در آمدی بر کار آمدی فرهنگ (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اگر بخواهیم پشتوانه ملی واقعی یک ملت را در چیزی جست و جو کنیم طبعا در ابتدای امر به طلا فکر میکنیم؛ اما پس از اندکی تعمیقنظر درمییابیم که طلا با همه درخشش و زیبایی و کارایی آن، زندگیساز نیست و جز در موارد محدود، بیشتر در مصارف زینتی به کار میرود. همچنین اگر از اعتبار کردن ارزش آن چشمپوشی شود، در پاسخگویی به نیازهای گوناگون انسان کارآمدی ذاتی ندارد. (مگر آن که از اعتبار ارزشی آن برای مبادله با شیء کارآمد استفاده شود) و از دید عقلانیت زندگی نمیتواند پشتوانه ملی قرار گیرد.
طلا از نظر عقل قدسی و از منظر حکمی نیز پشتوانه نیست؛ زیرا پشتوانه باید چیزی باشد که امکان سلب آن منتفی یا دستکم بسیار ناچیز باشد و طلا قابل دزدیده شدن است.
از این منظر، طبیعتا به مواهب طبیعی و ذخایر ملی میرسیم، لیکن اینها نیز بدون نیروی انسانی عالم و آگاه و مجرب به کارآیی نمیرسند و تنها ارزشهای بالقوهای هستند که در صورت تحقق شرایطی میتوانند پشتوانه ملی واقع شوند.
بدینسان در جهت راهبردن به پشتوانه ملی به مسألهای غیر مادی میرسیم که آن، علم و آگاهی و تجربه است. اما اینها نیز به خودی خود، کارآیی نخواهند داشت مگر آن که نیرویی تحلیلگر و مفسّر و کنشگر در رأس هرم آنها حاکم باشد تا بتواند دادهها را به یکدیگر ربط دهد و مفاهیم ارزشی را از غیر آنها جدا سازد و نقش ارزشیها را در ارتباط با عملیها و عمل انسان نقد و بررسی و ارزیابی نماید و بدین وسیله بتواند همواره به آفرینش دادههای انتزاعی جدید بپردازد.
فرقی نمیکند که نام این نیرو را «نفس ناطقه» بگذاریم، یا «عقل سلیم انسانی»، یا به تعبیر برخی روانشناسان «وجدان آگاه اخلاقی» (: آلفرد آدلر + هانری برگسون1) و یا هر عنوان مناسب دیگر. مهم آن وجود حاکم بر علم و آگاهی و تجربه است که دادهها را در جهت مقتضی به کار وامیدارد و به بهترین وجه و بیشترین ظرفیت و نتیجهگیری مینشاند.
ذوق اعتلا یافته و ورزیده یا به تعبیر دیگر، «فرهنگ» است که در مصدری از حکم و داوری دادههای حواس (مادی و معنوی) نشسته و دائما تعیین میکند؛ در واقع، فرهنگ همان وجود پنهان واقعی است که گرچه با عقلافزاری یافتنی نیست، اما وجود خود را به معاینه در مجموعه رفتار آدمی مینهد و انسان در هر چیزی که ملاحظه نماید وجود آن را ادراک میکند.
پس آنچه به واقع میتواند پشتوانه ملی یک ملت قرار گیرد، نیروی انسانی باریافته، از علم و تخصص و مهارت است که در رأس آن، ذوق اعتلا یافته و بالیدهای قرار داشته باشد و هم در این جاست که بیان پر مغز و زیبای حضرت مولا علی علیهالسلام به معنی مینشیند که: «قیمة کلّ امرءٍ مایحسنه».2
در این جا سخن از نفس کار نیست؛ زیرا اصل مسأله «کار» در شرایط پیشین موضوعیت داشت؛ آن جا که زمینه وجودی انسان در مرحله «بکر»ی از «تخلّق» قرار داشت و همچون زمین بیرون آمده از دریا یا یخبندان که تنها به نفس «پوشش گیاهی» (صرف نظر از چیستیِ گیاه) نیاز دارد او نیز در آن مرحله، تنها به نفس «کار» نیاز داشت، ولی اکنون پس از گذر از آن مرحله در موقعیتی از حرکت به سوی کمال قرار دارد که از یک سو، «چیستیِ» کار مطرح است و از سویی دیگر، «غایت» کار؛ یعنی کار و رفتار مفید؛ یعنی کارآمدی کار و رفتار.
مسلّما ما تا آن جا هنوز فاصله داریم و نمیتوانیم ادعا نماییم که نیروی انسانی ما چنین است و آن گاه آن را به عنوان پشتوانه در جای آلترناتیو قبلی بگذاریم؛ زیرا هنوز اصل مسأله فرهنگ و فرهنگ شدن فرآیندهای علمی و تجربی و آگاهی عقلی (چیست، از کجاست، برای چیست، و چراست) برای توده مردم ما روشن نیست و تا آن جا باید مسافتی را همراه با التفات به «باید و نبایدها»یی طی کنیم. دکتر محمد نهاوندیان میگوید:
«به نظر بنده باید در ارتباط بین فرهنگ و کارآمدی سه گام برداشته شود؛ ابتدا تسهیل اقتصادی، دوم تغییر اداری و سوم احیای فرهنگ ...»3
اما دقیقا چنین نظری ـ هر چند که صائب نیز هست ـ به منزله «زنگ به گردن گربه بستن» است: چه کسی باید این سه گام را بردارد؟ چگونه؟ و با چه ابزار و امکاناتی؟ ... آیا مردم به خودی خود، یا مردم به کمک دولت و مجلس و نهاد حکومت باید اقدام کنند، یا دولت و حکومت باید پیشقدم باشند؟
آنچه به نظر ما میآید و فکر میکنیمدارای اهمیت بنیادی و فوقالعاده است، قبل از کارآمدی کار، کارآمدی فرهنگ است؛ یعنی باید بکوشیم آن فرهنگی را که انسان را در همه ابعاد وجودیاش کارآمد میکند بجوییم.
مفهوم فرهنگ
در جامعهشناسی به دنبال طرح مفاهیم «هنجار»، «ارزش» و «نهاد» به دلیل ارتباط و پیوستگی، مفهوم فرهنگ مطرح میشود و از اینرو، مفهوم ایجابیای از آن به ذهن متبادر میشود که در بردارنده معانی والایی چون رشد، نموّ، بالندگی، آراستگی، پیراستگی و کسب فضائل و کمالات انسانی است، ولی گاه دیده میشود که اصطلاح «فرهنگ» بر معانی عکس مفهوم اصلی آن نیز اطلاق شده است و به کارگیرندگان آن، مرادی همچون رذائل اخلاقی و پستی طبع و ناهنجاری را منظور داشتهاند؛ مثلاً گفته میشود: فرهنگ قاچاق، فرهنگ دزدی، تقلب، چاپلوسی و یا به کسی که ادب ندارد، گفته میشود فرهنگ او همین است.
شاید مراد بعضی نیز از کلمه «تهاجم فرهنگی» نوع معنایی با بار منفی است که به عنوان فرهنگ بیگانه وارد میشود. به هر حال، آنچه در عرف اهل لغت و عرف علمی جامعه شناختی از آن برداشت میشود، باریافتگی انسان از نظر هر چیزی است که مطلوبیت داشته باشد که طبعا در جنبههای عینی به دو بخش مادی و معنوی (یا فرامادی) تقسیم میشود و در هر دو به معنای مجموعه دستاوردهای مفید و پسندیده به کار میرود.4
در مورد فرهنگ تاکنون مباحث بنیادی فراوانی ارائه گردیده و در این مجله نیز به گونه مبسوطی از آن بحث شده است5، لیکن هدف ما در این نوشتار، روشن کردن ابعاد معنی رسانی فرهنگ ـ بویژه فرهنگ اسلامی ـ به طور کاربردی است؛ یعنی جنبههای کارآمدی آن مورد توجه واقع میشود.
در آغاز لازم است به این مسأله توجه کنیم که خارج از قلمرو علوم طبیعی، جغرافیایی و اقتصاد مهمترین متغیر تأثیرگذار بر رفتار فردی و اجتماعی، فرهنگ رسمی و حاکم هر جامعه است و فرهنگ به مثابه شبکه اعصاب در کنار و حتی در دل هر نهاد، دستگاه یا فرد نقش تعیین کننده دارد؛ از این رو، بحث حاضر اهمیتی ویژه مییابد.
فرهنگ اسلامی
فرهنگ را ممکن است بنا به اعتباراتی با قیدهای اضافی شناسایی کرد؛ همچون فرهنگ ملی، فرهنگ دینی، فرهنگ علمی، سیاسی، اقتصادی و غیره. و این امر به خاطر غلبه مفهوم آن قیدها در محیط یا شرایط خاص است؛ که به فرهنگ صبغه خاص آن را بخشیده است. از این رو، در این ویژهنامه آنچه مورد توجه قرار گرفته فرهنگ دینی اسلامی است؛ یعنی نوع خاصی از فرهنگ که در آن، صبغه اسلامی برجسته شده است، هر چند که سایر خصوصیات و ذاتیات مربوط به اصل مفهوم فرهنگ را نیز دارا میباشد؛ و نیز هر چند که غلبه این صیغه در زمان حاضر به اندازهای است که وقتی از دور به درون مجموعه کشورهای اسلامی نگریسته شود و فرهنگ آنها مورد توجه قرار گیرد، چیزی جز اسلامیّت به نظر نیاید. (چنان که در طرح سرمشقگونه ساموئل هانتینگتون ـ نظریهپرداز سیاسی آمریکایی معاصر ـ فرهنگ همه این کشورها اسلامی معرفی شده است.)
پر روشن است که در همان حال، ما دارای فرهنگ زمینهای هستیم که فرهنگ ملی ما را میسازد و معمولاً فضای خالیِ آموزهای را در بعد معنوی ـ و گاهی هم مادی ـ پر میکند.
پیدایش فرهنگ اسلامی
در یک تکانش عظیم، سازماندهی شده، بر مبنای تفکر و تعقل، هدفمندی شده و متناسب با ایدهها و آرمانهای خفته یک ملّت همچون ظهور نهضت فکری روحی انبیا علیهمالسلام و در خصوص بحث ما، نهضت اسلام، جامعهای که در آن این حادثه اتفاق میافتد بشدت از آن متأثر میشود، لیکن شکی نیست که در آغاز، دامنه محدودی خواهد داشت، اما با لحاظ این که خصلتهای ضروری یاد شده را دارا میباشد، این تکانش به حرکت خود ادامه میدهد و باز نمیایستد و از این رو، تأثیرپذیری جامعه نیز ادامه توسیعی مییابد، چنان که پس از گذشت اندی زمان میتواند محدوده قابل اعتنایی را تسخیر نماید.
بنابراین، در آغازین لحظههای نوزایش و ظهور دین در جامعه، وسعت و دامنه آن را درصد اندکی از چارچوبه سطح زندگی نمایش میدهد که بتدریج بر قلمرو آن افزوده و فراگیر میشود تا آن جا که تمامی چارچوبه را پر میکند.
اندیشه حوزه » شماره 29 (صفحه 9)
نمودار پیشرفت فرهنگی دینی در جامعه روی زمینه فرهنگ ملی
اگر در مورد ایران و اسلام از زاویه فرهنگ بخواهیم بنگریم، مسأله را خارج از این قانون نخواهیم دید و با نگرش بر تداوم دین اسلام در ایران قرنهای اول و دوم، دو فرهنگ دینی و ملی را با حفظ استقلال هر یک مشاهده خواهیم نمود.
این که میگوییم «با حفظ استقلال» از این روست که همراه با زده شدن اولین تکانه، تنها حساسیتی در آن جامعه بیشتر به وجود نمیآید و ادامه تکانهها موجب ایجاد عکسالعمل مثبت یا منفی فرهنگ بومی میگردد که با توجه به دارا بودن این نسبت به غناهای ارزشی بیشتر و مورد نیاز جامعه، تعارف و تلاقی فرهنگی حاصل میشود.
«در مراحل بعد، مانند مراحل تکوینی هر بخش علمی، جنبههای مشخصتر و ملموستر، یعنی عناصر تشکیل دهنده آن مطرح میشوند. ابتدا زبان، [اصول و مبناهای] مذهب، آداب و رسوم، و سپس به تدریج ارزشها به عنوان یک عنصر اصلی و قوی در فرهنگ بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. بعد از آن کمکم هنجارها نیز به عنوان عنصر اصلی فرهنگ مطرح میشوند. به علاوه در کنار این عوامل ... از یک طرف عناصری مانند علم، هنرهای خاص (نقاشی، معماری، کارهای دستی)، شعر و موسیقی و ... از طرف دیگر عناصر دیگری مانند تکنولوژی و اقتصاد نیز به حیطه عناصر تشکیل دهندهفرهنگ اضافه میشود.»6
شاید نتوانیم تاریخ دقیقی را برای یگانه شدن فرهنگ ملی و اسلامی ایران به نظر آوریم؛ چه آن که میزان رسوخ اسلام در جایجای این میهن تفاوت داشته است، ولی از قرن چهارم به بعد یقینا در ایران غربی و مرکزی و شرقی (از فرات تا جیحون) غلبه فرهنگ اسلامی را تا حد تسخیر تمامت قلمرو فرهنگ ملی میتوان نشان داد. اما آنچه به امروز و نگاه ما مربوط میشود نامگذاری انحصاری فرهنگ به عنوان فرهنگ اسلامی است:
«تاریخ و فرهنگ هزار و چهارصد ساله اخیر ایران چنان با اسلام یگانه شده است که آن دو را از هم جدا نمیتوان کرد؛ یعنی فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی در هزار سال اخیر تاریخ ما یکی شده است. آن که ایران را دوست دارد، چه بداند و چه نداند، این وحدت را دوست میدارد.»7
کارآمدی فرهنگ اسلامی و فرهنگ ملی
یگانگی دو فرهنگ ایرانی (یا هر ملیت دیگری) و اسلامی به معنای ادغام فرهنگی یا استحاله فرهنگی نیست. این یگانگی همچون یگانگی در دلالت کلمه مرکب یا دلالت زوج و امثال آنهاست که در عین دوتایی بودن به دلالت واحد میپردازند. همچنین دوتایی بودن نیز به معنای هموزن بودن نیست. شاید بهترین برداشت از این مسأله را آقای دکتر سریعالقلم ارائه نموده است:
«فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی دارای دو مدار مختلفی هستند که تا اندازهای با هم تداخل نیز دارند. فرهنگ ایرانی مانند فرهنگ هر ملیتی، سرزمین، قوم، نژاد، تاریخ انباشته شده و بخشی از هویت انباشته شده ملتی را مطرح میکند.
فرهنگ اسلامی یکچارچوب جهانبینی است و همچنین نظام اعتقادات فرد یا ملتی است. فرهنگ اسلامی آن فرهنگ ملی و ایرانی را به عنوان لایهای در نظر میگیرد، ولی فراتر از آن با یک مدار وسیعتری وارد جهانبینی و اعتقادات میگردد. بنابراین ما دو نوع کارکرد مختلف میتوانیم از فرهنگ ایرانی و فرهنگ دینی یا اسلامی مشتق کنیم ... این است که فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی نمیتوانند جایگزین یکدیگر بشوند ... یعنی ابتدا یک حالت طبیعی و غریزی فرهنگ ملی وجود دارد و سپس بر روی آن، یک جهانبینی بنا شده است ... فرهنگ ایرانی، فرهنگ طبیعی و فطری است، ولی فرهنگ اسلامی از شعاع وسیعتری برخوردار است ...»8
از این رو، هر یک در عرصهای از نیازهای یک ملت دارای کارکرد است؛ فرهنگ ملی در ایجاد اتصال هویتی ملت به ریشهها، و فرهنگ اسلامی در ایجاد انگیزه برای عمل و ضمانت بخشیدن به اصالت هویت معنویت این ملت، و درستی بخشیدن به نوع رفتار، کردار و پندار از طریق کشف واقع و نظر برخاسته از بصیرت نسبت به تمامی عناصر دخیل در زندگی انسان، و نیز غایتمند کردن زندگی.
ویژگیهای فرهنگ کارآمد
اکنون باید بدین مسأله بپردازیم که فرهنگ کارآمد کدام است و به سخنی دیگر: کارآمدی یک فرهنگ را در کجای آن باید جُست؟
مسلما و به حکم عقل، آن فرهنگی کارآمد است که اولاً از فربهی و برنایی و توانایی برخوردار باشد و ثانیا دادههای آن بتواند پاسخگوی نیازهای جامعه باشد.
عموما نیازهای انسان را میتوان در دو بعد معنوی و مادی گروهبندی کرد؛ چه آن که انسان به همان اندازه که موجودی فیزیکال است موجودی است متافیزیکال؛ از این رو، نیازهای او را در سه گروه مهم میتوان قلمداد نمود:
1. نیازهای عقلانی، شامل الهیات، فلسفیدن، منطق، ریاضی محض، تجربیات حسّی منتج به کشفیات علمی قانونمندانه، و به طور کلی هر گونه تفکر و سنجش بر معیارهای عقلانی مسائل انسانی.
