اصلاحات، گونه ها و چالشها (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اندیشه حوزه: بسماللّه الرّحمن الرّحیم. خدمت آقای دکتر نامدار هستیم، درباره مقوله اصلاحات سؤالاتی را خدمت ایشان مطرح میکنیم. با این سؤال شروع میکنیم که تلقّی جناب عالی از مقوله اصلاحات چیست؟ و چه مفهومی را برای اصلاحات در نظر دارید؟
نامدار:
بسماللّه الرّحمن الرّحیم. واژه اصلاحات در دنیای اسلام یک مفهوم تاریخی است و همیشه موردنظر مصلحان اجتماعی بوده، به دلیل این که خود این واژه یک واژه قرآنی است. اصلاح در قرآن و بعضی از روایات در قالب یکی از زوجهای متضاد در کنار مفهوم ضد خودش که به معنی افساد یا فساد است به کار برده میشود. در بسیاری از روایات هم اصلاح در مقابل افساد یا اصلاح در برابر فساد خیلی مورد بحث قرار گرفته است.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ائمه علیهمالسلام که بزرگترین مصلحان اجتماعی بودهاند پیرامون این مفهوم بسیار بحث کردهاند؛ یعنی یک واژه ناشناخته در فرهنگ دینی ما نیست. واژهای نیست که تازه وارد دنیای اسلام شده باشد.
واژه اصلاحات را اگر از نگاه قرآنی بخواهیم مورد بحث و بررسی قرار دهیم به معنای سامان بخشیدن است. شهید مطهری هم در بسیاری از نوشتههای خودشان که نظر به مباحث جدید دارد پیرامون این واژه، بحثهای بسیار خوبی دارند؛ علیالخصوص در کتاب اسلام و مقتضیات زمان و کتابهای ده گفتار و بیست گفتارشان در بخشهایی به این موضوع پرداختهاند.
در کتاب معروف نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر هم بحثهایی در این رابطه دارند. ایشان میگویند: اصلاحات به معنای سامان بخشیدن و نقطه مقابل افساد است که یعنی نابسامانی ایجاد کردن.
چنان که گفتیم، اصلاح از زوجهای متضاد قرآن است. ما در قرآن زوجهای متضادی داریم که معمولاً مفسّران میگویند برای دوئیت آمدهاند؛ یا برای این که صرفا در تقابل با هم خوب شناخته شوند، یعنی یکی مطرح میشود برای این که دیگری خوب شناخته شود، یا برای این که یکی نفی شود و دیگری اثبات. مثل کفر و ایمان، هدایت و ضلالت، عدل و ظلم، خیر و شرّ، اطاعت و معصیت، علم و جهل، تقوا و فسوق، استکبار و استضعاف و... حال بعضی تنها برای شناخت آمده؛ مثل غیب و شهادت؛ چون هیچ کدام برای نفی دیگری نیامده. غیب برای این آمده که شهادت را بشناسیم و شهادت برای این آمده که غیب را بشناسیم، ولی بعضی برای نفی دیگری آمده؛ مثلاً ظلم و عدل برای این آمده که ما عدل را بپذیریم و ظلم را نپذیریم.
این مفهوم اصلی این واژه است که ما در فرهنگ اسلامی با آن سروکار داریم. بنابراین برخی که تصوّر میکنند این یک مفهوم مدرن است که وارد جامعه ما شده در اشتباهند، مفهوم مدرنی نیست؛ البتّه نوع نگاهی که امروز به این واژه مطرح میشود نگاه مدرن است.
اندیشه حوزه: جناب عالی اصلاحات را به معنای سامان بخشیدن در مقابل نابسامانی و ناهنجاری میدانید و نیز فرمودید که اصلاحات در این معنی بحث جدیدی نیست؛ گرچه تلقی مدرن ممکن است از آن ارائه شود که الآن شاهد آن هستیم. اگر بخواهیم پدیدارشناسانه هم به قضیه بنگریم، از زمانی که بحث اصلاحات مدرن شروع شده در جامعه نابسامانی را بیشتر مشاهده میکنیم تا سامان را، و در جامعه دیدگاههای مختلف ایجاد تشنّج کرده و هر کس و هر جناحی اصلاحات را مطرح میکند، اصلاحات را منحصر به خودش میداند و دوست ندارد که کس دیگری درباره اصلاحات صحبت کند و مایل است اگر کسی درباره اصلاحات صحبت میکند مرز میان آنها و دیگران مشخص باشد واقعا چه تفاوتی است؟
نامدار:
آنچه میفرمایید، بحث بسیار درستی است. فرمودید که اصلاحات یعنی بسامانی و در مقابل آن نابسامانی است و از زمانی که مفهوم مدرن اصلاحات وارد جامعه ما شد، به جای این که ما شاهد سامان یافتن مباحث موردنظر باشیم نابسامانی، تشتت، تفرقه، ناهماهنگی و چیزهای دیگری را مشاهده میکنیم. علتش این است که بحث اصلاحات یک کار پیامبری است. اصلاحات ذاتا یک چهره دینی دارد؛ یعنی تمام آن چیزهایی که در حیطه اصلاحات اجتماعی قرار میگیرد، نوعی امر به معروف و نهی از منکر اجتماعی است.
ما در فرهنگ اسلامی خودمان داریم که امر به معروف و نهی از منکر موضع علم است؛ یعنی کسی که میخواهد به اصلاح یا امر به معروف و نهی از منکربپردازد، تا عالم نباشد، و موضع بحث را تشخیص ندهد و تا موقعیت بحث را برای ابلاغ این امر تشخیص ندهد، یک امر بیهوده و در حقیقت مفسدهانگیز خواهد بود. این همان چیزی است که در جامعه ما اتفاق میافتد.
بنابراین در اصلاحات چند امر اساسی مطرح است، یکی این که کسی که میخواهد اصلاح کند باید عالم باشد و از موضع علم حرف بزند. اصلاحات اگر از موضع علم وارد جامعه شود تأثیر مثبت دارد. اگر از جامعه به مجامع علمی ما برگردد هر کسی تعبیر خودش را میکند تا بتواند افکار عمومی را به خود جلب کند؛ همان تعبیری که ما میگوییم عوامفریبی.
یکی از مشکلات بزرگی است که بحث اصلاحطلبی امروزی ایجاد کرده این است که از موضع علم و آگاهی و مجامع علمی این بحث وارد جامعه ما نشده. اگر چنین امر مهمی از موضع مجامع علمی ما وارد جامعه میشد، یک سیر طبیعی داشت. برای همین است که سرِ خودِ این واژه اختلاف است، چون موضعش مشخص نیست و علم در آن وجود ندارد. اصلاحات در فرهنگ ما کار انبیایی و اولیایی است؛ یعنی کسی که مصلح اجتماعی است خودش باید صالح باشد. تا خودش صالح نباشد نمیتواند مصلح باشد، لذا این فضای غیرعلمی و عمدتا توأم با سیاسیکاری باعث شده است، برخی از کسانی که اصلاحات را مطرح میکنند خیلی شبیه به این مصداق قرآنی باشند که: «و اذا قیل لهم لاتفسدوا فی الأرض قالُوا انما نحن مصلحون»(بقره /11)؛ یعنی این جا باز هم این واژه متضاد میآید: به اینها میگویند فساد نکنید، مدعی میشوند که ما داریم اصلاح میکنیم.
علتش این است که نه آن علم وجود دارد، نه آن ترتّب مفسده شناخته شده است و نه آن کسی که خودش آن را مطرح میکند در موضع اصلاح اجتماعی است.
اصلاح، مصداق امر به معروف و نهی از منکر است. اباعبداللّه علیهالسلام در آن نامه معروف به محمّدبن حنفیه میفرماید: منبرای قدرت و زور و حکومت نمیروم، من میروم برای این که امّت جدّم را اصلاح کنم، ولی اکنون چیزی که در جامعه ما مطرح است بحث اصلاح اجتماعی نیست؛ یعنی میگویند اگر میخواهی اصلاح کنی از اندیشه حکومت دینیات برگرد، اگر میخواهی اصلاح کنی دین را از حوزه سیاست و اجتماع خارج کن؛ یعنی مفهوم اصلاحی که امروزه برخی بر آن پافشاری میکنند این است.
به این علت است که اختلاف، تشتت و نابسامانی وجود دارد و گرنه چنانچه واقعا بحث اصلاح اجتماعی مطرح باشد، این یک امر عقلی است و کسی نمیتواند با آن مخالفت کند. مسلمان مدام در امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح اجتماعی است و در اصل نمیتواند نسبت به این واژه بیتفاوت باشد.
بنابراین به نظر من این مفهوم به دلیل این که مصداق امر به معروف و نهی از منکر است باید از محیطهای علمی و از ناحیه رهبران مصلح مطرح شود و اگر این گونه باشد اختلاف هم نخواهد بود و این اشکالاتی هم که اکنون وجود دارد که مصداق نابسامانی است از میان خواهد رفت.
اندیشه حوزه: روشن شد که دو دیدگاه از منظر جناب عالی وجود دارد: یکی اصلاحات به معنای سامان بخشیدن که در چهارچوب امر به معروف و نهی از منکر قرار میگیرد و ریشه قرآنی و دینی دارد. البتّه اصلاحطلبی در این گفتمان شرایطی را میطلبد که انبیاء مصداق تام آن هستند و رهبران صالح در ادامه راه آنها میتوانند پرچمدار چنین اصلاحاتی باشند. از طرف دیگر بحثی در جامعه امروز ما رواج دارد و آن شاخصههای مختلفی را مطرح میکند، یک مقدار گرایشهای سکولاریستی و بازگشت به بعضی از نظرات لیبرالی دارد. جدایی دین از سیاست، از جمله آن نظریات است و عدول از حکومت دینی به سوی دموکراسی غربی، شاخصه دیگر آن است. در واقع یک انتقاد ریشهای هم جناب عالی فرمودید که نسبت به این اصلاحات فعلی جامعه امروز ایران میشود مطرح کرد و آن این که سیر طبیعی نداشته و از مجامع صلاحیتدار به جامعه تزریق نشده، بلکه توسط یک سری جریانهای سیاسی که مشخص نیست که صلاحیتشان به چه میزان بوده و مقداری هم در بحثهای ژورنالیستی مطرح شده و این در واقع ریشه نابسامانی است که به نام اصلاحات در جامعه شاهد آن هستیم.
