خط علی (علیه السلام) معیار دیانت و سیاست (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اندیشه حوزه: در محضر استاد ارجمند و اندیشمند گرانمایه، جناب آقای دکتر محمّد جواد لاریجانی هستیم و مفتخریم که در سال امام علی علیهالسلام ، از نظرات ارزشمند ایشان بهره ببریم.
چنان استاد، به عنوان اولین سؤال: با توجّه به این که امسال، از سوی رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیةاللّه خامنهای به عنوان سال امام علی علیهالسلام نامگذاری شده، شایسته است خطّ و راه علی علیهالسلام را در مقولههای مختلف، به عنوان معیار اصلی و الگویی گزینشی برای جامعه اسلامی مطرح کنیم؛ لذا از جناب عالی استدعا داریم ابتدا در مقوله دیانت از منظر علی و به عنوان خط علی، توضیحاتی را مطرح بفرمایید.
دکتر لاریجانی:
با تشکر از شما و دستاندرکاران مجلّه اندیشه حوزه، قبل از این که به بیان خطّ علی به عنوان معیار گزینش بپردازیم، بایستی ویژگیهای سهگانه انسان امروز را مورد بازشناسی قرار دهیم. انسان امروز دارای سه ویژگی اصولی است:
1 ـ انسان امروز «مشغول» است و همواره دغدغه «چه باید کرد؟» را دارد و چون دغدغه چه باید کرد را دارد، فنّان است و دارای عقلانیّتی فنّی است.
2 ـ انسان امروز «متّکی» است؛ یعنی روی پای خود نیست، طفیلی است و یدک کشیده میشود.
3 ـ انسان امروز «نفعپرست است؛ یعنی اولاً نفع خود را به جای این که کشف کند، برگزیده و ثانیا همواره «چرتکه» میاندازد، تا نفع خود را به حدّاکثر برساند و لذا در منفعتطلبی، حداکثری است.
ویژگیها به مثابه آفت
این سه ویژگی را که بیان کردیم، به مثابه آفتی در کلیت حرکت انسانند و لذا باید از وضعیّت غالب یاد شده رهایی یافت، و برای این که انسان امروزی رها شود و آزاد گردد و به جوهره واقعی خود دست بیابد، باید سه ویژگی را در خود ایجاد نماید؛ چه بدون دستیازی به این سه ویژگی، نمیتواند از این آفتها خود را برهاند و آزاد شود. آن سه ویژگی که باید در پروسه عملی به آنها دست بیابد، عبارتند از:
1 ـ بیداری
2 ـ استقلال
3 ـ حق مداری.
ویژگیهای سهگانه (بیداری، استقلال، حقمداری) با یک مسأله واقعی، حاصلمیشود، آن هم «تدیّن اصیل» است که در واقع، کشفی است که انسان آزاد از وضعیّت در تجربه پرتشویش و پردلهره درگیری با سؤالی ریشهای به دست میآورد، تدین اصیل، مرز نمیشناسد، عمومی، فرامنطقهای، فراگروهی و در واقع، جهانی است؛ یعنی این جا و آن جا ندارد، عمومی است و این فرد و آن فرد ندارد؛ همان چیزی که مفقوده انسان امروزی است.
اندیشه حوزه: منظورتان از «تدیّن اصیل» چیست؟
دکتر لاریجانی:
به نظر من در زندگی انسان، یک سؤال مهم وجود دارد که شخصیت انسان و توجیه اعمال او، همه و همه به نحوه پاسخ فرد به آن سؤال کلیدی بستگی دارد، که آن را سؤال ریشهای مینامیم. سؤال این است که چه کنم که روی پای خود بایستم و در واقع، بیدار شوم.
لذا بیداری اولین دغدغه، و ریشهدارترین سؤال انسان است، باید بیدار شویم و آماده شویم کهر وی پای خود بایستیم و در نسبت این بیداری با دین، میخواهیم ببینیم که آیا در مسیری معقول میتوانیم به تدیّن برسیم یا خیر؟ آیا میتوانیم دین حقیقی را دریابیم؟
با بیداری است که میتوانیم دین حقیقی را دریابیم؛ دینی که محصول کشف است، در روند کنکاش و زحمت، روند پیدا کردن، آن هم کاوشی انسانی، که با پای خود به دنبال مجهول میرود و آن را بازمییابد.
این، دین عجیبی است و دینی است بالذات بسیار بالا و با استحکام خیلی زیاد و کاملاً با دینی که براساس منافع و یا براساس شناسنامهای حاصل شده، فرق دارد. چون سؤال ریشه فراگیر است، همه فعالیتهای انسانی را فرامیگیرد. اگر شما کاوشگری هستید که عاشقانه روی یک موضوع علمی تحقیقی میکنید، سؤال ریشه که مطرح میشود، همیشه از خودتان میپرسید: چرا وقت خود را صرف تحقیقی میکنم؟ بنابراین هیچ زاویهای از حیات شخص از سؤال ریشه درامان نیست. بنابر مبنای سؤال ریشه، انسان بیدار، با انسان مشغول تفاوت جوهری دارد و تدین باید توجیه خود را از سؤال ریشه بیابد و همه کارها به سؤال ریشه برسد.
ما تدینی میخواهیم که وقتی آن انسان مستقل و روی پای خود، که راجع به سؤال ریشه سؤالمند شده به طور طبیعی به آن برسد، بگوید: «هان! من باید این گونه باشم». در آن صورت، در دیانت چنین فردی، منافع مطرح نیست و این تدین، براساس کشف شدن است که در این صورت، دین به صورت واقعیتی تجلّی میکند و به عنوان یک حقیقت، با وجود ما کاملاً متّحد میشود، و لذا میتوانیم تدیّن را این گونه تعریف کنیم.
تدین، در واقع کشف یک حقیقت متعالی است که با بیداری فرد و با دغدغه ریشهداری، به مقام کشف میرسد و قانونمندیهایی را به دست میآورد که به دلیل مکاشفه، به آن قانونمندیها، از درون جان خودش پایبند میشود، لذا دین را تابعی از منافع شخصی، حزبی و گروهی خود نمیشناسد.
بسیاری از مشکلاتی که ما در امر تدین داریم، ناشی از انحرافاتی است که ما در امر تدینت داریم.
فرق است بین تدینی که مثلاً مرحوم شیخ انصاری دارد، یا صاحب جواهر و حضرت امام دارد و امثال این بزرگان، یا تلقی از تدینی که نویسندگان عزیزی مثل مرحوم شریعتی دارند. اینها با هم فرقهای بسیار اساسی دارد. یک وقت هست از باب احساسات خود طرفداری یا مخالفت میکند. بنابراین تفاوت در برداشتهای از تدین، موجب برخی انحرافات میشود.
ما باید نسبت به تدیّن، شناخت و درک آن و سپس عمل نسبت به آن، خرج و هزینه کنیم و به هر اندازهای که برای دین خرج کنیم، بهره میبریم و اگر میخواهیم تدینی را پیدا کنیم که در شأن یک انسان مستقل است، تلاش نوع دیگر و در مقیاس دیگری را میطلبد.
در جستوجوی دین بودن
اندیشه حوزه: کاوش دینی و در جستوجوی دین بودن، باید با چه رویکرد و رهیافتی صورت گیرد؟ در واقع خرج کردن درباره دین، یافتن و درک کردن آن باید چگونه باشد؟
دکتر لاریجانی:
کسی که دردِ ریشه پیدا کرده است، به دنبال گمشدهای میگردد و آن، کشف ریشه «خود» است. البتّه وقتی کسی وارد این فضا میشود، بلافاصله ریشه خود و ریشه «عالَم» یکی میشود و لذا میتوان صحبت از «ریشه وجود» کرد؛ یعنی سؤال
ریشه اگر چه در مورد فرد سؤالکننده آغاز میشود، امّا بلافاصله به سرتاسر «موجودات» سرایت میکند و جواب یکی جواب دیگری هم میشود.
وقتی موجودات از نظر تعیّن و تشخّص رنگ میبازند، آثار «وجود» محض پیدا میشود. حال اگر چنین کاوشگری به اسلام جایزه یا دستاورد او در یک جستوجوگری اصیل است، این وضعیّت با وضعیّتی که «اسلام» از ابتدا به عنوان «موضوع» مورد مطالعه باشد، بسیار فرق میکند.
نوع اخیر جستوجویی عالمانه (یا فیلسوفانه!) است. ربط نتایج این دو نوع جستوجو با یکدیگر هم چندان مستقیم و سرراست نیست، با این حال، در ابتدا برخیممکن است فکر کنند که چنین است.
امروزه جستوجوی عالمانه درباره دین متعدّد است. برخی نمونههای عمده عبارتند از: تاریخ دین، جامعهشناسی دین، روانشناسی دین، آنتروپولوژی دین و بالاخره فلسفه دین.
در تاریخ دین، عالِم که یک تاریخدان است وقایع دینی را ثبت کرده و میخواهد ارتباط آنها را کشف کند؛ مثلاً بفهمد جنگ اُحد چگونه و در چه زمان و مکانی اتفاق افتاد و چرا؟ در جامعهشناسیِ دین معنای سه ویژگی مهم دینی یعنی تقدّس1، اسطوره2 و عبادت3 به عنوان نمادهای پدیدهای اجتماعی مورد مطالعه قرار میگیرند و برای آنها عللی در همان سطح (یعنی پدیدههای اجتماعی مقارن) و آثاری از همان سطح جستوجو میگردد. در روانشناسی دین، احساسات و ادراکات متدینان به عنوان پدیدههای صرفا روانی، جدا از حقانیّت و امثال اینها مطرح است، مثلاً اگر در تاریخ میآید که رنگ چهره مبارک پیامبر گرامی اسلام در هنگام نزول جبرئیل تغییر میکرد، روانشناسی دینی قصد دارد بفهمد این از کدام نوع پدیدههای روانی است که رنگ صورت را تغییر میدهد! فلسفه دین هم از همین قبیل است.
فلسفه دین یعنی فلسفه تحلیلی دین؛ مانند فلسفه ریاضیّات و فلسفه فیزیک. فیلسوف در فلسفه ریاضی، یک ریاضیدان را در ذهن خود مجسّم میکند و سعی دارد بفهمد که موضوع و روش و نحوه دستیابی وی به قضایا چگونه است. البتّه این خود موضوع جالبی است، امّا هرگز ریاضیّات نیست. هیچ کس با دانستن فلسفه ریاضیّات، ریاضیدان نمیشود و از آن
مهمتر دستاوردهای فیلسوف در فلسفه ریاضی برای ریاضیدان چندان اثری ندارد! به همین دلیل ریاضیدانان و فیزیکدانان، هنگامی که سخت مشغول کاوش در این رشته هستند، ابدا به فلسفه ریاضی (یا فیزیک) توجّهی ندارند و هنگامی که بازنشسته میشوند به این قبیل مسائل میپردازند.
علت این وضعیّت روشن است: گمشده ریاضیدان، مسائل ریاضی است و گمشده فیلسوف ریاضی، مسائل فلسفی است که حول و حوش کار ریاضی قابل طرح است. چه بسا فیلسوف دهها مسأله لاینحل داشته باشد، ولی ریاضیدان کار خود را به مؤفقیّت به پیش میبرد.
از طرف دیگر، فیلسوف ریاضی نمیتواند ادعا کند که نتایج او اولویت یا برتری دارند؛ زیرا او و ریاضیدان هر دو برمبنای عقل بشری به دنبال گمشدههای خود میگردند و هیچ یک در رسیدن به واقع بر دیگری برتری ندارند.
بنابراین مسائلی که در فلسفه دین مطرح میشود نه مربوط به مسائلی است که جستوجوگر اصیل در پی مسائل ریشه بدان گرفتار است و نه میتواند ادّعایی را تزریق نماید!
این نکتهای بسیار دقیق است که باید به آن توجّه داشت. برای روشنتر شدن مسأله مثالی میزنیم.
مسأله غیبت را در اعتقادات شیعه در نظر بگیرید. ما معتقدیم زمین هیچ گاه از وجود حجّتی ـ که انسان کامل است و ادامه سلسله ولایت حقیقی است ـ خالی نیست. امروز هم اگر غایب است، ولی هست. شرایط آماده خواهد شد و دنیا برای انقلابی حقمدارانه مهیّا میگردد و او میآید و دنیا را به یک حکومت واحد حقّانی تبدیل میکند، پس از آن که «ملأت ظلما و جورا».
حال دانشمند دینپژوهی به نام «مونتگمری وات» که از اساتید دانشگاه «ادینبورو» است به این پدیده نگاه میکند. برای او صورت مسأله چنین است:
چرا فرقه شیعه، پس از رحلت امام حسن عسکری علیهالسلام تصمیم گرفت که اعلام کند امام دوازدهم غایب شده است؟ و چرا پس از چند سال، غیبت کبری را اعلام کرد؟ آن گاه به دنبال پاسخ این سؤال میگردد و سعی دارد علل این اقدام را از میان عوامل موجود در جامعه و در شیعه پیدا کند.
اندیشه حوزه: چنین کاوشی چه نتایجی را میتواند برای کاوشگر غیردینی به ارمغان بیاورد؟
دکتر لاریجانی:
چنین کاوشی دستاورد دارد:
اولاً در هنگام شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام فرزند ایشان بسیار کوچک بود؛ لذا جمعی از بزرگان شیعه قرار گذاشتند امور شیعه را هدایت کنند. برای این که این امر در نظر شیعه توجیه داشته باشد، اعلام کردند که امام غایب شده است و فقط با ما در ارتباط است، هر سؤالی دارید، بپرسید تا وقتی خدمت ایشان میرسیم، استفسار کرده پاسخ بیاوریم، با این اعلام، عملاً هدایت شیعه به دست نوّاب اربعه افتاد.
ثانیا، پس از مدتی نواب اربعه دیدند ادامه کار مشکل است؛ از یک سو کار سازمان یافته و علنی در فضای اختناق خلفا امکانپذیر نبود و از سوی دیگر مردم بتدریج خواهان دیدار امام خود بودند. به علاوه علمای دیگر شیعه نیز انتظار اتصال داشتند، لذا آمدند و اعلام کردند که «امام به غیبت کبری رفت و از این به بعد نوّاب عام باید مورد رجوع مردم باشند.» بدینترتیب علمای شیعه و مردم را راضی کردند و به نوعی رهبری شیعه را تقسیم کردند.
چنان که میبینیم، آقای وات، مسأله را سکولاریزه کرده و به مسأله جدید تاریخی رسیده است و سپس این مسأله جدید را به نحو علمی حلّ کرده و احیانا درست هم حل کرده است، امّا جواب سؤالی را به دست آورده که از سکولاریزه کردن سؤال غیبت به دست آمده است! ما به «وات» تعرضی نداریم.
اشکال به خود ما وارد است که سوراخ دعا را گم کردهایم. ما دنبال چیزی هستیم و وی دنبال چیزی دیگر، ما میخواهیم بدانیم آیا امام زمان هستند یا نه؟ آیا برنامهای دارند یا نه؟ آیا ما برای تمهید قیام ایشان، باید کاری بکنیم یا نه؟ حتی دعا کردن، ما نمیخواهیم سرِ خود را کلاه بگذاریم.
اگر ایشان هست و اگر دعای ما میتواند تأثیری در تعجیل ظهور ایشان داشته باشد، این کار را میکنیم و الاّ هرگز. ما انسان حق مداری هستیم و نمیخواهیم در کارها جز بر مدار «حق» حرکت نماییم و... این رشته سؤالات را تحقیقات «وات» متعرّض نمیشود تا جواب بدهد یا نه؟ او پاسخ سؤالی را مییابد، که ما را به کاری نمیآید؛ زیرا ما علاقه آکادمیک بهموضوعات اسلام نداریم، بلکه میخواهیم هستی خود را روی اسلام بنا کنیم.
اندیشه حوزه: انسانها در طول تاریخ، چگونه با سؤال ریشه برخورد کردهاند و چگونه آن را پاسخ گفتهاند؟
دکتر لاریجانی:
در پاسخ به این سؤال میتوانیم سه نوع تجربه را نام ببریم که تنها به دو تجربه اشاره میکنیم و یک تجربه را که به عنوان خطّ پیامبران و خطّ علی علیهالسلام است توضیح میدهیم.
تجربه اول، که نام آن را «تجربه ناامیدانه» گذاشتهایم، اساس عقلانیّت فنّی تمدن لیبرال غربی امروز است که بر بیش از نیمی از دنیا سیطره دارد و قدرت اقتصادی و نظامی عظیمی را فراهم آورده و داعیه جهانگشایی دارد. اصحاب این تجربه میگویند، از درگیری با سؤال ریشه نمیتوان انتظار دستاوردی داشت و لذا بهتر است از آن چشمپوشی کنیم و زندگی و رفتار خود را قطعنظر از سؤال ریشه طراحی کنیم.
البتّه اگر سؤال ریشه را رها کنیم عملاً معقولترین کار، مشی لیبرال است که دنبال وسیعترین حوزه برای آزادی عمل فرد است و فقط از باب اضطرار محدودیتهایی را قائل میشود. امّا چرا سؤال ریشه ناامیدکننده است؟ برخی مانند برتراندراسل معتقدند سؤال جدّی است، امّا به قدری پیچیده است که نمیتوان امیدی به حل آن داشت.
راسل در آخرین ربع قرن نوزدهم به دنیا آمد و تا دهه هفتاد قرن بیستم، یعنی، یک قرن در قید حیات بود. عمر طولانی وی همراه با سعی و پشتکار بالا، به وی امکان داد تا در حوزههای متعددی به کاوش نظری بپردازد و آثار متنوعی عرضه کند، وی که در خانوادهای اشرافی به دنیا آمده، دارای روحیهای آزادمنش و فکری روشن و بیانی شفاف بود. «آزادمنشی» البتّه گاهی کار دست او میداد؛ مثلاً در امریکا باعث زندانی شدن وی شده است.
«راسل» فیلسوفی پرنویس است و علاوه بر حوزههای تخصصی، آثار عمومی در مسائل مهم دین، مانند اخلاق، ازدواج و روابط شهوانی دارد که شاید شهرت او در میان مردم، غالبا به خاطر آرایی است که در این گونه آثار وی یافت میشود.
اندیشه حوزه: راسل در خصوص دین، چه مسائلی را بیان داشته و اساس حرف وی در این زمینه چیست؟
دکتر لاریجانی:
آنچه راسل در کتب و مقالات خود در مورد دین اظهار داشته، تصویری است از فکر غالب در تمدن غربی امروز. او در مواضع گوناگونی درباره دین اظهارنظر کرده است. راسل عقیده خود را درباره ادیان صریحا چنین بیان میکند:
«من معتقدم تمام ادیان بزرگ جهان، بودیسم، هندوئیسم، مسیحیت، اسلام و کمونیسم، هم غیرواقعی هستند و هم مضرّ.»4
به همین جهت راسل، دلایل چندی را برای ناامیدی خود از اصالت دین ارائه میدهد:
1 ـ اختلافات عقیدتی جدّی ادیان نشان میدهد که همه درست نیستند؛ لذا بهتر است فرض کنیم هیچ کدام درست نیستند؛ زیرا اگر یکی از آنها درست بود، تاکنون روشن میشد.
2 ـ ادیان به تناسب محیط مطرح میشوند؛ مثلاً در دمشق، مسلمانان و در تلآویو، یهودی.
3 ـ در دلایل خداپرستان بر اثبات وجود خدا، بیشتر برهانهای ارسطویی اقامه میشود، که امروزه منطقی منسوخ است و مفاهیم آن بیپایه دانسته شده. از سویی دیگر هم برهان نظم با تئوری داروین به هم ریخته ؛ یعنی نظمی که در بدن و در جهان دیده میشود، مثلاً محصول محیط است، نه آن که قبل از محیط پیدا شده باشد! مثلاً بدن در منطقه و محیطی، خود را با 37 درجه وفق داده که در روند تعامل با محیط، بدن، خود را با آن وفق داده است.
