نقد نظریه تضاد دین و آزادی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در این نوشتار، بحث پیرامون دین و آزادی در دو بخش به رشته تحریر درآمده است.
بخش اول، درباره اهمیّت آزادی و جایگاه ویژه آن در قرآن کریم است.
بخش دوم، به ریشهیابی تهمتهایی که در قرون اخیر درباره ناسازگاری اسلام با آزادی زده شده، پرداخته، با بیان نظریات و قضاوت مورخان و اندیشمندان معروف غیرمسلمان درصدد رد تهمتها و اثبات بیپایه بودن آنها، برخواهد آمد.
بخش اول: جایگاه آزادی در قرآن
از آن جا که در دیدگاه اسلام انسان موجودی است مختار، و آزادی در فطرت و سرشت او قرار داده شده است، سؤال و پرسش و تشویق و تکریم و یا توبیخ و سرزنش وی رواست، و گرنه چنانچه انسان موجودی مجبور آفریده شده بود، سؤال و بازخواست از او معنی و مفهومی نداشت: «انّا هَدَیْناه السَّبیل اِمّا شاکِرا واِمّا کَفُورا»انسان /3
در حقیقت، همین آزادی و اختیار است که انسان را شایسته خلیفةاللّهی نموده و مدال کرّمنا را بر گردن او آویخته و او رمسجود ملائکه ساخته است. تمام هستی نیز در راستای به کمال رساندن او قرار گرفته؛ زیرا در سایه آزادی و اختیار است که بشر تربیت و رشد یافته، تعالی مادی و معنوی مییابد و در نتیجه، سعادت دنیا و آخرت را نصیب خود میگرداند.
آزادی، گوهر ارزشمندی است که حتّی شایستهترین و دلسوزترین افراد به بشر که پیامبران الهی هستند، حقّ ندارند حریم آن را شکسته، افراد را به اجبار حتّی وارد حریم ایمان کنند؛ زیرا ایمان حقیقی در جایی محقق خواهد شد که گوهر آزادی و اختیار وجود داشته باشد. از اینرو، قرآن کریم در دو جا تصریح میکند که پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله از شدت علاقه و محبّت به انسانها و اهمیّت دادن به هدایت آنان خودش را در معرض خطر قرار داده بود.
«لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ ألاّ یَکُونُوا مُؤمنین»شعراء /3
«فلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی اثارِهِمْ اِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذا الْحَدِیثِ اَسَفا»کهف /6
در حقیقت آنچه به عنوان علت عدم اجبار و اکراه انسانها در پذیرش ایمان در ادامه آیات این سوره آمده، بهترین گواه بر آزادی و اختیار انسانها در جهت تعیین سرنوشت خود و رقم زده شدن آن به دست خود آنهاست. گرچه این واقعیت با آن روح لطیف و رحیمی که سرشتش با رحمةللعالمین ممزوج شده و سراسر وجود وی را فراگرفته است، بظاهر سازگار نبوده، و او را سخت آزرده و غمگین میساخته است، ولی راه و چارهای غیر از این نیست؛ زیرا عالم دنیادار امتحان و آزمایش است و شرط اول امتحان و آزمایش، اختیار و آزادی انسان در صحنه عمل و انتخاب راه است؛ لذا خدای سبحان در سوره زمر آیه 57 به سرزنش افرادی میپردازد که با نادیده گرفتن سنت آزمایش الهی و قدرت اختیار انسانی، خواستار ایمان اجباری و اکراهی میشوند. از اینرو، در قیامت زبان به شکوه گشوده، میگویند: «لَوْ اَنَّ اللّهَ هَدَانی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقینَ».
اگر خدا مرا هدایت کرده بود من هم از پرهیزکاران بودم.
این احتمال که شاید هدایتی که این گروه از افراد در قیامت خواستار آن میگردند، غیر از هدایتی است که به سلب اختیار و آزادی از انسان بینجامد، درست نیست؛ زیرا اگر قرار بود این اشخاص به میل و اراده خود وارد حریم ایمان و تقوا شوند، اسباب آن برای آنها در دنیا فراهم بود؛ همانند آمدن انبیای الهی و آوردن آیات و کتب آسمانی: «بَلی قَدْ جاءَتْکَ آیاتی فَکَذَّبْتَ بِها وَاسْتَکْبَرتَ وَکَنْتَ مِنَ الْکافِرینَ»زمر /59
در حالی که هرگز اراده حضرت حقّ بر چنین اجبار و اکراهی تعلق نگرفته و نخواهد گرفت و بر پایه همین سنت تغییرناپذیر الهی است که به پیامبر عظیمالشأن اسلام میفرماید: «اَفَاَنْتَ تُکْرِهُ النّاسَ حَتّی یَکُونُوا مُؤْمِنینَ» (یونس /99)
آیا تو میخواهی مردم را برخلاف میل باطنی و قلبی آنها وارد حریم ایمان کنی، این چیزی است که هرگز اراده ما بر آن تعلق نگرفته است: «وَلَوْ شاءَ رَبُّکَ لامَنْ مَنْ فِی الاَْرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعا» (یونس /99)
بر اساس همین مبناست که در سوره غاشیه به پیامبر اکرم میفرماید: «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ»(غاشیه/22)
سلطه و سیطره، با اصل اولی آزادی و اختیار که در سرشت انسان قرار داده شده است، سازگار نیست، و این حقیقتی است که نه تنها هر انسان منصفی آن را میپذیرد، بلکه با تمام وجودش آن را درمی یابد و تصدیق میکند؛ زیرا «کفر و شرک را نمیتوان با زور از کسی دور ساخت، برای این منظور، وسیله دیگری لازم است... و اگر کلام خدا نیز از عهده انجام این مهم برنیاید، قدرت دنیوی هیچ گاه قادر به حل مسأله نخواهد بود، ولو آن که جهان را از خون مملو سازد.»
وجود گوهر آزادی و در نتیجه قدرت انتخاب است که به انسان این جرأت و شهامت را میدهد که در پذیرش امانت الهی درنگ نکند و بار امانت الهی را بر دوش کشد:
«اِنَّا عَرَضْنَا الاَْمانَةَ عَلَی السَّمواتِ والاَْرْضِ وَالْجِبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَاشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الاِْنْسانُ اِنَّهُ کانَ ظَلُوما جَهُولاً»احزاب /72
با این حال، بسیاری از انسانها در مسیر بهرهگیری درست از آزادی و اختیار دچار لغزش شده، به سوء استفاده از آن پرداختند و سزاوار این سرزنش شدند که «اِنَّهُ کانَ ظَلُوما جَهُولاً».
بدین سان از نظر اسلام، چنان که مقام معظم رهبری میفرماید، آزادی چیزی نیست که دیگران بخواهند آن را به افراد هدیه کنند، بلکه آزادی در سرشت انسان نهادینه میباشد؛ زیرا به اعتقاد امیرالمؤمنین علی علیهالسلام : «النّاس کُلُّهُمْ أحرارٌ الاّ مَنْ اَقَرَّ عَلی نَفْسِه بِالْعُبُودیة.»1
لذا آنچه برخلاف فطرت و سرشت انسانی باید از آن نام برد، استبداد، و خود و دیگران را به بند کشیدن و حقّ حیات انسانی را از خود و دیگران سلب کردن، و زنجیر بردگی و عبودیت هواها و هوسها را بر گردن خود و دیگران قرار دادن است.
اسلام از این زاویه به انسان نگاه میکند، که آزادی ریشه در جان و نهاد او دارد. البتّه میتوان گفت که راهی غیر از این هم برای دستیابی به آن هدف والاییکه انسان آفریده شده، و پیامبران الهی به دنبال تأمین آن بودند وجود ندارد؛ زیرا اسلام درصدد تربیت افراد و ارتقای مادی و معنوی آنها بوده، و این چیزی نیست که بتوان با جبر و تحمیل بر آنها بار کرد، چون قدم اول در این راه، ایمان است که امری قلبی و درونی است، و هرگز به جبر و اجبار نمیتوان آن را در کسی به وجود آورد.
به گفته شهید بزرگوار مطهری:
«یکی از چیزهایی که خودش طبعا زوربردار نیست و چون زوربردار نیست موضوع اجبار در آن منتفی است، ایمان است».2
آنچه اسلام از مردم میخواهد ایمان است نه تمکین مطلق، اعم از این که ایمان داشته باشند، یا ایمان نداشته باشند.
پاسخ به یک شبهه
شاید یکی از دلایلی که بعضی افراد نسبت به اصل حکومت اسلامی ایجاد شبهه کرده و منکر حکومت در اسلام گردیدهاند، همین تأکید بیش از حد اسلام درباره آزادی و اختیار افراد در پذیرش و عدم پذیرش آیین مقدس اسلام بوده است. گویی این افراد خواستهاند از همین آزادی و اختیار و این که ایمان امری قلبی و باطنی است نتیجه بگیرند که حکومت اسلامی معنی و مفهومی ندارد.
این شبهه بسیار بیجا و بیمورد است؛ زیرا اولاً هیچ ملازمهای میان حکومت اسلامی و ایمان اجباری وجود ندارد. در کجای حکومت اسلامی، چه در زمان پیامبر اکرم و حتّی خلفای بعد از آن حضرت، میتوان چنین تلازمی را به دست آورد؟ دقیقا عکس آن اتفاق افتاده است؛ یعنی در اوج قدرت حکومت در زمان پیامبر اکرم، اقوام بسیاری تابع حکومت اسلامی بودند، ولی با صراحت تمام اعتقادات اسلامی را قبول نداشتند، و بر کیش و آیین خود به سر میبردند، و هیچ گاه پیامبر و دیگران متعرض آنها نشدند، بلکه مانند یک شهروند مسلمان از آنها حمایت میشد و حقوق آنها کاملاً محفوظ بود. بهترین گواه بر این مدعا عهدنامههایی است که پیامبر اکرم با پیروان سایر مذاهب بسته است؛ از جمله پیمانی است که حضرت علی علیهالسلام به دستور پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با مسیحیان سرزمین سینا بسته است:
«... من عهد میکنم: کشیش و راهب آنان را تغییر ندهم و اشخاص تارک دنیا را از صومعه نرانم و مسافر را از سفر باز ندارم و نمازخانهها و خانههای آنان را خراب نکنم... به هیچ کس از آنان نباید زور گفته شود و باید با مدارا با آنان رفتار شود و آزاری به آنها نرسد و هر جا باشند، معزّز ومحترم خواهند بود... اگر کلیساهای آنان محتاج ترمیم باشد، مسلمانان باید به آنان کمک کنند و مسیحیان در اعمال مذهبی خود کاملاً آزادند...»3
شهید مطهری در این باره میفرماید:
«یکی از صفحات بسیار درخشان تاریخ اسلام که متأسفانه مذاهب دیگر در این جا صفحات تاریخشان سیاه و تاریک است، همین مسأله آزادی عقیدهای بود که مسلمین پس از آن که حتّی حکومت را در دست گرفتند، به ملتها دادند و این نظیر ندارد.»4
ثانیا، چنان که از مجموع فرمایشات امیرالمؤمنین علیهالسلام در نهجالبلاغه استفاده میشود؛ بویژه آنچه در جواب ابنعباس در «ذیقار» آمده، نه تنها تصریح به این مطلب کرده، بلکه بشدت حضرت سوگند یاد میکند: «وَاللّهِ لَهِیَ اَحَبُّ اِلیَّ مِنْ اَمْرَتِکُمْ، اِلاّ اَنْ اُقیمَ حَقّا أو اَدْفَعَ باطِلاً.»5
به خدا سوگند، این کفش کهنه من که هیچ ارزش و قیمتی به نظر تو ندارد، نزد من محبوبتر است از حکومت و فرمانروایی بر شما، مگر این که حقّی را اقامه کرده، یا باطلی را دفع کنم.
در واقع، حضرت با بیان این جمله پر سوزوگداز، فلسفه حکومت اسلامی را بیان میکند، و این چیزی غیر از آن است که صاحبان شبهه یاد شده مدعی آن هستند؛ زیرا حکومت در اسلام برای این است که جلوی ظلم و تعدی و تجاوز به حقوق افراد را بگیرد و نگذارد حقوق مردم پایمال شود، و به تعبیر دیگر، حکومت در اسلام مجری عدالت از طریق عمل کردن به احکام و قوانین اسلام، و برقرار کننده نظام عدل است.
ثالثا، آنچه قرآن کریم در آیه شریفه «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطر» در سوره غاشیه از پیامبر اکرم نفی کرده، دقیقا همان چیزی است که خدای سبحان در آیات متعدد قرآن از جمله در آیه شریفه «وَلَوْشاءَ رَبُّکَ لاَمَنَ مَنْ فِی الاَْرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعا»(یونس/99) فرموده است و آن این که هرگز خداوند مردم را به زور و اجبار مؤمن نخواهد کرد؛ لذا آیه هیچ ربطی از این جهت به بحث حکومت نداشته و ندارد؛ زیرا حکومت اسلامی مقولهای است، و سلطه مقولهای دیگر.
