قرائتهای روشنفکرانه از دولت نبوی و علوی در بوته نقد (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
هرگونه بحث از حکومت دینی در قالب آیین جامع و همه سونگر اسلام، به بنیایی اصیل و تاریخی بازگشت دارد که از آن با عناوینی چون دولت نبوی صلیاللهعلیهوآله و علوی علیهالسلام یاد میکنیم.
نظامهای سیاسی عصر نبوت و ولایت به شکلهای مختلف مورد تفسیر و تحلیل قرار گرفته است.
بیشتر حکما و فقهای شیعه برآنند که حکومت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام و نیز پیامبران پیش از خاتمالانبیاء علیهمالسلام همگی بر خواست و اراده باریتعالی و براساس قانون الهی استوار بوده است و بر همین مدارد از این نظامهای سیاسی با عنوان حکومت دینی یاد میکنند.
امّا در طول تاریخ اسلام نظرات و آراء دیگری نیز وجود داشته که با دیدگاه غالب حکما و فقهای شیعه ناسازگار بوده است.
آنچه موردنظر ما در این مقاله میباشد، تفسیرهای روشنفکرانه مغایر با تفسیر غالب شیعه از حکومتهای دینی نبوی و علوی است. در این مسیر، آراء روشنفکران ایرانی و عرب بررسی خواهد شد.1
به طور کلّی نظریه غالب شیعه دربارهمسأله «حکومت دینی نبوی و علوی» از دو طریق میتواند مورد خدشه قرار گیرد:
1 ـ ادعا مبنی بر این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام اصلاً حکومت تشکیل ندادهاند.
2 ـ این قول که پیامبر صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام حکومت تشکیل دادند، امّا نظام سیاسی که ایشان تأسیس و رهبری آن را برعهده داشتند، ربطی به دین و شأن مذهبی ایشان ندارد.
ضمن این که تنها یک مورد دیگر نیز در میان روشنفکران معاصر اهل سنّت مطرح گشته و آن ختم حکومت دینی با رحلت پیامبر و عدم انتقال این حکومت و شأن پیامبر به کسی بعد از ایشان است.
در این مقاله از هر دو منظر کلی یاد شده و نیز منظر سومی که مطرح گشت، آراء روشنفکران شیعه و سنی معاصر مورد نقد و بررسی قرار خواهد گرفت.
شایان ذکر است که هر آنچه متفکران روشنفکر عرب درباره دولت نبوی اظهارنظر کردهاند، نظر ایشان پیرامون حکومت علوی را نیز نتیجه میدهد و همه آنچه روشنفکران ایرانی و شیعه از دولت نبوی گفتهاند، قابل تعمیم به دولت علوی نیز هست.
عقاید و دیدگاههای روشنفکران عرب را در دو فصل تحلیل خواهیم نمود:
1 ـ قول به انکار تشکیل حکومت توسط پیامبر؛
2 ـ قول به ختم حکومت دینی با رحلت پیامبر.
درباره دیدگاه اول، عقاید «علی عبدالرزّاق» در الاسلام و اصول الحکم و «محمّد عابد الجابری درالدّین و الدولة و تطبیق الشریعه را مورد مداقه قرار میدهیم.
در مورد دوم نیز آراء «محمّد سعید العشماوی» در الاسلام السیاسی و اصول الشریعه و حصاد العقل را بررسی مینماییم.
آراء و نظرات روشنفکران ایرانی نیز ذیل عنوان کلی «تفکیک شأن سیاسی نبی صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام از شأن دینی ایشان» در دو عنوان ارزیابی خواهد شد:
1 ـ تفسیر لیبرالیستی از حکومت نبوی و علوی؛
2 ـ تفسیر سکولاریستی از حکومت نبوی و علوی.
بررسی و نقد آراء روشنفکران عرب
چنان که در مقدمه یاد شد، روشنفکران عرب از دو منظر مفهوم «حکومت دینی رمورد خدشه قرار دادهاند که به ترتیب به هر یک از آنها میپرازیم:
1 ـ قول به انکار تشکیل حکومت توسط پیامبر
انکار تشکیل حکومت توسط پیامبر در میان روشنفکران عرب از دو منظر صورت گرتفه است:
یکی از منظر مقایسه میان نظم مدنی و سیاسی مسلمانان در زمان حیات پیامبر با ویژگیهای دولت مدرن و دیگری از این منظر که پیامبر هیچ گاه در پی تشکیل حکومت یا نظام سیاسی نبوده و مسأله حکومت در سیر تحولات تاریخی اسلام به مرور و خودبخود شکل گرفته است. به هر تقدیر، هر دو منظر به یک امر میانجامد و آن این که «تشکیل حکومت» در دستور کار دین و پیامبر نبوده است.
علی عبدالرزاق معتقد است که رهبری پیمبر معلول رسالت وی و تنها از نوع زعامت دینی بوده است، نه زعامت سیاسی و امری قابل نیابت و جانشینی نیست.
آنچه پس از رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله توسط خلفا واقع شد، زعامت سیاسی بود و ربطی به زعامت دینی او نداشت. آنان حکومت و دولت عربی تشکیل دادند و از دعوت دینی پیامبر در این امر مدد گرفتند. این که رهبران این حکومت جدیدالتأسیس، خود را خلیفه و جانشین رسولاللّه خواندند، این گمان را در نزد مسلمین برانگیخت که زعامت ایشان به نیابت از زعامت رسول صلیاللهعلیهوآله است، حال آن که پیامبر تنها زعامت دینی داشت و اقدام به تشکیل دولت و حکومت نکرد... زعامت رسولاللّه فاقد کمترین انتظامات لازم برای یک حکومت بود، دیوانهایی برای محاسبه دخل و خرجها وجود نداشت و امور و شؤون داخلی و خارجی ضبط و ثبت نمیشد. این مقدار از انتظامات از مقوّمات و امور ضروری یک حکومت و دولت است... بنابراین فقدان این امور حاکی از آن است که پیامبر تشکیل دولت نداد و اسلام دین است نه حکومت؛ رسالت پیامبر صلیاللهعلیهوآله شامل اقامه دولت نبوده است.2
مدعای عبدالرزاق را میتوان در موارد ذیل خلاصه نمود که به هر یک از آنها با ادله عقلی و سمعی (نقلی) میتوان پاسخ گفت:
1 ـ انحصار زعامت پیامبر به رهبری دینی و انکار رهبری سیاسی.
2 ـ القای تفاوت و تفکیک میان رهبری پیامبر و زعامتهای پس از او.
3 ـ ادعای عدم وجود هدفی به نام حکومت در دستور کار نبوت.
اینک پس از روشن شدن مدعیات عبدرالزاق، نقد تفصیلی سه مدعای او را در سه بند جداگانه مطرح میگردد.
1 ـ درباره مدعای عبدالرزاق مبنی بر انحصار زعامت پیامبر به رهبری دینی باید به نکاتی چند التفات نمود:
اول این که معنی و مفهوم دین چیست؟ دوم این که معنا و مفهوم سیاست چیست؟ و سوم این که رابطه میان این دو چگونه است؟
اگر محتوای دین را مجموع اقوال (اعم از وحی و غیروحی) و رفتار پیامبر و آنچه در راستای آنهاست بدانیم و سیاست را نیز تدبیر امور دنیا و مناسبات زندگی جمعی انسانها در نظر بگیریم، بآسانی میتوان موارد بیشماری را در اقوال و رفتار آن حضرت مشاهده کرد که ناظر بر تنظیم امور دنیا و متوجه حیثیت جمعی حیات بشر است.
اگر این اقوال و رفتار جزئی از محتوای دین است، رهبری دینی پیامبر زعامت سیاسی ایشان را نیز در درون خود دارد.
2 ـ یکی از پایههای دیگر نظریه عبدالرزاق، قول به وجود تفاوت میان رهبری پیامبر و زعامتهای پس از اوست.
این تفاوت بر فرض وجود، به هر حال از سه صورت خارج نیست: یا در شکل است، و یا در محتوا و یا در هر دو.
در هر صورت، ریشه وجود این تفاوت یا مربوط به عمل زعمای پس از پیامبر است یا مربوط به دیدگاههای ایشان نسبت به شکل و محتوای زعامت و رهبری.
شکل اعمال رهبری امری است که میتواند متناسب با شرایط زمانی، مکانی و انسانیِ مختلف دستخوش تحول و دگرگونی گردد و به عنوان مثال، فرض برخی تفاوتها در شکل زعامت علوی و نبوی در نوع دیوان محاسبات و دخل و خرج و امثال آنها که متغیراتی برحسب پارامترهای مختلف هستند، نمیتواند دلیلی موجه برای اعتقاد به تفاوت نوع زعامت نبوی و علوی باشد.
در زمینه محتوای حکوموت نیز هیچ یک از زعمای پس از پیامبر، حداقل به لحاظ نظری، عمل برخلاف محتوای نبوت را روانمیشمردند. نوع عملکرد زعمای پس از پیامبر نیز که تابعی از میزان ایمان،تقوا و خلوص ایشان بوده است و از عالیترین و نزدیکترین انواع به رهبری پیامبر (که زعامت حضرت علی علیهالسلام است) تا دورترین آن از رهبری پیامبر را که امثال مشابه با رهبری معاویه و یزید بوده است شکل داده، نمیشود که پس از پیامبر مثالی مشابه با نوع رهبری ایشان نداشته باشیم، یا چنین امری محال یا غیرلازم باشد.3
وانگهی مگر قلمرو عملکرد زعمای بعد از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با ایشان چه تفاوتهایی داشت. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله اموری چون داوری، حل و فصل دعاوی، تعیین سرنوشت جنگها و صلحها، قراردادها، اقامه حدود الهی و اجرای قوانین اسلام، عزل و نصب حکّام و از این قبیل را برعهده خویش میدانست و هر یک از زعمای بعد از ایشان نیز جدای از نوع عملشان همین امور را بر خویش فرض و روا میشمردند. پس براستی تفاوت در کجاست؟ و بر چه مبنایی اموری را که پیامبر صلیاللهعلیهوآله انجام میداد، ناشی از زعامت دینی با قید غیرسیاسی بدانیم و همین امور را که بعد از ایشان متولیان دیگری پیدا میکند (جدای از عقاید فقه شیعه و انتقادات خاصی که بر این متولیان دارد) در ماهیّت، متفاوت با آن زعامت معرفی نماییم؟
3 ـ یکی دیگر از مدعیات نظریه عبدالرزاق، حکومت نبودن زعامت دینی پیامبر صلیاللهعلیهوآله است. البتّه علت این مدعای وی را باید در خلط مفهوم عام حکومت و مفهوم دولت مدرن دانست؛ زیرا ایشان مسائلی را ضروری حکومت معرفی میکند که از ویژگیهای ذاتی انواع خاصی از حکومت است، در صورتی که اگر مفهوم حکومت را به تنهایی به عنوان یک امر عام در نظر بگیریم، آنچه ذات و لوازم ذات آن را شکل میدهد، سه چیز است: حاکم، حکم و محکوم که هر سه در حیات پیامبر تحقق داشته است. پس اصل حکومت در عصر زندگی پیامبر از امور آشکار است، امّا در این که این نوع حکومت با کدام انواع شباهت دارد و با کدام یک مغایرت دارد میتوان بحث نمود، امّا به هیچرو نمیتوان اصل مسأله تشکیل حکومت و وجود آن را توسط ایشان انکار نمود.
محمّد عابد الجابری نیز در راستای نفی وجود حکومت در عصر حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله چنین استدلال میکند:
همّت پیامبر صلیاللهعلیهوآله در مدینه بنا نهادن امّت اسلامی بود و پیامبر صلیاللهعلیهوآله درصدد تثبیت چیزی به نام دولت اسلامی نبود. اگر به جنگ میپرداخت و در شؤون مختلف اجتماع مسلمین نظم برقرار میکرد، به عنوان زعیم سیاسی یا فرمانده لشکر یک دولت و حکومت چنین نمیکرد، بلکه به عنوان صاحب دعوت دینی و ناشر دینی جدید، این امور را صورت میداد.
با اسلام و بعثت نبوی، مردم سلوک اجتماعی منظمی را تجربه کردند و پیامبر صلیاللهعلیهوآله در عین تلاش، برای گسترش این سلوک معنوی و اجتماعی خاص، از نامیدن خویش به اسم ملک و رئیس دولت اجتناب میکرد. او یک زعیم و رهبر سیاسی نبود که همت خویش را محدود به امور دنیوی و اقتصادی و اجتماعی کند. همت اصلی او مصروف به شؤون اخروی و معنوی مسلمین بود... بنابراین، منازعه سیاسی در میان صحابه رسول برای به دست گرفتن قدرت، تحت عنوان خلافت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نزاعی کاملاً سیاسی بود که براساس منطقه قبیلهای و توازن قوا و مصلحتاندیشی اجتماعی به وقوع پیوست و نباید آن را پاسخ به ندای دین در زمینه حراست از دولت اسلامی قلمداد کرد.4
با توجّه به نقد مفصل نظریه عبدالرزاق، در سابخ به عابد الجابری تنها به یک نکته بسنده میکنیم که شؤون مختلف معنوی و مادی، دنیوی و اخروی و دینی و سیاسی مقام شامخ نبوت در اسلام و ولایت در شیعه، همگی براساس یک نظام طولی طبقهبندی میشوند. از اینرو، درست است که همت پیامبر محدود به امور دنیوی مسلمانان نبود و در اصل، تفاوت رهبری توأمان دینی و سیاسی و زعامتهای لائیک و سکولار در همین است که توان و تلاش خویش را تنها به امور دنیای انسانها خلاصه نمیکند. ضمن این که درست است که اسلام مساوی با حکومت نیست، امّا حکومت از اجزاء و لوازم قطعی و بدیهی او در رسیدن به اهداف متعالیاش در زمینههای معنوی و مادی، اخروی و دنیوی و فردی و اجتماعی است.
قول به انحصار و وابستگی حکومت دینی به وجود پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
این نظریه منتسب به «محمّد سعید العشماوی» است. وی معتقد است که اولحکومت پیامبر صلیاللهعلیهوآله از باب اعمال سلطه و ولایت سیاسی متعارف نبوده، بلکه در واقع خداوند حکومت میکند نه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ؛ لذا در هر واقعهای وحی الهی نازل میشود و خداوند مراقب اوضاع است. ثانیا این نوع حکومت ویژگی اختصاصی رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله است و بعد از او زمام حکومت به دست خود مسلمانان است و شکل و محتوا و ارکان آن را برحسب ظروف و شرایط خویش انتخاب کرده و میکنند.5
در پاسخ به نظریه العشماوی باید اظهار داشت که هیچ گاه چنین نبوده است که برای هر مسألهای که در عصر نبوت خاتمالانبیاء صلیاللهعلیهوآله پیش میآمده وحی نالز شود، بلکه زعامت و رهبری پیامبر در چارچوب مبادی و غایات اسلامی و در جهت حفظ و تداوم آنها و بسیاری از اوقات با تکیه بر مشورت مسلمانان بوده است.
