آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

سخن درباره پیوند حکومت و تربیت پیشینه‏ای بس طولانی دارد و قرنهاست که ارباب علم و خرد و سیاست با طرح پرسشهایی در این باب به گفت‏وگو نشسته‏اند که نظامهای سیاسی چه تأثیری بر ساختار شخصیت آدمیان دارند و به چه میزان از نظام تربیتی، تأثیر می‏پذیرند، شأن فرهنگ و اخلاق مردمان در مجموع نظامهای حاکم و مسؤولیت دولتمردان در این مقوله چیست؟
همه فیلسوفان، دانشمندان علم اخلاق و روان‏شناسان، نقش‏آفرینی «محیط» بر نحوه شکل‏گیری ساختمان باطن و رفتار انسانها را برجسته‏گونه وصف نموده‏اند و «محیط» را شامل همه شؤون زندگی، بجز خواص ذاتی و فطری انسان دانسته‏اند که حکومت را هم در برمی‏گیرد. هر چند نمی‏تواند پیدایش خلق و خوها و آداب را به طور کامل مولود و مخلوق نهادهای سیاسی و حاصل تدبیر حاکمان یک جامعه دانست، امّا از این نقش بنیادین غفلت هم نباید کرد.
تجربه طولانی تاریخی نیز گواه این حقیقت است که انواع حکومتها، چه لیبرال یا مکتبی یا هر نوع دیگر آن نتوانسته‏اند در قبالِ فرهنگ و اخلاق مردم، بی‏تفاوت بمانند.
ابن اثیر جزری در تصویری که از وضعیّت عمومی مسلمانان در عصر سه خلیفه اموی، ولیدبن عبدالملک، سلیمان‏بن عبدالملک و عمربن عبدالعزیز ارائه داده است، چنین می‏نویسد:
«و کان [ولید] صاحب بناء و اتخاذ المصانع و الضیاع و کان الناس یلتقون فی زمانه فیسأل بعضهم بعضا عن البنا، و کان سلیمان صاحب طعام و نکاح فکان الناس یسأل بعضهم بعضا عن النکاح و اطعام و کان عمربن عبدالعزیز صاحب عبادة و کان الناس یسأل بعضهم بعضا عن الخیر ما وردک اللیلة و کم تحفظ من القرآن و کم تصوم من الشهر؟.»1
ولید اهل ساخت و ساز بود و به کار اراضی و املاک می‏پرداخت، مردم به هنگام دیدار با هم، درباره وضعیّت ساختمانهای خود می‏پرسیدند. سلیمان به خوراک و مسائل زناشویی همت می‏گماشت. مردم نیز در زمان از زن و خوردنی می‏پرسیدند و عمربن عبدالعزیز، دلبسته طاعت و عبادت بود. (سخن روز) سؤال مردم از یکدیگر آن بود که توفیق عبادت دوشین به چد حد بود، قرآن را چه اندازه از بر کرده‏ای و چند روز از ماه را روزه‏گرفته‏ای؟
دلنشین‏تر از این، رهنمود امام علی علیه‏السلام است که می‏فرماید:
«الناس بامرائهم اشبه من آبائهم.»2
مردم به فرمانروایان خود ماننده‏ترند تا پدران خود.
بدیهی است نقش‏آفرینی اخلاقی فرهنگی دولتها و نظامها، به شاکله فرهنگی و همچنین برنامه‏ریزی و سیاست‏گذاری آنها نیز بستگی دارد و فاکتورهایی چون پویایی و پایایی نظامها هم در این امر، بی‏نقش نخواهد بود.
در این مقال، سخن از معدود حاکمیتهایی است که گرچه دولت مستعجل بوده‏اند، امّا خوش درخشیده و آثاری شگرف و در همان حال ماندگار برجای نهاده‏اند و زمامداری مولای تقواپیشگان در این میان سرآمد است. کندوکاو بیشتر به منظور درس‏آموزی و بهره‏گیری عملی و برداشتن گامهایی به جلو در جهت دستیابی به حقایق، بویژه در شرایط کنونی ضروری می‏نماید و این نوشته در پی تعقیب چند پرسش در همین زمینه است:
1 ـ مکانت و منزلت فرهنگ و اخلاق در حکومت امام چگونه بود؟
2 ـ هدفهای اخلاقی و تربیتی نظام علوی، و مشخصات چهره انسانی که امام تصویر می‏فرمود، چیست؟
3 ـ امیرمؤمنان در جهت تحقق این آرمان، از چه راهکارهایی سود می‏جست و چه شیوه‏هایی اتخاذ فرمود؟
4 ـ هدفمندی فرهنگی حکومت امام چه تأثیری بر دیگر شؤون سیاسی از قبیل روابط سیاسی، نظامی، اداری، و اقتصادی داشته است؟
5 ـ آیا امام در تحقق بخشیدن آرمانهای اخلاقی معنوی خود، توفیق یافت؟ اگر نه، دلیل ناکامی حضرتش چه بود؟
مکانت و منزلت آرمان‏های اخلاقی در حکومت امام علی علیه‏السلام
پاسخ این پرسش که رسالت حکومتها در زمینه تعالی اخلاقی و رشد معنوی مردمان چیست؟ به طور عمده در گرو جهان‏بینی، انسان‏شناسی و نظام ارزشی پذیرفته شده است. باید دید انسان در نظام هستی چگونه تعریف می‏شود و غایت وجودی و فلسفه حیات او چیست؟ بر این اساس، ارزش‏مداری و رسالت فرهنگی، اخلاقی در هر نظام سیاسی از باورهایاصولی و بنیادی آن، تفکیک نمی‏پذیرد.
افلاطون که در باب سیاست، ابتدا روی افراد و اشخاص تکیه نمی‏کرد و فقط هیأت اجتماعی را اصل می‏شمرد، بعدها در رساله‏ای به نام «نوامیس» از طریقه اشتراک عدول کرد و وظیفه اصلی دولت را تربیت و تعلیم دانست.3
در سالهای اولیه اقتدار مسیحیت، هر چند قدرت به دو شاخته مادی و معنوی تجزیه شد، امّا در اندیشه سیاسی این عصر، تعالی معنوی و گسترش اخلاق، جزء وظایف مذهب و روحانیون به حساب می‏آمد. اینان به مثابه ناخدایی به شمار می‏آمدند که باید کشتی را سالم به لنگرگاه می‏رساندند.
گسترش اندیشه ماکیاولیسم (1527-1469) اوج تفکّر مادی سیاسی، هرگونه رسالت معنوی و اخلاقی را از حکومت گرفت و حفظ قدرت، تنها وجهه همت حاکمان معرفی شد.4
هابز (Hobbes) فیلسوف انگلیسی که جمله معروف «انسان برای انسان، گرگ است»5 را بدو منتسب می‏دانند، بنیاد اخلاق را سودوزیان (مادی) می‏دانست و برای مدیریت، اصل لازم‏الاحترامی نمی‏شناخت و تنها به حفظ قدرت برای حکومت می‏اندیشید.6
در مکتب مارکسیسم نیز با توجّه به دیدگاهی که در باب حکومت و دولت دارد و نظر به نسبیت اخلاق در این مسلک، و فراتر از همه نگرش مادی صرف آن، سخن از هرگونه رسالت اخلاقی و معنوی بیهوده است.
می‏توان به جد ادعا نمود که صبغه اندیشه و عمل انسان معاصر، در شرق و غرب، ضدیّت یا بی‏مهری به آرمانهای اصیل انسان و غفلت از تعالی درونی و روحی آدمیان است و لوئیک بودن حکومتها و نظامها نمودار این وضعیّت می‏باشد. این در حالی است که خود نظامها از روند صعودی جنایت ناشی از تباهی درونی و بی‏اعتقادی و ابتذال فرهنگی رنج می‏برند، و اگر منصفانه بیندیشند سالم‏سازی روانی و بهداشت اخلاقی معنوی، جدای از جنبه‏های ملکوتی اخروی آن، کارآمدی دنیوی نیز دارد و می‏تواند به تأمین امنیّت اجتماعی، رعایت حقوق مردم و حکومت و وفای به تعهّدات و... نیز مدد رساند.
اکنون بنگریم مکانت و جایگاه آرمانهای اخلاقی و تربیت روحی مردم، در حکومت امام علی علیه‏السلام چگونه ارزیابیمی‏شود؟
سیاست از منظر امام، تنها متکفّل تنظیم و تنسیق روابط مادی مردم نیست و بازسازی معنوی و متعالی‏سازی آنان از جنبه‏های علمی، اخلاقی و رفتاری، در ردیف حقوق و مطالبات مسلّم شهروندان حکومت اسلامی قرار دارد:
«و امّا حقّکم علیّ فتوفیر فیئکم علیکم و تعلیمکم کیلا تجهلوا و تأدیبکم کیما تعلّموا.»7
و امّا حق شما بر عهده من آن است که داراییهای شما را در میانتان تقسیم کنم و شما را آموزش دهم که جاهل نمانید و آداب آموزم تا اخلاق و رفتار شایسته را فراگیرید.
ایجاد صلاحیتهای معنوی و برتر ساختن مناسبات درونی فرهنگی و اجتماعی مردمان در عهدنامه مالک‏اشتر، با عبارتی جامع و فراگیر یاد شده است که به رفع کاستیهای اخلاقی هم نظر دارد:
«... و استصلاح اهلها...»8
امام هدف اصلی قبول زمامداری خود را بازگرداندن نشانه‏هایی به جامعه معرفی می‏فرمود که مفهومی جز تحقق منویات اسلام در متن زندگی آدمیان نداشت و بازگشت آن به حاکمیّت فضیلتها بود.
اسوه ارزش‏مداران از این که مردمان عصر خویش را نسبت به آرمانهای اخلاقی، بی‏تفاوت و جامعه را در ورطه‏ای از ابتذال فرهنگی می‏یافت، سخت برمی‏آشفت و دردمندانه شکوه می‏نمود:
«ایِّا الناس! انّا قد اصبحنان فی دهر عنود و زمن کنود یعدّ فیه المحسن مسیئا و یزداد الظالم فیه عتوّا، لاننتفع بما علمنا و لا نسأل عمّا جهلنا و لانتخوّف قارعةً حتی تحلّ بنا.»9
مردم! ما در روزگاری بسر می‏بریم ستیزنده و ستمکار و زمانه‏ای ناسپاس که نیکودار در آن بدکردار به شمار آید و جفاپیشه در آن سرکشی افزاید، از آنچه دانستیم سود نمی‏بریم و آنچه را نمی‏دانیم نمی‏پرسیم و از بلای بزرگ نمی‏ترسیم، تا بر ما وارد شود.
