آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

در آغاز از جناب‏عالی به خاطر وقتی که در اختیار ما گذاشتید، سپاسگزاری می‏کنیم و اگر موافق باشید، برای ورود به بحث، از حضورتان تقاضا کنیم که مقداری درباره پیشینه نظریه ولایت فقیه و تاریخچه شروع بحثهای جدّی در این‏باره میان علماء و جامعه اسلامی توضیحاتی بفرمایید.
استاد غرویان:
بسم‏اللّه‏ الرّحمن الرّحیم. من هم از شما تشکر می‏کنم که چنین فرصتی را برای بحث درباره ولایت فقیه فراهم آوردید.
ولایت فقیه مبتنی بر چند پیشفرض است که اگر آنها را درست مورد دقت قرار بدهیم، سابقه بحث ولایت فقیه و تاریخچه آن را نیز به دست می‏آوریم.
یکی از پیشفرض‏های ولایت فقیه این است که آیا اصلاً دین برای اداره بشر رسالتی دارد یا نه؟ عده‏ای معتقدند که دین برای اداره زندگی بشر و جامعه بشری رسالتی ندارد و ادیان آسمانی، مثل مجموعه مکاتب و مذاهب و نحله‏هایی هستند که در هند و پاکستان وجود دارد و آنها تنها یک سری اذکار و اوراد را به مریدان خود می‏آموزند که آنان مثلاً در عالم خلسه و عالم عزلت بروند. بعضی معتقدند که ادیان آسمانی هم رسالتشان در همین حد است؛ از این‏رو، دین را بهعبادات فردی محدود می‏کنند و رسالت انبیا را نیز در آخرت و خدا خلاصه می‏کنند. با این دیدگاه، دین کاری به دنیای بشر ندارد.
ولی ما معتقدیم که ولایت فقیه بر این پیشفرض مبتنی است که دین برای اداره جامعه و دنیای بشر حرف، مسؤولیت و رسالت دارد.
اکنون بحث پیش می‏آید که اداره اجتماع انسان از بُعد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، و فرهنگی و... بر عهده چه کسی است؟ خود خداوند که نمی‏آید بر اریکه قدرت بنشیند و ریاست کند؛ زیرا خداوند که جسم نیست و این امور دنیایی نیازمند حضور جسمانی است. پس خلیفه خداوند این کار را انجام می‏دهد. این خلافت در زمان حضور پیامبر یا نبی بر عهده همان پیامبر یا نبی است و در زمانی که جانشینان پیامبر یا نبی حضور دارند، مانند زمان ائمه اطهار علیهم‏السلام این مدیریت و رسالت را آنان اعمال می‏کنند. الآن ما در زمانی به سر می‏بریم که نه پیامبر در جامعه حضور دارد و نه جانشین نبی که معصوم باشد؛ این بحث حالا مطرح است که آیا دین، در این زمان وظیفه و رسالتی در نحوه اداره زندگی و جامعه بشری دارد یا خیر؟
ما معتقدیم دین، حرف برای گفتن دارد. حال متولی این رسالت دینی در زمان غیبت کیست؟ ما سخن دین را در زمان غیبت، از چه کسی باید بشنویم؟ این جاست که فقها، یعنی اسلام‏شناسان و عالمان دین باید حرف و سخن دین و نظام دینی را در ابعاد مختلف اجتماعی تبیین کنند.
