آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

جدا ساختن اسلام از سیاست و حکومت، تلاشی بیهوده در کنار نهادن بخشی از اسلام است؛ زیرا دین مجموعه‏ای جدا از هم و پراکنده نیست تا بتوان اجزائی از آن را گرفت و اجزای دیگر را طرد نمود. پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نیز از ابتدا ایمان کسانی را که به دنبال دست‏چین کردن عناصر دین و به عبارتی «دین گزینش شده»! بودند، نپذیرفت.
تفکیک حوزه دیانت از امور سیاسی سابقه‏ای طولانی دارد و به صورتهای مختلفی مطرح شده است؛ گاه از موضع دیانت و گاه از منظر سکولاریسم، گاه از مدخل جمود و تحجّر و گاه از منفذ تجدد و نوگرایی. این تفکیک تیغی دوسویه است؛ سویی به جمود و تحجر پیکر دین را می‏خراشد و سویی دیگر با نام تجدد و نوگرایی روح دین را می‏خَلَد. این مسأله هم در کلام سنتی مطرح بوده است و هم در کلام جدید. در واقع، تفکیک دین و سیاست فرع بر موضوع دیگری است که آن تقابل دین با امور دنیوی است و به تبع آن، دین در مقابل اموری از قبیل مناسبات اجتماعی، اقتصادی، حقوقی و سیاسی قرار می‏گیرد. در این دیدگاه، امور یا دینی هستند یا دنیایی. اگر امری سیاسی بود، دیگر نمی‏تواند دینی باشد. علم، فرهنگ، تمدن، اقتصاد، هنر، صنعت، حقوق، سیاست و حکومت و سایر ابعاد زندگی بشر که جنبه دنیوی دارند، از قلمرو دین خارج می‏باشند.
نحوه رویارویی دگراندیشان با مقوله دین و سیاست
در ابتدای ورود ساختارهای «دوران مدرن» به حوزه اسلام، گروهی از دگراندیشان و دلدادگان فرهنگ و تمدن غرب، قسمتهایی از فرهنگ و اندیشه بشری آن را که به گونه‏ای اسلام نیز بدانها توجه داشت، شاهد گرفته و از آن در جهت حساسیت‏زدایی از عرف سنتی جامعه در مقابل ورود ساختارهای سیاسی ـ اجتماعی بیگانه استفاده نمودند. این کار بدون توجه خاص به تفاوتهای بنیادین میان مفاهیم اسلامی با مفاهیم غربی انجام شد؛ چنان که به عنوان نمونه، آزادی لفظی یکسان است، اما آنچه در فرهنگ لیبرالیستی از آن اراده می‏شود با آنچه اسلام درباره آزادی می‏گوید، اختلافهایی مبنایی دارد. بدین‏سان رفته رفته آن بخش از مفاهیم فلسفه سیاسی و اجتماعی اسلامی که قابل تطبیق با تفکرات وارد شده نبود، خود را نمایان ساخت و برای حضور ریشه‏ای این میهمان ناخوانده مشکل‏ساز شد. این امر با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ظهور عملی دکترین سیاسی اسلام شدتی بسیار یافت. از آن پس، گروه مزبور دو راه را در پیش گرفت: یکی تحریف عناصری از تفکر اسلامی که با اندیشه وارداتی غیرقابل تطبیق بودند، البته به نام بازسازی، احیاگری و نوفهمی دینی! تا امکان تطبیق به وجود آید و دیگری انحصار قلمرو دین به مسائل فردی و اخروی و در واقع خارج ساختن دین از صحنه مسائل اجتماعی.
واقعیت این است که دو روش یاد شده یکی هستند و راه نخست نیز نهایتا به انحصار دین در مسائل فردی و شخصی می‏انجامد؛ اما تفاوت، در صراحت لهجه پیروان روشهای ذکر شده می‏باشد. راه دوم صریح‏اللهجه است و نقد آن نیز آسانتر می‏باشد، ولی راه نخست آمیخته با پیچیدگیها و مبهم‏گویی‏ها و تناقضهای بیشماری است که گفت‏وگوی دقیق را تا حدودی دشوار می‏سازد.
در طول تاریخ حیات روشنفکری در ایران کسانی بوده‏اند که بصراحت دین را جدا و حتی مخل سامان‏بخشی به امور دنیای آدمیان عنوان کرده‏اند و دخالت دین در امور سیاسی را امری بعید شمرده‏اند؛ چه آنانی که شأنی فراتر برای دین قائل بودند و چه آنهایی که اصلاً برای دین شأنی باور نداشتند و آن را ناشی از تخیلات روانی و نیازهای کاذب روحی و بی‏دانشی و کم‏خِرَدی آدمیان می‏دانستند. گرچه نادرستی این عقاید در تاریخ تفکر بشر آشکار است، اما صراحت در گفتار این گروه، خود سبب می‏شود که هم مواضع ایشان شفاف باشد و هم امکان یک گفت‏وگوی علمی دقیق فراهم شود. یکی از موارد تئوری‏پردازی‏های صریح در عرصه موردنظر، آراء و اندیشه‏های مرحوم مهندس بازرگان در سالهای آخر حیات وی می‏باشد که بروشنی تنها هدف بعثت انبیاء و ارسال رُسُل را معرفی خدا و خبر از آخرت عنوان کرده و مشی اولیای دین و امامان معصوم علیهم‏السلام را برمبنای تفکیک دین از حکومت دانست، تا آن جا که اظهار داشت همه اولیای دین، دموکرات! بوده‏اند و اعمال سیاسیشان نه از جهت وظیفه دینی، بلکه براساس احترام به اصول دموکراسی بوده است. گرچه بعد از بیان صریح، شفاف و جسورانه مهندس بازرگان، دوستان ایشان در تعدیل مواضع وی بسیار کوشیدند و با استفاده از فن ابهام‏افکنیِ در تعاریف، و ابرازِ نظریه‏ای بدون پایبندی به لوازم منطقی آن، سعی در تطهیر و بازنگری سخنان او نمودند، اما تحول نظرات آقای بازرگان به قدری عمیق و متفاوت با گذشته بود که هیچ جرح و تعدیلی نمی‏توانست آن را بپوشاند. توجه به اشاره مجله کیان در ابتدای مقاله ایشان حاکی از درستی این ادّعاست:
«مرحوم مهندس بازرگان در طول حیات فکری خود تلاش مجدانه‏ای کرد تا از منظر درون دینی به پرسش یاد شده (هدف غایی دین چیست؟ آباد کردن دنیای انسان یا آخرت یا هر دو؟) پاسخ دهد. مطهرات در اسلام، راه طی شده، سرّ عقب‏افتادگی ملل مسلمان و عشق و پرستش، از مظاهر برجسته این تلاش به شمار می‏رود، اما اندیشه مهندس بازرگان در واپسین سالهای حیات وی «تحوّل مهمی» پیدا کرد... و قلمرو انتظار انسان از دین را محدودتر از آنچه در گذشته می‏پنداشت، ترسیم کرد. مرحوم مهندس بازرگان در تاریخ 1/11/71 طی گفتار بلندی در انجمن اسلامی مهندسین تحت عنوان «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء»، «رویکرد جدید» خود را مطرح می‏سازد. این «تحول» که واکنشهای فراوانی در میان صاحبنظران، «بویژه همفکران مهندس بازرگان» برانگیخت، «نقطه عطفی» محسوب می‏شود که در سیر تفکر یک متفکر مسلمان رخ داده است.»1
آنان که با اندیشه‏های پیشین آقای بازرگان آشنایند، می‏دانند که ایشان نه قائل به تفکیک «دین و دنیا» بوده‏اند و نه «دین و سیاست» را از هم جدا می‏دانسته‏اند؛ اگر چه نگاهی کارکردگرایانه (فونکسیونالیستی) به دین داشتند. حتی براحتی می‏توان دلایل رد مدعیات متأخر ایشان را از آثار قدیمشان بیرون آورد. پس این چه تغییری است که ناشران آثار ایشان از آن تحت عنوان «تحول مهم»، «رویکرد جدید»، «نقطه عطف» و «واکنش آفرین» نام می‏برند؛ جز تفکیک صریح دین از حوزه مسائل دنیایی بشر و لاجرم حکومت و سیاست؟
نکته بسیار مهمی که باید یاد شود این است که کلام شیعه آن‏قدر قوی، منطقی و عقلانی است، که بخوبی در کورانهای مجادلات فکری توانسته است از گوهر دین پاسداری نماید و اینک نیز که با شبهات وارداتی حوزه الهیات مسیحی به عالم اسلام روبروست، با هرگونه عقیده‏ای که در چارچوب مباحثات منطقی بگنجد و صریح و شفاف، از مبانی ثابتی شروع شود و به نتایجی نیز خود را ملتزم نماید، با سلاح محاجه و استدلال عقلی و نقلی روبرو می‏شود؛ اما مشکل اصلی با مباحثی است که در چارچوب یاد شده قرار نمی‏گیرند. سخن از گروهی است که مقدماتی را برای مبهم نمودن تعاریف دین و دنیا مطرح می‏کنند که نتیجه آن این است که پاسخ واضح و آشکار این سؤال که «منظور از بنا کردن دنیا براساس دین، دنیوی کردن دین است یا دینی کردن دنیا» را پیچیده و ابهام‏آمیز می‏کند. یکی از این مقدمات، نسبی معرفی کردن مفاد دین است که منجر به نامشخص شدن چارچوب معرفت دینی در حوزه عقاید، اخلاق و احکام عملی دین می‏شود. مقدمه دیگر این که مفاهیم اسلامی تعریف بخصوص و یکسانی ندارند و این ما هستیم که با برداشتهای خویش آن مفاهیم صامت و خاموش را صاحب معنی و گویا و روشن می‏سازیم. «قرائت‏بازی» نیز بازی دیگری است که این گروه از اسلاف غربی خویش آموخته‏اند، بدین معنی که از هر مفهوم دینی می‏توان قرائتهای متعددی داشت و همه آنها معرفت دینی به‏شمار می‏آیند؛ به عنوان مثال به زعم ایشان می‏توان از توحید، هم قرائتی دموکراتیک داشت و هم قرائتی غیردموکراتیک، یا از دین هم می‏توان قرائتی عاطفی داشت که تسامح و تساهل غربی (تولرانس) از آن بیرون بیاید و هم قرائتی خشن و دگماتیستی. این نگاه به دین، زمینه‏ساز التقاطهای فوق‏العاده جدی در تعریف دین، قلمرو دین، انتظارات بشر از دین، هدف ارسال دین از جانب خدا، ناطق یا صامت بودن آن، نسبی یا مطلق بودن فهم دین، ثبات و دوام معرفت دینی یا تغییر و دگرگونی دائمی آن، احیاء و بازسازی و نوسازی و بازفهمی و نوفهمی دین و تعاریف دینداری و دین‏فهمی، انسان دینی، جامعه دینی و حکومت دینی می‏شود.
در این نگرش کافی است کوچکترین تناسبی میان یک مفهوم دینی با یکی از مفاهیم غربی دیده شود، تا بلافاصله با یک قرائت‏سازی هنرمندانه، مفهوم دینی در ذیل مفهوم غربی معنی پیدا کند و نام معرفت‏دینی بر آن نهاده شود؛ به عنوان مثال اگر احترام به عقاید روشمند عالمان و صاحبنظران را که نوعی تکثرگرایی معقول در چارچوب دین است ببیند و تناسبی ظاهری با پلورالیسم غربی احساس نماید، فورا همین را محملی برای تبلیغ تکثرگرایی غربی در حوزه دین می‏کند و نام پلورالیسم دینی بر آن می‏نهد و باز قرائتی خاص تلقی می‏شود که شعبه‏ای از معرفت‏شناسی روشنفکری در حوزه دین را تشکیل می‏دهد. یا مثلاً «شوری» یکی از پایه‏های مهم دکترین سیاسی اسلام است و شاید شباهتهای ظاهری نیز با برخی پارامترهای فلسفه سیاسی غربی و دموکراسی لیبرال داشته باشد. صِرف همین شباهت ظاهری و لفظی باعث می‏شود گروه مزبور مفهوم «شوری» را که در واقع تدبیری عقلانی و حکیمانه در رجوع به رأی توده مسلمان ـ البته محدود به حریمی دینی ـ می‏باشد، با دموکراسی لیبرال که مبتنی بر رویکردی سکولار در فلسفه سیاسی غرب است قابل تطبیق ببیند، البته با یک بازنگری جزئی در مفهوم اسلامی آن (تحریف!). همچنین هستند مفاهیمی چون اجماع، اجتهاد، بیعت، امامت، ولایت و... .
