آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

برای این که تحلیل درستی از اصلاحات فرهنگی داشته باشیم قبل از هر چیزی لزوم انگیزه‏شناسی آن به نظر می‏رسد، هر چند که برای سایر اصلاحات هم نیاز به چنین کاری هست؛ امّا در مورد سایرین معمولاً دلایل حسّی و ملموسی وجود دارد که به وسیله آنها می‏توان از آن دفاع به عمل آورد.
انجام اصلاحات در امور اقتصادی و سیاسی اگر به صورت کارشناسی شده باشد جز به برآورد کردن هزینه‏ها و تواناییهای مادّی و تأمین نیروی انسانی کارآگاه به چیز دیگری نیاز ندارد که گرچه امر سهلی نیست، لیکن نسبت به اصلاحات فرهنگی ساده‏تر و عملی‏تر است در حالی که اصلاحات فرهنگی از سایر اصلاحات حتّی از انقلاب نیز، مشکل‏تر است به ویژه اگر طرح اصلاحات فراگیر و همه جانبه‏ای در طراحی نقشه صورت پذیرفته باشد چیزی در حد یک معجزه است؛ همچنان که در جهت مخالف آن یعنی تخریب فرهنگ نیز، نیاز به سرمایه‏گذاری و تلاش سترگی است. حتّی دشواری کار، تنها در زمینه فرهنگ مادی1 نیست زیرا آن از مقوله محسوس است و کار اصلاحات در آن مشابه اصلاحات اقتصادی و بلکه در بعضی قسمتها خود آن است. آنچه کار را با دشواری و پیچیدگی مواجه می‏سازد دقت عمل در انتقال تغییرات اصلاحی از بُعد مادی به بُعد معنوی فرهنگ است.
انگیزه‏شناسی اصلاحات
ما در رویارویی با مسأله اصلاحات فرهنگی خود را در میانه دو مهم می‏یابیم که جمعا ما را سه مهم در پیش خواهد بود:
1 ـ بررسی وضعیت موجود به منظور مقایسه ارزشهای آرمانی با ارزشهای عملی حاکم بر جامعه برای ارزیابی و تشخیص صحیح از فاسد.
2 ـ انگیزه‏شناسی، که در دو قسمت باید انجام گیرد:
الف ـ انگیزه‏شناسی ارزشهای عملی موجود؛
ب ـ انگیزه‏شناسی منادیان اصلاحات.
به ویژه قسمت دوم، چه آن که این منادیان همه از اصلاحات واحدی دم نمی‏زنند؛ برخی مرادشان از اصلاحات تغییر مابقی ارزشهای آرمانی است و به عبارتی دیگر در پی محو و تغییر کامل ارزشهای حاصل شده از انقلاب اسلامی، یعنی ایجاد تحول و انقلاب اساسی در آن هستند، و برخی برعکس اینها مرادشان از اصلاحات برگشتن تغییر حاصل شده است. و به عبارتی دیگر این تغییرات را منافی اصول انقلاب اسلامی می‏دانند؛ برخی دیگر برداشتی که از اصلاحات دارند تأمین نیازهای جدید و تولید عناصر فرهنگی تازه به منظور پاسخگو شدن در برابر خلأها و کمبودهای نوظهوری است که در اثر تکامل و حرکت جامعه به سمت پیشرفت و ترقی در سر راه آن روییده و پدید آمده است و یا در پی تغییر عناصری از فرهنگ هستند که وجودشان زمان‏دار بوده و اکنون وقت آن گذشته و فعلاً جنبه نمادین یافته است.
3 ـ پیدا کردن پاسخ صحیحی به «چه باید کرد؟».
مسلّما هر کدام از گروه‏های اصلاح‏خواه این پرسش را از خود می‏کند، زیرا این جا مرحله اقدام عملی و به سخنی دیگر، یافتن راهکار است.
معنا و مفهوم اصلاحات
اصلاحات را در یک مفهوم نمی‏توان جست و جو نمود. گاهی این کلمه گفته می‏شود و منظور از آن، رفرمیسم (Reformism) است. یعنی «سیاست اصلاح اجتماعی و اقتصادی از طریق مراحل تدریجی نه با دگرگونی انقلابی.2
و گاهی این کلمه بر «تجدیدنظرطلبی» (Revisionism)اطلاق می‏شود که مفهومی اصلاح‏طلبانه و انتقادی (نسبت به آنچه بوده و هست) دارد.
«... تاریخ پیدایش این واژه به دهه 1890 می‏رسد، در آن زمان ادوارد برنشتاین، سوسیال دموکرات آلمانی درصدد بود که عقاید مارکسیستی را در پرتو تجربه تاریخی اصلاح کند... به نظر می‏رسد که همتای دنیایی آن، رفض جزم دینی باشد.»3
از معانی آشتی‏ناپذیرانه و تند آن که بگذریم به «تغییر فرهنگی» (Acculturation) می‏رسیم که با بحث و مراد ما قرابت و نزدیکی بیشتری دارد و به اصطلاح، معنای تلطیف شده فرهنگی می‏یابد، این معنا چنان که نویسندگان فرهنگ اندیشه نو، می‏گویند: «نوعی تغییر فرهنگ، که از «برهم کنش» دو یا چند جامعه یا گروه با سنّت‏های فرهنگی متفاوت پدیدار می‏شود»4 می‏باشد.
تحولات اجتماعی
و نیاز به اصلاحات فرهنگی
تحول امری اجتناب‏ناپذیر است و منشأ بروز دگرگونیها، و آنچه مسأله مورد بحث ما است آن دسته از دگرگونیهایی است که در فرهنگ رخ می‏دهد، امّا فرهنگ هم یک امر بسیط نیست و چنان که دانستیم بطور کلی بر دو بخش تقسیم می‏شود: مادی و غیرمادی.
اکنون باید ببینیم دگرگونیها از چه مقوله‏ای هستند؛ در کدام بخش آسانتر انجام می‏شوند و چگونه به سایر مؤلفه‏ها سرایت می‏کنند؟ به عبارت دیگر، مکانیسم دگرگونی فرهنگ چیست؟ چه آن که اگر پیشاپیش، این قسمت از بحث روشن نشود راه وصول به امکان ویرایش و اصلاح از همان آغاز مسدود است. عموما دگرگونی در امر فرهنگ به دو شیوه انجام می‏گیرد: طبیعی و غیرطبیعی.
طبیعی آن است که در اثر تغییرات در عرصه تکنولوژی مادی، خودبخود تغییراتی در فرهنگ (مادی و غیر آن) به وجود آید، یا آن که در اثر تغییرات در محیط طبیعی یا انسانی که غیرارادی انجام می‏شود فرهنگ از آن متأثر گردد.
غیرطبیعی آن است که تغییر براساس پیش‏نگری و طرح عقلی و عملی انسانی حاصل گردد، یعنی به وسیله انسانهای آگاه و اندیشمند، یا انسانهای نادان و کورذهن به وجود می‏آید.
مثال اول: نهضتهای انبیا، انقلابهای اصیل، کشفهای علمی شگرفت و...
مثال دوم: یورشهای وحشیانه، انفجار بمبهای اتمی، کودتاهای سیاه و...
در بخش طبیعی عموما سه عامل مهم را می‏توان در تغییر فرهنگ مادی و سپس غیرمادی جامعه دخیل و مؤثر دانست:
1 ـ محیط طبیعت، از قبیل خشکسالی، بیماریهای فراگیر، زمین لرزه، سیل، ویرانی جنگ و... امّا این عامل نقش عمده و غالبی ندارد، زیرا اولاً به ندرت اتفاق می‏افتد و ثانیا زود جبران می‏شود، امّا در عین حال در برخی وضعیتها ممکن است دارای تأثیرهای کلان و تاریخی باشد، نظیر زلزله‏ای که موجب خشکیده شدن دریاچه‏ای بشود و یا مانع آبی بین یک خشکی بوجود آورد.
2 ـ جمعیت، مانند ازدیاد یا کم شدن جمعیت یک کشور، اختلاط غیرمترقبه جمعیتهای نامتجانس (چنان که در برداشته شدن مرز جغرافیایی دو آلمان بود، و نیز پناهندگی پرتراکم برخی جمعیتها به داخل کشور دیگر)؛ تردد انسانها به میان یکدیگر و... این عامل دارای تأثیرهای مثبت و منفی فراوانی است و سرعت تغییر نیز، بیشتر است. مثبت، در صورتی که یکی از دو قطب جمعیت را نیروی کارِ دانا و متخصص تشکیل داده باشد که به بهبود وضع تولید کمک می‏کند؛ و منفی، در صورتی که یکی از دو قطب جمعیت از انحطاط فوق‏العاده فرهنگی ـ تمدنی برخوردار باشد، که ناخودآگاه به آشفتگی فرهنگی منجر می‏شود و دست کم، برای مدتی کنترل فرهنگی جامعه متزلزل می‏شود.5
3 ـ آنچه در دنیای کنونی عامل بسیار مهم تأثیرگذاری بر فرهنگ مادی و غیرمادی است مسأله تکنولوژی می‏باشد.
