نقدی بر شیوه های استنباطی پیشینیان (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در بخش پیشین، درباره محدودیتهای اجتهاد با شیوه اصولی در گذشته و موانعی که بر سر راه این روش وجود داشت، بحث کردیم و سیر تحوّل کمی و کیفی این شیوه را در گذر زمان مطرح و گونههای اجتهاد به روش اصولی را نقد نمودیم و اظهار داشتیم روشی که بتواند متناسب با حاکمیت نظام اسلامی از کارآیی لازم برخوردار باشد، متفاوت با شیوه پیشینیان است. در پایان بحث، به ویژگیهای مطلوب مجتهدان در عصر حاضر طی بیستوسه اصل پرداختیم که آخرین ویژگی، آسیبپذیر شدن در برابر آراء و فتاوای پیشینیان بود.
اینک در ادامه بحث ضمن بیان دیدگاه خود در موضوع یاد شده به تبیین و تشریح این بحث میپردازیم.
آسیبپذیری در برابر آراءوفتاوای پیشینیان
برخی بر این باورند که نباید برخلاف آرای بزرگان، به خاطر بزرگی شأن آنان، در مسائل شرعی اظهارنظر نمود که مبسوطاً این موضوع را در این بخش از بحث دنبال میکنیم. این سخن از جهاتی مورد انتقاد است، زیرا: اولاً، این اعتقاد با تشریع اصل اجتهاد منافات دارد، چون در نهاد این عنصر تحقیق نهفته است و تحقیق در منابع با توجه به شرایط زمانی که در بستر آن متحوّلند، اختلافنظرها و برداشتهای نو را از آنها در پی دارد، و این براساس:«اِنّ للْمُجْتَهِدِ الْمُصیب اَجْرانَ وَلْلِمُخطئ اَجْرٌ واحد» (برای مجتهدی که رأی او مطابق با واقع باشد دو پاداش و برای آن که رأی او مطابق واقع نباشد، یک پاداش میباشد)، مورد تأیید شرع است.
ثانیاً، این دیدگاه موجب سدّ باب اجتهاد میشود؛ حال آن که اسلام و پیشوایان بر تفقّه و اجتهاد تأکید داشتهاند.
ثالثاً، چگونه میتوان این را قائل شد، در حالی که ما میبینیم: مسائل فراوانی که مورد بررسی قرار گرفته و احکامی که برای آنها بیان گردیده است، با پیدایش مظاهر نوین و رویدادهای جدید و با پدید آمدن حکومت اسلامی بر اثر تحوّل شرایط، در کوران تحوّل اجتهاد قرار گرفتهاند و به گونه یقین باید احکام آنها نیز براساس ادله شرعی تغییر کند و ما مسائلی که درگیر با تحوّل اجتهاد شدهاند، مورد بررسی مجدد قرار دادهایم.
رابعاً، این اندیشه یعنی مطابق با واقع دانستن همه آراء و نظرهای عالمان و فقیهان پیشین و به دیگر سخن، ناخودآگاه معامله وحی نمودن با آنها، با اصل مبنای شیعه (که قائل به تصویب هستند، نه تخطئه) منافات دارد و لذا از دیدگاه نگارنده، این اندیشه، خطا و نادرست است و باید از حوزه استنباطی زدوده شود، زیرا: اگر چه ما بر این بینش و اعتقادیم که فقیهان پیشین امثال ابنابی عقیل عمّانی، شیخ طوسی و ابنادریس، موازین و معیارهای اجتهاد را به گونه علمی و عملی و منابع استنباط و پایههای شناخت معارف اسلامی آن را و نیز شرایط و ویژگیهایی را که استنباط کننده پیش از آغاز به استنباط و پس از شروع آن باید دارا باشد، برای ما معین کردهاند و خود آنان مطابق با معیارها و موازین اجتهادی و مطابق شرایط زمانشان احکام را برای موضوعات، از مبانی و منابع معتبر شرعی استخراج و بیان نمودهاند، ولی با این وصف ما بر این باوریم که آنان همانند دیگران، در مقام برداشتهایشان از مبانی و منابع، معصوم از خطا نبودهاند. بنابراین، صحیح نیست که ما طریق اجتهاد را بر هر گونه استنباط و برداشت جدید از ادله و مصادر برخلاف نظر آن بزرگان و راه تکامل و گسترش فقه را از حیث مصادیق بر خود ببندیم؛ بخصوص در موضوعاتی که تحوّل شرایط زمان باعث تحوّل ویژگیهای آنها شده باشد که بر آنها باید احکام جدیدی مترتّب شود.
زمان پیدایش اندیشه نادرست
پیشینه اندیشه مطابق با واقع دانستن نظریات فقهای پیشین در برداشتهای آنان از مصادر استنباطی، به زمان بعد از وفات
شیخ طوسی بازمیگردد که یکصد سال ادامه داشت. در این مدّت، خلاف اندیشههای شیخ چیزی گفته نشد؛ لذا به افراد بعد از شیخ در این برهه، مقلده اطلاق گردید. آنان بزرگترین ضربه را به پیکر فقه اجتهادی وارد کردند که ما تفصیل این مطلب را در کتاب ادوار اجتهاد بیان کردهایم.
علّت رکود و ایستایی اجتهاد پس از شیخ طوسی، این بود که آنان به او اعتقاد بیش از حدّ داشتهاند، و بالاتر از این، بر خود سزاوار نمیدیدند که بخواهند فتاوا و نظریات وی را مورد نقد قرار دهند و در حقیقت، نوعی خودباختگی علمی در برابر عظمت و بزرگی شیخ به آنها دست داده بود که مانع از اظهارنظر در برابر آرای او میگشت.
وظیفه فقیه در مقام استنباط
از نگاه ما، فقیه در مقام استنباط در مسائل نظری باید براساس مبانی اجتهادی آنها را مورد بررسی قرار دهد، نه براساس آراء و نظریات مجتهدان و فقیهان پیشین؛ حال در هر مرتبه و مقامی که باشند.
ما معتقدیم فقیهان در طول تاریخ در هر مقام و مرتبهای که بودهاند، به تمامی مطالب حقّ راه نیافتند، چنان که معتقدیم تمامی آنها نیز خطا نکردهاند.
بیتردید در بستر زمان، شرایط و ویژگیهای بیرونی و درونی برخی از موضوعات متحوّل میشود که طبعاً با تحوّل آنها احکام آنها نیز متحوّل میگردد. در این گونه موارد باید آراء و نظرهای دیگری پدید آید و در نتیجه احکام دیگری برخلاف احکامی که پیشینیان برای آن موضوعات بیان کردهاند، بیان شود. هر کس بر این بینش و اعتقاد باشد که نباید برخلاف آنها در موارد یاد شده اظهارنظر کرد، باید بداند هیچ گاه معنای اجتهاد را درک نکرده است، زیرا نمیشود اجتهاد در مسائل نظری براساس مبانی و منابع برای همه یکسان باشد. پس همانگونه که اجتهاد فقیه زمان گذشته مورد پذیرش است، اجتهاد فقیه جدید نیز باید مورد پذیرش باشد؛ اگر چه برخلاف نظریه فقیه قبلی باشد، زیرا آن که اجتهاد را وسیلهای مانند چشمه جوشان در دل فقه قرار داد، باید اختلاف آراء و نظرها را نیز بپذیرد.
خامساً، چگونه میتوانیم آنچه را که فقهای پیشین گفتهاند بپذیریم و براساس آنها احکام را بیان کنیم، در حالی که میبینیم برخی از دلایلی که آنها برای اثبات نظریه خود بدانها تمسّک جستهاند، دارای اشکال واضح و نقدی روشن است؟ از اینرو، ما نمیتوانیم براساس آنها فتوصادر کنیم.
نمونههایی برای اثبات مدعا
1. از ادلهای که در کلمات فقیهان به چشم میخورد، «اجماع» است؛ با این که بعضی از اجماعهای آنان اجماع اصطلاحی (که عبارت از اتفاق بر حکمی در مسألهای است) نبوده، بلکه اجماع اجتهادی (که عبارت از حدس اتفاق براساس اصل و یا خبری است) میباشد و اینان در اینگونه موارد مطلقاً دعوای اجماع ـ البته در مواردی که دلیل موردپسند او باشد ـ کردهاند.