لازم است به سه حقیقت مهم در این عرصه اشاره شود:
حقیقت اول این که مبلّغان اندیشه‏های یاد شده اصولی را تبلیغ می‏کنند که عناصر اصلی تشکیل‏دهنده تمدن سکولار غرب است و خلاصه آن عناصر عبارتند از: جانبداری از لیبرالیسم در ابعاد مختلف اخلاقی، سیاسی و اقتصادی، شکاکیت فلسفی، نسبیت‏گرایی، جداپنداری مقولات «دین و دنیا»، «دین و سیاست»، «دانش و ارزش»، «علم و دین»، «اخلاق و دین»، قداست‏زدایی از حوزه علم و آگاهی دینی و فردی خواندن گرایشها و اعمال دینی.
دومین حقیقت این است که آرای گروه مزبور در واقع نسخه‏هایی است که درصدد تشابه به سرمشقهای کانت در «نقد عقل نظری» و پوپر در «رئالیسم انتقادی» و اخلاف و اسلافشان می‏باشد، با تمام مقدمات و لوازم و نتایج و پیامدهایش. نکته تلخ این‏جاست که این تبلیغهای مقلدانه حتی نسبت به کپی‏برداری‏های التقاطی امثال فضل‏الرحمان و محمد آرکون و نصر ابوحامد زید و عابدالجابری در حوزه اهل تسنن نیز دچار عقب‏ماندگی و ایستایی است.
حقیقت سوم این که بحث اصلی، رویارویی اسلام و غرب است؛ یعنی محاجه کلام اسلامی با دیدگاههای کانتی و نوکانتی و در واقع پوزیتیویستی و نئوپوزیتیویستی. اما در این رویارویی، اسلام با خود غرب روبرو نیست، بلکه با سفیران و پیام‏آوران تفکر غربی روبروست؛ آنان که اندیشه متفکران غرب را به عالم اسلام سرایت می‏دهند و آن هم نه با زبان غرب، بلکه با زبان اسلامی و موجب مواجهه متکلمان و فلاسفه اسلامی با آن نظریات می‏شوند؛ اما چه سود که اینها سفیران و مبلغان فکر هستند نه تولید کننده آن و در واقع در مشی فکری خویش مقلدند نه مجتهد و حاصل مواجهه مستشکلین با یک عده مقلد مبلغ، چه چیز خواهد بود جز اشکال یک سویه بدون پاسخ؟!
ویلسون می‏گوید:
«جدا انگاری دین و دنیا مفهومی غربی است، که اساسا فرایندی [انقلاب علمی [را که به خصوص با بارزترین وجهی در غرب رخ داده است، توصیف می‏کند... قابلیتهای روزافزون انسان برای ارزیابی نیازهای خویش به مسلم گرفتن این فرض منجر شد که رفاه و سعادت اجتماعی در گرو برنامه‏ریزی اجتماعی است نه موکول به مشیت الهی... بدین‏سان جریان گسترده‏تر تحول، بافتها و بسترهای غیردینی پدید آورد و باعث شکل‏گیری الگوهای عملی و اجتماعی عقلانی و به خصوص تحولاتی در آگاهی افراد شد که اندیشه‏ها و مفروضات مربوط به ماوراءالطبیعه و منشهای ناشی از آن را از روح و ذهن ایشان زدود.»2
نظری تحلیلی بر آرای تفکیک‏گران
تفکیک‏گران دین و سیاست، بیشتر آن دسته از دگراندیشانی هستند که با عشق به اصلاحات مذهبی به صورت تقلیدی از پروتستانتیسم غربی به بیان ادله‏ای در اثبات مدعای خویش می‏پردازند که ما ضمن برشمردن رؤوس آنها به نقدشان می‏پردازیم:
«اصرار ما در منحصر دانستن هدف دین به آخرت و خدا و تفکیک رسالت انبیاء از سیاست و اداره دنیا برای چیست؟ شعارهای دین برای دنیا یا دین و دنیا با هم یک سلسله زیانها و آفات و انحرافهایی به بار می‏آورد که نهایت آن، خسرالدّنیا و الآخره شدن است.3»
این سخن برگرفته از آخرین نظریات مرحوم مهندس بازرگان است. ایشان آفاتی را ناشی از آمیختگی دین و سیاست و تشکیل حکومت دینی می‏داند و سپس ادله‏ای برای منتفی نمودن دکترین حکومت دینی و دخالت دین در سیاست برمی‏شمارد. آفاتی که ایشان از آن سخن می‏گوید، عبارتند از: تبدیل توحید به شرک، ناامیدی مردم به علت ضعفهای حکام دینی، حاکم شدن روش زور و اکراه و ایجاد مانع بر سر راه تلاشهای بشری برای ساختن دنیایی بهتر.
مدعای اصلی ایشان این است که هدف بعثت انبیاء تنها معرفی خدا و آخرت بوده است و برای اثبات این مدعا به مجموعه آیات و سوره‏های قرآن استناد می‏کند:
«آنچه از مجموعه آیات و سوره‏های قرآن برمی‏آید، قسمت اعظم و اصلی آن بر محور دو مسأله خدا و آخرت است، ضمن آن که احکام فقهی، کمتر از دو درصد آیات قرآن را به خود اختصاص داده است. شما هر صفحه از قرآن را که باز کنید و هر سوره قرآن را که بخوانید، کمتر اتفاق می‏افتد که بیان و بحثی ـ یا درمان و دردی ـ غیر از عذاب و ثواب آخرت، همراه با توحید یا معرفت و عبادت خدا، در میان باشد. همه‏جا ـ به طور مستقیم و غیرمستقیم ـ تصریحا و تلویحا، درد خدا و آخرت است که عنوان می‏شود، یا تعلیم و تذکر به خاطر انذار و بشارت. قرآن که ثمره و خلاصه دعوت و زبان رسالت است، نه تنها سفارش و دستوری برای دنیای ما نمی‏دهد، بلکه ما را ملامت می‏کند که چرا این اندازه به دنیا می‏پردازید و آخرت را که بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها می‏کنید: «بل تؤثرون الحیوةِ الدنیا، والآخرة خیرٌ وابقی»، «کلاّ بل تحبون العاجلة و تذرون الآخرة»4
ادعاهای دیگر مهندس بازرگان که در قالب ادله‏ای بر تفکیک دین از دولت و سیاست عنوان شده، عبارت است از این که کتاب آسمانی ما از سیاست و مدیریت جامعه سخنی نگفته است و سیاست و مدیریت جامعه وظیفه دین نیست. دیگر این که شأن رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نسبت به دین امت تنها تذکری است نه عملی و سیره امامان معصوم علیهم‏السلام براساس تفکیک کامل دین از سیاست بوده است. در این مورد، ایشان ضمن این که «عهدنامه مالک اشتر» را دستورات صرفا سیاسی و بی‏ارتباط با وظایف دینی امیرالمؤمنین علیه‏السلام می‏داند، سیره عملی امام علی و امام حسن و ابی‏عبداللّه‏ و امام صادق و حضرت رضا علیهم‏السلام را کاملاً دموکراتیک و با اعتقاد تمام به این که حکومت حق مردم است نه حق ایشان یا خدا، عنوان می‏نماید.
