آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

در این نوشتار، بحث پیرامون دین و آزادی در دو بخش به رشته تحریر درآمده است.
بخش اول، درباره اهمیّت آزادی و جایگاه ویژه آن در قرآن کریم است.
بخش دوم، به ریشه‏یابی تهمتهایی که در قرون اخیر درباره ناسازگاری اسلام با آزادی زده شده، پرداخته، با بیان نظریات و قضاوت مورخان و اندیشمندان معروف غیرمسلمان درصدد رد تهمتها و اثبات بی‏پایه بودن آنها، برخواهد آمد.
بخش اول: جایگاه آزادی در قرآن
از آن جا که در دیدگاه اسلام انسان موجودی است مختار، و آزادی در فطرت و سرشت او قرار داده شده است، سؤال و پرسش و تشویق و تکریم و یا توبیخ و سرزنش وی رواست، و گرنه چنانچه انسان موجودی مجبور آفریده شده بود، سؤال و بازخواست از او معنی و مفهومی نداشت: «انّا هَدَیْناه السَّبیل اِمّا شاکِرا واِمّا کَفُورا»انسان /3
در حقیقت، همین آزادی و اختیار است که انسان را شایسته خلیفة‏اللّهی نموده و مدال کرّمنا را بر گردن او آویخته و او رمسجود ملائکه ساخته است. تمام هستی نیز در راستای به کمال رساندن او قرار گرفته؛ زیرا در سایه آزادی و اختیار است که بشر تربیت و رشد یافته، تعالی مادی و معنوی می‏یابد و در نتیجه، سعادت دنیا و آخرت را نصیب خود می‏گرداند.
آزادی، گوهر ارزشمندی است که حتّی شایسته‏ترین و دلسوزترین افراد به بشر که پیامبران الهی هستند، حقّ ندارند حریم آن را شکسته، افراد را به اجبار حتّی وارد حریم ایمان کنند؛ زیرا ایمان حقیقی در جایی محقق خواهد شد که گوهر آزادی و اختیار وجود داشته باشد. از این‏رو، قرآن کریم در دو جا تصریح می‏کند که پیامبر خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از شدت علاقه و محبّت به انسانها و اهمیّت دادن به هدایت آنان خودش را در معرض خطر قرار داده بود.
«لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ ألاّ یَکُونُوا مُؤمنین»شعراء /3
«فلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی اثارِهِمْ اِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذا الْحَدِیثِ اَسَفا»کهف /6
در حقیقت آنچه به عنوان علت عدم اجبار و اکراه انسانها در پذیرش ایمان در ادامه آیات این سوره آمده، بهترین گواه بر آزادی و اختیار انسانها در جهت تعیین سرنوشت خود و رقم زده شدن آن به دست خود آنهاست. گرچه این واقعیت با آن روح لطیف و رحیمی که سرشتش با رحمة‏للعالمین ممزوج شده و سراسر وجود وی را فراگرفته است، بظاهر سازگار نبوده، و او را سخت آزرده و غمگین می‏ساخته است، ولی راه و چاره‏ای غیر از این نیست؛ زیرا عالم دنیادار امتحان و آزمایش است و شرط اول امتحان و آزمایش، اختیار و آزادی انسان در صحنه عمل و انتخاب راه است؛ لذا خدای سبحان در سوره زمر آیه 57 به سرزنش افرادی می‏پردازد که با نادیده گرفتن سنت آزمایش الهی و قدرت اختیار انسانی، خواستار ایمان اجباری و اکراهی می‏شوند. از این‏رو، در قیامت زبان به شکوه گشوده، می‏گویند: «لَوْ اَنَّ اللّه‏َ هَدَانی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقینَ».
اگر خدا مرا هدایت کرده بود من هم از پرهیزکاران بودم.
این احتمال که شاید هدایتی که این گروه از افراد در قیامت خواستار آن می‏گردند، غیر از هدایتی است که به سلب اختیار و آزادی از انسان بینجامد، درست نیست؛ زیرا اگر قرار بود این اشخاص به میل و اراده خود وارد حریم ایمان و تقوا شوند، اسباب آن برای آنها در دنیا فراهم بود؛ همانند آمدن انبیای الهی و آوردن آیات و کتب آسمانی: «بَلی قَدْ جاءَتْکَ آیاتی فَکَذَّبْتَ بِها وَاسْتَکْبَرتَ وَکَنْتَ مِنَ الْکافِرینَ»زمر /59
در حالی که هرگز اراده حضرت حقّ بر چنین اجبار و اکراهی تعلق نگرفته و نخواهد گرفت و بر پایه همین سنت تغییرناپذیر الهی است که به پیامبر عظیم‏الشأن اسلام می‏فرماید: «اَفَاَنْتَ تُکْرِهُ النّاسَ حَتّی یَکُونُوا مُؤْمِنینَ» (یونس /99)
آیا تو می‏خواهی مردم را برخلاف میل باطنی و قلبی آنها وارد حریم ایمان کنی، این چیزی است که هرگز اراده ما بر آن تعلق نگرفته است: «وَلَوْ شاءَ رَبُّکَ لامَنْ مَنْ فِی الاَْرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعا» (یونس /99)
بر اساس همین مبناست که در سوره غاشیه به پیامبر اکرم می‏فرماید: «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ»(غاشیه/22)
سلطه و سیطره، با اصل اولی آزادی و اختیار که در سرشت انسان قرار داده شده است، سازگار نیست، و این حقیقتی است که نه تنها هر انسان منصفی آن را می‏پذیرد، بلکه با تمام وجودش آن را درمی یابد و تصدیق می‏کند؛ زیرا «کفر و شرک را نمی‏توان با زور از کسی دور ساخت، برای این منظور، وسیله دیگری لازم است... و اگر کلام خدا نیز از عهده انجام این مهم برنیاید، قدرت دنیوی هیچ گاه قادر به حل مسأله نخواهد بود، ولو آن که جهان را از خون مملو سازد.»
وجود گوهر آزادی و در نتیجه قدرت انتخاب است که به انسان این جرأت و شهامت را می‏دهد که در پذیرش امانت الهی درنگ نکند و بار امانت الهی را بر دوش کشد:
«اِنَّا عَرَضْنَا الاَْمانَةَ عَلَی السَّمواتِ والاَْرْضِ وَالْجِبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَاشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الاِْنْسانُ اِنَّهُ کانَ ظَلُوما جَهُولاً»احزاب /72
با این حال، بسیاری از انسانها در مسیر بهره‏گیری درست از آزادی و اختیار دچار لغزش شده، به سوء استفاده از آن پرداختند و سزاوار این سرزنش شدند که «اِنَّهُ کانَ ظَلُوما جَهُولاً».
