آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

«من از کفر امتم هراسان نیستم؛ از بیتدبیری امتم بیمناکم»!

پیامبرگرامی اسلام(ص) «سه وظیفه، یکی ساده، یکی دشوار و دیگری پیچیده را در نظر بگیرید. ساخت یک قایق تفریحی می‌تواند به نسبت ساده باشد: این کار درباره چیزهایی مثل نسبت حجم آب جابه‌جا شده به طول قایق است. ساخت یک هواپیما بسیار دشوارتر و شامل هماهنگ‌سازی همه زیرسیستم‌ها و شبکه‌ها است. اما حتی درآنهم، قطعات را می‌توان به‌سادگی درک نمود و رفتارهای لازم را پیش‌بینی کرد. اما تصمیم درباره استفاده موثر از این هواپیما (یا آن قایق) بسیار پیچیده است. چه کسی می‌تواند با قاطعیت بگوید کار درست چیست یا حتی مهم‌ترین چیز در این وضعیت کدام است؟ اتخاذ چنین تصمیم پیچیده‌ای به‌معنای فرارفتن از تحلیل سطحی و استفاده از تکنیک‌های ساده و صرف بالا و پایین‌کردن ارقام بوده و مستلزم «غواصی» در ذهن تحلیل‌گر است.»
اقتباس از مقاله «پنج ذهنیت یک مدیر»، نوشته جاناتان گاسلینگ (رئیس مرکز مطالعات رهبری در دانشگاه اکسرتر انگلیس) و هنری مینتز برگ (استاد مطالعات مدیریتی دانشگاه مک گیل کانادا)
بی‌گمان در لزوم رعایت «عدالت» چه در امور شخصی و چه در امور اجتماعی، بین مخاطبان این مقاله اختلاف‌نظر نخواهد بود؛ ولی به‌نظر می‌رسد اولا بحث پیرامون مفهوم کاربردی عدالت و ثانیا شاخص‌های اجرایی و سپس اشاره‌‌ای کوتاه به موانع اجرایی آن، گامی به جلو باشد؛ بنابراین برای ورود به این بحث، پرسش‌های اساسی این تحقیق را ارائه می‌دهم:
پرسش اول
اگر عدالت را به «وضع کل شیء فی موضعه» (قراردادن هرچیز در جای خودش) تعریف کنیم، دراین‌صورت تفاوت آن با نظم چه خواهد بود؟ زیرا ظاهرا تعریف نظم نیزهمین است! اما درتطبیق این دو با مصادیق خارجی با مشکلاتی مواجهیم؛ به‌عنوان مثال پاسخ شما به این پرسش‌ها چیست. اگر محل کتابی را در گنجه مشخصی تعیین کرده و آن را درهمان محل قرار دهید، به‌عدالت دست یافته‌اید؟ یا اگر موقعیت فردی در کارخانه براساس قرارداد مثلا استخدامی توسط مدیر خط تولید تعیین شود و در همان جایگاه و براساس تمامی مواد استخدامی با او رفتار کنید، عدالت را محقق کرده‌اید؟ حال اگر وارد اتاق خود شوید و کتاب مورد بحث را خارج از محل تعیین شده و مثلا کف اتاق یافتید و هنگامی که وارد کارخانه شدید، مدیر مذکور را در پست مدیریت‌ بازرگانی مشغول به کار دیدید، حکم به بی‌عدالتی و ظلم می‌کنید؟
اینک اگر وارد اتاق شوید و کتاب مذکور را پاره پاره شده در همان محل تعیین شده یافتید و هنگامی که وارد کارخانه شدید و مدیر خط تولیدتان را درحال توهین به کارگر خط ملاقات کردید، چه حکمی می‌کنید؟ حکم به بی‌نظمی؟
بنابراین پرسش اول این است که معنای «قراردادن هرچیز درجای خودش» در مصداق نظم و عدالت چگونه قابل تبیین است تا گامی اساسی در حرکتی رو به جلو برداشته و از کلی ‌گویی‌هایی که سال‌ها بدان پرداخته‌ایم، خارج شویم.
پرسش دوم
شاخص‌های اجرایی برای تحقق عدالت درزندگی فردی واجتماعی چیست؟
این پرسش یکی از مهم‌ترین ضعف‌های تحقیقاتی ما در سالیان گذشته بوده و عامل مهمی است تا از نتایج تحقیقات، استفاده عملی شایانی نداشته باشیم؛ زیرا بدون وجود شاخص، امکان ارزیابی، که مهم‌ترین عامل پیشرفت است، وجود نخواهد داشت.
پرسش سوم
موانع اجرایی تحقق عدالت چیست؟
نویسنده دراین مقاله بر آن است تا به مدد هدایت الاهی و بهره‌گیری از تجربه علمی و عملی خود، هندسه معرفتی موجود درارتباط با موضوع بحث را متحول ساخته و هندسه جدیدی به مقتضای روزگاری که در آن به سر میبریم، ارائه کند؛ اگرچه معترف است که در این راه تلاش بسیار باید کرد؛ بویژه در بُعد اجرا سال‌ها تجربه لازم است تا اقدامی رضایت بخش صورت پذیرد.  
