اقتصاد در بستر اصلاحات (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
گذشت زمان و تجربه عملی چندین دهه از دو نظام اقتصاد سرمایهداری و اقتصاد کمونیستی ما را به این حقیقت رهنمون میشود که نظام کمونیستی با همه ادعا و گزافهگوییاش آنسان از صفحه گیتی محو گردید که گویا وجود نداشت؛ گرچه آثار تباهی و زیانهای اجتماعی و اقتصادی آن به حدی است که شاید دهها سال دیگر پیامدهای آن وجود داشته باشد، به گونهای که امروز جمهوریهای از بند رسته این نظام در بدترین شرایط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به سر میبرند.
از طرفی نظام سرمایهداری که به ظاهر امروز خود را یکهتاز و جلودار اقتصاد جهانی میداند و هیچ حریفی را در مقابل خود برنمیتابد، تمام تلاش و توان خود را به کار گرفته تا خود را نظامی موفق و پابرجا جلوه دهد؛ گرچه در واقع آنچنان خود را دست و پا بسته، و زمینگیر میبیند که با هیچ سیاست و برنامهریزی نمیتواند طرحی نو و راهی جدید برای ادامه حیات خود فارغ از این موانع و چالشها بیابد.
تجربه بیش از دو قرن از عملکرد این نظام نشان داد که نه عقاید و نظریات فیزیوکراتها و کلاسیکها، و نه اقتصاد کینزیها، و نه سیاستهای نئوکلاسیکها نمیتواند راهگشای معضل اقتصاد سرمایهداری باشد. امروزه وجود میلیونها انسان بیکار، گرسنه و بیپناه در این جوامع پرده از روی این حقیقت برمیدارد که این نظام درماندهتر از آن است که حتی بتواند در موطن خود معضلات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خود را حل کند، تا چه رسد به این که بتواند جامعه جهانی را به سمت اقتصادی سالم و شکوفا رهنمون گردد.
از طرف دیگر، بحث اصلاحات در کشور اسلامی ما که به عنوان ضرورتی جدّی و مهم تلقی میشود و اصلاحات اقتصادی نیز از اهمیّت خاصّی برخوردار است، ما را بر آن میدارد که با نگاهی هر چند اجمالی به پیشینه نظام اقتصاد سرمایهداری، ریشهها و مبانی آن و چگونگی شکلگیری این نظام در دوران اصلاحات در غرب بپردازیم و نیز درصدد شناخت مبانی و اصول نظام اقتصادی اسلام برآییم، تا راه هر نوع شبهه و اشتباه را بر خود بسته، از لغزش و خطا و افتادن در تنگناها و چالشهای این نظام محفوظ بمانیم. لذا در این نوشتار در چهار بخش به تشریح این موضوع خواهیم پرداخت.
و از آن جا که علی علیهالسلام در رأس مصلحان جهان قرار دارد، نظرات و عقاید آن حضرت را به عنوان بهترین شاخص برای اصلاحات در نظام اقتصادی انتخاب کرده، به بررسی پایهها و مبانی آن در نهجالبلاغه میپردازیم.
بخش اول
سیر تاریخی اصلاحات در غرب
1 ـ شکسته شدن جزمیت
قرون وسطی با پیدایش دو نهضت سپری شد؛ یکی رنسانس که بازگشت به اندیشههای باستان و دوران کهن بود، و دیگری رفرماسیون که تجدیدنظر در اندیشههای دینی و اصلاحات در آنها را به دنبال داشت. رنسانس توانست در حصار جزمیت خلل ایجاد کرده، راه را به سوی شکاکیّت بگشاید.
اومانیستها با به کارگیری شیوه شکاکان و سوفسطائیان یونان باستان در برابر آنچه کلیسا مدعی آن بود، با شک و تردید روبرو شده، از قبول آن سرباز زدند. همزمان با آنچه اومانیستها در پی تضعیف و تردید عقاید مسیحیت برآمدند، طرفداران رفرم با درگیر شدن با کاتولیکها راه را برای عقبنشینی کلیسا فراهم ساختند؛ در نتیجه در قرن هفدهم با سست شدن دیدگاههای جزماندیشی قرون وسطایی در مورد ماهیت عقل و موقعیت انسان، راه برای بروز و ظهور عقاید جدید، و نوآوریهای علمی و صنعتی فراهم گشت.1
2 ـ درگیری با دیانت
اصلاحطلبان با این که قصد براندازی دین و دیانت را نداشتند، امّا همراهی و همگامی آنان با روشنفکران اومانیست که دیانت را مانع اصلی در مسیر پیشرفت علوم و تسلّط بر طبیعت میدانستند، راه را برای پیروزی روشنفکران فراهم نمود، امّا از آن جا که ایمان چیزی نبود که بآسانی بتوان آن را کنار گذاشت، این دو گروه، راه مسالمت و تسامح را در پیش گرفتند و اصلاحطلبان نیز درصدد بازسازی و تغییر دیانت برآمده، تلاش نمودند تا آن را به صورت معقول درآورند.
3 ـ بازسازی دین
از چهرههای شاخص و سرشناسی که کوشید تا اصلاحات موردنیاز اومانیستها را محقق سازد، مارتین لوتر، کشیش آلمانی است که با ابداع پروتستانتیسم توانستعقاید مسیحیت را به گونهای توجیه و تفسیر کند که با روح زمان خود سازگار باشد. بدینسان با طرح جدایی دین از سیاست و سکولاریزه شدن حکومت، و نیز با ترویج روحیه تجمّلگرایی و مصرفزدگی در برابر اندیشه زهدگرایی و حمایت از فردگرایی، و نسبیانگاری تفاسیر و برداشتهای دینی، راه برای حرکتهای بعدی هموار گشت.2
4 ـ ترویج دین طبیعی
چنین برخوردی با دین و اصلاحاتی از این قبیل سبب شد که زمینه تبلیغ و ترویج دین طبیعی به وجود آید. ژرژ بوردو در اینباره میگوید:
«باری از سده هفدهم به بعد رابطهای که مؤمن با آفریدگار خود داشت رو به سستی نهاد... خداوند از آفریدهاش هر چه بیشتر فاصله گرفت و دور شد، و کشف احکامش در تجلّی نزدیکتر خداوندی یعنی تجلّی در طبیعت به ضرورت تبدیل گردید. چنین میاندیشیدند که خداوند طبیعت را به مانند میانجی برگزیده تا خود را از طریق آن در نظر انسانها متجلّی سازد. در نتیجه شناخت قانونهای طبیعت همانا راهی بود که به کشف اراده الهی میانجامید... رفته رفته پیشرفت این روش به همراه اثبات بسندگی عقل به عرفی شدن مفهوم قانون طبیعی انجامید، به شکلی که در آن خداوند سازنده آغازین روح برین یا علت غایی تلقی میشد... این موج دئیسم البتّه با حفظ ظاهر، به لیبرالیسم نوپا اجازه رهایی از قیمومت کلیسا را به گونهای داد تا فلسفهای باشد که نیروهای انگیزشی آن به عنوان امری قطعی منحصرا در انسان یافت شود.»3
در حقیقت این نوع تفسیر و برداشت از دین یا به تعبیر دیگر این دین جدیدالتأسیس با هر نوع برداشتی از دین سازگار بود، و ظاهر متون، نه تنها دیگر خود پیامی برای ابلاغ و گفتن نداشت، بلکه مراجعهکننده به متن بود که لباس معنی و مفهوم را بر تن متن میپوشید، و لذا آنچه را بر تن متن میآراست همان را بازپس میگرفت. مقبولیت این دین جدید سبب شد که به آسانی راه به سوی لیبرالیسم، تسامح و پلورالیسم گشوده شود و زمینه ترویج و پیشرفت افکار و عقاید اومانیستی و اگزیستانسیالیستی به وجودآمده، حقوق طبیعی جای حقوق الهی را بگیرد.
5 ـ انسانمداری
اومانیستها گرچه به ظاهر با اصلاحطلبان به مدارا پرداخته و با آنان کنار آمده بودند، امّا سرانجام طرفداران تفکر اومانیستی از این جریان پیروز بیرون آمدند، و از انسان موجودی ساختند که هر نوع تبعیت، فرمانبرداری و عبودیت که مربوط به ادیان الهی است از او برداشته شود، و در نتیجه موجودی مستقل، آزاد و محور همه برنامهها و حقوق گردد.
لوسین فورد در اینباره مینویسد:
«برای ما آسان است بگوییم وظیفه نوزایی روشن و در عین حال ساده بود. نخست این که منطق، روانشناسی و فیزیک مدرسی را کنار زدند، و به جای آنها، نه تنها حقیقت، این فرزند راستین زمان، بلکه فضیلت و کمالی را که آدمی به دست آورده و همانند جامهای بر قامت خویش دوخته ،در عمق جان او بنشاند. این وظیفه همچنین به معنای اعلام و تأیید ارزش مطلق طبیعت و انسانیت نیز بود، البتّه باید بیفزاییم که نوزایی این وظیفه را به گونهای مؤثر به انجام رساند.»4
6 ـ حاکمیّت لیبرالیسم
حاکمیّت تفکر لیبرالیسم که راه را به سوی هر نوع قیدی که خارج از محیط طبیعی و اراده بشری باشد سدّ مینمود، و زیربنای هر قانون کلی اخلاقی را درهم میریخت، زمینه را برای حکومت بلامنازع امیال فراهم ساخت.
نمونه بارز این جریان را میتوان در گفتوگویی که به وسیله ساد از معاصران بنتام بین کشیش و یک بیمار مشرف به موت صورت گرفته، دید که در آن، کشیش سعی میکند بیمار را به توبه از گناهان وادار کند و بیمار با پذیرش توبه چنین میگوید:
«طبیعت مرا با ذائقههای بسیار تند و شهواتی بسیار قوی خلق کرد. خلقت من در این جهان فقط به منظور تحقق این تمنیّات و ارضای آنها بود، و این جنبههای خلقت من صرفا ناشی از ضرورتهایی بود که مستقیما به طرحهای بنیادین طبیعت مربوط میشد ... من به خاطر این که حضور مطلق این شهوات را چنان که باید درنیافتم توبه میکنم. من فقط بهرعایت اعتدال در استفاده از این قوایی که به من ارزانی شده بود متأسفم، من گاهی از برآوردن این خواستها خودداری کردهام که به خاطر آن توبه میکنم، بر اثر آموزههای بیهوده شما گمراه شدم و با توسل به آنها با الهام مقدّستری که در من جاری شده بود به جدال برخاستم و به این خاطر نیز توبه میکنم.»5
در راستای چنین تفکر و عقیدهای است که میل و خواستههای انسانی جایگاه ویژهای مییابد و انسان تمامی زندگی و هدفش در برآوردن این تمایلات و خواستهها خلاصه میشود و حتی اخلاق موظف میگردد که خود را با آنها تطبیق دهد، زیرا آنچه که خواسته شخص میپسندد، خوب است و آنچه را که نمیپسندد، حداقل از نظر او خوب نیست، و بدین طریق راه به سوی نسبی بودن اخلاق گشوده میگردد. نسبیانگاری اخلاق سبب شد که طرفداران این تفکر در جمع بین امیال و خواستههای افراد دچار تناقض شوند؛ زیرا که امیال هر کس به اندازه امیال دیگری مشروع است. لذا چگونه میتوان از عهده پاسخگویی به خواستههای همگان برآمد، بیآن که به درگیری و نزاع بینجامد؛ در حالی که آدام اسمیت با طرح و بیان «دست نامرئی» مدعی شد که توده افراد در حالی که هر یک منافع خود را بدون توجّه به دیگران دنبال میکنند، لزوما آن طور که هابز فکر میکرد، به ستیز با یکدیگر نمیپردازند، بلکه خودبخود با هم هماهنگ میشوند و درمیآمیزند تا مصلحت عمومی را تأمین کنند... این مفهوم یکی از مفاهیم بدیهی آن عصر به شمار میرفت.6
7 ـ لیبرالیسم اقتصادی
آزادی که مطلوبترین و مقبولترین عنصر عصر جدید و تمدن نوظهور بود، با پشتوانه قرار دادن تسامح و پلورالیسم کاملاً به مذاق سرمایهداران و بازرگانان خوش آمد و توانست راه را برای تثبیت و استحکام لیبرالیسم اقتصادی که اسمیت منادی آن بود فراهم سازد.
«همراه با آغاز جهش لیبرالیسم توانایی انسان با کاربست آزادیاش آشکار شد. سوداگران، بانکداران و بورژواهای سده شانزدهم از اینرو نیازی به تدوین آشکار این اعتقاد حس نمیکردند که آن را در روحی که به اقدامات خودجوششان جانمیبخشید عیان میدیدند، ولی رفته رفته با گسترش این اقدامات، اخلاق نوینی از این پراگماتیسم آغازین برآمد که مطابق آن کوشش برای دستیابی به صورتهای مادی از راه تسلط بر مکانیسمهای اقتصادی، نه تباهی اخلاقی، بلکه وسیلهای مشروع و هماهنگ با سرشت واقعی انسان شمرده میشد. چنین مضمونی را میتوان نزد همه اندیشمندان و فرزانگان برآشفته از جزئیات قرون وسطایی یافت.»7
بیتردید از میان آراء و نظرات متفکران عصر اصلاحات، آنچه که توانسته بود بهترین و بیشترین خدمت را به لیبرالیسم بخصوص در جهت اقتصادی آن بنماید، نظرات و عقاید آدام اسمیت بود. وی با پایه و مبنا قرار دادن رفتارهای انسان بر محور نفع شخصی، اعتقاد داشت که تأمین منافع اجتماعی بدون هیچ گونه نیاز به دخل و تصرفی، بلکه به طور خودکار توسط «دست نامرئی» انجام خواهد گرفت.
پیامد لیبرالیسم اقتصادی
برخلاف آنچه اسمیت تصور میکرد، نه تنها لیبرالیسم با سرعت بخشیدن به رونق اقتصادی منافع عموم را به دنبال نداشت، بلکه با شکلگیری طبقه جدیدی از سرمایهداران و به یغما بردن دسترنج دیگران، شکاف طبقاتی را در جامعه ایجاد کرد، که هرگز قابل چشمپوشی نبود؛ به عنوان مثال آنتوان سیلور دهقانزاده فرانسوی با بیان گوشهای از آنچه در فرانسه، کشور اصلاحات از فقر و فلاکت کمرشکن در کنار پرخوریها و عیاشیهای عدهای سرمایهدار رخ نموده، میگوید:
«در آن زمان فرانسه ثروتمندترین کشور جهان بود، به فراوانی شراب و گندم تولید میکرد. بانکهای آن میلیاردها فرانک مازاد منابع خود را به همه کشورهای اروپا و حتّی آن سوی مرزهای این قاره عرضه میکرد. در ساختمان کلیه بنادر امریکا انواع شرکتها و مؤسسات بزرگ خارجی سرمایهگذاری کرده بود. بخشی از سودهای حاصل به فرانسه برمیگشت و به مصرف خرید لوازم لوکس و تجمّلی میرسید، یا صرف عیاشی و خوشگذرانیهای افتضاحآمیز میشد. درخشش کاخهای پرزرق و برق پاریس و مروارید و الماسهای زنانچشم را خیره میکرد. این همان سالهای خوش بعد از 1900 یا دوران طلایی رفاه بود. بعد از نیم قرن هر گاه به یاد آن وضعیت میافتم لرزه بر اندامم میافتد.»8
البتّه این موضوعی نبود که از دید متفکران و نظریهپردازان آن دوران از جمله اسمیت مخفی بماند؛ از اینرو، وی با این که در کتاب ثروت ملل به دور از هر گونه شبهه اخلاقی با بیان این موضوع که انگیزه حرکت انسانها، میل به صیانت نفس و تأمین منافع شخصی است و آن را ریشه و منشأ پیشرفت جامعه بشری بخصوص در زمینههای اقتصادی میداند، در همان حال به سبب نگرانی از این که ممکن است پیشرفت مادی به قیمت پایمال شدن عدالت و فضیلت به دست آید، به سرزنش بازرگانان و روحیه انحصارطلبانه آنها پرداخته، در وصف آنها میگوید:
«کسانی که نه فرمانروای انسانها هستند و نه باید باشند.»9
امّا این نگرانیها دیگر ره به جایی نبرد، بلکه به عکس «در واقع این دلمشغولیها دیگر نه در ارتباط با تواناییهای نهفته در شخص انسان، بلکه منحصرا نسبت به الزامات اقتصادی در نظر گرفته شدند. خودمختاری، آزادی شخصی و حقوق در واقع بُنمایه، میزان و مرزهای خود را در جامعهای یافتند مبتنی بر ستایش مفرط موفقیت مادی و در نهایت مبتنی بر پول.» و به گفته بوردو «میتوان از خود پرسید آیا سرنوشت لیبرالیسم این بود که به این گونه به استعمار اقتصاد درآید؟...»