وانگهی اگر وجود چنین حکومتی که العشماوی «حکومت تحکیم» مینامد (در مقابل حکومت حکم) مقتضی حکمت و لطف الهی بوده است، فرض عدم امتداد آن با انقطعاع وحی و رحلت پیامبر، حکمت و لطف مسبب این نوع حکومت را مخدوش میگرداند که امری است بدیهیالبطلان. در واقع تمام ادله لزوم وجود چنین حکومتی در زمان حیات پیامبر به مقطع پس از رحلت ایشان نیز سرایت میکند و همین امر (جدای از بحث پیرامون حکومت دینی حکومت حکم است، یا حکومت تحکیم) لزوم و وجوب ولایت و زعامت معصوم پس از رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را که اعتقاد شیعه است، ثابت میکند.
بررسی و نقد آراء روشنفکران ایرانی
چنان که در مقدمه ذکر شد، تفاسیر روشنفکری در این بخش را به دو بخش تحلیلهای لیبرالی و سکولار میتوان تقسیم نمود.
دیدگاههای مذکور همگی متکی بر تئوری تفکیک دین و دولت هستند و اگر امثال عبدالرزاق، الجابری و العشماوی وجود حکومت در عهد نبوت را انکار کرده، یا فرض چنین حکومتی را ویژگی حضرت رسول و معلول رسالت وی و غیرقابل انتقال معرفی نمودهاند، برخی روشنفکران ایرانی و شیعه، اصل وجود حکومت و دولت نبوی و علوی را پذیرفتهاند، ولی تفاسیر از آن ارائه نمودهاند که به تفکیک شأن سیاسی و دینی معصوم انجامیده است.قرائتهای لیبرالیستی و سکولاریستی از دولتهای نبوی و علوی علیهالسلام
مهدی حائری یزدی از قائلات به نظریه حکومت مدنی پیامبر فدون ارتباط وحی و شریعت در دفاع از رأی خویش چنین میگوید:
از آیه مبارکه 25 سوره حدید برمیآید که قیام عدل و اجرای عدالت و انتظامات (که دقیقا به معنای برقراری یک حکومت مسؤول برای تدبیر امور مملکتی است) به عهده خود مردمان واگذار شده است و وظیفه اجرایی آن در شأًن و مقام و منزلت رفیع پیامبران الهی نیست؛ زیرا مرحله اجرای تکالیف عدل که همان سیاست و تدبیر امور و آیین کشورداری است، مطلبی نیست که بتوان از تجزیه و تحلیل ماهیت نبوت و امامت به دست آورد یا از لوازم ذاتی آنها استنباط نمود... سیاست مدن و آیین کشورداری از موضوعات و رخدادهای فرعیهاند که شأن انبیاء و مرسلین و امامان علیهمالسلام و به طریق اولی نمایندگان خصوصی و عمومی آنها نیست که مدالخه و تعیین موضوع نمایند... این نکته که بعضی از پیامبران علیالخصوص پیامبر عظیمالشأن اسلام حضرت ختمی مرتبت صلیاللهعلیهوآله علاوه بر مقام والای پیامبری عهدهدار امور سیاسی و کشورداری نیز بودهاند و حضرت علی علیهالسلام نیز علاوه بر مقام امامت و ولایت کلیه الهیه که تنها از سوی خدا و به وسیله وحی فرجام پذیرفته بود، در یک برهه از زمان از طریق بیعت و انتخاب مردم به مقام سیاسی خلافت و امور کشورداری نائل گردیدند، باید بدانیم که این مقامات سیاسی به همان دلیل که از سوی مردم وارد بر مقام پیشین الهی آنها شده و به مناسب ضرورتهای زمان و مکان بدون آن که خود درصدد باشند این مقام به آنها عرضه گردیده است، به همان جهت نمیتوانند جزئی از وحی الهی محسوب باشند.
تنها در فرصتهای خاصی هنگامی که مردم سرزمین به حد رشد و بلوغ سیاسی و اجتماعی رسیده و تشخیص دادند که پیامب رو امام علاوه بر رهبری دینی، رهبری سیاسی و آیین کشورداری را نیز بهتر و شایستهتر از دیگران از عهده برمیآیند و هیچ کس جز ایشان بر جزئیات امور و رویدادهای روزمرّه شهروندان بهتر و بیشتر واقف نیست، و از سوی دیگر کسی مانند ایشان از هوی و هوس و خواستههای فردی و انگیزههای خودکامگی مبرّا و برکنار نیست و آنانند که خود شاهین مجسم عدالتند و خلق را به سوی آن میخوانند. بدین جهت عقل عملی این گونه جوامع پیشرفتهای را به انتخاب اصلح و احسن رهنمون میسازد.6
در حقیقت براساس نظریه حائری تشکیل دولت دینی واقعه تاریخی خاصی است که مقتضای اوضاع و احوال زمان حیات رسول خدا بوده است و نسبت ذاتی با دین ندارد؛ لذا تشکیل حکومت توسط پیامبر ربطی به دین نداشته و وظیفه و رسالتی دینی را برای مسلمانان در پی ندارد.
توضیح دیگری که وی در اثبات رأی خویش اظهار میدارد، از این قرار است:
مقام رهبری اجتماعی و سیاسی و اخلاقی که پیامبر اسلام به خاطر تحکیم نخستین پایگاه پیام آسمانی خود پذیرفتند نخست از طریق انتخاب و بیعت مردمی از سوی خداوند توشیح و مورد رضایت قرار گرفته است. چنان نیست که این رهبری سیاسی پیامبر بخشی از مأموریت الهی ور سالت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله شمرده شود. مقام زمامداری و رهبری سیاسی پیامبر تا آن جا که مربوط به اجرائیات و دستورات عملی و انتظامی روز مرده مردم بوده، از طریق انتخاب و مبایعت مردم به وجود آمده و در زمره وحی الهی به حساب نیامده است.7
نمونه دیگری از این تفسیرهای روشنفکرانه از دولت دینی که بیشتر صبغه لیبرالی دارد، این است که امام علی علیهالسلام نه خلافت ـ به معنای حکومت ـ به دست او افتاد و نه او برای قبضه کردن قدرت، تلاش و تقاضایی کرد.
در میان خلفای چهارگانه نیز تنها حضرت علی بود که با رأی امّت، خلیفه شد و این مسأله فرصتی بود که ایشان به دست آورد تا مجموعهای از حکومت مردمی شورایی را نشان دهد و خطبهها و نامههای ایشان به عنوان سندی تاریخی میرساند که امام علی علیهالسلام دین و سیاست را از هم جدا میدانست. جامعترین آن نامهها فرمانی است مفصل وجامعهشناسانه به مالک اشتر با دستورالعملها و درسهای فراوان، در آیین ملکداری و مردمداری و خدمتگزاری و با تفکیک کامل دین از سیاست.
در این نامه که از انصاف و عدالت، احسان و خدمت، مدیریت و مراقبت، مساوات و مشورت و گذشت و محبت، داد سخت، رفته است، حتی یک جمله در آن دیده نمیشود که سفارش اجرا و نظارت در فرایض دینی و در ایمان و عبادت مردم به مالک اشتر شده باشد.8
براساس این قرائت، امام حسن علیهالسلام نیز بنا به انتخاب و بیعت مسلمانان خلیفه شد و بر پایه رأی و تمایل مردم نیز با معاویه صلح کرد؛ زیرا اگر امام حسن علیهالسلام خلافت را ملک شخصی و مأموریت الهی یا نبوی میدانست هرگز به خود اجازه نمیداد که آن را به دیگری صلح کند. بنابراین از نظر امام حسن علیهالسلام خلافت و حکومت از آنِ مردم بود.9
همچنین دامنه قرائتهای لیبرال از دولت دینی مسأله قیام سیّدالشّهدا را نیز در برگرفته است. به اعتقاد ایشان حرکت سیدالشّهدا به واسطه رأی مردم مبنی بر عهدهدار شدن زمامداری و اداره امور آنان توسط امام حسین و براساس اصولی صددرصد دموکراتیک بوده است.
در این قرائت، از منظر امام حسین علیهالسلام و اسلام، خلافت و حکومت نه از آنِ یزید و نه از آنِ خود ایشان و نه از آنِ خداست، بلکه از آنِ امّت به انتخاب خودشان است.10
نظریهپردازان قرائتهای لیبرال از دولت دینی آراء خود را مستند به آیات و روایات مختلف نشان داده، اظهار میدارند:
قرآن به دفاع از حقوق و آزادیهای افراد پرداخته... حکومت و مدیریت یا اداره امور را واگذار به جمهور جامعه و به خود مردم از طریق مشورت و توافق اکثریّت نموده... میبینیم هزار سال قبل از این که دموکراسی در مکاتب غربی وضع شود، حکومت مستقیم مردم بر مردم در جامعه اسلامی نبوی و علوی ارائه و اجرا شده است. حکومت مردم بر مردم چهره دیگری از لیبرالیسم اجتماعی با حرمت حقوق و آزادیهای انسان در رابطه با دولت و جامعه است.11
قرائتهای سکولاریستی نیز یکی دیگر از محورهای تفاسیر روشنفکرانه از دولت دینی است.
نظریهپردازان طرفدار سکولاریزم با گرفتن عناصر معنوی و دینی از حکومت، آن را یک امر غیر دینی قلمداد مینمایند؛ به عنوان نمونه در یکی از این قرائتها آمده است که علی علیهالسلام چهار مأموریت مهم را در عهدنامه مالکاشتر فرمان میدهد: «جبایة خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها»؛ گردآوری مالیات، مبارزه با دشمن، اصلاح وضعیّت مردم و آبادانی منطقه، و نه تنها در این چهار مأموریت بلکه در سراسر عهدنامه نیز خبری از تعلیم و تربیت و ارشاد دینی مردم نیست.
این قرائت درصدد بیان این نکته است که همان گونه که در نظامهای لائیک و سکولار، حکومت وظیفه هدایت مردم و امر به معروف و نهی از منکر ندارد، اسلام نیز نظامی مبتنی بر سکولاریزم و جدایی دین از سیاست و مدیریت سیاسی است.12
یکی از مسیرهای باز کردن باب تفاسیر سکولار از حکومتهای علوی و نبوی تفکیک دین و دنیاست و تبلیغ این نکته که دین تنها امری است که برای آخرت آمده و هیچ شأن دنیایی ندارد و به کار دنیای بشر نیز نمیآید.
شعار اصلاح دنیا با سلاح علوم بشری و اصلاح آخرت با معارف دینی که خود برخاسته از اندیشه جدایی علم و دین میباشد، سخن اصلی این گروه است.
نقد قرائتهای لیبرال و سکولار از دولت دینی
از مجموع سخنان مهدی حائری میتوان بآسانی نتیجه گرفت که وی به رغم تلاش و کوشش فراوان به هیچ وجه نمیتواند حکومت را از رسالت و امامت جدا نمایند. ایشان از یک سو معتقد است که شأن انبیاء و امامان علیهمالسلام و به طریق اولی نمایندگان خصوصی و عمومی آنها نیست که در آیین کشورداری و سیاست مدن مداخله و تعیین موضوع نمایند، امّا از سوی دیگر تصریح میکند که بعضی از پیامبران بویژه روسل خدا حضرت ختمی مرتبت صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی علیهالسلام عهدهدار امور سیاسی و کشورداری گشتهاند.
نتیجه دو اظهار فوق این است که بعضی پیامبران و پیامبران اسلام صلیاللهعلیهوآله و نیز امام علی علیهالسلام خلاف شأن خویش رفتار نمودهاند.
در جای دیگر ایشان خود تصریح میکند که پیامبر و امام، رهبری سیاسی و آیین کشورداری را بهتر و شایستهتر از دیگران میتواند انجام دهد و هیچ کس جز ایشان بر جزئیات امور و رویدادهای روزمرّه شهروندان بهتر و بیشتر آگاه نیست و همچنین کسی مانند ایشان از هوی و هوس و خواستههای فردی و انگیزههای خودکامگی مبرّا و برکنار نیست.
بسادگی میتوان از سخنان خود آقای حائری این نتیجه را گرفت که رسالت و امامت از حکومت جداشدنی نیستند و سخنان و استدلالهای ایشان بیش از آن مؤید مدعای ایشان باشد، تصدیقگر خلاف آن است. در ادامه براساس چند مقدمه ادعای خود را اثبات میکنیم:
مقدمه اول: هر مجموعه اجتماعی نیاز به حکومت دارد که مورد قبول و تأکید همه عقلاست.
مقدمه دوم: برای حاکم شایستگیهایی لازم است که در رسول و امام علیهالسلام و نمایندگان خصوصی و عمومی آنها به گونه بسیار مطلوب وجود دارد که مورد قبول خود آقای حائری نیز هست.
مقدمه سوم: مقتضای حکمت الهی و نیز عقل بشری اسن است که زمان حکومت به دست کسی سپرده شود که کاملترین حد شایستگی را داشته باشد.
نتیجه: با وجود رسول، امام یا نمایندگان خصوصی وعمومی ایشان عاقلانه نیست که زمان امر حکومت به دست کس دیگری داده شود. لذا بر مردم است که وجود شریف ایشان را کشف و قبول نمایند. لکن بدیهی است که شناخت یا عدم شناخت مردم و قبول یا عدم قبول آنها نه چیزی به شایستگیهای ایشان میافزاید و نه چیزی از آن میکاهد.
آنچه گفته شد، دلیل عقلی لزوم وجود رسول، امام یا نمایندگان ایشان در رأس یک حکومت در راستای بهینه بودن آن بود، امّا اگر درست به قاعده لطف الهی نگریسته شود و حکمت بالغه آن وخود متعالی نیز در نظر آید، پذیرش لزوم معرفی رسول و امام از سوی خدای حکیم نیز امری روشن خواهد بود.
یک نکته بسیار مهم درباره قرائتهای لیبرالیستی و سکولاریستی از حکومت دینی وجود دارد و آن این است که حکومت هیچ گاه از اهداف اولیه و غایات اصلی وحی و شریعت نیست.
