بنیادهای کار آمدی در فرهنگ اسلام و غرب (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
اندیشه حوزه: بسماللّه الرّحمن الرّحیم. با تشکر از این که قبول زحمت فرمودید و وقت خودتان را در اختیار مجله قرار دادید، با توجّه به معنایی که از فرهنگ شده؛ یعنی ذوق اعتلا یافته، و به طور کلّی با عنایت به بار مثبت فرهنگ، که واقعا هم به نظر میرسد معنای فرهنگ جز این نباشد، به نظر شما فرهنگ کارآمد چیست و فرهنگ ناکارآمد به چه معنی است؟
دکتر مددپور:
بسماللّه الرّحمن الرّحیم. معمولاً در روزگار ما وقتی میخواهند پدیدارها را بررسی کنند، آنها را فینفسه و مستقل از همه اشیاء پیرامونیشان فرض میگیرند؛ از جمله فرهنگ، مثلاً وقتی فرهنگ را میخواهند تعریف کنند، میگویند: مجموعهای از عقاید و رسوم و آداب و تجربههای بشری، هر چه بتوانند در این سبد قرار میدهند و از آنها به فرهنگ تعبیر میکنند.
امّا فرهنگ در ادبیات فارسی معنای خاصی دارد. کتابی درباره فرهنگ نوشتهام به نام سیر ادواری فرهنگ و ادب در جهان،که اخیرا منتشر شده است و در آن جا گفتهام که واژه فرهنگ و معادل اروپایی آن یعنی کالچر و کولتور (Culture)، با تربیت و زراعت و برکشیدن و بالا کشیدن هم معنی هستند. در واقع به همان معنایی که فرمودید؛ یعنی اعتلا. با توجّه به ریشه «فر» به معنای بالا رفتن و تعالی و تصعید، و «آهنگ» به معنای قصد سیر به سوی عالم بالاست. کار فرهنگی مانند پرورش گیاهان است که رشد پیدا میکنند به بالا قد میکشند. آسمان هم نمادی از ملکوت و جاودانگی است؛ چنان که خاک و زمین نمادی از عالم ملک و میرندگان است. میگویند فرهنگ شیئی است نه مانند اشیاء، بلکه یک شیئیت حقیقی دارد و در این شیئیت، خاک و آسمان، میرندگان و جاویدانان جمع میشوند. به معنایی دیگر، در اصل فرهنگ حاصل گفتوگوی خدا و انسان است. به گفته یکی از متفکران معنوی محیالدّین ابن عربی، فرهنگ و ادب در حقیقت چیزی جز دادههای الهی نیست. از این جا معادل فرهنگ در زبان قرآنی و ادبیات اسلامی ادب است که همان حریم و حدود الهی باشد. بنابراین از نظر ریشه، فرهنگ و ادب و «کولتور» به معنای صیانت و تعالی و تصعید است که در قلمرو فکر انسانی و حکمت الهی یک معنای ماورایی در گذشته داشته است، امّا امروزه همه چیز حالت سنگواره و شیئیتی بیجان پیدا کرده است؛ مانند این که همه چیزهای کهنه را کنار هم میچینند و از آن تعبیر به سنّت میکنند؛ یعنی سنن تمدّنی، سنن متحجری که قالب پیدا کردهاند و بیجان شدهاند.
فرهنگ در نظرگاه مدرن حاصل برخورد انسان و طبیعت است؛ چنانکه در نگاه «توین بی» میبینیم. این فیلسوف تاریخ انگلیسی تاریخ را هم چالش میان انسان و طبیعت تلقی میکند. ویلدورانت هم فرهنگ را حاصل برخورد انسان و جهان تصور میکند؛ جهان اشیاء. پوپر فرهنگ را عالم سوم میداند؛ یعنی عالم مصنوعات. انسان یعنی عالم اول، با طبیعت یعنی عالم دوم، عالم موجودات طبیعی برخورد میکند. حاصل برخورد من با عالم موجودات، عالم سومی است. من عالم اول هستم. اشیاء طبیعی عالم دوم هستند، و اندیشهها، مکتوبات، اشیاء مصنوعی و امثال آن، برساخته انسان و عالم سوم. در این نگاه، خدایی در کار نیست.
در تعریف دینی ادب و فرهنگ بهشریعت میرسیم که به یک معنی راه و طریقت الهی است برای هدایت انسان. مدنیت و تمدّن نیز از ریشه «دان» به معنای حکم کردن و حکمرانی و سیاست است. به هر حال، تمدن و مدینه با احکام شریعت و دین و تدین نیز رابطه پیدا میکند. همه این مراتب در نهایت همان گفتوگوی میان انسان و خداست، میان انبیاء و خداست؛ فرهنگ حاصل تکلم و تکلیم خداوند با بشر است، امّا این جوهر و هسته مرکزی فرهنگ بتدریج فراموش میشود. به گفته حکمای انسی و اهل معرفت مانند شیخ محمود شبستری انسان کمکم آن اصلها و اصالتها را فراموش میکند. همان معانی و حقایقی را که خداوند بر انسان نازل کرده و حاصل تنزیل و تأویل الهی است، به اشیاء مصنوعی و طبیعی و این جهانی نسبت میدهد. در این مرحله انسان زیبایی و جمال و جلالی را که از آنِ خدا و عالم ملکوت بوده، به اشیاء پست و دون نسبت میدهد. به عبارتی میشود به گفته مولانا گفت بحر را میخواهد در کوزه بگنجاند.
بنابراین اصل فرهنگ از حقیقتی ماورایی و آسمانی است. حال وقتی فرهنگ را از نگاه گفتوگوی میان انسان و خدا بدانیم، کل فضای بحث دگرگون میشود.
امّا این که چگونه یک فرهنگ اثرگذار میشود، خود پرسشی است. به اعتقاد من هر فرهنگی یک دوره تاریخی دارد، یک دوره منشأ اثر بودن و کارآمدی به تعبیر شما؛ مثل مسیحیت یا تمدن یونان باستان و تفکر متافیزیکی آن، از زمانی که فرهنگهای دیگر را نسخ و در خود هضم میکند، تا وقتی که نسخ نشده و نمرده و در جهان فعّال و زنده است. فرهنگ کارآمد و زنده دینی نیز حاصل یک داد و ستد است میان انسان و مبادی اولی و آن عرشیان و فرشتگان و همینطور تا برسد به مبدأ قدسی. وقتی که این جوهر و گوهر از دست رفت و این رابطه و اتّصال گسسته شد، این فرهنگ مسخ و نسخ میشود و میمیرد. در واقع ربّ ناس را با جان ناس یک نسبتی است:
اتصالی بیتکیّف بیقیاس هست ربّالناس را با جان ناس
اتّصالی میان جان انسان و رب ناس هست. این اتصال کیفیت و کمیّت و شبیه ندارد. فرهنگ، تعیّن و تکیف این اتصال است. فرهنگ در واقع، بیان آن وصلی است که انسان با حق و حقیقت دارد. هرفرهنگ نویی به وجود میآید فرهنگهای دیگر را نسخ میکند. فرهنگ اسلامی که آمد آن قدر نافذ بود که همه چیز را تحت تأثیر قرار داد. این فرهنگ در سه ساحت اثر کرد، ابتدا خود را در ساحت ظاهر نشان داد؛ یعنی مسلمانان و مؤمنان بر اثر فرهنگی که صورت کاملش در وجود حضرت ختمی مرتبت تجلّی کرده بود، ابتدا ظاهرشان دگرگون گشت؛ امّا برای اصلاح ظاهر باید باطن دگرگون شود، پس تقدم با باطن است و مؤمن به ساحت باطنی رجوع میکند. ساحت باطنی هم مراتبی دارد، هم از نظر تخلیه و هم از نظر تحلیه؛ تخلیه و تحلیه باطن، امّا تأثیر فرهنگ و کارآمدی آن در ظاهر آشکار میشود، چون در دسترس است. نکته این است که فرهنگ وقتی میمیرد آثار ظاهریاش میماند. به همین سبب در موزهها یا در مکانهایی آثار فرهنگی عصر باستانی چند هزار سال پیش را میبینید. شما اهرام ثلاثه و ابوالهول مصر قدیم را میبینید، امّا فرهنگ اساطیری مصر دیگر وجود ندارد. فرهنگ مصری نابود شده، ولی بقایا و آثار مادی و تجسمی آن باقی مانده است. نمادها و الگوهایش باقی مانده، امّا دیگر زنده نیست؛ این آثار اکنون به صورت مجموعهای از اشیاء موزهای و عتیقهای درآمده است و تنها اثر بسیار محدودی در حدّ توریسم دارد. البتّه فرهنگ شرقی مصر باز منبع الهام است، بعضی هنرمندان همین اهرام اساطیری و قصص کهن را نقاشی میکنند، ابوالهول را دفرمه نقاشی میکنند، فیلمسازها درباره آب حیات و داستانهای اساطیری از این قبیل در همان فضای گورستانهای فرعونی و کلاً عوالم اساطیری فیلم میسازند؛ امّا در کل، آثار مرده فرهنگ گذشته تنزّل پیدا میکند و این به معنای زندگی و منشأ اثر بودن نیست. این فرهنگ به پایان کار خود رسیده است که مردهریگش را در اختیار فرهنگهای دیگر قرار میدهد. آن فرهنگهای جدید فرهنگهای قدیم را به نفع خودشان مصادره به مطلوب میکنند. همانطور که فرهنگ مدرن کشورهای اروپایی فرهنگ اسلامی را مصادره به مطلوب میکند. فرهنگ غربی از اسلام، از قرآن، از نهجالبلاغه، از ابوریحان و ابن رشد، از فتوحات مکیه ابنعربی، از آراء مدینه فاضله فارابی، از کتاب تهذیب و استبصار شیخ طوسی، و خلاصه از هر متنی استفاده میکند و کتابخانههای آنها نسخههای بسیار کاملتری از نسخههای مدارند. بهترین نقاشیها و ابداعات هنری را که در جهان اسلامی شکل گرفته، در موزه برلین و لوور و لندن میتوان یافت. پس اینها بیشتر نقش مردهریگی دارند؛ امّا آن جان فرهنگ و جهان زنده فرهنگ یا زیست جهان برمیگردد به آن نسبتی که من با حقیقت و اسماء الهی پیدا میکنم. فرهنگ دینی و حتی فرهنگ غیردینی به یک نسبت ولایی و باطنی با خداوند بازمیگردد.
اندیشه حوزه: به نکات ارزشمندی اشاره فرمودید، ولی به نظر میرسد این یک عنوان کلی است که گفته شود فرهنگی کارآمد است که زنده است. میخواهیم بیان کنید در حقیقت چه چیزهایی در فرهنگ هست که ما به آنها زندگی میگوییم و به عبارت دیگر، عناصر ویژه کارآمدی در فرهنگ اسلامی و دینی چیست؟
دکتر مددپور:
به اعتقاد من همه فرهنگها سه رکن یا به تعبیر شما سه عنصر اساسی دارند. فرهنگ دینی و غیر دینی (سکولار)، منشأ اثر بودن و کارآمدیشان را باید در آن سه حوزه نشان دهند. اگر فرهنگی در آن سه حوزه حضور فعال و اثرگذار نداشته باشد حکایت از ناکارآمدی آن فرهنگ میکند: اول حوزه علم و معرفت، دوم حوزه سیاست و سوم حوزه هنر.
آیا ما علوم اسلامی داریم، آیا سیاست اسلامی داریم، آیا هنر اسلامی داریم؟ اگر این سه در جهان سخنی داشتند و منشأ اثر بودند، آن گاه فرهنگ کارآمد خواهد بود. فرهنگ کارآمد سناریوی علمی و سیاسی و هنری برای جهان مینویسد، و زندگی در سایه این فرهنگ برای انسان معنی پیدا میکند. انسان نیازهای ظاهری و باطنیاش را در قلمرو این فرهنگ پیدا میکند. آن وقت این فرهنگ زنده است و کارآمد.
در جهان امروز در حالی که فرهنگ الحادی و سکولار غرب، یعنی فرهنگ «آته» (Athe) غرب سیطره دارد، و هنوز به گفته حافظ بانگ جرسی میآید، درمییابیم فرهنگ اسلامی کارآمد است و تا آن جا این کارآمدی و منشأ اثر بودن قوی است که متفکری مثل هانتینگتون از اسلام به عنوان آلترناتیو غرب سخن میگوید. او چیزی در این عالم من احساس میکند متفاوت از غرب و از برخورد آن با غرب به نام نظریه برخورد تمدنها سخنمیگوید. قبل از آن نیکسون میگوید: نشانه هایی از عروج اسلام دیده میشود، مسلمانان اکنون بعد از صد سال انفعال در برابر غرب، فعال میشوند. در سیاست مسلمانان حضور بیشتری پیدا میکنند. تئوری ولایت فقیه متفاوت از تئوری دموکراسی لیبرال مطرح میشود. در این عصر دیجور آخرالزمان زمانی که اصلاً جایی برای ولایت نیست و به نام تئوکراسی و حکومت قرون وسطایی رد میشود، میبینیم در این دنیا نویسندگانی مانند رنهگنون و تیتوس بورکهارت از رهاییبخشی سنّت و عالم دین و اسلام سخن میگویند. در همین دوران نویسندهای مانند آندره مالرو میگوید قرن آینده (قرن بیستویکم) جهان وجود نخواهد داشت، یا اگر وجود داشته باشد حتما دینی خواهد بود. دینی و معنوی بودن در این جهان به افق آینده تبدیل میشود و پاسخی است به نیاز معنوی و باطنی انسان، نه به صورت حلقههای رهبانی و عرفانی محدود که مجبور شوند دائما از حقوق مدرن لیبرال وام بگیرند جهان آینده اسلامی از درون قرآن و کتاب و سنّت جلوه میکند. منتهی هنوز دوره حاکمیّت آشکار فرهنگ اسلامی در جهان نیست. در واقع اسلام دوره خفیاش را دارد سپری میکند و هنوز دوره اعتلا و غلبه فرهنگیاش در سطح جهان فرانرسیده است، ولی آتش زیر خاکستر است. فعلاً دوره فرهنگ شیطانی غرب و در رأس آنها شیطان بزرگ است که در پی سیطره بر جهان است و روزبروز هم میخواهد به نام جهانی شدن (Globalization) جهان را غربی و یکسان کند. یکسانسازی فرهنگی از لوازم سیطره فرهنگی است؛ تحت عنوان جهانی شدن فرهنگ که در واقع همان وسترنیزاسیون و غربی شدن است. جهانی شدنی در کار نیست؛ این تئوری انتزاعی است. در حقیقت چنان که فوکویاما میگوید لیبرال دموکراسی تنها فرهنگ پایان تاریخ است، واپسین انسان همان انسان بورژوای لیبرال است. پس از این منظر همه فرهنگها ذیل جهانی شدن باید نابود شوند و دیکتاتوری فرهنگ غربی اعمال شود. به همین دلیل دبیر کل سازمان ملل متحد گفته است قرن آینده پنج هزار لهجه و زبان از بین خواهند رفت؛ یعنی جهانی شدن. الآن اسلام تحت فشار است، در حالی که خیزش میکند و به صورت آلترناتیو درمیآید. این مفهوم در ایران به صورت سیطره لهجه تهرانی وکارآمدی آن دیده میشود. کودکان کرد و آذری اکنون با فشار پدر و مادر لهجه تهرانی یاد میگیرند، تا فردا که میخواهند وارد جامعه صنعتی شهری شوند بتوانند با آن هماهنگ گردند. در جهان این سیطره زبانی با سیطره زبان انگلیسی آشکار میشود. این نشان میدهد که این فرهنگ مدرن غربی که در ایران در لهجه تهرانی نمود پیدا کرده است، نفوذ و کارآمدیاش آنچنان قوی است که همه را تسلیم میکند و مقاومتها را میشکند.