«بدینسان اقتصاد سرمایهداری به آزادیها رنگی زد که به تضعیف هدف آزادیها انجامید؛ زیرا آزادیها تنها میتوانستند با رعایت دادههای محیطی در قید و بند سرمایهداری به کار بسته شوند. گرچه حقوقی که اعلامیههای انقلابی با سخاوتمندی و بلندنظری اعلام داشته بودند نادیده گرفته نشد، ولی دیگر هدفشان نه شکوفایی شخصیت انسانی،بلکه خدمتی بود که به جامعه سرمایهداری میکردند و جامعه سرمایه داری متقابلاً این حقوق را در راستای استواری و بالندگی خود به کار میگرفت.»10
بدین طریق سیر اصلاحات در غرب به پیدایش انسان اقتصادی میانجامد و اسمیت این معلّم اخلاق، به گونهای ناخواسته معرف و مشوق و توجیهگر رفتارهای اقتصادی او میشود؛ زیرا «اقتصاد اسمیتبخشی از یک نظام اخلاقی بود. او به هدف و غایت ارزشهای اخلاقی توجّه داشت و از شکل دادن به آنها ابایی نداشت، ولی پس از چند نسل، ابزار خود را از این اهداف جدا ساختند، برای خود استقلالی کسب کردند، و به صورت مجموعه فنون درآمدند، و اقتصاددانان به کارشان به عنوان ساخت «ابزار» عاری از هدف و حتّی معنی نگریستند.»11
بدین سان رنسانس با عاریسازی انسان از معنویت و گرفتار ساختن او به دام مادیت و نفسانیت، از او موجودی ساخت که دائما در حسرت لحظهای آسایش و آرامش روحی قرار داشت، و به گفته شوماخر درصدد درمان بیماری با تشدید علل آن برآمد:
«غفلت از خردمندی و در حقیقت طرد آن تا بدان پایه رسیده است که اغلب روشنفکران ما حتّی کمترین تصوری درباره معنای این واژه ندارند، در نتیجه همواره میکوشند یک بیماری را با تشدید علل آن شفا دهند. علّت این بیماری آن است که زیرکی اجازه یافته که جانشین خردمندی گردد، و هیچ میزان از پژوهش زیرکانه نمیتواند احتمالاً شفایی را ارائه دهد... زیرا نیازهای آدمی حصرناپذیر است، و فقط در قلمرو معنویت میتوان به حصر ناپذیری آن پاسخ گفت نه در عرصه مادیت.»12
بخش دوم
روند علم اقتصاد در غرب
پیدایش علم اقتصاد جدید
با پایان یافتن قرون وسطی در اروپا جریانی به راه افتاد که زمینه دگرگونی اقتصادی را از ریشه و بن فراهم ساخت. نوزایی و اصلاحات دینی سبب شد که تشریح زندگی اجتماعی بیشتر براساس تحلیل وقایع و تجربه تا برمبنای حکمت الهی صورت پذیرد. با فرارسیدن قرنشانزدهم، نظریه قانون طبیعی محور اصلی باورها و نظریات اقتصادی قرار گرفت و فیزیوکراتها که درصدد تبیین همه شؤون زندگی انسانی و اجتماعی با استفاده از عقل و موفقیتهای مهم این شیوه در حوزه علم بودند ـ که با کشفیات نیوتنی همراه بود ـ اقتصاد را جزئی از این نظام طبیعی و تابع قواعد آن دانستند، و از آن جا که آن را به خداوند نسبت میدادند، از آن به عنوان بهترین قانون و نظم اقتصادی به دفاع برخاستند. اواسط قرن هیجدهم شاهد واکنشی است که در برابر آنچه تا به آن روز در قالب نظریات اقتصادی جزء، جزء و بدون داشتن نظم و نسق خاص مطرح بود، دو اثر علمی خود را نمایان میسازد؛ یکی انتشار جدول اقتصادی کنه در سال 1758 که از فیزیوکراتهاست و به دنبال آن، کتاب ثروت ملل آدام اسمیت در سال 1776 که از بنیانگذاران مکتب کلاسیک است، منتشر میشود و بدینطریق مکتب کلاسیک را در انگلستان پایهگذاری میکند.13
عقاید فیزیوکراتها
فیزیوکراتها با پیشنهاد الگوی نظام طبیعی که برخاسته از مکتب دئیسم بود، اعتقاد داشتند که بشر نباید با وضع قوانین و به کارگیری مقررات در امور اقتصادی دخل و تصرف کند؛ زیرا هر گاه جریانهای اقتصادی را به حال خود واگذارند، خودبخود به نظم و انضباط خواهد انجامید. به نظر آنان هدف از علم اقتصاد نیز کشف همین قوانین طبیعی است. آنان به قدری مجذوب عقاید خود بودند که وجود و حضور این نظام را امری بدیهی میدانستند که هر کس با اندکی تأمل به بداهت آن پی خواهد برد. به نظر دکتر کنه:
«در اجتماع بشری، یک نظام طبیعی حاکم است و روابط بین انسانها تحت حکومت قانونی ازلی است که بدیهی بودن آن بر هر کسی که چشمان خود را باز کند روشن خواهد شد، و هیچ آدم عاقلی نمیتواند قدرت آن را انکار کند، فقط کافی است که انسان اول آن را بفهمد و سپس از آن تبعیت کند.»14
از آن جا که فیزیوکراتها این نظام را مولد اراده الهی میدانستند، و هر نوع اتفاق و تصادف را از حریم آن به دور میدیدند، آن را برای همه زمانها و مکانها ساری و جاری دانسته و همچون قانون جاذبه زمین ثابت و تغییرناپذیر فرض میکردند:
اندیشه حوزه » شماره 28 (صفحه 303)
«نظامی است جهانی و جاودانی که در همه شرایط و در همه جا چون قانون سقوط اجسام و قوه جاذبه زمین یکسان است.»15
با چنین تصوری از این نظام است که با استقرار رژیم آزادی امکان تأمین منافع عمومی حاصل خواهد شد، «و در چنین شرایطی است که گردونه نظام جامعه به خودی خود میگردد، همه چیز خودبخود به پیش میرود و جهان با نظم یکنواختی تکامل پیدا میکند.»16
مبانی کلاسیکها
نظریات اقتصادی آدام اسمیت را که پایهگذار مکتب کلاسیکهاست، میتوان برخاسته از افکار اجتماعی و سیاسی روشنفکران و اصلاحطلبان قرن هیجدهم دانست. وی با افرادی مانند جیمز استوارت اقتصاددان، دیوید هیوم فیلسوف، ویلیام رابرتسون تاریخنویس و آدام فرگوسن جامعهشناس و اقتصاددان و نیز منتسکیو و ولتر آشنایی داشت، و آثار اولیه ژانژاکروسو و جلدهای نخستین دائرةالمعارف را که روشنفکران فرانسوی به انتشار آن پرداخته بودند با شوق و اشتیاق میخواند.
اولین بروز و ظهور تأثیر این افکار را میتوان در نخستین اثر علمی او دید که نظریه احساسات اخلاقی نام دارد و در سال 1759 منتشر گردید. این کتاب جزء کتب مترقی عصر روشنفکری به حساب میآمد و در آن به اخلاق مسیحیت که بر ترس از عقوبت در سرای باقی و وعده سعادت در بهشت مبتنی است، حمله میکند؛ زیرا آنچه در آن عصر با مذاق روشنفکران سازگاری داشت حمله به دین و آموزههای دینی بود.17
وی همچنین با افکار و عقاید هلوسیوس که در فلسفه خود تلاش میکرد تا اخلاق را از قید و بندهای مذهبی رها سازد و معتقد بود که خودپرستی که کیفیت طبیعی انسانی است عامل پیشرفت اجتماع میباشد، آشنا بود. تأثیرپذیری اسمیت از افکار و عقاید این دوران چیزی نیست که بتوان آن را انکار کرد، چنان که نویسنده کتاب آدام اسمیت و ثروت ملل اذعان دارد:
«در زمان آدام اسمیت فرانسه، بویژه پاریس، مرکز برخورد آراء و عقاید و جامعه زنده و متحرّکی، هم در جهان اندیشه و هم بعدا در عمل محسوب میشد. همین واقعیت که ولتر متواری و روسو خانه به دوش بود، نماینده خیلی چیزهاست. خانم استال، سالن پذیرایی معروف خود را مرکز گفتوگو و مباحثات روشنفکرانه کرده بود و امثال کنه، تورگو، میرابوی پدر، حتی نکر و دیگران در آن جا و جاهای دیگر به مکالمات زنده و جانداری در امور اقتصادی و سیاسی میپرداختند. بسیاری از اندیشمندان و نویسندگان هنردوست انگلیسی با این مجامع رابطه داشتند و اغلب به فرانسه سفر میکردند. دیوید هیوم دوست و هموطن ممتاز و بسیار برجسته اسمیت یکی از اینان بود، اسمیت چگونه میتوانست از این ماجراها برکنار بماند.»18
بیتردید آنچه اساس افکار و محور اصلی نظرات روشنفکران این دوران را تشکیل میدهد گردش بر مدار آزادیهای فردی است که از مکتب اصالت فردی سرچشمه گرفته، ریشه در اومانیست دارد. افکار اقتصادی اسمیت نیز بر همین شیوه و روش استوار است؛ از اینرو، میبینیم با این که نظام اقتصادی که اسمیت مبدع و منادی آن است، برگرفته از نظام طبیعی فیزیوکراتهاست، برخلاف فیزیوکراتها که حکومت را امری لازم و ضروری برای حفظ نظام طبیعی میدانستند، وی با بیان اصطلاح «دست نامرئی» نه تنها دیگر نیازی برای وجود حکومت جهت تعلیم قوانین نظام طبیعی نمیبیند، بلکه آن را نظامی خودآ میداند که تمام مکانیسم لازم را برای حفظ و دوام خود به همراه دارد و نیازی به سرپرستی و حمایت ندارد.
«خلاصه و در یک کلام، نظام اقتصادی خودآ و خودکار، ایجاد شده و حفظ شده به وسیله نفع خصوصی افراد، اصلی است که همه اندیشههای اسمیت به آن برگشت میکند.»19
اسمیت در بخشی از کتابش بوضوح به تبیین و تشریح این مطلب پرداخته، میگوید:
«بعضی از پزشکان اهل نظر ظاهرا چنین تصور کردهاند که سلامت بدنانسان حفظ نمیشود مگر با رعایت نظام غذایی و ورزشهای دقیق و معینی که تخلف از آنها ناچارا ناراحتی و اختلالی متناسب با درجه تخلف به وجود میآورد. آقای کنه که خود نیز پزشک... بوده ظاهرا چنین تصوری از پیکر سیاسی اجتماع داشته و فکر کرده است که جامعه ممکن نیست آباد بشود مگر با رعایت نظامی مخصوص، یعنی نظام آزادی کامل و عدالت کامل. وی گویا ملاحظه نکرده است که در پیکر سیاسی اجتماع کوشش طبیعی هر کس برای بهتر کردن وضع خود، اصلی برای حفظ سلامت بقاست که از جهات مختلف با شایستگی و کفایت، آثار بدِ سیاست اقتصادی در عین حال ظالمانه و تبعیضآمیز حکومتها را اصلاح میکند و از عواقب وخیم آن جلوگیری به عمل میآورد. چنین سیاست اقتصادی اگر چه بدون شک کم و بیش باعث تأخیر میشود، امّا هرگز نمیتواند ترقی و پیشرفت ملّتی را به سوی آبادانی و توانگری به طور کامل متوقف سازد و بالاتر از آن نمیتواند چرخها را به عقب برگرداند.
هرگاه ملتها بدون بهره مندی از آزادی و عدالت کامل نتوانند به ثروت و آبادی برسند در تمام جهان هرگز کشور آباد و ثروتمندی نباید وجود داشته باشد. با وجود این، خوشبختانه در پیکر اجتماع خردمندی طبیعت احتیاطهای وسیع به عمل آورده، تا بسیاری از آثار شوم دیوانگیها و ستمگریهای انسانی را علاج کند، به همان ترتیب که در جسم و بدن انسان نیز این احتیاط را برای دفع آثار تنبلی و بیعدالتیهای او کرده است.»20
در حقیقت آنچه اسمیت برای نظام اقتصادی بیان میکند و آن را مبنای نظام اقتصادی خود قرار میدهد، همان چیزی است که روشنفکران عصر اسمیت درصدد تبیین آن بودند و آن گسترش هر چه بیشتر آزادیهای فردی در سایه نظام طبیعی است.
به نظر بنتام «طبیعت انسان را تحت سلطه دو خداوندگار مقتدر قرار داده است، لذت و الم... اینان به همه اعمال و اقوال و اندیشههای ما حاکمند...»21
اسمیت با تکیه بر چنین پایه و اصلی است که قاعده کلی و جهانشمولی خود را که حاکم بر رفتار انسانهاست بنیانگذاری میکند و مانع هر گونه دخل و تصرفی به وسیله حکومت میشود.
پیدایش انحصارات
اسمیت بشدت به نظام اقتصادی خود خوشبین بود و هر گونه دخالت دولت را در امور اقتصادی سبب به هم خوردن مکانیسم عرضه و تقاضا میدانست که به نظر او مهمترین اصل اقتصادی برای برقراری تعادل اقتصادی و رفاه اجتماعی است. وی ادعا میکرد:
«جهان به خودی خود پیش میرود و در تشکیل و تنظیمش نیازی به مداخله هیچ اراده جمعی پیشبینیکننده و خردمندانه هیچ نوع هم داستانی قبلی افراد بشر نیست.»22
و نیز:
«آزادی به وجه احسن، رفاه اجتماعی را تأمین میکند و بهتر از هر قانون و مقرراتی، افراد را به رعایت منافع یکدیگر وامیدارد.»23
امّا برخلاف خوشبینی اسمیت طولی نکشید که واحدهای کوچک تولیدی در اثر پیشرفت علم و صنعت با یکدیگر ترکیب شده، شرکتهای بزرگ صنعتی را به وجود آوردند، و برخلاف انتظار اسمیت به جای این که عرضه و تقاضا مبین نیازهای بازار باشند و بازار به دنبال تأمین نیازهای متقاضیان خود باشد، شرکتهای انحصاری با در اختیار گرفتن بازار، درصدد شکل دادن به نیازها براساس آنچه خود میپسندیدند، و منافع انحصاری آنها طلب میکرد برآمدند؛ در نتیجه بازار رقابت را به بازار انحصاری تبدیل نمودند، و پایههای نظام اقتصاد سرمایهداری را برخلاف انتظار اسمیت بر استثمار و استعمار استوار ساختند.
علم اقتصاد و دریافت ماشینی
از قوانین اقتصادی
در راستای عقیده و برداشت از نظام طبیعی است که نظریات کلاسیکها به صورت قاعده کلی و جهانشمول در باب مسائل اقتصادی مطرح میگردد و به طور طبیعی علم اقتصاد برپایه چنین مبانی و تفکری شکل میگیرد، و در نتیجه وظیفه این علم، تنها در بیان پدیدهها و رفتارهای اقتصادی آن گونه که هست، منحصر میگردد و نه آن گونه که باید باشد. لذا به طور طبیعی قلمرو اقتصاد از اخلاق و ارزشهای اخلاقی که ریشه در تعالیم انبیاءو ارزشهای انسانی دارد جدا شده، درک ماشینی داشتن از قوانین و نظام اقتصادی انسانها را از هر گونه دخل و تصرف در قوانین اقتصادی بازمیدارد و در نتیجه علم اقتصاد قبل از آن که یک علم هنجاری باشد، به یک علم اثباتی تبدیل میگردد، و مسائل اقتصادی همانند مسائل علوم تجربی از قوانین ثابت و تغییرناپذیر پیروی میکند.
ژاک روئف در تبیین این مطلب مینویسد:
«قوانین اقتصاد سیاسی کاملاً با قوانین گاز قابل مقایسهاند، افراد در اقتصاد سیاسی نقش مولکول را در نظریه حرکت ایفا میکنند.»
این نویسنده با مقایسهای میان قوانین فیزیک و اقتصاد این گونه استدلال میکند:
«نیرویی که بر جرم وارد میشود و حرکتی به صورت شتاب پدید میآورد، به ازای همان نیرو، هر قدر جرم ضعیفتر باشد، این شتاب بیشتر است. همین طور تقاضایی که نسبت به ثروت معینی به عمل میآید، مبادلهای را ایجاد میکند که با قیمت جاری مشخص میگردد، هر اندازه مقدار ثروتهای عرضه شده کمتر باشد، به ازای همان میزان تقاضا برحسب واحدهای پولی، قیمت بالاتر است. بنابراین، مقدار عرضه شده مقاومتی است در برابر ترقی قیمتها، مانند جرم که مقاومتی است در برابر حرکت. در هر دو حالت قوه جبر متناسب است، با مقدار مواردی که نفوذ محرک بر آنها اعمال شده است.»24
و به گفته شوماخر «اقتصاددانان خود، مانند بسیاری از دیگر متخصصان، عموما از نوعی نابینایی متافیزیک رنج میبرند، چرا که بر این پندارند که موضوع تخصص ایشان علمی است با حقایق مطلق و تغییرناپذیر، و بر هیچ گونه پیشفرضی مبتنی نیست، پارهای تا آن جا پیش میروند که ادعا میکنند قوانین اقتصادی مانند قانون جاذبه از «متافیزیک» یا «نظام ارزشها» بکلّی فارغ است.25
بنابراین با توجّه به چنین بینش و اعتقادی نسبت به مسائل اقتصادی وظیفه علم اقتصاد این است که پدیدهها را آن گونه که هست کشف کرده، بیان کند و از هر گونه داوری و این که چگونه باید باشد بپرهیزد.
مسؤولیتزدایی
و ترویج فرهنگ سرمایهداری
شاید هیچ چیز به اندازه درک ماشینی و رفتارهای جبرگرایانه داشتن نسبت به موضوعات اقتصادی، و بدین طریق رفع مسؤولیت نمودن از انسانها به مذاق سرمایهداری خوش نیامد؛ لذا «سرمایهداران تلاش کردند تا با استفاده از دستگاههای فرهنگساز و نظام آموزشی و تبلیغی همه جامعه را با ارزشهای طبقه سرمایهدار موافق گردانند، و در واقع همه مردم را معاملهگر و بازاری (انسان اقتصادی) کنند. عرصه عمل این فعالیت فرهنگی نیز، جامعه مدنی و نهادهای آن از قبیل انجمنهای سندیکایی و سیاسی و احزاب و مطبوعات و غیره است.»
در راستای تحقق اهداف سرمایهداری است که اصل انسانْمالکی در برابر اصل خدامالکی بشدت مورد حمایت قرار میگیرد، و هر نوع سؤال و بازخواستی نسبت به اموال او منتفی میشود و هر گونه که بخواهد نیز میتواند در اموالش تصرف کند؛ لذا میبینیم «از قرن هفدهم به بعد با تعابیری از اندیشه محوری «فردگرایی ملکی» روبرو میشویم؛ مفهومی که به موجب آن، زندگی شخص به خود او تعلق دارد، این زندگی دارایی خود اوست و به خداوند، جامعه یا دولت تعلق ندارد و میتواند با آن هر طور مایل است رفتار کند.»26
این بهترین رهآوردی بود که سرمایهداری به برکت اصلاحات توانسته بود نصیب خود سازد و فصل جدیدی را در زندگی اجتماعی انسان به وجود آورد، و آن ظهور و بروز هر چه بیشتر وجه مادی و روحیه سوداگری است. به تعبیر لستر تارو «نظام سرمایهداری درست به این سبب کارآمد است که نیروهای بیترحّم، حرص و آز و عشق و اشتیاق به ثروت را در مسیر افزایش هر چه بیشتر سود میاندازد. سرمایهدار دربهدر دنبال آدمهایی میگردد که بتوان آنها را از کار اخراج کرد و دنبال ماشینهایی میگردد که نیاز به تعویض نداشته باشند.»27
بدینسان از درون انسانیترین حکم که مالکیت فرد باشد، خشنترین نظریات اقتصادی که توجیهگر فقر و حرمان عدهای، و رفع هر نوع مسؤولیت از طرف مقابل میباشد، آشکار میگردد و آن این که به اعتقاد کلاسیکها اگر دولت در مسائل اقتصادی دخالت نکند تعادل اقتصادی از طریق مکانیزم عرضه و تقاضای کل به وجود خواهد آمد؛ نرخ مزد، تغییرات تولید را با تغییرات جمعیّت متناسب میسازد، به طوری که براساس نرخ مزد، تولید و جمعیت کارگر جامعه متعادل میگردند، و بدین ترتیب از ظرفیت انسانی جامعه بهرهبرداری به عمل میآید. کلاسیکها با تحلیل این مطلب، به این نتیجه رسیدند که در صورت فزونی جمعیّت نیروی کار، نرخ دستمزد کاهش یافته و با کاهش آن، جمعیّت کارگر از تأمین نیازهای زندگی خود محروم گشته و این محرومیت باعث افزایش مرگ و میر در میان آنها گردیده، از این طریق جمعیّت نیروی کار کاهش خواهد یافت و دوباره تعادل و تناسب برقرار میگردد!28
بخش سوم
نقد نظام طبیعی از منظر علی علیهالسلام
نظاممندی امور براساس تعالیم الهی
این بخش را با سخنی از سلیمبن قیس هلالی آغاز میکنیم که میگوید: علی علیهالسلام در سخنرانی مفصلی به مناسبتی به آیه کریمه «ما افاء اللّه علی رسوله»اشاره نمودند، و سپس سوگند یاد کردند که مراد از ذویالقربی ما اهلبیت هستیم، آن گاه حضرت دلیل آن را هم آیه کریمه «کی لایکون دولة بین الاغنیاء منکم» (حشر /7) قرار دادند.29
استدلال حضرت به آیه یاد شده از چند جهت حائز اهمیّت است:
1 ـ تصرف خدای سبحان در امور اجتماعی و اقتصادی جامعه؛
2 ـ ضرورت ایجاد حکومت آن هم توسط کسانی که خداوند اجازه دخل و تصرف آنها را در اموال خود داده است؛
3 ـ وظیفه حکومت و نظام در ایجاد توازن و تعادل اقتصادی و اجتماعی.
