نسبت دین و جامعه مدنی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
چیستیها و چگونگیهای جامعه مدنی، در یک نگاه کلّی و بدون توجه به گونههای متفاوت عینی آن، از مهمترین مباحث فلسفه سیاسی و فقه کلان است. یکی از برجستهترین ویژگیهای این جامعه، حقوقی است که براساس آن وظایف همه آحاد جامعه معین شده، قراردادها و پیمانهای رسمی وضع میگردد و به منازعات رسیدگی میشود و آزادیهای فردی و اجتماعی، امنیت جانی و مالی همه شهروندان، توزیع خردمندانه قدرت، چگونگی تعامل دولت و ملت، رقابت آزاد میان گروههای خودمختار و داوطلبانه اجتماعی و حقوق انحصاری حاکمیت، به صورتی شفاف و روشن بیان میشود.
این حقوق پایه، چیزی جز حقوق فطری و در تعبیرهای دیگران، حقوق طبیعی، حقوق تکوینی و حقوق عقلانی و عقلایی نیست، که از حقوق ذاتی و تخلفناپذیر پدیدهها و لوازم اجتنابناپذیر انسان و جامعه انسانی حکایت میکند، و آدمی از راه تأملات عقلانی خود در این امور ذاتی و لوازم آنها، از کهنترین اعصار، به دریافت مبانی این حقوق اهتمام ورزیده و آن را محور بسیاری از رابطههای فردی و اجتماعی قرار داده است و در همه مدینهها، پیامآوران بزرگ آیین حنیف، با جلب توجه انسان به وجدان، فطرت و صبغه الهی، و دعوت به حقگرایی، به عنوان روح این آیین، در راه تبیین آنرنجها بردهاند. این حقوق ازلی، ثابت، فراگیر، تخلفناپذیر و ابدی است و همه حقوقها و قوانین به آن بازگشت میکنند و به همین دلیل این حقوق، مبنای حقوقی هر دو جامعه مدنی و نبوی شمرده میشوند.
پیشینههای تاریخی حقوق طبیعی
مدینهگرایی برخاسته از طبیعت انسان است و براساس دستاوردهای باستانشناسی و اسناد برجای مانده، اولین مدینهها بر گرد معابد شکل یافتند و هرگز هیچ مدینه متوازنی، فاقد حقوقی چون حق مالکیت، حق آزادی و حق برابری شهروندان نبوده است. پایندگی و پایداری این حقوق به این دلیل است که همه آنها در شمار حقوق طبیعی میباشند و از دیرباز مورد تأیید دین حنیف و حقگرا قرار گرفتهاند. حقوق طبیعی از نظام ازلی حکایت میکند که حاکم بر ابعاد طبیعی، غریزی و فطری آدم است و تحت تأثیر اراده هیچ انسانی نیست. براساس این نظام، همه موجودات طبیعی، پایانی طبیعی دارند و از تقدیری طبیعی برخوردارند که خوب و بد اعمال را بر آنها تعیین میکند و در مورد بشر، عقل سلیم اوست که مشخص مینماید چه چیزی با توجه به غایات طبیعی و فطری او درست است و چه چیزی درست نیست.
بنابر آنچه اشاره شد، برخلاف پندار بعضی از صاحبنظران، حقوق طبیعی از میراثهای برجای مانده قانون روم قدیم و فلسفه رواقی نیست که به قرنهای بعد منتقل گردیده و تحت نفوذ اندیشههای مسیحی تکمیل و توسعه یافته است، بلکه حقوق طبیعی و فطری، همان قوانین حاکم بر عالم تکوین و طبایع موجودات است که اساس همه قوانین شمرده میشود و در قلمرو دین، حقوق تشریعی و در حوزه دانش، حقوق موضوعه، بیان آن را به عهده دارند، این حقوق ثابت و بیتغییر، بیشتر تحت تأثیر آموزههای پیامبران، در میان همه ملتها، فرهنگها و نژادها و در همه مقاطع تاریخ، مورد توجه قرار گرفته است. براساس تعالیم زردشت، «اشا» یا قانون راستی و علت و معلول، هنجار اهورایی، اخلاقی و اجتماعی را در آفرینش سامان میدهد. اشا هم قانون طبیعی و هم قانون الهی است. اشا مشیت الهی و قانونی دگرگونناپذیر، ازلی و ابدی است1 و نشان میدهد قانون طبیعی و الهی، دارای یک خاستگاه و بیانگر یک حقیقت میباشد.
مطالعه کلاسیک حقوق طبیعی، در جهان غرب،از زمان سقراط آغاز شد و تا زمان متفکران مسیحی چون توماس
قدیس، ادامه یافت و با مطالعه نوین آن، که از قرن 18 سامان یافته و تاکنون دوام آورده است، متمایز میباشد.
در دوره کلاسیک مطالعه حقوق طبیعی، سقراط میکوشید بین قوانین موضوعه و طبیعی رابطه برقرار کند. او پیش از آن که درباره حقوق طبیعی سخن بگوید، در باب اعتبار قوانین نیاکان و قوانین شرکآلود دینی عصر خود، تردید کرده بود.
پس از سقراط، شاگرد او افلاطون، به بحث و نظر درباره حقوق طبیعی پرداخت. او «قدرت» را مانع توجه انسان به حقوق فطری یافت و برکنار ماندن از قدرت را راه نیل به حقوق طبیعی معرفی کرد. افلاطون این مطلب را با نظم و ترتیب خاصّی در کتابهای جمهور و قوانین، بیان نموده است. در نیکشهر افلاطون، هدف حقوق، نباید تنها ایجاد مناسبات تعاونی و همبستگی میان انسانها باشد، بلکه باید سرشت را به گونهای تشویق کند که هر فرد به همه فضیلتها دست یابد. اندیشههای افلاطونی حتی امروزه نیز از اندیشههای مطرح است. در آمریکا از سال 1945 م یک کار جدلی له و علیه نظریههای سیاسی افلاطون، آغاز شده است. سرآغاز این جدل، کتاب مشهور کارل پوپر به نام جامعه باز و دشمنانش بود که افلاطون را نیای فکری مکتب توتالیتر امروزی قلمداد نمود. جان وایلد در دشمنان امروزی افلاطون و نظریه حقوق طبیعی، به تمام اشکالات پوپر پاسخ داد.
تعالیم رواقیان نیز بخشی از بدنه دوره کلاسیک حقوق طبیعی را به وجود میآورد. اساس تفکر آنها در باب حقوق طبیعی، بر وجود مشیتّی الهی و بر مدار عالمی نهاده شده است که در سر منزل مقصود آن به انسان میرسیم. رواقیون آنچه را مطابق عدل مییافتند، قانون طبیعت میشمردند. از دیدگاه آنان، قانون ریشه در عدالت داشت و عدالت و انصاف، یک امر طبیعی است.
پس از رواقیون، سیسرون (106 ـ 43 ب. م) اندیشههای رواقیون را به عاریت گرفت و آنها را در تعالیم خود در زمینه حقوق طبیعی به کار بست. سیسرون به جای اصطلاح حقوق طبیعی، حقوق عمومی را که پیش از او هم به کار برده شده بود، به کار برد.
پیوند میان حقوق طبیعی و الهیات مسیحی
آیین مسیح مبتنی بر یگانگی قوانین حاکم بر طبیعت و شریعت است. قانون طبیعی به عنوان نظم منطقی اشیاء، در منظر صاحبنظران مسیحی، از حکمت الهی که از آن تمام شؤون کیهان سرچشمه میگیرد، استخراج شده است. در آثار حکمای الهی و علمای کلام مسیحی قرون وسطی، بخشی از قوانین آسمانی که به حکم عقل استنباط میشوند، ناموس طبیعت نام گرفتهاند. گراشن (Gratian)، معروف به «پدر شریعت»، قانون خدا را قانون طبیعت میدانست. او الگوی حقوق طبیعی را در این قاعده زرّین یافت: «بر خود بپسند، آنچه را که به دیگران میپسندی». او بر آن بود که حقوق فطری ثابت است و با کتاب مقدس سازگار میباشد.»2
بعد از گرشن، اوگوستین قدیس (St. Augustine 359-430 م)، یکی از چهرههای برجسته تاریخ مسیحیت، به بحث درباره حقوق طبیعی اهتمام ورزید. اوگوستین با کوششهای عقلانی خود، توانست رابطه الهیات مسیحی و حقوق طبیعی را به صورت شفافتری بیان کند. او دولت را با توجه به نظم فطری تفسیر کرد که ذات باری آن را اراده کرده است.
اوگوستین تحت نفوذ روح قانونگرایی دین میگفت: «مردم به چیزهای زیادی تمایل دارند، آنان در جستوجوی طیف متنوعی از خوبیها هستند و نظم آنها باید به همان گونه باشد که تمایلات طبیعی نظم گرفتهاند.»3
سنتوماس، یکی دیگر از مشاهیر متألهین مسیحیت که حدود هزار سال پس از اوگوستین پا به جهان نهاد، قوانین طبیعی را جلوهای از مشیّت الهی دانست که بشر آن را درمییابد. به نظر او این قوانین چنان با طبیعت امور و فطرت بشر سازگار است که عقل هر کس به آن حکم میکند و هیچ کس نمیتواند منکر آن باشد و قوانین بشری زاییده فکر انسان است و باید اجرای قوانین طبیعی را در مصادیق خود تأمین کند. سنتوماس دسته سوم قوانین را قوانین الهی میشمرد که از اراده پروردگار ناشی شده است و عقل انسان به آن دسترسی ندارد و فقط ذات الهی و فرستادگانش به آن آگاهند.
سن توماس قانون طبیعی را قانون ابدی میدانست که بر اشیاء نقش شده است و هر موجودی به شیوهای خاص که برایش مقرر شده است، عمل میکند. موجودات فاقد عقل نیز تابع قانون ابدی هستند، ولی رفتارشان از فرایندی مکانیکی پیروی میکنند. انسانها بنا به فرمان عقل و درکی که از قانون ابدی دارند، رفتار میکنند. فرمان قانون ابدی نه به صورت غریزه، بلکه به شکل پیش ادراک، بر خمیر آنان نقش میبندد. البته غرایز در انسانها پشتوانه قانون طبیعی هستند و قوانین بشری نباید درصددسرکوب غریزههای طبیعی باشند و بخواهند وسعت میدان عمل آنها را بکاهند.4
انسان توسط عقل از اصول رفتار خویش آگاه میشود. شهوات نیز میتوانند انسان را به اصول رفتار خویش متمایل سازند.5 بعضی از افراد در پی تلاش خود به مسیر قانون ابدی به سعادت دست مییابند و عدهای به بدبختی دچار میشوند. با این حال هر دو گروه خوشبخت و بدبخت، تحت کنترل قانون ابدی هستند.6 فرمان اولیه و تنها فرمان بدیهی قانون طبیعی، از نظر توماس اکویناس، این است که خوبی کنید و از بدی دوری نمایید.
از آرمانهای توماس اکویناس، برپایی شهر خدا و جمهوری مسیحیت به منظور تربیت و پرورش انسان طبیعی بود. این شهر میتوانست جایگاه عدالت طبیعی و تقدس مسیحیت باشد. اکویناس بر سر آن بود تا از سرچشمههای تجربی، دینی و عقلی، اصول و قواعد نظم عادلانه طبیعی را استخراج کند. این نظریهها بتدریج با مطلقگراییهای روحانیون مسیحی آمیزش یافت و به خدمت نظامهای مستبد دینی درآمد، تا جایی که لوکاس دوپنا (Lucas de Penna ؛ 1324-1390 م) نظر داد، حاکم تکیه بر قدرت الهی دارد و تنها در برابر خدا مسؤول است.
متفکران کلاسیک مساوات طلب نبودند. به نظر آنها چون افراد بشر برای پیشرفت در راه کمال، دارای استعدادهای برابر نیستند، و همه طبایع را نمیتوان طبایع نیکو دانست، همگان از نیروی اعتقادی برابر برخوردار نمیباشند و پذیرفتن حقوق برابر برای همه ناعادلانه است. آنها نتیجه گرفتند، با توجه به همین حق طبیعی، باید برخی از انسانها بر برخی دیگر فرمان برانند و بهترین رژیم، رژیمی است که در آن بهترین آدمیان، یعنی اشراف و حکما قرار دارند. حکومت اشراف یا حکما باید مطلق باشد. این حکومت نباید در برابر رعایای نادان مسؤول باشد. ناگزیر کردن حکومت حکما به تأمین رضایت و رعایت نظر جماعت نادان به آن ماند که چیز برتر را تابع چیز پستتر کنیم؛ یعنی برخلاف طبیعت گام برداریم. ولی اشکال این است که همیشه احتمال بسیار اندکی وجود دارد که شرط لازم برای حکومت دانایان و حکما فراهم گردد، چون احتمال کامیابی جباران از احتمال حکومت حکما بیشتر است.
جامعه مدنی و حقوق طبیعی
پس از پایان دوره نظریهپردازان کلاسیک حقوق طبیعی، دوره نظریه حقوق طبیعی نوین آغاز میشود. این دوره حقوق طبیعی و فطری، اندکی از حقوق الهی فاصله گرفت و تأکید بیشتری بر حقوق شخصی انجام یافت و بحث «وظایف طبیعی» جای خود را به حقوق طبیعی داد. رواج حقوق طبیعی نوین موجب شد در مقدمه اعلامیه حقوق بشر، نمایندگان مجلس ملّی فرانسه، تمام بدبختیها و گرفتاریهای اجتماعی را ناشی از تجاوز به حقوق بشر دانستند. در متن اعلامیه بارها صحبت از حقوق انتقالناپذیر و غیرقابل مرور زمان شده است. این ویژگیها، رویکرد صریح طرفداران نوین حقوق طبیعی نسبت به جامعه مدنی، به مفهوم امروزین آن را نشان میدهد.
نامدارتریننظریهپردازان حقوق طبیعی نوین، توماس هابز (Thomas Hobbes) و جانلاک (John Locke)بودند. ریچارد هوکد (Richard Hooked)را نیز نباید فراموش کرد. دیدگاههای او همان دیدگاههای توماس قدیس است و دیدگاههای توماس قدیس نیز از پدران کلیسا گرفته شده است که خود پیرو رواقیان بودند و رواقیان شاگردان سقراط. بنابراین، از سقراط تا لاک، سنّت پیوستهای به چشم میخورد؛ هر چند در مواردی نیز میان آرای آنها تفاوتهای اساسی وجود دارد.
توماس هابز در قرن هفدهم زندگی میکرد. این قرن اوج اصلاحات مذهبی (Reformation) بود. او احکام کلیسای کاتولیک را به عنوان معیار رفتار صحیح زیر سؤال برد و به مطالعه حقوق طبیعی پرداخت. به نظر او «نخستین و بنیادیترین قانون طبیعت، جستوجوی صلح و حفظ آن است و به موازات آن باید با تمامی وسایل ممکن به دفاع از خود برخیزیم.»7
دومین قانون که بلافاصله از اصل متعارف اساسی استنتاج میگردد، این است که: «هر کس باید حاضر باشد، در صورتی که دیگران نیز حاضرند، تا جایی که برای حفظ صلح و صیانت نفس لازم میداند از حق خویش بر همه چیز چشم بپوشد و به آن اندازه اختیار بر دیگران خرسند باشد که راضی است دیگران بر او داشته باشند.» مضمون دیگر این قضیه دست شستن انسانها از وضعیت طبیعی و استقرار جامعه مدنی به شرط تمایل متقابل تمامی افراد میباشد.
عنصر اساسی این عمل، انعقاد یک میثاق یا قرارداد و واگذاری تمامی حق یا آزادی موجود در وضعیت طبیعی از سوی همگان به طرف سومی است که با این قرارداد، قدرت حاکم میشود و از تمامی محدودیتها فارع و آزاد است. جالب این که با این قرارداد، حقوق یا تعهدات جدیدی برعهده حاکمیت گذاشته نمیشود. چون طرفهای قرارداد صرفاً بر سر این که موانع استفاده حاکمیت از حق اصلی و اولیهاش را کاهش دهند، نه این که بر سر راه استفاده او از اختیارات طبیعی خویش مانع ایجاد کنند، به توافق میرسند. او به این ترتیب برای اولین بار فلسفه قدرت را پیش کشید و از حق عمومی همگانی یا طبیعی سخن به میان آورد.
سومین اصل، اصل تقدیس قرارداد و چهارمین اصل، سپاسگزاری و قدرشناسی است. قانونهای بعدی در مورد رفتار اجتماعی، تمایل به چشمپوشی از خطاهای گذشته، اجتناب از تنبیههایی که جنبه انتقامجویی دارند، میباشد.
از قانون نهم تا سیزدهم، یعنی پنج قانون از سیزده قانون، خصلت دموکراتیک تفکر هابز آشکار میشود. بر این اساس، هر کس موظف است، برابری طبیعی دیگری را بپذیرد و حقی را که برای دیگران قایل نیست، برای خویشتن هم در نظر نگیرد. آنان که قوانین را پاس میدارند، فروتن و آنان که نافرمانند، مغرورند.8
هابز به این نتیجه رسیده بود که بشر جز در درون جامعه مدنی و به مدد آن نمیتواند به کمال طبیعت خویش برسد و جامعه مدنی مقدم بر فرد است. وضع طبیعی (State of nature) با هابز مطرح شد. از هابز به بعد است که نظریه فلسفی قانون طبیعی به نظریه وضع طبیعی تبدیل یافت. پیش از آن در الهیات مسیحی، وضع طبیعی را متفاوت با وضع رحمت (State of grace) میدانستند و خود به دو حالت طبیعی ناب و طبیعی پس از هبوط تقسیم میشود.
