دموکراسی در نظام ولایت فقیه (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
دموکراسی (Democratia) از ریشه یونانی «Demos» به معنای مردم و «Kratos» به معنای حکومت گرفته شده است؛ یعنی: «حکومت مردمی».1
امروزه این واژه به سیستمی از حکومت اطلاق میشود که به وسیله مردم و از طریق نمایندگان برگزیده آنان اداره میشود. نیز به آنگونه تفکّرات، که به آزادی اندیشه، گفتار، دین و دیدگاههای سیاسی معتقد است و اصل مساوات و برابری در مقابل قانون را شاخصه عدالت اجتماعی میداند و هرگونه فشار و اِعمال قدرت جز از طریق قانون را محکوم میشمرد، دموکراسی گفته میشود.2
امّا با در نظر گرفتن اصول و پایههای نظام دموکراسی و سیر تاریخی و تفاوت دریافتها و برداشتها در دورههای گوناگون ـ که بخش قابل ملاحظهای از آن محصول تأثیر محیطهای اجتماعی و ویژگیهای شخصیّتی و تفکّرات سیاسی ـ فلسفی صاحبان دیدگاههاست ـ نظرات فراوانی وجود دارد و در یک نگاه کلی میتوان اینگونه گفت: دموکراسی از دیدگاه افلاطونگراها، بر اصل مساوات، برابری و آزادی استوار است ـ گرچه از دیدگاه دیگران و برخی تفسیرها و تحلیلهای انجام شده در سدههای اخیر، برداشتی متفاوت و گاه ناسازگار ارائه شده است ـ ولی آنچه به عنوان یک جامع مشترک در همه آنها وجود دارد، آن است که اینسیستم بر اراده و خواستِ مردم استوار است و از دیدگاه نظری بر محور مصالح و منافع آنان حرکت میکند. منشأ حکومت، قدرت و وضع قوانین نیز مردم هستند و مفاد آن، ثبوت حقّ همه مردم ـ که در اکثریت شکل میگیرد ـ است، تا در زندگی عمومی و گذاردن قوانین اساسی و اجرای آن مشارکت داشته، نقش اول را ایفا میکنند. امروزه به دلیل گستردگی جمعیت و توسعه شهرها و دشواری دخالت مستقیم همه مردم در امر حکومت، به حکومتهای پارلمانی و نمایندگی روی آوردهاند و نوع حکومت را حکومت جمهوری ـ که بر آرای عمومی متکی است ـ انتخاب کردهاند.3
افلاطون در تبیین ویژگیهای دموکراسی میگوید:
«خاصیّت دموکراسی این است که در زیر لوای آن، همه مردم آزادند... و اگر کسی در جستوجوی هر نوعی از حکومت برآید، مطلوب خود را بآسانی میتواند در آن بیابد.»4
نتیجه گفتار وی آن است که وقتی همه مردم یا بخش اعظم آنان در انتخاب نوعی از حکومت که مطلوب آنان است متّحد شدند و آن را به شخص یا اشخاص ویژهای سپردند، همانان حاکم هستند و حکومتشان از سوی مردم و مردمی خواهد بود.
منتسکیو در تعریفحکومت دموکراسی مینویسد:
«هنگامی که در جمهوری، مجموع امّت زمام امور را در دست میگیرند، این طرز حکومت دموکراسی است...»
او سپس در باب ویژگیهای آن میگوید:
«این خود یکی از اصول اساسی این حکومت است که ملّت خودش، عُمّال یعنی زمامداران خود را معیّن میکند.»5
آنچه روسو و دیگران نیز در تعریف دموکراسی گفتهاند، به نوعی با تعاریف دیگران در این جهت مشترک است. وی میگوید:
«وقتی همه شهروندان تصمیم به چیزی میگیرند که به طورکلّی به نفع کشور است و مطابق آن رأی بدهند، اکثریّت مطلق همیشه به نفع چیزی که واقعا بهترین است رأی میدهند.»6
البته حاکمیّت رأی اکثریّت که لازمه احترام گذاردن به آرای عمومی و توده مردمی است، گاه مورد نقد قرار گرفته و از سوی برخی اندیشمندان نکوهش شده که باید مورد بررسی قرار گیرد.
سقراط که از نخستین بنیانگذاران فلسفه سیاسی است، بشدّت به حکومت اکثریّت و توده مردم حمله میکند و در شکل پرسش میگوید:
«آیا موهومپرستی نیست که صرف عدد یا اکثریّت سبب خِرَد خواهد شد؟ آیا نمیبینیم که در سراسر جهان، توده مردم اَبلهتر، خشنتر و ظالمتر از مردمان پراکنده و تنها هستند [که تربیت و دانش، آنان را از دیگر مردمان جدا ساخته است].»
وی حکومت اکثریّت موردنظر دموکراسیخواهان مطلق را حکومت بیفضیلتها و فاقد صلاحیّت دانسته، آشکارا آن را نادرست میشمرد.7
ویل دورانت (1981-1885) در ذیل موضوعی با عنوان «آیا دموکراسی شکست خورده است» در ناشایستگی اکثریّت مینویسد:
«درست است که فشار و زور اکثریّت (عددی) بر اقلیّت، بهتر است از عکس آن؛ یعنی فشار و زور اقلیّت بر اکثریّت ... ولی چنین امری، روح غرور عوام را بالا برده و به همان اندازه هم روح افراد فوقالعاده را درهم شکسته و نبوغشان را عقیم نموده است... و هر چه بیشتر دموکراسی را میآزماییم از ناشایستگی و دورویی آنبیشترناراحت میشویم.»8
او مطرح کردن نظام دموکراسی را ـ با نظر بدبینانه ـ یک شعار فریبنده میداند، که طبقه متوسط برای آن که جای اشراف را بگیرند، سر دادند و عوامفریبانه، سیلخروشان توده مردم را به عنوان ابزار فاقد اراده، در جهت تحقّق بخشیدن به آرمانهای خویش گسیل داشتند و در نتیجه خود به جای اشراف، بر گُرده مردم سوار شدند و این شعار فریبنده در همه جا و همیشه وسیلهای بوده برای رسیدن یک عدّه سودجو به اهداف خاصّ خویشتن، و گرنه مردم همواره باید این بار سنگین را بر دوش بکشند. مردم فریبخورده پیوسته در گردونهای قرار گرفتهاند که آنان آن را میچرخانند و هنوز ادامه دارد؛ لذا دموکراسی واقعی با این وصف تحقق نیافته و نخواهد یافت.
علاّمه طباطبائی با همین دید، به نظام دموکراسی ـ به مفهوم عصری آن ـ تاخته، آن را یک شعار تهی و فریبکارانه وصف میکند که نتیجه آن جز تباهی جامعه و واژگون شدن نشانههای انسانیّت و پایمال شدن حق، چیز دیگری نخواهد بود. ایشان در ذیل آیه 200 سوره آلعمران بحثی را به عنوان «کلامٌ عن المرابطة فی المجتمع الإسلامی» آغاز میکند و در ضمن به این مسأله میپردازد که اسلام هرگز با دموکراسی سازگاری ندارد؛ زیرا اسلام در پیِ ساختن جامعهای است که بر پایههای حق استوار است، و با دموکراسی که براساس هویوهوس و خواستههای باطل اکثریّت سازماندهی میشود، تناسبی ندارد،
بلکه در جهت مقابل آن قرار گرفته است.
وی در پاسخ کسانی که میپندارند نظام دموکراسی حاکم در جهان غرب برتر از نظام حکومت اسلامی است که ناپایدار بود، و دموکراسی غربی که براساس رأی اکثریّت مردم شکل میگیرد نظامی پایدار و مطابق با سنت اجتماع و واقع طبیعت است، برخلاف نظام دینی که از محدوده تخیّل و فرض تجاوز نمیکند و قابل دوام نیست، میگوید:
«نباید نادیده گرفت که شعار نظام اسلامی تنها پیروی از حق است، ولی شعار نظام دموکراسی پیروی از خواستههای اکثریّت و این دو شعار با هم کنار نمیآیند؛ زیرا هدف از جامعه اسلامی، سعادت حقیقی است که از اعتدال در خواستهها به دست میآید و آدمی را از طریق معرفةاللّه و عبودیّت مطلق به کمال میرساند. و این امر با طبایع عامّه و خواستههای گوناگون مردم که در گرداب هوی و هوس غوطهورند سازگار نیست و جامعه مدنی روز جز بهرهمند شدن از لذایذ حیات مادّی و خواستههای پست حیوانی، هدفی ندارد؛ خواه مطابق عقل و فطرت باشد یا نباشد. از اینروست که در تدوین قوانین مربوط به نظام اجتماعی از خواستههای اکثریّت پیروی میکند و تنها ضامن اجرای همان قوانین است و در رابطه با اخلاق و معارف و کمالات هیچگونه ضمانت اجرایی برعهده ندارد. چنین نظامی هر چه بیشتر به مفاسد اخلاقی رومیآورد و از مکارم اخلاق دوری میگزیند. از این روست که اینگونه نظامهای فاقد معیار عقلی، با مذاق بیشتر جوامع بشری وفق میدهد و آن را پسند میکنند و بر نظام دینی که جنبه جلوگیری از مفاسد را دارد، روی خوش نشان نمیدهند و لذاست که خداوند میفرماید: «لقد جئناکم بالحقّ و لکنّ اکثرکم للحقّ کارهون»(زخرف /78) «بل جاءهم بالحقّ و اکثرهم للحق کارهون. و لو اتبع الحقّ أهواءهم لفسدت السماوات و الأرض و من فیهنّ بل اتیناهم بذکرهم فهم عن ذکرهم معرضون» (مؤمنون /71-70)
وی اضافه میکند:
«آراء و نظرات و باورهای اکثریّت نمیتواند دائما در مقابل اقلیّت، حق باشد. آری اگر مطابق واقع بود حق است و گاه مطابق واقع نیست. لذا نبایستی یک نظام، به طور مطلق از اکثریّت پیروی کند؛ بویژه اگر واقعیّت را برخلاف رأی اکثریّت یافت؛ زیرا اکثریّت چه بسا تحت تأثیر عوامل گوناگونی راهی انتخاب میکند که برخلاف مصلحت باشد و اگر همواره انتخاب اکثریّت حق بود، خداوند نمیفرمود: «واکثرهم للحق کارهون».
در نتیجه، پیروی اکثریّت روا نباشد و سنّت طبیعی بر وفق خواسته اکثریّت بنا نهاده نشده است.»9
گفتهها در رد و قبول نظام دموکراسی بسیار است، ولی آنچه از گفتار منتقدان برمیآید، بیشتر به جنبه شعار تهی بودن داعیه دموکراسی نظر دارند؛ یعنی اصل فرضیّه دموکراسی را که بر پایه برابری و مساوات و عدل اجتماعی و حضور فعّال مردم در صحنههای سیاسی استوار باشد، انکار نمیکنند، بلکه جنبه تحقّق آن را ـ که بزرگترین مانع را طبقه متوسط سودجو میدانند ـ باور ندارند؛ لذا نباید تا هنگامی که اینگونه موانع نیرومند از سر راه برداشته نشدند، تنها به سر دادن شعار دلخوش داشت.
اینک به بررسی شاخصههای این نظام و اندازه سازگاری یا ناسازگاری آن با نظام حکومت اسلامی میپردازیم:
شاخصههای نظام دموکراسی
اولین و مهمترین شاخصه نظام دموکراسی ـ طبق گفته مدّعیان آن ـ حضور فعّال مردم در صحنههای سیاست است. بدین معنی که در تمامی ابعاد سیاستگذاری کشور، مردم حضور بالفعل داشته باشند و با صلاحدید آنان و بر دست نمایندگان برگزیده مردم، چرخ سیاست به حرکت درآید و نیروی محرّک همان اراده مردمی باشد.
خلاصهسخنآنکه، منشأقدرت سیاسی خود مردم باشند و این در صورتی است که دولت را از آنِ خود بدانند و دولت از درون توده مردمی جوشیده باشد در این راستا، اکثریّت مطلق مردم معیار میباشد.
دومین شاخصه، آزادی همه جانبه (قلم، بیان، عقیده، دین، دیدگاههای سیاسی و غیره) بر جامعه حاکم باشد و همه اقشار و طبقات مختلف مردم در اظهارنظر و عقیده و دید سیاسی و حتی انتخاب دین و آیین و رفتار و کردار، در حمایتِ قانون آزاد باشند.
سومین شاخصه، برابری و مساوات همه افراد ملّت در برابر قانون است و سایه عدالت همه آحاد ملت را یکسان زیر پوشش خود قرار داده باشد.
چهارمین شاخصه، تأمین مصالح و منافع همگانی است. سیاستگذاری دولت باید بهگونهای باشد که در جهت حفظ منافع ملّی حرکت کند و افراد، هر یک طبق استعداد و امکانات خود، بتوانند در سایه این سیاستگذاری از رفاه و آسایش در زندگی به طور شایسته بهرهمند گردند.
پنجمین شاخصه، کارگزاران دولت در هر سه بُعد: قانونگذاری، قضایی، اجرایی و در رأس آنان، مقام رهبری، مستقیم یا غیرمستقیم، از سوی مردم انتخاب شوند. این حق انتخاب، برای همه افراد ملّت به طور مساوی ثابت است، تا هر که را بخواهند و شایسته بدانند، بدون تحمیل انتخاب کنند.
این پنج شاخصه در این خلاصه میشود که این نظام بر اراده و خواستِ مردم استوار است و بر محور منافع مردم حرکت میکند. منشأ حکومت، قدرت و وضع قوانین نیز مردم هستند و این حق مردم است تا در زندگی عمومی و وضع قوانین اساسی و اجرای آن مشارکت داشته، نقش اول را ایفا کنند. حق انتخاب و آزادی همهجانبه، جوهره اصلی این نظام را تشکیل میدهد. و معیار در همه این شاخصهها، اکثریّت قاطع مردمی است و هر چه اکثریّت تصمیم بگیرند، حقّ همان است و لازمالاجراست.10
نقد و بررسی
شاخصههای یاد شده که محور اساسی نظام دموکراسی را تشکیل میدهد، بظاهر فریباست و کم و بیش قابلقبول است و جای انکار نیست، ولی با دقّت در محتوای آن، جای درنگ و تأمّل است و نقطههای ابهام و تاریکی در آن یافت میشود و همانها است که برخی را واداشته تا با دید تردید و شک بدان بنگرند و از آن واهمه داشته باشند، یا آن را شعاری تهی و عوامفریبانه وصف کنند، که ذیلاً به برخی از آن نقاط تاریک اشاره میکنیم:
1 ـ اعتبار رأی اکثریت
این مهمترین محور مناقشه منتقدان است؛ زیرا روشن نیست که آیا اکثریّت مطلق مراد است، تا همه آحاد ملت (خرد و کلان، بیسواد و باسواد، تحصیلکرده و فاقد هرگونه دانش، بیتفاوتها و افراد متعهّد، حامیان وفادار به نظام و معارضان سرسخت) و همه شهروندان را اعمّ از دانا و نادان، و موافق و مخالف را شامل گردد؟ اشکال در این است که در بیشتر جوامع، غلبه با افراد عوام است که از بینش سیاسی و هرگونه آگاهی درباره حکومت و سیاستگذاریها عاریاند و با کمترین تبلیغاتِ سوء تحت تأثیر قرار گرفته، در جهت تأمین مصالح سودجویانِ صاحب قدرت و دارای نفوذ رأی میدهند. غالبا آرای دانایان صاحبنظر و دارندگان اندیشه پاک در توفان غوغای عوام نادیده گرفته میشود و نابود میگردد، و همین است که ویل دورانت گفته است:
«روح غرور عوام را بالا برده و به هماناندازه هم روح افراد فوقالعاده را درهم شکسته و نبوغشان را عقیم میسازد.»
و علاّمه طباطبائی فرموده است:
«جامعه مدنی روز، جز بهرهمند شدن از لذایذ حیات مادّی و خواستههای پست حیوانی هدفی ندارد؛ خواه با عقل و فطرت مطابقت داشته باشد یا نداشته باشد. و لذا است که تدوین قوانین مربوطه به نظام اجتماعی اگر از خواستههای اکثریّت پیروی کند، در رابطه با اخلاق و معارف و کمالات هیچگونه ضمانت و تعهدی ندارد.»
البته باید توجّه داشت اینگونه بدبینیها ناشی از وضع نابسامان مدّعیان دموکراسی در قرون اخیر است. در کشورهای به اصطلاح توسعهیافته یا در حال توسعه، از اینگونه شعارها فراوان به گوش میرسد و بیشتر از حلقوم کسانی بیرون میآید که خود از طبقه متوسّط و در پی استثمار تودههای ملت هستند و با سر دادن چنین شعارهایی درصددند از بیخبری و بیتجربگی قسمت اعظم عوامالناس، سوء استفاده کنند. در نتیجه، آن که زیان برده مردمند و آن که سود برده تنها همان شعاردهندگانند.
دیدی که چه کرد اشرف خر او مظلمه برد و دیگری زر
آری اگر مردم آزاد و دارای رشد سیاسی والایی باشند و متعهّدانه بیندیشند؛ یعنی تحت فشار تبلیغات سوء قرار نگیرند و گرایشهای قومی، نژادی، صنفی، مسلکی و نیز خطوط سیاسی تحمیلی بر آنان تأثیر نگذارده باشد، بلکه خوداندیش و آزاده باشند، هر آینه راه صواب را پیش میگیرند و بالفطره طریقه اصلح را برمیگزینند و حدّاقل، اکثریّت مطلق مردم چنیناند.
خداوند، مردم را بالفطره پاک آفریده و پاکاندیشی ذات اوّلیّه انسانهاست و هرگونه انحراف و کجی در اندیشه و رفتار، عَرَضی و جنبه ثانوی دارد. انسان، بالفطره خواهان زیباییهاست، و از زشتیها رویگردان است، مگر آن که عامل خارجی او را از جاده مستقیم منحرف سازد:
«کلّ مولود یولد علی الفطرة حتی یکون أبواه هما یُهوِّدانِه و یُنصّرانِه.»11
هر که ولادت یابد، بر فطرت پاک ولادت یافته، مگر آن که تحتتأثیر خانواده، آلوده گردد.
در قرآن درباره فطرت پاک توحیدی میفرماید:
«فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت اللّه الّتی فطر النّاس علیها لاتبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیّم و لکنّ أکثر النّاس لایعلمون»روم /30
در این آیه به سرشت پاک آدمی اشارت دارد و میگوید: به دین پاک روی آور، کهخداوند فطرت آدمی را بر آن نهاده است و هرگز در آفرینش خداوندی تحوّلی رخ نخواهد داد؛ [یعنی خداوند سرشت همه مردم را براساس پاکی نهاده است و همه افراد در رویکرد به توحید پاک یکسان آفریده شدهاند].
در پایان گوید: دین پاک و استوار خدا چنین است، ولی بیشتر مردم از این حقیقت بیخبرند ؛ [یعنی گمان میبرند در سرشت آفرینش گوناگونند.]
در بسیاری از روایات آمده است:
«فطرهم علی المعرفة»؛12 سرشت آنان را بر پایه شناخت حقّ نهاده است.
امامباقر علیهالسلام اضافه میفرماید: اگر چنین نبود هرگز شناختی برایشان میسور نبود.
در حدیث حضرت رضا علیهالسلام آمده است:
«و بالفطرة نثبت حجته.»13
تنها از راه فطرت است که حجّت الهی ثابت میگردد.
آری اگر انسان بر فطرت پاک و ناآلوده خویش حرکت کند، جز حقوحقیقت نجوید و جز راستی و درستی نگوید، تا آن گاه که عوامل تأثیرگذار او را از راه به در کنند.
پس انسانها بالفطره پاکاندیشند و پاکجو، حقپسندند و حقگو. آلودگی و تباهی حالت انحرافی و عارضی دارد و هرگز اصالت ندارد؛ لذا «اصل سلامت» حاکمیّت دارد مگر آن که خلاف آن ثابت شود و بر همین اساس، سلامت فطرت، فراشمولی است و از همین دید باید به انبوه مردمی نگریست؛ همچون «اصل طهارت» که برخاسته از طهارت آفرینش اشیاء است.
از اینرو، اعتبار دادن به رأی اکثریّت امری فطری و برابر طبیعت اوّلیه انسانهاست و اصل بر همین است که انبوه مردم بر وفق فطرت پاک خود حرکت میکنند، مگر آن که خلاف آن ثابت شود.
آیات و روایات (نصوص دینی) نیز بر همین اصل دلالت دارند:
مولا امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید:
«والزموا السواد الأعظم فإنّ یداللّه علی الجماعة و إیّاکم و الفرقة فإنّ الشاذّ للشیطان، کما أنّ الشاذّ من الغنم للذئب.»14
با انبوه مردم همگام باشید زیرا دست عنایت الهی بر سر انبوه مردم است. زنهار! از کنارهگیری و پراکندگی بپرهیزید، که آنکه کناره گرفت طعمه شیطان خواهد بود، همانگونه که گوسفند جدا از گله، طعمه گرگ است.
در این سخن دُرَرْبار بر آن تأکید شده که از انبوه مردمی جدا نشوند؛ زیرا حقّ و عنایت حقّ در همان جاست و جدایی از انبوه مردم، مساوی است با گرفتار شدن در چنگال اهریمن ضلالت.
در تعبیر «یداللّه علی الجماعه» کنایهلطیفی است، که سایه عنایت حق بر سر جمع امّت برافراشته است و این اشاره به همان اصل فطرت پاک انسانهاست.
این همان «حبل اللّه متین» (ریسمان ناگسستنی الهی) است که در آیه «واعتصموا بحبل اللّه جمیعا ولاتفرّقوا»(آلعمران /102) بر آن تأکید شده تا بدان چنگ زنند و خود را استوار سازند، و از تفرقه و پراکندگی بپرهیزند.
از عبارت «ولاتفرّقوا» بروشنی استفاده میشود که مقصود از «حبلاللّه» جمع امّت است.
از اینروست که مولا امیرمؤمنان علیهالسلام در سخنی دیگر فرموده است:
«اِلزموا ما عقد علیه حبل الجماعة و بُنیت علیه أرکان الطاعة.»15
بر آنچه بافت جماعت امّت است بپیوندید، که پایههای طاعت حقّ بر آن نهاده شده است.
در این سخن گوهرآگین، به جای «حبل اللّه» در آیه کریمه، «حبل الجماعة» به کار رفته و شاهد بر آن است که ریسمان ناگسستنی الهی، همان بافت انبوه امّت (اکثریّت مردم) است.
پیامبر گرامی صلیاللهعلیهوآله فرموده است:
«إنّ اللّه وعدنی فی أمّتی، و أجارهم من ثلاثٍ: لایعمّهم بِسَنَةٍ، ولایستأصلهم بعدوٍّ، ولایُجمعهم علی ضلالةٍ.»16
خداوند نوید داده که امّت اسلامی از سه آفت مصون باشند:
1 ـ هیچگاه قحطی و خشکسالی آنان را فرانگیرد.