بدین سان از نظر اسلام، چنان که مقام معظم رهبری می‏فرماید، آزادی چیزی نیست که دیگران بخواهند آن را به افراد هدیه کنند، بلکه آزادی در سرشت انسان نهادینه می‏باشد؛ زیرا به اعتقاد امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام : «النّاس کُلُّهُمْ أحرارٌ الاّ مَنْ اَقَرَّ عَلی نَفْسِه بِالْعُبُودیة.»1
لذا آنچه برخلاف فطرت و سرشت انسانی باید از آن نام برد، استبداد، و خود و دیگران را به بند کشیدن و حقّ حیات انسانی را از خود و دیگران سلب کردن، و زنجیر بردگی و عبودیت هواها و هوسها را بر گردن خود و دیگران قرار دادن است.
اسلام از این زاویه به انسان نگاه می‏کند، که آزادی ریشه در جان و نهاد او دارد. البتّه می‏توان گفت که راهی غیر از این هم برای دستیابی به آن هدف والاییکه انسان آفریده شده، و پیامبران الهی به دنبال تأمین آن بودند وجود ندارد؛ زیرا اسلام درصدد تربیت افراد و ارتقای مادی و معنوی آنها بوده، و این چیزی نیست که بتوان با جبر و تحمیل بر آنها بار کرد، چون قدم اول در این راه، ایمان است که امری قلبی و درونی است، و هرگز به جبر و اجبار نمی‏توان آن را در کسی به وجود آورد.
به گفته شهید بزرگوار مطهری:
«یکی از چیزهایی که خودش طبعا زوربردار نیست و چون زوربردار نیست موضوع اجبار در آن منتفی است، ایمان است».2
آنچه اسلام از مردم می‏خواهد ایمان است نه تمکین مطلق، اعم از این که ایمان داشته باشند، یا ایمان نداشته باشند.
پاسخ به یک شبهه
شاید یکی از دلایلی که بعضی افراد نسبت به اصل حکومت اسلامی ایجاد شبهه کرده و منکر حکومت در اسلام گردیده‏اند، همین تأکید بیش از حد اسلام درباره آزادی و اختیار افراد در پذیرش و عدم پذیرش آیین مقدس اسلام بوده است. گویی این افراد خواسته‏اند از همین آزادی و اختیار و این که ایمان امری قلبی و باطنی است نتیجه بگیرند که حکومت اسلامی معنی و مفهومی ندارد.
این شبهه بسیار بیجا و بی‏مورد است؛ زیرا اولاً هیچ ملازمه‏ای میان حکومت اسلامی و ایمان اجباری وجود ندارد. در کجای حکومت اسلامی، چه در زمان پیامبر اکرم و حتّی خلفای بعد از آن حضرت، می‏توان چنین تلازمی را به دست آورد؟ دقیقا عکس آن اتفاق افتاده است؛ یعنی در اوج قدرت حکومت در زمان پیامبر اکرم، اقوام بسیاری تابع حکومت اسلامی بودند، ولی با صراحت تمام اعتقادات اسلامی را قبول نداشتند، و بر کیش و آیین خود به سر می‏بردند، و هیچ گاه پیامبر و دیگران متعرض آنها نشدند، بلکه مانند یک شهروند مسلمان از آنها حمایت می‏شد و حقوق آنها کاملاً محفوظ بود. بهترین گواه بر این مدعا عهدنامه‏هایی است که پیامبر اکرم با پیروان سایر مذاهب بسته است؛ از جمله پیمانی است که حضرت علی علیه‏السلام به دستور پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با مسیحیان سرزمین سینا بسته است:
«... من عهد می‏کنم: کشیش و راهب آنان را تغییر ندهم و اشخاص تارک دنیا را از صومعه نرانم و مسافر را از سفر باز ندارم و نمازخانه‏ها و خانه‏های آنان را خراب نکنم... به هیچ کس از آنان نباید زور گفته شود و باید با مدارا با آنان رفتار شود و آزاری به آنها نرسد و هر جا باشند، معزّز ومحترم خواهند بود... اگر کلیساهای آنان محتاج ترمیم باشد، مسلمانان باید به آنان کمک کنند و مسیحیان در اعمال مذهبی خود کاملاً آزادند...»3
شهید مطهری در این باره می‏فرماید:
«یکی از صفحات بسیار درخشان تاریخ اسلام که متأسفانه مذاهب دیگر در این جا صفحات تاریخشان سیاه و تاریک است، همین مسأله آزادی عقیده‏ای بود که مسلمین پس از آن که حتّی حکومت را در دست گرفتند، به ملتها دادند و این نظیر ندارد.»4
ثانیا، چنان که از مجموع فرمایشات امیرالمؤمنین علیه‏السلام در نهج‏البلاغه استفاده می‏شود؛ بویژه آنچه در جواب ابن‏عباس در «ذی‏قار» آمده، نه تنها تصریح به این مطلب کرده، بلکه بشدت حضرت سوگند یاد می‏کند: «وَاللّه‏ِ لَهِیَ اَحَبُّ اِلیَّ مِنْ اَمْرَتِکُمْ، اِلاّ اَنْ اُقیمَ حَقّا أو اَدْفَعَ باطِلاً.»5
به خدا سوگند، این کفش کهنه من که هیچ ارزش و قیمتی به نظر تو ندارد، نزد من محبوبتر است از حکومت و فرمانروایی بر شما، مگر این که حقّی را اقامه کرده، یا باطلی را دفع کنم.
در واقع، حضرت با بیان این جمله پر سوزوگداز، فلسفه حکومت اسلامی را بیان می‏کند، و این چیزی غیر از آن است که صاحبان شبهه یاد شده مدعی آن هستند؛ زیرا حکومت در اسلام برای این است که جلوی ظلم و تعدی و تجاوز به حقوق افراد را بگیرد و نگذارد حقوق مردم پایمال شود، و به تعبیر دیگر، حکومت در اسلام مجری عدالت از طریق عمل کردن به احکام و قوانین اسلام، و برقرار کننده نظام عدل است.
ثالثا، آنچه قرآن کریم در آیه شریفه «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطر» در سوره غاشیه از پیامبر اکرم نفی کرده، دقیقا همان چیزی است که خدای سبحان در آیات متعدد قرآن از جمله در آیه شریفه «وَلَوْشاءَ رَبُّکَ لاَمَنَ مَنْ فِی الاَْرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعا»(یونس/99) فرموده است و آن این که هرگز خداوند مردم را به زور و اجبار مؤمن نخواهد کرد؛ لذا آیه هیچ ربطی از این جهت به بحث حکومت نداشته و ندارد؛ زیرا حکومت اسلامی مقوله‏ای است، و سلطه مقوله‏ای دیگر.
اهمیّت اخلاص
در فرهنگ قرآن کریم، ایمانی ارزش و اعتبار دارد که انسان با طیب نفس و صفای باطن کسب کرده باشد؛ زیرا در این صورت است که ایمان او همراه با نهایت اختیار و آزادی، که برخاسته از عقل سلیم اوست می‏باشد. می‏توان گفت که روی همین مبنا و اصل است که قرآن کریم این همه بر عنصر اخلاص تکیه دارد؛ زیرا اخلاص در جایی محقق می‏شود که ایمان شخص از روی اراده و اختیار خود باشد، نه به خاطر عوامل دیگر.