راسل سخن دیگری هم دارد که وجود این همه شرّ در دنیا به او اجازه نمیدهد قبول کند که خدایی عالم و قادر و دانا در خلقت و در حدوث امور دخیل است.
او بحث دیگری هم مطرح کرده که دین، مضر است و دلایلی اقامه کرده است:
1 ـ زیانآوری دین از این جهت است که «تصلّی» و تحجّر» را القا میکند.
2 ـ محتوای دستورالعملها هم مضرند؛ مثلاً دین مسیح، جلوی کنترل موالید را میگیرد که این امر سبب افزایش جمعیّت و در نتیجه قحطی و جنگ است. یا مفهوم «جهنّم» عذاب وجدان دائمی را ایجاد میکند و...
محصول کاوش راسل در مسأله ریشه را میتوان چنین خلاصه کرد:
مفهوم خدا کلاً مفهومی است که از دیکتاتوریهای مستبد شرقی نشأت گرفته است. این مفهومی است که به هیچ وجه در شأن انسان آزاد نیست. وقتی میبیند در کلیساها مردم زانو میزنند و میگویند گناهکاران بیچارهای بیش نیستند و از این چیزها، به نظر میآید حالت تحقیرآمیزی است و هرگز در شأن انسانهای با اعتماد و احترام به خویشتن نیست.5
اکنون میپرسیم: «راسل» که از دستیابی به پاسخی برای سؤال ریشه ناامید است و ضمنا از عملکرد سازمانهای دینی رسمی مسیحی سخت ناراضی است، آیا برای بشر نسخهای دارد؟ بشر امروز به نظر راسل، چه باید بکند؟ پاسخ راسل به این سؤال چنین است:
ما میخواهیم روی پای خود بایستیم، زیباییهای دنیا را ببینیم، ما باید بهترین استفاده را از دنیا ببریم و اگر چنان که ما میخواهیم خوب نیست، باید توجّه کنیم که به هر حال از آنچه گذشتگان از عالم استفاده بردهاند، وضع ما بهتر است و...
اندیشه حوزه: انتقادات فراوانی بر این نظریات وارد است که از حوزههای نظری متفاوتی میتواند ابراز شود. شما چه نکاتی را در این زمینه بیان میفرمایید؟
دکتر لاریجانی:
ما که به نظرات «راسل» به عنوان نمونهای از تجربه ناامیدانه آشنا شدیم، انتقادات اصلی خود را در این زمینه شرح میدهیم؛ یعنی باید انتقادات جوهری و اصلی را در این زمینه یادآور شویم.
یک ـ «راسل» درباره ماهیت دین دیدگاهی ناسازگار دارد: از یک سو معتقد است که «دین عمدتا پدیدهای اجتماعی است». از سوی دیگر میگوید که دو دسته انتقاد به دین داریم. دسته اول «فکری» و دسته دوم «اخلاقی» است.
انتقاد فکری به این جهت که دلیل قانعکننده برای درستی ادّعاهای دین نیافته است و انتقاد اخلاقی به خاطر این که دستورالعملهای ناشی از فکر دینی را مضرّ مییابد. اگر دین پدیدهای اجتماعی باشد، در آن صورت مطالبی که مؤسّس آن دین ـ مثلاً ـ بیان میکند چندان اهمیّتی ندارد؛ بلکه نحوء عمل متولیان رسمی دین و معتقدان به آن است که باید به عنوان
پدیده ارزیابی شود؛ لذا انتقاد از پدیده چندان حرف معنیداری نیست.
نهایتا برای این که مسأله حل گردد، لازم است چنین بگوییم: «راسل» به رفتار متولیان رسمی دین (مثلاً اصحاب کلیسا در مسیحیّت) نگاه میکند. آنان مدّعی درستی مطلق مطالبی تحت عنوان اصول و حقایق دین هستند. همچنین مدعی درستی دستورالعملهایی هستند که به نام دین مطرح میکنند؛ و «راسل» با اینها مشکل دارد.
دو ـ «راسل» انسانی را به تصویر کشیده است که با اعتماد به نفس و حقّمدار و با اتّکا به خود جهان را «نظاره» میکند و از آن نمیهراسد، بلکه درصدد فتح آن است. امّا این چگونه نظاره کردنی است؟ نظاره کردن عالِم یا نظاره کردن عارف؟ نظاره کردن فیزیکدان یا نظاره کردن سقراط؟ نظاره کردن کسی که برایش عالم «موضوع» است یا کسی که درد ریشه دارد و از نظاره بر عالم دنبال نشانههای ریشه است؟
«راسل» ظاهرا یک نوع نظاره کردن را بیشتر قائل نیست و آن هم نگاه عالمانه به دنیاست. لذا عجیب نیست که از این کاوش طرفی نمیبندد و پس از مدتی ناامید میشود! این ناامیدی دقیقا از ماهیت این نگاه است نه جای دیگر. تنها چیزی که «راسل» به نگاه عالمانه اضافه میکند «مهربانی» و «شجاعت» است! خیلی سادهلوحانه است اگر فکر کنیم موضوع مهمّی مانند ریشه وجودیِ انسان (و عالَم) با این توصیههای انساندوستانه قابل کشف و درک باشد!
سه ـ بسیاری از مطالب که «راسل» درباره کلیسا میگوید درست است و احیانا ممکن است با درجات متفاوتی در مورد سایر سازمانهای رسمی که خود را متولّی دین میدانند صادق باشد، امّا این مسائل هیچ کدام جای «تدیّن اصیل» را نمیگیرد! به خاطر احتراز از این گونه شبهات بود که ما به جای «دینِ» موضوع شده از «تدیّن» آغاز کردیم.
به فرض این که همه اصحاب کلیسا افرادی خطرناک و با عقاید باطل باشند. سؤال «ریشه» برای انسان بیدار، مستقلّ و حقّمدار، همچنان زنده و مطرح است. اگر تلاش ما در جهت یافتن ریشه هستی مدتی بینتیجه ماند چه باید بکنیم؟ آیا نباید همانند «سقراط» در راه و روش جستوجوی خود تردید کنیم؟ این بزرگترین اشکال وارد به تجربه ناامیدانه است.
اندیشه حوزه: در مورد دین، یک تجربه خصمانه هم مطرح نمودید. لطفا در زمینه تجربه خصمانه هم توضیحاتی را بفرمایید.
دکتر لاریجانی:
تجربه خصمانه از مواجهه با دین، در تفکر مارکسی بیشتر نمود دارد تا اندیشهها و تفکرات دیگر. در نظر مارکس، متافیزیک الهی رد میشود و به جای آن «متافیزیک مادّی» قرار میگیرد؛ یعنی «مارکس» عملاً یک دین تمام عیار ارائه کرده که در آن برای ریشه هستی برای جایگاه انسان در جهان و برای مسؤولیت انسان در آینده، تصویرهایی ارائه کرده که دقیقا شبیه «مکاشفات»6 اصحاب مکتب الهی است. به این خاطر برخی نام «تئولوژی دنیایی»7 را به اندیشه سوسیالیسم مارکس دادهاند.8
دین اختراع شده مارکس، در برهه تاریخی که در غرب مطرح شد، با توجّه به جهتگیری «عدالتخواهانه» و ضدیت با «سیطره سرمایهداری» توانست جمع وسیعی از مردم را به خود جلب نماید و عملاً امپراطوری مارکسیستی شوروی را به وجود آورده، بر نیمی از دنیا سیطره پیدا کند. دین زمینی مارکسیسم یکی از ضدیتهای بسیار خشن را علیه ادیان الهی سازماندهی کرد.
دینزدایی سبعانه شوروی در جمهوریهای مسلماننشین آسیای میانه فقط یکی از موارد است. البتّه شکست مارکسیسم، بیبنیادی آن را از همه جهت نشان داد.
اندیشه حوزه: هم اکنون سخنی مطرح است که البتّه از سوی طرفداران نظامهای لیبرال و جریان لیبرالیسم هم اظهار شده، که میگویند لیبرالیسم در عصر حاضر، به مثابه شریعت و ایدئولوژی در جهان مطرح است. اگر در این زمینه توضیحی دارید، بفرمایید.
دکتر لاریجانی:
لیبرالیسم قدیم تظاهر این وضعیّت را نداشت، حتی لیبرالیسم سختی به ظاهر وجههمند ایدئولوژیک بودن میگرفت و با این حربه با مارکسیستها معارضه فکر یمی کرد، امّا حقیقت چیز دیگری بود. لیبرالیسم یک ایدئولوژی تمام عیار است و در حالی که با ایدئولوژی رابطه آشتیناپذیری را اعلام کرده است، در بطن خود یک ایدئولوژی تمام عیار را حمل
میکند، ولی باید اذعان داشت که این ایدئولوژی هم در حال فروپاشی است؛ همچون مارکسیسم.
خطّ علی در دیانت
اندیشه حوزه: حال که تجربههای ناامیدانه و خصمانه را ارزیابی فرمودید، مناسب است که در باب تجربه علوی، و به تعبیر خودتان، خطّ علی، که خط اصیل و تجربهای امیدوارانه است، توضیحاتی را بیان فرمایید.
دکتر لاریجانی:
چنان که در آغاز اشاره کردیم، در برابر دو تجربه یاد شده، تجربه انسان اصیل قرار دارد؛ انسانی که بیدار شده و چشمان خود را باز کرده و با اعتماد به نفس و یقینی کامل از یافتههای خود و با جاذبه و ایمانی مملوّ، به بیان تجربه و ارائه تجربه خود میپردازد، فکرش ریشهای و اصیل است و... که در این ردیابی به علی علیهالسلام میرسیم.
در خط علی در باب دیانت، سموّ اصالت را میبینیم و لذا این تجربه «تجربه علوی» را تجربه اصیل میدانیم. ما برای درک این سمّو اصالت، بهترین چیز را استفاده از کلام علی علیهالسلام میدانیم و در این راستا، فرازهایی از خطبه 86 نهجالبلاغه را به شرح و بیان میگذاریم تا در پرتو آن تجربه علوی از دیانت نمودار شود.
در خطبه 86 از نهجالبلاغه مولای متقیان میفرماید:
«عباداللّه، انَّ مِنْ احبِّ عباداللّه اللّه الیه عبدا اعانه اللّهُ علی نفسه.»
یعنی نشانه توجّه و علاقه خدای سبحان به بنده این است که او را یاری میدهد تا بر نفس خود چیره گردد. این چیرگی حادثهای طبیعی نیست، بلکه واقعه منفرد و شاخصی در زندگی فرد است و چیزی جز بیداری انسان و رهایی از نفسانیات نیست.
مولی میفرمایند: «فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف.»
یعنی: «پس از آن که فرد بر نفس چیره شد و چشمان خود را باز کرد و بیدار شد، آن گاه حزن و اندوه به او دست میدهد و ترس او را فرامیگیرد.»
این اندوه دلیل مهمی دارد؛ زیرا انسان بیدار میفهمد که عمر خود را بیهوده گذرانه و ترس او به این خاطر است که دلهره روی پای خود ایستادن دارد و لذا در خوب است.
«فزهر مصباح الهدی فی قلبه.»
یعنی چراغ هدایت در دل چنین فردیروشن میگردد.
«اعدَّ القری لیومه النّازل به.»
و خود را برای میهمانی (که مرگ است) و گویی امروز بر او وارد خواهد شد، آماده کرده است.
«فقرَّب علی نفسه البعید و هوَّن الشَّدید.»
دور را بر نفس خود نزدیک میکند و آسان کرده سختیها را.
مفهوم زیبای این جمله این است که انسان بیدار، فکر آخر کار را نموده است و بالاخره تنبل هم نیست و کارهای سخت در راه هدف بر او کاملاً آسان است.
«نظر فابصر و ذکر فاستکثر.»
نگاه میکند و پس از نگاه بصیرت مییابد و زیاد ذکر میگوید.
انسان بیدار اعمال نیک خود را زیاد میکند و از غفلت به دور است و لذا همیشه مشغول کار خیر است.
«وارتوی من عذب فرات سهّلت له موارده فشرب نهلاً و سلک سبیلاً جددا.»
امام علی علیهالسلام میفرماید که در این سیر مبارک و سرنوشتساز، انسان بیدار و متذکر، از آب گوارایی که دسترسی بدان برایش آسان شده است، سیراب میشود و البتّه برای این انسان بیدار راههای دسترسی به این آب گوارا، آسان شده و راه همواری یافته است. رسیدن به این مرحله عالی، نتیجه بیداری است که در نتیجه این بیداری، هزاران کار روزمرّه را وانهاده و از آنها بریده و به سوی ریشه توجّه نموده است.
«قد خلع سرابیل الشَّهوات، و تخلّی من الهوم الاّ همّا واحدا انفرد به.»
لباس شهوات را از تن به در آورده و خود را از همه دغدغهها رهاینده، جز یک دغده که منحصرا بدان مشغول است.
نباید فراموش کنید که گزارش ارزشمندی را درباره سفر اسرارآمیز انسان به سوی ریشه هستی میخوانیم! گزارش مردی که در سنین جوانی به طی این مسیر موفق شده است و پستی و همواری، بالا و پایین رفتنهای این جریان را خوب میشناسد.
«راه درست» را پیمودن! امروز در دورانی زندگی میکنیم که فضای مدرنیته از غرب به سوی سایر جوامع بشری در حال حرکت است و این فضایی است که شعارش «نداشتن تعهّد به هیچ مفهومی از درستی» است! مدّعی است که کاملاً «خنثی» است و لذا میتواند «کثرتگرا» و با «تسامح مطلق باشد.
در اصل، برای این که بتواند چنین باشد، اقلاً در ظاهر، مجبور شده است که مدعی شود «درستی» بیپایهترین مفاهیم است، بویژه هنگامی که به «عمل» ربط پیدا میکند. با طرح مفهوم «ارزشها» قید همه ارزشها را زده است و در چنین شرایطی تنها محرّکات فردی راهنمای گزینشهای انسان معرفی میگردند.
انسان همانند «گاو وحشی» شده است که غرایز و شهوات (در واقع، قدرتطلبی، ثروتطلبی و شهوت) او را به این سو و آن سو میکشاند و تنها سیمهای خاردار قانونی (و ترس از پلیس!) او را متوقف مینماید.
از این این انسان نباید توجّه به ریشه را انتظار داشت! این انسان منتها درجه توفیقش این است که مهندس یا تکنسین «کارکشته» باشد! بنابراین راه انسان بیدار با چنین موجودی جداست. انسان بیدار نمیخواهد زمان کارهای خود را به دست غرایز و شهوات بدهد: «قد خلع سرابیل الشَّهوات!» نتیجه بلافاصله این قدم مهم چیست؟
امام علیهالسلام میفرماید: «و تخلّی من الهموم»، یعنی از همه دغدغههای متنوّع دنیای مادّی و عقلانیّت فنّی خود را آزاد میسازد و تنها یک دغدغه برای او میماند و آن دغدغه «ریشه» است: «الا همّا واحدا انفرد به!»
شأن ریشه حقیقتا چنین است: رقیبی نمیپذیرد و چون آمد، دیگران همه مات میشوند! خلاصه سخن این که «انسانِ اصیل» بودن آثار روشنی در رفتار دارد: انسان ریشهدار «هموم» ندارد، بلکه یک «همّ» دارد و آن انجام وظیفه است! انسان ریشهدار هر روز به رنگی نیست، بلکه همواره یک رنگ دارد و آن رنگ «حقّ» است.
امام علیهالسلام میفرماید:
«فخرج من صفة العمی و مشارکة اهل الهوی، و صار من مفاتیج ابواب الهدی و مغالیق ابواب الردی.»
یعنی هر دم از این باغ بری میرسد، تازهتر از تازهتری میرسد! انسان سالک که دنبال سرچشمه میگردد، مرحله به مرحله، مطابق گزارش امام علیهالسلام ـ که گزارشگری صادق و آگاه است ـ افقهای جدیدی را فتح مینماید. پس از رهایی از دغدغههای متعدّد وارد حالتی میشود که آن را «بینایی» یا بصیرت مینامیم. از حالت «کوری» خارج میشود که علامت بارز آن همدم بودن با اهل هوی است!
آنگاه امام علیهالسلام میفرماید:
«و صار من مفاتیح ابواب الهدی و مغالیق ابواب الرَّدی.»
یعنی آثار «بیداری» از وجود فرد بیرون میرود و به دیگران وصل میگردد، چه آن بیدارِ به ریشه رسیده در مرحلهای خود دست دیگران را در راه میگیرد و «یکی از کلیدهای درهای هدایت» میشود که با او میتوان آن درها را باز کرد و از هدایت بهرهمند شد و از آن مهمتر یکی از سدّکنندگان راه خطا و گمراهی میشود! دری را میتوان با او باز کرد و درِ دیگری را او میبندد! این، «سرریز کردن»، از وجود او به دیگران است و از همه مهمتر نوع ارتباط، هدایت و بازدارندگی است؛ همان وظیفهای که برای عالِم در تدّین اصیل مطرح کردهایم.
امام علیهالسلام میفرماید:
«قد نصب نفسه للّه سبحانه فی ارفع الامور، من اصدار کل وارد علیه، و تصییر کل فرع الی اصله.»
در این بیان، دو کار مهم برای عالم حقیقی مطرح شده است:
اول، این که مردم برای پرسش در امر دین به او وارد میشوند و او راهنمایی میکند. این راهنمایی میتواند «صدور فتوا» در احکام و حدود باشد، یا راهنمایی برای فهم اصول.
دوم، هر فرعی را به اصلش ارجاع میدهد و مبتنی بر آن حکمش را به دست میآورد. این بخش اشاره دارد که معرف عالم باید اجتهادی باشد و تفاوت علم او با آگاهی که فرد مراجعهکننده به او پیدا میکند، دقیقا در این نقطه است: عالِم معرفتی استدلالی دارد و در هر «فرع» مطرح شده با رجوع به «اصل» پاسخ را میداند، در حالی که انشانهای معمولی که از دین به کمک عالِم معرفت کسب میکنند، چنین ساختاری را دنبال نمینمایند. البتّه همه اینها را عالم برای خدا انجام میدهد. نگاه کنید به عبارت اعجابانگیز مولای متّقیان: «قد نصب نفسه للّه سبحانه فی ارفع الامور.»
یعنی اولاً، عالم باید بداند که هدایت مردم و راهنمایی آنان هنگامی که به او رجوع مینمایند بالاترین کارها ـ ارفع الامور ـ است! ثانیا، این کار را عالم با روحیه خاصّی انجام میدهد: خود را کاملاً وقف و در اختیار پروردگار قرار میدهد! به این ترتیب به الگویی ایدهآل برای جایگاه عالم در معرفت اصیل و تدّین اصیل میرسیم. درباره این تیپ ایدهآل، هم هیأت فکری عالم و انگیزه او بحث شده و هم روش کار او و ماهیّت استدلالی معرفت او.
امام علیهالسلام میفرماید:
«قد ابصر طریقه، و سلک سبیله، و عرف مناره، و قطع غماره، و استمسک من العری باوثقها، و من الحبال بأمتنها، فهو من الیقین علی مثل ضوء الشمس.»
راه خود را «میبیند» و سپس در آن قدم برمیدارد. بنابراین مشی او جز براساس بصیرت نیست و در هیچ وادی بدون بصیرت (= دیدن راه) وارد نمیشود. این از مهمترین علامتهای علمِ اصیل برای انسان اصیل است! امّا چگونه راه را میبیند؟ دیدن راه یعنی چه؟ امام علیهالسلام توضیح میدهند: «عرف مناره و طقع غماره و...» راه دارای علامتهایی است و او این نشانهها را میشناسد! لیکن نشانهها گاهی زیر غبارها و گل و لایها پوشانده میشوند و انسان حتّی وقتی نشانهها را هم میبیند بازنمیشناسد!