هابز از این تقسیمات فرعی دست کشید و گفت وضع رحمت همان جامعه مدنی است. وی افزود درمان کاستیهای وضع طبیعی رحمت الهی نیست، بلکه وجود حکومتی نیکوست.9
به نظر هابز در وضعیت طبیعی، قانون طبیعی، تنها میتواند تعهد باطنی ایجاد کند. با ایجاد حاکمیت است که تعهد کامل میشود. از آن به بعد، تعهد متکی به ترس از پیامدهای نافرمانی و مجازات توسط حاکمیت است و در هر حال براحساس امنیت ایجاد شده توسط جامعه مدنی متکی نمیباشد. این است که مینویسد: «باید قدرتی اجبار کننده وجود داشته باشد تا مردان را به نحو برابری به اجرای میثاقشان، با ترساندنشان از نوعی مجازات وادارد.»10
قرارداد ایجاد کننده جامعه مدنی، نمیتواند برطبق اصول قانونهای طبیعی منعقد شود. او با قبول این نکته که میثاقه بدون پشتوانه شمشیر، الفاظی بیش نیستند، تأکید میکند که تا زمان به وجود آمدن شمشیر هر قرارداد و میثاقی بیفایده است.11 قانون وضع شده توسط حاکمیت است که «در پی میثاق افراد با یکدیگر، تکثر عقایدشان را به یک اراده تبدیل میکند و برای نیل به هدف که تأمین صلح و دفاع همگانی است، به اقتضای مصلحت خویش، از تمامی ابزار و توانها استفاده میکند.»12
هابز از اولین طراحان حق طغیان مدنی است. به نظر او حتی در جامعه مدنی هم در صورتی که حاکمیت به شهروندی تعرض کند، یا زندگیاش را مورد تهدید قرار دهد، نمیتواند شهروند را از مقاومت در برابر خود بازدارد. «چون فرد ممکن است چنین میثاقی ببندد که اگر چنین و چنان کردم، میتوانی مرا بکشی، اما نمیتواند چنین میثاق ببندد که وقتی تو میخواهی مرا بکشی، به خاطر آن که چنین و چنان کردهام، در برابرت مقاومت نخواهم کرد.»13 چنین تعهدی با حمایت از جان افراد مغایرت دارد.
در اواسط قرن 17، لویاتان، کتاب بسیار مهم توماس هابز، و در پایان آن، رسالهای درباره حکومت مدنی، اثر جانلاک، در انگلستان منتشر شد.
عنوان دقیق رساله جانلاک این است: «دومین رساله حکومت مدنی مقالهای درباره منشأ واقعی، وسعت و غایت حکومت مدنی». این دومین رساله است، زیرا در رساله نخستین که در همان زمان انتشار یافت، لاک وظیفه خود دانسته بود اصول نادرستی را که رابرت فیلمر Robert Filmer)؛ 1653-1588 م (نویسنده سیاسی انگلیسی در کتاب پاتریارکا (پادشاهی) عنوان کرده بود، رد کند. رابرت فیلمر، نویسندهای بود هواخواه حکومت مطلقه که حقوق الهی پادشاهان را براساس حقوق آدم ابوالبشر و پدر شاهان پایهگذاری میکرد.
لاک در رساله دوم، قصد دارد پس از تحقیق درباره بنیان حکومت مدنی و مشخص کردن حوزه آن و همچنین استخراج قوانین مربوط به حفظ یا انحلال آن، نظریهاش را درباره دولت ابراز کند. مشکل لاک پی نهادن آزادی سیاسی بر مبنای همان مفاهیمی بود که هابز از آنها برای توجیه حکومت مطلقه یاری جسته بود.
از نظر لاک قانون طبیعت، نوعی بیاننامه اراده الهی است. «همان صدای خدا» در وجود بشر است، پس میتوان آن را «قانون خدا» یا «قانون الهی» یا حتی «قانون ازلی» نامید. این در واقع «قانون برتر است» چنین قانونی نه تنها در عقل یا
از راه عقل، بلکه همچنین از راه وحی نیز به مقام قانونی میرسد. در حقیقت بشر از راه وحی است که چنین قانونی را به صورت تمام و کمال شناخته است. و بعدها عقل آن را تأیید میکند. معنای این حرف آن نیست که خدا هیچ قانونی را که کاملاً تشریعی باشد، از طریق وحی بر بشر نازل نکرده است.14
وجود حقوق طبیعی فرد در وضع طبیعی است که در وضع اجتماعی از او در برابر سوءاستفاده از قدرت حمایت میکند. بر وضع طبیعی مورد نظر لاک، عقل حکم میراند. انسان در وضع طبیعی دارای دو گونه قدرت است:
1 ـ انسان حق دارد آنچه را برای خود و سایر انسانها ضرور میداند، انجام دهد.
2 ـ انسان حق مجازات جرایمی را دارد که افراد با زیر پا نهادن قوانین طبیعی مرتکب شدهاند؛ یعنی حق دارد به شیوهای که خود صواب میپندارد، نیروی طبیعیش را در راه اجرای این قوانین به کار گیرد.
انسان با ورود به جامعه مدنی، این دو حق خود را به جامعه وامیگذارد و جامعه به نوبه خود دارای دو قدرت است: قوه مقننه که تعیین میکند نیروهای دولت چگونه باید به کار گرفته شوند تا جامعه و اعضای آن حراست شوند، و قوه مجریه که اجرای قوانین موضوعه را در داخل کشور تضمین میکند. در مسائل خارجی، یعنی عقد معاهدات و اعلام صلح و جنگ، قوه سومی که به قوه مجریه وابسته است، وارد عمل میشود و لاک آن را کنفدراتیو (نیروی ائتلافی) مینامد. این دو قوه را نباید در اختیار مرجع واحد قرار داد.15
جان لاک وضعیت طبیعی را وضعیت آزادی تمام و کمال میداند که افراد جامعه در آن قادرند به کار خود نظم و سامان ببخشند و اموال خود را تصرف کنند. در وضعیت برابری کامل که تمامی قدرتها و صلاحیتها دو جانبهاند، این وضع متضمن افسار گسیختگی نیست، چون عقل طبیعی به تمام انسانهایی که به آن رجوع میکنند، میآموزد که چون همه برابر و مستقل هستند، هیچ یک نباید به زندگی، سلامتی، آزادی و دارایی دیگری آسیبی برسانند. برای آن که هیچ کس به حقوق دیگران تجاوز نکند، طبیعت، هر یک از افراد را مجاز دانسته است تا از مظلومان حمایت کند.
جانلاک موافقت تعدادی از انسانهای آزاد را که قابلیت دارند تا به وسیله اکثریت عددی خود نمایانده شوند، بنیانگذار حکومت مشروع میداند.16 این عامل تنها مشروعیتبخش جامعه مدنی است نه قدرت پدرانه، آنچنان که هواخواهان حکومت مطلقه میکنند. او حکومت مدنی را در برابر حکومت شرعی قرار داد و دولت را مجری قانون در یک جامعه سازمانیافته سیاسی دانست.
از نظر جان لاک، حقوق و قوانین دارای ریشه طبیعی هستند. حق، مساوی با آزادی است و قانون همراه با الزام. در میان حقوق طبیعی «حق دارایی» (Property)از اهمیت ویژه برخوردار است. لاک فصل پنجم از رساله حکومت مدنی خود را به اثبات حق طبیعی و الهی انسان نسبت به دارایی و لوازم و آثار آن اختصاص داده است.
ورود به جامعه مدنی و تشکیل دولت، به انگیزهای فراتر از لزوم نظم و انضباط، نیاز دارد. مردمان از دیدگاه لاک، در وضع طبیعی و آرامش به سر میبرند و دولت برای نیل و پاسداری از پارهای از آسایشها به وجود میآید. او برخلاف نظر هابز که دولت را لویتان، یعنی غول عظیم برای کنترل جامعه میداند، برای دولت حداقل حق دخالت را در جامعه قائل است.
جان لاک دولت را حافظ حقوق طبیعی افراد جلوه داد، و از این نظر مبنای طریقه آزادیخواهی در انگلستان و آمریکا قرار گرفت. اعلامیههای حقوق بشر در ویرجینیا (Virginia) و پنسیلوانیا (Pennsylvania)(1776 م)، و در فرانسه (1789 م) و نخستین اصلاحات دهگانه قانون اساسی آمریکا (1791 م) از قدیمترین اسنادی است که حقوق طبیعی را جزء حقوق مدنی و سیاسی قرار داده است.
لاک معتقد است آنچه اطاعت فرد از دولت را توجیه میکند، حمایت دولت از حقوقی است که افراد بنا بر قانون طبیعی از آن برخوردار هستند. جان لاک شاید نخستین کسی است که در باب تفکیک قوا، نظریه جامعی ابراز کرده است.17
به نظر جان لاک، کنار گذاشتن خدا، همه وعدهها، سوگندها و میثاقهایی را که در جامعه انسانی بسته میشود، بیاعتبار میسازد. از نظر او خوشی و رنج این جهانی برای به راه آوردن انسان کافی نیستند. ترس از عذاب ابدی و نوید زندگی مینوی و جاودانه، تضمینهای خوبی برای اجرا شدن قوانین طبیعیاند. قانونی الهی (Divin law) مبنی بر وحی است و از لحاظی برتر از حقوق مدنی (Civil law) و حقوق عرفی (The Law of Opinion)میباشد. قانون الهی، ملاک تشخیص حق و ناحق امور از جهت اخلاقی است.
لاک تنوع مذهبی را عامل کشمکش و جنگ داخلی نمیداند، بلکه پیگرد این تنوع عقاید را عامل بحران و شورش میانگارد و میگوید: اگر مذهب امری خصوصی و فردی تلقی گردد و کلیسا سازمانی داوطلبانه و خصوصی و غیراجباری اعلام شود و تمامی کلیساهای شاخههای متفاوت مذهبی در پیشگاه قانون برابر باشند، صلح و نظم تأمین خواهد شد.18
لاک نیز همانند هابز به یک «حق ویژه» باور دارد که به انسان اختیار اقدام به تشخیص فردی و فراتر و حتی برخلاف قانون میدهد. به نظر وی، باید تصدیق کرد که آدمی گاهی شرارت میکند و قوانین موضوعه دولت، نسخه بدل ناقص قوانین طبیعیند. باید قدرتی باشد تا هر گاه اینگونه گرایشهای شرارتآمیز به ظهور برسند، انسان را به نیکی و پاکی طبیعتش بازگرداند. حق ویژه، یعنی همان قدرت بالاتر از قانون، در قالب قوه فدراتیو (Federative Power) ریخته میشود.19
نقد حقوق طبیعی
نخستین کسی که در جهان غرب به ماهیت حقوق طبیعی حمله کرد، هیوم بود که در رساله «درباره طبیعت انسان» نوشت: ممکن نیست هیچ اصل ضروری و اجتنابناپذیری برای حق و عدالت وجود داشته باشد، زیرا کلیه این گونه اصول، جنبه عرفی و قراردادی دارند و تنها به این سبب که آدمی از آنها پیروی میکند، درست و معتبرند.
هگل کوبندهتر از هیوم به حق طبیعی تاخت. از نظر او انحلال خانواده کلان، جامعه مدنی را به وجود میآورد و شکلگیری دادگستری در جامعه مدنی، شناسایی نیروی الزامی حق را ممکن میسازد. حق از برکت این نیروست که به صورت قانون ثابت درمیآید. خصوصیت اصلی قانون، کلیت و عمومیت آن است و این کلیت و عمومیت فقط با استقرار قطعی قانون در عرصه عینیت تأمین میشود. عاداتی که هنوز به پایه قانون، اعتلا نیافتهاند، فاقد این کلیت و عمومیتاند، زیرا به نحو قطعی در جامعه تقرر نیافتهاند.20 فرق عادت با قانون در این است که عادت از عرضیت و احتمال، متأثر است، چیزی ذهنی است و مصداق همگانی و کلی ندارد. وقتی که عادت مصداق همگانی و کلی پیدا کند، و به نحو قطعی برقرار شود، به صورت قانون درمیآید و از این جاست که خاستگاه تاریخی قوانین ابتدایی را در عادات باید جست.
به نظر هگل انسانها وقتی احساس آزادی خواهند کرد که آنچه آنها ملزم به انجام آن هستند، با آنچه خود حق یا خیر میدانند، مطابق باشد. قانون و رسم نبایستی مانعی بر سر راه زیستن آنها به نحوی که خود زندگی را ارزشمند میشمارند، باشد.21
طبق نظر هگل همواره میان اراده عقلانی فرد و اراده کلی، یعنی قوانین و میثاقهای اجتماع، ارتباطی نزدیک وجود دارد. این قوانین و میثاقها ثمره تجربه نسلهای بسیاری هستند که در پی دستیابی به غایات خویش بودهاند و مجبور شدهاند که آن غایات را با یکدیگر و با غایات کسان دیگر و با وسایل موجود برای نیل به آنها تعدیل نمایند. فرد در فرایند فراگیری یافتن جایگاه خویش در نظم اجتماعی، اراده عقلانی به دست میآورد و یا به عبارت دیگر فرد با شرکت در زندگی اجتماعی که واجد اراده کلی یا نظامی از قوانین و میثاقهایی است که بدان خصلت ممیزهاش را میبخشد، جایگاه خود را مییابد.22
انسان آزاد تنها انسانی است که به عنوان عضوی از اجتماع بتواند قوانین و میثاقهای آن اجتماع را از روی وجدان اخلاقی بپذیرد. هگل اعتقاد ندارد که آزادی در اجتماعی که اعضایش قوانین و میثاقهای آن را صرفاً از روی عادت میپذیرند، تحقق مییابد.23
هگل استخوانبندی سیاسی جامعه و حکومت را در ذیل مفهوم دولت قرار میدهد نه جامعه مدنی. براساس نظریه هگل، جامعه مدنی هرگز نمیتواند در میان بوده باشد، زیرا قوانین و دستگاه دادگستری چگونه میتواند جز در درون دولت وجود داشته باشد؟ مفهوم جامعه مدنی نزد هگل، مفهوم یکسویه و نارسایی از دولت است.24
رویش حقوق فردی از حقوق طبیعی
نهضتهای انقلابی قرون هجدهم و نوزدهم، برای این رقم زده شدند تا در برابر رژیمهای استبدادی و یکجانبه گذشته، نظامی پدید آید که حدود و ثغور عملکرد آن به گونهای باشد که به مرزهای فردی انسانها لطمه وارد نیاید. منظور اصلی از ترویج نظریه حقوق طبیعی، در قرنهای یاد شده، مبارزه با حکومتها و برانداختن دولتهای مستبد بود.
در انقلاب فرانسه، تمایلات فردگرایانه افراطی، نظیر آنارشیسم، تا آن جا پیش رفت که هوادارانش قدرت قهری دولت را رد کردند. آنان دولت را سازمانی میپنداشتند که نباید در قلمرو زندگی فردی مداخله کند. بسیاری از فلاسفه و صاحبنظران، از وجود حکومت و سازمان قاهره آن، هراس داشتند و راه آزادسازی افراد را حذف این نهادها میدانستند. در برابر، تمایلات سوسیالیستی تا آن جا برای فرد حق قائل بود که به مصلحت کلی اجتماع لطمه وارد نشود.
برآیند این دو گرایش به نهضت قانون اساسی انجامید. قانون اساسی، قرارداد اجتماعی است که همه اشخاص ذیحق آن را امضا میکنند و خود آن را بر روابط سیاسی، حقوقی و اجتماعیشان فرمانروا میسازند.
گردن نهادن به قانون اساسی، یافتن پاسخ به خصلت دوگانه انسان است. انسان از یک سو محکوم به زندگی اجتماعی است و از سوی دیگر دارای طبیعت منحصر به خود است و از خوی و خصلتهای وراثتی و اکتسابی ویژهای برخوردار میباشد. لذا در نهضت قانون اساسی، فردگرایی، برابرطلبی، تفکیک قوا و ایجاد حد و مرز بین فرد و دولت و گذاردن مکانیسمهای مهارکننده در برابر قدرت بیانتهای مسؤولان سیاسی کشور مورد توجه شدید قرار گرفت.
ژان ژاکروسو (1778-1712م) و امانوئل کانت (1804-1724م) از مدافعان اخذ حقوق فردی از حقوق طبیعی بودند. از نظر کانت، حقوق طبیعی در زمره معلومات پیشذهن است که طبیعت به انسان تفویض کرده است.
با این که کانت با تکیه به داوریهای عقلی عملی خواسته است پایه استواری برای حقوق طبیعی به وجود آورد، ولی تردید او مبنی بر این که عقل بدون تجربه نمیتواند به معلوم جدید دست یابد و هر معلوم نوینی ریشه در تجربه و معلومات پیشین دارد، خواه و ناخواه ضربهای بر پیکر مبنای حقوق طبیعی و ساخته شده عقل است؛ هر چند کانت آزادی را از مفاهیمی میداند که عقل بیواسطه به آن میرسد. حقوق طبیعی در واقع قواعدی است که به حکم عقل برای هماهنگ ساختن آزادیها لازم است.
روسو حقوق فردی مبتنی بر حقوق طبیعی را با عشق و احساسات درآمیخته است. او فلسفه سیاسی خود را از آزادمنشی فطری انسان آغاز میکند. طبیعیترین و قدیمترین اجتماع بشری، خانواده است، ولی در همین اجتماع طبیعی نیز فرزندان تا زمانی در ولایت پدر به سر میبرند که برای بقای خود به او نیاز دارند. همین که نیاز طبیعی از بین رفت، رشتهای که آنان را به هم پیوند میدهد، گسسته میشود و تنها عاملی که میتواند آنان را پیرامون هم نگه دارد، رضای همه اعضا یا پیمانی است که به طور ضمنی در این باب بسته میشود. جامعه سیاسی نیز در حکم خانواده است. اعضای آن همه آزاد و برابر آفریده شدهاند و تنها به رضای خود و برای رفع نیازشان ممکن است به زندگی اجتماعی تن دردهند. سپس بسیار منطقی است اگر مبنای تشکیل اجتماع، پیمان ضمنی فرض شود که بین افراد ملت بسته شده است، و همین پیمان فرضی است که او «قرارداد اجتماعی» مینامد. او بر این باور است که حاکمیت از آنِ مردم است و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و حکمران ملتی بداند.
روسو چند نوع مذهب را برمیشمارد: مذهب یک فرد مستقل، که یک امر قلبی است و مسجد و محراب و آیین و تشریفات ندارد. در این مذهب، عبادت منحصر به پرستش خدا درون قلب و انجام وظایف اخلاقی میباشد. این همان مذهب خالص است که میتوان آن را حقوق الهی طبیعی نامید. دوم، مذهب شهروندی که در دولت شهرهای باستانی رایج بود، کیش رسمی که خدایان، رهبران و سرپرستان آن کشور را تعیین میکند. این مذهب دارای اصول جزئی، تشریفات و ظواهر ویژه خود است که قانون آنها را مقرر میدارد، و غیر از ملتی که از آن پیروی میکند، دیگران از نظر آن بیایمان، غریبه و وحشی به شمار میآیند. حقوق و وظایفی که این مذهب برای انسان تعیین میکند، از حوزه محرابهایش فراتر نمیرود.
