اختیارات حاکم اسلامی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
چنان که در مسأله قدرت بیان شد، فلسفه حکومت کردن، هدایت نمودن کشتی اجتماع به ساحل مقصود است. در این راستا ناخدا و ملوانان وخدمه و... همراه کشتی در مسیری واحد و هدفی معین در حرکتند و همگان در خدمت ناخدای کشتی که فردی ماهر، توانا، دلسوز، راهشناس و موجشناس است، هستند و از او اطاعت میکنند.
در این جا بیمناسبت نخواهد بود که به بخشهایی از قانون اساسی کشورهایی نظیر آمریکا و فرانسه، که اختیارات فراوانی را به مقام ریاست جمهوری دادهاند اشاره کنیم و در مقایسه با این موضوع، اختیارات حاکم اسلامی مورد توجّه قرار گیرد.
اختیارات رئیس جمهور آمریکا
در قانون اساسی ایالات متحده آمریکا آمده است:
«1ـ اختیارات اجرایی: رئیس جمهور آمریکا، رئیس دستگاه اداری کشور است و وظیفه دارد که بر اجرای صحیح قانون اساسی، قوانین عادی، عهدنامهها و تصمیمات قضایی در سراسر کشور نظارت و ریاست کند.
2 ـ اختیارات نظامی و سیاسی: رئیسجمهور، فرمانده کل نیروهای مسلح ایالات متحده است و مسؤولیت دفاع از کشور، بر عهده اوست. اگر چه قانونا حق اعلان جنگ ندارد و این حق، متعلق به کنگره است. در عین حال ممکن است،رئیس جمهور وضعیتی را فراهم آورد که بدون اعلان کنگره، عملاً وارد جنگ شود؛ مانند جنگ آلمان و کره در سالهای 1940 و 1950.
3 ـ اختیارات تقنینی: رئیس جمهور میتواند در پیام به کنگره، خواستار قانونگذاری در موارد لازم گردد و همچنین حق وتوی مصوبات کنگره را نیز دارد. اگر کنگره مصوبه خود را مجددا با دو سوم آرای اعضای هر یک از دو مجلس تصویب کند، این بار، رئیس جمهور مکلف است قانون را توشیح و دستور را اجرا کند.»1
علاوه بر این موارد، رئیس جمهور آمریکا، در مواقع اضطراری و در صورت پیدایش بحرانها، اختیارات تامی دارد که میتواند شخصا دستور داده و کنگره و دیگر نهادها و وزارتخانهها ملزم به اجرای آن هستند.
اختیارات رئیس جمهور فرانسه
در قانون اساسی فرانسه اختیارات فراوانی برای ریاست جمهوری یاد شده است؛ از جمله:
«1 ـ انتصاب نخست وزیر، با موافقت مجلس.
2 ـ ریاست شورای وزیران و توشیح مقررات و آییننامههای این شورا، بر عهده ریاست جمهوری است.
3 ـ رئیس جمهور میتواند با موافقت نخستوزیر، مجلس ملی را به تشخیص خود منحل سازد.
4 ـ رئیس جمهور میتواند پارهای از امور و موارد را به آرای عمومی بگذارد.
5 ـ عزل و نصب مأموران کشوری و لشکری، تعیین ریاست کمیته دفاع ملی.
6 ـ در مواقع خطر و تهدیدهای شدید که نیاز به اقدام فوری است، رئیس جمهور میتواند رأسا اقدام کند.
7 ـ در فرانسه رئیس جمهور، حتی وزیران را نیز خود انتخاب میکند.»2
اختیارات رئیس جمهوری آلمان
«رئیس جمهوری در جلسهای با شرکت اعضای مجلس فدرال، و با تعداد مساوی از اعضای قوه مقنّنه ایالات، به تناسب جمعیّت هر ایالت انتخاب میشود، که این مجمع «مجمع فدرال» و یا Bundesversammlung نام دارد.»3
«اهم اختیارات و وظایف رئیس جمهور در جمهوری فدرال آلمان عبارتند از: عزل و نصب صدراعظم، و انحلال مجلس فدرال، در مواقعی که با اکثریّت مطلق آرا، قادر به انتخاب صدراعظم نگردد و رئیس جمهوری صلاح را در انحلال مجلس فدرال تشخیص دهد.»4
در نظامهای لائیک جهان، اختیاراتینامحدود برای رئیس جمهور درنظر گرفته شده است که با مراجعهای به متون، آشکار میشود که ملاکهای تشخیص این اختیارات در حکومتهای استبدادی، شخص حاکم و تمایلات و منافع اوست و در حکومتهای دموکراتیک، ظاهرا آرای عامّه و قراردادهای اجتماعی موردنظر است.
در واقع، حاکم بدون اختیارات، مقام تشریفاتی بیش نخواهد بود که مسلّما نبودنش بهتر است.
در جمهوری اسلامی ایران نیز علاوه بر این جنبهها که یاد شد، اصل شریعت، اختیارات تام به حاکم اسلامی داده است:
«حکومت دینی، صرفا چیدن آجرهای قانون مدنی یا احکام فرعی شرعی بر روی یکدیگر نیست، بلکه علاوه مهندسی احکام است، یعنی نوعی معماری جامعه دینی و اولویتبندی اجرایی احکام است. البته مصلحتسنجی، خارج از دایره شریعت نیست.»5
حاکم در جامعه دینی در قلمرو مصالح کلی نظام، به نوعی که با حقوق افراد و جامعه تزاحم نیابد، به تمشیت و سازماندهی و مدیریت جامعه میپردازد:
«اولویتبندی حاکمیّت صالح، به معنای قانونشکنی یا حذف شریعت نیست. روال اصلی حاکمیّت، رعایت قانون اساسی بلکه قوانین جزئی کشور است؛ لذا رهبر حق ندارد، حتی قوانین عادی راهنمایی واجرایی را در مسائل شخصی خود زیرپا بگذارد و نمیگذارد، بلکه بیش از دیگران، اهل رعایت و احتیاط است.»6
طبیعی بودن اختیارات حاکم
واگذاری اختیارات به حاکم جامعه، یک اصل طبیعی است. طبیعی بودن این اصل، هنگامی بهتر فهمیده میشود که از اولین هسته انسانی (خانواده) آغاز نموده، تا به عالیترین و مهمترین هسته (حکومت) برسیم:
«پدر و مادر، لازم است که از این اختیار برخوردار باشند؛ زیرا محاکم عمومی نمیتوانند دخالت و قضاوت حقهای در مورد موضوعات خصوصی از قبیل تعلیم و تربیت و انضباط کودکان داشته باشند. بنابراین، اگر اقتدار و اختیار لازم از پدر و مادر سلب شود، فقدان آن را چیز دیگری نمیتواند جبران کند و کودکان، که از پدر و مادر خود ترسی نداشته باشند، به طریق اولی از خدا هم نمیترسند و به لحاظ اجتماعی و فردی بینظم بار خواهند آمد.»7
اختیاراتی که پدر و مادر دارند، یک اصل طبیعی است و هرگز جنبه قراردادی و اعتباری ندارد؛ همینگونه است در مورد بسیاری از حوزههای اجتماعی در قلمروهای مختلف. در واقع «حاکمیّت، آن عنصر اصلی است که یک اجتماع سیاسی را از سازمانهای دیگر جوامع بشری ممتاز میسازد. صفت اول حاکمیّت (نفس حکومت) دائم بودن آن است؛ زیرا اگر قدرت و اختیارات، فقط برای مدت معیّنی تفویض شود، نمیتوان آن را قدرت حاکمه دانست. کسی که چنین اختیارات و قدرتی را در آن ملّت اختیار کند یک شهریار حاکم نخواهد بود.»8
بنابراین، وجود اختیارات برای حاکم، همچون اختیارات برای رئیس خانواده، یک اصل طبیعی است:
«نسبت مقام ولایت و حکومت اسلامی به سازمان دینی و نظام اجتماعی، همان نسبتی است که رئیس خانواده به سازمان خانوادگی و افراد خانواده دارد. احکام و قوانین آسمانی اسلام، که به واسطه وحی، به رسول اکرم نازل شده و آنها را شریعت اسلام و حکماللّه مینامیم، به موجب مدارک قطعیّه که در کتاب و سنّت است مقرراتی است ثابت و غیرقابل تغییر و اجرای آنها و مجازات متخلفین آنها، به دست مقام ولایت اسلامی انجام میگیرد و در سایه قوانین شریعت و رعایت موافقت آنها، ولیّ امر میتواند یک سلسله تصمیمات مقتضی به حسب مصلحت وقت گرفته، طبق آنها مقررایت وضع نموده، به موقع اجرا بیاورد و مقررات نامبرده لازمالاجرا و مانند شریعت، دارای اعتبار میباشد.»9
فطری بودن اختیارات حاکم اسلامی
جامعه انسانی در مسیر تکامل خویش، به طور فطری و طبیعی، خواهان وجود یک فرد کامل است که یا به صورت نخبه و فرزانه علمی باشد، یا فرزانهای سیاسی و یا فرزانهای الهی و معنوی (Charisma)، که دارای اقتدار معنوی است. مردم این اقتدار را به طور فطری برای رهبران، ضروری میشناسد، تا بدینوسیله آنان بتوانند به سازماندهی امور اجتماع اقدام کنند. پس این مسأله دو مقوله را دربرمیگیرد:
1 ـ فطری بودن ولایت و رهبری و زعامت.
2 ـ فطری بودن وانهادن اختیارات به حاکم.
در غیر این دو صورت، هرگز جامعه انسانی نمیتواند در مسیر اهداف خویش حرکت مطلوب داشته باشد. از اینرو، میبینیم که مسلمانان پس از این که پیامبر اسلام اعلام حکومت فرمود، هیچ یک ازآنان در اصل لزوم حکومت و نیز برخورداری پیامبر از اختیارات مناقشهای نکرد و هرگز سؤالی بیمورد مطرح نشد، بلکه مسلمانان به پیامبر اطمینان دادند که در قلمرو مصلحتهای کلّی جامعه، هر تصمیمی که آن حضرت بگیرد، از نظر آنان مطاع و لازمالاجرا بوده، آنها را در ردیف تصمیمات کلی وحی، به مقتضای مصلحت عامّه میدانند.
«البته وجهی جز این نداشت که همه، با فطرت خود درک میکردند که چرخ جامعه اسلامی بیگردانندهای خودبخود گردش نخواهد کرد و دین اسلام، این معنی را (که باید در میان مسلمانان حکومتی وجود داشته و حاکم اختیارات مطلقی داشته باشد) امضای قطعی نموده است.»10
پذیرش تصمیمات و حرکت در راستای اختیارات رهبری چنان از اهمیّت برخوردار است که در جنگ احد، چون گروهی از مسلمانان طبق نظر و اختیارات و تصمیمات پیامبر عمل نکردند، خداوند آنان را سخت مورد نکوهش قرار داد:
«و ما محمّد الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضرّاللّه شیئا و سیجزی اللّه الشاکرین»آلعمران /144
نیست محمد صلیاللهعلیهوآله جز فرستاده خدا که پیش از او پیامبرانی آمدند، آیا اگر بمیرد یا شهید شود، شما بهعقب بازمیگردید، و کسی که به عقب برگردد «ارتجاع» هرگز به خدا ضرر نمیزند (به خود ضرر وارد میکند) و بزودی خداوند سپاسگزاران را پاداش میدهد.
این آیه در خصوص واقعه احد، نازل شده و مسلمانان را به جهت هزیمتی که نمودهاند، مورد ملامت قرار داده است و این ملامت، چنان شدید است که آن را بازگشت به عقب و ارتجاع میداند.
«چنانکه معلوم است، جماعت، در این هزیمت، به پرستش بتها برنگشتند و مثلاً نماز و روزه را رد نکردند. تنها چیزی که گفتند، این بود که پس از کشته شدن رسول اکرم، برای چه جنگ نماییم؛ یعنی یک امری را که «نیاز به سازمان، اداره، و تشکیلات است» و در زمان رسول اکرم بوده، میخواستند رد کنند.»11
البته علت دیگر آن، رد پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در قالب عمل نکردن به دستورات ایشان بوده است که این، خود بر این نکته تأکید مینماید که اختیارات پیامبر اکرم و حاکم اسلامی بسیار مهم است.
مردم به جهت همین امر (فطری بودن اختیارات) خودشان، به صورت قراردادی و با جعل مقرراتی، اختیاراتی کامل را به
حاکم تفویض میکنند و دستورات وی را لازمالاجرا میدانند:
«همانطور که طبیعت، انسان را صاحب اختیار مطلق تمام اعضایش خلق کرده، همانطور هم قرارداد اجتماعی هیأت حاکمه را صاحباختیارمطلق تمام افراد گردانیده است. همین اختیار است که وقتی تحت رهبری ارادهعمومی قرار میگیرد، همانطور که گفتم، حاکمیّت نامیده میشود.»12
اختیارات، لازمه رهبری و حکومت
اختیاراتی که ما نسبت به ولیّ فقیه، از آن بحث میکنیم، به نوعی لازمه و ضروری حکومت است و چنان که یک رئیس خانواده به طور طبیعی و فطری اختیاراتی دارد و طبق آن اختیارات به صلاح خانواده، تصمیماتی میگیرد، همینگونه نیز حاکم، نسبت به افراد جامعه و شؤونات آن، اختیاراتی دارد و میتواند هر کسی را طبق لیاقتش، به کاری وادارد و یا طبق کاستیهایی که میبیند افرادی را عزل کند. البته ضرورت و لزوم اختیارات در حاکم عادل و مدیر و مدبّر و متقی و برخوردار از حکمتهای رهبری دلایل گونهگونی دارد که آنها را یاد میکنیم.
1 ـ ترابط اجتماعی و حل امور
ترابط اجتماعی، مقولهای هدفمند است که در پرتو آن، رفاه، سعادت و آسایش تودههای اجتماعی و انسانی به دست میآید. ترابط اجتماعی، رابطهای قهری و طبیعی است که حاکم، به دلیل حاکمیتش با مردمان دارد و برای ساماندهی امور آنان باید اقدام نماید. این نکته مسألهای است که فقیهان برجسته ما آن را مورد توجّه قرار دادهاند.
مرحوم نراقی در اینباره مینویسد:
«تمام آنچه سرپرستی آن به عهده فقیه عادل است و وی به آن ولایت دارد، بر دو دسته تقسیم میشود:
دسته اول: کارهایی است که پیامبر اکرم و ائمه معصومین، به عنوان این که حکمرانان مردم و دژهای اسلامند بر آن ولایت داشته و حق سرپرستی آن را دارند که همه آنها برای فقیه نیز هست، مگر این که به وسیله اجماع یا نص و یا دلیلی دیگر، مواردی از آن استثنا شده باشد.
دسته دوم، تمام اموری که متعلق به مردم در دین یا دنیای آنان است؛ اموری که براساس حکم عقل و طبق عادت گریزی از آن نیست و الزاما باید انجام گیرد و کارهای دنیایی یا آخرتی یک فرد یا جماعتی از مسلمانان، بدان بستگیدارد، یا اموری که شرعا باید انجام شود، از این جهت که امر، یا اجماع یا قاعده و ادله نفی ضرر و اضرار و یا عسر و حرج و یا نفی مفسده در کار مسلمان و یا دلیل دیگری متوجه به آن گردیده است، یا اموری که شارع مقدس بر انجام آن اجازه صادر فرموده، امّا انجامش را به شخص و یا جماعت معین و یا فرد معینی محول نفرموده است. همه این موارد، به عهده فقیه است و حق اوست که در این امور تصرف نموده و انجام آن را به عهده گیرد.»13
یکی دیگر از صاحبنظران در این زمینه مینویسد:
«و مجمل القول ان القدر المتیقّن من ولایتهم علی المؤمنین هو نفوذ تصرّفاتهم فیما لو تصرّفوا فی امور النّاس و شئونهم الدینیّة و حتی الدّنیویّة فیما یعود لصالح العباد، و استقامة امورهم و معاشهم بصفتهم المعینین بادارة شئون الامّة و مصالحها الدینیّة و غیرها.»14
خلاصه سخن این که قدر متیقن از سطح ولایت آنها بر مؤمنان، نافذ بودن تصرفات آنهاست در مواردی که در امور و شؤون دینی و حتی دنیایی مردم تصرف میکنند؛ اموری که به صلاح بندگان و درستی کارها و زندگیشان بازمیگردد...
همه اینها بدینروست که برای مردم، به عنوان کسانی که ولایت حاکم را میپذیرند، پرداختن به تمام شؤون کلان اجتماعی و امور عمومی و وسائل اجتماعی مرتبط با حکومت و نظام، بویژه ترسیم خطوط کلّی، امکان ندارد و آنان نمیتوانند نسبت به امور کلان سیاسی تصمیم گرفته، پیوسته درگیر امور باشند؛ زیرا آنان نسبت به امور شخصی و مسائل خانوادگی و همسر و فرزندان خود نیز مسؤول هستند و باید کارهایشان را سرپرستی کنند. بدین مناسبت مردم، اختیارات اداره یک حکومت کلان را در اختیار فردی که با صلاحیتها و قابلیتها و لیاقتهایی برگزیده میشود مینهند و او را به رهبری خویش برمیگزینند.
2 ـ ایجاد عدالت
یکی از محوریترین فلسفههای حکومت در اسلام، استقرار و تثبیت عدالت اجتماعی است. عدالت اجتماعی چنان مهم است که در قرآن مجید، به شکلی مطلق بیان گردیده؛ یعنی میباید در حقّ دوست و دشمن، خواهنده حکومت و مخالف آن، کافر و مسلمان، اجرا شود و توسط حکومت، فرشته زیبای عدالت در پهنه اجتماع گسترش یابد:
«ولایجرمنّکم شنآن قوم علی الاّ تعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوی»مائده/4
دشمنی و کینه عدهای باعث نشود که عدالت نکنید، با عدل عمل کنید که به پرهیزکاری نزدیکتر است.
«یا ایّها الّذین آمنوا کونوا قوّامین بالقسط»نساء /135
ای مؤمنان، برپا دارندگان قسط باشید.
دو کلمه «قسط» و «عدل» در کتاب و سنت، با مفهومی نزدیک به هم به کار رفتهاند ودر واقع قسط همان پخش شدن عدل در جامعه است که با نوعی بیداری اجتماعی قرین است؛ یعنی برای پیاده کردن عدل و قسط و گستراندن عدل در صحنه اجتماع، ساختن و تربیت نسلهای مسلمان بسیار ضروری است. این مسأله چنان مهم است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، به عنوان اصلی محوری مطرح گردیده و سمتوسوی اساسی حکومت را در این مسیر مشخص نموده که به سوی «رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه، در تمام زمینههای مادّی و معنوی.»15 حرکت نماید.
در اصل چهار قانون اساسی میخوانیم:
«به حکم آیه شریفه «لاینهاکم اللّه عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبرّوهم و تقسطوا الیهم انّ اللّه یحبّ المقسطین»دولت جمهوری اسلامی ایران و مسلمانان موظفند نسبت به افراد غیرمسلمان با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامی عمل نمایند و حقوق انسانی آنان را رعایت کنند. این اصل در حق کسانی اعتبار دارد که بر ضد اسلام و جمهوری اسلام ایران توطئه و اقدام نکنند.»16
این اصل و اصول هم ردیف آن، قلمروهای مختلفی را در برمیگیرند که براساس آنها باید حاکم اسلامی اقدام نماید. تساوی در قلمرو حقوق، اقتصاد، حق تحصیل، حق انتخاب و... از آن جمله است. در واقع، فلسفه مهم ادیان و خصوصا دین اسلام، پیاده شدن عدل و قسط است:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»حدید /21
همانا ما پیامبران خود را با ادله و معجزات (برای مردم) فرستادیم و با ایشان کتاب و معیار سنجشی فرستادیم تا مردمان به عدل و قسط قیام نمایند.
نهایت این که دینی مترقی است که اصول و برنامههای آن در راستای تثبیت و اجرای عدالت، پاسدار حقوق همه افراد باشد و هر فردی اطمینان داشته باشد، تا زمانی که در حیطه قوانین کشوری اسلامی حرکت میکند، جان و مال و حیثیت و حقوق وخواستهای او درامان است و اگرعلیه او عملی مجرمانه و جنایتکارانه صورت گیرد، به طور عادلانه حل و فصل میشود و بداند که روش تعقیب و محاکمه بدون سختگیریهای جاهلانه و تعصّبهای ناروا صورت میگیرد.
عدالت اسلامی شامل مصونیت مالی، عرضی، آبرویی، بهرهوری از لیاقتها و استعدادهای خدادادی انسانها میشود و حیات و زندگی را تهدید نمیکند.
همه اینها در صورتی برآورده میشود که حکومت اسلامی اصول یاد شده را رعایت کند. بالاخره عدالت قلمرو بسیطی دارد، حتی شامل قلمروهای حیثیتی و شرافتی و حقوقی فردی افراد نیز میشود.
«این، عدل مطلقی است که ترازوی آن با حبّ و بغض کج نمیشود و هیچ دوستی و دشمنی قواعد آن را تغییر نمیدهد و تحت تأثیر خویشاوندی افراد و دشمنی اقوام قرار نمیگیرد و افراد ملت اسلامی همگی از آن بهره میبرند و هیچ حسب و نسب و مال و مقامی باعث جدایی بین آنان نمیشود، چنان که ملتهای دیگر نیز از آن بهره میبرند، گرچه بین آنان و مسلمانان دشمنی باشد (نا زمانی که اقدام عملی نشود) و این در قسمت عدالت، یک روشی است که هیچ قانون داخلی و بینالمللی تاکنون به پایه آن نرسیده است.»17
بیشک، اجرای چنین عدالتی بستگی به وجود حکومتی صالح دارد؛ حکومتی که در رأس آن، حاکم اسلامی از اختیاراتی مطلق، با توجّه به دارا بودن شرایط، برخوردار باشد. حاکم اسلامی مسؤول پاسداری از حریم انسانها و حقوق و حیثیت آنهاست و همه اینها مستلزم وجود حاکمی با اختیارات تام و اساسی است.
بعضی در این زمینه، درصدد مناقشه برآمدهاند که بین ولیّ معصوم، با ولیّ عادل و فقیه در جامعه اسلامی تفاوت وجود دارد و لذا نمیتوان، اختیارات هر دو را یکی دانست.
باید در اینباره یادآور شد که در بسط عدالت، و اجرای احکام و تنظیم سیستم حکومتی و جهت کلی حاکمیّت، تفاوتی میان ولیّ معصوم و ولیّ عادل و فقیه وجود ندارد. هر دو درصدد اجرای عدالت هستند و ماهیت اجرایعدالت نیز که تفاوتی ندارد. همچنین ملاکات این حکومت، با ملاکات حکومتی که ولیّ معصوم پیاده میکند، یکسان است. بنابراین، با اندکی تأمّل، نادرستی مناقشه مزبور آشکار میشود.
3 ـ اجرای قوانین
اسلام به عنوان یک دین جامع و فراگیر، برای همه نیازهای فردی و اجتماعی بشر، برنامه و قانون دارد و این مسأله از لحظه ولادت تا گاه جان سپردن انسان را در برمیگیرد و پر واضح است که تنها وجود قانون برای اصلاح جامعه کفایت نمیکند، بلکه برای اجرای آن قوانین، حکومتی قوی و مقتدر لازم است که در رأس آن، حاکم دارای اختیاراتی هم در اجرای قانون منصوص باشد و هم بتواند به اصطلاح، در دایره منطقةالفراغ قانونی، احکام سیاسی، اجتماعی و... را که در قرآن و سنت بدان پرداخته نشده ولی کلیات آنها بیان شده، به جعل قانون بپردازد و احکام حکومتی صادر نماید. میبینیم فقیه اسلامی واجد شرایط، خصوصا فقیه حاکم، از چنین اختیاراتی استفاده کرده و استفاده هم میکند و نمونههای فراوانی برای آن میتواند یاد کرد؛ همانند، حکم به تحریم تنباکو توسط میرزای شیرازی، حکم بر لزوم حمایت از مشروطیت توسط آخوند خراسانی، حکم تحریم پارچه و لباسهای خارجی توسط آیةاللّه سید محمّد کاظم یزدی، حکم جهاد علیه ایتالیا و روسیه و انگلیس توسط مرحوم یزدی، بسیح علیه انگلیس توسط آیةاللّه سید عبدالحسین لاری، حکم مبارزه با کشف حجاب توسط آیةاللّه حاج آقا حسین قمی، حکم تشکیل شورای انقلاب، دادستانی، مصادره اموال پهلوی و... توسط حضرت امام خمینی.18
«در اسلام یک قانون است و آن قانون الهی حکمفرماست، یک چیز است و آن حکم خدا. همه اجرای این حکم را میکنند. پیغمبر اکرم مجری احکام خداست، امام مجری احکام خداست، دولت اسلامی مجری احکام خداست. خودشان چیزی ندارند از خودشان، همه اجرای دستورات خدای تبارک و تعالی را طی میکنند.»19
امام خمینی از همین جهت، به اثبات اختیاراتی گسترده برای ولیّ فقیه میپردازند و میفرمایند:
«فللفقیه العادل جمیع ما للرسول و الائمّة علیهمالسلام ممّا یرجع الی الحکومة والسیاسة، ولایعقل الفرق، لانّ الوالی ایّ شخص کان، هو مجری احکام الشریعة المقیم للحدود الالهیّة و الآخذ للخراج و سائر المالیات والمتصرف فیها بما هو صلاح للمسلمین... .»20
برای فقیه عادل است تمام اختیاراتی که برای پیامبر و ائمه علیهمالسلام بوده است. البته در حیطه اموری که بازگشت به حکومت و سیاست (و اداره شؤونات مسلمانان مینماید) و معقول نیست که فرق بین آنها گذاشته شود، چون حاکم، هر شخصی که باشد، مجری احکام شریعت و برپادارنده حدود الهی وگیرنده خراج و سایر مالیاتهاست و هموست که در این
امور به خاطر مصالح مسلمین تصرف مینماید.
در همین راستا مناسب است به استفتای شورای نگهبان از حضرت امام و پاسخ ایشان توجّه کنیم.
شورای نگهبان در تاریخ 26/9/1366 به امام مینویسد:
«از فتوای صادره از ناحیه حضرتعالی که دولت میتواند در ازای استفاده از خدمات وامکانات دولتی و عمومی شروط الزامی مقرر نماید، به طور وسیع بعضی اشخاص استظهار نمودهاند که دولت میتواند، هرگونه نظام اجتماعی، اقتصادی، کار، عائله، بازرگانی، امور کشاورزی و غیره را با استفاده از این اختیار، جایگزین نظامات اصلیه و مستقیم اسلام قرار دهد و خدمات و امکاناتی را که منحصر به او شده است و مردم در استفاده از آنها مضطر، یا شبه مضطر میباشند، وسیله اعمال سیاستهای عام و کلی بنماید و افعال و تروک مباحه شرعیه را تحریم یا الزام نماید... موجب نگرانی شده است که نظامات اصلیّه از مزارعه، تجارت، عائله و سایر روابط، بتدریج عملاً منع و در خطر تعویض و تفسیر قرار بگیرد و خلاصه استظهار این اشخاص که میخواهند در برقرار کردن هرگونه نظام اجتماعی و اقتصادی این فتوا را مستمسک قرار دهند، به نظر آنها باب عرضه هر نظام را مفتوح نمودهاند...»