یک بحث همین جا مطرح است که آیا فقها و عالمان دینی تنها عهده‏دار تبیین و تفسیر دینند؛ یعنی اینها فقط باید احکام دین را بیان کنند و هیچ مسؤولیتی در اجرا ندارند؟
در پاسخ گفته می‏شود: در باور ما، تئوری ولایت فقیه مبتنی بر این است که آن کس که متولی دین است، تنها بیان‏کننده و سخنگوی احکام نیست، بلکه مسؤولیت اجرایی هم دارد و باید حتی‏الامکان در اجرای احکام و مقررات دین تکلیف خودش را عمل کند. وقتی ما می‏گوییم متولی این کار در زمان غیبت، فقیه و اسلام‏شناس است. این تکلیف اولاً و بالذّات روی دوش خود آن فقیه گذاشته می‏شود و خود او باید برای اجرای مقررات دین تلاش کند و بکوشد قدرت اجرایی و حاکمیت و مدیریت اجتماعی را به دست بگیرد. از این جهت، به اعتقاد ما ولیّ فقیه باید در زمان غیبت به عنوان یک تکلیف شرعی، عهده‏دار امر اداره کشور باشد.
پس، این پیشفرض‏ها را درباره ولایت فقیه لحاظ می‏کنیم و با این پیشفرض‏ها به پاسخ پرسش شما می‏رسیم که پیشینه اصل «ولایت فقیه» به کجا برمی‏گردد یا از کجا سرچشمه می‏گیرد؟ با این توضیح معلوم می‏شود که ولایت فقیه یک مسأله اعتقادی و کلامی است که همواره در مباحث عقیدتی شیعه مطرح بوده است.
امّا درباره بخش دوم سؤال شما که از سابقه تاریخی مطرح شدن بحث ولایت فقیه در بین علمای اسلام پرسیدید، عرض می‏کنم: تمام فقهای ما، به نحوی مسأله ولایت حاکم شرعی را در کتابهای فقهی خود مطرح کرده‏اند؛ مثلاً چنانچه زلزله‏ای بیاید و از خانواده‏ای تنها یک بچه زنده بماند، اموالی به صورت ارث به این بچه می‏رسد؛ در حالی که این بچه خودش قدرت عقلی لازم برای سامان دادن این اموال ندارد. این جا چه کسی باید عهده‏دار مصالح این بچه بشود؟ همه فقها گفته‏اند: حاکم شرع. حاکم شرع عقلاً و شرعا بر اموال این بچه ولایت دارد و اوست که باید بیاید و این اموال را ثبت و ضبط کند و جلو تصرف دیگران را بگیرد و بنابر مصلحت این بچه اموالش را حفظ کند. همین که می‏گویند حاکم شرع ولایت دارد؛ یعنی اداره این امور شأنی از شؤون ولایت فقیه است. حاکم شرع یعنی کسی که براساس احکام شرع حکومت می‏کند.
نمونه‏ها و مثالهای دیگری هم داریم. اگر کسی بمیرد و برای بعد از خود، کسی را به عنوان وصیّ تعیین کند و از قضا بعد از مرگش، وصی، به وظایف خود عمل نکند؛ چه کسی حق دارد این وصیّ را عوض کند؟ حاکم شرع.
بنابراین، بحث ولایت فقیه در فقه ما پیشینه‏ای طولانی دارد، فقط آنچه قدمای از علما و فقها قایل بودند، این بود که دایره ولایت فقیه و اختیارات او را محدود گرفته بودند، امّا امام خمینی قدس‏سره نخستین فقیهی بود که دایره حکومت و اختیارات ولیّ فقیه را در عصر غیبت، وسعت دادند. امام، اصل ولایت فقیه را ابداع نکرد. ولایت فقیه را همه فقها عقلاً و شرعا قبول دارند. فقها به عنوان امناء و عقلای قوم بر امور حسبیه ولایت داشتند، امام این را توسعه دادند و گفتند همه شؤونی که پیامبر و امام معصوم برای اداره جامعه دارد، فقیه هم دارد. بنابراین، مسأله ولایت فقیه پیشینه‏ای طولانی دارد. در این زمینه فقهای بزرگی چون مرحوم نراقی، علامه حلّی و سایر فقها بحث کرده‏اند.
