نقد نظریه افتراق ساختار سیاسی از نهاد دین (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
جدا ساختن اسلام از سیاست و حکومت، تلاشی بیهوده در کنار نهادن بخشی از اسلام است؛ زیرا دین مجموعهای جدا از هم و پراکنده نیست تا بتوان اجزائی از آن را گرفت و اجزای دیگر را طرد نمود. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز از ابتدا ایمان کسانی را که به دنبال دستچین کردن عناصر دین و به عبارتی «دین گزینش شده»! بودند، نپذیرفت.
تفکیک حوزه دیانت از امور سیاسی سابقهای طولانی دارد و به صورتهای مختلفی مطرح شده است؛ گاه از موضع دیانت و گاه از منظر سکولاریسم، گاه از مدخل جمود و تحجّر و گاه از منفذ تجدد و نوگرایی. این تفکیک تیغی دوسویه است؛ سویی به جمود و تحجر پیکر دین را میخراشد و سویی دیگر با نام تجدد و نوگرایی روح دین را میخَلَد. این مسأله هم در کلام سنتی مطرح بوده است و هم در کلام جدید. در واقع، تفکیک دین و سیاست فرع بر موضوع دیگری است که آن تقابل دین با امور دنیوی است و به تبع آن، دین در مقابل اموری از قبیل مناسبات اجتماعی، اقتصادی، حقوقی و سیاسی قرار میگیرد. در این دیدگاه، امور یا دینی هستند یا دنیایی. اگر امری سیاسی بود، دیگر نمیتواند دینی باشد. علم، فرهنگ، تمدن، اقتصاد، هنر، صنعت، حقوق، سیاست و حکومت و سایر ابعاد زندگی بشر که جنبه دنیوی دارند، از قلمرو دین خارج میباشند.
نحوه رویارویی دگراندیشان با مقوله دین و سیاست
در ابتدای ورود ساختارهای «دوران مدرن» به حوزه اسلام، گروهی از دگراندیشان و دلدادگان فرهنگ و تمدن غرب، قسمتهایی از فرهنگ و اندیشه بشری آن را که به گونهای اسلام نیز بدانها توجه داشت، شاهد گرفته و از آن در جهت حساسیتزدایی از عرف سنتی جامعه در مقابل ورود ساختارهای سیاسی ـ اجتماعی بیگانه استفاده نمودند. این کار بدون توجه خاص به تفاوتهای بنیادین میان مفاهیم اسلامی با مفاهیم غربی انجام شد؛ چنان که به عنوان نمونه، آزادی لفظی یکسان است، اما آنچه در فرهنگ لیبرالیستی از آن اراده میشود با آنچه اسلام درباره آزادی میگوید، اختلافهایی مبنایی دارد. بدینسان رفته رفته آن بخش از مفاهیم فلسفه سیاسی و اجتماعی اسلامی که قابل تطبیق با تفکرات وارد شده نبود، خود را نمایان ساخت و برای حضور ریشهای این میهمان ناخوانده مشکلساز شد. این امر با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ظهور عملی دکترین سیاسی اسلام شدتی بسیار یافت. از آن پس، گروه مزبور دو راه را در پیش گرفت: یکی تحریف عناصری از تفکر اسلامی که با اندیشه وارداتی غیرقابل تطبیق بودند، البته به نام بازسازی، احیاگری و نوفهمی دینی! تا امکان تطبیق به وجود آید و دیگری انحصار قلمرو دین به مسائل فردی و اخروی و در واقع خارج ساختن دین از صحنه مسائل اجتماعی.
واقعیت این است که دو روش یاد شده یکی هستند و راه نخست نیز نهایتا به انحصار دین در مسائل فردی و شخصی میانجامد؛ اما تفاوت، در صراحت لهجه پیروان روشهای ذکر شده میباشد. راه دوم صریحاللهجه است و نقد آن نیز آسانتر میباشد، ولی راه نخست آمیخته با پیچیدگیها و مبهمگوییها و تناقضهای بیشماری است که گفتوگوی دقیق را تا حدودی دشوار میسازد.
در طول تاریخ حیات روشنفکری در ایران کسانی بودهاند که بصراحت دین را جدا و حتی مخل سامانبخشی به امور دنیای آدمیان عنوان کردهاند و دخالت دین در امور سیاسی را امری بعید شمردهاند؛ چه آنانی که شأنی فراتر برای دین قائل بودند و چه آنهایی که اصلاً برای دین شأنی باور نداشتند و آن را ناشی از تخیلات روانی و نیازهای کاذب روحی و بیدانشی و کمخِرَدی آدمیان میدانستند. گرچه نادرستی این عقاید در تاریخ تفکر بشر آشکار است، اما صراحت در گفتار این گروه، خود سبب میشود که هم مواضع ایشان شفاف باشد و هم امکان یک گفتوگوی علمی دقیق فراهم شود. یکی از موارد تئوریپردازیهای صریح در عرصه موردنظر، آراء و اندیشههای مرحوم مهندس بازرگان در سالهای آخر حیات وی میباشد که بروشنی تنها هدف بعثت انبیاء و ارسال رُسُل را معرفی خدا و خبر از آخرت عنوان کرده و مشی اولیای دین و امامان معصوم علیهمالسلام را برمبنای تفکیک دین از حکومت دانست، تا آن جا که اظهار داشت همه اولیای دین، دموکرات! بودهاند و اعمال سیاسیشان نه از جهت وظیفه دینی، بلکه براساس احترام به اصول دموکراسی بوده است. گرچه بعد از بیان صریح، شفاف و جسورانه مهندس بازرگان، دوستان ایشان در تعدیل مواضع وی بسیار کوشیدند و با استفاده از فن ابهامافکنیِ در تعاریف، و ابرازِ نظریهای بدون پایبندی به لوازم منطقی آن، سعی در تطهیر و بازنگری سخنان او نمودند، اما تحول نظرات آقای بازرگان به قدری عمیق و متفاوت با گذشته بود که هیچ جرح و تعدیلی نمیتوانست آن را بپوشاند. توجه به اشاره مجله کیان در ابتدای مقاله ایشان حاکی از درستی این ادّعاست:
«مرحوم مهندس بازرگان در طول حیات فکری خود تلاش مجدانهای کرد تا از منظر درون دینی به پرسش یاد شده (هدف غایی دین چیست؟ آباد کردن دنیای انسان یا آخرت یا هر دو؟) پاسخ دهد. مطهرات در اسلام، راه طی شده، سرّ عقبافتادگی ملل مسلمان و عشق و پرستش، از مظاهر برجسته این تلاش به شمار میرود، اما اندیشه مهندس بازرگان در واپسین سالهای حیات وی «تحوّل مهمی» پیدا کرد... و قلمرو انتظار انسان از دین را محدودتر از آنچه در گذشته میپنداشت، ترسیم کرد. مرحوم مهندس بازرگان در تاریخ 1/11/71 طی گفتار بلندی در انجمن اسلامی مهندسین تحت عنوان «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء»، «رویکرد جدید» خود را مطرح میسازد. این «تحول» که واکنشهای فراوانی در میان صاحبنظران، «بویژه همفکران مهندس بازرگان» برانگیخت، «نقطه عطفی» محسوب میشود که در سیر تفکر یک متفکر مسلمان رخ داده است.»1
آنان که با اندیشههای پیشین آقای بازرگان آشنایند، میدانند که ایشان نه قائل به تفکیک «دین و دنیا» بودهاند و نه «دین و سیاست» را از هم جدا میدانستهاند؛ اگر چه نگاهی کارکردگرایانه (فونکسیونالیستی) به دین داشتند. حتی براحتی میتوان دلایل رد مدعیات متأخر ایشان را از آثار قدیمشان بیرون آورد. پس این چه تغییری است که ناشران آثار ایشان از آن تحت عنوان «تحول مهم»، «رویکرد جدید»، «نقطه عطف» و «واکنش آفرین» نام میبرند؛ جز تفکیک صریح دین از حوزه مسائل دنیایی بشر و لاجرم حکومت و سیاست؟
نکته بسیار مهمی که باید یاد شود این است که کلام شیعه آنقدر قوی، منطقی و عقلانی است، که بخوبی در کورانهای مجادلات فکری توانسته است از گوهر دین پاسداری نماید و اینک نیز که با شبهات وارداتی حوزه الهیات مسیحی به عالم اسلام روبروست، با هرگونه عقیدهای که در چارچوب مباحثات منطقی بگنجد و صریح و شفاف، از مبانی ثابتی شروع شود و به نتایجی نیز خود را ملتزم نماید، با سلاح محاجه و استدلال عقلی و نقلی روبرو میشود؛ اما مشکل اصلی با مباحثی است که در چارچوب یاد شده قرار نمیگیرند. سخن از گروهی است که مقدماتی را برای مبهم نمودن تعاریف دین و دنیا مطرح میکنند که نتیجه آن این است که پاسخ واضح و آشکار این سؤال که «منظور از بنا کردن دنیا براساس دین، دنیوی کردن دین است یا دینی کردن دنیا» را پیچیده و ابهامآمیز میکند. یکی از این مقدمات، نسبی معرفی کردن مفاد دین است که منجر به نامشخص شدن چارچوب معرفت دینی در حوزه عقاید، اخلاق و احکام عملی دین میشود. مقدمه دیگر این که مفاهیم اسلامی تعریف بخصوص و یکسانی ندارند و این ما هستیم که با برداشتهای خویش آن مفاهیم صامت و خاموش را صاحب معنی و گویا و روشن میسازیم. «قرائتبازی» نیز بازی دیگری است که این گروه از اسلاف غربی خویش آموختهاند، بدین معنی که از هر مفهوم دینی میتوان قرائتهای متعددی داشت و همه آنها معرفت دینی بهشمار میآیند؛ به عنوان مثال به زعم ایشان میتوان از توحید، هم قرائتی دموکراتیک داشت و هم قرائتی غیردموکراتیک، یا از دین هم میتوان قرائتی عاطفی داشت که تسامح و تساهل غربی (تولرانس) از آن بیرون بیاید و هم قرائتی خشن و دگماتیستی. این نگاه به دین، زمینهساز التقاطهای فوقالعاده جدی در تعریف دین، قلمرو دین، انتظارات بشر از دین، هدف ارسال دین از جانب خدا، ناطق یا صامت بودن آن، نسبی یا مطلق بودن فهم دین، ثبات و دوام معرفت دینی یا تغییر و دگرگونی دائمی آن، احیاء و بازسازی و نوسازی و بازفهمی و نوفهمی دین و تعاریف دینداری و دینفهمی، انسان دینی، جامعه دینی و حکومت دینی میشود.
در این نگرش کافی است کوچکترین تناسبی میان یک مفهوم دینی با یکی از مفاهیم غربی دیده شود، تا بلافاصله با یک قرائتسازی هنرمندانه، مفهوم دینی در ذیل مفهوم غربی معنی پیدا کند و نام معرفتدینی بر آن نهاده شود؛ به عنوان مثال اگر احترام به عقاید روشمند عالمان و صاحبنظران را که نوعی تکثرگرایی معقول در چارچوب دین است ببیند و تناسبی ظاهری با پلورالیسم غربی احساس نماید، فورا همین را محملی برای تبلیغ تکثرگرایی غربی در حوزه دین میکند و نام پلورالیسم دینی بر آن مینهد و باز قرائتی خاص تلقی میشود که شعبهای از معرفتشناسی روشنفکری در حوزه دین را تشکیل میدهد. یا مثلاً «شوری» یکی از پایههای مهم دکترین سیاسی اسلام است و شاید شباهتهای ظاهری نیز با برخی پارامترهای فلسفه سیاسی غربی و دموکراسی لیبرال داشته باشد. صِرف همین شباهت ظاهری و لفظی باعث میشود گروه مزبور مفهوم «شوری» را که در واقع تدبیری عقلانی و حکیمانه در رجوع به رأی توده مسلمان ـ البته محدود به حریمی دینی ـ میباشد، با دموکراسی لیبرال که مبتنی بر رویکردی سکولار در فلسفه سیاسی غرب است قابل تطبیق ببیند، البته با یک بازنگری جزئی در مفهوم اسلامی آن (تحریف!). همچنین هستند مفاهیمی چون اجماع، اجتهاد، بیعت، امامت، ولایت و... .