اهمیّت اخلاص
در فرهنگ قرآن کریم، ایمانی ارزش و اعتبار دارد که انسان با طیب نفس و صفای باطن کسب کرده باشد؛ زیرا در این صورت است که ایمان او همراه با نهایت اختیار و آزادی، که برخاسته از عقل سلیم اوست میباشد. میتوان گفت که روی همین مبنا و اصل است که قرآن کریم این همه بر عنصر اخلاص تکیه دارد؛ زیرا اخلاص در جایی محقق میشود که ایمان شخص از روی اراده و اختیار خود باشد، نه به خاطر عوامل دیگر.
شاید یکی از دلایلی که قرآن کریم این همه نسبت به منافقان حساسیت نشان داده، و آنها را به عنوان پستترین موجودات، در پایینترین درکات جهنّم جای داده است؛ آن جا که میفرماید: «اِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الاَْسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیرا»(نساء/145) به این جهت است که منافقان گوهر ناب آزادی و اختیار را به بهایی ناچیز فروختند، به گونهای که خود را مسلوبالاراده نموده، آلت دست دیگران قرار دادند: «مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لااِلی هؤُآلاآءِ وَلااِلی هؤُلاآءِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبیلاً» (نساء /143)
انسانهایی که نه راه پیش دارند و نه راه پس، و تنها هنرشان این است که آتشافروزی میکنند، تا شاید بتوانند در پَسِ شعلههای آتش و دود، چند صباحی به زندگی ننگین خود ادامه دهند.
بیپیرایه بودن انبیاء
در اهمیّت آزادی در اسلام همین بس که خدای سبحان در فرستادن انبیاء علیهمالسلام هر عاملی را که ممکن بود به این گوهر باارزش ـ که در پی آن انتخاب معنی مییابد ـ لطمه و یا ضرری وارد کرده، جلوی آن را سدّ نماید و یا از قدرت آن بکاهد، گرفته است. بر این اساس میتوان گفت یکی از دلایلی که خدای سبحان پیامبران را بدون زرق و برق مادی و دنیوی، و در واقع با دست خالی از دنیا به رسالت برانگیخته، اهمیّت بیش از حد دادن به آزادی و انتخاب انسانها بوده است؛ همان چیزی که کوتهبینان نداشتن آن را عیب بزرگی برای پیامبران الهی میدانستند. لذا مشرکان از روی اعتراض به پیامبر عظیمالشأن اسلام میگفتند، تو اگر پیامبر هستی و در ادعای خود راست میگویی، چرا باغهایی از خرما و انگور و یا خانههایی پر از طلا نداری.
«أو تَکُونَ لَکَ جنّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ... أو یکون لک بیتٌ من زخرف...»(اسراء/91و93)
در حالی که خدای سبحان میتوانست به هر پیامبری به قدری از امکانات و وسائل مادّی بدهد که چشم افراد خیره گردد، ولی این جلوی آزادی و انتخاب افراد را میگرفت، و با هدف رسالت سازگار نبود.
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در اینباره میفرماید:
«لَوْ اَرادَ اللّهُ سُبْحانَه لاَِنْبِیائِهِ، حَیْثُ بَعَثَهُمْ اَنْ یَفْتَحَ لَهُمْ کُنُوزَ الذُّهْبانِ وَ مَعادِنَ الْعِقْیانِ، و مَغارِسَ الْجِنانِ، وَاَنْ یَحْشُرَمَعَهُم طُیُورَ السَّماءِ وَ وُحُوشَ الاَْرْضِ لَفَعَلَ، وَلو فَعَلَ لَسَقَطَ الْبَلاءُ...»
اگر خدای سبحان میخواست که برای پیامبرانش هنگامی که آنها را به رسالت برانگیخت، گنجهای زر و معادن طلای ناب، و انواع درختان میوه و باغهای سرسبز، و همه پرندگان آسمان و جنبندگان زمین را در اختیار آنها قرار دهد، هر آینه این کار را انجام میداد، ولی اگر این کار را مینمود، آزمایش و امتحان الهی از بین میرفت؛ (زیرا همه یکجا تابع پیامبران الهی میشدند، بدون اراده و اختیار.)
آن گاه حضرت در ادامه میفرماید:
«وَلکِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ اُولِی قُوَّةٍ فِی عَزائِمِهِمْ، وَضَعَفَةٌ فِیما تَرَی الاَْعْیُنُ مِنْ حالاتِهِم...»6
ولی خدای سبحان پیامبرانش را در امور باطنی صاحب عزم و ارادهای قوی قرار داد، ولی در امور ظاهری و دنیوی که چشمها به سوی آن خیره میشود، ضعیف و ناتوانشان ساخت، (تا مبادا عقل افراد اسیر چشمانشان گردیده، قدرت انتخاب را از دست بدهند.)
بر این پایه است که قرآن کریم میفرماید، اگر ترس از آن نبود که بشر برای همیشه قدرت انتخاب را بین حق و باطل، و راه سعادت و شقاوت از دست میداد، و در نتیجه خود را مسلوبالاراده مینمود، و بنده و اسیر ظواهر دنیا میگردید، به کفّار به اندازهای مال و منال و ذخایر دنیوی میدادیم، که حتی سقف خانههای آنها با نقره پوشانیده میشد و در منازلی نقرهاندود و جواهرفام زندگی میکردند ـ کنایه از این که سراسر زندگی آنها پر از ناز و نعمت میگردید ـ ولی به خاطر احترام و ارزش به انسانیت انسان که در گرو آزادی و اختیار اوست، این کار را نکردیم:
«وَلَوْلا اَنْ یَکُونَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالْرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُقَا مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونْ. وَ لِبُیُوتِهِمْ اَبْوابا وَسُرُرا عَلَیْها یَتَّکِئونَ»زخرف /34-33
این بخش را با رهنمودی از امام خمینی قدسسره ، آن انسان رها شده از تمام قیود به پایان میبریم:
«ما مفتخریم و ملت عزیز سرتا پا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است، که پیرو مذهبی است که میخواهد حقایق قرآنی که سراسر آن از وحدت بین مسلمین بلکه بشریت دم میزند... به عنوان بزرگترین نسخه نجاتدهنده بشر از جمیع قیودی که بر پای و دست و قلب و عقل او پیچیده است و او را به سوی فنا و نیستی و بردگی و بندگی طاغوتیان میکشاند، نجات دهد.»7
بخش دوم: تهمتی ناروا
یکی از تهمتهایی که ناجوانمردانه در این قرون اخیر به اسلام زده شده، و ریشه آن نیز به غربیها برمیگردد، و گاهی نیز خواسته و ناخواسته این سخن به وسیله افراد ناآگاه و یا مغرض به آن دامن زده میشود، این است که اسلام با آزادی سازش نداشته و ندارد. گویا آزادی همچون قاره آمریکا چیزی است که اروپائیان کشف کردهاند و شرقیها بویژه مسلمانان هیچ اطلاعی از آن نداشته و ارتباطی با آن ندارند.
«... این اندیشه که اروپائیان باید به شرق معنای آزادی را میآموختند، که به تعبیر شاتوبریان و همه نویسندگان پس از او [آزادی] مفهومی بود که مشرقزمینیان و بویژه مسلمانان، چیزی درباره آن نمیدانستند.»8
این دیدگاه مضحک برای اولین بار در نگاشتههای مستشرقانی که برای فراهم کردن زمینه چپاول منابع کشورهای اسلامی و به اسارت درآوردن ملتهای آنان به شرق آمده بودند، خودنمایی میکند؛ از آن جمله شاتوبریان، سیّاح و نویسنده فرانسوی است که میگوید:
«درباره آزادی، آنها هیچ چیز نمیدانند، درباره تملّک هیچ چیز ندارند، زور و قدرت، خدای ایشان است. وقتی مدت طولانی میگذرد که آنها فاتحینی بر خود نمیبینند تا عدالتی آسمانی را بر ایشان تحمیل کند، فضایی که بر ایشان حکمفرما میشود فضای یک عده سرباز بدون فرمانده، یا شهروندانی بدون قانونگذار یا خانوادهای بدون پدر است.»9
وی در کتاب خود به نام سفرنامه پاریس به اورشسلیم و اورشلیم به پاریس (1811ـ1810 م) درباره قرآن کریم چنین میگوید:
«این کتاب نه کینهای علیه ظلم و نه محبّتی به آزادی را تبلیغ نمیکند.»
به نظر شاتوبریان اسلام هیچ رابطهای با تمدن، و هیچ برنامهای برای ارتقای شخصیت افراد ندارد. به اعتقاد وی در قرآن که کتاب زندگی پیامبر اسلام است، «هیچ اصلی از اصول تمدن و یا دستوری که بتواند شخصیت افراد را تعالی بخشد، نبود.»10
بر همین مبناست که این سیّاح فرانسوی نسبت به جنگهای صلیبی این گونه اظهارنظر میکند:
«جنگهای صلیبی نه تنها پیرامونرستگاری «قبر مقدس» میبود، بلکه بیشتر به این مربوط میشد که کدام یک از دو تمدّن زیر پهنه زمین به پیروزی دست مییافت؛ تمدنی که دشمن سرسخت تمدن، و به طور انتظامیافتهای متمایل به جهل و نادانی [که البتّه منظور اسلام بود]، و دیکتاتوری و بردهداری بود و یا تمدن و فرهنگی که موجب شده بود در مردمان جدید نبوغ و خردمندی و حکمت قدیمی بیدار شده، و مبنای بردگی و بندگی را مضمحل سازد.»11
در پاسخ شاتوبریان سخن یوسف کوندی، مورخ بزرگ اسپانیا را درباره تمدن اسلامی و آثار پربرکت آن در اسپانیا بیان میکنیم. وی در اینباره میگوید:
«برای همیشه ملت شجاع بیدار و هوشیار و نورافشان، آن ملتی که صنایع جدیدشان سرزمین اندلس را زنده کرد، از سرزمین اسپانیا رخت بربستند. سرزمین اندلس تسلیم قدرت «گاو» بود و آنر ا به بدبختی و قحطی کشانده بودند، ولی موقعی که عرب، اندلس را تسخیر نمود، قناتهای فراوانی برای آنان حفر کرد، و نعمت و قدرت را سرازیر اندلس نمود... ملتی... که مهارتشان در اثر تحصیل و تکامل «مناره خالد» را به پای داشت، و نور این عظمت و مهارت اروپا را روشن ساخت و تخم علم و معرفت را در آن سرزمین افشاند. همان ملتی که دارای روح زنده و عقلی کامل بود، عملیات خود را به صورت بینظیری درآورد که عظمت از آن آشکار بود و در نظر مخالفین رنگ مشکلی به خود گرفته بود که به صورت عظمت بیمانندی از شجاعت سحری جلوه کرد.»12
لاینپول نیز در کتاب خود درباره عظمت کار مسلمانان در اسپانیا مینویسد:
«اسپانیا هشت قرن در دست مسلمانان بود و نور تمدن آن اروپا را نورانی ساخته بود. دشتهای سوزان این سرزمین در اثر کوشش ملّت فاتح، آباد گردید، و شهرهای باعظمتی را در این وادی بزرگ به وجود آوردند... علوم و آداب و صنعت فقط در همین سرزمین اروپایی رونق داشت و از همین رهگذر بود که علوم ریاضی، هیئت، گیاهشناسی، تاریخ، فلسفه و قانونگذاری فقط در اسپانیای عربی تکمیل شده و نتیجه داده بود.»13
لامارتین، در سال 1833 م در سفری که به مشرقزمین میکند، شرقیها و بویژه مسلمانان را انسانهایی تنبل و بیکار وصف میکند که نسبت به مسائل سیاسی و حکومت چیزی نمیدانند، و سیاست دربین آنها به گونهای بوالهوسانه و مبتنی بر احساسات و بدون آیندهنگری مطرح میباشد.14
گوستاف نون گرونبام، استاد دانشگاه شیکاگو و کالیفرنیا، در طول دوران دانشگاهی خویش تمام تلاش خود را صرف یک رشته کلیات منفی و کوچککنندهای ساخت، تا چهره اسلام را مشوه نشان دهد و از آن به عنوان یک دین «ضد انسانی، ناتوان از رشد و توسعه، هدفداری، و یا علم بر خود، و علاوه بر آن غیرخلاّق، غیرعلمی و استبدادی»15 نام برد.
بورکهارد نیز در قطعات تاریخی (یادداشتهای چاپ نشده سال 1893م) با بیشرمی، اسلام را دین خشک،... و غیرقابل اعتنا میانگارد.16
منتسکیو نیز بنابر آنچه حاشیهپرداز روحالقوانین از مطالب ایشان نتیجه میگیرد، چنین باروهایی دارد:
«منتسکیو بنابر مشهودات زمانه و مبانی نظری عصر روشنگرایی در شرقشناسی و مسأله استبداد شرقی، در مطالعات سیاسی و تاریخی خود به این نتیجه رسیده است که هر آنچه متعلق به شرق و ادیان شرقی است، منشأ استبداد است، در حالی که مسیحیت غربی از استبداد دوری میکند.»17
و سرانجام در راستای ترکتازی و مخدوش کردن چهره اسلام به وسیله عدهای از نویسندگان غربی (که به اصطلاح شرقشناس نامیده میشدند) ادوارد سعید مسیحی در کتاب شرقشناسی چنین اظهارنظر میکند:
«در اواخر قرن نوزدهم... مورخین عمومی فرهنگ تا حد افراد مورد احترامی نظیر لئوپولد، فون رانک، و ژاکوب بورکهارد، چنان بر اسلام هجوم و تاخت و تاز میآوردند که گویی آنها نه با یک انتزاع خداانگارانه و بلکه یک فرهنگ سیاسی ـ دینی سروکار دارند که تعمیمات عمیق در مورد آن ممکن و مجاز بود.»18
همزمان با این تلاشها و شبیخونها در داخل کشورهای اسلامی افراد خودباخته و فریبخوردهای بودند که تحت تأثیر این تبلیغات سوء و زهرآگین قرار گرفته، از درون شروع به ضربهزدن به پیکر اسلام و نهادهای وابسته به آن نمودند، تا راه را خواسته یا ناخواسته برای سلطه غرب بویژه فرهنگ منحط آن بر کشورهای اسلامی فراهم آورند.
