آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

اندیشه حوزه: بسم‏اللّه‏ الرّحمن الرّحیم. با تشکر از این که قبول زحمت فرمودید و وقت خودتان را در اختیار مجله قرار دادید، با توجّه به معنایی که از فرهنگ شده؛ یعنی ذوق اعتلا یافته، و به طور کلّی با عنایت به بار مثبت فرهنگ، که واقعا هم به نظر می‏رسد معنای فرهنگ جز این نباشد، به نظر شما فرهنگ کارآمد چیست و فرهنگ ناکارآمد به چه معنی است؟
دکتر مددپور:
بسم‏اللّه‏ الرّحمن الرّحیم. معمولاً در روزگار ما وقتی می‏خواهند پدیدارها را بررسی کنند، آنها را فی‏نفسه و مستقل از همه اشیاء پیرامونی‏شان فرض می‏گیرند؛ از جمله فرهنگ، مثلاً وقتی فرهنگ را می‏خواهند تعریف کنند، می‏گویند: مجموعه‏ای از عقاید و رسوم و آداب و تجربه‏های بشری، هر چه بتوانند در این سبد قرار می‏دهند و از آنها به فرهنگ تعبیر می‏کنند.
امّا فرهنگ در ادبیات فارسی معنای خاصی دارد. کتابی درباره فرهنگ نوشته‏ام به نام سیر ادواری فرهنگ و ادب در جهان،که اخیرا منتشر شده است و در آن جا گفته‏ام که واژه فرهنگ و معادل اروپایی آن یعنی کالچر و کولتور (Culture)، با تربیت و زراعت و برکشیدن و بالا کشیدن هم معنی هستند. در واقع به همان معنایی که فرمودید؛ یعنی اعتلا. با توجّه به ریشه «فر» به معنای بالا رفتن و تعالی و تصعید، و «آهنگ» به معنای قصد سیر به سوی عالم بالاست. کار فرهنگی مانند پرورش گیاهان است که رشد پیدا می‏کنند به بالا قد می‏کشند. آسمان هم نمادی از ملکوت و جاودانگی است؛ چنان که خاک و زمین نمادی از عالم ملک و میرندگان است. می‏گویند فرهنگ شیئی است نه مانند اشیاء، بلکه یک شیئیت حقیقی دارد و در این شیئیت، خاک و آسمان، میرندگان و جاویدانان جمع می‏شوند. به معنایی دیگر، در اصل فرهنگ حاصل گفت‏وگوی خدا و انسان است. به گفته یکی از متفکران معنوی محی‏الدّین ابن عربی، فرهنگ و ادب در حقیقت چیزی جز داده‏های الهی نیست. از این جا معادل فرهنگ در زبان قرآنی و ادبیات اسلامی ادب است که همان حریم و حدود الهی باشد. بنابراین از نظر ریشه، فرهنگ و ادب و «کولتور» به معنای صیانت و تعالی و تصعید است که در قلمرو فکر انسانی و حکمت الهی یک معنای ماورایی در گذشته داشته است، امّا امروزه همه چیز حالت سنگواره و شیئیتی بی‏جان پیدا کرده است؛ مانند این که همه چیزهای کهنه را کنار هم می‏چینند و از آن تعبیر به سنّت می‏کنند؛ یعنی سنن تمدّنی، سنن متحجری که قالب پیدا کرده‏اند و بی‏جان شده‏اند.
فرهنگ در نظرگاه مدرن حاصل برخورد انسان و طبیعت است؛ چنانکه در نگاه «توین بی» می‏بینیم. این فیلسوف تاریخ انگلیسی تاریخ را هم چالش میان انسان و طبیعت تلقی می‏کند. ویل‏دورانت هم فرهنگ را حاصل برخورد انسان و جهان تصور می‏کند؛ جهان اشیاء. پوپر فرهنگ را عالم سوم می‏داند؛ یعنی عالم مصنوعات. انسان یعنی عالم اول، با طبیعت یعنی عالم دوم، عالم موجودات طبیعی برخورد می‏کند. حاصل برخورد من با عالم موجودات، عالم سومی است. من عالم اول هستم. اشیاء طبیعی عالم دوم هستند، و اندیشه‏ها، مکتوبات، اشیاء مصنوعی و امثال آن، برساخته انسان و عالم سوم. در این نگاه، خدایی در کار نیست.
در تعریف دینی ادب و فرهنگ بهشریعت می‏رسیم که به یک معنی راه و طریقت الهی است برای هدایت انسان. مدنیت و تمدّن نیز از ریشه «دان» به معنای حکم کردن و حکمرانی و سیاست است. به هر حال، تمدن و مدینه با احکام شریعت و دین و تدین نیز رابطه پیدا می‏کند. همه این مراتب در نهایت همان گفت‏وگوی میان انسان و خداست، میان انبیاء و خداست؛ فرهنگ حاصل تکلم و تکلیم خداوند با بشر است، امّا این جوهر و هسته مرکزی فرهنگ بتدریج فراموش می‏شود. به گفته حکمای انسی و اهل معرفت مانند شیخ محمود شبستری انسان کم‏کم آن اصلها و اصالتها را فراموش می‏کند. همان معانی و حقایقی را که خداوند بر انسان نازل کرده و حاصل تنزیل و تأویل الهی است، به اشیاء مصنوعی و طبیعی و این جهانی نسبت می‏دهد. در این مرحله انسان زیبایی و جمال و جلالی را که از آنِ خدا و عالم ملکوت بوده، به اشیاء پست و دون نسبت می‏دهد. به عبارتی می‏شود به گفته مولانا گفت بحر را می‏خواهد در کوزه بگنجاند.
بنابراین اصل فرهنگ از حقیقتی ماورایی و آسمانی است. حال وقتی فرهنگ را از نگاه گفت‏وگوی میان انسان و خدا بدانیم، کل فضای بحث دگرگون می‏شود.