برخی از اینگونه اجماعها در کلمات سیدمرتضی دیده میشود؛ مثلاً او نصاب اخیر را در شتر در کتاب ناصریّات 120 شتر دانسته و دعوای اجماع بر آن کرده است، ولی در کتاب انتصار خود نصاب اخیر آن را 130 دانسته و باز بر آن دعوای اجماع نموده است.
در جای دیگر ایشان دعوای اجماع بر عدم حجیّت خبر واحد نموده، در حالی که شیخ طوسی بر اعتبار خبر واحد دعوای اجماع کرده است، با این که هر دو بزرگوار در یک عصر میزیستند.
این قبیل اجماعها را اجماعات اجتهادی مینامند که محقّقان آن را نمیپذیرند و نمیتوان آن را اساس حکمی قرار داد.
دیگر آن که بیشتر اجماعهایی که ادعا میشود، مدرکی یا محتمل المدرکیه است که اعتبار آنها به مدرک است، نه به اجماع، و عالمان اصولی، همگی بر این مطلب اذعان دارند.
2. ما میبینیم که برخی از مسائل و نظرهای فقهای بعد از زمان شیخ طوسی براساس شهرت میباشد؛ با این که بیشتر شهرتها بعد از پیدایش اجتهاد به گونه عملی توسط شیخ پدید آمد، و اجماع بعد از پیدایش اجتهاد توسط شیخ طوسی را بعضی از محققان مانند مرحوم بروجردی معتبر نمیدانند، تا چه رسد به شهرت. حتی از دیدگاه اینجانب، شهرت پیش از پیدایش اجتهاد، از نظر صغری و کبرای آن و به سخن دیگر، اصل احراز و همچنین حجیّت و اعتبار آن، مورد نقد و اشکال است که آن را در بحثهای اصولی خود به گونهای مفصل مطرح کردهایم.
3. مرحوم صاحب جواهر به مقتضای برخی از اخبار ضعیف که متضمّن امر میباشند، در بسیاری از موارد حکم به استحباب آنها نمودهاند و این مسأله در سراسر جواهر به چشم میخورد. نظریه ایشان براساس تسامح در ادله سنن که مستفاد از اخبار «مَنْ بَلَغ»، است میباشد.
نظریه صاحب جواهر از دیدگاه نگارنده،ناتمام و قابل نقد و اشکالپذیر است، زیرا به طور یقین میدانیم که مفاد اخبار «من بلغ» حکم اصولی که خبر ضعیف را حجت کند یا حکم فقهی که موارد آنها را مستحب کند، نیست، بلکه مفاد آن، چنین است: «هر گاه خبری قائم شود بر این که فلان عمل دارای ثواب است و فردی آن را انجام دهد، خداوند به او به واسطه انقیادی که از خود نشان داده است، ثواب آن عمل را میدهد.»
4. شیخ اعظم انصاری (ره) موسیقی غنایی را مانند امام محمد حسین کاشفالغطاء، فقیه سبزواری و فیض کاشانی، فینفسه مباح و حلال میداند، ولی در اینباره نظری دارد، و آن این است که چون غنا در خارج بدون لهو تحقق نمیپذیرد، از اینرو حکم به حرمت آن میشود.
این نظریه شیخ نیز از دیدگاه اینجانب نقدپذیر است و اشکال روشنی دارد؛ زیرا:
اولاً، تفکیکناپذیری لهو از غنا امری است که مستند به حدس و گمان اوست و میتوان گفت که این نظریّه مطابق با زمان خودشان بوده است نه مطابق شرایط زمان حال. در این زمان میبینیم اهل خبره و عرف بلکه اهل فن، آن دو را تفکیکپذیر دانسته، معتقدند تحقق غنا بدون لهو نیز امکان عملی دارد.
ثانیاً، نظریّه ایشان با اخباری که بین غنای لهوی و غنای غیرلهوی تفصیل داده و در بیان حکم، اوّلی حرام و دومی حلال گفته شده است، منافات دارد.
ثالثاً، با اخباری که به تغنّی به قرآن امر میکند، ناسازگاری دارد. تغنّی به قرآن، گاهی با تعبیر زیبا ساختن صدا و گاهی به عنوان ترجیع یاد شده است.
در این زمینه مواردی نیز درباره فتاوای شیخ صدوق و علاّمه که قابل نقد میباشند موجود است که برای پرهیز از اطاله کلام به همین مقدار بسنده میکنیم.
فقاهت؛ مقولهای تدریجی و تشکیکی
باید اذعان داشت فقاهت و اجتهاد، امری بسیط، زاییده وحی و ناگهانی نیست، بلکه مقولهای تدریجی و تشکیکی است که زاییده تجربهها، دستاوردها و برداشتهای استنباطی براساس عناصر و ادله شرعی میباشد. از اینرو، بر اثر استمرار تحول زمان و شرایط آن و پیدایش مسائل گوناگون و مظاهر جدید زندگی، هر چه کارهای استنباطی فقیه بیشتر شود، از تجربهها، آگاهیهای مفیدتر، نظرات دقیقتر و اطلاعات عمیقتر برخوردار میگردد، و اینها سبب میشود که پدیده فقاهت وی تکامل پذیرد و از رشد بیشتری بهرهمند گردد و هنگامی که کار فقاهتی وی به مرحله کمال برسد، میتواند نقاط قوت و ضعف نظریات و آرای استنباطی خویش را دریابد.
ما مجتهدان و فقهای طراز اولی را دیدهایم که پس از سالها تجربه در کارهای استنباطی و پدیداری فقاهت کامل برای آنان میفرمودند: ما در اوائل از راه تفقّه و اجتهاد نسبت به برخی از مسائل مانند... بر اساس ادله، استنباطی داشته و حکمی برای آنها برداشت کردهایم، ولی با تجدیدنظری که در این اواخر درباره آنها داشتهایم، بر ما آشکار شد که برداشت اول، خطا و برخلاف بوده است.
در هر حال، فقیه امروز هنگام بازنگری در ادلّه با عنایت به نظام اسلامی و جهانشمولی فقه، و با توجّه به فراسوی مرزهای جغرافیایی و محدودیّتهای تاریخی و روزگار کنونی که مجموعه تمدّن بشری در آستانه فضایی شدن قرار گرفته است، میتواند دستاوردها و برداشتهای دیگری برخلاف برداشتهای زمانهای گذشته از آنها داشته باشد؛ لذا نمیتواند شرعاً بر نظرات گذشته و نظرات فقهای پیشین بسنده کند.
از اینرو، بر فقیه لازم است که از دریچههای نو و افقها و نگرشهای استنباطی جدید براساس موازین فقه اجتهادی آنها را پاسخگو باشد، و نیز نظریات گذشته خود و فقهای پیشین را درباره موضوعات تحوّل یافته براساس ادلّه مورد بازنگری و دقّت مجدّد قرار دهد و در صورتی که به نظر دیگری برسد، آن را اظهار کند.
دلایل ممنوعیت اظهارنظر در برابر «قولمشهور»
برخی بر این باورند که نباید برخلاف آرای مشهور بین فقیهان که در طول قرنها مورد عمل مردم بوده، اظهار رأی و نظری شود. آنان در اینباره به دلایلی تمسّک میجویند:
دلیل اول و پاسخ آن
* اظهارنظر برخلاف نظر آنان، موجب تزلزل فقه و به هم خوردن ثبات آن میشود.
این سخن به هیچ وجه پذیرفته نیست، زیرا بازگشت به این دارد که ما نقشی را برای زمان، مکان، احوال و شرایط آنها در تحوّل موضوعات احکام و ملاکات آنها قائل نشویم، با این که آن کس که اندک ادراکی داشته باشد، میفهمد که آنها دارای نقش میباشند و حتّی در بسیاری از موارد شاهد آن میباشیم. بنابراین، باید در مواردی که آنها نقش دارند، حکم دیگری برخلاف حکمی که فقهای پیشین بیان کردهاند، دارا شوند و نمیتوان در آن موارد، احکام پیشین را بر آنها مترتب کرد. البته لزوم پایبند بودن مجتهد به مبانی و ادلّه اجتهادی و موازین پیشینیان در مقام اجتهاد، یکی از شرایط اجتهاد است، ولی منحصر کردن فقاهت در برداشتهایی که آنان از ادله نمودهاند و در تحلیل مسائل و موضوعاتی که آنان تنها به دلیل این که مطابق شرایط زمانشان بوده مطرح کردهاند، پیامدی دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت، زیرا از یکسو ممکن است مانع از دریافت احکام واقعی موضوعات شود، و از سوی دیگر، فقیه را از پاسخگویی به مسائل جدید و موضوعات متحوّل شده به شکل واقعی و همهجانبه بازمیدارد.
