آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

اندیشه حوزه: با نام و یاد خدا و تشکر از جناب آقای نبوی که وقت شریفشان را در اختیار ما و خوانندگان محترم گذاشتند. بحث را از تعریف فرهنگ کارآمد شروع می‏نماییم.
نبوی:
بسم‏اللّه‏ الرّحمن الرّحیم. من ابتدا یک تعریف نسبتا کوتاه و فشرده از فرهنگ مطرح می‏کنم تا بحث ما به عناوین و تفاسیر بسیار عام و گسترده‏ای که ممکن است از فرهنگ به ذهن بیاید کشیده نشود و بتوانیم در محدوده معینی بحث را پی بگیریم. به نظر می‏رسد ملموسترین و محسوسترین بخش فرهنگ، آن بخشی است که روابط درهم پیچیده حیات انسانها را در سطوح مختلف در یک جامعه سامان می‏دهد. این روابط پیچیده، معطوف به زبان گفت‏وگو، آداب معاشرت، برطرف کردن نیازهای روحی و اجتماعی در حجم بسیار زیاد و به طور کلّی ایجاد یک فضا و زمینه‏ای برتر از حیات کالبدی و زیستی ما انسانهاست. بنابراین من به ابعاد جزئی و دور فرهنگ نظیر لایه‏های علم، تخصص، فنّاوری و ذخیره تاریخی و انباشت فکری و آثار عینی و ذهنی انسانها در جوامع مختلف عطف نظر ندارم. فکر می‏کنم معمولاً بحثهایی که حول و حوش فرهنگمطرح می‏شود به بخش واضح و ملموس فرهنگ توجّه می‏کنند و ما هم بحث را در همین بخش دنبال می‏کنیم.
در سطح ملموس فرهنگ، عموم انسانها در یک جامعه با یکدیگر مشترکات بسیار زیادی دارند؛ همه از زبان مفاهمه میان خودشان استفاده می‏کنند، آداب و رسوم، کنایه‏ها و نوعی از استنباطها نسبت به رفتار و گفتار یکدیگر دارند و همچنین نوعی رضایتمندی میان آنها وجود دارد. در سطح تخصصی و علمی و ذخیره تاریخی، فرهنگ ژرفای بسیار وسیعتری پیدا می‏کند که موردنظر ما نیست. بنابراین من به این بخش ملموس عطف نظر دارم و از این جا وارد بحث کارآمدی فرهنگ می‏شویم.
سؤالی که ما باید پاسخ بگوییم این است که برای یک فرهنگ کارآمد که تعاملات انسانی را در جامعه سامان می‏دهد چه ویژگیهایی را می‏توانیم در نظر بگیریم، یا به تعبیر دیگر، اگر فرهنگ موردنظر ما ویژگیهایی را داشته باشد که به آن بگوییم فرهنگ کارآمد، این ویژگیها کدام است؟
من نه نگاه حداقلی به مسأله می‏کنم و نه نگاه حداکثری، فکر می‏کنم بهتر است یک حد متعادل را در یافتن این ویژگیها پیگیری کنیم. در نگاه حداقلی به سطح ظاهری زندگی مادّی توجّه می‏شود. در این سطح، فرهنگها معمولاً با هم اشتراک بسیار زیادی دارند؛ یعنی ما در شرق دنیا، غربیها در غرب دنیا از جهت حداقل‏های خوراک و پوشاک و نوع گفتار و برخی اعمال مانند خندیدن و گریستن و نشست و برخاست با هم تشابهات زیادی داریم. این سطح، سطح مادّی و سطح رویین فرهنگ است. این مقدار حداقلی را توضیح می‏دهد. می‏بینیم گاهی اوقات برخی از نگاه سیاسی به فرهنگ نگاه می‏کنند و می‏کوشند مثلاً برای رفع منازعات سیاسی نشان دهند که فرهنگهای ما در میان جوامع مختلف با هم اشتراکات بسیار زیادی دارند. از یک جهت درست می‏گویند و از یک طرف، این سخن نادرست یا به تعبیر بهتر ناقص است. همه فرهنگ همین سطح رویین و ظاهری نیست و اگر به این مقدار بسنده کنیم به جایی نمی‏رسیم. بنابراین من از نگاه حداقلی پا را پیشتر می‏گذارم.
از آن طرف، اگر نگاه را حداکثری کنیم به نگرش پست‏مدرنیست‏ها نزدیک می‏شویم که در اصل فرهنگها را عوالمی جدای از همدیگر تلقی می‏کنند که نه زبانیکدیگر را می‏شناسند و نه کنشهایشان برای هم معنی دارد. حتی به جایی می‏رسد که چنین تلقی شود که خوراک و پوشاک در فرهنگ شرقی یک معنی و در فرهنگ غربی معنای دیگری دارد. این هم می‏شود یک نگاه حداکثری که پست‏مدرنیست‏ها در غرب، از آن دفاع می‏کنند. در متفکران اسلامی جامعه خودمان کسانی که در نگرش دینی به اخباری‏گری و به حداکثری نگاه کردن از منظر دین به تمام امور نزدیک می‏شوند، اینها هم از همین فکر دفاع می‏کنند و در حقیقت برادر پست‏مدرنیست‏ها هستند.
بر این اساس با یک نگرش متعادل، در پی ویژگیها و مؤلفه‏هایی برای فرهنگ کارآمد می‏گردیم. من فکر می‏کنم فرهنگ کارآمد پنج مشخصه اصلی و مهم دارد:
اولین مشخصه‏اش این است که نگاهی وسیع و فراگیر به سامان دادن تعاملات انسانها در یک جامعه در سطح حیات مادّی دارد و فقط معنویت‏گرا نیست. اگر ما امروز از فرهنگ زندگی بودائیان و برهمائیان انتقاد می‏کنیم و آنها را انسانهایی دائما در خلسه و لاک خود فرورفته تلقی می‏کنیم، به این دلیل است که به نیازهای مادّی و ملموس در حیات اجتماعی‏شان توجّه نمی‏کنند و این بخش در فرهنگ آنها خالی است؛ یعنی اگر بخواهیم از فرهنگ اسلامی خودمان که به این نیازها توجّه می‏کند معادلهایی را در فرهنگ آنها بیابیم خیلی از موارد را نمی‏یابیم.
اولین ویژگی فرهنگ کارآمد سامان دادن به بخش ملموس و مادّی تعاملات حیاتی انسان است. من تعبیر تعاملات حیاتی انسان را به کار می‏برم به دلیل این که منظورم از توجّه فرهنگ به جنبه‏های مادّی زندگی، بخش کار و تولید و مانند اینها نیست. کار و تولید مواد زندگی مادّی را تولید می‏کنند، بعد اینها در یک معاشرت و تماس و ارتباط میان انسانها باید به گردش افتد؛ فرهنگ این بخش را سامان می‏دهد. بخش ماقبلش بیشتر بعد زیستی دارد و رفتار انسان با طبیعت است، رفتار انسان با خودش نیست. ما در فرهنگ اسلامی برای رفتار انسان با طبیعت نیز فرهنگ داریم، ولی وجه حاشیه‏ای را تشکیل می‏دهد، وجه اصلی رفتار انسانها با یکدیگر است؛ یعنی به این سؤال پاسخ می‏دهد که بعد از این که تولیدات را به دست آوردیم و دارای امکانات مادّی شدیم چگونه رفتار کنیم؟ این مسأله نقطه‏هایاصلی فرهنگ را تشکیل می‏دهد.
