اجتهاد و آزادی نظر قانونی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
1 ـ قلمرو اجتهاد در چارچوب قانونگذاری منصوص
زمینه اجتهاد و میدان عمل مجتهد، از طریق دلیلهای شرعی مشخص میگردد. دلیلهایی که شارع مقدس برای دستیابی به احکام کلی شریعت نهاده است، مطمئنترین راه شناخت دین و احکام آن است و به کسی که رهبری شناخت احکام شرع را برعهده میگیرد و شناخت آن احکام را برای افراد مسلمان آسان میسازد، «مجتهد» میگویند.
شریعت، تنها شناخت اصول اعتقادی صِرف نیست، چنان که عقیده نیز به تنهایی مقصود نمیباشد، زیرا عمل به عقیده، دستور مسلّم و قانون شرع در زندگی روزمره و حالات مختلف انسان در رابطهاش با جامعه و طبیعت میباشد. همچنین جوامع اسلامی موظفند، چه در روابط داخلی و چه در روابط خارجی (با جوامع غیراسلامی)، براساس اعتقادات دینی خود عمل کنند.
ادلّه شرعی که قلمرو اجتهاد را در شرایط مختلف تعیین میکنند، به دو بخش اساسی تقسیم میشوند:
بخش اول:
ادلهای که بر احکام کلی اقامه شده است؛ این ادله را شخص پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به طور مستقیم، یا از طریق ائمه اهلبیت علیهمالسلام به امّت خود ابلاغ فرموده است؛ مانند ادله عبادات با تمام جزئیات و شرایط، روابط خانوادگی (ازدواج، طلاق، احکام فرزندان، نفقه، ارث و غیره)، فعالیتهای اقتصادی، مالی، کشاورزی و صنعتی (مانند انواع معاملات در قالب خرید، فروش، اجاره، شرکت، ربا، مزارعه، مساقات، احکام زمینها، آبها و معادن) و ضابطه حلیت و حرمت، بایدها و نبایدها،... و ارتباطات (نظیر شراب، قمار، دزدی، ستم، دوستی با کافران، دروغگویی، سخنچینی و غیره).
بخش دوم:
اصول و قواعد عمومیای که نه برای بیان احکام کلی، از جهت ارتباطات فرد مسلمان و امت اسلامی و فعل و ترک آنان، بلکه برای بیان موضع شرع و حکم شرعی در «حالات و شرایط معینی» وارد شده است که عنوان این حالات معین نیز در همین اصول و قواعد، برای عرضه به امّت اسلامی وارد شده است. برخی از این حالات، قلمرو تمامی موضوعات دینی و دنیایی مانند روابط خصوصی و عمومی در طبیعت و جامعه، عبادات و معاملات را شامل میشوند و برخی دیگر، تنها به یک یاچند حالت معین اکتفا میکنند. این اصول و قواعد عمومی عبارتند از: «قاعده لاضرر ولاضِرار»، «قاعده نفی عسر و حرج»، «قاعده میسور و معسور»، «قاعده وجوب حفظ نظام»، «قاعده یُسر»، «قاعده قدرت بر انجام تکلیف»، و سایر قواعد و اطلاقات عام.
چنان که روشن است، این قواعد کلی، برای بایدها و نبایدهای شرعی (افعال و تروک) و روابط معمولی انسان با طبیعت و جامعه وضع نشدهاند، بلکه وضع آنها برای «شرایط ویژهای» است که فرد مسلمان و جامعه اسلامی در رابطهاش با جامعه، طبیعت و عالم، دچار آنها میشود.
هر دو بخش از ادلّه شرعی یاد شده به زندگی انسان مسلمان و جامعه اسلامی در زمینههای، بایدها و نبایدها، رابطه انسان با خود، رابطه انسان با اجتماع و رابطه انسان با طبیعت، در محدوده شرایط موجود بالفعل و شرایط بالقوهای که در آینده به سبب پیشرفتهای مادی و انسانی برای فرد و جامعه حاصل میشود، بستگی دارد و ورود این دلایل شرعی نیز مانند قضیه حقیقی است؛ یعنی لازم نیست که موضوعات آنها بالفعل در عالم خارج تحقق یافته و موجود باشند، بلکه وجودموضوعاتشان در تقدیر است. هر گاه آن موضوع در عالم خارج یافت شود، حکمی که از طریق دلیل شرعی برای چنین موضوعی وارد شده بود، ثابت و اجرا میشود. این دلایل، میدان عمل مجتهد میباشند و در واقع قلمرو عملی اجتهاد و استنباط به شمار میروند.
2 ـ میدان عمل اجتهاد در موارد بدون نصّ
اصطلاح «منطقةالفراغ التشریعی» را محققان فقه اسلامی که بیشتر فقها میباشند، به کار بردهاند. مقصود از منطقه خالی از نصّ نیز آن است که خداوند در دین اسلام، امور و مسائلی را خالی از قانون گذاشته، و قانونگذاری در این امور را، به مقتضای شرایط و نیازهایی که برای جامعه اسلامی در حال پیشرفت و بروز تغییر و تحولات پیش میآید، به عهده «ولیّ امر» یا «حاکم اسلامی» و «فقها» نهاده است [که از آن به آزادی نظر قانونی تعبیر میکنیم].
البته ادعای وجود ناحیه خالی از نص (منطقه فراغ) در برابر کسانی اقامه شده است، که گفتهاند: شریعت اسلام ثابت و جامد است و تغییر و تحولات عصری را برنمیتابد. از اینرو، این ادعا، یک ادعای جدید محسوب میشود، زیرا این بحث در آثار فقهای پیشین، یافت نمیشود. بنابراین، ناگزیریم اصل مسأله «آزادی نظر قانونی»، حوزه عملکرد، دلایل اثباتکننده و سایر مسائل مربوط به آن را بررسی نماییم.
ابتدا لازم است، چند و چونی درباره اصل مطلب داشته باشیم که آیا در اسلام «ناحیه خالی از نصّ» وجود دارد؟ به عبارت دیگر، آیا هنگام نزول شریعت و تبلیغ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و امامان اهلبیت علیهماالسلام ، موضوعاتی وجود داشتهاند که خداوند برای آنها حکم مشخّصی وضع نکرده و قانونگذاری در آن، براساس مصالح مسلمانان به عهده ولیّ امر (حاکم اسلامی) گذاشته شده باشد؟
این مسأله، از دو دیدگاه «مصوّبه»1 و «مخطّئة»2 قابل بررسی است.
نظریه مصوّبه: چنان که اشاعره مقرّر کردهاند، وجود موضع خالی از نصّ (منطقه فراغ)، در برخی امور شرعی، امری واقعی است، زیرا آنان قائلند، در اموری که نصّی وارد نشده، حکم واقعی شرعی، همان چیزی است که گمان و ظنّ مجتهد به آن رسیده است، و در این مسأله هیچ فرقی هم بین موضوعات، احکام، بایدها و نبایدها (افعال و تروک)، روابط بالفعل و بالقوّه و امور نامعلومی که در آینده ظاهر میشوند، نیست.
نظریه مخطّئه: مخطّئه و همچنین معتزلیانی که به تصویب باور دارند، از یک اصل کلی پیروی میکنند: «خداوند برای هر پدیدهای حکمی دارد که عالم و جاهل در آن مساویاند». آنان با توجه به این اصل کلی معتقدند که اصولاً، وجود مواضع خالی از نص امکان ندارد؛ زیرا اعتقاد به وجود مواضع خالی از نص با اصل کلی یاد شده مخالفت دارد. معلوم میشود، معتزله کاملاً این اصل کلی را پذیرفتهاند و مقتضای این اصل کلی نیز ـ چه موضوعات احکامی باشد که بالفعل موجودند یا بالقوه و یا کاملاً مجهول ـ وجود نداشتن مواضع خالی از نص است؛ زیرا با آن قاعده کلی پذیرفته شده مغایرت دارد، مگر آن که «منطقه فراغ» براساس دو تعریف اول از سه تعریفی که از آن ارائه میکنیم، تفسیر شود؛ اما حتی با این تفاسیر نیز نام منطقه فراغ تشریعی یا ناحیه خالی از قانون و نص بر آن گذاشتن، درست نیست؛ زیرا در آن صورت از موارد «حکم ثانوی» شمرده میشود که هیچ موردی از موارد قانونگذاری، به سبب شرایطی که برای مکلف پیش میآید، خالی از دلیل و نص شرعی نمیباشد. به عبارت دیگر، اصول و قواعد عمومیای که احکام ثانوی را تثبیت میکنند، شامل این موارد نیز میشوند؛ مانند قاعده لاضرر ولاضرار قاعده نفی عسر و حرج، قاعده المیسور و المعسور، قاعده قدرت بر انجام تکلیف، قاعده تساهل و آسانگیری شرعی و مواردی از قبیل حلال شدن حرام در وقت اضطرار؛ زیرا فقیه نباید در حالت اضطرار تنها به رفع حرمت از حرام اکتفا کند، بلکه این حکم تمام احکام پنجگانه را در برمیگیرد، چنان که حکم واجبی ممکن است، در حال اضطرار، حرام یا مکروه گردد و امر مباحی، حرام یا واجب شود.
این تغییر احکام در حالت اضطرار، تنها اختصاص به افراد مکلّف ندارد، بلکه در صورت نیاز و ضرورت، جامعه و امت اسلام را نیز شامل میشود و چه بسا به سبب اهمیّتی که حفظ اصل اسلام دارد، تمسک به احکام ثانوی برای جامعه و امت سزاوارتر باشد.
پس از بیان نظریه مصوّبه و مخطّئه، نظر سومی نیز در این جا پیدا میشود و آن عبارت است از این که: اگر پدیده یا مسألهای پیدا شود که مورد ابتلای فعلی تمام افراد مکلف یا جامعه یا امت باشد، چنین موردی، یا عنوانی از فعل یا ترک (حرمت یا وجوب) را خواهد پذیرفت یا نه؟ چنانچه هر عنوانی بر این موضوع یا پدیده عارض شود، حکم مناسب همان عنوان، بر آن بار خواهد شد، ولی اگر هیچ یک از عناوین فعل و ترک یا حرمت و وجوب رنپذیرد، حکم مباح عمومی بر آن بار میشود.
مرجع این قسم از احکام، دلایلی هستند که برای آنها اصطلاح «دلایل برتر قانونگذاری»3 را به کار میبریم. این ادلّه، از ادلّه مستقیم قانونگذاری با اصول و قواعد عمومی و ادله کلی احکام، که ملاک و محور نظر و استنباط فقیه در «اجتهاد مصطلح و متعارف» میباشند، برتر و بالاترند.
«دلایل برتر قانونگذاری» از قبیل آیات تسخیر میباشند که عبارتند از: امر به عدالت و احسان، نهی از فحشا و اسراف و بُخل، شرط قدرت در انجام تکلیف، آیات نهی از برتریطلبی و سلطهجویی و فساد در زمین، آیات نهی از تغییر آفرینش خداوند و... .
حقیقت آن است که چه بر مبنای مصوّبه و چه بر مبنای مخطّئه، در اسلام، «ناحیه خالی از نص یا منطقه فراغ» وجود نخواهد داشت. در این جا ناگزیر بحث را با ترسیم زمینهای که خالی از نص و دلیل شرعی بودن در آنها قابل تصوّر است، پی میگیریم.
ترسیم میدان عمل آزادی نظر قانونی
الف. موضوعات، بایستهها و نبایستههایی که از جانب شرع درباره آنها الزام وجوبی یا تحریمی وارد شده باشد.
ب. موضوعاتی که الزام به وجوب و تحریم درباره آنها وارد نشده، بلکه از قبیل مستحبات، مباحات یا مکروهاتی هستند که اوضاع و شرایطشان تغییرپذیر است. با تغییر این شرایط، برای افراد، جامعه و امت اسلامی شرایط جدیدی پیدا میشود که قید اباحه، کراهت یا استحباب قرار میگیرند. به عبارت دیگر، این تغییر شرایط موجب تغییر حکم میشود؛ مانند عمومیت اباحه و تسلّط هر کس بر اموال خود، که موجب میشود مالک، اموال خود را به هر نحو که بخواهد به مصرف برساند. اما گاهی شرایط دستخوش دگرگونیهایی میگردد که لازم میشود در مشروعیت این جواز مصرف به نحو دلخواه، تجدیدنظر شود و آزادی و سلطه فرد بر اموالش محدود گردد.
این مطلب از قبیل تغییر حکم است که موضوع آن به سبب پیدایش برخی شرایط تغییر مییابد. بنابراین، هر چیزی که در حالت عادی مباح است، در صورت تغییر شرایط، ممکن است حرام یا واجب گردد. این قانون در احکام وضعی نیز جاری است؛ مثلاً زن میتواند در هنگام عقد با شوهر خود شرط کند که حق طلاق داشته باشد؛ در صورتی که در حالت معمولی طلاق به دست مرد است.ج. موضوعاتی که از سوی شرع، هیچ عنوان خاص یا عامّی درباره آنها وارد نشده، بلکه از نوع مجهولاتی است که پیشرفت زندگی انسان و اجتماع آن را کشف میکند و پرده از آن برمیدارد، اگر چه این موضوعات تحت «دلایل برتر قانونگذاری» میگنجند؛ مانند آیات تسخیر، «چیره ساختن انسان بر هر چه در آسمانها و زمین است» که بیانگر رابطه با طبیعت است و مانند «امر به عدل و احسان و نهی از فحشا و منکر و ظلم» که به تبیین روابط انسان با انسان و فعّالیتهای اجتماعی آنان میپردازد.
چنان که ملاحظه میشود، «اصلِ» قانونگذاری برتر، به چگونگی عملکرد تشکیلاتی و سازمانی که از رابطه انسان با طبیعت ناشی میشود، اشارهای نکرده است، زیرا اصل اولی قانونی، در رابطه انسان و طبیعت، به طور طبیعی، مباح بودن بهرهبرداری است، اما شرایط سازمانیای که حاصل پیشرفت زندگی اجتماعی است، آن اباحه مطلق در بهرهبرداری از طبیعت را تحتالشعاع خود قرار میدهد و حکم به ایجاد محدودیت و ممنوعیتهایی میکند. ایجاد این محدودیتها، نه براساس دلیل اولی شرعی، بلکه در قلمرو آزادی نظر قانونی است.
درباره رابطه انسان با انسان و جامعه نیز مطابق قانون اولیه، هیچ کس حق فرمانروایی و ولایت بر دیگران ندارد، ولی شرایط سازمانی و تشکیلات اجتماعی، که حاصل پیشرفت اجتماعی بشر است، گاهی ـ بلکه در حال حاضر و بالفعل ـ اقتضا میکند که ولایت و قدرتی در جامعه باشد تا دستور اجرای برخی امور را صادر نماید و از برخی اعمال و رفتارها، بازدارد و جامعه نیز به اطاعت امر او گردن نهد.
اینک هر سه زمینهای را که آزادی نظر قانونی در آن قابل تصوّر بود، جداگانه بررسی میکنیم:
الف ـ موضوعاتی که از ناحیه شرع، الزام وجوبی یا تحریمی دارند، واضح است که بر همان وضع طبیعی و عنوان اولی خود باقیاند و در قانونگذاری جدید نیز جایگاه آنها همچنان ثابت و محفوظ است. بنابراین، اینها تحت موضوعات خالی از نص قرار نمیگیرند. ولی گاهی برای مکلف حالاتی از قبیل اضطرار، عسر و حرج، عجز و ناتوانی، نادانی یا فراموشی پیش میآید که حکم اولی وجوب و حرمت را از این عناوین برداشته، حکم دیگری را جایگزین آن میکند؛ مثلاً حرام، واجب یا ارجح یا مباح میشود و همینطور حکم واجبی، به مباح یا ارجح یا حرام تبدیل میگردد. البته اینگونه موارد که احکام ثانوی جای احکام اولی مینشیند، صرفاً از جهت آسانگیریو تسامح است؛ زیرا حکم ثانوی که در شرایط فوق جایگزین احکام اولیه میشود، از ناحیه شارع وضع شده و در اصل تشریع، به نحو قاعده کلی، لحاظ شده است.
ب ـ درباره موضوعاتی که از سوی شرع، الزامی درباره آنها نرسیده (مباحات عامه مانند مباحات، مکروهات و مستحبات)، بعضی از فقها گفتهاند: اینها جزء نواحی خالی از نص به شمار میروند. چنانچه شرایطی برای جامعه، گروه و یا فردی ایجاد شد که نیاز به تحریم یا وجوب آن مباحات باشد، قدرت قانونگذاری اجتهادی میتواند از انجام دادن آن امر مباح جلوگیری کند یا حکم وجوبی انجام آن را صادر کند. در این صورت، یک امر مباح، ممکن است حرام یاواجب گردد. در این جا وجوب و حرمت از صلاحدید قدرت قانونگذاری اجتهادی ناشی میشود، نه این که از دلیل شرعی خاص یا عام پیدا شده باشد. به همین اعتبار ممکن است از این موارد به «نواحی خالی از نص یا منطقه فراغ» تعبیر شود و گرنه، مباح چه به معنای خاص و چه به معنای عام، محکوم به همان حکم شرعی (اباحه، کراهت یا استحباب) است و چنان نیست که اصلاً حکمی نداشته باشد یا حکمش نامعلوم باشد.
فرق این قسم از موضوعات با قسم سابق این است که حکم ثانویِ موضوعاتی که الزام شرعی دارند نیز از طرف شارع دلیل و نص دارد؛ مانند قاعده لاضرر، قاعده اضطرار یا قاعده عسر و حرج. اما حکم ثانویِ مباحات، دلیل شرعی ندارد و قدرتی هم که این مباح را حرام یا واجب میکند، قدرت قانونگذاری اجتهادی است. اما چنین گمان نشود که قدرت قانونگذاری اجتهادی، بدون مرجع و منبع شرعی و از پیشِخود قانون وضع میکند، بلکه بزودی خواهیم گفت که مرجع قدرت قانونگذاری اجتهادی، عمومات و اطلاقات برتر قانونگذاری و بعضی اصول پایینتر است، که مناسب هر یک از زمینههای خالی از نص میباشند.
ج ـ اما زمینههای نامعلومی که هیچ عنوان عام یا خاصی از ناحیه شرع ندارند؛ مانند: موضوعات خارجی، بایدها و نبایدها، روابط بشری در قالب ارتباطات فردی، گروهی و بینالمللی، پیدایش نیازهای ثابت و موقّت، دستیابی به علومی که قدرت تصرف انسان را در محیط خود بر زمین و فضا افزایش میدهد و تمامی روشهای اصلاح و سازماندهی و حاکمیت که از حرکت رو به رشد جامعه و انسان در مسیر زندگی پدید میآیند.
این زمینهها در زمان قانونگذاری اولیه دین وجود نداشتهاند و پیشگویی دربارهآنها نیز برای بشر ممکن نبوده است و حکمت الهی هم اقتضا نمیکند که چنین موضوعاتی از طریق وحی کشف شوند؛ زیرا حکمت الهی میطلبد که بشر در ساختار اجتماعی و پاسخگویی به نیازهای خود آزاد باشد و به سبب شرایطی که لازمه طبیعی پیشرفت زندگی است، در هیچ شکل و قالب سازمانی خاصی محصور نباشد. شریعت نیز پیوسته باید در این عرصهها حضور داشته باشد تا آن که انسان در چارچوب قوانینی بسته، سرگردان نماند؛ چنان که هیچگونه جهتگیری و جایگاه درستی برای خود نشناسد و نتواند از راه صحیح بر خواستههای خویش فایق آید.
اینگونه موضوعات نامعلومی که هیچ عنوانی از ناحیه شارع و شرع ندارند، تمامی دگرگونیهای انسانی، بایدها، نبایدها، روابط وی با طبیعت و جامعه را در برمیگیرند، به غیر از «عبادات» که جای هیچگونه تصرفی در آنها نیست؛ زیرا از آن جا که عبادات از جمیع جهات ـ زمان به جا آوردن، عدد، اجزاء، شرایط و کیفیت امتثالشان ـ «توقیفی» هستند، صحیح و معقول نیست که آنها را از عناصر پدیدآورنده زمینههای خالی از قانونگذاری بدانیم، چرا که در تشریع و فقهِ عبادات، همه حالات و دگرگونیهایی که عارض انسان میشود، از نظر مکان، شرایط و امکانات لحاظ شده است و نیز برای هر یک از حالات ضروری و پیشامدهای احتمالی، براساس ادلّه شرعی عبادی، شکل و صورت فقهی مناسبی وضع شده است.