بروس کوئن، ضمن آن که تکنولوژی را مهمترین عالم مؤثر بر دگرگونیهای اجتماعی و فرهنگی می‏شناسد می‏گوید:
«انتظار می‏رود که هر چه دگرگونیهای تکنولوژیکی سرعت و شتاب بیشتری پیدا کند، دگرگونیهای فرهنگی ناشی از آن بیشتر شود.»6
این بدان معنا است که وی آن را یک پروسه به روز شونده خودکار در عرصه فرهنگ می‏شناسد، چنان که از نظر کمّی و کیفی همراه با مسائل انسانی، پیش می‏رود و در هر موقعیتی قدرت پردازندگی آن، متناسب با نیازهای روز می‏گردد.
عوامل تغییر غیرطبیعی چنان که گفته شد معمولاً انسانی هستند که آن هم به دو صورت ممکن است اتفاق افتد: ارادی و غیر ارادی. در صورت ارادی آن چنان که باز هم گفته شد عقل یا جهل مدخلیتی تام دارند لیکن در صورت غیرارادی گرچه امکان پیش‏بینی علمی دارد امّا اغلب به حکم واقعه اجتماعی است، مثلاً بروز جنگی خانمانسوز و ویرانگر باعث نابود شدن تمام امکانات و انرژیهای یک ملت می‏شود؛ اکنون ممکن است دو واقعه اتفاق بیفتد: یکی این که ناامیدی کامل، به خودباختگی و اسارت آن قوم منتهی شود و در نتیجه، تمدن و فرهنگ خود را بکلی از دست بدهند؛ و دیگری این که لجاجت و سماجت عاقلانه آنها را تحریک نماید و آنها با تغییر تاکتیک به خودباوری و اتکا به نفس روی آورده در درون خود بکوشند و دو برابر قبل تلاش نمایند تا سیادت از دست رفته خود را بازستانند. طبعا هر کدام از این دو واقعه که در پی تغییر طبیعی جنگ ویرانگر روی بدهد منشأ تغییر غیرطبیعی‏ای در جامعه خواهد شد که سرنوشتی دیگر برای آنها رقم خواهد زد و خداوند عز و جل در قرآن کریم به این امر اشاره می‏کند که: «انّ اللّه‏ لایغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بانفسهم»7
نوع دیگر تغییر غیرطبیعی تبدیل فرهنگ عوامی به والا در اثر رشد علمی و هوشی آنان و برعکس است. یعنی عوامل پیشرفت یا انحطاط پس از عمل کردن خود، فرهنگی دیگر برای یک قوم به ارمغان می‏آورد.
زمینه‏های دگرگونی فرهنگ
در ارتباط با این که تغییر در فرهنگ آیا ممکن است و به چه صورتی اتفاق می‏افتد در سابق عقیده بر این بود که تغییر بندرت حاصل می‏شود و اگر هم حاصل شود بسیار کند است، مثلاً در طی یک یا دو نسل به گونه‏ای که حرکت تبدیلی آن نامحسوس می‏نماید و تنها بعد از گذشت چیزی در حدود نیم قرن از راه مقایسه تاریخی آن می‏توانیم چنین تغییری را احساس نماییم.
عبدالرحمان بن خلدون، دانشمند مسلمان تونسی (قرن هشتم هجری،مورخ و جامعه‏شناس) شاید از زمره نخستین کسانی باشد که با مطالعه در تاریخ انسانها به راز تحول و تغییر اجتماعی پی برده است، وی می‏گوید:
«یکی دیگر از اغلاط پوشیده تاریخ از یاد بردن این اصل است که احوال ملّتها و نسلها در نتیجه تبدیل و تبدّل اعصار و گذشت روزگار تغییر می‏پذیرد، و این به منزله بیماری مزمنی است که بسیار پنهان و ناپیدا است، زیرا جز با سپری شدن قرنهای دراز روی نمی‏دهد و کمابیش بجز افراد انگشت‏شمار از کسانی که به تحولات طبیعت آشنایی دارند، این را درک نمی‏کنند...»8
بروس کوئن جامعه‏شناس معاصر آمریکایی نیز به این عبرت تاریخی اشاره می‏کند، وی می‏گوید:
«هر چند مردم نسبت به رها کردن سنتها، ارزشها و آداب و رسوم خود برای قبول سنتها، ارزشها و رسوم تازه انعطاف‏ناپذیر و سخت‏گیرند، کمتر فرهنگی است که در طول تاریخ دچار دگرگونیهایی نشده باشد. بدیهی است روشها و میزان این دگرگونی متفاوت است.»9
توجّه به این نکته ضرورت دارد که سابقا جوامع انسانی در وضعیت نسبتا استاتیکی بسر می‏بردند و تحولات ناشی از اکتشافات علمی بندرت اتفاق می‏افتاد، بنابراین؛ کمتر تغییراتی در حوزه مادی فرهنگ رخ می‏داد تا بتوانیم تحول عمده‏ای را ادراک نماییم؛ امّا امروزه به دلیل پیشرفت و توسعه علوم، دامنه این تغییرات نیز گسترده شده و به حوزه معنوی فرهنگ نفوذ یافته است و لذا بیشتر جامعه‏شناسان تغییر سریع فرهنگ را می‏پذیرند و در پژوهشهای میدانی و تجربی خود به نمونه‏هایی برای اثبات آن اشاره می‏کنند، لیکن برخی همچون آلفرد وبر معتقدند که:
«فرهنگ مادی قابل انتقال [و در نتیجه قابل تغییر] است در حالی که فرهنگ غیر مادی منحصر به فرد، غیرقابل انتقال و محدود به زمان و مکان می‏باشد» [وی در توضیح آن می‏گوید:] «کشورهای در حال توسعه ممکن است از غرب کسب علم و فن کنند لیکن مذهب، فلسفه وهنر خود را حفظ خواهند کرد.»10
بنابراین عقیده، طبعا اصلاحات فرهنگی در بخش مادی فرهنگ (در صورت نیاز) موضوعیت خواهد یافت و زمینه بحث اصلاحات در بخش فرهنگ معنوی شامل دین، اخلاق، ارزشها وهنجارها، حقوق، سازمان اجتماعی و... منتفی خواهد بود، زیرا هیچ تغییر در آنچه هم اکنون مقبولیت یافته است رخ نداده و نخواهد داد؛ البتّه ممکن است در بُعد کاربری (اجرا، عمل و قابلیت‏یابی برای کارکرد به وسیله شرایط متناسب اجتماعی) در اثر تغییر فرهنگ مادی و طبعا تغییر شرایط انسانی و مکانی و ابزاری اختلالهایی صورت گیرد و زمینه اصلاحات در آن جا به وجود آید.
برخی دیگر همانند تی‏بی باتومور معتقدند که فرهنگ چه مادی و چه غیرمادی دستخوش تغییر می‏شود و دلیل آن هم این است که هر دو بخش فرهنگ قابل انتقال هستند [پس امر ثابت و منحصربه فرد، زمان و مکان و... نیستند [باتومور از راه مطالعه تجربی و پژوهشهای میدانی به این عقیده می‏رسد. او مسأله را بدین‏گونه مطرح می‏کند که:
«این جا می‏توانیم مسأله عناصر مادی و غیرمادی فرهنگ را با روشی تجربی مطالعه کنیم. کشورهای در حال توسعه از غرب علم، تکنولوژی و روشهای بازرگانی جدید را وارد کرده‏اند، ولی آیا می‏توان گفت که فرهنگ غیرمادی بدون هیچ گونه تأثر و تغییری برجا مانده است؟ [وی سپس نظریه ثابت و منحصربه‏فرد... بودن فرهنگ غیرمادی را به حکم مشاهده تجربی در هندوستان، چین، کوبا و... رد می‏کند] وجود احزاب سوسیالیستی و کمونیستی نشانه‏هایی از ورود ارزشها و فلسفه‏های سیاسی غرب هستند... به علاوه، وجود حکومت پارلمانی نشان می‏دهد که این کشور[ها] نه تنها نظام دستگاه حکومتی خود را از غرب کسب کرده بلکه ارزشها و مفاهیم سیاسی را که به طرز سازمان دادن یک اجتماع سیاسی مربوط می‏شود از جوامع غربی اخذ نموده‏اند.»11
براساس این طرز تلقی از تغییر فرهنگی ضرورت بازنگری در عناصر غیرمادی فرهنگ کشورهای رو به توسعه همچون ایران به صورت جدّی مطرح می‏باشد، زیرا امکان ورود اصول فلسفی در زمینه تعلیم و تربیت، حقوق و قوانین، سازمان اجتماعی، اخلاق عملی، فلسفه سیاسی حکومت از غرب وجود دارد و طبعا اگر چنین اصول و مبانی فکری فلسفی‏ای نفوذ یافته باشد احتمال دگرگونی در ارزشها و هنجارها نیز، تقویت می‏شود.12
ارزیابی تغییر فرهنگی
در جامعه معاصر ایرانی
بدون هیچ نیازی به نظرسنجی و انجام تحقیق وسیع میدانی، و با نگاهی حتّی گذرا به آنچه در طی همین دو نسل اخیر روی داده است ـ به ویژه در دو دهه آغازین انقلاب اسلامی ـ می‏توان تغییر 180 درجه‏ای فرهنگ مادی و به تبع آن، تغییر کاملاً محسوس فرهنگ غیرمادی را در جامعه ایرانی مشاهده نمود.