ویژگی دوم فرهنگ کارآمد توجّه به ضمیر ناپیدای انسانها و سامان دادن تعاملات انسانها در میان یکدیگر در خصوص این ضمیر ناپیدا و باطن و قلب و دل و جاذبه باطنی است. این جا است که فرق میان فرهنگ لطیف و دارای ژرفا و عمق عرفانی با فرهنگ خشک، یا فرهنگی که دارای یک بن‏بست و صلبیّتی است که نمی‏تواند به سوی ژرفای عرفانی سوق پیدا کند، ظاهر می‏شود. فرهنگ کارآمد به این بُعد باطنی و سامان دادن تعاملات انسانها در بخش باطنی توجّه جدّی دارد و هیچ گاه از آن غفلت نمی‏کند. در مقام مقایسه، به نظر بنده فرهنگ اسلامی از این جهت بسیار کارآمدتر از فرهنگ غرب است. واقعیت این است که فرهنگ غرب از جهت سامان دادن به تعاملهای روحی و باطنی و آنچه در ضمیر ناپیدای انسانها وجود دارد ناموفق است و فرهنگ اسلامی از این جهت موفق می‏باشد.
ویژگی سوم فرهنگ کارآمد ایجاد رضایت پایدار در میان افراد جامعه است. رضایت پایدار از زندگی در میان افراد جامعه، یعنی این که افراد احساس کنند از طریق این گونه تنظیم روابط اجتماعی و زندگی، برای آنها یک زندگی رضایتمند و مطلوب ـ البتّه در حدّ مقدورات و در حدّ زمینه‏های ممکن ـ فراهم می‏شود. فرهنگ ناکارآمد نمی‏تواند این رضایتمندی را برای انسانها فراهم کند و در این جا این نکته را باید بیفزاییم که وقتی رضایتمندی فراهم نشد، جامعه همواره با دورانهایی از تلاطم و نابسامانی و حرکت به سوی انسجام و دومرتبه نابسامانی روبرو خواهد شد که ما در تصویر فیزیکی یک نوع حرکت زیگزاگی یا حرکت رژورنالیستی را در حیات اجتماعی می‏توانیم ترسیم کنیم. دائما جامعه می‏خواهد از یک جا سر باز کند و به رضایتمندی و آرامشی برسد، ولی وقتی به این افق نزدیک می‏شود، به دلیل این که پشتوانه غنی فرهنگی ندارد به سوی تشتت و تفرّق حرکت می‏کند، باز این تفرق بر نارضایتی می‏افزاید و باز به سوی انسجام حرکت می‏کند؛ یک حرکت زیگزاگی در فرهنگ.
شما در قیاس میان جوامع قبیله‏ای و بدوی گذشته با جوامع شهری امروزی در بعضی از نقاط که شهرها محل تلاقی چند فرهنگند، بخوبی می‏توانید این تفاوت و تمایز میان دو فرهنگ و دو جامعه راحساس کنید. آن فرهنگ قدیمی و قبیله‏ای حداقل برای اعضای قبیله خودش یک رضایتمندی در زندگی به صورت پایدار و طولانی فراهم می‏کند و این فرهنگ چند پاره جدید برای هیچ یک از اعضای موجود در جامعه رضایتمندی مناسب در مقیاس و اندازه جامعه قبیله‏ای فراهم نمی‏کند. بنابراین ویژگی سوم فرهنگ کارآمد معطوف به ایجاد رضایتمندی است.
البتّه این جا دریچه بحثی دیگر باز می‏شود به میزانی که یک فرهنگ ژرفاطلب باشد، ایجاد رضایتمندی برای افراد جامعه‏اش از یک طرف آسان و از یک طرف دشوار می‏شود.
از آن جهت آسان می‏شود که هر اندازه ژرفا می‏گیرد امکان رضایتمندی به لحاظ بازگشت به درون و عمق و باطن بیشتر می‏شود. چون از سطح ظاهری مادی عبور می‏کند، امکان رضایتمندی بیشتر می‏شود، و از آن جهت دشوار می‏شود که پاسخ گفتن به همه این نیازها در درون و ژرفا کار ساده‏ای نیست. در سطح ظاهری راحت می‏شود پاسخ گفت. در سطح باطنی هر چه عمق بگیرید کار شما برای پاسخگویی دشوارتر می‏شود. می‏توان این گونه تشبیه کرد که برای پاسخگویی یک خواسته، یک کودک شش ساله را خیلی راحت‏تر می‏توان راضی کرد تا یک جوان بیست ساله را. خواسته همان خواسته است، امّا در همان حال سطح و عمقش با هم متفاوت است.
لذا در این بخش، رضایتمندی از فرهنگ تناسب مستقیم با دو مؤلفه اول و دوم کارآمدی فرهنگ پیدا می‏کند، رضایتمندی وابسته به این می‏شود که چقدر فرهنگ موردنظر به سطح تعاملات مادّی تعاملات باطنی و معنوی انسانها پاسخ می‏گوید، آن وقت ترکیبی از این دو با ترکیبهای گوناگون و فراوان درجاتی از رضایتمندی را برای افراد جامعه ایجاد می‏کنند. در این جا به نظر می‏رسد می‏توانیم یک جدول داشته باشیم که در آن، در طیف حداکثرش فرهنگی قرار می‏گیرد که می‏تواند تعاملات مادی و معنوی را بخوبی جواب دهد، و آن فرهنگی که در حداقلی که از هم نپاشد، به تعاملات مادّی و معنوی پاسخ می‏دهد، در پایین‏ترین حد قرار می‏گیرد. آن وقت یک درجه رضایتمندی از درجه بسیار بالا تا بسیار پایین به دست می‏آید. اگر از فرهنگی هیچ رضایت پایداری در جامعه حاصل نشود، تحقق عقلانی و تجربه تاریخی و حتی رهنمودهای دینی به ما این را نشان می‏دهد که چنین فرهنگی باقی نخواهد ماند، از هم خواهد پاشید و متلاشی خواهد شد.
ویژگی چهارم فرهنگ کارآمد، داشتن هاضمه قوی و وسیع است. ما می‏دانیم که فرهنگها با هم ارتباط و تعامل دارند، همه با هم رابطه معاضدت و تقویت و کمک دارند؛ چنان که فرهنگهای غربی یک فرهنگ نیستند، ولی دست به دست هم می‏دهند و مثل یک فرهنگ یکدیگر را پشتیبانی می‏کنند. قطعا ما می‏دانیم اروپاییها و آمریکاییها با هم اختلاف فرهنگی دارند، امّا شرایط و وضعیّت زیست فرهنگی انسانها در جهان کنونی باعث شده که تعدادی از فرهنگها در درون همدیگر پیوندهایی ایجاد کرده، خود را به صورت یک فرهنگ کلی نشان می‏دهند، یا به تعبیر بهتر خود را به صورت «کلانْ‏فرهنگ» مطرح می‏کنند.