بنابر آنچه تاکنون بیان نمودهایم، قلمرو آزادی نظر قانونی (زمینههای خالی از نص و قانونگذاری) شامل هر وضعیت جدیدی میشود که درباره آن نصّی مستقیم، یا اصلی عمومی وارد نشده است. اوضاع و شرایطی که در نتیجه پیشرفت، تکامل و رشد علم و قدرت پدید میآید و ایجاب میکند که روابط و دادوستدهای داخلی جامعه و روابط فرد و جامعه با طبیعت، روشهای جدید و پیشرفته سازماندهی و حکومت به کار گرفته شود؛ به عنوان نمونه، به چند مورد اشاره میشود:
ـ پیشرفت دانش پزشکی و تخصصّ هر چه بیشتر در جسم انسان؛ به گونهای که اعضای بدنی را به بدن دیگر منتقل کرده، پیوند میزنند؛ اجزای بدن مردگان و کشتهشدگان را برمیدارند؛ افراد زنده، برخی از اجزای بدن خود را میفروشند یا به دیگران میبخشند و بالاخره روشهای مختلف تلقیح مصنوعی و آزمایشگاهی که همه اینها نتیجه پیشرفت دانش پزشکی است.
ـ پیشرفت دانشهای فیزیک، شیمی وهندسه در زمینههای مختلف و نتایجی که از آن در صنایع اسلحهسازی به دست آمده (چه سلاحهای سنتی و قدیمی و چه سلاحهای جدید در قالب سلاحهای کشتارجمعی، سلاحهای اتمی، هیدروژنی، نوترونی، و سلاحهای شیمیایی و میکروبی و بیولوژیکی) و آزمایشهای موفقیتآمیز این صنایع در فضا، زمین، زیرزمین و دریا، علاوه بر تأثیری است که از لحاظ قدرت و سلطه، نصیب صاحبان خود کرده است؛ زیرا نتیجه تسلط بر زمین و آسمان و سایر سیارات این است که دولتهایی که به این قدرت و پیشرفت دست یافتهاند، دولتهای ضعیف و عقبمانده را تحت سیطره خود درآوردهاند.
ـ مسائل محیط زیست از هر جهت (فضای خارجی، هوا، سطح و هسته زمین، آبها و سرچشمهها و دریاها) و رابطه آن با آزمایشهای هستهای و سایر آزمایشهای ویرانگری که توازن طبیعت را برهم میزنند، کیفیت و کمیت مصرف انرژی و نیرو، رشد صنایع و زبالههای صنعتی و تأثیر آنها بر محیط زیست.
ـ رشد جمعیت و رابطه آن با توسعه و بحرانهای غذا و آب و انرژی (مسائلی مانند آزادی تولید نسل، تنظیم جمعیت و خانواده، عقیم کردن مردان و زنان)، که این امور نیازمند یک وضعیت سازمانی پیشرفته در جامعه میباشد، تا چگونگی برخورد مردم با این امور، رابطه این رشد جمعیت و بحرانهای متعاقب آن با درآمدهای عمومی، روشهای بهرهوری از مواد غذایی، آبها و انرژی، رابطه مردم با حکومت و بالعکس، روابط دولتها و رابطه ملتها و دولتها با طبیعت، اعم از زمین، هوا، فضا، اعماق زمین، معادن، آبها وغیره را تنظیم نماید.
تنظیم همه این روابط، نیازمند پیدایش و ایجاد ساختار قدرت در جامعه، چه در سطوح منطقهای و چه در سطوح بینالمللی است. همچنین تنظیم این روابط میطلبد که آزادی افراد، ملتها و دولتها، به تناسب اوامر و نواحی قوای حاکم محدود گردد و همه خود را در اطاعت از دستورات، شرایط و قوانین وضع شده توسط این قوا، ملزم بدانند. در حال حاضر چنین مراجعی در سطح بینالمللی ایجاد شدهاند؛ مانند: «آژانس بینالمللی انرژی اتمی»، «سازمان جمعیت جهانی»، و «سازمان جهانی بهداشت». کوششهایی نیز در جهت ایجاد «سازمان جهانی حمایت از محیط زیست» و سایر موارد، در جریان است.
همه مسائلی را که در این جا اشاره کردیم و جنبه تازگی دارند، زمینههای بارز آزادی نظر قانونی یا زمینههای خالی از
نص میباشند که درباره آنها هیچگونه دلیل شرعی خاص یا قاعده کلی وارد نشده است. از اینرو، هر گاه انسان ـ افراد، گروهها، جامعه و دولت ـ و جنس بشر با زمینههایی با شرایط کاملاً جدید روبرو گردد، نیازمند قوانینی است که با ضروریات جدید و انواع اختیاراتی که در هماهنگی با این شرایط جدید لازم دارد، تناسب داشته باشد.
3 ـ اساس، اصول و روش استنباط در محدودههای آزادی نظر قانونی
برنامه اجتهاد و استنباط در محدودههای خالی از نصّ، که در واقع «احکام تدبیری» را برای سازماندهی، اداره و روابط اجتماعی صادر میکند، براساس اصول و قواعد عمومی استنباط استوار است که از آن تعبیر به «فتوا» میشود. تکیه فتوا به اصول عمومی استنباط منحصر به احکام تدبیری نیست، بلکه مبنای اجتهاد در امور قضایی که «احکام قضایی» را صادر میکند نیز اصول عمومی استنباط است.
اجتهاد و استنباط در محدوده احکام تدبیری (زمینههای خالی از نص یا آزادی نظر قانونی) علاوه بر اصول عمومی اجتهاد، معیارهای دیگری نیز دارد. این معیارها ـ به صورت قواعد کلّی در قضایای مالی، اقتصادی، ارتباطات داخلی و بینالمللی مسلمانان، قضایای اداری و امنیتی از «ادلّه برتر قانونگذاری» به دست میآید، چنان که بعضی از این معیارها از برخی موارد خاص احکام تدبیری که از سوی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و ائمه معصومین علیهمالسلام وارد شده نیز استفاده میشود.
نمونههایی از احکام تدبیری
1 ـ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از ذبح و کشتار مرکبهای اهلی (مانند الاغ، اسب و استر) بازداشتند. امام باقر علیهالسلام میفرماید: جلوگیری از ذبح این حیوانات بدان سبب بوده که مصلحت اجتماعی اقتضا میکند، (به منظور استفادههایی که بشر برای سواری و حمل و نقل بار و کالا از این حیوانات میبرد) نسل این حیوانات در طبیعت حفظ گردد.4
با توجه به این معیار، یعنی مصلحت حفظ نسل بعضی حیوانات، شایسته است این تفسیر امام باقر علیهالسلام برای جلوگیری از صید انواع معینی از ماهیها، پرندگان و حیوانات دیگر نیز سند قرار داده شود تا نسل آنها در طبیعت منقرض نگردد.
2 ـ ادلّهای که در نهی از احتکار وارد شده است؛ یعنی شایسته نیست در حالی که مردم از دسترسی به موّاد غذایی
محرومند، برخی از فرصت استفاده کنند و برای آن که در موقعیت دیگری، آن را به قیمت بیشتری بفروشند، اقدام به احتکار این مواد بنمایند.
3 ـ ادلّهای که کار و داد و ستد با حکومتهای غیرشرعی را جایز میشمارند. در اینباره، در کتاب سیستم حکومتی و اداری در اسلام بتفصیل سخن گفتهایم.
علتهایی که در موارد بالا و امثال آن برای جواز یا منع عملی وارد شدهاند، تنها در مورد خاص خود محدود نمیمانند، بلکه این علل معیارهایی هستند که فقیه و محقق را به روشی هدایت میکنند تا در اجتهاد و استنباط مسائل جامعه، نظامهای اجتماعی، برخورد با مشکلات داخلی و روابط خارجی با جوامع اسلامی و غیراسلامی، به آن معیارها تمسک جوید.
این علتها، احکام شرعی الهی نیستند و منشأ احکام شرعی الهی نیز نمیباشند، بلکه اساس «احکام تدبیری» شرعی هستند که امر نظریهپردازی در موضوعات این احکام و استنباط آنها، با واسطه اندیشمندان خبره و فقها، به جامعه واگذار شده است.
بنابراین، شایسته است، دو اصل «مصالح مرسله» و «سدّ ذرایع» که نزد برخی از مذاهب اسلامی پذیرفته شدهاند، از اصول استنباط در قلمرو قانونگذاری تدبیری در زمینههای خالی از نص باشند، نه از اصول اجتهاد در احکام شرعی الهی. و هر حکمی که براساس آن دو اصل استنباط میشود، احکام شرعی الهی شمرده نمیشوند، بلکه در ردیف «احکام تدبیری» قرار میگیرند؛ چنان که درباره «ادلّه برتر قانونگذاری» و مثالهای وارده درباره امور جزئی بیان کردیم.
4 ـ اختیار و صلاحیت قانونگذاری در قلمرو آزادی نظر قانونی
بدون شک، قدرت و صلاحیت قانونگذاری اجتهادی در محدوده آزادی نظر قانونی (نواحی خالی از نص = منطقه فراغ تشریعی)، فقط حق پیامبر و امام معصوم است. واگذاری صلاحیت اینگونه قانونگذاریها به پیامبر و امام، نه به اعتبار این که او پیامبر است و به او وحی میرسد، یا امام است که از جانب پیامبر، مبلّغ وحی است، بلکه به اعتبار «ولایت و حاکمیت» که مساوی با سلطه سیاسی بر امت و اجتماع است، صورت میگیرد.
نمونه هایی از قانونگذاری اجتهادی که از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و بعضی از ائمه علیهمالسلام روایت شده، در ادامه این نوشتار خواهد آمد.
ممکن است کسی اشکال کند که آنچه ما از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میدانیم، این است که آن حضرت هیچ سخنی از روی هوای نفس نگفته و هر چه میگوید از وحی است. دلیل آن نیز این آیه قرآنی است: «وما ینظق عن الهوی. ان هو إلاّ وَحْیٌ یُوحی» (نجم /4-3)
او (پیامبر) از روی هوی سخن نمیگوید، و هر چه شما از ایشان میشنوید، آن را از وحی گرفته است.
این در حالی است که از نظریه اجتهادی، چنین برداشت میشود که پیامبر صلیاللهعلیهوآله از پیش خود قانون وضع میکند.
در پاسخ گفته میشود: قانونگذاری اجتهادی پیامبر صلیاللهعلیهوآله به عنوان حاکم و ولیّ امر، قطعاً سخن از روی هوی و هوس نیست، و نیز وحی نبودن قانون اجتهادی پیامبر صلیاللهعلیهوآله دلیل نمیشود که سخن ایشان از روی هوی و هوس باشد؛ زیرا ادامه همان آیه، گویای این مطلب است که، این آیه در ردّ اتهام مشرکان بر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله درباره قرآن است که میگفتند: آنچه پیامبر به عنوان قرآن عرضه میدارد، جادو و شعر و یا تعلیم بشری بر وی میباشد. این حکایت در چندین جای قرآن بیان شده است.5
از این گذشته، مطابق صریح قرآن، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از سوی خداوند مجاز و مأمور به قانونگذاری مطابق رأی و نظر خویش است:
«إنّا أنزلنا إلیک الکتاب بالحقّ لتحکم بین الناس بما أرایک اللّه ولاتکن للخائنین خصیماً»نساء /105
ما قرآن را به حق، بر تو نازل کردیم تا با آنچه خدا با وحی خود به تو نشان میدهد، میان مردم حکم کنی و نباید به نفع خیانتکاران (با مؤمنان بیتقصیر) خصومت نمایی.
اینک که شایستگی و توانایی قانونگذاری اجتهادی در قلمرو موضوعات خالی از نص برای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به اثبات رسید، شکی باقی نمیماند که این صلاحیت برای امام معصوم نیز، به عنوان حاکم و ولیّ امر امّت اسلام، ثابت است.
تا این جای کلام، شاید چندان جای مناقشه نباشد، اما در این جا این سؤال مطرح میشود که از دیدگاه تشیّع، مرکز قدرت قانونگذاری اجتهادی در عصر غیبت، چه کسی است؟ سایر مذاهب اسلامی، بعد از عصر پیامبر، چه کسی را واجد صلاحیت قانونگذاری اجتهادی در موضوعات خالی از نصّ میدانند؟
معروف بین شیعیان، بویژه فقهای معاصر، این است که قانونگذاری در اینگونه موضوعات (زمینههای خالی از نصّ) را در صلاحیت «فقیه جامع شرایط» میدانند؛ چنان که در ادلّه حجیت فتوا وصدورحکم نیز گفته شدهاست که فتوا دادن و بیان حکم شرعی، تنها در صلاحیت فقیه جامع شرایط میباشد، چه برای فقیه در عصر غیبت، ولایت عامّه قائل باشیم یا نباشیم، و چنان که از ظاهر ادلّه به دست میآید، حتّی اگر برای فقیه، ولایت عامه قائل نباشیم و نظریه ولایت امّت بر خودشان را بپذیریم، باز هم مرجع قانونگذاری اجتهادی، در محدوده موضوعات جدید و خالی از نص، فقها هستند.
هم اینک جای آن است که پرسیده شود، آیا قدرت و صلاحیت فقیه برای قانونگذاری در قلمرو آزادی نظر قانونی، آنقدر وسیع و مطلق است که حتّی شامل موضوعات خارجی نیز میشود؟ مانند:
ـ تحریم مباحات؛ چنان که میرزای شیرازی، استعمال توتون و تنباکو را تحریم نمود.
ـ تحریم برقراری رابطه با برخی دولتها؛ از قبیل اسرائیل.
ـ محدود کردن آزادیهای عمومی؛ همانند امر و نهیهای اداری درباره مسائلی چون شهرسازی، راهنمایی و رانندگی، کشاورزی، تجارت (آزادی صادرات و واردات)، تولید نسل و افزایش جمعیت، مصرف آب و انرژی و امثال آن.
ـ اختیار انسان در تصرف جسم و جان خود؛ مانند عملیات شهادتطلبانه (عملیات انتحاری استشهادی)، بخشش و فروش اجزای بدن به افراد بیمار و نیازمند.
یا آن که قدرت فقیه محدود به قانونگذاری در خصوص برخی امور مربوط به موضوعات خارجی؛ مانند تحریم تنباکو، مصرفآبهاوانرژی میباشد، ولی صلاحیت قانونگذاری در قضایای سازمانی و اداری و ارتباطات بینالمللی، به کارشناسان و متخصّصان مربوط واگذار میشود؟
بنابر نظریهای که برای فقیه، در عصر غیبت، ولایت عامه قائل است، فقیه در تمامی زمینههای خالی از نصّ، از قدرت قانونگذاری اجتهادی بهره میگیرد.
البته این نظریه جای بررسی و دقت نظر بیشتری دارد؛ زیرا دلیل کسانی که برای فقیه ولایت عامه قائلند، ادلّه حجیت فتوا و قضاوت است (که تنها برای فقاهت کافی است)، در حالی که قدرت فقیه بر قانونگذاری اجتهادی، از آن جهت است که او ولایت و حکومت دارد و فقیه محض نیست. مگر آن که گفته شود: ولایت و حکومت فقیه، به اعتبار فقیه بودن وی است و چنانچه فقیه نبود، ولایت و حکومت نمییافت. بنابراین، «ولایت» فقیه بر قانونگذاری به این اعتبار میباشد که او فقیه بوده و سپس ولایت یافته است.
در هر حال، چه ادله حجیت فتوا و قضا را دلیل ولایت عامه فقیه بدانیم و چه ولایت و حکومت فقیه را به اعتبار فقاهتش، معتبر بشماریم، موجب ایجاد صلاحیت مطلق، برای قانونگذاری اجتهادی در تمام موضوعات خارجی، برای وی نمیشود، بلکه بناچار باید در تمام قضایای سازمانی و اداری، امور ارتباطات و در هر چیزی که موجب سالم ماندن و ناب بودن حکم شرعی میشود، به کارشناسان و متخصصان مراجعه نماید.
اما بنابراین که فقیه ولایت عامه ندارد و خود امت بر خودشان ولایت دارند، ظاهر این است که در این موارد نیز، آنچه مربوط به موضوعات خارجی و تصرف در نفس میشود، باید به فقیه رجوع کرد، منتهی به شرطی که فقیه مقید باشد، در همه مسائل با اهل خبره رایزنی نماید.
ولایت قانونگذاری در قضایای اداری و روابط سیاسی با جهان خارج نیز، به عهده خود مردم از طریق نمایندگان مجلس شورا (قانونگذاری) میباشد و مشروعیت اقدامات اداری و سازمانی بویژه روابط سیاسی، بستگی به فتوای فقیه (از آن جا که تنها فقیه محض است) ندارد، ولی چنانچه فقیهی به عنوان نماینده مردم، عضو مجلس شورای قانونگذاری باشد، نظرش در این مسائل معتبر است؛ اگر چه احتیاط مستحب آن است که نظر و رأی فقیه در همه حالات معتبر باشد.
5 ـ فرق قانونگذاری در موضوعات خارجی و سایر موضوعات
فرق قانونگذاری در موضوعات خارجی و سایر موضوعات، در این است که قانونگذاری و صدور حکم اباحه و وجوب و حرمت در موضوعات خارجی و تصرف در جان افراد همانند حکم شرعی الهی بر موضوعاتی است که دارای نص میباشند، و صدور حکم در این موضوعات نیز غالباً از نوع حکم ثانوی است، اما قضایای مربوط به روابط اداری و سیاسی، اگر چه مورد امر و نهی قرار میگیرند، ولی از مفهوم حکم الهی شرعی دورتر و به امور اجرایی نزدیکتر هستند؛ اجرائیاتی که از طریق ادلّه برتر قانونگذاری و ادلّه عامه ثابت شد، مردم حتی در عصر حضور پیامبر و امام معصوم، بر امور خودشان ولایت دارند؛ مانند سازماندهی شهرها، مقررات راهنمایی و رانندگی، قوانین مربوط به جنگلها و مراتع، بازارها، ذخیرهسازی و واردات کالاهای اولیّه و ضروری مورد نیاز، جلوگیری از تقویت دشمنان و حفظ ثروتهای ملّی برای مردم.
در ادامه این نوشتار، نمونههایی از احکام حکومتی در زمینههای آزادی نظر قانونی خواهیم آورد که گویای این مطلب
است که اوامر و نواهی حکومتی، از قبیل احکام شرعی به معنای اصطلاحی نیستند، بلکه این احکام حکومتی، مقرراتی اداری و سازمانی هستند که پاسخگوی نیازهای اداری و سازمانی است و با تغییر و تحول شرایط، این احکام نیز تغییر مییابند.
6 ـ نوع حکم صادر شده از اجتهاد آزادی نظر
برخی از محققان، برای حکم و قانون به دست آمده از اجتهاد آزادی نظر در زمینههای خالی از نص، اصطلاح «حکم حکومتی» را به کار بردهاند؛ زیرا صدور این احکام از جانب معصوم ـ پیغمبر و امام ـ ، یا فقیه در عصر غیبت به این اعتبار است که آنان متولیان امور حکومت و شریعت هستند، نه به اعتبار پیامبر و امام بودن و نه به اعتبار فقاهتی که فتوا و حکمش حجت است. اما تفاوت اعتبار حکم ولایتی صادر شده از معصوم با فقیه در این است که احکام حکومتی صادره از پیامبر و امام معصوم، حکم واقعی شرعی است، ولی حکم استنباطی فقیه و فتواها و قضاوتهای وی، حکم ظاهری شرعی به شمار میآید.
7 ـ فقها و مجلس شورا، قانونگذارند یا کوششگر کشف قانون؟
چنانچه بحث را از دیدگاه «مصوّبه» دنبال کنیم، در این جا دو حالت پیش میآید: یا قائل به ولایت عامه برای فقیه هستیم، یا این که میگوییم امت اسلامی، خود مسؤولیت امورش را بر عهده دارد. در صورت اول که قائل به ولایت عامه برای فقیه باشیم، شایسته است وی را قانونگذار بدانیم، نه کاشف حکم شرعی؛ زیرا بنابر نظریه مصوّبه، هر نظری که از ظنّ مجتهد به دست آید، همان، حکم شرعی است. البته در مواردی که نصّ صریح ندارد، مسأله آسانتر است؛ زیرا فقیه ظنّ خود را بر فرض استوار میکند. در این جا هیچ اشکالی حتی بنابر تقریرهای مصوّبههای معتزلی وجود ندارد، تا چه رسد به مصوبههای اشعری که بکلی ظن مجتهد را حکم شرع میدانند.
در صورت دوم که ولایت مردم بر خودشان را قائل باشیم، باز هم حکم فقیه حکم شرعی و فقیه، قانونگذار است، نه کاشف قانون، زیرا هر گاه مجلس شورا درباره چیزی یا رابطهای یا انجام و ترک امری، حکمی تکلیفی یا اداری به تصویب برساند، این حکم بنابر اجماعی که نزد همه مذاهب اسلامی پذیرفته شده، حکم شرعی است. این نظر، کاملاً با نظریه مصوّبه متناسب است؛ زیرا اجماع نزد آنان دلیل و منبع مستقلی برای استنباط احکام شرعی است که در موازات کتاب و سنّت قرار دارد.
بنابر نظریه مصوّبه، چه برای فقیه ولایت عامه قائل باشیم، یا ولایت امّت با خودش باشد، حکمی که فقیه صادر میکند یا امّت (نمایندگان امت در مجلس شورای قانونگذاری) به تصویب میرسانند، حکم شرعی الهی است و در این جا (زمینهها و موضوعات خالی از نص) فقیه و امت، حکم خدا را وضع و تشریع میکنند، نه این که حکم خدا را کشف کنند.