داوری مورّخان
با این حال، به تصریح بسیاری ازنویسندگان و محققان و مورّخان غیرمسلمان، آنچه سبب شد اسلام بتواند بسرعت، و در مدت کوتاهی سرزمین وسیعی را آزاد ساخته، و ملتها را از شر حکومتهای ستمگر رها سازد، روحیه آزادمنشی، و کرامت و بزرگواری مسلمانان بود، نه قدرت شمشیر آنها. بهترین شاهد و گواه پیمانهایی است که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله در زمان حیاتش و دیگر خلفا در دوران خلافتشان با گروههای غیرمسلمانِ تحت حکومت خود بستهاند.
کونستان ویرژیل گیورگیو، محقّق و دانشمند رومانی در اینباره مینویسد:
«محمّد صلیاللهعلیهوآله با یک سعه صدر زیاد موافقت کرد که پیروان سایر ادیان در مدینه کنار اسلام با آزادی به سر ببرند، و به آنها اطمینان داد که کسی مزاحمشان نخواهد شد، چون محمّد صلیاللهعلیهوآله میدانست که دین او که براساس آزادی و مساوات استوار شده، از دینهای دیگر نباید بیم داشته باشد، و ممکن است که دین اسلام دینهای دیگر را تحتالشعاع قرار بدهد، ولی دینهای دیگر نمیتواند که دین اسلام را عقب براند.»19
وی درباره قانون اساسی که به وسیله پیامبر صلیاللهعلیهوآله در مدینه نوشته شد، مینویسد:
«قانون اساسی مدینه طوری تدوین شد که پیروان ادیان مختلف بتوانند در آن شهر کنار هم زندگی نمایند و هر یک به وظایف دینی خود عمل کنند، بدون این که هیچ یک از آنها مزاحم دیگری باشد.»20
گوستاولوبون دانشمند معروف فرانسوی مینویسد:
«... رسم اعراب این بود که هر کجا را فتح میکردند مردم آن جا را در دین خود آزاد میگذاردند، و این که مردم مسیحی از دین خود دست برمیداشتند و به دین اسلام میگرویدند، و زبان عرب را بر زبان مادری خود انتخاب میکردند، بدان جهت بود که عدل و دادی که از آن عربهای فاتح میدیدند، مانندش را از زمامداران پیشین خود ندیده بودند، و برای آن سادگی و سهولتی بود که در دین اسلام مشاهده مینمودند، و نظیرش را در کیش قبلی سراغ نداشتند.
تاریخ این مطلب را ثابت کرده، که ادیان به زور شمشیر پیشرفت نکرده است. روزی که نصاری اندلس را فتح کردند عربهای آن سرزمین کشته شدن و آوارگی را بر ترک دین خود ترجیح دادند و به هیچ وجه زیر بار مذهب دیگر نرفتند.
باری قرآن به وسیله شمشیر پیشرفت نکرد، بلکه تنها به وسیله دعوت و تبلیغ بود، و همین تبلیغ بود که ملتهای ترک و مغول را پس از ظهور اسلام هنگامی که بر سر اعراب مسلط شدند، با این که اعراب مغلوب آنها بودند، مسلمان کرد.»21
سِر توماس و. آرنولد، نویسنده آلمانی، روش مسالمتآمیز و رفتار عادلانه مسلمانان را هنگام آزادسازی ملتها ستوده، میگوید:
«در صدر اسلام که مسلمانها یکی پس از دیگری کشورها را فتح میکردند، هیچ نمونهای از اجبار مردم به اسلام و آزار و شکنجه دادن آنان به چشم نمیخورد، و در حقیقت همان سیاست مسالمتآمیز دینی که مسلمانان فاتح، نسبت به آیین مسیحیت معمول میداشتند، بزرگترین عامل مؤثر در تسهیل استیلای آنان به این سرزمینها بوده است.»22
آلبرماله، مورخ مشهور فرانسوی، علت پیشرفت مسلمانان را رفتار مسالمتآمیز آنها دانسته، میگوید:
«مردم روم و فلسطین و شام و مصر، زیر بار مالیات فرسوده و به بهانه کفر و زندقه نیز مورد آزار بودند... مسلمانان را که میانهروی پیشه کرده، به اغماض و مماشات سلوک میکردند، منجی خود میدانستند، و لذا عده زیادی از آنها اسلام آورده، و برای اعلای این دین وارد جانبازی شدند.»23
جرجیزیدان مسیحی نیز در کتاب تاریخ تمدن ایران بر این حقیقت تصریح کرده، مینویسد:
«مسلمانها هنگامی که کشوری را میگشودند، مردم را به حال خود میگذاشتند، و متعرض دین و معاملات و عادات و رسوم آنها نمیشدند.»24
خشونت و اجبار
این در حالی است که مدعیان آزادی و حقوق انسانی که به دروغ خود را پیرو مسیح میدانستند، بعد از استیلای بر کشورهای اسلامی جنایاتی را آفریدند، که تاریخ از نقل آنها شرم دارد؛ چنان که گیوم صوری مینویسد:
«اعمال وحشیانه و رذالتهای آنان را اگر نویسنده بخواهد روی صفحه تاریخ بیاورد باید از طریقه تاریخنویسی بیرون رفته و یک آدم فحاش و بدگویی گردد. (تا بتواند زشتی اعمالشان را ذکر کند)...»25
میشود، درباره جنایات صلیبیها نسبت به مسلمانان در کتاب تاریخ جنگهای صلیبی مینویسد:
«... در زمان عمربن خطاب که بیتالمقدس را فتح کرد، هیچ گونه آزاری به نصاری نزدند، ولی برعکس هنگامی که نصاری این شهر را گرفتند، با کمال بیرحمی مسلمانان را قتل عام کردند، و یهود وقتی بدان جا درآمدند، بیباکانه همه را سوزاندند.»26
جان دیون پورت، درباره جنایات شرمآور مسیحیان اسپانیا مینویسد:
«کیست که بر فقدان آخرین بقایای آثار جوانمردی، یعنی سقوط امپراطوری اسلام در اسپانیا، سوگواری نکرده باشد؟!
کیست که فضای سینهاش، نسبت به آن ملت شجاع و سخاوتمند، مملو از تمجید و تکریم نباشد؟! همان ملتی که در طول هشتصد سال حکومت بر اسپانیا حتی تاریخنویسان مخالفشان نتوانستند کوچکترین نمونهای از ظلم و ستمگری راجع به آنها بنویسند.
کیست که از تحریکات دستگاه مسیحیت، خجلتزده نشده باشد؟! مقصود همان تحریکاتی است که در نتیجه آن، قوای داخلی بر اثر تعصب عنیف و ستمگریهای شیطانی، علیه مسلمین به هیجان آمدند و چنان مظالمی مرتکب شدند، آن هم نسبت به کسانی که درباره این جمعیت یعنی اسپانیاییها آن همه انسانیت و حمایت ابراز کرده بودند؟!»27
گوستاولوبون نیز در شرح جنایات پادشاه انگلیس، ریشارد کوردلویون شیردل، که فرماندهی سه لشکر فرانسه، آلمان و انگلیس را در حمله به بیتالمقدس برعهده داشت، مینویسد:
«نخستین کاری که ریشارد کرد، این بود که سه هزار اسیر مسلمان را پس از عهد و پیمانی که با آنها بسته بود آنها را نکشد و آنها خود را تسلیم کرده بودند، دستور داد در جلوی لشکرگاه مسلمانان سر ببرند. سپس آزادانه به هر جنایتی دست زد و مرتکب هرگونه قتل و غارتی شد. بدیهی است که این رفتار وحشیانه در روحیه پادشاه مهربانی چون صلاحالدین که هنگام فتح بیتالمقدس هیچ گونه آزاری به مردم مسیحی نرساند، و هنگامی که ریشارد و اوگوست [پادشاه فرانسه [بیمار شدند، انواع دواها و غذاهای نافع را برای بهبودی آنان فرستاد، چه تأثیر ناگواری داشت؟ صلاحالدین دانست که تا چه اندازه میان طرز تفکر و عواطف یک مردم متمدن و طرزتفکر و خوی درندگی یک مردم وحشی و دور از تمدن فرق است.»28
دستاورد جنگهای صلیبی
گوستاولوبون هنگام بررسی جنگهای صلیبی به این نتیجه میرسد، که تنها فایده غیرمستقیم این نبردها این بود که غربیهای دور از تمدن و وحشی توانستند در سایه این جنگها و خونریزیها، از تمدن و فرهنگ اسلامی بهره گرفته، سبب نشو و نمای تمدن در مغرب زمین گردند:
«... وقتی به نتایج غیرمستقیم و فواید دیگری که از جنگهای صلیبی عاید شد نگاه میکنیم، میبینیم این جنگها فواید مهمی دربرداشت... زیرا همین ارتباطاتی که در این مدت دو قرن میان شرق و غرب برقرار شد، یکی از مهمترین عوامل برای نشو و نمای تمدن در مغرب زمین و اروپا بوده است...»
وی با اعتقاد به این که این جنگها برای شرق نه تنها سودی نداشته، بلکه سبب تنفر و انزجار هر چه بیشتر از غربیها گردیده است، مینویسد:
«اگر انسان تأثیر شرق را در غرب به خاطر بیاورد ابتدا باید وضع آن دو را از نظر بگذراند، و ما وقتی به شرق نگاه کنیم، میبینیم از برکت وجود اعراب و مسلمین از یک تمدن درخشانی بهرهمند بودهاند. از آن طرف میبینیم غربیها در یک توحش عجیبی غوطهور بودند، و با همان تاریخچه مختصری که ما از جنگهای صلیبی ذکر کردیم، این مطلب بخوبی روشن میشود که اینان یک حیوانات درنده وحشی بودند که فرقی میان دوست و دشمن نمیگذاردند و همه را از دم شمشیر میگذراندند و در قسطنطنیه آن همه ذخایر علمی و صنعتی یونان و روم را که نمیتوان گفت چه اندازه گرانبها بوده، همه را نابود ساختند.
و بدین جهت مردم مشرقزمین از این مردم هیچ گونه سودی نبردند و در حقیقت چیزی نداشتند که مورد استفاده شرق قرار گیرد. جز این که یک تنفر کلی از آنها پیدا کنند و از آن همه وحشیگری و درندگی و بدرفتاری غربیان یک صورت بسیار زننده از مسیحیان اروپا و به طور کلی از مسیحیت در نظر شرقیها مجسم شود، و یک فاصله زیادی میان شرق و غرب ایجاد گردد که به هیچ چیز نتوان جبران کرد.»29
وی در بخش دیگری از کتابش سؤالی را طرح میکند، و آن این که چرا دانشمندان کنونی با این که در اظهار عقیده
خود آزاد بوده و پایبند تعصبات مذهبی نیستند، این مطالب را منکر میشوند. وی مینویسد:
«این تعصبات ضد اسلام و مسلمین سالها به طور ارث به ما رسیده و روی هم متراکم شده، به طوری که جزء طبیعت و سرشت ما درآمده، و چنان در اعماق دل ما ریشه دوانده، که مانند کینهای که یهود با نصاری دارند اگر گاهی هم آن را پنهان کنیم، ولی ریشه آن برای همیشه پابرجا و محکم میباشد.
و اگر به این کینههای موروثی آن تعصبات دیگر را نیز که در اثر تعلیمات مغرضانه مدارس به ما یاد دادهاند و به ما گفتهاند: تنها یونان و روم منبع علوم و آداب زمانهای قدیم بودهاند بیفزاییم، آن وقت است که بخوبی رمز انکار دانشمندان را که عموما منکر تأثیر مهم اعراب در تاریخ اروپا هستند، میفهمیم.
برخی از دانشمندان میگویند: برای اروپای مسیح ننگ است که بیرون آمدن از دوران توحش خود را مرهون تمدن یک قوم کافری مانند مسلمانان بدانند، و البته چنین ننگی را بسختی باید بپذیرند.»30
خوی استکبار
خوی برتریطلبی، وحشیگری، تعصب جاهلی قومی و نژادی و دشمنی با مسلمانان، که مورخ شهیر فرانسوی از آن به عنوان ماهیت و سرشتی که ریشه در اعماق روح و اندیشه جوامع غربی دوانیده یاد میکند، واقعیت انکارناپذیری است که عملکرد این جوامع، چه در گذشته که دوران استعمار و سلطه همه جانبه بر این کشورها بوده، و چه در حال حاضر، که از طریق حکومتهای دستنشانده خود کوشیدهاند سلطه واقعی خود را حفظ کنند و ملتها را در اسارت خود نگه دارند و آنها را از هویت اسلامی خارج سازند، بهترین شاهد و گواه بر مدعاست.