2 ـ هیچگاه، دشمن بر گستره قلمرو اسلامی چیره نشود.
3 ـ هیچگاه بر امر باطلی توافق نکنند.
مسأله «لاتجتمع أمّتی علی ضلال» (هیچ گاه امّت اسلامی بر گمراهی توافق نکنند) یک اصل حاکم و واقعیتی است انکارناپذیر، که با در نظر گرفتن حکمت الهی و قاعده لطف، کاملاً قابلتوجیه است.
آری برخی از این اصل، سوءاستفاده کرده، آن را بهگونه دلخواه تفسیر و تأویل نمودهاند که در جای خود، شرح آن رفته است.17
در این جا، این نکته شایان ذکر است که حقگرایی انبوه مردم در صورتی است که اصالت خویش را نگهداری کرده و گرایشهای ناهمگون، آنان را جذب نکرده باشد، و از جاده مستقیم فطرت منحرف نساخته باشد. (البته تذکّر دادیم که اصالت و ظاهر اولی جامعه بر پاکی و سلامت است و باید بر همان رفتار نمود تا خلاف آن آشکار شود.)
از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله درباره جماعت امّت که همواره بر صراط حقاند پرسیده شد، فرمود:
«جماعة أمّتی أهل الحقّ و إن قلّوا.»18
جماعت امّت کسانیاند که بر حقّ (اصل فطرت) استوار باشند؛ هر چند اندک باشند. (یعنی سلامت ذاتی خود را از دست نداده باشند.)
امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید:
«إنّ القلیل من المؤمنین کثیر.»19
مؤمنان (حقباوران) گرچه اندک باشند، بسیارند. (یعنی هم آناناند که انبوه امّت و اکثریّت مورد قبول را تشکیل میدهند.)
از اینرو، روشن میشود که اکثریّت مورد نکوهش که در قرآن از آن یاد شده، گروههایی هستند که از سیر فطرت منحرف گشته و سلامت ذاتی خود را از دست دادهاند و بیشتر کسانی هستند که حقّ را شناخته، ولی به جهت برخی گرایشها و خواستههای ناروا در برابر آن مقاومت میورزند.
در اصل، اینگونه آیات در قرآن، اکثریّت مطلق را مورد نکوهش قرار ندادهاند، تا چنین برداشت شود که بیشتر مردم، برای همیشه و در همه جا و تحت هر شرایطی، کژاندیش و فرومایهاند.
چنین برداشتی کاملاً خطا و جفاکارانه است؛ زیرا اینگونه آیات، به اصطلاح از «قضایای خارجیّه» شمرده میشوند، که به گروههای ویژه و افرادی بخصوص و معاصر نزول آیات، نظر دارد؛ زیرا بیشترین مردم دوران جاهلیّت عرب که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با آنان درگیر بوده است، مقاومت شدیدی از خود نشان میدادند، و با آن که حقّ را شناخته بودند، ولی بر خود روانمیداشتند که آن را بپذیرند:
«وجحدوا بها واستیقنتها أَنْفُسَهُم ظُلْما وعلوّا» نمل /14
حقّ را انکار نموده، نپذیرفتند؛ گرچه دلهایشان آن را پذیرفته و باور داشت.
این از روی حسّ خودخواهی و خودپسندی و گمان برتری خویشتن بوده که جفاکارانه، ستم روا داشتهاند.
بر همین اساس، شیوه اینگونه گروهها نکوهش شده است. در سوره مائده پس از برشماری برخی از عادات و رسوم غلط جاهلی، که اکثریّت عرب معاصر بر آن پافشاری داشتند، آمده است:
«ولکنّ الّذین کفروا یفترون علی اللّه الکذب وأکثرهم لایعقلون»مائده /103
کسانی که کفر ورزیدند، به خدا نسبت ناروا میدهند [که عادات نکوهیده خود را به او نسبت میدهند] و بیشترین آنان درست نمیاندیشند.
پیدا است که ضمیر جمع «هم» به همین کسانی بازمیگردد که بدروغ به خدا نسبت ناروا میبستند و به اکثریت مردم جهان ـ بویژه برای همیشه ـ کاری ندارد.
همچنین است تمامی آیاتی که با این سبک آمده است؛ مانند: «واکثرهم للحقّ کارهون»؛ یعنی: بیشتر این مردم حق ستیز، حقّ را ناخوشایند دارند. «بل اکثرهم لایعلمون الحقّ فهم معرضون»؛ بیشتر این مردم باطلگرا و مقاوم در مقابل دعوت اسلامی، حقّ را نمییابند و نمیشناسند [یعنی: در جستوجو و شناسایی حق نیستند]، از اینرو، از آن رویگردانند.
بنابراین، از اینگونه آیات که جنبه خصوصی دارند، نمیتوان یکگونه ملازمه کلّی به دست آورد، که به طور کلّی در همه جا و برای همیشه، عنوان اکثریّت، ملازم کجی و بداندیشی است، و به اصطلاح، نباید اینگونه تعابیر را از قبیل «قضایای حقیقیّه» بدانیم. هرگز چنین نیست و خود علاّمه طباطبائی در جایجای تفسیر خود به این حقیقت تصریح دارد.20
نتیجه آن که، اولین شاخصه دموکراسی که حضور بالفعل مردم در صحنه سیاست است و با اعتبار بخشیدن به آرای اکثریّت قاطعمردم صورت میگیرد، یک اصل مورد پذیرشمیباشد و در نظامحکومت اسلامی بر آن تأکید شده است. البته به شرط آگاهی لازم و پایبند بودن به مبانی اسلام.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله درباره حضور فعّال همه مسلمانان در صحنههای سیاسی و سعی در آگاهی از جریانات سیاسی حاکم بر کشور میفرماید:
«من أصبح و لم یهتمّ بأمور المسلمین فلیس منهم.»21
هر که روزانه، پیش از هر چیز به شؤون مسلمانان نیندیشد، مسلمان نیست.
«امور» جمع «امر» به معنای شأن، اشاره به شؤون عامّه و مسائل مربوط به جامعه است، که در رأس آنها، مسائل سیاسی جاری در کشور است. هر مسلمان به دلیل آن که مسلمان است، باید اندیشیدن درباره سیاستهای جاری را، روزانه در اولویّت قرار دهد و حضور عملی خود را در صحنه سیاست نشان دهد و این، یعنی دخالت مستقیم مردمی در ابعاد مختلف حکومت و سیاستمداری.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با این دستور میخواهد، رشد اندیشه سیاسی تکتک مسلمانان رو به افزایش نهد و هرگز مردم از صحنه سیاست کناره نگیرند، و متقابلاً دولتمردان باید همواره مردم را در جریان بگذارند، و در تمامی سیاستگذاریها با مردم یا نمایندگان برگزیده آنان به شور بنشینند و هرگونه آنان صلاح دیدند عمل کنند؛ البته طبق موازین شرع و عقل که قوانین مربوط، آن را مشخص میسازد.
از طرف دیگر، بها دادن به آرای عمومی و ارج نهادن به رأی اکثریّت قاطع مردمی نیز از دستورات اسلامی است، که
در فرمان ضرورت «شَوْر» «وأمرهم شوری بینهم» (شوری /38) تبلور یافته است.
در جای خود شرح دادیم که دستور مشورت، به معنای ارج نهادن به رأی اکثریّت قاطع است؛ زیرا دستور انجام دادن کارها با مشورت، بدینگونه است که برنامه موردنظر را با حضور کارشناسان مربوط مطرح میسازند، آن گاه آنچه را که با نظر اکثریّت مطابق باشد، به کار میگیرند. این، یک شیوه عُقلایی است که خردمندان جهان آن را پذیرفتهاند، و شریعت اسلامی برابر طریقه عقلانی، آن را پذیرفته است؛ زیرا اتفاقنظر همگان غالبا میسور نیست. در این صورت یا باید رأی اقلیّت را پذیرفت یا اکثریّت، که عقل، رأی اکثریّت را ترجیح میدهد، و همواره درصدِ احتمال خطا در رقم آرای بالاتر، کمتر است.
از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله پرسیده شد: تدبیر حکمتآمیز چگونه است؟ فرمود: مشورت نمودن با اندیشمندان صاحبنظر، و پیروی نمودن از آرای آنان.22
در بسیاری از روایات تأکید شده است: زنهار که با صاحبنظری مشورت کنی، سپس با آن مخالفت ورزی.
در برخی از این روایات آمده است که مخالفت با کارشناسان خردمند، مایه هلاکت و نابودی است.23
درباره پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله با عنوان رهبر امّت چنین دستور آمده است:
«وشاوِرْهم فی الأمر فإذا عَزَمْتَ فَتَوَکّل علی اللّه»آلعمران /159
با مردم در امر رهبری [سیاستگذاری در شؤون مختلفاداری] بهمشورت بنشین، ولی هنگام تنفیذ [تدبیر برخاسته از رأی اکثریّت] خدا را پناه خویش بدان.
در این آیه دستور مشورت داده شده است که باید طبق متعارف انجام شود و ضمیر «هم» به مردم (یا نمایندگان برگزیده آنان) بازمیگردد. آن گاه در موقع تنفیذ رأی اکثریّت، اگر دغدغه خاطری برای مسؤولان اجرایی وجود داشته باشد، باید این نگرانی را از خود دور کنند؛ زیرا طبق دستور و روال متعارف عمل کردهاند و خدا پشتیبان آنان میباشد.24
نقطه جدایی
در این جا این نکته شایان ذکر است که اسلام ـ همانگونه که یادآور شدیم ـ به مردم بها میدهد و به رأی اکثریّت ارج مینهد ونیز مردم را مستقیما در حکومت سهیم میداند و بدینسان حکومت در اسلام، حکومت مردمی به شمار میرود؛ ولی نه بدان معنی که در تفسیر غربی آمده و مردم را به طور مطلق در حکومت سهیم گرفتهاند. رأی اکثریّت در تفسیر غربی از آن جهت بها دارد که تنها برخاسته از خواستِ مردم است، بدون آن که از جایی فراتر (شریعت) یا از فطرت اصیل الهام گرفته باشد.
خواستههای مردمی ممکن است گاه از روی هوی و هوس بوده، یا بر اثر غرقه در شهوات پست نفسانی، یا خودباختگی در مقابل تبلیغات سوء شکل گرفته باشد. آن گاه کسانی را برای رهبری برمیگزینند که در همین راستا رو به زوال هدایت کنند، و با آهنگی که ساز کردهاند همنوا باشند. «إنّ الطّیور علی أشکالها تقع»؛
کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز
چنین خواستههای بیضابطه و گاه بیارزش، از دیدگاه اسلام، هرگز نمیتواند منشأ اثری مثبت بوده باشد. اسلام، خواستههاییرا ارجمینهد کهازفطرت سلیم برخاسته و مطابق با رهنمود شرع باشد.
لذا حاکمیّت در اسلام را میانه بین انتصاب و انتخاب دانستیم؛ نه انتصاب مطلق است که مردم در تعیین آن سهمی نداشته باشند، و نه انتخاب مطلق است که شرع را در آن نقشی نباشد، بلکه انتخابی است مردمی، در سایه رهنمود شرع و مورد پذیرش شارع.
اکثریّت مطلق یا نسبی؟
نکته دیگری که درخور ذکر است، درباره ترفند سیاسی است که گاه سیاستبازان حرفهای، اکثریّت نسبی را به جای اکثریّت مطلق، منشأ مشروعیّت خط سیاسی خود میگیرند و آن در هنگامی است که به دست آوردن رأی اکثریّت قاطع مردمی برایشان مقدور نباشد و با اِعراض همگانی روبرو شوند؛ لذاست که به اکثریّت نسبی روی میآورند. نمونههایی از آن در شیوه عمل سیاستبازان صدر اسلام دیده میشود25 و در عملکرد سیاسی جهان امروز نیز رواج کامل دارد.26 و یک نوع تحمیل بر مردم محسوب میشود؛ در صورتی که اکثریّت مورد قبول شرع و عقل و مطابق با فطرت سلیم همان اکثریّت مطلق است که مشروعیّتبخش میباشد.
بفرض اگر در منطقهای که یک صدهزار رأی دهنده ذیصلاح وجود دارد و همگی برای حضور در انتخابات آمادگی دارند، ولی به جهت احراز عدم صلاحیّت کاندیداهای معرّفی شده (تحمیلی) یا برخی نارواییهایی که صورت گرفته، از رأی دادن امتناع ورزند یا رأی ممتنع دهند، و تنها درصدِ پایینی که از هواداران سیاست جاری هستند رأی بدهند و نفراتی با دارا شدن حدّاکثر 10% آراء برنده شوند، آیا میتوان این نفرات را نماینده حقیقی کلّ مردم منطقه به حساب آورد؟ در زمان طاغوت، شاهد بودیم که نمایندگان تشریفاتیمجلس با کمتر از 5% آراء، به دلیل برندگان اکثریّت نسبی روانه مجلس میشدند و طبق فرمایش و با عنوان نمایندگان مردم به رتق و فتق امور کشور میپرداختند!
آری در مواردی که مسائل به آرای عمومی گذارده میشود باید جوّ، بهگونهای سالم باشد که مردم، آزادانه و با کمال رغبت پای صندوقهای رأی حضور یابند و اگر به عللی نتوانند حضور پیدا کنند، ولی حضور بقیّه و آرای آنان را قبول داشته باشند، در این صورت است که میتوان همین رأی اکثریّت نسبی را در حساب اکثریّت مطلق به شمار آورد. در عمل نیز حضور همه کسان ذیصلاح غیرممکن است و عادتا به سبب مشاغل یا گرفتاریها از حضور معذورند. لذا چنانچه این عدم حضور حاکی از اعراض و اعتراض نباشد، خللی در صحت انتخابات ایجاد نمیکند و با عنوان قبولی همگان تلقّی میگردد. بیعتهای آزاد که در صدر اسلام (بیعت عقبه اولی و ثانیه و بیعت غدیر خم و بیعت در دوران خلافت ظاهری امیرمؤمنان) انجام میگرفت، از همین قبیل بوده است که دیگر مسلمانان، عمل بیعتکنندگان را قبول داشتند.
امّا مسائلی که به آرای جمع کارشناسان گذارده میشود ـ در هر بُعدی که بوده باشد ـ حتما باید حایز رأی اکثریّت قاطع باشد تا حجیّت یابد. أخذ رأی در مجلس شورای اسلامی و خبرگان و دیگر نهادهای شورایی بر همین منوال است. لذا نباید اخذ رأی در این نهادها را با آرای عمومی سنجید.
جوّ سالم
سومین نکته، فراهم بودن جوّ سالم است، تا مردم با آزادی کامل و خاطری آسوده و جدا از هرگونه گرایشهای انحرافی، در صحنههای سیاسی حضور فعّال داشته باشند.
اکنون این پرسش پیش میآید که چگونه این جوّ سالم و فضای ناآلوده به وجود میآید و چه کسی یا کسانی مسؤول فراهم شدن محیطی پاک، برای حضور سالم و واقعی مردم هستند؟
در درجه اول، دولت (مجموع هیأت حاکمه) این مسؤولیّت را به عهده دارد، که باید خود، نخست از گرایشهای انحرافی مُبرّا باشد، و تنها در مسیر منافع ملی حرکت کند، و در سیاستبازیهای ناسالم، نقشی نداشته باشد و در جهتگیریهای سیاسی اگر مصلحتی را به سود امّت تشخیص دهد، در حدّ نُصح و ارشاد و با شیوه پدرانه مخلص، نه با تحمیل و فشار، بلکه با روشنگری بیشائبه، با مردم در میان بگذارد. البته مردم عاقل و هوشمند ـ که اکثریّت مردم چنیناند ـ با احراز اخلاص
و مهرورزی دولتمردان صالح، اندرز آنان را پذیرا هستند و هرگز سربرنمیتابند.
گروهها و احزاب که در سیاستگذاری جناحی دستشان باز است، باید بکوشند تا از چارچوب قانون خارج نشوند، و هر چند جناحی عمل میکنند، ولی هدف اصلی را که پیشرفت کشور و بالارفتن سقف منافع ملّت است نباید از مدّنظر دور بدارند و اختلافنظرها هر چند لازمه جناحبندیهای سیاسی متعدّد است، امّا این جناحبندیها مانند مراکز متعدد تحقیقات علمی، همگی در یک راستا باید حرکت کنند و آن رسیدن به حقیقت است. پس وظیفه همه گروهها، روشنگری ملّت است، نه آن که آنان را دچار حیرت و سرگردانی کنند و همانگونه که در مقاله «جامعه مدنی» متذکّر شدیم، احزاب و گروههای سیاسی، لایه وسط میان امّت و دولت را تشکیل میدهند؛ لذا باید همگی تنها در راستای منافع ملت و نصح دولت کوشش نمایند و هر گروه با عنوان صاحبنظران مشفق، نظرات بیشائبه خود را تقدیم ملت بدارند.
در این میان، اندیشمندان بیطرف و مخلص نیز از رهنمودهای لازم که در راستای منافع و سعادت مردم است دریغ نورزند. باشد که با همدستی دولتمردان صالح و صاحبنظران مشفق و اندیشمندان مخلص، این فضای پاک و ناآلوده که ضروری حیات اجتماعی سالم است، فراهم گردد.
«إن تنصروا اللّه ینصرکم و یثبّت أقدامکم»محمّد/7
یاری کردن مردم یاری نمودن خداست و هر که مردم را برای خدا یاری کند، هر آینه مورد تأیید و نصرت الهی قرار میگیرد و علم او مؤثّر میافتد؛ در نتیجه مایه ثبات و پایداری امّت و استواری اسلام میگردد.
مولا امیرمؤمنان علیهالسلام درباره حقّی که مردم بر ولیّامر (دولتمردان صالح) دارند، میفرماید:
«فأمّا حقّکم عَلَیَ فالنّصیحة لکم، و توفیر فیئکم علیکم، و تعلیمکم کی لاتجهلوا و تأدیبکم کیما تعلموا.»27
حقّ شما مردم بر من [که مسؤولیّت رهبری شما را در پیشگاه حقّ بر عهده دارم] آن است که هیچ گاه از رهنمودهای لازم دریغ نورزم و در تأمین رفاه زندگی شما [بالا بردن سطح زندگی عمومی [بکوشم و در تربیت و تعلیم همگان [برابر مبانی اسلام و طبق مقتضای روز [کوتاهی نکنم.
آزادی (در اندیشه و بیان)
آزادی را دوگونه میتوان وصف کرد: آزادی مطلق و آزادی در محدوده قانون.
آزادی مطلق، به معنای رهایی از هرگونه قیدوبند است، تا افراد خودسرانه هر چه بخواهند و پسند کنند، بدون هیچ مانعی به دست آورند و راهی که خود انتخاب میکنند بروند، و تنها معیار تشخیص مصلحت، نظرشخصی هر فرد است؛ هر چند برخلاف مصالح دیگران باشد. در این صورت، هرگونه مرجعی برای تشخیصمصلحت، حتیدر شؤوناجتماعی فاقدصلاحیّتاست؛ زیرا موجب سلب آزادی مطلق میگردد و آن را مقیّد میسازد.
اینگونه آزادی هرگز در منطق عُقَلای جهان پذیرفته نیست؛ زیرا به سلب آزادیها منتهی میگردد و نتیجه معکوس میدهد. صاحبان زر و زور با سردادن شعار آزادی، خودسرانه به خواستههای خود جامه عمل میپوشانند و از نقطه نیازمندی و بینوایی قشر مستضعف سوء استفاده کرده، با کمال قساوت آنان را به استثمار میکشانند و همانگونه که ویلدورانت متذکّر شد، یک نوع بردگی مدرن در جامعه پدید میآید، که زشتترین نوع آن امروزه، در کشورهای به اصطلاح پیشرفته اعمّ از سرمایهداری طبقاتی یا اشتراکی «سوسیالیستی» حاکم است. آنچه محسوس است، تسلیم محض قشر مستضعف ـ که اکثریّت قاطع ملّت را تشکیل میدهند ـ در برابر اقلیّت مستکبر خودخواه است.
آزادی معقول و مطابق فطرت اصیل انسانی، همان آزادی در محدوده قانون است؛ البته نه قانونی که مستکبران (صاحبان زر و زور) وضع کرده باشند، بلکه قانونی که براساس فطرت و مبانی حکمت و بر دست برگزیدگان مردم وضع شده باشد؛ قانونی که تأمینکننده مصالح عمومی و منافع همگانی، برابر اصل عدالت (عدالت اجتماعی) بوده باشد. همه اقشار و آحاد امّت یکسان مدّ نظر قرار گرفته باشند و هر یک از افراد، طبق ضابطه ـ نه براساس رابطه ـ بتواند از حقوق طبیعی و شرعی که آفرینش و فطرت برای او روا داشته، بهرهمند گردد، بدینمعنی که نظام حاکم بهگونهای تنظیم شده باشد که هر کس بآسانی و در سایه حمایت قانون بتواند از حقوق حقّه خود، چه مادّی و چه معنوی، به بهترین شکل بهرهمند شود.
از اینرو، گفتهاند:
«الحرّیّة، إن فُسّرت بالانطلاق عن القیود، فهذه هی عین الهَمَجیّة والفَوْضَوِّیة العاریة. و إن فُسّرت بإمکان التمتّع بالحقوق، فهذه هی الّتی تحُقّق کرامةَ الإنسان و تحفظ له شرفَه التلید. والّتی یحکم بها العقلُ الرشید و یبتغیها الشرعُ الحنیف.»
آزادی اگر به رهایی از هر قید و بند
اندیشه حوزه » شماره 18 (صفحه 88)
________________________________________
تفسیر شود، این همان سوء تدبیر و درهم ریختگی آشکار است. و اگر به فراهم بودن امکانات برای بهرهمند شدن افراد از حقوق طبیعی و شرعی خود تفسیر شود، این همان است که کرامت و حرمت انسانی را تحقّق میبخشد، و شرافت اصیل او را ضمانت میکند. که خِرَد توانا آن را میگوید، و شریعت پاک آن را میجوید.
در اسلام، بر آزاد بودن و آزاد زیستن انسان، تأکید فراوان شده است.28 اصل اِباحه و جواز انتفاع عمومی از مظاهر طبیعت و بهرهمند شدن از لذتهای زندگی برای همگان، یکی از پایههای استوار شریعت را تشکیل میدهد. قاعده «النّاس مسلّطون علی أنفسهم و أموالهم»؛ (هر کس بر خویشتن و دارایی خویش سلطه کامل دارد) یک قاعده زیربنایی شرع به شمار میرود، که بر پایه آن، دست انسان باز است تا هرگونه که بخواهد از مظاهر حیات بهرهمند شود؛ ولی نه به بهای محروم ساختن دیگران که قاعده «لاضرر و لاضرار فی الاسلام» جلو آن را میگیرد. هیچ کس حق ندارد به گونهای رفتار کند که موجب زیان دیگران باشد.