دلیل دوم و پاسخ آن
* فقاهت گذشته که میراث فقیهان پیشین است، راهحلهای مشکلات امروز ما را در خود گرد آورده و بررسیهای فقهی آنان در مسائل نظری براساس ادله، ما را از تجدید آن بینیاز میکند.
این وجه نیز نادرست است. ما اگر بر این باوریم که فقهای پیشین همواره در طول تاریخ حافظ و نگهبان فقه و فقاهت بودهاند و مسائل زمان خود را مورد بررسی قرار داده و موازین اجتهادی و شیوه استنباطی را معین کردهاند و در برابر جمودگرایان و سطحینگران، سختیهای طاقتفرسا و فوق حد تصوّر را متحمل شدهاند تا این که اجتهاد و فقاهت را که سرمایه عظیمی است، به میراث گذاشتهاند و اگر آنان نمیبودند، معلوم نبود چه احکامی به نام اسلام برای مردم بیان میشد، ولی با این وصف این نظریه نادرست است؛ زیرا:
اولاً، ما میبینیم برخی از بررسیها و تحلیلهای آنان ناتمام و قابل نقد است.
ثانیاً، ما چگونه میتوانیم بر موضوعی که میبینیم ویژگیهای آن متحوّل شده، یا ملاک حکمی را که میبینیم از میان رفته است، همان حکمی را که پیشینیان بر موضوع مطابق شرایط زمانشان مترتب کردهاند، مترتب نماییم.
ثالثاً، ما اگر چه قائلیم که ارج نهادن به مقام والای فقیهان و سلف صالح و حفظ موازین و معیارهایی که آنان در فقه اجتهادی معلوم کردهاند، رمز و بقای فقه اجتهادی است، ولی در همان حال نباید این ارزشمندی به افراط کشیده شود تا آن اندازه که آنان را از خطا و لغزش در برداشتهایشان از ادله مصون بدانیم و همه استظهارات ایشان را از آنها مطابق واقع تلقی نماییم و راه هرگونه استظهاری را که برخلاف استظهار آنها از ادله باشد، برخودببندیم.
دلیل سوم و نقد آن
* اظهارنظر برخلاف نظر پیشینیان، توهین به مقام شامخ آنان است. از اینرو، باید از آن در مقام استنباط خودداری شود.
برخی از سادهاندیشان این را گفته و میگویند. این دلیل نیز ناتمام و قابل نقد است، زیرا:
برداشت فقیهان امروز از ادله از راه اجتهاد برخلاف آنچه فقهای پیشین برداشت کردهاند، نه تنها موجب توهین و هتک نمیشود، بلکه کمال احترام به آنها است، زیرا سبب زنده نگهداشتن راه آنها میشود.
دلیل چهارم و نقد آن
* جمله معروف فقیه و عالم کسی است که نظر مشهور را بفهمد و کاملاً آن را درک کند. مقصود گوینده این جمله این است که نظر مشهور را کسی نمیتواند بفهمد.
این وجه نیز قابل نقد است، زیرا اگر چه فقیه و عالم کسی است که نظر مشهور را با دلیل آن بفهمد، ولی باید این را نیز باور داشت که فقیهتر و عالمتر کسی است که آن را بفهمد و با دلیل قویتر رد کند.
ما در بررسیهایی که در ابواب فقه داشتهایم، دیدیم بیشتر آرای مشهور براساس ادلّه، قابل نقد و اشکالپذیر میباشد. نمونههایی را نیز در مقالهها و مصاحبهها و تألیفات خود ارائه دادهایم.
سخن کوتاه
باید دانست اجتهاد در هر زمان برای موضوعات در صورت تحوّل شرایط آنها حکم خاصی را ثابت میکند، و امکان ندارد شرعاً با تحوّل شرایط موضوع، همان حکم سابق بر آن مترتب گردد، و باید از راه اجتهاد با رعایت موازین و معیارهایی که آنها برای ما به میراث گذاشتند، حکم آن تغییر کند. این راهی است که آنان ما را به آن راهنمایی کردهاند و ما نیز براساس آن عمل میکنیم.
آنان از راه اجتهاد مطابق شرایط زمانشان در برابر رویدادها پاسخگو بودهاند، ما نیز باید از راه اجتهاد مطابق شرایط زمان خودمان در برابر مسائل و رویدادهای جدید پاسخگو باشیم.
یادآوری
در این جا لازم است نکتهای یادآوری شود: مخالفت اینجانب با بزرگان یاد شده تنها در برابر برداشتی است که آنان از ادله نمودهاند، نه با خود آنها. من بر این عقیدهام که سیدمرتضی بزرگترین حق را بر تمام شیعه داشته و صاحب جواهر و شیخ اعظم انصاری، بزرگترین حق را بر حوزههای علمیه دارند. اگر ما چیزی داشته باشیم همه از آنان است، ولی با این وصف اعتقاد ما بر این است که آنان معصوم از خطا نبودهاند، چنان که غیر آنها از علما در هر مقامی که باشند نیز چنین میباشند. پس هر فقیهی براساس مبانی، آنچه که استظهار میکند، لازم است بیان نماید؛ اگر چه برخلاف نظریههای فقهای پیشین باشد. نباید چنین اندیشید که آنچه آنان از منابع برداشت نمودهاند، صددرصد حکم واقعی الهی است و آنچه دیگران از آنها برداشت میکنند، صددرصد حکم غیرواقعی است. باید شعار فقیه در نظرات و آرای خود این جمله باشد: این نظر من براساس برداشت از ادله است و چنانچه کسی برداشت بهتری از ادله داشته باشد، باید آن نظریه جدید، مورد پذیرش قرار گیرد.
بدین سان، بینش و اعتقادی که برخی از عالمنماها و مقدس مآبها دارند که اظهارنظر برخلاف فقهای گذشته توهین به آنان است، بسیار نادرست میباشد، زیرا اظهار رأی براساس منابعی که استظهار شده است، هیچگاه برخلاف احترام آنان نیست، بلکه به عکس، احترام به آنان نیز به شمار میرود.
پاسخ امام خمینی قدسسره در این زمینه
امام خمینی قدسسره زمانی که در نجف اشرف به تدریس اشتغال داشتند، هنگام درس بسیاری از آراء و نظرهای اصولی مرحوم آیةاللّه نائینی را مورد نقد قرار میدادند. برخی به ایشان گفتند: اساتید حوزه علمیه نجف بیشتر از شاگردان مرحوم نائینی میباشند، مناسب است کمتر به اشکال و نقد آرای او بپردازید.
ایشان در پاسخ فرموده بودند: این اشتباه است که نقد آرای بزرگان را خلاف احترام بدانیم، زیرا نقد آرای آنان احترام آنها به حساب میآید.
پاسخ ارسطو
به ارسطو گفتند آراء و نظرهایی را که برخلاف آرای افلاطون دارید اظهار نکنید، زیرا افلاطون استاد شماست و ابرازنظرهای مخالف با نظرات ایشان خلاف احترام اوست.
ارسطو در پاسخ گفت: استاد نزد من بسیار محترم است و بر من است که کمال احترام را درباره او به عمل آورم، ولی آنچه را که حق میبینم نزد من از حق استاد محترمتر است و رعایت آن را از رعایت حق وی، سزاوارتر میدانم و باید آن را اظهار نمایم، زیرا اظهار نکردن حق با سبک شمردن آن ملازمت دارد و سبک شمردن آن خیانتی است بزرگ.
احترام به فقهای گذشته
به عقیده نگارنده، احترام گذاشتن به مجتهدان و فقیهان پیشین، همان روشن نگهداشتن مشعل اجتهادی است که آنان براساس مبانی و پایههای شرعی (که فقه را با رویدادهای متحوّل زندگی همگام مینماید) برای ما معین کردهاند، نه مورد پذیرش قرار دادن هر آنچه آنان در مقام استنباط از منابع، مطابق شرایط زمان خویش اظهار کردهاند.
بنابراین، فقیه باید اجتهاد را با عنایت به شرایط زمان و ویژگیهای داخلی و خارجی موضوعات که در راستای زمان متحوّلند، در منابع و مبانی معتبر شرعی به کار گیرد و براین اساس حکم را بیان نماید، نه صرفاً براساس آراء و نظرهای گذشتگان و این شیوه طبعاً آراء و نظرات نو و جدیدی را در دامنهای وسیع در پی خواهد داشت.