برای رفع این نقیصه است که انسان اصیلِ «واصل» باید از «گرفتاری»ها رهایی یافته باشد تا با راحتی و آزادی نشانهها را بخواند و بیابد.
اکنون میپرسیم: «علامت این خصوصیّات چیست؟» امام علیهالسلام میفرمایند: هر گاه باید به امر یمتمسّک شود به مطمئنترین آنها چنگ میزند و اگر قرار باشد به ریسمانی وابسته شود، مسلّما به محکمترین آنهاست! یعنی در مشی خود و در انجام کارها جز به مبانی محکم و رشتههای قابل اعتماد تکیه نمیکند! و دقیقا به این خاطر است که: «فهو من الیقین علی مثل ضوء الشمس»؛ یعنی در راه اعتقاد به راه خود و در بصیرت (ناشی از درک ریشه و ارتباط با آن) گویی در روشنی خورشید قدم برمیدارد! این همان «یقین آگاهانه» است که قبلاً اشاره کردیم و در مقابل «شکّ معرفتشناسانه» قرار میگیرد!
امام علیهالسلام میفرماید:
«قد الزم نفسه العدل، فکان اول عدله نفی الهوی عن نفسه.»
امام علیهالسلام گزارش حال میدهد؛ آن آزادمردی که به سوی ریشه توجّه نموده، به درک آن نائل میآید، دارای خواصّ و علائمی است که یک به یک برمیشمارد، تا میرسد به «عدل»؛ میفرماید: او نفس خود را عدل ملزم مینماید، به نحوی که این عدالت او از نفی کامل هوی از نفس خویش آغاز میگردد، یعنی زمان خود را بهدست خواستهها و گرایشها نمیسپارد، بلکه «حق»، مدار کار اوست! «یصف الحق و یعمل به» حق را میشناسد و لذا از عهده وصف و بیانش برمیآید و حق را معرفی میکند ـ که گاه انسان حق را میداند، امّا صَرف نمیکند که آن را بیان کند! ـ و از همه مهمتر خود اولین عامل به حق است.
امام علیهالسلام میفرماید: «لایدع للخیر غایة الا امها و لامظنة الا قصدها.»
در این گفتار، امام علیهالسلام منتهای درجه شوق انسان بیدار را در نیل به سعادت نشان میدهند: چنین فردی غایت خیری را رها نمیکند مگر این که آن را «قصد کرده باشد» و به سویش رفته باشد و هیچ جایی که احتمال خیر بدهد بدون اقدام رها نمیکند! یعنی در سیر به سوی سعادت با سرعت فراوان و شوق زائدالوصفی عمل مینماید.
قبلاً اشاره کردیم که در کلام مولی علیهالسلام «حقّمداری» علامت اصلی انسان بیدار و هدایت شده است؛ حق مداری یعنی حق را شناختن و آن را شناساندن و بدان عمل کردن و در این راه «قرآن» جایگاه ویژهای دارد: «قد امکن الکتاب من زمامه»؛ یعنی زمام کار خود را کاملاً در اختیار قرآن قرار داده است؛ «فهو قائده و امامه» و در نتیجه پیشوا و رهبر او قرآن میشود؛ «یحل حیث حل ثقله و ینزل حیث کان منزله».
در سیر به سوی مقصد، قرآن راهنما و پیشوا است؛ هر کجا ایستاد، کاروان پیوان میایستند و بار خود بر زمین مینهند و هر کجا پیاده شد و منزل گزید آنان هم پیاده میشوند. این تشبیه از چند جهت زیباست؛ یکی از جهت مطرح کردن سمبولیسم «سیر» و «سفر» که در ادبیات اسلامی جایگاه مهمی دارد و دیگر از جهت نشان دادن درجه پیروی.
امام علی علیهالسلام در این گزارش فقط توصیف «راه» و آثار و علائم آن و صفات «رونده راه» را نمیآورد، بلکه درباره گمراهان و راهزنان راه سعادت هم مطالب جالبی دارند و بالاخره درباره وظیفه روز مخاطبان خود نکاتی را میآورند که گویی همین روزگار امروز ما است. به گردش خود در خطبه 86 ادامه میدهیم و به برخی نکات آن اشاره میکنیم:
امام علیهالسلام میفرماید:
«و اخر قد تسمی عالاً و لیس به، فاقتبس جهائل من جهّال، و اضالیل من ضلال، و نصب للناس اشراکا من حبائل غرورٍ و قول زور! قد حمل الکتاب علی آرائه و عطف الحق علی اهوائه.»
در این مجموعه کوتاه هم عالمان گمراهکننده معرفی شدهاند و هم دلیل گمراهی بیان شده است و هم روش گمراه کردن مردم آمده است؛ که به توضیح هر یک میپردازیم.
امام علیهالسلام میفرماید: «و آخر قد تسمی عالما و لیس به»؛ یعنی در مقابل آنان که به سرچشمه رسیدند و به معرفت حقیقی راه پیدا کردند و مسؤولیت یافتند که دست دیگران را بگیرند و درهای معرفت را برایشان باز نمایند و راههای گمراهی را سدّ کنند.
در مقابل این عالمان حقیقی، گروه دیگری هستند که «به عالم بودن نسبت داده میشوند، در حالی که چنین نیستند». چه کسی این نسبت را به آنها داده است؟ مرحوم خویی در شرح خود بر نهجالبلاغه دو دسته را ذکر میکند:
یکی آنان که خود را عالِم دانسته و اعلام میکنند و مدّعی هستند و دیگر، مردم عوام و نادان که آنها را عالِم میپندارند! این نکتهای بس لطیف و ظریف است! یعنی در حالی که عالمان حقیقی غالبا گمنام هستند و خود هم متواضعانه رفتار میکنند، عالمان دروغین اولاً بسیار پرمدّعا هستند و خود را برترین و بالاترین میپندارند و خدا نکند کسی کمترین انتقادی به آنها کند، چنان او را مورد هجوم قرار میدهند که گویی به مقدّساتشات توهین شده باشد.
در واقع فقط دوست دارند که از آنها تعریف شود و لاغیر! و از سوی دیگر عوام و افراد بیخبر و کوتاه در فکر و تشخیص، فراوان گرد آنها جمع میشوند و نکته جالب این است که این پیروان هم خود به «مراد» خویش شبیه میباشند؛ یعنی فقط تحمّل تعریف از عقاید مورد قبول خود را دارند و نسبت به دیگران با نهایت غرور و تبختر برخورد میکنند!
خلاصه «شهرت»، گمشده عالمان گمراه است! آنگاه امام علیهالسلام به توضیح ماهیت علم این گروه میپردازد و میفرماید:
«فاقتبس جهائل من جهّال و اضالیل من ضلاّل.»
«جهائل» جمع جهالت است، مانند »علائق» که جمع «علاقه» میباشد. پس سخن امام علیهالسلام این است که این گونه افراد جهالتهایی را از نادانان اقتباس کردهاند؛ یعنی معرفتی نیست که خود بدان رسیده باشند، بلکه اقتباس و تصویربرداری است، یدک کشیده میشوند؛ عاریه گرفتهاند؛ آن همه چه چیز را؟!
«جهالت» را! «اضالیل» خود کلمهای جمع است و ظاهرا مفرد ندارد و «ضلاّل» جمع «ضالّ» است، مانند «جُهّال» که جمع «جاهل» است. «ضلالت» هم رکن دوم معرفت این عالمان دروغین است؛ یعنی معلّمان آنان هم جاهل هستند و هم گمراه و آنچه اقتباس میکنند هم جز جهالت و گمراهی نیست.
میخواهیم نمونهای روشن برای بیان امام علیهالسلام ارائه دهم: امروز دموکراسی لیبرال و علاقنیت فنی که پایه آن است مهمترین گمراهی روزگار ما است! «تجربه ناامیدانه» در ریشهیابی، بشر را به طلاق دادن «حقّ» واداشته است! چه گمراهی از این بالاتر! مصداق گم کردن راه از این روشنتر یافت نمیشود! حال اگر انسان مباحث فوق را از صاحبانش اقتباس کند بدون آن که آنها را به ریشه برگرداند و ارزیابی کند و سپس بخواهد مسأله «دین» را بر آن اساس استوار نماید، چه میگویم؟ گویی علی دارد وضع امروز ما را بیان میکند!
امام علیهالسلام میفرماید:
«و نصب للناس اشراکا من حبائل غرور و قول زور.»
سخن از مدّعیان علم به راه است که در واقع گمراهند. اینان با مردم «کار» دارند! و لذا برای مردم «دامهای» مختلفی میگسترانند که از ریسمانهای «فریبدهنده» و «اندیشههای نادرست» ساخته شده است! دام برای شکار دل و فکر مردم است. پس باید در دعوت اینان جذبهای باشد که شکار خود را بفریبند.
طبیعی است که به تناسب زمان و وضعیّت، این فریبندگی باید تغییر یابد. امروز یکی از آن موارد این است که از نارضایتی مردم از کارآمدی نظام استفاده شود و بتدریج به مردم القا گردد که خرابیها از احیای دین است؛ یعنی این تلاشی که شده است تا اسلام حکومت پیدا کند علّت مشکلات است و سپس در لباس دلسوزی برای دین گفته شود: «اصولاً حکومت باید متکفّل رفع نیازهای اولیه باشد و بس!» و دین مربوط به عمارت آخرت است! به «مردم» وعده «مردمی» شدن داده شود، در حالی که در تاریخ بزرگترین ظلمها به اسم مردم صورت گرفته است! در حالی که غرض از تمام فعّالیّتها ـ فردی و جمعی ـ نیل به سعادت است و آن هم غرض وحید احیای دین در همه شؤون است.
فریب مردم علامت مدّعیان دروغین بصیرت است و دقیقا از این راه است کهمردم بزرگترین قربانی این فریب میباشند. حکومت اسلام برای تمهید سعادت فردفرد جامعه است و چند صباحی بیش نیست که تلاش برای شکل دادن به ساختار اجتماعی براساس اسلام به راه افتاده است.
امّا متأسفانه به جای تلاش برای حلّ مسائل حکومت، گروهی نسخه فرستادن مجدد دین به کنج «نهانخانهها» را مطرح مینمایند. آن گاه امام علیهالسلام میفرماید:
«قد حمل الکتاب علی آرائه و عطف الحق علی اهوائه.»، یعنی به جای این که از آیات الهی به عنوان نشانههای راه بهره گرفته شود و خدا را بر این رحمت شکرگزاری نمایند، این مدعیان گمراه آرایخود را اصل قرار میدهند و با صد نوع استدلال میخواهند ثابت کنند که نشانهای در کار نیست و این آقایان هستند که باید معانی را در کالبد «صامت» وحی بدمند!
این بدون شکّ مصداق انحراف «حقّ» به سوی «هوایِ» فرد است و لاغیر! تلقّی تفسیری از دین چیزی جز مصداق حمل حقیقت بیان شده در کتاب بر آرای «خواننده» نیست؛ یعنی فرد عقاید خود را به آیات تحمیل کند! این دینِ علی نیست، این تلقّی علی از قرآن نیست؛ علی این راه را آشکارا بیراهه اعلام میکند و مبلّغان آن را مدّعیان دروغین علم!
اشاره
در عصر حاضر و بویژه در سالهای اخیر در کشور عزیزمان ایران با نمونه جالبی از این «دام عمومی» روبرو شدهایم و آن ژست نسبیگرایی یا به عبارت بهتر نسبیگراییِ آ ـ لا ـ مُدْ است! به نحوی که تا از دهان کسی درآید که «اسلام چنین حکم میکند» یا «راه خدا چنین است»، بلافاصله میگویند: براساس کدام روایت از اسلام؟ کدام روایت از راه خدا؟ این ژست «روایتگرایی» همانند مرض ـ و به عبارت بهتر «خوره» ـ فکر جوانان تحصیلکرده ما را درمینوردد و نتیجه ابتلا بدان این است که فرد دریچههای دریافت را به روی خود کاملاً میبندد و درست مانند دوران جاهلیّت که پنبه در گوش میگذاشتند تا ندای قرآن را نشنوند، این مرض از گوش فراتر رفته، ورودی اندیشه را میبندد!
همان طور که ملاحظه میکنید، من درباره صورت اجتماعی پدیده صحبت میکنم، و گرنه نسبیگراترین فلاسفه دنیا هم، چنین رفتاری ندارند! حتی آنان که در گرایش فرامردن امروز صحبت «سیرنسبیگرایی تا نهایت» را میکنند (مانند بودریار)، در عین حال منکر «مفاهمه» نیستنتد؛ مثلاً وقتی میگوییم «اسلام پایگاه محکم و متینی است که باید اساس زندگی جمعی و فردی بر آن بنا شود» و نسبیگرای آ ـ لا ـ مد میگوید: «روایتها از اسلام به عدد خلائق است، پس روایت مشترک نداریم!» نفس این مناقشه دلیل امکان مفاهمه است، اگر چه دقیقا مکانیزم و دلیل این مفاهمه را ندانیم!
مثلاً غذا خوردن که از بلعیدن آغاز میشود و در بدن مراحل مختلف را طیّ میکند و باعث ادامه حیات است، هزاران سال است که اتفاق میافتد و ما امروز هم دقیقا همه زوایای این پدیده را نمیدانیم! البتّه در علّت امکان مفاهمه، آراء فلسفی بسیاری عرضه شده است که معروفترین آن، نظر واقعگرای ارسطو است که سرّ این مفاهمه را ارجاع به عالم حقیقی میداند.
همین نظر پایه فکری استاد ما مرحوم «آلفرد تارسکی» در ارائه «تئوری معنوی صدق» در منطقه بوده است. از سوی دیگر سقراط حکیم علّت این مفاهمه را در ساختار محاوره9 میداند که دارای قواعد مشترک است. این نظر پایه تئوری «ویتگن اشتاین» در «بازیهای زبانی» و یا نظریه «دریدا» در دیالکتیک «انحلال» است.
حال اگر امکان مفاهمه را بپذیریم، براحتی میتوانیم از فهمهای مشترک صحبت کنیم و از آن فراتر: مفاهمه میتواند مرزهای زمان را هم نادیده بگیرد! ما میتوانیم با گذشتگان به تفاهم برسیم! پس میتوانیم صحبت از فهم نبیّ اکرم صلیاللهعلیهوآله از اسلام بکنیم و همین کافی است که بتوانیم راجع به اسلام ناب صحبت کنیم.
البتّه هر قدر موضوع حسّاستر و فاصلهها بیشتر باشد مفاهمه مشکتر است، امّا مشکل بودن، غیر از خود را به نفهمی زدن است! نسبیگرایی آ ـ لا ـ مد قبل از این که موضعی فلسفی باشد، یک منس است. فرد مبتلا هر چه را نمیخواهد، بدون نیاز به رفض مستدل، صرفا براساس این که «روایتها مختلف هستند» به کناری پرت میکند!
اصلاً کلمه «روایت» هم دچار آفت شده است! وقتی میگوییم «روایتِ از» چه نسبت یا چه صفتی باید مطرح باشد؟ اگر رشتهها همه پارهاند، در آن صورت چرا میگوییم B , A دو فهم مختلف از اسلام هستند؟ پس کلمه «از» دارای محتواست و معنی دارد. میپرسیم: «از» یعنی از چه؟
مطابق تلقی واقعگرایانه از اسلام، Aباید به حقایق عینی: مبدأ، صراط و معاد ربط داشته باشد. امّا مطابق مسلک تفسیری که مدّعی نسبیتگرایی است، باز هم امکان مفاهمه مرفوع نیست؛ زیرا ویژگیهای خارجی باید مهار این مفهوم را به دست گیرند و در افراطیترین درجه از نسبیتگرایی، این ویژگیها به ساختارهای منطقی (و به تعبیر ویتگناشتاین: شبکهای از «امور» در فضای منطق) منحل میشود.
لذا معنای حکمِ «A روایتی از اسلام است» براساس مفاهمه با رسول اکرم علیهالسلام ـ مثلاً ـ قابل طرح است. به عبارت دقیقتر: طرفدار تلقّی هرنموتیک از دین، ارتباط ما را با رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله نفی نمیکند، بلکه فراتر از ایشان نمیرود، در حالی که نسبیگرای آ ـ لا ـ مُد امروزِ ایران حتّی مفاهمه را ممکن نمیداند!
مرحوم شریعتی سخن جالبی دارد: ایشان میگفت در فرنگ، زنان که ازدواج میکنند نام خانوادگی خود را تغییر داده، با همسر یکسان مینمایند، امّا در ایران، دختران فرنگزده ما وقتی ازدواج میکنند، اسم کوچک خود را نیز عوض میکنند! ظاهرا این بلا بر سر نسبیگرایان آ ـ لا ـ مُد آمده است!
خلاصه کلام این که به اسم موضعِ فلسفی داشتن، یک رفتارِ جاهلی به جوان مسلمان امروز ایرانی قالب میشود، به نحوی که وی گوش خود را از شنیدن هر سخن حقّی به بهانه نسبی بودن روایات میبندد و در نتیجه او را از اقیانوس بیکران معارف حقّه الهیّه محروم مینماید. این بهترین نمونه «دام» برای گرفتاری «مردمان» است.
خط علی علیهالسلام در سیاست
اندیشه حوزه: اکنون که به رهیافتهای گرانسنگی در زمینه تدین دست یازیدیم، به ذهن میرسد که بهترین نکته پس از این دریافت ارجمند، این است که خط علی را در سیاست نیز دریابیم؛ شاید دلی بیدار پیدا شود و خط آن گرامی را به دور از شعارهای فریبنده، در عمل پیاده کند. بدین جهت لطف فرموده در این زمینه نیز برای تکمیل بحث، توضیحاتی را بفرمایید.
دکتر لاریجانی:
همان طور که اشاره شد، انسان امروز در تدیّن، باید خطّ علی علیهالسلام را معیار قرار دهد. به همان گونه ما باید در سیاست هم خط علی علیهالسلام را مدنظر داشته باشیم؛ خطّی که اگر میگذاشتند ادامه یابد، مسیر حرکت جامعه بشری به گونهای دیگر تنظیم میشد.
در حدیثی است که وقتی حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام در بستر بیماری سختی بودند، جمعی از بزرگان صحابه به دیدن ایشان رفتند. حضرت ابتدا آنها را نمیپذیرفت، ولی به هر صورت آنها را به حضور پذیرفت. در آن بیان، حضرت فاطمه علیهاالسلام ، اصحاب را خیلی سرزنش کردند و سخنان عجیبی فرمودند؛ از جمله گفتند: شما نگذاشتید که حق به آن جایی برود که جای آن است. اگر شما زمام امور مملکت اسلام را دست علی میدادید، او آنچنان آرام این مرکب را حرکت میداد که نه سواره آن مرکب آزاری ببیند و نه خود مرکب و هر کسی به منافع مشروع خود میرسید و از امکانات روی زمین بهره میگرفت.
بالاخره درک خط سیاسی علی علیهالسلام ، برای شرایط امروز ما بسیار حیاتی و مهم است.
در مقوله سیاست، ما هم بحث فلسفی داریم و هم بحث علمی و هم بحث فنّی.
بحث فلسفی، ناظر به سرچشمههای تفکر فلسفی است، بحث علمی مربوط است به شناخت پدیدههای سیاسی و علت آنها، و بحث فنّی مربوط است به استراتژیهای تعامل سیاسی؛ مثل بحثهای سیاسی امروز ما، مثل این که بحث میکنیم در انتخابات ریاست جمهوری، چه میشود و... اینها بحثهای فنّی و تکنیکی سیاست است.
موضوعی که در این خصوص لازم است مطرح شود، سرچشمههای اندیشه سیاسی است، که این سرچشمهها را باید بیان کنیم.
اندیشه سیاسی، چهار سرچشمه دارد که چهار سؤال کلیدی را ایجاد میکند و از میان این چهار سؤال کلیدی یک سؤال اصلی، و سؤال مادر است.