از آن طرف، کشورهای دیگری هم هستند که همین گونه‏اند. در شرق، میان هند و بنگلادش و برمه و ویتنام و نپال یک حالت کلان فرهنگی شکل می‏گیرد. اگر چه در خود این فرهنگها اختلافاتی وجود دارد، امّا این فرهنگها همدیگر را تقویت می‏کنند و به صورت یک فرهنگ کلی درمی‏آیند. این که چین را پرهیز کردم نام ببرم، به خاطر این است که چین هم اکنون در حال گذار است. بخش مدرن آن یک طور شده و بخش غیرمدرن که از گذشته زندگی مردم جریان داشته، طور دیگری است.
در این جا ما تقویت و کمک به یکدیگر را می‏بینیم. از طرف دیگر به صورت ناخودآگاه فرهنگها بر روی هم تأثیر تغییر دهنده و تحول ایجادکننده می‏گذارند. مادامی که این تغییر و تحول در حاشیه فرهنگ باشد قطعا به شکوفایی آن فرهنگ کمک می‏کند، امّا وقتی تغییر و تحوّلی که بر اثر تأثیرات فرهنگی بیرونی حاصل می‏شود در ارکان و اساس فرهنگ به وجود آید، این فرهنگ تحت تأثیر و تابع فرهنگ تأثیرگذار می‏شود. در حقیقت آهسته‏آهسته استقلال خودش را از دست می‏دهد و درون فرهنگ تأثیرگذار هضم می‏شود.
یک نوع تأثیری هم که فرهنگها بر هم دارند، منازعه و جنگ میان آنهاست. آقای هانتینگتون همه تئوری‏اش را براساس جنگ تمدنها استوار کرد و در نظر او جنگ تمدنها همان جنگ کلانْ‏فرهنگ‏هاست. هانتینگتون تمدنها را از درون تعدادوسیعی از فرهنگها بیرون کشید، هر تعداد از جوامع مختلف و فرهنگهایشان که با هم نزدیک بودند انتخاب کرد و یک تمدن از آن انتزاع نمود و نزاع بین تمدنها را تئوریزه کرد.
من این‏طور می‏توانم این مطلب را توضیح دهم در حالی که میان فرهنگها انواع متعددی از تعامل و روابط امکان‏پذیر است، چرا ما فقط نوع منازعه و جنگش را انتخاب کنیم؟ می‏توانیم گونه‏های دیگر را برگزینیم. یکی از آنها تعامل است. در این تعامل، فرهنگ کارآمد فرهنگی است که هاضمه بسیار قوی داشته باشد؛ زیرا این تأثیر و تأثرات ناخودآگاه وجود دارد، تکوینی و جبری است، در اختیار من و شما هم نیست، فرهنگها بر هم تأثیر می‏گذارند؛ چه تأثیر رفاقتی، چه تأثیر بینابین و چه تأثیر دشمنی؛ امّا فرهنگی کارآمد است که هاضمه قوی داشته باشد و این تأثیرها را که بر آن وارد می‏شود در هاضمه خودش هضم کند. جذبش از نوع تبعی نباشد، جذبی باشد که عنصر بیرونی را در درون خودش هضم می‏کند، آن را خودی می‏کند، و اگر خودی نشود، آن را دفع می‏کند و در درون خودش نگه نمی‏دارد. به میزانی که هاضمه فرهنگ قویتر باشد کارآمدی فرهنگ بیشتر می‏شود.
ویژگی پنجم فرهنگ کارآمد توانایی سریع و فوری فرهنگ در پاسخگویی به نیازهای نوشونده و جدید در حرکت رو به رشد جوامع بشری است. ما می‏بینیم که امکانات، موضوعات و ابداعات تنوع می‏یابد، روزآمد و نو می‏شود. به تناسب نوشدن امکانات، تعاملات میان انسانها هم نیاز به نو شدن دارد و فرهنگی که بتواند به این تعاملات پاسخ بگوید و به تناسب نیازهای جدید تعاملات را روزآمد کند، این فرهنگ کارآمد است.
بنابراین، فرهنگ کارآمد فرهنگی است که اولاً به سطح مادّی، ثانیا به سطح معنوی و باطنی، ثالثا به رضایتمندی عمومی از زندگی توجّه کند، و رابعا دارای یک هاضمه وسیع و خامسا پاسخگو به نیازهای نوشونده در سطح تعاملات انسانی باشد.
اندیشه حوزه: در مورد ویژگی چهارم فرهنگ کارآمد، یعنی برخورداری از یک هاضمه قوی و وسیع، که شما اشاره فرمودید، ضمن این که اصل مطلب را باید تأیید کرد، این سؤال پیش می‏آید که در حال حاضر وقتی در سطح بین‏المللی نگاهمی‏کنیم، می‏بینیم فرهنگ غربی الآن دارد همه فرهنگها را می‏بلعد و هضم می‏کند، یا از آنِ خودش می‏کند، یا این که آنها را از کارآیی می‏اندازد و این در حالی است که ما مدعی هستیم که فرهنگ غنی اسلام دارای چنین ویژگیهایی است که شما برشمردید. آیا به نظر شما مسأله دیگری خارج از این برنامه باعث می‏شود که در مجموع، فرهنگ غربی را به صورت یک فرهنگ به اصطلاح پرهاضمه یا به عبارتی یک فرهنگ درنده که همه فرهنگها را می‏بلعد مطرح کند، یا به خاطر این است که آن فرهنگ پنج ویژگی یاد شده را داراست و ما باید در فرهنگ اسلامی جهات دیگری به جز این پنج خصلت، جست‏وجو کنیم که مزیّت آن را بر فرهنگهای غربی و غیرغربی نشان دهد؛ کدامیک از اینهاست؟
نبوی:
شما به این مسأله پرداختید که حال اگر فرض کنیم دو فرهنگ دارای کارآمدی‏هایی باشند یا حداقل مدعی کارآمدی‏هایی هستند، چطور می‏شود که یکی از این دو که مدّعی کارآمدی بیشتری هم هست چنین به نظر می‏رسد که دارد بازنده می‏شود و آن دیگری که این مقدار هم شاید مدعی کارآمدی نیست، در حال برنده شدن است. مشکل در کجاست؟ به طور مشخص بحث اصلی ما بر سر فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی است. ما اگر بخواهیم این پنج ویژگی را بر فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی تطبیق کنیم، اتفاقا فرهنگ غرب ضعیفتر و ناکارآمدتر می‏نماید و فرهنگ اسلامی قویتر و کارآمدتر است، ولی گویا در عمل ما شاهد وضعیتی هستیم که فرهنگ غرب دارد بر جهان مسلط می‏شود و حتی فرهنگهای جوامع اسلامی را هم تحت شعاع خود قرار می‏دهد. در مقوله‏های ترکیبی ما اصولاً با درجه و غلظت ترکیب سر و کار داریم و به اعتقاد من در این بخش، متفکران اسلامی ما کاملاً بحثهای مهم و اساسی را به فراموشی سپرده‏اند. نه راجع به آن بحث می‏کنند، نه دقت می‏کنند، نه به مقتضیات واقعیت که این نکته می‏طلبد توجّه می‏کنند. حضرت امام رضوان اللّه‏ تعالی علیه را استثنا می‏کنم که از ایشان استشهاد هم می‏کنم که چگونه با دقت به مسائل گوناگون توجّه داشتند.