اندیشه حوزه:
چنانچه مؤلفه‏های تشکیل دهنده یک حکومت را در دو بخش مشروعیت حاکم و مدیریت جامعه بدانیم، به عبارتی اگر قایل باشیم که حکومت از یک طرف نیازمند مشروعیت حاکم و حکومت است و از طرفی چگونگی مدیریت مطرح است، بدین معنی که حاکم اسلامی یا ولیّ فقیه، مشروعیت حاکمیت و مدیریت خود را از چه منبعی می‏گیرد؟ حال اگر مشروعیت حاکمیت خود را از یک منبعی گرفت، آیا نحوه مدیریت خود را نیز از همان منبع می‏گیرد، یا این که نحوه مدیریت و چگونگی اداره جامعه، به انتخاب و خواست مردم است؟
استاد غرویان:
دو بحث در این جا مطرح است. یکی مشروعیت حاکم و دیگری نحوه اداره جامعه. به عبارت دیگر یک بحث این است که چه کسی حق حکومت دارد و بحث دیگر این که چه شکلی از حکومت باید پیاده شود؟
بنابراین، بحث اول روی این است که ولایت از آنِ چه کسی است؟
ما معتقدیم اگر خداوند کسی را برای حکومت تعیین کند، حکومت او مشروعیت دارد و تنها او دارای حق حاکمیت است؛ زیرا براساس بینش اسلامی همه جهان مِلک طلق خداست و همه چیز از آنِ اوست. هیچ کسی حق تصرف در چیزی را ندارد مگر با اجازه خدایی که مالک حقیقی همه است. حکومت بر انسانها هم در اصل حق خداست و از شؤون ربوبیت اوست. هیچ کس حق حاکمیت بر دیگری را ندارد مگر آن که از طرف خدای متعال مأذون باشد؛ یعنی حکومت کسی که از طرف خدا نصب شده باشد، مشروع است.
یک مصداق از این حکومت که مورد قبول شیعه و سنّی است، حکومت رسول‏اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است. همه مسلمانان اتفاق‏نظر دارند که حکومت رسول‏اللّه‏ تنها به دلیل نصب الهی، مشروع بوده است. از نظر اهل تسنن بجز رسول‏اللّه‏ دیگری از سوی خدای متعال به حکومت نصب نشده، ولی شیعیان معتقدند پس از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله امامان معصوم علیهم‏السلام نیز از سوی خدای متعال به حکومت منصوب شده‏اند. باید توجّه داشت ولایت و حکومت امامان معصوم علیهم‏السلام پس از رسول خدا، به واسطه نصب رسول‏اللّه‏ نیست، بلکه اگر رسول خدا حضرت علی علیه‏السلام را به عنوان وصی و جانشین خود معرفی کرده‏اند به جهت ابلاغ تعیین الهی بوده است. حضرت علی علیه‏السلام از طرف خدا برای ولایت و حکومت منصوب شده بود. درباره دیگر امامان نیز همین‏گونه است.
امّا یک مطلب دیگر این جا مطرح است که نیاز به حکومت تنها در زمانرسول خدا و امامان معصوم علیهم‏السلام نبود و انسانها و جامعه انسانی همیشه نیازمند حکومت است و ما با این توضیحات مشکل زمان حضور پیامبر یا ائمه را حل می‏کنیم، پس تکلیف حکومت در زمان غیبت چه می‏شود؟
آیا از سوی خدا کسی در زمان غیبت معصوم برای حکومت نصب شده است یا خیر؟
آنچه از روایات موجود در متون اولیه و روایات معتبر شیعی استفاده می‏شود، این است که در زمان غیبت، فقیهی که واجد شرایط مذکور در روایات باشد، حق حاکمیت دارد و به تعبیر برخی روایات از طرف معصومان علیهم‏السلام به حکومت نصب شده است. مشروعیت حکومت فقها زاییده نصب عام آنان از سوی معصومان است که آنان نیز منصوب خاص از سوی خدای متعال هستند.