سؤال اول در مورد ماهیت حکومت است؛ یعنی چرا باید مردم جمع شوند و به خودشان نظام بدهند؟
سؤال دوم، مربوط به مشروعیت و ماهیت سیطره است. چه طبقهای باید حاکم شوند؟ چه الزامی دارد و چه تجویزی را طلب میکند؟
سؤال سوم، مربوط به نحوه حکومت است؛ مانند این که حکومت، دموکراسی باشد، جمهوری باشد، مشروطه باشد،
تئوکراسی باشد و امثال اینها.
سؤال چهارم، مربوط میشود به حدود قدرت و حکومت، نظیر بحث آزادی و...
در اندیشه سیاسی این چهار سؤال، سرچشمه همه سؤالات است، امّا آن سؤالی که در منیان این چهار سؤال برجسته است، سؤال مربوط به ماهیت سیطره است، که من میخواهم خطّ علی علیهالسلام را راجع به ماهیت سیطره روشن سازم.
خط علی علیهالسلام در مشروعیت و ماهیت سیطره، مبتنی بر اثبات حق است، امّا باید ما به آن برسیم. اگر از اول و ابتدا به ساکن شروع کنیم. گرفتار میشویم، و برای این که به آن برسیم، یک وضعیّت را انتخاب میکنیم و درباره آن توضیح میدهیم.
به نظر من یک وضعیّت خوشمزه همین انتخابات آمریکاست؛ مثلاً در آمریکا، مردم رأی دادهاند و دو نفر هم کاندیدا شدهاند. در خصوص ایالت فلوریدا، دعواشان شده است. در آمریکا، مردم مستقیما رئیس جمهور را انتخاب نمیکنند. ایالتها هر کدام نمره دارند، این نمره، فاکتور مهمش جمعیّت است. امّا قبلاً آن جاهایی که سیاهان زیاد بودند، نمرهاش کم بود، آن جاهایی که پول زیادی نداشت یا کمتر داشت، نمرهاش کم بود؛ مثلاً ایالتی مانند کالیفرنیا حدود 50 نمره دارد.
اندیشه حوزه: علت این نمرهگذاری و وجه سیاسی آن چیست؛ یعنی با چه مبنایی این نمرهگذاری صورت گرفته است.
دکتر لاریجانی:
این قضیه، در واقع روی دلیل خاصی است که مطابق نظر پدر دموکراسی آمریکا، جان استوارتمیل است. آراء نباید مساوی باشد، رأی افرادی که بیسواد هستند باید 31 رأی باسوادها باشد، بعد گفت آنهایی که پولی ندارند و مالیات نمیدهند، حق ندارند رئیس تعیین کنند، آنها کَلّ بر جامعه هستند.
همچنین سیاهان، آنها که داخل در آدم نیستند؛ لذا رئیس جمهور آمریکا مجموع نمراتی که میآورد گاهی نسبت به رأی عمومی کمتر است، ولی نمرهاش بیشتر شده و دعوا میشود. حال کدام بخش این دعوا مهم است.
ما در روزنامهها هو میکنیم، ایراد ندارد. روزنامه حالت هو کردن دارد؛ مثلاً میگوییم در آمریکا تخلف انتخاباتی شده است، در هر کشوری تخلف انتخاباتی میشود، در کشور ما هم این مسأله هستو این، نمیتواند علامت بدی باشد و اصلاً مهم هم نیست؛ لذا اگر سر چند رأی با هم مناقشه میکنند، کار مهمی نیست، چنان که در کشور ما نیز در امر انتخابات، این مناقشات وجود دارد. یا این که در آمریکا، مدّعی تک بودن نظام هستند و با پرررویی، به رغم همه اشکالات و نقایصی که دارند، میگویند نقصی نداریم و گفتند: نظام ما بینقص است و مشکل ندارد و بالاخره در این جریان، مشخص شد که یک دروغ بود.
بحثی که در این جا جدای از مباحث ژورنالیستی مطرح است، این است که مطابق دیانت لیبرالی که خود لیبرالیسم، یک دین تمام عیار است، برای حاکمیّت هیچ کس حق ندارد، این قضیه، مربوط به جعل است؛ یعنی حاکمیّت برمبنای قرارداد است و هیچ کس حق حاکمیّت ندارد، مگر این که رأی بیشتری پشت سرش باشد. هر کس رضایت عمومی بیشتری داشته باشد، میتواند زمان امور را در دست داشته باشد. پس در نظام لیبرالی، صحبتی از حق، به عنوان یک مبنا و پایه و ضابطه نیست، و اگر هم در نظام لیبرالی از حق سخن گفته میشود، به عنوان مجاز است و جعل و قرارداد.
حالا با توجّه به ایالتی بودن آراء، ممکن است بین دو فرد «الگور» و «بوش» یک نفر هزار رأی هم از دیگری بیشتر بیاورد، عقل عرفی نمیتواند حکم کند که یکی رضایت عمومی بیشتری دارد، وقتی عقل عرفی نمیتواند حکم کند، پس با چه ملاکی باید این رئیس جمهور، حاکمیّت داشته باشد؟ این یک بحث جدّی است و لذا به یک جای بسیار خطرناکی میرسد و آن، تشکیک در اصل مبناست؛ یعنی این که «حق، به طور مجاز، تابع رأی اکثریّت است» خدشه برمیدارد و دچار بزرگترین چالش خودش میشود.
اندیشه حوزه: چرا در نظام لیبرالی معتقدند که حقّ ثابتی وجود ندارد و حق تابع نظر اکثریّت و مبتنی بر جعل و قرارداد است؟
دکتر لاریجانی:
در نظام لیبرالی یک قاعده بزرگی وجود دارد و آن این است که هیچ حقی وجود ندارد بجز یک حق و آن، حق هر فرد برای این است که آن طور که دوست دارد عمل کند. تنها حقّه پایهای این است که هر کسی باید بتواند آنچه را که دوست دارد عمل کند. البتّه آنها میگویند، این قضیه ممکن است منجر به درگیری شود؛ پس باید آن را براساس مصلحت مقیّد کنیم، نه این که ذاتا مقیّد شود.
قید مصلحتی در این جا، ضرر به دیگری است و مصداق ضرر هم این است که از مردم در ناحیه امکانات مادی و جانی سلب اختیار کند؛ یعنی اگر کسی از جیب یک نفر پنج تومان بردارد، این کار، از آن انسان، در استفاده از آن پول سلب اختیار نموده، امّا اگر کسی در خیابان بنشیند و رهگذری را به خانهاش دعوت کند و اسباب اعتیاد او را فراهم نماید، این مصداق ضرر نیست؛ زیرا در این جا از او سلب اختیار نشده است. به همین دلیل در حکومتهای لیبرال هر کس میتوادن هر چیزی را بگوید و عمل کند، چون در آن جا سلب اختیاری از دیگران وجود ندارد و مصداق ضرر هم نیست؛ یعنی مصداق ضرر، فقط سلب اختیار است. پس در نظام لیبرالی یک حق بیشتر وجود ندارد و آن حقِّ فرد است، البتّه به صورتی که از دیگران سلب اختیار نکند.
اندیشه حوزه: این حق، با چه مبنایی بیان شده و آیا ملاکی برای آن در نظر دارند؟ اگر ملاک یا ملاکهایی وجود دارد، بیان بفرمایید.
دکتر لاریجانی:
برای بیان این حق که از کجا درآمد، من ناگزیرم مقدماتی را بیان کنم؛ لذا مقدمات این مطلب را توضیح میدهم.
در اولین مرحله از یک فیلسوف لیبرال مثل ژان رالز نام میبرم، که میگوید: ما مدعی هستیم یک حق، بیشتر وجود ندارد و آن، حق انسان بر اختیار هر عملی است که دوست دارد؛ امّا چرا؟ میگوید: برهان دارد و برهان، مقدماتی دارد.
مقدمه اول: این که انسان یک گنج مخفی و نهفتهای است که باید استخراج شود. این مقدمه معقول است.
مقدمه دوم: انسان، به عمل اوست؛ یعنی استخراج این گنج به این است که او با اعمالش میتواند خود را استخراج کند. این حرف خوبی است؛ یعنی جوهر انسانی در اعمال وی ظهور پیدا میکند.
خداوند به ما نعمتهای مختلفی داده است. نعمت وجود، هیچ لازم نبود باشد، ما که وجودمان واجب نیست، میتوانستیم سنگ بشویم، امّا انسان شدیم، صاحب نطق و اراده شدیم. عمل، تمام میوه نطق و اراده را به بار میآورد؛ یعنی در عمل، میزان دهاء و قوّه نطق ما آشکار میشود؛ پس این مقدمه هم معقول است.
مقدمه سوم: میپرسیم: حال، این انسانی که گنج مخفی است و باید استخراج شود و استخراجش هم با عملش میباشد، چگونه باید عمل کند؟ به هر صورت، شما اگر یک معدن الماس را بخواهید استخراج کنید، اگر کاردان نباشید، دینامیت میگذارید و همه را خراب میکنید، هر چیزی حساب و کتابی دارد، چگونه باید عمل کرد تا این گنج را استخراج کرد؟
در این جا این فیلسوف لیبرال برای مقدمه سوم میگوید: ما بعد از احصاء نسخههایی که برای عمل صالح وجود دارد، به این نتیجه رسیدهایم که هیچ کدامشان قابل اعتماد نیستند؛ پس بگذارید ما فعلاً اجازه بدهیم که هر کسی قرائت خودش از عمل صالح را پایه قرار دهد و عمل کند، شاید شانس او بیشتر باشد!!
مقدمه چهارم: حال اگر بنا باشد هر کسی آنچه را که خودش صالح میداند، عمل کند درگیری میشود؛ لذا باید حدود درست کرد که نفی ضرر شود.
مقدمه پنجم: برای این که حدود آزادیها مراعات شود، خودمان یک ژاندارم به نام حکومت نصب میکنیم، برایش جعل مشروعیت میکنیم و به عنوان ژاندارم، او را در جامعه قرار میدهیم. وظیفه حکومت هم این است که مواظبت کند کسی از حقوق فردی خودش خارج نشود و به حدود دیگری دخالت نکند، ولی حق ندارد بگوید: حق چیست؟ باطل چیست؟ اخلاق چیست؟ و...
از مقدمه سوم به بعد میبینید که بحث شروع میشود؛ یعنی عمل صالح را به منزله گنج وجودی انسان میتوانیم استخراج کنیم و این که بگوییم عمل صالح، راه به جایی نبرده، اندیشه بسیار خطایی است و یک تلقّی اشتباه از عنوان عمل صالح است. در واقع، مبتنی بر دو تلقی است که در اندیشه لیبرالی، عمل صالح طرد شده است:
1 ـ تصور ناامیدانه از هستی، که بر این مبنا گفتهاند نسخه عمل صالح غلط از آب درآمده است.
2 ـ تصور کثرتگرایانه، که گفتهاند قرائتهای متفاوت و متضاد از عمل صالح پذیرفته است و هر کسی میتواند مطمئن باشد که قرائتش از عمل صالح درست است و میتواند ملاک حسن را بر اعمال خود هم تسرّی بدهد.
با قرائت کثرتگرایانه، اصلاً حکومت هم لازم نیست و نیز با قرائت ناامیدانه، بازهم حکومت لازم نیست؛ زیرا چنانچه فرض کنیم در حکومت لیبرال، کسی به جرم دزدی دستگیری شده باشد و قاضی بخواهد او را زندان کند، از کجا قاضی اطمینان مییابد که قرائت او درست است؟ در مورد دین هم همین مسأله است و لذا نمیتوان حکم کرد که فلان دین صحیح است؛ شاید آن هم غلط باشد!
ما اندیشه لیبرالی را نمیتوانیم بپذیریم؛ زیرا ملاک ترجیح داریم، در مورد اندیشه دینی ما ملاکات به صورت ثابت و ذاتی مطرح هستند.
ملاکات حق
در اندیشه دینی، حق، ذوملاک است و ملاک، قرآن و سنّت و علی علیهالسلام هستند. اگر این قرائت از دین با قرآن و سنّت تلائم داشت، آن را میپذیریم و گرنه «نضربوه علی الجدار». پس بدینسان نادرستی مقدمه سوم فیلسوف لیبرال نیز آشکار میگردد؛ یعنی این گونه نیست که هر کس هرگونه فهمید و هر گونه عمل کرد، صحیح باشد. تشخصیص باید دارای ملاک باشد و در اندیشه ما ملاکات روشن و مشخص هستند.
ضرر، تنها سلب اختیار نیست
این که فیلسوف لیبرال، ضرر را در مورد سلب اختیار صحیح میداند هم اندیشه نادرست و فاسد و لغوی است. مفهوم ضرر شامل هر چیزی است که باعث انحراف انسان از تشخیص عمل صالح و یا عمل به حق بشود. قاعده لاضرر را که فقهای ما از آن بحث کردهاند، فقط در مورد سلب اختیار نیست، چه بسا ضررهایی که سلب اختیار هم نمیکند، امّا ضرر است؛ مثل مواد مخدّر. خود غربیها هم مواد مخدر را ممنوع میکنند که نشان میدهد آنها به حرف خود ملتزم نیستند؛ یعنی حرفشان از ریشه بیاساس است.
اندیشه حوزه: اکنون مناسب است که در مواجهه با اندیشه لیبرالی، خط علی علیهالسلام را در باب حکومت مطرح بفرمایید، و این که حضرت علی علیهالسلام حق را در پروسه حکومت و حاکمیّت، از چه منظری مینگرند؟
دکتر لاریجانی:
خط علی علیهالسلام در سیاست و حکومت، مبنی بر اثبات حق و عمل به آن است؛ یعنی علی هم در حکومت خودش میخواهد حقی را اثبات کند و هم زمینهسازی کند که مردم به آن حق عمل کنند. در اندیشه علی علیهالسلام سرچشمههای اثبات حق، با مقدمات فیلسوف لیبرالی اثبات نمیشود. علی علیهالسلام برای اثبات حق، دلایل دیگری دارد؛ یعنی سرچشمهاش این نیست که انسانها آزادند هرگونه که میخواهند عمل کنند. اصلاً در اندیشه علی علیهالسلام ، یک خط قرمزی برای آزادی انسان وجود دارد.
خط علی علیهالسلام مبتنی بر اثبات مشروعیتی ذاتی برای حقّی ذاتی و خارج از خواستههای متضاد و گوناگون انسان است. این حق از کجاست؟ حق من نیست؛ حقّ خداست و باید بر مسیر و نهجی اثبات حق کرد.
سه ویژگی در اثبات این حق وجود دارد که در نظام جمهوری اسلامی تبلور عینی یافته است:
1 ـ نظام حق، ماهیتی دینی و اسلامی دارد، که در مقدمه قانون اساسی نیز آمده است که ملت ایران، دور هم گرد آمدند و به خود سازمان دادند تا با اجرای احکام شرعی به سعادتی نایل آیند که خدای متعال در تقرب الیاللّه برای انسانها پیشبینی فرموده است.
2 ـ ملاک مشروعیت سیطره، در اندیشه اسلامی و اندیشه امام علی علیهالسلام که در نظام جمهوری اسلامی هم تبلور عینی یافته، مسأله ولایت الهی و در سلسلههای جاری شده از ولایت الهی، ولایت فقیه است. بدینسان نظام حکومتی، زیر نظر ولیّ فقیه، به معنای عالمی که عادل باشد و با کفایت باشد، امین باشد، سخن معصومین را بشناسد و راوی حدیث باشد، قرار دارد.
3 ـ مردم سالاری دینی، این عنوان، به تمام معنا؛ مبنای حرکت علی علیهالسلام و نظام اسلامی است، که قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز به طور کامل بر این مبنا شکل گرفته است. البتّه دموکراسی روش حکمرانی است و این مسأله در خطّ علی علیهالسلام کاملاً نمودار و متبلور است. دموکراسی در واقع مدّعی است که سه کار مهم را انجام داده است:
1 ـ شانس بروز خودکامگی را پایین آورده، نه این که صددرصد از بین ببرد. خودکامگی، بیماری بسیار بد حکومت است. حکومت مثل ذویالحقوق است که بر آن بیماریها عارض میشود؛ سرما میخورد، سرطان میگیرد، تب میکند، همه عوارض را دارد و گاهی هم نابود میشود. یکی از بزرگترین بیماریهای حکومت، خودکامگی است و این خودکامگی تنها برای کسانی نیست که در رأس هستند، بلکه به همه اجزا و کارگزاران حکومت میتواند سرایت کند و دموکراسی میخواهد این بیماری را پایین بیاورد.
2 ـ مطلب دیگری که دموکراسی میگوید نسبت به آن تعهد دارم، این است که میخواهد مشارکت سیاسی مردم را بالا ببرد؛ یعنی مردم در امور جمعی خودشان حسّاس شوند و مشارکت سیاسی مردم سبب میشود کارهای بزرگ قابل انجام باشد، در دفاع مقدس دیدیم که این حادثه عظیم چگونه انجام شد و مردم در همه صحنههای آن حضور داشتند.
3 ـ تولید بهترین تصمیم.
دموکراسی میخواهد بهترین تصمیم را در حکومت به انجام رساند؛ یعنی بهترین فکرها و اندیشهها روی هم جمع شوند و یک تصمیم عالی را به مرحله عینیت برسانند.
اندیشه حوزه: چگونه این عناصر سهگانه را میخواهید با خط علی علیهالسلام پیوند بزنید و به عبارت دیگر علی علیهالسلام در این سه عنصر مورد ادعای دموکراسی چه راهکاری ارائه فرموده است؟
دکتر لاریجانی:
این سه عنصر، کاملاً با خط علی علیهالسلام تطبیق میکند؛ مثلاً خودکامگی را وقتی که به خط علی علیهالسلام عرضه میکنیم، میبینیم دشمن شماره یک خودکامگی، علی علیهالسلام است و این خودکامگی نه فقط در قدرت و سیاست، بلکه در ثروت هم هست؛ یعنی شما با پول، هر کاری میتوانید بکنید، هر راهی میتوانید بروید، میتوانید وکیل بگیرید و ناحق خودتان را حق کنید، این میشود خودکامگی ثروت، که علی علیهالسلام دشمن شماره یک همه این خودکامگیهاست. نهجالبلاغه مشحون از کلمات حضرت علی علیهالسلام در برابر خودکامگی قدرت، سیاست، حکومت و ثروت است.
مشارکت مردم را بر خط علی علیهالسلام عرضه میکنیم، میبینیم یکی از بهترین چهرههای مشارکت مردم است، پذیرش خلافت را مستند به رأی مردم میکند و برای ادامه مشارکت مردم بحث امر به معروف و نهی از منکر را به عنوان مظهر عالی مشارکت مردم مطرح میکند و حال آن که در نظامهای لیبرال، کسی حق ندارد امر به معروف و نهی از منکر کند و به اصطلاح با این عمل، جلوی آزادی مردم ربگیرد. امّا علی علیهالسلام میفرماید: امر به معروف و نهی از منکر اجل را نزدیک نمیکند و روزی را قطع نمیکند و...
تولید بهترین تصمیم را بر خط علی علیهالسلام عرضه میکنیم، میبینیم حضور عالمان و افراد بصیر را در حیطه حکومت لازم و واجب میداند و به این امر نهایت تأکید و سفارش را مینماید.
خداوند به ما توفیق بدهد که خط علی را در همه عرصهها بشناسیم.
اندیشه حوزه: حضرت استاد، از این که در این گفتوگو شرکت نمودید صمیمانه سپاسگزاریم.
دکتر لاریجانی:
من هم سپاسگزارم و برای شما و مجلّه آرزوی توفیق دارم.
پینوشتها
1 . The Sacred.
2 . The Byth.
3 . The Ritual.
4 . Russel Religion and Society.
5 . همان، ص 22.
6 . Apoealipse.
7 . Secular Theology.