با وجود این، او هرگز نومیدانه با فرهنگ زمانه خویش روبرو نمی‏گردد و رویکرد مشخص فرهنگی اخلاقی رهبری نظام را به صراحت بازمی‏گوید:
«.. لن یسرع احد قبلی الی دعوة حقّ و صلة رحم و عائدة کرم، فاسمعوا قولی و عوا منطقی.»10
هیچ کس پیشتازتر از من در پذیرش دعوت حق، پیوند با خویشان و به جای آوردن کرامتها نبوده است، پس گفتار مرا بشنوید و منطق مرا فراگیرید.
رویکرد نظام امام علی به اهداف و آرمانهای اخلاقی و پرورشی چنان بود که سرتاسر عرصه‏های فعالیت سیاسی و تماس با مردم را در برمی‏گرفت. میدان جهاد، دکة القضا و اجرای حدود، مسجد و نماز جمعه و جماعت، و خانه و کوچه و بازار همه بستر حکمت‏آموزی و بازسازی بود. پررنگ بودن این خط در میان خطوط چهره حکومت آن بزرگ را می‏توان از آغاز و انجام این دوره بروشنی بازیافت؛ زیرا نخستین خطبه حضرت پس از رسمیت یافتن خلافتش، از طرح ارزشهایی چون تههد و میثاق زمامدار، تقوا، عبرت‏گیری از گذشته، کنترل نفس و تقویت اراده انسانی، و لزوم اصلاح نفس، پیشی داشتن در فضیلت و نفی بی‏بندوباری حکایت دارد.11
در واپسین لحظات نیز که به وصیت می‏نشیند، به تقوا، سامان و نظم، رویگردانی از دنیای فریبنده، حق‏گویی، ستم‏سوزی، تکریم و تربیت کودکان بی‏سرپرست، قرآن محوری، اهتمام به اعمال عبادی، جمع‏گرایی و بالاخره اجتناب از رفتار خشونت‏آمیزی چون مثله کردنِ قاتِل سخن می‏گوید:
«ولایمثّل بالرجل، فانّی سمعت رسول‏اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله یقول: ایّاکم والمثلة ولو بالکلب العقور.»12
آن مرد (قاتلم) را مثله نکنید، زیرا از پیامبر شنیدم که می‏فرمود از مثله بپرهیزید حتی اگر نسبت به سگ آزارنده باشد.
بدین‏ترتیب، مکانت ترویج فضیلتهای انسانی و پرورش خلقیات رحمانی در صدر جدول فعالیتهای سیاسی امام قرار می‏گیرد و رسیدن به اهداف انسانی و فرهنگی مهمترین هدفها به شمار می‏آید.
سیمای انسان آرمانی و آرمان‏شهر امام
شناخت انسان و جامعه نمونه در مکتب رهبران دینی، نیازمند آگاهی از نوع نگرش آنان به جهان، انسان و هدف آفرینش است. از این منظر، اوج قله تکامل ارزشی انسان که آگاهانه و آزادانه به آن دست یابد در گرو احیای استعدادهای فطری است که شکفتن آنها، هدف بعثت و جزء مطالبات پیامبران و رهبران دینی از مردم است و امام خود بدان تصریح فرموده است: «لیستأدوهم میثاق فطرته.»13این شکوفایی در حقیقت، فاصله میان انسان، آنچنان که هست با آنچه باید باشد را نزدیک می‏سازد.
در این جا به یادکرد چند علامت که سیمای انسان آرمانی از منظر امام را مشخصتر می‏سازد، بسنده می‏کنیم:
ـ عبودیت و خدامداری؛
ـ معرفت و بصیرت؛
ـ آزادگی و وارستگی؛
ـ سلامت روانی و تعادل قوا؛
ـ جامعیت؛
پویایی مثبت.
عبودت و خدامداری
عبودیت در اصل، خضوع و تذلّل است.14 عبادت هم به معنای پرستش‏آگاهانه و هم اطاعت محض از مبدأ هستی و انجام هر کار مفیدی است که با انگیزه پاک خدایی همراه باشد.15
عبادت که فلسفه زندگی16، نردبان قرب، مایه تعالی روان، ورزش نیروی ملکوتی و ترانه عاشقانه قمریان حریم یار است، ویژگی برتر و مدال انسان آرمانی حکومت دینی تلقی می‏گردد و همان‏گونه که قرآن کریم یادآور شده است، استخلاف و تمکین در زمین، یعنی قدرت و حاکمیّت مقدمه عبادت است:
«یعیدوننی لایشرکون بی‏شیئا» (نور /55)
در همین راستا امام انگیزه حکومت‏داری را «ما اخذ اللّه‏ علی العلماء» تعهّد دینی و خدامحوری توصیف می‏فرماید:17
این آغاز انجامی دارد که عبارت از امنیّت یافتن بندگان و بسترسازی برای عبادت می‏باشد:
«فیأمن المظلومون من عبادت.»18
وصف عبودیّت، شکوفایی فطرت عشق و پرستش است. این ویژگی است که آدمی را از لاک طبیعت خویش به درمی‏آورد و از گل و لای طبیعت می‏رهاند تا سر در خط فرمانِ حقیقتِ مطلق گذارد و بدان مباهات کند و عزّت خویش را در آن بداند:
«الهی کفی بی عزّا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربّا.»19
امام به پیروی از کتاب الهی که از وصف عبودیت برای رسول خویش، حتی برتر از رسالت وی یاد می‏کند،20 این ویژگی را بر امارت خویش نیز مقدم می‏دارد،21 همان‏گونه که از درس آموختگان مکتب خود، با همین عنوان یادمی‏کند؛ آن جا که به مردم مصر می‏نویسد:
«امّا بعد، فقد بعثت الیکم عبدا من عباد اللّه‏ لاینام ایّام الخوف...»22
علی علیه‏السلام انسانها را با چنان کمالاتی می‏خواست که خود در اوج آن کمالات بود. او مؤلفه‏های عبودیت خویش را برای خدا چنین وصف فرمود:
«و انّی لمن قوم لاتأخذهم فی اللّه‏ لومة لائم، سیماهم سیما الصدّیقین و کلامهم کلام الابرار، عمّار اللیل و منار النهار، متمسّکون بحبل القرآن یحیون سنن اللّه‏ و سنن رسوله و لایستکبرون ولایعلون، ولایغلّون ولایفیدُون. قلوبهم فی الجنان و اجسادهم فی العمل.»23
من از مردمی هستم که در راه خدا توبیخ سرزنشگران، آنان را بازنمی‏دارد. نشانه آنان، نشانه راستگویان است و سخنشان سخن نیکوکاران. آبادکنندگان شب و راهنمایان روزند. به ریسمان قرآن چنگ می‏آویزند، سنتهای خدا و رسولش را زنده می‏دارند و به اجرا درمی‏آورند. گردنکش، برتری‏طلب، افراطی و تبهکار نمی‏باشند. دلهای آنان در بهشت و بدنهاشان سرگرم تلاش است.
عبودیت در توصیف امیرمؤمنان، اباحیگری، تساهل، تبهکاری، گردن‏فرازی و روحیه استکباری را برنمی‏تابد و در ماهیت، با این موارد در ستیز است؛ هر چند تفسیر جناح مقابل امام، با همه این آفتها در عمل، دمساز و همساز بود.
معرفت و بصیرت
حکمت و معرفت، گمشده دیگری است که فطرت آدمی آن را طالب است و مؤمن در پی آن، حرکت می‏کند24 مهم این است که خواست فطرت بدرستی هدایت شود و به علم نافع رسد.
«و وقفوا اسماعهم علی العلم النافع لهم.»25
گوش‏هاشان را به دانشی که آنان را سودمند افتد بدارند.
در این‏باره که علوم را بر چه اساس باید طبقه‏بندی نمود و کدامین معرفت در صدر جدول دانشها قرار دارد، اختلاف‏نظر وجود دارد.
امّا دانشی که امیرمؤمنان بر آموختن آن اصرار می‏ورزد، چراغی است که نخست رهروان در پرتو روشنایی آن ابتدا اعماق وجود خویش را بنگرند و در خود حضور یابند و پس از آن به ارزیابی نیروها وشناخت مقدار و منزلت وجودی خویش نایل آیند.
حال اگر انسان از چنان‏شناختی بی‏بهره باشد، هر معرفت دیگر برایش سودی نخواهد داشت:
«و کفی بالمرء جهلاً ان لایعرف قدره.»26
و در نادانی مرد همین بس که نداند چه کس است.
خودآگاهی موردنظر به مثابه شناختن حقیقت وجود خویش و آیه بودن و تجلی اسماء و صفات حق بودن است، که توجّه به کرامّت نفس ملکوتی و کلید فتح باب فضایل اخلاقی خواهد بود. پلیدیها را از آن رو به ساحت نفس ملکوتی ربّانی راهی نیست که با شأن و منزلتش مغایرت دارد:
«العارفٌ من عرف نفسه فاعتقها و نزّهها عن کل ما یبعدها و یوبقها.»27
و ثانیا نگرشی به مجموعه هستی است، از عرصه عالم محسوسات می‏گذرد، دیواره طبیعت را درهم می‏ریزد، هندسه کلی عالم را می‏شناسد و محسوس را به معقول، و شهادت را به غیب پیوند می‏زند و تا عمق حیات ابدی پیش می‏رود و به باطن عالم می‏نگرد:
«و انّما الدّنیا منتهی بصر الاعمی... و البصیر ینفذها بصره و یعلم انّ الدار ورائها...»28
همانا دنیا نهایت دیدگاه کسی است که دیده‏اش کور است... و آن که بیناست نگاهش از دنیا می‏گذرد و می‏داند که از پس آن، خانه آخرت است.