از نظر شیعه به همان معیاری که حکومت رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مشروعیت دارد، حکومت امامان معصوم و نیز ولایت فقیه در زمان غیبت مشروعیت خواهد داشت؛ این مربوط به مشرعیت فقیه.
درباره قسمت دوم سؤال باید عرض شود که فقیه در اعمال مدیریت در جامعه، از خلاقیتها، ابتکارات، ذوقها، فنون و دانش رایج عصری استفاده می‏کند. اگر نحوه مدیریت به‏گونه‏ای باشد که با مشروعیت فقیه ناسازگاری نداشته باشد، عیبی ندارد. فقیه می‏تواند از روشهای مختلف مدیریتی رایج عصری استفاده کند و این نکته را هم اضافه کنم که ساختار تشکیل حکومت، مثلاً تعداد مؤسسات، نهادها، مانند این که مجلس شورا، مجمع تشخیص مصلحت، مجلس خبرگان یا سنا داشته باشیم یا نداشته باشیم، تعداد فیلترهای اعمال مدیریت در جامعه چند تا باشد و مانند اینها، در تئوری و نظریه ولایت فقیه، آزاد و نامحدود است. تا زمانی که اصول و پایه‏های اصلی ولایت الهی و ولایت دینی و نظام ولایی تهدید نشود، در این بخشها جامعه می‏تواند اعمال‏نظر کند. مردم می‏توانند رأی بدهند و اعمال سلیقه کنند. بنابراین در نحوه مدیریت جامعه رأی مردم بسیار نقش دارد و فقیه هم از این آرای مردم کمال بهره‏برداری را می‏کند.
اندیشه حوزه:
حال چنانچه در جامعه‏ای ـ چه به روش دموکراسی یا چه به روش انقلاب و عصیان ـ مردم حکومتی برقرار کردند و اکثریت قریب به اتفاق جامعه خواستار حکومت اسلامی هم شدند و این که در رأس هرم قدرت سیاسی، ولیّ فقیه قرار بگیرد، ولی به مرور زمان در این جامعهتغییراتی پیدا شد و مردمی که نظام را با این ویژگی و با این رهبری پذیرفتند، از نظر خودشان برگشتند و گفتند: ما دیگر نه حکومت اسلامی را به این شکل قبول داریم و نه ولایت فقیه را.
در این جا یکی از وظایف ولایت فقیه حفظ نظام است. حال آیا ولیّ فقیه به خاطر حفظ نظام همچنان قدرت خود را اعمال کند و بر سر قدرت بماند، یا این که چون از مقبولیت عمومی افتاده، کار را به خود مردم واگذار کند. تحلیل و تبیین جناب‏عالی در این‏باره چیست؟
استاد غرویان:
در این جا اصول اولیه و قاعده آن است که ولیّ فقیه هم به حکم وظیفه شرعی، مردم را به نظر خودش فراخوانده، آنان را نصیحت و موعظه می‏کند و اشتباه و انحراف آنان را برایشان یادآوری و گوشزد می‏کند. چون ولیّ فقیه نیز این تکلیف و وظیفه را برای خودش احساس می‏کند که باید در حد توان، ذمه خود را از تکلیفی که شرعا متوجه اوست، بری کند. این انجام وظیفه و برائت ذمه را ولیّ فقیه از طریق بیان و نوشتن نظر خود و موعظه کردن انجام می‏دهد.
طبیعی است، اگر مردم به این نتیجه رسیدند که ما حکومت اسلامی و ولایت فقیه نمی‏خواهیم، در بین آنان، عده‏ای به عنوان رهبران فکری هستند که مردم را به این سمت می‏کشانند؛ چون همه مردم که متفکر و اندیشمند نیستند، ولیّ فقیه با آنها روبرو می‏شود؛ یعنی در حقیقت مردم در وضعیتی قرار می‏گیرند که از یک طرف یک نفر فقیه عالم دینی و اسلام‏شناس آنان را دعوت به ولایت فقیه می‏کند؛ در مقابل، عده دیگری از نویسندگان یا احیانا افرادی لائیک، آنان را به پشت کردن به حکومت اسلامی و ولایت فقیه فرامی‏خوانند؛ مانند وضعیت کنونی جامعه ما که فقها و علما از یک سو مدافع نظام ولایت‏فقیه هستند و عده‏ای نواندیش و دگراندیش در جامعه هستند که مردم را به سمت مخالفت با ولایت فقیه، تحریک می‏کنند.