اما اگر این موضوع را از دیدگاه «مخطّئه» بررسی کنیم، باز هم مسأله دو صورت دارد:
صورت اول: اگر گفتیم آنچه به عنوان ناحیه خالی از نص و قانون، نامیده شده، داخل در این قضیّه کلّی است که: «خداوند برای هر چیزی از فعل، ترک و روابط مختلف، حکم شرعی ثابتی دارد که از مصلحت و مفسده موجود در آن موضوع ناشی میشود و در تقیّد این حکم نیز هیچ فرقی بین عالم و جاهل وجود ندارد.» و اگر این قضیه کلّی را بپذیریم، در واقع امر، «ناحیه خالی از نص» به معنای عدم حکم، وجود ندارد؛ بلکه تمام روابط و بایدها و نبایدها در این نواحی، زمینههای قانونگذاری ثابت الهی محسوب میشوند. نهایت امر این که، این موارد از اموری هستند که در چارچوب عمومات و اطلاقاتی که برای بیان احکام و عناوین خود وارد شدهاند، مشمول هیچگونه دلیل و نص خاص یا عام و اطلاقی نمیشوند، ولی زمینه برای اجتهاد و عمل مجتهد، با استناد به «ادلّه برتر قانونگذاری» در تحقیق از حکم واقعی الهی همچنان باقی و باز است و مجتهد (فقیه) به مقتضای ادلهای که فتوای مجتهد را حجت و حکم قاضی را نافذ میداند، به وظیفه خود در استنباط احکام عمل میکند.
چنانچه ـ بنابر دلایلی که ارائه میکنیم ـ بپذیریم که صلاحیت و قدرت قانونگذاری اجتهادی، برای فقیه محفوظ است، این صلاحیت دلیل حجیت فتوای مجتهد و وجوب پیروی از حکم شرع است، ولی بحث از حکم شرعی و استنباط آن، بستگی به این ندارد که مجتهد، حتماً باید «ولیّ امر یا حاکم سیاسی» باشد، بلکه این صلاحیت برای فقیه، تنها به عنوان فقیه نیز ثابت میباشد؛ چنان که در سایر موارد استنباط، شأن فقیه اقتضا میکند که صلاحیت قانونگذاری (صدور حکم شرعی) را داشته باشد.
صورت دوم: چنانچه بگوییم برای هیچ یک از بایدها و نبایدهای شرعی و روابط اجتماعی، که در زمینههای آزادی نظر قانونی قرار میگیرند، در علم خدا و عالم واقع، حکمی قرار داده نشده است وآن قاعده کلی (خداوند برای هر یک از بایدها و نبایدهای شرعی و روابط مختلف، حکم شرعی ثابتی دارد که از مصلحت و مفسده موجود در آن موضوع ناشی میشود و...) شامل اینها نمیشود، در این صورت باید این قاعده کلی را در همه موارد لغو شده بدانیم و حتی اگر آنقدر این قاعده را پایین بیاوریم که بگوییم، فقط شامل مسائل و پدیدههای معمولی و قابل پیشبینی میشود، باز هم کافی نخواهد بود؛ زیرا اولاً، محدودیت قضیه تا این اندازه موجب میشود که آن قضیهای جزئی باشد، نه کلّی؛ چون هر یک از موضوعاتی که تحت آزادینظر قانونی میگنجد، به محض این که در خارج واقع شدند و مکلف به آنها دچار گردید، به حقایق موجودی تبدیل میشوند که فرد مسلمان باید بناچار قانونی وضع کند که مطابق آن قانون با آن موارد رفتار نماید؛ زیرا فرض بر این است که حکم الهی در اینگونه موارد وجود ندارد.
ثانیاً، لازم میشود، احکامی که برای این مسائل و پدیدههای معمولی و قابل پیشبینی، تشریع میشود، خودبخود تابع مصالح و مفاسد نباشد؛ زیرا از طرفی هم تشریع الهی اینگونه مسائل را تابع مصالح و مفاسد نمیداند و هم نظر مجتهد به مصالح و مفاسد واقعی احاطه ندارد، چون مجتهد، شناختی نسبت به حقایق اشیا و ملاکهای واقعی احکام ندارد و از طرف دیگر زیربنا و اساس این کلام بر تخطئه است؛ یعنی ممکن است مجتهد در اجتهاد خود خطا کند.
با توجه به هر دو نظریه مصوّبه و مخطّئه، هنوز این بحث برجاست که آیا مجتهد یا مجلس شورا، خود قانونگذارند، یا این که قانون الهی را کشف میکنند؟
در این جا نیز دو فرض تصور میشود:
فرض اول: اگر بنا را بر آن قاعده کلّی بگذاریم و بپذیریم که «خداوند برای هر یک از بایدها و نبایدها و روابط مختلف اجتماعی حکم شرعی ثابتی دارد که از مصلحت و مفسده موجود در آن موضوع ناشی میشود و در تقید به این حکم نیز فرقی بین عالم و جاهل وجود ندارد»، در این صورت مجتهد یا مجلس شورا به نمایندگی از ملت ـ که برای موضوعات خالی از نص، حکم صادر میکنند ـ کاوشگر و کشفکننده حکم واقعی الهی بر آن هستند که مجهول و ناشناخته مانده بود. البته این کشف و استنباط با تمسک به دلایل و قواعد مناسب همان موضوع، تحقق مییابد که عبارتند از: عمومات و اطلاقات برتر قانونگذاری، دو اصل بزرگ در رابطه انسان با طبیعت و انسان با انسان.بنابراین، اگر چه مطابق ادلّه تسخیر، که تمام موجودات و مخلوقات مسخّر انسان بوده و برای وی خلق شدهاند، هر چیزی از فعل و ترک و رابطههای مختلف مباح است، اما شریعت از هر چیزی که داخل در عنوان منکرات، ستم، برتریجویی و فساد در زمین شود، بازمیدارد و افراد را ملزم به رفتار مطابق عدل و احسان میکند.
همچنین اگر چه انسان به مقتضای اصل اولی، مستقل بوده و آقایی و ولایت و تعیین سرنوشت وی با خودش میباشد، و تحت سرپرستی و قیمومیت هیچ کس ـ بجز مواردی که دلیل شرعی وارد شده ـ درنمیآید، اما در امور اداری و سازمانی جامعه و ملت، و روابط داخلی و خارجی، مصلحت جامعه و مردم در نظر گرفته میشود، و به آنچه موجب سلامت، پیشرفت و تقویت جامعه و امت باشد، عمل میگردد، نه آن که آزادی و استقلال فرد، موجب طغیان بر مصلحت جامعه و ملت گردد.
فرض دوم: اگر در موضوعات و مواد خالی از نص، بنا را بر آن قاعده کلّی نگذاریم، باید بپذیریم که مجتهد و مجلس شورا به نیابت از ملت، قانونگذارند؛ زیرا فرض بر این است که در عالم واقع و در نفسالامر، از جانب خدا هیچ حکمی برای این موارد قرار داده نشده است و خداوند امر آن را به مجتهد «فقها» یا مجلس شورای قانونگذاری (که اعضای آن از طرف ملّت وکیل شدهاند)، واگذار نموده است. حتی اگر بنا را بر این بگذاریم که ادلّه برتر قانونگذاری، این مواد را به جهت آن که محکوم به اباحه یا حرمت هستند، در برمیگیرد، باز هم صدور حکم جدیدی که غیر از آن حکم اصلی است و سابقه نداشته، تشریع و قانونگذاری است، نه این که حکم مجهولی را کشف کرده باشد.
ناگفته نماند که این مطلب با زیربنای فکری «مخطّئه» (قائل بودن به این که برای خداوند در هر موضوعی حکمی واقعی است) و همچنین با نظر به این که احکام تابع مصالح و مفاسد میباشند، سازگار نیست. از اینرو، پذیرش نظریه ممکن نیست؛ زیرا در آغاز راه، به مخالفت و ردّ هر دو مبنای اعتقادی ما پرداخته است (یعنی هم داشتن حکم واقعی الهی برای هر موضوع و هم تابعیت احکام از مصالح و مفاسد را نقض کرده است). با توجه به این که قانونگذار بودن مجتهد و مجلس شورا را به سبب نقض دو مبنای اعتقادی یاد شده، قبول نمیکنیم، بنابراین مجتهد و مجلس قانونگذار، تنها در مقام کاوش و کشف احکام واقعی میباشند. نتیجه آن که هیچ مورد یا موضوعی خالی از نص، به معنای خالی از حکم واقعی نداریم؛ چنان که از نفی ناحیه خالی از نصّ و قانون نیز این نتیجه به دست میآید که: قدرت و صلاحیت قانونگذاری یا استنباط اجتهادی در موضوعات خالی از نص، هیچ ارتباطی به این مطلب ندارد که مجتهد حتماً باید «ولیّ امر» باشد، بلکه مجتهد در این موارد نیز همانند سایر مسائل و موضوعات، به عنوان این که یک فقیه است و دلیل شرعی به حجیت فتوا و نافذ بودن حکم خود دارد، به استنباط و اجتهاد میپردازد.
8 ـ دلیل صلاحیت قانونگذاری اجتهادی فقیه
بعضی از فقها برای اثبات صلاحیت فقیه برای قانونگذاری در موارد خالی از نصّ، به هنگام نیاز، دلیل شرعی و اعتقادی اقامه کردهاند و از جمله به آیه شریفه زیر تمسک جستهاند:
«یا ایها الذین امنوا اطیعوا اللّه واطیعوا الرسول و اولیالامر منکم»نساء/59
همچنین گفتهاند: اگر این مبنا را بپذیریم که فقیه، ولایت عامه بر امت و اجتماع دارد، اطاعت فقیه از آن جا که ولیّ امر است، واجب میباشد؛ پس چنانچه حکمی یا قانونی در موضوعات خالی از نص، بیان کرد، مثلاً فتوایی داد یا حکمی صادر کرد که به موجب آن، امر مباحی را واجب یا حرام دانست، اطاعتش در آن فتوا و حکم، واجب است.
این استدلال به دو جهت برای اثبات صلاحیت قانونگذاری فقیه در امور مذکور، کافی نیست: اول این که باید ثابت شود که مراد از «اولیالامر» در آیه، فقیه است. دوم، ثابت شود که فقیه ولایت عامه دارد. چنانچه این دو استدلال پذیرفته شده باشند ـ گرچه از نظر ما صحت هر دو استدلال مورد تردید و نادرست است ـ باز هم از آیه شریفه، صلاحیت قانونگذاری برای فقیه ثابت نمیشود. بلکه دلالت بر وجوب اطاعت او دارد. در وجوب اطاعت از فقیه نیز فرقی ندارد که همان فقیه حاکم درباره موضوعی از موضوعات خالی از نص، فتوایی بدهد یا فقیه غیرحاکم؛ چنان که در موضوعی، فقیه حاکم خودش فتوایی نداد، ولی سایر فقها فتوا دادند و او دستور عمل به فتوای فقها داد، اطاعتش واجب است. البته به این اعتبار که او نیز یک فقیه است که کارش استنباط احکام شرع میباشد و در این جا امر او به پیروی از فتوای فقها به عنوان ارجاع مقلدان به فقهای دیگر است، نه به عنوان حاکم سیاسی.
تا اینجا به درستی دریافتیم که صلاحیت قانونگذاری برای فقیه به سبب فقاهت اوست، نه از آن جهت که او ولیامراست. همچنین دانسته شد که فتوا و حکم درباره موضوعات خالی از نص، تأسیس و تشریع حکم و قانون نیست، بلکه نتیجه استنباط و اکتشاف حکمی است که در عالم واقع، جعل شده بود؛ چنان که در سایر زمینهها با استفاده از ادلّه شرعی، حکمی استنباط شده و براساس آن فتوا داده میشود. البته این مسأله نیازمند تحقیق بیشتری است.
9 ـ نمونههایی از احکام حکومتی
اینک چند نمونه از احکام حکومتی (قانونگذاری ولایتی) را که از رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله نقل شدهاست، عرضه میداریم؛ نظیر این احکام از حضرت علی علیهالسلام و سیره ابوبکر و عمر نیز وارد شده است:
1 ـ نهی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از فروش میوه پیش از رسیدن آن.
در روایتی به سند صحیح نقل شده که از امام صادق علیهالسلام پرسیده شد: شخصی بخش معینی از میوه باغ یا زمینی را میفروشد، اما تمام میوههای باغ (به هر دلیل) پیش از رسیدن، فاسد و نابود میشوند [در این مورد چگونه باید قضاوت کرد]؟
امام علیهالسلام فرمود: این مسأله در زمان رسول گرامی اسلام نیز پیش آمد و نزد ایشان طرح دعوا شد [و حضرت در مورد آن حکم کرد، ولی] چون پیامبر صلیاللهعلیهوآله دید آنها به خصومت خود ادامه میدهند، تا زمان رسیدن میوهها آنان را از این معامله منع کرد. البته این معامله را تحریم نفرمود، ولی تنها برای پایان دادن به این خصومت، آنان را از چنین معاملهای منع کرد.6
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به عنوان «ولیّ امر» از این معامله نهی فرمود؛ زیرا تنها ولیّ امر است که در صورت نیاز جامعه میتواند از امر حلال یا مباحی منع نماید. متن روایت آن جا که میگوید: «ولم یحرمه»؛ آن را حرام نکرد، بروشنی هر چه تمامتر میرساند که نهی پیامبر از این معامله یک حکم الهی شرعی نبود، بلکه یک اقدام سازمانی و اداری است.
2 ـ از امام صادق علیهالسلام روایت شده است که فرمود: پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میان اهل بادیه چنین حکم (قضاوت) کرد که استفاده آب زیاده از نیازتان را بر دیگران منع نکنید، تا دیگران چراگاهها و مراتع غیرلازم خود را بر شما ممنوع نکنند7.
از دقتنظر در متن روایت چنین برمیآید که منع کردن استفاده از زیادی آبها و چراگاهها، از کسانی که به آن نیاز دارند، تحریم شده است. تعبیر قضاوت و حکم در متن حدیث و ظاهر نهی پیامبر، نشانه تحریم است. اما نظر مشهور میان فقها این است که منع دیگران در استفاده از آب و چراگاه، برای مالک حرام نیست و او میتواند در صورتی که نیاز دیگران به این آب و چراگاه، ضروری نباشد، آنها را از استفاده از آن منع کند.
این که پیامبر فروش زیادی آب و مرتع را تحریم میکند، ولی فقها به عدم حرمت حکم میکنند، بیانگر این نکته است که فقها، جمود بر نص نمیکنند و نهی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را یک اقدام سازمانی و تشکیلاتی محسوب میکنند، نه حکمی تحریمی؛ زیرا جامعه اسلامی در عصر پیامبر نیاز شدیدی به رشد ثروتهای (تولیدات) دامی و کشاورزی داشت. از اینرو، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به عنوان حاکم و ولیّ امر، آنانی را که آب و زمینشان بیش از نیازشان بود، الزام کرد که آن را در اختیار افرادی بگذارند که برای آبیاری محصولات کشاورزی و سیراب کردن و چرای دامهایشان به آن نیاز داشتند.
3 ـ علی بن جعفر (فرزند امام صادق علیهالسلام ) میگوید از برادرم امام کاظم علیهالسلام پرسیدم: آیا گوشت مرکبهای اصلی (اسب، الاغ، قاطر و...) را میشود خورد؟
فرمود: پیامبر اکرم از خوردن گوشت مرکبهای اهلی نهی کرده و این بدان جهت بود که چون آنان از این حیوانات کار میکشیدند، پیامبر صلاح ندید که این حیوانات نابود و نسل آنها منقرض شود.8
4 ـ در دو کتاب معروف صحیح بخاری و صحیح مسلم روایت شده که ابنعباس گفته است: نمیدانم پیامبر اکرم خوردن گوشت مرکبهای اهلی را از آن جهت که باربرداران مردمند، نهی فرمود و مصلحت ندانست که بهترین وسیله باربرداری (حمل و نقل) و سواری مردم از بین برود، یا این که در روز خیبر این حکم را صادر کرد؟9
5 ـ در روایت دیگری، بخاری از عمربن دینار نقل میکند که گفت: به جابربن زید گفتم: مردم گمان میکنند، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از خوردن گوشت مرکبهای اهلی نهی نموده است.
جابر گفت: زمانی که در بصره بودیم، ابن عمروغفاری همین حکم را برای ما بازگو میکرد، اما ابنعباس از این اثر ابا کرد و این آیه شریفه را قرائت نمود: «قل لاأجد فیما اُوحِیَ إلیّ محرّماً علی طاعم یطعمه»؛بگو در آنچه به من وحی شده است، چیزی را که خوردنش بر خورندهای حرام باشد، نمییابم.10
10 ـ انعطافپذیری شریعت اسلامی
نسبیت، اطلاق، حرکت یا جمود نص؟
برخی در مزیت آزادی نظر قانونی گفتهاند: این برنامه (نظریه)، شریعت اسلامی را انعطافپذیر میکند و آن را قادرمیسازد که با نیازها، تغییرات و پیشامدهای جدید سازگار باشد.
البته این سخن، بیان همان اندیشهای است که در عصر اخیر، متفکران اسلامی و بعضی از فقها، آن را عنوان کردهاند، و آن اندیشهای دفاعی و توجیهی است که منشأ آن همسازی و آشتی میان شریعت اسلامی و پدیدههای زندگی جدید به شکل غربی آن میباشد که جوامع اسلامی را فراگرفته است. این، همان اندیشهای است که از یک اشتباه اساسی پدید میآید و آن اشتباه از این قرار است که شریعت باید حتماً برای سازگاری با رخدادهای جدید اجتماعی انعطافپذیر و نرم باشد.
در واقع این فکر، دچار دو اشتباه شده است: یکی اساس آن است که معتقد است اسلام باید خود را با رخدادهای جدید سازگار کند. دوم، راهحلی است که برای این سازگاری پیشنهاد میکند مبنی بر این که بین شریعت اسلامی و رخدادهای جدید اجتماعی، آشتی برقرار شود.
اما اساس این فکر را اشتباه میدانیم، زیرا شریعت اسلام برای سازگاری با روش زندگی منطقهای، که با اندیشهها، ارزشها، روشها و نیازهای فرهنگی ـ دینی ویژه خود هدایت میشود، وضع نشده است. همچنین در شأن مسلمانان هم نیست که زندگی خود را با زندگی غربی سازگار کنند. مفهوم واقعی این مطلب، یعنی از شریعت اسلام خواسته که خود را با شیوهها، اندیشهها، مفاهیم، ارزشها و نیازهای غربی سازگار کند؛ تا مسلمانان هم بر عقیدهَ اسلامی خود باقی بمانند و هم زندگی خود را مطابق روشهای زندگی غربی شکل بدهند. بلکه باید گفت، شریعت اسلام آمده است تا زندگی اجتماعی را مطابق ارزشها و اندیشههای خود شکل بدهد و حیات جامعه و انسان را براساس همین ارزشها و مفاهیم هماهنگ نماید، و از هماهنگی حیات جامعه و انسان با اندیشههای اسلامی است که مطابقت اندیشهها و مفاهیم دینی و عقیدتی با اخلاق و رفتار در زندگی اجتماعی، و روابط انسان و جامعه و روابط انسان با طبیعت، تحقق مییابد. بنابراین، شریعت مأموریت خود را در «روشسازی» زندگی اجتماعی، به نحو احسن انجام داده است. زندگی مسلمانان نسخهای از زندگی دیگران نخواهد بود، بلکه تعبیری اصیل از مضامین درونی، فکری، عقیدتی، اخلاقی و زیباییشناسی خودشان است که از مکتب خودشان برگرفتهاند.
اما راهحلّی که این عدّه پیشنهاد کردهاند، بر دو پایه استوار است: یکی این که راه حل سازگاری و هماهنگی شریعت با پدیدههای جدید را بر وجود ناحیه خالی از نص و دلیل شرعی، مبتنی دانستهاند. دیگر این که قانونگذاری اجتهادی در این مسائل را منحصراً برای فقیهی که حکومت و رهبری سیاسی را در دست دارد، بنابر ولایت عامّه فقیه، جایز میدانند.
در این راهحل پیشنهادی، چندین اشتباه رخ داده است:
1 ـ اصل اندیشه «آزادی نظر قانونی»: چنان که پیشتر بیان داشتیم، وجود موضوعات و زمینههای خالی از نص ـ چنان که در ابتدای امر به نظر میآید، به این صورت که خداوند در اسلام موضوعات و زمینههایی را بدون حکم و قانون رها کرده و دست حاکم اسلامی را برای اظهارنظر در آن باز گذاشته ـ اندیشه صحیحی نیست. اما آزادی نظر به عنوان یک قاعده اصولی و فقهیای که براساس آن، احکام ثانوی بر احکام اولی منطبق میگردد، به عنوان یک اصل اساسی و نظر اجتهادی در استنباط احکام شرع شناخته شده است و این اصل به هیچ وجه در دایره «آزادی نظر قانونی» به گونهای که این عده بیان کردهاند، منحصر نمیماند.