نامدار:
در حقیقت ریشه تعبیر مدرن از اصلاحات مربوط به بعد از انتخابات هفتم ریاست جمهوری است و مبنای آن نیز تفسیر خارجیها نسبت به حرکتهایی است که در ایران اتفاق میافتد. تفسیر آنها این بود که جمهوری اسلامی به دلیل این که یک حکومت گذار است و باید ایران را از استبداد شاهنشاهی به سوی یک حکومت دموکراسی ببرد، اکنون آن مقطعی است که اصلاحات لازم برای تغییر آن به سمت یک حکومت دموکراسی مبتنی بر باورهای غربی انجام گرفته است، لذا از یک سال پیش به این طرف شما با واژههایی مثل جامعه مدنی، آزادی و امنیّت اجتماعی سروکار ندارید، با چیز جدیدی به نام جنبش اصلاحات سروکار دارید.
حتی بعضی از کسانی که ادّعاهای بزرگ جامعه مدنی و جامعه چند صدایی و تکثّرگرایی و ضد انحصارطلبی و آزادی دارند، اکنون میگویند برای این که به آن توسعه و اصلاحات موردنظر برسیم اگر یک استبداد لطیف هم به میان آید خیلی ناخوشایند نیست؛ یعنی به اعتقاد ایشان تمام آن باورها، شعارها و مردمگراییهایی که مطرح میشد، میتواند تحتالشعاع یک مفهوم جدیدی به نام «استبداد لطیف» در جهت تعبیری خاص از اصلاحات که مطابق تفسیر غربی است، قرار گیرد. این تلقی از مفهوم اصلاحات و اقداماتی در جهت آن، که بعد از انتخابات هفتم ریاست جمهوری انجام شده، ریشه در خارج دارد؛ یعنی هیچ مجمع علمی در داخل و حتی مطبوعات داخلی تا این مقطع از اقداماتی که اتفاق میافتاد تعبیر اصلاحات نداشت، امّا از یک سال پیش به این طرف که نوعی تجدیدنظرطلبی به وجود آمد و برخی مدعیان مبارزات انقلاب که خود را پیرو خط امام هم میدانستند، در کنه نظام ولایت فقیه تجدیدنظر کردند. غربیها نام این تجدیدنظر را «اصلاحات» گذاشتند و از همان تاریخ هم این جریان در ایران به نام اصلاحات شهرت پیدا کرد.
همه آن جریاناتی که تا یک سال پیش تیتر اصلی روزنامههایشان، جامعه مدنی بود تمام سرمقاله هایشان تبدیل شد به واژه اصلاحات و جامعه مدنی اصلاً از صحنه ادبیات ژورنالیستی و ادبیات سیاسی ما حذف شد.
خود این اصلاحات چیست؟ هیچ یک از این روزنامهها تاکنون نشان ندادهاند که مراد و منظورشان از این واژه چیست؟ این
طور نیست که فساد در جامعه باشد، ایشان بخواهند آن را تبدیل کنند به اصلاحگرانی باشد، بخواهند آن را اصلاحش کنند، ظلم به مردم باشد، تصمیم داشته باشند اصلاح کنند، عدم اهتمام به سرنوشت مردم باشد، آن را اصلاح کنند. اصلاً این بحثها در روزنامههای اینها دیده نمیشود. مشکلات اجتماعی که معمولاً مقدمه بحرانهای اجتماعی است مورد بحث نیست.
یکسره بحث میشود که ما در اصلاحات منظورمان این نوع مدل حکومت دینی نیست، این مترادف با استبداد است. خوب معلوم است که این اصلاحات نیست، بلکه نوعی انقلاب در عقیده است و نمیشود به آن اصلاح گفت. دگرگونی بنیادی در عقیده است، در نوشته هایشان فراوان از این مباحث وجود دارد.
در شرایط و لوازم ذاتی انقلاب اسلامی تجدیدنظر میکنند و اسمش را اصلاحات گذاشتهاند و گرنه این که باید گرانی را حل کرد، کسی مخالف آن نیست. این که فساد در جامعه ما زیاد شده و باید اصلاح شود کسی مخالفش نیست.
اندیشه حوزه: هر قدر بحث پیش میرود شاخصههای دو دیدگاه بهتر معین میشود. بحثی که این جا میتواند مطرح شود این است که اصلاحطلبان غربگرا در مطبوعات و تریبونهای خود با ادبیات خاص خودشان مسائلی را عنوان میکنند که عارضههای زیادی برای جامعه دارد، هم در زمینههای عملی زندگی مردم و هم در باورهای نظری و عقیدتی آنها؛ بحث جامعه مدنی یک زمان مطرح شد، آزادی بیان، دموکراسی و مردمسالاری مطرح شدند، امّا این مقولات شعارهایی هستند که در ظرف یکی دو سال تحقق یافتند؟ اگر تحقق پیدا میکرد باید شاهد مثالهایی میبودیم که ما امروز شاهد آن نیستیم. این درست نیست که یکسری مفاهیم مهم علمی و اندیشهای به عنوان شعار، توسط یک جناح سیاسی مطرح شود و مجامع علمی هیچ نقشی در تزریق صحیح آن به جامعه نداشته باشند، و فقط به عنوان یک شعار سیاسی در یک مقطع مورد استفاده قرار گیرد.
به نظر من بازی با این گونه مفاهیم، عارضههایی برای جامعه دارد و این سخن ما متوجه تمام جناحهای سیاسی است نه یک جناح خاص. چه بسا شعار اصلاحات نیز یک مدتی مطرح شود و پس از استفادههای سیاسی از آن، باز یک شعار جدیدتر عنوان شود. این روی باورهای مردم نسبت به حکومت دینی تأثیرات مخرّبی دارد. فکر میکنم به عارضههای عینی آن در جامعه بپردازیم مفید خواهد بود.
نامدار:
به نظر من در جامعه ما معمولاً گروهها و جریانهای سیاسی یا احزاب و گروههای ذینفوذ در یک پروسه زمانی طولانی نمیتوانند با بعضی از شعارها و مفاهیمی که مطرح میکنند مردم را به سمت خود بکشند. مردم، یک مفهوم کلی است و هر کسی از دیدگاه خودش تعبیری از مردم دارد. وقتی یک امتیاز سیاسی از حزبی لغو میشود، آن حزب فریاد میزند که مردم خسته شدهاند، در حقیقت این حزب سیاسی خسته شده، نه مردم؛ منتها چون همه احزاب سیاسی اراده معطوف به قدرت دارند و به دنبال تحقق این اراده هستند، و گرنه تشکیل حزب یک امر بیمعنایی میشود، معمولاً این تعبیر را از مردم دارند؛ یعنی خودشان را در جای مردم میگذارند، به نام مردم حرف میزنند، به نام مردم القا میکنند و به نام مردم حتی یک سلسله حرکتهایی را انجام میدهند؛ امّا تأثیر عمیق درازمدت در باورها و اعتقادات مردم ندارند.
در انتخابات هفتم، سازماندهی اذهان از ناحیه گروههای سیاسی خاص به گونهای مطرح میشد که گویی مردم تمایل به یک فرد مشخص دارند و این مسأله امری قطعی و روشن است. حتی تا روز انتخابات کسی باور نمیکرد مردم یک مرتبه اراده دیگری بکنند و به هر دلیلی ارادهشان به دیگری تعلق گیرد و نظام این قدر نظام آزادی باشد، این قدر نظام والایی باشد که براحتی این آراء را منتقل کند. خیلی بحث مهمی است، طوری القا کرده بودند در جامعه که انحصارطلبی وجود دارد. از این نظر، انتخابات هفتم برای آبروی نظام یک حماسه بود، با وجود این که القا میکردند که تمام ارکان نظام به سمت یک نفر است، ولی همین ارکانی که انتخابات را در دست داشت، صندوقها و نظم انتخابات در دست او بود، اختلاف رأی آن کسی که صندوق دست او بود، با اختلاف رأی آن کسی که هیچ چیز دست او نبود و این طور القا میکردند که اصلاً مظلوم به تمام معنی است، نزدیک ده میلیون رأی شد.
انحصار دیگر معنی نمیدهد. آیا کسیهست که نتواند این عظمت را باور کند. انصافا انتخابات هفتم نشان داد که جمهوری اسلامی نظامی کاملاً مردمی است و انتقال آرای مردم عادلانه انجام میگیرد، بنابراین مردم به هر دلیلی به سمتی که خود اراده کردند، رفتند و به هر دلیلی هم ممکن است برگردند. اصلاحات حقیقی در عرصه سیاسی این است که مردم در محدوده اراده خودشان واقعا آزاد باشند که خودشان تصوّر کنند و این گونه نباشد که اگر در آن موقع رأی دادند، کار خیلی خوبی بود، امّا اگر از نظرشان عدول کنند، این دیگر کار عاقلانه نباشد.
این تعبیرهای احزاب سیاسی است، مردم معمولاً تحت تأثیر این تعبیرها نیستند. در یک لحظه حساس خودشان تصمیم میگیرند، خودشان کارشان را میکنند؛ امّا عوامل تأثیر دارد، ولی آن قدر نیست که بر اعتقادات مردم اثر بگذارد، منتهی این القائات بیشتر روی نسل جوان تأثیر دارد. مشکل اصلی ما هم در حقیقت با همین نسل است. تمام مباحثی که ما داریم بیشتر با نسل دوم انقلاب است. نسل دوم یا سوم انقلاب در حقیقت رژیم شاه را ندیدهاند، مباحث مربوط به رژیم شاه را نمیدانند، مشکلاتی که آن زمان بود ندیدهاند، فقط جمهوری اسلامی را دیدهاند، ممکن است بعضی از خواستهها و انگیزههای خودشان را به هر دلیلی در جمهوری اسلامی پیدا نکرده باشند. ایشان نمیتوانند فرق بین این دو نظام را خوب تشخیص دهند و درک کنند چه بوده و چه تحولات عظیمی در این کشور اتفاق افتاده. تأثیر احزاب سیاسی معمولاً روی این قشر است.