لازم است به سه حقیقت مهم در این عرصه اشاره شود:
حقیقت اول این که مبلّغان اندیشههای یاد شده اصولی را تبلیغ میکنند که عناصر اصلی تشکیلدهنده تمدن سکولار غرب است و خلاصه آن عناصر عبارتند از: جانبداری از لیبرالیسم در ابعاد مختلف اخلاقی، سیاسی و اقتصادی، شکاکیت فلسفی، نسبیتگرایی، جداپنداری مقولات «دین و دنیا»، «دین و سیاست»، «دانش و ارزش»، «علم و دین»، «اخلاق و دین»، قداستزدایی از حوزه علم و آگاهی دینی و فردی خواندن گرایشها و اعمال دینی.
دومین حقیقت این است که آرای گروه مزبور در واقع نسخههایی است که درصدد تشابه به سرمشقهای کانت در «نقد عقل نظری» و پوپر در «رئالیسم انتقادی» و اخلاف و اسلافشان میباشد، با تمام مقدمات و لوازم و نتایج و پیامدهایش. نکته تلخ اینجاست که این تبلیغهای مقلدانه حتی نسبت به کپیبرداریهای التقاطی امثال فضلالرحمان و محمد آرکون و نصر ابوحامد زید و عابدالجابری در حوزه اهل تسنن نیز دچار عقبماندگی و ایستایی است.
حقیقت سوم این که بحث اصلی، رویارویی اسلام و غرب است؛ یعنی محاجه کلام اسلامی با دیدگاههای کانتی و نوکانتی و در واقع پوزیتیویستی و نئوپوزیتیویستی. اما در این رویارویی، اسلام با خود غرب روبرو نیست، بلکه با سفیران و پیامآوران تفکر غربی روبروست؛ آنان که اندیشه متفکران غرب را به عالم اسلام سرایت میدهند و آن هم نه با زبان غرب، بلکه با زبان اسلامی و موجب مواجهه متکلمان و فلاسفه اسلامی با آن نظریات میشوند؛ اما چه سود که اینها سفیران و مبلغان فکر هستند نه تولید کننده آن و در واقع در مشی فکری خویش مقلدند نه مجتهد و حاصل مواجهه مستشکلین با یک عده مقلد مبلغ، چه چیز خواهد بود جز اشکال یک سویه بدون پاسخ؟!
ویلسون میگوید:
«جدا انگاری دین و دنیا مفهومی غربی است، که اساسا فرایندی [انقلاب علمی [را که به خصوص با بارزترین وجهی در غرب رخ داده است، توصیف میکند... قابلیتهای روزافزون انسان برای ارزیابی نیازهای خویش به مسلم گرفتن این فرض منجر شد که رفاه و سعادت اجتماعی در گرو برنامهریزی اجتماعی است نه موکول به مشیت الهی... بدینسان جریان گستردهتر تحول، بافتها و بسترهای غیردینی پدید آورد و باعث شکلگیری الگوهای عملی و اجتماعی عقلانی و به خصوص تحولاتی در آگاهی افراد شد که اندیشهها و مفروضات مربوط به ماوراءالطبیعه و منشهای ناشی از آن را از روح و ذهن ایشان زدود.»2
نظری تحلیلی بر آرای تفکیکگران
تفکیکگران دین و سیاست، بیشتر آن دسته از دگراندیشانی هستند که با عشق به اصلاحات مذهبی به صورت تقلیدی از پروتستانتیسم غربی به بیان ادلهای در اثبات مدعای خویش میپردازند که ما ضمن برشمردن رؤوس آنها به نقدشان میپردازیم:
«اصرار ما در منحصر دانستن هدف دین به آخرت و خدا و تفکیک رسالت انبیاء از سیاست و اداره دنیا برای چیست؟ شعارهای دین برای دنیا یا دین و دنیا با هم یک سلسله زیانها و آفات و انحرافهایی به بار میآورد که نهایت آن، خسرالدّنیا و الآخره شدن است.3»
این سخن برگرفته از آخرین نظریات مرحوم مهندس بازرگان است. ایشان آفاتی را ناشی از آمیختگی دین و سیاست و تشکیل حکومت دینی میداند و سپس ادلهای برای منتفی نمودن دکترین حکومت دینی و دخالت دین در سیاست برمیشمارد. آفاتی که ایشان از آن سخن میگوید، عبارتند از: تبدیل توحید به شرک، ناامیدی مردم به علت ضعفهای حکام دینی، حاکم شدن روش زور و اکراه و ایجاد مانع بر سر راه تلاشهای بشری برای ساختن دنیایی بهتر.
مدعای اصلی ایشان این است که هدف بعثت انبیاء تنها معرفی خدا و آخرت بوده است و برای اثبات این مدعا به مجموعه آیات و سورههای قرآن استناد میکند:
«آنچه از مجموعه آیات و سورههای قرآن برمیآید، قسمت اعظم و اصلی آن بر محور دو مسأله خدا و آخرت است، ضمن آن که احکام فقهی، کمتر از دو درصد آیات قرآن را به خود اختصاص داده است. شما هر صفحه از قرآن را که باز کنید و هر سوره قرآن را که بخوانید، کمتر اتفاق میافتد که بیان و بحثی ـ یا درمان و دردی ـ غیر از عذاب و ثواب آخرت، همراه با توحید یا معرفت و عبادت خدا، در میان باشد. همهجا ـ به طور مستقیم و غیرمستقیم ـ تصریحا و تلویحا، درد خدا و آخرت است که عنوان میشود، یا تعلیم و تذکر به خاطر انذار و بشارت. قرآن که ثمره و خلاصه دعوت و زبان رسالت است، نه تنها سفارش و دستوری برای دنیای ما نمیدهد، بلکه ما را ملامت میکند که چرا این اندازه به دنیا میپردازید و آخرت را که بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها میکنید: «بل تؤثرون الحیوةِ الدنیا، والآخرة خیرٌ وابقی»، «کلاّ بل تحبون العاجلة و تذرون الآخرة»4
ادعاهای دیگر مهندس بازرگان که در قالب ادلهای بر تفکیک دین از دولت و سیاست عنوان شده، عبارت است از این که کتاب آسمانی ما از سیاست و مدیریت جامعه سخنی نگفته است و سیاست و مدیریت جامعه وظیفه دین نیست. دیگر این که شأن رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله نسبت به دین امت تنها تذکری است نه عملی و سیره امامان معصوم علیهمالسلام براساس تفکیک کامل دین از سیاست بوده است. در این مورد، ایشان ضمن این که «عهدنامه مالک اشتر» را دستورات صرفا سیاسی و بیارتباط با وظایف دینی امیرالمؤمنین علیهالسلام میداند، سیره عملی امام علی و امام حسن و ابیعبداللّه و امام صادق و حضرت رضا علیهمالسلام را کاملاً دموکراتیک و با اعتقاد تمام به این که حکومت حق مردم است نه حق ایشان یا خدا، عنوان مینماید.
مسائل یاد شده، مهمترین دلایلی است که بصراحت بر جدایی دین از سیاست و حکومت اقامه شده و عمده بحث ما نیز ناظر بر این موارد است.
اما دسته دیگری از مخالفان حکومت دینی نیز هستند که در ذیل مباحث معرفتی دیگری که مهمتر، پیچیدهتر و مبهمتر از موارد یادشده است، اندیشه جدایی دین از صحنه مدیریت جامعه بشری را دنبال میکنند. این گروه با ابهامافکنی، از دلایلی برای اثبات مدعای خویش استفاده میکنند که در آن به هیچ وجه رابطه منطقی مدلول و دلیل رعایت نمیشود. ادعایی را به خیال خویش اثبات میکنند، اما به نتایج منطقی آن پایبند نیستند. تعاریفی از مفاهیم دینی عنوان میکنند که نه براساس حقیقت معنای آن، بلکه متناسب با نتیجهای است که خود میخواهند بگیرند. افکار نامتجانسی را با هم مخلوط میکنند؛ گویی که جمع ضدین و متناقضین در منطق ایشان چندان هم محال نیست. از مجموع روشهای یاد شده بدون این که بروشنی شعار بدهند که دین از سیاست جداست و با امور دنیوی بشر کاری ندارد و سامانگر مناسبات اجتماعی انسانها عقل آدمی است نه وحی الهی، همین نتایج را به دست میآورند و به دست میدهند.
از جمله آثاری که با روشهای فوق نوشته شده، عبارتند از مقالات:
خدمات و حسنات دین (کیان 27)، انتظار از دین (کیان 23)، حکومت دموکراتیک دینی (کیان 11)، تحلیل مفهوم حکومت دینی (کیان 32)، معنا و مبنای سکولاریزم (کیان 26) و فرایند عرفی شدن فقه شیعه (کیان 24) و از این دست بسیار است؛ به عنوان مثال در مورد متن زیر قضاوت فرمایید:
«دینداران عاشق دین خود هستند و وقتی شما عاشقانه در چیزی نظر میکنید، اولاً کاستیهای آن را نمیبینید [پس نویسنده محترم قائل به این هستند که دین کاستیهایی دارد و اکمال و اتمام و جامعیت آن که در قرآن تصریح شده از دید ایشان پنهان مانده و یا به خاطر علاقهمندی ایشان به نگاههای برون دینی اصلاً به نظر قرآن کاری ندارند] ثانیا مایلید همه کمالات را در معشوق خود متجلّی ببینید. وقتی کسی عاشق دین است، برای او جامعیتی را میطلبد که دین در واقع، واجد آن نیست [این هم تصریح مدعای فوق]. دینداران از دین انتظار دارند که هم دنیای مردم را آباد کند و هم آخرت آنها را. اما این انتظار، هیچ دلیل عقلی و شرعی ندارد. [آیا این سخنان دلیل کافی بر اعتقاد نویسنده بر جدایی دین و دنیا نیست؟] .این تلقی اگر از عاشقان مقبول باشد، از عاقلان قوم پذیرفته نیست.»5
اگر بپذیریم که این سخنان در واقع اعتراف به تفکیک دین از امور دنیوی بشر است و این را نیز بیفزاییم که از مهمترین امور دنیای آدمیان، تنظیم مناسبات اجتماعی و سیاست میباشد، دیگر «حکومت دینی» چه معنایی میتواند داشته باشد؟!
خود نویسنده محترم در جای دیگر تصریح میکند که «حکومت، یک امر سر تا پا دنیوی است»6 و باز عنوان میدارد که: «حکومت، دینی و غیردینی ندارد».7 اما با این حال ایشان نه تنها حکومت دینی را رد نمیکند، بلکه درصدد اثبات آن نیز برمیآید که با مدعای قبلی ایشان تضاد دارد. اما بشنوید از «حکومت دینی» که ایشان ترسیم میکند:
«حکومت دینی، آن نیست که روش مدیریتیش دینی باشد»، «حکومت دینی، حکومتی نیست که احکام فقهی را اجرا کند»، «حکومت دینی، خواه به معنای فقهی آن و خواه به معنای غیر فقهی آن، کاری به آخرت مردم نباید داشته باشد»، «حکومت دینی، حکومتی نیست که به مردم ایمان دهد»، «اصلاً مفهوم حکومت دینی، در نفس خود، متضمن تناقض است»، «طرحی که من از حکومت دینی دادهام، طرحی است که بسیاری حکومتها آن را دنبال میکنند و خصوصا در جوامع پیشرفتهتر و توسعهیافتهتر، ماجرا از همین قرار است»، «حقیقت این است که نباید انتظار داشت حکومت دینی لزوما با حکومتهای دیگر، فرق بارزی داشته باشد» و «به معنای واقعی کلمه، حکومت دینی نداریم، حکومت دینی، حکومت بر قلوب است، اما بر قلوب هم نمیتوان حکومت کرد.»8
بدینسان نویسنده محترم اگر چه با بعضی مقدمات به نام حکومت دینی تن میدهد و بصراحت از حکومت سکولار دفاع نمیکند، اما آیا نتیجه سخنان وی غیر از این است که حکومت باید غیردینی باشد و دین به حکومت کاری نداشته باشد؟! به هر تقدیر، این بحث را به وعده دیگری حوالت میدهیم. نمونههای یاد شده تنها قسمتی از جریانی است که قایل به تفکیک دین از حوزه مسائل اجتماعی زندگی آدمی است.
