اصلاح طلبی در بستر اسلامیت و جمهوریت (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
جمهوریّت و اسلامیت، مقولههایی هستند که هم اکنون در فضای فرهنگی و فکری سیاسی کشورمان در ترابط با عنوان حکومت مورد تأمّل و ارزیابی قرار میگیرند. این دو عنوان گفتمانها و بحثهای فراوانی را به خود اختصاص دادهاند. برخی به جمهوریت، یعنی آراء و عقاید مردم بهای مطلقی داده و آن را پایه مشروعیت و مقبولیت نظام سیاسی اجتماعی و حکومتی دانستهاند. در این اندیشه، «عرف» و «جمهوریّت» در رده شریعت شمرده شده و گاه چنان مبالغهای ورزیدهاند که جمهوریت را جایگزین شریعت دانستهاند.
در برابر اندیشه یاد شده، این اندیشه نیز مطرح گردیده که در حکومت، اسلامیت، مبنا و اساس همه چیز است و جایی برای «جمهوریت» وجود ندارد. بر این اساس، مردم وظیفه دارند که اسلام را معیار و مبنای همه چیز قرار دهند و آنان تنها در قبول و پذیرش دستورات اسلامی رسالت و وظیفه دارند، حیطه تکلیف همین است و جایی برای کنکاش و تعیین و انتخاب وجود ندارد. در این اندیشه، اسلامیّت را چنان مطرح ساختهاند که گویا در مجموعه شریعت اسلامی، جایی برای آراء و اندیشههای مردم وجود ندارد، اسلام وظیفه مردم را مشخص کرده است و آن، تعبّد و پذیرش بدون چون و چراست.
چنان که از اهمیّت و روند بحث مذکور برمیآید، این نوشتار درصدد بیان یک نظریه تلفیقی است و به هیچ کدام از دو نظریه یاد شده بهسان دیدگاهی مطلق ننگریسته است. دو زاویه یاد شده هر یک به نوعی انحراف از اصل را مینمایانند. تلقی اول را باید یک تلقی روشنفکرانه ارزیابی کرد که هر چه بیشتر بر اندیشه مردمگرایانه و مردم سالارانه تکیه مینماید و نقش دین را نادیده میانگارد، و تلقّی دوم تلقّی مرتجعانه و غیر واقعبینانهای است که اصل دیانت هم به آن رضایت نمیدهد.
تلقی دیگری که از اسلامیت و جمهوریت وجود دارد، تلقی واقعبینانه دینمدارانه است که در آن، مردم «جمهور» با معیارهای «اسلامی» حق انتخاب داشته و میان اسلامیت و جمهوریت پیوندی تفکیکناپذیر برقرار میگردد؛ بدینسان کشف فرد اصلح توسط مردم، هیچ گونه منافاتی با تعیین ملاکها از سوی دیانت وجود ندارد؛ بدینرو هر دو تلقی را مورد ارزیابی و بررسی قرار میدهیم.
مفهوم شناسی
مفهوم جمهوریّت
جمهوریّت به مفهوم سپردن حق حاکمیّت به جمهور مردم است که در تعیین نوع نهاد حاکمیّت و سیر و تداوم آن، نقش اصلی را ایفا میکند. به عبارت دیگر، جمهوریّت به مفهوم حکومت عامه مردم است که در سه حیطه قانونگذاری، اجرا، قضاوت و دادرسی (سه نهاد حکومت) جلوهگر میشود. این مفهوم به نوعی بیانگر بخشی از مفهوم دموکراسی است؛ زیرا دموکراسی عبارت است از حکومت به وسیله مردم. دموس (Demos) مردم و کراتیئن (Kratein) حکومت کردن است. پریکلس یونانی گفته است:
«حکومت ما دموکراسی نامیده میشود؛ زیرا که اداره آن در دست بسیار است، نه در کف اندک.»
چنانچه دقیقتر بخواهیم درباره دموکراسی و جمهوریّت قضاوت کنیم باید بگوییم جمهوریّت و دموکراسی کلماتی مترادف و به هم پیوستهاند که در دوره رنسانس اروپا، در برابر حکومتهای دینی کلیسایی یا تئوکراسی بنیاد یافتند و به مرحله عینیت و اجتماع رسیدند:
«زمینههای برجسته جامعهشناسی سیاسی، در اولین دوره شکلگیری آن، در نیمه اول قرن نوزدهم، پیامدهای اجتماعی ظهور دموکراسی، به عنوان شکلی از حکومت و اهمیّت سیاسی تکامل طبقات، براساس سرمایهداری صنعتی بود. این موضوع، به علت شیوه درک آن، سبب پیدایش تئوریهای متضادی گردید. میتوان گفت این تضاد در قلمرو اندیشهها، تا اندازهای با تضاد در واقعیت اجتماعی، بین انسان به منزله یک شهروند، و انسان به منزله عضوی از جامعه مدنی تطبیق میکند.»1
بنابراین جمهوریّت و دموکراسی، شکلی از حکومت قلمداد میشود که مردمدر حکومت خود، از لحاظ تنظیم ساختارها، قوانین، نهادها و نیز به لحاظ مشروعیت، کارآمدی و مقبولیت دارای حق مطلق بوده و سخنان و عقاید و دریافتهای آنها، معیار و ضابطه اساسی و تعیینکننده است.
این دریافت چیزی است که برای اولین بار در میان اندیشمندان انگلیسی مطرح گردید. آنان گفتند دموکراسی به این معنی است که مشروعیت سیاسی، اجتماعی حکومت، برآیند توافق دیدگاهها و نظرات مردم است. که البتّه در مرحله تنظیم ساختار حکومت، نگهبانی از حکومت و تداوم آن، مردم اصلند و «تمام گروههای اجتماعی همزیست، متعهّد به وفاداری تلاش برای منفعت عمومی، رفاه، ترقی و اقتدار کل جامعه میباشند.»2
لوازم معرفتشناسانه و سیاسی
نهاد جمهوریّت
یکی از مسائل اساسی در باب نهاد حاکمیّت مبتنی بر جمهوریّت، لوازم معرفتشناسانه و سیاسی نهاد حکومتی مبتنی بر جمهوریّت است که به طور اجمال بدان اشاره میشود:
1 ـ تکثّرگرایی ایدئولوژیکی
از بایستههای معرفتشناسانه نهاد حکومتی بر پایه جمهوریّت، تکثّرگرایی ایدئولوژیکی است؛ یعنی جامعهای که مبتنی بر جمهوریّت قوام یافته، در عرصه ایدئولوژیکی دارای تکثّر ایدئولوژیکی است و یک ایدئولوژی شکل نظام اجتماعی و مناسبات انسانی و حکومت را تعیین نمیکند. حکومت تابعی است از ایدئولوژیهای مختلف این جامعه:
«یک جامعه کثرتگرا است و... . این جامعه نمیتواند یک ایدئولوژیک باشد و این جامعه در مرحلهفراایدئولوژیک است؛ یعنی خود را در تنگنای ایدئولوژی خاصی قرار نداده است.»3
بدینسان در حاکمیّت مبتنی بر جمهوریّت، تکثّرگرایی دینی آمیخته با عقلانیّت انتقادی مورد پذیرش قرار میگیرد:
«جهان واقع، خواه دین باشد، خواه فلسفه، خواه طبیعت، بسی پیچیدهتر از آن است که احکام عقلی ساده را درباره آن بتوان مطرح کرد و یا به یک طرح به نحو جزمی دل بست.»4
بنابراین، جمهوریّت، معارف را با عقلانتقادی مورد مداقّه و نظردهی و نظرسنجی قرار میدهد، و البتّه همه حق مییابند که همدیگر را به نقد کشیده، یا از پیش خود، ایدئولوژی بسازند و در نهایت، جمهور حق مییابد ایدئولوژیهای آسمانی را به گوشه انزوا و عزلت سوق دهد:
«نقد جمعی و نقدپذیری از اهم ابزارهایی است که میتواند نظریههای ما را پیچیدهتر و پیشرفتهتر و ما را احتمالاً به واقعیت نزدیکتر کند. یکی از پیامدهای مشخص عقلانیّت انتقادی این است که بیشتر یقینهای آدمیان، ظنّی بیش نیست... علائمی که در فلسفه سنّتی بدان اشارت میرفته، چون بداهت و یقین و... همه خدشهبردارند، بنابراین براحتی نمیتوان ادعا کرد چه چیزی حق است و چه چیزی نیست.»5
بدینسان در جمهوریّت، جمهور مردم حق دارند با عقلانیّت انتقادی خویش همه مسلّمات و بدیهیات را به زیر سؤال برده، از هر دینی، بخشی از حق را استخراج کنند و به مرحله ثبوت عینی برای عقلها و اندیشهها برسانند، و به تعبیری، دیانتی عرفی را برنشانند.
2 ـ تکثّرگرایی سیاسی
از ویژگیها و به عبارت دیگر از لوازم سیاسی نهادهای مبتنی بر جمهوریّت پذیرش تکثّرگرایی سیاسی است. این مسأله گرچه ارتباط روشنی با لیبرالیسم مییابد، امّا هنگامی که حکومت جمهوری مطرح میشود، تکثرات سیاسی بیشتر رخ مینماید، و آزادی مطلقی در گزینشهای سیاسی جمهور وجود دارد:
«منظور از آزادی سیاسی به طور ساده عبارت از آزادی انجام دادن انواع کارهای مختلفی است که حکومت مردمی اقتضا میکند. این کارها، اصولاً شامل آزادی استفاده از ابزارهایی است که از طریق آنها شهروند بتواند صدای خود را به گوش دیگران برساند، و در حکومت تأثیر عملی داشته باشد.»6
در چنین رویکردی تفسیر خاصی از آزادی بیان وجود دارد، که بیشتر مطلقگرایانه است؛ زیرا جمهور، مطلق است. و نیز سودگرایانه است؛ زیرا سود شخصی افراد به نوع عقاید و بیان آنها بستگی دارد و اگر جلو این آزادی بیان گرفته شود، او از استفادهها و منافع شخصیاش بازداشته خواهد شد.
البتّه این تکثرگرایی در عرصههای دیگری هم مطرح است، که میتوان مهمترین آنها را عرصههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی دانست؛ مثلاً در عرصه اقتصادی، تکثّرگرایی ناظر بر این قاعده است که هستهها و مراکز صنفی و زمینههای اکتشاف و تولید و عرضه محصولات با هر گرایش و سلیقهای، قابل قبول و دفاع عقلانی است.
مفهوم اسلامیّت
اسلامیت نظام، معرّف سامانی سیاسی، الهی است که بر انگارهها و آموزههای اسلامی در باب حاکمیّت استوار است، و در پوششی دیگر، اسلامیّت، مشخص سازنده نظامی سیاسی است که شالوده آن را آرمانهای دینی و الهی شکل میدهند.
کلمه اسلامیت، محتوای نظام سیاسی اجتماعی را بیان میکند که ملتی همکیش و دارای آرمانی مشترک بدان دل سپردهاند. در مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی چنین میخوانیم:
«حکومت از دیدگاه اسلام، برخاسته از موضع طبقاتی و سلطهگری فردی یا گروهی نیست، بلکه تبلور آرمان سیاسی ملتی همکیش و فکر است که به خود سامان میدهد تا در روند تحول فکری و عقیدتی راه خود را به سوی هدف نهایی (حرکت به سوی اللّه) بگشاید.»7
البتّه این کلیّت، مستلزم پذیرش این نکته است که اسلام به عنوان یک شریعت جامع، به صورتی جوهری در بردارنده تئوری دولت و حکومت است و هرگز از آن انفکاک ندارد:
«اسلام با مقایسه با دیگر ادیان تنها یک دین نیست، بلکه نظامی دولتی نیز بوده و نظریه سیاسی و حقوقی آن به اشکال مختلف اجرا گردیده است. به عبارت بهتر، اسلام از آغاز یک تئوکراسی بود. نخستین مسأله مهم و مناقشه برانگیزی هم که پس از وفات پیامبر میان مسلمانان تفرقه افکند، مسأله جانشینی و رهبری سیاسیدینی امّت مسلمان بود و بر سر این مسأله بود که بین خوارج و شیعیان و اهل سنّت و جماعت اختلاف پیدا شد. پیامبر اسلام تنها رسول نبود، بلکه از زمان هجرت به مدینه رهبر سیاسی بلامنازع مسلمانان نیز شد، بدینسان اسلام از آغاز هم جنبش دینی و هم حرکتی سیاسی بود. دولت مدینه، نظام قبیلهای شبه جزیره عربستان را به هم زد و میان قبائل متخاصم وحدتی سیاسی و عقیدتی به وجود آورد.»8
علاّمه شهید مطهری، این فرض را مسلّم دانسته که در اسلام تز حکومتی غیرقابل انفکاک از آن است و پس از آن میگوید:
«و امّا کلمه اسلامی... محتوای این حکومت را بیان میکند؛ یعنی پیشنهاد میکند که این حکومت با اصول و مقررات اسلامی اداره شود و در مدار اصول اسلامی حرکت کند، چون میدانیم که اسلام به عنوان یک دین، در عین حال یک مکتب و یک ایدئولوژی است، طرحی است برای زندگی بشر در همه ابعاد و شؤون آن.»9
بنابراین عنوان اسلامیت در این بررسی، بدین نکته عنایت دارد که ما از جامعهای سخن میگوییم و از آن دفاع کرده و بر روی کار آمدن آن پامیفشاریم که تمام ساختارهای آن برخاسته از روح اسلامیت و دیانت باشد و در آن ارزشهای اسلامی در عرصه نظری و عملی ترویج و پیاده گردد؛ جامعه و مدنیتی که در آن روح گرایش به حق و عبودیت خالص وجود داشته باشد:
«[حکومتی که در آن] انسانها دنبال این نباشند که حقشان را از خداوند متعال بستانند، بلکه به دنبال آن باشند که تکلیفشان را عمل کنند و وظیفه عبودیت به جای آورند. مقصود ما نه نفی قانونگرایی است و نه پناه آوردن به اسلام ظاهری و عمل کردن به صرف قواعد خشک حقوقی و فقهی. ما اسلام و دیانت را در تمام ابعاد آن میطلبیم، هم روح را و هم جسم را و هم معنی را و هم قالب را و چگونه غیراز این ممکن است.»10
سرانجام کلمه اسلامیت به جامعهای فرامیخواند که در آن، احکام و قوانین اسلامی و نه قوانین متضاد و مجعول بشری حاکم باشد. البتّه این رهیافتبرگرفته از تفسیری خردورزانه و وحیشناسانه و واقعبینانه از اسلام است، نه تفاسیری دگم، متحجّرانه و غرضورزانه و کینهتوزانه.
تلقّی روشنفکرانه
از جمهوریّت و اسلامیّت
باید ابتدا عنوان روشنفکرانه را توضیح دهیم، منظور ما در این تلقی از روشنفکری، همان اصطلاح و عنوانی است که در دهههای نخستین راهیابی این اصطلاح به ایران، مطرح گردیده است؛ یعنی جریانی فکری که ادامه جریان فکری غرب در دوره رنسانس است که بیشتر در قرن هفدهم و هیجدهم میلادی در اروپا برآمده است. البتّه ساختار این روشنفکری را عقل انتقادی و عقل ابزاری تشکیل میدهد و اساسا با مبانی معرفتی خاص خودش هویت یافته، و لذا ساختار این روشنفکری ادباری شدید و بیرحمانه با عوالم قدسی و اشراقی دارد. قدس و اشراق و شهود و معنی و باطن و عالم لاهوت و ملکوت و عالم الوهیت، در این نوع از روشنفکری کلماتی موهوم و نوعی ایدهآلیسم محسوب میشود و سرانجام این روشنفکری جریان فکری نوینی است که در همه مفاهیم قدسی تشکیک میکند و آنچه را که در افقی فراتر از رهیافتهای عقل نظری و عقل انتقادی و ابزاری است برنمیتابد، لذا این اصطلاح را معادل کلمه انتلکتوئل غربی گرفتهایم که البتّه با نوعی مسامحه در کشورهای اسلامی وارد شده است.
آغاز مرحله روشنفکری را در ایران میتوان انقلاب مشروطیت دانست. ایجاد دارالفنون توسط میرزا تقی خان امیرکبیر و دیگر مؤسسات آموزشی، نسلی را که در فضای فرهنگ و اندیشه غربی زندگی میکردند به بار میآورد و لذا روشنفکری در کشور ما وابسته، مقلّد و بیمار متولد شد:
«من بارها گفتهام که روشنفکری در ایران، بیمار متولد شد. مقوله روشنفکری، با خصوصیاتی که در عالم تحقق و واقع دارد، که در آن، فکر علمی، نگاه به آینده، فرزانگی، هوشمندی، احساس درد در مسائل اجتماعی، بخصوص آنچه که مربوط به فرهنگ است، در کشور ما بیمار و ناسالم و معیوب متولد شد، چرا؟ چون کسانی که روشنفکران اول تاریخ ما هستند، آدمهای ناسالمی هستند.»11
خصوصیات روشنفکری مقلّدانه
روشنفکری یاد شده، چند خصوصیت دارد که برای گشوده شدن مسیر بحث به آنها اشاره میکنیم:
1 ـ تقلیدی بودن. بارزترین مشخصه این روشنفکری، مقلّدانه بودن آن است.
2 ـ عقلگرایی. چنان که اشاره شد، عقل انتقادی محور عمل در این گونه روشنفکری است.
3 ـ نوآوری و خروج از دایرههای قدسیّت و سنّت.
4 ـ در هنگام لزوم، اهل خشونت است.
5 ـ باور به نسبی بودن اخلاق.
6 ـ هرگز اهل تعبّد و گرایش به پرستش و تکلیف نیست.
7 ـ بیشتر اهل خط دادن و تعیین تکلیف نمودن است.
8 ـ هر چه بیشتر درباره مذهب، موضع انتقادی داشته باشد، خود را روشنفکرتر میداند.
و در نهایت، واژههای فلاح و رستگاری و هدایت، جای خود را به رفاه، خوشبختی مادی، آزادی نفسانی و... داده و دیگر از امور قدسی و معنوی در نزد او خبری نیست.
با توجّه به این یافتهها، اصطلاح جمهوریّت نزد روشنفکر غیرمذهبی و مقلّدانه، اصطلاح و عنوانی است که با نوعی مطلقنگری مورد ارزیابی قرار گرفته؛ زیرا سنّت روشنفکری در معارضه با دیانت آغاز شده است.
در این نظریه، اصرار اکیدی وجود دارد که میان جمهوریّت و اسلامیّت (جمهوری اسلامی) وضعیتی پارادوکسیکال نهفته است و مردم در این نوع از جمهوری که با نوعی تکلّف، نام جمهوری بر آن نهاده شده، دارای شأن و منزلت و پایگاه نیستند و حقوق طبیعی آنها نادیده گرفته شده است.
مبانی دهگانه پارادوکسیکالیته
جمهوریّت و اسلامیّت
روشنفکران غربی و روشنفکران متمایل به آن تفکّر، مبانی دهگانهای را در تنافی و تعارض میان اسلامیّت و جمهوریّت وضع نمودهاند و بر آن پایه فتوا دادهاند که عنوان اسلامیّت، نافی عنوان جمهوریّت و حق مردم است:
1 ـ در نظام مبتنی بر جمهوریّت، مردم در امور عمومی با هم مساوی هستند و هر کسی حق دارد که به دلخواه خود رفتار کند؛ زیرا وجود حقوق طبیعی در نظام اجتماعی،بیان میدارد که همه انسانها به نحو یکسانی از حقوق طبیعی برخوردارند. نامآورترین نظریهپردازان حقوق طبیعی، افرادی همچون توماس هابز (Thomas Hobbes) و جان لاک (JohnLocke)بودند. هابز در دوره و برزخ انتقال از عهد قدیم به دوره جدید، در اروپا بود. او کلیسای کاتولیک را ناقض حقوق طبیعی افراد دانسته و با همین ذهنیّت، به صورت جدّی به مطالعه حقوق طبیعی پرداخته است. او حق طبیعی را مطلق پنداشته، ولی یک استثنا بر آن زده است و آن، در مورد مخاطره این حق طبیعی عام است. لذا میگوید:
«هر کس باید حاضر باشد ـ در صورتی که دیگران نیز حاضرند ـ تا جایی که برای حفظ صلح و صیانت نفس لازم میداند، از حق خویش بر همه چیز چشم بپوشد و به آن اندازه اختیار بر دیگران خرسند باشد که راضی است دیگران بر او داشته باشند.»12
او سپس در مورد شکلگیری جمهوریّت میگوید، در اصطلاح جمهوریّت، مردم به صورت یکسان از حق برخوردار میشوند، زیرا جمهور، قدرت را به حاکمیّت دادهاند.