قشر جوان بسیار قابل توجّه است و باید برایش فکری کرد. اکنون ضربهپذیری نظام ما معمولاً از همین وجه است. نسل دوم انقلاب به دلیل این که نسلی است که باید همه ارزشهای نظام را از نسل اول به نسل سوم منتقل کند برای ما خیلی اهمیّت دارد. تمام این مفاهیمی هم که به صورت شعاری مطرح میشود برای این نسل دوم است. برای دشمنان انقلاب اسلامی همین کافی است که نسل مذکور آن چیزی را که باید انتقال بدهد، انتقال ندهد یا به صورت تحریف شده انتقال دهد، آن وقت در حقیقت تئوری غربیها تحقق خواهد یافت که انقلاب اسلامی مثل همه انقلابها در نسل چهارم و اگر خیلی طول بکشد در نسل پنجم مضمحل میشود.
جمهوری اسلامی باید این نسل دوم را درک کند و بسترهای لازم را باید برای آنها فراهم کند. من خطرات دیگر را خیلی مهم نمیدانم، چون اعتقادات این طوری نیست که با شعار بیاید و با شعار برود. مردمی که یک انقلاب عظیم را ایجاد کردهاند نمیشود گفت ناآگاهند. این سخنان، ادعای احزاب سیاسی است، مردم خیلی خوب هم میفهمند، آن انتخاباتشان حق بود، این را هم اگر بخواهند انتخاب کنند حق است، بعدش هم هر چه بخواهند انتخاب کنند حق است. حقیقت اراده عمومی مردم همانی است که انقلاب اسلامی را ایجاد کرد، و اکنون این نظام را سرپا و قدرتمند نگه داشته است.
اندیشه حوزه: بنده یک توضیح را عرض میکنم که منظور ما عارضههای بنیادی و درازمدت نبود. منظور این است که بعضی شعارگراییهای احزاب سیاسی باعث میشود که مردم در یک مقطع خاصی از زمان، بهای سنگینی را بپردازند؛ به عنوان مثال ما میبینیم که برنامه سوم توسعه با برنامه دوم توسعه به نظر اکثر قریب به اتفاق کارشناسان، تفاوت خاصی ندارد، اگر این تفاوت مشهود نیست و همان برنامههای قبلی درست بوده است، با این شعارها جور درنمیآید. کار مردم از آن منظری که فرمودید حماسه بود، دوم خرداد حماسهای بود که مهر تأیید زد بر این که اراده مردم در چهارچوب حکومت دینی منشأ اثر شده است. اگر مردم یک رویکرد آنی به یک جناح و تفکر خاص داشتند، فکر میکنم به خاطر همین شعارها بود. مردم به شخص خاص یا جناح خاصی رأی ندادند، به عقیده من، مردم خواهان کارآمدی نظام اسلامی بودند.
این کارآمدی امری است که امنیّت فکری و روحی برای مردم ایجاد میکند. سامان اجتماعی که اقتصاد را هم شامل میشود، مدّنظر مردم بوده است. این هرگز به آن معنی نیست که مردم در اعتقادشان به حکومت دینی تجدیدنظر کردهاند. مردم ما قبل از این که حکومت اسلامی به وقوع پیوندد، به اسلام معتقد بودند، کسی نمیتواند از یک رأی مردم استنباط کند که نسبت به اسلام و آرمان حکومت شیعی علوی رویگردان شدهاند؛ امّا دولتی کارآمد را طلب میکنند که این آرمان را تحقق ببخشد. اکنون اگر احزاب سیاسی به شعارهای فریبنده و بدون پشتوانه عملی روی بیاورند، این مردم هستند که مدتی را که آن حزب روی کار است باید بهای سنگیندرجا زدن کشور یا بازگشت به وضعیّت پایینتر را بپردازند.
امّا بحث بعد این است که آیا همه شعارهای اصلاحاتی که امروز زمزمه میشود، اصلاً با شعار قانونگرایی مطابق است. یا این که موج اصلاحات خود قانون را هم شامل میشود. در این مورد خودِ قانوناساسی بستری برای ایجاد تغییر در خودش فراهم کرده، مگر این که اصلاحات در سه مورد خاص باشد که خود قانون این سه مورد و مواردی را که به این مورد برمیگردد، غیرقابل تغییر معرفی میکند: یکی روح کلی قانون که اسلام است. دوم مسأله حقِ رأی مردم است و سوم، ولایت فقیه که اساس مشروعیت نظام است.
در این موارد، اگر نمایندگان یا خود مردم خواسته باشند تغییری به وجود آورند، مخالف با قانون اساسی است، حال بعضی از شعاردهندگان اصلاحات این موضوع را مطرح میکنند که بیاییم به سمت یک دموکراسی لیبرال برویم و این دیگر با قانونگرایی جور درنمیآید، بلکه مسألهای صددرصد غیرقانونی است، و ما در روند اصلاحطلبی امروز ایران این مسأله را شاهد هستیم.
نامدار:
درست است، دقیقا همین چهرهای که شما ترسیم فرمودید اکنون وجود دارد؛ یعنی یک کار ضد قانونی همراه با شعار قانونگرایی انجام میگیرد.
اینک بحث حقیقی و عینی جامعه ما این است که مردم اصلاحات اجتماعی میخواهند و تمام آرایی را هم که در انتخابات مختلف دادهاند و میدهند، برای همین است.
اندیشه حوزه: بحث مهم دیگری که در مقوله اصلاحطلبیهای امروزی وجود دارد مسأله شباهتهای تاریخی است. ما تاریخ پرفراز و نشیبی داشتهایم، هیچ یک از قرائتهای مطرح امروز از اصلاحات جدید نیست. ما در تاریخ تحوّلات سیاسی معاصر دقیقا مشابه این مباحث را میبینیم. نظر شما در این مورد چیست؟
نامدار:
بعضی از حکما میگویند تاریخ، حرکتِ حلزونی دارد، نمیدانم این حرف چقدر صحّت دارد؛ امّا تا حدودی شاید ظواهر اجتماعی ما این را نشان دهد که این سخن در بسیاری از موارد مصداق پیدا کرده.
حرکت حلزونی مذکور نوعی حرکت فنری است؛ یعنی دور است به سمت بالا، به سمت سقوط و پایین نیست، به جای خودش هم برنمیگردد. اگر از این زاویه نگاه کنیم، شباهتهای زیادی در دو مقطع تاریخی با این حرکتهایی که الآن در ایران به عنوان اصلاحات اتفاق میافتد وجود دارد. یکی در مقطع نهضت مشروطیت است. یکی هم در دوره جنبش ملی نفت این اتفاق افتاده است. نکته مهم و جالب توجّه این است که هر دو مرحله نیز منجر به کودتا شد و این یک عبرت تاریخی بسیار بزرگ است. مشروطه کودتای سیاه رضاخانی را با خودش آورد و جنبش ملی نفت نیز مجددا استبداد پهلوی را به جامعه برگرداند.
براساس متون و منابع درجه یک تاریخی هیچ عقل سلیمی این را ردّ نمیکند که انقلاب یا نهضت مشروطیت به همّت علمای دین و براساس باورهای دینی مردم در جامعه شکل گرفت و سه رکن اساسی موردنظر مردم بود: اول تأسیس عدالتخانه؛ یعنی جایی باشد که شاه به استبداد خودش عمل نکند، دوم عمل به احکام اسلام و سوم محدود ساختن قدرت شاه.
معمولاً در تاریخ ما فرقی بین انقلاب یا نهضت مشروطیت با نظام مشروطیت نمیگذارند، ولی از نظر من با یکدیگر فرق دارند. انقلاب مشروطه مردمی ـ دینی و به رهبری علمای دین بود. این انقلاب پیروز شد، به نحو مطلوب هم پیروز شد. تا این جا اختلافی نداریم، اختلاف در انقلاب مشروطه زمانی به وجود آمد که خواستیم نظام مشروطه را تأسیس کنیم، مثل این که شما میان مرحله جمهوری اسلامی با انقلاب اسلامی را تفاوتی قائل نشوید.
انقلاب اسلامی تا زمانی که رژیم شاه را ساقط نکرده بود انقلاب اسلامی بود و چیزی به نام جمهوری اسلامی نداشتیم. وقتی موقع تأسیس نظام مشروطه شد اختلافات به وجود آمد و همینطور گرایشهای متعدد پیدا شد. در همان دوره صحنهگردانهای سیاسی منورالفکر سانسور را حاکم کردند. برخی میگویند که تعدد روزنامهها دلیل بر آزادی است، من به این مسأله اعتقادی ندارم. به نظر من تعدد روزنامهها اگر حقیقت را بنویسند دلیل بر آزادی است، ولی اگر پنجاه روزنامه باشد و هر کدام یک واقعه را یک طور تعریف کنند، این عین سانسور است؛ شاید بتوان گفت بدترین و شدیدترین سانسوری است که در یک جامعه میتواند وجود داشته باشد، چون اگر یک خبر یک شکل باشد، مردم تکلیف خودشان را میدانند، امّا اگر پنجاه روزنامه یک واقعه را پنجاه جور بنویسند، واقعا سردرگمی اجتماعی به حد وحشتانگیزی بالا میرود و اگر مطبوعات جای خودشان را تشخیص ندهند و اهمیّت خودشان را در یک جامعه آزاد دینی به سمت تحوّل و تعالی نشناسند، تأثیرات بسیار مخربی میتوانند در یک جامعه بگذارند.
ما عین این واقعه را در مشروطه داریم. روزنامهها با سازماندهیهای مختلف، وابسته به ارگانها، احزاب و گروههای مختلف شکل گرفتند و هر کسی ساز خودش را میزد، هر کسی گرایش خودش را حق جلوه داده، خودش را مطرح میکرد. مردم این جا سردرگم، پریشان و پراکنده بودند و نظر واحدی وجود نداشت.
انقلاب مشروطه همینطور ادامه داد تا سقوط کرد، اولین چیزی که در این انقلاب مورد تهاجم قرار گرفت، همین امنیّت فکری مردم بود که از بین رفت. وقتی امنیّت را از بین ببرید، دیگر مردم به هیچ چیز اطمینان پیدا نمیکنند. این بزرگترین خطری است که اختلاف در یک جامعه میتواند ایجاد کند.