امروز ما در برههای قرار گرفتهایم که تا اندازهای ابداعها، ابتکارها و اظهارنظرهای جدید براساس مبانی معتبر، آزاد شده است و مخالفتی از جانب فقها و عالمان آگاه به مبانی اجتهادی و اوضاع و شرایط زمان و جامعه دیده نمیشود؛ لذا باید از این فرصت مبارک بیشترین استفاده را نمود.
معالاسف عده کمی یافت میشوند که بدون آن که موقعیت و جایگاه علمی قابل توجّهی در حوزه داشته باشند، سعی در تخطئه افرادی دارند که همواره کوشیدهاند تا با ابراز نظریات جدید، مطابق با شرایط زمان، براساس مبانی، فقه را همگام با رویدادهای نوین بشری مطرح نمایند؛ هر چند این نظریات جدید خلاف مشهور و خلاف نظرات علمای سلف باشد.
پیامدهای کنار نهادن یک شیوه
بر همگان معلوم است که کنار نهادن یک شیوه یا یک اندیشه و نظریه ریشهدار و طرح شیوه یا اندیشه و نظریه جدید و جا انداختن آن در جامعه و بیان احکام مسائل براساس آن در طول تاریخ، بخصوص در قرن چهارم، بسیار سخت و دشوار و پر مخاطره و دارای پیامدهای سوء بود، به گونهای که موقعیّت مطرح کننده اندیشه جدید دستخوش امیال و خواستههای این و آن قرار میگرفت، و حقیقتاً دیدگاههای وی توسط سطحینگران، متحجّران و علمستیزان و مقدّسمآبان بیمایه خدشهدار میشدند و در نتیجه آراء و نظریات و اندیشههای نوین که حاصل سالها تحقیق و پژوهش وی بوده است، بیاعتبار میگشتند.
در بررسیهایی که در مراحل و ادوار نُهگانه فقه و اجتهاد داشتهام، به چهرههای شاخص و برجسته و درخشندهای برخوردهام از قبیل ابن ابیعقیل عمّانی (متوفّای 329 ق) که روش اجتهادی اصولی را به گونه علمی در اواخر ایام غیبت صغری امام زمان (عج) مطرح ساخت و ابن جنید اسکافی (متوفای 381 ق) از او پیروی نمود و مرحوم شیخ طوسی (متوفای 460 ق) که در نیمه قرن پنجم به گونه عملی آن را مطرح کرد، و ابنادریس حلی (متوفای 598 ق) نوه دختری مرحوم شیخ طوسی که تعبّد به نظرات و آرای مرحوم شیخ را مورد نقد و اعتراض قرار داد. چنین عالمانی به واسطه اندیشههای نو و اظهارنظرات جدیدی که براساس ادلّه داشتهاند و آنها برای عالمان زمانشان قابلهضم یا اصلاً قابل درک نبوده است، با مخالفت شدید روبرو شدهاند و برچسبهای گوناگون و کاملاً ناروا و تهمتهای فراوانی را به جان خریدهاند، و بعضی از آنها از صحنه رانده شدهاند، و همین سبب گشت که بعضی از نواندیشان و دارندگان نظرهای جدید، ولی آسیبپذیر، به انگیزه حفظ مقام و خدشهدار نشدن موقعیت اجتماعی خویش و جلب رضایت عوام، برداشتهای جدید و سازنده خود را از عناصر استنباطی و حتّی نسبت به موضوعات و یا عناوین متحوّل شده با تحوّل زمان و نیز نسبت به موضوعات جدید در مسائل مختلف علمی ابراز نکنند، و بدین جهت است که پاسخ مناسب و قطعی در برابر آنها دیده نمیشود، و آنان نیز بر مطرح کردن مسائلی که صدها بار تکرار شده و هیچ نقشی را در جامعه و مسائل حکومتی ندارند، مانند: مسائل باب طهارت، دماء ثلاثه، عبید و اماء بسنده کردهاند. در زمان کنونی نیز این هجومهای نابجا از طرف سطحینگران علیه صاحبنظران و دارندگان دستاوردهای جدید از ادله استمرار دارد و حتی بعضی از آنها برداشتهای جدید و خلاف مشهور را بدعت و بعضی دیگر آن را توطئه علیه دین میدانند.
این جانب حدوداً 24 سال قبل در نجف اشرف، کتاب مفاد قاعدة الالزام را در رد نظریه یکی از اساتید بزرگوار خویش و همچنین کتاب طهارة الکتابی را در ردّ نظریه دیگر استادم تألیف نمودم و پس از بحثهای فراوان با این عزیزان آنها را به چاپ رساندم. در همان زمان نیز فریاد ناآگاهان و سطحینگران و مقدّسنماهای بیمایه بلند شد و گفتند باید از آرای خلاف مشهور جلوگیری شود، که در همان زمان به رغم جوّسازیهای این سادهاندیشان، این کتابها با اجازه همان اساتید چاپ و منتشر شد. آنها نیز که با زبان هوچیگری بدون منطق و دلیل به میدان آمده بودند، نتیجهای نگرفتند.
امروز نیز مردم آگاه تنها برای زبان علم نقش و اثر قائلند، نه برای زبانهای یاد شدهای که کاملاً ضعف صاحبان آنها را آشکار میسازد.
در هر حال فقیهی که کارایی این شیوه را در زمینه همگام کردن رویدادهای زندگی با احکام کلّی شریعت و حلّ مشکلات و برطرف کردن نارساییها درک کرده باشد، نباید از به کارگیری آن در مبانی فقهی و اظهار دستاوردها و برداشتهای خود از ادلّه خودداری نماید و در برابر دسیسهها و اعتراضهای ناآگاهان آسیبپذیر وحشت کند.
قضاوت نادرست
باعث تأسّف این است که برخی از ناآگاهان، کسی را که موضوعات و مسائلی را که صدها بار تکرار شده است و پیشینیان برطبق ادلّه آنها مطابق شرایط زمانشان حکمی را استظهار و برداشت کردهاند، مطرح کند و خلاف آنها اگر چه برداشتش از ادلّه مخالف با آنان باشد نگوید، باتقوا و مفید برای اسلام و سزاوار هرگونه تأیید میدانند، ولی شخصی را که موضوعات و مسائل جدید مورد ابتلای جامعه را در بُعد اجتماعی، حقوقی، سیاسی و... با توجه به شرایط جامعه مطرح میکند و آراء و نظرات نو را براساس ادلّه آنها، اگر چه برخلاف نظر گذشتگان باشد، ارائه میدهد، یا کسی را که نسبت به همان موضوعات و مسائل پیشین، با بررسی دقیق و عمیقی در ویژگیهای متحوّل آنها نظرات جدیدی براساس مبانی اجتهادی که کارساز و مشکلگشا و برطبق شرایط این عصر و نسل حاضر باشد، مطرح مینماید، او را بیتقوا، مضرّ برای اسلام و سزاوار هرگونه تخریب و برچسب ناروا میشمارند. با این که او واجد تقوا و مفید برای اسلام است و آن که بر بیان احکامی که پیشینیان از ادله مطابق شرایط زمانشان برداشت کرده بودند بسنده میکند، یا آن که اجتهاد را براساس ادلّه در برابر موضوعاتی که ویژگیهای آنها متحوّل شده متحوّل نمیداند و حکمی جدید برای موضوع جدید که از راه تحوّل پدید آمده بیان نمیکند، فاقد تقوا و مضرّ برای اسلام و فقه آن میباشد.
آنچه بر تأسّف میافزاید، این است که برخی از فقیهنماها هر برداشت جدیدی را از مبانی شرعی که برخلاف نظر عالمان و فقیهان زمانهای پیشین باشد و نیز طرح هر مسأله نو، اگر چه براساس ادله باشد، بدعت به حساب میآورند و از اینرو، خود و یارانش صاحب اندیشه نو و نظر جدید را که واقعاً استاد او و امثال وی محسوب میشوند، مورد هجوم قرار میدهند. سبب
پیدایش این عقاید برای آنان، عدم درک معنای اجتهاد است. در نهاد اجتهاد (همانگونه که بارها در بحثهایمان گفتهایم) تحقیق و بررسی نهفته است و این اختلافنظرها را به دنبال دارد و آن که اجتهاد را پذیرفته، اختلافنظرها را نیز پذیرفته است. هر گاه اجتهاد مجتهدی به دلیل شرعی مستند باشد و حکمی را براساس آن بیان کند، بر این حکم بدعت اطلاق نمیشود، حتّی اگر چه در برداشت خویش از دلیل خطا کرده و با واقع منطبق نباشد، بلکه در صورت خطای او در برداشت خویش یک پاداش دارد. این مطلبی است که همه عالمان اصولی و غیراصولی مذاهب اسلامی پذیرفتهاند.