با چنین رهیافتها و نظریاتی است که طرفداران تئوری جمهوریّت میگویند، این همطرازی فقط در عنوان جمهوریّت مصداق دارد و در عنوان اسلامیت، همه اختیارات و حقوق در یک نفر خلاصه میشود؛ یعنی یک تن، از طرف اسلام به عنوان حاکم مطلق برگزیده میشود و همان یک نفر حق مطلق دارد و آن فرد، پیامبر، امام یا ولیّ فقیه است، لذا در این خصوص جمهوریّت با حکومت ولایی تناسب ندارد.
2 ـ در جمهوری مردم دارای حقّند و رشید و بالغ در نظر گرفته میشوند، امّا در نظام مبتنی بر اسلامیت و ولایت، مردم ذیحق نبوده، مصالح و مفاسد کلی را درک نمیکنند و لذا مهجور هستند؛ یعنی هر چه که از مجرای اسلامیت بیان شد همان حکم حق بودن را پیدا میکند و هر چه از غیر این مسیر باشد، عنوان حق بر آن صادق نخواهد بود.
3 ـ در جمهوری، زمامدار از جانب مردم وکالت دارد و به عنوان وکیل مردم در نظر گرفته میشود، ولی در عنوان اسلامیت، حاکم و زمامدار ولیّ مردم است. وکیل، سخن موکلان خود را میشنود و به حکم وکالت به آنها عمل میکند، ولی در اسلامیّت، ولیّ ملزم به شنیدن سخن و عقیده مردم نیست.
4 ـ در جمهوری، حاکم و رهبر از طرف مردم انتخاب میشود، ولی در نظام ولایی و مبتنی بر اسلامیت، حاکم از طرف خدا انتخاب میشود و مردم هیچگونه نقشی در گزینش و انتخاب حاکم ندارند. فقط حدّ مردم این است که موظف به اطاعتند و مردم در این جا فقط دارای تکلیف و وظیفهاند.
5 ـ در جمهوری، دوران زمامداری موقت است و لذا فردی که بداند به صورت موقت بر جامعه حاکمیّت یافته، سعی میکند دچار فساد قدرت نشود، ولی در اسلامیت، چون دوران حاکمیّت ولیّ بینهایت است و امری موقتی نیست، حاکم، نوعی مصونیت را در خود احساس کرده، بتدریج به فساد قدرت دچار میشود.
6 ـ در جمهوری، زمامدار در مقابل مردم است و مردم حق نظارت بر حاکم و زمامدار خود را دارند و کارهای او به صورت دائمی تحت کنترل و نظارت مردم است، ولی در نظام مبتنی بر اسلامیت چون عنوان ولایت الهی وجود دارد، مردم حق اعتراض و انتقاد را نداشته امری به عنوان نظارت وجود ندارد و زمامدار، تحت نظر مردم نیست.
7 ـ در جمهوری، اختیارات زمامدار و حاکم، در محدوده قانون و مقیّد به آن است، ولی در نظام مبتنی بر اسلامیت، ولیّ و حاکم، فوق قانون است.13
8 ـ در جمهوری، هر کسی میتواند از طرف مردم، به عنوان زمامدار برگزیده شود، ولی دائره انتخاب و گزینش در عنوان اسلامیت، بسیار محدود است و فقط مردم میتوانند فقیه را به عنوان حاکم و رهبر خویش انتخاب کنند.14
9 ـ در جمهوری و در کلیت نظامهای جمهوری عالم، حکومت، معاهده و عقدی بین مردم و زمامدار است، ولی در نظام ولایی، حکم، وضعی است و قبلاً تعیین شده و مردم نقشی در ایجاد معاهده ندارند. هم حاکم و هم مردم، باید حقوق وضعی را گردن نهند و چیزی ورای آن نیست.
10 ـ در جمهوری، عقل جمعی موکلان، مبنای اداره جامعه است، ولی در نظام ولایی شخص ولیّ با صلاحدید خود، جامعه و کشور را اداره میکند.15
با توجّه به این مبانی دهگانه است که روشنفکران طرفدار تئوری جمهوریّت و معتقد به نظامهای مردمسالار، میگویند اسلامیت با جمهوریّت تناسب نداشته و هنگامی که عنوان جمهوری اسلامی را بهکار میبریم، در واقع یک عنوان دارای تضاد درونی (پارادوکسیکالیته) را بیان کردهایم، زیرا اسلامیت، نافی عنوان جمهوریّت است. با همین دیدگاه بود که حتی در مجلس خبرگان قانون اساسی، جمهوریّت با اسلامیت را در تنافی میپنداشتند:
«از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، چنین تصویری از حکومت مردمی داشتند و لذا تعبیر «جمهوری اسلامی» را پارادوکسیکال و متناقض مییافتند؛ زیرا جمهوریّت را با اسلامیت قابل جمع ندیده و جمهوری مقید به اسلام را جمهوری نمیدانستند.»16
به همین جهت بسیار زیرکانه و البتّه در پوششی دلسوزانه، به گونهای موضوعات را مطرح میساختند تا اسلام به عنوان قانون ظاهر نشود و از متن قوانین دینی، چیزی به نام قانون اساسی استخراج نگردد که به عنوان نمونه به بخشی از سخنان مقدم مراغهای در مجلس خبرگان قانون اساسی اشاره میکنیم. وی میگوید:
«جمهوری اسلامی از دو کلمه اسلام و جمهوری تشکیل میشود که اسلام محتواست و جمهوری قالب آن. ما اگر اصول دین اسلام را در قانون اساسی بیاوریم، خدمتی نکردهایم، چون قوانین اسلام پشتوانههای مستحکمتری از قانون اساسی دارند و نباید کاری کنیم که نیروی اسلام را که اکنون در اوج است و امید در دلها به وجود آورده است، به صورت قوانینی که ممکن است هر روز تغییر کند درآوریم. به این جهت است که بنده معتقدم اسلام را با پشتوانه هزار و چند صد سالهاش که هنوز چنین جوان است در مافوق قانون قرار دهیم.»17
سپس همین شخص، در ادامه بحث خود میگوید:
«آراء عمومی مبنای حکومت است و برطبق دستور قرآن که «و شاورهم فی الامر» و «امرهم شوری بینهم»امور کشور باید از طریق شوراهای منتخب مردم در حدود صلاحیت آنان و به ترتیبی که ناشی از آن میشود، حل و فصل گردد.»18
در دیدگاه نامبرده، حکومت یک مبنا بیشتر ندارد و آن آراء مردم است، مردم نقش کلیدی دارند و رهبران هم موظّفند آن طوری که مردم و اکثریّت را خوش آید، قانون بگذارند؛ یعنی اشخاصی همچون مقدم مراغهای، یک جامعه ایدئولوژیک و دینی را با یک جامعه لیبرال یکسان پنداشته و چنان وانمود میکند که مردم آزاد از مکتب هستند، و فقط به یک اصل باور دارند و آن اعتبار داشتن نظریه مردم است، بدون پشتوانه دیانت و مذهب. لذا همین اشخاص، راضی به قید اسلامی پس از کلمه جمهوری نبودند، بلکه بنا به اصالت دموکراسی، قید دموکراتیک را پس از جمهوری مناسب میشمردند.
پرسشهای روشنفکرانه
روشنفکران یاد شده در زمینه حکومت و حق حاکمیّت چهار پرسش را مطرح ساختهاند، که به آن پرسشها اشاره میکنیم، تا ببینیم دلیل طرح مطالب یاد شده از سوی آنان چیست:
1 ـ دیانت. چه ویژگیها و شرایطی را برای حاکم و رئیس دولت لازم دانسته و چه ارزشهایی در باب سیاست و دولت را امضا کرده است؟
با طرح این پرسش میخواهند بگویند، ویژگیها و شرایط حاکم، خارج از حیطه جمهوریّت است؛ زیرا هرگز جنبه عرفی ندارد؛ مثلاً در ولایت معصوم، مردم هیچ نقشی در گزینش معصوم ندارند، یا در دوره غیبت، در تعیین صفت فقاهت و یا در تشخیص آن هیچ گونه نقشی ندارند. پس تعیین خصوصیات و صفات حاکم، مستند به آرای مردم نیست و تنها مستند به امر قدسی است. در واقع حکومت، عرفی نیست، در حالی که در باور آنان باید حکومتها عرفی شوند و دموکراسی و مدرنیته و تجدّد، مقولههایی هستند که بر تمام سیستمهای حکومتی و آرای مردم، غلبه یافتهاند و میتوان این نکته را با قاطعیت بیان کرد که خواسته نهایی مردم، در دوره تجدد، برآورده ساختن نیازهای آنی جسمی و دنیوی و معیشتی آدمی است. این فرایند باعث شده تا «عقلگرایی» روح تمام سیستمهای فکری و متداول زمان را جهت دهد و در نتیجه با تکیه بیش از حد به عرف، همه چیز حتی همه امور مقدس را به مسلخ خواست عرف و نظر اکثریّت ببرند؛ بدینسان باید گفتکه مسأله عرفی شدن، یکی از گرایشهای روشنفکرانه و در عین حال، فقهستیزانه است؛ زیرا در جمهور این اندیشه، مفاهیم دینی مفاهیمی متافیزیکی و غیر اینجهانیاند، لذا در باب حکومت هم این اندیشه تظاهر یافته که «حکومت مبتنی بر اسلامیت» مقولهای غیر متناسب با روح زمانه و عصر و عرف موجود است. عرفگرایی در امر حکومت، در چالشی عمیق با تفکر دینی و اندیشه «ولایت فقیه» میباشد. این اندیشه، سلوک دنیاگرایی و حدیث دنیوی شدن را در پی دارد و حکومت دینی و اسلامی را در جمهوریّت برنمیتابد و جمهوریّت و اسلامیت را با پرسش یاد شده به چالش فرامیخواند.
2 ـ در عنوان اسلامیت، چه تصویری از حقوق عرفی و حقوق مردمی ارائه شده است؟ آن تصویر، الهی، طبیعی یا قراردادی است؟
با طرح این پرسش میخواهند بیان نمایند که در اسلام، حقوق مردم بسیار نازل است؛ زیرا در اسلام حقوق مردم با اختراع و جعل و قرارداد مردمی ارتباط ندارد، بلکه حقوق مردم، در این جا فقط در دائره «کاشفیت» است؛ یعنی مردم، تنها حق کشف دارند. بنابراین اسلامیت حقوق مردم را نادیده میانگارد. این اندیشه، متأسفانه برخاسته از اندیشههای غربی است که شأن و منزلت مردم را این گونه از منظر دین، پایین و نازل در نظرها نشان دادهاند.
علاّمه شهید مطهری مینویسد:
«در تاریخ فلسفه سیاسی میخوانیم که آن گاه که مفاهیم خاص اجتماعی و سیاسی در غرب مطرح شد و مسأله حقوق طبیعی و مخصوصا حق حاکمیّت به میان آمد و عدهای طرفدار استبداد سیاسی شدند و برای توده مردم در مقابل حکمران حقی قائل نشدند و تنها چیزی که برای مردم در مقابل حکمران قائل شدند، وظیفه و تکلیف بود، این عده در استدلالهای خود برای این که پشتوانهای برای نظریات سیاسی استبدادمآبانه خود پیدا کنند به مسأله خدا چسبیدند و مدعی شدند که حکمران در مقابل مردم مسؤول نیست، بلکه او فقط در برابر خدا مسؤول است، ولی مردم در مقابل حکمران مسؤولند و وظیفه دارند، مردم حق ندارند حکمران ربازخواست کنند که چرا چنین و چنان کردهای؟ و یا برایش وظیفه تعیین کنند که چنین و چنان کن، فقط خداست که میتواند او را مورد پرسش و بازخواست قرار دهد، مردم حقی بر حکمران ندارند، ولی حکمران حقوقی دارد که مردم باید ادا کنند.»19
3 ـ احکام دینی که دارای سرچشمهای قدسی هستند، با حقوق مردمی که تنها خاستگاهی اجتماعی دارند، چگونه تألیف میشوند؟ و چه رابطهای میان مردم و دولت است؟
با طرح این سؤال میخواهند بگویند میان منشأ قدسی احکام دینی و منشأ اجتماعی حقوق مردم تنافی است، یکی سر در قدسیتها دارد و یکی هم سر در مدنیّت و نظام اجتماعی، لذا منشأ تألیف این دو متفاوت است، پس میان جمهوریّت و اسلامیت، پارادوکس است. افزون بر این، رابطهای میان مردم و دولت وجود ندارد. دولت دینی، دولتی الهام یافته از ناحیهای قدسی است، ولی دولت مورد خواست مردم چنین نیست. مردم چنین دولتی را برخاسته از اندیشه و خرد جمعی خود نمیدانند و لذا میان مردم و دولت، رابطهای منطقی و معقول وجود ندارد.
4 ـ قانون اساسی که دولت و حکومت به آن، به عنوان شرط ضمن عقد متعهد است، چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
اولاً در این پرسش قانون اساسی، از چندان اهمیتی برخوردار نیست که به عنوان نظامنامه حکومت باشد، بلکه در حد نازل شرط ضمن العقد است؛ یعنی خود نهاد حاکمیّت فراتر از عمل به قانون است. ثانیا در قانون اساسی شرایطی را مدّنظر خویش دارند که ممکن است آن شرایط با قانون اساسی موجود کشور «جمهوری اسلامی» وفق ندهد؛ یعنی مثلاً قانون باید با خواست و اراده مردم باشد، وکلای مردم، عقل جمعی را مدّنظر خود قرار دهند و در راستای حکومتهای موجود بشری عالم حرکت کنند.
برآیند پرسشها
چنانچه در نوع پرسشها و سمت و سوی کلی آنها دقت کنیم، درمییابیم که پرسشهایی این چنین به منظور سنگین ساختن یک کفّه ترازوست؛ یعنی در میان دو کفّه جمهوریّت و اسلامیت، برآنند تا کفّهّ جمهوریّت را غلبه دهند؛ در نتیجه کفّه اسلامیت، خودبخود از میدان خارج میشود. در نهایت، به منظور کاستن ازقدسیّت نظام دینی و ناسوتی ساختن حکومت، این گونه سخنان بیان میشود، چنان که این حرکت «ناسوتمدارانه» در بسیاری از حکومتهای عرفی عالم صورت یافته است.
باید توجّه داشت که این سؤالات و اظهارات، نه تنها مستلزم ردّ قواعد اخلاقی سنّتی، بلکه اعراض از هرگونه التزام به هر قاعده انتزاعی تعهّدآور و رفتار حاکمیّت و اجتماع، اعم از اجتماعی و غیر آن است. در ضمن، این ادعا در آن نهفته است که عقل آدمی برای توفیق در تنظیم و تمشیت زندگی و نظام اجتماعی، بدون استعانت از هر گونه قواعد یا اصول کلی، کفایت میکند. به عبارت دیگر این روشنفکران مدعی هستند که آدمی باید از طریق ارزیابی کامل مسائل با تکیه بر خرد خویش نظام حکومت را سامان دهد و هرگونه قواعد انتزاعی و تعهّدآور و تکلیفساز و وظیفهآور، بندی بر دست و پای انسان و مانعی برای رشد خرد انسانی است و به گونهای به مردم مینگرد که گویا «اصالت انسان» در نظام هستی، رسمی و بایستنی است.
به عنوان نمونه به نوشتار یا گفتار چند تن از این روشنفکران، در راستای نکات یاد شده، استدلال میکنیم:
1 ـ آخوندزاده
آخوندزاده که سرداران قفقاز را ولیّنعمت خود دانسته و فرنگیها را ارباب خود میداند، به عنوان یک روشنفکر دوره قاجاری، درباره اسلام و دیانت، چنان تنفر به خرج میدهد که در نوشتهای چنین مینویسد:
«الآن در کل فرنگستان و ینگی دنیا، این مسأله دائر است که عقائد باطله موجب سعادت ملک و ملت است، یا این که موجب ذلّت مُلک و ملت است. کلّ فیلسوفان آن اقالیم متفقند در این که عقاید باطله موجب ذلت ملک و ملت است، در هر خصوصی، حتی اشهر ایشان از متأخّرین، حکیم انگلیسی بوقل (بوکل) نام که تصنیفش جهانگیر و مسلّم کل شده است در این عقیده زیاده بر دیگران غور کرده است و یکی از دلایلش این است که ملت اسپانیا یعنی اندلس و ملت وشوتیسیا (سوئیس) و ملت ریم( رم) تابع پاپا (پاپ) که مقید در عقاید باطله و پیرو اقاویل کشیشان و افسانهگویان هستند، در علوم وصنایع آناً فآنا رو در تنزّل هستند، امّا سایر ملل خصوصا انگلیس و فرانسه و ینگی دنیا که از قید عقاید باطله وارسته، پیرو عقل و حکمت شدهاند، در علوم و صنایع روزبروز و ساعت به ساعت در ترقّی هستند... . عربها علاوه بر آن که سطنت هزارساله ما را به زوال آوردند و شأن و شوکت ما را بر باد دادند و وطن ما را خراب اندر خراب نمودند، خطی را نیز به گردن ما بستهاند... چه مصائب از این قوم به ما رسیده است. مرد با بصیرت از تصور آنها به گریه میافتد... ما از ترس شمشیر ایشان فرمانبرادری ایشان را قبول کردیم، حالا که مردهاند و خاک شدهاند، باز به عبودیت مردگان ایشان افتخار میکنیم.»20
آخوندزاده به عنوان پدر روشنفکری ایران در نامه «تصنیف کمالالدوله» بصراحت تبری خود را از اسلامیت بیان داشته و همه علائم اسلامیت را نشانه خواری و خفت خود میداند و لذا از تصنیف کمالالدوله غرضش را بازمیگوید:
«سدّ راه سویلزاسیون در ملّت اسلام، دین اسلام و فناتیزم آن است. برای هدم اساس این دین و رفع فناتیزم و برای بیدار کردن طوایف آسیا از خواب غفلت و نادانی و برای اثبات وجوب پروتستانتیسم در اسلام، به تصنیف کمالالدوله شروع کردم.»21
2 ـ میرزا ملکمخان
او که اسیر غرب است و پیروی بدون قید و شرط از آن را مطرح ساخته، در معارضه با دیانت، شیوهای دیگر را برگزیده، با همان روح موجود در آخوندزاده حرکت میکند. در بخشی از نوشتارش مینویسد:
«امروز خرابی کل دنیا از این جهت است که طوایف آسیا عموما و طوایف یوروپا خصوصا به واسطه ظهور پیغمبران از اقلیم آسیا که مولّد ادیان است و از این جا ادیان به یوروپا مستولی شده است و به واسطه مواعظ وصیّان و امامان و نایبان و خلفای ایشان که بعد از پیغمبران به ترویج ادیان کوشیدهاند و در اعتقاد مردم به درجه مقدّسی و ولایت رسیدهاند، عقل انسانی را که اثری است از آثار انوار الوهیت و در موجودات سفلیة «بالیقین» و در اجرام علویة «علیالظاهر» وجود بالاتر از آن متصوّر نیست، به سبب انواع و اقسام اغراض نفسانیه خودشان بالکلیه از درجه شرافت و اعتماد انداخته تا امروز در حبس ابدی نگاه داشته.»22
3 ـ دکتر عبدالکریم سروش
دکتر سروش که به نوعی مرموزانه در راستای اهداف پیشگفته حرکت کرده است، به نظر میرسد که در آثار خودش نسبت به برخی از آگاهیهای پیشینی خود تغافل ورزیده است. وی سه مرحله فکری را پشت سر گذاشته است:
مرحله نخست
این مرحله تا سالهای 62 ادامه یافت و او با دلبستگی فراوان به فرهنگ اسلامی، به عرفان اسلامی و به بخشی از میراث عالمان اخلاق و متکلمان علاقه نشان میداد همچون مثنوی، احیاء العلوم غزالی، ولی بتدریج به فلسفه تحلیل زبانی گرایش یافت و همین نقطه انفصال ضمنی دکتر سروش از فرهنگ اسلامی شد، تا جایی که دانستههای پیشین خود را تخطئه کرد.
