گفت و گو با حجة الاسلام محسن غرویان (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در آغاز از جنابعالی به خاطر وقتی که در اختیار ما گذاشتید، سپاسگزاری میکنیم و اگر موافق باشید، برای ورود به بحث، از حضورتان تقاضا کنیم که مقداری درباره پیشینه نظریه ولایت فقیه و تاریخچه شروع بحثهای جدّی در اینباره میان علماء و جامعه اسلامی توضیحاتی بفرمایید.
استاد غرویان:
بسماللّه الرّحمن الرّحیم. من هم از شما تشکر میکنم که چنین فرصتی را برای بحث درباره ولایت فقیه فراهم آوردید.
ولایت فقیه مبتنی بر چند پیشفرض است که اگر آنها را درست مورد دقت قرار بدهیم، سابقه بحث ولایت فقیه و تاریخچه آن را نیز به دست میآوریم.
یکی از پیشفرضهای ولایت فقیه این است که آیا اصلاً دین برای اداره بشر رسالتی دارد یا نه؟ عدهای معتقدند که دین برای اداره زندگی بشر و جامعه بشری رسالتی ندارد و ادیان آسمانی، مثل مجموعه مکاتب و مذاهب و نحلههایی هستند که در هند و پاکستان وجود دارد و آنها تنها یک سری اذکار و اوراد را به مریدان خود میآموزند که آنان مثلاً در عالم خلسه و عالم عزلت بروند. بعضی معتقدند که ادیان آسمانی هم رسالتشان در همین حد است؛ از اینرو، دین را بهعبادات فردی محدود میکنند و رسالت انبیا را نیز در آخرت و خدا خلاصه میکنند. با این دیدگاه، دین کاری به دنیای بشر ندارد.
ولی ما معتقدیم که ولایت فقیه بر این پیشفرض مبتنی است که دین برای اداره جامعه و دنیای بشر حرف، مسؤولیت و رسالت دارد.
اکنون بحث پیش میآید که اداره اجتماع انسان از بُعد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، و فرهنگی و... بر عهده چه کسی است؟ خود خداوند که نمیآید بر اریکه قدرت بنشیند و ریاست کند؛ زیرا خداوند که جسم نیست و این امور دنیایی نیازمند حضور جسمانی است. پس خلیفه خداوند این کار را انجام میدهد. این خلافت در زمان حضور پیامبر یا نبی بر عهده همان پیامبر یا نبی است و در زمانی که جانشینان پیامبر یا نبی حضور دارند، مانند زمان ائمه اطهار علیهمالسلام این مدیریت و رسالت را آنان اعمال میکنند. الآن ما در زمانی به سر میبریم که نه پیامبر در جامعه حضور دارد و نه جانشین نبی که معصوم باشد؛ این بحث حالا مطرح است که آیا دین، در این زمان وظیفه و رسالتی در نحوه اداره زندگی و جامعه بشری دارد یا خیر؟
ما معتقدیم دین، حرف برای گفتن دارد. حال متولی این رسالت دینی در زمان غیبت کیست؟ ما سخن دین را در زمان غیبت، از چه کسی باید بشنویم؟ این جاست که فقها، یعنی اسلامشناسان و عالمان دین باید حرف و سخن دین و نظام دینی را در ابعاد مختلف اجتماعی تبیین کنند.
یک بحث همین جا مطرح است که آیا فقها و عالمان دینی تنها عهدهدار تبیین و تفسیر دینند؛ یعنی اینها فقط باید احکام دین را بیان کنند و هیچ مسؤولیتی در اجرا ندارند؟
در پاسخ گفته میشود: در باور ما، تئوری ولایت فقیه مبتنی بر این است که آن کس که متولی دین است، تنها بیانکننده و سخنگوی احکام نیست، بلکه مسؤولیت اجرایی هم دارد و باید حتیالامکان در اجرای احکام و مقررات دین تکلیف خودش را عمل کند. وقتی ما میگوییم متولی این کار در زمان غیبت، فقیه و اسلامشناس است. این تکلیف اولاً و بالذّات روی دوش خود آن فقیه گذاشته میشود و خود او باید برای اجرای مقررات دین تلاش کند و بکوشد قدرت اجرایی و حاکمیت و مدیریت اجتماعی را به دست بگیرد. از این جهت، به اعتقاد ما ولیّ فقیه باید در زمان غیبت به عنوان یک تکلیف شرعی، عهدهدار امر اداره کشور باشد.
پس، این پیشفرضها را درباره ولایت فقیه لحاظ میکنیم و با این پیشفرضها به پاسخ پرسش شما میرسیم که پیشینه اصل «ولایت فقیه» به کجا برمیگردد یا از کجا سرچشمه میگیرد؟ با این توضیح معلوم میشود که ولایت فقیه یک مسأله اعتقادی و کلامی است که همواره در مباحث عقیدتی شیعه مطرح بوده است.
امّا درباره بخش دوم سؤال شما که از سابقه تاریخی مطرح شدن بحث ولایت فقیه در بین علمای اسلام پرسیدید، عرض میکنم: تمام فقهای ما، به نحوی مسأله ولایت حاکم شرعی را در کتابهای فقهی خود مطرح کردهاند؛ مثلاً چنانچه زلزلهای بیاید و از خانوادهای تنها یک بچه زنده بماند، اموالی به صورت ارث به این بچه میرسد؛ در حالی که این بچه خودش قدرت عقلی لازم برای سامان دادن این اموال ندارد. این جا چه کسی باید عهدهدار مصالح این بچه بشود؟ همه فقها گفتهاند: حاکم شرع. حاکم شرع عقلاً و شرعا بر اموال این بچه ولایت دارد و اوست که باید بیاید و این اموال را ثبت و ضبط کند و جلو تصرف دیگران را بگیرد و بنابر مصلحت این بچه اموالش را حفظ کند. همین که میگویند حاکم شرع ولایت دارد؛ یعنی اداره این امور شأنی از شؤون ولایت فقیه است. حاکم شرع یعنی کسی که براساس احکام شرع حکومت میکند.
نمونهها و مثالهای دیگری هم داریم. اگر کسی بمیرد و برای بعد از خود، کسی را به عنوان وصیّ تعیین کند و از قضا بعد از مرگش، وصی، به وظایف خود عمل نکند؛ چه کسی حق دارد این وصیّ را عوض کند؟ حاکم شرع.
بنابراین، بحث ولایت فقیه در فقه ما پیشینهای طولانی دارد، فقط آنچه قدمای از علما و فقها قایل بودند، این بود که دایره ولایت فقیه و اختیارات او را محدود گرفته بودند، امّا امام خمینی قدسسره نخستین فقیهی بود که دایره حکومت و اختیارات ولیّ فقیه را در عصر غیبت، وسعت دادند. امام، اصل ولایت فقیه را ابداع نکرد. ولایت فقیه را همه فقها عقلاً و شرعا قبول دارند. فقها به عنوان امناء و عقلای قوم بر امور حسبیه ولایت داشتند، امام این را توسعه دادند و گفتند همه شؤونی که پیامبر و امام معصوم برای اداره جامعه دارد، فقیه هم دارد. بنابراین، مسأله ولایت فقیه پیشینهای طولانی دارد. در این زمینه فقهای بزرگی چون مرحوم نراقی، علامه حلّی و سایر فقها بحث کردهاند.