مسائل یاد شده، مهمترین دلایلی است که بصراحت بر جدایی دین از سیاست و حکومت اقامه شده و عمده بحث ما نیز ناظر بر این موارد است.
اما دسته دیگری از مخالفان حکومت دینی نیز هستند که در ذیل مباحث معرفتی دیگری که مهمتر، پیچیده‏تر و مبهمتر از موارد یادشده است، اندیشه جدایی دین از صحنه مدیریت جامعه بشری را دنبال می‏کنند. این گروه با ابهام‏افکنی، از دلایلی برای اثبات مدعای خویش استفاده می‏کنند که در آن به هیچ وجه رابطه منطقی مدلول و دلیل رعایت نمی‏شود. ادعایی را به خیال خویش اثبات می‏کنند، اما به نتایج منطقی آن پایبند نیستند. تعاریفی از مفاهیم دینی عنوان می‏کنند که نه براساس حقیقت معنای آن، بلکه متناسب با نتیجه‏ای است که خود می‏خواهند بگیرند. افکار نامتجانسی را با هم مخلوط می‏کنند؛ گویی که جمع ضدین و متناقضین در منطق ایشان چندان هم محال نیست. از مجموع روشهای یاد شده بدون این که بروشنی شعار بدهند که دین از سیاست جداست و با امور دنیوی بشر کاری ندارد و سامانگر مناسبات اجتماعی انسانها عقل آدمی است نه وحی الهی، همین نتایج را به دست می‏آورند و به دست می‏دهند.
از جمله آثاری که با روشهای فوق نوشته شده، عبارتند از مقالات:
خدمات و حسنات دین (کیان 27)، انتظار از دین (کیان 23)، حکومت دموکراتیک دینی (کیان 11)، تحلیل مفهوم حکومت دینی (کیان 32)، معنا و مبنای سکولاریزم (کیان 26) و فرایند عرفی شدن فقه شیعه (کیان 24) و از این دست بسیار است؛ به عنوان مثال در مورد متن زیر قضاوت فرمایید:
«دینداران عاشق دین خود هستند و وقتی شما عاشقانه در چیزی نظر می‏کنید، اولاً کاستیهای آن را نمی‏بینید [پس نویسنده محترم قائل به این هستند که دین کاستیهایی دارد و اکمال و اتمام و جامعیت آن که در قرآن تصریح شده از دید ایشان پنهان مانده و یا به خاطر علاقه‏مندی ایشان به نگاههای برون دینی اصلاً به نظر قرآن کاری ندارند] ثانیا مایلید همه کمالات را در معشوق خود متجلّی ببینید. وقتی کسی عاشق دین است، برای او جامعیتی را می‏طلبد که دین در واقع، واجد آن نیست [این هم تصریح مدعای فوق]. دینداران از دین انتظار دارند که هم دنیای مردم را آباد کند و هم آخرت آنها را. اما این انتظار، هیچ دلیل عقلی و شرعی ندارد. [آیا این سخنان دلیل کافی بر اعتقاد نویسنده بر جدایی دین و دنیا نیست؟] .این تلقی اگر از عاشقان مقبول باشد، از عاقلان قوم پذیرفته نیست.»5
اگر بپذیریم که این سخنان در واقع اعتراف به تفکیک دین از امور دنیوی بشر است و این را نیز بیفزاییم که از مهمترین امور دنیای آدمیان، تنظیم مناسبات اجتماعی و سیاست می‏باشد، دیگر «حکومت دینی» چه معنایی می‏تواند داشته باشد؟!
خود نویسنده محترم در جای دیگر تصریح می‏کند که «حکومت، یک امر سر تا پا دنیوی است»6 و باز عنوان می‏دارد که: «حکومت، دینی و غیردینی ندارد».7 اما با این حال ایشان نه تنها حکومت دینی را رد نمی‏کند، بلکه درصدد اثبات آن نیز برمی‏آید که با مدعای قبلی ایشان تضاد دارد. اما بشنوید از «حکومت دینی» که ایشان ترسیم می‏کند:
«حکومت دینی، آن نیست که روش مدیریتیش دینی باشد»، «حکومت دینی، حکومتی نیست که احکام فقهی را اجرا کند»، «حکومت دینی، خواه به معنای فقهی آن و خواه به معنای غیر فقهی آن، کاری به آخرت مردم نباید داشته باشد»، «حکومت دینی، حکومتی نیست که به مردم ایمان دهد»، «اصلاً مفهوم حکومت دینی، در نفس خود، متضمن تناقض است»، «طرحی که من از حکومت دینی داده‏ام، طرحی است که بسیاری حکومتها آن را دنبال می‏کنند و خصوصا در جوامع پیشرفته‏تر و توسعه‏یافته‏تر، ماجرا از همین قرار است»، «حقیقت این است که نباید انتظار داشت حکومت دینی لزوما با حکومتهای دیگر، فرق بارزی داشته باشد» و «به معنای واقعی کلمه، حکومت دینی نداریم، حکومت دینی، حکومت بر قلوب است، اما بر قلوب هم نمی‏توان حکومت کرد.»8
بدین‏سان نویسنده محترم اگر چه با بعضی مقدمات به نام حکومت دینی تن می‏دهد و بصراحت از حکومت سکولار دفاع نمی‏کند، اما آیا نتیجه سخنان وی غیر از این است که حکومت باید غیردینی باشد و دین به حکومت کاری نداشته باشد؟! به هر تقدیر، این بحث را به وعده دیگری حوالت می‏دهیم. نمونه‏های یاد شده تنها قسمتی از جریانی است که قایل به تفکیک دین از حوزه مسائل اجتماعی زندگی آدمی است.