خلاصه، آزادی باید معقول و تعهّدگونه باشد، نه با بیبندوباری و بی تفاوتی.
اینک نظری به شاخصههای آزادی که در تفسیر دموکراسی غربی آمده است، میافکنیم.
1 ـ آزادی اندیشه و بیان
هر کس در اندیشه آزاد است، و در اصل اندیشه، تحمیلی نیست. هر اندیشمندی اندیشه خود را از مقدّماتی دریافت میدارد که برایش فراهم آمده، که به درستی و نادرستی و تشکیل منطقی آنها بستگی دارد. اگر مقدّمات فراهم شده بر پایههای متین استوار باشد، و نظم منطقی به آن داده شده باشد، نتیجه درست به دست میآید، و اگر در تنظیم یا انتخاب مقدمات خللی رخ داده باشد، نتیجه نادرست از آب درمیآید؛ لذا گفتهاند: نتیجه، تابع أخسّ مقدّمتین است.
از اینرو، کوشش اندیشمندان بزرگ و تأکید رهنمودهای شرع، بر آن است تا اندیشهها را از راه تبیین مقدّمات بدیهی و تمهید طُرُق استدلال متین، پاک و استوار سازند و هرگونه آلودگی و نادرستی در اندیشهها را، معلول خلل و سهلانگاری در مقدّمات میدانند.
لذا هیچ کس را به سبب اندیشه نادرست مورد نکوهش قرار نمیدهند، جز آن که در مقدّمات فراهم شده وی به بحث و مناقشه میپردازند. بحث و گفتوگو، جنبه ارشادی دارد نه اعتراض و چون خالصانه و مشفقانه انجام میگیرد، غالبا موفّق گردیده، کجیها راست و انحرافات استوار میگردد و در شرع از آن با عنوان «جدال أحسن» یاد شده است.
خداوند در همینباره میفرماید:
«ولاتجادلوا اهل الکتاب إلاّ بالتی هی أحسن»عنکبوت /46
با اهل کتاب (علمای یهود که در آن روزگار صاحبان اندیشه بودند، ولی آلوده) با بهترین شیوه به بحث و گفتوگو بپردازید.
همچنین میفرماید:
«ادفع بالتی هی أحسن فإذا الذی بینک و بینه عداوة کأنّه ولیّ حمیم»فصّلت /34
با نیکویی و خوبی به مقابله با آنان برخیز، چه این که این شیوه موجب میگردد تا آن کس که با تو از درِ خصومت درآمده، دگرگون شود و دوستی، گرم و صمیمانه گردد.
بدینسان اگر آزادی بیان در چنین محیطی صمیمانه و گرم ـ که روح تفاهم بر آن حاکم است ـ مطرح باشد، بیشک با روح اسلام تطابق دارد و آن همان چیزی است که شرع و عقل به دنبال آن هستند؛ بویژه در مسائل سیاسی ـ عقیدتی که هرگونه نقد و اظهارنظر ـ تحت عنوان «نصحالأئمّه»29 ـ مورد ترغیب و تأکید شارع قرار گرفته است.
ولی اگر غرض افشای سرّ و سست جلوه دادن پایههای نظام باشد، حکایت از بیماری درونی دارد که باید بشدّت از گسترش و پیشرفت آن جلوگیری شود، و گاه ممکن است به عمل جرّاحی یا قطع عضو فاسد شده منتهی گردد.
خداوند درباره این گونه افراد بیمار (فی قلوبهم مرض) میفرماید:
«وإذا قیل لهم لاتُفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون. ألا إنّهم هم المفسدون ولکن لایشعرون»بقره/12-11
هر گاه به آنان گفته شود اندیشههای پاک و سالم را آلوده و تباه نسازید، گویند: همانا ما اصلاحطلبان هستیم؛ در حالی که آنان در راه فسادگری میکوشند و شعور آن را ندارند که موضع نادرست خود را درک کنند.
در جای دیگر میفرماید:
«و إذا جاءهم أمر من الأمن أو الخوف أذاعو به ولو ردّوه إلی الرسول و إلی أولیالأمر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم ولولا فضل اللّه علیکم و رحمته لاتبعتم الشیطان الاّ قلیلاً»نساء/83
هر گاه خبری خوش یا ناخوش ـ در رابطه با روند نظام ـ بشنوند بیدرنگ آن را پخش میسازند. در صورتی که اگر آن خبر را در دل نگاه دارند و با مسؤولان امر در میان بگذارند، هر آینه صحت و سقم آن ـ با امکاناتی که در اختیار دارند ـ روشن میگردد و اگر عنایت حقّ بر سر این امّت نبود، هر آینه بیشترین افراد سیاهدل به دنبال شیطان رهسپار میشدند و روزگارِ مسلمانان را سیاه میساختند.
خلاصه سخن این که، اگر اظهارنظر، توأم با روح تفاهم باشد، اسلام با شرح صدر کامل از آن استقبال میکند و اگر حاکی از توطئه پنهانی باشد، بشدّت با آن مقابله میکند. این، شیوهای است پسندیده و تمامی نظامهایی که بر پایه حکمت استوارند آن را میستایند و جز آن عمل نمیکنند.
2 ـ آزادی عقیده و دین
در نظام دموکراسی ـ برابر تفسیر غربی آن ـ مردم در انتخاب دین و مسلک (مذهب) کاملاً آزادند، تا هر آیین عقیدتی را که پسندیدند اختیار کنند و اگر نپسندیدند رها کنند، یا تبدیل دین نمایند یا بکلی از پیروی هر دینی سرباز زنند. پایبند بودن به دین در نظام دموکراسی مطرح نیست و با دید جنبی و عرفی (که از عادات و رسوم محلّی برخاسته) به آن مینگرد؛ لذا در چنین نظامی هرگونه تبدیل دین یا خروج از مذهب، جرم شناخته نمیشود و تعقیب کیفری ندارد.
آزادی دین، با این گستردگی در هیچ آیین وحیانی پذیرفته نیست. در همه ادیان الهی، شریعت، واقعیّتی است که مردم به پذیرفتن آن ملزم میباشند و سرپیچی از آن تمرّد شناخته میشود و گاه تعقیب کیفری دارد.
آزادی دینی در اسلام، به معنای تحمّل پیروان دیگر ادیان است که آزادانه میتوانند به شعایر دینی خود پایبند باشند و مراسم مذهبی را طبق آیین خود انجام دهند و به احکام و آداب دینی خود عمل کنند، و حتی در احکام ازدواج و طلاق و غیره، چنانچه برابر آیین خود عمل کنند، مورد پذیرش اسلام است و ترتیب اثر داده میشود:
«لِکُلِّ قَوْمٍ نِکاحٌ»30؛ هر ملّتی، مراسم ازدواج خود را دارند؛ یعنی اگر بر وفق مذهب خود رفتار کنند، پذیرفته است.
«أَلزِمُوهُم بما أَلْزَمُوا بِهِ أَنْفُسَهُم»31؛ آنان را به آنچه پایبندند، پایبند بدانید؛ یعنی پذیرفته و ترتیب اثر دهید.
اسلام حتی مشرکان را اجازه میدهد تا به خانه خدا (مسجد) پناه بیاورند، باشد تا سخن حق را بشنوند و نرمشی در آنان به وجود آید. آن گاه وظیفه دولت است از آنان حمایت کرده، تا به محلّ امن خود برسند.32
معنای«لا اکراه فی الدین»(بقره/256)
همین است؛ زیرا دین که بر پایه باور استوار است، تحمیلپذیر نیست، جز آن که باید با دلایل متین، راه هدایت را از ضلالت روشن ساخت و در ادامه آیه آمده است: «قد تبیّن الرُّشدُ من الغیّ».
البته این بدان معنی نیست که اسلام، دیگر ادیان معاصر را پذیرفته و همه را بر صراط مستقیم بداند.
«إنّ الدّین عنداللّه الإسلام»
آلعمران /19
یگانه دین حقّ نزد خدا اسلام است و بس.
«و من یبتغ غیر الإسلام دینا فلن یُقبل منه وهو فی الآخرة من الخاسرین» آلعمران /85
هر که جز اسلام دینی بجوید، از او پذیرفته نیست، و در نهایت زیان برده است.
آری، اسلام پیروان دیگر ادیان معاصر را پذیراست، ولی به حقّانیّت فعلی آنها قائل نیست و هر که جز این پندارد، یا اسلام را درک نکرده، یا برای ادیان، ریشه وحیانی قائل نیست و آن را تنها برخاسته از عرفها (عادات و رسوم) محلّی میداند.
تفاسیر غربی از دین، آن را جز پدیده عرفی چیز دیگر نمیدانند، و میپندارند دین یکی از نمودهای رسوم متداول محلّی است که به عادات و پندارهای هر قومی بستگی دارد و عقیده به غیب که از اصول دینباوری است، ریشه در خرافات باستانی کهن دارد که بشر اولیّه بر آن گمان بوده، و هنوز هم در قبایل دور از مراکز تمدّن اینگونه خرافات و باورها حکومت میکند. میگویند انسانها پس از رو آوردن به تمدّن و زندگی مُدرن، برخی باورهای قدیم خود را همراه با خود آوردند و کم و بیش بر آن باورها از جمله دین و ایمان به غیب هنوز پابرجا هستند؛ از اینرو، نمیتوان یکی را حق و دیگری را باطل شمرد؛ همانگونه که عادات و رسوم محلّی هر قومی را نمیتوان صواب و خطا دانست. «کلٌّ یَضْرِبُ عَلَی وَتَرِهِ»؛ هر که نقش خویشتن بیند در آب!
این است جایگاه دین در زندگی از دیدگاه اهل فرنگ، که اصالت آن را زیر سؤال برده، یا اساسا پایهای برای آن قائل نیستند. اینک آیا فرنگرفتگان خودباخته ـ که خود را مسلمان میدانند ـ باید بر همان ساز بگردند، یا آن که به خود آیند، و از دریچه واقعبینانه به دین و ایمان به غیب بنگرند؟ خود دانند!
لذا ما نباید پابپای فرنگیان و خودباختگان آنان بچرخیم و ساز بزنیم. دین در این رقعه از زمین جایگاهی اصیل و ریشهای وحیانی دارد و در متن حیات بشری است و نمیتوان آن را با دید جنبی و کناره زندگی نگریست؛ چنان که بیگانگان نگریستهاند!
از اینرو، ما بر این باوریم که دینِ حق یکی بیش نیست، و همان یگانه صراط مستقیم به سوی سعادت دنیا و عُقبی است.33 دین یک امر اعتباری محض نیست تا برحسب اعتبارات گوناگون، دگرگونی یابد، بلکه یک حقیقت عینی واقعی است که راز سعادت در آن نهفته است و همه در جستوجوی آن میباشند. خداوند به پیامبرش صلیاللهعلیهوآله میگوید:
«قل إن کنتم تحبّون اللّه فاتبعون یحببکم اللّه»آلعمران /31
در این گونه آیات تأکید شده که تنها راه سعادت در پیروی از شخص پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و گزینش شریعت اسلام است.
«واتّبعون هذا صراطٌ مستقیم»
زخرف /61
از من متابعت کنید، همین است یگانه صراط مستقیم.
«و أنّ هذا صراطی مستقیما فاتّبعوه و لاتتّبعوا السُّبُل فتفرّق بکم عن سبیله ذلکم وصّاکم به لعلّکم تتّقون»انعام /153
و این یگانه راه استوار است، همان را دنبال کنید و به راههای دیگر نروید، که از راه حق جدا گشته، پراکنده میگردید. این سفارشی است که خداوند فرموده تا افرادی متعهّد و با پروا باشید.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله کسانی را که به گمان خود نسخههایی از تورات آورده، بر حضرتش عرضه داشتند، بشدّت نکوهش نمود و فرمود:
«شما را چه میشود، چرا نسنجیده رفتار میکنید. این چیست؟!»
آن گاه اضافه نمود:
«اگر اکنون، موسی علیهالسلام حضور یابد، باید از من پیروی کند.»
در مسند احمد ـ با سندی صحیح ـ روایت میکند، در چنین پیشامدی، حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله عمر را مورد خطاب قرار داده، در حال غضب، فرمود:
«أمُتَهَوّکون فیها یا ابن الخطاب؟! والّذی نفسی بیده لقد جئتکم بها بیضاء نقیّة... لو أنّ موسی علیهالسلام کان حیّا ما وسعه إلاّ أن یتّبعنی»34
هر آینه دینی را که آوردهام تابناک و پاک و ناآلوده است، حتی اگر موسی امروز میزیست چارهای جز متابعت از من نداشت.
این فرمایش، کنایه از آن است که دیگر ادیان معاصر ـ گرچه ریشه وحیانی دارند ـ ولی آلودهاند و نمیتوانند سعادت انسان را تضمین نمایند.
ولی همین پیامبر ـ رؤوف و رحیم ـ که با چنین شدّتی با این حادثه برخورد میکند، با پیروان دیگر ادیان از درِ مسالمتآمیز درآمده، با آنان مدارا میکند و هرگونه فشاری را بر آنان روا نمیدارد؛ چنان که در مقاله «جامعه مدنی» یادآور شدیم و گوشهای از عهدنامه یا اساسنامه تشکیل حکومت اسلامی در مدینه را آوردیم.35
و در مقالهای جدا روشن ساختیم که «جزیه»36 و «عدم تساوی دیه»37 مربوط به پیروان دیگر ادیان است که در جوار کشور اسلامی و تحتالحمایه آن قرار گرفتهاند، ولی شهروندانی که در پوشش دولت اسلامی قرار دارند، با دیگر شهروندان مسلمان تفاوتی ندارند.38
گزیده سخن آن که، مدارا کردن و تحمّل گرم و صمیمانه نسبت به شهروندان پیرو دیگر ادیان، سیاستی است که اسلام آن را پایهگذاری کرده و بر آن استوار است، ولی این بدان معنی نیست که پیروی از شریعت سایر ادیان معاصر را تجویز کرده باشد و همه آنها را راه سعادتبخش بداند و گرنه نمیفرمود: «و من یبتغ غیرالإسلام دنیا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین».
لذا تنها ایمان خودسرانه به خدا سعادتبخش نیست، تا آن گاه که از شخص پیامبر اسلام پیروی کنند و دستورات شرع مبین را کاملاً اجرا کنند زیرا ایمان حقیقی و جویا شدن راه حق و رضایت الهی، در همین است و بس. هر که جز از راه اسلام جویای حق باشد، حتما بیراهه رفته است.
3 ـ مساوات و برابری
از این ویژگی نظام دموکراسی، تنها شعار آن در گوشه و کنار جهان به گوش میرسد، ولی حقیقت آن در متن اسلام قرار دارد، و از روز نخست با همین شعار برخاسته از شعور، کار خود را آغاز کرد و پیوسته ادامه دارد. اسلام از این هم فراتر رفته و برابری را براساس برادری پایه نهاده و این اساس بنیادین را هر چه بیشتر مستحکم نموده است.
پیامبر اسلام در پیامهای سازنده خود بر دو امر تأکید میفرمود: بنیانگذاری یک جامعهکاملاًتوحیدی، که همگی در زیرلوای توحید به یک سو حرکت کنند و پایهریزی وحدت ملّی براساس اخوّت اسلامی. آن حضرت در «مِنی» پس از فتح مکّه و پیروزی کامل اسلام، تمامی قبایل عرب را فراخواند و در «خطبه» بلندی فرمود:
«هر آینه خدای شما یکی است و همگی از یک پدر هستید. امروزه خداوند به برکت اسلام، ننگ و عار جاهلیّت را که به نیاکان افتخار میجستید، از شما زدود و همه مردم همانند دندانههای شانه برابرند و کسی را بر کسی برتری نیست، مگر به
مقدار تعهّدی که در راستای انسانیّت در وی یافت شود.»
آن گاه آیه: «یا أیّها النّاس انّا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا إنّ أکرمکم عنداللّه اتقاکم»39 (حجرات /13) را تلاوت فرمود.40
4 ـ تأمین مصالح عامّه و تضمین منافع همگانی
این یکی از اساسیترین دستورالعملهای نظام حکومت اسلامی است که باید بیشترین همّت خود را در این راه مبذول دارد، که در شرح وظایف دولت در سایه عدالت اجتماعی حاکم، بدان اشاره شد.
5 ـ مردم؛ منشأ قدرت و مشروعیت نظام
بر این اساس، مردم، منشأ قدرت و مشروعیّت در تمامی زمینهها هستند. همه کارگزاران دولت در سه بُعد: قانونگذاری، اجرایی و قضایی و حتی مقام رهبری، قدرت و مشروعیّت خود را از سوی مردم دریافت میدارند و آرای عمومی یا اکثریّت قاطع، معیار میباشد.
در بخش نقش مردم در حکومت و حضور بالفعل آنان در صحنههای سیاسی، بتفصیل از آن سخن گفتیم و یادآور شدیم که مردم در همه زمینههای سیاستگذاری دولت ـ مستقیم یا غیرمستقیم ـ نقش اول را ایفا میکنند، ولی با این قید که باید با رهنمود شرع باشد؛ یعنی معیارهای کلی و اساسی نقش مردم را در ابعاد سیاست، در نظام حکومت اسلامی، کتاب و سنّت تعیین میکند و هرگونه تخطّی از مرز شریعت، نامشروع شناخته میشود.
از اینرو، منشأ قدرت و مشروعیت در نظام حکومت اسلامی، جنبه مردمی ـ وحیانی دارد و تنها مردمی محض نیست و همین نقطه جدایی میان حکومت مردمی (دموکراسی) از دو دیدگاه اسلام و تفسیر غربی است.
برخی صاحبنظران که از علوم حوزوی و دانشگاهی تا حدودی برخوردارند، در جهت مشروعیت دادن به نظام دموکراسی مطلق و عدم منافات آن با جامعه اسلامی، مسأله عدم رابطه دین با سیاست یا کوتاه بودن اندیشه دینی از دخالت در سیاست را مطرح ساخته و افزودهاند که جامعهای که اسلام بر آن حاکم است و مردم پایبند تعالیم دینی هستند، طبیعتا حکومتی را خواهانند که احکام اسلامی را پیاده کند؛ لذا نظام دموکراسی، خودبخود در چنین جامعهای شکل خواهد گرفت.
آقای محمّد مجتهد شبستری در گفتوگو با هفتهنامه راه نو میگوید:
«دین اسلام آن طور که در بسط تاریخی، خودش را نشان داده است، نظامهایی که در همه عصرها بتوان با آن زندگی کرد نداشته است و هیچ دینی نمیتواند چنان نظامهایی داشته باشد و اصلاً چنین دعوایی معقول نیست و فقدان چنین نظامهایی برای هیچ دینی و از جمله دین اسلام نقص نیست. چون این دعوی با واقعیّات زندگی مسلمانان انطباق ندارد و در عین حال صاحبان قرائت رسمی بر آن پای میفشارند، این پافشاری موجب بحران شده است.»
«چگونگی برنامهریزی و قانونمند کردن توسعه و پیشرفت و اداره آن، که امروزه از وظایف اصلی حکومت است، یک مسأله علمی و فنّی است و با احکام فقهی قابل معیّن شدن نیست. امروزه علم فقه و تعیین حلال و حرام فقهی نمیتواند برنامه حکومت را معیّن کند، در حالی که در گذشته این کار ممکن بوده است.»
وی در پاسخ این سؤال که شیوه جدید زندگی چگونه سامان یافته که با تعیین حلال و حرام نمیتوان آن را مدیریت کرد، میگوید:
«چند مشخّصه اصلی برای این شیوه جدید زندگی ذکر میکنم:
1 ـ این زندگی از اراده توانمند شدن و بهتر زندگی کردن انسان نشأت میگیرد.
2 ـ سراپای آن به رشد علوم جدید طبیعی و اجتماعی بستگی دارد.
3 ـ صددرصد صنعتی است.
4 ـ با شیوه برنامهریزی تحقّق پیدا میکند.
5 ـ قبول کثرت عقاید، آرا و احترام متقابل آنها، مشارکت سیاسی همگان با تعقّل جمعی و حکومت دموکراتیک، شرط لازم آن است.
6 ـ قانون، برای روند توسعه و پیشرفت ملّی باشد نه تنها برای ایجاد نظم.
7 ـ مدیریّت علمی در تمامی زمینهها.
8 ـ دینداری نمیتواند پیشرفت و توسعه را در خود هضم کند و آن را به رنگ خود درآورد، ولی توسعه منافاتی با دینداری ندارد.»41
آقای عبدالکریم سروش در همین زمینه میگوید:
«اگر مقصود از دینی بودن سیاست آن است که جمیع تدابیر لازم در امر سیاست و حکومت مستقیما در متن کتاب و سنّت آمده است و ما آنها را از همان نصوص استخراج کردهایم، اگر غرض از سیاست دینی این باشد، سیاست را نمیتوان دینی دانست و معنای محصَّل و معقولی ندارد. امّا در نهایت، دینی بودن یا نبودن سیاست ناشی از وضعیّت جامعه است، جامعه رنگ خود را به همه شؤون خود از جمله سیاست میزند. جامعه دینی، دینی بودن خود را در حاکمان خود نیز منعکس میکند؛ یعنی از حاکمان خود میخواهد که به ارزشهای دینی احترام بگذارد، و اگر حاکمان از این کار سرباز زنند، رابطه مردم با ایشان برهم میخورد. حکومت میوه طبیعیای است که بر شاخسار جامعه ظاهر میشود.» شکوفایی علم و صنعت، سامان دهند؛ مثلاً در بُعد نظامی، در جهت سامانبخشیدن و مدرن شدن آن دستوری ندارد، جز فرمان تقویت بنیه نظامی مطابق با مقتضای زمانه.
اسلام از روز نخست همین شیوه را داشته و تنها فرمان داده است:
«وأعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة و من رباط الخیل تُرهبون به عدوّ اللّه و عدوّکم و آخرین دونهم»انفال/60
آمادگی کامل فراهم سازید، و تا آن جا که میتوانید ایجاد نیرو نمایید و همبستگی مستحکم به وجود آورید، به گونهای که مایه هراس دشمن باشد، و نیز دیگران که ممکن است در سر خیال خام بپرورانند.
در تقویت بنیه نظامی، از روز نخست اسلام بیش از این نگفته و امروز نیز همین را میگوید. این کارشناسان متعهّدند که باید متناسب با وضع زمان به نیروی نظامی سامان دهند و اگر امروزه مدرنترین سلاحها را فراهم سازند و در آرایش جنگی مؤثرترین نقشهها را طرح کنند، دقیقا به دستور شرع عمل کردهاند.
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله که خود تشکیل حکومت داد، با فرمان الهی بود، ولی در سیاستگذاریها در ابعاد مختلف کشورداری، طبق شیوه همان دوران با کارشناسان مربوط همواره در مشورت بود و بارها عبارت «أشیروا علیِّ»42 (آراء خود را بیان دارید) را فرموده و تاریخ آن ضبط کرده است. و گاه جمله «أنتم أعرف بدنیاکم» (شما در سامان بخشیدن به
شؤون دنیوی خود آشناترید) بر زبان جاری میساخت.