اندیشه حوزه:
چنانچه مؤلفههای تشکیل دهنده یک حکومت را در دو بخش مشروعیت حاکم و مدیریت جامعه بدانیم، به عبارتی اگر قایل باشیم که حکومت از یک طرف نیازمند مشروعیت حاکم و حکومت است و از طرفی چگونگی مدیریت مطرح است، بدین معنی که حاکم اسلامی یا ولیّ فقیه، مشروعیت حاکمیت و مدیریت خود را از چه منبعی میگیرد؟ حال اگر مشروعیت حاکمیت خود را از یک منبعی گرفت، آیا نحوه مدیریت خود را نیز از همان منبع میگیرد، یا این که نحوه مدیریت و چگونگی اداره جامعه، به انتخاب و خواست مردم است؟
استاد غرویان:
دو بحث در این جا مطرح است. یکی مشروعیت حاکم و دیگری نحوه اداره جامعه. به عبارت دیگر یک بحث این است که چه کسی حق حکومت دارد و بحث دیگر این که چه شکلی از حکومت باید پیاده شود؟
بنابراین، بحث اول روی این است که ولایت از آنِ چه کسی است؟
ما معتقدیم اگر خداوند کسی را برای حکومت تعیین کند، حکومت او مشروعیت دارد و تنها او دارای حق حاکمیت است؛ زیرا براساس بینش اسلامی همه جهان مِلک طلق خداست و همه چیز از آنِ اوست. هیچ کسی حق تصرف در چیزی را ندارد مگر با اجازه خدایی که مالک حقیقی همه است. حکومت بر انسانها هم در اصل حق خداست و از شؤون ربوبیت اوست. هیچ کس حق حاکمیت بر دیگری را ندارد مگر آن که از طرف خدای متعال مأذون باشد؛ یعنی حکومت کسی که از طرف خدا نصب شده باشد، مشروع است.
یک مصداق از این حکومت که مورد قبول شیعه و سنّی است، حکومت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله است. همه مسلمانان اتفاقنظر دارند که حکومت رسولاللّه تنها به دلیل نصب الهی، مشروع بوده است. از نظر اهل تسنن بجز رسولاللّه دیگری از سوی خدای متعال به حکومت نصب نشده، ولی شیعیان معتقدند پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله امامان معصوم علیهمالسلام نیز از سوی خدای متعال به حکومت منصوب شدهاند. باید توجّه داشت ولایت و حکومت امامان معصوم علیهمالسلام پس از رسول خدا، به واسطه نصب رسولاللّه نیست، بلکه اگر رسول خدا حضرت علی علیهالسلام را به عنوان وصی و جانشین خود معرفی کردهاند به جهت ابلاغ تعیین الهی بوده است. حضرت علی علیهالسلام از طرف خدا برای ولایت و حکومت منصوب شده بود. درباره دیگر امامان نیز همینگونه است.
امّا یک مطلب دیگر این جا مطرح است که نیاز به حکومت تنها در زمانرسول خدا و امامان معصوم علیهمالسلام نبود و انسانها و جامعه انسانی همیشه نیازمند حکومت است و ما با این توضیحات مشکل زمان حضور پیامبر یا ائمه را حل میکنیم، پس تکلیف حکومت در زمان غیبت چه میشود؟
آیا از سوی خدا کسی در زمان غیبت معصوم برای حکومت نصب شده است یا خیر؟
آنچه از روایات موجود در متون اولیه و روایات معتبر شیعی استفاده میشود، این است که در زمان غیبت، فقیهی که واجد شرایط مذکور در روایات باشد، حق حاکمیت دارد و به تعبیر برخی روایات از طرف معصومان علیهمالسلام به حکومت نصب شده است. مشروعیت حکومت فقها زاییده نصب عام آنان از سوی معصومان است که آنان نیز منصوب خاص از سوی خدای متعال هستند.
از نظر شیعه به همان معیاری که حکومت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله مشروعیت دارد، حکومت امامان معصوم و نیز ولایت فقیه در زمان غیبت مشروعیت خواهد داشت؛ این مربوط به مشرعیت فقیه.
درباره قسمت دوم سؤال باید عرض شود که فقیه در اعمال مدیریت در جامعه، از خلاقیتها، ابتکارات، ذوقها، فنون و دانش رایج عصری استفاده میکند. اگر نحوه مدیریت بهگونهای باشد که با مشروعیت فقیه ناسازگاری نداشته باشد، عیبی ندارد. فقیه میتواند از روشهای مختلف مدیریتی رایج عصری استفاده کند و این نکته را هم اضافه کنم که ساختار تشکیل حکومت، مثلاً تعداد مؤسسات، نهادها، مانند این که مجلس شورا، مجمع تشخیص مصلحت، مجلس خبرگان یا سنا داشته باشیم یا نداشته باشیم، تعداد فیلترهای اعمال مدیریت در جامعه چند تا باشد و مانند اینها، در تئوری و نظریه ولایت فقیه، آزاد و نامحدود است. تا زمانی که اصول و پایههای اصلی ولایت الهی و ولایت دینی و نظام ولایی تهدید نشود، در این بخشها جامعه میتواند اعمالنظر کند. مردم میتوانند رأی بدهند و اعمال سلیقه کنند. بنابراین در نحوه مدیریت جامعه رأی مردم بسیار نقش دارد و فقیه هم از این آرای مردم کمال بهرهبرداری را میکند.
اندیشه حوزه:
حال چنانچه در جامعهای ـ چه به روش دموکراسی یا چه به روش انقلاب و عصیان ـ مردم حکومتی برقرار کردند و اکثریت قریب به اتفاق جامعه خواستار حکومت اسلامی هم شدند و این که در رأس هرم قدرت سیاسی، ولیّ فقیه قرار بگیرد، ولی به مرور زمان در این جامعهتغییراتی پیدا شد و مردمی که نظام را با این ویژگی و با این رهبری پذیرفتند، از نظر خودشان برگشتند و گفتند: ما دیگر نه حکومت اسلامی را به این شکل قبول داریم و نه ولایت فقیه را.
در این جا یکی از وظایف ولایت فقیه حفظ نظام است. حال آیا ولیّ فقیه به خاطر حفظ نظام همچنان قدرت خود را اعمال کند و بر سر قدرت بماند، یا این که چون از مقبولیت عمومی افتاده، کار را به خود مردم واگذار کند. تحلیل و تبیین جنابعالی در اینباره چیست؟
استاد غرویان:
در این جا اصول اولیه و قاعده آن است که ولیّ فقیه هم به حکم وظیفه شرعی، مردم را به نظر خودش فراخوانده، آنان را نصیحت و موعظه میکند و اشتباه و انحراف آنان را برایشان یادآوری و گوشزد میکند. چون ولیّ فقیه نیز این تکلیف و وظیفه را برای خودش احساس میکند که باید در حد توان، ذمه خود را از تکلیفی که شرعا متوجه اوست، بری کند. این انجام وظیفه و برائت ذمه را ولیّ فقیه از طریق بیان و نوشتن نظر خود و موعظه کردن انجام میدهد.