شاید یکی از دلایلی که قرآن کریم این همه نسبت به منافقان حساسیت نشان داده، و آنها را به عنوان پست‏ترین موجودات، در پایین‏ترین درکات جهنّم جای داده است؛ آن جا که می‏فرماید: «اِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الاَْسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیرا»(نساء/145) به این جهت است که منافقان گوهر ناب آزادی و اختیار را به بهایی ناچیز فروختند، به گونه‏ای که خود را مسلوب‏الاراده نموده، آلت دست دیگران قرار دادند: «مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لااِلی هؤُآلاآءِ وَلااِلی هؤُلاآءِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّه‏ُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبیلاً» (نساء /143)
انسانهایی که نه راه پیش دارند و نه راه پس، و تنها هنرشان این است که آتش‏افروزی می‏کنند، تا شاید بتوانند در پَسِ شعله‏های آتش و دود، چند صباحی به زندگی ننگین خود ادامه دهند.
بی‏پیرایه بودن انبیاء
در اهمیّت آزادی در اسلام همین بس که خدای سبحان در فرستادن انبیاء علیهم‏السلام هر عاملی را که ممکن بود به این گوهر باارزش ـ که در پی آن انتخاب معنی می‏یابد ـ لطمه و یا ضرری وارد کرده، جلوی آن را سدّ نماید و یا از قدرت آن بکاهد، گرفته است. بر این اساس می‏توان گفت یکی از دلایلی که خدای سبحان پیامبران را بدون زرق و برق مادی و دنیوی، و در واقع با دست خالی از دنیا به رسالت برانگیخته، اهمیّت بیش از حد دادن به آزادی و انتخاب انسانها بوده است؛ همان چیزی که کوته‏بینان نداشتن آن را عیب بزرگی برای پیامبران الهی می‏دانستند. لذا مشرکان از روی اعتراض به پیامبر عظیم‏الشأن اسلام می‏گفتند، تو اگر پیامبر هستی و در ادعای خود راست می‏گویی، چرا باغهایی از خرما و انگور و یا خانه‏هایی پر از طلا نداری.
«أو تَکُونَ لَکَ جنّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ... أو یکون لک بیتٌ من زخرف...»(اسراء/91و93)
در حالی که خدای سبحان می‏توانست به هر پیامبری به قدری از امکانات و وسائل مادّی بدهد که چشم افراد خیره گردد، ولی این جلوی آزادی و انتخاب افراد را می‏گرفت، و با هدف رسالت سازگار نبود.
امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام در این‏باره می‏فرماید:
«لَوْ اَرادَ اللّه‏ُ سُبْحانَه لاَِنْبِیائِهِ، حَیْثُ بَعَثَهُمْ اَنْ یَفْتَحَ لَهُمْ کُنُوزَ الذُّهْبانِ وَ مَعادِنَ الْعِقْیانِ، و مَغارِسَ الْجِنانِ، وَاَنْ یَحْشُرَمَعَهُم طُیُورَ السَّماءِ وَ وُحُوشَ الاَْرْضِ لَفَعَلَ، وَلو فَعَلَ لَسَقَطَ الْبَلاءُ...»
اگر خدای سبحان می‏خواست که برای پیامبرانش هنگامی که آنها را به رسالت برانگیخت، گنجهای زر و معادن طلای ناب، و انواع درختان میوه و باغهای سرسبز، و همه پرندگان آسمان و جنبندگان زمین را در اختیار آنها قرار دهد، هر آینه این کار را انجام می‏داد، ولی اگر این کار را می‏نمود، آزمایش و امتحان الهی از بین می‏رفت؛ (زیرا همه یکجا تابع پیامبران الهی می‏شدند، بدون اراده و اختیار.)
آن گاه حضرت در ادامه می‏فرماید:
«وَلکِنَّ اللّه‏َ سُبْحانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ اُولِی قُوَّةٍ فِی عَزائِمِهِمْ، وَضَعَفَةٌ فِیما تَرَی الاَْعْیُنُ مِنْ حالاتِهِم...»6
ولی خدای سبحان پیامبرانش را در امور باطنی صاحب عزم و اراده‏ای قوی قرار داد، ولی در امور ظاهری و دنیوی که چشمها به سوی آن خیره می‏شود، ضعیف و ناتوانشان ساخت، (تا مبادا عقل افراد اسیر چشمانشان گردیده، قدرت انتخاب را از دست بدهند.)
بر این پایه است که قرآن کریم می‏فرماید، اگر ترس از آن نبود که بشر برای همیشه قدرت انتخاب را بین حق و باطل، و راه سعادت و شقاوت از دست می‏داد، و در نتیجه خود را مسلوب‏الاراده می‏نمود، و بنده و اسیر ظواهر دنیا می‏گردید، به کفّار به اندازه‏ای مال و منال و ذخایر دنیوی می‏دادیم، که حتی سقف خانه‏های آنها با نقره پوشانیده می‏شد و در منازلی نقره‏اندود و جواهرفام زندگی می‏کردند ـ کنایه از این که سراسر زندگی آنها پر از ناز و نعمت می‏گردید ـ ولی به خاطر احترام و ارزش به انسانیت انسان که در گرو آزادی و اختیار اوست، این کار را نکردیم:
«وَلَوْلا اَنْ یَکُونَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالْرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُقَا مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونْ. وَ لِبُیُوتِهِمْ اَبْوابا وَسُرُرا عَلَیْها یَتَّکِئونَ»زخرف /34-33
این بخش را با رهنمودی از امام خمینی قدس‏سره ، آن انسان رها شده از تمام قیود به پایان می‏بریم:
«ما مفتخریم و ملت عزیز سرتا پا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است، که پیرو مذهبی است که می‏خواهد حقایق قرآنی که سراسر آن از وحدت بین مسلمین بلکه بشریت دم می‏زند... به عنوان بزرگترین نسخه نجات‏دهنده بشر از جمیع قیودی که بر پای و دست و قلب و عقل او پیچیده است و او را به سوی فنا و نیستی و بردگی و بندگی طاغوتیان می‏کشاند، نجات دهد.»7
بخش دوم: تهمتی ناروا
یکی از تهمتهایی که ناجوانمردانه در این قرون اخیر به اسلام زده شده، و ریشه آن نیز به غربیها برمی‏گردد، و گاهی نیز خواسته و ناخواسته این سخن به وسیله افراد ناآگاه و یا مغرض به آن دامن زده می‏شود، این است که اسلام با آزادی سازش نداشته و ندارد. گویا آزادی همچون قاره آمریکا چیزی است که اروپائیان کشف کرده‏اند و شرقیها بویژه مسلمانان هیچ اطلاعی از آن نداشته و ارتباطی با آن ندارند.
