آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

اگر بخواهیم پشتوانه ملی واقعی یک ملت را در چیزی جست و جو کنیم طبعا در ابتدای امر به طلا فکر می‏کنیم؛ اما پس از اندکی تعمیق‏نظر درمی‏یابیم که طلا با همه درخشش و زیبایی و کارایی آن، زندگی‏ساز نیست و جز در موارد محدود، بیشتر در مصارف زینتی به کار می‏رود. همچنین اگر از اعتبار کردن ارزش آن چشمپوشی شود، در پاسخگویی به نیازهای گوناگون انسان کارآمدی ذاتی ندارد. (مگر آن که از اعتبار ارزشی آن برای مبادله با شی‏ء کارآمد استفاده شود) و از دید عقلانیت زندگی نمی‏تواند پشتوانه ملی قرار گیرد.
طلا از نظر عقل قدسی و از منظر حکمی نیز پشتوانه نیست؛ زیرا پشتوانه باید چیزی باشد که امکان سلب آن منتفی یا دست‏کم بسیار ناچیز باشد و طلا قابل دزدیده شدن است.
از این منظر، طبیعتا به مواهب طبیعی و ذخایر ملی می‏رسیم، لیکن اینها نیز بدون نیروی انسانی عالم و آگاه و مجرب به کارآیی نمی‏رسند و تنها ارزشهای بالقوه‏ای هستند که در صورت تحقق شرایطی می‏توانند پشتوانه ملی واقع شوند.
بدین‏سان در جهت راهبردن به پشتوانه ملی به مسأله‏ای غیر مادی می‏رسیم که آن، علم و آگاهی و تجربه است. اما اینها نیز به خودی خود، کارآیی نخواهند داشت مگر آن که نیرویی تحلیلگر و مفسّر و کنشگر در رأس هرم آنها حاکم باشد تا بتواند داده‏ها را به یکدیگر ربط دهد و مفاهیم ارزشی را از غیر آنها جدا سازد و نقش ارزشی‏ها را در ارتباط با عملی‏ها و عمل انسان نقد و بررسی و ارزیابی نماید و بدین وسیله بتواند همواره به آفرینش داده‏های انتزاعی جدید بپردازد.
فرقی نمی‏کند که نام این نیرو را «نفس ناطقه» بگذاریم، یا «عقل سلیم انسانی»، یا به تعبیر برخی روان‏شناسان «وجدان آگاه اخلاقی» (: آلفرد آدلر + هانری برگسون1) و یا هر عنوان مناسب دیگر. مهم آن وجود حاکم بر علم و آگاهی و تجربه است که داده‏ها را در جهت مقتضی به کار وامی‏دارد و به بهترین وجه و بیشترین ظرفیت و نتیجه‏گیری می‏نشاند.
ذوق اعتلا یافته و ورزیده یا به تعبیر دیگر، «فرهنگ» است که در مصدری از حکم و داوری داده‏های حواس (مادی و معنوی) نشسته و دائما تعیین می‏کند؛ در واقع، فرهنگ همان وجود پنهان واقعی است که گرچه با عقل‏افزاری یافتنی نیست، اما وجود خود را به معاینه در مجموعه رفتار آدمی می‏نهد و انسان در هر چیزی که ملاحظه نماید وجود آن را ادراک می‏کند.
پس آنچه به واقع می‏تواند پشتوانه ملی یک ملت قرار گیرد، نیروی انسانی باریافته، از علم و تخصص و مهارت است که در رأس آن، ذوق اعتلا یافته و بالیده‏ای قرار داشته باشد و هم در این جاست که بیان پر مغز و زیبای حضرت مولا علی علیه‏السلام به معنی می‏نشیند که: «قیمة کلّ امرءٍ مایحسنه».2
در این جا سخن از نفس کار نیست؛ زیرا اصل مسأله «کار» در شرایط پیشین موضوعیت داشت؛ آن جا که زمینه وجودی انسان در مرحله «بکر»ی از «تخلّق» قرار داشت و همچون زمین بیرون آمده از دریا یا یخبندان که تنها به نفس «پوشش گیاهی» (صرف نظر از چیستیِ گیاه) نیاز دارد او نیز در آن مرحله، تنها به نفس «کار» نیاز داشت، ولی اکنون پس از گذر از آن مرحله در موقعیتی از حرکت به سوی کمال قرار دارد که از یک سو، «چیستیِ» کار مطرح است و از سویی دیگر، «غایت» کار؛ یعنی کار و رفتار مفید؛ یعنی کارآمدی کار و رفتار.
مسلّما ما تا آن جا هنوز فاصله داریم و نمی‏توانیم ادعا نماییم که نیروی انسانی ما چنین است و آن گاه آن را به عنوان پشتوانه در جای آلترناتیو قبلی بگذاریم؛ زیرا هنوز اصل مسأله فرهنگ و فرهنگ شدن فرآیندهای علمی و تجربی و آگاهی عقلی (چیست، از کجاست، برای چیست، و چراست) برای توده مردم ما روشن نیست و تا آن جا باید مسافتی را همراه با التفات به «باید و نبایدها»یی طی کنیم. دکتر محمد نهاوندیان می‏گوید:
«به نظر بنده باید در ارتباط بین فرهنگ و کارآمدی سه گام برداشته شود؛ ابتدا تسهیل اقتصادی، دوم تغییر اداری و سوم احیای فرهنگ ...»3
اما دقیقا چنین نظری ـ هر چند که صائب نیز هست ـ به منزله «زنگ به گردن گربه بستن» است: چه کسی باید این سه گام را بردارد؟ چگونه؟ و با چه ابزار و امکاناتی؟ ... آیا مردم به خودی خود، یا مردم به کمک دولت و مجلس و نهاد حکومت باید اقدام کنند، یا دولت و حکومت باید پیشقدم باشند؟
آنچه به نظر ما می‏آید و فکر می‏کنیمدارای اهمیت بنیادی و فوق‏العاده است، قبل از کارآمدی کار، کارآمدی فرهنگ است؛ یعنی باید بکوشیم آن فرهنگی را که انسان را در همه ابعاد وجودی‏اش کارآمد می‏کند بجوییم.
مفهوم فرهنگ
در جامعه‏شناسی به دنبال طرح مفاهیم «هنجار»، «ارزش» و «نهاد» به دلیل ارتباط و پیوستگی، مفهوم فرهنگ مطرح می‏شود و از این‏رو، مفهوم ایجابی‏ای از آن به ذهن متبادر می‏شود که در بردارنده معانی والایی چون رشد، نموّ، بالندگی، آراستگی، پیراستگی و کسب فضائل و کمالات انسانی است، ولی گاه دیده می‏شود که اصطلاح «فرهنگ» بر معانی عکس مفهوم اصلی آن نیز اطلاق شده است و به کارگیرندگان آن، مرادی همچون رذائل اخلاقی و پستی طبع و ناهنجاری را منظور داشته‏اند؛ مثلاً گفته می‏شود: فرهنگ قاچاق، فرهنگ دزدی، تقلب، چاپلوسی و یا به کسی که ادب ندارد، گفته می‏شود فرهنگ او همین است.
شاید مراد بعضی نیز از کلمه «تهاجم فرهنگی» نوع معنایی با بار منفی است که به عنوان فرهنگ بیگانه وارد می‏شود. به هر حال، آنچه در عرف اهل لغت و عرف علمی جامعه شناختی از آن برداشت می‏شود، باریافتگی انسان از نظر هر چیزی است که مطلوبیت داشته باشد که طبعا در جنبه‏های عینی به دو بخش مادی و معنوی (یا فرامادی) تقسیم می‏شود و در هر دو به معنای مجموعه دستاوردهای مفید و پسندیده به کار می‏رود.4
در مورد فرهنگ تاکنون مباحث بنیادی فراوانی ارائه گردیده و در این مجله نیز به گونه مبسوطی از آن بحث شده است5، لیکن هدف ما در این نوشتار، روشن کردن ابعاد معنی رسانی فرهنگ ـ بویژه فرهنگ اسلامی ـ به طور کاربردی است؛ یعنی جنبه‏های کارآمدی آن مورد توجه واقع می‏شود.
در آغاز لازم است به این مسأله توجه کنیم که خارج از قلمرو علوم طبیعی، جغرافیایی و اقتصاد مهمترین متغیر تأثیرگذار بر رفتار فردی و اجتماعی، فرهنگ رسمی و حاکم هر جامعه است و فرهنگ به مثابه شبکه اعصاب در کنار و حتی در دل هر نهاد، دستگاه یا فرد نقش تعیین کننده دارد؛ از این رو، بحث حاضر اهمیتی ویژه می‏یابد.