طبیعی است، اگر مردم به این نتیجه رسیدند که ما حکومت اسلامی و ولایت فقیه نمیخواهیم، در بین آنان، عدهای به عنوان رهبران فکری هستند که مردم را به این سمت میکشانند؛ چون همه مردم که متفکر و اندیشمند نیستند، ولیّ فقیه با آنها روبرو میشود؛ یعنی در حقیقت مردم در وضعیتی قرار میگیرند که از یک طرف یک نفر فقیه عالم دینی و اسلامشناس آنان را دعوت به ولایت فقیه میکند؛ در مقابل، عده دیگری از نویسندگان یا احیانا افرادی لائیک، آنان را به پشت کردن به حکومت اسلامی و ولایت فقیه فرامیخوانند؛ مانند وضعیت کنونی جامعه ما که فقها و علما از یک سو مدافع نظام ولایتفقیه هستند و عدهای نواندیش و دگراندیش در جامعه هستند که مردم را به سمت مخالفت با ولایت فقیه، تحریک میکنند.
فقیه در این جا تا حد توان کار خودش را انجام میدهد و مردم را هدایت و ارشاد میکند. اگر دید کار به هدایت و ارشاد و امثال آن به سامان نمیرسد؛ یعنی اکثریت مردم علیه فقها نظر دادند و گفتند حکومت اسلامی نمیخواهیم؛ فقیه این جا دست از مبارزه خودش برنمیدارد. امّا این که فقیه در چنین موردی عملاً چه کار میکند؟ به نظر من فقیه باید بنشیند اهم و مهم کند. چون این جا بحث تزاحم است. اگر فقیه بخواهد درگیر شود، ممکن است بر اثر اختلافهایی که بین مردم بروز میکند، خونریزیهایی بشود و از طرفی هم اگر بخواهد ساکت بنشیند و مبارزه نکند، به تکلیف شرعی خود عمل نکرده است. این جا فقیه باید اهم و مهم کند. اگر اهم در نظرش این بود که سکوت کند و مردم را به حال خودش واگذار کند و به مردم بگوید حالا که خواسته شما حکومتی غیر از حکومت براساس ولایت فقیه است، ما حکومت را به خودتان واگذار میکنیم، ولی شما اعتقادات دینی خودتان را حفظ کنید؛ اگر فقیه دید این مصلحتش بیشتر است، به این عمل میکند. امّا اگر فقیه دریافت که مسأله طور دیگری است و کسانی که میخواهند حکومت را از دست ولایت فقیه بگیرند، قصد دارند دین را از جامعه بردارند و نابود کنند، این جا شاید تشخیص فقیه این باشد که باید بایستد و مقاومت کند؛ زیرا فقیه و حکومت براساس ولایت فقیه نیز در جامعه، عدهای طرفدار دارد. او میتواند با جمعآوری و ساماندهی طرفداران خود، ایستادگی و مقاومت کند؛ همانگونه که پیش از انقلاب، فقها و بویژه حضرت امام قدسسره در برابر نظام ستمشاهی ایستادند. شاه هم میگفت ما مسلمانیم؛ مردم هم مسلمان باشند، امّا حکومت دست فقها نباشد. امّا تشخیص امام این بود که اگر حاکمیت دست شاه و امثال او باشد، اصلاً چیزی از اسلام باقی نمیماند؛ لذا امام اعلام جنگ و مبارزه کردند. بالاخره این مسأله بستگی به شرایط دارد. فقیه با ارزیابی شرایط تشخیص میدهد که آیا مصلحت در سکوت است یا مبارزه.
اندیشه حوزه:
این سؤالی که از خدمت شما پرسیدیم ناظر به یک امر کلی بود، ولی اکنون میخواهیم، همین سؤال را در محدوده کوچکتر و جزئیتر مطرح کنیم، به این صورت که مردم با یک خواست ملّی و درخواست همگانی، حکومت اسلامی براساس نظریه ولایت فقیه را برگزیدند، ولی عده بخصوصی، نه تمام مردم، با استفاده از ابزارهای متعدد، علیه ولیّ فقیه قیام میکنند. این جا وظیفه ولیّ فقیه چیست؟
استاد غرویان:
طبیعی است که ولیّ فقیه در مقابل آنان میایستد. این عده محارب میشوند و ولیّ فقیه وظیفه شرعی دارد که با محاربان مبارزه و مقابله کند.
اندیشه حوزه:
در واقع شما قائلید که این عمل، خروج علیه حاکم شرعی محسوب میشود؟
استاد غرویان:
بله این عمل خروج علیه حاکم شرعی است و حاکم شرع و کسانی که ولایت او را قبول دارند، موظفند در برابر این خارجیها بایستند.
اندیشه حوزه:
فرض بر این است که در جامعهای هم حکومت اسلامی برقرار است و هم در رأس حکومت ولیّ فقیه قرار دارد. در این جا نظرات متعددی عنوان میشود؛ از جمله:
1 ـ مردم بر عملکرد حاکم یا ولیّ فقیه نظارت دارند.
2 ـ ولیّ فقیه و ولایت حریم است و خط قرمز حساب میشود؛ لذا هیچ کس حق نظارت یا نقد عملکرد ولایت فقیه را ندارد.
3 ـ ولایت فقیه را نمیشود به عنوان یک حریم نهایی فرض کرد که قابل نقد نباشد.
نظر جنابعالی در نظارت مردمی بر عملکرد ولیّ فقیه یا نقد ولیّ فقیه چیست؟
استاد غرویان:
بنده معتقدم که ولیّ فقیه قابل نقد است، چون معصوم نیست؛ امّا روش و کیفیت نقد و این که چه کسانی باید این کار را انجام دهند، باید مورد بحث قرار بگیرد.
در این جا مثالی میزنم: در رشتههای علمی دیگر، فرضا یک استاد علوم اقتصادی دیدگاههایی در زمینه رشته تخصصی خود دارد. اگر قرار باشد نظریات و دیدگاههای این استاد نقد شود، به چه کسانی اجازه داده میشود که به نقد این دیدگاهها اقدام کنند؟ طبیعتا نقد هر کس و بویژه توده مردمی که شاید اصلاً سواد هم نداشته باشند، قابل اعتنا نیست. یا اگر کسی در رشتههای غیراقتصادی متخصص و مجرب باشد باز هم نمیتواند دیدگاههای یک صاحبنظر اقتصادی را نقد کند.
بدینسان در مسأله ولایت فقیه نیز به نقدهایی توجّه میشود که براساس اصول باشد و نقد نشان دهد که ناقد خود اهل فن است؛ کسانی که در مسأله فقاهت اهل تشخیصند. این همان چیزی است که ما امروزه در قالب مجلس خبرگان، مجمع تشخیص مصلحت و... داریم. ولیّ فقیه مشاورانی دارد. هیأتهای مستشاری دارد و خود ولیّ فقیه هم به مردم میگوید که کارشناسان شما باید با من در ارتباط باشند و نقدهایشان را عنوان کنند. بنابراین، اصل نقدپذیر بودن، هیچ جای بحث ندارد، امّا حرف در این است که این نقدها از چه ناحیهای و توسط چه کسانی باشد؛ آیا آن ناقدها صلاحیت نقد دارند یا نه؟
نکته دیگری هم باید مورد توجّه قرار گیرد و آن این که وقتی پذیرفتیم ولیّ فقیه هم نقد شود، روش اعمال این نقد و انتقاد نباید بهگونهای باشد که اقتدار ولیّ فقیه و زعامت زعیم، خدشهدار شود. در همه نظامهای دنیا هم به این مطلب توجّه میشود که باید شأن رهبر یا رئیس یا مدیر جامعه محفوظ بماند و گرنه نمیتواند جامعه را اداره کند. این، اقتضا میکند که گاهی نقد به صورت پنهانی انجام گیرد و هر نقدی در انظار عمومی مطرح نشود. هر کشوری اسراری دارد و اسرار را برای همگان فاش نمیکنند. یکی از آن اسرار هم میتواند همین باشد که نکاتی که درباره رهبری داریم، باید به عنوان سرّ، محفوظ باشند، ولی اهل فن باید بدانند و به گوش رهبر برسانند.