اینک برای ورود به بحث پیرامون پرسش اول، طرح مطلبی ضروری به‌نظر می‌رسد:
گزاره‌های کشفی و اعتباری ـ امور عینی و ذهنی
اگر تمامی گزاره‌هایی را که درعلوم مختلف مورد استفاده قرار می‌دهیم، در نگاهی کلی ارزیابی کنیم، درمی‌یابیم که به دو دسته اساسی قابل تقسیم‌اند:
الف. گزاره‌های کشفی (DescriptiveJudgment)
این دسته از گزاره‌ها، از واقعیتی درعالم خارج برای ما گزارش می‌دهد که براساس انطباق یا عدم‌انطباق با متن واقع، به صدق یا کذب منطقی توصیف می‌شود. تقریبا تمامی گزاره‌های علوم مختلف از این دسته‌اند: آب در 100 درجه می جوشد؛ عامل بیماری ایدز، ویروس HIV است؛ امروز حزب ... میتینگ تبلیغاتی دارد و ...
اما باید توجه داشت واقعیتی که این گزاره‌ها از آن‌ها خبر می‌دهد، به دو دسته اساسی تقسیم می‌شود:
الف. امورعینی (Objective): درشرایط مختلف، وجود حقیقی دارند؛ همچون میز، صندلی، انسان و هزاران موجود دیگر.
ب.امور ذهنی (Subjective): این امور تنها در شرایط خاص ایجاد می‌شود؛ بنابراین خارج از آن شرایط خاص، وجود خارجی ندارد؛ به‌عنوان مثال رنگ اجسام در تاریکی و روشنایی را در نظر بگیرید. در نگاه نخست فکر می‌کنیم که رنگ اجسام، همچون ذات اجسام در تاریکی، وجود حقیقی دارد و با روشن‌شدن چراغ، آن‌ها را کشف می‌کنیم. درحالی‌که در تاریکی محض، جسم بی‌رنگ است و با تابش نور به جسم، شش طیف از نور توسط جسم جذب و مثلا رنگ قرمز منعکس می‌شود؛ درنتیجه می گوییم رنگ این پارچه قرمز است. به‌نظر می‌رسد بو و مزه نیز بر اثر ترکیب مواد با غدد بویایی و چشایی انسان ایجاد می‌شود، بنابراین چیزی به‌نام بو یا مزه درعالم خارج وجود حقیقی ندارد. به این اموراصطلاحا امورذهنی می‌گوییم.
اینک بررسی کنید که آیا زیبایی یک تابلوی نقاشی، یک امرعینی است یا ذهنی؟
ب. گزاره‌های اعتباری (Prescriptive Judgment)
این دسته از گزاره‌ها حاکی از تصمیمی است که فرد در ارتباط با واقعیات خارجی می‌گیرد و به‌دلیل این‌که آن تصمیم، واقعیتی درعالم خارج ندارد تا با شاخص صدق‌وکذب قابل ارزیابی باشد، باید براساس شاخص‌های دیگری ازقبیل «کارآمدی» به‌معنای میزان تحقق اهداف تصمیم‌گیرنده از طریق اجرایی‌شدن آن تصمیم، مورد ارزیابی قرار گیرد.
به‌عبارت‌دیگر، همواره عامل تعیین‌کننده در تولید گزاره‌های اعتباری توسط معتِبِر، هدف و غایتی است که مد نظر او است به‌همین دلیل ارتباط محکمی با مساله «تدبیر» به‌معنای «غایت اندیشی» خواهد داشت.
بهترین نمونه چنین گزاره‌هایی، قوانین هستند که از تصمیمات یک مقام قانونگذار حکایت می‌کنند. این قانونگذار ممکن است فرد باشد یا پارلمان، انسان باشد یا پروردگار.
البته توجه دارید که گزاره‌های روزنامه‌ها ازقوانین و یا گزاره‌های حقوقدانان از مفاد این قوانین مثل فتواهای فقها، از نوع گزاره کشفی است که از یک گزاره اعتباری خبر می‌دهد؛ برای نمونه، روز گذشته مجلس قانون وظیفه عمومی را تصویب کرد. حکم پروردگار، وجوب روزه در ماه مبارک رمضان است.