امّا این که چگونه یک فرهنگ اثرگذار می‏شود، خود پرسشی است. به اعتقاد من هر فرهنگی یک دوره تاریخی دارد، یک دوره منشأ اثر بودن و کارآمدی به تعبیر شما؛ مثل مسیحیت یا تمدن یونان باستان و تفکر متافیزیکی آن، از زمانی که فرهنگهای دیگر را نسخ و در خود هضم می‏کند، تا وقتی که نسخ نشده و نمرده و در جهان فعّال و زنده است. فرهنگ کارآمد و زنده دینی نیز حاصل یک داد و ستد است میان انسان و مبادی اولی و آن عرشیان و فرشتگان و همین‏طور تا برسد به مبدأ قدسی. وقتی که این جوهر و گوهر از دست رفت و این رابطه و اتّصال گسسته شد، این فرهنگ مسخ و نسخ می‏شود و می‏میرد. در واقع ربّ ناس را با جان ناس یک نسبتی است:
اتصالی بی‏تکیّف بی‏قیاس     هست ربّ‏الناس را با جان ناس
اتّصالی میان جان انسان و رب ناس هست. این اتصال کیفیت و کمیّت و شبیه ندارد. فرهنگ، تعیّن و تکیف این اتصال است. فرهنگ در واقع، بیان آن وصلی است که انسان با حق و حقیقت دارد. هرفرهنگ نویی به وجود می‏آید فرهنگهای دیگر را نسخ می‏کند. فرهنگ اسلامی که آمد آن قدر نافذ بود که همه چیز را تحت تأثیر قرار داد. این فرهنگ در سه ساحت اثر کرد، ابتدا خود را در ساحت ظاهر نشان داد؛ یعنی مسلمانان و مؤمنان بر اثر فرهنگی که صورت کاملش در وجود حضرت ختمی مرتبت تجلّی کرده بود، ابتدا ظاهرشان دگرگون گشت؛ امّا برای اصلاح ظاهر باید باطن دگرگون شود، پس تقدم با باطن است و مؤمن به ساحت باطنی رجوع می‏کند. ساحت باطنی هم مراتبی دارد، هم از نظر تخلیه و هم از نظر تحلیه؛ تخلیه و تحلیه باطن، امّا تأثیر فرهنگ و کارآمدی آن در ظاهر آشکار می‏شود، چون در دسترس است. نکته این است که فرهنگ وقتی می‏میرد آثار ظاهری‏اش می‏ماند. به همین سبب در موزه‏ها یا در مکانهایی آثار فرهنگی عصر باستانی چند هزار سال پیش را می‏بینید. شما اهرام ثلاثه و ابوالهول مصر قدیم را می‏بینید، امّا فرهنگ اساطیری مصر دیگر وجود ندارد. فرهنگ مصری نابود شده، ولی بقایا و آثار مادی و تجسمی آن باقی مانده است. نمادها و الگوهایش باقی مانده، امّا دیگر زنده نیست؛ این آثار اکنون به صورت مجموعه‏ای از اشیاء موزه‏ای و عتیقه‏ای درآمده است و تنها اثر بسیار محدودی در حدّ توریسم دارد. البتّه فرهنگ شرقی مصر باز منبع الهام است، بعضی هنرمندان همین اهرام اساطیری و قصص کهن را نقاشی می‏کنند، ابوالهول را دفرمه نقاشی می‏کنند، فیلمسازها درباره آب حیات و داستانهای اساطیری از این قبیل در همان فضای گورستانهای فرعونی و کلاً عوالم اساطیری فیلم می‏سازند؛ امّا در کل، آثار مرده فرهنگ گذشته تنزّل پیدا می‏کند و این به معنای زندگی و منشأ اثر بودن نیست. این فرهنگ به پایان کار خود رسیده است که مرده‏ریگش را در اختیار فرهنگهای دیگر قرار می‏دهد. آن فرهنگهای جدید فرهنگهای قدیم را به نفع خودشان مصادره به مطلوب می‏کنند. همان‏طور که فرهنگ مدرن کشورهای اروپایی فرهنگ اسلامی را مصادره به مطلوب می‏کند. فرهنگ غربی از اسلام، از قرآن، از نهج‏البلاغه، از ابوریحان و ابن رشد، از فتوحات مکیه ابن‏عربی، از آراء مدینه فاضله فارابی، از کتاب تهذیب و استبصار شیخ طوسی، و خلاصه از هر متنی استفاده می‏کند و کتابخانه‏های آنها نسخه‏های بسیار کاملتری از نسخه‏های مدارند. بهترین نقاشیها و ابداعات هنری را که در جهان اسلامی شکل گرفته، در موزه برلین و لوور و لندن می‏توان یافت. پس اینها بیشتر نقش مرده‏ریگی دارند؛ امّا آن جان فرهنگ و جهان زنده فرهنگ یا زیست جهان برمی‏گردد به آن نسبتی که من با حقیقت و اسماء الهی پیدا می‏کنم. فرهنگ دینی و حتی فرهنگ غیردینی به یک نسبت ولایی و باطنی با خداوند بازمی‏گردد.
اندیشه حوزه: به نکات ارزشمندی اشاره فرمودید، ولی به نظر می‏رسد این یک عنوان کلی است که گفته شود فرهنگی کارآمد است که زنده است. می‏خواهیم بیان کنید در حقیقت چه چیزهایی در فرهنگ هست که ما به آنها زندگی می‏گوییم و به عبارت دیگر، عناصر ویژه کارآمدی در فرهنگ اسلامی و دینی چیست؟
دکتر مددپور:
به اعتقاد من همه فرهنگها سه رکن یا به تعبیر شما سه عنصر اساسی دارند. فرهنگ دینی و غیر دینی (سکولار)، منشأ اثر بودن و کارآمدی‏شان را باید در آن سه حوزه نشان دهند. اگر فرهنگی در آن سه حوزه حضور فعال و اثرگذار نداشته باشد حکایت از ناکارآمدی آن فرهنگ می‏کند: اول حوزه علم و معرفت، دوم حوزه سیاست و سوم حوزه هنر.
آیا ما علوم اسلامی داریم، آیا سیاست اسلامی داریم، آیا هنر اسلامی داریم؟ اگر این سه در جهان سخنی داشتند و منشأ اثر بودند، آن گاه فرهنگ کارآمد خواهد بود. فرهنگ کارآمد سناریوی علمی و سیاسی و هنری برای جهان می‏نویسد، و زندگی در سایه این فرهنگ برای انسان معنی پیدا می‏کند. انسان نیازهای ظاهری و باطنی‏اش را در قلمرو این فرهنگ پیدا می‏کند. آن وقت این فرهنگ زنده است و کارآمد.
در جهان امروز در حالی که فرهنگ الحادی و سکولار غرب، یعنی فرهنگ «آته» (Athe) غرب سیطره دارد، و هنوز به گفته حافظ بانگ جرسی می‏آید، درمی‏یابیم فرهنگ اسلامی کارآمد است و تا آن جا این کارآمدی و منشأ اثر بودن قوی است که متفکری مثل هانتینگتون از اسلام به عنوان آلترناتیو غرب سخن می‏گوید. او چیزی در این عالم من احساس می‏کند متفاوت از غرب و از برخورد آن با غرب به نام نظریه برخورد تمدنها سخنمی‏گوید. قبل از آن نیکسون می‏گوید: نشانه هایی از عروج اسلام دیده می‏شود، مسلمانان اکنون بعد از صد سال انفعال در برابر غرب، فعال می‏شوند. در سیاست مسلمانان حضور بیشتری پیدا می‏کنند. تئوری ولایت فقیه متفاوت از تئوری دموکراسی لیبرال مطرح می‏شود. در این عصر دیجور آخرالزمان زمانی که اصلاً جایی برای ولایت نیست و به نام تئوکراسی و حکومت قرون وسطایی رد می‏شود، می‏بینیم در این دنیا نویسندگانی مانند رنه‏گنون و تیتوس بورکهارت از رهایی‏بخشی سنّت و عالم دین و اسلام سخن می‏گویند. در همین دوران نویسنده‏ای مانند آندره مالرو می‏گوید قرن آینده (قرن بیست‏ویکم) جهان وجود نخواهد داشت، یا اگر وجود داشته باشد حتما دینی خواهد بود. دینی و معنوی بودن در این جهان به افق آینده تبدیل می‏شود و پاسخی است به نیاز معنوی و باطنی انسان، نه به صورت حلقه‏های رهبانی و عرفانی محدود که مجبور شوند دائما از حقوق مدرن لیبرال وام بگیرند جهان آینده اسلامی از درون قرآن و کتاب و سنّت جلوه می‏کند. منتهی هنوز دوره حاکمیّت آشکار فرهنگ اسلامی در جهان نیست. در واقع اسلام دوره خفی‏اش را دارد سپری می‏کند و هنوز دوره اعتلا و غلبه فرهنگی‏اش در سطح جهان فرانرسیده است، ولی آتش زیر خاکستر است. فعلاً دوره فرهنگ شیطانی غرب و در رأس آنها شیطان بزرگ است که در پی سیطره بر جهان است و روزبروز هم می‏خواهد به نام جهانی شدن (Globalization) جهان را غربی و یکسان کند. یکسان‏سازی فرهنگی از لوازم سیطره فرهنگی است؛ تحت عنوان جهانی شدن فرهنگ که در واقع همان وسترنیزاسیون و غربی شدن است. جهانی شدنی در کار نیست؛ این تئوری انتزاعی است. در حقیقت چنان که فوکویاما می‏گوید لیبرال دموکراسی تنها فرهنگ پایان تاریخ است، واپسین انسان همان انسان بورژوای لیبرال است. پس از این منظر همه فرهنگها ذیل جهانی شدن باید نابود شوند و دیکتاتوری فرهنگ غربی اعمال شود. به همین دلیل دبیر کل سازمان ملل متحد گفته است قرن آینده پنج هزار لهجه و زبان از بین خواهند رفت؛ یعنی جهانی شدن. الآن اسلام تحت فشار است، در حالی که خیزش می‏کند و به صورت آلترناتیو درمی‏آید. این مفهوم در ایران به صورت سیطره لهجه تهرانی وکارآمدی آن دیده می‏شود. کودکان کرد و آذری اکنون با فشار پدر و مادر لهجه تهرانی یاد می‏گیرند، تا فردا که می‏خواهند وارد جامعه صنعتی شهری شوند بتوانند با آن هماهنگ گردند. در جهان این سیطره زبانی با سیطره زبان انگلیسی آشکار می‏شود. این نشان می‏دهد که این فرهنگ مدرن غربی که در ایران در لهجه تهرانی نمود پیدا کرده است، نفوذ و کارآمدی‏اش آنچنان قوی است که همه را تسلیم می‏کند و مقاومتها را می‏شکند.