8 . رجوع کنید به:
Catherine R. Harrise, Karl Marx Socialism as Secular Theology CU.S.A. Warren H. Green, Inc, 1988.
9 . Dialogue.
چنان استاد، به عنوان اولین سؤال: با توجّه به این که امسال، از سوی رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیةاللّه خامنهای به عنوان سال امام علی علیهالسلام نامگذاری شده، شایسته است خطّ و راه علی علیهالسلام را در مقولههای مختلف، به عنوان معیار اصلی و الگویی گزینشی برای جامعه اسلامی مطرح کنیم؛ لذا از جناب عالی استدعا داریم ابتدا در مقوله دیانت از منظر علی و به عنوان خط علی، توضیحاتی را مطرح بفرمایید.
دکتر لاریجانی:
با تشکر از شما و دستاندرکاران مجلّه اندیشه حوزه، قبل از این که به بیان خطّ علی به عنوان معیار گزینش بپردازیم، بایستی ویژگیهای سهگانه انسان امروز را مورد بازشناسی قرار دهیم. انسان امروز دارای سه ویژگی اصولی است:
1 ـ انسان امروز «مشغول» است و همواره دغدغه «چه باید کرد؟» را دارد و چون دغدغه چه باید کرد را دارد، فنّان است و دارای عقلانیّتی فنّی است.
2 ـ انسان امروز «متّکی» است؛ یعنی روی پای خود نیست، طفیلی است و یدک کشیده میشود.
3 ـ انسان امروز «نفعپرست است؛ یعنی اولاً نفع خود را به جای این که کشف کند، برگزیده و ثانیا همواره «چرتکه» میاندازد، تا نفع خود را به حدّاکثر برساند و لذا در منفعتطلبی، حداکثری است.
ویژگیها به مثابه آفت
این سه ویژگی را که بیان کردیم، به مثابه آفتی در کلیت حرکت انسانند و لذا باید از وضعیّت غالب یاد شده رهایی یافت، و برای این که انسان امروزی رها شود و آزاد گردد و به جوهره واقعی خود دست بیابد، باید سه ویژگی را در خود ایجاد نماید؛ چه بدون دستیازی به این سه ویژگی، نمیتواند از این آفتها خود را برهاند و آزاد شود. آن سه ویژگی که باید در پروسه عملی به آنها دست بیابد، عبارتند از:
1 ـ بیداری
2 ـ استقلال
3 ـ حق مداری.
ویژگیهای سهگانه (بیداری، استقلال، حقمداری) با یک مسأله واقعی، حاصلمیشود، آن هم «تدیّن اصیل» است که در واقع، کشفی است که انسان آزاد از وضعیّت در تجربه پرتشویش و پردلهره درگیری با سؤالی ریشهای به دست میآورد، تدین اصیل، مرز نمیشناسد، عمومی، فرامنطقهای، فراگروهی و در واقع، جهانی است؛ یعنی این جا و آن جا ندارد، عمومی است و این فرد و آن فرد ندارد؛ همان چیزی که مفقوده انسان امروزی است.
اندیشه حوزه: منظورتان از «تدیّن اصیل» چیست؟
دکتر لاریجانی:
به نظر من در زندگی انسان، یک سؤال مهم وجود دارد که شخصیت انسان و توجیه اعمال او، همه و همه به نحوه پاسخ فرد به آن سؤال کلیدی بستگی دارد، که آن را سؤال ریشهای مینامیم. سؤال این است که چه کنم که روی پای خود بایستم و در واقع، بیدار شوم.
لذا بیداری اولین دغدغه، و ریشهدارترین سؤال انسان است، باید بیدار شویم و آماده شویم کهر وی پای خود بایستیم و در نسبت این بیداری با دین، میخواهیم ببینیم که آیا در مسیری معقول میتوانیم به تدیّن برسیم یا خیر؟ آیا میتوانیم دین حقیقی را دریابیم؟
با بیداری است که میتوانیم دین حقیقی را دریابیم؛ دینی که محصول کشف است، در روند کنکاش و زحمت، روند پیدا کردن، آن هم کاوشی انسانی، که با پای خود به دنبال مجهول میرود و آن را بازمییابد.
این، دین عجیبی است و دینی است بالذات بسیار بالا و با استحکام خیلی زیاد و کاملاً با دینی که براساس منافع و یا براساس شناسنامهای حاصل شده، فرق دارد. چون سؤال ریشه فراگیر است، همه فعالیتهای انسانی را فرامیگیرد. اگر شما کاوشگری هستید که عاشقانه روی یک موضوع علمی تحقیقی میکنید، سؤال ریشه که مطرح میشود، همیشه از خودتان میپرسید: چرا وقت خود را صرف تحقیقی میکنم؟ بنابراین هیچ زاویهای از حیات شخص از سؤال ریشه درامان نیست. بنابر مبنای سؤال ریشه، انسان بیدار، با انسان مشغول تفاوت جوهری دارد و تدین باید توجیه خود را از سؤال ریشه بیابد و همه کارها به سؤال ریشه برسد.
ما تدینی میخواهیم که وقتی آن انسان مستقل و روی پای خود، که راجع به سؤال ریشه سؤالمند شده به طور طبیعی به آن برسد، بگوید: «هان! من باید این گونه باشم». در آن صورت، در دیانت چنین فردی، منافع مطرح نیست و این تدین، براساس کشف شدن است که در این صورت، دین به صورت واقعیتی تجلّی میکند و به عنوان یک حقیقت، با وجود ما کاملاً متّحد میشود، و لذا میتوانیم تدیّن را این گونه تعریف کنیم.
تدین، در واقع کشف یک حقیقت متعالی است که با بیداری فرد و با دغدغه ریشهداری، به مقام کشف میرسد و قانونمندیهایی را به دست میآورد که به دلیل مکاشفه، به آن قانونمندیها، از درون جان خودش پایبند میشود، لذا دین را تابعی از منافع شخصی، حزبی و گروهی خود نمیشناسد.
بسیاری از مشکلاتی که ما در امر تدین داریم، ناشی از انحرافاتی است که ما در امر تدینت داریم.
فرق است بین تدینی که مثلاً مرحوم شیخ انصاری دارد، یا صاحب جواهر و حضرت امام دارد و امثال این بزرگان، یا تلقی از تدینی که نویسندگان عزیزی مثل مرحوم شریعتی دارند. اینها با هم فرقهای بسیار اساسی دارد. یک وقت هست از باب احساسات خود طرفداری یا مخالفت میکند. بنابراین تفاوت در برداشتهای از تدین، موجب برخی انحرافات میشود.
ما باید نسبت به تدیّن، شناخت و درک آن و سپس عمل نسبت به آن، خرج و هزینه کنیم و به هر اندازهای که برای دین خرج کنیم، بهره میبریم و اگر میخواهیم تدینی را پیدا کنیم که در شأن یک انسان مستقل است، تلاش نوع دیگر و در مقیاس دیگری را میطلبد.
در جستوجوی دین بودن
اندیشه حوزه: کاوش دینی و در جستوجوی دین بودن، باید با چه رویکرد و رهیافتی صورت گیرد؟ در واقع خرج کردن درباره دین، یافتن و درک کردن آن باید چگونه باشد؟
دکتر لاریجانی:
کسی که دردِ ریشه پیدا کرده است، به دنبال گمشدهای میگردد و آن، کشف ریشه «خود» است. البتّه وقتی کسی وارد این فضا میشود، بلافاصله ریشه خود و ریشه «عالَم» یکی میشود و لذا میتوان صحبت از «ریشه وجود» کرد؛ یعنی سؤال
ریشه اگر چه در مورد فرد سؤالکننده آغاز میشود، امّا بلافاصله به سرتاسر «موجودات» سرایت میکند و جواب یکی جواب دیگری هم میشود.
وقتی موجودات از نظر تعیّن و تشخّص رنگ میبازند، آثار «وجود» محض پیدا میشود. حال اگر چنین کاوشگری به اسلام جایزه یا دستاورد او در یک جستوجوگری اصیل است، این وضعیّت با وضعیّتی که «اسلام» از ابتدا به عنوان «موضوع» مورد مطالعه باشد، بسیار فرق میکند.
نوع اخیر جستوجویی عالمانه (یا فیلسوفانه!) است. ربط نتایج این دو نوع جستوجو با یکدیگر هم چندان مستقیم و سرراست نیست، با این حال، در ابتدا برخیممکن است فکر کنند که چنین است.
امروزه جستوجوی عالمانه درباره دین متعدّد است. برخی نمونههای عمده عبارتند از: تاریخ دین، جامعهشناسی دین، روانشناسی دین، آنتروپولوژی دین و بالاخره فلسفه دین.
در تاریخ دین، عالِم که یک تاریخدان است وقایع دینی را ثبت کرده و میخواهد ارتباط آنها را کشف کند؛ مثلاً بفهمد جنگ اُحد چگونه و در چه زمان و مکانی اتفاق افتاد و چرا؟ در جامعهشناسیِ دین معنای سه ویژگی مهم دینی یعنی تقدّس1، اسطوره2 و عبادت3 به عنوان نمادهای پدیدهای اجتماعی مورد مطالعه قرار میگیرند و برای آنها عللی در همان سطح (یعنی پدیدههای اجتماعی مقارن) و آثاری از همان سطح جستوجو میگردد. در روانشناسی دین، احساسات و ادراکات متدینان به عنوان پدیدههای صرفا روانی، جدا از حقانیّت و امثال اینها مطرح است، مثلاً اگر در تاریخ میآید که رنگ چهره مبارک پیامبر گرامی اسلام در هنگام نزول جبرئیل تغییر میکرد، روانشناسی دینی قصد دارد بفهمد این از کدام نوع پدیدههای روانی است که رنگ صورت را تغییر میدهد! فلسفه دین هم از همین قبیل است.
فلسفه دین یعنی فلسفه تحلیلی دین؛ مانند فلسفه ریاضیّات و فلسفه فیزیک. فیلسوف در فلسفه ریاضی، یک ریاضیدان را در ذهن خود مجسّم میکند و سعی دارد بفهمد که موضوع و روش و نحوه دستیابی وی به قضایا چگونه است. البتّه این خود موضوع جالبی است، امّا هرگز ریاضیّات نیست. هیچ کس با دانستن فلسفه ریاضیّات، ریاضیدان نمیشود و از آن
مهمتر دستاوردهای فیلسوف در فلسفه ریاضی برای ریاضیدان چندان اثری ندارد! به همین دلیل ریاضیدانان و فیزیکدانان، هنگامی که سخت مشغول کاوش در این رشته هستند، ابدا به فلسفه ریاضی (یا فیزیک) توجّهی ندارند و هنگامی که بازنشسته میشوند به این قبیل مسائل میپردازند.
علت این وضعیّت روشن است: گمشده ریاضیدان، مسائل ریاضی است و گمشده فیلسوف ریاضی، مسائل فلسفی است که حول و حوش کار ریاضی قابل طرح است. چه بسا فیلسوف دهها مسأله لاینحل داشته باشد، ولی ریاضیدان کار خود را به مؤفقیّت به پیش میبرد.
از طرف دیگر، فیلسوف ریاضی نمیتواند ادعا کند که نتایج او اولویت یا برتری دارند؛ زیرا او و ریاضیدان هر دو برمبنای عقل بشری به دنبال گمشدههای خود میگردند و هیچ یک در رسیدن به واقع بر دیگری برتری ندارند.
بنابراین مسائلی که در فلسفه دین مطرح میشود نه مربوط به مسائلی است که جستوجوگر اصیل در پی مسائل ریشه بدان گرفتار است و نه میتواند ادّعایی را تزریق نماید!
این نکتهای بسیار دقیق است که باید به آن توجّه داشت. برای روشنتر شدن مسأله مثالی میزنیم.
مسأله غیبت را در اعتقادات شیعه در نظر بگیرید. ما معتقدیم زمین هیچ گاه از وجود حجّتی ـ که انسان کامل است و ادامه سلسله ولایت حقیقی است ـ خالی نیست. امروز هم اگر غایب است، ولی هست. شرایط آماده خواهد شد و دنیا برای انقلابی حقمدارانه مهیّا میگردد و او میآید و دنیا را به یک حکومت واحد حقّانی تبدیل میکند، پس از آن که «ملأت ظلما و جورا».
حال دانشمند دینپژوهی به نام «مونتگمری وات» که از اساتید دانشگاه «ادینبورو» است به این پدیده نگاه میکند. برای او صورت مسأله چنین است:
چرا فرقه شیعه، پس از رحلت امام حسن عسکری علیهالسلام تصمیم گرفت که اعلام کند امام دوازدهم غایب شده است؟ و چرا پس از چند سال، غیبت کبری را اعلام کرد؟ آن گاه به دنبال پاسخ این سؤال میگردد و سعی دارد علل این اقدام را از میان عوامل موجود در جامعه و در شیعه پیدا کند.
اندیشه حوزه: چنین کاوشی چه نتایجی را میتواند برای کاوشگر غیردینی به ارمغان بیاورد؟
دکتر لاریجانی:
چنین کاوشی دستاورد دارد:
اولاً در هنگام شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام فرزند ایشان بسیار کوچک بود؛ لذا جمعی از بزرگان شیعه قرار گذاشتند امور شیعه را هدایت کنند. برای این که این امر در نظر شیعه توجیه داشته باشد، اعلام کردند که امام غایب شده است و فقط با ما در ارتباط است، هر سؤالی دارید، بپرسید تا وقتی خدمت ایشان میرسیم، استفسار کرده پاسخ بیاوریم، با این اعلام، عملاً هدایت شیعه به دست نوّاب اربعه افتاد.
ثانیا، پس از مدتی نواب اربعه دیدند ادامه کار مشکل است؛ از یک سو کار سازمان یافته و علنی در فضای اختناق خلفا امکانپذیر نبود و از سوی دیگر مردم بتدریج خواهان دیدار امام خود بودند. به علاوه علمای دیگر شیعه نیز انتظار اتصال داشتند، لذا آمدند و اعلام کردند که «امام به غیبت کبری رفت و از این به بعد نوّاب عام باید مورد رجوع مردم باشند.» بدینترتیب علمای شیعه و مردم را راضی کردند و به نوعی رهبری شیعه را تقسیم کردند.
چنان که میبینیم، آقای وات، مسأله را سکولاریزه کرده و به مسأله جدید تاریخی رسیده است و سپس این مسأله جدید را به نحو علمی حلّ کرده و احیانا درست هم حل کرده است، امّا جواب سؤالی را به دست آورده که از سکولاریزه کردن سؤال غیبت به دست آمده است! ما به «وات» تعرضی نداریم.
اشکال به خود ما وارد است که سوراخ دعا را گم کردهایم. ما دنبال چیزی هستیم و وی دنبال چیزی دیگر، ما میخواهیم بدانیم آیا امام زمان هستند یا نه؟ آیا برنامهای دارند یا نه؟ آیا ما برای تمهید قیام ایشان، باید کاری بکنیم یا نه؟ حتی دعا کردن، ما نمیخواهیم سرِ خود را کلاه بگذاریم.
اگر ایشان هست و اگر دعای ما میتواند تأثیری در تعجیل ظهور ایشان داشته باشد، این کار را میکنیم و الاّ هرگز. ما انسان حق مداری هستیم و نمیخواهیم در کارها جز بر مدار «حق» حرکت نماییم و... این رشته سؤالات را تحقیقات «وات» متعرّض نمیشود تا جواب بدهد یا نه؟ او پاسخ سؤالی را مییابد، که ما را به کاری نمیآید؛ زیرا ما علاقه آکادمیک بهموضوعات اسلام نداریم، بلکه میخواهیم هستی خود را روی اسلام بنا کنیم.
اندیشه حوزه: انسانها در طول تاریخ، چگونه با سؤال ریشه برخورد کردهاند و چگونه آن را پاسخ گفتهاند؟
دکتر لاریجانی:
در پاسخ به این سؤال میتوانیم سه نوع تجربه را نام ببریم که تنها به دو تجربه اشاره میکنیم و یک تجربه را که به عنوان خطّ پیامبران و خطّ علی علیهالسلام است توضیح میدهیم.
تجربه اول، که نام آن را «تجربه ناامیدانه» گذاشتهایم، اساس عقلانیّت فنّی تمدن لیبرال غربی امروز است که بر بیش از نیمی از دنیا سیطره دارد و قدرت اقتصادی و نظامی عظیمی را فراهم آورده و داعیه جهانگشایی دارد. اصحاب این تجربه میگویند، از درگیری با سؤال ریشه نمیتوان انتظار دستاوردی داشت و لذا بهتر است از آن چشمپوشی کنیم و زندگی و رفتار خود را قطعنظر از سؤال ریشه طراحی کنیم.
البتّه اگر سؤال ریشه را رها کنیم عملاً معقولترین کار، مشی لیبرال است که دنبال وسیعترین حوزه برای آزادی عمل فرد است و فقط از باب اضطرار محدودیتهایی را قائل میشود. امّا چرا سؤال ریشه ناامیدکننده است؟ برخی مانند برتراندراسل معتقدند سؤال جدّی است، امّا به قدری پیچیده است که نمیتوان امیدی به حل آن داشت.
راسل در آخرین ربع قرن نوزدهم به دنیا آمد و تا دهه هفتاد قرن بیستم، یعنی، یک قرن در قید حیات بود. عمر طولانی وی همراه با سعی و پشتکار بالا، به وی امکان داد تا در حوزههای متعددی به کاوش نظری بپردازد و آثار متنوعی عرضه کند، وی که در خانوادهای اشرافی به دنیا آمده، دارای روحیهای آزادمنش و فکری روشن و بیانی شفاف بود. «آزادمنشی» البتّه گاهی کار دست او میداد؛ مثلاً در امریکا باعث زندانی شدن وی شده است.
«راسل» فیلسوفی پرنویس است و علاوه بر حوزههای تخصصی، آثار عمومی در مسائل مهم دین، مانند اخلاق، ازدواج و روابط شهوانی دارد که شاید شهرت او در میان مردم، غالبا به خاطر آرایی است که در این گونه آثار وی یافت میشود.
اندیشه حوزه: راسل در خصوص دین، چه مسائلی را بیان داشته و اساس حرف وی در این زمینه چیست؟
دکتر لاریجانی:
آنچه راسل در کتب و مقالات خود در مورد دین اظهار داشته، تصویری است از فکر غالب در تمدن غربی امروز. او در مواضع گوناگونی درباره دین اظهارنظر کرده است. راسل عقیده خود را درباره ادیان صریحا چنین بیان میکند:
«من معتقدم تمام ادیان بزرگ جهان، بودیسم، هندوئیسم، مسیحیت، اسلام و کمونیسم، هم غیرواقعی هستند و هم مضرّ.»4
به همین جهت راسل، دلایل چندی را برای ناامیدی خود از اصالت دین ارائه میدهد:
1 ـ اختلافات عقیدتی جدّی ادیان نشان میدهد که همه درست نیستند؛ لذا بهتر است فرض کنیم هیچ کدام درست نیستند؛ زیرا اگر یکی از آنها درست بود، تاکنون روشن میشد.
2 ـ ادیان به تناسب محیط مطرح میشوند؛ مثلاً در دمشق، مسلمانان و در تلآویو، یهودی.
3 ـ در دلایل خداپرستان بر اثبات وجود خدا، بیشتر برهانهای ارسطویی اقامه میشود، که امروزه منطقی منسوخ است و مفاهیم آن بیپایه دانسته شده. از سویی دیگر هم برهان نظم با تئوری داروین به هم ریخته ؛ یعنی نظمی که در بدن و در جهان دیده میشود، مثلاً محصول محیط است، نه آن که قبل از محیط پیدا شده باشد! مثلاً بدن در منطقه و محیطی، خود را با 37 درجه وفق داده که در روند تعامل با محیط، بدن، خود را با آن وفق داده است.