امام در پاسخ مینویسند:
دولت میتواند در تمام مواردی که مردم استفاده از امکانات و خدمات دولتی میکنند با شروط اسلامی و حتی بدون شرط، مورد استفاده را از آنان بگیرد، و این جاری است در جمیع مواردی که تحت سلطه حکومت است و اختصاص به مواردی که در نامه وزیر کار ذکر شده است ندارد، بلکه در انفال که در زمان حکومت اسلامی، امرش با حکومت است، میتواند بدون شرط یا با شرط الزامی این امر را اجرا کند.»21
حتی حاکم فقیه میتواند پارهای از قوانین را از اجرا بیندازد:
«آنچه گفته شده است که شایع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها با اختیارات از بین خواهد رفت صریحا عرض میکنم که فرضا چنین باشد، این از اختیارات حکومت است و بالاتر از آنها هم مسائلی است که مزاحمت نمیکنم.»22
4 ـ انجام مسؤولیتها
یکی از مباحث مربوط به ولایت فقیه، حوزه مسؤولیتهایی است که بر عهده وی قرار دارد. این مسؤولیتها را میتوان در
چهار قلمرو اساسی مورد توجّه قرار داد:
1 ـ اعمال ولایت؛
2 ـ سیاستگذاری و هدایت؛
3 ـ تصدّی امور و مدیریت؛
4 ـ نظارت.
قلمرو اعمال ولایت: حاکم اسلامی و رهبر، موظف است که بر جامعه اعمال ولایت نماید. متخلفان و متجاوزانی در جامعه هستند، پیشامدهای بحرانزایی رخ میدهد و خطوط و جریاناتی معاند، به موضعگیری علیه حکومت اسلامی میپردازند. به علاوه، مسائل مالی و تأمین امنیت نیز در چهارچوب اعمال ولایت قرار میگیرند، که به عنوان نمونه فقط یک مورد را توضیح میدهیم.
اسلام، امنیت اجتماعی را یکی از اصول حیاتی و اجتنابناپذیر در زندگی جمعی انسانها میداند. امنیت، عنصری ضروری در روند تکاملی زندگی اجتماعی است. بهرهوری از مزایا و مواهب حیات و آماده بودن زمینه برای تکامل اجتماعی، بستگی به مسأله امنیت اجتماعی دارد. به همین جهت اسلام بر لزوم رعایت حریم و حرمت دیگران تأکید نموده است. حرمت قتل نفس، حرمت سرقت، غصب و لزوم رعایت امانتداری و مسائلی از این نوع، اهتمام بیش از حد اسلام، به مسأله امنیت اجتماعی را بازمی گوید. چنانچه در جامعه این نعمت الهی تهدید شود و کسانی بخواهند جامعه را از این موهبت الهی محروم سازند، حاکم اسلامی موظف به اعمال ولایت است و باید متخلفان را به جای خود بنشاند و از حریم اجتماع حمایت کند؛ چنان که حضرت علی علیهالسلام فلسفه پذیرش خلافت اسلامی را با همین عنوان، یاد میکند:
«فیأمن المظلومون من عبادک.»
تا مظلومان امنیت یابند و در محیطی آکنده از امنیت به سر برند.
از عنوان ولایت، میتوان حق حاکمیّت را استنباط کرد، که در راستای اعمال حق حاکمیّت وظیفههای بسیاری بر عهده حاکم اسلامی قرار میگیرد؛ همچون: دفاع از هجوم بیگانگان، منع کافران از استیلای بر کشورهای اسلامی، ایجاد روابط مطلوب با کشورهای دیگر، رعایت حقوق داخلی شهروندان، فرمان جنگ و صلح، رفع منازعات بین اشخاص، تنظیم روابط کلان سیاسی و اقتصادی، انعقاد پیمان و قرارداد با دولتها، محدود ساختن اختیارات اشخاص و... همه اینها در چهارچوب دستورات حکومتی اسلام، زیرمجموعه وظیفه حاکمیّت حاکم اسلامی میباشد.
«و هذا الوجه مرکّب من مقدّمتین: احداهما، احراز عدم رضا الشارع بفوات المصالح و اضمحلال الاحکام التی تبطل و
تضمحلّ بفقدان السّلطة و الحکومة الاسلامیّة... و الثانیة، تعیّن الفقیه لهذه المهمّة، لاحد سببین: امّا لورود الدلیل علی اشتراط الفقاهة فی قائد الامّة الاسلامیّة و امّا لانّه القدر المتیقّن فی الأمور.»23
وجه ولایت و وظیفه اعمال آن از دو مقدمه تشکیل شده است. اول این که شارع مقدس راضی به از بین رفتن مصالح جامعه اسلامی و نابودی احکام نیست؛ زیرا مصلحتها و احکام الهی با فقدان سلطنت و حکومت اسلامی، در معرض نابودی قرار میگیرند. دوم این که برای به دست گرفتن حکومت، در شریعت اسلامی فقط فقیه تعیّن یافته به دو سبب: 1 ـ دلیل بر لزوم فقاهت حاکم وجود دارد. 2 ـ یا این که قدر متیقن، همین است.
بنابراین، اعمال ولایت از سوی حاکم اسلامی، قلمرو وسیعی را در برمیگیرد. در همین زمینه، اجرای احکام ثانوی، مباحث مربوط به تزاحم و اهم و مهم، مباحث مربوط به مصالح و منافع عامّه، احداث طرق و شوارع و تصرف در اموال مجهولالمالک، اخذ مالیاتها، خراج و مقاسمه، وضع عوارض و گمرکات، ایجاد محدودیتهای گوناگون حقوقی، قضایی، کیفری، اداری، عبور و مرور و پروانه ساخت و ساز و... یا به طور مستقیم از وظایف حاکم اسلامی است، یا باید مستند به رأی و نظر و خواست وی باشد؛ زیرا این امور، از لوازم جداییناپذیر حکومت میباشند.
در همین راستا، احکام حکومتی مطرح میشود، که این احکام، مباحثی همچون تشخیص مصلحت نظام، نظام بانکداری، انحصارات دولتی، سلب مالکیت از اشخاص حقیقی و حقوقی و... را شامل است و همه اینها برای رفع بحرانهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی از وظایف حاکم اسلامی شمرده میشوند که پیشتر به آنها تا حدودی اشاره شد.
سرانجام این که ولیّ جامعه اسلامی، از بُعد وظیفه ولایت خویش، الهامبخش همه فعالیتهای زندگی آحاد جامعه است. در بینش فقهی و دینی ما ولیّ فقیه، جانشین خدا و ولایت او، مظهر ولایت و سلطه و قدرت عادلانه الهی در زمین است. ولیّ فقیه وظیفه دارد که از استعدادها و امکانات نهفته در جان مردم و در جامعه انسانی در مسیر تکامل و تعالی آنها استفاده کند.
«از آن جا که ولیّ، جانشین خدا و مظهر سلطه و قدرت عادلانه الهی در زمین است، از همه امکانات و استعدادهایی که در وجود انسانها برای تکامل و تعالی نهاده شده، به سود آنان بهرهبرداری میکند و از این که حتی اندکی از این زمینههای مساعد را در راه زیان انسانیت به کار رود و یا نابود گردد، که این نیز خود زیان بزرگی است، مانع میگردد. عدل و امن را که برای رویش و بالندگی نهال انسان، همچون زمینی مستعد و آبی گوارا و هوایی مساعد است، در محیط زیست آنان تأمین میکند و از بروز جلوههای گوناگون ظلم جلوگیری میکند. همه را به سوی بندگی خدا سوق میدهد، خرد و بینش انسانی را به باروری میرساند، آنان را به کار و ابتکار سوق میدهد. یاد خدا (نماز)، تقسیم عادلانه ثروت (زکات)، اشاعه نیکیها (امر به معروف) و ریشهکن ساختن بدیها (نهی از منکر) را برنامه اساسی خویش میسازد و خلاصه انسانیت و پدیدههای انسان را به هدف و غایت از آفرینشش نزدیک و نزدیکتر میسازد.»24
شهید صدر در کتاب لمحة فقهیّة، در مبحثی گسترده، ولایت فقیه را بر دو گونه تصویر مینماید:
1 ـ خاص که در حوزه پیروان و مقلدان ایشان است.
2 ـ عام که ولایت و قیمومیت و سرپرستی کلّ جامعه است و ولایت ایشان هم برای مقلدان و هم برای دیگران واجبالاطاعة است.
قلمرو سیاستگذاری و هدایت
مسأله سیاستگذاری و تعیین خطمشیهای کلی و اصولی و کلان یک جامعه و یک ملت، در ابعاد گوناگون، از حسّاسیّت ویژهای برخوردار است و در صورت هدایت مطلوب سیاستگذاریها، میتواند زمینه بسیاری از پیشرفتها را فراهم سازد؛ چنان که بیتوجهی به این مسأله، میتواند پیامدهای ناگواری را در پی داشته باشد؛ به عنوان نمونه، در سیاستهای اقتصادی جامعه، اگر طرحها به طور مطلوب اجرا نشود، توّرم و گرانی و مشکلات اقتصادی شدیدی در جامعه پدید خواهد آمد که بیشتر طبقات کمدرآمد جامعه نیز از آن زیان خواهند دید.
عنصر سیاستگذاری هنگامی میسر است که رهبر و مدیر یک جامعه، تصویری روشن از آنچه باید درصدد تکوین آن باشد، داشته باشد و سیاستگذاریهایش یک سلسله تغییرات بنیادی را پدید آورد؛ لذا در این بخش، رهبری باید چند اصل را مورد توجّه قرار دهد:
1 ـ نگرش واقعبینانه نسبت به قضایا و
امور
جوامع انسانی، همواره در حال تغییر وتحوّل میباشند و حیات تکاملی جامعه، بستگی به همین تغییرات دارد و بر همین اساس در جامعه، هرگز رکود و سکون وجود ندارد؛ چه آن که رکود و سکون، ملازم با مرگ آن جامعه است. در این جا است که سیاستگذار یک جامعه باید واقعبینانه به امور بنگرد و مسائلی همچون رشد جمعیّت، تغییر و تحول نیازها، تناسب برنامهها با شرایط زمانی و... را در مقام سیاستگذاری مدّ نظر قرار دهد.
2 ـ سیاستگذاری در راستای اهدافکلی
در بینش اسلامی و عنصر حکومتی اسلام، سلسلهای از هدفهای متعالی و برجسته وجود دارد؛ همچون ارتقای معنوی جامعه، رشد عقلانیت دینی، رفع فاصلهها و تضادهای طبقاتی، ایجاد عدالت و بسط آن در قلمرو جامعه، ارتقاء کمّی و کیفی دانش در جامعه و... که به طور طبیعی این فاکتورها عنصر سیاستگذاری را سخت مقید میسازد، به گونهای که خروج از مسیر این هدفها، در واقع سیاستگذاری را ناکام میسازد.
به عنوان نمونه، یکی از هدفهای بنیادی که امروز، سخت مورد توجّه قرار گرفته و از طرفی نیز بسیار ضرورت دارد، مسأله توسعه است؛ توسعهای که در چارچوب اهداف کلی نظام اسلامی قرار گیرد، به گونهای که همه سیاستگذاریها در بُعد توسعه میباید در یک منظومه معین و مقدسی قرار گیرد. در این برنامهریزی توسعهای، نباید اهداف کلی و اصولی خدشهدار شود.
اجمالاً سیاستگذاریها در نظام، باید در جهت عملیشدن اهداف زیر صورت پذیرد:
1 ـ هدایت معنوی جامعه؛
2 ـ برقراری عدالت و امنیت؛
3 ـ حفظ منافع عموم؛
4 ـ پرهیز از تمرکز قدرت و ثروت در دست عدهای اندک؛
5 ـ حفظ اقتدار ملی اسلامی؛
6 ـ مقابله با توطئههای جهانی؛
7 ـ دفاع از کیان اسلام.
و بسیاری از امور دیگر، که مسلّما برای دستیابی به این هدفهای عالی در درون سیاستگذاریها، باید حاکم اسلامی از اختیارات گسترده و لازم مناسب با حاکمیّت برخوردار باشد.
جنبه هدایتی این سیاستگذاری و یا جنبههای یاد شده دیگر را در اصل 57 قانون اساسی بدینگونه مشاهده میکنیم:
«قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از: قوه مقنّنه، قوه مجریّه و قوه قضائیه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امّت، برطبق اصول آینده این قانون، اعمال میگردند. این قوا، مستقلاز یکدیگرند.»25
این اصل، بخوبی نقش مقام ولایت را در رهبری و هدایت مجموعه نظام بیان میکند؛ چه آن که کلیت نظام باید تحت نظر ولیّ فقیه قرار داشته باشد تا سیاستگذاریها براساس رهیافتهای هدایتی ولی امر صورت بگیرد و همین مسأله مستلزم اختیارات گسترده ولیّ فقیه است تا بتواند در قوای اساسی کشور مداخله و تصرف کند.
3 ـ قلمرو سرپرستی امور و مدیریت
آیا در نظام اسلامی، مدیریت و سرپرستی کارها، برعهده مردم گذارده شده است؛ همانگونه که در نظامهای مردمسالار چنین است، یا خیر؟
مسلّما پاسخ منفی است؛ زیرا مردم، اهداف و تفکرات و گرایشهای متفاوت دارند که در نهایت اختیار مطلق به مردم دادن و حکومت مطلق العنان یافتن آنها، موجب نابسامانی و آسیب دیدن ارکان حکومت میگردد. این جاست که نقش حکومت و ضرورت تصدی امور توسط سیستم حاکمیّت، رخ مینماید. البته این تصدّی بر پایه همکاری مردم سامان میگیرد؛ یعنی هم مردم در امور مشارکت داده میشوند و هم دولت به تصدی کارها میپردازد؛ لذا به ترکیبی از همکاری دولت با مردم و بالعکس، در زمینههای رفاهی، تأمین اجتماعی، خدمات عومی، صنایع، تجارت خارجی و... برمیخوریم و همین امر مفهوم عالی تصدّی حکومت را بازمیگوید ؛ بویژه در حکومت اسلامی که باید این مراقبت و تصدّی قویتر باشد، تا عنصر حق حاکمیّت دولت اسلامی آسیب نبیند.
اسلام، دینی است که به رفاه جامعه و تأمین زندگی تودههای فقیر و محرومان، و انجام خدمات اجتماعی عنایتی ویژه دارد، امّا این مسأله با آنچه امروز به عنوان رفاه اجتماعی و بیمه و بازنشستگی و خدمات درمانی مطرح است، تفاوت دارد. مسلّما در این موارد، تأمین هزینههای مربوط از وظایف اصلی حاکمیّت نیست، بلکه از وظایف جنبی و فرعی آن به شمار میرود. اگر دولت اسلامی بتواند بودجه اینها را از طریق خمس و زکات و انفال و جزیه و خراج تأمین کند، چنین کاری میکند، امّا اگر درآمد دولت از راههای یاد شده اندک باشد، مسلّماً باید راههای دیگری را در پیش بگیرد؛ چنان که هم اکنون در همه حکومتهای دنیا، از مردم و شهروندان مبالغی را به عنوانهایی، همچون: حق انتقال، مرغوبیت، حق تقدیمی، عوارض شهرداری و... دریافت میکنند که همه این موارد، با اختیاراتی گسترده صورت میپذیرد.
4 ـ قلمرو نظارت
یکی از وظایف و رسالتهای حاکم اسلامی، مسؤولیت اعمال نظارت و کنترل است، که امور، به صورت مشروع و قانونی و به شیوهای مطلوب، انجام شود؛ زیرا افرادی که مسؤولیّتها را برعهده دارند، در معرض وسوسههای نفسانی قرار میگیرند ودرصورتیکهبهلحاظ اخلاقیوروحیساخته نشده باشند، ممکن است از مسیر مستقیم خارج شده، میل به انحراف پیدا کنند. این جا است که ضروری مینماید، فردی در رأس سیستم حکومتی (نهاد حاکمیّت) بر سایر امور نظارت داشته باشد و فرد ناظر، در سیستم حکومتی اسلام، حاکم اسلامی است. بدینسبب ابتدا، نظارت را تعریف نموده، آنگاه به ابعاد مسؤولیت نظارت میپردازیم، تا روشن شود که حاکم اسلامی برای تحقق مطلوب امر نظارت، باید دارای اختیارات گستردهای باشد.
مفهوم نظارت
نظارت در لغت، به مفهوم نظر کردن و نگریستن به چیزی است .همچنین مراقبت و تحتنظر داشتن و دیدهبانی کارها، نگرانی و دیدهبانی به سوی چیزی و سرانجام، نظارت، به مفهوم مراقب بودن و در نظر داشتن است.26
در عنصر نظارت، مراقبت وجود دارد که شخص نظارهگر، با تسلّط و اشرافی که به امور دارد و از نحوه انجام مطلوب آنها مطلع است، نسبت به آن امور، نظارت میکند و نگران انجام نشدن مطلوب امور، یا پیدایش کاستیهایی در آنهاست. لذا در اصل 110 قانون اساسی، همانگونه که سیاستگذاری کلی نظام را بر عهده ولیّ فقیه نهاده است، نظارت بر حسن اجرای امور را نیز از وظایف حاکم اسلامی معرفی کرده است:
اصل 110: وظایف و اختیارات رهبری
1 ـ تعیین سیاستهای کلی نظام جمهوری اسلامی ایران، پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام.
2 ـ نظارت بر حُسن اجرای سیاستهای کلی نظام...»27
مرحوم آیةاللّه بروجردی در زمینه اختیارات حاکم اسلامی، همین وظایف را یاد میکند:
«در جامعه اموری هست که از وظایف افراد محسوب نمیشود و مربوط به آنان نیست، بلکه از اموری است که حفظ نظام جامعه بدان بستگی دارد؛ چون قضاوت، ولایت بر اموال غایبان و قاصران، بیان چگونگی مصارف اموال پیدا شده و اموالی که مالک آنها معلومنیست، حفظ نظم داخلی جامعه، حراست مرزها، امر به جهاد و دفاع به هنگام هجوم دشمنان، و مانند اینها که به اداره کشور مربوط میشود. اینها از اموری نیست که هر فردی بتنهایی عهدهدار آنها شود، بلکه سرپرست جامعه، از چنین وظایفی برخوردار است؛ یعنی کسی که زمام امور اجتماعی به دست اوست و بار گران ریاست و خلافت را بر دوش میکشد.»28
لوازم نظارت
حاکم اسلامی میباید در اعمال مسأله نظارت، چند امر را مورد توجّه قرار دهد:
1 ـ نظارت، بر مبنای درایت باشد.
2 ـ در نظارت، قاطعیت داشته باشد.
3 ـ همگام با نظارت، ارشاد و هدایت کند.
4 ـ در هنگام لزوم، عزل و نصب نماید.
5 ـ بتواند افراد را در کاستیهایشان توبیخ نماید و... .
بدینسان رهبر در انجام عمل نظارت، باید از اختیاراتی گسترده برخوردار باشد و لذا اختیارات رهبری بالاتر از همه اقتدارات و اختیارات دیگران است:
«اختیارات و اقتدارات وسیع رهبری به نحوی است که برای هیچ مرجع و هیچ مقام دیگری اقتدار و اختیار مستقلی در حکومت باقی نمیماند. اساس کار بر این نظریه بوده که مقام رهبری، جانشین معصوم است و ولایت امر و امامت امتّ را به عهده دارد، مشروعیت نظام را تأمین میکند، از فضایل عالی انسانی اسلام در حد کمال برخوردار است، اوصافی چون تقوا و عدالت، او را در جایگاه رفیع رهبری مستحکم کرده و از هرگونه انحراف و اشتباه و خلاف مصون و محفوظ نگهمیدارد.»29
آنچه در ادامه بحث ضروری مینماید، بیان و بررسی قلمرو اختیارات «حاکم اسلامی» یا «ولیّ فقیه» است. در این بررسی، به عنوان یک مسأله لازم و ضروری، اختیارات سیاسی حاکم اسلامی را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم و این مسأله را در دو حیطه داخلی و خارجی، با توجّه به وضعیت کنونی جهان و نیازهای گسترده جامعه اسلامی تبیین مینماییم؛ امید که در مسیر تبیین آن، اندیشهای روشن را عرضه بداریم.
لزوم برخورداری حاکم، از نگرش سیاسی
نگرش سیاسی، اعمّ از اندیشه سیاسی و بینش سیاسی است و هر دو را در برمیگیرد؛ یعنی حاکم جامعه و رئیس دولت و رهبری اجتماع باید درکی هوشمندانه از دین داشته باشد و دارای بینش سیاسی باشد؛ یعنی باید از یکفلسفه سیاسی مدوّن و جامعی برخوردار باشد که بتواند در هر زمان مناسب، تصمیم درستی را اتخاذ کند.
دارا بودن نگرش سیاسی، از لازمههای جداییناپذیر رهبریهای بزرگ است؛ چنان که فارابی بر این باور است که رهبر جامعه باید از چهار فضیلت برخوردار باشد:
1 ـ فضایل نظری؛ تا به وسیله آن، مجموعه معلوماتی را که از طریق برهان یقینی و به مدد خیال در نفس متمکن میشود دریابد. همین براهین یقینی و علمی سبب میشود آرای ملل فاضله را نیز به سوی فضیلتها سوق دهد.
2 ـ فضایل فکری؛ که با آن مصالح و منافع و خیر جماعات و امم دریافت میشود و به نوعی سیاست اداره جماعات را داشته باشد که بتواند به استنباط و صدور احکام و قوانینی بپردازد که در مدت زمانی دراز یا در طول حیات چندین نسل، حاکم بر مناسبات سیاسی اهل مدینه باشد و امم از آنها تبعیّت کنند.
3 ـ فضایل اخلاقی؛ البته این بخش، جدا از فضایل فکری نیست و عبارت است از استنباط خیر برای شخص و این در صورتی میسّر است که انسان، ابتدا خیر را برای دیگران بخواهد و این ممکن نیست جز با درک سیاست خیر اخلاقی.
4 ـ فضایل عملی؛ که تحقق بخشیدن به فضایل اخلاقی و عمل به خیر و ایجاد فضایل جزئی در اسم و اصناف خواهد بود.30
با تحلیل عمیقی که فارابی از سیاست ارائه میکند، رهبر جامعه، با برخورداری از این فضیلتها و سیاستهاست که میتواند تشبّه به خدا یافته، به عنوان خلیفه او بر مسند حکمرانی جامعه تکیه زند. اصولاً در نگرش قرآنی ما نیز رهبری باید از قدرت درونی که از آن تعبیر به علم السیاسه میکنیم، برخوردار باشد:
«و زاده بسطة فی العلم و الجسم»بقره/247
و افزودش رونقی در آگاهی و توانی از نظر جسم.
علم در این آیه، همان علمالسیاسه است که برای رهبری جامعه ضرورت دارد:
«به همین جهت، رئیس مدینه تشبّه به خدا میکند و اجزای مدینه نسبت به رئیس در حکم اجزا و مراتب عالم، نسبت به مبدأ اول است.»31
نکته ظریفی که لزوم برخورداری رهبر از بینش و نگرش سیاسی را تبیین میکند، این است که جوامع انسانی، پیوسته در حال تغییر و تحوّل هستند؛ آنچه در واقع لازمه حرکت اجتماعات است؛ زیرا اساسیترین نکتهای که حرکت تکاملی جوامع را تضمین میکند، همین نکته ارجمند است.
اداره جامعه دینی، نوعی معماری است که این معماری، هنر بزرگی در باب اداره جامعه بشری به شمار میرود و پرواضح است که کاستی سیاست و ضعف اقتدار و اختیارات سیاسی در این میدان، کار رهبری را ناممکن خواهد ساخت.
حضرت علی علیهالسلام میفرماید:
«آفة الزّعامة ضعف السّیاسة.»32
آفت رهبری، ضعف سیاست است.
ضعف سیاست، تنها ضعف نگرش سیاسی نیست، بلکه برخوردار نبودن از اقتدار و اختیار را نیز شامل است.
در واقع، خط نورانی اسلام، با همین شیوه بقا یافته و به سلامت ره سپرده است. رهبری اسلام، از زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله تا دوره غیبت، تنها برپایه اصول و موازین و معیارهای سیاسی استوار پیش رفته است و بعد از پیامبر اسلام، هر یک از ائمّه علیهمالسلام متناسب با شرایط زمانی خود، به گونه مستقیم در مسائل سیاسی وارد شدهاند و با اعمال سیاستهای الهی خویش، خط اسلامی را حمایت کرده و از آن پاسداری نمودهاند.
نظام سیاسی اسلام و لزوم اختیاراتسیاسی
جامعه اسلامی بهسان همه جوامع و حکومتهای دیگر، بلکه پیشتر و بیشتر از آنها، نیازمند یک نظام متقن و مستحکم سیاسی است. نظام سیاسی، عبارت است از شیوهای که به سبب آن بتوان امور جامعه را سامان داد و نظم را در جامعه حاکم ساخت. به دیگر سخن، نظمی که اداره امور جامعه را به عهده میگیرد و قانونمندیهای خاص خود را دارد و روابط مردم در آن، در چارچوبی کلی قرار میگیرد، به آن نظم کلی و شیوه رایج، نظام سیاسی گفته میشود.
در یک نظام سیاسی، قانونمندیهایی ضرورت دارد که آن قانونمندیها از مرحله نظری و کشف و دریافت از مجموعه شریعت، به مرحله و فرایند عمل دست یافته، به انجام میرسد.
طرح نظام سیاسی اسلام، در متن احکام اسلامی و شریعت آمده است و یک تئوری شخصی نیست. نظام سیاسی اسلام، یک تئوری برخاسته از متن تعالیم شریعت است و از اینرو، افرادی مانند فارابی و بوعلی، تأکید میکنند که باید کسی در رأس این نظام سیاسی حاکمیّت داشته باشد که بیبدیل بوده، همگان از سرِ تسلیم درونی و انقیاد قلبی حکمش را گردن نهند و او از نظر مقام و رتبه و شأن، باید از همه بالاتر باشد و در رأس نظام، اختیار مطلق داشته باشد.
«او مانند قلب در تن است و چنان که قلب، اشرف اعضاست، در مدینه هم کسی به شرف رئیس نیست و اهالی مدینه طبق نظام مقرر، بیواسطه یا باواسطه، به او خدمت میکنند. شرف اشخاص در مدینه هم بسته به این است که چه قدر قرب به او دارند و در خدمتش هستند.»33
در نظام سیاسی اسلام، یک تشکل عالی به نام «امّت» به وجود میآید و این «تشکل» اختیار و اقتدار خویش را بنابر «حکم اسلامی» به «امام جامعه اسلامی» منتقل میکند و بنابراین اختیار و اقتدار «امامت و رهبری جامعه» دو جنبه مییابد:
1 ـ جنبه اسلامیت، که امام زمان، به عنوان آخرین حجّت خدا، آنان را در عصر غیبت، به عنوان حجت الهی معرفی کرده و فرموده است:
«فانّهم حجّتی علیکم...»34
آنان حجت من بر شمایند؛ (یعنی همچون من، در دوره غیبت، سخنان و تصمیماتشان حجّت است).
2 ـ جنبه قراردادی و جمهوریت، که مردم یا «امّت اسلامی»، اقتدار خویش و اختیارات نظام سیاسی را به او منتقل مینمایند.
در اصل سوم قانون اساسی، نسبت به هدفهای کلی نظام جمهوری اسلامی ایران در بندهای مختلف چنین آمده است:
«5 ـ طرد کامل استعمار و جلوگیری از نفوذ اجانب؛
6 ـ محو هرگونه استبداد و خودکامگی و انحصارطلبی؛
7 ـ تأمین آزادیهای سیاسی و اجتماعی در حدود قانون؛
16 ـ تنظیم سیاست خارجی کشور، براساس معیارهای اسلام، تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمانان و حمایت بیدریغ از مستضعفان جهان.»
در اصل پنجم قانون اساسی چنین میخوانیم:
«در زمان غیبت حضرت ولیّعصر «عجّلاللّه تعالی فرجهالشریف»، در جمهوریاسلامیایران،ولایتامروامامت امّت، برعهده فقیه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبّر است، که طبق اصل 107 عهدهدار آن میگردد.»