اندیشه حوزه: این برمیگردد به آن مطلبی که عرض کردیم که نابسامانیهای موجود و چندگانگیهای سیاسی که احزاب ایجاد میکنند، به جامعه ضررهای مهمی وارد میکند.
نامدار:
درست است و این جاست که امنیّت اجتماعی، اقتصادی سیاسی از بین میرود. تمام سازماندهی مخالفان نظام جمهوری اسلامی نیز در همین نقطه متمرکز شده است که این امنیّت از بین برود، در همین روند اصلاحات به مفهومی که خارجیها معتقدند ابتدا تمام ارکان امنیّت سیاسی مملکت ترور شد؛ وزارت اطلاعات، نیروی انتظامی و سپاه پاسداران ترور شد. اینها هرگز ترور افراد نبود، ترور سه رکن امنیتی کشور بود. وقتی که این امنیّت از بین رفت و متعاقب آن خمپارهها از گوشه و کنار شهر پرتاب شد، امنیّت اجتماعی مردم از بین میرود.
وقتی امنیّت از بین برود مردم به هیچ چیز اطمینان نمیکنند. هر کسی حرف خودش را میزند و میگوید من درستمیگویم. این آن نقطهای است که حتی عظیمترین حرکتهای انقلابی و اجتماعی میتواند دچار اضمحلال سیاسی شود و منهدم گردد و در این اضمحلال یقین داشته باشید که یک نظم مطلوب سرِ کار نمیآید. تجربه تاریخی داریم، مشروطه وقتی به این نقطه رسید، استبدادی سر کار آمد که در تاریخ خودمان به نام استبداد رضاخانی و استبداد سیاه پهلوی معروف است؛ استبدادی که به مراتب سیاهتر از استبداد قاجاریه و در حقیقت استبداد استعماری بود.
داستان دوم نهضت نفت بود. به همّت مردم و علمای دین و متفکران جامعه و روشنفکران ـ نه روشنفکران اصطلاحی جامعه، بلکه روشنفکران حقیقتبین ـ آن تحول عظیم اتفاق افتاد. درست است که نفت کاتالیزور نهضت بود، ولی در حقیقت بحث اصلی استعمار بود. وقتی مردم پیروز میشوند و حکومت دلخواهشان را روی کار میآورند، این جاست که نقش مطبوعات دوباره به میان میآید و آنها تهاجم به امنیّت جامعه را آغاز میکنند. بینظمی ایجاد میکنند، به عقاید و باورهای مردم تهاجم میکنند، تا آن تصور عدم امنیّت در ذهنها شکل بگیرد، وقتی مردم امنیّت نداشتند، دنبال کسی میگردند که ثبات را برقرار کند، حال به هر قیمتی که باشد.
اتفاقا عین این شعار رفراندوم که الآن هم در مورد اصلاحات دارند مطرح میکنند، آن جا مطرح شد. رفراندوم اراده عمومی است، منتهی آن جا اراده گروهی و حزبی بود، آن موقع رهبری واحد نبود، در آن موقع مجلس مسؤول حفظ منافع مردم بود. رفراندوم برای این بود که نخست وزیر اختیار انحلال مجلس و اختیارات امنیتی داشته باشد. رفراندوم اتفاق افتاد و به محض این که رفراندوم اتفاق افتاد، مجلس منحل شد.
چند روزی بیشتر طول نمیکشد که استبداد دوره دوم پهلوی میآید که به هیچ چیز رحم نمیکند، به مراتب خطرناکتر از استبداد رضاخانی. حضرت امام قدسسره تعبیر رسایی دارند، میفرمایند:
محمّد رضا رفت و رضاخان برگشت.
عین این داستان الآن دارد اتفاق میافتد. اکنون نظام ثبات دارد و تمام این تهاجمات به نامهای متعدد اصلاحات، آزادی، قبض و بسط شریعت و معرفت در حقیقت تمام ارکان امنیتی جامعه را مورد حمله قرار میدهند. عقیده و باورهایسیاسی مردم را مخدوش میکنند و یک نوع عدم امنیّت سیاسی، فکری، اجتماعی و عقیدتی ایجاد میکنند. اینها هرگز دنبال آزادی و اصلاحات نیستند، تردید نکنید که اگر این نظام سقوط کند و اینها موفق شوند، پشت آن یک استبداد خطرناک کمین کرده است؛ بدتر از استبداد رضاخان، چون دیگر رقیب ندارد. استبداد رضاخان رقیب داشت، در مقابل خودش روحانیت را داشت، مردم به روحانیت باور داشتند، و روحانیت پشتوانهای برای مردم بود؛ پیروز هم شدند، ولی اکنون یکی از هجومها همین است که از مردم نسبت به روحانیت سلب اعتماد شود.
این جا تنها قدرتی که میتواند در مقابل استبداد بماند و مقاومت کند و در طول تاریخ هم این کار را کرده است، روحانیت است که با این کارها قصد دارند او را هم از صحنه خارج کنند، لذا مردم بیپشتوانه میشوند. استبداد مذکور چیزی نیست مگر استبداد روشنفکری و جریان روشنفکری اثبات کرده است که هر زمان قدرت سیاسی به دست آورد استبداد وحشتناکی را ایجاد میکند. جریان روشنفکری نظام مشروطه را از دست مردم گرفت و استبداد رضاخانی را آورد، در نهضت ملی نفت؛ جریان روشنفکری حکومت ملی را از دست مردم گرفت و استبداد بعدی را آورد.
این جا هم تردیدی نکنید که همین است. به همین علت است که در نوشتههایشان پیوسته این بحث را مطرح میکنند که توسعه، ترقی و پیشرفت در همه جوانب نیاز به یک استبداد لطیف دارد، چون میخواهند عکسالعمل جامعه را محک بزنند. بنابراین اصلاحات جریان منورالفکری با استبداد نسبت دارد نه با آزادی.
به هر حال انقلاب اسلامی در مقابل غرب است و غرب با همه عظمتش در مقابل انقلاب اسلامی عاجز مانده است. امّا در مدرنیته اخلال بزرگی ایجاد کرد، با تأسیس نظام جمهوری اسلامی عملاً الگوی جدیدی آورد. این الگوی جدید بسیاری از محاسبات اینها را به هم زده، عملاً اثبات کرد که مدرنیته پایان دنیا نیست و این که میگویند بعد از نظام لیبرال دموکراسی هیچنظامی وجود ندارد، اشتباهی بزرگ است. امام نشان داد که حکومت میتواند چهره دینی داشته باشد، مردمی باشد و به سمت تحولات سیاسی، اقتصادی حرکت کند.
متأسفانه جریان روشنفکری امروز جامعه ایران دارد باز آن خبط تاریخی خودش را مرتکب میشود، همان طور که در مشروطه مرتکب شد، همان طور که موقع متولد شدنش مرتکب شد و عقلانیّت را تعطیل کرد و گفت اصلاً در برابر عقل فرنگی حق تفکر ندارید و گفت هر چه آنها گفتند عمل کنید. در مشروطه تقلید بزرگی کرد، عین نظام مشروطه را که یک نظام غربی بود، بر مردم ما تحمیل کرد. امام آمد و تمام این الگوها را به هم ریخت و یک آزادی معنوی و سیاسی را برای مردم مشخص کرد؛ ولی اینها باز دارند آن اشتباه تاریخی خود را مرتکب میشوند. همان حسرت تجدد و ترقی غربی، همان که 200 سال سرنوشت مملکت ما را در دست گرفته بود و اگر میخواست در نظام و اقتصاد و سرنوشت مردم تحول ایجاد کند، در این 200 سال باید عمل میکرد.
در این دو قرن حکومت دست قاجاریه و پهلوی نبود، دست روشنفکرها بود. ارکان حکومت، امثال تقیزاده و میرزاملکم هستند و اینها مگر پدران روشنفکری نیستند. حکومت دست این نخبهها و تحصیلکردههای غرب بود و اگر میخواستند کار کنند، باید میکردند.
حال این را میخواهم به عنوان پایان گفتوگویمان بگویم که برای همین بود که حضرت امام در یکی از سخنانشان میفرماید: یک نفر برای من نامه نوشت که شما چرا از لفظ دموکراتیک در کنار اسلام وحشت دارید؟
امام میفرماید برای او پیغام فرستادم که من وحشت ندارم، ولی شما چرا از لفظ اسلامی وحشت دارید؟
فرمود ما که دموکراسی را در مملکت خود نمیپذیریم به این جهت است که اولاً دهها مدل دموکراسی وجود دارد. استبداد شوروی میگوید من دموکراسی هستم، آن نظام شاهنشاهی انگلیسی میگوید من دموکراسیام، آلمانها میگویند ما دموکراسی هستیم. مدلهای گوناگون دموکراسی وجود دارد.
اولاً ما نمیدانیم دموکراسی که شما میگویید، کدام مدل از دموکراسی است؛ چون آن را مشخص نکردید. ثانیا ما دموکراسی را تجربه کردیم. مگر حکومت مشروطه، حکومت دموکراسی نبود، مگر مدل انگلیسی و بلژیکی نبود. مگرشما 80 سال در این مملکت حکومت نکردید، فرصت کمی نبود برای این که بتوانید در زندگی مردم تحول ایجاد کنید؛ چه کار کردید؟
به تعبیر من هنوز هم که دارید در حسرت تجدد و ترقی به سر میبرید، شما هنوز کاری نکردهاید و همه چوبها را هم سر مردم میزنید. میگویید جامعه ما جامعه استبدادپذیر بوده، ما نتوانستیم موفق شویم. نمیگویند ما نقص داشتیم و مشکلات به خودمان برمیگردد.
همان طور که دموکراسی برای امام مشخص نبود، این اصلاحات هم که اینها دارند مطرح میکنند مشخص نیست؛ چون اصلاحات اجتماعی را که هیچ انسان عاقلی رد نمیکند. آن جا که اختلاف به وجود میآید این است که میگوید باورهایت را رها کن، ارکان این نظام را که مردم با جان و خودشان پایهریزی کردند رها کن و این، نه اصلاح که مصداق بارز افساد است.