در نهجالبلاغه هم داریم که رعیت حقوقی بر حاکم دارند. یکی از آنها همین است که حاکم حرف رعیت را بشنود؛ یعنی انتقاد آنها را پذیرا باشد.
اندیشه حوزه:
هنوز یک سؤال این جا مطرح است که آیا برای نقد حاکمیت یا ولیّ فقیه میتوان از ابزارهایی مانند رسانهها، احزاب یا رسانههای گفتاری مرسوم در جوامع اسلامی مانند خطابههای مذهبی در منظر عام استفاده کرد یا خیر؟
استاد غرویان:
باز هم پاسخ من مثبت است. اصل اولی این است که میتوانیم، ولی بحث در تشخیص موضوع است. شما میپرسید آیا جایز است از منبر، رادیو، تلویزیون، روزنامهها و غیره در نقد رهبر استفاده کنیم یا نه؟ بله، جایز است. امّا بحث سر این است که چه؟ کجا؟ نسبت به چه کسی؟ در چه شرایطی؟ این نقدها و افشاگریها و نوشتنها و در منظر عام مطرح کردن تا چه حد به صلاح امت اسلامی است و تا کجا اگر پیش رفت، به ضرر امت اسلامی تمام میشود. به نظر من عدهای هم که ولیّ فقیه را نقدناپذیر میدانند، شاید مرادشان لحاظ کردن این مطلب باشد. آنها میگویند اگر ما زمینه نقد ولیّ فقیه را خیلی گسترده کردیم، به حدی میرسد که ولیّ فقیه اقتدار خود را از دست میدهد؛ مانند پدری که در خانواده خود آنقدر به فرزندان خود میدان داده باشد که به اندک مسألهای، بچهها مقابل او میایستند و با او برخورد میکنند. چنین پدری قهرا دیگر آن خانواده را نمیتواند اداره کند. چون از اول آنقدر زمینه را گسترش داد که اقتدار خودش را از بین برد و اینک نیز حرف خودش مطاع نیست.
اندیشه حوزه:
نظر بیشتر کسانی که به نظریه ولایت فقیه باور دارند، این است که ولیّ فقیه، علاوه بر جامعه یا کشوری که او را برگزیده، رهبر همه مسلمانان جهان نیز هست. حال چنانچه همزمان با کشور ما در کشورهای دیگری نیز حکومت اسلامی برقرار شد، دو فرض در این جا مطرح میشود: یکی این که ما چگونه میتوانیم ولی و رهبر خودمان را رهبر تمام جهان اسلام هم بدانیم، در حالی که از نظر عرف بینالمللی ما عضو سازمان ملل هستیم و کنوانسیونهای این سازمان را مبنی بر این که هیچ کشوری حق دخالت در امور سایر کشورها را ندارد پذیرفته و امضا کردهایم. عمومیت بخشیدن رهبری برای جهان اسلام نیز نیازمند هدایت، اعمالنظر و غیره است. در واقع، در این جا به یک تعارض دچار میشویم؛ راه حل این تعارض چیست؟
فرض دیگر این که هر گاه چندین کشور مسلمان، حکومت اسلامی داشتند، فدراسیون کشورهای اسلامی تشکیل میشود. البته شاید این پیشنهاد برای حل آن تعارض در فرض اول باشد، ولی به نظر میرسد مشکل همچنان باقی است؛ چون اوّلاً، همه کشورهای اسلامی از یک قانون پیروی نمیکنند. ثانیا، همه کشورها اهل یک مذهب نیستند، در حالی که این نظر تنها در یک کشور شیعی پذیرفتنی است. ثالثا، همه کشورهای مسلمان ـ حتی برخی از شیعیان ـ نظریه ولایت فقیه را قبول ندارند. حال این فدراسیون در چنین موقعیتی چگونه قابل تصور است؟
استاد غرویان:
درباره بخش اول سؤالتان که چگونه ما ولیّ فقیه را ولیّ همه مسلمانان میدانیم، باید بگوییم این براساس پیشفرضهایی است که ما برای خودمان داریم و حاضریم با آن پیشفرضها با دیگران محاجّه و استدلال هم بکنیم.
پیشفرض ما این است که اسلام ناب در تشیّع است و بنابراین، رهبر شیعی در حقیقت لایقترین فرد برای رهبری مسلمانان است، برای این که تشیع لایقترین مذهب بین مذاهب اسلامی است و نزدیکترین مذهب به اسلام ناب، مذهب تشیع است. بنابراین، این که ولیّ فقیه و رهبر خودمان را رهبر مسلمانان میخوانیم، براساس این پیشفرضهاست. حال اگر کسی در این پیشفرضها بحثی دارد، حاضر به محاجّه و گفتوگو هستیم. البته طبیعی است که خیلی از چیزهایی که ما قبول داریم، همه قبول ندارند. اصل ولایت فقیه را که ما قائلیم، در دنیا افراد بسیاری هستند که قبول ندارند. ما براساس ادله و مبانی خودمان، تئوری پیشنهادیمان برای اداره جامعه، نظریه ولایت فقیه است. حتی ما این نظریه را برای تمام جهان ـ اعم از غرب و شرق ـ قابل پیاده شدن میدانیم و میگوییم آن نظام ایدهآل، همین است.
فرض دوم سؤال که تشکیل فدراسیون کشورهای اسلامی بود، در حد مشترکات قابل تصور است. درست است ما اختلافهایی در فقه سیاسی، نظام سیاسی و اندیشه سیاسی خودمان با اهل سنت داریم که ما به حاکم بهگونهای نگاه میکنیم و آنها به گونه دیگر. امّا فدراسیون کشورهای اسلامی به این صورت قابل تصور است که مشترکات خودمان را در برابر بلوک غیردینی و غیراسلامی مانند شرق و غرب، بشماریم و سپس برای توسعه آن مشترکات، فدراسیون را از میان کشورهای اسلامی تشکیل بدهیم. بعد سران کشورها با هم بنشینند و طیّ قراردادی، یکی از رهبران را به عنوان رئیس فدراسیون انتخاب کنند. اینها چیزهایی است که باید با قرارداد و توافقات طرفینی به آن برسند.
امّا ممکن است پرسیده شود، بعد از تشکیل آن فدراسیون، هر چه آن فدراسیون تصویب کرد همه کشورها ملزم به اجرا و اطاعت هستند؟ خیر. این مثل این است که الآن در یک کشور مثل کشور خودمان، افرادی با ادیان و مذاهب مختلف حضور دارند و ما به آنها میگوییم شما در احکام خودتان تابع شریعت خودتان باشید، امّا در مسائل کلان اجتماعی باید مصالح نظام جمهوری اسلامی را حفظ کنید. درباره فدراسیونها نیز همینگونه میشود. کشورها در یک سری از احکام داخلی خودشان آزادند و یک سری مشترکات را هم براساس توافقات و قراردادی که در فدراسیون تصویب شده، اجرا میکنند.
اندیشه حوزه:
از این که وقت شریفتان را گرفتیم و با حوصله به پرسشها پاسخ دادید، مجددا تشکر میکنیم.