سپس در راستای اهداف کلی نظام جمهوری اسلامی ایران و براساس اصل پنجم، در اصل 107 نسبت به اختیارات رهبری در دو بند نخست چنین آمده است:
«1 ـ تعیین سیاستهای کلی نظام جمهوری اسلامی ایران، پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام؛
2 ـ نظارت بر حسن اجرای سیاستهای کلی نظام و... .»
اختصاص یک فصل از قانون اساسی به سیاست خارجی نظام، حکایتگر اهمیّت بالای سیاست خارجی نظام است. در این فصل، چهار اصل (از اصل 152 تا اصل 155) به گونه مستقیم مربوط به سیاست خارجی است، که به شکل ذیل قابل تلخیص است:
1 ـ اتخاذ سیاست خارجی در جهتوحدت ملتهای اسلامی؛
2 ـ نفی سلطهجویی و سلطهپذیری؛
3 ـ حفظ استقلال و تمامیت ارضی؛
4 ـ حمایت از مستضعفان و نهضتهایآزادیبخش.
5 ـ برقراری روابط صلحآمیز بادولتهای غیرمحارب.
آنچه از اصول مربوط به ولایت فقیه در قانون اساسی آمده نیز برمیآید که هدف نظام مقدس جمهوری اسلامی، سعادت و رشد و تکامل جامعه بشری در کل جهان است و مسؤولیت این هدف بزرگ، به عهده رهبری جامعه است؛ لذا دولت و حاکمیّت اسلامی در مسیر بینش الهی و توحیدی خویش با محور قرار دادن «ولایت فقیه» در راستای هدفهای یاد شده حرکت میکند.
نظری به مفهوم حاکمیّت
در واژه حاکمیّت، مفهوم تفوّق و برتری نهفته است. در همه کشورها، حاکم به کسی اطلاق میشود که دارای نفوذ، اقتدار و اختیاراتی گسترده در حوزه حاکمیّت است و او کسی است که حق صدور امر و نهی و عزل و نصب و... را در قلمرو حاکمیّت خویش دارد:
«در حقوق عمومی و از جمله حقوق اساسی، حاکمیّت به معنای قدرت عالی و صلاحیت برای اتّخاذ تصمیم نهایی است. قدرتی است که در رأس همه قرار گرفته و هیچ قدرتی فوق آن نیست. صاحب حاکمیّت، حق صدور امر و نهی و اجبار دارد و از جهت بینالمللی، حاکمیّت، یعنی آن چنان قدرت سیاسی که تابع هیچ قدرت دیگری که به آن دستور دهد، یا به جای آن تصمیم بگیرد، نیست.»35
«ژان بُدِن (Jean Bodin) فرانسوی، از قرن شانزده، اصطلاح حاکمیّت را به علوم سیاسی وارد ساخته است. او معتقد است حاکمیّت قدرت دائم و مطلق دولت است و بنابراین هیچ قوه و مقامی جز اراده خداوند، نمیتواند آن را محدود سازد. بُدن میگوید: حاکمیّت صفت خاص دولت است و دولت بدون حاکمیّت مانند کشتی بیدون سکّان و دستگاه هدایت میباشد.»36
در این میان هابز، حق حاکمیّت برایحاکم را حتی به گونه مطلق تصویر نموده و در این زمینه، تقریبا به افراط گراییده است. به نظر او هیچ کس حق اعتراض به حاکم را ندارد، او قدرتی مطلق و قاهر است و هیچ چیز قدرت او را محدود نمیسازد.
حاکمیّت در اسلام، حاکمیّت قانون است. قانون اساسی، حاکمیّت مطلق در نظام سیاسی اسلامی دارد و حاکم در چارچوب قوانین اسلامی، هم در مرحله عمل و هم در مرحله کشف و اجرا، به اعمال حاکمیّت مطلق میپردازد؛ لذا محتوای حاکمیّت اسلامی، حاکمیّت خدا بر مردم است و پر واضح است که این حاکمیّت به این مفهوم نیست که خداوند در زمین تخت فرمانروایی میزند، بلکه این حقّ ویژه را خداوند به ولیّ خودش (چه در دوره حضور ولیّ معصوم و چه در دوره غیبت)، به عنوان «ولیّ»، «والی» و «حاکم» واگذار میکند.
«خداوند با فرمان «اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»(نساء /59) حاکمیّت تشریعی خود را از سه راه اعمال نموده است و به تعبیر دیگر به انسان اجازه داده شده است که از سه طریق اطاعت خدا را انجام دهد:
الف) اطاعت از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که ولایت مستقیم از خداوند دارد «النبی اولی بالمؤمنین من أنفسهم»(احزاب/6)
ب) اطاعت از امامان معصوم علیهمالسلام که ولایت از نبیّ اکرم دارند...
ج) اطاعت از ولیّ فقیه عادل که در زمان غیبت امام زمان علیهالسلام به نیابت از آن حضرت، ولایت امر و امامت امت بر عهده وی میباشد. در شرایط زمان ما اعمال حاکمیّت خدا به صورت نیابی از طرف امام زمان علیهالسلام توسط فقیه جامعالشرایط صورت میگیرد و اطاعت از فقیه عادل، اطاعت از امام معصوم و در نتیجه اطاعت از پیامبر اکرم و قبول حاکمیّت خدا تلقی میگردد.»37
بنابراین، حاکمیّت اقتداری عالی و بلندمرتبه است که خود، مبنای وضع قوانین میگردد و هدفی جز برنشاندن و تثبیت قواعد کلی شریعت ندارد. چنین حاکمیتیباواژه «ولایت»مشخص میشود، حال آن که حاکمیتهای دیگر با واژه «مُلک» بیان میشود؛ مثلاً رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و امام علی علیهالسلام ولیّ مؤمنین هستند و با همین تقریب، فقیه نیز ولیّ مؤمنین است، و در تعبیری دیگر، همه به عنوان حجّت الهی شناخته و مشخص میشوند.
قلمروهای حاکمیّت سیاسی
حاکمیّت سیاسی، دو قلمرو دارد:
1 ـ قلمرو داخلی؛ 2 ـ قلمرو خارجی.
حاکمیّت سیاسی داخلی، عبارت است از این که حاکم و هیأت حاکمه در تشکیل نهادها و سازمانهای سیاسی داخلی و عمومی، اختیارات و صلاحیت کامل دارد و به دور از تأثیرپذیریهای داخلی و خارجی و اعمال سلیقههای شخصی عمل میکند. حاکم، در این راستا میتواند برای خدشه برنداشتن اصل استقلال، روابط داخلی خود را به گونهای منطبق بر سیاستهای کلی نهاد حاکمیّت تنظیم نماید.
حاکمیّت سیاسی خارجی، عبارت است از «مجموعه خطمشیها، تدابیر، روشها و انتخاب مواضعی که یک دولت در برخورد با امور و مسائل خارجی در چارچوب اهداف کلی حاکم بر نظام سیاسی اعمال میکند.»38
منظور از سیاست خارجی و حاکمیّت بر آن، عبارت است از برنامهریزیهای متداول نهاد حاکمیّت نسبت به ارتباط با دولتهای خارج؛ مثل این که با چه کشورهایی روابط سیاسی، فرهنگی و اقتصادی برقرار شود و با چه کشوری روابط قطع گردد؟ مسائلی از اینگونه، در قلمرو حاکمیّت سیاسی خارجی قرار دارد.
لازمه تکامل و بقای یک کشور، در نظر گرفتن این دو قلمرو حاکمیّت است و هر یک از آن دو به طور طبیعی، اهداف و قانونمندیها و قواعد و آسیبپذیریهای ویژه خود را دارد؛ به عنوان نمونه، ضعف نهادهای سیاسی در قلمرو داخلی به کاستیها و تنشهای حادّ سیاسی داخلی میانجامد و این امر در صحنه خارجی، پیامدهایی نامطلوب خواهد داشت. بدینرو، باید قدرتیمافوق و تصمیمگیرنده، بر این دو قلمرو حاکمیّت یابد.
با توجّه به اهمیتی که حکومت در اسلام دارد و همچنین به دلیل سرپرستی این حکومت توسط فردی فقیه، وارسته و دینشناس، به این نکته دست مییابیم که در قلمرو حاکمیتهای سیاسی نام برده شده، تنها ولیّ فقیه است که مسؤولیّت تصدّی و اختیارات ولایی و حکومتی را مییابد و تنها اوست که در شؤون زندگی اجتماعی و سیاسی داخلی مردم، تصرف میکند و آنها را در مسیر مصالح والای اسلامی و عمومی در جامعه اسلامی، به حرکت فرا میخواند. در قلمرو سیاست خارجی نیز تنها او حق اعمال حاکمیّت دارد. اکنون، اختیارات حاکم اسلامی را در هر یک از دو قلمرو یاد شده، به شرح، تبیین میکنیم.
سیاست داخلی و اختیارات حاکم
عملکرد اساسی، در بُعد سیاست داخلی، به کار بستن روشها، قواعد و شیوههایی است که نتیجه آنها پیاده شدن شریعت در جامعه باشد. آنچه درسیاستگذاریها اولویت دارد و اهمیّت بیشتری را به خود اختصاص میدهد، مسأله سیاست داخلی است؛ زیرا اگر کشوری از نظام سیاسی سالم، پیشرفته و قوی و جامعهای با سطح سواد، فرهنگ، آگاهی و عقلانیت بالا برخوردار نباشد، نه تنها در سطح نظام بینالمللی نمیتواند مؤثر و به طور موفقیّتآمیز ظاهر شود، بلکه در داخل نیز قادر به پیمودن راههای رشد و توسعه و کمال نخواهد بود.39
البته پر واضح است که اصلاحات و برنامهریزی مطلوب، برای داخل نظام، از اهمیّت بیشتری نسبت به برنامهریزی خارج نظام برخوردار است؛ چه آن که کارایی بالای حکومت و ظرفیت فراگیر آن، در قوت برنامهریزیها در بُعد داخل نظام نمایان میگردد.
برنامهریزی درون نظام، در صورتی از کارآیی لازم برخوردار خواهد شد که فرد حاکم، بر مجموعه تشکیلات و سازمانها و نهادهای نظام، که عبارتند از قوه مقنّنه، قوه مجریه و قوه قضائیّه، اشراف و سلطه کامل داشته باشد و در قلمرو قانونگذاری و اجرا و قضاء، ولایت داشته و از اختیارات وسیع برخوردار باشد، که اجمالاً همین موضوع را تبیین میکنیم.
1 ـ حیطه قانونگذاری
در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، محور اساسی برای تنظیم قواعد و قوانین، ولیّ فقیه دانسته شده و این مسأله از درون فقه اسلامی جوشیده و برآمده است. یکی از حیطههای اختیارات حاکم اسلامی، انشاء حکم و صدور آن است.
حکم اینگونه تعریف شده است:
«الحکم هو الاعتبار الشرعی المتعلّق بافعال العباد تعلّقا مباشرا او غیر مباشر.»40
حکم اعتباری شرعی است که به عمل مکلّف تعلق میگیرد؛ چه آن تعلق مستقیم باشد یا غیر مستقیم.
حاکم اسلامی بر صدور حکم و انشای آن ولایت دارد و براساس مصالح کلی امت اسلامی، اختیارات مطلقی در این زمینه دارد؛ چنان که در مقبوله ابن حنظله آمده است، امام صادق علیهالسلام در پاسخ شخصی که سؤال کرده بود، فرمود:
«ینظران الی من کان منکم ممّن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما، فانّی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانّما استخفّ بحکم اللّه وردّ علینا و الرّاد علینا رادّ علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه.»41
نگریسته شود به کسی از خودتان که راوی حدیث ماست و در حلال و حرامبیان شده ما نظر میکند و احکام ما را میداند. پس او را داور قرار دهند که من او را بر شما حاکم نمودم؛ هر گاه به حکم ما فرمان دهد و از او پذیرفته نگردد، حکم الهی سبک دانسته شده و امر ما را رد کرده و کسی که ما را رد کند، خدا را رد کرده و به حد شرک رسیده است.
علاوه بر این روایت، در توقیع مبارک امام زمان (عج)، نیز از آنان تعبیر به حجّت شده است که مجموعه این تعبیرات، از این نکته حکایت دارد که ولایت فقیه در تنظیم قوانین مدار و ملاک است و مشروعیت قوانین و احکام، با امضا و توشیح وی صورت میپذیرد.
ولیّ فقیه و حاکم اسلامی بر چهار نوع حکم، ولایت دارد:
1 ـ احکام تأسیسی؛ یعنی احکامی که مقام ولایت، بنا به مقتضیات زمان و مصالح کلی جامعه، در چارچوب کلی اسلام آن قوانین را ایجاد میکند. البته این احکام در عرف وجود ندارند و حاکم اسلامی آنها را تأسیس میکند.
2 ـ احکام ارشادی؛ احکامی هستند صوری و ظاهری که به نوعی از مصلحت یا مفسده خبر میدهند.
3 ـ احکام امضایی؛ امضاء در لغت به معنای اجازه و تنفیذ است و در اصطلاح به شناسایی و تنفیذ عرف و یا عادتی از طرف شارع گفته میشود. این احکام در عرف وجود دارد و شارع به تبع آن حاکم اسلامی، مجاز است طبق مصلحتهای کلی، این احکام را امضا کند.
4 ـ احکام حکومتی؛ احکامی هستند که رهبر جامعه اسلامی از موضع حکومتی خود آنها را صادر میکند و این احکام، دخالت روشنی در وضعیت و سیر جامعه اسلامی دارند.
کار مهمّ حاکم اسلامی استخراج احکام و قوانین است؛ قوانینی که همواره جامعه اسلامی بدانها نیازمند است و از آن جا که اسلام دینی است کاملاً اجتماعی و سیاسی و حکومتی، فقیه نمیتواند این جنبه را از یاد برده، خود را در فقه شخصی محصور کند. از طرف دیگر، بیانات دینی که در کتاب و سنّت طرح شده، بیاناتی است کلّی و عام و محدود، حال آن که شکلهای به کار بستن آنها گوناگون است؛ لذا شرایط زمانی و مکانی مختلف، احکامی متغیر را طلب میکند که آن احکام متغیّر در طول احکام ثابت اسلامی قرار داشته باشد و روح قوانین، جنبه اسلامیت خود را حفظ نماید. به همین جهت نیز حاکم اسلامی که دارای ملکه فقاهت است، به کشف و استخراج قوانین برای جامعه اسلامی میپردازد؛ همان کاری که ائمّه علیهمالسلام نیز انجام میدادند:
«کسی که اخبار ائمّه دین را سیر و تتبّع مینماید، موارد بسیاری را ملاحظه خواهد کرد که در آنها ائمّه دین با صحابه و پیروان یا با مخالفین خود به مباحثه، و مناظره پرداخته و احکام شرعی را از روی کتاب خدا و سنت پیغمبر به طریق معمولی استنباط نمودهاند... یعنی استنباط حکم شرعی از بیانات کلی دین شده است.»42
«چنان که روشن شد، احکام و مقرراتی که در جامعه اسلامی از مقام ولایت صادر میشود، عموما قابل تغییر بوده، در بقا و زوال، تابع مصلحت وقت میباشد و از این جهت شریعت نامیده نمیشوند، امّا خود مسأله ولایت و حکومت اینطور نیست. مسأله ولایت، مسألهای است که هیچ اجتماعی در هیچ شرایطی نمیتواند از آن بینیاز باشد و هر انسانی با ذهن عادی خود نیازمندی جامعه را (هر چند هم کوچک باشد) به وجود ولایت درک میکند و از اینرو، حکم ولایت یک حکم ثابت و غیرقابل تغییر فطری است و موضوعی است که هر روش اجتماعی استبدادی و قانونی، و مترقی و وحشی بزرگ و کوچک و حتی جامعه خانوادگی در سرپا بودن خود، به وی تکیه دارد.»43
بدینصورت هم لزوم وجودی حاکم دارای اختیار را درمییابیم و هم ضرورت باز بودن دست وی را در برخورداری از اختیارات در مرحله تقنین. البته در نظام اسلامی، حاکم طبق مصلحتهای کلّی جامعه اسلامی در بعضی موارد طبق ولایت الهیّهای که دارد انشای حکم نموده و حتی حکم تأسیسی نیز میتواند صادر نماید، که این حکم تأسیسی در قلمرو احکام حکومتی میباشد. علاوه بر اینها، حاکم اسلامی نقش کنترلکنندهای را برای دستگاههای ذیربط دیگر از جمله مجلس قانونگذاری دارد:
«عامل دیگر (کنترلکننده قوانین اسلام)، اختیارات حاکم شرع است؛ بلاتشبیه همینطور که در قوانین بشری میبینید در اکثر کشورها، قوانین را قوه مقنّنه وضع میکند و در اختیار قوه مجریه میگذارد، ولی در مواردی مصلحت چنین اقتضا میکند که برای همیشه یا به طور موقّت، قوه مقننّه اختیار را به قوّه مجریه بدهد و بگوید، این را در اختیار خودت عمل کن... یا در بعضی قوانین دنیا، در بعضی مسائل به طور کلّی به یک مقام اختیارات میدهند؛ مثل اختیاراتی که رئیسجمهور آمریکا برحسب قوانین دارد...»44
یکی از صاحبنظران در اینبارهمینویسد:
«انّ حق الحاکمیّة فی الدّولة ذاتی (ای انّ الامر ینتهی الیها) فالدولة هی الّتی تضع القوانین و تکون المرجع الاخیر فی الخصومات، فهی المنبع، و غیرها الانهر الّتی تستقی منه، فقوانین العائلة فی الزواج و الطّلاق و الارث و فصل خصوماتهم و حقوق الاولاد و کبار السّنّ فیهم و الی غیرها، کلّها موضوعة من قبل الدّولة... و کذلک قوانین الاحزاب و المنظّمات و النقابات و الجمعیّات و الشرکات و غیرها.»45
حق حاکمیّت در دولت، ذاتی است (یعنی امری که به این حاکمیّت منجر میشود)، پس دولت به وضع قوانین میپردازد و مرجع نهایی در مورد اختلافات است. دولت (در واقع) سرچشمه است و نهادهای دیگر رودهایی هستند که از آن سیراب میشوند. بدینسان قوانین خانواده در مسائل ازدواج و طلاق، ارث، حل اختلافات، حقوق فرزندان و کهنسالان و... از سوی دولت وضع میشود... همچنین قوانین حزبها، سازمانها، گروهها، شرکتها و .. (نیز توسط دولت تعیین میشود).
بدینصورتمیبینیمکهحاکماسلامی در داخل کشور اسلامی بر شؤونات تقنینی و قانونگذاریحق حاکمیّت و ولایت دارد و در همینمحدوده، دارایاختیاراتیوسیع است.
سیستم حفظ اسلامیت نظام
عنوان ولایت فقیه را باید با دیدی نظاممند مورد تأمل و نظر قرار دهیم؛ یعنی در جامعه اسلامی، مجموعهای وجود دارد که در این مجموعه، سیرکلی جامعه در مسیر اهداف ولایت فقیه است و در این صورت، دیگر شخص، ملاک قرار نمیگیرد، بلکه این سیستم است که جهت دهنده و راهگشاست و همین سیستم، حفظ اسلامیت نظام را برعهده دارد؛ لذا برای این که این جنبه «سیستمی بودن» مورد رعایت قرار گیرد، شورای نگهبان تشکیل میشود، تا از عنوان اسلامیت نظام حراست کند:
«به منظور پاسداری از احکام اسلام و قوانین اساسی، از نظر عدم مغایرت مصوّبات مجلس شورای اسلامی با آنها، شورایی به نام شورای نگهبان، با ترکیب زیر تشکیل میشود:
1 ـ شش نفر از فقهای عادل و آگاه به مقتضیات زمان و مسائل روز. انتخاب این عده با مقام رهبری است.
2 ـ شش نفر حقوقدان، در رشتههای مختلف حقوقی از میان حقوقدانان مسلمانی که به وسیله رئیس قوه قضائیه
به مجلس شورای اسلامی معرفی میشوند و با رأی مجلس انتخاب میگردند.»46
در اصل 93، اشاره صریح است که: «مجلس شورای اسلامی بدون وجود شورای نگهبان اعتبار قانونی ندارد، مگر در مورد تصویب اعتبارنامه نمایندگان و انتخاب شش نفر حقوقدان اعضای شورای نگهبان.»47
روش کار هم بدین شکل است که مجلس شورای اسلامی همه مصوباتش را به شورای نگهبان ارسال میکند و شورای نگهبان موظف است این مصوبات را در مدت ده روز از تاریخ دریافت، بررسی کند و مغایرت یا عدم مغایرت آن را به اطلاع مجلس برساند. طبق اصل 96، این تشخیص بر عهده اکثریّت فقهای شورای نگهبان است.
بنابراین، اهداف کلان و مصالح والای یک نظام سیاسی جزء احکامی است که از سوی ولیّ فقیه تعیین میشود؛ چه این که او نماد حاکمیّت است؛ مثل این که در برنامههای اقتصادی باید عدالت رعایت شود و سیاستگذاریها به تنشهای حادّ سیاسی نینجامد. در واقع مبنای تئوریک این قضیه این است که حاکم اسلامی و فقیه، مبیّن سیاستهای کلی و خطوط اصلی حرکت نظام است.
منطقةالفراغ سیاسی
در این جا عنوانی قابل اشاره است و آن وجود منطقةالفراغ سیاسی است؛ یعنی رهبری طبق مصلحتهای کلی در موارد مسکوت در قانون اساسی، اختیاراتی دیگر از شأن ولایتی و حکومتی پیدا میکند که آن اختیارات حتی در موارد اضطراری، فوق قانون هم قابل تصویر است. البته حاکم فقیه میتواند در خصوص این موارد اقدام به قانونمند ساختن آنها نیز بنماید.
2 ـ قلمرو قضایی
یکی از اقسام ولایت و تصدّی حاکم اسلامی، ولایت بر قضا میباشد. این شأن در دوره حاکمیّت معصوم بر عهده معصوم است و در دوره حاکمیّت فقیه، بر عهده فقیه نهاده شده است. البته امامان شیعه که حق انتخاب و تعیین منصوبان از سوی خود را داشتهاند، فقیه اعلم و اتقی و اورع را به عنوان قاضی از سوی خودشان منصوب نمودهاند؛ چنان که در روایت ابیخدیجه میبینیم.
«قال لی ابوعبداللّه: انظروا الی رجل منکم یعلم شیئا من قضایانا فاجعلوه بینکم، فانّی قد جعلته علیکم قاضیّا فتحاکموا الیه.»48
ابیخدیجه میگوید: امام صادق علیهالسلام به من فرمود: نگاه کنید به فردی ازخودتان که میداند احکام ما را؛ پس او را در بین خودتان قرار دهید، که من او را بر شما قاضی قرار دادم، پس حکم را پیش او ببرید.
در روایتی دیگر است که فرمود:
«اجعلو بینکم رجلاً ممّن قد عرف حلالنا و حرامنا فانی قد جعلته علیکم قاضیا.»
قرار دهید در بین خودتان فردی را که حلال و حرام ما را میداند که من او را بر شما قاضی قرار دادم.
در این روایات، عنوان کلمه «رجلاً» و «الی رجلٍ» آمده که نشان میدهد، از بین فقیهان یک فقیه باید حاکم باشد؛ یعنی ولایت فقیه واحد است نه ولایت فقها و حکم همان یک فرد بر سایرین نافذ است. البته این مسأله را با صراحت بیشتری در روایات دیگر مشاهده میکنیم.
در روایتی میخوانیم که داودبن حصین از امام صادق علیهالسلام درباره دو مردی که در زمینه اختلافات بین خودشان به حکمیت دو فرد عادل، اتفاقنظر کردهاند، سؤال میکند و آن دو فرد عادل نیز در حکم با یکدیگر اختلافکردهاند، حضرت میفرماید:
«ینظر الی افقههما و اعلمهما باحادیثنا و اورعهما فینفذ حکمه ولایلتفت الی آخر.»49
نگاه کنند به آن کس که فقیهتر و به احادیث ما داناتر و پاکنهادتر باشد؛ پس حکم او نافذ است و به دیگری توجّه نکنند.
همچنین در روایت نمیری آمده است.
«عن ابیعبداللّه علیهالسلام قال: سئل عن رجل یکون بینه و بین اخ له منازعة فی حقّ فیتفقان علی رجلین الی ان قال، یننظر الی اعدلهما و افقههما فی دین اللّه فیمضی حکمه.»
از امام صادق علیهالسلام درباره دو فرد که اختلاف با هم دارند و به دو فرد دیگر برای قضاوت اتفاق کردهاند سؤال شد که چه کنند؟ حضرت فرمود: نگاه کنند به آن کس که عادلتر و فقیهتر در دین خداست؛ پس حکمش نافذ است.
بدینسان معیار و قاعده کلی در حاکمیّت و قضاوت فقیه واجد شرایط، آشکار میگردد که اولاً حاکم بر قضا، باید مجتهدی جامع شرایط باشد و اساسا قاضی، باید دارای ملکه اجتهاد باشد. ثانیا، اختیارات حوزه قضا، فقط بر عهده فقیه وارستهای است که در تمام خصوصیات از همگنان خود برتر باشد.
همین فرد فقیه، که به عنوان حاکم، در جامعه تشخص مییابد، از اختیار خودش میتواند استفاده کند و از باب ضرورت به مقلدان خودش حکم به قضا داده و قضاوت آنها را مادامی که در مجرای کلیدیدگاههای اوست، نافذ بداند.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی در خصوص اختیار ششم ولیّ فقیه، در بند «ب» آمده است:
«نصب و عزل و قبول استعفا، .. ب: عالیترین مقام قوه قضائیّه.»
بنابراین، فقیه در بُعد سیاست داخلی، بر همه امور قضا ولایت داشته و از اختیارات لازم برخوردار است.
3 ـ ولایت بر قوه مجریه
ولیّ فقیه بر قوه مجریه نیز ولایت دارد و از اختیاراتی ولایی و الهی و قراردادی در این خصوص برخوردار است. قوه مجریه «به کلیه افراد و دستگاهها و سازمانهایی اطلاق میگردد که عملشان جنبه اجرایی دارد.»50
«اگر قوه مجریه را در سطح حاکمیّت موردنظر قرار دهیم، متضمّن نهاد ریاست جمهوری و هیأت وزیران و ارکان اجرایی که در این ردیف جا میگیرند، میباشد و اگر آن را با مفهوم وسیع درنظر بگیریم، همه سطوح اجرایی کشور را در برمیگیرد و شامل عوامل گوناگونی میشود که امور اجرایی سراسر مملکت را بر عهده دارند.»51
با تعبیری بلندتر میتوان قوه مجریه را همان جریان امور حسبیه دانست، که عبارت است از تدبیر اجتماعی و نظارت و کنترل بر سایر مسائلی که جامعه اسلامی باید آنها را انجام دهد و رعایت کند.
«امور حسبیه، عبارت است از کارهایی که از نظر شرع، مطلوب و از نظر زندگی اجتماعی ضروری و اجتنابناپذیر است. تصدّی امور مربوط به جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، فتوا، قضاوت، شهادت، رسیدگی به اموالی که صاحبانش معلوم نیست، اموال قاصرین، مسائل مربوط بهبهداشت عمومی و کلیه کارهایی که بدون آنها هرج و مرج و اختلال در نظم جامعه به وجود میآید، از امور حسبیه شمرده شدهاند و در بیشتر موارد در امور حسبیّه، هرگاه دسترسی به فقیه عادل ممکن نباشد، افراد با ایمان و با تقوا میتوانند تصدّی آن را برعهده بگیرند و گاه تصدی آن نیز واجب خواهد بود.»52
مقام رهبری و ولایت در رأس امور حسبیه و قوه مجریه قرار دارد و تمام اختیارات قوه مجریه در طول اختیارات مقام ولایت است.