آقای حائری استدلال میکند که چون حکومت و سیاست از موضوعات و رخدادهای فرعی هستند، شأن انبیاء و مرسلین و ائمه علیهمالسلام نیست که درباره آنها اظهارنظر کنند، در صورتی که پیام پیامبران و رهنمودهای امامان علیهمالسلام همچنان کهاصول دارد، فروع نیز دارد و همانطور که برخی مسائل کلی گفته شده است، به برخی جزئیات نیز پرداخته شده است؛ لذا صِرف فرعی بودن مسأله حکومت و سیاست نسبت به هدف اصلی دین که کمال معنوی بشر است، دلیل بر تفکیک رسالت و امامت از حکومت و سیاست نمیباشد. هیچ یک از حکما و علمای اسلام نیز ادعا نکردهاند که حکومت از اهداف اصلی دین است. به تعبیر رساتر درست است که دین به هدف تشکیل حکومت نیامده است، امّا بدون تشکیل حکومت نیز رسیدن به هدف برای آن مسیر نیست.
صورت دیگر ادعای آقای حائری این است که رهبری سیاسی پیامبر بخشی از مأموریت الهی او نیست و از طریق انتخاب مردم صورت گرفته است.
پیش از این اثبات نمودیم که وجود مطلوبترین شایستگیهای لازم برای حکومت عقلاً برای تصدی امر حکومت لازم است و شناخت و قبول و یا عدم شناخت و قبول مردم چیزی از مطلوبیت ذاتی او برای امر حکومت زیاد یا کم نمیکند.
امّا این مسأله نیز بدیهی است که اگر مردم پیامبر را به پیامبری نمیپذیرفتند از پیامبر و پیام او برای ایجاد یک پایگاه اجتماعی و سیاسی کاری ساخته نبود و اصلاً نوبت به لزوم تشکیل پایگاه سیاسی نمیرسید؛ زیرا این امر فرع بر قبول پیام پیامبر و رهبری اوست. امّا همان گونه که ذکر شد، این امر نه به حقانیت پیام پیامبر و امام لطمهای وارد میسازد و نه ذرهای از شایستگیهای ذاتی آنها میکاهد، لکن در عمل، عدم مقبولیت ایشان نزد مردم (به عبارت درستتر عدم قابلیت مردم برای درک حقانیت و شایستگیهای آنها) باعث میشود که اهداف دین محقق نگردد و لذا حکومت و سیاستی نیز موضوعیت پیدا نکند.
این امری بدییه و روشن است و هیچ لطمهای نیز به نظریه امامت شیعه و تئوری سیاسیاش در عصر غیبت وارد نمیسازد.
این امر روشن را حکما چنین بیان نمودهادن که برای تحقق یک امر تنها فاعلیت فاعل شرط نیست، بلکه قابلیت قابل نیز شرط است، لذا اگر فاعلیت فاعل در بالاترین درجه باشد، همچون قدرت فاعلی ذات حضرت حق، امّا قابل، قابلیت لازم را نداشته باشد امر محقق نخواهدشد. از همین روست که حکما گفتهاند قدرت الهی بر ممتنه به ذات تعلق نمیگیرد و این موضوع هیچ خدشهای نیز به قادریت خداوند وارد نمیکند؛ زیرا نقص متوجه قابلیت قابل است نه قادریت فاعل.
بنابراین در حکومتهای نبوی و علوی بیعت در واقع مؤید قابلیت مردم برای تأیید و پشتیبانی حکومت دینی است، نه موجد حقانیت و البتّه امری است لازم و ضروری. امّا این حکومت با نظریه سیاسی لیبرالیسم بسیار فاصله دارد. در دموکراسی لیبرال قانون (که محتوای حکومت است) نیز بنابر خواست و اراده اکثریّت مردم شکل میگیرد، امّا در حکومتهای نبوی و علوی هیچ گاه برای تعیین حقوق، رأی مردم تأثیرگذار نبوده است.
اگر پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله یا امیرالمؤمنین علیهالسلام زانی را حد میزدند براساس نص دین و در راستای اجرای حکم خدا بوده است، نه خواست و اراده مردم. لذا محتوای دولت دینی و لائیک بسیار متفاوت است.
درباره تفاسیری که دولت علوی را جدای از دین انگاشتهاند و خطبهها و نامههای آن حضرت را که سراسر مؤید تلفیق دین و سیاست است، مؤید تفکیک دین و سیاست معرفی کردهاند، به چند نکته باید توجّه نمود:
الف ـ در خود عهدنامه مالکاشتر که از سوی مفسّران روشنفکر مذکور به عنوان سندی در تفکیک دین و سیاست به شمار آمده است، چنین میخوانیم:
ای مالک کارهایی که بر تو مشکل میشود و یا در اموری که باعث خلط و اشتباه میگردد، به کتاب خدا و سنّت پیامبر رجوع کن. خداوند سبحان برای قومی که خواسته هدایت کند، چنین میفرماید: ای کسانتی که ایمان آوردهاید از خدا و رسول و اولیالامر خودتان اطعات کنید. پس اگر در حکمی اختلاف پیدا کردید به خدا و رسولش رجوع نمایید.13
سخن ما نیز چیزی جز این نیست که حکومت دینی یعنی مرجعیت دین در امر سیاست و کشورداری. البتّه این مسأله هرگز به معنای یافتن و یا جستن حل تمام مسائل از کتاب و سنّت نیست، بلکه عقل و علوم بشری در این جا مورد تأیید و تأکید دین هستند و راهگشای بسیاری از امور مربوط به حکومت و کشورداری.
ب ـ در بخشی از تفاسیر روشنفکری مذکور که بیشتر از بُعد سکولاریستی بهتفسیر دولت علوی پرداخته بود، خواندیم که امام علی علیهالسلام چهار مأموریت مهم را در عهدنامه مالکاشتر فرمان داده است که عبارتند از: «جبایة خراجها، و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها» و این چهار مورد هیچ یک مربوط به ارشاد دینی مردم نیست.
در پاسخ باید گفت ضمن این که سراسر عهدنامه مالکاشتر در واقع دستور به ارشاد دینی با عمل درست دینمدارانه است، دقت در همین چهار مورد ذکر شده نشان خواهد داد که حداقل «استصلاح اهلها» مربوط به امور معنوی هم میشود و تنها حوزه معیشت مادی را در برنمیگیرد. آماده کردن مردم برای صلاح از ابعاد مهم حکومت دینی است و تمام جنبههای معنوی و مادی زندگی بشر را شامل میشود.
وانگهدی خود امام علیهالسلام در جایی دیگر از خطبههای خویش تعلیم و تربیت مردم را از حقوق ایشان بر حاکم اسلامی معرفی میکنند.
ج ـ توجّه به تعلیم و تربیت معنوی و اجرای حکم خدا که مستلزم توجّه به کتاب و سنّت است، هرگز به معنای بیاعتنایی به علوم بشری و یافتههای عقلانی او نیست، بلکه علوم بشری در حوزه فقه در تعیین موضوع بسیار بااهمیّت و گاه سرنوشتساز هستند و در حوزههای دیگر نیز دستاوردهای عقلی و علمی بشر میتوانند منشأ خدمات بسیاری شوند و قطعا نیز بدون توجّه به آنها اهداف دین محقق نخواهد شد؛ زیرا تحقق اهداف دین بسته به اجرای احکام و قواعد آن است و یکی از قواعد مهم آن توجّه به علم و عقل است.
لذا شعار اصلاح دنیا با سلاح علوم بشری و اصلاح آخرت با معارف دینی شعاری عوامانه به نظر میرسد؛ زیرا علم و دین در راستای صحیح و طبیعی خود منشأ سعادت دنیا و آخرت آدمی با هم هستند؛ به عنوان مثال روانشناس یکی از علوم انسانی و بشری است، امّا میتواند با درمان روانی، بسیاری از ناهنجاریهای معنوی و روحی انسان را علاج کرده و از نظر روحی او را به تعادل برساند. حال آیا این امر تنها خدمت به دنیا اوست یا سعادت آخرت او را نیز در برمیگیرد؟
علم جامعهشناسی میتواند با ایجاد معرفت درست نسبت به لایهها و طبقات مختلف اجتماع از بروز بسیاری از بحرانهای فرهنگی و سیاسی جلوگیری کند، یا به درمان بسیاری از ناهنجاریهای اجتماعی کمک نماید.
حتی پزشکی با ایجاد سلامت جسمی در یک اجتماع انسانی در شکوفا شدن استعدادهای روحی و معنوی مؤثر است. کافی است مقایسهای بشود میان یک اجتماع طاعونزده و بیمار با یک اجتماع کاملاً سالم.
حتی نمونههای آماری اثبات کرده است که ساکنان شهرهای شلوغ و دارای آلودگی هوا و آلودگی صوتی نسبت به ساکنان شهرهای منظم و کنترل شده دچار مشکلات عصبی بیشتری هستند. حال آیا بیماریهای عصبی در ایجاد نقصان در کمال معنوی انسان مؤثر نیستند؟
این جاست که حتی مهندسی محیط زیست و ترافیک در خدمت سعادت و کمال معنوی آدمی قرار میگیرند.
همین گونه است نقش دین در اصلاح وضعیّت دنیا و حیات مادی انسان.
در این زمینه نیز سفارشهای دینی بسیاری میتوان یافت؛ مانند این که: «برای دنیایت چنان باش که گویی جاودانه در آنخواهی زیست و برای آخرتت آن گونه که فرداخواهی مُرد.» یا سفارشهای مربوط به استفاده از مواهب طبیعی و تباه نکردن آنها، توصیه به نظافت و سلامت، تعیین حقوق برای حیوانات و نباتات و حتی جمادات همه و همه در خدمت ایجاد دنیایی آباد و سالم هستند.
مسلما تک بُعدی نگاه کردن به هر یک از مقولات علم، عقل و دین موجب افراط و تفریطهایی میشود که آدمی را از حقیقت که اصل اوست دور میسازد.
حال پس از بررسی و نقد آراء روشنفکران ایرانی و عرب درباره دستاوردهای نبوی و علوی علیهالسلام در پایان به مقایسهای مبنایی میان دولت علوی و لیبرال دموکراسی غربی میپردازیم.
لیبرال ـ دموکراسی و دولت دینی
تلاش برای تفسیر مصادیق ایدهآل تئوری دولت دینی برمبنای نظامیهای لیبرال ـ دموکرات، نشاندهنده اوج استقبال از اندیشه سیاسی امروز غرب است.
یافتن علل، عوامل و ریشههای چنین استقبالی از سوی برخی متفکران و اندیشمندان مسلمان مستلزم مطالعات و تحبیقات دقیق و عمیق جامعهشناختی و روانشناختی است؛ لکن آنچه در نقد قرائتهای لیبرال از دولت دینی میتواند بسیار مؤثر واقع شود، مقایسه میان یکی از نمونههای خالص حکومت دینی (به عنوانمثال دولت علوی به عنوان تیپ ایدهآل و عین دکترین سیاسی شیعه) با لیبرال ـ دموکراسیهای غربی است.
نکتهای که پیش از ورود به نقد، شایان تذکر است این است که همزمان با اوج استقبال ذکر شده از دموکراسی با قرائت لیبرالی از سوی برخی متفکران غیر غربی، سایههای تئوریک سنگینی، اندیشه لیبرالیسم را در خود فرو برده و آن را به نوعی دچار چالش نموده است.
یکی از مصادیق این چالش نظری رویکرد متفکران حوزه اندیشه لیبرالیسم به مسأله عدالت است. لیبرالیسم مکتبی است که اصلالاصول خویش را «آزادی» قرار داده است، تا تمام مقولات دیگر از جمله «عدالت» در پیشگاه آن ارزشگذاری شوند و این به معنای قربانی کردن عدالت به پای آزادی است.
بنابراین رویکرد متفکران لیبرال به ارزش عدالت حکایت از وجود خلأهایی میکند که پر کردن آن با پاسخهایی براساس عقلانیّت حقیقت محور، لیبرالیسم را در آستانه افول قرار خواهد داد و این روند در گذار از مدرنیسم مبتنی بر عقلانیتو فنی به فرامدرنیسم اصیل با قرائت حقیقتمدارانه صورت خواهد پذیرفت.
تفسیر حکومت دینی (با وجود مصادیقی آشکار همچون دولت نبوی و علوی) براساس لیبرالیسم توسط کسانی انجام میشود که محکمات فکری آنان غربی است و متشابهات اسلامی را نه براساس محکمات اسلامی که برمبنای محکمات از پیش فرض شده خویش تفسیر میکنند.
تفاسیر و قرائتهای مذکور که با عنوان «اصلاحطلبی طینی» و در یک بازقرائت مدرنیستی از کتاب و سنّت صورت میگیرد، نمونههای بسیاری دارد که به برخی از آنها اشاره شد.
اینک برای نقد موارد ذکر شده در طی چند مرحله نشان داده خواهد شد که میان نظام سیاسی مردمی امام علی علیهالسلام و دموکراسیهای لیبرال تفاوتهای بنیادین وجود داشته و توفیق و کارآمدی تئوری دولت علوی در مردمی بودن بسیار فراتر از آن چیزی است که تئوریسینهای لیبرال به عنوان رؤیا از دموکراسی در سر میپرورانند.
1 ـ شاید بتوان در کوتاهترین بیان و خلاصهترین تفسیر، مبنای حکومت دینی را براساس نمونه و الگوی دولت علوی در
1 ـ بنیاد بودن حق (ارزشی و منطقی) در عرصه تئوری و نظر؛
2 ـ مبنا بودن عدالت در عرصه اجرا و عمل.
امام علی علیهالسلام در زمینه محور بودن «حق» و «عدالت» در حکومت میفرماید:
ای مردم! مرا بر نفس خودتان یاری دهید. خدای را سوگند که میان ظالم و مظلوم، انصاف و عدالت را حاکم میکنم و ستمکاره را حلقه دربینی و کشانکشان به آبشخور حق میکشانم، هر چند که خود خوش نداشته باشد.14
در جای دیگر درباره اصل و اساس حکومت خویش با مردم چنین سخن میگوید:
در این واقعیت تردیدی نیست که خدای سبحان با سرپرستی جریان زندگیتان برای من بر شما و متقابلاً برای شما بر من حقی نهاده است و در نهادن این حقوق متقابل میان من و شما برابری کامل وجود دارد. حق مقوله ویژهای است که در مقام سخن گستردهترین پهنه را داراست، ولی در مقام عمل که اجرای عدل و انصاف است، تنگنایی بیمانند است... پس هر گاه ملت حق والی را بپردازد و متقابلاً زمامدار نیز حقوق ملت را ادا کند... شناسههای عدالت راست شود.15
بنابراین زیربنا و بنیاد اصیل دولت علوی «حق» و آبشخور «حق» در اندیشه امام علی علیهالسلام «وحی» و کار ویژه اساسی دولت، «عدالت» در اجرای حق است.