زبان تلفیق یافته فارسی ژورنالیستی با غرب به صورت پروژه همگانی درآمده است. این فرهنگ و پیروان آن سعی می‏کنند فرهنگ اسلامی را با فرهنگ غربی تطبیق کنند و نهایت آن، ارائه تفسیر و قرائت متدلوژیک قرآن و اسلام است؛ منطق راسیونال کریتیک پری. البتّه یک نکته هم هست. رودخانه در هر جایی جریان پیدا نمی‏کند. اگر همین رودخانه کارون را در مسیر دیگری باز کنند، جریان پیدا نخواهد کرد؛ زیرا بسترش رودخانه‏ای نیست. در بستر کویر رودخانه‏ای جریان پیدا نمی‏کند. باتلاق زمینه مناسبتری دارد.
فرهنگ اسلامی هم یک بستر انسانی مناسب می‏خواهد. الهامی الهی و امدادی الهی غیبی فرهنگ اسلامی را تأسیس می‏کند و انسان مستعد آن را می‏پذیردو در بستر این گفت‏وگوی خداوند و انسان و الهامی که از ناحیه خداوند می‏شود و انسانی که مُلْهَم می‏شود و دائما ابداع می‏کند، تمدن اسلامی دوباره متولد می‏شود و یا احیا می‏گردد. تمدن اسلامی حاصل این گفت‏وگوی احیا شده انسان و خداوند است. البتّه بخشی از تمدن گذشته اسلامی اصیل نبوده و نیست. انسانهایی در گذشته جهان اسلامی سعی کرده‏اند اسلام را به نفع متافیزیک یونانی و نفس امّاره‏شان تأویل و مسخ و میانمایه و تهی کنند، کارآمدی حقیقی اسلام را از آن بگیرند و کارآمدی جاهلی را بر آن مسلط کنند؛ یعنی اثر وضعی اسلام را بپوشاند؛ چیزی که مدتی است تحت عنوان خلوص و توانایی مطرح می‏شود، امّا چون آن ریشه‏های خلوص اسلامی کاملاً قطع نشده و آن واسطه قدسی بنابر اعتقاد شیعه یعنی حضرت صاحب امام زمان (عج) حی و حاضر است هنوز به جایی قطعی نرسیده‏اند و به نام توانایی، حقیقت اسلام را از آن نگرفته‏اند و «این قدر هست که بانگ جرسی می‏آید». همین بانگ جرس مایه وحشت یهودیان سکولار مسلط برجهان می‏شود و فرهنگ یهودی ـ کانتی جهان را متزلزل می‏کند، آرامش را از آنها می‏گیرد و دچار وحشتشان می‏کند. نظم مستبدانه جهانی یهودی برهم می‏خورد؛ زیرا هنوز بانگ جرسی از ایران و خاورمیانه اسلامی می‏آید، گرچه شاید بسیاری از ایرانیها دل و دین به غرب و فرهنگ تکنولوژیک مدرن سپرده باشند و سعی هم دارند ایران را با جهان تطبیق بدهند. پروژه اصلی تمام روشنفکران مسلمان و غیرمسلمان جهان غیرغربی در این صد ساله این مطابقت فرهنگی بوده است. از میرزا ملکم‏خان و آخوندزاده تا به امروز در میان طرفداران مکتب اصالت عقل انتقادی (راسیونال کریتیک) اسلامی شده و طرفداران جامعه مدنی و باز لیبرال «پوپری» تمام اصرارشان این است که جامعه دینی و سنّتی ایران را به جامعه مدرن غربی تبدیل نمایند و ایران را جهانی کنند. جنگ و نزاع فکری و عقیدتی که در جامعه وجود دارد نمادی از این برخورد تمدنهاست. تنشی که در درون جامعه است بازتابی از تنش جهانی است. منتهی غرب و مدرنیسم در جهان توانسته تمام جریانهای جایگزین و آلترناتیو را نابود کنند؛ تنها آلترناتیوی که در جهان مانده اسلام است.
به اعتقاد من، این حالت آلترناتیو و توان جایگزینی جهان اسلام به این برمی‏گردد که هنوز این فرهنگ کارآمد و تواناست، ضمن آن که خلوص خود را نسبتا حفظ کرده است. البتّه ضعیف شده، امّا به هر حال در سیاست، هنر و علم هنوز منشأ اثر است. همین مجله شما نشان از آن دارد که شما دنبال یک هویت اصیل و کارآمد هستید و نمی‏خواهید تسلیم جهان شوید، نمی‏خواهید اسلام را از حوزه امور عمومی بیرون کنید، و به امور خصوصی ببرید. در اصل، پیدایش انقلاب و شکل‏گیری جمهوری اسلامی برای این بود که دین از حوزه امور خصوصی به قلمرو امور عمومی وارد شود. البتّه این گذار دردناک به این سادگیها هم اتفاق نمی‏افتد. این کارآمد شدن فرهنگ دینی و اسلامی به مؤمنان و بعد بسترها و استعدادهایی که اشاره شده بازمی‏گردد؛ یعنی این که وجود انسانها چقدر از این تمدن موجود غربی اشباع شده باشد. اگر همان وضعی که در پایان امپراتوری روم یا در پایان امپراتوری ساسانیان مقارن ظهور حضرت نبی‏اکرم دیده شد، و اگر آن حال در جهان به وجود آمده باشد، جهان در واقع آماده یک ولادت نویی خواهد بود؛ آماده تولدی دیگر.
به هر حال این وضع گذرا نیاز به یک فرهنگ دارد؛ فرهنگی که بتواند در جهان طرح نو داشته باشد. فرهنگ آینده در صورتی کارآمد خواهد بود که به نیاز فطری جهانیان پاسخ دهد.
در جهان امروز، انسان به دو چیز بیش از پیش نیازمند است؛ یکی معنویت و ایمان است و دیگری اخلاق و عدالت. عدالتی که متن اخلاق است و معنویت و ایمان، روح این اخلاق و عدالت خواهد بود. با توجّه به بحران روحی و بیماری افسردگی که از نظر کمیت بیشترین افراد را دربردارد، اگر معنویت و اخلاق به کره زمین بازنگردد، به اعتقاد من همه چیز نابود خواهد شد. این پیشرفت تکنولوژیک بدون ایمان و معنویت افسانه‏ای بیش نیست؛ پیشرفتی است که با افزایش جنگها و جنایات سازمان یافته مافیایی و با افزایش بزهکاریها به نابودی کره زمین خواهد انجامید!
جامعه انسانی با بحران اخلاقی و ایمانی که بدان دچار شده، اصلاً امنیّت روحی ندارد و روزبروز هم بیشتر با نابودی معنویت و اخلاق در قلمرو فرهنگ مدرنی روبرو می‏شود. فرهنگ مدرن اینها را حذف کرده بود و کارآمدی آن نیز در همین حذف بود؛ زیرا توانسته بود نفسانیات انسان را تحریک کند و میل به رقابت و مشارکت اجتماعی برای منافع مادی را برانگیزد، امّا این رقابت فردانگارانه به وضعی رسیده است که به هرج‏ومرج منجر می‏شود.