توسعه تکنولوژی و صنعت ـ به ویژه در بخش کامپیوتر ـ اتوبان ارتباطات را به شبکه جهانی متصل نموده است و تغییرات قابل توجّهی در باورداشتها، عادات، آداب، اخلاق عمومی و رفتار اجتماعی و آنچه از نظر روان‏شناسی رشد جهش ناخودآگاه یا بلوغ ناگهانی نامیده می‏شود، به وجود آورده است چنان که به هنگام مقایسه می‏توان یک انسان روستایی دورافتاده امروز را با یک انسان شهری قبلی همتراز دانست.
تسهیلات معیشتی و ترافیکی بویژه در بخش حمل و نقل، همه نقاط کشور را به هم متصل و نزدیک ساخته است، چنان که زحمت رفت و آمد از غربی‏ترین تا شرقی‏ترین ناحیه کشور به اندازه مسافرت از شهر به حومه در قدیم گردیده و مظاهر تمدنی و فرهنگی را در قالب «فرهنگ معیار» نمودار ساخته است چنان که بسیاری از سنتها و رسوم قومی متروک گردیده، اعتقادات سنتی فراموش شده، جریان آموزش و پرورش انتقالی متوقف شده است. امروز در هر نقطه‏ای از ایران صنعت برق و مخابرات در حد نسبتا کافی وجود دارد که این دو صنعت کلیدی، راه را برای ورود فراورده‏های تمدنی در حد قابل ملاحظه‏ای هموار می‏گرداند. این فراورده‏ها که از آن به تکنولوژی مادی یاد می‏کنیم نخست در سازمان اجتماعی، نوع روابط و مناسبات، نوع شیوه‏های عملکردی و روشهای اجرایی تأثیر نهاده و شکل دیگری را جایگزین آنها گردانیده است و سپس خرده فرهنگهای غیرمادی و اجزاء این فرهنگها را دستخوش تغییر نموده است.
یک جامعه روستایی که به روش سنتی به کشاورزی اشتغال دارد، سبک زندگی‏ای براساس اقتضای ابزار کار و تجارب موجودمحلی را واجد است که در مجموع، فرهنگ کار و زندگی او را مشخصا از دیگر اقوام متمایز می‏سازد. روابط و نقطه‏های اتصال او با افراد و گروههای اجتماعی، مراکز تهیّه و تولید کارافزار و نیز، مراکز صرف و مبادله تولیدات او براساس نیازمندیهایی است که خود در تأمین اغلب آنها مستقیما نقش دارد؛ اکنون با ورود ماشین‏آلات مختلف کشاورزی و توسعه ابزار صنعتی از یک سو، و کم‏رنگ شدن نقش آنان در تأمین نیازمندیهای معیشتی خود ـ به دلیل گستردگی سطح نیازها و نیز، وابستگی زندگی ماشینی به خارج ـ از دیگر سوی، و باز شدن مدار ذهن در اثر برخورد با تجارب ملتهای دیگر و در پی آن، رویکرد آگاهانه به آموزشهای مدرن مکانیزه که شاخصه‏های تغییر فرهنگ مادی را نشان می‏دهند و منجر به تغییر روشها در کاشت، داشت و برداشت و صرف تولیدات گردیده است، دگرگونیهایی نیز در نحوه تهیّه خوراک و لوازم زندگی را می‏بینیم که روابط او را با دیگران دگرگون نموده و حتّی مناسبات خانوادگی را تحت تأثیر خود قرار داده است؛ بدین‏سان می‏بینیم دگرگونی در حوزه ابزاری موجب دگرگونی در حوزه نهادها و گفتمانها و سلسله مراتبها گردیده حتّی نمادها را نیز عوض کرده است.
نظیر این تغییرها ـ بلکه پررنگ‏تر آن را ـ در جامعه‏های شهری نیز می‏بینیم. بنابراین، رویکرد به تکنولوژی مادّی تغییر روشها را می‏طلبد که سبب دگرگون شدن تکنولوژی انسانی است، زیرا هر فراورده تکنولوژیکی فرهنگ استفاده و روش کاربرد و مناسبات ویژه خود را تقاضا می‏کند که ناگزیر از پذیرش آن می‏باشیم.
بنابراین ما ناگزیر از قبول یک سری نمودهای تمدنی جدید به عنوان جانشین قبلی هستیم که طبعا منشأ تغییر فرهنگ عمومی جامعه هستند.
همچنین نرخ تغییرات براساس تحول تعیین می‏شود، یعنی در جامعه‏هایی که به شبکه جهانی فرهنگ و تمدن پیوسته‏اند یا می‏خواهند بپیوندند شتاب را در حرکت جوامع به گونه تصاعد هندسی ملاحظه می‏کنیم، چنان که هر عنصر تازه تولید تمدنی، در فراگرد تماس با سایر عناصر فرایندهای جدیدتر و انبوهی را سبب می‏گردد و این قانون در مورد بعدی‏ها نیز به همین‏سان صادق است و لذا عنصر زمان روزبه‏روز کاهش می‏باید ـ یعنی طول فاصله تحول جامعه کمتر می‏شود ـ ازاین‏رو، می‏توان گفت نرخ تغییرات فرهنگ معنوی از روی فرهنگ مادی، و آن هم نتیجه محاسبه شتاب حرکت جوامع و تحول آنها است، چنان که ـ به عنوان نمونه ـ در نمودهای فرهنگی و هنری، الگوها، مدلها و فرمهای رفتاری نوجوانان، جوانان و زنان جامعه خود، هم اکنون شاهد سرعت تغییر و جایگزین شدن آلترناتیوهای ناشناخته و نوظهور هستیم.
این تغییرها در قسمتی مثبت و هماهنگ با قانون آفرینش (دین خدا) است که نمونه این گونه را تقلیدزدایی از نیاکان، رخت بربستن سنّتهای خرافی و عاداتی از این قبیل، بازشدن و فعال گردیدن ذهن، تقدس‏زدایی در حوزه جادو و اوهام و ترهات، گِردشدن زبانها و در نتیجه تسهیل در امر تفاهم انسانها، رویکرد به علم و فن و هنر، و در مجموع ارتقای هوش و فکر می‏توان نام برد. لیکن بجز ضمانت قطعی نداشتن همین نمونه‏ها و نیازی که به کنترل آنها از سوی آگاهان و خیرخواهان وجود دارد ـ که خود نوعی اصلاحات تلقی می‏شود ـ ضد ارزشهایی هم در کنار آنها همچون بی‏بندوباری در اثر ارتقای هوش و جسارت در تشکیک نسبت به مقدسات دینی و ملّی، سست شدن پایه عاطفه در اثر گرفتاریهای فکری فراوان و دل‏مشغولیهای ناشی از «خودمشغولی»، سست شدن پایه سنّت‏های پسندیده دینی مانند صله ارحام و خیرات و صدقات و ازدواجهای درون فامیلی، برداشته شدن مرزهای اخلاقی، رواج تفکر خودگرایانه و خودپرستانه، ماده‏گرایی و پول پرستی، لرزان شدن بنیان خانواده و... آفریده می‏شود.
موارد فوق و صدها مورد مشابه آنها را به عنوان واقعیتهای ملموس جامعه هرگز نباید از نظر دور نگه داشت امّا از نظر یک متفکر اجتماعی آنچه مهمتر به نظر می‏آید ریشه فکری ـ علمی هر رخداد است.
تی بی‏باتومور، ضمن بیان این واقعیتها به علّت آنها نیز اشاره می‏کند، وی می‏گوید:
«نسلهای جدید هرگز زندگی اجتماعی پیشینیان خود را دقیقا تکرار نمی‏کنند، بلکه این تکرار همواره با انتقاد، ردّ برخی از جنبه‏های سنن، و یا نوآوری همراه است. در زمان ما این خصایص به علّت تغییرات عمومی که بر محیط اثر می‏گذارند، و به سبب تنوع فراوان هنجارها و ارزشها که به نسل جدید امکان می‏دهد که ـ تا حدی ـ بین راههای مختلف زندگی به انتخاب بپردازد، و یا عناصر گوناگون فرهنگ را از نو در انگاره‏های جدیدی ترکیب کند، بارزتر می‏گردند.»13
علّت‏یابی ناهنجاریهای فرهنگی
اگر قرار باشد به منظور انجام اصلاحات فرهنگی اقدامی بشود به نظر نویسنده قبل از هر اقدامی باید علّت‏یابی بشوند، زیرا انجام اصلاحات زمانی ضرورت پیدا می‏کند که عدول از جاده درست و سلامت زندگی، نوآوریهای غیرمناسب با طبع نظام آفرینش انسان، فراموش شدن سنتهای پسندیده‏ای که به عنوان عامل یا شرط در درستی زندگی تعبیه شده‏اند و... رخ داده باشد.14
پس از این‏رو، باید روی همه ناهنجاریهای اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و هر آنچه در آن ضرورت اصلاحات را احساس می‏کنیم کار علّت‏یابی انجام دهیم، تا بتوانیم به تشخیص بیماری نایل شویم، یعنی بتوانیم از همان راهی که پیش آمده است به خنثی‏سازی انحرافات و خطا توفیق یابیم. در هنگام لیست نمودن مفاسد اخلاقی، اجتماعی و سیاسی، پس از اندکی تأمّل روی نفس عنوان، به این نتیجه می‏رسیم که برخی از اینها علّت وجودی برخی دیگر هستند، با این توضیح که یک دسته از عوامل نخستین فساد در اثر نداشتن کنترل اجتماعی و داشتن اختیارات بی‏حد و حصر و احساس آزادی غلط (آزادی بدون عقلانیت) و به عبارتی، سوء استفاده از آزادی به وجود می‏آیند و مسائل دیگری را به دنبال خود می‏آفرینند. (درس‏آموز خطا).