مرحله دوم
این مرحله در فاصله سالهای 62 تا 1367 ادامه یافته، با گرایشهای فلسفی مطرح میشود.
مرحله سوم
شامل سالهای 1367 به بعد است که در حیطه مسائل سیاسی، ایدئولوژیکی مطرح میشود و در همین مرحله به جدایی دین از سیاست هم اعتقاد مییابد در برابر اندیشه ولایت به موضعگیری میپردازد و نظریات قبض و بسط، آزمونپذیری دینی، و... را ارائه میکند.
او در اندیشهاش بر مبنای نظریه قبض و بسط، بیان میدارد که شکل واحدی از حکومت دینی نمیتوان ارائه نمود، چه این که در این صورت، دین را محدود کردهایم. او معتقد است:
«نظام جمهوری اسلامی ایران را نمیتوان بهترین شکل حکومت دینی دانست، بلکه به طور محرز این نظام، بهترین شکل حکومت دینی نیست؛ زیرا انگاره خداگونه از انسان دارد که فوق طاقت آدمی است. اخلاق انسان باید انسانی باشد، اخلاق خدایان است که خدایی است.»23
او نیز همچون پیشینیان خود، اسلام فقاهتی و ولایتی را برنمیتابد و بهپروتستانتیسم معتقد است:
«اینک هنگام آن است که دلیراندیشان مأموریتهای حاصله از تلاقی سه عنصر ایرانی ـ اسلامی ـ غربی را در عرصههای دقت و حیرت بپیرایند و تعادل مطلوب را فراچنگ آورند.»24
ادامهدهندگان این تز فکری هم اکنون فراوانند که اصرار اکیدی بر جمهوریّت مطلق داشته، رویکرد اسلامی را نمیپذیرند، که در این جا به همین مقدار از ارائه دیدگاههای آنان اکتفا میکنیم.
پاسخی به مبانی پارادوکسیکالیته
جمهوریّت و اسلامیت
پاسخ به مبنای نخست
در مبنای اول، بین جمهوریّت و اسلامیت از این نظر تفکیک قائل شدند که در جمهوریّت همه مردم از حقی یکسان برخوردار میشوند، ولی در اسلامیت این گونه نیست و رهبر و ولیّ جامعه اسلامی دارای حقّی فزونتر است.
این نوع خلط مبحث و ایجاد تشکیک در اذهان نمودن، کاملاً ناآگاهانه یا مغرضانه است؛ زیرا اولاً در جمهوریّت چنان گستردگی وجود ندارد و نمونه آن، جمهوریهای مختلفی است که در دنیا وجود دارد. جمهوریهای دموکراتیک تنها در نامگذاری، عنوان دموکراسی یافتهاند، ولی در واقع از نقشآفرینی «جمهور» مردم خبری نیست. نمونه روشن آن، تعداد شرکت کنندگان در انتخابات در کشورهای مدعی جمهوری است که گاهی 101 و گاهی81 جمعیّت دارای حقّ رأی، در انتخابات شرکت میکنند و اکثریّت جمعیّت از چنین کاری دوری میجویند و تن به نتیجه آرائی میدهند که خود در آن نقشی نداشتهاند.
امّا در نظام مبتنی بر اسلامیت، همه مردم از حقی یکسان با رهبری برخوردارند؛ یعنی همان گونه که رهبر در انتخاب نوع نظام دارای رأی و نظر است، مردم به همان میزان از حق نظر برخوردارند. نمونه روشن این مدّعا، مسأله بیعت است، که اگر در ماهیت آن دقت کنیم، درمییابیم که در این عنوان، آحاد مردم از حقی فراتر برخوردارند و تا آنان با رهبر جامعه بیعت نکنند، رهبر نمیتواند به اعمال حاکمیّت خویش بپردازد. علاوه این که رهبری و ولایت حاکم، مسبوق به آرای مردم است؛ مثلاً اگر در شکلگیری نظام جمهوری اسلامی، مردم به جمهوری اسلامی رأی نمیدادند، این شکل از جمهوری هرگز بر سر کار نمیآمد. همچنین مسائل و موضوعاتی همچون شورا، نشانه مشارکت عمومی تودههای مسلمان است و بالاخره به فرموده معمار بیبدیل انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی در نظام اسلامی، «میزان رأی ملت است.»
پاسخ به مبنای دوم
در این مبنا آمده است که مردم از حقوق خودشان بهرهمند نمیشوند؛ زیرا اساسا ذیحق نیستند و مصالح و مفاسد را درک نمیکنند.
این ادعا بسیار مطلقنگرانه، بدبینانه و مغرضانه است و هرگز انطباقی با حقیقت ندارد؛ زیرا در نظام مبتنی بر اسلامیت، مهمترین مسأله، رعایت حقوق مردم است. از اینرو، هم در تعالیم پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و هم در توصیههای امام علی علیهالسلام به یاران و کارگزارانشان مینگریم که حقوق مردم و رعایت آن از اهداف مهم حکومت اسلامی شمرده شده است. همچنین حقوق متقابلی میان والی و مردم وجود دارد که اگر آن حقوق رعایت نشود و مثلاً حاکم دینی جامعه نتواند به وظایف خود در باب تکریم و پاسداشت حقوق مردم عمل کند، به طور طبیعی معزول خواهد بود.
امام علی علیهالسلام در مورد حق مردم بر رهبری میفرماید:
«امّا حقّکم علیّ فالنصیحة لکم، و توفیر فیئکم علیکم و تعلیمکم کیلا تجهلوا، و تأدیبکم کیما تعلموا.»25
حق شما بر من، خیراندیشی و دلسوزی مخلصانه، فراهم آوردن امکان بهرهگیری از ثروت بازیافتهتان و آموزشتان است تا از جهالت برهید و تأدیب و تربیتتان تا به آموختن تن دهید.
پاسخ به مبنای سوم
در این مبنا گفته شده است که در حاکمیّت اسلامی، حاکم ولیّ مردم است نه وکیل مردم. وظیفه وکیل، شنیدن سخن مردم است، امّا ولیّ جامعه وظیفهای در شنیدن سخن مردم ندارد.
این سخن هم در واقع نشناختن شأن و منزلت ولیّ جامعه اسلامی است. در جامعه اسلامی، رسالت و وظیفه ولیّ شنیدن سخن مردم است، او شفیق مردم است و در عنوان امامت و رهبری جامعه دینی، اصل بر مردمی بودن ولیّ است. امام علی علیهالسلام به عنوان ولیّ مردمی جامعه اسلامی در دوران رهبری و حاکمیّت کوتاه و آمیخته با رنج و مرارتش برای سهولت دسترسی مردم به آن حضرت، در روزهای گرم تابستان، در کوچههای کوفه میماند تا به خدمت ایشان برسند و سخنان و درخواستهایشان را مطرح کنند. پیامبر بزرگوار اسلام را از بس که سخنان مردم را گوش میکرد و به سخنانشان دل میداد، به عنوان «اُذُن» از ایشان یاد میکردند که قرآن مجید، این کلمه را رد کرده، چنین میفرماید:
«و منهم الذین یؤذون النبیّ و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم یؤمن باللّه و یؤمن للمؤمنین و رحمة للّذین آمنوا منکم و الذین یؤذون رسول اللّه لهم عذاب الیم»(توبه /61)
و از ایشان کسانی هستند که پیامبر را آزار میدهند و میگویند: «او زودباور است.» بگو: «گوش خوبی برای شماست. به خدا ایمان دارد و [سخن [مؤمنان را باور میکند، و برای کسانی از شما که ایمان آوردهاند رحمتی است.» و کسانی که پیامبر خدا را آزار میرسانند، عذابی پردرد [در پیش [خواهند داشت.
بدین صورت، ولیّ امر جامعه اسلامی یک حاکم مستبد نیست که بگوید: من هر چه گفتم، همان معیار است و جامعه حق ندارد به چیزی جز آن معتقد شود.
البتّه این سخنان که ولیّ، صاحباختیار است و وظیفهاش شنیدن سخن مردم نیست، نوعی اتهام است مبنی بر این که رهبری دینی، شخصی مستبد است و ولایتفقیه، دیکتاتوری فرد فقیه بر جامعه مؤمنان است:
«حق شرعی امام، از وابستگی قاطع مردم به اسلام به عنوان یک مکتب و یک ایدئولوژی ناشی میشود و مردم تأیید میکنند که او مقام صلاحیتداری است که میتواند قابلیت اشخاص را از جهت انجام وظایف اسلامی تشخیص دهد. در حقیقت، حق شرعی و ولایت شرعی، یعنی مهر ایدئولوژی مردم، و حق عرفی همان حق حاکمیّت ملی مردم است که آنها باید فرد مورد تأیید را انتخاب کند.»26
امام خمینی در فرمان خودشان به مهندس بازرگان در خصوص رأی خودشان مبنی بر انتخاب رئیس دولت میفرماید:
«به موجب حق شرعی و به موجب رأی اعتمادی که از طرف اکثریّتقاطع ملت ایران به من ابراز شده، من رئیس دولت را تعیین میکنم».27
پاسخ به مبنای چهارم
در نظام اسلامی نیز رهبر از نظر تعیّن اجتماعی و تشخص آن، از طرف مردم انتخاب میشود و مسائلی همچون بیعت، بیانگر این نقش مهم اجتماعی در گزینش رهبر است.
این گزینش اگر به طور مستقیم باشد، همان عامل بیعت تعیینکننده خواهد بود و اگر به گونه غیرمستقیم باشد دقیقا همان شکلی است که در نظام جمهوری اسلامی به وسیله خبرگان منتخب مردم، اعمال میگردد.
خبرگان، مجموعهای از عالمان و اندیشمندان اسلامی هستند که با ملاکهای ویژهای دست به گزینش رهبر میزنند و البتّه همین مجموعه، در اصل از طرف مردم انتخاب میشوند تا با شناخت و دقتی که در گزینش صحیح دارند، رهبری را برگزینند.
علاوه بر این، مردم در راهپیماییهایی که خود نوعی رفراندوم و مراجعه به آرای عمومی است، رهبری را انتخاب میکنند و به او دل میسپارند و این جا مسأله دلسپردگی مطرح است. رجوع به رهبر از طرف مردم با نوعی عشق و دلدادگی همراه است. بدینسان مردم، نقش درجه نخست را در انتخاب دارند و پر واضح است که بدون خواست و اقبال عمومی و انتخاب مردم، رهبری فعلیت نمییابد. نمونه این مسأله دوره 250 ساله امامت شیعه است. مردم تا هنگامی که امام علی علیهالسلام را نپذیرفتند، خانهنشین بود و حتی به دلیل تظاهر خلیفه وقت به حکومت دینی، حضرت خود را ملزم به دفاع از آن حکومت میدید، امّا همین که مردم به آن گرامی روی آوردند حکومت را پذیرا گشت و فرمود:
«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر و ما اخذ اللّه علی العلماء ان لایقارّوا علی کظّة ظالم و لاسغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکأس اوّلها و لالفیتم دنیاکم هذه اهون عندی من عفطة عنز.»28
اگر جمعیّت حاضر در صحنه نبودند و حجت بر وجود یاران، بر من تمام نشده بود و خداوند از دانایان پیمان نگرفته بود که بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم سکوت ننمایند، ریسمان خلافت را بر دوش خودشمیافکندم و آخرین اشتر این کاروان را سیراب جام اولینش میساختم تا شما این واقعیت را دریابید که دنیاتان در چشم من از ترشح عطسه ماده بزی هم بیبهاتر است.
پاسخی به مبنای پنجم
در نظام ولایی دوران زمامداری بینهایت نیست. البتّه رهبر جامعه دینی و اسلامی به دوگونه تصویر شده است:
1 ـ رهبران معصوم؛
2 ـ رهبران غیر معصوم.
دوران زمامداری رهبر معصوم، تا زمانی که معصوم است و البتّه به دلیلی که معصوم است، بینهایت است، ولی در رهبران غیرمعصوم، چنین امری ابدا صحت ندارد و این نکات، توهّمات آنانی است که هر امر قدسی را میخواهند با دلایل خرد جزئی به باد نقد بگیرند؛ زیرا همانگونه که رهبر معصوم شرایطی دارد، رهبر غیرمعصوم نیز از شرایط سختتری برخوردار است و جامعه اسلامی باید در اینباره دقت بیشتری را لحاظ کند. و هر گاه شرطی از بین برود و جامعه اسلامی ببیند که شرایط رهبری کاستی پذیرفته، میتواند و در اصل میباید چنین رهبری را معزول کند. البتّه قبل از عزل، عنوان «النصیحة لائمة المسلمین» مورد تأکید است، ولی اگر نصایح جامعه اسلامی در حق چنین رهبرانی بینتیجه ماند، او خودبخود از عنوان رهبری معزول خواهد بود، حتی در مورد شخص رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در قرآن مجید میفرماید:
«لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثمّ لقطعنا منه الوتین...»(حاقه /44)
اگر برخی سخنان را بر ما ببندد با دست قدرت او را مؤاخذه کرده و شاهرگ وحی را از او خواهیم برید.
پاسخ به مبنای ششم
در مقوله نظارت، چه کسی گفته که مردم حق نظارت بر اعمال حاکمان را ندارند؟ آیا اتّهامی بیبنیادتر و سستتر از این اتهام را میتوان به نظام اسلامی بست؟
حکومت دینی در ذات و ماهیت خود ایجاب میکند که مردم از تصمیماتی که در جنبههای مهم زندگی اجتماعی و حرکت و سیر کلی جامعه آنها رخ میدهد، آگاه باشند و بدانند که متولیان حکومت چه تصمیماتی درباره آنان گرفته و میگیرند و اساسا وجدان جامعه وجدانی بیدار است و بهترین حکمکنندگان درباره رفتار حاکمان، مردم میباشند. آنها در نگاه جمعی خودشان، گرچه بدون تشکیلات و انسجامی نهادینه عمل میکنند، امّا با این حال، فوق تشکیلات عمل میکنند و بر کار حاکمان و والیان نظارت دقیق دارند، آنان هم عزل مینمایند و هم نصب میکنند، و این مسأله در نظام اسلامی اصل مسلّم و مقبولی است، چنان که جمهوری اسلامی ایران را همین مردم بر سر کار آوردند. امام خمینی با تأکید بر نقش مردم و اقتدار بایسته آنها درباره انقلاب اسلامی فرمودند:
«یک انقلابی بود که خود ملت انجام داد و قیام کرد و خود ملت هم از خودش دانست این انقلاب را، همان طور که اسلام را از خودش میداند و این اسباب این شد که در سرتاسر کشور خود ملت، در همه حوائج اقدام کرد و حاضر در صحنه بود، بیتفاوت نبود، این طور نبود که رها کند و بروند سراغ کارش و همین حضور است که موجب این است که آسیب نبیند این انقلاب.»29
علاوه بر این، عنوان «نصیحت ائمه مسلمین» از تأکیدات اسلام در مورد نظارت مردم بر اعمال حاکم اسلامی است.
پاسخی به مبنای هفتم
در نظام دینی، حکومت وفق قانون است و حکومت دینی، حکومت خودسرانه و مستبدانه نیست، بلکه حکومتِ قانون است و ولیّفقیه و حاکم دینی و رهبر و ولیّ جامعه اسلامی نیز در چارچوب قانون عمل میکند:
«حکومت اسلامی، نه استبدادی است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است، البتّه نه مشروط به معنای متعارف فعلی که تصویب قوانین تابع آرای اشخاص و اکثریّت باشد، مشروط از این جهت که حکومتکنندگان در اجرا و اداره، مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنّت رسول اکرم معین گشته است.»30
پاسخی به مبنای هشتم
این نکته از امتیازات روشن حکومت دینی است که هر کسی نتواند، با هر گرایشی و عملکردی و با هر نوع تفکر و اندیشهای بر مسلمانان حکومت کند. در مقابل، این نقص نظامهای مبتنی برجمهوریّت صرف است که هر کسی هر چند فاسق و بیلیاقت بتواند بر مردم حکومت براند. حاکم در نظام اسلامی براساس سلسلهای از شرایط، منصوب یا برگزیده میشود. امام علی علیهالسلام میفرماید:
«لاینبغی ان یکون الوالی علی الفروج و الدماء و المغانم و الاحکام و امامة المسلمین البخیل، فتکون فی اموالهم نهمته و لا الجاهل فیضلّهم بجهله، ولا الجافی فیقطعهم بجفائه...»31
هرگز نسزد که نوامیس، خونها، دستاوردها، قوانین و رهبری مسلمانان، در اختیار گرسنه چشمی باشد که اموال مسلمانان را میدان تاخت و تاز آزمندیش سازد، یا نادانی که با جهالت خویش مردم را به گمراهی بکشاند، یا ستمکارهای که با ستم خود از خلق فاصله بگیرد و... .
پاسخی به مبنای نهم
هرگز شکل حکومت در اسلام، وضعی نیست، بلکه شکل حکومت کاملاً جنبه قراردادی دارد، فقط محتوای حکومت همان اسلامیت است. مردم میتوانند اشکال حکومت را با توجّه به نیازهای خودشان، البتّه در مسیر کلی اندیشه دینی تنظیم نمایند و هرگز شائبه دیکتاتوری در نظام دینی از این ناحیه جایی برای طرح ندارد، ولی متأسفانه عناصری با ذهنیتهای غلط، این عناوین را بر حکومت اسلامی میبندند، در حالی که حاکم اسلامی در واقع، نمایندهای است که این شکل را با محتوای اسلامیت تطبیق مینماید.
پاسخی به مبنای دهم
در نظام اسلامی، از جنبههای گوناگون، عقل جمعی مردم مسلمان در امور اجتماعی و شیوههای اجرایی نهاد حاکمیّت به قضاوت مینشیند و خواسته خود را تبیین میکند، چنان که عقل جمعی مردم، نظام جمهوری اسلامی را برگزید. آیا باید آن قضیه را خارج از موضوع دانست؟ بیگمان چنین فرضی، توهین مستقیم به خرد جمعی جامعه اسلامی است.
حکومت اسلامی، خواست جمعی مردم مسلمان است و حاکم دینی، نماینده عقول جمعی آنان است. حضور مردم، حاکم دینی را بر سر کار میآورد. با این وصف، حکومت اسلامی، همان حکومت مورد خواست جامعه رشید و بالغ اسلامی است که به صورت یک کلیت و یک گروه منسجم، در راستای اندیشه دینی خود به تعیین نوع حکومت و شخص حاکم میپردازند. و چنین سخنی از سوی گوینده و نویسنده یا گویندگان و نویسندگانی بیان شده که کاملاً مغرضانه به پدیده اسلامیت نظام نگریستهاند.
پاسخ به پرسشهای چهارگانه
در زمینه تعارض اسلامیت با آراء و اندیشههای مردمی، پرسشهای چهارگانهای مطرح شده بود که به طور گذرا و بسیار کوتاه پاسخهایی را اشاره میکنیم:
پاسخ به پرسش نخست
دیانت اسلامی ویژگیهایی را برای حاکم اسلامی در نظر گرفته که فوق تصورات و ویژگیهایی است که در نظامهای دموکراتیک عالم بیان شده است؛ همچون علم به قانون، برخورداری از عدالت، داشتن مدیریت که در واقع بدون داشتن این ویژگیها نمیتواند به حکومت برگزیده شود.
ارزشهای یاد شده برای دولت و سیاست دینی، ارزشهایی است که هرگز با معیارهای دولتهای سکولار و سیاستهای شیطانی قابل مقایسه و برابری نیست.
پاسخ به پرسش دوم
حقوق عرفی و مردمی در نظام دینی، اصلی اساسی است و رابطه متقابل حقوقی میان دولت و مردم نهفته است که در هیچ نظام حقوقی، در چنین سطحی از حقوق متقابل سخن نرفته و مبنای عملکرد سیستم اجتماعی قرار نگرفته است. مردم حقوقی بر دولت دارند؛ همچون تأمین زندگی مردم در کشاورزی، صنعت، و... حراست از ناموس مردم، تعلیم و تربیت، رفع ظلم اقتصادی از آنها، و حفظ آنان از استعمارگران اقتصادی، فرهنگی و... .