نگرش نقادانه بر دیدگاه تفکیک‏گران
دین چیست؟
برخی معتقدند این که به دنبال یک تعریف از دین که جامع همه ادیان باشد و مرز آن با هر آنچه غیردین است مشخص شود باشیم، امری ناممکن است و یکی ازخطاهای غرب این است که سعی می‏کند تعریفی جامع و در برگیرنده تمام آیینهای تاریخ بشری برای دین بیابد و تئوریهای مختلفی را نیز برای حل مسأله تعریف دین ارائه کرده است؛ اما هنوز این بحث از رایجترین مباحث دین‏شناسی غرب است. در غرب هر آنچه تعریف از دین شده است، ناقص و قابل خدشه است و عجیب نیست که از منظر متفکران آن دیار، دین نه وجه عقلانی دارد و نه کارکرد اجتماعی و نه شمول و فراگیری و نه تناسبی با تحولات اجتماعی؛ زیرا همه این نظریات براساس تعریفی از دین ارائه شده است که شامل تمامی ادیان می‏شود؛ از بت‏پرستی و تمثال‏پرستی گرفته تا ادیان وحیانی خالص و ناخالص.
جان‏هیک در کتاب فلسفه دین خود درباره نظرات متفاوت در تعریف دین می‏نویسد:
«دین، در فرهنگ مختصر آکسفورد این‏گونه تعریف شده است: شناخت یک موجود فوق بشری که دارای قدرت مطلقه است و خصوصا باور داشتن به خدا یا خدایان متشخص که شایسته اطاعت و پرستش‏اند.
ویلیام جیمز در تعریف دین گفته است: دین عبارت است از احساسات، اعمال و تجربیاتی که افراد در تنهایی و در پیشگاه الوهیت دارند.
پارسونز در تعریف دین می‏گوید: مجموعه‏ای از باورها، اعمال، شعایر و نهادهای دینی که انسانها در جوامع مختلف بنا کرده‏اند.
واس. رایناخ در تعریف ملحدانه دین گفته است: دین مجموعه‏ای از اوامر و نواهی است که مانع عملکرد آزاد استعدادهای ما می‏گردد.
ماتیو آرنولد در تعریف همدلانه‏ای که از دین به دست داده است، می‏گوید: دین همان اخلاق است که احساس و عاطفه به آن تعالی، گرما و روشنی بخشیده است.
و بالاخره تعریف هربرت اسپنسر این است که می‏گوید: دین اعتراف به این حقیقت است که کلیه موجودات، تجلیات نیرویی هستند که فراتر از علم و معرفت ماست. یا این تعریف که می‏گوید: دین پاسخ انسان است به ندای الهی.»9
تعاریف یاد شده همان‏گونه که پیداست، یا جامع همه ابعاد ادیان نیستند یا در مواردی شامل اغیار می‏شوند و برخی نیز اصلاً تعریف علمی به‏شمار نمی‏آیند.
در پاسخ به این سؤال که دین چیست و حوزه و قلمرو هدایت آن کدام است، نظریه‏ای وجود دارد که ریشه آن در غرب است؛ ولی در حوزه مباحثات اسلامی نیزخودنمایی می‏کند و آن نظریه «انتظارات بشر از دین»10 است. براساس این نظریه با فهمی برون‏دینی باید دید که انتظارات انسان از دین چیست و سپس برمبنای آن توقعات خاص، دین را فهم نمود و دریافت که چیست و برای چه آمده و قلمرو هدایت و هدف آن کدام است؟
مبنا بودن «انتظار بشر از دین» در تعریف و شناسایی هدف دین بشدت خدشه‏پذیر است و ضمن این که شق دوم بحث یعنی «انتظارات دین از آدمی» را منتفی می‏سازد، بازگشت به نحوه معرفت‏شناسی خاصی دارد که سردمداران آن دکارت و پس از او کانت هستند و براساس آن در شناخت، نه تنها تقدم بلکه اصالت با فاعل شناسایی است نه متعلَّق شناسایی. براین اساس، برای درک چیستی دین و قلمرو آن نباید از او سؤال کرد که چیستی، بلکه بدون توجه به فحوی آن ابتدا باید نیازهای بشر را بشناسیم و سپس آنها را به دو دسته اصلی و فرعی تقسیم کرده، بعد آن دسته‏ای که رفع آن از عهده عقل بشری برمی‏آید کنار بگذاریم و با عنایت به آن دسته از نیازها که خود از حل آن عاجزیم انتظار خویش از دین را در رفع آنها تبیین کنیم و سپس به دین‏شناسی بپردازیم.
باید از نظریه‏پردازان فوق پرسید: بر چه اساسی آدمی خود می‏تواند بدون کمک به دین نیازهای خویش را تشخیص دهد و اصلی و فرعی بودن آنها را ملاک‏گذاری کند؛ آن هم انسانی که بدون کمک دین از شناخت خود و هستی ناتوان است؟! برمبنای تئوری یاد شده در دین‏شناسی اگر بشر در تشخیص نیازهای خویش اشتباه کرد یا برخی را شناخت و به وجود برخی پی نبرد و یا نیازهای اصلی را فرعی و نیازهای فرعی را اصلی پنداشت، دیگر از دین چیزی باقی نمی‏ماند جز فهمهای شخصی مغلوط و تفسیرهای خودمحورانه عجیب و غریب!
تبیین و نقد نظریه «انتظارات بشر از دین» خودمجالی وسیع می‏طلبد و ما به این اندک بسنده می‏کنیم. غرض از عنوان این بحث، روشن شدن این مطلب است که یکی از علتهای جدی لاینحل ماندن برخی مباحث از جمله بحث دین و سیاست، ابهام‏افکنی‏هایی است که براساس تئوریهایی چون تئوری یاد شده در مفاهیم و معانی و تعاریف می‏شود، و گرنه این مباحث از بدیهیات اسلام است و اصلاً به خودی‏خود مسأله‏ای نیست.