فرهنگ اسلامی
فرهنگ را ممکن است بنا به اعتباراتی با قیدهای اضافی شناسایی کرد؛ همچون فرهنگ ملی، فرهنگ دینی، فرهنگ علمی، سیاسی، اقتصادی و غیره. و این امر به خاطر غلبه مفهوم آن قیدها در محیط یا شرایط خاص است؛ که به فرهنگ صبغه خاص آن را بخشیده است. از این رو، در این ویژه‏نامه آنچه مورد توجه قرار گرفته فرهنگ دینی اسلامی است؛ یعنی نوع خاصی از فرهنگ که در آن، صبغه اسلامی برجسته شده است، هر چند که سایر خصوصیات و ذاتیات مربوط به اصل مفهوم فرهنگ را نیز دارا می‏باشد؛ و نیز هر چند که غلبه این صیغه در زمان حاضر به اندازه‏ای است که وقتی از دور به درون مجموعه کشورهای اسلامی نگریسته شود و فرهنگ آنها مورد توجه قرار گیرد، چیزی جز اسلامیّت به نظر نیاید. (چنان که در طرح سرمشق‏گونه ساموئل هانتینگتون ـ نظریه‏پرداز سیاسی آمریکایی معاصر ـ فرهنگ همه این کشورها اسلامی معرفی شده است.)
پر روشن است که در همان حال، ما دارای فرهنگ زمینه‏ای هستیم که فرهنگ ملی ما را می‏سازد و معمولاً فضای خالیِ آموزه‏ای را در بعد معنوی ـ و گاهی هم مادی ـ پر می‏کند.
پیدایش فرهنگ اسلامی
در یک تکانش عظیم، سازماندهی شده، بر مبنای تفکر و تعقل، هدفمندی شده و متناسب با ایده‏ها و آرمانهای خفته یک ملّت همچون ظهور نهضت فکری روحی انبیا علیهم‏السلام و در خصوص بحث ما، نهضت اسلام، جامعه‏ای که در آن این حادثه اتفاق می‏افتد بشدت از آن متأثر می‏شود، لیکن شکی نیست که در آغاز، دامنه محدودی خواهد داشت، اما با لحاظ این که خصلتهای ضروری یاد شده را دارا می‏باشد، این تکانش به حرکت خود ادامه می‏دهد و باز نمی‏ایستد و از این رو، تأثیرپذیری جامعه نیز ادامه توسیعی می‏یابد، چنان که پس از گذشت اندی زمان می‏تواند محدوده قابل اعتنایی را تسخیر نماید.
بنابراین، در آغازین لحظه‏های نوزایش و ظهور دین در جامعه، وسعت و دامنه آن را درصد اندکی از چارچوبه سطح زندگی نمایش می‏دهد که بتدریج بر قلمرو آن افزوده و فراگیر می‏شود تا آن جا که تمامی چارچوبه را پر می‏کند.
اندیشه حوزه » شماره 29 (صفحه 9)
نمودار پیشرفت فرهنگی دینی در جامعه روی زمینه فرهنگ ملی
اگر در مورد ایران و اسلام از زاویه فرهنگ بخواهیم بنگریم، مسأله را خارج از این قانون نخواهیم دید و با نگرش بر تداوم دین اسلام در ایران قرنهای اول و دوم، دو فرهنگ دینی و ملی را با حفظ استقلال هر یک مشاهده خواهیم نمود.
این که می‏گوییم «با حفظ استقلال» از این روست که همراه با زده شدن اولین تکانه، تنها حساسیتی در آن جامعه بیشتر به وجود نمی‏آید و ادامه تکانه‏ها موجب ایجاد عکس‏العمل مثبت یا منفی فرهنگ بومی می‏گردد که با توجه به دارا بودن این نسبت به غناهای ارزشی بیشتر و مورد نیاز جامعه، تعارف و تلاقی فرهنگی حاصل می‏شود.
«در مراحل بعد، مانند مراحل تکوینی هر بخش علمی، جنبه‏های مشخصتر و ملموستر، یعنی عناصر تشکیل دهنده آن مطرح می‏شوند. ابتدا زبان، [اصول و مبناهای] مذهب، آداب و رسوم، و سپس به تدریج ارزشها به عنوان یک عنصر اصلی و قوی در فرهنگ بیشتر مورد توجه قرار می‏گیرد. بعد از آن کم‏کم هنجارها نیز به عنوان عنصر اصلی فرهنگ مطرح می‏شوند. به علاوه در کنار این عوامل ... از یک طرف عناصری مانند علم، هنرهای خاص (نقاشی، معماری، کارهای دستی)، شعر و موسیقی و ... از طرف دیگر عناصر دیگری مانند تکنولوژی و اقتصاد نیز به حیطه عناصر تشکیل دهندهفرهنگ اضافه می‏شود.»6
شاید نتوانیم تاریخ دقیقی را برای یگانه شدن فرهنگ ملی و اسلامی ایران به نظر آوریم؛ چه آن که میزان رسوخ اسلام در جای‏جای این میهن تفاوت داشته است، ولی از قرن چهارم به بعد یقینا در ایران غربی و مرکزی و شرقی (از فرات تا جیحون) غلبه فرهنگ اسلامی را تا حد تسخیر تمامت قلمرو فرهنگ ملی می‏توان نشان داد. اما آنچه به امروز و نگاه ما مربوط می‏شود نامگذاری انحصاری فرهنگ به عنوان فرهنگ اسلامی است:
«تاریخ و فرهنگ هزار و چهارصد ساله اخیر ایران چنان با اسلام یگانه شده است که آن دو را از هم جدا نمی‏توان کرد؛ یعنی فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی در هزار سال اخیر تاریخ ما یکی شده است. آن که ایران را دوست دارد، چه بداند و چه نداند، این وحدت را دوست می‏دارد.»7
کارآمدی فرهنگ اسلامی و فرهنگ ملی
یگانگی دو فرهنگ ایرانی (یا هر ملیت دیگری) و اسلامی به معنای ادغام فرهنگی یا استحاله فرهنگی نیست. این یگانگی همچون یگانگی در دلالت کلمه مرکب یا دلالت زوج و امثال آنهاست که در عین دوتایی بودن به دلالت واحد می‏پردازند. همچنین دوتایی بودن نیز به معنای هموزن بودن نیست. شاید بهترین برداشت از این مسأله را آقای دکتر سریع‏القلم ارائه نموده است:
«فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی دارای دو مدار مختلفی هستند که تا اندازه‏ای با هم تداخل نیز دارند. فرهنگ ایرانی مانند فرهنگ هر ملیتی، سرزمین، قوم، نژاد، تاریخ انباشته شده و بخشی از هویت انباشته شده ملتی را مطرح می‏کند.
فرهنگ اسلامی یک‏چارچوب جهان‏بینی است و همچنین نظام اعتقادات فرد یا ملتی است. فرهنگ اسلامی آن فرهنگ ملی و ایرانی را به عنوان لایه‏ای در نظر می‏گیرد، ولی فراتر از آن با یک مدار وسیعتری وارد جهان‏بینی و اعتقادات می‏گردد. بنابراین ما دو نوع کارکرد مختلف می‏توانیم از فرهنگ ایرانی و فرهنگ دینی یا اسلامی مشتق کنیم ... این است که فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی نمی‏توانند جایگزین یکدیگر بشوند ... یعنی ابتدا یک حالت طبیعی و غریزی فرهنگ ملی وجود دارد و سپس بر روی آن، یک جهان‏بینی بنا شده است ... فرهنگ ایرانی، فرهنگ طبیعی و فطری است، ولی فرهنگ اسلامی از شعاع وسیعتری برخوردار است ...»8
از این رو، هر یک در عرصه‏ای از نیازهای یک ملت دارای کارکرد است؛ فرهنگ ملی در ایجاد اتصال هویتی ملت به ریشه‏ها، و فرهنگ اسلامی در ایجاد انگیزه برای عمل و ضمانت بخشیدن به اصالت هویت معنویت این ملت، و درستی بخشیدن به نوع رفتار، کردار و پندار از طریق کشف واقع و نظر برخاسته از بصیرت نسبت به تمامی عناصر دخیل در زندگی انسان، و نیز غایتمند کردن زندگی.
ویژگیهای فرهنگ کارآمد
اکنون باید بدین مسأله بپردازیم که فرهنگ کارآمد کدام است و به سخنی دیگر: کارآمدی یک فرهنگ را در کجای آن باید جُست؟
مسلما و به حکم عقل، آن فرهنگی کارآمد است که اولاً از فربهی و برنایی و توانایی برخوردار باشد و ثانیا داده‏های آن بتواند پاسخگوی نیازهای جامعه باشد.
عموما نیازهای انسان را می‏توان در دو بعد معنوی و مادی گروه‏بندی کرد؛ چه آن که انسان به همان اندازه که موجودی فیزیکال است موجودی است متافیزیکال؛ از این رو، نیازهای او را در سه گروه مهم می‏توان قلمداد نمود:
1. نیازهای عقلانی، شامل الهیات، فلسفیدن، منطق، ریاضی محض، تجربیات حسّی منتج به کشفیات علمی قانونمندانه، و به طور کلی هر گونه تفکر و سنجش بر معیارهای عقلانی مسائل انسانی.