پاسخ به پرسش سوم
احکام دینی که از سرچشمهای قدسی برآمدهاند، برای تثبیت منزلتهای انسانیاند و نه غیر آن؛ لذا رابطه مستحکم و تنگاتنگی میان احکام قدسی و حقوق مردمی وجود دارد؛ یعنی مدنیت، در نظام دینی شکل قدسیت یافته و از مدنیت افسارگسیخته لیبرالی و سکولاریستی خارج میشود و همه چیز چهره ارزشی و معنایی به خود میگیرد.
پاسخ به پرسش چهارم
قانون اساسی باید جامع، کامل،متناسب با فطرت و نیاز انسان و همسو با عقل اجتماعی و شرایط زمانی باشد، و در مدارهای نفسانی و عقول جزئی بشر قرار نگرفته و از منطقةالفراغ برخوردار بوده، تا قابلیت انطباق همهزمانی داشته باشد.
تلقّی دینمدارانه از
جمهوریّت و اسلامیّت
در تلقی دینمدارانه و واقعبینانه، دو عنوان جمهوریّت و اسلامیت با یکدیگر ترکیبی عقلانی میپذیرند و هیچ گونه تضاد و ناسازگاری میان آن دو قابل تصوّر نیست و آنچه گفته شده، هرگز با واقعیت انطباق ندارد؛ یا از سرِ کجفهمی نسبت به اسلام است، یا آگاهانه و مغرضانه، برای کنار نهادن دین از ساحت اجتماع و حاکمیّت، آن سخنان و گفتمانهای افسونگر را به زبان میآورند.
حاکمیّت در اسلام برخاسته از موضع طبقاتی، گروهی، یا مبتنی بر استبداد دینی نیست؛ زیرا دین، رسالتی جز رهایی انسانها و خدمت به جامعه انسانی ندارد و از اینرو، در سمت و سوی خواست مردم حرکت میکند:
«دین در اصل مترادف قانون و متوجه به آن است و به کسی اجازه نمیدهد خارج از قلمرو قانون عمل کند. حقوق فطری، جوهر واقعی و ریشه مستحکم اتصال و پیوند نهادهای سیاسی با نیروهای اجتماعی است.»32
دین بر حقوق فطری انسانها تکیه و تأکید فراوانی نموده، آن را اصلی لازم و واجب میداند و با هر کس که این حقوق فطری را پایمال سازد، به عنوان طاغوت برخورد میکند؛ علاّمه شهید مطهری، بر دو عنصر اسلامیت و جمهوریّت و توافق و تلائم آن دو با یکدیگر تأکید کرده است:
«کلمه جمهوری، شکل حکومت پیشنهاد شده را مشخص میکند و کلمه اسلامی محتوای آن را، میدانیم که حکومتهای دنیا چه در گذشته و چه در حال حاضر، شکلهای مختلفی داشتهاند؛ از قبیل حکومت فردی موروثی که نام آن سلطنت و پادشاهی است، یا حکومت حکیمان، متخصصّان، فیلسوفان و نخبگان که اریستوکراسی نامیده میشود و یا حکومت متنفّذان، سرمایهداران، مالیاتدهندگان و... . یکی از این حکومتها، حکومت عامه مردم است؛ یعنی حکومتی که حق انتخاب با همه مردم است، قطع نظر از این که مرد یا زن، سفید یا سیاه، دارای این عقیده یا آن عقیده باشند. در این جا فقط شرط بلوغ سنی و رشد عقلی معتبر است و نه چیز دیگر. به علاوه این حکومت، حکومتی موقت است؛ یعنی هر چند سال یکبار باید تجدید شود؛ یعنی اگر مردم بخواهند میتوانند حاکم را برای بار دوم یا احیانا بار سوم و چهارم انتخاب کنند و در صورت عدم تمایل، شخص دیگری را که از او بهتر میدانند، انتخاب کنند.»33
چنین انتخابی هم معقول است و هم منطقی و هم با اصول اسلامی تناسب دارد، چنان که امام علی علیهالسلام ضابطه گزینش را اصلح و اقوی بودن میداند:
«انّ احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر اللّه فیه.»
همانا شایستهترین فرد، به امر (حکومت) نیرومندترین و کاردانترین آنها به امر خدا در حکومت است.
مسلم است که لازمه این گونه سخن گفتن، انتخاب است؛ انتخابی از طرف مردم.
علاّمه شهید مطهری، در ادامه بحث مربوط به جمهوریّت و اسلامیت میافزاید:
«و امّا کلمه اسلامی همان طور که گفتم، محتوای این حکومت را بیان میکند؛ یعنی پیشنهاد میکند که این حکومت با اصول و مقررات اسلامی اداره شود و در مدار اصول اسلامی حرکت کند، چون میدانیم که اسلام به عنوان یک دین، در عین حال یک مکتب و یک ایدئولوژی است، طرحی است برای زندگی بشر در همه ابعاد و شؤون آن، به این ترتیب جمهوری اسلامی، یعنی حکومتی که شکل آن با انتخاب عامه مردم است، برای مدت موقت و محتوای آن هم اسلامی است.»34
چرا روشنفکران غرباندیش، جمهوریّت و اسلامیّت را با یکدیگر ناسازگار پنداشتهاند؟
علت این امر، ناآشنایی آنها با مضامین و مفاهیم اسلامی است و در واقع نتوانستهاند، اندیشه اسلامی و جستارهایی را که دین درباره مردم بیان داشته، دریابند.
«اشتباه آنها که این مفهوم را مبهم دانستهاند، ناشی از این است که حق حاکمیّت ملی را مساوی با نداشتن مسلک و ایدئولوژی و عدم التزام به یک سلسله اصول فکری درباره جهان و اصول عملی درباره زندگی دانستهاند. اینان میپندارند که اگر کسی به حزبی، مسلکی، مرامی، دینی ملتزم و متعهّد شد و خواهان اجرای اصول و ضوابط آن شد، آزاد و دموکرات نیست، پس اگر کشور اسلامی باشد؛ یعنی مردم مؤمن و معتقد به اصول اسلامی باشند و این اصول را بیچون و چرا بدانند، دموکراسی به خطر میافتد.»35
شهید مطهری در ادامه این برداشت منطقی مینویسد:
«مسأله جمهوری مربوط است به شکل حکومت که مستلزم نوعی دموکراسی است؛ یعنی این که مردم حق دارند سرنوشت خود را خودشان در دست بگیرند و این، ملازم با این نیست که مردم خود را از گرایش به یک مکتب و یک ایدئولوژی و از التزام و تعهّد به یک مکتب معاف بشمارند.»36
پس میتوان گفت سخن کسانی که میگویند اسلامیّت با جمهوریّت تناسب ندارد و یا جمهوریّت، نهادی زمینی است و اسلامیت، نهادی آسمانی و از اینرو، با یکدیگر قابل جمع نیستند، سخنی بیپایه و برخاسته از دو چیز است: یا واقعا اسلام را نشناختهاند، یا آن را شناختهاند و به علت تضادّی که با دیانت دارند، این سخنان بیاساس و بیپایه را بیان میکنند.
ارزش نهادن اسلام به آرای مردم
اسلام بیش از همه ایدئولوژیها و نظامهای مردمسالار و دموکراسیهای پرادّعا، به مردم و آراء و عقاید و باورهای آنان بها داده است. این ارزش نهادن تا آن جا پیش رفته که در درون حکومت اسلامی، طرفداران نحلهها و مذاهب مختلف، اگر در محلی دارای اکثریّت باشند، محاکم و دادگاههای قضایی و عمومی طبق فقه و باورها و عقاید آنان به قضاوت خواهد پرداخت، چنان که در قانون اساسی هم آمده است:
«دین رسمی ایران، اسلام و مذهب جعفری اثنیعشری است و این اصل الیالابد غیرقابل تغییر است و مذاهبدیگر اسلامی اعم از حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی و زیدی دارای احترام کامل میباشند و پیروان این مذاهب، در انجام مراسم مذهبی، طبق فقه خودشان آزادند و در تعلیم و تربیت دینی و احوال شخصیّه (ازدواج، طلاق، ارث، وصیت) و دعاوی مربوط به آن در دادگاهها رسمیت دارند و در هر منطقهای که پیروان هر یک از این مذاهب اکثریّت داشته باشند، مقررات محلّی در حدود اختیارات شوراها بر طبق آن مذهب خواهد بود، با حفظ حقوق پیروان سایر مذاهب.»37
حتی این مسأله تعمیم یافته، اقلیتهای مذهبی نیز مشمول همین حکمند:
«ایرانیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی تنها اقلیتهای دینی شناخته میشوند که در حدود قانون در انجام مراسم دینی خود آزادند و در احوال شخصیّه و تعلیمات دینی بر طبق آیین خود عمل میکنند.»38
طرح مسأله شورا
به مثابه طرح جمهوریّت
در اندیشه اسلامی، در راستای ارج نهادن به آرای مردم، بحث مشاوره از مهمترین آموزههای اسلامی است؛ چنان که قرآن مجید میفرماید: «و امرهم شوری بینهم».
«امرهم» جنبه عمومیت دارد؛ یعنی در تمام شؤون حیات سیاسی و اجتماعی خودشان به مشاوره و تبادلنظر میپردازند.
امام علی علیهالسلام نیز میفرماید: «لاظهیر کالمشاورة.»
هیچ پشتیبانی برای انسان جز مشاوره وجود ندارد.
بدینسان در اسلام، به طور جدّی و اساسی به مسأله شوراها ارج و اعتبار داده شده است. اصل هفتم و یکصدوچهارم قانون اساسی آن را توضیح میدهد:
«به منظور تأمین قسط اسلامی و همکاری در تهیه برنامهها و ایجاد هماهنگی در پیشرفت امور در واحدهای تولیدی، صنعتی و کشاورزی، شوراهای مرکب از نمایندگان کارگران و دهقانان و دیگر کارکنان و مدیران، در واحدهای آموزشی، اداری، خدماتی و مانند اینها، شوراهایی مرکّب از نمایندگان اعضای این واحدها تشکیل میشود. چگونگی تشکیل این شوراها و حدود وظایف و اختیارات آنها را قانون معین میکند.»39
با نگرشهایی این گونه است که حق طبیعی و الهی با یکدیگر تلفیق شده، یکی میشوند و مردم حق تعیین سرنوشت خود را مییابند:
«تا آن جا که به مردم مربوط میشود، امّت اسلام حق تعیین سرنوشت خود در چارچوب اهداف و احکام دین را دارند و برای ساختن چنین سرنوشتی بر آنان واجب است که حاکمانی صالح و عالم یافته و آنان را برگزینند و با ایشان بیعت کنند و بنابراین رأی و تشخیص مردم در چارچوب اهداف و تعالیم شرع، جهت احقاق حقوق و اجرای عدالت و احکام اسلامی، ارزش دخالت دارد؛ زیرا تا مردم و مؤمنین، کسی را واجد صلاحیت تشخیص ندهند، وظیفه ندارند که با او بیعت و از وی اطاعت کنند.»40
بیعت، نماد کامل احترام به جمهوریّت
یکی از مفاهیمی که در فرهنگ سیاسی اسلام از جایگاهی ویژه برخوردار است، رخداد «بیعت» است. در طول تاریخ اسلام، حاکمان جوامع دینی، چه حاکمانی که برحق بودهاند، یا حاکمانی که بناحق بر مردم مسلمان حاکم شدهاند، همه در طول تاریخ تلاشی همهجانبه داشتهاند تا از مردم بیعت بگیرند و در صورتی که مردم بیعت نمیکردند، آنان خود را نیز به رسمیت نمیشناختند و به لحاظ سیاسی، اجتماعی خود را فاقد مشروعیت میدانستند؛ چنان که میبینیم حکومتهای بنیامیه و بنیعباس بیش از همه در طول دوران حاکمیتشان بر گرفتن بیعت اصرار داشتهاند.
«بیعت» مردم با چند خصوصیت نمودار میگردد:
1 ـ آزادانه است؛
2 ـ آگاهانه است؛
3 ـ متعهّدانه است؛
4 ـ آشکارا است؛
5 ـ تعاملی است بین بیعتکننده و بیعت شونده.
بیعت، چنان که در فقه اسلامی آمده است، شکلی خاص ندارد، ولی گونههای مختلفی برای آن در نظر گرفته شده، که میتوان به این اشکال و گونهها اشاره کرد:
1 ـ همهپرستی (رفراندوم)؛ چنان که امروزه در جهان مرسوم است.
2 ـ دست دادن به دست حاکم؛ چنانکه در صدر اسلام از زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله و امام علی علیهالسلام و پس از آن، تا یک دوره خاصی ادامه داشته است.
3 ـ پذیرش نوع حکومت و تعهّد و التزام عملی به آن.
مضمون بیعت، اطاعت و انقیاد امّت از حاکمیّت و شخص حاکم است.
بُرد سیاسی بیعت بسیار گسترده است و سبب میشود نظام حکومتی از استحکام و اعتبار ویژهای برخوردار گردد و در شکل یک نظام مستحکم در اندیشههای خارجیان درآید. بیعت، نظام را بیمه میکند و سبب میشود رئیس دولت با اطمینان کامل، پیگیر جریانات و امور سیاسی حوزه کاری خود باشد:
«من الناحیة الشرعیّة، لایصبح الامام رئیساً للدّولة الاّ اذا بایعه الامّة، فمبایعة الامّة له یعنی اقرارها بالطّاعة و التزامها بقیادته ضمن الشرع، و یعنی انّ الخلیفة ملتزم معها بالشّرع ایضا.»41
از جنبه شرعی، امام، رئیس دولت نخواهد شد مگر زمانی که مردم با او بیعت کنند، پس بیعت امّت با امام یعنی اقرار امّت به اطاعت، و التزام به رهبری امام بر مبنای شریعت، و مراد از بیعت این است که خلیفه نیز به شریعت، همچون امّت ملتزم است.
پذیرش نظارت جمهور بر نهاد حاکمیت
مشارکت مردم مسلمان در انتخاب رهبران و بیعت با آنان، یک لازمه قوی دیگری دارد، که بدون آن، هم بیعت تمام نیست و هم حاکمیّت به سلامت ادامه نخواهد یافت، و آن؛ مسأله نظارت عام بر اعمال حاکمان است. در فرهنگ دینی ما، علاوه بر دلایل عقلانی برای نظارت مردم بر اعمال حاکمان و حکومت، دلایل و مبانی و رهیافتهای کلامی و فقهی فراوانی بر ضرورت آن وجود دارد، که از جمله میتوان به امر به معروف و نهی از منکر، و النصیحة لائمة المسلمین، انصراف از بیعت و تداوم بحث شورا اشاره نمود، که پرداختن تفصیلی به آنها مجالی دیگر میطلبد.
بنابراین، اسلامیت نظام، هرگز به معنای کمرنگ شدن نقش جمهور مردم نیست، چنان که امام خمینی به عنوان بنیانگذار نظام اسلامی میفرماید:
«از حقوق اولیه هر ملتی است که باید سرنوشت و تعیین شکل و نوع حکومت خود را در دست داشته باشد.»42
به دیگر سخن مشارکت همه جانبهمردم، خود ضامن بقای نظام است. امام خمینی در این زمینه فرمودهاند:
«کاری بکنید که مردم محبت به شما بکنند، پشتیبان شما باشند، اگر مردم پشتیبان یک حکومتی باشند، این حکومت سقوط ندارد. اگر یک ملّت پشتیبان یک رژیمی باشد، آن رژیم از بین نخواهد رفت.»43
همچنین امام خمینی در زمینه تداوم این مشارکت میفرماید:
«همه باید مراعات کنید، همهتان راعی هستید و همه مردم هم مسؤول هستند، مسؤولیم در مقابل خدا و در مقابل وجدان و همهمان باید مراعات بکنیم، یعنی نه این که مراعات خودمان را، من مراعات همه شما را بکنم، شما هر یک مراعات همه را، یک همچون برنامه است که همه را وادار کرده که به همه «چرا» بگوییم. «اسلام» به هر فردی لازم کرده به این که امر به معروف کند. اگر یک فرد خیلی به نظر مردم مثلاً پایین، از یک فردی به نظر مردم خیلی اعلارتبه هم هست، اگر از او یک انحرافی دید، اسلام گفته برو به او بگو، نهی کن، باید بایستد در مقابلش بگوید این کارت انحراف بود، نکن.»44
در پایان این مقال، و به عنوان حسن ختام، یک نتیجهگیری کلی را از زبان علاّمه شهید مطهری نقل میکنیم.
ایشان میفرماید:
«اسلامی بودن این جمهوری به هیچ وجه با حاکمیّت... و یا به طور کلی با دموکراسی منافات ندارد، و هیچ گاه اصول دموکراسی ایجاب نمیکند که بر یک جامعه ایدئولوژی و مکتبی حاکم نباشد و ما میبینیم که احزاب معمولاً خود را وابسته به یک ایدئولوژی معین میدانند و این امر را نه تنها بر ضد اصول دموکراسی نمیشمارند، که به آن هم افتخار میکنند، امّا منشأ اشتباه آنان که اسلامی بودن جمهوری را منافی با روح دموکراسی میدانند، ناشی از این است که دموکراسی مورد قبول آنان هنوز هم همان دموکراسی قرن هیجدهم است که در آن، حقوق انسان در مسائل مربوط به معیشت و خوراک و مسکن و پوشاک و آزادی در انتخاب راه معیشت مادی خلاصه میشود، امّا این که مکتب و عقیده و وابستگی به یک ایمان هم جزء حقوق انسانی است و این که اوج انسانیت در وارستگی از غریزه و از تبعیت از محیطهای طبیعی و اجتماعی و در وابستگی به عقیده و ایمان است، به کلی به فراموشی سپرده شده است.»45
بدینسان باید اذعان کرد که همه مخالفان وحدت و هماهنگی اسلامیت و جمهوریّت، نه مفهوم اسلامیت را دریافتهاند و نه حقوق جمهوریّت و جمهور مردم را بدرستی شناختهاند و باید پیرامون دو عنوان یاد شده بازشناسی واقعبینانهای انجام دهند.
پینوشتها
1 . باتامور، جامعهشناسی سیاسی، ترجمه منوچهر صبوری کاشانی، (چاپ دوم: 1368)، ص 27.
2 . عزتاللّه سحابی، کیان، ش 33، ص 9.
3 . کریم اسد سنگابی، روزنامه همشهری، 17 شهریور 77، شماره 1512.
4 . عبدالکریم سروش، کیان، ش 40، ص 45.
5 . همان.
6 . کارل کوهن، دموکراسی، ترجمه فریبرز مجیدی، ص 184.
7 . قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران.
8 . حسین بشیریه، جامعهشناسی، ص 234-233.
9 . مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، ص 63.
10 . صادق لاریجانی، مجله اندیشه حوزه، ش 14، (ویژه جامعه مدنی)، ص 128.
11 . بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی، آیةاللّه خامنهای در سال 72.
12 . لویاتان، فصل 14، ص 17.
13 . بنگرید به: کدیور، حکومت ولایی.
14 . همان.
15 . بنگرید به: روزنامه رسالت، آیةاللّه جوادی آملی، تاریخ 17 مهر 78.
16 . کتاب نقد، ویژه جمهوریت و اسلامیت، ش ، ص60.
17 . صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهایی قانون اساسی جمهوری اسلامیایران، سخنرانی مقدم مراغهای، ص 374.
18 . همان، ص 375.
19 . مرتضی مطهری، علل گرایش به مادیگری، ص 201.
20 . فتحعلی آخوندزاده، الفبای جدید و مکتوبات، از نامه به شیخ محسنخان، ص 140-138.
21 . همان، ص 233.
22 . همان، ص 288.
23 . عبدالکریم سروش، «اخلاق خدایان».
24 . عبدالکریم سروش، کیان، ش 30.
25 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، ص 192.
26 . پیرامون انقلاب اسلامی، ص68.
27 . همان، ص 67.
28 . نهجالبلاغه، صبحی صالح، خطبه شقشقیه.
29 . صحیفه نور، ج14، ص 203.
30 . امام خمینی، ولایت فقیه ص25.
31 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، ص 189.
32 . مجله اندیشه حوزه، ویژه جامعه مدنی، ش 14، ص 220.
33 . پیرامون انقلاب اسلامی، ص 63.
34 . همان.
35 . همان.
36 . همان، ص 64.
37 . قانون اساسی، اصل 12.
38 . همان، اصل 13.