فقیه در این جا تا حد توان کار خودش را انجام می‏دهد و مردم را هدایت و ارشاد می‏کند. اگر دید کار به هدایت و ارشاد و امثال آن به سامان نمی‏رسد؛ یعنی اکثریت مردم علیه فقها نظر دادند و گفتند حکومت اسلامی نمی‏خواهیم؛ فقیه این جا دست از مبارزه خودش برنمی‏دارد. امّا این که فقیه در چنین موردی عملاً چه کار می‏کند؟ به نظر من فقیه باید بنشیند اهم و مهم کند. چون این جا بحث تزاحم است. اگر فقیه بخواهد درگیر شود، ممکن است بر اثر اختلافهایی که بین مردم بروز می‏کند، خونریزی‏هایی بشود و از طرفی هم اگر بخواهد ساکت بنشیند و مبارزه نکند، به تکلیف شرعی خود عمل نکرده است. این جا فقیه باید اهم و مهم کند. اگر اهم در نظرش این بود که سکوت کند و مردم را به حال خودش واگذار کند و به مردم بگوید حالا که خواسته شما حکومتی غیر از حکومت براساس ولایت فقیه است، ما حکومت را به خودتان واگذار می‏کنیم، ولی شما اعتقادات دینی خودتان را حفظ کنید؛ اگر فقیه دید این مصلحتش بیشتر است، به این عمل می‏کند. امّا اگر فقیه دریافت که مسأله طور دیگری است و کسانی که می‏خواهند حکومت را از دست ولایت فقیه بگیرند، قصد دارند دین را از جامعه بردارند و نابود کنند، این جا شاید تشخیص فقیه این باشد که باید بایستد و مقاومت کند؛ زیرا فقیه و حکومت براساس ولایت فقیه نیز در جامعه، عده‏ای طرفدار دارد. او می‏تواند با جمع‏آوری و ساماندهی طرفداران خود، ایستادگی و مقاومت کند؛ همان‏گونه که پیش از انقلاب، فقها و بویژه حضرت امام قدس‏سره در برابر نظام ستمشاهی ایستادند. شاه هم می‏گفت ما مسلمانیم؛ مردم هم مسلمان باشند، امّا حکومت دست فقها نباشد. امّا تشخیص امام این بود که اگر حاکمیت دست شاه و امثال او باشد، اصلاً چیزی از اسلام باقی نمی‏ماند؛ لذا امام اعلام جنگ و مبارزه کردند. بالاخره این مسأله بستگی به شرایط دارد. فقیه با ارزیابی شرایط تشخیص می‏دهد که آیا مصلحت در سکوت است یا مبارزه.
اندیشه حوزه:
این سؤالی که از خدمت شما پرسیدیم ناظر به یک امر کلی بود، ولی اکنون می‏خواهیم، همین سؤال را در محدوده کوچکتر و جزئیتر مطرح کنیم، به این صورت که مردم با یک خواست ملّی و درخواست همگانی، حکومت اسلامی براساس نظریه ولایت فقیه را برگزیدند، ولی عده بخصوصی، نه تمام مردم، با استفاده از ابزارهای متعدد، علیه ولیّ فقیه قیام می‏کنند. این جا وظیفه ولیّ فقیه چیست؟
استاد غرویان:
طبیعی است که ولیّ فقیه در مقابل آنان می‏ایستد. این عده محارب می‏شوند و ولیّ فقیه وظیفه شرعی دارد که با محاربان مبارزه و مقابله کند.