بنابراین، اگر مقصود از ارائه دادن نظام، ارائه دادن سیستم و ساماندهی خاصّ است، هر آینه توقّعی بیجا و انتظاری نارواست.
و اگر مقصود، ارائه معیارهای کلّی و پایههای اساسی است، قطعا اسلام این کار را برای همیشه کرده است و همواره پابرجاست و هیچگونه تغییر و تحوّلی در دستورات اصولی اسلام رخ نداده است.
از اینرو، باید گفت که ارائه یک نظام حکومتی مشخّص و ثابت از سوی اسلام امری است غیرمنطقی و چنین نظامی هیچگاه در منابع فقهی عرضه نشده است. آنچه در منابع فقهی مورد استناد قرار گرفته، تنها معیارهای کلّی و اصول ثابت است، امّا تنظیم شکل اجرایی و سازماندهی حکومتی و ارائه یک نظام اسلامی، بر عهده متخصصّان و کارشناسان است تا بر پایه مقتضیات زمان سازمان دهند، و بر گرده تاریخ و روند آن واگذار شده است.
با این بیان روشن گردید که فرض وجود شکل حکومتی ثابت و عدم امکان انطباق آن با مقتضیات و پیشرفت زمان، سالبه به انتفاء موضوع است! زیرا خود فرض کردهاند و خود اشکال نمودهاند! و کسی چنین ادعایی نداشته و ندارد!
لذا بسی جفا است که درباره اسلام چنین قضاوت ناروایی نمود تا چنین وانمود شود که دستورات اسلامی امروزه کاربردی ندارد!
آقای مجتهد شبستری در گفتار یاد شده میگوید:
«امروزه علم فقه و تعیین حلال و حرام فقهی نمیتواند برنامه حکومت را معیّن کند، در حالی که در گذشته این کار ممکن بوده است...!»
جای پرسش است که آیا در تعیین اهداف و ارزشها و نشان دادن معیارها امروزه کاربردی ندارد و دیروز کاربرد داشته، یا در اصل برنامهریزی و تعیین مکانیزم آن؟ اگر منظور حالت دوم باشد، نه دیروز و نه امروز، علم فقه دخالتی نداشته و ندارد. اگر منظور حالت اول باشد، در همه دورانها جایگاه اول را داشته و دارد.
خود ایشان در گفتوگویی که در مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی قم (واحد فقه و حقوق) انجام داده، میگوید:
«فقه میتواند اهداف و ارزشها را بیان کند، امّا شیوهها و مکانیزمها را بیان نمیکند، بلکه علم شیوهها و مکانیزمها را تعیین میکند. به عبارت دیگر، جایی که حکم یا حق قابل تصوّر باشد، آن جا قلمرو فقه است و آن جا که حکم و حقّ قابل تصوّر نباشد، جایی برای فقه نیست. و از طرفی تعیین اهداف در چارچوب فقه، و کیفیّت برنامهریزی در چارچوب علوم قرار دارند.»
وی سپس اضافه میکند که فقه و شریعت که به اهداف ناظر است، همواره میتواند با نظامهایی سازگار باشد و با نظامهایی سازگار نباشد. لذا میتوان تصوّر نمود که نظامهای متعدّدی با اهداف شریعت سازگار باشند.43
لذا این جنبه ایجابی و شمولی که در این گفتوگو آمده با جنبه سلبی که در گفتوگوی پیش آوردیم، سازگار نیست! و شاید محیط گفتوگو این تفاوت را ایجاب کرده باشد؟!
ثانیا، از فقه و فقاهت چه قرائتی دارند؟ آیا فقه و فقاهت را در همان مسائل فرعی که دستاوردهای فقها از منابع فقهی است، و در 52 باب به طور منظّم گرد آوردهاند، محصور میدانند، در حالی که دستورالعملهایی است برای عامّه مردم تا در عبادات و معاملات روزمرّه خود چگونه رفتار کنند. و نباید انتظار داشت که مسائلی از قبیل توسعه و پیشرفت تمدّن و سیاستگذاریهای متنوّع کشوری و لشکری و غیره در آن به طور تفصیلی درج شده باشد.
همانگونه که متذکر شدیم، اسلام دارای یک سری مبانی فقهی است که برای همه و همیشه کارساز است، و فقها از روز نخست تاکنون، بر این شیوهاند تا مسائل مورد نیاز روز را ـ که در متن واقعیت حیات حاضر فردی و اجتماعی قرار دارد ـ بررسی کرده، بر قواعد زیربنایی فقاهتی عرضه نمایند و درستی و نادرستی و سازگار بودن یا نبودن آن را در پرتو آن ارزیابی کنند؛ از مسائل خانواده گرفته تا بازار و جامعه و دولت و ابعاد سیاستگذاریها.
البته این کار بر عهده فقهای توانایی است که از مسائل روز و نیازمندیهای کنونی زندگی کاملاً آگاه باشند و از طرف دیگر، بر قواعد و اصول و مبانی شریعت وقوف و احاطه کامل داشته باشند.
این کاری است که فقهای سلف بخوبی از عهده آن برمیآمدند، و در متن واقعیّات قرار گرفته، مسائل شرعی را ارزیابی میکردند. فقهای خلف نیز باید بر همان منوال عمل کنند و در متن واقعیّات قرار گیرند و در پرتو قواعد اصولی شرع مسائل مورد نیاز روز را در تمامی ابعاد زندگی از دیدگاه شرع بررسی کنند. البته اگر خواسته باشند، همان دستاوردهای سلف را تکرار کنند، پاسخگوی نیاز روز نخواهد بود و اصولاً قلمرو فقه و شریعت در تعیین اهداف و ارزشهاست، که در برنامهریزیها و طرح و مکانیزم آن در هر دوره بر روی معیارها و سازگاری آن با مبانی شریعت یا ناسازگاری نظر دارد، که در نقل گفتار اخیر آقای شبستری بدان اشاره شد.
بیگمان این قواعد زیربنایی فقه، هیچگاه از پاسخگویی به نیازهای روز ـ در هر دوره ـ ناتوان نبوده و نیست و نیز هیچ گاه از سیر جامعه و پیشرفت بشر در علم و صنعت و غیره جلوگیری نکرده، بلکه همواره حامی و سازگار با آن بوده است. در واقع، اسلام به آیندهسازی بیش از هر چیز عنایت دارد و از جمود و رکود بشدّت نفرت دارد.
مولا امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید:
«أدّبوا اولادکم بغیر أدبکم فإنّهم خلقوا لغیر زمانکم.»
فرزندان خود را به گونه زندگی خویش آموزش ندهید؛ زیرا آنان برای دوران دیگر آفریده شدهاند.
از امام صادق علیهالسلام پرسیدند تا لباس (پوشش) اسلامی را وصف کند. حضرت فرمود:
«خیر لباس کلّ زمان لباس أهله.»
بهترین و شایستهترین پوشش ـ از نظر اسلام ـ در هر زمانه، پوششی است که مردم همان زمان پسند کردهاند.
نیز درباره اسراف در لباس پرسیدند: آیا چند دست لباس داشتن اسراف است؟ حضرت فرمود:
«نه. اسراف آن است که لباس بیرونی انسان همان لباس درون خانه باشد.»44
از این نمونهها بسیار است که روشن میسازد، اسلام در سامان دادن به زندگی روزمرّه انسانها کاری ندارد. این مردم هستند که باید طبق وضع زمان و متناسب با عادات و رسوم دوران، به زندگی خویش سامان دهند؛ تنها باید اصول و مبانی اسلام را رعایت کنند و در تمامی دورانها شؤون اسلامی حفظ شود و به ابتذال کشانده نشود.
بنابراین، هرگونه قضاوت بدون دریافت ماهیّت قضیّه، برخلاف اصول تحقیق است.
همین اندازه بدانند، کتابهایی که با عنوان سیاستنامه تنها در دوران صفویّه، علما و فقهای بزرگ بر مبانی اسلامی نوشتهاند، بیش از 82 کتاب و رساله است که نسخههای آن موجود و در دست تحقیق و چاپ و نشر است و چند رساله از آن به چاپ رسیده، و نیز امروزه و در عصر حاضر در ابعاد مختلف سیاست و اقتصاد، کتابهایی بر دست توانای دانشمندان اسلامی عرب و غیرعرب عرضه شده و این میرساند که اسلام از لحاظ مبانی در تمامی ابعاد زندگی دیدگاههای خاص خود را دارد و میتوان در هر عصر و دوره طبق مقتضیات زمان از آن استنباط نمود.
ثالثا تصوّر این که حکومت دینی به وضعیّت جامعه بستگی دارد و حکومت میوه طبیعیای است که بر شاخسار جامعه ظاهر میشود... تصوّری بیش نیست. کی و کجا چنین امری تحقّق یافته که حاکمان تنها با خواست مردم ـ در معتقدات دینی ـ همسو باشند!؟
اینگونه مسائل به جامعهشناسی مرتبط میباشد که پایه آن براساس تجربههای عملی ملتها و سیاستمدارها در تاریخ گذشته و معاصر است و هرگونه نظر دادن در این قبیل مسائل سیاسی ـ اجتماعی تاریخی، شاهد و زنده میخواهد. در گذشته و امروز حتی کشورهایی که مردم مستقیما ـ فرضا ـ در انتخاب نوع حکومت و سران دولت نقش داشته باشند، جز در مسائل سیاسی جهان، هرگز با مردم همسویی ندارند، و چه بسا با معتقدات دینی مردم به ستیز برخیزند، با آن که برحسب ظاهر انتخاب شدگان همان مردماند. امروزه در کشورهای به اصطلاح جمهوری که ملّت مسلمان خواهان پیاده کردن تعالیم اسلامی هستند، میبینیم که بشدّت با آنان برخورد میشود و هرگز تن به خواستههای دینی مردم نمیدهند.45
لذا این گونه گفتار که ملّت مسلمان طبعا حاکمانی برمیگزینند که اسلام را بر جامعه حاکم میسازند، و حکومت میوه طبیعی است که بر شاخسار جامعه ظاهر میشود، به گفتار شاعرانه بیشتر شباهت دارد تا یک نظر واقعبینانه.
واقعیّت نشان داده که مردم تا خود سرنوشت خود را کاملاً در دست نگیرند و طبق رهنمود شرع، دقیقا حاکمانی که واجد اوصاف شرع و عقلپسند باشند، انتخاب نکنند، هرگز نخواهند توانست به آرمانهای مکتبی و عقیدتی خود، جامه عمل بپوشانند.
معنی و مفاد «جمهوری اسلامی»، همان حکومت مردمی است که بر دست مردم و طبق خواستِ مردم و در سایه تعالیم والای اسلام تشکیل میگردد. امّا این که چون ملّت، مسلمانند بناچار رنگ خود را در حاکمان منعکس میسازند و آنان را با خود همسو میکنند، خیالی خام بیش نیست و این امید که حاکمان خواه و ناخواه رنگ مردم را به خود میگیرند، کاملاً انتظاری بیجاست.
گزیده سخن
به طور خلاصه میتوان تفاوت دو دیدگاه اسلام و تفسیر غربی را از حکومت مردمی (دموکراسی) به شرح زیر ارائه داد:
1 ـ بها دادن به رأی اکثریّت از دیدگاه اسلام در صورتی است که کاملاً در فضایی
آزاد باشند و از فطرت اصیل منحرف نشده باشند. به علاوه، به مقوّمات ملّی و مذهبی خود پایبند بوده باشند.
ولی در تفسیر غربی، رأی اکثریّت به طور مطلق منشأ مشروعیّت است و هیچ یک از ملاکهای سهگانه (آزادی اندیشه، اصالت فطری و مقوّمات ملّی و مذهبی) محدودیّتی ایجاب نمیکند.
2 ـ آزادی در تفسیر اسلامی، به معنای فراهم بودن امکانات لازم برای بهرهمند شدن آحاد ملّت از حقوق حقّه خود میباشد، تا هر یک بتواند از حقّی که طبیعت برای او فراهم کرده به نحو احسن بهرهمند گردد. اینگونه آزادی، طبعا محدودیّت در چارچوب قانون را ایجاب میکند تا مانع از تزاحم حقوق باشد.
از اینرو، آزادی اندیشه و بیان در اسلام در صورتی است که در سایه تفاهم و نقد پاک انجام گیرد و از هرگونه غرض و مرض به دور باشد و هتک ناروای حیثیّت، تجاوز محسوب میشود.
ولی آزادی در تفسیر غربی مطلق است؛ گرچه در عمل، شعاری بیش نیست.
نیز آزادی عقیده و دین در اسلام به معنای تحمّلپذیری است که نسبت به پیروان ادیان معاصر روا میدارد؛ گرچه آنان را در اشتباه میبیند.
ولی در تفسیر غربی، دین و عقاید مذهبی جایگاهی ندارد، و آن را تنها برخاسته از عرفها (عادات و رسوم) محلّی میداند که بآسانی قابل تغییر و رها کردن است. از اینرو، دین در تفسیر غربی هیچگونه رابطهای با سیاست حاکم ندارد و نمیتواند دخالتی داشته باشد. در صورتی که از دیدگاه اسلام، این دین است که معیارهای سیاست عادل را مشخص میسازد و هرگز دین از سیاست جدا نیست؛ لذا دین در سیاست اسلامی جایگاه رفیعی دارد.
3 ـ برابری و مساوات در اسلام، یک واقعیّت ملموس است که در برهههایی از زمان که اسلام ناب حاکم بوده، در عمل خود را نشان داده است.
همچنین تأمین مصالح عامّه و منافع همگانی در اسلام، برپایه منطق حقّ و عدالت اجتماعی استوار است.
ولی تا آن جا که تجربه غربی نشان داده، منطق حاکم در همه زمینههای مصالح و منافع و اجرای عدالت، منطق زر و زور است و بس.
4 ـ حضور مردم در صحنههای سیاست، از دیدگاه اسلام یک فریضه است و شرکت فعّال همگان در حاکمیّت و قدرت بخشیدن به هیأت حاکمه ـ که برگزیدگان مردماند ـ یک وظیفه ملی و دینی است و این مردم هستند که منشأ قدرت در همه
زمینههای سیاستگذاری کشورند. البته با این قید که بایستی بر معیارهای دینی استوار باشد و در سایه رهنمود شرع ـ در اصول و کلیّات ـ انجام گیرد و مردم، تعهّدگونه و آگاهانه با مسائل برخورد کنند، نه با بیتفاوتی و ناآگاهانه.
از اینرو، منشأ قدرت و مشروعیت سیاسی در نظام حکومت اسلامی، مردمی ـ وحیانی است. (به این معنی که مشروعیت حکومت وحیانی است و اقتدار حکومت و کارآمدی آن با پذیرش و انتخاب مردم تحقق پیدا میکند).
ولی در تفسیر غربی، منشأ قدرت سیاسی مردمی محض است که این خود مهمترین نقطه جدایی میان دو تفسیر اسلامی و غربی از حکومت مردمی (دموکراسی) به شمار میرود.
5 ـ هدف در نظام حکومت اسلامی، تشکیل یک جامعه توحیدی و سالم است که رابطه با خالق و خلق هر دو مستحکم باشد و براساس پایه عدل استوار باشد. در این نظام، سعادت همان سلامت روابط است، و منافع باید بر همین اساس تأمین گردد، که این خود تضمینکننده سعادت ابدی است.
ولی در دیگر نظامها، سعادت، تنها در تأمین منافع و لذتهای مقطعی است.
نقطه فارقه در این جا در این است که اسلام به انسان با دید یک آفریده جاوید مینگرد، در حالی در دیگر مکتبها تنها همین زندگی دنیوی را مدّ نظر دارند.
پینوشتها
1 . داریوش آشوری، فرهنگ علوم سیاسی، ص88.
2 . فرهنگ آکسفورد، سال 1997.
3 . برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ص655-654؛ مکاتب سیاسی معاصر، ترجمه حسینعلی نوری، ص255.
4 . جمهوری، ترجمه محمّد حسن ابطحی، ص1193-1192.
5 . روح القوانین، ترجمه علی اکبر مهتدی، ص95-94.
6 . و. ت. جونز، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه علیاصغر رامین، ج2، قسمت 2، ص266.
7 . عبدالرحمان عالم، تاریخ فلسفه سیاسی غرب، ص 70-69.
8 . لذّات فلسفه، ترجمه عبّاس زریاب، ص 340. همینگونه نگرش در تفکّرات جونز و دیگران نیز آشکار است. بنگرید به: خداوندان اندیشه سیاسی، ج2، قسمت 2، ص 266. ولیتر (1778-1694) که اعتقادی به اصول دموکراسی نداشت خیلی تند رفته، در یکی از نامههایش به سال 1769 مینویسد: «ملّت احمق و وحشی مانند چهارپایان سزاوار یوغ و سیخک و یونجه است.» آلبرماله، تاریخ قرن هجدهم، ترجمه رشید یاسمی، ص 360.
9 . تفسیر المیزان، (دفتر انتشارات اسلامی)، ج4، ص104-98.
10 . بنگرید به: خداوندان اندیشه سیاسی؛ تاریخ فلسفه غرب؛ تاریخ فلسفه سیاسی غرب و غیره.
11 . بحارالانوار، ج3، ص281.
12 . همان، ج 3، ص 279-278.
13 . همان، ج4، ص 228.
14 . نهجالبلاغه، خطبه 127؛ شرح ابن ابیالحدید، ج8، ص 112.
15 . نهجالبلاغه، خطبه 151.
16 . سُنَن دارمی، ج1، ص25.
17 . بنگرید به: از همین نویسنده، ولایت فقیه ص 106-105.
18 . محاسن برقی، ج1، ص 345.
19 . همان، ج1، شماره 722/ 124.
20 . رجوع شود به فرموده ایشان در تفسیر آیه 6 و 7 سوره بقره و تفسیر سوره کافرون و دیگر موارد مشابه.
21 . کلینی، کافی، ج2، ص 163.
22 . بحارالانوار، (بیروت، مؤسسة الوفاء)، ج72، ص100.
23 . همان، ج72، ص 105.
24 . توضیح درباره دلالت آیه در جای خود آمده است (ولایت فقیه ص96-95).
25 . حادثه سقیفه بنیساعده یکی از نمونههای روشن این ترفند سیاسی است. تنی چند از سران قریش و رؤسای قبایل مدینه (خوانین) گرد هم آمدند و در امر زعامت با هم به توافق رسیدند. آن گاه تصمیم خود را بر مردم تحمیل نمودند، بدون آن که مردم و حتی بزرگان صحابه در آن تصمیم نقشی داشته باشند.
26 . در دوران طاغوت تمامی انتخابات با همین شیوه انجام میگرفت و هم اکنون در کشورهای استبدادی ـ ولی به ظاهر شورایی ـ حال و وضع بر همین گونه است.
27 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحیصالح، خطبه 34، ص 79.
28 . در نامهای که امیرمؤمنان علیهالسلام به فرزندش امام حسن علیهالسلام مینویسد میفرماید: «ولاتَکُنْ عَبْدَ غیرِک و قد جَعَلَکَ اللّهُ حُرّا»؛ هرگز برده دیگری مباش، در حالی که خداوند تو را آزاده قرار داده است. نهجالبلاغه، نامه 31، ص401. در جای دیگر فرموده است: «أیّها النّاس إنّ آدم لم یلد عبدا و لا أمّةً وإنَّ النّاس کلَّهم أحرار.» روضه کافی، ج8، ص 69.
29 . در بخش بحث از پشتوانه ولایت فقیه با عنوان نظارت همگانی مردم از آن سخن رفته است.
30 . حرّ عاملی، وسائل الشیعه، (آل البیت)، ج15، ص80.
31 . همان، ج22، ص73.
32 . «و إن أحد من المشرکین استجارک فأجره حتی یسمع کلام اللّه ثم أبلغه مأمنه ذلک بأنّهم قوم لایعلمون» توبه /6.
33 . در جای خود متذکر شدیم که «تنوین» در این جا برای افاده «تفخیم» است نه «تنکیر»؛ مانند «إنّ ربّی علی صراطٍ مستقیم»؛ یعنی صراطی بس مستقیم. نه یکی از صراطهای مستقیم! البته ناآگاهان از ادبیّات عرب هرگونه که خود میخواهند تصوّر میکنند.
34 . مسند احمد، ج13، ص 387. ابن حجر در فتحالباری، (ج13، ص 281) آن را صحیح شمرده است . بنگرید به: از همین نویسنده، التفسیر و المفسرون، ج2، ص 84-83.
35 . اندیشه حوزه، سال 4، ش 2، ویژه جامعه مدنی، ص 117-70.
36 . مقرّرات مالی که سالیانه باید بپردازند.
37 . خونبهای خارج ملّت 5/12% بهای خونبهای مسلمان است.
38 . درباره دیه، به ماهنامه دادرسی سال دوم، شماره 11، صفحه 5 رجوع شود.
39 . حجرات /13. ترجمه آیه: «ای مردم، همه شما را از یک پدر و مادر آفریدیم، و این که به رشتهها و گروهها درآمدهاید، برای آن است تا یکدگر را شناسایی کرده از دستاوردهای یکدگر بهرهمند شوید. هر آینه گرامیترین شما نزد خدا، کسانیاند که احساس تعهّد بیشتری در خود مینمایند» یعنی: بهتر و بیشتر به تعهّدات انسانی خود پایبند هستند.
40 . این خطبه با تعابیر گوناگون در کتب حدیثی و تاریخی ضبط شده است. و نیز حدیث «الناس سواء کأسنان المُشْط»؛ (مردم همه برابرند همانند دندانههای شانه)، به تواتر از پیامبر نقل شده است. بنگرید به: تفسیر قرطبی، ج16، ص 342-341؛ بحارالانوار، ج22، ص348؛ ج75، ص 251.
41 . بنگرید به: محمّد مجتهد شبستری، «قرائت رسمی از دین؛ بحرانها، چالشها، راهحلها»؛ راه نو، ش 19، ص 24-18. قسمت آخر، تلخیص شده است.
42 . عبدالکریم سروش، «راز و راززدایی»، کیان، ش 43، ص 23.
43 . بنگرید به: سیره ابنهشام، ج2، ص 267. در موقع تصمیمگیری برای جنگ بدر، انصار را مخاطب قرار داده، فرمود: «أشیروا علیّ ایّها الناس» مردم، نظر خود را در اینباره بیان دارید.
44 . بنگرید به: آثار مرکز مطالعات و تحقیقات اسلام، (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، بهار 1377)، ص 84 و 96.
45 . بنگرید به: وسائل الشیعه،؛ ج5، احکام الملابس، ص 8 و 22 و ... .
46 . حکومتهای الجزایر و مصر و ترکیّه و حتی پاکستان امروز، بهترین شاهد این مدّعاست. با این که مردم مسلمان این کشورها خود منشأ حرکت و بنیانگذار حکومتهای جمهوری بودند، ولی دولتها تاکنون خواستههای بحقّ مردم را اجابت نکرده و نمیکنند، بلکه رودرروی آنان قرار گرفتهاند.