2 ـ منحصر دانستن قدرت و صلاحیت قانونگذاری اجتهادی برای فقیه حاکم (ولیّ امر)؛ در حالی که احکام حکومتی، به معنای احکام شرعیِ شناخته شده و معروف نمیباشند؛ بلکه غالباً تدابیری اداری، سازمانی و ارشادی هستند که به مقتضای نیازها و ضروریات انسان و اجتماع وضع میشوند. آنچه از احکام حکومتی که از سنخ حکم شرعی هم باشد، شرعیتش مشروط بر این نیست که فقیهی که آن حکم را استنباط میکند، حتماً باید حاکم سیاسی نیز باشد، بلکه فتوای فقیه به مقتضای حجیّت ادلّه فتوا حجیّت دارد و فتوای فقیه حاکم یا ولیّ امر نیز به مضمون فتوای فقیه دارای حجیّت است.
3 ـ اساس مسأله، بر «ولایت عامه فقیه» و تشکیلات اسلام در یک دولت، نظام سیاسی و شکل حکومتی آن بنا شده است و هیچ شکل دیگری را برای حلّ این مسأله واجد شرایط نمیداند، در حالی که شریعت پویا و انعطافپذیر، پویایی را در ذات خود دارد و به هیچ عنوان از آن جداشدنی نیست.
11 ـ حقیقت انعطافپذیری دین
حقیقت آن است که شریعت اسلامی سهلگیر و انعطافپذیر است. در دلایل و نصوص شرعی نیز مکرراً به این امر تصریح شده است؛ مانند:
«یریداللّه بکم الیسر ولایرید بکم العسر»بقره /185
خداوند برای شما آسانی میخواهد و برایتان دشواری نمیخواهد.
از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز روایت شده است که فرمود:
«بعثتُ بالحنفیة السّمحة.»11
من به دین خالص نرم و آسانگیر، برانگیخته شدم.
همچنین فرمود:
«إنّ هذا الدین یُسر ما غالبه احدٌ الاّ وغلبه».12
این (اسلام) دین آسانی است، هیچ کس قصد فراگیری و دستیابی به احکام آن را نداشت، مگر آن که به مقصود خود رسید.
انعطافپذیری و ظرفیت وسیع اسلام بیان میدارد که اوّلاً، شریعت هر چیزی را که مخالف اصول و قواعد ثابت عقیدتی نباشد ـ بدون ملاحظه این که از کجا ناشی شده است ـ آن را میپذیرد. ثانیاً، شریعت زمینه هر حرکت مثبتی را در جهان، طبیعت و پیشرفت انسان و جامعه مهیا میسازد و از آن جانبداری میکند و مانع هیچ اقدامی در راه رشد و توسعه ـ تا زمانی که منافاتی با اساسِ اصول و ارزشهای عقیدتی نداشته باشد ـ نمیشود. مسلمانان صدر اسلام، با این سعه صدر به اسلام گرویدند و توانستند در اندک زمانی از بدویت و عقبماندگی به بالاترین سطح تمدّن و پیشرفت نایل شوند. حتی در صدر اسلام که تمدن فارس و بیزانس (ایران و روم) دو قطب تمدن جهان را تشکیل میدادند و مسلمانان بنای تمدن جدیدی را مینهادند، هیچ مطلب و یا خبری در تاریخ وارد نشده است که بیانگر تردید و نگرانی مسلمانان در عمل به مظاهر این دو تمدن باشد یا مسلمانان خواسته خود را شبیه آنان نمایند، یا به مظاهر تمدن آنان رنگ و لعاب اسلامی بدهند.
این همه انعطاف از اصل قانونگذاریی اسلام سرچشمه میگیرد. نظر به این که احکام شرع، با اختیاراتی که فرد و جامعه در شکلدهی ساختار زندگی خود دارند، متناسب میباشد؛ در نتیجه، حرکت و آزادی انسان را مقید و محدود نمیکند؛ اصل قانونگذاریی که از اساس، مبنی بر مراعات حرکت و دگرگونیهای جامعه و پیدایش وضعیتهای گوناگون برای انسان و جامعه است. مراعات این دگرگونیها و حالات، زمانی چهره خود را نشان میدهد که فقیه «عناوین ثانوی» را به جای احکام اولی، لحاظ میکند. تغییرپذیری و دگرگونی احکام اولی، زمینه بروز و ظهور عناوین ثانوی است که در رابطه فرد مسلمان با مسائل مختلف و روابط داخلی و خارجی جامعه پیدا میشوند. عناوین ثانوی همچنین نیازهای تشکیلاتی و سازمانی در تمام زمینههای سیاسی، اقتصادی، کشاورزی، صنعتی، زیستمحیطی وغیرهرا در برمیگیرد. یکی از مهمترین زمینههای اِعمال احکام ثانوی، موضوعات و زمینههای خالی از نص یا مواردی است که از نظر شرعی خلأ قانونی دارد.
در این جا یکی از مهمترین مسائلی که شایسته است در علم اصول، بیشتر مورد کاوش قرار گیرد، برای تحقیق و بررسی پیش روی فقها و اندیشمندان قرار میدهیم:
از طرفی دیدگاه فقهی مشهور و رایج، نسبت به نصوص شرعی عبادات و سایر موضوعات، این است که این نصوص مطلق و نامحدودند و نسبت به زمان، مکان و حالات مختلف عمومیت داشته و در هیچ شرایطی از اطلاق آنها دست برداشته نمیشود، مگر آن که قید یامخصّصی لفظی یا لُبّی (معنوی)، یا قرینه داخلی دلالت کند بر این که نص از اطلاق و عمومیت خود ساقط شده است. از طرف دیگر، نصوص شرعی در سنّت، قوانینی برای زندگی بیثبات، تحوّلپذیر و دارای نوسانات بسیار محسوب میشوند و قالبهای خشک و بیروح و جامدی نیستند که همیشه در یک شکل و هیأت باقی بمانند. یگانه بخش ثابت شرع، عبادات است که همواره ثابت بوده و هیچگونه تغییر و تبدیلی در آن راه نمییابد. حتی اجتهاد نیز فرصتی برای تعیین شرایط، تعیین زمانهای انجام عبادات، کیفیت و شماره آنها را نمییابد. اختلافاتی هم که فقها در مسائل عبادی دارند، در شرح و تفصیل برخی شروط، شکلها و اجزاست و از این حدّ فراتر نمیرود.
اما احکام معاملات، چنان که پیش از این یادآور شدیم، قوانینی هستند که برای حالات متغیّر وضع شدهاند، بویژه احکامی که مربوط به امور سازمانی و اداری در تمام فعالیتهای سیاسی، اقتصادی، صنعتی، کشاورزی، تنظیم خانواده و کنترل جمعیت، چه در یک جامعه متمدّن و پیشرفته و یا جامعهای با ساختار قبیلهای باشد؛ همچنین است مسائل مربوط به ثروتهای ملّی و رفاه عمومی.
علمای علم اصول و فقها چنین شایع کردهادن که وضع اصلی نصّ، همان وضعی است که به دست ما رسیده است؛ یعنی چنانچه نصّی که به دست ما رسیده عام یا مطلق بوده، برای همیشه بر عمومیت و اطلاق خود باقی است، یا چنانچه نص وارده نص خاص یا تعبّدی بوده، باز هم بر همان خصوصیت و تعبّد خود باقی است و از اطلاق و عمومیت یا خصوصیت آن دست برداشته نمیشود، مگر آن که دلیل مخصِّص یا مقیّدی وارد شود که آن عام یا مطلق را تخصیص یا قید بزند یا دلیلی وارد شود که نص خاصّ را از خصوصیتش ملغی نماید و آن را تعمیم دهد.
در این قاعده، که وضع اصلی هر نصی، همان وضعی است که به دست ما رسیده، هیچ ابهام و شکی وجود ندارد؛ اما مناقشهای که ما در این نظریه اصولی میافکنیم، این است که آیا این قاعده نسبت به جمیع نصوص شرعی وارد شده در سنت شریفه صادق است و همه نصوص را فرامیگیرد یا خیر؟
بنابراین، آیا تمامی نصوص سنّت پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، اعم از عمومات و اطلاقات یا نصوص خاصه و مقیّدات غیرعبادی، قوانین ثابتی هستند که ممکن نیست با موارد خاص خود، در شرایطی که برای جامعه و امت پیش میآید، در قالب عنوان ثانوی سازگاری داشته باشند؟ و حتماً باید در قالب اصل اولی تشریعی باقی بمانند؟ مثلاً نمونههایی که از قول پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله یادآور شدیم که از فروش میوه پیش از رسیدن و خوردن گوشت مرکبهای اهلی خانگی نهی شده بود، آیا فقیه نمیتواند اینگونه نصوص را در پرتو شرایط واقعی زندگی و نیازهایی که به حیات مردم و روابط اجتماعی آنان بستگی دارد، تفسیر نماید؟ بلکه باید جمود بر ظاهر نص نموده و آن را همچنان که وارد شده، بدون درنظر گرفتن واقعیات زندگی پیرامون خود، منبع استنباط قرار دهد؟ یا نه! حقیقت مطلب چیز دیگری است و در شریعت، همچنان که نصوص ثابت و مطلق و غیرقابل تغییری وجود دارد و کسی را مجال تأویل و تفسیری در آنها نیست، یا با عبارت دیگر چنان که نصوصی وجود دارند که هیچ کس نمیتواند و نباید خاصِّ آن را تعمیم دهد یا مدلول عمومات آن را تخصیص بزند، همچنان نیز نصوصی وجود دارند که به مقتضای شرایط زمانی، مکانی و حالات مختلف قابل انعطاف و تغییرپذیرند، و این نصوص، به نسبت شرایط، اوضاع، زمان، و مکان خود نسبی میباشند؛ مانند مثالهایی که در چند مورد پیش از این یادآور شدیم.
مثلاً گاه کسی مسألهای را که کاملاً مربوط به خودش بوده یا مربوط به منطقه جغرافیایی خاصی است که خود در آن سکونت دارد، میپرسد، یا سؤال مطرح شده مربوط به اوضاع و شرایط خاصی است که فقط برای سؤالکننده پیش آمده است، سپس پیامبر یا امام یا صحابه نیز جوابی میدهند که فقط مناسب اوضاع و احوال و شرایط زمانی و مکانی همان سؤال کننده میباشد و حکمی هم که در پاسخ آن مسأله صادر شده، حکم خاص همان مورد یا موارد مشابه آن است. بنابراین، چنین نصّی نسبی است و چنان نیست که همه شرایط و همه زمانها و اقوام و اشخاص را در برگیرد. در این صورت،نباید فقها، چنین نصی را در مسیر استنباط و اجتهاد به عنوان قاعده و قانونی قراگیر و مطلق بهشمار آورند که تحت هر شرایطی کارآیی داشته، قابل تمسک باشد، بلکه باید کوشش خود را برای کشف جایگاه حقیقی آن به کار برند. همچنین فقها نباید در حکم به اطلاق نص ـ از آن جا که نص به خودیخود و بدون ملاحظه مقتضیات و شرایط زمانی و مکانی، همه زمانها و مکانها و احوال و اقوام (ملتها) را در برمیگیرد ـ تنها به این امر اکتفا کنند که این نص، بهطور مطلق و بدون هیچ خصوصیتی به دست ما رسیده است، و نباید در مقام استنباط، آن چنان جمود برنص داشته باشند که براساس اطلاق ظاهر آن، برای هر ملت و جامعهای، تحت هر شرایط و در هر زمانی، حکم صادر نمایند.
آنچه سبب میشود که این نظریه پویا و فعّال در زمینه عمل به نصوص شرعی تقویت گردد، نظریاتی است که بسیاری از بزرگان و فقها ابراز داشتهاند، مبنی بر این که «تعبّد شرعی» که مقتضای آن جمود بر نصوص میباشد، فقط در باب عبادات شناخته شده است، اما در ابواب معاملات در معنای عامّ آن، «تعبّد شرعی» ثابت نشده، بلکه عکس آن درست است؛ یعنی ثابت شده است که در ابواب معاملات، تعبّد شرعی، به طور کل وجود ندارد. بنابراین، شکی نیست که برخی از نصوص معاملات نسبی هستند و از علّت خاصی پدید آمدهاند و از همینرو، وضعیت و شرایط معینی به خود گرفتهاند که از آن خارج نمیگردند. این وظیفه فقیه است که این بُعد متغیّر و متحرّک را کشف کند و تنها به انگیزه این که ظاهر این نص، تا روز قیامت شرع الهی است، بر ظاهر روایت جمود نداشته باشد.
البته در نصوص سنّت، نمونههای بسیاری از قوانین و ضوابط نسبی به چشم میخورد. شاید نمونههای فوق (نصوص احکام عبادی) محدثان و فقها را بر این پندار و توهّم واداشته که گمان کنند، این نصوص مطلق هستند.
ما نیز معتقدیم که نصوص شرعی فقط در باب عبادات ثابت و مطلقند، ولی در تمامی ابواب غیرعبادی نسبی میباشند. البته در حال حاضر بر این مبنا عمل نمیکنیم؛ زیرا چنین مطلبی نیازمند تحقیق و کاوش و گفتوگوها و تعاملات زیادی با علماست. چنان که روشن و مبرهن است، دیدگاه فقه اسلامی در جمیع مذاهب اینگونه است که تمام روایاتی که به دست ما رسیده، مطلق و ثابت میباشند و این بینش، جایی برای نگرش پویا و واقعنگر نگذاشته است؛ از اینروزمینههای بازنگری در فقه اسلامی بسیارند؛ مثلاً برخی مسائل فقهی ـ حقوقی زنان، قلمروهای مالی و اقتصادی مانند قانون خمس و زکات نقدین در مذهب شیعه و قانون جهاد ابتدایی در اسلام جزو اینها و نیازمند بازنگری و تحقیق جدّی و جدید هستند.
پینوشتها
* این عنوان، ترجمه آزاد عبارت «مجال الاجتهاد و مناطق الفراغ التشریعی» است که در واقع ترجمه لفظ به لفظ آن «قلمرو اجتهاد و موضوعات و نواحی خالی از دلیل شرعی یا نص» میباشد، اما از آن جا که مقصود از منطقه فراغ، آن است که خداوند در قانونگذاری اسلام، برخی امور را بدون دلیل و نص بازگذاشته تا حاکم اسلامی (ولیّ فقیه) و فقها، با رعایت شرایط زمانی و مکانی، قانون و حکم متناسب با آن را تعیین کنند، عبارت «منطقة الفراغ التشریعی» به آزادی نظر قانونی برگردانده شد.
پیش از این مترجم کتاب اقتصادنا، تألیف شهید سید محمدباقر صدر، این عبارت را به «آزادی نظر قانونی» ترجمه کرده بود (به جلد دوم ترجمه اقتصادنا صفحات 34 و 313 مراجعه شود).
اخیرا نیز مجله حوزه یکی از شمارههای خود را به یادمان شهید صدر اختصاص داده و ضمن بررسی مبانی اقتصادی آن عالم فرزانه، از عبارت «منطقةالفراغ» تحت عنوان «قلمرو ترخیص» نام برده است. (مجله حوزه، ش 80-79، بهار و تابستان 1376، ص219). در شماره 83 آن مجله نیز در همین رابطه مقالهای چاپ شده، که از این عنوان به «سکوت قانون» تعبیر کرده است.
1 . «مصوّبه» از دیدگاه اصولیون به کسانی گفته میشود که قائلند: مجتهد در راه استنباط حکم شرعی، هر چیزی را که دریابد و به آن حکم کند، عین واقع و صواب است؛ زیرا اولاً خداوند در هر موضوعی به تعداد آرای مجتهدان، حکم صحیح جعل و انشاء کرده است. پس هر مجتهدی، هر حکمی به دست آورد، همان حکم شرعی و الهی است. ثانیاً هر چه را مجتهد پس از اجتهاد دریابد، خداوند آن را تصویب نموده، همان را حکم خود قرار میدهد (این نظریه علمای اهل سنت است).
2 . «مخطّئه» به کسانی گفته میشود که در استنباط حکم شرعی، ممکن است به حکم واقعی الهی دست بیابند و یا اجتهادشان خطا کند و حکمی غیرواقعی صادر نمایند. در هر صورت، مجتهد گناهکار نیست؛ زیرا این عده قائلند که برای هر چیزی از جانب خدا حکمی وضع شده، و در واقع این حکم واقعی الهی، معین و محفوظ است. اگر مجتهدی با اجتهاد به آن برسد، دو پاداش دارد: یکی برای کوششی که برای به دست آوردن آن به عمل آورده و دیگری به سبب رسیدن به حکم واقعی؛ اما چنانچه اجتهادش به خطا برود و به حکم واقعی نرسد، گناهکار نیست و تنها برای کوششی که در راه کشف حکم واقعی به عمل آورده، یک پاداش نصیب وی میشود.
3 . أدلّة التّشریع العلیا. مقصود از این ادلّه، دلیلهایی هستند که حتی بالاتر و برتر از ادله و اطلاقات احکام ثانوی میباشند.
4 . وسائل الشیعه، ج16، کتاب الاطعمة والاشربة، باب 4، در نهی از خوردن گوشت مرکبهای اهلی، ح1.
5 . در اینباره به آیههای زیر مراجعه شود:
«نحن أَعلَمُ بِما یستمعون به، إذ یَستمعون إلیک وإذهم نَجوی، إذ یقول الظّالمون إن تتّبعون إلا رجلاً مسحورا» (اسراء /47)؛ ما به خیالاات باطلی که وقت شنیدن گفتار تو در دل خود میکنند، از خود آنها آگاهتریم، آن گاه که آن مردم ستمکار به مردم گفتند که شما از مردی پیروی میکنید که مفتون سحر و ساحری است.
«بل قالوا أضغاثُ احلامٍ، بل افتراه، بل هو شاعر» (انبیاء /5)؛ لیک این مرم غافل و نادان گفتند که سخنان قرآن خواب و خیالی بیش نیست، که در واقع به پیامبر افترا زدند که گفتند او شاعر است.
«ویقولون أئِنّا لَتارکوا اَلهتنا لِشاعر مجنون»(صافات /36)؛ [کفّار [همچنین میگویند آیا ما بتها و خدایان خود را برای شاعری دیوانه، ترک خواهیم کرد؟
«أم یقولون شاعرٌ نتربّص به ریب المنون»(طور /30)؛... یا میگفتند: محمّد صلیاللهعلیهوآله شاعری است و ما حادثه مرگ او را انتظار میکشیم.
«ولقد نعلم أ نّهم یقولون إنّما یُعلِّمهُ بشرٌ، لسان الذی یلحدون إلیه أعجمی وهذا لسان عربی مبین» (نحل /103)؛ و ما کاملاً آگاهیم که کافران میگویند، آن که که قرآن را به پیامبر میآموزد، بشری است اعجمی غیرفصیح، در حالی که پیامبر این قرآن را به زبان عربی فصیح آورده است.
6 . وسائل الشیعه، نظیر این حدیث در کتاب الجمع بین الصحیحین، ج1، ص64، کتاب البیوع، باب لایباع الثمرة قبل بدوّ صلاحه، حدیث شماره 983 آمده است. همچنین مراجعه شود به صحیح بخاری، حدیث 2193.
7 . منبع این حدیث، در جلد 17 وسائل الشیعه، باب هفتم احیاء الموات حدیث دوم است. در همین باب پس از نقل همین حدیث، حدیث دیگری نیز نقل شده که برای بیان مقصود، مفیدتر میباشد و آن عبارت است از: «پیامبر اکرم به بادیهنشینان چنین حکم کرد که زیادی آبها را بر دیگران ممنوع نکنند و زیادی مراتع خود را نفروشند.»
8 . وسائلالشیعه،، ج16، کتاب الاطعمة والاشربة، ب4 از ابواب اطعمه محرمه، ح10.
9 . الجمع بین الصحیحین، ج2، ص39؛ باب فی المحرم من الاطعمة، ح1532؛ صحیح بخاری، ح4227؛ صحیح مسلم، ح1939.
10 . انعام /145، همان مأخذ، ح1531؛ صحیح بخاری، ح5529.
حدیث را چنان که نگارنده نقل کرده، نیافتیم و در صحیح بخاری حدیثی با اندکی تفاوت وجود دارد و آن تفاوت در فراز آخر است که به جای «قد کان یقول ذلک... ابن عبّاس»، این گونه دارد: «قد کان یقول ذاک، الحکم بن عمر الغفاری عندنا بالبصرة، ولکن ابی ذلک البحر بن عبّاس...»
11 . مسند احمدبن حنبل، ج5، ص266، ص166 و 233؛ صحیح بخاری، کتاب ایمان، ص29؛ سنن ترمذی، کتاب مناقب، ص32 و 64.
12 . صحیح بخاری، کتاب ایمان، ص29؛ سنن نسائی، کتاب ایمان، ص28؛ مسند احمدبن حنبل، ج5، ص69.
13 . این مقاله از مجلّه المنهاج، شماره سوم، پاییز 1375، چاپ و نشر در بیروت، گرفته شده است.