راسل سخن دیگری هم دارد که وجود این همه شرّ در دنیا به او اجازه نمیدهد قبول کند که خدایی عالم و قادر و دانا در خلقت و در حدوث امور دخیل است.
او بحث دیگری هم مطرح کرده که دین، مضر است و دلایلی اقامه کرده است:
1 ـ زیانآوری دین از این جهت است که «تصلّی» و تحجّر» را القا میکند.
2 ـ محتوای دستورالعملها هم مضرند؛ مثلاً دین مسیح، جلوی کنترل موالید را میگیرد که این امر سبب افزایش جمعیّت و در نتیجه قحطی و جنگ است. یا مفهوم «جهنّم» عذاب وجدان دائمی را ایجاد میکند و...
محصول کاوش راسل در مسأله ریشه را میتوان چنین خلاصه کرد:
مفهوم خدا کلاً مفهومی است که از دیکتاتوریهای مستبد شرقی نشأت گرفته است. این مفهومی است که به هیچ وجه در شأن انسان آزاد نیست. وقتی میبیند در کلیساها مردم زانو میزنند و میگویند گناهکاران بیچارهای بیش نیستند و از این چیزها، به نظر میآید حالت تحقیرآمیزی است و هرگز در شأن انسانهای با اعتماد و احترام به خویشتن نیست.5
اکنون میپرسیم: «راسل» که از دستیابی به پاسخی برای سؤال ریشه ناامید است و ضمنا از عملکرد سازمانهای دینی رسمی مسیحی سخت ناراضی است، آیا برای بشر نسخهای دارد؟ بشر امروز به نظر راسل، چه باید بکند؟ پاسخ راسل به این سؤال چنین است:
ما میخواهیم روی پای خود بایستیم، زیباییهای دنیا را ببینیم، ما باید بهترین استفاده را از دنیا ببریم و اگر چنان که ما میخواهیم خوب نیست، باید توجّه کنیم که به هر حال از آنچه گذشتگان از عالم استفاده بردهاند، وضع ما بهتر است و...
اندیشه حوزه: انتقادات فراوانی بر این نظریات وارد است که از حوزههای نظری متفاوتی میتواند ابراز شود. شما چه نکاتی را در این زمینه بیان میفرمایید؟
دکتر لاریجانی:
ما که به نظرات «راسل» به عنوان نمونهای از تجربه ناامیدانه آشنا شدیم، انتقادات اصلی خود را در این زمینه شرح میدهیم؛ یعنی باید انتقادات جوهری و اصلی را در این زمینه یادآور شویم.
یک ـ «راسل» درباره ماهیت دین دیدگاهی ناسازگار دارد: از یک سو معتقد است که «دین عمدتا پدیدهای اجتماعی است». از سوی دیگر میگوید که دو دسته انتقاد به دین داریم. دسته اول «فکری» و دسته دوم «اخلاقی» است.
انتقاد فکری به این جهت که دلیل قانعکننده برای درستی ادّعاهای دین نیافته است و انتقاد اخلاقی به خاطر این که دستورالعملهای ناشی از فکر دینی را مضرّ مییابد. اگر دین پدیدهای اجتماعی باشد، در آن صورت مطالبی که مؤسّس آن دین ـ مثلاً ـ بیان میکند چندان اهمیّتی ندارد؛ بلکه نحوء عمل متولیان رسمی دین و معتقدان به آن است که باید به عنوان
پدیده ارزیابی شود؛ لذا انتقاد از پدیده چندان حرف معنیداری نیست.
نهایتا برای این که مسأله حل گردد، لازم است چنین بگوییم: «راسل» به رفتار متولیان رسمی دین (مثلاً اصحاب کلیسا در مسیحیّت) نگاه میکند. آنان مدّعی درستی مطلق مطالبی تحت عنوان اصول و حقایق دین هستند. همچنین مدعی درستی دستورالعملهایی هستند که به نام دین مطرح میکنند؛ و «راسل» با اینها مشکل دارد.
دو ـ «راسل» انسانی را به تصویر کشیده است که با اعتماد به نفس و حقّمدار و با اتّکا به خود جهان را «نظاره» میکند و از آن نمیهراسد، بلکه درصدد فتح آن است. امّا این چگونه نظاره کردنی است؟ نظاره کردن عالِم یا نظاره کردن عارف؟ نظاره کردن فیزیکدان یا نظاره کردن سقراط؟ نظاره کردن کسی که برایش عالم «موضوع» است یا کسی که درد ریشه دارد و از نظاره بر عالم دنبال نشانههای ریشه است؟
«راسل» ظاهرا یک نوع نظاره کردن را بیشتر قائل نیست و آن هم نگاه عالمانه به دنیاست. لذا عجیب نیست که از این کاوش طرفی نمیبندد و پس از مدتی ناامید میشود! این ناامیدی دقیقا از ماهیت این نگاه است نه جای دیگر. تنها چیزی که «راسل» به نگاه عالمانه اضافه میکند «مهربانی» و «شجاعت» است! خیلی سادهلوحانه است اگر فکر کنیم موضوع مهمّی مانند ریشه وجودیِ انسان (و عالَم) با این توصیههای انساندوستانه قابل کشف و درک باشد!
سه ـ بسیاری از مطالب که «راسل» درباره کلیسا میگوید درست است و احیانا ممکن است با درجات متفاوتی در مورد سایر سازمانهای رسمی که خود را متولّی دین میدانند صادق باشد، امّا این مسائل هیچ کدام جای «تدیّن اصیل» را نمیگیرد! به خاطر احتراز از این گونه شبهات بود که ما به جای «دینِ» موضوع شده از «تدیّن» آغاز کردیم.
به فرض این که همه اصحاب کلیسا افرادی خطرناک و با عقاید باطل باشند. سؤال «ریشه» برای انسان بیدار، مستقلّ و حقّمدار، همچنان زنده و مطرح است. اگر تلاش ما در جهت یافتن ریشه هستی مدتی بینتیجه ماند چه باید بکنیم؟ آیا نباید همانند «سقراط» در راه و روش جستوجوی خود تردید کنیم؟ این بزرگترین اشکال وارد به تجربه ناامیدانه است.
اندیشه حوزه: در مورد دین، یک تجربه خصمانه هم مطرح نمودید. لطفا در زمینه تجربه خصمانه هم توضیحاتی را بفرمایید.
دکتر لاریجانی:
تجربه خصمانه از مواجهه با دین، در تفکر مارکسی بیشتر نمود دارد تا اندیشهها و تفکرات دیگر. در نظر مارکس، متافیزیک الهی رد میشود و به جای آن «متافیزیک مادّی» قرار میگیرد؛ یعنی «مارکس» عملاً یک دین تمام عیار ارائه کرده که در آن برای ریشه هستی برای جایگاه انسان در جهان و برای مسؤولیت انسان در آینده، تصویرهایی ارائه کرده که دقیقا شبیه «مکاشفات»6 اصحاب مکتب الهی است. به این خاطر برخی نام «تئولوژی دنیایی»7 را به اندیشه سوسیالیسم مارکس دادهاند.8
دین اختراع شده مارکس، در برهه تاریخی که در غرب مطرح شد، با توجّه به جهتگیری «عدالتخواهانه» و ضدیت با «سیطره سرمایهداری» توانست جمع وسیعی از مردم را به خود جلب نماید و عملاً امپراطوری مارکسیستی شوروی را به وجود آورده، بر نیمی از دنیا سیطره پیدا کند. دین زمینی مارکسیسم یکی از ضدیتهای بسیار خشن را علیه ادیان الهی سازماندهی کرد.
دینزدایی سبعانه شوروی در جمهوریهای مسلماننشین آسیای میانه فقط یکی از موارد است. البتّه شکست مارکسیسم، بیبنیادی آن را از همه جهت نشان داد.
اندیشه حوزه: هم اکنون سخنی مطرح است که البتّه از سوی طرفداران نظامهای لیبرال و جریان لیبرالیسم هم اظهار شده، که میگویند لیبرالیسم در عصر حاضر، به مثابه شریعت و ایدئولوژی در جهان مطرح است. اگر در این زمینه توضیحی دارید، بفرمایید.
دکتر لاریجانی:
لیبرالیسم قدیم تظاهر این وضعیّت را نداشت، حتی لیبرالیسم سختی به ظاهر وجههمند ایدئولوژیک بودن میگرفت و با این حربه با مارکسیستها معارضه فکر یمی کرد، امّا حقیقت چیز دیگری بود. لیبرالیسم یک ایدئولوژی تمام عیار است و در حالی که با ایدئولوژی رابطه آشتیناپذیری را اعلام کرده است، در بطن خود یک ایدئولوژی تمام عیار را حمل
میکند، ولی باید اذعان داشت که این ایدئولوژی هم در حال فروپاشی است؛ همچون مارکسیسم.
خطّ علی در دیانت
اندیشه حوزه: حال که تجربههای ناامیدانه و خصمانه را ارزیابی فرمودید، مناسب است که در باب تجربه علوی، و به تعبیر خودتان، خطّ علی، که خط اصیل و تجربهای امیدوارانه است، توضیحاتی را بیان فرمایید.
دکتر لاریجانی:
چنان که در آغاز اشاره کردیم، در برابر دو تجربه یاد شده، تجربه انسان اصیل قرار دارد؛ انسانی که بیدار شده و چشمان خود را باز کرده و با اعتماد به نفس و یقینی کامل از یافتههای خود و با جاذبه و ایمانی مملوّ، به بیان تجربه و ارائه تجربه خود میپردازد، فکرش ریشهای و اصیل است و... که در این ردیابی به علی علیهالسلام میرسیم.
در خط علی در باب دیانت، سموّ اصالت را میبینیم و لذا این تجربه «تجربه علوی» را تجربه اصیل میدانیم. ما برای درک این سمّو اصالت، بهترین چیز را استفاده از کلام علی علیهالسلام میدانیم و در این راستا، فرازهایی از خطبه 86 نهجالبلاغه را به شرح و بیان میگذاریم تا در پرتو آن تجربه علوی از دیانت نمودار شود.
در خطبه 86 از نهجالبلاغه مولای متقیان میفرماید:
«عباداللّه، انَّ مِنْ احبِّ عباداللّه اللّه الیه عبدا اعانه اللّهُ علی نفسه.»
یعنی نشانه توجّه و علاقه خدای سبحان به بنده این است که او را یاری میدهد تا بر نفس خود چیره گردد. این چیرگی حادثهای طبیعی نیست، بلکه واقعه منفرد و شاخصی در زندگی فرد است و چیزی جز بیداری انسان و رهایی از نفسانیات نیست.
مولی میفرمایند: «فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف.»
یعنی: «پس از آن که فرد بر نفس چیره شد و چشمان خود را باز کرد و بیدار شد، آن گاه حزن و اندوه به او دست میدهد و ترس او را فرامیگیرد.»
این اندوه دلیل مهمی دارد؛ زیرا انسان بیدار میفهمد که عمر خود را بیهوده گذرانه و ترس او به این خاطر است که دلهره روی پای خود ایستادن دارد و لذا در خوب است.
«فزهر مصباح الهدی فی قلبه.»
یعنی چراغ هدایت در دل چنین فردیروشن میگردد.
«اعدَّ القری لیومه النّازل به.»
و خود را برای میهمانی (که مرگ است) و گویی امروز بر او وارد خواهد شد، آماده کرده است.
«فقرَّب علی نفسه البعید و هوَّن الشَّدید.»
دور را بر نفس خود نزدیک میکند و آسان کرده سختیها را.
مفهوم زیبای این جمله این است که انسان بیدار، فکر آخر کار را نموده است و بالاخره تنبل هم نیست و کارهای سخت در راه هدف بر او کاملاً آسان است.
«نظر فابصر و ذکر فاستکثر.»
نگاه میکند و پس از نگاه بصیرت مییابد و زیاد ذکر میگوید.
انسان بیدار اعمال نیک خود را زیاد میکند و از غفلت به دور است و لذا همیشه مشغول کار خیر است.
«وارتوی من عذب فرات سهّلت له موارده فشرب نهلاً و سلک سبیلاً جددا.»
امام علی علیهالسلام میفرماید که در این سیر مبارک و سرنوشتساز، انسان بیدار و متذکر، از آب گوارایی که دسترسی بدان برایش آسان شده است، سیراب میشود و البتّه برای این انسان بیدار راههای دسترسی به این آب گوارا، آسان شده و راه همواری یافته است. رسیدن به این مرحله عالی، نتیجه بیداری است که در نتیجه این بیداری، هزاران کار روزمرّه را وانهاده و از آنها بریده و به سوی ریشه توجّه نموده است.
«قد خلع سرابیل الشَّهوات، و تخلّی من الهوم الاّ همّا واحدا انفرد به.»
لباس شهوات را از تن به در آورده و خود را از همه دغدغهها رهاینده، جز یک دغده که منحصرا بدان مشغول است.
نباید فراموش کنید که گزارش ارزشمندی را درباره سفر اسرارآمیز انسان به سوی ریشه هستی میخوانیم! گزارش مردی که در سنین جوانی به طی این مسیر موفق شده است و پستی و همواری، بالا و پایین رفتنهای این جریان را خوب میشناسد.
«راه درست» را پیمودن! امروز در دورانی زندگی میکنیم که فضای مدرنیته از غرب به سوی سایر جوامع بشری در حال حرکت است و این فضایی است که شعارش «نداشتن تعهّد به هیچ مفهومی از درستی» است! مدّعی است که کاملاً «خنثی» است و لذا میتواند «کثرتگرا» و با «تسامح مطلق باشد.
در اصل، برای این که بتواند چنین باشد، اقلاً در ظاهر، مجبور شده است که مدعی شود «درستی» بیپایهترین مفاهیم است، بویژه هنگامی که به «عمل» ربط پیدا میکند. با طرح مفهوم «ارزشها» قید همه ارزشها را زده است و در چنین شرایطی تنها محرّکات فردی راهنمای گزینشهای انسان معرفی میگردند.
انسان همانند «گاو وحشی» شده است که غرایز و شهوات (در واقع، قدرتطلبی، ثروتطلبی و شهوت) او را به این سو و آن سو میکشاند و تنها سیمهای خاردار قانونی (و ترس از پلیس!) او را متوقف مینماید.
از این این انسان نباید توجّه به ریشه را انتظار داشت! این انسان منتها درجه توفیقش این است که مهندس یا تکنسین «کارکشته» باشد! بنابراین راه انسان بیدار با چنین موجودی جداست. انسان بیدار نمیخواهد زمان کارهای خود را به دست غرایز و شهوات بدهد: «قد خلع سرابیل الشَّهوات!» نتیجه بلافاصله این قدم مهم چیست؟
امام علیهالسلام میفرماید: «و تخلّی من الهموم»، یعنی از همه دغدغههای متنوّع دنیای مادّی و عقلانیّت فنّی خود را آزاد میسازد و تنها یک دغدغه برای او میماند و آن دغدغه «ریشه» است: «الا همّا واحدا انفرد به!»
شأن ریشه حقیقتا چنین است: رقیبی نمیپذیرد و چون آمد، دیگران همه مات میشوند! خلاصه سخن این که «انسانِ اصیل» بودن آثار روشنی در رفتار دارد: انسان ریشهدار «هموم» ندارد، بلکه یک «همّ» دارد و آن انجام وظیفه است! انسان ریشهدار هر روز به رنگی نیست، بلکه همواره یک رنگ دارد و آن رنگ «حقّ» است.
امام علیهالسلام میفرماید:
«فخرج من صفة العمی و مشارکة اهل الهوی، و صار من مفاتیج ابواب الهدی و مغالیق ابواب الردی.»
یعنی هر دم از این باغ بری میرسد، تازهتر از تازهتری میرسد! انسان سالک که دنبال سرچشمه میگردد، مرحله به مرحله، مطابق گزارش امام علیهالسلام ـ که گزارشگری صادق و آگاه است ـ افقهای جدیدی را فتح مینماید. پس از رهایی از دغدغههای متعدّد وارد حالتی میشود که آن را «بینایی» یا بصیرت مینامیم. از حالت «کوری» خارج میشود که علامت بارز آن همدم بودن با اهل هوی است!
آنگاه امام علیهالسلام میفرماید:
«و صار من مفاتیح ابواب الهدی و مغالیق ابواب الرَّدی.»
یعنی آثار «بیداری» از وجود فرد بیرون میرود و به دیگران وصل میگردد، چه آن بیدارِ به ریشه رسیده در مرحلهای خود دست دیگران را در راه میگیرد و «یکی از کلیدهای درهای هدایت» میشود که با او میتوان آن درها را باز کرد و از هدایت بهرهمند شد و از آن مهمتر یکی از سدّکنندگان راه خطا و گمراهی میشود! دری را میتوان با او باز کرد و درِ دیگری را او میبندد! این، «سرریز کردن»، از وجود او به دیگران است و از همه مهمتر نوع ارتباط، هدایت و بازدارندگی است؛ همان وظیفهای که برای عالِم در تدّین اصیل مطرح کردهایم.
امام علیهالسلام میفرماید:
«قد نصب نفسه للّه سبحانه فی ارفع الامور، من اصدار کل وارد علیه، و تصییر کل فرع الی اصله.»
در این بیان، دو کار مهم برای عالم حقیقی مطرح شده است:
اول، این که مردم برای پرسش در امر دین به او وارد میشوند و او راهنمایی میکند. این راهنمایی میتواند «صدور فتوا» در احکام و حدود باشد، یا راهنمایی برای فهم اصول.
دوم، هر فرعی را به اصلش ارجاع میدهد و مبتنی بر آن حکمش را به دست میآورد. این بخش اشاره دارد که معرف عالم باید اجتهادی باشد و تفاوت علم او با آگاهی که فرد مراجعهکننده به او پیدا میکند، دقیقا در این نقطه است: عالِم معرفتی استدلالی دارد و در هر «فرع» مطرح شده با رجوع به «اصل» پاسخ را میداند، در حالی که انشانهای معمولی که از دین به کمک عالِم معرفت کسب میکنند، چنین ساختاری را دنبال نمینمایند. البتّه همه اینها را عالم برای خدا انجام میدهد. نگاه کنید به عبارت اعجابانگیز مولای متّقیان: «قد نصب نفسه للّه سبحانه فی ارفع الامور.»
یعنی اولاً، عالم باید بداند که هدایت مردم و راهنمایی آنان هنگامی که به او رجوع مینمایند بالاترین کارها ـ ارفع الامور ـ است! ثانیا، این کار را عالم با روحیه خاصّی انجام میدهد: خود را کاملاً وقف و در اختیار پروردگار قرار میدهد! به این ترتیب به الگویی ایدهآل برای جایگاه عالم در معرفت اصیل و تدّین اصیل میرسیم. درباره این تیپ ایدهآل، هم هیأت فکری عالم و انگیزه او بحث شده و هم روش کار او و ماهیّت استدلالی معرفت او.
امام علیهالسلام میفرماید:
«قد ابصر طریقه، و سلک سبیله، و عرف مناره، و قطع غماره، و استمسک من العری باوثقها، و من الحبال بأمتنها، فهو من الیقین علی مثل ضوء الشمس.»
راه خود را «میبیند» و سپس در آن قدم برمیدارد. بنابراین مشی او جز براساس بصیرت نیست و در هیچ وادی بدون بصیرت (= دیدن راه) وارد نمیشود. این از مهمترین علامتهای علمِ اصیل برای انسان اصیل است! امّا چگونه راه را میبیند؟ دیدن راه یعنی چه؟ امام علیهالسلام توضیح میدهند: «عرف مناره و طقع غماره و...» راه دارای علامتهایی است و او این نشانهها را میشناسد! لیکن نشانهها گاهی زیر غبارها و گل و لایها پوشانده میشوند و انسان حتّی وقتی نشانهها را هم میبیند بازنمیشناسد!
برای رفع این نقیصه است که انسان اصیلِ «واصل» باید از «گرفتاری»ها رهایی یافته باشد تا با راحتی و آزادی نشانهها را بخواند و بیابد.