«... این اندیشه که اروپائیان باید به شرق معنای آزادی را می‏آموختند، که به تعبیر شاتوبریان و همه نویسندگان پس از او [آزادی] مفهومی بود که مشرق‏زمینیان و بویژه مسلمانان، چیزی درباره آن نمی‏دانستند.»8
این دیدگاه مضحک برای اولین بار در نگاشته‏های مستشرقانی که برای فراهم کردن زمینه چپاول منابع کشورهای اسلامی و به اسارت درآوردن ملتهای آنان به شرق آمده بودند، خودنمایی می‏کند؛ از آن جمله شاتوبریان، سیّاح و نویسنده فرانسوی است که می‏گوید:
«درباره آزادی، آنها هیچ چیز نمی‏دانند، درباره تملّک هیچ چیز ندارند، زور و قدرت، خدای ایشان است. وقتی مدت طولانی می‏گذرد که آنها فاتحینی بر خود نمی‏بینند تا عدالتی آسمانی را بر ایشان تحمیل کند، فضایی که بر ایشان حکمفرما می‏شود فضای یک عده سرباز بدون فرمانده، یا شهروندانی بدون قانونگذار یا خانواده‏ای بدون پدر است.»9
وی در کتاب خود به نام سفرنامه پاریس به اورشسلیم و اورشلیم به پاریس (1811ـ1810 م) درباره قرآن کریم چنین می‏گوید:
«این کتاب نه کینه‏ای علیه ظلم و نه محبّتی به آزادی را تبلیغ نمی‏کند.»
به نظر شاتوبریان اسلام هیچ رابطه‏ای با تمدن، و هیچ برنامه‏ای برای ارتقای شخصیت افراد ندارد. به اعتقاد وی در قرآن که کتاب زندگی پیامبر اسلام است، «هیچ اصلی از اصول تمدن و یا دستوری که بتواند شخصیت افراد را تعالی بخشد، نبود.»10
بر همین مبناست که این سیّاح فرانسوی نسبت به جنگهای صلیبی این گونه اظهارنظر می‏کند:
«جنگهای صلیبی نه تنها پیرامونرستگاری «قبر مقدس» می‏بود، بلکه بیشتر به این مربوط می‏شد که کدام یک از دو تمدّن زیر پهنه زمین به پیروزی دست می‏یافت؛ تمدنی که دشمن سرسخت تمدن، و به طور انتظام‏یافته‏ای متمایل به جهل و نادانی [که البتّه منظور اسلام بود]، و دیکتاتوری و برده‏داری بود و یا تمدن و فرهنگی که موجب شده بود در مردمان جدید نبوغ و خردمندی و حکمت قدیمی بیدار شده، و مبنای بردگی و بندگی را مضمحل سازد.»11
در پاسخ شاتوبریان سخن یوسف کوندی، مورخ بزرگ اسپانیا را درباره تمدن اسلامی و آثار پربرکت آن در اسپانیا بیان می‏کنیم. وی در این‏باره می‏گوید:
«برای همیشه ملت شجاع بیدار و هوشیار و نورافشان، آن ملتی که صنایع جدیدشان سرزمین اندلس را زنده کرد، از سرزمین اسپانیا رخت بربستند. سرزمین اندلس تسلیم قدرت «گاو» بود و آنر ا به بدبختی و قحطی کشانده بودند، ولی موقعی که عرب، اندلس را تسخیر نمود، قناتهای فراوانی برای آنان حفر کرد، و نعمت و قدرت را سرازیر اندلس نمود... ملتی... که مهارتشان در اثر تحصیل و تکامل «مناره خالد» را به پای داشت، و نور این عظمت و مهارت اروپا را روشن ساخت و تخم علم و معرفت را در آن سرزمین افشاند. همان ملتی که دارای روح زنده و عقلی کامل بود، عملیات خود را به صورت بی‏نظیری درآورد که عظمت از آن آشکار بود و در نظر مخالفین رنگ مشکلی به خود گرفته بود که به صورت عظمت بی‏مانندی از شجاعت سحری جلوه کرد.»12
لاین‏پول نیز در کتاب خود درباره عظمت کار مسلمانان در اسپانیا می‏نویسد:
«اسپانیا هشت قرن در دست مسلمانان بود و نور تمدن آن اروپا را نورانی ساخته بود. دشتهای سوزان این سرزمین در اثر کوشش ملّت فاتح، آباد گردید، و شهرهای باعظمتی را در این وادی بزرگ به وجود آوردند... علوم و آداب و صنعت فقط در همین سرزمین اروپایی رونق داشت و از همین رهگذر بود که علوم ریاضی، هیئت، گیاه‏شناسی، تاریخ، فلسفه و قانونگذاری فقط در اسپانیای عربی تکمیل شده و نتیجه داده بود.»13
لامارتین، در سال 1833 م در سفری که به مشرق‏زمین می‏کند، شرقیها و بویژه مسلمانان را انسانهایی تنبل و بیکار وصف می‏کند که نسبت به مسائل سیاسی و حکومت چیزی نمی‏دانند، و سیاست دربین آنها به گونه‏ای بوالهوسانه و مبتنی بر احساسات و بدون آینده‏نگری مطرح می‏باشد.14
گوستاف نون گرونبام، استاد دانشگاه شیکاگو و کالیفرنیا، در طول دوران دانشگاهی خویش تمام تلاش خود را صرف یک رشته کلیات منفی و کوچک‏کننده‏ای ساخت، تا چهره اسلام را مشوه نشان دهد و از آن به عنوان یک دین «ضد انسانی، ناتوان از رشد و توسعه، هدف‏داری، و یا علم بر خود، و علاوه بر آن غیرخلاّق، غیرعلمی و استبدادی»15 نام برد.
بورکهارد نیز در قطعات تاریخی (یادداشتهای چاپ نشده سال 1893م) با بی‏شرمی، اسلام را دین خشک،... و غیرقابل اعتنا می‏انگارد.16
منتسکیو نیز بنابر آنچه حاشیه‏پرداز روح‏القوانین از مطالب ایشان نتیجه می‏گیرد، چنین باروهایی دارد:
«منتسکیو بنابر مشهودات زمانه و مبانی نظری عصر روشن‏گرایی در شرق‏شناسی و مسأله استبداد شرقی، در مطالعات سیاسی و تاریخی خود به این نتیجه رسیده است که هر آنچه متعلق به شرق و ادیان شرقی است، منشأ استبداد است، در حالی که مسیحیت غربی از استبداد دوری می‏کند.»17
و سرانجام در راستای ترک‏تازی و مخدوش کردن چهره اسلام به وسیله عده‏ای از نویسندگان غربی (که به اصطلاح شرق‏شناس نامیده می‏شدند) ادوارد سعید مسیحی در کتاب شرق‏شناسی چنین اظهارنظر می‏کند:
«در اواخر قرن نوزدهم... مورخین عمومی فرهنگ تا حد افراد مورد احترامی نظیر لئوپولد، فون رانک، و ژاکوب بورکهارد، چنان بر اسلام هجوم و تاخت و تاز می‏آوردند که گویی آنها نه با یک انتزاع خداانگارانه و بلکه یک فرهنگ سیاسی ـ دینی سروکار دارند که تعمیمات عمیق در مورد آن ممکن و مجاز بود.»18
همزمان با این تلاشها و شبیخونها در داخل کشورهای اسلامی افراد خودباخته و فریب‏خورده‏ای بودند که تحت تأثیر این تبلیغات سوء و زهرآگین قرار گرفته، از درون شروع به ضربه‏زدن به پیکر اسلام و نهادهای وابسته به آن نمودند، تا راه را خواسته یا ناخواسته برای سلطه غرب بویژه فرهنگ منحط آن بر کشورهای اسلامی فراهم آورند.