اندیشه حوزه:
در واقع شما قائلید که این عمل، خروج علیه حاکم شرعی محسوب می‏شود؟
استاد غرویان:
بله این عمل خروج علیه حاکم شرعی است و حاکم شرع و کسانی که ولایت او را قبول دارند، موظفند در برابر این خارجیها بایستند.
اندیشه حوزه:
فرض بر این است که در جامعه‏ای هم حکومت اسلامی برقرار است و هم در رأس حکومت ولیّ فقیه قرار دارد. در این جا نظرات متعددی عنوان می‏شود؛ از جمله:
1 ـ مردم بر عملکرد حاکم یا ولیّ فقیه نظارت دارند.
2 ـ ولیّ فقیه و ولایت حریم است و خط قرمز حساب می‏شود؛ لذا هیچ کس حق نظارت یا نقد عملکرد ولایت فقیه را ندارد.
3 ـ ولایت فقیه را نمی‏شود به عنوان یک حریم نهایی فرض کرد که قابل نقد نباشد.
نظر جناب‏عالی در نظارت مردمی بر عملکرد ولیّ فقیه یا نقد ولیّ فقیه چیست؟
استاد غرویان:
بنده معتقدم که ولیّ فقیه قابل نقد است، چون معصوم نیست؛ امّا روش و کیفیت نقد و این که چه کسانی باید این کار را انجام دهند، باید مورد بحث قرار بگیرد.
در این جا مثالی می‏زنم: در رشته‏های علمی دیگر، فرضا یک استاد علوم اقتصادی دیدگاههایی در زمینه رشته تخصصی خود دارد. اگر قرار باشد نظریات و دیدگاههای این استاد نقد شود، به چه کسانی اجازه داده می‏شود که به نقد این دیدگاهها اقدام کنند؟ طبیعتا نقد هر کس و بویژه توده مردمی که شاید اصلاً سواد هم نداشته باشند، قابل اعتنا نیست. یا اگر کسی در رشته‏های غیراقتصادی متخصص و مجرب باشد باز هم نمی‏تواند دیدگاههای یک صاحبنظر اقتصادی را نقد کند.
بدین‏سان در مسأله ولایت فقیه نیز به نقدهایی توجّه می‏شود که براساس اصول باشد و نقد نشان دهد که ناقد خود اهل فن است؛ کسانی که در مسأله فقاهت اهل تشخیصند. این همان چیزی است که ما امروزه در قالب مجلس خبرگان، مجمع تشخیص مصلحت و... داریم. ولیّ فقیه مشاورانی دارد. هیأتهای مستشاری دارد و خود ولیّ فقیه هم به مردم می‏گوید که کارشناسان شما باید با من در ارتباط باشند و نقدهایشان را عنوان کنند. بنابراین، اصل نقدپذیر بودن، هیچ جای بحث ندارد، امّا حرف در این است که این نقدها از چه ناحیه‏ای و توسط چه کسانی باشد؛ آیا آن ناقدها صلاحیت نقد دارند یا نه؟
نکته دیگری هم باید مورد توجّه قرار گیرد و آن این که وقتی پذیرفتیم ولیّ فقیه هم نقد شود، روش اعمال این نقد و انتقاد نباید به‏گونه‏ای باشد که اقتدار ولیّ فقیه و زعامت زعیم، خدشه‏دار شود. در همه نظامهای دنیا هم به این مطلب توجّه می‏شود که باید شأن رهبر یا رئیس یا مدیر جامعه محفوظ بماند و گرنه نمی‏تواند جامعه را اداره کند. این، اقتضا می‏کند که گاهی نقد به صورت پنهانی انجام گیرد و هر نقدی در انظار عمومی مطرح نشود. هر کشوری اسراری دارد و اسرار را برای همگان فاش نمی‏کنند. یکی از آن اسرار هم می‏تواند همین باشد که نکاتی که درباره رهبری داریم، باید به عنوان سرّ، محفوظ باشند، ولی اهل فن باید بدانند و به گوش رهبر برسانند.