امروزه این واژه به سیستمی از حکومت اطلاق میشود که به وسیله مردم و از طریق نمایندگان برگزیده آنان اداره میشود. نیز به آنگونه تفکّرات، که به آزادی اندیشه، گفتار، دین و دیدگاههای سیاسی معتقد است و اصل مساوات و برابری در مقابل قانون را شاخصه عدالت اجتماعی میداند و هرگونه فشار و اِعمال قدرت جز از طریق قانون را محکوم میشمرد، دموکراسی گفته میشود.2
امّا با در نظر گرفتن اصول و پایههای نظام دموکراسی و سیر تاریخی و تفاوت دریافتها و برداشتها در دورههای گوناگون ـ که بخش قابل ملاحظهای از آن محصول تأثیر محیطهای اجتماعی و ویژگیهای شخصیّتی و تفکّرات سیاسی ـ فلسفی صاحبان دیدگاههاست ـ نظرات فراوانی وجود دارد و در یک نگاه کلی میتوان اینگونه گفت: دموکراسی از دیدگاه افلاطونگراها، بر اصل مساوات، برابری و آزادی استوار است ـ گرچه از دیدگاه دیگران و برخی تفسیرها و تحلیلهای انجام شده در سدههای اخیر، برداشتی متفاوت و گاه ناسازگار ارائه شده است ـ ولی آنچه به عنوان یک جامع مشترک در همه آنها وجود دارد، آن است که اینسیستم بر اراده و خواستِ مردم استوار است و از دیدگاه نظری بر محور مصالح و منافع آنان حرکت میکند. منشأ حکومت، قدرت و وضع قوانین نیز مردم هستند و مفاد آن، ثبوت حقّ همه مردم ـ که در اکثریت شکل میگیرد ـ است، تا در زندگی عمومی و گذاردن قوانین اساسی و اجرای آن مشارکت داشته، نقش اول را ایفا میکنند. امروزه به دلیل گستردگی جمعیت و توسعه شهرها و دشواری دخالت مستقیم همه مردم در امر حکومت، به حکومتهای پارلمانی و نمایندگی روی آوردهاند و نوع حکومت را حکومت جمهوری ـ که بر آرای عمومی متکی است ـ انتخاب کردهاند.3
افلاطون در تبیین ویژگیهای دموکراسی میگوید:
«خاصیّت دموکراسی این است که در زیر لوای آن، همه مردم آزادند... و اگر کسی در جستوجوی هر نوعی از حکومت برآید، مطلوب خود را بآسانی میتواند در آن بیابد.»4
نتیجه گفتار وی آن است که وقتی همه مردم یا بخش اعظم آنان در انتخاب نوعی از حکومت که مطلوب آنان است متّحد شدند و آن را به شخص یا اشخاص ویژهای سپردند، همانان حاکم هستند و حکومتشان از سوی مردم و مردمی خواهد بود.
منتسکیو در تعریفحکومت دموکراسی مینویسد:
«هنگامی که در جمهوری، مجموع امّت زمام امور را در دست میگیرند، این طرز حکومت دموکراسی است...»
او سپس در باب ویژگیهای آن میگوید:
«این خود یکی از اصول اساسی این حکومت است که ملّت خودش، عُمّال یعنی زمامداران خود را معیّن میکند.»5
آنچه روسو و دیگران نیز در تعریف دموکراسی گفتهاند، به نوعی با تعاریف دیگران در این جهت مشترک است. وی میگوید:
«وقتی همه شهروندان تصمیم به چیزی میگیرند که به طورکلّی به نفع کشور است و مطابق آن رأی بدهند، اکثریّت مطلق همیشه به نفع چیزی که واقعا بهترین است رأی میدهند.»6
البته حاکمیّت رأی اکثریّت که لازمه احترام گذاردن به آرای عمومی و توده مردمی است، گاه مورد نقد قرار گرفته و از سوی برخی اندیشمندان نکوهش شده که باید مورد بررسی قرار گیرد.
سقراط که از نخستین بنیانگذاران فلسفه سیاسی است، بشدّت به حکومت اکثریّت و توده مردم حمله میکند و در شکل پرسش میگوید:
«آیا موهومپرستی نیست که صرف عدد یا اکثریّت سبب خِرَد خواهد شد؟ آیا نمیبینیم که در سراسر جهان، توده مردم اَبلهتر، خشنتر و ظالمتر از مردمان پراکنده و تنها هستند [که تربیت و دانش، آنان را از دیگر مردمان جدا ساخته است].»
وی حکومت اکثریّت موردنظر دموکراسیخواهان مطلق را حکومت بیفضیلتها و فاقد صلاحیّت دانسته، آشکارا آن را نادرست میشمرد.7
ویل دورانت (1981-1885) در ذیل موضوعی با عنوان «آیا دموکراسی شکست خورده است» در ناشایستگی اکثریّت مینویسد:
«درست است که فشار و زور اکثریّت (عددی) بر اقلیّت، بهتر است از عکس آن؛ یعنی فشار و زور اقلیّت بر اکثریّت ... ولی چنین امری، روح غرور عوام را بالا برده و به همان اندازه هم روح افراد فوقالعاده را درهم شکسته و نبوغشان را عقیم نموده است... و هر چه بیشتر دموکراسی را میآزماییم از ناشایستگی و دورویی آنبیشترناراحت میشویم.»8
او مطرح کردن نظام دموکراسی را ـ با نظر بدبینانه ـ یک شعار فریبنده میداند، که طبقه متوسط برای آن که جای اشراف را بگیرند، سر دادند و عوامفریبانه، سیلخروشان توده مردم را به عنوان ابزار فاقد اراده، در جهت تحقّق بخشیدن به آرمانهای خویش گسیل داشتند و در نتیجه خود به جای اشراف، بر گُرده مردم سوار شدند و این شعار فریبنده در همه جا و همیشه وسیلهای بوده برای رسیدن یک عدّه سودجو به اهداف خاصّ خویشتن، و گرنه مردم همواره باید این بار سنگین را بر دوش بکشند. مردم فریبخورده پیوسته در گردونهای قرار گرفتهاند که آنان آن را میچرخانند و هنوز ادامه دارد؛ لذا دموکراسی واقعی با این وصف تحقق نیافته و نخواهد یافت.
علاّمه طباطبائی با همین دید، به نظام دموکراسی ـ به مفهوم عصری آن ـ تاخته، آن را یک شعار تهی و فریبکارانه وصف میکند که نتیجه آن جز تباهی جامعه و واژگون شدن نشانههای انسانیّت و پایمال شدن حق، چیز دیگری نخواهد بود. ایشان در ذیل آیه 200 سوره آلعمران بحثی را به عنوان «کلامٌ عن المرابطة فی المجتمع الإسلامی» آغاز میکند و در ضمن به این مسأله میپردازد که اسلام هرگز با دموکراسی سازگاری ندارد؛ زیرا اسلام در پیِ ساختن جامعهای است که بر پایههای حق استوار است، و با دموکراسی که براساس هویوهوس و خواستههای باطل اکثریّت سازماندهی میشود، تناسبی ندارد،
بلکه در جهت مقابل آن قرار گرفته است.
وی در پاسخ کسانی که میپندارند نظام دموکراسی حاکم در جهان غرب برتر از نظام حکومت اسلامی است که ناپایدار بود، و دموکراسی غربی که براساس رأی اکثریّت مردم شکل میگیرد نظامی پایدار و مطابق با سنت اجتماع و واقع طبیعت است، برخلاف نظام دینی که از محدوده تخیّل و فرض تجاوز نمیکند و قابل دوام نیست، میگوید:
«نباید نادیده گرفت که شعار نظام اسلامی تنها پیروی از حق است، ولی شعار نظام دموکراسی پیروی از خواستههای اکثریّت و این دو شعار با هم کنار نمیآیند؛ زیرا هدف از جامعه اسلامی، سعادت حقیقی است که از اعتدال در خواستهها به دست میآید و آدمی را از طریق معرفةاللّه و عبودیّت مطلق به کمال میرساند. و این امر با طبایع عامّه و خواستههای گوناگون مردم که در گرداب هوی و هوس غوطهورند سازگار نیست و جامعه مدنی روز جز بهرهمند شدن از لذایذ حیات مادّی و خواستههای پست حیوانی، هدفی ندارد؛ خواه مطابق عقل و فطرت باشد یا نباشد. از اینروست که در تدوین قوانین مربوط به نظام اجتماعی از خواستههای اکثریّت پیروی میکند و تنها ضامن اجرای همان قوانین است و در رابطه با اخلاق و معارف و کمالات هیچگونه ضمانت اجرایی برعهده ندارد. چنین نظامی هر چه بیشتر به مفاسد اخلاقی رومیآورد و از مکارم اخلاق دوری میگزیند. از این روست که اینگونه نظامهای فاقد معیار عقلی، با مذاق بیشتر جوامع بشری وفق میدهد و آن را پسند میکنند و بر نظام دینی که جنبه جلوگیری از مفاسد را دارد، روی خوش نشان نمیدهند و لذاست که خداوند میفرماید: «لقد جئناکم بالحقّ و لکنّ اکثرکم للحقّ کارهون»(زخرف /78) «بل جاءهم بالحقّ و اکثرهم للحق کارهون. و لو اتبع الحقّ أهواءهم لفسدت السماوات و الأرض و من فیهنّ بل اتیناهم بذکرهم فهم عن ذکرهم معرضون» (مؤمنون /71-70)
وی اضافه میکند:
«آراء و نظرات و باورهای اکثریّت نمیتواند دائما در مقابل اقلیّت، حق باشد. آری اگر مطابق واقع بود حق است و گاه مطابق واقع نیست. لذا نبایستی یک نظام، به طور مطلق از اکثریّت پیروی کند؛ بویژه اگر واقعیّت را برخلاف رأی اکثریّت یافت؛ زیرا اکثریّت چه بسا تحت تأثیر عوامل گوناگونی راهی انتخاب میکند که برخلاف مصلحت باشد و اگر همواره انتخاب اکثریّت حق بود، خداوند نمیفرمود: «واکثرهم للحق کارهون».
در نتیجه، پیروی اکثریّت روا نباشد و سنّت طبیعی بر وفق خواسته اکثریّت بنا نهاده نشده است.»9
گفتهها در رد و قبول نظام دموکراسی بسیار است، ولی آنچه از گفتار منتقدان برمیآید، بیشتر به جنبه شعار تهی بودن داعیه دموکراسی نظر دارند؛ یعنی اصل فرضیّه دموکراسی را که بر پایه برابری و مساوات و عدل اجتماعی و حضور فعّال مردم در صحنههای سیاسی استوار باشد، انکار نمیکنند، بلکه جنبه تحقّق آن را ـ که بزرگترین مانع را طبقه متوسط سودجو میدانند ـ باور ندارند؛ لذا نباید تا هنگامی که اینگونه موانع نیرومند از سر راه برداشته نشدند، تنها به سر دادن شعار دلخوش داشت.
اینک به بررسی شاخصههای این نظام و اندازه سازگاری یا ناسازگاری آن با نظام حکومت اسلامی میپردازیم:
شاخصههای نظام دموکراسی
اولین و مهمترین شاخصه نظام دموکراسی ـ طبق گفته مدّعیان آن ـ حضور فعّال مردم در صحنههای سیاست است. بدین معنی که در تمامی ابعاد سیاستگذاری کشور، مردم حضور بالفعل داشته باشند و با صلاحدید آنان و بر دست نمایندگان برگزیده مردم، چرخ سیاست به حرکت درآید و نیروی محرّک همان اراده مردمی باشد.
خلاصهسخنآنکه، منشأقدرت سیاسی خود مردم باشند و این در صورتی است که دولت را از آنِ خود بدانند و دولت از درون توده مردمی جوشیده باشد در این راستا، اکثریّت مطلق مردم معیار میباشد.
دومین شاخصه، آزادی همه جانبه (قلم، بیان، عقیده، دین، دیدگاههای سیاسی و غیره) بر جامعه حاکم باشد و همه اقشار و طبقات مختلف مردم در اظهارنظر و عقیده و دید سیاسی و حتی انتخاب دین و آیین و رفتار و کردار، در حمایتِ قانون آزاد باشند.
سومین شاخصه، برابری و مساوات همه افراد ملّت در برابر قانون است و سایه عدالت همه آحاد ملت را یکسان زیر پوشش خود قرار داده باشد.
چهارمین شاخصه، تأمین مصالح و منافع همگانی است. سیاستگذاری دولت باید بهگونهای باشد که در جهت حفظ منافع ملّی حرکت کند و افراد، هر یک طبق استعداد و امکانات خود، بتوانند در سایه این سیاستگذاری از رفاه و آسایش در زندگی به طور شایسته بهرهمند گردند.
پنجمین شاخصه، کارگزاران دولت در هر سه بُعد: قانونگذاری، قضایی، اجرایی و در رأس آنان، مقام رهبری، مستقیم یا غیرمستقیم، از سوی مردم انتخاب شوند. این حق انتخاب، برای همه افراد ملّت به طور مساوی ثابت است، تا هر که را بخواهند و شایسته بدانند، بدون تحمیل انتخاب کنند.
این پنج شاخصه در این خلاصه میشود که این نظام بر اراده و خواستِ مردم استوار است و بر محور منافع مردم حرکت میکند. منشأ حکومت، قدرت و وضع قوانین نیز مردم هستند و این حق مردم است تا در زندگی عمومی و وضع قوانین اساسی و اجرای آن مشارکت داشته، نقش اول را ایفا کنند. حق انتخاب و آزادی همهجانبه، جوهره اصلی این نظام را تشکیل میدهد. و معیار در همه این شاخصهها، اکثریّت قاطع مردمی است و هر چه اکثریّت تصمیم بگیرند، حقّ همان است و لازمالاجراست.10
نقد و بررسی
شاخصههای یاد شده که محور اساسی نظام دموکراسی را تشکیل میدهد، بظاهر فریباست و کم و بیش قابلقبول است و جای انکار نیست، ولی با دقّت در محتوای آن، جای درنگ و تأمّل است و نقطههای ابهام و تاریکی در آن یافت میشود و همانها است که برخی را واداشته تا با دید تردید و شک بدان بنگرند و از آن واهمه داشته باشند، یا آن را شعاری تهی و عوامفریبانه وصف کنند، که ذیلاً به برخی از آن نقاط تاریک اشاره میکنیم:
1 ـ اعتبار رأی اکثریت
این مهمترین محور مناقشه منتقدان است؛ زیرا روشن نیست که آیا اکثریّت مطلق مراد است، تا همه آحاد ملت (خرد و کلان، بیسواد و باسواد، تحصیلکرده و فاقد هرگونه دانش، بیتفاوتها و افراد متعهّد، حامیان وفادار به نظام و معارضان سرسخت) و همه شهروندان را اعمّ از دانا و نادان، و موافق و مخالف را شامل گردد؟ اشکال در این است که در بیشتر جوامع، غلبه با افراد عوام است که از بینش سیاسی و هرگونه آگاهی درباره حکومت و سیاستگذاریها عاریاند و با کمترین تبلیغاتِ سوء تحت تأثیر قرار گرفته، در جهت تأمین مصالح سودجویانِ صاحب قدرت و دارای نفوذ رأی میدهند. غالبا آرای دانایان صاحبنظر و دارندگان اندیشه پاک در توفان غوغای عوام نادیده گرفته میشود و نابود میگردد، و همین است که ویل دورانت گفته است:
«روح غرور عوام را بالا برده و به هماناندازه هم روح افراد فوقالعاده را درهم شکسته و نبوغشان را عقیم میسازد.»
و علاّمه طباطبائی فرموده است:
«جامعه مدنی روز، جز بهرهمند شدن از لذایذ حیات مادّی و خواستههای پست حیوانی هدفی ندارد؛ خواه با عقل و فطرت مطابقت داشته باشد یا نداشته باشد. و لذا است که تدوین قوانین مربوطه به نظام اجتماعی اگر از خواستههای اکثریّت پیروی کند، در رابطه با اخلاق و معارف و کمالات هیچگونه ضمانت و تعهدی ندارد.»
البته باید توجّه داشت اینگونه بدبینیها ناشی از وضع نابسامان مدّعیان دموکراسی در قرون اخیر است. در کشورهای به اصطلاح توسعهیافته یا در حال توسعه، از اینگونه شعارها فراوان به گوش میرسد و بیشتر از حلقوم کسانی بیرون میآید که خود از طبقه متوسّط و در پی استثمار تودههای ملت هستند و با سر دادن چنین شعارهایی درصددند از بیخبری و بیتجربگی قسمت اعظم عوامالناس، سوء استفاده کنند. در نتیجه، آن که زیان برده مردمند و آن که سود برده تنها همان شعاردهندگانند.
دیدی که چه کرد اشرف خر او مظلمه برد و دیگری زر
آری اگر مردم آزاد و دارای رشد سیاسی والایی باشند و متعهّدانه بیندیشند؛ یعنی تحت فشار تبلیغات سوء قرار نگیرند و گرایشهای قومی، نژادی، صنفی، مسلکی و نیز خطوط سیاسی تحمیلی بر آنان تأثیر نگذارده باشد، بلکه خوداندیش و آزاده باشند، هر آینه راه صواب را پیش میگیرند و بالفطره طریقه اصلح را برمیگزینند و حدّاقل، اکثریّت مطلق مردم چنیناند.
خداوند، مردم را بالفطره پاک آفریده و پاکاندیشی ذات اوّلیّه انسانهاست و هرگونه انحراف و کجی در اندیشه و رفتار، عَرَضی و جنبه ثانوی دارد. انسان، بالفطره خواهان زیباییهاست، و از زشتیها رویگردان است، مگر آن که عامل خارجی او را از جاده مستقیم منحرف سازد:
«کلّ مولود یولد علی الفطرة حتی یکون أبواه هما یُهوِّدانِه و یُنصّرانِه.»11
هر که ولادت یابد، بر فطرت پاک ولادت یافته، مگر آن که تحتتأثیر خانواده، آلوده گردد.
در قرآن درباره فطرت پاک توحیدی میفرماید:
«فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت اللّه الّتی فطر النّاس علیها لاتبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیّم و لکنّ أکثر النّاس لایعلمون»روم /30
در این آیه به سرشت پاک آدمی اشارت دارد و میگوید: به دین پاک روی آور، کهخداوند فطرت آدمی را بر آن نهاده است و هرگز در آفرینش خداوندی تحوّلی رخ نخواهد داد؛ [یعنی خداوند سرشت همه مردم را براساس پاکی نهاده است و همه افراد در رویکرد به توحید پاک یکسان آفریده شدهاند].
در پایان گوید: دین پاک و استوار خدا چنین است، ولی بیشتر مردم از این حقیقت بیخبرند ؛ [یعنی گمان میبرند در سرشت آفرینش گوناگونند.]
در بسیاری از روایات آمده است:
«فطرهم علی المعرفة»؛12 سرشت آنان را بر پایه شناخت حقّ نهاده است.
امامباقر علیهالسلام اضافه میفرماید: اگر چنین نبود هرگز شناختی برایشان میسور نبود.
در حدیث حضرت رضا علیهالسلام آمده است:
«و بالفطرة نثبت حجته.»13
تنها از راه فطرت است که حجّت الهی ثابت میگردد.
آری اگر انسان بر فطرت پاک و ناآلوده خویش حرکت کند، جز حقوحقیقت نجوید و جز راستی و درستی نگوید، تا آن گاه که عوامل تأثیرگذار او را از راه به در کنند.
پس انسانها بالفطره پاکاندیشند و پاکجو، حقپسندند و حقگو. آلودگی و تباهی حالت انحرافی و عارضی دارد و هرگز اصالت ندارد؛ لذا «اصل سلامت» حاکمیّت دارد مگر آن که خلاف آن ثابت شود و بر همین اساس، سلامت فطرت، فراشمولی است و از همین دید باید به انبوه مردمی نگریست؛ همچون «اصل طهارت» که برخاسته از طهارت آفرینش اشیاء است.
از اینرو، اعتبار دادن به رأی اکثریّت امری فطری و برابر طبیعت اوّلیه انسانهاست و اصل بر همین است که انبوه مردم بر وفق فطرت پاک خود حرکت میکنند، مگر آن که خلاف آن ثابت شود.
آیات و روایات (نصوص دینی) نیز بر همین اصل دلالت دارند:
مولا امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید:
«والزموا السواد الأعظم فإنّ یداللّه علی الجماعة و إیّاکم و الفرقة فإنّ الشاذّ للشیطان، کما أنّ الشاذّ من الغنم للذئب.»14
با انبوه مردم همگام باشید زیرا دست عنایت الهی بر سر انبوه مردم است. زنهار! از کنارهگیری و پراکندگی بپرهیزید، که آنکه کناره گرفت طعمه شیطان خواهد بود، همانگونه که گوسفند جدا از گله، طعمه گرگ است.
در این سخن دُرَرْبار بر آن تأکید شده که از انبوه مردمی جدا نشوند؛ زیرا حقّ و عنایت حقّ در همان جاست و جدایی از انبوه مردم، مساوی است با گرفتار شدن در چنگال اهریمن ضلالت.
در تعبیر «یداللّه علی الجماعه» کنایهلطیفی است، که سایه عنایت حق بر سر جمع امّت برافراشته است و این اشاره به همان اصل فطرت پاک انسانهاست.
این همان «حبل اللّه متین» (ریسمان ناگسستنی الهی) است که در آیه «واعتصموا بحبل اللّه جمیعا ولاتفرّقوا»(آلعمران /102) بر آن تأکید شده تا بدان چنگ زنند و خود را استوار سازند، و از تفرقه و پراکندگی بپرهیزند.
از عبارت «ولاتفرّقوا» بروشنی استفاده میشود که مقصود از «حبلاللّه» جمع امّت است.
از اینروست که مولا امیرمؤمنان علیهالسلام در سخنی دیگر فرموده است:
«اِلزموا ما عقد علیه حبل الجماعة و بُنیت علیه أرکان الطاعة.»15
بر آنچه بافت جماعت امّت است بپیوندید، که پایههای طاعت حقّ بر آن نهاده شده است.
در این سخن گوهرآگین، به جای «حبل اللّه» در آیه کریمه، «حبل الجماعة» به کار رفته و شاهد بر آن است که ریسمان ناگسستنی الهی، همان بافت انبوه امّت (اکثریّت مردم) است.
پیامبر گرامی صلیاللهعلیهوآله فرموده است:
«إنّ اللّه وعدنی فی أمّتی، و أجارهم من ثلاثٍ: لایعمّهم بِسَنَةٍ، ولایستأصلهم بعدوٍّ، ولایُجمعهم علی ضلالةٍ.»16
خداوند نوید داده که امّت اسلامی از سه آفت مصون باشند:
1 ـ هیچگاه قحطی و خشکسالی آنان را فرانگیرد.
2 ـ هیچگاه، دشمن بر گستره قلمرو اسلامی چیره نشود.