استاد غرویان:
من هم از شما تشکر میکنم و برای شما و همه دستاندرکاران مجله اندیشه حوزه آرزوی موفقیت دارم.
استاد غرویان:
بسماللّه الرّحمن الرّحیم. من هم از شما تشکر میکنم که چنین فرصتی را برای بحث درباره ولایت فقیه فراهم آوردید.
ولایت فقیه مبتنی بر چند پیشفرض است که اگر آنها را درست مورد دقت قرار بدهیم، سابقه بحث ولایت فقیه و تاریخچه آن را نیز به دست میآوریم.
یکی از پیشفرضهای ولایت فقیه این است که آیا اصلاً دین برای اداره بشر رسالتی دارد یا نه؟ عدهای معتقدند که دین برای اداره زندگی بشر و جامعه بشری رسالتی ندارد و ادیان آسمانی، مثل مجموعه مکاتب و مذاهب و نحلههایی هستند که در هند و پاکستان وجود دارد و آنها تنها یک سری اذکار و اوراد را به مریدان خود میآموزند که آنان مثلاً در عالم خلسه و عالم عزلت بروند. بعضی معتقدند که ادیان آسمانی هم رسالتشان در همین حد است؛ از اینرو، دین را بهعبادات فردی محدود میکنند و رسالت انبیا را نیز در آخرت و خدا خلاصه میکنند. با این دیدگاه، دین کاری به دنیای بشر ندارد.
ولی ما معتقدیم که ولایت فقیه بر این پیشفرض مبتنی است که دین برای اداره جامعه و دنیای بشر حرف، مسؤولیت و رسالت دارد.
اکنون بحث پیش میآید که اداره اجتماع انسان از بُعد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، و فرهنگی و... بر عهده چه کسی است؟ خود خداوند که نمیآید بر اریکه قدرت بنشیند و ریاست کند؛ زیرا خداوند که جسم نیست و این امور دنیایی نیازمند حضور جسمانی است. پس خلیفه خداوند این کار را انجام میدهد. این خلافت در زمان حضور پیامبر یا نبی بر عهده همان پیامبر یا نبی است و در زمانی که جانشینان پیامبر یا نبی حضور دارند، مانند زمان ائمه اطهار علیهمالسلام این مدیریت و رسالت را آنان اعمال میکنند. الآن ما در زمانی به سر میبریم که نه پیامبر در جامعه حضور دارد و نه جانشین نبی که معصوم باشد؛ این بحث حالا مطرح است که آیا دین، در این زمان وظیفه و رسالتی در نحوه اداره زندگی و جامعه بشری دارد یا خیر؟
ما معتقدیم دین، حرف برای گفتن دارد. حال متولی این رسالت دینی در زمان غیبت کیست؟ ما سخن دین را در زمان غیبت، از چه کسی باید بشنویم؟ این جاست که فقها، یعنی اسلامشناسان و عالمان دین باید حرف و سخن دین و نظام دینی را در ابعاد مختلف اجتماعی تبیین کنند.
یک بحث همین جا مطرح است که آیا فقها و عالمان دینی تنها عهدهدار تبیین و تفسیر دینند؛ یعنی اینها فقط باید احکام دین را بیان کنند و هیچ مسؤولیتی در اجرا ندارند؟
در پاسخ گفته میشود: در باور ما، تئوری ولایت فقیه مبتنی بر این است که آن کس که متولی دین است، تنها بیانکننده و سخنگوی احکام نیست، بلکه مسؤولیت اجرایی هم دارد و باید حتیالامکان در اجرای احکام و مقررات دین تکلیف خودش را عمل کند. وقتی ما میگوییم متولی این کار در زمان غیبت، فقیه و اسلامشناس است. این تکلیف اولاً و بالذّات روی دوش خود آن فقیه گذاشته میشود و خود او باید برای اجرای مقررات دین تلاش کند و بکوشد قدرت اجرایی و حاکمیت و مدیریت اجتماعی را به دست بگیرد. از این جهت، به اعتقاد ما ولیّ فقیه باید در زمان غیبت به عنوان یک تکلیف شرعی، عهدهدار امر اداره کشور باشد.
پس، این پیشفرضها را درباره ولایت فقیه لحاظ میکنیم و با این پیشفرضها به پاسخ پرسش شما میرسیم که پیشینه اصل «ولایت فقیه» به کجا برمیگردد یا از کجا سرچشمه میگیرد؟ با این توضیح معلوم میشود که ولایت فقیه یک مسأله اعتقادی و کلامی است که همواره در مباحث عقیدتی شیعه مطرح بوده است.
امّا درباره بخش دوم سؤال شما که از سابقه تاریخی مطرح شدن بحث ولایت فقیه در بین علمای اسلام پرسیدید، عرض میکنم: تمام فقهای ما، به نحوی مسأله ولایت حاکم شرعی را در کتابهای فقهی خود مطرح کردهاند؛ مثلاً چنانچه زلزلهای بیاید و از خانوادهای تنها یک بچه زنده بماند، اموالی به صورت ارث به این بچه میرسد؛ در حالی که این بچه خودش قدرت عقلی لازم برای سامان دادن این اموال ندارد. این جا چه کسی باید عهدهدار مصالح این بچه بشود؟ همه فقها گفتهاند: حاکم شرع. حاکم شرع عقلاً و شرعا بر اموال این بچه ولایت دارد و اوست که باید بیاید و این اموال را ثبت و ضبط کند و جلو تصرف دیگران را بگیرد و بنابر مصلحت این بچه اموالش را حفظ کند. همین که میگویند حاکم شرع ولایت دارد؛ یعنی اداره این امور شأنی از شؤون ولایت فقیه است. حاکم شرع یعنی کسی که براساس احکام شرع حکومت میکند.
نمونهها و مثالهای دیگری هم داریم. اگر کسی بمیرد و برای بعد از خود، کسی را به عنوان وصیّ تعیین کند و از قضا بعد از مرگش، وصی، به وظایف خود عمل نکند؛ چه کسی حق دارد این وصیّ را عوض کند؟ حاکم شرع.
بنابراین، بحث ولایت فقیه در فقه ما پیشینهای طولانی دارد، فقط آنچه قدمای از علما و فقها قایل بودند، این بود که دایره ولایت فقیه و اختیارات او را محدود گرفته بودند، امّا امام خمینی قدسسره نخستین فقیهی بود که دایره حکومت و اختیارات ولیّ فقیه را در عصر غیبت، وسعت دادند. امام، اصل ولایت فقیه را ابداع نکرد. ولایت فقیه را همه فقها عقلاً و شرعا قبول دارند. فقها به عنوان امناء و عقلای قوم بر امور حسبیه ولایت داشتند، امام این را توسعه دادند و گفتند همه شؤونی که پیامبر و امام معصوم برای اداره جامعه دارد، فقیه هم دارد. بنابراین، مسأله ولایت فقیه پیشینهای طولانی دارد. در این زمینه فقهای بزرگی چون مرحوم نراقی، علامه حلّی و سایر فقها بحث کردهاند.