روسو این وظایف را وظایف الهی مدنی یا موضوعه مینامد و آنها را تحسین میکند، زیرا همبستگی ایمان معنوی و عشق به قانون، موجب افزایش نیروی دولت میشود. مردن در راه کشور نوعی شهادت و تجاوز به قانون، کفر شمرده میشود.
ولی به نظر روسو اساس چنین مذهبی بر دروغ و خطا و تباه کردن مفهوم واقعی پروردگار نزد انسان است و در ضمن چنین مذهبی به دلیل انحصارطلبی و عدم تساهل، ملت را به کشتار کسانی وامیدارد که خدای او را نپرستند.
نوعی از مذهب نیز به انسان دو قانون، دو رهبر و دو کشور میدهد و آنان را وامیدارد که از دستورات متضادی پیروی کنند و مانع از آن میشود که در عین مومن بودن، شهروند خوبی باشند.
روسو پس از آن که بشدت انواع مذهب را رد میکند، مذهب مدنی را که مذهب شهروندان امروزی است، پیشنهاد میکند و مینویسد:
«برای دولت اهمیت بسیار دارد که هر شهروند، مذهبی داشته باشد که او را به انجام وظایفش راغب گرداند و علاوه بر آن اصول اعلام شدهای وجود دارد که کاملاً دارای جنبه مدنی است و بر فرمانرواست که قواعد آن را تعیین کند. این قواعد نباید به شکل اصول جزمی مذهبی باشد، بلکه باید بر احساسات اجتماعپذیری استوار گردد که بیآن ممکن نیست کسی بتواند شهروندی خوب، و نه تبعهای وفادار، به شمار آید. فرمانروا نمیتواند کسی را به قبول این قواعد وادارد، ولی میتواند هر کس که آنها را نپذیرفت، تبعید کند.»25
روسو مشکل اروپائیان را در این میبیند که آنها در طول قرنهای متمادی هیچ وقت نفهمیدند آیا باید از حکومت شرع پیروی کنند، یا قوانین موضوعه و عرف؟ ولی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله دارای نظریات صحیح بود و سازمان سیاسی خود را بخوبی تنظیم کرد. تا زمانی که شیوه حکومت او در میان خلفای وی باقی بود، حکومت دینی و دنیوی یعنی شرعی و عرفی یکی بود و مملکت هم بخوبی اداره میشد، ولی همین که اعراب ثروتمند و طرفدار علم و ادب و تمدن شدند، سست گردیدند و طوایف دیگر بر آنها چیره گشتند. آن وقت اختلاف بین دو قدرت بار دیگر آغاز شد.26
بازیافت حقوق طبیعی و نقش آن در جامعه مدنی
از آغاز قرن بیستم، علمای حقوق و فلسفه به این نتیجه رسیدند که لازمه انکار حقوق طبیعی این است که اراده حکومت به طور مطلق پذیرفته شود و تفاوتی بین ظلم و عدالت نباشد. بتدریج رشتهای جدید در علم حقوق به وجود آمد که طرح آن جز به یاری حقوق طبیعی امکانپذیر نبود و نهضتی برای تجدید حیات حقوق طبیعی سازمان یافت. از ویژگیهای این نهضت آن است که به شعارهای انقلابی توجه ندارد و هدف آن، حفظ منافع عمومی است.
طرفداران امروزین حقوق طبیعی که آن را حق حیات، حق آزادی، حق مالکیت، حق کسب خوشبختی، حق شرکت در تأسیس حکومت و وضع مجموعه قوانین و آداب و رسوم ضروری برای پیشرفت نوع بشر میدانند،27 به دفاع از آن میگویند: نمیتوان براحتی مدعی شد که حق همان است که قانونگذاران و دادگاههای کشورهای متفاوت آن را وضع میکنند. این قوانین در سنجش با یکدیگر دارای تعارضهای غیرقابل انکار هستند. خودبخود این سؤال پیش میآید که سپس معیار درست و نادرست چیست؟
اگر مبنای مشروعیت اصول را این بدانیم که هر جامعهای با توجه به ارزشها و نیازهای خود اصول و قوانین را وضع میکند، لازم خواهد آمد که قوانین حاکم بر جوامع نامتمدن و متوحش نیز قابل دفاع باشد، در صورتی که قوانین موضوعه مدام در حال دگرگونی است و کوشش شده است در وضع قوانین به سمت و سوی کاملتر سیر شود. آنها طی مباحثی بار دیگر حقوق طبیعی را به عنوان معیار پیش کشیدند و به دفاع از آن برخاستند.
لئواشتراوس یکی از مدافعان حقوق طبیعی معاصر در کتاب حقوق طبیعی و تاریخ مینویسد: ما همین که دریابیم که اصول اعمال ما بنیاد دیگری جز گزینشهای دلخواسته ما ندارند، دیگر اعتقادی به این اصول نخواهیم داشت. دیگر نمیتوانیم با قلب آرام عمل کنیم. دیگر نمیتوانیم به صورت موجوداتی مسؤول به زندگی ادامه دهیم. برای زیستن ناگزیریم صدای عقل را که به ما میگوید خوبی یا بدی اصول ما مثل هر اصول دیگری است، خفه کنیم و هر قدر عقل خود را بیشتر به کار گیریم، نیهیلیسم را بیشتر تقویت کردهایم و کمتر قادریم به صورت اعضای وفادار جامعه باقی بمانیم. نتیجه ناگوار این تجربه سبب شد که علاقه عمومی به حق طبیعی دوباره زنده شود.28 او یادآور میشود که میل به چیزی هنوز تحقق آن چیز نیست. از نظر او مشکل حق طبیعی، امروزه بیشتر موضوعی برای طرح مسأله است تا شناخت واقعی.
از دیگر طرفداران معاصر حقوق طبیعی میتوان به ژولیو دولاموراندیر (Julliot do la Mornndiere) اشاره کرد. او در دفاع از قوانین ثابت و طبیعی مینویسد:
«درست است که قواعد مطلوب در هر جامعه، تا اندازه زیادی وابسته به شرایط زندگی آن اجتماع است، ولی نمیتوان ادعا کرد که قوانین ثابت و طبیعی وجود ندارد. توسعه علوم مادی وجود این گونه قواعد را در جهان و موجودات نشان میدهد. بسیار عجیب است اگر حوادث اجتماعی و زندگی جوامع بشری، به میل و هوس اشخاص واگذار شده، و لااقل در پارهای امور، مطیع قوانین طبیعی نباشد. بدون تردید کشف این قوانین دشوار است، و اشخاص تاکنون نتوانستهاند ادعای شناختن آنها را به طور مشخص بنمایند. ولی آیا این دلیل برای انکار وجود قوانین مزبور کافی است؟ برای دریافتن آنها تکیه بر مشاهدات زیستشناسی یا جامعهشناسی کافی نیست، بلکه بایستی به تعلیمات فلسفی و مذهبی و اخلاقی نیز توجه داشت.»29
باید توجه داشت هر چند در اصول اساسی قانون طبیعت اختلافنظر بسیار است، ولی متفکران سیاسی آن را چهار چیز دانستهاند:
1 ـ عدلخواهی؛ به عنوان یک امر فطری که ریشه در امیال و آمال انسان ندارد.
2 ـ قانون طبیعت، قانون عدل و قابل فهم برای عقل است.
3 ـ قانون طبیعت، قانون جهانی است و به زمان و مکان معینی محدود و محصور نیست.
4 ـ افراد بشر بالفطره برابرند و
تصمیمات اکثریت با این که مصون از لغزش و خطا نیست، باید حاکم باشد، زیرا یگانه راه عملی برای تشخیص این که چه چیزی عادلانه و موافق مصالح عامه و منافع اجتماعی است، همان رأی اکثریت است.
تلفیق حقوق طبیعی، الهی و
فردی در نظریه مارتین
ژاک مارتین، نوتوماس گرای زمانه ما در شمار هواداران برپایی جمهوری مسیحیت و حکومت مسیحی جدید براساس ترکیب حقوق طبیعی و الهی است.
مارتین حقوق را در سه مقوله جای میدهد: حقوق انسانی، حقوق مدنی و حقوق شخصی. حق زندگی، آزادی شخصی، آزادی بیان و اجتماع و رفتن به دنبال خوشبختی از جمله حقوق انسانیاند. سختگیریهای اخلاقی، قدرت و کمال روح و آزادی وجدان و حق مالکیت خصوصی به عنوان تضمین بر آزادی فردی، حق زناشویی و تشکیل خانواده و آزادیهای متضمن آن نیز از حقوق انسانی هستند.30
از نظر مارتین، حقوق مدنی عمدتاً به نظم و نسق بخشیدن به امور عمومی مربوط میشود. انسانهای آزاد باید دست به انتخاب کسانی بزنند که بناست آنان را به سوی خیر همگانی رهنمون گردند. «حق رأی همگانی از ارزش والای سیاسی و انسانی برخوردار است، از جمله حقوقی است که در جامعه انسانهای آزاد هرگز از آن چشمپوشی نخواهد شد.»31
حق برپا داشتن حزبهای سیاسی بخشی از این حق است، و نیز این حق تمامی مردم است که قانون اساسی تدوین کنند تا برطبق آن، نوعی حکومتی که تضمین کننده تمامی حقوق دیگر است، تعیین گردد. برابری سیاسی، برابری در مقابل قانون، برابری افراد در انتخاب مشاغل عمومی و حرفه بیتوجه به نژاد و رنگ، جزء این دسته از حقوق مدنی است.
سومین گروه حقوق، حقوق شخص اجتماعی که کار میکند، حق انتخاب شغل، حق دریافت دستمزد عادلانه، حق برپایی گروههای صنفی و شغلی، حق کارکردن، حق شریک شدن در مالکیت یک واحد تولید، حق بیمه و بازنشستگی و بیمه بیکاری و بیماری از جمله این حقوقاند.32
هیچ حقی را نمیتوان از سیر عملی بیرون کشید و برای آن کاربردی مطلق قائل شد. حقوق باید با خیر همگانی همخوانی داشته باشد؛ هر چند بعضی از حقوق محدودیت ناپذیرند و گرنه خیر عمومی را با موانعی روبرو میسازند؛ مثل برای حق زندگی کردن و به دنبال سعادت بودن، حقوق دیگری مانند حق اجتماعات و آزادی بیان باید تحت نظم و مقررات درآیند. این حقوق قابل واگذاری و انتقال نمیباشند.
مارتین در صدر فهرست حقوق بنیادی خویش، حقوق شخصی را قرار میدهد که در قانون طبیعی ریشه دارند، در حالی که حقوق دیگر به طور غیرمستقیم به حقوق طبیعی مربوط میشوند: شرافت انسان؟ اگر این عبارت این معنی را نرساند که شخص به خاطر حقوق طبیعی حقوقی دارد که باید محترم شمرده شود، خودش موضوع حق است، و صاحب حق است، پس اصولاً جملهای بیمعنی است.33 مارتین معتقد است، شناخت قانون طبیعی، همراه با تکامل اخلاقی نوع بشر دچار تحول میگردد.
پیامد خودآگاهی انسان بر حقوق طبیعی، توضیح روشنتر اصول قانون طبیعی و شناخت حقوق شخصی بود و این بهایجاد شهراشخاص (City of Persons)یعنی دموکراسی بیغل و غش میانجامد. مارتین خوشبین نیست و میگوید هیچ تضمینی وجود ندارد که شهر اشخاص تحقق یابد. مارتین در همه آثار خود از نیاز به انجیلی کردن (Evangelization) و دموکراسی ملهم از انجیل سخن میگوید. به نظر او تنها با الهام انجیلی است که دموکراسی به نحوی پیشرونده میتواند وظیفه دورانساز عقلایی کردن اخلاقی زندگی سیاسی را انجام دهد.34
جایگاه حقوق طبیعی در حوزه معارف اسلامی
جای آن است که جایگاه حقوق طبیعی را در چشمانداز و معارف اسلامی به مطالعه بنشینیم. کندوکاو قرآن ما را متوجه این نکته میکند که این کتاب بیمانند، به کشف طبیعت و حقوق طبیعی ارج مینهد. در منظر قرآن، خمیرمایه توحید حقشناسی است و همه آفرینش برپایه حق استوار است و اجرای حق، امری است تکوینی و تخلّف در آن راه ندارد.35
حق به معنای ثابت در نفس الامر و هر آنچه یقیناً ثبوت دارد و واقع شده است یا واقع خواهد شد، میباشد. اشتقاقهای مختلف ماده حق در قرآن با بهرهگیری از این معنی زیاد استعمال شده است: «یَمْحُ اللّهُ الْباطِلَ وَ یُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ»(شوری /24) خداوند با کلمات خود میتواند باطل را محو و حق را تثبیت کند.
حق به همین اعتبار، یکی از اسماء حُسنای الهی است: «أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» (نور /25).
بر این اساس «حق» اوست و دین حق، راه حق، جمال حق و نور حق، همه به سوی او هدایتگر هستند. و عدالت به معنای توازن و اعطای حق به هر ذیحقی است. اصالت در هستی با حق است و باطل محکوم و نابود شدنی میباشد. طبیعت و سرشت انسان برحق است؛ یعنی اصل در طینت بشر، عدالت و امانت و ایمان است.
از نظر قرآن، نظام هستی مبتنی بر حق است: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ»(انبیاء /16)
ما آسمان و زمین و آنچه بین زمین و آسمان است بازیچه نیافریدیم.
آن گاه ادامه میدهد: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ» (انبیا /18).
بلکه ما همیشه حق را بر باطل غالب میگردانیم.
قرآن در آیه 17 سوره رعد از پایداری حق سخن به میان میآورد. از این آیه فهمیده میشود که حق امری مستقل و جاوید و باطل، طفیلی است. در جریان سیل آن که حرکت میکند و تأثیر میگذارد، آب است، اما انسان فقط کف را میبیند و به خود آب توجه ندارد.
در نگرش قرآنی، تشریع و تکوین هر دو حق هستند. تشریع ریشه در تکوین دارد و قوانین تشریعی زبان و بیان قوانین تکوینی و طبیعی هستند و فراگیری و ثبات قوانین تشریعی به دلیل تکوین و اشتراک تکوینی موجودات است. بر این اساس، درک این نکته که احکام تشریعی، حقایقی حاکم بر عالم تکوین هستند و کارهای زشت در ذات خود زشت هستند و ممکن نیست خداوند کار زشتی را تجویز کند و به آن دستور دهد، ممکن خواهد شد: «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ
قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ» (اعراف 29-28).
مردم جاهلیت وقتی مرتکب فحشا شوند، دو دلیل برای کار خود ذکر میکنند. یکی این که سنت آباء و اجدادی است. دیگر این که میگویند دستور خدا همین است و خدا اجازه داده، به آنها بگو خداوند هرگز اجازه نمیدهد. خود فحشاء و عفاف حقیقتهایی هستند و با امر خدا فحشاء عفاف و با نهی او عفاف فحشا نمیشود. خداوند به عدل و اعتدال امر میکند. براساس این آیه، قسط معیار است و خداوند با توجه به این معیار عمل میکند.
در سوره آل عمران آمده است: «أَ فَغَیْرَ دِینِ اللّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ» (آلعمران /83)
آیا کافران جز دین خدا را طلب میکنند،در حالی که همه موجودات آسمان و زمین، خواه و ناخواه فرمانبردار او هستند و به سوی او بازمیگردند.
قرآن در قلمرو حقوق تکوینی که اساس و پایه آن بر «عدل» استوار است، نظر داده و قراردادها و کوششهای فرهنگی اقوام و ملتهایی را که در چارچوب عدل به عنوان محور حقوق طبیعی، عمل کرده و مشکلی را برای حیات طبیعی و فطری بشر و موجودات دیگر، به بار نمیآورند، میستاید.
نگرش عدل محوری قرآن به حقوق، بتدریج به فقه و فلسفه و اخلاق و کلام اسلامی، دامن گستراند. ابن مسکویه (420 ه . ق) عدالت را به عنوان محور حقوق به طبیعی و وضعی و الهی تقسیم کرد و چگونگی عدالت حاکم بر طبیعت را بتفصیل بحث نمود.36 به دنبال او خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب اخلاق ناصری، از حقوق طبیعی، سخن به میان آورد. او مینویسد:
«بباید دانست که مبادی مصالح اعمال و محاسن افعال نوع بشر، که مقتضی و متضمن نظام امور و احوال ایشان بود، در اصل یا طبع باشد یا وضع. اما آنچه مبدأ آن طبع بود، آن است که تفاصیل آن مقتضای عقول اهل بصارت و تجارت از باب کیاست بود و به اختلاف ارباب و تقلب سیر و آثار، مختلف و متبدل نشود، و آن اقسام حکمت عملی است، و آنچه مبدأ آن وضع بود، اگر به سبب وضع اتفاق رأی جماعتی بود بر آن، آن را آداب و رسوم خوانند، و اگر به سبب آن اقتضای رأی بزرگی بود، بتأیید الهی، مانند پیغامبر یا امام، آن را نوامیس الهی خوانند.»37
خواجه حقوق طبیعی را تنها محصول عقل مستقل شناخته، تجربه مردمان هوشمند را نیز در فهم و ثبت آن مؤثر میداند. در نظر او، مبانی اعتبار این قواعد، حکم شرع قرار نگرفته است و به همین دلیل این دسته از قواعد، دگرگون شونده نیستند.
ملاصدرا نیز در فلسفه خود از حقوق طبیعی بحث کرده است. از نظر او همه اشیاء دارای یک حکم ذاتی هستند نه اعتباری.38
آیتاللّه جوادی آملی در تفسیر سخن حکیم صدرا مینویسد: «پلیدی قمار، امری حقیقی است نه قراردادی. در حقیقت، اعتباریات دین نیز به امور تکوینی و حقیقی تکیه دارند و به لحاظ مبادی تکوینی در خود اقامه برهانند.»