بدینسان برخلاف آنچه اصلاحات در غرب سر از اومانیسم و مکتب دئیسم درمیآورد، در نظام علوی، اصلاحات در بستر عبودیت و بندگی و حضور لحظه به لحظه خداوند در حیات اجتماعی، و نظاممندی جامعه براساس تعالیم الهی معنی مییابد، و نه تنها برپایه تعالیم تکوینی که پیروان مکتب دئیسم به آن معتقد بودند.
البتّه آنچه پیروان نظام طبیعی به آن اعتقاد داشتند کشف تازه و اندیشه جدیدی نبود، بلکه بازگشت و ارتجاع به افکار و عقاید خرافی و کهنه یهود بود که قرآن از آن بصراحت خبر داده بود، آن جا که میگوید: «و قالت الیهود یداللّه مغلولة غلّتایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء»(مائده /64)
یهودیان مدعی بودند که خداوند به از ساختن و آفریدن این عالم و نظاممندی آن دیگر هیچ گونه دخل و تصرفی در آن نخواهد داشت، و عالم براساس نظم و ترتیبی که برای آن مقدر شده خودبخود به پیش خواهد رفت. خدای سبحان در رد این تفکر و اعتقاد باطل میفرماید: «بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء»؛ خداوند دائما در حال تصرف در این عالم است و لحظهای این عالم را به حال خود رها نکرده و نخواهد کرد و آن را براساس حکمت و مصلحت به پیش میبرد.
امام علی علیهالسلام نیز در نفی و رد این تفکر سخنان گستردهای دارد که در جایجای نهجالبلاغه میتوان آنها را یافت.
حضرت در خطبه 144 در تبیین هدف از بعثت پیامبران میگوید:
«خداوند پیامبران را برانگیخت و وحی خود را به آنان اختصاص داد، و آنان را حجّتهای خود بر بندگانش قرار داد، تا استدلالی و جای عذری برای کسی باقی نماند. سپس پیامبران انسانها را با زبان راستین خود به راه حق و حقیقت فراخواندند.»
همچنین در بخشی از خطبه 147 با رد این توهم که ممکن است کسی این گونه بپندارد که خداوند گرچه پیامبران را فرستاد، امّا چه تضمینی برای حمایت از آنان و به ثمر رسیدن اهداف آنها وجود دارد میفرماید:
اندیشه حوزه » شماره 28 (صفحه 311)
«خدای سبحان در کتاب خود بیآن که او را بنگرند، خود را به بندگان شناساند و قدرت خود را به همگان نمایاند و از قهر و غضب خود ترساند، و این که چگونه با کیفرها ملتی را که باید نابود کند از میان برداشت، و آنان را چگونه با داس انتقام درو کرد.»
حضرت در خطبه 56 با بیان تجربه عینی این حضور و تصرف خدای سبحان در حیات اجتماعی در زمان پیامبر اسلام میفرماید:
«آنگاه که خداوند، راستی، درستی و اخلاص ما را دید، خواری و ذلّت را بر دشمنان ما نازل و پیروزی را به ما عنایت فرمود، تا آن جا که اسلام استحکام یافته فراگیر شد، و در سرزمینهای پهناوری نفود کرد.»
لذا به اعتقاد حضرت علت پیروزی و شکست مسلمانان به سبب کمی و یا زیادی طرفداران آن نبود، بلکه اسلام چون دینِ خداست و خدا اراده نموده آن را پیروز گرداند، هر کجا که لازم دانست این پیروزی را نصیب مسلمین نمود و ما بر وعده پروردگار خود امیدواریم که پیروان دین خودش را به پیروزی برساند. (خطبه 144)
حضرت در خطبه 91 با ردّ این توهم که چه بسا تصرف خداوند در این عالم، دلیل بر نقص و ضعف نظام خلقت باشد و لذا تصرف خدای سبحان برای پوشش و جبران نقصهاست، میفرماید:
«آنچه را که آفرید با اندازهگیری دقیقی استوار نمود، و با لطف و مهربانی نظمشان داد و بخوبی تدبیر کرد. هر پدیدهای را برای همان جهت که آفریده شده بود به حرکت درآورد، چنان که نه از حد و مرز خویش تجاوز کند و نه در رسیدن به مراحل رشد خود کوتاهی نماید، و این حرکت حسابشده را بدون دشواری به سامان رساند، تا براساس اراده الهی زندگی کند.»
در بینش امام علی علیهالسلام یک حقیقت انکارناپذیر وجود دارد که به هیچ وجه نیز قابل تسامح و تساهل نیست، و آن بحث امتحان و آزمایش انسان است و این که جهان محل برگزاری این امتحان و صحنه رقابت برای کسب فضائل انسانی و ملکات نفسانی برای دستیابی به رضای حضرت حق و رهیابی به بهشت برین خدای سبحان میباشد، به نظر آن حضرت انسان معادل و قیمتی کمتر از بهشت ندارد؛ از اینرو، حضرت با دیده حقبین خود و از سرِ دلسوزی برای بندگان خدا و مسؤول دانستن خود نسبت به سرنوشت آنها، در اصلاحات خود به جای این که مانند اصلاحطلبان در غرب دست بشر را از دامن تعالیم الهی کوتاه کرده، او را به دست حوادث بسپرد، به عکس او را به سمت دین فراخوانده، او را در بستر فیض قوانین تشریعی خدای سبحان قرار میدهد.اصلاحات اقتصادی
در مسیر تقویت ارزشهای دینی
در اقتصاد علوی، اصلاحات به جای این که فلش و نوک پیکان حرکت جامعه و افراد آن را به سمت نفسانیت و پرورش رذائل اخلاقی قرار دهد، به عکس در جهت مخالف آن، یعنی به سوی خدامحوری و پرورش فضائل انسانی و تربیت الهی هدایت میکند؛ از اینرو، میبینیم آن جا که حضرت بحث حقوق مالی، به عنوان مثال زکات را مطرح میکند، همزمان با پرداختن به جنبه مادی و اثر اصلاحی آن در جامعه، جنبه معنوی و روحی و اخلاقی آن را نیز مورد اهتمام قرار داده، میفرماید:
«به آثار عبادات بنگرید که چگونه شاخههای درخت تکبّر را درهم میشکند و از روییدن کبر و خودپرستی جلوگیری میکند.»
(خطبه 192)
بدین روست که اصلاحات در نظام علوی قبل از آن که مایه آرامش و وسیله افزایش ثروت زراندوزان و مسرفان و مترفان گردد، و درصدد تقویت فرهنگ اشرافی آنها برآید، به اصلاح بنیادی امور و قطع ریشههای فساد و تباهی که برخاسته از هواهای نفسانی و در ضدّیت با ارزشهای الهی است و به شکل حاکمیّت زر و زور خود را نشان میدهد، میپردازد.
حضرت در طرح اصلاحی خود که در روزهای اول حاکمیّت خویش آن را بیان میکند، تصریح مینماید که اصلاحاتش به گونهای خواهد بود که «حتی یعود اسفلکم اعلاکم، و اعلاکم اسفلکم»؛30 در روش سیاسی و اجتماعی خود به گونهای عمل خواهد کرد که مسؤولیتهای حساس و کلیدی به دست افراد نااهل نیفتد، و افرادی که در گذشته توانستهاند این پستها را تصاحب کنند، نیز برکنار خواهند شد؛ زیرا علی علیهالسلام میدانست که اگر حکومت به دست افراد نااهل بیفتد و زر و زور هر دو در کنار هم گرد آید، و در اختیار آنها قرار بگیرد، چه فاجعهای رخ خواهد داد؛ همان چیزی که دنیای به اصطلاح متمدن امروز دچار آن است.
آری چه کسی است که نداند امروزه ترکیب زر و زور در نظام سرمایهداری چه چالشی را بر سر راه رشد و ترقی کشورهای خارج از گردونه این نظام به وجود آورده است. از یک طرف سردمداران این نظام با طرح جهانی شدن اقتصاد، آزادی تجارت و به سامان رسیدن کشورهای محروم را مطرح میکنند، امّا از طرف دیگر با تمامتوان از هر نوع اهرمی، چه اقتصادی و چه غیراقتصادی، برای در اختیار داشتن نبض جریانهای اقتصادی و انحصار آنها در دست خود کوتاهی نمیکنند؛ به عنوان مثال در طرح انتقال نفت و گاز حوزه خزر از مسیر ایران، با این که کارشناسان فنی و حتی کمپانیهای نفتی و صاحبنظران اقتصادی معتقدند که مسیر ایران، سریعترین، آسانترین، کمهزینهترین و بالاخره باصرفهترین مسیر انتقال نفت و گاز است، با این حال توافقنامه خط باکو ـ جیحان با فشار کلینتون، رئیس جمهوری وقت امریکا در ترکیه به امضا میرسد. نوام چامسکی در اینباره میگوید:
«تحریم اقتصادی همواره یکی از ابزارهای دولت امریکا در جهت تثبیت جایگاه استیلاطلبانه خود در صحنه جهانی تجارت و تعاملات اقتصادی، بویژه در مورد کشورهای در حال توسعه بوده است، از یکصد و شانزده مورد تحریم اقتصادی که پس از دومین جنگ جهانی به کار گرفته شده، هشتاد مورد آن را ایالات متحده به تنهایی آغاز کرده است. این اقدامها که موضوع تجارت آزاد را کاملاً نقض کرده است، غالبا با محکومیت بینالمللی از جمله آرای دادگاه جهانی و شورای گات روبرو شده است.»31
شگفت این جاست که کشوری که بیش از همه از جهانی شدن اقتصاد و آزادی تجارت سخن میگوید که در اولین دوره ریاست جمهوری کلینتون، آمریکا 60 بار درباره 35 کشور جهان مجازات اقتصادی برقرار، یا تهدید به اِعمال چنین مجازاتهایی کرد، این 35 کشور جمعا 42 درصد جمعیّت جهان را دربرمیگیرند.
تناقض اقتصاد سرمایهداری
اقتصاد سرمایهداری امروزه بشدت دچار این تناقض شکننده گردیده است که از یک سو ادعای تجارت و رقابت آزاد و سپردن همه چیز به «دستهای نامرئی» بازار را دارد، امّا از سوی دیگر در دنیای واقعی و در عمل، نتیجه رقابت چیزی جز پیدایش انحصارات نیست و از آن جا که انحصارات بازار را در اختیار دارند، «قیمتسازند نه قیمتپذیر» و به تعبیر دیگر انحصارات سیاست سازند نه سیاستپذیر و لذا به طور طبیعی در بازار انحصار، سرمایه نیز به جایی میرود که بیشترین سود را نصیب سرمایهدار سازد، نه در جایی که بیشترین نیاز به آن وجود دارد.32
آری امروزه هنر دستهای نامرئی در نظام سرمایهداری به این است که با به انحصار درآوردن علم و صنعت و تکنیک در سطح جهانی نوعی تعادل را به وسیله وحشت برقرار سازد که در پرتو آن، اقویا با وجدانی آسوده ضعیفان را غارت کنند. لذا به جهان کنونی از هر سو بنگریم با یک حقیقت تلخ روبرو میشویم: انسان در این جهان خوشبخت نیست... زیرا بنیاد کار آن بر استثمار اکثریّت انسانها به دست اقلیّت نهاده شد. این اقلیّت جهان خویش را چنان سازمان داده است که اکثریّت به «دگرشدگی» و «خودگمکردگی» خویش دانستگی پیدا نکند، و اگر این دانستگی را پیدا کرد در چارچوب اساسهای اجتماعی کنونی امکان خروج از این وضعیّت ناانسانی برایش فراهم نباشد، علم، فلسفه، هنرها و به طور کلّی فرهنگ و شیوههای زندگانی در جهان کنونی در مسیری پیش میرود که «خود گمکردگی» و «دگرشوندگی» انسانی را روزبروز شدیدتر میسازد.33
در چنین جامعهای که پیوند زر و زور توانسته ماهیت انسانها را دگرگون ساخته، انسان را با انسانیت خود غریبه سازد، آنچه جای تأسف است این است که به گفته گارودی «امروزه تعیین مسیر الگوی غربی رشد برای ما میسر شده است، و این مسیر از زمان خطای مرگبار جهتیابی به اصطلاح رنسانس، یعنی تجدید حیات تمدن کمیتها، تعقل ابزاری و تعقل دکارتی، مذهب وسایل، ازاله شده از بُعد اولیه عقل یعنی تفکر درباره اهداف نهایی زندگی و معنای آن، آغاز میشود.»34
هدف قرار گرفتن دنیا
میتوان گفت امروزه بیش از هر زمان دیگر، حقانیت گفتار امام علی علیهالسلام در تبیین چهره واقعی انسانهای دست پرورده اصلاحات در غرب که تنور حیات اجتماعی آنها با آتش نفسانیت انسانها شعلهور است و تنها دنیا هدف نهایی آنها قرار دارد آشکارتر شده است، آن جا که میفرماید:
«دنیا نهایت دیدگاه کوردلان است که آن سوی دنیا را نمینگرند، امّا انسان آگاه نگاهش از دنیا عبور کرده، از پسِ آن سرای جاویدان آخرت را میبنید. از اینرو، انسان آگاه به دنیا دل نمیبندد، ولی انسان کوردل تمام توجّهاش به دنیاست، انسان بینا از و انسان نابینا برای دنیا توشه فراهم میکند.»
(خطبه 133)
حضرت میدانست آنچه انقلاب عظیم اسلام و نهضت مقدس پیامبر صلیاللهعلیهوآله و زحمات 23 ساله آن حضرت را تهدید مینماید و زمینه رشد فرهنگ کفر و جاهلیت را در جامعه فراهم میکند، دنیازدگی و نگاه هدفمندانه داشتن به دنیاست و این آن چیزی بود که جامعه بعد از پیامبر بشدت دچار آن گردیده بود.
امام در بخشی از خطبه 150 به بیان این موضوع پرداخته، میگوید:
«گروهی به گذشته جاهلی خود برگشتند و با پیمودن راههای گوناگون به گمراهی رسیدند، و به دوستان منحرف خود پیوستند و از دوستی با مؤمنان بریدند، که به آن امر شده بودند، و بنیان اسلامی را تغییر داده، در جای دیگر نهادند. آنان کانون هر خطا و گناه و هر فتنهجو گردیدند، که سرانجام در سرگردانی فرورفته، و در غفلت و سستی به روش و آیین فرعونیان درآمدند، یا از همه بریده و دل به دنیا بسته، یا پیوند خود را با دین گسستند.»
اینان که حضرت به وصف آنها میپردازد، نخبگانی بودند که با روی آوردن به دنیا و هدف قرار دادن آن توانستند فرهنگی را در جامعه آن روز حاکم کنند که در مدت نه چندان دوری ریشه همه فضائل و ملکات نفسانی را که پیامبر توانسته بود آنها را در جامعه برقرار سازد به کناری زده، جامعه را به تباهی کشانند و نیز به گونهای ماهیت افراد را منقلب کرده، هویت جدیدی برای مردم ساختند که به تعبیر حضرت «مردم گویا به خیانت و کینهورزی اتفاق دارید، و در رفتار ریاکارانه چون گیاهان روییده در مزبلهها میمانید، در دوستی با آرزوها به وحدت رسیده، و در جمعآوری ثروت به دشمنی پرداختید، شیطان شما را در سرگردانی افکنده و غرور شما را به هلاکت میکشاند.»(خطبه 133)
از اینرو، به اعتقاد آن حضرت، اصلاحات واقعی از مسیر دامن زدن به نفسانیات و شعلهور نمودن هر چه بیشتر حرص و آز نه تنها میسّر نیست، بلکه در واقع به ریشه انسانیت آسیب رساندن است، لذا به نظر آن حضرت اصلاح واقعی، در پرتو بازگشت به شیوه و روش پیامبر و عمل به سنّت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله و آنچه که خود به مصلحت جامعه میداند، میباشد. بر این اساس، مبانی اصلاحات در نظام اقتصادی و اجتماعی آن حضرت پیرامون چهار محور اصلی ایمان، تقوا، علم و حق و عدل قرار میگیرد که در بخش چهارم به اختصار به بیان آنها خواهیم پرداخت.
بخش چهارم
مبانی اصلاحات در نظام اقتصاد علوی
1) ایمان به خدا
ایمان به تعبیر حضرت عبارت است از: «معرفة بالقلب و اقرارٌ باللسان و عملٌ بالارکان»؛ باور دل و جان و اظهار به زبان و تنظیم اعمال بر پایه آن باورها، اولین ظهور و بروز خود را در صحنه اجتماعی حول محور اخوت و برادری آشکار ساخت.
اسلام زیباترین نوع همبستگی را با این سخن محقق ساخت که «انّما المؤمنون اخوة» آثار ایمان را در مسؤولیتپذیری و عمل به تعهّدات اجتماعی و اقتصادی باید ملاحظه نمود؛ زیرا به نظر حضرت بارزترین جلوهگاه اخوت، خاستگاه اقتصادی آن است که به جای راندن دیگران از صحنه حیات اقتصادی به وسیله رقابت ناسالم و ظالمانه، زمینه برای کار و تلاش و فعالیت دیگران در عرصههای اقتصادی فراهم گردد؛ میفرماید: «ما حفظت الاخوّةُ بمثل المواساة»؛35 هیچ چیز برادری را مانند برابری حفظ نخواهد کرد.
در جامعه ایمانی، تضاد منافع و رقابت جنونآمیز بین مؤمنان مفهومی ندارد، بلکه در چنین جامعهای انسانها قبل از آن که نیرو و ابزار کار و تولید باشند، یا در ایمان و اعتقادات با یکدیگر همبستگی و وابستگی دارند یا در خلقت هر دو مساوی و شریکند: «امّا اخ لک فیالدّین و امّا شریک لک فی الخلق»، به عکس آنچه به تعبیر تارو «در مؤسسههایی که در پی حداکثر سود هستند، روابط مشتری و کارکنان تنها به منزله ابزاری است که به منظور تحصیل حداکثر سود برای صاحبان سهام، به کار گرفته میشود.
در این گونه مؤسسهها هر کجا که میسّر باشد، مزدها را به حداقل میرسانند و هنگامی که به وجود کارکنانی احساس نیاز نشود به راحتی آنان را از مؤسسه اخراج میکنند.»36
حضرت خود شاهد این تجربه عینی و ملموس بودند که اسلام به زیبایی توانسته بود در سایه اخوت و برادری آنچنان همبستگی و از خودگذشتگی و ایثار و فداکاری در میان مسلمانان برقرار کند که نه تنها انصار مهاجرین را در بهرهبرداری از امکانات مادی خود بازنمیداشتند، بلکه آنها را نیز بر خود پیشی میدادند؛ از اینرو، میبینیم که از درون چنین ایمانی است که فقرزدایی، به عنوان یک وظیفه عمومی جدای از وظیفه حکومت ظاهر میشود، و جامعهای که چنین مسؤولیتی را احساس نمیکند، به تعبیر امام باقر علیهالسلام ، از برادری بهرهای نبرده است.