زمینه اجتهاد و میدان عمل مجتهد، از طریق دلیلهای شرعی مشخص میگردد. دلیلهایی که شارع مقدس برای دستیابی به احکام کلی شریعت نهاده است، مطمئنترین راه شناخت دین و احکام آن است و به کسی که رهبری شناخت احکام شرع را برعهده میگیرد و شناخت آن احکام را برای افراد مسلمان آسان میسازد، «مجتهد» میگویند.
شریعت، تنها شناخت اصول اعتقادی صِرف نیست، چنان که عقیده نیز به تنهایی مقصود نمیباشد، زیرا عمل به عقیده، دستور مسلّم و قانون شرع در زندگی روزمره و حالات مختلف انسان در رابطهاش با جامعه و طبیعت میباشد. همچنین جوامع اسلامی موظفند، چه در روابط داخلی و چه در روابط خارجی (با جوامع غیراسلامی)، براساس اعتقادات دینی خود عمل کنند.
ادلّه شرعی که قلمرو اجتهاد را در شرایط مختلف تعیین میکنند، به دو بخش اساسی تقسیم میشوند:
بخش اول:
ادلهای که بر احکام کلی اقامه شده است؛ این ادله را شخص پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به طور مستقیم، یا از طریق ائمه اهلبیت علیهمالسلام به امّت خود ابلاغ فرموده است؛ مانند ادله عبادات با تمام جزئیات و شرایط، روابط خانوادگی (ازدواج، طلاق، احکام فرزندان، نفقه، ارث و غیره)، فعالیتهای اقتصادی، مالی، کشاورزی و صنعتی (مانند انواع معاملات در قالب خرید، فروش، اجاره، شرکت، ربا، مزارعه، مساقات، احکام زمینها، آبها و معادن) و ضابطه حلیت و حرمت، بایدها و نبایدها،... و ارتباطات (نظیر شراب، قمار، دزدی، ستم، دوستی با کافران، دروغگویی، سخنچینی و غیره).
بخش دوم:
اصول و قواعد عمومیای که نه برای بیان احکام کلی، از جهت ارتباطات فرد مسلمان و امت اسلامی و فعل و ترک آنان، بلکه برای بیان موضع شرع و حکم شرعی در «حالات و شرایط معینی» وارد شده است که عنوان این حالات معین نیز در همین اصول و قواعد، برای عرضه به امّت اسلامی وارد شده است. برخی از این حالات، قلمرو تمامی موضوعات دینی و دنیایی مانند روابط خصوصی و عمومی در طبیعت و جامعه، عبادات و معاملات را شامل میشوند و برخی دیگر، تنها به یک یاچند حالت معین اکتفا میکنند. این اصول و قواعد عمومی عبارتند از: «قاعده لاضرر ولاضِرار»، «قاعده نفی عسر و حرج»، «قاعده میسور و معسور»، «قاعده وجوب حفظ نظام»، «قاعده یُسر»، «قاعده قدرت بر انجام تکلیف»، و سایر قواعد و اطلاقات عام.
چنان که روشن است، این قواعد کلی، برای بایدها و نبایدهای شرعی (افعال و تروک) و روابط معمولی انسان با طبیعت و جامعه وضع نشدهاند، بلکه وضع آنها برای «شرایط ویژهای» است که فرد مسلمان و جامعه اسلامی در رابطهاش با جامعه، طبیعت و عالم، دچار آنها میشود.
هر دو بخش از ادلّه شرعی یاد شده به زندگی انسان مسلمان و جامعه اسلامی در زمینههای، بایدها و نبایدها، رابطه انسان با خود، رابطه انسان با اجتماع و رابطه انسان با طبیعت، در محدوده شرایط موجود بالفعل و شرایط بالقوهای که در آینده به سبب پیشرفتهای مادی و انسانی برای فرد و جامعه حاصل میشود، بستگی دارد و ورود این دلایل شرعی نیز مانند قضیه حقیقی است؛ یعنی لازم نیست که موضوعات آنها بالفعل در عالم خارج تحقق یافته و موجود باشند، بلکه وجودموضوعاتشان در تقدیر است. هر گاه آن موضوع در عالم خارج یافت شود، حکمی که از طریق دلیل شرعی برای چنین موضوعی وارد شده بود، ثابت و اجرا میشود. این دلایل، میدان عمل مجتهد میباشند و در واقع قلمرو عملی اجتهاد و استنباط به شمار میروند.
2 ـ میدان عمل اجتهاد در موارد بدون نصّ
اصطلاح «منطقةالفراغ التشریعی» را محققان فقه اسلامی که بیشتر فقها میباشند، به کار بردهاند. مقصود از منطقه خالی از نصّ نیز آن است که خداوند در دین اسلام، امور و مسائلی را خالی از قانون گذاشته، و قانونگذاری در این امور را، به مقتضای شرایط و نیازهایی که برای جامعه اسلامی در حال پیشرفت و بروز تغییر و تحولات پیش میآید، به عهده «ولیّ امر» یا «حاکم اسلامی» و «فقها» نهاده است [که از آن به آزادی نظر قانونی تعبیر میکنیم].
البته ادعای وجود ناحیه خالی از نص (منطقه فراغ) در برابر کسانی اقامه شده است، که گفتهاند: شریعت اسلام ثابت و جامد است و تغییر و تحولات عصری را برنمیتابد. از اینرو، این ادعا، یک ادعای جدید محسوب میشود، زیرا این بحث در آثار فقهای پیشین، یافت نمیشود. بنابراین، ناگزیریم اصل مسأله «آزادی نظر قانونی»، حوزه عملکرد، دلایل اثباتکننده و سایر مسائل مربوط به آن را بررسی نماییم.
ابتدا لازم است، چند و چونی درباره اصل مطلب داشته باشیم که آیا در اسلام «ناحیه خالی از نصّ» وجود دارد؟ به عبارت دیگر، آیا هنگام نزول شریعت و تبلیغ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و امامان اهلبیت علیهماالسلام ، موضوعاتی وجود داشتهاند که خداوند برای آنها حکم مشخّصی وضع نکرده و قانونگذاری در آن، براساس مصالح مسلمانان به عهده ولیّ امر (حاکم اسلامی) گذاشته شده باشد؟
این مسأله، از دو دیدگاه «مصوّبه»1 و «مخطّئة»2 قابل بررسی است.
نظریه مصوّبه: چنان که اشاعره مقرّر کردهاند، وجود موضع خالی از نصّ (منطقه فراغ)، در برخی امور شرعی، امری واقعی است، زیرا آنان قائلند، در اموری که نصّی وارد نشده، حکم واقعی شرعی، همان چیزی است که گمان و ظنّ مجتهد به آن رسیده است، و در این مسأله هیچ فرقی هم بین موضوعات، احکام، بایدها و نبایدها (افعال و تروک)، روابط بالفعل و بالقوّه و امور نامعلومی که در آینده ظاهر میشوند، نیست.
نظریه مخطّئه: مخطّئه و همچنین معتزلیانی که به تصویب باور دارند، از یک اصل کلی پیروی میکنند: «خداوند برای هر پدیدهای حکمی دارد که عالم و جاهل در آن مساویاند». آنان با توجه به این اصل کلی معتقدند که اصولاً، وجود مواضع خالی از نص امکان ندارد؛ زیرا اعتقاد به وجود مواضع خالی از نص با اصل کلی یاد شده مخالفت دارد. معلوم میشود، معتزله کاملاً این اصل کلی را پذیرفتهاند و مقتضای این اصل کلی نیز ـ چه موضوعات احکامی باشد که بالفعل موجودند یا بالقوه و یا کاملاً مجهول ـ وجود نداشتن مواضع خالی از نص است؛ زیرا با آن قاعده کلی پذیرفته شده مغایرت دارد، مگر آن که «منطقه فراغ» براساس دو تعریف اول از سه تعریفی که از آن ارائه میکنیم، تفسیر شود؛ اما حتی با این تفاسیر نیز نام منطقه فراغ تشریعی یا ناحیه خالی از قانون و نص بر آن گذاشتن، درست نیست؛ زیرا در آن صورت از موارد «حکم ثانوی» شمرده میشود که هیچ موردی از موارد قانونگذاری، به سبب شرایطی که برای مکلف پیش میآید، خالی از دلیل و نص شرعی نمیباشد. به عبارت دیگر، اصول و قواعد عمومیای که احکام ثانوی را تثبیت میکنند، شامل این موارد نیز میشوند؛ مانند قاعده لاضرر ولاضرار قاعده نفی عسر و حرج، قاعده المیسور و المعسور، قاعده قدرت بر انجام تکلیف، قاعده تساهل و آسانگیری شرعی و مواردی از قبیل حلال شدن حرام در وقت اضطرار؛ زیرا فقیه نباید در حالت اضطرار تنها به رفع حرمت از حرام اکتفا کند، بلکه این حکم تمام احکام پنجگانه را در برمیگیرد، چنان که حکم واجبی ممکن است، در حال اضطرار، حرام یا مکروه گردد و امر مباحی، حرام یا واجب شود.
این تغییر احکام در حالت اضطرار، تنها اختصاص به افراد مکلّف ندارد، بلکه در صورت نیاز و ضرورت، جامعه و امت اسلام را نیز شامل میشود و چه بسا به سبب اهمیّتی که حفظ اصل اسلام دارد، تمسک به احکام ثانوی برای جامعه و امت سزاوارتر باشد.
پس از بیان نظریه مصوّبه و مخطّئه، نظر سومی نیز در این جا پیدا میشود و آن عبارت است از این که: اگر پدیده یا مسألهای پیدا شود که مورد ابتلای فعلی تمام افراد مکلف یا جامعه یا امت باشد، چنین موردی، یا عنوانی از فعل یا ترک (حرمت یا وجوب) را خواهد پذیرفت یا نه؟ چنانچه هر عنوانی بر این موضوع یا پدیده عارض شود، حکم مناسب همان عنوان، بر آن بار خواهد شد، ولی اگر هیچ یک از عناوین فعل و ترک یا حرمت و وجوب رنپذیرد، حکم مباح عمومی بر آن بار میشود.
مرجع این قسم از احکام، دلایلی هستند که برای آنها اصطلاح «دلایل برتر قانونگذاری»3 را به کار میبریم. این ادلّه، از ادلّه مستقیم قانونگذاری با اصول و قواعد عمومی و ادله کلی احکام، که ملاک و محور نظر و استنباط فقیه در «اجتهاد مصطلح و متعارف» میباشند، برتر و بالاترند.
«دلایل برتر قانونگذاری» از قبیل آیات تسخیر میباشند که عبارتند از: امر به عدالت و احسان، نهی از فحشا و اسراف و بُخل، شرط قدرت در انجام تکلیف، آیات نهی از برتریطلبی و سلطهجویی و فساد در زمین، آیات نهی از تغییر آفرینش خداوند و... .
حقیقت آن است که چه بر مبنای مصوّبه و چه بر مبنای مخطّئه، در اسلام، «ناحیه خالی از نص یا منطقه فراغ» وجود نخواهد داشت. در این جا ناگزیر بحث را با ترسیم زمینهای که خالی از نص و دلیل شرعی بودن در آنها قابل تصوّر است، پی میگیریم.
ترسیم میدان عمل آزادی نظر قانونی
الف. موضوعات، بایستهها و نبایستههایی که از جانب شرع درباره آنها الزام وجوبی یا تحریمی وارد شده باشد.
ب. موضوعاتی که الزام به وجوب و تحریم درباره آنها وارد نشده، بلکه از قبیل مستحبات، مباحات یا مکروهاتی هستند که اوضاع و شرایطشان تغییرپذیر است. با تغییر این شرایط، برای افراد، جامعه و امت اسلامی شرایط جدیدی پیدا میشود که قید اباحه، کراهت یا استحباب قرار میگیرند. به عبارت دیگر، این تغییر شرایط موجب تغییر حکم میشود؛ مانند عمومیت اباحه و تسلّط هر کس بر اموال خود، که موجب میشود مالک، اموال خود را به هر نحو که بخواهد به مصرف برساند. اما گاهی شرایط دستخوش دگرگونیهایی میگردد که لازم میشود در مشروعیت این جواز مصرف به نحو دلخواه، تجدیدنظر شود و آزادی و سلطه فرد بر اموالش محدود گردد.
این مطلب از قبیل تغییر حکم است که موضوع آن به سبب پیدایش برخی شرایط تغییر مییابد. بنابراین، هر چیزی که در حالت عادی مباح است، در صورت تغییر شرایط، ممکن است حرام یا واجب گردد. این قانون در احکام وضعی نیز جاری است؛ مثلاً زن میتواند در هنگام عقد با شوهر خود شرط کند که حق طلاق داشته باشد؛ در صورتی که در حالت معمولی طلاق به دست مرد است.ج. موضوعاتی که از سوی شرع، هیچ عنوان خاص یا عامّی درباره آنها وارد نشده، بلکه از نوع مجهولاتی است که پیشرفت زندگی انسان و اجتماع آن را کشف میکند و پرده از آن برمیدارد، اگر چه این موضوعات تحت «دلایل برتر قانونگذاری» میگنجند؛ مانند آیات تسخیر، «چیره ساختن انسان بر هر چه در آسمانها و زمین است» که بیانگر رابطه با طبیعت است و مانند «امر به عدل و احسان و نهی از فحشا و منکر و ظلم» که به تبیین روابط انسان با انسان و فعّالیتهای اجتماعی آنان میپردازد.
چنان که ملاحظه میشود، «اصلِ» قانونگذاری برتر، به چگونگی عملکرد تشکیلاتی و سازمانی که از رابطه انسان با طبیعت ناشی میشود، اشارهای نکرده است، زیرا اصل اولی قانونی، در رابطه انسان و طبیعت، به طور طبیعی، مباح بودن بهرهبرداری است، اما شرایط سازمانیای که حاصل پیشرفت زندگی اجتماعی است، آن اباحه مطلق در بهرهبرداری از طبیعت را تحتالشعاع خود قرار میدهد و حکم به ایجاد محدودیت و ممنوعیتهایی میکند. ایجاد این محدودیتها، نه براساس دلیل اولی شرعی، بلکه در قلمرو آزادی نظر قانونی است.
درباره رابطه انسان با انسان و جامعه نیز مطابق قانون اولیه، هیچ کس حق فرمانروایی و ولایت بر دیگران ندارد، ولی شرایط سازمانی و تشکیلات اجتماعی، که حاصل پیشرفت اجتماعی بشر است، گاهی ـ بلکه در حال حاضر و بالفعل ـ اقتضا میکند که ولایت و قدرتی در جامعه باشد تا دستور اجرای برخی امور را صادر نماید و از برخی اعمال و رفتارها، بازدارد و جامعه نیز به اطاعت امر او گردن نهد.
اینک هر سه زمینهای را که آزادی نظر قانونی در آن قابل تصوّر بود، جداگانه بررسی میکنیم:
الف ـ موضوعاتی که از ناحیه شرع، الزام وجوبی یا تحریمی دارند، واضح است که بر همان وضع طبیعی و عنوان اولی خود باقیاند و در قانونگذاری جدید نیز جایگاه آنها همچنان ثابت و محفوظ است. بنابراین، اینها تحت موضوعات خالی از نص قرار نمیگیرند. ولی گاهی برای مکلف حالاتی از قبیل اضطرار، عسر و حرج، عجز و ناتوانی، نادانی یا فراموشی پیش میآید که حکم اولی وجوب و حرمت را از این عناوین برداشته، حکم دیگری را جایگزین آن میکند؛ مثلاً حرام، واجب یا ارجح یا مباح میشود و همینطور حکم واجبی، به مباح یا ارجح یا حرام تبدیل میگردد. البته اینگونه موارد که احکام ثانوی جای احکام اولی مینشیند، صرفاً از جهت آسانگیریو تسامح است؛ زیرا حکم ثانوی که در شرایط فوق جایگزین احکام اولیه میشود، از ناحیه شارع وضع شده و در اصل تشریع، به نحو قاعده کلی، لحاظ شده است.
ب ـ درباره موضوعاتی که از سوی شرع، الزامی درباره آنها نرسیده (مباحات عامه مانند مباحات، مکروهات و مستحبات)، بعضی از فقها گفتهاند: اینها جزء نواحی خالی از نص به شمار میروند. چنانچه شرایطی برای جامعه، گروه و یا فردی ایجاد شد که نیاز به تحریم یا وجوب آن مباحات باشد، قدرت قانونگذاری اجتهادی میتواند از انجام دادن آن امر مباح جلوگیری کند یا حکم وجوبی انجام آن را صادر کند. در این صورت، یک امر مباح، ممکن است حرام یاواجب گردد. در این جا وجوب و حرمت از صلاحدید قدرت قانونگذاری اجتهادی ناشی میشود، نه این که از دلیل شرعی خاص یا عام پیدا شده باشد. به همین اعتبار ممکن است از این موارد به «نواحی خالی از نص یا منطقه فراغ» تعبیر شود و گرنه، مباح چه به معنای خاص و چه به معنای عام، محکوم به همان حکم شرعی (اباحه، کراهت یا استحباب) است و چنان نیست که اصلاً حکمی نداشته باشد یا حکمش نامعلوم باشد.
فرق این قسم از موضوعات با قسم سابق این است که حکم ثانویِ موضوعاتی که الزام شرعی دارند نیز از طرف شارع دلیل و نص دارد؛ مانند قاعده لاضرر، قاعده اضطرار یا قاعده عسر و حرج. اما حکم ثانویِ مباحات، دلیل شرعی ندارد و قدرتی هم که این مباح را حرام یا واجب میکند، قدرت قانونگذاری اجتهادی است. اما چنین گمان نشود که قدرت قانونگذاری اجتهادی، بدون مرجع و منبع شرعی و از پیشِخود قانون وضع میکند، بلکه بزودی خواهیم گفت که مرجع قدرت قانونگذاری اجتهادی، عمومات و اطلاقات برتر قانونگذاری و بعضی اصول پایینتر است، که مناسب هر یک از زمینههای خالی از نص میباشند.
ج ـ اما زمینههای نامعلومی که هیچ عنوان عام یا خاصی از ناحیه شرع ندارند؛ مانند: موضوعات خارجی، بایدها و نبایدها، روابط بشری در قالب ارتباطات فردی، گروهی و بینالمللی، پیدایش نیازهای ثابت و موقّت، دستیابی به علومی که قدرت تصرف انسان را در محیط خود بر زمین و فضا افزایش میدهد و تمامی روشهای اصلاح و سازماندهی و حاکمیت که از حرکت رو به رشد جامعه و انسان در مسیر زندگی پدید میآیند.
این زمینهها در زمان قانونگذاری اولیه دین وجود نداشتهاند و پیشگویی دربارهآنها نیز برای بشر ممکن نبوده است و حکمت الهی هم اقتضا نمیکند که چنین موضوعاتی از طریق وحی کشف شوند؛ زیرا حکمت الهی میطلبد که بشر در ساختار اجتماعی و پاسخگویی به نیازهای خود آزاد باشد و به سبب شرایطی که لازمه طبیعی پیشرفت زندگی است، در هیچ شکل و قالب سازمانی خاصی محصور نباشد. شریعت نیز پیوسته باید در این عرصهها حضور داشته باشد تا آن که انسان در چارچوب قوانینی بسته، سرگردان نماند؛ چنان که هیچگونه جهتگیری و جایگاه درستی برای خود نشناسد و نتواند از راه صحیح بر خواستههای خویش فایق آید.
اینگونه موضوعات نامعلومی که هیچ عنوانی از ناحیه شارع و شرع ندارند، تمامی دگرگونیهای انسانی، بایدها، نبایدها، روابط وی با طبیعت و جامعه را در برمیگیرند، به غیر از «عبادات» که جای هیچگونه تصرفی در آنها نیست؛ زیرا از آن جا که عبادات از جمیع جهات ـ زمان به جا آوردن، عدد، اجزاء، شرایط و کیفیت امتثالشان ـ «توقیفی» هستند، صحیح و معقول نیست که آنها را از عناصر پدیدآورنده زمینههای خالی از قانونگذاری بدانیم، چرا که در تشریع و فقهِ عبادات، همه حالات و دگرگونیهایی که عارض انسان میشود، از نظر مکان، شرایط و امکانات لحاظ شده است و نیز برای هر یک از حالات ضروری و پیشامدهای احتمالی، براساس ادلّه شرعی عبادی، شکل و صورت فقهی مناسبی وضع شده است.