فلاسفه متأخر و معاصر شیعه، از جمله استاد شهید مرتضی مطهری نیز در جاهای مختلف آثار پربهای خود به حقوق تکوینی اشاره کردهاند. ایشان در کتاب عدل الهی، عدل را به تکوینی و تشریعی تقسیم میکند و در تبیین مفهوم عدل الهی مینویسد: عدل الهی یعنی اعتقاد به این که خداوند، چه در نظام تکوین و چه در نظام تشریع، به حق و عدل رفتار میکند و ظلم نمینماید.39
بحث عدل الهی از نظر شهید مطهری از آن جهت در جهان اسلام، بخصوص میان تشیّع مطرح شد که گروهی از مسلمانان آزادیها و اختیار انسان و اصل علیت را انکار کردند و معتقد شدند قضای الهی مستقیم و بلاواسطه عمل میکند و نتیجه گرفتند بنابراین آتش نمیسوزاند، بلکه خدا میسوزاند، مغناطیس به هیچ وجه تأثیری در جذب آهن ندارد، بلکه خدا مستقیماً آهن را به طرف مغناطیس جذب میکند، انسان کار خوب یا بد نمیکند، بلکه خدا مستقیماً کارهای خوب و بد را در پیکر انسان انجام میدهد! این بود که معتزله و شیعه به سراغ بحث عدل رفتند و روشن کردند که موازین عدل از امور نفسالامری است و فرمان شارع تابع صلاح و فساد واقعی است.
عرفا و متکلّمان شیعه با طرح ولایت تکوینی و تشریعی که از استیفاء کمال ذاتی موجود است در قوس نزولی و استکمال به کمال عالی آنها در قوس صعود، آغاز و به دنبال آن نحوه ولایت تکوینی و تشریعی ائمه حق به نقد و نظر گذاشته شد، گوشههایی از حقوق تکوینی را تبیین کردند.
علمای شیعه با تأمل در همه گستره امور تکوینی و تشریعی، به این نتیجه رسیدند که در نفسالأمر و واقع، حق و ذیحق وجود دارد و ذیحق بودن یا نبودن، یک واقعیت است و ربطی به دین ندارد. دین فقط میکوشد از راه اجرای عدالت، که یک میزان تکوینی است، هر ذیحقی را به حق خود برساند. آنان حسن و قبح عقلی را که قبلاً یک بحث کلامی بود، وارد فلسفه اخلاق نمودند و از آن پایه جاودانه اخلاق یاد کردند. در اصول فقه نیز از آن با عنوان مناطات و ملاکات احکام، سخن گفتند. منظور آنها از معیار در حسن و قبح، ملایمت یا منافرت چیزی با اغراض شخصی افراد بشر نیست، بلکه مدار همان تلائم و تنافر با نظام هماهنگ فطرت مشترک انسانی است.40 به تعبیر حکیم شاهآبادی، حسن و قبح به معنای تلائم و تنافر یک چیز با عقل است.41 ایشان ضمن یادآوری این نکته که امامیه احکام تشریعی را تابع مصالح و مفاسد کامنه در نفس افعال میدانند و اوامر و نواهی پروردگار را کاشف از آنها میشمارند نه موجب و موجد آنها، تأکید میکند: این قاعده استثنا میکند موردی را که مصلحت و مفسده در نفس امر و نهی یعنی در نفس حکم وجود دارد، ولی متعلق دارای مصلحت و مفسده نیست، یا بحسب واقع مخالف مصلحت و مفسده، امر و نهی است؛ مانند اوامر ظاهری در مورد شک و مانند اوامر امتحانی که مصلحت در نفس امر است و ممکن است متعلق دارای مفسده باشد.42
شهید مطهری در تبیین مفهوم حسن و قبح و رابطه آن با مستقلات عقلی که از ارکان روششناسی حقوق طبیعی است، مینویسد:
«معتزله میگویند وقتی به بعضی از افعال نگاه میکنیم، میبینیم قطع نظر از این که فعل و کار مورد اراده تکوینی یا تشریعی الهی است، یا در ذات خود با برخی دیگر متفاوت است؛ یعنی برخی از افعال در ذات خود عدل است، مثل پاداش به نیکوکاران، و برخی در ذات خود ظلم است، مثل کیفر دادن به نیکوکاران، طبعاً خداوند حکیم عادل همه کارهای خود را با معیار عدل انتخاب میکند. به دنبال این مبحث مسأله حسن و قبح ذاتی افعال مطرح شد که آیا مثلاً راستی و امانت و احسان در ذات خود نیکوست و دروغ و خیانت در ذات خود زشت؟ یعنی هر فعلی قطع نظر از هر فاعل و از هر شرط خارجی به خودی خود برخی از این صفات را داراست، یا همه قراردادی و اعتباری است؟ چون سخن از صفات ذاتی افعال به میان میآید، قهراً پای عقل و استقلال عقلی در اکتشاف این صفات به میان آمد، و حسن و قبح ذاتی به نام حسن و قبح عقلی خوانده شد. معتزله بشدت طرفدار حسن و قبح ذاتی عقلی است و مسأله «مستقلات عقلیه» را طرح کردهاند و گفتهاند بالبداهه ما درک میکنیم که افعال ذاتاً متفاوت هستند و عقول ما بدون این که نیازی به ارشاد شارع داشته باشد، این حقایق مسلم را درک میکند.»43
قاعده ملازمه نیز که از قواعد اصول فقهاست، این نکته را مسلم فرض میکند که «کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع»، و «کلّ ما حکم به الشّرع حکم به العقل». شهید مطهری در تفسیر این قاعده مینویسد:
«مقصود این است که هر جا عقل یک مصلحت و یا یک مفسده قطعی را کشف کند، به دلیل لمّی و از راه استدلال از علت به معلول، حکم میکنیم که شرع اسلام در این جا حکم دائر بر استیفای آن مصلحت و یا دفع آن مفسده دارد؛ هر چند آن حکم از طریق نقل به ما نرسیده باشد و هر جا که یک حکم وجوبی یا استحبابی یا تحریمی یا کراهتی دارد، ما به دلیل انّی و از راه استدلال از معلول به علت کشف میکنیم که مصلحت و مفسدهای در کار است؛ هر چند بالفعل عقل ما از وجود آن مصلحت یا مفسده آگاه نباشد.»44
به این ترتیب در فقه شیعی، اصل تبعیت احکام از مصالح و مفاسد نفسالامری و قاعده ملازمه حکم عقل و شرع مورد تأیید قرار گرفت و حق عقلی به عنوان کاشف حقوق طبیعی در اجتهاد احکام محفوظ ماند. بر این اساس، بسیاری از قواعد فقه از قوانین طبیعی و عقلانی گرفته شدهاند.
مشترکات حقوقی جامعه مدنی و جامعه نبوی
بیشترین تأکید فقهای ما متوجه حقوق تشریعی شده و از حقوق طبیعی به عنوان خمیرمایه بسیاری از احکام و اساس زیربنایی و دائمی تمامی قوانین45 غفلت شده است. توجه به این حقیقت بسیار کلان، تعقّل ما را متعادل کرده و موضع شفافتری را نسبت به جامعه مدنی فراروی ما قرار میدهد.
با صرفنظر از رنگ و لعابهایی که جامعه مدنی به خود دیده و تفاوت فاحش دیدگاههایی که در اینباره به وجود آمده است، در اصل خاستگاه جامعه مدنی فطرت انسان است؛ از اینرو، بازیافت اصول ثابت حقوق طبیعی و فطری و اعمال آن در بحثهای فقهی، اصول حاکم بر جامعه مدنی را پذیرفتهتر میکند و براساس همین محور، غرب و شرق در فلسفه سیاسی به اشتراک میرسند، چون غرب نیز با اهتمام به حقوق طبیعی بود که جامعه مدنی را پذیرا شد.
بنابراین، برخی به خطا، جدایی دین از سیاست یا تفکرات لائیک را منشأ شکلگیری جامعه مدنی تلقی کردهاند، در صورتی که اساس جامعه مدنی را اموری چون قانونگرایی، مساوات، آزادی، دخالت دادن آحاد انسان در ترمیم آرمانها، تشریک مساعی همگان، تفکیک قوا، پرهیز از پیدایش قدرتهای فاشیستی و استبداد و حاکمیت قرون وسطایی اربابان کلیسا به وجود آورده است و جامعه نبوی نیز با توجه به همین اصول، افزون بر اصول دیگری که دارای ارزش معادل هستند و در عین حال مورد غفلت قرار گرفتهاند، به وجود آمده است.
دین در اصل مترادف قانون و متوجه به آن است و به کسی اجازه نمیدهد خارج از قلمرو قانون عمل کند. حقوق فطری جوهر واقعی و ریشه مستحکم اتصال و پیوند نهادهای سیاسی با نیروهای اجتماعی است. شیخ فضلاللّه نوری در رساله «تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل»، در اهمیت و ارزش حقوق فطری در زندگی اجتماعی انسان مینویسد:
«حفظ نظام عالم، محتاج به قانون است. هر ملتی که تحت قانون داخل شدند و برطبق آن عمل نمودند، امور آنها به استعداد و قابلیت قانونشان منظم شد.»46
دین با پذیرش مسؤولیت همگانی، زمینههای تصاعد عقلانی همه آحاد جامعه را فراهم میکند. بقای هر دینی به میزان انعطافی است که از خود نشان میدهد و در عمل پذیرای برخورد با آراء و عقاید ملل و نحل دیگر است و به آزادی در حد قانون و برابری انسانها در پیشگاه قانون منزلت قائل است.
مشارکت مردم در سرنوشت خود و حق رأی آنها در تعیین جهات اجتماعی که مبنای قرآنی و روایی دارد و از اصول شورا و اجماع گرفته شده است، بخصوص در سده اخیر که فقه رو به شفافتر شدن نهاده است از سوی چهرههایی چون آخوند خراسانی و میرزای نائینی به فقه کلان شیعه راه یافت و امام خمینی قدسسره نیز این باور را با عنایت به مقتضیات زمان و مکان، به روح زمان نزدیکتر ساخت.
پس میتوان گفت، سخن کسانی که میگویند جامعه مدنی، نهادی دنیوی و زمینی است که به ضرورت همکاری میان افراد و براساس خرد جمعی و به منظور حل مسائل زندگی دنیوی و اداره سرنوشت جامعه پدید میآید و از این بابت با دین به عنوان نهادی که ریشه در آسمان دارد و به امور قدسی میپردازد پیوندی ندارد، سخنی نادرست است، زیرا با توجه به بحثهای گذشته، نه دین نسبت به امور زمینی و زندگی اجتماعی و طبیعی انسان بیاعتناست و نه جامعه مدنی صرفاً نهادی دنیوی و زمینی است. بسیاری از قوانین اصلی جامعه مدنی، بیش از آن که ریشه در قراردادهای اجتماعی داشته باشد، مبتنی بر حقوق فطری و طبیعی است و این حقوق نه تنها مورد انکار دین الهی قرار نگرفته است، بلکه شریعت با تعالیم خود همیشه فضای مناسب باروری حقوق فطری و طبیعی را در انسان و جامعه فراهم ساخته است و به همین دلیل هرگز نمیتوان بدرستی حقوق الهی و فطری را از یکدیگر تمیز داد. بر همین اساس اگر ما منشأ مشروعیت حاکمیت و نظریههای اساسی حاکمیت را بررسی کنیم، رد پای عقل و فطرت را به خوبی میبینیم. عاملی که این بحث را پیش کشیده است، بیم از حاکمیت افراد ناشایسته است و قواعد طبیعی و نیز شرعی حکم میکند که صالحترین و شایستهترین فرد، زمام حاکمیت را به عهده بگیرد. بحث حاکمیت حکیم یا فقیه، پیش از بحثهای فقهی یا فلسفی، ریشه در حقوق فطری دارد. درعصر پیامبر صلیاللهعلیهوآله با حکومتی روبرو میشویم که ولیامر مسلمین در مظهر و منظر، لباس و مسکن و در نحوه زندگی از عامه مردم ممتاز نبود. برپایه فلسفه سیاسی اسلام، حاکم نباید جامعه را در خود متراکم و خلاصه کند. قرآن نظام سلطه را نفی میکند: «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُوءْمِنِینَ رَوءُفٌ رَحِیمٌ» (توبه /128).
پیامبری از خود شما به شما مبعوث شد و هر آنچه شما را رنج میدهد بر او گران میآید، بر شما حریص و دلبسته است و با مؤمنان رئوف و رحیم میباشد.
از نظر قرآن، حاکمیت مخصوص ذات خداست، پیامبران همه اصول و قوانین و مقررات خود را با الهام از منبع لایزال و فیّاض وحی خداوندی برای بشر به ارمغان آوردهاند.
با آن که قوه قانونگذاری، اجرایی و قضایی از آنِ پیامبر است، ولی قرآن بر اصل شور و مشورت، عرف و عادت و جبر و ضرورت نیز تأکید کرده است.
در چشمانداز قرآن، بهترین نظام سیاسی همان شهری است که براساس سنتهای الهی اعم از سنن تکوینی یا تشریعی بنا شده باشد. اسلام هرگز با تأسیس جامعهای که با معرفت به قوانین حاکم بر هستی پایهریزی شده باشد، سر ناسازگاری ندارد، زیرا چنین جامعهای همان جامعه الهی است. در این جامعه هر انسانی براساس مقتضیات ذاتی و طبیعی خود، حق حیات، حق سعادت و خوشبختی، حق تأسیس زندگی مشترک و حق رأی و نظر دارد و میتواند براساس آیین بیعت در انتخاب فرمانروایان مشارکت کند یا از حکام انتقاد نماید.
با توجه به آنچه گفته شد، مشکل اساسی ما در نداشتن نگرشی نو به فلسفه دین و مباحث اساسی دینشناسی و انسانشناسی، و غفلت دیرین از بحث و نظر در قلمرو حقوق طبیعی و تعامل تکوین و تشریع است. با توجه به این که خاستگاه جامعه مدنی چیزی جز باور به حقوق طبیعی و فطری نیست، از این منظر، نمیتواند تعارضی با جامعه نبوی داشته باشد. تعارض هم اگر هست، در ویژگیهای دیگر است که به بحث و بررسی مستقلی نیاز دارد. البته بحث از چگونگیهای حقوق طبیعی و نحوه تعامل آن با حقوق تشریعی و روشهای اعمال حقوق طبیعی در فقه مقارن و تأثیر آن بر رشد و رونق فقه و منابع پژوهش در حقوق طبیعی از بحثهایی است که در کمتر منبعی به چشم میخورد و به یک جستوجوی دامنهدار و هماندیشی صاحبنظران فقه وفلسفه و کلام و برخی از رشتههای دیگر نیازمند است.
پینوشتها
1 . مهر، فرهنگ: دیدی نو از دینی کهن، فلسفه زرتشت، (تهران، جامی، 1375)، ص60.
2 . محمّدحسین ساکت، نگرشی تاریخی به فلسفه حقوق، (تهران، شرکت انتشارات جهان معاصر، تابستان 1370)، ص57.
3 . ویلیام تی بلوم، نظریههای نظام سیاسی، ترجمه احمد تدین، (تهران، نشر آران، 1373)، ج1، ص341.
4 . هما،ن ج1، ص346.
5 . هما،ن ج1، ص342.
6 . هما،ن ج1، ص343.
7 . لویتان، فصل 14، ص17.
8 . نظریههای نظام سیاسی، ج2، ص538.
9 . لئواشتراوس، حقوق طبیعی و تاریخ، ترجمه باقر پرهام، (تهران، نشر آگه، پاییز 1373)، ص204.
10 . لویتان، فصل 17، ص119.
11 . همان، ص139.
12 . همان، ص149.
13 . همان، فصل 14، ص116.
14 . حقوق طبیعی و تاریخ، ص221.
15 . ژان ژاک شوالیه، آثار بزرگ سیاسی از ماکیاولی تا هیتلر، ترجمه لیلا سازگار، (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1373)، ص101.
16 . همان، ص99.
17 . بنگرید به: ابوالفضل قاضی، حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، (انتشارات دانشگاه تهران، اسفند 1368)، ج1، ص331 به بعد.
18 . نظریههای نظام سیاسی، ج2، ص634.
19 . فرانتس نویمان، آزادی و قدرت و قانون، گردآوری هربرت مارکوز، ترجمه عزتاللّه فولادوند، (تهران، خوارزمی، اول دیماه 1373)، ص 128-127، به نقل از فصلهای 11 و 12 درباره حکومت مدنی جانلاک.
20 . و. ت. ستیس، فلسفه هگل، ترجمه حمید عنایت، (تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1352)، ج2، ص584.
21 . جان پلامناتر، شرح و نقدی بر فلسفه اجتماعی و سوسیالیستی هگل، ترجمه حسین بشیریه، (تهران، نشر نی، 1367)، ص139.
22 . شرح و نقدی بر فلسفه اجتماعی و سیاسی هگل، ص177.
23 . همان، ص180.
24 . فردریک، کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه داریوش آشوری، (تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و سروش، 1367)، ج7، ص211.
25 . آثار بزرگ سیاسی، ص180.
26 . ژان ژاکروسو، قرارداد اجتماعی، ترجمه منوچهر کیا، (تهران، انتشارات گنجینه، 1352)، ص170.
27 . علی پاشا صالح، فرهنگنامه صالح، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1373)، ج2، ص195.
28 . حقوق طبیعی و تاریخ، ص22.
29 . کولن وکاپیتان ولاموراندیر، رساله حقوق مدنی، ج1، شماره 30، به نقل از: فلسفه حقوق کاتوزیان، ج1، ص60.
30 - jacques Maritain, the Rights of Man and Natural Law Trams, Anson, New York Charles Scribner''s Sond 1943. p. 80
31 . همان، ص85.
32 . همان، ص114-111.
33 . همان، ص65.
34 . نظریههای نظام سیاسی، ج1، ص386.
35 . علاّمه جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، (قم، مرکز نشر اسراء، 1375)، ص82.
36 . این رساله در آخر کتاب نگرش تاریخی به فلسفه حقوق، نوشته آقای محمّدحسین ساکت، به چاپ رسیده است.
37 . نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری، (چاپ سنگی، بمبئی)، ص9.
38 . فلسفه حقوق بشر، ص122.
39 . مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج2، ص149.
40 . همان، ص49.
41 . شاهآبادی، رشحاتالبحار، (تهران، نهضت زنان مسلمان، 1360)، ص74.