بیتردید در سایه ایمان به خدا است که میتوان بسیاری از معضلات اجتماعی و اقتصادی کشور را که ریشه در ساختارهای بینشی و فرهنگی جامعه دارد، برطرف ساخت؛ به عنوان مثال با این که در کشور ما هرساله بیش از هشتصد هزار شغل جدید مورد نیاز است، امّا هر روز به بهانههای مختلف از سرمایهگذاری در بخشهای تولیدی کاسته و به فعالیتهای واسطهای و غیرتولیدی افزوده میشود؛ لذا به فرموده امام خمینی قدسسره : «اگر ایمان به خدا و عمل برای خدا و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و سایر شؤون زندگی بشر وارد شود، پیچیدهترین مشکلات امروزی جهان بآسانی حل میشود.»37
2) تقوای الهی
در نظام علوی،؛ تقوا که حفظ حریم الهی، و حرمت نگه داشتن نسبت به نعمات اوست، مهمترین عنصر حرکت و تلاش برای بهینهسازی و بهرهوری درست و کامل از منابع خدادادی، اعم از منابع طبیعی و سرمایههای انسانی است. در پناه تقواست که به تعبیر امام علی علیهالسلام عباد و بلاد هر دو محفوظ میمانند و هیچ کدام به فساد و تباهی کشیده نمیشوند.
در پناه تقواست که هیچ کشتزاری بیآب نخواهد ماند و هیچ حرکتی ابتر و بینتیجه نخواهد بود. در سایه تقواست که انسان به طریق وُسطیّ که هِیَ الجاده است میرسد، و با قرار گرفتن در این جاده که صراط مستقیم است، انسان غرق در نعمات الهی میگردد، و دنیا و آخرت او در سایه تلاش هدفمندانهاش تأمین و تضمین میشود.
لذا در بینش علوی اولین هنر تقوا، خودباوری، خودیابی و خواتّکایی است و بریدن از چپ و راست، و نه گفتن به وسوسههای خناسهای شرق و غرب؛ زیرا وعدههای چپ و راست سرابی بیش نیست که انسان تشنهآن را آب میپندارد، ولی هر چه به آن نزدیکتر میشود چیزی جز حرمان و دوری از حقیقت زندگی بهرهاش نخواهد شد.
و سرانجام به نظر حضرت، تقوا آن مرکب راهواری است که اگر کسی بر آن سوار شود یقینا او را به سر منزل مقصود خواهد رساند، و او را در بین راه نخواهد گذاشت، در حالی که مرکبهای دیگر سوار خود را به زمین خواهند زد و او را به رنج و ذلت و پستی خواهند کشاند. (خطبه /16)
3) علم و دانش
از جمله پیامدهای اصلاحات بعد از رنسانس در غرب، جدایی میان علم و دین و مسؤولیّتزدایی از علم بود، به گونهای که هر گاه سخن از دین به میان میآمد گویا تمامی خرافات و پندارهای واهی در آن گرد آمده است و هر جا سخن از علم باشد آن جا حقیقت و واقعیت حضور دارد، در حالی که از منظر آن حضرت نه تنها میان علم و دین تضاد و تعارضی وجود ندارد، بلکه دین هدف از زندگی و مسیر حرکت به سوی هدف را نشان میدهد، و علم نیز چراغ این راه و ابزار چگونه رفتن به سوی هدف را معین میسازد.
در بینش امام علی علیهالسلام ، وظیفه انبیاء الهی که خود وارستهترین و متدیّنترین انسانها و آورندگان دین الهی بودند، احیاگری علم و دانش، و خرافهزدایی از عقول بشر بوده است. در نظام علوی که معیار آن حقمحوری و تلاش برای شناسایی حق و عمل به آن است، بیتردید پیشنیاز عمل به حق، شناخت حق است و آن میسّر نخواهد شد مگر در سایه علم و دانش و آگاهی.
به اعتقاد حضرت همه ظروف دارای اندازه و گنجایش میعنی است، بجز علم، که پیوسته در حال گشایش و افزایش است و هیچ محدودیت و پایانی را نمیتوان برای آن در نظر گرفتن و فرقی هم از این جهت میان شاخههای علوم نخواهد بود و از نظر زمان و مکان هم هیچ حد و حصری را نمیپذیرد.
بیشک یکی از ظلمهای آشکار دوران اصلاحات در غرب نسبت به علم، مسؤولیتزدایی از دامن علم و به تبع آن عالم بود. مهمتر از آن این که علم و عالم توجیهگر ظلم و ظالم نیز شدند، و در این میان علم اقتصاد نیز از این موضوع مبرّا نیست؛ به عنوان مثال نظریه سرمایه انسانی که بعد از دهه 1950 مورد توجّه بسیاری از صاحبنظران اقتصادی قرار گرفته، از آن به عنوان مهمترین راه حل برای رسیدن به توسعه اقتصادی یاد میشود، پیش از آن که به درمان توسعهنیافتگی بپردازد، توجیهگر هر نوع نابرابری و افزایش شکاف طبقاتی در جامعه میگردد.
ادوارد برمن در کتاب کنترل فرهنگ به تشریح این مطلب پرداخته، میگوید:
«در خلال دهه 1950، گرایش جدیدی نیز در علوم اقتصاد در آمریکا پا گرفت. طبق نظر کارابل و هالسی ... نظریه سرمایه انسانی «موقعیت ممتاز در محافل علمی و سیاستگذاری، بویژه در ایالات متحده کسب کرد»... بنیادهای کارنگی، فورد و راکفلر به گونهای سخاوتمندانه به کمک و حمایت از رهبران این حرکت جدید... برخاستند ... کارابل و هالسی به گرایش آشکار عقیدتی طرفدار سرمایهداری نظریه سرمایه انسانی اشاره کردهاند و نشان دادهاند که این نظریه تا چه حد شیوه زندگی آمریکایی و ایدئولوژی لیبرالیسم سرمایهداری انحصاری در داخل را تأیید میکرد. به گفته ایشان، این واقعیت که نظریه فوق از ایدئولوژی حاکم وقت بر جامعه آمریکا حمایت میکرد ... بیتردید عوامل مهمی در جذابیت اعطاکنندگان کمکهای مالی پژوهشی تلقی میشود، و این را باید عاملی جدا از امتیازات ماهوی آن نظریه به عنوان یک ابزار نظری تحلیل، و روشهای دقیق کمی آن بهشمار آورد. پاولز و گینتیس درباره این ارزیابی به اظهارنظر پرداخته و یادآور میشوند که چهارچوب فکری نظریه سرمایه انسانی، به بهترین وجه هر نوع انگاره اختناق و نابرابری را (در نظام سرمایهداری، سوسیالیسم دولتی و غیره) توجیه میکند؛ زیرا در نهایت، تمام بدبختیهای فردی و اجتماعی را یا به کاستیهای شخصی و یا به ضرورتهای اجتنابناپذیر تولید نسبت میدهد. به طور خلاصه این نظریه ایدئولوژی مناسبی را برای دفاع از وضع موجود ارائه میکند.»38
بیتردید سرچشمه بسیاری از مشکلات و معضلات جوامع را میتوان مسئوولیتزدایی و بیدرد شدن عالِم در جهان کنونی دانست؛ زیرا علم به جای این که در خدمت درمان دردها و حل معضلات جوامع محروم و نیازمند باشد، به عکس ابزاری شده است برای چپاول هر چهبیشتر سرمایههای آنها، و نیز پذیرش و توجیه وضع موجود با ترفندهای گونهگون. بیجهت نیست که حضرت در تعریف عالم میفرماید: «العالم من عرف قدره»؛ عالم انسانی است که به مرز خودشناسی رسیده باشد، و اولین قدم خودشناسی در بینش آن حضرت مسؤولیتپذیری انسان عالم است. در آن صورت، علم به جای این که کمندی در دست ظالم باشد، وسیلهای است برای رهایی مظلوم.
حق و عدل
عدالت که به معنای قرار دادن هر چیز در جایگاه خود است، به طور طبیعی این معنی را تداعی میکند که آن شیء نسبت به آن مکان حق و حقوقی دارد، و جلوگیری از قرار گرفتن آن شیء در آن محل ظلم و ستم به شمار میآید. در نظام علوی، حق و عدل دو اصل اساسی و بنیادی هستند که پایههای نظام اقتصادی و اجتماعی را میسازند. به اعتقاد حضرت، حق و عدل جز در بستر دین و نظام برخاسته از مبانی دینی میسّر نیست.
امام علیهالسلام در بخشی از خطبه 87، به بیان این حقیقت پرداخته، میگوید:
«مردم! کجا میروید؟ چرا از حق منحرف میشوید، پرچمهای حق برپاست و نشانههای آن آشکار است، با این که چراغهای هدایت روشنگر راهند، چون گمراهان به کجا میروید؟ چرا سرگردانید؟ در حالی که عترت پیامبر شما در میان شماست. آنها زمامداران حق و یقینند.»
از منظر آن حضرت حق یک امر نسبی نیست که نتوان برای آن مبنا و معیاری ثابت در نظر گرفت، بلکه واقعیتی ثابت و غیرقابل تردید و انکار است. از اینرو، یکی از مهمترین وظایف پیامبران الهی بیان حق و دعوت مردم به سوی حق است؛ چنان که در وصف پیامبر اکرم میفرماید: «ارسله داعیا الی الحق و شاهدا علی الخلق»39 و پیامبر نیز بدون هیچ سستی و کوتاهی این کار را انجام داد. بیتردید در رأس حقوقی که انبیاء ملزم به بیان آن بودند، حقاللّه بود که «جَعَل حقّه علی العباد ان یطیعوه».40
براساس چنین باوری است که علی علیهالسلام در دعا و نیایش خود میگوید:
«خدایا! به تو پناه میبریم از آن که از فرموده تو بیرون شویم، یا از دین تو خارج گردیم، یا هواهای نفسانی پیاپی بر ما فرود آید، که از هدایتارزانی شده از جانب تو سرباز زنیم.»
آری اگر دین به بیان حق و معیار و ملاک آن نپردازد، چگونه میتوان حق را شناخت تا بتوان به آن عمل کرد، و به چه انگیزهای ممکن است از انسانی که محرک اصلی او منافع فردی است، توقع داشت که در صورت تعارض منافع او با دیگری یا با منافع جامعه، دست از منافع خود بردارد، و تن به حق و عدالت دهد؛ همان چیزی که امروز جهان بشدّت گرفتار آن است؛ به عنوان مثال با جهانی شدن اقتصاد آیا حق آن است که سرمایه بدون هیچ ممانعت و محدودیتی، در جایی قرار بگیرد که بیشترین سودآوری را برای سرمایهدار دارد، یا این که حق آن است که سرمایه در جایی متمرکز شود و به فعالیت بپردازد که بیشترین نیاز به آن وجود دارد؟
به تعبیر دیگر، آیا حق این است که کشورهای جهان با سعهصدر مرزهای خود را به سوی سرمایهگذاران خارجی باز کرده تا آنها به گونهای که منافعشان ایجاب میکند به بهرهبرداری از منابع کشورها بپردازند، یا این که سرمایهداران جهانی همچون کارتلها و تراستها چنین حقی ندارند، و ثروتهای ملّی متعلق به ملتهای ساکن در این کشورهاست. و یا به تعبیر تارو «کارایی نظام سرمایهداری از یافتن فرصتهایی سرچشمه میگیرد که یابندگان آن میتوانند پولهای کلانی به جیب بزنند، برخی این فرصتها را مییابند و برخی نمییابند. رقابت نیز جز این نیست که دیگران را از بازار بیرون برانیم و درآمدهایشان را از آنان بگیریم و فرصتهای کسب درآمدهایشان را قبضه کنیم. همین که ثروت به دست آمد، امکانات و فرصتهای پول درآوردن چندین برابر میشود؛ زیرا ثروت انبوه فرصتهایی را برای کسب درآمد و عایدات در اختیار میگذارد که از دسترس کسانی که ثروت ندارند خارج است.»41
از اینرو، به اعتقاد وی «ثروت کلان، برخلاف آنچه در کتابهای درسی رشته اقتصاد نوشتهاند، از راه سالها صبر و پسانداز و سپس سرمایهگذاری دوباره آن با نرخهای بازگشت سرمایه بازار، به دست نمیآید»42 و به گفته تارو بیل گیبتز ثروتمندترین فرد امریکا از همین طریق توانسته 15 میلیارد دلار ثروت به هم رساند.43
حال سؤال این است که آیا این کارایی و رقابت، بحق و مطابق عدالت است، یا بناحق و باطل و مخالف عدالت؟ معیار و میزان حق و باطل در این جا چیست؟ هر چند سرمایهداری خود مدعی بحق بودن و مطابق عدالت بودن عملکرد خویش است.
در باور ما «هیچ مکتب و عقیدهای نمیتواند برای لزوم عدالت در میان انسانها ملاکی واقعی نشان دهد، مگر این که پس از تحلیلهای نهایی به این حقیقت اعتراف کند که ملاک واقعی عدالت، خداست و بس.»44
از اینرو، به اعتقاد اندیشمندان باید در جوامع، فرهنگی حاکم شود که با آن اعتقاد به توحید و عدالت به عنوان اصول دین مورد توجّه قرار گرفته و تقویت گردد، و جایگاه آموزههای دین و عمل به آنها در تعیین سرنوشت انسانها تبیین شود.
بارتلمی سانتهیلر که به مقایسه بین فلسفه سیاسی ارسطو و افلاطون پرداخته، فلسفه سیاسی تربیتی افلاطون را نیز چنین دانسته، میگوید:
«این اصول دین است که قویترین اعتقاداتی که انسان را با خدا مربوط میسازد، به وجود میآورد، قطعا خداست اول و وسط و پایان همه کائنات.
اوست که ملاک و مقیاس عدالت میان مخلوقات است در همه اشیاء.
ما بایستی با این عقاید با اهمیّت و ضروری افکار کودکانمان را روشن کنیم. این عقاید است که اگر قانونگذار شخصی حکیم باشد بایستی با هر وسیلهای که ممکن است چه با نرمی و چه با خشونت آن را در درون شهروندان بگستراند.... اساس این عقاید سه اصل مهم است:
1 ـ وجود خدا.
2 ـ نظارت او بر همه هستی.
3 ـ عدالت او که هیچ گونه تمایل راهی به آن ندارد.
انسان بدون اعتقاد به این اصول سهگانه در زندگی تصادف نمای این دنیا گم میشود؛ زیرا تسلیم تمایلات میشود و در تاریکیهای شهوات و جهالتش غوطهور میگردد.»45
حال با توجّه به آنچه در بخش چهارم درباره اصول و مبانی اصلاحات در نظام اقتصاد علوی گفته شد، به طور طبیعی دو هدف مهم و اساسی از درون این مبانی به دست میآید، که از اهداف اصلی نظام علوی شمرده میشود:
1 ـ تحکیم و تقویت ارزشهای الهی و انسانی در سایه نظام اقتصادی؛
2 ـ محرومیتزدایی به عنوان یک
وظیفه دینی و انسانی.
نوشتار را با کلامی از امام علی علیهالسلام در ضرورت پیروی از اهل بیت عصمت و طهارت به پایان میبریم:
«عاقل با چشم دل، سرانجامِ کار را مینگرد، و پستی و بلندی آن را تشخیص میدهد. دعوتکننده حق (پیامبر صلیاللهعلیهوآله ) دعوت خویش را به پایان رسانید، و رهبر امّت به سرپرستی قیام نمود، پس دعوتکننده حق را پاسخ دهید و از رهبرتان اطاعت کنید.
گروهی در دریای فتنهها فرورفته، بدعت را پذیرفته، و سنتهای پسندیده را واگذاردند، مؤمنان کنارهگیری کردند و گمراهان و دروغگویان به سخن آمدند.
مردم! ما اهل بیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله چونان پیراهن تن او، و یاران راستین او، و خزانهداران علوم و معارف وحی، و درهای ورود به آن معارف میباشیم، که جز از دَر، هیچ کس به خانهها وارد نخواهد شد و هر کس از غیر دَر وارد شود، دزد نامیده میشود.
مردم! درباره اهل بیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله آیات کریمه قرآن نازل شد، آنان گنجینههای علوم خداوند رحمانند، اگر سخن گویند، راست گویند و اگر سکوت کنند بر آن پیشی نجویند.»
(خطبه 154)
پینوشتها
1 . مایکل، ب. فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه جواد شیخالاسلامی، سوم، فصل هشتم، ص 461.
2 . شهریار زرشناس، اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران، (1378)، ص 39.
3 . ژرژ بوردو، لیبرالیسم، ترجمه عبدالوهاب احمدی، (نشر نی، 1378)، ص 38.
4 . همان، ص 25.
5 . آنتونی آر بلاستر، لیبرالیسم غرب، ترجمه عباس مخبر، (چاپ سوم: 1377)، ص 44.
6 . همان، ص 48.
7 . لیبرالیسم، ص 78.
8 . فرانک ب، تایپتون ـ رابرت آلدریچ، تاریخ اقتصادی و اجتماعی اروپا، ترجمه کریم پیرحیاتی، (1375)، ص 92.
9 . لیبرالیسم غرب، ص 373.
10 . لیبرالیسم، ص 163.
11 . پیروو، مینی، فلسفه و اقتصاد، ترجمه مرتضی نصرت ـ حسین راغفر، (1375)، ص 91.
12 . ای. اف. شوماخر، کوچک زیباست، ترجمه علی رامین، (چاپ چهارم: 1378)، ص 28.
13 . ریمون بار، اقتصاد سیاسی، ترجمه منوچهر فرهنگ، (1367)، ج1، ص 50.
14 . باقر قدیری اصلی، سیر اندیشه اقتصادی، (چاپ نهم: 1376)، ص 58.
15 . همان، ص 60.
16 . همان، ص 61.
17 . آنیکن، تاریخ علم اقتصاد، ص 241.
18 . محمّد علی کاتوزیان، آدام اسمیت و ثروت ملل، ص 27.
19 . سیر اندیشه اقتصادی، ص 115.
20 . همان، ص 116، به نقل از ثروت ملل، اسمیت، ج2، ص 172.
21 . فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه بهاءالدّین خرمشاهی، (1370)، ج8، ص24.
22 . فریدون تفضلی، تاریخ عقاید اقتصادی، ص71.
23 . محمّد علی کاتوزیان، ایدئولوژی و روش در اقتصاد، ص 226.
24 . اقتصاد سیاسی، ص 80.
25 . کوچک زیباست، ص 41.
26 . لیبرالیسم غرب، ص 38.
27 . پروفسور لستروتارو، آینده سرمایهداری، ترجمه عزیز کیاوند، (1376)، ص 351.
28 . منوچهر زندی حقیقی، نظریههای اقتصادی در قرن بیستم، (چاپ ششم)، ج1، ص 60.
29 . وسائل الشیعه، ج6، ص 307.
30 . نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، خطبه 16. شایان یادآوری است که در ترجمه خطبهها از نهجالبلاغه ترجمه آقای محمّد دشتی استفاده شده است.
31 . نوآم چامسکی، نظامهای کهنه و نوین جهانی.
32. دکتر احمد سیف، مقدمهای بر اقتصاد سیاسی، اول، 1376، ص 179.
33 . باقر، پرهام، با همنگری و یکتانگری، (1378)، ص 58.
34 . روژهگارودی، امریکا پیشتاز انحطاط، ترجمه قاسم صنعوی، (چاپ دوم: 1377)، ص 20.
35 . غررالحکم، ج2، ص 743.
36 . لسترتورو، شاخ به شاخ، ترجمه رشید اصلانی، (1375)، ص 22.
37 . صحیفه نور، ج4، ص 190.
38 . ادوارد برمن، کنترل فرهنگ، ترجمه حمید الیاسی، (چاپ سون: 1373)، ص 163.
39 . نهجالبلاغه، خطبه 116.
40 . همان، خطبه 216.