در اندیشه علوی معرفت به حقیقت نه امری نسبی و دست نیافتنی، بلکه قابل حصول و لازم است، چرا که حضرت در تفسیر خلقت انسان و سیر تکاملی اثر پس از مراحل مختلف «معرفة یفرق بها بین الحق و الباطل»؛16 یعنی «نیروهای شناخت حق و باطل» را نیز در خلقت انسان به عنوان یکی از درون نهادهها معرفی میفرماید.
2 ـ ارسوط در تقسیمبندی انواع حکومت مبنا را «ادارهکنندگان نظام سیاسی» قرار داده است. آن جا که یک نفر زمام امور را در دست بگیرد نوع حکومت، پادشاهی یا تیرانی خواهد بود؛ وقتی معدودی از خواص اداره نظام را در دست داشته باشند، نوع حکومت اریستوکراسی یا اولیگارشی و هنگامی که شمار زیادی ازمردم زمان امور را در دست بگیرند، نوع حکومت دموکراسی یا پولیتوی خواهد بود.17
از مسلّمات معرفتی است که تنها قرائت از دموکراسی، قرائت لیبرال نیست، بلکه از دموکراسی تعابیر و تعاریف گوناگونی شده و در وادی عمل نیز روشهای متفاوتی برای اِعمال آن اعم از مستقیم و غیرمستقیم یا روشهای «پله بیسیت»18، «رفراندوم»19، «ابتکار عام»20 و «بازخوانی»21 پیشنهاد گشته است.
به عنوان نمونه «مارکسیستها» که خود قرائتی ویژه نسبت به مفهوم دموکراسی دارند، برداشت لیبرالی از آن را تخطئه کرده و دموکراسی امریکا را «دموکراسی پرستش دلار» نامیدند. همچنین «لنین» درباره دموکراسی در نظامهای لیبرال ـ سرمایهداری معتقد است در جامعه سرمایهداری، حق رأی یک سراب و امری غیرواقعی است؛ آنچه حقیقت دارد پول است و سرمایه.
به دیگر سخن، در دموکراسی لیبرال شکل نظام سیاسی دموکراتیک است، امّا محتوای آن، حکومت ثروتمندان و توانگران است.22
3 ـ به هر تقدیر، قرائت لیبرالیستی از دموکراسی که برداشت غالب در اندیشه سیاسی حال است به نوعی از مردمسالاری معتقد است که ما ضمن برشمردن خصایص و عیبشناسی آن، تفاوتهایش را با ساختار مردم دولت دینی علوی و نبوی بیان مینماییم.
الف ـ در فرهنگ و اندیشه لیبرال «حقیقت» امری پیشینی، متعین و مطلق نیست که با شناخت آن و براساس آن بنیانی سیاسی ریخته شود، بلکه «درستی» و «حقانیت»، «خوبی» و «ارزش» همان است که خواست، اراده و میل اکثریّت براساس اصل آزادی بر آن تعلق گیرد، لذا حقمداری در دموکراسی لیبرال جایگاهی ندارد، بلکه جای آن «فایدهگرایی» (Utilitarianism) و «لذتطلبی» اصالت دارد؛ یعنی ملاک درستی در تصمیمگیری افراد در دموکراسی لیبرال ازو میان گزینههای مختلف این است که سود مادی بیشتر و تمتع افزونتری از دنیا را شامل شود.
ب ـ حکومتهای لیبرال ـ دموکرات هیچ تکلیفی و در نتیجه تعهّدی در قبال تربیت اخلاقی و معنوی شهروندان ندارند. به عبارت دیگر لیبرال دموکراسی نوعی از حکومتهای دموکراتیک است که کاملاً یراخلاقی (بیتفاوت نسبت به مقوله اخلاق) میباشد.
بنابراین در کار ویژههای نظامهای لیبرال ـ دموکرات ارزشهای اخلاقی جایگاهی ندارند و در نظریههای دولت مدرن، این نظامها با اختیار نمودن نام دولت رفاه state) (Walfare برای خویش بر این امر صحه میگذارند که کار ویژه اساسیاش تأمین آسایش مادی برای شهروندان است.
بنابر دو مورد ذکر شده درباره دموکراسیهای لیبرال بآسانی میتوان نتیجه گرفت که دولت علوی با قرائت لیبرال از دموکراسی بسیار فاصله دارد؛ زیرا هم حقیقتمدار و عدالتمحور است و هم تربیت و پرورش اخلاق و معنویت در جامعه را از کار ویژههای مهم دولت به شمار میآورد.
امام علی علیهالسلام در این زمینه که پرورش و تأدیب مردم حقی است برای آنان که بر زمامداران است تا نسبت به ادای آن نهایت تلاش خویش را مصروف دارند، میفرماید:
ای مردم! بیگمان مرا بر شما و شما را بر من حقی ثابت است. حق شما بر من، خیراندیشی و دلسوزی مخلصانه و... تأدیب و تربیتتان است.23
نکته حائز اهمیّت دیگر این است که لیبرالیسم هرگز نتوانسته است قرائت خویش از دموکراسی را بدرستی اجرا نماید.
شرایط توفیق دموکراسی چیست؟ به عبارت دیگر شاید بتوان این گونه سؤال را مطرح نمود که تحت چه شرایطی مردم میتوانند واقعا بر سرنوشت خویش حاکم باشند؟
در پاسخ میتوان وجود برخی پارامترها را برای توفیق دموکراسی لازم دانست:
1 ـ عدالت اقتصادی و فقدان نابرابریها و شکافهای هراسناک و عظیم در ثروت؛
2 ـ عدالت معنوی و برابری اجتماعی و ملاک تفاوت نبودن موقعیتهای اعتباری حکومتی؛
3 ـ اخلاق متعالی، هم در لایه رهبران و هم در میان توده مردم؛
4 ـ مدیریت سالم و کارآمد در ساختار نظام سیاسی؛
5 ـ بالا بودن نسبی سطح درک و آگاهی مردم.
یک تأمّل اجمالی در موارد مذکور ما را به این نتیجه میرساند که در نظامهای سرمایهداری و لیبرال دموکراسیهایغربی حداقل سه شرط اول به هیچ وجه وجود ندارد و در موارد دیگر نیز کاستیهایی به چشم میخورد.
به همین دلایل نیز هست که «نبی پراساد» پس از بررسی دقیق و همه جانبه نتیجه گرفت که هیچ کشوری هنوز در مفهوم کامل و عمیق به دموکراسی دست نیافته است و دموکراسی هنوز به صورت یک آرمان مانده است، نه این که واقعیت نیافته باشد و علل آن را نیز در «فقر، جهالت و نفاق اجتماعی» خلاصه نمود.24
پس از مطالب ذکر شده دو نتیجه به دست میآید:
الف ـ دولت دینی با مصادیق علوی و نبوی با دموکراسی لیبرالی تفاوتهای اساسی و بنیادی دارد.
ب ـ هر آنچه حسن در دموکراسی لیبرال وجود دارد، حد اعلایش در دولت دینی هست، لذا نمیتوان دولت دینی را تفسیر لیبرال نمود، امّا اگر لیبرالیسم سیاسی یا دموکراسی لیبرال حقیقتمدار شود و به معنویت، تربیت و عدالت توجّه نشان دهد شاید تا حدّی بتواند به نحوی از مزایای نظریه دولت دینی بهرهمند گردد.
نقش و جایگاه مردم در دولت علوی
شرایط توفیق در مردمگرایی حقیقی به طور تمام و کمال در دولت علوی وجود دارد.
به تعبیر شهید مطهری25 اعتقاد و ایمان به خداوند در فلسفه سیاسی حقیقتْمحور علوی پشتوانه عدالت و حقوق مردم تلقی میشود.
امام علی علیهالسلام کسی را فراتر از دایره شمول قوانین الهی (حقوق اسلامی) نمیداند و هیچ کس را نیز هر قدر هم که از نظر موقعیت اجتماعی پایین به نظر برسد، فاقد حق مشارکت سیاسی نمیداند. ایجاد برابری اجتماعی و معنوی26 میان راعی و مرعی در اندیشه سیاسی امام علی علیهالسلام در عالیترین صورت ممکن وجود دارد.
آن جا که «مالک» را خطاب قرار داده، میگوید:
هرگز مباد که با خود بگویی که مرا فرمانروایی دادهاند، فرمان میدهم و باید بیدرنگ اجرا شود. که این سیاهکننده دل، ویرانگر دین است... هر گاه شکوه ویژه فرمانروایی، به نخوت و خود بزرگبینی دچارت ساخت با دقت در بزرگی ملک خداوند و نیرویش بنگر که چگونه بر تو سلطه دارد و بندبند وجودت در اختیار اوست.27
امّا علی علیهالسلام همچنین در مورد خودش نیز با مردم چنین میگوید:
پستترین حالتهای زمامداران جامعه در نظرگاه مردم شایسته این است که بدین گمان متهم شوند که دوستدار ستایشاند و سیاست کشورداریشان بر کبروزری بنا یافته است و براستی که من خوش ندارم که این پندار در ذهنتان راه یابد که به تملق و چاپلوسی گراییدهام و شنیدن ثنای خویش را دوست دارم، من چنین نیستم.28
همت در راستای «عدالت اقتصادی» شرط دیگری برای توفیق حکومت در مردمگرایی حقیقی است. دولت علوی در این جهت نیز در عالیترین درجه کمال میباشد.
علی علیهالسلام خود را موظف و مکلف میداند که همچون تهیدستترین مردم زندگی کند؛ آن جا که در پاسخ به عاصمبن زیاد میفرماید خداوند بر رهبران حق واجب کرده است که خود را با مردم تهیدست برابر نهند، مبادا که تهیدست را اندوه فقرش توانفرسا شود.29
یا آن جا که در برابر کسانی که در مسیر باطل از موقعیت خویش سوء استفاده کرده، ثروتها اندوخته بودند، میفرمود از آنها خواهد ستاند؛ اگر چه کابین زنان خویش کرده باشند.
در جایی دیگر حضرت در سفارش به «محمدبن ابیبکر» میفرماید:
میباید که برای تو پسندیدهترین کارها میانهترینشان در حق، شاملترینشان در عدل و فراگیرترینشان در جلب خشنودی مردم باشد.30
بنابر آنچه گذشت، توجّه به مردم، اکرام و احترام آنان، تصریح بر دایره وسیع حقوق ایشان بر زمامداران، مسؤولیت حاکمان در مقابل این حقوق و مانند اینها در اندیشه امام علی علیهالسلام در اوج کمال وجود دارد، به گونهای که برای دلباختگان دموکراسیهای لیبرال رؤیایی دست نیافتنی است.
در اندیشه سیاسی امام علی علیهالسلام ، «حق» نسبت به تشکیل نظام سیاسی امری پیشینی است و نظام سیاسی اسلام براساس سیستم حقوقی از پیش تعیین شدهای بنا میشود و در وضع این حقوق نه حاکم و نه مردم هیچ یک نقشی ندارند، بلکه وضع این اصلیترین زیربنای سیاست دینی مربوط به ساحت ربوبی و شارعیت حضرت حق میباشد که عقلانیترین نظام حقوقی با رعایت کلیه مصالح آدمی برای رسیدن به کمال معنوی و سعادت اخروی باشد.
پینوشتها
1 . علی عبدالرزاق، الاسلام و اصول الحکم، (قاهره، 1925)، ص62-64، 94-90، به نقل از احمد واعظی، حکومت دینی، ص 119-117.
2 . محمّد عابد الجابری،الدّین و الدوله و تطبیق الشریعة، ص 23-14، به نقل از: حکومت دینی، ص 123 و 125.
3 . محمّد سعید العشاوی، الاسلام السیاسی،ص 92، 180 و 42؛ اصول الشریعه ص 139-141؛ حصاد العقل، ص 47، به نقل از حکومت دینی، ص 116-112.
4 . مهدی حائری یزدی، حکمت و حکومت، ص 144-141.
5 . همان، ص 152.
6 . مهدی بازرگان، آخرت و خدا هدف بعثن انبیاء»، کیان، ش 28.
7 . همان.
8 . همان.
9 . مهدی بارزگان، بازیابی ارزشها، ص 409-408.
10 . س. اصلانی، «تحریف نهجالبلاغه با نیت اثبات سکولاریزم»، کیهان، 14 فروردین 79.
11 . نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، خطبه 136.
12 . همان، خطبه 207.
13 . همان، خطبه 1.
14 . ارسطو به طور کلّی حکومتها را به دو نوع طبیعی و فاسد تقسیم میکند و معتقد است تیرانی نوع فاسد حکومت پادشاهی، اولیگارشی نوع فاسد حکومت اریستوکراسی و دموکراسی نوع فاسد حکومت پولیتی است.
15 . «پله بیسیت) روشی دموکراتیک برای آشکار کردن عقیده مردم درباره یک موضوع سیاسی دارای اهمیّت عمومی است و در تعریف، ارتباطی با قانون ندارد؛ یعنی بیان عقیده بدون نتیجه حقوقی است، امّا هیچ حکومتی در عمل، از نتایج آن نمیتواند اجتناب نماید. ناپلئون از این مسأله استفاده کرد و از قانون اساسی طفره رفت.
16 . «رفراندوم» شیوهای است که به وسیله آن با مراجعه مستقیم به مردم عقیده عمومی را میتوان معلوم کرد. رفراندوم به دو نوع «اجباری یا الزامآور» و «اختیاری یا انتخابی» تقسیم میشود.
17 . در سوئیس هر پنجاه هزار شهروند میتوانند درخواستی را امضا کنند و در آن اقداماتی را که میخواهند قانونی شود مشخص نمایند. به این مقوله ابتکار عام میگویند. ابتکار عام با عرض حال فرق میکند و حالت آمرانه دارد و باید قوه مقننه پیشنهاد را به رأی مردم بگذارد.
18 . بازخوانی راه دیگر دموکراسی مستقیم است. هر جا که بازخوانی وجود دارد، رأیدهندگان حق دارند هر مقام منتخب یا نماینده را که از انجام صمیمانه یا مسؤولانه وظایف بازمیماند بازبخوانند. در بعضی ایالات امریکا حتی قضات را میتوان بازخواند.
19 . درباره پینوشتهای 15 تا 18 رجوع کنید به: عبدالرحمن عالم، بنیادهای علم سیاست، ص 316 و 319.
20 .
21 . نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، خطبه 34.
22 . بنیادهای علم سیاست، ص 311.
23 . نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، عهدنامه مالک اشتر.
24 . مرتضی مطهری، سیری در نهجالبلاغه، ص 124.
25 . منظور از برابری معنوی، مقام باطنی و بزرگی روحی به مفهوم عرفانی نیست، بلکه مقصود این است که افراد در درون خویش به صرف داشتن یک مسند سیاسی برای کسی شأن و منزلتی افزونتر از بقیه قائل نشوند.