این نگاه که هم از سطح و هم عمقی وسیع برخوردار است، نظام ارزشی را می‏تواند دگرگون کند و لذتها و حتی ذائقه‏ها را نو کند.»29
حضرت در جای دیگر، چهره اهل بصیرت را چنین ترسیم می‏فرماید:
«فکانّما قطعوا الدنیا الی الآخرة و هم فیها، فیشاهدوا ما وراء ذلک، فکانّما اطّلعوا غیوب اهل البرزخ فی طول الاقامة فیها و حقّقت القیامة علیهم عداتها، فکشفوا غطاء ذلک لاهل الدنیا حتی کانّهم یرون ما لایری النّاس، و یسمعون ما لایسمعون.»30
گویی دنیا را سپری کرده به آخرت درآمده و آنچه از پس دنیاست دیده‏اند و بر نهان برزخیان آگاهند که چه مدت در آن به سر می‏برند و قیامت وعده‏هایش را برای آنان محقق داشته و آنان برای مردم دنیا پرده از آن برداشته‏اند. گویی می‏بینند آن رکه مردم نمی‏بینند و می‏شنوند آن را که مردم نمی‏شنوند.
ثالثا دانشی که انسان کامل را با آن وصف می‏کند، از مرتبه علم حصولی که دانش مدرسه از طریق کتاب و در محضر استاد فن است، به مرتبه علم شهودی که علم جان از طریق عمل و مطالعه کتاب درون و ریاضت نفس با کسب فیض از محضر مرشد کامل (عالم ربانی) ارتقا می‏یابد:
«قد خلع سرابیل الشهوات و تخلّی من الهوم الاّ همّا واحدا انفرد به فخرج من صفة العمی و مشارکة اهل الهوای، و صار من مفاتیح ابواب الهدی و مغالیق ابواب الردی. قد ابصر طریقه و مسلک سبیله.»31
جامه آرزوهای دنیاوی بیرون کرده، دل از همه چیز پرداخته و به یک چیز روی آورده، از کوردلال به شمار نِه و پیروان هوی را شریک و یار نمی‏باشد. کلید درهای هدایت و قفل درهای هلاکت گردید، راه خود راب ه چشم دل دیده و آن را که خاص اوست رفته است...
و در این سلوک روحانی سرانجام به سرچشمه یقین راه می‏یابد آن هم نه یقینی که محصول برهان و دلیل منطقی، بلکه محصول رؤیت و مشاهده حاق واقع است:
«فهو من الیقین علی مثل ضوء الشمس.»32
مرتبه یقین او همانند کسی است که روشنایی آفتاب را دریافته است.
نیز در حکمت 147 در وصف عالمان ربانی می‏فرماید:
«.. هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة و باشروا روح الیقین و استلانوا بما استوعره المترفون.»
دانش نور حقیقت‏بینی را بر آنان تافته و آنان روح یقین را دریافته و آنچه را نازپروردگان دشوار دیده‏اند آسان پذیرفته‏اند.
با چنین معرفت و بصیرتی هم راه شناخته می‏شود و هم راهزن. هم افراد و هم تفریط، هم مصلحت و هم مفسده، هم دوست و هم دشمن و بدین‏گونه انسان آرمانی، برخوردار از علم هدایت و مفسّر کتابالهی خواهد شد:
«بهم علم الکتاب و به علموا.»33
و خدا با او سخن خواهد گفت.
«و ما برح للّه‏ عزّت آلائه فی البرهة بعد البرهة، و فی ازمان التفترات، عبادنا جاهم فی فکرهم و کلّمهم فی ذات عقولهم،فاستصبحوا بنور یقظة فی الابصار و الاسماع...»34
و همواره خدا را که بخششهای او بی‏شمار است و نعمتهایش بسیار، در پاره‏ای از روزگار پس از پاره‏ای دیگر و در دوران فترت، بندگانی است که از راه اندیشه با آنان، در راز است و از طریق خرد، دمساز و آنان چراغ هدایت را برافروختند به نور بیداری در دیده‏ها و گوشها.
مشخصه بارز در جامعه آرمانی امام، حکمت و بصیرت است. پاره‏ای از مشخصات فرهنگی جامعه مطلوب که در سایه دولت کریمه مهدی (عج) و در حقیقت، دولت نمونه اهل بیت محقق خواهد گردید، در کلمات مولی ذکر شده که به قسمتی از آنها اشاره می‏کنیم:
«.. الا و إنّ من ادرکها منّا یسری فیها بسراج منیر و یحذوفیها علی مثال الصالحین لیحلّ فیها ربقا و یعتق فیها رقّا و یصدع شعبا و یشعب صدعا.»35
هر که از ما آن را دریابد با چراغی روشن در آن راه رود و برجای پای صالحان گام نهد تا بند از گردنها بگشاید و از بندگی آزاد نماید؛ جمع گمراهان را پراکنده گرداند و پریشانی مؤمنان را به جمعیّت کشاند...
در تصویرسازی این نظام، ویژگیهای ذیل را می‏توان ملاحظه کرد:
ـ گشوده شدن بند اسارت جهل و زنجیرهای مرئی و نامرئی: «ویعتق رقّا».
ـ بازگرفتن ابتکار عمل و قدرت برنامه‏ریزی از باندهای تولید اندیشه انحرافی: «و یصدع عنها شعبا».
ـ صیقل شدن قلوب و پاکسازی باطل آدمیان و گسترش ظرفیت درونی برای تحمل بار سنگین حکومت دینی با همه ابعاد و زوایای آن و پذیرا شدن امر اهل بیت که صعب و مستَصعب است.
ـ شفافیت نگاهها و جلای دیده‏ها از رهگذر تفسیر و پرده‏برداری از مقاصد و معانی گوشنواز قرآن:
«وتحلّی بالتنزیل ابصارهم و یرمی بالتفسیر مسامعهم.»
و دیده هاشان به تفسیر قرآن که شنوند، چنان که باید روشن شود.
ـ و بالاخره نوشیدن پیوسته از جام حکمت ربانی و سرمست شدن از شهد جان‏گزای آن «ویغبقون کأس الحکمة بعد الصبوح.»36
بام و شام، جام‏های حکمت نوشند.
آزادگی و وارستگی
با توجّه به پیشینه‏ای که مسأله آزادی در اندیشه غربیها دارد، آنان از این واژه غالبا رهایی فرد از همه قیدها و از آن جمله الزامات دینی و اخلاقی و برآروده ساختن امیال و غرائز وی را قصد می‏کنند. مکتبهای ماده‏گرا که انسان را محور وجود خود او می‏دانند و فراتر از آن هدف و محوری نمی‏شناسند، از آزادی هم تعریفهایی متناسب با همین اندیشه ارائه می‏دهند.
در مکتب دین، مبنای آزادی نه وجود تمایلات طبیعی و خواستهای حیوانی، بلکه فطرت حق جوی آدمی است که باید راه به مقصد برد و استعدادهای اصیل او شکفتن آغازد و از آن جا که نهال وجود بشر برای گلخانه طبیعت آفریده نشده است باید موانع برسرآوردن از این مکان را از پیش پای خود بردارد و موجودی که عرشی است در تعلّق خاکی نفس در بند و گرفتار نماند.
تو را ز کنگره عرش می‏دهند صفیر     به حیرتم که در این خاکدان چه افتاده است
با توجّه به این اصل، وارستن از هر قیدی ضروری است، مگر تعلق به اصل مقصد و وابستگی به طریقی که بدان منتهی می‏شود: (صراط مستقیم).
همان‏گونه که استاد مطهری یادآور شده‏اند، این تعلق نه تنها بازدارنده نیست، ضروری نیز هستد و اصلاً تعلق به کمال مطلق، تعبیری دیگر از کمال‏طلبی و عین رهایی از محدودیت است، امّا بی‏راهه و کژراه به مقصد کمال منتهی نمی‏گردد.37
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد     که بستگان کمند تو رستگارانند
تقابل بین این آزادی و آزادی لذت نیز از همین رهگذر مشخص می‏گردد. در فرهنگ دین، ایمان به خدا قبل از کفر به طاغوت که هر شی‏ء و شخصی غیر اوست، محقق نمی‏شود و در حقیقت توحید اسلام مرکب از دو عنصر نفی و اثبات است. بر این اساس، تعلق و محبت به هر چه جز اوست، رهزن است، همان گونه که تعلق به خود طبیعی و اسیر مطامع و شهوات بودن، رهزن تلقی می‏شود.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود     ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
امیر مؤمنان در پی انسانی است که از تعلق دو جهان آزاد و تنها به ماه رخساری تعلق یابد که با مهر او هیچ غمی را اثری بر دل نماند.تو گویی علی علیه‏السلام در پهندشت عظیم تاریخ، بانک برآورده است که:
«الاحر یدع هذه اللماظة لاهلها...»38
آیا آزاده‏ای هست که این نیم‏خورده را به اهلش واگذارد.
سپس دلیل و منطق این رهایی را که در حقیقت فلسفه آزادی است بیان می‏دارد:
«انه لیس لأنفسکم ثمن الاّ الجنّة ولا تبیعوها الاّ بها.»
جانهاتان را جز بهشت بهایی نیست، خود را جز در قبال آن مفروشید.
این منطق است که ریشه بردگی اجتماعی ـ سیاسی را هم می‏خشکاند؛ کافی است درست آن را تفهیم کنند: «ولاتکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه‏ حرّا.»39
وقتی آدمی خویشتن را با فدیه و کفاره اعمال گذشته که ریاضت نفس است از چنگال خصم درون رهانید: «واسرتهم ففدوا انفسهم منها.»40، دیگر دست و پنجه نرم کردن با خصم برونی بی‏مؤون است، درست به عکس دنیاطلبان و بندگان زرخرید شهوت، قبلاً به اسارت دشمن بیرونی هم درآمده‏اند: «و لااحرار صدق عند اللقاء».41
شما آزادگان راستین به هنگام دیدار با دشمن نمی‏باشید.
و گرنه آزاده سختی و آسانی نمی‏شناسد و از پیش موضع خویش را در برابر ناملایمات مشخص کرده است:
«الحر حرّودن مسّه الضرّ.»42
آزاده، آزاده است گرچه آسیب بیند.
بر این اساس، امام می‏کوشد جامعه اسلامی را به سمت و سوی آزادی بکشاند، امّا آزادی درونی، عرفانی و معنوی که تضمین‏کننده آزادیهای اجتماعی نیز خواهد بود.