2. نیازهای روحی و عاطفی، شامل امور احساسی و عاطفی (Passions and Sentiments) ؛ همچون عشق و پرستش، عرفان و شهود، هنر و ذوقیّات، تعالی اخلاقی، مقبولیت اجتماعی، خلاقیتها و ابداعها و الهامگیریها و ... این قبیل مسائل که در نگاه نخست، فاقد توضیح عقلانی (عقل‏افزاری) و جنبه کارکردگرایانه، کاربردی و مفید به نظر می‏رسند، در حقیقت نهادهای کائن و مکمونی هستند که همواره و در سراسر تاریخ بشری در وجود او شعله می‏کشند و به عنوان یک گروه نیاز اساسی انسان یا به عبارتی دیگر: به عنوان گروهی از غرایز، گاهی تمامت اراده انسان را به خود متوجه می‏سازند؛ و در حکم ژنهایی عمل می‏کنند که تعیین کننده گروه سوم نیازها هستند. (مثلاً گرایش به خیر، حسن، فضیلت، کمال و برتری، داشتن توتم ایده‏آل، به عنوان محور علاقه و پیوند، منشأ تلاش، حرکت و کندوکاو است برای یافتن راه، شیوه و روش، ابزار و وسایلی که به تسهیل اهداف عقلانی می‏انجامد)
3. نیازهای مادی محض، شامل آنچه به جسم انسان مربوط می‏شود و یا جسم است و به انسان تعلق می‏یابد؛ نظیر خوراک، پوشاک، همسر، مسکن، وسایل زندگی، دارو و ... که با توجه به توسعه جوامع انسانی، فرهنگ مربوط به این دسته از نیازها روزبروز در حال گسترش و تنوع و تغییر و تحول است و دغدغه آن بیشتر می‏شود.
عموم تنشها و اضطرابهای روحی بشر امروز نیز متوجه این سه گروه نیاز است و طبعا آن فرهنگی که بتواند در این رابطه پاسخگو باشد، فرهنگ انتخاب شده بشر در قرن 21 خواهد بود و به هر میزانی که یک فرهنگ در شناسایی و حل و تأمین نیازهای انسان موفق باشد، در ارائه راهکار عملی و کاربردی نیز موفق خواهد بود و به اصطلاح، کاربردی‏تر و کارآمدتر خواهد شد.
دکتر ناظرزاده کرمانی از این فرهنگ به عنوان «فرهنگ ستدنی» (مقبولیت‏دار) یاد می‏کند و می‏گوید:
«آن دهنده فرهنگی موفقتر است که قبل از ارسال داده یا پیام فرهنگی اولاً نیازهای واقعی ستاننده احتمالی کالای خود را به درستی بشناسد و ثانیا داده او در اصل و فی‏الواقع بتواند آن نیاز بخصوص را رفع کند. این محتاج مطالعه دقیق و برنامه‏ریزی شایسته است. و همین است که گاه زیباترین و بی‏بدیل‏ترین پیام فرهنگی ستانده نمی‏شود، و برعکس، یک داده فی‏نفسه سخیف و وضیع فرهنگی، با چه شور و ولع و گستردگی باورنکردنی ستانده می‏شود.»9
فرهنگ اسلامی و حکمت عملی
نظر به آنچه از معنای کلاسیک و فرهنگنامه‏ای فرهنگ برمی‏آید (تعالی فکر، ذوق طیّار و حذاقت فهم، ادب، علم، عقل و فرهیختگی و ...) به اضافه آنچه بر آموزش و تربیت جسم و جان و هدایت در منهج قویم انسانی از مفهوم آن استفاده می‏شود (تعلیم و تربیت / کانت)10 و ریشه‏مندی آن در دوره‏های باستان و سرچشمه گرفتن معارف انسانی از حکمای نخستین و نیز با در نظر گرفتن این که آنچه از آنان صادر شده حکمت نامیده شده است، می‏توان عنوان فرهنگ را یا همان حکمت قرار داد، یا چیزی که به عنوان نمود بیرونی حکمت در رفتار و کردار انسان هویدا می‏شود. به عبارتی دیگر، حکمت عبارت از «خرد ناب» و فرهنگ عبارت از تجلّی آن در انسانی است که به موقعیت برینی نائل شده و توانسته است احکام ذاتی عقل سلیم انسانی را از قوه به فعل (و یا از سوبژه و ذهن به ابژه و عین) برساند تا نمود یابد.
مؤید این نظریه این است که در فیثاغورس به قبل، این بزرگان به عنوانی برگرفته از «خرد» لقب می‏یافته‏اند و در صدر مصطبه حکمای نخستین، پیامبران الهی قرار دارند که هم نخستین نوآوران در عرصه تمدن و فرهنگ مادی (خیاطی، کشتی‏سازی، ادوات جنگی و ...) بوده‏اند و هم نخستین معلمان بشر در عرصه مشی و سلوک زندگی، توجه دادن بشر به امور واقعی و غیبی و مسائل پنهان و ریزی که به وسیله عقل پرورش یافته، اکتشاف می‏شوند. (حکمت‏الاشراق: سهروردی11؛ حکمت خالده: دکتر اعوانی12؛ جاودان خرد: ابن‏مسکویه13 ملاحظه شود.)
اگر کسی حکمت باستان و سیره انبیاء سلف را بررسی نموده، سپس از درون به دین مقدس اسلام نیز بنگرد، بروشنی درمی‏یابد که این دین شریف در تداوم همان حکمت انبیاست؛ چنان که قرآن نیز شأن خود و سایر کتابهای آسمانی را بیان حکمت و تعلیم و تزکیه می‏نامد:
«و یعلّمهم الکتاب و الحکمة» (جمعه/2)
و در بر دارنده ارشاد و هدایت انسان نسبت به مسائل مادی و معنوی اوست،
اندیشه حوزه » شماره 29 (صفحه 14)
به گونه‏ای که از کهکشان تا اتم، از نقطه تا بعد از مرگ، از موی و ناخن تا قلب و مغز و به طور کلی، از جسم تا جان و از عالم تا آدم را متعهد تفسیر گشته است؛ (چنان که هر کتاب تفسیری پیرامون یکی از این محورهاست).
مؤید دیگر این نظریه، نتایج تحقیقات دامنه‏دار برخی از فرهنگ‏شناسان اخیر است که در ذیل به آنها اشاره می‏شود:
1. «مویلمان (Muhlman) به عنوان یک انسان‏شناس فرهنگی می‏گوید: فرهنگ کلیه اشکال زندگی یک قوم، از جمله پایه‏های تفکری آن را تشکیل می‏دهد ... و لذا موضوع مورد بررسی نه فقط یک رشته خاص، بلکه همه علوم تفکری و انسانی است.»14
2. «مارتین (Martin) به عنوان یک جامعه‏شناس فرهنگی نیز فرهنگ را شامل تمامی محتواهای فکری و ارزشی که زندگی انسانی را از زندگی حیوانی متمایز و برجسته می‏سازد می‏داند. این خانواده، اقتصاد، تکنیک، دولت، سیستم دفاعی و ... را نیز در بر می‏گیرد.»15
3. «تزویکی (Zwicky) به عنوان یک دانشمند فنی ـ مهندسی در مقدمه کتابش «اکتشاف، اختراع، تحقیق ...» به نکاتی اشاره می‏کند که در واقع، همان برداشت دانشمندان بالاست؛ اما با بیانی ملموستر. او می‏نویسد: انسانها از زمانهای دور در پی آن بوده‏اند که زندگی را برای خود آسانتر کنند. لذا آنها همواره در جست‏وجوی راههای جدید و بهتر بوده‏اند که تغذیه، مسکن، لباس، سلامت، تفریح و ... را برای خود تأمین نمایند. بسیاری از این انسانها پس از ارائه خدمات فکری و جسمی مردند و عده‏ای آثار هنری برای خود و هموطنانشان به وجود آوردند. همه آنها کوشش کردند جهان را بهتر بفهمند و برای یک زندگی مفهوم عمیقتر بیابند ... متفکرین دوران مختلف از این تجربیات نتیجه‏گیری‏هایی نمودند و حکمتهایی برای زندگانی نگاشتند که پیروی از آن را برای انسان، چه برای فرد فرد و چه برای جامعه انسانی ممکن می‏سازد تا به اهدافِ موردنظرشان به طور کامل و بی‏دغدغه دست یابند.»16
رازکارهای کارآمدی فرهنگ
1. سازمان اجتماعی
در مورد عواملی که در کارآمدی هر فرهنگ می‏توانند مؤثر باشند سخن بسیار است؛ زیرا فرهنگ به مثابه چترفراشمولی در زندگی انسانی، در همه زمینه‏های نیاز نقش اساسی دارد: اقتصاد، سیاست، آموزش و تربیت، حقوق و قانون، رسوم، آداب اجتماعی و ... و ما در قسمتهای بعدی این ویژه‏نامه، به برخی پارامترها اشاره خواهیم داشت، لیکن آنچه در صدر جدول رازکارهای کارآمدی فرهنگ قرار دارد و تقریبا در همه فرهنگها ـ با هر پسوند ـ نقش اساسی دارد چند مسأله و از آن جمله موضوع سازمان اجتماعی‏ای17 است که بیانگر ساخت اجتماعی18 نیز هست.