بنابر آنچه تاکنون بیان نمودهایم، قلمرو آزادی نظر قانونی (زمینههای خالی از نص و قانونگذاری) شامل هر وضعیت جدیدی میشود که درباره آن نصّی مستقیم، یا اصلی عمومی وارد نشده است. اوضاع و شرایطی که در نتیجه پیشرفت، تکامل و رشد علم و قدرت پدید میآید و ایجاب میکند که روابط و دادوستدهای داخلی جامعه و روابط فرد و جامعه با طبیعت، روشهای جدید و پیشرفته سازماندهی و حکومت به کار گرفته شود؛ به عنوان نمونه، به چند مورد اشاره میشود:
ـ پیشرفت دانش پزشکی و تخصصّ هر چه بیشتر در جسم انسان؛ به گونهای که اعضای بدنی را به بدن دیگر منتقل کرده، پیوند میزنند؛ اجزای بدن مردگان و کشتهشدگان را برمیدارند؛ افراد زنده، برخی از اجزای بدن خود را میفروشند یا به دیگران میبخشند و بالاخره روشهای مختلف تلقیح مصنوعی و آزمایشگاهی که همه اینها نتیجه پیشرفت دانش پزشکی است.
ـ پیشرفت دانشهای فیزیک، شیمی وهندسه در زمینههای مختلف و نتایجی که از آن در صنایع اسلحهسازی به دست آمده (چه سلاحهای سنتی و قدیمی و چه سلاحهای جدید در قالب سلاحهای کشتارجمعی، سلاحهای اتمی، هیدروژنی، نوترونی، و سلاحهای شیمیایی و میکروبی و بیولوژیکی) و آزمایشهای موفقیتآمیز این صنایع در فضا، زمین، زیرزمین و دریا، علاوه بر تأثیری است که از لحاظ قدرت و سلطه، نصیب صاحبان خود کرده است؛ زیرا نتیجه تسلط بر زمین و آسمان و سایر سیارات این است که دولتهایی که به این قدرت و پیشرفت دست یافتهاند، دولتهای ضعیف و عقبمانده را تحت سیطره خود درآوردهاند.
ـ مسائل محیط زیست از هر جهت (فضای خارجی، هوا، سطح و هسته زمین، آبها و سرچشمهها و دریاها) و رابطه آن با آزمایشهای هستهای و سایر آزمایشهای ویرانگری که توازن طبیعت را برهم میزنند، کیفیت و کمیت مصرف انرژی و نیرو، رشد صنایع و زبالههای صنعتی و تأثیر آنها بر محیط زیست.
ـ رشد جمعیت و رابطه آن با توسعه و بحرانهای غذا و آب و انرژی (مسائلی مانند آزادی تولید نسل، تنظیم جمعیت و خانواده، عقیم کردن مردان و زنان)، که این امور نیازمند یک وضعیت سازمانی پیشرفته در جامعه میباشد، تا چگونگی برخورد مردم با این امور، رابطه این رشد جمعیت و بحرانهای متعاقب آن با درآمدهای عمومی، روشهای بهرهوری از مواد غذایی، آبها و انرژی، رابطه مردم با حکومت و بالعکس، روابط دولتها و رابطه ملتها و دولتها با طبیعت، اعم از زمین، هوا، فضا، اعماق زمین، معادن، آبها وغیره را تنظیم نماید.
تنظیم همه این روابط، نیازمند پیدایش و ایجاد ساختار قدرت در جامعه، چه در سطوح منطقهای و چه در سطوح بینالمللی است. همچنین تنظیم این روابط میطلبد که آزادی افراد، ملتها و دولتها، به تناسب اوامر و نواحی قوای حاکم محدود گردد و همه خود را در اطاعت از دستورات، شرایط و قوانین وضع شده توسط این قوا، ملزم بدانند. در حال حاضر چنین مراجعی در سطح بینالمللی ایجاد شدهاند؛ مانند: «آژانس بینالمللی انرژی اتمی»، «سازمان جمعیت جهانی»، و «سازمان جهانی بهداشت». کوششهایی نیز در جهت ایجاد «سازمان جهانی حمایت از محیط زیست» و سایر موارد، در جریان است.
همه مسائلی را که در این جا اشاره کردیم و جنبه تازگی دارند، زمینههای بارز آزادی نظر قانونی یا زمینههای خالی از
نص میباشند که درباره آنها هیچگونه دلیل شرعی خاص یا قاعده کلی وارد نشده است. از اینرو، هر گاه انسان ـ افراد، گروهها، جامعه و دولت ـ و جنس بشر با زمینههایی با شرایط کاملاً جدید روبرو گردد، نیازمند قوانینی است که با ضروریات جدید و انواع اختیاراتی که در هماهنگی با این شرایط جدید لازم دارد، تناسب داشته باشد.
3 ـ اساس، اصول و روش استنباط در محدودههای آزادی نظر قانونی
برنامه اجتهاد و استنباط در محدودههای خالی از نصّ، که در واقع «احکام تدبیری» را برای سازماندهی، اداره و روابط اجتماعی صادر میکند، براساس اصول و قواعد عمومی استنباط استوار است که از آن تعبیر به «فتوا» میشود. تکیه فتوا به اصول عمومی استنباط منحصر به احکام تدبیری نیست، بلکه مبنای اجتهاد در امور قضایی که «احکام قضایی» را صادر میکند نیز اصول عمومی استنباط است.
اجتهاد و استنباط در محدوده احکام تدبیری (زمینههای خالی از نص یا آزادی نظر قانونی) علاوه بر اصول عمومی اجتهاد، معیارهای دیگری نیز دارد. این معیارها ـ به صورت قواعد کلّی در قضایای مالی، اقتصادی، ارتباطات داخلی و بینالمللی مسلمانان، قضایای اداری و امنیتی از «ادلّه برتر قانونگذاری» به دست میآید، چنان که بعضی از این معیارها از برخی موارد خاص احکام تدبیری که از سوی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و ائمه معصومین علیهمالسلام وارد شده نیز استفاده میشود.
نمونههایی از احکام تدبیری
1 ـ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از ذبح و کشتار مرکبهای اهلی (مانند الاغ، اسب و استر) بازداشتند. امام باقر علیهالسلام میفرماید: جلوگیری از ذبح این حیوانات بدان سبب بوده که مصلحت اجتماعی اقتضا میکند، (به منظور استفادههایی که بشر برای سواری و حمل و نقل بار و کالا از این حیوانات میبرد) نسل این حیوانات در طبیعت حفظ گردد.4
با توجه به این معیار، یعنی مصلحت حفظ نسل بعضی حیوانات، شایسته است این تفسیر امام باقر علیهالسلام برای جلوگیری از صید انواع معینی از ماهیها، پرندگان و حیوانات دیگر نیز سند قرار داده شود تا نسل آنها در طبیعت منقرض نگردد.
2 ـ ادلّهای که در نهی از احتکار وارد شده است؛ یعنی شایسته نیست در حالی که مردم از دسترسی به موّاد غذایی
محرومند، برخی از فرصت استفاده کنند و برای آن که در موقعیت دیگری، آن را به قیمت بیشتری بفروشند، اقدام به احتکار این مواد بنمایند.
3 ـ ادلّهای که کار و داد و ستد با حکومتهای غیرشرعی را جایز میشمارند. در اینباره، در کتاب سیستم حکومتی و اداری در اسلام بتفصیل سخن گفتهایم.
علتهایی که در موارد بالا و امثال آن برای جواز یا منع عملی وارد شدهاند، تنها در مورد خاص خود محدود نمیمانند، بلکه این علل معیارهایی هستند که فقیه و محقق را به روشی هدایت میکنند تا در اجتهاد و استنباط مسائل جامعه، نظامهای اجتماعی، برخورد با مشکلات داخلی و روابط خارجی با جوامع اسلامی و غیراسلامی، به آن معیارها تمسک جوید.
این علتها، احکام شرعی الهی نیستند و منشأ احکام شرعی الهی نیز نمیباشند، بلکه اساس «احکام تدبیری» شرعی هستند که امر نظریهپردازی در موضوعات این احکام و استنباط آنها، با واسطه اندیشمندان خبره و فقها، به جامعه واگذار شده است.
بنابراین، شایسته است، دو اصل «مصالح مرسله» و «سدّ ذرایع» که نزد برخی از مذاهب اسلامی پذیرفته شدهاند، از اصول استنباط در قلمرو قانونگذاری تدبیری در زمینههای خالی از نص باشند، نه از اصول اجتهاد در احکام شرعی الهی. و هر حکمی که براساس آن دو اصل استنباط میشود، احکام شرعی الهی شمرده نمیشوند، بلکه در ردیف «احکام تدبیری» قرار میگیرند؛ چنان که درباره «ادلّه برتر قانونگذاری» و مثالهای وارده درباره امور جزئی بیان کردیم.
4 ـ اختیار و صلاحیت قانونگذاری در قلمرو آزادی نظر قانونی
بدون شک، قدرت و صلاحیت قانونگذاری اجتهادی در محدوده آزادی نظر قانونی (نواحی خالی از نص = منطقه فراغ تشریعی)، فقط حق پیامبر و امام معصوم است. واگذاری صلاحیت اینگونه قانونگذاریها به پیامبر و امام، نه به اعتبار این که او پیامبر است و به او وحی میرسد، یا امام است که از جانب پیامبر، مبلّغ وحی است، بلکه به اعتبار «ولایت و حاکمیت» که مساوی با سلطه سیاسی بر امت و اجتماع است، صورت میگیرد.
نمونه هایی از قانونگذاری اجتهادی که از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و بعضی از ائمه علیهمالسلام روایت شده، در ادامه این نوشتار خواهد آمد.
ممکن است کسی اشکال کند که آنچه ما از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میدانیم، این است که آن حضرت هیچ سخنی از روی هوای نفس نگفته و هر چه میگوید از وحی است. دلیل آن نیز این آیه قرآنی است: «وما ینظق عن الهوی. ان هو إلاّ وَحْیٌ یُوحی» (نجم /4-3)
او (پیامبر) از روی هوی سخن نمیگوید، و هر چه شما از ایشان میشنوید، آن را از وحی گرفته است.
این در حالی است که از نظریه اجتهادی، چنین برداشت میشود که پیامبر صلیاللهعلیهوآله از پیش خود قانون وضع میکند.
در پاسخ گفته میشود: قانونگذاری اجتهادی پیامبر صلیاللهعلیهوآله به عنوان حاکم و ولیّ امر، قطعاً سخن از روی هوی و هوس نیست، و نیز وحی نبودن قانون اجتهادی پیامبر صلیاللهعلیهوآله دلیل نمیشود که سخن ایشان از روی هوی و هوس باشد؛ زیرا ادامه همان آیه، گویای این مطلب است که، این آیه در ردّ اتهام مشرکان بر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله درباره قرآن است که میگفتند: آنچه پیامبر به عنوان قرآن عرضه میدارد، جادو و شعر و یا تعلیم بشری بر وی میباشد. این حکایت در چندین جای قرآن بیان شده است.5
از این گذشته، مطابق صریح قرآن، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از سوی خداوند مجاز و مأمور به قانونگذاری مطابق رأی و نظر خویش است:
«إنّا أنزلنا إلیک الکتاب بالحقّ لتحکم بین الناس بما أرایک اللّه ولاتکن للخائنین خصیماً»نساء /105
ما قرآن را به حق، بر تو نازل کردیم تا با آنچه خدا با وحی خود به تو نشان میدهد، میان مردم حکم کنی و نباید به نفع خیانتکاران (با مؤمنان بیتقصیر) خصومت نمایی.
اینک که شایستگی و توانایی قانونگذاری اجتهادی در قلمرو موضوعات خالی از نص برای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به اثبات رسید، شکی باقی نمیماند که این صلاحیت برای امام معصوم نیز، به عنوان حاکم و ولیّ امر امّت اسلام، ثابت است.
تا این جای کلام، شاید چندان جای مناقشه نباشد، اما در این جا این سؤال مطرح میشود که از دیدگاه تشیّع، مرکز قدرت قانونگذاری اجتهادی در عصر غیبت، چه کسی است؟ سایر مذاهب اسلامی، بعد از عصر پیامبر، چه کسی را واجد صلاحیت قانونگذاری اجتهادی در موضوعات خالی از نصّ میدانند؟
معروف بین شیعیان، بویژه فقهای معاصر، این است که قانونگذاری در اینگونه موضوعات (زمینههای خالی از نصّ) را در صلاحیت «فقیه جامع شرایط» میدانند؛ چنان که در ادلّه حجیت فتوا وصدورحکم نیز گفته شدهاست که فتوا دادن و بیان حکم شرعی، تنها در صلاحیت فقیه جامع شرایط میباشد، چه برای فقیه در عصر غیبت، ولایت عامّه قائل باشیم یا نباشیم، و چنان که از ظاهر ادلّه به دست میآید، حتّی اگر برای فقیه، ولایت عامه قائل نباشیم و نظریه ولایت امّت بر خودشان را بپذیریم، باز هم مرجع قانونگذاری اجتهادی، در محدوده موضوعات جدید و خالی از نص، فقها هستند.
هم اینک جای آن است که پرسیده شود، آیا قدرت و صلاحیت فقیه برای قانونگذاری در قلمرو آزادی نظر قانونی، آنقدر وسیع و مطلق است که حتّی شامل موضوعات خارجی نیز میشود؟ مانند:
ـ تحریم مباحات؛ چنان که میرزای شیرازی، استعمال توتون و تنباکو را تحریم نمود.
ـ تحریم برقراری رابطه با برخی دولتها؛ از قبیل اسرائیل.
ـ محدود کردن آزادیهای عمومی؛ همانند امر و نهیهای اداری درباره مسائلی چون شهرسازی، راهنمایی و رانندگی، کشاورزی، تجارت (آزادی صادرات و واردات)، تولید نسل و افزایش جمعیت، مصرف آب و انرژی و امثال آن.
ـ اختیار انسان در تصرف جسم و جان خود؛ مانند عملیات شهادتطلبانه (عملیات انتحاری استشهادی)، بخشش و فروش اجزای بدن به افراد بیمار و نیازمند.
یا آن که قدرت فقیه محدود به قانونگذاری در خصوص برخی امور مربوط به موضوعات خارجی؛ مانند تحریم تنباکو، مصرفآبهاوانرژی میباشد، ولی صلاحیت قانونگذاری در قضایای سازمانی و اداری و ارتباطات بینالمللی، به کارشناسان و متخصّصان مربوط واگذار میشود؟
بنابر نظریهای که برای فقیه، در عصر غیبت، ولایت عامه قائل است، فقیه در تمامی زمینههای خالی از نصّ، از قدرت قانونگذاری اجتهادی بهره میگیرد.
البته این نظریه جای بررسی و دقت نظر بیشتری دارد؛ زیرا دلیل کسانی که برای فقیه ولایت عامه قائلند، ادلّه حجیت فتوا و قضاوت است (که تنها برای فقاهت کافی است)، در حالی که قدرت فقیه بر قانونگذاری اجتهادی، از آن جهت است که او ولایت و حکومت دارد و فقیه محض نیست. مگر آن که گفته شود: ولایت و حکومت فقیه، به اعتبار فقیه بودن وی است و چنانچه فقیه نبود، ولایت و حکومت نمییافت. بنابراین، «ولایت» فقیه بر قانونگذاری به این اعتبار میباشد که او فقیه بوده و سپس ولایت یافته است.
در هر حال، چه ادله حجیت فتوا و قضا را دلیل ولایت عامه فقیه بدانیم و چه ولایت و حکومت فقیه را به اعتبار فقاهتش، معتبر بشماریم، موجب ایجاد صلاحیت مطلق، برای قانونگذاری اجتهادی در تمام موضوعات خارجی، برای وی نمیشود، بلکه بناچار باید در تمام قضایای سازمانی و اداری، امور ارتباطات و در هر چیزی که موجب سالم ماندن و ناب بودن حکم شرعی میشود، به کارشناسان و متخصصان مراجعه نماید.
اما بنابراین که فقیه ولایت عامه ندارد و خود امت بر خودشان ولایت دارند، ظاهر این است که در این موارد نیز، آنچه مربوط به موضوعات خارجی و تصرف در نفس میشود، باید به فقیه رجوع کرد، منتهی به شرطی که فقیه مقید باشد، در همه مسائل با اهل خبره رایزنی نماید.
ولایت قانونگذاری در قضایای اداری و روابط سیاسی با جهان خارج نیز، به عهده خود مردم از طریق نمایندگان مجلس شورا (قانونگذاری) میباشد و مشروعیت اقدامات اداری و سازمانی بویژه روابط سیاسی، بستگی به فتوای فقیه (از آن جا که تنها فقیه محض است) ندارد، ولی چنانچه فقیهی به عنوان نماینده مردم، عضو مجلس شورای قانونگذاری باشد، نظرش در این مسائل معتبر است؛ اگر چه احتیاط مستحب آن است که نظر و رأی فقیه در همه حالات معتبر باشد.
5 ـ فرق قانونگذاری در موضوعات خارجی و سایر موضوعات
فرق قانونگذاری در موضوعات خارجی و سایر موضوعات، در این است که قانونگذاری و صدور حکم اباحه و وجوب و حرمت در موضوعات خارجی و تصرف در جان افراد همانند حکم شرعی الهی بر موضوعاتی است که دارای نص میباشند، و صدور حکم در این موضوعات نیز غالباً از نوع حکم ثانوی است، اما قضایای مربوط به روابط اداری و سیاسی، اگر چه مورد امر و نهی قرار میگیرند، ولی از مفهوم حکم الهی شرعی دورتر و به امور اجرایی نزدیکتر هستند؛ اجرائیاتی که از طریق ادلّه برتر قانونگذاری و ادلّه عامه ثابت شد، مردم حتی در عصر حضور پیامبر و امام معصوم، بر امور خودشان ولایت دارند؛ مانند سازماندهی شهرها، مقررات راهنمایی و رانندگی، قوانین مربوط به جنگلها و مراتع، بازارها، ذخیرهسازی و واردات کالاهای اولیّه و ضروری مورد نیاز، جلوگیری از تقویت دشمنان و حفظ ثروتهای ملّی برای مردم.
در ادامه این نوشتار، نمونههایی از احکام حکومتی در زمینههای آزادی نظر قانونی خواهیم آورد که گویای این مطلب
است که اوامر و نواهی حکومتی، از قبیل احکام شرعی به معنای اصطلاحی نیستند، بلکه این احکام حکومتی، مقرراتی اداری و سازمانی هستند که پاسخگوی نیازهای اداری و سازمانی است و با تغییر و تحول شرایط، این احکام نیز تغییر مییابند.
6 ـ نوع حکم صادر شده از اجتهاد آزادی نظر
برخی از محققان، برای حکم و قانون به دست آمده از اجتهاد آزادی نظر در زمینههای خالی از نص، اصطلاح «حکم حکومتی» را به کار بردهاند؛ زیرا صدور این احکام از جانب معصوم ـ پیغمبر و امام ـ ، یا فقیه در عصر غیبت به این اعتبار است که آنان متولیان امور حکومت و شریعت هستند، نه به اعتبار پیامبر و امام بودن و نه به اعتبار فقاهتی که فتوا و حکمش حجت است. اما تفاوت اعتبار حکم ولایتی صادر شده از معصوم با فقیه در این است که احکام حکومتی صادره از پیامبر و امام معصوم، حکم واقعی شرعی است، ولی حکم استنباطی فقیه و فتواها و قضاوتهای وی، حکم ظاهری شرعی به شمار میآید.
7 ـ فقها و مجلس شورا، قانونگذارند یا کوششگر کشف قانون؟
چنانچه بحث را از دیدگاه «مصوّبه» دنبال کنیم، در این جا دو حالت پیش میآید: یا قائل به ولایت عامه برای فقیه هستیم، یا این که میگوییم امت اسلامی، خود مسؤولیت امورش را بر عهده دارد. در صورت اول که قائل به ولایت عامه برای فقیه باشیم، شایسته است وی را قانونگذار بدانیم، نه کاشف حکم شرعی؛ زیرا بنابر نظریه مصوّبه، هر نظری که از ظنّ مجتهد به دست آید، همان، حکم شرعی است. البته در مواردی که نصّ صریح ندارد، مسأله آسانتر است؛ زیرا فقیه ظنّ خود را بر فرض استوار میکند. در این جا هیچ اشکالی حتی بنابر تقریرهای مصوّبههای معتزلی وجود ندارد، تا چه رسد به مصوبههای اشعری که بکلی ظن مجتهد را حکم شرع میدانند.
در صورت دوم که ولایت مردم بر خودشان را قائل باشیم، باز هم حکم فقیه حکم شرعی و فقیه، قانونگذار است، نه کاشف قانون، زیرا هر گاه مجلس شورا درباره چیزی یا رابطهای یا انجام و ترک امری، حکمی تکلیفی یا اداری به تصویب برساند، این حکم بنابر اجماعی که نزد همه مذاهب اسلامی پذیرفته شده، حکم شرعی است. این نظر، کاملاً با نظریه مصوّبه متناسب است؛ زیرا اجماع نزد آنان دلیل و منبع مستقلی برای استنباط احکام شرعی است که در موازات کتاب و سنّت قرار دارد.
بنابر نظریه مصوّبه، چه برای فقیه ولایت عامه قائل باشیم، یا ولایت امّت با خودش باشد، حکمی که فقیه صادر میکند یا امّت (نمایندگان امت در مجلس شورای قانونگذاری) به تصویب میرسانند، حکم شرعی الهی است و در این جا (زمینهها و موضوعات خالی از نص) فقیه و امت، حکم خدا را وضع و تشریع میکنند، نه این که حکم خدا را کشف کنند.