26 . نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، نامه 53.
27 . همان، خطبه 207.
28 . همان، خطبه 200.
29 . همان، نامه 53.
نظامهای سیاسی عصر نبوت و ولایت به شکلهای مختلف مورد تفسیر و تحلیل قرار گرفته است.
بیشتر حکما و فقهای شیعه برآنند که حکومت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام و نیز پیامبران پیش از خاتمالانبیاء علیهمالسلام همگی بر خواست و اراده باریتعالی و براساس قانون الهی استوار بوده است و بر همین مدارد از این نظامهای سیاسی با عنوان حکومت دینی یاد میکنند.
امّا در طول تاریخ اسلام نظرات و آراء دیگری نیز وجود داشته که با دیدگاه غالب حکما و فقهای شیعه ناسازگار بوده است.
آنچه موردنظر ما در این مقاله میباشد، تفسیرهای روشنفکرانه مغایر با تفسیر غالب شیعه از حکومتهای دینی نبوی و علوی است. در این مسیر، آراء روشنفکران ایرانی و عرب بررسی خواهد شد.1
به طور کلّی نظریه غالب شیعه دربارهمسأله «حکومت دینی نبوی و علوی» از دو طریق میتواند مورد خدشه قرار گیرد:
1 ـ ادعا مبنی بر این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام اصلاً حکومت تشکیل ندادهاند.
2 ـ این قول که پیامبر صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام حکومت تشکیل دادند، امّا نظام سیاسی که ایشان تأسیس و رهبری آن را برعهده داشتند، ربطی به دین و شأن مذهبی ایشان ندارد.
ضمن این که تنها یک مورد دیگر نیز در میان روشنفکران معاصر اهل سنّت مطرح گشته و آن ختم حکومت دینی با رحلت پیامبر و عدم انتقال این حکومت و شأن پیامبر به کسی بعد از ایشان است.
در این مقاله از هر دو منظر کلی یاد شده و نیز منظر سومی که مطرح گشت، آراء روشنفکران شیعه و سنی معاصر مورد نقد و بررسی قرار خواهد گرفت.
شایان ذکر است که هر آنچه متفکران روشنفکر عرب درباره دولت نبوی اظهارنظر کردهاند، نظر ایشان پیرامون حکومت علوی را نیز نتیجه میدهد و همه آنچه روشنفکران ایرانی و شیعه از دولت نبوی گفتهاند، قابل تعمیم به دولت علوی نیز هست.
عقاید و دیدگاههای روشنفکران عرب را در دو فصل تحلیل خواهیم نمود:
1 ـ قول به انکار تشکیل حکومت توسط پیامبر؛
2 ـ قول به ختم حکومت دینی با رحلت پیامبر.
درباره دیدگاه اول، عقاید «علی عبدالرزّاق» در الاسلام و اصول الحکم و «محمّد عابد الجابری درالدّین و الدولة و تطبیق الشریعه را مورد مداقه قرار میدهیم.
در مورد دوم نیز آراء «محمّد سعید العشماوی» در الاسلام السیاسی و اصول الشریعه و حصاد العقل را بررسی مینماییم.
آراء و نظرات روشنفکران ایرانی نیز ذیل عنوان کلی «تفکیک شأن سیاسی نبی صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام از شأن دینی ایشان» در دو عنوان ارزیابی خواهد شد:
1 ـ تفسیر لیبرالیستی از حکومت نبوی و علوی؛
2 ـ تفسیر سکولاریستی از حکومت نبوی و علوی.
بررسی و نقد آراء روشنفکران عرب
چنان که در مقدمه یاد شد، روشنفکران عرب از دو منظر مفهوم «حکومت دینی رمورد خدشه قرار دادهاند که به ترتیب به هر یک از آنها میپرازیم:
1 ـ قول به انکار تشکیل حکومت توسط پیامبر
انکار تشکیل حکومت توسط پیامبر در میان روشنفکران عرب از دو منظر صورت گرتفه است:
یکی از منظر مقایسه میان نظم مدنی و سیاسی مسلمانان در زمان حیات پیامبر با ویژگیهای دولت مدرن و دیگری از این منظر که پیامبر هیچ گاه در پی تشکیل حکومت یا نظام سیاسی نبوده و مسأله حکومت در سیر تحولات تاریخی اسلام به مرور و خودبخود شکل گرفته است. به هر تقدیر، هر دو منظر به یک امر میانجامد و آن این که «تشکیل حکومت» در دستور کار دین و پیامبر نبوده است.
علی عبدالرزاق معتقد است که رهبری پیمبر معلول رسالت وی و تنها از نوع زعامت دینی بوده است، نه زعامت سیاسی و امری قابل نیابت و جانشینی نیست.
آنچه پس از رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله توسط خلفا واقع شد، زعامت سیاسی بود و ربطی به زعامت دینی او نداشت. آنان حکومت و دولت عربی تشکیل دادند و از دعوت دینی پیامبر در این امر مدد گرفتند. این که رهبران این حکومت جدیدالتأسیس، خود را خلیفه و جانشین رسولاللّه خواندند، این گمان را در نزد مسلمین برانگیخت که زعامت ایشان به نیابت از زعامت رسول صلیاللهعلیهوآله است، حال آن که پیامبر تنها زعامت دینی داشت و اقدام به تشکیل دولت و حکومت نکرد... زعامت رسولاللّه فاقد کمترین انتظامات لازم برای یک حکومت بود، دیوانهایی برای محاسبه دخل و خرجها وجود نداشت و امور و شؤون داخلی و خارجی ضبط و ثبت نمیشد. این مقدار از انتظامات از مقوّمات و امور ضروری یک حکومت و دولت است... بنابراین فقدان این امور حاکی از آن است که پیامبر تشکیل دولت نداد و اسلام دین است نه حکومت؛ رسالت پیامبر صلیاللهعلیهوآله شامل اقامه دولت نبوده است.2
مدعای عبدالرزاق را میتوان در موارد ذیل خلاصه نمود که به هر یک از آنها با ادله عقلی و سمعی (نقلی) میتوان پاسخ گفت:
1 ـ انحصار زعامت پیامبر به رهبری دینی و انکار رهبری سیاسی.
2 ـ القای تفاوت و تفکیک میان رهبری پیامبر و زعامتهای پس از او.
3 ـ ادعای عدم وجود هدفی به نام حکومت در دستور کار نبوت.
اینک پس از روشن شدن مدعیات عبدرالزاق، نقد تفصیلی سه مدعای او را در سه بند جداگانه مطرح میگردد.
1 ـ درباره مدعای عبدالرزاق مبنی بر انحصار زعامت پیامبر به رهبری دینی باید به نکاتی چند التفات نمود:
اول این که معنی و مفهوم دین چیست؟ دوم این که معنا و مفهوم سیاست چیست؟ و سوم این که رابطه میان این دو چگونه است؟
اگر محتوای دین را مجموع اقوال (اعم از وحی و غیروحی) و رفتار پیامبر و آنچه در راستای آنهاست بدانیم و سیاست را نیز تدبیر امور دنیا و مناسبات زندگی جمعی انسانها در نظر بگیریم، بآسانی میتوان موارد بیشماری را در اقوال و رفتار آن حضرت مشاهده کرد که ناظر بر تنظیم امور دنیا و متوجه حیثیت جمعی حیات بشر است.
اگر این اقوال و رفتار جزئی از محتوای دین است، رهبری دینی پیامبر زعامت سیاسی ایشان را نیز در درون خود دارد.
2 ـ یکی از پایههای دیگر نظریه عبدالرزاق، قول به وجود تفاوت میان رهبری پیامبر و زعامتهای پس از اوست.
این تفاوت بر فرض وجود، به هر حال از سه صورت خارج نیست: یا در شکل است، و یا در محتوا و یا در هر دو.
در هر صورت، ریشه وجود این تفاوت یا مربوط به عمل زعمای پس از پیامبر است یا مربوط به دیدگاههای ایشان نسبت به شکل و محتوای زعامت و رهبری.
شکل اعمال رهبری امری است که میتواند متناسب با شرایط زمانی، مکانی و انسانیِ مختلف دستخوش تحول و دگرگونی گردد و به عنوان مثال، فرض برخی تفاوتها در شکل زعامت علوی و نبوی در نوع دیوان محاسبات و دخل و خرج و امثال آنها که متغیراتی برحسب پارامترهای مختلف هستند، نمیتواند دلیلی موجه برای اعتقاد به تفاوت نوع زعامت نبوی و علوی باشد.
در زمینه محتوای حکوموت نیز هیچ یک از زعمای پس از پیامبر، حداقل به لحاظ نظری، عمل برخلاف محتوای نبوت را روانمیشمردند. نوع عملکرد زعمای پس از پیامبر نیز که تابعی از میزان ایمان،تقوا و خلوص ایشان بوده است و از عالیترین و نزدیکترین انواع به رهبری پیامبر (که زعامت حضرت علی علیهالسلام است) تا دورترین آن از رهبری پیامبر را که امثال مشابه با رهبری معاویه و یزید بوده است شکل داده، نمیشود که پس از پیامبر مثالی مشابه با نوع رهبری ایشان نداشته باشیم، یا چنین امری محال یا غیرلازم باشد.3
وانگهی مگر قلمرو عملکرد زعمای بعد از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با ایشان چه تفاوتهایی داشت. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله اموری چون داوری، حل و فصل دعاوی، تعیین سرنوشت جنگها و صلحها، قراردادها، اقامه حدود الهی و اجرای قوانین اسلام، عزل و نصب حکّام و از این قبیل را برعهده خویش میدانست و هر یک از زعمای بعد از ایشان نیز جدای از نوع عملشان همین امور را بر خویش فرض و روا میشمردند. پس براستی تفاوت در کجاست؟ و بر چه مبنایی اموری را که پیامبر صلیاللهعلیهوآله انجام میداد، ناشی از زعامت دینی با قید غیرسیاسی بدانیم و همین امور را که بعد از ایشان متولیان دیگری پیدا میکند (جدای از عقاید فقه شیعه و انتقادات خاصی که بر این متولیان دارد) در ماهیّت، متفاوت با آن زعامت معرفی نماییم؟
3 ـ یکی دیگر از مدعیات نظریه عبدالرزاق، حکومت نبودن زعامت دینی پیامبر صلیاللهعلیهوآله است. البتّه علت این مدعای وی را باید در خلط مفهوم عام حکومت و مفهوم دولت مدرن دانست؛ زیرا ایشان مسائلی را ضروری حکومت معرفی میکند که از ویژگیهای ذاتی انواع خاصی از حکومت است، در صورتی که اگر مفهوم حکومت را به تنهایی به عنوان یک امر عام در نظر بگیریم، آنچه ذات و لوازم ذات آن را شکل میدهد، سه چیز است: حاکم، حکم و محکوم که هر سه در حیات پیامبر تحقق داشته است. پس اصل حکومت در عصر زندگی پیامبر از امور آشکار است، امّا در این که این نوع حکومت با کدام انواع شباهت دارد و با کدام یک مغایرت دارد میتوان بحث نمود، امّا به هیچرو نمیتوان اصل مسأله تشکیل حکومت و وجود آن را توسط ایشان انکار نمود.
محمّد عابد الجابری نیز در راستای نفی وجود حکومت در عصر حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله چنین استدلال میکند:
همّت پیامبر صلیاللهعلیهوآله در مدینه بنا نهادن امّت اسلامی بود و پیامبر صلیاللهعلیهوآله درصدد تثبیت چیزی به نام دولت اسلامی نبود. اگر به جنگ میپرداخت و در شؤون مختلف اجتماع مسلمین نظم برقرار میکرد، به عنوان زعیم سیاسی یا فرمانده لشکر یک دولت و حکومت چنین نمیکرد، بلکه به عنوان صاحب دعوت دینی و ناشر دینی جدید، این امور را صورت میداد.
با اسلام و بعثت نبوی، مردم سلوک اجتماعی منظمی را تجربه کردند و پیامبر صلیاللهعلیهوآله در عین تلاش، برای گسترش این سلوک معنوی و اجتماعی خاص، از نامیدن خویش به اسم ملک و رئیس دولت اجتناب میکرد. او یک زعیم و رهبر سیاسی نبود که همت خویش را محدود به امور دنیوی و اقتصادی و اجتماعی کند. همت اصلی او مصروف به شؤون اخروی و معنوی مسلمین بود... بنابراین، منازعه سیاسی در میان صحابه رسول برای به دست گرفتن قدرت، تحت عنوان خلافت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نزاعی کاملاً سیاسی بود که براساس منطقه قبیلهای و توازن قوا و مصلحتاندیشی اجتماعی به وقوع پیوست و نباید آن را پاسخ به ندای دین در زمینه حراست از دولت اسلامی قلمداد کرد.4
با توجّه به نقد مفصل نظریه عبدالرزاق، در سابخ به عابد الجابری تنها به یک نکته بسنده میکنیم که شؤون مختلف معنوی و مادی، دنیوی و اخروی و دینی و سیاسی مقام شامخ نبوت در اسلام و ولایت در شیعه، همگی براساس یک نظام طولی طبقهبندی میشوند. از اینرو، درست است که همت پیامبر محدود به امور دنیوی مسلمانان نبود و در اصل، تفاوت رهبری توأمان دینی و سیاسی و زعامتهای لائیک و سکولار در همین است که توان و تلاش خویش را تنها به امور دنیای انسانها خلاصه نمیکند. ضمن این که درست است که اسلام مساوی با حکومت نیست، امّا حکومت از اجزاء و لوازم قطعی و بدیهی او در رسیدن به اهداف متعالیاش در زمینههای معنوی و مادی، اخروی و دنیوی و فردی و اجتماعی است.
قول به انحصار و وابستگی حکومت دینی به وجود پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
این نظریه منتسب به «محمّد سعید العشماوی» است. وی معتقد است که اولحکومت پیامبر صلیاللهعلیهوآله از باب اعمال سلطه و ولایت سیاسی متعارف نبوده، بلکه در واقع خداوند حکومت میکند نه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ؛ لذا در هر واقعهای وحی الهی نازل میشود و خداوند مراقب اوضاع است. ثانیا این نوع حکومت ویژگی اختصاصی رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله است و بعد از او زمام حکومت به دست خود مسلمانان است و شکل و محتوا و ارکان آن را برحسب ظروف و شرایط خویش انتخاب کرده و میکنند.5
در پاسخ به نظریه العشماوی باید اظهار داشت که هیچ گاه چنین نبوده است که برای هر مسألهای که در عصر نبوت خاتمالانبیاء صلیاللهعلیهوآله پیش میآمده وحی نالز شود، بلکه زعامت و رهبری پیامبر در چارچوب مبادی و غایات اسلامی و در جهت حفظ و تداوم آنها و بسیاری از اوقات با تکیه بر مشورت مسلمانان بوده است.