41 . آینده سرمایهداری، ص 308.
42 . همان، ص 309.
43 . محمّد تقی جعفری، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج3، ص 268.
44 . همان، به نقل از: سیاست ارسطو، ترجمه سانتهیلر از یونانی به فرانسه و احمد لطفی نیز از فرانسه به عربی، ص 20.
از طرفی نظام سرمایهداری که به ظاهر امروز خود را یکهتاز و جلودار اقتصاد جهانی میداند و هیچ حریفی را در مقابل خود برنمیتابد، تمام تلاش و توان خود را به کار گرفته تا خود را نظامی موفق و پابرجا جلوه دهد؛ گرچه در واقع آنچنان خود را دست و پا بسته، و زمینگیر میبیند که با هیچ سیاست و برنامهریزی نمیتواند طرحی نو و راهی جدید برای ادامه حیات خود فارغ از این موانع و چالشها بیابد.
تجربه بیش از دو قرن از عملکرد این نظام نشان داد که نه عقاید و نظریات فیزیوکراتها و کلاسیکها، و نه اقتصاد کینزیها، و نه سیاستهای نئوکلاسیکها نمیتواند راهگشای معضل اقتصاد سرمایهداری باشد. امروزه وجود میلیونها انسان بیکار، گرسنه و بیپناه در این جوامع پرده از روی این حقیقت برمیدارد که این نظام درماندهتر از آن است که حتی بتواند در موطن خود معضلات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خود را حل کند، تا چه رسد به این که بتواند جامعه جهانی را به سمت اقتصادی سالم و شکوفا رهنمون گردد.
از طرف دیگر، بحث اصلاحات در کشور اسلامی ما که به عنوان ضرورتی جدّی و مهم تلقی میشود و اصلاحات اقتصادی نیز از اهمیّت خاصّی برخوردار است، ما را بر آن میدارد که با نگاهی هر چند اجمالی به پیشینه نظام اقتصاد سرمایهداری، ریشهها و مبانی آن و چگونگی شکلگیری این نظام در دوران اصلاحات در غرب بپردازیم و نیز درصدد شناخت مبانی و اصول نظام اقتصادی اسلام برآییم، تا راه هر نوع شبهه و اشتباه را بر خود بسته، از لغزش و خطا و افتادن در تنگناها و چالشهای این نظام محفوظ بمانیم. لذا در این نوشتار در چهار بخش به تشریح این موضوع خواهیم پرداخت.
و از آن جا که علی علیهالسلام در رأس مصلحان جهان قرار دارد، نظرات و عقاید آن حضرت را به عنوان بهترین شاخص برای اصلاحات در نظام اقتصادی انتخاب کرده، به بررسی پایهها و مبانی آن در نهجالبلاغه میپردازیم.
بخش اول
سیر تاریخی اصلاحات در غرب
1 ـ شکسته شدن جزمیت
قرون وسطی با پیدایش دو نهضت سپری شد؛ یکی رنسانس که بازگشت به اندیشههای باستان و دوران کهن بود، و دیگری رفرماسیون که تجدیدنظر در اندیشههای دینی و اصلاحات در آنها را به دنبال داشت. رنسانس توانست در حصار جزمیت خلل ایجاد کرده، راه را به سوی شکاکیّت بگشاید.
اومانیستها با به کارگیری شیوه شکاکان و سوفسطائیان یونان باستان در برابر آنچه کلیسا مدعی آن بود، با شک و تردید روبرو شده، از قبول آن سرباز زدند. همزمان با آنچه اومانیستها در پی تضعیف و تردید عقاید مسیحیت برآمدند، طرفداران رفرم با درگیر شدن با کاتولیکها راه را برای عقبنشینی کلیسا فراهم ساختند؛ در نتیجه در قرن هفدهم با سست شدن دیدگاههای جزماندیشی قرون وسطایی در مورد ماهیت عقل و موقعیت انسان، راه برای بروز و ظهور عقاید جدید، و نوآوریهای علمی و صنعتی فراهم گشت.1
2 ـ درگیری با دیانت
اصلاحطلبان با این که قصد براندازی دین و دیانت را نداشتند، امّا همراهی و همگامی آنان با روشنفکران اومانیست که دیانت را مانع اصلی در مسیر پیشرفت علوم و تسلّط بر طبیعت میدانستند، راه را برای پیروزی روشنفکران فراهم نمود، امّا از آن جا که ایمان چیزی نبود که بآسانی بتوان آن را کنار گذاشت، این دو گروه، راه مسالمت و تسامح را در پیش گرفتند و اصلاحطلبان نیز درصدد بازسازی و تغییر دیانت برآمده، تلاش نمودند تا آن را به صورت معقول درآورند.
3 ـ بازسازی دین
از چهرههای شاخص و سرشناسی که کوشید تا اصلاحات موردنیاز اومانیستها را محقق سازد، مارتین لوتر، کشیش آلمانی است که با ابداع پروتستانتیسم توانستعقاید مسیحیت را به گونهای توجیه و تفسیر کند که با روح زمان خود سازگار باشد. بدینسان با طرح جدایی دین از سیاست و سکولاریزه شدن حکومت، و نیز با ترویج روحیه تجمّلگرایی و مصرفزدگی در برابر اندیشه زهدگرایی و حمایت از فردگرایی، و نسبیانگاری تفاسیر و برداشتهای دینی، راه برای حرکتهای بعدی هموار گشت.2
4 ـ ترویج دین طبیعی
چنین برخوردی با دین و اصلاحاتی از این قبیل سبب شد که زمینه تبلیغ و ترویج دین طبیعی به وجود آید. ژرژ بوردو در اینباره میگوید:
«باری از سده هفدهم به بعد رابطهای که مؤمن با آفریدگار خود داشت رو به سستی نهاد... خداوند از آفریدهاش هر چه بیشتر فاصله گرفت و دور شد، و کشف احکامش در تجلّی نزدیکتر خداوندی یعنی تجلّی در طبیعت به ضرورت تبدیل گردید. چنین میاندیشیدند که خداوند طبیعت را به مانند میانجی برگزیده تا خود را از طریق آن در نظر انسانها متجلّی سازد. در نتیجه شناخت قانونهای طبیعت همانا راهی بود که به کشف اراده الهی میانجامید... رفته رفته پیشرفت این روش به همراه اثبات بسندگی عقل به عرفی شدن مفهوم قانون طبیعی انجامید، به شکلی که در آن خداوند سازنده آغازین روح برین یا علت غایی تلقی میشد... این موج دئیسم البتّه با حفظ ظاهر، به لیبرالیسم نوپا اجازه رهایی از قیمومت کلیسا را به گونهای داد تا فلسفهای باشد که نیروهای انگیزشی آن به عنوان امری قطعی منحصرا در انسان یافت شود.»3
در حقیقت این نوع تفسیر و برداشت از دین یا به تعبیر دیگر این دین جدیدالتأسیس با هر نوع برداشتی از دین سازگار بود، و ظاهر متون، نه تنها دیگر خود پیامی برای ابلاغ و گفتن نداشت، بلکه مراجعهکننده به متن بود که لباس معنی و مفهوم را بر تن متن میپوشید، و لذا آنچه را بر تن متن میآراست همان را بازپس میگرفت. مقبولیت این دین جدید سبب شد که به آسانی راه به سوی لیبرالیسم، تسامح و پلورالیسم گشوده شود و زمینه ترویج و پیشرفت افکار و عقاید اومانیستی و اگزیستانسیالیستی به وجودآمده، حقوق طبیعی جای حقوق الهی را بگیرد.
5 ـ انسانمداری
اومانیستها گرچه به ظاهر با اصلاحطلبان به مدارا پرداخته و با آنان کنار آمده بودند، امّا سرانجام طرفداران تفکر اومانیستی از این جریان پیروز بیرون آمدند، و از انسان موجودی ساختند که هر نوع تبعیت، فرمانبرداری و عبودیت که مربوط به ادیان الهی است از او برداشته شود، و در نتیجه موجودی مستقل، آزاد و محور همه برنامهها و حقوق گردد.
لوسین فورد در اینباره مینویسد:
«برای ما آسان است بگوییم وظیفه نوزایی روشن و در عین حال ساده بود. نخست این که منطق، روانشناسی و فیزیک مدرسی را کنار زدند، و به جای آنها، نه تنها حقیقت، این فرزند راستین زمان، بلکه فضیلت و کمالی را که آدمی به دست آورده و همانند جامهای بر قامت خویش دوخته ،در عمق جان او بنشاند. این وظیفه همچنین به معنای اعلام و تأیید ارزش مطلق طبیعت و انسانیت نیز بود، البتّه باید بیفزاییم که نوزایی این وظیفه را به گونهای مؤثر به انجام رساند.»4
6 ـ حاکمیّت لیبرالیسم
حاکمیّت تفکر لیبرالیسم که راه را به سوی هر نوع قیدی که خارج از محیط طبیعی و اراده بشری باشد سدّ مینمود، و زیربنای هر قانون کلی اخلاقی را درهم میریخت، زمینه را برای حکومت بلامنازع امیال فراهم ساخت.
نمونه بارز این جریان را میتوان در گفتوگویی که به وسیله ساد از معاصران بنتام بین کشیش و یک بیمار مشرف به موت صورت گرفته، دید که در آن، کشیش سعی میکند بیمار را به توبه از گناهان وادار کند و بیمار با پذیرش توبه چنین میگوید:
«طبیعت مرا با ذائقههای بسیار تند و شهواتی بسیار قوی خلق کرد. خلقت من در این جهان فقط به منظور تحقق این تمنیّات و ارضای آنها بود، و این جنبههای خلقت من صرفا ناشی از ضرورتهایی بود که مستقیما به طرحهای بنیادین طبیعت مربوط میشد ... من به خاطر این که حضور مطلق این شهوات را چنان که باید درنیافتم توبه میکنم. من فقط بهرعایت اعتدال در استفاده از این قوایی که به من ارزانی شده بود متأسفم، من گاهی از برآوردن این خواستها خودداری کردهام که به خاطر آن توبه میکنم، بر اثر آموزههای بیهوده شما گمراه شدم و با توسل به آنها با الهام مقدّستری که در من جاری شده بود به جدال برخاستم و به این خاطر نیز توبه میکنم.»5
در راستای چنین تفکر و عقیدهای است که میل و خواستههای انسانی جایگاه ویژهای مییابد و انسان تمامی زندگی و هدفش در برآوردن این تمایلات و خواستهها خلاصه میشود و حتی اخلاق موظف میگردد که خود را با آنها تطبیق دهد، زیرا آنچه که خواسته شخص میپسندد، خوب است و آنچه را که نمیپسندد، حداقل از نظر او خوب نیست، و بدین طریق راه به سوی نسبی بودن اخلاق گشوده میگردد. نسبیانگاری اخلاق سبب شد که طرفداران این تفکر در جمع بین امیال و خواستههای افراد دچار تناقض شوند؛ زیرا که امیال هر کس به اندازه امیال دیگری مشروع است. لذا چگونه میتوان از عهده پاسخگویی به خواستههای همگان برآمد، بیآن که به درگیری و نزاع بینجامد؛ در حالی که آدام اسمیت با طرح و بیان «دست نامرئی» مدعی شد که توده افراد در حالی که هر یک منافع خود را بدون توجّه به دیگران دنبال میکنند، لزوما آن طور که هابز فکر میکرد، به ستیز با یکدیگر نمیپردازند، بلکه خودبخود با هم هماهنگ میشوند و درمیآمیزند تا مصلحت عمومی را تأمین کنند... این مفهوم یکی از مفاهیم بدیهی آن عصر به شمار میرفت.6
7 ـ لیبرالیسم اقتصادی
آزادی که مطلوبترین و مقبولترین عنصر عصر جدید و تمدن نوظهور بود، با پشتوانه قرار دادن تسامح و پلورالیسم کاملاً به مذاق سرمایهداران و بازرگانان خوش آمد و توانست راه را برای تثبیت و استحکام لیبرالیسم اقتصادی که اسمیت منادی آن بود فراهم سازد.
«همراه با آغاز جهش لیبرالیسم توانایی انسان با کاربست آزادیاش آشکار شد. سوداگران، بانکداران و بورژواهای سده شانزدهم از اینرو نیازی به تدوین آشکار این اعتقاد حس نمیکردند که آن را در روحی که به اقدامات خودجوششان جانمیبخشید عیان میدیدند، ولی رفته رفته با گسترش این اقدامات، اخلاق نوینی از این پراگماتیسم آغازین برآمد که مطابق آن کوشش برای دستیابی به صورتهای مادی از راه تسلط بر مکانیسمهای اقتصادی، نه تباهی اخلاقی، بلکه وسیلهای مشروع و هماهنگ با سرشت واقعی انسان شمرده میشد. چنین مضمونی را میتوان نزد همه اندیشمندان و فرزانگان برآشفته از جزئیات قرون وسطایی یافت.»7
بیتردید از میان آراء و نظرات متفکران عصر اصلاحات، آنچه که توانسته بود بهترین و بیشترین خدمت را به لیبرالیسم بخصوص در جهت اقتصادی آن بنماید، نظرات و عقاید آدام اسمیت بود. وی با پایه و مبنا قرار دادن رفتارهای انسان بر محور نفع شخصی، اعتقاد داشت که تأمین منافع اجتماعی بدون هیچ گونه نیاز به دخل و تصرفی، بلکه به طور خودکار توسط «دست نامرئی» انجام خواهد گرفت.
پیامد لیبرالیسم اقتصادی
برخلاف آنچه اسمیت تصور میکرد، نه تنها لیبرالیسم با سرعت بخشیدن به رونق اقتصادی منافع عموم را به دنبال نداشت، بلکه با شکلگیری طبقه جدیدی از سرمایهداران و به یغما بردن دسترنج دیگران، شکاف طبقاتی را در جامعه ایجاد کرد، که هرگز قابل چشمپوشی نبود؛ به عنوان مثال آنتوان سیلور دهقانزاده فرانسوی با بیان گوشهای از آنچه در فرانسه، کشور اصلاحات از فقر و فلاکت کمرشکن در کنار پرخوریها و عیاشیهای عدهای سرمایهدار رخ نموده، میگوید:
«در آن زمان فرانسه ثروتمندترین کشور جهان بود، به فراوانی شراب و گندم تولید میکرد. بانکهای آن میلیاردها فرانک مازاد منابع خود را به همه کشورهای اروپا و حتّی آن سوی مرزهای این قاره عرضه میکرد. در ساختمان کلیه بنادر امریکا انواع شرکتها و مؤسسات بزرگ خارجی سرمایهگذاری کرده بود. بخشی از سودهای حاصل به فرانسه برمیگشت و به مصرف خرید لوازم لوکس و تجمّلی میرسید، یا صرف عیاشی و خوشگذرانیهای افتضاحآمیز میشد. درخشش کاخهای پرزرق و برق پاریس و مروارید و الماسهای زنانچشم را خیره میکرد. این همان سالهای خوش بعد از 1900 یا دوران طلایی رفاه بود. بعد از نیم قرن هر گاه به یاد آن وضعیت میافتم لرزه بر اندامم میافتد.»8
البتّه این موضوعی نبود که از دید متفکران و نظریهپردازان آن دوران از جمله اسمیت مخفی بماند؛ از اینرو، وی با این که در کتاب ثروت ملل به دور از هر گونه شبهه اخلاقی با بیان این موضوع که انگیزه حرکت انسانها، میل به صیانت نفس و تأمین منافع شخصی است و آن را ریشه و منشأ پیشرفت جامعه بشری بخصوص در زمینههای اقتصادی میداند، در همان حال به سبب نگرانی از این که ممکن است پیشرفت مادی به قیمت پایمال شدن عدالت و فضیلت به دست آید، به سرزنش بازرگانان و روحیه انحصارطلبانه آنها پرداخته، در وصف آنها میگوید:
«کسانی که نه فرمانروای انسانها هستند و نه باید باشند.»9
امّا این نگرانیها دیگر ره به جایی نبرد، بلکه به عکس «در واقع این دلمشغولیها دیگر نه در ارتباط با تواناییهای نهفته در شخص انسان، بلکه منحصرا نسبت به الزامات اقتصادی در نظر گرفته شدند. خودمختاری، آزادی شخصی و حقوق در واقع بُنمایه، میزان و مرزهای خود را در جامعهای یافتند مبتنی بر ستایش مفرط موفقیت مادی و در نهایت مبتنی بر پول.» و به گفته بوردو «میتوان از خود پرسید آیا سرنوشت لیبرالیسم این بود که به این گونه به استعمار اقتصاد درآید؟...»