اندیشه حوزه: با توجّه به مسأله‏ای که فرمودید، آینده مسلمانان را چگونه پیش‏بینی می‏کنید؟ آیا ما هم با این کاروان تمدّن جدید پیش می‏رویم، یا این که این نهضت جدید اسلامی همان‏طور که اشاره فرمودید، تازه شروع به شکفتن کرده و در شرف تکوین و جهانی شدن است و آیا عوامل کارآمدی را که یاد کردید، به عنوان بارهای معنوی خود به همراه دارد؟ اگر نه، وظیفه چه کسانی است که در این‏باره اقدام کنند؟ به طور کلّی پیش‏بینی شما از دورنمای آینده در این رابطه چیست؟
دکتر مددپور:
به نظر من آینده جهان از آنِ اسلام و تشیع است و پیشگویی شیعه هم افق روشنی دارد و آن ظهور مهدی موعود (عج) است. قدر مسلم این قطار تمدنی که از رنسانس راه افتاده و بسیاری از مردم سنّتی و مسیحی در راه تمدن تکنولوژیک از این قطار پیاده شده‏اند، دیگران را به سوی مقصد و معبد تمدن جدید که نفسانیت ذاتی آن است و رفاه و توسعه مادّی از لوازم وجودی آن، برده است. آمریکا و شمال اروپا یعنی پیشگامان این تمدن توانسته‏اند بسیاری از مردم را چه به زور و چه با رضایت وارد این قطار کنند. آسیای جنوب شرقی هم تقریبا تسلیم شده، چینیها، ژاپنیها، کره‏ایها، و کشورهای تایوان، هنگ‏کنگ، سنگاپور، تایلند، اندونزی و مالزی سوار این قطار شده‏اند. هندوستان هم وارد شده؛ هر چند با این که جمعیتشان زیاد است، به سادگی در این نظام مدرنیته نمی‏گنجد. نظام مدرنیته جمعیّت‏ستیز است و به بی‏فرزندی میل دارد. امّا بدترین مکان برای رانندگان قطار مدرنیته، خاورمیانه اسلامی است. اینها گرچه به ظاهر مرعوب مدرنیته‏اند و در ظاهر خاورمیانه بازار مکاره محصولات تکنولوژیک است، امّا در حقیقت آنها میل دارند به سوی عالم دیگری بروند. گرچه به زورِ غربیها وارد قطار شده‏اند، ولی ذهنیت دینی مردم نمی‏تواند تسلیم شود، فقط سران این کشورها سوار این قطارها می‏شوند و خودشان را کاملاً در خدمت لکوموتیورانان و آن کدخدای دهکده جهانی قطار مدرنیته قرار می‏دهند. نمونه آن نظامیان ترکیه یا مصریها و دیگر عربها هستند که سوار این قطار شده‏اند و آرزو دارند که به دروازه‏های بزرگ تمدن مدرن برسند، و یک مدرنیسم سطحی را با دیکتاتوری بر مردم خود تحمیل می‏کنند. در ایران، رضاشاه و دولت مشروطه سعی کردند که چنین کنند. بعد از انقلاب اسلامی‏هم روشنفکران غرب‏گرا و تکنوکراتهای مسلمان سعی کرده‏اند مردم را سوار این قطار کنند. هنوز اصرار متجددان بر مدرنیزه کردن کشاورزی و صنعت است. مدلهای صنعتی کنونی در ایران همان مدلهای رسمی غربی است، منتهی قاطبه مردم استعداد تسلیم شدن به این نظام بوروکراتیک و تکنوکراتیک غربی را ندارند و براحتی نمی‏توانند تسلیم این فضا شوند.
بنابراین خاورمیانه تقدیر جداگانه‏ای پیدا کرده است، و با انقلاب اسلامی به رغم کوششهای مدرنیستهای مسلمان دوگانگی تشدید شده است، امّا این به اعتقاد من بدان معنی نیست که جهان آماده شده تا تسلیم دین و معنویت شود. هنوز فاصله با عالم دین و معنویت بسیار است؛ یعنی باید جهان تا آن جا پیش برود که دیگر اثری از معنویت و اخلاق در آن باقی نماند و بزهکاری، جنایتکاری، دروغ، جنگهای محلی، نزاعهای طایفه‏ای و خلاصه ماشینیسم، پوچی، افسردگی و بیماریهای روحی به نهایت برسند. آن وقت است که جنبشهای اسلامی در جهان شرق و جنبشهای معنوی در غرب فراگیر می‏شوند.
گرچه امروز انقلاب اسلامی به نحوی بارقه‏هایی در دل انسانهای مؤمن ایجاد کرده است، امّا آفتهایی نیز در کار است. بسیاری از غرب‏زدگان و مدرنیستهای مسلمان نیز در این انقلاب رشد کردند. اگر نسل ناخالص صدر اسلام در زمان حضرت علی پیراهن عثمان را بهانه کرده بود، اکنون دمکراسی، آزادی و قانون عرفی بهانه است. اگر مسلمان خالصی اعتراضی کند، متهم می‏شود به اقتدارگرا و خشونت‏طلب. تشرّف به عالم دین در این جهان بسیار دشوار است. به هر حال ما در عالمی هستیم که می‏توان آن را عصر مقاومت اسلامی خواند و برخورد تمدنها در این زمان است که معنی پیدا می‏کند. من تئوری هانتینگتون را که می‏گوید جهان جهانِ برخورد تمدنهاست می‏پذیرم. البتّه این به معنای مخالفت با گفت‏وگوی تمدنها نیست. گفت‏وگوی تمدنها به معنای سازش با تمدن غرب نیست. یکی از راههای پیشنهاد هانتینگتون، گفت‏وگوست. هانتینگتون شیطان است. در این شیطنت به دور از روی و ریا از حقیقت تنازع غرب با جهان اسلامی سخن می‏گوید و نابودی آن را پیشنهاد می‏کند و راههای تسلیم‏شدگی به تمدن غرب را می‏آموزد. در حالی که هانتینگتون می‏فهمد یک مقاومت اسلامی بزرگتر در جهان اسلام و یک جنبش معنوی علیه سرمایه‏داری و جهانی شدن اقتصاد در حال تکوین است؛ امّا هنوز قدرت غرب نابود نشده است ؛ از این‏رو، جنبشهای معنوی هنوز امکان ظهور و بروز بیشتری پیدا نکرده‏اند.
اندیشه حوزه: استنباطی که از سخنان شما کردیم این است که کارآمدی فرهنگ اسلامی در معنویات و اخلاقیات است. این کاملاً قبول است؛ امّا به نظر می‏رسد هدف شما این است که اگر خواسته باشیم در سایر بخشهای عملی به کارآمدی برسیم، باز هم منشأ آن همان اخلاق نهفته می‏باشد. آیمنظور شما کاملاً همین است؟
دکتر مددپور:
فضیلت ادیان و اسلام در معنویت و اخلاق است و کمال معیشت در همین معنویت و ایمان و اخلاق است. در اصل بعثت انبیاء برای چه بود؟ شعار پیامبر این بود: می‏خواهم اخلاق و دین شما را تکمیل و عقل شما را تجدید کنم. شما عقل نداشتید. با ظهور اسلام عقل جاهلی فرو مرد و عقل دینی زنده شد. در اصل، عقل حقیقی در کار نبوده است.
از امام صادق علیه‏السلام سؤال شد: عقل چیست؟
فرمود: عقل آن چیزی است که با آن خدا پرستش شود؛ «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب بِهِ الجنان.»
می‏پرسد: پس آنچه معاویه داشت چه بود؟
حضرت می‏فرماید: آن نیرنگ است، آن شیطنت است، آن نمایش عقل را دارد، ولی عقل نیست؛ «تلک النکراء، تلک الشیطنة و هی شبیهة بالعقل و لیست بالعقل.»1 این عقل نبوی و ولوی برای مؤمن میزان است، این عقل، در کنار کتاب و سنّت است. یونان که آمد این عقل نبوی قدسی پوشیده می‏شود، تحت تأثیر عقل یونان. بدین ترتیب عقل غربی آمد و عقل اسلامی را خراب کرد. دائما غرب سراغ ما آمده است، یک بار به نام یونانیت آمده، حال هم به نام علم و سیاست و تکنولوژی مدرن و دموکراسی لیبرال و جامعه مدنی و آن بخشِ ضعیف‏النفس و خفیف‏العقل جامعه را تحت تأثیر قرار می‏دهد.