امور حسبیّه شامل مواردی میشود که قوه مجریه کشور درصدد انجام آنهاست؛ نظیر امر به معروف و نهی از منکر، رسیدگی به اموالی که مالکان آنها مشخص نیست، اموال قاصران، مسائل مربوط به بهداشت عمومی، مسائل مربوط به شهرداریها و تعیین نرخها و قیمتها و کنترل بازار و تعزیرات حکومتی، مقابله با افراد شرور و جانی، مسائل مربوط به جوانان و بسیاری از امور و مسائل دیگری که حفظ نظام اجتماعی منوط به رعایت آنهاست.
محتسب، حاکم اسلامی است که وظیفهاش، نظارت بر اجرای مقررات مذهبی و منع از انجام محرمات و نظارت بر صحت جریان امور است؛ اموری که به روابط اجتماعی افراد جامعه اسلامی مربوط میشود و سبب رفاه حال جامعه میگردد.
با این سه نوع از ولایت و تصدی است که عمده سیاستگذاریهای داخلی نظام اسلامی با اشراف و نظارت حاکم اسلامی صورت مییابد و نظام در مسیری واحد پیش خواهد رفت. اختیارات حاکم اسلامی، زمینهساز رشد و کمال جامعه اسلامی است و عزت جامعه اسلامی را به ارمغان خواهد آورد. حاکم اسلامی وظیفه دارد در حفظ شعایر اسلامی بکوشد؛ شعایری که بازگوکننده تفکر و عمل مسلمانان و سمت و سوی آن تفکرها و عملهاست. این نشانهها و شعارها دارای مصادیقی هستند؛ همچون نماز، روزه، حج، زکات، امر به معروف و نهی از منکر و... .
«زنده ساختن و اعمال کردن و ترویج نمودن این شعارها از وظایف سیاسی دولت اسلامی در درون امت میباشد و روی همین مسأله است که اهل ذمه یعنی کفاری که در پناه اسلام و در کشور مسلمین به عنوان ذمّی و معاهد زندگی میکنند، حق تظاهر به آن کارهایی که خلاف شعایر اسلامی است ندارند؛ مانند تظاهر به روزهخواری و استعمال مشروبات مستکننده و گوشت خوک یا به صدا درآوردن ناقوس کلیساها بدون اجازه دولت اسلامی، چون همه اینها اعمالی است که خلاف شعارهای اسلامی است و در یک کشور اسلامی نیز باید شعارهای اسلامی رواج پیدا کند و عمل شود نه غیر آن.»53
سیاست خارجی و حاکمیّت نظام
چنان که بیان شد، حاکم اسلامی در قلمرو داخلی از اختیاراتی مطلق برخوردار است تا سیاستگذاریها رنگ و ماهیت اسلامی بیابد و مبنای اسلامیت نظام حفظ شود. همچنین در بُعد خارجی، حاکم اسلامی اختیاراتی وسیع دارد. برای این که بحث و بررسی در این مورد روشن باشد، باید دو نکته موردنظر قرار گیرد و از بُعد فقهی، در حد ضرورت آن دو مسأله مورد توجّه باشد:
1 ـ تأسیس دارالاسلام؛
2 ـ حفظ شوکت و عزّت جامعه اسلامی.
تأسیس دارالاسلام
در احکام حکومتی اسلام به موارد برجستهای برمیخوریم، که این موارد از جنبههای پر نمود احکام اسلامی است که خود برمبنای مصالح کلی امت اسلامی پایهریزی میشوند. نیز این مطلب بدیهی است که احکام حکومتی اسلام و دیدگاههای حاکم مسلمانان به عنوان حاکم دینی و رهبر مسلمانان جهان مطرح میباشد و این مسأله، خود تأسیس یک موطن و جایگاه را ضروری مینماید که از آن، تعبیر به دارالاسلام مینماییم. همین مسأله خود مستلزم سیاستگذاری داخلی و مهمتر از آن مستلزم سیاستگذاری خارجی است، که البته در فقه اسلامی، این امر جایگاه بلندی را به خود اختصاص داده است:
«دارالاسلام، کشور و سرزمین امّت اسلامی است و آن قسمت از جهان است که در قلمرو اسلام بوده و زندگی در آن تحت نفوذ احکام اسلامی میباشد.»54
«دارالاسلام، هو مکان تقام فیه شریعة الاسلام و یخضع لحکم حاکم مسلم، و اهله مسلمون و غیرمسلمین؛ امّا غیر المسلمین فیخضعون لحکم الاسلام بشروط معیّنة دون ان یکون لهم الحقوق المدنیّة الکاملة.»55
دارالاسلام، سرزمینی است که احکام شریعت اسلامی در آن اقامه میشود و همه به حکم حاکم اسلامی گردن مینهند و اهل آن کشور، یا مسلمانند و یا غیرمسلمان؛ امّا غیرمسلمانان، براساس شرایطی معیّن تابع دولت و حکومت اسلامی هستند، امّا حقوق کامل یک فرد اسلامی را از جهتی ندارند.
«دارالاسلام، قلمرو حکومت اسلام را گویند، که در صدر اسلام، آن را دارالهجرة هم میگفتند. در مقابل دارالحرب و دارالشرک و دارالکفر به کار رفته است.»56
تبیین دارالاسلام در فقه اسلامی، آثار فقهی و حقوقی بسیاری دارد؛ از جمله نقش آن در سیاست خارجی و اختلافات بین دولت اسلامی و دولتهای دیگر است؛ چه آن که دارالاسلام، مرکز حاکمیّت اسلام و محور استقلال امت است و تا برای جامعه اسلامی استقلال در حکومت و تشکیل دولت فرض نشود، طرح هرگونه مسألهای در این زمینه بیمورد خواهد بود.
مرحوم صاحب جواهر در تمام مواردی که عنوان دارالاسلام را آورده، کیفیت تصمیمگیریهای کلی را بسته به رأی و
نظر امام، یا حاکم دانسته است:
«و کیف کان ف (هـا هنا مسائل: الاولی اذا خرقوا الذمّة فی دارالاسلام) ففی القواعد و محکی المبسوط (کان للامام علیهالسلام ردّهم الی مأمنهم) بل عن الایضاح عدم الخلاف فیه.»57
به هر نوع که باشد، در این جا مسائلی است. اول این است که هنگامی که اهل ذمّه پیمان بشکنند و شرایط ذمّه را در دارالاسلام عمل نکنند... بر امام علیهالسلام است ردشان به پایگاه و جایگاه خودشان...
حفظ شوکت و عزّت جامعه اسلامی
این مسأله دو رویه دارد: 1 ـ اقتدار داخلی؛ 2 ـ نفی سلطه بیگانه.
اقتدار داخلی، سبب و پایه عزّت یک جامعه است. این اقتدار با وحدت آرمانی محقق میشود و لازمه وحدت آرمانی و ملّی همکیشی و همنوایی تودههای مسلمان است که با تجمّع بر محور نظام ولایی و مهمتر از آن شخص ولیّ، این اقتدار داخلی را مینمایانند. در این صورت، مسأله مطالبات سیاسی، صنفی و شغلی رنگ میبازد و دغدغه اصلی، تنها حفظ رکن و قاعده است. در چنین صورتی همگان این اقتدار و اختیار را به حاکم دینی خودشان واگذار مینمایند، ضمن این که خیرخواهی و نصیحت ائمّةالمسلمین را نیز مورد اهتمام قرار میدهند.
در قرآن مجید عناوینی همچون اعتصام جمعی به حبلاللّه، تجمّع آرمانی بر محور ولایت، ارشاد و هدایت عامّ، تجهیز قوای فکری و عقیدتی و نظامی و سیاسی و... وجود دارد که اینها در واقع، دعوت عامی است از مؤمنان نسبت به حفظ این شوکت و اقتدار.
نفی سلطه بیگانه، از آرمانهای قطعی قرآن مجید است. اسلام راه هرگونه نفوذ و چیرگی کافران بر مسلمانان را بربسته است: «لن یجعل اللّه للکافرین علی المؤمنین سبیلاً»
هرگز خداوند راهی برای سلطه کافران بر مؤمنان قرار نداده است.
بر این اساس، اگر یک قرارداد سیاسی یا اقتصادی، یا یک پیماننامه نظامی و فرهنگی بسته شود که در آنها راهی برای نفوذ و سلطه کفار بر مسلمانان وجود داشته باشد، به حکم این آیه، آن راه مسدود شده و آن پیمان و قرارداد ملغی اعلام میگردد. بدینسان، قاعده نفی سبیل، اختیار گستردهای به حاکم اسلامی میدهد که رأسا به نفی و لغو آن قرارداد اقدام کند، همچون حرکتی که مرحوم میرزای شیرازی در ماجرای تحریم تنباکو انجام داد.
در این زمینه، حدیث اعتلا از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز راهگشاست:
«الاسلام یعلوا و لایعلی علیه... .»58
اسلام برتری مییابد و چیزی بر او چیرگی نخواهد یافت.
از همین خطابها و آیات قرآنی درمییابیم که کافران و غیرمسلمانان نمیتوانند در کشور اسلامی به عنوان حاکم، رئیس جمهور و قاضی بر مسلمانان مسلط شوند؛ زیرا مدینه مطلوب اسلامی، در صورتی شکل میگیرد که کلیه اعمال و کارهای مدینه توسط خود وفاداران و طرفداران «مدینه مطلوب اسلامی» انجام شود. مدینه اسلامی، در تصویر دینی، تجمعی است از انسانهایی که دارای هدف، مسیر و آرمانی واحدند و به رغم تعارضات شخصی و فردی، به بنیاد مدینه «اسلام» احترام میگذارند. الگوی چنین جامعهای «مدینه پیامبر» است که در آن «انسانهای آرمانی و حقگرا و آشنا به حریم و حدود و قوانین» تجمّع یافته بودند و عامل عقیده معنوی، اعضای این جامعه را به «شخص ولیّ ـ پیامبر» پیوند میزد. با اتکای به همین پشتوانه قوی است که پیامبر به سران کشورها نامه مینویسد و آنها را به اسلام دعوت میکند. در این جامعه، حضور بیگانه در عرصههای سیاسی و حکومتی، در حکم تجزیه «وحدت» و فروپاشی «مدینه» تلقی میشود.
نقش دولت در نظام ولایت
با توجّه به دو عنوان یاد شده، سیاستگذاریها در نظام اسلامی باید در راستای نفی سلطه و دفاع از قلمرو اسلامی یا دارالاسلام باشد و همه حرکتها، به شکلی بنیادی و اصولی در این مسیر قرار گیرد و اجمالاً سیاست حکومت باید به عدل و حرکت امّت اسلامی به سوی خیر و کمالی راستین بینجامد.
حاکم اسلامی، در حرکت کلی سیاسی جامعه اسلامی، حکم اصل و محور و قاعده را دارد و تمرکز اقتدار سیاسی در وجود او تبلور مییابد. البته این مسأله مانع از تشکیل نهاد دولت نخواهد بود؛ لذا حاکم اسلامی برای پیاده ساختن آرمانهای اصولی، اقدام به تشکیل دولت میکند و دولت را به عنوان یک هسته و عامل اجرای آن آرمانها تأسیس مینماید؛ چنان که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی علیهالسلام نیز دولت به وجود آوردند.
به تعبیر مرحوم شهید صدر، دولت «هی المظهر الاعلی للوحدة السیاسیّة التی توجد بین جماعة من الناس»؛59 دولت، برترین تجلی وحدت سیاسی گروهی از مردمان است.
بدینسان، میباید نقش دولت را به عنوان محور حضور مردم در صحنه حکومت و عامل مشارکت آنان در راستای اهداف حکومت دانست و از اینرو، وجود دولت، ضرورتی قطعی و اجتماعی است. دولت پدیدهای اصیل است که حاکم اسلامی به او، وظایفی را محول میکند تا در طریق سیاستگذاریها پشتوانهای برای پیاده ساختن اهداف حاکمیّت باشد. بدون وجود دولت اسلامی، نه حدود و قوانین الهی در داخل اجرا میگردد و نه خط پیامبر و امامان و آرمانهای حاکم اسلامی ادامه مییابد و نه در مقام ارتباطات خارجی موفقیت به دست میآید:
«دولت اسلامی، تنها یک ضرورت دینی نیست، بلکه اضافه بر آن، ضرورت تمدن بشری است؛ زیرا تنها راهی است که میتواند استعدادهای انسان را در جهان اسلام شکوفا سازد و او را تا جایگاه طبیعی و خاص خود در تمدن انسان برساند و انسانها را از پراکندگیها، وابستگیها و تباهیهای رنگارنگ رهایی بخشد.»60
چارچوب سیاست خارجی و اختیارات
سیاست خارجی نظام و دولت اسلامی، که در رأس آن، فقیه یا حاکم اسلامی ولایت دارد، چارچوبی کلی دارد و در راستای اهدافی مقدس حرکت میکند که آنها در موارد ذیل خلاصه میشوند:
1 ـ حفظ استقلال و تمامیت ارضی
براساس آنچه در عنوان دارالاسلام یاد شد، اندیشه اسلامی برای حفظ دارالاسلام و تمامیت ارضی، دو نوع برنامهریزی را تنظیم نموده است:
1 ـ برنامهریزی دفاعی؛
2 ـ برنامهریزی ارتباط و نفوذ.
در بخش برنامهریزی دفاعی، هدف اسلام آن است که فرزندان خود را چنان بپرورد که همواره مدافعی راستین از کلیت اسلام و جامعه اسلامی باشند. بر این اساس، هر گاه سیاستهای خارجی بیگانگان در خارج مرزها، به گونهای تنظیم شود که جزئی از کشور اسلامی یا عقاید و اندیشههای کلی اسلام مورد هجوم قرار گیرد، این قضیّه تهاجم محسوب شده و در فقه اسلامی احکام خاص خود را طلب میکند، که یکی از آنها مسأله دفاع از اندیشه و قلمرو حکومت اسلامی است. چگونگی این امر، بر عهده حاکم اسلامی و ولیّ فقیه جامعه اسلامی است و او طبق مصلحتسنجیهای خود باید از این قلمرو دفاع کند و به مردم دستور دفاع و کیفیت آن را بدهد.
مؤلف کتاب ارزشمند جواهرالکلام، در بحث جهاد، همه مواردی را که در دوره حضور امام علیهالسلام ، در زمینه جهاد، در قلمرو اختیارات امام معصوم علیهالسلام طرح نموده، همانها را دقیقا در دوره غیبت بر عهده ولیّ منصوب از طرف آنها میداند:
«نعم، لو اراد الکفار محو الاسلام و درس شعائره و عدم ذکر محمّد صلیاللهعلیهوآله و شریعته فلا اشکال فی وجوب الجهاد حینئذ... و لذا یجب علی الامام علیهالسلام و منصوبه «التربص اذا کثر العدد و قلّ المسلمون حتی تحصل الکثرة للمقاومة ثم تجب المبادرة.»61
باری، اگر کفّار، قصد نابودی اسلام و از بینبردن شعائراسلامی راداشته باشند و نابودی نام پیامبر اسلام و شریعتش را ارادهکنند، قطعاجهاد باآنان برمسلمانان واجب است. لذا واجب است بر امام و کسی که از سوی او منصوب گردیده، قبل از جهاد، صبر کنند تا تعداد مسلمانان افزایش یابد و کثرت حاصل شود و سپس اقدام به جهاد گردد.
در بخش برنامهریزی ارتباط و نفوذ، حاکمیّت اسلامی با برقراری رابطه با ملتهای مختلف، به ارائه ارزشهای موردنظر میپردازد و میکوشد تا آنها را با حقایق والای اسلامی آشنا سازد.
2 ـ نفی سلطه خارجی
یکی از اصول و چارچوبهایی که سیاست خارجی نظام حکومتی اسلامی بر آن استوار است، نفی حاکمیّت سلطه خارجی بر مقدّرات جامعه اسلامی است. این مسأله در آیات قرآن نیز در موارد بسیاری مطرح شده است، چنان که عباراتی، همچون نفی گرفتن «بطائنه»، «ولیجه» و «ولی» از کافران، دلالتی روشن دارد که اسلام، جامعه اسلامی را تابع و پیرو نمیخواهد و نمیپسندد که جامعه دینی در مقابل دیگران تحقیر شود.
در همه آیاتی که نفی حاکمیّت بیگانگان مطرح شده، یک راز اساسی نهفته است؛ غیرمسلمانان دوست دارند دیگران را نیز به کیش و آیین خود درآورند. بدینسان، جامعه اسلامی در ارتباط با بیگانگان باید بسیار محتاطانه عمل کند، تا منجر به از بین رفتن عزّت و اقتدار جامعه اسلامی نشود.
یکی از آیاتی که با صراحت بیشتر این معنی را بیان نموده، آیه نفی سبیل است که خدای متعال فرمود:
«لن یجعل اللّه للکافرین علی المؤمنین سبیلاً»
خداوند هرگز راهی برای سلطه کافران بر مؤمنان قرار نداده است.
تشخیص وجود این سلطه و نوع حاکمیّت کفّار بر مؤمنان و نیز تصمیمگیری در برابر آن، بر عهده ولیّ امر مسلمین
است که در دوره حضور، ولیّ امر، عبارت است از امام معصوم و در دوره غیبت، عبارت است از ولیّ فقیه، به این معنی که هرگونه رابطه و پیمانی که سبب شود کافران بر مؤمنان استیلا یابند، محکوم است.
امام خمینی در کتاب تحریرالوسیله میفرماید:
«اگر روابط تجارتی با کفار موجب ترس بر حوزه اسلام شود، ترک این روابط بر تمام مسلمانان واجب میشود و در این جا فرقی میان استیلای سیاسی و یا فرهنگی و معنوی دشمن وجود ندارد. اگر روابط سیاسی که بین دولتهای اسلامی و دولتهای بیگانه بسته میشود و برقرار میگردد، موجب تسلط کفار بر نفوس و بلاد و اموال مسلمانان شود، یا باعث اسارت سیاسی اینها گردد، برقراری روابط حرام است و پیمانهایی که بسته میشود، باطل است و بر همه مسلمین، واجب است که زمامداران را راهنمایی و وادارشان کنند بر ترک روابط سیاسی این گونهای؛ هر چند به وسیله مبارزه منفی باشد.»62
مورد دیگری که نفی سلطه بیگانه و کفار را بیان مینماید، حدیث اعتلا است؛ چنان که شرح آن گذشت.
مراد از «اعتلا»، شوکت و اقتداری است که اسلام به وسیله تبلیغ و ترویج احکامش پیدا میکند. اسلام خواسته است که مسلمانان، به صورت هستهای قوی در دنیا مطرح شوند و نظامی واحد و مرتبط و منظم داشته باشند و شوکت ظاهری و باطنی را با هم درآمیزند و زمینه نفوذ و حضور و سلطه خارجی و کافران را سد نمایند. چگونگی مسدود نمودن این راه، بر عهده حاکم اسلامی و ولیّفقیه است و حاکم اسلامی با اختیاراتی که در این حوزه دارد، باید از تمام معاهدات و پیمانهایی که سبب ضعف و وهن جامعه اسلامی است جلوگیری به عمل آورد. همین مسأله را باز در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی میبینیم که امام خمینی، با توجّه به این اختیارات از آن ممانعت جدّی به عمل آوردند:
«... با آن که به آقای اسداللّه علم در این بدعتی که میخواهد در اسلام بگذارد تنبه دادم و مفاسدش را گوشزد کردم، ایشان نه به امر خداوند قاهر گردن نهادند و نه به قانون اساسی و قانون مجلس اعتنا نمودند و نه به نصیحت علمای اسلام توجّه نمودند و نه به خواست ملت مسلمان که طومارها و تلگرافات و مکاتیب بسیاری از آنهااز اقطار کشور نزد این جانب و علمای اعلام قم و تهران موجود است وقعی گذاشتند و نه به اجتماعات انبوه قم و تهران و سایر شهرستانها و ارشاد مفید خطبای اسلام احترامی قائل شدند... انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکید آقای علم را ملزم فرمایید از قانون اسلام و قانون اساسی تبعیت کند و از جسارتی که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده استغفار نماید و الاّ ناگزیرم در نامه سرگشاده... مطالب دیگری را تذکر دهم. از خداوند تعالی استقلال ممالک اسلامی و حفظ آن را از آشوب مسألت مینمایم.»63
3 ـ اتخاذ سیاستخارجی در راستای وحدت امت اسلامی
طرح وحدت امتهای اسلامی، طرحی جامع است که در جهانبینی اسلام، مورد توجّه قرار گرفته است و اسلام این طرح جامع و کلی را با استراتژی دعوت مردم جهان و بویژه ملتهای اسلامی به وحدتی آرمانی و مسلکی، به مرحله عمل و ظهور میرساند. در این طرح آرمانی، هدف، ایجاد یک هسته متحد و یگانه است، که هم دارای رهبری واحد باشند و هم در میان خود صفی واحد و بنیانی قوی را به وجود آورند و همین مسأله هدف نهایی دین نیز محسوب میشود.
در این هدف عالی، امت جهانی و دولتهای اسلامی با قرار دادن یک هدف در حرکت مشترک خود، امامت جهانی اسلامی را پذیرفتهاند و به صورتی وقفهناپذیر، این حرکت را ادامه میدهند.
در اصل یازدهم قانون اساسی چنین آمده است:
«به حکم آیه کریمه «انّ هذه امّتکم امّة واحدة و انا ربّکم فاعبدون» همه مسلمانان یک امتاند و دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است سیاست کلی خود را برپایه ائتلاف و اتحاد ملل اسلامی قرار دهد و کوشش دیگر به عمل آورد تا وحدت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام را تحقق بخشد.»
مسائل دیگری همچون حمایت از مستضعفان جهان و نهضتهای آزادیبخش جهانی، مبارزه با تبعیضات کشنده طبقاتی و نژادی و در راستای این مبارزه، قطع رابطه یا ایجاد رابطه با دولتهای دیگر و برقراری روابط صلحآمیز با دولتهای غیرمحارب، همگی از لوازم سیاست خارجی و از اختیارات حاکم اسلامی محسوب میشود و حاکم اسلامی، طبق مصالح کلی امت اسلامی در این گونه موارد اقدام میکند. در این زمینه، روایت زیر در خورِ یادکرد است.
امام حسین علیهالسلام ، در خطبهای طولانی در باب وظیفه عالمان و اهمیّت امر به معروف و نهی از منکر میفرماید:
«اعتبروا ایها الناس بما وعظ اللّه به اولیائه من سوء ثنائه علی الاَْحْبار... و انتم اعظم الناس مصیبة لما غلبتم علیه من منازل العلماء لو کنتم تسعون، ذلک بانّ مجاری الامور و الاحکام علی ایدی العلماء باللّه، الامناء علی حلاله و حرامه.»64
ای مردم! پند بگیرید از آنچه پروردگار به آن چیز، اولیای خود را موعظه و نصیحت میکند و از علمای زشت کرداری که برخلاف ممشای حق حرکت میکنند، به بدی یاد مینماید... و شما مصیبتی بزرگ دارید، به واسطه این بزرگمنشی و حالتی که دارید و براساس آن قدر و منزلتی برای علما قرار دادهاید. البته این هم، به این جهت است که مجاری امور و احکام، به دست علمای الهی است که امین بر حلال و حرام خدایند.
در این جا، مجاری امور، احکام و قواعدی است که به سبب آنها اصالت اسلام و کلیت آن از گزند مصون میماند و اگر این امور به دست عالمان دین سپرده شود و اختیارات این امور به آنها وانهاده شود، اسلام عظمت خواهد یافت و پایدار خواهد ماند.
دقیقا مسأله مجاری امور، وادی تدبیر و سیاست نظام را تبیین مینماید که یک بخش آن، روابط داخلی مردم و آماده ساختن زمینه برای رشد افراد جامعه اسلامی و یک بخش آن سیاست خارجی نظام است، که شامل ارتباطات، مبادلات، آمادگی دفاع، و ... میشود و بدینرو تمام اختیاراتی که برعهده امام معصوم در بُعد سیاست نظام است، همان اختیارات برعهده حاکم اسلامی نهاده شده است.
پینوشتها
1 . جعفر بوشهری، مسائل حقوق اساسی، ص298-290؛ تازههای اندیشه، مؤسسه فرهنگی طه، مهرماه 77، ش 1.
2 . همان، ص 34.
3 . بنگرید به: دار بیشر، ص 9 و 236؛ تازههای اندیشه، ش 1، ص 38.
4 . تازههای اندیشه، ش 1.
5 . کتاب نقد، ش 4، پاییز 76، بخش گزارهها، ص235.
6 . همان، ص 395.
7 . و. ت، جونز، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه علی رائینی، ص64.
8 . همان، ج2، ص 65.
9 . علاّمه طباطبائی، مرجعیت و روحانیت، مقاله ولایت و زعامت، ص 83.
10 . همان، ص 80.
11 . همان، ص83.
12 . ژان ژاکروسو، قراردادهای اجتماعی، ص36.
13 . نراقی، عوایدالایام، ص 188-187.
14 . هاشم معروف حسینی، الولایة والشفعة والاجارة، (بیروت، مؤسسه دارالعلم)، ص 24.
15 . قانون اساسی، اصل 2.
16 . قانون اساسی، اصل 4.
17 . سیدقطب،عدالتاجتماعی دراسلام،ص195.
18 . نقد و نظر، شماره 5، زمستان 74، مقاله آقای محمّد رحمانی، منطقةالفراغ .
19 . امام خمینی، صحیفه نور، ج9، ص42.
20 . امام خمینی، کتاب البیع، ج2، ص 464.
21 . صحیفه نور، ج2، ص 165.
22 . همان، ص 171.
23 . سید کاظم حائری، ولایة الامر فی عصر الغیبة، ص96.
24 . آیةاللّه خامنهای، طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن، ص 104.
25 . قانون اساسی، اصل 57.
26 . بنگرید به: لغتنامه دهخدا، حرف ن.
27 . قانون اساسی، اصل 110.
28 . آیة اللّه بروجردی، البدر الزاهر، ص52.
29 . سید جلالالدین مدنی، حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، ص 268.
30 . بنگرید به: رضا داوری، فارابی، ص161-157.
31 . فارابی، ص 161.
32 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، بخش حکمتها.
33 . همان، ص136.
34 . بحار، ج 13؛ اصول کافی، ج4، توقیع شریف.
35 . حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، ص 135.
36 . فارابی، ص173.
37 . عباسعلیعمیدزنجانی، فقه سیاسی، ج2، ص260.
38 . منوچهر محمّدی، اصول سیاست خارجی، ص 23.
39 . علی اکبر علیخانی، توسعه سیاسی از دیدگاه امام علی، ص 106.
40 . اصول العامة للفقه المقارن، ص55.
41 . تحفالعقول، مقبوله عمربن حنظله؛ اصول کافی کتاب الحجّة.
42 . مرجعیت و روحانیت؛ علاّمه طباطبایی، اجتهاد و تقلید در اسلام، ص16.
43 . همان، ص 93.
44 . شهید مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، ص91-90.
45 . سید محمّد شیرازی، الفقه، السیاسه، ص249.
46 . قانون اساسی، اصل 91.
47 . همان، اصل 93.
48 . من لایحضره الفقیه، ج3، ص 112؛ تهذیب، ج6، ص 219.
49 . همان، ج 6، ص 17.
50 . تهذیب، ج6، ص 301.
51 . حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، ص 283.
52 . همان.
53 . فقه سیاسی، ج1، ص 276.
54 . ابوالفضل شکوری، فقه سیاسی اسلام، ج1، ص 118.
55 . فقه سیاسی، ج3، ص 215.
56 . دائرةالمعارف الاسلامیة، ج6، ص 75.
57 . محمّد جعفر جعفری لنگرودی، ترمینولوژی حقوق، ص280.
58 . جواهر الکلام، ج21، ص 276.
59 . همان.
60 . سید محمّد باقر صدر، الأسس الاسلامیه، ص346.
61 . همان، ص374.