البته همه تمایزاتی که میان فرهنگ آرمانی و فرهنگ واقعی هست در این جا نیز به خودنمایی می‏پردازد که در حقیقت، همان وجوه تمایزی است که بین بخش نظری و بخش عملی وجود دارد و منظور ما ساخت اجتماعی‏ای است که به وسیله آن، میان هر دو بخش آرمانی و واقعی به نوعی وفاق19 حاصل گردیده باشد؛ اگر چه جامعه‏شناسان در مطالعه جوامع امروزی به سبب وسعت و پیچیدگی غالبا ناگزیر می‏شوند توجه خود را به نظام «آرمانی» قابل مشاهده‏تر نهادها ـ چنان که در حقوق و اصول اخلاقی و مذهبی متجلی می‏شود ـ تمرکز دهند.
شرایط کارکردی
سازمان اجتماعی فرآمده ترتیبات خاص، یا فرآیندهای مخصوصی است که می‏توان از آنها به عنوان «شرایط کارکردی»20 یاد کرد. بدین ترتیب باید اصل دوام جامعه را در جنبه ساخت اجتماعی، و اصل دگرگونی را در جنبه سازمان اجتماعی جست‏وجو کرد؛ زیرا شرایط مذکور به عنوان متغیر، در اعمال فرآیندی شناخته می‏شوند که فرامده هر گونه کاستی و فزونی در هر شرط یا میزان هر شرط، متفاوت می‏گردد.
عمده «شرایط کارکردی» جامعه به لحاظ نقش نهادها و گروهها و افراد تعیین می‏شوند. این شرایط، حداقل ـ چنان که تی‏بی‏باتومور می‏گوید ـ عبارتند از:
1. نظام ارتباطی؛
2. نظام اقتصادی برای توسعه و توزیع کالاها؛
3. ترتیباتی (شامل خانواده و آموزش و پرورش) برای جامعه‏پذیر کردن نسلهای جدید؛
4. نظام اقتدار و توزیع قدرت؛
5. نظام مناسک به منظور حفظ یا افزایش همبستگی اجتماعی و رسمیت بخشیدن به وقایع مهم (شخصی یگروهی)21.
البته نیازی نمی‏بینیم که وجود این شرایط را به زبان فنکسیونالیستی (کارکردگرایی) انتظام بخشیم، بلکه می‏توان به صورت کاملاً ساده به عنوان «شرایط لازم برای پیدایش جامعه» از آنها یاد کرد و حدود یک ساخت اجتماعی خاص را مشخص ساخت؛ جامعه‏ای که تنها مرز آن، وجود فرهنگ فراشمول واحد مذهبی است که همان عامل وحدت و یکپارچگی میان نهادها و گروههای اجتماعی نیز هست (جامعه جغرافیایی و سیاسی مراد نیست).
2. فرهنگ و ساخت اجتماعی
رابطه میان فرهنگ و ساخت اجتماعی در واقع به گونه رابطه بین ذهن و عین است. «از یک طرف، اگر واقعیت اجتماعی با پیکره ساخت آن در نظر مجسم شود، مانند یک صورت عینی جلوه می‏کند که در آن داده‏های جمعیتی و اقتصادی و نیز برخی از جنبه‏های سازمان اجتماعی (مثلاً جنبه‏هایی که به وسیله پایگاه و نقشها بیان می‏شوند) و بالاخره بعضی از گروههای اجتماعی مثل ملت یا طبقات با اولین تلاش ذهن به صورت ملموس و ساده قابل شناخت هستند. از طرف دیگر، واقعیت اجتماعی اگر با تصاویری که مفهوم فرهنگ به خود می‏گیرد در نظر مجسم شود، به صورت پیکره‏بندی و هیأتی غیر مادی، یا «وجدان جمعی» و نیز به مثابه عالمی ذهنی که افراد در آن شرکت جسته و از این رهگذر تعریف و تبیینی می‏شوند، ارائه می‏گردد.»22
گی روشه در مورد این رابطه چنین می‏گوید:
«عناصر ساختی و عناصر فرهنگی با هم پیوستگی بسیار نزدیک دارند و پیوسته به طور متقابل بر یکدیگر تأثیر می‏گذارند. فرهنگ، بازتابی از عناصر ساختی است و برای ایجاد مدلها، نمادها، ضمانتهای اجرایی و صراحت بخشیدن به محتوای هنجاری نقشها از آن عناصر الهام می‏گیرد؛ عناصر ساختی نیز به نوبه خود تاحدی از جلوه‏ها و تجلیات، ارزشها، ایدئولوژیها و نمادهای فرهنگی پیروی و متابعت می‏کنند.»23
وی سپس در مورد نقش فعال سازمان اجتماعی در کارکردی شدن فرهنگ می‏نویسد:
«سازمان اجتماعی ... عبارت ازکاملترین زمینه تحلیلی است که «کنش اجتماعی»24 در آن انجام می‏شود. سازمان اجتماعی در واقع از تمامیت کنش اجتماعی در درون جمعی معین ناشی می‏شود و تمام عناصر فرهنگی و ساختی، تمام متغیرها و تمام عواملی که در تعیین، سازماندهی، هدایت و انگیزش کنش هر یک از افراد مؤثرند، در ایجاد سازمان اجتماعی سهیمند.»25
کارکردهای فرهنگ
پیش از این به نهادها اشاره کردیم. نهادها کارکردهای عمومی فراوانی دارند که به طور خلاصه عبارتند از: آسان‏سازی رفتار برای اشخاص، دراختیار گذاشتن صورتهای آماده نقشها و روابط اجتماعی و اعمال مراقبت اجتماعی. تاحدودی این کارکردهای نهادی، کارکردهای فرهنگ فراشمول نیز هست.
فرهنگ وجود دارد تا به نیازهای اجتماعی انتظام بدهد و نهادهای اجتماعی به مثابه وسایل تأمین این نیازها هستند و بنابراین مجموعه فرهنگ را شکل می‏دهند؛ اما بجز این، فرهنگ کارکردهای ویژه‏ای نیز دارد که از آن جمله است:
1. فرهنگ به طرزی معنی‏دار و علمی، ملتی را از ملت دیگر متمایز می‏سازد و راه شناختن مردمان را برای پژوهشگر آن هموار می‏سازد.
2. ارزشهای جامعه را به گونه انتظام‏یافته‏ای تفسیر و تعبیر می‏کند؛ از همین گذرگاه است که می‏توان معنی، هدف و نوع رفتار فرد یا جامعه را بهتر فهمید. درک هر چه عمیقتر فرهنگ موجب درک مفهوم یکپارچه زندگی، معانی رفتار و ارزشهاست.
3. فرهنگ یکی از استوارترین پایه‏های همبستگی اجتماعی را فراهم می‏کند. وجهه اشتراک در آرمانیهای فرهنگ (چون عشق به وطن، مکتب، همنوع، همزبان، هموطن، همدین و ...) الهام‏بخش فداکاری، وفاداری و ازخودگذشتگی در راستای اهداف جامعه است.
4. فرهنگ نه تنها تصویری از ساخت اجتماعی ارائه می‏دهد، بلکه عناصر شناسایی آن را نیز در اختیار می‏گذارد. فرهنگ بدین‏وسیله به رفتار اجتماعی آن چنان انتظام می‏دهد که شخص با جامعه احساس همگرایی26 نموده، بی‏آن که ناچار باشد مرتبا شیوه‏های فکر و عمل را ابداع یا اختراع نماید.
5. نقش، شکل، پایگاه اجتماعی و تکوین شخصیت اجتماعی فرد به وسیله فرهنگ ساخته می‏شود.
«تحلیل این کارکردها بسهولت اهمیت عظیم فرهنگ را نه تنها برای افراد و گروهها در یک جامعه معیّن، بلکه برای روابط بین جامعه‏ها در سطح بین‏المللی آشکار می‏کند. رابطه متقابل فرهنگ و جامعه چنان است که می‏توان گفت: این فرهنگ است که جامعه‏اش را می‏سازد، همان طور که جامعه فرهنگش را.»27
اهمیت سازمان و ساخت اجتماعی
در کارکردی شدن فرهنگ
اگر به دیده تحقیق در عقلانیت زندگی انبیاء علیهم‏السلام و حکیمان و اندیشه‏ورزان تاریخ بنگریم، بروشنی درمی‏یابیم که آنان در پی هدفی متعالی به دو کار مهم دست زده‏اند:
1. مکتب‏سازی و یا تبیین و تفسیر مکتبی که انتخاب نموده بوده‏اند.
2. مدینه‏سازی یا کوشش در اصلاح مدینه‏ای که آن را مطابق ایده‏آل خود یافته‏اند.