اندیشه حوزه: تشکر میکنیم از جناب آقای نامدار که وقت خودشان را در اختیار مجله قرار دادند.
نامدار: بنده هم بسیار سپاسگزارم.
نامدار:
بسماللّه الرّحمن الرّحیم. واژه اصلاحات در دنیای اسلام یک مفهوم تاریخی است و همیشه موردنظر مصلحان اجتماعی بوده، به دلیل این که خود این واژه یک واژه قرآنی است. اصلاح در قرآن و بعضی از روایات در قالب یکی از زوجهای متضاد در کنار مفهوم ضد خودش که به معنی افساد یا فساد است به کار برده میشود. در بسیاری از روایات هم اصلاح در مقابل افساد یا اصلاح در برابر فساد خیلی مورد بحث قرار گرفته است.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ائمه علیهمالسلام که بزرگترین مصلحان اجتماعی بودهاند پیرامون این مفهوم بسیار بحث کردهاند؛ یعنی یک واژه ناشناخته در فرهنگ دینی ما نیست. واژهای نیست که تازه وارد دنیای اسلام شده باشد.
واژه اصلاحات را اگر از نگاه قرآنی بخواهیم مورد بحث و بررسی قرار دهیم به معنای سامان بخشیدن است. شهید مطهری هم در بسیاری از نوشتههای خودشان که نظر به مباحث جدید دارد پیرامون این واژه، بحثهای بسیار خوبی دارند؛ علیالخصوص در کتاب اسلام و مقتضیات زمان و کتابهای ده گفتار و بیست گفتارشان در بخشهایی به این موضوع پرداختهاند.
در کتاب معروف نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر هم بحثهایی در این رابطه دارند. ایشان میگویند: اصلاحات به معنای سامان بخشیدن و نقطه مقابل افساد است که یعنی نابسامانی ایجاد کردن.
چنان که گفتیم، اصلاح از زوجهای متضاد قرآن است. ما در قرآن زوجهای متضادی داریم که معمولاً مفسّران میگویند برای دوئیت آمدهاند؛ یا برای این که صرفا در تقابل با هم خوب شناخته شوند، یعنی یکی مطرح میشود برای این که دیگری خوب شناخته شود، یا برای این که یکی نفی شود و دیگری اثبات. مثل کفر و ایمان، هدایت و ضلالت، عدل و ظلم، خیر و شرّ، اطاعت و معصیت، علم و جهل، تقوا و فسوق، استکبار و استضعاف و... حال بعضی تنها برای شناخت آمده؛ مثل غیب و شهادت؛ چون هیچ کدام برای نفی دیگری نیامده. غیب برای این آمده که شهادت را بشناسیم و شهادت برای این آمده که غیب را بشناسیم، ولی بعضی برای نفی دیگری آمده؛ مثلاً ظلم و عدل برای این آمده که ما عدل را بپذیریم و ظلم را نپذیریم.
این مفهوم اصلی این واژه است که ما در فرهنگ اسلامی با آن سروکار داریم. بنابراین برخی که تصوّر میکنند این یک مفهوم مدرن است که وارد جامعه ما شده در اشتباهند، مفهوم مدرنی نیست؛ البتّه نوع نگاهی که امروز به این واژه مطرح میشود نگاه مدرن است.
اندیشه حوزه: جناب عالی اصلاحات را به معنای سامان بخشیدن در مقابل نابسامانی و ناهنجاری میدانید و نیز فرمودید که اصلاحات در این معنی بحث جدیدی نیست؛ گرچه تلقی مدرن ممکن است از آن ارائه شود که الآن شاهد آن هستیم. اگر بخواهیم پدیدارشناسانه هم به قضیه بنگریم، از زمانی که بحث اصلاحات مدرن شروع شده در جامعه نابسامانی را بیشتر مشاهده میکنیم تا سامان را، و در جامعه دیدگاههای مختلف ایجاد تشنّج کرده و هر کس و هر جناحی اصلاحات را مطرح میکند، اصلاحات را منحصر به خودش میداند و دوست ندارد که کس دیگری درباره اصلاحات صحبت کند و مایل است اگر کسی درباره اصلاحات صحبت میکند مرز میان آنها و دیگران مشخص باشد واقعا چه تفاوتی است؟
نامدار:
آنچه میفرمایید، بحث بسیار درستی است. فرمودید که اصلاحات یعنی بسامانی و در مقابل آن نابسامانی است و از زمانی که مفهوم مدرن اصلاحات وارد جامعه ما شد، به جای این که ما شاهد سامان یافتن مباحث موردنظر باشیم نابسامانی، تشتت، تفرقه، ناهماهنگی و چیزهای دیگری را مشاهده میکنیم. علتش این است که بحث اصلاحات یک کار پیامبری است. اصلاحات ذاتا یک چهره دینی دارد؛ یعنی تمام آن چیزهایی که در حیطه اصلاحات اجتماعی قرار میگیرد، نوعی امر به معروف و نهی از منکر اجتماعی است.
ما در فرهنگ اسلامی خودمان داریم که امر به معروف و نهی از منکر موضع علم است؛ یعنی کسی که میخواهد به اصلاح یا امر به معروف و نهی از منکربپردازد، تا عالم نباشد، و موضع بحث را تشخیص ندهد و تا موقعیت بحث را برای ابلاغ این امر تشخیص ندهد، یک امر بیهوده و در حقیقت مفسدهانگیز خواهد بود. این همان چیزی است که در جامعه ما اتفاق میافتد.
بنابراین در اصلاحات چند امر اساسی مطرح است، یکی این که کسی که میخواهد اصلاح کند باید عالم باشد و از موضع علم حرف بزند. اصلاحات اگر از موضع علم وارد جامعه شود تأثیر مثبت دارد. اگر از جامعه به مجامع علمی ما برگردد هر کسی تعبیر خودش را میکند تا بتواند افکار عمومی را به خود جلب کند؛ همان تعبیری که ما میگوییم عوامفریبی.
یکی از مشکلات بزرگی است که بحث اصلاحطلبی امروزی ایجاد کرده این است که از موضع علم و آگاهی و مجامع علمی این بحث وارد جامعه ما نشده. اگر چنین امر مهمی از موضع مجامع علمی ما وارد جامعه میشد، یک سیر طبیعی داشت. برای همین است که سرِ خودِ این واژه اختلاف است، چون موضعش مشخص نیست و علم در آن وجود ندارد. اصلاحات در فرهنگ ما کار انبیایی و اولیایی است؛ یعنی کسی که مصلح اجتماعی است خودش باید صالح باشد. تا خودش صالح نباشد نمیتواند مصلح باشد، لذا این فضای غیرعلمی و عمدتا توأم با سیاسیکاری باعث شده است، برخی از کسانی که اصلاحات را مطرح میکنند خیلی شبیه به این مصداق قرآنی باشند که: «و اذا قیل لهم لاتفسدوا فی الأرض قالُوا انما نحن مصلحون»(بقره /11)؛ یعنی این جا باز هم این واژه متضاد میآید: به اینها میگویند فساد نکنید، مدعی میشوند که ما داریم اصلاح میکنیم.
علتش این است که نه آن علم وجود دارد، نه آن ترتّب مفسده شناخته شده است و نه آن کسی که خودش آن را مطرح میکند در موضع اصلاح اجتماعی است.
اصلاح، مصداق امر به معروف و نهی از منکر است. اباعبداللّه علیهالسلام در آن نامه معروف به محمّدبن حنفیه میفرماید: منبرای قدرت و زور و حکومت نمیروم، من میروم برای این که امّت جدّم را اصلاح کنم، ولی اکنون چیزی که در جامعه ما مطرح است بحث اصلاح اجتماعی نیست؛ یعنی میگویند اگر میخواهی اصلاح کنی از اندیشه حکومت دینیات برگرد، اگر میخواهی اصلاح کنی دین را از حوزه سیاست و اجتماع خارج کن؛ یعنی مفهوم اصلاحی که امروزه برخی بر آن پافشاری میکنند این است.
به این علت است که اختلاف، تشتت و نابسامانی وجود دارد و گرنه چنانچه واقعا بحث اصلاح اجتماعی مطرح باشد، این یک امر عقلی است و کسی نمیتواند با آن مخالفت کند. مسلمان مدام در امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح اجتماعی است و در اصل نمیتواند نسبت به این واژه بیتفاوت باشد.
بنابراین به نظر من این مفهوم به دلیل این که مصداق امر به معروف و نهی از منکر است باید از محیطهای علمی و از ناحیه رهبران مصلح مطرح شود و اگر این گونه باشد اختلاف هم نخواهد بود و این اشکالاتی هم که اکنون وجود دارد که مصداق نابسامانی است از میان خواهد رفت.
اندیشه حوزه: روشن شد که دو دیدگاه از منظر جناب عالی وجود دارد: یکی اصلاحات به معنای سامان بخشیدن که در چهارچوب امر به معروف و نهی از منکر قرار میگیرد و ریشه قرآنی و دینی دارد. البتّه اصلاحطلبی در این گفتمان شرایطی را میطلبد که انبیاء مصداق تام آن هستند و رهبران صالح در ادامه راه آنها میتوانند پرچمدار چنین اصلاحاتی باشند. از طرف دیگر بحثی در جامعه امروز ما رواج دارد و آن شاخصههای مختلفی را مطرح میکند، یک مقدار گرایشهای سکولاریستی و بازگشت به بعضی از نظرات لیبرالی دارد. جدایی دین از سیاست، از جمله آن نظریات است و عدول از حکومت دینی به سوی دموکراسی غربی، شاخصه دیگر آن است. در واقع یک انتقاد ریشهای هم جناب عالی فرمودید که نسبت به این اصلاحات فعلی جامعه امروز ایران میشود مطرح کرد و آن این که سیر طبیعی نداشته و از مجامع صلاحیتدار به جامعه تزریق نشده، بلکه توسط یک سری جریانهای سیاسی که مشخص نیست که صلاحیتشان به چه میزان بوده و مقداری هم در بحثهای ژورنالیستی مطرح شده و این در واقع ریشه نابسامانی است که به نام اصلاحات در جامعه شاهد آن هستیم.