2. نیازهای روحی و عاطفی، شامل امور احساسی و عاطفی (Passions and Sentiments) ؛ همچون عشق و پرستش، عرفان و شهود، هنر و ذوقیّات، تعالی اخلاقی، مقبولیت اجتماعی، خلاقیتها و ابداعها و الهامگیریها و ... این قبیل مسائل که در نگاه نخست، فاقد توضیح عقلانی (عقلافزاری) و جنبه کارکردگرایانه، کاربردی و مفید به نظر میرسند، در حقیقت نهادهای کائن و مکمونی هستند که همواره و در سراسر تاریخ بشری در وجود او شعله میکشند و به عنوان یک گروه نیاز اساسی انسان یا به عبارتی دیگر: به عنوان گروهی از غرایز، گاهی تمامت اراده انسان را به خود متوجه میسازند؛ و در حکم ژنهایی عمل میکنند که تعیین کننده گروه سوم نیازها هستند. (مثلاً گرایش به خیر، حسن، فضیلت، کمال و برتری، داشتن توتم ایدهآل، به عنوان محور علاقه و پیوند، منشأ تلاش، حرکت و کندوکاو است برای یافتن راه، شیوه و روش، ابزار و وسایلی که به تسهیل اهداف عقلانی میانجامد)
3. نیازهای مادی محض، شامل آنچه به جسم انسان مربوط میشود و یا جسم است و به انسان تعلق مییابد؛ نظیر خوراک، پوشاک، همسر، مسکن، وسایل زندگی، دارو و ... که با توجه به توسعه جوامع انسانی، فرهنگ مربوط به این دسته از نیازها روزبروز در حال گسترش و تنوع و تغییر و تحول است و دغدغه آن بیشتر میشود.
عموم تنشها و اضطرابهای روحی بشر امروز نیز متوجه این سه گروه نیاز است و طبعا آن فرهنگی که بتواند در این رابطه پاسخگو باشد، فرهنگ انتخاب شده بشر در قرن 21 خواهد بود و به هر میزانی که یک فرهنگ در شناسایی و حل و تأمین نیازهای انسان موفق باشد، در ارائه راهکار عملی و کاربردی نیز موفق خواهد بود و به اصطلاح، کاربردیتر و کارآمدتر خواهد شد.
دکتر ناظرزاده کرمانی از این فرهنگ به عنوان «فرهنگ ستدنی» (مقبولیتدار) یاد میکند و میگوید:
«آن دهنده فرهنگی موفقتر است که قبل از ارسال داده یا پیام فرهنگی اولاً نیازهای واقعی ستاننده احتمالی کالای خود را به درستی بشناسد و ثانیا داده او در اصل و فیالواقع بتواند آن نیاز بخصوص را رفع کند. این محتاج مطالعه دقیق و برنامهریزی شایسته است. و همین است که گاه زیباترین و بیبدیلترین پیام فرهنگی ستانده نمیشود، و برعکس، یک داده فینفسه سخیف و وضیع فرهنگی، با چه شور و ولع و گستردگی باورنکردنی ستانده میشود.»9
فرهنگ اسلامی و حکمت عملی
نظر به آنچه از معنای کلاسیک و فرهنگنامهای فرهنگ برمیآید (تعالی فکر، ذوق طیّار و حذاقت فهم، ادب، علم، عقل و فرهیختگی و ...) به اضافه آنچه بر آموزش و تربیت جسم و جان و هدایت در منهج قویم انسانی از مفهوم آن استفاده میشود (تعلیم و تربیت / کانت)10 و ریشهمندی آن در دورههای باستان و سرچشمه گرفتن معارف انسانی از حکمای نخستین و نیز با در نظر گرفتن این که آنچه از آنان صادر شده حکمت نامیده شده است، میتوان عنوان فرهنگ را یا همان حکمت قرار داد، یا چیزی که به عنوان نمود بیرونی حکمت در رفتار و کردار انسان هویدا میشود. به عبارتی دیگر، حکمت عبارت از «خرد ناب» و فرهنگ عبارت از تجلّی آن در انسانی است که به موقعیت برینی نائل شده و توانسته است احکام ذاتی عقل سلیم انسانی را از قوه به فعل (و یا از سوبژه و ذهن به ابژه و عین) برساند تا نمود یابد.
مؤید این نظریه این است که در فیثاغورس به قبل، این بزرگان به عنوانی برگرفته از «خرد» لقب مییافتهاند و در صدر مصطبه حکمای نخستین، پیامبران الهی قرار دارند که هم نخستین نوآوران در عرصه تمدن و فرهنگ مادی (خیاطی، کشتیسازی، ادوات جنگی و ...) بودهاند و هم نخستین معلمان بشر در عرصه مشی و سلوک زندگی، توجه دادن بشر به امور واقعی و غیبی و مسائل پنهان و ریزی که به وسیله عقل پرورش یافته، اکتشاف میشوند. (حکمتالاشراق: سهروردی11؛ حکمت خالده: دکتر اعوانی12؛ جاودان خرد: ابنمسکویه13 ملاحظه شود.)
اگر کسی حکمت باستان و سیره انبیاء سلف را بررسی نموده، سپس از درون به دین مقدس اسلام نیز بنگرد، بروشنی درمییابد که این دین شریف در تداوم همان حکمت انبیاست؛ چنان که قرآن نیز شأن خود و سایر کتابهای آسمانی را بیان حکمت و تعلیم و تزکیه مینامد:
«و یعلّمهم الکتاب و الحکمة» (جمعه/2)
و در بر دارنده ارشاد و هدایت انسان نسبت به مسائل مادی و معنوی اوست،
اندیشه حوزه » شماره 29 (صفحه 14)
به گونهای که از کهکشان تا اتم، از نقطه تا بعد از مرگ، از موی و ناخن تا قلب و مغز و به طور کلی، از جسم تا جان و از عالم تا آدم را متعهد تفسیر گشته است؛ (چنان که هر کتاب تفسیری پیرامون یکی از این محورهاست).
مؤید دیگر این نظریه، نتایج تحقیقات دامنهدار برخی از فرهنگشناسان اخیر است که در ذیل به آنها اشاره میشود:
1. «مویلمان (Muhlman) به عنوان یک انسانشناس فرهنگی میگوید: فرهنگ کلیه اشکال زندگی یک قوم، از جمله پایههای تفکری آن را تشکیل میدهد ... و لذا موضوع مورد بررسی نه فقط یک رشته خاص، بلکه همه علوم تفکری و انسانی است.»14
2. «مارتین (Martin) به عنوان یک جامعهشناس فرهنگی نیز فرهنگ را شامل تمامی محتواهای فکری و ارزشی که زندگی انسانی را از زندگی حیوانی متمایز و برجسته میسازد میداند. این خانواده، اقتصاد، تکنیک، دولت، سیستم دفاعی و ... را نیز در بر میگیرد.»15
3. «تزویکی (Zwicky) به عنوان یک دانشمند فنی ـ مهندسی در مقدمه کتابش «اکتشاف، اختراع، تحقیق ...» به نکاتی اشاره میکند که در واقع، همان برداشت دانشمندان بالاست؛ اما با بیانی ملموستر. او مینویسد: انسانها از زمانهای دور در پی آن بودهاند که زندگی را برای خود آسانتر کنند. لذا آنها همواره در جستوجوی راههای جدید و بهتر بودهاند که تغذیه، مسکن، لباس، سلامت، تفریح و ... را برای خود تأمین نمایند. بسیاری از این انسانها پس از ارائه خدمات فکری و جسمی مردند و عدهای آثار هنری برای خود و هموطنانشان به وجود آوردند. همه آنها کوشش کردند جهان را بهتر بفهمند و برای یک زندگی مفهوم عمیقتر بیابند ... متفکرین دوران مختلف از این تجربیات نتیجهگیریهایی نمودند و حکمتهایی برای زندگانی نگاشتند که پیروی از آن را برای انسان، چه برای فرد فرد و چه برای جامعه انسانی ممکن میسازد تا به اهدافِ موردنظرشان به طور کامل و بیدغدغه دست یابند.»16
رازکارهای کارآمدی فرهنگ
1. سازمان اجتماعی
در مورد عواملی که در کارآمدی هر فرهنگ میتوانند مؤثر باشند سخن بسیار است؛ زیرا فرهنگ به مثابه چترفراشمولی در زندگی انسانی، در همه زمینههای نیاز نقش اساسی دارد: اقتصاد، سیاست، آموزش و تربیت، حقوق و قانون، رسوم، آداب اجتماعی و ... و ما در قسمتهای بعدی این ویژهنامه، به برخی پارامترها اشاره خواهیم داشت، لیکن آنچه در صدر جدول رازکارهای کارآمدی فرهنگ قرار دارد و تقریبا در همه فرهنگها ـ با هر پسوند ـ نقش اساسی دارد چند مسأله و از آن جمله موضوع سازمان اجتماعیای17 است که بیانگر ساخت اجتماعی18 نیز هست.
البته همه تمایزاتی که میان فرهنگ آرمانی و فرهنگ واقعی هست در این جا نیز به خودنمایی میپردازد که در حقیقت، همان وجوه تمایزی است که بین بخش نظری و بخش عملی وجود دارد و منظور ما ساخت اجتماعیای است که به وسیله آن، میان هر دو بخش آرمانی و واقعی به نوعی وفاق19 حاصل گردیده باشد؛ اگر چه جامعهشناسان در مطالعه جوامع امروزی به سبب وسعت و پیچیدگی غالبا ناگزیر میشوند توجه خود را به نظام «آرمانی» قابل مشاهدهتر نهادها ـ چنان که در حقوق و اصول اخلاقی و مذهبی متجلی میشود ـ تمرکز دهند.
شرایط کارکردی
سازمان اجتماعی فرآمده ترتیبات خاص، یا فرآیندهای مخصوصی است که میتوان از آنها به عنوان «شرایط کارکردی»20 یاد کرد. بدین ترتیب باید اصل دوام جامعه را در جنبه ساخت اجتماعی، و اصل دگرگونی را در جنبه سازمان اجتماعی جستوجو کرد؛ زیرا شرایط مذکور به عنوان متغیر، در اعمال فرآیندی شناخته میشوند که فرامده هر گونه کاستی و فزونی در هر شرط یا میزان هر شرط، متفاوت میگردد.
عمده «شرایط کارکردی» جامعه به لحاظ نقش نهادها و گروهها و افراد تعیین میشوند. این شرایط، حداقل ـ چنان که تیبیباتومور میگوید ـ عبارتند از:
1. نظام ارتباطی؛
2. نظام اقتصادی برای توسعه و توزیع کالاها؛
3. ترتیباتی (شامل خانواده و آموزش و پرورش) برای جامعهپذیر کردن نسلهای جدید؛
4. نظام اقتدار و توزیع قدرت؛
5. نظام مناسک به منظور حفظ یا افزایش همبستگی اجتماعی و رسمیت بخشیدن به وقایع مهم (شخصی یگروهی)21.
البته نیازی نمیبینیم که وجود این شرایط را به زبان فنکسیونالیستی (کارکردگرایی) انتظام بخشیم، بلکه میتوان به صورت کاملاً ساده به عنوان «شرایط لازم برای پیدایش جامعه» از آنها یاد کرد و حدود یک ساخت اجتماعی خاص را مشخص ساخت؛ جامعهای که تنها مرز آن، وجود فرهنگ فراشمول واحد مذهبی است که همان عامل وحدت و یکپارچگی میان نهادها و گروههای اجتماعی نیز هست (جامعه جغرافیایی و سیاسی مراد نیست).
2. فرهنگ و ساخت اجتماعی
رابطه میان فرهنگ و ساخت اجتماعی در واقع به گونه رابطه بین ذهن و عین است. «از یک طرف، اگر واقعیت اجتماعی با پیکره ساخت آن در نظر مجسم شود، مانند یک صورت عینی جلوه میکند که در آن دادههای جمعیتی و اقتصادی و نیز برخی از جنبههای سازمان اجتماعی (مثلاً جنبههایی که به وسیله پایگاه و نقشها بیان میشوند) و بالاخره بعضی از گروههای اجتماعی مثل ملت یا طبقات با اولین تلاش ذهن به صورت ملموس و ساده قابل شناخت هستند. از طرف دیگر، واقعیت اجتماعی اگر با تصاویری که مفهوم فرهنگ به خود میگیرد در نظر مجسم شود، به صورت پیکرهبندی و هیأتی غیر مادی، یا «وجدان جمعی» و نیز به مثابه عالمی ذهنی که افراد در آن شرکت جسته و از این رهگذر تعریف و تبیینی میشوند، ارائه میگردد.»22
گی روشه در مورد این رابطه چنین میگوید:
«عناصر ساختی و عناصر فرهنگی با هم پیوستگی بسیار نزدیک دارند و پیوسته به طور متقابل بر یکدیگر تأثیر میگذارند. فرهنگ، بازتابی از عناصر ساختی است و برای ایجاد مدلها، نمادها، ضمانتهای اجرایی و صراحت بخشیدن به محتوای هنجاری نقشها از آن عناصر الهام میگیرد؛ عناصر ساختی نیز به نوبه خود تاحدی از جلوهها و تجلیات، ارزشها، ایدئولوژیها و نمادهای فرهنگی پیروی و متابعت میکنند.»23
وی سپس در مورد نقش فعال سازمان اجتماعی در کارکردی شدن فرهنگ مینویسد:
«سازمان اجتماعی ... عبارت ازکاملترین زمینه تحلیلی است که «کنش اجتماعی»24 در آن انجام میشود. سازمان اجتماعی در واقع از تمامیت کنش اجتماعی در درون جمعی معین ناشی میشود و تمام عناصر فرهنگی و ساختی، تمام متغیرها و تمام عواملی که در تعیین، سازماندهی، هدایت و انگیزش کنش هر یک از افراد مؤثرند، در ایجاد سازمان اجتماعی سهیمند.»25
کارکردهای فرهنگ
پیش از این به نهادها اشاره کردیم. نهادها کارکردهای عمومی فراوانی دارند که به طور خلاصه عبارتند از: آسانسازی رفتار برای اشخاص، دراختیار گذاشتن صورتهای آماده نقشها و روابط اجتماعی و اعمال مراقبت اجتماعی. تاحدودی این کارکردهای نهادی، کارکردهای فرهنگ فراشمول نیز هست.
فرهنگ وجود دارد تا به نیازهای اجتماعی انتظام بدهد و نهادهای اجتماعی به مثابه وسایل تأمین این نیازها هستند و بنابراین مجموعه فرهنگ را شکل میدهند؛ اما بجز این، فرهنگ کارکردهای ویژهای نیز دارد که از آن جمله است:
1. فرهنگ به طرزی معنیدار و علمی، ملتی را از ملت دیگر متمایز میسازد و راه شناختن مردمان را برای پژوهشگر آن هموار میسازد.
2. ارزشهای جامعه را به گونه انتظامیافتهای تفسیر و تعبیر میکند؛ از همین گذرگاه است که میتوان معنی، هدف و نوع رفتار فرد یا جامعه را بهتر فهمید. درک هر چه عمیقتر فرهنگ موجب درک مفهوم یکپارچه زندگی، معانی رفتار و ارزشهاست.
3. فرهنگ یکی از استوارترین پایههای همبستگی اجتماعی را فراهم میکند. وجهه اشتراک در آرمانیهای فرهنگ (چون عشق به وطن، مکتب، همنوع، همزبان، هموطن، همدین و ...) الهامبخش فداکاری، وفاداری و ازخودگذشتگی در راستای اهداف جامعه است.
4. فرهنگ نه تنها تصویری از ساخت اجتماعی ارائه میدهد، بلکه عناصر شناسایی آن را نیز در اختیار میگذارد. فرهنگ بدینوسیله به رفتار اجتماعی آن چنان انتظام میدهد که شخص با جامعه احساس همگرایی26 نموده، بیآن که ناچار باشد مرتبا شیوههای فکر و عمل را ابداع یا اختراع نماید.
5. نقش، شکل، پایگاه اجتماعی و تکوین شخصیت اجتماعی فرد به وسیله فرهنگ ساخته میشود.
«تحلیل این کارکردها بسهولت اهمیت عظیم فرهنگ را نه تنها برای افراد و گروهها در یک جامعه معیّن، بلکه برای روابط بین جامعهها در سطح بینالمللی آشکار میکند. رابطه متقابل فرهنگ و جامعه چنان است که میتوان گفت: این فرهنگ است که جامعهاش را میسازد، همان طور که جامعه فرهنگش را.»27
اهمیت سازمان و ساخت اجتماعی
در کارکردی شدن فرهنگ
اگر به دیده تحقیق در عقلانیت زندگی انبیاء علیهمالسلام و حکیمان و اندیشهورزان تاریخ بنگریم، بروشنی درمییابیم که آنان در پی هدفی متعالی به دو کار مهم دست زدهاند:
1. مکتبسازی و یا تبیین و تفسیر مکتبی که انتخاب نموده بودهاند.
2. مدینهسازی یا کوشش در اصلاح مدینهای که آن را مطابق ایدهآل خود یافتهاند.