62 . جواهر الکلام، ج21، ص 50.
63 . امام خمینی، تحریرالوسیله، ج1، ص 185.
64 . سید حمید روحانی، تحلیلی از نهضت امام خمینی، ص 155.
65 . تحف العقول، ص 237.
در این جا بیمناسبت نخواهد بود که به بخشهایی از قانون اساسی کشورهایی نظیر آمریکا و فرانسه، که اختیارات فراوانی را به مقام ریاست جمهوری دادهاند اشاره کنیم و در مقایسه با این موضوع، اختیارات حاکم اسلامی مورد توجّه قرار گیرد.
اختیارات رئیس جمهور آمریکا
در قانون اساسی ایالات متحده آمریکا آمده است:
«1ـ اختیارات اجرایی: رئیس جمهور آمریکا، رئیس دستگاه اداری کشور است و وظیفه دارد که بر اجرای صحیح قانون اساسی، قوانین عادی، عهدنامهها و تصمیمات قضایی در سراسر کشور نظارت و ریاست کند.
2 ـ اختیارات نظامی و سیاسی: رئیسجمهور، فرمانده کل نیروهای مسلح ایالات متحده است و مسؤولیت دفاع از کشور، بر عهده اوست. اگر چه قانونا حق اعلان جنگ ندارد و این حق، متعلق به کنگره است. در عین حال ممکن است،رئیس جمهور وضعیتی را فراهم آورد که بدون اعلان کنگره، عملاً وارد جنگ شود؛ مانند جنگ آلمان و کره در سالهای 1940 و 1950.
3 ـ اختیارات تقنینی: رئیس جمهور میتواند در پیام به کنگره، خواستار قانونگذاری در موارد لازم گردد و همچنین حق وتوی مصوبات کنگره را نیز دارد. اگر کنگره مصوبه خود را مجددا با دو سوم آرای اعضای هر یک از دو مجلس تصویب کند، این بار، رئیس جمهور مکلف است قانون را توشیح و دستور را اجرا کند.»1
علاوه بر این موارد، رئیس جمهور آمریکا، در مواقع اضطراری و در صورت پیدایش بحرانها، اختیارات تامی دارد که میتواند شخصا دستور داده و کنگره و دیگر نهادها و وزارتخانهها ملزم به اجرای آن هستند.
اختیارات رئیس جمهور فرانسه
در قانون اساسی فرانسه اختیارات فراوانی برای ریاست جمهوری یاد شده است؛ از جمله:
«1 ـ انتصاب نخست وزیر، با موافقت مجلس.
2 ـ ریاست شورای وزیران و توشیح مقررات و آییننامههای این شورا، بر عهده ریاست جمهوری است.
3 ـ رئیس جمهور میتواند با موافقت نخستوزیر، مجلس ملی را به تشخیص خود منحل سازد.
4 ـ رئیس جمهور میتواند پارهای از امور و موارد را به آرای عمومی بگذارد.
5 ـ عزل و نصب مأموران کشوری و لشکری، تعیین ریاست کمیته دفاع ملی.
6 ـ در مواقع خطر و تهدیدهای شدید که نیاز به اقدام فوری است، رئیس جمهور میتواند رأسا اقدام کند.
7 ـ در فرانسه رئیس جمهور، حتی وزیران را نیز خود انتخاب میکند.»2
اختیارات رئیس جمهوری آلمان
«رئیس جمهوری در جلسهای با شرکت اعضای مجلس فدرال، و با تعداد مساوی از اعضای قوه مقنّنه ایالات، به تناسب جمعیّت هر ایالت انتخاب میشود، که این مجمع «مجمع فدرال» و یا Bundesversammlung نام دارد.»3
«اهم اختیارات و وظایف رئیس جمهور در جمهوری فدرال آلمان عبارتند از: عزل و نصب صدراعظم، و انحلال مجلس فدرال، در مواقعی که با اکثریّت مطلق آرا، قادر به انتخاب صدراعظم نگردد و رئیس جمهوری صلاح را در انحلال مجلس فدرال تشخیص دهد.»4
در نظامهای لائیک جهان، اختیاراتینامحدود برای رئیس جمهور درنظر گرفته شده است که با مراجعهای به متون، آشکار میشود که ملاکهای تشخیص این اختیارات در حکومتهای استبدادی، شخص حاکم و تمایلات و منافع اوست و در حکومتهای دموکراتیک، ظاهرا آرای عامّه و قراردادهای اجتماعی موردنظر است.
در واقع، حاکم بدون اختیارات، مقام تشریفاتی بیش نخواهد بود که مسلّما نبودنش بهتر است.
در جمهوری اسلامی ایران نیز علاوه بر این جنبهها که یاد شد، اصل شریعت، اختیارات تام به حاکم اسلامی داده است:
«حکومت دینی، صرفا چیدن آجرهای قانون مدنی یا احکام فرعی شرعی بر روی یکدیگر نیست، بلکه علاوه مهندسی احکام است، یعنی نوعی معماری جامعه دینی و اولویتبندی اجرایی احکام است. البته مصلحتسنجی، خارج از دایره شریعت نیست.»5
حاکم در جامعه دینی در قلمرو مصالح کلی نظام، به نوعی که با حقوق افراد و جامعه تزاحم نیابد، به تمشیت و سازماندهی و مدیریت جامعه میپردازد:
«اولویتبندی حاکمیّت صالح، به معنای قانونشکنی یا حذف شریعت نیست. روال اصلی حاکمیّت، رعایت قانون اساسی بلکه قوانین جزئی کشور است؛ لذا رهبر حق ندارد، حتی قوانین عادی راهنمایی واجرایی را در مسائل شخصی خود زیرپا بگذارد و نمیگذارد، بلکه بیش از دیگران، اهل رعایت و احتیاط است.»6
طبیعی بودن اختیارات حاکم
واگذاری اختیارات به حاکم جامعه، یک اصل طبیعی است. طبیعی بودن این اصل، هنگامی بهتر فهمیده میشود که از اولین هسته انسانی (خانواده) آغاز نموده، تا به عالیترین و مهمترین هسته (حکومت) برسیم:
«پدر و مادر، لازم است که از این اختیار برخوردار باشند؛ زیرا محاکم عمومی نمیتوانند دخالت و قضاوت حقهای در مورد موضوعات خصوصی از قبیل تعلیم و تربیت و انضباط کودکان داشته باشند. بنابراین، اگر اقتدار و اختیار لازم از پدر و مادر سلب شود، فقدان آن را چیز دیگری نمیتواند جبران کند و کودکان، که از پدر و مادر خود ترسی نداشته باشند، به طریق اولی از خدا هم نمیترسند و به لحاظ اجتماعی و فردی بینظم بار خواهند آمد.»7
اختیاراتی که پدر و مادر دارند، یک اصل طبیعی است و هرگز جنبه قراردادی و اعتباری ندارد؛ همینگونه است در مورد بسیاری از حوزههای اجتماعی در قلمروهای مختلف. در واقع «حاکمیّت، آن عنصر اصلی است که یک اجتماع سیاسی را از سازمانهای دیگر جوامع بشری ممتاز میسازد. صفت اول حاکمیّت (نفس حکومت) دائم بودن آن است؛ زیرا اگر قدرت و اختیارات، فقط برای مدت معیّنی تفویض شود، نمیتوان آن را قدرت حاکمه دانست. کسی که چنین اختیارات و قدرتی را در آن ملّت اختیار کند یک شهریار حاکم نخواهد بود.»8
بنابراین، وجود اختیارات برای حاکم، همچون اختیارات برای رئیس خانواده، یک اصل طبیعی است:
«نسبت مقام ولایت و حکومت اسلامی به سازمان دینی و نظام اجتماعی، همان نسبتی است که رئیس خانواده به سازمان خانوادگی و افراد خانواده دارد. احکام و قوانین آسمانی اسلام، که به واسطه وحی، به رسول اکرم نازل شده و آنها را شریعت اسلام و حکماللّه مینامیم، به موجب مدارک قطعیّه که در کتاب و سنّت است مقرراتی است ثابت و غیرقابل تغییر و اجرای آنها و مجازات متخلفین آنها، به دست مقام ولایت اسلامی انجام میگیرد و در سایه قوانین شریعت و رعایت موافقت آنها، ولیّ امر میتواند یک سلسله تصمیمات مقتضی به حسب مصلحت وقت گرفته، طبق آنها مقررایت وضع نموده، به موقع اجرا بیاورد و مقررات نامبرده لازمالاجرا و مانند شریعت، دارای اعتبار میباشد.»9
فطری بودن اختیارات حاکم اسلامی
جامعه انسانی در مسیر تکامل خویش، به طور فطری و طبیعی، خواهان وجود یک فرد کامل است که یا به صورت نخبه و فرزانه علمی باشد، یا فرزانهای سیاسی و یا فرزانهای الهی و معنوی (Charisma)، که دارای اقتدار معنوی است. مردم این اقتدار را به طور فطری برای رهبران، ضروری میشناسد، تا بدینوسیله آنان بتوانند به سازماندهی امور اجتماع اقدام کنند. پس این مسأله دو مقوله را دربرمیگیرد:
1 ـ فطری بودن ولایت و رهبری و زعامت.
2 ـ فطری بودن وانهادن اختیارات به حاکم.
در غیر این دو صورت، هرگز جامعه انسانی نمیتواند در مسیر اهداف خویش حرکت مطلوب داشته باشد. از اینرو، میبینیم که مسلمانان پس از این که پیامبر اسلام اعلام حکومت فرمود، هیچ یک ازآنان در اصل لزوم حکومت و نیز برخورداری پیامبر از اختیارات مناقشهای نکرد و هرگز سؤالی بیمورد مطرح نشد، بلکه مسلمانان به پیامبر اطمینان دادند که در قلمرو مصلحتهای کلّی جامعه، هر تصمیمی که آن حضرت بگیرد، از نظر آنان مطاع و لازمالاجرا بوده، آنها را در ردیف تصمیمات کلی وحی، به مقتضای مصلحت عامّه میدانند.
«البته وجهی جز این نداشت که همه، با فطرت خود درک میکردند که چرخ جامعه اسلامی بیگردانندهای خودبخود گردش نخواهد کرد و دین اسلام، این معنی را (که باید در میان مسلمانان حکومتی وجود داشته و حاکم اختیارات مطلقی داشته باشد) امضای قطعی نموده است.»10
پذیرش تصمیمات و حرکت در راستای اختیارات رهبری چنان از اهمیّت برخوردار است که در جنگ احد، چون گروهی از مسلمانان طبق نظر و اختیارات و تصمیمات پیامبر عمل نکردند، خداوند آنان را سخت مورد نکوهش قرار داد:
«و ما محمّد الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضرّاللّه شیئا و سیجزی اللّه الشاکرین»آلعمران /144
نیست محمد صلیاللهعلیهوآله جز فرستاده خدا که پیش از او پیامبرانی آمدند، آیا اگر بمیرد یا شهید شود، شما بهعقب بازمیگردید، و کسی که به عقب برگردد «ارتجاع» هرگز به خدا ضرر نمیزند (به خود ضرر وارد میکند) و بزودی خداوند سپاسگزاران را پاداش میدهد.
این آیه در خصوص واقعه احد، نازل شده و مسلمانان را به جهت هزیمتی که نمودهاند، مورد ملامت قرار داده است و این ملامت، چنان شدید است که آن را بازگشت به عقب و ارتجاع میداند.
«چنانکه معلوم است، جماعت، در این هزیمت، به پرستش بتها برنگشتند و مثلاً نماز و روزه را رد نکردند. تنها چیزی که گفتند، این بود که پس از کشته شدن رسول اکرم، برای چه جنگ نماییم؛ یعنی یک امری را که «نیاز به سازمان، اداره، و تشکیلات است» و در زمان رسول اکرم بوده، میخواستند رد کنند.»11
البته علت دیگر آن، رد پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در قالب عمل نکردن به دستورات ایشان بوده است که این، خود بر این نکته تأکید مینماید که اختیارات پیامبر اکرم و حاکم اسلامی بسیار مهم است.
مردم به جهت همین امر (فطری بودن اختیارات) خودشان، به صورت قراردادی و با جعل مقرراتی، اختیاراتی کامل را به
حاکم تفویض میکنند و دستورات وی را لازمالاجرا میدانند:
«همانطور که طبیعت، انسان را صاحب اختیار مطلق تمام اعضایش خلق کرده، همانطور هم قرارداد اجتماعی هیأت حاکمه را صاحباختیارمطلق تمام افراد گردانیده است. همین اختیار است که وقتی تحت رهبری ارادهعمومی قرار میگیرد، همانطور که گفتم، حاکمیّت نامیده میشود.»12
اختیارات، لازمه رهبری و حکومت
اختیاراتی که ما نسبت به ولیّ فقیه، از آن بحث میکنیم، به نوعی لازمه و ضروری حکومت است و چنان که یک رئیس خانواده به طور طبیعی و فطری اختیاراتی دارد و طبق آن اختیارات به صلاح خانواده، تصمیماتی میگیرد، همینگونه نیز حاکم، نسبت به افراد جامعه و شؤونات آن، اختیاراتی دارد و میتواند هر کسی را طبق لیاقتش، به کاری وادارد و یا طبق کاستیهایی که میبیند افرادی را عزل کند. البته ضرورت و لزوم اختیارات در حاکم عادل و مدیر و مدبّر و متقی و برخوردار از حکمتهای رهبری دلایل گونهگونی دارد که آنها را یاد میکنیم.
1 ـ ترابط اجتماعی و حل امور
ترابط اجتماعی، مقولهای هدفمند است که در پرتو آن، رفاه، سعادت و آسایش تودههای اجتماعی و انسانی به دست میآید. ترابط اجتماعی، رابطهای قهری و طبیعی است که حاکم، به دلیل حاکمیتش با مردمان دارد و برای ساماندهی امور آنان باید اقدام نماید. این نکته مسألهای است که فقیهان برجسته ما آن را مورد توجّه قرار دادهاند.
مرحوم نراقی در اینباره مینویسد:
«تمام آنچه سرپرستی آن به عهده فقیه عادل است و وی به آن ولایت دارد، بر دو دسته تقسیم میشود:
دسته اول: کارهایی است که پیامبر اکرم و ائمه معصومین، به عنوان این که حکمرانان مردم و دژهای اسلامند بر آن ولایت داشته و حق سرپرستی آن را دارند که همه آنها برای فقیه نیز هست، مگر این که به وسیله اجماع یا نص و یا دلیلی دیگر، مواردی از آن استثنا شده باشد.
دسته دوم، تمام اموری که متعلق به مردم در دین یا دنیای آنان است؛ اموری که براساس حکم عقل و طبق عادت گریزی از آن نیست و الزاما باید انجام گیرد و کارهای دنیایی یا آخرتی یک فرد یا جماعتی از مسلمانان، بدان بستگیدارد، یا اموری که شرعا باید انجام شود، از این جهت که امر، یا اجماع یا قاعده و ادله نفی ضرر و اضرار و یا عسر و حرج و یا نفی مفسده در کار مسلمان و یا دلیل دیگری متوجه به آن گردیده است، یا اموری که شارع مقدس بر انجام آن اجازه صادر فرموده، امّا انجامش را به شخص و یا جماعت معین و یا فرد معینی محول نفرموده است. همه این موارد، به عهده فقیه است و حق اوست که در این امور تصرف نموده و انجام آن را به عهده گیرد.»13
یکی دیگر از صاحبنظران در این زمینه مینویسد:
«و مجمل القول ان القدر المتیقّن من ولایتهم علی المؤمنین هو نفوذ تصرّفاتهم فیما لو تصرّفوا فی امور النّاس و شئونهم الدینیّة و حتی الدّنیویّة فیما یعود لصالح العباد، و استقامة امورهم و معاشهم بصفتهم المعینین بادارة شئون الامّة و مصالحها الدینیّة و غیرها.»14
خلاصه سخن این که قدر متیقن از سطح ولایت آنها بر مؤمنان، نافذ بودن تصرفات آنهاست در مواردی که در امور و شؤون دینی و حتی دنیایی مردم تصرف میکنند؛ اموری که به صلاح بندگان و درستی کارها و زندگیشان بازمیگردد...
همه اینها بدینروست که برای مردم، به عنوان کسانی که ولایت حاکم را میپذیرند، پرداختن به تمام شؤون کلان اجتماعی و امور عمومی و وسائل اجتماعی مرتبط با حکومت و نظام، بویژه ترسیم خطوط کلّی، امکان ندارد و آنان نمیتوانند نسبت به امور کلان سیاسی تصمیم گرفته، پیوسته درگیر امور باشند؛ زیرا آنان نسبت به امور شخصی و مسائل خانوادگی و همسر و فرزندان خود نیز مسؤول هستند و باید کارهایشان را سرپرستی کنند. بدین مناسبت مردم، اختیارات اداره یک حکومت کلان را در اختیار فردی که با صلاحیتها و قابلیتها و لیاقتهایی برگزیده میشود مینهند و او را به رهبری خویش برمیگزینند.
2 ـ ایجاد عدالت
یکی از محوریترین فلسفههای حکومت در اسلام، استقرار و تثبیت عدالت اجتماعی است. عدالت اجتماعی چنان مهم است که در قرآن مجید، به شکلی مطلق بیان گردیده؛ یعنی میباید در حقّ دوست و دشمن، خواهنده حکومت و مخالف آن، کافر و مسلمان، اجرا شود و توسط حکومت، فرشته زیبای عدالت در پهنه اجتماع گسترش یابد:
«ولایجرمنّکم شنآن قوم علی الاّ تعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوی»مائده/4
دشمنی و کینه عدهای باعث نشود که عدالت نکنید، با عدل عمل کنید که به پرهیزکاری نزدیکتر است.
«یا ایّها الّذین آمنوا کونوا قوّامین بالقسط»نساء /135
ای مؤمنان، برپا دارندگان قسط باشید.
دو کلمه «قسط» و «عدل» در کتاب و سنت، با مفهومی نزدیک به هم به کار رفتهاند ودر واقع قسط همان پخش شدن عدل در جامعه است که با نوعی بیداری اجتماعی قرین است؛ یعنی برای پیاده کردن عدل و قسط و گستراندن عدل در صحنه اجتماع، ساختن و تربیت نسلهای مسلمان بسیار ضروری است. این مسأله چنان مهم است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، به عنوان اصلی محوری مطرح گردیده و سمتوسوی اساسی حکومت را در این مسیر مشخص نموده که به سوی «رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه، در تمام زمینههای مادّی و معنوی.»15 حرکت نماید.
در اصل چهار قانون اساسی میخوانیم:
«به حکم آیه شریفه «لاینهاکم اللّه عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبرّوهم و تقسطوا الیهم انّ اللّه یحبّ المقسطین»دولت جمهوری اسلامی ایران و مسلمانان موظفند نسبت به افراد غیرمسلمان با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامی عمل نمایند و حقوق انسانی آنان را رعایت کنند. این اصل در حق کسانی اعتبار دارد که بر ضد اسلام و جمهوری اسلام ایران توطئه و اقدام نکنند.»16
این اصل و اصول هم ردیف آن، قلمروهای مختلفی را در برمیگیرند که براساس آنها باید حاکم اسلامی اقدام نماید. تساوی در قلمرو حقوق، اقتصاد، حق تحصیل، حق انتخاب و... از آن جمله است. در واقع، فلسفه مهم ادیان و خصوصا دین اسلام، پیاده شدن عدل و قسط است:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»حدید /21
همانا ما پیامبران خود را با ادله و معجزات (برای مردم) فرستادیم و با ایشان کتاب و معیار سنجشی فرستادیم تا مردمان به عدل و قسط قیام نمایند.
نهایت این که دینی مترقی است که اصول و برنامههای آن در راستای تثبیت و اجرای عدالت، پاسدار حقوق همه افراد باشد و هر فردی اطمینان داشته باشد، تا زمانی که در حیطه قوانین کشوری اسلامی حرکت میکند، جان و مال و حیثیت و حقوق وخواستهای او درامان است و اگرعلیه او عملی مجرمانه و جنایتکارانه صورت گیرد، به طور عادلانه حل و فصل میشود و بداند که روش تعقیب و محاکمه بدون سختگیریهای جاهلانه و تعصّبهای ناروا صورت میگیرد.
عدالت اسلامی شامل مصونیت مالی، عرضی، آبرویی، بهرهوری از لیاقتها و استعدادهای خدادادی انسانها میشود و حیات و زندگی را تهدید نمیکند.
همه اینها در صورتی برآورده میشود که حکومت اسلامی اصول یاد شده را رعایت کند. بالاخره عدالت قلمرو بسیطی دارد، حتی شامل قلمروهای حیثیتی و شرافتی و حقوقی فردی افراد نیز میشود.
«این، عدل مطلقی است که ترازوی آن با حبّ و بغض کج نمیشود و هیچ دوستی و دشمنی قواعد آن را تغییر نمیدهد و تحت تأثیر خویشاوندی افراد و دشمنی اقوام قرار نمیگیرد و افراد ملت اسلامی همگی از آن بهره میبرند و هیچ حسب و نسب و مال و مقامی باعث جدایی بین آنان نمیشود، چنان که ملتهای دیگر نیز از آن بهره میبرند، گرچه بین آنان و مسلمانان دشمنی باشد (نا زمانی که اقدام عملی نشود) و این در قسمت عدالت، یک روشی است که هیچ قانون داخلی و بینالمللی تاکنون به پایه آن نرسیده است.»17
بیشک، اجرای چنین عدالتی بستگی به وجود حکومتی صالح دارد؛ حکومتی که در رأس آن، حاکم اسلامی از اختیاراتی مطلق، با توجّه به دارا بودن شرایط، برخوردار باشد. حاکم اسلامی مسؤول پاسداری از حریم انسانها و حقوق و حیثیت آنهاست و همه اینها مستلزم وجود حاکمی با اختیارات تام و اساسی است.
بعضی در این زمینه، درصدد مناقشه برآمدهاند که بین ولیّ معصوم، با ولیّ عادل و فقیه در جامعه اسلامی تفاوت وجود دارد و لذا نمیتوان، اختیارات هر دو را یکی دانست.
باید در اینباره یادآور شد که در بسط عدالت، و اجرای احکام و تنظیم سیستم حکومتی و جهت کلی حاکمیّت، تفاوتی میان ولیّ معصوم و ولیّ عادل و فقیه وجود ندارد. هر دو درصدد اجرای عدالت هستند و ماهیت اجرایعدالت نیز که تفاوتی ندارد. همچنین ملاکات این حکومت، با ملاکات حکومتی که ولیّ معصوم پیاده میکند، یکسان است. بنابراین، با اندکی تأمّل، نادرستی مناقشه مزبور آشکار میشود.
3 ـ اجرای قوانین
اسلام به عنوان یک دین جامع و فراگیر، برای همه نیازهای فردی و اجتماعی بشر، برنامه و قانون دارد و این مسأله از لحظه ولادت تا گاه جان سپردن انسان را در برمیگیرد و پر واضح است که تنها وجود قانون برای اصلاح جامعه کفایت نمیکند، بلکه برای اجرای آن قوانین، حکومتی قوی و مقتدر لازم است که در رأس آن، حاکم دارای اختیاراتی هم در اجرای قانون منصوص باشد و هم بتواند به اصطلاح، در دایره منطقةالفراغ قانونی، احکام سیاسی، اجتماعی و... را که در قرآن و سنت بدان پرداخته نشده ولی کلیات آنها بیان شده، به جعل قانون بپردازد و احکام حکومتی صادر نماید. میبینیم فقیه اسلامی واجد شرایط، خصوصا فقیه حاکم، از چنین اختیاراتی استفاده کرده و استفاده هم میکند و نمونههای فراوانی برای آن میتواند یاد کرد؛ همانند، حکم به تحریم تنباکو توسط میرزای شیرازی، حکم بر لزوم حمایت از مشروطیت توسط آخوند خراسانی، حکم تحریم پارچه و لباسهای خارجی توسط آیةاللّه سید محمّد کاظم یزدی، حکم جهاد علیه ایتالیا و روسیه و انگلیس توسط مرحوم یزدی، بسیح علیه انگلیس توسط آیةاللّه سید عبدالحسین لاری، حکم مبارزه با کشف حجاب توسط آیةاللّه حاج آقا حسین قمی، حکم تشکیل شورای انقلاب، دادستانی، مصادره اموال پهلوی و... توسط حضرت امام خمینی.18
«در اسلام یک قانون است و آن قانون الهی حکمفرماست، یک چیز است و آن حکم خدا. همه اجرای این حکم را میکنند. پیغمبر اکرم مجری احکام خداست، امام مجری احکام خداست، دولت اسلامی مجری احکام خداست. خودشان چیزی ندارند از خودشان، همه اجرای دستورات خدای تبارک و تعالی را طی میکنند.»19
امام خمینی از همین جهت، به اثبات اختیاراتی گسترده برای ولیّ فقیه میپردازند و میفرمایند:
«فللفقیه العادل جمیع ما للرسول و الائمّة علیهمالسلام ممّا یرجع الی الحکومة والسیاسة، ولایعقل الفرق، لانّ الوالی ایّ شخص کان، هو مجری احکام الشریعة المقیم للحدود الالهیّة و الآخذ للخراج و سائر المالیات والمتصرف فیها بما هو صلاح للمسلمین... .»20
برای فقیه عادل است تمام اختیاراتی که برای پیامبر و ائمه علیهمالسلام بوده است. البته در حیطه اموری که بازگشت به حکومت و سیاست (و اداره شؤونات مسلمانان مینماید) و معقول نیست که فرق بین آنها گذاشته شود، چون حاکم، هر شخصی که باشد، مجری احکام شریعت و برپادارنده حدود الهی وگیرنده خراج و سایر مالیاتهاست و هموست که در این
امور به خاطر مصالح مسلمین تصرف مینماید.
در همین راستا مناسب است به استفتای شورای نگهبان از حضرت امام و پاسخ ایشان توجّه کنیم.
شورای نگهبان در تاریخ 26/9/1366 به امام مینویسد:
«از فتوای صادره از ناحیه حضرتعالی که دولت میتواند در ازای استفاده از خدمات وامکانات دولتی و عمومی شروط الزامی مقرر نماید، به طور وسیع بعضی اشخاص استظهار نمودهاند که دولت میتواند، هرگونه نظام اجتماعی، اقتصادی، کار، عائله، بازرگانی، امور کشاورزی و غیره را با استفاده از این اختیار، جایگزین نظامات اصلیه و مستقیم اسلام قرار دهد و خدمات و امکاناتی را که منحصر به او شده است و مردم در استفاده از آنها مضطر، یا شبه مضطر میباشند، وسیله اعمال سیاستهای عام و کلی بنماید و افعال و تروک مباحه شرعیه را تحریم یا الزام نماید... موجب نگرانی شده است که نظامات اصلیّه از مزارعه، تجارت، عائله و سایر روابط، بتدریج عملاً منع و در خطر تعویض و تفسیر قرار بگیرد و خلاصه استظهار این اشخاص که میخواهند در برقرار کردن هرگونه نظام اجتماعی و اقتصادی این فتوا را مستمسک قرار دهند، به نظر آنها باب عرضه هر نظام را مفتوح نمودهاند...»
امام در پاسخ مینویسند:
دولت میتواند در تمام مواردی که مردم استفاده از امکانات و خدمات دولتی میکنند با شروط اسلامی و حتی بدون شرط، مورد استفاده را از آنان بگیرد، و این جاری است در جمیع مواردی که تحت سلطه حکومت است و اختصاص به مواردی که در نامه وزیر کار ذکر شده است ندارد، بلکه در انفال که در زمان حکومت اسلامی، امرش با حکومت است، میتواند بدون شرط یا با شرط الزامی این امر را اجرا کند.»21
حتی حاکم فقیه میتواند پارهای از قوانین را از اجرا بیندازد:
«آنچه گفته شده است که شایع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها با اختیارات از بین خواهد رفت صریحا عرض میکنم که فرضا چنین باشد، این از اختیارات حکومت است و بالاتر از آنها هم مسائلی است که مزاحمت نمیکنم.»22
4 ـ انجام مسؤولیتها
یکی از مباحث مربوط به ولایت فقیه، حوزه مسؤولیتهایی است که بر عهده وی قرار دارد. این مسؤولیتها را میتوان در
چهار قلمرو اساسی مورد توجّه قرار داد:
1 ـ اعمال ولایت؛
2 ـ سیاستگذاری و هدایت؛
3 ـ تصدّی امور و مدیریت؛
4 ـ نظارت.