بنابراین کارآمدی اسلامی اتفاقا در همین معنویت و اخلاق و معصومیت است که با همین معنویت شما اقتصاد سالم و انسانی هم پیدا می‏کنید. چرا اقتصاد امروز جهان ویرانگر طبیعت شده است؛ زیرا فاقد معنویت و اخلاق است و فقط به سود و لذت و بهره‏وری مادی ناعادلانه فکر می‏کند. سازمان تجارت جهانی و انکتاد همه را به این جهان رفاه و عفت کاذب دعوت می‏کنند و این همان قطار مدرنیته است که در آن معنویت و اخلاق نفوذی ندارد. عقلانیّت ابزاری است که همه چیز را فراگرفته است. طبیعت و آسمان و زمین را با این عقلانیّت‏افزاری نابود می‏کنند، محیط زیست بسرعت در حال ویرانی است. دریاها و اقیانوسها بسیار آلوده است. بارانهای اسیدی جنگلهای بسیاری را از بین برده است. اکنون شورشهای بسیاریعلیه اقتصاد مک‏دونالدی مطرح است. اعتراض مردم در سیاتل و ژنو به دنبال نشستهای سازمان تجارت جهانی شدید بود. این شورشها نتیجه اقتصاد بدون معنویت و اخلاق است. اگر معنویت و اخلاق باشد همه قناعت‏پیشه می‏شوند. آن قدر مصرف می‏کنند که نه زمین نابود شود و نه انسانهای دیگر فقیر شوند؛ چیزی که در مفهوم جهانی شدن اقتصاد اساسا وجود ندارد. البتّه این ایده‏آل انسانی برآیند غلبه خوی فرشتگی در انسان است. اگر انسان به مقام معنوی برسد، آن وقت چنین چیزی ممکن خواهد بود.
اندیشه حوزه: شما فرمودید یکی از پایه‏های کارآمدی در فرهنگ اسلامی مسأله معرفت است. لطفا درباره چگونگی کارآمدی معرفت و این که آیا منظور ما از کارآمدی با آنچه در دنیا از آن صحبت می‏شود، یکی است یا فرق می‏کند، توضیح بفرمایید.
دکتر مددپور:
روزگاری می‏گفتند کارآمدی در اقتصاد جهانی رشد دو رقمی G.N.P و تعبیرهایی از قبیل تولید ناخالص ملی و تولید خالص ملی است. اکنون مدلهای جدیدتری آمده تا عصر اینترنت و اطلاعات دقیقتر بیان شود. امّا این رشد و توسعه جز به قیمت نابودی جهان حاصل نشده است. کارآمدی علم و فرهنگ مدرن امروز به بهای نابودی جهان به دست آمده است. اگر یک ماشین فورد تولید می‏شود، به همان اندازه کوههای دنیا، آب و هوا و جنگلهای دنیا، طبیعت و آسمان آسیب می‏بیند. بنابر یک آمار خیلی ساده یک هواپیمای جمبوجت غول‏پیکر که از لندن یا نیویورک پرواز می‏کند ده هزار برابر یک اتومبیل آلودگی هوا ایجاد می‏کند.
کارآمدی علم و تکنولوژی در این بوده که جهان را نابود کنند و برای اقلیتی رفاه فوق‏العاده فراهم نمایند.
اکثریّت مردم جهان از این رفاه تکنولوژیک محروم هستند. تا می‏آییم از بحران تمدن جدید صحبت کنیم، بلافاصله از پیشرفتهای پزشکی یاد می‏کنند. یک جرّاحی دقیق عروق قلب در ایران حدود دو میلیون تومان هزینه دارد و تأمین چنین مبلغی کار ساده‏ای نیست.
مثلاً می‏گویند چند درصد افزایش تولید ناخالص ملی داشته‏ایم، ولی توجّه نمی‏شود که در جامعه مدرن صنعتی چند نفر از این امکانات برخوردارند؛ امّا به هر حال افزایشG.N.P و توسعه و پیشرفت اقتصاد جهانی شده به نابودی جهان و مردم فقیر آن کمک می‏کند. این به معنای نفی تمتع مباح نیست. اسلام و ادیان با تمتع همراه شده‏اند. لفظ تمتع و متعه به چه معنی است؟ یونانیها به این بهره‏مندی می‏گفتند: «مِتِکسیس». این تمتع و بهره‏مندی همان بهره‏وری و کارآمدی نظام مدرن تکنولوژیک نیست. تمتع به معنای سیطره و حرص و آز و نخوت نیست، بلکه به معنای بهره‏بردن برای انبساط وجود است. یک آرامش و یک بهجت و مسرّت باطنی است بدون گناه، امّا در جهان امروز کارآمدی‏اش توأم با گناه است، کارآمدی اش به نابودی معنویت و اخلاق و مشارکت با شیطان در اولاد و اموال منجر می‏شود و در واقع کارآمدی فرهنگ غربی و کارآمدی فرهنگ اسلامی از زمین تا آسمان تفاوت دارد. زبانشان هم متفاوت است، فضا و حوزه‏های فرهنگی‏شان هم متفاوت است، و این دو به هیچ وجه با هم تداخل پیدا نمی‏کنند. 150 سال است که در این کشور سعی می‏کنند فرهنگ غربی و اسلام را به نام مدرنیسم اسلامی، دموکراسی اسلامی و اومانیسم اسلامی ترکیب کنند، امّا اینها مانند دو شیئی هستند که با همدیگر نقطه جوشی ندارند.
اندیشه حوزه: این تفاوت، از شیوه‏هاست یا هدفها؟
دکتر مددپور:
هم از باب مسائل است و هم از باب نتایج و هم از مبادی است و هم از موضوع. بنیاد و موضوع فرهنگ دینی خداوند است نه انسان و موضوع فرهنگ مدرن انسان است. مسائل فرهنگ اسلامی علم و پایه‏اش، الهیات و فقه است. فقه به معنای اصیل و جامع لفظ، اعم از فقه اصغر و اکبر، و فقه به معنای قرآن مراد است نه به معنای تخصّصی استنباط احکام، که قدری محدود شده است.
فقه به معنای معرفت تامه، این فقه و خودآگاهی اسلامی در جهان اسلام بتدریج در صورت فقه، کلام، عرفان و فلسفه‏های مشاء و اشراق و متعالیه تفکیک شده. اینها در واقع تفصیل آن حکمت قرآنی هستند که گاهی از اصل انحراف پیدا می‏کنند. فقه همان معرفت اجمالی است. این معرفت قرآنی در عرفان نیز آمده است. این فقه ضابطه‏ها را در جهان اسلام تعیین می‏کند. مرحوم سیّد موسی زرآبادی و شیخ مجتبیقزوینی و میرزا مهدی اصفهانی تلاش کردند یک نهضت خلوص‏گرایی راه‏اندازی کنند؛ هر چند حریف متجددان نشدند. مکتب تفکیک و جدایی معرفت اصیل دینی از معرفت بیگانه که بعد از صدها سال با دین هماهنگ شده بود، در برابر مکتب متجددان موفق نبود. آنان کوشیدند جامعه را به خلوص اسلامی برسانند، ولی زمانه زمانه تجددزدگی بود و فقط اقلیتی پیام آنها را شنیدند.
جهان می‏تواند تشنه چنین خلوصی باشد. وقتی در ایران کتاب کیمیای محبت مرحوم رجبعلی خیاط در مایه‏های نشان از بی‏نشان‏ها مورد توجّه قرار می‏گیرد، این نشان می‏دهد که انسان دارد به آن معرفت الهی توجّه می‏کند؛ معرفتی که نه عرفان تخصصی ابن‏عربی است؛ نه فلسفه ابن‏سینا و ملاصدرا و نه کلام خواجه نصیرالدّین طوسی و امثال اینهاست، بلکه اصل همه اینهاست. چون که صد آمد نود هم پیش ماست؛ بی آن که آن تخصص‏گرایی و آن حالت تخلیه شدن از معرفت و عرفان ائمه معصومین علیهم‏السلام را همراه داشته باشد. پس G.N.P ما همان تشرف به ساحت قدس است، هر قدر بیشتر تأمل می‏کنیم، امکان این تشرّف عمیقتر می‏شود. رشد و توسعه یعنی همین فزونی ایمان و معنویت و اخلاق و دیانت.