39 . همان، اصل 104.
40 . کتاب نقد، سال 2، ش 8، ص 48.
41 . المحامی احمد حسین یعقوب، النظام السیاسی فی الاسلام، ص 73.
42 . صحیفه نور، ج3، ص 42.
43 . همان، ج7، ص 245.
44 . همان، ج 9، ص 194.
45 . پیرامون انقلاب اسلامی، ص 66.
در برابر اندیشه یاد شده، این اندیشه نیز مطرح گردیده که در حکومت، اسلامیت، مبنا و اساس همه چیز است و جایی برای «جمهوریت» وجود ندارد. بر این اساس، مردم وظیفه دارند که اسلام را معیار و مبنای همه چیز قرار دهند و آنان تنها در قبول و پذیرش دستورات اسلامی رسالت و وظیفه دارند، حیطه تکلیف همین است و جایی برای کنکاش و تعیین و انتخاب وجود ندارد. در این اندیشه، اسلامیّت را چنان مطرح ساختهاند که گویا در مجموعه شریعت اسلامی، جایی برای آراء و اندیشههای مردم وجود ندارد، اسلام وظیفه مردم را مشخص کرده است و آن، تعبّد و پذیرش بدون چون و چراست.
چنان که از اهمیّت و روند بحث مذکور برمیآید، این نوشتار درصدد بیان یک نظریه تلفیقی است و به هیچ کدام از دو نظریه یاد شده بهسان دیدگاهی مطلق ننگریسته است. دو زاویه یاد شده هر یک به نوعی انحراف از اصل را مینمایانند. تلقی اول را باید یک تلقی روشنفکرانه ارزیابی کرد که هر چه بیشتر بر اندیشه مردمگرایانه و مردم سالارانه تکیه مینماید و نقش دین را نادیده میانگارد، و تلقّی دوم تلقّی مرتجعانه و غیر واقعبینانهای است که اصل دیانت هم به آن رضایت نمیدهد.
تلقی دیگری که از اسلامیت و جمهوریت وجود دارد، تلقی واقعبینانه دینمدارانه است که در آن، مردم «جمهور» با معیارهای «اسلامی» حق انتخاب داشته و میان اسلامیت و جمهوریت پیوندی تفکیکناپذیر برقرار میگردد؛ بدینسان کشف فرد اصلح توسط مردم، هیچ گونه منافاتی با تعیین ملاکها از سوی دیانت وجود ندارد؛ بدینرو هر دو تلقی را مورد ارزیابی و بررسی قرار میدهیم.
مفهوم شناسی
مفهوم جمهوریّت
جمهوریّت به مفهوم سپردن حق حاکمیّت به جمهور مردم است که در تعیین نوع نهاد حاکمیّت و سیر و تداوم آن، نقش اصلی را ایفا میکند. به عبارت دیگر، جمهوریّت به مفهوم حکومت عامه مردم است که در سه حیطه قانونگذاری، اجرا، قضاوت و دادرسی (سه نهاد حکومت) جلوهگر میشود. این مفهوم به نوعی بیانگر بخشی از مفهوم دموکراسی است؛ زیرا دموکراسی عبارت است از حکومت به وسیله مردم. دموس (Demos) مردم و کراتیئن (Kratein) حکومت کردن است. پریکلس یونانی گفته است:
«حکومت ما دموکراسی نامیده میشود؛ زیرا که اداره آن در دست بسیار است، نه در کف اندک.»
چنانچه دقیقتر بخواهیم درباره دموکراسی و جمهوریّت قضاوت کنیم باید بگوییم جمهوریّت و دموکراسی کلماتی مترادف و به هم پیوستهاند که در دوره رنسانس اروپا، در برابر حکومتهای دینی کلیسایی یا تئوکراسی بنیاد یافتند و به مرحله عینیت و اجتماع رسیدند:
«زمینههای برجسته جامعهشناسی سیاسی، در اولین دوره شکلگیری آن، در نیمه اول قرن نوزدهم، پیامدهای اجتماعی ظهور دموکراسی، به عنوان شکلی از حکومت و اهمیّت سیاسی تکامل طبقات، براساس سرمایهداری صنعتی بود. این موضوع، به علت شیوه درک آن، سبب پیدایش تئوریهای متضادی گردید. میتوان گفت این تضاد در قلمرو اندیشهها، تا اندازهای با تضاد در واقعیت اجتماعی، بین انسان به منزله یک شهروند، و انسان به منزله عضوی از جامعه مدنی تطبیق میکند.»1
بنابراین جمهوریّت و دموکراسی، شکلی از حکومت قلمداد میشود که مردمدر حکومت خود، از لحاظ تنظیم ساختارها، قوانین، نهادها و نیز به لحاظ مشروعیت، کارآمدی و مقبولیت دارای حق مطلق بوده و سخنان و عقاید و دریافتهای آنها، معیار و ضابطه اساسی و تعیینکننده است.
این دریافت چیزی است که برای اولین بار در میان اندیشمندان انگلیسی مطرح گردید. آنان گفتند دموکراسی به این معنی است که مشروعیت سیاسی، اجتماعی حکومت، برآیند توافق دیدگاهها و نظرات مردم است. که البتّه در مرحله تنظیم ساختار حکومت، نگهبانی از حکومت و تداوم آن، مردم اصلند و «تمام گروههای اجتماعی همزیست، متعهّد به وفاداری تلاش برای منفعت عمومی، رفاه، ترقی و اقتدار کل جامعه میباشند.»2
لوازم معرفتشناسانه و سیاسی
نهاد جمهوریّت
یکی از مسائل اساسی در باب نهاد حاکمیّت مبتنی بر جمهوریّت، لوازم معرفتشناسانه و سیاسی نهاد حکومتی مبتنی بر جمهوریّت است که به طور اجمال بدان اشاره میشود:
1 ـ تکثّرگرایی ایدئولوژیکی
از بایستههای معرفتشناسانه نهاد حکومتی بر پایه جمهوریّت، تکثّرگرایی ایدئولوژیکی است؛ یعنی جامعهای که مبتنی بر جمهوریّت قوام یافته، در عرصه ایدئولوژیکی دارای تکثّر ایدئولوژیکی است و یک ایدئولوژی شکل نظام اجتماعی و مناسبات انسانی و حکومت را تعیین نمیکند. حکومت تابعی است از ایدئولوژیهای مختلف این جامعه:
«یک جامعه کثرتگرا است و... . این جامعه نمیتواند یک ایدئولوژیک باشد و این جامعه در مرحلهفراایدئولوژیک است؛ یعنی خود را در تنگنای ایدئولوژی خاصی قرار نداده است.»3
بدینسان در حاکمیّت مبتنی بر جمهوریّت، تکثّرگرایی دینی آمیخته با عقلانیّت انتقادی مورد پذیرش قرار میگیرد:
«جهان واقع، خواه دین باشد، خواه فلسفه، خواه طبیعت، بسی پیچیدهتر از آن است که احکام عقلی ساده را درباره آن بتوان مطرح کرد و یا به یک طرح به نحو جزمی دل بست.»4
بنابراین، جمهوریّت، معارف را با عقلانتقادی مورد مداقّه و نظردهی و نظرسنجی قرار میدهد، و البتّه همه حق مییابند که همدیگر را به نقد کشیده، یا از پیش خود، ایدئولوژی بسازند و در نهایت، جمهور حق مییابد ایدئولوژیهای آسمانی را به گوشه انزوا و عزلت سوق دهد:
«نقد جمعی و نقدپذیری از اهم ابزارهایی است که میتواند نظریههای ما را پیچیدهتر و پیشرفتهتر و ما را احتمالاً به واقعیت نزدیکتر کند. یکی از پیامدهای مشخص عقلانیّت انتقادی این است که بیشتر یقینهای آدمیان، ظنّی بیش نیست... علائمی که در فلسفه سنّتی بدان اشارت میرفته، چون بداهت و یقین و... همه خدشهبردارند، بنابراین براحتی نمیتوان ادعا کرد چه چیزی حق است و چه چیزی نیست.»5
بدینسان در جمهوریّت، جمهور مردم حق دارند با عقلانیّت انتقادی خویش همه مسلّمات و بدیهیات را به زیر سؤال برده، از هر دینی، بخشی از حق را استخراج کنند و به مرحله ثبوت عینی برای عقلها و اندیشهها برسانند، و به تعبیری، دیانتی عرفی را برنشانند.
2 ـ تکثّرگرایی سیاسی
از ویژگیها و به عبارت دیگر از لوازم سیاسی نهادهای مبتنی بر جمهوریّت پذیرش تکثّرگرایی سیاسی است. این مسأله گرچه ارتباط روشنی با لیبرالیسم مییابد، امّا هنگامی که حکومت جمهوری مطرح میشود، تکثرات سیاسی بیشتر رخ مینماید، و آزادی مطلقی در گزینشهای سیاسی جمهور وجود دارد:
«منظور از آزادی سیاسی به طور ساده عبارت از آزادی انجام دادن انواع کارهای مختلفی است که حکومت مردمی اقتضا میکند. این کارها، اصولاً شامل آزادی استفاده از ابزارهایی است که از طریق آنها شهروند بتواند صدای خود را به گوش دیگران برساند، و در حکومت تأثیر عملی داشته باشد.»6
در چنین رویکردی تفسیر خاصی از آزادی بیان وجود دارد، که بیشتر مطلقگرایانه است؛ زیرا جمهور، مطلق است. و نیز سودگرایانه است؛ زیرا سود شخصی افراد به نوع عقاید و بیان آنها بستگی دارد و اگر جلو این آزادی بیان گرفته شود، او از استفادهها و منافع شخصیاش بازداشته خواهد شد.
البتّه این تکثرگرایی در عرصههای دیگری هم مطرح است، که میتوان مهمترین آنها را عرصههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی دانست؛ مثلاً در عرصه اقتصادی، تکثّرگرایی ناظر بر این قاعده است که هستهها و مراکز صنفی و زمینههای اکتشاف و تولید و عرضه محصولات با هر گرایش و سلیقهای، قابل قبول و دفاع عقلانی است.
مفهوم اسلامیّت
اسلامیت نظام، معرّف سامانی سیاسی، الهی است که بر انگارهها و آموزههای اسلامی در باب حاکمیّت استوار است، و در پوششی دیگر، اسلامیّت، مشخص سازنده نظامی سیاسی است که شالوده آن را آرمانهای دینی و الهی شکل میدهند.
کلمه اسلامیت، محتوای نظام سیاسی اجتماعی را بیان میکند که ملتی همکیش و دارای آرمانی مشترک بدان دل سپردهاند. در مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی چنین میخوانیم:
«حکومت از دیدگاه اسلام، برخاسته از موضع طبقاتی و سلطهگری فردی یا گروهی نیست، بلکه تبلور آرمان سیاسی ملتی همکیش و فکر است که به خود سامان میدهد تا در روند تحول فکری و عقیدتی راه خود را به سوی هدف نهایی (حرکت به سوی اللّه) بگشاید.»7
البتّه این کلیّت، مستلزم پذیرش این نکته است که اسلام به عنوان یک شریعت جامع، به صورتی جوهری در بردارنده تئوری دولت و حکومت است و هرگز از آن انفکاک ندارد:
«اسلام با مقایسه با دیگر ادیان تنها یک دین نیست، بلکه نظامی دولتی نیز بوده و نظریه سیاسی و حقوقی آن به اشکال مختلف اجرا گردیده است. به عبارت بهتر، اسلام از آغاز یک تئوکراسی بود. نخستین مسأله مهم و مناقشه برانگیزی هم که پس از وفات پیامبر میان مسلمانان تفرقه افکند، مسأله جانشینی و رهبری سیاسیدینی امّت مسلمان بود و بر سر این مسأله بود که بین خوارج و شیعیان و اهل سنّت و جماعت اختلاف پیدا شد. پیامبر اسلام تنها رسول نبود، بلکه از زمان هجرت به مدینه رهبر سیاسی بلامنازع مسلمانان نیز شد، بدینسان اسلام از آغاز هم جنبش دینی و هم حرکتی سیاسی بود. دولت مدینه، نظام قبیلهای شبه جزیره عربستان را به هم زد و میان قبائل متخاصم وحدتی سیاسی و عقیدتی به وجود آورد.»8
علاّمه شهید مطهری، این فرض را مسلّم دانسته که در اسلام تز حکومتی غیرقابل انفکاک از آن است و پس از آن میگوید:
«و امّا کلمه اسلامی... محتوای این حکومت را بیان میکند؛ یعنی پیشنهاد میکند که این حکومت با اصول و مقررات اسلامی اداره شود و در مدار اصول اسلامی حرکت کند، چون میدانیم که اسلام به عنوان یک دین، در عین حال یک مکتب و یک ایدئولوژی است، طرحی است برای زندگی بشر در همه ابعاد و شؤون آن.»9
بنابراین عنوان اسلامیت در این بررسی، بدین نکته عنایت دارد که ما از جامعهای سخن میگوییم و از آن دفاع کرده و بر روی کار آمدن آن پامیفشاریم که تمام ساختارهای آن برخاسته از روح اسلامیت و دیانت باشد و در آن ارزشهای اسلامی در عرصه نظری و عملی ترویج و پیاده گردد؛ جامعه و مدنیتی که در آن روح گرایش به حق و عبودیت خالص وجود داشته باشد:
«[حکومتی که در آن] انسانها دنبال این نباشند که حقشان را از خداوند متعال بستانند، بلکه به دنبال آن باشند که تکلیفشان را عمل کنند و وظیفه عبودیت به جای آورند. مقصود ما نه نفی قانونگرایی است و نه پناه آوردن به اسلام ظاهری و عمل کردن به صرف قواعد خشک حقوقی و فقهی. ما اسلام و دیانت را در تمام ابعاد آن میطلبیم، هم روح را و هم جسم را و هم معنی را و هم قالب را و چگونه غیراز این ممکن است.»10
سرانجام کلمه اسلامیت به جامعهای فرامیخواند که در آن، احکام و قوانین اسلامی و نه قوانین متضاد و مجعول بشری حاکم باشد. البتّه این رهیافتبرگرفته از تفسیری خردورزانه و وحیشناسانه و واقعبینانه از اسلام است، نه تفاسیری دگم، متحجّرانه و غرضورزانه و کینهتوزانه.
تلقّی روشنفکرانه
از جمهوریّت و اسلامیّت
باید ابتدا عنوان روشنفکرانه را توضیح دهیم، منظور ما در این تلقی از روشنفکری، همان اصطلاح و عنوانی است که در دهههای نخستین راهیابی این اصطلاح به ایران، مطرح گردیده است؛ یعنی جریانی فکری که ادامه جریان فکری غرب در دوره رنسانس است که بیشتر در قرن هفدهم و هیجدهم میلادی در اروپا برآمده است. البتّه ساختار این روشنفکری را عقل انتقادی و عقل ابزاری تشکیل میدهد و اساسا با مبانی معرفتی خاص خودش هویت یافته، و لذا ساختار این روشنفکری ادباری شدید و بیرحمانه با عوالم قدسی و اشراقی دارد. قدس و اشراق و شهود و معنی و باطن و عالم لاهوت و ملکوت و عالم الوهیت، در این نوع از روشنفکری کلماتی موهوم و نوعی ایدهآلیسم محسوب میشود و سرانجام این روشنفکری جریان فکری نوینی است که در همه مفاهیم قدسی تشکیک میکند و آنچه را که در افقی فراتر از رهیافتهای عقل نظری و عقل انتقادی و ابزاری است برنمیتابد، لذا این اصطلاح را معادل کلمه انتلکتوئل غربی گرفتهایم که البتّه با نوعی مسامحه در کشورهای اسلامی وارد شده است.
آغاز مرحله روشنفکری را در ایران میتوان انقلاب مشروطیت دانست. ایجاد دارالفنون توسط میرزا تقی خان امیرکبیر و دیگر مؤسسات آموزشی، نسلی را که در فضای فرهنگ و اندیشه غربی زندگی میکردند به بار میآورد و لذا روشنفکری در کشور ما وابسته، مقلّد و بیمار متولد شد:
«من بارها گفتهام که روشنفکری در ایران، بیمار متولد شد. مقوله روشنفکری، با خصوصیاتی که در عالم تحقق و واقع دارد، که در آن، فکر علمی، نگاه به آینده، فرزانگی، هوشمندی، احساس درد در مسائل اجتماعی، بخصوص آنچه که مربوط به فرهنگ است، در کشور ما بیمار و ناسالم و معیوب متولد شد، چرا؟ چون کسانی که روشنفکران اول تاریخ ما هستند، آدمهای ناسالمی هستند.»11
خصوصیات روشنفکری مقلّدانه
روشنفکری یاد شده، چند خصوصیت دارد که برای گشوده شدن مسیر بحث به آنها اشاره میکنیم:
1 ـ تقلیدی بودن. بارزترین مشخصه این روشنفکری، مقلّدانه بودن آن است.
2 ـ عقلگرایی. چنان که اشاره شد، عقل انتقادی محور عمل در این گونه روشنفکری است.
3 ـ نوآوری و خروج از دایرههای قدسیّت و سنّت.
4 ـ در هنگام لزوم، اهل خشونت است.
5 ـ باور به نسبی بودن اخلاق.
6 ـ هرگز اهل تعبّد و گرایش به پرستش و تکلیف نیست.
7 ـ بیشتر اهل خط دادن و تعیین تکلیف نمودن است.
8 ـ هر چه بیشتر درباره مذهب، موضع انتقادی داشته باشد، خود را روشنفکرتر میداند.
و در نهایت، واژههای فلاح و رستگاری و هدایت، جای خود را به رفاه، خوشبختی مادی، آزادی نفسانی و... داده و دیگر از امور قدسی و معنوی در نزد او خبری نیست.
با توجّه به این یافتهها، اصطلاح جمهوریّت نزد روشنفکر غیرمذهبی و مقلّدانه، اصطلاح و عنوانی است که با نوعی مطلقنگری مورد ارزیابی قرار گرفته؛ زیرا سنّت روشنفکری در معارضه با دیانت آغاز شده است.
در این نظریه، اصرار اکیدی وجود دارد که میان جمهوریّت و اسلامیّت (جمهوری اسلامی) وضعیتی پارادوکسیکال نهفته است و مردم در این نوع از جمهوری که با نوعی تکلّف، نام جمهوری بر آن نهاده شده، دارای شأن و منزلت و پایگاه نیستند و حقوق طبیعی آنها نادیده گرفته شده است.
مبانی دهگانه پارادوکسیکالیته
جمهوریّت و اسلامیّت
روشنفکران غربی و روشنفکران متمایل به آن تفکّر، مبانی دهگانهای را در تنافی و تعارض میان اسلامیّت و جمهوریّت وضع نمودهاند و بر آن پایه فتوا دادهاند که عنوان اسلامیّت، نافی عنوان جمهوریّت و حق مردم است:
1 ـ در نظام مبتنی بر جمهوریّت، مردم در امور عمومی با هم مساوی هستند و هر کسی حق دارد که به دلخواه خود رفتار کند؛ زیرا وجود حقوق طبیعی در نظام اجتماعی،بیان میدارد که همه انسانها به نحو یکسانی از حقوق طبیعی برخوردارند. نامآورترین نظریهپردازان حقوق طبیعی، افرادی همچون توماس هابز (Thomas Hobbes) و جان لاک (JohnLocke)بودند. هابز در دوره و برزخ انتقال از عهد قدیم به دوره جدید، در اروپا بود. او کلیسای کاتولیک را ناقض حقوق طبیعی افراد دانسته و با همین ذهنیّت، به صورت جدّی به مطالعه حقوق طبیعی پرداخته است. او حق طبیعی را مطلق پنداشته، ولی یک استثنا بر آن زده است و آن، در مورد مخاطره این حق طبیعی عام است. لذا میگوید:
«هر کس باید حاضر باشد ـ در صورتی که دیگران نیز حاضرند ـ تا جایی که برای حفظ صلح و صیانت نفس لازم میداند، از حق خویش بر همه چیز چشم بپوشد و به آن اندازه اختیار بر دیگران خرسند باشد که راضی است دیگران بر او داشته باشند.»12
او سپس در مورد شکلگیری جمهوریّت میگوید، در اصطلاح جمهوریّت، مردم به صورت یکسان از حق برخوردار میشوند، زیرا جمهور، قدرت را به حاکمیّت دادهاند.
