حکومت علوی و اندیشه انسان متعالی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
سخن درباره پیوند حکومت و تربیت پیشینهای بس طولانی دارد و قرنهاست که ارباب علم و خرد و سیاست با طرح پرسشهایی در این باب به گفتوگو نشستهاند که نظامهای سیاسی چه تأثیری بر ساختار شخصیت آدمیان دارند و به چه میزان از نظام تربیتی، تأثیر میپذیرند، شأن فرهنگ و اخلاق مردمان در مجموع نظامهای حاکم و مسؤولیت دولتمردان در این مقوله چیست؟
همه فیلسوفان، دانشمندان علم اخلاق و روانشناسان، نقشآفرینی «محیط» بر نحوه شکلگیری ساختمان باطن و رفتار انسانها را برجستهگونه وصف نمودهاند و «محیط» را شامل همه شؤون زندگی، بجز خواص ذاتی و فطری انسان دانستهاند که حکومت را هم در برمیگیرد. هر چند نمیتواند پیدایش خلق و خوها و آداب را به طور کامل مولود و مخلوق نهادهای سیاسی و حاصل تدبیر حاکمان یک جامعه دانست، امّا از این نقش بنیادین غفلت هم نباید کرد.
تجربه طولانی تاریخی نیز گواه این حقیقت است که انواع حکومتها، چه لیبرال یا مکتبی یا هر نوع دیگر آن نتوانستهاند در قبالِ فرهنگ و اخلاق مردم، بیتفاوت بمانند.
ابن اثیر جزری در تصویری که از وضعیّت عمومی مسلمانان در عصر سه خلیفه اموی، ولیدبن عبدالملک، سلیمانبن عبدالملک و عمربن عبدالعزیز ارائه داده است، چنین مینویسد:
«و کان [ولید] صاحب بناء و اتخاذ المصانع و الضیاع و کان الناس یلتقون فی زمانه فیسأل بعضهم بعضا عن البنا، و کان سلیمان صاحب طعام و نکاح فکان الناس یسأل بعضهم بعضا عن النکاح و اطعام و کان عمربن عبدالعزیز صاحب عبادة و کان الناس یسأل بعضهم بعضا عن الخیر ما وردک اللیلة و کم تحفظ من القرآن و کم تصوم من الشهر؟.»1
ولید اهل ساخت و ساز بود و به کار اراضی و املاک میپرداخت، مردم به هنگام دیدار با هم، درباره وضعیّت ساختمانهای خود میپرسیدند. سلیمان به خوراک و مسائل زناشویی همت میگماشت. مردم نیز در زمان از زن و خوردنی میپرسیدند و عمربن عبدالعزیز، دلبسته طاعت و عبادت بود. (سخن روز) سؤال مردم از یکدیگر آن بود که توفیق عبادت دوشین به چد حد بود، قرآن را چه اندازه از بر کردهای و چند روز از ماه را روزهگرفتهای؟
دلنشینتر از این، رهنمود امام علی علیهالسلام است که میفرماید:
«الناس بامرائهم اشبه من آبائهم.»2
مردم به فرمانروایان خود مانندهترند تا پدران خود.
بدیهی است نقشآفرینی اخلاقی فرهنگی دولتها و نظامها، به شاکله فرهنگی و همچنین برنامهریزی و سیاستگذاری آنها نیز بستگی دارد و فاکتورهایی چون پویایی و پایایی نظامها هم در این امر، بینقش نخواهد بود.
در این مقال، سخن از معدود حاکمیتهایی است که گرچه دولت مستعجل بودهاند، امّا خوش درخشیده و آثاری شگرف و در همان حال ماندگار برجای نهادهاند و زمامداری مولای تقواپیشگان در این میان سرآمد است. کندوکاو بیشتر به منظور درسآموزی و بهرهگیری عملی و برداشتن گامهایی به جلو در جهت دستیابی به حقایق، بویژه در شرایط کنونی ضروری مینماید و این نوشته در پی تعقیب چند پرسش در همین زمینه است:
1 ـ مکانت و منزلت فرهنگ و اخلاق در حکومت امام چگونه بود؟
2 ـ هدفهای اخلاقی و تربیتی نظام علوی، و مشخصات چهره انسانی که امام تصویر میفرمود، چیست؟
3 ـ امیرمؤمنان در جهت تحقق این آرمان، از چه راهکارهایی سود میجست و چه شیوههایی اتخاذ فرمود؟
4 ـ هدفمندی فرهنگی حکومت امام چه تأثیری بر دیگر شؤون سیاسی از قبیل روابط سیاسی، نظامی، اداری، و اقتصادی داشته است؟
5 ـ آیا امام در تحقق بخشیدن آرمانهای اخلاقی معنوی خود، توفیق یافت؟ اگر نه، دلیل ناکامی حضرتش چه بود؟
مکانت و منزلت آرمانهای اخلاقی در حکومت امام علی علیهالسلام
پاسخ این پرسش که رسالت حکومتها در زمینه تعالی اخلاقی و رشد معنوی مردمان چیست؟ به طور عمده در گرو جهانبینی، انسانشناسی و نظام ارزشی پذیرفته شده است. باید دید انسان در نظام هستی چگونه تعریف میشود و غایت وجودی و فلسفه حیات او چیست؟ بر این اساس، ارزشمداری و رسالت فرهنگی، اخلاقی در هر نظام سیاسی از باورهایاصولی و بنیادی آن، تفکیک نمیپذیرد.
افلاطون که در باب سیاست، ابتدا روی افراد و اشخاص تکیه نمیکرد و فقط هیأت اجتماعی را اصل میشمرد، بعدها در رسالهای به نام «نوامیس» از طریقه اشتراک عدول کرد و وظیفه اصلی دولت را تربیت و تعلیم دانست.3
در سالهای اولیه اقتدار مسیحیت، هر چند قدرت به دو شاخته مادی و معنوی تجزیه شد، امّا در اندیشه سیاسی این عصر، تعالی معنوی و گسترش اخلاق، جزء وظایف مذهب و روحانیون به حساب میآمد. اینان به مثابه ناخدایی به شمار میآمدند که باید کشتی را سالم به لنگرگاه میرساندند.
گسترش اندیشه ماکیاولیسم (1527-1469) اوج تفکّر مادی سیاسی، هرگونه رسالت معنوی و اخلاقی را از حکومت گرفت و حفظ قدرت، تنها وجهه همت حاکمان معرفی شد.4
هابز (Hobbes) فیلسوف انگلیسی که جمله معروف «انسان برای انسان، گرگ است»5 را بدو منتسب میدانند، بنیاد اخلاق را سودوزیان (مادی) میدانست و برای مدیریت، اصل لازمالاحترامی نمیشناخت و تنها به حفظ قدرت برای حکومت میاندیشید.6
در مکتب مارکسیسم نیز با توجّه به دیدگاهی که در باب حکومت و دولت دارد و نظر به نسبیت اخلاق در این مسلک، و فراتر از همه نگرش مادی صرف آن، سخن از هرگونه رسالت اخلاقی و معنوی بیهوده است.
میتوان به جد ادعا نمود که صبغه اندیشه و عمل انسان معاصر، در شرق و غرب، ضدیّت یا بیمهری به آرمانهای اصیل انسان و غفلت از تعالی درونی و روحی آدمیان است و لوئیک بودن حکومتها و نظامها نمودار این وضعیّت میباشد. این در حالی است که خود نظامها از روند صعودی جنایت ناشی از تباهی درونی و بیاعتقادی و ابتذال فرهنگی رنج میبرند، و اگر منصفانه بیندیشند سالمسازی روانی و بهداشت اخلاقی معنوی، جدای از جنبههای ملکوتی اخروی آن، کارآمدی دنیوی نیز دارد و میتواند به تأمین امنیّت اجتماعی، رعایت حقوق مردم و حکومت و وفای به تعهّدات و... نیز مدد رساند.
اکنون بنگریم مکانت و جایگاه آرمانهای اخلاقی و تربیت روحی مردم، در حکومت امام علی علیهالسلام چگونه ارزیابیمیشود؟
سیاست از منظر امام، تنها متکفّل تنظیم و تنسیق روابط مادی مردم نیست و بازسازی معنوی و متعالیسازی آنان از جنبههای علمی، اخلاقی و رفتاری، در ردیف حقوق و مطالبات مسلّم شهروندان حکومت اسلامی قرار دارد:
«و امّا حقّکم علیّ فتوفیر فیئکم علیکم و تعلیمکم کیلا تجهلوا و تأدیبکم کیما تعلّموا.»7
و امّا حق شما بر عهده من آن است که داراییهای شما را در میانتان تقسیم کنم و شما را آموزش دهم که جاهل نمانید و آداب آموزم تا اخلاق و رفتار شایسته را فراگیرید.
ایجاد صلاحیتهای معنوی و برتر ساختن مناسبات درونی فرهنگی و اجتماعی مردمان در عهدنامه مالکاشتر، با عبارتی جامع و فراگیر یاد شده است که به رفع کاستیهای اخلاقی هم نظر دارد:
«... و استصلاح اهلها...»8
امام هدف اصلی قبول زمامداری خود را بازگرداندن نشانههایی به جامعه معرفی میفرمود که مفهومی جز تحقق منویات اسلام در متن زندگی آدمیان نداشت و بازگشت آن به حاکمیّت فضیلتها بود.
اسوه ارزشمداران از این که مردمان عصر خویش را نسبت به آرمانهای اخلاقی، بیتفاوت و جامعه را در ورطهای از ابتذال فرهنگی مییافت، سخت برمیآشفت و دردمندانه شکوه مینمود:
«ایِّا الناس! انّا قد اصبحنان فی دهر عنود و زمن کنود یعدّ فیه المحسن مسیئا و یزداد الظالم فیه عتوّا، لاننتفع بما علمنا و لا نسأل عمّا جهلنا و لانتخوّف قارعةً حتی تحلّ بنا.»9
مردم! ما در روزگاری بسر میبریم ستیزنده و ستمکار و زمانهای ناسپاس که نیکودار در آن بدکردار به شمار آید و جفاپیشه در آن سرکشی افزاید، از آنچه دانستیم سود نمیبریم و آنچه را نمیدانیم نمیپرسیم و از بلای بزرگ نمیترسیم، تا بر ما وارد شود.
با وجود این، او هرگز نومیدانه با فرهنگ زمانه خویش روبرو نمیگردد و رویکرد مشخص فرهنگی اخلاقی رهبری نظام را به صراحت بازمیگوید:
«.. لن یسرع احد قبلی الی دعوة حقّ و صلة رحم و عائدة کرم، فاسمعوا قولی و عوا منطقی.»10
هیچ کس پیشتازتر از من در پذیرش دعوت حق، پیوند با خویشان و به جای آوردن کرامتها نبوده است، پس گفتار مرا بشنوید و منطق مرا فراگیرید.
رویکرد نظام امام علی به اهداف و آرمانهای اخلاقی و پرورشی چنان بود که سرتاسر عرصههای فعالیت سیاسی و تماس با مردم را در برمیگرفت. میدان جهاد، دکة القضا و اجرای حدود، مسجد و نماز جمعه و جماعت، و خانه و کوچه و بازار همه بستر حکمتآموزی و بازسازی بود. پررنگ بودن این خط در میان خطوط چهره حکومت آن بزرگ را میتوان از آغاز و انجام این دوره بروشنی بازیافت؛ زیرا نخستین خطبه حضرت پس از رسمیت یافتن خلافتش، از طرح ارزشهایی چون تههد و میثاق زمامدار، تقوا، عبرتگیری از گذشته، کنترل نفس و تقویت اراده انسانی، و لزوم اصلاح نفس، پیشی داشتن در فضیلت و نفی بیبندوباری حکایت دارد.11
در واپسین لحظات نیز که به وصیت مینشیند، به تقوا، سامان و نظم، رویگردانی از دنیای فریبنده، حقگویی، ستمسوزی، تکریم و تربیت کودکان بیسرپرست، قرآن محوری، اهتمام به اعمال عبادی، جمعگرایی و بالاخره اجتناب از رفتار خشونتآمیزی چون مثله کردنِ قاتِل سخن میگوید:
«ولایمثّل بالرجل، فانّی سمعت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله یقول: ایّاکم والمثلة ولو بالکلب العقور.»12
آن مرد (قاتلم) را مثله نکنید، زیرا از پیامبر شنیدم که میفرمود از مثله بپرهیزید حتی اگر نسبت به سگ آزارنده باشد.
بدینترتیب، مکانت ترویج فضیلتهای انسانی و پرورش خلقیات رحمانی در صدر جدول فعالیتهای سیاسی امام قرار میگیرد و رسیدن به اهداف انسانی و فرهنگی مهمترین هدفها به شمار میآید.
سیمای انسان آرمانی و آرمانشهر امام
شناخت انسان و جامعه نمونه در مکتب رهبران دینی، نیازمند آگاهی از نوع نگرش آنان به جهان، انسان و هدف آفرینش است. از این منظر، اوج قله تکامل ارزشی انسان که آگاهانه و آزادانه به آن دست یابد در گرو احیای استعدادهای فطری است که شکفتن آنها، هدف بعثت و جزء مطالبات پیامبران و رهبران دینی از مردم است و امام خود بدان تصریح فرموده است: «لیستأدوهم میثاق فطرته.»13این شکوفایی در حقیقت، فاصله میان انسان، آنچنان که هست با آنچه باید باشد را نزدیک میسازد.
در این جا به یادکرد چند علامت که سیمای انسان آرمانی از منظر امام را مشخصتر میسازد، بسنده میکنیم:
ـ عبودیت و خدامداری؛
ـ معرفت و بصیرت؛
ـ آزادگی و وارستگی؛
ـ سلامت روانی و تعادل قوا؛
ـ جامعیت؛
پویایی مثبت.
عبودت و خدامداری
عبودیت در اصل، خضوع و تذلّل است.14 عبادت هم به معنای پرستشآگاهانه و هم اطاعت محض از مبدأ هستی و انجام هر کار مفیدی است که با انگیزه پاک خدایی همراه باشد.15
عبادت که فلسفه زندگی16، نردبان قرب، مایه تعالی روان، ورزش نیروی ملکوتی و ترانه عاشقانه قمریان حریم یار است، ویژگی برتر و مدال انسان آرمانی حکومت دینی تلقی میگردد و همانگونه که قرآن کریم یادآور شده است، استخلاف و تمکین در زمین، یعنی قدرت و حاکمیّت مقدمه عبادت است:
«یعیدوننی لایشرکون بیشیئا» (نور /55)
در همین راستا امام انگیزه حکومتداری را «ما اخذ اللّه علی العلماء» تعهّد دینی و خدامحوری توصیف میفرماید:17
این آغاز انجامی دارد که عبارت از امنیّت یافتن بندگان و بسترسازی برای عبادت میباشد:
«فیأمن المظلومون من عبادت.»18
وصف عبودیّت، شکوفایی فطرت عشق و پرستش است. این ویژگی است که آدمی را از لاک طبیعت خویش به درمیآورد و از گل و لای طبیعت میرهاند تا سر در خط فرمانِ حقیقتِ مطلق گذارد و بدان مباهات کند و عزّت خویش را در آن بداند:
«الهی کفی بی عزّا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربّا.»19
امام به پیروی از کتاب الهی که از وصف عبودیت برای رسول خویش، حتی برتر از رسالت وی یاد میکند،20 این ویژگی را بر امارت خویش نیز مقدم میدارد،21 همانگونه که از درس آموختگان مکتب خود، با همین عنوان یادمیکند؛ آن جا که به مردم مصر مینویسد:
«امّا بعد، فقد بعثت الیکم عبدا من عباد اللّه لاینام ایّام الخوف...»22
علی علیهالسلام انسانها را با چنان کمالاتی میخواست که خود در اوج آن کمالات بود. او مؤلفههای عبودیت خویش را برای خدا چنین وصف فرمود:
«و انّی لمن قوم لاتأخذهم فی اللّه لومة لائم، سیماهم سیما الصدّیقین و کلامهم کلام الابرار، عمّار اللیل و منار النهار، متمسّکون بحبل القرآن یحیون سنن اللّه و سنن رسوله و لایستکبرون ولایعلون، ولایغلّون ولایفیدُون. قلوبهم فی الجنان و اجسادهم فی العمل.»23
من از مردمی هستم که در راه خدا توبیخ سرزنشگران، آنان را بازنمیدارد. نشانه آنان، نشانه راستگویان است و سخنشان سخن نیکوکاران. آبادکنندگان شب و راهنمایان روزند. به ریسمان قرآن چنگ میآویزند، سنتهای خدا و رسولش را زنده میدارند و به اجرا درمیآورند. گردنکش، برتریطلب، افراطی و تبهکار نمیباشند. دلهای آنان در بهشت و بدنهاشان سرگرم تلاش است.
عبودیت در توصیف امیرمؤمنان، اباحیگری، تساهل، تبهکاری، گردنفرازی و روحیه استکباری را برنمیتابد و در ماهیت، با این موارد در ستیز است؛ هر چند تفسیر جناح مقابل امام، با همه این آفتها در عمل، دمساز و همساز بود.
معرفت و بصیرت
حکمت و معرفت، گمشده دیگری است که فطرت آدمی آن را طالب است و مؤمن در پی آن، حرکت میکند24 مهم این است که خواست فطرت بدرستی هدایت شود و به علم نافع رسد.
«و وقفوا اسماعهم علی العلم النافع لهم.»25
گوشهاشان را به دانشی که آنان را سودمند افتد بدارند.
در اینباره که علوم را بر چه اساس باید طبقهبندی نمود و کدامین معرفت در صدر جدول دانشها قرار دارد، اختلافنظر وجود دارد.
امّا دانشی که امیرمؤمنان بر آموختن آن اصرار میورزد، چراغی است که نخست رهروان در پرتو روشنایی آن ابتدا اعماق وجود خویش را بنگرند و در خود حضور یابند و پس از آن به ارزیابی نیروها وشناخت مقدار و منزلت وجودی خویش نایل آیند.
حال اگر انسان از چنانشناختی بیبهره باشد، هر معرفت دیگر برایش سودی نخواهد داشت:
«و کفی بالمرء جهلاً ان لایعرف قدره.»26
و در نادانی مرد همین بس که نداند چه کس است.
خودآگاهی موردنظر به مثابه شناختن حقیقت وجود خویش و آیه بودن و تجلی اسماء و صفات حق بودن است، که توجّه به کرامّت نفس ملکوتی و کلید فتح باب فضایل اخلاقی خواهد بود. پلیدیها را از آن رو به ساحت نفس ملکوتی ربّانی راهی نیست که با شأن و منزلتش مغایرت دارد:
«العارفٌ من عرف نفسه فاعتقها و نزّهها عن کل ما یبعدها و یوبقها.»27
و ثانیا نگرشی به مجموعه هستی است، از عرصه عالم محسوسات میگذرد، دیواره طبیعت را درهم میریزد، هندسه کلی عالم را میشناسد و محسوس را به معقول، و شهادت را به غیب پیوند میزند و تا عمق حیات ابدی پیش میرود و به باطن عالم مینگرد:
«و انّما الدّنیا منتهی بصر الاعمی... و البصیر ینفذها بصره و یعلم انّ الدار ورائها...»28
همانا دنیا نهایت دیدگاه کسی است که دیدهاش کور است... و آن که بیناست نگاهش از دنیا میگذرد و میداند که از پس آن، خانه آخرت است.