42 . همان، ص76-75.
43 . به نقل از: عیسی ولایی، فرهنگ تشریحی اصطلاحات اصول، (تهران، نشر نی، 1374)، ص314.
44 . مجموعه آثار، ج1، ص56.
45 - Dictionary of Law, Second Edition, 1990, Oxford, Paperbacks.
46 . شیخ فضلاللّه نوری، تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل، (تهران، چاپ سنگی)، ص1.
این حقوق پایه، چیزی جز حقوق فطری و در تعبیرهای دیگران، حقوق طبیعی، حقوق تکوینی و حقوق عقلانی و عقلایی نیست، که از حقوق ذاتی و تخلفناپذیر پدیدهها و لوازم اجتنابناپذیر انسان و جامعه انسانی حکایت میکند، و آدمی از راه تأملات عقلانی خود در این امور ذاتی و لوازم آنها، از کهنترین اعصار، به دریافت مبانی این حقوق اهتمام ورزیده و آن را محور بسیاری از رابطههای فردی و اجتماعی قرار داده است و در همه مدینهها، پیامآوران بزرگ آیین حنیف، با جلب توجه انسان به وجدان، فطرت و صبغه الهی، و دعوت به حقگرایی، به عنوان روح این آیین، در راه تبیین آنرنجها بردهاند. این حقوق ازلی، ثابت، فراگیر، تخلفناپذیر و ابدی است و همه حقوقها و قوانین به آن بازگشت میکنند و به همین دلیل این حقوق، مبنای حقوقی هر دو جامعه مدنی و نبوی شمرده میشوند.
پیشینههای تاریخی حقوق طبیعی
مدینهگرایی برخاسته از طبیعت انسان است و براساس دستاوردهای باستانشناسی و اسناد برجای مانده، اولین مدینهها بر گرد معابد شکل یافتند و هرگز هیچ مدینه متوازنی، فاقد حقوقی چون حق مالکیت، حق آزادی و حق برابری شهروندان نبوده است. پایندگی و پایداری این حقوق به این دلیل است که همه آنها در شمار حقوق طبیعی میباشند و از دیرباز مورد تأیید دین حنیف و حقگرا قرار گرفتهاند. حقوق طبیعی از نظام ازلی حکایت میکند که حاکم بر ابعاد طبیعی، غریزی و فطری آدم است و تحت تأثیر اراده هیچ انسانی نیست. براساس این نظام، همه موجودات طبیعی، پایانی طبیعی دارند و از تقدیری طبیعی برخوردارند که خوب و بد اعمال را بر آنها تعیین میکند و در مورد بشر، عقل سلیم اوست که مشخص مینماید چه چیزی با توجه به غایات طبیعی و فطری او درست است و چه چیزی درست نیست.
بنابر آنچه اشاره شد، برخلاف پندار بعضی از صاحبنظران، حقوق طبیعی از میراثهای برجای مانده قانون روم قدیم و فلسفه رواقی نیست که به قرنهای بعد منتقل گردیده و تحت نفوذ اندیشههای مسیحی تکمیل و توسعه یافته است، بلکه حقوق طبیعی و فطری، همان قوانین حاکم بر عالم تکوین و طبایع موجودات است که اساس همه قوانین شمرده میشود و در قلمرو دین، حقوق تشریعی و در حوزه دانش، حقوق موضوعه، بیان آن را به عهده دارند، این حقوق ثابت و بیتغییر، بیشتر تحت تأثیر آموزههای پیامبران، در میان همه ملتها، فرهنگها و نژادها و در همه مقاطع تاریخ، مورد توجه قرار گرفته است. براساس تعالیم زردشت، «اشا» یا قانون راستی و علت و معلول، هنجار اهورایی، اخلاقی و اجتماعی را در آفرینش سامان میدهد. اشا هم قانون طبیعی و هم قانون الهی است. اشا مشیت الهی و قانونی دگرگونناپذیر، ازلی و ابدی است1 و نشان میدهد قانون طبیعی و الهی، دارای یک خاستگاه و بیانگر یک حقیقت میباشد.
مطالعه کلاسیک حقوق طبیعی، در جهان غرب،از زمان سقراط آغاز شد و تا زمان متفکران مسیحی چون توماس
قدیس، ادامه یافت و با مطالعه نوین آن، که از قرن 18 سامان یافته و تاکنون دوام آورده است، متمایز میباشد.
در دوره کلاسیک مطالعه حقوق طبیعی، سقراط میکوشید بین قوانین موضوعه و طبیعی رابطه برقرار کند. او پیش از آن که درباره حقوق طبیعی سخن بگوید، در باب اعتبار قوانین نیاکان و قوانین شرکآلود دینی عصر خود، تردید کرده بود.
پس از سقراط، شاگرد او افلاطون، به بحث و نظر درباره حقوق طبیعی پرداخت. او «قدرت» را مانع توجه انسان به حقوق فطری یافت و برکنار ماندن از قدرت را راه نیل به حقوق طبیعی معرفی کرد. افلاطون این مطلب را با نظم و ترتیب خاصّی در کتابهای جمهور و قوانین، بیان نموده است. در نیکشهر افلاطون، هدف حقوق، نباید تنها ایجاد مناسبات تعاونی و همبستگی میان انسانها باشد، بلکه باید سرشت را به گونهای تشویق کند که هر فرد به همه فضیلتها دست یابد. اندیشههای افلاطونی حتی امروزه نیز از اندیشههای مطرح است. در آمریکا از سال 1945 م یک کار جدلی له و علیه نظریههای سیاسی افلاطون، آغاز شده است. سرآغاز این جدل، کتاب مشهور کارل پوپر به نام جامعه باز و دشمنانش بود که افلاطون را نیای فکری مکتب توتالیتر امروزی قلمداد نمود. جان وایلد در دشمنان امروزی افلاطون و نظریه حقوق طبیعی، به تمام اشکالات پوپر پاسخ داد.
تعالیم رواقیان نیز بخشی از بدنه دوره کلاسیک حقوق طبیعی را به وجود میآورد. اساس تفکر آنها در باب حقوق طبیعی، بر وجود مشیتّی الهی و بر مدار عالمی نهاده شده است که در سر منزل مقصود آن به انسان میرسیم. رواقیون آنچه را مطابق عدل مییافتند، قانون طبیعت میشمردند. از دیدگاه آنان، قانون ریشه در عدالت داشت و عدالت و انصاف، یک امر طبیعی است.
پس از رواقیون، سیسرون (106 ـ 43 ب. م) اندیشههای رواقیون را به عاریت گرفت و آنها را در تعالیم خود در زمینه حقوق طبیعی به کار بست. سیسرون به جای اصطلاح حقوق طبیعی، حقوق عمومی را که پیش از او هم به کار برده شده بود، به کار برد.
پیوند میان حقوق طبیعی و الهیات مسیحی
آیین مسیح مبتنی بر یگانگی قوانین حاکم بر طبیعت و شریعت است. قانون طبیعی به عنوان نظم منطقی اشیاء، در منظر صاحبنظران مسیحی، از حکمت الهی که از آن تمام شؤون کیهان سرچشمه میگیرد، استخراج شده است. در آثار حکمای الهی و علمای کلام مسیحی قرون وسطی، بخشی از قوانین آسمانی که به حکم عقل استنباط میشوند، ناموس طبیعت نام گرفتهاند. گراشن (Gratian)، معروف به «پدر شریعت»، قانون خدا را قانون طبیعت میدانست. او الگوی حقوق طبیعی را در این قاعده زرّین یافت: «بر خود بپسند، آنچه را که به دیگران میپسندی». او بر آن بود که حقوق فطری ثابت است و با کتاب مقدس سازگار میباشد.»2
بعد از گرشن، اوگوستین قدیس (St. Augustine 359-430 م)، یکی از چهرههای برجسته تاریخ مسیحیت، به بحث درباره حقوق طبیعی اهتمام ورزید. اوگوستین با کوششهای عقلانی خود، توانست رابطه الهیات مسیحی و حقوق طبیعی را به صورت شفافتری بیان کند. او دولت را با توجه به نظم فطری تفسیر کرد که ذات باری آن را اراده کرده است.
اوگوستین تحت نفوذ روح قانونگرایی دین میگفت: «مردم به چیزهای زیادی تمایل دارند، آنان در جستوجوی طیف متنوعی از خوبیها هستند و نظم آنها باید به همان گونه باشد که تمایلات طبیعی نظم گرفتهاند.»3
سنتوماس، یکی دیگر از مشاهیر متألهین مسیحیت که حدود هزار سال پس از اوگوستین پا به جهان نهاد، قوانین طبیعی را جلوهای از مشیّت الهی دانست که بشر آن را درمییابد. به نظر او این قوانین چنان با طبیعت امور و فطرت بشر سازگار است که عقل هر کس به آن حکم میکند و هیچ کس نمیتواند منکر آن باشد و قوانین بشری زاییده فکر انسان است و باید اجرای قوانین طبیعی را در مصادیق خود تأمین کند. سنتوماس دسته سوم قوانین را قوانین الهی میشمرد که از اراده پروردگار ناشی شده است و عقل انسان به آن دسترسی ندارد و فقط ذات الهی و فرستادگانش به آن آگاهند.
سن توماس قانون طبیعی را قانون ابدی میدانست که بر اشیاء نقش شده است و هر موجودی به شیوهای خاص که برایش مقرر شده است، عمل میکند. موجودات فاقد عقل نیز تابع قانون ابدی هستند، ولی رفتارشان از فرایندی مکانیکی پیروی میکنند. انسانها بنا به فرمان عقل و درکی که از قانون ابدی دارند، رفتار میکنند. فرمان قانون ابدی نه به صورت غریزه، بلکه به شکل پیش ادراک، بر خمیر آنان نقش میبندد. البته غرایز در انسانها پشتوانه قانون طبیعی هستند و قوانین بشری نباید درصددسرکوب غریزههای طبیعی باشند و بخواهند وسعت میدان عمل آنها را بکاهند.4
انسان توسط عقل از اصول رفتار خویش آگاه میشود. شهوات نیز میتوانند انسان را به اصول رفتار خویش متمایل سازند.5 بعضی از افراد در پی تلاش خود به مسیر قانون ابدی به سعادت دست مییابند و عدهای به بدبختی دچار میشوند. با این حال هر دو گروه خوشبخت و بدبخت، تحت کنترل قانون ابدی هستند.6 فرمان اولیه و تنها فرمان بدیهی قانون طبیعی، از نظر توماس اکویناس، این است که خوبی کنید و از بدی دوری نمایید.
از آرمانهای توماس اکویناس، برپایی شهر خدا و جمهوری مسیحیت به منظور تربیت و پرورش انسان طبیعی بود. این شهر میتوانست جایگاه عدالت طبیعی و تقدس مسیحیت باشد. اکویناس بر سر آن بود تا از سرچشمههای تجربی، دینی و عقلی، اصول و قواعد نظم عادلانه طبیعی را استخراج کند. این نظریهها بتدریج با مطلقگراییهای روحانیون مسیحی آمیزش یافت و به خدمت نظامهای مستبد دینی درآمد، تا جایی که لوکاس دوپنا (Lucas de Penna ؛ 1324-1390 م) نظر داد، حاکم تکیه بر قدرت الهی دارد و تنها در برابر خدا مسؤول است.
متفکران کلاسیک مساوات طلب نبودند. به نظر آنها چون افراد بشر برای پیشرفت در راه کمال، دارای استعدادهای برابر نیستند، و همه طبایع را نمیتوان طبایع نیکو دانست، همگان از نیروی اعتقادی برابر برخوردار نمیباشند و پذیرفتن حقوق برابر برای همه ناعادلانه است. آنها نتیجه گرفتند، با توجه به همین حق طبیعی، باید برخی از انسانها بر برخی دیگر فرمان برانند و بهترین رژیم، رژیمی است که در آن بهترین آدمیان، یعنی اشراف و حکما قرار دارند. حکومت اشراف یا حکما باید مطلق باشد. این حکومت نباید در برابر رعایای نادان مسؤول باشد. ناگزیر کردن حکومت حکما به تأمین رضایت و رعایت نظر جماعت نادان به آن ماند که چیز برتر را تابع چیز پستتر کنیم؛ یعنی برخلاف طبیعت گام برداریم. ولی اشکال این است که همیشه احتمال بسیار اندکی وجود دارد که شرط لازم برای حکومت دانایان و حکما فراهم گردد، چون احتمال کامیابی جباران از احتمال حکومت حکما بیشتر است.
جامعه مدنی و حقوق طبیعی
پس از پایان دوره نظریهپردازان کلاسیک حقوق طبیعی، دوره نظریه حقوق طبیعی نوین آغاز میشود. این دوره حقوق طبیعی و فطری، اندکی از حقوق الهی فاصله گرفت و تأکید بیشتری بر حقوق شخصی انجام یافت و بحث «وظایف طبیعی» جای خود را به حقوق طبیعی داد. رواج حقوق طبیعی نوین موجب شد در مقدمه اعلامیه حقوق بشر، نمایندگان مجلس ملّی فرانسه، تمام بدبختیها و گرفتاریهای اجتماعی را ناشی از تجاوز به حقوق بشر دانستند. در متن اعلامیه بارها صحبت از حقوق انتقالناپذیر و غیرقابل مرور زمان شده است. این ویژگیها، رویکرد صریح طرفداران نوین حقوق طبیعی نسبت به جامعه مدنی، به مفهوم امروزین آن را نشان میدهد.
نامدارتریننظریهپردازان حقوق طبیعی نوین، توماس هابز (Thomas Hobbes) و جانلاک (John Locke)بودند. ریچارد هوکد (Richard Hooked)را نیز نباید فراموش کرد. دیدگاههای او همان دیدگاههای توماس قدیس است و دیدگاههای توماس قدیس نیز از پدران کلیسا گرفته شده است که خود پیرو رواقیان بودند و رواقیان شاگردان سقراط. بنابراین، از سقراط تا لاک، سنّت پیوستهای به چشم میخورد؛ هر چند در مواردی نیز میان آرای آنها تفاوتهای اساسی وجود دارد.
توماس هابز در قرن هفدهم زندگی میکرد. این قرن اوج اصلاحات مذهبی (Reformation) بود. او احکام کلیسای کاتولیک را به عنوان معیار رفتار صحیح زیر سؤال برد و به مطالعه حقوق طبیعی پرداخت. به نظر او «نخستین و بنیادیترین قانون طبیعت، جستوجوی صلح و حفظ آن است و به موازات آن باید با تمامی وسایل ممکن به دفاع از خود برخیزیم.»7
دومین قانون که بلافاصله از اصل متعارف اساسی استنتاج میگردد، این است که: «هر کس باید حاضر باشد، در صورتی که دیگران نیز حاضرند، تا جایی که برای حفظ صلح و صیانت نفس لازم میداند از حق خویش بر همه چیز چشم بپوشد و به آن اندازه اختیار بر دیگران خرسند باشد که راضی است دیگران بر او داشته باشند.» مضمون دیگر این قضیه دست شستن انسانها از وضعیت طبیعی و استقرار جامعه مدنی به شرط تمایل متقابل تمامی افراد میباشد.
عنصر اساسی این عمل، انعقاد یک میثاق یا قرارداد و واگذاری تمامی حق یا آزادی موجود در وضعیت طبیعی از سوی همگان به طرف سومی است که با این قرارداد، قدرت حاکم میشود و از تمامی محدودیتها فارع و آزاد است. جالب این که با این قرارداد، حقوق یا تعهدات جدیدی برعهده حاکمیت گذاشته نمیشود. چون طرفهای قرارداد صرفاً بر سر این که موانع استفاده حاکمیت از حق اصلی و اولیهاش را کاهش دهند، نه این که بر سر راه استفاده او از اختیارات طبیعی خویش مانع ایجاد کنند، به توافق میرسند. او به این ترتیب برای اولین بار فلسفه قدرت را پیش کشید و از حق عمومی همگانی یا طبیعی سخن به میان آورد.
سومین اصل، اصل تقدیس قرارداد و چهارمین اصل، سپاسگزاری و قدرشناسی است. قانونهای بعدی در مورد رفتار اجتماعی، تمایل به چشمپوشی از خطاهای گذشته، اجتناب از تنبیههایی که جنبه انتقامجویی دارند، میباشد.
از قانون نهم تا سیزدهم، یعنی پنج قانون از سیزده قانون، خصلت دموکراتیک تفکر هابز آشکار میشود. بر این اساس، هر کس موظف است، برابری طبیعی دیگری را بپذیرد و حقی را که برای دیگران قایل نیست، برای خویشتن هم در نظر نگیرد. آنان که قوانین را پاس میدارند، فروتن و آنان که نافرمانند، مغرورند.8
هابز به این نتیجه رسیده بود که بشر جز در درون جامعه مدنی و به مدد آن نمیتواند به کمال طبیعت خویش برسد و جامعه مدنی مقدم بر فرد است. وضع طبیعی (State of nature) با هابز مطرح شد. از هابز به بعد است که نظریه فلسفی قانون طبیعی به نظریه وضع طبیعی تبدیل یافت. پیش از آن در الهیات مسیحی، وضع طبیعی را متفاوت با وضع رحمت (State of grace) میدانستند و خود به دو حالت طبیعی ناب و طبیعی پس از هبوط تقسیم میشود.