اینک در ادامه بحث ضمن بیان دیدگاه خود در موضوع یاد شده به تبیین و تشریح این بحث میپردازیم.
آسیبپذیری در برابر آراءوفتاوای پیشینیان
برخی بر این باورند که نباید برخلاف آرای بزرگان، به خاطر بزرگی شأن آنان، در مسائل شرعی اظهارنظر نمود که مبسوطاً این موضوع را در این بخش از بحث دنبال میکنیم. این سخن از جهاتی مورد انتقاد است، زیرا: اولاً، این اعتقاد با تشریع اصل اجتهاد منافات دارد، چون در نهاد این عنصر تحقیق نهفته است و تحقیق در منابع با توجه به شرایط زمانی که در بستر آن متحوّلند، اختلافنظرها و برداشتهای نو را از آنها در پی دارد، و این براساس:«اِنّ للْمُجْتَهِدِ الْمُصیب اَجْرانَ وَلْلِمُخطئ اَجْرٌ واحد» (برای مجتهدی که رأی او مطابق با واقع باشد دو پاداش و برای آن که رأی او مطابق واقع نباشد، یک پاداش میباشد)، مورد تأیید شرع است.
ثانیاً، این دیدگاه موجب سدّ باب اجتهاد میشود؛ حال آن که اسلام و پیشوایان بر تفقّه و اجتهاد تأکید داشتهاند.
ثالثاً، چگونه میتوان این را قائل شد، در حالی که ما میبینیم: مسائل فراوانی که مورد بررسی قرار گرفته و احکامی که برای آنها بیان گردیده است، با پیدایش مظاهر نوین و رویدادهای جدید و با پدید آمدن حکومت اسلامی بر اثر تحوّل شرایط، در کوران تحوّل اجتهاد قرار گرفتهاند و به گونه یقین باید احکام آنها نیز براساس ادله شرعی تغییر کند و ما مسائلی که درگیر با تحوّل اجتهاد شدهاند، مورد بررسی مجدد قرار دادهایم.
رابعاً، این اندیشه یعنی مطابق با واقع دانستن همه آراء و نظرهای عالمان و فقیهان پیشین و به دیگر سخن، ناخودآگاه معامله وحی نمودن با آنها، با اصل مبنای شیعه (که قائل به تصویب هستند، نه تخطئه) منافات دارد و لذا از دیدگاه نگارنده، این اندیشه، خطا و نادرست است و باید از حوزه استنباطی زدوده شود، زیرا: اگر چه ما بر این بینش و اعتقادیم که فقیهان پیشین امثال ابنابی عقیل عمّانی، شیخ طوسی و ابنادریس، موازین و معیارهای اجتهاد را به گونه علمی و عملی و منابع استنباط و پایههای شناخت معارف اسلامی آن را و نیز شرایط و ویژگیهایی را که استنباط کننده پیش از آغاز به استنباط و پس از شروع آن باید دارا باشد، برای ما معین کردهاند و خود آنان مطابق با معیارها و موازین اجتهادی و مطابق شرایط زمانشان احکام را برای موضوعات، از مبانی و منابع معتبر شرعی استخراج و بیان نمودهاند، ولی با این وصف ما بر این باوریم که آنان همانند دیگران، در مقام برداشتهایشان از مبانی و منابع، معصوم از خطا نبودهاند. بنابراین، صحیح نیست که ما طریق اجتهاد را بر هر گونه استنباط و برداشت جدید از ادله و مصادر برخلاف نظر آن بزرگان و راه تکامل و گسترش فقه را از حیث مصادیق بر خود ببندیم؛ بخصوص در موضوعاتی که تحوّل شرایط زمان باعث تحوّل ویژگیهای آنها شده باشد که بر آنها باید احکام جدیدی مترتّب شود.
زمان پیدایش اندیشه نادرست
پیشینه اندیشه مطابق با واقع دانستن نظریات فقهای پیشین در برداشتهای آنان از مصادر استنباطی، به زمان بعد از وفات
شیخ طوسی بازمیگردد که یکصد سال ادامه داشت. در این مدّت، خلاف اندیشههای شیخ چیزی گفته نشد؛ لذا به افراد بعد از شیخ در این برهه، مقلده اطلاق گردید. آنان بزرگترین ضربه را به پیکر فقه اجتهادی وارد کردند که ما تفصیل این مطلب را در کتاب ادوار اجتهاد بیان کردهایم.
علّت رکود و ایستایی اجتهاد پس از شیخ طوسی، این بود که آنان به او اعتقاد بیش از حدّ داشتهاند، و بالاتر از این، بر خود سزاوار نمیدیدند که بخواهند فتاوا و نظریات وی را مورد نقد قرار دهند و در حقیقت، نوعی خودباختگی علمی در برابر عظمت و بزرگی شیخ به آنها دست داده بود که مانع از اظهارنظر در برابر آرای او میگشت.
وظیفه فقیه در مقام استنباط
از نگاه ما، فقیه در مقام استنباط در مسائل نظری باید براساس مبانی اجتهادی آنها را مورد بررسی قرار دهد، نه براساس آراء و نظریات مجتهدان و فقیهان پیشین؛ حال در هر مرتبه و مقامی که باشند.
ما معتقدیم فقیهان در طول تاریخ در هر مقام و مرتبهای که بودهاند، به تمامی مطالب حقّ راه نیافتند، چنان که معتقدیم تمامی آنها نیز خطا نکردهاند.
بیتردید در بستر زمان، شرایط و ویژگیهای بیرونی و درونی برخی از موضوعات متحوّل میشود که طبعاً با تحوّل آنها احکام آنها نیز متحوّل میگردد. در این گونه موارد باید آراء و نظرهای دیگری پدید آید و در نتیجه احکام دیگری برخلاف احکامی که پیشینیان برای آن موضوعات بیان کردهاند، بیان شود. هر کس بر این بینش و اعتقاد باشد که نباید برخلاف آنها در موارد یاد شده اظهارنظر کرد، باید بداند هیچ گاه معنای اجتهاد را درک نکرده است، زیرا نمیشود اجتهاد در مسائل نظری براساس مبانی و منابع برای همه یکسان باشد. پس همانگونه که اجتهاد فقیه زمان گذشته مورد پذیرش است، اجتهاد فقیه جدید نیز باید مورد پذیرش باشد؛ اگر چه برخلاف نظریه فقیه قبلی باشد، زیرا آن که اجتهاد را وسیلهای مانند چشمه جوشان در دل فقه قرار داد، باید اختلاف آراء و نظرها را نیز بپذیرد.
خامساً، چگونه میتوانیم آنچه را که فقهای پیشین گفتهاند بپذیریم و براساس آنها احکام را بیان کنیم، در حالی که میبینیم برخی از دلایلی که آنها برای اثبات نظریه خود بدانها تمسّک جستهاند، دارای اشکال واضح و نقدی روشن است؟ از اینرو، ما نمیتوانیم براساس آنها فتوصادر کنیم.
نمونههایی برای اثبات مدعا
1. از ادلهای که در کلمات فقیهان به چشم میخورد، «اجماع» است؛ با این که بعضی از اجماعهای آنان اجماع اصطلاحی (که عبارت از اتفاق بر حکمی در مسألهای است) نبوده، بلکه اجماع اجتهادی (که عبارت از حدس اتفاق براساس اصل و یا خبری است) میباشد و اینان در اینگونه موارد مطلقاً دعوای اجماع ـ البته در مواردی که دلیل موردپسند او باشد ـ کردهاند.
برخی از اینگونه اجماعها در کلمات سیدمرتضی دیده میشود؛ مثلاً او نصاب اخیر را در شتر در کتاب ناصریّات 120 شتر دانسته و دعوای اجماع بر آن کرده است، ولی در کتاب انتصار خود نصاب اخیر آن را 130 دانسته و باز بر آن دعوای اجماع نموده است.
در جای دیگر ایشان دعوای اجماع بر عدم حجیّت خبر واحد نموده، در حالی که شیخ طوسی بر اعتبار خبر واحد دعوای اجماع کرده است، با این که هر دو بزرگوار در یک عصر میزیستند.