در نهج‏البلاغه هم داریم که رعیت حقوقی بر حاکم دارند. یکی از آنها همین است که حاکم حرف رعیت را بشنود؛ یعنی انتقاد آنها را پذیرا باشد.
اندیشه حوزه:
هنوز یک سؤال این جا مطرح است که آیا برای نقد حاکمیت یا ولیّ فقیه می‏توان از ابزارهایی مانند رسانه‏ها، احزاب یا رسانه‏های گفتاری مرسوم در جوامع اسلامی مانند خطابه‏های مذهبی در منظر عام استفاده کرد یا خیر؟
استاد غرویان:
باز هم پاسخ من مثبت است. اصل اولی این است که می‏توانیم، ولی بحث در تشخیص موضوع است. شما می‏پرسید آیا جایز است از منبر، رادیو، تلویزیون، روزنامه‏ها و غیره در نقد رهبر استفاده کنیم یا نه؟ بله، جایز است. امّا بحث سر این است که چه؟ کجا؟ نسبت به چه کسی؟ در چه شرایطی؟ این نقدها و افشاگریها و نوشتنها و در منظر عام مطرح کردن تا چه حد به صلاح امت اسلامی است و تا کجا اگر پیش رفت، به ضرر امت اسلامی تمام می‏شود. به نظر من عده‏ای هم که ولیّ فقیه را نقدناپذیر می‏دانند، شاید مرادشان لحاظ کردن این مطلب باشد. آنها می‏گویند اگر ما زمینه نقد ولیّ فقیه را خیلی گسترده کردیم، به حدی می‏رسد که ولیّ فقیه اقتدار خود را از دست می‏دهد؛ مانند پدری که در خانواده خود آن‏قدر به فرزندان خود میدان داده باشد که به اندک مسأله‏ای، بچه‏ها مقابل او می‏ایستند و با او برخورد می‏کنند. چنین پدری قهرا دیگر آن خانواده را نمی‏تواند اداره کند. چون از اول آن‏قدر زمینه را گسترش داد که اقتدار خودش را از بین برد و اینک نیز حرف خودش مطاع نیست.
اندیشه حوزه:
نظر بیشتر کسانی که به نظریه ولایت فقیه باور دارند، این است که ولیّ فقیه، علاوه بر جامعه یا کشوری که او را برگزیده، رهبر همه مسلمانان جهان نیز هست. حال چنانچه همزمان با کشور ما در کشورهای دیگری نیز حکومت اسلامی برقرار شد، دو فرض در این جا مطرح می‏شود: یکی این که ما چگونه می‏توانیم ولی و رهبر خودمان را رهبر تمام جهان اسلام هم بدانیم، در حالی که از نظر عرف بین‏المللی ما عضو سازمان ملل هستیم و کنوانسیونهای این سازمان را مبنی بر این که هیچ کشوری حق دخالت در امور سایر کشورها را ندارد پذیرفته و امضا کرده‏ایم. عمومیت بخشیدن رهبری برای جهان اسلام نیز نیازمند هدایت، اعمال‏نظر و غیره است. در واقع، در این جا به یک تعارض دچار می‏شویم؛ راه حل این تعارض چیست؟
فرض دیگر این که هر گاه چندین کشور مسلمان، حکومت اسلامی داشتند، فدراسیون کشورهای اسلامی تشکیل می‏شود. البته شاید این پیشنهاد برای حل آن تعارض در فرض اول باشد، ولی به نظر می‏رسد مشکل همچنان باقی است؛ چون اوّلاً، همه کشورهای اسلامی از یک قانون پیروی نمی‏کنند. ثانیا، همه کشورها اهل یک مذهب نیستند، در حالی که این نظر تنها در یک کشور شیعی پذیرفتنی است. ثالثا، همه کشورهای مسلمان ـ حتی برخی از شیعیان ـ نظریه ولایت فقیه را قبول ندارند. حال این فدراسیون در چنین موقعیتی چگونه قابل تصور است؟
استاد غرویان:
درباره بخش اول سؤالتان که چگونه ما ولیّ فقیه را ولیّ همه مسلمانان می‏دانیم، باید بگوییم این براساس پیشفرض‏هایی است که ما برای خودمان داریم و حاضریم با آن پیشفرض‏ها با دیگران محاجّه و استدلال هم بکنیم.