آنچه به عنوان هدف میان راهی از بند اول دریافت میکنیم، پدیدآمدن یا روشنتر شدن یا رفرم بخشیدن به فرهنگ جامعه انسانی (به لحاظ تاریخی و جغرافیایی) است؛ چه آن که آنان همواره تلاش نمودهاند تا در همه زمینههای نیاز انسان به ارائه راهکار بپردازند؛ زمینههایی که از سوی دیگر عناصر زیرساز فرهنگ نیز میباشند، چون حقوق، اقتصاد، سیاست، اخلاق، روابط میان انسانها، و ... بنابراین، خواسته یا ناخواسته از تلاششان در کار مکتبسازی نوعی فرهنگ ایجاد و نتیجه میشود؛ هر چند مهم نیست که آن فرهنگ بلافاصله به ساقه نشیند و استواری یابد، یا آن که ـ چنان که در طبع کار فرهنگی هست ـ اندکی بعد از آن واقع شود.
مدینهسازی نیز، چه به صورت نظری (چنان که برخی از فلاسفه اقدام به ارائه مدینه فاضله نمودهاند) و چه به صورت عملی (چنان که انبیاء عظام به وسیله دین اقدام به ارائه آن نمودهاند یا برخی از حکماء و فلاسفه در مجموع ارائه افکارشان طرح عملیای از آن را درانداختهاند و به نوعی در تغییر ساخت و سازمان جامعه تأثیر نهادهاند)، خواسته یا ناخواسته، از جمله اقدامهای مهمی است که در راستای اهداف مکتبی تحقق مییابد.
در حقیقت طرح اندیشه مدینهسازی گام اساسی تحکیم پایههای کاربرد همان فرهنگی است که به اقتضای آن، مکتب به وجود میآید؛ از این رو، میبینیم پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآله پس از 13 سال مکتبسازی در مکه به تأسیس «مدینةالنّبی» در یثرب پرداخت و شکی نیست که مدینه رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله شهر آب و گل نبود؛ جامعه سازمانیافته و متشکل و منسجمی بود که پیش از آن با هدف مکتبی خود، ساختهای اجتماعی نوینی را ایجاد نموده بود، ساختهایی که بروشنی با ساختهای قبلی متغایر مینمود و ضرورت کارکردی شدن فرهنگ اسلامی تأسیس چنان مدینهای را ایجاب کرده بود؛ چه آن که مکتب و فرهنگ نوساخته بر زیربنای ساخت و سازمان بدوی و کهنه قبلی ضمانت اجرا و کارکرد ندارد؛ زیرا میان این دو بوضوح میتوان ناهمگرایی28 را احساس کرد. این ناهمگرایی موجب کارکرد نامناسب29 فرهنگ اسلامی در جامعه میشود که گاهی در تلاقیهای فرهنگی از آن به عنوان شوک فرهنگی (در فرد) هم یاد میشود.
3. قدرت تفکر و ادراک
همانطور که میدانیم، کارآمدی کامل یک فرهنگ را زمانی خواهیم داشت که انسانها بتوانند برای برآوردن نیازهای خود به راههای مناسب بیندیشند و ابزار مناسب آنها را ابداع کنند و این نیازمند بالارفتن توان فکری است و از این رو، هر چه میزان آن بالاتر باشد، دستیابی به اهداف آرمانی و عملی آنان نیز آسانتر خواهد بود.
مسأله قدرت تفکر و ادراک جدا از آنچه به حکم عقل نیز از مفهوم فرهنگ انتزاع میشود و در بحث کارآمدی آن ضرورت پرداخت مییابد، چیزی است که در فرهنگنامهها (لغتنامهها) نیز مورد توجه قرار گرفته است؛ مثلاً:
ـ در فرهنگ هفت جلدی «روبر» (فرانسه)، فرهنگ (Culture) را به «رشد برخی استعدادهای روحی با تمرین ذهنی خاص» معنی کرده است.30
ـ منجدالطّلاب واژه «ادب» را به کار برده و آن را به «ملکهای نفسانی که به شخص قدرت میبخشد تا از ناهنجاری خود را نگه دارد» معنی میکند.31
ـ در فرهنگ فارسی امروز، فرهنگ به معنای «استعدادهای فکری و اخلاقی پرورش یافته به وسیله آموزش» و «ذوق اعتلا و گسترش یافته از راه تربیت فکری و زیباییشناختی» و «شکل یکپارچه آگاهی، اعتقاد و رفتار انسان ...» آمده است.32
ـ در فرهنگ آکسفورد، کلمههای "Education" و "Culture" در معانی پرورش هوش و قابلیتدار کردن آن، تربیت فکر و استعداد، استخراج و استنباط، نوعی تمدن استحصالی برای تربیت انواع محصول، حیوان، باکتری، انسان و ... آمدهاند.33
ـ همچنین در فرهنگ عربی منجدالطلاب زیر عنوان «ثقافة»، فرهنگ را به «دستیابی و ادراک، حذاقت و تیزفهمی، استوارمندی قوای عقلی بر روشهای هماهنگ و موازی، پیرایش شخصیت انسانی و هدایت آن به منتهی درجه کمال ممکن» معنی کرده است.34
ـ فرهنگنامه انگلیسی ـ عربی المورد نیز به سبک اکسفورد، به معنی کردن آن دو کلمه پرداخته و "Culture" را به «تمدن یا مرحله معینی از پیشرفت شهرنشینی» و «ثقافة» تعریف نموده است.35
بنابراین میبینیم نزد لغتشناسان، فرهنگ در متن خود این بار معنایی را به عنوان یک خصیصه ذاتی حمل میکند، به گونهای که اگر قدرت و وسعت فکری را از دایره مفهوم فرهنگ حذف کنیم، فرهنگ معنای خود را از دست داده است.
فرامرز رفیعپور در این باره مینویسد:
«هر چه که یک جامعه و اعضایش قدرت تفکر و علم بیشتری داشته باشند بهتر میتوانند به اهدافشان دست یابند. بنابراین، پیشرفت فرهنگی در درجه اول به معنای پیشرفت فکری است.»36
قدرت تفکر و ادراک ناشی از کارا ساختن هوش و استفاده بهینه از احکام نفس ناطقه انسانی، مجموعه آنچه را که فرهنگش میدانیم، کارآمد میکند، به گونهای که شخص را توانا میسازد در زنجیره علّی روابط پیش برود و در هر مورد و مسألهای به تعداد بیشتری از عوامل و روابط بین آنها بیندیشد؛ مثلاً یک شطرنجباز مبتدی فقط یک حرکت بعد را میتواند در نظر بگیرد، در حالی که پیشرفت فکری او در این زمینه وی را قادر به در نظر گرفتن چندین حرکت میسازد و این وضع میتواند همچنان به پیشرفت ادامه دهد تا به بالاترین درجه ممکن رسیده، او بتواند تا پایان بازی همه حرکتها را در نظر آورد. این قدرت تفکر، وی را دررفع نیازش به پیروزی کمک میکند.
قدرت تفکر یک مهندس ساختمانی میتواند آن قدر پیشرفت نماید که بتواند یک آسمانخراش صدطبقهای را اندازهگیری و محاسبه نماید و همه احتمالات را در طراحی آن در نظر آورد، در حالی که قدرت تفکر یک بنّای معمولی، بیش از یک عمارت ساده دوطبقه را نمیتواند قبلاً در نظر آورد و اندازهگیری نماید.
در علوم انسانی نیز همین گونه است؛ مثلاً در ادبیات، نویسنده یا شاعری میتواند کاری شگفتآمیز ارائه دهد که قدرت تفکرش به او امکان در نظر آوردن همه لغات، تکنیکها، سبکها، آرایهها، شیوههای بهرهمندی از معانی، موسیقی لفظی و معنوی و ... را داده باشد.
بدینسان میبینیم از امور مهمی که میتواند یک فرهنگ را کارآمد نماید، قدرت ادراک و تفکر است و به سخنی دیگر: تأکید بر معنای ذاتی فرهنگ.
فرهنگ اسلام و قدرت تفکر
واژههای «فکر» و «عقل» در مجموع تعالیم اسلامی از پر کاربردترین واژهها بعد از واژههای کلیدی اصول اعتقادی هستند و اهمیت تفکر به اندازهای است که در بیانهای گوناگون به عنوان «ساعتی تفکر برتر از عبادت هفتاد سال» آمده است.
قرآن مجید به دیگران چنین توصیه میکند:
[بیایید تنها یک پند مرا گوش کنید [«این که یکایک و دوتا دوتا فقط برای خدا قیام کنید، سپس تفکر کنید ...»37
و به عنوان یک هدف میانراهی در مورد تبیین شریعت میگوید:
«این چنین خدا آیات را برای شما روشن میکند، تا آن که شاید شما تفکر کنید.»38
و در مورد شأن انسان مؤمن میگوید:
«آنان که ایستاده و نشسته و بر پهلو خدا را به یاد میآورند و در آفرینش آسمانها و زمین تفکر میکنند ...»39
جوشش ذهن و اندیشه
هدف فرهنگ اسلامی
از جمله واژگانی که همواره در بیان قرآن به معنای رأی، نظر، اندیشه، بصیرت ذهنی و تعقل به کار رفته، واژه «رای» و مشتقات آن است.
قرآن با استفاده از این ماده لغوی، مؤمنان و ملحدان را به حقیقتبینی وحقکاوی و کشف رازهای پنهان عالم و آدم فراخوانده و در بیش از چهارصد مورد به نکات مهم آفرینش و انسان و مسائل آن دو اشاره نموده است40 که خود، بیانگر عزم اسلام بر جوشش ذهن و اندیشه انسان میباشد؛ یعنی همان چیزی که رکن اصلی در معنای فرهنگ به شمار میرود.
قرآن در بیانی خطاب به دانشمندانی که آگاهانه سعی در کتمان حقیقت دارند چنین میگوید:
«آیا آن کسانی که کفر ورزیدند [به دیده علم و عقل] ندیدند که آسمانها و زمین درهم فشرده و بسته بودند و ما آن دو را باز کرده، از هم شکافتیم؟»41
امام علی علیهالسلام ، در خطبه نخست نهجالبلاغة، هدف انبیاء علیهمالسلام از تشریع دین را همین نکته میداند:
«لیثیروا لهم دفائن العقول، و ...»42 (تا گنجهای پنهان مانده خرد را برای مردم برشورانند ...) [توضیح: دفائن جمع دفینه، به معنای گنجینه پنهان شده در زیر خاکهاست؛ اثاره به معنی برشوراندن خاک یا هر چیز دیگری است (اثاره: تاراندن).]
برشوراندن خردهای خفته انسانها چیزی جز انگیزش برای عمل، و فعال کردن فکر برای در نظر آوردن راهها، ابزار، شیوهها و جمیع امکانات کاربردی در پی ندارد؛ زیرا انسان وقتی بتواند فکر کند و چیزی را ادراک نماید، طبعا به عمل روی میآورد.
توجه به نکته دقیقی که در بیان امام علیهالسلام است، آنگاه که با ملاحظه معنای حذاقت و تیزفهمی و استوارمندی قوای عقلی در مفهوم فرهنگ در نظر آورده شود، این زاویه را روشن میکند که هدف انبیاء علیهمالسلام ـ بویژه اسلام ـ در فرهنگ دینی همان کارکردی شدن فرهنگ است؛ یعنی فرهنگ نظری و آرمانی را به فرهنگ عملی و واقعی تبدیل نمودن.
بنابراین، مجموعه آنچه از دین به عنوان فرهنگ استنباط میشود، جامعه را در تمام قسمتها کارآمد مینماید و این همان «کارآمدی فرهنگ اسلامی» است.
4. توبه یا تصحیح خطا، صراط مستقیم
کارآمدی فرهنگ اسلامی
یکی از سرفصلهای مهم در تعلیمات اسلام در خصوص کارآمدی فرهنگ، مسأله «توبه» است که از آن به «انابه» نیز یاد میشود.
توبه به معنای بازگشت از گناه است؛ چه آن که گناه راجع به «خود» یا «خدا» یا «خلق» باشد، یا آن که گناه به معنای خطا و انحراف از هنجار و کج شدن از صراط مستقیم زندگی باشد.
توبه در اسلام به معنای وسیعی در بر گیرنده درجات و مراحل مختلف است؛ چون ندامت، عزم بر تکرار نکردن، پس دادن ناحق، جبران ضایعه و خسارت وارده، پافشاری در جهت عکس گناه، و کسب خشنودی آن که گناه راجع به او بوده است (رضای خدا؛ رضای خلق).
جالب این است که خدا در تعالیم اسلام «توّاب» نام گرفته است که این نکته ما را به جدیّتر بودن توبه آگاه میسازد.
بیگمان پافشاری بر خطا انسان را از رسیدن به راهی که در پیش گرفته است بازمیدارد و به ناکامی میانجامد و فرهنگی که در آن این برنامه (توبه) گنجانده نشده باشد، چندان ضمانتی در کارآمدی ندارد؛ ولی در فرهنگ اسلامی که همواره بر «دارالآخره» و «یومالدّین» و «یومالحساب» تأکید میشود، علاوه بر برنامههای «مصونیّت بخش» (تقوا، یاد خدا و عدالت)، برنامه «تصحیح خطا» را در مجموعه آموزههای دینی قرار داده است، تا همواره شخص مؤمن در «صراط مستقیم» گامبردارد. در بیانی دیگر میتوان گفت که در اصل، برنامه «توبه» صراط مستقیم کارآمدی فرهنگ اسلامی است.
جان ال. اسپوزیتو (فیلسوف و جامعهشناس معاصر آمریکایی در دانشگاه جرج تاون) میگوید:
«فهم و درک من از «توبه» در اسلام این است که شما کاری را که غلط میدانید دیگر انجام نمیدهید و به راه مستقیم اسلام میگروید. به همین جهت من کتابی راجع به «صراط مستقیم اسلام» نوشتم و در آن گفتم که اسلام «راه مستقیم» است. این را من مستقیما از قرآن گرفتم و من عقیده دارم که این چالشی است که امروزه هم ما با آن روبرو هستیم ...»43
5. بهرهمندی از امام، اسوه و مقتدا (الگو)
بررسی مسائل انسانی ـ فردی و اجتماعی ـ از یک زاویه، نتیجه تکبعدی به دست میدهد و نظر به ایدهآل شناخت، شناختی ناقص از آن حاصل میشود، مگر آن که جوانب مختلف یک مسأله از منظرهای مرتبط با آن کاویده شود. در مسأله کارآمد شدن فرهنگ نیز بررسی آن تنها از زاویه جامعهشناختی چنین است وحداقل ـ از بعد شناخت اجتماعی ـ به روانشناسی اجتماعی نیازمندیم.
این که چرا «مُد» در جامعه طرفداران بسیاری جلب میکند، و این که چرا «چشم و همچشمی» رواج زیادی دارد، و این که «همرهنگ جماعت» بودن یک مطلوبیت و مقبولیت راسخی یافته است، مسلما ریشه روانی اجتماعی دارد که باید ابتدا در حوزه خاص خود بررسی شود.
به نظر نگارنده دو امر میتوانند ریشه رویدادهای یاد شده باشند:
1. عدم شناخت کافی، به نحوی که بین مطلوب آرمانی انسان و آن شیء پیوند ناگسستنی ایجاد کند؛ یعنی معرفت کاملی وجود ندارد تا نوع و میزان ارتباط آن شیء را با انسان روشن کند و از آنجا که انسان با تکیه بر عقل خود قادر به راهیابی به چنان معرفت بازدارندهای نیست، و از آن رو که نیاز قطعیِ جهتنیافتهای دارد و جهت برای او مبهم است، برای تشخّص یابی جهت به عقل عمومی ـ عقل کلانتر ـ یعنی عرف و عموم مردم مراجعه میکند، تا جهت برای او تأیید یا تصحیح شود.
«در متون تخصصی، پیروی از هنجار را «همشکلی» Conformity) یا (Conformism و عدم پیروی از هنجار را نابهنجاری (Nonconformism) مینامند ...
دانشمندانی که به این مسأله پرداخته بودند بزودی دریافتند که برای انسانها بسیار مهم است که دیگران درباره آنها چه فکر میکنند. کولی (Cooley) معتقد بود که این تصور دیگران از ما بر روی رفتار ما تأثیر دارد و دیگران مانند آیینهای برای ما هستند که ما خود را در آن نگاه میکنیم، از این رو، اصطلاح «آیینه خود» (Looking glas Self) از اوست.»44
2. نیاز به سرمشق برای پرهیز از کار بیهوده، چه در قالب مجسّم انسانی (پیشوا و امام)، چه در قالب طرح ذهنی اندیشه (پارادیم ـ Paradigm) ، و چه در قالب مجسم غیر انسانی (ماکت) و چه در قالب مدوّن و مکتوب (کتاب یا نقشه)، یک نیاز اساسی در زندگی انسان است.
سرمشق به معانی یاد شده میتواند نقش تعیین کنندهای در عملی شدن آرمانیهای فرهنگی داشته باشد و انسان بدینوسیله میتواند ارتباط حسّیای را میان عمل و ایده بیابد.