نخست، بی‏اعتنایی و عدم مراقبت از ارزشهای کلی نظام اسلامی توسط مدیران عالی و میانی، و خروج آنان از زیّ اسلامی و انقلابی، درس‏آموز ترویج نظام طبقاتی برای همگان می‏گردد که در ادامه آن، جامعه به دو بخش نامساوی فقیر و غنی (بدون طبقه سوم میانی) تقسیم می‏شود، به حدی که طبقه بی‏نهایت مرفه و طبقه بی‏نهایت نیازمند پدید آید که هر کدام به اقتضای شرایط حاکم بر خود، به نوعی فرهنگ متناسب رویکرد یابد.
چنین پیشامدی همزمان با تعویض خط سیاست اقتصاد و رویکرد به خصوصی‏گرایی به افزایش بی‏کاری در طبقه نیازمند می‏انجامد که برنامه تعدیل نیرو در سازمانها و ارگانهای دولت (و اقدام غیرکارشناسی شده این طرح) در اثرگرایش قهری نظام، به خصوصی‏سازی و خصوصی‏گرایی در بخشهای خود طبعا بر شدت آن می‏افزاید.
بنابراین می‏بینیم، در آغاز، آزادی عمل مسؤولان سبب جرأت و جسارت ـ و گاهی سبب سست شدن ایمان سایرین ـ گردیده، به آنان قدرت و جسارت در سوء استفاده از آزادی اخلاقی و اجتماعی می‏بخشد.15
از این‏رو، تنها راه علاجی که به نظر می‏رسد ـ باز هم قبل از هر چیز ـ کنترل شدید دستگاهها و تجدیدنظر «لیبرالیسم اقتصادی» است (بازگشت به نقطه تغییر ریل حرکت).
در واقع، آنچه پیش آمده است نتیجه علمی یک فرمول است که در آزمایشگاه جامعه، پیشاپیش شاهد فرایندهای آن هستیم.
راهکارها
امنیّت و وحدت، بستر اصلاحات
فساد به معنای خروج از حالت عادی و معمولی‏ای است که در مجموعه خود دارای فایده بوده و اکنون آن فایده را نداشته بلکه زیان‏بخش نیز، شده است. بگذریم از این که در وضعیّت ثانوی خود آیا مطلقا زیان‏آور است یا در موارد خاصّی مفید است؟ آنچه ما به عنوان فساد از آن یاد می‏کنیم نوع رابطه آن با سایر اجزای مجموعه حاضر است که تناسب نداشتن و هماهنگ نبودن آن با سایر اجزا در راستای هدف معین را فساد می‏نامیم. اکنون اگر یک مورد چنین چیزی اتفاق افتد یا فقط یک بار، این فساد از دیدگاه فرهنگی ما چندان قابل اعتنا نیست زیرا به کلیت فرهنگ، آسیبی نرسانیده است امّا اگر این فساد تکرار و توالی یابد و به قولی، این خروج از هنجار به صورت یک عادت درآید طبعا در حوزه ارزشها اخلال کرده است یعنی همان چیزی که بزرگان و پیشوایان دینی ما از آن به عنوان «معروف شدن منکر» یاد می‏کنند.
این جا فرقی نمی‏کند که آن فساد در مایه اقتصادی باشد یا سیاسی! پس فساد اقتصادی و سیاسی عبارت است از نابهنجاریهای واقع شده و عادت شده در زمینه فرهنگ آرمانی، که چون موقعیت ارزشی جدید یافته‏اند و جامعه به علت همین عادت، نسبت به آنها نه تنها حسّاس نیست بلکه آنها را می‏ستاید و آنها را هنجار تلقی می‏کند.
امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام در توصیف برخی از افراد فاسدالعقیده خودرأی که از جاده سلامت خارج شده بودند می‏فرماید:
«رد پای هیچ پیامبری را نمی‏گیرند و به کردار هیچ وصیّی اقتدا نمی‏کنند. در شبهه‏ها کار می‏کنند و در شهوتها راه می‏روند، معروف و پسندیده نزد ایشان چیزی است که خودشان آن را نیکو شناخته‏اند و منکر و ناشایسته پیش آنها چیزی است که خودشان بد دانسته‏اند...»16
همچنین فرقی نمی‏کند که این نوع فساد در خرده فرهنگ‏ها باشد یا در فرهنگ عمومی جامعه دینی. مثلاً صنفی خاص یا گروه اجتماعی معیّنی در برخی از هنجارها و ارزشها جابجایی انجام داده باشد یا کل جامعه؛ در هر حال فساد فرهنگی به این معنا در مقایسه با فرهنگ آرمانی مشخص می‏شود (نه در فرهنگ عملی) و آثار زیان‏آور آن، قیام و اقدامهای عکس‏العمل گونه را در جهت مبارزه با آن، به عنوان حرکت اصلاح‏طلبانه ایجاب می‏نماید.
مسأله ناامنی صرفا همان چیزی نیست که در قاموس سیاسی معنا می‏دهد، آنچه در اثر شرارتها و راهزنی‏ها یا در وضعیّت آشوب اجتماعی اتفاق می‏افتد تنها بخش کوچکی از تمامی معنای ناامنی است؛ حتی می‏توان گفت در صورتی ناامنی خواهد بود که قبلاً ناامنی در جای دیگری وجود یافته باشد یعنی تضعیف روحیه ایجاد شده باشد و الاّ در آن صورت باز هم آن وضعیّت آشوب، ناامنی تلقی نخواهد شد.
همچنان که در میان قبایل وحشی که به هیچ یاسایی پایبند نیستند و تاخت و تاز بر یکدیگر جزو اخلاق و فرهنگ آنان است، ناامنی‏ای احساس نمی‏کنند، زیرا همواره دارای روحیه سلحشوری و مقاومت هستند. پس طبعا امنیّت یک مقوله روحی است امّا هر چه هست به هنگام باربستن و رفتن شناخته می‏شود یعنی در ناامنی.
ناامنی آثار وحشتناک زیان‏آوری در پی دارد که به ناکامی شخص یا اشخاص در هدفشان منتهی می‏شود. خواه در اثر رعایت نشدن اصول عدالت اجتماعی و روی‏آور شدن نابرابری اقتصادی و اجتماعی (تبعیض)، اجحاف در حقوق مالی و جور در حقوق معنوی، حق‏کشی قلدران، تجاوز به حریم قانونی ضعیفان، تصرف عدوانی و... باشد یا آن که به گونه مصون نبودن افراد و خانواده‏ها، از شر اراذل و اوباش ؛ تعرض به حریم محروسه آحاد مردم به داعی حفظ قانون؛ ایمن نبودن رجال و افراد سرزنده احزاب و جمعیتها از تجاوزهای یکدیگر؛ ناآرامی روحی متصدّیان و مجریان دستگاه دولت نسبت به ادامه کار و شغل خود به دلیل ـ صرفا ـ تعویض دولت (یا مقام بالای یک دستگاه)؛ و به طور کلّی نامنی کارکنان نسبت به وضعیّت پریشانِ کار و موقعیت بی‏ثبات خود که از پیروی نکردن مدیران از سیستم مدیریت آزموده حکایت می‏کند (یا مدیریت ندانستن و نداشتن آنان) و... از این راهها ناامنی به خاطر مردم راه یافته باشد، و یا آن که منشأ ناامنی موجود، ناپختگی اخلاق و خامی تفکر باشد، همچون خیال بد در حق دیگری بردن، به دیگری حسد بردن، بدبینی داشتن نسبت به دیگری، دیگران را قبول نداشتن، به خاصّه‏های دیگران طمع داشتن، همیشه درصدد زدن آهوی دیگران بودن، همیشه دیگران را مانع ارتقای خود دیدن، باک از غیبت و تهمت نداشتن، و به طور کلّی در اثر اعتقاد به این که «هدف وسیله را توجیه می‏کند» از ارتکاب هر عملی سودجویانه و خودپرستانه پروا نداشتن، و... در اثر هر چه باشد و به هرگونه و در هر جا، ناامنی خاطر موجب سستی اراده و ضعف روحیه و پراکندگی حواس و در نهایت، ناتوفیقی می‏گردد.