3 ـ هیچگاه بر امر باطلی توافق نکنند.
مسأله «لاتجتمع أمّتی علی ضلال» (هیچ گاه امّت اسلامی بر گمراهی توافق نکنند) یک اصل حاکم و واقعیتی است انکارناپذیر، که با در نظر گرفتن حکمت الهی و قاعده لطف، کاملاً قابلتوجیه است.
آری برخی از این اصل، سوءاستفاده کرده، آن را بهگونه دلخواه تفسیر و تأویل نمودهاند که در جای خود، شرح آن رفته است.17
در این جا، این نکته شایان ذکر است که حقگرایی انبوه مردم در صورتی است که اصالت خویش را نگهداری کرده و گرایشهای ناهمگون، آنان را جذب نکرده باشد، و از جاده مستقیم فطرت منحرف نساخته باشد. (البته تذکّر دادیم که اصالت و ظاهر اولی جامعه بر پاکی و سلامت است و باید بر همان رفتار نمود تا خلاف آن آشکار شود.)
از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله درباره جماعت امّت که همواره بر صراط حقاند پرسیده شد، فرمود:
«جماعة أمّتی أهل الحقّ و إن قلّوا.»18
جماعت امّت کسانیاند که بر حقّ (اصل فطرت) استوار باشند؛ هر چند اندک باشند. (یعنی سلامت ذاتی خود را از دست نداده باشند.)
امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید:
«إنّ القلیل من المؤمنین کثیر.»19
مؤمنان (حقباوران) گرچه اندک باشند، بسیارند. (یعنی هم آناناند که انبوه امّت و اکثریّت مورد قبول را تشکیل میدهند.)
از اینرو، روشن میشود که اکثریّت مورد نکوهش که در قرآن از آن یاد شده، گروههایی هستند که از سیر فطرت منحرف گشته و سلامت ذاتی خود را از دست دادهاند و بیشتر کسانی هستند که حقّ را شناخته، ولی به جهت برخی گرایشها و خواستههای ناروا در برابر آن مقاومت میورزند.
در اصل، اینگونه آیات در قرآن، اکثریّت مطلق را مورد نکوهش قرار ندادهاند، تا چنین برداشت شود که بیشتر مردم، برای همیشه و در همه جا و تحت هر شرایطی، کژاندیش و فرومایهاند.
چنین برداشتی کاملاً خطا و جفاکارانه است؛ زیرا اینگونه آیات، به اصطلاح از «قضایای خارجیّه» شمرده میشوند، که به گروههای ویژه و افرادی بخصوص و معاصر نزول آیات، نظر دارد؛ زیرا بیشترین مردم دوران جاهلیّت عرب که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با آنان درگیر بوده است، مقاومت شدیدی از خود نشان میدادند، و با آن که حقّ را شناخته بودند، ولی بر خود روانمیداشتند که آن را بپذیرند:
«وجحدوا بها واستیقنتها أَنْفُسَهُم ظُلْما وعلوّا» نمل /14
حقّ را انکار نموده، نپذیرفتند؛ گرچه دلهایشان آن را پذیرفته و باور داشت.
این از روی حسّ خودخواهی و خودپسندی و گمان برتری خویشتن بوده که جفاکارانه، ستم روا داشتهاند.
بر همین اساس، شیوه اینگونه گروهها نکوهش شده است. در سوره مائده پس از برشماری برخی از عادات و رسوم غلط جاهلی، که اکثریّت عرب معاصر بر آن پافشاری داشتند، آمده است:
«ولکنّ الّذین کفروا یفترون علی اللّه الکذب وأکثرهم لایعقلون»مائده /103
کسانی که کفر ورزیدند، به خدا نسبت ناروا میدهند [که عادات نکوهیده خود را به او نسبت میدهند] و بیشترین آنان درست نمیاندیشند.
پیدا است که ضمیر جمع «هم» به همین کسانی بازمیگردد که بدروغ به خدا نسبت ناروا میبستند و به اکثریت مردم جهان ـ بویژه برای همیشه ـ کاری ندارد.
همچنین است تمامی آیاتی که با این سبک آمده است؛ مانند: «واکثرهم للحقّ کارهون»؛ یعنی: بیشتر این مردم حق ستیز، حقّ را ناخوشایند دارند. «بل اکثرهم لایعلمون الحقّ فهم معرضون»؛ بیشتر این مردم باطلگرا و مقاوم در مقابل دعوت اسلامی، حقّ را نمییابند و نمیشناسند [یعنی: در جستوجو و شناسایی حق نیستند]، از اینرو، از آن رویگردانند.
بنابراین، از اینگونه آیات که جنبه خصوصی دارند، نمیتوان یکگونه ملازمه کلّی به دست آورد، که به طور کلّی در همه جا و برای همیشه، عنوان اکثریّت، ملازم کجی و بداندیشی است، و به اصطلاح، نباید اینگونه تعابیر را از قبیل «قضایای حقیقیّه» بدانیم. هرگز چنین نیست و خود علاّمه طباطبائی در جایجای تفسیر خود به این حقیقت تصریح دارد.20
نتیجه آن که، اولین شاخصه دموکراسی که حضور بالفعل مردم در صحنه سیاست است و با اعتبار بخشیدن به آرای اکثریّت قاطعمردم صورت میگیرد، یک اصل مورد پذیرشمیباشد و در نظامحکومت اسلامی بر آن تأکید شده است. البته به شرط آگاهی لازم و پایبند بودن به مبانی اسلام.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله درباره حضور فعّال همه مسلمانان در صحنههای سیاسی و سعی در آگاهی از جریانات سیاسی حاکم بر کشور میفرماید:
«من أصبح و لم یهتمّ بأمور المسلمین فلیس منهم.»21
هر که روزانه، پیش از هر چیز به شؤون مسلمانان نیندیشد، مسلمان نیست.
«امور» جمع «امر» به معنای شأن، اشاره به شؤون عامّه و مسائل مربوط به جامعه است، که در رأس آنها، مسائل سیاسی جاری در کشور است. هر مسلمان به دلیل آن که مسلمان است، باید اندیشیدن درباره سیاستهای جاری را، روزانه در اولویّت قرار دهد و حضور عملی خود را در صحنه سیاست نشان دهد و این، یعنی دخالت مستقیم مردمی در ابعاد مختلف حکومت و سیاستمداری.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با این دستور میخواهد، رشد اندیشه سیاسی تکتک مسلمانان رو به افزایش نهد و هرگز مردم از صحنه سیاست کناره نگیرند، و متقابلاً دولتمردان باید همواره مردم را در جریان بگذارند، و در تمامی سیاستگذاریها با مردم یا نمایندگان برگزیده آنان به شور بنشینند و هرگونه آنان صلاح دیدند عمل کنند؛ البته طبق موازین شرع و عقل که قوانین مربوط، آن را مشخص میسازد.
از طرف دیگر، بها دادن به آرای عمومی و ارج نهادن به رأی اکثریّت قاطع مردمی نیز از دستورات اسلامی است، که
در فرمان ضرورت «شَوْر» «وأمرهم شوری بینهم» (شوری /38) تبلور یافته است.
در جای خود شرح دادیم که دستور مشورت، به معنای ارج نهادن به رأی اکثریّت قاطع است؛ زیرا دستور انجام دادن کارها با مشورت، بدینگونه است که برنامه موردنظر را با حضور کارشناسان مربوط مطرح میسازند، آن گاه آنچه را که با نظر اکثریّت مطابق باشد، به کار میگیرند. این، یک شیوه عُقلایی است که خردمندان جهان آن را پذیرفتهاند، و شریعت اسلامی برابر طریقه عقلانی، آن را پذیرفته است؛ زیرا اتفاقنظر همگان غالبا میسور نیست. در این صورت یا باید رأی اقلیّت را پذیرفت یا اکثریّت، که عقل، رأی اکثریّت را ترجیح میدهد، و همواره درصدِ احتمال خطا در رقم آرای بالاتر، کمتر است.
از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله پرسیده شد: تدبیر حکمتآمیز چگونه است؟ فرمود: مشورت نمودن با اندیشمندان صاحبنظر، و پیروی نمودن از آرای آنان.22
در بسیاری از روایات تأکید شده است: زنهار که با صاحبنظری مشورت کنی، سپس با آن مخالفت ورزی.
در برخی از این روایات آمده است که مخالفت با کارشناسان خردمند، مایه هلاکت و نابودی است.23
درباره پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله با عنوان رهبر امّت چنین دستور آمده است:
«وشاوِرْهم فی الأمر فإذا عَزَمْتَ فَتَوَکّل علی اللّه»آلعمران /159
با مردم در امر رهبری [سیاستگذاری در شؤون مختلفاداری] بهمشورت بنشین، ولی هنگام تنفیذ [تدبیر برخاسته از رأی اکثریّت] خدا را پناه خویش بدان.
در این آیه دستور مشورت داده شده است که باید طبق متعارف انجام شود و ضمیر «هم» به مردم (یا نمایندگان برگزیده آنان) بازمیگردد. آن گاه در موقع تنفیذ رأی اکثریّت، اگر دغدغه خاطری برای مسؤولان اجرایی وجود داشته باشد، باید این نگرانی را از خود دور کنند؛ زیرا طبق دستور و روال متعارف عمل کردهاند و خدا پشتیبان آنان میباشد.24
نقطه جدایی
در این جا این نکته شایان ذکر است که اسلام ـ همانگونه که یادآور شدیم ـ به مردم بها میدهد و به رأی اکثریّت ارج مینهد ونیز مردم را مستقیما در حکومت سهیم میداند و بدینسان حکومت در اسلام، حکومت مردمی به شمار میرود؛ ولی نه بدان معنی که در تفسیر غربی آمده و مردم را به طور مطلق در حکومت سهیم گرفتهاند. رأی اکثریّت در تفسیر غربی از آن جهت بها دارد که تنها برخاسته از خواستِ مردم است، بدون آن که از جایی فراتر (شریعت) یا از فطرت اصیل الهام گرفته باشد.
خواستههای مردمی ممکن است گاه از روی هوی و هوس بوده، یا بر اثر غرقه در شهوات پست نفسانی، یا خودباختگی در مقابل تبلیغات سوء شکل گرفته باشد. آن گاه کسانی را برای رهبری برمیگزینند که در همین راستا رو به زوال هدایت کنند، و با آهنگی که ساز کردهاند همنوا باشند. «إنّ الطّیور علی أشکالها تقع»؛
کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز
چنین خواستههای بیضابطه و گاه بیارزش، از دیدگاه اسلام، هرگز نمیتواند منشأ اثری مثبت بوده باشد. اسلام، خواستههاییرا ارجمینهد کهازفطرت سلیم برخاسته و مطابق با رهنمود شرع باشد.
لذا حاکمیّت در اسلام را میانه بین انتصاب و انتخاب دانستیم؛ نه انتصاب مطلق است که مردم در تعیین آن سهمی نداشته باشند، و نه انتخاب مطلق است که شرع را در آن نقشی نباشد، بلکه انتخابی است مردمی، در سایه رهنمود شرع و مورد پذیرش شارع.
اکثریّت مطلق یا نسبی؟
نکته دیگری که درخور ذکر است، درباره ترفند سیاسی است که گاه سیاستبازان حرفهای، اکثریّت نسبی را به جای اکثریّت مطلق، منشأ مشروعیّت خط سیاسی خود میگیرند و آن در هنگامی است که به دست آوردن رأی اکثریّت قاطع مردمی برایشان مقدور نباشد و با اِعراض همگانی روبرو شوند؛ لذاست که به اکثریّت نسبی روی میآورند. نمونههایی از آن در شیوه عمل سیاستبازان صدر اسلام دیده میشود25 و در عملکرد سیاسی جهان امروز نیز رواج کامل دارد.26 و یک نوع تحمیل بر مردم محسوب میشود؛ در صورتی که اکثریّت مورد قبول شرع و عقل و مطابق با فطرت سلیم همان اکثریّت مطلق است که مشروعیّتبخش میباشد.
بفرض اگر در منطقهای که یک صدهزار رأی دهنده ذیصلاح وجود دارد و همگی برای حضور در انتخابات آمادگی دارند، ولی به جهت احراز عدم صلاحیّت کاندیداهای معرّفی شده (تحمیلی) یا برخی نارواییهایی که صورت گرفته، از رأی دادن امتناع ورزند یا رأی ممتنع دهند، و تنها درصدِ پایینی که از هواداران سیاست جاری هستند رأی بدهند و نفراتی با دارا شدن حدّاکثر 10% آراء برنده شوند، آیا میتوان این نفرات را نماینده حقیقی کلّ مردم منطقه به حساب آورد؟ در زمان طاغوت، شاهد بودیم که نمایندگان تشریفاتیمجلس با کمتر از 5% آراء، به دلیل برندگان اکثریّت نسبی روانه مجلس میشدند و طبق فرمایش و با عنوان نمایندگان مردم به رتق و فتق امور کشور میپرداختند!
آری در مواردی که مسائل به آرای عمومی گذارده میشود باید جوّ، بهگونهای سالم باشد که مردم، آزادانه و با کمال رغبت پای صندوقهای رأی حضور یابند و اگر به عللی نتوانند حضور پیدا کنند، ولی حضور بقیّه و آرای آنان را قبول داشته باشند، در این صورت است که میتوان همین رأی اکثریّت نسبی را در حساب اکثریّت مطلق به شمار آورد. در عمل نیز حضور همه کسان ذیصلاح غیرممکن است و عادتا به سبب مشاغل یا گرفتاریها از حضور معذورند. لذا چنانچه این عدم حضور حاکی از اعراض و اعتراض نباشد، خللی در صحت انتخابات ایجاد نمیکند و با عنوان قبولی همگان تلقّی میگردد. بیعتهای آزاد که در صدر اسلام (بیعت عقبه اولی و ثانیه و بیعت غدیر خم و بیعت در دوران خلافت ظاهری امیرمؤمنان) انجام میگرفت، از همین قبیل بوده است که دیگر مسلمانان، عمل بیعتکنندگان را قبول داشتند.
امّا مسائلی که به آرای جمع کارشناسان گذارده میشود ـ در هر بُعدی که بوده باشد ـ حتما باید حایز رأی اکثریّت قاطع باشد تا حجیّت یابد. أخذ رأی در مجلس شورای اسلامی و خبرگان و دیگر نهادهای شورایی بر همین منوال است. لذا نباید اخذ رأی در این نهادها را با آرای عمومی سنجید.
جوّ سالم
سومین نکته، فراهم بودن جوّ سالم است، تا مردم با آزادی کامل و خاطری آسوده و جدا از هرگونه گرایشهای انحرافی، در صحنههای سیاسی حضور فعّال داشته باشند.
اکنون این پرسش پیش میآید که چگونه این جوّ سالم و فضای ناآلوده به وجود میآید و چه کسی یا کسانی مسؤول فراهم شدن محیطی پاک، برای حضور سالم و واقعی مردم هستند؟
در درجه اول، دولت (مجموع هیأت حاکمه) این مسؤولیّت را به عهده دارد، که باید خود، نخست از گرایشهای انحرافی مُبرّا باشد، و تنها در مسیر منافع ملی حرکت کند، و در سیاستبازیهای ناسالم، نقشی نداشته باشد و در جهتگیریهای سیاسی اگر مصلحتی را به سود امّت تشخیص دهد، در حدّ نُصح و ارشاد و با شیوه پدرانه مخلص، نه با تحمیل و فشار، بلکه با روشنگری بیشائبه، با مردم در میان بگذارد. البته مردم عاقل و هوشمند ـ که اکثریّت مردم چنیناند ـ با احراز اخلاص
و مهرورزی دولتمردان صالح، اندرز آنان را پذیرا هستند و هرگز سربرنمیتابند.
گروهها و احزاب که در سیاستگذاری جناحی دستشان باز است، باید بکوشند تا از چارچوب قانون خارج نشوند، و هر چند جناحی عمل میکنند، ولی هدف اصلی را که پیشرفت کشور و بالارفتن سقف منافع ملّت است نباید از مدّنظر دور بدارند و اختلافنظرها هر چند لازمه جناحبندیهای سیاسی متعدّد است، امّا این جناحبندیها مانند مراکز متعدد تحقیقات علمی، همگی در یک راستا باید حرکت کنند و آن رسیدن به حقیقت است. پس وظیفه همه گروهها، روشنگری ملّت است، نه آن که آنان را دچار حیرت و سرگردانی کنند و همانگونه که در مقاله «جامعه مدنی» متذکّر شدیم، احزاب و گروههای سیاسی، لایه وسط میان امّت و دولت را تشکیل میدهند؛ لذا باید همگی تنها در راستای منافع ملت و نصح دولت کوشش نمایند و هر گروه با عنوان صاحبنظران مشفق، نظرات بیشائبه خود را تقدیم ملت بدارند.
در این میان، اندیشمندان بیطرف و مخلص نیز از رهنمودهای لازم که در راستای منافع و سعادت مردم است دریغ نورزند. باشد که با همدستی دولتمردان صالح و صاحبنظران مشفق و اندیشمندان مخلص، این فضای پاک و ناآلوده که ضروری حیات اجتماعی سالم است، فراهم گردد.
«إن تنصروا اللّه ینصرکم و یثبّت أقدامکم»محمّد/7
یاری کردن مردم یاری نمودن خداست و هر که مردم را برای خدا یاری کند، هر آینه مورد تأیید و نصرت الهی قرار میگیرد و علم او مؤثّر میافتد؛ در نتیجه مایه ثبات و پایداری امّت و استواری اسلام میگردد.
مولا امیرمؤمنان علیهالسلام درباره حقّی که مردم بر ولیّامر (دولتمردان صالح) دارند، میفرماید:
«فأمّا حقّکم عَلَیَ فالنّصیحة لکم، و توفیر فیئکم علیکم، و تعلیمکم کی لاتجهلوا و تأدیبکم کیما تعلموا.»27
حقّ شما مردم بر من [که مسؤولیّت رهبری شما را در پیشگاه حقّ بر عهده دارم] آن است که هیچ گاه از رهنمودهای لازم دریغ نورزم و در تأمین رفاه زندگی شما [بالا بردن سطح زندگی عمومی [بکوشم و در تربیت و تعلیم همگان [برابر مبانی اسلام و طبق مقتضای روز [کوتاهی نکنم.
آزادی (در اندیشه و بیان)
آزادی را دوگونه میتوان وصف کرد: آزادی مطلق و آزادی در محدوده قانون.
آزادی مطلق، به معنای رهایی از هرگونه قیدوبند است، تا افراد خودسرانه هر چه بخواهند و پسند کنند، بدون هیچ مانعی به دست آورند و راهی که خود انتخاب میکنند بروند، و تنها معیار تشخیص مصلحت، نظرشخصی هر فرد است؛ هر چند برخلاف مصالح دیگران باشد. در این صورت، هرگونه مرجعی برای تشخیصمصلحت، حتیدر شؤوناجتماعی فاقدصلاحیّتاست؛ زیرا موجب سلب آزادی مطلق میگردد و آن را مقیّد میسازد.
اینگونه آزادی هرگز در منطق عُقَلای جهان پذیرفته نیست؛ زیرا به سلب آزادیها منتهی میگردد و نتیجه معکوس میدهد. صاحبان زر و زور با سردادن شعار آزادی، خودسرانه به خواستههای خود جامه عمل میپوشانند و از نقطه نیازمندی و بینوایی قشر مستضعف سوء استفاده کرده، با کمال قساوت آنان را به استثمار میکشانند و همانگونه که ویلدورانت متذکّر شد، یک نوع بردگی مدرن در جامعه پدید میآید، که زشتترین نوع آن امروزه، در کشورهای به اصطلاح پیشرفته اعمّ از سرمایهداری طبقاتی یا اشتراکی «سوسیالیستی» حاکم است. آنچه محسوس است، تسلیم محض قشر مستضعف ـ که اکثریّت قاطع ملّت را تشکیل میدهند ـ در برابر اقلیّت مستکبر خودخواه است.
آزادی معقول و مطابق فطرت اصیل انسانی، همان آزادی در محدوده قانون است؛ البته نه قانونی که مستکبران (صاحبان زر و زور) وضع کرده باشند، بلکه قانونی که براساس فطرت و مبانی حکمت و بر دست برگزیدگان مردم وضع شده باشد؛ قانونی که تأمینکننده مصالح عمومی و منافع همگانی، برابر اصل عدالت (عدالت اجتماعی) بوده باشد. همه اقشار و آحاد امّت یکسان مدّ نظر قرار گرفته باشند و هر یک از افراد، طبق ضابطه ـ نه براساس رابطه ـ بتواند از حقوق طبیعی و شرعی که آفرینش و فطرت برای او روا داشته، بهرهمند گردد، بدینمعنی که نظام حاکم بهگونهای تنظیم شده باشد که هر کس بآسانی و در سایه حمایت قانون بتواند از حقوق حقّه خود، چه مادّی و چه معنوی، به بهترین شکل بهرهمند شود.
از اینرو، گفتهاند:
«الحرّیّة، إن فُسّرت بالانطلاق عن القیود، فهذه هی عین الهَمَجیّة والفَوْضَوِّیة العاریة. و إن فُسّرت بإمکان التمتّع بالحقوق، فهذه هی الّتی تحُقّق کرامةَ الإنسان و تحفظ له شرفَه التلید. والّتی یحکم بها العقلُ الرشید و یبتغیها الشرعُ الحنیف.»
آزادی اگر به رهایی از هر قید و بند
اندیشه حوزه » شماره 18 (صفحه 88)
________________________________________
تفسیر شود، این همان سوء تدبیر و درهم ریختگی آشکار است. و اگر به فراهم بودن امکانات برای بهرهمند شدن افراد از حقوق طبیعی و شرعی خود تفسیر شود، این همان است که کرامت و حرمت انسانی را تحقّق میبخشد، و شرافت اصیل او را ضمانت میکند. که خِرَد توانا آن را میگوید، و شریعت پاک آن را میجوید.
در اسلام، بر آزاد بودن و آزاد زیستن انسان، تأکید فراوان شده است.28 اصل اِباحه و جواز انتفاع عمومی از مظاهر طبیعت و بهرهمند شدن از لذتهای زندگی برای همگان، یکی از پایههای استوار شریعت را تشکیل میدهد. قاعده «النّاس مسلّطون علی أنفسهم و أموالهم»؛ (هر کس بر خویشتن و دارایی خویش سلطه کامل دارد) یک قاعده زیربنایی شرع به شمار میرود، که بر پایه آن، دست انسان باز است تا هرگونه که بخواهد از مظاهر حیات بهرهمند شود؛ ولی نه به بهای محروم ساختن دیگران که قاعده «لاضرر و لاضرار فی الاسلام» جلو آن را میگیرد. هیچ کس حق ندارد به گونهای رفتار کند که موجب زیان دیگران باشد.
خلاصه، آزادی باید معقول و تعهّدگونه باشد، نه با بیبندوباری و بی تفاوتی.
