همبستگی و مردم اندیشی در نظام اسلامی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
انسان در بینش توحیدی، آفریدهای است هدفمند و آرمانگرا، «انا للّه و انا الیه راجعون»؛ از اینرو، همواره برای رسیدن به این آرمان و هدف تلاش و کوشش نموده، در نتیجه حیات دنیوی در نظر او صحنه پیکاری برای دستیابی به آن هدف متعالی میباشد.
در حالی که در بینش مادی، انسان موجودی است خودگرا و خوداندیش، و معتقد است که آرمانها چیزی جز همان منافع مادی نبوده و نیست.
ثمره این دو بینش این است که اولاً، انسان در نظام اسلامی، انسانی الهی و جامعهاندیش شود؛ ضمن این که جنبههای فردی انسان نیز نادیده گرفته نمیشود، ولی در نظام غربی، انسانی مادی و فردگرا گردد.
ثانیا، در نظام اسلامی انسان مسلمان حضور در صحنههای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و غیره را برای تحقق اهداف الهی طالب است، که خود سبب افزایش هر چه بیشتر همبستگی معنیداری در بین امت اسلامی خواهد گردید؛ در حالی که در نظام غربی هدف کسب سود بیشتر و منافع افزونتر میباشد، که در نتیجه تضاد منافع و انزوای افراد را در پی خواهد داشت.
تبلور این دو اندیشه است که چگونگی نگرش نظام را نسبت به سرنوشت مردم و جایگاه آنان در نظام ارزشی، و نیز اهمیّت
میزان مشارکت آنان را در صحنههای سیاسی و اجتماعی بیان میکند.
البته در این گفتار روی سخن، و هدف اصلی و اساسی بحث، بیان همبستگی و مردماندیشی و نقش مردم در نظام توحیدی خواهد بود، که در کنار آن، مقایسهای نیز با نظام غربی به عمل خواهد آمد.
بدینسان این نوشتار در دو بخش به شرح مطلب خواهد پرداخت. بخش اول، درباره همبستگی و تأثیر آن در زندگی فردی و اجتماعی، و نیز جایگاه مردم در بینش توحیدی، و نقش آنان در نظام اسلامی با استدلال به آیات قرآنی به بحث خواهد نشست. بخش دوم، نگاهی کوتاه به دموکراسی غربی و عملکرد آن، و نیز جایگاه مردم در آن و فرق آن با نظام اسلامی خواهد داشت.
بخش اول: نقش نظام در ایجادهمبستگی و توجّه به مردماندیشی
ایجاد همبستگی
حضور مردم در نظام مقدس اسلامی، از اساس و ریشه با حضور مردم در جوامع دیگر فرق میکند. حضور مردم در این نظام از سر احساس مسؤولیت، و یک نوع عشق و عاطفه، و نه از سر رقابت و برخورد برمیخیزد. در نظام اسلامی، تمام گروهها و افراد در این امر مشترکند و از اینرو، نه تنها احساس جدایی نسبت به یکدیگر ندارند، بلکه نوعی همبستگی کامل بین تمام اقشار جامعه وجود دارد، که آن انجام مسؤولیت و تکلیف است. بدینسان اگر کسی نسبت به انجام این وظیفه کوتاهی کند، نه تنها در مقابل وجدان خود بازخواست میگردد، بلکه نوعی بیتوجهی نسبت به دستورات دین تلقی میشود؛ زیرا او در مکتبی پرورش یافته است که آورنده آن مکتب معتقد است: «کلّکم راع و کلّکم مسؤول عن رعیّته»؛ سخنی که فصل جدیدی از نوعی بینش را در تفکر انسانی میگشاید که اولاً، نمایانگر نوعی مسؤولیت است که برخاسته از عمق جان انسان باشد.
ثانیا، انجام و به جا آوردن این مسؤولیت به قدری ارزشمند و حائز اهمیّت است که مورد سؤال قرار میگیرد.
از اینرو، اسلام پیوسته تلاش میکند که افراد جایگاه ارزشی خودشان را در نظام درک کنند و در راستای انجام وظایف خود بکوشند.
در بینش اسلامی، حضور مردم در صحنه، تحت عنوان «اعتصام بحبل اللّه» است؛ در نتیجه خود عاملی است که هر چه بیشتر همبستگی را افزایش داده، گروهها و سلایق گوناگون را به سوی یک جهت ویک هدف میکشاند.
وجود چنین بینشی در نظام اسلامی در واقع پاسخ مثبت دادن به یک نیاز فطری و ضروری زندگی انسان است؛ زیرا انسان آفریدهای است که اجتماعی زیستن در او نهادینه، و به ودیعت گذاشته شده است و هرگز حاضر نیست خود را بریده از دیگران و جدای از آنها ببیند.
بیتوجهی به این بُعد از ابعاد زندگی اجتماعی بشر که ریشه در مکاتب غربی دارد، سبب شده است که بشر امروز با همه به ظاهر پیشرفتهای مادی و امکانات رفاهی در باتلاقی قرار گیرد، که هر کس جز به خود اندیشیدن چارهای نداشته باشد، و دگراندیشی توهّمی بیاساس، بلکه خود فنا کردن باشد.
بسیاری از متفکران غربی معتقدند که تکیه بر تفکر و منطق فردگرایی و رقابت بین افراد که موتور محرک سرمایهداری است، عاملی برای جدایی و دوری افراد از یکدیگر و ایجاد نوعی بیماری اجتماعی، و در نتیجه سرخوردگی افراد در این جوامع گردیده است. به نظر دورکهایم، از بین رفتن اقتدار و نظم و عدم ایجاد همبستگی جدید، به وسیله توسعه و نوسازی برمبنای الگوی سرمایهداری غربی، سبب متلاشی شدن بافتهای قبلی اجتماع شده است، در حالی که شخصیت انسانی بضرورت، نیازمند نوعی همبستگی است.
وی معتقد است که نبود این همبستگی در جوامع غربی باعث نوعی بیماری اجتماعی در بخشهای جذب نشده گردیده، که در نهایت به سرخوردگی و پریشانی همه بخشها در جامعه خواهد انجامید.1
بیجهت نیست که اسلام این همه نسبت به همبستگی انسانها در جامعه اسلامی تأکید دارد و امیرالمؤمنین علی علیهالسلام از آن به عنوان بالاترین و ارزشمندترین نعمت الهی یاد میکند و میفرماید کمتر کسی است که بتواند ارزش این نعمت را بشناسد و قیمتی برای آن قائل شود:
«... و انّ اللّه سبحانه قَد امتنَّ علی جماعَةِ هذهِ الامّةِ فیما عقدَ بَیْنَهُمْ مِنْ حَبْل هذهِ الاُلْفَةِ بِنِعْمِةٍ لایَعْرِفُ اَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقینَ لها قیمةً، لاَِنَّها اَرْجَحُ مِنْ کُلِّ ثَمَنٍ، واَجَلُّ مِنْ کُلِّ خَطَرٍ.»2 و در نهایت بهترین و ارزشمندترین نوع همبستگی را که اخوت و برادری است در جامعه اسلامی برقرار میکند، که این خود یکی از مهمترین امتیازات جامعه اسلامی است که نه تنها انسان در آن احساس تنهایی و انزوا نمیکند، بلکه خود را در اقیانوسی عظیم و بیکران از مهر و عطوفت که خاستگاه آن برادری است، غوطهور میبیند.
از اینرو، قرآن کریم آن کانون گرمابخش امت اسلامی را اینگونه وصف میکند:
«لقد جائکم رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ علیه ما عنتّم حَرِیصٌ علیکم بالمُؤمنین رؤوفٌ رحیمٌ» توبه /128
پیامبری از خود شما بر شما مبعوث شد، که نه تنها رنج شما رنج اوست، بلکه سخت به شما دلبسته و از خودتان دلسوزتر است.
این آیه، نهایت همبستگی امت با رهبری اسلامی را میرساند؛ همان چیزی که امروز شاید بندرت بتوان آن را در میان ملتها یافت.
وجود چنین بینش و توجّه عمیق به ارزش حقیقی و واقعی امت اسلامی است، که حتی در شرایطی حساس و سرنوشتساز مانند جنگ احد، که بعد از پیروزی مرحله اول، عدهای از مسلمانان با سهلانگاری و بیتوجّهی به موقعیت حساس منطقه، به دنبال گردآوردن غنایم رفته، و آن خسارت عظیم را با برگشت دشمن به صحنه نبرد بر اسلام وارد کردند، خدای سبحان نه تنها دستور به اعدام و کشتن افراد خطاکار نمیدهد، بلکه حتی برخلاف عرف معمول، به پیامبر عظیمالشأن اسلام چنین دستور میدهد:
«واعف عنهم واستغفرلهم، وشاورْهُمْ فی الامر...»آلعمران /159
از آنها درگذر، و برای آنها طلب آمرزش نما و آنها را مورد مشورت خود قرار بده.
در واقع پیامبر صلیاللهعلیهوآله اسلام مأمور میشود بسرعت عواملی را که ممکن است این همبستگی را درهم ریخته، از درون و برون سبب پراکندگی امت اسلامی شود، از بین ببرد؛ از اینرو، به آن حضرت میفرماید: اولاً، از آنها درگذر و آنها را مورد بخشایش قرار بده، تا مبادا خود را از نظام اسلامی جدا ببینند و دیگران نیز دارای چنین احساسی شوند. ثانیا، برای آنان نزد خدای سبحان طلب آمرزش و مغفرت بنما، تا بدینوسیله آن کاستی درونی آنها جبران شده، اصلاح گردد.
ثالثا، با آنان به مشورت بپرداز. مبادا خطای آنها سبب شود که آنان را از دخالت در سرنوشت خودشان محروم سازی.
مردماندیشی در بینش توحیدی
نگاهی اجمالی به آیهای که یاد شد و دیگر آیات و روایات، انسان را به این حقیقت رهنمون میشود که اسلام نه از سرِ مصلحتاندیشی، به مردماندیشی و مردمخواهی تن میدهد، بلکه این موضوع، برخاسته از باور و اعتقادی است که خلقت بشر براساس آن صورت گرفته است که فرمود: «انّی جاعِلٌ فی الارضِ خلیفة».
تبلور همین باور و اعتقاد است که قرآنکریم در سوره ابراهیم میفرماید، سخن انبیاء به امّتها این بود که خدای سبحان شمار ا فرا میخواند، تا شما را مورد لطف و عنایت خودش قرار بدهد: «یَدْعُوکُم لِیَغْفِرَلَکُم» بر همین مبناست که خدای سبحان یونس پیامبر را به علت تنها گذاشتن امت خویش بعد از یأس از ایمان آنها، زمانی که امت پشیمان شده، برای اصلاح خود دنبال یونس پیامبر میگردد، ولی او را نمییابد، سرزنش کرده، مدت زمانی در شکم ماهی زندانی میکند. (صافات /143ـ142).