ناامنی بجز اثر مستقیمی که دارد و از آن سخن رفت، اثر زیان‏بار غیرمستقیمی هم دارد که پای بحث در مسأله دوم را به میان می‏کشد، یعنی با «وحدت» به چالش می‏افتد.
زمانی که امنیّت در مطمئن‏ترین پایگاه خود یعنی روحیه انسانها تهدید شد، اتکا و اعتماد به یکدیگر از بین خواهد رفت و جای خود را به «وحشت» از یکدیگر خواهد داد و عنوان خالی وحدت تنها برای اغفال یکدیگر به کار خواهد رفت، و در اثر چنین عارضه دهشت‏آوری نه تنها از وحدت در میان جمع خبری نیست که جای آن را «کین‏جویی» پیامد حسّ «کین‏ورزی» خواهد گرفت و بر ناامنی موجود و در نتیجه بر «ناوحدتی» خواهد افزود.
فرض کنیم یک کارمند معمولی که در مدیریت قبلی مورد ستم و حق‏کشی قرار داشته است، آن گاه که در مدیریت جدید (یا همان مدیریت با تعویض سیاست جاری) به موقعیت بالایی ارتقا یابد و حکم و امری در اختیار گیرد، نخستین کلمه‏ای که در لوح اصول برنامه‏های او جای خواهد گرفت «تسویه حساب» است.
بروز و شیوع عوامل ناامنی (روحی، اقتصادی، سیاسی و...) خود از وقوع یک حادثه عظیم در فرهنگ جامعه خبر می‏دهند؛ امّا خطرناکترین وهله، زمانی است که صورت کسر و مخرج آن در جامعه، مساوی یا نزدیک به آن باشد.
مسلّما زمانی که عوامل ناامنی روحی و و عوامل ناامنی اقتصادی و سیاسی همگی حضور داشته باشند کار اصلاحات نیز سخت است امّا طبیعتا چون دو مورد آخری نیز بر مورد اولی می‏افزایند و آن را تشدید می‏کنند نقطه شروع را در آنها باید جست و چه بسا که با انجام اصلاحات اقتصادی و سیاسی چندان نیازی به حرکت فرهنگی نیز، نباشد یعنی آن ضایعه را خودبخود، نیروی دفاع خودکار جامعه جبران خواهد کرد ولی در عین حال، می‏توان حرکت فرهنگی برای انجام اصلاحات را هم پیش‏بینی و برای آن برنامه‏ریزی نمود.
در برنامه‏ریزی حرکت اصلاحی فرهنگی، در نخستین گام باید عوامل ناامنی را شناسایی نمود که با شناسایی و سپس اقدام برای رفع آنها امنیّت را به میان جمع می‏آورد؛ امّا نکته نهفته در این جا توجّه به وضع لغوی این واژه است که راهگشای امنیّت، وحدت و اصلاحات با هم است.
می‏دانیم که واژه امنیّت و ایمان هر دو از بنمایه «امن» گرفته شده‏اند، اکنون باید ببینیم چه رابطه‏ای هم اکنون بین این دو واژه می‏تواند وجود داشته باشد؟
کنترل فرهنگ جامعه
بیش از هشتاد سال پیش، آنتونیو گرامشی منتقد مارکسیسم ایتالیایی نظریه «سلطه فرهنگی» (Hegemony) را توضیح داد، و نشان داد که چگونه طبقات حاکم جامعه حاکمیّت خود را از طریق «کنترل باورها و فرهنگ» تداوم می‏بخشند.17
نویسنده، خود بر این باور بوده است که وقوع انقلاب در جامعه‏ای گرچه امری شدنی است لیکن تا بر پایه دگرگونی بنیادی فرهنگی استواری نیافته باشد چندان ضمانت بقا و استمرار ندارد و باید در کنار سایر نهادهای رسمی به تأسیس بنیاد فرهنگی با هدفمندی «توسعه آگاهی عمومی به روز شونده» برای «کنترل فرهنگ جامعه» اقدام نماید.
مطالعه در سیاست توسعه‏طلبانه امپریالیسم پیر انگلیس و به دست گرفتن فرمان هدایت سازمان جهان فرهنگی «فراماسونری» و تلاشها و سرمایه‏گذاری‏های فرهنگی در کشورهای هدف، به منظور تسخیر تمامی شؤون آنها تا جایی که پس از خروج نیروهای نظامی ـ سیاسی‏شان شؤون تازه فرهنگی آن جامعه‏ها را در تسخیر دارند، برای ما درس‏آموز است.
شاید باورکردنی نباشد اگر کسی بگوید که هم اکنون استعمار جدید، امپریالیسم آمریکا بیش از آنچه بر قدرت اقتصادی ـ سیاسی ـ نظامی خود در رام و تسلیم نمودن دیگران متّکی است، بر اهرم پیش‏برنده فرهنگی خود اتکا می‏نماید.
ادوارد برمن (Edward H Berman) در پژوهشی که به سال 1983 پیرامون «نقش بنیادهای کارنگی، فورد و راکفلر در سیاست خارجی آمریکا» منتشر نموده، پرده از بسیاری کنترلهای فرهنگی آموزشی ایالات متحده در کشورهای آفریقایی و سایر پایگاههای فعالیت سیاسی خود در خارج برداشته و خاطرنشان ساخته است که:
«کارکنان بنیادها نه سلاح به دست، در توسعه‏طلبی برون مرزی ایالات متحده، قدم به میدان کارزار می‏نهند و نه فعالانه از دوره‏های آموزش ضد شورش توسط نظامیان آمریکایی حمایت می‏کنند... این سازمانها در طول سالها فعالیت خود در این زمینه به تکمیل شیوه‏هایی مبادرت ورزیده‏اند که برنامه‏های فرهنگی و آموزشی‏شان با استفاده از آن شیوه‏ها، اشکال خشن‏تر و آشکارتر امپریالیسم اقتصادی و نظامی را که به سادگی قابل تشخیص هستند تکمیل می‏کند.»18
کنترل فرهنگِ «آموزش و پرورش»
اگر بپذیریم که انسان موجودی است آموزنده و قابل پرورش، و نیز اگر بپذیریم که انسانِ امروزی هر آنچه دارد نتیجه همین دو مقوله است طبعا باید روی این دو مسأله به عنوان «بیت‏الغزل» مسائل تمدنی و فرهنگی انسان حساب کنیم و اصلاحات را روی همین دو امر، متمرکز کنیم.
«صاحبنظران در تحلیل نظریه ارزشها معتقد به موجودیّت نظام ارزشها همراه با اولویتها و سلسله مراتب ارزشگذاری هستند. براساس پیروی از سنّتها، عادتها و هنجارهای فرهنگی که بدون شک رگه‏های ارزشی در آن مشاهده می‏شود می‏توان بازیگران نقشها را در طول تاریخِ شکل‏گیری فرهنگها مورد تجزیه و تحلیل قرار داد، و نقش حیاتی قابلیتهای انسانی را سنجید.
در این جا است که باید به بررسی عوامل سوم و چهارم فرهنگی: یعنی علم و فن‏آوری و هنر و ادب توجّه خاص مبذول داشت.
وقتی که با ژرف‏نگری در عوامل چهارگانه فرهنگ، دگرگونیها را به صورت مجموعه تحلیل کنیم درمی‏یابیم که تغییر با انسانها شروع می‏شود و آموزش و پرورش فردی به شخصیت انسانهای جداگانه در محدوده ارزشها و هنجارهای فرهنگی شکل و انسجام می‏بخشد.
تغییر از اصلاحات برنامه‏ای و آموزش آغاز می‏شود؛ باید بپذیریم که معنای حقیقی آموزش، تنها دانش‏اندوزی نیست، بلکه بمراتب فراتر از آن است. هدف آموزش، دستیابی به تفکری متعالی است که هم جنبه کیفی و هم جنبه کمّی دارد، یعنی خودآگاهی ارزشی و فرهنگی باید منشأ و مبنای ابداع، نوآوری، مهارت و خلاقیّت در جهت توسعه دانش فنی و علمی قرار گیرد.»19
در واقع، اگر بتوانیم در روحیه افراد بذر آگاهی هدفمند و التفات به عقلانیّت مسائل و موضوعات را بکاریم چنان که فراگیرنده ما و استاد (رسمی و مستقیم یا غیر آن) هر دو به هدفمندی مطالب ایمان مبتنی بر شناخت پیدا نمایند، فرهنگ آموزش را در آنها به وجود آورده‏ایم و با این موفقت خود توانسته‏ایم نقطه آغاز اصلاحات فرهنگی را نیز پیدا کنیم؛ از این‏رو، لزوم بازنگری در شیوه‏ها، روشها و متون آموزشی (از دبستان تا بعد از دانشگاه) را عینا احساس می‏کنیم و قبل از هر چیز، این ضرورت را در تربیت نیروهای مدرس و معلم حس می‏کنیم.