ما پنج مؤلفه داریم. حال ممکن است کسی بیاید برای فرهنگ کارآمد شش یا هفت مؤلفه بشمارد. از نگاه من یکفرهنگ کارآمد در وجه ذهنی و ایده‏آل این گونه است که تمام پنج مؤلفه را در بالاترین سطح ممکن داشته باشد.
باید ببینیم اسلامی که ما در زندگی به جریان انداخته‏ایم در وجه فرهنگی‏اش از این پنج مؤلفه چه ترکیبی را دارا می‏باشد. غرب هم همین‏طور. در مقابل آن، زندگی سکولاری که غرب راه انداخته باید ببینیم مؤلفه‏های مرکبی که او در کارآمدی فرهنگ خود ترکیب کرده و به دست آورده به چه برآیندی می‏رسد.
من در این جا یک تشبیه ریاضی می‏کنم. اگر این پنج مؤلفه را به صورت پنج معادله و پنج مجهول بنویسیم، هر یک از این مؤلفه‏ها می‏تواند بین صفر تا آن ایده‏آلش در نظر گرفته شود و ترکیب هر کدام از اینها که بین صفر تا حد بالای ممکن قابل انعطاف و تغییر است با هم به ما یک برآیندی بدهد. بنابراین ما امکان دهها هزار برآیند از این پنج ویژگی داریم.
حالا باید ببینیم ترکیبی که ما از پنج مؤلفه فرهنگ اسلامی به دست آورده‏ایم در قیاس با ترکیبی که غرب از مؤلفه‏های کارآمدی فرهنگش به دست آورده، چه وضعیتی دارد. این جا ما با یک وضعیّت مقایسه‏ای رقابتی سر و کار داریم. اجازه بدهید به هر مؤلفه یک نسبت صفر تا ده بدهیم و بگوییم حدّ پایین صفر، حد بالا ده. حال اگر هر یک از اینها را در نظر بگیریم، فرهنگ غربی اگر از ویژگی کارآمدی نسبت به تعامل حیات انسانها در سطح مادی و سامان دادن این تعامل امتیاز 9 از 10 بیاورد و فرهنگ اسلامی امتیاز یک از 10 را بگیرد، در سطح سامان دادن تعامل معنوی میان انسانها، فرهنگ اسلامی امتیاز 9 بگیرد و فرهنگ غربی امتیاز یک بگیرد، تااین جا اگر قبول داشته باشیم که انسان به اندازه نیازهای معنوی‏اش، نیازهای مادّی‏اش هم باید برطرف شود، تا این قسمت با هم مساوی شده‏اند.
به سراغ رضایتمندی می‏رویم؛ مثلاً اگر فرهنگ غرب در رضایتمندی نمره 7 از 10 بگیرد و ما در جامعه خودمان امتیاز 3 از ده بدهیم، این جا فرهنگ اسلامی در ترکیب چهار تا عقب است.
در مؤلفه بعدی اگر نسبت به هاضمه بودن، فرهنگ اسلامی نمره 3 بگیرد و فرهنگ غربی نمره 5 و همچنین اگر در پاسخگویی به نیازهای جدید فرهنگ غربی بیشتر امتیاز بگیرد، خوب برآیند چه خواهد شد؟ یعنی ما با یک مقوله ذهنیکلی که برای آن جنس و فصل درست کنیم و خودمان خود را راضی کنیم سر و کار نداریم، با مقوله‏ای سر و کار داریم که وقتی در زندگی انسانها به جریان می‏افتد به عدد یکایک انسانها تعداد رفتار، تعداد عمل، تعداد رضایت، تعداد نیاز و تعداد پاسخ را پیدا می‏کند، آن وقت برآیند این باید چنان شود که شما امتیازی را که می‏خواهید بدهید امتیاز برتری بدهید. در عمل قطعا این فرهنگ در رقابت برنده است و کارآمد می‏شود، امّا اگر چنین امتیازی به دست نیاید، فرهنگ به کارآمدی نرسیده است.
بنابراین نکته‏ای که باید این جا یادآور شویم این است که ما حد نهایت قابل تصور فرهنگ اسلامی را در ذهن با حدّ نهایت قابل تصوّر فرهنگ غربی مقایسه نکنیم. در آن حد نهایت، انسان مسلمان وارسته متعالی روزآمد متوجه به همه ابعاد زندگی دنیوی و اخروی یقینا بر آن انسان «اومانیست» غرق در نیازهای مادّی خودش در زندگی غربی بسیار بسیار برتری دارد، و آن انسان غربی به این انسان نمونه اعلای اسلامی نمی‏رسد. ولی در واقعیت عینی زندگی، آیا ما آن انسان مسلمان را داریم؟ این‏طور نیست. آیا در واقعیت زندگی غرب آنچنان است که تمام مردم در زندگی عمومی‏شان به آن درجه از امکانات مادّی رسیده‏اند؟ بنابراین هم در امتیاز دادن به مؤلفه‏های کارآمدی فرهنگ غربی باید دقت کنیم که درست و واقعی باشد و هم در طرف امتیاز دادن به مؤلفه‏های فرهنگی خودمان. جای خوشبختی است که ما در مؤلفه‏هایی نمره برتر می‏گیریم که گستردگی و عمق بسیار زیادی دارد و از همان منظر ما می‏توانیم فرهنگمان را رشد بدهیم، مقاوم کنیم، توسعه ببخشیم و در گفت‏وگو هم بتوانیم پیش ببریم و دیگران را قانع کنیم و شیفته خودمان نماییم. ما اگر در پاسخگویی به نیازهای مادّی امتیاز ضعیفتر از غربیها بگیریم در تعاملات معنوی امتیاز بسیار بالایی می‏گیریم و این برای ما نکته اصلی است که می‏تواند برنامه آینده رشد فرهنگی ما را بسازد. در سطح رضایتمندی اگر چه ما ممکن است با نگاه مادّی به زندگی نتوانیم نمره رضایتمندی قوی بگیریم، ولی با نگاه معنوی به زندگی نمره رضایتمندی بسیار بالایی می‏گیریم. مردم ما در کشور خودمان که رهبری امام و انقلاب اسلامی را تجربه کرده و زندگی در این دوران را چشیده‏اند، براحتی فشارها و دشواریهای زندگی مادی را تحمل می‏کنند و درجموع، یک حالت اقناع و رضایت پایدار از زندگی در میان مردم به وجود آمده و این درجه بسیار بالایی از امتیاز برای ما است. البتّه ممکن است از نظر سطح خلاقیتها و ابتکارهای فرهنگی که بتوانیم در رشته‏های مختلف ورزشی یا فعالیتهای هنری از آنها بهره‏برداری کنیم، چه بسا در این بخش موفق نبوده‏ایم. واقعیت هم همین است، امّا با این حال می‏توانیم با توجّه به جنبه‏های معنوی رضایتمندی از این موقعیت بهره بگیریم. همچنین هاضمه فرهنگی ما در جامعه اسلامی قوی است. البتّه فشار غرب هم بسیار فزاینده است. الآن احساس من این است که غرب به اندازه همه هاضمه ما دارد عنصر بیرونی وارد این فرهنگ می‏کند، به طوری که شاید برای هضم آنچه فرهنگ غرب بر ما تحمیل می‏کند، اگر بخواهیم موارد مثبت آن