نگرش نقادانه بر دیدگاه تفکیکگران
دین چیست؟
برخی معتقدند این که به دنبال یک تعریف از دین که جامع همه ادیان باشد و مرز آن با هر آنچه غیردین است مشخص شود باشیم، امری ناممکن است و یکی ازخطاهای غرب این است که سعی میکند تعریفی جامع و در برگیرنده تمام آیینهای تاریخ بشری برای دین بیابد و تئوریهای مختلفی را نیز برای حل مسأله تعریف دین ارائه کرده است؛ اما هنوز این بحث از رایجترین مباحث دینشناسی غرب است. در غرب هر آنچه تعریف از دین شده است، ناقص و قابل خدشه است و عجیب نیست که از منظر متفکران آن دیار، دین نه وجه عقلانی دارد و نه کارکرد اجتماعی و نه شمول و فراگیری و نه تناسبی با تحولات اجتماعی؛ زیرا همه این نظریات براساس تعریفی از دین ارائه شده است که شامل تمامی ادیان میشود؛ از بتپرستی و تمثالپرستی گرفته تا ادیان وحیانی خالص و ناخالص.
جانهیک در کتاب فلسفه دین خود درباره نظرات متفاوت در تعریف دین مینویسد:
«دین، در فرهنگ مختصر آکسفورد اینگونه تعریف شده است: شناخت یک موجود فوق بشری که دارای قدرت مطلقه است و خصوصا باور داشتن به خدا یا خدایان متشخص که شایسته اطاعت و پرستشاند.
ویلیام جیمز در تعریف دین گفته است: دین عبارت است از احساسات، اعمال و تجربیاتی که افراد در تنهایی و در پیشگاه الوهیت دارند.
پارسونز در تعریف دین میگوید: مجموعهای از باورها، اعمال، شعایر و نهادهای دینی که انسانها در جوامع مختلف بنا کردهاند.
واس. رایناخ در تعریف ملحدانه دین گفته است: دین مجموعهای از اوامر و نواهی است که مانع عملکرد آزاد استعدادهای ما میگردد.
ماتیو آرنولد در تعریف همدلانهای که از دین به دست داده است، میگوید: دین همان اخلاق است که احساس و عاطفه به آن تعالی، گرما و روشنی بخشیده است.
و بالاخره تعریف هربرت اسپنسر این است که میگوید: دین اعتراف به این حقیقت است که کلیه موجودات، تجلیات نیرویی هستند که فراتر از علم و معرفت ماست. یا این تعریف که میگوید: دین پاسخ انسان است به ندای الهی.»9
تعاریف یاد شده همانگونه که پیداست، یا جامع همه ابعاد ادیان نیستند یا در مواردی شامل اغیار میشوند و برخی نیز اصلاً تعریف علمی بهشمار نمیآیند.
در پاسخ به این سؤال که دین چیست و حوزه و قلمرو هدایت آن کدام است، نظریهای وجود دارد که ریشه آن در غرب است؛ ولی در حوزه مباحثات اسلامی نیزخودنمایی میکند و آن نظریه «انتظارات بشر از دین»10 است. براساس این نظریه با فهمی بروندینی باید دید که انتظارات انسان از دین چیست و سپس برمبنای آن توقعات خاص، دین را فهم نمود و دریافت که چیست و برای چه آمده و قلمرو هدایت و هدف آن کدام است؟
مبنا بودن «انتظار بشر از دین» در تعریف و شناسایی هدف دین بشدت خدشهپذیر است و ضمن این که شق دوم بحث یعنی «انتظارات دین از آدمی» را منتفی میسازد، بازگشت به نحوه معرفتشناسی خاصی دارد که سردمداران آن دکارت و پس از او کانت هستند و براساس آن در شناخت، نه تنها تقدم بلکه اصالت با فاعل شناسایی است نه متعلَّق شناسایی. براین اساس، برای درک چیستی دین و قلمرو آن نباید از او سؤال کرد که چیستی، بلکه بدون توجه به فحوی آن ابتدا باید نیازهای بشر را بشناسیم و سپس آنها را به دو دسته اصلی و فرعی تقسیم کرده، بعد آن دستهای که رفع آن از عهده عقل بشری برمیآید کنار بگذاریم و با عنایت به آن دسته از نیازها که خود از حل آن عاجزیم انتظار خویش از دین را در رفع آنها تبیین کنیم و سپس به دینشناسی بپردازیم.
باید از نظریهپردازان فوق پرسید: بر چه اساسی آدمی خود میتواند بدون کمک به دین نیازهای خویش را تشخیص دهد و اصلی و فرعی بودن آنها را ملاکگذاری کند؛ آن هم انسانی که بدون کمک دین از شناخت خود و هستی ناتوان است؟! برمبنای تئوری یاد شده در دینشناسی اگر بشر در تشخیص نیازهای خویش اشتباه کرد یا برخی را شناخت و به وجود برخی پی نبرد و یا نیازهای اصلی را فرعی و نیازهای فرعی را اصلی پنداشت، دیگر از دین چیزی باقی نمیماند جز فهمهای شخصی مغلوط و تفسیرهای خودمحورانه عجیب و غریب!
تبیین و نقد نظریه «انتظارات بشر از دین» خودمجالی وسیع میطلبد و ما به این اندک بسنده میکنیم. غرض از عنوان این بحث، روشن شدن این مطلب است که یکی از علتهای جدی لاینحل ماندن برخی مباحث از جمله بحث دین و سیاست، ابهامافکنیهایی است که براساس تئوریهایی چون تئوری یاد شده در مفاهیم و معانی و تعاریف میشود، و گرنه این مباحث از بدیهیات اسلام است و اصلاً به خودیخود مسألهای نیست.
ما باور داریم که چیستی دین و شناسایی هدف و قلمرو آن را باید با توجه به فحوی و محتوای آن فهم نمود. براین اساس، در این جا سه تعریف از دین را که از این منظر ارائه شده است، یاد میکنیم.
1 ـ تعریف مرحوم علاّمه طباطبائی:
«دین در اصطلاح قرآن همان روش زندگی است که انسان گریزی از آن ندارد و فرقی که میان دین و یک قانون اجتماعی میتوان یافت این است که دین از ناحیه خدای متعال است و قانون اجتماعی، مولود افکار مردم و به عبارت دیگر، دین میان زندگی اجتماعی مردم و پرستش خدای متعال و فرمانبرداری از وی پیوند میدهد، ولی در قانون اجتماعی، اهتمامی به این پیوستگی نیست.»11
2 ـ تعریف مرحوم علاّمه محمدتقی جعفری:
«دین از دو رکن اساسی تشکیل میگردد: رکن اول اعتقاد به وجود خداوند یکتا [با اوصاف و صفات خاص خویش] که همه این اعتقادات مستند به عقل سلیم و دریافت فطری بدون تقلید است. رکن دوم برنامه حرکت به سوی هدف است که احکام و تکالیف نامیده میشود. مبنای این دو رکن بر دو امر استوار است: یکی اخلاقیات و دیگری احکام فقهی.»12
3 ـ تعریف آیتاللّه جوادی آملی:
«معنای لغوی دین، انقیاد، خضوع، پیروی، اطاعت، تسلیم و جزاست و معنای اصطلاحی آن، مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی است که برای اداره امور جامعه انسانی و پرورش انسانها باشد... دینِ حق دینی است که عقاید، اخلاق و قوانین و مقررات آن از طرف خداوند نازل شده، و دینِ باطل دینی است که از ناحیه غیرخداوند تنظیم و مقرر شده باشد.»13
بدینسان از سه تعریف یاد شده که بسیار نزدیک به هم هستند، در مجموع چنین استنباط میشود که از دیدگاه اسلامی دین مجموعه عقاید، اخلاقیات و احکام عملی است و بُعد اجتماعی نیز دارد.
هدف دین
در مطلع سخن آوردیم که کیان، یکی از سؤالات اساسی را که مرحوم بازرگان در مقالهاش درصدد پاسخگویی آن بود، چنین عنوان نمود: «هدف غایی دین چیست؟ آباد کردن دنیای انسان است یا آخرت او یا هر دو؟»
در رویارویی با این سؤال ظاهرا چارهای نداریم جز این که هدف دین را یا دنیا بدانیم یا آخرت یا هر دو و شق دیگری غیر از اینها متصور نشویم. اما اگر از افقی فراتر بنگریم، میبینیم که هدف غایی دین نه دنیاست و نه آخرت، بلکه هدف اصلی آن بالاتر از دو مقوله یاد شده و متناسب با هدف خلقت میباشد. هدف خلقت، تکامل انسان است و دین برنامه و راه این تکامل. از این افق، هم دنیا مطمحنظر دین است و هم آخرت. پس دین در اصل، برنامهای است برای تکامل روحی و معنوی انسان؛ دنیا و آخرت نیز دو منزل و دو ظرف هستند برای حضور او. اولی ظرف تکامل است و دومی ظرف مشاهده نتایج آن. از منظر نقلی که به این مقوله بنگریم، در قرآن اهداف متعددی بر فلسفه ارسال رسل و نزول وحی شمرده شده است؛ از جمله: دعوت انسانها به توحید و معاد، تزکیه و تقوا، دوری از طواغیت، آموزش و تعلیم کتاب و حکمت، آزادی آدمیان از زنجیرهای اسارت و اقامه قسط و عدالت اجتماعی.
«و ما ارسلنا من قبلک من رسولٍ الاّ نوحی الیه انّه لا اله الاّ انا فاعبدون»
انبیاء /25
«ربّنا وابْعَث فیهم رسولاً منهم یَتلُوا عَلَیْهِمْ آیاتک ویُعَلِّمُهُم الکتابَ والحکمة ویُزَکِّیهم» بقره /129
«لقد ارسلنا رسلنا بالبیِّنات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط» حدید /25
میبینیم که همه اهداف یاد شده در جهت کمال آدمی هستند و هیچ یک بتنهایی نمیتوانند هدف دین باشند، بلکه با یکدیگر نسبتی طولی دارند؛ برخی مرتبط با مسائل اجتماعی زندگی بشر هستند و برخی ناظر بر حالات فردی و شخصی؛ بعضی به دنیا مربوطند و بعضی به آخرت.
سیاست در متن دین
اگر بپذیریم که دین برنامهای برای کمال آدمی است، از پذیرش اجتماعی بودن این برنامه ناگزیریم، زیرا تکامل انسان با زندگی اجتماعی نسبتی عمیق دارد و اگر جامعه، دینی نباشد تحقق انسان دینی محال است. جامعه دینی نیز جامعهای است که همه ارزشها، قوانین و مناسباتش دینی باشد. برای تثبیت ارزشها و اجرای قوانین و تنظیم مناسبات اجتماعی، حکومت لازم است و بدیهی است که هر گاه ارزشها و قوانین، دینی باشند حکومت، دینی میشود و هر گاه ارزشها و قوانین، بشری و سکولار باشند، حکومت نیز سکولار خواهد بود.