زبان تلفیق یافته فارسی ژورنالیستی با غرب به صورت پروژه همگانی درآمده است. این فرهنگ و پیروان آن سعی میکنند فرهنگ اسلامی را با فرهنگ غربی تطبیق کنند و نهایت آن، ارائه تفسیر و قرائت متدلوژیک قرآن و اسلام است؛ منطق راسیونال کریتیک پری. البتّه یک نکته هم هست. رودخانه در هر جایی جریان پیدا نمیکند. اگر همین رودخانه کارون را در مسیر دیگری باز کنند، جریان پیدا نخواهد کرد؛ زیرا بسترش رودخانهای نیست. در بستر کویر رودخانهای جریان پیدا نمیکند. باتلاق زمینه مناسبتری دارد.
فرهنگ اسلامی هم یک بستر انسانی مناسب میخواهد. الهامی الهی و امدادی الهی غیبی فرهنگ اسلامی را تأسیس میکند و انسان مستعد آن را میپذیردو در بستر این گفتوگوی خداوند و انسان و الهامی که از ناحیه خداوند میشود و انسانی که مُلْهَم میشود و دائما ابداع میکند، تمدن اسلامی دوباره متولد میشود و یا احیا میگردد. تمدن اسلامی حاصل این گفتوگوی احیا شده انسان و خداوند است. البتّه بخشی از تمدن گذشته اسلامی اصیل نبوده و نیست. انسانهایی در گذشته جهان اسلامی سعی کردهاند اسلام را به نفع متافیزیک یونانی و نفس امّارهشان تأویل و مسخ و میانمایه و تهی کنند، کارآمدی حقیقی اسلام را از آن بگیرند و کارآمدی جاهلی را بر آن مسلط کنند؛ یعنی اثر وضعی اسلام را بپوشاند؛ چیزی که مدتی است تحت عنوان خلوص و توانایی مطرح میشود، امّا چون آن ریشههای خلوص اسلامی کاملاً قطع نشده و آن واسطه قدسی بنابر اعتقاد شیعه یعنی حضرت صاحب امام زمان (عج) حی و حاضر است هنوز به جایی قطعی نرسیدهاند و به نام توانایی، حقیقت اسلام را از آن نگرفتهاند و «این قدر هست که بانگ جرسی میآید». همین بانگ جرس مایه وحشت یهودیان سکولار مسلط برجهان میشود و فرهنگ یهودی ـ کانتی جهان را متزلزل میکند، آرامش را از آنها میگیرد و دچار وحشتشان میکند. نظم مستبدانه جهانی یهودی برهم میخورد؛ زیرا هنوز بانگ جرسی از ایران و خاورمیانه اسلامی میآید، گرچه شاید بسیاری از ایرانیها دل و دین به غرب و فرهنگ تکنولوژیک مدرن سپرده باشند و سعی هم دارند ایران را با جهان تطبیق بدهند. پروژه اصلی تمام روشنفکران مسلمان و غیرمسلمان جهان غیرغربی در این صد ساله این مطابقت فرهنگی بوده است. از میرزا ملکمخان و آخوندزاده تا به امروز در میان طرفداران مکتب اصالت عقل انتقادی (راسیونال کریتیک) اسلامی شده و طرفداران جامعه مدنی و باز لیبرال «پوپری» تمام اصرارشان این است که جامعه دینی و سنّتی ایران را به جامعه مدرن غربی تبدیل نمایند و ایران را جهانی کنند. جنگ و نزاع فکری و عقیدتی که در جامعه وجود دارد نمادی از این برخورد تمدنهاست. تنشی که در درون جامعه است بازتابی از تنش جهانی است. منتهی غرب و مدرنیسم در جهان توانسته تمام جریانهای جایگزین و آلترناتیو را نابود کنند؛ تنها آلترناتیوی که در جهان مانده اسلام است.
به اعتقاد من، این حالت آلترناتیو و توان جایگزینی جهان اسلام به این برمیگردد که هنوز این فرهنگ کارآمد و تواناست، ضمن آن که خلوص خود را نسبتا حفظ کرده است. البتّه ضعیف شده، امّا به هر حال در سیاست، هنر و علم هنوز منشأ اثر است. همین مجله شما نشان از آن دارد که شما دنبال یک هویت اصیل و کارآمد هستید و نمیخواهید تسلیم جهان شوید، نمیخواهید اسلام را از حوزه امور عمومی بیرون کنید، و به امور خصوصی ببرید. در اصل، پیدایش انقلاب و شکلگیری جمهوری اسلامی برای این بود که دین از حوزه امور خصوصی به قلمرو امور عمومی وارد شود. البتّه این گذار دردناک به این سادگیها هم اتفاق نمیافتد. این کارآمد شدن فرهنگ دینی و اسلامی به مؤمنان و بعد بسترها و استعدادهایی که اشاره شده بازمیگردد؛ یعنی این که وجود انسانها چقدر از این تمدن موجود غربی اشباع شده باشد. اگر همان وضعی که در پایان امپراتوری روم یا در پایان امپراتوری ساسانیان مقارن ظهور حضرت نبیاکرم دیده شد، و اگر آن حال در جهان به وجود آمده باشد، جهان در واقع آماده یک ولادت نویی خواهد بود؛ آماده تولدی دیگر.
به هر حال این وضع گذرا نیاز به یک فرهنگ دارد؛ فرهنگی که بتواند در جهان طرح نو داشته باشد. فرهنگ آینده در صورتی کارآمد خواهد بود که به نیاز فطری جهانیان پاسخ دهد.
در جهان امروز، انسان به دو چیز بیش از پیش نیازمند است؛ یکی معنویت و ایمان است و دیگری اخلاق و عدالت. عدالتی که متن اخلاق است و معنویت و ایمان، روح این اخلاق و عدالت خواهد بود. با توجّه به بحران روحی و بیماری افسردگی که از نظر کمیت بیشترین افراد را دربردارد، اگر معنویت و اخلاق به کره زمین بازنگردد، به اعتقاد من همه چیز نابود خواهد شد. این پیشرفت تکنولوژیک بدون ایمان و معنویت افسانهای بیش نیست؛ پیشرفتی است که با افزایش جنگها و جنایات سازمان یافته مافیایی و با افزایش بزهکاریها به نابودی کره زمین خواهد انجامید!
جامعه انسانی با بحران اخلاقی و ایمانی که بدان دچار شده، اصلاً امنیّت روحی ندارد و روزبروز هم بیشتر با نابودی معنویت و اخلاق در قلمرو فرهنگ مدرنی روبرو میشود. فرهنگ مدرن اینها را حذف کرده بود و کارآمدی آن نیز در همین حذف بود؛ زیرا توانسته بود نفسانیات انسان را تحریک کند و میل به رقابت و مشارکت اجتماعی برای منافع مادی را برانگیزد، امّا این رقابت فردانگارانه به وضعی رسیده است که به هرجومرج منجر میشود.
اندیشه حوزه: با توجّه به مسألهای که فرمودید، آینده مسلمانان را چگونه پیشبینی میکنید؟ آیا ما هم با این کاروان تمدّن جدید پیش میرویم، یا این که این نهضت جدید اسلامی همانطور که اشاره فرمودید، تازه شروع به شکفتن کرده و در شرف تکوین و جهانی شدن است و آیا عوامل کارآمدی را که یاد کردید، به عنوان بارهای معنوی خود به همراه دارد؟ اگر نه، وظیفه چه کسانی است که در اینباره اقدام کنند؟ به طور کلّی پیشبینی شما از دورنمای آینده در این رابطه چیست؟
دکتر مددپور:
به نظر من آینده جهان از آنِ اسلام و تشیع است و پیشگویی شیعه هم افق روشنی دارد و آن ظهور مهدی موعود (عج) است. قدر مسلم این قطار تمدنی که از رنسانس راه افتاده و بسیاری از مردم سنّتی و مسیحی در راه تمدن تکنولوژیک از این قطار پیاده شدهاند، دیگران را به سوی مقصد و معبد تمدن جدید که نفسانیت ذاتی آن است و رفاه و توسعه مادّی از لوازم وجودی آن، برده است. آمریکا و شمال اروپا یعنی پیشگامان این تمدن توانستهاند بسیاری از مردم را چه به زور و چه با رضایت وارد این قطار کنند. آسیای جنوب شرقی هم تقریبا تسلیم شده، چینیها، ژاپنیها، کرهایها، و کشورهای تایوان، هنگکنگ، سنگاپور، تایلند، اندونزی و مالزی سوار این قطار شدهاند. هندوستان هم وارد شده؛ هر چند با این که جمعیتشان زیاد است، به سادگی در این نظام مدرنیته نمیگنجد. نظام مدرنیته جمعیّتستیز است و به بیفرزندی میل دارد. امّا بدترین مکان برای رانندگان قطار مدرنیته، خاورمیانه اسلامی است. اینها گرچه به ظاهر مرعوب مدرنیتهاند و در ظاهر خاورمیانه بازار مکاره محصولات تکنولوژیک است، امّا در حقیقت آنها میل دارند به سوی عالم دیگری بروند. گرچه به زورِ غربیها وارد قطار شدهاند، ولی ذهنیت دینی مردم نمیتواند تسلیم شود، فقط سران این کشورها سوار این قطارها میشوند و خودشان را کاملاً در خدمت لکوموتیورانان و آن کدخدای دهکده جهانی قطار مدرنیته قرار میدهند. نمونه آن نظامیان ترکیه یا مصریها و دیگر عربها هستند که سوار این قطار شدهاند و آرزو دارند که به دروازههای بزرگ تمدن مدرن برسند، و یک مدرنیسم سطحی را با دیکتاتوری بر مردم خود تحمیل میکنند. در ایران، رضاشاه و دولت مشروطه سعی کردند که چنین کنند. بعد از انقلاب اسلامیهم روشنفکران غربگرا و تکنوکراتهای مسلمان سعی کردهاند مردم را سوار این قطار کنند. هنوز اصرار متجددان بر مدرنیزه کردن کشاورزی و صنعت است. مدلهای صنعتی کنونی در ایران همان مدلهای رسمی غربی است، منتهی قاطبه مردم استعداد تسلیم شدن به این نظام بوروکراتیک و تکنوکراتیک غربی را ندارند و براحتی نمیتوانند تسلیم این فضا شوند.
بنابراین خاورمیانه تقدیر جداگانهای پیدا کرده است، و با انقلاب اسلامی به رغم کوششهای مدرنیستهای مسلمان دوگانگی تشدید شده است، امّا این به اعتقاد من بدان معنی نیست که جهان آماده شده تا تسلیم دین و معنویت شود. هنوز فاصله با عالم دین و معنویت بسیار است؛ یعنی باید جهان تا آن جا پیش برود که دیگر اثری از معنویت و اخلاق در آن باقی نماند و بزهکاری، جنایتکاری، دروغ، جنگهای محلی، نزاعهای طایفهای و خلاصه ماشینیسم، پوچی، افسردگی و بیماریهای روحی به نهایت برسند. آن وقت است که جنبشهای اسلامی در جهان شرق و جنبشهای معنوی در غرب فراگیر میشوند.
گرچه امروز انقلاب اسلامی به نحوی بارقههایی در دل انسانهای مؤمن ایجاد کرده است، امّا آفتهایی نیز در کار است. بسیاری از غربزدگان و مدرنیستهای مسلمان نیز در این انقلاب رشد کردند. اگر نسل ناخالص صدر اسلام در زمان حضرت علی پیراهن عثمان را بهانه کرده بود، اکنون دمکراسی، آزادی و قانون عرفی بهانه است. اگر مسلمان خالصی اعتراضی کند، متهم میشود به اقتدارگرا و خشونتطلب. تشرّف به عالم دین در این جهان بسیار دشوار است. به هر حال ما در عالمی هستیم که میتوان آن را عصر مقاومت اسلامی خواند و برخورد تمدنها در این زمان است که معنی پیدا میکند. من تئوری هانتینگتون را که میگوید جهان جهانِ برخورد تمدنهاست میپذیرم. البتّه این به معنای مخالفت با گفتوگوی تمدنها نیست. گفتوگوی تمدنها به معنای سازش با تمدن غرب نیست. یکی از راههای پیشنهاد هانتینگتون، گفتوگوست. هانتینگتون شیطان است. در این شیطنت به دور از روی و ریا از حقیقت تنازع غرب با جهان اسلامی سخن میگوید و نابودی آن را پیشنهاد میکند و راههای تسلیمشدگی به تمدن غرب را میآموزد. در حالی که هانتینگتون میفهمد یک مقاومت اسلامی بزرگتر در جهان اسلام و یک جنبش معنوی علیه سرمایهداری و جهانی شدن اقتصاد در حال تکوین است؛ امّا هنوز قدرت غرب نابود نشده است ؛ از اینرو، جنبشهای معنوی هنوز امکان ظهور و بروز بیشتری پیدا نکردهاند.
اندیشه حوزه: استنباطی که از سخنان شما کردیم این است که کارآمدی فرهنگ اسلامی در معنویات و اخلاقیات است. این کاملاً قبول است؛ امّا به نظر میرسد هدف شما این است که اگر خواسته باشیم در سایر بخشهای عملی به کارآمدی برسیم، باز هم منشأ آن همان اخلاق نهفته میباشد. آیمنظور شما کاملاً همین است؟
دکتر مددپور:
فضیلت ادیان و اسلام در معنویت و اخلاق است و کمال معیشت در همین معنویت و ایمان و اخلاق است. در اصل بعثت انبیاء برای چه بود؟ شعار پیامبر این بود: میخواهم اخلاق و دین شما را تکمیل و عقل شما را تجدید کنم. شما عقل نداشتید. با ظهور اسلام عقل جاهلی فرو مرد و عقل دینی زنده شد. در اصل، عقل حقیقی در کار نبوده است.
از امام صادق علیهالسلام سؤال شد: عقل چیست؟
فرمود: عقل آن چیزی است که با آن خدا پرستش شود؛ «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب بِهِ الجنان.»
میپرسد: پس آنچه معاویه داشت چه بود؟
حضرت میفرماید: آن نیرنگ است، آن شیطنت است، آن نمایش عقل را دارد، ولی عقل نیست؛ «تلک النکراء، تلک الشیطنة و هی شبیهة بالعقل و لیست بالعقل.»1 این عقل نبوی و ولوی برای مؤمن میزان است، این عقل، در کنار کتاب و سنّت است. یونان که آمد این عقل نبوی قدسی پوشیده میشود، تحت تأثیر عقل یونان. بدین ترتیب عقل غربی آمد و عقل اسلامی را خراب کرد. دائما غرب سراغ ما آمده است، یک بار به نام یونانیت آمده، حال هم به نام علم و سیاست و تکنولوژی مدرن و دموکراسی لیبرال و جامعه مدنی و آن بخشِ ضعیفالنفس و خفیفالعقل جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد.