ما باور داریم که چیستی دین و شناسایی هدف و قلمرو آن را باید با توجه به فحوی و محتوای آن فهم نمود. براین اساس، در این جا سه تعریف از دین را که از این منظر ارائه شده است، یاد می‏کنیم.
1 ـ تعریف مرحوم علاّمه طباطبائی:
«دین در اصطلاح قرآن همان روش زندگی است که انسان گریزی از آن ندارد و فرقی که میان دین و یک قانون اجتماعی می‏توان یافت این است که دین از ناحیه خدای متعال است و قانون اجتماعی، مولود افکار مردم و به عبارت دیگر، دین میان زندگی اجتماعی مردم و پرستش خدای متعال و فرمانبرداری از وی پیوند می‏دهد، ولی در قانون اجتماعی، اهتمامی به این پیوستگی نیست.»11
2 ـ تعریف مرحوم علاّمه محمدتقی جعفری:
«دین از دو رکن اساسی تشکیل می‏گردد: رکن اول اعتقاد به وجود خداوند یکتا [با اوصاف و صفات خاص خویش] که همه این اعتقادات مستند به عقل سلیم و دریافت فطری بدون تقلید است. رکن دوم برنامه حرکت به سوی هدف است که احکام و تکالیف نامیده می‏شود. مبنای این دو رکن بر دو امر استوار است: یکی اخلاقیات و دیگری احکام فقهی.»12
3 ـ تعریف آیت‏اللّه‏ جوادی آملی:
«معنای لغوی دین، انقیاد، خضوع، پیروی، اطاعت، تسلیم و جزاست و معنای اصطلاحی آن، مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی است که برای اداره امور جامعه انسانی و پرورش انسانها باشد... دینِ حق دینی است که عقاید، اخلاق و قوانین و مقررات آن از طرف خداوند نازل شده، و دینِ باطل دینی است که از ناحیه غیرخداوند تنظیم و مقرر شده باشد.»13
بدین‏سان از سه تعریف یاد شده که بسیار نزدیک به هم هستند، در مجموع چنین استنباط می‏شود که از دیدگاه اسلامی دین مجموعه عقاید، اخلاقیات و احکام عملی است و بُعد اجتماعی نیز دارد.
هدف دین
در مطلع سخن آوردیم که کیان، یکی از سؤالات اساسی را که مرحوم بازرگان در مقاله‏اش درصدد پاسخگویی آن بود، چنین عنوان نمود: «هدف غایی دین چیست؟ آباد کردن دنیای انسان است یا آخرت او یا هر دو؟»
در رویارویی با این سؤال ظاهرا چاره‏ای نداریم جز این که هدف دین را یا دنیا بدانیم یا آخرت یا هر دو و شق دیگری غیر از اینها متصور نشویم. اما اگر از افقی فراتر بنگریم، می‏بینیم که هدف غایی دین نه دنیاست و نه آخرت، بلکه هدف اصلی آن بالاتر از دو مقوله یاد شده و متناسب با هدف خلقت می‏باشد. هدف خلقت، تکامل انسان است و دین برنامه و راه این تکامل. از این افق، هم دنیا مطمح‏نظر دین است و هم آخرت. پس دین در اصل، برنامه‏ای است برای تکامل روحی و معنوی انسان؛ دنیا و آخرت نیز دو منزل و دو ظرف هستند برای حضور او. اولی ظرف تکامل است و دومی ظرف مشاهده نتایج آن. از منظر نقلی که به این مقوله بنگریم، در قرآن اهداف متعددی بر فلسفه ارسال رسل و نزول وحی شمرده شده است؛ از جمله: دعوت انسانها به توحید و معاد، تزکیه و تقوا، دوری از طواغیت، آموزش و تعلیم کتاب و حکمت، آزادی آدمیان از زنجیرهای اسارت و اقامه قسط و عدالت اجتماعی.
«و ما ارسلنا من قبلک من رسولٍ الاّ نوحی الیه انّه لا اله الاّ انا فاعبدون»
انبیاء /25
«ربّنا وابْعَث فیهم رسولاً منهم یَتلُوا عَلَیْهِمْ آیاتک ویُعَلِّمُهُم الکتابَ والحکمة ویُزَکِّیهم» بقره /129
«لقد ارسلنا رسلنا بالبیِّنات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط» حدید /25
می‏بینیم که همه اهداف یاد شده در جهت کمال آدمی هستند و هیچ یک بتنهایی نمی‏توانند هدف دین باشند، بلکه با یکدیگر نسبتی طولی دارند؛ برخی مرتبط با مسائل اجتماعی زندگی بشر هستند و برخی ناظر بر حالات فردی و شخصی؛ بعضی به دنیا مربوطند و بعضی به آخرت.
سیاست در متن دین
اگر بپذیریم که دین برنامه‏ای برای کمال آدمی است، از پذیرش اجتماعی بودن این برنامه ناگزیریم، زیرا تکامل انسان با زندگی اجتماعی نسبتی عمیق دارد و اگر جامعه، دینی نباشد تحقق انسان دینی محال است. جامعه دینی نیز جامعه‏ای است که همه ارزشها، قوانین و مناسباتش دینی باشد. برای تثبیت ارزشها و اجرای قوانین و تنظیم مناسبات اجتماعی، حکومت لازم است و بدیهی است که هر گاه ارزشها و قوانین، دینی باشند حکومت، دینی می‏شود و هر گاه ارزشها و قوانین، بشری و سکولار باشند، حکومت نیز سکولار خواهد بود.
این که برخی عنوان می‏دارند که نه ارزشها قید دینی می‏پذیرند و نه حکومت،14 جز مغلطه‏ای آگاهانه نیست. این نظریه درباره مقولاتی که مفهوم و مصداقی ثابت وخاص دارند درست است، اما به هیچ وجه بر مفاهیم اعتباری صدق نمی‏کند. آب و شراب از مفاهیم اعتباری نیستند و در جهان خارج مصداق واحددارند؛ لذا آب، هم در شرق آب است و هم در غرب. اما حکومت و مقولاتی از این دست، مفاهیمی اعتباری هستند و مابه‏ازای آنها در خارج یک مصداق خاص نیست، بلکه تعاریف و مصادیق گوناگون دارند و اصولاً هر آنچه از مقولات اولی است و یک مصداق خاص نیز بیشتر ندارد حکم فوق بر آن جاری است؛ اما در حوزه مقولات ثانویه و مفاهیم اعتباری حکم فوق مغالطه‏ای واضح و آشکار است و جز مبهم کردن قضایا در نزد مخاطبان حاصلی ندارد.