بر همین اساس، به پیامبر اسلام که مظهر کمال رأفت و رحمت حق است میفرماید:
«وَلاتَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوت»قلم /48
یک وقت مانند یونس پیامبر از امت خود مأیوس نشوی، در نتیجه از آنها روی برگردانی، و آنها را تنها بگذاری، و همین باور و اعتقاد بود که پیامبر اسلام را تا مرز فدا شدن برای هدایت افراد واداشت:
«لعلّک باخعٌ نفسک...» شعراء /26
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام سخنی را در شرح حال پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بیان میکند، که نهایت علاقه و همبستگی و مردمخواهی آن حضرت را نشان میدهد:
«و کان رسول اللّهِ صلیاللهعلیهوآله اِذا احمرّ البَاسُ، وَ اَحْجَمَ النّاسُ قدَّم اَهْلَ بَیْتِهِ فَوقَی بهم اَصْحابَهُ حرَّ السُّیُوف وَالاَسِنَّةِ...»3
در آن زمانی که جنگ به اوج شدت خود میرسید پیامبر اسلام نزدیکان خود را در صف مقدم معرکه و قتال قرار میداد، تا بدینوسیله جان لشکریانش را از برخورد شمشیر و نیزه حفظ کند.
اگر همین مردمخواهی و مردماندیشی و قدر و منزلت قائل شدن برای آنها نبود، بشر تا به امروز با فساد و تباهیاش، نه تنها نسل خود را به انقراض میکشاند، بلکه زمین را از حیّز انتفاع خارج ساخته بود:
«ولَولا دَفع اللّهُ الناس بَعضهم ببعض لَفسدتِ الارضُ ولکنّ اللّه ذُوفضل علی العالمین» بقره /251
تربیت انسانهای والا
آنچه در طول تاریخ، انبیای الهی را از دیگران، جدای از بحث عصمت آنها و دعوت به سوی حق متمایز ساخته، جنبههای مردمی و توجّه آنها به عامه مردم بوده است. آنها نه تنها مخاطبشان همه مردم بودند، بلکه حتی از نظر جنبههای ظاهری و مادی نیز در ردیف مردم عادی زندگی کرده، هیچ امتیازی برای خود قائل نبودند.
وجود چنین بینشی سبب میشد که بسیاری از آنهایی که برای خود به نوعی امتیاز نسبت به دیگران قائل بودند، حتی با علم به نبوت پیامبران، در مقابل دعوت آنان سرِ تسلیم فرود نیاورند و به دشمنی با آنان بپردازند و به شیوهای زشت و ناهنجار، که متأسفانه در دنیای بظاهر متمدن امروز نیز از همین حربه هنوز استفاده میشود، ایمانآورندگان به پیامبر را پست و کوتهبین بخوانند: «هُم اَراذِلُنا بادِی الراْی»(هود /27).
به تعبیر دیگر، پیروان انبیاء را افرادی معرفی میکردند که از خود استقلالی نداشته، سود و زیان خود را تشخیص نمیدهند و نیاز به قیم دارند؛ لذا این حربه جدیدی نیست که مدعیان دموکراسی، انسانهایی را که حاضر نیستند در مقابل خواستههای آنها سرِ تسلیم فرود بیاورند، با همان حربه متحجرانه، متهم به تحجّر میکنند.
با این همه، در پرتو معارف الهی در طول تاریخ انسانهایی تربیت شدند که به تصریح قرآن کریم، یک لحظه حتی حاضر نبودند انبیای الهی و راه آنها را ترک کرده، آنها را تنها بگذارند و در این راه همه مشکلات و سختیهای آن را به جان خریدند و تا آخرین نفس ذرهای به خود سستی و ضعف راه ندادند:
«وَ کایّن مِنْ نَبیٍّ قاتلَ معه ربّیّون کثیر فما وَهَنُوا لِما اَصابهم فی سبیل اللّه و ما ضَعُفُوا وَ ما اسْتَکانُوا واللّه یحبّ الصّابرین»آلعمران /146
از اینرو، قرآن کریم برای بیان ارزش واقعی چنین انسانهایی به عنوان یک اصل کلی و دائمی فرمود:
«انّ اللّه اشْتَری من الْمُؤْمِنینَ اَنْفُسَهُمْ وَاَمْوالَهُمْ بانّ لَهُمْ الْجَنَّةَ...»
توبه /111
نقش مردم در نظام اسلامی
از آنچه گفته شد، میتوان چنین نتیجه گرفت که اسلام هرگز نظر ابزاری و وسیلهای نسبت به مردم ندارد، تا بخواهد از افراد پلی بسازد برای رسیدن به اهداف شخصی یا گروهی؛ همان چیزی که امروزه در بظاهر دموکراتیکترین حکومتها وجود دارد و مردم تنها وسیلهای هستند برای تحکیم قدرت شخصی یا گروهی، و برای رسیدن به آن، به انواع شگردهای تبلیغاتی متوسل شده، از هیچ کوششی در این راه فروگذار نیستند؛ همانند خریدن رقیب مقابل خود در صورت امکان، یا بدنام کردن او و... .
روی همین اصل توجّه به مردم و اهمیّت بیش از حد دادن به سرنوشت آنهاست که اسلام نسبت به حکومت حساسیت نشان داده و حتی در زمان غیبت امام معصوم نیز به سرنوشت مردماهتمام ورزیده و راه درست انتخاب را نیز به آنها نشان داده است، که:
«اَفَمَنْ یَهْدی اِلی الْحَقِّ اَحَقُّ اَن یُتَّبِعَ اَمَّنْ لایَهدِّی الاّ اَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُون»یونس /35
همچنین فقیه جامع شرایط را موظف کرده است که در صورت تمایل و انتخاب مردم از زیر بار مسؤولیت شانه خالی نکند، بلکه به آن به عنوان یک امر واجب الهی بنگرد و به انجام آن واجب قیام کند:
«... لَوْ لا حضور الحاضِرِ، وقیام الْحُجّةِ بوجود الناصرِ، وَ ما اَخذ اللّهُ عَلَی العلماء اَنْ لایُقارّوا علی کظّهِ ظالمًٍ ولاسَغَبِ مَظْلُوم، لاََلْقَیتُ حَبْلها علی غارِبَها... .»4
حضرت علی علیهالسلام در این جمله، علت اصلی پذیرش حکومت را دو چیز بیان میکند: یکی حضور و درخواست جدّی مردم و دیگر مسؤولیتی که خداوند بر دوش علما گذاشته است.
این جاست که میبینیم نقش مردم در حکومت اسلامی با سایر حکومتها تفاوت دارد. در این جا مردم نقش اصلی و اساسی را دارند و حضور آنان فقیه جامع شرایط را وارد میدان حکومت میکند و به او قدرت عمل به احکام الهی را میدهد؛ لذا لحظه به لحظه حمایت و حضور واقعی مردم در صحنه را میطلبد و بر همین مبناست که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام این همه اصرار و تأکید بر حضور مردمی داشت که آن حضرت را به حکومت برگزیده بودند؛ زیرا در این صورت است که میتوان به احکام الهی جامه عمل پوشاند و گرنه آن حضرت کسی نبود که به منظور چند روز حکومت بیشتر تلاش کند تا مردم را در صحنه نگه بدارد؛ چه این که صرف حکومت در نظر آن حضرت از پاره کفشی هم بیارزشتر بود:
«وَاللّهِ لَهِیَ اَحَبُّ اِلیَّ مِنْ اِمْرَتِکُمْ الاّ اَنْ اُقِیمَ حَقًّا اَوْ اَدْفَعَ باطِلاً»؛5 مگر این که بتوان به وسیله آن حقی را پا برجا نمود، و یا باطلی را از بین برد.
بر همین اساس، حضرت به حضور ظاهری مردم نیز بسنده نمیکند، بلکه اراده و میل قلبی آنها را همراه با حضور ظاهری ملاک قرار داده، شرط موفقیت میداند؛ لذا به مالک اشتر میفرماید:
«وَاِنَّ اَفْضَلَ قُرّةِ عَیْنِ الولاة اِستقامَةُ الْعَدلِ فی البلاد، و ظُهُورَ مَوَدَّةِ الرَّعِیّةِ، و اِنَّهُ لاتَظْهَر مَوَدَّتَهُمْ اِلاّ بِسلامةِ صُدُورهمْ، ولاتَصحّ نَصیحَتُهُم الاّ بحیطتهم علی ولاة اُمُورِهِمْ، وَ قِلّةِ اسْتِثْقالِ دُوَلِهِم... .»6
بهترین چیزی که مایه روشنی چشم زمامداران و مسؤولان جامعه بعد از اقامه عدل و داد در اقصی نقاط کشور میباشد، آشکار ساختن دوستی و علاقه مردم است نسبت به مسؤولان خود، و این امرمحقق نخواهد شد مگر زمانی که مردم حاکمان خود را قلبا دوست داشته و نسبت به آنها عداوت و کینه نداشته باشند و پایههای حکومت بر گردن مردم سنگینی نکند، تا در نتیجه خیرخواهی و حمایت مردمی را به دنبال داشته باشد.
چنین بینشی در فرهنگ اسلامی که پایههای حکومت را بر دلهای مردم استوار ساخته، و اراده آنها را در تمام شؤون زندگی اجتماعی آنها نافذ دانسته و بیتوجّهی به آن را جرمی بزرگ و گناهی عظیم قرار داده است، نه تنها جایی برای استبداد باقی نمیگذارد، بلکه حتی زمینههای رشد ریشههای افکار استبدادی را نیز در جامعه خواهد خشکانید.
تناقض روشنفکری
ظهور انقلاب اسلامی و جامه عمل پوشاندن به تفکر مردم باوری ـ نه مردم فریبی ـ سبب شد که مدعیان روشنفکری در موضوع شدید انفعالی قرار گرفته، دچار تناقضگویی شوند؛ آنان تا دیروز فقهای اسلام را متهم میکردند که به جای پرداختن به مسائل اساسی و ریشهای اسلام که مسائل سیاسی، اجتماعی و حکومت باشد، به مسائل فرعی و فردی میپردازند، لذا در هر گوشهوکنار که فرصتی برای نوشتن و یا سخن گفتن مییافتند، لبه تیز حملاتشان را متوجه فقیهان و عالمان دینی میکردند. در حالی که صاحبان همین تفکر بعد از آن که زمینه ایجاد حکومت اسلامی توسط امام قدسسره و مردم به وجود آمد، کاملاً تغییر مواضع داده، اینگونه سخن سر دادند که نه تنها فقه و فقیه حقّ حکومت و اداره کشور ندارد، بلکه حتی این حق را از دین هم سلب کردند و گفتند اصلاً دین هیچ نقشی در دنیای مردم ندارد و تنها برای امر اخروی مردم آمده است و بس. بر این پایه، هدف از ارسال رسل و انزال کتب این بوده است که امور اخروی مردم اصلاح شود.