آنچه به عنوان هدف میان راهی از بند اول دریافت می‏کنیم، پدیدآمدن یا روشنتر شدن یا رفرم بخشیدن به فرهنگ جامعه انسانی (به لحاظ تاریخی و جغرافیایی) است؛ چه آن که آنان همواره تلاش نموده‏اند تا در همه زمینه‏های نیاز انسان به ارائه راهکار بپردازند؛ زمینه‏هایی که از سوی دیگر عناصر زیرساز فرهنگ نیز می‏باشند، چون حقوق، اقتصاد، سیاست، اخلاق، روابط میان انسانها، و ... بنابراین، خواسته یا ناخواسته از تلاششان در کار مکتب‏سازی نوعی فرهنگ ایجاد و نتیجه می‏شود؛ هر چند مهم نیست که آن فرهنگ بلافاصله به ساقه نشیند و استواری یابد، یا آن که ـ چنان که در طبع کار فرهنگی هست ـ اندکی بعد از آن واقع شود.
مدینه‏سازی نیز، چه به صورت نظری (چنان که برخی از فلاسفه اقدام به ارائه مدینه فاضله نموده‏اند) و چه به صورت عملی (چنان که انبیاء عظام به وسیله دین اقدام به ارائه آن نموده‏اند یا برخی از حکماء و فلاسفه در مجموع ارائه افکارشان طرح عملی‏ای از آن را درانداخته‏اند و به نوعی در تغییر ساخت و سازمان جامعه تأثیر نهاده‏اند)، خواسته یا ناخواسته، از جمله اقدامهای مهمی است که در راستای اهداف مکتبی تحقق می‏یابد.
در حقیقت طرح اندیشه مدینه‏سازی گام اساسی تحکیم پایه‏های کاربرد همان فرهنگی است که به اقتضای آن، مکتب به وجود می‏آید؛ از این رو، می‏بینیم پیامبراسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پس از 13 سال مکتب‏سازی در مکه به تأسیس «مدینة‏النّبی» در یثرب پرداخت و شکی نیست که مدینه رسول‏اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شهر آب و گل نبود؛ جامعه سازمان‏یافته و متشکل و منسجمی بود که پیش از آن با هدف مکتبی خود، ساختهای اجتماعی نوینی را ایجاد نموده بود، ساختهایی که بروشنی با ساختهای قبلی متغایر می‏نمود و ضرورت کارکردی شدن فرهنگ اسلامی تأسیس چنان مدینه‏ای را ایجاب کرده بود؛ چه آن که مکتب و فرهنگ نوساخته بر زیربنای ساخت و سازمان بدوی و کهنه قبلی ضمانت اجرا و کارکرد ندارد؛ زیرا میان این دو بوضوح می‏توان ناهمگرایی28 را احساس کرد. این ناهمگرایی موجب کارکرد نامناسب29 فرهنگ اسلامی در جامعه می‏شود که گاهی در تلاقیهای فرهنگی از آن به عنوان شوک فرهنگی (در فرد) هم یاد می‏شود.
3. قدرت تفکر و ادراک
همان‏طور که می‏دانیم، کارآمدی کامل یک فرهنگ را زمانی خواهیم داشت که انسانها بتوانند برای برآوردن نیازهای خود به راههای مناسب بیندیشند و ابزار مناسب آنها را ابداع کنند و این نیازمند بالارفتن توان فکری است و از این رو، هر چه میزان آن بالاتر باشد، دستیابی به اهداف آرمانی و عملی آنان نیز آسانتر خواهد بود.
مسأله قدرت تفکر و ادراک جدا از آنچه به حکم عقل نیز از مفهوم فرهنگ انتزاع می‏شود و در بحث کارآمدی آن ضرورت پرداخت می‏یابد، چیزی است که در فرهنگنامه‏ها (لغتنامه‏ها) نیز مورد توجه قرار گرفته است؛ مثلاً:
ـ در فرهنگ هفت جلدی «روبر» (فرانسه)، فرهنگ (Culture) را به «رشد برخی استعدادهای روحی با تمرین ذهنی خاص» معنی کرده است.30
ـ منجدالطّلاب واژه «ادب» را به کار برده و آن را به «ملکه‏ای نفسانی که به شخص قدرت می‏بخشد تا از ناهنجاری خود را نگه دارد» معنی می‏کند.31
ـ در فرهنگ فارسی امروز، فرهنگ به معنای «استعدادهای فکری و اخلاقی پرورش یافته به وسیله آموزش» و «ذوق اعتلا و گسترش یافته از راه تربیت فکری و زیبایی‏شناختی» و «شکل یکپارچه آگاهی، اعتقاد و رفتار انسان ...» آمده است.32
ـ در فرهنگ آکسفورد، کلمه‏های "Education" و "Culture" در معانی پرورش هوش و قابلیت‏دار کردن آن، تربیت فکر و استعداد، استخراج و استنباط، نوعی تمدن استحصالی برای تربیت انواع محصول، حیوان، باکتری، انسان و ... آمده‏اند.33
ـ همچنین در فرهنگ عربی منجدالطلاب زیر عنوان «ثقافة»، فرهنگ را به «دستیابی و ادراک، حذاقت و تیزفهمی، استوارمندی قوای عقلی بر روشهای هماهنگ و موازی، پیرایش شخصیت انسانی و هدایت آن به منتهی درجه کمال ممکن» معنی کرده است.34
ـ فرهنگنامه انگلیسی ـ عربی المورد نیز به سبک اکسفورد، به معنی کردن آن دو کلمه پرداخته و "Culture" را به «تمدن یا مرحله معینی از پیشرفت شهرنشینی» و «ثقافة» تعریف نموده است.35
بنابراین می‏بینیم نزد لغت‏شناسان، فرهنگ در متن خود این بار معنایی را به عنوان یک خصیصه ذاتی حمل می‏کند، به گونه‏ای که اگر قدرت و وسعت فکری را از دایره مفهوم فرهنگ حذف کنیم، فرهنگ معنای خود را از دست داده است.
فرامرز رفیع‏پور در این باره می‏نویسد:
«هر چه که یک جامعه و اعضایش قدرت تفکر و علم بیشتری داشته باشند بهتر می‏توانند به اهدافشان دست یابند. بنابراین، پیشرفت فرهنگی در درجه اول به معنای پیشرفت فکری است.»36
قدرت تفکر و ادراک ناشی از کارا ساختن هوش و استفاده بهینه از احکام نفس ناطقه انسانی، مجموعه آنچه را که فرهنگش می‏دانیم، کارآمد می‏کند، به گونه‏ای که شخص را توانا می‏سازد در زنجیره علّی روابط پیش برود و در هر مورد و مسأله‏ای به تعداد بیشتری از عوامل و روابط بین آنها بیندیشد؛ مثلاً یک شطرنج‏باز مبتدی فقط یک حرکت بعد را می‏تواند در نظر بگیرد، در حالی که پیشرفت فکری او در این زمینه وی را قادر به در نظر گرفتن چندین حرکت می‏سازد و این وضع می‏تواند همچنان به پیشرفت ادامه دهد تا به بالاترین درجه ممکن رسیده، او بتواند تا پایان بازی همه حرکتها را در نظر آورد. این قدرت تفکر، وی را دررفع نیازش به پیروزی کمک می‏کند.
قدرت تفکر یک مهندس ساختمانی می‏تواند آن قدر پیشرفت نماید که بتواند یک آسمانخراش صدطبقه‏ای را اندازه‏گیری و محاسبه نماید و همه احتمالات را در طراحی آن در نظر آورد، در حالی که قدرت تفکر یک بنّای معمولی، بیش از یک عمارت ساده دوطبقه را نمی‏تواند قبلاً در نظر آورد و اندازه‏گیری نماید.
در علوم انسانی نیز همین گونه است؛ مثلاً در ادبیات، نویسنده یا شاعری می‏تواند کاری شگفت‏آمیز ارائه دهد که قدرت تفکرش به او امکان در نظر آوردن همه لغات، تکنیکها، سبکها، آرایه‏ها، شیوه‏های بهره‏مندی از معانی، موسیقی لفظی و معنوی و ... را داده باشد.
بدین‏سان می‏بینیم از امور مهمی که می‏تواند یک فرهنگ را کارآمد نماید، قدرت ادراک و تفکر است و به سخنی دیگر: تأکید بر معنای ذاتی فرهنگ.
فرهنگ اسلام و قدرت تفکر
واژه‏های «فکر» و «عقل» در مجموع تعالیم اسلامی از پر کاربردترین واژه‏ها بعد از واژه‏های کلیدی اصول اعتقادی هستند و اهمیت تفکر به اندازه‏ای است که در بیانهای گوناگون به عنوان «ساعتی تفکر برتر از عبادت هفتاد سال» آمده است.
قرآن مجید به دیگران چنین توصیه می‏کند:
[بیایید تنها یک پند مرا گوش کنید [«این که یکایک و دوتا دوتا فقط برای خدا قیام کنید، سپس تفکر کنید ...»37
و به عنوان یک هدف میان‏راهی در مورد تبیین شریعت می‏گوید:
«این چنین خدا آیات را برای شما روشن می‏کند، تا آن که شاید شما تفکر کنید.»38
و در مورد شأن انسان مؤمن می‏گوید:
«آنان که ایستاده و نشسته و بر پهلو خدا را به یاد می‏آورند و در آفرینش آسمانها و زمین تفکر می‏کنند ...»39
جوشش ذهن و اندیشه
هدف فرهنگ اسلامی
از جمله واژگانی که همواره در بیان قرآن به معنای رأی، نظر، اندیشه، بصیرت ذهنی و تعقل به کار رفته، واژه «رای» و مشتقات آن است.