این نگاه که هم از سطح و هم عمقی وسیع برخوردار است، نظام ارزشی را میتواند دگرگون کند و لذتها و حتی ذائقهها را نو کند.»29
حضرت در جای دیگر، چهره اهل بصیرت را چنین ترسیم میفرماید:
«فکانّما قطعوا الدنیا الی الآخرة و هم فیها، فیشاهدوا ما وراء ذلک، فکانّما اطّلعوا غیوب اهل البرزخ فی طول الاقامة فیها و حقّقت القیامة علیهم عداتها، فکشفوا غطاء ذلک لاهل الدنیا حتی کانّهم یرون ما لایری النّاس، و یسمعون ما لایسمعون.»30
گویی دنیا را سپری کرده به آخرت درآمده و آنچه از پس دنیاست دیدهاند و بر نهان برزخیان آگاهند که چه مدت در آن به سر میبرند و قیامت وعدههایش را برای آنان محقق داشته و آنان برای مردم دنیا پرده از آن برداشتهاند. گویی میبینند آن رکه مردم نمیبینند و میشنوند آن را که مردم نمیشنوند.
ثالثا دانشی که انسان کامل را با آن وصف میکند، از مرتبه علم حصولی که دانش مدرسه از طریق کتاب و در محضر استاد فن است، به مرتبه علم شهودی که علم جان از طریق عمل و مطالعه کتاب درون و ریاضت نفس با کسب فیض از محضر مرشد کامل (عالم ربانی) ارتقا مییابد:
«قد خلع سرابیل الشهوات و تخلّی من الهوم الاّ همّا واحدا انفرد به فخرج من صفة العمی و مشارکة اهل الهوای، و صار من مفاتیح ابواب الهدی و مغالیق ابواب الردی. قد ابصر طریقه و مسلک سبیله.»31
جامه آرزوهای دنیاوی بیرون کرده، دل از همه چیز پرداخته و به یک چیز روی آورده، از کوردلال به شمار نِه و پیروان هوی را شریک و یار نمیباشد. کلید درهای هدایت و قفل درهای هلاکت گردید، راه خود راب ه چشم دل دیده و آن را که خاص اوست رفته است...
و در این سلوک روحانی سرانجام به سرچشمه یقین راه مییابد آن هم نه یقینی که محصول برهان و دلیل منطقی، بلکه محصول رؤیت و مشاهده حاق واقع است:
«فهو من الیقین علی مثل ضوء الشمس.»32
مرتبه یقین او همانند کسی است که روشنایی آفتاب را دریافته است.
نیز در حکمت 147 در وصف عالمان ربانی میفرماید:
«.. هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة و باشروا روح الیقین و استلانوا بما استوعره المترفون.»
دانش نور حقیقتبینی را بر آنان تافته و آنان روح یقین را دریافته و آنچه را نازپروردگان دشوار دیدهاند آسان پذیرفتهاند.
با چنین معرفت و بصیرتی هم راه شناخته میشود و هم راهزن. هم افراد و هم تفریط، هم مصلحت و هم مفسده، هم دوست و هم دشمن و بدینگونه انسان آرمانی، برخوردار از علم هدایت و مفسّر کتابالهی خواهد شد:
«بهم علم الکتاب و به علموا.»33
و خدا با او سخن خواهد گفت.
«و ما برح للّه عزّت آلائه فی البرهة بعد البرهة، و فی ازمان التفترات، عبادنا جاهم فی فکرهم و کلّمهم فی ذات عقولهم،فاستصبحوا بنور یقظة فی الابصار و الاسماع...»34
و همواره خدا را که بخششهای او بیشمار است و نعمتهایش بسیار، در پارهای از روزگار پس از پارهای دیگر و در دوران فترت، بندگانی است که از راه اندیشه با آنان، در راز است و از طریق خرد، دمساز و آنان چراغ هدایت را برافروختند به نور بیداری در دیدهها و گوشها.
مشخصه بارز در جامعه آرمانی امام، حکمت و بصیرت است. پارهای از مشخصات فرهنگی جامعه مطلوب که در سایه دولت کریمه مهدی (عج) و در حقیقت، دولت نمونه اهل بیت محقق خواهد گردید، در کلمات مولی ذکر شده که به قسمتی از آنها اشاره میکنیم:
«.. الا و إنّ من ادرکها منّا یسری فیها بسراج منیر و یحذوفیها علی مثال الصالحین لیحلّ فیها ربقا و یعتق فیها رقّا و یصدع شعبا و یشعب صدعا.»35
هر که از ما آن را دریابد با چراغی روشن در آن راه رود و برجای پای صالحان گام نهد تا بند از گردنها بگشاید و از بندگی آزاد نماید؛ جمع گمراهان را پراکنده گرداند و پریشانی مؤمنان را به جمعیّت کشاند...
در تصویرسازی این نظام، ویژگیهای ذیل را میتوان ملاحظه کرد:
ـ گشوده شدن بند اسارت جهل و زنجیرهای مرئی و نامرئی: «ویعتق رقّا».
ـ بازگرفتن ابتکار عمل و قدرت برنامهریزی از باندهای تولید اندیشه انحرافی: «و یصدع عنها شعبا».
ـ صیقل شدن قلوب و پاکسازی باطل آدمیان و گسترش ظرفیت درونی برای تحمل بار سنگین حکومت دینی با همه ابعاد و زوایای آن و پذیرا شدن امر اهل بیت که صعب و مستَصعب است.
ـ شفافیت نگاهها و جلای دیدهها از رهگذر تفسیر و پردهبرداری از مقاصد و معانی گوشنواز قرآن:
«وتحلّی بالتنزیل ابصارهم و یرمی بالتفسیر مسامعهم.»
و دیده هاشان به تفسیر قرآن که شنوند، چنان که باید روشن شود.
ـ و بالاخره نوشیدن پیوسته از جام حکمت ربانی و سرمست شدن از شهد جانگزای آن «ویغبقون کأس الحکمة بعد الصبوح.»36
بام و شام، جامهای حکمت نوشند.
آزادگی و وارستگی
با توجّه به پیشینهای که مسأله آزادی در اندیشه غربیها دارد، آنان از این واژه غالبا رهایی فرد از همه قیدها و از آن جمله الزامات دینی و اخلاقی و برآروده ساختن امیال و غرائز وی را قصد میکنند. مکتبهای مادهگرا که انسان را محور وجود خود او میدانند و فراتر از آن هدف و محوری نمیشناسند، از آزادی هم تعریفهایی متناسب با همین اندیشه ارائه میدهند.
در مکتب دین، مبنای آزادی نه وجود تمایلات طبیعی و خواستهای حیوانی، بلکه فطرت حق جوی آدمی است که باید راه به مقصد برد و استعدادهای اصیل او شکفتن آغازد و از آن جا که نهال وجود بشر برای گلخانه طبیعت آفریده نشده است باید موانع برسرآوردن از این مکان را از پیش پای خود بردارد و موجودی که عرشی است در تعلّق خاکی نفس در بند و گرفتار نماند.
تو را ز کنگره عرش میدهند صفیر به حیرتم که در این خاکدان چه افتاده است
با توجّه به این اصل، وارستن از هر قیدی ضروری است، مگر تعلق به اصل مقصد و وابستگی به طریقی که بدان منتهی میشود: (صراط مستقیم).
همانگونه که استاد مطهری یادآور شدهاند، این تعلق نه تنها بازدارنده نیست، ضروری نیز هستد و اصلاً تعلق به کمال مطلق، تعبیری دیگر از کمالطلبی و عین رهایی از محدودیت است، امّا بیراهه و کژراه به مقصد کمال منتهی نمیگردد.37
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند
تقابل بین این آزادی و آزادی لذت نیز از همین رهگذر مشخص میگردد. در فرهنگ دین، ایمان به خدا قبل از کفر به طاغوت که هر شیء و شخصی غیر اوست، محقق نمیشود و در حقیقت توحید اسلام مرکب از دو عنصر نفی و اثبات است. بر این اساس، تعلق و محبت به هر چه جز اوست، رهزن است، همان گونه که تعلق به خود طبیعی و اسیر مطامع و شهوات بودن، رهزن تلقی میشود.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
امیر مؤمنان در پی انسانی است که از تعلق دو جهان آزاد و تنها به ماه رخساری تعلق یابد که با مهر او هیچ غمی را اثری بر دل نماند.تو گویی علی علیهالسلام در پهندشت عظیم تاریخ، بانک برآورده است که:
«الاحر یدع هذه اللماظة لاهلها...»38
آیا آزادهای هست که این نیمخورده را به اهلش واگذارد.
سپس دلیل و منطق این رهایی را که در حقیقت فلسفه آزادی است بیان میدارد:
«انه لیس لأنفسکم ثمن الاّ الجنّة ولا تبیعوها الاّ بها.»
جانهاتان را جز بهشت بهایی نیست، خود را جز در قبال آن مفروشید.
این منطق است که ریشه بردگی اجتماعی ـ سیاسی را هم میخشکاند؛ کافی است درست آن را تفهیم کنند: «ولاتکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه حرّا.»39
وقتی آدمی خویشتن را با فدیه و کفاره اعمال گذشته که ریاضت نفس است از چنگال خصم درون رهانید: «واسرتهم ففدوا انفسهم منها.»40، دیگر دست و پنجه نرم کردن با خصم برونی بیمؤون است، درست به عکس دنیاطلبان و بندگان زرخرید شهوت، قبلاً به اسارت دشمن بیرونی هم درآمدهاند: «و لااحرار صدق عند اللقاء».41
شما آزادگان راستین به هنگام دیدار با دشمن نمیباشید.
و گرنه آزاده سختی و آسانی نمیشناسد و از پیش موضع خویش را در برابر ناملایمات مشخص کرده است:
«الحر حرّودن مسّه الضرّ.»42
آزاده، آزاده است گرچه آسیب بیند.
بر این اساس، امام میکوشد جامعه اسلامی را به سمت و سوی آزادی بکشاند، امّا آزادی درونی، عرفانی و معنوی که تضمینکننده آزادیهای اجتماعی نیز خواهد بود.
سلامت روانی یا تعادل درونی
امیرمؤمنان بر عدالت در عرصه زندگی فردی و شخصی به عنوان شاخص برجسته کمال تأکید مینماید. از نگاه امام، عدالت را باید از درون آدمیان آغاز نمود، همانگونه که طغیان اجتماعی سرمنشأ طغیان درونی دارد. میان تعادل و سلامت فرد و جامعه نوعی رابطه دوسویه برقرار است و هر کدام، دیگری را تحت تأثیر قرار میدهد. استواری قسط در جامعه از سوی حاکمان، دلها را هم به سمت رعایت حقوق اجتماعی سوق میدهد و حتی در رابطه با خویشتن، تنظیم میکند و گویا کلامحضرت فاطمه در خطبه معروفشان به همین نکته اشاره دارد:
«والعدل تنسیقا للقلوب.»
ممکن است خواص که از روح طمع و خصلت آزمندی برخوردارند، به تحقق عدالت اجتماعی تن ندهند و با استفاده از اهرمهایی باجخواهی کنند، امّا اینان نیز نباید از یاد برند که روح فرد و جامعه را تنها عدالت است که آرام میسازد. ظلم و جور کورهراهی است که حتی فزونطلب را هم راضی نمیکند. وقتی حریم شکسته شد، دیگر مرزی باقی نخواهد ماند که پاسداشت آن ضروری بنماید و اندام آماس کرده مستکبر حریص در آن بگنجد:
«و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق.»43
از سوی دیگر، مصلحان و جامعهسازان اگر فاقد سامانی درونی باشند چگونه قادر خواهند بود کاسیتها و بیماریهای جمعی را علاج کنند؛ از اینرو، امام، ضرورت عدالت درونی و اخلاقی را برای رهبران و زمامداران، ضروری میبیننند:
«...قد الزم نفسه العدل فکان اول عدله نفی الهدی عن نفسه.»44
عدالت را بر خویشتن لازم ساخته و مصدر و مبنای عدالتش زدودن هوی از نفس است.
سلامت و تعادل درونی در نگاه طبیب حاذق جامعه بشری، به مراتب مهمتر از سلامت جسمی است، همانگونه که بیماریهای روحی را خطرناکتر میبیند: «و اشدّ من مرض البدن مرض القلب.»45
در خطبه 213 که ترسیمی زیبا از چهره نورانی انسان کامل است پس از برشمردن اوصافی از شاخصهای کمال انسانی که مربوط به جنبههای معرفتی، اخلاقی و عملی است، متذکر میشود:
«فطوبی لذی قلب سلیم، اطاع من یهدیه و تجنّب من یردیه.»
خوشا حال صاحبِ دل سالم که راهنمایش، پیروی و از آن که به تباهی میکشدش، دوری گزیند.
جامعیت
انسانی متعالی در مکتب امام، موجودی ناقص و تکساختی و به گفته مولوی، همانند حکایت «فیل در تاریکی» نیست که هر کس بُعدی از ابعاد آن را دریافته باشد:
همچنین هر کس به جزئی میرسید فهم آن میکرد هر جا میتنید46 بلکه انسانی است برخوردار از روحمتعالی و جسم سالم، معرفتی عمیق، ارادهای نیرومند، غرایزی تعدیل شده با ملکات و فضایل رشد یافته، در میدان جهادِ نفس، تواضع، انعطاف و ترحم همراه با صلابت، که دستی بر قرآن و دستی به شمشیر دارد. نگاهی به بیرون و تأمّلی در درون و مشغول به آخرت بیآن که از دنیا غافل شود. در سیمای نورانی علی علیهالسلام هم این فضایل یکجا جمع شده بود که به گفته صفیالدّین اردبیلی:
جمعت فی صفاتک الاضداد و لهذا غزّت لک الانداد
آفتاب عالمتاب وجود او بود که تکبُعدی شدن شخصیت درآموزان را برنمیتابد و از افراط و تفریطها به اعتدال فرامیخواند، این تصویر جامع را از مواردی، چون خطبه 85 میتوان بخوبی استنتاج و استنباط نمود.
بیانی دیگر از آن حضرت در این مقوله، توصیف و تمجید یک برادر دینی است که گویا عثمانبن مظعون یا ابوذر غفاری یا مقداد میباشد:
برازندگیهای این برادر، آن بود که دنیا در نظر وی حقیر بود و شکمش بر او سلطه نمییافت، نه اهل اشتهای بیجا و نه شکمباره بود. اندک ولی کارساز و کوبنده سخن میگفت. ظاهرا ناتوان دیده میشد، امّا اگر وظیفه اقتضا مینمود چونان شیری خشمناک و ماری پرزهر بود. عنان سکوت، از کف نمیداد و شکوه بیجا و رازگویی بیمورد نمیکرد. به شنیدن مایلتر بود تا به گفتن و بر سر دوراهیها به آن میاندیشید که از خواهش و تمنّای نفس دورتر باشد.47
پویایی مثبت
انسان آرمانی امام، چون خود آن حضرت فعال، تأثیرگذار، رقابتگر و مصلح است.
پویایی و بیقراری انسان آرمانی امام اولاً در جهت ساختن فردا و فرجام خویشتن است: «العمل العمل ثم النهایة النهایة.»48
ثانیا برای حل مشکل دیگران و رفع نیازهای آنان: بکوشند حتی اگر درخواستکنندگان در خوابند:
«و یذبحوا فی حاجة من هو نائم.»49
ثالثا در دفاع از حقوق شخصی، مصالح جمعی و جلب منافع ملی خویش جدّی و مصمم باشد:
«.. ولایمنع الضیم الذلیل و لایدرک الحقّ الا بالجدّ.»50ترسو و ذیل قادر به دفع ظلم و ستم نیست و حق جز در سایه تلاش وکوشش به کف نمیآید.
تقوای دینی نه ترمز راه این انسان که مراقبت و کنترل در حرکت است51، و آخرتگرای نیز هرگز مانع آبادگری و رونق زندگی مادی و اجتماعی نمیگردد.
او به صراحت همانندی زهد و تقوای اسلامی را با رهبانیت مسیحی را رد میکند و در وصف متقین ضمن نامهای به محمدبن ابیبکر مینویسد:
«فشارکوا اهل الدنیا فی دنیاهم و لم یشارکهم اهل الدنیا فی آخرتهم.»52
آنان با دنیاگرایان در دنیاشان سهمیند، بیآن که اهل دنیا در آخرت با آنان شریک شوند.
اگر از دنیا مذمت میفرمود، میخواست تا سکرات نعمت که بدتر از مستی شراب، انسان را به طغیان و عصیان وامیداشت، به هشیاری، گراید تا رنگ و بوی فضیلتها را از یاد نبرد و گرنه امام خود در متن زندگی و اصلاح دنیای مردم قرار گرفته بود. داستان آخرتبینی در مکتب امام علی علیهالسلام همان چشم دوختن به قطار شتر به جای پشم و پشکل است که هر کس صاحب قطارند، پشم و پشکل را هم از کف نمیدهد، ولی عکس آن صادق نیست:
پشم بگزینی شتر نبود ترا ور بود اشتر، چه قسمت پشم را53
اقدامات و راهکارها
ایمان به اهداف متعالی، خود عالیترین پشتوانه رهبران ارزشگرا و بهترین رضایت میباشد، و چنانچه عوامل بیرونی مدد کند و شرایط بر وفق مراد باشد، دستیابی به هدف میسّر خواهد شد.
اسناد برجای مانده از دوران خلافت امام علیهالسلام گواه این حقیقت است که حضرتش تا حدی که مجال عذر و بهانه را از جامعه بگیرد، پیش رفته است. خود در این زمینه فرموده است:
«اعذروا من لاحجّة لکم علیه و انا هو.»54
کسی را که شما علیه او حجّت ندارید معذور بدارید و آن کس منم.
و کارنامه حکومت خویش را از این زاویه چنین میگشاید:
«الم اعمل فیکم بالثقل الاکبر... و فرشتکم المعروف من قولی و فعلی و أریتکم کرائم الاخلاق من نفسی.»55
آیا در بین شما بر طبق امانت بزرگ (قرآن) رفتار نکردم؟... با گفتار و رفتار خویش معروف را در میانتان نگسترانیدم و اخلاق کریمه را با رفتار و منش خود نشانتان ندادم؟
و در جای دیگر میفرماید:
«قد دارستکم الکتاب و فاتحتکم الحجاج و عرّفتکم ما انکرتم و سوّغتکم ما بحجتم، لوکان الاعمی یلحظ او النائم یستیقظ.»56
من کتاب خدا را به شما آموختم و باب حجت را بر رختان گشودم و آنچه نمیشناختید به شما شناساندم و شربتی را که از دهن میافکندید، جرعهجرعه به کامتان ریختم. ای کاش کور بینا میشد و به خواب رفته بیدار میگردید.
آن گاه به مقایشه میان دو نوع «حکومت ارزشگرای خویش با فرصتطلبان شام» میپردازد:
«واقرب بقوم من الجهل باللّه قائدهم معاویة و مؤدّبهم ابن النابغة.»57
به خدا تقرب جوی (پناه بر) از جهل مردمی که پیشوای آنان معاویه و مربّی آنان عمروعاص است.
آنچه یاد شد، بازگوکننده اجمالی اهتمام امام به فرهنگ و بهسازی اخلاق جامعه بود و تفصیل آن در این مختصر نمیگنجد، با این حال، میتوان فهرستوار برخی از کوششهای امام را ارائه کرد:
برخی از روشهایی که امام از آن سود جسته است، عبارتند از: روش عقلانی تجربی، تقویت گرایشهای جامعه به مبدأ و معاد، تربیت الگویی، روش تکریم، تفکیک میان ملکات اخلاقی و بایدهای رفتاری، تشویق نیکیها و برتر نهادن فضیلتها، گذشت و محبت، موعظه و تذکار، تنبیه و مجازات و بالاخره اقدام در جهت اصلاح محیط.