در جواب آن دسته از ادله آقایان که ناظر بر عدم سفارش قرآن بر سیاست و حکومت و مدیریت اجتماعی است نیز چه می‏توان گفت جز این که ممکن است آقایان حداقل یک بار از اول تا به آخر قرآن را به دقت مطالعه نفرموده باشند؟ آیاتی که بصراحت درباره جنگ و قتال و جهاد و اقامه عدل و قسط و اجرای احکام و قوانین الهی و قصاص و مجازات خاطیان از دستور پروردگار آمده است، بر چیزی جز لزومِ داشتن یک تشکیلات منسجم، لشکر نیرومند و سازمان قضایی و اجرایی در جامعه مسلمانان دلالت می‏کند و آیا مجموعه اینها چیزی جز حکومت اسلامی است؟
«و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة و من رباط الخیل ترهبون به عدوّ اللّه‏ و عدوّکم» انفال /60
«ما لکم لاتقاتلون فی سبیل‏اللّه‏ و المستضعفین من الرجال والنساء والولدان» نساء /75
آیا مبارزه و جهاد و رها شدن از دست حاکمان ستمگر و سرکوبی دشمنان خدا بدون تشکیل نظام محکم سیاسی و حکومتی ممکن است؟ آیاتی از این دست، آیا نصوصی محکم در تأیید عدم تفکیک دین و دولت نیست؟
از ادله ذکر شده در تفکیک دین از حکومت، همان‏گونه که یاد شد، یکی در محاق رفتن و فراموش شدن دین و عبودیت خداو اخلاص بود و دیگری سرخورده شدن مردم از دین به علت عدم کفایت حکّام دینی.
در مورد اول باید پرسید اگر به فرض، حکومت دینی به خودی‏خود باعث عدم اخلاص در دین و فراموشی عبودیت خدا و تبدیل توحید به شرک می‏شود، آیا به اعتقاد ایشان حکومتهای غیردینی و سکولار که قبله آمال ایشان است، باعث قوام اخلاص در دین و عبودیت و تحکیم اندیشه توحیدی می‏شوند؟! اگر ضعفهایی مصداقی در حکومت دینی به علت بی‏کفایتی حکّام و بی‏دقتی مسلمانان در اجرای دقیق دین مشاهده شد، آیا بایدبراحتی کل صورت مسأله را پاک کرد و دکترین حکومت دینی را به دور انداخت، یا در جهت اصلاح حاکمان بی‏کفایت و برپایی حکومت صحیح دینی قیام کرد؟
از دلایل دیگری از این دست که از حداقل مبنای علمی و منطقی بی‏بهره‏اند می‏گذریم و قضاوت را به عهده مخاطبان می‏گذاریم؛ دلایلی تخیّلی و وهمی که حکومت دینی را اجباری و اکراهی می‏داند و شأن پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را فقط تذکری می‏داند و اولیای‏دین را دموکرات می‏شمارد. اما آنچه در این قضایا نهفته است این که آقایان برای اثبات نظریه از پیش تعیین شده خودشان مبنی بر تفکیک دین از سیاست، هم حاضرند احکام عملی را از دین خارج کرده، مثلث اسلام را دوضلعی نمایند و آن دو ضلع را نیز براساس فهمهای نسبی از شریعت مخدوش و مجروح سازند و هم سنت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و امامان معصوم علیهم‏السلام را غیردینی و بی‏ربط به دین و شریعت جلوه دهند. از یک سو می‏گوید: «حکومت دینی قرار نیست احکام فقهی را اجرا نماید»15 تا جایی که «فقه» را غیردینی و حتی مقابل دین معرفی می‏کنند و از سوی دیگر در رویارویی با سنت سیاسی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و امامان معصوم علیهم‏السلام به جای آن که از مدعای خویش برگردند و اقرار نمایند که خیال خام جداانگاری دین و سیاست فکری غیردینی و ضددینی است، برعکس براحتی «سنت» را با نهایت احترام و سلام و صلوات از دایره دین و شریعت بیرون می‏رانند، تا مبادا به پیش‏فرض‏هایشان صدمه‏ای وارد شود.
به مطلب ذیل توجه کنید:
«حضرت رسول و امامان و بزرگان دین مانند هر انسان و بندگان مؤمن و برجستگان امت، علاوه بر وظایف رسالت و امامت، معلم و مصلح و موظف به خدمت و اعمال صالح بودند و می‏بایستی به مصداق «ولکم فی رسول اللّه‏ اسوة‏حسنه» الگو و نمونه باشند. بنابراین در کنار وظایف نبوت و سوق دادن به خدا و آخرت، هر جا که عهده‏دار کاری برای زندگی شخصی یا عمومی شده‏اند، به اصلاح و آموزش مردم و به دعوت به خیر یا امر به معروف و نهی از منکر نیز پرداخته، به عنوان انسان مسلمان و خداپرستِ با ایمان مبادرت به خدمت و تربیت همنوعان می‏کرده‏اند. تعلیماتی که از این نظرها داده‏اند در عین ارزنده و ممتاز بودن، جزء دین و شریعت حساب نمی‏شود و مشمول «ان هو الاّ وحیٌ یوحی»نمی‏گردد.»16
از تناقضهایی که در این سخن موجود است از قبیل این که امر به معروف و نهیاز منکر که در قرآن بارها بدان توصیه شده و اصلاح مردم و دعوت ایشان به خیر و خدمت و تربیت آنان جزء دین و شریعت به شمار نمی‏آید که بگذریم، از دیدگاه عقل، اگر دین برنامه تکامل آدمی است و تکامل او در گرو عمل به برنامه‏های آن است و رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نیز انسان کامل است؛ یعنی صددرصد اعمالش دینی و مطابق با برنامه‏های دین است، تقسیم اعمال ایشان به دینی و غیردینی درست نمی‏باشد. وانگهی نویسنده محترم خود تصریح می‏کند که مطابق با آیه قرآن، رسول خدا اسوه حسنه است و جدای از آن اقرار می‏کند که رفتار و گفتار ایشان الگو و نمونه و ارزنده و ممتاز است. عصمت را نیز ما بدانها اضافه می‏کنیم؛ پس اگر گفتار و رفتار پیامبر در جهت تکامل اوست باید جزء دین باشد؛ زیرا اسلام به تصریح قرآن، برنامه‏ای «تام»، «تمام» و «کامل» بوده و خداوند به آن «رضایت» داده است.17 بنابراین، از دیدگاه عقل، سنت جزء دین است. سنت عبارت است از گفتار، کردار و تقریر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و از آیات قرآن براحتی استنباط می‏شود که قول، فعل و تقریر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله حجت شرعی است، آن جا که می‏فرماید: «و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا»، «و ما ینطق عن الهوی ان هو الاّ وحیٌ یوحی»، «ان اتبع الاّ ما یوحی الیّ»، و یا آیاتی که اطاعت و پیروی از رسول حق را فرمان داده است: «قل اطیعوا اللّه‏ و الرّسول»، «و من یطع الرسول فقد اطاع اللّه‏»، «قل ان کنتم تحبّون اللّه‏ فاتبعونی یحببکم اللّه‏» و آیه مشهور «اطیعوا اللّه‏ و اطیعوا الرسول و اولی‏الامر منکم فان تنازعتم فی شی‏ء فرّدوه الی اللّه‏ و الی الرسول».