بنابراین کارآمدی اسلامی اتفاقا در همین معنویت و اخلاق و معصومیت است که با همین معنویت شما اقتصاد سالم و انسانی هم پیدا میکنید. چرا اقتصاد امروز جهان ویرانگر طبیعت شده است؛ زیرا فاقد معنویت و اخلاق است و فقط به سود و لذت و بهرهوری مادی ناعادلانه فکر میکند. سازمان تجارت جهانی و انکتاد همه را به این جهان رفاه و عفت کاذب دعوت میکنند و این همان قطار مدرنیته است که در آن معنویت و اخلاق نفوذی ندارد. عقلانیّت ابزاری است که همه چیز را فراگرفته است. طبیعت و آسمان و زمین را با این عقلانیّتافزاری نابود میکنند، محیط زیست بسرعت در حال ویرانی است. دریاها و اقیانوسها بسیار آلوده است. بارانهای اسیدی جنگلهای بسیاری را از بین برده است. اکنون شورشهای بسیاریعلیه اقتصاد مکدونالدی مطرح است. اعتراض مردم در سیاتل و ژنو به دنبال نشستهای سازمان تجارت جهانی شدید بود. این شورشها نتیجه اقتصاد بدون معنویت و اخلاق است. اگر معنویت و اخلاق باشد همه قناعتپیشه میشوند. آن قدر مصرف میکنند که نه زمین نابود شود و نه انسانهای دیگر فقیر شوند؛ چیزی که در مفهوم جهانی شدن اقتصاد اساسا وجود ندارد. البتّه این ایدهآل انسانی برآیند غلبه خوی فرشتگی در انسان است. اگر انسان به مقام معنوی برسد، آن وقت چنین چیزی ممکن خواهد بود.
اندیشه حوزه: شما فرمودید یکی از پایههای کارآمدی در فرهنگ اسلامی مسأله معرفت است. لطفا درباره چگونگی کارآمدی معرفت و این که آیا منظور ما از کارآمدی با آنچه در دنیا از آن صحبت میشود، یکی است یا فرق میکند، توضیح بفرمایید.
دکتر مددپور:
روزگاری میگفتند کارآمدی در اقتصاد جهانی رشد دو رقمی G.N.P و تعبیرهایی از قبیل تولید ناخالص ملی و تولید خالص ملی است. اکنون مدلهای جدیدتری آمده تا عصر اینترنت و اطلاعات دقیقتر بیان شود. امّا این رشد و توسعه جز به قیمت نابودی جهان حاصل نشده است. کارآمدی علم و فرهنگ مدرن امروز به بهای نابودی جهان به دست آمده است. اگر یک ماشین فورد تولید میشود، به همان اندازه کوههای دنیا، آب و هوا و جنگلهای دنیا، طبیعت و آسمان آسیب میبیند. بنابر یک آمار خیلی ساده یک هواپیمای جمبوجت غولپیکر که از لندن یا نیویورک پرواز میکند ده هزار برابر یک اتومبیل آلودگی هوا ایجاد میکند.
کارآمدی علم و تکنولوژی در این بوده که جهان را نابود کنند و برای اقلیتی رفاه فوقالعاده فراهم نمایند.
اکثریّت مردم جهان از این رفاه تکنولوژیک محروم هستند. تا میآییم از بحران تمدن جدید صحبت کنیم، بلافاصله از پیشرفتهای پزشکی یاد میکنند. یک جرّاحی دقیق عروق قلب در ایران حدود دو میلیون تومان هزینه دارد و تأمین چنین مبلغی کار سادهای نیست.
مثلاً میگویند چند درصد افزایش تولید ناخالص ملی داشتهایم، ولی توجّه نمیشود که در جامعه مدرن صنعتی چند نفر از این امکانات برخوردارند؛ امّا به هر حال افزایشG.N.P و توسعه و پیشرفت اقتصاد جهانی شده به نابودی جهان و مردم فقیر آن کمک میکند. این به معنای نفی تمتع مباح نیست. اسلام و ادیان با تمتع همراه شدهاند. لفظ تمتع و متعه به چه معنی است؟ یونانیها به این بهرهمندی میگفتند: «مِتِکسیس». این تمتع و بهرهمندی همان بهرهوری و کارآمدی نظام مدرن تکنولوژیک نیست. تمتع به معنای سیطره و حرص و آز و نخوت نیست، بلکه به معنای بهرهبردن برای انبساط وجود است. یک آرامش و یک بهجت و مسرّت باطنی است بدون گناه، امّا در جهان امروز کارآمدیاش توأم با گناه است، کارآمدی اش به نابودی معنویت و اخلاق و مشارکت با شیطان در اولاد و اموال منجر میشود و در واقع کارآمدی فرهنگ غربی و کارآمدی فرهنگ اسلامی از زمین تا آسمان تفاوت دارد. زبانشان هم متفاوت است، فضا و حوزههای فرهنگیشان هم متفاوت است، و این دو به هیچ وجه با هم تداخل پیدا نمیکنند. 150 سال است که در این کشور سعی میکنند فرهنگ غربی و اسلام را به نام مدرنیسم اسلامی، دموکراسی اسلامی و اومانیسم اسلامی ترکیب کنند، امّا اینها مانند دو شیئی هستند که با همدیگر نقطه جوشی ندارند.
اندیشه حوزه: این تفاوت، از شیوههاست یا هدفها؟
دکتر مددپور:
هم از باب مسائل است و هم از باب نتایج و هم از مبادی است و هم از موضوع. بنیاد و موضوع فرهنگ دینی خداوند است نه انسان و موضوع فرهنگ مدرن انسان است. مسائل فرهنگ اسلامی علم و پایهاش، الهیات و فقه است. فقه به معنای اصیل و جامع لفظ، اعم از فقه اصغر و اکبر، و فقه به معنای قرآن مراد است نه به معنای تخصّصی استنباط احکام، که قدری محدود شده است.
فقه به معنای معرفت تامه، این فقه و خودآگاهی اسلامی در جهان اسلام بتدریج در صورت فقه، کلام، عرفان و فلسفههای مشاء و اشراق و متعالیه تفکیک شده. اینها در واقع تفصیل آن حکمت قرآنی هستند که گاهی از اصل انحراف پیدا میکنند. فقه همان معرفت اجمالی است. این معرفت قرآنی در عرفان نیز آمده است. این فقه ضابطهها را در جهان اسلام تعیین میکند. مرحوم سیّد موسی زرآبادی و شیخ مجتبیقزوینی و میرزا مهدی اصفهانی تلاش کردند یک نهضت خلوصگرایی راهاندازی کنند؛ هر چند حریف متجددان نشدند. مکتب تفکیک و جدایی معرفت اصیل دینی از معرفت بیگانه که بعد از صدها سال با دین هماهنگ شده بود، در برابر مکتب متجددان موفق نبود. آنان کوشیدند جامعه را به خلوص اسلامی برسانند، ولی زمانه زمانه تجددزدگی بود و فقط اقلیتی پیام آنها را شنیدند.
جهان میتواند تشنه چنین خلوصی باشد. وقتی در ایران کتاب کیمیای محبت مرحوم رجبعلی خیاط در مایههای نشان از بینشانها مورد توجّه قرار میگیرد، این نشان میدهد که انسان دارد به آن معرفت الهی توجّه میکند؛ معرفتی که نه عرفان تخصصی ابنعربی است؛ نه فلسفه ابنسینا و ملاصدرا و نه کلام خواجه نصیرالدّین طوسی و امثال اینهاست، بلکه اصل همه اینهاست. چون که صد آمد نود هم پیش ماست؛ بی آن که آن تخصصگرایی و آن حالت تخلیه شدن از معرفت و عرفان ائمه معصومین علیهمالسلام را همراه داشته باشد. پس G.N.P ما همان تشرف به ساحت قدس است، هر قدر بیشتر تأمل میکنیم، امکان این تشرّف عمیقتر میشود. رشد و توسعه یعنی همین فزونی ایمان و معنویت و اخلاق و دیانت.
اندیشه حوزه: به نظر میرسد شما شاهبیت این غزل را با تعبیر «فرهنگ یعنی گفتوگوی خدا با انسان» بیان کردید و این جواب همه چیزها را میدهد.
دکتر مددپور:
جالب این است که امروز در جهان اقلیتی به این نکته توجّه پیدا کردهاند. این فکر در غرب هم دارد پیدا میشود، کسی مثل مارتین هایدگر در رساله پرسش از تکنولوژی میگوید یونانیها روزگاری داشتند که هنرشان حاصل گفتوگوی میان انسانها و خدا بود. این را متفکران دینی و حکمای عرفانی ما صدها سال پیش به گوش انسانها میخواندند که گوهر فرهنگ الهی است؛ اصلاً وضعی و بشری و حاصل چالش انسان و طبیعت نیست. زبان وضعی صرف نیست مگر الفاظی که به معیشت مربوط هستند، چنان که مرحوم میرزای نائینی بحث کرده است.
از نظر مبحث زبانشناسی رسمی الفاظ موضوعند به ازای کلی و جزئی و این انسان است که وضع الفاط میکند؛ امّا درزبانشناسی دینی و عرفانی اصلاً وضع الفاط الهی حقیقی است اولاً و بالذّات، و ثانیا و بالعرض انسان مجازا میآید وضع الفاظ میکند، آن هم این وضع الفاظ ثانوی رجوع کند به وضع الفاظ الهی. این وضع مجازی با آن وضع حقیقی نسبتی پیدا میکند؛ المجاز قنطرة الحقیقه.
اندیشه حوزه: بلی، علمای اسلامی بهترین نظریه را ارائه دادهاند که امروز بتازگی «نوآم چامسکی» به آن دست یافته و میگوید در حقیقت سازمان زبان ذهنی است که در نهاد انسان است و آنچه که انسان تکلّم میکند در حقیقت آلت و ابزار تفهیم و تفاهم بیشتر نیست و بزرگان ما در این رابطه پیشقدم هستند.
آنچه درباره تفاوت کارآمدی فرهنگ اسلامی و غربی فرمودید کاملاً جالب و قانعکننده است، ولی سؤال دیگری در این جا پیش میآید: آیا با توجّه به این که ملت ما یک ملت مسلمان است، به فرهنگی که در مجموع دارند، میتوانیم بگوییم فرهنگ اسلامی و آیا همین فرهنگ کارآمدی دارد یا نه و اگر کارآمدی نداشت، به دلیل فرهنگ اسلامی است، یا این که میگوییم منظور ما از فرهنگ اسلامی چیز دیگری است که ممکن است مسلمانان آن را داشته باشند یا نداشته باشند؛ یعنی در منابع اسلامی موجود باشد نه در میان توده؛ هر چند دم از اسلام بزنند. که به هر حال شما کارآمدی را متعلق به کدام یک از این دو میدانید و اصولاً آیا میان این دو تفکیکی وجود دارد یا نه؟
دکتر مددپور:
کارآمدی امری نیست که احیانا در جامعه ما باشد یا نباشد. حقیقت آن است که ما نه کارآمدی تکنولوژیک داریم و نه کارآمدی اخلاقی فوقالعاده. ما به هر حال یک ملت تضعیف شده هستیم، امّا پتانسیلها و توانمندیهای فوقالعادهای در وجود ما هست. اگر آن چیزی که بالقوه از عالم دینی در جهان امروز حاضر است ظاهر هم شود، معیار کارآمدی هم دگرگون میشود. اکنون استانداردهای کارآمدی ما به تمدن غرب تعلق دارد. این کارآمدی همان تأثیر و تصرف در طبیعت و انسان برای لذت بیشتر است. امّا بیشتر ما مسلمانان کارآمدی فرهنگ شرقی خود را از دست دادهایم و به فرهنگ برزخی نیمهمدرن و نیمه سنّتی بسنده میکنیم. فرهنگ مدرن معاصر روشنفکریمدرنیستهای مسلمان ما ترکیبی از فرهنگ فرانسوی، انگلیسی، آمریکایی، اسپانیایی، روسی و غیره است؛ مثل معماری تهران؛ از جمله برجی است در میدان آرژانتین که شبیه به برج کلیسا و بعد هم بنیاد قرآن و مانند آن شده است، ساختمان بنیاد قرآن با برج کلیسایی! این گسستگی فرهنگ قرآنی از آن معماری قرآنی و اسلامی است، در حالی که در یزد و قم هنوز بناهایی مانند مدارس قدیم میسازند. این برجها اصلاً ربطی به اسلام ندارد. معماری مالزیاییها را نگاه کنید. برج تلویزیونی مالزی را که دروازه ورودیاش پر از نقش و نگارها و ساختار اسلامی است، کاشیکاران اصفهان در آن جا کار کردهاند. برخی از متفکران غربی هم بیش از ما به این مسائل توجّه میکنند. این سیطره فرهنگ غربی است که در شهرها یک معماری بیگانه وحشتناکی ایجاد کرده است. در اصل، معماری نماد تفکّر و فرهنگ است. همانقدر که معماری ما آلوده است، پارسایی و تفکر ما هم آلوده است. در واقع ما عمیقا پارسا و متفکر نیستیم و اغلب با خویش ریا میکنیم. از این جاست که معماری و هنر و ادبیات ما اینقدر آلوده است. امّا همانطور که اشاره کردم استعداد تدیّن عمیق وجود دارد، ولی از تجدّد عمیقا بیگانهایم. فرهنگ سنّتی ما هم ترکیبی از اسلام اصیل است به اضافه آداب و رسوم قبل از اسلام و بدعتهای ایرانیان و مسلمانان دوره اسلامی و تأثیرپذیری از ادب و فرهنگ یونانیان و رومیان و آیینهای هند و بودایی و چینی و مغولی، و سرانجام فرهنگ نیمه مدرن غربی که از عصر صفوی وارد ایران شد، و در دوره قاجاری شدت گرفت. خلاصه چیزی شده که کمال نقصانش را در دوره ناصرالدّین شاه میبینیم. البتّه عدهای و در محیطهای حوزههای علمیه موفق شدهاند که خودشان را از این فضاهای ممسوخ فرهنگی بیرون بکشند و به خلوصی استثنایی دست یابند. پس کارآمدی با این فرهنگ سنّتی عصر صفوی و قاجاری یک کارآمدی التقاطی خواهد بود و در واقع کارآمدی اصیل وجود ندارد، مگر این که فرهنگ جامعه به این سو یا آن سوی فرهنگ نیمه سنّتی ـ نیمه غربی کنونی خود برود و کاملاً تسلیم فرهنگ شیطانی غرب شود که چنین جرأتی را ایرانی و اصلاً مردمان خاورمیانه اسلامی تاکنون نداشتهاند. از این طرف هم آن دل و معرفت و شجاعت را نداشتهاند که چهار تکبیر بر نظام مدرنیته و تکنیک غرب بزنند و به اصل و به خانه وزاد و بوم خویش بازگردند. اگر مسلمانان این بازگشت کلی را انجام دهند، اعتلای دین و دنیای اسلامی را درپی خواهد داشت و ظهور بقیةاللّه نیز تحقّق خواهد یافت. امروز کنفرانس اسلامی دکور است، یعنی یک قرارداد صوری است؛ اسمی است بیمسمی؛ امّا در اروپای شیطانی دو کشور بندانگشتی مانند مالت و لیختناشتاین با هم اتحاد میکنند و قدرت این اتحاد در قطعهای از جهان منشأ اثر است؛ دو کشوری که روی هم رفته برابر با دو شهر کوچک ایرانی و اسلامیاند. متأسفانه چون اسلامیت کشورهای اسلامی ظهور تام و تمام ندارد، اثر بسیار محدود است و میشود گفت بسیار ضعیف است. با این کنفرانس چه اتفاقی افتاد؟ حق فلسطینیها گرفته شد؟ در افغانستان چه اتفاقی افتاد؟ جالب این نکته است که قرار است دولت لائیک و ضداسلامی ترکیه رهبری یا دبیر کلی سازمان کنفران اسلامی را به عهده گیرد! در مقابل این سازمان، اتحادیه اروپا و اتحادیه نظامی اروپا ـ آمریکا ناتوست که در تفکر و عملشان مستقل هستند و کل جهان ظاهر را اداره میکنند و خصلت یهودی ـ مدرن مشترک دارند؛ امّا کشورهای اسلامی برخلاف غربیها پریشانند. از این روست که این همه کشورهای اسلامی کنار هم مینشینند و انتظارات جهان اسلام را برآورده نمیکنند و اتفاقی برای کشورهای اسلامی اشغال شده نمیافتد. اگر مسلمانان متحد و مستقل بودند، بمبهای هستهای اسرائیل نمیتوانست منشأ اثر باشد و در واقع به نحوی خودکشی است اگر کشوری کوچک در جهان کنونی از بمب هستهای استفاده کند. از این جا کارآمدی بمبهای هستهای بتدریج از بین میرود و زندگی در سایه بمب اتم بیشتر وحشت میآفریند.