اینک نظری به شاخصههای آزادی که در تفسیر دموکراسی غربی آمده است، میافکنیم.
1 ـ آزادی اندیشه و بیان
هر کس در اندیشه آزاد است، و در اصل اندیشه، تحمیلی نیست. هر اندیشمندی اندیشه خود را از مقدّماتی دریافت میدارد که برایش فراهم آمده، که به درستی و نادرستی و تشکیل منطقی آنها بستگی دارد. اگر مقدّمات فراهم شده بر پایههای متین استوار باشد، و نظم منطقی به آن داده شده باشد، نتیجه درست به دست میآید، و اگر در تنظیم یا انتخاب مقدمات خللی رخ داده باشد، نتیجه نادرست از آب درمیآید؛ لذا گفتهاند: نتیجه، تابع أخسّ مقدّمتین است.
از اینرو، کوشش اندیشمندان بزرگ و تأکید رهنمودهای شرع، بر آن است تا اندیشهها را از راه تبیین مقدّمات بدیهی و تمهید طُرُق استدلال متین، پاک و استوار سازند و هرگونه آلودگی و نادرستی در اندیشهها را، معلول خلل و سهلانگاری در مقدّمات میدانند.
لذا هیچ کس را به سبب اندیشه نادرست مورد نکوهش قرار نمیدهند، جز آن که در مقدّمات فراهم شده وی به بحث و مناقشه میپردازند. بحث و گفتوگو، جنبه ارشادی دارد نه اعتراض و چون خالصانه و مشفقانه انجام میگیرد، غالبا موفّق گردیده، کجیها راست و انحرافات استوار میگردد و در شرع از آن با عنوان «جدال أحسن» یاد شده است.
خداوند در همینباره میفرماید:
«ولاتجادلوا اهل الکتاب إلاّ بالتی هی أحسن»عنکبوت /46
با اهل کتاب (علمای یهود که در آن روزگار صاحبان اندیشه بودند، ولی آلوده) با بهترین شیوه به بحث و گفتوگو بپردازید.
همچنین میفرماید:
«ادفع بالتی هی أحسن فإذا الذی بینک و بینه عداوة کأنّه ولیّ حمیم»فصّلت /34
با نیکویی و خوبی به مقابله با آنان برخیز، چه این که این شیوه موجب میگردد تا آن کس که با تو از درِ خصومت درآمده، دگرگون شود و دوستی، گرم و صمیمانه گردد.
بدینسان اگر آزادی بیان در چنین محیطی صمیمانه و گرم ـ که روح تفاهم بر آن حاکم است ـ مطرح باشد، بیشک با روح اسلام تطابق دارد و آن همان چیزی است که شرع و عقل به دنبال آن هستند؛ بویژه در مسائل سیاسی ـ عقیدتی که هرگونه نقد و اظهارنظر ـ تحت عنوان «نصحالأئمّه»29 ـ مورد ترغیب و تأکید شارع قرار گرفته است.
ولی اگر غرض افشای سرّ و سست جلوه دادن پایههای نظام باشد، حکایت از بیماری درونی دارد که باید بشدّت از گسترش و پیشرفت آن جلوگیری شود، و گاه ممکن است به عمل جرّاحی یا قطع عضو فاسد شده منتهی گردد.
خداوند درباره این گونه افراد بیمار (فی قلوبهم مرض) میفرماید:
«وإذا قیل لهم لاتُفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون. ألا إنّهم هم المفسدون ولکن لایشعرون»بقره/12-11
هر گاه به آنان گفته شود اندیشههای پاک و سالم را آلوده و تباه نسازید، گویند: همانا ما اصلاحطلبان هستیم؛ در حالی که آنان در راه فسادگری میکوشند و شعور آن را ندارند که موضع نادرست خود را درک کنند.
در جای دیگر میفرماید:
«و إذا جاءهم أمر من الأمن أو الخوف أذاعو به ولو ردّوه إلی الرسول و إلی أولیالأمر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم ولولا فضل اللّه علیکم و رحمته لاتبعتم الشیطان الاّ قلیلاً»نساء/83
هر گاه خبری خوش یا ناخوش ـ در رابطه با روند نظام ـ بشنوند بیدرنگ آن را پخش میسازند. در صورتی که اگر آن خبر را در دل نگاه دارند و با مسؤولان امر در میان بگذارند، هر آینه صحت و سقم آن ـ با امکاناتی که در اختیار دارند ـ روشن میگردد و اگر عنایت حقّ بر سر این امّت نبود، هر آینه بیشترین افراد سیاهدل به دنبال شیطان رهسپار میشدند و روزگارِ مسلمانان را سیاه میساختند.
خلاصه سخن این که، اگر اظهارنظر، توأم با روح تفاهم باشد، اسلام با شرح صدر کامل از آن استقبال میکند و اگر حاکی از توطئه پنهانی باشد، بشدّت با آن مقابله میکند. این، شیوهای است پسندیده و تمامی نظامهایی که بر پایه حکمت استوارند آن را میستایند و جز آن عمل نمیکنند.
2 ـ آزادی عقیده و دین
در نظام دموکراسی ـ برابر تفسیر غربی آن ـ مردم در انتخاب دین و مسلک (مذهب) کاملاً آزادند، تا هر آیین عقیدتی را که پسندیدند اختیار کنند و اگر نپسندیدند رها کنند، یا تبدیل دین نمایند یا بکلی از پیروی هر دینی سرباز زنند. پایبند بودن به دین در نظام دموکراسی مطرح نیست و با دید جنبی و عرفی (که از عادات و رسوم محلّی برخاسته) به آن مینگرد؛ لذا در چنین نظامی هرگونه تبدیل دین یا خروج از مذهب، جرم شناخته نمیشود و تعقیب کیفری ندارد.
آزادی دین، با این گستردگی در هیچ آیین وحیانی پذیرفته نیست. در همه ادیان الهی، شریعت، واقعیّتی است که مردم به پذیرفتن آن ملزم میباشند و سرپیچی از آن تمرّد شناخته میشود و گاه تعقیب کیفری دارد.
آزادی دینی در اسلام، به معنای تحمّل پیروان دیگر ادیان است که آزادانه میتوانند به شعایر دینی خود پایبند باشند و مراسم مذهبی را طبق آیین خود انجام دهند و به احکام و آداب دینی خود عمل کنند، و حتی در احکام ازدواج و طلاق و غیره، چنانچه برابر آیین خود عمل کنند، مورد پذیرش اسلام است و ترتیب اثر داده میشود:
«لِکُلِّ قَوْمٍ نِکاحٌ»30؛ هر ملّتی، مراسم ازدواج خود را دارند؛ یعنی اگر بر وفق مذهب خود رفتار کنند، پذیرفته است.
«أَلزِمُوهُم بما أَلْزَمُوا بِهِ أَنْفُسَهُم»31؛ آنان را به آنچه پایبندند، پایبند بدانید؛ یعنی پذیرفته و ترتیب اثر دهید.
اسلام حتی مشرکان را اجازه میدهد تا به خانه خدا (مسجد) پناه بیاورند، باشد تا سخن حق را بشنوند و نرمشی در آنان به وجود آید. آن گاه وظیفه دولت است از آنان حمایت کرده، تا به محلّ امن خود برسند.32
معنای«لا اکراه فی الدین»(بقره/256)
همین است؛ زیرا دین که بر پایه باور استوار است، تحمیلپذیر نیست، جز آن که باید با دلایل متین، راه هدایت را از ضلالت روشن ساخت و در ادامه آیه آمده است: «قد تبیّن الرُّشدُ من الغیّ».
البته این بدان معنی نیست که اسلام، دیگر ادیان معاصر را پذیرفته و همه را بر صراط مستقیم بداند.
«إنّ الدّین عنداللّه الإسلام»
آلعمران /19
یگانه دین حقّ نزد خدا اسلام است و بس.
«و من یبتغ غیر الإسلام دینا فلن یُقبل منه وهو فی الآخرة من الخاسرین» آلعمران /85
هر که جز اسلام دینی بجوید، از او پذیرفته نیست، و در نهایت زیان برده است.
آری، اسلام پیروان دیگر ادیان معاصر را پذیراست، ولی به حقّانیّت فعلی آنها قائل نیست و هر که جز این پندارد، یا اسلام را درک نکرده، یا برای ادیان، ریشه وحیانی قائل نیست و آن را تنها برخاسته از عرفها (عادات و رسوم) محلّی میداند.
تفاسیر غربی از دین، آن را جز پدیده عرفی چیز دیگر نمیدانند، و میپندارند دین یکی از نمودهای رسوم متداول محلّی است که به عادات و پندارهای هر قومی بستگی دارد و عقیده به غیب که از اصول دینباوری است، ریشه در خرافات باستانی کهن دارد که بشر اولیّه بر آن گمان بوده، و هنوز هم در قبایل دور از مراکز تمدّن اینگونه خرافات و باورها حکومت میکند. میگویند انسانها پس از رو آوردن به تمدّن و زندگی مُدرن، برخی باورهای قدیم خود را همراه با خود آوردند و کم و بیش بر آن باورها از جمله دین و ایمان به غیب هنوز پابرجا هستند؛ از اینرو، نمیتوان یکی را حق و دیگری را باطل شمرد؛ همانگونه که عادات و رسوم محلّی هر قومی را نمیتوان صواب و خطا دانست. «کلٌّ یَضْرِبُ عَلَی وَتَرِهِ»؛ هر که نقش خویشتن بیند در آب!
این است جایگاه دین در زندگی از دیدگاه اهل فرنگ، که اصالت آن را زیر سؤال برده، یا اساسا پایهای برای آن قائل نیستند. اینک آیا فرنگرفتگان خودباخته ـ که خود را مسلمان میدانند ـ باید بر همان ساز بگردند، یا آن که به خود آیند، و از دریچه واقعبینانه به دین و ایمان به غیب بنگرند؟ خود دانند!
لذا ما نباید پابپای فرنگیان و خودباختگان آنان بچرخیم و ساز بزنیم. دین در این رقعه از زمین جایگاهی اصیل و ریشهای وحیانی دارد و در متن حیات بشری است و نمیتوان آن را با دید جنبی و کناره زندگی نگریست؛ چنان که بیگانگان نگریستهاند!
از اینرو، ما بر این باوریم که دینِ حق یکی بیش نیست، و همان یگانه صراط مستقیم به سوی سعادت دنیا و عُقبی است.33 دین یک امر اعتباری محض نیست تا برحسب اعتبارات گوناگون، دگرگونی یابد، بلکه یک حقیقت عینی واقعی است که راز سعادت در آن نهفته است و همه در جستوجوی آن میباشند. خداوند به پیامبرش صلیاللهعلیهوآله میگوید:
«قل إن کنتم تحبّون اللّه فاتبعون یحببکم اللّه»آلعمران /31
در این گونه آیات تأکید شده که تنها راه سعادت در پیروی از شخص پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و گزینش شریعت اسلام است.
«واتّبعون هذا صراطٌ مستقیم»
زخرف /61
از من متابعت کنید، همین است یگانه صراط مستقیم.
«و أنّ هذا صراطی مستقیما فاتّبعوه و لاتتّبعوا السُّبُل فتفرّق بکم عن سبیله ذلکم وصّاکم به لعلّکم تتّقون»انعام /153
و این یگانه راه استوار است، همان را دنبال کنید و به راههای دیگر نروید، که از راه حق جدا گشته، پراکنده میگردید. این سفارشی است که خداوند فرموده تا افرادی متعهّد و با پروا باشید.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله کسانی را که به گمان خود نسخههایی از تورات آورده، بر حضرتش عرضه داشتند، بشدّت نکوهش نمود و فرمود:
«شما را چه میشود، چرا نسنجیده رفتار میکنید. این چیست؟!»
آن گاه اضافه نمود:
«اگر اکنون، موسی علیهالسلام حضور یابد، باید از من پیروی کند.»
در مسند احمد ـ با سندی صحیح ـ روایت میکند، در چنین پیشامدی، حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله عمر را مورد خطاب قرار داده، در حال غضب، فرمود:
«أمُتَهَوّکون فیها یا ابن الخطاب؟! والّذی نفسی بیده لقد جئتکم بها بیضاء نقیّة... لو أنّ موسی علیهالسلام کان حیّا ما وسعه إلاّ أن یتّبعنی»34
هر آینه دینی را که آوردهام تابناک و پاک و ناآلوده است، حتی اگر موسی امروز میزیست چارهای جز متابعت از من نداشت.
این فرمایش، کنایه از آن است که دیگر ادیان معاصر ـ گرچه ریشه وحیانی دارند ـ ولی آلودهاند و نمیتوانند سعادت انسان را تضمین نمایند.
ولی همین پیامبر ـ رؤوف و رحیم ـ که با چنین شدّتی با این حادثه برخورد میکند، با پیروان دیگر ادیان از درِ مسالمتآمیز درآمده، با آنان مدارا میکند و هرگونه فشاری را بر آنان روا نمیدارد؛ چنان که در مقاله «جامعه مدنی» یادآور شدیم و گوشهای از عهدنامه یا اساسنامه تشکیل حکومت اسلامی در مدینه را آوردیم.35
و در مقالهای جدا روشن ساختیم که «جزیه»36 و «عدم تساوی دیه»37 مربوط به پیروان دیگر ادیان است که در جوار کشور اسلامی و تحتالحمایه آن قرار گرفتهاند، ولی شهروندانی که در پوشش دولت اسلامی قرار دارند، با دیگر شهروندان مسلمان تفاوتی ندارند.38
گزیده سخن آن که، مدارا کردن و تحمّل گرم و صمیمانه نسبت به شهروندان پیرو دیگر ادیان، سیاستی است که اسلام آن را پایهگذاری کرده و بر آن استوار است، ولی این بدان معنی نیست که پیروی از شریعت سایر ادیان معاصر را تجویز کرده باشد و همه آنها را راه سعادتبخش بداند و گرنه نمیفرمود: «و من یبتغ غیرالإسلام دنیا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین».
لذا تنها ایمان خودسرانه به خدا سعادتبخش نیست، تا آن گاه که از شخص پیامبر اسلام پیروی کنند و دستورات شرع مبین را کاملاً اجرا کنند زیرا ایمان حقیقی و جویا شدن راه حق و رضایت الهی، در همین است و بس. هر که جز از راه اسلام جویای حق باشد، حتما بیراهه رفته است.
3 ـ مساوات و برابری
از این ویژگی نظام دموکراسی، تنها شعار آن در گوشه و کنار جهان به گوش میرسد، ولی حقیقت آن در متن اسلام قرار دارد، و از روز نخست با همین شعار برخاسته از شعور، کار خود را آغاز کرد و پیوسته ادامه دارد. اسلام از این هم فراتر رفته و برابری را براساس برادری پایه نهاده و این اساس بنیادین را هر چه بیشتر مستحکم نموده است.
پیامبر اسلام در پیامهای سازنده خود بر دو امر تأکید میفرمود: بنیانگذاری یک جامعهکاملاًتوحیدی، که همگی در زیرلوای توحید به یک سو حرکت کنند و پایهریزی وحدت ملّی براساس اخوّت اسلامی. آن حضرت در «مِنی» پس از فتح مکّه و پیروزی کامل اسلام، تمامی قبایل عرب را فراخواند و در «خطبه» بلندی فرمود:
«هر آینه خدای شما یکی است و همگی از یک پدر هستید. امروزه خداوند به برکت اسلام، ننگ و عار جاهلیّت را که به نیاکان افتخار میجستید، از شما زدود و همه مردم همانند دندانههای شانه برابرند و کسی را بر کسی برتری نیست، مگر به
مقدار تعهّدی که در راستای انسانیّت در وی یافت شود.»
آن گاه آیه: «یا أیّها النّاس انّا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا إنّ أکرمکم عنداللّه اتقاکم»39 (حجرات /13) را تلاوت فرمود.40
4 ـ تأمین مصالح عامّه و تضمین منافع همگانی
این یکی از اساسیترین دستورالعملهای نظام حکومت اسلامی است که باید بیشترین همّت خود را در این راه مبذول دارد، که در شرح وظایف دولت در سایه عدالت اجتماعی حاکم، بدان اشاره شد.
5 ـ مردم؛ منشأ قدرت و مشروعیت نظام
بر این اساس، مردم، منشأ قدرت و مشروعیّت در تمامی زمینهها هستند. همه کارگزاران دولت در سه بُعد: قانونگذاری، اجرایی و قضایی و حتی مقام رهبری، قدرت و مشروعیّت خود را از سوی مردم دریافت میدارند و آرای عمومی یا اکثریّت قاطع، معیار میباشد.
در بخش نقش مردم در حکومت و حضور بالفعل آنان در صحنههای سیاسی، بتفصیل از آن سخن گفتیم و یادآور شدیم که مردم در همه زمینههای سیاستگذاری دولت ـ مستقیم یا غیرمستقیم ـ نقش اول را ایفا میکنند، ولی با این قید که باید با رهنمود شرع باشد؛ یعنی معیارهای کلی و اساسی نقش مردم را در ابعاد سیاست، در نظام حکومت اسلامی، کتاب و سنّت تعیین میکند و هرگونه تخطّی از مرز شریعت، نامشروع شناخته میشود.
از اینرو، منشأ قدرت و مشروعیت در نظام حکومت اسلامی، جنبه مردمی ـ وحیانی دارد و تنها مردمی محض نیست و همین نقطه جدایی میان حکومت مردمی (دموکراسی) از دو دیدگاه اسلام و تفسیر غربی است.
برخی صاحبنظران که از علوم حوزوی و دانشگاهی تا حدودی برخوردارند، در جهت مشروعیت دادن به نظام دموکراسی مطلق و عدم منافات آن با جامعه اسلامی، مسأله عدم رابطه دین با سیاست یا کوتاه بودن اندیشه دینی از دخالت در سیاست را مطرح ساخته و افزودهاند که جامعهای که اسلام بر آن حاکم است و مردم پایبند تعالیم دینی هستند، طبیعتا حکومتی را خواهانند که احکام اسلامی را پیاده کند؛ لذا نظام دموکراسی، خودبخود در چنین جامعهای شکل خواهد گرفت.
آقای محمّد مجتهد شبستری در گفتوگو با هفتهنامه راه نو میگوید:
«دین اسلام آن طور که در بسط تاریخی، خودش را نشان داده است، نظامهایی که در همه عصرها بتوان با آن زندگی کرد نداشته است و هیچ دینی نمیتواند چنان نظامهایی داشته باشد و اصلاً چنین دعوایی معقول نیست و فقدان چنین نظامهایی برای هیچ دینی و از جمله دین اسلام نقص نیست. چون این دعوی با واقعیّات زندگی مسلمانان انطباق ندارد و در عین حال صاحبان قرائت رسمی بر آن پای میفشارند، این پافشاری موجب بحران شده است.»
«چگونگی برنامهریزی و قانونمند کردن توسعه و پیشرفت و اداره آن، که امروزه از وظایف اصلی حکومت است، یک مسأله علمی و فنّی است و با احکام فقهی قابل معیّن شدن نیست. امروزه علم فقه و تعیین حلال و حرام فقهی نمیتواند برنامه حکومت را معیّن کند، در حالی که در گذشته این کار ممکن بوده است.»
وی در پاسخ این سؤال که شیوه جدید زندگی چگونه سامان یافته که با تعیین حلال و حرام نمیتوان آن را مدیریت کرد، میگوید:
«چند مشخّصه اصلی برای این شیوه جدید زندگی ذکر میکنم:
1 ـ این زندگی از اراده توانمند شدن و بهتر زندگی کردن انسان نشأت میگیرد.
2 ـ سراپای آن به رشد علوم جدید طبیعی و اجتماعی بستگی دارد.
3 ـ صددرصد صنعتی است.
4 ـ با شیوه برنامهریزی تحقّق پیدا میکند.
5 ـ قبول کثرت عقاید، آرا و احترام متقابل آنها، مشارکت سیاسی همگان با تعقّل جمعی و حکومت دموکراتیک، شرط لازم آن است.
6 ـ قانون، برای روند توسعه و پیشرفت ملّی باشد نه تنها برای ایجاد نظم.
7 ـ مدیریّت علمی در تمامی زمینهها.
8 ـ دینداری نمیتواند پیشرفت و توسعه را در خود هضم کند و آن را به رنگ خود درآورد، ولی توسعه منافاتی با دینداری ندارد.»41
آقای عبدالکریم سروش در همین زمینه میگوید:
«اگر مقصود از دینی بودن سیاست آن است که جمیع تدابیر لازم در امر سیاست و حکومت مستقیما در متن کتاب و سنّت آمده است و ما آنها را از همان نصوص استخراج کردهایم، اگر غرض از سیاست دینی این باشد، سیاست را نمیتوان دینی دانست و معنای محصَّل و معقولی ندارد. امّا در نهایت، دینی بودن یا نبودن سیاست ناشی از وضعیّت جامعه است، جامعه رنگ خود را به همه شؤون خود از جمله سیاست میزند. جامعه دینی، دینی بودن خود را در حاکمان خود نیز منعکس میکند؛ یعنی از حاکمان خود میخواهد که به ارزشهای دینی احترام بگذارد، و اگر حاکمان از این کار سرباز زنند، رابطه مردم با ایشان برهم میخورد. حکومت میوه طبیعیای است که بر شاخسار جامعه ظاهر میشود.» شکوفایی علم و صنعت، سامان دهند؛ مثلاً در بُعد نظامی، در جهت سامانبخشیدن و مدرن شدن آن دستوری ندارد، جز فرمان تقویت بنیه نظامی مطابق با مقتضای زمانه.
اسلام از روز نخست همین شیوه را داشته و تنها فرمان داده است:
«وأعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة و من رباط الخیل تُرهبون به عدوّ اللّه و عدوّکم و آخرین دونهم»انفال/60
آمادگی کامل فراهم سازید، و تا آن جا که میتوانید ایجاد نیرو نمایید و همبستگی مستحکم به وجود آورید، به گونهای که مایه هراس دشمن باشد، و نیز دیگران که ممکن است در سر خیال خام بپرورانند.
در تقویت بنیه نظامی، از روز نخست اسلام بیش از این نگفته و امروز نیز همین را میگوید. این کارشناسان متعهّدند که باید متناسب با وضع زمان به نیروی نظامی سامان دهند و اگر امروزه مدرنترین سلاحها را فراهم سازند و در آرایش جنگی مؤثرترین نقشهها را طرح کنند، دقیقا به دستور شرع عمل کردهاند.
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله که خود تشکیل حکومت داد، با فرمان الهی بود، ولی در سیاستگذاریها در ابعاد مختلف کشورداری، طبق شیوه همان دوران با کارشناسان مربوط همواره در مشورت بود و بارها عبارت «أشیروا علیِّ»42 (آراء خود را بیان دارید) را فرموده و تاریخ آن ضبط کرده است. و گاه جمله «أنتم أعرف بدنیاکم» (شما در سامان بخشیدن به
شؤون دنیوی خود آشناترید) بر زبان جاری میساخت.