این دوگانه نگری پرده از واقعیتی برمیدارد که نه سخنِ دیروز از سرِ دینباوری و اعتقاد به اسلام و حکومت اسلامی بوده است و نه سخنِ امروز نشانی از آزادگی و مردماندیشی و در نتیجه حکومت مردمی دارد؛ زیرا بر فرض که در اسلام هرگز برای زمان غیبت کبرای امام زمان (عج) بحثی و سخنی درباره سرنوشت امت اسلامی و بیان حکومت آن نشده باشد و در طول تاریخ بشر نیز هیچ پیامبر و امام معصومی تشکیل حکومت نداده باشد ـ و همه قطعیات تاریخ را در این رابطه نادیده فرض کنیم ـ و در نتیجه قائل شویم که اصلاً دین هیچ کاری به دنیای مردم ندارد؛ همان کشف مهمی کهصاحبان این تفکر نمودهاند و به قدری این کشفبرایشان حائزاهمیّتاست کههیچ چیز در این عالم به پای آن نخواهد رسید، زیرا در اینکشف است که قول و فعل تمام انبیاء و اولیای الهی خیلی آسان کنار گذاشته میشود و بشر واقعا از این امر و نهیهای ادیان، که به نظر آقایان زنجیری شده بر دست و پای انسانها، رهایی مییابد.
به پندار آنان، این امر و نهیها، میدان عقل و عقلانیت را نه تنها محدود کرده، بلکه خود عامل رکود و سکون عقل شده است؛ از اینرو، برای این که بتوان به عقل آزادی تام داد و او را از رکود و سکون رهایی بخشید، باید بساط این امر و نهیها را برچید و راه آن نیز کوتاه کردن دست دین از زندگی دنیوی انسانهاست. نسبت به زندگی اخروی هم کسی از آن دنیا خبر نیاروده است؛ پس چه تجربه علمی و عملی برای اثبات آن وجود دارد؟ حال از باب دفع ضرر محتمل، که مبادا یک وقت آن طرف خبری باشد، یک اعتقاد قلبی و باطنی برای دفع این ضرر کافی است.
حالبنابرهمینفرض(باطل)،یکپرسش مطرح است: اگر ملتی با میل و اراده خویشبخواهد بهدینافزونبرحق حاکمیت در امور اخروی، حق حاکمیت در زندگی هم بدهد، آیا این حق را دارد یا خیر؟
پاسخ از دو حال خارج نیست. یکی این که گفته شود دین چنین حقی را به مردم اعطا نکرده و هرگز به آنها اجازه نداده است که پای آن را به این خاکدان بکشانند.
گفته میشود که این خود، تصرف در حق دنیوی مردم است و این نظر دادن دین نسبت به دنیای مردم است و در واقع دین پایش را از گلیم خود بیشتر دراز کرده است. چه کسی به او این اجازه را داد که در حقوق دنیوی مردم دخالت کند. بنابراین، برای از بین بردن چنین حقی، به دین نمیتوان استناد کرد.
دیگر آن که گفته شود این با آزادی و دموکراسی نمیسازد. آزادی به انسانها چنین حقی را نمیدهد که بخواهند شکل حکومت خودشان را دینی قرار بدهند.
این جاست که انسان متحیر میشود که آزادی و دموکراسی، که صاحبان این تفکر و مدافعان آن از آن دم میزنند، چه توجیه و تفسیری میتواند داشته باشد، جز آن که گفته شود آزادی و دموکراسی، بعد از کشف آقایان معنی و مفهوم جدیدی پیدا کرده، یا به تعبیر دیگر برای آزادی و دموکراسی قالب و الگویی ساخته شده است که یک معنای جهانی داشته باشد، تا کسی دچار ابهام نشده، خود و دیگران را به زحمت نیندازد و هر ملت و قومی هر روز هوس نکنند با تعبیر عامیانه از آزادی و دموکراسی برای خودشان حکومتی به هرشکل و مدل که میخواهند تشکیل دهند؛ حکومتی که برخلاف شیوه آزادی و دموکراسی در دهکده جهانی باشد! تواضع علمی هم میطلبد که این تعریف جدید را نخبگانی انجام دهند که سالیان متمادی در فضای آزادی غرب غوطهور بودهاند و کاملاً به زیر و بم آن آشنایی دارند.
در سایه این تعریف جدید از آزادی و دموکراسی است که همه حملات به قانون اساسی و ولایت فقیه و نهادهای قانونی این کشور توجیه میشود. و گرنه چگونه میتوان به خود اجازه داد که مردمیترین نهاد قانونی این کشور را زیر سؤال برد؛ نهادی که مردم نه تنها در قول و عمل به آن رأی مثبت دادهاند، بلکه برای تثبیت و حفظ آن از مال و جان مایه گذاشتند، انواع و اقسام مشکلات را به جان خریدند و هر روزی به شکلی حمایت خود را از آن اعلان نمودند. اگر چه به نظر میرسد گاهی همین سعه صدر مردم سبب شده که خاماندیشان تصور کنند، که مردم نسبت به حقانیت راهشان مردد شدهاند، و در نتیجه آنان میتوانند به اهداف خود برسند.
بخش دوم: فرق میان نظام اسلامی و
دموکراسی غربی
اطاعت از حق
در بینش اسلامی حضور مردم در صحنههای سیاسی و اجتماعی و عهد و پیمان بستن با حاکمان خود به هر شکل، پیمان بستن با خداست؛ بدینسان در چنین نظامی فرمانبرداری از شخص حاکم، در واقع فرمانبرداری از خداست؛ از اینرو، خدای سبحان به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید:
«انّ الّذین یبایعونک انّما یبایعون اللّه ید اللّه فوق ایدیهم...»فتح /10
آنان که با تو بیعت میکنند جز این نیست که با خدا پیمان میبندند، دست خدا بالای دستهایشان است.
این واقعیت، کلید همان معضلی است که بسیاری از متفکران و صاحبنظران مسائل سیاسی و اجتماعی جهان غرب را درمانده کرده است، که چرا باید یک انسان از انسان دیگری فرمان ببرد و در صورت فرمان نبردن، آیا میتوان او را به اجبار وادار به فرمانبری کرد.7 یا به تعبیر کانت:
«هیچ نگونبختی بدتر از آن نیست که من خود را زیر فرمان موجود دیگری از نوع خود بیابم، بدانگونه که بتواند مرا مجبور کند که بنا به میل و خواست او رفتار کنم.»8
در حالی که در نظام اسلامی اصلاً بحث فرمان بردن از فرد یا افراد نیست، بلکه سخن از اطاعت از حق و فرمانبرداری از خداست. بر این اساس،امیرالمؤمنین علیهالسلام در نامهای که به اهل مصر در اطاعت از مالکاشتر مینویسد به آنها میفرماید:
«فَاسْمَعُوا له و اَطِیعُوا اَمْره فیما طابق الحق.»9
سخنش را بشنوید و فرمانش را در آن جا که مطابق حق است اطاعت کنید.
حق همان چیزی است که همه انبیای الهی مأمور بودند که غیر از آن چیزی نگویند، و مردم را نیز به سوی آن دعوت کنند؛ لذا قرآن کریم از زبان موسی کلیم میفرماید:
«حقیق عَلی اَنْ لا اَقُول علی اللّهِ الاّ الحق...»اعراف/105
لازم است بر من که نسبت به خدا سخنی غیر از حق نگویم.
بنابراین در نظام اسلامی، منتخبان مردم تا جایی حق وکالت دارند و وکالت آنها پذیرفته است که از دایره حق بیرون نروند، و گرنه نه تنها پیروی از آنها لازم نیست، بلکه وکالت آنها نیز از بین میرود.
روی همین جهت است که برگزیدگان مردم، اعم از رئیس جمهور و نمایندگان مجلس شورای اسلامی در آغاز کار خود سوگند یاد میکنند که غیر از حق هرگز عملی انجام ندهند.
به عنوان نمونه، در اصل 121 قانون اساسی درباره سوگند ریاست جمهوری چنین آمده است:
«من به عنوان رئیس جمهور در پیشگاه قرآن کریم و در برابر ملّت ایران به خداوند قادر متعال سوگند یاد میکنم که پاسدار مذهب رسمی و نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی کشور باشم و... خود را وقف خدمت به مردم و... پشتیبانی از حق و گسترش عدالت سازم.»
شناخت حق و تقید عمل به آن است که اهمیّت و ضرورت وجود دو نهاد مردمی را در نظام مقدس اسلامی بوضوح نشان میدهد. یکی خبرگان رهبری، که مستقیما و بدون واسطه توسط مردم انتخاب میشوند و دیگری فقهای شورای نگهبان که غیرمستقیم و با واسطه انتخاب میگردند و هر دو، حافظ و نگهبان حقانیت نظام در دو بُعد اسلامی و مردمی آن هستند.
از آنچه در مجموع بیان شد، میتوان چنین نتیجه گرفت که اسلام مردم را بیگانه از حکومت و حکومت را تافتهای جدابافته از مردم نمیداند؛ از اینرو، به هر یک از آحاد مردم با دید مسؤول نگریسته، حضور همه جانبه آنها را در تعیین سرنوشت خود و حفظ و حراست از آن الزامی میداند؛ زیرا برنامه و هدف اسلام سعادت و رستگاری مردم است؛ لذا به حضور ظاهری آنها در صحنه اکتفا نکرده،بلکه حضور معنوی و دائمی آنها را نیز طالب است. برخلاف سایر حکومتها، که فقط در پی حضور فیزیکی و ظاهری مردم هستند؛ همان چیزی که جیمز برایس، نویسنده و حقوقدان انگلیسی از آن تعبیر بهرضایت خاموش مردم میکند و میگوید:
«دولتها همیشه صرفنظر از موارد خاصّ، اگر نه به مهر و علاقه، در این صورت به احترام یا ترس، و اگر نه به موافقت فعال، در این صورت به رضایت خاموش اکثریت عددی مردم متکّی هستند.»10
به عنوان نمونه، جیمز هارینگتون فیلسوف نسبت به وضعیت مشارکت مردم در جامعه امریکا چنین اظهارنظر میکند:
«بیتفاوتی بخش اعظم مردم است که برای یک جوّ سیاسی آرام و سالم، مناسب است. هر چه باشد بیتفاوتی به این معناست که اوضاع سیاسی چنان با ثبات است که میتوان آن را نادیده گرفت. امّا اگر میزان مشارکت از پنجاه درصد بالاتر رفت و در همان حال طبقه متوسط... به سالنهای خصوصی بدنسازی رفت... میتوان بحق نگران سلامت جامعه امریکایی بود.»11
عملکرد دموکراسی (عملکردی دوگانه)
ترس از حضور واقعی و مؤثر مردم در سرنوشت خودشان چیزی است که جوامع دموکراسیمآب را بشدّت دچار تناقض کرده، پرده از چهره واقعی آنها برمیدارد؛ زیرا آنها با حمایت از حکومتهای خودکامهای که ذرهای پایگاه مردمی ندارند، جایی برای شک و تردید نسبت به این موضوع برای کسی باقی نمیگذارند.