داوری مورّخان
با این حال، به تصریح بسیاری ازنویسندگان و محققان و مورّخان غیرمسلمان، آنچه سبب شد اسلام بتواند بسرعت، و در مدت کوتاهی سرزمین وسیعی را آزاد ساخته، و ملتها را از شر حکومتهای ستمگر رها سازد، روحیه آزادمنشی، و کرامت و بزرگواری مسلمانان بود، نه قدرت شمشیر آنها. بهترین شاهد و گواه پیمانهایی است که پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در زمان حیاتش و دیگر خلفا در دوران خلافتشان با گروههای غیرمسلمانِ تحت حکومت خود بسته‏اند.
کونستان ویرژیل گیورگیو، محقّق و دانشمند رومانی در این‏باره می‏نویسد:
«محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با یک سعه صدر زیاد موافقت کرد که پیروان سایر ادیان در مدینه کنار اسلام با آزادی به سر ببرند، و به آنها اطمینان داد که کسی مزاحمشان نخواهد شد، چون محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏دانست که دین او که براساس آزادی و مساوات استوار شده، از دینهای دیگر نباید بیم داشته باشد، و ممکن است که دین اسلام دینهای دیگر را تحت‏الشعاع قرار بدهد، ولی دینهای دیگر نمی‏تواند که دین اسلام را عقب براند.»19
وی درباره قانون اساسی که به وسیله پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در مدینه نوشته شد، می‏نویسد:
«قانون اساسی مدینه طوری تدوین شد که پیروان ادیان مختلف بتوانند در آن شهر کنار هم زندگی نمایند و هر یک به وظایف دینی خود عمل کنند، بدون این که هیچ یک از آنها مزاحم دیگری باشد.»20
گوستاولوبون دانشمند معروف فرانسوی می‏نویسد:
«... رسم اعراب این بود که هر کجا را فتح می‏کردند مردم آن جا را در دین خود آزاد می‏گذاردند، و این که مردم مسیحی از دین خود دست برمی‏داشتند و به دین اسلام می‏گرویدند، و زبان عرب را بر زبان مادری خود انتخاب می‏کردند، بدان جهت بود که عدل و دادی که از آن عربهای فاتح می‏دیدند، مانندش را از زمامداران پیشین خود ندیده بودند، و برای آن سادگی و سهولتی بود که در دین اسلام مشاهده می‏نمودند، و نظیرش را در کیش قبلی سراغ نداشتند.
تاریخ این مطلب را ثابت کرده، که ادیان به زور شمشیر پیشرفت نکرده است. روزی که نصاری اندلس را فتح کردند عربهای آن سرزمین کشته شدن و آوارگی را بر ترک دین خود ترجیح دادند و به هیچ وجه زیر بار مذهب دیگر نرفتند.
باری قرآن به وسیله شمشیر پیشرفت نکرد، بلکه تنها به وسیله دعوت و تبلیغ بود، و همین تبلیغ بود که ملتهای ترک و مغول را پس از ظهور اسلام هنگامی که بر سر اعراب مسلط شدند، با این که اعراب مغلوب آنها بودند، مسلمان کرد.»21
سِر توماس و. آرنولد، نویسنده آلمانی، روش مسالمت‏آمیز و رفتار عادلانه مسلمانان را هنگام آزادسازی ملتها ستوده، می‏گوید:
«در صدر اسلام که مسلمانها یکی پس از دیگری کشورها را فتح می‏کردند، هیچ نمونه‏ای از اجبار مردم به اسلام و آزار و شکنجه دادن آنان به چشم نمی‏خورد، و در حقیقت همان سیاست مسالمت‏آمیز دینی که مسلمانان فاتح، نسبت به آیین مسیحیت معمول می‏داشتند، بزرگترین عامل مؤثر در تسهیل استیلای آنان به این سرزمینها بوده است.»22
آلبرماله، مورخ مشهور فرانسوی، علت پیشرفت مسلمانان را رفتار مسالمت‏آمیز آنها دانسته، می‏گوید:
«مردم روم و فلسطین و شام و مصر، زیر بار مالیات فرسوده و به بهانه کفر و زندقه نیز مورد آزار بودند... مسلمانان را که میانه‏روی پیشه کرده، به اغماض و مماشات سلوک می‏کردند، منجی خود می‏دانستند، و لذا عده زیادی از آنها اسلام آورده، و برای اعلای این دین وارد جانبازی شدند.»23
جرجی‏زیدان مسیحی نیز در کتاب تاریخ تمدن ایران بر این حقیقت تصریح کرده، می‏نویسد:
«مسلمانها هنگامی که کشوری را می‏گشودند، مردم را به حال خود می‏گذاشتند، و متعرض دین و معاملات و عادات و رسوم آنها نمی‏شدند.»24
خشونت و اجبار
این در حالی است که مدعیان آزادی و حقوق انسانی که به دروغ خود را پیرو مسیح می‏دانستند، بعد از استیلای بر کشورهای اسلامی جنایاتی را آفریدند، که تاریخ از نقل آنها شرم دارد؛ چنان که گیوم صوری می‏نویسد:
«اعمال وحشیانه و رذالتهای آنان را اگر نویسنده بخواهد روی صفحه تاریخ بیاورد باید از طریقه تاریخ‏نویسی بیرون رفته و یک آدم فحاش و بدگویی گردد. (تا بتواند زشتی اعمالشان را ذکر کند)...»25
می‏شود، درباره جنایات صلیبیها نسبت به مسلمانان در کتاب تاریخ جنگهای صلیبی می‏نویسد:
«... در زمان عمربن خطاب که بیت‏المقدس را فتح کرد، هیچ گونه آزاری به نصاری نزدند، ولی برعکس هنگامی که نصاری این شهر را گرفتند، با کمال بیرحمی مسلمانان را قتل عام کردند، و یهود وقتی بدان جا درآمدند، بی‏باکانه همه را سوزاندند.»26
جان دیون پورت، درباره جنایات شرم‏آور مسیحیان اسپانیا می‏نویسد:
«کیست که بر فقدان آخرین بقایای آثار جوانمردی، یعنی سقوط امپراطوری اسلام در اسپانیا، سوگواری نکرده باشد؟!