قلمرو اعمال ولایت: حاکم اسلامی و رهبر، موظف است که بر جامعه اعمال ولایت نماید. متخلفان و متجاوزانی در جامعه هستند، پیشامدهای بحرانزایی رخ میدهد و خطوط و جریاناتی معاند، به موضعگیری علیه حکومت اسلامی میپردازند. به علاوه، مسائل مالی و تأمین امنیت نیز در چهارچوب اعمال ولایت قرار میگیرند، که به عنوان نمونه فقط یک مورد را توضیح میدهیم.
اسلام، امنیت اجتماعی را یکی از اصول حیاتی و اجتنابناپذیر در زندگی جمعی انسانها میداند. امنیت، عنصری ضروری در روند تکاملی زندگی اجتماعی است. بهرهوری از مزایا و مواهب حیات و آماده بودن زمینه برای تکامل اجتماعی، بستگی به مسأله امنیت اجتماعی دارد. به همین جهت اسلام بر لزوم رعایت حریم و حرمت دیگران تأکید نموده است. حرمت قتل نفس، حرمت سرقت، غصب و لزوم رعایت امانتداری و مسائلی از این نوع، اهتمام بیش از حد اسلام، به مسأله امنیت اجتماعی را بازمی گوید. چنانچه در جامعه این نعمت الهی تهدید شود و کسانی بخواهند جامعه را از این موهبت الهی محروم سازند، حاکم اسلامی موظف به اعمال ولایت است و باید متخلفان را به جای خود بنشاند و از حریم اجتماع حمایت کند؛ چنان که حضرت علی علیهالسلام فلسفه پذیرش خلافت اسلامی را با همین عنوان، یاد میکند:
«فیأمن المظلومون من عبادک.»
تا مظلومان امنیت یابند و در محیطی آکنده از امنیت به سر برند.
از عنوان ولایت، میتوان حق حاکمیّت را استنباط کرد، که در راستای اعمال حق حاکمیّت وظیفههای بسیاری بر عهده حاکم اسلامی قرار میگیرد؛ همچون: دفاع از هجوم بیگانگان، منع کافران از استیلای بر کشورهای اسلامی، ایجاد روابط مطلوب با کشورهای دیگر، رعایت حقوق داخلی شهروندان، فرمان جنگ و صلح، رفع منازعات بین اشخاص، تنظیم روابط کلان سیاسی و اقتصادی، انعقاد پیمان و قرارداد با دولتها، محدود ساختن اختیارات اشخاص و... همه اینها در چهارچوب دستورات حکومتی اسلام، زیرمجموعه وظیفه حاکمیّت حاکم اسلامی میباشد.
«و هذا الوجه مرکّب من مقدّمتین: احداهما، احراز عدم رضا الشارع بفوات المصالح و اضمحلال الاحکام التی تبطل و
تضمحلّ بفقدان السّلطة و الحکومة الاسلامیّة... و الثانیة، تعیّن الفقیه لهذه المهمّة، لاحد سببین: امّا لورود الدلیل علی اشتراط الفقاهة فی قائد الامّة الاسلامیّة و امّا لانّه القدر المتیقّن فی الأمور.»23
وجه ولایت و وظیفه اعمال آن از دو مقدمه تشکیل شده است. اول این که شارع مقدس راضی به از بین رفتن مصالح جامعه اسلامی و نابودی احکام نیست؛ زیرا مصلحتها و احکام الهی با فقدان سلطنت و حکومت اسلامی، در معرض نابودی قرار میگیرند. دوم این که برای به دست گرفتن حکومت، در شریعت اسلامی فقط فقیه تعیّن یافته به دو سبب: 1 ـ دلیل بر لزوم فقاهت حاکم وجود دارد. 2 ـ یا این که قدر متیقن، همین است.
بنابراین، اعمال ولایت از سوی حاکم اسلامی، قلمرو وسیعی را در برمیگیرد. در همین زمینه، اجرای احکام ثانوی، مباحث مربوط به تزاحم و اهم و مهم، مباحث مربوط به مصالح و منافع عامّه، احداث طرق و شوارع و تصرف در اموال مجهولالمالک، اخذ مالیاتها، خراج و مقاسمه، وضع عوارض و گمرکات، ایجاد محدودیتهای گوناگون حقوقی، قضایی، کیفری، اداری، عبور و مرور و پروانه ساخت و ساز و... یا به طور مستقیم از وظایف حاکم اسلامی است، یا باید مستند به رأی و نظر و خواست وی باشد؛ زیرا این امور، از لوازم جداییناپذیر حکومت میباشند.
در همین راستا، احکام حکومتی مطرح میشود، که این احکام، مباحثی همچون تشخیص مصلحت نظام، نظام بانکداری، انحصارات دولتی، سلب مالکیت از اشخاص حقیقی و حقوقی و... را شامل است و همه اینها برای رفع بحرانهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی از وظایف حاکم اسلامی شمرده میشوند که پیشتر به آنها تا حدودی اشاره شد.
سرانجام این که ولیّ جامعه اسلامی، از بُعد وظیفه ولایت خویش، الهامبخش همه فعالیتهای زندگی آحاد جامعه است. در بینش فقهی و دینی ما ولیّ فقیه، جانشین خدا و ولایت او، مظهر ولایت و سلطه و قدرت عادلانه الهی در زمین است. ولیّ فقیه وظیفه دارد که از استعدادها و امکانات نهفته در جان مردم و در جامعه انسانی در مسیر تکامل و تعالی آنها استفاده کند.
«از آن جا که ولیّ، جانشین خدا و مظهر سلطه و قدرت عادلانه الهی در زمین است، از همه امکانات و استعدادهایی که در وجود انسانها برای تکامل و تعالی نهاده شده، به سود آنان بهرهبرداری میکند و از این که حتی اندکی از این زمینههای مساعد را در راه زیان انسانیت به کار رود و یا نابود گردد، که این نیز خود زیان بزرگی است، مانع میگردد. عدل و امن را که برای رویش و بالندگی نهال انسان، همچون زمینی مستعد و آبی گوارا و هوایی مساعد است، در محیط زیست آنان تأمین میکند و از بروز جلوههای گوناگون ظلم جلوگیری میکند. همه را به سوی بندگی خدا سوق میدهد، خرد و بینش انسانی را به باروری میرساند، آنان را به کار و ابتکار سوق میدهد. یاد خدا (نماز)، تقسیم عادلانه ثروت (زکات)، اشاعه نیکیها (امر به معروف) و ریشهکن ساختن بدیها (نهی از منکر) را برنامه اساسی خویش میسازد و خلاصه انسانیت و پدیدههای انسان را به هدف و غایت از آفرینشش نزدیک و نزدیکتر میسازد.»24
شهید صدر در کتاب لمحة فقهیّة، در مبحثی گسترده، ولایت فقیه را بر دو گونه تصویر مینماید:
1 ـ خاص که در حوزه پیروان و مقلدان ایشان است.
2 ـ عام که ولایت و قیمومیت و سرپرستی کلّ جامعه است و ولایت ایشان هم برای مقلدان و هم برای دیگران واجبالاطاعة است.
قلمرو سیاستگذاری و هدایت
مسأله سیاستگذاری و تعیین خطمشیهای کلی و اصولی و کلان یک جامعه و یک ملت، در ابعاد گوناگون، از حسّاسیّت ویژهای برخوردار است و در صورت هدایت مطلوب سیاستگذاریها، میتواند زمینه بسیاری از پیشرفتها را فراهم سازد؛ چنان که بیتوجهی به این مسأله، میتواند پیامدهای ناگواری را در پی داشته باشد؛ به عنوان نمونه، در سیاستهای اقتصادی جامعه، اگر طرحها به طور مطلوب اجرا نشود، توّرم و گرانی و مشکلات اقتصادی شدیدی در جامعه پدید خواهد آمد که بیشتر طبقات کمدرآمد جامعه نیز از آن زیان خواهند دید.
عنصر سیاستگذاری هنگامی میسر است که رهبر و مدیر یک جامعه، تصویری روشن از آنچه باید درصدد تکوین آن باشد، داشته باشد و سیاستگذاریهایش یک سلسله تغییرات بنیادی را پدید آورد؛ لذا در این بخش، رهبری باید چند اصل را مورد توجّه قرار دهد:
1 ـ نگرش واقعبینانه نسبت به قضایا و
امور
جوامع انسانی، همواره در حال تغییر وتحوّل میباشند و حیات تکاملی جامعه، بستگی به همین تغییرات دارد و بر همین اساس در جامعه، هرگز رکود و سکون وجود ندارد؛ چه آن که رکود و سکون، ملازم با مرگ آن جامعه است. در این جا است که سیاستگذار یک جامعه باید واقعبینانه به امور بنگرد و مسائلی همچون رشد جمعیّت، تغییر و تحول نیازها، تناسب برنامهها با شرایط زمانی و... را در مقام سیاستگذاری مدّ نظر قرار دهد.
2 ـ سیاستگذاری در راستای اهدافکلی
در بینش اسلامی و عنصر حکومتی اسلام، سلسلهای از هدفهای متعالی و برجسته وجود دارد؛ همچون ارتقای معنوی جامعه، رشد عقلانیت دینی، رفع فاصلهها و تضادهای طبقاتی، ایجاد عدالت و بسط آن در قلمرو جامعه، ارتقاء کمّی و کیفی دانش در جامعه و... که به طور طبیعی این فاکتورها عنصر سیاستگذاری را سخت مقید میسازد، به گونهای که خروج از مسیر این هدفها، در واقع سیاستگذاری را ناکام میسازد.
به عنوان نمونه، یکی از هدفهای بنیادی که امروز، سخت مورد توجّه قرار گرفته و از طرفی نیز بسیار ضرورت دارد، مسأله توسعه است؛ توسعهای که در چارچوب اهداف کلی نظام اسلامی قرار گیرد، به گونهای که همه سیاستگذاریها در بُعد توسعه میباید در یک منظومه معین و مقدسی قرار گیرد. در این برنامهریزی توسعهای، نباید اهداف کلی و اصولی خدشهدار شود.
اجمالاً سیاستگذاریها در نظام، باید در جهت عملیشدن اهداف زیر صورت پذیرد:
1 ـ هدایت معنوی جامعه؛
2 ـ برقراری عدالت و امنیت؛
3 ـ حفظ منافع عموم؛
4 ـ پرهیز از تمرکز قدرت و ثروت در دست عدهای اندک؛
5 ـ حفظ اقتدار ملی اسلامی؛
6 ـ مقابله با توطئههای جهانی؛
7 ـ دفاع از کیان اسلام.
و بسیاری از امور دیگر، که مسلّما برای دستیابی به این هدفهای عالی در درون سیاستگذاریها، باید حاکم اسلامی از اختیارات گسترده و لازم مناسب با حاکمیّت برخوردار باشد.
جنبه هدایتی این سیاستگذاری و یا جنبههای یاد شده دیگر را در اصل 57 قانون اساسی بدینگونه مشاهده میکنیم:
«قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از: قوه مقنّنه، قوه مجریّه و قوه قضائیه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امّت، برطبق اصول آینده این قانون، اعمال میگردند. این قوا، مستقلاز یکدیگرند.»25
این اصل، بخوبی نقش مقام ولایت را در رهبری و هدایت مجموعه نظام بیان میکند؛ چه آن که کلیت نظام باید تحت نظر ولیّ فقیه قرار داشته باشد تا سیاستگذاریها براساس رهیافتهای هدایتی ولی امر صورت بگیرد و همین مسأله مستلزم اختیارات گسترده ولیّ فقیه است تا بتواند در قوای اساسی کشور مداخله و تصرف کند.
3 ـ قلمرو سرپرستی امور و مدیریت
آیا در نظام اسلامی، مدیریت و سرپرستی کارها، برعهده مردم گذارده شده است؛ همانگونه که در نظامهای مردمسالار چنین است، یا خیر؟
مسلّما پاسخ منفی است؛ زیرا مردم، اهداف و تفکرات و گرایشهای متفاوت دارند که در نهایت اختیار مطلق به مردم دادن و حکومت مطلق العنان یافتن آنها، موجب نابسامانی و آسیب دیدن ارکان حکومت میگردد. این جاست که نقش حکومت و ضرورت تصدی امور توسط سیستم حاکمیّت، رخ مینماید. البته این تصدّی بر پایه همکاری مردم سامان میگیرد؛ یعنی هم مردم در امور مشارکت داده میشوند و هم دولت به تصدی کارها میپردازد؛ لذا به ترکیبی از همکاری دولت با مردم و بالعکس، در زمینههای رفاهی، تأمین اجتماعی، خدمات عومی، صنایع، تجارت خارجی و... برمیخوریم و همین امر مفهوم عالی تصدّی حکومت را بازمیگوید ؛ بویژه در حکومت اسلامی که باید این مراقبت و تصدّی قویتر باشد، تا عنصر حق حاکمیّت دولت اسلامی آسیب نبیند.
اسلام، دینی است که به رفاه جامعه و تأمین زندگی تودههای فقیر و محرومان، و انجام خدمات اجتماعی عنایتی ویژه دارد، امّا این مسأله با آنچه امروز به عنوان رفاه اجتماعی و بیمه و بازنشستگی و خدمات درمانی مطرح است، تفاوت دارد. مسلّما در این موارد، تأمین هزینههای مربوط از وظایف اصلی حاکمیّت نیست، بلکه از وظایف جنبی و فرعی آن به شمار میرود. اگر دولت اسلامی بتواند بودجه اینها را از طریق خمس و زکات و انفال و جزیه و خراج تأمین کند، چنین کاری میکند، امّا اگر درآمد دولت از راههای یاد شده اندک باشد، مسلّماً باید راههای دیگری را در پیش بگیرد؛ چنان که هم اکنون در همه حکومتهای دنیا، از مردم و شهروندان مبالغی را به عنوانهایی، همچون: حق انتقال، مرغوبیت، حق تقدیمی، عوارض شهرداری و... دریافت میکنند که همه این موارد، با اختیاراتی گسترده صورت میپذیرد.
4 ـ قلمرو نظارت
یکی از وظایف و رسالتهای حاکم اسلامی، مسؤولیت اعمال نظارت و کنترل است، که امور، به صورت مشروع و قانونی و به شیوهای مطلوب، انجام شود؛ زیرا افرادی که مسؤولیّتها را برعهده دارند، در معرض وسوسههای نفسانی قرار میگیرند ودرصورتیکهبهلحاظ اخلاقیوروحیساخته نشده باشند، ممکن است از مسیر مستقیم خارج شده، میل به انحراف پیدا کنند. این جا است که ضروری مینماید، فردی در رأس سیستم حکومتی (نهاد حاکمیّت) بر سایر امور نظارت داشته باشد و فرد ناظر، در سیستم حکومتی اسلام، حاکم اسلامی است. بدینسبب ابتدا، نظارت را تعریف نموده، آنگاه به ابعاد مسؤولیت نظارت میپردازیم، تا روشن شود که حاکم اسلامی برای تحقق مطلوب امر نظارت، باید دارای اختیارات گستردهای باشد.
مفهوم نظارت
نظارت در لغت، به مفهوم نظر کردن و نگریستن به چیزی است .همچنین مراقبت و تحتنظر داشتن و دیدهبانی کارها، نگرانی و دیدهبانی به سوی چیزی و سرانجام، نظارت، به مفهوم مراقب بودن و در نظر داشتن است.26
در عنصر نظارت، مراقبت وجود دارد که شخص نظارهگر، با تسلّط و اشرافی که به امور دارد و از نحوه انجام مطلوب آنها مطلع است، نسبت به آن امور، نظارت میکند و نگران انجام نشدن مطلوب امور، یا پیدایش کاستیهایی در آنهاست. لذا در اصل 110 قانون اساسی، همانگونه که سیاستگذاری کلی نظام را بر عهده ولیّ فقیه نهاده است، نظارت بر حسن اجرای امور را نیز از وظایف حاکم اسلامی معرفی کرده است:
اصل 110: وظایف و اختیارات رهبری
1 ـ تعیین سیاستهای کلی نظام جمهوری اسلامی ایران، پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام.
2 ـ نظارت بر حُسن اجرای سیاستهای کلی نظام...»27
مرحوم آیةاللّه بروجردی در زمینه اختیارات حاکم اسلامی، همین وظایف را یاد میکند:
«در جامعه اموری هست که از وظایف افراد محسوب نمیشود و مربوط به آنان نیست، بلکه از اموری است که حفظ نظام جامعه بدان بستگی دارد؛ چون قضاوت، ولایت بر اموال غایبان و قاصران، بیان چگونگی مصارف اموال پیدا شده و اموالی که مالک آنها معلومنیست، حفظ نظم داخلی جامعه، حراست مرزها، امر به جهاد و دفاع به هنگام هجوم دشمنان، و مانند اینها که به اداره کشور مربوط میشود. اینها از اموری نیست که هر فردی بتنهایی عهدهدار آنها شود، بلکه سرپرست جامعه، از چنین وظایفی برخوردار است؛ یعنی کسی که زمام امور اجتماعی به دست اوست و بار گران ریاست و خلافت را بر دوش میکشد.»28
لوازم نظارت
حاکم اسلامی میباید در اعمال مسأله نظارت، چند امر را مورد توجّه قرار دهد:
1 ـ نظارت، بر مبنای درایت باشد.
2 ـ در نظارت، قاطعیت داشته باشد.
3 ـ همگام با نظارت، ارشاد و هدایت کند.
4 ـ در هنگام لزوم، عزل و نصب نماید.
5 ـ بتواند افراد را در کاستیهایشان توبیخ نماید و... .
بدینسان رهبر در انجام عمل نظارت، باید از اختیاراتی گسترده برخوردار باشد و لذا اختیارات رهبری بالاتر از همه اقتدارات و اختیارات دیگران است:
«اختیارات و اقتدارات وسیع رهبری به نحوی است که برای هیچ مرجع و هیچ مقام دیگری اقتدار و اختیار مستقلی در حکومت باقی نمیماند. اساس کار بر این نظریه بوده که مقام رهبری، جانشین معصوم است و ولایت امر و امامت امتّ را به عهده دارد، مشروعیت نظام را تأمین میکند، از فضایل عالی انسانی اسلام در حد کمال برخوردار است، اوصافی چون تقوا و عدالت، او را در جایگاه رفیع رهبری مستحکم کرده و از هرگونه انحراف و اشتباه و خلاف مصون و محفوظ نگهمیدارد.»29
آنچه در ادامه بحث ضروری مینماید، بیان و بررسی قلمرو اختیارات «حاکم اسلامی» یا «ولیّ فقیه» است. در این بررسی، به عنوان یک مسأله لازم و ضروری، اختیارات سیاسی حاکم اسلامی را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم و این مسأله را در دو حیطه داخلی و خارجی، با توجّه به وضعیت کنونی جهان و نیازهای گسترده جامعه اسلامی تبیین مینماییم؛ امید که در مسیر تبیین آن، اندیشهای روشن را عرضه بداریم.
لزوم برخورداری حاکم، از نگرش سیاسی
نگرش سیاسی، اعمّ از اندیشه سیاسی و بینش سیاسی است و هر دو را در برمیگیرد؛ یعنی حاکم جامعه و رئیس دولت و رهبری اجتماع باید درکی هوشمندانه از دین داشته باشد و دارای بینش سیاسی باشد؛ یعنی باید از یکفلسفه سیاسی مدوّن و جامعی برخوردار باشد که بتواند در هر زمان مناسب، تصمیم درستی را اتخاذ کند.
دارا بودن نگرش سیاسی، از لازمههای جداییناپذیر رهبریهای بزرگ است؛ چنان که فارابی بر این باور است که رهبر جامعه باید از چهار فضیلت برخوردار باشد:
1 ـ فضایل نظری؛ تا به وسیله آن، مجموعه معلوماتی را که از طریق برهان یقینی و به مدد خیال در نفس متمکن میشود دریابد. همین براهین یقینی و علمی سبب میشود آرای ملل فاضله را نیز به سوی فضیلتها سوق دهد.
2 ـ فضایل فکری؛ که با آن مصالح و منافع و خیر جماعات و امم دریافت میشود و به نوعی سیاست اداره جماعات را داشته باشد که بتواند به استنباط و صدور احکام و قوانینی بپردازد که در مدت زمانی دراز یا در طول حیات چندین نسل، حاکم بر مناسبات سیاسی اهل مدینه باشد و امم از آنها تبعیّت کنند.
3 ـ فضایل اخلاقی؛ البته این بخش، جدا از فضایل فکری نیست و عبارت است از استنباط خیر برای شخص و این در صورتی میسّر است که انسان، ابتدا خیر را برای دیگران بخواهد و این ممکن نیست جز با درک سیاست خیر اخلاقی.
4 ـ فضایل عملی؛ که تحقق بخشیدن به فضایل اخلاقی و عمل به خیر و ایجاد فضایل جزئی در اسم و اصناف خواهد بود.30
با تحلیل عمیقی که فارابی از سیاست ارائه میکند، رهبر جامعه، با برخورداری از این فضیلتها و سیاستهاست که میتواند تشبّه به خدا یافته، به عنوان خلیفه او بر مسند حکمرانی جامعه تکیه زند. اصولاً در نگرش قرآنی ما نیز رهبری باید از قدرت درونی که از آن تعبیر به علم السیاسه میکنیم، برخوردار باشد:
«و زاده بسطة فی العلم و الجسم»بقره/247
و افزودش رونقی در آگاهی و توانی از نظر جسم.
علم در این آیه، همان علمالسیاسه است که برای رهبری جامعه ضرورت دارد:
«به همین جهت، رئیس مدینه تشبّه به خدا میکند و اجزای مدینه نسبت به رئیس در حکم اجزا و مراتب عالم، نسبت به مبدأ اول است.»31
نکته ظریفی که لزوم برخورداری رهبر از بینش و نگرش سیاسی را تبیین میکند، این است که جوامع انسانی، پیوسته در حال تغییر و تحوّل هستند؛ آنچه در واقع لازمه حرکت اجتماعات است؛ زیرا اساسیترین نکتهای که حرکت تکاملی جوامع را تضمین میکند، همین نکته ارجمند است.
اداره جامعه دینی، نوعی معماری است که این معماری، هنر بزرگی در باب اداره جامعه بشری به شمار میرود و پرواضح است که کاستی سیاست و ضعف اقتدار و اختیارات سیاسی در این میدان، کار رهبری را ناممکن خواهد ساخت.
حضرت علی علیهالسلام میفرماید:
«آفة الزّعامة ضعف السّیاسة.»32
آفت رهبری، ضعف سیاست است.
ضعف سیاست، تنها ضعف نگرش سیاسی نیست، بلکه برخوردار نبودن از اقتدار و اختیار را نیز شامل است.
در واقع، خط نورانی اسلام، با همین شیوه بقا یافته و به سلامت ره سپرده است. رهبری اسلام، از زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله تا دوره غیبت، تنها برپایه اصول و موازین و معیارهای سیاسی استوار پیش رفته است و بعد از پیامبر اسلام، هر یک از ائمّه علیهمالسلام متناسب با شرایط زمانی خود، به گونه مستقیم در مسائل سیاسی وارد شدهاند و با اعمال سیاستهای الهی خویش، خط اسلامی را حمایت کرده و از آن پاسداری نمودهاند.
نظام سیاسی اسلام و لزوم اختیاراتسیاسی
جامعه اسلامی بهسان همه جوامع و حکومتهای دیگر، بلکه پیشتر و بیشتر از آنها، نیازمند یک نظام متقن و مستحکم سیاسی است. نظام سیاسی، عبارت است از شیوهای که به سبب آن بتوان امور جامعه را سامان داد و نظم را در جامعه حاکم ساخت. به دیگر سخن، نظمی که اداره امور جامعه را به عهده میگیرد و قانونمندیهای خاص خود را دارد و روابط مردم در آن، در چارچوبی کلی قرار میگیرد، به آن نظم کلی و شیوه رایج، نظام سیاسی گفته میشود.
در یک نظام سیاسی، قانونمندیهایی ضرورت دارد که آن قانونمندیها از مرحله نظری و کشف و دریافت از مجموعه شریعت، به مرحله و فرایند عمل دست یافته، به انجام میرسد.
طرح نظام سیاسی اسلام، در متن احکام اسلامی و شریعت آمده است و یک تئوری شخصی نیست. نظام سیاسی اسلام، یک تئوری برخاسته از متن تعالیم شریعت است و از اینرو، افرادی مانند فارابی و بوعلی، تأکید میکنند که باید کسی در رأس این نظام سیاسی حاکمیّت داشته باشد که بیبدیل بوده، همگان از سرِ تسلیم درونی و انقیاد قلبی حکمش را گردن نهند و او از نظر مقام و رتبه و شأن، باید از همه بالاتر باشد و در رأس نظام، اختیار مطلق داشته باشد.
«او مانند قلب در تن است و چنان که قلب، اشرف اعضاست، در مدینه هم کسی به شرف رئیس نیست و اهالی مدینه طبق نظام مقرر، بیواسطه یا باواسطه، به او خدمت میکنند. شرف اشخاص در مدینه هم بسته به این است که چه قدر قرب به او دارند و در خدمتش هستند.»33
در نظام سیاسی اسلام، یک تشکل عالی به نام «امّت» به وجود میآید و این «تشکل» اختیار و اقتدار خویش را بنابر «حکم اسلامی» به «امام جامعه اسلامی» منتقل میکند و بنابراین اختیار و اقتدار «امامت و رهبری جامعه» دو جنبه مییابد:
1 ـ جنبه اسلامیت، که امام زمان، به عنوان آخرین حجّت خدا، آنان را در عصر غیبت، به عنوان حجت الهی معرفی کرده و فرموده است:
«فانّهم حجّتی علیکم...»34
آنان حجت من بر شمایند؛ (یعنی همچون من، در دوره غیبت، سخنان و تصمیماتشان حجّت است).
2 ـ جنبه قراردادی و جمهوریت، که مردم یا «امّت اسلامی»، اقتدار خویش و اختیارات نظام سیاسی را به او منتقل مینمایند.
در اصل سوم قانون اساسی، نسبت به هدفهای کلی نظام جمهوری اسلامی ایران در بندهای مختلف چنین آمده است:
«5 ـ طرد کامل استعمار و جلوگیری از نفوذ اجانب؛
6 ـ محو هرگونه استبداد و خودکامگی و انحصارطلبی؛
7 ـ تأمین آزادیهای سیاسی و اجتماعی در حدود قانون؛
16 ـ تنظیم سیاست خارجی کشور، براساس معیارهای اسلام، تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمانان و حمایت بیدریغ از مستضعفان جهان.»
در اصل پنجم قانون اساسی چنین میخوانیم:
«در زمان غیبت حضرت ولیّعصر «عجّلاللّه تعالی فرجهالشریف»، در جمهوریاسلامیایران،ولایتامروامامت امّت، برعهده فقیه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبّر است، که طبق اصل 107 عهدهدار آن میگردد.»
سپس در راستای اهداف کلی نظام جمهوری اسلامی ایران و براساس اصل پنجم، در اصل 107 نسبت به اختیارات رهبری در دو بند نخست چنین آمده است:
«1 ـ تعیین سیاستهای کلی نظام جمهوری اسلامی ایران، پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام؛
2 ـ نظارت بر حسن اجرای سیاستهای کلی نظام و... .»