سلامت روانی یا تعادل درونی
امیرمؤمنان بر عدالت در عرصه زندگی فردی و شخصی به عنوان شاخص برجسته کمال تأکید می‏نماید. از نگاه امام، عدالت را باید از درون آدمیان آغاز نمود، همان‏گونه که طغیان اجتماعی سرمنشأ طغیان درونی دارد. میان تعادل و سلامت فرد و جامعه نوعی رابطه دوسویه برقرار است و هر کدام، دیگری را تحت تأثیر قرار می‏دهد. استواری قسط در جامعه از سوی حاکمان، دلها را هم به سمت رعایت حقوق اجتماعی سوق می‏دهد و حتی در رابطه با خویشتن، تنظیم می‏کند و گویا کلامحضرت فاطمه در خطبه معروفشان به همین نکته اشاره دارد:
«والعدل تنسیقا للقلوب.»
ممکن است خواص که از روح طمع و خصلت آزمندی برخوردارند، به تحقق عدالت اجتماعی تن ندهند و با استفاده از اهرمهایی باج‏خواهی کنند، امّا اینان نیز نباید از یاد برند که روح فرد و جامعه را تنها عدالت است که آرام می‏سازد. ظلم و جور کوره‏راهی است که حتی فزون‏طلب را هم راضی نمی‏کند. وقتی حریم شکسته شد، دیگر مرزی باقی نخواهد ماند که پاسداشت آن ضروری بنماید و اندام آماس کرده مستکبر حریص در آن بگنجد:
«و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق.»43
از سوی دیگر، مصلحان و جامعه‏سازان اگر فاقد سامانی درونی باشند چگونه قادر خواهند بود کاسیتها و بیماریهای جمعی را علاج کنند؛ از این‏رو، امام، ضرورت عدالت درونی و اخلاقی را برای رهبران و زمامداران، ضروری می‏بیننند:
«...قد الزم نفسه العدل فکان اول عدله نفی الهدی عن نفسه.»44
عدالت را بر خویشتن لازم ساخته و مصدر و مبنای عدالتش زدودن هوی از نفس است.
سلامت و تعادل درونی در نگاه طبیب حاذق جامعه بشری، به مراتب مهمتر از سلامت جسمی است، همان‏گونه که بیماریهای روحی را خطرناک‏تر می‏بیند: «و اشدّ من مرض البدن مرض القلب.»45
در خطبه 213 که ترسیمی زیبا از چهره نورانی انسان کامل است پس از برشمردن اوصافی از شاخصهای کمال انسانی که مربوط به جنبه‏های معرفتی، اخلاقی و عملی است، متذکر می‏شود:
«فطوبی لذی قلب سلیم، اطاع من یهدیه و تجنّب من یردیه.»
خوشا حال صاحبِ دل سالم که راهنمایش، پیروی و از آن که به تباهی می‏کشدش، دوری گزیند.
جامعیت
انسانی متعالی در مکتب امام، موجودی ناقص و تک‏ساختی و به گفته مولوی، همانند حکایت «فیل در تاریکی» نیست که هر کس بُعدی از ابعاد آن را دریافته باشد:
همچنین هر کس به جزئی می‏رسید فهم آن می‏کرد هر جا می‏تنید46 بلکه انسانی است برخوردار از روحمتعالی و جسم سالم، معرفتی عمیق، اراده‏ای نیرومند، غرایزی تعدیل شده با ملکات و فضایل رشد یافته، در میدان جهادِ نفس، تواضع، انعطاف و ترحم همراه با صلابت، که دستی بر قرآن و دستی به شمشیر دارد. نگاهی به بیرون و تأمّلی در درون و مشغول به آخرت بی‏آن که از دنیا غافل شود. در سیمای نورانی علی علیه‏السلام هم این فضایل یکجا جمع شده بود که به گفته صفی‏الدّین اردبیلی:
جمعت فی صفاتک الاضداد     و لهذا غزّت لک الانداد
آفتاب عالمتاب وجود او بود که تک‏بُعدی شدن شخصیت درآموزان را برنمی‏تابد و از افراط و تفریط‏ها به اعتدال فرامی‏خواند، این تصویر جامع را از مواردی، چون خطبه 85 می‏توان بخوبی استنتاج و استنباط نمود.
بیانی دیگر از آن حضرت در این مقوله، توصیف و تمجید یک برادر دینی است که گویا عثمان‏بن مظعون یا ابوذر غفاری یا مقداد می‏باشد:
برازندگیهای این برادر، آن بود که دنیا در نظر وی حقیر بود و شکمش بر او سلطه نمی‏یافت، نه اهل اشتهای بیجا و نه شکمباره بود. اندک ولی کارساز و کوبنده سخن می‏گفت. ظاهرا ناتوان دیده می‏شد، امّا اگر وظیفه اقتضا می‏نمود چونان شیری خشمناک و ماری پرزهر بود. عنان سکوت، از کف نمی‏داد و شکوه بیجا و رازگویی بی‏مورد نمی‏کرد. به شنیدن مایلتر بود تا به گفتن و بر سر دوراهی‏ها به آن می‏اندیشید که از خواهش و تمنّای نفس دورتر باشد.47
پویایی مثبت
انسان آرمانی امام، چون خود آن حضرت فعال، تأثیرگذار، رقابت‏گر و مصلح است.
پویایی و بیقراری انسان آرمانی امام اولاً در جهت ساختن فردا و فرجام خویشتن است: «العمل العمل ثم النهایة النهایة.»48
ثانیا برای حل مشکل دیگران و رفع نیازهای آنان: بکوشند حتی اگر درخواست‏کنندگان در خوابند:
«و یذبحوا فی حاجة من هو نائم.»49
ثالثا در دفاع از حقوق شخصی، مصالح جمعی و جلب منافع ملی خویش جدّی و مصمم باشد:
«.. ولایمنع الضیم الذلیل و لایدرک الحقّ الا بالجدّ.»50ترسو و ذیل قادر به دفع ظلم و ستم نیست و حق جز در سایه تلاش وکوشش به کف نمی‏آید.
تقوای دینی نه ترمز راه این انسان که مراقبت و کنترل در حرکت است51، و آخرت‏گرای نیز هرگز مانع آبادگری و رونق زندگی مادی و اجتماعی نمی‏گردد.
او به صراحت همانندی زهد و تقوای اسلامی را با رهبانیت مسیحی را رد می‏کند و در وصف متقین ضمن نامه‏ای به محمدبن ابی‏بکر می‏نویسد:
«فشارکوا اهل الدنیا فی دنیاهم و لم یشارکهم اهل الدنیا فی آخرتهم.»52
آنان با دنیاگرایان در دنیاشان سهمیند، بی‏آن که اهل دنیا در آخرت با آنان شریک شوند.
اگر از دنیا مذمت می‏فرمود، می‏خواست تا سکرات نعمت که بدتر از مستی شراب، انسان را به طغیان و عصیان وامی‏داشت، به هشیاری، گراید تا رنگ و بوی فضیلتها را از یاد نبرد و گرنه امام خود در متن زندگی و اصلاح دنیای مردم قرار گرفته بود. داستان آخرت‏بینی در مکتب امام علی علیه‏السلام همان چشم دوختن به قطار شتر به جای پشم و پشکل است که هر کس صاحب قطارند، پشم و پشکل را هم از کف نمی‏دهد، ولی عکس آن صادق نیست:
پشم بگزینی شتر نبود ترا     ور بود اشتر، چه قسمت پشم را53
اقدامات و راهکارها
ایمان به اهداف متعالی، خود عالیترین پشتوانه رهبران ارزش‏گرا و بهترین رضایت می‏باشد، و چنانچه عوامل بیرونی مدد کند و شرایط بر وفق مراد باشد، دستیابی به هدف میسّر خواهد شد.
اسناد برجای مانده از دوران خلافت امام علیه‏السلام گواه این حقیقت است که حضرتش تا حدی که مجال عذر و بهانه را از جامعه بگیرد، پیش رفته است. خود در این زمینه فرموده است:
«اعذروا من لاحجّة لکم علیه و انا هو.»54
کسی را که شما علیه او حجّت ندارید معذور بدارید و آن کس منم.
و کارنامه حکومت خویش را از این زاویه چنین می‏گشاید:
«الم اعمل فیکم بالثقل الاکبر... و فرشتکم المعروف من قولی و فعلی و أریتکم کرائم الاخلاق من نفسی.»55
آیا در بین شما بر طبق امانت بزرگ (قرآن) رفتار نکردم؟... با گفتار و رفتار خویش معروف را در میانتان نگسترانیدم و اخلاق کریمه را با رفتار و منش خود نشانتان ندادم؟
و در جای دیگر می‏فرماید:
«قد دارستکم الکتاب و فاتحتکم الحجاج و عرّفتکم ما انکرتم و سوّغتکم ما بحجتم، لوکان الاعمی یلحظ او النائم یستیقظ.»56
من کتاب خدا را به شما آموختم و باب حجت را بر رختان گشودم و آنچه نمی‏شناختید به شما شناساندم و شربتی را که از دهن می‏افکندید، جرعه‏جرعه به کامتان ریختم. ای کاش کور بینا می‏شد و به خواب رفته بیدار می‏گردید.
آن گاه به مقایشه میان دو نوع «حکومت ارزش‏گرای خویش با فرصت‏طلبان شام» می‏پردازد:
«واقرب بقوم من الجهل باللّه‏ قائدهم معاویة و مؤدّبهم ابن النابغة.»57
به خدا تقرب جوی (پناه بر) از جهل مردمی که پیشوای آنان معاویه و مربّی آنان عمروعاص است.
آنچه یاد شد، بازگوکننده اجمالی اهتمام امام به فرهنگ و بهسازی اخلاق جامعه بود و تفصیل آن در این مختصر نمی‏گنجد، با این حال، می‏توان فهرست‏وار برخی از کوششهای امام را ارائه کرد:
برخی از روش‏هایی که امام از آن سود جسته است، عبارتند از: روش عقلانی تجربی، تقویت گرایشهای جامعه به مبدأ و معاد، تربیت الگویی، روش تکریم، تفکیک میان ملکات اخلاقی و بایدهای رفتاری، تشویق نیکیها و برتر نهادن فضیلتها، گذشت و محبت، موعظه و تذکار، تنبیه و مجازات و بالاخره اقدام در جهت اصلاح محیط.
روش عقلانی، تجربی
همان گونه که در روان‏شناسی اجتماعی توصیه می‏شود، اطلارسانی و بهبودبخشی به وضعیّت ذهنی متربّی بدین منظور است که قدرت تصمیم‏گیری پیدا کند، بدان‏سان که در دوران مدرسه اعمال می‏گردد.