را بگیریم و زوایدش را دور بریزیم، گذر یک نسل هم کافی نباشد و برای یک نسل زمان کم می‏آوریم؛ مثلاً غربیها نوعی از خوراک و اغذیه آسان و راحت را در چرخه زندگی خودشان وارد کرده‏اند. ساندویچهای مختلف و غذاهای جمع و جورتر و جاذبه‏دارتر آمد، امّا سرعت ورود اینها به جامعه ما و بقیه جوامع اسلامی و شرقی آن قدر زیاد است که گاه در بخشهایی از جامعه می‏بینیم که هاضمه، امکان هضم این مقدار را ندارد، تا بیاید هضم کند و به اصطلاح پیتزا را داخلی کند و ساندویچ را عمومی و خودی کند، می‏بیند سیل جدیدی از انواع و اقسام ابداعات جدید روی سر او می‏ریزد. در این جا مسؤولیّت متولیان فرهنگ، نخبگان جامعه اعم از نخبگان دینی و روشنفکران جامعه در جهات بسیاری به بالاترین حدّ ممکن می‏رسد. آنها باید این هاضمه را ایجاد کنند، زن خانه‏دار که آمادگی ایجاد چنین هاضمه‏ای را ندارد، هر چه در تلویزیون، رادیو، کتاب آشپزی و غیره جلویش بگذارند، جهت تغذیه را به آن سمت و سو هدایت می‏کند، می‏خواهد چیزهای نویی هم که به دست او می‏آید برای نوگرایی خودش از آن هم استفاده کند، کاری هم ندارد که امریکاییها و فرانسویها از آن استفاده می‏کنند، به نحو جدّی و بالاصاله توجّه نمی‏کند، مگر از باب مقاومت و مبارزه منفی که افراد جامعه برای مبارزه منفی بسیج شوند، ولی از جهت تقلید، خود او نمی‏تواند برخورد منفی فوری با آن بکند. این جا مسؤولیّت نخبگان جامعه بشدّت زیاد می‏شود و آنها باید ببینندچگونه می‏شود برای فرهنگ هاضمه جدید کشف کرد و به بخش هاضمه آن افزود؟
من مثالهایی ذکر می‏کنم. مرحوم نفیسی از ادیبان معروف ما است که برای بسیاری از لغات انگلیسی و فرانسه که وارد کشور ما شد، معادل فارسی وضع کرد؛ مثلاً به جای کلوپ، ایشان واژه باشگاه را گذاشت. باشگاه یعنی در جایی بودن. لفظ باش را ایشان گرفت و با افزودن گاه که اسم زمان و مکان است، این واژه را به دست آورد، یا مثلاً به جای سویپر (سویپر = جاروکننده) که ما در لفظ خلاصه کرده فارسی می‏گوییم سپور یا سفور، ایشان کلمه رفتگر را گذاشت. به جای کلانتری، واژه پاسگاه را وضع کرد؛ یعنی محل پاس داشتن. البتّه برخی از واژه‏های عربی غلیظ کم مفهوم را نیز تغییر داد؛ مثلاً به دارایی می‏گفتند: مالیه و وزارتخانه‏های دیگر نیز چنین اسمهایی داشتند؛ مانند امنیه، نظامیه و ... که برای اینها نیز معادلهایی وضع کرد.
بنابراین، اقدام ایشان در واقع خدمت بزرگی است و در آن برهه، تقویت بعد هاضمه فرهنگ محسوب می‏شود.
امّا پس از پیروزی انقلاب اسلامی که ما به سوی رشد اوج گرفتیم، هم شروع کردیم به واردات ابداعات جدید و هم نامهای آنها را وارد کردیم و کسی به فکر نبود که برای آنچه وارد می‏شود، هاضمه زبان‏سازی در فرهنگ خودمان ایجاد کند. وقتی هاضمه زبان‏سازی نبود، استاد دانشگاه ما هم وقت این را ندارد که برای واژه‏ای که استفاده می‏کند، معادل‏سازی کند. امروز باید تأسف بخوریم که وقتی در یک سمینار علمی می‏نشینیم (خود من هم الآن از کلمه سمینار استفاده کردم) می‏بینیم که در یک همایش علمی زمانی فکر می‏کنند که بحث بدرستی عنوان شده که معادل انگلیسی آن را حتما تکرار کنند و بر آن تأکید نمایند؛ یعنی ما نه تنها هاضمه را از دست داده‏ایم، بلکه یک هاضمه قرضی هم به ما داده‏اند.
لذا ما در بخش هاضمه واقعا مسأله جدّی داریم؛ بویژه با این وضعیّت موجود و با این فشارها و تحمیلهای فراوانی که فرهنگ غرب و به تعبیر خودشان با جهانی‏سازی فرهنگ، دارد وارد می‏کند. ما نسبت به هاضمه خودمان با توجّه به امتیاز صفر تا ده چه نمره‏ای می‏دهیم. به هاضمه غرب چه نمره‏ای می‏دهیم؟
آخرین وجهش جنبه پاسخگویی بهنیازهای روزآمد و جدید و نوشونده است. این را چه نمره‏ای می‏دهیم. این جا عرصه رقابت است؛ یعنی اگر یک لحظه سرعت کم شود، بازنده‏ایم. در این جا نمی‏شود به فرهنگ مقابل گفت تو حق نداری پدیده‏های جدید به میدان آوری! آمدن پدیده‏های جدید در اختیار من و شما نیست. ماییم که باید بتوانیم فرهنگ را آماده کنیم، به گونه‏ای که با پدیده‏های جدید برخورد معقول داشته باشد و بداند معنای آمدن پدیده‏های جدید این نیست که باید همه را جذب کنیم و بپذیریم؛ که در آن صورت می‏شویم تابع. یا باید اگر آن را نفی می‏کنیم، ثمرات مثبت آن را با یک نوع خلاقیت و روزآمدی دیگر پاسخ بگوییم. وقتی ما ثمره‏اش را از راه معقول و منطقی خودمان ایجاد کردیم، یک قدم هم جلوتر رفته‏ایم. یک مثال بزنیم؛ یک مثال حساس که کمتر به آن پرداخته می‏شود: گاهی دانشجویان سؤالی می‏کند و سیاسیون ما هم چیزهایی می‏گویند که بر مشکل می‏افزایند. در زندگی جوان ـ پسر از 16-17 سالگی و دختر از 13-14 سالگی ـ رفع نیازهای جنسی یکی از نیازهای جدّی و اساسی است و فرهنگ نمی‏تواند چشم او را ببندد. شوخی کردن با این مسأله، تعارف گرفتن آن و بی‏توجّهی کردن به آن خسارتبار و مهلک است. در روایات هم داریم، پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و ائمه معصومین علیهم‏السلام تذکر داده‏اند که گذر دوران بلوغ و رها کردن این وضعیّت به امان خود، وارد شدن به دوران معصیت است، باید برای این فکری کرد و اسلام این جا بیشترین توصیه‏ها و دستورالعمل‏ها را دارد؛ امّا این دستورالعمل‏ها در زندگی پرتحرک و سریع امروزی برنامه و زمینه‏سازی می‏خواهد تا به شاخصهای معینی از زندگی فرهنگی امروز ما تبدیل شود. بدون این نمی‏توان رقابت کرد و برنده شد.