مساله بسیار مهمی که در ارتباط با گزاره‌های کشفی و اعتباری در مباحث فلسفه علم مطرح است، پیرامون ربط این دو دسته از گزاره‌ها است. عده‌ای نفی‌کننده هرگونه ربطی دربین آن‌ها می‌باشند و عده‌ای قایل به‌ربط منطقی بین آن‌ها هستند. به‌نظر می‌رسد تاسیس قول سومی امکان‌پذیر باشد که همان مساله غایت و هدف از اعتبار است. دراین‌صورت براساس این‌که معتبرِ پس از کشف واقعیت بیرونی، خواستار تحقق چه وضعیتی است، اعتبار لازم را صورت می‌دهد؛  یعنی



اینک به بررسی پرسش اول می‌پردازیم و گزاره 1 یعنی «عدالت واجب است» با گزاره 2 یعنی «نظم واجب است.» با یکدیگر مقایسه می‌شود. آیا این دو، گزاره‌ای اعتباری است یا کشفی؟
به‌نظرمی‌رسد پاسخ صحیح نیازمند تاملی عمیق در مباحث پیشگفتار است. اگر بگوییم که این دو گزاره اعتباری هستند، به این معنا خواهد بود که اعتبارکننده‌ای آن را اعتبار کرده است؛ درنتیجه این گزاره‌ها، نتیجه تصمیم یک تصمیم گیرنده برای تحقق وضعیتی خاص است. اینک سوال می‌کنیم که اگر چنین است، آیا در ورای این تصمیم، واقعیتی به نام ضروری‌بودن عدل و نظم وجود خارجی ندارد تا این گزاره‌ها حاکی از آن باشد؟ به نظر می‌رسد که پاسخ مثبت است؛ بنابراین در جایگاه وضع قانون، قانونگذاران درصدد آنند تا برخلاف عدالت تصمیمی نگیرند و قانونی وضع نکنند تا موجب بینظمی گردد؛ زیرا قانون، اساسا برای ایجاد عدالت و نظم وضع می گردد؛ پس باید ماورای وضع قانون (ماورای قانون وضعی)، ضروری‌بودن و «بایستی بودن» عدالت و نظم قابل شناسایی باشد. 
به‌نظرمی‌رسد آرای حسن و قبح ذاتی عدل و ظلم و‌ ارشادی‌بودن آیه، «اعدلوا، هو اقرب للتقوی ...» از نظر قاطبه فقهای امامیه نیز ناظر به همین مساله باشد.
اینک مایلم توضیح دهم که «بایستی‌بودن عدل» با «بایستی‌بودن نظم» از یک تفاوت اساسی برخوردار است. برای توضیح این مطلب، فرض کنیم که در عالم خارج، موجودی به نام انسان وجود نداشته باشد، دراین‌صورت  آیا می‌توان واقعیتی به نام عدالت را در عالم خارج جست‌وجو کرد؟ به‌نظر می‌رسد پاسخ منفی است؛ درحالی‌که درمورد نظم این‌گونه نیست؛ به‌عبارت‌دیگر برای این‌که گیاهان رشد کنند، حیوانات تولید مثل نمایند و کرات عالم بچرخند، باید روابط خاصی بین آن‌ها حاکم باشد که ما از آن تعبیر به نظم می‌کنیم و مقصودمان از ضروری‌بودن آن، کشف همین رابطه لزومی است که مثلا باید بین این چرخدنده‌ها وجود عینی داشته باشد تا چرخش حاصل و محصولی تولید گردد. درنتیجه عقل نظری این ضرورت را درمورد نظم کشف می‌کند. 
اما مساله عدالت از مقوله دیگری است؛ زیرا پای انسان و احساسات او به میان می‌آید. در این‌صورت اگرچه ممکن است بین امور نظم حاکم باشد، ولی (به عنوان یک فرض ذهنی) می‌توان تصور کرد که بدون وجود انسان، عدالتی نیز موجود نباشد. دراین‌صورت پس از چنین کشفی از ناحیه عقل نظری، نوبت به عقل عملی می‌رسد تا حکمی صادر کند که برای تحقق رشد و کمال موجودی به نام انسان، که دارای احساسات است، تحقق عدالت یک امر بایستی است. این گزاره صادره از عقل عملی، از نوع یک گزاره اعتباری است. دراین صورت معنای اعتباری‌بودن آن به معنای توافق بیرونی انسان‌ها در مثلا یک مجلس قانونگذاری نیست؛ بلکه به‌عنوان یک عامل درونی در نهاد تمامی انسان‌ها، گزاره‌ای تولید می‌شود که اصطلاحا آن را محصول عقل عملی دربرابر گزاره عقل نظری می‌نامیم. براین‌اساس تا به این‌جا به ‌یک تفاوت‌اساسی بین ضروری‌بودن عدالت و ضروری‌بودن نظم دست یافتیم؛ اگرچه پذیرفتیم هیچ‌کدام محصول قانون وضعی توسط قانونگذاران و نظام‌های حقوقی و حتی نظام حقوقی اسلام نیستند. 