اندیشه حوزه: به نظر می‏رسد شما شاه‏بیت این غزل را با تعبیر «فرهنگ یعنی گفت‏وگوی خدا با انسان» بیان کردید و این جواب همه چیزها را می‏دهد.
دکتر مددپور:
جالب این است که امروز در جهان اقلیتی به این نکته توجّه پیدا کرده‏اند. این فکر در غرب هم دارد پیدا می‏شود، کسی مثل مارتین هایدگر در رساله پرسش از تکنولوژی می‏گوید یونانیها روزگاری داشتند که هنرشان حاصل گفت‏وگوی میان انسانها و خدا بود. این را متفکران دینی و حکمای عرفانی ما صدها سال پیش به گوش انسانها می‏خواندند که گوهر فرهنگ الهی است؛ اصلاً وضعی و بشری و حاصل چالش انسان و طبیعت نیست. زبان وضعی صرف نیست مگر الفاظی که به معیشت مربوط هستند، چنان که مرحوم میرزای نائینی بحث کرده است.
از نظر مبحث زبان‏شناسی رسمی الفاظ موضوعند به ازای کلی و جزئی و این انسان است که وضع الفاط می‏کند؛ امّا درزبان‏شناسی دینی و عرفانی اصلاً وضع الفاط الهی حقیقی است اولاً و بالذّات، و ثانیا و بالعرض انسان مجازا می‏آید وضع الفاظ می‏کند، آن هم این وضع الفاظ ثانوی رجوع کند به وضع الفاظ الهی. این وضع مجازی با آن وضع حقیقی نسبتی پیدا می‏کند؛ المجاز قنطرة الحقیقه.
اندیشه حوزه: بلی، علمای اسلامی بهترین نظریه را ارائه داده‏اند که امروز بتازگی «نوآم چامسکی» به آن دست یافته و می‏گوید در حقیقت سازمان زبان ذهنی است که در نهاد انسان است و آنچه که انسان تکلّم می‏کند در حقیقت آلت و ابزار تفهیم و تفاهم بیشتر نیست و بزرگان ما در این رابطه پیشقدم هستند.
آنچه درباره تفاوت کارآمدی فرهنگ اسلامی و غربی فرمودید کاملاً جالب و قانع‏کننده است، ولی سؤال دیگری در این جا پیش می‏آید: آیا با توجّه به این که ملت ما یک ملت مسلمان است، به فرهنگی که در مجموع دارند، می‏توانیم بگوییم فرهنگ اسلامی و آیا همین فرهنگ کارآمدی دارد یا نه و اگر کارآمدی نداشت، به دلیل فرهنگ اسلامی است، یا این که می‏گوییم منظور ما از فرهنگ اسلامی چیز دیگری است که ممکن است مسلمانان آن را داشته باشند یا نداشته باشند؛ یعنی در منابع اسلامی موجود باشد نه در میان توده؛ هر چند دم از اسلام بزنند. که به هر حال شما کارآمدی را متعلق به کدام یک از این دو می‏دانید و اصولاً آیا میان این دو تفکیکی وجود دارد یا نه؟
دکتر مددپور:
کارآمدی امری نیست که احیانا در جامعه ما باشد یا نباشد. حقیقت آن است که ما نه کارآمدی تکنولوژیک داریم و نه کارآمدی اخلاقی فوق‏العاده. ما به هر حال یک ملت تضعیف شده هستیم، امّا پتانسیلها و توانمندی‏های فوق‏العاده‏ای در وجود ما هست. اگر آن چیزی که بالقوه از عالم دینی در جهان امروز حاضر است ظاهر هم شود، معیار کارآمدی هم دگرگون می‏شود. اکنون استانداردهای کارآمدی ما به تمدن غرب تعلق دارد. این کارآمدی همان تأثیر و تصرف در طبیعت و انسان برای لذت بیشتر است. امّا بیشتر ما مسلمانان کارآمدی فرهنگ شرقی خود را از دست داده‏ایم و به فرهنگ برزخی نیمه‏مدرن و نیمه سنّتی بسنده می‏کنیم. فرهنگ مدرن معاصر روشنفکریمدرنیستهای مسلمان ما ترکیبی از فرهنگ فرانسوی، انگلیسی، آمریکایی، اسپانیایی، روسی و غیره است؛ مثل معماری تهران؛ از جمله برجی است در میدان آرژانتین که شبیه به برج کلیسا و بعد هم بنیاد قرآن و مانند آن شده است، ساختمان بنیاد قرآن با برج کلیسایی! این گسستگی فرهنگ قرآنی از آن معماری قرآنی و اسلامی است، در حالی که در یزد و قم هنوز بناهایی مانند مدارس قدیم می‏سازند. این برجها اصلاً ربطی به اسلام ندارد. معماری مالزیاییها را نگاه کنید. برج تلویزیونی مالزی را که دروازه ورودی‏اش پر از نقش و نگارها و ساختار اسلامی است، کاشیکاران اصفهان در آن جا کار کرده‏اند. برخی از متفکران غربی هم بیش از ما به این مسائل توجّه می‏کنند. این سیطره فرهنگ غربی است که در شهرها یک معماری بیگانه وحشتناکی ایجاد کرده است. در اصل، معماری نماد تفکّر و فرهنگ است. همان‏قدر که معماری ما آلوده است، پارسایی و تفکر ما هم آلوده است. در واقع ما عمیقا پارسا و متفکر نیستیم و اغلب با خویش ریا می‏کنیم. از این جاست که معماری و هنر و ادبیات ما این‏قدر آلوده است. امّا همان‏طور که اشاره کردم استعداد تدیّن عمیق وجود دارد، ولی از تجدّد عمیقا بیگانه‏ایم. فرهنگ سنّتی ما هم ترکیبی از اسلام اصیل است به اضافه آداب و رسوم قبل از اسلام و بدعتهای ایرانیان و مسلمانان دوره اسلامی و تأثیرپذیری از ادب و فرهنگ یونانیان و رومیان و آیینهای هند و بودایی و چینی و مغولی، و سرانجام فرهنگ نیمه مدرن غربی که از عصر صفوی وارد ایران شد، و در دوره قاجاری شدت گرفت. خلاصه چیزی شده که کمال نقصانش را در دوره ناصرالدّین شاه می‏بینیم. البتّه عده‏ای و در محیطهای حوزه‏های علمیه موفق شده‏اند که خودشان را از این فضاهای ممسوخ فرهنگی بیرون بکشند و به خلوصی استثنایی دست یابند. پس کارآمدی با این فرهنگ سنّتی عصر صفوی و قاجاری یک کارآمدی التقاطی خواهد بود و در واقع کارآمدی اصیل وجود ندارد، مگر این که فرهنگ جامعه به این سو یا آن سوی فرهنگ نیمه سنّتی ـ نیمه غربی کنونی خود برود و کاملاً تسلیم فرهنگ شیطانی غرب شود که چنین جرأتی را ایرانی و اصلاً مردمان خاورمیانه اسلامی تاکنون نداشته‏اند. از این طرف هم آن دل و معرفت و شجاعت را نداشته‏اند که چهار تکبیر بر نظام مدرنیته و تکنیک غرب بزنند و به اصل و به خانه وزاد و بوم خویش بازگردند. اگر مسلمانان این بازگشت کلی را انجام دهند، اعتلای دین و دنیای اسلامی را درپی خواهد داشت و ظهور بقیة‏اللّه‏ نیز تحقّق خواهد یافت. امروز کنفرانس اسلامی دکور است، یعنی یک قرارداد صوری است؛ اسمی است بی‏مسمی؛ امّا در اروپای شیطانی دو کشور بندانگشتی مانند مالت و لیختن‏اشتاین با هم اتحاد می‏کنند و قدرت این اتحاد در قطعه‏ای از جهان منشأ اثر است؛ دو کشوری که روی هم رفته برابر با دو شهر کوچک ایرانی و اسلامی‏اند. متأسفانه چون اسلامیت کشورهای اسلامی ظهور تام و تمام ندارد، اثر بسیار محدود است و می‏شود گفت بسیار ضعیف است. با این کنفرانس چه اتفاقی افتاد؟ حق فلسطینیها گرفته شد؟ در افغانستان چه اتفاقی افتاد؟ جالب این نکته است که قرار است دولت لائیک و ضداسلامی ترکیه رهبری یا دبیر کلی سازمان کنفران اسلامی را به عهده گیرد! در مقابل این سازمان، اتحادیه اروپا و اتحادیه نظامی اروپا ـ آمریکا ناتوست که در تفکر و عملشان مستقل هستند و کل جهان ظاهر را اداره می‏کنند و خصلت یهودی ـ مدرن مشترک دارند؛ امّا کشورهای اسلامی برخلاف غربیها پریشانند. از این روست که این همه کشورهای اسلامی کنار هم می‏نشینند و انتظارات جهان اسلام را برآورده نمی‏کنند و اتفاقی برای کشورهای اسلامی اشغال شده نمی‏افتد. اگر مسلمانان متحد و مستقل بودند، بمبهای هسته‏ای اسرائیل نمی‏توانست منشأ اثر باشد و در واقع به نحوی خودکشی است اگر کشوری کوچک در جهان کنونی از بمب هسته‏ای استفاده کند. از این جا کارآمدی بمبهای هسته‏ای بتدریج از بین می‏رود و زندگی در سایه بمب اتم بیشتر وحشت می‏آفریند.