کیست که فضای سینه‏اش، نسبت به آن ملت شجاع و سخاوتمند، مملو از تمجید و تکریم نباشد؟! همان ملتی که در طول هشتصد سال حکومت بر اسپانیا حتی تاریخ‏نویسان مخالفشان نتوانستند کوچکترین نمونه‏ای از ظلم و ستمگری راجع به آنها بنویسند.
کیست که از تحریکات دستگاه مسیحیت، خجلت‏زده نشده باشد؟! مقصود همان تحریکاتی است که در نتیجه آن، قوای داخلی بر اثر تعصب عنیف و ستمگریهای شیطانی، علیه مسلمین به هیجان آمدند و چنان مظالمی مرتکب شدند، آن هم نسبت به کسانی که درباره این جمعیت یعنی اسپانیاییها آن همه انسانیت و حمایت ابراز کرده بودند؟!»27
گوستاولوبون نیز در شرح جنایات پادشاه انگلیس، ریشارد کوردلویون شیردل، که فرماندهی سه لشکر فرانسه، آلمان و انگلیس را در حمله به بیت‏المقدس برعهده داشت، می‏نویسد:
«نخستین کاری که ریشارد کرد، این بود که سه هزار اسیر مسلمان را پس از عهد و پیمانی که با آنها بسته بود آنها را نکشد و آنها خود را تسلیم کرده بودند، دستور داد در جلوی لشکرگاه مسلمانان سر ببرند. سپس آزادانه به هر جنایتی دست زد و مرتکب هرگونه قتل و غارتی شد. بدیهی است که این رفتار وحشیانه در روحیه پادشاه مهربانی چون صلاح‏الدین که هنگام فتح بیت‏المقدس هیچ گونه آزاری به مردم مسیحی نرساند، و هنگامی که ریشارد و اوگوست [پادشاه فرانسه [بیمار شدند، انواع دواها و غذاهای نافع را برای بهبودی آنان فرستاد، چه تأثیر ناگواری داشت؟ صلاح‏الدین دانست که تا چه اندازه میان طرز تفکر و عواطف یک مردم متمدن و طرزتفکر و خوی درندگی یک مردم وحشی و دور از تمدن فرق است.»28
دستاورد جنگهای صلیبی
گوستاولوبون هنگام بررسی جنگهای صلیبی به این نتیجه می‏رسد، که تنها فایده غیرمستقیم این نبردها این بود که غربیهای دور از تمدن و وحشی توانستند در سایه این جنگها و خونریزیها، از تمدن و فرهنگ اسلامی بهره گرفته، سبب نشو و نمای تمدن در مغرب زمین گردند:
«... وقتی به نتایج غیرمستقیم و فواید دیگری که از جنگهای صلیبی عاید شد نگاه می‏کنیم، می‏بینیم این جنگها فواید مهمی دربرداشت... زیرا همین ارتباطاتی که در این مدت دو قرن میان شرق و غرب برقرار شد، یکی از مهمترین عوامل برای نشو و نمای تمدن در مغرب زمین و اروپا بوده است...»
وی با اعتقاد به این که این جنگها برای شرق نه تنها سودی نداشته، بلکه سبب تنفر و انزجار هر چه بیشتر از غربیها گردیده است، می‏نویسد:
«اگر انسان تأثیر شرق را در غرب به خاطر بیاورد ابتدا باید وضع آن دو را از نظر بگذراند، و ما وقتی به شرق نگاه کنیم، می‏بینیم از برکت وجود اعراب و مسلمین از یک تمدن درخشانی بهره‏مند بوده‏اند. از آن طرف می‏بینیم غربیها در یک توحش عجیبی غوطه‏ور بودند، و با همان تاریخچه مختصری که ما از جنگهای صلیبی ذکر کردیم، این مطلب بخوبی روشن می‏شود که اینان یک حیوانات درنده وحشی بودند که فرقی میان دوست و دشمن نمی‏گذاردند و همه را از دم شمشیر می‏گذراندند و در قسطنطنیه آن همه ذخایر علمی و صنعتی یونان و روم را که نمی‏توان گفت چه اندازه گرانبها بوده، همه را نابود ساختند.
و بدین جهت مردم مشرق‏زمین از این مردم هیچ گونه سودی نبردند و در حقیقت چیزی نداشتند که مورد استفاده شرق قرار گیرد. جز این که یک تنفر کلی از آنها پیدا کنند و از آن همه وحشیگری و درندگی و بدرفتاری غربیان یک صورت بسیار زننده از مسیحیان اروپا و به طور کلی از مسیحیت در نظر شرقیها مجسم شود، و یک فاصله زیادی میان شرق و غرب ایجاد گردد که به هیچ چیز نتوان جبران کرد.»29
وی در بخش دیگری از کتابش سؤالی را طرح می‏کند، و آن این که چرا دانشمندان کنونی با این که در اظهار عقیده
خود آزاد بوده و پایبند تعصبات مذهبی نیستند، این مطالب را منکر می‏شوند. وی می‏نویسد:
«این تعصبات ضد اسلام و مسلمین سالها به طور ارث به ما رسیده و روی هم متراکم شده، به طوری که جزء طبیعت و سرشت ما درآمده، و چنان در اعماق دل ما ریشه دوانده، که مانند کینه‏ای که یهود با نصاری دارند اگر گاهی هم آن را پنهان کنیم، ولی ریشه آن برای همیشه پابرجا و محکم می‏باشد.
و اگر به این کینه‏های موروثی آن تعصبات دیگر را نیز که در اثر تعلیمات مغرضانه مدارس به ما یاد داده‏اند و به ما گفته‏اند: تنها یونان و روم منبع علوم و آداب زمانهای قدیم بوده‏اند بیفزاییم، آن وقت است که بخوبی رمز انکار دانشمندان را که عموما منکر تأثیر مهم اعراب در تاریخ اروپا هستند، می‏فهمیم.
برخی از دانشمندان می‏گویند: برای اروپای مسیح ننگ است که بیرون آمدن از دوران توحش خود را مرهون تمدن یک قوم کافری مانند مسلمانان بدانند، و البته چنین ننگی را بسختی باید بپذیرند.»30
خوی استکبار
خوی برتری‏طلبی، وحشیگری، تعصب جاهلی قومی و نژادی و دشمنی با مسلمانان، که مورخ شهیر فرانسوی از آن به عنوان ماهیت و سرشتی که ریشه در اعماق روح و اندیشه جوامع غربی دوانیده یاد می‏کند، واقعیت انکارناپذیری است که عملکرد این جوامع، چه در گذشته که دوران استعمار و سلطه همه جانبه بر این کشورها بوده، و چه در حال حاضر، که از طریق حکومتهای دست‏نشانده خود کوشیده‏اند سلطه واقعی خود را حفظ کنند و ملتها را در اسارت خود نگه دارند و آنها را از هویت اسلامی خارج سازند، بهترین شاهد و گواه بر مدعاست.