هابز از این تقسیمات فرعی دست کشید و گفت وضع رحمت همان جامعه مدنی است. وی افزود درمان کاستیهای وضع طبیعی رحمت الهی نیست، بلکه وجود حکومتی نیکوست.9
به نظر هابز در وضعیت طبیعی، قانون طبیعی، تنها میتواند تعهد باطنی ایجاد کند. با ایجاد حاکمیت است که تعهد کامل میشود. از آن به بعد، تعهد متکی به ترس از پیامدهای نافرمانی و مجازات توسط حاکمیت است و در هر حال براحساس امنیت ایجاد شده توسط جامعه مدنی متکی نمیباشد. این است که مینویسد: «باید قدرتی اجبار کننده وجود داشته باشد تا مردان را به نحو برابری به اجرای میثاقشان، با ترساندنشان از نوعی مجازات وادارد.»10
قرارداد ایجاد کننده جامعه مدنی، نمیتواند برطبق اصول قانونهای طبیعی منعقد شود. او با قبول این نکته که میثاقه بدون پشتوانه شمشیر، الفاظی بیش نیستند، تأکید میکند که تا زمان به وجود آمدن شمشیر هر قرارداد و میثاقی بیفایده است.11 قانون وضع شده توسط حاکمیت است که «در پی میثاق افراد با یکدیگر، تکثر عقایدشان را به یک اراده تبدیل میکند و برای نیل به هدف که تأمین صلح و دفاع همگانی است، به اقتضای مصلحت خویش، از تمامی ابزار و توانها استفاده میکند.»12
هابز از اولین طراحان حق طغیان مدنی است. به نظر او حتی در جامعه مدنی هم در صورتی که حاکمیت به شهروندی تعرض کند، یا زندگیاش را مورد تهدید قرار دهد، نمیتواند شهروند را از مقاومت در برابر خود بازدارد. «چون فرد ممکن است چنین میثاقی ببندد که اگر چنین و چنان کردم، میتوانی مرا بکشی، اما نمیتواند چنین میثاق ببندد که وقتی تو میخواهی مرا بکشی، به خاطر آن که چنین و چنان کردهام، در برابرت مقاومت نخواهم کرد.»13 چنین تعهدی با حمایت از جان افراد مغایرت دارد.
در اواسط قرن 17، لویاتان، کتاب بسیار مهم توماس هابز، و در پایان آن، رسالهای درباره حکومت مدنی، اثر جانلاک، در انگلستان منتشر شد.
عنوان دقیق رساله جانلاک این است: «دومین رساله حکومت مدنی مقالهای درباره منشأ واقعی، وسعت و غایت حکومت مدنی». این دومین رساله است، زیرا در رساله نخستین که در همان زمان انتشار یافت، لاک وظیفه خود دانسته بود اصول نادرستی را که رابرت فیلمر Robert Filmer)؛ 1653-1588 م (نویسنده سیاسی انگلیسی در کتاب پاتریارکا (پادشاهی) عنوان کرده بود، رد کند. رابرت فیلمر، نویسندهای بود هواخواه حکومت مطلقه که حقوق الهی پادشاهان را براساس حقوق آدم ابوالبشر و پدر شاهان پایهگذاری میکرد.
لاک در رساله دوم، قصد دارد پس از تحقیق درباره بنیان حکومت مدنی و مشخص کردن حوزه آن و همچنین استخراج قوانین مربوط به حفظ یا انحلال آن، نظریهاش را درباره دولت ابراز کند. مشکل لاک پی نهادن آزادی سیاسی بر مبنای همان مفاهیمی بود که هابز از آنها برای توجیه حکومت مطلقه یاری جسته بود.
از نظر لاک قانون طبیعت، نوعی بیاننامه اراده الهی است. «همان صدای خدا» در وجود بشر است، پس میتوان آن را «قانون خدا» یا «قانون الهی» یا حتی «قانون ازلی» نامید. این در واقع «قانون برتر است» چنین قانونی نه تنها در عقل یا
از راه عقل، بلکه همچنین از راه وحی نیز به مقام قانونی میرسد. در حقیقت بشر از راه وحی است که چنین قانونی را به صورت تمام و کمال شناخته است. و بعدها عقل آن را تأیید میکند. معنای این حرف آن نیست که خدا هیچ قانونی را که کاملاً تشریعی باشد، از طریق وحی بر بشر نازل نکرده است.14
وجود حقوق طبیعی فرد در وضع طبیعی است که در وضع اجتماعی از او در برابر سوءاستفاده از قدرت حمایت میکند. بر وضع طبیعی مورد نظر لاک، عقل حکم میراند. انسان در وضع طبیعی دارای دو گونه قدرت است:
1 ـ انسان حق دارد آنچه را برای خود و سایر انسانها ضرور میداند، انجام دهد.
2 ـ انسان حق مجازات جرایمی را دارد که افراد با زیر پا نهادن قوانین طبیعی مرتکب شدهاند؛ یعنی حق دارد به شیوهای که خود صواب میپندارد، نیروی طبیعیش را در راه اجرای این قوانین به کار گیرد.
انسان با ورود به جامعه مدنی، این دو حق خود را به جامعه وامیگذارد و جامعه به نوبه خود دارای دو قدرت است: قوه مقننه که تعیین میکند نیروهای دولت چگونه باید به کار گرفته شوند تا جامعه و اعضای آن حراست شوند، و قوه مجریه که اجرای قوانین موضوعه را در داخل کشور تضمین میکند. در مسائل خارجی، یعنی عقد معاهدات و اعلام صلح و جنگ، قوه سومی که به قوه مجریه وابسته است، وارد عمل میشود و لاک آن را کنفدراتیو (نیروی ائتلافی) مینامد. این دو قوه را نباید در اختیار مرجع واحد قرار داد.15
جان لاک وضعیت طبیعی را وضعیت آزادی تمام و کمال میداند که افراد جامعه در آن قادرند به کار خود نظم و سامان ببخشند و اموال خود را تصرف کنند. در وضعیت برابری کامل که تمامی قدرتها و صلاحیتها دو جانبهاند، این وضع متضمن افسار گسیختگی نیست، چون عقل طبیعی به تمام انسانهایی که به آن رجوع میکنند، میآموزد که چون همه برابر و مستقل هستند، هیچ یک نباید به زندگی، سلامتی، آزادی و دارایی دیگری آسیبی برسانند. برای آن که هیچ کس به حقوق دیگران تجاوز نکند، طبیعت، هر یک از افراد را مجاز دانسته است تا از مظلومان حمایت کند.
جانلاک موافقت تعدادی از انسانهای آزاد را که قابلیت دارند تا به وسیله اکثریت عددی خود نمایانده شوند، بنیانگذار حکومت مشروع میداند.16 این عامل تنها مشروعیتبخش جامعه مدنی است نه قدرت پدرانه، آنچنان که هواخواهان حکومت مطلقه میکنند. او حکومت مدنی را در برابر حکومت شرعی قرار داد و دولت را مجری قانون در یک جامعه سازمانیافته سیاسی دانست.
از نظر جان لاک، حقوق و قوانین دارای ریشه طبیعی هستند. حق، مساوی با آزادی است و قانون همراه با الزام. در میان حقوق طبیعی «حق دارایی» (Property)از اهمیت ویژه برخوردار است. لاک فصل پنجم از رساله حکومت مدنی خود را به اثبات حق طبیعی و الهی انسان نسبت به دارایی و لوازم و آثار آن اختصاص داده است.
ورود به جامعه مدنی و تشکیل دولت، به انگیزهای فراتر از لزوم نظم و انضباط، نیاز دارد. مردمان از دیدگاه لاک، در وضع طبیعی و آرامش به سر میبرند و دولت برای نیل و پاسداری از پارهای از آسایشها به وجود میآید. او برخلاف نظر هابز که دولت را لویتان، یعنی غول عظیم برای کنترل جامعه میداند، برای دولت حداقل حق دخالت را در جامعه قائل است.
جان لاک دولت را حافظ حقوق طبیعی افراد جلوه داد، و از این نظر مبنای طریقه آزادیخواهی در انگلستان و آمریکا قرار گرفت. اعلامیههای حقوق بشر در ویرجینیا (Virginia) و پنسیلوانیا (Pennsylvania)(1776 م)، و در فرانسه (1789 م) و نخستین اصلاحات دهگانه قانون اساسی آمریکا (1791 م) از قدیمترین اسنادی است که حقوق طبیعی را جزء حقوق مدنی و سیاسی قرار داده است.
لاک معتقد است آنچه اطاعت فرد از دولت را توجیه میکند، حمایت دولت از حقوقی است که افراد بنا بر قانون طبیعی از آن برخوردار هستند. جان لاک شاید نخستین کسی است که در باب تفکیک قوا، نظریه جامعی ابراز کرده است.17
به نظر جان لاک، کنار گذاشتن خدا، همه وعدهها، سوگندها و میثاقهایی را که در جامعه انسانی بسته میشود، بیاعتبار میسازد. از نظر او خوشی و رنج این جهانی برای به راه آوردن انسان کافی نیستند. ترس از عذاب ابدی و نوید زندگی مینوی و جاودانه، تضمینهای خوبی برای اجرا شدن قوانین طبیعیاند. قانونی الهی (Divin law) مبنی بر وحی است و از لحاظی برتر از حقوق مدنی (Civil law) و حقوق عرفی (The Law of Opinion)میباشد. قانون الهی، ملاک تشخیص حق و ناحق امور از جهت اخلاقی است.
لاک تنوع مذهبی را عامل کشمکش و جنگ داخلی نمیداند، بلکه پیگرد این تنوع عقاید را عامل بحران و شورش میانگارد و میگوید: اگر مذهب امری خصوصی و فردی تلقی گردد و کلیسا سازمانی داوطلبانه و خصوصی و غیراجباری اعلام شود و تمامی کلیساهای شاخههای متفاوت مذهبی در پیشگاه قانون برابر باشند، صلح و نظم تأمین خواهد شد.18
لاک نیز همانند هابز به یک «حق ویژه» باور دارد که به انسان اختیار اقدام به تشخیص فردی و فراتر و حتی برخلاف قانون میدهد. به نظر وی، باید تصدیق کرد که آدمی گاهی شرارت میکند و قوانین موضوعه دولت، نسخه بدل ناقص قوانین طبیعیند. باید قدرتی باشد تا هر گاه اینگونه گرایشهای شرارتآمیز به ظهور برسند، انسان را به نیکی و پاکی طبیعتش بازگرداند. حق ویژه، یعنی همان قدرت بالاتر از قانون، در قالب قوه فدراتیو (Federative Power) ریخته میشود.19
نقد حقوق طبیعی
نخستین کسی که در جهان غرب به ماهیت حقوق طبیعی حمله کرد، هیوم بود که در رساله «درباره طبیعت انسان» نوشت: ممکن نیست هیچ اصل ضروری و اجتنابناپذیری برای حق و عدالت وجود داشته باشد، زیرا کلیه این گونه اصول، جنبه عرفی و قراردادی دارند و تنها به این سبب که آدمی از آنها پیروی میکند، درست و معتبرند.
هگل کوبندهتر از هیوم به حق طبیعی تاخت. از نظر او انحلال خانواده کلان، جامعه مدنی را به وجود میآورد و شکلگیری دادگستری در جامعه مدنی، شناسایی نیروی الزامی حق را ممکن میسازد. حق از برکت این نیروست که به صورت قانون ثابت درمیآید. خصوصیت اصلی قانون، کلیت و عمومیت آن است و این کلیت و عمومیت فقط با استقرار قطعی قانون در عرصه عینیت تأمین میشود. عاداتی که هنوز به پایه قانون، اعتلا نیافتهاند، فاقد این کلیت و عمومیتاند، زیرا به نحو قطعی در جامعه تقرر نیافتهاند.20 فرق عادت با قانون در این است که عادت از عرضیت و احتمال، متأثر است، چیزی ذهنی است و مصداق همگانی و کلی ندارد. وقتی که عادت مصداق همگانی و کلی پیدا کند، و به نحو قطعی برقرار شود، به صورت قانون درمیآید و از این جاست که خاستگاه تاریخی قوانین ابتدایی را در عادات باید جست.
به نظر هگل انسانها وقتی احساس آزادی خواهند کرد که آنچه آنها ملزم به انجام آن هستند، با آنچه خود حق یا خیر میدانند، مطابق باشد. قانون و رسم نبایستی مانعی بر سر راه زیستن آنها به نحوی که خود زندگی را ارزشمند میشمارند، باشد.21
طبق نظر هگل همواره میان اراده عقلانی فرد و اراده کلی، یعنی قوانین و میثاقهای اجتماع، ارتباطی نزدیک وجود دارد. این قوانین و میثاقها ثمره تجربه نسلهای بسیاری هستند که در پی دستیابی به غایات خویش بودهاند و مجبور شدهاند که آن غایات را با یکدیگر و با غایات کسان دیگر و با وسایل موجود برای نیل به آنها تعدیل نمایند. فرد در فرایند فراگیری یافتن جایگاه خویش در نظم اجتماعی، اراده عقلانی به دست میآورد و یا به عبارت دیگر فرد با شرکت در زندگی اجتماعی که واجد اراده کلی یا نظامی از قوانین و میثاقهایی است که بدان خصلت ممیزهاش را میبخشد، جایگاه خود را مییابد.22
انسان آزاد تنها انسانی است که به عنوان عضوی از اجتماع بتواند قوانین و میثاقهای آن اجتماع را از روی وجدان اخلاقی بپذیرد. هگل اعتقاد ندارد که آزادی در اجتماعی که اعضایش قوانین و میثاقهای آن را صرفاً از روی عادت میپذیرند، تحقق مییابد.23
هگل استخوانبندی سیاسی جامعه و حکومت را در ذیل مفهوم دولت قرار میدهد نه جامعه مدنی. براساس نظریه هگل، جامعه مدنی هرگز نمیتواند در میان بوده باشد، زیرا قوانین و دستگاه دادگستری چگونه میتواند جز در درون دولت وجود داشته باشد؟ مفهوم جامعه مدنی نزد هگل، مفهوم یکسویه و نارسایی از دولت است.24
رویش حقوق فردی از حقوق طبیعی
نهضتهای انقلابی قرون هجدهم و نوزدهم، برای این رقم زده شدند تا در برابر رژیمهای استبدادی و یکجانبه گذشته، نظامی پدید آید که حدود و ثغور عملکرد آن به گونهای باشد که به مرزهای فردی انسانها لطمه وارد نیاید. منظور اصلی از ترویج نظریه حقوق طبیعی، در قرنهای یاد شده، مبارزه با حکومتها و برانداختن دولتهای مستبد بود.
در انقلاب فرانسه، تمایلات فردگرایانه افراطی، نظیر آنارشیسم، تا آن جا پیش رفت که هوادارانش قدرت قهری دولت را رد کردند. آنان دولت را سازمانی میپنداشتند که نباید در قلمرو زندگی فردی مداخله کند. بسیاری از فلاسفه و صاحبنظران، از وجود حکومت و سازمان قاهره آن، هراس داشتند و راه آزادسازی افراد را حذف این نهادها میدانستند. در برابر، تمایلات سوسیالیستی تا آن جا برای فرد حق قائل بود که به مصلحت کلی اجتماع لطمه وارد نشود.
برآیند این دو گرایش به نهضت قانون اساسی انجامید. قانون اساسی، قرارداد اجتماعی است که همه اشخاص ذیحق آن را امضا میکنند و خود آن را بر روابط سیاسی، حقوقی و اجتماعیشان فرمانروا میسازند.
گردن نهادن به قانون اساسی، یافتن پاسخ به خصلت دوگانه انسان است. انسان از یک سو محکوم به زندگی اجتماعی است و از سوی دیگر دارای طبیعت منحصر به خود است و از خوی و خصلتهای وراثتی و اکتسابی ویژهای برخوردار میباشد. لذا در نهضت قانون اساسی، فردگرایی، برابرطلبی، تفکیک قوا و ایجاد حد و مرز بین فرد و دولت و گذاردن مکانیسمهای مهارکننده در برابر قدرت بیانتهای مسؤولان سیاسی کشور مورد توجه شدید قرار گرفت.
ژان ژاکروسو (1778-1712م) و امانوئل کانت (1804-1724م) از مدافعان اخذ حقوق فردی از حقوق طبیعی بودند. از نظر کانت، حقوق طبیعی در زمره معلومات پیشذهن است که طبیعت به انسان تفویض کرده است.
با این که کانت با تکیه به داوریهای عقلی عملی خواسته است پایه استواری برای حقوق طبیعی به وجود آورد، ولی تردید او مبنی بر این که عقل بدون تجربه نمیتواند به معلوم جدید دست یابد و هر معلوم نوینی ریشه در تجربه و معلومات پیشین دارد، خواه و ناخواه ضربهای بر پیکر مبنای حقوق طبیعی و ساخته شده عقل است؛ هر چند کانت آزادی را از مفاهیمی میداند که عقل بیواسطه به آن میرسد. حقوق طبیعی در واقع قواعدی است که به حکم عقل برای هماهنگ ساختن آزادیها لازم است.
روسو حقوق فردی مبتنی بر حقوق طبیعی را با عشق و احساسات درآمیخته است. او فلسفه سیاسی خود را از آزادمنشی فطری انسان آغاز میکند. طبیعیترین و قدیمترین اجتماع بشری، خانواده است، ولی در همین اجتماع طبیعی نیز فرزندان تا زمانی در ولایت پدر به سر میبرند که برای بقای خود به او نیاز دارند. همین که نیاز طبیعی از بین رفت، رشتهای که آنان را به هم پیوند میدهد، گسسته میشود و تنها عاملی که میتواند آنان را پیرامون هم نگه دارد، رضای همه اعضا یا پیمانی است که به طور ضمنی در این باب بسته میشود. جامعه سیاسی نیز در حکم خانواده است. اعضای آن همه آزاد و برابر آفریده شدهاند و تنها به رضای خود و برای رفع نیازشان ممکن است به زندگی اجتماعی تن دردهند. سپس بسیار منطقی است اگر مبنای تشکیل اجتماع، پیمان ضمنی فرض شود که بین افراد ملت بسته شده است، و همین پیمان فرضی است که او «قرارداد اجتماعی» مینامد. او بر این باور است که حاکمیت از آنِ مردم است و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و حکمران ملتی بداند.
روسو چند نوع مذهب را برمیشمارد: مذهب یک فرد مستقل، که یک امر قلبی است و مسجد و محراب و آیین و تشریفات ندارد. در این مذهب، عبادت منحصر به پرستش خدا درون قلب و انجام وظایف اخلاقی میباشد. این همان مذهب خالص است که میتوان آن را حقوق الهی طبیعی نامید. دوم، مذهب شهروندی که در دولت شهرهای باستانی رایج بود، کیش رسمی که خدایان، رهبران و سرپرستان آن کشور را تعیین میکند. این مذهب دارای اصول جزئی، تشریفات و ظواهر ویژه خود است که قانون آنها را مقرر میدارد، و غیر از ملتی که از آن پیروی میکند، دیگران از نظر آن بیایمان، غریبه و وحشی به شمار میآیند. حقوق و وظایفی که این مذهب برای انسان تعیین میکند، از حوزه محرابهایش فراتر نمیرود.