«بدینسان اقتصاد سرمایهداری به آزادیها رنگی زد که به تضعیف هدف آزادیها انجامید؛ زیرا آزادیها تنها میتوانستند با رعایت دادههای محیطی در قید و بند سرمایهداری به کار بسته شوند. گرچه حقوقی که اعلامیههای انقلابی با سخاوتمندی و بلندنظری اعلام داشته بودند نادیده گرفته نشد، ولی دیگر هدفشان نه شکوفایی شخصیت انسانی،بلکه خدمتی بود که به جامعه سرمایهداری میکردند و جامعه سرمایه داری متقابلاً این حقوق را در راستای استواری و بالندگی خود به کار میگرفت.»10
بدین طریق سیر اصلاحات در غرب به پیدایش انسان اقتصادی میانجامد و اسمیت این معلّم اخلاق، به گونهای ناخواسته معرف و مشوق و توجیهگر رفتارهای اقتصادی او میشود؛ زیرا «اقتصاد اسمیتبخشی از یک نظام اخلاقی بود. او به هدف و غایت ارزشهای اخلاقی توجّه داشت و از شکل دادن به آنها ابایی نداشت، ولی پس از چند نسل، ابزار خود را از این اهداف جدا ساختند، برای خود استقلالی کسب کردند، و به صورت مجموعه فنون درآمدند، و اقتصاددانان به کارشان به عنوان ساخت «ابزار» عاری از هدف و حتّی معنی نگریستند.»11
بدین سان رنسانس با عاریسازی انسان از معنویت و گرفتار ساختن او به دام مادیت و نفسانیت، از او موجودی ساخت که دائما در حسرت لحظهای آسایش و آرامش روحی قرار داشت، و به گفته شوماخر درصدد درمان بیماری با تشدید علل آن برآمد:
«غفلت از خردمندی و در حقیقت طرد آن تا بدان پایه رسیده است که اغلب روشنفکران ما حتّی کمترین تصوری درباره معنای این واژه ندارند، در نتیجه همواره میکوشند یک بیماری را با تشدید علل آن شفا دهند. علّت این بیماری آن است که زیرکی اجازه یافته که جانشین خردمندی گردد، و هیچ میزان از پژوهش زیرکانه نمیتواند احتمالاً شفایی را ارائه دهد... زیرا نیازهای آدمی حصرناپذیر است، و فقط در قلمرو معنویت میتوان به حصر ناپذیری آن پاسخ گفت نه در عرصه مادیت.»12
بخش دوم
روند علم اقتصاد در غرب
پیدایش علم اقتصاد جدید
با پایان یافتن قرون وسطی در اروپا جریانی به راه افتاد که زمینه دگرگونی اقتصادی را از ریشه و بن فراهم ساخت. نوزایی و اصلاحات دینی سبب شد که تشریح زندگی اجتماعی بیشتر براساس تحلیل وقایع و تجربه تا برمبنای حکمت الهی صورت پذیرد. با فرارسیدن قرنشانزدهم، نظریه قانون طبیعی محور اصلی باورها و نظریات اقتصادی قرار گرفت و فیزیوکراتها که درصدد تبیین همه شؤون زندگی انسانی و اجتماعی با استفاده از عقل و موفقیتهای مهم این شیوه در حوزه علم بودند ـ که با کشفیات نیوتنی همراه بود ـ اقتصاد را جزئی از این نظام طبیعی و تابع قواعد آن دانستند، و از آن جا که آن را به خداوند نسبت میدادند، از آن به عنوان بهترین قانون و نظم اقتصادی به دفاع برخاستند. اواسط قرن هیجدهم شاهد واکنشی است که در برابر آنچه تا به آن روز در قالب نظریات اقتصادی جزء، جزء و بدون داشتن نظم و نسق خاص مطرح بود، دو اثر علمی خود را نمایان میسازد؛ یکی انتشار جدول اقتصادی کنه در سال 1758 که از فیزیوکراتهاست و به دنبال آن، کتاب ثروت ملل آدام اسمیت در سال 1776 که از بنیانگذاران مکتب کلاسیک است، منتشر میشود و بدینطریق مکتب کلاسیک را در انگلستان پایهگذاری میکند.13
عقاید فیزیوکراتها
فیزیوکراتها با پیشنهاد الگوی نظام طبیعی که برخاسته از مکتب دئیسم بود، اعتقاد داشتند که بشر نباید با وضع قوانین و به کارگیری مقررات در امور اقتصادی دخل و تصرف کند؛ زیرا هر گاه جریانهای اقتصادی را به حال خود واگذارند، خودبخود به نظم و انضباط خواهد انجامید. به نظر آنان هدف از علم اقتصاد نیز کشف همین قوانین طبیعی است. آنان به قدری مجذوب عقاید خود بودند که وجود و حضور این نظام را امری بدیهی میدانستند که هر کس با اندکی تأمل به بداهت آن پی خواهد برد. به نظر دکتر کنه:
«در اجتماع بشری، یک نظام طبیعی حاکم است و روابط بین انسانها تحت حکومت قانونی ازلی است که بدیهی بودن آن بر هر کسی که چشمان خود را باز کند روشن خواهد شد، و هیچ آدم عاقلی نمیتواند قدرت آن را انکار کند، فقط کافی است که انسان اول آن را بفهمد و سپس از آن تبعیت کند.»14
از آن جا که فیزیوکراتها این نظام را مولد اراده الهی میدانستند، و هر نوع اتفاق و تصادف را از حریم آن به دور میدیدند، آن را برای همه زمانها و مکانها ساری و جاری دانسته و همچون قانون جاذبه زمین ثابت و تغییرناپذیر فرض میکردند:
اندیشه حوزه » شماره 28 (صفحه 303)
«نظامی است جهانی و جاودانی که در همه شرایط و در همه جا چون قانون سقوط اجسام و قوه جاذبه زمین یکسان است.»15
با چنین تصوری از این نظام است که با استقرار رژیم آزادی امکان تأمین منافع عمومی حاصل خواهد شد، «و در چنین شرایطی است که گردونه نظام جامعه به خودی خود میگردد، همه چیز خودبخود به پیش میرود و جهان با نظم یکنواختی تکامل پیدا میکند.»16
مبانی کلاسیکها
نظریات اقتصادی آدام اسمیت را که پایهگذار مکتب کلاسیکهاست، میتوان برخاسته از افکار اجتماعی و سیاسی روشنفکران و اصلاحطلبان قرن هیجدهم دانست. وی با افرادی مانند جیمز استوارت اقتصاددان، دیوید هیوم فیلسوف، ویلیام رابرتسون تاریخنویس و آدام فرگوسن جامعهشناس و اقتصاددان و نیز منتسکیو و ولتر آشنایی داشت، و آثار اولیه ژانژاکروسو و جلدهای نخستین دائرةالمعارف را که روشنفکران فرانسوی به انتشار آن پرداخته بودند با شوق و اشتیاق میخواند.
اولین بروز و ظهور تأثیر این افکار را میتوان در نخستین اثر علمی او دید که نظریه احساسات اخلاقی نام دارد و در سال 1759 منتشر گردید. این کتاب جزء کتب مترقی عصر روشنفکری به حساب میآمد و در آن به اخلاق مسیحیت که بر ترس از عقوبت در سرای باقی و وعده سعادت در بهشت مبتنی است، حمله میکند؛ زیرا آنچه در آن عصر با مذاق روشنفکران سازگاری داشت حمله به دین و آموزههای دینی بود.17
وی همچنین با افکار و عقاید هلوسیوس که در فلسفه خود تلاش میکرد تا اخلاق را از قید و بندهای مذهبی رها سازد و معتقد بود که خودپرستی که کیفیت طبیعی انسانی است عامل پیشرفت اجتماع میباشد، آشنا بود. تأثیرپذیری اسمیت از افکار و عقاید این دوران چیزی نیست که بتوان آن را انکار کرد، چنان که نویسنده کتاب آدام اسمیت و ثروت ملل اذعان دارد:
«در زمان آدام اسمیت فرانسه، بویژه پاریس، مرکز برخورد آراء و عقاید و جامعه زنده و متحرّکی، هم در جهان اندیشه و هم بعدا در عمل محسوب میشد. همین واقعیت که ولتر متواری و روسو خانه به دوش بود، نماینده خیلی چیزهاست. خانم استال، سالن پذیرایی معروف خود را مرکز گفتوگو و مباحثات روشنفکرانه کرده بود و امثال کنه، تورگو، میرابوی پدر، حتی نکر و دیگران در آن جا و جاهای دیگر به مکالمات زنده و جانداری در امور اقتصادی و سیاسی میپرداختند. بسیاری از اندیشمندان و نویسندگان هنردوست انگلیسی با این مجامع رابطه داشتند و اغلب به فرانسه سفر میکردند. دیوید هیوم دوست و هموطن ممتاز و بسیار برجسته اسمیت یکی از اینان بود، اسمیت چگونه میتوانست از این ماجراها برکنار بماند.»18
بیتردید آنچه اساس افکار و محور اصلی نظرات روشنفکران این دوران را تشکیل میدهد گردش بر مدار آزادیهای فردی است که از مکتب اصالت فردی سرچشمه گرفته، ریشه در اومانیست دارد. افکار اقتصادی اسمیت نیز بر همین شیوه و روش استوار است؛ از اینرو، میبینیم با این که نظام اقتصادی که اسمیت مبدع و منادی آن است، برگرفته از نظام طبیعی فیزیوکراتهاست، برخلاف فیزیوکراتها که حکومت را امری لازم و ضروری برای حفظ نظام طبیعی میدانستند، وی با بیان اصطلاح «دست نامرئی» نه تنها دیگر نیازی برای وجود حکومت جهت تعلیم قوانین نظام طبیعی نمیبیند، بلکه آن را نظامی خودآ میداند که تمام مکانیسم لازم را برای حفظ و دوام خود به همراه دارد و نیازی به سرپرستی و حمایت ندارد.
«خلاصه و در یک کلام، نظام اقتصادی خودآ و خودکار، ایجاد شده و حفظ شده به وسیله نفع خصوصی افراد، اصلی است که همه اندیشههای اسمیت به آن برگشت میکند.»19
اسمیت در بخشی از کتابش بوضوح به تبیین و تشریح این مطلب پرداخته، میگوید:
«بعضی از پزشکان اهل نظر ظاهرا چنین تصور کردهاند که سلامت بدنانسان حفظ نمیشود مگر با رعایت نظام غذایی و ورزشهای دقیق و معینی که تخلف از آنها ناچارا ناراحتی و اختلالی متناسب با درجه تخلف به وجود میآورد. آقای کنه که خود نیز پزشک... بوده ظاهرا چنین تصوری از پیکر سیاسی اجتماع داشته و فکر کرده است که جامعه ممکن نیست آباد بشود مگر با رعایت نظامی مخصوص، یعنی نظام آزادی کامل و عدالت کامل. وی گویا ملاحظه نکرده است که در پیکر سیاسی اجتماع کوشش طبیعی هر کس برای بهتر کردن وضع خود، اصلی برای حفظ سلامت بقاست که از جهات مختلف با شایستگی و کفایت، آثار بدِ سیاست اقتصادی در عین حال ظالمانه و تبعیضآمیز حکومتها را اصلاح میکند و از عواقب وخیم آن جلوگیری به عمل میآورد. چنین سیاست اقتصادی اگر چه بدون شک کم و بیش باعث تأخیر میشود، امّا هرگز نمیتواند ترقی و پیشرفت ملّتی را به سوی آبادانی و توانگری به طور کامل متوقف سازد و بالاتر از آن نمیتواند چرخها را به عقب برگرداند.
هرگاه ملتها بدون بهره مندی از آزادی و عدالت کامل نتوانند به ثروت و آبادی برسند در تمام جهان هرگز کشور آباد و ثروتمندی نباید وجود داشته باشد. با وجود این، خوشبختانه در پیکر اجتماع خردمندی طبیعت احتیاطهای وسیع به عمل آورده، تا بسیاری از آثار شوم دیوانگیها و ستمگریهای انسانی را علاج کند، به همان ترتیب که در جسم و بدن انسان نیز این احتیاط را برای دفع آثار تنبلی و بیعدالتیهای او کرده است.»20
در حقیقت آنچه اسمیت برای نظام اقتصادی بیان میکند و آن را مبنای نظام اقتصادی خود قرار میدهد، همان چیزی است که روشنفکران عصر اسمیت درصدد تبیین آن بودند و آن گسترش هر چه بیشتر آزادیهای فردی در سایه نظام طبیعی است.
به نظر بنتام «طبیعت انسان را تحت سلطه دو خداوندگار مقتدر قرار داده است، لذت و الم... اینان به همه اعمال و اقوال و اندیشههای ما حاکمند...»21
اسمیت با تکیه بر چنین پایه و اصلی است که قاعده کلی و جهانشمولی خود را که حاکم بر رفتار انسانهاست بنیانگذاری میکند و مانع هر گونه دخل و تصرفی به وسیله حکومت میشود.
پیدایش انحصارات
اسمیت بشدت به نظام اقتصادی خود خوشبین بود و هر گونه دخالت دولت را در امور اقتصادی سبب به هم خوردن مکانیسم عرضه و تقاضا میدانست که به نظر او مهمترین اصل اقتصادی برای برقراری تعادل اقتصادی و رفاه اجتماعی است. وی ادعا میکرد:
«جهان به خودی خود پیش میرود و در تشکیل و تنظیمش نیازی به مداخله هیچ اراده جمعی پیشبینیکننده و خردمندانه هیچ نوع هم داستانی قبلی افراد بشر نیست.»22
و نیز:
«آزادی به وجه احسن، رفاه اجتماعی را تأمین میکند و بهتر از هر قانون و مقرراتی، افراد را به رعایت منافع یکدیگر وامیدارد.»23
امّا برخلاف خوشبینی اسمیت طولی نکشید که واحدهای کوچک تولیدی در اثر پیشرفت علم و صنعت با یکدیگر ترکیب شده، شرکتهای بزرگ صنعتی را به وجود آوردند، و برخلاف انتظار اسمیت به جای این که عرضه و تقاضا مبین نیازهای بازار باشند و بازار به دنبال تأمین نیازهای متقاضیان خود باشد، شرکتهای انحصاری با در اختیار گرفتن بازار، درصدد شکل دادن به نیازها براساس آنچه خود میپسندیدند، و منافع انحصاری آنها طلب میکرد برآمدند؛ در نتیجه بازار رقابت را به بازار انحصاری تبدیل نمودند، و پایههای نظام اقتصاد سرمایهداری را برخلاف انتظار اسمیت بر استثمار و استعمار استوار ساختند.
علم اقتصاد و دریافت ماشینی
از قوانین اقتصادی
در راستای عقیده و برداشت از نظام طبیعی است که نظریات کلاسیکها به صورت قاعده کلی و جهانشمول در باب مسائل اقتصادی مطرح میگردد و به طور طبیعی علم اقتصاد برپایه چنین مبانی و تفکری شکل میگیرد، و در نتیجه وظیفه این علم، تنها در بیان پدیدهها و رفتارهای اقتصادی آن گونه که هست، منحصر میگردد و نه آن گونه که باید باشد. لذا به طور طبیعی قلمرو اقتصاد از اخلاق و ارزشهای اخلاقی که ریشه در تعالیم انبیاءو ارزشهای انسانی دارد جدا شده، درک ماشینی داشتن از قوانین و نظام اقتصادی انسانها را از هر گونه دخل و تصرف در قوانین اقتصادی بازمیدارد و در نتیجه علم اقتصاد قبل از آن که یک علم هنجاری باشد، به یک علم اثباتی تبدیل میگردد، و مسائل اقتصادی همانند مسائل علوم تجربی از قوانین ثابت و تغییرناپذیر پیروی میکند.
ژاک روئف در تبیین این مطلب مینویسد:
«قوانین اقتصاد سیاسی کاملاً با قوانین گاز قابل مقایسهاند، افراد در اقتصاد سیاسی نقش مولکول را در نظریه حرکت ایفا میکنند.»
این نویسنده با مقایسهای میان قوانین فیزیک و اقتصاد این گونه استدلال میکند:
«نیرویی که بر جرم وارد میشود و حرکتی به صورت شتاب پدید میآورد، به ازای همان نیرو، هر قدر جرم ضعیفتر باشد، این شتاب بیشتر است. همین طور تقاضایی که نسبت به ثروت معینی به عمل میآید، مبادلهای را ایجاد میکند که با قیمت جاری مشخص میگردد، هر اندازه مقدار ثروتهای عرضه شده کمتر باشد، به ازای همان میزان تقاضا برحسب واحدهای پولی، قیمت بالاتر است. بنابراین، مقدار عرضه شده مقاومتی است در برابر ترقی قیمتها، مانند جرم که مقاومتی است در برابر حرکت. در هر دو حالت قوه جبر متناسب است، با مقدار مواردی که نفوذ محرک بر آنها اعمال شده است.»24
و به گفته شوماخر «اقتصاددانان خود، مانند بسیاری از دیگر متخصصان، عموما از نوعی نابینایی متافیزیک رنج میبرند، چرا که بر این پندارند که موضوع تخصص ایشان علمی است با حقایق مطلق و تغییرناپذیر، و بر هیچ گونه پیشفرضی مبتنی نیست، پارهای تا آن جا پیش میروند که ادعا میکنند قوانین اقتصادی مانند قانون جاذبه از «متافیزیک» یا «نظام ارزشها» بکلّی فارغ است.25
بنابراین با توجّه به چنین بینش و اعتقادی نسبت به مسائل اقتصادی وظیفه علم اقتصاد این است که پدیدهها را آن گونه که هست کشف کرده، بیان کند و از هر گونه داوری و این که چگونه باید باشد بپرهیزد.
مسؤولیتزدایی
و ترویج فرهنگ سرمایهداری
شاید هیچ چیز به اندازه درک ماشینی و رفتارهای جبرگرایانه داشتن نسبت به موضوعات اقتصادی، و بدین طریق رفع مسؤولیت نمودن از انسانها به مذاق سرمایهداری خوش نیامد؛ لذا «سرمایهداران تلاش کردند تا با استفاده از دستگاههای فرهنگساز و نظام آموزشی و تبلیغی همه جامعه را با ارزشهای طبقه سرمایهدار موافق گردانند، و در واقع همه مردم را معاملهگر و بازاری (انسان اقتصادی) کنند. عرصه عمل این فعالیت فرهنگی نیز، جامعه مدنی و نهادهای آن از قبیل انجمنهای سندیکایی و سیاسی و احزاب و مطبوعات و غیره است.»
در راستای تحقق اهداف سرمایهداری است که اصل انسانْمالکی در برابر اصل خدامالکی بشدت مورد حمایت قرار میگیرد، و هر نوع سؤال و بازخواستی نسبت به اموال او منتفی میشود و هر گونه که بخواهد نیز میتواند در اموالش تصرف کند؛ لذا میبینیم «از قرن هفدهم به بعد با تعابیری از اندیشه محوری «فردگرایی ملکی» روبرو میشویم؛ مفهومی که به موجب آن، زندگی شخص به خود او تعلق دارد، این زندگی دارایی خود اوست و به خداوند، جامعه یا دولت تعلق ندارد و میتواند با آن هر طور مایل است رفتار کند.»26
این بهترین رهآوردی بود که سرمایهداری به برکت اصلاحات توانسته بود نصیب خود سازد و فصل جدیدی را در زندگی اجتماعی انسان به وجود آورد، و آن ظهور و بروز هر چه بیشتر وجه مادی و روحیه سوداگری است. به تعبیر لستر تارو «نظام سرمایهداری درست به این سبب کارآمد است که نیروهای بیترحّم، حرص و آز و عشق و اشتیاق به ثروت را در مسیر افزایش هر چه بیشتر سود میاندازد. سرمایهدار دربهدر دنبال آدمهایی میگردد که بتوان آنها را از کار اخراج کرد و دنبال ماشینهایی میگردد که نیاز به تعویض نداشته باشند.»27
بدینسان از درون انسانیترین حکم که مالکیت فرد باشد، خشنترین نظریات اقتصادی که توجیهگر فقر و حرمان عدهای، و رفع هر نوع مسؤولیت از طرف مقابل میباشد، آشکار میگردد و آن این که به اعتقاد کلاسیکها اگر دولت در مسائل اقتصادی دخالت نکند تعادل اقتصادی از طریق مکانیزم عرضه و تقاضای کل به وجود خواهد آمد؛ نرخ مزد، تغییرات تولید را با تغییرات جمعیّت متناسب میسازد، به طوری که براساس نرخ مزد، تولید و جمعیت کارگر جامعه متعادل میگردند، و بدین ترتیب از ظرفیت انسانی جامعه بهرهبرداری به عمل میآید. کلاسیکها با تحلیل این مطلب، به این نتیجه رسیدند که در صورت فزونی جمعیّت نیروی کار، نرخ دستمزد کاهش یافته و با کاهش آن، جمعیّت کارگر از تأمین نیازهای زندگی خود محروم گشته و این محرومیت باعث افزایش مرگ و میر در میان آنها گردیده، از این طریق جمعیّت نیروی کار کاهش خواهد یافت و دوباره تعادل و تناسب برقرار میگردد!28
بخش سوم
نقد نظام طبیعی از منظر علی علیهالسلام
نظاممندی امور براساس تعالیم الهی
این بخش را با سخنی از سلیمبن قیس هلالی آغاز میکنیم که میگوید: علی علیهالسلام در سخنرانی مفصلی به مناسبتی به آیه کریمه «ما افاء اللّه علی رسوله»اشاره نمودند، و سپس سوگند یاد کردند که مراد از ذویالقربی ما اهلبیت هستیم، آن گاه حضرت دلیل آن را هم آیه کریمه «کی لایکون دولة بین الاغنیاء منکم» (حشر /7) قرار دادند.29
استدلال حضرت به آیه یاد شده از چند جهت حائز اهمیّت است:
1 ـ تصرف خدای سبحان در امور اجتماعی و اقتصادی جامعه؛
2 ـ ضرورت ایجاد حکومت آن هم توسط کسانی که خداوند اجازه دخل و تصرف آنها را در اموال خود داده است؛
3 ـ وظیفه حکومت و نظام در ایجاد توازن و تعادل اقتصادی و اجتماعی.