وانگهی اگر وجود چنین حکومتی که العشماوی «حکومت تحکیم» مینامد (در مقابل حکومت حکم) مقتضی حکمت و لطف الهی بوده است، فرض عدم امتداد آن با انقطعاع وحی و رحلت پیامبر، حکمت و لطف مسبب این نوع حکومت را مخدوش میگرداند که امری است بدیهیالبطلان. در واقع تمام ادله لزوم وجود چنین حکومتی در زمان حیات پیامبر به مقطع پس از رحلت ایشان نیز سرایت میکند و همین امر (جدای از بحث پیرامون حکومت دینی حکومت حکم است، یا حکومت تحکیم) لزوم و وجوب ولایت و زعامت معصوم پس از رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را که اعتقاد شیعه است، ثابت میکند.
بررسی و نقد آراء روشنفکران ایرانی
چنان که در مقدمه ذکر شد، تفاسیر روشنفکری در این بخش را به دو بخش تحلیلهای لیبرالی و سکولار میتوان تقسیم نمود.
دیدگاههای مذکور همگی متکی بر تئوری تفکیک دین و دولت هستند و اگر امثال عبدالرزاق، الجابری و العشماوی وجود حکومت در عهد نبوت را انکار کرده، یا فرض چنین حکومتی را ویژگی حضرت رسول و معلول رسالت وی و غیرقابل انتقال معرفی نمودهاند، برخی روشنفکران ایرانی و شیعه، اصل وجود حکومت و دولت نبوی و علوی را پذیرفتهاند، ولی تفاسیر از آن ارائه نمودهاند که به تفکیک شأن سیاسی و دینی معصوم انجامیده است.قرائتهای لیبرالیستی و سکولاریستی از دولتهای نبوی و علوی علیهالسلام
مهدی حائری یزدی از قائلات به نظریه حکومت مدنی پیامبر فدون ارتباط وحی و شریعت در دفاع از رأی خویش چنین میگوید:
از آیه مبارکه 25 سوره حدید برمیآید که قیام عدل و اجرای عدالت و انتظامات (که دقیقا به معنای برقراری یک حکومت مسؤول برای تدبیر امور مملکتی است) به عهده خود مردمان واگذار شده است و وظیفه اجرایی آن در شأًن و مقام و منزلت رفیع پیامبران الهی نیست؛ زیرا مرحله اجرای تکالیف عدل که همان سیاست و تدبیر امور و آیین کشورداری است، مطلبی نیست که بتوان از تجزیه و تحلیل ماهیت نبوت و امامت به دست آورد یا از لوازم ذاتی آنها استنباط نمود... سیاست مدن و آیین کشورداری از موضوعات و رخدادهای فرعیهاند که شأن انبیاء و مرسلین و امامان علیهمالسلام و به طریق اولی نمایندگان خصوصی و عمومی آنها نیست که مدالخه و تعیین موضوع نمایند... این نکته که بعضی از پیامبران علیالخصوص پیامبر عظیمالشأن اسلام حضرت ختمی مرتبت صلیاللهعلیهوآله علاوه بر مقام والای پیامبری عهدهدار امور سیاسی و کشورداری نیز بودهاند و حضرت علی علیهالسلام نیز علاوه بر مقام امامت و ولایت کلیه الهیه که تنها از سوی خدا و به وسیله وحی فرجام پذیرفته بود، در یک برهه از زمان از طریق بیعت و انتخاب مردم به مقام سیاسی خلافت و امور کشورداری نائل گردیدند، باید بدانیم که این مقامات سیاسی به همان دلیل که از سوی مردم وارد بر مقام پیشین الهی آنها شده و به مناسب ضرورتهای زمان و مکان بدون آن که خود درصدد باشند این مقام به آنها عرضه گردیده است، به همان جهت نمیتوانند جزئی از وحی الهی محسوب باشند.
تنها در فرصتهای خاصی هنگامی که مردم سرزمین به حد رشد و بلوغ سیاسی و اجتماعی رسیده و تشخیص دادند که پیامب رو امام علاوه بر رهبری دینی، رهبری سیاسی و آیین کشورداری را نیز بهتر و شایستهتر از دیگران از عهده برمیآیند و هیچ کس جز ایشان بر جزئیات امور و رویدادهای روزمرّه شهروندان بهتر و بیشتر واقف نیست، و از سوی دیگر کسی مانند ایشان از هوی و هوس و خواستههای فردی و انگیزههای خودکامگی مبرّا و برکنار نیست و آنانند که خود شاهین مجسم عدالتند و خلق را به سوی آن میخوانند. بدین جهت عقل عملی این گونه جوامع پیشرفتهای را به انتخاب اصلح و احسن رهنمون میسازد.6
در حقیقت براساس نظریه حائری تشکیل دولت دینی واقعه تاریخی خاصی است که مقتضای اوضاع و احوال زمان حیات رسول خدا بوده است و نسبت ذاتی با دین ندارد؛ لذا تشکیل حکومت توسط پیامبر ربطی به دین نداشته و وظیفه و رسالتی دینی را برای مسلمانان در پی ندارد.
توضیح دیگری که وی در اثبات رأی خویش اظهار میدارد، از این قرار است:
مقام رهبری اجتماعی و سیاسی و اخلاقی که پیامبر اسلام به خاطر تحکیم نخستین پایگاه پیام آسمانی خود پذیرفتند نخست از طریق انتخاب و بیعت مردمی از سوی خداوند توشیح و مورد رضایت قرار گرفته است. چنان نیست که این رهبری سیاسی پیامبر بخشی از مأموریت الهی ور سالت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله شمرده شود. مقام زمامداری و رهبری سیاسی پیامبر تا آن جا که مربوط به اجرائیات و دستورات عملی و انتظامی روز مرده مردم بوده، از طریق انتخاب و مبایعت مردم به وجود آمده و در زمره وحی الهی به حساب نیامده است.7
نمونه دیگری از این تفسیرهای روشنفکرانه از دولت دینی که بیشتر صبغه لیبرالی دارد، این است که امام علی علیهالسلام نه خلافت ـ به معنای حکومت ـ به دست او افتاد و نه او برای قبضه کردن قدرت، تلاش و تقاضایی کرد.
در میان خلفای چهارگانه نیز تنها حضرت علی بود که با رأی امّت، خلیفه شد و این مسأله فرصتی بود که ایشان به دست آورد تا مجموعهای از حکومت مردمی شورایی را نشان دهد و خطبهها و نامههای ایشان به عنوان سندی تاریخی میرساند که امام علی علیهالسلام دین و سیاست را از هم جدا میدانست. جامعترین آن نامهها فرمانی است مفصل وجامعهشناسانه به مالک اشتر با دستورالعملها و درسهای فراوان، در آیین ملکداری و مردمداری و خدمتگزاری و با تفکیک کامل دین از سیاست.
در این نامه که از انصاف و عدالت، احسان و خدمت، مدیریت و مراقبت، مساوات و مشورت و گذشت و محبت، داد سخت، رفته است، حتی یک جمله در آن دیده نمیشود که سفارش اجرا و نظارت در فرایض دینی و در ایمان و عبادت مردم به مالک اشتر شده باشد.8
براساس این قرائت، امام حسن علیهالسلام نیز بنا به انتخاب و بیعت مسلمانان خلیفه شد و بر پایه رأی و تمایل مردم نیز با معاویه صلح کرد؛ زیرا اگر امام حسن علیهالسلام خلافت را ملک شخصی و مأموریت الهی یا نبوی میدانست هرگز به خود اجازه نمیداد که آن را به دیگری صلح کند. بنابراین از نظر امام حسن علیهالسلام خلافت و حکومت از آنِ مردم بود.9
همچنین دامنه قرائتهای لیبرال از دولت دینی مسأله قیام سیّدالشّهدا را نیز در برگرفته است. به اعتقاد ایشان حرکت سیدالشّهدا به واسطه رأی مردم مبنی بر عهدهدار شدن زمامداری و اداره امور آنان توسط امام حسین و براساس اصولی صددرصد دموکراتیک بوده است.
در این قرائت، از منظر امام حسین علیهالسلام و اسلام، خلافت و حکومت نه از آنِ یزید و نه از آنِ خود ایشان و نه از آنِ خداست، بلکه از آنِ امّت به انتخاب خودشان است.10
نظریهپردازان قرائتهای لیبرال از دولت دینی آراء خود را مستند به آیات و روایات مختلف نشان داده، اظهار میدارند:
قرآن به دفاع از حقوق و آزادیهای افراد پرداخته... حکومت و مدیریت یا اداره امور را واگذار به جمهور جامعه و به خود مردم از طریق مشورت و توافق اکثریّت نموده... میبینیم هزار سال قبل از این که دموکراسی در مکاتب غربی وضع شود، حکومت مستقیم مردم بر مردم در جامعه اسلامی نبوی و علوی ارائه و اجرا شده است. حکومت مردم بر مردم چهره دیگری از لیبرالیسم اجتماعی با حرمت حقوق و آزادیهای انسان در رابطه با دولت و جامعه است.11
قرائتهای سکولاریستی نیز یکی دیگر از محورهای تفاسیر روشنفکرانه از دولت دینی است.
نظریهپردازان طرفدار سکولاریزم با گرفتن عناصر معنوی و دینی از حکومت، آن را یک امر غیر دینی قلمداد مینمایند؛ به عنوان نمونه در یکی از این قرائتها آمده است که علی علیهالسلام چهار مأموریت مهم را در عهدنامه مالکاشتر فرمان میدهد: «جبایة خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها»؛ گردآوری مالیات، مبارزه با دشمن، اصلاح وضعیّت مردم و آبادانی منطقه، و نه تنها در این چهار مأموریت بلکه در سراسر عهدنامه نیز خبری از تعلیم و تربیت و ارشاد دینی مردم نیست.
این قرائت درصدد بیان این نکته است که همان گونه که در نظامهای لائیک و سکولار، حکومت وظیفه هدایت مردم و امر به معروف و نهی از منکر ندارد، اسلام نیز نظامی مبتنی بر سکولاریزم و جدایی دین از سیاست و مدیریت سیاسی است.12
یکی از مسیرهای باز کردن باب تفاسیر سکولار از حکومتهای علوی و نبوی تفکیک دین و دنیاست و تبلیغ این نکته که دین تنها امری است که برای آخرت آمده و هیچ شأن دنیایی ندارد و به کار دنیای بشر نیز نمیآید.
شعار اصلاح دنیا با سلاح علوم بشری و اصلاح آخرت با معارف دینی که خود برخاسته از اندیشه جدایی علم و دین میباشد، سخن اصلی این گروه است.
نقد قرائتهای لیبرال و سکولار از دولت دینی
از مجموع سخنان مهدی حائری میتوان بآسانی نتیجه گرفت که وی به رغم تلاش و کوشش فراوان به هیچ وجه نمیتواند حکومت را از رسالت و امامت جدا نمایند. ایشان از یک سو معتقد است که شأن انبیاء و امامان علیهمالسلام و به طریق اولی نمایندگان خصوصی و عمومی آنها نیست که در آیین کشورداری و سیاست مدن مداخله و تعیین موضوع نمایند، امّا از سوی دیگر تصریح میکند که بعضی از پیامبران بویژه روسل خدا حضرت ختمی مرتبت صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی علیهالسلام عهدهدار امور سیاسی و کشورداری گشتهاند.
نتیجه دو اظهار فوق این است که بعضی پیامبران و پیامبران اسلام صلیاللهعلیهوآله و نیز امام علی علیهالسلام خلاف شأن خویش رفتار نمودهاند.
در جای دیگر ایشان خود تصریح میکند که پیامبر و امام، رهبری سیاسی و آیین کشورداری را بهتر و شایستهتر از دیگران میتواند انجام دهد و هیچ کس جز ایشان بر جزئیات امور و رویدادهای روزمرّه شهروندان بهتر و بیشتر آگاه نیست و همچنین کسی مانند ایشان از هوی و هوس و خواستههای فردی و انگیزههای خودکامگی مبرّا و برکنار نیست.
بسادگی میتوان از سخنان خود آقای حائری این نتیجه را گرفت که رسالت و امامت از حکومت جداشدنی نیستند و سخنان و استدلالهای ایشان بیش از آن مؤید مدعای ایشان باشد، تصدیقگر خلاف آن است. در ادامه براساس چند مقدمه ادعای خود را اثبات میکنیم:
مقدمه اول: هر مجموعه اجتماعی نیاز به حکومت دارد که مورد قبول و تأکید همه عقلاست.
مقدمه دوم: برای حاکم شایستگیهایی لازم است که در رسول و امام علیهالسلام و نمایندگان خصوصی و عمومی آنها به گونه بسیار مطلوب وجود دارد که مورد قبول خود آقای حائری نیز هست.
مقدمه سوم: مقتضای حکمت الهی و نیز عقل بشری اسن است که زمان حکومت به دست کسی سپرده شود که کاملترین حد شایستگی را داشته باشد.
نتیجه: با وجود رسول، امام یا نمایندگان خصوصی وعمومی ایشان عاقلانه نیست که زمان امر حکومت به دست کس دیگری داده شود. لذا بر مردم است که وجود شریف ایشان را کشف و قبول نمایند. لکن بدیهی است که شناخت یا عدم شناخت مردم و قبول یا عدم قبول آنها نه چیزی به شایستگیهای ایشان میافزاید و نه چیزی از آن میکاهد.
آنچه گفته شد، دلیل عقلی لزوم وجود رسول، امام یا نمایندگان ایشان در رأس یک حکومت در راستای بهینه بودن آن بود، امّا اگر درست به قاعده لطف الهی نگریسته شود و حکمت بالغه آن وخود متعالی نیز در نظر آید، پذیرش لزوم معرفی رسول و امام از سوی خدای حکیم نیز امری روشن خواهد بود.
یک نکته بسیار مهم درباره قرائتهای لیبرالیستی و سکولاریستی از حکومت دینی وجود دارد و آن این است که حکومت هیچ گاه از اهداف اولیه و غایات اصلی وحی و شریعت نیست.