این که برخی عنوان میدارند که نه ارزشها قید دینی میپذیرند و نه حکومت،14 جز مغلطهای آگاهانه نیست. این نظریه درباره مقولاتی که مفهوم و مصداقی ثابت وخاص دارند درست است، اما به هیچ وجه بر مفاهیم اعتباری صدق نمیکند. آب و شراب از مفاهیم اعتباری نیستند و در جهان خارج مصداق واحددارند؛ لذا آب، هم در شرق آب است و هم در غرب. اما حکومت و مقولاتی از این دست، مفاهیمی اعتباری هستند و مابهازای آنها در خارج یک مصداق خاص نیست، بلکه تعاریف و مصادیق گوناگون دارند و اصولاً هر آنچه از مقولات اولی است و یک مصداق خاص نیز بیشتر ندارد حکم فوق بر آن جاری است؛ اما در حوزه مقولات ثانویه و مفاهیم اعتباری حکم فوق مغالطهای واضح و آشکار است و جز مبهم کردن قضایا در نزد مخاطبان حاصلی ندارد.
در جواب آن دسته از ادله آقایان که ناظر بر عدم سفارش قرآن بر سیاست و حکومت و مدیریت اجتماعی است نیز چه میتوان گفت جز این که ممکن است آقایان حداقل یک بار از اول تا به آخر قرآن را به دقت مطالعه نفرموده باشند؟ آیاتی که بصراحت درباره جنگ و قتال و جهاد و اقامه عدل و قسط و اجرای احکام و قوانین الهی و قصاص و مجازات خاطیان از دستور پروردگار آمده است، بر چیزی جز لزومِ داشتن یک تشکیلات منسجم، لشکر نیرومند و سازمان قضایی و اجرایی در جامعه مسلمانان دلالت میکند و آیا مجموعه اینها چیزی جز حکومت اسلامی است؟
«و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة و من رباط الخیل ترهبون به عدوّ اللّه و عدوّکم» انفال /60
«ما لکم لاتقاتلون فی سبیلاللّه و المستضعفین من الرجال والنساء والولدان» نساء /75
آیا مبارزه و جهاد و رها شدن از دست حاکمان ستمگر و سرکوبی دشمنان خدا بدون تشکیل نظام محکم سیاسی و حکومتی ممکن است؟ آیاتی از این دست، آیا نصوصی محکم در تأیید عدم تفکیک دین و دولت نیست؟
از ادله ذکر شده در تفکیک دین از حکومت، همانگونه که یاد شد، یکی در محاق رفتن و فراموش شدن دین و عبودیت خداو اخلاص بود و دیگری سرخورده شدن مردم از دین به علت عدم کفایت حکّام دینی.
در مورد اول باید پرسید اگر به فرض، حکومت دینی به خودیخود باعث عدم اخلاص در دین و فراموشی عبودیت خدا و تبدیل توحید به شرک میشود، آیا به اعتقاد ایشان حکومتهای غیردینی و سکولار که قبله آمال ایشان است، باعث قوام اخلاص در دین و عبودیت و تحکیم اندیشه توحیدی میشوند؟! اگر ضعفهایی مصداقی در حکومت دینی به علت بیکفایتی حکّام و بیدقتی مسلمانان در اجرای دقیق دین مشاهده شد، آیا بایدبراحتی کل صورت مسأله را پاک کرد و دکترین حکومت دینی را به دور انداخت، یا در جهت اصلاح حاکمان بیکفایت و برپایی حکومت صحیح دینی قیام کرد؟
از دلایل دیگری از این دست که از حداقل مبنای علمی و منطقی بیبهرهاند میگذریم و قضاوت را به عهده مخاطبان میگذاریم؛ دلایلی تخیّلی و وهمی که حکومت دینی را اجباری و اکراهی میداند و شأن پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله را فقط تذکری میداند و اولیایدین را دموکرات میشمارد. اما آنچه در این قضایا نهفته است این که آقایان برای اثبات نظریه از پیش تعیین شده خودشان مبنی بر تفکیک دین از سیاست، هم حاضرند احکام عملی را از دین خارج کرده، مثلث اسلام را دوضلعی نمایند و آن دو ضلع را نیز براساس فهمهای نسبی از شریعت مخدوش و مجروح سازند و هم سنت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و امامان معصوم علیهمالسلام را غیردینی و بیربط به دین و شریعت جلوه دهند. از یک سو میگوید: «حکومت دینی قرار نیست احکام فقهی را اجرا نماید»15 تا جایی که «فقه» را غیردینی و حتی مقابل دین معرفی میکنند و از سوی دیگر در رویارویی با سنت سیاسی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و امامان معصوم علیهمالسلام به جای آن که از مدعای خویش برگردند و اقرار نمایند که خیال خام جداانگاری دین و سیاست فکری غیردینی و ضددینی است، برعکس براحتی «سنت» را با نهایت احترام و سلام و صلوات از دایره دین و شریعت بیرون میرانند، تا مبادا به پیشفرضهایشان صدمهای وارد شود.
به مطلب ذیل توجه کنید:
«حضرت رسول و امامان و بزرگان دین مانند هر انسان و بندگان مؤمن و برجستگان امت، علاوه بر وظایف رسالت و امامت، معلم و مصلح و موظف به خدمت و اعمال صالح بودند و میبایستی به مصداق «ولکم فی رسول اللّه اسوةحسنه» الگو و نمونه باشند. بنابراین در کنار وظایف نبوت و سوق دادن به خدا و آخرت، هر جا که عهدهدار کاری برای زندگی شخصی یا عمومی شدهاند، به اصلاح و آموزش مردم و به دعوت به خیر یا امر به معروف و نهی از منکر نیز پرداخته، به عنوان انسان مسلمان و خداپرستِ با ایمان مبادرت به خدمت و تربیت همنوعان میکردهاند. تعلیماتی که از این نظرها دادهاند در عین ارزنده و ممتاز بودن، جزء دین و شریعت حساب نمیشود و مشمول «ان هو الاّ وحیٌ یوحی»نمیگردد.»16
از تناقضهایی که در این سخن موجود است از قبیل این که امر به معروف و نهیاز منکر که در قرآن بارها بدان توصیه شده و اصلاح مردم و دعوت ایشان به خیر و خدمت و تربیت آنان جزء دین و شریعت به شمار نمیآید که بگذریم، از دیدگاه عقل، اگر دین برنامه تکامل آدمی است و تکامل او در گرو عمل به برنامههای آن است و رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز انسان کامل است؛ یعنی صددرصد اعمالش دینی و مطابق با برنامههای دین است، تقسیم اعمال ایشان به دینی و غیردینی درست نمیباشد. وانگهی نویسنده محترم خود تصریح میکند که مطابق با آیه قرآن، رسول خدا اسوه حسنه است و جدای از آن اقرار میکند که رفتار و گفتار ایشان الگو و نمونه و ارزنده و ممتاز است. عصمت را نیز ما بدانها اضافه میکنیم؛ پس اگر گفتار و رفتار پیامبر در جهت تکامل اوست باید جزء دین باشد؛ زیرا اسلام به تصریح قرآن، برنامهای «تام»، «تمام» و «کامل» بوده و خداوند به آن «رضایت» داده است.17 بنابراین، از دیدگاه عقل، سنت جزء دین است. سنت عبارت است از گفتار، کردار و تقریر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و از آیات قرآن براحتی استنباط میشود که قول، فعل و تقریر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله حجت شرعی است، آن جا که میفرماید: «و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا»، «و ما ینطق عن الهوی ان هو الاّ وحیٌ یوحی»، «ان اتبع الاّ ما یوحی الیّ»، و یا آیاتی که اطاعت و پیروی از رسول حق را فرمان داده است: «قل اطیعوا اللّه و الرّسول»، «و من یطع الرسول فقد اطاع اللّه»، «قل ان کنتم تحبّون اللّه فاتبعونی یحببکم اللّه» و آیه مشهور «اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولیالامر منکم فان تنازعتم فی شیء فرّدوه الی اللّه و الی الرسول».
آیا از آیات یاد شده چنین استنباط نمیشود که به تصریح مکرر قرآن کریم، پیامبر صلیاللهعلیهوآله جز به خواست پروردگار سخنی نمیگوید و عملی انجام نمیدهد و اطاعت و پیروی از او واجب است.
از همه این مسائل هم که بگذریم و فرض را بر این بگیریم که آقایان از کتاب خدا فقط آنچه را که مؤیّد خویش یافتهاند (تفسیر به رأی) دیده و باقی را نادیده گرفتهاند، به فرض که بپذیریم برخی افعال عادی رسول خدا از باب «انی بشرٌ مثلکم»بوده و ربطی به دین ندارد، همچون زراعت و صناعت و طبابت و دامداری و اموری از اینگونه که پیامبر انجام میدادند ـ البته این خود بحثی مفصّل است و قضاوت درباره آن به درازا میکشد ـ آیا سیاست و حکومت و اجرای احکام خدا و تنظیم مناسبات اجتماعی و اصلاح مفاسد و اقامه عدل از این امور هستند و باید همردیف خیاطی و آشپزی و باغبانی و در حدود کارهای امثال مارکس و پاستور و گاندی به شمار آیند؛ آنگونه که بصراحت آقای بازرگان در مقاله خویش چنین کرده است؟! در پاسخ به این ادعا، سخنی از خود ایشان را که بهترین دلیل است شاهد میآوریم:
«میان طبابت و سیاست خیلی فرق است. عمل طبیب هر قدر ضروری و اساسی باشد، یک عمل جزئی موقت برای دورانهای کوتاهی از زندگی فرد است و چندان وسیله سوء استفاده شدید نیست... از طرف دیگر، نظارت و کنترل آن آسان است و سلب آزادی از شخص نمیشود، در حالی که سیاستمدار و شخص حاکم مقدرات و سرنوشت یک ملت را در دست میگیرد، مردم را در جهت مطلوب خود به کار و حرکت وامیدارد. غفلت در این امر، عواقب زیانبخش عمومی و کلّی دارد.»18
در پایان لازم است یادآور شویم که موارد قابل نقد و خدشهپذیر در سخنان افراد و گروههای ذکر شده بسیار است؛ بویژه ابهامافکنان و پوشیدهگویانی که تناقضهای فراوان در گفتارشان یافت میشود. آشکار است که اینگونه مباحث بیش از آن که صبغه فکری داشته باشد، دارای صبغه سیاسی است. مخاطبان باید بدانند که اینها نظرات جدیدی نیست که آقایان با اندیشه خویش بدان رسیده باشند، بلکه قسمتی از آن، همچنان که در همین نوشتار آمد، بحثهای قدیمی و کهنهای است که در لباس نو عرضه میشود و نسخه اصلی آن را باید در جای دیگر جست و قسمت دیگر آن، در واقع، مخالفتهای سیاسی با روش حکومتی انقلاب اسلامی است.
پینوشتها
1 . مجله کیان، ش28، ص46.
2 . میرچا الیاده، فرهنگ و دین، ص142-141.
3 . مهندس مهدی بازرگان، «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء»، کیان، ش28.
4 . همان، ص52-51.
5 . عبدالکریم سروش، «تحلیل مفهوم حکومت دینی»، کیان، ش32.
6 . همان.
7 . همان.
8 . همان.
9 . جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد.
10 . رجوع شود به: عبدالکریم سروش، «آن که به نام بازرگان بود نه به صفت»، (در باب انتظار بشر از دین)، کیان، ش23.
11 . سید محمد حسین طباطبائی، آموزش دین، ص8.
12 . محمدتقی جعفری، فلسفه دین، ص95.
13 . عبداللّه جوادی آملی، شریعت در آینه معرفت،ص112-111.
14 . آقای دکتر سروش در مقاله «معنی و مبنای سکولاریزم» مینویسد: «هر چیز که از پیش خود ذاتی و ماهیتی داشته باشد دیگر نمیتواند ذاتا دینی شود، چرا که یک چیز دو ذات و دو ماهیت نمیتواند داشته باشد. آب فیالمثل ساختمان یا ذات ویژهای دارد و به همین سبب آب دینی و آب غیردینی یا شراب دینی و شراب غیردینی نداریم. همینطور است عدل و حکومت و علم و فلسفه و امثال آنها...»
ایشان در مقاله «تحلیل مفهوم حکومت دینی» میگوید: «ارزشها ذاتا غیردینیاند»، «روشها کاملاً غیردینیاند» و «حکومت، دینی و غیردینی ندارد».