اما اگر این موضوع را از دیدگاه «مخطّئه» بررسی کنیم، باز هم مسأله دو صورت دارد:
صورت اول: اگر گفتیم آنچه به عنوان ناحیه خالی از نص و قانون، نامیده شده، داخل در این قضیّه کلّی است که: «خداوند برای هر چیزی از فعل، ترک و روابط مختلف، حکم شرعی ثابتی دارد که از مصلحت و مفسده موجود در آن موضوع ناشی میشود و در تقیّد این حکم نیز هیچ فرقی بین عالم و جاهل وجود ندارد.» و اگر این قضیه کلّی را بپذیریم، در واقع امر، «ناحیه خالی از نص» به معنای عدم حکم، وجود ندارد؛ بلکه تمام روابط و بایدها و نبایدها در این نواحی، زمینههای قانونگذاری ثابت الهی محسوب میشوند. نهایت امر این که، این موارد از اموری هستند که در چارچوب عمومات و اطلاقاتی که برای بیان احکام و عناوین خود وارد شدهاند، مشمول هیچگونه دلیل و نص خاص یا عام و اطلاقی نمیشوند، ولی زمینه برای اجتهاد و عمل مجتهد، با استناد به «ادلّه برتر قانونگذاری» در تحقیق از حکم واقعی الهی همچنان باقی و باز است و مجتهد (فقیه) به مقتضای ادلهای که فتوای مجتهد را حجت و حکم قاضی را نافذ میداند، به وظیفه خود در استنباط احکام عمل میکند.
چنانچه ـ بنابر دلایلی که ارائه میکنیم ـ بپذیریم که صلاحیت و قدرت قانونگذاری اجتهادی، برای فقیه محفوظ است، این صلاحیت دلیل حجیت فتوای مجتهد و وجوب پیروی از حکم شرع است، ولی بحث از حکم شرعی و استنباط آن، بستگی به این ندارد که مجتهد، حتماً باید «ولیّ امر یا حاکم سیاسی» باشد، بلکه این صلاحیت برای فقیه، تنها به عنوان فقیه نیز ثابت میباشد؛ چنان که در سایر موارد استنباط، شأن فقیه اقتضا میکند که صلاحیت قانونگذاری (صدور حکم شرعی) را داشته باشد.
صورت دوم: چنانچه بگوییم برای هیچ یک از بایدها و نبایدهای شرعی و روابط اجتماعی، که در زمینههای آزادی نظر قانونی قرار میگیرند، در علم خدا و عالم واقع، حکمی قرار داده نشده است وآن قاعده کلی (خداوند برای هر یک از بایدها و نبایدهای شرعی و روابط مختلف، حکم شرعی ثابتی دارد که از مصلحت و مفسده موجود در آن موضوع ناشی میشود و...) شامل اینها نمیشود، در این صورت باید این قاعده کلی را در همه موارد لغو شده بدانیم و حتی اگر آنقدر این قاعده را پایین بیاوریم که بگوییم، فقط شامل مسائل و پدیدههای معمولی و قابل پیشبینی میشود، باز هم کافی نخواهد بود؛ زیرا اولاً، محدودیت قضیه تا این اندازه موجب میشود که آن قضیهای جزئی باشد، نه کلّی؛ چون هر یک از موضوعاتی که تحت آزادینظر قانونی میگنجد، به محض این که در خارج واقع شدند و مکلف به آنها دچار گردید، به حقایق موجودی تبدیل میشوند که فرد مسلمان باید بناچار قانونی وضع کند که مطابق آن قانون با آن موارد رفتار نماید؛ زیرا فرض بر این است که حکم الهی در اینگونه موارد وجود ندارد.
ثانیاً، لازم میشود، احکامی که برای این مسائل و پدیدههای معمولی و قابل پیشبینی، تشریع میشود، خودبخود تابع مصالح و مفاسد نباشد؛ زیرا از طرفی هم تشریع الهی اینگونه مسائل را تابع مصالح و مفاسد نمیداند و هم نظر مجتهد به مصالح و مفاسد واقعی احاطه ندارد، چون مجتهد، شناختی نسبت به حقایق اشیا و ملاکهای واقعی احکام ندارد و از طرف دیگر زیربنا و اساس این کلام بر تخطئه است؛ یعنی ممکن است مجتهد در اجتهاد خود خطا کند.
با توجه به هر دو نظریه مصوّبه و مخطّئه، هنوز این بحث برجاست که آیا مجتهد یا مجلس شورا، خود قانونگذارند، یا این که قانون الهی را کشف میکنند؟
در این جا نیز دو فرض تصور میشود:
فرض اول: اگر بنا را بر آن قاعده کلّی بگذاریم و بپذیریم که «خداوند برای هر یک از بایدها و نبایدها و روابط مختلف اجتماعی حکم شرعی ثابتی دارد که از مصلحت و مفسده موجود در آن موضوع ناشی میشود و در تقید به این حکم نیز فرقی بین عالم و جاهل وجود ندارد»، در این صورت مجتهد یا مجلس شورا به نمایندگی از ملت ـ که برای موضوعات خالی از نص، حکم صادر میکنند ـ کاوشگر و کشفکننده حکم واقعی الهی بر آن هستند که مجهول و ناشناخته مانده بود. البته این کشف و استنباط با تمسک به دلایل و قواعد مناسب همان موضوع، تحقق مییابد که عبارتند از: عمومات و اطلاقات برتر قانونگذاری، دو اصل بزرگ در رابطه انسان با طبیعت و انسان با انسان.بنابراین، اگر چه مطابق ادلّه تسخیر، که تمام موجودات و مخلوقات مسخّر انسان بوده و برای وی خلق شدهاند، هر چیزی از فعل و ترک و رابطههای مختلف مباح است، اما شریعت از هر چیزی که داخل در عنوان منکرات، ستم، برتریجویی و فساد در زمین شود، بازمیدارد و افراد را ملزم به رفتار مطابق عدل و احسان میکند.
همچنین اگر چه انسان به مقتضای اصل اولی، مستقل بوده و آقایی و ولایت و تعیین سرنوشت وی با خودش میباشد، و تحت سرپرستی و قیمومیت هیچ کس ـ بجز مواردی که دلیل شرعی وارد شده ـ درنمیآید، اما در امور اداری و سازمانی جامعه و ملت، و روابط داخلی و خارجی، مصلحت جامعه و مردم در نظر گرفته میشود، و به آنچه موجب سلامت، پیشرفت و تقویت جامعه و امت باشد، عمل میگردد، نه آن که آزادی و استقلال فرد، موجب طغیان بر مصلحت جامعه و ملت گردد.
فرض دوم: اگر در موضوعات و مواد خالی از نص، بنا را بر آن قاعده کلّی نگذاریم، باید بپذیریم که مجتهد و مجلس شورا به نیابت از ملت، قانونگذارند؛ زیرا فرض بر این است که در عالم واقع و در نفسالامر، از جانب خدا هیچ حکمی برای این موارد قرار داده نشده است و خداوند امر آن را به مجتهد «فقها» یا مجلس شورای قانونگذاری (که اعضای آن از طرف ملّت وکیل شدهاند)، واگذار نموده است. حتی اگر بنا را بر این بگذاریم که ادلّه برتر قانونگذاری، این مواد را به جهت آن که محکوم به اباحه یا حرمت هستند، در برمیگیرد، باز هم صدور حکم جدیدی که غیر از آن حکم اصلی است و سابقه نداشته، تشریع و قانونگذاری است، نه این که حکم مجهولی را کشف کرده باشد.
ناگفته نماند که این مطلب با زیربنای فکری «مخطّئه» (قائل بودن به این که برای خداوند در هر موضوعی حکمی واقعی است) و همچنین با نظر به این که احکام تابع مصالح و مفاسد میباشند، سازگار نیست. از اینرو، پذیرش نظریه ممکن نیست؛ زیرا در آغاز راه، به مخالفت و ردّ هر دو مبنای اعتقادی ما پرداخته است (یعنی هم داشتن حکم واقعی الهی برای هر موضوع و هم تابعیت احکام از مصالح و مفاسد را نقض کرده است). با توجه به این که قانونگذار بودن مجتهد و مجلس شورا را به سبب نقض دو مبنای اعتقادی یاد شده، قبول نمیکنیم، بنابراین مجتهد و مجلس قانونگذار، تنها در مقام کاوش و کشف احکام واقعی میباشند. نتیجه آن که هیچ مورد یا موضوعی خالی از نص، به معنای خالی از حکم واقعی نداریم؛ چنان که از نفی ناحیه خالی از نصّ و قانون نیز این نتیجه به دست میآید که: قدرت و صلاحیت قانونگذاری یا استنباط اجتهادی در موضوعات خالی از نص، هیچ ارتباطی به این مطلب ندارد که مجتهد حتماً باید «ولیّ امر» باشد، بلکه مجتهد در این موارد نیز همانند سایر مسائل و موضوعات، به عنوان این که یک فقیه است و دلیل شرعی به حجیت فتوا و نافذ بودن حکم خود دارد، به استنباط و اجتهاد میپردازد.
8 ـ دلیل صلاحیت قانونگذاری اجتهادی فقیه
بعضی از فقها برای اثبات صلاحیت فقیه برای قانونگذاری در موارد خالی از نصّ، به هنگام نیاز، دلیل شرعی و اعتقادی اقامه کردهاند و از جمله به آیه شریفه زیر تمسک جستهاند:
«یا ایها الذین امنوا اطیعوا اللّه واطیعوا الرسول و اولیالامر منکم»نساء/59
همچنین گفتهاند: اگر این مبنا را بپذیریم که فقیه، ولایت عامه بر امت و اجتماع دارد، اطاعت فقیه از آن جا که ولیّ امر است، واجب میباشد؛ پس چنانچه حکمی یا قانونی در موضوعات خالی از نص، بیان کرد، مثلاً فتوایی داد یا حکمی صادر کرد که به موجب آن، امر مباحی را واجب یا حرام دانست، اطاعتش در آن فتوا و حکم، واجب است.
این استدلال به دو جهت برای اثبات صلاحیت قانونگذاری فقیه در امور مذکور، کافی نیست: اول این که باید ثابت شود که مراد از «اولیالامر» در آیه، فقیه است. دوم، ثابت شود که فقیه ولایت عامه دارد. چنانچه این دو استدلال پذیرفته شده باشند ـ گرچه از نظر ما صحت هر دو استدلال مورد تردید و نادرست است ـ باز هم از آیه شریفه، صلاحیت قانونگذاری برای فقیه ثابت نمیشود. بلکه دلالت بر وجوب اطاعت او دارد. در وجوب اطاعت از فقیه نیز فرقی ندارد که همان فقیه حاکم درباره موضوعی از موضوعات خالی از نص، فتوایی بدهد یا فقیه غیرحاکم؛ چنان که در موضوعی، فقیه حاکم خودش فتوایی نداد، ولی سایر فقها فتوا دادند و او دستور عمل به فتوای فقها داد، اطاعتش واجب است. البته به این اعتبار که او نیز یک فقیه است که کارش استنباط احکام شرع میباشد و در این جا امر او به پیروی از فتوای فقها به عنوان ارجاع مقلدان به فقهای دیگر است، نه به عنوان حاکم سیاسی.
تا اینجا به درستی دریافتیم که صلاحیت قانونگذاری برای فقیه به سبب فقاهت اوست، نه از آن جهت که او ولیامراست. همچنین دانسته شد که فتوا و حکم درباره موضوعات خالی از نص، تأسیس و تشریع حکم و قانون نیست، بلکه نتیجه استنباط و اکتشاف حکمی است که در عالم واقع، جعل شده بود؛ چنان که در سایر زمینهها با استفاده از ادلّه شرعی، حکمی استنباط شده و براساس آن فتوا داده میشود. البته این مسأله نیازمند تحقیق بیشتری است.
9 ـ نمونههایی از احکام حکومتی
اینک چند نمونه از احکام حکومتی (قانونگذاری ولایتی) را که از رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله نقل شدهاست، عرضه میداریم؛ نظیر این احکام از حضرت علی علیهالسلام و سیره ابوبکر و عمر نیز وارد شده است:
1 ـ نهی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از فروش میوه پیش از رسیدن آن.
در روایتی به سند صحیح نقل شده که از امام صادق علیهالسلام پرسیده شد: شخصی بخش معینی از میوه باغ یا زمینی را میفروشد، اما تمام میوههای باغ (به هر دلیل) پیش از رسیدن، فاسد و نابود میشوند [در این مورد چگونه باید قضاوت کرد]؟
امام علیهالسلام فرمود: این مسأله در زمان رسول گرامی اسلام نیز پیش آمد و نزد ایشان طرح دعوا شد [و حضرت در مورد آن حکم کرد، ولی] چون پیامبر صلیاللهعلیهوآله دید آنها به خصومت خود ادامه میدهند، تا زمان رسیدن میوهها آنان را از این معامله منع کرد. البته این معامله را تحریم نفرمود، ولی تنها برای پایان دادن به این خصومت، آنان را از چنین معاملهای منع کرد.6
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به عنوان «ولیّ امر» از این معامله نهی فرمود؛ زیرا تنها ولیّ امر است که در صورت نیاز جامعه میتواند از امر حلال یا مباحی منع نماید. متن روایت آن جا که میگوید: «ولم یحرمه»؛ آن را حرام نکرد، بروشنی هر چه تمامتر میرساند که نهی پیامبر از این معامله یک حکم الهی شرعی نبود، بلکه یک اقدام سازمانی و اداری است.
2 ـ از امام صادق علیهالسلام روایت شده است که فرمود: پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میان اهل بادیه چنین حکم (قضاوت) کرد که استفاده آب زیاده از نیازتان را بر دیگران منع نکنید، تا دیگران چراگاهها و مراتع غیرلازم خود را بر شما ممنوع نکنند7.
از دقتنظر در متن روایت چنین برمیآید که منع کردن استفاده از زیادی آبها و چراگاهها، از کسانی که به آن نیاز دارند، تحریم شده است. تعبیر قضاوت و حکم در متن حدیث و ظاهر نهی پیامبر، نشانه تحریم است. اما نظر مشهور میان فقها این است که منع دیگران در استفاده از آب و چراگاه، برای مالک حرام نیست و او میتواند در صورتی که نیاز دیگران به این آب و چراگاه، ضروری نباشد، آنها را از استفاده از آن منع کند.
این که پیامبر فروش زیادی آب و مرتع را تحریم میکند، ولی فقها به عدم حرمت حکم میکنند، بیانگر این نکته است که فقها، جمود بر نص نمیکنند و نهی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را یک اقدام سازمانی و تشکیلاتی محسوب میکنند، نه حکمی تحریمی؛ زیرا جامعه اسلامی در عصر پیامبر نیاز شدیدی به رشد ثروتهای (تولیدات) دامی و کشاورزی داشت. از اینرو، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به عنوان حاکم و ولیّ امر، آنانی را که آب و زمینشان بیش از نیازشان بود، الزام کرد که آن را در اختیار افرادی بگذارند که برای آبیاری محصولات کشاورزی و سیراب کردن و چرای دامهایشان به آن نیاز داشتند.
3 ـ علی بن جعفر (فرزند امام صادق علیهالسلام ) میگوید از برادرم امام کاظم علیهالسلام پرسیدم: آیا گوشت مرکبهای اصلی (اسب، الاغ، قاطر و...) را میشود خورد؟
فرمود: پیامبر اکرم از خوردن گوشت مرکبهای اهلی نهی کرده و این بدان جهت بود که چون آنان از این حیوانات کار میکشیدند، پیامبر صلاح ندید که این حیوانات نابود و نسل آنها منقرض شود.8
4 ـ در دو کتاب معروف صحیح بخاری و صحیح مسلم روایت شده که ابنعباس گفته است: نمیدانم پیامبر اکرم خوردن گوشت مرکبهای اهلی را از آن جهت که باربرداران مردمند، نهی فرمود و مصلحت ندانست که بهترین وسیله باربرداری (حمل و نقل) و سواری مردم از بین برود، یا این که در روز خیبر این حکم را صادر کرد؟9
5 ـ در روایت دیگری، بخاری از عمربن دینار نقل میکند که گفت: به جابربن زید گفتم: مردم گمان میکنند، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از خوردن گوشت مرکبهای اهلی نهی نموده است.
جابر گفت: زمانی که در بصره بودیم، ابن عمروغفاری همین حکم را برای ما بازگو میکرد، اما ابنعباس از این اثر ابا کرد و این آیه شریفه را قرائت نمود: «قل لاأجد فیما اُوحِیَ إلیّ محرّماً علی طاعم یطعمه»؛بگو در آنچه به من وحی شده است، چیزی را که خوردنش بر خورندهای حرام باشد، نمییابم.10
10 ـ انعطافپذیری شریعت اسلامی
نسبیت، اطلاق، حرکت یا جمود نص؟
برخی در مزیت آزادی نظر قانونی گفتهاند: این برنامه (نظریه)، شریعت اسلامی را انعطافپذیر میکند و آن را قادرمیسازد که با نیازها، تغییرات و پیشامدهای جدید سازگار باشد.
البته این سخن، بیان همان اندیشهای است که در عصر اخیر، متفکران اسلامی و بعضی از فقها، آن را عنوان کردهاند، و آن اندیشهای دفاعی و توجیهی است که منشأ آن همسازی و آشتی میان شریعت اسلامی و پدیدههای زندگی جدید به شکل غربی آن میباشد که جوامع اسلامی را فراگرفته است. این، همان اندیشهای است که از یک اشتباه اساسی پدید میآید و آن اشتباه از این قرار است که شریعت باید حتماً برای سازگاری با رخدادهای جدید اجتماعی انعطافپذیر و نرم باشد.
در واقع این فکر، دچار دو اشتباه شده است: یکی اساس آن است که معتقد است اسلام باید خود را با رخدادهای جدید سازگار کند. دوم، راهحلی است که برای این سازگاری پیشنهاد میکند مبنی بر این که بین شریعت اسلامی و رخدادهای جدید اجتماعی، آشتی برقرار شود.
اما اساس این فکر را اشتباه میدانیم، زیرا شریعت اسلام برای سازگاری با روش زندگی منطقهای، که با اندیشهها، ارزشها، روشها و نیازهای فرهنگی ـ دینی ویژه خود هدایت میشود، وضع نشده است. همچنین در شأن مسلمانان هم نیست که زندگی خود را با زندگی غربی سازگار کنند. مفهوم واقعی این مطلب، یعنی از شریعت اسلام خواسته که خود را با شیوهها، اندیشهها، مفاهیم، ارزشها و نیازهای غربی سازگار کند؛ تا مسلمانان هم بر عقیدهَ اسلامی خود باقی بمانند و هم زندگی خود را مطابق روشهای زندگی غربی شکل بدهند. بلکه باید گفت، شریعت اسلام آمده است تا زندگی اجتماعی را مطابق ارزشها و اندیشههای خود شکل بدهد و حیات جامعه و انسان را براساس همین ارزشها و مفاهیم هماهنگ نماید، و از هماهنگی حیات جامعه و انسان با اندیشههای اسلامی است که مطابقت اندیشهها و مفاهیم دینی و عقیدتی با اخلاق و رفتار در زندگی اجتماعی، و روابط انسان و جامعه و روابط انسان با طبیعت، تحقق مییابد. بنابراین، شریعت مأموریت خود را در «روشسازی» زندگی اجتماعی، به نحو احسن انجام داده است. زندگی مسلمانان نسخهای از زندگی دیگران نخواهد بود، بلکه تعبیری اصیل از مضامین درونی، فکری، عقیدتی، اخلاقی و زیباییشناسی خودشان است که از مکتب خودشان برگرفتهاند.
اما راهحلّی که این عدّه پیشنهاد کردهاند، بر دو پایه استوار است: یکی این که راه حل سازگاری و هماهنگی شریعت با پدیدههای جدید را بر وجود ناحیه خالی از نص و دلیل شرعی، مبتنی دانستهاند. دیگر این که قانونگذاری اجتهادی در این مسائل را منحصراً برای فقیهی که حکومت و رهبری سیاسی را در دست دارد، بنابر ولایت عامّه فقیه، جایز میدانند.
در این راهحل پیشنهادی، چندین اشتباه رخ داده است:
1 ـ اصل اندیشه «آزادی نظر قانونی»: چنان که پیشتر بیان داشتیم، وجود موضوعات و زمینههای خالی از نص ـ چنان که در ابتدای امر به نظر میآید، به این صورت که خداوند در اسلام موضوعات و زمینههایی را بدون حکم و قانون رها کرده و دست حاکم اسلامی را برای اظهارنظر در آن باز گذاشته ـ اندیشه صحیحی نیست. اما آزادی نظر به عنوان یک قاعده اصولی و فقهیای که براساس آن، احکام ثانوی بر احکام اولی منطبق میگردد، به عنوان یک اصل اساسی و نظر اجتهادی در استنباط احکام شرع شناخته شده است و این اصل به هیچ وجه در دایره «آزادی نظر قانونی» به گونهای که این عده بیان کردهاند، منحصر نمیماند.