روش عقلانی، تجربی
همان گونه که در روانشناسی اجتماعی توصیه میشود، اطلارسانی و بهبودبخشی به وضعیّت ذهنی متربّی بدین منظور است که قدرت تصمیمگیری پیدا کند، بدانسان که در دوران مدرسه اعمال میگردد.
در فرهنگ اسلامی، معرفت صحیح، زیرساز عمل و رفتار مطلوب آدمی است؛ هر چند سبب تام تلقی نمیگردد.
پیشوای مؤمنان، به رغم نامساعد بودن فضای فرهنگی سیاسی، کوشید تا سطح شناخت تودهها را افزایش یابد.پارهای از اقدامات حضرتش در این مسیر، بدینقرار بود:
الف ـ ترغیب و تشویق به فراگیری و معرفتآموزی.
او هم از آفت رکود و عقبگرد زمانهاش در ناحیه علمی شکوه و انتقاد میفرمود: «ولا تنتفع بما علمنا و لافسأل عما جهلنا.»58
هم سفره علوم و معارف بیکران خویش را در حد ظرفیتها میگستراند. علاوه بر آن که مدام بر پرسشگری ترغیب میکرد و ندای سلونی قبل ان تفقدونی»59 سر میداد.
امام علی علیهالسلام درباره قدرشناسی از عالمانِ وارسته، آداب تعلیم و تعلّم، ادب پرسش، کنار نهادن حیا در طلب علم، به نطق درآوردن قرآن، تطبیق سنّت با قرآن، و معیارشناسی حق و باطل رهنمودهایی گرانسنگ دارد. و این همه را سهمی در به کارگیری استعدادها و هدایت آنها در جهت متعالیسازی روحیات مردمان است.
ب ـ آموزش، تبیین و تحلیل معارف دینی و بویژه تعیین مرزهای حق و باطل.
تعداد 239 خطبه، 79 نامه و 472 حکمت را که جزئی از کلِّ رهنمودهای ارزنده امام علی است میتوان گواه، این حقیقت یافت. علاوه بر آنچه مستدرکنویسان گردآورده یا مؤلفان کتابهای روایی عرضه داشتهاند. نمونه ذیل از این گونه است:
دخلت علی امیرالمؤمنین و هو یجود بنفسه لما ضربه ابنملجم فجزعک لذلک. قال: اتجزع؟ قلت: کیف لا اجزع و انا اراک علی حالک هذه. فقال: الا اعلمک خصال اربع ان انت حفظتهن نِلت بهن النجاة و ان ضیعهَن فاتک الداران، یا بنی: لاغنی اکبر من العقل، و لافقر مثل الجهل، ولا وحشة اشد من العجب، ولاعیش الذّمن حسن الخلق.»60
«بر امیرمؤمنان در حالت احتضار وارد شدم، با دیدن صحنه فریاد برآوردم.
فرمود: بیتابی میکنی؟
گفتم: چگونه قرار گیرم که شما را بدین حال مینگرم.
فرمود: مایل نیستی تو را به چهار خصلت یاد دهم که اگر این صفات را دارا باشی به نجات و رستگاری میرسی و اگر از کف دادی، دنیا و آخرت تو از دست رفته است؟ فرزندم هیچ غنا و بینیازی که از عقل برترباشد، نیست، تهیدستی چون فقر، وحشتی سختتر از عجب و زیستی گواراتر از خلق خوش وجود ندارد.
ج ـ فرصت دادن برای تجربه کردن
در فضایی که نیازمند تجربه بیشتر برای تصمیمگیری بود، هنگامی که صداقت مییافت، فرصت کافی میداد تا فرد به حقیقت دست یابد. نمونه تاریخی ذیل سند گویای این امر است:
در حالی که سپاه کوفه برای نبرد صفین آماده میشد و اکثریّت مردم دعوت امام را لبیک گفته بودند، یاران ابن مسعود ـ که عبیده سلمانی در میانشان بود و نامش را در زمره کارگزاران حکومت امام نیز آوردهاند ـ در حقانیت نبرد با معاویه تردید نمودند، امّا پیشنهاد آنان این بود که ما با شما از کوفه خارج شده، امّا به درون لشکرگاهتان نمیآییم تا فرجام کار شما و شامیان را نظارهگر باشیم و بر هر گروهی که مرتکب حرام شده و در حق دیگری ستم روا داشت، بشوریم.
امام فرمود:
«مرحبا و اهلاً، هذا هو الفقه فیالدّین و العلم بالسنّة. من لم یرض بهذا فهو جائر خائن».
خوشا حالتان. این همان دینشناسی و آگاهی بر سنّت است. هر کس بدان خشنود نگردد، ستمگر و خیانتپیشه است.
جمع مزبور پس از آن که دو سپاه در برابر هم اردو زدند بارها میان آن دو به رفت و آمد و تحقیق پرداخت و دریافت که معاویه در اصرار بر جنگ، هیچ استدلال شنیدنی ندارد و بدینگونه امام در منطق بر معاویه چیرگی یافت. سرانجام عبیده سلمانی به جمع مدافعان امام پیوست، چنان که پس از آن در نهروان نیز شرکت جست.61
د ـ ایجاد تغییر در باورها
گذشته از سیره عملی آن بزرگوار که برخی از رفتارها را به محاکمه میکشید، در بیان نیز به تصحیح اغلاط و اصلاح باورها میپرداخت. به عنوان نمونه، به یکی از یاران خود نسبت به پندار غلط وی در مورد مفهوم استغفار خرده میگیرد،62 یا مردی که دنیا را در محضرش مذمت میکند، بر ناپختگی اندیشهاش نکوهش میکند و سپس به تبیین صحیح موضع خویش در آن مسأله میپردازد.63 هنگام حرکت به سمت نهروان، اظهاران خرافی مردی را که به دلیل محاسبات نجومی خروج یاران را در آن روز، بدشگون میخواند، سخت درهم میکوبد، و پذیرش سخنان به اصطلاح علمی او را مستلزم تکذیب قرآن کریم میداند.64
موارد یاد شده نمونههایی از کوششهای علمی، آموزشی امام برای ارتقای سطح فرهنگ، معرفت و ارزشمداری فرد و جامعه تحت زعامت حضرتش بود که باجمال تقدیم گردید.
پرورش روح تعلّق به مبدأ و غایت جهان
ایمان به خدا و یقین به معاد گذشته از نقش محوری معرفتی، کلید حل مشکلات اجتماعی و ناهنجاریهای حیات بشر نیز محسوب میگردد.
طغیانها ناشی از بزرگ شمردن خود، طبیعی و مولود فراموشی از خویشتن فطری و انقطاع از موطن اصلی، و در یک کلام، خودفراموشی برخاسته از خدافراموشی است:
«نسوا اللّه فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون»(حشر/19)
برخی از فیلسوفان مادی در کارآمدی ایمان مذهبی و نقش بنیادی آن در پایان دادن به مشکلات اخلاقی خدشه کردهاند. راسل با طرح این پرسش که آیا افراد ملحد برای جلوگیری از جنگ (جهانی) تلاش کردهاند یا ملحدان در اثر آن از کار برکنار شدهاند، میگوید:
«گروهی از خردمندان خیال میکنند ایمان به مسیحیت ممکن است از وقوع جنگ جلوگیری نماید. این افراد قادر نیستند که از تاریخ درس بگیرند.»
او همچنین میگوید:
«ایمان، امروز به مراتب بیشتر از گذشته است، امّا در واقع در سلسله عللی که موجب چنین وضع مخاطرهآمیزی شده است، اصولاً ربطی به عقاید مذهبی نداشته، بلکه معلول بر علت، تفوق پیدا کرده است.»65
چنان که از متون دینی ما برمیآید، مؤمن با حفظ ایمان و لوازم آن مرتکب جرم نمیگردد.66 گرچه مدعیان ایمان و تقوا ممکن است به جنایت آلوده شوند، خواه نام مسلمان بر خود نهند یا مسیحی و... البتّه مؤمنان راستین به حکم ضرورت و به منظور مقابله با فتنه و از بیخ و بن کندن شجره فتنه، دست به سلاح میبرند، امّا بیشک این عمل نه تنها مذموم نیست، بلکه پسندیده و در مسیر رشد آدمی است.
امام علی علیهالسلام در اوج ایمان خود شاهد گویایی بر این حقیقت است. او حتی اقانیم سبعه را در قبال ستاندن پوسته جوی از دهان مورچهای نمیپذیرد و در حالی که کلید خزاین انبوهی از ثروتهای عمومی را در دست دارد و به پشیزی از آنها رغبت نمیکند و راز این بیمهری را در گرو عشقی برتر میشناسد که:
هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرض و عیب کلی پاک شد
و به تعبیر خود حضرت: «عظم الخالف فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم.»67
این صبغه پرورشی است که روح را از همه تعلقها آزاد میسازد و سرچشمههای شر و فساد را در اعماق وجود طبیعی آدمی میخشکاند؛ از اینرو، این نسخه شفابخش را برای یاران (خاص و عام) میپیچد و بر تداوم ذکر خدا و حاضر دانستن او در همه مراحل زندگی تأکید میفرماید. نمونههایی که ذیلاً یاد میشود، تنها بخشی از آموزههای اخلاقی امام در عهدنامه مالک اشتر است:
1 ـ «... و اذا احدث لک ما انت فیه من سلطانک ابهّة او مخیلة فانظر الی عظم ملک اللّه فوقک و قدرته منک...».
2 ـ «ایاک و مساماة اللّه فی عظمته.»
3 ـ «و لیس شیء ادعی الی تغییر نعمةاللّه و تعجیل نقمة من اقانةٍ علی ظلم...».
4 ـ «... فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّی یجمعها سوء الظنّ باللّه.»
5 ـ ثمّ اللّه اللّه فی الطبقة السفلی... ثمّ اعمل فیهم بالاغدار الی اللّه سبحانه یوم تلقاه.»
6 ـ ایّاک و الدماء و سفکها بغیر حلّها، فانّه لیس شیء ادعی لنقمة... من سفک الدماء بغیر حقّها واللّه سبحانه مبتدئ بالحکم بین العباد.»68
تحکیم و تقویت پیوند با خدا، که امیرمؤمنان مردمان را به میدان فرامیخواند، ترمز و مهار سرکشیهای نفس از یک سو و مشوق خدمت و شفقت بر خلق از سوی دیگر، و در یک کلام، سامانبخش همه ویرانیهای دل بشر است که:
«اصل صلاح القلب اشتغاله بذکر اللّه.»69
اساس درستی و شایستگی دل، پرداختن به یاد خداست.
3 ـ تربیت الگویی
ارائه الگوی عملی در تربیت اخلاقی (چنان که روانشناسان میگویند) گاه از چنان اثر فزایندهای برخوردار است که شخص یا جامعه را از دیگر آموزشها بینیاز میکند. البتّه الگو شدن از هر کس ساخته نیست و ویژه آن دسته از مربّیانی است که خود در وارستگی سرآمد و ممتاز بوده و از منطق عملی قوی برخوردار و از حرکات و رفتار تناقضآمیز به دور باشند.
امام علی علیهالسلام به اعتراف صحابه و تابعین و در دورههای بعد نزد همه محققان منصف سرآمد خوبان بود. شجره وجودش از بهترین سرزمینها، محل رویش شجره مبارکه نبوت، روییده بود، معده جانش لقمههای فضیلت و کرامّت اخلاق و علم را از دست با کفابت رسول خدا گرفته و هضم فرموده بود. در مرحله خودسازی و آمادگیِ با نگار به مکتب نرفته، ولی مسألهآموز صد مدرس شده، قدم به قدم همراه و در پی آن بزرگ، تا اوج بالا رفته بود، و از راز و رمز عاشق و معشوق سر درآورده بود70 و به گفته لسانالغیب:
سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که بادهفروش از کجا شنید
و بالاخره محبوب حبیب حق تعالی گردیده بود.
ابن عبّاس در پاسخ این پرسش که پیامبر کدام فرزند خود را بیشتر دوست میداشت گفت: علی را.
گفتند: علی که فرزند پیامبر نبود.
گفت: ندیدمت روزی از پیامبر جدا باشد و هیچ پدری را مهبرانتر از رسول خدا درباره علی ندیدم.71
دعای جامع و مستجاب رسول خدا را پشت سر خویش داشت که دربارهاش از خداوند چنین خواسته بود:
«اللّهمّ اهد قلبه و اشرح صدره و ثبت لسانه وقه الحرّ و البرد.»72
درس آموختگی و فضیلت محوری امام در مقطع جوانی و عصر بالنگدی اسلام به ظهور پیوست. با این وجود، ابرهای تیره نفاق و دودهای غلیظ فتنه برخاسته از درون فتنهگران، مانع نورافشانی خورشید فروزنده جمالش گردید و به ناچار با هدف ترویج ارزشها و نه از سرِ خودستایی و یا عُجب و غرور، به توصیف خود نیز میپرداخت:
«انّما مثلی بینکم کالسراج فی الظلمة لیستضیء به من ولجها.»73
همانا میانتان چونان چراغی در تاریکی میباشم، تا هر کس در آن(ظلمت) وارد شد، از آن روشنایی گیرد.
امام علی علیهالسلام گاه فضایل خویش را بیان میداشت تا از رهگذر جلب اذهان عمومی به منش و اخلاق متعالی خویش، قضاوتهای غیرمنصفانه تاریخی را به محاکمه کشد،74 یا میزانی فراروی آیندگان نهد تا افراط و تفریطها را با آن بسنجند،75 یا همتها را برانگیزد و شور و شوقی پدید آورد؛ به عنوان نمونه، مردم زبونی و بیتعهّدی خود را با شهامت و وظیفهشناسی او مقایسه کنند و آفت ضعف و فتور را از صحنه حیات فردی و اجتماعی بزدایند.
«انت فکن ذاک ان شئت فأمّا انا فواللّه دون ان اعطی ذاک ضرب بالمشرفیّة تطیر منه فراش الهام.»76
تو هر چه میخواهی باش که من نیستم. به خدا پا پس نگذارم تا شمشیر مشرفی از نیام برآید و سر از تن بپرد.
و البتّه هر جا که ظرفیت تحمل و توان درک برجستگیهای خویش را نمییافت، به دلیل نگرانی از انحراف افکار عمومی و اندیشههای غالیان لب فرو میبست، چنان که از مضمون خطبه 173 برمیآید.
اگر آهنگ کلمات زیبا و جملات رسایش در فضای جامعه اسلامی طنین میافکند و جامعه را به رعایت حریم دین و اجتناب از محرمات الهی فرامیخواند، خود نیز به مصداق این رهنمود که «من نصب نفسه للناس اماما فلیبدأ بتعلیم نفسه» از همگان در رعایت آن حریمها پیشتر حرکت میفرمود. او برخلاف معمول، گذشته از این که از اعمال و اموال حکمرانان خود حساب میکشید، خود نیز با حسابی پاک، آماده محاسبه بود.
«دخلت بلادکم بأشمالی هذه و رحلتی و راحلتی هاهی، فان أنا خرجت من بلادکم بغیر ما دخلت فانّنی من الخائنین.»77
با این لباسها و این بارو و بنه (که میدانید) وارد شهرتان شدم. اگر در هنگام خروج افزون بر آن داشتم، از جمله خائنان محسوب خواهم شد.
کیست که بتواند ادعا کند به تمام مقدساتی که از آن دم میزند، نکته به نکته پایبند است و هرگز پیشتر از عمل خود، سخن نمیگوید:
«ایّها الناس انّی واللّه ما افتکم علی طاعة الا و اسبقکم الیها و لا انهاکم عن معصیة الا و اثنا هی قبلکم عنها.»78
ای مردم، شما را به طاعتی ترغیب نکردم، جز آن که بدان بر شما پیشیگرفتم و از گناهی بازتان نداشتم مگر آن که پیش از شما از آن دوری گزیدم.
مربّی بزرگ انسانیت، زهد و آزادگی و نفی تعلق مادی را در عمل ترویج مینمود. اگر حضور عثمانبن حنیف را بر سفره شبههناکِ اشراف بصره نمیپسندید و کارگزار خویش را به عفت و سداد دعوت میفرمود، خود نیز در آن حد بود که بتواند به دو قرص نان جوین و دو لباس مندرس بسنده کند و نفس خویش را ریاضت دهد تا در قیامت، ایمن از عذاب خدا محشور گردد:
«هی نفسی اروشها بالتقوی لتاتی آمنة یوم القیامة.»79
یکی از صاحبنظران میگوید: علی فلسفه کارلمارکس را نقض کرد، برای این که علی در کوخ همان طور زندگی کرد که در کاخ و در کاخ همانطور که در کوخ.80
البتّه مشخص است که امام کاخنشین نبود، و مقصود او پُست خلافت است. در چنین فضایی بود که هیچ کس نمیتوانست، زشتیهای خود را با بهانههای واهی و از جمله آلودهدامنی زمامدار و دولتمردان عصر خویش توجیه کند.
ابن شهرآشوب در وصف امام مینویسد:
«.. و کان جلّی الصفحة، نقیّ الصحیفة، ناصح الجیب، نقیّ الذیل، عفیف المطلب، لم یتدنّس بحطام و لم یتلبّس بآثام.»81
چهرهای تابناک داشت، پاکنهاد، خیرخواه و دامنپاک و عفیف بود، به متاع دنیا آلوده نشد و جامه گناه بر تن نکرد.
روش تکریم
تعالی روحی نیازمند برانگیختن احساس عزت و کرامّت نفس (خود) است. مکتب انسانگرایی نیز بر تشکیل مفهوم خود نزد فرد تکیه میکند، امّا «خود» انسانی در مکتب خداگرایان، عین ربط به مبدأ و جهان ملکوت است و کرامّت نفس او برمبنای اتصال به حقیقتی برتر معنی مییابد. عنایت به این اصل، چنان نشاط و انبساطی را در نفس آدمی برمیانگیزد که آراستن خود به رشد و فضیلت، ایثار و تقوا را ادای دِین خویش بداند.
«الکریم یری مکارم افعاله دینا علیه یقضیه.»82
در حکومت امام، کرامّت نفس آدمیان اهرم بسیار مناسبی برای تحریک و تشویق به سمت و سوی فضیلتهای فردی و اجتماعی است، نمونهها:
الف ـ اهتمام به موضوع در لابلای آموزهها و تذکارها
فراوانی کاربرد ماده «کرم» (نزدیک به 80 مورد) که غالبً مربوط به کرامّت انسان است.
در آموزههای فوق، ریشه رذایل، احساس مذلت و مبنای فضایل، کرامّت آدمی وصف شده است:
«من کرمت علیه نفسه، هانت علیه شهواته.»83
هر که خود را بزرگوار دید شهوتهایش در دیده وی خوار گردید.
«من هانت علیه نفسه فلا تأمن شرّه.»84
آن کس که خویشتن را بیبها دانست، از شر او ایمن مباش.
امام با الهام از کریمه سوره حجرات، تقوا را بالاترین درجه کرم معرفی میفرماید: «لاکرم کالتقوی.»85
ب ـ تکریم اصحاب و یاران
بجز کسانی که به دلیل حریمشکنی دین نزد امام از سکّه افتاده بودند، عموم جامعه اسلامی بویژه مهاجران و انصار را بزرگ میداشت:
نمونهها:
ـ «لما اراد المسیر الی الشام، دعا الیه من کان معه من المهاجرین و الانصار محمّد اللّه و اثنی علیه و قال: امّا بعد، فانکم میامین الرأی مراجیح الحلم مقاویل الحق مبارکوا الفعل و الامر و قد اردنا المسیر الی عدوّنا و عدوّکم، فاشیروا علینا برأیکم، فجعلوا یقومون واحدا بعد واحد...»86
به هنگام عزم حرکت به سوی صفین مهاجران و انصاری را که با او همراه بودند، فراخواند و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «شما صاحبان اندیشه مبارک، بردبارانِ متین، گویندگان حق و درستکرداران جامعه ما هستید. ما خواهان حرکت به سوی دشمن ما و شما نیستیم. نظر خود را در اینباره بیان دارید...