در فرهنگ اسلامی، معرفت صحیح، زیرساز عمل و رفتار مطلوب آدمی است؛ هر چند سبب تام تلقی نمی‏گردد.
پیشوای مؤمنان، به رغم نامساعد بودن فضای فرهنگی سیاسی، کوشید تا سطح شناخت توده‏ها را افزایش یابد.پاره‏ای از اقدامات حضرتش در این مسیر، بدین‏قرار بود:
الف ـ ترغیب و تشویق به فراگیری و معرفت‏آموزی.
او هم از آفت رکود و عقبگرد زمانه‏اش در ناحیه علمی شکوه و انتقاد می‏فرمود: «ولا تنتفع بما علمنا و لافسأل عما جهلنا.»58
هم سفره علوم و معارف بیکران خویش را در حد ظرفیتها می‏گستراند. علاوه بر آن که مدام بر پرسش‏گری ترغیب می‏کرد و ندای سلونی قبل ان تفقدونی»59 سر می‏داد.
امام علی علیه‏السلام درباره قدرشناسی از عالمانِ وارسته، آداب تعلیم و تعلّم، ادب پرسش، کنار نهادن حیا در طلب علم، به نطق درآوردن قرآن، تطبیق سنّت با قرآن، و معیارشناسی حق و باطل رهنمودهایی گرانسنگ دارد. و این همه را سهمی در به کارگیری استعدادها و هدایت آنها در جهت متعالی‏سازی روحیات مردمان است.
ب ـ آموزش، تبیین و تحلیل معارف دینی و بویژه تعیین مرزهای حق و باطل.
تعداد 239 خطبه، 79 نامه و 472 حکمت را که جزئی از کلِّ رهنمودهای ارزنده امام علی است می‏توان گواه، این حقیقت یافت. علاوه بر آنچه مستدرک‏نویسان گردآورده یا مؤلفان کتابهای روایی عرضه داشته‏اند. نمونه ذیل از این گونه است:
دخلت علی امیرالمؤمنین و هو یجود بنفسه لما ضربه ابن‏ملجم فجزعک لذلک. قال: اتجزع؟ قلت: کیف لا اجزع و انا اراک علی حالک هذه. فقال: الا اعلمک خصال اربع ان انت حفظتهن نِلت بهن النجاة و ان ضیعهَن فاتک الداران، یا بنی: لاغنی اکبر من العقل، و لافقر مثل الجهل، ولا وحشة اشد من العجب، ولاعیش الذّمن حسن الخلق.»60
«بر امیرمؤمنان در حالت احتضار وارد شدم، با دیدن صحنه فریاد برآوردم.
فرمود: بیتابی می‏کنی؟
گفتم: چگونه قرار گیرم که شما را بدین حال می‏نگرم.
فرمود: مایل نیستی تو را به چهار خصلت یاد دهم که اگر این صفات را دارا باشی به نجات و رستگاری می‏رسی و اگر از کف دادی، دنیا و آخرت تو از دست رفته است؟ فرزندم هیچ غنا و بی‏نیازی که از عقل برترباشد، نیست، تهیدستی چون فقر، وحشتی سخت‏تر از عجب و زیستی گواراتر از خلق خوش وجود ندارد.
ج ـ فرصت دادن برای تجربه کردن
در فضایی که نیازمند تجربه بیشتر برای تصمیمگیری بود، هنگامی که صداقت می‏یافت، فرصت کافی می‏داد تا فرد به حقیقت دست یابد. نمونه تاریخی ذیل سند گویای این امر است:
در حالی که سپاه کوفه برای نبرد صفین آماده می‏شد و اکثریّت مردم دعوت امام را لبیک گفته بودند، یاران ابن مسعود ـ که عبیده سلمانی در میانشان بود و نامش را در زمره کارگزاران حکومت امام نیز آورده‏اند ـ در حقانیت نبرد با معاویه تردید نمودند، امّا پیشنهاد آنان این بود که ما با شما از کوفه خارج شده، امّا به درون لشکرگاهتان نمی‏آییم تا فرجام کار شما و شامیان را نظاره‏گر باشیم و بر هر گروهی که مرتکب حرام شده و در حق دیگری ستم روا داشت، بشوریم.
امام فرمود:
«مرحبا و اهلاً، هذا هو الفقه فیالدّین و العلم بالسنّة. من لم یرض بهذا فهو جائر خائن».
خوشا حالتان. این همان دین‏شناسی و آگاهی بر سنّت است. هر کس بدان خشنود نگردد، ستمگر و خیانت‏پیشه است.
جمع مزبور پس از آن که دو سپاه در برابر هم اردو زدند بارها میان آن دو به رفت و آمد و تحقیق پرداخت و دریافت که معاویه در اصرار بر جنگ، هیچ استدلال شنیدنی ندارد و بدین‏گونه امام در منطق بر معاویه چیرگی یافت. سرانجام عبیده سلمانی به جمع مدافعان امام پیوست، چنان که پس از آن در نهروان نیز شرکت جست.61
د ـ ایجاد تغییر در باورها
گذشته از سیره عملی آن بزرگوار که برخی از رفتارها را به محاکمه می‏کشید، در بیان نیز به تصحیح اغلاط و اصلاح باورها می‏پرداخت. به عنوان نمونه، به یکی از یاران خود نسبت به پندار غلط وی در مورد مفهوم استغفار خرده می‏گیرد،62 یا مردی که دنیا را در محضرش مذمت می‏کند، بر ناپختگی اندیشه‏اش نکوهش می‏کند و سپس به تبیین صحیح موضع خویش در آن مسأله می‏پردازد.63 هنگام حرکت به سمت نهروان، اظهاران خرافی مردی را که به دلیل محاسبات نجومی خروج یاران را در آن روز، بدشگون می‏خواند، سخت درهم می‏کوبد، و پذیرش سخنان به اصطلاح علمی او را مستلزم تکذیب قرآن کریم می‏داند.64
موارد یاد شده نمونه‏هایی از کوششهای علمی، آموزشی امام برای ارتقای سطح فرهنگ، معرفت و ارزش‏مداری فرد و جامعه تحت زعامت حضرتش بود که باجمال تقدیم گردید.
پرورش روح تعلّق به مبدأ و غایت جهان
ایمان به خدا و یقین به معاد گذشته از نقش محوری معرفتی، کلید حل مشکلات اجتماعی و ناهنجاریهای حیات بشر نیز محسوب می‏گردد.
طغیانها ناشی از بزرگ شمردن خود، طبیعی و مولود فراموشی از خویشتن فطری و انقطاع از موطن اصلی، و در یک کلام، خودفراموشی برخاسته از خدافراموشی است:
«نسوا اللّه‏ فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون»(حشر/19)
برخی از فیلسوفان مادی در کارآمدی ایمان مذهبی و نقش بنیادی آن در پایان دادن به مشکلات اخلاقی خدشه کرده‏اند. راسل با طرح این پرسش که آیا افراد ملحد برای جلوگیری از جنگ (جهانی) تلاش کرده‏اند یا ملحدان در اثر آن از کار برکنار شده‏اند، می‏گوید:
«گروهی از خردمندان خیال می‏کنند ایمان به مسیحیت ممکن است از وقوع جنگ جلوگیری نماید. این افراد قادر نیستند که از تاریخ درس بگیرند.»
او همچنین می‏گوید:
«ایمان، امروز به مراتب بیشتر از گذشته است، امّا در واقع در سلسله عللی که موجب چنین وضع مخاطره‏آمیزی شده است، اصولاً ربطی به عقاید مذهبی نداشته، بلکه معلول بر علت، تفوق پیدا کرده است.»65
چنان که از متون دینی ما برمی‏آید، مؤمن با حفظ ایمان و لوازم آن مرتکب جرم نمی‏گردد.66 گرچه مدعیان ایمان و تقوا ممکن است به جنایت آلوده شوند، خواه نام مسلمان بر خود نهند یا مسیحی و... البتّه مؤمنان راستین به حکم ضرورت و به منظور مقابله با فتنه و از بیخ و بن کندن شجره فتنه، دست به سلاح می‏برند، امّا بی‏شک این عمل نه تنها مذموم نیست، بلکه پسندیده و در مسیر رشد آدمی است.
امام علی علیه‏السلام در اوج ایمان خود شاهد گویایی بر این حقیقت است. او حتی اقانیم سبعه را در قبال ستاندن پوسته جوی از دهان مورچه‏ای نمی‏پذیرد و در حالی که کلید خزاین انبوهی از ثروتهای عمومی را در دست دارد و به پشیزی از آنها رغبت نمی‏کند و راز این بی‏مهری را در گرو عشقی برتر می‏شناسد که:
هر که را جامه ز عشقی چاک شد     او ز حرض و عیب کلی پاک شد
و به تعبیر خود حضرت: «عظم الخالف فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم.»67
این صبغه پرورشی است که روح را از همه تعلقها آزاد می‏سازد و سرچشمه‏های شر و فساد را در اعماق وجود طبیعی آدمی می‏خشکاند؛ از این‏رو، این نسخه شفابخش را برای یاران (خاص و عام) می‏پیچد و بر تداوم ذکر خدا و حاضر دانستن او در همه مراحل زندگی تأکید می‏فرماید. نمونه‏هایی که ذیلاً یاد می‏شود، تنها بخشی از آموزه‏های اخلاقی امام در عهدنامه مالک اشتر است:
1 ـ «... و اذا احدث لک ما انت فیه من سلطانک ابهّة او مخیلة فانظر الی عظم ملک اللّه‏ فوقک و قدرته منک...».
2 ـ «ایاک و مساماة اللّه‏ فی عظمته.»
3 ـ «و لیس شی‏ء ادعی الی تغییر نعمة‏اللّه‏ و تعجیل نقمة من اقانةٍ علی ظلم...».
4 ـ «... فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّی یجمعها سوء الظنّ باللّه‏.»
5 ـ ثمّ اللّه‏ اللّه‏ فی الطبقة السفلی... ثمّ اعمل فیهم بالاغدار الی اللّه‏ سبحانه یوم تلقاه.»
6 ـ ایّاک و الدماء و سفکها بغیر حلّها، فانّه لیس شی‏ء ادعی لنقمة... من سفک الدماء بغیر حقّها واللّه‏ سبحانه مبتدئ بالحکم بین العباد.»68
تحکیم و تقویت پیوند با خدا، که امیرمؤمنان مردمان را به میدان فرامی‏خواند، ترمز و مهار سرکشیهای نفس از یک سو و مشوق خدمت و شفقت بر خلق از سوی دیگر، و در یک کلام، سامان‏بخش همه ویرانیهای دل بشر است که:
«اصل صلاح القلب اشتغاله بذکر اللّه‏.»69
اساس درستی و شایستگی دل، پرداختن به یاد خداست.