این قبیل اجماعها را اجماعات اجتهادی مینامند که محقّقان آن را نمیپذیرند و نمیتوان آن را اساس حکمی قرار داد.
دیگر آن که بیشتر اجماعهایی که ادعا میشود، مدرکی یا محتمل المدرکیه است که اعتبار آنها به مدرک است، نه به اجماع، و عالمان اصولی، همگی بر این مطلب اذعان دارند.
2. ما میبینیم که برخی از مسائل و نظرهای فقهای بعد از زمان شیخ طوسی براساس شهرت میباشد؛ با این که بیشتر شهرتها بعد از پیدایش اجتهاد به گونه عملی توسط شیخ پدید آمد، و اجماع بعد از پیدایش اجتهاد توسط شیخ طوسی را بعضی از محققان مانند مرحوم بروجردی معتبر نمیدانند، تا چه رسد به شهرت. حتی از دیدگاه اینجانب، شهرت پیش از پیدایش اجتهاد، از نظر صغری و کبرای آن و به سخن دیگر، اصل احراز و همچنین حجیّت و اعتبار آن، مورد نقد و اشکال است که آن را در بحثهای اصولی خود به گونهای مفصل مطرح کردهایم.
3. مرحوم صاحب جواهر به مقتضای برخی از اخبار ضعیف که متضمّن امر میباشند، در بسیاری از موارد حکم به استحباب آنها نمودهاند و این مسأله در سراسر جواهر به چشم میخورد. نظریه ایشان براساس تسامح در ادله سنن که مستفاد از اخبار «مَنْ بَلَغ»، است میباشد.
نظریه صاحب جواهر از دیدگاه نگارنده،ناتمام و قابل نقد و اشکالپذیر است، زیرا به طور یقین میدانیم که مفاد اخبار «من بلغ» حکم اصولی که خبر ضعیف را حجت کند یا حکم فقهی که موارد آنها را مستحب کند، نیست، بلکه مفاد آن، چنین است: «هر گاه خبری قائم شود بر این که فلان عمل دارای ثواب است و فردی آن را انجام دهد، خداوند به او به واسطه انقیادی که از خود نشان داده است، ثواب آن عمل را میدهد.»
4. شیخ اعظم انصاری (ره) موسیقی غنایی را مانند امام محمد حسین کاشفالغطاء، فقیه سبزواری و فیض کاشانی، فینفسه مباح و حلال میداند، ولی در اینباره نظری دارد، و آن این است که چون غنا در خارج بدون لهو تحقق نمیپذیرد، از اینرو حکم به حرمت آن میشود.
این نظریه شیخ نیز از دیدگاه اینجانب نقدپذیر است و اشکال روشنی دارد؛ زیرا:
اولاً، تفکیکناپذیری لهو از غنا امری است که مستند به حدس و گمان اوست و میتوان گفت که این نظریّه مطابق با زمان خودشان بوده است نه مطابق شرایط زمان حال. در این زمان میبینیم اهل خبره و عرف بلکه اهل فن، آن دو را تفکیکپذیر دانسته، معتقدند تحقق غنا بدون لهو نیز امکان عملی دارد.
ثانیاً، نظریّه ایشان با اخباری که بین غنای لهوی و غنای غیرلهوی تفصیل داده و در بیان حکم، اوّلی حرام و دومی حلال گفته شده است، منافات دارد.
ثالثاً، با اخباری که به تغنّی به قرآن امر میکند، ناسازگاری دارد. تغنّی به قرآن، گاهی با تعبیر زیبا ساختن صدا و گاهی به عنوان ترجیع یاد شده است.
در این زمینه مواردی نیز درباره فتاوای شیخ صدوق و علاّمه که قابل نقد میباشند موجود است که برای پرهیز از اطاله کلام به همین مقدار بسنده میکنیم.
فقاهت؛ مقولهای تدریجی و تشکیکی
باید اذعان داشت فقاهت و اجتهاد، امری بسیط، زاییده وحی و ناگهانی نیست، بلکه مقولهای تدریجی و تشکیکی است که زاییده تجربهها، دستاوردها و برداشتهای استنباطی براساس عناصر و ادله شرعی میباشد. از اینرو، بر اثر استمرار تحول زمان و شرایط آن و پیدایش مسائل گوناگون و مظاهر جدید زندگی، هر چه کارهای استنباطی فقیه بیشتر شود، از تجربهها، آگاهیهای مفیدتر، نظرات دقیقتر و اطلاعات عمیقتر برخوردار میگردد، و اینها سبب میشود که پدیده فقاهت وی تکامل پذیرد و از رشد بیشتری بهرهمند گردد و هنگامی که کار فقاهتی وی به مرحله کمال برسد، میتواند نقاط قوت و ضعف نظریات و آرای استنباطی خویش را دریابد.
ما مجتهدان و فقهای طراز اولی را دیدهایم که پس از سالها تجربه در کارهای استنباطی و پدیداری فقاهت کامل برای آنان میفرمودند: ما در اوائل از راه تفقّه و اجتهاد نسبت به برخی از مسائل مانند... بر اساس ادله، استنباطی داشته و حکمی برای آنها برداشت کردهایم، ولی با تجدیدنظری که در این اواخر درباره آنها داشتهایم، بر ما آشکار شد که برداشت اول، خطا و برخلاف بوده است.
در هر حال، فقیه امروز هنگام بازنگری در ادلّه با عنایت به نظام اسلامی و جهانشمولی فقه، و با توجّه به فراسوی مرزهای جغرافیایی و محدودیّتهای تاریخی و روزگار کنونی که مجموعه تمدّن بشری در آستانه فضایی شدن قرار گرفته است، میتواند دستاوردها و برداشتهای دیگری برخلاف برداشتهای زمانهای گذشته از آنها داشته باشد؛ لذا نمیتواند شرعاً بر نظرات گذشته و نظرات فقهای پیشین بسنده کند.
از اینرو، بر فقیه لازم است که از دریچههای نو و افقها و نگرشهای استنباطی جدید براساس موازین فقه اجتهادی آنها را پاسخگو باشد، و نیز نظریات گذشته خود و فقهای پیشین را درباره موضوعات تحوّل یافته براساس ادلّه مورد بازنگری و دقّت مجدّد قرار دهد و در صورتی که به نظر دیگری برسد، آن را اظهار کند.
دلایل ممنوعیت اظهارنظر در برابر «قولمشهور»
برخی بر این باورند که نباید برخلاف آرای مشهور بین فقیهان که در طول قرنها مورد عمل مردم بوده، اظهار رأی و نظری شود. آنان در اینباره به دلایلی تمسّک میجویند:
دلیل اول و پاسخ آن
* اظهارنظر برخلاف نظر آنان، موجب تزلزل فقه و به هم خوردن ثبات آن میشود.
این سخن به هیچ وجه پذیرفته نیست، زیرا بازگشت به این دارد که ما نقشی را برای زمان، مکان، احوال و شرایط آنها در تحوّل موضوعات احکام و ملاکات آنها قائل نشویم، با این که آن کس که اندک ادراکی داشته باشد، میفهمد که آنها دارای نقش میباشند و حتّی در بسیاری از موارد شاهد آن میباشیم. بنابراین، باید در مواردی که آنها نقش دارند، حکم دیگری برخلاف حکمی که فقهای پیشین بیان کردهاند، دارا شوند و نمیتوان در آن موارد، احکام پیشین را بر آنها مترتب کرد. البته لزوم پایبند بودن مجتهد به مبانی و ادلّه اجتهادی و موازین پیشینیان در مقام اجتهاد، یکی از شرایط اجتهاد است، ولی منحصر کردن فقاهت در برداشتهایی که آنان از ادله نمودهاند و در تحلیل مسائل و موضوعاتی که آنان تنها به دلیل این که مطابق شرایط زمانشان بوده مطرح کردهاند، پیامدی دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت، زیرا از یکسو ممکن است مانع از دریافت احکام واقعی موضوعات شود، و از سوی دیگر، فقیه را از پاسخگویی به مسائل جدید و موضوعات متحوّل شده به شکل واقعی و همهجانبه بازمیدارد.
دلیل دوم و پاسخ آن
* فقاهت گذشته که میراث فقیهان پیشین است، راهحلهای مشکلات امروز ما را در خود گرد آورده و بررسیهای فقهی آنان در مسائل نظری براساس ادله، ما را از تجدید آن بینیاز میکند.