ـ نخستین نامهای که سیّد رضی ذکر کرده است، خطاب امام را به اهل کوفه منعکس میکند، که از اعمال تکریم در حق آنان حکایت دارد و از آنان به «سنام الحرب» یعنی برجستگان و شخصیتهای نامی عرب یاد میکند. همان گونه که در میان خواص نیز وقتی خلوص نیت و صفای باطن مییافت، از آنان تجلیل و تکریم ویژه میفرمود.
ج ـ مبارزه با سنّتهای غلط و روشهایی که به هتک حیثیت انسانی تودهها میانجامید.
نمونه بارز آن برخورد اعتراضآمیز امام با دهقانان شهر انبار است که به هنگام ورود حضرتش از مرکبها پیاده شده و پیش پای رهبر خویش میدویدند. حضرت به آنان نهیب زد که این چه کاری است که میکنید: گفتند: عادتی است که بدان امیران را بزرگ میداریم، فرمود: به خدا که امران شما از این کار سودی نمیبرند و شما در دنیا خود را به رنج میافکنید و در آخرتتان بدبخت میگردید.87
و نیز حرببن شرحبیل را که پیاده در رکابش به راه افتاده بود، منع فرمود:
«فانّ مشی مثلک مع مثلی فتنة للوالی و مذلّة للمؤمن.»88
پیاده رفتن چون تویی با چون منی، موجب فریفته شدن والی و خواری مؤمن است.
مشخص کردن مرز ارزشها و تفکیک آداب از اصول اخلاقی
پایایی ارزشها یا دستکم اصول اخلاقی مانع از آن نمیگردد که برخی از رفتار یا آداب رفتاری، متغیر و نسبی باشند، اگر حدود و مرزها تعیین نشوند، بروز خطر تحجّر یا آفت اباحیگری، جامعه اسلامی را تهدید میکند. تحجّر در جایی است که روح ارزشها درک نشود، فروع بر جای اصول بنشیند و مهم در جای اهم.
اباحیگری بر فرضی که حریم اصول ثابت درهم شکند، فضیلت به نام تجدد یا هر عنوان دیگری، قربانی شود.
امیر تقواپیشگان در این مورد نیز گامهای مبارکی برداشت: مرزبندی میان اصل ارزشی زهد، و رفتارهای زاهد مآبانی که به این بهانه میدان را برای نفوذ و سیطره دشمن خالی میکنند.
تبیین مرز دنیاگرایی و آخرتگرایی، حد نوافل و فرائض، مرز سکوت، و سخن، ارزش تواضع و لزوم رفتار متکبرانه در مواردی از قبیل برخورد زن با مرد بیگانه، حیای مذموم و حیای مشروع، حد مطلوبیت وفای به عهد و چگونگی برخورد با خیانتکاران و موارد دیگری از این دست که شمار آنها بسیار است.
تشویق نیکیها و برتر نهادن فضیلتها
اگر چه سالک راه پس از جذب، از تشویق و تحسین مردمان بینیاز میشود، امّا در آغاز و در اوان کودکصفتی، محتاج تحریک عواطف، برانگیختن احساس وتشنه تحسین و تشویق است. امام میخواهد، روح خدمت و ایثار اجتماعی را تا بدان حد متعالی سازد که شیفتگان خدمت از ناسپاسی مخدومان احساس دلسردی و یأس نکنند و پاداش را از دیگری نطلبند.89
امّا در مقابل اجرا و عمل، به نیکوپروری توصیه میکند و هم از یکسانانگاری خدمت و خیانت برحذر میدارد؛ آن جا که به مالک مینویسد:
«ولا یکوننّ المحسن و المسیء عندک بمنزلة سواء، فانّ فی ذلک ترمیدا لأهل الاحسان فی الاحسان، و تدریبا لأهل الإسائة علی الاسائة.»90
مبادا نیکوکار و بدکار را یکسان انگاری که آن رغبت نیکوکار را در نیکی کم کند و بدکار را به بدی وادارد.
امام علی علیهالسلام به اندازه صفای باطن، حسن نیست و میزان خدمت صادقانه افراد به آنان بها میداد و گرچه از سهم بیتالمال چیزی نمیافزود، امّا آنان را مورد لطف و رحمت و ارتقای درجه و حتی محرم راز و طرف مشورت قرار میداد؛ با امثال مالکاشتر و ابن عباس مشورت مینمود، ابوایوب نزد حضرتش گرامی بود، اصبغ و ابوالاسود به خدمتش راه مییافتند، با کمیل راز میگفت و به رشید هجری علم منایا آموخت و درباره عمربن حمق دعا کرد.91 گاه میشد که از مسجد کوفه بیرون میآمد و نزد میثم مینشست و با وی گفتوگو میفرمود.92
با آن که روح تعصب قبیله و نژاد خلفای پیشین را سوی نوعی اعمال تبعیض در حقوق کشانیده بود، امام درصدد جبران این حقوق برآمد و به موالی (ایرانیان مسلمان) که از دل و جان کمر به خدمت بسته بودند، رسیدگی کرد:
«روز جمعهای بر منبر خطبه میخواند. اشعثبن قیس کندی که از سرداران عرب بود، آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! این سرخرویان (ایرانیان) جلو روی تو بر ما غلبه کردهاند و تو جلو اینها را نمیگیری؟ سپس در حالی که خشم گرفته بود، گفت: امروز من نشان خواهم داد که عرب چه کاره است.
علی علیهالسلام فرمود: این شکم گندهها خودشان روزها در بستر نرم استراحت میکنند و آنها (موالی و ایرانیان) روزهای گرم به خاطر خدا فعالیت میکنند. آن گاه از من میخواهند که آنها را طرد کنم، تا از ستمگران باشم. سوگند به خدا که دانه را شکافت و انسان را آفرید، همچنان که در ابتدا شما ایرانیان را به خاطر اسلام زدید، بعد ایرانیان شما را به خاطر اسلام خواهند زد.93
مغیره همیشه در مقایسه میان امام علی و عمر میگفت: علی تمایلش و مهربانیش نسبت به موالی بیشتر بود و عمر برعکس، از آنها خوشش نمیآمد.94
شاید در تعقیب همین سیاست بود که امام پس از قتل عثمان و استقرار خلافت ظاهری، با کارگزاران حکومت عثمان یکسان رفتار نکرد و لحن نامههای حضرتش متفاوت بود.95
محبت، صمیمیت و گذشت
بزرگ مربّی انسان، چنان پیامآوران حق و عدل با مردم میزیست و دست نوازش بر سرشان میکشید و آنان شمیم عطر وجودش را از نزدیک حس مینمودند. در بیانی این صمیمیت را چنین وصف فرموده است:
«و لقد أحسنت جوارکم و احطت بجهری من ورائکم و اعتقتکم من ربق الذلّ و حلق الضیم.»96
با شما به نیکویی به سر بردم و به قدر طاقت از هر سو نگهبانیتان کردم و از بندهای ذلت و جلقههای ستم رها ساختم.
اصبغبن نباته که از شیفتگان مجذوب این روحیات میباشد، در محفلی که معاویه به توصیف امام وادارش نمود، چنین گفت:
«رحم اللّه علیا کان واللّه فینا کاحدنا یدنینا اذا اتیناه و یجیبنا اذا سألناه و یقرّبنا اذا زرناه ولایحجبنا عنه حاجب.»97
خدا علی را رحمت کند. به خدا سوگند میان ما چونان یکی از ما بود. وقتی بر او وارد میشدیم به ما نزدیک میشد. وقتی از او میپرسیدیم، پاسخمان میداد. اگر به دیدارش میرفتیم، ما را مقرّب میداشت. علی حاجب و دربانی نداشت.
زمامدار نمونه، نه تنها نادانانی را که از سرِ بیخردی، یا به تأثر از تبلیغات مسموم دشمن به ساحتش اهانت روا میداشتند، مؤاخذه نمیفرمود، که سران فتنه را نیز پس از شکست و اسالت آنان، بزرگوارانه رها فرمود.
عایشه را محترمانه به مدینه بازگرداند. عبداللّهبن زبیر را که آشکارا به ساحتش ناروا میگفت و در واقعه جمل گرفتار آمد، آزاد فرمود. سعیدبن عاص، یکی دیگر از حلقههای زنجیر شرارت را در مکه ملاقات فرمود و از کنارش بزرگوارانه گذشت. دستورفرمود، به مجروحان حادثه جمل یورش نبرند و اسیران را نکشند.98
و بدینسان رفتار کریمانه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بار دیگر تکرار گردید.
در ماجرای صفین با آن که میشد در آغاز و انتها، نامردمان شام را از آب شریفه فرات محروم فرماید و در محاصره قرار دهد، به چنین رفتاری اقدام نفرمود. گرچه انتظار تحول و تغییر موضع باندهای مخالف و معارض نمیرفت، امّا رفتار انسانی و محبتآمیز امام و گذشتهای پیدرپی برای قاطبه امّت اسلامی بسی درسآموز بود.
موعظه و تذکار
موعظه از کارآمدترین روشهای قساوتزدایی و شفافیت نفس آدمی به شمار میآید. موعظه نیازی است همگانی که هیچ کس حتی بنده مقرب خداوند از آن، بینیاز نمیگردد.
امام در کارنامه حکومتی خود بهرهگیری از این روش را گوشزد فرموده و به اعتراف خود او حق مطلب را به جا آورده است:
«من اندرزهایی را که پیامبران بر امتهایشان ارزانی دارند، بر شما راندم و آنچه را اوصیاء به جانشینان پس از خود گویند به شما گفتم. شما را با تازیانه موعظه ادب کردم...»99
نهج البلاغه، و کتب روایی گواه این حقیقت است که موعظههای امام، گسترده و انبوه، بلیغ و نافذ، ولی آمیخته با حکمت بود. و مگر دردهایی چون کبر و غرور، تعصب، حرص و دنیازدگی را درمانی جز این بود.
دایره موعظههای حاکم اسلامی
سطح موعظه امام از مسجد و منبر فراتر رفته و محیط کار را نیز در برمیگرفت. علی علیهالسلام صبحگاهان در بازار کوفه حضور مییافت، تازیانه بر دوش، نقطه به نقطه را زیر پای مینهاد و اصناف را به آسانگیری و همراهی، بردباری و انصاف فرامیخواند و از دروغ، سوگند، اجحاف، رباخواری، کمفروشی و تبهکاری برحذر میداشت.100 تذکارهای امام بیاثر هم نبود در اینباره نوشتهاند:
«... فکانوا اذا نظروا الیه قد اقبل الیهم، قال «یا معشر الناس» امسکوا ایدیهم و اصغوا الیه بآذانهم و رمقوه باعینهم حتی یفرغ من کلامه فاذا فرغ قالوا السمع و الطاعة یا امیرالمؤمنین.»101
وقتی میدیدند که امام به سویشان میآید و آوای «ای جماعت» سر میدهد، دست از کار کشیده، کلامش را با دقت میشنیدند و دیده به سویش میدوختند. هنگامی که سخن حضرتش پایان مییافت، میگفتند: شنیدیم و فرمان میبریم ای امیرالمؤمنین.
روش تنبیه و مجازات
اجرای دقیق حدود و تعزیرات دینی به رغم تبلیغات به اصطلاح ضدِ خشونت غوغاسالاران، از مهمترین عوامل بازدارنده اجتماعی مؤثر، در پیشگیری از وقوع جرم، فساد و منکرات است.
حکومت امام با آن که رأفت دینی داشت، در اجرای حدود و کیفر متجاوز و تعقیب منحرفان، جدی عمل مینمود، تا آن جا که این مهم یکی از اهداف استقرار نظام علوی از نگاه آن حضرت بود: «فتقام المعطّلة من حدودک.»102
تنها او بود که پیش از تصدی امر زمامداری و در عصر خلافت عثمان توانست حد شرابخواری را بر ولیدبن عقبه والی معزول کوفه اجرا کند و جز او کسی این جرأت را نداشت.103
گاه میشد که مجرم داوطلبانه به محضرش میشتافت و درخواست اجرای حد سرقت، زنا و مانند آن مینمود.
وقتی دست غلامی را به جرم سرقت قطع فرمود، دشمنانِ امام از این فرصت برای پیوست او به صف مخالفان حضرت تلاش کردند، امّا او در متجید از امام سخن گفت.
وقتی امام غلام را خواست و دلیل تمجید وی از حضرتش را جویا شد، در پاسخ گفت: «ما قطعتها الا بحق اوجبه اللّه.»
و امام به معجزهای دست بریده را به وی بازگرداند.104
روش اصلاح محیط
بهسازی معنوی و متعالیسازی روحیات آدمیان، بستر مناسب اجتماعی اقتصادی میطلبد. فضای تیره و محیط فاسد که در آن بیبندوباریها و اشرار، آزادانه عربده میکشند، بستر مناسبی نخواهد بود. فضای آلوده راه تنفس را میبندد و به ریهها آسیب میرساند. امام علی علیهالسلام بر سالمسازی کارگزاران خود، که کانون قدرت و اهرم صلاح یا فساد اجتماعی محسوب میشوند، بیش و پیش از همه تأکید داشت.اعمال والیان را زیر ذرّهبین به محاسبه میگذاشت و کارنامه فعالیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آنان را مطالعه میفرمود، خلافها را گوشزد و نیکیها را تحسین میکرد. از آن جا که در برنامه اصلاحات به دلیل درهم تنیدگی ابعادِ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ممکن بود پرداختن به رفع نابسامانیها در یکی از شؤون یا اصناف جامعه بخشهای دیگر را ضایع کند، به یاران دستور میداد که از این پیوستگی غفلت نکنند و در اصلاحات خود، جامع بیندیشند:
«واعلم ان الرعیة طبقات لایصلح بعضها الا بیعض.»105
بدان که ملت اصناف گوناگونند که بیهم سامان نمییابند.
پینوشتها
1 . الکامل فی التاریخ، (بیروت، دارالصادر)، ج 5، ص 10.
2 . بحارالانوار.
3 . محمّد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا، (انتشارات کتابفروشی زوار)، ج1، ص 28.
4 . عمید زنجانی، فقه سیاسی، ج1، ص 66.
5 . Hom, hom, Iupus.
6 . سیر حکمت در اروپا، ج2، ص 112.
7 . نهجالبلاغه، تصحیح عبده، خطبه 34.
8 . همان، نامه 53.
9 . همان، خطبه 32.
10 . همان، خطبه 137.
11 . همان، خطبه 16. سیّد رضی تمیز «لما بدیع بالخلافه به میکند و شارحان نیز خطبه را نخستین گفتار میدانند. بنگرید به: شرح ابن ابی الحدید، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، (بیروت)، ج1، ص 275.
12 . نهجالبلاغه، نامه 46.
13 . همان، خطبه 1.
14 . لسان العرب، (بیروت، داراحیاء التراث العربی)، ج9، ص 10، ماده عبد.
15 . بنگرید به: مرتضی مطهری، سیری در نهجالبلاغه، (انتشارات صدرا)، ص 81.
16 . سوره ذاریات /56.
17 . نهجالبلاغه، خطبه 3.
18 . همان، خطبه 129.
19 . از دعای عرفه امام حسین علیهالسلام .
20 . سوره اسراء /1 و آیاتی دیگر.
21 . نهجالبلاغه، نامههای 1-50 ـ 51 و 53.
22 . همان، نامه 38.
23 . همان، خطبه 190.
24 . «الحکمة ضالّة المؤمن». نهجالبلاغه، حکمت 80.
25 . نهجالبلاغه، خطبه 191.
26 . همان، خطبه 16.
27 . شرح غرر و درر آمدی، ج2، ص 48.
28 . نهجالبلاغه، خطبه 131.
29 . اشاره به حکمت 432.
30 . نهجالبلاغه، خطبه 220.
31 . همان، خطبه 85.
32 . همان.
33 . همان، حکمت، 432.
34 . همان، خطبه 222.
35 . همان، خطبه 150.
36 . همان، خطبه 148.
37 . بنگرید به: مرتضی مطهری، سیری در نهجالبلاغه، ص 284-291؛ گفتارهای معنوی.
38 . نهجالبلاغه، حکمت 456.
39 . همان، نامه 31.
40 . همان، خطبه 191.
41 . همان، خطبه 95.
42 . فهرست غرر، ص 59.
43 . نهجالبلاغه، حکمت 413.
44 . همان، خطبه 15. در این قسمت از کتاب سیری در نهجالبلاغه ص 113-114 استفاده شده است.
45 . نهجالبلاغه، خطبه 85.
46 . همان، حکمت 388.
47 . مثنوی، (انتشارات کتابفروشی اسلامیه)، دفتر سوم، ص 34.
48 . چکیده، حکمت 282.
49 . نهجالبلاغه، خطبه 174.
50 . همان، حکمت 257.
51 . همان، خطبه 29.
52 . همان، خطبه 16.
53 . همان، نامه 27.
54 . بنگرید به: سیری در نهجالبلاغه، ص 310.
55 . نهجالبلاغه، خطبه 85.
56 . همان.
57 . همان، خطبه 178.
58 . همان.
59 . همان، خطبه 32.
60 . همان، خطبه 91.
61 . سفینةالبحار، ج2، ص 232.
62 . بنگرید به: نصربن مزاحم، وقعة صفّین؛ دینوری، اخبار الطوال، ص 165؛ علی اکبر ذاکری، سیمای کارگزاران، ص 235-234.
63 . نهجالبلاغه، حکمت 417.
64 . همان، حکمت 131.
65 . نهجالبلاغه، خ 77.
66 . برتراند راسل، سیاست و اخلاق، ترجمه محمود حیدریان، ص 294.
67 . نهجالبلاغه، خطبه 191.
68 . همان، نامه 53.
69 . غررالحکم و دررالکلم.
70 . خطبه قاصعه، خطبه 190.
71 . عمادزاده، چهارده معصوم.
72 . بحارالانوار، ج40، ص 206.
73 . نهجالبلاغه، خطبه 185.
74 . خطبه شقشقیه: «امّا و الاّ لقد تغمصها، و انه لیعلم ان محلّی منها محلّ القطب من الرحی.»
75 . نهجالبلاغه، نامه 45، «الا و انّ امامکم قد اکتفی...»
76 . همان، خطبه 34.
77 . بحارالانوار، ج4، ص 325.
78 . نهجالبلاغه، نامه 45.
79 . همان، خطبه 173.
80 . مرتضی مطهری، انسان کامل، ص 143.
81 . مناقب ابن شهرآشوب، ج1، ص 302؛ بحارالانوار، ج40، ص 319.
82 . شرح غرر و دررآمدی، ج7، ص 346.
83 . نهجالبلاغه، حکمت 441.
84 . غرر و درر آمدی، ج7.
85 . نهجالبلاغه، حکمت 113.
86 . وقعه صفین، ص 92.
87 . نهجالبلاغه، حکمت 314.
88 . همان، حکمت 37.
89 . همان، حکمت 204.
90 . همان، نامه 53.
91 . شیخ مفید، الاختصاص، ص 75-74.
92 . بحارالانوار، ج42، ص 138.
93 . سفینة البخار، ج2، ماده ولی. ترجمه از شهید مطهری است؛ خدمات متقابل اسلام و ایران، ج1، ص 150.
94 . همان.
95 . بنگرید به: سیمای کارگزاران.
96 . نهجالبلاغه، خطبه 157.
97 . بحارالانوار، ج41، ص 15.
98 . سیّد محسن امین، اعیان الشیعه، ج1، ص 331.