قرآن با استفاده از این ماده لغوی، مؤمنان و ملحدان را به حقیقت‏بینی وحق‏کاوی و کشف رازهای پنهان عالم و آدم فراخوانده و در بیش از چهارصد مورد به نکات مهم آفرینش و انسان و مسائل آن دو اشاره نموده است40 که خود، بیانگر عزم اسلام بر جوشش ذهن و اندیشه انسان می‏باشد؛ یعنی همان چیزی که رکن اصلی در معنای فرهنگ به شمار می‏رود.
قرآن در بیانی خطاب به دانشمندانی که آگاهانه سعی در کتمان حقیقت دارند چنین می‏گوید:
«آیا آن کسانی که کفر ورزیدند [به دیده علم و عقل] ندیدند که آسمانها و زمین درهم فشرده و بسته بودند و ما آن دو را باز کرده، از هم شکافتیم؟»41
امام علی علیه‏السلام ، در خطبه نخست نهج‏البلاغة، هدف انبیاء علیهم‏السلام از تشریع دین را همین نکته می‏داند:
«لیثیروا لهم دفائن العقول، و ...»42 (تا گنجهای پنهان مانده خرد را برای مردم برشورانند ...) [توضیح: دفائن جمع دفینه، به معنای گنجینه پنهان شده در زیر خاکهاست؛ اثاره به معنی برشوراندن خاک یا هر چیز دیگری است (اثاره: تاراندن).]
برشوراندن خردهای خفته انسانها چیزی جز انگیزش برای عمل، و فعال کردن فکر برای در نظر آوردن راهها، ابزار، شیوه‏ها و جمیع امکانات کاربردی در پی ندارد؛ زیرا انسان وقتی بتواند فکر کند و چیزی را ادراک نماید، طبعا به عمل روی می‏آورد.
توجه به نکته دقیقی که در بیان امام علیه‏السلام است، آن‏گاه که با ملاحظه معنای حذاقت و تیزفهمی و استوارمندی قوای عقلی در مفهوم فرهنگ در نظر آورده شود، این زاویه را روشن می‏کند که هدف انبیاء علیهم‏السلام ـ بویژه اسلام ـ در فرهنگ دینی همان کارکردی شدن فرهنگ است؛ یعنی فرهنگ نظری و آرمانی را به فرهنگ عملی و واقعی تبدیل نمودن.
بنابراین، مجموعه آنچه از دین به عنوان فرهنگ استنباط می‏شود، جامعه را در تمام قسمتها کارآمد می‏نماید و این همان «کارآمدی فرهنگ اسلامی» است.
4. توبه یا تصحیح خطا، صراط مستقیم
کارآمدی فرهنگ اسلامی
یکی از سرفصل‏های مهم در تعلیمات اسلام در خصوص کارآمدی فرهنگ، مسأله «توبه» است که از آن به «انابه» نیز یاد می‏شود.
توبه به معنای بازگشت از گناه است؛ چه آن که گناه راجع به «خود» یا «خدا» یا «خلق» باشد، یا آن که گناه به معنای خطا و انحراف از هنجار و کج شدن از صراط مستقیم زندگی باشد.
توبه در اسلام به معنای وسیعی در بر گیرنده درجات و مراحل مختلف است؛ چون ندامت، عزم بر تکرار نکردن، پس دادن ناحق، جبران ضایعه و خسارت وارده، پافشاری در جهت عکس گناه، و کسب خشنودی آن که گناه راجع به او بوده است (رضای خدا؛ رضای خلق).
جالب این است که خدا در تعالیم اسلام «توّاب» نام گرفته است که این نکته ما را به جدیّتر بودن توبه آگاه می‏سازد.
بی‏گمان پافشاری بر خطا انسان را از رسیدن به راهی که در پیش گرفته است بازمی‏دارد و به ناکامی می‏انجامد و فرهنگی که در آن این برنامه (توبه) گنجانده نشده باشد، چندان ضمانتی در کارآمدی ندارد؛ ولی در فرهنگ اسلامی که همواره بر «دارالآخره» و «یوم‏الدّین» و «یوم‏الحساب» تأکید می‏شود، علاوه بر برنامه‏های «مصونیّت بخش» (تقوا، یاد خدا و عدالت)، برنامه «تصحیح خطا» را در مجموعه آموزه‏های دینی قرار داده است، تا همواره شخص مؤمن در «صراط مستقیم» گام‏بردارد. در بیانی دیگر می‏توان گفت که در اصل، برنامه «توبه» صراط مستقیم کارآمدی فرهنگ اسلامی است.
جان ال. اسپوزیتو (فیلسوف و جامعه‏شناس معاصر آمریکایی در دانشگاه جرج تاون) می‏گوید:
«فهم و درک من از «توبه» در اسلام این است که شما کاری را که غلط می‏دانید دیگر انجام نمی‏دهید و به راه مستقیم اسلام می‏گروید. به همین جهت من کتابی راجع به «صراط مستقیم اسلام» نوشتم و در آن گفتم که اسلام «راه مستقیم» است. این را من مستقیما از قرآن گرفتم و من عقیده دارم که این چالشی است که امروزه هم ما با آن روبرو هستیم ...»43
5. بهره‏مندی از امام، اسوه و مقتدا (الگو)
بررسی مسائل انسانی ـ فردی و اجتماعی ـ از یک زاویه، نتیجه تک‏بعدی به دست می‏دهد و نظر به ایده‏آل شناخت، شناختی ناقص از آن حاصل می‏شود، مگر آن که جوانب مختلف یک مسأله از منظرهای مرتبط با آن کاویده شود. در مسأله کارآمد شدن فرهنگ نیز بررسی آن تنها از زاویه جامعه‏شناختی چنین است وحداقل ـ از بعد شناخت اجتماعی ـ به روان‏شناسی اجتماعی نیازمندیم.
این که چرا «مُد» در جامعه طرفداران بسیاری جلب می‏کند، و این که چرا «چشم و همچشمی» رواج زیادی دارد، و این که «همرهنگ جماعت» بودن یک مطلوبیت و مقبولیت راسخی یافته است، مسلما ریشه روانی اجتماعی دارد که باید ابتدا در حوزه خاص خود بررسی شود.
به نظر نگارنده دو امر می‏توانند ریشه رویدادهای یاد شده باشند:
1. عدم شناخت کافی، به نحوی که بین مطلوب آرمانی انسان و آن شی‏ء پیوند ناگسستنی ایجاد کند؛ یعنی معرفت کاملی وجود ندارد تا نوع و میزان ارتباط آن شی‏ء را با انسان روشن کند و از آن‏جا که انسان با تکیه بر عقل خود قادر به راهیابی به چنان معرفت بازدارنده‏ای نیست، و از آن رو که نیاز قطعیِ جهت‏نیافته‏ای دارد و جهت برای او مبهم است، برای تشخّص یابی جهت به عقل عمومی ـ عقل کلانتر ـ یعنی عرف و عموم مردم مراجعه می‏کند، تا جهت برای او تأیید یا تصحیح شود.
«در متون تخصصی، پیروی از هنجار را «همشکلی» Conformity) یا (Conformism و عدم پیروی از هنجار را نابهنجاری (Nonconformism) می‏نامند ...
دانشمندانی که به این مسأله پرداخته بودند بزودی دریافتند که برای انسانها بسیار مهم است که دیگران درباره آنها چه فکر می‏کنند. کولی (Cooley) معتقد بود که این تصور دیگران از ما بر روی رفتار ما تأثیر دارد و دیگران مانند آیینه‏ای برای ما هستند که ما خود را در آن نگاه می‏کنیم، از این رو، اصطلاح «آیینه خود» (Looking glas Self) از اوست.»44
2. نیاز به سرمشق برای پرهیز از کار بیهوده، چه در قالب مجسّم انسانی (پیشوا و امام)، چه در قالب طرح ذهنی اندیشه (پارادیم ـ Paradigm) ، و چه در قالب مجسم غیر انسانی (ماکت) و چه در قالب مدوّن و مکتوب (کتاب یا نقشه)، یک نیاز اساسی در زندگی انسان است.
سرمشق به معانی یاد شده می‏تواند نقش تعیین کننده‏ای در عملی شدن آرمانیهای فرهنگی داشته باشد و انسان بدین‏وسیله می‏تواند ارتباط حسّی‏ای را میان عمل و ایده بیابد.
«مدل‏سازی از فراگردهای اجتماعی لزوما جهانِ اجتماعیِ بالفعل را به‏طورکامل معرفی نمی‏کند، اما وسایلی به دست می‏دهد که درک مکانیسمهای اساسیِ ذی‏مدخل را آسانتر می‏سازد و به این امر کمک می‏رساند.»45
مدل یا الگو چیزی است که حتی اگر وجود خارجی نداشته باشد، پیش از مبادرت به عمل، به ساختن آن پرداخته می‏شود و یک دانشمند تجربی یا محقق و اندیشه‏ور علوم انسانی از آن بی‏نیاز نمی‏تواند باشد.