محمّد غزالی نویسنده مصری در کتاب خود به نام غربی در شرق، به نقل از روزنامه فرانسوی لوموند مینویسد:
«آنچه در این دو سرزمین عربی [الجزایر و مراکش [میگذرد، معنای حقیقی جنگهای نابودی دین است. دهات را بمبهای فرانسه و خانهها را تانکهای فرانسهای بر سر مسلمانان خراب مینمایند، و جمعیتهایی در پشت سیمهای خاردار هستند که مسلسل آنان را درو میکند، ولی جهان مسیحیت میبیند، میشنود و ساکت است... زیرا این دو سرزمینعرب و مسلمانند.»31
به علاوه، چنان که هانتینگتون معتقد است، تنها تمدنی که میتواند تمدن غرب را زیر سؤال برد و بر آن غلبه کند، تمدن اسلام است. به نظر وی «بیداری و هوشیاری عجیب تمدن اسلام و آهنگ سریع رشد جمعیت، از عوامل اصلی مخالفت تمدن اسلامی با برتری و حاکمیت تمدن غرب است.»32
با وجود این، جای بسی شگفت است، از کسانی که نه تنها سنگ مدنیّت این جوامع را به سینه زده، بلکه چنان شیفته و فریفته این جوامع عاری از تمدن شدهاند، که حتی حاضرند یکشبه تمام ارزشهای به دست آمده با ایثار و فداکاری و جانبازی ملت مسلمان ایران را فدا کنند.
چهره واقعی غرب
بدینسان جوامع غربی، جوامعی هستند که از ابتداییترین شرط تمدن که آزادی و عزّتنفس و چشم نداشتن به منابع و منافع دیگران است محرومند، و به قدری دچار خودخواهی و خودبزرگبینی هستند که حتی برای جوامع دیگر پشیزی ارزش قائل نبوده و نیستند. هر زمان و هر کجا اراده کنند، برای رسیدن به مطامع مادی و ربودن منابع دیگران، دریایی از خون به راه انداخته، در ساحل آن به تفرج مینشینند، و ذرهای هم احساس ندامت و شرم نمیکنند؛ جوامعی که زیربنای فکر و اندیشه آنان را اسارت جوامع دیگر تشکیل داده، و برای رسیدن به آن از هیچ کوششی فروگذار نیستند.
علاّمه طباطبائی قدسسره در افشای ماهیت و چهره واقعی این جوامع مینویسد:
«... در داوری نسبت به جوامع متمدن، معیار صلاح و فساد را نباید افراد آن جامعه قرار داد، و نباید افراد آن جامعه را با افراد جامعههای دیگر سنجید... بلکه باید شخصیت اجتماعی آنان را در رفتارشان با سایر جوامع معیار قرار داد. باید دید فلان جامعه غربی که خود را متمدن قلمداد کردهاند، رفتارشان با فلان جامعه ضعیف چگونه است...
متأسفانه فضلای غربزده ما... از این معنی غفلت ورزیدهاند، و در نتیجه دچار خلط و اشتباه شدهاند، در حالی که اگر جامعه غرب را یک شخصیت میگرفتند، آن وقت رفتار آن شخصیت را با سایر شخصیتهای دیگر جهان میسنجیدند، معلوم میشد که از تمدن غربیها به شگفت درمیآیند، و یا از توحّش آنان، و به جان خودم سوگند، که اگر تاریخ زندگی اجتماعی غربیها را از روزی که نهضت اخیر آنان آغاز شده، مورد مطالعه دقیق قرار میدادند، و میفهمیدند که تمام ادعاهایی که میکنند و خود را مردمی بشردوست و خیرخواه و فداکار... که از جان و مال خود مایه میگذارند، تا به بشریّت حریت داده، ستمدیدگان را از ظلم و بردگان را از بردگی و اسیری نجات بخشند، همهاش دروغ و نیرنگ است و جز به بندکشیدن ملل ضعیف هدفی ندارند، و تمام همّشان این است که از هر راه که بتوانند بر آنها حکومت کنند؛ یک روز از راه قشونکشی و مداخله نظامی، روز دیگر از راه استعمار... روزی به عنوان حفظ منافع... روزی تحت عنوان حفظ صلح و جلوگیری از تجاوزات دیگران، روزی به عنوان دفاع از حقوق طبقات محروم و بیچاره... هیچ انسانی که سلامت فطرتش را از دست نداده، هرگز به خود اجازه نمیدهد که چنین جوامعی را صالح بخواند و یا آنان را سعادتمند بپندارد، هر چند که دین نداشته باشد... و از همه جنایاتشان شرمآورتر این جنایات است که با منطق زورگویی و افسارگسیختگی جنایان خود را اصلاح نامیده، و به عنوان سعادت به خورد ملل ضعیف میدهند.»33
غزالی درباره عملکرد این جوامع مینویسد:
«این ملتهای غربی هستند که چنگالهای خود را پشت پارچههای حریر مخفی کرده، و نقشههای سیاه خود را در الفاظی شیرین و برکناری از ادیان طرح کردهاند. فراموش نکنید که دولتهای غربی حاضر نشدند از ترکیه حمایت کنند، و وی را با سلاح مسلح نکردند، مگر آن که پیمان محکمی از وی گرفتند، که ترکیه باید برای همیشه از اسلام خارج گردد و با اروپا مخالفت نکند، بلکه باید به صلیبیها و صهیونیسم کمک کند تا استعمارگران بتوانند در بقیه ممالک اسلامی مقاصد خود را عملی سازند.»34
این بخش را با ذکر گزارشی از شیوه جدید بردگی یا به تعبیر خبرنگار نشریه نیویورک تایمز، شیوه جدید تجارت پررونق جهانی به پایان میبریم.
بردهداری مدرن
نگاهی به وضعیت زنان، در این جوامع به اصطلاح متمدن و آزاد، که یکی از بزرگترین افتخارات خودشان را آزادی زن، و پیشگام بودن در این امر میدانند، دلِ هر انسان آزادهای را به درد میآورد و وجدان هر صاحب وجدانی را متأثر میکند. نشریهنیویورک تایمز در گزارشی درباره وضعیت زنان مینویسد:
«تجارت زنان جوان و سادهلوح و ناامید که به بردگان جنسی تبدیل میشوند، حالا یکی از پررونقترین فعالیتهای جنایی در اقتصاد جهانی است و روزبروز هم بر رونق آن افزوده میشود.»35
در حالی که مدعیان دفاع از حقوق بشر، آزادی را در سرلوحه تبلیغات خود قرار دادهاند، و دفاع از آن را دائما به همراه خود یدک میکشند، صاحبنظران مسائل جهانی معترفند، در هیچ دورهای از ادوار تاریخ بشر، به اندازه این دوران، برده خرید و فروش نشده است. به نوشته این نشریه سازمان ملل برآورد میکند که سالیانه چهارمیلیون نفر در جهان «خریدوفروش» میشوند. به اعتقاد نویسنده مقاله «بردهداری مدرن» در این نشریه:
«در حالی که طی مدت چهار قرن [فقط] 12 میلیون نفر در جریان تجارت برده خرید و فروش شدهاند... اکنون این رقم از مرز «دویست میلیون» گذشته است و البته بخش بزرگی از بردگان را «بردگان جنسی» تشکیل میدهند.»36
پیامدها
آری، زمانی که بشر به جای التزام به دین حنیف خود را از باید و نبایدهای دینی به اصطلاح آزاد ساخت، و آنچه را که به غیر جهان ماده مربوط میشد، «بناهای بیبنیاد» فرض کرد و در نتیجه تکیهگاه حقیقی و محکم خود را از دست داد، و خود را در وادی حیرت و ضلالت رها ساخت، دیگر جایی برای رشد فضائل اخلاقی، و تعهد و مسؤولیت انسانی باقی نماند. به تعبیر یونگ، فیلسوف و روانشناس سوئیسی، از روزی که در غرب به وسیله پروتستانتیسم ارزش و اعتبار ماورایی ایمان و اعتقادات مذهبی شکسته و بیرنگ گردید، خودخواهی و افزونطلبی از غرب اژدهایی ساخت که قسمت اعظم جهان را بلعید.
در منطق قرآن کریم، زیانکارترین انسانها و جوامع انسانی، آن جمعیتی هستند، که با به استهزاء گرفتن پیامبران الهی، و زیر پا گذاشتن دستورات ربوبی، راه سعادت را از راه شقاوت تشخیص نداده، و در وادی ضلالت و گمراهی گام نهاده، و خود و جامعه بشری را به نابودی کشانده، ولی در همان حال به آن مباهات میکنند. (کهف /106ـ104)
در واقع، آن روزی که بشر عقلپرستی را به جای خداپرستی، یا به تعبیر دیگرنفسپرستی را به جای خداپرستی برگزید ـ زیرا عقل سلیم هرگز نمیتواند منکر نیاز خود به معبودی که آفریننده او و همه کائنات است باشد؛ به سبب آن که «اَلْعَقْلٌ ما عُبِدَ به الرحمان وَاکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»37 ـ چنین سرنوشتی را برای خود رقم زد.
در حقیقت، آن روزی که بشر آزادی را با نفی خداپرستی و بیرون راندن خدا از تمامی صحنههای حیات بشری، به هزار و یک بند کشید، و او را در سیاهچالهای هوی و هوس خود زندانی ساخت، و به تعبیر زیبای امیرالمؤمنین علی علیهالسلام ، آن روزی که جامعه بشری خود را به دنیا فروخت و برده و اسیر دنیا شد،38 دیگر جایی برای آزادی از نوع انسانی آن باقی نماند؛ افتخار بشر این شد که هر چه بیشتر بتواند تجارت و اقتصاد جهانی را رونق بخشد و درآمد سرانه کشورها را افزایش دهد، هر چند با فروش حیثیت و شرافت و به لجن کشیدن همه فضائل اخلاقی و انسانی باشد.
این همان چیزی است که جوامع غربی نه تنها خود گرفتار آن هستند، بلکه تلاش میکنند، تا دیگر جوامع را نیز در چنین گرداب خطرناکی غرق کنند.
البته تردیدی نیست که خدافراموشی ثمرهای جز خودفراموشی نخواهد داشت؛ چنان که قرآن کریم امت اسلامی را از این بلای جهانسوز سخت برحذر داشته، میفرماید: «وَلاتَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّه فَانْسهُمْ اَنْفُسَهُمْ اُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون»(حشر /19)
مانند آن کسانی نباشید، که خدا را فراموش کردند، در نتیجه خدافراموشی سبب خودفراموشی آنها گردید. آنان کسانی هستند که از صراط مستقیم خارجاند.
پینوشتها
1 . وسائلالشیعه، ج16، ص39.
2 . مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، (چاپ ششم: 1370)، ص 118.
3 . زینالعابدین قربانی، اسلام و حقوق بشر، ص399.
4 . پیرامون جمهوری اسلامی، ص126.
5 . نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، خطبه 33.
6 . همان، خطبه 234.
7 . صحیفه انقلاب، وصیتنامه سیاسی ـ الهی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، ص3.
8 . ادوارد سعید، شرقشناسی، ترجمه عبدالرحیم گواهی، (چاپ اول: 1371)، ص 313.
9 . همان.
10 . همان، ص 311.
11 . همان، ص312.
12 . محمّد غزالی، جنایات غربی در شرق، ترجمه مصطفی زمانی، ص 334.
13 . همان، ص336.
14 . شرقشناسی، ص323.
15 . همان، ص528.
16 . همان، ص373.
17 . سیّد محمّد ثقفی، نخستین حکومت اسلامی در مدینه، (چاپ اول: 1376)، ص160.
18 . شرقشناسی، ص373.
19 . کونستان ویرژیل گیورگیو، محمد صلیاللهعلیهوآله پیغمبری که از نو باید شناخت، ترجمه ذبیحاللّه منصوری، (چاپ یازدهم)، ص206.
20 . همان، ص204.
21 . گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سیّد هاشم حسینی، ص 146-145.
22 . اسلام و حقوق بشر، ص415.
23 . همان، ص 412، به نقل از: تایخ قرون وسطی، ج1.
24 . همان، ص411.
25 . تمدن اسلام و عرب، ص403.
26 . همان، ص147.
27 . اسلام و حقوق بشر، ص383، به نقل از: عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن.
28 . تمدن اسلام و عرب، ص406-405.
29 . همان، ص412-411.
30 . همان، ص 719-718.
31 . جنایات غربی در شرق، ص114.
32 . هانتینگتون در گفتوگو با لوموند، صفحه اول، ش51، ص12.
33 . علاّمه طباطبائی، تفسیر المیزان، ترجمه سیّد محمّد باقر موسوی همدانی، ج4، ص167.
34 . جنایات غربی در شرق، ص118.
35 . صفحه اول، سال هفتم، ش 52، ص74.
36 . همان، ص75.