بنابراین، اگر مقصود از ارائه دادن نظام، ارائه دادن سیستم و ساماندهی خاصّ است، هر آینه توقّعی بیجا و انتظاری نارواست.
و اگر مقصود، ارائه معیارهای کلّی و پایههای اساسی است، قطعا اسلام این کار را برای همیشه کرده است و همواره پابرجاست و هیچگونه تغییر و تحوّلی در دستورات اصولی اسلام رخ نداده است.
از اینرو، باید گفت که ارائه یک نظام حکومتی مشخّص و ثابت از سوی اسلام امری است غیرمنطقی و چنین نظامی هیچگاه در منابع فقهی عرضه نشده است. آنچه در منابع فقهی مورد استناد قرار گرفته، تنها معیارهای کلّی و اصول ثابت است، امّا تنظیم شکل اجرایی و سازماندهی حکومتی و ارائه یک نظام اسلامی، بر عهده متخصصّان و کارشناسان است تا بر پایه مقتضیات زمان سازمان دهند، و بر گرده تاریخ و روند آن واگذار شده است.
با این بیان روشن گردید که فرض وجود شکل حکومتی ثابت و عدم امکان انطباق آن با مقتضیات و پیشرفت زمان، سالبه به انتفاء موضوع است! زیرا خود فرض کردهاند و خود اشکال نمودهاند! و کسی چنین ادعایی نداشته و ندارد!
لذا بسی جفا است که درباره اسلام چنین قضاوت ناروایی نمود تا چنین وانمود شود که دستورات اسلامی امروزه کاربردی ندارد!
آقای مجتهد شبستری در گفتار یاد شده میگوید:
«امروزه علم فقه و تعیین حلال و حرام فقهی نمیتواند برنامه حکومت را معیّن کند، در حالی که در گذشته این کار ممکن بوده است...!»
جای پرسش است که آیا در تعیین اهداف و ارزشها و نشان دادن معیارها امروزه کاربردی ندارد و دیروز کاربرد داشته، یا در اصل برنامهریزی و تعیین مکانیزم آن؟ اگر منظور حالت دوم باشد، نه دیروز و نه امروز، علم فقه دخالتی نداشته و ندارد. اگر منظور حالت اول باشد، در همه دورانها جایگاه اول را داشته و دارد.
خود ایشان در گفتوگویی که در مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی قم (واحد فقه و حقوق) انجام داده، میگوید:
«فقه میتواند اهداف و ارزشها را بیان کند، امّا شیوهها و مکانیزمها را بیان نمیکند، بلکه علم شیوهها و مکانیزمها را تعیین میکند. به عبارت دیگر، جایی که حکم یا حق قابل تصوّر باشد، آن جا قلمرو فقه است و آن جا که حکم و حقّ قابل تصوّر نباشد، جایی برای فقه نیست. و از طرفی تعیین اهداف در چارچوب فقه، و کیفیّت برنامهریزی در چارچوب علوم قرار دارند.»
وی سپس اضافه میکند که فقه و شریعت که به اهداف ناظر است، همواره میتواند با نظامهایی سازگار باشد و با نظامهایی سازگار نباشد. لذا میتوان تصوّر نمود که نظامهای متعدّدی با اهداف شریعت سازگار باشند.43
لذا این جنبه ایجابی و شمولی که در این گفتوگو آمده با جنبه سلبی که در گفتوگوی پیش آوردیم، سازگار نیست! و شاید محیط گفتوگو این تفاوت را ایجاب کرده باشد؟!
ثانیا، از فقه و فقاهت چه قرائتی دارند؟ آیا فقه و فقاهت را در همان مسائل فرعی که دستاوردهای فقها از منابع فقهی است، و در 52 باب به طور منظّم گرد آوردهاند، محصور میدانند، در حالی که دستورالعملهایی است برای عامّه مردم تا در عبادات و معاملات روزمرّه خود چگونه رفتار کنند. و نباید انتظار داشت که مسائلی از قبیل توسعه و پیشرفت تمدّن و سیاستگذاریهای متنوّع کشوری و لشکری و غیره در آن به طور تفصیلی درج شده باشد.
همانگونه که متذکر شدیم، اسلام دارای یک سری مبانی فقهی است که برای همه و همیشه کارساز است، و فقها از روز نخست تاکنون، بر این شیوهاند تا مسائل مورد نیاز روز را ـ که در متن واقعیت حیات حاضر فردی و اجتماعی قرار دارد ـ بررسی کرده، بر قواعد زیربنایی فقاهتی عرضه نمایند و درستی و نادرستی و سازگار بودن یا نبودن آن را در پرتو آن ارزیابی کنند؛ از مسائل خانواده گرفته تا بازار و جامعه و دولت و ابعاد سیاستگذاریها.
البته این کار بر عهده فقهای توانایی است که از مسائل روز و نیازمندیهای کنونی زندگی کاملاً آگاه باشند و از طرف دیگر، بر قواعد و اصول و مبانی شریعت وقوف و احاطه کامل داشته باشند.
این کاری است که فقهای سلف بخوبی از عهده آن برمیآمدند، و در متن واقعیّات قرار گرفته، مسائل شرعی را ارزیابی میکردند. فقهای خلف نیز باید بر همان منوال عمل کنند و در متن واقعیّات قرار گیرند و در پرتو قواعد اصولی شرع مسائل مورد نیاز روز را در تمامی ابعاد زندگی از دیدگاه شرع بررسی کنند. البته اگر خواسته باشند، همان دستاوردهای سلف را تکرار کنند، پاسخگوی نیاز روز نخواهد بود و اصولاً قلمرو فقه و شریعت در تعیین اهداف و ارزشهاست، که در برنامهریزیها و طرح و مکانیزم آن در هر دوره بر روی معیارها و سازگاری آن با مبانی شریعت یا ناسازگاری نظر دارد، که در نقل گفتار اخیر آقای شبستری بدان اشاره شد.
بیگمان این قواعد زیربنایی فقه، هیچگاه از پاسخگویی به نیازهای روز ـ در هر دوره ـ ناتوان نبوده و نیست و نیز هیچ گاه از سیر جامعه و پیشرفت بشر در علم و صنعت و غیره جلوگیری نکرده، بلکه همواره حامی و سازگار با آن بوده است. در واقع، اسلام به آیندهسازی بیش از هر چیز عنایت دارد و از جمود و رکود بشدّت نفرت دارد.
مولا امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید:
«أدّبوا اولادکم بغیر أدبکم فإنّهم خلقوا لغیر زمانکم.»
فرزندان خود را به گونه زندگی خویش آموزش ندهید؛ زیرا آنان برای دوران دیگر آفریده شدهاند.
از امام صادق علیهالسلام پرسیدند تا لباس (پوشش) اسلامی را وصف کند. حضرت فرمود:
«خیر لباس کلّ زمان لباس أهله.»
بهترین و شایستهترین پوشش ـ از نظر اسلام ـ در هر زمانه، پوششی است که مردم همان زمان پسند کردهاند.
نیز درباره اسراف در لباس پرسیدند: آیا چند دست لباس داشتن اسراف است؟ حضرت فرمود:
«نه. اسراف آن است که لباس بیرونی انسان همان لباس درون خانه باشد.»44
از این نمونهها بسیار است که روشن میسازد، اسلام در سامان دادن به زندگی روزمرّه انسانها کاری ندارد. این مردم هستند که باید طبق وضع زمان و متناسب با عادات و رسوم دوران، به زندگی خویش سامان دهند؛ تنها باید اصول و مبانی اسلام را رعایت کنند و در تمامی دورانها شؤون اسلامی حفظ شود و به ابتذال کشانده نشود.
بنابراین، هرگونه قضاوت بدون دریافت ماهیّت قضیّه، برخلاف اصول تحقیق است.
همین اندازه بدانند، کتابهایی که با عنوان سیاستنامه تنها در دوران صفویّه، علما و فقهای بزرگ بر مبانی اسلامی نوشتهاند، بیش از 82 کتاب و رساله است که نسخههای آن موجود و در دست تحقیق و چاپ و نشر است و چند رساله از آن به چاپ رسیده، و نیز امروزه و در عصر حاضر در ابعاد مختلف سیاست و اقتصاد، کتابهایی بر دست توانای دانشمندان اسلامی عرب و غیرعرب عرضه شده و این میرساند که اسلام از لحاظ مبانی در تمامی ابعاد زندگی دیدگاههای خاص خود را دارد و میتوان در هر عصر و دوره طبق مقتضیات زمان از آن استنباط نمود.
ثالثا تصوّر این که حکومت دینی به وضعیّت جامعه بستگی دارد و حکومت میوه طبیعیای است که بر شاخسار جامعه ظاهر میشود... تصوّری بیش نیست. کی و کجا چنین امری تحقّق یافته که حاکمان تنها با خواست مردم ـ در معتقدات دینی ـ همسو باشند!؟
اینگونه مسائل به جامعهشناسی مرتبط میباشد که پایه آن براساس تجربههای عملی ملتها و سیاستمدارها در تاریخ گذشته و معاصر است و هرگونه نظر دادن در این قبیل مسائل سیاسی ـ اجتماعی تاریخی، شاهد و زنده میخواهد. در گذشته و امروز حتی کشورهایی که مردم مستقیما ـ فرضا ـ در انتخاب نوع حکومت و سران دولت نقش داشته باشند، جز در مسائل سیاسی جهان، هرگز با مردم همسویی ندارند، و چه بسا با معتقدات دینی مردم به ستیز برخیزند، با آن که برحسب ظاهر انتخاب شدگان همان مردماند. امروزه در کشورهای به اصطلاح جمهوری که ملّت مسلمان خواهان پیاده کردن تعالیم اسلامی هستند، میبینیم که بشدّت با آنان برخورد میشود و هرگز تن به خواستههای دینی مردم نمیدهند.45
لذا این گونه گفتار که ملّت مسلمان طبعا حاکمانی برمیگزینند که اسلام را بر جامعه حاکم میسازند، و حکومت میوه طبیعی است که بر شاخسار جامعه ظاهر میشود، به گفتار شاعرانه بیشتر شباهت دارد تا یک نظر واقعبینانه.
واقعیّت نشان داده که مردم تا خود سرنوشت خود را کاملاً در دست نگیرند و طبق رهنمود شرع، دقیقا حاکمانی که واجد اوصاف شرع و عقلپسند باشند، انتخاب نکنند، هرگز نخواهند توانست به آرمانهای مکتبی و عقیدتی خود، جامه عمل بپوشانند.
معنی و مفاد «جمهوری اسلامی»، همان حکومت مردمی است که بر دست مردم و طبق خواستِ مردم و در سایه تعالیم والای اسلام تشکیل میگردد. امّا این که چون ملّت، مسلمانند بناچار رنگ خود را در حاکمان منعکس میسازند و آنان را با خود همسو میکنند، خیالی خام بیش نیست و این امید که حاکمان خواه و ناخواه رنگ مردم را به خود میگیرند، کاملاً انتظاری بیجاست.
گزیده سخن
به طور خلاصه میتوان تفاوت دو دیدگاه اسلام و تفسیر غربی را از حکومت مردمی (دموکراسی) به شرح زیر ارائه داد:
1 ـ بها دادن به رأی اکثریّت از دیدگاه اسلام در صورتی است که کاملاً در فضایی
آزاد باشند و از فطرت اصیل منحرف نشده باشند. به علاوه، به مقوّمات ملّی و مذهبی خود پایبند بوده باشند.
ولی در تفسیر غربی، رأی اکثریّت به طور مطلق منشأ مشروعیّت است و هیچ یک از ملاکهای سهگانه (آزادی اندیشه، اصالت فطری و مقوّمات ملّی و مذهبی) محدودیّتی ایجاب نمیکند.
2 ـ آزادی در تفسیر اسلامی، به معنای فراهم بودن امکانات لازم برای بهرهمند شدن آحاد ملّت از حقوق حقّه خود میباشد، تا هر یک بتواند از حقّی که طبیعت برای او فراهم کرده به نحو احسن بهرهمند گردد. اینگونه آزادی، طبعا محدودیّت در چارچوب قانون را ایجاب میکند تا مانع از تزاحم حقوق باشد.
از اینرو، آزادی اندیشه و بیان در اسلام در صورتی است که در سایه تفاهم و نقد پاک انجام گیرد و از هرگونه غرض و مرض به دور باشد و هتک ناروای حیثیّت، تجاوز محسوب میشود.
ولی آزادی در تفسیر غربی مطلق است؛ گرچه در عمل، شعاری بیش نیست.
نیز آزادی عقیده و دین در اسلام به معنای تحمّلپذیری است که نسبت به پیروان ادیان معاصر روا میدارد؛ گرچه آنان را در اشتباه میبیند.
ولی در تفسیر غربی، دین و عقاید مذهبی جایگاهی ندارد، و آن را تنها برخاسته از عرفها (عادات و رسوم) محلّی میداند که بآسانی قابل تغییر و رها کردن است. از اینرو، دین در تفسیر غربی هیچگونه رابطهای با سیاست حاکم ندارد و نمیتواند دخالتی داشته باشد. در صورتی که از دیدگاه اسلام، این دین است که معیارهای سیاست عادل را مشخص میسازد و هرگز دین از سیاست جدا نیست؛ لذا دین در سیاست اسلامی جایگاه رفیعی دارد.
3 ـ برابری و مساوات در اسلام، یک واقعیّت ملموس است که در برهههایی از زمان که اسلام ناب حاکم بوده، در عمل خود را نشان داده است.
همچنین تأمین مصالح عامّه و منافع همگانی در اسلام، برپایه منطق حقّ و عدالت اجتماعی استوار است.
ولی تا آن جا که تجربه غربی نشان داده، منطق حاکم در همه زمینههای مصالح و منافع و اجرای عدالت، منطق زر و زور است و بس.
4 ـ حضور مردم در صحنههای سیاست، از دیدگاه اسلام یک فریضه است و شرکت فعّال همگان در حاکمیّت و قدرت بخشیدن به هیأت حاکمه ـ که برگزیدگان مردماند ـ یک وظیفه ملی و دینی است و این مردم هستند که منشأ قدرت در همه
زمینههای سیاستگذاری کشورند. البته با این قید که بایستی بر معیارهای دینی استوار باشد و در سایه رهنمود شرع ـ در اصول و کلیّات ـ انجام گیرد و مردم، تعهّدگونه و آگاهانه با مسائل برخورد کنند، نه با بیتفاوتی و ناآگاهانه.
از اینرو، منشأ قدرت و مشروعیت سیاسی در نظام حکومت اسلامی، مردمی ـ وحیانی است. (به این معنی که مشروعیت حکومت وحیانی است و اقتدار حکومت و کارآمدی آن با پذیرش و انتخاب مردم تحقق پیدا میکند).
ولی در تفسیر غربی، منشأ قدرت سیاسی مردمی محض است که این خود مهمترین نقطه جدایی میان دو تفسیر اسلامی و غربی از حکومت مردمی (دموکراسی) به شمار میرود.
5 ـ هدف در نظام حکومت اسلامی، تشکیل یک جامعه توحیدی و سالم است که رابطه با خالق و خلق هر دو مستحکم باشد و براساس پایه عدل استوار باشد. در این نظام، سعادت همان سلامت روابط است، و منافع باید بر همین اساس تأمین گردد، که این خود تضمینکننده سعادت ابدی است.
ولی در دیگر نظامها، سعادت، تنها در تأمین منافع و لذتهای مقطعی است.
نقطه فارقه در این جا در این است که اسلام به انسان با دید یک آفریده جاوید مینگرد، در حالی در دیگر مکتبها تنها همین زندگی دنیوی را مدّ نظر دارند.
پینوشتها
1 . داریوش آشوری، فرهنگ علوم سیاسی، ص88.
2 . فرهنگ آکسفورد، سال 1997.
3 . برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ص655-654؛ مکاتب سیاسی معاصر، ترجمه حسینعلی نوری، ص255.
4 . جمهوری، ترجمه محمّد حسن ابطحی، ص1193-1192.
5 . روح القوانین، ترجمه علی اکبر مهتدی، ص95-94.
6 . و. ت. جونز، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه علیاصغر رامین، ج2، قسمت 2، ص266.
7 . عبدالرحمان عالم، تاریخ فلسفه سیاسی غرب، ص 70-69.
8 . لذّات فلسفه، ترجمه عبّاس زریاب، ص 340. همینگونه نگرش در تفکّرات جونز و دیگران نیز آشکار است. بنگرید به: خداوندان اندیشه سیاسی، ج2، قسمت 2، ص 266. ولیتر (1778-1694) که اعتقادی به اصول دموکراسی نداشت خیلی تند رفته، در یکی از نامههایش به سال 1769 مینویسد: «ملّت احمق و وحشی مانند چهارپایان سزاوار یوغ و سیخک و یونجه است.» آلبرماله، تاریخ قرن هجدهم، ترجمه رشید یاسمی، ص 360.
9 . تفسیر المیزان، (دفتر انتشارات اسلامی)، ج4، ص104-98.
10 . بنگرید به: خداوندان اندیشه سیاسی؛ تاریخ فلسفه غرب؛ تاریخ فلسفه سیاسی غرب و غیره.
11 . بحارالانوار، ج3، ص281.
12 . همان، ج 3، ص 279-278.
13 . همان، ج4، ص 228.
14 . نهجالبلاغه، خطبه 127؛ شرح ابن ابیالحدید، ج8، ص 112.
15 . نهجالبلاغه، خطبه 151.
16 . سُنَن دارمی، ج1، ص25.
17 . بنگرید به: از همین نویسنده، ولایت فقیه ص 106-105.
18 . محاسن برقی، ج1، ص 345.
19 . همان، ج1، شماره 722/ 124.
20 . رجوع شود به فرموده ایشان در تفسیر آیه 6 و 7 سوره بقره و تفسیر سوره کافرون و دیگر موارد مشابه.
21 . کلینی، کافی، ج2، ص 163.
22 . بحارالانوار، (بیروت، مؤسسة الوفاء)، ج72، ص100.
23 . همان، ج72، ص 105.
24 . توضیح درباره دلالت آیه در جای خود آمده است (ولایت فقیه ص96-95).
25 . حادثه سقیفه بنیساعده یکی از نمونههای روشن این ترفند سیاسی است. تنی چند از سران قریش و رؤسای قبایل مدینه (خوانین) گرد هم آمدند و در امر زعامت با هم به توافق رسیدند. آن گاه تصمیم خود را بر مردم تحمیل نمودند، بدون آن که مردم و حتی بزرگان صحابه در آن تصمیم نقشی داشته باشند.
26 . در دوران طاغوت تمامی انتخابات با همین شیوه انجام میگرفت و هم اکنون در کشورهای استبدادی ـ ولی به ظاهر شورایی ـ حال و وضع بر همین گونه است.
27 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحیصالح، خطبه 34، ص 79.
28 . در نامهای که امیرمؤمنان علیهالسلام به فرزندش امام حسن علیهالسلام مینویسد میفرماید: «ولاتَکُنْ عَبْدَ غیرِک و قد جَعَلَکَ اللّهُ حُرّا»؛ هرگز برده دیگری مباش، در حالی که خداوند تو را آزاده قرار داده است. نهجالبلاغه، نامه 31، ص401. در جای دیگر فرموده است: «أیّها النّاس إنّ آدم لم یلد عبدا و لا أمّةً وإنَّ النّاس کلَّهم أحرار.» روضه کافی، ج8، ص 69.
29 . در بخش بحث از پشتوانه ولایت فقیه با عنوان نظارت همگانی مردم از آن سخن رفته است.
30 . حرّ عاملی، وسائل الشیعه، (آل البیت)، ج15، ص80.
31 . همان، ج22، ص73.
32 . «و إن أحد من المشرکین استجارک فأجره حتی یسمع کلام اللّه ثم أبلغه مأمنه ذلک بأنّهم قوم لایعلمون» توبه /6.
33 . در جای خود متذکر شدیم که «تنوین» در این جا برای افاده «تفخیم» است نه «تنکیر»؛ مانند «إنّ ربّی علی صراطٍ مستقیم»؛ یعنی صراطی بس مستقیم. نه یکی از صراطهای مستقیم! البته ناآگاهان از ادبیّات عرب هرگونه که خود میخواهند تصوّر میکنند.
34 . مسند احمد، ج13، ص 387. ابن حجر در فتحالباری، (ج13، ص 281) آن را صحیح شمرده است . بنگرید به: از همین نویسنده، التفسیر و المفسرون، ج2، ص 84-83.
35 . اندیشه حوزه، سال 4، ش 2، ویژه جامعه مدنی، ص 117-70.
36 . مقرّرات مالی که سالیانه باید بپردازند.
37 . خونبهای خارج ملّت 5/12% بهای خونبهای مسلمان است.
38 . درباره دیه، به ماهنامه دادرسی سال دوم، شماره 11، صفحه 5 رجوع شود.
39 . حجرات /13. ترجمه آیه: «ای مردم، همه شما را از یک پدر و مادر آفریدیم، و این که به رشتهها و گروهها درآمدهاید، برای آن است تا یکدگر را شناسایی کرده از دستاوردهای یکدگر بهرهمند شوید. هر آینه گرامیترین شما نزد خدا، کسانیاند که احساس تعهّد بیشتری در خود مینمایند» یعنی: بهتر و بیشتر به تعهّدات انسانی خود پایبند هستند.
40 . این خطبه با تعابیر گوناگون در کتب حدیثی و تاریخی ضبط شده است. و نیز حدیث «الناس سواء کأسنان المُشْط»؛ (مردم همه برابرند همانند دندانههای شانه)، به تواتر از پیامبر نقل شده است. بنگرید به: تفسیر قرطبی، ج16، ص 342-341؛ بحارالانوار، ج22، ص348؛ ج75، ص 251.
41 . بنگرید به: محمّد مجتهد شبستری، «قرائت رسمی از دین؛ بحرانها، چالشها، راهحلها»؛ راه نو، ش 19، ص 24-18. قسمت آخر، تلخیص شده است.
42 . عبدالکریم سروش، «راز و راززدایی»، کیان، ش 43، ص 23.
43 . بنگرید به: سیره ابنهشام، ج2، ص 267. در موقع تصمیمگیری برای جنگ بدر، انصار را مخاطب قرار داده، فرمود: «أشیروا علیّ ایّها الناس» مردم، نظر خود را در اینباره بیان دارید.
44 . بنگرید به: آثار مرکز مطالعات و تحقیقات اسلام، (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، بهار 1377)، ص 84 و 96.
45 . بنگرید به: وسائل الشیعه،؛ ج5، احکام الملابس، ص 8 و 22 و ... .
46 . حکومتهای الجزایر و مصر و ترکیّه و حتی پاکستان امروز، بهترین شاهد این مدّعاست. با این که مردم مسلمان این کشورها خود منشأ حرکت و بنیانگذار حکومتهای جمهوری بودند، ولی دولتها تاکنون خواستههای بحقّ مردم را اجابت نکرده و نمیکنند، بلکه رودرروی آنان قرار گرفتهاند.