رابرت کاپلان، سیاستشناس امریکایی در اینباره چنین میگوید:
«گستراندن چتر دموکراسی رسالتی بود که ما بعد از جنگ سرد برای خودمان مشخص کرده بودیم، مسألهای که هست... در مصر و عربستان سعودی که متحدان اصلی امریکا در جهان اسلام هستند، برگزاری انتخابات آزاد میتواند کابوس وحشتناکی برای ما باشد. ما درباره فضیلتهای دموکراسی باد در غبغب میاندازیم، و در عین حال از خودکامهای مانند ملکحسین ستایش میکنیم و از نظامیان ترکیه و پاکستان که آنها را نیروهای واقعی دموکراسی در کشورهایشان میخوانیم، سپاسگزاریم.»12
عملکرد این جوامع نشان میدهد که نه تنها آنها برای مردم و سرنوشت آنان پشیزی ارزش قائل نیستند، بلکه این شیوه جدیدی برای بندگی و بردگی ملتهاست.
رابرت کاپلان در این زمینه میگوید:«... تلاشهای ما برای تحمیل سیستمهای پارلمانی غربی به دیگر کشورها، تلاشهای استعمارگران اروپایی قرن نوزدهم را برای جایگزین کردن شیوههای اداری خارجی به جای سیستمهای سلسلهمراتبی و سیستمهای حمایتی قبیلهای به یاد میآورد... تحمیل انتخابات ممکن است همه ما را موقتا راضی کند.»13
علت تناقض
میتوان گفت آنچه سبب این تناقض گردیده، ریشه در بینش مادیگرای این جوامع دارد؛ از اینرو، به اعتقاد علاّمه طباطبائی قدسسره علت اصلی چنین عملکردی برخاسته از روح و منطق دموکراسی غربی است. او در اینباره چنین میگوید:
«... در حکومتهای دموکراسی از آن جا که اساس کار بهرهگیری مادی است، قهرا روح استخدام غیر و بهرهکشی از دیگران در کالبدش دمیده شده، و این همان استکبار بشری است که همه چیز را تحت اراده انسان حاکم و عمل او قرار میدهد، حتی انسانهای دیگر را... این همان دیکتاتوری شاهی است که در اعصار گذشته وجود داشت، چیزی که هست اسمش عوض شده... آن روز اسم و مسمّا هر دو زشت بود، ولی امروز مسمّای زشتتر از آن در اسمی و لباسی زیبا جلوه کرده... در عین حال روح همان روح و هوا همان هواست.»14
این همان چیزی است که عدهای از متفکران غربی با اعتقاد به مصون نبودن جامعه خودشان از این امر، نسبت به آن هشدار داده، معتقدند که بسیاری از امریکاییان ترس از این دارند که اکثریتهای سیاسی تابع اقلیتهای مصمّم و قوی شوند؛ لذا ماکس لرنر در امریکا به عنوان یک تمدن، از گروه مخالفت خوانی سخن میگوید، که چنان مینماید که به نام اکثریت حرف میزند، ولی عملاً آن را مرعوب میکند.
همچنین رابرت دال معتقد است که اکثریتهای سیاسی در امریکا، شاید بجز برای ایجاد مجموعه ارزشهایی که سیاستهای ویژهای باید با آن تطبیق کند، قدرت و سیطرهای ندارند. بنابراین، اگر اکثریتها حکومت نمیکنند، احتمالاً مرعوب هم نمیتوانند کرد. به اعتقاد وی نظام آمریکا، عملاً نه منتهی به حکومت یک اقلیت و نه منتهی به حکومت یک اکثریت است، بلکه آنچه در این کشور حاکم است و حکومت میکند، حکومت اقلیتهاست.15
برآیند دموکراسی غربی
تجربه حداقل دو قرن دموکراسی از نوع بشرمدارانهاش نشان داده است که نه تنها عاملی برای حضور جدّی و واقعی مردم در صحنه تعیین سرنوشتشان، و دفاع از حقوق حقه آنها نبوده است، بلکه خود وسیلهای برای به بند کشیدن بیشتر مردم، و در نتیجه وخیمتر شدن اوضاع سیاسی و اجتماعی جهان گردیده است.
کارل گوستاو یونگ، فیلسوف و روانشناس سوئیسی درباره اوضاع جهان میگوید:
«پیش از بروز جنگ 1914 م، ما اطمینان داشتیم که دنیا را میتوان به وسائل عقلی نظم و ترتیب داد، امّا حالا با یک کیفیت وحشتناکی روبرو شدهایم... افراد بشر منحصرا برای دفاع از نظریات کودکانه خود درباره طرز ایجاد بهشت در روی زمین، خون یکدیگر را میریزند...»16
وی علت وجود چنین امری را طغیان، سرکشی و عدم اعتدال روحی بشر میداند و چنین باوری دارد:
«در زمان ما جای خدا خالی است و بالنتیجه انسان امروزی دچار عدم اعتدال و طغیان روحی شده است که در حکم مرض است. این بیماری در حکومتها بروز میکند و آن افراط توسعهطلبی و دعوی قدرت مطلق است.»17
راه حل
چنان که یاد شد، اسلام نسبت به حکومت حساسیت نشان داده و مشروعیت حکومتی را پذیرفته است که در رأس آن انسانی معصوم، یا تالیتلو معصوم باشد؛ انسانی که از صیانت نفس، دیانت پاک، دوری از هوی و اطاعت محض از مولا برخوردار است که امروز از مصادیق بارز و روشن آن، فقیه جامع شرایط میباشد.
و این راه چاره و برطرف ساختن همان مشکلی است که متفکران اجتماعاندیش از جمله کانت، گشودن آن را ناممکن میدانند.
کارل یاسپرس فیلسوف و نویسنده آلمانی، در توضیح مطالب کانت در اینباره میگوید:
«... اگر آدمی جانوری است که نیازمند استاد و سرور است، از آن روست که آزادی خود را در نسبت با دیگر همنوعانش ناروا به کار میبرد، او با آن که میخواهد قانونی در کار باشد، میل دارد «هر گاه بتواند خود را از پیروی آن برکنار دارد». از اینروست که یک آموزگار و فرمانده باید اراده او را به فرمان آورد و به اطاعت از اراده عمومی وادارد. ولی از سوی دیگر، خود فرمانده هم یک انسان است و ازاینرو، او نیز اگر فرماندهی نداشته باشد، چه بسا آزادی خود را به ناروا به کار خواهد برد. برترین فرمانده باید دادگر باشد، ولی او نیز انسانی بیش نیست. گشودن کامل این مشکل، ناممکن است.»18
درواقع میتوان گفت آنچه سبب شد فلاسفه و صاحبنظران مسائل اجتماعی در جوامع غربی قائل به دموکراسی شوند و به تعبیر دیگر، مشروعیت و مقبولیت نظام را به عهده مردم بگذارند، این بود که راهی بهتر از این نسبت به حکومت برای آنها متصور نبود؛ زیرا آنها در جوامعی رشد کرده و پرورش یافته بودند که اولاً در آن جوامع از خدای حقیقی و تعالیم آن خبری نبود، و ثانیا خدای دستساز کلیسا هم به گفته نیچه سالیانی پیش مرده بود؛ از اینرو، سخنی برای حکومت خدا در این جوامع معنی و مفهومی نداشت.
به اعتقاد فیلسوف هاول (رئیس جمهور چک)، غرب زمانی که خدا را از صحنه جامعه و حیات اجتماعی خود عقب راند و دموکراسی را بر یک الگوی انسان مدار قرار داد، همه چیز را در پای مصرف و مادیگری قربانی کرد.19
زیرا به نظر کانت، از این چوب کجی که آدمی ساخته شده است، انتظار راستی و درستی نمیتوان داشت.20
هاول معتقد است که راه حل خروج از این بنبست، آفریدین تمدنی جدید است که بر ارزشهایی متکی باشد که در سرتاسر جهان پذیرفته شدهاند.
در بینش اسلامی این تمدن چیزی نیست جز ارزشهای برخاسته از فطرت پاک انسانی که اولین ندای آن سر تعظیم و تمکین فرود آوردن در مقابل آفریدگار عالم، و عمل به احکام و دستورات اوست:
«قل یا اهل الکتاب تَعالَوا الی کلمةٍ سواءٍ بیننا و بینکم الاّ نَعبُد الاّ اللّه و لانُشْرِکَ به شیئا ولایتّخذ بَعْضُنا بعضا اَرْبابا مِنْ دون اللّه فاِنْ تَوَلُّوا فَقُولُوا اشهدوا بَأنّا مُسْلِمُون» آلعمران /64
بگو: ای اهل کتاب، بیایید از آن کلمهای که ما و شما هر دو پذیرفتهایم پیروی کنیم: آن که جز خدای را نپرستیم و هیچ چیز را شریک او نسازیم و یکدیگر را به جای خدای خود به ربوبیّت نگیریم. اگر آنان رویگردان شدند، بگو: شاهد باشید که ما مسلمان هستیم.
این همان جامعه و حکومت آرمانی خواهد شد که به اقتضای فطرت، هر کس در جایگاه خودش قرار خواهد گرفت.
پینوشتها
1 . برای توضیح بیشتر مراجعه شود به: حسین سیفزاده، نظریههای مختلف درباره راههای گوناگون نوسازی و دگرگونی سیاسی، ص252.
2 . نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، خطبه 234، ص 808.
3 . همان، نامه 9، ص845.
4 . همان، خطبه 3، ص52.
5 . همان، خطبه 33، ص 111.
6 . همان، نامه 53، ص 1006.
7 . برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به: آنِرایابرلین، چهار مقاله درباره آزادی، ترجمه محمّد علی موحد، مقاله سوم، ص 236.
8 . کارل یاسپرس، کانت، ترجمه میرعبدالحسین نقیبزاده، ص 248.
9 . نهجالبلاغه، نامه 38، ص952.
10 . ریو. ام. کریستنسن ـ رابرت. او ـ مک ویلیامز، صدای مردم، ترجمه محمود عنایت، ص 26.
11 . برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به: «نقد دموکراسی»، صفحه اول، سال هفتم، ش 52.
12 . همان.
13 . همان.
14 . سید محمّد باقر موسوی همدانی، ترجمه تفسیر المیزان، ج4، ص 195.
15 . صدای مردم، ص 23-22.