اندیشه حوزه:
چنانچه مؤلفههای تشکیل دهنده یک حکومت را در دو بخش مشروعیت حاکم و مدیریت جامعه بدانیم، به عبارتی اگر قایل باشیم که حکومت از یک طرف نیازمند مشروعیت حاکم و حکومت است و از طرفی چگونگی مدیریت مطرح است، بدین معنی که حاکم اسلامی یا ولیّ فقیه، مشروعیت حاکمیت و مدیریت خود را از چه منبعی میگیرد؟ حال اگر مشروعیت حاکمیت خود را از یک منبعی گرفت، آیا نحوه مدیریت خود را نیز از همان منبع میگیرد، یا این که نحوه مدیریت و چگونگی اداره جامعه، به انتخاب و خواست مردم است؟
استاد غرویان:
دو بحث در این جا مطرح است. یکی مشروعیت حاکم و دیگری نحوه اداره جامعه. به عبارت دیگر یک بحث این است که چه کسی حق حکومت دارد و بحث دیگر این که چه شکلی از حکومت باید پیاده شود؟
بنابراین، بحث اول روی این است که ولایت از آنِ چه کسی است؟
ما معتقدیم اگر خداوند کسی را برای حکومت تعیین کند، حکومت او مشروعیت دارد و تنها او دارای حق حاکمیت است؛ زیرا براساس بینش اسلامی همه جهان مِلک طلق خداست و همه چیز از آنِ اوست. هیچ کسی حق تصرف در چیزی را ندارد مگر با اجازه خدایی که مالک حقیقی همه است. حکومت بر انسانها هم در اصل حق خداست و از شؤون ربوبیت اوست. هیچ کس حق حاکمیت بر دیگری را ندارد مگر آن که از طرف خدای متعال مأذون باشد؛ یعنی حکومت کسی که از طرف خدا نصب شده باشد، مشروع است.
یک مصداق از این حکومت که مورد قبول شیعه و سنّی است، حکومت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله است. همه مسلمانان اتفاقنظر دارند که حکومت رسولاللّه تنها به دلیل نصب الهی، مشروع بوده است. از نظر اهل تسنن بجز رسولاللّه دیگری از سوی خدای متعال به حکومت نصب نشده، ولی شیعیان معتقدند پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله امامان معصوم علیهمالسلام نیز از سوی خدای متعال به حکومت منصوب شدهاند. باید توجّه داشت ولایت و حکومت امامان معصوم علیهمالسلام پس از رسول خدا، به واسطه نصب رسولاللّه نیست، بلکه اگر رسول خدا حضرت علی علیهالسلام را به عنوان وصی و جانشین خود معرفی کردهاند به جهت ابلاغ تعیین الهی بوده است. حضرت علی علیهالسلام از طرف خدا برای ولایت و حکومت منصوب شده بود. درباره دیگر امامان نیز همینگونه است.
امّا یک مطلب دیگر این جا مطرح است که نیاز به حکومت تنها در زمانرسول خدا و امامان معصوم علیهمالسلام نبود و انسانها و جامعه انسانی همیشه نیازمند حکومت است و ما با این توضیحات مشکل زمان حضور پیامبر یا ائمه را حل میکنیم، پس تکلیف حکومت در زمان غیبت چه میشود؟
آیا از سوی خدا کسی در زمان غیبت معصوم برای حکومت نصب شده است یا خیر؟
آنچه از روایات موجود در متون اولیه و روایات معتبر شیعی استفاده میشود، این است که در زمان غیبت، فقیهی که واجد شرایط مذکور در روایات باشد، حق حاکمیت دارد و به تعبیر برخی روایات از طرف معصومان علیهمالسلام به حکومت نصب شده است. مشروعیت حکومت فقها زاییده نصب عام آنان از سوی معصومان است که آنان نیز منصوب خاص از سوی خدای متعال هستند.
از نظر شیعه به همان معیاری که حکومت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله مشروعیت دارد، حکومت امامان معصوم و نیز ولایت فقیه در زمان غیبت مشروعیت خواهد داشت؛ این مربوط به مشرعیت فقیه.
درباره قسمت دوم سؤال باید عرض شود که فقیه در اعمال مدیریت در جامعه، از خلاقیتها، ابتکارات، ذوقها، فنون و دانش رایج عصری استفاده میکند. اگر نحوه مدیریت بهگونهای باشد که با مشروعیت فقیه ناسازگاری نداشته باشد، عیبی ندارد. فقیه میتواند از روشهای مختلف مدیریتی رایج عصری استفاده کند و این نکته را هم اضافه کنم که ساختار تشکیل حکومت، مثلاً تعداد مؤسسات، نهادها، مانند این که مجلس شورا، مجمع تشخیص مصلحت، مجلس خبرگان یا سنا داشته باشیم یا نداشته باشیم، تعداد فیلترهای اعمال مدیریت در جامعه چند تا باشد و مانند اینها، در تئوری و نظریه ولایت فقیه، آزاد و نامحدود است. تا زمانی که اصول و پایههای اصلی ولایت الهی و ولایت دینی و نظام ولایی تهدید نشود، در این بخشها جامعه میتواند اعمالنظر کند. مردم میتوانند رأی بدهند و اعمال سلیقه کنند. بنابراین در نحوه مدیریت جامعه رأی مردم بسیار نقش دارد و فقیه هم از این آرای مردم کمال بهرهبرداری را میکند.
اندیشه حوزه:
حال چنانچه در جامعهای ـ چه به روش دموکراسی یا چه به روش انقلاب و عصیان ـ مردم حکومتی برقرار کردند و اکثریت قریب به اتفاق جامعه خواستار حکومت اسلامی هم شدند و این که در رأس هرم قدرت سیاسی، ولیّ فقیه قرار بگیرد، ولی به مرور زمان در این جامعهتغییراتی پیدا شد و مردمی که نظام را با این ویژگی و با این رهبری پذیرفتند، از نظر خودشان برگشتند و گفتند: ما دیگر نه حکومت اسلامی را به این شکل قبول داریم و نه ولایت فقیه را.
در این جا یکی از وظایف ولایت فقیه حفظ نظام است. حال آیا ولیّ فقیه به خاطر حفظ نظام همچنان قدرت خود را اعمال کند و بر سر قدرت بماند، یا این که چون از مقبولیت عمومی افتاده، کار را به خود مردم واگذار کند. تحلیل و تبیین جنابعالی در اینباره چیست؟
استاد غرویان:
در این جا اصول اولیه و قاعده آن است که ولیّ فقیه هم به حکم وظیفه شرعی، مردم را به نظر خودش فراخوانده، آنان را نصیحت و موعظه میکند و اشتباه و انحراف آنان را برایشان یادآوری و گوشزد میکند. چون ولیّ فقیه نیز این تکلیف و وظیفه را برای خودش احساس میکند که باید در حد توان، ذمه خود را از تکلیفی که شرعا متوجه اوست، بری کند. این انجام وظیفه و برائت ذمه را ولیّ فقیه از طریق بیان و نوشتن نظر خود و موعظه کردن انجام میدهد.
طبیعی است، اگر مردم به این نتیجه رسیدند که ما حکومت اسلامی و ولایت فقیه نمیخواهیم، در بین آنان، عدهای به عنوان رهبران فکری هستند که مردم را به این سمت میکشانند؛ چون همه مردم که متفکر و اندیشمند نیستند، ولیّ فقیه با آنها روبرو میشود؛ یعنی در حقیقت مردم در وضعیتی قرار میگیرند که از یک طرف یک نفر فقیه عالم دینی و اسلامشناس آنان را دعوت به ولایت فقیه میکند؛ در مقابل، عده دیگری از نویسندگان یا احیانا افرادی لائیک، آنان را به پشت کردن به حکومت اسلامی و ولایت فقیه فرامیخوانند؛ مانند وضعیت کنونی جامعه ما که فقها و علما از یک سو مدافع نظام ولایتفقیه هستند و عدهای نواندیش و دگراندیش در جامعه هستند که مردم را به سمت مخالفت با ولایت فقیه، تحریک میکنند.