محمّد غزالی نویسنده مصری در کتاب خود به نام غربی در شرق، به نقل از روزنامه فرانسوی لوموند می‏نویسد:
«آنچه در این دو سرزمین عربی [الجزایر و مراکش [می‏گذرد، معنای حقیقی جنگهای نابودی دین است. دهات را بمبهای فرانسه و خانه‏ها را تانکهای فرانسه‏ای بر سر مسلمانان خراب می‏نمایند، و جمعیتهایی در پشت سیمهای خاردار هستند که مسلسل آنان را درو می‏کند، ولی جهان مسیحیت می‏بیند، می‏شنود و ساکت است... زیرا این دو سرزمینعرب و مسلمانند.»31
به علاوه، چنان که هانتینگتون معتقد است، تنها تمدنی که می‏تواند تمدن غرب را زیر سؤال برد و بر آن غلبه کند، تمدن اسلام است. به نظر وی «بیداری و هوشیاری عجیب تمدن اسلام و آهنگ سریع رشد جمعیت، از عوامل اصلی مخالفت تمدن اسلامی با برتری و حاکمیت تمدن غرب است.»32
با وجود این، جای بسی شگفت است، از کسانی که نه تنها سنگ مدنیّت این جوامع را به سینه زده، بلکه چنان شیفته و فریفته این جوامع عاری از تمدن شده‏اند، که حتی حاضرند یک‏شبه تمام ارزشهای به دست آمده با ایثار و فداکاری و جانبازی ملت مسلمان ایران را فدا کنند.
چهره واقعی غرب
بدین‏سان جوامع غربی، جوامعی هستند که از ابتدایی‏ترین شرط تمدن که آزادی و عزّت‏نفس و چشم نداشتن به منابع و منافع دیگران است محرومند، و به قدری دچار خودخواهی و خودبزرگ‏بینی هستند که حتی برای جوامع دیگر پشیزی ارزش قائل نبوده و نیستند. هر زمان و هر کجا اراده کنند، برای رسیدن به مطامع مادی و ربودن منابع دیگران، دریایی از خون به راه انداخته، در ساحل آن به تفرج می‏نشینند، و ذره‏ای هم احساس ندامت و شرم نمی‏کنند؛ جوامعی که زیربنای فکر و اندیشه آنان را اسارت جوامع دیگر تشکیل داده، و برای رسیدن به آن از هیچ کوششی فروگذار نیستند.
علاّمه طباطبائی قدس‏سره در افشای ماهیت و چهره واقعی این جوامع می‏نویسد:
«... در داوری نسبت به جوامع متمدن، معیار صلاح و فساد را نباید افراد آن جامعه قرار داد، و نباید افراد آن جامعه را با افراد جامعه‏های دیگر سنجید... بلکه باید شخصیت اجتماعی آنان را در رفتارشان با سایر جوامع معیار قرار داد. باید دید فلان جامعه غربی که خود را متمدن قلمداد کرده‏اند، رفتارشان با فلان جامعه ضعیف چگونه است...
متأسفانه فضلای غرب‏زده ما... از این معنی غفلت ورزیده‏اند، و در نتیجه دچار خلط و اشتباه شده‏اند، در حالی که اگر جامعه غرب را یک شخصیت می‏گرفتند، آن وقت رفتار آن شخصیت را با سایر شخصیتهای دیگر جهان می‏سنجیدند، معلوم می‏شد که از تمدن غربیها به شگفت درمی‏آیند، و یا از توحّش آنان، و به جان خودم سوگند، که اگر تاریخ زندگی اجتماعی غربیها را از روزی که نهضت اخیر آنان آغاز شده، مورد مطالعه دقیق قرار می‏دادند، و می‏فهمیدند که تمام ادعاهایی که می‏کنند و خود را مردمی بشردوست و خیرخواه و فداکار... که از جان و مال خود مایه می‏گذارند، تا به بشریّت حریت داده، ستمدیدگان را از ظلم و بردگان را از بردگی و اسیری نجات بخشند، همه‏اش دروغ و نیرنگ است و جز به بندکشیدن ملل ضعیف هدفی ندارند، و تمام همّشان این است که از هر راه که بتوانند بر آنها حکومت کنند؛ یک روز از راه قشون‏کشی و مداخله نظامی، روز دیگر از راه استعمار... روزی به عنوان حفظ منافع... روزی تحت عنوان حفظ صلح و جلوگیری از تجاوزات دیگران، روزی به عنوان دفاع از حقوق طبقات محروم و بیچاره... هیچ انسانی که سلامت فطرتش را از دست نداده، هرگز به خود اجازه نمی‏دهد که چنین جوامعی را صالح بخواند و یا آنان را سعادتمند بپندارد، هر چند که دین نداشته باشد... و از همه جنایاتشان شرم‏آورتر این جنایات است که با منطق زورگویی و افسارگسیختگی جنایان خود را اصلاح نامیده، و به عنوان سعادت به خورد ملل ضعیف می‏دهند.»33
غزالی درباره عملکرد این جوامع می‏نویسد:
«این ملتهای غربی هستند که چنگالهای خود را پشت پارچه‏های حریر مخفی کرده، و نقشه‏های سیاه خود را در الفاظی شیرین و برکناری از ادیان طرح کرده‏اند. فراموش نکنید که دولتهای غربی حاضر نشدند از ترکیه حمایت کنند، و وی را با سلاح مسلح نکردند، مگر آن که پیمان محکمی از وی گرفتند، که ترکیه باید برای همیشه از اسلام خارج گردد و با اروپا مخالفت نکند، بلکه باید به صلیبیها و صهیونیسم کمک کند تا استعمارگران بتوانند در بقیه ممالک اسلامی مقاصد خود را عملی سازند.»34
این بخش را با ذکر گزارشی از شیوه جدید بردگی یا به تعبیر خبرنگار نشریه نیویورک تایمز، شیوه جدید تجارت پررونق جهانی به پایان می‏بریم.