برای این که بتوانیم هماهنگی درست و کاملی بین نیازهای عملی خود با مواد و عناصر مؤثر در آموزش ایجاد کنیم و پرورش را در همین راستا دنبال کنیم، لزوما ایجاب می‏کند که در تکنولوژی ـ پراتیک و جنبه‏های کاربری دانشها و فنون بر پایه پژوهش از دیدِ منافع عموم، دست به «اصلاحات ایده‏ای» بزنیم چنان که کارها خالصانه و از روی عقیده و ایمان انجام گیرد و یک دگرگونی نسبتا اساسی در چارچوب داوریهایمان (انگیزه‏شناسی وهدفمندی) صورت گیرد.
خوشبخانه نخستین هدفمندی شورای انقلاب فرهنگی ایران، انگشت گذاردن روی مسأله آموزش کشور بود لیکن آنها از دانشگاه شروع کردند.
آموزش و پرورش دانشگاهی اگر چه مهم است زیرا تقدیر و اندازه‏گیری سرنوشت کشور به دست دانشگاه است، امّا از دو نکته ظریف هرگز نباید غافل ماند و آن آموزش و پرورش عمومی غیررسمی (در جامعه، خانه، کارگاههای فن و هنرآموزی و...) و آموزش و پرورش رسمی دوران خردسالی (پیش‏دبستان، دبستان و متوسطه) به عنوان بنیادی‏ترین و ریشه‏ای‏ترین و خاطره‏وارترین مرحله آموزش و پرورش انسان است.
دگرگونی به وجود آمده در نوع تلقی فراگیران از آموزش‏ها در این مرحله حتی در مربیان و معلمان هم اثر می‏گذارد و آنان را که احیانا انحرافی فکر می‏کنند منفعل می‏سازد (هر چند که چنین فرضی آب را به بالا راندن است!)
«این دگرگونی شاید مستلزم تعدیل نسبتا اندکی باشد... امّا شاید معلوم شود که تغییری خواهد بود به حد کافی ریشه‏ای که توصیفاتی نظیر دگرگونی در سطوح آگاهی، بیداری نسبت به بصیرتهای نو، یا حتی انقلاب فرهنگی برای آن مناسب است. به زبان فلاسفه، این دگرگونی ممکن است به عنوان پذیرش یک نمونه عالی جدید تلقی شود ـ الگویی نو برای سازمان دادن اندیشه‏ها ـ ... ما می‏توانیم یک جهان‏بینی «جستجوگر و آزاد»ی بپروریم یا جهان‏بینی بی‏تحرّک و انعطاف‏ناپذیری را حفظ کنیم که به خرد متعارف پیوستگی دارد و در آن انتخابهای جدید مورد توجّه قرار نمی‏گیرد.20
بنابراین، چنین نتیجه می‏گیریم که مهمترین بخش هر انقلاب فرهنگی ـ و در شرایط بعدی، اصلاحات فرهنگی ـ و بزرگترین دگرگونی در ادراکات و الگوهای فکری می‏تواند دوباره‏سازیهای جهان‏بینی افراد باشد تا غیرعقلانی بودن الگوهای فعلی و آموزه‏های مورد توجّه ما از نظر پنهان داشته نشود.
بدین‏سان موفق خواهیم شد همواره آموزشها و پرورشهای خود را به روز کرده همراه با تحول‏ها دگرگونی مناسب و شایسته در آنها ایجاد نماییم و این معنای دقیق «کنترل فرهنگ» است.نظارت اجتماعی و کنترل جامعه
1 ـ تئوری علمی قدت و اصلاح فرهنگ
اگر جامعه‏ای را در نظر بیاوریم که در آن هیچ سختی برای تأمین معاش نباشد، همه چیز در حد اعلای رفاه و فراوان باشد، مسأله‏ای به نام سردی و گرمی هوا نباشد، نه سیل و نه زلزله و آتشفشان و نه درندگان جنگل و نه هیچ عامل تهدیدکننده دیگری وجود داشته باشد، و... آیا می‏پنداریم که باز هم انسان احساس نیاز به قدرتمند شدن دارد؟! آری لیکن تنها در همان حدّی که به اندازه تأمین نیازمندی طبیعی خود را بتواند به خود جلب کند؛ زیرا انسان در اصل ذات خود و چنان که اقتضای فطرت او است به طور ناآگاه براساس حکم قانون آفرینش مشی می‏نماید و مثلاً همچون یک درختی که هرگز در اندیشه بلعیدن درختی دیگر نیست در کنار دیگران به زیست و رشد خود ادامه می‏دهد. (بهشت برین زندگی قبل از هبوط).
امّا اینها فعلاً یک تخیّل ساده‏اندیشانه بیش نیست و حقیقت این است که قبل از هر چیز، طبیعت خشن است و برخورد قهرآمیزی با انسان دارد و انسان تجاربی از این همه دارد که او را آزموده و پرتجربه ساخته است و اکنون بیم تکرار آنها و عوامل نوظهور قهر طبیعت از قبیل: گرسنگی و تشنگی، هجوم دردها، بیمار شدن و... بر ترسهای قبلی افزوده شده او را محافظه‏کار و اندیشناک ساخته است. از این‏رو، او در اندیشه به دست آوردن قدرت ایستادگی و مقاومت برمی‏آید تا در نخست، فقط از «بقاء» خود دفاع کند؛ و چون در هر انسانی همین اندیشه ایجاد شده است لذا خودبخود «تصادم قدرتخواهی» در جامعه انسانی پیش می‏آید، و در قدم دومین، اندیشه کسب قدرت برای «پاسداری از قدرت»، و در گام سوم، اندیشه افزونی و برتری قدرت برای «سلب قدرت دیگران» به تابع حسّ «امنیّت قطعی» یا «مرز مطمئن» در او شعله می‏کشد.
انسان در پی کسب قدرت، که حق طبیعی او است و پیدا کردن آلات و ابزار و امکانات آن ممکن است راههای مختلفی را برود (قدرت اندیشه و هوش، قدرت پول، قدرت جسم) و در سپری نمودن هر کدام از راهها ـ به دلیل عجله‏ای که در طبع انسان است ـ شتابزده شود و نتواند از هر چیز، درست آن را انتخاب کند و از این‏رو، ممکن است راه درست آن را نرود. (که همان معصیت تلقی می‏شود.) و از این‏رو، نیاز به اصلاح و کنترل دارد.
2 ـ تئوری کتاب و نظارت کنترلی
در تصادم قدرت به آن جا منتهی می‏شویم که ترس انسانها از یکدیگر بر ترس از قهر و خشونتهای طبیعت و درندگان می‏چربد و تهدید جدّی‏تری پیش روی او می‏نهد؛ از این‏رو، او به پناهگاه مطمئنی نیاز دوباره پیدا می‏کند و در سرانجام اندیشه خود به «متحدالمآل» محکم و تقدیس شده‏ای نیاز می‏افتد. کتاب به میان می‏آید که تعیین‏کننده «میزان» و «حق» و «حدّ» است. کتاب (مکتوب و غیر آن) اگر از ناحیه خالق انسانها باشد ضمانت کنترل شدیدی دارد و در جز آن می‏توان خدشه کرد و از آن ـ گاهی که مصلحت‏سنجی خصوصی اقتضا کند ـ عدول کرد. بنابراین، اگر کتاب را خود انسانها در نشستی با یکدیگر نوشته باشند (قراردادهای اجتماعی) معمولاً در مقام عمل همراه با تجاوز از چارچوب عقلی یا کم آوردن از آن است لذا می‏طلبد که علاوه بر خود کتاب، یک دستگاه منسجم و تشکیلات‏مندی با آن باشد تا به هنگام کم آوردن بتواند خلأهاس قانونی را با تصویب‏نامه‏های اضطراری پر کند و به هنگام تجاوز از چارچوب عقلی مواد قانون با نظارت کنترلی خود از تصادم یاد شده جلوگیری نموده قدرت مهاجم را به جایگاه خود، برگرداند.
لزوم چنین دستگاهی با تعیّن نام «سازمان نظارت اجتماعی» یا کنترل اجتماعی به حکم عقل ثابت می‏شود، لیکن نمی‏تواند صرفا یک دستگاه تشریفاتی باشد زیرا هدفمندی فوق‏الذکر را دارد و این هدفمندی ضمانت تحقق اهداف سازمانی را از آن می‏طلبد. ضمانت تحقق اهداف آن تنها در صورتی وجود خواهد داشت که آن دارای قدرت بر انجام چیزی باشد که اراده می‏نماید؛ قدرت عمل در این سازمان باید از نوع قدرت حاکم و مسلطی باشد که توسط آن بتواند بر قدرتهای مقاومت‏کننده چیره باشد. این قدرت را یا باید مستقیما از مبدأ دریافت دارد و یا غیرمستقیم آن را اخذ نماید چنان که قدرت را کاملاً در اختیار داشته باشد. مستقیم آن است که به حکم شارع (در جامعه‏ای که کتاب خدا در آن تقدس دارد) یا به حکم اکثریّت قریب به اتفاق جامعه (در غیر آن جامعه خدایی) چنین قدرتی به آن تفویض گردیده باشد. غیرمستقیم آن است که از طرف ولیّ‏امر یا دولت آن ردریافت دارد.