اختصاص یک فصل از قانون اساسی به سیاست خارجی نظام، حکایتگر اهمیّت بالای سیاست خارجی نظام است. در این فصل، چهار اصل (از اصل 152 تا اصل 155) به گونه مستقیم مربوط به سیاست خارجی است، که به شکل ذیل قابل تلخیص است:
1 ـ اتخاذ سیاست خارجی در جهتوحدت ملتهای اسلامی؛
2 ـ نفی سلطهجویی و سلطهپذیری؛
3 ـ حفظ استقلال و تمامیت ارضی؛
4 ـ حمایت از مستضعفان و نهضتهایآزادیبخش.
5 ـ برقراری روابط صلحآمیز بادولتهای غیرمحارب.
آنچه از اصول مربوط به ولایت فقیه در قانون اساسی آمده نیز برمیآید که هدف نظام مقدس جمهوری اسلامی، سعادت و رشد و تکامل جامعه بشری در کل جهان است و مسؤولیت این هدف بزرگ، به عهده رهبری جامعه است؛ لذا دولت و حاکمیّت اسلامی در مسیر بینش الهی و توحیدی خویش با محور قرار دادن «ولایت فقیه» در راستای هدفهای یاد شده حرکت میکند.
نظری به مفهوم حاکمیّت
در واژه حاکمیّت، مفهوم تفوّق و برتری نهفته است. در همه کشورها، حاکم به کسی اطلاق میشود که دارای نفوذ، اقتدار و اختیاراتی گسترده در حوزه حاکمیّت است و او کسی است که حق صدور امر و نهی و عزل و نصب و... را در قلمرو حاکمیّت خویش دارد:
«در حقوق عمومی و از جمله حقوق اساسی، حاکمیّت به معنای قدرت عالی و صلاحیت برای اتّخاذ تصمیم نهایی است. قدرتی است که در رأس همه قرار گرفته و هیچ قدرتی فوق آن نیست. صاحب حاکمیّت، حق صدور امر و نهی و اجبار دارد و از جهت بینالمللی، حاکمیّت، یعنی آن چنان قدرت سیاسی که تابع هیچ قدرت دیگری که به آن دستور دهد، یا به جای آن تصمیم بگیرد، نیست.»35
«ژان بُدِن (Jean Bodin) فرانسوی، از قرن شانزده، اصطلاح حاکمیّت را به علوم سیاسی وارد ساخته است. او معتقد است حاکمیّت قدرت دائم و مطلق دولت است و بنابراین هیچ قوه و مقامی جز اراده خداوند، نمیتواند آن را محدود سازد. بُدن میگوید: حاکمیّت صفت خاص دولت است و دولت بدون حاکمیّت مانند کشتی بیدون سکّان و دستگاه هدایت میباشد.»36
در این میان هابز، حق حاکمیّت برایحاکم را حتی به گونه مطلق تصویر نموده و در این زمینه، تقریبا به افراط گراییده است. به نظر او هیچ کس حق اعتراض به حاکم را ندارد، او قدرتی مطلق و قاهر است و هیچ چیز قدرت او را محدود نمیسازد.
حاکمیّت در اسلام، حاکمیّت قانون است. قانون اساسی، حاکمیّت مطلق در نظام سیاسی اسلامی دارد و حاکم در چارچوب قوانین اسلامی، هم در مرحله عمل و هم در مرحله کشف و اجرا، به اعمال حاکمیّت مطلق میپردازد؛ لذا محتوای حاکمیّت اسلامی، حاکمیّت خدا بر مردم است و پر واضح است که این حاکمیّت به این مفهوم نیست که خداوند در زمین تخت فرمانروایی میزند، بلکه این حقّ ویژه را خداوند به ولیّ خودش (چه در دوره حضور ولیّ معصوم و چه در دوره غیبت)، به عنوان «ولیّ»، «والی» و «حاکم» واگذار میکند.
«خداوند با فرمان «اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»(نساء /59) حاکمیّت تشریعی خود را از سه راه اعمال نموده است و به تعبیر دیگر به انسان اجازه داده شده است که از سه طریق اطاعت خدا را انجام دهد:
الف) اطاعت از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که ولایت مستقیم از خداوند دارد «النبی اولی بالمؤمنین من أنفسهم»(احزاب/6)
ب) اطاعت از امامان معصوم علیهمالسلام که ولایت از نبیّ اکرم دارند...
ج) اطاعت از ولیّ فقیه عادل که در زمان غیبت امام زمان علیهالسلام به نیابت از آن حضرت، ولایت امر و امامت امت بر عهده وی میباشد. در شرایط زمان ما اعمال حاکمیّت خدا به صورت نیابی از طرف امام زمان علیهالسلام توسط فقیه جامعالشرایط صورت میگیرد و اطاعت از فقیه عادل، اطاعت از امام معصوم و در نتیجه اطاعت از پیامبر اکرم و قبول حاکمیّت خدا تلقی میگردد.»37
بنابراین، حاکمیّت اقتداری عالی و بلندمرتبه است که خود، مبنای وضع قوانین میگردد و هدفی جز برنشاندن و تثبیت قواعد کلی شریعت ندارد. چنین حاکمیتیباواژه «ولایت»مشخص میشود، حال آن که حاکمیتهای دیگر با واژه «مُلک» بیان میشود؛ مثلاً رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و امام علی علیهالسلام ولیّ مؤمنین هستند و با همین تقریب، فقیه نیز ولیّ مؤمنین است، و در تعبیری دیگر، همه به عنوان حجّت الهی شناخته و مشخص میشوند.
قلمروهای حاکمیّت سیاسی
حاکمیّت سیاسی، دو قلمرو دارد:
1 ـ قلمرو داخلی؛ 2 ـ قلمرو خارجی.
حاکمیّت سیاسی داخلی، عبارت است از این که حاکم و هیأت حاکمه در تشکیل نهادها و سازمانهای سیاسی داخلی و عمومی، اختیارات و صلاحیت کامل دارد و به دور از تأثیرپذیریهای داخلی و خارجی و اعمال سلیقههای شخصی عمل میکند. حاکم، در این راستا میتواند برای خدشه برنداشتن اصل استقلال، روابط داخلی خود را به گونهای منطبق بر سیاستهای کلی نهاد حاکمیّت تنظیم نماید.
حاکمیّت سیاسی خارجی، عبارت است از «مجموعه خطمشیها، تدابیر، روشها و انتخاب مواضعی که یک دولت در برخورد با امور و مسائل خارجی در چارچوب اهداف کلی حاکم بر نظام سیاسی اعمال میکند.»38
منظور از سیاست خارجی و حاکمیّت بر آن، عبارت است از برنامهریزیهای متداول نهاد حاکمیّت نسبت به ارتباط با دولتهای خارج؛ مثل این که با چه کشورهایی روابط سیاسی، فرهنگی و اقتصادی برقرار شود و با چه کشوری روابط قطع گردد؟ مسائلی از اینگونه، در قلمرو حاکمیّت سیاسی خارجی قرار دارد.
لازمه تکامل و بقای یک کشور، در نظر گرفتن این دو قلمرو حاکمیّت است و هر یک از آن دو به طور طبیعی، اهداف و قانونمندیها و قواعد و آسیبپذیریهای ویژه خود را دارد؛ به عنوان نمونه، ضعف نهادهای سیاسی در قلمرو داخلی به کاستیها و تنشهای حادّ سیاسی داخلی میانجامد و این امر در صحنه خارجی، پیامدهایی نامطلوب خواهد داشت. بدینرو، باید قدرتیمافوق و تصمیمگیرنده، بر این دو قلمرو حاکمیّت یابد.
با توجّه به اهمیتی که حکومت در اسلام دارد و همچنین به دلیل سرپرستی این حکومت توسط فردی فقیه، وارسته و دینشناس، به این نکته دست مییابیم که در قلمرو حاکمیتهای سیاسی نام برده شده، تنها ولیّ فقیه است که مسؤولیّت تصدّی و اختیارات ولایی و حکومتی را مییابد و تنها اوست که در شؤون زندگی اجتماعی و سیاسی داخلی مردم، تصرف میکند و آنها را در مسیر مصالح والای اسلامی و عمومی در جامعه اسلامی، به حرکت فرا میخواند. در قلمرو سیاست خارجی نیز تنها او حق اعمال حاکمیّت دارد. اکنون، اختیارات حاکم اسلامی را در هر یک از دو قلمرو یاد شده، به شرح، تبیین میکنیم.
سیاست داخلی و اختیارات حاکم
عملکرد اساسی، در بُعد سیاست داخلی، به کار بستن روشها، قواعد و شیوههایی است که نتیجه آنها پیاده شدن شریعت در جامعه باشد. آنچه درسیاستگذاریها اولویت دارد و اهمیّت بیشتری را به خود اختصاص میدهد، مسأله سیاست داخلی است؛ زیرا اگر کشوری از نظام سیاسی سالم، پیشرفته و قوی و جامعهای با سطح سواد، فرهنگ، آگاهی و عقلانیت بالا برخوردار نباشد، نه تنها در سطح نظام بینالمللی نمیتواند مؤثر و به طور موفقیّتآمیز ظاهر شود، بلکه در داخل نیز قادر به پیمودن راههای رشد و توسعه و کمال نخواهد بود.39
البته پر واضح است که اصلاحات و برنامهریزی مطلوب، برای داخل نظام، از اهمیّت بیشتری نسبت به برنامهریزی خارج نظام برخوردار است؛ چه آن که کارایی بالای حکومت و ظرفیت فراگیر آن، در قوت برنامهریزیها در بُعد داخل نظام نمایان میگردد.
برنامهریزی درون نظام، در صورتی از کارآیی لازم برخوردار خواهد شد که فرد حاکم، بر مجموعه تشکیلات و سازمانها و نهادهای نظام، که عبارتند از قوه مقنّنه، قوه مجریه و قوه قضائیّه، اشراف و سلطه کامل داشته باشد و در قلمرو قانونگذاری و اجرا و قضاء، ولایت داشته و از اختیارات وسیع برخوردار باشد، که اجمالاً همین موضوع را تبیین میکنیم.
1 ـ حیطه قانونگذاری
در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، محور اساسی برای تنظیم قواعد و قوانین، ولیّ فقیه دانسته شده و این مسأله از درون فقه اسلامی جوشیده و برآمده است. یکی از حیطههای اختیارات حاکم اسلامی، انشاء حکم و صدور آن است.
حکم اینگونه تعریف شده است:
«الحکم هو الاعتبار الشرعی المتعلّق بافعال العباد تعلّقا مباشرا او غیر مباشر.»40
حکم اعتباری شرعی است که به عمل مکلّف تعلق میگیرد؛ چه آن تعلق مستقیم باشد یا غیر مستقیم.
حاکم اسلامی بر صدور حکم و انشای آن ولایت دارد و براساس مصالح کلی امت اسلامی، اختیارات مطلقی در این زمینه دارد؛ چنان که در مقبوله ابن حنظله آمده است، امام صادق علیهالسلام در پاسخ شخصی که سؤال کرده بود، فرمود:
«ینظران الی من کان منکم ممّن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما، فانّی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانّما استخفّ بحکم اللّه وردّ علینا و الرّاد علینا رادّ علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه.»41
نگریسته شود به کسی از خودتان که راوی حدیث ماست و در حلال و حرامبیان شده ما نظر میکند و احکام ما را میداند. پس او را داور قرار دهند که من او را بر شما حاکم نمودم؛ هر گاه به حکم ما فرمان دهد و از او پذیرفته نگردد، حکم الهی سبک دانسته شده و امر ما را رد کرده و کسی که ما را رد کند، خدا را رد کرده و به حد شرک رسیده است.
علاوه بر این روایت، در توقیع مبارک امام زمان (عج)، نیز از آنان تعبیر به حجّت شده است که مجموعه این تعبیرات، از این نکته حکایت دارد که ولایت فقیه در تنظیم قوانین مدار و ملاک است و مشروعیت قوانین و احکام، با امضا و توشیح وی صورت میپذیرد.
ولیّ فقیه و حاکم اسلامی بر چهار نوع حکم، ولایت دارد:
1 ـ احکام تأسیسی؛ یعنی احکامی که مقام ولایت، بنا به مقتضیات زمان و مصالح کلی جامعه، در چارچوب کلی اسلام آن قوانین را ایجاد میکند. البته این احکام در عرف وجود ندارند و حاکم اسلامی آنها را تأسیس میکند.
2 ـ احکام ارشادی؛ احکامی هستند صوری و ظاهری که به نوعی از مصلحت یا مفسده خبر میدهند.
3 ـ احکام امضایی؛ امضاء در لغت به معنای اجازه و تنفیذ است و در اصطلاح به شناسایی و تنفیذ عرف و یا عادتی از طرف شارع گفته میشود. این احکام در عرف وجود دارد و شارع به تبع آن حاکم اسلامی، مجاز است طبق مصلحتهای کلی، این احکام را امضا کند.
4 ـ احکام حکومتی؛ احکامی هستند که رهبر جامعه اسلامی از موضع حکومتی خود آنها را صادر میکند و این احکام، دخالت روشنی در وضعیت و سیر جامعه اسلامی دارند.
کار مهمّ حاکم اسلامی استخراج احکام و قوانین است؛ قوانینی که همواره جامعه اسلامی بدانها نیازمند است و از آن جا که اسلام دینی است کاملاً اجتماعی و سیاسی و حکومتی، فقیه نمیتواند این جنبه را از یاد برده، خود را در فقه شخصی محصور کند. از طرف دیگر، بیانات دینی که در کتاب و سنّت طرح شده، بیاناتی است کلّی و عام و محدود، حال آن که شکلهای به کار بستن آنها گوناگون است؛ لذا شرایط زمانی و مکانی مختلف، احکامی متغیر را طلب میکند که آن احکام متغیّر در طول احکام ثابت اسلامی قرار داشته باشد و روح قوانین، جنبه اسلامیت خود را حفظ نماید. به همین جهت نیز حاکم اسلامی که دارای ملکه فقاهت است، به کشف و استخراج قوانین برای جامعه اسلامی میپردازد؛ همان کاری که ائمّه علیهمالسلام نیز انجام میدادند:
«کسی که اخبار ائمّه دین را سیر و تتبّع مینماید، موارد بسیاری را ملاحظه خواهد کرد که در آنها ائمّه دین با صحابه و پیروان یا با مخالفین خود به مباحثه، و مناظره پرداخته و احکام شرعی را از روی کتاب خدا و سنت پیغمبر به طریق معمولی استنباط نمودهاند... یعنی استنباط حکم شرعی از بیانات کلی دین شده است.»42
«چنان که روشن شد، احکام و مقرراتی که در جامعه اسلامی از مقام ولایت صادر میشود، عموما قابل تغییر بوده، در بقا و زوال، تابع مصلحت وقت میباشد و از این جهت شریعت نامیده نمیشوند، امّا خود مسأله ولایت و حکومت اینطور نیست. مسأله ولایت، مسألهای است که هیچ اجتماعی در هیچ شرایطی نمیتواند از آن بینیاز باشد و هر انسانی با ذهن عادی خود نیازمندی جامعه را (هر چند هم کوچک باشد) به وجود ولایت درک میکند و از اینرو، حکم ولایت یک حکم ثابت و غیرقابل تغییر فطری است و موضوعی است که هر روش اجتماعی استبدادی و قانونی، و مترقی و وحشی بزرگ و کوچک و حتی جامعه خانوادگی در سرپا بودن خود، به وی تکیه دارد.»43
بدینصورت هم لزوم وجودی حاکم دارای اختیار را درمییابیم و هم ضرورت باز بودن دست وی را در برخورداری از اختیارات در مرحله تقنین. البته در نظام اسلامی، حاکم طبق مصلحتهای کلّی جامعه اسلامی در بعضی موارد طبق ولایت الهیّهای که دارد انشای حکم نموده و حتی حکم تأسیسی نیز میتواند صادر نماید، که این حکم تأسیسی در قلمرو احکام حکومتی میباشد. علاوه بر اینها، حاکم اسلامی نقش کنترلکنندهای را برای دستگاههای ذیربط دیگر از جمله مجلس قانونگذاری دارد:
«عامل دیگر (کنترلکننده قوانین اسلام)، اختیارات حاکم شرع است؛ بلاتشبیه همینطور که در قوانین بشری میبینید در اکثر کشورها، قوانین را قوه مقنّنه وضع میکند و در اختیار قوه مجریه میگذارد، ولی در مواردی مصلحت چنین اقتضا میکند که برای همیشه یا به طور موقّت، قوه مقننّه اختیار را به قوّه مجریه بدهد و بگوید، این را در اختیار خودت عمل کن... یا در بعضی قوانین دنیا، در بعضی مسائل به طور کلّی به یک مقام اختیارات میدهند؛ مثل اختیاراتی که رئیسجمهور آمریکا برحسب قوانین دارد...»44
یکی از صاحبنظران در اینبارهمینویسد:
«انّ حق الحاکمیّة فی الدّولة ذاتی (ای انّ الامر ینتهی الیها) فالدولة هی الّتی تضع القوانین و تکون المرجع الاخیر فی الخصومات، فهی المنبع، و غیرها الانهر الّتی تستقی منه، فقوانین العائلة فی الزواج و الطّلاق و الارث و فصل خصوماتهم و حقوق الاولاد و کبار السّنّ فیهم و الی غیرها، کلّها موضوعة من قبل الدّولة... و کذلک قوانین الاحزاب و المنظّمات و النقابات و الجمعیّات و الشرکات و غیرها.»45
حق حاکمیّت در دولت، ذاتی است (یعنی امری که به این حاکمیّت منجر میشود)، پس دولت به وضع قوانین میپردازد و مرجع نهایی در مورد اختلافات است. دولت (در واقع) سرچشمه است و نهادهای دیگر رودهایی هستند که از آن سیراب میشوند. بدینسان قوانین خانواده در مسائل ازدواج و طلاق، ارث، حل اختلافات، حقوق فرزندان و کهنسالان و... از سوی دولت وضع میشود... همچنین قوانین حزبها، سازمانها، گروهها، شرکتها و .. (نیز توسط دولت تعیین میشود).
بدینصورتمیبینیمکهحاکماسلامی در داخل کشور اسلامی بر شؤونات تقنینی و قانونگذاریحق حاکمیّت و ولایت دارد و در همینمحدوده، دارایاختیاراتیوسیع است.
سیستم حفظ اسلامیت نظام
عنوان ولایت فقیه را باید با دیدی نظاممند مورد تأمل و نظر قرار دهیم؛ یعنی در جامعه اسلامی، مجموعهای وجود دارد که در این مجموعه، سیرکلی جامعه در مسیر اهداف ولایت فقیه است و در این صورت، دیگر شخص، ملاک قرار نمیگیرد، بلکه این سیستم است که جهت دهنده و راهگشاست و همین سیستم، حفظ اسلامیت نظام را برعهده دارد؛ لذا برای این که این جنبه «سیستمی بودن» مورد رعایت قرار گیرد، شورای نگهبان تشکیل میشود، تا از عنوان اسلامیت نظام حراست کند:
«به منظور پاسداری از احکام اسلام و قوانین اساسی، از نظر عدم مغایرت مصوّبات مجلس شورای اسلامی با آنها، شورایی به نام شورای نگهبان، با ترکیب زیر تشکیل میشود:
1 ـ شش نفر از فقهای عادل و آگاه به مقتضیات زمان و مسائل روز. انتخاب این عده با مقام رهبری است.
2 ـ شش نفر حقوقدان، در رشتههای مختلف حقوقی از میان حقوقدانان مسلمانی که به وسیله رئیس قوه قضائیه
به مجلس شورای اسلامی معرفی میشوند و با رأی مجلس انتخاب میگردند.»46
در اصل 93، اشاره صریح است که: «مجلس شورای اسلامی بدون وجود شورای نگهبان اعتبار قانونی ندارد، مگر در مورد تصویب اعتبارنامه نمایندگان و انتخاب شش نفر حقوقدان اعضای شورای نگهبان.»47
روش کار هم بدین شکل است که مجلس شورای اسلامی همه مصوباتش را به شورای نگهبان ارسال میکند و شورای نگهبان موظف است این مصوبات را در مدت ده روز از تاریخ دریافت، بررسی کند و مغایرت یا عدم مغایرت آن را به اطلاع مجلس برساند. طبق اصل 96، این تشخیص بر عهده اکثریّت فقهای شورای نگهبان است.
بنابراین، اهداف کلان و مصالح والای یک نظام سیاسی جزء احکامی است که از سوی ولیّ فقیه تعیین میشود؛ چه این که او نماد حاکمیّت است؛ مثل این که در برنامههای اقتصادی باید عدالت رعایت شود و سیاستگذاریها به تنشهای حادّ سیاسی نینجامد. در واقع مبنای تئوریک این قضیه این است که حاکم اسلامی و فقیه، مبیّن سیاستهای کلی و خطوط اصلی حرکت نظام است.
منطقةالفراغ سیاسی
در این جا عنوانی قابل اشاره است و آن وجود منطقةالفراغ سیاسی است؛ یعنی رهبری طبق مصلحتهای کلی در موارد مسکوت در قانون اساسی، اختیاراتی دیگر از شأن ولایتی و حکومتی پیدا میکند که آن اختیارات حتی در موارد اضطراری، فوق قانون هم قابل تصویر است. البته حاکم فقیه میتواند در خصوص این موارد اقدام به قانونمند ساختن آنها نیز بنماید.
2 ـ قلمرو قضایی
یکی از اقسام ولایت و تصدّی حاکم اسلامی، ولایت بر قضا میباشد. این شأن در دوره حاکمیّت معصوم بر عهده معصوم است و در دوره حاکمیّت فقیه، بر عهده فقیه نهاده شده است. البته امامان شیعه که حق انتخاب و تعیین منصوبان از سوی خود را داشتهاند، فقیه اعلم و اتقی و اورع را به عنوان قاضی از سوی خودشان منصوب نمودهاند؛ چنان که در روایت ابیخدیجه میبینیم.
«قال لی ابوعبداللّه: انظروا الی رجل منکم یعلم شیئا من قضایانا فاجعلوه بینکم، فانّی قد جعلته علیکم قاضیّا فتحاکموا الیه.»48
ابیخدیجه میگوید: امام صادق علیهالسلام به من فرمود: نگاه کنید به فردی ازخودتان که میداند احکام ما را؛ پس او را در بین خودتان قرار دهید، که من او را بر شما قاضی قرار دادم، پس حکم را پیش او ببرید.
در روایتی دیگر است که فرمود:
«اجعلو بینکم رجلاً ممّن قد عرف حلالنا و حرامنا فانی قد جعلته علیکم قاضیا.»
قرار دهید در بین خودتان فردی را که حلال و حرام ما را میداند که من او را بر شما قاضی قرار دادم.
در این روایات، عنوان کلمه «رجلاً» و «الی رجلٍ» آمده که نشان میدهد، از بین فقیهان یک فقیه باید حاکم باشد؛ یعنی ولایت فقیه واحد است نه ولایت فقها و حکم همان یک فرد بر سایرین نافذ است. البته این مسأله را با صراحت بیشتری در روایات دیگر مشاهده میکنیم.
در روایتی میخوانیم که داودبن حصین از امام صادق علیهالسلام درباره دو مردی که در زمینه اختلافات بین خودشان به حکمیت دو فرد عادل، اتفاقنظر کردهاند، سؤال میکند و آن دو فرد عادل نیز در حکم با یکدیگر اختلافکردهاند، حضرت میفرماید:
«ینظر الی افقههما و اعلمهما باحادیثنا و اورعهما فینفذ حکمه ولایلتفت الی آخر.»49
نگاه کنند به آن کس که فقیهتر و به احادیث ما داناتر و پاکنهادتر باشد؛ پس حکم او نافذ است و به دیگری توجّه نکنند.
همچنین در روایت نمیری آمده است.
«عن ابیعبداللّه علیهالسلام قال: سئل عن رجل یکون بینه و بین اخ له منازعة فی حقّ فیتفقان علی رجلین الی ان قال، یننظر الی اعدلهما و افقههما فی دین اللّه فیمضی حکمه.»
از امام صادق علیهالسلام درباره دو فرد که اختلاف با هم دارند و به دو فرد دیگر برای قضاوت اتفاق کردهاند سؤال شد که چه کنند؟ حضرت فرمود: نگاه کنند به آن کس که عادلتر و فقیهتر در دین خداست؛ پس حکمش نافذ است.
بدینسان معیار و قاعده کلی در حاکمیّت و قضاوت فقیه واجد شرایط، آشکار میگردد که اولاً حاکم بر قضا، باید مجتهدی جامع شرایط باشد و اساسا قاضی، باید دارای ملکه اجتهاد باشد. ثانیا، اختیارات حوزه قضا، فقط بر عهده فقیه وارستهای است که در تمام خصوصیات از همگنان خود برتر باشد.
همین فرد فقیه، که به عنوان حاکم، در جامعه تشخص مییابد، از اختیار خودش میتواند استفاده کند و از باب ضرورت به مقلدان خودش حکم به قضا داده و قضاوت آنها را مادامی که در مجرای کلیدیدگاههای اوست، نافذ بداند.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی در خصوص اختیار ششم ولیّ فقیه، در بند «ب» آمده است:
«نصب و عزل و قبول استعفا، .. ب: عالیترین مقام قوه قضائیّه.»
بنابراین، فقیه در بُعد سیاست داخلی، بر همه امور قضا ولایت داشته و از اختیارات لازم برخوردار است.
3 ـ ولایت بر قوه مجریه
ولیّ فقیه بر قوه مجریه نیز ولایت دارد و از اختیاراتی ولایی و الهی و قراردادی در این خصوص برخوردار است. قوه مجریه «به کلیه افراد و دستگاهها و سازمانهایی اطلاق میگردد که عملشان جنبه اجرایی دارد.»50
«اگر قوه مجریه را در سطح حاکمیّت موردنظر قرار دهیم، متضمّن نهاد ریاست جمهوری و هیأت وزیران و ارکان اجرایی که در این ردیف جا میگیرند، میباشد و اگر آن را با مفهوم وسیع درنظر بگیریم، همه سطوح اجرایی کشور را در برمیگیرد و شامل عوامل گوناگونی میشود که امور اجرایی سراسر مملکت را بر عهده دارند.»51
با تعبیری بلندتر میتوان قوه مجریه را همان جریان امور حسبیه دانست، که عبارت است از تدبیر اجتماعی و نظارت و کنترل بر سایر مسائلی که جامعه اسلامی باید آنها را انجام دهد و رعایت کند.
«امور حسبیه، عبارت است از کارهایی که از نظر شرع، مطلوب و از نظر زندگی اجتماعی ضروری و اجتنابناپذیر است. تصدّی امور مربوط به جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، فتوا، قضاوت، شهادت، رسیدگی به اموالی که صاحبانش معلوم نیست، اموال قاصرین، مسائل مربوط بهبهداشت عمومی و کلیه کارهایی که بدون آنها هرج و مرج و اختلال در نظم جامعه به وجود میآید، از امور حسبیه شمرده شدهاند و در بیشتر موارد در امور حسبیّه، هرگاه دسترسی به فقیه عادل ممکن نباشد، افراد با ایمان و با تقوا میتوانند تصدّی آن را برعهده بگیرند و گاه تصدی آن نیز واجب خواهد بود.»52
مقام رهبری و ولایت در رأس امور حسبیه و قوه مجریه قرار دارد و تمام اختیارات قوه مجریه در طول اختیارات مقام ولایت است.
امور حسبیّه شامل مواردی میشود که قوه مجریه کشور درصدد انجام آنهاست؛ نظیر امر به معروف و نهی از منکر، رسیدگی به اموالی که مالکان آنها مشخص نیست، اموال قاصران، مسائل مربوط به بهداشت عمومی، مسائل مربوط به شهرداریها و تعیین نرخها و قیمتها و کنترل بازار و تعزیرات حکومتی، مقابله با افراد شرور و جانی، مسائل مربوط به جوانان و بسیاری از امور و مسائل دیگری که حفظ نظام اجتماعی منوط به رعایت آنهاست.