37 . اصول کافی، ج1، ص11.
38 . نهجالبلاغه، حکمت 180.
بخش اول، درباره اهمیّت آزادی و جایگاه ویژه آن در قرآن کریم است.
بخش دوم، به ریشهیابی تهمتهایی که در قرون اخیر درباره ناسازگاری اسلام با آزادی زده شده، پرداخته، با بیان نظریات و قضاوت مورخان و اندیشمندان معروف غیرمسلمان درصدد رد تهمتها و اثبات بیپایه بودن آنها، برخواهد آمد.
بخش اول: جایگاه آزادی در قرآن
از آن جا که در دیدگاه اسلام انسان موجودی است مختار، و آزادی در فطرت و سرشت او قرار داده شده است، سؤال و پرسش و تشویق و تکریم و یا توبیخ و سرزنش وی رواست، و گرنه چنانچه انسان موجودی مجبور آفریده شده بود، سؤال و بازخواست از او معنی و مفهومی نداشت: «انّا هَدَیْناه السَّبیل اِمّا شاکِرا واِمّا کَفُورا»انسان /3
در حقیقت، همین آزادی و اختیار است که انسان را شایسته خلیفةاللّهی نموده و مدال کرّمنا را بر گردن او آویخته و او رمسجود ملائکه ساخته است. تمام هستی نیز در راستای به کمال رساندن او قرار گرفته؛ زیرا در سایه آزادی و اختیار است که بشر تربیت و رشد یافته، تعالی مادی و معنوی مییابد و در نتیجه، سعادت دنیا و آخرت را نصیب خود میگرداند.
آزادی، گوهر ارزشمندی است که حتّی شایستهترین و دلسوزترین افراد به بشر که پیامبران الهی هستند، حقّ ندارند حریم آن را شکسته، افراد را به اجبار حتّی وارد حریم ایمان کنند؛ زیرا ایمان حقیقی در جایی محقق خواهد شد که گوهر آزادی و اختیار وجود داشته باشد. از اینرو، قرآن کریم در دو جا تصریح میکند که پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله از شدت علاقه و محبّت به انسانها و اهمیّت دادن به هدایت آنان خودش را در معرض خطر قرار داده بود.
«لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ ألاّ یَکُونُوا مُؤمنین»شعراء /3
«فلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی اثارِهِمْ اِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذا الْحَدِیثِ اَسَفا»کهف /6
در حقیقت آنچه به عنوان علت عدم اجبار و اکراه انسانها در پذیرش ایمان در ادامه آیات این سوره آمده، بهترین گواه بر آزادی و اختیار انسانها در جهت تعیین سرنوشت خود و رقم زده شدن آن به دست خود آنهاست. گرچه این واقعیت با آن روح لطیف و رحیمی که سرشتش با رحمةللعالمین ممزوج شده و سراسر وجود وی را فراگرفته است، بظاهر سازگار نبوده، و او را سخت آزرده و غمگین میساخته است، ولی راه و چارهای غیر از این نیست؛ زیرا عالم دنیادار امتحان و آزمایش است و شرط اول امتحان و آزمایش، اختیار و آزادی انسان در صحنه عمل و انتخاب راه است؛ لذا خدای سبحان در سوره زمر آیه 57 به سرزنش افرادی میپردازد که با نادیده گرفتن سنت آزمایش الهی و قدرت اختیار انسانی، خواستار ایمان اجباری و اکراهی میشوند. از اینرو، در قیامت زبان به شکوه گشوده، میگویند: «لَوْ اَنَّ اللّهَ هَدَانی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقینَ».
اگر خدا مرا هدایت کرده بود من هم از پرهیزکاران بودم.
این احتمال که شاید هدایتی که این گروه از افراد در قیامت خواستار آن میگردند، غیر از هدایتی است که به سلب اختیار و آزادی از انسان بینجامد، درست نیست؛ زیرا اگر قرار بود این اشخاص به میل و اراده خود وارد حریم ایمان و تقوا شوند، اسباب آن برای آنها در دنیا فراهم بود؛ همانند آمدن انبیای الهی و آوردن آیات و کتب آسمانی: «بَلی قَدْ جاءَتْکَ آیاتی فَکَذَّبْتَ بِها وَاسْتَکْبَرتَ وَکَنْتَ مِنَ الْکافِرینَ»زمر /59
در حالی که هرگز اراده حضرت حقّ بر چنین اجبار و اکراهی تعلق نگرفته و نخواهد گرفت و بر پایه همین سنت تغییرناپذیر الهی است که به پیامبر عظیمالشأن اسلام میفرماید: «اَفَاَنْتَ تُکْرِهُ النّاسَ حَتّی یَکُونُوا مُؤْمِنینَ» (یونس /99)
آیا تو میخواهی مردم را برخلاف میل باطنی و قلبی آنها وارد حریم ایمان کنی، این چیزی است که هرگز اراده ما بر آن تعلق نگرفته است: «وَلَوْ شاءَ رَبُّکَ لامَنْ مَنْ فِی الاَْرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعا» (یونس /99)
بر اساس همین مبناست که در سوره غاشیه به پیامبر اکرم میفرماید: «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ»(غاشیه/22)
سلطه و سیطره، با اصل اولی آزادی و اختیار که در سرشت انسان قرار داده شده است، سازگار نیست، و این حقیقتی است که نه تنها هر انسان منصفی آن را میپذیرد، بلکه با تمام وجودش آن را درمی یابد و تصدیق میکند؛ زیرا «کفر و شرک را نمیتوان با زور از کسی دور ساخت، برای این منظور، وسیله دیگری لازم است... و اگر کلام خدا نیز از عهده انجام این مهم برنیاید، قدرت دنیوی هیچ گاه قادر به حل مسأله نخواهد بود، ولو آن که جهان را از خون مملو سازد.»
وجود گوهر آزادی و در نتیجه قدرت انتخاب است که به انسان این جرأت و شهامت را میدهد که در پذیرش امانت الهی درنگ نکند و بار امانت الهی را بر دوش کشد:
«اِنَّا عَرَضْنَا الاَْمانَةَ عَلَی السَّمواتِ والاَْرْضِ وَالْجِبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَاشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الاِْنْسانُ اِنَّهُ کانَ ظَلُوما جَهُولاً»احزاب /72
با این حال، بسیاری از انسانها در مسیر بهرهگیری درست از آزادی و اختیار دچار لغزش شده، به سوء استفاده از آن پرداختند و سزاوار این سرزنش شدند که «اِنَّهُ کانَ ظَلُوما جَهُولاً».
بدین سان از نظر اسلام، چنان که مقام معظم رهبری میفرماید، آزادی چیزی نیست که دیگران بخواهند آن را به افراد هدیه کنند، بلکه آزادی در سرشت انسان نهادینه میباشد؛ زیرا به اعتقاد امیرالمؤمنین علی علیهالسلام : «النّاس کُلُّهُمْ أحرارٌ الاّ مَنْ اَقَرَّ عَلی نَفْسِه بِالْعُبُودیة.»1
لذا آنچه برخلاف فطرت و سرشت انسانی باید از آن نام برد، استبداد، و خود و دیگران را به بند کشیدن و حقّ حیات انسانی را از خود و دیگران سلب کردن، و زنجیر بردگی و عبودیت هواها و هوسها را بر گردن خود و دیگران قرار دادن است.
اسلام از این زاویه به انسان نگاه میکند، که آزادی ریشه در جان و نهاد او دارد. البتّه میتوان گفت که راهی غیر از این هم برای دستیابی به آن هدف والاییکه انسان آفریده شده، و پیامبران الهی به دنبال تأمین آن بودند وجود ندارد؛ زیرا اسلام درصدد تربیت افراد و ارتقای مادی و معنوی آنها بوده، و این چیزی نیست که بتوان با جبر و تحمیل بر آنها بار کرد، چون قدم اول در این راه، ایمان است که امری قلبی و درونی است، و هرگز به جبر و اجبار نمیتوان آن را در کسی به وجود آورد.
به گفته شهید بزرگوار مطهری:
«یکی از چیزهایی که خودش طبعا زوربردار نیست و چون زوربردار نیست موضوع اجبار در آن منتفی است، ایمان است».2
آنچه اسلام از مردم میخواهد ایمان است نه تمکین مطلق، اعم از این که ایمان داشته باشند، یا ایمان نداشته باشند.
پاسخ به یک شبهه
شاید یکی از دلایلی که بعضی افراد نسبت به اصل حکومت اسلامی ایجاد شبهه کرده و منکر حکومت در اسلام گردیدهاند، همین تأکید بیش از حد اسلام درباره آزادی و اختیار افراد در پذیرش و عدم پذیرش آیین مقدس اسلام بوده است. گویی این افراد خواستهاند از همین آزادی و اختیار و این که ایمان امری قلبی و باطنی است نتیجه بگیرند که حکومت اسلامی معنی و مفهومی ندارد.
این شبهه بسیار بیجا و بیمورد است؛ زیرا اولاً هیچ ملازمهای میان حکومت اسلامی و ایمان اجباری وجود ندارد. در کجای حکومت اسلامی، چه در زمان پیامبر اکرم و حتّی خلفای بعد از آن حضرت، میتوان چنین تلازمی را به دست آورد؟ دقیقا عکس آن اتفاق افتاده است؛ یعنی در اوج قدرت حکومت در زمان پیامبر اکرم، اقوام بسیاری تابع حکومت اسلامی بودند، ولی با صراحت تمام اعتقادات اسلامی را قبول نداشتند، و بر کیش و آیین خود به سر میبردند، و هیچ گاه پیامبر و دیگران متعرض آنها نشدند، بلکه مانند یک شهروند مسلمان از آنها حمایت میشد و حقوق آنها کاملاً محفوظ بود. بهترین گواه بر این مدعا عهدنامههایی است که پیامبر اکرم با پیروان سایر مذاهب بسته است؛ از جمله پیمانی است که حضرت علی علیهالسلام به دستور پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با مسیحیان سرزمین سینا بسته است:
«... من عهد میکنم: کشیش و راهب آنان را تغییر ندهم و اشخاص تارک دنیا را از صومعه نرانم و مسافر را از سفر باز ندارم و نمازخانهها و خانههای آنان را خراب نکنم... به هیچ کس از آنان نباید زور گفته شود و باید با مدارا با آنان رفتار شود و آزاری به آنها نرسد و هر جا باشند، معزّز ومحترم خواهند بود... اگر کلیساهای آنان محتاج ترمیم باشد، مسلمانان باید به آنان کمک کنند و مسیحیان در اعمال مذهبی خود کاملاً آزادند...»3
شهید مطهری در این باره میفرماید:
«یکی از صفحات بسیار درخشان تاریخ اسلام که متأسفانه مذاهب دیگر در این جا صفحات تاریخشان سیاه و تاریک است، همین مسأله آزادی عقیدهای بود که مسلمین پس از آن که حتّی حکومت را در دست گرفتند، به ملتها دادند و این نظیر ندارد.»4
ثانیا، چنان که از مجموع فرمایشات امیرالمؤمنین علیهالسلام در نهجالبلاغه استفاده میشود؛ بویژه آنچه در جواب ابنعباس در «ذیقار» آمده، نه تنها تصریح به این مطلب کرده، بلکه بشدت حضرت سوگند یاد میکند: «وَاللّهِ لَهِیَ اَحَبُّ اِلیَّ مِنْ اَمْرَتِکُمْ، اِلاّ اَنْ اُقیمَ حَقّا أو اَدْفَعَ باطِلاً.»5
به خدا سوگند، این کفش کهنه من که هیچ ارزش و قیمتی به نظر تو ندارد، نزد من محبوبتر است از حکومت و فرمانروایی بر شما، مگر این که حقّی را اقامه کرده، یا باطلی را دفع کنم.
در واقع، حضرت با بیان این جمله پر سوزوگداز، فلسفه حکومت اسلامی را بیان میکند، و این چیزی غیر از آن است که صاحبان شبهه یاد شده مدعی آن هستند؛ زیرا حکومت در اسلام برای این است که جلوی ظلم و تعدی و تجاوز به حقوق افراد را بگیرد و نگذارد حقوق مردم پایمال شود، و به تعبیر دیگر، حکومت در اسلام مجری عدالت از طریق عمل کردن به احکام و قوانین اسلام، و برقرار کننده نظام عدل است.
ثالثا، آنچه قرآن کریم در آیه شریفه «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطر» در سوره غاشیه از پیامبر اکرم نفی کرده، دقیقا همان چیزی است که خدای سبحان در آیات متعدد قرآن از جمله در آیه شریفه «وَلَوْشاءَ رَبُّکَ لاَمَنَ مَنْ فِی الاَْرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعا»(یونس/99) فرموده است و آن این که هرگز خداوند مردم را به زور و اجبار مؤمن نخواهد کرد؛ لذا آیه هیچ ربطی از این جهت به بحث حکومت نداشته و ندارد؛ زیرا حکومت اسلامی مقولهای است، و سلطه مقولهای دیگر.