«مدلسازی از فراگردهای اجتماعی لزوما جهانِ اجتماعیِ بالفعل را بهطورکامل معرفی نمیکند، اما وسایلی به دست میدهد که درک مکانیسمهای اساسیِ ذیمدخل را آسانتر میسازد و به این امر کمک میرساند.»45
مدل یا الگو چیزی است که حتی اگر وجود خارجی نداشته باشد، پیش از مبادرت به عمل، به ساختن آن پرداخته میشود و یک دانشمند تجربی یا محقق و اندیشهور علوم انسانی از آن بینیاز نمیتواند باشد.
«در تحلیل دادههای تحقیقی، وقتی درک پیوندهای علّی بین چندین عامل متغیر که با هم عمل میکنند موردنظر باشد و گردآوردن دادهها با روش تجربی نیز میسّر نبوده باشد، رسم بر این است که به ساختن الگوهایی از فراگردهای مفروض علّی مبادرت میکنند ...»46
سرمشق در فرهنگ اسلامی
در اسلام برای رسوخ و نفوذ فرهنگ آن، چندین نوع سرمشق ارائه شده است، به گونهای که در زمینههای گوناگون برای کاربر فرهنگی وسیلهای فراروی او آماده شده باشد تا او را در درک پیوندها و ارتباطهای میان انسان ـ طبیعت، انسان ـ انسان، انسان و امور یاری رساند؛ این سرمشقها عبارتند از:
1. امام، مفهومی در بر گیرنده انسان کامل (نبیّ یا وصیّ او) و کتاب آسمانی (قرآن).
قرآن در مورد سرمشق بودن پیامبر صلیاللهعلیهوآله برای امّت میگوید:
«لقد کان لکم فی رسول اللّه اسوة حسنة»(احزاب / 21)
و در مورد حضرت ابراهیم علیهالسلام در قرآن آمده است که وی از خدا این مقام را بعد از خود برای دودمانش درخواست نمود:
«قال انّی جاعلک للنّاس اماما قال و من ذریّتی ...»(بقره/124)
و در مورد امام بودن قرآن میگوید:
«و کلّ شیء احصیناه فی امام مبین»(یس/ 12)
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در نامهای خطاب به عثمان بن حنیف خود را امام او و دیگر مؤمنان معرفی نموده، میفرماید:
هر قومی امامی دارد که به او اقتدا میشود و اینک امام شما [منم که] از دنیا به پیراهنی مندرس و دو گرده نان بسنده کرده است.47
امام محمد باقر علیهالسلام در خطابی دلنشین و آرامش دهنده به جابربن یزید جعفی میگوید:
«اگر تمام اهل شهرت علیه تو گرد آیند و بگویند تو آدم بدی هستی، این مطلب نباید تو را ذرّهای نگران نماید و یا اگر همه متفقا گفتند تو آدم خوبی هستی، بازهم این موضوع نباید تو را شعفزده کند، لیکن تو میباید که خود را بر کتاب خدا عرضه داشته و بسنجی ...»48
اسلام نیاز فطری انسان به همشکلی را در نظر داشته و مؤمنان را به نگرش به سوی «سواد اعظم» در این رابطه توجه داده است؛ چنان که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام مردم را به پیوستن به «سواد اعظم» توصیه نموده است.49
موضوع سواد اعظم اضافه بر این که از توده انبوهی از امّت حکایت دارد که فرد با پیوندش به آن، احساس تنهایی و سستی نمیکند، بر رهیافتگی و رشد آگاهی آنان نیز دلالت دارد؛ زیرا سواد اعظم در برخی از احادیث به امامان معصوم علیهمالسلام تأویل و تفسیر شده است و جز این، مسأله «اُمّت وسط» نیز در همین راستا معنی مییابد؛ چه آن که امّت وسط همانانی هستند که بین عموم امّت و رسول صلیاللهعلیهوآله واقع هستند و همچنان که رسول بر آنان شهید و شاهد است، آنان بر سایر امّت شهیدند و گواهی میدهند.
گواهی دادن امّت وسط بر سایر امّت به معنای تأیید حسن اقتدا و الگوگیری آنان است، که به نوعی بیانگر الگو بودن برای عموم میباشد.
مسأله دیگری در اسلام که به موضوع «اسوه» و «مقتدا» اشاره تاکیدی دارد، «حجّت» الهی است که در صورت ولیّ خدا جلوهگر شده، مؤمنان ملزم به سرمشقگیری از او میباشند و سرمشق نگرفتن دیگران از او (یا آنان) دلیلی برای خداوند بر عذاب آنهاست؛ چه آن که رفتار و کردار و مشی عملی او در زندگی نشاندهنده عملی بودن آیات و احکام و ارشادهای الهی است.
فرد اسوه در میان امّت اسلامی یک راهکار مجسم برای تبدل یافتن ایدهها و آرمانیهای مکتبی به صورت عملی و کرداری آنهاست و جامعه را در اتخاذ شیوه و روش (سنّت) مناسب یاری میکند.
کار و کارآمدی در فرهنگ اسلامی
اگر بتوانیم در آثار به جا مانده از فلاسفه گذشته پیش از اسلام استقرای کاملی انجام دهیم، آنگاه خواهیم دریافت که ـ اغلب ـ هیچیک از آنان سعی نکردهاند مسأله «کار» را جزء «فضیلتها» قرار دهند. حتی افلاطون که حکیم تیزبین و حقیقتکاوی است «کار» و کسب و پیشهوری و فنون را ـ به دلیل این که «طلب مال» و «طلب دنیا» و نشأت گرفته از حرص و پستی طبع است ـ به دیده تحقیر مینگرد:
«گفتم بگو ببینم علت این که حرفه پیشهوران و کارگران را خوار میشمارند چیست؟ آیا غیر از این است که جزء شریف نفس اینان به حکم طبیعت به اندازهای ضعیف است که بر دو جزء دیگر یعنی جانوران درونی تسلط نمیتواند یافت، بلکه برعکس مطیع آنان میشود و همّ خود را مصروف خدمتگزاری و خشنود ساختن آنها میکند؟ گفت: ظاهرا این طور است.»50
دکتر رضا داوری اردکانی در این باره مینویسد:
«یونانیان «کار» به معنای امروزی را در شأن آدمی نمیدانستند، چه رسد به این که ساحت اصلی و حقیقی وجود بشر را کار بدانند. بسیاری از اقوام دیگر نیز مثل یونانیان به کار با نظر تخفیف نگاه میکردند. ارسطو در کتاب ششم «اخلاق نیکوماک» فضایل را به دو قسم «اخلاقی» و «عقلی» تقسیم کرد و آنچه را که اکنون کار میخوانیم در زمره فضایل قرار نداد، اما فارابی با این که خود را شاگرد ارسطو میدانست، چون در هوای عالم اسلامی تنفس کرده بود، به کار و حرفه نیز نام فضایل داد و فضیلت عملی را بر فهرست فضایلی که در کتاب ارسطو آمده بود افزود.»51
توجه فوقالعاده و عطف نظر به عقلیات و فضیلتهای اخلاقی و عقلی حکمای سلف ـ اعم از ایرانیان و یونانیان ـ سبب از نظر افتادن بعد عملی مسائل میشود، همچنان که عطف نظر به این سمت نیز به عملزدگی میانجامد. قسمت نخست چیزی بود که وجهه نظر اصلی فلاسفه تا ظهور اسلام قرار داشت و آموزههایی متناسب خود در فرهنگ جوامع به جای نهاد، تا آن جا که هنوز ـ با این که اسلام در جهت تعدیل این رویّه کوششهایی به عمل آورده است ـ در میان جوامع شرقی از دیدگاه فرهنگ سنّتی به کار و کارگر به دیده تحقیر نگریسته میشود. (بنگرید عنوان «عمله» را!)
در مرحله دوم، آنگاه که در متون حدیثی و روایی اسلام بنگریم، همواره «عمل» را بعد از علم به عنوان رکن دوم زندگی انسان مییابیم و مجموعه احادیثی که در فضیلت کار و کسب و پیشه و حرفه و صنعت و طلب رزق و نحوه مشروع پرداختن به آن و انواع مشروع و غیر مشروع آن و سایر اموری که به آن مرتبط است و با عنوان «کتاب المعیشة» و «کتاب المکاسب» و «کتاب المتاجر» و مانند اینها آمده، خود فصل مشبّعی از معارف اسلامی و فقه را تشکیل میدهد که مراجعه به کتب اربعه شیعه و صحاح ستّه اهل سنّت، بر این مدّعا گواهی میدهند.
اما آنچه در اینجا مورد توجّه ما قرار میگیرد، برنامه اجرایی آن است؛ یعنی آنچه «کار» را «کارآمد» میکند که در زیر به گوشهای از رموز آن اشاره میشود:
1. «سداد» در عمل، یا به عبارت دیگر، اتقان عمل و کار را درست و محکم انجام دادن:
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«سلوااللّه الهدی و سلوه مع الهدایة هدایة الطریق و سلوااللّه السّداد و سلوه مع السّداد سداد العمل.»52
از خدا هدایت، و با آن، هدایت در طریق را بخواهید و درستی و محکمی را به همراه درستی در کار از او مسألت کنید.
2. مطالعه و بررسی جوانب کار و اندیشهورزی قبل از عمل:
از حضرت علی علیهالسلام روایت شده است که به فرزندش حسین علیهالسلام فرمود:
«و من توسّط فیالأمور بغیر نظر فیالعواقب فقد تعرض للنّوائب، التدبیر قبلالعمل یؤمنک الندّم.»53
هر که بدون ملاحظه عواقب خود را به میان امور بیندازد به مصیبت دچار میشود. چارهاندیشی پیش از کار موجب مصونیت از پشیمانی است.
3. منع غش و تقلبکاری:
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود:
«انّ اعظم الخیانة خیانة الأمّة و افظع الغشّ غشّ الأئمة.»54
بزرگترین خیانت، خیانت با ملّت است و زشتترین آن، از در تقلب با پیشوایان وارد شدن است.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«لیس منّا من غشّ مسلما او ضرّه.»55
از ما نیست آن که به مسلمانی تقلب کند، یا به او زیانی برساند.
از امام موسیبن جعفر از پدرانش علیهمالسلام روایت شده که فرمود:
«ملعون من غشّ مسلما اوغرّه او مکره.»56
هر که با مسلمانی تقلب کند یا او را بفریبد یا بر او نیرنگ بزند، ملعون است.
4. خودکفایی و بهرهوری:
پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«طوبی لمن هدی للإسلام و کان عیشه کفافا وقنع.»
خوش آن که به اسلام رهنمون گردید و زندگی را بر خودکفایی نهاد و بدان قانع گشت.
و نیز فرمود:
«من توکّل وقنع و رضی کفی الطلب.»57
هر آن که کار را [پس از دقتها و سعی بشری] به خدا واگذاشت و قانع شد و خشنود گردید، در حدّ بسنده جستوجو کرده است.
امام کاظم علیهالسلام فرمود:
«یا هشام، انّ العقلاء زهدوا فی الدنیا و رغبوا فیالآخرة ... فمن عقل قنع بما یکفیه و من قنع بما یکفیه استغنی و من لم یقنع بما یکفیه لم یدرک الغنی ابدا. ...»58
ای هشام! خردمندان در دنیا زهد ورزیدند و در آخرت رغبت جستند ... هر که خردورزی کند نسبت به آنچه بسندهاش میکند قانع میشود و در این صورت خود را بینیاز مییابد، ولی آن که به حدّ بسندهاش قناعت نکند [و پیدرپی به فزونی مقدار بیندیشد] هرگز روی بینیازی را نخواهد دید.
توضیح این که قناعت به معنای بیشترین بهره را از وسیله موجود بردن است و قدر کفایت نیز به معنای دامنه امکانات و ابزار تا همان اندازهای است که بتوان روی آن کار کرد.
پینوشتها
1 . ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب، (چاپ یازدهم: نشر شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1373)، ص 4؛ هانری برگسون، تحول خلاق، ص 264.
2 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، (چاپ بیروت)، ص 482، حکمت 81: ارزش هر شخصی همان است که او را نیکو میگرداند.
3 . میزگرد، نامه فرهنگ، ش 26، ص 44.
4 . در لغتنامه دهخدا، «فرهنگ» چنین تعریف میشود:
«مرکب از «فر» که پیشاوند است و «هنگ» که از ریشه «ثنک» اوستایی به معنای کشیدن و فرهیختن و فرهنگ هر دو مطابق است با ریشه «ادوکا» و «ادور» در لاتینی که به معنای کشیدن و نیز به معنای تعلیم و تربیت است.»
در فرهنگ معین نیز آمده است:
«ادب تربیت. دانش، علم، معرفت. مجموعه آداب و رسوم.»
5 . در خصوص معانی مختلف و موارد کاربرد فرهنگ به مجله اندیشه حوزه، سال اول، شماره دوم مراجعه شود.
6 . فرامرز رفیعپور، آناتومی جامعه، (نشر شرکت سهامی انتشار، 1378)، ص 296: با استفاده از نظریههای:
Kroeber, 1961: 1033, Rudolph, 1959: 160 ff, Neubeck and Glasberg, 1996: 121.
7 . رضا داوری اردکانی، «سرمقاله»، نامه فرهنگ، سال هفتم، ش 1 (25)، بهار 1376.
8 . نامه فرهنگ، ش 25. میزگرد.
9 . نامه فرهنگ، ش 29، ص 79.
10 . ایمانوئل کانت، تعلیم و تربیت، ترجمه غلامحسین شکوهی، (انتشارات دانشگاه تهران، 1368)، ص 85.
11 . شمسالدّین محمّد شهرزوری، شرح حکمة الاشراق تصحیح و تحقیق حسین ضیایی تربتی، (نشر پژوهشگاه، 1372)، مقدمه.
12 . مجله نگاه حوزه، شمارههای 53 تا 56.
13 . الحکمة الخالده، تحقیق عبدالرحمان بدوی، (نشر دانشگاه تهران، 1358)، مقدمه.
14 . آناتومی جامعه، ص 297.
15 . همان.
16 . همان، ص 298.
17 . Social Organization.
18 . Social Structure.
19 . Consensus.
20 . Functional Preconditions (Prerequisites).
21 . تی بیباتومور، جامعهشناسی، ترجمه سیّد حسن منصور و سیّد حسن حسینی کلجاهی، (نشر امیرکبیر، 1370، ص 123: رجوع شود به:
A. Berle, D. cohen, A. Davis, M. Levy and f. sutton, "The Functional prerequisites of Society" Ethics, L× (2) 1950.
22 . فرنان دمون، جامعهشناس کانادایی، به نقل از: گیروشه، سازمان اجتماعی، ترجمه هما زنجانیزاده، (نشر سمت، 1375)، ص7.
23 . گی روشه، سازمان اجتماعی، ص8.
24 . Social action.
25 . سازمان اجتماعی، ص9. البتّه باید توجّه داشت که همه فلاسفه و اندیشمندان عقیده یکسانی در این خصوص ندارند و تنها «فونکسیونالیستها» (کارکردگرایان) چون امیل دورکهیم، رادکلیف براون، تالکوت پارسونز، و... به عاملیت ساختار اجتماعی و نقش آن در خصائل خاص افراد و نیز فعالیت اجتماعی افراد و نقشآن در ارضای نیازهای اساسی جامعه و الزامات حیاتی آن معتقدند. بنگرید به: فرهنگ جامعهشناسی، ترجمه حسن پویان، ص 28 و 162 ـ 161.)
26 . Convergence.
27 . بنگرید به: عبدالحسین نیک گهر، مبانی جامعهشناسی، (نشر رایزن، 1369)، ص 275-260.
28 . Divergence.
29 . Dysfunction.
30 . روبر، فرهنگ روبر، (هفت جلدی).
31 . فؤاد افرام البستانی، منجد الطلاب، (انتشارات اسماعیلیان، 1366).
32 . غلامحسین صدری افشار، نسرین و نسترن حکمی، فرهنگ فارسی امروز، (مؤسسه نشر کلمه، 1373).
33 . The Oxford, by: Joyce M. Hawkins, Oxford University press (1988).
34 . منجد الطلاب، واژه «ثقف».
35 . منیر البعلبکی، المورد، (بیروت، دارالعلم للملایین، 1989).
36 . آناتومی جامعه، ص 307.
37 . سبأ /46.
38 . بقره /219.
39 . آلعمران /191.
40 . بنگرید به: فؤاد عبدالباقی، معجم المفهرس، ذیل واژه «کلمه».
41 . انبیاء /30.
42 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه 1، ص 43.
43 . روزنامه همشهری، (سی دی نمایه).
44 . آناتومی جامعه، ص 191.
45 . فرهنگ جامعهشناسی، ص 246.
46 . همان، ص 61.
47 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، ص 417.
47 . تحفالعقول، سخن طولانی امام باقر علیهالسلام به جابربن یزید جعفی.
49 . «والزموا اسواد الأعظم فان یداللّه علی الجماعة»؛ شرح نهجالبلاغة ابن ابیالحدید، ج5، باب 127، ص 112.
50 . افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانی، (نشر بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360)، ص 545 (کتاب نهم).
51 . رضا داوری اردکانی، فرهنگ، خرد و آزادی، (نشر ساقی، 1378)، ص 314.