اندیشه حوزه: همانطور که فرمودید، آمریکا هم چندان مایل به استفاده از این سلاح خطرناک نیست، یا به عبارت دیگر، توجّه به کارآمدی تکنولوژی خود در آن زمینهها ندارد و سعی میکند کشورهای مستضعفی مثل کشور ما را بدون اسلحه فتح کند ؛ یعنی از راه تهاجم فرهنگی.
دکتر مددپور:
بلی، کارآمدی آنها در همین تهاجم فرهنگی است. بدون این که هیچ اقدامی شده باشد، یکباره تعداد زیادی از مردمتسلیم فرهنگ غربی شدهاند و روحشان را به غرب میفروشند. بمب اتم فقط برای ترساندن است. همین اسلحهها و شیوههای کلاسیک آن هم از دور، کارایی بیشتری دارد، چون بعد از جنگ ویتنام متوجه شدند که بدترین برخورد با دشمن برخورد از راه نزدیک است؛ مانند جنگ تنبهتن و چریکی که دیگر تکنولوژی نمیشناسد، بلکه عامل انسانی نقش بسیار مهمی دارد. انسان با انسان باید بجنگد و هوش با هوش باید نبرد کند. اکنون فهمیدهاند که باید از راه دور به شیوههای کلاسیک بجنگند؛ کاری که با عراقیها و صربها کردند. یک سرباز آمریکایی پیاده نشد تا با ارتش صرب بجنگد. از راه دور با جنگ هوایی این کشور را نابود کردند. شکست اسرائیلیها در برابر حزباللّه لبنان درست در نقطه مقابل جنگ ناتو با صربها بود.
نکتهای هم هست که ممکن است کارآمدی بعضی از فرهنگهای سنّتی و برزخی این باشد که به سوی غرب هدایت شوند و در زمره یکی از هفت یا ده کشور صنعتی دنیا درآیند. ژاپن، چین و سرزمینهای آسیای جنوب شرقی فرهنگ سنّتیشان این کارآمدی را دارد که اینها را بسرعت تسلیم فرهنگ غرب کند، ولی اسلام این استعداد غربی شدن را ندارد و روشنفکری دینی ایران آب در هاون میکوبد. فرهنگ برزخی اسلامی با همه آن ترکیبی که در آن هست، استعداد تسلیم شدن در برابر جهان غربی را ندارد. البتّه علتالعلل رهایی اسلام از دام غربی شدن، زنده بودن عالم قدسی اسلام است. هنوز اسلام نسخ نشده و آن سلسله تاریخی ادیان با امام و ولایت بقیةاللهی به پایان نرسیده است. همین روح زنده قدسی و امدادهای غیبی، اسلام را به رغم ضعیف شدن مسلمانان صیانت میکند.
اندیشه حوزه: آیا هر فرهنگ اسلامی یا به عبارتی اسلام با هر قرائتی این کارآمدی را دارد، یا این که قرائت خاصی دارای این کارآمدی است؟
دکتر مددپور:
تعبیر قرائت آن تعبیرهای مدرن است. ما تعبیر اسلامی را که تأویل و تفسیر باشد میپذیریم. من از قرائت سردرنیاوردم. به اعتقاد من همه قرائتهای مدرن باطل هستند. اصلاً قرائت حقی وجود ندارد. بعضی نویسندگان مدرنیست میگویندصراطهای مستقیم و میگویند صدها قرائت داریم که همه اینها میتواند درست باشد. بعضی در این دام افتادهاند که قرائتهای مختلف صحیح داریم، ولی یک تفسیر درست است. به نظر من قرائت غلط است. حتی یکی از آنها هم درست نیست، ما اسلام را قرائت نمیکنیم، اسلام را میشنویم، به گوش میگیریم و بعد به تفسیر میرسیم و از تفسیر و تأویل ائمه معصومین علیهمالسلام بهره میبریم.
قرائت به هر طریق، استبداد به رأی است. قرائت یعنی من خودم را مبدأ قرار میدهم. این نگاه خودبینانه است و اهل قرائت و کثرتگرایان نیز بر این نکته تأکید میکنند. فقهای گذشته میگفتند انسانِ کاشف حقیقت صاحب قوّه قدسی است که به لطف الهی در باب نماز و وضو، خمس، زکات، حکومت، جهاد و... احکام را استنباط میکند؛ امّا قرائت مبتنی بر عقلانیّت انتقادی پوپر زده و متأثر از یهودیت سکولار اینطور نیست. قاری مدعی میشود که جهاد و خمس نداریم، یا فقیه ولایت ندارد. و این یعنی قرائت مدرن و غربی کردن از اسلام. حتی برخی از روحانیان در این دام قرائتهای یهودیزده افتادهاند و اسلام را قرائت غربی و «دمونته» و پیاده میکنند. اسلام مونتاژ و دمونته میشود. مونتاژ یعنی سوار کردن و دمونته یعنی پیاده کردن. در قرائت مدرن، اجزاء اسلام را از هم جدا و پیاده میکنند. اسلام را باید اجرا و متحقق کرد، نه پیاده و حضرات با قرائتهای خودشان اسلام را پیاده میکنند. بنابراین، این اصطلاح غلط است. ما تفسیر داریم و تأویل و تنزیل. انشاءاللّه یک زمانی فرارسد که زبان ما هم اصلاح شود و دیگر بلبله بابلیان نباشد و اصالت خودش را به دست آورد، و ما از این قرائتها خلاص و به حقیقت اسلام نزدیک شویم. همه قرائتها سوء نظر در عالم اسلام است و بدترین نوع قرائت در روزگار ما قرائتهای پوپری و یهودی مبتنی بر عقلانیّت انتقادی (راسیونال کریتیک) است که میخواهد همه چیز غربی را با اسلام تطبیق کند. جامعه مدنی دینی، دمکراسی اسلامی، اومانیسم اسلامی، حقوق بشر اسلامی، همه اینها در ظرف فرهنگ غربی میگنجد نه فرهنگ اسلامی. اسلام جامعه و حکومت و انسان و حقاللّه و حقالناس خودش را دارد.
اندیشه حوزه: درباره کارآمدی شناخت و معرفت نیز توضیحی بفرمایید.
دکتر مددپور:
از مباحثی که یاد شد، کارآمدی در حوزه معرفت نیز به اجمال استفاده میشود. حقیقت آن است که شناخت و معرفت یا وحیانی است یا نفسانی. شناخت عقلانی هم به همان شناخت نفسانی بازمیگردد. من عقل را در واقع توجیهگر اراده معطوف به قدرت میدانم. عقل به معنای جزئی اعداداندیش و حسابگر و استدلالی لفظ صورت ظاهر اندیشه است، آنچه اصل نفس و اراده نفسانی انسان برای نیل به قدرت است، نفس ما است که عقل را برای همه چیز مورد استفاده قرار میدهد؛ مثلاً عقل نفسانی در روزگار ما میگوید چون حضرت علی در میان ما نیست، تکلیف ما پیچیده است، در حالی که در عصر حضور آن حضرت همین عقل نفسانی او را به شهادت رساند و فرزندانش را شهید کرد. بنابراین، عقل جزئی نمیتواند حجت باشد.
این عقل ابزاری و حسابگر و اعداداندیش که بر جهان مسلط و در خدمت نفس خودبنیاد انسان است، کارآمدی این شناخت و معرفت عقلانی در همین سیطره و استیلای بر طبیعت است. نوع معرفت خودبنیادانه که دکارت آن را تأسیس کرد، نفس را بنیاد همه چیز میداند؛ امّا بنیاد معرفت دینی بر الهیت و الوهیت خداوند است، و اسماءو صفات باری مانند اللّه که اسم اعظم است و رحمان و رحیم وحی و علیم و در واقع همه جهان را پوشش میدهد و انسان هم به عنوان کاملترین مظهر اسم اعظم الهی، مستجمع جمیع اسماء الهی در عالم تصرّف میکند. پس معرفت دینی معرفت اسماء است و هر قدر معرفت به این اسماء بیشتر باشد به همان نسبت کارآمدی معرفت انسان بیشتر است. به زبان عرفانی بخواهیم بگوییم، حضرت ختمی مرتبت از حضرت موسی کارآمدیاش بیشتر است. حضرت علی علیهالسلام از انبیاء بنیاسرائیل کارآمدیاش بیشتر است، چون نسبت به انبیاء گذشته به اسماء بیشتری عالم است. ائمه معصومین چون با باطن پیامبر صلیاللهعلیهوآله وحدت نورانی و وجودی دارند، معرفتشان تامتر و کارآمدیشان هم کاملتر است، و جهان را بیشتر میپوشانند، امّا در نهایت اگر جهانی بستر مهیای کلام الهی را نداشته باشد این نور محمدی و علوی به غیبت میگراید، تا این که جهان بسترش آماده و بستر ظهور فراهم شود و انسان از نو تشرّف به ساحت قدس پیدا کند. پس کارآمدی با توجّه به کمال معرفت است. هر قدر انسان معرفتش کاملتر باشد به همان نسبت کارمدیاش بیشتر است.
این مسأله امری سیر و سلوکی نیست، بلکه ماهیت نظری و حکمی دارد. در واقع این کلمات در عالم فلسفه مورد بحث است؛ امّا وقتی انسان به عالم سیر و سلوک میرود، همه اینها را رها میکند، ما اغلب گرفتار بحث میشویم؛ بحث عقلی یا بحث الفاظ. امیدواریم به گفته مولانا روزی از بحث الفاظ بگذریم و بحث از جان کنیم و معنی و معرفت. بحث برهانی فرعی است، حال آن که حقیقت در بحث جان است. علم حقیقی در حضور است و انکشاف و گرنه مباحث عقل استدلالی چارهساز نیست. مولانا هم در مثنوی یک جا به مواجهه یک فلسفی با یک مؤمن اشاره میکند و چون مؤمن میبیند که با بحث استدلالی یا فلسفی به جایی نمیرسد، میگوید برویم میان آتش، هر که را آتش نگه داشت همو برحق است، و به درون آتش میروند که این اشاره به همان مباهله حضرت ختمی مرتبت صلیاللهعلیهوآله و داستان حضرت ابراهیم است. کارآمدی اسلام این جا ظهور پیدا میکند.
جان کلام این که کارآمدی اسلام در معرفت و پارسایی است. اصلاً جهان آینده حتی به سخن غربیان مانند مالرو و برژینسکی باید جهان پارسایی باشد، این نکته را برژینسکی در یکی از مقالاتی که در جواب نظریه برخورد تمدنهای هانتینگتون نوشته آورده است: «جهان آینده برای بقا باید جهان پارسایی باشد، تا این جهان ناپارسای بوروکراتیک و تکنولوژیک کنونی مهار شود.»
اندیشه حوزه: با تشکر مجدد از جناب عالی، در پایان اگر پیام خاصی برای حوزویان دارید بفرمایید.
دکتر مددپور:
امیدوارم حوزهها خود را به این مباحث مدرن غربی آلوده نکنند و گرفتار این قرائتهای مدرن نشوند، البتّه از باب خودآگاهی بد نیست که با عالم مدرن و اندیشههای آن آشنا شوند؛ امّا نباید فقه و اصول و حکمت را رها کنند و به این جامعهشناسی و روانشناسی بچسبند. از این مباحث التقاطی چیزی درنمیآید؛ آن چیزی که اکنون در برخی پژوهشکدههای وابسته به حوزه و بعضی مؤسسات دینی اتفاق میافتد که طلبهها به جای این کهفقه و اصول و علوم شرعی و الهی بخوانند، حسابداری و مدیریت و علوم دنیوی میخوانند.
امیدوارم روزگاری برسد که حوزههای ما از این آلودگیهای وحشتناک رهایی یابند.
متأسفانه بعضی از طلبهها را میبینیم که چنان از سیاست و علم و تکنولوژی غربی دفاع میکنند که خود غربیها چنین کورکورانه از آن دفاع نمیکنند. از جامعه مدنی سکولار چنان دفاع میکنند که گویی جامعه مقدس است. اینها برای خود غربیها اموری نسبی است، برای آنها پدیدارهای مدرن بت نیستند. هر لحظه میشود آنها را دور انداخت؛ امّا این طلبههای حوزههای مقدس ما روزبروز بیشتر گرفتار میشوند.
در حوزههای علمیه ما به فقه اکبر هم نیاز داریم، به شیخ انصاری نیاز داریم، به کاشفالغطاء نیاز داریم، به بحرالعلوم و سیدابن طاووس نیاز داریم، نه به کینز و پارسونز و پوپر و دیگران. مباحث مدرن امور صرفا اعتباری هستند؛ اینها علم نیستند.
امروز جمهوری اسلامی به اخلاق و معنویت نیاز دارد. بسیاری از مطالبات برحق مؤمنان معنویت و اخلاق و عدالت است. این را باید حافظان دین که علما هستند تأمین کنند. گرفتار مدیریت کل شدن کار آسانی است و در روزگار ما فضیلتی هم نیست؛ امّا اهل معرفت شدن مشکل است. اهل ریاضت اصالت دارند، نه دکترا و مدارک علمی مدرن دانشگاهی. بسیاری از طلابی که به حوزه مدرنیسم و نظام مدرن سیاسی و اداری آمدهاند، نه تنها دیگران را سنّتی و دینی نکردهاند، بلکه خودشان هم در آن غرق شدهاند.