این وجه نیز نادرست است. ما اگر بر این باوریم که فقهای پیشین همواره در طول تاریخ حافظ و نگهبان فقه و فقاهت بودهاند و مسائل زمان خود را مورد بررسی قرار داده و موازین اجتهادی و شیوه استنباطی را معین کردهاند و در برابر جمودگرایان و سطحینگران، سختیهای طاقتفرسا و فوق حد تصوّر را متحمل شدهاند تا این که اجتهاد و فقاهت را که سرمایه عظیمی است، به میراث گذاشتهاند و اگر آنان نمیبودند، معلوم نبود چه احکامی به نام اسلام برای مردم بیان میشد، ولی با این وصف این نظریه نادرست است؛ زیرا:
اولاً، ما میبینیم برخی از بررسیها و تحلیلهای آنان ناتمام و قابل نقد است.
ثانیاً، ما چگونه میتوانیم بر موضوعی که میبینیم ویژگیهای آن متحوّل شده، یا ملاک حکمی را که میبینیم از میان رفته است، همان حکمی را که پیشینیان بر موضوع مطابق شرایط زمانشان مترتب کردهاند، مترتب نماییم.
ثالثاً، ما اگر چه قائلیم که ارج نهادن به مقام والای فقیهان و سلف صالح و حفظ موازین و معیارهایی که آنان در فقه اجتهادی معلوم کردهاند، رمز و بقای فقه اجتهادی است، ولی در همان حال نباید این ارزشمندی به افراط کشیده شود تا آن اندازه که آنان را از خطا و لغزش در برداشتهایشان از ادله مصون بدانیم و همه استظهارات ایشان را از آنها مطابق واقع تلقی نماییم و راه هرگونه استظهاری را که برخلاف استظهار آنها از ادله باشد، برخودببندیم.
دلیل سوم و نقد آن
* اظهارنظر برخلاف نظر پیشینیان، توهین به مقام شامخ آنان است. از اینرو، باید از آن در مقام استنباط خودداری شود.
برخی از سادهاندیشان این را گفته و میگویند. این دلیل نیز ناتمام و قابل نقد است، زیرا:
برداشت فقیهان امروز از ادله از راه اجتهاد برخلاف آنچه فقهای پیشین برداشت کردهاند، نه تنها موجب توهین و هتک نمیشود، بلکه کمال احترام به آنها است، زیرا سبب زنده نگهداشتن راه آنها میشود.
دلیل چهارم و نقد آن
* جمله معروف فقیه و عالم کسی است که نظر مشهور را بفهمد و کاملاً آن را درک کند. مقصود گوینده این جمله این است که نظر مشهور را کسی نمیتواند بفهمد.
این وجه نیز قابل نقد است، زیرا اگر چه فقیه و عالم کسی است که نظر مشهور را با دلیل آن بفهمد، ولی باید این را نیز باور داشت که فقیهتر و عالمتر کسی است که آن را بفهمد و با دلیل قویتر رد کند.
ما در بررسیهایی که در ابواب فقه داشتهایم، دیدیم بیشتر آرای مشهور براساس ادلّه، قابل نقد و اشکالپذیر میباشد. نمونههایی را نیز در مقالهها و مصاحبهها و تألیفات خود ارائه دادهایم.
سخن کوتاه
باید دانست اجتهاد در هر زمان برای موضوعات در صورت تحوّل شرایط آنها حکم خاصی را ثابت میکند، و امکان ندارد شرعاً با تحوّل شرایط موضوع، همان حکم سابق بر آن مترتب گردد، و باید از راه اجتهاد با رعایت موازین و معیارهایی که آنها برای ما به میراث گذاشتند، حکم آن تغییر کند. این راهی است که آنان ما را به آن راهنمایی کردهاند و ما نیز براساس آن عمل میکنیم.
آنان از راه اجتهاد مطابق شرایط زمانشان در برابر رویدادها پاسخگو بودهاند، ما نیز باید از راه اجتهاد مطابق شرایط زمان خودمان در برابر مسائل و رویدادهای جدید پاسخگو باشیم.
یادآوری
در این جا لازم است نکتهای یادآوری شود: مخالفت اینجانب با بزرگان یاد شده تنها در برابر برداشتی است که آنان از ادله نمودهاند، نه با خود آنها. من بر این عقیدهام که سیدمرتضی بزرگترین حق را بر تمام شیعه داشته و صاحب جواهر و شیخ اعظم انصاری، بزرگترین حق را بر حوزههای علمیه دارند. اگر ما چیزی داشته باشیم همه از آنان است، ولی با این وصف اعتقاد ما بر این است که آنان معصوم از خطا نبودهاند، چنان که غیر آنها از علما در هر مقامی که باشند نیز چنین میباشند. پس هر فقیهی براساس مبانی، آنچه که استظهار میکند، لازم است بیان نماید؛ اگر چه برخلاف نظریههای فقهای پیشین باشد. نباید چنین اندیشید که آنچه آنان از منابع برداشت نمودهاند، صددرصد حکم واقعی الهی است و آنچه دیگران از آنها برداشت میکنند، صددرصد حکم غیرواقعی است. باید شعار فقیه در نظرات و آرای خود این جمله باشد: این نظر من براساس برداشت از ادله است و چنانچه کسی برداشت بهتری از ادله داشته باشد، باید آن نظریه جدید، مورد پذیرش قرار گیرد.
بدین سان، بینش و اعتقادی که برخی از عالمنماها و مقدس مآبها دارند که اظهارنظر برخلاف فقهای گذشته توهین به آنان است، بسیار نادرست میباشد، زیرا اظهار رأی براساس منابعی که استظهار شده است، هیچگاه برخلاف احترام آنان نیست، بلکه به عکس، احترام به آنان نیز به شمار میرود.
پاسخ امام خمینی قدسسره در این زمینه
امام خمینی قدسسره زمانی که در نجف اشرف به تدریس اشتغال داشتند، هنگام درس بسیاری از آراء و نظرهای اصولی مرحوم آیةاللّه نائینی را مورد نقد قرار میدادند. برخی به ایشان گفتند: اساتید حوزه علمیه نجف بیشتر از شاگردان مرحوم نائینی میباشند، مناسب است کمتر به اشکال و نقد آرای او بپردازید.
ایشان در پاسخ فرموده بودند: این اشتباه است که نقد آرای بزرگان را خلاف احترام بدانیم، زیرا نقد آرای آنان احترام آنها به حساب میآید.
پاسخ ارسطو
به ارسطو گفتند آراء و نظرهایی را که برخلاف آرای افلاطون دارید اظهار نکنید، زیرا افلاطون استاد شماست و ابرازنظرهای مخالف با نظرات ایشان خلاف احترام اوست.
ارسطو در پاسخ گفت: استاد نزد من بسیار محترم است و بر من است که کمال احترام را درباره او به عمل آورم، ولی آنچه را که حق میبینم نزد من از حق استاد محترمتر است و رعایت آن را از رعایت حق وی، سزاوارتر میدانم و باید آن را اظهار نمایم، زیرا اظهار نکردن حق با سبک شمردن آن ملازمت دارد و سبک شمردن آن خیانتی است بزرگ.
احترام به فقهای گذشته
به عقیده نگارنده، احترام گذاشتن به مجتهدان و فقیهان پیشین، همان روشن نگهداشتن مشعل اجتهادی است که آنان براساس مبانی و پایههای شرعی (که فقه را با رویدادهای متحوّل زندگی همگام مینماید) برای ما معین کردهاند، نه مورد پذیرش قرار دادن هر آنچه آنان در مقام استنباط از منابع، مطابق شرایط زمان خویش اظهار کردهاند.
بنابراین، فقیه باید اجتهاد را با عنایت به شرایط زمان و ویژگیهای داخلی و خارجی موضوعات که در راستای زمان متحوّلند، در منابع و مبانی معتبر شرعی به کار گیرد و براین اساس حکم را بیان نماید، نه صرفاً براساس آراء و نظرهای گذشتگان و این شیوه طبعاً آراء و نظرات نو و جدیدی را در دامنهای وسیع در پی خواهد داشت.
امروز ما در برههای قرار گرفتهایم که تا اندازهای ابداعها، ابتکارها و اظهارنظرهای جدید براساس مبانی معتبر، آزاد شده است و مخالفتی از جانب فقها و عالمان آگاه به مبانی اجتهادی و اوضاع و شرایط زمان و جامعه دیده نمیشود؛ لذا باید از این فرصت مبارک بیشترین استفاده را نمود.