99 . نهجالبلاغه، خطبه 180.
100 . بحارالانوار، ج41، ص 104.
101 . همان، ص 105.
102 . نهجالبلاغه، خ 129.
103 . جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ص 305-303.
104 . مستدرک، ج18، ص 33.
105 . نهجالبلاغه، نامه 53.
همه فیلسوفان، دانشمندان علم اخلاق و روانشناسان، نقشآفرینی «محیط» بر نحوه شکلگیری ساختمان باطن و رفتار انسانها را برجستهگونه وصف نمودهاند و «محیط» را شامل همه شؤون زندگی، بجز خواص ذاتی و فطری انسان دانستهاند که حکومت را هم در برمیگیرد. هر چند نمیتواند پیدایش خلق و خوها و آداب را به طور کامل مولود و مخلوق نهادهای سیاسی و حاصل تدبیر حاکمان یک جامعه دانست، امّا از این نقش بنیادین غفلت هم نباید کرد.
تجربه طولانی تاریخی نیز گواه این حقیقت است که انواع حکومتها، چه لیبرال یا مکتبی یا هر نوع دیگر آن نتوانستهاند در قبالِ فرهنگ و اخلاق مردم، بیتفاوت بمانند.
ابن اثیر جزری در تصویری که از وضعیّت عمومی مسلمانان در عصر سه خلیفه اموی، ولیدبن عبدالملک، سلیمانبن عبدالملک و عمربن عبدالعزیز ارائه داده است، چنین مینویسد:
«و کان [ولید] صاحب بناء و اتخاذ المصانع و الضیاع و کان الناس یلتقون فی زمانه فیسأل بعضهم بعضا عن البنا، و کان سلیمان صاحب طعام و نکاح فکان الناس یسأل بعضهم بعضا عن النکاح و اطعام و کان عمربن عبدالعزیز صاحب عبادة و کان الناس یسأل بعضهم بعضا عن الخیر ما وردک اللیلة و کم تحفظ من القرآن و کم تصوم من الشهر؟.»1
ولید اهل ساخت و ساز بود و به کار اراضی و املاک میپرداخت، مردم به هنگام دیدار با هم، درباره وضعیّت ساختمانهای خود میپرسیدند. سلیمان به خوراک و مسائل زناشویی همت میگماشت. مردم نیز در زمان از زن و خوردنی میپرسیدند و عمربن عبدالعزیز، دلبسته طاعت و عبادت بود. (سخن روز) سؤال مردم از یکدیگر آن بود که توفیق عبادت دوشین به چد حد بود، قرآن را چه اندازه از بر کردهای و چند روز از ماه را روزهگرفتهای؟
دلنشینتر از این، رهنمود امام علی علیهالسلام است که میفرماید:
«الناس بامرائهم اشبه من آبائهم.»2
مردم به فرمانروایان خود مانندهترند تا پدران خود.
بدیهی است نقشآفرینی اخلاقی فرهنگی دولتها و نظامها، به شاکله فرهنگی و همچنین برنامهریزی و سیاستگذاری آنها نیز بستگی دارد و فاکتورهایی چون پویایی و پایایی نظامها هم در این امر، بینقش نخواهد بود.
در این مقال، سخن از معدود حاکمیتهایی است که گرچه دولت مستعجل بودهاند، امّا خوش درخشیده و آثاری شگرف و در همان حال ماندگار برجای نهادهاند و زمامداری مولای تقواپیشگان در این میان سرآمد است. کندوکاو بیشتر به منظور درسآموزی و بهرهگیری عملی و برداشتن گامهایی به جلو در جهت دستیابی به حقایق، بویژه در شرایط کنونی ضروری مینماید و این نوشته در پی تعقیب چند پرسش در همین زمینه است:
1 ـ مکانت و منزلت فرهنگ و اخلاق در حکومت امام چگونه بود؟
2 ـ هدفهای اخلاقی و تربیتی نظام علوی، و مشخصات چهره انسانی که امام تصویر میفرمود، چیست؟
3 ـ امیرمؤمنان در جهت تحقق این آرمان، از چه راهکارهایی سود میجست و چه شیوههایی اتخاذ فرمود؟
4 ـ هدفمندی فرهنگی حکومت امام چه تأثیری بر دیگر شؤون سیاسی از قبیل روابط سیاسی، نظامی، اداری، و اقتصادی داشته است؟
5 ـ آیا امام در تحقق بخشیدن آرمانهای اخلاقی معنوی خود، توفیق یافت؟ اگر نه، دلیل ناکامی حضرتش چه بود؟
مکانت و منزلت آرمانهای اخلاقی در حکومت امام علی علیهالسلام
پاسخ این پرسش که رسالت حکومتها در زمینه تعالی اخلاقی و رشد معنوی مردمان چیست؟ به طور عمده در گرو جهانبینی، انسانشناسی و نظام ارزشی پذیرفته شده است. باید دید انسان در نظام هستی چگونه تعریف میشود و غایت وجودی و فلسفه حیات او چیست؟ بر این اساس، ارزشمداری و رسالت فرهنگی، اخلاقی در هر نظام سیاسی از باورهایاصولی و بنیادی آن، تفکیک نمیپذیرد.
افلاطون که در باب سیاست، ابتدا روی افراد و اشخاص تکیه نمیکرد و فقط هیأت اجتماعی را اصل میشمرد، بعدها در رسالهای به نام «نوامیس» از طریقه اشتراک عدول کرد و وظیفه اصلی دولت را تربیت و تعلیم دانست.3
در سالهای اولیه اقتدار مسیحیت، هر چند قدرت به دو شاخته مادی و معنوی تجزیه شد، امّا در اندیشه سیاسی این عصر، تعالی معنوی و گسترش اخلاق، جزء وظایف مذهب و روحانیون به حساب میآمد. اینان به مثابه ناخدایی به شمار میآمدند که باید کشتی را سالم به لنگرگاه میرساندند.
گسترش اندیشه ماکیاولیسم (1527-1469) اوج تفکّر مادی سیاسی، هرگونه رسالت معنوی و اخلاقی را از حکومت گرفت و حفظ قدرت، تنها وجهه همت حاکمان معرفی شد.4
هابز (Hobbes) فیلسوف انگلیسی که جمله معروف «انسان برای انسان، گرگ است»5 را بدو منتسب میدانند، بنیاد اخلاق را سودوزیان (مادی) میدانست و برای مدیریت، اصل لازمالاحترامی نمیشناخت و تنها به حفظ قدرت برای حکومت میاندیشید.6
در مکتب مارکسیسم نیز با توجّه به دیدگاهی که در باب حکومت و دولت دارد و نظر به نسبیت اخلاق در این مسلک، و فراتر از همه نگرش مادی صرف آن، سخن از هرگونه رسالت اخلاقی و معنوی بیهوده است.
میتوان به جد ادعا نمود که صبغه اندیشه و عمل انسان معاصر، در شرق و غرب، ضدیّت یا بیمهری به آرمانهای اصیل انسان و غفلت از تعالی درونی و روحی آدمیان است و لوئیک بودن حکومتها و نظامها نمودار این وضعیّت میباشد. این در حالی است که خود نظامها از روند صعودی جنایت ناشی از تباهی درونی و بیاعتقادی و ابتذال فرهنگی رنج میبرند، و اگر منصفانه بیندیشند سالمسازی روانی و بهداشت اخلاقی معنوی، جدای از جنبههای ملکوتی اخروی آن، کارآمدی دنیوی نیز دارد و میتواند به تأمین امنیّت اجتماعی، رعایت حقوق مردم و حکومت و وفای به تعهّدات و... نیز مدد رساند.
اکنون بنگریم مکانت و جایگاه آرمانهای اخلاقی و تربیت روحی مردم، در حکومت امام علی علیهالسلام چگونه ارزیابیمیشود؟
سیاست از منظر امام، تنها متکفّل تنظیم و تنسیق روابط مادی مردم نیست و بازسازی معنوی و متعالیسازی آنان از جنبههای علمی، اخلاقی و رفتاری، در ردیف حقوق و مطالبات مسلّم شهروندان حکومت اسلامی قرار دارد:
«و امّا حقّکم علیّ فتوفیر فیئکم علیکم و تعلیمکم کیلا تجهلوا و تأدیبکم کیما تعلّموا.»7
و امّا حق شما بر عهده من آن است که داراییهای شما را در میانتان تقسیم کنم و شما را آموزش دهم که جاهل نمانید و آداب آموزم تا اخلاق و رفتار شایسته را فراگیرید.
ایجاد صلاحیتهای معنوی و برتر ساختن مناسبات درونی فرهنگی و اجتماعی مردمان در عهدنامه مالکاشتر، با عبارتی جامع و فراگیر یاد شده است که به رفع کاستیهای اخلاقی هم نظر دارد:
«... و استصلاح اهلها...»8
امام هدف اصلی قبول زمامداری خود را بازگرداندن نشانههایی به جامعه معرفی میفرمود که مفهومی جز تحقق منویات اسلام در متن زندگی آدمیان نداشت و بازگشت آن به حاکمیّت فضیلتها بود.
اسوه ارزشمداران از این که مردمان عصر خویش را نسبت به آرمانهای اخلاقی، بیتفاوت و جامعه را در ورطهای از ابتذال فرهنگی مییافت، سخت برمیآشفت و دردمندانه شکوه مینمود:
«ایِّا الناس! انّا قد اصبحنان فی دهر عنود و زمن کنود یعدّ فیه المحسن مسیئا و یزداد الظالم فیه عتوّا، لاننتفع بما علمنا و لا نسأل عمّا جهلنا و لانتخوّف قارعةً حتی تحلّ بنا.»9
مردم! ما در روزگاری بسر میبریم ستیزنده و ستمکار و زمانهای ناسپاس که نیکودار در آن بدکردار به شمار آید و جفاپیشه در آن سرکشی افزاید، از آنچه دانستیم سود نمیبریم و آنچه را نمیدانیم نمیپرسیم و از بلای بزرگ نمیترسیم، تا بر ما وارد شود.
با وجود این، او هرگز نومیدانه با فرهنگ زمانه خویش روبرو نمیگردد و رویکرد مشخص فرهنگی اخلاقی رهبری نظام را به صراحت بازمیگوید:
«.. لن یسرع احد قبلی الی دعوة حقّ و صلة رحم و عائدة کرم، فاسمعوا قولی و عوا منطقی.»10
هیچ کس پیشتازتر از من در پذیرش دعوت حق، پیوند با خویشان و به جای آوردن کرامتها نبوده است، پس گفتار مرا بشنوید و منطق مرا فراگیرید.
رویکرد نظام امام علی به اهداف و آرمانهای اخلاقی و پرورشی چنان بود که سرتاسر عرصههای فعالیت سیاسی و تماس با مردم را در برمیگرفت. میدان جهاد، دکة القضا و اجرای حدود، مسجد و نماز جمعه و جماعت، و خانه و کوچه و بازار همه بستر حکمتآموزی و بازسازی بود. پررنگ بودن این خط در میان خطوط چهره حکومت آن بزرگ را میتوان از آغاز و انجام این دوره بروشنی بازیافت؛ زیرا نخستین خطبه حضرت پس از رسمیت یافتن خلافتش، از طرح ارزشهایی چون تههد و میثاق زمامدار، تقوا، عبرتگیری از گذشته، کنترل نفس و تقویت اراده انسانی، و لزوم اصلاح نفس، پیشی داشتن در فضیلت و نفی بیبندوباری حکایت دارد.11
در واپسین لحظات نیز که به وصیت مینشیند، به تقوا، سامان و نظم، رویگردانی از دنیای فریبنده، حقگویی، ستمسوزی، تکریم و تربیت کودکان بیسرپرست، قرآن محوری، اهتمام به اعمال عبادی، جمعگرایی و بالاخره اجتناب از رفتار خشونتآمیزی چون مثله کردنِ قاتِل سخن میگوید:
«ولایمثّل بالرجل، فانّی سمعت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله یقول: ایّاکم والمثلة ولو بالکلب العقور.»12
آن مرد (قاتلم) را مثله نکنید، زیرا از پیامبر شنیدم که میفرمود از مثله بپرهیزید حتی اگر نسبت به سگ آزارنده باشد.
بدینترتیب، مکانت ترویج فضیلتهای انسانی و پرورش خلقیات رحمانی در صدر جدول فعالیتهای سیاسی امام قرار میگیرد و رسیدن به اهداف انسانی و فرهنگی مهمترین هدفها به شمار میآید.
سیمای انسان آرمانی و آرمانشهر امام
شناخت انسان و جامعه نمونه در مکتب رهبران دینی، نیازمند آگاهی از نوع نگرش آنان به جهان، انسان و هدف آفرینش است. از این منظر، اوج قله تکامل ارزشی انسان که آگاهانه و آزادانه به آن دست یابد در گرو احیای استعدادهای فطری است که شکفتن آنها، هدف بعثت و جزء مطالبات پیامبران و رهبران دینی از مردم است و امام خود بدان تصریح فرموده است: «لیستأدوهم میثاق فطرته.»13این شکوفایی در حقیقت، فاصله میان انسان، آنچنان که هست با آنچه باید باشد را نزدیک میسازد.
در این جا به یادکرد چند علامت که سیمای انسان آرمانی از منظر امام را مشخصتر میسازد، بسنده میکنیم:
ـ عبودیت و خدامداری؛
ـ معرفت و بصیرت؛
ـ آزادگی و وارستگی؛
ـ سلامت روانی و تعادل قوا؛
ـ جامعیت؛
پویایی مثبت.
عبودت و خدامداری
عبودیت در اصل، خضوع و تذلّل است.14 عبادت هم به معنای پرستشآگاهانه و هم اطاعت محض از مبدأ هستی و انجام هر کار مفیدی است که با انگیزه پاک خدایی همراه باشد.15
عبادت که فلسفه زندگی16، نردبان قرب، مایه تعالی روان، ورزش نیروی ملکوتی و ترانه عاشقانه قمریان حریم یار است، ویژگی برتر و مدال انسان آرمانی حکومت دینی تلقی میگردد و همانگونه که قرآن کریم یادآور شده است، استخلاف و تمکین در زمین، یعنی قدرت و حاکمیّت مقدمه عبادت است:
«یعیدوننی لایشرکون بیشیئا» (نور /55)
در همین راستا امام انگیزه حکومتداری را «ما اخذ اللّه علی العلماء» تعهّد دینی و خدامحوری توصیف میفرماید:17
این آغاز انجامی دارد که عبارت از امنیّت یافتن بندگان و بسترسازی برای عبادت میباشد:
«فیأمن المظلومون من عبادت.»18
وصف عبودیّت، شکوفایی فطرت عشق و پرستش است. این ویژگی است که آدمی را از لاک طبیعت خویش به درمیآورد و از گل و لای طبیعت میرهاند تا سر در خط فرمانِ حقیقتِ مطلق گذارد و بدان مباهات کند و عزّت خویش را در آن بداند:
«الهی کفی بی عزّا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربّا.»19
امام به پیروی از کتاب الهی که از وصف عبودیت برای رسول خویش، حتی برتر از رسالت وی یاد میکند،20 این ویژگی را بر امارت خویش نیز مقدم میدارد،21 همانگونه که از درس آموختگان مکتب خود، با همین عنوان یادمیکند؛ آن جا که به مردم مصر مینویسد:
«امّا بعد، فقد بعثت الیکم عبدا من عباد اللّه لاینام ایّام الخوف...»22
علی علیهالسلام انسانها را با چنان کمالاتی میخواست که خود در اوج آن کمالات بود. او مؤلفههای عبودیت خویش را برای خدا چنین وصف فرمود:
«و انّی لمن قوم لاتأخذهم فی اللّه لومة لائم، سیماهم سیما الصدّیقین و کلامهم کلام الابرار، عمّار اللیل و منار النهار، متمسّکون بحبل القرآن یحیون سنن اللّه و سنن رسوله و لایستکبرون ولایعلون، ولایغلّون ولایفیدُون. قلوبهم فی الجنان و اجسادهم فی العمل.»23
من از مردمی هستم که در راه خدا توبیخ سرزنشگران، آنان را بازنمیدارد. نشانه آنان، نشانه راستگویان است و سخنشان سخن نیکوکاران. آبادکنندگان شب و راهنمایان روزند. به ریسمان قرآن چنگ میآویزند، سنتهای خدا و رسولش را زنده میدارند و به اجرا درمیآورند. گردنکش، برتریطلب، افراطی و تبهکار نمیباشند. دلهای آنان در بهشت و بدنهاشان سرگرم تلاش است.
عبودیت در توصیف امیرمؤمنان، اباحیگری، تساهل، تبهکاری، گردنفرازی و روحیه استکباری را برنمیتابد و در ماهیت، با این موارد در ستیز است؛ هر چند تفسیر جناح مقابل امام، با همه این آفتها در عمل، دمساز و همساز بود.
معرفت و بصیرت
حکمت و معرفت، گمشده دیگری است که فطرت آدمی آن را طالب است و مؤمن در پی آن، حرکت میکند24 مهم این است که خواست فطرت بدرستی هدایت شود و به علم نافع رسد.
«و وقفوا اسماعهم علی العلم النافع لهم.»25
گوشهاشان را به دانشی که آنان را سودمند افتد بدارند.
در اینباره که علوم را بر چه اساس باید طبقهبندی نمود و کدامین معرفت در صدر جدول دانشها قرار دارد، اختلافنظر وجود دارد.
امّا دانشی که امیرمؤمنان بر آموختن آن اصرار میورزد، چراغی است که نخست رهروان در پرتو روشنایی آن ابتدا اعماق وجود خویش را بنگرند و در خود حضور یابند و پس از آن به ارزیابی نیروها وشناخت مقدار و منزلت وجودی خویش نایل آیند.
حال اگر انسان از چنانشناختی بیبهره باشد، هر معرفت دیگر برایش سودی نخواهد داشت:
«و کفی بالمرء جهلاً ان لایعرف قدره.»26
و در نادانی مرد همین بس که نداند چه کس است.
خودآگاهی موردنظر به مثابه شناختن حقیقت وجود خویش و آیه بودن و تجلی اسماء و صفات حق بودن است، که توجّه به کرامّت نفس ملکوتی و کلید فتح باب فضایل اخلاقی خواهد بود. پلیدیها را از آن رو به ساحت نفس ملکوتی ربّانی راهی نیست که با شأن و منزلتش مغایرت دارد:
«العارفٌ من عرف نفسه فاعتقها و نزّهها عن کل ما یبعدها و یوبقها.»27
و ثانیا نگرشی به مجموعه هستی است، از عرصه عالم محسوسات میگذرد، دیواره طبیعت را درهم میریزد، هندسه کلی عالم را میشناسد و محسوس را به معقول، و شهادت را به غیب پیوند میزند و تا عمق حیات ابدی پیش میرود و به باطن عالم مینگرد:
«و انّما الدّنیا منتهی بصر الاعمی... و البصیر ینفذها بصره و یعلم انّ الدار ورائها...»28
همانا دنیا نهایت دیدگاه کسی است که دیدهاش کور است... و آن که بیناست نگاهش از دنیا میگذرد و میداند که از پس آن، خانه آخرت است.
این نگاه که هم از سطح و هم عمقی وسیع برخوردار است، نظام ارزشی را میتواند دگرگون کند و لذتها و حتی ذائقهها را نو کند.»29
حضرت در جای دیگر، چهره اهل بصیرت را چنین ترسیم میفرماید:
«فکانّما قطعوا الدنیا الی الآخرة و هم فیها، فیشاهدوا ما وراء ذلک، فکانّما اطّلعوا غیوب اهل البرزخ فی طول الاقامة فیها و حقّقت القیامة علیهم عداتها، فکشفوا غطاء ذلک لاهل الدنیا حتی کانّهم یرون ما لایری النّاس، و یسمعون ما لایسمعون.»30
گویی دنیا را سپری کرده به آخرت درآمده و آنچه از پس دنیاست دیدهاند و بر نهان برزخیان آگاهند که چه مدت در آن به سر میبرند و قیامت وعدههایش را برای آنان محقق داشته و آنان برای مردم دنیا پرده از آن برداشتهاند. گویی میبینند آن رکه مردم نمیبینند و میشنوند آن را که مردم نمیشنوند.