15 . «تحلیل مفهوم حکومت دینی»، کیان، ش32.
16 . مهدی بازرگان، «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء»، کیان، ش28.
17 . اشاره به آیه سوم سوره مائده: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلاتخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا».
18 . مهندس مهدی بازرگان، مرز بین دین و سیاست.
تفکیک حوزه دیانت از امور سیاسی سابقهای طولانی دارد و به صورتهای مختلفی مطرح شده است؛ گاه از موضع دیانت و گاه از منظر سکولاریسم، گاه از مدخل جمود و تحجّر و گاه از منفذ تجدد و نوگرایی. این تفکیک تیغی دوسویه است؛ سویی به جمود و تحجر پیکر دین را میخراشد و سویی دیگر با نام تجدد و نوگرایی روح دین را میخَلَد. این مسأله هم در کلام سنتی مطرح بوده است و هم در کلام جدید. در واقع، تفکیک دین و سیاست فرع بر موضوع دیگری است که آن تقابل دین با امور دنیوی است و به تبع آن، دین در مقابل اموری از قبیل مناسبات اجتماعی، اقتصادی، حقوقی و سیاسی قرار میگیرد. در این دیدگاه، امور یا دینی هستند یا دنیایی. اگر امری سیاسی بود، دیگر نمیتواند دینی باشد. علم، فرهنگ، تمدن، اقتصاد، هنر، صنعت، حقوق، سیاست و حکومت و سایر ابعاد زندگی بشر که جنبه دنیوی دارند، از قلمرو دین خارج میباشند.
نحوه رویارویی دگراندیشان با مقوله دین و سیاست
در ابتدای ورود ساختارهای «دوران مدرن» به حوزه اسلام، گروهی از دگراندیشان و دلدادگان فرهنگ و تمدن غرب، قسمتهایی از فرهنگ و اندیشه بشری آن را که به گونهای اسلام نیز بدانها توجه داشت، شاهد گرفته و از آن در جهت حساسیتزدایی از عرف سنتی جامعه در مقابل ورود ساختارهای سیاسی ـ اجتماعی بیگانه استفاده نمودند. این کار بدون توجه خاص به تفاوتهای بنیادین میان مفاهیم اسلامی با مفاهیم غربی انجام شد؛ چنان که به عنوان نمونه، آزادی لفظی یکسان است، اما آنچه در فرهنگ لیبرالیستی از آن اراده میشود با آنچه اسلام درباره آزادی میگوید، اختلافهایی مبنایی دارد. بدینسان رفته رفته آن بخش از مفاهیم فلسفه سیاسی و اجتماعی اسلامی که قابل تطبیق با تفکرات وارد شده نبود، خود را نمایان ساخت و برای حضور ریشهای این میهمان ناخوانده مشکلساز شد. این امر با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ظهور عملی دکترین سیاسی اسلام شدتی بسیار یافت. از آن پس، گروه مزبور دو راه را در پیش گرفت: یکی تحریف عناصری از تفکر اسلامی که با اندیشه وارداتی غیرقابل تطبیق بودند، البته به نام بازسازی، احیاگری و نوفهمی دینی! تا امکان تطبیق به وجود آید و دیگری انحصار قلمرو دین به مسائل فردی و اخروی و در واقع خارج ساختن دین از صحنه مسائل اجتماعی.
واقعیت این است که دو روش یاد شده یکی هستند و راه نخست نیز نهایتا به انحصار دین در مسائل فردی و شخصی میانجامد؛ اما تفاوت، در صراحت لهجه پیروان روشهای ذکر شده میباشد. راه دوم صریحاللهجه است و نقد آن نیز آسانتر میباشد، ولی راه نخست آمیخته با پیچیدگیها و مبهمگوییها و تناقضهای بیشماری است که گفتوگوی دقیق را تا حدودی دشوار میسازد.
در طول تاریخ حیات روشنفکری در ایران کسانی بودهاند که بصراحت دین را جدا و حتی مخل سامانبخشی به امور دنیای آدمیان عنوان کردهاند و دخالت دین در امور سیاسی را امری بعید شمردهاند؛ چه آنانی که شأنی فراتر برای دین قائل بودند و چه آنهایی که اصلاً برای دین شأنی باور نداشتند و آن را ناشی از تخیلات روانی و نیازهای کاذب روحی و بیدانشی و کمخِرَدی آدمیان میدانستند. گرچه نادرستی این عقاید در تاریخ تفکر بشر آشکار است، اما صراحت در گفتار این گروه، خود سبب میشود که هم مواضع ایشان شفاف باشد و هم امکان یک گفتوگوی علمی دقیق فراهم شود. یکی از موارد تئوریپردازیهای صریح در عرصه موردنظر، آراء و اندیشههای مرحوم مهندس بازرگان در سالهای آخر حیات وی میباشد که بروشنی تنها هدف بعثت انبیاء و ارسال رُسُل را معرفی خدا و خبر از آخرت عنوان کرده و مشی اولیای دین و امامان معصوم علیهمالسلام را برمبنای تفکیک دین از حکومت دانست، تا آن جا که اظهار داشت همه اولیای دین، دموکرات! بودهاند و اعمال سیاسیشان نه از جهت وظیفه دینی، بلکه براساس احترام به اصول دموکراسی بوده است. گرچه بعد از بیان صریح، شفاف و جسورانه مهندس بازرگان، دوستان ایشان در تعدیل مواضع وی بسیار کوشیدند و با استفاده از فن ابهامافکنیِ در تعاریف، و ابرازِ نظریهای بدون پایبندی به لوازم منطقی آن، سعی در تطهیر و بازنگری سخنان او نمودند، اما تحول نظرات آقای بازرگان به قدری عمیق و متفاوت با گذشته بود که هیچ جرح و تعدیلی نمیتوانست آن را بپوشاند. توجه به اشاره مجله کیان در ابتدای مقاله ایشان حاکی از درستی این ادّعاست:
«مرحوم مهندس بازرگان در طول حیات فکری خود تلاش مجدانهای کرد تا از منظر درون دینی به پرسش یاد شده (هدف غایی دین چیست؟ آباد کردن دنیای انسان یا آخرت یا هر دو؟) پاسخ دهد. مطهرات در اسلام، راه طی شده، سرّ عقبافتادگی ملل مسلمان و عشق و پرستش، از مظاهر برجسته این تلاش به شمار میرود، اما اندیشه مهندس بازرگان در واپسین سالهای حیات وی «تحوّل مهمی» پیدا کرد... و قلمرو انتظار انسان از دین را محدودتر از آنچه در گذشته میپنداشت، ترسیم کرد. مرحوم مهندس بازرگان در تاریخ 1/11/71 طی گفتار بلندی در انجمن اسلامی مهندسین تحت عنوان «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء»، «رویکرد جدید» خود را مطرح میسازد. این «تحول» که واکنشهای فراوانی در میان صاحبنظران، «بویژه همفکران مهندس بازرگان» برانگیخت، «نقطه عطفی» محسوب میشود که در سیر تفکر یک متفکر مسلمان رخ داده است.»1
آنان که با اندیشههای پیشین آقای بازرگان آشنایند، میدانند که ایشان نه قائل به تفکیک «دین و دنیا» بودهاند و نه «دین و سیاست» را از هم جدا میدانستهاند؛ اگر چه نگاهی کارکردگرایانه (فونکسیونالیستی) به دین داشتند. حتی براحتی میتوان دلایل رد مدعیات متأخر ایشان را از آثار قدیمشان بیرون آورد. پس این چه تغییری است که ناشران آثار ایشان از آن تحت عنوان «تحول مهم»، «رویکرد جدید»، «نقطه عطف» و «واکنش آفرین» نام میبرند؛ جز تفکیک صریح دین از حوزه مسائل دنیایی بشر و لاجرم حکومت و سیاست؟
نکته بسیار مهمی که باید یاد شود این است که کلام شیعه آنقدر قوی، منطقی و عقلانی است، که بخوبی در کورانهای مجادلات فکری توانسته است از گوهر دین پاسداری نماید و اینک نیز که با شبهات وارداتی حوزه الهیات مسیحی به عالم اسلام روبروست، با هرگونه عقیدهای که در چارچوب مباحثات منطقی بگنجد و صریح و شفاف، از مبانی ثابتی شروع شود و به نتایجی نیز خود را ملتزم نماید، با سلاح محاجه و استدلال عقلی و نقلی روبرو میشود؛ اما مشکل اصلی با مباحثی است که در چارچوب یاد شده قرار نمیگیرند. سخن از گروهی است که مقدماتی را برای مبهم نمودن تعاریف دین و دنیا مطرح میکنند که نتیجه آن این است که پاسخ واضح و آشکار این سؤال که «منظور از بنا کردن دنیا براساس دین، دنیوی کردن دین است یا دینی کردن دنیا» را پیچیده و ابهامآمیز میکند. یکی از این مقدمات، نسبی معرفی کردن مفاد دین است که منجر به نامشخص شدن چارچوب معرفت دینی در حوزه عقاید، اخلاق و احکام عملی دین میشود. مقدمه دیگر این که مفاهیم اسلامی تعریف بخصوص و یکسانی ندارند و این ما هستیم که با برداشتهای خویش آن مفاهیم صامت و خاموش را صاحب معنی و گویا و روشن میسازیم. «قرائتبازی» نیز بازی دیگری است که این گروه از اسلاف غربی خویش آموختهاند، بدین معنی که از هر مفهوم دینی میتوان قرائتهای متعددی داشت و همه آنها معرفت دینی بهشمار میآیند؛ به عنوان مثال به زعم ایشان میتوان از توحید، هم قرائتی دموکراتیک داشت و هم قرائتی غیردموکراتیک، یا از دین هم میتوان قرائتی عاطفی داشت که تسامح و تساهل غربی (تولرانس) از آن بیرون بیاید و هم قرائتی خشن و دگماتیستی. این نگاه به دین، زمینهساز التقاطهای فوقالعاده جدی در تعریف دین، قلمرو دین، انتظارات بشر از دین، هدف ارسال دین از جانب خدا، ناطق یا صامت بودن آن، نسبی یا مطلق بودن فهم دین، ثبات و دوام معرفت دینی یا تغییر و دگرگونی دائمی آن، احیاء و بازسازی و نوسازی و بازفهمی و نوفهمی دین و تعاریف دینداری و دینفهمی، انسان دینی، جامعه دینی و حکومت دینی میشود.
در این نگرش کافی است کوچکترین تناسبی میان یک مفهوم دینی با یکی از مفاهیم غربی دیده شود، تا بلافاصله با یک قرائتسازی هنرمندانه، مفهوم دینی در ذیل مفهوم غربی معنی پیدا کند و نام معرفتدینی بر آن نهاده شود؛ به عنوان مثال اگر احترام به عقاید روشمند عالمان و صاحبنظران را که نوعی تکثرگرایی معقول در چارچوب دین است ببیند و تناسبی ظاهری با پلورالیسم غربی احساس نماید، فورا همین را محملی برای تبلیغ تکثرگرایی غربی در حوزه دین میکند و نام پلورالیسم دینی بر آن مینهد و باز قرائتی خاص تلقی میشود که شعبهای از معرفتشناسی روشنفکری در حوزه دین را تشکیل میدهد. یا مثلاً «شوری» یکی از پایههای مهم دکترین سیاسی اسلام است و شاید شباهتهای ظاهری نیز با برخی پارامترهای فلسفه سیاسی غربی و دموکراسی لیبرال داشته باشد. صِرف همین شباهت ظاهری و لفظی باعث میشود گروه مزبور مفهوم «شوری» را که در واقع تدبیری عقلانی و حکیمانه در رجوع به رأی توده مسلمان ـ البته محدود به حریمی دینی ـ میباشد، با دموکراسی لیبرال که مبتنی بر رویکردی سکولار در فلسفه سیاسی غرب است قابل تطبیق ببیند، البته با یک بازنگری جزئی در مفهوم اسلامی آن (تحریف!). همچنین هستند مفاهیمی چون اجماع، اجتهاد، بیعت، امامت، ولایت و... .