حال در این تجربه و پاسخگویی به این نیاز، جامعه امروز خودمان را با جوامع امروز غرب مقایسه کنیم. می‏بینید آن بخشی که نیازهای جنسی را در جامعه، غربیها ـ خارج از موازین معهود، شرعی، دینی و قانونی خودشان ـ به جریان می‏اندازد که آن مفسده است، به آن کار نداریم، امّا کسی انسان غربی را اجبار نکرده که حتما خارج از این مسیر رفع نیازهای جنسی‏اش را به جریان بیندازد، می‏تواند در مسیری که دین و قانونشان ذکر کرده در همان مسیر به جریان بیاندازد؛ یعنی مختار است، زمینه برایش باز استامکان انتخاب دارد و فرهنگش بر او یک مدار انتخاب خاص و ویژه را که الاّ و لابد باید در همان چهارچوب باشد تحمیل نمی‏کند. وقتی این‏طوری شد ما قیاس می‏کنیم با فرهنگ اسلامی و آنچه در جامعه ما است، می‏بینیم فرهنگ اسلامی در وجه مطلوب و ایده‏آلش هم اتفاقا تنوع دارد، زمینه بازی دارد، چیزی که وجود دارد این است که برای زوجینی که در یک زندگی هستند شروط و تعهداتی گذاشته شده، اگر این زندگی هم تمام شد یک مدتی، فاصله‏ای را به عنوان گذر از آن دوران زوجینی قبلی قرار داده‏اند که این مدت فاصله را زنها رعایت می‏کنند و بعد از آن آماده می‏شوند برای انتخاب و اختیار جدید. هیچ مشکلی هم وجود ندارد. ما می‏بینیم این تنوع در فرهنگ اسلامی حفظ شده و از جهت تعدد زوجات هم برای آن پیش‏بینی لازم انجام شده و از جهت حل نیازهای جنسی مقطعی هم در اسلام حداقل در فقه شیعه برای آن چاره‏اندیشی شده، امّا آنچه در فرهنگ خودمان داریم چیست؟ ما در فرهنگ خودمان یک گزینه به صورت اساسی بیشتر نداریم و آن زندگی خانوادگی پایدار در یک انتخاب دائمی طولانی است. من نمی‏گویم این نباید باشد، خانواده رکن حیات اجتماعی ما است. این را باید توسعه ببخشیم، امّا وقتی فرهنگ آمد در این قسمت متراکم و غلیظ شد، شما مواجه می‏شوید با معضلی همانند آنچه مثلاً فلان مدیر کل بهداشت فلان استان می‏گوید: 33% خانمهای کادر درمانی این استان مجردند و بالای سی سال عمر دارند و شما نمی‏توانید برای آن چاره‏اندیشی کنید، چون فرهنگی که شما به جریان انداخته‏اید و در میان شما هست به صورت هاله‏ای دارد بر جامعه فشار می‏آورد. فرهنگ رقیب از تنوعهای خودش استفاده می‏کند و شما در محدوده بسیار کوچکی قرار گرفته‏اید و مثل زنجیر و طناب بر دست و پای شما محکم بسته شده و امکان تکان خوردن ندارید. شما چگونه می‏توانید نسبت به نیاز جوان به این صورت پاسخگو باشید.
البتّه من در این جا نمی‏خواهم آن گونه که برخی آقایان می‏گویند، از ازدواج موقت دانشجویان حمایت کنم یا این مسائل را توضیح بدهم، می‏خواهم بگویم نخبگانی که وظیفه یافتن راه‏حل و مسؤولیتهای برنامه‏ریزی اجتماعی را به دست می‏گیرند، وقتی دریابند که جامعه در عرصه رقابت دارد عقب می‏افتد، باید برای آن چاره‏اندیشی کنند. چاره‏اندیشی آن هم فقط به این نیست که ما یک توصیه کلی کنیم که به وسیله ازدواج موقت و ترویج آن در جامعه می‏شود به مقدار زیادی مشکل را حل کرد؛ زیرا با شروع موجی از ازدواج موقت ممکن است خانواده‏های زیادی از هم بپاشند و مشکل درست شود.
بنابراین ما در وجه کارآمدی در پاسخگویی به نیازهای جدید دقیقا باید عرصه‏های رقابت و نوآوری‏های فرهنگ رقیب را شناسایی کنیم و بعد مزیتهای فرهنگ خودمان را ببینیم. در فرهنگ اسلامی زمینه‏های این مزیتها بسیار بسیار وجود دارد، که به اعتقاد من بخش اعظم آن را راکد گذاشته‏ایم و هیچ فکری نمی‏کنیم. در مورد اوقات فراغت و در باب هنر همین مسأله وجود دارد. بیشترین کاری که ما در جنبه فرهنگی دینی انجام می‏دهیم رواج دادن یک سبک معین و ثابت از عزاداری است. من مخالف با این سبک نیستم، مدافع جدّی و تمام عیار این سبک هم هستم، امّا سخنم این است که این یک کار از آن ده کار و صد کاری است که ما باید انجام دهیم نه همه آن کار؛ لذا می‏بینیم که تلویزیون ما بدل این سخنرانی عزاداری و برنامه عزاداری چیزی ندارد عرضه کند. البتّه اخیرا کارهایی کرده و فیلمهایی ساخته‏اند که مناسب است، ولی پیداست که در عرصه رقابت اگر فرهنگ رقیب ده بیست نوع برنامه و روش کاری به میدان آورد و ما بخواهیم تنها با یک روش پیش برویم، موفق نخواهیم شد.
اگر سرجمع این پنج عامل را در فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی با هم ترکیب کنیم و واقعیات موجود آنها را امتیاز بدهیم، نتیجه این امتیاز آن مقدار فاصله و امکان رقابت ما است. من معتقدم به لحاظ استعداد ما می‏توانیم امتیاز بسیار بالاتری بگیریم، ولی به لحاظ دغدغه واقعی نخبگان و متفکران جامعه بسیار راکد بوده‏ایم و مشکل جدی داریم و از این جهت امروز از امتیاز عقب مانده‏ایم.