امیدوارم حوزه از این گرفتاری وحشتناک که میشود گفت بحران آینده حوزه همین است، به لطف و مرحمت امام زمان(عج) نجات پیدا کند.
اندیشه حوزه: از خدمت شما تشکر میکنیم.
پینوشتها
1. اصول کافی، ج1، ص 11، ح3.
دکتر مددپور:
بسماللّه الرّحمن الرّحیم. معمولاً در روزگار ما وقتی میخواهند پدیدارها را بررسی کنند، آنها را فینفسه و مستقل از همه اشیاء پیرامونیشان فرض میگیرند؛ از جمله فرهنگ، مثلاً وقتی فرهنگ را میخواهند تعریف کنند، میگویند: مجموعهای از عقاید و رسوم و آداب و تجربههای بشری، هر چه بتوانند در این سبد قرار میدهند و از آنها به فرهنگ تعبیر میکنند.
امّا فرهنگ در ادبیات فارسی معنای خاصی دارد. کتابی درباره فرهنگ نوشتهام به نام سیر ادواری فرهنگ و ادب در جهان،که اخیرا منتشر شده است و در آن جا گفتهام که واژه فرهنگ و معادل اروپایی آن یعنی کالچر و کولتور (Culture)، با تربیت و زراعت و برکشیدن و بالا کشیدن هم معنی هستند. در واقع به همان معنایی که فرمودید؛ یعنی اعتلا. با توجّه به ریشه «فر» به معنای بالا رفتن و تعالی و تصعید، و «آهنگ» به معنای قصد سیر به سوی عالم بالاست. کار فرهنگی مانند پرورش گیاهان است که رشد پیدا میکنند به بالا قد میکشند. آسمان هم نمادی از ملکوت و جاودانگی است؛ چنان که خاک و زمین نمادی از عالم ملک و میرندگان است. میگویند فرهنگ شیئی است نه مانند اشیاء، بلکه یک شیئیت حقیقی دارد و در این شیئیت، خاک و آسمان، میرندگان و جاویدانان جمع میشوند. به معنایی دیگر، در اصل فرهنگ حاصل گفتوگوی خدا و انسان است. به گفته یکی از متفکران معنوی محیالدّین ابن عربی، فرهنگ و ادب در حقیقت چیزی جز دادههای الهی نیست. از این جا معادل فرهنگ در زبان قرآنی و ادبیات اسلامی ادب است که همان حریم و حدود الهی باشد. بنابراین از نظر ریشه، فرهنگ و ادب و «کولتور» به معنای صیانت و تعالی و تصعید است که در قلمرو فکر انسانی و حکمت الهی یک معنای ماورایی در گذشته داشته است، امّا امروزه همه چیز حالت سنگواره و شیئیتی بیجان پیدا کرده است؛ مانند این که همه چیزهای کهنه را کنار هم میچینند و از آن تعبیر به سنّت میکنند؛ یعنی سنن تمدّنی، سنن متحجری که قالب پیدا کردهاند و بیجان شدهاند.
فرهنگ در نظرگاه مدرن حاصل برخورد انسان و طبیعت است؛ چنانکه در نگاه «توین بی» میبینیم. این فیلسوف تاریخ انگلیسی تاریخ را هم چالش میان انسان و طبیعت تلقی میکند. ویلدورانت هم فرهنگ را حاصل برخورد انسان و جهان تصور میکند؛ جهان اشیاء. پوپر فرهنگ را عالم سوم میداند؛ یعنی عالم مصنوعات. انسان یعنی عالم اول، با طبیعت یعنی عالم دوم، عالم موجودات طبیعی برخورد میکند. حاصل برخورد من با عالم موجودات، عالم سومی است. من عالم اول هستم. اشیاء طبیعی عالم دوم هستند، و اندیشهها، مکتوبات، اشیاء مصنوعی و امثال آن، برساخته انسان و عالم سوم. در این نگاه، خدایی در کار نیست.
در تعریف دینی ادب و فرهنگ بهشریعت میرسیم که به یک معنی راه و طریقت الهی است برای هدایت انسان. مدنیت و تمدّن نیز از ریشه «دان» به معنای حکم کردن و حکمرانی و سیاست است. به هر حال، تمدن و مدینه با احکام شریعت و دین و تدین نیز رابطه پیدا میکند. همه این مراتب در نهایت همان گفتوگوی میان انسان و خداست، میان انبیاء و خداست؛ فرهنگ حاصل تکلم و تکلیم خداوند با بشر است، امّا این جوهر و هسته مرکزی فرهنگ بتدریج فراموش میشود. به گفته حکمای انسی و اهل معرفت مانند شیخ محمود شبستری انسان کمکم آن اصلها و اصالتها را فراموش میکند. همان معانی و حقایقی را که خداوند بر انسان نازل کرده و حاصل تنزیل و تأویل الهی است، به اشیاء مصنوعی و طبیعی و این جهانی نسبت میدهد. در این مرحله انسان زیبایی و جمال و جلالی را که از آنِ خدا و عالم ملکوت بوده، به اشیاء پست و دون نسبت میدهد. به عبارتی میشود به گفته مولانا گفت بحر را میخواهد در کوزه بگنجاند.
بنابراین اصل فرهنگ از حقیقتی ماورایی و آسمانی است. حال وقتی فرهنگ را از نگاه گفتوگوی میان انسان و خدا بدانیم، کل فضای بحث دگرگون میشود.
امّا این که چگونه یک فرهنگ اثرگذار میشود، خود پرسشی است. به اعتقاد من هر فرهنگی یک دوره تاریخی دارد، یک دوره منشأ اثر بودن و کارآمدی به تعبیر شما؛ مثل مسیحیت یا تمدن یونان باستان و تفکر متافیزیکی آن، از زمانی که فرهنگهای دیگر را نسخ و در خود هضم میکند، تا وقتی که نسخ نشده و نمرده و در جهان فعّال و زنده است. فرهنگ کارآمد و زنده دینی نیز حاصل یک داد و ستد است میان انسان و مبادی اولی و آن عرشیان و فرشتگان و همینطور تا برسد به مبدأ قدسی. وقتی که این جوهر و گوهر از دست رفت و این رابطه و اتّصال گسسته شد، این فرهنگ مسخ و نسخ میشود و میمیرد. در واقع ربّ ناس را با جان ناس یک نسبتی است:
اتصالی بیتکیّف بیقیاس هست ربّالناس را با جان ناس
اتّصالی میان جان انسان و رب ناس هست. این اتصال کیفیت و کمیّت و شبیه ندارد. فرهنگ، تعیّن و تکیف این اتصال است. فرهنگ در واقع، بیان آن وصلی است که انسان با حق و حقیقت دارد. هرفرهنگ نویی به وجود میآید فرهنگهای دیگر را نسخ میکند. فرهنگ اسلامی که آمد آن قدر نافذ بود که همه چیز را تحت تأثیر قرار داد. این فرهنگ در سه ساحت اثر کرد، ابتدا خود را در ساحت ظاهر نشان داد؛ یعنی مسلمانان و مؤمنان بر اثر فرهنگی که صورت کاملش در وجود حضرت ختمی مرتبت تجلّی کرده بود، ابتدا ظاهرشان دگرگون گشت؛ امّا برای اصلاح ظاهر باید باطن دگرگون شود، پس تقدم با باطن است و مؤمن به ساحت باطنی رجوع میکند. ساحت باطنی هم مراتبی دارد، هم از نظر تخلیه و هم از نظر تحلیه؛ تخلیه و تحلیه باطن، امّا تأثیر فرهنگ و کارآمدی آن در ظاهر آشکار میشود، چون در دسترس است. نکته این است که فرهنگ وقتی میمیرد آثار ظاهریاش میماند. به همین سبب در موزهها یا در مکانهایی آثار فرهنگی عصر باستانی چند هزار سال پیش را میبینید. شما اهرام ثلاثه و ابوالهول مصر قدیم را میبینید، امّا فرهنگ اساطیری مصر دیگر وجود ندارد. فرهنگ مصری نابود شده، ولی بقایا و آثار مادی و تجسمی آن باقی مانده است. نمادها و الگوهایش باقی مانده، امّا دیگر زنده نیست؛ این آثار اکنون به صورت مجموعهای از اشیاء موزهای و عتیقهای درآمده است و تنها اثر بسیار محدودی در حدّ توریسم دارد. البتّه فرهنگ شرقی مصر باز منبع الهام است، بعضی هنرمندان همین اهرام اساطیری و قصص کهن را نقاشی میکنند، ابوالهول را دفرمه نقاشی میکنند، فیلمسازها درباره آب حیات و داستانهای اساطیری از این قبیل در همان فضای گورستانهای فرعونی و کلاً عوالم اساطیری فیلم میسازند؛ امّا در کل، آثار مرده فرهنگ گذشته تنزّل پیدا میکند و این به معنای زندگی و منشأ اثر بودن نیست. این فرهنگ به پایان کار خود رسیده است که مردهریگش را در اختیار فرهنگهای دیگر قرار میدهد. آن فرهنگهای جدید فرهنگهای قدیم را به نفع خودشان مصادره به مطلوب میکنند. همانطور که فرهنگ مدرن کشورهای اروپایی فرهنگ اسلامی را مصادره به مطلوب میکند. فرهنگ غربی از اسلام، از قرآن، از نهجالبلاغه، از ابوریحان و ابن رشد، از فتوحات مکیه ابنعربی، از آراء مدینه فاضله فارابی، از کتاب تهذیب و استبصار شیخ طوسی، و خلاصه از هر متنی استفاده میکند و کتابخانههای آنها نسخههای بسیار کاملتری از نسخههای مدارند. بهترین نقاشیها و ابداعات هنری را که در جهان اسلامی شکل گرفته، در موزه برلین و لوور و لندن میتوان یافت. پس اینها بیشتر نقش مردهریگی دارند؛ امّا آن جان فرهنگ و جهان زنده فرهنگ یا زیست جهان برمیگردد به آن نسبتی که من با حقیقت و اسماء الهی پیدا میکنم. فرهنگ دینی و حتی فرهنگ غیردینی به یک نسبت ولایی و باطنی با خداوند بازمیگردد.
اندیشه حوزه: به نکات ارزشمندی اشاره فرمودید، ولی به نظر میرسد این یک عنوان کلی است که گفته شود فرهنگی کارآمد است که زنده است. میخواهیم بیان کنید در حقیقت چه چیزهایی در فرهنگ هست که ما به آنها زندگی میگوییم و به عبارت دیگر، عناصر ویژه کارآمدی در فرهنگ اسلامی و دینی چیست؟
دکتر مددپور:
به اعتقاد من همه فرهنگها سه رکن یا به تعبیر شما سه عنصر اساسی دارند. فرهنگ دینی و غیر دینی (سکولار)، منشأ اثر بودن و کارآمدیشان را باید در آن سه حوزه نشان دهند. اگر فرهنگی در آن سه حوزه حضور فعال و اثرگذار نداشته باشد حکایت از ناکارآمدی آن فرهنگ میکند: اول حوزه علم و معرفت، دوم حوزه سیاست و سوم حوزه هنر.
آیا ما علوم اسلامی داریم، آیا سیاست اسلامی داریم، آیا هنر اسلامی داریم؟ اگر این سه در جهان سخنی داشتند و منشأ اثر بودند، آن گاه فرهنگ کارآمد خواهد بود. فرهنگ کارآمد سناریوی علمی و سیاسی و هنری برای جهان مینویسد، و زندگی در سایه این فرهنگ برای انسان معنی پیدا میکند. انسان نیازهای ظاهری و باطنیاش را در قلمرو این فرهنگ پیدا میکند. آن وقت این فرهنگ زنده است و کارآمد.
در جهان امروز در حالی که فرهنگ الحادی و سکولار غرب، یعنی فرهنگ «آته» (Athe) غرب سیطره دارد، و هنوز به گفته حافظ بانگ جرسی میآید، درمییابیم فرهنگ اسلامی کارآمد است و تا آن جا این کارآمدی و منشأ اثر بودن قوی است که متفکری مثل هانتینگتون از اسلام به عنوان آلترناتیو غرب سخن میگوید. او چیزی در این عالم من احساس میکند متفاوت از غرب و از برخورد آن با غرب به نام نظریه برخورد تمدنها سخنمیگوید. قبل از آن نیکسون میگوید: نشانه هایی از عروج اسلام دیده میشود، مسلمانان اکنون بعد از صد سال انفعال در برابر غرب، فعال میشوند. در سیاست مسلمانان حضور بیشتری پیدا میکنند. تئوری ولایت فقیه متفاوت از تئوری دموکراسی لیبرال مطرح میشود. در این عصر دیجور آخرالزمان زمانی که اصلاً جایی برای ولایت نیست و به نام تئوکراسی و حکومت قرون وسطایی رد میشود، میبینیم در این دنیا نویسندگانی مانند رنهگنون و تیتوس بورکهارت از رهاییبخشی سنّت و عالم دین و اسلام سخن میگویند. در همین دوران نویسندهای مانند آندره مالرو میگوید قرن آینده (قرن بیستویکم) جهان وجود نخواهد داشت، یا اگر وجود داشته باشد حتما دینی خواهد بود. دینی و معنوی بودن در این جهان به افق آینده تبدیل میشود و پاسخی است به نیاز معنوی و باطنی انسان، نه به صورت حلقههای رهبانی و عرفانی محدود که مجبور شوند دائما از حقوق مدرن لیبرال وام بگیرند جهان آینده اسلامی از درون قرآن و کتاب و سنّت جلوه میکند. منتهی هنوز دوره حاکمیّت آشکار فرهنگ اسلامی در جهان نیست. در واقع اسلام دوره خفیاش را دارد سپری میکند و هنوز دوره اعتلا و غلبه فرهنگیاش در سطح جهان فرانرسیده است، ولی آتش زیر خاکستر است. فعلاً دوره فرهنگ شیطانی غرب و در رأس آنها شیطان بزرگ است که در پی سیطره بر جهان است و روزبروز هم میخواهد به نام جهانی شدن (Globalization) جهان را غربی و یکسان کند. یکسانسازی فرهنگی از لوازم سیطره فرهنگی است؛ تحت عنوان جهانی شدن فرهنگ که در واقع همان وسترنیزاسیون و غربی شدن است. جهانی شدنی در کار نیست؛ این تئوری انتزاعی است. در حقیقت چنان که فوکویاما میگوید لیبرال دموکراسی تنها فرهنگ پایان تاریخ است، واپسین انسان همان انسان بورژوای لیبرال است. پس از این منظر همه فرهنگها ذیل جهانی شدن باید نابود شوند و دیکتاتوری فرهنگ غربی اعمال شود. به همین دلیل دبیر کل سازمان ملل متحد گفته است قرن آینده پنج هزار لهجه و زبان از بین خواهند رفت؛ یعنی جهانی شدن. الآن اسلام تحت فشار است، در حالی که خیزش میکند و به صورت آلترناتیو درمیآید. این مفهوم در ایران به صورت سیطره لهجه تهرانی وکارآمدی آن دیده میشود. کودکان کرد و آذری اکنون با فشار پدر و مادر لهجه تهرانی یاد میگیرند، تا فردا که میخواهند وارد جامعه صنعتی شهری شوند بتوانند با آن هماهنگ گردند. در جهان این سیطره زبانی با سیطره زبان انگلیسی آشکار میشود. این نشان میدهد که این فرهنگ مدرن غربی که در ایران در لهجه تهرانی نمود پیدا کرده است، نفوذ و کارآمدیاش آنچنان قوی است که همه را تسلیم میکند و مقاومتها را میشکند.