بدینسان برخلاف آنچه اصلاحات در غرب سر از اومانیسم و مکتب دئیسم درمیآورد، در نظام علوی، اصلاحات در بستر عبودیت و بندگی و حضور لحظه به لحظه خداوند در حیات اجتماعی، و نظاممندی جامعه براساس تعالیم الهی معنی مییابد، و نه تنها برپایه تعالیم تکوینی که پیروان مکتب دئیسم به آن معتقد بودند.
البتّه آنچه پیروان نظام طبیعی به آن اعتقاد داشتند کشف تازه و اندیشه جدیدی نبود، بلکه بازگشت و ارتجاع به افکار و عقاید خرافی و کهنه یهود بود که قرآن از آن بصراحت خبر داده بود، آن جا که میگوید: «و قالت الیهود یداللّه مغلولة غلّتایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء»(مائده /64)
یهودیان مدعی بودند که خداوند به از ساختن و آفریدن این عالم و نظاممندی آن دیگر هیچ گونه دخل و تصرفی در آن نخواهد داشت، و عالم براساس نظم و ترتیبی که برای آن مقدر شده خودبخود به پیش خواهد رفت. خدای سبحان در رد این تفکر و اعتقاد باطل میفرماید: «بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء»؛ خداوند دائما در حال تصرف در این عالم است و لحظهای این عالم را به حال خود رها نکرده و نخواهد کرد و آن را براساس حکمت و مصلحت به پیش میبرد.
امام علی علیهالسلام نیز در نفی و رد این تفکر سخنان گستردهای دارد که در جایجای نهجالبلاغه میتوان آنها را یافت.
حضرت در خطبه 144 در تبیین هدف از بعثت پیامبران میگوید:
«خداوند پیامبران را برانگیخت و وحی خود را به آنان اختصاص داد، و آنان را حجّتهای خود بر بندگانش قرار داد، تا استدلالی و جای عذری برای کسی باقی نماند. سپس پیامبران انسانها را با زبان راستین خود به راه حق و حقیقت فراخواندند.»
همچنین در بخشی از خطبه 147 با رد این توهم که ممکن است کسی این گونه بپندارد که خداوند گرچه پیامبران را فرستاد، امّا چه تضمینی برای حمایت از آنان و به ثمر رسیدن اهداف آنها وجود دارد میفرماید:
اندیشه حوزه » شماره 28 (صفحه 311)
«خدای سبحان در کتاب خود بیآن که او را بنگرند، خود را به بندگان شناساند و قدرت خود را به همگان نمایاند و از قهر و غضب خود ترساند، و این که چگونه با کیفرها ملتی را که باید نابود کند از میان برداشت، و آنان را چگونه با داس انتقام درو کرد.»
حضرت در خطبه 56 با بیان تجربه عینی این حضور و تصرف خدای سبحان در حیات اجتماعی در زمان پیامبر اسلام میفرماید:
«آنگاه که خداوند، راستی، درستی و اخلاص ما را دید، خواری و ذلّت را بر دشمنان ما نازل و پیروزی را به ما عنایت فرمود، تا آن جا که اسلام استحکام یافته فراگیر شد، و در سرزمینهای پهناوری نفود کرد.»
لذا به اعتقاد حضرت علت پیروزی و شکست مسلمانان به سبب کمی و یا زیادی طرفداران آن نبود، بلکه اسلام چون دینِ خداست و خدا اراده نموده آن را پیروز گرداند، هر کجا که لازم دانست این پیروزی را نصیب مسلمین نمود و ما بر وعده پروردگار خود امیدواریم که پیروان دین خودش را به پیروزی برساند. (خطبه 144)
حضرت در خطبه 91 با ردّ این توهم که چه بسا تصرف خداوند در این عالم، دلیل بر نقص و ضعف نظام خلقت باشد و لذا تصرف خدای سبحان برای پوشش و جبران نقصهاست، میفرماید:
«آنچه را که آفرید با اندازهگیری دقیقی استوار نمود، و با لطف و مهربانی نظمشان داد و بخوبی تدبیر کرد. هر پدیدهای را برای همان جهت که آفریده شده بود به حرکت درآورد، چنان که نه از حد و مرز خویش تجاوز کند و نه در رسیدن به مراحل رشد خود کوتاهی نماید، و این حرکت حسابشده را بدون دشواری به سامان رساند، تا براساس اراده الهی زندگی کند.»
در بینش امام علی علیهالسلام یک حقیقت انکارناپذیر وجود دارد که به هیچ وجه نیز قابل تسامح و تساهل نیست، و آن بحث امتحان و آزمایش انسان است و این که جهان محل برگزاری این امتحان و صحنه رقابت برای کسب فضائل انسانی و ملکات نفسانی برای دستیابی به رضای حضرت حق و رهیابی به بهشت برین خدای سبحان میباشد، به نظر آن حضرت انسان معادل و قیمتی کمتر از بهشت ندارد؛ از اینرو، حضرت با دیده حقبین خود و از سرِ دلسوزی برای بندگان خدا و مسؤول دانستن خود نسبت به سرنوشت آنها، در اصلاحات خود به جای این که مانند اصلاحطلبان در غرب دست بشر را از دامن تعالیم الهی کوتاه کرده، او را به دست حوادث بسپرد، به عکس او را به سمت دین فراخوانده، او را در بستر فیض قوانین تشریعی خدای سبحان قرار میدهد.اصلاحات اقتصادی
در مسیر تقویت ارزشهای دینی
در اقتصاد علوی، اصلاحات به جای این که فلش و نوک پیکان حرکت جامعه و افراد آن را به سمت نفسانیت و پرورش رذائل اخلاقی قرار دهد، به عکس در جهت مخالف آن، یعنی به سوی خدامحوری و پرورش فضائل انسانی و تربیت الهی هدایت میکند؛ از اینرو، میبینیم آن جا که حضرت بحث حقوق مالی، به عنوان مثال زکات را مطرح میکند، همزمان با پرداختن به جنبه مادی و اثر اصلاحی آن در جامعه، جنبه معنوی و روحی و اخلاقی آن را نیز مورد اهتمام قرار داده، میفرماید:
«به آثار عبادات بنگرید که چگونه شاخههای درخت تکبّر را درهم میشکند و از روییدن کبر و خودپرستی جلوگیری میکند.»
(خطبه 192)
بدین روست که اصلاحات در نظام علوی قبل از آن که مایه آرامش و وسیله افزایش ثروت زراندوزان و مسرفان و مترفان گردد، و درصدد تقویت فرهنگ اشرافی آنها برآید، به اصلاح بنیادی امور و قطع ریشههای فساد و تباهی که برخاسته از هواهای نفسانی و در ضدّیت با ارزشهای الهی است و به شکل حاکمیّت زر و زور خود را نشان میدهد، میپردازد.
حضرت در طرح اصلاحی خود که در روزهای اول حاکمیّت خویش آن را بیان میکند، تصریح مینماید که اصلاحاتش به گونهای خواهد بود که «حتی یعود اسفلکم اعلاکم، و اعلاکم اسفلکم»؛30 در روش سیاسی و اجتماعی خود به گونهای عمل خواهد کرد که مسؤولیتهای حساس و کلیدی به دست افراد نااهل نیفتد، و افرادی که در گذشته توانستهاند این پستها را تصاحب کنند، نیز برکنار خواهند شد؛ زیرا علی علیهالسلام میدانست که اگر حکومت به دست افراد نااهل بیفتد و زر و زور هر دو در کنار هم گرد آید، و در اختیار آنها قرار بگیرد، چه فاجعهای رخ خواهد داد؛ همان چیزی که دنیای به اصطلاح متمدن امروز دچار آن است.
آری چه کسی است که نداند امروزه ترکیب زر و زور در نظام سرمایهداری چه چالشی را بر سر راه رشد و ترقی کشورهای خارج از گردونه این نظام به وجود آورده است. از یک طرف سردمداران این نظام با طرح جهانی شدن اقتصاد، آزادی تجارت و به سامان رسیدن کشورهای محروم را مطرح میکنند، امّا از طرف دیگر با تمامتوان از هر نوع اهرمی، چه اقتصادی و چه غیراقتصادی، برای در اختیار داشتن نبض جریانهای اقتصادی و انحصار آنها در دست خود کوتاهی نمیکنند؛ به عنوان مثال در طرح انتقال نفت و گاز حوزه خزر از مسیر ایران، با این که کارشناسان فنی و حتی کمپانیهای نفتی و صاحبنظران اقتصادی معتقدند که مسیر ایران، سریعترین، آسانترین، کمهزینهترین و بالاخره باصرفهترین مسیر انتقال نفت و گاز است، با این حال توافقنامه خط باکو ـ جیحان با فشار کلینتون، رئیس جمهوری وقت امریکا در ترکیه به امضا میرسد. نوام چامسکی در اینباره میگوید:
«تحریم اقتصادی همواره یکی از ابزارهای دولت امریکا در جهت تثبیت جایگاه استیلاطلبانه خود در صحنه جهانی تجارت و تعاملات اقتصادی، بویژه در مورد کشورهای در حال توسعه بوده است، از یکصد و شانزده مورد تحریم اقتصادی که پس از دومین جنگ جهانی به کار گرفته شده، هشتاد مورد آن را ایالات متحده به تنهایی آغاز کرده است. این اقدامها که موضوع تجارت آزاد را کاملاً نقض کرده است، غالبا با محکومیت بینالمللی از جمله آرای دادگاه جهانی و شورای گات روبرو شده است.»31
شگفت این جاست که کشوری که بیش از همه از جهانی شدن اقتصاد و آزادی تجارت سخن میگوید که در اولین دوره ریاست جمهوری کلینتون، آمریکا 60 بار درباره 35 کشور جهان مجازات اقتصادی برقرار، یا تهدید به اِعمال چنین مجازاتهایی کرد، این 35 کشور جمعا 42 درصد جمعیّت جهان را دربرمیگیرند.
تناقض اقتصاد سرمایهداری
اقتصاد سرمایهداری امروزه بشدت دچار این تناقض شکننده گردیده است که از یک سو ادعای تجارت و رقابت آزاد و سپردن همه چیز به «دستهای نامرئی» بازار را دارد، امّا از سوی دیگر در دنیای واقعی و در عمل، نتیجه رقابت چیزی جز پیدایش انحصارات نیست و از آن جا که انحصارات بازار را در اختیار دارند، «قیمتسازند نه قیمتپذیر» و به تعبیر دیگر انحصارات سیاست سازند نه سیاستپذیر و لذا به طور طبیعی در بازار انحصار، سرمایه نیز به جایی میرود که بیشترین سود را نصیب سرمایهدار سازد، نه در جایی که بیشترین نیاز به آن وجود دارد.32
آری امروزه هنر دستهای نامرئی در نظام سرمایهداری به این است که با به انحصار درآوردن علم و صنعت و تکنیک در سطح جهانی نوعی تعادل را به وسیله وحشت برقرار سازد که در پرتو آن، اقویا با وجدانی آسوده ضعیفان را غارت کنند. لذا به جهان کنونی از هر سو بنگریم با یک حقیقت تلخ روبرو میشویم: انسان در این جهان خوشبخت نیست... زیرا بنیاد کار آن بر استثمار اکثریّت انسانها به دست اقلیّت نهاده شد. این اقلیّت جهان خویش را چنان سازمان داده است که اکثریّت به «دگرشدگی» و «خودگمکردگی» خویش دانستگی پیدا نکند، و اگر این دانستگی را پیدا کرد در چارچوب اساسهای اجتماعی کنونی امکان خروج از این وضعیّت ناانسانی برایش فراهم نباشد، علم، فلسفه، هنرها و به طور کلّی فرهنگ و شیوههای زندگانی در جهان کنونی در مسیری پیش میرود که «خود گمکردگی» و «دگرشوندگی» انسانی را روزبروز شدیدتر میسازد.33
در چنین جامعهای که پیوند زر و زور توانسته ماهیت انسانها را دگرگون ساخته، انسان را با انسانیت خود غریبه سازد، آنچه جای تأسف است این است که به گفته گارودی «امروزه تعیین مسیر الگوی غربی رشد برای ما میسر شده است، و این مسیر از زمان خطای مرگبار جهتیابی به اصطلاح رنسانس، یعنی تجدید حیات تمدن کمیتها، تعقل ابزاری و تعقل دکارتی، مذهب وسایل، ازاله شده از بُعد اولیه عقل یعنی تفکر درباره اهداف نهایی زندگی و معنای آن، آغاز میشود.»34
هدف قرار گرفتن دنیا
میتوان گفت امروزه بیش از هر زمان دیگر، حقانیت گفتار امام علی علیهالسلام در تبیین چهره واقعی انسانهای دست پرورده اصلاحات در غرب که تنور حیات اجتماعی آنها با آتش نفسانیت انسانها شعلهور است و تنها دنیا هدف نهایی آنها قرار دارد آشکارتر شده است، آن جا که میفرماید:
«دنیا نهایت دیدگاه کوردلان است که آن سوی دنیا را نمینگرند، امّا انسان آگاه نگاهش از دنیا عبور کرده، از پسِ آن سرای جاویدان آخرت را میبنید. از اینرو، انسان آگاه به دنیا دل نمیبندد، ولی انسان کوردل تمام توجّهاش به دنیاست، انسان بینا از و انسان نابینا برای دنیا توشه فراهم میکند.»
(خطبه 133)
حضرت میدانست آنچه انقلاب عظیم اسلام و نهضت مقدس پیامبر صلیاللهعلیهوآله و زحمات 23 ساله آن حضرت را تهدید مینماید و زمینه رشد فرهنگ کفر و جاهلیت را در جامعه فراهم میکند، دنیازدگی و نگاه هدفمندانه داشتن به دنیاست و این آن چیزی بود که جامعه بعد از پیامبر بشدت دچار آن گردیده بود.
امام در بخشی از خطبه 150 به بیان این موضوع پرداخته، میگوید:
«گروهی به گذشته جاهلی خود برگشتند و با پیمودن راههای گوناگون به گمراهی رسیدند، و به دوستان منحرف خود پیوستند و از دوستی با مؤمنان بریدند، که به آن امر شده بودند، و بنیان اسلامی را تغییر داده، در جای دیگر نهادند. آنان کانون هر خطا و گناه و هر فتنهجو گردیدند، که سرانجام در سرگردانی فرورفته، و در غفلت و سستی به روش و آیین فرعونیان درآمدند، یا از همه بریده و دل به دنیا بسته، یا پیوند خود را با دین گسستند.»
اینان که حضرت به وصف آنها میپردازد، نخبگانی بودند که با روی آوردن به دنیا و هدف قرار دادن آن توانستند فرهنگی را در جامعه آن روز حاکم کنند که در مدت نه چندان دوری ریشه همه فضائل و ملکات نفسانی را که پیامبر توانسته بود آنها را در جامعه برقرار سازد به کناری زده، جامعه را به تباهی کشانند و نیز به گونهای ماهیت افراد را منقلب کرده، هویت جدیدی برای مردم ساختند که به تعبیر حضرت «مردم گویا به خیانت و کینهورزی اتفاق دارید، و در رفتار ریاکارانه چون گیاهان روییده در مزبلهها میمانید، در دوستی با آرزوها به وحدت رسیده، و در جمعآوری ثروت به دشمنی پرداختید، شیطان شما را در سرگردانی افکنده و غرور شما را به هلاکت میکشاند.»(خطبه 133)
از اینرو، به اعتقاد آن حضرت، اصلاحات واقعی از مسیر دامن زدن به نفسانیات و شعلهور نمودن هر چه بیشتر حرص و آز نه تنها میسّر نیست، بلکه در واقع به ریشه انسانیت آسیب رساندن است، لذا به نظر آن حضرت اصلاح واقعی، در پرتو بازگشت به شیوه و روش پیامبر و عمل به سنّت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله و آنچه که خود به مصلحت جامعه میداند، میباشد. بر این اساس، مبانی اصلاحات در نظام اقتصادی و اجتماعی آن حضرت پیرامون چهار محور اصلی ایمان، تقوا، علم و حق و عدل قرار میگیرد که در بخش چهارم به اختصار به بیان آنها خواهیم پرداخت.
بخش چهارم
مبانی اصلاحات در نظام اقتصاد علوی
1) ایمان به خدا
ایمان به تعبیر حضرت عبارت است از: «معرفة بالقلب و اقرارٌ باللسان و عملٌ بالارکان»؛ باور دل و جان و اظهار به زبان و تنظیم اعمال بر پایه آن باورها، اولین ظهور و بروز خود را در صحنه اجتماعی حول محور اخوت و برادری آشکار ساخت.
اسلام زیباترین نوع همبستگی را با این سخن محقق ساخت که «انّما المؤمنون اخوة» آثار ایمان را در مسؤولیتپذیری و عمل به تعهّدات اجتماعی و اقتصادی باید ملاحظه نمود؛ زیرا به نظر حضرت بارزترین جلوهگاه اخوت، خاستگاه اقتصادی آن است که به جای راندن دیگران از صحنه حیات اقتصادی به وسیله رقابت ناسالم و ظالمانه، زمینه برای کار و تلاش و فعالیت دیگران در عرصههای اقتصادی فراهم گردد؛ میفرماید: «ما حفظت الاخوّةُ بمثل المواساة»؛35 هیچ چیز برادری را مانند برابری حفظ نخواهد کرد.
در جامعه ایمانی، تضاد منافع و رقابت جنونآمیز بین مؤمنان مفهومی ندارد، بلکه در چنین جامعهای انسانها قبل از آن که نیرو و ابزار کار و تولید باشند، یا در ایمان و اعتقادات با یکدیگر همبستگی و وابستگی دارند یا در خلقت هر دو مساوی و شریکند: «امّا اخ لک فیالدّین و امّا شریک لک فی الخلق»، به عکس آنچه به تعبیر تارو «در مؤسسههایی که در پی حداکثر سود هستند، روابط مشتری و کارکنان تنها به منزله ابزاری است که به منظور تحصیل حداکثر سود برای صاحبان سهام، به کار گرفته میشود.
در این گونه مؤسسهها هر کجا که میسّر باشد، مزدها را به حداقل میرسانند و هنگامی که به وجود کارکنانی احساس نیاز نشود به راحتی آنان را از مؤسسه اخراج میکنند.»36
حضرت خود شاهد این تجربه عینی و ملموس بودند که اسلام به زیبایی توانسته بود در سایه اخوت و برادری آنچنان همبستگی و از خودگذشتگی و ایثار و فداکاری در میان مسلمانان برقرار کند که نه تنها انصار مهاجرین را در بهرهبرداری از امکانات مادی خود بازنمیداشتند، بلکه آنها را نیز بر خود پیشی میدادند؛ از اینرو، میبینیم که از درون چنین ایمانی است که فقرزدایی، به عنوان یک وظیفه عمومی جدای از وظیفه حکومت ظاهر میشود، و جامعهای که چنین مسؤولیتی را احساس نمیکند، به تعبیر امام باقر علیهالسلام ، از برادری بهرهای نبرده است.
بیتردید در سایه ایمان به خدا است که میتوان بسیاری از معضلات اجتماعی و اقتصادی کشور را که ریشه در ساختارهای بینشی و فرهنگی جامعه دارد، برطرف ساخت؛ به عنوان مثال با این که در کشور ما هرساله بیش از هشتصد هزار شغل جدید مورد نیاز است، امّا هر روز به بهانههای مختلف از سرمایهگذاری در بخشهای تولیدی کاسته و به فعالیتهای واسطهای و غیرتولیدی افزوده میشود؛ لذا به فرموده امام خمینی قدسسره : «اگر ایمان به خدا و عمل برای خدا و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و سایر شؤون زندگی بشر وارد شود، پیچیدهترین مشکلات امروزی جهان بآسانی حل میشود.»37
2) تقوای الهی
در نظام علوی،؛ تقوا که حفظ حریم الهی، و حرمت نگه داشتن نسبت به نعمات اوست، مهمترین عنصر حرکت و تلاش برای بهینهسازی و بهرهوری درست و کامل از منابع خدادادی، اعم از منابع طبیعی و سرمایههای انسانی است. در پناه تقواست که به تعبیر امام علی علیهالسلام عباد و بلاد هر دو محفوظ میمانند و هیچ کدام به فساد و تباهی کشیده نمیشوند.