آقای حائری استدلال میکند که چون حکومت و سیاست از موضوعات و رخدادهای فرعی هستند، شأن انبیاء و مرسلین و ائمه علیهمالسلام نیست که درباره آنها اظهارنظر کنند، در صورتی که پیام پیامبران و رهنمودهای امامان علیهمالسلام همچنان کهاصول دارد، فروع نیز دارد و همانطور که برخی مسائل کلی گفته شده است، به برخی جزئیات نیز پرداخته شده است؛ لذا صِرف فرعی بودن مسأله حکومت و سیاست نسبت به هدف اصلی دین که کمال معنوی بشر است، دلیل بر تفکیک رسالت و امامت از حکومت و سیاست نمیباشد. هیچ یک از حکما و علمای اسلام نیز ادعا نکردهاند که حکومت از اهداف اصلی دین است. به تعبیر رساتر درست است که دین به هدف تشکیل حکومت نیامده است، امّا بدون تشکیل حکومت نیز رسیدن به هدف برای آن مسیر نیست.
صورت دیگر ادعای آقای حائری این است که رهبری سیاسی پیامبر بخشی از مأموریت الهی او نیست و از طریق انتخاب مردم صورت گرفته است.
پیش از این اثبات نمودیم که وجود مطلوبترین شایستگیهای لازم برای حکومت عقلاً برای تصدی امر حکومت لازم است و شناخت و قبول و یا عدم شناخت و قبول مردم چیزی از مطلوبیت ذاتی او برای امر حکومت زیاد یا کم نمیکند.
امّا این مسأله نیز بدیهی است که اگر مردم پیامبر را به پیامبری نمیپذیرفتند از پیامبر و پیام او برای ایجاد یک پایگاه اجتماعی و سیاسی کاری ساخته نبود و اصلاً نوبت به لزوم تشکیل پایگاه سیاسی نمیرسید؛ زیرا این امر فرع بر قبول پیام پیامبر و رهبری اوست. امّا همان گونه که ذکر شد، این امر نه به حقانیت پیام پیامبر و امام لطمهای وارد میسازد و نه ذرهای از شایستگیهای ذاتی آنها میکاهد، لکن در عمل، عدم مقبولیت ایشان نزد مردم (به عبارت درستتر عدم قابلیت مردم برای درک حقانیت و شایستگیهای آنها) باعث میشود که اهداف دین محقق نگردد و لذا حکومت و سیاستی نیز موضوعیت پیدا نکند.
این امری بدییه و روشن است و هیچ لطمهای نیز به نظریه امامت شیعه و تئوری سیاسیاش در عصر غیبت وارد نمیسازد.
این امر روشن را حکما چنین بیان نمودهادن که برای تحقق یک امر تنها فاعلیت فاعل شرط نیست، بلکه قابلیت قابل نیز شرط است، لذا اگر فاعلیت فاعل در بالاترین درجه باشد، همچون قدرت فاعلی ذات حضرت حق، امّا قابل، قابلیت لازم را نداشته باشد امر محقق نخواهدشد. از همین روست که حکما گفتهاند قدرت الهی بر ممتنه به ذات تعلق نمیگیرد و این موضوع هیچ خدشهای نیز به قادریت خداوند وارد نمیکند؛ زیرا نقص متوجه قابلیت قابل است نه قادریت فاعل.
بنابراین در حکومتهای نبوی و علوی بیعت در واقع مؤید قابلیت مردم برای تأیید و پشتیبانی حکومت دینی است، نه موجد حقانیت و البتّه امری است لازم و ضروری. امّا این حکومت با نظریه سیاسی لیبرالیسم بسیار فاصله دارد. در دموکراسی لیبرال قانون (که محتوای حکومت است) نیز بنابر خواست و اراده اکثریّت مردم شکل میگیرد، امّا در حکومتهای نبوی و علوی هیچ گاه برای تعیین حقوق، رأی مردم تأثیرگذار نبوده است.
اگر پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله یا امیرالمؤمنین علیهالسلام زانی را حد میزدند براساس نص دین و در راستای اجرای حکم خدا بوده است، نه خواست و اراده مردم. لذا محتوای دولت دینی و لائیک بسیار متفاوت است.
درباره تفاسیری که دولت علوی را جدای از دین انگاشتهاند و خطبهها و نامههای آن حضرت را که سراسر مؤید تلفیق دین و سیاست است، مؤید تفکیک دین و سیاست معرفی کردهاند، به چند نکته باید توجّه نمود:
الف ـ در خود عهدنامه مالکاشتر که از سوی مفسّران روشنفکر مذکور به عنوان سندی در تفکیک دین و سیاست به شمار آمده است، چنین میخوانیم:
ای مالک کارهایی که بر تو مشکل میشود و یا در اموری که باعث خلط و اشتباه میگردد، به کتاب خدا و سنّت پیامبر رجوع کن. خداوند سبحان برای قومی که خواسته هدایت کند، چنین میفرماید: ای کسانتی که ایمان آوردهاید از خدا و رسول و اولیالامر خودتان اطعات کنید. پس اگر در حکمی اختلاف پیدا کردید به خدا و رسولش رجوع نمایید.13
سخن ما نیز چیزی جز این نیست که حکومت دینی یعنی مرجعیت دین در امر سیاست و کشورداری. البتّه این مسأله هرگز به معنای یافتن و یا جستن حل تمام مسائل از کتاب و سنّت نیست، بلکه عقل و علوم بشری در این جا مورد تأیید و تأکید دین هستند و راهگشای بسیاری از امور مربوط به حکومت و کشورداری.
ب ـ در بخشی از تفاسیر روشنفکری مذکور که بیشتر از بُعد سکولاریستی بهتفسیر دولت علوی پرداخته بود، خواندیم که امام علی علیهالسلام چهار مأموریت مهم را در عهدنامه مالکاشتر فرمان داده است که عبارتند از: «جبایة خراجها، و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها» و این چهار مورد هیچ یک مربوط به ارشاد دینی مردم نیست.
در پاسخ باید گفت ضمن این که سراسر عهدنامه مالکاشتر در واقع دستور به ارشاد دینی با عمل درست دینمدارانه است، دقت در همین چهار مورد ذکر شده نشان خواهد داد که حداقل «استصلاح اهلها» مربوط به امور معنوی هم میشود و تنها حوزه معیشت مادی را در برنمیگیرد. آماده کردن مردم برای صلاح از ابعاد مهم حکومت دینی است و تمام جنبههای معنوی و مادی زندگی بشر را شامل میشود.
وانگهدی خود امام علیهالسلام در جایی دیگر از خطبههای خویش تعلیم و تربیت مردم را از حقوق ایشان بر حاکم اسلامی معرفی میکنند.
ج ـ توجّه به تعلیم و تربیت معنوی و اجرای حکم خدا که مستلزم توجّه به کتاب و سنّت است، هرگز به معنای بیاعتنایی به علوم بشری و یافتههای عقلانی او نیست، بلکه علوم بشری در حوزه فقه در تعیین موضوع بسیار بااهمیّت و گاه سرنوشتساز هستند و در حوزههای دیگر نیز دستاوردهای عقلی و علمی بشر میتوانند منشأ خدمات بسیاری شوند و قطعا نیز بدون توجّه به آنها اهداف دین محقق نخواهد شد؛ زیرا تحقق اهداف دین بسته به اجرای احکام و قواعد آن است و یکی از قواعد مهم آن توجّه به علم و عقل است.
لذا شعار اصلاح دنیا با سلاح علوم بشری و اصلاح آخرت با معارف دینی شعاری عوامانه به نظر میرسد؛ زیرا علم و دین در راستای صحیح و طبیعی خود منشأ سعادت دنیا و آخرت آدمی با هم هستند؛ به عنوان مثال روانشناس یکی از علوم انسانی و بشری است، امّا میتواند با درمان روانی، بسیاری از ناهنجاریهای معنوی و روحی انسان را علاج کرده و از نظر روحی او را به تعادل برساند. حال آیا این امر تنها خدمت به دنیا اوست یا سعادت آخرت او را نیز در برمیگیرد؟
علم جامعهشناسی میتواند با ایجاد معرفت درست نسبت به لایهها و طبقات مختلف اجتماع از بروز بسیاری از بحرانهای فرهنگی و سیاسی جلوگیری کند، یا به درمان بسیاری از ناهنجاریهای اجتماعی کمک نماید.
حتی پزشکی با ایجاد سلامت جسمی در یک اجتماع انسانی در شکوفا شدن استعدادهای روحی و معنوی مؤثر است. کافی است مقایسهای بشود میان یک اجتماع طاعونزده و بیمار با یک اجتماع کاملاً سالم.
حتی نمونههای آماری اثبات کرده است که ساکنان شهرهای شلوغ و دارای آلودگی هوا و آلودگی صوتی نسبت به ساکنان شهرهای منظم و کنترل شده دچار مشکلات عصبی بیشتری هستند. حال آیا بیماریهای عصبی در ایجاد نقصان در کمال معنوی انسان مؤثر نیستند؟
این جاست که حتی مهندسی محیط زیست و ترافیک در خدمت سعادت و کمال معنوی آدمی قرار میگیرند.
همین گونه است نقش دین در اصلاح وضعیّت دنیا و حیات مادی انسان.
در این زمینه نیز سفارشهای دینی بسیاری میتوان یافت؛ مانند این که: «برای دنیایت چنان باش که گویی جاودانه در آنخواهی زیست و برای آخرتت آن گونه که فرداخواهی مُرد.» یا سفارشهای مربوط به استفاده از مواهب طبیعی و تباه نکردن آنها، توصیه به نظافت و سلامت، تعیین حقوق برای حیوانات و نباتات و حتی جمادات همه و همه در خدمت ایجاد دنیایی آباد و سالم هستند.
مسلما تک بُعدی نگاه کردن به هر یک از مقولات علم، عقل و دین موجب افراط و تفریطهایی میشود که آدمی را از حقیقت که اصل اوست دور میسازد.
حال پس از بررسی و نقد آراء روشنفکران ایرانی و عرب درباره دستاوردهای نبوی و علوی علیهالسلام در پایان به مقایسهای مبنایی میان دولت علوی و لیبرال دموکراسی غربی میپردازیم.
لیبرال ـ دموکراسی و دولت دینی
تلاش برای تفسیر مصادیق ایدهآل تئوری دولت دینی برمبنای نظامیهای لیبرال ـ دموکرات، نشاندهنده اوج استقبال از اندیشه سیاسی امروز غرب است.
یافتن علل، عوامل و ریشههای چنین استقبالی از سوی برخی متفکران و اندیشمندان مسلمان مستلزم مطالعات و تحبیقات دقیق و عمیق جامعهشناختی و روانشناختی است؛ لکن آنچه در نقد قرائتهای لیبرال از دولت دینی میتواند بسیار مؤثر واقع شود، مقایسه میان یکی از نمونههای خالص حکومت دینی (به عنوانمثال دولت علوی به عنوان تیپ ایدهآل و عین دکترین سیاسی شیعه) با لیبرال ـ دموکراسیهای غربی است.
نکتهای که پیش از ورود به نقد، شایان تذکر است این است که همزمان با اوج استقبال ذکر شده از دموکراسی با قرائت لیبرالی از سوی برخی متفکران غیر غربی، سایههای تئوریک سنگینی، اندیشه لیبرالیسم را در خود فرو برده و آن را به نوعی دچار چالش نموده است.
یکی از مصادیق این چالش نظری رویکرد متفکران حوزه اندیشه لیبرالیسم به مسأله عدالت است. لیبرالیسم مکتبی است که اصلالاصول خویش را «آزادی» قرار داده است، تا تمام مقولات دیگر از جمله «عدالت» در پیشگاه آن ارزشگذاری شوند و این به معنای قربانی کردن عدالت به پای آزادی است.
بنابراین رویکرد متفکران لیبرال به ارزش عدالت حکایت از وجود خلأهایی میکند که پر کردن آن با پاسخهایی براساس عقلانیّت حقیقت محور، لیبرالیسم را در آستانه افول قرار خواهد داد و این روند در گذار از مدرنیسم مبتنی بر عقلانیتو فنی به فرامدرنیسم اصیل با قرائت حقیقتمدارانه صورت خواهد پذیرفت.
تفسیر حکومت دینی (با وجود مصادیقی آشکار همچون دولت نبوی و علوی) براساس لیبرالیسم توسط کسانی انجام میشود که محکمات فکری آنان غربی است و متشابهات اسلامی را نه براساس محکمات اسلامی که برمبنای محکمات از پیش فرض شده خویش تفسیر میکنند.
تفاسیر و قرائتهای مذکور که با عنوان «اصلاحطلبی طینی» و در یک بازقرائت مدرنیستی از کتاب و سنّت صورت میگیرد، نمونههای بسیاری دارد که به برخی از آنها اشاره شد.
اینک برای نقد موارد ذکر شده در طی چند مرحله نشان داده خواهد شد که میان نظام سیاسی مردمی امام علی علیهالسلام و دموکراسیهای لیبرال تفاوتهای بنیادین وجود داشته و توفیق و کارآمدی تئوری دولت علوی در مردمی بودن بسیار فراتر از آن چیزی است که تئوریسینهای لیبرال به عنوان رؤیا از دموکراسی در سر میپرورانند.
1 ـ شاید بتوان در کوتاهترین بیان و خلاصهترین تفسیر، مبنای حکومت دینی را براساس نمونه و الگوی دولت علوی در
1 ـ بنیاد بودن حق (ارزشی و منطقی) در عرصه تئوری و نظر؛
2 ـ مبنا بودن عدالت در عرصه اجرا و عمل.
امام علی علیهالسلام در زمینه محور بودن «حق» و «عدالت» در حکومت میفرماید:
ای مردم! مرا بر نفس خودتان یاری دهید. خدای را سوگند که میان ظالم و مظلوم، انصاف و عدالت را حاکم میکنم و ستمکاره را حلقه دربینی و کشانکشان به آبشخور حق میکشانم، هر چند که خود خوش نداشته باشد.14
در جای دیگر درباره اصل و اساس حکومت خویش با مردم چنین سخن میگوید:
در این واقعیت تردیدی نیست که خدای سبحان با سرپرستی جریان زندگیتان برای من بر شما و متقابلاً برای شما بر من حقی نهاده است و در نهادن این حقوق متقابل میان من و شما برابری کامل وجود دارد. حق مقوله ویژهای است که در مقام سخن گستردهترین پهنه را داراست، ولی در مقام عمل که اجرای عدل و انصاف است، تنگنایی بیمانند است... پس هر گاه ملت حق والی را بپردازد و متقابلاً زمامدار نیز حقوق ملت را ادا کند... شناسههای عدالت راست شود.15
بنابراین زیربنا و بنیاد اصیل دولت علوی «حق» و آبشخور «حق» در اندیشه امام علی علیهالسلام «وحی» و کار ویژه اساسی دولت، «عدالت» در اجرای حق است.
در اندیشه علوی معرفت به حقیقت نه امری نسبی و دست نیافتنی، بلکه قابل حصول و لازم است، چرا که حضرت در تفسیر خلقت انسان و سیر تکاملی اثر پس از مراحل مختلف «معرفة یفرق بها بین الحق و الباطل»؛16 یعنی «نیروهای شناخت حق و باطل» را نیز در خلقت انسان به عنوان یکی از درون نهادهها معرفی میفرماید.