اکنون میپرسیم: «علامت این خصوصیّات چیست؟» امام علیهالسلام میفرمایند: هر گاه باید به امر یمتمسّک شود به مطمئنترین آنها چنگ میزند و اگر قرار باشد به ریسمانی وابسته شود، مسلّما به محکمترین آنهاست! یعنی در مشی خود و در انجام کارها جز به مبانی محکم و رشتههای قابل اعتماد تکیه نمیکند! و دقیقا به این خاطر است که: «فهو من الیقین علی مثل ضوء الشمس»؛ یعنی در راه اعتقاد به راه خود و در بصیرت (ناشی از درک ریشه و ارتباط با آن) گویی در روشنی خورشید قدم برمیدارد! این همان «یقین آگاهانه» است که قبلاً اشاره کردیم و در مقابل «شکّ معرفتشناسانه» قرار میگیرد!
امام علیهالسلام میفرماید:
«قد الزم نفسه العدل، فکان اول عدله نفی الهوی عن نفسه.»
امام علیهالسلام گزارش حال میدهد؛ آن آزادمردی که به سوی ریشه توجّه نموده، به درک آن نائل میآید، دارای خواصّ و علائمی است که یک به یک برمیشمارد، تا میرسد به «عدل»؛ میفرماید: او نفس خود را عدل ملزم مینماید، به نحوی که این عدالت او از نفی کامل هوی از نفس خویش آغاز میگردد، یعنی زمان خود را بهدست خواستهها و گرایشها نمیسپارد، بلکه «حق»، مدار کار اوست! «یصف الحق و یعمل به» حق را میشناسد و لذا از عهده وصف و بیانش برمیآید و حق را معرفی میکند ـ که گاه انسان حق را میداند، امّا صَرف نمیکند که آن را بیان کند! ـ و از همه مهمتر خود اولین عامل به حق است.
امام علیهالسلام میفرماید: «لایدع للخیر غایة الا امها و لامظنة الا قصدها.»
در این گفتار، امام علیهالسلام منتهای درجه شوق انسان بیدار را در نیل به سعادت نشان میدهند: چنین فردی غایت خیری را رها نمیکند مگر این که آن را «قصد کرده باشد» و به سویش رفته باشد و هیچ جایی که احتمال خیر بدهد بدون اقدام رها نمیکند! یعنی در سیر به سوی سعادت با سرعت فراوان و شوق زائدالوصفی عمل مینماید.
قبلاً اشاره کردیم که در کلام مولی علیهالسلام «حقّمداری» علامت اصلی انسان بیدار و هدایت شده است؛ حق مداری یعنی حق را شناختن و آن را شناساندن و بدان عمل کردن و در این راه «قرآن» جایگاه ویژهای دارد: «قد امکن الکتاب من زمامه»؛ یعنی زمام کار خود را کاملاً در اختیار قرآن قرار داده است؛ «فهو قائده و امامه» و در نتیجه پیشوا و رهبر او قرآن میشود؛ «یحل حیث حل ثقله و ینزل حیث کان منزله».
در سیر به سوی مقصد، قرآن راهنما و پیشوا است؛ هر کجا ایستاد، کاروان پیوان میایستند و بار خود بر زمین مینهند و هر کجا پیاده شد و منزل گزید آنان هم پیاده میشوند. این تشبیه از چند جهت زیباست؛ یکی از جهت مطرح کردن سمبولیسم «سیر» و «سفر» که در ادبیات اسلامی جایگاه مهمی دارد و دیگر از جهت نشان دادن درجه پیروی.
امام علی علیهالسلام در این گزارش فقط توصیف «راه» و آثار و علائم آن و صفات «رونده راه» را نمیآورد، بلکه درباره گمراهان و راهزنان راه سعادت هم مطالب جالبی دارند و بالاخره درباره وظیفه روز مخاطبان خود نکاتی را میآورند که گویی همین روزگار امروز ما است. به گردش خود در خطبه 86 ادامه میدهیم و به برخی نکات آن اشاره میکنیم:
امام علیهالسلام میفرماید:
«و اخر قد تسمی عالاً و لیس به، فاقتبس جهائل من جهّال، و اضالیل من ضلال، و نصب للناس اشراکا من حبائل غرورٍ و قول زور! قد حمل الکتاب علی آرائه و عطف الحق علی اهوائه.»
در این مجموعه کوتاه هم عالمان گمراهکننده معرفی شدهاند و هم دلیل گمراهی بیان شده است و هم روش گمراه کردن مردم آمده است؛ که به توضیح هر یک میپردازیم.
امام علیهالسلام میفرماید: «و آخر قد تسمی عالما و لیس به»؛ یعنی در مقابل آنان که به سرچشمه رسیدند و به معرفت حقیقی راه پیدا کردند و مسؤولیت یافتند که دست دیگران را بگیرند و درهای معرفت را برایشان باز نمایند و راههای گمراهی را سدّ کنند.
در مقابل این عالمان حقیقی، گروه دیگری هستند که «به عالم بودن نسبت داده میشوند، در حالی که چنین نیستند». چه کسی این نسبت را به آنها داده است؟ مرحوم خویی در شرح خود بر نهجالبلاغه دو دسته را ذکر میکند:
یکی آنان که خود را عالِم دانسته و اعلام میکنند و مدّعی هستند و دیگر، مردم عوام و نادان که آنها را عالِم میپندارند! این نکتهای بس لطیف و ظریف است! یعنی در حالی که عالمان حقیقی غالبا گمنام هستند و خود هم متواضعانه رفتار میکنند، عالمان دروغین اولاً بسیار پرمدّعا هستند و خود را برترین و بالاترین میپندارند و خدا نکند کسی کمترین انتقادی به آنها کند، چنان او را مورد هجوم قرار میدهند که گویی به مقدّساتشات توهین شده باشد.
در واقع فقط دوست دارند که از آنها تعریف شود و لاغیر! و از سوی دیگر عوام و افراد بیخبر و کوتاه در فکر و تشخیص، فراوان گرد آنها جمع میشوند و نکته جالب این است که این پیروان هم خود به «مراد» خویش شبیه میباشند؛ یعنی فقط تحمّل تعریف از عقاید مورد قبول خود را دارند و نسبت به دیگران با نهایت غرور و تبختر برخورد میکنند!
خلاصه «شهرت»، گمشده عالمان گمراه است! آنگاه امام علیهالسلام به توضیح ماهیت علم این گروه میپردازد و میفرماید:
«فاقتبس جهائل من جهّال و اضالیل من ضلاّل.»
«جهائل» جمع جهالت است، مانند »علائق» که جمع «علاقه» میباشد. پس سخن امام علیهالسلام این است که این گونه افراد جهالتهایی را از نادانان اقتباس کردهاند؛ یعنی معرفتی نیست که خود بدان رسیده باشند، بلکه اقتباس و تصویربرداری است، یدک کشیده میشوند؛ عاریه گرفتهاند؛ آن همه چه چیز را؟!
«جهالت» را! «اضالیل» خود کلمهای جمع است و ظاهرا مفرد ندارد و «ضلاّل» جمع «ضالّ» است، مانند «جُهّال» که جمع «جاهل» است. «ضلالت» هم رکن دوم معرفت این عالمان دروغین است؛ یعنی معلّمان آنان هم جاهل هستند و هم گمراه و آنچه اقتباس میکنند هم جز جهالت و گمراهی نیست.
میخواهیم نمونهای روشن برای بیان امام علیهالسلام ارائه دهم: امروز دموکراسی لیبرال و علاقنیت فنی که پایه آن است مهمترین گمراهی روزگار ما است! «تجربه ناامیدانه» در ریشهیابی، بشر را به طلاق دادن «حقّ» واداشته است! چه گمراهی از این بالاتر! مصداق گم کردن راه از این روشنتر یافت نمیشود! حال اگر انسان مباحث فوق را از صاحبانش اقتباس کند بدون آن که آنها را به ریشه برگرداند و ارزیابی کند و سپس بخواهد مسأله «دین» را بر آن اساس استوار نماید، چه میگویم؟ گویی علی دارد وضع امروز ما را بیان میکند!
امام علیهالسلام میفرماید:
«و نصب للناس اشراکا من حبائل غرور و قول زور.»
سخن از مدّعیان علم به راه است که در واقع گمراهند. اینان با مردم «کار» دارند! و لذا برای مردم «دامهای» مختلفی میگسترانند که از ریسمانهای «فریبدهنده» و «اندیشههای نادرست» ساخته شده است! دام برای شکار دل و فکر مردم است. پس باید در دعوت اینان جذبهای باشد که شکار خود را بفریبند.
طبیعی است که به تناسب زمان و وضعیّت، این فریبندگی باید تغییر یابد. امروز یکی از آن موارد این است که از نارضایتی مردم از کارآمدی نظام استفاده شود و بتدریج به مردم القا گردد که خرابیها از احیای دین است؛ یعنی این تلاشی که شده است تا اسلام حکومت پیدا کند علّت مشکلات است و سپس در لباس دلسوزی برای دین گفته شود: «اصولاً حکومت باید متکفّل رفع نیازهای اولیه باشد و بس!» و دین مربوط به عمارت آخرت است! به «مردم» وعده «مردمی» شدن داده شود، در حالی که در تاریخ بزرگترین ظلمها به اسم مردم صورت گرفته است! در حالی که غرض از تمام فعّالیّتها ـ فردی و جمعی ـ نیل به سعادت است و آن هم غرض وحید احیای دین در همه شؤون است.
فریب مردم علامت مدّعیان دروغین بصیرت است و دقیقا از این راه است کهمردم بزرگترین قربانی این فریب میباشند. حکومت اسلام برای تمهید سعادت فردفرد جامعه است و چند صباحی بیش نیست که تلاش برای شکل دادن به ساختار اجتماعی براساس اسلام به راه افتاده است.
امّا متأسفانه به جای تلاش برای حلّ مسائل حکومت، گروهی نسخه فرستادن مجدد دین به کنج «نهانخانهها» را مطرح مینمایند. آن گاه امام علیهالسلام میفرماید:
«قد حمل الکتاب علی آرائه و عطف الحق علی اهوائه.»، یعنی به جای این که از آیات الهی به عنوان نشانههای راه بهره گرفته شود و خدا را بر این رحمت شکرگزاری نمایند، این مدعیان گمراه آرایخود را اصل قرار میدهند و با صد نوع استدلال میخواهند ثابت کنند که نشانهای در کار نیست و این آقایان هستند که باید معانی را در کالبد «صامت» وحی بدمند!
این بدون شکّ مصداق انحراف «حقّ» به سوی «هوایِ» فرد است و لاغیر! تلقّی تفسیری از دین چیزی جز مصداق حمل حقیقت بیان شده در کتاب بر آرای «خواننده» نیست؛ یعنی فرد عقاید خود را به آیات تحمیل کند! این دینِ علی نیست، این تلقّی علی از قرآن نیست؛ علی این راه را آشکارا بیراهه اعلام میکند و مبلّغان آن را مدّعیان دروغین علم!
اشاره
در عصر حاضر و بویژه در سالهای اخیر در کشور عزیزمان ایران با نمونه جالبی از این «دام عمومی» روبرو شدهایم و آن ژست نسبیگرایی یا به عبارت بهتر نسبیگراییِ آ ـ لا ـ مُدْ است! به نحوی که تا از دهان کسی درآید که «اسلام چنین حکم میکند» یا «راه خدا چنین است»، بلافاصله میگویند: براساس کدام روایت از اسلام؟ کدام روایت از راه خدا؟ این ژست «روایتگرایی» همانند مرض ـ و به عبارت بهتر «خوره» ـ فکر جوانان تحصیلکرده ما را درمینوردد و نتیجه ابتلا بدان این است که فرد دریچههای دریافت را به روی خود کاملاً میبندد و درست مانند دوران جاهلیّت که پنبه در گوش میگذاشتند تا ندای قرآن را نشنوند، این مرض از گوش فراتر رفته، ورودی اندیشه را میبندد!
همان طور که ملاحظه میکنید، من درباره صورت اجتماعی پدیده صحبت میکنم، و گرنه نسبیگراترین فلاسفه دنیا هم، چنین رفتاری ندارند! حتی آنان که در گرایش فرامردن امروز صحبت «سیرنسبیگرایی تا نهایت» را میکنند (مانند بودریار)، در عین حال منکر «مفاهمه» نیستنتد؛ مثلاً وقتی میگوییم «اسلام پایگاه محکم و متینی است که باید اساس زندگی جمعی و فردی بر آن بنا شود» و نسبیگرای آ ـ لا ـ مد میگوید: «روایتها از اسلام به عدد خلائق است، پس روایت مشترک نداریم!» نفس این مناقشه دلیل امکان مفاهمه است، اگر چه دقیقا مکانیزم و دلیل این مفاهمه را ندانیم!
مثلاً غذا خوردن که از بلعیدن آغاز میشود و در بدن مراحل مختلف را طیّ میکند و باعث ادامه حیات است، هزاران سال است که اتفاق میافتد و ما امروز هم دقیقا همه زوایای این پدیده را نمیدانیم! البتّه در علّت امکان مفاهمه، آراء فلسفی بسیاری عرضه شده است که معروفترین آن، نظر واقعگرای ارسطو است که سرّ این مفاهمه را ارجاع به عالم حقیقی میداند.
همین نظر پایه فکری استاد ما مرحوم «آلفرد تارسکی» در ارائه «تئوری معنوی صدق» در منطقه بوده است. از سوی دیگر سقراط حکیم علّت این مفاهمه را در ساختار محاوره9 میداند که دارای قواعد مشترک است. این نظر پایه تئوری «ویتگن اشتاین» در «بازیهای زبانی» و یا نظریه «دریدا» در دیالکتیک «انحلال» است.
حال اگر امکان مفاهمه را بپذیریم، براحتی میتوانیم از فهمهای مشترک صحبت کنیم و از آن فراتر: مفاهمه میتواند مرزهای زمان را هم نادیده بگیرد! ما میتوانیم با گذشتگان به تفاهم برسیم! پس میتوانیم صحبت از فهم نبیّ اکرم صلیاللهعلیهوآله از اسلام بکنیم و همین کافی است که بتوانیم راجع به اسلام ناب صحبت کنیم.
البتّه هر قدر موضوع حسّاستر و فاصلهها بیشتر باشد مفاهمه مشکتر است، امّا مشکل بودن، غیر از خود را به نفهمی زدن است! نسبیگرایی آ ـ لا ـ مد قبل از این که موضعی فلسفی باشد، یک منس است. فرد مبتلا هر چه را نمیخواهد، بدون نیاز به رفض مستدل، صرفا براساس این که «روایتها مختلف هستند» به کناری پرت میکند!
اصلاً کلمه «روایت» هم دچار آفت شده است! وقتی میگوییم «روایتِ از» چه نسبت یا چه صفتی باید مطرح باشد؟ اگر رشتهها همه پارهاند، در آن صورت چرا میگوییم B , A دو فهم مختلف از اسلام هستند؟ پس کلمه «از» دارای محتواست و معنی دارد. میپرسیم: «از» یعنی از چه؟
مطابق تلقی واقعگرایانه از اسلام، Aباید به حقایق عینی: مبدأ، صراط و معاد ربط داشته باشد. امّا مطابق مسلک تفسیری که مدّعی نسبیتگرایی است، باز هم امکان مفاهمه مرفوع نیست؛ زیرا ویژگیهای خارجی باید مهار این مفهوم را به دست گیرند و در افراطیترین درجه از نسبیتگرایی، این ویژگیها به ساختارهای منطقی (و به تعبیر ویتگناشتاین: شبکهای از «امور» در فضای منطق) منحل میشود.
لذا معنای حکمِ «A روایتی از اسلام است» براساس مفاهمه با رسول اکرم علیهالسلام ـ مثلاً ـ قابل طرح است. به عبارت دقیقتر: طرفدار تلقّی هرنموتیک از دین، ارتباط ما را با رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله نفی نمیکند، بلکه فراتر از ایشان نمیرود، در حالی که نسبیگرای آ ـ لا ـ مُد امروزِ ایران حتّی مفاهمه را ممکن نمیداند!
مرحوم شریعتی سخن جالبی دارد: ایشان میگفت در فرنگ، زنان که ازدواج میکنند نام خانوادگی خود را تغییر داده، با همسر یکسان مینمایند، امّا در ایران، دختران فرنگزده ما وقتی ازدواج میکنند، اسم کوچک خود را نیز عوض میکنند! ظاهرا این بلا بر سر نسبیگرایان آ ـ لا ـ مُد آمده است!
خلاصه کلام این که به اسم موضعِ فلسفی داشتن، یک رفتارِ جاهلی به جوان مسلمان امروز ایرانی قالب میشود، به نحوی که وی گوش خود را از شنیدن هر سخن حقّی به بهانه نسبی بودن روایات میبندد و در نتیجه او را از اقیانوس بیکران معارف حقّه الهیّه محروم مینماید. این بهترین نمونه «دام» برای گرفتاری «مردمان» است.
خط علی علیهالسلام در سیاست
اندیشه حوزه: اکنون که به رهیافتهای گرانسنگی در زمینه تدین دست یازیدیم، به ذهن میرسد که بهترین نکته پس از این دریافت ارجمند، این است که خط علی را در سیاست نیز دریابیم؛ شاید دلی بیدار پیدا شود و خط آن گرامی را به دور از شعارهای فریبنده، در عمل پیاده کند. بدین جهت لطف فرموده در این زمینه نیز برای تکمیل بحث، توضیحاتی را بفرمایید.
دکتر لاریجانی:
همان طور که اشاره شد، انسان امروز در تدیّن، باید خطّ علی علیهالسلام را معیار قرار دهد. به همان گونه ما باید در سیاست هم خط علی علیهالسلام را مدنظر داشته باشیم؛ خطّی که اگر میگذاشتند ادامه یابد، مسیر حرکت جامعه بشری به گونهای دیگر تنظیم میشد.
در حدیثی است که وقتی حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام در بستر بیماری سختی بودند، جمعی از بزرگان صحابه به دیدن ایشان رفتند. حضرت ابتدا آنها را نمیپذیرفت، ولی به هر صورت آنها را به حضور پذیرفت. در آن بیان، حضرت فاطمه علیهاالسلام ، اصحاب را خیلی سرزنش کردند و سخنان عجیبی فرمودند؛ از جمله گفتند: شما نگذاشتید که حق به آن جایی برود که جای آن است. اگر شما زمام امور مملکت اسلام را دست علی میدادید، او آنچنان آرام این مرکب را حرکت میداد که نه سواره آن مرکب آزاری ببیند و نه خود مرکب و هر کسی به منافع مشروع خود میرسید و از امکانات روی زمین بهره میگرفت.
بالاخره درک خط سیاسی علی علیهالسلام ، برای شرایط امروز ما بسیار حیاتی و مهم است.
در مقوله سیاست، ما هم بحث فلسفی داریم و هم بحث علمی و هم بحث فنّی.
بحث فلسفی، ناظر به سرچشمههای تفکر فلسفی است، بحث علمی مربوط است به شناخت پدیدههای سیاسی و علت آنها، و بحث فنّی مربوط است به استراتژیهای تعامل سیاسی؛ مثل بحثهای سیاسی امروز ما، مثل این که بحث میکنیم در انتخابات ریاست جمهوری، چه میشود و... اینها بحثهای فنّی و تکنیکی سیاست است.
موضوعی که در این خصوص لازم است مطرح شود، سرچشمههای اندیشه سیاسی است، که این سرچشمهها را باید بیان کنیم.
اندیشه سیاسی، چهار سرچشمه دارد که چهار سؤال کلیدی را ایجاد میکند و از میان این چهار سؤال کلیدی یک سؤال اصلی، و سؤال مادر است.