3 ـ تربیت الگویی
ارائه الگوی عملی در تربیت اخلاقی (چنان که روان‏شناسان می‏گویند) گاه از چنان اثر فزاینده‏ای برخوردار است که شخص یا جامعه را از دیگر آموزشها بی‏نیاز می‏کند. البتّه الگو شدن از هر کس ساخته نیست و ویژه آن دسته از مربّیانی است که خود در وارستگی سرآمد و ممتاز بوده و از منطق عملی قوی برخوردار و از حرکات و رفتار تناقض‏آمیز به دور باشند.
امام علی علیه‏السلام به اعتراف صحابه و تابعین و در دوره‏های بعد نزد همه محققان منصف سرآمد خوبان بود. شجره وجودش از بهترین سرزمین‏ها، محل رویش شجره مبارکه نبوت، روییده بود، معده جانش لقمه‏های فضیلت و کرامّت اخلاق و علم را از دست با کفابت رسول خدا گرفته و هضم فرموده بود. در مرحله خودسازی و آمادگیِ با نگار به مکتب نرفته، ولی مسأله‏آموز صد مدرس شده، قدم به قدم همراه و در پی آن بزرگ، تا اوج بالا رفته بود، و از راز و رمز عاشق و معشوق سر درآورده بود70 و به گفته لسان‏الغیب:
سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت     در حیرتم که باده‏فروش از کجا شنید
و بالاخره محبوب حبیب حق تعالی گردیده بود.
ابن عبّاس در پاسخ این پرسش که پیامبر کدام فرزند خود را بیشتر دوست می‏داشت گفت: علی را.
گفتند: علی که فرزند پیامبر نبود.
گفت: ندیدمت روزی از پیامبر جدا باشد و هیچ پدری را مهبرانتر از رسول خدا درباره علی ندیدم.71
دعای جامع و مستجاب رسول خدا را پشت سر خویش داشت که درباره‏اش از خداوند چنین خواسته بود:
«اللّهمّ اهد قلبه و اشرح صدره و ثبت لسانه وقه الحرّ و البرد.»72
درس آموختگی و فضیلت محوری امام در مقطع جوانی و عصر بالنگدی اسلام به ظهور پیوست. با این وجود، ابرهای تیره نفاق و دودهای غلیظ فتنه برخاسته از درون فتنه‏گران، مانع نورافشانی خورشید فروزنده جمالش گردید و به ناچار با هدف ترویج ارزشها و نه از سرِ خودستایی و یا عُجب و غرور، به توصیف خود نیز می‏پرداخت:
«انّما مثلی بینکم کالسراج فی الظلمة لیستضی‏ء به من ولجها.»73
همانا میانتان چونان چراغی در تاریکی می‏باشم، تا هر کس در آن(ظلمت) وارد شد، از آن روشنایی گیرد.
امام علی علیه‏السلام گاه فضایل خویش را بیان می‏داشت تا از رهگذر جلب اذهان عمومی به منش و اخلاق متعالی خویش، قضاوتهای غیرمنصفانه تاریخی را به محاکمه کشد،74 یا میزانی فراروی آیندگان نهد تا افراط و تفریط‏ها را با آن بسنجند،75 یا همتها را برانگیزد و شور و شوقی پدید آورد؛ به عنوان نمونه، مردم زبونی و بی‏تعهّدی خود را با شهامت و وظیفه‏شناسی او مقایسه کنند و آفت ضعف و فتور را از صحنه حیات فردی و اجتماعی بزدایند.
«انت فکن ذاک ان شئت فأمّا انا فواللّه‏ دون ان اعطی ذاک ضرب بالمشرفیّة تطیر منه فراش الهام.»76
تو هر چه می‏خواهی باش که من نیستم. به خدا پا پس نگذارم تا شمشیر مشرفی از نیام برآید و سر از تن بپرد.
و البتّه هر جا که ظرفیت تحمل و توان درک برجستگیهای خویش را نمی‏یافت، به دلیل نگرانی از انحراف افکار عمومی و اندیشه‏های غالیان لب فرو می‏بست، چنان که از مضمون خطبه 173 برمی‏آید.
اگر آهنگ کلمات زیبا و جملات رسایش در فضای جامعه اسلامی طنین می‏افکند و جامعه را به رعایت حریم دین و اجتناب از محرمات الهی فرامی‏خواند، خود نیز به مصداق این رهنمود که «من نصب نفسه للناس اماما فلیبدأ بتعلیم نفسه» از همگان در رعایت آن حریمها پیشتر حرکت می‏فرمود. او برخلاف معمول، گذشته از این که از اعمال و اموال حکمرانان خود حساب می‏کشید، خود نیز با حسابی پاک، آماده محاسبه بود.
«دخلت بلادکم بأشمالی هذه و رحلتی و راحلتی هاهی، فان أنا خرجت من بلادکم بغیر ما دخلت فانّنی من الخائنین.»77
با این لباسها و این بارو و بنه (که می‏دانید) وارد شهرتان شدم. اگر در هنگام خروج افزون بر آن داشتم، از جمله خائنان محسوب خواهم شد.
کیست که بتواند ادعا کند به تمام مقدساتی که از آن دم می‏زند، نکته به نکته پایبند است و هرگز پیشتر از عمل خود، سخن نمی‏گوید:
«ایّها الناس انّی واللّه‏ ما افتکم علی طاعة الا و اسبقکم الیها و لا انهاکم عن معصیة الا و اثنا هی قبلکم عنها.»78
ای مردم، شما را به طاعتی ترغیب نکردم، جز آن که بدان بر شما پیشیگرفتم و از گناهی بازتان نداشتم مگر آن که پیش از شما از آن دوری گزیدم.
مربّی بزرگ انسانیت، زهد و آزادگی و نفی تعلق مادی را در عمل ترویج می‏نمود. اگر حضور عثمان‏بن حنیف را بر سفره شبهه‏ناکِ اشراف بصره نمی‏پسندید و کارگزار خویش را به عفت و سداد دعوت می‏فرمود، خود نیز در آن حد بود که بتواند به دو قرص نان جوین و دو لباس مندرس بسنده کند و نفس خویش را ریاضت دهد تا در قیامت، ایمن از عذاب خدا محشور گردد:
«هی نفسی اروشها بالتقوی لتاتی آمنة یوم القیامة.»79
یکی از صاحبنظران می‏گوید: علی فلسفه کارل‏مارکس را نقض کرد، برای این که علی در کوخ همان طور زندگی کرد که در کاخ و در کاخ همان‏طور که در کوخ.80
البتّه مشخص است که امام کاخ‏نشین نبود، و مقصود او پُست خلافت است. در چنین فضایی بود که هیچ کس نمی‏توانست، زشتیهای خود را با بهانه‏های واهی و از جمله آلوده‏دامنی زمامدار و دولت‏مردان عصر خویش توجیه کند.
ابن شهرآشوب در وصف امام می‏نویسد:
«.. و کان جلّی الصفحة، نقیّ الصحیفة، ناصح الجیب، نقیّ الذیل، عفیف المطلب، لم یتدنّس بحطام و لم یتلبّس بآثام.»81
چهره‏ای تابناک داشت، پاک‏نهاد، خیرخواه و دامن‏پاک و عفیف بود، به متاع دنیا آلوده نشد و جامه گناه بر تن نکرد.
روش تکریم
تعالی روحی نیازمند برانگیختن احساس عزت و کرامّت نفس (خود) است. مکتب انسان‏گرایی نیز بر تشکیل مفهوم خود نزد فرد تکیه می‏کند، امّا «خود» انسانی در مکتب خداگرایان، عین ربط به مبدأ و جهان ملکوت است و کرامّت نفس او برمبنای اتصال به حقیقتی برتر معنی می‏یابد. عنایت به این اصل، چنان نشاط و انبساطی را در نفس آدمی برمی‏انگیزد که آراستن خود به رشد و فضیلت، ایثار و تقوا را ادای دِین خویش بداند.
«الکریم یری مکارم افعاله دینا علیه یقضیه.»82
در حکومت امام، کرامّت نفس آدمیان اهرم بسیار مناسبی برای تحریک و تشویق به سمت و سوی فضیلتهای فردی و اجتماعی است، نمونه‏ها:
الف ـ اهتمام به موضوع در لابلای آموزه‏ها و تذکارها
فراوانی کاربرد ماده «کرم» (نزدیک به 80 مورد) که غالبً مربوط به کرامّت انسان است.
در آموزه‏های فوق، ریشه رذایل، احساس مذلت و مبنای فضایل، کرامّت آدمی وصف شده است:
«من کرمت علیه نفسه، هانت علیه شهواته.»83
هر که خود را بزرگوار دید شهوتهایش در دیده وی خوار گردید.
«من هانت علیه نفسه فلا تأمن شرّه.»84
آن کس که خویشتن را بی‏بها دانست، از شر او ایمن مباش.
امام با الهام از کریمه سوره حجرات، تقوا را بالاترین درجه کرم معرفی می‏فرماید: «لاکرم کالتقوی.»85
ب ـ تکریم اصحاب و یاران
بجز کسانی که به دلیل حریم‏شکنی دین نزد امام از سکّه افتاده بودند، عموم جامعه اسلامی بویژه مهاجران و انصار را بزرگ می‏داشت:
نمونه‏ها:
ـ «لما اراد المسیر الی الشام، دعا الیه من کان معه من المهاجرین و الانصار محمّد اللّه‏ و اثنی علیه و قال: امّا بعد، فانکم میامین الرأی مراجیح الحلم مقاویل الحق مبارکوا الفعل و الامر و قد اردنا المسیر الی عدوّنا و عدوّکم، فاشیروا علینا برأیکم، فجعلوا یقومون واحدا بعد واحد...»86
به هنگام عزم حرکت به سوی صفین مهاجران و انصاری را که با او همراه بودند، فراخواند و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «شما صاحبان اندیشه مبارک، بردبارانِ متین، گویندگان حق و درست‏کرداران جامعه ما هستید. ما خواهان حرکت به سوی دشمن ما و شما نیستیم. نظر خود را در این‏باره بیان دارید...