اینک نوبت به بحث از نفس «عدالت» و «نظم» می‌رسد. آیا این‌دو از امورعینی هستند یا از امورذهنی؟ به تعبیر دیگر آیا قرارگرفتن امور در جای خودش، به معنای این است که ما با یک واقعیت عینی در ارتباط با عدالت و نظم مواجهیم؟
برای پاسخ به این پرسش، ابتدا به پرسش دیگری‌که قبلا درارتباط با «زیبایی» مطرح کرده بودیم، برمی‌گردیم:
آیا زیبایی مثلا تابلوی نقاشی، یک امر واقعی عینی است یا واقعی ذهنی؟ آیا مثل گلوکز موجود در قند است یا مثل مزه شیرینی در دهان انسان؟ آیا مثل جسمیت کاغذ رنگی است یا مثل رنگ آن؟
به‌عبارت‌دیگر، مسلما دریک تابلوی نقاشی، خطوط، نقاط و شکلی که به‌وجود می‌آید، یک واقعیت عینی دارد؛ ولی آیا در میان این خطوط و نقاط، چیزی هم به‌نام زیبایی می‌توان یافت؟
به‌‌نظرمی‌رسد زیبایی یک تابلوی‌نقاشی، ناظر به‌ترکیب تصویر آن با احساسات درونی موجودی به‌نام انسان باشد که پس از این ترکیب، «زیبایی خلق می‌شود.» همچون  مزه شیرینی که پس از ترکیب گلوکز با حس چشایی انسان، پدید آمده و ایجاد می‌گردد (و همچون صورت در آینه).
برهمین منوال و برطبق توضیحاتی که درارتباط با تفاوت گزاره‌های ضروری‌بودن عدالت و نظم ارائه کردم، می‌توان دریافت که‌عدالت نیز همچون زیبایی از واقعیتی همچون سنگ و چوب برخوردار نیست؛ بنابراین ازترکیب عوامل‌بیرونی (یعنی خصوص رفتارها و روابط بین موضوعات مربوط به انسان و جامعه‌ انسانی) با احساسات درونی انسان یعنی احساس زیبایی‌شناختی انسان به‌عنوان یک ناظر (Observer)، احساسی در درون او «خلق»  می‌شود که از آن به «عدالت و ظلم» تعبیر می‌کنیم.
بنابراین از آن‌جاکه انسان موجودی برخوردار از احساسات گوناگون از قبیل شادی و غم، عشق و نفرت، خشم و عطوفت و... است-  که دستگاه آفرینش آن‌ها  را  به‌عنوان ابزار موثری برای پیمودن مراحل رشد و کمال او قرار داده - درپی مشاهده  ارتباطات رفتاری با او و دیگر همنوعان و نیز موضوعات مرتبط با او و براساس تحلیل و قضاوتی که دراین موارد می‌نماید، به‌طورمستقیم احساساتش  تحریک گردیده و به‌طورکلی دو احساس بنیادین و متفاوت کسب می‌کند:
1. احساس عدالت که در نتیجه قضاوت او به وجود روابط محبت‌آمیز و عاشقانه صورت می‌پذیرد که متعاقبا موجب می‌شود که در یک رفتار عکس‌العملی، او نیز رفتاری محبت‌آمیز و عاشقانه از خود بروز دهد که واضح است نتیجه چنین تعاملی، استواری هویت‌جمعی مجموعه موردنظر خواهد بود. این مطلب در رویکرد سیستمی به «تعهد سیستمی» یعنی تعهد جزء نسبت‌به سیستم تعبیر می‌شود. بنابراین اگرجزء موردنظر در سیستم، انسان به‌عنوان یک عامل هوشمند باشد، درصورت وجود عدالت در سیستم و در پی افزایش تعهد سیستمی‌اش، نسبت‌به سیستم و تمامی اجزای آن رابطه مسالمت‌آمیز و با دشمنان آن رابطه ستیزه‌جویانه برقرار می‌کند و تا حد فداکردن جان خویش برای پایداری آن می‌کوشد: انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم.
اینک می‌توان تصور کرد که محصول چنین جامعه‌ای قابلیت برخورداری از چه ویژگی‌های منحصر بفردی را خواهد داشت.
2. احساس ظلم که درنتیجه قضاوت او به‌وجود روابط نفرت‌انگیز صورت می‌گیرد که متعاقبا موجب عکس‌العمل او در بروز رفتاری خشم‌آلود و از روی نفرت می‌گردد که در این‌صورت نتیجه‌ای جز از هم‌پاشیدگی آن مجموعه به‌دست نخواهد آمد. البته ممکن است این انسان متنفر از وضعیت موجود، درچگونگی بروز این عکس‌العمل، مدیریتی عاقلانه به‌کار بندد و مثلا مترصد فرصتی گردد که سازمان با بحرانی مواجه شود. تا ضربه کاری خویش را وارد کند.
برهمین‌اساس می‌توان نتیجه گرفت که عدالت و ظلم یک امر واقعی ذهنی است.  درصورتی که این مساله درمورد «نظم»، کاملا متفاوت است؛ زیرا چنان‌که قبلا توضیح دادیم ، نظم به معنای وجود یک رابطه واقعی عینی خاصی بین مثلا چرخدنده‌های یک مجموعه است که سبب گردش آن‌ها می‌شود؛ بنابراین همچون رابطه موجود بین علت و معلول واقعیت عینی دارد و مقصود از ضروری‌بودن آن نیز شناسایی همین رابطه علی و معلولی بین موضوعات و نتایج عینی (مثل میوه یک درخت) آن‌ها می‌باشد که در نتیجه آن ابزاری کارآمد خواهد بود و هدف از ساخت خود را به نحو صحیح در خارج محقق می‌کند (تعریف کارآمدی).