اهمیّت اخلاص
در فرهنگ قرآن کریم، ایمانی ارزش و اعتبار دارد که انسان با طیب نفس و صفای باطن کسب کرده باشد؛ زیرا در این صورت است که ایمان او همراه با نهایت اختیار و آزادی، که برخاسته از عقل سلیم اوست میباشد. میتوان گفت که روی همین مبنا و اصل است که قرآن کریم این همه بر عنصر اخلاص تکیه دارد؛ زیرا اخلاص در جایی محقق میشود که ایمان شخص از روی اراده و اختیار خود باشد، نه به خاطر عوامل دیگر.
شاید یکی از دلایلی که قرآن کریم این همه نسبت به منافقان حساسیت نشان داده، و آنها را به عنوان پستترین موجودات، در پایینترین درکات جهنّم جای داده است؛ آن جا که میفرماید: «اِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الاَْسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیرا»(نساء/145) به این جهت است که منافقان گوهر ناب آزادی و اختیار را به بهایی ناچیز فروختند، به گونهای که خود را مسلوبالاراده نموده، آلت دست دیگران قرار دادند: «مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لااِلی هؤُآلاآءِ وَلااِلی هؤُلاآءِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبیلاً» (نساء /143)
انسانهایی که نه راه پیش دارند و نه راه پس، و تنها هنرشان این است که آتشافروزی میکنند، تا شاید بتوانند در پَسِ شعلههای آتش و دود، چند صباحی به زندگی ننگین خود ادامه دهند.
بیپیرایه بودن انبیاء
در اهمیّت آزادی در اسلام همین بس که خدای سبحان در فرستادن انبیاء علیهمالسلام هر عاملی را که ممکن بود به این گوهر باارزش ـ که در پی آن انتخاب معنی مییابد ـ لطمه و یا ضرری وارد کرده، جلوی آن را سدّ نماید و یا از قدرت آن بکاهد، گرفته است. بر این اساس میتوان گفت یکی از دلایلی که خدای سبحان پیامبران را بدون زرق و برق مادی و دنیوی، و در واقع با دست خالی از دنیا به رسالت برانگیخته، اهمیّت بیش از حد دادن به آزادی و انتخاب انسانها بوده است؛ همان چیزی که کوتهبینان نداشتن آن را عیب بزرگی برای پیامبران الهی میدانستند. لذا مشرکان از روی اعتراض به پیامبر عظیمالشأن اسلام میگفتند، تو اگر پیامبر هستی و در ادعای خود راست میگویی، چرا باغهایی از خرما و انگور و یا خانههایی پر از طلا نداری.
«أو تَکُونَ لَکَ جنّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ... أو یکون لک بیتٌ من زخرف...»(اسراء/91و93)
در حالی که خدای سبحان میتوانست به هر پیامبری به قدری از امکانات و وسائل مادّی بدهد که چشم افراد خیره گردد، ولی این جلوی آزادی و انتخاب افراد را میگرفت، و با هدف رسالت سازگار نبود.
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در اینباره میفرماید:
«لَوْ اَرادَ اللّهُ سُبْحانَه لاَِنْبِیائِهِ، حَیْثُ بَعَثَهُمْ اَنْ یَفْتَحَ لَهُمْ کُنُوزَ الذُّهْبانِ وَ مَعادِنَ الْعِقْیانِ، و مَغارِسَ الْجِنانِ، وَاَنْ یَحْشُرَمَعَهُم طُیُورَ السَّماءِ وَ وُحُوشَ الاَْرْضِ لَفَعَلَ، وَلو فَعَلَ لَسَقَطَ الْبَلاءُ...»
اگر خدای سبحان میخواست که برای پیامبرانش هنگامی که آنها را به رسالت برانگیخت، گنجهای زر و معادن طلای ناب، و انواع درختان میوه و باغهای سرسبز، و همه پرندگان آسمان و جنبندگان زمین را در اختیار آنها قرار دهد، هر آینه این کار را انجام میداد، ولی اگر این کار را مینمود، آزمایش و امتحان الهی از بین میرفت؛ (زیرا همه یکجا تابع پیامبران الهی میشدند، بدون اراده و اختیار.)
آن گاه حضرت در ادامه میفرماید:
«وَلکِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ اُولِی قُوَّةٍ فِی عَزائِمِهِمْ، وَضَعَفَةٌ فِیما تَرَی الاَْعْیُنُ مِنْ حالاتِهِم...»6
ولی خدای سبحان پیامبرانش را در امور باطنی صاحب عزم و ارادهای قوی قرار داد، ولی در امور ظاهری و دنیوی که چشمها به سوی آن خیره میشود، ضعیف و ناتوانشان ساخت، (تا مبادا عقل افراد اسیر چشمانشان گردیده، قدرت انتخاب را از دست بدهند.)
بر این پایه است که قرآن کریم میفرماید، اگر ترس از آن نبود که بشر برای همیشه قدرت انتخاب را بین حق و باطل، و راه سعادت و شقاوت از دست میداد، و در نتیجه خود را مسلوبالاراده مینمود، و بنده و اسیر ظواهر دنیا میگردید، به کفّار به اندازهای مال و منال و ذخایر دنیوی میدادیم، که حتی سقف خانههای آنها با نقره پوشانیده میشد و در منازلی نقرهاندود و جواهرفام زندگی میکردند ـ کنایه از این که سراسر زندگی آنها پر از ناز و نعمت میگردید ـ ولی به خاطر احترام و ارزش به انسانیت انسان که در گرو آزادی و اختیار اوست، این کار را نکردیم:
«وَلَوْلا اَنْ یَکُونَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالْرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُقَا مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونْ. وَ لِبُیُوتِهِمْ اَبْوابا وَسُرُرا عَلَیْها یَتَّکِئونَ»زخرف /34-33
این بخش را با رهنمودی از امام خمینی قدسسره ، آن انسان رها شده از تمام قیود به پایان میبریم:
«ما مفتخریم و ملت عزیز سرتا پا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است، که پیرو مذهبی است که میخواهد حقایق قرآنی که سراسر آن از وحدت بین مسلمین بلکه بشریت دم میزند... به عنوان بزرگترین نسخه نجاتدهنده بشر از جمیع قیودی که بر پای و دست و قلب و عقل او پیچیده است و او را به سوی فنا و نیستی و بردگی و بندگی طاغوتیان میکشاند، نجات دهد.»7
بخش دوم: تهمتی ناروا
یکی از تهمتهایی که ناجوانمردانه در این قرون اخیر به اسلام زده شده، و ریشه آن نیز به غربیها برمیگردد، و گاهی نیز خواسته و ناخواسته این سخن به وسیله افراد ناآگاه و یا مغرض به آن دامن زده میشود، این است که اسلام با آزادی سازش نداشته و ندارد. گویا آزادی همچون قاره آمریکا چیزی است که اروپائیان کشف کردهاند و شرقیها بویژه مسلمانان هیچ اطلاعی از آن نداشته و ارتباطی با آن ندارند.
«... این اندیشه که اروپائیان باید به شرق معنای آزادی را میآموختند، که به تعبیر شاتوبریان و همه نویسندگان پس از او [آزادی] مفهومی بود که مشرقزمینیان و بویژه مسلمانان، چیزی درباره آن نمیدانستند.»8
این دیدگاه مضحک برای اولین بار در نگاشتههای مستشرقانی که برای فراهم کردن زمینه چپاول منابع کشورهای اسلامی و به اسارت درآوردن ملتهای آنان به شرق آمده بودند، خودنمایی میکند؛ از آن جمله شاتوبریان، سیّاح و نویسنده فرانسوی است که میگوید:
«درباره آزادی، آنها هیچ چیز نمیدانند، درباره تملّک هیچ چیز ندارند، زور و قدرت، خدای ایشان است. وقتی مدت طولانی میگذرد که آنها فاتحینی بر خود نمیبینند تا عدالتی آسمانی را بر ایشان تحمیل کند، فضایی که بر ایشان حکمفرما میشود فضای یک عده سرباز بدون فرمانده، یا شهروندانی بدون قانونگذار یا خانوادهای بدون پدر است.»9
وی در کتاب خود به نام سفرنامه پاریس به اورشسلیم و اورشلیم به پاریس (1811ـ1810 م) درباره قرآن کریم چنین میگوید:
«این کتاب نه کینهای علیه ظلم و نه محبّتی به آزادی را تبلیغ نمیکند.»
به نظر شاتوبریان اسلام هیچ رابطهای با تمدن، و هیچ برنامهای برای ارتقای شخصیت افراد ندارد. به اعتقاد وی در قرآن که کتاب زندگی پیامبر اسلام است، «هیچ اصلی از اصول تمدن و یا دستوری که بتواند شخصیت افراد را تعالی بخشد، نبود.»10
بر همین مبناست که این سیّاح فرانسوی نسبت به جنگهای صلیبی این گونه اظهارنظر میکند:
«جنگهای صلیبی نه تنها پیرامونرستگاری «قبر مقدس» میبود، بلکه بیشتر به این مربوط میشد که کدام یک از دو تمدّن زیر پهنه زمین به پیروزی دست مییافت؛ تمدنی که دشمن سرسخت تمدن، و به طور انتظامیافتهای متمایل به جهل و نادانی [که البتّه منظور اسلام بود]، و دیکتاتوری و بردهداری بود و یا تمدن و فرهنگی که موجب شده بود در مردمان جدید نبوغ و خردمندی و حکمت قدیمی بیدار شده، و مبنای بردگی و بندگی را مضمحل سازد.»11
در پاسخ شاتوبریان سخن یوسف کوندی، مورخ بزرگ اسپانیا را درباره تمدن اسلامی و آثار پربرکت آن در اسپانیا بیان میکنیم. وی در اینباره میگوید:
«برای همیشه ملت شجاع بیدار و هوشیار و نورافشان، آن ملتی که صنایع جدیدشان سرزمین اندلس را زنده کرد، از سرزمین اسپانیا رخت بربستند. سرزمین اندلس تسلیم قدرت «گاو» بود و آنر ا به بدبختی و قحطی کشانده بودند، ولی موقعی که عرب، اندلس را تسخیر نمود، قناتهای فراوانی برای آنان حفر کرد، و نعمت و قدرت را سرازیر اندلس نمود... ملتی... که مهارتشان در اثر تحصیل و تکامل «مناره خالد» را به پای داشت، و نور این عظمت و مهارت اروپا را روشن ساخت و تخم علم و معرفت را در آن سرزمین افشاند. همان ملتی که دارای روح زنده و عقلی کامل بود، عملیات خود را به صورت بینظیری درآورد که عظمت از آن آشکار بود و در نظر مخالفین رنگ مشکلی به خود گرفته بود که به صورت عظمت بیمانندی از شجاعت سحری جلوه کرد.»12
لاینپول نیز در کتاب خود درباره عظمت کار مسلمانان در اسپانیا مینویسد:
«اسپانیا هشت قرن در دست مسلمانان بود و نور تمدن آن اروپا را نورانی ساخته بود. دشتهای سوزان این سرزمین در اثر کوشش ملّت فاتح، آباد گردید، و شهرهای باعظمتی را در این وادی بزرگ به وجود آوردند... علوم و آداب و صنعت فقط در همین سرزمین اروپایی رونق داشت و از همین رهگذر بود که علوم ریاضی، هیئت، گیاهشناسی، تاریخ، فلسفه و قانونگذاری فقط در اسپانیای عربی تکمیل شده و نتیجه داده بود.»13
لامارتین، در سال 1833 م در سفری که به مشرقزمین میکند، شرقیها و بویژه مسلمانان را انسانهایی تنبل و بیکار وصف میکند که نسبت به مسائل سیاسی و حکومت چیزی نمیدانند، و سیاست دربین آنها به گونهای بوالهوسانه و مبتنی بر احساسات و بدون آیندهنگری مطرح میباشد.14
گوستاف نون گرونبام، استاد دانشگاه شیکاگو و کالیفرنیا، در طول دوران دانشگاهی خویش تمام تلاش خود را صرف یک رشته کلیات منفی و کوچککنندهای ساخت، تا چهره اسلام را مشوه نشان دهد و از آن به عنوان یک دین «ضد انسانی، ناتوان از رشد و توسعه، هدفداری، و یا علم بر خود، و علاوه بر آن غیرخلاّق، غیرعلمی و استبدادی»15 نام برد.
بورکهارد نیز در قطعات تاریخی (یادداشتهای چاپ نشده سال 1893م) با بیشرمی، اسلام را دین خشک،... و غیرقابل اعتنا میانگارد.16
منتسکیو نیز بنابر آنچه حاشیهپرداز روحالقوانین از مطالب ایشان نتیجه میگیرد، چنین باروهایی دارد:
«منتسکیو بنابر مشهودات زمانه و مبانی نظری عصر روشنگرایی در شرقشناسی و مسأله استبداد شرقی، در مطالعات سیاسی و تاریخی خود به این نتیجه رسیده است که هر آنچه متعلق به شرق و ادیان شرقی است، منشأ استبداد است، در حالی که مسیحیت غربی از استبداد دوری میکند.»17
و سرانجام در راستای ترکتازی و مخدوش کردن چهره اسلام به وسیله عدهای از نویسندگان غربی (که به اصطلاح شرقشناس نامیده میشدند) ادوارد سعید مسیحی در کتاب شرقشناسی چنین اظهارنظر میکند:
«در اواخر قرن نوزدهم... مورخین عمومی فرهنگ تا حد افراد مورد احترامی نظیر لئوپولد، فون رانک، و ژاکوب بورکهارد، چنان بر اسلام هجوم و تاخت و تاز میآوردند که گویی آنها نه با یک انتزاع خداانگارانه و بلکه یک فرهنگ سیاسی ـ دینی سروکار دارند که تعمیمات عمیق در مورد آن ممکن و مجاز بود.»18
همزمان با این تلاشها و شبیخونها در داخل کشورهای اسلامی افراد خودباخته و فریبخوردهای بودند که تحت تأثیر این تبلیغات سوء و زهرآگین قرار گرفته، از درون شروع به ضربهزدن به پیکر اسلام و نهادهای وابسته به آن نمودند، تا راه را خواسته یا ناخواسته برای سلطه غرب بویژه فرهنگ منحط آن بر کشورهای اسلامی فراهم آورند.