52 . مستدرک الوسائل، ج5، باب 2، ص 161.
53 . همان، ج11، باب 33، ص 306.
54 . همان، ج7، باب 12، ص 72.
55 . همان، ج9، باب 119، ص82.
56 . همان، ج 13، باب 69، ص 202.
57 . همان، ج15، باب 10، ص 231.
58 . همان، ج13، باب 11، ص 33.
طلا از نظر عقل قدسی و از منظر حکمی نیز پشتوانه نیست؛ زیرا پشتوانه باید چیزی باشد که امکان سلب آن منتفی یا دستکم بسیار ناچیز باشد و طلا قابل دزدیده شدن است.
از این منظر، طبیعتا به مواهب طبیعی و ذخایر ملی میرسیم، لیکن اینها نیز بدون نیروی انسانی عالم و آگاه و مجرب به کارآیی نمیرسند و تنها ارزشهای بالقوهای هستند که در صورت تحقق شرایطی میتوانند پشتوانه ملی واقع شوند.
بدینسان در جهت راهبردن به پشتوانه ملی به مسألهای غیر مادی میرسیم که آن، علم و آگاهی و تجربه است. اما اینها نیز به خودی خود، کارآیی نخواهند داشت مگر آن که نیرویی تحلیلگر و مفسّر و کنشگر در رأس هرم آنها حاکم باشد تا بتواند دادهها را به یکدیگر ربط دهد و مفاهیم ارزشی را از غیر آنها جدا سازد و نقش ارزشیها را در ارتباط با عملیها و عمل انسان نقد و بررسی و ارزیابی نماید و بدین وسیله بتواند همواره به آفرینش دادههای انتزاعی جدید بپردازد.
فرقی نمیکند که نام این نیرو را «نفس ناطقه» بگذاریم، یا «عقل سلیم انسانی»، یا به تعبیر برخی روانشناسان «وجدان آگاه اخلاقی» (: آلفرد آدلر + هانری برگسون1) و یا هر عنوان مناسب دیگر. مهم آن وجود حاکم بر علم و آگاهی و تجربه است که دادهها را در جهت مقتضی به کار وامیدارد و به بهترین وجه و بیشترین ظرفیت و نتیجهگیری مینشاند.
ذوق اعتلا یافته و ورزیده یا به تعبیر دیگر، «فرهنگ» است که در مصدری از حکم و داوری دادههای حواس (مادی و معنوی) نشسته و دائما تعیین میکند؛ در واقع، فرهنگ همان وجود پنهان واقعی است که گرچه با عقلافزاری یافتنی نیست، اما وجود خود را به معاینه در مجموعه رفتار آدمی مینهد و انسان در هر چیزی که ملاحظه نماید وجود آن را ادراک میکند.
پس آنچه به واقع میتواند پشتوانه ملی یک ملت قرار گیرد، نیروی انسانی باریافته، از علم و تخصص و مهارت است که در رأس آن، ذوق اعتلا یافته و بالیدهای قرار داشته باشد و هم در این جاست که بیان پر مغز و زیبای حضرت مولا علی علیهالسلام به معنی مینشیند که: «قیمة کلّ امرءٍ مایحسنه».2
در این جا سخن از نفس کار نیست؛ زیرا اصل مسأله «کار» در شرایط پیشین موضوعیت داشت؛ آن جا که زمینه وجودی انسان در مرحله «بکر»ی از «تخلّق» قرار داشت و همچون زمین بیرون آمده از دریا یا یخبندان که تنها به نفس «پوشش گیاهی» (صرف نظر از چیستیِ گیاه) نیاز دارد او نیز در آن مرحله، تنها به نفس «کار» نیاز داشت، ولی اکنون پس از گذر از آن مرحله در موقعیتی از حرکت به سوی کمال قرار دارد که از یک سو، «چیستیِ» کار مطرح است و از سویی دیگر، «غایت» کار؛ یعنی کار و رفتار مفید؛ یعنی کارآمدی کار و رفتار.
مسلّما ما تا آن جا هنوز فاصله داریم و نمیتوانیم ادعا نماییم که نیروی انسانی ما چنین است و آن گاه آن را به عنوان پشتوانه در جای آلترناتیو قبلی بگذاریم؛ زیرا هنوز اصل مسأله فرهنگ و فرهنگ شدن فرآیندهای علمی و تجربی و آگاهی عقلی (چیست، از کجاست، برای چیست، و چراست) برای توده مردم ما روشن نیست و تا آن جا باید مسافتی را همراه با التفات به «باید و نبایدها»یی طی کنیم. دکتر محمد نهاوندیان میگوید:
«به نظر بنده باید در ارتباط بین فرهنگ و کارآمدی سه گام برداشته شود؛ ابتدا تسهیل اقتصادی، دوم تغییر اداری و سوم احیای فرهنگ ...»3
اما دقیقا چنین نظری ـ هر چند که صائب نیز هست ـ به منزله «زنگ به گردن گربه بستن» است: چه کسی باید این سه گام را بردارد؟ چگونه؟ و با چه ابزار و امکاناتی؟ ... آیا مردم به خودی خود، یا مردم به کمک دولت و مجلس و نهاد حکومت باید اقدام کنند، یا دولت و حکومت باید پیشقدم باشند؟
آنچه به نظر ما میآید و فکر میکنیمدارای اهمیت بنیادی و فوقالعاده است، قبل از کارآمدی کار، کارآمدی فرهنگ است؛ یعنی باید بکوشیم آن فرهنگی را که انسان را در همه ابعاد وجودیاش کارآمد میکند بجوییم.
مفهوم فرهنگ
در جامعهشناسی به دنبال طرح مفاهیم «هنجار»، «ارزش» و «نهاد» به دلیل ارتباط و پیوستگی، مفهوم فرهنگ مطرح میشود و از اینرو، مفهوم ایجابیای از آن به ذهن متبادر میشود که در بردارنده معانی والایی چون رشد، نموّ، بالندگی، آراستگی، پیراستگی و کسب فضائل و کمالات انسانی است، ولی گاه دیده میشود که اصطلاح «فرهنگ» بر معانی عکس مفهوم اصلی آن نیز اطلاق شده است و به کارگیرندگان آن، مرادی همچون رذائل اخلاقی و پستی طبع و ناهنجاری را منظور داشتهاند؛ مثلاً گفته میشود: فرهنگ قاچاق، فرهنگ دزدی، تقلب، چاپلوسی و یا به کسی که ادب ندارد، گفته میشود فرهنگ او همین است.
شاید مراد بعضی نیز از کلمه «تهاجم فرهنگی» نوع معنایی با بار منفی است که به عنوان فرهنگ بیگانه وارد میشود. به هر حال، آنچه در عرف اهل لغت و عرف علمی جامعه شناختی از آن برداشت میشود، باریافتگی انسان از نظر هر چیزی است که مطلوبیت داشته باشد که طبعا در جنبههای عینی به دو بخش مادی و معنوی (یا فرامادی) تقسیم میشود و در هر دو به معنای مجموعه دستاوردهای مفید و پسندیده به کار میرود.4
در مورد فرهنگ تاکنون مباحث بنیادی فراوانی ارائه گردیده و در این مجله نیز به گونه مبسوطی از آن بحث شده است5، لیکن هدف ما در این نوشتار، روشن کردن ابعاد معنی رسانی فرهنگ ـ بویژه فرهنگ اسلامی ـ به طور کاربردی است؛ یعنی جنبههای کارآمدی آن مورد توجه واقع میشود.
در آغاز لازم است به این مسأله توجه کنیم که خارج از قلمرو علوم طبیعی، جغرافیایی و اقتصاد مهمترین متغیر تأثیرگذار بر رفتار فردی و اجتماعی، فرهنگ رسمی و حاکم هر جامعه است و فرهنگ به مثابه شبکه اعصاب در کنار و حتی در دل هر نهاد، دستگاه یا فرد نقش تعیین کننده دارد؛ از این رو، بحث حاضر اهمیتی ویژه مییابد.
فرهنگ اسلامی
فرهنگ را ممکن است بنا به اعتباراتی با قیدهای اضافی شناسایی کرد؛ همچون فرهنگ ملی، فرهنگ دینی، فرهنگ علمی، سیاسی، اقتصادی و غیره. و این امر به خاطر غلبه مفهوم آن قیدها در محیط یا شرایط خاص است؛ که به فرهنگ صبغه خاص آن را بخشیده است. از این رو، در این ویژهنامه آنچه مورد توجه قرار گرفته فرهنگ دینی اسلامی است؛ یعنی نوع خاصی از فرهنگ که در آن، صبغه اسلامی برجسته شده است، هر چند که سایر خصوصیات و ذاتیات مربوط به اصل مفهوم فرهنگ را نیز دارا میباشد؛ و نیز هر چند که غلبه این صیغه در زمان حاضر به اندازهای است که وقتی از دور به درون مجموعه کشورهای اسلامی نگریسته شود و فرهنگ آنها مورد توجه قرار گیرد، چیزی جز اسلامیّت به نظر نیاید. (چنان که در طرح سرمشقگونه ساموئل هانتینگتون ـ نظریهپرداز سیاسی آمریکایی معاصر ـ فرهنگ همه این کشورها اسلامی معرفی شده است.)
پر روشن است که در همان حال، ما دارای فرهنگ زمینهای هستیم که فرهنگ ملی ما را میسازد و معمولاً فضای خالیِ آموزهای را در بعد معنوی ـ و گاهی هم مادی ـ پر میکند.
پیدایش فرهنگ اسلامی
در یک تکانش عظیم، سازماندهی شده، بر مبنای تفکر و تعقل، هدفمندی شده و متناسب با ایدهها و آرمانهای خفته یک ملّت همچون ظهور نهضت فکری روحی انبیا علیهمالسلام و در خصوص بحث ما، نهضت اسلام، جامعهای که در آن این حادثه اتفاق میافتد بشدت از آن متأثر میشود، لیکن شکی نیست که در آغاز، دامنه محدودی خواهد داشت، اما با لحاظ این که خصلتهای ضروری یاد شده را دارا میباشد، این تکانش به حرکت خود ادامه میدهد و باز نمیایستد و از این رو، تأثیرپذیری جامعه نیز ادامه توسیعی مییابد، چنان که پس از گذشت اندی زمان میتواند محدوده قابل اعتنایی را تسخیر نماید.
بنابراین، در آغازین لحظههای نوزایش و ظهور دین در جامعه، وسعت و دامنه آن را درصد اندکی از چارچوبه سطح زندگی نمایش میدهد که بتدریج بر قلمرو آن افزوده و فراگیر میشود تا آن جا که تمامی چارچوبه را پر میکند.
اندیشه حوزه » شماره 29 (صفحه 9)
نمودار پیشرفت فرهنگی دینی در جامعه روی زمینه فرهنگ ملی
اگر در مورد ایران و اسلام از زاویه فرهنگ بخواهیم بنگریم، مسأله را خارج از این قانون نخواهیم دید و با نگرش بر تداوم دین اسلام در ایران قرنهای اول و دوم، دو فرهنگ دینی و ملی را با حفظ استقلال هر یک مشاهده خواهیم نمود.
این که میگوییم «با حفظ استقلال» از این روست که همراه با زده شدن اولین تکانه، تنها حساسیتی در آن جامعه بیشتر به وجود نمیآید و ادامه تکانهها موجب ایجاد عکسالعمل مثبت یا منفی فرهنگ بومی میگردد که با توجه به دارا بودن این نسبت به غناهای ارزشی بیشتر و مورد نیاز جامعه، تعارف و تلاقی فرهنگی حاصل میشود.
«در مراحل بعد، مانند مراحل تکوینی هر بخش علمی، جنبههای مشخصتر و ملموستر، یعنی عناصر تشکیل دهنده آن مطرح میشوند. ابتدا زبان، [اصول و مبناهای] مذهب، آداب و رسوم، و سپس به تدریج ارزشها به عنوان یک عنصر اصلی و قوی در فرهنگ بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. بعد از آن کمکم هنجارها نیز به عنوان عنصر اصلی فرهنگ مطرح میشوند. به علاوه در کنار این عوامل ... از یک طرف عناصری مانند علم، هنرهای خاص (نقاشی، معماری، کارهای دستی)، شعر و موسیقی و ... از طرف دیگر عناصر دیگری مانند تکنولوژی و اقتصاد نیز به حیطه عناصر تشکیل دهندهفرهنگ اضافه میشود.»6
شاید نتوانیم تاریخ دقیقی را برای یگانه شدن فرهنگ ملی و اسلامی ایران به نظر آوریم؛ چه آن که میزان رسوخ اسلام در جایجای این میهن تفاوت داشته است، ولی از قرن چهارم به بعد یقینا در ایران غربی و مرکزی و شرقی (از فرات تا جیحون) غلبه فرهنگ اسلامی را تا حد تسخیر تمامت قلمرو فرهنگ ملی میتوان نشان داد. اما آنچه به امروز و نگاه ما مربوط میشود نامگذاری انحصاری فرهنگ به عنوان فرهنگ اسلامی است:
«تاریخ و فرهنگ هزار و چهارصد ساله اخیر ایران چنان با اسلام یگانه شده است که آن دو را از هم جدا نمیتوان کرد؛ یعنی فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی در هزار سال اخیر تاریخ ما یکی شده است. آن که ایران را دوست دارد، چه بداند و چه نداند، این وحدت را دوست میدارد.»7
کارآمدی فرهنگ اسلامی و فرهنگ ملی
یگانگی دو فرهنگ ایرانی (یا هر ملیت دیگری) و اسلامی به معنای ادغام فرهنگی یا استحاله فرهنگی نیست. این یگانگی همچون یگانگی در دلالت کلمه مرکب یا دلالت زوج و امثال آنهاست که در عین دوتایی بودن به دلالت واحد میپردازند. همچنین دوتایی بودن نیز به معنای هموزن بودن نیست. شاید بهترین برداشت از این مسأله را آقای دکتر سریعالقلم ارائه نموده است:
«فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی دارای دو مدار مختلفی هستند که تا اندازهای با هم تداخل نیز دارند. فرهنگ ایرانی مانند فرهنگ هر ملیتی، سرزمین، قوم، نژاد، تاریخ انباشته شده و بخشی از هویت انباشته شده ملتی را مطرح میکند.
فرهنگ اسلامی یکچارچوب جهانبینی است و همچنین نظام اعتقادات فرد یا ملتی است. فرهنگ اسلامی آن فرهنگ ملی و ایرانی را به عنوان لایهای در نظر میگیرد، ولی فراتر از آن با یک مدار وسیعتری وارد جهانبینی و اعتقادات میگردد. بنابراین ما دو نوع کارکرد مختلف میتوانیم از فرهنگ ایرانی و فرهنگ دینی یا اسلامی مشتق کنیم ... این است که فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی نمیتوانند جایگزین یکدیگر بشوند ... یعنی ابتدا یک حالت طبیعی و غریزی فرهنگ ملی وجود دارد و سپس بر روی آن، یک جهانبینی بنا شده است ... فرهنگ ایرانی، فرهنگ طبیعی و فطری است، ولی فرهنگ اسلامی از شعاع وسیعتری برخوردار است ...»8
از این رو، هر یک در عرصهای از نیازهای یک ملت دارای کارکرد است؛ فرهنگ ملی در ایجاد اتصال هویتی ملت به ریشهها، و فرهنگ اسلامی در ایجاد انگیزه برای عمل و ضمانت بخشیدن به اصالت هویت معنویت این ملت، و درستی بخشیدن به نوع رفتار، کردار و پندار از طریق کشف واقع و نظر برخاسته از بصیرت نسبت به تمامی عناصر دخیل در زندگی انسان، و نیز غایتمند کردن زندگی.
ویژگیهای فرهنگ کارآمد
اکنون باید بدین مسأله بپردازیم که فرهنگ کارآمد کدام است و به سخنی دیگر: کارآمدی یک فرهنگ را در کجای آن باید جُست؟
مسلما و به حکم عقل، آن فرهنگی کارآمد است که اولاً از فربهی و برنایی و توانایی برخوردار باشد و ثانیا دادههای آن بتواند پاسخگوی نیازهای جامعه باشد.
عموما نیازهای انسان را میتوان در دو بعد معنوی و مادی گروهبندی کرد؛ چه آن که انسان به همان اندازه که موجودی فیزیکال است موجودی است متافیزیکال؛ از این رو، نیازهای او را در سه گروه مهم میتوان قلمداد نمود:
1. نیازهای عقلانی، شامل الهیات، فلسفیدن، منطق، ریاضی محض، تجربیات حسّی منتج به کشفیات علمی قانونمندانه، و به طور کلی هر گونه تفکر و سنجش بر معیارهای عقلانی مسائل انسانی.