فقیه در این جا تا حد توان کار خودش را انجام میدهد و مردم را هدایت و ارشاد میکند. اگر دید کار به هدایت و ارشاد و امثال آن به سامان نمیرسد؛ یعنی اکثریت مردم علیه فقها نظر دادند و گفتند حکومت اسلامی نمیخواهیم؛ فقیه این جا دست از مبارزه خودش برنمیدارد. امّا این که فقیه در چنین موردی عملاً چه کار میکند؟ به نظر من فقیه باید بنشیند اهم و مهم کند. چون این جا بحث تزاحم است. اگر فقیه بخواهد درگیر شود، ممکن است بر اثر اختلافهایی که بین مردم بروز میکند، خونریزیهایی بشود و از طرفی هم اگر بخواهد ساکت بنشیند و مبارزه نکند، به تکلیف شرعی خود عمل نکرده است. این جا فقیه باید اهم و مهم کند. اگر اهم در نظرش این بود که سکوت کند و مردم را به حال خودش واگذار کند و به مردم بگوید حالا که خواسته شما حکومتی غیر از حکومت براساس ولایت فقیه است، ما حکومت را به خودتان واگذار میکنیم، ولی شما اعتقادات دینی خودتان را حفظ کنید؛ اگر فقیه دید این مصلحتش بیشتر است، به این عمل میکند. امّا اگر فقیه دریافت که مسأله طور دیگری است و کسانی که میخواهند حکومت را از دست ولایت فقیه بگیرند، قصد دارند دین را از جامعه بردارند و نابود کنند، این جا شاید تشخیص فقیه این باشد که باید بایستد و مقاومت کند؛ زیرا فقیه و حکومت براساس ولایت فقیه نیز در جامعه، عدهای طرفدار دارد. او میتواند با جمعآوری و ساماندهی طرفداران خود، ایستادگی و مقاومت کند؛ همانگونه که پیش از انقلاب، فقها و بویژه حضرت امام قدسسره در برابر نظام ستمشاهی ایستادند. شاه هم میگفت ما مسلمانیم؛ مردم هم مسلمان باشند، امّا حکومت دست فقها نباشد. امّا تشخیص امام این بود که اگر حاکمیت دست شاه و امثال او باشد، اصلاً چیزی از اسلام باقی نمیماند؛ لذا امام اعلام جنگ و مبارزه کردند. بالاخره این مسأله بستگی به شرایط دارد. فقیه با ارزیابی شرایط تشخیص میدهد که آیا مصلحت در سکوت است یا مبارزه.
اندیشه حوزه:
این سؤالی که از خدمت شما پرسیدیم ناظر به یک امر کلی بود، ولی اکنون میخواهیم، همین سؤال را در محدوده کوچکتر و جزئیتر مطرح کنیم، به این صورت که مردم با یک خواست ملّی و درخواست همگانی، حکومت اسلامی براساس نظریه ولایت فقیه را برگزیدند، ولی عده بخصوصی، نه تمام مردم، با استفاده از ابزارهای متعدد، علیه ولیّ فقیه قیام میکنند. این جا وظیفه ولیّ فقیه چیست؟
استاد غرویان:
طبیعی است که ولیّ فقیه در مقابل آنان میایستد. این عده محارب میشوند و ولیّ فقیه وظیفه شرعی دارد که با محاربان مبارزه و مقابله کند.
اندیشه حوزه:
در واقع شما قائلید که این عمل، خروج علیه حاکم شرعی محسوب میشود؟
استاد غرویان:
بله این عمل خروج علیه حاکم شرعی است و حاکم شرع و کسانی که ولایت او را قبول دارند، موظفند در برابر این خارجیها بایستند.
اندیشه حوزه:
فرض بر این است که در جامعهای هم حکومت اسلامی برقرار است و هم در رأس حکومت ولیّ فقیه قرار دارد. در این جا نظرات متعددی عنوان میشود؛ از جمله:
1 ـ مردم بر عملکرد حاکم یا ولیّ فقیه نظارت دارند.
2 ـ ولیّ فقیه و ولایت حریم است و خط قرمز حساب میشود؛ لذا هیچ کس حق نظارت یا نقد عملکرد ولایت فقیه را ندارد.
3 ـ ولایت فقیه را نمیشود به عنوان یک حریم نهایی فرض کرد که قابل نقد نباشد.
نظر جنابعالی در نظارت مردمی بر عملکرد ولیّ فقیه یا نقد ولیّ فقیه چیست؟
استاد غرویان:
بنده معتقدم که ولیّ فقیه قابل نقد است، چون معصوم نیست؛ امّا روش و کیفیت نقد و این که چه کسانی باید این کار را انجام دهند، باید مورد بحث قرار بگیرد.
در این جا مثالی میزنم: در رشتههای علمی دیگر، فرضا یک استاد علوم اقتصادی دیدگاههایی در زمینه رشته تخصصی خود دارد. اگر قرار باشد نظریات و دیدگاههای این استاد نقد شود، به چه کسانی اجازه داده میشود که به نقد این دیدگاهها اقدام کنند؟ طبیعتا نقد هر کس و بویژه توده مردمی که شاید اصلاً سواد هم نداشته باشند، قابل اعتنا نیست. یا اگر کسی در رشتههای غیراقتصادی متخصص و مجرب باشد باز هم نمیتواند دیدگاههای یک صاحبنظر اقتصادی را نقد کند.
بدینسان در مسأله ولایت فقیه نیز به نقدهایی توجّه میشود که براساس اصول باشد و نقد نشان دهد که ناقد خود اهل فن است؛ کسانی که در مسأله فقاهت اهل تشخیصند. این همان چیزی است که ما امروزه در قالب مجلس خبرگان، مجمع تشخیص مصلحت و... داریم. ولیّ فقیه مشاورانی دارد. هیأتهای مستشاری دارد و خود ولیّ فقیه هم به مردم میگوید که کارشناسان شما باید با من در ارتباط باشند و نقدهایشان را عنوان کنند. بنابراین، اصل نقدپذیر بودن، هیچ جای بحث ندارد، امّا حرف در این است که این نقدها از چه ناحیهای و توسط چه کسانی باشد؛ آیا آن ناقدها صلاحیت نقد دارند یا نه؟
نکته دیگری هم باید مورد توجّه قرار گیرد و آن این که وقتی پذیرفتیم ولیّ فقیه هم نقد شود، روش اعمال این نقد و انتقاد نباید بهگونهای باشد که اقتدار ولیّ فقیه و زعامت زعیم، خدشهدار شود. در همه نظامهای دنیا هم به این مطلب توجّه میشود که باید شأن رهبر یا رئیس یا مدیر جامعه محفوظ بماند و گرنه نمیتواند جامعه را اداره کند. این، اقتضا میکند که گاهی نقد به صورت پنهانی انجام گیرد و هر نقدی در انظار عمومی مطرح نشود. هر کشوری اسراری دارد و اسرار را برای همگان فاش نمیکنند. یکی از آن اسرار هم میتواند همین باشد که نکاتی که درباره رهبری داریم، باید به عنوان سرّ، محفوظ باشند، ولی اهل فن باید بدانند و به گوش رهبر برسانند.