معالاسف عده کمی یافت میشوند که بدون آن که موقعیت و جایگاه علمی قابل توجّهی در حوزه داشته باشند، سعی در تخطئه افرادی دارند که همواره کوشیدهاند تا با ابراز نظریات جدید، مطابق با شرایط زمان، براساس مبانی، فقه را همگام با رویدادهای نوین بشری مطرح نمایند؛ هر چند این نظریات جدید خلاف مشهور و خلاف نظرات علمای سلف باشد.
پیامدهای کنار نهادن یک شیوه
بر همگان معلوم است که کنار نهادن یک شیوه یا یک اندیشه و نظریه ریشهدار و طرح شیوه یا اندیشه و نظریه جدید و جا انداختن آن در جامعه و بیان احکام مسائل براساس آن در طول تاریخ، بخصوص در قرن چهارم، بسیار سخت و دشوار و پر مخاطره و دارای پیامدهای سوء بود، به گونهای که موقعیّت مطرح کننده اندیشه جدید دستخوش امیال و خواستههای این و آن قرار میگرفت، و حقیقتاً دیدگاههای وی توسط سطحینگران، متحجّران و علمستیزان و مقدّسمآبان بیمایه خدشهدار میشدند و در نتیجه آراء و نظریات و اندیشههای نوین که حاصل سالها تحقیق و پژوهش وی بوده است، بیاعتبار میگشتند.
در بررسیهایی که در مراحل و ادوار نُهگانه فقه و اجتهاد داشتهام، به چهرههای شاخص و برجسته و درخشندهای برخوردهام از قبیل ابن ابیعقیل عمّانی (متوفّای 329 ق) که روش اجتهادی اصولی را به گونه علمی در اواخر ایام غیبت صغری امام زمان (عج) مطرح ساخت و ابن جنید اسکافی (متوفای 381 ق) از او پیروی نمود و مرحوم شیخ طوسی (متوفای 460 ق) که در نیمه قرن پنجم به گونه عملی آن را مطرح کرد، و ابنادریس حلی (متوفای 598 ق) نوه دختری مرحوم شیخ طوسی که تعبّد به نظرات و آرای مرحوم شیخ را مورد نقد و اعتراض قرار داد. چنین عالمانی به واسطه اندیشههای نو و اظهارنظرات جدیدی که براساس ادلّه داشتهاند و آنها برای عالمان زمانشان قابلهضم یا اصلاً قابل درک نبوده است، با مخالفت شدید روبرو شدهاند و برچسبهای گوناگون و کاملاً ناروا و تهمتهای فراوانی را به جان خریدهاند، و بعضی از آنها از صحنه رانده شدهاند، و همین سبب گشت که بعضی از نواندیشان و دارندگان نظرهای جدید، ولی آسیبپذیر، به انگیزه حفظ مقام و خدشهدار نشدن موقعیت اجتماعی خویش و جلب رضایت عوام، برداشتهای جدید و سازنده خود را از عناصر استنباطی و حتّی نسبت به موضوعات و یا عناوین متحوّل شده با تحوّل زمان و نیز نسبت به موضوعات جدید در مسائل مختلف علمی ابراز نکنند، و بدین جهت است که پاسخ مناسب و قطعی در برابر آنها دیده نمیشود، و آنان نیز بر مطرح کردن مسائلی که صدها بار تکرار شده و هیچ نقشی را در جامعه و مسائل حکومتی ندارند، مانند: مسائل باب طهارت، دماء ثلاثه، عبید و اماء بسنده کردهاند. در زمان کنونی نیز این هجومهای نابجا از طرف سطحینگران علیه صاحبنظران و دارندگان دستاوردهای جدید از ادله استمرار دارد و حتی بعضی از آنها برداشتهای جدید و خلاف مشهور را بدعت و بعضی دیگر آن را توطئه علیه دین میدانند.
این جانب حدوداً 24 سال قبل در نجف اشرف، کتاب مفاد قاعدة الالزام را در رد نظریه یکی از اساتید بزرگوار خویش و همچنین کتاب طهارة الکتابی را در ردّ نظریه دیگر استادم تألیف نمودم و پس از بحثهای فراوان با این عزیزان آنها را به چاپ رساندم. در همان زمان نیز فریاد ناآگاهان و سطحینگران و مقدّسنماهای بیمایه بلند شد و گفتند باید از آرای خلاف مشهور جلوگیری شود، که در همان زمان به رغم جوّسازیهای این سادهاندیشان، این کتابها با اجازه همان اساتید چاپ و منتشر شد. آنها نیز که با زبان هوچیگری بدون منطق و دلیل به میدان آمده بودند، نتیجهای نگرفتند.
امروز نیز مردم آگاه تنها برای زبان علم نقش و اثر قائلند، نه برای زبانهای یاد شدهای که کاملاً ضعف صاحبان آنها را آشکار میسازد.
در هر حال فقیهی که کارایی این شیوه را در زمینه همگام کردن رویدادهای زندگی با احکام کلّی شریعت و حلّ مشکلات و برطرف کردن نارساییها درک کرده باشد، نباید از به کارگیری آن در مبانی فقهی و اظهار دستاوردها و برداشتهای خود از ادلّه خودداری نماید و در برابر دسیسهها و اعتراضهای ناآگاهان آسیبپذیر وحشت کند.
قضاوت نادرست
باعث تأسّف این است که برخی از ناآگاهان، کسی را که موضوعات و مسائلی را که صدها بار تکرار شده است و پیشینیان برطبق ادلّه آنها مطابق شرایط زمانشان حکمی را استظهار و برداشت کردهاند، مطرح کند و خلاف آنها اگر چه برداشتش از ادلّه مخالف با آنان باشد نگوید، باتقوا و مفید برای اسلام و سزاوار هرگونه تأیید میدانند، ولی شخصی را که موضوعات و مسائل جدید مورد ابتلای جامعه را در بُعد اجتماعی، حقوقی، سیاسی و... با توجه به شرایط جامعه مطرح میکند و آراء و نظرات نو را براساس ادلّه آنها، اگر چه برخلاف نظر گذشتگان باشد، ارائه میدهد، یا کسی را که نسبت به همان موضوعات و مسائل پیشین، با بررسی دقیق و عمیقی در ویژگیهای متحوّل آنها نظرات جدیدی براساس مبانی اجتهادی که کارساز و مشکلگشا و برطبق شرایط این عصر و نسل حاضر باشد، مطرح مینماید، او را بیتقوا، مضرّ برای اسلام و سزاوار هرگونه تخریب و برچسب ناروا میشمارند. با این که او واجد تقوا و مفید برای اسلام است و آن که بر بیان احکامی که پیشینیان از ادله مطابق شرایط زمانشان برداشت کرده بودند بسنده میکند، یا آن که اجتهاد را براساس ادلّه در برابر موضوعاتی که ویژگیهای آنها متحوّل شده متحوّل نمیداند و حکمی جدید برای موضوع جدید که از راه تحوّل پدید آمده بیان نمیکند، فاقد تقوا و مضرّ برای اسلام و فقه آن میباشد.
آنچه بر تأسّف میافزاید، این است که برخی از فقیهنماها هر برداشت جدیدی را از مبانی شرعی که برخلاف نظر عالمان و فقیهان زمانهای پیشین باشد و نیز طرح هر مسأله نو، اگر چه براساس ادله باشد، بدعت به حساب میآورند و از اینرو، خود و یارانش صاحب اندیشه نو و نظر جدید را که واقعاً استاد او و امثال وی محسوب میشوند، مورد هجوم قرار میدهند. سبب
پیدایش این عقاید برای آنان، عدم درک معنای اجتهاد است. در نهاد اجتهاد (همانگونه که بارها در بحثهایمان گفتهایم) تحقیق و بررسی نهفته است و این اختلافنظرها را به دنبال دارد و آن که اجتهاد را پذیرفته، اختلافنظرها را نیز پذیرفته است. هر گاه اجتهاد مجتهدی به دلیل شرعی مستند باشد و حکمی را براساس آن بیان کند، بر این حکم بدعت اطلاق نمیشود، حتّی اگر چه در برداشت خویش از دلیل خطا کرده و با واقع منطبق نباشد، بلکه در صورت خطای او در برداشت خویش یک پاداش دارد. این مطلبی است که همه عالمان اصولی و غیراصولی مذاهب اسلامی پذیرفتهاند.