زبان تلفیق یافته فارسی ژورنالیستی با غرب به صورت پروژه همگانی درآمده است. این فرهنگ و پیروان آن سعی میکنند فرهنگ اسلامی را با فرهنگ غربی تطبیق کنند و نهایت آن، ارائه تفسیر و قرائت متدلوژیک قرآن و اسلام است؛ منطق راسیونال کریتیک پری. البتّه یک نکته هم هست. رودخانه در هر جایی جریان پیدا نمیکند. اگر همین رودخانه کارون را در مسیر دیگری باز کنند، جریان پیدا نخواهد کرد؛ زیرا بسترش رودخانهای نیست. در بستر کویر رودخانهای جریان پیدا نمیکند. باتلاق زمینه مناسبتری دارد.
فرهنگ اسلامی هم یک بستر انسانی مناسب میخواهد. الهامی الهی و امدادی الهی غیبی فرهنگ اسلامی را تأسیس میکند و انسان مستعد آن را میپذیردو در بستر این گفتوگوی خداوند و انسان و الهامی که از ناحیه خداوند میشود و انسانی که مُلْهَم میشود و دائما ابداع میکند، تمدن اسلامی دوباره متولد میشود و یا احیا میگردد. تمدن اسلامی حاصل این گفتوگوی احیا شده انسان و خداوند است. البتّه بخشی از تمدن گذشته اسلامی اصیل نبوده و نیست. انسانهایی در گذشته جهان اسلامی سعی کردهاند اسلام را به نفع متافیزیک یونانی و نفس امّارهشان تأویل و مسخ و میانمایه و تهی کنند، کارآمدی حقیقی اسلام را از آن بگیرند و کارآمدی جاهلی را بر آن مسلط کنند؛ یعنی اثر وضعی اسلام را بپوشاند؛ چیزی که مدتی است تحت عنوان خلوص و توانایی مطرح میشود، امّا چون آن ریشههای خلوص اسلامی کاملاً قطع نشده و آن واسطه قدسی بنابر اعتقاد شیعه یعنی حضرت صاحب امام زمان (عج) حی و حاضر است هنوز به جایی قطعی نرسیدهاند و به نام توانایی، حقیقت اسلام را از آن نگرفتهاند و «این قدر هست که بانگ جرسی میآید». همین بانگ جرس مایه وحشت یهودیان سکولار مسلط برجهان میشود و فرهنگ یهودی ـ کانتی جهان را متزلزل میکند، آرامش را از آنها میگیرد و دچار وحشتشان میکند. نظم مستبدانه جهانی یهودی برهم میخورد؛ زیرا هنوز بانگ جرسی از ایران و خاورمیانه اسلامی میآید، گرچه شاید بسیاری از ایرانیها دل و دین به غرب و فرهنگ تکنولوژیک مدرن سپرده باشند و سعی هم دارند ایران را با جهان تطبیق بدهند. پروژه اصلی تمام روشنفکران مسلمان و غیرمسلمان جهان غیرغربی در این صد ساله این مطابقت فرهنگی بوده است. از میرزا ملکمخان و آخوندزاده تا به امروز در میان طرفداران مکتب اصالت عقل انتقادی (راسیونال کریتیک) اسلامی شده و طرفداران جامعه مدنی و باز لیبرال «پوپری» تمام اصرارشان این است که جامعه دینی و سنّتی ایران را به جامعه مدرن غربی تبدیل نمایند و ایران را جهانی کنند. جنگ و نزاع فکری و عقیدتی که در جامعه وجود دارد نمادی از این برخورد تمدنهاست. تنشی که در درون جامعه است بازتابی از تنش جهانی است. منتهی غرب و مدرنیسم در جهان توانسته تمام جریانهای جایگزین و آلترناتیو را نابود کنند؛ تنها آلترناتیوی که در جهان مانده اسلام است.
به اعتقاد من، این حالت آلترناتیو و توان جایگزینی جهان اسلام به این برمیگردد که هنوز این فرهنگ کارآمد و تواناست، ضمن آن که خلوص خود را نسبتا حفظ کرده است. البتّه ضعیف شده، امّا به هر حال در سیاست، هنر و علم هنوز منشأ اثر است. همین مجله شما نشان از آن دارد که شما دنبال یک هویت اصیل و کارآمد هستید و نمیخواهید تسلیم جهان شوید، نمیخواهید اسلام را از حوزه امور عمومی بیرون کنید، و به امور خصوصی ببرید. در اصل، پیدایش انقلاب و شکلگیری جمهوری اسلامی برای این بود که دین از حوزه امور خصوصی به قلمرو امور عمومی وارد شود. البتّه این گذار دردناک به این سادگیها هم اتفاق نمیافتد. این کارآمد شدن فرهنگ دینی و اسلامی به مؤمنان و بعد بسترها و استعدادهایی که اشاره شده بازمیگردد؛ یعنی این که وجود انسانها چقدر از این تمدن موجود غربی اشباع شده باشد. اگر همان وضعی که در پایان امپراتوری روم یا در پایان امپراتوری ساسانیان مقارن ظهور حضرت نبیاکرم دیده شد، و اگر آن حال در جهان به وجود آمده باشد، جهان در واقع آماده یک ولادت نویی خواهد بود؛ آماده تولدی دیگر.
به هر حال این وضع گذرا نیاز به یک فرهنگ دارد؛ فرهنگی که بتواند در جهان طرح نو داشته باشد. فرهنگ آینده در صورتی کارآمد خواهد بود که به نیاز فطری جهانیان پاسخ دهد.
در جهان امروز، انسان به دو چیز بیش از پیش نیازمند است؛ یکی معنویت و ایمان است و دیگری اخلاق و عدالت. عدالتی که متن اخلاق است و معنویت و ایمان، روح این اخلاق و عدالت خواهد بود. با توجّه به بحران روحی و بیماری افسردگی که از نظر کمیت بیشترین افراد را دربردارد، اگر معنویت و اخلاق به کره زمین بازنگردد، به اعتقاد من همه چیز نابود خواهد شد. این پیشرفت تکنولوژیک بدون ایمان و معنویت افسانهای بیش نیست؛ پیشرفتی است که با افزایش جنگها و جنایات سازمان یافته مافیایی و با افزایش بزهکاریها به نابودی کره زمین خواهد انجامید!
جامعه انسانی با بحران اخلاقی و ایمانی که بدان دچار شده، اصلاً امنیّت روحی ندارد و روزبروز هم بیشتر با نابودی معنویت و اخلاق در قلمرو فرهنگ مدرنی روبرو میشود. فرهنگ مدرن اینها را حذف کرده بود و کارآمدی آن نیز در همین حذف بود؛ زیرا توانسته بود نفسانیات انسان را تحریک کند و میل به رقابت و مشارکت اجتماعی برای منافع مادی را برانگیزد، امّا این رقابت فردانگارانه به وضعی رسیده است که به هرجومرج منجر میشود.
اندیشه حوزه: با توجّه به مسألهای که فرمودید، آینده مسلمانان را چگونه پیشبینی میکنید؟ آیا ما هم با این کاروان تمدّن جدید پیش میرویم، یا این که این نهضت جدید اسلامی همانطور که اشاره فرمودید، تازه شروع به شکفتن کرده و در شرف تکوین و جهانی شدن است و آیا عوامل کارآمدی را که یاد کردید، به عنوان بارهای معنوی خود به همراه دارد؟ اگر نه، وظیفه چه کسانی است که در اینباره اقدام کنند؟ به طور کلّی پیشبینی شما از دورنمای آینده در این رابطه چیست؟
دکتر مددپور:
به نظر من آینده جهان از آنِ اسلام و تشیع است و پیشگویی شیعه هم افق روشنی دارد و آن ظهور مهدی موعود (عج) است. قدر مسلم این قطار تمدنی که از رنسانس راه افتاده و بسیاری از مردم سنّتی و مسیحی در راه تمدن تکنولوژیک از این قطار پیاده شدهاند، دیگران را به سوی مقصد و معبد تمدن جدید که نفسانیت ذاتی آن است و رفاه و توسعه مادّی از لوازم وجودی آن، برده است. آمریکا و شمال اروپا یعنی پیشگامان این تمدن توانستهاند بسیاری از مردم را چه به زور و چه با رضایت وارد این قطار کنند. آسیای جنوب شرقی هم تقریبا تسلیم شده، چینیها، ژاپنیها، کرهایها، و کشورهای تایوان، هنگکنگ، سنگاپور، تایلند، اندونزی و مالزی سوار این قطار شدهاند. هندوستان هم وارد شده؛ هر چند با این که جمعیتشان زیاد است، به سادگی در این نظام مدرنیته نمیگنجد. نظام مدرنیته جمعیّتستیز است و به بیفرزندی میل دارد. امّا بدترین مکان برای رانندگان قطار مدرنیته، خاورمیانه اسلامی است. اینها گرچه به ظاهر مرعوب مدرنیتهاند و در ظاهر خاورمیانه بازار مکاره محصولات تکنولوژیک است، امّا در حقیقت آنها میل دارند به سوی عالم دیگری بروند. گرچه به زورِ غربیها وارد قطار شدهاند، ولی ذهنیت دینی مردم نمیتواند تسلیم شود، فقط سران این کشورها سوار این قطارها میشوند و خودشان را کاملاً در خدمت لکوموتیورانان و آن کدخدای دهکده جهانی قطار مدرنیته قرار میدهند. نمونه آن نظامیان ترکیه یا مصریها و دیگر عربها هستند که سوار این قطار شدهاند و آرزو دارند که به دروازههای بزرگ تمدن مدرن برسند، و یک مدرنیسم سطحی را با دیکتاتوری بر مردم خود تحمیل میکنند. در ایران، رضاشاه و دولت مشروطه سعی کردند که چنین کنند. بعد از انقلاب اسلامیهم روشنفکران غربگرا و تکنوکراتهای مسلمان سعی کردهاند مردم را سوار این قطار کنند. هنوز اصرار متجددان بر مدرنیزه کردن کشاورزی و صنعت است. مدلهای صنعتی کنونی در ایران همان مدلهای رسمی غربی است، منتهی قاطبه مردم استعداد تسلیم شدن به این نظام بوروکراتیک و تکنوکراتیک غربی را ندارند و براحتی نمیتوانند تسلیم این فضا شوند.
بنابراین خاورمیانه تقدیر جداگانهای پیدا کرده است، و با انقلاب اسلامی به رغم کوششهای مدرنیستهای مسلمان دوگانگی تشدید شده است، امّا این به اعتقاد من بدان معنی نیست که جهان آماده شده تا تسلیم دین و معنویت شود. هنوز فاصله با عالم دین و معنویت بسیار است؛ یعنی باید جهان تا آن جا پیش برود که دیگر اثری از معنویت و اخلاق در آن باقی نماند و بزهکاری، جنایتکاری، دروغ، جنگهای محلی، نزاعهای طایفهای و خلاصه ماشینیسم، پوچی، افسردگی و بیماریهای روحی به نهایت برسند. آن وقت است که جنبشهای اسلامی در جهان شرق و جنبشهای معنوی در غرب فراگیر میشوند.
گرچه امروز انقلاب اسلامی به نحوی بارقههایی در دل انسانهای مؤمن ایجاد کرده است، امّا آفتهایی نیز در کار است. بسیاری از غربزدگان و مدرنیستهای مسلمان نیز در این انقلاب رشد کردند. اگر نسل ناخالص صدر اسلام در زمان حضرت علی پیراهن عثمان را بهانه کرده بود، اکنون دمکراسی، آزادی و قانون عرفی بهانه است. اگر مسلمان خالصی اعتراضی کند، متهم میشود به اقتدارگرا و خشونتطلب. تشرّف به عالم دین در این جهان بسیار دشوار است. به هر حال ما در عالمی هستیم که میتوان آن را عصر مقاومت اسلامی خواند و برخورد تمدنها در این زمان است که معنی پیدا میکند. من تئوری هانتینگتون را که میگوید جهان جهانِ برخورد تمدنهاست میپذیرم. البتّه این به معنای مخالفت با گفتوگوی تمدنها نیست. گفتوگوی تمدنها به معنای سازش با تمدن غرب نیست. یکی از راههای پیشنهاد هانتینگتون، گفتوگوست. هانتینگتون شیطان است. در این شیطنت به دور از روی و ریا از حقیقت تنازع غرب با جهان اسلامی سخن میگوید و نابودی آن را پیشنهاد میکند و راههای تسلیمشدگی به تمدن غرب را میآموزد. در حالی که هانتینگتون میفهمد یک مقاومت اسلامی بزرگتر در جهان اسلام و یک جنبش معنوی علیه سرمایهداری و جهانی شدن اقتصاد در حال تکوین است؛ امّا هنوز قدرت غرب نابود نشده است ؛ از اینرو، جنبشهای معنوی هنوز امکان ظهور و بروز بیشتری پیدا نکردهاند.
اندیشه حوزه: استنباطی که از سخنان شما کردیم این است که کارآمدی فرهنگ اسلامی در معنویات و اخلاقیات است. این کاملاً قبول است؛ امّا به نظر میرسد هدف شما این است که اگر خواسته باشیم در سایر بخشهای عملی به کارآمدی برسیم، باز هم منشأ آن همان اخلاق نهفته میباشد. آیمنظور شما کاملاً همین است؟
دکتر مددپور:
فضیلت ادیان و اسلام در معنویت و اخلاق است و کمال معیشت در همین معنویت و ایمان و اخلاق است. در اصل بعثت انبیاء برای چه بود؟ شعار پیامبر این بود: میخواهم اخلاق و دین شما را تکمیل و عقل شما را تجدید کنم. شما عقل نداشتید. با ظهور اسلام عقل جاهلی فرو مرد و عقل دینی زنده شد. در اصل، عقل حقیقی در کار نبوده است.
از امام صادق علیهالسلام سؤال شد: عقل چیست؟
فرمود: عقل آن چیزی است که با آن خدا پرستش شود؛ «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب بِهِ الجنان.»
میپرسد: پس آنچه معاویه داشت چه بود؟
حضرت میفرماید: آن نیرنگ است، آن شیطنت است، آن نمایش عقل را دارد، ولی عقل نیست؛ «تلک النکراء، تلک الشیطنة و هی شبیهة بالعقل و لیست بالعقل.»1 این عقل نبوی و ولوی برای مؤمن میزان است، این عقل، در کنار کتاب و سنّت است. یونان که آمد این عقل نبوی قدسی پوشیده میشود، تحت تأثیر عقل یونان. بدین ترتیب عقل غربی آمد و عقل اسلامی را خراب کرد. دائما غرب سراغ ما آمده است، یک بار به نام یونانیت آمده، حال هم به نام علم و سیاست و تکنولوژی مدرن و دموکراسی لیبرال و جامعه مدنی و آن بخشِ ضعیفالنفس و خفیفالعقل جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد.