روسو این وظایف را وظایف الهی مدنی یا موضوعه مینامد و آنها را تحسین میکند، زیرا همبستگی ایمان معنوی و عشق به قانون، موجب افزایش نیروی دولت میشود. مردن در راه کشور نوعی شهادت و تجاوز به قانون، کفر شمرده میشود.
ولی به نظر روسو اساس چنین مذهبی بر دروغ و خطا و تباه کردن مفهوم واقعی پروردگار نزد انسان است و در ضمن چنین مذهبی به دلیل انحصارطلبی و عدم تساهل، ملت را به کشتار کسانی وامیدارد که خدای او را نپرستند.
نوعی از مذهب نیز به انسان دو قانون، دو رهبر و دو کشور میدهد و آنان را وامیدارد که از دستورات متضادی پیروی کنند و مانع از آن میشود که در عین مومن بودن، شهروند خوبی باشند.
روسو پس از آن که بشدت انواع مذهب را رد میکند، مذهب مدنی را که مذهب شهروندان امروزی است، پیشنهاد میکند و مینویسد:
«برای دولت اهمیت بسیار دارد که هر شهروند، مذهبی داشته باشد که او را به انجام وظایفش راغب گرداند و علاوه بر آن اصول اعلام شدهای وجود دارد که کاملاً دارای جنبه مدنی است و بر فرمانرواست که قواعد آن را تعیین کند. این قواعد نباید به شکل اصول جزمی مذهبی باشد، بلکه باید بر احساسات اجتماعپذیری استوار گردد که بیآن ممکن نیست کسی بتواند شهروندی خوب، و نه تبعهای وفادار، به شمار آید. فرمانروا نمیتواند کسی را به قبول این قواعد وادارد، ولی میتواند هر کس که آنها را نپذیرفت، تبعید کند.»25
روسو مشکل اروپائیان را در این میبیند که آنها در طول قرنهای متمادی هیچ وقت نفهمیدند آیا باید از حکومت شرع پیروی کنند، یا قوانین موضوعه و عرف؟ ولی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله دارای نظریات صحیح بود و سازمان سیاسی خود را بخوبی تنظیم کرد. تا زمانی که شیوه حکومت او در میان خلفای وی باقی بود، حکومت دینی و دنیوی یعنی شرعی و عرفی یکی بود و مملکت هم بخوبی اداره میشد، ولی همین که اعراب ثروتمند و طرفدار علم و ادب و تمدن شدند، سست گردیدند و طوایف دیگر بر آنها چیره گشتند. آن وقت اختلاف بین دو قدرت بار دیگر آغاز شد.26
بازیافت حقوق طبیعی و نقش آن در جامعه مدنی
از آغاز قرن بیستم، علمای حقوق و فلسفه به این نتیجه رسیدند که لازمه انکار حقوق طبیعی این است که اراده حکومت به طور مطلق پذیرفته شود و تفاوتی بین ظلم و عدالت نباشد. بتدریج رشتهای جدید در علم حقوق به وجود آمد که طرح آن جز به یاری حقوق طبیعی امکانپذیر نبود و نهضتی برای تجدید حیات حقوق طبیعی سازمان یافت. از ویژگیهای این نهضت آن است که به شعارهای انقلابی توجه ندارد و هدف آن، حفظ منافع عمومی است.
طرفداران امروزین حقوق طبیعی که آن را حق حیات، حق آزادی، حق مالکیت، حق کسب خوشبختی، حق شرکت در تأسیس حکومت و وضع مجموعه قوانین و آداب و رسوم ضروری برای پیشرفت نوع بشر میدانند،27 به دفاع از آن میگویند: نمیتوان براحتی مدعی شد که حق همان است که قانونگذاران و دادگاههای کشورهای متفاوت آن را وضع میکنند. این قوانین در سنجش با یکدیگر دارای تعارضهای غیرقابل انکار هستند. خودبخود این سؤال پیش میآید که سپس معیار درست و نادرست چیست؟
اگر مبنای مشروعیت اصول را این بدانیم که هر جامعهای با توجه به ارزشها و نیازهای خود اصول و قوانین را وضع میکند، لازم خواهد آمد که قوانین حاکم بر جوامع نامتمدن و متوحش نیز قابل دفاع باشد، در صورتی که قوانین موضوعه مدام در حال دگرگونی است و کوشش شده است در وضع قوانین به سمت و سوی کاملتر سیر شود. آنها طی مباحثی بار دیگر حقوق طبیعی را به عنوان معیار پیش کشیدند و به دفاع از آن برخاستند.
لئواشتراوس یکی از مدافعان حقوق طبیعی معاصر در کتاب حقوق طبیعی و تاریخ مینویسد: ما همین که دریابیم که اصول اعمال ما بنیاد دیگری جز گزینشهای دلخواسته ما ندارند، دیگر اعتقادی به این اصول نخواهیم داشت. دیگر نمیتوانیم با قلب آرام عمل کنیم. دیگر نمیتوانیم به صورت موجوداتی مسؤول به زندگی ادامه دهیم. برای زیستن ناگزیریم صدای عقل را که به ما میگوید خوبی یا بدی اصول ما مثل هر اصول دیگری است، خفه کنیم و هر قدر عقل خود را بیشتر به کار گیریم، نیهیلیسم را بیشتر تقویت کردهایم و کمتر قادریم به صورت اعضای وفادار جامعه باقی بمانیم. نتیجه ناگوار این تجربه سبب شد که علاقه عمومی به حق طبیعی دوباره زنده شود.28 او یادآور میشود که میل به چیزی هنوز تحقق آن چیز نیست. از نظر او مشکل حق طبیعی، امروزه بیشتر موضوعی برای طرح مسأله است تا شناخت واقعی.
از دیگر طرفداران معاصر حقوق طبیعی میتوان به ژولیو دولاموراندیر (Julliot do la Mornndiere) اشاره کرد. او در دفاع از قوانین ثابت و طبیعی مینویسد:
«درست است که قواعد مطلوب در هر جامعه، تا اندازه زیادی وابسته به شرایط زندگی آن اجتماع است، ولی نمیتوان ادعا کرد که قوانین ثابت و طبیعی وجود ندارد. توسعه علوم مادی وجود این گونه قواعد را در جهان و موجودات نشان میدهد. بسیار عجیب است اگر حوادث اجتماعی و زندگی جوامع بشری، به میل و هوس اشخاص واگذار شده، و لااقل در پارهای امور، مطیع قوانین طبیعی نباشد. بدون تردید کشف این قوانین دشوار است، و اشخاص تاکنون نتوانستهاند ادعای شناختن آنها را به طور مشخص بنمایند. ولی آیا این دلیل برای انکار وجود قوانین مزبور کافی است؟ برای دریافتن آنها تکیه بر مشاهدات زیستشناسی یا جامعهشناسی کافی نیست، بلکه بایستی به تعلیمات فلسفی و مذهبی و اخلاقی نیز توجه داشت.»29
باید توجه داشت هر چند در اصول اساسی قانون طبیعت اختلافنظر بسیار است، ولی متفکران سیاسی آن را چهار چیز دانستهاند:
1 ـ عدلخواهی؛ به عنوان یک امر فطری که ریشه در امیال و آمال انسان ندارد.
2 ـ قانون طبیعت، قانون عدل و قابل فهم برای عقل است.
3 ـ قانون طبیعت، قانون جهانی است و به زمان و مکان معینی محدود و محصور نیست.
4 ـ افراد بشر بالفطره برابرند و
تصمیمات اکثریت با این که مصون از لغزش و خطا نیست، باید حاکم باشد، زیرا یگانه راه عملی برای تشخیص این که چه چیزی عادلانه و موافق مصالح عامه و منافع اجتماعی است، همان رأی اکثریت است.
تلفیق حقوق طبیعی، الهی و
فردی در نظریه مارتین
ژاک مارتین، نوتوماس گرای زمانه ما در شمار هواداران برپایی جمهوری مسیحیت و حکومت مسیحی جدید براساس ترکیب حقوق طبیعی و الهی است.
مارتین حقوق را در سه مقوله جای میدهد: حقوق انسانی، حقوق مدنی و حقوق شخصی. حق زندگی، آزادی شخصی، آزادی بیان و اجتماع و رفتن به دنبال خوشبختی از جمله حقوق انسانیاند. سختگیریهای اخلاقی، قدرت و کمال روح و آزادی وجدان و حق مالکیت خصوصی به عنوان تضمین بر آزادی فردی، حق زناشویی و تشکیل خانواده و آزادیهای متضمن آن نیز از حقوق انسانی هستند.30
از نظر مارتین، حقوق مدنی عمدتاً به نظم و نسق بخشیدن به امور عمومی مربوط میشود. انسانهای آزاد باید دست به انتخاب کسانی بزنند که بناست آنان را به سوی خیر همگانی رهنمون گردند. «حق رأی همگانی از ارزش والای سیاسی و انسانی برخوردار است، از جمله حقوقی است که در جامعه انسانهای آزاد هرگز از آن چشمپوشی نخواهد شد.»31
حق برپا داشتن حزبهای سیاسی بخشی از این حق است، و نیز این حق تمامی مردم است که قانون اساسی تدوین کنند تا برطبق آن، نوعی حکومتی که تضمین کننده تمامی حقوق دیگر است، تعیین گردد. برابری سیاسی، برابری در مقابل قانون، برابری افراد در انتخاب مشاغل عمومی و حرفه بیتوجه به نژاد و رنگ، جزء این دسته از حقوق مدنی است.
سومین گروه حقوق، حقوق شخص اجتماعی که کار میکند، حق انتخاب شغل، حق دریافت دستمزد عادلانه، حق برپایی گروههای صنفی و شغلی، حق کارکردن، حق شریک شدن در مالکیت یک واحد تولید، حق بیمه و بازنشستگی و بیمه بیکاری و بیماری از جمله این حقوقاند.32
هیچ حقی را نمیتوان از سیر عملی بیرون کشید و برای آن کاربردی مطلق قائل شد. حقوق باید با خیر همگانی همخوانی داشته باشد؛ هر چند بعضی از حقوق محدودیت ناپذیرند و گرنه خیر عمومی را با موانعی روبرو میسازند؛ مثل برای حق زندگی کردن و به دنبال سعادت بودن، حقوق دیگری مانند حق اجتماعات و آزادی بیان باید تحت نظم و مقررات درآیند. این حقوق قابل واگذاری و انتقال نمیباشند.
مارتین در صدر فهرست حقوق بنیادی خویش، حقوق شخصی را قرار میدهد که در قانون طبیعی ریشه دارند، در حالی که حقوق دیگر به طور غیرمستقیم به حقوق طبیعی مربوط میشوند: شرافت انسان؟ اگر این عبارت این معنی را نرساند که شخص به خاطر حقوق طبیعی حقوقی دارد که باید محترم شمرده شود، خودش موضوع حق است، و صاحب حق است، پس اصولاً جملهای بیمعنی است.33 مارتین معتقد است، شناخت قانون طبیعی، همراه با تکامل اخلاقی نوع بشر دچار تحول میگردد.
پیامد خودآگاهی انسان بر حقوق طبیعی، توضیح روشنتر اصول قانون طبیعی و شناخت حقوق شخصی بود و این بهایجاد شهراشخاص (City of Persons)یعنی دموکراسی بیغل و غش میانجامد. مارتین خوشبین نیست و میگوید هیچ تضمینی وجود ندارد که شهر اشخاص تحقق یابد. مارتین در همه آثار خود از نیاز به انجیلی کردن (Evangelization) و دموکراسی ملهم از انجیل سخن میگوید. به نظر او تنها با الهام انجیلی است که دموکراسی به نحوی پیشرونده میتواند وظیفه دورانساز عقلایی کردن اخلاقی زندگی سیاسی را انجام دهد.34
جایگاه حقوق طبیعی در حوزه معارف اسلامی
جای آن است که جایگاه حقوق طبیعی را در چشمانداز و معارف اسلامی به مطالعه بنشینیم. کندوکاو قرآن ما را متوجه این نکته میکند که این کتاب بیمانند، به کشف طبیعت و حقوق طبیعی ارج مینهد. در منظر قرآن، خمیرمایه توحید حقشناسی است و همه آفرینش برپایه حق استوار است و اجرای حق، امری است تکوینی و تخلّف در آن راه ندارد.35
حق به معنای ثابت در نفس الامر و هر آنچه یقیناً ثبوت دارد و واقع شده است یا واقع خواهد شد، میباشد. اشتقاقهای مختلف ماده حق در قرآن با بهرهگیری از این معنی زیاد استعمال شده است: «یَمْحُ اللّهُ الْباطِلَ وَ یُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ»(شوری /24) خداوند با کلمات خود میتواند باطل را محو و حق را تثبیت کند.
حق به همین اعتبار، یکی از اسماء حُسنای الهی است: «أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» (نور /25).
بر این اساس «حق» اوست و دین حق، راه حق، جمال حق و نور حق، همه به سوی او هدایتگر هستند. و عدالت به معنای توازن و اعطای حق به هر ذیحقی است. اصالت در هستی با حق است و باطل محکوم و نابود شدنی میباشد. طبیعت و سرشت انسان برحق است؛ یعنی اصل در طینت بشر، عدالت و امانت و ایمان است.
از نظر قرآن، نظام هستی مبتنی بر حق است: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ»(انبیاء /16)
ما آسمان و زمین و آنچه بین زمین و آسمان است بازیچه نیافریدیم.
آن گاه ادامه میدهد: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ» (انبیا /18).
بلکه ما همیشه حق را بر باطل غالب میگردانیم.
قرآن در آیه 17 سوره رعد از پایداری حق سخن به میان میآورد. از این آیه فهمیده میشود که حق امری مستقل و جاوید و باطل، طفیلی است. در جریان سیل آن که حرکت میکند و تأثیر میگذارد، آب است، اما انسان فقط کف را میبیند و به خود آب توجه ندارد.
در نگرش قرآنی، تشریع و تکوین هر دو حق هستند. تشریع ریشه در تکوین دارد و قوانین تشریعی زبان و بیان قوانین تکوینی و طبیعی هستند و فراگیری و ثبات قوانین تشریعی به دلیل تکوین و اشتراک تکوینی موجودات است. بر این اساس، درک این نکته که احکام تشریعی، حقایقی حاکم بر عالم تکوین هستند و کارهای زشت در ذات خود زشت هستند و ممکن نیست خداوند کار زشتی را تجویز کند و به آن دستور دهد، ممکن خواهد شد: «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ
قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ» (اعراف 29-28).
مردم جاهلیت وقتی مرتکب فحشا شوند، دو دلیل برای کار خود ذکر میکنند. یکی این که سنت آباء و اجدادی است. دیگر این که میگویند دستور خدا همین است و خدا اجازه داده، به آنها بگو خداوند هرگز اجازه نمیدهد. خود فحشاء و عفاف حقیقتهایی هستند و با امر خدا فحشاء عفاف و با نهی او عفاف فحشا نمیشود. خداوند به عدل و اعتدال امر میکند. براساس این آیه، قسط معیار است و خداوند با توجه به این معیار عمل میکند.
در سوره آل عمران آمده است: «أَ فَغَیْرَ دِینِ اللّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ» (آلعمران /83)
آیا کافران جز دین خدا را طلب میکنند،در حالی که همه موجودات آسمان و زمین، خواه و ناخواه فرمانبردار او هستند و به سوی او بازمیگردند.
قرآن در قلمرو حقوق تکوینی که اساس و پایه آن بر «عدل» استوار است، نظر داده و قراردادها و کوششهای فرهنگی اقوام و ملتهایی را که در چارچوب عدل به عنوان محور حقوق طبیعی، عمل کرده و مشکلی را برای حیات طبیعی و فطری بشر و موجودات دیگر، به بار نمیآورند، میستاید.
نگرش عدل محوری قرآن به حقوق، بتدریج به فقه و فلسفه و اخلاق و کلام اسلامی، دامن گستراند. ابن مسکویه (420 ه . ق) عدالت را به عنوان محور حقوق به طبیعی و وضعی و الهی تقسیم کرد و چگونگی عدالت حاکم بر طبیعت را بتفصیل بحث نمود.36 به دنبال او خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب اخلاق ناصری، از حقوق طبیعی، سخن به میان آورد. او مینویسد:
«بباید دانست که مبادی مصالح اعمال و محاسن افعال نوع بشر، که مقتضی و متضمن نظام امور و احوال ایشان بود، در اصل یا طبع باشد یا وضع. اما آنچه مبدأ آن طبع بود، آن است که تفاصیل آن مقتضای عقول اهل بصارت و تجارت از باب کیاست بود و به اختلاف ارباب و تقلب سیر و آثار، مختلف و متبدل نشود، و آن اقسام حکمت عملی است، و آنچه مبدأ آن وضع بود، اگر به سبب وضع اتفاق رأی جماعتی بود بر آن، آن را آداب و رسوم خوانند، و اگر به سبب آن اقتضای رأی بزرگی بود، بتأیید الهی، مانند پیغامبر یا امام، آن را نوامیس الهی خوانند.»37
خواجه حقوق طبیعی را تنها محصول عقل مستقل شناخته، تجربه مردمان هوشمند را نیز در فهم و ثبت آن مؤثر میداند. در نظر او، مبانی اعتبار این قواعد، حکم شرع قرار نگرفته است و به همین دلیل این دسته از قواعد، دگرگون شونده نیستند.
ملاصدرا نیز در فلسفه خود از حقوق طبیعی بحث کرده است. از نظر او همه اشیاء دارای یک حکم ذاتی هستند نه اعتباری.38
آیتاللّه جوادی آملی در تفسیر سخن حکیم صدرا مینویسد: «پلیدی قمار، امری حقیقی است نه قراردادی. در حقیقت، اعتباریات دین نیز به امور تکوینی و حقیقی تکیه دارند و به لحاظ مبادی تکوینی در خود اقامه برهانند.»