ثالثا دانشی که انسان کامل را با آن وصف میکند، از مرتبه علم حصولی که دانش مدرسه از طریق کتاب و در محضر استاد فن است، به مرتبه علم شهودی که علم جان از طریق عمل و مطالعه کتاب درون و ریاضت نفس با کسب فیض از محضر مرشد کامل (عالم ربانی) ارتقا مییابد:
«قد خلع سرابیل الشهوات و تخلّی من الهوم الاّ همّا واحدا انفرد به فخرج من صفة العمی و مشارکة اهل الهوای، و صار من مفاتیح ابواب الهدی و مغالیق ابواب الردی. قد ابصر طریقه و مسلک سبیله.»31
جامه آرزوهای دنیاوی بیرون کرده، دل از همه چیز پرداخته و به یک چیز روی آورده، از کوردلال به شمار نِه و پیروان هوی را شریک و یار نمیباشد. کلید درهای هدایت و قفل درهای هلاکت گردید، راه خود راب ه چشم دل دیده و آن را که خاص اوست رفته است...
و در این سلوک روحانی سرانجام به سرچشمه یقین راه مییابد آن هم نه یقینی که محصول برهان و دلیل منطقی، بلکه محصول رؤیت و مشاهده حاق واقع است:
«فهو من الیقین علی مثل ضوء الشمس.»32
مرتبه یقین او همانند کسی است که روشنایی آفتاب را دریافته است.
نیز در حکمت 147 در وصف عالمان ربانی میفرماید:
«.. هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة و باشروا روح الیقین و استلانوا بما استوعره المترفون.»
دانش نور حقیقتبینی را بر آنان تافته و آنان روح یقین را دریافته و آنچه را نازپروردگان دشوار دیدهاند آسان پذیرفتهاند.
با چنین معرفت و بصیرتی هم راه شناخته میشود و هم راهزن. هم افراد و هم تفریط، هم مصلحت و هم مفسده، هم دوست و هم دشمن و بدینگونه انسان آرمانی، برخوردار از علم هدایت و مفسّر کتابالهی خواهد شد:
«بهم علم الکتاب و به علموا.»33
و خدا با او سخن خواهد گفت.
«و ما برح للّه عزّت آلائه فی البرهة بعد البرهة، و فی ازمان التفترات، عبادنا جاهم فی فکرهم و کلّمهم فی ذات عقولهم،فاستصبحوا بنور یقظة فی الابصار و الاسماع...»34
و همواره خدا را که بخششهای او بیشمار است و نعمتهایش بسیار، در پارهای از روزگار پس از پارهای دیگر و در دوران فترت، بندگانی است که از راه اندیشه با آنان، در راز است و از طریق خرد، دمساز و آنان چراغ هدایت را برافروختند به نور بیداری در دیدهها و گوشها.
مشخصه بارز در جامعه آرمانی امام، حکمت و بصیرت است. پارهای از مشخصات فرهنگی جامعه مطلوب که در سایه دولت کریمه مهدی (عج) و در حقیقت، دولت نمونه اهل بیت محقق خواهد گردید، در کلمات مولی ذکر شده که به قسمتی از آنها اشاره میکنیم:
«.. الا و إنّ من ادرکها منّا یسری فیها بسراج منیر و یحذوفیها علی مثال الصالحین لیحلّ فیها ربقا و یعتق فیها رقّا و یصدع شعبا و یشعب صدعا.»35
هر که از ما آن را دریابد با چراغی روشن در آن راه رود و برجای پای صالحان گام نهد تا بند از گردنها بگشاید و از بندگی آزاد نماید؛ جمع گمراهان را پراکنده گرداند و پریشانی مؤمنان را به جمعیّت کشاند...
در تصویرسازی این نظام، ویژگیهای ذیل را میتوان ملاحظه کرد:
ـ گشوده شدن بند اسارت جهل و زنجیرهای مرئی و نامرئی: «ویعتق رقّا».
ـ بازگرفتن ابتکار عمل و قدرت برنامهریزی از باندهای تولید اندیشه انحرافی: «و یصدع عنها شعبا».
ـ صیقل شدن قلوب و پاکسازی باطل آدمیان و گسترش ظرفیت درونی برای تحمل بار سنگین حکومت دینی با همه ابعاد و زوایای آن و پذیرا شدن امر اهل بیت که صعب و مستَصعب است.
ـ شفافیت نگاهها و جلای دیدهها از رهگذر تفسیر و پردهبرداری از مقاصد و معانی گوشنواز قرآن:
«وتحلّی بالتنزیل ابصارهم و یرمی بالتفسیر مسامعهم.»
و دیده هاشان به تفسیر قرآن که شنوند، چنان که باید روشن شود.
ـ و بالاخره نوشیدن پیوسته از جام حکمت ربانی و سرمست شدن از شهد جانگزای آن «ویغبقون کأس الحکمة بعد الصبوح.»36
بام و شام، جامهای حکمت نوشند.
آزادگی و وارستگی
با توجّه به پیشینهای که مسأله آزادی در اندیشه غربیها دارد، آنان از این واژه غالبا رهایی فرد از همه قیدها و از آن جمله الزامات دینی و اخلاقی و برآروده ساختن امیال و غرائز وی را قصد میکنند. مکتبهای مادهگرا که انسان را محور وجود خود او میدانند و فراتر از آن هدف و محوری نمیشناسند، از آزادی هم تعریفهایی متناسب با همین اندیشه ارائه میدهند.
در مکتب دین، مبنای آزادی نه وجود تمایلات طبیعی و خواستهای حیوانی، بلکه فطرت حق جوی آدمی است که باید راه به مقصد برد و استعدادهای اصیل او شکفتن آغازد و از آن جا که نهال وجود بشر برای گلخانه طبیعت آفریده نشده است باید موانع برسرآوردن از این مکان را از پیش پای خود بردارد و موجودی که عرشی است در تعلّق خاکی نفس در بند و گرفتار نماند.
تو را ز کنگره عرش میدهند صفیر به حیرتم که در این خاکدان چه افتاده است
با توجّه به این اصل، وارستن از هر قیدی ضروری است، مگر تعلق به اصل مقصد و وابستگی به طریقی که بدان منتهی میشود: (صراط مستقیم).
همانگونه که استاد مطهری یادآور شدهاند، این تعلق نه تنها بازدارنده نیست، ضروری نیز هستد و اصلاً تعلق به کمال مطلق، تعبیری دیگر از کمالطلبی و عین رهایی از محدودیت است، امّا بیراهه و کژراه به مقصد کمال منتهی نمیگردد.37
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند
تقابل بین این آزادی و آزادی لذت نیز از همین رهگذر مشخص میگردد. در فرهنگ دین، ایمان به خدا قبل از کفر به طاغوت که هر شیء و شخصی غیر اوست، محقق نمیشود و در حقیقت توحید اسلام مرکب از دو عنصر نفی و اثبات است. بر این اساس، تعلق و محبت به هر چه جز اوست، رهزن است، همان گونه که تعلق به خود طبیعی و اسیر مطامع و شهوات بودن، رهزن تلقی میشود.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
امیر مؤمنان در پی انسانی است که از تعلق دو جهان آزاد و تنها به ماه رخساری تعلق یابد که با مهر او هیچ غمی را اثری بر دل نماند.تو گویی علی علیهالسلام در پهندشت عظیم تاریخ، بانک برآورده است که:
«الاحر یدع هذه اللماظة لاهلها...»38
آیا آزادهای هست که این نیمخورده را به اهلش واگذارد.
سپس دلیل و منطق این رهایی را که در حقیقت فلسفه آزادی است بیان میدارد:
«انه لیس لأنفسکم ثمن الاّ الجنّة ولا تبیعوها الاّ بها.»
جانهاتان را جز بهشت بهایی نیست، خود را جز در قبال آن مفروشید.
این منطق است که ریشه بردگی اجتماعی ـ سیاسی را هم میخشکاند؛ کافی است درست آن را تفهیم کنند: «ولاتکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه حرّا.»39
وقتی آدمی خویشتن را با فدیه و کفاره اعمال گذشته که ریاضت نفس است از چنگال خصم درون رهانید: «واسرتهم ففدوا انفسهم منها.»40، دیگر دست و پنجه نرم کردن با خصم برونی بیمؤون است، درست به عکس دنیاطلبان و بندگان زرخرید شهوت، قبلاً به اسارت دشمن بیرونی هم درآمدهاند: «و لااحرار صدق عند اللقاء».41
شما آزادگان راستین به هنگام دیدار با دشمن نمیباشید.
و گرنه آزاده سختی و آسانی نمیشناسد و از پیش موضع خویش را در برابر ناملایمات مشخص کرده است:
«الحر حرّودن مسّه الضرّ.»42
آزاده، آزاده است گرچه آسیب بیند.
بر این اساس، امام میکوشد جامعه اسلامی را به سمت و سوی آزادی بکشاند، امّا آزادی درونی، عرفانی و معنوی که تضمینکننده آزادیهای اجتماعی نیز خواهد بود.
سلامت روانی یا تعادل درونی
امیرمؤمنان بر عدالت در عرصه زندگی فردی و شخصی به عنوان شاخص برجسته کمال تأکید مینماید. از نگاه امام، عدالت را باید از درون آدمیان آغاز نمود، همانگونه که طغیان اجتماعی سرمنشأ طغیان درونی دارد. میان تعادل و سلامت فرد و جامعه نوعی رابطه دوسویه برقرار است و هر کدام، دیگری را تحت تأثیر قرار میدهد. استواری قسط در جامعه از سوی حاکمان، دلها را هم به سمت رعایت حقوق اجتماعی سوق میدهد و حتی در رابطه با خویشتن، تنظیم میکند و گویا کلامحضرت فاطمه در خطبه معروفشان به همین نکته اشاره دارد:
«والعدل تنسیقا للقلوب.»
ممکن است خواص که از روح طمع و خصلت آزمندی برخوردارند، به تحقق عدالت اجتماعی تن ندهند و با استفاده از اهرمهایی باجخواهی کنند، امّا اینان نیز نباید از یاد برند که روح فرد و جامعه را تنها عدالت است که آرام میسازد. ظلم و جور کورهراهی است که حتی فزونطلب را هم راضی نمیکند. وقتی حریم شکسته شد، دیگر مرزی باقی نخواهد ماند که پاسداشت آن ضروری بنماید و اندام آماس کرده مستکبر حریص در آن بگنجد:
«و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق.»43
از سوی دیگر، مصلحان و جامعهسازان اگر فاقد سامانی درونی باشند چگونه قادر خواهند بود کاسیتها و بیماریهای جمعی را علاج کنند؛ از اینرو، امام، ضرورت عدالت درونی و اخلاقی را برای رهبران و زمامداران، ضروری میبیننند:
«...قد الزم نفسه العدل فکان اول عدله نفی الهدی عن نفسه.»44
عدالت را بر خویشتن لازم ساخته و مصدر و مبنای عدالتش زدودن هوی از نفس است.
سلامت و تعادل درونی در نگاه طبیب حاذق جامعه بشری، به مراتب مهمتر از سلامت جسمی است، همانگونه که بیماریهای روحی را خطرناکتر میبیند: «و اشدّ من مرض البدن مرض القلب.»45
در خطبه 213 که ترسیمی زیبا از چهره نورانی انسان کامل است پس از برشمردن اوصافی از شاخصهای کمال انسانی که مربوط به جنبههای معرفتی، اخلاقی و عملی است، متذکر میشود:
«فطوبی لذی قلب سلیم، اطاع من یهدیه و تجنّب من یردیه.»
خوشا حال صاحبِ دل سالم که راهنمایش، پیروی و از آن که به تباهی میکشدش، دوری گزیند.
جامعیت
انسانی متعالی در مکتب امام، موجودی ناقص و تکساختی و به گفته مولوی، همانند حکایت «فیل در تاریکی» نیست که هر کس بُعدی از ابعاد آن را دریافته باشد:
همچنین هر کس به جزئی میرسید فهم آن میکرد هر جا میتنید46 بلکه انسانی است برخوردار از روحمتعالی و جسم سالم، معرفتی عمیق، ارادهای نیرومند، غرایزی تعدیل شده با ملکات و فضایل رشد یافته، در میدان جهادِ نفس، تواضع، انعطاف و ترحم همراه با صلابت، که دستی بر قرآن و دستی به شمشیر دارد. نگاهی به بیرون و تأمّلی در درون و مشغول به آخرت بیآن که از دنیا غافل شود. در سیمای نورانی علی علیهالسلام هم این فضایل یکجا جمع شده بود که به گفته صفیالدّین اردبیلی:
جمعت فی صفاتک الاضداد و لهذا غزّت لک الانداد
آفتاب عالمتاب وجود او بود که تکبُعدی شدن شخصیت درآموزان را برنمیتابد و از افراط و تفریطها به اعتدال فرامیخواند، این تصویر جامع را از مواردی، چون خطبه 85 میتوان بخوبی استنتاج و استنباط نمود.
بیانی دیگر از آن حضرت در این مقوله، توصیف و تمجید یک برادر دینی است که گویا عثمانبن مظعون یا ابوذر غفاری یا مقداد میباشد:
برازندگیهای این برادر، آن بود که دنیا در نظر وی حقیر بود و شکمش بر او سلطه نمییافت، نه اهل اشتهای بیجا و نه شکمباره بود. اندک ولی کارساز و کوبنده سخن میگفت. ظاهرا ناتوان دیده میشد، امّا اگر وظیفه اقتضا مینمود چونان شیری خشمناک و ماری پرزهر بود. عنان سکوت، از کف نمیداد و شکوه بیجا و رازگویی بیمورد نمیکرد. به شنیدن مایلتر بود تا به گفتن و بر سر دوراهیها به آن میاندیشید که از خواهش و تمنّای نفس دورتر باشد.47
پویایی مثبت
انسان آرمانی امام، چون خود آن حضرت فعال، تأثیرگذار، رقابتگر و مصلح است.
پویایی و بیقراری انسان آرمانی امام اولاً در جهت ساختن فردا و فرجام خویشتن است: «العمل العمل ثم النهایة النهایة.»48
ثانیا برای حل مشکل دیگران و رفع نیازهای آنان: بکوشند حتی اگر درخواستکنندگان در خوابند:
«و یذبحوا فی حاجة من هو نائم.»49
ثالثا در دفاع از حقوق شخصی، مصالح جمعی و جلب منافع ملی خویش جدّی و مصمم باشد:
«.. ولایمنع الضیم الذلیل و لایدرک الحقّ الا بالجدّ.»50ترسو و ذیل قادر به دفع ظلم و ستم نیست و حق جز در سایه تلاش وکوشش به کف نمیآید.
تقوای دینی نه ترمز راه این انسان که مراقبت و کنترل در حرکت است51، و آخرتگرای نیز هرگز مانع آبادگری و رونق زندگی مادی و اجتماعی نمیگردد.
او به صراحت همانندی زهد و تقوای اسلامی را با رهبانیت مسیحی را رد میکند و در وصف متقین ضمن نامهای به محمدبن ابیبکر مینویسد:
«فشارکوا اهل الدنیا فی دنیاهم و لم یشارکهم اهل الدنیا فی آخرتهم.»52
آنان با دنیاگرایان در دنیاشان سهمیند، بیآن که اهل دنیا در آخرت با آنان شریک شوند.
اگر از دنیا مذمت میفرمود، میخواست تا سکرات نعمت که بدتر از مستی شراب، انسان را به طغیان و عصیان وامیداشت، به هشیاری، گراید تا رنگ و بوی فضیلتها را از یاد نبرد و گرنه امام خود در متن زندگی و اصلاح دنیای مردم قرار گرفته بود. داستان آخرتبینی در مکتب امام علی علیهالسلام همان چشم دوختن به قطار شتر به جای پشم و پشکل است که هر کس صاحب قطارند، پشم و پشکل را هم از کف نمیدهد، ولی عکس آن صادق نیست:
پشم بگزینی شتر نبود ترا ور بود اشتر، چه قسمت پشم را53
اقدامات و راهکارها
ایمان به اهداف متعالی، خود عالیترین پشتوانه رهبران ارزشگرا و بهترین رضایت میباشد، و چنانچه عوامل بیرونی مدد کند و شرایط بر وفق مراد باشد، دستیابی به هدف میسّر خواهد شد.
اسناد برجای مانده از دوران خلافت امام علیهالسلام گواه این حقیقت است که حضرتش تا حدی که مجال عذر و بهانه را از جامعه بگیرد، پیش رفته است. خود در این زمینه فرموده است:
«اعذروا من لاحجّة لکم علیه و انا هو.»54
کسی را که شما علیه او حجّت ندارید معذور بدارید و آن کس منم.
و کارنامه حکومت خویش را از این زاویه چنین میگشاید:
«الم اعمل فیکم بالثقل الاکبر... و فرشتکم المعروف من قولی و فعلی و أریتکم کرائم الاخلاق من نفسی.»55
آیا در بین شما بر طبق امانت بزرگ (قرآن) رفتار نکردم؟... با گفتار و رفتار خویش معروف را در میانتان نگسترانیدم و اخلاق کریمه را با رفتار و منش خود نشانتان ندادم؟
و در جای دیگر میفرماید:
«قد دارستکم الکتاب و فاتحتکم الحجاج و عرّفتکم ما انکرتم و سوّغتکم ما بحجتم، لوکان الاعمی یلحظ او النائم یستیقظ.»56
من کتاب خدا را به شما آموختم و باب حجت را بر رختان گشودم و آنچه نمیشناختید به شما شناساندم و شربتی را که از دهن میافکندید، جرعهجرعه به کامتان ریختم. ای کاش کور بینا میشد و به خواب رفته بیدار میگردید.
آن گاه به مقایشه میان دو نوع «حکومت ارزشگرای خویش با فرصتطلبان شام» میپردازد:
«واقرب بقوم من الجهل باللّه قائدهم معاویة و مؤدّبهم ابن النابغة.»57
به خدا تقرب جوی (پناه بر) از جهل مردمی که پیشوای آنان معاویه و مربّی آنان عمروعاص است.
آنچه یاد شد، بازگوکننده اجمالی اهتمام امام به فرهنگ و بهسازی اخلاق جامعه بود و تفصیل آن در این مختصر نمیگنجد، با این حال، میتوان فهرستوار برخی از کوششهای امام را ارائه کرد:
برخی از روشهایی که امام از آن سود جسته است، عبارتند از: روش عقلانی تجربی، تقویت گرایشهای جامعه به مبدأ و معاد، تربیت الگویی، روش تکریم، تفکیک میان ملکات اخلاقی و بایدهای رفتاری، تشویق نیکیها و برتر نهادن فضیلتها، گذشت و محبت، موعظه و تذکار، تنبیه و مجازات و بالاخره اقدام در جهت اصلاح محیط.
روش عقلانی، تجربی
همان گونه که در روانشناسی اجتماعی توصیه میشود، اطلارسانی و بهبودبخشی به وضعیّت ذهنی متربّی بدین منظور است که قدرت تصمیمگیری پیدا کند، بدانسان که در دوران مدرسه اعمال میگردد.
در فرهنگ اسلامی، معرفت صحیح، زیرساز عمل و رفتار مطلوب آدمی است؛ هر چند سبب تام تلقی نمیگردد.