نامدار:
در حقیقت ریشه تعبیر مدرن از اصلاحات مربوط به بعد از انتخابات هفتم ریاست جمهوری است و مبنای آن نیز تفسیر خارجیها نسبت به حرکتهایی است که در ایران اتفاق میافتد. تفسیر آنها این بود که جمهوری اسلامی به دلیل این که یک حکومت گذار است و باید ایران را از استبداد شاهنشاهی به سوی یک حکومت دموکراسی ببرد، اکنون آن مقطعی است که اصلاحات لازم برای تغییر آن به سمت یک حکومت دموکراسی مبتنی بر باورهای غربی انجام گرفته است، لذا از یک سال پیش به این طرف شما با واژههایی مثل جامعه مدنی، آزادی و امنیّت اجتماعی سروکار ندارید، با چیز جدیدی به نام جنبش اصلاحات سروکار دارید.
حتی بعضی از کسانی که ادّعاهای بزرگ جامعه مدنی و جامعه چند صدایی و تکثّرگرایی و ضد انحصارطلبی و آزادی دارند، اکنون میگویند برای این که به آن توسعه و اصلاحات موردنظر برسیم اگر یک استبداد لطیف هم به میان آید خیلی ناخوشایند نیست؛ یعنی به اعتقاد ایشان تمام آن باورها، شعارها و مردمگراییهایی که مطرح میشد، میتواند تحتالشعاع یک مفهوم جدیدی به نام «استبداد لطیف» در جهت تعبیری خاص از اصلاحات که مطابق تفسیر غربی است، قرار گیرد. این تلقی از مفهوم اصلاحات و اقداماتی در جهت آن، که بعد از انتخابات هفتم ریاست جمهوری انجام شده، ریشه در خارج دارد؛ یعنی هیچ مجمع علمی در داخل و حتی مطبوعات داخلی تا این مقطع از اقداماتی که اتفاق میافتاد تعبیر اصلاحات نداشت، امّا از یک سال پیش به این طرف که نوعی تجدیدنظرطلبی به وجود آمد و برخی مدعیان مبارزات انقلاب که خود را پیرو خط امام هم میدانستند، در کنه نظام ولایت فقیه تجدیدنظر کردند. غربیها نام این تجدیدنظر را «اصلاحات» گذاشتند و از همان تاریخ هم این جریان در ایران به نام اصلاحات شهرت پیدا کرد.
همه آن جریاناتی که تا یک سال پیش تیتر اصلی روزنامههایشان، جامعه مدنی بود تمام سرمقاله هایشان تبدیل شد به واژه اصلاحات و جامعه مدنی اصلاً از صحنه ادبیات ژورنالیستی و ادبیات سیاسی ما حذف شد.
خود این اصلاحات چیست؟ هیچ یک از این روزنامهها تاکنون نشان ندادهاند که مراد و منظورشان از این واژه چیست؟ این
طور نیست که فساد در جامعه باشد، ایشان بخواهند آن را تبدیل کنند به اصلاحگرانی باشد، بخواهند آن را اصلاحش کنند، ظلم به مردم باشد، تصمیم داشته باشند اصلاح کنند، عدم اهتمام به سرنوشت مردم باشد، آن را اصلاح کنند. اصلاً این بحثها در روزنامههای اینها دیده نمیشود. مشکلات اجتماعی که معمولاً مقدمه بحرانهای اجتماعی است مورد بحث نیست.
یکسره بحث میشود که ما در اصلاحات منظورمان این نوع مدل حکومت دینی نیست، این مترادف با استبداد است. خوب معلوم است که این اصلاحات نیست، بلکه نوعی انقلاب در عقیده است و نمیشود به آن اصلاح گفت. دگرگونی بنیادی در عقیده است، در نوشته هایشان فراوان از این مباحث وجود دارد.
در شرایط و لوازم ذاتی انقلاب اسلامی تجدیدنظر میکنند و اسمش را اصلاحات گذاشتهاند و گرنه این که باید گرانی را حل کرد، کسی مخالف آن نیست. این که فساد در جامعه ما زیاد شده و باید اصلاح شود کسی مخالفش نیست.
اندیشه حوزه: هر قدر بحث پیش میرود شاخصههای دو دیدگاه بهتر معین میشود. بحثی که این جا میتواند مطرح شود این است که اصلاحطلبان غربگرا در مطبوعات و تریبونهای خود با ادبیات خاص خودشان مسائلی را عنوان میکنند که عارضههای زیادی برای جامعه دارد، هم در زمینههای عملی زندگی مردم و هم در باورهای نظری و عقیدتی آنها؛ بحث جامعه مدنی یک زمان مطرح شد، آزادی بیان، دموکراسی و مردمسالاری مطرح شدند، امّا این مقولات شعارهایی هستند که در ظرف یکی دو سال تحقق یافتند؟ اگر تحقق پیدا میکرد باید شاهد مثالهایی میبودیم که ما امروز شاهد آن نیستیم. این درست نیست که یکسری مفاهیم مهم علمی و اندیشهای به عنوان شعار، توسط یک جناح سیاسی مطرح شود و مجامع علمی هیچ نقشی در تزریق صحیح آن به جامعه نداشته باشند، و فقط به عنوان یک شعار سیاسی در یک مقطع مورد استفاده قرار گیرد.
به نظر من بازی با این گونه مفاهیم، عارضههایی برای جامعه دارد و این سخن ما متوجه تمام جناحهای سیاسی است نه یک جناح خاص. چه بسا شعار اصلاحات نیز یک مدتی مطرح شود و پس از استفادههای سیاسی از آن، باز یک شعار جدیدتر عنوان شود. این روی باورهای مردم نسبت به حکومت دینی تأثیرات مخرّبی دارد. فکر میکنم به عارضههای عینی آن در جامعه بپردازیم مفید خواهد بود.
نامدار:
به نظر من در جامعه ما معمولاً گروهها و جریانهای سیاسی یا احزاب و گروههای ذینفوذ در یک پروسه زمانی طولانی نمیتوانند با بعضی از شعارها و مفاهیمی که مطرح میکنند مردم را به سمت خود بکشند. مردم، یک مفهوم کلی است و هر کسی از دیدگاه خودش تعبیری از مردم دارد. وقتی یک امتیاز سیاسی از حزبی لغو میشود، آن حزب فریاد میزند که مردم خسته شدهاند، در حقیقت این حزب سیاسی خسته شده، نه مردم؛ منتها چون همه احزاب سیاسی اراده معطوف به قدرت دارند و به دنبال تحقق این اراده هستند، و گرنه تشکیل حزب یک امر بیمعنایی میشود، معمولاً این تعبیر را از مردم دارند؛ یعنی خودشان را در جای مردم میگذارند، به نام مردم حرف میزنند، به نام مردم القا میکنند و به نام مردم حتی یک سلسله حرکتهایی را انجام میدهند؛ امّا تأثیر عمیق درازمدت در باورها و اعتقادات مردم ندارند.
در انتخابات هفتم، سازماندهی اذهان از ناحیه گروههای سیاسی خاص به گونهای مطرح میشد که گویی مردم تمایل به یک فرد مشخص دارند و این مسأله امری قطعی و روشن است. حتی تا روز انتخابات کسی باور نمیکرد مردم یک مرتبه اراده دیگری بکنند و به هر دلیلی ارادهشان به دیگری تعلق گیرد و نظام این قدر نظام آزادی باشد، این قدر نظام والایی باشد که براحتی این آراء را منتقل کند. خیلی بحث مهمی است، طوری القا کرده بودند در جامعه که انحصارطلبی وجود دارد. از این نظر، انتخابات هفتم برای آبروی نظام یک حماسه بود، با وجود این که القا میکردند که تمام ارکان نظام به سمت یک نفر است، ولی همین ارکانی که انتخابات را در دست داشت، صندوقها و نظم انتخابات در دست او بود، اختلاف رأی آن کسی که صندوق دست او بود، با اختلاف رأی آن کسی که هیچ چیز دست او نبود و این طور القا میکردند که اصلاً مظلوم به تمام معنی است، نزدیک ده میلیون رأی شد.
انحصار دیگر معنی نمیدهد. آیا کسیهست که نتواند این عظمت را باور کند. انصافا انتخابات هفتم نشان داد که جمهوری اسلامی نظامی کاملاً مردمی است و انتقال آرای مردم عادلانه انجام میگیرد، بنابراین مردم به هر دلیلی به سمتی که خود اراده کردند، رفتند و به هر دلیلی هم ممکن است برگردند. اصلاحات حقیقی در عرصه سیاسی این است که مردم در محدوده اراده خودشان واقعا آزاد باشند که خودشان تصوّر کنند و این گونه نباشد که اگر در آن موقع رأی دادند، کار خیلی خوبی بود، امّا اگر از نظرشان عدول کنند، این دیگر کار عاقلانه نباشد.
این تعبیرهای احزاب سیاسی است، مردم معمولاً تحت تأثیر این تعبیرها نیستند. در یک لحظه حساس خودشان تصمیم میگیرند، خودشان کارشان را میکنند؛ امّا عوامل تأثیر دارد، ولی آن قدر نیست که بر اعتقادات مردم اثر بگذارد، منتهی این القائات بیشتر روی نسل جوان تأثیر دارد. مشکل اصلی ما هم در حقیقت با همین نسل است. تمام مباحثی که ما داریم بیشتر با نسل دوم انقلاب است. نسل دوم یا سوم انقلاب در حقیقت رژیم شاه را ندیدهاند، مباحث مربوط به رژیم شاه را نمیدانند، مشکلاتی که آن زمان بود ندیدهاند، فقط جمهوری اسلامی را دیدهاند، ممکن است بعضی از خواستهها و انگیزههای خودشان را به هر دلیلی در جمهوری اسلامی پیدا نکرده باشند. ایشان نمیتوانند فرق بین این دو نظام را خوب تشخیص دهند و درک کنند چه بوده و چه تحولات عظیمی در این کشور اتفاق افتاده. تأثیر احزاب سیاسی معمولاً روی این قشر است.