آیا از آیات یاد شده چنین استنباط نمی‏شود که به تصریح مکرر قرآن کریم، پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله جز به خواست پروردگار سخنی نمی‏گوید و عملی انجام نمی‏دهد و اطاعت و پیروی از او واجب است.
از همه این مسائل هم که بگذریم و فرض را بر این بگیریم که آقایان از کتاب خدا فقط آنچه را که مؤیّد خویش یافته‏اند (تفسیر به رأی) دیده و باقی را نادیده گرفته‏اند، به فرض که بپذیریم برخی افعال عادی رسول خدا از باب «انی بشرٌ مثلکم»بوده و ربطی به دین ندارد، همچون زراعت و صناعت و طبابت و دامداری و اموری از این‏گونه که پیامبر انجام می‏دادند ـ البته این خود بحثی مفصّل است و قضاوت درباره آن به درازا می‏کشد ـ آیا سیاست و حکومت و اجرای احکام خدا و تنظیم مناسبات اجتماعی و اصلاح مفاسد و اقامه عدل از این امور هستند و باید همردیف خیاطی و آشپزی و باغبانی و در حدود کارهای امثال مارکس و پاستور و گاندی به شمار آیند؛ آن‏گونه که بصراحت آقای بازرگان در مقاله خویش چنین کرده است؟! در پاسخ به این ادعا، سخنی از خود ایشان را که بهترین دلیل است شاهد می‏آوریم:
«میان طبابت و سیاست خیلی فرق است. عمل طبیب هر قدر ضروری و اساسی باشد، یک عمل جزئی موقت برای دورانهای کوتاهی از زندگی فرد است و چندان وسیله سوء استفاده شدید نیست... از طرف دیگر، نظارت و کنترل آن آسان است و سلب آزادی از شخص نمی‏شود، در حالی که سیاستمدار و شخص حاکم مقدرات و سرنوشت یک ملت را در دست می‏گیرد، مردم را در جهت مطلوب خود به کار و حرکت وامی‏دارد. غفلت در این امر، عواقب زیانبخش عمومی و کلّی دارد.»18
در پایان لازم است یادآور شویم که موارد قابل نقد و خدشه‏پذیر در سخنان افراد و گروههای ذکر شده بسیار است؛ بویژه ابهام‏افکنان و پوشیده‏گویانی که تناقضهای فراوان در گفتارشان یافت می‏شود. آشکار است که این‏گونه مباحث بیش از آن که صبغه فکری داشته باشد، دارای صبغه سیاسی است. مخاطبان باید بدانند که اینها نظرات جدیدی نیست که آقایان با اندیشه خویش بدان رسیده باشند، بلکه قسمتی از آن، همچنان که در همین نوشتار آمد، بحثهای قدیمی و کهنه‏ای است که در لباس نو عرضه می‏شود و نسخه اصلی آن را باید در جای دیگر جست و قسمت دیگر آن، در واقع، مخالفتهای سیاسی با روش حکومتی انقلاب اسلامی است.
پی‏نوشتها
1 . مجله کیان، ش28، ص46.
2 . میرچا الیاده، فرهنگ و دین، ص142-141.
3 . مهندس مهدی بازرگان، «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء»، کیان، ش28.
4 . همان، ص52-51.
5 . عبدالکریم سروش، «تحلیل مفهوم حکومت دینی»، کیان، ش32.
6 . همان.
7 . همان.
8 . همان.
9 . جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد.
10 . رجوع شود به: عبدالکریم سروش، «آن که به نام بازرگان بود نه به صفت»، (در باب انتظار بشر از دین)، کیان، ش23.
11 . سید محمد حسین طباطبائی، آموزش دین، ص8.
12 . محمدتقی جعفری، فلسفه دین، ص95.
13 . عبداللّه‏ جوادی آملی، شریعت در آینه معرفت،ص112-111.
14 . آقای دکتر سروش در مقاله «معنی و مبنای سکولاریزم» می‏نویسد: «هر چیز که از پیش خود ذاتی و ماهیتی داشته باشد دیگر نمی‏تواند ذاتا دینی شود، چرا که یک چیز دو ذات و دو ماهیت نمی‏تواند داشته باشد. آب فی‏المثل ساختمان یا ذات ویژه‏ای دارد و به همین سبب آب دینی و آب غیردینی یا شراب دینی و شراب غیردینی نداریم. همین‏طور است عدل و حکومت و علم و فلسفه و امثال آنها...»
ایشان در مقاله «تحلیل مفهوم حکومت دینی» می‏گوید: «ارزشها ذاتا غیردینی‏اند»، «روشها کاملاً غیردینی‏اند» و «حکومت، دینی و غیردینی ندارد».
15 . «تحلیل مفهوم حکومت دینی»، کیان، ش32.
16 . مهدی بازرگان، «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء»، کیان، ش28.
17 . اشاره به آیه سوم سوره مائده: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلاتخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا».
18 . مهندس مهدی بازرگان، مرز بین دین و سیاست.

تبلیغات