2. نیازهای روحی و عاطفی، شامل امور احساسی و عاطفی (Passions and Sentiments) ؛ همچون عشق و پرستش، عرفان و شهود، هنر و ذوقیّات، تعالی اخلاقی، مقبولیت اجتماعی، خلاقیتها و ابداعها و الهامگیریها و ... این قبیل مسائل که در نگاه نخست، فاقد توضیح عقلانی (عقلافزاری) و جنبه کارکردگرایانه، کاربردی و مفید به نظر میرسند، در حقیقت نهادهای کائن و مکمونی هستند که همواره و در سراسر تاریخ بشری در وجود او شعله میکشند و به عنوان یک گروه نیاز اساسی انسان یا به عبارتی دیگر: به عنوان گروهی از غرایز، گاهی تمامت اراده انسان را به خود متوجه میسازند؛ و در حکم ژنهایی عمل میکنند که تعیین کننده گروه سوم نیازها هستند. (مثلاً گرایش به خیر، حسن، فضیلت، کمال و برتری، داشتن توتم ایدهآل، به عنوان محور علاقه و پیوند، منشأ تلاش، حرکت و کندوکاو است برای یافتن راه، شیوه و روش، ابزار و وسایلی که به تسهیل اهداف عقلانی میانجامد)
3. نیازهای مادی محض، شامل آنچه به جسم انسان مربوط میشود و یا جسم است و به انسان تعلق مییابد؛ نظیر خوراک، پوشاک، همسر، مسکن، وسایل زندگی، دارو و ... که با توجه به توسعه جوامع انسانی، فرهنگ مربوط به این دسته از نیازها روزبروز در حال گسترش و تنوع و تغییر و تحول است و دغدغه آن بیشتر میشود.
عموم تنشها و اضطرابهای روحی بشر امروز نیز متوجه این سه گروه نیاز است و طبعا آن فرهنگی که بتواند در این رابطه پاسخگو باشد، فرهنگ انتخاب شده بشر در قرن 21 خواهد بود و به هر میزانی که یک فرهنگ در شناسایی و حل و تأمین نیازهای انسان موفق باشد، در ارائه راهکار عملی و کاربردی نیز موفق خواهد بود و به اصطلاح، کاربردیتر و کارآمدتر خواهد شد.
دکتر ناظرزاده کرمانی از این فرهنگ به عنوان «فرهنگ ستدنی» (مقبولیتدار) یاد میکند و میگوید:
«آن دهنده فرهنگی موفقتر است که قبل از ارسال داده یا پیام فرهنگی اولاً نیازهای واقعی ستاننده احتمالی کالای خود را به درستی بشناسد و ثانیا داده او در اصل و فیالواقع بتواند آن نیاز بخصوص را رفع کند. این محتاج مطالعه دقیق و برنامهریزی شایسته است. و همین است که گاه زیباترین و بیبدیلترین پیام فرهنگی ستانده نمیشود، و برعکس، یک داده فینفسه سخیف و وضیع فرهنگی، با چه شور و ولع و گستردگی باورنکردنی ستانده میشود.»9
فرهنگ اسلامی و حکمت عملی
نظر به آنچه از معنای کلاسیک و فرهنگنامهای فرهنگ برمیآید (تعالی فکر، ذوق طیّار و حذاقت فهم، ادب، علم، عقل و فرهیختگی و ...) به اضافه آنچه بر آموزش و تربیت جسم و جان و هدایت در منهج قویم انسانی از مفهوم آن استفاده میشود (تعلیم و تربیت / کانت)10 و ریشهمندی آن در دورههای باستان و سرچشمه گرفتن معارف انسانی از حکمای نخستین و نیز با در نظر گرفتن این که آنچه از آنان صادر شده حکمت نامیده شده است، میتوان عنوان فرهنگ را یا همان حکمت قرار داد، یا چیزی که به عنوان نمود بیرونی حکمت در رفتار و کردار انسان هویدا میشود. به عبارتی دیگر، حکمت عبارت از «خرد ناب» و فرهنگ عبارت از تجلّی آن در انسانی است که به موقعیت برینی نائل شده و توانسته است احکام ذاتی عقل سلیم انسانی را از قوه به فعل (و یا از سوبژه و ذهن به ابژه و عین) برساند تا نمود یابد.
مؤید این نظریه این است که در فیثاغورس به قبل، این بزرگان به عنوانی برگرفته از «خرد» لقب مییافتهاند و در صدر مصطبه حکمای نخستین، پیامبران الهی قرار دارند که هم نخستین نوآوران در عرصه تمدن و فرهنگ مادی (خیاطی، کشتیسازی، ادوات جنگی و ...) بودهاند و هم نخستین معلمان بشر در عرصه مشی و سلوک زندگی، توجه دادن بشر به امور واقعی و غیبی و مسائل پنهان و ریزی که به وسیله عقل پرورش یافته، اکتشاف میشوند. (حکمتالاشراق: سهروردی11؛ حکمت خالده: دکتر اعوانی12؛ جاودان خرد: ابنمسکویه13 ملاحظه شود.)
اگر کسی حکمت باستان و سیره انبیاء سلف را بررسی نموده، سپس از درون به دین مقدس اسلام نیز بنگرد، بروشنی درمییابد که این دین شریف در تداوم همان حکمت انبیاست؛ چنان که قرآن نیز شأن خود و سایر کتابهای آسمانی را بیان حکمت و تعلیم و تزکیه مینامد:
«و یعلّمهم الکتاب و الحکمة» (جمعه/2)
و در بر دارنده ارشاد و هدایت انسان نسبت به مسائل مادی و معنوی اوست،
اندیشه حوزه » شماره 29 (صفحه 14)
به گونهای که از کهکشان تا اتم، از نقطه تا بعد از مرگ، از موی و ناخن تا قلب و مغز و به طور کلی، از جسم تا جان و از عالم تا آدم را متعهد تفسیر گشته است؛ (چنان که هر کتاب تفسیری پیرامون یکی از این محورهاست).
مؤید دیگر این نظریه، نتایج تحقیقات دامنهدار برخی از فرهنگشناسان اخیر است که در ذیل به آنها اشاره میشود:
1. «مویلمان (Muhlman) به عنوان یک انسانشناس فرهنگی میگوید: فرهنگ کلیه اشکال زندگی یک قوم، از جمله پایههای تفکری آن را تشکیل میدهد ... و لذا موضوع مورد بررسی نه فقط یک رشته خاص، بلکه همه علوم تفکری و انسانی است.»14
2. «مارتین (Martin) به عنوان یک جامعهشناس فرهنگی نیز فرهنگ را شامل تمامی محتواهای فکری و ارزشی که زندگی انسانی را از زندگی حیوانی متمایز و برجسته میسازد میداند. این خانواده، اقتصاد، تکنیک، دولت، سیستم دفاعی و ... را نیز در بر میگیرد.»15
3. «تزویکی (Zwicky) به عنوان یک دانشمند فنی ـ مهندسی در مقدمه کتابش «اکتشاف، اختراع، تحقیق ...» به نکاتی اشاره میکند که در واقع، همان برداشت دانشمندان بالاست؛ اما با بیانی ملموستر. او مینویسد: انسانها از زمانهای دور در پی آن بودهاند که زندگی را برای خود آسانتر کنند. لذا آنها همواره در جستوجوی راههای جدید و بهتر بودهاند که تغذیه، مسکن، لباس، سلامت، تفریح و ... را برای خود تأمین نمایند. بسیاری از این انسانها پس از ارائه خدمات فکری و جسمی مردند و عدهای آثار هنری برای خود و هموطنانشان به وجود آوردند. همه آنها کوشش کردند جهان را بهتر بفهمند و برای یک زندگی مفهوم عمیقتر بیابند ... متفکرین دوران مختلف از این تجربیات نتیجهگیریهایی نمودند و حکمتهایی برای زندگانی نگاشتند که پیروی از آن را برای انسان، چه برای فرد فرد و چه برای جامعه انسانی ممکن میسازد تا به اهدافِ موردنظرشان به طور کامل و بیدغدغه دست یابند.»16
رازکارهای کارآمدی فرهنگ
1. سازمان اجتماعی
در مورد عواملی که در کارآمدی هر فرهنگ میتوانند مؤثر باشند سخن بسیار است؛ زیرا فرهنگ به مثابه چترفراشمولی در زندگی انسانی، در همه زمینههای نیاز نقش اساسی دارد: اقتصاد، سیاست، آموزش و تربیت، حقوق و قانون، رسوم، آداب اجتماعی و ... و ما در قسمتهای بعدی این ویژهنامه، به برخی پارامترها اشاره خواهیم داشت، لیکن آنچه در صدر جدول رازکارهای کارآمدی فرهنگ قرار دارد و تقریبا در همه فرهنگها ـ با هر پسوند ـ نقش اساسی دارد چند مسأله و از آن جمله موضوع سازمان اجتماعیای17 است که بیانگر ساخت اجتماعی18 نیز هست.
البته همه تمایزاتی که میان فرهنگ آرمانی و فرهنگ واقعی هست در این جا نیز به خودنمایی میپردازد که در حقیقت، همان وجوه تمایزی است که بین بخش نظری و بخش عملی وجود دارد و منظور ما ساخت اجتماعیای است که به وسیله آن، میان هر دو بخش آرمانی و واقعی به نوعی وفاق19 حاصل گردیده باشد؛ اگر چه جامعهشناسان در مطالعه جوامع امروزی به سبب وسعت و پیچیدگی غالبا ناگزیر میشوند توجه خود را به نظام «آرمانی» قابل مشاهدهتر نهادها ـ چنان که در حقوق و اصول اخلاقی و مذهبی متجلی میشود ـ تمرکز دهند.
شرایط کارکردی
سازمان اجتماعی فرآمده ترتیبات خاص، یا فرآیندهای مخصوصی است که میتوان از آنها به عنوان «شرایط کارکردی»20 یاد کرد. بدین ترتیب باید اصل دوام جامعه را در جنبه ساخت اجتماعی، و اصل دگرگونی را در جنبه سازمان اجتماعی جستوجو کرد؛ زیرا شرایط مذکور به عنوان متغیر، در اعمال فرآیندی شناخته میشوند که فرامده هر گونه کاستی و فزونی در هر شرط یا میزان هر شرط، متفاوت میگردد.
عمده «شرایط کارکردی» جامعه به لحاظ نقش نهادها و گروهها و افراد تعیین میشوند. این شرایط، حداقل ـ چنان که تیبیباتومور میگوید ـ عبارتند از:
1. نظام ارتباطی؛
2. نظام اقتصادی برای توسعه و توزیع کالاها؛
3. ترتیباتی (شامل خانواده و آموزش و پرورش) برای جامعهپذیر کردن نسلهای جدید؛
4. نظام اقتدار و توزیع قدرت؛
5. نظام مناسک به منظور حفظ یا افزایش همبستگی اجتماعی و رسمیت بخشیدن به وقایع مهم (شخصی یگروهی)21.
البته نیازی نمیبینیم که وجود این شرایط را به زبان فنکسیونالیستی (کارکردگرایی) انتظام بخشیم، بلکه میتوان به صورت کاملاً ساده به عنوان «شرایط لازم برای پیدایش جامعه» از آنها یاد کرد و حدود یک ساخت اجتماعی خاص را مشخص ساخت؛ جامعهای که تنها مرز آن، وجود فرهنگ فراشمول واحد مذهبی است که همان عامل وحدت و یکپارچگی میان نهادها و گروههای اجتماعی نیز هست (جامعه جغرافیایی و سیاسی مراد نیست).
2. فرهنگ و ساخت اجتماعی
رابطه میان فرهنگ و ساخت اجتماعی در واقع به گونه رابطه بین ذهن و عین است. «از یک طرف، اگر واقعیت اجتماعی با پیکره ساخت آن در نظر مجسم شود، مانند یک صورت عینی جلوه میکند که در آن دادههای جمعیتی و اقتصادی و نیز برخی از جنبههای سازمان اجتماعی (مثلاً جنبههایی که به وسیله پایگاه و نقشها بیان میشوند) و بالاخره بعضی از گروههای اجتماعی مثل ملت یا طبقات با اولین تلاش ذهن به صورت ملموس و ساده قابل شناخت هستند. از طرف دیگر، واقعیت اجتماعی اگر با تصاویری که مفهوم فرهنگ به خود میگیرد در نظر مجسم شود، به صورت پیکرهبندی و هیأتی غیر مادی، یا «وجدان جمعی» و نیز به مثابه عالمی ذهنی که افراد در آن شرکت جسته و از این رهگذر تعریف و تبیینی میشوند، ارائه میگردد.»22
گی روشه در مورد این رابطه چنین میگوید:
«عناصر ساختی و عناصر فرهنگی با هم پیوستگی بسیار نزدیک دارند و پیوسته به طور متقابل بر یکدیگر تأثیر میگذارند. فرهنگ، بازتابی از عناصر ساختی است و برای ایجاد مدلها، نمادها، ضمانتهای اجرایی و صراحت بخشیدن به محتوای هنجاری نقشها از آن عناصر الهام میگیرد؛ عناصر ساختی نیز به نوبه خود تاحدی از جلوهها و تجلیات، ارزشها، ایدئولوژیها و نمادهای فرهنگی پیروی و متابعت میکنند.»23
وی سپس در مورد نقش فعال سازمان اجتماعی در کارکردی شدن فرهنگ مینویسد:
«سازمان اجتماعی ... عبارت ازکاملترین زمینه تحلیلی است که «کنش اجتماعی»24 در آن انجام میشود. سازمان اجتماعی در واقع از تمامیت کنش اجتماعی در درون جمعی معین ناشی میشود و تمام عناصر فرهنگی و ساختی، تمام متغیرها و تمام عواملی که در تعیین، سازماندهی، هدایت و انگیزش کنش هر یک از افراد مؤثرند، در ایجاد سازمان اجتماعی سهیمند.»25
کارکردهای فرهنگ
پیش از این به نهادها اشاره کردیم. نهادها کارکردهای عمومی فراوانی دارند که به طور خلاصه عبارتند از: آسانسازی رفتار برای اشخاص، دراختیار گذاشتن صورتهای آماده نقشها و روابط اجتماعی و اعمال مراقبت اجتماعی. تاحدودی این کارکردهای نهادی، کارکردهای فرهنگ فراشمول نیز هست.
فرهنگ وجود دارد تا به نیازهای اجتماعی انتظام بدهد و نهادهای اجتماعی به مثابه وسایل تأمین این نیازها هستند و بنابراین مجموعه فرهنگ را شکل میدهند؛ اما بجز این، فرهنگ کارکردهای ویژهای نیز دارد که از آن جمله است:
1. فرهنگ به طرزی معنیدار و علمی، ملتی را از ملت دیگر متمایز میسازد و راه شناختن مردمان را برای پژوهشگر آن هموار میسازد.
2. ارزشهای جامعه را به گونه انتظامیافتهای تفسیر و تعبیر میکند؛ از همین گذرگاه است که میتوان معنی، هدف و نوع رفتار فرد یا جامعه را بهتر فهمید. درک هر چه عمیقتر فرهنگ موجب درک مفهوم یکپارچه زندگی، معانی رفتار و ارزشهاست.
3. فرهنگ یکی از استوارترین پایههای همبستگی اجتماعی را فراهم میکند. وجهه اشتراک در آرمانیهای فرهنگ (چون عشق به وطن، مکتب، همنوع، همزبان، هموطن، همدین و ...) الهامبخش فداکاری، وفاداری و ازخودگذشتگی در راستای اهداف جامعه است.
4. فرهنگ نه تنها تصویری از ساخت اجتماعی ارائه میدهد، بلکه عناصر شناسایی آن را نیز در اختیار میگذارد. فرهنگ بدینوسیله به رفتار اجتماعی آن چنان انتظام میدهد که شخص با جامعه احساس همگرایی26 نموده، بیآن که ناچار باشد مرتبا شیوههای فکر و عمل را ابداع یا اختراع نماید.
5. نقش، شکل، پایگاه اجتماعی و تکوین شخصیت اجتماعی فرد به وسیله فرهنگ ساخته میشود.
«تحلیل این کارکردها بسهولت اهمیت عظیم فرهنگ را نه تنها برای افراد و گروهها در یک جامعه معیّن، بلکه برای روابط بین جامعهها در سطح بینالمللی آشکار میکند. رابطه متقابل فرهنگ و جامعه چنان است که میتوان گفت: این فرهنگ است که جامعهاش را میسازد، همان طور که جامعه فرهنگش را.»27
اهمیت سازمان و ساخت اجتماعی
در کارکردی شدن فرهنگ
اگر به دیده تحقیق در عقلانیت زندگی انبیاء علیهمالسلام و حکیمان و اندیشهورزان تاریخ بنگریم، بروشنی درمییابیم که آنان در پی هدفی متعالی به دو کار مهم دست زدهاند:
1. مکتبسازی و یا تبیین و تفسیر مکتبی که انتخاب نموده بودهاند.
2. مدینهسازی یا کوشش در اصلاح مدینهای که آن را مطابق ایدهآل خود یافتهاند.
آنچه به عنوان هدف میان راهی از بند اول دریافت میکنیم، پدیدآمدن یا روشنتر شدن یا رفرم بخشیدن به فرهنگ جامعه انسانی (به لحاظ تاریخی و جغرافیایی) است؛ چه آن که آنان همواره تلاش نمودهاند تا در همه زمینههای نیاز انسان به ارائه راهکار بپردازند؛ زمینههایی که از سوی دیگر عناصر زیرساز فرهنگ نیز میباشند، چون حقوق، اقتصاد، سیاست، اخلاق، روابط میان انسانها، و ... بنابراین، خواسته یا ناخواسته از تلاششان در کار مکتبسازی نوعی فرهنگ ایجاد و نتیجه میشود؛ هر چند مهم نیست که آن فرهنگ بلافاصله به ساقه نشیند و استواری یابد، یا آن که ـ چنان که در طبع کار فرهنگی هست ـ اندکی بعد از آن واقع شود.