ـ نخستین نامه‏ای که سیّد رضی ذکر کرده است، خطاب امام را به اهل کوفه منعکس می‏کند، که از اعمال تکریم در حق آنان حکایت دارد و از آنان به «سنام الحرب» یعنی برجستگان و شخصیتهای نامی عرب یاد می‏کند. همان گونه که در میان خواص نیز وقتی خلوص نیت و صفای باطن می‏یافت، از آنان تجلیل و تکریم ویژه می‏فرمود.
ج ـ مبارزه با سنّتهای غلط و روشهایی که به هتک حیثیت انسانی توده‏ها می‏انجامید.
نمونه بارز آن برخورد اعتراض‏آمیز امام با دهقانان شهر انبار است که به هنگام ورود حضرتش از مرکبها پیاده شده و پیش پای رهبر خویش می‏دویدند. حضرت به آنان نهیب زد که این چه کاری است که می‏کنید: گفتند: عادتی است که بدان امیران را بزرگ می‏داریم، فرمود: به خدا که امران شما از این کار سودی نمی‏برند و شما در دنیا خود را به رنج می‏افکنید و در آخرتتان بدبخت می‏گردید.87
و نیز حرب‏بن شرحبیل را که پیاده در رکابش به راه افتاده بود، منع فرمود:
«فانّ مشی مثلک مع مثلی فتنة للوالی و مذلّة للمؤمن.»88
پیاده رفتن چون تویی با چون منی، موجب فریفته شدن والی و خواری مؤمن است.
مشخص کردن مرز ارزش‏ها و تفکیک آداب از اصول اخلاقی
پایایی ارزشها یا دست‏کم اصول اخلاقی مانع از آن نمی‏گردد که برخی از رفتار یا آداب رفتاری، متغیر و نسبی باشند، اگر حدود و مرزها تعیین نشوند، بروز خطر تحجّر یا آفت اباحیگری، جامعه اسلامی را تهدید می‏کند. تحجّر در جایی است که روح ارزشها درک نشود، فروع بر جای اصول بنشیند و مهم در جای اهم.
اباحیگری بر فرضی که حریم اصول ثابت درهم شکند، فضیلت به نام تجدد یا هر عنوان دیگری، قربانی شود.
امیر تقواپیشگان در این مورد نیز گامهای مبارکی برداشت: مرزبندی میان اصل ارزشی زهد، و رفتارهای زاهد مآبانی که به این بهانه میدان را برای نفوذ و سیطره دشمن خالی می‏کنند.
تبیین مرز دنیاگرایی و آخرت‏گرایی، حد نوافل و فرائض، مرز سکوت، و سخن، ارزش تواضع و لزوم رفتار متکبرانه در مواردی از قبیل برخورد زن با مرد بیگانه، حیای مذموم و حیای مشروع، حد مطلوبیت وفای به عهد و چگونگی برخورد با خیانتکاران و موارد دیگری از این دست که شمار آنها بسیار است.
تشویق نیکیها و برتر نهادن فضیلتها
اگر چه سالک راه پس از جذب، از تشویق و تحسین مردمان بی‏نیاز می‏شود، امّا در آغاز و در اوان کودک‏صفتی، محتاج تحریک عواطف، برانگیختن احساس وتشنه تحسین و تشویق است. امام می‏خواهد، روح خدمت و ایثار اجتماعی را تا بدان حد متعالی سازد که شیفتگان خدمت از ناسپاسی مخدومان احساس دلسردی و یأس نکنند و پاداش را از دیگری نطلبند.89
امّا در مقابل اجرا و عمل، به نیکوپروری توصیه می‏کند و هم از یکسان‏انگاری خدمت و خیانت برحذر می‏دارد؛ آن جا که به مالک می‏نویسد:
«ولا یکوننّ المحسن و المسی‏ء عندک بمنزلة سواء، فانّ فی ذلک ترمیدا لأهل الاحسان فی الاحسان، و تدریبا لأهل الإسائة علی الاسائة.»90
مبادا نیکوکار و بدکار را یکسان انگاری که آن رغبت نیکوکار را در نیکی کم کند و بدکار را به بدی وادارد.
امام علی علیه‏السلام به اندازه صفای باطن، حسن نیست و میزان خدمت صادقانه افراد به آنان بها می‏داد و گرچه از سهم بیت‏المال چیزی نمی‏افزود، امّا آنان را مورد لطف و رحمت و ارتقای درجه و حتی محرم راز و طرف مشورت قرار می‏داد؛ با امثال مالک‏اشتر و ابن عباس مشورت می‏نمود، ابوایوب نزد حضرتش گرامی بود، اصبغ و ابوالاسود به خدمتش راه می‏یافتند، با کمیل راز می‏گفت و به رشید هجری علم منایا آموخت و درباره عمربن حمق دعا کرد.91 گاه می‏شد که از مسجد کوفه بیرون می‏آمد و نزد میثم می‏نشست و با وی گفت‏وگو می‏فرمود.92
با آن که روح تعصب قبیله و نژاد خلفای پیشین را سوی نوعی اعمال تبعیض در حقوق کشانیده بود، امام درصدد جبران این حقوق برآمد و به موالی (ایرانیان مسلمان) که از دل و جان کمر به خدمت بسته بودند، رسیدگی کرد:
«روز جمعه‏ای بر منبر خطبه می‏خواند. اشعث‏بن قیس کندی که از سرداران عرب بود، آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! این سرخ‏رویان (ایرانیان) جلو روی تو بر ما غلبه کرده‏اند و تو جلو اینها را نمی‏گیری؟ سپس در حالی که خشم گرفته بود، گفت: امروز من نشان خواهم داد که عرب چه کاره است.
علی علیه‏السلام فرمود: این شکم گنده‏ها خودشان روزها در بستر نرم استراحت می‏کنند و آنها (موالی و ایرانیان) روزهای گرم به خاطر خدا فعالیت می‏کنند. آن گاه از من می‏خواهند که آنها را طرد کنم، تا از ستمگران باشم. سوگند به خدا که دانه را شکافت و انسان را آفرید، همچنان که در ابتدا شما ایرانیان را به خاطر اسلام زدید، بعد ایرانیان شما را به خاطر اسلام خواهند زد.93
مغیره همیشه در مقایسه میان امام علی و عمر می‏گفت: علی تمایلش و مهربانیش نسبت به موالی بیشتر بود و عمر برعکس، از آنها خوشش نمی‏آمد.94
شاید در تعقیب همین سیاست بود که امام پس از قتل عثمان و استقرار خلافت ظاهری، با کارگزاران حکومت عثمان یکسان رفتار نکرد و لحن نامه‏های حضرتش متفاوت بود.95
محبت، صمیمیت و گذشت
بزرگ مربّی انسان، چنان پیام‏آوران حق و عدل با مردم می‏زیست و دست نوازش بر سرشان می‏کشید و آنان شمیم عطر وجودش را از نزدیک حس می‏نمودند. در بیانی این صمیمیت را چنین وصف فرموده است:
«و لقد أحسنت جوارکم و احطت بجهری من ورائکم و اعتقتکم من ربق الذلّ و حلق الضیم.»96
با شما به نیکویی به سر بردم و به قدر طاقت از هر سو نگهبانی‏تان کردم و از بندهای ذلت و جلقه‏های ستم رها ساختم.
اصبغ‏بن نباته که از شیفتگان مجذوب این روحیات می‏باشد، در محفلی که معاویه به توصیف امام وادارش نمود، چنین گفت:
«رحم اللّه‏ علیا کان واللّه‏ فینا کاحدنا یدنینا اذا اتیناه و یجیبنا اذا سألناه و یقرّبنا اذا زرناه ولایحجبنا عنه حاجب.»97
خدا علی را رحمت کند. به خدا سوگند میان ما چونان یکی از ما بود. وقتی بر او وارد می‏شدیم به ما نزدیک می‏شد. وقتی از او می‏پرسیدیم، پاسخمان می‏داد. اگر به دیدارش می‏رفتیم، ما را مقرّب می‏داشت. علی حاجب و دربانی نداشت.
زمامدار نمونه، نه تنها نادانانی را که از سرِ بی‏خردی، یا به تأثر از تبلیغات مسموم دشمن به ساحتش اهانت روا می‏داشتند، مؤاخذه نمی‏فرمود، که سران فتنه را نیز پس از شکست و اسالت آنان، بزرگوارانه رها فرمود.
عایشه را محترمانه به مدینه بازگرداند. عبداللّه‏بن زبیر را که آشکارا به ساحتش ناروا می‏گفت و در واقعه جمل گرفتار آمد، آزاد فرمود. سعیدبن عاص، یکی دیگر از حلقه‏های زنجیر شرارت را در مکه ملاقات فرمود و از کنارش بزرگوارانه گذشت. دستورفرمود، به مجروحان حادثه جمل یورش نبرند و اسیران را نکشند.98
و بدین‏سان رفتار کریمانه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بار دیگر تکرار گردید.
در ماجرای صفین با آن که می‏شد در آغاز و انتها، نامردمان شام را از آب شریفه فرات محروم فرماید و در محاصره قرار دهد، به چنین رفتاری اقدام نفرمود. گرچه انتظار تحول و تغییر موضع باندهای مخالف و معارض نمی‏رفت، امّا رفتار انسانی و محبت‏آمیز امام و گذشتهای پی‏درپی برای قاطبه امّت اسلامی بسی درس‏آموز بود.
موعظه و تذکار
موعظه از کارآمدترین روشهای قساوت‏زدایی و شفافیت نفس آدمی به شمار می‏آید. موعظه نیازی است همگانی که هیچ کس حتی بنده مقرب خداوند از آن، بی‏نیاز نمی‏گردد.
امام در کارنامه حکومتی خود بهره‏گیری از این روش را گوشزد فرموده و به اعتراف خود او حق مطلب را به جا آورده است:
«من اندرزهایی را که پیامبران بر امتهایشان ارزانی دارند، بر شما راندم و آنچه را اوصیاء به جانشینان پس از خود گویند به شما گفتم. شما را با تازیانه موعظه ادب کردم...»99
نهج البلاغه، و کتب روایی گواه این حقیقت است که موعظه‏های امام، گسترده و انبوه، بلیغ و نافذ، ولی آمیخته با حکمت بود. و مگر دردهایی چون کبر و غرور، تعصب، حرص و دنیازدگی را درمانی جز این بود.