براساس آن‌چه بیان گردید، نتیجه می‌گیرم که نه‌ تنها بینگزاره‌های ضروری‌بودن عدل و نظم، تفاوتی اساسی محقق است، بلکه این تفاوت خود ناشی از تفاوت ماهوی بین نفس عدالت و نظم می‌باشد.  
اینک به‌نظر می‌رسد پاسخ پرسش‌هایی که در ذیل پرسش اول مطرح شد، روشن می‌گردد:
نظم، واقعیتیعینی است؛ بنابراین اگر جای کتاب من به لحاظ «امکان استفاده بهتر» در گنجه تعیین شود، وقتی در جایش نباشد، بی‌نظمی رخ داده است، ولی لزوما احساسات مالک آن را جریحه‌دار نمی‌کند، مگر این‌که جابجایی بر اثر تعدی دست غاصبی صورت گرفته باشد؛ همچنین اگر این کتاب بر اثر استعمال زیاد، پاره پاره شده باشد، نمی‌گوییم که بی‌عدالتی رخ داده است؛ اما هنگامی‌‌که بر اثر دشمنی فردی، پاره پاره شده باشد، حکم به بی‌عدالتی می کنیم.
اینک باید توجه داشته باشیم که کارآمدی محصولات اگرچه به‌خودی خود واقعیت عینی دارد، اما اگر این کارآمدی به نوعی به انسان مرتبط شود، با احساسی که او از این محصولات به‌دست می‌آورد، ارتباطی محکم خواهد داشت. اینک این بحث در قالب مثالی پیگیری می‌شود:
درنظر بگیرید که در رستورانی نشسته‌اید و غذایی برای شما می‌آورند که مثلا حاوی کلسیم مورد نیاز بدن شما است؛ پس این غذا زمانی برای شما کارآمد است که بتواند این نیاز بدن شما را مرتفع کند. اینک اگر هنگام تقدیم غذای فوق، به شما و شخصیت شما بی‌احترامی گردد و موجبات نارضایتی شما را فراهم آورد، علاوه بر آثار سوئی که در تبلیغ منفی شما برای رستوران خواهد داشت، بر ناکارآمدی این غذا نیز تاثیرگذار خواهد بود؛ یعنی اگر این غذا با این تصویر نازیبایی که شما از آن دریافت کرده‌اید، خورده شود، علاوه بر آثاری مثل سوء‌هاضمه که می‌تواند سبب اخلال در سیستم گوارش بدن شما گردد، ممکن است کلسیم موجود در غذا نیز پس از ورود در خون، تحت تاثیر پدیده‌ای که در علم پزشکی به نام «کلاسیون» (Chelation) شناخته شده است، در فرآیند متابولیکی بدن شما شرکت نکند و جذب سلول‌های نیازمند بدن شما نگردد و این یعنی همان ناکارآمدی غذا و جالب آن‌که این نوع ارتباط حتی دررابطه مشتری با محصولی مانند خودرو نیز صادق است و در کارآمدی آن تاثیر مستقیم می‌گذارد. شاید دربین عوام شنیده باشید که می‌گویند این ماشین خوش‌رکاب است، این پدیده را در روانشناسی باعنوان «اثر پیگمالیون» (Pygmalion Effect) معرفی می‌کنند.  
اینک لازم می‌بینم با تغییر عنوان بحث، مخاطب را به حوزه دیگری از بحث وارد کنم تا ضمن تبیین بیشتر مطالب بالا، آمادگی لازم برای ورود به پرسش دوم این مقاله فراهم شود. این مطلب را نیز با یک پرسش آغاز می‌کنم:
ما چه‌وقت وارد حیطه اعتباریات حقوقی شده و از «قدرت ناشی از اعتبار» استفاده می‌کنیم؟ به‌تعبیردیگر جایگاه مطلوب برای ورود به‌حوزه اعتباریات حقوقی چیست؟
پاسخ: در دنیای خارج با دو مساله کاملا متفاوت مواجهیم:
الف: ماهیت متفاوت اشیا که علوم مختلف برای تبیین آن‌ها و تبیین روابط موجود بین آن‌ها در شرایط طبیعی و غیرطبیعی، گزاره‌های کشفی خود را ارائه می‌دهند و عالمان به آن‌ها، به حل مشکلات موجود و پاسخ به پرسش اقدام می‌کنند.