پیشوای مؤمنان، به رغم نامساعد بودن فضای فرهنگی سیاسی، کوشید تا سطح شناخت تودهها را افزایش یابد.پارهای از اقدامات حضرتش در این مسیر، بدینقرار بود:
الف ـ ترغیب و تشویق به فراگیری و معرفتآموزی.
او هم از آفت رکود و عقبگرد زمانهاش در ناحیه علمی شکوه و انتقاد میفرمود: «ولا تنتفع بما علمنا و لافسأل عما جهلنا.»58
هم سفره علوم و معارف بیکران خویش را در حد ظرفیتها میگستراند. علاوه بر آن که مدام بر پرسشگری ترغیب میکرد و ندای سلونی قبل ان تفقدونی»59 سر میداد.
امام علی علیهالسلام درباره قدرشناسی از عالمانِ وارسته، آداب تعلیم و تعلّم، ادب پرسش، کنار نهادن حیا در طلب علم، به نطق درآوردن قرآن، تطبیق سنّت با قرآن، و معیارشناسی حق و باطل رهنمودهایی گرانسنگ دارد. و این همه را سهمی در به کارگیری استعدادها و هدایت آنها در جهت متعالیسازی روحیات مردمان است.
ب ـ آموزش، تبیین و تحلیل معارف دینی و بویژه تعیین مرزهای حق و باطل.
تعداد 239 خطبه، 79 نامه و 472 حکمت را که جزئی از کلِّ رهنمودهای ارزنده امام علی است میتوان گواه، این حقیقت یافت. علاوه بر آنچه مستدرکنویسان گردآورده یا مؤلفان کتابهای روایی عرضه داشتهاند. نمونه ذیل از این گونه است:
دخلت علی امیرالمؤمنین و هو یجود بنفسه لما ضربه ابنملجم فجزعک لذلک. قال: اتجزع؟ قلت: کیف لا اجزع و انا اراک علی حالک هذه. فقال: الا اعلمک خصال اربع ان انت حفظتهن نِلت بهن النجاة و ان ضیعهَن فاتک الداران، یا بنی: لاغنی اکبر من العقل، و لافقر مثل الجهل، ولا وحشة اشد من العجب، ولاعیش الذّمن حسن الخلق.»60
«بر امیرمؤمنان در حالت احتضار وارد شدم، با دیدن صحنه فریاد برآوردم.
فرمود: بیتابی میکنی؟
گفتم: چگونه قرار گیرم که شما را بدین حال مینگرم.
فرمود: مایل نیستی تو را به چهار خصلت یاد دهم که اگر این صفات را دارا باشی به نجات و رستگاری میرسی و اگر از کف دادی، دنیا و آخرت تو از دست رفته است؟ فرزندم هیچ غنا و بینیازی که از عقل برترباشد، نیست، تهیدستی چون فقر، وحشتی سختتر از عجب و زیستی گواراتر از خلق خوش وجود ندارد.
ج ـ فرصت دادن برای تجربه کردن
در فضایی که نیازمند تجربه بیشتر برای تصمیمگیری بود، هنگامی که صداقت مییافت، فرصت کافی میداد تا فرد به حقیقت دست یابد. نمونه تاریخی ذیل سند گویای این امر است:
در حالی که سپاه کوفه برای نبرد صفین آماده میشد و اکثریّت مردم دعوت امام را لبیک گفته بودند، یاران ابن مسعود ـ که عبیده سلمانی در میانشان بود و نامش را در زمره کارگزاران حکومت امام نیز آوردهاند ـ در حقانیت نبرد با معاویه تردید نمودند، امّا پیشنهاد آنان این بود که ما با شما از کوفه خارج شده، امّا به درون لشکرگاهتان نمیآییم تا فرجام کار شما و شامیان را نظارهگر باشیم و بر هر گروهی که مرتکب حرام شده و در حق دیگری ستم روا داشت، بشوریم.
امام فرمود:
«مرحبا و اهلاً، هذا هو الفقه فیالدّین و العلم بالسنّة. من لم یرض بهذا فهو جائر خائن».
خوشا حالتان. این همان دینشناسی و آگاهی بر سنّت است. هر کس بدان خشنود نگردد، ستمگر و خیانتپیشه است.
جمع مزبور پس از آن که دو سپاه در برابر هم اردو زدند بارها میان آن دو به رفت و آمد و تحقیق پرداخت و دریافت که معاویه در اصرار بر جنگ، هیچ استدلال شنیدنی ندارد و بدینگونه امام در منطق بر معاویه چیرگی یافت. سرانجام عبیده سلمانی به جمع مدافعان امام پیوست، چنان که پس از آن در نهروان نیز شرکت جست.61
د ـ ایجاد تغییر در باورها
گذشته از سیره عملی آن بزرگوار که برخی از رفتارها را به محاکمه میکشید، در بیان نیز به تصحیح اغلاط و اصلاح باورها میپرداخت. به عنوان نمونه، به یکی از یاران خود نسبت به پندار غلط وی در مورد مفهوم استغفار خرده میگیرد،62 یا مردی که دنیا را در محضرش مذمت میکند، بر ناپختگی اندیشهاش نکوهش میکند و سپس به تبیین صحیح موضع خویش در آن مسأله میپردازد.63 هنگام حرکت به سمت نهروان، اظهاران خرافی مردی را که به دلیل محاسبات نجومی خروج یاران را در آن روز، بدشگون میخواند، سخت درهم میکوبد، و پذیرش سخنان به اصطلاح علمی او را مستلزم تکذیب قرآن کریم میداند.64
موارد یاد شده نمونههایی از کوششهای علمی، آموزشی امام برای ارتقای سطح فرهنگ، معرفت و ارزشمداری فرد و جامعه تحت زعامت حضرتش بود که باجمال تقدیم گردید.
پرورش روح تعلّق به مبدأ و غایت جهان
ایمان به خدا و یقین به معاد گذشته از نقش محوری معرفتی، کلید حل مشکلات اجتماعی و ناهنجاریهای حیات بشر نیز محسوب میگردد.
طغیانها ناشی از بزرگ شمردن خود، طبیعی و مولود فراموشی از خویشتن فطری و انقطاع از موطن اصلی، و در یک کلام، خودفراموشی برخاسته از خدافراموشی است:
«نسوا اللّه فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون»(حشر/19)
برخی از فیلسوفان مادی در کارآمدی ایمان مذهبی و نقش بنیادی آن در پایان دادن به مشکلات اخلاقی خدشه کردهاند. راسل با طرح این پرسش که آیا افراد ملحد برای جلوگیری از جنگ (جهانی) تلاش کردهاند یا ملحدان در اثر آن از کار برکنار شدهاند، میگوید:
«گروهی از خردمندان خیال میکنند ایمان به مسیحیت ممکن است از وقوع جنگ جلوگیری نماید. این افراد قادر نیستند که از تاریخ درس بگیرند.»
او همچنین میگوید:
«ایمان، امروز به مراتب بیشتر از گذشته است، امّا در واقع در سلسله عللی که موجب چنین وضع مخاطرهآمیزی شده است، اصولاً ربطی به عقاید مذهبی نداشته، بلکه معلول بر علت، تفوق پیدا کرده است.»65
چنان که از متون دینی ما برمیآید، مؤمن با حفظ ایمان و لوازم آن مرتکب جرم نمیگردد.66 گرچه مدعیان ایمان و تقوا ممکن است به جنایت آلوده شوند، خواه نام مسلمان بر خود نهند یا مسیحی و... البتّه مؤمنان راستین به حکم ضرورت و به منظور مقابله با فتنه و از بیخ و بن کندن شجره فتنه، دست به سلاح میبرند، امّا بیشک این عمل نه تنها مذموم نیست، بلکه پسندیده و در مسیر رشد آدمی است.
امام علی علیهالسلام در اوج ایمان خود شاهد گویایی بر این حقیقت است. او حتی اقانیم سبعه را در قبال ستاندن پوسته جوی از دهان مورچهای نمیپذیرد و در حالی که کلید خزاین انبوهی از ثروتهای عمومی را در دست دارد و به پشیزی از آنها رغبت نمیکند و راز این بیمهری را در گرو عشقی برتر میشناسد که:
هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرض و عیب کلی پاک شد
و به تعبیر خود حضرت: «عظم الخالف فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم.»67
این صبغه پرورشی است که روح را از همه تعلقها آزاد میسازد و سرچشمههای شر و فساد را در اعماق وجود طبیعی آدمی میخشکاند؛ از اینرو، این نسخه شفابخش را برای یاران (خاص و عام) میپیچد و بر تداوم ذکر خدا و حاضر دانستن او در همه مراحل زندگی تأکید میفرماید. نمونههایی که ذیلاً یاد میشود، تنها بخشی از آموزههای اخلاقی امام در عهدنامه مالک اشتر است:
1 ـ «... و اذا احدث لک ما انت فیه من سلطانک ابهّة او مخیلة فانظر الی عظم ملک اللّه فوقک و قدرته منک...».
2 ـ «ایاک و مساماة اللّه فی عظمته.»
3 ـ «و لیس شیء ادعی الی تغییر نعمةاللّه و تعجیل نقمة من اقانةٍ علی ظلم...».
4 ـ «... فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّی یجمعها سوء الظنّ باللّه.»
5 ـ ثمّ اللّه اللّه فی الطبقة السفلی... ثمّ اعمل فیهم بالاغدار الی اللّه سبحانه یوم تلقاه.»
6 ـ ایّاک و الدماء و سفکها بغیر حلّها، فانّه لیس شیء ادعی لنقمة... من سفک الدماء بغیر حقّها واللّه سبحانه مبتدئ بالحکم بین العباد.»68
تحکیم و تقویت پیوند با خدا، که امیرمؤمنان مردمان را به میدان فرامیخواند، ترمز و مهار سرکشیهای نفس از یک سو و مشوق خدمت و شفقت بر خلق از سوی دیگر، و در یک کلام، سامانبخش همه ویرانیهای دل بشر است که:
«اصل صلاح القلب اشتغاله بذکر اللّه.»69
اساس درستی و شایستگی دل، پرداختن به یاد خداست.
3 ـ تربیت الگویی
ارائه الگوی عملی در تربیت اخلاقی (چنان که روانشناسان میگویند) گاه از چنان اثر فزایندهای برخوردار است که شخص یا جامعه را از دیگر آموزشها بینیاز میکند. البتّه الگو شدن از هر کس ساخته نیست و ویژه آن دسته از مربّیانی است که خود در وارستگی سرآمد و ممتاز بوده و از منطق عملی قوی برخوردار و از حرکات و رفتار تناقضآمیز به دور باشند.
امام علی علیهالسلام به اعتراف صحابه و تابعین و در دورههای بعد نزد همه محققان منصف سرآمد خوبان بود. شجره وجودش از بهترین سرزمینها، محل رویش شجره مبارکه نبوت، روییده بود، معده جانش لقمههای فضیلت و کرامّت اخلاق و علم را از دست با کفابت رسول خدا گرفته و هضم فرموده بود. در مرحله خودسازی و آمادگیِ با نگار به مکتب نرفته، ولی مسألهآموز صد مدرس شده، قدم به قدم همراه و در پی آن بزرگ، تا اوج بالا رفته بود، و از راز و رمز عاشق و معشوق سر درآورده بود70 و به گفته لسانالغیب:
سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که بادهفروش از کجا شنید
و بالاخره محبوب حبیب حق تعالی گردیده بود.
ابن عبّاس در پاسخ این پرسش که پیامبر کدام فرزند خود را بیشتر دوست میداشت گفت: علی را.
گفتند: علی که فرزند پیامبر نبود.
گفت: ندیدمت روزی از پیامبر جدا باشد و هیچ پدری را مهبرانتر از رسول خدا درباره علی ندیدم.71
دعای جامع و مستجاب رسول خدا را پشت سر خویش داشت که دربارهاش از خداوند چنین خواسته بود:
«اللّهمّ اهد قلبه و اشرح صدره و ثبت لسانه وقه الحرّ و البرد.»72
درس آموختگی و فضیلت محوری امام در مقطع جوانی و عصر بالنگدی اسلام به ظهور پیوست. با این وجود، ابرهای تیره نفاق و دودهای غلیظ فتنه برخاسته از درون فتنهگران، مانع نورافشانی خورشید فروزنده جمالش گردید و به ناچار با هدف ترویج ارزشها و نه از سرِ خودستایی و یا عُجب و غرور، به توصیف خود نیز میپرداخت:
«انّما مثلی بینکم کالسراج فی الظلمة لیستضیء به من ولجها.»73
همانا میانتان چونان چراغی در تاریکی میباشم، تا هر کس در آن(ظلمت) وارد شد، از آن روشنایی گیرد.
امام علی علیهالسلام گاه فضایل خویش را بیان میداشت تا از رهگذر جلب اذهان عمومی به منش و اخلاق متعالی خویش، قضاوتهای غیرمنصفانه تاریخی را به محاکمه کشد،74 یا میزانی فراروی آیندگان نهد تا افراط و تفریطها را با آن بسنجند،75 یا همتها را برانگیزد و شور و شوقی پدید آورد؛ به عنوان نمونه، مردم زبونی و بیتعهّدی خود را با شهامت و وظیفهشناسی او مقایسه کنند و آفت ضعف و فتور را از صحنه حیات فردی و اجتماعی بزدایند.
«انت فکن ذاک ان شئت فأمّا انا فواللّه دون ان اعطی ذاک ضرب بالمشرفیّة تطیر منه فراش الهام.»76
تو هر چه میخواهی باش که من نیستم. به خدا پا پس نگذارم تا شمشیر مشرفی از نیام برآید و سر از تن بپرد.
و البتّه هر جا که ظرفیت تحمل و توان درک برجستگیهای خویش را نمییافت، به دلیل نگرانی از انحراف افکار عمومی و اندیشههای غالیان لب فرو میبست، چنان که از مضمون خطبه 173 برمیآید.
اگر آهنگ کلمات زیبا و جملات رسایش در فضای جامعه اسلامی طنین میافکند و جامعه را به رعایت حریم دین و اجتناب از محرمات الهی فرامیخواند، خود نیز به مصداق این رهنمود که «من نصب نفسه للناس اماما فلیبدأ بتعلیم نفسه» از همگان در رعایت آن حریمها پیشتر حرکت میفرمود. او برخلاف معمول، گذشته از این که از اعمال و اموال حکمرانان خود حساب میکشید، خود نیز با حسابی پاک، آماده محاسبه بود.
«دخلت بلادکم بأشمالی هذه و رحلتی و راحلتی هاهی، فان أنا خرجت من بلادکم بغیر ما دخلت فانّنی من الخائنین.»77
با این لباسها و این بارو و بنه (که میدانید) وارد شهرتان شدم. اگر در هنگام خروج افزون بر آن داشتم، از جمله خائنان محسوب خواهم شد.
کیست که بتواند ادعا کند به تمام مقدساتی که از آن دم میزند، نکته به نکته پایبند است و هرگز پیشتر از عمل خود، سخن نمیگوید:
«ایّها الناس انّی واللّه ما افتکم علی طاعة الا و اسبقکم الیها و لا انهاکم عن معصیة الا و اثنا هی قبلکم عنها.»78
ای مردم، شما را به طاعتی ترغیب نکردم، جز آن که بدان بر شما پیشیگرفتم و از گناهی بازتان نداشتم مگر آن که پیش از شما از آن دوری گزیدم.
مربّی بزرگ انسانیت، زهد و آزادگی و نفی تعلق مادی را در عمل ترویج مینمود. اگر حضور عثمانبن حنیف را بر سفره شبههناکِ اشراف بصره نمیپسندید و کارگزار خویش را به عفت و سداد دعوت میفرمود، خود نیز در آن حد بود که بتواند به دو قرص نان جوین و دو لباس مندرس بسنده کند و نفس خویش را ریاضت دهد تا در قیامت، ایمن از عذاب خدا محشور گردد:
«هی نفسی اروشها بالتقوی لتاتی آمنة یوم القیامة.»79
یکی از صاحبنظران میگوید: علی فلسفه کارلمارکس را نقض کرد، برای این که علی در کوخ همان طور زندگی کرد که در کاخ و در کاخ همانطور که در کوخ.80
البتّه مشخص است که امام کاخنشین نبود، و مقصود او پُست خلافت است. در چنین فضایی بود که هیچ کس نمیتوانست، زشتیهای خود را با بهانههای واهی و از جمله آلودهدامنی زمامدار و دولتمردان عصر خویش توجیه کند.
ابن شهرآشوب در وصف امام مینویسد:
«.. و کان جلّی الصفحة، نقیّ الصحیفة، ناصح الجیب، نقیّ الذیل، عفیف المطلب، لم یتدنّس بحطام و لم یتلبّس بآثام.»81
چهرهای تابناک داشت، پاکنهاد، خیرخواه و دامنپاک و عفیف بود، به متاع دنیا آلوده نشد و جامه گناه بر تن نکرد.
روش تکریم
تعالی روحی نیازمند برانگیختن احساس عزت و کرامّت نفس (خود) است. مکتب انسانگرایی نیز بر تشکیل مفهوم خود نزد فرد تکیه میکند، امّا «خود» انسانی در مکتب خداگرایان، عین ربط به مبدأ و جهان ملکوت است و کرامّت نفس او برمبنای اتصال به حقیقتی برتر معنی مییابد. عنایت به این اصل، چنان نشاط و انبساطی را در نفس آدمی برمیانگیزد که آراستن خود به رشد و فضیلت، ایثار و تقوا را ادای دِین خویش بداند.
«الکریم یری مکارم افعاله دینا علیه یقضیه.»82
در حکومت امام، کرامّت نفس آدمیان اهرم بسیار مناسبی برای تحریک و تشویق به سمت و سوی فضیلتهای فردی و اجتماعی است، نمونهها:
الف ـ اهتمام به موضوع در لابلای آموزهها و تذکارها
فراوانی کاربرد ماده «کرم» (نزدیک به 80 مورد) که غالبً مربوط به کرامّت انسان است.
در آموزههای فوق، ریشه رذایل، احساس مذلت و مبنای فضایل، کرامّت آدمی وصف شده است:
«من کرمت علیه نفسه، هانت علیه شهواته.»83
هر که خود را بزرگوار دید شهوتهایش در دیده وی خوار گردید.
«من هانت علیه نفسه فلا تأمن شرّه.»84
آن کس که خویشتن را بیبها دانست، از شر او ایمن مباش.
امام با الهام از کریمه سوره حجرات، تقوا را بالاترین درجه کرم معرفی میفرماید: «لاکرم کالتقوی.»85
ب ـ تکریم اصحاب و یاران
بجز کسانی که به دلیل حریمشکنی دین نزد امام از سکّه افتاده بودند، عموم جامعه اسلامی بویژه مهاجران و انصار را بزرگ میداشت:
نمونهها:
ـ «لما اراد المسیر الی الشام، دعا الیه من کان معه من المهاجرین و الانصار محمّد اللّه و اثنی علیه و قال: امّا بعد، فانکم میامین الرأی مراجیح الحلم مقاویل الحق مبارکوا الفعل و الامر و قد اردنا المسیر الی عدوّنا و عدوّکم، فاشیروا علینا برأیکم، فجعلوا یقومون واحدا بعد واحد...»86
به هنگام عزم حرکت به سوی صفین مهاجران و انصاری را که با او همراه بودند، فراخواند و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «شما صاحبان اندیشه مبارک، بردبارانِ متین، گویندگان حق و درستکرداران جامعه ما هستید. ما خواهان حرکت به سوی دشمن ما و شما نیستیم. نظر خود را در اینباره بیان دارید...