داوری مورّخان
با این حال، به تصریح بسیاری ازنویسندگان و محققان و مورّخان غیرمسلمان، آنچه سبب شد اسلام بتواند بسرعت، و در مدت کوتاهی سرزمین وسیعی را آزاد ساخته، و ملتها را از شر حکومتهای ستمگر رها سازد، روحیه آزادمنشی، و کرامت و بزرگواری مسلمانان بود، نه قدرت شمشیر آنها. بهترین شاهد و گواه پیمانهایی است که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله در زمان حیاتش و دیگر خلفا در دوران خلافتشان با گروههای غیرمسلمانِ تحت حکومت خود بستهاند.
کونستان ویرژیل گیورگیو، محقّق و دانشمند رومانی در اینباره مینویسد:
«محمّد صلیاللهعلیهوآله با یک سعه صدر زیاد موافقت کرد که پیروان سایر ادیان در مدینه کنار اسلام با آزادی به سر ببرند، و به آنها اطمینان داد که کسی مزاحمشان نخواهد شد، چون محمّد صلیاللهعلیهوآله میدانست که دین او که براساس آزادی و مساوات استوار شده، از دینهای دیگر نباید بیم داشته باشد، و ممکن است که دین اسلام دینهای دیگر را تحتالشعاع قرار بدهد، ولی دینهای دیگر نمیتواند که دین اسلام را عقب براند.»19
وی درباره قانون اساسی که به وسیله پیامبر صلیاللهعلیهوآله در مدینه نوشته شد، مینویسد:
«قانون اساسی مدینه طوری تدوین شد که پیروان ادیان مختلف بتوانند در آن شهر کنار هم زندگی نمایند و هر یک به وظایف دینی خود عمل کنند، بدون این که هیچ یک از آنها مزاحم دیگری باشد.»20
گوستاولوبون دانشمند معروف فرانسوی مینویسد:
«... رسم اعراب این بود که هر کجا را فتح میکردند مردم آن جا را در دین خود آزاد میگذاردند، و این که مردم مسیحی از دین خود دست برمیداشتند و به دین اسلام میگرویدند، و زبان عرب را بر زبان مادری خود انتخاب میکردند، بدان جهت بود که عدل و دادی که از آن عربهای فاتح میدیدند، مانندش را از زمامداران پیشین خود ندیده بودند، و برای آن سادگی و سهولتی بود که در دین اسلام مشاهده مینمودند، و نظیرش را در کیش قبلی سراغ نداشتند.
تاریخ این مطلب را ثابت کرده، که ادیان به زور شمشیر پیشرفت نکرده است. روزی که نصاری اندلس را فتح کردند عربهای آن سرزمین کشته شدن و آوارگی را بر ترک دین خود ترجیح دادند و به هیچ وجه زیر بار مذهب دیگر نرفتند.
باری قرآن به وسیله شمشیر پیشرفت نکرد، بلکه تنها به وسیله دعوت و تبلیغ بود، و همین تبلیغ بود که ملتهای ترک و مغول را پس از ظهور اسلام هنگامی که بر سر اعراب مسلط شدند، با این که اعراب مغلوب آنها بودند، مسلمان کرد.»21
سِر توماس و. آرنولد، نویسنده آلمانی، روش مسالمتآمیز و رفتار عادلانه مسلمانان را هنگام آزادسازی ملتها ستوده، میگوید:
«در صدر اسلام که مسلمانها یکی پس از دیگری کشورها را فتح میکردند، هیچ نمونهای از اجبار مردم به اسلام و آزار و شکنجه دادن آنان به چشم نمیخورد، و در حقیقت همان سیاست مسالمتآمیز دینی که مسلمانان فاتح، نسبت به آیین مسیحیت معمول میداشتند، بزرگترین عامل مؤثر در تسهیل استیلای آنان به این سرزمینها بوده است.»22
آلبرماله، مورخ مشهور فرانسوی، علت پیشرفت مسلمانان را رفتار مسالمتآمیز آنها دانسته، میگوید:
«مردم روم و فلسطین و شام و مصر، زیر بار مالیات فرسوده و به بهانه کفر و زندقه نیز مورد آزار بودند... مسلمانان را که میانهروی پیشه کرده، به اغماض و مماشات سلوک میکردند، منجی خود میدانستند، و لذا عده زیادی از آنها اسلام آورده، و برای اعلای این دین وارد جانبازی شدند.»23
جرجیزیدان مسیحی نیز در کتاب تاریخ تمدن ایران بر این حقیقت تصریح کرده، مینویسد:
«مسلمانها هنگامی که کشوری را میگشودند، مردم را به حال خود میگذاشتند، و متعرض دین و معاملات و عادات و رسوم آنها نمیشدند.»24
خشونت و اجبار
این در حالی است که مدعیان آزادی و حقوق انسانی که به دروغ خود را پیرو مسیح میدانستند، بعد از استیلای بر کشورهای اسلامی جنایاتی را آفریدند، که تاریخ از نقل آنها شرم دارد؛ چنان که گیوم صوری مینویسد:
«اعمال وحشیانه و رذالتهای آنان را اگر نویسنده بخواهد روی صفحه تاریخ بیاورد باید از طریقه تاریخنویسی بیرون رفته و یک آدم فحاش و بدگویی گردد. (تا بتواند زشتی اعمالشان را ذکر کند)...»25
میشود، درباره جنایات صلیبیها نسبت به مسلمانان در کتاب تاریخ جنگهای صلیبی مینویسد:
«... در زمان عمربن خطاب که بیتالمقدس را فتح کرد، هیچ گونه آزاری به نصاری نزدند، ولی برعکس هنگامی که نصاری این شهر را گرفتند، با کمال بیرحمی مسلمانان را قتل عام کردند، و یهود وقتی بدان جا درآمدند، بیباکانه همه را سوزاندند.»26
جان دیون پورت، درباره جنایات شرمآور مسیحیان اسپانیا مینویسد:
«کیست که بر فقدان آخرین بقایای آثار جوانمردی، یعنی سقوط امپراطوری اسلام در اسپانیا، سوگواری نکرده باشد؟!
کیست که فضای سینهاش، نسبت به آن ملت شجاع و سخاوتمند، مملو از تمجید و تکریم نباشد؟! همان ملتی که در طول هشتصد سال حکومت بر اسپانیا حتی تاریخنویسان مخالفشان نتوانستند کوچکترین نمونهای از ظلم و ستمگری راجع به آنها بنویسند.
کیست که از تحریکات دستگاه مسیحیت، خجلتزده نشده باشد؟! مقصود همان تحریکاتی است که در نتیجه آن، قوای داخلی بر اثر تعصب عنیف و ستمگریهای شیطانی، علیه مسلمین به هیجان آمدند و چنان مظالمی مرتکب شدند، آن هم نسبت به کسانی که درباره این جمعیت یعنی اسپانیاییها آن همه انسانیت و حمایت ابراز کرده بودند؟!»27
گوستاولوبون نیز در شرح جنایات پادشاه انگلیس، ریشارد کوردلویون شیردل، که فرماندهی سه لشکر فرانسه، آلمان و انگلیس را در حمله به بیتالمقدس برعهده داشت، مینویسد:
«نخستین کاری که ریشارد کرد، این بود که سه هزار اسیر مسلمان را پس از عهد و پیمانی که با آنها بسته بود آنها را نکشد و آنها خود را تسلیم کرده بودند، دستور داد در جلوی لشکرگاه مسلمانان سر ببرند. سپس آزادانه به هر جنایتی دست زد و مرتکب هرگونه قتل و غارتی شد. بدیهی است که این رفتار وحشیانه در روحیه پادشاه مهربانی چون صلاحالدین که هنگام فتح بیتالمقدس هیچ گونه آزاری به مردم مسیحی نرساند، و هنگامی که ریشارد و اوگوست [پادشاه فرانسه [بیمار شدند، انواع دواها و غذاهای نافع را برای بهبودی آنان فرستاد، چه تأثیر ناگواری داشت؟ صلاحالدین دانست که تا چه اندازه میان طرز تفکر و عواطف یک مردم متمدن و طرزتفکر و خوی درندگی یک مردم وحشی و دور از تمدن فرق است.»28
دستاورد جنگهای صلیبی
گوستاولوبون هنگام بررسی جنگهای صلیبی به این نتیجه میرسد، که تنها فایده غیرمستقیم این نبردها این بود که غربیهای دور از تمدن و وحشی توانستند در سایه این جنگها و خونریزیها، از تمدن و فرهنگ اسلامی بهره گرفته، سبب نشو و نمای تمدن در مغرب زمین گردند:
«... وقتی به نتایج غیرمستقیم و فواید دیگری که از جنگهای صلیبی عاید شد نگاه میکنیم، میبینیم این جنگها فواید مهمی دربرداشت... زیرا همین ارتباطاتی که در این مدت دو قرن میان شرق و غرب برقرار شد، یکی از مهمترین عوامل برای نشو و نمای تمدن در مغرب زمین و اروپا بوده است...»
وی با اعتقاد به این که این جنگها برای شرق نه تنها سودی نداشته، بلکه سبب تنفر و انزجار هر چه بیشتر از غربیها گردیده است، مینویسد:
«اگر انسان تأثیر شرق را در غرب به خاطر بیاورد ابتدا باید وضع آن دو را از نظر بگذراند، و ما وقتی به شرق نگاه کنیم، میبینیم از برکت وجود اعراب و مسلمین از یک تمدن درخشانی بهرهمند بودهاند. از آن طرف میبینیم غربیها در یک توحش عجیبی غوطهور بودند، و با همان تاریخچه مختصری که ما از جنگهای صلیبی ذکر کردیم، این مطلب بخوبی روشن میشود که اینان یک حیوانات درنده وحشی بودند که فرقی میان دوست و دشمن نمیگذاردند و همه را از دم شمشیر میگذراندند و در قسطنطنیه آن همه ذخایر علمی و صنعتی یونان و روم را که نمیتوان گفت چه اندازه گرانبها بوده، همه را نابود ساختند.
و بدین جهت مردم مشرقزمین از این مردم هیچ گونه سودی نبردند و در حقیقت چیزی نداشتند که مورد استفاده شرق قرار گیرد. جز این که یک تنفر کلی از آنها پیدا کنند و از آن همه وحشیگری و درندگی و بدرفتاری غربیان یک صورت بسیار زننده از مسیحیان اروپا و به طور کلی از مسیحیت در نظر شرقیها مجسم شود، و یک فاصله زیادی میان شرق و غرب ایجاد گردد که به هیچ چیز نتوان جبران کرد.»29
وی در بخش دیگری از کتابش سؤالی را طرح میکند، و آن این که چرا دانشمندان کنونی با این که در اظهار عقیده
خود آزاد بوده و پایبند تعصبات مذهبی نیستند، این مطالب را منکر میشوند. وی مینویسد:
«این تعصبات ضد اسلام و مسلمین سالها به طور ارث به ما رسیده و روی هم متراکم شده، به طوری که جزء طبیعت و سرشت ما درآمده، و چنان در اعماق دل ما ریشه دوانده، که مانند کینهای که یهود با نصاری دارند اگر گاهی هم آن را پنهان کنیم، ولی ریشه آن برای همیشه پابرجا و محکم میباشد.
و اگر به این کینههای موروثی آن تعصبات دیگر را نیز که در اثر تعلیمات مغرضانه مدارس به ما یاد دادهاند و به ما گفتهاند: تنها یونان و روم منبع علوم و آداب زمانهای قدیم بودهاند بیفزاییم، آن وقت است که بخوبی رمز انکار دانشمندان را که عموما منکر تأثیر مهم اعراب در تاریخ اروپا هستند، میفهمیم.
برخی از دانشمندان میگویند: برای اروپای مسیح ننگ است که بیرون آمدن از دوران توحش خود را مرهون تمدن یک قوم کافری مانند مسلمانان بدانند، و البته چنین ننگی را بسختی باید بپذیرند.»30
خوی استکبار
خوی برتریطلبی، وحشیگری، تعصب جاهلی قومی و نژادی و دشمنی با مسلمانان، که مورخ شهیر فرانسوی از آن به عنوان ماهیت و سرشتی که ریشه در اعماق روح و اندیشه جوامع غربی دوانیده یاد میکند، واقعیت انکارناپذیری است که عملکرد این جوامع، چه در گذشته که دوران استعمار و سلطه همه جانبه بر این کشورها بوده، و چه در حال حاضر، که از طریق حکومتهای دستنشانده خود کوشیدهاند سلطه واقعی خود را حفظ کنند و ملتها را در اسارت خود نگه دارند و آنها را از هویت اسلامی خارج سازند، بهترین شاهد و گواه بر مدعاست.