اندیشه حوزه: از مطالب شما یک نکته دیگر استنباط می‏شود و آن این که اگر شما هم می‏پسندید، یک عامل ششم هم اضافه کنیم و بگوییم فرهنگ کارآمد، فرهنگی است که قدرت تولید فرآیندهای فرهنگی هم داشته باشد. آیا این هم می‏تواند یکی از این چند مشخصه کارآمدی تلقی شود؟
به عبارت دیگر، آنچه شما فرمودید کهرمز پیشرفت فرهنگ غرب و شاید عقب ماندن ما باشد، این است که ما همه اینها را داریم، امّا آن مقداری که توانسته باشیم از ذهنیت به عینیت منتقل کنیم شاید در بعضی از این محورها بیلانش پایینتر است که باز من این نتیجه را می‏گیرم که به طور طبیعی خودبخود این جنبه کارکردی گرفتن به خود است که فرهنگ را به سمت کارآمدی سوق می‏دهد. این که ما در ذهنیت، یا در تئوریها و آرمانهای خودمان یک سری مسائلی را داشته باشیم به تنهایی کافی نیست، مگر این که وارد جنبه کردار و رفتار افراد جامعه شود و به این شکل در کنار انسانها قرار گیرد که طبیعتا به بحث کارکرد فرهنگ می‏رسیم.
ما عامل ششم را در کنار اینها خواهیم دید و آن مسأله تولیدات فرهنگی است، یا به عبارتی آنچه باید در خود فرهنگ جست‏وجو کنیم، آن استعدادی است که باعث می‏شود این فرهنگ دائما تولید داشته باشد و شما هم اشاره کردید که فرهنگ غرب دائما در حال تولید فرهنگی است. بنابراین ما هم در مقابل آن اگر این پارامتر را داشته باشیم که قدرت تولید خودمان را آن قدر زیاد کنیم تا در مقابله با هجوم تولیدات آنها ما هم بتوانیم یک سری مسائل و فرآیندهای فرهنگی تولید و ارسال کنیم، با این کار در حقیقت ما توانسته‏ایم دست کم توازنی را ایجاد کنیم. نظر جناب‏عالی در این‏باره چیست؟
نبوی:
برای این که تفسیری که از کارآمدی فرهنگ دادم در کنار توضیح قدرت تولید فرهنگ تناسب بهتری را حفظ کند، اجازه می‏خواهم این گونه تعبیر کنم که قدرت تولید، شرط بقا و پایداری است و به نظر بنده زمینه و بسترساز کارآمدی است، امّا خودش مؤلفه کارآمدی نیست. ما می‏توانیم فرهنگهایی را تصویر کنیم که به لحاظ حجم و مقدار تولیدات فراوانی دارند و تا حدّی هم سعی می‏کنند تنوع در تولید را رعایت کنند، امّا کارآمد و در عرصه رقابت برنده نیستند؛ چنان که می‏توانیم تصویر کنیم که فرهنگهایی از نظر حجم و مقدار و تنوع تولیدات کمتر داشته باشند، امّا کارآمد باشند و در هر جا که قرار گیرند نفوذ کنند و اثر ماندگار خودشان را برجا گذارند. در شرایط امروزی تولیدات فرهنگ غرب به لحاظ تعداد و حجم، از فرهنگ اسلامی بیشتر نیست. ببینید وقتی بنده به لحاظ تولیدات و حجم صحبت می‏کنم، منظور شمارش تعاملات فرهنگی میان افراد جامعه است. من از سر تحقیق این ادّعا را می‏کنم که فرهنگ غرب دارای این حجم از تعاملات فرهنگی که ما در میان خودمان هستیم نیست. پس از این جهت امتیاز بیشتر و برگ برنده در اختیار ما است، امّا از طرف دیگر، فرهنگ غرب آن مقداری که در تعاملات فرهنگی و بعد هم در تهاجم فرهنگی بر فرهنگهای دیگر اثر می‏گذارد و از یک نوع و طیف وسیعی از انواع رفتارهای فرهنگی برخوردار می‏شود که ما از این منظر دچار نقطه‏ضعف هستیم و با وجود این حجم بزرگ و وسیع تولیدات فرهنگی می‏بینیم فرهنگ ما در معرض آسیب و خطر جدی است؛ مشکل کجاست؟ مشکل به آن پنج مؤلفه قبلی بازمی‏گردد.ما مدتهاست که به صورت جدّی و برنامه‏ریزی شده به سطح مادّی فرهنگ توجّه نکرده‏ایم، البتّه در سطح معنوی و باطنی نمره ما خوب است، در بعد هاضمه توجّه نکرده‏ایم، در بعد نیازهای جدید و پاسخگویی به آنها توجّه نکرده‏ایم.
بنابراین توان و حجم تولید بستر و زمینه کارآمدی فرهنگی است، امّا خودبخود یک مؤلفه و ویژگی جداگانه‏ای در کارآمدی فرهنگ ایجاد نمی‏کند. اگر تولید زیاد باشد، ولی به نقطه تشنه مصرف پاسخ متناسب را ندهد، به نتیجه نمی‏رسیم.
حال اجازه دهید من مثالی عرض کنم. بعد از سالیان دراز که هیأتهای مذهبی ما را بیشتر افراد مسن پر می‏کنند، جامعه ما رو به جوان شدن رفته و تعداد زیادی از این جوانها تحصیل کرده‏اند و دیگر با ادبیات و نوع نشست و برخاست و روحیه فرهنگی موجود در آن هیأتهای مذهبی کوچک اُنس ندارند.
من در هیأتهای مذهبی هستم، خیلی که با نشاط شود 50 ـ 60 نفر یا 70 نفر می‏شود. هیأتهای کوچک 10، 20 نفری هم داریم. حال هیأت خیلی بزرگ هم باشد، حداکثر 2 تا 3 هزار نفری هم در خودش جمع می‏کند. ولی شما در یک جا در استادیوم آزادی صدهزار نفر جوان را دارید. لذاست که ما نمی‏توانیم حجم را شمارش کنیم و بگوییم ما یک تولید حجیم داریم، بعد دل خوش کنیم که این تولید حجیم باید اثر بگذارد و چرا نمی‏گذارد؛ لابد جوانها دچار یک مشکل اساسی هستند که این اثر را نمی‏گیرند. نه، این‏طور نیست. ما کاری در فرهنگ نکرده‏ایم که به نیازهای جدید جواب بدهیم. بنابراین تولید زمینه را می‏سازد. اگر تنها دل‏خوش کنیم که یکسره تولید می‏کنیم راه را اشتباه می‏رویم؛ تولیدی که بتواند با این ویژگیهای پنج‏گانه دائما خود را دربرآیند بسیار قوی حفظ کند و نگه دارد، مهم است.
اتفاقا یکی از دامها و مهلکه‏های نهادهای رسمی فرهنگی ما همین جاست. بیلان و گزارش کار سالیانه اینها حجیم است، می‏بینیم صدها و هزارها اردو، کلاس و جلسات مختلف برگزار و گزارش شده است؛ پس مشکل کجاست؟ چرا احساس می‏کنیم که اگر پس‏رفت نکرده باشیم، پیشرفت ما خوب نیست. دلیل آن این است که هر چند این صدها و هزارها فرآیند فرهنگی نسبت به تعدادی از جوانان و نوجوانان ما جواب داده است، ولی حجیم بودن این تعداد نسبت به تنوع و گستره شمول بر همه جوانان جامعه ناچیز بوده است. ما مثلاً نیاز 2 میلیون جوان را پاسخ داده‏ایم و برای 18 میلیون جوان هیچ کاری نکرده‏ایم. لذا اصل توان تولید، شرط بقای فرهنگ است، و اگر نباشد فرهنگ متلاشی می‏شود و نمی‏ماند، ولی برای کارآمدی این را باید زمینه تلقی کرد. از این زمینه باید به جوانب مختلفی که در مؤلفه‏های پنج‏گانه ذکر کردیم، جواب بدهیم و نیازها را پاسخ گوییم و این نهضتی می‏خواهد.