16 . مقصود فراستخواه، سرآغاز نواندیشی معاصر، ص 453.
17 . همان.
18 . کانت، ص 266.
19 . برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به: صفحه اول، سال هفتم، ش 52، ص40.
20 . کانت، ص 266.
در حالی که در بینش مادی، انسان موجودی است خودگرا و خوداندیش، و معتقد است که آرمانها چیزی جز همان منافع مادی نبوده و نیست.
ثمره این دو بینش این است که اولاً، انسان در نظام اسلامی، انسانی الهی و جامعهاندیش شود؛ ضمن این که جنبههای فردی انسان نیز نادیده گرفته نمیشود، ولی در نظام غربی، انسانی مادی و فردگرا گردد.
ثانیا، در نظام اسلامی انسان مسلمان حضور در صحنههای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و غیره را برای تحقق اهداف الهی طالب است، که خود سبب افزایش هر چه بیشتر همبستگی معنیداری در بین امت اسلامی خواهد گردید؛ در حالی که در نظام غربی هدف کسب سود بیشتر و منافع افزونتر میباشد، که در نتیجه تضاد منافع و انزوای افراد را در پی خواهد داشت.
تبلور این دو اندیشه است که چگونگی نگرش نظام را نسبت به سرنوشت مردم و جایگاه آنان در نظام ارزشی، و نیز اهمیّت
میزان مشارکت آنان را در صحنههای سیاسی و اجتماعی بیان میکند.
البته در این گفتار روی سخن، و هدف اصلی و اساسی بحث، بیان همبستگی و مردماندیشی و نقش مردم در نظام توحیدی خواهد بود، که در کنار آن، مقایسهای نیز با نظام غربی به عمل خواهد آمد.
بدینسان این نوشتار در دو بخش به شرح مطلب خواهد پرداخت. بخش اول، درباره همبستگی و تأثیر آن در زندگی فردی و اجتماعی، و نیز جایگاه مردم در بینش توحیدی، و نقش آنان در نظام اسلامی با استدلال به آیات قرآنی به بحث خواهد نشست. بخش دوم، نگاهی کوتاه به دموکراسی غربی و عملکرد آن، و نیز جایگاه مردم در آن و فرق آن با نظام اسلامی خواهد داشت.
بخش اول: نقش نظام در ایجادهمبستگی و توجّه به مردماندیشی
ایجاد همبستگی
حضور مردم در نظام مقدس اسلامی، از اساس و ریشه با حضور مردم در جوامع دیگر فرق میکند. حضور مردم در این نظام از سر احساس مسؤولیت، و یک نوع عشق و عاطفه، و نه از سر رقابت و برخورد برمیخیزد. در نظام اسلامی، تمام گروهها و افراد در این امر مشترکند و از اینرو، نه تنها احساس جدایی نسبت به یکدیگر ندارند، بلکه نوعی همبستگی کامل بین تمام اقشار جامعه وجود دارد، که آن انجام مسؤولیت و تکلیف است. بدینسان اگر کسی نسبت به انجام این وظیفه کوتاهی کند، نه تنها در مقابل وجدان خود بازخواست میگردد، بلکه نوعی بیتوجهی نسبت به دستورات دین تلقی میشود؛ زیرا او در مکتبی پرورش یافته است که آورنده آن مکتب معتقد است: «کلّکم راع و کلّکم مسؤول عن رعیّته»؛ سخنی که فصل جدیدی از نوعی بینش را در تفکر انسانی میگشاید که اولاً، نمایانگر نوعی مسؤولیت است که برخاسته از عمق جان انسان باشد.
ثانیا، انجام و به جا آوردن این مسؤولیت به قدری ارزشمند و حائز اهمیّت است که مورد سؤال قرار میگیرد.
از اینرو، اسلام پیوسته تلاش میکند که افراد جایگاه ارزشی خودشان را در نظام درک کنند و در راستای انجام وظایف خود بکوشند.
در بینش اسلامی، حضور مردم در صحنه، تحت عنوان «اعتصام بحبل اللّه» است؛ در نتیجه خود عاملی است که هر چه بیشتر همبستگی را افزایش داده، گروهها و سلایق گوناگون را به سوی یک جهت ویک هدف میکشاند.
وجود چنین بینشی در نظام اسلامی در واقع پاسخ مثبت دادن به یک نیاز فطری و ضروری زندگی انسان است؛ زیرا انسان آفریدهای است که اجتماعی زیستن در او نهادینه، و به ودیعت گذاشته شده است و هرگز حاضر نیست خود را بریده از دیگران و جدای از آنها ببیند.
بیتوجهی به این بُعد از ابعاد زندگی اجتماعی بشر که ریشه در مکاتب غربی دارد، سبب شده است که بشر امروز با همه به ظاهر پیشرفتهای مادی و امکانات رفاهی در باتلاقی قرار گیرد، که هر کس جز به خود اندیشیدن چارهای نداشته باشد، و دگراندیشی توهّمی بیاساس، بلکه خود فنا کردن باشد.
بسیاری از متفکران غربی معتقدند که تکیه بر تفکر و منطق فردگرایی و رقابت بین افراد که موتور محرک سرمایهداری است، عاملی برای جدایی و دوری افراد از یکدیگر و ایجاد نوعی بیماری اجتماعی، و در نتیجه سرخوردگی افراد در این جوامع گردیده است. به نظر دورکهایم، از بین رفتن اقتدار و نظم و عدم ایجاد همبستگی جدید، به وسیله توسعه و نوسازی برمبنای الگوی سرمایهداری غربی، سبب متلاشی شدن بافتهای قبلی اجتماع شده است، در حالی که شخصیت انسانی بضرورت، نیازمند نوعی همبستگی است.
وی معتقد است که نبود این همبستگی در جوامع غربی باعث نوعی بیماری اجتماعی در بخشهای جذب نشده گردیده، که در نهایت به سرخوردگی و پریشانی همه بخشها در جامعه خواهد انجامید.1
بیجهت نیست که اسلام این همه نسبت به همبستگی انسانها در جامعه اسلامی تأکید دارد و امیرالمؤمنین علی علیهالسلام از آن به عنوان بالاترین و ارزشمندترین نعمت الهی یاد میکند و میفرماید کمتر کسی است که بتواند ارزش این نعمت را بشناسد و قیمتی برای آن قائل شود:
«... و انّ اللّه سبحانه قَد امتنَّ علی جماعَةِ هذهِ الامّةِ فیما عقدَ بَیْنَهُمْ مِنْ حَبْل هذهِ الاُلْفَةِ بِنِعْمِةٍ لایَعْرِفُ اَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقینَ لها قیمةً، لاَِنَّها اَرْجَحُ مِنْ کُلِّ ثَمَنٍ، واَجَلُّ مِنْ کُلِّ خَطَرٍ.»2 و در نهایت بهترین و ارزشمندترین نوع همبستگی را که اخوت و برادری است در جامعه اسلامی برقرار میکند، که این خود یکی از مهمترین امتیازات جامعه اسلامی است که نه تنها انسان در آن احساس تنهایی و انزوا نمیکند، بلکه خود را در اقیانوسی عظیم و بیکران از مهر و عطوفت که خاستگاه آن برادری است، غوطهور میبیند.
از اینرو، قرآن کریم آن کانون گرمابخش امت اسلامی را اینگونه وصف میکند:
«لقد جائکم رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ علیه ما عنتّم حَرِیصٌ علیکم بالمُؤمنین رؤوفٌ رحیمٌ» توبه /128
پیامبری از خود شما بر شما مبعوث شد، که نه تنها رنج شما رنج اوست، بلکه سخت به شما دلبسته و از خودتان دلسوزتر است.
این آیه، نهایت همبستگی امت با رهبری اسلامی را میرساند؛ همان چیزی که امروز شاید بندرت بتوان آن را در میان ملتها یافت.
وجود چنین بینش و توجّه عمیق به ارزش حقیقی و واقعی امت اسلامی است، که حتی در شرایطی حساس و سرنوشتساز مانند جنگ احد، که بعد از پیروزی مرحله اول، عدهای از مسلمانان با سهلانگاری و بیتوجّهی به موقعیت حساس منطقه، به دنبال گردآوردن غنایم رفته، و آن خسارت عظیم را با برگشت دشمن به صحنه نبرد بر اسلام وارد کردند، خدای سبحان نه تنها دستور به اعدام و کشتن افراد خطاکار نمیدهد، بلکه حتی برخلاف عرف معمول، به پیامبر عظیمالشأن اسلام چنین دستور میدهد:
«واعف عنهم واستغفرلهم، وشاورْهُمْ فی الامر...»آلعمران /159
از آنها درگذر، و برای آنها طلب آمرزش نما و آنها را مورد مشورت خود قرار بده.
در واقع پیامبر صلیاللهعلیهوآله اسلام مأمور میشود بسرعت عواملی را که ممکن است این همبستگی را درهم ریخته، از درون و برون سبب پراکندگی امت اسلامی شود، از بین ببرد؛ از اینرو، به آن حضرت میفرماید: اولاً، از آنها درگذر و آنها را مورد بخشایش قرار بده، تا مبادا خود را از نظام اسلامی جدا ببینند و دیگران نیز دارای چنین احساسی شوند. ثانیا، برای آنان نزد خدای سبحان طلب آمرزش و مغفرت بنما، تا بدینوسیله آن کاستی درونی آنها جبران شده، اصلاح گردد.
ثالثا، با آنان به مشورت بپرداز. مبادا خطای آنها سبب شود که آنان را از دخالت در سرنوشت خودشان محروم سازی.
مردماندیشی در بینش توحیدی
نگاهی اجمالی به آیهای که یاد شد و دیگر آیات و روایات، انسان را به این حقیقت رهنمون میشود که اسلام نه از سرِ مصلحتاندیشی، به مردماندیشی و مردمخواهی تن میدهد، بلکه این موضوع، برخاسته از باور و اعتقادی است که خلقت بشر براساس آن صورت گرفته است که فرمود: «انّی جاعِلٌ فی الارضِ خلیفة».
تبلور همین باور و اعتقاد است که قرآنکریم در سوره ابراهیم میفرماید، سخن انبیاء به امّتها این بود که خدای سبحان شمار ا فرا میخواند، تا شما را مورد لطف و عنایت خودش قرار بدهد: «یَدْعُوکُم لِیَغْفِرَلَکُم» بر همین مبناست که خدای سبحان یونس پیامبر را به علت تنها گذاشتن امت خویش بعد از یأس از ایمان آنها، زمانی که امت پشیمان شده، برای اصلاح خود دنبال یونس پیامبر میگردد، ولی او را نمییابد، سرزنش کرده، مدت زمانی در شکم ماهی زندانی میکند. (صافات /143ـ142).