اندیشه حوزه: همان‏طور که فرمودید، آمریکا هم چندان مایل به استفاده از این سلاح خطرناک نیست، یا به عبارت دیگر، توجّه به کارآمدی تکنولوژی خود در آن زمینه‏ها ندارد و سعی می‏کند کشورهای مستضعفی مثل کشور ما را بدون اسلحه فتح کند ؛ یعنی از راه تهاجم فرهنگی.
دکتر مددپور:
بلی، کارآمدی آنها در همین تهاجم فرهنگی است. بدون این که هیچ اقدامی شده باشد، یکباره تعداد زیادی از مردمتسلیم فرهنگ غربی شده‏اند و روحشان را به غرب می‏فروشند. بمب اتم فقط برای ترساندن است. همین اسلحه‏ها و شیوه‏های کلاسیک آن هم از دور، کارایی بیشتری دارد، چون بعد از جنگ ویتنام متوجه شدند که بدترین برخورد با دشمن برخورد از راه نزدیک است؛ مانند جنگ تن‏به‏تن و چریکی که دیگر تکنولوژی نمی‏شناسد، بلکه عامل انسانی نقش بسیار مهمی دارد. انسان با انسان باید بجنگد و هوش با هوش باید نبرد کند. اکنون فهمیده‏اند که باید از راه دور به شیوه‏های کلاسیک بجنگند؛ کاری که با عراقیها و صربها کردند. یک سرباز آمریکایی پیاده نشد تا با ارتش صرب بجنگد. از راه دور با جنگ هوایی این کشور را نابود کردند. شکست اسرائیلیها در برابر حزب‏اللّه‏ لبنان درست در نقطه مقابل جنگ ناتو با صربها بود.
نکته‏ای هم هست که ممکن است کارآمدی بعضی از فرهنگهای سنّتی و برزخی این باشد که به سوی غرب هدایت شوند و در زمره یکی از هفت یا ده کشور صنعتی دنیا درآیند. ژاپن، چین و سرزمینهای آسیای جنوب شرقی فرهنگ سنّتی‏شان این کارآمدی را دارد که اینها را بسرعت تسلیم فرهنگ غرب کند، ولی اسلام این استعداد غربی شدن را ندارد و روشنفکری دینی ایران آب در هاون می‏کوبد. فرهنگ برزخی اسلامی با همه آن ترکیبی که در آن هست، استعداد تسلیم شدن در برابر جهان غربی را ندارد. البتّه علت‏العلل رهایی اسلام از دام غربی شدن، زنده بودن عالم قدسی اسلام است. هنوز اسلام نسخ نشده و آن سلسله تاریخی ادیان با امام و ولایت بقیة‏اللهی به پایان نرسیده است. همین روح زنده قدسی و امدادهای غیبی، اسلام را به رغم ضعیف شدن مسلمانان صیانت می‏کند.
اندیشه حوزه: آیا هر فرهنگ اسلامی یا به عبارتی اسلام با هر قرائتی این کارآمدی را دارد، یا این که قرائت خاصی دارای این کارآمدی است؟
دکتر مددپور:
تعبیر قرائت آن تعبیرهای مدرن است. ما تعبیر اسلامی را که تأویل و تفسیر باشد می‏پذیریم. من از قرائت سردرنیاوردم. به اعتقاد من همه قرائتهای مدرن باطل هستند. اصلاً قرائت حقی وجود ندارد. بعضی نویسندگان مدرنیست می‏گویندصراطهای مستقیم و می‏گویند صدها قرائت داریم که همه اینها می‏تواند درست باشد. بعضی در این دام افتاده‏اند که قرائتهای مختلف صحیح داریم، ولی یک تفسیر درست است. به نظر من قرائت غلط است. حتی یکی از آنها هم درست نیست، ما اسلام را قرائت نمی‏کنیم، اسلام را می‏شنویم، به گوش می‏گیریم و بعد به تفسیر می‏رسیم و از تفسیر و تأویل ائمه معصومین علیهم‏السلام بهره می‏بریم.
قرائت به هر طریق، استبداد به رأی است. قرائت یعنی من خودم را مبدأ قرار می‏دهم. این نگاه خودبینانه است و اهل قرائت و کثرت‏گرایان نیز بر این نکته تأکید می‏کنند. فقهای گذشته می‏گفتند انسانِ کاشف حقیقت صاحب قوّه قدسی است که به لطف الهی در باب نماز و وضو، خمس، زکات، حکومت، جهاد و... احکام را استنباط می‏کند؛ امّا قرائت مبتنی بر عقلانیّت انتقادی پوپر زده و متأثر از یهودیت سکولار این‏طور نیست. قاری مدعی می‏شود که جهاد و خمس نداریم، یا فقیه ولایت ندارد. و این یعنی قرائت مدرن و غربی کردن از اسلام. حتی برخی از روحانیان در این دام قرائتهای یهودی‏زده افتاده‏اند و اسلام را قرائت غربی و «دمونته» و پیاده می‏کنند. اسلام مونتاژ و دمونته می‏شود. مونتاژ یعنی سوار کردن و دمونته یعنی پیاده کردن. در قرائت مدرن، اجزاء اسلام را از هم جدا و پیاده می‏کنند. اسلام را باید اجرا و متحقق کرد، نه پیاده و حضرات با قرائتهای خودشان اسلام را پیاده می‏کنند. بنابراین، این اصطلاح غلط است. ما تفسیر داریم و تأویل و تنزیل. ان‏شاءاللّه‏ یک زمانی فرارسد که زبان ما هم اصلاح شود و دیگر بلبله بابلیان نباشد و اصالت خودش را به دست آورد، و ما از این قرائتها خلاص و به حقیقت اسلام نزدیک شویم. همه قرائتها سوء نظر در عالم اسلام است و بدترین نوع قرائت در روزگار ما قرائتهای پوپری و یهودی مبتنی بر عقلانیّت انتقادی (راسیونال کریتیک) است که می‏خواهد همه چیز غربی را با اسلام تطبیق کند. جامعه مدنی دینی، دمکراسی اسلامی، اومانیسم اسلامی، حقوق بشر اسلامی، همه اینها در ظرف فرهنگ غربی می‏گنجد نه فرهنگ اسلامی. اسلام جامعه و حکومت و انسان و حق‏اللّه‏ و حق‏الناس خودش را دارد.