البتّه ما به اندازه‏ای که برای ساختن کاربراتور پیکان و رینگ یا اتاق آن در صنعت دغدغه داریم، اگر نصف این دغدغه را در فرهنگ داشته باشیم، بی‏شک وضعمان بهتر از این می‏بود و خیلی بیشتر پیش می‏رفتیم.
بسیاری از کسانی که در وجه فرهنگ کار می‏کنند و نخبگانی که در فعالیتهای خدمات فرهنگی هستند، فعالیت خود را به صورت یک شغل و کار تعریف شده‏ای که معاششان را تأمین می‏کند انجام می‏دهند. این خودش یک حرکت ضد فرهنگی است. این چگونه می‏تواند به نیازهای روزآمد جواب بدهد. او خودش با کار فرهنگی‏اش دارد به حداقل نیازهای خودش فکر می‏کند؛ بنابراین شما چگونه می‏خواهید به نیازهای روزآمد برسید و پاسخ دهید. این جاست که ما یک ورطه بسیار بسیار بزرگ و عظیم داریم و ان‏شاءاللّه‏ این بحثها بتواند مقداری این دغدغه‏ها را افزون کند و توجهات را به این قسمت جلب کند که فکرها جدّیتر و اساسیتر بشود.من اگر بخواهم چند مورد را توضیح بدهم، این طور عرض می‏کنم: ما جاهایی می‏خواهیم که در پوشاک با مختصات و رنگ و بوی اسلامی نوآوری کند و به تعبیر غربی‏ها مد سازی کند و اسلامی هم باشد؛ الآن یک جا هم نداریم. تمام نمونه‏هایی که می‏آورند، همه از اروپا وارد می‏شود. ما در غذا چنین چیزی را نیاز داریم؛ هیچ فکری نشده است. تمام توان و تلاش بخش شورای آرد و نان ما این بوده که نان سنگک بهترین راه است، باید همان را حفظ کنیم، در حالی که نیازهای نوشونده می‏آید، آن وقت می‏بینیم نان برشته فرانسوی پایش باز می‏شود. آیا در نان خوردن هم تقلید کنیم؟ این نشان می‏دهد آن بخشی که می‏خواهد این را سامان دهد فقط به منافع جابجایی آرد و نان فکر می‏کند و هیچ تدبیر دیگری در این‏باره اندیشیده نمی‏شود. لباس، نان و نوشیدنیها آهسته آهسته به این وضعیّت که عرض کردم می‏رسد.
کجا نخبگان ما برای مسائل یاد شده فکر می‏کنند و چاره‏ای می‏اندیشند. وضعیّت ما الآن این گونه است. عده‏ای افراطی این طرف ایستاده‏اند و لابد چنین تلقی می‏کنند که زندگی و سطح تعاملات فرهنگی ما در همان الگوی ده قرن پیش و حداکثر تا دوران صفوی خوب است. عده‏ای هم آن طرفش در مقابل ایستاده‏اند و می‏گویند سطح تعاملات فرهنگی ما فقط وقتی قابل‏قبول می‏شود که ما پیرو محض غربیها شویم و از غرب تقلید کنیم. این هر دو صف افراط است. آن وقت ما می‏بینیم حضرت امام در منشور روحانیت، دقیقا بر این موضوعات انگشت گذاشته و تأکید کرده‏اند که چه بسا در آینده اشکال و وضعیّت زندگی مردم تغییر کند و علما باید از الآن به فکر آن باشند که با تغییرات چه باید کرد و برای اینها چه چاره‏ای باید اندیشید.
به هر حال در این بخش، ما خلأها و حفره‏های عظیمی در جامعه خودمان داریم که اینها کارآمدی فرهنگ اسلامی را بشدت تضعیف می‏کند و باید برای آنها چاره اساسی اندیشیده شود.
اندیشه حوزه: تشکر می‏کنم از این که وقتتان را در اختیار مجله اندیشه گذاشتید و به سؤالات ما پاسخ دادید ضمن این که اینها پاسخ به سؤالات ما بود پاسخ به نیازهای فرهنگی کشور هم بود. امیدواریم که با انعکاس آنها و توجّه مسؤولان، گامهایموثری برداشته شود.
در پایان این نشست از جناب عالی استدعا می‏کنیم اگر باز هم جدای از این مسائلی که مطرح شد راهکارهایی به نظرتان می‏رسد که تذکر آنها لازم باشد ارائه بفرمایید.
نبوی:
من نکته‏ای که در این جا ذکرش را لازم می‏دانیم، مسؤولیّت و رسالت بسیار بزرگی است که بر دوش حوزه‏های علمیه است. در حوزه‏های علمیه ما، مسائلی تحت عنوان فرهنگ‏سازی و پرداختن به معضلات و حل مشکلات فرهنگی وجود ندارد. بیشتر طلبه‏ها اصول و فقه می‏خوانند و به این بحثها مشغولند، ولی دردمندانه عرض می‏کنم که حوزه‏های علمیه ما نمی‏توانند مدعی ایجاد فرهنگ مطلوب و برتر و کارآمد موردنظر خودشان باشند، مگر این که در این عرصه وارد شوند و مشکلات و سؤالات را بشکافند و برای راه‏حل آنها چاره‏جویی کنند. اگر مدار بر این است که وزیر و وکیل و نیروهای اجرایی و مدیران میانی کشور عمدتا از میان تحصیلکرده‏های علوم جدید و به تعبیر رایجتر از میان روشنفکران انتخاب شوند، من سؤالم از بزرگان حوزه‏های علمیه این است که تا چه وقت قرار است که این مدیران، این افرادی که مسؤولیت می‏پذیرند و قطعا توانایی فرهنگ‏سازی در آن افق وسیع را هم ندارند و آنچه را هم که بسازند قطعا فرهنگِ اسلامی موردنظر و مطلوب ما نیست بر سر کار باشند؟ تا چه وقت حوزه‏های علمی می‏خواهند اجازه دهند وضع این گونه باشد که وزیر و وکیل بیاید و در جریان حرکت فرهنگی جامعه افت و خیزی کند و حوزه‏ها تنها اعلان نارضایتی کنند؟ تا کجا این گونه می‏خواهیم پیش برویم؟ یک جایی باید بایستیم و بتوانیم مسائل را از پایه و از اساس با یکدیگر حل کنیم و آن جا به راه‏حل‏ها برسیم. البتّه شورای عالی انقلاب فرهنگی وجود دارد، شوراهای فرهنگ عمومی کشور هم هستند، بنده خودم عضو شورای فرهنگ عمومی هستم، ولی این در حد پاسخگویی به نیازهای ساختاری و کوتاه‏مدت نظام است و اگر بخواهد یک حرکت درازمدت، راهبردی و بنیادی انجام شود، بخشی از حوزه‏ها باید به صورت کاملاً جدی وارد شوند. من واقعا نسبت به آینده نگران هستم.

تبلیغات