لازم است به سه حقیقت مهم در این عرصه اشاره شود:
حقیقت اول این که مبلّغان اندیشههای یاد شده اصولی را تبلیغ میکنند که عناصر اصلی تشکیلدهنده تمدن سکولار غرب است و خلاصه آن عناصر عبارتند از: جانبداری از لیبرالیسم در ابعاد مختلف اخلاقی، سیاسی و اقتصادی، شکاکیت فلسفی، نسبیتگرایی، جداپنداری مقولات «دین و دنیا»، «دین و سیاست»، «دانش و ارزش»، «علم و دین»، «اخلاق و دین»، قداستزدایی از حوزه علم و آگاهی دینی و فردی خواندن گرایشها و اعمال دینی.
دومین حقیقت این است که آرای گروه مزبور در واقع نسخههایی است که درصدد تشابه به سرمشقهای کانت در «نقد عقل نظری» و پوپر در «رئالیسم انتقادی» و اخلاف و اسلافشان میباشد، با تمام مقدمات و لوازم و نتایج و پیامدهایش. نکته تلخ اینجاست که این تبلیغهای مقلدانه حتی نسبت به کپیبرداریهای التقاطی امثال فضلالرحمان و محمد آرکون و نصر ابوحامد زید و عابدالجابری در حوزه اهل تسنن نیز دچار عقبماندگی و ایستایی است.
حقیقت سوم این که بحث اصلی، رویارویی اسلام و غرب است؛ یعنی محاجه کلام اسلامی با دیدگاههای کانتی و نوکانتی و در واقع پوزیتیویستی و نئوپوزیتیویستی. اما در این رویارویی، اسلام با خود غرب روبرو نیست، بلکه با سفیران و پیامآوران تفکر غربی روبروست؛ آنان که اندیشه متفکران غرب را به عالم اسلام سرایت میدهند و آن هم نه با زبان غرب، بلکه با زبان اسلامی و موجب مواجهه متکلمان و فلاسفه اسلامی با آن نظریات میشوند؛ اما چه سود که اینها سفیران و مبلغان فکر هستند نه تولید کننده آن و در واقع در مشی فکری خویش مقلدند نه مجتهد و حاصل مواجهه مستشکلین با یک عده مقلد مبلغ، چه چیز خواهد بود جز اشکال یک سویه بدون پاسخ؟!
ویلسون میگوید:
«جدا انگاری دین و دنیا مفهومی غربی است، که اساسا فرایندی [انقلاب علمی [را که به خصوص با بارزترین وجهی در غرب رخ داده است، توصیف میکند... قابلیتهای روزافزون انسان برای ارزیابی نیازهای خویش به مسلم گرفتن این فرض منجر شد که رفاه و سعادت اجتماعی در گرو برنامهریزی اجتماعی است نه موکول به مشیت الهی... بدینسان جریان گستردهتر تحول، بافتها و بسترهای غیردینی پدید آورد و باعث شکلگیری الگوهای عملی و اجتماعی عقلانی و به خصوص تحولاتی در آگاهی افراد شد که اندیشهها و مفروضات مربوط به ماوراءالطبیعه و منشهای ناشی از آن را از روح و ذهن ایشان زدود.»2
نظری تحلیلی بر آرای تفکیکگران
تفکیکگران دین و سیاست، بیشتر آن دسته از دگراندیشانی هستند که با عشق به اصلاحات مذهبی به صورت تقلیدی از پروتستانتیسم غربی به بیان ادلهای در اثبات مدعای خویش میپردازند که ما ضمن برشمردن رؤوس آنها به نقدشان میپردازیم:
«اصرار ما در منحصر دانستن هدف دین به آخرت و خدا و تفکیک رسالت انبیاء از سیاست و اداره دنیا برای چیست؟ شعارهای دین برای دنیا یا دین و دنیا با هم یک سلسله زیانها و آفات و انحرافهایی به بار میآورد که نهایت آن، خسرالدّنیا و الآخره شدن است.3»
این سخن برگرفته از آخرین نظریات مرحوم مهندس بازرگان است. ایشان آفاتی را ناشی از آمیختگی دین و سیاست و تشکیل حکومت دینی میداند و سپس ادلهای برای منتفی نمودن دکترین حکومت دینی و دخالت دین در سیاست برمیشمارد. آفاتی که ایشان از آن سخن میگوید، عبارتند از: تبدیل توحید به شرک، ناامیدی مردم به علت ضعفهای حکام دینی، حاکم شدن روش زور و اکراه و ایجاد مانع بر سر راه تلاشهای بشری برای ساختن دنیایی بهتر.
مدعای اصلی ایشان این است که هدف بعثت انبیاء تنها معرفی خدا و آخرت بوده است و برای اثبات این مدعا به مجموعه آیات و سورههای قرآن استناد میکند:
«آنچه از مجموعه آیات و سورههای قرآن برمیآید، قسمت اعظم و اصلی آن بر محور دو مسأله خدا و آخرت است، ضمن آن که احکام فقهی، کمتر از دو درصد آیات قرآن را به خود اختصاص داده است. شما هر صفحه از قرآن را که باز کنید و هر سوره قرآن را که بخوانید، کمتر اتفاق میافتد که بیان و بحثی ـ یا درمان و دردی ـ غیر از عذاب و ثواب آخرت، همراه با توحید یا معرفت و عبادت خدا، در میان باشد. همهجا ـ به طور مستقیم و غیرمستقیم ـ تصریحا و تلویحا، درد خدا و آخرت است که عنوان میشود، یا تعلیم و تذکر به خاطر انذار و بشارت. قرآن که ثمره و خلاصه دعوت و زبان رسالت است، نه تنها سفارش و دستوری برای دنیای ما نمیدهد، بلکه ما را ملامت میکند که چرا این اندازه به دنیا میپردازید و آخرت را که بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها میکنید: «بل تؤثرون الحیوةِ الدنیا، والآخرة خیرٌ وابقی»، «کلاّ بل تحبون العاجلة و تذرون الآخرة»4
ادعاهای دیگر مهندس بازرگان که در قالب ادلهای بر تفکیک دین از دولت و سیاست عنوان شده، عبارت است از این که کتاب آسمانی ما از سیاست و مدیریت جامعه سخنی نگفته است و سیاست و مدیریت جامعه وظیفه دین نیست. دیگر این که شأن رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله نسبت به دین امت تنها تذکری است نه عملی و سیره امامان معصوم علیهمالسلام براساس تفکیک کامل دین از سیاست بوده است. در این مورد، ایشان ضمن این که «عهدنامه مالک اشتر» را دستورات صرفا سیاسی و بیارتباط با وظایف دینی امیرالمؤمنین علیهالسلام میداند، سیره عملی امام علی و امام حسن و ابیعبداللّه و امام صادق و حضرت رضا علیهمالسلام را کاملاً دموکراتیک و با اعتقاد تمام به این که حکومت حق مردم است نه حق ایشان یا خدا، عنوان مینماید.
مسائل یاد شده، مهمترین دلایلی است که بصراحت بر جدایی دین از سیاست و حکومت اقامه شده و عمده بحث ما نیز ناظر بر این موارد است.
اما دسته دیگری از مخالفان حکومت دینی نیز هستند که در ذیل مباحث معرفتی دیگری که مهمتر، پیچیدهتر و مبهمتر از موارد یادشده است، اندیشه جدایی دین از صحنه مدیریت جامعه بشری را دنبال میکنند. این گروه با ابهامافکنی، از دلایلی برای اثبات مدعای خویش استفاده میکنند که در آن به هیچ وجه رابطه منطقی مدلول و دلیل رعایت نمیشود. ادعایی را به خیال خویش اثبات میکنند، اما به نتایج منطقی آن پایبند نیستند. تعاریفی از مفاهیم دینی عنوان میکنند که نه براساس حقیقت معنای آن، بلکه متناسب با نتیجهای است که خود میخواهند بگیرند. افکار نامتجانسی را با هم مخلوط میکنند؛ گویی که جمع ضدین و متناقضین در منطق ایشان چندان هم محال نیست. از مجموع روشهای یاد شده بدون این که بروشنی شعار بدهند که دین از سیاست جداست و با امور دنیوی بشر کاری ندارد و سامانگر مناسبات اجتماعی انسانها عقل آدمی است نه وحی الهی، همین نتایج را به دست میآورند و به دست میدهند.
از جمله آثاری که با روشهای فوق نوشته شده، عبارتند از مقالات:
خدمات و حسنات دین (کیان 27)، انتظار از دین (کیان 23)، حکومت دموکراتیک دینی (کیان 11)، تحلیل مفهوم حکومت دینی (کیان 32)، معنا و مبنای سکولاریزم (کیان 26) و فرایند عرفی شدن فقه شیعه (کیان 24) و از این دست بسیار است؛ به عنوان مثال در مورد متن زیر قضاوت فرمایید:
«دینداران عاشق دین خود هستند و وقتی شما عاشقانه در چیزی نظر میکنید، اولاً کاستیهای آن را نمیبینید [پس نویسنده محترم قائل به این هستند که دین کاستیهایی دارد و اکمال و اتمام و جامعیت آن که در قرآن تصریح شده از دید ایشان پنهان مانده و یا به خاطر علاقهمندی ایشان به نگاههای برون دینی اصلاً به نظر قرآن کاری ندارند] ثانیا مایلید همه کمالات را در معشوق خود متجلّی ببینید. وقتی کسی عاشق دین است، برای او جامعیتی را میطلبد که دین در واقع، واجد آن نیست [این هم تصریح مدعای فوق]. دینداران از دین انتظار دارند که هم دنیای مردم را آباد کند و هم آخرت آنها را. اما این انتظار، هیچ دلیل عقلی و شرعی ندارد. [آیا این سخنان دلیل کافی بر اعتقاد نویسنده بر جدایی دین و دنیا نیست؟] .این تلقی اگر از عاشقان مقبول باشد، از عاقلان قوم پذیرفته نیست.»5
اگر بپذیریم که این سخنان در واقع اعتراف به تفکیک دین از امور دنیوی بشر است و این را نیز بیفزاییم که از مهمترین امور دنیای آدمیان، تنظیم مناسبات اجتماعی و سیاست میباشد، دیگر «حکومت دینی» چه معنایی میتواند داشته باشد؟!
خود نویسنده محترم در جای دیگر تصریح میکند که «حکومت، یک امر سر تا پا دنیوی است»6 و باز عنوان میدارد که: «حکومت، دینی و غیردینی ندارد».7 اما با این حال ایشان نه تنها حکومت دینی را رد نمیکند، بلکه درصدد اثبات آن نیز برمیآید که با مدعای قبلی ایشان تضاد دارد. اما بشنوید از «حکومت دینی» که ایشان ترسیم میکند:
«حکومت دینی، آن نیست که روش مدیریتیش دینی باشد»، «حکومت دینی، حکومتی نیست که احکام فقهی را اجرا کند»، «حکومت دینی، خواه به معنای فقهی آن و خواه به معنای غیر فقهی آن، کاری به آخرت مردم نباید داشته باشد»، «حکومت دینی، حکومتی نیست که به مردم ایمان دهد»، «اصلاً مفهوم حکومت دینی، در نفس خود، متضمن تناقض است»، «طرحی که من از حکومت دینی دادهام، طرحی است که بسیاری حکومتها آن را دنبال میکنند و خصوصا در جوامع پیشرفتهتر و توسعهیافتهتر، ماجرا از همین قرار است»، «حقیقت این است که نباید انتظار داشت حکومت دینی لزوما با حکومتهای دیگر، فرق بارزی داشته باشد» و «به معنای واقعی کلمه، حکومت دینی نداریم، حکومت دینی، حکومت بر قلوب است، اما بر قلوب هم نمیتوان حکومت کرد.»8
بدینسان نویسنده محترم اگر چه با بعضی مقدمات به نام حکومت دینی تن میدهد و بصراحت از حکومت سکولار دفاع نمیکند، اما آیا نتیجه سخنان وی غیر از این است که حکومت باید غیردینی باشد و دین به حکومت کاری نداشته باشد؟! به هر تقدیر، این بحث را به وعده دیگری حوالت میدهیم. نمونههای یاد شده تنها قسمتی از جریانی است که قایل به تفکیک دین از حوزه مسائل اجتماعی زندگی آدمی است.