بنابراین کارآمدی اسلامی اتفاقا در همین معنویت و اخلاق و معصومیت است که با همین معنویت شما اقتصاد سالم و انسانی هم پیدا میکنید. چرا اقتصاد امروز جهان ویرانگر طبیعت شده است؛ زیرا فاقد معنویت و اخلاق است و فقط به سود و لذت و بهرهوری مادی ناعادلانه فکر میکند. سازمان تجارت جهانی و انکتاد همه را به این جهان رفاه و عفت کاذب دعوت میکنند و این همان قطار مدرنیته است که در آن معنویت و اخلاق نفوذی ندارد. عقلانیّت ابزاری است که همه چیز را فراگرفته است. طبیعت و آسمان و زمین را با این عقلانیّتافزاری نابود میکنند، محیط زیست بسرعت در حال ویرانی است. دریاها و اقیانوسها بسیار آلوده است. بارانهای اسیدی جنگلهای بسیاری را از بین برده است. اکنون شورشهای بسیاریعلیه اقتصاد مکدونالدی مطرح است. اعتراض مردم در سیاتل و ژنو به دنبال نشستهای سازمان تجارت جهانی شدید بود. این شورشها نتیجه اقتصاد بدون معنویت و اخلاق است. اگر معنویت و اخلاق باشد همه قناعتپیشه میشوند. آن قدر مصرف میکنند که نه زمین نابود شود و نه انسانهای دیگر فقیر شوند؛ چیزی که در مفهوم جهانی شدن اقتصاد اساسا وجود ندارد. البتّه این ایدهآل انسانی برآیند غلبه خوی فرشتگی در انسان است. اگر انسان به مقام معنوی برسد، آن وقت چنین چیزی ممکن خواهد بود.
اندیشه حوزه: شما فرمودید یکی از پایههای کارآمدی در فرهنگ اسلامی مسأله معرفت است. لطفا درباره چگونگی کارآمدی معرفت و این که آیا منظور ما از کارآمدی با آنچه در دنیا از آن صحبت میشود، یکی است یا فرق میکند، توضیح بفرمایید.
دکتر مددپور:
روزگاری میگفتند کارآمدی در اقتصاد جهانی رشد دو رقمی G.N.P و تعبیرهایی از قبیل تولید ناخالص ملی و تولید خالص ملی است. اکنون مدلهای جدیدتری آمده تا عصر اینترنت و اطلاعات دقیقتر بیان شود. امّا این رشد و توسعه جز به قیمت نابودی جهان حاصل نشده است. کارآمدی علم و فرهنگ مدرن امروز به بهای نابودی جهان به دست آمده است. اگر یک ماشین فورد تولید میشود، به همان اندازه کوههای دنیا، آب و هوا و جنگلهای دنیا، طبیعت و آسمان آسیب میبیند. بنابر یک آمار خیلی ساده یک هواپیمای جمبوجت غولپیکر که از لندن یا نیویورک پرواز میکند ده هزار برابر یک اتومبیل آلودگی هوا ایجاد میکند.
کارآمدی علم و تکنولوژی در این بوده که جهان را نابود کنند و برای اقلیتی رفاه فوقالعاده فراهم نمایند.
اکثریّت مردم جهان از این رفاه تکنولوژیک محروم هستند. تا میآییم از بحران تمدن جدید صحبت کنیم، بلافاصله از پیشرفتهای پزشکی یاد میکنند. یک جرّاحی دقیق عروق قلب در ایران حدود دو میلیون تومان هزینه دارد و تأمین چنین مبلغی کار سادهای نیست.
مثلاً میگویند چند درصد افزایش تولید ناخالص ملی داشتهایم، ولی توجّه نمیشود که در جامعه مدرن صنعتی چند نفر از این امکانات برخوردارند؛ امّا به هر حال افزایشG.N.P و توسعه و پیشرفت اقتصاد جهانی شده به نابودی جهان و مردم فقیر آن کمک میکند. این به معنای نفی تمتع مباح نیست. اسلام و ادیان با تمتع همراه شدهاند. لفظ تمتع و متعه به چه معنی است؟ یونانیها به این بهرهمندی میگفتند: «مِتِکسیس». این تمتع و بهرهمندی همان بهرهوری و کارآمدی نظام مدرن تکنولوژیک نیست. تمتع به معنای سیطره و حرص و آز و نخوت نیست، بلکه به معنای بهرهبردن برای انبساط وجود است. یک آرامش و یک بهجت و مسرّت باطنی است بدون گناه، امّا در جهان امروز کارآمدیاش توأم با گناه است، کارآمدی اش به نابودی معنویت و اخلاق و مشارکت با شیطان در اولاد و اموال منجر میشود و در واقع کارآمدی فرهنگ غربی و کارآمدی فرهنگ اسلامی از زمین تا آسمان تفاوت دارد. زبانشان هم متفاوت است، فضا و حوزههای فرهنگیشان هم متفاوت است، و این دو به هیچ وجه با هم تداخل پیدا نمیکنند. 150 سال است که در این کشور سعی میکنند فرهنگ غربی و اسلام را به نام مدرنیسم اسلامی، دموکراسی اسلامی و اومانیسم اسلامی ترکیب کنند، امّا اینها مانند دو شیئی هستند که با همدیگر نقطه جوشی ندارند.
اندیشه حوزه: این تفاوت، از شیوههاست یا هدفها؟
دکتر مددپور:
هم از باب مسائل است و هم از باب نتایج و هم از مبادی است و هم از موضوع. بنیاد و موضوع فرهنگ دینی خداوند است نه انسان و موضوع فرهنگ مدرن انسان است. مسائل فرهنگ اسلامی علم و پایهاش، الهیات و فقه است. فقه به معنای اصیل و جامع لفظ، اعم از فقه اصغر و اکبر، و فقه به معنای قرآن مراد است نه به معنای تخصّصی استنباط احکام، که قدری محدود شده است.
فقه به معنای معرفت تامه، این فقه و خودآگاهی اسلامی در جهان اسلام بتدریج در صورت فقه، کلام، عرفان و فلسفههای مشاء و اشراق و متعالیه تفکیک شده. اینها در واقع تفصیل آن حکمت قرآنی هستند که گاهی از اصل انحراف پیدا میکنند. فقه همان معرفت اجمالی است. این معرفت قرآنی در عرفان نیز آمده است. این فقه ضابطهها را در جهان اسلام تعیین میکند. مرحوم سیّد موسی زرآبادی و شیخ مجتبیقزوینی و میرزا مهدی اصفهانی تلاش کردند یک نهضت خلوصگرایی راهاندازی کنند؛ هر چند حریف متجددان نشدند. مکتب تفکیک و جدایی معرفت اصیل دینی از معرفت بیگانه که بعد از صدها سال با دین هماهنگ شده بود، در برابر مکتب متجددان موفق نبود. آنان کوشیدند جامعه را به خلوص اسلامی برسانند، ولی زمانه زمانه تجددزدگی بود و فقط اقلیتی پیام آنها را شنیدند.
جهان میتواند تشنه چنین خلوصی باشد. وقتی در ایران کتاب کیمیای محبت مرحوم رجبعلی خیاط در مایههای نشان از بینشانها مورد توجّه قرار میگیرد، این نشان میدهد که انسان دارد به آن معرفت الهی توجّه میکند؛ معرفتی که نه عرفان تخصصی ابنعربی است؛ نه فلسفه ابنسینا و ملاصدرا و نه کلام خواجه نصیرالدّین طوسی و امثال اینهاست، بلکه اصل همه اینهاست. چون که صد آمد نود هم پیش ماست؛ بی آن که آن تخصصگرایی و آن حالت تخلیه شدن از معرفت و عرفان ائمه معصومین علیهمالسلام را همراه داشته باشد. پس G.N.P ما همان تشرف به ساحت قدس است، هر قدر بیشتر تأمل میکنیم، امکان این تشرّف عمیقتر میشود. رشد و توسعه یعنی همین فزونی ایمان و معنویت و اخلاق و دیانت.
اندیشه حوزه: به نظر میرسد شما شاهبیت این غزل را با تعبیر «فرهنگ یعنی گفتوگوی خدا با انسان» بیان کردید و این جواب همه چیزها را میدهد.
دکتر مددپور:
جالب این است که امروز در جهان اقلیتی به این نکته توجّه پیدا کردهاند. این فکر در غرب هم دارد پیدا میشود، کسی مثل مارتین هایدگر در رساله پرسش از تکنولوژی میگوید یونانیها روزگاری داشتند که هنرشان حاصل گفتوگوی میان انسانها و خدا بود. این را متفکران دینی و حکمای عرفانی ما صدها سال پیش به گوش انسانها میخواندند که گوهر فرهنگ الهی است؛ اصلاً وضعی و بشری و حاصل چالش انسان و طبیعت نیست. زبان وضعی صرف نیست مگر الفاظی که به معیشت مربوط هستند، چنان که مرحوم میرزای نائینی بحث کرده است.
از نظر مبحث زبانشناسی رسمی الفاظ موضوعند به ازای کلی و جزئی و این انسان است که وضع الفاط میکند؛ امّا درزبانشناسی دینی و عرفانی اصلاً وضع الفاط الهی حقیقی است اولاً و بالذّات، و ثانیا و بالعرض انسان مجازا میآید وضع الفاظ میکند، آن هم این وضع الفاظ ثانوی رجوع کند به وضع الفاظ الهی. این وضع مجازی با آن وضع حقیقی نسبتی پیدا میکند؛ المجاز قنطرة الحقیقه.
اندیشه حوزه: بلی، علمای اسلامی بهترین نظریه را ارائه دادهاند که امروز بتازگی «نوآم چامسکی» به آن دست یافته و میگوید در حقیقت سازمان زبان ذهنی است که در نهاد انسان است و آنچه که انسان تکلّم میکند در حقیقت آلت و ابزار تفهیم و تفاهم بیشتر نیست و بزرگان ما در این رابطه پیشقدم هستند.
آنچه درباره تفاوت کارآمدی فرهنگ اسلامی و غربی فرمودید کاملاً جالب و قانعکننده است، ولی سؤال دیگری در این جا پیش میآید: آیا با توجّه به این که ملت ما یک ملت مسلمان است، به فرهنگی که در مجموع دارند، میتوانیم بگوییم فرهنگ اسلامی و آیا همین فرهنگ کارآمدی دارد یا نه و اگر کارآمدی نداشت، به دلیل فرهنگ اسلامی است، یا این که میگوییم منظور ما از فرهنگ اسلامی چیز دیگری است که ممکن است مسلمانان آن را داشته باشند یا نداشته باشند؛ یعنی در منابع اسلامی موجود باشد نه در میان توده؛ هر چند دم از اسلام بزنند. که به هر حال شما کارآمدی را متعلق به کدام یک از این دو میدانید و اصولاً آیا میان این دو تفکیکی وجود دارد یا نه؟
دکتر مددپور:
کارآمدی امری نیست که احیانا در جامعه ما باشد یا نباشد. حقیقت آن است که ما نه کارآمدی تکنولوژیک داریم و نه کارآمدی اخلاقی فوقالعاده. ما به هر حال یک ملت تضعیف شده هستیم، امّا پتانسیلها و توانمندیهای فوقالعادهای در وجود ما هست. اگر آن چیزی که بالقوه از عالم دینی در جهان امروز حاضر است ظاهر هم شود، معیار کارآمدی هم دگرگون میشود. اکنون استانداردهای کارآمدی ما به تمدن غرب تعلق دارد. این کارآمدی همان تأثیر و تصرف در طبیعت و انسان برای لذت بیشتر است. امّا بیشتر ما مسلمانان کارآمدی فرهنگ شرقی خود را از دست دادهایم و به فرهنگ برزخی نیمهمدرن و نیمه سنّتی بسنده میکنیم. فرهنگ مدرن معاصر روشنفکریمدرنیستهای مسلمان ما ترکیبی از فرهنگ فرانسوی، انگلیسی، آمریکایی، اسپانیایی، روسی و غیره است؛ مثل معماری تهران؛ از جمله برجی است در میدان آرژانتین که شبیه به برج کلیسا و بعد هم بنیاد قرآن و مانند آن شده است، ساختمان بنیاد قرآن با برج کلیسایی! این گسستگی فرهنگ قرآنی از آن معماری قرآنی و اسلامی است، در حالی که در یزد و قم هنوز بناهایی مانند مدارس قدیم میسازند. این برجها اصلاً ربطی به اسلام ندارد. معماری مالزیاییها را نگاه کنید. برج تلویزیونی مالزی را که دروازه ورودیاش پر از نقش و نگارها و ساختار اسلامی است، کاشیکاران اصفهان در آن جا کار کردهاند. برخی از متفکران غربی هم بیش از ما به این مسائل توجّه میکنند. این سیطره فرهنگ غربی است که در شهرها یک معماری بیگانه وحشتناکی ایجاد کرده است. در اصل، معماری نماد تفکّر و فرهنگ است. همانقدر که معماری ما آلوده است، پارسایی و تفکر ما هم آلوده است. در واقع ما عمیقا پارسا و متفکر نیستیم و اغلب با خویش ریا میکنیم. از این جاست که معماری و هنر و ادبیات ما اینقدر آلوده است. امّا همانطور که اشاره کردم استعداد تدیّن عمیق وجود دارد، ولی از تجدّد عمیقا بیگانهایم. فرهنگ سنّتی ما هم ترکیبی از اسلام اصیل است به اضافه آداب و رسوم قبل از اسلام و بدعتهای ایرانیان و مسلمانان دوره اسلامی و تأثیرپذیری از ادب و فرهنگ یونانیان و رومیان و آیینهای هند و بودایی و چینی و مغولی، و سرانجام فرهنگ نیمه مدرن غربی که از عصر صفوی وارد ایران شد، و در دوره قاجاری شدت گرفت. خلاصه چیزی شده که کمال نقصانش را در دوره ناصرالدّین شاه میبینیم. البتّه عدهای و در محیطهای حوزههای علمیه موفق شدهاند که خودشان را از این فضاهای ممسوخ فرهنگی بیرون بکشند و به خلوصی استثنایی دست یابند. پس کارآمدی با این فرهنگ سنّتی عصر صفوی و قاجاری یک کارآمدی التقاطی خواهد بود و در واقع کارآمدی اصیل وجود ندارد، مگر این که فرهنگ جامعه به این سو یا آن سوی فرهنگ نیمه سنّتی ـ نیمه غربی کنونی خود برود و کاملاً تسلیم فرهنگ شیطانی غرب شود که چنین جرأتی را ایرانی و اصلاً مردمان خاورمیانه اسلامی تاکنون نداشتهاند. از این طرف هم آن دل و معرفت و شجاعت را نداشتهاند که چهار تکبیر بر نظام مدرنیته و تکنیک غرب بزنند و به اصل و به خانه وزاد و بوم خویش بازگردند. اگر مسلمانان این بازگشت کلی را انجام دهند، اعتلای دین و دنیای اسلامی را درپی خواهد داشت و ظهور بقیةاللّه نیز تحقّق خواهد یافت. امروز کنفرانس اسلامی دکور است، یعنی یک قرارداد صوری است؛ اسمی است بیمسمی؛ امّا در اروپای شیطانی دو کشور بندانگشتی مانند مالت و لیختناشتاین با هم اتحاد میکنند و قدرت این اتحاد در قطعهای از جهان منشأ اثر است؛ دو کشوری که روی هم رفته برابر با دو شهر کوچک ایرانی و اسلامیاند. متأسفانه چون اسلامیت کشورهای اسلامی ظهور تام و تمام ندارد، اثر بسیار محدود است و میشود گفت بسیار ضعیف است. با این کنفرانس چه اتفاقی افتاد؟ حق فلسطینیها گرفته شد؟ در افغانستان چه اتفاقی افتاد؟ جالب این نکته است که قرار است دولت لائیک و ضداسلامی ترکیه رهبری یا دبیر کلی سازمان کنفران اسلامی را به عهده گیرد! در مقابل این سازمان، اتحادیه اروپا و اتحادیه نظامی اروپا ـ آمریکا ناتوست که در تفکر و عملشان مستقل هستند و کل جهان ظاهر را اداره میکنند و خصلت یهودی ـ مدرن مشترک دارند؛ امّا کشورهای اسلامی برخلاف غربیها پریشانند. از این روست که این همه کشورهای اسلامی کنار هم مینشینند و انتظارات جهان اسلام را برآورده نمیکنند و اتفاقی برای کشورهای اسلامی اشغال شده نمیافتد. اگر مسلمانان متحد و مستقل بودند، بمبهای هستهای اسرائیل نمیتوانست منشأ اثر باشد و در واقع به نحوی خودکشی است اگر کشوری کوچک در جهان کنونی از بمب هستهای استفاده کند. از این جا کارآمدی بمبهای هستهای بتدریج از بین میرود و زندگی در سایه بمب اتم بیشتر وحشت میآفریند.