محمّد غزالی نویسنده مصری در کتاب خود به نام غربی در شرق، به نقل از روزنامه فرانسوی لوموند مینویسد:
«آنچه در این دو سرزمین عربی [الجزایر و مراکش [میگذرد، معنای حقیقی جنگهای نابودی دین است. دهات را بمبهای فرانسه و خانهها را تانکهای فرانسهای بر سر مسلمانان خراب مینمایند، و جمعیتهایی در پشت سیمهای خاردار هستند که مسلسل آنان را درو میکند، ولی جهان مسیحیت میبیند، میشنود و ساکت است... زیرا این دو سرزمینعرب و مسلمانند.»31
به علاوه، چنان که هانتینگتون معتقد است، تنها تمدنی که میتواند تمدن غرب را زیر سؤال برد و بر آن غلبه کند، تمدن اسلام است. به نظر وی «بیداری و هوشیاری عجیب تمدن اسلام و آهنگ سریع رشد جمعیت، از عوامل اصلی مخالفت تمدن اسلامی با برتری و حاکمیت تمدن غرب است.»32
با وجود این، جای بسی شگفت است، از کسانی که نه تنها سنگ مدنیّت این جوامع را به سینه زده، بلکه چنان شیفته و فریفته این جوامع عاری از تمدن شدهاند، که حتی حاضرند یکشبه تمام ارزشهای به دست آمده با ایثار و فداکاری و جانبازی ملت مسلمان ایران را فدا کنند.
چهره واقعی غرب
بدینسان جوامع غربی، جوامعی هستند که از ابتداییترین شرط تمدن که آزادی و عزّتنفس و چشم نداشتن به منابع و منافع دیگران است محرومند، و به قدری دچار خودخواهی و خودبزرگبینی هستند که حتی برای جوامع دیگر پشیزی ارزش قائل نبوده و نیستند. هر زمان و هر کجا اراده کنند، برای رسیدن به مطامع مادی و ربودن منابع دیگران، دریایی از خون به راه انداخته، در ساحل آن به تفرج مینشینند، و ذرهای هم احساس ندامت و شرم نمیکنند؛ جوامعی که زیربنای فکر و اندیشه آنان را اسارت جوامع دیگر تشکیل داده، و برای رسیدن به آن از هیچ کوششی فروگذار نیستند.
علاّمه طباطبائی قدسسره در افشای ماهیت و چهره واقعی این جوامع مینویسد:
«... در داوری نسبت به جوامع متمدن، معیار صلاح و فساد را نباید افراد آن جامعه قرار داد، و نباید افراد آن جامعه را با افراد جامعههای دیگر سنجید... بلکه باید شخصیت اجتماعی آنان را در رفتارشان با سایر جوامع معیار قرار داد. باید دید فلان جامعه غربی که خود را متمدن قلمداد کردهاند، رفتارشان با فلان جامعه ضعیف چگونه است...
متأسفانه فضلای غربزده ما... از این معنی غفلت ورزیدهاند، و در نتیجه دچار خلط و اشتباه شدهاند، در حالی که اگر جامعه غرب را یک شخصیت میگرفتند، آن وقت رفتار آن شخصیت را با سایر شخصیتهای دیگر جهان میسنجیدند، معلوم میشد که از تمدن غربیها به شگفت درمیآیند، و یا از توحّش آنان، و به جان خودم سوگند، که اگر تاریخ زندگی اجتماعی غربیها را از روزی که نهضت اخیر آنان آغاز شده، مورد مطالعه دقیق قرار میدادند، و میفهمیدند که تمام ادعاهایی که میکنند و خود را مردمی بشردوست و خیرخواه و فداکار... که از جان و مال خود مایه میگذارند، تا به بشریّت حریت داده، ستمدیدگان را از ظلم و بردگان را از بردگی و اسیری نجات بخشند، همهاش دروغ و نیرنگ است و جز به بندکشیدن ملل ضعیف هدفی ندارند، و تمام همّشان این است که از هر راه که بتوانند بر آنها حکومت کنند؛ یک روز از راه قشونکشی و مداخله نظامی، روز دیگر از راه استعمار... روزی به عنوان حفظ منافع... روزی تحت عنوان حفظ صلح و جلوگیری از تجاوزات دیگران، روزی به عنوان دفاع از حقوق طبقات محروم و بیچاره... هیچ انسانی که سلامت فطرتش را از دست نداده، هرگز به خود اجازه نمیدهد که چنین جوامعی را صالح بخواند و یا آنان را سعادتمند بپندارد، هر چند که دین نداشته باشد... و از همه جنایاتشان شرمآورتر این جنایات است که با منطق زورگویی و افسارگسیختگی جنایان خود را اصلاح نامیده، و به عنوان سعادت به خورد ملل ضعیف میدهند.»33
غزالی درباره عملکرد این جوامع مینویسد:
«این ملتهای غربی هستند که چنگالهای خود را پشت پارچههای حریر مخفی کرده، و نقشههای سیاه خود را در الفاظی شیرین و برکناری از ادیان طرح کردهاند. فراموش نکنید که دولتهای غربی حاضر نشدند از ترکیه حمایت کنند، و وی را با سلاح مسلح نکردند، مگر آن که پیمان محکمی از وی گرفتند، که ترکیه باید برای همیشه از اسلام خارج گردد و با اروپا مخالفت نکند، بلکه باید به صلیبیها و صهیونیسم کمک کند تا استعمارگران بتوانند در بقیه ممالک اسلامی مقاصد خود را عملی سازند.»34
این بخش را با ذکر گزارشی از شیوه جدید بردگی یا به تعبیر خبرنگار نشریه نیویورک تایمز، شیوه جدید تجارت پررونق جهانی به پایان میبریم.
بردهداری مدرن
نگاهی به وضعیت زنان، در این جوامع به اصطلاح متمدن و آزاد، که یکی از بزرگترین افتخارات خودشان را آزادی زن، و پیشگام بودن در این امر میدانند، دلِ هر انسان آزادهای را به درد میآورد و وجدان هر صاحب وجدانی را متأثر میکند. نشریهنیویورک تایمز در گزارشی درباره وضعیت زنان مینویسد:
«تجارت زنان جوان و سادهلوح و ناامید که به بردگان جنسی تبدیل میشوند، حالا یکی از پررونقترین فعالیتهای جنایی در اقتصاد جهانی است و روزبروز هم بر رونق آن افزوده میشود.»35
در حالی که مدعیان دفاع از حقوق بشر، آزادی را در سرلوحه تبلیغات خود قرار دادهاند، و دفاع از آن را دائما به همراه خود یدک میکشند، صاحبنظران مسائل جهانی معترفند، در هیچ دورهای از ادوار تاریخ بشر، به اندازه این دوران، برده خرید و فروش نشده است. به نوشته این نشریه سازمان ملل برآورد میکند که سالیانه چهارمیلیون نفر در جهان «خریدوفروش» میشوند. به اعتقاد نویسنده مقاله «بردهداری مدرن» در این نشریه:
«در حالی که طی مدت چهار قرن [فقط] 12 میلیون نفر در جریان تجارت برده خرید و فروش شدهاند... اکنون این رقم از مرز «دویست میلیون» گذشته است و البته بخش بزرگی از بردگان را «بردگان جنسی» تشکیل میدهند.»36
پیامدها
آری، زمانی که بشر به جای التزام به دین حنیف خود را از باید و نبایدهای دینی به اصطلاح آزاد ساخت، و آنچه را که به غیر جهان ماده مربوط میشد، «بناهای بیبنیاد» فرض کرد و در نتیجه تکیهگاه حقیقی و محکم خود را از دست داد، و خود را در وادی حیرت و ضلالت رها ساخت، دیگر جایی برای رشد فضائل اخلاقی، و تعهد و مسؤولیت انسانی باقی نماند. به تعبیر یونگ، فیلسوف و روانشناس سوئیسی، از روزی که در غرب به وسیله پروتستانتیسم ارزش و اعتبار ماورایی ایمان و اعتقادات مذهبی شکسته و بیرنگ گردید، خودخواهی و افزونطلبی از غرب اژدهایی ساخت که قسمت اعظم جهان را بلعید.
در منطق قرآن کریم، زیانکارترین انسانها و جوامع انسانی، آن جمعیتی هستند، که با به استهزاء گرفتن پیامبران الهی، و زیر پا گذاشتن دستورات ربوبی، راه سعادت را از راه شقاوت تشخیص نداده، و در وادی ضلالت و گمراهی گام نهاده، و خود و جامعه بشری را به نابودی کشانده، ولی در همان حال به آن مباهات میکنند. (کهف /106ـ104)
در واقع، آن روزی که بشر عقلپرستی را به جای خداپرستی، یا به تعبیر دیگرنفسپرستی را به جای خداپرستی برگزید ـ زیرا عقل سلیم هرگز نمیتواند منکر نیاز خود به معبودی که آفریننده او و همه کائنات است باشد؛ به سبب آن که «اَلْعَقْلٌ ما عُبِدَ به الرحمان وَاکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»37 ـ چنین سرنوشتی را برای خود رقم زد.
در حقیقت، آن روزی که بشر آزادی را با نفی خداپرستی و بیرون راندن خدا از تمامی صحنههای حیات بشری، به هزار و یک بند کشید، و او را در سیاهچالهای هوی و هوس خود زندانی ساخت، و به تعبیر زیبای امیرالمؤمنین علی علیهالسلام ، آن روزی که جامعه بشری خود را به دنیا فروخت و برده و اسیر دنیا شد،38 دیگر جایی برای آزادی از نوع انسانی آن باقی نماند؛ افتخار بشر این شد که هر چه بیشتر بتواند تجارت و اقتصاد جهانی را رونق بخشد و درآمد سرانه کشورها را افزایش دهد، هر چند با فروش حیثیت و شرافت و به لجن کشیدن همه فضائل اخلاقی و انسانی باشد.
این همان چیزی است که جوامع غربی نه تنها خود گرفتار آن هستند، بلکه تلاش میکنند، تا دیگر جوامع را نیز در چنین گرداب خطرناکی غرق کنند.
البته تردیدی نیست که خدافراموشی ثمرهای جز خودفراموشی نخواهد داشت؛ چنان که قرآن کریم امت اسلامی را از این بلای جهانسوز سخت برحذر داشته، میفرماید: «وَلاتَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّه فَانْسهُمْ اَنْفُسَهُمْ اُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون»(حشر /19)
مانند آن کسانی نباشید، که خدا را فراموش کردند، در نتیجه خدافراموشی سبب خودفراموشی آنها گردید. آنان کسانی هستند که از صراط مستقیم خارجاند.
پینوشتها
1 . وسائلالشیعه، ج16، ص39.
2 . مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، (چاپ ششم: 1370)، ص 118.
3 . زینالعابدین قربانی، اسلام و حقوق بشر، ص399.
4 . پیرامون جمهوری اسلامی، ص126.
5 . نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، خطبه 33.
6 . همان، خطبه 234.
7 . صحیفه انقلاب، وصیتنامه سیاسی ـ الهی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، ص3.
8 . ادوارد سعید، شرقشناسی، ترجمه عبدالرحیم گواهی، (چاپ اول: 1371)، ص 313.
9 . همان.
10 . همان، ص 311.
11 . همان، ص312.
12 . محمّد غزالی، جنایات غربی در شرق، ترجمه مصطفی زمانی، ص 334.
13 . همان، ص336.
14 . شرقشناسی، ص323.
15 . همان، ص528.
16 . همان، ص373.
17 . سیّد محمّد ثقفی، نخستین حکومت اسلامی در مدینه، (چاپ اول: 1376)، ص160.
18 . شرقشناسی، ص373.
19 . کونستان ویرژیل گیورگیو، محمد صلیاللهعلیهوآله پیغمبری که از نو باید شناخت، ترجمه ذبیحاللّه منصوری، (چاپ یازدهم)، ص206.
20 . همان، ص204.
21 . گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سیّد هاشم حسینی، ص 146-145.
22 . اسلام و حقوق بشر، ص415.
23 . همان، ص 412، به نقل از: تایخ قرون وسطی، ج1.
24 . همان، ص411.
25 . تمدن اسلام و عرب، ص403.
26 . همان، ص147.
27 . اسلام و حقوق بشر، ص383، به نقل از: عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن.
28 . تمدن اسلام و عرب، ص406-405.
29 . همان، ص412-411.
30 . همان، ص 719-718.
31 . جنایات غربی در شرق، ص114.
32 . هانتینگتون در گفتوگو با لوموند، صفحه اول، ش51، ص12.
33 . علاّمه طباطبائی، تفسیر المیزان، ترجمه سیّد محمّد باقر موسوی همدانی، ج4، ص167.
34 . جنایات غربی در شرق، ص118.
35 . صفحه اول، سال هفتم، ش 52، ص74.
36 . همان، ص75.
37 . اصول کافی، ج1، ص11.
38 . نهجالبلاغه، حکمت 180.