گونه دیگری نیز، از نظارت اجتماعی متصور است که صرفا مبتنی بر نظام اخلاقی و فاقد تشکیلات رسمی است. نظارت اجتماعی بدین‏گونه غیر متعین در نام و عنوان خاصی است و به عنوان علمی خود «پاسداری ارزشها و زدودن ناهنجاریها» شناخته می‏شود. این نظارت مبتنی بر مشارکت جمعی و براساس خواسته ایدئولوژی جامعه در یکایک افراد شکل می‏گیرد و ضمانت تحقق هدفی آن در گرو «قدرت فرد متکی بر پشتیبانی جمع» است و معمولاً در جوامع سنّتی در قالب دفاع از ارزشهای قومی و ملی رواج دارند، همچنین در جوامع مسلمان که به وجوب «امر به معروف و نهی از منکر» اعتقاد دارند این امر دارای کارکرد است. تئوری «نظارت اجتماعی مشارکت جمعی» بدین‏سان ارائه می‏شود:
شریک بودن همه آحاد مردم در سرنوشت جمعی، و امکان تجاوز از چارچوب عقلی یا کم آوردن از آن، تصادم قدرت افراد و فزونخواهی‏ها می‏طلبد که «هم کنترلی» انسانی در میان انسانها وجود یابد، زیرا اگر هم کنترلی نباشد خود موجب مقاومت افراد یا هسته‏ها یا گروههای جامعه در برابر اعمال قدرت فرد یا دستگاه رسمی فوق خواهد شد که در مجموع، به اخلال در نظم عمومی منجر می‏گردد که این خلاف مصلحت عالیه جامعه انسان است: لذا می‏گوییم بهتر است نظارت اجتماعی به گونه مشارکت جمعی باشد به این دلیل که: سایر افراد جامعه در خصوصیات یاد شده با این فرد عامل (ناظر اجتماعی) شریکند و چون هر فرد با دفاع از منافع خود ـ که جلوگیری از تجاوز دیگرا است ـ دیگران را در چارچوب قانونی‏شان محدود می‏کند خودبخود همه فردها در همان چارچوب عقلی حرکت می‏کنند و امر نظارت اجتماعی خودکار جامعه بدون صرف هزینه گزاف و مخصوصی انجام می‏پذیرد. یعنی ناظر و کنترل‏کننده اجتماعی یک فرد نامعین و هر کدام از ابنای جامعه است بنابراین شکل، اصل نظارت اجتماعی در کنترل جامعه به وسیله جامعه ـ که عالیترین شکل دموکراسی است ـ صورت می‏گیرد.
نظارت اجتماعی بدین شکل را خداوند در قرآن، کرارا مورد تأکید قرار داده است:
«کنتم خیر امّة اخرجت للنّاس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر...»(آل‏عمران /110)
اصل نظارت و کنترل اجتماع به منظور پاسداری از ارزشها و واداشتن از ضدارزشها تحت عنوان امر به معروف و نهی از منکر، به صورت واگذاری امر آن بر عهده «معروف و منکرشناسان توانمند» پرضمانت‏ترین شکل اصلاح فرهنگ جامعه است، زیرا در متن و رأس معتقدات دینی و به عنوان یک اصل اخلاقی معتبر در ایدئولوژی شخص مسلمان قرار دارد و دارای اعتبار خاص و تقدیس یافته است و ما اگر بتوانیم از این اهرم پیش‏برنده به نحو احسن بهره‏گیری کنیم بعد از صحت مشی برخوردار خواهد شد یعنی جز آن که هنجارها و ارزشها حفظ می‏شوند جامعه از رشد هم بی‏نصیب نخواهد ماند.
نظارت اجتماعی
و مقاومت در برابر اهداف اصلاحی آن
اِعمال نظارت اجتماعی بدون داشتن جنبه کنترلی صرفا یک «تماشاچیگری» است، همچنان که هیچ نتیجه‏ای جز واقعه‏نگاری هیچ عکس‏العمل بارزی هم ندارد یعنی مقاومتی هم در برابرش نمی‏شود؛ لیکن چنین نظارتی موردنظر ما نیست و آنچه مورد توجّه ما در بحث اصلاحات فرهنگی است برخورد نمودن با انحرافها و کژیهایی است که با منافع عموم در جامعه منافات دارد، طبعا این نظارت مؤثر واکنشهایی هم در برابر خود دارد که عموما از دو ناحیه می‏تواند باشد:
1. از ناحیه تداخل و توسط افرادی که منافع شخصی‏شان به خطر می‏افتد؛ فرق نمی‏کند که آن یک فرد باشد یا یک گروه درون جامعه یا حزب.
از آن جا که در برخی موقعیتها لازم است که فرد یا گروه خاصی رفتار و مشی خود را تغییر دهد تا با اصلاحات سازگار شود، در حقیقت، وسیله جدیدی برای نظارت اجتماعی وارد جریان می‏شود که تاکنون برای افراد ناشناخته بوده و لازم است به آن عنایت داشته باشند، از این‏رو، مشاهده می‏شود که ـ غالبا ـ در برابر پیشنهاد اصلاحاتی از سوی فرد یا دستگاه عمل‏کننده اصلاحگر مقاوتهایی صورت می‏گیرد.
مقاومت در برابر برخورد موردی نظارتگرانه، جزیی و غیرقابل اعتنا و چیزی در حد انتظار است و آمادگی نیز در فرد یا دستگاه عمل‏کننده برای هضم آن وجود دارد لیکن اگر به جای اقدام موردی بخواهیم یک حرکت جریانی اصلاح‏گرانه را طراحی مهندسی نماییم کار مشکلتر و گاهی مواجه با مشکلاتی کاملاً پیش‏بینی نشده می‏شود که اهم آنها به جامعه و شناخته نبودن حرکت اصلاحی جدید مربوط می‏شود. بروس کوئن می‏گوید:
«از آن جا که اعمال نظارت جدید، جزو شرایط هر اصلاح و دگرگونی اجتماعی است می‏توان پیش‏بینی کرد که هر گاه دگرگونی صورت بگیرد، برنامه‏ریزی آن ممکن است خیلی طول بکشد و حمایت ابتدایی محدودی را جلب کند.»21
بنابراین، لازم به نظر می‏رسد که در برنامه‏ریزی اصلاحات فرهنگی چند مسأله را همواره مورد توجّه خود قرار دهیم:
نخست، باید نقش قدرت را در نظارت اجتماعی ـ در تنظیم رفتار و حفظ پیوستگی گروهی ـ به حساب آوریم.
دوم، باید به رابطه بین انواع مختلف نظارت اجتماعی و گونه‏های اصلاحات و زمینه‏های آن از قبیل رسم، افکار عمومی، حقوق افراد و سندیکاها و گروهها و اصناف، دین و مذاهب موجود، ایدئولوژیها، اخلاق، گونه و تیپ تعلیم و تربیت‏ها و نظایر اینها توجّه کنیم و برنامه‏ریزی خود را با در نظر داشتن این عوامل احتمالی مقاومت با مطالعه در نوع آمادگی لازم طراحی نماییم.
سوم، لازم است به خاطر داشته باشیم که این گونه نظارت اجتماعی (انجام اصلاحات فرهنگی) به نظام ارزشها و نظام هنجارهایی اشاره می‏روند که تغییر می‏پذیرند، مورد تهدید و انتقاد نظامهای دیگر واقع می‏شوند، همیشه در جریان ساخته شدن یا از نو ساخته شدن هستند و یا در حال افول و تسلیم به انتقاد می‏باشند و لذا در مهندسی کار نباید توقع جزمی داشت، از این‏رو؛ می‏باید طرحهای پیشنهادی خود را پیشاروی اجرا در معرض قضاوت عموم قرار داد تا خودبخود در بوته نقد آراء عمومی قرار گیرد و پخته، آبدیده و عیب‏یابی شود. تی‏بی‏باتامور می‏گوید:
«این امر در مورد نظارت اجتماعی، چه در سطح کل جامعه و چه در سطح گروههای درون یک جامعه صدق می‏کند. در سطح یک جامعه فراگیر نظارت اجتماعی عبارت است از موازنه‏ای کمابیش متزلزل و موقتی بین گروهها و ایدئولوژیهای متعارض.»22
2. در دومین وهله ممکن است از سوی کشورهای همسایه و دولتهایی که افق تازه‏ای نمی‏توانند نسبت به طرحهای اصلاحاتی جدید ما داشته باشند و به نحوی احساس عدم توازن می‏نمایند واکنشهایی تند یا ملایم صورت گیرد؛ چه آن که همه جوامع بشری در واقع، اجزای به هم پیوسته یک مجموعه هستند و با هر رخداد تازه و نامأنوسی عکس‏العمل و حساسیت نشان می‏دهند.