ب: اداره امور که مهم‌ترین محصول آن « تغییر وضعیت موجود برای نیل به‌وضعیت مطلوب» است و باعنوان «مدیریت و رهبری» تعبیر می‌گردد؛ یعنی به‌عنوان مثال:
یک پزشک درهنگام تحقیق یا طبابت، نتایج گزاره‌های کشفی در علم پزشکی را به‌کار می‌گیرد، به مداوای بیماران می‌پردازد یا برای یافتن پاسخ پرسشی به تحقیق مشغول می‌گردد.
اما در ماورای این فعالیت‌ها، مسائلی وجود دارد که انسان خواهان تغییر وضعیت موجود آن‌‌ها است؛ به‌عنوان مثال، علم پزشکی عامل بیماری مالاریا را شناسایی می‌کند، تعداد مبتلایان به آن در شرایط کنونی را شناسایی و تعداد احتمالی آن‌ها را در پنج سال آینده پیش‌بینی می‌کند. اما خواست جامعه این‌ است که این جریان طبیعی را بر هم زند و بیماری فوق را در جامعه ریشه کن سازد. در این‌جا است که علم پزشکی و گزاره‌های کشفی آن‌، قادر به تحقق چنین خواستی نیست. بلکه این خواست در پی اولا یک اعتبار یعنی لزوم و بایسته‌بودن تحقق وضعیت مطلوب و ثانیا برای اجرای این اعتبار، نیازمند استفاده بهینه از امکانات موجود – برنامه‌ریزی و سازماندهی نیروها – و در یک جمله «مدیریت برنامه‌ها» به‌دست می‌آید. مدیریت برنامه‌ها نیز تعامل نیروهای انسانی را می‌طلبد و این تعامل درصورتی موثر خواهد بود که افراد از احساسات مثبتی در مجموعه کاری خود برخوردار باشند. پس مساله «رهبری کارآمد نیروها» مطرح می‌شود که نیازمند تحقق «عدالت» در محیط کار است.
اجازه دهید این بحث را با مثالی دیگر درمجموعه یک سازمان، توضیح دهم:
در یک شرکت تولید خودرو، ترکیب اجزای مجموعه آن کمپانی، در نهایت به خروج محصولی به نام خودروx  می‌انجامد. جایگاه انسان در این مجموعه چیست؟ در نخستین نگاه، انسان را چرخدنده‌های آن مجموعه می‌بینیم. واضح است که درنتیجه این نگاه‌، تمامی توجه مدیران، سهامداران، مشتریان و... به‌کارآمدی، کیفیت، قیمت و... آن خودرو  معطوف است.
اما اگر توجه کنیم که این سکه، روی دیگری هم دارد و محصولی به نام خودرو، یک روی سکه خروجی ترکیب اجزای این مجموعه است و روی دیگر این سکه، انسانیت انسانی است که گام به گام با این خودرو، درحال ساخته‌شدن است و درست به‌هنگام خروج خودرو به‌عنوان محصول شرکت، او هم به‌عنوان محصول ترکیب اجزای این مجموعه خارج می‌شود، دراین‌صورت توجه ما به کارآمدی، کیفیت و قیمت این محصول و در یک عنوان کلیدی به «توانمندی واقعی او» نیز  معطوف می‌گردد.
به‌تعبیردیگر، با نگاه اول توجه ما متوجه نتیجه نظمی است که در آن سازمان حکمفرما می باشد و در نگاه دوم، توجه ما به‌نتیجه عدالتی که در آن سازمان حاکم می‌باشد، معطوف شده است. توجه داشته باشید که در این نگاه‌ انسان دیگر به‌عنوان چرخدنده آن سازمان شناسایی نمی‌شود؛ بنابراین با او همچون سخت‌افزار کمپانی تعامل نمی‌گردد؛ اما زمانی‌که این درک بر یک مجموعه انسانی حاکم نباشد، متاسفانه نخستین گام برای تولید آن احساس زشت و نامطلوب یعنی احساس تنفر و ظلم، احساس ترس و اضطراب و ناامنی برداشته شده است؛ اگرچه ممکن است براساس ایجاد نظمی خاص در سازمان، خودرو با کیفیتی نیز تولید گردد.
اینک به‌تبیین مکانیزم پیدایش این دو محصول می‌پردازم:
عوامل پیشرفت انسان را در یک نگاه کلی می‌توان به دو بخش اساسی تقسیم کرد:
الف. عواملی که به ذهن و اندیشه انسان مربوط می‌شود (Mind). این عوامل موجبات تحقق «نظم» در جامعه را فراهم می‌‌آورد و من آن‌ها را تحت عنوان کلی «کارهای صحیح» طبقه‌بندی می‌کنم که گزاره‌های کشفی علوم، آن‌ها را به‌انسان معرفی میکند. IQ (IntelligentQuotient) یا هوش منطقی برای تحلیل این دسته از عوامل مورد استفاده قرار می‌گیرد که در مثال بالا موجبات تولید خودرو با سطح کیفی معین را فراهم می‌آورد.