مدینهسازی نیز، چه به صورت نظری (چنان که برخی از فلاسفه اقدام به ارائه مدینه فاضله نمودهاند) و چه به صورت عملی (چنان که انبیاء عظام به وسیله دین اقدام به ارائه آن نمودهاند یا برخی از حکماء و فلاسفه در مجموع ارائه افکارشان طرح عملیای از آن را درانداختهاند و به نوعی در تغییر ساخت و سازمان جامعه تأثیر نهادهاند)، خواسته یا ناخواسته، از جمله اقدامهای مهمی است که در راستای اهداف مکتبی تحقق مییابد.
در حقیقت طرح اندیشه مدینهسازی گام اساسی تحکیم پایههای کاربرد همان فرهنگی است که به اقتضای آن، مکتب به وجود میآید؛ از این رو، میبینیم پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآله پس از 13 سال مکتبسازی در مکه به تأسیس «مدینةالنّبی» در یثرب پرداخت و شکی نیست که مدینه رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله شهر آب و گل نبود؛ جامعه سازمانیافته و متشکل و منسجمی بود که پیش از آن با هدف مکتبی خود، ساختهای اجتماعی نوینی را ایجاد نموده بود، ساختهایی که بروشنی با ساختهای قبلی متغایر مینمود و ضرورت کارکردی شدن فرهنگ اسلامی تأسیس چنان مدینهای را ایجاب کرده بود؛ چه آن که مکتب و فرهنگ نوساخته بر زیربنای ساخت و سازمان بدوی و کهنه قبلی ضمانت اجرا و کارکرد ندارد؛ زیرا میان این دو بوضوح میتوان ناهمگرایی28 را احساس کرد. این ناهمگرایی موجب کارکرد نامناسب29 فرهنگ اسلامی در جامعه میشود که گاهی در تلاقیهای فرهنگی از آن به عنوان شوک فرهنگی (در فرد) هم یاد میشود.
3. قدرت تفکر و ادراک
همانطور که میدانیم، کارآمدی کامل یک فرهنگ را زمانی خواهیم داشت که انسانها بتوانند برای برآوردن نیازهای خود به راههای مناسب بیندیشند و ابزار مناسب آنها را ابداع کنند و این نیازمند بالارفتن توان فکری است و از این رو، هر چه میزان آن بالاتر باشد، دستیابی به اهداف آرمانی و عملی آنان نیز آسانتر خواهد بود.
مسأله قدرت تفکر و ادراک جدا از آنچه به حکم عقل نیز از مفهوم فرهنگ انتزاع میشود و در بحث کارآمدی آن ضرورت پرداخت مییابد، چیزی است که در فرهنگنامهها (لغتنامهها) نیز مورد توجه قرار گرفته است؛ مثلاً:
ـ در فرهنگ هفت جلدی «روبر» (فرانسه)، فرهنگ (Culture) را به «رشد برخی استعدادهای روحی با تمرین ذهنی خاص» معنی کرده است.30
ـ منجدالطّلاب واژه «ادب» را به کار برده و آن را به «ملکهای نفسانی که به شخص قدرت میبخشد تا از ناهنجاری خود را نگه دارد» معنی میکند.31
ـ در فرهنگ فارسی امروز، فرهنگ به معنای «استعدادهای فکری و اخلاقی پرورش یافته به وسیله آموزش» و «ذوق اعتلا و گسترش یافته از راه تربیت فکری و زیباییشناختی» و «شکل یکپارچه آگاهی، اعتقاد و رفتار انسان ...» آمده است.32
ـ در فرهنگ آکسفورد، کلمههای "Education" و "Culture" در معانی پرورش هوش و قابلیتدار کردن آن، تربیت فکر و استعداد، استخراج و استنباط، نوعی تمدن استحصالی برای تربیت انواع محصول، حیوان، باکتری، انسان و ... آمدهاند.33
ـ همچنین در فرهنگ عربی منجدالطلاب زیر عنوان «ثقافة»، فرهنگ را به «دستیابی و ادراک، حذاقت و تیزفهمی، استوارمندی قوای عقلی بر روشهای هماهنگ و موازی، پیرایش شخصیت انسانی و هدایت آن به منتهی درجه کمال ممکن» معنی کرده است.34
ـ فرهنگنامه انگلیسی ـ عربی المورد نیز به سبک اکسفورد، به معنی کردن آن دو کلمه پرداخته و "Culture" را به «تمدن یا مرحله معینی از پیشرفت شهرنشینی» و «ثقافة» تعریف نموده است.35
بنابراین میبینیم نزد لغتشناسان، فرهنگ در متن خود این بار معنایی را به عنوان یک خصیصه ذاتی حمل میکند، به گونهای که اگر قدرت و وسعت فکری را از دایره مفهوم فرهنگ حذف کنیم، فرهنگ معنای خود را از دست داده است.
فرامرز رفیعپور در این باره مینویسد:
«هر چه که یک جامعه و اعضایش قدرت تفکر و علم بیشتری داشته باشند بهتر میتوانند به اهدافشان دست یابند. بنابراین، پیشرفت فرهنگی در درجه اول به معنای پیشرفت فکری است.»36
قدرت تفکر و ادراک ناشی از کارا ساختن هوش و استفاده بهینه از احکام نفس ناطقه انسانی، مجموعه آنچه را که فرهنگش میدانیم، کارآمد میکند، به گونهای که شخص را توانا میسازد در زنجیره علّی روابط پیش برود و در هر مورد و مسألهای به تعداد بیشتری از عوامل و روابط بین آنها بیندیشد؛ مثلاً یک شطرنجباز مبتدی فقط یک حرکت بعد را میتواند در نظر بگیرد، در حالی که پیشرفت فکری او در این زمینه وی را قادر به در نظر گرفتن چندین حرکت میسازد و این وضع میتواند همچنان به پیشرفت ادامه دهد تا به بالاترین درجه ممکن رسیده، او بتواند تا پایان بازی همه حرکتها را در نظر آورد. این قدرت تفکر، وی را دررفع نیازش به پیروزی کمک میکند.
قدرت تفکر یک مهندس ساختمانی میتواند آن قدر پیشرفت نماید که بتواند یک آسمانخراش صدطبقهای را اندازهگیری و محاسبه نماید و همه احتمالات را در طراحی آن در نظر آورد، در حالی که قدرت تفکر یک بنّای معمولی، بیش از یک عمارت ساده دوطبقه را نمیتواند قبلاً در نظر آورد و اندازهگیری نماید.
در علوم انسانی نیز همین گونه است؛ مثلاً در ادبیات، نویسنده یا شاعری میتواند کاری شگفتآمیز ارائه دهد که قدرت تفکرش به او امکان در نظر آوردن همه لغات، تکنیکها، سبکها، آرایهها، شیوههای بهرهمندی از معانی، موسیقی لفظی و معنوی و ... را داده باشد.
بدینسان میبینیم از امور مهمی که میتواند یک فرهنگ را کارآمد نماید، قدرت ادراک و تفکر است و به سخنی دیگر: تأکید بر معنای ذاتی فرهنگ.
فرهنگ اسلام و قدرت تفکر
واژههای «فکر» و «عقل» در مجموع تعالیم اسلامی از پر کاربردترین واژهها بعد از واژههای کلیدی اصول اعتقادی هستند و اهمیت تفکر به اندازهای است که در بیانهای گوناگون به عنوان «ساعتی تفکر برتر از عبادت هفتاد سال» آمده است.
قرآن مجید به دیگران چنین توصیه میکند:
[بیایید تنها یک پند مرا گوش کنید [«این که یکایک و دوتا دوتا فقط برای خدا قیام کنید، سپس تفکر کنید ...»37
و به عنوان یک هدف میانراهی در مورد تبیین شریعت میگوید:
«این چنین خدا آیات را برای شما روشن میکند، تا آن که شاید شما تفکر کنید.»38
و در مورد شأن انسان مؤمن میگوید:
«آنان که ایستاده و نشسته و بر پهلو خدا را به یاد میآورند و در آفرینش آسمانها و زمین تفکر میکنند ...»39
جوشش ذهن و اندیشه
هدف فرهنگ اسلامی
از جمله واژگانی که همواره در بیان قرآن به معنای رأی، نظر، اندیشه، بصیرت ذهنی و تعقل به کار رفته، واژه «رای» و مشتقات آن است.
قرآن با استفاده از این ماده لغوی، مؤمنان و ملحدان را به حقیقتبینی وحقکاوی و کشف رازهای پنهان عالم و آدم فراخوانده و در بیش از چهارصد مورد به نکات مهم آفرینش و انسان و مسائل آن دو اشاره نموده است40 که خود، بیانگر عزم اسلام بر جوشش ذهن و اندیشه انسان میباشد؛ یعنی همان چیزی که رکن اصلی در معنای فرهنگ به شمار میرود.
قرآن در بیانی خطاب به دانشمندانی که آگاهانه سعی در کتمان حقیقت دارند چنین میگوید:
«آیا آن کسانی که کفر ورزیدند [به دیده علم و عقل] ندیدند که آسمانها و زمین درهم فشرده و بسته بودند و ما آن دو را باز کرده، از هم شکافتیم؟»41
امام علی علیهالسلام ، در خطبه نخست نهجالبلاغة، هدف انبیاء علیهمالسلام از تشریع دین را همین نکته میداند:
«لیثیروا لهم دفائن العقول، و ...»42 (تا گنجهای پنهان مانده خرد را برای مردم برشورانند ...) [توضیح: دفائن جمع دفینه، به معنای گنجینه پنهان شده در زیر خاکهاست؛ اثاره به معنی برشوراندن خاک یا هر چیز دیگری است (اثاره: تاراندن).]
برشوراندن خردهای خفته انسانها چیزی جز انگیزش برای عمل، و فعال کردن فکر برای در نظر آوردن راهها، ابزار، شیوهها و جمیع امکانات کاربردی در پی ندارد؛ زیرا انسان وقتی بتواند فکر کند و چیزی را ادراک نماید، طبعا به عمل روی میآورد.
توجه به نکته دقیقی که در بیان امام علیهالسلام است، آنگاه که با ملاحظه معنای حذاقت و تیزفهمی و استوارمندی قوای عقلی در مفهوم فرهنگ در نظر آورده شود، این زاویه را روشن میکند که هدف انبیاء علیهمالسلام ـ بویژه اسلام ـ در فرهنگ دینی همان کارکردی شدن فرهنگ است؛ یعنی فرهنگ نظری و آرمانی را به فرهنگ عملی و واقعی تبدیل نمودن.
بنابراین، مجموعه آنچه از دین به عنوان فرهنگ استنباط میشود، جامعه را در تمام قسمتها کارآمد مینماید و این همان «کارآمدی فرهنگ اسلامی» است.
4. توبه یا تصحیح خطا، صراط مستقیم
کارآمدی فرهنگ اسلامی
یکی از سرفصلهای مهم در تعلیمات اسلام در خصوص کارآمدی فرهنگ، مسأله «توبه» است که از آن به «انابه» نیز یاد میشود.
توبه به معنای بازگشت از گناه است؛ چه آن که گناه راجع به «خود» یا «خدا» یا «خلق» باشد، یا آن که گناه به معنای خطا و انحراف از هنجار و کج شدن از صراط مستقیم زندگی باشد.
توبه در اسلام به معنای وسیعی در بر گیرنده درجات و مراحل مختلف است؛ چون ندامت، عزم بر تکرار نکردن، پس دادن ناحق، جبران ضایعه و خسارت وارده، پافشاری در جهت عکس گناه، و کسب خشنودی آن که گناه راجع به او بوده است (رضای خدا؛ رضای خلق).
جالب این است که خدا در تعالیم اسلام «توّاب» نام گرفته است که این نکته ما را به جدیّتر بودن توبه آگاه میسازد.
بیگمان پافشاری بر خطا انسان را از رسیدن به راهی که در پیش گرفته است بازمیدارد و به ناکامی میانجامد و فرهنگی که در آن این برنامه (توبه) گنجانده نشده باشد، چندان ضمانتی در کارآمدی ندارد؛ ولی در فرهنگ اسلامی که همواره بر «دارالآخره» و «یومالدّین» و «یومالحساب» تأکید میشود، علاوه بر برنامههای «مصونیّت بخش» (تقوا، یاد خدا و عدالت)، برنامه «تصحیح خطا» را در مجموعه آموزههای دینی قرار داده است، تا همواره شخص مؤمن در «صراط مستقیم» گامبردارد. در بیانی دیگر میتوان گفت که در اصل، برنامه «توبه» صراط مستقیم کارآمدی فرهنگ اسلامی است.
جان ال. اسپوزیتو (فیلسوف و جامعهشناس معاصر آمریکایی در دانشگاه جرج تاون) میگوید:
«فهم و درک من از «توبه» در اسلام این است که شما کاری را که غلط میدانید دیگر انجام نمیدهید و به راه مستقیم اسلام میگروید. به همین جهت من کتابی راجع به «صراط مستقیم اسلام» نوشتم و در آن گفتم که اسلام «راه مستقیم» است. این را من مستقیما از قرآن گرفتم و من عقیده دارم که این چالشی است که امروزه هم ما با آن روبرو هستیم ...»43
5. بهرهمندی از امام، اسوه و مقتدا (الگو)
بررسی مسائل انسانی ـ فردی و اجتماعی ـ از یک زاویه، نتیجه تکبعدی به دست میدهد و نظر به ایدهآل شناخت، شناختی ناقص از آن حاصل میشود، مگر آن که جوانب مختلف یک مسأله از منظرهای مرتبط با آن کاویده شود. در مسأله کارآمد شدن فرهنگ نیز بررسی آن تنها از زاویه جامعهشناختی چنین است وحداقل ـ از بعد شناخت اجتماعی ـ به روانشناسی اجتماعی نیازمندیم.
این که چرا «مُد» در جامعه طرفداران بسیاری جلب میکند، و این که چرا «چشم و همچشمی» رواج زیادی دارد، و این که «همرهنگ جماعت» بودن یک مطلوبیت و مقبولیت راسخی یافته است، مسلما ریشه روانی اجتماعی دارد که باید ابتدا در حوزه خاص خود بررسی شود.
به نظر نگارنده دو امر میتوانند ریشه رویدادهای یاد شده باشند:
1. عدم شناخت کافی، به نحوی که بین مطلوب آرمانی انسان و آن شیء پیوند ناگسستنی ایجاد کند؛ یعنی معرفت کاملی وجود ندارد تا نوع و میزان ارتباط آن شیء را با انسان روشن کند و از آنجا که انسان با تکیه بر عقل خود قادر به راهیابی به چنان معرفت بازدارندهای نیست، و از آن رو که نیاز قطعیِ جهتنیافتهای دارد و جهت برای او مبهم است، برای تشخّص یابی جهت به عقل عمومی ـ عقل کلانتر ـ یعنی عرف و عموم مردم مراجعه میکند، تا جهت برای او تأیید یا تصحیح شود.
«در متون تخصصی، پیروی از هنجار را «همشکلی» Conformity) یا (Conformism و عدم پیروی از هنجار را نابهنجاری (Nonconformism) مینامند ...
دانشمندانی که به این مسأله پرداخته بودند بزودی دریافتند که برای انسانها بسیار مهم است که دیگران درباره آنها چه فکر میکنند. کولی (Cooley) معتقد بود که این تصور دیگران از ما بر روی رفتار ما تأثیر دارد و دیگران مانند آیینهای برای ما هستند که ما خود را در آن نگاه میکنیم، از این رو، اصطلاح «آیینه خود» (Looking glas Self) از اوست.»44
2. نیاز به سرمشق برای پرهیز از کار بیهوده، چه در قالب مجسّم انسانی (پیشوا و امام)، چه در قالب طرح ذهنی اندیشه (پارادیم ـ Paradigm) ، و چه در قالب مجسم غیر انسانی (ماکت) و چه در قالب مدوّن و مکتوب (کتاب یا نقشه)، یک نیاز اساسی در زندگی انسان است.
سرمشق به معانی یاد شده میتواند نقش تعیین کنندهای در عملی شدن آرمانیهای فرهنگی داشته باشد و انسان بدینوسیله میتواند ارتباط حسّیای را میان عمل و ایده بیابد.
«مدلسازی از فراگردهای اجتماعی لزوما جهانِ اجتماعیِ بالفعل را بهطورکامل معرفی نمیکند، اما وسایلی به دست میدهد که درک مکانیسمهای اساسیِ ذیمدخل را آسانتر میسازد و به این امر کمک میرساند.»45
مدل یا الگو چیزی است که حتی اگر وجود خارجی نداشته باشد، پیش از مبادرت به عمل، به ساختن آن پرداخته میشود و یک دانشمند تجربی یا محقق و اندیشهور علوم انسانی از آن بینیاز نمیتواند باشد.