سؤال اول در مورد ماهیت حکومت است؛ یعنی چرا باید مردم جمع شوند و به خودشان نظام بدهند؟
سؤال دوم، مربوط به مشروعیت و ماهیت سیطره است. چه طبقهای باید حاکم شوند؟ چه الزامی دارد و چه تجویزی را طلب میکند؟
سؤال سوم، مربوط به نحوه حکومت است؛ مانند این که حکومت، دموکراسی باشد، جمهوری باشد، مشروطه باشد،
تئوکراسی باشد و امثال اینها.
سؤال چهارم، مربوط میشود به حدود قدرت و حکومت، نظیر بحث آزادی و...
در اندیشه سیاسی این چهار سؤال، سرچشمه همه سؤالات است، امّا آن سؤالی که در منیان این چهار سؤال برجسته است، سؤال مربوط به ماهیت سیطره است، که من میخواهم خطّ علی علیهالسلام را راجع به ماهیت سیطره روشن سازم.
خط علی علیهالسلام در مشروعیت و ماهیت سیطره، مبتنی بر اثبات حق است، امّا باید ما به آن برسیم. اگر از اول و ابتدا به ساکن شروع کنیم. گرفتار میشویم، و برای این که به آن برسیم، یک وضعیّت را انتخاب میکنیم و درباره آن توضیح میدهیم.
به نظر من یک وضعیّت خوشمزه همین انتخابات آمریکاست؛ مثلاً در آمریکا، مردم رأی دادهاند و دو نفر هم کاندیدا شدهاند. در خصوص ایالت فلوریدا، دعواشان شده است. در آمریکا، مردم مستقیما رئیس جمهور را انتخاب نمیکنند. ایالتها هر کدام نمره دارند، این نمره، فاکتور مهمش جمعیّت است. امّا قبلاً آن جاهایی که سیاهان زیاد بودند، نمرهاش کم بود، آن جاهایی که پول زیادی نداشت یا کمتر داشت، نمرهاش کم بود؛ مثلاً ایالتی مانند کالیفرنیا حدود 50 نمره دارد.
اندیشه حوزه: علت این نمرهگذاری و وجه سیاسی آن چیست؛ یعنی با چه مبنایی این نمرهگذاری صورت گرفته است.
دکتر لاریجانی:
این قضیه، در واقع روی دلیل خاصی است که مطابق نظر پدر دموکراسی آمریکا، جان استوارتمیل است. آراء نباید مساوی باشد، رأی افرادی که بیسواد هستند باید 31 رأی باسوادها باشد، بعد گفت آنهایی که پولی ندارند و مالیات نمیدهند، حق ندارند رئیس تعیین کنند، آنها کَلّ بر جامعه هستند.
همچنین سیاهان، آنها که داخل در آدم نیستند؛ لذا رئیس جمهور آمریکا مجموع نمراتی که میآورد گاهی نسبت به رأی عمومی کمتر است، ولی نمرهاش بیشتر شده و دعوا میشود. حال کدام بخش این دعوا مهم است.
ما در روزنامهها هو میکنیم، ایراد ندارد. روزنامه حالت هو کردن دارد؛ مثلاً میگوییم در آمریکا تخلف انتخاباتی شده است، در هر کشوری تخلف انتخاباتی میشود، در کشور ما هم این مسأله هستو این، نمیتواند علامت بدی باشد و اصلاً مهم هم نیست؛ لذا اگر سر چند رأی با هم مناقشه میکنند، کار مهمی نیست، چنان که در کشور ما نیز در امر انتخابات، این مناقشات وجود دارد. یا این که در آمریکا، مدّعی تک بودن نظام هستند و با پرررویی، به رغم همه اشکالات و نقایصی که دارند، میگویند نقصی نداریم و گفتند: نظام ما بینقص است و مشکل ندارد و بالاخره در این جریان، مشخص شد که یک دروغ بود.
بحثی که در این جا جدای از مباحث ژورنالیستی مطرح است، این است که مطابق دیانت لیبرالی که خود لیبرالیسم، یک دین تمام عیار است، برای حاکمیّت هیچ کس حق ندارد، این قضیه، مربوط به جعل است؛ یعنی حاکمیّت برمبنای قرارداد است و هیچ کس حق حاکمیّت ندارد، مگر این که رأی بیشتری پشت سرش باشد. هر کس رضایت عمومی بیشتری داشته باشد، میتواند زمان امور را در دست داشته باشد. پس در نظام لیبرالی، صحبتی از حق، به عنوان یک مبنا و پایه و ضابطه نیست، و اگر هم در نظام لیبرالی از حق سخن گفته میشود، به عنوان مجاز است و جعل و قرارداد.
حالا با توجّه به ایالتی بودن آراء، ممکن است بین دو فرد «الگور» و «بوش» یک نفر هزار رأی هم از دیگری بیشتر بیاورد، عقل عرفی نمیتواند حکم کند که یکی رضایت عمومی بیشتری دارد، وقتی عقل عرفی نمیتواند حکم کند، پس با چه ملاکی باید این رئیس جمهور، حاکمیّت داشته باشد؟ این یک بحث جدّی است و لذا به یک جای بسیار خطرناکی میرسد و آن، تشکیک در اصل مبناست؛ یعنی این که «حق، به طور مجاز، تابع رأی اکثریّت است» خدشه برمیدارد و دچار بزرگترین چالش خودش میشود.
اندیشه حوزه: چرا در نظام لیبرالی معتقدند که حقّ ثابتی وجود ندارد و حق تابع نظر اکثریّت و مبتنی بر جعل و قرارداد است؟
دکتر لاریجانی:
در نظام لیبرالی یک قاعده بزرگی وجود دارد و آن این است که هیچ حقی وجود ندارد بجز یک حق و آن، حق هر فرد برای این است که آن طور که دوست دارد عمل کند. تنها حقّه پایهای این است که هر کسی باید بتواند آنچه را که دوست دارد عمل کند. البتّه آنها میگویند، این قضیه ممکن است منجر به درگیری شود؛ پس باید آن را براساس مصلحت مقیّد کنیم، نه این که ذاتا مقیّد شود.
قید مصلحتی در این جا، ضرر به دیگری است و مصداق ضرر هم این است که از مردم در ناحیه امکانات مادی و جانی سلب اختیار کند؛ یعنی اگر کسی از جیب یک نفر پنج تومان بردارد، این کار، از آن انسان، در استفاده از آن پول سلب اختیار نموده، امّا اگر کسی در خیابان بنشیند و رهگذری را به خانهاش دعوت کند و اسباب اعتیاد او را فراهم نماید، این مصداق ضرر نیست؛ زیرا در این جا از او سلب اختیار نشده است. به همین دلیل در حکومتهای لیبرال هر کس میتوادن هر چیزی را بگوید و عمل کند، چون در آن جا سلب اختیاری از دیگران وجود ندارد و مصداق ضرر هم نیست؛ یعنی مصداق ضرر، فقط سلب اختیار است. پس در نظام لیبرالی یک حق بیشتر وجود ندارد و آن حقِّ فرد است، البتّه به صورتی که از دیگران سلب اختیار نکند.
اندیشه حوزه: این حق، با چه مبنایی بیان شده و آیا ملاکی برای آن در نظر دارند؟ اگر ملاک یا ملاکهایی وجود دارد، بیان بفرمایید.
دکتر لاریجانی:
برای بیان این حق که از کجا درآمد، من ناگزیرم مقدماتی را بیان کنم؛ لذا مقدمات این مطلب را توضیح میدهم.
در اولین مرحله از یک فیلسوف لیبرال مثل ژان رالز نام میبرم، که میگوید: ما مدعی هستیم یک حق، بیشتر وجود ندارد و آن، حق انسان بر اختیار هر عملی است که دوست دارد؛ امّا چرا؟ میگوید: برهان دارد و برهان، مقدماتی دارد.
مقدمه اول: این که انسان یک گنج مخفی و نهفتهای است که باید استخراج شود. این مقدمه معقول است.
مقدمه دوم: انسان، به عمل اوست؛ یعنی استخراج این گنج به این است که او با اعمالش میتواند خود را استخراج کند. این حرف خوبی است؛ یعنی جوهر انسانی در اعمال وی ظهور پیدا میکند.
خداوند به ما نعمتهای مختلفی داده است. نعمت وجود، هیچ لازم نبود باشد، ما که وجودمان واجب نیست، میتوانستیم سنگ بشویم، امّا انسان شدیم، صاحب نطق و اراده شدیم. عمل، تمام میوه نطق و اراده را به بار میآورد؛ یعنی در عمل، میزان دهاء و قوّه نطق ما آشکار میشود؛ پس این مقدمه هم معقول است.
مقدمه سوم: میپرسیم: حال، این انسانی که گنج مخفی است و باید استخراج شود و استخراجش هم با عملش میباشد، چگونه باید عمل کند؟ به هر صورت، شما اگر یک معدن الماس را بخواهید استخراج کنید، اگر کاردان نباشید، دینامیت میگذارید و همه را خراب میکنید، هر چیزی حساب و کتابی دارد، چگونه باید عمل کرد تا این گنج را استخراج کرد؟
در این جا این فیلسوف لیبرال برای مقدمه سوم میگوید: ما بعد از احصاء نسخههایی که برای عمل صالح وجود دارد، به این نتیجه رسیدهایم که هیچ کدامشان قابل اعتماد نیستند؛ پس بگذارید ما فعلاً اجازه بدهیم که هر کسی قرائت خودش از عمل صالح را پایه قرار دهد و عمل کند، شاید شانس او بیشتر باشد!!
مقدمه چهارم: حال اگر بنا باشد هر کسی آنچه را که خودش صالح میداند، عمل کند درگیری میشود؛ لذا باید حدود درست کرد که نفی ضرر شود.
مقدمه پنجم: برای این که حدود آزادیها مراعات شود، خودمان یک ژاندارم به نام حکومت نصب میکنیم، برایش جعل مشروعیت میکنیم و به عنوان ژاندارم، او را در جامعه قرار میدهیم. وظیفه حکومت هم این است که مواظبت کند کسی از حقوق فردی خودش خارج نشود و به حدود دیگری دخالت نکند، ولی حق ندارد بگوید: حق چیست؟ باطل چیست؟ اخلاق چیست؟ و...
از مقدمه سوم به بعد میبینید که بحث شروع میشود؛ یعنی عمل صالح را به منزله گنج وجودی انسان میتوانیم استخراج کنیم و این که بگوییم عمل صالح، راه به جایی نبرده، اندیشه بسیار خطایی است و یک تلقّی اشتباه از عنوان عمل صالح است. در واقع، مبتنی بر دو تلقی است که در اندیشه لیبرالی، عمل صالح طرد شده است:
1 ـ تصور ناامیدانه از هستی، که بر این مبنا گفتهاند نسخه عمل صالح غلط از آب درآمده است.
2 ـ تصور کثرتگرایانه، که گفتهاند قرائتهای متفاوت و متضاد از عمل صالح پذیرفته است و هر کسی میتواند مطمئن باشد که قرائتش از عمل صالح درست است و میتواند ملاک حسن را بر اعمال خود هم تسرّی بدهد.
با قرائت کثرتگرایانه، اصلاً حکومت هم لازم نیست و نیز با قرائت ناامیدانه، بازهم حکومت لازم نیست؛ زیرا چنانچه فرض کنیم در حکومت لیبرال، کسی به جرم دزدی دستگیری شده باشد و قاضی بخواهد او را زندان کند، از کجا قاضی اطمینان مییابد که قرائت او درست است؟ در مورد دین هم همین مسأله است و لذا نمیتوان حکم کرد که فلان دین صحیح است؛ شاید آن هم غلط باشد!
ما اندیشه لیبرالی را نمیتوانیم بپذیریم؛ زیرا ملاک ترجیح داریم، در مورد اندیشه دینی ما ملاکات به صورت ثابت و ذاتی مطرح هستند.
ملاکات حق
در اندیشه دینی، حق، ذوملاک است و ملاک، قرآن و سنّت و علی علیهالسلام هستند. اگر این قرائت از دین با قرآن و سنّت تلائم داشت، آن را میپذیریم و گرنه «نضربوه علی الجدار». پس بدینسان نادرستی مقدمه سوم فیلسوف لیبرال نیز آشکار میگردد؛ یعنی این گونه نیست که هر کس هرگونه فهمید و هر گونه عمل کرد، صحیح باشد. تشخصیص باید دارای ملاک باشد و در اندیشه ما ملاکات روشن و مشخص هستند.
ضرر، تنها سلب اختیار نیست
این که فیلسوف لیبرال، ضرر را در مورد سلب اختیار صحیح میداند هم اندیشه نادرست و فاسد و لغوی است. مفهوم ضرر شامل هر چیزی است که باعث انحراف انسان از تشخیص عمل صالح و یا عمل به حق بشود. قاعده لاضرر را که فقهای ما از آن بحث کردهاند، فقط در مورد سلب اختیار نیست، چه بسا ضررهایی که سلب اختیار هم نمیکند، امّا ضرر است؛ مثل مواد مخدّر. خود غربیها هم مواد مخدر را ممنوع میکنند که نشان میدهد آنها به حرف خود ملتزم نیستند؛ یعنی حرفشان از ریشه بیاساس است.
اندیشه حوزه: اکنون مناسب است که در مواجهه با اندیشه لیبرالی، خط علی علیهالسلام را در باب حکومت مطرح بفرمایید، و این که حضرت علی علیهالسلام حق را در پروسه حکومت و حاکمیّت، از چه منظری مینگرند؟
دکتر لاریجانی:
خط علی علیهالسلام در سیاست و حکومت، مبنی بر اثبات حق و عمل به آن است؛ یعنی علی هم در حکومت خودش میخواهد حقی را اثبات کند و هم زمینهسازی کند که مردم به آن حق عمل کنند. در اندیشه علی علیهالسلام سرچشمههای اثبات حق، با مقدمات فیلسوف لیبرالی اثبات نمیشود. علی علیهالسلام برای اثبات حق، دلایل دیگری دارد؛ یعنی سرچشمهاش این نیست که انسانها آزادند هرگونه که میخواهند عمل کنند. اصلاً در اندیشه علی علیهالسلام ، یک خط قرمزی برای آزادی انسان وجود دارد.
خط علی علیهالسلام مبتنی بر اثبات مشروعیتی ذاتی برای حقّی ذاتی و خارج از خواستههای متضاد و گوناگون انسان است. این حق از کجاست؟ حق من نیست؛ حقّ خداست و باید بر مسیر و نهجی اثبات حق کرد.
سه ویژگی در اثبات این حق وجود دارد که در نظام جمهوری اسلامی تبلور عینی یافته است:
1 ـ نظام حق، ماهیتی دینی و اسلامی دارد، که در مقدمه قانون اساسی نیز آمده است که ملت ایران، دور هم گرد آمدند و به خود سازمان دادند تا با اجرای احکام شرعی به سعادتی نایل آیند که خدای متعال در تقرب الیاللّه برای انسانها پیشبینی فرموده است.
2 ـ ملاک مشروعیت سیطره، در اندیشه اسلامی و اندیشه امام علی علیهالسلام که در نظام جمهوری اسلامی هم تبلور عینی یافته، مسأله ولایت الهی و در سلسلههای جاری شده از ولایت الهی، ولایت فقیه است. بدینسان نظام حکومتی، زیر نظر ولیّ فقیه، به معنای عالمی که عادل باشد و با کفایت باشد، امین باشد، سخن معصومین را بشناسد و راوی حدیث باشد، قرار دارد.
3 ـ مردم سالاری دینی، این عنوان، به تمام معنا؛ مبنای حرکت علی علیهالسلام و نظام اسلامی است، که قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز به طور کامل بر این مبنا شکل گرفته است. البتّه دموکراسی روش حکمرانی است و این مسأله در خطّ علی علیهالسلام کاملاً نمودار و متبلور است. دموکراسی در واقع مدّعی است که سه کار مهم را انجام داده است:
1 ـ شانس بروز خودکامگی را پایین آورده، نه این که صددرصد از بین ببرد. خودکامگی، بیماری بسیار بد حکومت است. حکومت مثل ذویالحقوق است که بر آن بیماریها عارض میشود؛ سرما میخورد، سرطان میگیرد، تب میکند، همه عوارض را دارد و گاهی هم نابود میشود. یکی از بزرگترین بیماریهای حکومت، خودکامگی است و این خودکامگی تنها برای کسانی نیست که در رأس هستند، بلکه به همه اجزا و کارگزاران حکومت میتواند سرایت کند و دموکراسی میخواهد این بیماری را پایین بیاورد.
2 ـ مطلب دیگری که دموکراسی میگوید نسبت به آن تعهد دارم، این است که میخواهد مشارکت سیاسی مردم را بالا ببرد؛ یعنی مردم در امور جمعی خودشان حسّاس شوند و مشارکت سیاسی مردم سبب میشود کارهای بزرگ قابل انجام باشد، در دفاع مقدس دیدیم که این حادثه عظیم چگونه انجام شد و مردم در همه صحنههای آن حضور داشتند.
3 ـ تولید بهترین تصمیم.
دموکراسی میخواهد بهترین تصمیم را در حکومت به انجام رساند؛ یعنی بهترین فکرها و اندیشهها روی هم جمع شوند و یک تصمیم عالی را به مرحله عینیت برسانند.
اندیشه حوزه: چگونه این عناصر سهگانه را میخواهید با خط علی علیهالسلام پیوند بزنید و به عبارت دیگر علی علیهالسلام در این سه عنصر مورد ادعای دموکراسی چه راهکاری ارائه فرموده است؟
دکتر لاریجانی:
این سه عنصر، کاملاً با خط علی علیهالسلام تطبیق میکند؛ مثلاً خودکامگی را وقتی که به خط علی علیهالسلام عرضه میکنیم، میبینیم دشمن شماره یک خودکامگی، علی علیهالسلام است و این خودکامگی نه فقط در قدرت و سیاست، بلکه در ثروت هم هست؛ یعنی شما با پول، هر کاری میتوانید بکنید، هر راهی میتوانید بروید، میتوانید وکیل بگیرید و ناحق خودتان را حق کنید، این میشود خودکامگی ثروت، که علی علیهالسلام دشمن شماره یک همه این خودکامگیهاست. نهجالبلاغه مشحون از کلمات حضرت علی علیهالسلام در برابر خودکامگی قدرت، سیاست، حکومت و ثروت است.
مشارکت مردم را بر خط علی علیهالسلام عرضه میکنیم، میبینیم یکی از بهترین چهرههای مشارکت مردم است، پذیرش خلافت را مستند به رأی مردم میکند و برای ادامه مشارکت مردم بحث امر به معروف و نهی از منکر را به عنوان مظهر عالی مشارکت مردم مطرح میکند و حال آن که در نظامهای لیبرال، کسی حق ندارد امر به معروف و نهی از منکر کند و به اصطلاح با این عمل، جلوی آزادی مردم ربگیرد. امّا علی علیهالسلام میفرماید: امر به معروف و نهی از منکر اجل را نزدیک نمیکند و روزی را قطع نمیکند و...
تولید بهترین تصمیم را بر خط علی علیهالسلام عرضه میکنیم، میبینیم حضور عالمان و افراد بصیر را در حیطه حکومت لازم و واجب میداند و به این امر نهایت تأکید و سفارش را مینماید.
خداوند به ما توفیق بدهد که خط علی را در همه عرصهها بشناسیم.
اندیشه حوزه: حضرت استاد، از این که در این گفتوگو شرکت نمودید صمیمانه سپاسگزاریم.
دکتر لاریجانی:
من هم سپاسگزارم و برای شما و مجلّه آرزوی توفیق دارم.
پینوشتها
1 . The Sacred.
2 . The Byth.
3 . The Ritual.
4 . Russel Religion and Society.
5 . همان، ص 22.
6 . Apoealipse.
7 . Secular Theology.
8 . رجوع کنید به:
Catherine R. Harrise, Karl Marx Socialism as Secular Theology CU.S.A. Warren H. Green, Inc, 1988.
9 . Dialogue.