با چنین رهیافتها و نظریاتی است که طرفداران تئوری جمهوریّت میگویند، این همطرازی فقط در عنوان جمهوریّت مصداق دارد و در عنوان اسلامیت، همه اختیارات و حقوق در یک نفر خلاصه میشود؛ یعنی یک تن، از طرف اسلام به عنوان حاکم مطلق برگزیده میشود و همان یک نفر حق مطلق دارد و آن فرد، پیامبر، امام یا ولیّ فقیه است، لذا در این خصوص جمهوریّت با حکومت ولایی تناسب ندارد.
2 ـ در جمهوری مردم دارای حقّند و رشید و بالغ در نظر گرفته میشوند، امّا در نظام مبتنی بر اسلامیت و ولایت، مردم ذیحق نبوده، مصالح و مفاسد کلی را درک نمیکنند و لذا مهجور هستند؛ یعنی هر چه که از مجرای اسلامیت بیان شد همان حکم حق بودن را پیدا میکند و هر چه از غیر این مسیر باشد، عنوان حق بر آن صادق نخواهد بود.
3 ـ در جمهوری، زمامدار از جانب مردم وکالت دارد و به عنوان وکیل مردم در نظر گرفته میشود، ولی در عنوان اسلامیت، حاکم و زمامدار ولیّ مردم است. وکیل، سخن موکلان خود را میشنود و به حکم وکالت به آنها عمل میکند، ولی در اسلامیّت، ولیّ ملزم به شنیدن سخن و عقیده مردم نیست.
4 ـ در جمهوری، حاکم و رهبر از طرف مردم انتخاب میشود، ولی در نظام ولایی و مبتنی بر اسلامیت، حاکم از طرف خدا انتخاب میشود و مردم هیچگونه نقشی در گزینش و انتخاب حاکم ندارند. فقط حدّ مردم این است که موظف به اطاعتند و مردم در این جا فقط دارای تکلیف و وظیفهاند.
5 ـ در جمهوری، دوران زمامداری موقت است و لذا فردی که بداند به صورت موقت بر جامعه حاکمیّت یافته، سعی میکند دچار فساد قدرت نشود، ولی در اسلامیت، چون دوران حاکمیّت ولیّ بینهایت است و امری موقتی نیست، حاکم، نوعی مصونیت را در خود احساس کرده، بتدریج به فساد قدرت دچار میشود.
6 ـ در جمهوری، زمامدار در مقابل مردم است و مردم حق نظارت بر حاکم و زمامدار خود را دارند و کارهای او به صورت دائمی تحت کنترل و نظارت مردم است، ولی در نظام مبتنی بر اسلامیت چون عنوان ولایت الهی وجود دارد، مردم حق اعتراض و انتقاد را نداشته امری به عنوان نظارت وجود ندارد و زمامدار، تحت نظر مردم نیست.
7 ـ در جمهوری، اختیارات زمامدار و حاکم، در محدوده قانون و مقیّد به آن است، ولی در نظام مبتنی بر اسلامیت، ولیّ و حاکم، فوق قانون است.13
8 ـ در جمهوری، هر کسی میتواند از طرف مردم، به عنوان زمامدار برگزیده شود، ولی دائره انتخاب و گزینش در عنوان اسلامیت، بسیار محدود است و فقط مردم میتوانند فقیه را به عنوان حاکم و رهبر خویش انتخاب کنند.14
9 ـ در جمهوری و در کلیت نظامهای جمهوری عالم، حکومت، معاهده و عقدی بین مردم و زمامدار است، ولی در نظام ولایی، حکم، وضعی است و قبلاً تعیین شده و مردم نقشی در ایجاد معاهده ندارند. هم حاکم و هم مردم، باید حقوق وضعی را گردن نهند و چیزی ورای آن نیست.
10 ـ در جمهوری، عقل جمعی موکلان، مبنای اداره جامعه است، ولی در نظام ولایی شخص ولیّ با صلاحدید خود، جامعه و کشور را اداره میکند.15
با توجّه به این مبانی دهگانه است که روشنفکران طرفدار تئوری جمهوریّت و معتقد به نظامهای مردمسالار، میگویند اسلامیت با جمهوریّت تناسب نداشته و هنگامی که عنوان جمهوری اسلامی را بهکار میبریم، در واقع یک عنوان دارای تضاد درونی (پارادوکسیکالیته) را بیان کردهایم، زیرا اسلامیت، نافی عنوان جمهوریّت است. با همین دیدگاه بود که حتی در مجلس خبرگان قانون اساسی، جمهوریّت با اسلامیت را در تنافی میپنداشتند:
«از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، چنین تصویری از حکومت مردمی داشتند و لذا تعبیر «جمهوری اسلامی» را پارادوکسیکال و متناقض مییافتند؛ زیرا جمهوریّت را با اسلامیت قابل جمع ندیده و جمهوری مقید به اسلام را جمهوری نمیدانستند.»16
به همین جهت بسیار زیرکانه و البتّه در پوششی دلسوزانه، به گونهای موضوعات را مطرح میساختند تا اسلام به عنوان قانون ظاهر نشود و از متن قوانین دینی، چیزی به نام قانون اساسی استخراج نگردد که به عنوان نمونه به بخشی از سخنان مقدم مراغهای در مجلس خبرگان قانون اساسی اشاره میکنیم. وی میگوید:
«جمهوری اسلامی از دو کلمه اسلام و جمهوری تشکیل میشود که اسلام محتواست و جمهوری قالب آن. ما اگر اصول دین اسلام را در قانون اساسی بیاوریم، خدمتی نکردهایم، چون قوانین اسلام پشتوانههای مستحکمتری از قانون اساسی دارند و نباید کاری کنیم که نیروی اسلام را که اکنون در اوج است و امید در دلها به وجود آورده است، به صورت قوانینی که ممکن است هر روز تغییر کند درآوریم. به این جهت است که بنده معتقدم اسلام را با پشتوانه هزار و چند صد سالهاش که هنوز چنین جوان است در مافوق قانون قرار دهیم.»17
سپس همین شخص، در ادامه بحث خود میگوید:
«آراء عمومی مبنای حکومت است و برطبق دستور قرآن که «و شاورهم فی الامر» و «امرهم شوری بینهم»امور کشور باید از طریق شوراهای منتخب مردم در حدود صلاحیت آنان و به ترتیبی که ناشی از آن میشود، حل و فصل گردد.»18
در دیدگاه نامبرده، حکومت یک مبنا بیشتر ندارد و آن آراء مردم است، مردم نقش کلیدی دارند و رهبران هم موظّفند آن طوری که مردم و اکثریّت را خوش آید، قانون بگذارند؛ یعنی اشخاصی همچون مقدم مراغهای، یک جامعه ایدئولوژیک و دینی را با یک جامعه لیبرال یکسان پنداشته و چنان وانمود میکند که مردم آزاد از مکتب هستند، و فقط به یک اصل باور دارند و آن اعتبار داشتن نظریه مردم است، بدون پشتوانه دیانت و مذهب. لذا همین اشخاص، راضی به قید اسلامی پس از کلمه جمهوری نبودند، بلکه بنا به اصالت دموکراسی، قید دموکراتیک را پس از جمهوری مناسب میشمردند.
پرسشهای روشنفکرانه
روشنفکران یاد شده در زمینه حکومت و حق حاکمیّت چهار پرسش را مطرح ساختهاند، که به آن پرسشها اشاره میکنیم، تا ببینیم دلیل طرح مطالب یاد شده از سوی آنان چیست:
1 ـ دیانت. چه ویژگیها و شرایطی را برای حاکم و رئیس دولت لازم دانسته و چه ارزشهایی در باب سیاست و دولت را امضا کرده است؟
با طرح این پرسش میخواهند بگویند، ویژگیها و شرایط حاکم، خارج از حیطه جمهوریّت است؛ زیرا هرگز جنبه عرفی ندارد؛ مثلاً در ولایت معصوم، مردم هیچ نقشی در گزینش معصوم ندارند، یا در دوره غیبت، در تعیین صفت فقاهت و یا در تشخیص آن هیچ گونه نقشی ندارند. پس تعیین خصوصیات و صفات حاکم، مستند به آرای مردم نیست و تنها مستند به امر قدسی است. در واقع حکومت، عرفی نیست، در حالی که در باور آنان باید حکومتها عرفی شوند و دموکراسی و مدرنیته و تجدّد، مقولههایی هستند که بر تمام سیستمهای حکومتی و آرای مردم، غلبه یافتهاند و میتوان این نکته را با قاطعیت بیان کرد که خواسته نهایی مردم، در دوره تجدد، برآورده ساختن نیازهای آنی جسمی و دنیوی و معیشتی آدمی است. این فرایند باعث شده تا «عقلگرایی» روح تمام سیستمهای فکری و متداول زمان را جهت دهد و در نتیجه با تکیه بیش از حد به عرف، همه چیز حتی همه امور مقدس را به مسلخ خواست عرف و نظر اکثریّت ببرند؛ بدینسان باید گفتکه مسأله عرفی شدن، یکی از گرایشهای روشنفکرانه و در عین حال، فقهستیزانه است؛ زیرا در جمهور این اندیشه، مفاهیم دینی مفاهیمی متافیزیکی و غیر اینجهانیاند، لذا در باب حکومت هم این اندیشه تظاهر یافته که «حکومت مبتنی بر اسلامیت» مقولهای غیر متناسب با روح زمانه و عصر و عرف موجود است. عرفگرایی در امر حکومت، در چالشی عمیق با تفکر دینی و اندیشه «ولایت فقیه» میباشد. این اندیشه، سلوک دنیاگرایی و حدیث دنیوی شدن را در پی دارد و حکومت دینی و اسلامی را در جمهوریّت برنمیتابد و جمهوریّت و اسلامیت را با پرسش یاد شده به چالش فرامیخواند.
2 ـ در عنوان اسلامیت، چه تصویری از حقوق عرفی و حقوق مردمی ارائه شده است؟ آن تصویر، الهی، طبیعی یا قراردادی است؟
با طرح این پرسش میخواهند بیان نمایند که در اسلام، حقوق مردم بسیار نازل است؛ زیرا در اسلام حقوق مردم با اختراع و جعل و قرارداد مردمی ارتباط ندارد، بلکه حقوق مردم، در این جا فقط در دائره «کاشفیت» است؛ یعنی مردم، تنها حق کشف دارند. بنابراین اسلامیت حقوق مردم را نادیده میانگارد. این اندیشه، متأسفانه برخاسته از اندیشههای غربی است که شأن و منزلت مردم را این گونه از منظر دین، پایین و نازل در نظرها نشان دادهاند.
علاّمه شهید مطهری مینویسد:
«در تاریخ فلسفه سیاسی میخوانیم که آن گاه که مفاهیم خاص اجتماعی و سیاسی در غرب مطرح شد و مسأله حقوق طبیعی و مخصوصا حق حاکمیّت به میان آمد و عدهای طرفدار استبداد سیاسی شدند و برای توده مردم در مقابل حکمران حقی قائل نشدند و تنها چیزی که برای مردم در مقابل حکمران قائل شدند، وظیفه و تکلیف بود، این عده در استدلالهای خود برای این که پشتوانهای برای نظریات سیاسی استبدادمآبانه خود پیدا کنند به مسأله خدا چسبیدند و مدعی شدند که حکمران در مقابل مردم مسؤول نیست، بلکه او فقط در برابر خدا مسؤول است، ولی مردم در مقابل حکمران مسؤولند و وظیفه دارند، مردم حق ندارند حکمران ربازخواست کنند که چرا چنین و چنان کردهای؟ و یا برایش وظیفه تعیین کنند که چنین و چنان کن، فقط خداست که میتواند او را مورد پرسش و بازخواست قرار دهد، مردم حقی بر حکمران ندارند، ولی حکمران حقوقی دارد که مردم باید ادا کنند.»19
3 ـ احکام دینی که دارای سرچشمهای قدسی هستند، با حقوق مردمی که تنها خاستگاهی اجتماعی دارند، چگونه تألیف میشوند؟ و چه رابطهای میان مردم و دولت است؟
با طرح این سؤال میخواهند بگویند میان منشأ قدسی احکام دینی و منشأ اجتماعی حقوق مردم تنافی است، یکی سر در قدسیتها دارد و یکی هم سر در مدنیّت و نظام اجتماعی، لذا منشأ تألیف این دو متفاوت است، پس میان جمهوریّت و اسلامیت، پارادوکس است. افزون بر این، رابطهای میان مردم و دولت وجود ندارد. دولت دینی، دولتی الهام یافته از ناحیهای قدسی است، ولی دولت مورد خواست مردم چنین نیست. مردم چنین دولتی را برخاسته از اندیشه و خرد جمعی خود نمیدانند و لذا میان مردم و دولت، رابطهای منطقی و معقول وجود ندارد.
4 ـ قانون اساسی که دولت و حکومت به آن، به عنوان شرط ضمن عقد متعهد است، چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
اولاً در این پرسش قانون اساسی، از چندان اهمیتی برخوردار نیست که به عنوان نظامنامه حکومت باشد، بلکه در حد نازل شرط ضمن العقد است؛ یعنی خود نهاد حاکمیّت فراتر از عمل به قانون است. ثانیا در قانون اساسی شرایطی را مدّنظر خویش دارند که ممکن است آن شرایط با قانون اساسی موجود کشور «جمهوری اسلامی» وفق ندهد؛ یعنی مثلاً قانون باید با خواست و اراده مردم باشد، وکلای مردم، عقل جمعی را مدّنظر خود قرار دهند و در راستای حکومتهای موجود بشری عالم حرکت کنند.
برآیند پرسشها
چنانچه در نوع پرسشها و سمت و سوی کلی آنها دقت کنیم، درمییابیم که پرسشهایی این چنین به منظور سنگین ساختن یک کفّه ترازوست؛ یعنی در میان دو کفّه جمهوریّت و اسلامیت، برآنند تا کفّهّ جمهوریّت را غلبه دهند؛ در نتیجه کفّه اسلامیت، خودبخود از میدان خارج میشود. در نهایت، به منظور کاستن ازقدسیّت نظام دینی و ناسوتی ساختن حکومت، این گونه سخنان بیان میشود، چنان که این حرکت «ناسوتمدارانه» در بسیاری از حکومتهای عرفی عالم صورت یافته است.
باید توجّه داشت که این سؤالات و اظهارات، نه تنها مستلزم ردّ قواعد اخلاقی سنّتی، بلکه اعراض از هرگونه التزام به هر قاعده انتزاعی تعهّدآور و رفتار حاکمیّت و اجتماع، اعم از اجتماعی و غیر آن است. در ضمن، این ادعا در آن نهفته است که عقل آدمی برای توفیق در تنظیم و تمشیت زندگی و نظام اجتماعی، بدون استعانت از هر گونه قواعد یا اصول کلی، کفایت میکند. به عبارت دیگر این روشنفکران مدعی هستند که آدمی باید از طریق ارزیابی کامل مسائل با تکیه بر خرد خویش نظام حکومت را سامان دهد و هرگونه قواعد انتزاعی و تعهّدآور و تکلیفساز و وظیفهآور، بندی بر دست و پای انسان و مانعی برای رشد خرد انسانی است و به گونهای به مردم مینگرد که گویا «اصالت انسان» در نظام هستی، رسمی و بایستنی است.
به عنوان نمونه به نوشتار یا گفتار چند تن از این روشنفکران، در راستای نکات یاد شده، استدلال میکنیم:
1 ـ آخوندزاده
آخوندزاده که سرداران قفقاز را ولیّنعمت خود دانسته و فرنگیها را ارباب خود میداند، به عنوان یک روشنفکر دوره قاجاری، درباره اسلام و دیانت، چنان تنفر به خرج میدهد که در نوشتهای چنین مینویسد:
«الآن در کل فرنگستان و ینگی دنیا، این مسأله دائر است که عقائد باطله موجب سعادت ملک و ملت است، یا این که موجب ذلّت مُلک و ملت است. کلّ فیلسوفان آن اقالیم متفقند در این که عقاید باطله موجب ذلت ملک و ملت است، در هر خصوصی، حتی اشهر ایشان از متأخّرین، حکیم انگلیسی بوقل (بوکل) نام که تصنیفش جهانگیر و مسلّم کل شده است در این عقیده زیاده بر دیگران غور کرده است و یکی از دلایلش این است که ملت اسپانیا یعنی اندلس و ملت وشوتیسیا (سوئیس) و ملت ریم( رم) تابع پاپا (پاپ) که مقید در عقاید باطله و پیرو اقاویل کشیشان و افسانهگویان هستند، در علوم وصنایع آناً فآنا رو در تنزّل هستند، امّا سایر ملل خصوصا انگلیس و فرانسه و ینگی دنیا که از قید عقاید باطله وارسته، پیرو عقل و حکمت شدهاند، در علوم و صنایع روزبروز و ساعت به ساعت در ترقّی هستند... . عربها علاوه بر آن که سطنت هزارساله ما را به زوال آوردند و شأن و شوکت ما را بر باد دادند و وطن ما را خراب اندر خراب نمودند، خطی را نیز به گردن ما بستهاند... چه مصائب از این قوم به ما رسیده است. مرد با بصیرت از تصور آنها به گریه میافتد... ما از ترس شمشیر ایشان فرمانبرادری ایشان را قبول کردیم، حالا که مردهاند و خاک شدهاند، باز به عبودیت مردگان ایشان افتخار میکنیم.»20
آخوندزاده به عنوان پدر روشنفکری ایران در نامه «تصنیف کمالالدوله» بصراحت تبری خود را از اسلامیت بیان داشته و همه علائم اسلامیت را نشانه خواری و خفت خود میداند و لذا از تصنیف کمالالدوله غرضش را بازمیگوید:
«سدّ راه سویلزاسیون در ملّت اسلام، دین اسلام و فناتیزم آن است. برای هدم اساس این دین و رفع فناتیزم و برای بیدار کردن طوایف آسیا از خواب غفلت و نادانی و برای اثبات وجوب پروتستانتیسم در اسلام، به تصنیف کمالالدوله شروع کردم.»21
2 ـ میرزا ملکمخان
او که اسیر غرب است و پیروی بدون قید و شرط از آن را مطرح ساخته، در معارضه با دیانت، شیوهای دیگر را برگزیده، با همان روح موجود در آخوندزاده حرکت میکند. در بخشی از نوشتارش مینویسد:
«امروز خرابی کل دنیا از این جهت است که طوایف آسیا عموما و طوایف یوروپا خصوصا به واسطه ظهور پیغمبران از اقلیم آسیا که مولّد ادیان است و از این جا ادیان به یوروپا مستولی شده است و به واسطه مواعظ وصیّان و امامان و نایبان و خلفای ایشان که بعد از پیغمبران به ترویج ادیان کوشیدهاند و در اعتقاد مردم به درجه مقدّسی و ولایت رسیدهاند، عقل انسانی را که اثری است از آثار انوار الوهیت و در موجودات سفلیة «بالیقین» و در اجرام علویة «علیالظاهر» وجود بالاتر از آن متصوّر نیست، به سبب انواع و اقسام اغراض نفسانیه خودشان بالکلیه از درجه شرافت و اعتماد انداخته تا امروز در حبس ابدی نگاه داشته.»22
3 ـ دکتر عبدالکریم سروش
دکتر سروش که به نوعی مرموزانه در راستای اهداف پیشگفته حرکت کرده است، به نظر میرسد که در آثار خودش نسبت به برخی از آگاهیهای پیشینی خود تغافل ورزیده است. وی سه مرحله فکری را پشت سر گذاشته است:
مرحله نخست
این مرحله تا سالهای 62 ادامه یافت و او با دلبستگی فراوان به فرهنگ اسلامی، به عرفان اسلامی و به بخشی از میراث عالمان اخلاق و متکلمان علاقه نشان میداد همچون مثنوی، احیاء العلوم غزالی، ولی بتدریج به فلسفه تحلیل زبانی گرایش یافت و همین نقطه انفصال ضمنی دکتر سروش از فرهنگ اسلامی شد، تا جایی که دانستههای پیشین خود را تخطئه کرد.
مرحله دوم
این مرحله در فاصله سالهای 62 تا 1367 ادامه یافته، با گرایشهای فلسفی مطرح میشود.