2 ـ منحصر دانستن قدرت و صلاحیت قانونگذاری اجتهادی برای فقیه حاکم (ولیّ امر)؛ در حالی که احکام حکومتی، به معنای احکام شرعیِ شناخته شده و معروف نمیباشند؛ بلکه غالباً تدابیری اداری، سازمانی و ارشادی هستند که به مقتضای نیازها و ضروریات انسان و اجتماع وضع میشوند. آنچه از احکام حکومتی که از سنخ حکم شرعی هم باشد، شرعیتش مشروط بر این نیست که فقیهی که آن حکم را استنباط میکند، حتماً باید حاکم سیاسی نیز باشد، بلکه فتوای فقیه به مقتضای حجیّت ادلّه فتوا حجیّت دارد و فتوای فقیه حاکم یا ولیّ امر نیز به مضمون فتوای فقیه دارای حجیّت است.
3 ـ اساس مسأله، بر «ولایت عامه فقیه» و تشکیلات اسلام در یک دولت، نظام سیاسی و شکل حکومتی آن بنا شده است و هیچ شکل دیگری را برای حلّ این مسأله واجد شرایط نمیداند، در حالی که شریعت پویا و انعطافپذیر، پویایی را در ذات خود دارد و به هیچ عنوان از آن جداشدنی نیست.
11 ـ حقیقت انعطافپذیری دین
حقیقت آن است که شریعت اسلامی سهلگیر و انعطافپذیر است. در دلایل و نصوص شرعی نیز مکرراً به این امر تصریح شده است؛ مانند:
«یریداللّه بکم الیسر ولایرید بکم العسر»بقره /185
خداوند برای شما آسانی میخواهد و برایتان دشواری نمیخواهد.
از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز روایت شده است که فرمود:
«بعثتُ بالحنفیة السّمحة.»11
من به دین خالص نرم و آسانگیر، برانگیخته شدم.
همچنین فرمود:
«إنّ هذا الدین یُسر ما غالبه احدٌ الاّ وغلبه».12
این (اسلام) دین آسانی است، هیچ کس قصد فراگیری و دستیابی به احکام آن را نداشت، مگر آن که به مقصود خود رسید.
انعطافپذیری و ظرفیت وسیع اسلام بیان میدارد که اوّلاً، شریعت هر چیزی را که مخالف اصول و قواعد ثابت عقیدتی نباشد ـ بدون ملاحظه این که از کجا ناشی شده است ـ آن را میپذیرد. ثانیاً، شریعت زمینه هر حرکت مثبتی را در جهان، طبیعت و پیشرفت انسان و جامعه مهیا میسازد و از آن جانبداری میکند و مانع هیچ اقدامی در راه رشد و توسعه ـ تا زمانی که منافاتی با اساسِ اصول و ارزشهای عقیدتی نداشته باشد ـ نمیشود. مسلمانان صدر اسلام، با این سعه صدر به اسلام گرویدند و توانستند در اندک زمانی از بدویت و عقبماندگی به بالاترین سطح تمدّن و پیشرفت نایل شوند. حتی در صدر اسلام که تمدن فارس و بیزانس (ایران و روم) دو قطب تمدن جهان را تشکیل میدادند و مسلمانان بنای تمدن جدیدی را مینهادند، هیچ مطلب و یا خبری در تاریخ وارد نشده است که بیانگر تردید و نگرانی مسلمانان در عمل به مظاهر این دو تمدن باشد یا مسلمانان خواسته خود را شبیه آنان نمایند، یا به مظاهر تمدن آنان رنگ و لعاب اسلامی بدهند.
این همه انعطاف از اصل قانونگذاریی اسلام سرچشمه میگیرد. نظر به این که احکام شرع، با اختیاراتی که فرد و جامعه در شکلدهی ساختار زندگی خود دارند، متناسب میباشد؛ در نتیجه، حرکت و آزادی انسان را مقید و محدود نمیکند؛ اصل قانونگذاریی که از اساس، مبنی بر مراعات حرکت و دگرگونیهای جامعه و پیدایش وضعیتهای گوناگون برای انسان و جامعه است. مراعات این دگرگونیها و حالات، زمانی چهره خود را نشان میدهد که فقیه «عناوین ثانوی» را به جای احکام اولی، لحاظ میکند. تغییرپذیری و دگرگونی احکام اولی، زمینه بروز و ظهور عناوین ثانوی است که در رابطه فرد مسلمان با مسائل مختلف و روابط داخلی و خارجی جامعه پیدا میشوند. عناوین ثانوی همچنین نیازهای تشکیلاتی و سازمانی در تمام زمینههای سیاسی، اقتصادی، کشاورزی، صنعتی، زیستمحیطی وغیرهرا در برمیگیرد. یکی از مهمترین زمینههای اِعمال احکام ثانوی، موضوعات و زمینههای خالی از نص یا مواردی است که از نظر شرعی خلأ قانونی دارد.
در این جا یکی از مهمترین مسائلی که شایسته است در علم اصول، بیشتر مورد کاوش قرار گیرد، برای تحقیق و بررسی پیش روی فقها و اندیشمندان قرار میدهیم:
از طرفی دیدگاه فقهی مشهور و رایج، نسبت به نصوص شرعی عبادات و سایر موضوعات، این است که این نصوص مطلق و نامحدودند و نسبت به زمان، مکان و حالات مختلف عمومیت داشته و در هیچ شرایطی از اطلاق آنها دست برداشته نمیشود، مگر آن که قید یامخصّصی لفظی یا لُبّی (معنوی)، یا قرینه داخلی دلالت کند بر این که نص از اطلاق و عمومیت خود ساقط شده است. از طرف دیگر، نصوص شرعی در سنّت، قوانینی برای زندگی بیثبات، تحوّلپذیر و دارای نوسانات بسیار محسوب میشوند و قالبهای خشک و بیروح و جامدی نیستند که همیشه در یک شکل و هیأت باقی بمانند. یگانه بخش ثابت شرع، عبادات است که همواره ثابت بوده و هیچگونه تغییر و تبدیلی در آن راه نمییابد. حتی اجتهاد نیز فرصتی برای تعیین شرایط، تعیین زمانهای انجام عبادات، کیفیت و شماره آنها را نمییابد. اختلافاتی هم که فقها در مسائل عبادی دارند، در شرح و تفصیل برخی شروط، شکلها و اجزاست و از این حدّ فراتر نمیرود.
اما احکام معاملات، چنان که پیش از این یادآور شدیم، قوانینی هستند که برای حالات متغیّر وضع شدهاند، بویژه احکامی که مربوط به امور سازمانی و اداری در تمام فعالیتهای سیاسی، اقتصادی، صنعتی، کشاورزی، تنظیم خانواده و کنترل جمعیت، چه در یک جامعه متمدّن و پیشرفته و یا جامعهای با ساختار قبیلهای باشد؛ همچنین است مسائل مربوط به ثروتهای ملّی و رفاه عمومی.
علمای علم اصول و فقها چنین شایع کردهادن که وضع اصلی نصّ، همان وضعی است که به دست ما رسیده است؛ یعنی چنانچه نصّی که به دست ما رسیده عام یا مطلق بوده، برای همیشه بر عمومیت و اطلاق خود باقی است، یا چنانچه نص وارده نص خاص یا تعبّدی بوده، باز هم بر همان خصوصیت و تعبّد خود باقی است و از اطلاق و عمومیت یا خصوصیت آن دست برداشته نمیشود، مگر آن که دلیل مخصِّص یا مقیّدی وارد شود که آن عام یا مطلق را تخصیص یا قید بزند یا دلیلی وارد شود که نص خاصّ را از خصوصیتش ملغی نماید و آن را تعمیم دهد.
در این قاعده، که وضع اصلی هر نصی، همان وضعی است که به دست ما رسیده، هیچ ابهام و شکی وجود ندارد؛ اما مناقشهای که ما در این نظریه اصولی میافکنیم، این است که آیا این قاعده نسبت به جمیع نصوص شرعی وارد شده در سنت شریفه صادق است و همه نصوص را فرامیگیرد یا خیر؟
بنابراین، آیا تمامی نصوص سنّت پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، اعم از عمومات و اطلاقات یا نصوص خاصه و مقیّدات غیرعبادی، قوانین ثابتی هستند که ممکن نیست با موارد خاص خود، در شرایطی که برای جامعه و امت پیش میآید، در قالب عنوان ثانوی سازگاری داشته باشند؟ و حتماً باید در قالب اصل اولی تشریعی باقی بمانند؟ مثلاً نمونههایی که از قول پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله یادآور شدیم که از فروش میوه پیش از رسیدن و خوردن گوشت مرکبهای اهلی خانگی نهی شده بود، آیا فقیه نمیتواند اینگونه نصوص را در پرتو شرایط واقعی زندگی و نیازهایی که به حیات مردم و روابط اجتماعی آنان بستگی دارد، تفسیر نماید؟ بلکه باید جمود بر ظاهر نص نموده و آن را همچنان که وارد شده، بدون درنظر گرفتن واقعیات زندگی پیرامون خود، منبع استنباط قرار دهد؟ یا نه! حقیقت مطلب چیز دیگری است و در شریعت، همچنان که نصوص ثابت و مطلق و غیرقابل تغییری وجود دارد و کسی را مجال تأویل و تفسیری در آنها نیست، یا با عبارت دیگر چنان که نصوصی وجود دارند که هیچ کس نمیتواند و نباید خاصِّ آن را تعمیم دهد یا مدلول عمومات آن را تخصیص بزند، همچنان نیز نصوصی وجود دارند که به مقتضای شرایط زمانی، مکانی و حالات مختلف قابل انعطاف و تغییرپذیرند، و این نصوص، به نسبت شرایط، اوضاع، زمان، و مکان خود نسبی میباشند؛ مانند مثالهایی که در چند مورد پیش از این یادآور شدیم.
مثلاً گاه کسی مسألهای را که کاملاً مربوط به خودش بوده یا مربوط به منطقه جغرافیایی خاصی است که خود در آن سکونت دارد، میپرسد، یا سؤال مطرح شده مربوط به اوضاع و شرایط خاصی است که فقط برای سؤالکننده پیش آمده است، سپس پیامبر یا امام یا صحابه نیز جوابی میدهند که فقط مناسب اوضاع و احوال و شرایط زمانی و مکانی همان سؤال کننده میباشد و حکمی هم که در پاسخ آن مسأله صادر شده، حکم خاص همان مورد یا موارد مشابه آن است. بنابراین، چنین نصّی نسبی است و چنان نیست که همه شرایط و همه زمانها و اقوام و اشخاص را در برگیرد. در این صورت،نباید فقها، چنین نصی را در مسیر استنباط و اجتهاد به عنوان قاعده و قانونی قراگیر و مطلق بهشمار آورند که تحت هر شرایطی کارآیی داشته، قابل تمسک باشد، بلکه باید کوشش خود را برای کشف جایگاه حقیقی آن به کار برند. همچنین فقها نباید در حکم به اطلاق نص ـ از آن جا که نص به خودیخود و بدون ملاحظه مقتضیات و شرایط زمانی و مکانی، همه زمانها و مکانها و احوال و اقوام (ملتها) را در برمیگیرد ـ تنها به این امر اکتفا کنند که این نص، بهطور مطلق و بدون هیچ خصوصیتی به دست ما رسیده است، و نباید در مقام استنباط، آن چنان جمود برنص داشته باشند که براساس اطلاق ظاهر آن، برای هر ملت و جامعهای، تحت هر شرایط و در هر زمانی، حکم صادر نمایند.
آنچه سبب میشود که این نظریه پویا و فعّال در زمینه عمل به نصوص شرعی تقویت گردد، نظریاتی است که بسیاری از بزرگان و فقها ابراز داشتهاند، مبنی بر این که «تعبّد شرعی» که مقتضای آن جمود بر نصوص میباشد، فقط در باب عبادات شناخته شده است، اما در ابواب معاملات در معنای عامّ آن، «تعبّد شرعی» ثابت نشده، بلکه عکس آن درست است؛ یعنی ثابت شده است که در ابواب معاملات، تعبّد شرعی، به طور کل وجود ندارد. بنابراین، شکی نیست که برخی از نصوص معاملات نسبی هستند و از علّت خاصی پدید آمدهاند و از همینرو، وضعیت و شرایط معینی به خود گرفتهاند که از آن خارج نمیگردند. این وظیفه فقیه است که این بُعد متغیّر و متحرّک را کشف کند و تنها به انگیزه این که ظاهر این نص، تا روز قیامت شرع الهی است، بر ظاهر روایت جمود نداشته باشد.
البته در نصوص سنّت، نمونههای بسیاری از قوانین و ضوابط نسبی به چشم میخورد. شاید نمونههای فوق (نصوص احکام عبادی) محدثان و فقها را بر این پندار و توهّم واداشته که گمان کنند، این نصوص مطلق هستند.
ما نیز معتقدیم که نصوص شرعی فقط در باب عبادات ثابت و مطلقند، ولی در تمامی ابواب غیرعبادی نسبی میباشند. البته در حال حاضر بر این مبنا عمل نمیکنیم؛ زیرا چنین مطلبی نیازمند تحقیق و کاوش و گفتوگوها و تعاملات زیادی با علماست. چنان که روشن و مبرهن است، دیدگاه فقه اسلامی در جمیع مذاهب اینگونه است که تمام روایاتی که به دست ما رسیده، مطلق و ثابت میباشند و این بینش، جایی برای نگرش پویا و واقعنگر نگذاشته است؛ از اینروزمینههای بازنگری در فقه اسلامی بسیارند؛ مثلاً برخی مسائل فقهی ـ حقوقی زنان، قلمروهای مالی و اقتصادی مانند قانون خمس و زکات نقدین در مذهب شیعه و قانون جهاد ابتدایی در اسلام جزو اینها و نیازمند بازنگری و تحقیق جدّی و جدید هستند.
پینوشتها
* این عنوان، ترجمه آزاد عبارت «مجال الاجتهاد و مناطق الفراغ التشریعی» است که در واقع ترجمه لفظ به لفظ آن «قلمرو اجتهاد و موضوعات و نواحی خالی از دلیل شرعی یا نص» میباشد، اما از آن جا که مقصود از منطقه فراغ، آن است که خداوند در قانونگذاری اسلام، برخی امور را بدون دلیل و نص بازگذاشته تا حاکم اسلامی (ولیّ فقیه) و فقها، با رعایت شرایط زمانی و مکانی، قانون و حکم متناسب با آن را تعیین کنند، عبارت «منطقة الفراغ التشریعی» به آزادی نظر قانونی برگردانده شد.
پیش از این مترجم کتاب اقتصادنا، تألیف شهید سید محمدباقر صدر، این عبارت را به «آزادی نظر قانونی» ترجمه کرده بود (به جلد دوم ترجمه اقتصادنا صفحات 34 و 313 مراجعه شود).
اخیرا نیز مجله حوزه یکی از شمارههای خود را به یادمان شهید صدر اختصاص داده و ضمن بررسی مبانی اقتصادی آن عالم فرزانه، از عبارت «منطقةالفراغ» تحت عنوان «قلمرو ترخیص» نام برده است. (مجله حوزه، ش 80-79، بهار و تابستان 1376، ص219). در شماره 83 آن مجله نیز در همین رابطه مقالهای چاپ شده، که از این عنوان به «سکوت قانون» تعبیر کرده است.
1 . «مصوّبه» از دیدگاه اصولیون به کسانی گفته میشود که قائلند: مجتهد در راه استنباط حکم شرعی، هر چیزی را که دریابد و به آن حکم کند، عین واقع و صواب است؛ زیرا اولاً خداوند در هر موضوعی به تعداد آرای مجتهدان، حکم صحیح جعل و انشاء کرده است. پس هر مجتهدی، هر حکمی به دست آورد، همان حکم شرعی و الهی است. ثانیاً هر چه را مجتهد پس از اجتهاد دریابد، خداوند آن را تصویب نموده، همان را حکم خود قرار میدهد (این نظریه علمای اهل سنت است).
2 . «مخطّئه» به کسانی گفته میشود که در استنباط حکم شرعی، ممکن است به حکم واقعی الهی دست بیابند و یا اجتهادشان خطا کند و حکمی غیرواقعی صادر نمایند. در هر صورت، مجتهد گناهکار نیست؛ زیرا این عده قائلند که برای هر چیزی از جانب خدا حکمی وضع شده، و در واقع این حکم واقعی الهی، معین و محفوظ است. اگر مجتهدی با اجتهاد به آن برسد، دو پاداش دارد: یکی برای کوششی که برای به دست آوردن آن به عمل آورده و دیگری به سبب رسیدن به حکم واقعی؛ اما چنانچه اجتهادش به خطا برود و به حکم واقعی نرسد، گناهکار نیست و تنها برای کوششی که در راه کشف حکم واقعی به عمل آورده، یک پاداش نصیب وی میشود.
3 . أدلّة التّشریع العلیا. مقصود از این ادلّه، دلیلهایی هستند که حتی بالاتر و برتر از ادله و اطلاقات احکام ثانوی میباشند.
4 . وسائل الشیعه، ج16، کتاب الاطعمة والاشربة، باب 4، در نهی از خوردن گوشت مرکبهای اهلی، ح1.
5 . در اینباره به آیههای زیر مراجعه شود:
«نحن أَعلَمُ بِما یستمعون به، إذ یَستمعون إلیک وإذهم نَجوی، إذ یقول الظّالمون إن تتّبعون إلا رجلاً مسحورا» (اسراء /47)؛ ما به خیالاات باطلی که وقت شنیدن گفتار تو در دل خود میکنند، از خود آنها آگاهتریم، آن گاه که آن مردم ستمکار به مردم گفتند که شما از مردی پیروی میکنید که مفتون سحر و ساحری است.
«بل قالوا أضغاثُ احلامٍ، بل افتراه، بل هو شاعر» (انبیاء /5)؛ لیک این مرم غافل و نادان گفتند که سخنان قرآن خواب و خیالی بیش نیست، که در واقع به پیامبر افترا زدند که گفتند او شاعر است.
«ویقولون أئِنّا لَتارکوا اَلهتنا لِشاعر مجنون»(صافات /36)؛ [کفّار [همچنین میگویند آیا ما بتها و خدایان خود را برای شاعری دیوانه، ترک خواهیم کرد؟
«أم یقولون شاعرٌ نتربّص به ریب المنون»(طور /30)؛... یا میگفتند: محمّد صلیاللهعلیهوآله شاعری است و ما حادثه مرگ او را انتظار میکشیم.
«ولقد نعلم أ نّهم یقولون إنّما یُعلِّمهُ بشرٌ، لسان الذی یلحدون إلیه أعجمی وهذا لسان عربی مبین» (نحل /103)؛ و ما کاملاً آگاهیم که کافران میگویند، آن که که قرآن را به پیامبر میآموزد، بشری است اعجمی غیرفصیح، در حالی که پیامبر این قرآن را به زبان عربی فصیح آورده است.
6 . وسائل الشیعه، نظیر این حدیث در کتاب الجمع بین الصحیحین، ج1، ص64، کتاب البیوع، باب لایباع الثمرة قبل بدوّ صلاحه، حدیث شماره 983 آمده است. همچنین مراجعه شود به صحیح بخاری، حدیث 2193.
7 . منبع این حدیث، در جلد 17 وسائل الشیعه، باب هفتم احیاء الموات حدیث دوم است. در همین باب پس از نقل همین حدیث، حدیث دیگری نیز نقل شده که برای بیان مقصود، مفیدتر میباشد و آن عبارت است از: «پیامبر اکرم به بادیهنشینان چنین حکم کرد که زیادی آبها را بر دیگران ممنوع نکنند و زیادی مراتع خود را نفروشند.»
8 . وسائلالشیعه،، ج16، کتاب الاطعمة والاشربة، ب4 از ابواب اطعمه محرمه، ح10.
9 . الجمع بین الصحیحین، ج2، ص39؛ باب فی المحرم من الاطعمة، ح1532؛ صحیح بخاری، ح4227؛ صحیح مسلم، ح1939.
10 . انعام /145، همان مأخذ، ح1531؛ صحیح بخاری، ح5529.
حدیث را چنان که نگارنده نقل کرده، نیافتیم و در صحیح بخاری حدیثی با اندکی تفاوت وجود دارد و آن تفاوت در فراز آخر است که به جای «قد کان یقول ذلک... ابن عبّاس»، این گونه دارد: «قد کان یقول ذاک، الحکم بن عمر الغفاری عندنا بالبصرة، ولکن ابی ذلک البحر بن عبّاس...»
11 . مسند احمدبن حنبل، ج5، ص266، ص166 و 233؛ صحیح بخاری، کتاب ایمان، ص29؛ سنن ترمذی، کتاب مناقب، ص32 و 64.
12 . صحیح بخاری، کتاب ایمان، ص29؛ سنن نسائی، کتاب ایمان، ص28؛ مسند احمدبن حنبل، ج5، ص69.
13 . این مقاله از مجلّه المنهاج، شماره سوم، پاییز 1375، چاپ و نشر در بیروت، گرفته شده است.