«در تحلیل دادههای تحقیقی، وقتی درک پیوندهای علّی بین چندین عامل متغیر که با هم عمل میکنند موردنظر باشد و گردآوردن دادهها با روش تجربی نیز میسّر نبوده باشد، رسم بر این است که به ساختن الگوهایی از فراگردهای مفروض علّی مبادرت میکنند ...»46
سرمشق در فرهنگ اسلامی
در اسلام برای رسوخ و نفوذ فرهنگ آن، چندین نوع سرمشق ارائه شده است، به گونهای که در زمینههای گوناگون برای کاربر فرهنگی وسیلهای فراروی او آماده شده باشد تا او را در درک پیوندها و ارتباطهای میان انسان ـ طبیعت، انسان ـ انسان، انسان و امور یاری رساند؛ این سرمشقها عبارتند از:
1. امام، مفهومی در بر گیرنده انسان کامل (نبیّ یا وصیّ او) و کتاب آسمانی (قرآن).
قرآن در مورد سرمشق بودن پیامبر صلیاللهعلیهوآله برای امّت میگوید:
«لقد کان لکم فی رسول اللّه اسوة حسنة»(احزاب / 21)
و در مورد حضرت ابراهیم علیهالسلام در قرآن آمده است که وی از خدا این مقام را بعد از خود برای دودمانش درخواست نمود:
«قال انّی جاعلک للنّاس اماما قال و من ذریّتی ...»(بقره/124)
و در مورد امام بودن قرآن میگوید:
«و کلّ شیء احصیناه فی امام مبین»(یس/ 12)
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در نامهای خطاب به عثمان بن حنیف خود را امام او و دیگر مؤمنان معرفی نموده، میفرماید:
هر قومی امامی دارد که به او اقتدا میشود و اینک امام شما [منم که] از دنیا به پیراهنی مندرس و دو گرده نان بسنده کرده است.47
امام محمد باقر علیهالسلام در خطابی دلنشین و آرامش دهنده به جابربن یزید جعفی میگوید:
«اگر تمام اهل شهرت علیه تو گرد آیند و بگویند تو آدم بدی هستی، این مطلب نباید تو را ذرّهای نگران نماید و یا اگر همه متفقا گفتند تو آدم خوبی هستی، بازهم این موضوع نباید تو را شعفزده کند، لیکن تو میباید که خود را بر کتاب خدا عرضه داشته و بسنجی ...»48
اسلام نیاز فطری انسان به همشکلی را در نظر داشته و مؤمنان را به نگرش به سوی «سواد اعظم» در این رابطه توجه داده است؛ چنان که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام مردم را به پیوستن به «سواد اعظم» توصیه نموده است.49
موضوع سواد اعظم اضافه بر این که از توده انبوهی از امّت حکایت دارد که فرد با پیوندش به آن، احساس تنهایی و سستی نمیکند، بر رهیافتگی و رشد آگاهی آنان نیز دلالت دارد؛ زیرا سواد اعظم در برخی از احادیث به امامان معصوم علیهمالسلام تأویل و تفسیر شده است و جز این، مسأله «اُمّت وسط» نیز در همین راستا معنی مییابد؛ چه آن که امّت وسط همانانی هستند که بین عموم امّت و رسول صلیاللهعلیهوآله واقع هستند و همچنان که رسول بر آنان شهید و شاهد است، آنان بر سایر امّت شهیدند و گواهی میدهند.
گواهی دادن امّت وسط بر سایر امّت به معنای تأیید حسن اقتدا و الگوگیری آنان است، که به نوعی بیانگر الگو بودن برای عموم میباشد.
مسأله دیگری در اسلام که به موضوع «اسوه» و «مقتدا» اشاره تاکیدی دارد، «حجّت» الهی است که در صورت ولیّ خدا جلوهگر شده، مؤمنان ملزم به سرمشقگیری از او میباشند و سرمشق نگرفتن دیگران از او (یا آنان) دلیلی برای خداوند بر عذاب آنهاست؛ چه آن که رفتار و کردار و مشی عملی او در زندگی نشاندهنده عملی بودن آیات و احکام و ارشادهای الهی است.
فرد اسوه در میان امّت اسلامی یک راهکار مجسم برای تبدل یافتن ایدهها و آرمانیهای مکتبی به صورت عملی و کرداری آنهاست و جامعه را در اتخاذ شیوه و روش (سنّت) مناسب یاری میکند.
کار و کارآمدی در فرهنگ اسلامی
اگر بتوانیم در آثار به جا مانده از فلاسفه گذشته پیش از اسلام استقرای کاملی انجام دهیم، آنگاه خواهیم دریافت که ـ اغلب ـ هیچیک از آنان سعی نکردهاند مسأله «کار» را جزء «فضیلتها» قرار دهند. حتی افلاطون که حکیم تیزبین و حقیقتکاوی است «کار» و کسب و پیشهوری و فنون را ـ به دلیل این که «طلب مال» و «طلب دنیا» و نشأت گرفته از حرص و پستی طبع است ـ به دیده تحقیر مینگرد:
«گفتم بگو ببینم علت این که حرفه پیشهوران و کارگران را خوار میشمارند چیست؟ آیا غیر از این است که جزء شریف نفس اینان به حکم طبیعت به اندازهای ضعیف است که بر دو جزء دیگر یعنی جانوران درونی تسلط نمیتواند یافت، بلکه برعکس مطیع آنان میشود و همّ خود را مصروف خدمتگزاری و خشنود ساختن آنها میکند؟ گفت: ظاهرا این طور است.»50
دکتر رضا داوری اردکانی در این باره مینویسد:
«یونانیان «کار» به معنای امروزی را در شأن آدمی نمیدانستند، چه رسد به این که ساحت اصلی و حقیقی وجود بشر را کار بدانند. بسیاری از اقوام دیگر نیز مثل یونانیان به کار با نظر تخفیف نگاه میکردند. ارسطو در کتاب ششم «اخلاق نیکوماک» فضایل را به دو قسم «اخلاقی» و «عقلی» تقسیم کرد و آنچه را که اکنون کار میخوانیم در زمره فضایل قرار نداد، اما فارابی با این که خود را شاگرد ارسطو میدانست، چون در هوای عالم اسلامی تنفس کرده بود، به کار و حرفه نیز نام فضایل داد و فضیلت عملی را بر فهرست فضایلی که در کتاب ارسطو آمده بود افزود.»51
توجه فوقالعاده و عطف نظر به عقلیات و فضیلتهای اخلاقی و عقلی حکمای سلف ـ اعم از ایرانیان و یونانیان ـ سبب از نظر افتادن بعد عملی مسائل میشود، همچنان که عطف نظر به این سمت نیز به عملزدگی میانجامد. قسمت نخست چیزی بود که وجهه نظر اصلی فلاسفه تا ظهور اسلام قرار داشت و آموزههایی متناسب خود در فرهنگ جوامع به جای نهاد، تا آن جا که هنوز ـ با این که اسلام در جهت تعدیل این رویّه کوششهایی به عمل آورده است ـ در میان جوامع شرقی از دیدگاه فرهنگ سنّتی به کار و کارگر به دیده تحقیر نگریسته میشود. (بنگرید عنوان «عمله» را!)
در مرحله دوم، آنگاه که در متون حدیثی و روایی اسلام بنگریم، همواره «عمل» را بعد از علم به عنوان رکن دوم زندگی انسان مییابیم و مجموعه احادیثی که در فضیلت کار و کسب و پیشه و حرفه و صنعت و طلب رزق و نحوه مشروع پرداختن به آن و انواع مشروع و غیر مشروع آن و سایر اموری که به آن مرتبط است و با عنوان «کتاب المعیشة» و «کتاب المکاسب» و «کتاب المتاجر» و مانند اینها آمده، خود فصل مشبّعی از معارف اسلامی و فقه را تشکیل میدهد که مراجعه به کتب اربعه شیعه و صحاح ستّه اهل سنّت، بر این مدّعا گواهی میدهند.
اما آنچه در اینجا مورد توجّه ما قرار میگیرد، برنامه اجرایی آن است؛ یعنی آنچه «کار» را «کارآمد» میکند که در زیر به گوشهای از رموز آن اشاره میشود:
1. «سداد» در عمل، یا به عبارت دیگر، اتقان عمل و کار را درست و محکم انجام دادن:
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«سلوااللّه الهدی و سلوه مع الهدایة هدایة الطریق و سلوااللّه السّداد و سلوه مع السّداد سداد العمل.»52
از خدا هدایت، و با آن، هدایت در طریق را بخواهید و درستی و محکمی را به همراه درستی در کار از او مسألت کنید.
2. مطالعه و بررسی جوانب کار و اندیشهورزی قبل از عمل:
از حضرت علی علیهالسلام روایت شده است که به فرزندش حسین علیهالسلام فرمود:
«و من توسّط فیالأمور بغیر نظر فیالعواقب فقد تعرض للنّوائب، التدبیر قبلالعمل یؤمنک الندّم.»53
هر که بدون ملاحظه عواقب خود را به میان امور بیندازد به مصیبت دچار میشود. چارهاندیشی پیش از کار موجب مصونیت از پشیمانی است.
3. منع غش و تقلبکاری:
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود:
«انّ اعظم الخیانة خیانة الأمّة و افظع الغشّ غشّ الأئمة.»54
بزرگترین خیانت، خیانت با ملّت است و زشتترین آن، از در تقلب با پیشوایان وارد شدن است.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«لیس منّا من غشّ مسلما او ضرّه.»55
از ما نیست آن که به مسلمانی تقلب کند، یا به او زیانی برساند.
از امام موسیبن جعفر از پدرانش علیهمالسلام روایت شده که فرمود:
«ملعون من غشّ مسلما اوغرّه او مکره.»56
هر که با مسلمانی تقلب کند یا او را بفریبد یا بر او نیرنگ بزند، ملعون است.
4. خودکفایی و بهرهوری:
پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«طوبی لمن هدی للإسلام و کان عیشه کفافا وقنع.»
خوش آن که به اسلام رهنمون گردید و زندگی را بر خودکفایی نهاد و بدان قانع گشت.
و نیز فرمود:
«من توکّل وقنع و رضی کفی الطلب.»57
هر آن که کار را [پس از دقتها و سعی بشری] به خدا واگذاشت و قانع شد و خشنود گردید، در حدّ بسنده جستوجو کرده است.
امام کاظم علیهالسلام فرمود:
«یا هشام، انّ العقلاء زهدوا فی الدنیا و رغبوا فیالآخرة ... فمن عقل قنع بما یکفیه و من قنع بما یکفیه استغنی و من لم یقنع بما یکفیه لم یدرک الغنی ابدا. ...»58
ای هشام! خردمندان در دنیا زهد ورزیدند و در آخرت رغبت جستند ... هر که خردورزی کند نسبت به آنچه بسندهاش میکند قانع میشود و در این صورت خود را بینیاز مییابد، ولی آن که به حدّ بسندهاش قناعت نکند [و پیدرپی به فزونی مقدار بیندیشد] هرگز روی بینیازی را نخواهد دید.
توضیح این که قناعت به معنای بیشترین بهره را از وسیله موجود بردن است و قدر کفایت نیز به معنای دامنه امکانات و ابزار تا همان اندازهای است که بتوان روی آن کار کرد.
پینوشتها
1 . ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب، (چاپ یازدهم: نشر شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1373)، ص 4؛ هانری برگسون، تحول خلاق، ص 264.
2 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، (چاپ بیروت)، ص 482، حکمت 81: ارزش هر شخصی همان است که او را نیکو میگرداند.
3 . میزگرد، نامه فرهنگ، ش 26، ص 44.
4 . در لغتنامه دهخدا، «فرهنگ» چنین تعریف میشود:
«مرکب از «فر» که پیشاوند است و «هنگ» که از ریشه «ثنک» اوستایی به معنای کشیدن و فرهیختن و فرهنگ هر دو مطابق است با ریشه «ادوکا» و «ادور» در لاتینی که به معنای کشیدن و نیز به معنای تعلیم و تربیت است.»
در فرهنگ معین نیز آمده است:
«ادب تربیت. دانش، علم، معرفت. مجموعه آداب و رسوم.»
5 . در خصوص معانی مختلف و موارد کاربرد فرهنگ به مجله اندیشه حوزه، سال اول، شماره دوم مراجعه شود.
6 . فرامرز رفیعپور، آناتومی جامعه، (نشر شرکت سهامی انتشار، 1378)، ص 296: با استفاده از نظریههای:
Kroeber, 1961: 1033, Rudolph, 1959: 160 ff, Neubeck and Glasberg, 1996: 121.
7 . رضا داوری اردکانی، «سرمقاله»، نامه فرهنگ، سال هفتم، ش 1 (25)، بهار 1376.
8 . نامه فرهنگ، ش 25. میزگرد.
9 . نامه فرهنگ، ش 29، ص 79.
10 . ایمانوئل کانت، تعلیم و تربیت، ترجمه غلامحسین شکوهی، (انتشارات دانشگاه تهران، 1368)، ص 85.
11 . شمسالدّین محمّد شهرزوری، شرح حکمة الاشراق تصحیح و تحقیق حسین ضیایی تربتی، (نشر پژوهشگاه، 1372)، مقدمه.
12 . مجله نگاه حوزه، شمارههای 53 تا 56.
13 . الحکمة الخالده، تحقیق عبدالرحمان بدوی، (نشر دانشگاه تهران، 1358)، مقدمه.
14 . آناتومی جامعه، ص 297.
15 . همان.
16 . همان، ص 298.
17 . Social Organization.
18 . Social Structure.
19 . Consensus.
20 . Functional Preconditions (Prerequisites).
21 . تی بیباتومور، جامعهشناسی، ترجمه سیّد حسن منصور و سیّد حسن حسینی کلجاهی، (نشر امیرکبیر، 1370، ص 123: رجوع شود به:
A. Berle, D. cohen, A. Davis, M. Levy and f. sutton, "The Functional prerequisites of Society" Ethics, L× (2) 1950.
22 . فرنان دمون، جامعهشناس کانادایی، به نقل از: گیروشه، سازمان اجتماعی، ترجمه هما زنجانیزاده، (نشر سمت، 1375)، ص7.
23 . گی روشه، سازمان اجتماعی، ص8.
24 . Social action.
25 . سازمان اجتماعی، ص9. البتّه باید توجّه داشت که همه فلاسفه و اندیشمندان عقیده یکسانی در این خصوص ندارند و تنها «فونکسیونالیستها» (کارکردگرایان) چون امیل دورکهیم، رادکلیف براون، تالکوت پارسونز، و... به عاملیت ساختار اجتماعی و نقش آن در خصائل خاص افراد و نیز فعالیت اجتماعی افراد و نقشآن در ارضای نیازهای اساسی جامعه و الزامات حیاتی آن معتقدند. بنگرید به: فرهنگ جامعهشناسی، ترجمه حسن پویان، ص 28 و 162 ـ 161.)
26 . Convergence.
27 . بنگرید به: عبدالحسین نیک گهر، مبانی جامعهشناسی، (نشر رایزن، 1369)، ص 275-260.
28 . Divergence.
29 . Dysfunction.
30 . روبر، فرهنگ روبر، (هفت جلدی).
31 . فؤاد افرام البستانی، منجد الطلاب، (انتشارات اسماعیلیان، 1366).
32 . غلامحسین صدری افشار، نسرین و نسترن حکمی، فرهنگ فارسی امروز، (مؤسسه نشر کلمه، 1373).
33 . The Oxford, by: Joyce M. Hawkins, Oxford University press (1988).
34 . منجد الطلاب، واژه «ثقف».
35 . منیر البعلبکی، المورد، (بیروت، دارالعلم للملایین، 1989).
36 . آناتومی جامعه، ص 307.
37 . سبأ /46.
38 . بقره /219.
39 . آلعمران /191.
40 . بنگرید به: فؤاد عبدالباقی، معجم المفهرس، ذیل واژه «کلمه».
41 . انبیاء /30.
42 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه 1، ص 43.
43 . روزنامه همشهری، (سی دی نمایه).
44 . آناتومی جامعه، ص 191.
45 . فرهنگ جامعهشناسی، ص 246.
46 . همان، ص 61.
47 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، ص 417.
47 . تحفالعقول، سخن طولانی امام باقر علیهالسلام به جابربن یزید جعفی.
49 . «والزموا اسواد الأعظم فان یداللّه علی الجماعة»؛ شرح نهجالبلاغة ابن ابیالحدید، ج5، باب 127، ص 112.
50 . افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانی، (نشر بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360)، ص 545 (کتاب نهم).
51 . رضا داوری اردکانی، فرهنگ، خرد و آزادی، (نشر ساقی، 1378)، ص 314.
52 . مستدرک الوسائل، ج5، باب 2، ص 161.
53 . همان، ج11، باب 33، ص 306.
54 . همان، ج7، باب 12، ص 72.
55 . همان، ج9، باب 119، ص82.
56 . همان، ج 13، باب 69، ص 202.
57 . همان، ج15، باب 10، ص 231.
58 . همان، ج13، باب 11، ص 33.