قشر جوان بسیار قابل توجّه است و باید برایش فکری کرد. اکنون ضربهپذیری نظام ما معمولاً از همین وجه است. نسل دوم انقلاب به دلیل این که نسلی است که باید همه ارزشهای نظام را از نسل اول به نسل سوم منتقل کند برای ما خیلی اهمیّت دارد. تمام این مفاهیمی هم که به صورت شعاری مطرح میشود برای این نسل دوم است. برای دشمنان انقلاب اسلامی همین کافی است که نسل مذکور آن چیزی را که باید انتقال بدهد، انتقال ندهد یا به صورت تحریف شده انتقال دهد، آن وقت در حقیقت تئوری غربیها تحقق خواهد یافت که انقلاب اسلامی مثل همه انقلابها در نسل چهارم و اگر خیلی طول بکشد در نسل پنجم مضمحل میشود.
جمهوری اسلامی باید این نسل دوم را درک کند و بسترهای لازم را باید برای آنها فراهم کند. من خطرات دیگر را خیلی مهم نمیدانم، چون اعتقادات این طوری نیست که با شعار بیاید و با شعار برود. مردمی که یک انقلاب عظیم را ایجاد کردهاند نمیشود گفت ناآگاهند. این سخنان، ادعای احزاب سیاسی است، مردم خیلی خوب هم میفهمند، آن انتخاباتشان حق بود، این را هم اگر بخواهند انتخاب کنند حق است، بعدش هم هر چه بخواهند انتخاب کنند حق است. حقیقت اراده عمومی مردم همانی است که انقلاب اسلامی را ایجاد کرد، و اکنون این نظام را سرپا و قدرتمند نگه داشته است.
اندیشه حوزه: بنده یک توضیح را عرض میکنم که منظور ما عارضههای بنیادی و درازمدت نبود. منظور این است که بعضی شعارگراییهای احزاب سیاسی باعث میشود که مردم در یک مقطع خاصی از زمان، بهای سنگینی را بپردازند؛ به عنوان مثال ما میبینیم که برنامه سوم توسعه با برنامه دوم توسعه به نظر اکثر قریب به اتفاق کارشناسان، تفاوت خاصی ندارد، اگر این تفاوت مشهود نیست و همان برنامههای قبلی درست بوده است، با این شعارها جور درنمیآید. کار مردم از آن منظری که فرمودید حماسه بود، دوم خرداد حماسهای بود که مهر تأیید زد بر این که اراده مردم در چهارچوب حکومت دینی منشأ اثر شده است. اگر مردم یک رویکرد آنی به یک جناح و تفکر خاص داشتند، فکر میکنم به خاطر همین شعارها بود. مردم به شخص خاص یا جناح خاصی رأی ندادند، به عقیده من، مردم خواهان کارآمدی نظام اسلامی بودند.
این کارآمدی امری است که امنیّت فکری و روحی برای مردم ایجاد میکند. سامان اجتماعی که اقتصاد را هم شامل میشود، مدّنظر مردم بوده است. این هرگز به آن معنی نیست که مردم در اعتقادشان به حکومت دینی تجدیدنظر کردهاند. مردم ما قبل از این که حکومت اسلامی به وقوع پیوندد، به اسلام معتقد بودند، کسی نمیتواند از یک رأی مردم استنباط کند که نسبت به اسلام و آرمان حکومت شیعی علوی رویگردان شدهاند؛ امّا دولتی کارآمد را طلب میکنند که این آرمان را تحقق ببخشد. اکنون اگر احزاب سیاسی به شعارهای فریبنده و بدون پشتوانه عملی روی بیاورند، این مردم هستند که مدتی را که آن حزب روی کار است باید بهای سنگیندرجا زدن کشور یا بازگشت به وضعیّت پایینتر را بپردازند.
امّا بحث بعد این است که آیا همه شعارهای اصلاحاتی که امروز زمزمه میشود، اصلاً با شعار قانونگرایی مطابق است. یا این که موج اصلاحات خود قانون را هم شامل میشود. در این مورد خودِ قانوناساسی بستری برای ایجاد تغییر در خودش فراهم کرده، مگر این که اصلاحات در سه مورد خاص باشد که خود قانون این سه مورد و مواردی را که به این مورد برمیگردد، غیرقابل تغییر معرفی میکند: یکی روح کلی قانون که اسلام است. دوم مسأله حقِ رأی مردم است و سوم، ولایت فقیه که اساس مشروعیت نظام است.
در این موارد، اگر نمایندگان یا خود مردم خواسته باشند تغییری به وجود آورند، مخالف با قانون اساسی است، حال بعضی از شعاردهندگان اصلاحات این موضوع را مطرح میکنند که بیاییم به سمت یک دموکراسی لیبرال برویم و این دیگر با قانونگرایی جور درنمیآید، بلکه مسألهای صددرصد غیرقانونی است، و ما در روند اصلاحطلبی امروز ایران این مسأله را شاهد هستیم.
نامدار:
درست است، دقیقا همین چهرهای که شما ترسیم فرمودید اکنون وجود دارد؛ یعنی یک کار ضد قانونی همراه با شعار قانونگرایی انجام میگیرد.
اینک بحث حقیقی و عینی جامعه ما این است که مردم اصلاحات اجتماعی میخواهند و تمام آرایی را هم که در انتخابات مختلف دادهاند و میدهند، برای همین است.
اندیشه حوزه: بحث مهم دیگری که در مقوله اصلاحطلبیهای امروزی وجود دارد مسأله شباهتهای تاریخی است. ما تاریخ پرفراز و نشیبی داشتهایم، هیچ یک از قرائتهای مطرح امروز از اصلاحات جدید نیست. ما در تاریخ تحوّلات سیاسی معاصر دقیقا مشابه این مباحث را میبینیم. نظر شما در این مورد چیست؟
نامدار:
بعضی از حکما میگویند تاریخ، حرکتِ حلزونی دارد، نمیدانم این حرف چقدر صحّت دارد؛ امّا تا حدودی شاید ظواهر اجتماعی ما این را نشان دهد که این سخن در بسیاری از موارد مصداق پیدا کرده.
حرکت حلزونی مذکور نوعی حرکت فنری است؛ یعنی دور است به سمت بالا، به سمت سقوط و پایین نیست، به جای خودش هم برنمیگردد. اگر از این زاویه نگاه کنیم، شباهتهای زیادی در دو مقطع تاریخی با این حرکتهایی که الآن در ایران به عنوان اصلاحات اتفاق میافتد وجود دارد. یکی در مقطع نهضت مشروطیت است. یکی هم در دوره جنبش ملی نفت این اتفاق افتاده است. نکته مهم و جالب توجّه این است که هر دو مرحله نیز منجر به کودتا شد و این یک عبرت تاریخی بسیار بزرگ است. مشروطه کودتای سیاه رضاخانی را با خودش آورد و جنبش ملی نفت نیز مجددا استبداد پهلوی را به جامعه برگرداند.
براساس متون و منابع درجه یک تاریخی هیچ عقل سلیمی این را ردّ نمیکند که انقلاب یا نهضت مشروطیت به همّت علمای دین و براساس باورهای دینی مردم در جامعه شکل گرفت و سه رکن اساسی موردنظر مردم بود: اول تأسیس عدالتخانه؛ یعنی جایی باشد که شاه به استبداد خودش عمل نکند، دوم عمل به احکام اسلام و سوم محدود ساختن قدرت شاه.
معمولاً در تاریخ ما فرقی بین انقلاب یا نهضت مشروطیت با نظام مشروطیت نمیگذارند، ولی از نظر من با یکدیگر فرق دارند. انقلاب مشروطه مردمی ـ دینی و به رهبری علمای دین بود. این انقلاب پیروز شد، به نحو مطلوب هم پیروز شد. تا این جا اختلافی نداریم، اختلاف در انقلاب مشروطه زمانی به وجود آمد که خواستیم نظام مشروطه را تأسیس کنیم، مثل این که شما میان مرحله جمهوری اسلامی با انقلاب اسلامی را تفاوتی قائل نشوید.
انقلاب اسلامی تا زمانی که رژیم شاه را ساقط نکرده بود انقلاب اسلامی بود و چیزی به نام جمهوری اسلامی نداشتیم. وقتی موقع تأسیس نظام مشروطه شد اختلافات به وجود آمد و همینطور گرایشهای متعدد پیدا شد. در همان دوره صحنهگردانهای سیاسی منورالفکر سانسور را حاکم کردند. برخی میگویند که تعدد روزنامهها دلیل بر آزادی است، من به این مسأله اعتقادی ندارم. به نظر من تعدد روزنامهها اگر حقیقت را بنویسند دلیل بر آزادی است، ولی اگر پنجاه روزنامه باشد و هر کدام یک واقعه را یک طور تعریف کنند، این عین سانسور است؛ شاید بتوان گفت بدترین و شدیدترین سانسوری است که در یک جامعه میتواند وجود داشته باشد، چون اگر یک خبر یک شکل باشد، مردم تکلیف خودشان را میدانند، امّا اگر پنجاه روزنامه یک واقعه را پنجاه جور بنویسند، واقعا سردرگمی اجتماعی به حد وحشتانگیزی بالا میرود و اگر مطبوعات جای خودشان را تشخیص ندهند و اهمیّت خودشان را در یک جامعه آزاد دینی به سمت تحوّل و تعالی نشناسند، تأثیرات بسیار مخربی میتوانند در یک جامعه بگذارند.
ما عین این واقعه را در مشروطه داریم. روزنامهها با سازماندهیهای مختلف، وابسته به ارگانها، احزاب و گروههای مختلف شکل گرفتند و هر کسی ساز خودش را میزد، هر کسی گرایش خودش را حق جلوه داده، خودش را مطرح میکرد. مردم این جا سردرگم، پریشان و پراکنده بودند و نظر واحدی وجود نداشت.
انقلاب مشروطه همینطور ادامه داد تا سقوط کرد، اولین چیزی که در این انقلاب مورد تهاجم قرار گرفت، همین امنیّت فکری مردم بود که از بین رفت. وقتی امنیّت را از بین ببرید، دیگر مردم به هیچ چیز اطمینان پیدا نمیکنند. این بزرگترین خطری است که اختلاف در یک جامعه میتواند ایجاد کند.