در پناه تقواست که هیچ کشتزاری بیآب نخواهد ماند و هیچ حرکتی ابتر و بینتیجه نخواهد بود. در سایه تقواست که انسان به طریق وُسطیّ که هِیَ الجاده است میرسد، و با قرار گرفتن در این جاده که صراط مستقیم است، انسان غرق در نعمات الهی میگردد، و دنیا و آخرت او در سایه تلاش هدفمندانهاش تأمین و تضمین میشود.
لذا در بینش علوی اولین هنر تقوا، خودباوری، خودیابی و خواتّکایی است و بریدن از چپ و راست، و نه گفتن به وسوسههای خناسهای شرق و غرب؛ زیرا وعدههای چپ و راست سرابی بیش نیست که انسان تشنهآن را آب میپندارد، ولی هر چه به آن نزدیکتر میشود چیزی جز حرمان و دوری از حقیقت زندگی بهرهاش نخواهد شد.
و سرانجام به نظر حضرت، تقوا آن مرکب راهواری است که اگر کسی بر آن سوار شود یقینا او را به سر منزل مقصود خواهد رساند، و او را در بین راه نخواهد گذاشت، در حالی که مرکبهای دیگر سوار خود را به زمین خواهند زد و او را به رنج و ذلت و پستی خواهند کشاند. (خطبه /16)
3) علم و دانش
از جمله پیامدهای اصلاحات بعد از رنسانس در غرب، جدایی میان علم و دین و مسؤولیّتزدایی از علم بود، به گونهای که هر گاه سخن از دین به میان میآمد گویا تمامی خرافات و پندارهای واهی در آن گرد آمده است و هر جا سخن از علم باشد آن جا حقیقت و واقعیت حضور دارد، در حالی که از منظر آن حضرت نه تنها میان علم و دین تضاد و تعارضی وجود ندارد، بلکه دین هدف از زندگی و مسیر حرکت به سوی هدف را نشان میدهد، و علم نیز چراغ این راه و ابزار چگونه رفتن به سوی هدف را معین میسازد.
در بینش امام علی علیهالسلام ، وظیفه انبیاء الهی که خود وارستهترین و متدیّنترین انسانها و آورندگان دین الهی بودند، احیاگری علم و دانش، و خرافهزدایی از عقول بشر بوده است. در نظام علوی که معیار آن حقمحوری و تلاش برای شناسایی حق و عمل به آن است، بیتردید پیشنیاز عمل به حق، شناخت حق است و آن میسّر نخواهد شد مگر در سایه علم و دانش و آگاهی.
به اعتقاد حضرت همه ظروف دارای اندازه و گنجایش میعنی است، بجز علم، که پیوسته در حال گشایش و افزایش است و هیچ محدودیت و پایانی را نمیتوان برای آن در نظر گرفتن و فرقی هم از این جهت میان شاخههای علوم نخواهد بود و از نظر زمان و مکان هم هیچ حد و حصری را نمیپذیرد.
بیشک یکی از ظلمهای آشکار دوران اصلاحات در غرب نسبت به علم، مسؤولیتزدایی از دامن علم و به تبع آن عالم بود. مهمتر از آن این که علم و عالم توجیهگر ظلم و ظالم نیز شدند، و در این میان علم اقتصاد نیز از این موضوع مبرّا نیست؛ به عنوان مثال نظریه سرمایه انسانی که بعد از دهه 1950 مورد توجّه بسیاری از صاحبنظران اقتصادی قرار گرفته، از آن به عنوان مهمترین راه حل برای رسیدن به توسعه اقتصادی یاد میشود، پیش از آن که به درمان توسعهنیافتگی بپردازد، توجیهگر هر نوع نابرابری و افزایش شکاف طبقاتی در جامعه میگردد.
ادوارد برمن در کتاب کنترل فرهنگ به تشریح این مطلب پرداخته، میگوید:
«در خلال دهه 1950، گرایش جدیدی نیز در علوم اقتصاد در آمریکا پا گرفت. طبق نظر کارابل و هالسی ... نظریه سرمایه انسانی «موقعیت ممتاز در محافل علمی و سیاستگذاری، بویژه در ایالات متحده کسب کرد»... بنیادهای کارنگی، فورد و راکفلر به گونهای سخاوتمندانه به کمک و حمایت از رهبران این حرکت جدید... برخاستند ... کارابل و هالسی به گرایش آشکار عقیدتی طرفدار سرمایهداری نظریه سرمایه انسانی اشاره کردهاند و نشان دادهاند که این نظریه تا چه حد شیوه زندگی آمریکایی و ایدئولوژی لیبرالیسم سرمایهداری انحصاری در داخل را تأیید میکرد. به گفته ایشان، این واقعیت که نظریه فوق از ایدئولوژی حاکم وقت بر جامعه آمریکا حمایت میکرد ... بیتردید عوامل مهمی در جذابیت اعطاکنندگان کمکهای مالی پژوهشی تلقی میشود، و این را باید عاملی جدا از امتیازات ماهوی آن نظریه به عنوان یک ابزار نظری تحلیل، و روشهای دقیق کمی آن بهشمار آورد. پاولز و گینتیس درباره این ارزیابی به اظهارنظر پرداخته و یادآور میشوند که چهارچوب فکری نظریه سرمایه انسانی، به بهترین وجه هر نوع انگاره اختناق و نابرابری را (در نظام سرمایهداری، سوسیالیسم دولتی و غیره) توجیه میکند؛ زیرا در نهایت، تمام بدبختیهای فردی و اجتماعی را یا به کاستیهای شخصی و یا به ضرورتهای اجتنابناپذیر تولید نسبت میدهد. به طور خلاصه این نظریه ایدئولوژی مناسبی را برای دفاع از وضع موجود ارائه میکند.»38
بیتردید سرچشمه بسیاری از مشکلات و معضلات جوامع را میتوان مسئوولیتزدایی و بیدرد شدن عالِم در جهان کنونی دانست؛ زیرا علم به جای این که در خدمت درمان دردها و حل معضلات جوامع محروم و نیازمند باشد، به عکس ابزاری شده است برای چپاول هر چهبیشتر سرمایههای آنها، و نیز پذیرش و توجیه وضع موجود با ترفندهای گونهگون. بیجهت نیست که حضرت در تعریف عالم میفرماید: «العالم من عرف قدره»؛ عالم انسانی است که به مرز خودشناسی رسیده باشد، و اولین قدم خودشناسی در بینش آن حضرت مسؤولیتپذیری انسان عالم است. در آن صورت، علم به جای این که کمندی در دست ظالم باشد، وسیلهای است برای رهایی مظلوم.
حق و عدل
عدالت که به معنای قرار دادن هر چیز در جایگاه خود است، به طور طبیعی این معنی را تداعی میکند که آن شیء نسبت به آن مکان حق و حقوقی دارد، و جلوگیری از قرار گرفتن آن شیء در آن محل ظلم و ستم به شمار میآید. در نظام علوی، حق و عدل دو اصل اساسی و بنیادی هستند که پایههای نظام اقتصادی و اجتماعی را میسازند. به اعتقاد حضرت، حق و عدل جز در بستر دین و نظام برخاسته از مبانی دینی میسّر نیست.
امام علیهالسلام در بخشی از خطبه 87، به بیان این حقیقت پرداخته، میگوید:
«مردم! کجا میروید؟ چرا از حق منحرف میشوید، پرچمهای حق برپاست و نشانههای آن آشکار است، با این که چراغهای هدایت روشنگر راهند، چون گمراهان به کجا میروید؟ چرا سرگردانید؟ در حالی که عترت پیامبر شما در میان شماست. آنها زمامداران حق و یقینند.»
از منظر آن حضرت حق یک امر نسبی نیست که نتوان برای آن مبنا و معیاری ثابت در نظر گرفت، بلکه واقعیتی ثابت و غیرقابل تردید و انکار است. از اینرو، یکی از مهمترین وظایف پیامبران الهی بیان حق و دعوت مردم به سوی حق است؛ چنان که در وصف پیامبر اکرم میفرماید: «ارسله داعیا الی الحق و شاهدا علی الخلق»39 و پیامبر نیز بدون هیچ سستی و کوتاهی این کار را انجام داد. بیتردید در رأس حقوقی که انبیاء ملزم به بیان آن بودند، حقاللّه بود که «جَعَل حقّه علی العباد ان یطیعوه».40
براساس چنین باوری است که علی علیهالسلام در دعا و نیایش خود میگوید:
«خدایا! به تو پناه میبریم از آن که از فرموده تو بیرون شویم، یا از دین تو خارج گردیم، یا هواهای نفسانی پیاپی بر ما فرود آید، که از هدایتارزانی شده از جانب تو سرباز زنیم.»
آری اگر دین به بیان حق و معیار و ملاک آن نپردازد، چگونه میتوان حق را شناخت تا بتوان به آن عمل کرد، و به چه انگیزهای ممکن است از انسانی که محرک اصلی او منافع فردی است، توقع داشت که در صورت تعارض منافع او با دیگری یا با منافع جامعه، دست از منافع خود بردارد، و تن به حق و عدالت دهد؛ همان چیزی که امروز جهان بشدّت گرفتار آن است؛ به عنوان مثال با جهانی شدن اقتصاد آیا حق آن است که سرمایه بدون هیچ ممانعت و محدودیتی، در جایی قرار بگیرد که بیشترین سودآوری را برای سرمایهدار دارد، یا این که حق آن است که سرمایه در جایی متمرکز شود و به فعالیت بپردازد که بیشترین نیاز به آن وجود دارد؟
به تعبیر دیگر، آیا حق این است که کشورهای جهان با سعهصدر مرزهای خود را به سوی سرمایهگذاران خارجی باز کرده تا آنها به گونهای که منافعشان ایجاب میکند به بهرهبرداری از منابع کشورها بپردازند، یا این که سرمایهداران جهانی همچون کارتلها و تراستها چنین حقی ندارند، و ثروتهای ملّی متعلق به ملتهای ساکن در این کشورهاست. و یا به تعبیر تارو «کارایی نظام سرمایهداری از یافتن فرصتهایی سرچشمه میگیرد که یابندگان آن میتوانند پولهای کلانی به جیب بزنند، برخی این فرصتها را مییابند و برخی نمییابند. رقابت نیز جز این نیست که دیگران را از بازار بیرون برانیم و درآمدهایشان را از آنان بگیریم و فرصتهای کسب درآمدهایشان را قبضه کنیم. همین که ثروت به دست آمد، امکانات و فرصتهای پول درآوردن چندین برابر میشود؛ زیرا ثروت انبوه فرصتهایی را برای کسب درآمد و عایدات در اختیار میگذارد که از دسترس کسانی که ثروت ندارند خارج است.»41
از اینرو، به اعتقاد وی «ثروت کلان، برخلاف آنچه در کتابهای درسی رشته اقتصاد نوشتهاند، از راه سالها صبر و پسانداز و سپس سرمایهگذاری دوباره آن با نرخهای بازگشت سرمایه بازار، به دست نمیآید»42 و به گفته تارو بیل گیبتز ثروتمندترین فرد امریکا از همین طریق توانسته 15 میلیارد دلار ثروت به هم رساند.43
حال سؤال این است که آیا این کارایی و رقابت، بحق و مطابق عدالت است، یا بناحق و باطل و مخالف عدالت؟ معیار و میزان حق و باطل در این جا چیست؟ هر چند سرمایهداری خود مدعی بحق بودن و مطابق عدالت بودن عملکرد خویش است.
در باور ما «هیچ مکتب و عقیدهای نمیتواند برای لزوم عدالت در میان انسانها ملاکی واقعی نشان دهد، مگر این که پس از تحلیلهای نهایی به این حقیقت اعتراف کند که ملاک واقعی عدالت، خداست و بس.»44
از اینرو، به اعتقاد اندیشمندان باید در جوامع، فرهنگی حاکم شود که با آن اعتقاد به توحید و عدالت به عنوان اصول دین مورد توجّه قرار گرفته و تقویت گردد، و جایگاه آموزههای دین و عمل به آنها در تعیین سرنوشت انسانها تبیین شود.
بارتلمی سانتهیلر که به مقایسه بین فلسفه سیاسی ارسطو و افلاطون پرداخته، فلسفه سیاسی تربیتی افلاطون را نیز چنین دانسته، میگوید:
«این اصول دین است که قویترین اعتقاداتی که انسان را با خدا مربوط میسازد، به وجود میآورد، قطعا خداست اول و وسط و پایان همه کائنات.
اوست که ملاک و مقیاس عدالت میان مخلوقات است در همه اشیاء.
ما بایستی با این عقاید با اهمیّت و ضروری افکار کودکانمان را روشن کنیم. این عقاید است که اگر قانونگذار شخصی حکیم باشد بایستی با هر وسیلهای که ممکن است چه با نرمی و چه با خشونت آن را در درون شهروندان بگستراند.... اساس این عقاید سه اصل مهم است:
1 ـ وجود خدا.
2 ـ نظارت او بر همه هستی.
3 ـ عدالت او که هیچ گونه تمایل راهی به آن ندارد.
انسان بدون اعتقاد به این اصول سهگانه در زندگی تصادف نمای این دنیا گم میشود؛ زیرا تسلیم تمایلات میشود و در تاریکیهای شهوات و جهالتش غوطهور میگردد.»45
حال با توجّه به آنچه در بخش چهارم درباره اصول و مبانی اصلاحات در نظام اقتصاد علوی گفته شد، به طور طبیعی دو هدف مهم و اساسی از درون این مبانی به دست میآید، که از اهداف اصلی نظام علوی شمرده میشود:
1 ـ تحکیم و تقویت ارزشهای الهی و انسانی در سایه نظام اقتصادی؛
2 ـ محرومیتزدایی به عنوان یک
وظیفه دینی و انسانی.
نوشتار را با کلامی از امام علی علیهالسلام در ضرورت پیروی از اهل بیت عصمت و طهارت به پایان میبریم:
«عاقل با چشم دل، سرانجامِ کار را مینگرد، و پستی و بلندی آن را تشخیص میدهد. دعوتکننده حق (پیامبر صلیاللهعلیهوآله ) دعوت خویش را به پایان رسانید، و رهبر امّت به سرپرستی قیام نمود، پس دعوتکننده حق را پاسخ دهید و از رهبرتان اطاعت کنید.
گروهی در دریای فتنهها فرورفته، بدعت را پذیرفته، و سنتهای پسندیده را واگذاردند، مؤمنان کنارهگیری کردند و گمراهان و دروغگویان به سخن آمدند.
مردم! ما اهل بیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله چونان پیراهن تن او، و یاران راستین او، و خزانهداران علوم و معارف وحی، و درهای ورود به آن معارف میباشیم، که جز از دَر، هیچ کس به خانهها وارد نخواهد شد و هر کس از غیر دَر وارد شود، دزد نامیده میشود.
مردم! درباره اهل بیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله آیات کریمه قرآن نازل شد، آنان گنجینههای علوم خداوند رحمانند، اگر سخن گویند، راست گویند و اگر سکوت کنند بر آن پیشی نجویند.»
(خطبه 154)
پینوشتها
1 . مایکل، ب. فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه جواد شیخالاسلامی، سوم، فصل هشتم، ص 461.
2 . شهریار زرشناس، اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران، (1378)، ص 39.
3 . ژرژ بوردو، لیبرالیسم، ترجمه عبدالوهاب احمدی، (نشر نی، 1378)، ص 38.
4 . همان، ص 25.
5 . آنتونی آر بلاستر، لیبرالیسم غرب، ترجمه عباس مخبر، (چاپ سوم: 1377)، ص 44.
6 . همان، ص 48.
7 . لیبرالیسم، ص 78.
8 . فرانک ب، تایپتون ـ رابرت آلدریچ، تاریخ اقتصادی و اجتماعی اروپا، ترجمه کریم پیرحیاتی، (1375)، ص 92.
9 . لیبرالیسم غرب، ص 373.
10 . لیبرالیسم، ص 163.
11 . پیروو، مینی، فلسفه و اقتصاد، ترجمه مرتضی نصرت ـ حسین راغفر، (1375)، ص 91.
12 . ای. اف. شوماخر، کوچک زیباست، ترجمه علی رامین، (چاپ چهارم: 1378)، ص 28.
13 . ریمون بار، اقتصاد سیاسی، ترجمه منوچهر فرهنگ، (1367)، ج1، ص 50.
14 . باقر قدیری اصلی، سیر اندیشه اقتصادی، (چاپ نهم: 1376)، ص 58.
15 . همان، ص 60.
16 . همان، ص 61.
17 . آنیکن، تاریخ علم اقتصاد، ص 241.
18 . محمّد علی کاتوزیان، آدام اسمیت و ثروت ملل، ص 27.
19 . سیر اندیشه اقتصادی، ص 115.
20 . همان، ص 116، به نقل از ثروت ملل، اسمیت، ج2، ص 172.
21 . فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه بهاءالدّین خرمشاهی، (1370)، ج8، ص24.
22 . فریدون تفضلی، تاریخ عقاید اقتصادی، ص71.
23 . محمّد علی کاتوزیان، ایدئولوژی و روش در اقتصاد، ص 226.
24 . اقتصاد سیاسی، ص 80.
25 . کوچک زیباست، ص 41.
26 . لیبرالیسم غرب، ص 38.
27 . پروفسور لستروتارو، آینده سرمایهداری، ترجمه عزیز کیاوند، (1376)، ص 351.
28 . منوچهر زندی حقیقی، نظریههای اقتصادی در قرن بیستم، (چاپ ششم)، ج1، ص 60.
29 . وسائل الشیعه، ج6، ص 307.
30 . نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، خطبه 16. شایان یادآوری است که در ترجمه خطبهها از نهجالبلاغه ترجمه آقای محمّد دشتی استفاده شده است.
31 . نوآم چامسکی، نظامهای کهنه و نوین جهانی.
32. دکتر احمد سیف، مقدمهای بر اقتصاد سیاسی، اول، 1376، ص 179.
33 . باقر، پرهام، با همنگری و یکتانگری، (1378)، ص 58.
34 . روژهگارودی، امریکا پیشتاز انحطاط، ترجمه قاسم صنعوی، (چاپ دوم: 1377)، ص 20.
35 . غررالحکم، ج2، ص 743.
36 . لسترتورو، شاخ به شاخ، ترجمه رشید اصلانی، (1375)، ص 22.
37 . صحیفه نور، ج4، ص 190.
38 . ادوارد برمن، کنترل فرهنگ، ترجمه حمید الیاسی، (چاپ سون: 1373)، ص 163.
39 . نهجالبلاغه، خطبه 116.
40 . همان، خطبه 216.
41 . آینده سرمایهداری، ص 308.
42 . همان، ص 309.
43 . محمّد تقی جعفری، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج3، ص 268.
44 . همان، به نقل از: سیاست ارسطو، ترجمه سانتهیلر از یونانی به فرانسه و احمد لطفی نیز از فرانسه به عربی، ص 20.