ب. عواملی که به‌احساسات‌درونی وعواطف انسان مربوط می‌شود (Mood). این عوامل موجبات تحقق «عدالت» را درمجموعه رفتار فرد و جامعه فراهم می‌کند و من آن‌ها را باعنوان «روش‌های صحیح انجام کار» طبقه‌بندی می‌کنم که گزاره‌های اعتباری حقوقی و اخلاقی  آن‌ها را تعیین می‌کند. EQ (Emotional Quotient) یا هوش عاطفی در ارتباط با این دسته از عوامل به‌کار گرفته می‌شود که در مثال بالا موجبات پیشرفت کیفی انسان را فراهم می کند.
ترکیب این‌دودسته از عوامل، موجبات تحقق «کار صحیح به‌روش صحیح» را فراهم می‌آورد که من عنوان «عمل صالح» را بر این مجموع گذارده‌ام:
قاعده شماره 1: [انجام کار صحیح به‌روش صحیح = عمل صالح]
اثرعینی تحقق عمل صالح دریک جامعه‌انسانی مثل شرکت تولیدکننده خودرو عبارت است از سکه‌ای که یک وجه آن کیفیت خودرو و وجه دیگر آن کیفیت انسان می‌باشد و ما تاکنون در متون علوم اسلامی از آن به «کمال انسان» تعبیر نموده‌ایم و من در این بحث از آن باعنوان «توانمندی» تعبیر کرده‌ام تا به‌عنوان شاخص اجرایی اول از آن استفاده کنم.
مقصودم از کار صحیح، به‌کارگیری نتیجه پیشرفت‌های علوم مختلف است که درنهایت به‌عنوان گزاره‌های کشفی به جامعه بشری ارائه می‌گردد و مرادم از روش صحیح انجام کارها، توجه به گزاره‌های اعتباری است که باعنوان قانون برای تحقق عدالت در جامعه بشری ارائه می‌شود  و تعریفم از «توانمندی» یک فرد، محقق‌ساختن هر آن چیزی است که به‌دلیلی خواستار آن می‌باشد. در ادبیات مدیریت کارآفرین ایران از آن به «حذف» «نمی‌شود، نمی‌توانم و نمی‌دانم» تعبیر می‌کنند.
نهایت این توانمندی، حذف «غیرممکن» از فکر و ذهن انسان می‌باشد: 
عبدی، اطعنی حتی اجعلک مثلی؛ انا اقول: کن فیکون، انت تقول کن فیکون!
اینک باید توجه داشت که هر آن‌چه می‌تواند مانع حصول توانمندی واقعی او گشته (و درتغییر وضعیت موجود به‌سمت وضعیت مطلوب خللی وارد آید) و جلوه‌گر حصول «توانمندی کاذب» او باشد، لازم است در حوزه اعتبار، ممنوع  گشته ولی درحوزه تکوین معدوم نگردد که اگر در حوزه تکوین معدوم گردد، جبرتکوینی حاصل می‌شود؛ بنابراین حصول توانمندی موردنظر بی‌معنا است! اما اگر ممنوع شود – فرد می‌تواند با وجود امکان فیزیکی عمل و به ‌لحاظ تصور تحصیل نتایجی مطلوب‌تر درآینده - خود را از ارتکاب عمل مذکور بازدارد تا به سطح جدیدی از توانمندی دست یابد که این نتیجه را می‌توانیم با شاخص دوم به‌نام «قناعت» (به‌معنای سطح خاصی از احساس مثبت انسان که درمقابل عدم رضایت می‌باشد، ولی مترادف با رضایت نیست) ارزیابی کنیم. (این شاخص را بعدا توضیح می‌دهم.)
در این بحث به مبنایی بودن عدالت نسبت به قوانین موضوعه که پیش‌تر بدان اشاره کردیم، توجه کنید. براین‌اساس با رعایت قوانین موضوعه باید به ترکیبی دست یابیم که برای انسان مشاهده‌گر، تصویری «زیبا» و «عادلانه» خلق کند. نبود چنین تصویری مانع بزرگی برای رشد «خلاقیت‌های فردی» خواهد بود و مقصودم از خلاقیت انسان توانایی ویژه‌ای است برای «تحقق غیرممکن‌ها در شرایط عادی» که از آن در ادبیات دینی به اعجاز تعبیر می‌شود و نهایت آن از اوصاف حضرت حق می باشد: «هو الخلاق العلیم.» (یس، آیه81) و بر اثر نهایت ارتباط عاشقانه با الله قابل تحقق است و سطح این ارتباط نیز با شاخص «ایمان» مورد سنجش قرار می‌گیرد:
رابطه شماره 2: [ایمان (به خدا) + عمل‌صالح = اعجاز (تحقق غیرممکن در شرایط عادی)]
و قرآن در ضمن ده‌ها آیه بر آثار این ترکیب، آگاهی داده بود:
ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات، طوبی لهم و حسن مآب. (رعد، آیه 29)
والعصر. ان الانسان لفی خسر. الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا باالصبر.
و ...