بر همین اساس، به پیامبر اسلام که مظهر کمال رأفت و رحمت حق است میفرماید:
«وَلاتَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوت»قلم /48
یک وقت مانند یونس پیامبر از امت خود مأیوس نشوی، در نتیجه از آنها روی برگردانی، و آنها را تنها بگذاری، و همین باور و اعتقاد بود که پیامبر اسلام را تا مرز فدا شدن برای هدایت افراد واداشت:
«لعلّک باخعٌ نفسک...» شعراء /26
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام سخنی را در شرح حال پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بیان میکند، که نهایت علاقه و همبستگی و مردمخواهی آن حضرت را نشان میدهد:
«و کان رسول اللّهِ صلیاللهعلیهوآله اِذا احمرّ البَاسُ، وَ اَحْجَمَ النّاسُ قدَّم اَهْلَ بَیْتِهِ فَوقَی بهم اَصْحابَهُ حرَّ السُّیُوف وَالاَسِنَّةِ...»3
در آن زمانی که جنگ به اوج شدت خود میرسید پیامبر اسلام نزدیکان خود را در صف مقدم معرکه و قتال قرار میداد، تا بدینوسیله جان لشکریانش را از برخورد شمشیر و نیزه حفظ کند.
اگر همین مردمخواهی و مردماندیشی و قدر و منزلت قائل شدن برای آنها نبود، بشر تا به امروز با فساد و تباهیاش، نه تنها نسل خود را به انقراض میکشاند، بلکه زمین را از حیّز انتفاع خارج ساخته بود:
«ولَولا دَفع اللّهُ الناس بَعضهم ببعض لَفسدتِ الارضُ ولکنّ اللّه ذُوفضل علی العالمین» بقره /251
تربیت انسانهای والا
آنچه در طول تاریخ، انبیای الهی را از دیگران، جدای از بحث عصمت آنها و دعوت به سوی حق متمایز ساخته، جنبههای مردمی و توجّه آنها به عامه مردم بوده است. آنها نه تنها مخاطبشان همه مردم بودند، بلکه حتی از نظر جنبههای ظاهری و مادی نیز در ردیف مردم عادی زندگی کرده، هیچ امتیازی برای خود قائل نبودند.
وجود چنین بینشی سبب میشد که بسیاری از آنهایی که برای خود به نوعی امتیاز نسبت به دیگران قائل بودند، حتی با علم به نبوت پیامبران، در مقابل دعوت آنان سرِ تسلیم فرود نیاورند و به دشمنی با آنان بپردازند و به شیوهای زشت و ناهنجار، که متأسفانه در دنیای بظاهر متمدن امروز نیز از همین حربه هنوز استفاده میشود، ایمانآورندگان به پیامبر را پست و کوتهبین بخوانند: «هُم اَراذِلُنا بادِی الراْی»(هود /27).
به تعبیر دیگر، پیروان انبیاء را افرادی معرفی میکردند که از خود استقلالی نداشته، سود و زیان خود را تشخیص نمیدهند و نیاز به قیم دارند؛ لذا این حربه جدیدی نیست که مدعیان دموکراسی، انسانهایی را که حاضر نیستند در مقابل خواستههای آنها سرِ تسلیم فرود بیاورند، با همان حربه متحجرانه، متهم به تحجّر میکنند.
با این همه، در پرتو معارف الهی در طول تاریخ انسانهایی تربیت شدند که به تصریح قرآن کریم، یک لحظه حتی حاضر نبودند انبیای الهی و راه آنها را ترک کرده، آنها را تنها بگذارند و در این راه همه مشکلات و سختیهای آن را به جان خریدند و تا آخرین نفس ذرهای به خود سستی و ضعف راه ندادند:
«وَ کایّن مِنْ نَبیٍّ قاتلَ معه ربّیّون کثیر فما وَهَنُوا لِما اَصابهم فی سبیل اللّه و ما ضَعُفُوا وَ ما اسْتَکانُوا واللّه یحبّ الصّابرین»آلعمران /146
از اینرو، قرآن کریم برای بیان ارزش واقعی چنین انسانهایی به عنوان یک اصل کلی و دائمی فرمود:
«انّ اللّه اشْتَری من الْمُؤْمِنینَ اَنْفُسَهُمْ وَاَمْوالَهُمْ بانّ لَهُمْ الْجَنَّةَ...»
توبه /111
نقش مردم در نظام اسلامی
از آنچه گفته شد، میتوان چنین نتیجه گرفت که اسلام هرگز نظر ابزاری و وسیلهای نسبت به مردم ندارد، تا بخواهد از افراد پلی بسازد برای رسیدن به اهداف شخصی یا گروهی؛ همان چیزی که امروزه در بظاهر دموکراتیکترین حکومتها وجود دارد و مردم تنها وسیلهای هستند برای تحکیم قدرت شخصی یا گروهی، و برای رسیدن به آن، به انواع شگردهای تبلیغاتی متوسل شده، از هیچ کوششی در این راه فروگذار نیستند؛ همانند خریدن رقیب مقابل خود در صورت امکان، یا بدنام کردن او و... .
روی همین اصل توجّه به مردم و اهمیّت بیش از حد دادن به سرنوشت آنهاست که اسلام نسبت به حکومت حساسیت نشان داده و حتی در زمان غیبت امام معصوم نیز به سرنوشت مردماهتمام ورزیده و راه درست انتخاب را نیز به آنها نشان داده است، که:
«اَفَمَنْ یَهْدی اِلی الْحَقِّ اَحَقُّ اَن یُتَّبِعَ اَمَّنْ لایَهدِّی الاّ اَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُون»یونس /35
همچنین فقیه جامع شرایط را موظف کرده است که در صورت تمایل و انتخاب مردم از زیر بار مسؤولیت شانه خالی نکند، بلکه به آن به عنوان یک امر واجب الهی بنگرد و به انجام آن واجب قیام کند:
«... لَوْ لا حضور الحاضِرِ، وقیام الْحُجّةِ بوجود الناصرِ، وَ ما اَخذ اللّهُ عَلَی العلماء اَنْ لایُقارّوا علی کظّهِ ظالمًٍ ولاسَغَبِ مَظْلُوم، لاََلْقَیتُ حَبْلها علی غارِبَها... .»4
حضرت علی علیهالسلام در این جمله، علت اصلی پذیرش حکومت را دو چیز بیان میکند: یکی حضور و درخواست جدّی مردم و دیگر مسؤولیتی که خداوند بر دوش علما گذاشته است.
این جاست که میبینیم نقش مردم در حکومت اسلامی با سایر حکومتها تفاوت دارد. در این جا مردم نقش اصلی و اساسی را دارند و حضور آنان فقیه جامع شرایط را وارد میدان حکومت میکند و به او قدرت عمل به احکام الهی را میدهد؛ لذا لحظه به لحظه حمایت و حضور واقعی مردم در صحنه را میطلبد و بر همین مبناست که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام این همه اصرار و تأکید بر حضور مردمی داشت که آن حضرت را به حکومت برگزیده بودند؛ زیرا در این صورت است که میتوان به احکام الهی جامه عمل پوشاند و گرنه آن حضرت کسی نبود که به منظور چند روز حکومت بیشتر تلاش کند تا مردم را در صحنه نگه بدارد؛ چه این که صرف حکومت در نظر آن حضرت از پاره کفشی هم بیارزشتر بود:
«وَاللّهِ لَهِیَ اَحَبُّ اِلیَّ مِنْ اِمْرَتِکُمْ الاّ اَنْ اُقِیمَ حَقًّا اَوْ اَدْفَعَ باطِلاً»؛5 مگر این که بتوان به وسیله آن حقی را پا برجا نمود، و یا باطلی را از بین برد.
بر همین اساس، حضرت به حضور ظاهری مردم نیز بسنده نمیکند، بلکه اراده و میل قلبی آنها را همراه با حضور ظاهری ملاک قرار داده، شرط موفقیت میداند؛ لذا به مالک اشتر میفرماید:
«وَاِنَّ اَفْضَلَ قُرّةِ عَیْنِ الولاة اِستقامَةُ الْعَدلِ فی البلاد، و ظُهُورَ مَوَدَّةِ الرَّعِیّةِ، و اِنَّهُ لاتَظْهَر مَوَدَّتَهُمْ اِلاّ بِسلامةِ صُدُورهمْ، ولاتَصحّ نَصیحَتُهُم الاّ بحیطتهم علی ولاة اُمُورِهِمْ، وَ قِلّةِ اسْتِثْقالِ دُوَلِهِم... .»6
بهترین چیزی که مایه روشنی چشم زمامداران و مسؤولان جامعه بعد از اقامه عدل و داد در اقصی نقاط کشور میباشد، آشکار ساختن دوستی و علاقه مردم است نسبت به مسؤولان خود، و این امرمحقق نخواهد شد مگر زمانی که مردم حاکمان خود را قلبا دوست داشته و نسبت به آنها عداوت و کینه نداشته باشند و پایههای حکومت بر گردن مردم سنگینی نکند، تا در نتیجه خیرخواهی و حمایت مردمی را به دنبال داشته باشد.
چنین بینشی در فرهنگ اسلامی که پایههای حکومت را بر دلهای مردم استوار ساخته، و اراده آنها را در تمام شؤون زندگی اجتماعی آنها نافذ دانسته و بیتوجّهی به آن را جرمی بزرگ و گناهی عظیم قرار داده است، نه تنها جایی برای استبداد باقی نمیگذارد، بلکه حتی زمینههای رشد ریشههای افکار استبدادی را نیز در جامعه خواهد خشکانید.
تناقض روشنفکری
ظهور انقلاب اسلامی و جامه عمل پوشاندن به تفکر مردم باوری ـ نه مردم فریبی ـ سبب شد که مدعیان روشنفکری در موضوع شدید انفعالی قرار گرفته، دچار تناقضگویی شوند؛ آنان تا دیروز فقهای اسلام را متهم میکردند که به جای پرداختن به مسائل اساسی و ریشهای اسلام که مسائل سیاسی، اجتماعی و حکومت باشد، به مسائل فرعی و فردی میپردازند، لذا در هر گوشهوکنار که فرصتی برای نوشتن و یا سخن گفتن مییافتند، لبه تیز حملاتشان را متوجه فقیهان و عالمان دینی میکردند. در حالی که صاحبان همین تفکر بعد از آن که زمینه ایجاد حکومت اسلامی توسط امام قدسسره و مردم به وجود آمد، کاملاً تغییر مواضع داده، اینگونه سخن سر دادند که نه تنها فقه و فقیه حقّ حکومت و اداره کشور ندارد، بلکه حتی این حق را از دین هم سلب کردند و گفتند اصلاً دین هیچ نقشی در دنیای مردم ندارد و تنها برای امر اخروی مردم آمده است و بس. بر این پایه، هدف از ارسال رسل و انزال کتب این بوده است که امور اخروی مردم اصلاح شود.