فلاسفه متأخر و معاصر شیعه، از جمله استاد شهید مرتضی مطهری نیز در جاهای مختلف آثار پربهای خود به حقوق تکوینی اشاره کردهاند. ایشان در کتاب عدل الهی، عدل را به تکوینی و تشریعی تقسیم میکند و در تبیین مفهوم عدل الهی مینویسد: عدل الهی یعنی اعتقاد به این که خداوند، چه در نظام تکوین و چه در نظام تشریع، به حق و عدل رفتار میکند و ظلم نمینماید.39
بحث عدل الهی از نظر شهید مطهری از آن جهت در جهان اسلام، بخصوص میان تشیّع مطرح شد که گروهی از مسلمانان آزادیها و اختیار انسان و اصل علیت را انکار کردند و معتقد شدند قضای الهی مستقیم و بلاواسطه عمل میکند و نتیجه گرفتند بنابراین آتش نمیسوزاند، بلکه خدا میسوزاند، مغناطیس به هیچ وجه تأثیری در جذب آهن ندارد، بلکه خدا مستقیماً آهن را به طرف مغناطیس جذب میکند، انسان کار خوب یا بد نمیکند، بلکه خدا مستقیماً کارهای خوب و بد را در پیکر انسان انجام میدهد! این بود که معتزله و شیعه به سراغ بحث عدل رفتند و روشن کردند که موازین عدل از امور نفسالامری است و فرمان شارع تابع صلاح و فساد واقعی است.
عرفا و متکلّمان شیعه با طرح ولایت تکوینی و تشریعی که از استیفاء کمال ذاتی موجود است در قوس نزولی و استکمال به کمال عالی آنها در قوس صعود، آغاز و به دنبال آن نحوه ولایت تکوینی و تشریعی ائمه حق به نقد و نظر گذاشته شد، گوشههایی از حقوق تکوینی را تبیین کردند.
علمای شیعه با تأمل در همه گستره امور تکوینی و تشریعی، به این نتیجه رسیدند که در نفسالأمر و واقع، حق و ذیحق وجود دارد و ذیحق بودن یا نبودن، یک واقعیت است و ربطی به دین ندارد. دین فقط میکوشد از راه اجرای عدالت، که یک میزان تکوینی است، هر ذیحقی را به حق خود برساند. آنان حسن و قبح عقلی را که قبلاً یک بحث کلامی بود، وارد فلسفه اخلاق نمودند و از آن پایه جاودانه اخلاق یاد کردند. در اصول فقه نیز از آن با عنوان مناطات و ملاکات احکام، سخن گفتند. منظور آنها از معیار در حسن و قبح، ملایمت یا منافرت چیزی با اغراض شخصی افراد بشر نیست، بلکه مدار همان تلائم و تنافر با نظام هماهنگ فطرت مشترک انسانی است.40 به تعبیر حکیم شاهآبادی، حسن و قبح به معنای تلائم و تنافر یک چیز با عقل است.41 ایشان ضمن یادآوری این نکته که امامیه احکام تشریعی را تابع مصالح و مفاسد کامنه در نفس افعال میدانند و اوامر و نواهی پروردگار را کاشف از آنها میشمارند نه موجب و موجد آنها، تأکید میکند: این قاعده استثنا میکند موردی را که مصلحت و مفسده در نفس امر و نهی یعنی در نفس حکم وجود دارد، ولی متعلق دارای مصلحت و مفسده نیست، یا بحسب واقع مخالف مصلحت و مفسده، امر و نهی است؛ مانند اوامر ظاهری در مورد شک و مانند اوامر امتحانی که مصلحت در نفس امر است و ممکن است متعلق دارای مفسده باشد.42
شهید مطهری در تبیین مفهوم حسن و قبح و رابطه آن با مستقلات عقلی که از ارکان روششناسی حقوق طبیعی است، مینویسد:
«معتزله میگویند وقتی به بعضی از افعال نگاه میکنیم، میبینیم قطع نظر از این که فعل و کار مورد اراده تکوینی یا تشریعی الهی است، یا در ذات خود با برخی دیگر متفاوت است؛ یعنی برخی از افعال در ذات خود عدل است، مثل پاداش به نیکوکاران، و برخی در ذات خود ظلم است، مثل کیفر دادن به نیکوکاران، طبعاً خداوند حکیم عادل همه کارهای خود را با معیار عدل انتخاب میکند. به دنبال این مبحث مسأله حسن و قبح ذاتی افعال مطرح شد که آیا مثلاً راستی و امانت و احسان در ذات خود نیکوست و دروغ و خیانت در ذات خود زشت؟ یعنی هر فعلی قطع نظر از هر فاعل و از هر شرط خارجی به خودی خود برخی از این صفات را داراست، یا همه قراردادی و اعتباری است؟ چون سخن از صفات ذاتی افعال به میان میآید، قهراً پای عقل و استقلال عقلی در اکتشاف این صفات به میان آمد، و حسن و قبح ذاتی به نام حسن و قبح عقلی خوانده شد. معتزله بشدت طرفدار حسن و قبح ذاتی عقلی است و مسأله «مستقلات عقلیه» را طرح کردهاند و گفتهاند بالبداهه ما درک میکنیم که افعال ذاتاً متفاوت هستند و عقول ما بدون این که نیازی به ارشاد شارع داشته باشد، این حقایق مسلم را درک میکند.»43
قاعده ملازمه نیز که از قواعد اصول فقهاست، این نکته را مسلم فرض میکند که «کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع»، و «کلّ ما حکم به الشّرع حکم به العقل». شهید مطهری در تفسیر این قاعده مینویسد:
«مقصود این است که هر جا عقل یک مصلحت و یا یک مفسده قطعی را کشف کند، به دلیل لمّی و از راه استدلال از علت به معلول، حکم میکنیم که شرع اسلام در این جا حکم دائر بر استیفای آن مصلحت و یا دفع آن مفسده دارد؛ هر چند آن حکم از طریق نقل به ما نرسیده باشد و هر جا که یک حکم وجوبی یا استحبابی یا تحریمی یا کراهتی دارد، ما به دلیل انّی و از راه استدلال از معلول به علت کشف میکنیم که مصلحت و مفسدهای در کار است؛ هر چند بالفعل عقل ما از وجود آن مصلحت یا مفسده آگاه نباشد.»44
به این ترتیب در فقه شیعی، اصل تبعیت احکام از مصالح و مفاسد نفسالامری و قاعده ملازمه حکم عقل و شرع مورد تأیید قرار گرفت و حق عقلی به عنوان کاشف حقوق طبیعی در اجتهاد احکام محفوظ ماند. بر این اساس، بسیاری از قواعد فقه از قوانین طبیعی و عقلانی گرفته شدهاند.
مشترکات حقوقی جامعه مدنی و جامعه نبوی
بیشترین تأکید فقهای ما متوجه حقوق تشریعی شده و از حقوق طبیعی به عنوان خمیرمایه بسیاری از احکام و اساس زیربنایی و دائمی تمامی قوانین45 غفلت شده است. توجه به این حقیقت بسیار کلان، تعقّل ما را متعادل کرده و موضع شفافتری را نسبت به جامعه مدنی فراروی ما قرار میدهد.
با صرفنظر از رنگ و لعابهایی که جامعه مدنی به خود دیده و تفاوت فاحش دیدگاههایی که در اینباره به وجود آمده است، در اصل خاستگاه جامعه مدنی فطرت انسان است؛ از اینرو، بازیافت اصول ثابت حقوق طبیعی و فطری و اعمال آن در بحثهای فقهی، اصول حاکم بر جامعه مدنی را پذیرفتهتر میکند و براساس همین محور، غرب و شرق در فلسفه سیاسی به اشتراک میرسند، چون غرب نیز با اهتمام به حقوق طبیعی بود که جامعه مدنی را پذیرا شد.
بنابراین، برخی به خطا، جدایی دین از سیاست یا تفکرات لائیک را منشأ شکلگیری جامعه مدنی تلقی کردهاند، در صورتی که اساس جامعه مدنی را اموری چون قانونگرایی، مساوات، آزادی، دخالت دادن آحاد انسان در ترمیم آرمانها، تشریک مساعی همگان، تفکیک قوا، پرهیز از پیدایش قدرتهای فاشیستی و استبداد و حاکمیت قرون وسطایی اربابان کلیسا به وجود آورده است و جامعه نبوی نیز با توجه به همین اصول، افزون بر اصول دیگری که دارای ارزش معادل هستند و در عین حال مورد غفلت قرار گرفتهاند، به وجود آمده است.
دین در اصل مترادف قانون و متوجه به آن است و به کسی اجازه نمیدهد خارج از قلمرو قانون عمل کند. حقوق فطری جوهر واقعی و ریشه مستحکم اتصال و پیوند نهادهای سیاسی با نیروهای اجتماعی است. شیخ فضلاللّه نوری در رساله «تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل»، در اهمیت و ارزش حقوق فطری در زندگی اجتماعی انسان مینویسد:
«حفظ نظام عالم، محتاج به قانون است. هر ملتی که تحت قانون داخل شدند و برطبق آن عمل نمودند، امور آنها به استعداد و قابلیت قانونشان منظم شد.»46
دین با پذیرش مسؤولیت همگانی، زمینههای تصاعد عقلانی همه آحاد جامعه را فراهم میکند. بقای هر دینی به میزان انعطافی است که از خود نشان میدهد و در عمل پذیرای برخورد با آراء و عقاید ملل و نحل دیگر است و به آزادی در حد قانون و برابری انسانها در پیشگاه قانون منزلت قائل است.
مشارکت مردم در سرنوشت خود و حق رأی آنها در تعیین جهات اجتماعی که مبنای قرآنی و روایی دارد و از اصول شورا و اجماع گرفته شده است، بخصوص در سده اخیر که فقه رو به شفافتر شدن نهاده است از سوی چهرههایی چون آخوند خراسانی و میرزای نائینی به فقه کلان شیعه راه یافت و امام خمینی قدسسره نیز این باور را با عنایت به مقتضیات زمان و مکان، به روح زمان نزدیکتر ساخت.
پس میتوان گفت، سخن کسانی که میگویند جامعه مدنی، نهادی دنیوی و زمینی است که به ضرورت همکاری میان افراد و براساس خرد جمعی و به منظور حل مسائل زندگی دنیوی و اداره سرنوشت جامعه پدید میآید و از این بابت با دین به عنوان نهادی که ریشه در آسمان دارد و به امور قدسی میپردازد پیوندی ندارد، سخنی نادرست است، زیرا با توجه به بحثهای گذشته، نه دین نسبت به امور زمینی و زندگی اجتماعی و طبیعی انسان بیاعتناست و نه جامعه مدنی صرفاً نهادی دنیوی و زمینی است. بسیاری از قوانین اصلی جامعه مدنی، بیش از آن که ریشه در قراردادهای اجتماعی داشته باشد، مبتنی بر حقوق فطری و طبیعی است و این حقوق نه تنها مورد انکار دین الهی قرار نگرفته است، بلکه شریعت با تعالیم خود همیشه فضای مناسب باروری حقوق فطری و طبیعی را در انسان و جامعه فراهم ساخته است و به همین دلیل هرگز نمیتوان بدرستی حقوق الهی و فطری را از یکدیگر تمیز داد. بر همین اساس اگر ما منشأ مشروعیت حاکمیت و نظریههای اساسی حاکمیت را بررسی کنیم، رد پای عقل و فطرت را به خوبی میبینیم. عاملی که این بحث را پیش کشیده است، بیم از حاکمیت افراد ناشایسته است و قواعد طبیعی و نیز شرعی حکم میکند که صالحترین و شایستهترین فرد، زمام حاکمیت را به عهده بگیرد. بحث حاکمیت حکیم یا فقیه، پیش از بحثهای فقهی یا فلسفی، ریشه در حقوق فطری دارد. درعصر پیامبر صلیاللهعلیهوآله با حکومتی روبرو میشویم که ولیامر مسلمین در مظهر و منظر، لباس و مسکن و در نحوه زندگی از عامه مردم ممتاز نبود. برپایه فلسفه سیاسی اسلام، حاکم نباید جامعه را در خود متراکم و خلاصه کند. قرآن نظام سلطه را نفی میکند: «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُوءْمِنِینَ رَوءُفٌ رَحِیمٌ» (توبه /128).
پیامبری از خود شما به شما مبعوث شد و هر آنچه شما را رنج میدهد بر او گران میآید، بر شما حریص و دلبسته است و با مؤمنان رئوف و رحیم میباشد.
از نظر قرآن، حاکمیت مخصوص ذات خداست، پیامبران همه اصول و قوانین و مقررات خود را با الهام از منبع لایزال و فیّاض وحی خداوندی برای بشر به ارمغان آوردهاند.
با آن که قوه قانونگذاری، اجرایی و قضایی از آنِ پیامبر است، ولی قرآن بر اصل شور و مشورت، عرف و عادت و جبر و ضرورت نیز تأکید کرده است.
در چشمانداز قرآن، بهترین نظام سیاسی همان شهری است که براساس سنتهای الهی اعم از سنن تکوینی یا تشریعی بنا شده باشد. اسلام هرگز با تأسیس جامعهای که با معرفت به قوانین حاکم بر هستی پایهریزی شده باشد، سر ناسازگاری ندارد، زیرا چنین جامعهای همان جامعه الهی است. در این جامعه هر انسانی براساس مقتضیات ذاتی و طبیعی خود، حق حیات، حق سعادت و خوشبختی، حق تأسیس زندگی مشترک و حق رأی و نظر دارد و میتواند براساس آیین بیعت در انتخاب فرمانروایان مشارکت کند یا از حکام انتقاد نماید.
با توجه به آنچه گفته شد، مشکل اساسی ما در نداشتن نگرشی نو به فلسفه دین و مباحث اساسی دینشناسی و انسانشناسی، و غفلت دیرین از بحث و نظر در قلمرو حقوق طبیعی و تعامل تکوین و تشریع است. با توجه به این که خاستگاه جامعه مدنی چیزی جز باور به حقوق طبیعی و فطری نیست، از این منظر، نمیتواند تعارضی با جامعه نبوی داشته باشد. تعارض هم اگر هست، در ویژگیهای دیگر است که به بحث و بررسی مستقلی نیاز دارد. البته بحث از چگونگیهای حقوق طبیعی و نحوه تعامل آن با حقوق تشریعی و روشهای اعمال حقوق طبیعی در فقه مقارن و تأثیر آن بر رشد و رونق فقه و منابع پژوهش در حقوق طبیعی از بحثهایی است که در کمتر منبعی به چشم میخورد و به یک جستوجوی دامنهدار و هماندیشی صاحبنظران فقه وفلسفه و کلام و برخی از رشتههای دیگر نیازمند است.
پینوشتها
1 . مهر، فرهنگ: دیدی نو از دینی کهن، فلسفه زرتشت، (تهران، جامی، 1375)، ص60.
2 . محمّدحسین ساکت، نگرشی تاریخی به فلسفه حقوق، (تهران، شرکت انتشارات جهان معاصر، تابستان 1370)، ص57.
3 . ویلیام تی بلوم، نظریههای نظام سیاسی، ترجمه احمد تدین، (تهران، نشر آران، 1373)، ج1، ص341.
4 . هما،ن ج1، ص346.
5 . هما،ن ج1، ص342.
6 . هما،ن ج1، ص343.
7 . لویتان، فصل 14، ص17.
8 . نظریههای نظام سیاسی، ج2، ص538.
9 . لئواشتراوس، حقوق طبیعی و تاریخ، ترجمه باقر پرهام، (تهران، نشر آگه، پاییز 1373)، ص204.
10 . لویتان، فصل 17، ص119.
11 . همان، ص139.
12 . همان، ص149.
13 . همان، فصل 14، ص116.
14 . حقوق طبیعی و تاریخ، ص221.
15 . ژان ژاک شوالیه، آثار بزرگ سیاسی از ماکیاولی تا هیتلر، ترجمه لیلا سازگار، (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1373)، ص101.
16 . همان، ص99.
17 . بنگرید به: ابوالفضل قاضی، حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، (انتشارات دانشگاه تهران، اسفند 1368)، ج1، ص331 به بعد.
18 . نظریههای نظام سیاسی، ج2، ص634.
19 . فرانتس نویمان، آزادی و قدرت و قانون، گردآوری هربرت مارکوز، ترجمه عزتاللّه فولادوند، (تهران، خوارزمی، اول دیماه 1373)، ص 128-127، به نقل از فصلهای 11 و 12 درباره حکومت مدنی جانلاک.
20 . و. ت. ستیس، فلسفه هگل، ترجمه حمید عنایت، (تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1352)، ج2، ص584.
21 . جان پلامناتر، شرح و نقدی بر فلسفه اجتماعی و سوسیالیستی هگل، ترجمه حسین بشیریه، (تهران، نشر نی، 1367)، ص139.
22 . شرح و نقدی بر فلسفه اجتماعی و سیاسی هگل، ص177.
23 . همان، ص180.
24 . فردریک، کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه داریوش آشوری، (تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و سروش، 1367)، ج7، ص211.
25 . آثار بزرگ سیاسی، ص180.
26 . ژان ژاکروسو، قرارداد اجتماعی، ترجمه منوچهر کیا، (تهران، انتشارات گنجینه، 1352)، ص170.
27 . علی پاشا صالح، فرهنگنامه صالح، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1373)، ج2، ص195.
28 . حقوق طبیعی و تاریخ، ص22.
29 . کولن وکاپیتان ولاموراندیر، رساله حقوق مدنی، ج1، شماره 30، به نقل از: فلسفه حقوق کاتوزیان، ج1، ص60.
30 - jacques Maritain, the Rights of Man and Natural Law Trams, Anson, New York Charles Scribner''s Sond 1943. p. 80
31 . همان، ص85.
32 . همان، ص114-111.
33 . همان، ص65.
34 . نظریههای نظام سیاسی، ج1، ص386.
35 . علاّمه جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، (قم، مرکز نشر اسراء، 1375)، ص82.
36 . این رساله در آخر کتاب نگرش تاریخی به فلسفه حقوق، نوشته آقای محمّدحسین ساکت، به چاپ رسیده است.
37 . نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری، (چاپ سنگی، بمبئی)، ص9.
38 . فلسفه حقوق بشر، ص122.
39 . مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج2، ص149.
40 . همان، ص49.
41 . شاهآبادی، رشحاتالبحار، (تهران، نهضت زنان مسلمان، 1360)، ص74.
42 . همان، ص76-75.
43 . به نقل از: عیسی ولایی، فرهنگ تشریحی اصطلاحات اصول، (تهران، نشر نی، 1374)، ص314.
44 . مجموعه آثار، ج1، ص56.
45 - Dictionary of Law, Second Edition, 1990, Oxford, Paperbacks.
46 . شیخ فضلاللّه نوری، تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل، (تهران، چاپ سنگی)، ص1.