ـ نخستین نامهای که سیّد رضی ذکر کرده است، خطاب امام را به اهل کوفه منعکس میکند، که از اعمال تکریم در حق آنان حکایت دارد و از آنان به «سنام الحرب» یعنی برجستگان و شخصیتهای نامی عرب یاد میکند. همان گونه که در میان خواص نیز وقتی خلوص نیت و صفای باطن مییافت، از آنان تجلیل و تکریم ویژه میفرمود.
ج ـ مبارزه با سنّتهای غلط و روشهایی که به هتک حیثیت انسانی تودهها میانجامید.
نمونه بارز آن برخورد اعتراضآمیز امام با دهقانان شهر انبار است که به هنگام ورود حضرتش از مرکبها پیاده شده و پیش پای رهبر خویش میدویدند. حضرت به آنان نهیب زد که این چه کاری است که میکنید: گفتند: عادتی است که بدان امیران را بزرگ میداریم، فرمود: به خدا که امران شما از این کار سودی نمیبرند و شما در دنیا خود را به رنج میافکنید و در آخرتتان بدبخت میگردید.87
و نیز حرببن شرحبیل را که پیاده در رکابش به راه افتاده بود، منع فرمود:
«فانّ مشی مثلک مع مثلی فتنة للوالی و مذلّة للمؤمن.»88
پیاده رفتن چون تویی با چون منی، موجب فریفته شدن والی و خواری مؤمن است.
مشخص کردن مرز ارزشها و تفکیک آداب از اصول اخلاقی
پایایی ارزشها یا دستکم اصول اخلاقی مانع از آن نمیگردد که برخی از رفتار یا آداب رفتاری، متغیر و نسبی باشند، اگر حدود و مرزها تعیین نشوند، بروز خطر تحجّر یا آفت اباحیگری، جامعه اسلامی را تهدید میکند. تحجّر در جایی است که روح ارزشها درک نشود، فروع بر جای اصول بنشیند و مهم در جای اهم.
اباحیگری بر فرضی که حریم اصول ثابت درهم شکند، فضیلت به نام تجدد یا هر عنوان دیگری، قربانی شود.
امیر تقواپیشگان در این مورد نیز گامهای مبارکی برداشت: مرزبندی میان اصل ارزشی زهد، و رفتارهای زاهد مآبانی که به این بهانه میدان را برای نفوذ و سیطره دشمن خالی میکنند.
تبیین مرز دنیاگرایی و آخرتگرایی، حد نوافل و فرائض، مرز سکوت، و سخن، ارزش تواضع و لزوم رفتار متکبرانه در مواردی از قبیل برخورد زن با مرد بیگانه، حیای مذموم و حیای مشروع، حد مطلوبیت وفای به عهد و چگونگی برخورد با خیانتکاران و موارد دیگری از این دست که شمار آنها بسیار است.
تشویق نیکیها و برتر نهادن فضیلتها
اگر چه سالک راه پس از جذب، از تشویق و تحسین مردمان بینیاز میشود، امّا در آغاز و در اوان کودکصفتی، محتاج تحریک عواطف، برانگیختن احساس وتشنه تحسین و تشویق است. امام میخواهد، روح خدمت و ایثار اجتماعی را تا بدان حد متعالی سازد که شیفتگان خدمت از ناسپاسی مخدومان احساس دلسردی و یأس نکنند و پاداش را از دیگری نطلبند.89
امّا در مقابل اجرا و عمل، به نیکوپروری توصیه میکند و هم از یکسانانگاری خدمت و خیانت برحذر میدارد؛ آن جا که به مالک مینویسد:
«ولا یکوننّ المحسن و المسیء عندک بمنزلة سواء، فانّ فی ذلک ترمیدا لأهل الاحسان فی الاحسان، و تدریبا لأهل الإسائة علی الاسائة.»90
مبادا نیکوکار و بدکار را یکسان انگاری که آن رغبت نیکوکار را در نیکی کم کند و بدکار را به بدی وادارد.
امام علی علیهالسلام به اندازه صفای باطن، حسن نیست و میزان خدمت صادقانه افراد به آنان بها میداد و گرچه از سهم بیتالمال چیزی نمیافزود، امّا آنان را مورد لطف و رحمت و ارتقای درجه و حتی محرم راز و طرف مشورت قرار میداد؛ با امثال مالکاشتر و ابن عباس مشورت مینمود، ابوایوب نزد حضرتش گرامی بود، اصبغ و ابوالاسود به خدمتش راه مییافتند، با کمیل راز میگفت و به رشید هجری علم منایا آموخت و درباره عمربن حمق دعا کرد.91 گاه میشد که از مسجد کوفه بیرون میآمد و نزد میثم مینشست و با وی گفتوگو میفرمود.92
با آن که روح تعصب قبیله و نژاد خلفای پیشین را سوی نوعی اعمال تبعیض در حقوق کشانیده بود، امام درصدد جبران این حقوق برآمد و به موالی (ایرانیان مسلمان) که از دل و جان کمر به خدمت بسته بودند، رسیدگی کرد:
«روز جمعهای بر منبر خطبه میخواند. اشعثبن قیس کندی که از سرداران عرب بود، آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! این سرخرویان (ایرانیان) جلو روی تو بر ما غلبه کردهاند و تو جلو اینها را نمیگیری؟ سپس در حالی که خشم گرفته بود، گفت: امروز من نشان خواهم داد که عرب چه کاره است.
علی علیهالسلام فرمود: این شکم گندهها خودشان روزها در بستر نرم استراحت میکنند و آنها (موالی و ایرانیان) روزهای گرم به خاطر خدا فعالیت میکنند. آن گاه از من میخواهند که آنها را طرد کنم، تا از ستمگران باشم. سوگند به خدا که دانه را شکافت و انسان را آفرید، همچنان که در ابتدا شما ایرانیان را به خاطر اسلام زدید، بعد ایرانیان شما را به خاطر اسلام خواهند زد.93
مغیره همیشه در مقایسه میان امام علی و عمر میگفت: علی تمایلش و مهربانیش نسبت به موالی بیشتر بود و عمر برعکس، از آنها خوشش نمیآمد.94
شاید در تعقیب همین سیاست بود که امام پس از قتل عثمان و استقرار خلافت ظاهری، با کارگزاران حکومت عثمان یکسان رفتار نکرد و لحن نامههای حضرتش متفاوت بود.95
محبت، صمیمیت و گذشت
بزرگ مربّی انسان، چنان پیامآوران حق و عدل با مردم میزیست و دست نوازش بر سرشان میکشید و آنان شمیم عطر وجودش را از نزدیک حس مینمودند. در بیانی این صمیمیت را چنین وصف فرموده است:
«و لقد أحسنت جوارکم و احطت بجهری من ورائکم و اعتقتکم من ربق الذلّ و حلق الضیم.»96
با شما به نیکویی به سر بردم و به قدر طاقت از هر سو نگهبانیتان کردم و از بندهای ذلت و جلقههای ستم رها ساختم.
اصبغبن نباته که از شیفتگان مجذوب این روحیات میباشد، در محفلی که معاویه به توصیف امام وادارش نمود، چنین گفت:
«رحم اللّه علیا کان واللّه فینا کاحدنا یدنینا اذا اتیناه و یجیبنا اذا سألناه و یقرّبنا اذا زرناه ولایحجبنا عنه حاجب.»97
خدا علی را رحمت کند. به خدا سوگند میان ما چونان یکی از ما بود. وقتی بر او وارد میشدیم به ما نزدیک میشد. وقتی از او میپرسیدیم، پاسخمان میداد. اگر به دیدارش میرفتیم، ما را مقرّب میداشت. علی حاجب و دربانی نداشت.
زمامدار نمونه، نه تنها نادانانی را که از سرِ بیخردی، یا به تأثر از تبلیغات مسموم دشمن به ساحتش اهانت روا میداشتند، مؤاخذه نمیفرمود، که سران فتنه را نیز پس از شکست و اسالت آنان، بزرگوارانه رها فرمود.
عایشه را محترمانه به مدینه بازگرداند. عبداللّهبن زبیر را که آشکارا به ساحتش ناروا میگفت و در واقعه جمل گرفتار آمد، آزاد فرمود. سعیدبن عاص، یکی دیگر از حلقههای زنجیر شرارت را در مکه ملاقات فرمود و از کنارش بزرگوارانه گذشت. دستورفرمود، به مجروحان حادثه جمل یورش نبرند و اسیران را نکشند.98
و بدینسان رفتار کریمانه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بار دیگر تکرار گردید.
در ماجرای صفین با آن که میشد در آغاز و انتها، نامردمان شام را از آب شریفه فرات محروم فرماید و در محاصره قرار دهد، به چنین رفتاری اقدام نفرمود. گرچه انتظار تحول و تغییر موضع باندهای مخالف و معارض نمیرفت، امّا رفتار انسانی و محبتآمیز امام و گذشتهای پیدرپی برای قاطبه امّت اسلامی بسی درسآموز بود.
موعظه و تذکار
موعظه از کارآمدترین روشهای قساوتزدایی و شفافیت نفس آدمی به شمار میآید. موعظه نیازی است همگانی که هیچ کس حتی بنده مقرب خداوند از آن، بینیاز نمیگردد.
امام در کارنامه حکومتی خود بهرهگیری از این روش را گوشزد فرموده و به اعتراف خود او حق مطلب را به جا آورده است:
«من اندرزهایی را که پیامبران بر امتهایشان ارزانی دارند، بر شما راندم و آنچه را اوصیاء به جانشینان پس از خود گویند به شما گفتم. شما را با تازیانه موعظه ادب کردم...»99
نهج البلاغه، و کتب روایی گواه این حقیقت است که موعظههای امام، گسترده و انبوه، بلیغ و نافذ، ولی آمیخته با حکمت بود. و مگر دردهایی چون کبر و غرور، تعصب، حرص و دنیازدگی را درمانی جز این بود.
دایره موعظههای حاکم اسلامی
سطح موعظه امام از مسجد و منبر فراتر رفته و محیط کار را نیز در برمیگرفت. علی علیهالسلام صبحگاهان در بازار کوفه حضور مییافت، تازیانه بر دوش، نقطه به نقطه را زیر پای مینهاد و اصناف را به آسانگیری و همراهی، بردباری و انصاف فرامیخواند و از دروغ، سوگند، اجحاف، رباخواری، کمفروشی و تبهکاری برحذر میداشت.100 تذکارهای امام بیاثر هم نبود در اینباره نوشتهاند:
«... فکانوا اذا نظروا الیه قد اقبل الیهم، قال «یا معشر الناس» امسکوا ایدیهم و اصغوا الیه بآذانهم و رمقوه باعینهم حتی یفرغ من کلامه فاذا فرغ قالوا السمع و الطاعة یا امیرالمؤمنین.»101
وقتی میدیدند که امام به سویشان میآید و آوای «ای جماعت» سر میدهد، دست از کار کشیده، کلامش را با دقت میشنیدند و دیده به سویش میدوختند. هنگامی که سخن حضرتش پایان مییافت، میگفتند: شنیدیم و فرمان میبریم ای امیرالمؤمنین.
روش تنبیه و مجازات
اجرای دقیق حدود و تعزیرات دینی به رغم تبلیغات به اصطلاح ضدِ خشونت غوغاسالاران، از مهمترین عوامل بازدارنده اجتماعی مؤثر، در پیشگیری از وقوع جرم، فساد و منکرات است.
حکومت امام با آن که رأفت دینی داشت، در اجرای حدود و کیفر متجاوز و تعقیب منحرفان، جدی عمل مینمود، تا آن جا که این مهم یکی از اهداف استقرار نظام علوی از نگاه آن حضرت بود: «فتقام المعطّلة من حدودک.»102
تنها او بود که پیش از تصدی امر زمامداری و در عصر خلافت عثمان توانست حد شرابخواری را بر ولیدبن عقبه والی معزول کوفه اجرا کند و جز او کسی این جرأت را نداشت.103
گاه میشد که مجرم داوطلبانه به محضرش میشتافت و درخواست اجرای حد سرقت، زنا و مانند آن مینمود.
وقتی دست غلامی را به جرم سرقت قطع فرمود، دشمنانِ امام از این فرصت برای پیوست او به صف مخالفان حضرت تلاش کردند، امّا او در متجید از امام سخن گفت.
وقتی امام غلام را خواست و دلیل تمجید وی از حضرتش را جویا شد، در پاسخ گفت: «ما قطعتها الا بحق اوجبه اللّه.»
و امام به معجزهای دست بریده را به وی بازگرداند.104
روش اصلاح محیط
بهسازی معنوی و متعالیسازی روحیات آدمیان، بستر مناسب اجتماعی اقتصادی میطلبد. فضای تیره و محیط فاسد که در آن بیبندوباریها و اشرار، آزادانه عربده میکشند، بستر مناسبی نخواهد بود. فضای آلوده راه تنفس را میبندد و به ریهها آسیب میرساند. امام علی علیهالسلام بر سالمسازی کارگزاران خود، که کانون قدرت و اهرم صلاح یا فساد اجتماعی محسوب میشوند، بیش و پیش از همه تأکید داشت.اعمال والیان را زیر ذرّهبین به محاسبه میگذاشت و کارنامه فعالیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آنان را مطالعه میفرمود، خلافها را گوشزد و نیکیها را تحسین میکرد. از آن جا که در برنامه اصلاحات به دلیل درهم تنیدگی ابعادِ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ممکن بود پرداختن به رفع نابسامانیها در یکی از شؤون یا اصناف جامعه بخشهای دیگر را ضایع کند، به یاران دستور میداد که از این پیوستگی غفلت نکنند و در اصلاحات خود، جامع بیندیشند:
«واعلم ان الرعیة طبقات لایصلح بعضها الا بیعض.»105
بدان که ملت اصناف گوناگونند که بیهم سامان نمییابند.
پینوشتها
1 . الکامل فی التاریخ، (بیروت، دارالصادر)، ج 5، ص 10.
2 . بحارالانوار.
3 . محمّد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا، (انتشارات کتابفروشی زوار)، ج1، ص 28.
4 . عمید زنجانی، فقه سیاسی، ج1، ص 66.
5 . Hom, hom, Iupus.
6 . سیر حکمت در اروپا، ج2، ص 112.
7 . نهجالبلاغه، تصحیح عبده، خطبه 34.
8 . همان، نامه 53.
9 . همان، خطبه 32.
10 . همان، خطبه 137.
11 . همان، خطبه 16. سیّد رضی تمیز «لما بدیع بالخلافه به میکند و شارحان نیز خطبه را نخستین گفتار میدانند. بنگرید به: شرح ابن ابی الحدید، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، (بیروت)، ج1، ص 275.
12 . نهجالبلاغه، نامه 46.
13 . همان، خطبه 1.
14 . لسان العرب، (بیروت، داراحیاء التراث العربی)، ج9، ص 10، ماده عبد.
15 . بنگرید به: مرتضی مطهری، سیری در نهجالبلاغه، (انتشارات صدرا)، ص 81.
16 . سوره ذاریات /56.
17 . نهجالبلاغه، خطبه 3.
18 . همان، خطبه 129.
19 . از دعای عرفه امام حسین علیهالسلام .
20 . سوره اسراء /1 و آیاتی دیگر.
21 . نهجالبلاغه، نامههای 1-50 ـ 51 و 53.
22 . همان، نامه 38.
23 . همان، خطبه 190.
24 . «الحکمة ضالّة المؤمن». نهجالبلاغه، حکمت 80.
25 . نهجالبلاغه، خطبه 191.
26 . همان، خطبه 16.
27 . شرح غرر و درر آمدی، ج2، ص 48.
28 . نهجالبلاغه، خطبه 131.
29 . اشاره به حکمت 432.
30 . نهجالبلاغه، خطبه 220.
31 . همان، خطبه 85.
32 . همان.
33 . همان، حکمت، 432.
34 . همان، خطبه 222.
35 . همان، خطبه 150.
36 . همان، خطبه 148.
37 . بنگرید به: مرتضی مطهری، سیری در نهجالبلاغه، ص 284-291؛ گفتارهای معنوی.
38 . نهجالبلاغه، حکمت 456.
39 . همان، نامه 31.
40 . همان، خطبه 191.
41 . همان، خطبه 95.
42 . فهرست غرر، ص 59.
43 . نهجالبلاغه، حکمت 413.
44 . همان، خطبه 15. در این قسمت از کتاب سیری در نهجالبلاغه ص 113-114 استفاده شده است.
45 . نهجالبلاغه، خطبه 85.
46 . همان، حکمت 388.
47 . مثنوی، (انتشارات کتابفروشی اسلامیه)، دفتر سوم، ص 34.
48 . چکیده، حکمت 282.
49 . نهجالبلاغه، خطبه 174.
50 . همان، حکمت 257.
51 . همان، خطبه 29.
52 . همان، خطبه 16.
53 . همان، نامه 27.
54 . بنگرید به: سیری در نهجالبلاغه، ص 310.
55 . نهجالبلاغه، خطبه 85.
56 . همان.
57 . همان، خطبه 178.
58 . همان.
59 . همان، خطبه 32.
60 . همان، خطبه 91.
61 . سفینةالبحار، ج2، ص 232.
62 . بنگرید به: نصربن مزاحم، وقعة صفّین؛ دینوری، اخبار الطوال، ص 165؛ علی اکبر ذاکری، سیمای کارگزاران، ص 235-234.
63 . نهجالبلاغه، حکمت 417.
64 . همان، حکمت 131.
65 . نهجالبلاغه، خ 77.
66 . برتراند راسل، سیاست و اخلاق، ترجمه محمود حیدریان، ص 294.
67 . نهجالبلاغه، خطبه 191.
68 . همان، نامه 53.
69 . غررالحکم و دررالکلم.
70 . خطبه قاصعه، خطبه 190.
71 . عمادزاده، چهارده معصوم.
72 . بحارالانوار، ج40، ص 206.
73 . نهجالبلاغه، خطبه 185.
74 . خطبه شقشقیه: «امّا و الاّ لقد تغمصها، و انه لیعلم ان محلّی منها محلّ القطب من الرحی.»
75 . نهجالبلاغه، نامه 45، «الا و انّ امامکم قد اکتفی...»
76 . همان، خطبه 34.
77 . بحارالانوار، ج4، ص 325.
78 . نهجالبلاغه، نامه 45.
79 . همان، خطبه 173.
80 . مرتضی مطهری، انسان کامل، ص 143.
81 . مناقب ابن شهرآشوب، ج1، ص 302؛ بحارالانوار، ج40، ص 319.
82 . شرح غرر و دررآمدی، ج7، ص 346.
83 . نهجالبلاغه، حکمت 441.
84 . غرر و درر آمدی، ج7.
85 . نهجالبلاغه، حکمت 113.
86 . وقعه صفین، ص 92.
87 . نهجالبلاغه، حکمت 314.
88 . همان، حکمت 37.
89 . همان، حکمت 204.
90 . همان، نامه 53.
91 . شیخ مفید، الاختصاص، ص 75-74.
92 . بحارالانوار، ج42، ص 138.
93 . سفینة البخار، ج2، ماده ولی. ترجمه از شهید مطهری است؛ خدمات متقابل اسلام و ایران، ج1، ص 150.
94 . همان.
95 . بنگرید به: سیمای کارگزاران.
96 . نهجالبلاغه، خطبه 157.
97 . بحارالانوار، ج41، ص 15.
98 . سیّد محسن امین، اعیان الشیعه، ج1، ص 331.
99 . نهجالبلاغه، خطبه 180.
100 . بحارالانوار، ج41، ص 104.
101 . همان، ص 105.
102 . نهجالبلاغه، خ 129.
103 . جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ص 305-303.
104 . مستدرک، ج18، ص 33.
105 . نهجالبلاغه، نامه 53.