محتسب، حاکم اسلامی است که وظیفهاش، نظارت بر اجرای مقررات مذهبی و منع از انجام محرمات و نظارت بر صحت جریان امور است؛ اموری که به روابط اجتماعی افراد جامعه اسلامی مربوط میشود و سبب رفاه حال جامعه میگردد.
با این سه نوع از ولایت و تصدی است که عمده سیاستگذاریهای داخلی نظام اسلامی با اشراف و نظارت حاکم اسلامی صورت مییابد و نظام در مسیری واحد پیش خواهد رفت. اختیارات حاکم اسلامی، زمینهساز رشد و کمال جامعه اسلامی است و عزت جامعه اسلامی را به ارمغان خواهد آورد. حاکم اسلامی وظیفه دارد در حفظ شعایر اسلامی بکوشد؛ شعایری که بازگوکننده تفکر و عمل مسلمانان و سمت و سوی آن تفکرها و عملهاست. این نشانهها و شعارها دارای مصادیقی هستند؛ همچون نماز، روزه، حج، زکات، امر به معروف و نهی از منکر و... .
«زنده ساختن و اعمال کردن و ترویج نمودن این شعارها از وظایف سیاسی دولت اسلامی در درون امت میباشد و روی همین مسأله است که اهل ذمه یعنی کفاری که در پناه اسلام و در کشور مسلمین به عنوان ذمّی و معاهد زندگی میکنند، حق تظاهر به آن کارهایی که خلاف شعایر اسلامی است ندارند؛ مانند تظاهر به روزهخواری و استعمال مشروبات مستکننده و گوشت خوک یا به صدا درآوردن ناقوس کلیساها بدون اجازه دولت اسلامی، چون همه اینها اعمالی است که خلاف شعارهای اسلامی است و در یک کشور اسلامی نیز باید شعارهای اسلامی رواج پیدا کند و عمل شود نه غیر آن.»53
سیاست خارجی و حاکمیّت نظام
چنان که بیان شد، حاکم اسلامی در قلمرو داخلی از اختیاراتی مطلق برخوردار است تا سیاستگذاریها رنگ و ماهیت اسلامی بیابد و مبنای اسلامیت نظام حفظ شود. همچنین در بُعد خارجی، حاکم اسلامی اختیاراتی وسیع دارد. برای این که بحث و بررسی در این مورد روشن باشد، باید دو نکته موردنظر قرار گیرد و از بُعد فقهی، در حد ضرورت آن دو مسأله مورد توجّه باشد:
1 ـ تأسیس دارالاسلام؛
2 ـ حفظ شوکت و عزّت جامعه اسلامی.
تأسیس دارالاسلام
در احکام حکومتی اسلام به موارد برجستهای برمیخوریم، که این موارد از جنبههای پر نمود احکام اسلامی است که خود برمبنای مصالح کلی امت اسلامی پایهریزی میشوند. نیز این مطلب بدیهی است که احکام حکومتی اسلام و دیدگاههای حاکم مسلمانان به عنوان حاکم دینی و رهبر مسلمانان جهان مطرح میباشد و این مسأله، خود تأسیس یک موطن و جایگاه را ضروری مینماید که از آن، تعبیر به دارالاسلام مینماییم. همین مسأله خود مستلزم سیاستگذاری داخلی و مهمتر از آن مستلزم سیاستگذاری خارجی است، که البته در فقه اسلامی، این امر جایگاه بلندی را به خود اختصاص داده است:
«دارالاسلام، کشور و سرزمین امّت اسلامی است و آن قسمت از جهان است که در قلمرو اسلام بوده و زندگی در آن تحت نفوذ احکام اسلامی میباشد.»54
«دارالاسلام، هو مکان تقام فیه شریعة الاسلام و یخضع لحکم حاکم مسلم، و اهله مسلمون و غیرمسلمین؛ امّا غیر المسلمین فیخضعون لحکم الاسلام بشروط معیّنة دون ان یکون لهم الحقوق المدنیّة الکاملة.»55
دارالاسلام، سرزمینی است که احکام شریعت اسلامی در آن اقامه میشود و همه به حکم حاکم اسلامی گردن مینهند و اهل آن کشور، یا مسلمانند و یا غیرمسلمان؛ امّا غیرمسلمانان، براساس شرایطی معیّن تابع دولت و حکومت اسلامی هستند، امّا حقوق کامل یک فرد اسلامی را از جهتی ندارند.
«دارالاسلام، قلمرو حکومت اسلام را گویند، که در صدر اسلام، آن را دارالهجرة هم میگفتند. در مقابل دارالحرب و دارالشرک و دارالکفر به کار رفته است.»56
تبیین دارالاسلام در فقه اسلامی، آثار فقهی و حقوقی بسیاری دارد؛ از جمله نقش آن در سیاست خارجی و اختلافات بین دولت اسلامی و دولتهای دیگر است؛ چه آن که دارالاسلام، مرکز حاکمیّت اسلام و محور استقلال امت است و تا برای جامعه اسلامی استقلال در حکومت و تشکیل دولت فرض نشود، طرح هرگونه مسألهای در این زمینه بیمورد خواهد بود.
مرحوم صاحب جواهر در تمام مواردی که عنوان دارالاسلام را آورده، کیفیت تصمیمگیریهای کلی را بسته به رأی و
نظر امام، یا حاکم دانسته است:
«و کیف کان ف (هـا هنا مسائل: الاولی اذا خرقوا الذمّة فی دارالاسلام) ففی القواعد و محکی المبسوط (کان للامام علیهالسلام ردّهم الی مأمنهم) بل عن الایضاح عدم الخلاف فیه.»57
به هر نوع که باشد، در این جا مسائلی است. اول این است که هنگامی که اهل ذمّه پیمان بشکنند و شرایط ذمّه را در دارالاسلام عمل نکنند... بر امام علیهالسلام است ردشان به پایگاه و جایگاه خودشان...
حفظ شوکت و عزّت جامعه اسلامی
این مسأله دو رویه دارد: 1 ـ اقتدار داخلی؛ 2 ـ نفی سلطه بیگانه.
اقتدار داخلی، سبب و پایه عزّت یک جامعه است. این اقتدار با وحدت آرمانی محقق میشود و لازمه وحدت آرمانی و ملّی همکیشی و همنوایی تودههای مسلمان است که با تجمّع بر محور نظام ولایی و مهمتر از آن شخص ولیّ، این اقتدار داخلی را مینمایانند. در این صورت، مسأله مطالبات سیاسی، صنفی و شغلی رنگ میبازد و دغدغه اصلی، تنها حفظ رکن و قاعده است. در چنین صورتی همگان این اقتدار و اختیار را به حاکم دینی خودشان واگذار مینمایند، ضمن این که خیرخواهی و نصیحت ائمّةالمسلمین را نیز مورد اهتمام قرار میدهند.
در قرآن مجید عناوینی همچون اعتصام جمعی به حبلاللّه، تجمّع آرمانی بر محور ولایت، ارشاد و هدایت عامّ، تجهیز قوای فکری و عقیدتی و نظامی و سیاسی و... وجود دارد که اینها در واقع، دعوت عامی است از مؤمنان نسبت به حفظ این شوکت و اقتدار.
نفی سلطه بیگانه، از آرمانهای قطعی قرآن مجید است. اسلام راه هرگونه نفوذ و چیرگی کافران بر مسلمانان را بربسته است: «لن یجعل اللّه للکافرین علی المؤمنین سبیلاً»
هرگز خداوند راهی برای سلطه کافران بر مؤمنان قرار نداده است.
بر این اساس، اگر یک قرارداد سیاسی یا اقتصادی، یا یک پیماننامه نظامی و فرهنگی بسته شود که در آنها راهی برای نفوذ و سلطه کفار بر مسلمانان وجود داشته باشد، به حکم این آیه، آن راه مسدود شده و آن پیمان و قرارداد ملغی اعلام میگردد. بدینسان، قاعده نفی سبیل، اختیار گستردهای به حاکم اسلامی میدهد که رأسا به نفی و لغو آن قرارداد اقدام کند، همچون حرکتی که مرحوم میرزای شیرازی در ماجرای تحریم تنباکو انجام داد.
در این زمینه، حدیث اعتلا از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز راهگشاست:
«الاسلام یعلوا و لایعلی علیه... .»58
اسلام برتری مییابد و چیزی بر او چیرگی نخواهد یافت.
از همین خطابها و آیات قرآنی درمییابیم که کافران و غیرمسلمانان نمیتوانند در کشور اسلامی به عنوان حاکم، رئیس جمهور و قاضی بر مسلمانان مسلط شوند؛ زیرا مدینه مطلوب اسلامی، در صورتی شکل میگیرد که کلیه اعمال و کارهای مدینه توسط خود وفاداران و طرفداران «مدینه مطلوب اسلامی» انجام شود. مدینه اسلامی، در تصویر دینی، تجمعی است از انسانهایی که دارای هدف، مسیر و آرمانی واحدند و به رغم تعارضات شخصی و فردی، به بنیاد مدینه «اسلام» احترام میگذارند. الگوی چنین جامعهای «مدینه پیامبر» است که در آن «انسانهای آرمانی و حقگرا و آشنا به حریم و حدود و قوانین» تجمّع یافته بودند و عامل عقیده معنوی، اعضای این جامعه را به «شخص ولیّ ـ پیامبر» پیوند میزد. با اتکای به همین پشتوانه قوی است که پیامبر به سران کشورها نامه مینویسد و آنها را به اسلام دعوت میکند. در این جامعه، حضور بیگانه در عرصههای سیاسی و حکومتی، در حکم تجزیه «وحدت» و فروپاشی «مدینه» تلقی میشود.
نقش دولت در نظام ولایت
با توجّه به دو عنوان یاد شده، سیاستگذاریها در نظام اسلامی باید در راستای نفی سلطه و دفاع از قلمرو اسلامی یا دارالاسلام باشد و همه حرکتها، به شکلی بنیادی و اصولی در این مسیر قرار گیرد و اجمالاً سیاست حکومت باید به عدل و حرکت امّت اسلامی به سوی خیر و کمالی راستین بینجامد.
حاکم اسلامی، در حرکت کلی سیاسی جامعه اسلامی، حکم اصل و محور و قاعده را دارد و تمرکز اقتدار سیاسی در وجود او تبلور مییابد. البته این مسأله مانع از تشکیل نهاد دولت نخواهد بود؛ لذا حاکم اسلامی برای پیاده ساختن آرمانهای اصولی، اقدام به تشکیل دولت میکند و دولت را به عنوان یک هسته و عامل اجرای آن آرمانها تأسیس مینماید؛ چنان که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی علیهالسلام نیز دولت به وجود آوردند.
به تعبیر مرحوم شهید صدر، دولت «هی المظهر الاعلی للوحدة السیاسیّة التی توجد بین جماعة من الناس»؛59 دولت، برترین تجلی وحدت سیاسی گروهی از مردمان است.
بدینسان، میباید نقش دولت را به عنوان محور حضور مردم در صحنه حکومت و عامل مشارکت آنان در راستای اهداف حکومت دانست و از اینرو، وجود دولت، ضرورتی قطعی و اجتماعی است. دولت پدیدهای اصیل است که حاکم اسلامی به او، وظایفی را محول میکند تا در طریق سیاستگذاریها پشتوانهای برای پیاده ساختن اهداف حاکمیّت باشد. بدون وجود دولت اسلامی، نه حدود و قوانین الهی در داخل اجرا میگردد و نه خط پیامبر و امامان و آرمانهای حاکم اسلامی ادامه مییابد و نه در مقام ارتباطات خارجی موفقیت به دست میآید:
«دولت اسلامی، تنها یک ضرورت دینی نیست، بلکه اضافه بر آن، ضرورت تمدن بشری است؛ زیرا تنها راهی است که میتواند استعدادهای انسان را در جهان اسلام شکوفا سازد و او را تا جایگاه طبیعی و خاص خود در تمدن انسان برساند و انسانها را از پراکندگیها، وابستگیها و تباهیهای رنگارنگ رهایی بخشد.»60
چارچوب سیاست خارجی و اختیارات
سیاست خارجی نظام و دولت اسلامی، که در رأس آن، فقیه یا حاکم اسلامی ولایت دارد، چارچوبی کلی دارد و در راستای اهدافی مقدس حرکت میکند که آنها در موارد ذیل خلاصه میشوند:
1 ـ حفظ استقلال و تمامیت ارضی
براساس آنچه در عنوان دارالاسلام یاد شد، اندیشه اسلامی برای حفظ دارالاسلام و تمامیت ارضی، دو نوع برنامهریزی را تنظیم نموده است:
1 ـ برنامهریزی دفاعی؛
2 ـ برنامهریزی ارتباط و نفوذ.
در بخش برنامهریزی دفاعی، هدف اسلام آن است که فرزندان خود را چنان بپرورد که همواره مدافعی راستین از کلیت اسلام و جامعه اسلامی باشند. بر این اساس، هر گاه سیاستهای خارجی بیگانگان در خارج مرزها، به گونهای تنظیم شود که جزئی از کشور اسلامی یا عقاید و اندیشههای کلی اسلام مورد هجوم قرار گیرد، این قضیّه تهاجم محسوب شده و در فقه اسلامی احکام خاص خود را طلب میکند، که یکی از آنها مسأله دفاع از اندیشه و قلمرو حکومت اسلامی است. چگونگی این امر، بر عهده حاکم اسلامی و ولیّ فقیه جامعه اسلامی است و او طبق مصلحتسنجیهای خود باید از این قلمرو دفاع کند و به مردم دستور دفاع و کیفیت آن را بدهد.
مؤلف کتاب ارزشمند جواهرالکلام، در بحث جهاد، همه مواردی را که در دوره حضور امام علیهالسلام ، در زمینه جهاد، در قلمرو اختیارات امام معصوم علیهالسلام طرح نموده، همانها را دقیقا در دوره غیبت بر عهده ولیّ منصوب از طرف آنها میداند:
«نعم، لو اراد الکفار محو الاسلام و درس شعائره و عدم ذکر محمّد صلیاللهعلیهوآله و شریعته فلا اشکال فی وجوب الجهاد حینئذ... و لذا یجب علی الامام علیهالسلام و منصوبه «التربص اذا کثر العدد و قلّ المسلمون حتی تحصل الکثرة للمقاومة ثم تجب المبادرة.»61
باری، اگر کفّار، قصد نابودی اسلام و از بینبردن شعائراسلامی راداشته باشند و نابودی نام پیامبر اسلام و شریعتش را ارادهکنند، قطعاجهاد باآنان برمسلمانان واجب است. لذا واجب است بر امام و کسی که از سوی او منصوب گردیده، قبل از جهاد، صبر کنند تا تعداد مسلمانان افزایش یابد و کثرت حاصل شود و سپس اقدام به جهاد گردد.
در بخش برنامهریزی ارتباط و نفوذ، حاکمیّت اسلامی با برقراری رابطه با ملتهای مختلف، به ارائه ارزشهای موردنظر میپردازد و میکوشد تا آنها را با حقایق والای اسلامی آشنا سازد.
2 ـ نفی سلطه خارجی
یکی از اصول و چارچوبهایی که سیاست خارجی نظام حکومتی اسلامی بر آن استوار است، نفی حاکمیّت سلطه خارجی بر مقدّرات جامعه اسلامی است. این مسأله در آیات قرآن نیز در موارد بسیاری مطرح شده است، چنان که عباراتی، همچون نفی گرفتن «بطائنه»، «ولیجه» و «ولی» از کافران، دلالتی روشن دارد که اسلام، جامعه اسلامی را تابع و پیرو نمیخواهد و نمیپسندد که جامعه دینی در مقابل دیگران تحقیر شود.
در همه آیاتی که نفی حاکمیّت بیگانگان مطرح شده، یک راز اساسی نهفته است؛ غیرمسلمانان دوست دارند دیگران را نیز به کیش و آیین خود درآورند. بدینسان، جامعه اسلامی در ارتباط با بیگانگان باید بسیار محتاطانه عمل کند، تا منجر به از بین رفتن عزّت و اقتدار جامعه اسلامی نشود.
یکی از آیاتی که با صراحت بیشتر این معنی را بیان نموده، آیه نفی سبیل است که خدای متعال فرمود:
«لن یجعل اللّه للکافرین علی المؤمنین سبیلاً»
خداوند هرگز راهی برای سلطه کافران بر مؤمنان قرار نداده است.
تشخیص وجود این سلطه و نوع حاکمیّت کفّار بر مؤمنان و نیز تصمیمگیری در برابر آن، بر عهده ولیّ امر مسلمین
است که در دوره حضور، ولیّ امر، عبارت است از امام معصوم و در دوره غیبت، عبارت است از ولیّ فقیه، به این معنی که هرگونه رابطه و پیمانی که سبب شود کافران بر مؤمنان استیلا یابند، محکوم است.
امام خمینی در کتاب تحریرالوسیله میفرماید:
«اگر روابط تجارتی با کفار موجب ترس بر حوزه اسلام شود، ترک این روابط بر تمام مسلمانان واجب میشود و در این جا فرقی میان استیلای سیاسی و یا فرهنگی و معنوی دشمن وجود ندارد. اگر روابط سیاسی که بین دولتهای اسلامی و دولتهای بیگانه بسته میشود و برقرار میگردد، موجب تسلط کفار بر نفوس و بلاد و اموال مسلمانان شود، یا باعث اسارت سیاسی اینها گردد، برقراری روابط حرام است و پیمانهایی که بسته میشود، باطل است و بر همه مسلمین، واجب است که زمامداران را راهنمایی و وادارشان کنند بر ترک روابط سیاسی این گونهای؛ هر چند به وسیله مبارزه منفی باشد.»62
مورد دیگری که نفی سلطه بیگانه و کفار را بیان مینماید، حدیث اعتلا است؛ چنان که شرح آن گذشت.
مراد از «اعتلا»، شوکت و اقتداری است که اسلام به وسیله تبلیغ و ترویج احکامش پیدا میکند. اسلام خواسته است که مسلمانان، به صورت هستهای قوی در دنیا مطرح شوند و نظامی واحد و مرتبط و منظم داشته باشند و شوکت ظاهری و باطنی را با هم درآمیزند و زمینه نفوذ و حضور و سلطه خارجی و کافران را سد نمایند. چگونگی مسدود نمودن این راه، بر عهده حاکم اسلامی و ولیّفقیه است و حاکم اسلامی با اختیاراتی که در این حوزه دارد، باید از تمام معاهدات و پیمانهایی که سبب ضعف و وهن جامعه اسلامی است جلوگیری به عمل آورد. همین مسأله را باز در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی میبینیم که امام خمینی، با توجّه به این اختیارات از آن ممانعت جدّی به عمل آوردند:
«... با آن که به آقای اسداللّه علم در این بدعتی که میخواهد در اسلام بگذارد تنبه دادم و مفاسدش را گوشزد کردم، ایشان نه به امر خداوند قاهر گردن نهادند و نه به قانون اساسی و قانون مجلس اعتنا نمودند و نه به نصیحت علمای اسلام توجّه نمودند و نه به خواست ملت مسلمان که طومارها و تلگرافات و مکاتیب بسیاری از آنهااز اقطار کشور نزد این جانب و علمای اعلام قم و تهران موجود است وقعی گذاشتند و نه به اجتماعات انبوه قم و تهران و سایر شهرستانها و ارشاد مفید خطبای اسلام احترامی قائل شدند... انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکید آقای علم را ملزم فرمایید از قانون اسلام و قانون اساسی تبعیت کند و از جسارتی که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده استغفار نماید و الاّ ناگزیرم در نامه سرگشاده... مطالب دیگری را تذکر دهم. از خداوند تعالی استقلال ممالک اسلامی و حفظ آن را از آشوب مسألت مینمایم.»63
3 ـ اتخاذ سیاستخارجی در راستای وحدت امت اسلامی
طرح وحدت امتهای اسلامی، طرحی جامع است که در جهانبینی اسلام، مورد توجّه قرار گرفته است و اسلام این طرح جامع و کلی را با استراتژی دعوت مردم جهان و بویژه ملتهای اسلامی به وحدتی آرمانی و مسلکی، به مرحله عمل و ظهور میرساند. در این طرح آرمانی، هدف، ایجاد یک هسته متحد و یگانه است، که هم دارای رهبری واحد باشند و هم در میان خود صفی واحد و بنیانی قوی را به وجود آورند و همین مسأله هدف نهایی دین نیز محسوب میشود.
در این هدف عالی، امت جهانی و دولتهای اسلامی با قرار دادن یک هدف در حرکت مشترک خود، امامت جهانی اسلامی را پذیرفتهاند و به صورتی وقفهناپذیر، این حرکت را ادامه میدهند.
در اصل یازدهم قانون اساسی چنین آمده است:
«به حکم آیه کریمه «انّ هذه امّتکم امّة واحدة و انا ربّکم فاعبدون» همه مسلمانان یک امتاند و دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است سیاست کلی خود را برپایه ائتلاف و اتحاد ملل اسلامی قرار دهد و کوشش دیگر به عمل آورد تا وحدت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام را تحقق بخشد.»
مسائل دیگری همچون حمایت از مستضعفان جهان و نهضتهای آزادیبخش جهانی، مبارزه با تبعیضات کشنده طبقاتی و نژادی و در راستای این مبارزه، قطع رابطه یا ایجاد رابطه با دولتهای دیگر و برقراری روابط صلحآمیز با دولتهای غیرمحارب، همگی از لوازم سیاست خارجی و از اختیارات حاکم اسلامی محسوب میشود و حاکم اسلامی، طبق مصالح کلی امت اسلامی در این گونه موارد اقدام میکند. در این زمینه، روایت زیر در خورِ یادکرد است.
امام حسین علیهالسلام ، در خطبهای طولانی در باب وظیفه عالمان و اهمیّت امر به معروف و نهی از منکر میفرماید:
«اعتبروا ایها الناس بما وعظ اللّه به اولیائه من سوء ثنائه علی الاَْحْبار... و انتم اعظم الناس مصیبة لما غلبتم علیه من منازل العلماء لو کنتم تسعون، ذلک بانّ مجاری الامور و الاحکام علی ایدی العلماء باللّه، الامناء علی حلاله و حرامه.»64
ای مردم! پند بگیرید از آنچه پروردگار به آن چیز، اولیای خود را موعظه و نصیحت میکند و از علمای زشت کرداری که برخلاف ممشای حق حرکت میکنند، به بدی یاد مینماید... و شما مصیبتی بزرگ دارید، به واسطه این بزرگمنشی و حالتی که دارید و براساس آن قدر و منزلتی برای علما قرار دادهاید. البته این هم، به این جهت است که مجاری امور و احکام، به دست علمای الهی است که امین بر حلال و حرام خدایند.
در این جا، مجاری امور، احکام و قواعدی است که به سبب آنها اصالت اسلام و کلیت آن از گزند مصون میماند و اگر این امور به دست عالمان دین سپرده شود و اختیارات این امور به آنها وانهاده شود، اسلام عظمت خواهد یافت و پایدار خواهد ماند.
دقیقا مسأله مجاری امور، وادی تدبیر و سیاست نظام را تبیین مینماید که یک بخش آن، روابط داخلی مردم و آماده ساختن زمینه برای رشد افراد جامعه اسلامی و یک بخش آن سیاست خارجی نظام است، که شامل ارتباطات، مبادلات، آمادگی دفاع، و ... میشود و بدینرو تمام اختیاراتی که برعهده امام معصوم در بُعد سیاست نظام است، همان اختیارات برعهده حاکم اسلامی نهاده شده است.
پینوشتها
1 . جعفر بوشهری، مسائل حقوق اساسی، ص298-290؛ تازههای اندیشه، مؤسسه فرهنگی طه، مهرماه 77، ش 1.
2 . همان، ص 34.
3 . بنگرید به: دار بیشر، ص 9 و 236؛ تازههای اندیشه، ش 1، ص 38.
4 . تازههای اندیشه، ش 1.
5 . کتاب نقد، ش 4، پاییز 76، بخش گزارهها، ص235.
6 . همان، ص 395.
7 . و. ت، جونز، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه علی رائینی، ص64.
8 . همان، ج2، ص 65.
9 . علاّمه طباطبائی، مرجعیت و روحانیت، مقاله ولایت و زعامت، ص 83.
10 . همان، ص 80.
11 . همان، ص83.
12 . ژان ژاکروسو، قراردادهای اجتماعی، ص36.
13 . نراقی، عوایدالایام، ص 188-187.
14 . هاشم معروف حسینی، الولایة والشفعة والاجارة، (بیروت، مؤسسه دارالعلم)، ص 24.
15 . قانون اساسی، اصل 2.
16 . قانون اساسی، اصل 4.
17 . سیدقطب،عدالتاجتماعی دراسلام،ص195.
18 . نقد و نظر، شماره 5، زمستان 74، مقاله آقای محمّد رحمانی، منطقةالفراغ .
19 . امام خمینی، صحیفه نور، ج9، ص42.
20 . امام خمینی، کتاب البیع، ج2، ص 464.
21 . صحیفه نور، ج2، ص 165.
22 . همان، ص 171.
23 . سید کاظم حائری، ولایة الامر فی عصر الغیبة، ص96.
24 . آیةاللّه خامنهای، طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن، ص 104.
25 . قانون اساسی، اصل 57.
26 . بنگرید به: لغتنامه دهخدا، حرف ن.
27 . قانون اساسی، اصل 110.
28 . آیة اللّه بروجردی، البدر الزاهر، ص52.
29 . سید جلالالدین مدنی، حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، ص 268.
30 . بنگرید به: رضا داوری، فارابی، ص161-157.
31 . فارابی، ص 161.
32 . نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، بخش حکمتها.
33 . همان، ص136.
34 . بحار، ج 13؛ اصول کافی، ج4، توقیع شریف.
35 . حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، ص 135.
36 . فارابی، ص173.
37 . عباسعلیعمیدزنجانی، فقه سیاسی، ج2، ص260.
38 . منوچهر محمّدی، اصول سیاست خارجی، ص 23.
39 . علی اکبر علیخانی، توسعه سیاسی از دیدگاه امام علی، ص 106.
40 . اصول العامة للفقه المقارن، ص55.
41 . تحفالعقول، مقبوله عمربن حنظله؛ اصول کافی کتاب الحجّة.
42 . مرجعیت و روحانیت؛ علاّمه طباطبایی، اجتهاد و تقلید در اسلام، ص16.
43 . همان، ص 93.
44 . شهید مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، ص91-90.
45 . سید محمّد شیرازی، الفقه، السیاسه، ص249.
46 . قانون اساسی، اصل 91.
47 . همان، اصل 93.
48 . من لایحضره الفقیه، ج3، ص 112؛ تهذیب، ج6، ص 219.
49 . همان، ج 6، ص 17.
50 . تهذیب، ج6، ص 301.
51 . حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، ص 283.
52 . همان.
53 . فقه سیاسی، ج1، ص 276.
54 . ابوالفضل شکوری، فقه سیاسی اسلام، ج1، ص 118.
55 . فقه سیاسی، ج3، ص 215.
56 . دائرةالمعارف الاسلامیة، ج6، ص 75.
57 . محمّد جعفر جعفری لنگرودی، ترمینولوژی حقوق، ص280.
58 . جواهر الکلام، ج21، ص 276.
59 . همان.
60 . سید محمّد باقر صدر، الأسس الاسلامیه، ص346.
61 . همان، ص374.
62 . جواهر الکلام، ج21، ص 50.
63 . امام خمینی، تحریرالوسیله، ج1، ص 185.
64 . سید حمید روحانی، تحلیلی از نهضت امام خمینی، ص 155.
65 . تحف العقول، ص 237.