2 ـ ارسوط در تقسیمبندی انواع حکومت مبنا را «ادارهکنندگان نظام سیاسی» قرار داده است. آن جا که یک نفر زمام امور را در دست بگیرد نوع حکومت، پادشاهی یا تیرانی خواهد بود؛ وقتی معدودی از خواص اداره نظام را در دست داشته باشند، نوع حکومت اریستوکراسی یا اولیگارشی و هنگامی که شمار زیادی ازمردم زمان امور را در دست بگیرند، نوع حکومت دموکراسی یا پولیتوی خواهد بود.17
از مسلّمات معرفتی است که تنها قرائت از دموکراسی، قرائت لیبرال نیست، بلکه از دموکراسی تعابیر و تعاریف گوناگونی شده و در وادی عمل نیز روشهای متفاوتی برای اِعمال آن اعم از مستقیم و غیرمستقیم یا روشهای «پله بیسیت»18، «رفراندوم»19، «ابتکار عام»20 و «بازخوانی»21 پیشنهاد گشته است.
به عنوان نمونه «مارکسیستها» که خود قرائتی ویژه نسبت به مفهوم دموکراسی دارند، برداشت لیبرالی از آن را تخطئه کرده و دموکراسی امریکا را «دموکراسی پرستش دلار» نامیدند. همچنین «لنین» درباره دموکراسی در نظامهای لیبرال ـ سرمایهداری معتقد است در جامعه سرمایهداری، حق رأی یک سراب و امری غیرواقعی است؛ آنچه حقیقت دارد پول است و سرمایه.
به دیگر سخن، در دموکراسی لیبرال شکل نظام سیاسی دموکراتیک است، امّا محتوای آن، حکومت ثروتمندان و توانگران است.22
3 ـ به هر تقدیر، قرائت لیبرالیستی از دموکراسی که برداشت غالب در اندیشه سیاسی حال است به نوعی از مردمسالاری معتقد است که ما ضمن برشمردن خصایص و عیبشناسی آن، تفاوتهایش را با ساختار مردم دولت دینی علوی و نبوی بیان مینماییم.
الف ـ در فرهنگ و اندیشه لیبرال «حقیقت» امری پیشینی، متعین و مطلق نیست که با شناخت آن و براساس آن بنیانی سیاسی ریخته شود، بلکه «درستی» و «حقانیت»، «خوبی» و «ارزش» همان است که خواست، اراده و میل اکثریّت براساس اصل آزادی بر آن تعلق گیرد، لذا حقمداری در دموکراسی لیبرال جایگاهی ندارد، بلکه جای آن «فایدهگرایی» (Utilitarianism) و «لذتطلبی» اصالت دارد؛ یعنی ملاک درستی در تصمیمگیری افراد در دموکراسی لیبرال ازو میان گزینههای مختلف این است که سود مادی بیشتر و تمتع افزونتری از دنیا را شامل شود.
ب ـ حکومتهای لیبرال ـ دموکرات هیچ تکلیفی و در نتیجه تعهّدی در قبال تربیت اخلاقی و معنوی شهروندان ندارند. به عبارت دیگر لیبرال دموکراسی نوعی از حکومتهای دموکراتیک است که کاملاً یراخلاقی (بیتفاوت نسبت به مقوله اخلاق) میباشد.
بنابراین در کار ویژههای نظامهای لیبرال ـ دموکرات ارزشهای اخلاقی جایگاهی ندارند و در نظریههای دولت مدرن، این نظامها با اختیار نمودن نام دولت رفاه state) (Walfare برای خویش بر این امر صحه میگذارند که کار ویژه اساسیاش تأمین آسایش مادی برای شهروندان است.
بنابر دو مورد ذکر شده درباره دموکراسیهای لیبرال بآسانی میتوان نتیجه گرفت که دولت علوی با قرائت لیبرال از دموکراسی بسیار فاصله دارد؛ زیرا هم حقیقتمدار و عدالتمحور است و هم تربیت و پرورش اخلاق و معنویت در جامعه را از کار ویژههای مهم دولت به شمار میآورد.
امام علی علیهالسلام در این زمینه که پرورش و تأدیب مردم حقی است برای آنان که بر زمامداران است تا نسبت به ادای آن نهایت تلاش خویش را مصروف دارند، میفرماید:
ای مردم! بیگمان مرا بر شما و شما را بر من حقی ثابت است. حق شما بر من، خیراندیشی و دلسوزی مخلصانه و... تأدیب و تربیتتان است.23
نکته حائز اهمیّت دیگر این است که لیبرالیسم هرگز نتوانسته است قرائت خویش از دموکراسی را بدرستی اجرا نماید.
شرایط توفیق دموکراسی چیست؟ به عبارت دیگر شاید بتوان این گونه سؤال را مطرح نمود که تحت چه شرایطی مردم میتوانند واقعا بر سرنوشت خویش حاکم باشند؟
در پاسخ میتوان وجود برخی پارامترها را برای توفیق دموکراسی لازم دانست:
1 ـ عدالت اقتصادی و فقدان نابرابریها و شکافهای هراسناک و عظیم در ثروت؛
2 ـ عدالت معنوی و برابری اجتماعی و ملاک تفاوت نبودن موقعیتهای اعتباری حکومتی؛
3 ـ اخلاق متعالی، هم در لایه رهبران و هم در میان توده مردم؛
4 ـ مدیریت سالم و کارآمد در ساختار نظام سیاسی؛
5 ـ بالا بودن نسبی سطح درک و آگاهی مردم.
یک تأمّل اجمالی در موارد مذکور ما را به این نتیجه میرساند که در نظامهای سرمایهداری و لیبرال دموکراسیهایغربی حداقل سه شرط اول به هیچ وجه وجود ندارد و در موارد دیگر نیز کاستیهایی به چشم میخورد.
به همین دلایل نیز هست که «نبی پراساد» پس از بررسی دقیق و همه جانبه نتیجه گرفت که هیچ کشوری هنوز در مفهوم کامل و عمیق به دموکراسی دست نیافته است و دموکراسی هنوز به صورت یک آرمان مانده است، نه این که واقعیت نیافته باشد و علل آن را نیز در «فقر، جهالت و نفاق اجتماعی» خلاصه نمود.24
پس از مطالب ذکر شده دو نتیجه به دست میآید:
الف ـ دولت دینی با مصادیق علوی و نبوی با دموکراسی لیبرالی تفاوتهای اساسی و بنیادی دارد.
ب ـ هر آنچه حسن در دموکراسی لیبرال وجود دارد، حد اعلایش در دولت دینی هست، لذا نمیتوان دولت دینی را تفسیر لیبرال نمود، امّا اگر لیبرالیسم سیاسی یا دموکراسی لیبرال حقیقتمدار شود و به معنویت، تربیت و عدالت توجّه نشان دهد شاید تا حدّی بتواند به نحوی از مزایای نظریه دولت دینی بهرهمند گردد.
نقش و جایگاه مردم در دولت علوی
شرایط توفیق در مردمگرایی حقیقی به طور تمام و کمال در دولت علوی وجود دارد.
به تعبیر شهید مطهری25 اعتقاد و ایمان به خداوند در فلسفه سیاسی حقیقتْمحور علوی پشتوانه عدالت و حقوق مردم تلقی میشود.
امام علی علیهالسلام کسی را فراتر از دایره شمول قوانین الهی (حقوق اسلامی) نمیداند و هیچ کس را نیز هر قدر هم که از نظر موقعیت اجتماعی پایین به نظر برسد، فاقد حق مشارکت سیاسی نمیداند. ایجاد برابری اجتماعی و معنوی26 میان راعی و مرعی در اندیشه سیاسی امام علی علیهالسلام در عالیترین صورت ممکن وجود دارد.
آن جا که «مالک» را خطاب قرار داده، میگوید:
هرگز مباد که با خود بگویی که مرا فرمانروایی دادهاند، فرمان میدهم و باید بیدرنگ اجرا شود. که این سیاهکننده دل، ویرانگر دین است... هر گاه شکوه ویژه فرمانروایی، به نخوت و خود بزرگبینی دچارت ساخت با دقت در بزرگی ملک خداوند و نیرویش بنگر که چگونه بر تو سلطه دارد و بندبند وجودت در اختیار اوست.27
امّا علی علیهالسلام همچنین در مورد خودش نیز با مردم چنین میگوید:
پستترین حالتهای زمامداران جامعه در نظرگاه مردم شایسته این است که بدین گمان متهم شوند که دوستدار ستایشاند و سیاست کشورداریشان بر کبروزری بنا یافته است و براستی که من خوش ندارم که این پندار در ذهنتان راه یابد که به تملق و چاپلوسی گراییدهام و شنیدن ثنای خویش را دوست دارم، من چنین نیستم.28
همت در راستای «عدالت اقتصادی» شرط دیگری برای توفیق حکومت در مردمگرایی حقیقی است. دولت علوی در این جهت نیز در عالیترین درجه کمال میباشد.
علی علیهالسلام خود را موظف و مکلف میداند که همچون تهیدستترین مردم زندگی کند؛ آن جا که در پاسخ به عاصمبن زیاد میفرماید خداوند بر رهبران حق واجب کرده است که خود را با مردم تهیدست برابر نهند، مبادا که تهیدست را اندوه فقرش توانفرسا شود.29
یا آن جا که در برابر کسانی که در مسیر باطل از موقعیت خویش سوء استفاده کرده، ثروتها اندوخته بودند، میفرمود از آنها خواهد ستاند؛ اگر چه کابین زنان خویش کرده باشند.
در جایی دیگر حضرت در سفارش به «محمدبن ابیبکر» میفرماید:
میباید که برای تو پسندیدهترین کارها میانهترینشان در حق، شاملترینشان در عدل و فراگیرترینشان در جلب خشنودی مردم باشد.30
بنابر آنچه گذشت، توجّه به مردم، اکرام و احترام آنان، تصریح بر دایره وسیع حقوق ایشان بر زمامداران، مسؤولیت حاکمان در مقابل این حقوق و مانند اینها در اندیشه امام علی علیهالسلام در اوج کمال وجود دارد، به گونهای که برای دلباختگان دموکراسیهای لیبرال رؤیایی دست نیافتنی است.
در اندیشه سیاسی امام علی علیهالسلام ، «حق» نسبت به تشکیل نظام سیاسی امری پیشینی است و نظام سیاسی اسلام براساس سیستم حقوقی از پیش تعیین شدهای بنا میشود و در وضع این حقوق نه حاکم و نه مردم هیچ یک نقشی ندارند، بلکه وضع این اصلیترین زیربنای سیاست دینی مربوط به ساحت ربوبی و شارعیت حضرت حق میباشد که عقلانیترین نظام حقوقی با رعایت کلیه مصالح آدمی برای رسیدن به کمال معنوی و سعادت اخروی باشد.
پینوشتها
1 . علی عبدالرزاق، الاسلام و اصول الحکم، (قاهره، 1925)، ص62-64، 94-90، به نقل از احمد واعظی، حکومت دینی، ص 119-117.
2 . محمّد عابد الجابری،الدّین و الدوله و تطبیق الشریعة، ص 23-14، به نقل از: حکومت دینی، ص 123 و 125.
3 . محمّد سعید العشاوی، الاسلام السیاسی،ص 92، 180 و 42؛ اصول الشریعه ص 139-141؛ حصاد العقل، ص 47، به نقل از حکومت دینی، ص 116-112.
4 . مهدی حائری یزدی، حکمت و حکومت، ص 144-141.
5 . همان، ص 152.
6 . مهدی بازرگان، آخرت و خدا هدف بعثن انبیاء»، کیان، ش 28.
7 . همان.
8 . همان.
9 . مهدی بارزگان، بازیابی ارزشها، ص 409-408.
10 . س. اصلانی، «تحریف نهجالبلاغه با نیت اثبات سکولاریزم»، کیهان، 14 فروردین 79.
11 . نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، خطبه 136.
12 . همان، خطبه 207.
13 . همان، خطبه 1.
14 . ارسطو به طور کلّی حکومتها را به دو نوع طبیعی و فاسد تقسیم میکند و معتقد است تیرانی نوع فاسد حکومت پادشاهی، اولیگارشی نوع فاسد حکومت اریستوکراسی و دموکراسی نوع فاسد حکومت پولیتی است.
15 . «پله بیسیت) روشی دموکراتیک برای آشکار کردن عقیده مردم درباره یک موضوع سیاسی دارای اهمیّت عمومی است و در تعریف، ارتباطی با قانون ندارد؛ یعنی بیان عقیده بدون نتیجه حقوقی است، امّا هیچ حکومتی در عمل، از نتایج آن نمیتواند اجتناب نماید. ناپلئون از این مسأله استفاده کرد و از قانون اساسی طفره رفت.
16 . «رفراندوم» شیوهای است که به وسیله آن با مراجعه مستقیم به مردم عقیده عمومی را میتوان معلوم کرد. رفراندوم به دو نوع «اجباری یا الزامآور» و «اختیاری یا انتخابی» تقسیم میشود.
17 . در سوئیس هر پنجاه هزار شهروند میتوانند درخواستی را امضا کنند و در آن اقداماتی را که میخواهند قانونی شود مشخص نمایند. به این مقوله ابتکار عام میگویند. ابتکار عام با عرض حال فرق میکند و حالت آمرانه دارد و باید قوه مقننه پیشنهاد را به رأی مردم بگذارد.
18 . بازخوانی راه دیگر دموکراسی مستقیم است. هر جا که بازخوانی وجود دارد، رأیدهندگان حق دارند هر مقام منتخب یا نماینده را که از انجام صمیمانه یا مسؤولانه وظایف بازمیماند بازبخوانند. در بعضی ایالات امریکا حتی قضات را میتوان بازخواند.
19 . درباره پینوشتهای 15 تا 18 رجوع کنید به: عبدالرحمن عالم، بنیادهای علم سیاست، ص 316 و 319.
20 .
21 . نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، خطبه 34.
22 . بنیادهای علم سیاست، ص 311.
23 . نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام، عهدنامه مالک اشتر.
24 . مرتضی مطهری، سیری در نهجالبلاغه، ص 124.
25 . منظور از برابری معنوی، مقام باطنی و بزرگی روحی به مفهوم عرفانی نیست، بلکه مقصود این است که افراد در درون خویش به صرف داشتن یک مسند سیاسی برای کسی شأن و منزلتی افزونتر از بقیه قائل نشوند.
26 . نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، نامه 53.
27 . همان، خطبه 207.
28 . همان، خطبه 200.
29 . همان، نامه 53.