«نظارت اجتماعی، در عین حال در معرض تأثیرات خارجی هم قرار دارد. از جانب تمدنی که خود متعلق بدان است حمایت می‏شود، و از سوی تمدنهای دیگر مورد تهدید قرار می‏گیرد.»23
واکنش مورد ملاحظه ما این جا صرفا ناظر به آن عده از کشورها و دولتهایی است که پیش از این یا دوست بوده‏اند و یا حداقل رابطه حسنه با ما داشته‏اند؛ لیکن در مورد دولتهایی که به لحاظ تمدن یا سیاست فعلی خود با ما چندان روابط خوبی نمی‏توانند داشته باشند از زاویه نگاه کاوشگرانه دیگری باید به مسأله نگریست و به گونه خوشبینانه نمی‏توان صرفا آن را حمل بر یک ناملایمت طبیعی نمود.
دستامد
آنچه در این قسمت از بحث بدان اشاره نمودیم اجمالاً این نتایج را به ما می‏دهند:
1. برای انجام اصلاحات فرهنگی نیاز به مطالعه در بحث تغییر و تحول و مطالعه جوامع تاریخی و شرایط آنها داریم چه آن که بدون توجّه به گذشته نمی‏توان وظعیت حال را ارزیابی و سپس میان آنها پیوندی را ادراک نمود تا بتواند پاسخگوی نیاز فعلی ما در طرح اصلاحاتی باشد.
2. در همین راستا ملاحظه شرایط موجود و بررسی زمینه‏ها در یافتن راهکارهای اصلاحاتی تأثیر شگرفی در توفیق ما دارد، زیرا اصلاحات بدون داشتن طرح مهندسی شده و کارشناسی شده‏ای هرگز پا نمی‏گیرد و دیر یا زود با شکست مواجه می‏شود از این‏رو، لازم است برای تعیین اولویتهای برنامه‏ای، در وضعیّت زمینه‏های اجرایی آن مطالعه به عمل آید.
3. تئوری قدرت و تئوری کتاب در واقع پیش زمینه فکری اصلاحات هستند که باید پیشاروی هر اقدام اصلاح‏طلبانه مورد توجّه قرار گیرند: قدرت، همان چیزی که موجب شده است نابهنجاریهایی در رفتار و کردار فرد و جامعه بروز نماید و ارزشها را جابجا کند و ما را به اندیشه اصلاح آن وادارد. کتاب، امّا الگوی حرکت ما می‏باشدکه هم خود و نوع حرکت خود را براساس آن تنظیم می‏نماییم و هم جامعه را در طرح اصلاحی خود بدان می‏خوانیم.
مسلّما مقاومت در برابر هر حرکت جدید اجتماعی امری کاملاً قابل پیش‏بینی است لیکن اگر پیشاپیش بتوانیم نوع آن و زاویه شدّت و شتاب آن را شناسایی کنیم آمادگی هضم بیشتری پیدا کرده و در برابر آن به زانو درنخوهیم آمد. در آمادگی خود، لازم است دوباره به کتاب (معروف‏شناسی و منکردانی) و قدرت (قدرت اندیشه، قدرت اجتماعی، قدرت مالی) برگردیم و آن دو را دقیقتر ارزیابی نماییم.
پی‏نوشتها و مآخذ
1 . معمولاً مظاهر تمدنی بشر را که جنبه محسوس و مادی دارند همچون هر چیزی که میراث فرهنگی تلقی شود فرهنگ مادی و جز آنها را که بیشتر جنبه عقلی و نظری دارند همچون معارف، ایدئولوژیها، حقوق و قوانین، سنّتها، روشها و آئین‏ها فرهنگ معنوی یا غیرمادی می‏نامند.
در فرهنگ مادی از اشیایی سخن می‏گوییم که «محصولات فرهنگ»، «ابزارها» و «حاملها»ی فرهنگ معنوی هستند. البتّه با مداقه نظر می‏توان تمایزی میان فرهنگ معنوی و فرهنگ غیرمادی احساس نمود و آن در صورتی است که در این قلمرو، میان مفاهیم عقلی ـ نظری محض و تجرید یافته‏های مادی همچون معماری، فنون (فنون تکنیکی و فنون رفتاری) و آئین‏ها و سنّتها و آداب (و به قولی قوانین نیز،) مرزی در فهم قائل شویم. بنگرید به: مبانی جامعه‏شناسی، عبدالحسین نیک گهر، نشر رایزن، چ 1/ 1369. صص 259 تا 268؛ فرهنگ اندیشه نو، جمعی از مؤلفان، انتشارات مازیار، تهران 1369، ص 577.
2 . این اصطلاح خصوصا در جنبش سوسیالیستی به گرایشی اطلاق می‏شود که هدفش دست برداشتن از «اندیشه قهر انقلابی»، و به جای آن، اتکای به تدیل آهسته نهادهای اجتماعی از راه دموکراتیک است.
3 . فرهنگ اندیشه نو، ص 246.
4 . همان، ص 578.
5 . مبانی جامعه‏شناسی، نیک گهر، ص 315، 316 و 318، تغییر ارادی و غیرارادی.
6 . مبانی جامعه‏شناسی، بروس کوئن، ترجمه غلامعباس توسلی، ص 69.
7 . رعد /11.
8 . مقدمه ابن خلدون، ترجمه دکتر محمّد پروین گنابادی، تهران، 1347، ج1، ص 177.
9 . مبانی جامعه‏شناسی، ترجمه دکتر غلامعباس توسلی، نشر سمت، چ 4، 1374، ص 67.
10 . جامعه‏شناسی، تی‏بی باتامور، ترجمه سیّد حسن منصور ـ سیّد حسین حسینی کلجاهی. نشر امیرکبیر، چ /4 1370، ص139. بروس کوئن نیز همین عقیده را دارد لیکن او بر عنصرتکنولوژی بیش از سایر عناصر مادی فرهنگ تأکید دارد، مبانی جامعه‏شناسی، ص 68.
11 . همان.
12 . وجود حکومت به شیوه پارلمانی، شیوه اداره دستگاه حکومت به گونه بروکراسی، متن اصلی قوانین قضایی برگرفته از غرب، نظام تعلیم و تربیت همراه با سیستمهای مدیریتی آن، نظام اقتصادی و مالی ایران همگی تا قبل از انقلاب اسلامی نسخه‏برداری شده از فرانسه، اطریش، بلژیک و..لا بود و جز در اصل حکومت و اندکی نیز در امور اقتصاد، قضا و آموزش و پرورش تغییر عمده‏ای رخ نداده است. لذا به نظر می‏رسد لزوم بازنگری و تجدید و تطبیق در همه آنها به منظور کامل شدن و به روز درآمدن آنها که طبعا به حذف و اضافه (اصلاحات) منجر می‏گردد یک مسأله حیاتی جامعه ما می‏باشد.
13 . جامعه‏شناسی، ص 342.
14 . در فرهنگ اسلامی از رخدادهای فوق به عنوان گناه و از راهکار اصلاحی آن به عنوان «توبه» یا «بازگشت» یاد شده است و شرط اول توبه برگشتن به اول نقطه‏ای است که از آن جا خطا صورت گرفته است، در واقع، توبه یا به تعیر ما «تصحیح خطا» یک عمل اصلاحاتی «درون‏زا» و «برون‏پرداز» است و ما در جهت تفهّم درستی از مفهوم پرمعنای «توبه» می‏توانیم این معنا را برداشت نماییم.
15 . بگذریم از این که بزه‏های اجتماعی و اخلاقی نیاز به بزه‏شناسی و انگیزه‏شناسی جرم در جایی دیگر دارد که این کار روان‏شناسان اجتماعی است، امّا به عنوان یک همراه با انقلاب می‏توان مسائل فعلی جامعه را علت‏یابی نموده، حال را به گذشته پیوند زده و تأثیرگذاری مشرب لیبرالیسم را بر اخلاق عمومی جامعه ارزیابی نمود (مطالعه شهودی). دقت در واژگان برادر و خواهر و جایگزین شدن حاج آقا و حاج خانم در فرهنگ زبانی عمومی به جای آن، از وجود فرهنگی مغایر با فلسفه انقلاب اسلامی و متناسب با مشرب فلسفی خاصی خبر می‏دهد که روح انقلاب اسلامی با آن سرِ ناسازگاری دارد.
16 . نهج‏البلاغه، (فیض)، خطبه 87، ص 219.
17 . در این مورد بنگرید به: فرهنگ جامعه‏شناسی، چ 1، 1373، صص 170 و 176؛ فرهنگ اندیشه نو، ویراستار ع. پاشایی، ص 161.
18 . کنترل فرهنگ، ادوارد برمن، ترجمه دکتر حمید الیاسی، نشر نی، 1373، ص 4.
19 . تحول اداری، دوره 6، ش 22. مقاله «رهبری اثر بخش تعییر»، بهروز محمّد تهنه، ص 92.
20 . بنگرید به تکنولوژی و فرهنگ، آرنولد پیسی، ترجمه بهرام شالگونی، نشر مرکز 1367، صص 275 276 و 280.
21 . مبانی جامعه‏شناسی، بروس کوئن، ترجمه دکتر غلامعباس توسلی ـ رضا فاضل، نشر سمت، چ 4، 1374، ص 204.
22 . جامعه‏شناسی، تی‏بی باتامور، ترجمه سیّدحسن منصور ـ سیّد حسین حسینی کلجاهی. نشر امیرکبیر، چ /4 1370، ص 257.
23 . همان.

تبلیغات