مرحله سوم
شامل سالهای 1367 به بعد است که در حیطه مسائل سیاسی، ایدئولوژیکی مطرح میشود و در همین مرحله به جدایی دین از سیاست هم اعتقاد مییابد در برابر اندیشه ولایت به موضعگیری میپردازد و نظریات قبض و بسط، آزمونپذیری دینی، و... را ارائه میکند.
او در اندیشهاش بر مبنای نظریه قبض و بسط، بیان میدارد که شکل واحدی از حکومت دینی نمیتوان ارائه نمود، چه این که در این صورت، دین را محدود کردهایم. او معتقد است:
«نظام جمهوری اسلامی ایران را نمیتوان بهترین شکل حکومت دینی دانست، بلکه به طور محرز این نظام، بهترین شکل حکومت دینی نیست؛ زیرا انگاره خداگونه از انسان دارد که فوق طاقت آدمی است. اخلاق انسان باید انسانی باشد، اخلاق خدایان است که خدایی است.»23
او نیز همچون پیشینیان خود، اسلام فقاهتی و ولایتی را برنمیتابد و بهپروتستانتیسم معتقد است:
«اینک هنگام آن است که دلیراندیشان مأموریتهای حاصله از تلاقی سه عنصر ایرانی ـ اسلامی ـ غربی را در عرصههای دقت و حیرت بپیرایند و تعادل مطلوب را فراچنگ آورند.»24
ادامهدهندگان این تز فکری هم اکنون فراوانند که اصرار اکیدی بر جمهوریّت مطلق داشته، رویکرد اسلامی را نمیپذیرند، که در این جا به همین مقدار از ارائه دیدگاههای آنان اکتفا میکنیم.
پاسخی به مبانی پارادوکسیکالیته
جمهوریّت و اسلامیت
پاسخ به مبنای نخست
در مبنای اول، بین جمهوریّت و اسلامیت از این نظر تفکیک قائل شدند که در جمهوریّت همه مردم از حقی یکسان برخوردار میشوند، ولی در اسلامیت این گونه نیست و رهبر و ولیّ جامعه اسلامی دارای حقّی فزونتر است.
این نوع خلط مبحث و ایجاد تشکیک در اذهان نمودن، کاملاً ناآگاهانه یا مغرضانه است؛ زیرا اولاً در جمهوریّت چنان گستردگی وجود ندارد و نمونه آن، جمهوریهای مختلفی است که در دنیا وجود دارد. جمهوریهای دموکراتیک تنها در نامگذاری، عنوان دموکراسی یافتهاند، ولی در واقع از نقشآفرینی «جمهور» مردم خبری نیست. نمونه روشن آن، تعداد شرکت کنندگان در انتخابات در کشورهای مدعی جمهوری است که گاهی 101 و گاهی81 جمعیّت دارای حقّ رأی، در انتخابات شرکت میکنند و اکثریّت جمعیّت از چنین کاری دوری میجویند و تن به نتیجه آرائی میدهند که خود در آن نقشی نداشتهاند.
امّا در نظام مبتنی بر اسلامیت، همه مردم از حقی یکسان با رهبری برخوردارند؛ یعنی همان گونه که رهبر در انتخاب نوع نظام دارای رأی و نظر است، مردم به همان میزان از حق نظر برخوردارند. نمونه روشن این مدّعا، مسأله بیعت است، که اگر در ماهیت آن دقت کنیم، درمییابیم که در این عنوان، آحاد مردم از حقی فراتر برخوردارند و تا آنان با رهبر جامعه بیعت نکنند، رهبر نمیتواند به اعمال حاکمیّت خویش بپردازد. علاوه این که رهبری و ولایت حاکم، مسبوق به آرای مردم است؛ مثلاً اگر در شکلگیری نظام جمهوری اسلامی، مردم به جمهوری اسلامی رأی نمیدادند، این شکل از جمهوری هرگز بر سر کار نمیآمد. همچنین مسائل و موضوعاتی همچون شورا، نشانه مشارکت عمومی تودههای مسلمان است و بالاخره به فرموده معمار بیبدیل انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی در نظام اسلامی، «میزان رأی ملت است.»
پاسخ به مبنای دوم
در این مبنا آمده است که مردم از حقوق خودشان بهرهمند نمیشوند؛ زیرا اساسا ذیحق نیستند و مصالح و مفاسد را درک نمیکنند.
این ادعا بسیار مطلقنگرانه، بدبینانه و مغرضانه است و هرگز انطباقی با حقیقت ندارد؛ زیرا در نظام مبتنی بر اسلامیت، مهمترین مسأله، رعایت حقوق مردم است. از اینرو، هم در تعالیم پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و هم در توصیههای امام علی علیهالسلام به یاران و کارگزارانشان مینگریم که حقوق مردم و رعایت آن از اهداف مهم حکومت اسلامی شمرده شده است. همچنین حقوق متقابلی میان والی و مردم وجود دارد که اگر آن حقوق رعایت نشود و مثلاً حاکم دینی جامعه نتواند به وظایف خود در باب تکریم و پاسداشت حقوق مردم عمل کند، به طور طبیعی معزول خواهد بود.
امام علی علیهالسلام در مورد حق مردم بر رهبری میفرماید:
«امّا حقّکم علیّ فالنصیحة لکم، و توفیر فیئکم علیکم و تعلیمکم کیلا تجهلوا، و تأدیبکم کیما تعلموا.»25
حق شما بر من، خیراندیشی و دلسوزی مخلصانه، فراهم آوردن امکان بهرهگیری از ثروت بازیافتهتان و آموزشتان است تا از جهالت برهید و تأدیب و تربیتتان تا به آموختن تن دهید.
پاسخ به مبنای سوم
در این مبنا گفته شده است که در حاکمیّت اسلامی، حاکم ولیّ مردم است نه وکیل مردم. وظیفه وکیل، شنیدن سخن مردم است، امّا ولیّ جامعه وظیفهای در شنیدن سخن مردم ندارد.
این سخن هم در واقع نشناختن شأن و منزلت ولیّ جامعه اسلامی است. در جامعه اسلامی، رسالت و وظیفه ولیّ شنیدن سخن مردم است، او شفیق مردم است و در عنوان امامت و رهبری جامعه دینی، اصل بر مردمی بودن ولیّ است. امام علی علیهالسلام به عنوان ولیّ مردمی جامعه اسلامی در دوران رهبری و حاکمیّت کوتاه و آمیخته با رنج و مرارتش برای سهولت دسترسی مردم به آن حضرت، در روزهای گرم تابستان، در کوچههای کوفه میماند تا به خدمت ایشان برسند و سخنان و درخواستهایشان را مطرح کنند. پیامبر بزرگوار اسلام را از بس که سخنان مردم را گوش میکرد و به سخنانشان دل میداد، به عنوان «اُذُن» از ایشان یاد میکردند که قرآن مجید، این کلمه را رد کرده، چنین میفرماید:
«و منهم الذین یؤذون النبیّ و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم یؤمن باللّه و یؤمن للمؤمنین و رحمة للّذین آمنوا منکم و الذین یؤذون رسول اللّه لهم عذاب الیم»(توبه /61)
و از ایشان کسانی هستند که پیامبر را آزار میدهند و میگویند: «او زودباور است.» بگو: «گوش خوبی برای شماست. به خدا ایمان دارد و [سخن [مؤمنان را باور میکند، و برای کسانی از شما که ایمان آوردهاند رحمتی است.» و کسانی که پیامبر خدا را آزار میرسانند، عذابی پردرد [در پیش [خواهند داشت.
بدین صورت، ولیّ امر جامعه اسلامی یک حاکم مستبد نیست که بگوید: من هر چه گفتم، همان معیار است و جامعه حق ندارد به چیزی جز آن معتقد شود.
البتّه این سخنان که ولیّ، صاحباختیار است و وظیفهاش شنیدن سخن مردم نیست، نوعی اتهام است مبنی بر این که رهبری دینی، شخصی مستبد است و ولایتفقیه، دیکتاتوری فرد فقیه بر جامعه مؤمنان است:
«حق شرعی امام، از وابستگی قاطع مردم به اسلام به عنوان یک مکتب و یک ایدئولوژی ناشی میشود و مردم تأیید میکنند که او مقام صلاحیتداری است که میتواند قابلیت اشخاص را از جهت انجام وظایف اسلامی تشخیص دهد. در حقیقت، حق شرعی و ولایت شرعی، یعنی مهر ایدئولوژی مردم، و حق عرفی همان حق حاکمیّت ملی مردم است که آنها باید فرد مورد تأیید را انتخاب کند.»26
امام خمینی در فرمان خودشان به مهندس بازرگان در خصوص رأی خودشان مبنی بر انتخاب رئیس دولت میفرماید:
«به موجب حق شرعی و به موجب رأی اعتمادی که از طرف اکثریّتقاطع ملت ایران به من ابراز شده، من رئیس دولت را تعیین میکنم».27
پاسخ به مبنای چهارم
در نظام اسلامی نیز رهبر از نظر تعیّن اجتماعی و تشخص آن، از طرف مردم انتخاب میشود و مسائلی همچون بیعت، بیانگر این نقش مهم اجتماعی در گزینش رهبر است.
این گزینش اگر به طور مستقیم باشد، همان عامل بیعت تعیینکننده خواهد بود و اگر به گونه غیرمستقیم باشد دقیقا همان شکلی است که در نظام جمهوری اسلامی به وسیله خبرگان منتخب مردم، اعمال میگردد.
خبرگان، مجموعهای از عالمان و اندیشمندان اسلامی هستند که با ملاکهای ویژهای دست به گزینش رهبر میزنند و البتّه همین مجموعه، در اصل از طرف مردم انتخاب میشوند تا با شناخت و دقتی که در گزینش صحیح دارند، رهبری را برگزینند.
علاوه بر این، مردم در راهپیماییهایی که خود نوعی رفراندوم و مراجعه به آرای عمومی است، رهبری را انتخاب میکنند و به او دل میسپارند و این جا مسأله دلسپردگی مطرح است. رجوع به رهبر از طرف مردم با نوعی عشق و دلدادگی همراه است. بدینسان مردم، نقش درجه نخست را در انتخاب دارند و پر واضح است که بدون خواست و اقبال عمومی و انتخاب مردم، رهبری فعلیت نمییابد. نمونه این مسأله دوره 250 ساله امامت شیعه است. مردم تا هنگامی که امام علی علیهالسلام را نپذیرفتند، خانهنشین بود و حتی به دلیل تظاهر خلیفه وقت به حکومت دینی، حضرت خود را ملزم به دفاع از آن حکومت میدید، امّا همین که مردم به آن گرامی روی آوردند حکومت را پذیرا گشت و فرمود:
«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر و ما اخذ اللّه علی العلماء ان لایقارّوا علی کظّة ظالم و لاسغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکأس اوّلها و لالفیتم دنیاکم هذه اهون عندی من عفطة عنز.»28
اگر جمعیّت حاضر در صحنه نبودند و حجت بر وجود یاران، بر من تمام نشده بود و خداوند از دانایان پیمان نگرفته بود که بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم سکوت ننمایند، ریسمان خلافت را بر دوش خودشمیافکندم و آخرین اشتر این کاروان را سیراب جام اولینش میساختم تا شما این واقعیت را دریابید که دنیاتان در چشم من از ترشح عطسه ماده بزی هم بیبهاتر است.
پاسخی به مبنای پنجم
در نظام ولایی دوران زمامداری بینهایت نیست. البتّه رهبر جامعه دینی و اسلامی به دوگونه تصویر شده است:
1 ـ رهبران معصوم؛
2 ـ رهبران غیر معصوم.
دوران زمامداری رهبر معصوم، تا زمانی که معصوم است و البتّه به دلیلی که معصوم است، بینهایت است، ولی در رهبران غیرمعصوم، چنین امری ابدا صحت ندارد و این نکات، توهّمات آنانی است که هر امر قدسی را میخواهند با دلایل خرد جزئی به باد نقد بگیرند؛ زیرا همانگونه که رهبر معصوم شرایطی دارد، رهبر غیرمعصوم نیز از شرایط سختتری برخوردار است و جامعه اسلامی باید در اینباره دقت بیشتری را لحاظ کند. و هر گاه شرطی از بین برود و جامعه اسلامی ببیند که شرایط رهبری کاستی پذیرفته، میتواند و در اصل میباید چنین رهبری را معزول کند. البتّه قبل از عزل، عنوان «النصیحة لائمة المسلمین» مورد تأکید است، ولی اگر نصایح جامعه اسلامی در حق چنین رهبرانی بینتیجه ماند، او خودبخود از عنوان رهبری معزول خواهد بود، حتی در مورد شخص رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در قرآن مجید میفرماید:
«لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثمّ لقطعنا منه الوتین...»(حاقه /44)
اگر برخی سخنان را بر ما ببندد با دست قدرت او را مؤاخذه کرده و شاهرگ وحی را از او خواهیم برید.
پاسخ به مبنای ششم
در مقوله نظارت، چه کسی گفته که مردم حق نظارت بر اعمال حاکمان را ندارند؟ آیا اتّهامی بیبنیادتر و سستتر از این اتهام را میتوان به نظام اسلامی بست؟
حکومت دینی در ذات و ماهیت خود ایجاب میکند که مردم از تصمیماتی که در جنبههای مهم زندگی اجتماعی و حرکت و سیر کلی جامعه آنها رخ میدهد، آگاه باشند و بدانند که متولیان حکومت چه تصمیماتی درباره آنان گرفته و میگیرند و اساسا وجدان جامعه وجدانی بیدار است و بهترین حکمکنندگان درباره رفتار حاکمان، مردم میباشند. آنها در نگاه جمعی خودشان، گرچه بدون تشکیلات و انسجامی نهادینه عمل میکنند، امّا با این حال، فوق تشکیلات عمل میکنند و بر کار حاکمان و والیان نظارت دقیق دارند، آنان هم عزل مینمایند و هم نصب میکنند، و این مسأله در نظام اسلامی اصل مسلّم و مقبولی است، چنان که جمهوری اسلامی ایران را همین مردم بر سر کار آوردند. امام خمینی با تأکید بر نقش مردم و اقتدار بایسته آنها درباره انقلاب اسلامی فرمودند:
«یک انقلابی بود که خود ملت انجام داد و قیام کرد و خود ملت هم از خودش دانست این انقلاب را، همان طور که اسلام را از خودش میداند و این اسباب این شد که در سرتاسر کشور خود ملت، در همه حوائج اقدام کرد و حاضر در صحنه بود، بیتفاوت نبود، این طور نبود که رها کند و بروند سراغ کارش و همین حضور است که موجب این است که آسیب نبیند این انقلاب.»29
علاوه بر این، عنوان «نصیحت ائمه مسلمین» از تأکیدات اسلام در مورد نظارت مردم بر اعمال حاکم اسلامی است.
پاسخی به مبنای هفتم
در نظام دینی، حکومت وفق قانون است و حکومت دینی، حکومت خودسرانه و مستبدانه نیست، بلکه حکومتِ قانون است و ولیّفقیه و حاکم دینی و رهبر و ولیّ جامعه اسلامی نیز در چارچوب قانون عمل میکند:
«حکومت اسلامی، نه استبدادی است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است، البتّه نه مشروط به معنای متعارف فعلی که تصویب قوانین تابع آرای اشخاص و اکثریّت باشد، مشروط از این جهت که حکومتکنندگان در اجرا و اداره، مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنّت رسول اکرم معین گشته است.»30
پاسخی به مبنای هشتم
این نکته از امتیازات روشن حکومت دینی است که هر کسی نتواند، با هر گرایشی و عملکردی و با هر نوع تفکر و اندیشهای بر مسلمانان حکومت کند. در مقابل، این نقص نظامهای مبتنی برجمهوریّت صرف است که هر کسی هر چند فاسق و بیلیاقت بتواند بر مردم حکومت براند. حاکم در نظام اسلامی براساس سلسلهای از شرایط، منصوب یا برگزیده میشود. امام علی علیهالسلام میفرماید:
«لاینبغی ان یکون الوالی علی الفروج و الدماء و المغانم و الاحکام و امامة المسلمین البخیل، فتکون فی اموالهم نهمته و لا الجاهل فیضلّهم بجهله، ولا الجافی فیقطعهم بجفائه...»31
هرگز نسزد که نوامیس، خونها، دستاوردها، قوانین و رهبری مسلمانان، در اختیار گرسنه چشمی باشد که اموال مسلمانان را میدان تاخت و تاز آزمندیش سازد، یا نادانی که با جهالت خویش مردم را به گمراهی بکشاند، یا ستمکارهای که با ستم خود از خلق فاصله بگیرد و... .
پاسخی به مبنای نهم
هرگز شکل حکومت در اسلام، وضعی نیست، بلکه شکل حکومت کاملاً جنبه قراردادی دارد، فقط محتوای حکومت همان اسلامیت است. مردم میتوانند اشکال حکومت را با توجّه به نیازهای خودشان، البتّه در مسیر کلی اندیشه دینی تنظیم نمایند و هرگز شائبه دیکتاتوری در نظام دینی از این ناحیه جایی برای طرح ندارد، ولی متأسفانه عناصری با ذهنیتهای غلط، این عناوین را بر حکومت اسلامی میبندند، در حالی که حاکم اسلامی در واقع، نمایندهای است که این شکل را با محتوای اسلامیت تطبیق مینماید.
پاسخی به مبنای دهم
در نظام اسلامی، از جنبههای گوناگون، عقل جمعی مردم مسلمان در امور اجتماعی و شیوههای اجرایی نهاد حاکمیّت به قضاوت مینشیند و خواسته خود را تبیین میکند، چنان که عقل جمعی مردم، نظام جمهوری اسلامی را برگزید. آیا باید آن قضیه را خارج از موضوع دانست؟ بیگمان چنین فرضی، توهین مستقیم به خرد جمعی جامعه اسلامی است.
حکومت اسلامی، خواست جمعی مردم مسلمان است و حاکم دینی، نماینده عقول جمعی آنان است. حضور مردم، حاکم دینی را بر سر کار میآورد. با این وصف، حکومت اسلامی، همان حکومت مورد خواست جامعه رشید و بالغ اسلامی است که به صورت یک کلیت و یک گروه منسجم، در راستای اندیشه دینی خود به تعیین نوع حکومت و شخص حاکم میپردازند. و چنین سخنی از سوی گوینده و نویسنده یا گویندگان و نویسندگانی بیان شده که کاملاً مغرضانه به پدیده اسلامیت نظام نگریستهاند.
پاسخ به پرسشهای چهارگانه
در زمینه تعارض اسلامیت با آراء و اندیشههای مردمی، پرسشهای چهارگانهای مطرح شده بود که به طور گذرا و بسیار کوتاه پاسخهایی را اشاره میکنیم:
پاسخ به پرسش نخست
دیانت اسلامی ویژگیهایی را برای حاکم اسلامی در نظر گرفته که فوق تصورات و ویژگیهایی است که در نظامهای دموکراتیک عالم بیان شده است؛ همچون علم به قانون، برخورداری از عدالت، داشتن مدیریت که در واقع بدون داشتن این ویژگیها نمیتواند به حکومت برگزیده شود.
ارزشهای یاد شده برای دولت و سیاست دینی، ارزشهایی است که هرگز با معیارهای دولتهای سکولار و سیاستهای شیطانی قابل مقایسه و برابری نیست.
پاسخ به پرسش دوم
حقوق عرفی و مردمی در نظام دینی، اصلی اساسی است و رابطه متقابل حقوقی میان دولت و مردم نهفته است که در هیچ نظام حقوقی، در چنین سطحی از حقوق متقابل سخن نرفته و مبنای عملکرد سیستم اجتماعی قرار نگرفته است. مردم حقوقی بر دولت دارند؛ همچون تأمین زندگی مردم در کشاورزی، صنعت، و... حراست از ناموس مردم، تعلیم و تربیت، رفع ظلم اقتصادی از آنها، و حفظ آنان از استعمارگران اقتصادی، فرهنگی و... .
پاسخ به پرسش سوم
احکام دینی که از سرچشمهای قدسی برآمدهاند، برای تثبیت منزلتهای انسانیاند و نه غیر آن؛ لذا رابطه مستحکم و تنگاتنگی میان احکام قدسی و حقوق مردمی وجود دارد؛ یعنی مدنیت، در نظام دینی شکل قدسیت یافته و از مدنیت افسارگسیخته لیبرالی و سکولاریستی خارج میشود و همه چیز چهره ارزشی و معنایی به خود میگیرد.