در نهجالبلاغه هم داریم که رعیت حقوقی بر حاکم دارند. یکی از آنها همین است که حاکم حرف رعیت را بشنود؛ یعنی انتقاد آنها را پذیرا باشد.
اندیشه حوزه:
هنوز یک سؤال این جا مطرح است که آیا برای نقد حاکمیت یا ولیّ فقیه میتوان از ابزارهایی مانند رسانهها، احزاب یا رسانههای گفتاری مرسوم در جوامع اسلامی مانند خطابههای مذهبی در منظر عام استفاده کرد یا خیر؟
استاد غرویان:
باز هم پاسخ من مثبت است. اصل اولی این است که میتوانیم، ولی بحث در تشخیص موضوع است. شما میپرسید آیا جایز است از منبر، رادیو، تلویزیون، روزنامهها و غیره در نقد رهبر استفاده کنیم یا نه؟ بله، جایز است. امّا بحث سر این است که چه؟ کجا؟ نسبت به چه کسی؟ در چه شرایطی؟ این نقدها و افشاگریها و نوشتنها و در منظر عام مطرح کردن تا چه حد به صلاح امت اسلامی است و تا کجا اگر پیش رفت، به ضرر امت اسلامی تمام میشود. به نظر من عدهای هم که ولیّ فقیه را نقدناپذیر میدانند، شاید مرادشان لحاظ کردن این مطلب باشد. آنها میگویند اگر ما زمینه نقد ولیّ فقیه را خیلی گسترده کردیم، به حدی میرسد که ولیّ فقیه اقتدار خود را از دست میدهد؛ مانند پدری که در خانواده خود آنقدر به فرزندان خود میدان داده باشد که به اندک مسألهای، بچهها مقابل او میایستند و با او برخورد میکنند. چنین پدری قهرا دیگر آن خانواده را نمیتواند اداره کند. چون از اول آنقدر زمینه را گسترش داد که اقتدار خودش را از بین برد و اینک نیز حرف خودش مطاع نیست.
اندیشه حوزه:
نظر بیشتر کسانی که به نظریه ولایت فقیه باور دارند، این است که ولیّ فقیه، علاوه بر جامعه یا کشوری که او را برگزیده، رهبر همه مسلمانان جهان نیز هست. حال چنانچه همزمان با کشور ما در کشورهای دیگری نیز حکومت اسلامی برقرار شد، دو فرض در این جا مطرح میشود: یکی این که ما چگونه میتوانیم ولی و رهبر خودمان را رهبر تمام جهان اسلام هم بدانیم، در حالی که از نظر عرف بینالمللی ما عضو سازمان ملل هستیم و کنوانسیونهای این سازمان را مبنی بر این که هیچ کشوری حق دخالت در امور سایر کشورها را ندارد پذیرفته و امضا کردهایم. عمومیت بخشیدن رهبری برای جهان اسلام نیز نیازمند هدایت، اعمالنظر و غیره است. در واقع، در این جا به یک تعارض دچار میشویم؛ راه حل این تعارض چیست؟
فرض دیگر این که هر گاه چندین کشور مسلمان، حکومت اسلامی داشتند، فدراسیون کشورهای اسلامی تشکیل میشود. البته شاید این پیشنهاد برای حل آن تعارض در فرض اول باشد، ولی به نظر میرسد مشکل همچنان باقی است؛ چون اوّلاً، همه کشورهای اسلامی از یک قانون پیروی نمیکنند. ثانیا، همه کشورها اهل یک مذهب نیستند، در حالی که این نظر تنها در یک کشور شیعی پذیرفتنی است. ثالثا، همه کشورهای مسلمان ـ حتی برخی از شیعیان ـ نظریه ولایت فقیه را قبول ندارند. حال این فدراسیون در چنین موقعیتی چگونه قابل تصور است؟
استاد غرویان:
درباره بخش اول سؤالتان که چگونه ما ولیّ فقیه را ولیّ همه مسلمانان میدانیم، باید بگوییم این براساس پیشفرضهایی است که ما برای خودمان داریم و حاضریم با آن پیشفرضها با دیگران محاجّه و استدلال هم بکنیم.
پیشفرض ما این است که اسلام ناب در تشیّع است و بنابراین، رهبر شیعی در حقیقت لایقترین فرد برای رهبری مسلمانان است، برای این که تشیع لایقترین مذهب بین مذاهب اسلامی است و نزدیکترین مذهب به اسلام ناب، مذهب تشیع است. بنابراین، این که ولیّ فقیه و رهبر خودمان را رهبر مسلمانان میخوانیم، براساس این پیشفرضهاست. حال اگر کسی در این پیشفرضها بحثی دارد، حاضر به محاجّه و گفتوگو هستیم. البته طبیعی است که خیلی از چیزهایی که ما قبول داریم، همه قبول ندارند. اصل ولایت فقیه را که ما قائلیم، در دنیا افراد بسیاری هستند که قبول ندارند. ما براساس ادله و مبانی خودمان، تئوری پیشنهادیمان برای اداره جامعه، نظریه ولایت فقیه است. حتی ما این نظریه را برای تمام جهان ـ اعم از غرب و شرق ـ قابل پیاده شدن میدانیم و میگوییم آن نظام ایدهآل، همین است.
فرض دوم سؤال که تشکیل فدراسیون کشورهای اسلامی بود، در حد مشترکات قابل تصور است. درست است ما اختلافهایی در فقه سیاسی، نظام سیاسی و اندیشه سیاسی خودمان با اهل سنت داریم که ما به حاکم بهگونهای نگاه میکنیم و آنها به گونه دیگر. امّا فدراسیون کشورهای اسلامی به این صورت قابل تصور است که مشترکات خودمان را در برابر بلوک غیردینی و غیراسلامی مانند شرق و غرب، بشماریم و سپس برای توسعه آن مشترکات، فدراسیون را از میان کشورهای اسلامی تشکیل بدهیم. بعد سران کشورها با هم بنشینند و طیّ قراردادی، یکی از رهبران را به عنوان رئیس فدراسیون انتخاب کنند. اینها چیزهایی است که باید با قرارداد و توافقات طرفینی به آن برسند.
امّا ممکن است پرسیده شود، بعد از تشکیل آن فدراسیون، هر چه آن فدراسیون تصویب کرد همه کشورها ملزم به اجرا و اطاعت هستند؟ خیر. این مثل این است که الآن در یک کشور مثل کشور خودمان، افرادی با ادیان و مذاهب مختلف حضور دارند و ما به آنها میگوییم شما در احکام خودتان تابع شریعت خودتان باشید، امّا در مسائل کلان اجتماعی باید مصالح نظام جمهوری اسلامی را حفظ کنید. درباره فدراسیونها نیز همینگونه میشود. کشورها در یک سری از احکام داخلی خودشان آزادند و یک سری مشترکات را هم براساس توافقات و قراردادی که در فدراسیون تصویب شده، اجرا میکنند.
اندیشه حوزه:
از این که وقت شریفتان را گرفتیم و با حوصله به پرسشها پاسخ دادید، مجددا تشکر میکنیم.
استاد غرویان:
من هم از شما تشکر میکنم و برای شما و همه دستاندرکاران مجله اندیشه حوزه آرزوی موفقیت دارم.