دایره موعظه‏های حاکم اسلامی
سطح موعظه امام از مسجد و منبر فراتر رفته و محیط کار را نیز در برمی‏گرفت. علی علیه‏السلام صبحگاهان در بازار کوفه حضور می‏یافت، تازیانه بر دوش، نقطه به نقطه را زیر پای می‏نهاد و اصناف را به آسان‏گیری و همراهی، بردباری و انصاف فرامی‏خواند و از دروغ، سوگند، اجحاف، رباخواری، کم‏فروشی و تبهکاری برحذر می‏داشت.100 تذکارهای امام بی‏اثر هم نبود در این‏باره نوشته‏اند:
«... فکانوا اذا نظروا الیه قد اقبل الیهم، قال «یا معشر الناس» امسکوا ایدیهم و اصغوا الیه بآذانهم و رمقوه باعینهم حتی یفرغ من کلامه فاذا فرغ قالوا السمع و الطاعة یا امیرالمؤمنین.»101
وقتی می‏دیدند که امام به سویشان می‏آید و آوای «ای جماعت» سر می‏دهد، دست از کار کشیده، کلامش را با دقت می‏شنیدند و دیده به سویش می‏دوختند. هنگامی که سخن حضرتش پایان می‏یافت، می‏گفتند: شنیدیم و فرمان می‏بریم ای امیرالمؤمنین.
روش تنبیه و مجازات
اجرای دقیق حدود و تعزیرات دینی به رغم تبلیغات به اصطلاح ضدِ خشونت غوغاسالاران، از مهمترین عوامل بازدارنده اجتماعی مؤثر، در پیشگیری از وقوع جرم، فساد و منکرات است.
حکومت امام با آن که رأفت دینی داشت، در اجرای حدود و کیفر متجاوز و تعقیب منحرفان، جدی عمل می‏نمود، تا آن جا که این مهم یکی از اهداف استقرار نظام علوی از نگاه آن حضرت بود: «فتقام المعطّلة من حدودک.»102
تنها او بود که پیش از تصدی امر زمامداری و در عصر خلافت عثمان توانست حد شرابخواری را بر ولیدبن عقبه والی معزول کوفه اجرا کند و جز او کسی این جرأت را نداشت.103
گاه می‏شد که مجرم داوطلبانه به محضرش می‏شتافت و درخواست اجرای حد سرقت، زنا و مانند آن می‏نمود.
وقتی دست غلامی را به جرم سرقت قطع فرمود، دشمنانِ امام از این فرصت برای پیوست او به صف مخالفان حضرت تلاش کردند، امّا او در متجید از امام سخن گفت.
وقتی امام غلام را خواست و دلیل تمجید وی از حضرتش را جویا شد، در پاسخ گفت: «ما قطعتها الا بحق اوجبه اللّه‏.»
و امام به معجزه‏ای دست بریده را به وی بازگرداند.104
روش اصلاح محیط
بهسازی معنوی و متعالی‏سازی روحیات آدمیان، بستر مناسب اجتماعی اقتصادی می‏طلبد. فضای تیره و محیط فاسد که در آن بی‏بندوباریها و اشرار، آزادانه عربده می‏کشند، بستر مناسبی نخواهد بود. فضای آلوده راه تنفس را می‏بندد و به ریه‏ها آسیب می‏رساند. امام علی علیه‏السلام بر سالم‏سازی کارگزاران خود، که کانون قدرت و اهرم صلاح یا فساد اجتماعی محسوب می‏شوند، بیش و پیش از همه تأکید داشت.اعمال والیان را زیر ذرّه‏بین به محاسبه می‏گذاشت و کارنامه فعالیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آنان را مطالعه می‏فرمود، خلافها را گوشزد و نیکیها را تحسین می‏کرد. از آن جا که در برنامه اصلاحات به دلیل درهم تنیدگی ابعادِ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ممکن بود پرداختن به رفع نابسامانیها در یکی از شؤون یا اصناف جامعه بخشهای دیگر را ضایع کند، به یاران دستور می‏داد که از این پیوستگی غفلت نکنند و در اصلاحات خود، جامع بیندیشند:
«واعلم ان الرعیة طبقات لایصلح بعضها الا بیعض.»105
بدان که ملت اصناف گوناگونند که بی‏هم سامان نمی‏یابند.
پی‏نوشتها
1 . الکامل فی التاریخ، (بیروت، دارالصادر)، ج 5، ص 10.
2 . بحارالانوار.
3 . محمّد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا، (انتشارات کتابفروشی زوار)، ج1، ص 28.
4 . عمید زنجانی، فقه سیاسی، ج1، ص 66.
5 . Hom, hom, Iupus.
6 . سیر حکمت در اروپا، ج2، ص 112.
7 . نهج‏البلاغه، تصحیح عبده، خطبه 34.
8 . همان، نامه 53.
9 . همان، خطبه 32.
10 . همان، خطبه 137.
11 . همان، خطبه 16. سیّد رضی تمیز «لما بدیع بالخلافه به می‏کند و شارحان نیز خطبه را نخستین گفتار می‏دانند. بنگرید به: شرح ابن ابی الحدید، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، (بیروت)، ج1، ص 275.
12 . نهج‏البلاغه، نامه 46.
13 . همان، خطبه 1.
14 . لسان العرب، (بیروت، داراحیاء التراث العربی)، ج9، ص 10، ماده عبد.
15 . بنگرید به: مرتضی مطهری، سیری در نهج‏البلاغه، (انتشارات صدرا)، ص 81.
16 . سوره ذاریات /56.
17 . نهج‏البلاغه، خطبه 3.
18 . همان، خطبه 129.
19 . از دعای عرفه امام حسین علیه‏السلام .
20 . سوره اسراء /1 و آیاتی دیگر.
21 . نهج‏البلاغه، نامه‏های 1-50 ـ 51 و 53.
22 . همان، نامه 38.
23 . همان، خطبه 190.
24 . «الحکمة ضالّة المؤمن». نهج‏البلاغه، حکمت 80.
25 . نهج‏البلاغه، خطبه 191.
26 . همان، خطبه 16.
27 . شرح غرر و درر آمدی، ج2، ص 48.
28 . نهج‏البلاغه، خطبه 131.
29 . اشاره به حکمت 432.
30 . نهج‏البلاغه، خطبه 220.
31 . همان، خطبه 85.
32 . همان.
33 . همان، حکمت، 432.
34 . همان، خطبه 222.
35 . همان، خطبه 150.
36 . همان، خطبه 148.
37 . بنگرید به: مرتضی مطهری، سیری در نهج‏البلاغه، ص 284-291؛ گفتارهای معنوی.
38 . نهج‏البلاغه، حکمت 456.
39 . همان، نامه 31.
40 . همان، خطبه 191.
41 . همان، خطبه 95.
42 . فهرست غرر، ص 59.
43 . نهج‏البلاغه، حکمت 413.
44 . همان، خطبه 15. در این قسمت از کتاب سیری در نهج‏البلاغه ص 113-114 استفاده شده است.
45 . نهج‏البلاغه، خطبه 85.
46 . همان، حکمت 388.
47 . مثنوی، (انتشارات کتابفروشی اسلامیه)، دفتر سوم، ص 34.
48 . چکیده، حکمت 282.
49 . نهج‏البلاغه، خطبه 174.
50 . همان، حکمت 257.
51 . همان، خطبه 29.
52 . همان، خطبه 16.
53 . همان، نامه 27.
54 . بنگرید به: سیری در نهج‏البلاغه، ص 310.
55 . نهج‏البلاغه، خطبه 85.
56 . همان.
57 . همان، خطبه 178.
58 . همان.
59 . همان، خطبه 32.
60 . همان، خطبه 91.
61 . سفینة‏البحار، ج2، ص 232.
62 . بنگرید به: نصربن مزاحم، وقعة صفّین؛ دینوری، اخبار الطوال، ص 165؛ علی اکبر ذاکری، سیمای کارگزاران، ص 235-234.
63 . نهج‏البلاغه، حکمت 417.
64 . همان، حکمت 131.
65 . نهج‏البلاغه، خ 77.
66 . برتراند راسل، سیاست و اخلاق، ترجمه محمود حیدریان، ص 294.
67 . نهج‏البلاغه، خطبه 191.
68 . همان، نامه 53.
69 . غررالحکم و دررالکلم.
70 . خطبه قاصعه، خطبه 190.
71 . عمادزاده، چهارده معصوم.
72 . بحارالانوار، ج40، ص 206.
73 . نهج‏البلاغه، خطبه 185.
74 . خطبه شقشقیه: «امّا و الاّ لقد تغمصها، و انه لیعلم ان محلّی منها محلّ القطب من الرحی.»
75 . نهج‏البلاغه، نامه 45، «الا و انّ امامکم قد اکتفی...»
76 . همان، خطبه 34.
77 . بحارالانوار، ج4، ص 325.
78 . نهج‏البلاغه، نامه 45.
79 . همان، خطبه 173.
80 . مرتضی مطهری، انسان کامل، ص 143.
81 . مناقب ابن شهرآشوب، ج1، ص 302؛ بحارالانوار، ج40، ص 319.
82 . شرح غرر و دررآمدی، ج7، ص 346.
83 . نهج‏البلاغه، حکمت 441.
84 . غرر و درر آمدی، ج7.
85 . نهج‏البلاغه، حکمت 113.
86 . وقعه صفین، ص 92.
87 . نهج‏البلاغه، حکمت 314.
88 . همان، حکمت 37.
89 . همان، حکمت 204.
90 . همان، نامه 53.
91 . شیخ مفید، الاختصاص، ص 75-74.
92 . بحارالانوار، ج42، ص 138.
93 . سفینة البخار، ج2، ماده ولی. ترجمه از شهید مطهری است؛ خدمات متقابل اسلام و ایران، ج1، ص 150.
94 . همان.
95 . بنگرید به: سیمای کارگزاران.
96 . نهج‏البلاغه، خطبه 157.
97 . بحارالانوار، ج41، ص 15.
98 . سیّد محسن امین، اعیان الشیعه، ج1، ص 331.
99 . نهج‏البلاغه، خطبه 180.
100 . بحارالانوار، ج41، ص 104.
101 . همان، ص 105.
102 . نهج‏البلاغه، خ 129.
103 . جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ص 305-303.
104 . مستدرک، ج18، ص 33.
105 . نهج‏البلاغه، نامه 53.

تبلیغات