«در تحلیل داده‏های تحقیقی، وقتی درک پیوندهای علّی بین چندین عامل متغیر که با هم عمل می‏کنند موردنظر باشد و گردآوردن داده‏ها با روش تجربی نیز میسّر نبوده باشد، رسم بر این است که به ساختن الگوهایی از فراگردهای مفروض علّی مبادرت می‏کنند ...»46
سرمشق در فرهنگ اسلامی
در اسلام برای رسوخ و نفوذ فرهنگ آن، چندین نوع سرمشق ارائه شده است، به گونه‏ای که در زمینه‏های گوناگون برای کاربر فرهنگی وسیله‏ای فراروی او آماده شده باشد تا او را در درک پیوندها و ارتباطهای میان انسان ـ طبیعت، انسان ـ انسان، انسان و امور یاری رساند؛ این سرمشقها عبارتند از:
1. امام، مفهومی در بر گیرنده انسان کامل (نبیّ یا وصیّ او) و کتاب آسمانی (قرآن).
قرآن در مورد سرمشق بودن پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله برای امّت می‏گوید:
«لقد کان لکم فی رسول اللّه‏ اسوة حسنة»(احزاب / 21)
و در مورد حضرت ابراهیم علیه‏السلام در قرآن آمده است که وی از خدا این مقام را بعد از خود برای دودمانش درخواست نمود:
«قال انّی جاعلک للنّاس اماما قال و من ذریّتی ...»(بقره/124)
و در مورد امام بودن قرآن می‏گوید:
«و کلّ شی‏ء احصیناه فی امام مبین»(یس/ 12)
امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام در نامه‏ای خطاب به عثمان بن حنیف خود را امام او و دیگر مؤمنان معرفی نموده، می‏فرماید:
هر قومی امامی دارد که به او اقتدا می‏شود و اینک امام شما [منم که] از دنیا به پیراهنی مندرس و دو گرده نان بسنده کرده است.47
امام محمد باقر علیه‏السلام در خطابی دلنشین و آرامش دهنده به جابربن یزید جعفی می‏گوید:
«اگر تمام اهل شهرت علیه تو گرد آیند و بگویند تو آدم بدی هستی، این مطلب نباید تو را ذرّه‏ای نگران نماید و یا اگر همه متفقا گفتند تو آدم خوبی هستی، بازهم این موضوع نباید تو را شعف‏زده کند، لیکن تو می‏باید که خود را بر کتاب خدا عرضه داشته و بسنجی ...»48
اسلام نیاز فطری انسان به همشکلی را در نظر داشته و مؤمنان را به نگرش به سوی «سواد اعظم» در این رابطه توجه داده است؛ چنان که امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام مردم را به پیوستن به «سواد اعظم» توصیه نموده است.49
موضوع سواد اعظم اضافه بر این که از توده انبوهی از امّت حکایت دارد که فرد با پیوندش به آن، احساس تنهایی و سستی نمی‏کند، بر رهیافتگی و رشد آگاهی آنان نیز دلالت دارد؛ زیرا سواد اعظم در برخی از احادیث به امامان معصوم علیهم‏السلام تأویل و تفسیر شده است و جز این، مسأله «اُمّت وسط» نیز در همین راستا معنی می‏یابد؛ چه آن که امّت وسط همانانی هستند که بین عموم امّت و رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله واقع هستند و همچنان که رسول بر آنان شهید و شاهد است، آنان بر سایر امّت شهیدند و گواهی می‏دهند.
گواهی دادن امّت وسط بر سایر امّت به معنای تأیید حسن اقتدا و الگوگیری آنان است، که به نوعی بیانگر الگو بودن برای عموم می‏باشد.
مسأله دیگری در اسلام که به موضوع «اسوه» و «مقتدا» اشاره تاکیدی دارد، «حجّت» الهی است که در صورت ولیّ خدا جلوه‏گر شده، مؤمنان ملزم به سرمشق‏گیری از او می‏باشند و سرمشق نگرفتن دیگران از او (یا آنان) دلیلی برای خداوند بر عذاب آنهاست؛ چه آن که رفتار و کردار و مشی عملی او در زندگی نشاندهنده عملی بودن آیات و احکام و ارشادهای الهی است.
فرد اسوه در میان امّت اسلامی یک راهکار مجسم برای تبدل یافتن ایده‏ها و آرمانیهای مکتبی به صورت عملی و کرداری آنهاست و جامعه را در اتخاذ شیوه و روش (سنّت) مناسب یاری می‏کند.
کار و کارآمدی در فرهنگ اسلامی
اگر بتوانیم در آثار به جا مانده از فلاسفه گذشته پیش از اسلام استقرای کاملی انجام دهیم، آن‏گاه خواهیم دریافت که ـ اغلب ـ هیچ‏یک از آنان سعی نکرده‏اند مسأله «کار» را جزء «فضیلتها» قرار دهند. حتی افلاطون که حکیم تیزبین و حقیقت‏کاوی است «کار» و کسب و پیشه‏وری و فنون را ـ به دلیل این که «طلب مال» و «طلب دنیا» و نشأت گرفته از حرص و پستی طبع است ـ به دیده تحقیر می‏نگرد:
«گفتم بگو ببینم علت این که حرفه پیشه‏وران و کارگران را خوار می‏شمارند چیست؟ آیا غیر از این است که جزء شریف نفس اینان به حکم طبیعت به اندازه‏ای ضعیف است که بر دو جزء دیگر یعنی جانوران درونی تسلط نمی‏تواند یافت، بلکه برعکس مطیع آنان می‏شود و همّ خود را مصروف خدمتگزاری و خشنود ساختن آنها می‏کند؟ گفت: ظاهرا این طور است.»50
دکتر رضا داوری اردکانی در این باره می‏نویسد:
«یونانیان «کار» به معنای امروزی را در شأن آدمی نمی‏دانستند، چه رسد به این که ساحت اصلی و حقیقی وجود بشر را کار بدانند. بسیاری از اقوام دیگر نیز مثل یونانیان به کار با نظر تخفیف نگاه می‏کردند. ارسطو در کتاب ششم «اخلاق نیکوماک» فضایل را به دو قسم «اخلاقی» و «عقلی» تقسیم کرد و آنچه را که اکنون کار می‏خوانیم در زمره فضایل قرار نداد، اما فارابی با این که خود را شاگرد ارسطو می‏دانست، چون در هوای عالم اسلامی تنفس کرده بود، به کار و حرفه نیز نام فضایل داد و فضیلت عملی را بر فهرست فضایلی که در کتاب ارسطو آمده بود افزود.»51
توجه فوق‏العاده و عطف نظر به عقلیات و فضیلتهای اخلاقی و عقلی حکمای سلف ـ اعم از ایرانیان و یونانیان ـ سبب از نظر افتادن بعد عملی مسائل می‏شود، همچنان که عطف نظر به این سمت نیز به عمل‏زدگی می‏انجامد. قسمت نخست چیزی بود که وجهه نظر اصلی فلاسفه تا ظهور اسلام قرار داشت و آموزه‏هایی متناسب خود در فرهنگ جوامع به جای نهاد، تا آن جا که هنوز ـ با این که اسلام در جهت تعدیل این رویّه کوششهایی به عمل آورده است ـ در میان جوامع شرقی از دیدگاه فرهنگ سنّتی به کار و کارگر به دیده تحقیر نگریسته می‏شود. (بنگرید عنوان «عمله» را!)
در مرحله دوم، آن‏گاه که در متون حدیثی و روایی اسلام بنگریم، همواره «عمل» را بعد از علم به عنوان رکن دوم زندگی انسان می‏یابیم و مجموعه احادیثی که در فضیلت کار و کسب و پیشه و حرفه و صنعت و طلب رزق و نحوه مشروع پرداختن به آن و انواع مشروع و غیر مشروع آن و سایر اموری که به آن مرتبط است و با عنوان «کتاب المعیشة» و «کتاب المکاسب» و «کتاب المتاجر» و مانند اینها آمده، خود فصل مشبّعی از معارف اسلامی و فقه را تشکیل می‏دهد که مراجعه به کتب اربعه شیعه و صحاح ستّه اهل سنّت، بر این مدّعا گواهی می‏دهند.
اما آنچه در این‏جا مورد توجّه ما قرار می‏گیرد، برنامه اجرایی آن است؛ یعنی آنچه «کار» را «کارآمد» می‏کند که در زیر به گوشه‏ای از رموز آن اشاره می‏شود:
1. «سداد» در عمل، یا به عبارت دیگر، اتقان عمل و کار را درست و محکم انجام دادن:
رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود:
«سلوااللّه‏ الهدی و سلوه مع الهدایة هدایة الطریق و سلوااللّه‏ السّداد و سلوه مع السّداد سداد العمل.»52
از خدا هدایت، و با آن، هدایت در طریق را بخواهید و درستی و محکمی را به همراه درستی در کار از او مسألت کنید.