اندیشه حوزه: درباره کارآمدی شناخت و معرفت نیز توضیحی بفرمایید.
دکتر مددپور:
از مباحثی که یاد شد، کارآمدی در حوزه معرفت نیز به اجمال استفاده می‏شود. حقیقت آن است که شناخت و معرفت یا وحیانی است یا نفسانی. شناخت عقلانی هم به همان شناخت نفسانی بازمی‏گردد. من عقل را در واقع توجیه‏گر اراده معطوف به قدرت می‏دانم. عقل به معنای جزئی اعداداندیش و حسابگر و استدلالی لفظ صورت ظاهر اندیشه است، آنچه اصل نفس و اراده نفسانی انسان برای نیل به قدرت است، نفس ما است که عقل را برای همه چیز مورد استفاده قرار می‏دهد؛ مثلاً عقل نفسانی در روزگار ما می‏گوید چون حضرت علی در میان ما نیست، تکلیف ما پیچیده است، در حالی که در عصر حضور آن حضرت همین عقل نفسانی او را به شهادت رساند و فرزندانش را شهید کرد. بنابراین، عقل جزئی نمی‏تواند حجت باشد.
این عقل ابزاری و حسابگر و اعداداندیش که بر جهان مسلط و در خدمت نفس خودبنیاد انسان است، کارآمدی این شناخت و معرفت عقلانی در همین سیطره و استیلای بر طبیعت است. نوع معرفت خودبنیادانه که دکارت آن را تأسیس کرد، نفس را بنیاد همه چیز می‏داند؛ امّا بنیاد معرفت دینی بر الهیت و الوهیت خداوند است، و اسماءو صفات باری مانند اللّه‏ که اسم اعظم است و رحمان و رحیم وحی و علیم و در واقع همه جهان را پوشش می‏دهد و انسان هم به عنوان کاملترین مظهر اسم اعظم الهی، مستجمع جمیع اسماء الهی در عالم تصرّف می‏کند. پس معرفت دینی معرفت اسماء است و هر قدر معرفت به این اسماء بیشتر باشد به همان نسبت کارآمدی معرفت انسان بیشتر است. به زبان عرفانی بخواهیم بگوییم، حضرت ختمی مرتبت از حضرت موسی کارآمدی‏اش بیشتر است. حضرت علی علیه‏السلام از انبیاء بنی‏اسرائیل کارآمدی‏اش بیشتر است، چون نسبت به انبیاء گذشته به اسماء بیشتری عالم است. ائمه معصومین چون با باطن پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وحدت نورانی و وجودی دارند، معرفتشان تامتر و کارآمدی‏شان هم کاملتر است، و جهان را بیشتر می‏پوشانند، امّا در نهایت اگر جهانی بستر مهیای کلام الهی را نداشته باشد این نور محمدی و علوی به غیبت می‏گراید، تا این که جهان بسترش آماده و بستر ظهور فراهم شود و انسان از نو تشرّف به ساحت قدس پیدا کند. پس کارآمدی با توجّه به کمال معرفت است. هر قدر انسان معرفتش کاملتر باشد به همان نسبت کارمدی‏اش بیشتر است.
این مسأله امری سیر و سلوکی نیست، بلکه ماهیت نظری و حکمی دارد. در واقع این کلمات در عالم فلسفه مورد بحث است؛ امّا وقتی انسان به عالم سیر و سلوک می‏رود، همه اینها را رها می‏کند، ما اغلب گرفتار بحث می‏شویم؛ بحث عقلی یا بحث الفاظ. امیدواریم به گفته مولانا روزی از بحث الفاظ بگذریم و بحث از جان کنیم و معنی و معرفت. بحث برهانی فرعی است، حال آن که حقیقت در بحث جان است. علم حقیقی در حضور است و انکشاف و گرنه مباحث عقل استدلالی چاره‏ساز نیست. مولانا هم در مثنوی یک جا به مواجهه یک فلسفی با یک مؤمن اشاره می‏کند و چون مؤمن می‏بیند که با بحث استدلالی یا فلسفی به جایی نمی‏رسد، می‏گوید برویم میان آتش، هر که را آتش نگه داشت همو برحق است، و به درون آتش می‏روند که این اشاره به همان مباهله حضرت ختمی مرتبت صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و داستان حضرت ابراهیم است. کارآمدی اسلام این جا ظهور پیدا می‏کند.
جان کلام این که کارآمدی اسلام در معرفت و پارسایی است. اصلاً جهان آینده حتی به سخن غربیان مانند مالرو و برژینسکی باید جهان پارسایی باشد، این نکته را برژینسکی در یکی از مقالاتی که در جواب نظریه برخورد تمدنهای هانتینگتون نوشته آورده است: «جهان آینده برای بقا باید جهان پارسایی باشد، تا این جهان ناپارسای بوروکراتیک و تکنولوژیک کنونی مهار شود.»
اندیشه حوزه: با تشکر مجدد از جناب عالی، در پایان اگر پیام خاصی برای حوزویان دارید بفرمایید.
دکتر مددپور:
امیدوارم حوزه‏ها خود را به این مباحث مدرن غربی آلوده نکنند و گرفتار این قرائتهای مدرن نشوند، البتّه از باب خودآگاهی بد نیست که با عالم مدرن و اندیشه‏های آن آشنا شوند؛ امّا نباید فقه و اصول و حکمت را رها کنند و به این جامعه‏شناسی و روان‏شناسی بچسبند. از این مباحث التقاطی چیزی درنمی‏آید؛ آن چیزی که اکنون در برخی پژوهشکده‏های وابسته به حوزه و بعضی مؤسسات دینی اتفاق می‏افتد که طلبه‏ها به جای این کهفقه و اصول و علوم شرعی و الهی بخوانند، حسابداری و مدیریت و علوم دنیوی می‏خوانند.
امیدوارم روزگاری برسد که حوزه‏های ما از این آلودگیهای وحشتناک رهایی یابند.
متأسفانه بعضی از طلبه‏ها را می‏بینیم که چنان از سیاست و علم و تکنولوژی غربی دفاع می‏کنند که خود غربیها چنین کورکورانه از آن دفاع نمی‏کنند. از جامعه مدنی سکولار چنان دفاع می‏کنند که گویی جامعه مقدس است. اینها برای خود غربیها اموری نسبی است، برای آنها پدیدارهای مدرن بت نیستند. هر لحظه می‏شود آنها را دور انداخت؛ امّا این طلبه‏های حوزه‏های مقدس ما روزبروز بیشتر گرفتار می‏شوند.
در حوزه‏های علمیه ما به فقه اکبر هم نیاز داریم، به شیخ انصاری نیاز داریم، به کاشف‏الغطاء نیاز داریم، به بحرالعلوم و سیدابن طاووس نیاز داریم، نه به کینز و پارسونز و پوپر و دیگران. مباحث مدرن امور صرفا اعتباری هستند؛ اینها علم نیستند.
امروز جمهوری اسلامی به اخلاق و معنویت نیاز دارد. بسیاری از مطالبات برحق مؤمنان معنویت و اخلاق و عدالت است. این را باید حافظان دین که علما هستند تأمین کنند. گرفتار مدیریت کل شدن کار آسانی است و در روزگار ما فضیلتی هم نیست؛ امّا اهل معرفت شدن مشکل است. اهل ریاضت اصالت دارند، نه دکترا و مدارک علمی مدرن دانشگاهی. بسیاری از طلابی که به حوزه مدرنیسم و نظام مدرن سیاسی و اداری آمده‏اند، نه تنها دیگران را سنّتی و دینی نکرده‏اند، بلکه خودشان هم در آن غرق شده‏اند.
امیدوارم حوزه از این گرفتاری وحشتناک که می‏شود گفت بحران آینده حوزه همین است، به لطف و مرحمت امام زمان(عج) نجات پیدا کند.
اندیشه حوزه: از خدمت شما تشکر می‏کنیم.
پی‏نوشتها
1. اصول کافی، ج1، ص 11، ح3.

تبلیغات