این دوگانه نگری پرده از واقعیتی برمیدارد که نه سخنِ دیروز از سرِ دینباوری و اعتقاد به اسلام و حکومت اسلامی بوده است و نه سخنِ امروز نشانی از آزادگی و مردماندیشی و در نتیجه حکومت مردمی دارد؛ زیرا بر فرض که در اسلام هرگز برای زمان غیبت کبرای امام زمان (عج) بحثی و سخنی درباره سرنوشت امت اسلامی و بیان حکومت آن نشده باشد و در طول تاریخ بشر نیز هیچ پیامبر و امام معصومی تشکیل حکومت نداده باشد ـ و همه قطعیات تاریخ را در این رابطه نادیده فرض کنیم ـ و در نتیجه قائل شویم که اصلاً دین هیچ کاری به دنیای مردم ندارد؛ همان کشف مهمی کهصاحبان این تفکر نمودهاند و به قدری این کشفبرایشان حائزاهمیّتاست کههیچ چیز در این عالم به پای آن نخواهد رسید، زیرا در اینکشف است که قول و فعل تمام انبیاء و اولیای الهی خیلی آسان کنار گذاشته میشود و بشر واقعا از این امر و نهیهای ادیان، که به نظر آقایان زنجیری شده بر دست و پای انسانها، رهایی مییابد.
به پندار آنان، این امر و نهیها، میدان عقل و عقلانیت را نه تنها محدود کرده، بلکه خود عامل رکود و سکون عقل شده است؛ از اینرو، برای این که بتوان به عقل آزادی تام داد و او را از رکود و سکون رهایی بخشید، باید بساط این امر و نهیها را برچید و راه آن نیز کوتاه کردن دست دین از زندگی دنیوی انسانهاست. نسبت به زندگی اخروی هم کسی از آن دنیا خبر نیاروده است؛ پس چه تجربه علمی و عملی برای اثبات آن وجود دارد؟ حال از باب دفع ضرر محتمل، که مبادا یک وقت آن طرف خبری باشد، یک اعتقاد قلبی و باطنی برای دفع این ضرر کافی است.
حالبنابرهمینفرض(باطل)،یکپرسش مطرح است: اگر ملتی با میل و اراده خویشبخواهد بهدینافزونبرحق حاکمیت در امور اخروی، حق حاکمیت در زندگی هم بدهد، آیا این حق را دارد یا خیر؟
پاسخ از دو حال خارج نیست. یکی این که گفته شود دین چنین حقی را به مردم اعطا نکرده و هرگز به آنها اجازه نداده است که پای آن را به این خاکدان بکشانند.
گفته میشود که این خود، تصرف در حق دنیوی مردم است و این نظر دادن دین نسبت به دنیای مردم است و در واقع دین پایش را از گلیم خود بیشتر دراز کرده است. چه کسی به او این اجازه را داد که در حقوق دنیوی مردم دخالت کند. بنابراین، برای از بین بردن چنین حقی، به دین نمیتوان استناد کرد.
دیگر آن که گفته شود این با آزادی و دموکراسی نمیسازد. آزادی به انسانها چنین حقی را نمیدهد که بخواهند شکل حکومت خودشان را دینی قرار بدهند.
این جاست که انسان متحیر میشود که آزادی و دموکراسی، که صاحبان این تفکر و مدافعان آن از آن دم میزنند، چه توجیه و تفسیری میتواند داشته باشد، جز آن که گفته شود آزادی و دموکراسی، بعد از کشف آقایان معنی و مفهوم جدیدی پیدا کرده، یا به تعبیر دیگر برای آزادی و دموکراسی قالب و الگویی ساخته شده است که یک معنای جهانی داشته باشد، تا کسی دچار ابهام نشده، خود و دیگران را به زحمت نیندازد و هر ملت و قومی هر روز هوس نکنند با تعبیر عامیانه از آزادی و دموکراسی برای خودشان حکومتی به هرشکل و مدل که میخواهند تشکیل دهند؛ حکومتی که برخلاف شیوه آزادی و دموکراسی در دهکده جهانی باشد! تواضع علمی هم میطلبد که این تعریف جدید را نخبگانی انجام دهند که سالیان متمادی در فضای آزادی غرب غوطهور بودهاند و کاملاً به زیر و بم آن آشنایی دارند.
در سایه این تعریف جدید از آزادی و دموکراسی است که همه حملات به قانون اساسی و ولایت فقیه و نهادهای قانونی این کشور توجیه میشود. و گرنه چگونه میتوان به خود اجازه داد که مردمیترین نهاد قانونی این کشور را زیر سؤال برد؛ نهادی که مردم نه تنها در قول و عمل به آن رأی مثبت دادهاند، بلکه برای تثبیت و حفظ آن از مال و جان مایه گذاشتند، انواع و اقسام مشکلات را به جان خریدند و هر روزی به شکلی حمایت خود را از آن اعلان نمودند. اگر چه به نظر میرسد گاهی همین سعه صدر مردم سبب شده که خاماندیشان تصور کنند، که مردم نسبت به حقانیت راهشان مردد شدهاند، و در نتیجه آنان میتوانند به اهداف خود برسند.
بخش دوم: فرق میان نظام اسلامی و
دموکراسی غربی
اطاعت از حق
در بینش اسلامی حضور مردم در صحنههای سیاسی و اجتماعی و عهد و پیمان بستن با حاکمان خود به هر شکل، پیمان بستن با خداست؛ بدینسان در چنین نظامی فرمانبرداری از شخص حاکم، در واقع فرمانبرداری از خداست؛ از اینرو، خدای سبحان به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید:
«انّ الّذین یبایعونک انّما یبایعون اللّه ید اللّه فوق ایدیهم...»فتح /10
آنان که با تو بیعت میکنند جز این نیست که با خدا پیمان میبندند، دست خدا بالای دستهایشان است.
این واقعیت، کلید همان معضلی است که بسیاری از متفکران و صاحبنظران مسائل سیاسی و اجتماعی جهان غرب را درمانده کرده است، که چرا باید یک انسان از انسان دیگری فرمان ببرد و در صورت فرمان نبردن، آیا میتوان او را به اجبار وادار به فرمانبری کرد.7 یا به تعبیر کانت:
«هیچ نگونبختی بدتر از آن نیست که من خود را زیر فرمان موجود دیگری از نوع خود بیابم، بدانگونه که بتواند مرا مجبور کند که بنا به میل و خواست او رفتار کنم.»8
در حالی که در نظام اسلامی اصلاً بحث فرمان بردن از فرد یا افراد نیست، بلکه سخن از اطاعت از حق و فرمانبرداری از خداست. بر این اساس،امیرالمؤمنین علیهالسلام در نامهای که به اهل مصر در اطاعت از مالکاشتر مینویسد به آنها میفرماید:
«فَاسْمَعُوا له و اَطِیعُوا اَمْره فیما طابق الحق.»9
سخنش را بشنوید و فرمانش را در آن جا که مطابق حق است اطاعت کنید.
حق همان چیزی است که همه انبیای الهی مأمور بودند که غیر از آن چیزی نگویند، و مردم را نیز به سوی آن دعوت کنند؛ لذا قرآن کریم از زبان موسی کلیم میفرماید:
«حقیق عَلی اَنْ لا اَقُول علی اللّهِ الاّ الحق...»اعراف/105
لازم است بر من که نسبت به خدا سخنی غیر از حق نگویم.
بنابراین در نظام اسلامی، منتخبان مردم تا جایی حق وکالت دارند و وکالت آنها پذیرفته است که از دایره حق بیرون نروند، و گرنه نه تنها پیروی از آنها لازم نیست، بلکه وکالت آنها نیز از بین میرود.
روی همین جهت است که برگزیدگان مردم، اعم از رئیس جمهور و نمایندگان مجلس شورای اسلامی در آغاز کار خود سوگند یاد میکنند که غیر از حق هرگز عملی انجام ندهند.
به عنوان نمونه، در اصل 121 قانون اساسی درباره سوگند ریاست جمهوری چنین آمده است:
«من به عنوان رئیس جمهور در پیشگاه قرآن کریم و در برابر ملّت ایران به خداوند قادر متعال سوگند یاد میکنم که پاسدار مذهب رسمی و نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی کشور باشم و... خود را وقف خدمت به مردم و... پشتیبانی از حق و گسترش عدالت سازم.»
شناخت حق و تقید عمل به آن است که اهمیّت و ضرورت وجود دو نهاد مردمی را در نظام مقدس اسلامی بوضوح نشان میدهد. یکی خبرگان رهبری، که مستقیما و بدون واسطه توسط مردم انتخاب میشوند و دیگری فقهای شورای نگهبان که غیرمستقیم و با واسطه انتخاب میگردند و هر دو، حافظ و نگهبان حقانیت نظام در دو بُعد اسلامی و مردمی آن هستند.
از آنچه در مجموع بیان شد، میتوان چنین نتیجه گرفت که اسلام مردم را بیگانه از حکومت و حکومت را تافتهای جدابافته از مردم نمیداند؛ از اینرو، به هر یک از آحاد مردم با دید مسؤول نگریسته، حضور همه جانبه آنها را در تعیین سرنوشت خود و حفظ و حراست از آن الزامی میداند؛ زیرا برنامه و هدف اسلام سعادت و رستگاری مردم است؛ لذا به حضور ظاهری آنها در صحنه اکتفا نکرده،بلکه حضور معنوی و دائمی آنها را نیز طالب است. برخلاف سایر حکومتها، که فقط در پی حضور فیزیکی و ظاهری مردم هستند؛ همان چیزی که جیمز برایس، نویسنده و حقوقدان انگلیسی از آن تعبیر بهرضایت خاموش مردم میکند و میگوید:
«دولتها همیشه صرفنظر از موارد خاصّ، اگر نه به مهر و علاقه، در این صورت به احترام یا ترس، و اگر نه به موافقت فعال، در این صورت به رضایت خاموش اکثریت عددی مردم متکّی هستند.»10
به عنوان نمونه، جیمز هارینگتون فیلسوف نسبت به وضعیت مشارکت مردم در جامعه امریکا چنین اظهارنظر میکند:
«بیتفاوتی بخش اعظم مردم است که برای یک جوّ سیاسی آرام و سالم، مناسب است. هر چه باشد بیتفاوتی به این معناست که اوضاع سیاسی چنان با ثبات است که میتوان آن را نادیده گرفت. امّا اگر میزان مشارکت از پنجاه درصد بالاتر رفت و در همان حال طبقه متوسط... به سالنهای خصوصی بدنسازی رفت... میتوان بحق نگران سلامت جامعه امریکایی بود.»11
عملکرد دموکراسی (عملکردی دوگانه)
ترس از حضور واقعی و مؤثر مردم در سرنوشت خودشان چیزی است که جوامع دموکراسیمآب را بشدّت دچار تناقض کرده، پرده از چهره واقعی آنها برمیدارد؛ زیرا آنها با حمایت از حکومتهای خودکامهای که ذرهای پایگاه مردمی ندارند، جایی برای شک و تردید نسبت به این موضوع برای کسی باقی نمیگذارند.