نگرش نقادانه بر دیدگاه تفکیکگران
دین چیست؟
برخی معتقدند این که به دنبال یک تعریف از دین که جامع همه ادیان باشد و مرز آن با هر آنچه غیردین است مشخص شود باشیم، امری ناممکن است و یکی ازخطاهای غرب این است که سعی میکند تعریفی جامع و در برگیرنده تمام آیینهای تاریخ بشری برای دین بیابد و تئوریهای مختلفی را نیز برای حل مسأله تعریف دین ارائه کرده است؛ اما هنوز این بحث از رایجترین مباحث دینشناسی غرب است. در غرب هر آنچه تعریف از دین شده است، ناقص و قابل خدشه است و عجیب نیست که از منظر متفکران آن دیار، دین نه وجه عقلانی دارد و نه کارکرد اجتماعی و نه شمول و فراگیری و نه تناسبی با تحولات اجتماعی؛ زیرا همه این نظریات براساس تعریفی از دین ارائه شده است که شامل تمامی ادیان میشود؛ از بتپرستی و تمثالپرستی گرفته تا ادیان وحیانی خالص و ناخالص.
جانهیک در کتاب فلسفه دین خود درباره نظرات متفاوت در تعریف دین مینویسد:
«دین، در فرهنگ مختصر آکسفورد اینگونه تعریف شده است: شناخت یک موجود فوق بشری که دارای قدرت مطلقه است و خصوصا باور داشتن به خدا یا خدایان متشخص که شایسته اطاعت و پرستشاند.
ویلیام جیمز در تعریف دین گفته است: دین عبارت است از احساسات، اعمال و تجربیاتی که افراد در تنهایی و در پیشگاه الوهیت دارند.
پارسونز در تعریف دین میگوید: مجموعهای از باورها، اعمال، شعایر و نهادهای دینی که انسانها در جوامع مختلف بنا کردهاند.
واس. رایناخ در تعریف ملحدانه دین گفته است: دین مجموعهای از اوامر و نواهی است که مانع عملکرد آزاد استعدادهای ما میگردد.
ماتیو آرنولد در تعریف همدلانهای که از دین به دست داده است، میگوید: دین همان اخلاق است که احساس و عاطفه به آن تعالی، گرما و روشنی بخشیده است.
و بالاخره تعریف هربرت اسپنسر این است که میگوید: دین اعتراف به این حقیقت است که کلیه موجودات، تجلیات نیرویی هستند که فراتر از علم و معرفت ماست. یا این تعریف که میگوید: دین پاسخ انسان است به ندای الهی.»9
تعاریف یاد شده همانگونه که پیداست، یا جامع همه ابعاد ادیان نیستند یا در مواردی شامل اغیار میشوند و برخی نیز اصلاً تعریف علمی بهشمار نمیآیند.
در پاسخ به این سؤال که دین چیست و حوزه و قلمرو هدایت آن کدام است، نظریهای وجود دارد که ریشه آن در غرب است؛ ولی در حوزه مباحثات اسلامی نیزخودنمایی میکند و آن نظریه «انتظارات بشر از دین»10 است. براساس این نظریه با فهمی بروندینی باید دید که انتظارات انسان از دین چیست و سپس برمبنای آن توقعات خاص، دین را فهم نمود و دریافت که چیست و برای چه آمده و قلمرو هدایت و هدف آن کدام است؟
مبنا بودن «انتظار بشر از دین» در تعریف و شناسایی هدف دین بشدت خدشهپذیر است و ضمن این که شق دوم بحث یعنی «انتظارات دین از آدمی» را منتفی میسازد، بازگشت به نحوه معرفتشناسی خاصی دارد که سردمداران آن دکارت و پس از او کانت هستند و براساس آن در شناخت، نه تنها تقدم بلکه اصالت با فاعل شناسایی است نه متعلَّق شناسایی. براین اساس، برای درک چیستی دین و قلمرو آن نباید از او سؤال کرد که چیستی، بلکه بدون توجه به فحوی آن ابتدا باید نیازهای بشر را بشناسیم و سپس آنها را به دو دسته اصلی و فرعی تقسیم کرده، بعد آن دستهای که رفع آن از عهده عقل بشری برمیآید کنار بگذاریم و با عنایت به آن دسته از نیازها که خود از حل آن عاجزیم انتظار خویش از دین را در رفع آنها تبیین کنیم و سپس به دینشناسی بپردازیم.
باید از نظریهپردازان فوق پرسید: بر چه اساسی آدمی خود میتواند بدون کمک به دین نیازهای خویش را تشخیص دهد و اصلی و فرعی بودن آنها را ملاکگذاری کند؛ آن هم انسانی که بدون کمک دین از شناخت خود و هستی ناتوان است؟! برمبنای تئوری یاد شده در دینشناسی اگر بشر در تشخیص نیازهای خویش اشتباه کرد یا برخی را شناخت و به وجود برخی پی نبرد و یا نیازهای اصلی را فرعی و نیازهای فرعی را اصلی پنداشت، دیگر از دین چیزی باقی نمیماند جز فهمهای شخصی مغلوط و تفسیرهای خودمحورانه عجیب و غریب!
تبیین و نقد نظریه «انتظارات بشر از دین» خودمجالی وسیع میطلبد و ما به این اندک بسنده میکنیم. غرض از عنوان این بحث، روشن شدن این مطلب است که یکی از علتهای جدی لاینحل ماندن برخی مباحث از جمله بحث دین و سیاست، ابهامافکنیهایی است که براساس تئوریهایی چون تئوری یاد شده در مفاهیم و معانی و تعاریف میشود، و گرنه این مباحث از بدیهیات اسلام است و اصلاً به خودیخود مسألهای نیست.
ما باور داریم که چیستی دین و شناسایی هدف و قلمرو آن را باید با توجه به فحوی و محتوای آن فهم نمود. براین اساس، در این جا سه تعریف از دین را که از این منظر ارائه شده است، یاد میکنیم.
1 ـ تعریف مرحوم علاّمه طباطبائی:
«دین در اصطلاح قرآن همان روش زندگی است که انسان گریزی از آن ندارد و فرقی که میان دین و یک قانون اجتماعی میتوان یافت این است که دین از ناحیه خدای متعال است و قانون اجتماعی، مولود افکار مردم و به عبارت دیگر، دین میان زندگی اجتماعی مردم و پرستش خدای متعال و فرمانبرداری از وی پیوند میدهد، ولی در قانون اجتماعی، اهتمامی به این پیوستگی نیست.»11
2 ـ تعریف مرحوم علاّمه محمدتقی جعفری:
«دین از دو رکن اساسی تشکیل میگردد: رکن اول اعتقاد به وجود خداوند یکتا [با اوصاف و صفات خاص خویش] که همه این اعتقادات مستند به عقل سلیم و دریافت فطری بدون تقلید است. رکن دوم برنامه حرکت به سوی هدف است که احکام و تکالیف نامیده میشود. مبنای این دو رکن بر دو امر استوار است: یکی اخلاقیات و دیگری احکام فقهی.»12
3 ـ تعریف آیتاللّه جوادی آملی:
«معنای لغوی دین، انقیاد، خضوع، پیروی، اطاعت، تسلیم و جزاست و معنای اصطلاحی آن، مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی است که برای اداره امور جامعه انسانی و پرورش انسانها باشد... دینِ حق دینی است که عقاید، اخلاق و قوانین و مقررات آن از طرف خداوند نازل شده، و دینِ باطل دینی است که از ناحیه غیرخداوند تنظیم و مقرر شده باشد.»13
بدینسان از سه تعریف یاد شده که بسیار نزدیک به هم هستند، در مجموع چنین استنباط میشود که از دیدگاه اسلامی دین مجموعه عقاید، اخلاقیات و احکام عملی است و بُعد اجتماعی نیز دارد.
هدف دین
در مطلع سخن آوردیم که کیان، یکی از سؤالات اساسی را که مرحوم بازرگان در مقالهاش درصدد پاسخگویی آن بود، چنین عنوان نمود: «هدف غایی دین چیست؟ آباد کردن دنیای انسان است یا آخرت او یا هر دو؟»
در رویارویی با این سؤال ظاهرا چارهای نداریم جز این که هدف دین را یا دنیا بدانیم یا آخرت یا هر دو و شق دیگری غیر از اینها متصور نشویم. اما اگر از افقی فراتر بنگریم، میبینیم که هدف غایی دین نه دنیاست و نه آخرت، بلکه هدف اصلی آن بالاتر از دو مقوله یاد شده و متناسب با هدف خلقت میباشد. هدف خلقت، تکامل انسان است و دین برنامه و راه این تکامل. از این افق، هم دنیا مطمحنظر دین است و هم آخرت. پس دین در اصل، برنامهای است برای تکامل روحی و معنوی انسان؛ دنیا و آخرت نیز دو منزل و دو ظرف هستند برای حضور او. اولی ظرف تکامل است و دومی ظرف مشاهده نتایج آن. از منظر نقلی که به این مقوله بنگریم، در قرآن اهداف متعددی بر فلسفه ارسال رسل و نزول وحی شمرده شده است؛ از جمله: دعوت انسانها به توحید و معاد، تزکیه و تقوا، دوری از طواغیت، آموزش و تعلیم کتاب و حکمت، آزادی آدمیان از زنجیرهای اسارت و اقامه قسط و عدالت اجتماعی.
«و ما ارسلنا من قبلک من رسولٍ الاّ نوحی الیه انّه لا اله الاّ انا فاعبدون»
انبیاء /25
«ربّنا وابْعَث فیهم رسولاً منهم یَتلُوا عَلَیْهِمْ آیاتک ویُعَلِّمُهُم الکتابَ والحکمة ویُزَکِّیهم» بقره /129
«لقد ارسلنا رسلنا بالبیِّنات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط» حدید /25
میبینیم که همه اهداف یاد شده در جهت کمال آدمی هستند و هیچ یک بتنهایی نمیتوانند هدف دین باشند، بلکه با یکدیگر نسبتی طولی دارند؛ برخی مرتبط با مسائل اجتماعی زندگی بشر هستند و برخی ناظر بر حالات فردی و شخصی؛ بعضی به دنیا مربوطند و بعضی به آخرت.
سیاست در متن دین
اگر بپذیریم که دین برنامهای برای کمال آدمی است، از پذیرش اجتماعی بودن این برنامه ناگزیریم، زیرا تکامل انسان با زندگی اجتماعی نسبتی عمیق دارد و اگر جامعه، دینی نباشد تحقق انسان دینی محال است. جامعه دینی نیز جامعهای است که همه ارزشها، قوانین و مناسباتش دینی باشد. برای تثبیت ارزشها و اجرای قوانین و تنظیم مناسبات اجتماعی، حکومت لازم است و بدیهی است که هر گاه ارزشها و قوانین، دینی باشند حکومت، دینی میشود و هر گاه ارزشها و قوانین، بشری و سکولار باشند، حکومت نیز سکولار خواهد بود.
این که برخی عنوان میدارند که نه ارزشها قید دینی میپذیرند و نه حکومت،14 جز مغلطهای آگاهانه نیست. این نظریه درباره مقولاتی که مفهوم و مصداقی ثابت وخاص دارند درست است، اما به هیچ وجه بر مفاهیم اعتباری صدق نمیکند. آب و شراب از مفاهیم اعتباری نیستند و در جهان خارج مصداق واحددارند؛ لذا آب، هم در شرق آب است و هم در غرب. اما حکومت و مقولاتی از این دست، مفاهیمی اعتباری هستند و مابهازای آنها در خارج یک مصداق خاص نیست، بلکه تعاریف و مصادیق گوناگون دارند و اصولاً هر آنچه از مقولات اولی است و یک مصداق خاص نیز بیشتر ندارد حکم فوق بر آن جاری است؛ اما در حوزه مقولات ثانویه و مفاهیم اعتباری حکم فوق مغالطهای واضح و آشکار است و جز مبهم کردن قضایا در نزد مخاطبان حاصلی ندارد.