برده‏داری مدرن
نگاهی به وضعیت زنان، در این جوامع به اصطلاح متمدن و آزاد، که یکی از بزرگترین افتخارات خودشان را آزادی زن، و پیشگام بودن در این امر می‏دانند، دلِ هر انسان آزاده‏ای را به درد می‏آورد و وجدان هر صاحب وجدانی را متأثر می‏کند. نشریهنیویورک تایمز در گزارشی درباره وضعیت زنان می‏نویسد:
«تجارت زنان جوان و ساده‏لوح و ناامید که به بردگان جنسی تبدیل می‏شوند، حالا یکی از پررونق‏ترین فعالیتهای جنایی در اقتصاد جهانی است و روزبروز هم بر رونق آن افزوده می‏شود.»35
در حالی که مدعیان دفاع از حقوق بشر، آزادی را در سرلوحه تبلیغات خود قرار داده‏اند، و دفاع از آن را دائما به همراه خود یدک می‏کشند، صاحبنظران مسائل جهانی معترفند، در هیچ دوره‏ای از ادوار تاریخ بشر، به اندازه این دوران، برده خرید و فروش نشده است. به نوشته این نشریه سازمان ملل برآورد می‏کند که سالیانه چهارمیلیون نفر در جهان «خریدوفروش» می‏شوند. به اعتقاد نویسنده مقاله «برده‏داری مدرن» در این نشریه:
«در حالی که طی مدت چهار قرن [فقط] 12 میلیون نفر در جریان تجارت برده خرید و فروش شده‏اند... اکنون این رقم از مرز «دویست میلیون» گذشته است و البته بخش بزرگی از بردگان را «بردگان جنسی» تشکیل می‏دهند.»36
پیامدها
آری، زمانی که بشر به جای التزام به دین حنیف خود را از باید و نبایدهای دینی به اصطلاح آزاد ساخت، و آنچه را که به غیر جهان ماده مربوط می‏شد، «بناهای بی‏بنیاد» فرض کرد و در نتیجه تکیه‏گاه حقیقی و محکم خود را از دست داد، و خود را در وادی حیرت و ضلالت رها ساخت، دیگر جایی برای رشد فضائل اخلاقی، و تعهد و مسؤولیت انسانی باقی نماند. به تعبیر یونگ، فیلسوف و روان‏شناس سوئیسی، از روزی که در غرب به وسیله پروتستانتیسم ارزش و اعتبار ماورایی ایمان و اعتقادات مذهبی شکسته و بی‏رنگ گردید، خودخواهی و افزون‏طلبی از غرب اژدهایی ساخت که قسمت اعظم جهان را بلعید.
در منطق قرآن کریم، زیانکارترین انسانها و جوامع انسانی، آن جمعیتی هستند، که با به استهزاء گرفتن پیامبران الهی، و زیر پا گذاشتن دستورات ربوبی، راه سعادت را از راه شقاوت تشخیص نداده، و در وادی ضلالت و گمراهی گام نهاده، و خود و جامعه بشری را به نابودی کشانده، ولی در همان حال به آن مباهات می‏کنند. (کهف /106ـ104)
در واقع، آن روزی که بشر عقل‏پرستی را به جای خداپرستی، یا به تعبیر دیگرنفس‏پرستی را به جای خداپرستی برگزید ـ زیرا عقل سلیم هرگز نمی‏تواند منکر نیاز خود به معبودی که آفریننده او و همه کائنات است باشد؛ به سبب آن که «اَلْعَقْلٌ ما عُبِدَ به الرحمان وَاکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»37 ـ چنین سرنوشتی را برای خود رقم زد.
در حقیقت، آن روزی که بشر آزادی را با نفی خداپرستی و بیرون راندن خدا از تمامی صحنه‏های حیات بشری، به هزار و یک بند کشید، و او را در سیاه‏چال‏های هوی و هوس خود زندانی ساخت، و به تعبیر زیبای امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام ، آن روزی که جامعه بشری خود را به دنیا فروخت و برده و اسیر دنیا شد،38 دیگر جایی برای آزادی از نوع انسانی آن باقی نماند؛ افتخار بشر این شد که هر چه بیشتر بتواند تجارت و اقتصاد جهانی را رونق بخشد و درآمد سرانه کشورها را افزایش دهد، هر چند با فروش حیثیت و شرافت و به لجن کشیدن همه فضائل اخلاقی و انسانی باشد.
این همان چیزی است که جوامع غربی نه تنها خود گرفتار آن هستند، بلکه تلاش می‏کنند، تا دیگر جوامع را نیز در چنین گرداب خطرناکی غرق کنند.
البته تردیدی نیست که خدافراموشی ثمره‏ای جز خودفراموشی نخواهد داشت؛ چنان که قرآن کریم امت اسلامی را از این بلای جهانسوز سخت برحذر داشته، می‏فرماید: «وَلاتَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّه‏ فَانْسهُمْ اَنْفُسَهُمْ اُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون»(حشر /19)
مانند آن کسانی نباشید، که خدا را فراموش کردند، در نتیجه خدافراموشی سبب خودفراموشی آنها گردید. آنان کسانی هستند که از صراط مستقیم خارج‏اند.
پی‏نوشتها
1 . وسائل‏الشیعه، ج16، ص39.
2 . مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، (چاپ ششم: 1370)، ص 118.
3 . زین‏العابدین قربانی، اسلام و حقوق بشر، ص399.
4 . پیرامون جمهوری اسلامی، ص126.
5 . نهج‏البلاغه، ترجمه فیض‏الاسلام، خطبه 33.
6 . همان، خطبه 234.
7 . صحیفه انقلاب، وصیتنامه سیاسی ـ الهی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، ص3.
8 . ادوارد سعید، شرق‏شناسی، ترجمه عبدالرحیم گواهی، (چاپ اول: 1371)، ص 313.
9 . همان.
10 . همان، ص 311.
11 . همان، ص312.
12 . محمّد غزالی، جنایات غربی در شرق، ترجمه مصطفی زمانی، ص 334.
13 . همان، ص336.
14 . شرق‏شناسی، ص323.
15 . همان، ص528.
16 . همان، ص373.
17 . سیّد محمّد ثقفی، نخستین حکومت اسلامی در مدینه، (چاپ اول: 1376)، ص160.
18 . شرق‏شناسی، ص373.
19 . کونستان ویرژیل گیورگیو، محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پیغمبری که از نو باید شناخت، ترجمه ذبیح‏اللّه‏ منصوری، (چاپ یازدهم)، ص206.
20 . همان، ص204.
21 . گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سیّد هاشم حسینی، ص 146-145.
22 . اسلام و حقوق بشر، ص415.
23 . همان، ص 412، به نقل از: تایخ قرون وسطی، ج1.
24 . همان، ص411.
25 . تمدن اسلام و عرب، ص403.
26 . همان، ص147.
27 . اسلام و حقوق بشر، ص383، به نقل از: عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن.
28 . تمدن اسلام و عرب، ص406-405.
29 . همان، ص412-411.
30 . همان، ص 719-718.
31 . جنایات غربی در شرق، ص114.
32 . هانتینگتون در گفت‏وگو با لوموند، صفحه اول، ش51، ص12.
33 . علاّمه طباطبائی، تفسیر المیزان، ترجمه سیّد محمّد باقر موسوی همدانی، ج4، ص167.
34 . جنایات غربی در شرق، ص118.
35 . صفحه اول، سال هفتم، ش 52، ص74.
36 . همان، ص75.
37 . اصول کافی، ج1، ص11.
38 . نهج‏البلاغه، حکمت 180.

تبلیغات