2. مطالعه و بررسی جوانب کار و اندیشه‏ورزی قبل از عمل:
از حضرت علی علیه‏السلام روایت شده است که به فرزندش حسین علیه‏السلام فرمود:
«و من توسّط فی‏الأمور بغیر نظر فی‏العواقب فقد تعرض للنّوائب، التدبیر قبل‏العمل یؤمنک الندّم.»53
هر که بدون ملاحظه عواقب خود را به میان امور بیندازد به مصیبت دچار می‏شود. چاره‏اندیشی پیش از کار موجب مصونیت از پشیمانی است.
3. منع غش و تقلب‏کاری:
امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود:
«انّ اعظم الخیانة خیانة الأمّة و افظع الغشّ غشّ الأئمة.»54
بزرگترین خیانت، خیانت با ملّت است و زشت‏ترین آن، از در تقلب با پیشوایان وارد شدن است.
رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود:
«لیس منّا من غشّ مسلما او ضرّه.»55
از ما نیست آن که به مسلمانی تقلب کند، یا به او زیانی برساند.
از امام موسی‏بن جعفر از پدرانش علیهم‏السلام روایت شده که فرمود:
«ملعون من غشّ مسلما اوغرّه او مکره.»56
هر که با مسلمانی تقلب کند یا او را بفریبد یا بر او نیرنگ بزند، ملعون است.
4. خودکفایی و بهره‏وری:
پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود:
«طوبی لمن هدی للإسلام و کان عیشه کفافا وقنع.»
خوش آن که به اسلام رهنمون گردید و زندگی را بر خودکفایی نهاد و بدان قانع گشت.
و نیز فرمود:
«من توکّل وقنع و رضی کفی الطلب.»57
هر آن که کار را [پس از دقتها و سعی بشری] به خدا واگذاشت و قانع شد و خشنود گردید، در حدّ بسنده جست‏وجو کرده است.
امام کاظم علیه‏السلام فرمود:
«یا هشام، انّ العقلاء زهدوا فی الدنیا و رغبوا فی‏الآخرة ... فمن عقل قنع بما یکفیه و من قنع بما یکفیه استغنی و من لم یقنع بما یکفیه لم یدرک الغنی ابدا. ...»58
ای هشام! خردمندان در دنیا زهد ورزیدند و در آخرت رغبت جستند ... هر که خردورزی کند نسبت به آنچه بسنده‏اش می‏کند قانع می‏شود و در این صورت خود را بی‏نیاز می‏یابد، ولی آن که به حدّ بسنده‏اش قناعت نکند [و پی‏درپی به فزونی مقدار بیندیشد] هرگز روی بی‏نیازی را نخواهد دید.
توضیح این که قناعت به معنای بیشترین بهره را از وسیله موجود بردن است و قدر کفایت نیز به معنای دامنه امکانات و ابزار تا همان اندازه‏ای است که بتوان روی آن کار کرد.
پی‏نوشتها
1 . ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب، (چاپ یازدهم: نشر شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1373)، ص 4؛ هانری برگسون، تحول خلاق، ص 264.
2 . نهج‏البلاغه، تصحیح صبحی صالح، (چاپ بیروت)، ص 482، حکمت 81: ارزش هر شخصی همان است که او را نیکو می‏گرداند.
3 . میزگرد، نامه فرهنگ، ش 26، ص 44.
4 . در لغتنامه دهخدا، «فرهنگ» چنین تعریف می‏شود:
«مرکب از «فر» که پیشاوند است و «هنگ» که از ریشه «ثنک» اوستایی به معنای کشیدن و فرهیختن و فرهنگ هر دو مطابق است با ریشه «ادوکا» و «ادور» در لاتینی که به معنای کشیدن و نیز به معنای تعلیم و تربیت است.»
در فرهنگ معین نیز آمده است:
«ادب تربیت. دانش، علم، معرفت. مجموعه آداب و رسوم.»
5 . در خصوص معانی مختلف و موارد کاربرد فرهنگ به مجله اندیشه حوزه، سال اول، شماره دوم مراجعه شود.
6 . فرامرز رفیع‏پور، آناتومی جامعه، (نشر شرکت سهامی انتشار، 1378)، ص 296: با استفاده از نظریه‏های:
Kroeber, 1961: 1033, Rudolph, 1959: 160 ff, Neubeck and Glasberg, 1996: 121.
7 . رضا داوری اردکانی، «سرمقاله»، نامه فرهنگ، سال هفتم، ش 1 (25)، بهار 1376.
8 . نامه فرهنگ، ش 25. میزگرد.
9 . نامه فرهنگ، ش 29، ص 79.
10 . ایمانوئل کانت، تعلیم و تربیت، ترجمه غلامحسین شکوهی، (انتشارات دانشگاه تهران، 1368)، ص 85.
11 . شمس‏الدّین محمّد شهرزوری، شرح حکمة الاشراق تصحیح و تحقیق حسین ضیایی تربتی، (نشر پژوهشگاه، 1372)، مقدمه.
12 . مجله نگاه حوزه، شماره‏های 53 تا 56.
13 . الحکمة الخالده، تحقیق عبدالرحمان بدوی، (نشر دانشگاه تهران، 1358)، مقدمه.
14 . آناتومی جامعه، ص 297.
15 . همان.
16 . همان، ص 298.
17 . Social Organization.
18 . Social Structure.
19 . Consensus.
20 . Functional Preconditions (Prerequisites).
21 . تی بی‏باتومور، جامعه‏شناسی، ترجمه سیّد حسن منصور و سیّد حسن حسینی کلجاهی، (نشر امیرکبیر، 1370، ص 123: رجوع شود به:
A. Berle, D. cohen, A. Davis, M. Levy and f. sutton, "The Functional prerequisites of Society" Ethics, L× (2) 1950.
22 . فرنان دمون، جامعه‏شناس کانادایی، به نقل از: گی‏روشه، سازمان اجتماعی، ترجمه هما زنجانی‏زاده، (نشر سمت، 1375)، ص7.
23 . گی روشه، سازمان اجتماعی، ص8.
24 . Social action.
25 . سازمان اجتماعی، ص9. البتّه باید توجّه داشت که همه فلاسفه و اندیشمندان عقیده یکسانی در این خصوص ندارند و تنها «فونکسیونالیستها» (کارکردگرایان) چون امیل دورکهیم، رادکلیف براون، تالکوت پارسونز، و... به عاملیت ساختار اجتماعی و نقش آن در خصائل خاص افراد و نیز فعالیت اجتماعی افراد و نقشآن در ارضای نیازهای اساسی جامعه و الزامات حیاتی آن معتقدند. بنگرید به: فرهنگ جامعه‏شناسی، ترجمه حسن پویان، ص 28 و 162 ـ 161.)
26 . Convergence.
27 . بنگرید به: عبدالحسین نیک گهر، مبانی جامعه‏شناسی، (نشر رایزن، 1369)، ص 275-260.
28 . Divergence.
29 . Dysfunction.
30 . روبر، فرهنگ روبر، (هفت جلدی).
31 . فؤاد افرام البستانی، منجد الطلاب، (انتشارات اسماعیلیان، 1366).
32 . غلامحسین صدری افشار، نسرین و نسترن حکمی، فرهنگ فارسی امروز، (مؤسسه نشر کلمه، 1373).
33 . The Oxford, by: Joyce M. Hawkins, Oxford University press (1988).
34 . منجد الطلاب، واژه «ثقف».
35 . منیر البعلبکی، المورد، (بیروت، دارالعلم للملایین، 1989).
36 . آناتومی جامعه، ص 307.
37 . سبأ /46.
38 . بقره /219.
39 . آل‏عمران /191.
40 . بنگرید به: فؤاد عبدالباقی، معجم المفهرس، ذیل واژه «کلمه».
41 . انبیاء /30.
42 . نهج‏البلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه 1، ص 43.
43 . روزنامه همشهری، (سی دی نمایه).
44 . آناتومی جامعه، ص 191.
45 . فرهنگ جامعه‏شناسی، ص 246.
46 . همان، ص 61.
47 . نهج‏البلاغه، تصحیح صبحی صالح، ص 417.
47 . تحف‏العقول، سخن طولانی امام باقر علیه‏السلام به جابربن یزید جعفی.
49 . «والزموا اسواد الأعظم فان یداللّه‏ علی الجماعة»؛ شرح نهج‏البلاغة ابن ابی‏الحدید، ج5، باب 127، ص 112.
50 . افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانی، (نشر بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360)، ص 545 (کتاب نهم).
51 . رضا داوری اردکانی، فرهنگ، خرد و آزادی، (نشر ساقی، 1378)، ص 314.
52 . مستدرک الوسائل، ج5، باب 2، ص 161.
53 . همان، ج11، باب 33، ص 306.
54 . همان، ج7، باب 12، ص 72.
55 . همان، ج9، باب 119، ص82.
56 . همان، ج 13، باب 69، ص 202.
57 . همان، ج15، باب 10، ص 231.
58 . همان، ج13، باب 11، ص 33.

تبلیغات