پیشفرض ما این است که اسلام ناب در تشیّع است و بنابراین، رهبر شیعی در حقیقت لایقترین فرد برای رهبری مسلمانان است، برای این که تشیع لایقترین مذهب بین مذاهب اسلامی است و نزدیکترین مذهب به اسلام ناب، مذهب تشیع است. بنابراین، این که ولیّ فقیه و رهبر خودمان را رهبر مسلمانان می‏خوانیم، براساس این پیشفرض‏هاست. حال اگر کسی در این پیشفرض‏ها بحثی دارد، حاضر به محاجّه و گفت‏وگو هستیم. البته طبیعی است که خیلی از چیزهایی که ما قبول داریم، همه قبول ندارند. اصل ولایت فقیه را که ما قائلیم، در دنیا افراد بسیاری هستند که قبول ندارند. ما براساس ادله و مبانی خودمان، تئوری پیشنهادی‏مان برای اداره جامعه، نظریه ولایت فقیه است. حتی ما این نظریه را برای تمام جهان ـ اعم از غرب و شرق ـ قابل پیاده شدن می‏دانیم و می‏گوییم آن نظام ایده‏آل، همین است.
فرض دوم سؤال که تشکیل فدراسیون کشورهای اسلامی بود، در حد مشترکات قابل تصور است. درست است ما اختلافهایی در فقه سیاسی، نظام سیاسی و اندیشه سیاسی خودمان با اهل سنت داریم که ما به حاکم به‏گونه‏ای نگاه می‏کنیم و آنها به گونه دیگر. امّا فدراسیون کشورهای اسلامی به این صورت قابل تصور است که مشترکات خودمان را در برابر بلوک غیردینی و غیراسلامی مانند شرق و غرب، بشماریم و سپس برای توسعه آن مشترکات، فدراسیون را از میان کشورهای اسلامی تشکیل بدهیم. بعد سران کشورها با هم بنشینند و طیّ قراردادی، یکی از رهبران را به عنوان رئیس فدراسیون انتخاب کنند. اینها چیزهایی است که باید با قرارداد و توافقات طرفینی به آن برسند.
امّا ممکن است پرسیده شود، بعد از تشکیل آن فدراسیون، هر چه آن فدراسیون تصویب کرد همه کشورها ملزم به اجرا و اطاعت هستند؟ خیر. این مثل این است که الآن در یک کشور مثل کشور خودمان، افرادی با ادیان و مذاهب مختلف حضور دارند و ما به آنها می‏گوییم شما در احکام خودتان تابع شریعت خودتان باشید، امّا در مسائل کلان اجتماعی باید مصالح نظام جمهوری اسلامی را حفظ کنید. درباره فدراسیونها نیز همین‏گونه می‏شود. کشورها در یک سری از احکام داخلی خودشان آزادند و یک سری مشترکات را هم براساس توافقات و قراردادی که در فدراسیون تصویب شده، اجرا می‏کنند.
اندیشه حوزه:
از این که وقت شریفتان را گرفتیم و با حوصله به پرسشها پاسخ دادید، مجددا تشکر می‏کنیم.
استاد غرویان:
من هم از شما تشکر می‏کنم و برای شما و همه دست‏اندرکاران مجله اندیشه حوزه آرزوی موفقیت دارم.

تبلیغات