در جواب آن دسته از ادله آقایان که ناظر بر عدم سفارش قرآن بر سیاست و حکومت و مدیریت اجتماعی است نیز چه میتوان گفت جز این که ممکن است آقایان حداقل یک بار از اول تا به آخر قرآن را به دقت مطالعه نفرموده باشند؟ آیاتی که بصراحت درباره جنگ و قتال و جهاد و اقامه عدل و قسط و اجرای احکام و قوانین الهی و قصاص و مجازات خاطیان از دستور پروردگار آمده است، بر چیزی جز لزومِ داشتن یک تشکیلات منسجم، لشکر نیرومند و سازمان قضایی و اجرایی در جامعه مسلمانان دلالت میکند و آیا مجموعه اینها چیزی جز حکومت اسلامی است؟
«و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة و من رباط الخیل ترهبون به عدوّ اللّه و عدوّکم» انفال /60
«ما لکم لاتقاتلون فی سبیلاللّه و المستضعفین من الرجال والنساء والولدان» نساء /75
آیا مبارزه و جهاد و رها شدن از دست حاکمان ستمگر و سرکوبی دشمنان خدا بدون تشکیل نظام محکم سیاسی و حکومتی ممکن است؟ آیاتی از این دست، آیا نصوصی محکم در تأیید عدم تفکیک دین و دولت نیست؟
از ادله ذکر شده در تفکیک دین از حکومت، همانگونه که یاد شد، یکی در محاق رفتن و فراموش شدن دین و عبودیت خداو اخلاص بود و دیگری سرخورده شدن مردم از دین به علت عدم کفایت حکّام دینی.
در مورد اول باید پرسید اگر به فرض، حکومت دینی به خودیخود باعث عدم اخلاص در دین و فراموشی عبودیت خدا و تبدیل توحید به شرک میشود، آیا به اعتقاد ایشان حکومتهای غیردینی و سکولار که قبله آمال ایشان است، باعث قوام اخلاص در دین و عبودیت و تحکیم اندیشه توحیدی میشوند؟! اگر ضعفهایی مصداقی در حکومت دینی به علت بیکفایتی حکّام و بیدقتی مسلمانان در اجرای دقیق دین مشاهده شد، آیا بایدبراحتی کل صورت مسأله را پاک کرد و دکترین حکومت دینی را به دور انداخت، یا در جهت اصلاح حاکمان بیکفایت و برپایی حکومت صحیح دینی قیام کرد؟
از دلایل دیگری از این دست که از حداقل مبنای علمی و منطقی بیبهرهاند میگذریم و قضاوت را به عهده مخاطبان میگذاریم؛ دلایلی تخیّلی و وهمی که حکومت دینی را اجباری و اکراهی میداند و شأن پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله را فقط تذکری میداند و اولیایدین را دموکرات میشمارد. اما آنچه در این قضایا نهفته است این که آقایان برای اثبات نظریه از پیش تعیین شده خودشان مبنی بر تفکیک دین از سیاست، هم حاضرند احکام عملی را از دین خارج کرده، مثلث اسلام را دوضلعی نمایند و آن دو ضلع را نیز براساس فهمهای نسبی از شریعت مخدوش و مجروح سازند و هم سنت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و امامان معصوم علیهمالسلام را غیردینی و بیربط به دین و شریعت جلوه دهند. از یک سو میگوید: «حکومت دینی قرار نیست احکام فقهی را اجرا نماید»15 تا جایی که «فقه» را غیردینی و حتی مقابل دین معرفی میکنند و از سوی دیگر در رویارویی با سنت سیاسی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و امامان معصوم علیهمالسلام به جای آن که از مدعای خویش برگردند و اقرار نمایند که خیال خام جداانگاری دین و سیاست فکری غیردینی و ضددینی است، برعکس براحتی «سنت» را با نهایت احترام و سلام و صلوات از دایره دین و شریعت بیرون میرانند، تا مبادا به پیشفرضهایشان صدمهای وارد شود.
به مطلب ذیل توجه کنید:
«حضرت رسول و امامان و بزرگان دین مانند هر انسان و بندگان مؤمن و برجستگان امت، علاوه بر وظایف رسالت و امامت، معلم و مصلح و موظف به خدمت و اعمال صالح بودند و میبایستی به مصداق «ولکم فی رسول اللّه اسوةحسنه» الگو و نمونه باشند. بنابراین در کنار وظایف نبوت و سوق دادن به خدا و آخرت، هر جا که عهدهدار کاری برای زندگی شخصی یا عمومی شدهاند، به اصلاح و آموزش مردم و به دعوت به خیر یا امر به معروف و نهی از منکر نیز پرداخته، به عنوان انسان مسلمان و خداپرستِ با ایمان مبادرت به خدمت و تربیت همنوعان میکردهاند. تعلیماتی که از این نظرها دادهاند در عین ارزنده و ممتاز بودن، جزء دین و شریعت حساب نمیشود و مشمول «ان هو الاّ وحیٌ یوحی»نمیگردد.»16
از تناقضهایی که در این سخن موجود است از قبیل این که امر به معروف و نهیاز منکر که در قرآن بارها بدان توصیه شده و اصلاح مردم و دعوت ایشان به خیر و خدمت و تربیت آنان جزء دین و شریعت به شمار نمیآید که بگذریم، از دیدگاه عقل، اگر دین برنامه تکامل آدمی است و تکامل او در گرو عمل به برنامههای آن است و رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز انسان کامل است؛ یعنی صددرصد اعمالش دینی و مطابق با برنامههای دین است، تقسیم اعمال ایشان به دینی و غیردینی درست نمیباشد. وانگهی نویسنده محترم خود تصریح میکند که مطابق با آیه قرآن، رسول خدا اسوه حسنه است و جدای از آن اقرار میکند که رفتار و گفتار ایشان الگو و نمونه و ارزنده و ممتاز است. عصمت را نیز ما بدانها اضافه میکنیم؛ پس اگر گفتار و رفتار پیامبر در جهت تکامل اوست باید جزء دین باشد؛ زیرا اسلام به تصریح قرآن، برنامهای «تام»، «تمام» و «کامل» بوده و خداوند به آن «رضایت» داده است.17 بنابراین، از دیدگاه عقل، سنت جزء دین است. سنت عبارت است از گفتار، کردار و تقریر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و از آیات قرآن براحتی استنباط میشود که قول، فعل و تقریر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله حجت شرعی است، آن جا که میفرماید: «و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا»، «و ما ینطق عن الهوی ان هو الاّ وحیٌ یوحی»، «ان اتبع الاّ ما یوحی الیّ»، و یا آیاتی که اطاعت و پیروی از رسول حق را فرمان داده است: «قل اطیعوا اللّه و الرّسول»، «و من یطع الرسول فقد اطاع اللّه»، «قل ان کنتم تحبّون اللّه فاتبعونی یحببکم اللّه» و آیه مشهور «اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولیالامر منکم فان تنازعتم فی شیء فرّدوه الی اللّه و الی الرسول».
آیا از آیات یاد شده چنین استنباط نمیشود که به تصریح مکرر قرآن کریم، پیامبر صلیاللهعلیهوآله جز به خواست پروردگار سخنی نمیگوید و عملی انجام نمیدهد و اطاعت و پیروی از او واجب است.
از همه این مسائل هم که بگذریم و فرض را بر این بگیریم که آقایان از کتاب خدا فقط آنچه را که مؤیّد خویش یافتهاند (تفسیر به رأی) دیده و باقی را نادیده گرفتهاند، به فرض که بپذیریم برخی افعال عادی رسول خدا از باب «انی بشرٌ مثلکم»بوده و ربطی به دین ندارد، همچون زراعت و صناعت و طبابت و دامداری و اموری از اینگونه که پیامبر انجام میدادند ـ البته این خود بحثی مفصّل است و قضاوت درباره آن به درازا میکشد ـ آیا سیاست و حکومت و اجرای احکام خدا و تنظیم مناسبات اجتماعی و اصلاح مفاسد و اقامه عدل از این امور هستند و باید همردیف خیاطی و آشپزی و باغبانی و در حدود کارهای امثال مارکس و پاستور و گاندی به شمار آیند؛ آنگونه که بصراحت آقای بازرگان در مقاله خویش چنین کرده است؟! در پاسخ به این ادعا، سخنی از خود ایشان را که بهترین دلیل است شاهد میآوریم:
«میان طبابت و سیاست خیلی فرق است. عمل طبیب هر قدر ضروری و اساسی باشد، یک عمل جزئی موقت برای دورانهای کوتاهی از زندگی فرد است و چندان وسیله سوء استفاده شدید نیست... از طرف دیگر، نظارت و کنترل آن آسان است و سلب آزادی از شخص نمیشود، در حالی که سیاستمدار و شخص حاکم مقدرات و سرنوشت یک ملت را در دست میگیرد، مردم را در جهت مطلوب خود به کار و حرکت وامیدارد. غفلت در این امر، عواقب زیانبخش عمومی و کلّی دارد.»18
در پایان لازم است یادآور شویم که موارد قابل نقد و خدشهپذیر در سخنان افراد و گروههای ذکر شده بسیار است؛ بویژه ابهامافکنان و پوشیدهگویانی که تناقضهای فراوان در گفتارشان یافت میشود. آشکار است که اینگونه مباحث بیش از آن که صبغه فکری داشته باشد، دارای صبغه سیاسی است. مخاطبان باید بدانند که اینها نظرات جدیدی نیست که آقایان با اندیشه خویش بدان رسیده باشند، بلکه قسمتی از آن، همچنان که در همین نوشتار آمد، بحثهای قدیمی و کهنهای است که در لباس نو عرضه میشود و نسخه اصلی آن را باید در جای دیگر جست و قسمت دیگر آن، در واقع، مخالفتهای سیاسی با روش حکومتی انقلاب اسلامی است.
پینوشتها
1 . مجله کیان، ش28، ص46.
2 . میرچا الیاده، فرهنگ و دین، ص142-141.
3 . مهندس مهدی بازرگان، «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء»، کیان، ش28.
4 . همان، ص52-51.
5 . عبدالکریم سروش، «تحلیل مفهوم حکومت دینی»، کیان، ش32.
6 . همان.
7 . همان.
8 . همان.
9 . جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد.
10 . رجوع شود به: عبدالکریم سروش، «آن که به نام بازرگان بود نه به صفت»، (در باب انتظار بشر از دین)، کیان، ش23.
11 . سید محمد حسین طباطبائی، آموزش دین، ص8.
12 . محمدتقی جعفری، فلسفه دین، ص95.
13 . عبداللّه جوادی آملی، شریعت در آینه معرفت،ص112-111.
14 . آقای دکتر سروش در مقاله «معنی و مبنای سکولاریزم» مینویسد: «هر چیز که از پیش خود ذاتی و ماهیتی داشته باشد دیگر نمیتواند ذاتا دینی شود، چرا که یک چیز دو ذات و دو ماهیت نمیتواند داشته باشد. آب فیالمثل ساختمان یا ذات ویژهای دارد و به همین سبب آب دینی و آب غیردینی یا شراب دینی و شراب غیردینی نداریم. همینطور است عدل و حکومت و علم و فلسفه و امثال آنها...»
ایشان در مقاله «تحلیل مفهوم حکومت دینی» میگوید: «ارزشها ذاتا غیردینیاند»، «روشها کاملاً غیردینیاند» و «حکومت، دینی و غیردینی ندارد».
15 . «تحلیل مفهوم حکومت دینی»، کیان، ش32.
16 . مهدی بازرگان، «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء»، کیان، ش28.
17 . اشاره به آیه سوم سوره مائده: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلاتخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا».
18 . مهندس مهدی بازرگان، مرز بین دین و سیاست.