اندیشه حوزه: همانطور که فرمودید، آمریکا هم چندان مایل به استفاده از این سلاح خطرناک نیست، یا به عبارت دیگر، توجّه به کارآمدی تکنولوژی خود در آن زمینهها ندارد و سعی میکند کشورهای مستضعفی مثل کشور ما را بدون اسلحه فتح کند ؛ یعنی از راه تهاجم فرهنگی.
دکتر مددپور:
بلی، کارآمدی آنها در همین تهاجم فرهنگی است. بدون این که هیچ اقدامی شده باشد، یکباره تعداد زیادی از مردمتسلیم فرهنگ غربی شدهاند و روحشان را به غرب میفروشند. بمب اتم فقط برای ترساندن است. همین اسلحهها و شیوههای کلاسیک آن هم از دور، کارایی بیشتری دارد، چون بعد از جنگ ویتنام متوجه شدند که بدترین برخورد با دشمن برخورد از راه نزدیک است؛ مانند جنگ تنبهتن و چریکی که دیگر تکنولوژی نمیشناسد، بلکه عامل انسانی نقش بسیار مهمی دارد. انسان با انسان باید بجنگد و هوش با هوش باید نبرد کند. اکنون فهمیدهاند که باید از راه دور به شیوههای کلاسیک بجنگند؛ کاری که با عراقیها و صربها کردند. یک سرباز آمریکایی پیاده نشد تا با ارتش صرب بجنگد. از راه دور با جنگ هوایی این کشور را نابود کردند. شکست اسرائیلیها در برابر حزباللّه لبنان درست در نقطه مقابل جنگ ناتو با صربها بود.
نکتهای هم هست که ممکن است کارآمدی بعضی از فرهنگهای سنّتی و برزخی این باشد که به سوی غرب هدایت شوند و در زمره یکی از هفت یا ده کشور صنعتی دنیا درآیند. ژاپن، چین و سرزمینهای آسیای جنوب شرقی فرهنگ سنّتیشان این کارآمدی را دارد که اینها را بسرعت تسلیم فرهنگ غرب کند، ولی اسلام این استعداد غربی شدن را ندارد و روشنفکری دینی ایران آب در هاون میکوبد. فرهنگ برزخی اسلامی با همه آن ترکیبی که در آن هست، استعداد تسلیم شدن در برابر جهان غربی را ندارد. البتّه علتالعلل رهایی اسلام از دام غربی شدن، زنده بودن عالم قدسی اسلام است. هنوز اسلام نسخ نشده و آن سلسله تاریخی ادیان با امام و ولایت بقیةاللهی به پایان نرسیده است. همین روح زنده قدسی و امدادهای غیبی، اسلام را به رغم ضعیف شدن مسلمانان صیانت میکند.
اندیشه حوزه: آیا هر فرهنگ اسلامی یا به عبارتی اسلام با هر قرائتی این کارآمدی را دارد، یا این که قرائت خاصی دارای این کارآمدی است؟
دکتر مددپور:
تعبیر قرائت آن تعبیرهای مدرن است. ما تعبیر اسلامی را که تأویل و تفسیر باشد میپذیریم. من از قرائت سردرنیاوردم. به اعتقاد من همه قرائتهای مدرن باطل هستند. اصلاً قرائت حقی وجود ندارد. بعضی نویسندگان مدرنیست میگویندصراطهای مستقیم و میگویند صدها قرائت داریم که همه اینها میتواند درست باشد. بعضی در این دام افتادهاند که قرائتهای مختلف صحیح داریم، ولی یک تفسیر درست است. به نظر من قرائت غلط است. حتی یکی از آنها هم درست نیست، ما اسلام را قرائت نمیکنیم، اسلام را میشنویم، به گوش میگیریم و بعد به تفسیر میرسیم و از تفسیر و تأویل ائمه معصومین علیهمالسلام بهره میبریم.
قرائت به هر طریق، استبداد به رأی است. قرائت یعنی من خودم را مبدأ قرار میدهم. این نگاه خودبینانه است و اهل قرائت و کثرتگرایان نیز بر این نکته تأکید میکنند. فقهای گذشته میگفتند انسانِ کاشف حقیقت صاحب قوّه قدسی است که به لطف الهی در باب نماز و وضو، خمس، زکات، حکومت، جهاد و... احکام را استنباط میکند؛ امّا قرائت مبتنی بر عقلانیّت انتقادی پوپر زده و متأثر از یهودیت سکولار اینطور نیست. قاری مدعی میشود که جهاد و خمس نداریم، یا فقیه ولایت ندارد. و این یعنی قرائت مدرن و غربی کردن از اسلام. حتی برخی از روحانیان در این دام قرائتهای یهودیزده افتادهاند و اسلام را قرائت غربی و «دمونته» و پیاده میکنند. اسلام مونتاژ و دمونته میشود. مونتاژ یعنی سوار کردن و دمونته یعنی پیاده کردن. در قرائت مدرن، اجزاء اسلام را از هم جدا و پیاده میکنند. اسلام را باید اجرا و متحقق کرد، نه پیاده و حضرات با قرائتهای خودشان اسلام را پیاده میکنند. بنابراین، این اصطلاح غلط است. ما تفسیر داریم و تأویل و تنزیل. انشاءاللّه یک زمانی فرارسد که زبان ما هم اصلاح شود و دیگر بلبله بابلیان نباشد و اصالت خودش را به دست آورد، و ما از این قرائتها خلاص و به حقیقت اسلام نزدیک شویم. همه قرائتها سوء نظر در عالم اسلام است و بدترین نوع قرائت در روزگار ما قرائتهای پوپری و یهودی مبتنی بر عقلانیّت انتقادی (راسیونال کریتیک) است که میخواهد همه چیز غربی را با اسلام تطبیق کند. جامعه مدنی دینی، دمکراسی اسلامی، اومانیسم اسلامی، حقوق بشر اسلامی، همه اینها در ظرف فرهنگ غربی میگنجد نه فرهنگ اسلامی. اسلام جامعه و حکومت و انسان و حقاللّه و حقالناس خودش را دارد.
اندیشه حوزه: درباره کارآمدی شناخت و معرفت نیز توضیحی بفرمایید.
دکتر مددپور:
از مباحثی که یاد شد، کارآمدی در حوزه معرفت نیز به اجمال استفاده میشود. حقیقت آن است که شناخت و معرفت یا وحیانی است یا نفسانی. شناخت عقلانی هم به همان شناخت نفسانی بازمیگردد. من عقل را در واقع توجیهگر اراده معطوف به قدرت میدانم. عقل به معنای جزئی اعداداندیش و حسابگر و استدلالی لفظ صورت ظاهر اندیشه است، آنچه اصل نفس و اراده نفسانی انسان برای نیل به قدرت است، نفس ما است که عقل را برای همه چیز مورد استفاده قرار میدهد؛ مثلاً عقل نفسانی در روزگار ما میگوید چون حضرت علی در میان ما نیست، تکلیف ما پیچیده است، در حالی که در عصر حضور آن حضرت همین عقل نفسانی او را به شهادت رساند و فرزندانش را شهید کرد. بنابراین، عقل جزئی نمیتواند حجت باشد.
این عقل ابزاری و حسابگر و اعداداندیش که بر جهان مسلط و در خدمت نفس خودبنیاد انسان است، کارآمدی این شناخت و معرفت عقلانی در همین سیطره و استیلای بر طبیعت است. نوع معرفت خودبنیادانه که دکارت آن را تأسیس کرد، نفس را بنیاد همه چیز میداند؛ امّا بنیاد معرفت دینی بر الهیت و الوهیت خداوند است، و اسماءو صفات باری مانند اللّه که اسم اعظم است و رحمان و رحیم وحی و علیم و در واقع همه جهان را پوشش میدهد و انسان هم به عنوان کاملترین مظهر اسم اعظم الهی، مستجمع جمیع اسماء الهی در عالم تصرّف میکند. پس معرفت دینی معرفت اسماء است و هر قدر معرفت به این اسماء بیشتر باشد به همان نسبت کارآمدی معرفت انسان بیشتر است. به زبان عرفانی بخواهیم بگوییم، حضرت ختمی مرتبت از حضرت موسی کارآمدیاش بیشتر است. حضرت علی علیهالسلام از انبیاء بنیاسرائیل کارآمدیاش بیشتر است، چون نسبت به انبیاء گذشته به اسماء بیشتری عالم است. ائمه معصومین چون با باطن پیامبر صلیاللهعلیهوآله وحدت نورانی و وجودی دارند، معرفتشان تامتر و کارآمدیشان هم کاملتر است، و جهان را بیشتر میپوشانند، امّا در نهایت اگر جهانی بستر مهیای کلام الهی را نداشته باشد این نور محمدی و علوی به غیبت میگراید، تا این که جهان بسترش آماده و بستر ظهور فراهم شود و انسان از نو تشرّف به ساحت قدس پیدا کند. پس کارآمدی با توجّه به کمال معرفت است. هر قدر انسان معرفتش کاملتر باشد به همان نسبت کارمدیاش بیشتر است.
این مسأله امری سیر و سلوکی نیست، بلکه ماهیت نظری و حکمی دارد. در واقع این کلمات در عالم فلسفه مورد بحث است؛ امّا وقتی انسان به عالم سیر و سلوک میرود، همه اینها را رها میکند، ما اغلب گرفتار بحث میشویم؛ بحث عقلی یا بحث الفاظ. امیدواریم به گفته مولانا روزی از بحث الفاظ بگذریم و بحث از جان کنیم و معنی و معرفت. بحث برهانی فرعی است، حال آن که حقیقت در بحث جان است. علم حقیقی در حضور است و انکشاف و گرنه مباحث عقل استدلالی چارهساز نیست. مولانا هم در مثنوی یک جا به مواجهه یک فلسفی با یک مؤمن اشاره میکند و چون مؤمن میبیند که با بحث استدلالی یا فلسفی به جایی نمیرسد، میگوید برویم میان آتش، هر که را آتش نگه داشت همو برحق است، و به درون آتش میروند که این اشاره به همان مباهله حضرت ختمی مرتبت صلیاللهعلیهوآله و داستان حضرت ابراهیم است. کارآمدی اسلام این جا ظهور پیدا میکند.
جان کلام این که کارآمدی اسلام در معرفت و پارسایی است. اصلاً جهان آینده حتی به سخن غربیان مانند مالرو و برژینسکی باید جهان پارسایی باشد، این نکته را برژینسکی در یکی از مقالاتی که در جواب نظریه برخورد تمدنهای هانتینگتون نوشته آورده است: «جهان آینده برای بقا باید جهان پارسایی باشد، تا این جهان ناپارسای بوروکراتیک و تکنولوژیک کنونی مهار شود.»
اندیشه حوزه: با تشکر مجدد از جناب عالی، در پایان اگر پیام خاصی برای حوزویان دارید بفرمایید.
دکتر مددپور:
امیدوارم حوزهها خود را به این مباحث مدرن غربی آلوده نکنند و گرفتار این قرائتهای مدرن نشوند، البتّه از باب خودآگاهی بد نیست که با عالم مدرن و اندیشههای آن آشنا شوند؛ امّا نباید فقه و اصول و حکمت را رها کنند و به این جامعهشناسی و روانشناسی بچسبند. از این مباحث التقاطی چیزی درنمیآید؛ آن چیزی که اکنون در برخی پژوهشکدههای وابسته به حوزه و بعضی مؤسسات دینی اتفاق میافتد که طلبهها به جای این کهفقه و اصول و علوم شرعی و الهی بخوانند، حسابداری و مدیریت و علوم دنیوی میخوانند.
امیدوارم روزگاری برسد که حوزههای ما از این آلودگیهای وحشتناک رهایی یابند.
متأسفانه بعضی از طلبهها را میبینیم که چنان از سیاست و علم و تکنولوژی غربی دفاع میکنند که خود غربیها چنین کورکورانه از آن دفاع نمیکنند. از جامعه مدنی سکولار چنان دفاع میکنند که گویی جامعه مقدس است. اینها برای خود غربیها اموری نسبی است، برای آنها پدیدارهای مدرن بت نیستند. هر لحظه میشود آنها را دور انداخت؛ امّا این طلبههای حوزههای مقدس ما روزبروز بیشتر گرفتار میشوند.
در حوزههای علمیه ما به فقه اکبر هم نیاز داریم، به شیخ انصاری نیاز داریم، به کاشفالغطاء نیاز داریم، به بحرالعلوم و سیدابن طاووس نیاز داریم، نه به کینز و پارسونز و پوپر و دیگران. مباحث مدرن امور صرفا اعتباری هستند؛ اینها علم نیستند.
امروز جمهوری اسلامی به اخلاق و معنویت نیاز دارد. بسیاری از مطالبات برحق مؤمنان معنویت و اخلاق و عدالت است. این را باید حافظان دین که علما هستند تأمین کنند. گرفتار مدیریت کل شدن کار آسانی است و در روزگار ما فضیلتی هم نیست؛ امّا اهل معرفت شدن مشکل است. اهل ریاضت اصالت دارند، نه دکترا و مدارک علمی مدرن دانشگاهی. بسیاری از طلابی که به حوزه مدرنیسم و نظام مدرن سیاسی و اداری آمدهاند، نه تنها دیگران را سنّتی و دینی نکردهاند، بلکه خودشان هم در آن غرق شدهاند.
امیدوارم حوزه از این گرفتاری وحشتناک که میشود گفت بحران آینده حوزه همین است، به لطف و مرحمت امام زمان(عج) نجات پیدا کند.
اندیشه حوزه: از خدمت شما تشکر میکنیم.
پینوشتها
1. اصول کافی، ج1، ص 11، ح3.