پاسخ به پرسش چهارم
قانون اساسی باید جامع، کامل،متناسب با فطرت و نیاز انسان و همسو با عقل اجتماعی و شرایط زمانی باشد، و در مدارهای نفسانی و عقول جزئی بشر قرار نگرفته و از منطقةالفراغ برخوردار بوده، تا قابلیت انطباق همهزمانی داشته باشد.
تلقّی دینمدارانه از
جمهوریّت و اسلامیّت
در تلقی دینمدارانه و واقعبینانه، دو عنوان جمهوریّت و اسلامیت با یکدیگر ترکیبی عقلانی میپذیرند و هیچ گونه تضاد و ناسازگاری میان آن دو قابل تصوّر نیست و آنچه گفته شده، هرگز با واقعیت انطباق ندارد؛ یا از سرِ کجفهمی نسبت به اسلام است، یا آگاهانه و مغرضانه، برای کنار نهادن دین از ساحت اجتماع و حاکمیّت، آن سخنان و گفتمانهای افسونگر را به زبان میآورند.
حاکمیّت در اسلام برخاسته از موضع طبقاتی، گروهی، یا مبتنی بر استبداد دینی نیست؛ زیرا دین، رسالتی جز رهایی انسانها و خدمت به جامعه انسانی ندارد و از اینرو، در سمت و سوی خواست مردم حرکت میکند:
«دین در اصل مترادف قانون و متوجه به آن است و به کسی اجازه نمیدهد خارج از قلمرو قانون عمل کند. حقوق فطری، جوهر واقعی و ریشه مستحکم اتصال و پیوند نهادهای سیاسی با نیروهای اجتماعی است.»32
دین بر حقوق فطری انسانها تکیه و تأکید فراوانی نموده، آن را اصلی لازم و واجب میداند و با هر کس که این حقوق فطری را پایمال سازد، به عنوان طاغوت برخورد میکند؛ علاّمه شهید مطهری، بر دو عنصر اسلامیت و جمهوریّت و توافق و تلائم آن دو با یکدیگر تأکید کرده است:
«کلمه جمهوری، شکل حکومت پیشنهاد شده را مشخص میکند و کلمه اسلامی محتوای آن را، میدانیم که حکومتهای دنیا چه در گذشته و چه در حال حاضر، شکلهای مختلفی داشتهاند؛ از قبیل حکومت فردی موروثی که نام آن سلطنت و پادشاهی است، یا حکومت حکیمان، متخصصّان، فیلسوفان و نخبگان که اریستوکراسی نامیده میشود و یا حکومت متنفّذان، سرمایهداران، مالیاتدهندگان و... . یکی از این حکومتها، حکومت عامه مردم است؛ یعنی حکومتی که حق انتخاب با همه مردم است، قطع نظر از این که مرد یا زن، سفید یا سیاه، دارای این عقیده یا آن عقیده باشند. در این جا فقط شرط بلوغ سنی و رشد عقلی معتبر است و نه چیز دیگر. به علاوه این حکومت، حکومتی موقت است؛ یعنی هر چند سال یکبار باید تجدید شود؛ یعنی اگر مردم بخواهند میتوانند حاکم را برای بار دوم یا احیانا بار سوم و چهارم انتخاب کنند و در صورت عدم تمایل، شخص دیگری را که از او بهتر میدانند، انتخاب کنند.»33
چنین انتخابی هم معقول است و هم منطقی و هم با اصول اسلامی تناسب دارد، چنان که امام علی علیهالسلام ضابطه گزینش را اصلح و اقوی بودن میداند:
«انّ احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر اللّه فیه.»
همانا شایستهترین فرد، به امر (حکومت) نیرومندترین و کاردانترین آنها به امر خدا در حکومت است.
مسلم است که لازمه این گونه سخن گفتن، انتخاب است؛ انتخابی از طرف مردم.
علاّمه شهید مطهری، در ادامه بحث مربوط به جمهوریّت و اسلامیت میافزاید:
«و امّا کلمه اسلامی همان طور که گفتم، محتوای این حکومت را بیان میکند؛ یعنی پیشنهاد میکند که این حکومت با اصول و مقررات اسلامی اداره شود و در مدار اصول اسلامی حرکت کند، چون میدانیم که اسلام به عنوان یک دین، در عین حال یک مکتب و یک ایدئولوژی است، طرحی است برای زندگی بشر در همه ابعاد و شؤون آن، به این ترتیب جمهوری اسلامی، یعنی حکومتی که شکل آن با انتخاب عامه مردم است، برای مدت موقت و محتوای آن هم اسلامی است.»34
چرا روشنفکران غرباندیش، جمهوریّت و اسلامیّت را با یکدیگر ناسازگار پنداشتهاند؟
علت این امر، ناآشنایی آنها با مضامین و مفاهیم اسلامی است و در واقع نتوانستهاند، اندیشه اسلامی و جستارهایی را که دین درباره مردم بیان داشته، دریابند.
«اشتباه آنها که این مفهوم را مبهم دانستهاند، ناشی از این است که حق حاکمیّت ملی را مساوی با نداشتن مسلک و ایدئولوژی و عدم التزام به یک سلسله اصول فکری درباره جهان و اصول عملی درباره زندگی دانستهاند. اینان میپندارند که اگر کسی به حزبی، مسلکی، مرامی، دینی ملتزم و متعهّد شد و خواهان اجرای اصول و ضوابط آن شد، آزاد و دموکرات نیست، پس اگر کشور اسلامی باشد؛ یعنی مردم مؤمن و معتقد به اصول اسلامی باشند و این اصول را بیچون و چرا بدانند، دموکراسی به خطر میافتد.»35
شهید مطهری در ادامه این برداشت منطقی مینویسد:
«مسأله جمهوری مربوط است به شکل حکومت که مستلزم نوعی دموکراسی است؛ یعنی این که مردم حق دارند سرنوشت خود را خودشان در دست بگیرند و این، ملازم با این نیست که مردم خود را از گرایش به یک مکتب و یک ایدئولوژی و از التزام و تعهّد به یک مکتب معاف بشمارند.»36
پس میتوان گفت سخن کسانی که میگویند اسلامیّت با جمهوریّت تناسب ندارد و یا جمهوریّت، نهادی زمینی است و اسلامیت، نهادی آسمانی و از اینرو، با یکدیگر قابل جمع نیستند، سخنی بیپایه و برخاسته از دو چیز است: یا واقعا اسلام را نشناختهاند، یا آن را شناختهاند و به علت تضادّی که با دیانت دارند، این سخنان بیاساس و بیپایه را بیان میکنند.
ارزش نهادن اسلام به آرای مردم
اسلام بیش از همه ایدئولوژیها و نظامهای مردمسالار و دموکراسیهای پرادّعا، به مردم و آراء و عقاید و باورهای آنان بها داده است. این ارزش نهادن تا آن جا پیش رفته که در درون حکومت اسلامی، طرفداران نحلهها و مذاهب مختلف، اگر در محلی دارای اکثریّت باشند، محاکم و دادگاههای قضایی و عمومی طبق فقه و باورها و عقاید آنان به قضاوت خواهد پرداخت، چنان که در قانون اساسی هم آمده است:
«دین رسمی ایران، اسلام و مذهب جعفری اثنیعشری است و این اصل الیالابد غیرقابل تغییر است و مذاهبدیگر اسلامی اعم از حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی و زیدی دارای احترام کامل میباشند و پیروان این مذاهب، در انجام مراسم مذهبی، طبق فقه خودشان آزادند و در تعلیم و تربیت دینی و احوال شخصیّه (ازدواج، طلاق، ارث، وصیت) و دعاوی مربوط به آن در دادگاهها رسمیت دارند و در هر منطقهای که پیروان هر یک از این مذاهب اکثریّت داشته باشند، مقررات محلّی در حدود اختیارات شوراها بر طبق آن مذهب خواهد بود، با حفظ حقوق پیروان سایر مذاهب.»37
حتی این مسأله تعمیم یافته، اقلیتهای مذهبی نیز مشمول همین حکمند:
«ایرانیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی تنها اقلیتهای دینی شناخته میشوند که در حدود قانون در انجام مراسم دینی خود آزادند و در احوال شخصیّه و تعلیمات دینی بر طبق آیین خود عمل میکنند.»38
طرح مسأله شورا
به مثابه طرح جمهوریّت
در اندیشه اسلامی، در راستای ارج نهادن به آرای مردم، بحث مشاوره از مهمترین آموزههای اسلامی است؛ چنان که قرآن مجید میفرماید: «و امرهم شوری بینهم».
«امرهم» جنبه عمومیت دارد؛ یعنی در تمام شؤون حیات سیاسی و اجتماعی خودشان به مشاوره و تبادلنظر میپردازند.
امام علی علیهالسلام نیز میفرماید: «لاظهیر کالمشاورة.»
هیچ پشتیبانی برای انسان جز مشاوره وجود ندارد.
بدینسان در اسلام، به طور جدّی و اساسی به مسأله شوراها ارج و اعتبار داده شده است. اصل هفتم و یکصدوچهارم قانون اساسی آن را توضیح میدهد:
«به منظور تأمین قسط اسلامی و همکاری در تهیه برنامهها و ایجاد هماهنگی در پیشرفت امور در واحدهای تولیدی، صنعتی و کشاورزی، شوراهای مرکب از نمایندگان کارگران و دهقانان و دیگر کارکنان و مدیران، در واحدهای آموزشی، اداری، خدماتی و مانند اینها، شوراهایی مرکّب از نمایندگان اعضای این واحدها تشکیل میشود. چگونگی تشکیل این شوراها و حدود وظایف و اختیارات آنها را قانون معین میکند.»39
با نگرشهایی این گونه است که حق طبیعی و الهی با یکدیگر تلفیق شده، یکی میشوند و مردم حق تعیین سرنوشت خود را مییابند:
«تا آن جا که به مردم مربوط میشود، امّت اسلام حق تعیین سرنوشت خود در چارچوب اهداف و احکام دین را دارند و برای ساختن چنین سرنوشتی بر آنان واجب است که حاکمانی صالح و عالم یافته و آنان را برگزینند و با ایشان بیعت کنند و بنابراین رأی و تشخیص مردم در چارچوب اهداف و تعالیم شرع، جهت احقاق حقوق و اجرای عدالت و احکام اسلامی، ارزش دخالت دارد؛ زیرا تا مردم و مؤمنین، کسی را واجد صلاحیت تشخیص ندهند، وظیفه ندارند که با او بیعت و از وی اطاعت کنند.»40
بیعت، نماد کامل احترام به جمهوریّت
یکی از مفاهیمی که در فرهنگ سیاسی اسلام از جایگاهی ویژه برخوردار است، رخداد «بیعت» است. در طول تاریخ اسلام، حاکمان جوامع دینی، چه حاکمانی که برحق بودهاند، یا حاکمانی که بناحق بر مردم مسلمان حاکم شدهاند، همه در طول تاریخ تلاشی همهجانبه داشتهاند تا از مردم بیعت بگیرند و در صورتی که مردم بیعت نمیکردند، آنان خود را نیز به رسمیت نمیشناختند و به لحاظ سیاسی، اجتماعی خود را فاقد مشروعیت میدانستند؛ چنان که میبینیم حکومتهای بنیامیه و بنیعباس بیش از همه در طول دوران حاکمیتشان بر گرفتن بیعت اصرار داشتهاند.
«بیعت» مردم با چند خصوصیت نمودار میگردد:
1 ـ آزادانه است؛
2 ـ آگاهانه است؛
3 ـ متعهّدانه است؛
4 ـ آشکارا است؛
5 ـ تعاملی است بین بیعتکننده و بیعت شونده.
بیعت، چنان که در فقه اسلامی آمده است، شکلی خاص ندارد، ولی گونههای مختلفی برای آن در نظر گرفته شده، که میتوان به این اشکال و گونهها اشاره کرد:
1 ـ همهپرستی (رفراندوم)؛ چنان که امروزه در جهان مرسوم است.
2 ـ دست دادن به دست حاکم؛ چنانکه در صدر اسلام از زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله و امام علی علیهالسلام و پس از آن، تا یک دوره خاصی ادامه داشته است.
3 ـ پذیرش نوع حکومت و تعهّد و التزام عملی به آن.
مضمون بیعت، اطاعت و انقیاد امّت از حاکمیّت و شخص حاکم است.
بُرد سیاسی بیعت بسیار گسترده است و سبب میشود نظام حکومتی از استحکام و اعتبار ویژهای برخوردار گردد و در شکل یک نظام مستحکم در اندیشههای خارجیان درآید. بیعت، نظام را بیمه میکند و سبب میشود رئیس دولت با اطمینان کامل، پیگیر جریانات و امور سیاسی حوزه کاری خود باشد:
«من الناحیة الشرعیّة، لایصبح الامام رئیساً للدّولة الاّ اذا بایعه الامّة، فمبایعة الامّة له یعنی اقرارها بالطّاعة و التزامها بقیادته ضمن الشرع، و یعنی انّ الخلیفة ملتزم معها بالشّرع ایضا.»41
از جنبه شرعی، امام، رئیس دولت نخواهد شد مگر زمانی که مردم با او بیعت کنند، پس بیعت امّت با امام یعنی اقرار امّت به اطاعت، و التزام به رهبری امام بر مبنای شریعت، و مراد از بیعت این است که خلیفه نیز به شریعت، همچون امّت ملتزم است.
پذیرش نظارت جمهور بر نهاد حاکمیت
مشارکت مردم مسلمان در انتخاب رهبران و بیعت با آنان، یک لازمه قوی دیگری دارد، که بدون آن، هم بیعت تمام نیست و هم حاکمیّت به سلامت ادامه نخواهد یافت، و آن؛ مسأله نظارت عام بر اعمال حاکمان است. در فرهنگ دینی ما، علاوه بر دلایل عقلانی برای نظارت مردم بر اعمال حاکمان و حکومت، دلایل و مبانی و رهیافتهای کلامی و فقهی فراوانی بر ضرورت آن وجود دارد، که از جمله میتوان به امر به معروف و نهی از منکر، و النصیحة لائمة المسلمین، انصراف از بیعت و تداوم بحث شورا اشاره نمود، که پرداختن تفصیلی به آنها مجالی دیگر میطلبد.
بنابراین، اسلامیت نظام، هرگز به معنای کمرنگ شدن نقش جمهور مردم نیست، چنان که امام خمینی به عنوان بنیانگذار نظام اسلامی میفرماید:
«از حقوق اولیه هر ملتی است که باید سرنوشت و تعیین شکل و نوع حکومت خود را در دست داشته باشد.»42
به دیگر سخن مشارکت همه جانبهمردم، خود ضامن بقای نظام است. امام خمینی در این زمینه فرمودهاند:
«کاری بکنید که مردم محبت به شما بکنند، پشتیبان شما باشند، اگر مردم پشتیبان یک حکومتی باشند، این حکومت سقوط ندارد. اگر یک ملّت پشتیبان یک رژیمی باشد، آن رژیم از بین نخواهد رفت.»43
همچنین امام خمینی در زمینه تداوم این مشارکت میفرماید:
«همه باید مراعات کنید، همهتان راعی هستید و همه مردم هم مسؤول هستند، مسؤولیم در مقابل خدا و در مقابل وجدان و همهمان باید مراعات بکنیم، یعنی نه این که مراعات خودمان را، من مراعات همه شما را بکنم، شما هر یک مراعات همه را، یک همچون برنامه است که همه را وادار کرده که به همه «چرا» بگوییم. «اسلام» به هر فردی لازم کرده به این که امر به معروف کند. اگر یک فرد خیلی به نظر مردم مثلاً پایین، از یک فردی به نظر مردم خیلی اعلارتبه هم هست، اگر از او یک انحرافی دید، اسلام گفته برو به او بگو، نهی کن، باید بایستد در مقابلش بگوید این کارت انحراف بود، نکن.»44
در پایان این مقال، و به عنوان حسن ختام، یک نتیجهگیری کلی را از زبان علاّمه شهید مطهری نقل میکنیم.
ایشان میفرماید:
«اسلامی بودن این جمهوری به هیچ وجه با حاکمیّت... و یا به طور کلی با دموکراسی منافات ندارد، و هیچ گاه اصول دموکراسی ایجاب نمیکند که بر یک جامعه ایدئولوژی و مکتبی حاکم نباشد و ما میبینیم که احزاب معمولاً خود را وابسته به یک ایدئولوژی معین میدانند و این امر را نه تنها بر ضد اصول دموکراسی نمیشمارند، که به آن هم افتخار میکنند، امّا منشأ اشتباه آنان که اسلامی بودن جمهوری را منافی با روح دموکراسی میدانند، ناشی از این است که دموکراسی مورد قبول آنان هنوز هم همان دموکراسی قرن هیجدهم است که در آن، حقوق انسان در مسائل مربوط به معیشت و خوراک و مسکن و پوشاک و آزادی در انتخاب راه معیشت مادی خلاصه میشود، امّا این که مکتب و عقیده و وابستگی به یک ایمان هم جزء حقوق انسانی است و این که اوج انسانیت در وارستگی از غریزه و از تبعیت از محیطهای طبیعی و اجتماعی و در وابستگی به عقیده و ایمان است، به کلی به فراموشی سپرده شده است.»45
بدینسان باید اذعان کرد که همه مخالفان وحدت و هماهنگی اسلامیت و جمهوریّت، نه مفهوم اسلامیت را دریافتهاند و نه حقوق جمهوریّت و جمهور مردم را بدرستی شناختهاند و باید پیرامون دو عنوان یاد شده بازشناسی واقعبینانهای انجام دهند.
پینوشتها
1 . باتامور، جامعهشناسی سیاسی، ترجمه منوچهر صبوری کاشانی، (چاپ دوم: 1368)، ص 27.
2 . عزتاللّه سحابی، کیان، ش 33، ص 9.
3 . کریم اسد سنگابی، روزنامه همشهری، 17 شهریور 77، شماره 1512.
4 . عبدالکریم سروش، کیان، ش 40، ص 45.
5 . همان.
6 . کارل کوهن، دموکراسی، ترجمه فریبرز مجیدی، ص 184.
7 . قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران.
8 . حسین بشیریه، جامعهشناسی، ص 234-233.
9 . مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، ص 63.
10 . صادق لاریجانی، مجله اندیشه حوزه، ش 14، (ویژه جامعه مدنی)، ص 128.
11 . بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی، آیةاللّه خامنهای در سال 72.
12 . لویاتان، فصل 14، ص 17.
13 . بنگرید به: کدیور، حکومت ولایی.
14 . همان.
15 . بنگرید به: روزنامه رسالت، آیةاللّه جوادی آملی، تاریخ 17 مهر 78.
16 . کتاب نقد، ویژه جمهوریت و اسلامیت، ش ، ص60.
17 . صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهایی قانون اساسی جمهوری اسلامیایران، سخنرانی مقدم مراغهای، ص 374.
18 . همان، ص 375.
19 . مرتضی مطهری، علل گرایش به مادیگری، ص 201.
20 . فتحعلی آخوندزاده، الفبای جدید و مکتوبات، از نامه به شیخ محسنخان، ص 140-138.
21 . همان، ص 233.
22 . همان، ص 288.
23 . عبدالکریم سروش، «اخلاق خدایان».
24 . عبدالکریم سروش، کیان، ش 30.
25 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، ص 192.
26 . پیرامون انقلاب اسلامی، ص68.
27 . همان، ص 67.
28 . نهجالبلاغه، صبحی صالح، خطبه شقشقیه.
29 . صحیفه نور، ج14، ص 203.
30 . امام خمینی، ولایت فقیه ص25.
31 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، ص 189.
32 . مجله اندیشه حوزه، ویژه جامعه مدنی، ش 14، ص 220.
33 . پیرامون انقلاب اسلامی، ص 63.
34 . همان.
35 . همان.
36 . همان، ص 64.
37 . قانون اساسی، اصل 12.
38 . همان، اصل 13.
39 . همان، اصل 104.
40 . کتاب نقد، سال 2، ش 8، ص 48.
41 . المحامی احمد حسین یعقوب، النظام السیاسی فی الاسلام، ص 73.
42 . صحیفه نور، ج3، ص 42.
43 . همان، ج7، ص 245.
44 . همان، ج 9، ص 194.
45 . پیرامون انقلاب اسلامی، ص 66.