اندیشه حوزه: این برمیگردد به آن مطلبی که عرض کردیم که نابسامانیهای موجود و چندگانگیهای سیاسی که احزاب ایجاد میکنند، به جامعه ضررهای مهمی وارد میکند.
نامدار:
درست است و این جاست که امنیّت اجتماعی، اقتصادی سیاسی از بین میرود. تمام سازماندهی مخالفان نظام جمهوری اسلامی نیز در همین نقطه متمرکز شده است که این امنیّت از بین برود، در همین روند اصلاحات به مفهومی که خارجیها معتقدند ابتدا تمام ارکان امنیّت سیاسی مملکت ترور شد؛ وزارت اطلاعات، نیروی انتظامی و سپاه پاسداران ترور شد. اینها هرگز ترور افراد نبود، ترور سه رکن امنیتی کشور بود. وقتی که این امنیّت از بین رفت و متعاقب آن خمپارهها از گوشه و کنار شهر پرتاب شد، امنیّت اجتماعی مردم از بین میرود.
وقتی امنیّت از بین برود مردم به هیچ چیز اطمینان نمیکنند. هر کسی حرف خودش را میزند و میگوید من درستمیگویم. این آن نقطهای است که حتی عظیمترین حرکتهای انقلابی و اجتماعی میتواند دچار اضمحلال سیاسی شود و منهدم گردد و در این اضمحلال یقین داشته باشید که یک نظم مطلوب سرِ کار نمیآید. تجربه تاریخی داریم، مشروطه وقتی به این نقطه رسید، استبدادی سر کار آمد که در تاریخ خودمان به نام استبداد رضاخانی و استبداد سیاه پهلوی معروف است؛ استبدادی که به مراتب سیاهتر از استبداد قاجاریه و در حقیقت استبداد استعماری بود.
داستان دوم نهضت نفت بود. به همّت مردم و علمای دین و متفکران جامعه و روشنفکران ـ نه روشنفکران اصطلاحی جامعه، بلکه روشنفکران حقیقتبین ـ آن تحول عظیم اتفاق افتاد. درست است که نفت کاتالیزور نهضت بود، ولی در حقیقت بحث اصلی استعمار بود. وقتی مردم پیروز میشوند و حکومت دلخواهشان را روی کار میآورند، این جاست که نقش مطبوعات دوباره به میان میآید و آنها تهاجم به امنیّت جامعه را آغاز میکنند. بینظمی ایجاد میکنند، به عقاید و باورهای مردم تهاجم میکنند، تا آن تصور عدم امنیّت در ذهنها شکل بگیرد، وقتی مردم امنیّت نداشتند، دنبال کسی میگردند که ثبات را برقرار کند، حال به هر قیمتی که باشد.
اتفاقا عین این شعار رفراندوم که الآن هم در مورد اصلاحات دارند مطرح میکنند، آن جا مطرح شد. رفراندوم اراده عمومی است، منتهی آن جا اراده گروهی و حزبی بود، آن موقع رهبری واحد نبود، در آن موقع مجلس مسؤول حفظ منافع مردم بود. رفراندوم برای این بود که نخست وزیر اختیار انحلال مجلس و اختیارات امنیتی داشته باشد. رفراندوم اتفاق افتاد و به محض این که رفراندوم اتفاق افتاد، مجلس منحل شد.
چند روزی بیشتر طول نمیکشد که استبداد دوره دوم پهلوی میآید که به هیچ چیز رحم نمیکند، به مراتب خطرناکتر از استبداد رضاخانی. حضرت امام قدسسره تعبیر رسایی دارند، میفرمایند:
محمّد رضا رفت و رضاخان برگشت.
عین این داستان الآن دارد اتفاق میافتد. اکنون نظام ثبات دارد و تمام این تهاجمات به نامهای متعدد اصلاحات، آزادی، قبض و بسط شریعت و معرفت در حقیقت تمام ارکان امنیتی جامعه را مورد حمله قرار میدهند. عقیده و باورهایسیاسی مردم را مخدوش میکنند و یک نوع عدم امنیّت سیاسی، فکری، اجتماعی و عقیدتی ایجاد میکنند. اینها هرگز دنبال آزادی و اصلاحات نیستند، تردید نکنید که اگر این نظام سقوط کند و اینها موفق شوند، پشت آن یک استبداد خطرناک کمین کرده است؛ بدتر از استبداد رضاخان، چون دیگر رقیب ندارد. استبداد رضاخان رقیب داشت، در مقابل خودش روحانیت را داشت، مردم به روحانیت باور داشتند، و روحانیت پشتوانهای برای مردم بود؛ پیروز هم شدند، ولی اکنون یکی از هجومها همین است که از مردم نسبت به روحانیت سلب اعتماد شود.
این جا تنها قدرتی که میتواند در مقابل استبداد بماند و مقاومت کند و در طول تاریخ هم این کار را کرده است، روحانیت است که با این کارها قصد دارند او را هم از صحنه خارج کنند، لذا مردم بیپشتوانه میشوند. استبداد مذکور چیزی نیست مگر استبداد روشنفکری و جریان روشنفکری اثبات کرده است که هر زمان قدرت سیاسی به دست آورد استبداد وحشتناکی را ایجاد میکند. جریان روشنفکری نظام مشروطه را از دست مردم گرفت و استبداد رضاخانی را آورد، در نهضت ملی نفت؛ جریان روشنفکری حکومت ملی را از دست مردم گرفت و استبداد بعدی را آورد.
این جا هم تردیدی نکنید که همین است. به همین علت است که در نوشتههایشان پیوسته این بحث را مطرح میکنند که توسعه، ترقی و پیشرفت در همه جوانب نیاز به یک استبداد لطیف دارد، چون میخواهند عکسالعمل جامعه را محک بزنند. بنابراین اصلاحات جریان منورالفکری با استبداد نسبت دارد نه با آزادی.
به هر حال انقلاب اسلامی در مقابل غرب است و غرب با همه عظمتش در مقابل انقلاب اسلامی عاجز مانده است. امّا در مدرنیته اخلال بزرگی ایجاد کرد، با تأسیس نظام جمهوری اسلامی عملاً الگوی جدیدی آورد. این الگوی جدید بسیاری از محاسبات اینها را به هم زده، عملاً اثبات کرد که مدرنیته پایان دنیا نیست و این که میگویند بعد از نظام لیبرال دموکراسی هیچنظامی وجود ندارد، اشتباهی بزرگ است. امام نشان داد که حکومت میتواند چهره دینی داشته باشد، مردمی باشد و به سمت تحولات سیاسی، اقتصادی حرکت کند.
متأسفانه جریان روشنفکری امروز جامعه ایران دارد باز آن خبط تاریخی خودش را مرتکب میشود، همان طور که در مشروطه مرتکب شد، همان طور که موقع متولد شدنش مرتکب شد و عقلانیّت را تعطیل کرد و گفت اصلاً در برابر عقل فرنگی حق تفکر ندارید و گفت هر چه آنها گفتند عمل کنید. در مشروطه تقلید بزرگی کرد، عین نظام مشروطه را که یک نظام غربی بود، بر مردم ما تحمیل کرد. امام آمد و تمام این الگوها را به هم ریخت و یک آزادی معنوی و سیاسی را برای مردم مشخص کرد؛ ولی اینها باز دارند آن اشتباه تاریخی خود را مرتکب میشوند. همان حسرت تجدد و ترقی غربی، همان که 200 سال سرنوشت مملکت ما را در دست گرفته بود و اگر میخواست در نظام و اقتصاد و سرنوشت مردم تحول ایجاد کند، در این 200 سال باید عمل میکرد.
در این دو قرن حکومت دست قاجاریه و پهلوی نبود، دست روشنفکرها بود. ارکان حکومت، امثال تقیزاده و میرزاملکم هستند و اینها مگر پدران روشنفکری نیستند. حکومت دست این نخبهها و تحصیلکردههای غرب بود و اگر میخواستند کار کنند، باید میکردند.
حال این را میخواهم به عنوان پایان گفتوگویمان بگویم که برای همین بود که حضرت امام در یکی از سخنانشان میفرماید: یک نفر برای من نامه نوشت که شما چرا از لفظ دموکراتیک در کنار اسلام وحشت دارید؟
امام میفرماید برای او پیغام فرستادم که من وحشت ندارم، ولی شما چرا از لفظ اسلامی وحشت دارید؟
فرمود ما که دموکراسی را در مملکت خود نمیپذیریم به این جهت است که اولاً دهها مدل دموکراسی وجود دارد. استبداد شوروی میگوید من دموکراسی هستم، آن نظام شاهنشاهی انگلیسی میگوید من دموکراسیام، آلمانها میگویند ما دموکراسی هستیم. مدلهای گوناگون دموکراسی وجود دارد.
اولاً ما نمیدانیم دموکراسی که شما میگویید، کدام مدل از دموکراسی است؛ چون آن را مشخص نکردید. ثانیا ما دموکراسی را تجربه کردیم. مگر حکومت مشروطه، حکومت دموکراسی نبود، مگر مدل انگلیسی و بلژیکی نبود. مگرشما 80 سال در این مملکت حکومت نکردید، فرصت کمی نبود برای این که بتوانید در زندگی مردم تحول ایجاد کنید؛ چه کار کردید؟
به تعبیر من هنوز هم که دارید در حسرت تجدد و ترقی به سر میبرید، شما هنوز کاری نکردهاید و همه چوبها را هم سر مردم میزنید. میگویید جامعه ما جامعه استبدادپذیر بوده، ما نتوانستیم موفق شویم. نمیگویند ما نقص داشتیم و مشکلات به خودمان برمیگردد.
همان طور که دموکراسی برای امام مشخص نبود، این اصلاحات هم که اینها دارند مطرح میکنند مشخص نیست؛ چون اصلاحات اجتماعی را که هیچ انسان عاقلی رد نمیکند. آن جا که اختلاف به وجود میآید این است که میگوید باورهایت را رها کن، ارکان این نظام را که مردم با جان و خودشان پایهریزی کردند رها کن و این، نه اصلاح که مصداق بارز افساد است.
اندیشه حوزه: تشکر میکنیم از جناب آقای نامدار که وقت خودشان را در اختیار مجله قرار دادند.
نامدار: بنده هم بسیار سپاسگزارم.