رابرت کاپلان، سیاستشناس امریکایی در اینباره چنین میگوید:
«گستراندن چتر دموکراسی رسالتی بود که ما بعد از جنگ سرد برای خودمان مشخص کرده بودیم، مسألهای که هست... در مصر و عربستان سعودی که متحدان اصلی امریکا در جهان اسلام هستند، برگزاری انتخابات آزاد میتواند کابوس وحشتناکی برای ما باشد. ما درباره فضیلتهای دموکراسی باد در غبغب میاندازیم، و در عین حال از خودکامهای مانند ملکحسین ستایش میکنیم و از نظامیان ترکیه و پاکستان که آنها را نیروهای واقعی دموکراسی در کشورهایشان میخوانیم، سپاسگزاریم.»12
عملکرد این جوامع نشان میدهد که نه تنها آنها برای مردم و سرنوشت آنان پشیزی ارزش قائل نیستند، بلکه این شیوه جدیدی برای بندگی و بردگی ملتهاست.
رابرت کاپلان در این زمینه میگوید:«... تلاشهای ما برای تحمیل سیستمهای پارلمانی غربی به دیگر کشورها، تلاشهای استعمارگران اروپایی قرن نوزدهم را برای جایگزین کردن شیوههای اداری خارجی به جای سیستمهای سلسلهمراتبی و سیستمهای حمایتی قبیلهای به یاد میآورد... تحمیل انتخابات ممکن است همه ما را موقتا راضی کند.»13
علت تناقض
میتوان گفت آنچه سبب این تناقض گردیده، ریشه در بینش مادیگرای این جوامع دارد؛ از اینرو، به اعتقاد علاّمه طباطبائی قدسسره علت اصلی چنین عملکردی برخاسته از روح و منطق دموکراسی غربی است. او در اینباره چنین میگوید:
«... در حکومتهای دموکراسی از آن جا که اساس کار بهرهگیری مادی است، قهرا روح استخدام غیر و بهرهکشی از دیگران در کالبدش دمیده شده، و این همان استکبار بشری است که همه چیز را تحت اراده انسان حاکم و عمل او قرار میدهد، حتی انسانهای دیگر را... این همان دیکتاتوری شاهی است که در اعصار گذشته وجود داشت، چیزی که هست اسمش عوض شده... آن روز اسم و مسمّا هر دو زشت بود، ولی امروز مسمّای زشتتر از آن در اسمی و لباسی زیبا جلوه کرده... در عین حال روح همان روح و هوا همان هواست.»14
این همان چیزی است که عدهای از متفکران غربی با اعتقاد به مصون نبودن جامعه خودشان از این امر، نسبت به آن هشدار داده، معتقدند که بسیاری از امریکاییان ترس از این دارند که اکثریتهای سیاسی تابع اقلیتهای مصمّم و قوی شوند؛ لذا ماکس لرنر در امریکا به عنوان یک تمدن، از گروه مخالفت خوانی سخن میگوید، که چنان مینماید که به نام اکثریت حرف میزند، ولی عملاً آن را مرعوب میکند.
همچنین رابرت دال معتقد است که اکثریتهای سیاسی در امریکا، شاید بجز برای ایجاد مجموعه ارزشهایی که سیاستهای ویژهای باید با آن تطبیق کند، قدرت و سیطرهای ندارند. بنابراین، اگر اکثریتها حکومت نمیکنند، احتمالاً مرعوب هم نمیتوانند کرد. به اعتقاد وی نظام آمریکا، عملاً نه منتهی به حکومت یک اقلیت و نه منتهی به حکومت یک اکثریت است، بلکه آنچه در این کشور حاکم است و حکومت میکند، حکومت اقلیتهاست.15
برآیند دموکراسی غربی
تجربه حداقل دو قرن دموکراسی از نوع بشرمدارانهاش نشان داده است که نه تنها عاملی برای حضور جدّی و واقعی مردم در صحنه تعیین سرنوشتشان، و دفاع از حقوق حقه آنها نبوده است، بلکه خود وسیلهای برای به بند کشیدن بیشتر مردم، و در نتیجه وخیمتر شدن اوضاع سیاسی و اجتماعی جهان گردیده است.
کارل گوستاو یونگ، فیلسوف و روانشناس سوئیسی درباره اوضاع جهان میگوید:
«پیش از بروز جنگ 1914 م، ما اطمینان داشتیم که دنیا را میتوان به وسائل عقلی نظم و ترتیب داد، امّا حالا با یک کیفیت وحشتناکی روبرو شدهایم... افراد بشر منحصرا برای دفاع از نظریات کودکانه خود درباره طرز ایجاد بهشت در روی زمین، خون یکدیگر را میریزند...»16
وی علت وجود چنین امری را طغیان، سرکشی و عدم اعتدال روحی بشر میداند و چنین باوری دارد:
«در زمان ما جای خدا خالی است و بالنتیجه انسان امروزی دچار عدم اعتدال و طغیان روحی شده است که در حکم مرض است. این بیماری در حکومتها بروز میکند و آن افراط توسعهطلبی و دعوی قدرت مطلق است.»17
راه حل
چنان که یاد شد، اسلام نسبت به حکومت حساسیت نشان داده و مشروعیت حکومتی را پذیرفته است که در رأس آن انسانی معصوم، یا تالیتلو معصوم باشد؛ انسانی که از صیانت نفس، دیانت پاک، دوری از هوی و اطاعت محض از مولا برخوردار است که امروز از مصادیق بارز و روشن آن، فقیه جامع شرایط میباشد.
و این راه چاره و برطرف ساختن همان مشکلی است که متفکران اجتماعاندیش از جمله کانت، گشودن آن را ناممکن میدانند.
کارل یاسپرس فیلسوف و نویسنده آلمانی، در توضیح مطالب کانت در اینباره میگوید:
«... اگر آدمی جانوری است که نیازمند استاد و سرور است، از آن روست که آزادی خود را در نسبت با دیگر همنوعانش ناروا به کار میبرد، او با آن که میخواهد قانونی در کار باشد، میل دارد «هر گاه بتواند خود را از پیروی آن برکنار دارد». از اینروست که یک آموزگار و فرمانده باید اراده او را به فرمان آورد و به اطاعت از اراده عمومی وادارد. ولی از سوی دیگر، خود فرمانده هم یک انسان است و ازاینرو، او نیز اگر فرماندهی نداشته باشد، چه بسا آزادی خود را به ناروا به کار خواهد برد. برترین فرمانده باید دادگر باشد، ولی او نیز انسانی بیش نیست. گشودن کامل این مشکل، ناممکن است.»18
درواقع میتوان گفت آنچه سبب شد فلاسفه و صاحبنظران مسائل اجتماعی در جوامع غربی قائل به دموکراسی شوند و به تعبیر دیگر، مشروعیت و مقبولیت نظام را به عهده مردم بگذارند، این بود که راهی بهتر از این نسبت به حکومت برای آنها متصور نبود؛ زیرا آنها در جوامعی رشد کرده و پرورش یافته بودند که اولاً در آن جوامع از خدای حقیقی و تعالیم آن خبری نبود، و ثانیا خدای دستساز کلیسا هم به گفته نیچه سالیانی پیش مرده بود؛ از اینرو، سخنی برای حکومت خدا در این جوامع معنی و مفهومی نداشت.
به اعتقاد فیلسوف هاول (رئیس جمهور چک)، غرب زمانی که خدا را از صحنه جامعه و حیات اجتماعی خود عقب راند و دموکراسی را بر یک الگوی انسان مدار قرار داد، همه چیز را در پای مصرف و مادیگری قربانی کرد.19
زیرا به نظر کانت، از این چوب کجی که آدمی ساخته شده است، انتظار راستی و درستی نمیتوان داشت.20
هاول معتقد است که راه حل خروج از این بنبست، آفریدین تمدنی جدید است که بر ارزشهایی متکی باشد که در سرتاسر جهان پذیرفته شدهاند.
در بینش اسلامی این تمدن چیزی نیست جز ارزشهای برخاسته از فطرت پاک انسانی که اولین ندای آن سر تعظیم و تمکین فرود آوردن در مقابل آفریدگار عالم، و عمل به احکام و دستورات اوست:
«قل یا اهل الکتاب تَعالَوا الی کلمةٍ سواءٍ بیننا و بینکم الاّ نَعبُد الاّ اللّه و لانُشْرِکَ به شیئا ولایتّخذ بَعْضُنا بعضا اَرْبابا مِنْ دون اللّه فاِنْ تَوَلُّوا فَقُولُوا اشهدوا بَأنّا مُسْلِمُون» آلعمران /64
بگو: ای اهل کتاب، بیایید از آن کلمهای که ما و شما هر دو پذیرفتهایم پیروی کنیم: آن که جز خدای را نپرستیم و هیچ چیز را شریک او نسازیم و یکدیگر را به جای خدای خود به ربوبیّت نگیریم. اگر آنان رویگردان شدند، بگو: شاهد باشید که ما مسلمان هستیم.
این همان جامعه و حکومت آرمانی خواهد شد که به اقتضای فطرت، هر کس در جایگاه خودش قرار خواهد گرفت.
پینوشتها
1 . برای توضیح بیشتر مراجعه شود به: حسین سیفزاده، نظریههای مختلف درباره راههای گوناگون نوسازی و دگرگونی سیاسی، ص252.
2 . نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، خطبه 234، ص 808.
3 . همان، نامه 9، ص845.
4 . همان، خطبه 3، ص52.
5 . همان، خطبه 33، ص 111.
6 . همان، نامه 53، ص 1006.
7 . برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به: آنِرایابرلین، چهار مقاله درباره آزادی، ترجمه محمّد علی موحد، مقاله سوم، ص 236.
8 . کارل یاسپرس، کانت، ترجمه میرعبدالحسین نقیبزاده، ص 248.
9 . نهجالبلاغه، نامه 38، ص952.
10 . ریو. ام. کریستنسن ـ رابرت. او ـ مک ویلیامز، صدای مردم، ترجمه محمود عنایت، ص 26.
11 . برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به: «نقد دموکراسی»، صفحه اول، سال هفتم، ش 52.
12 . همان.
13 . همان.
14 . سید محمّد باقر موسوی همدانی، ترجمه تفسیر المیزان، ج4، ص 195.
15 . صدای مردم، ص 23-22.
16 . مقصود فراستخواه، سرآغاز نواندیشی معاصر، ص 453.
17 . همان.
18 . کانت، ص 266.
19 . برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به: صفحه اول، سال هفتم، ش 52، ص40.
20 . کانت، ص 266.