و شاخص ایمان به خدا، «صبر» درمواردی است که اقدامات مثبت ما (در مسیری که مورد تایید خداوند است= تقوا) با تاخیر پاسخ می‌دهد (همچون کشاورزی) بنابراین پیامبران تا حصول نتیجه دست از استقامت خویش برنمی‌دارند اما متاسفانه بسیارند مسلمانانی که در شب موفقیت بزرگ زندگی خویش مایوس شده و از ادامه راه بازمی‌مانند! (لطفا دقت کنید.)
براین‌اساس می‌توان دریافت که نتیجه ارتباط عاشقانه باالله، صرفا سرودن اشعار عاشقانه و تحسین برانگیز نیست که اگر واقعا محقق باشد، به عنوان شاخص اجرایی سوم «اثرعینی اعجاز» (با تعریف محقق‌ساختن غیرممکن‌ها در شرایط عادی: آن‌چه یافت می‌نشود، آنم آرزوست!) خواهد داشت:
صورتی در زیر دارد، هر چه در بالاستی
نکته بسیار مهم در این رابطه آن‌ است که در نقطه مقابل، فقدان چنین عدالتی می‌تواند سبب ظهور توانمندی کاذب گردد که بسیار فریبکار است. به این معنا که شما با دیدن خودرو با کیفیت، نتیجه می‌گیرید، همه‌چیز بر وفق مراد است؛ درحالی‌که لزوما همه چیز – یعنی وضعیت نیروهای انسانی - بر وفق مراد نیست و شما درصورت بروز بحران در درون سازمان یا بیرون آن متوجه اشتباه خود خواهید شد. از لحاظ آسیب‌شناسی ممکن است عوامل متعددی در سازمان موجبات چنین حالتی را فراهم آورد که در این‌جا به دو عامل شایع آن اشاره می‌کنیم:
شاگردی که در کلاس تقلب می‌کند (روش درونی: تخلف فرد از قانون) و معلمی که از روی دلسوزی ناآگاهانه پاسخ پرسش را به او می‌رساند – ماهی‌دادن درمقابل ماهیگیری یاددادن (روش بیرونی: تخلف مدیریت از عدالت) هر دو به یک میزان ما را از پیمودن مسیر «توانمندی» بازمی‌دارد. شاگردان دیگری نیز که در چنین وضعیتی از تقلب رقیب (همکار) یا دلسوزی (رابطه) معلم آگاه می‌گردند، وضعیت بهتری نخواهند داشت؛ زیرا ‌به‌رغم اجرای قوانین، از مزیتی برخوردار نبوده‌اند و احساس ظلم ناشی از تبعیض، جوانه شکوفایی را در نهاد آنان می‌خشکاند. از این‌جا است که کم‌کم فضای حاکم بر مجموعه انسانی ما تغییر می‌کند و همگان را در مسیر خلاف قانون تشویق می‌سازد و نتیجه نامطلوب بیش از پیش نمایان می‌گردد. واضح است که درچنین شرایطی بر کیفیت محصول اول نیز تاثیر مستقیم خواهد گذارد و به‌همین منوال ... سیاست‌های اجرایی ماهی‌دادن به‌جای ماهیگیری‌آموختن نیز برهمین‌اساس مخالف عدالت خواهد بود (اگرچه ممکن است با «نظم» منافاتی نداشته باشد)؛ به‌عنوان مثال مدیریت صحیح برنامه‌ها و رهبری کارآمد جامعه انسانی درمساله‌ای به‌نام فقر نمی‌تواند بر سیاست اخذ از طبقه اغنیا با عناوینی مثل مالیات و نزول سطح آنان به ‌سطح فقر صورت بگیرد؛ بلکه به جای آن، سیاست مبتنی بر ارتقای سطح طبقه فقیر برای رسیدن به‌سطح اغنیا، موجبات افزایش توانمندی آنان را فراهم خواهد ساخت. نتیجه عملی این دو سیاست را در رویکرد اغنیا به مساله مالیات خواهیم دید: مالیات براساس سیاست اول، هزینه‌ای است که اغنیا باید برای حصول پیشرفت خود بپردازند (و معلوم است که هر فرد عاقلی در پی کاهش هزینه‌ها خواهد بود.) و براساس سیاست دوم، مالیات بخشی از سرمایه‌گذاری آنان برای ارتقای سطح درآمد افراد جامعه (همچون ارتقای سطح نیروهای انسانی سازمان‌های آنان) می‌باشد که براین‌اساس،درمرحله اول برنامه‌ریزی اقتصادی کشور، این مالیات مثلا بر تولید محصولات و ارائه خدمات تعلق می‌گیرد و درمرحله دوم برنامه‌ریزی اقتصادی، این مالیات برمصرف تعلق می‌گیرد. دراین‌صورت رابطه طبقه فقیر و غنی از جنگ موش و گربه رهایی یافته و از رویکرد «تنازع برای بقا» به «همکاری برای پیشرفت» با شاخص «توانمندی» تبدیل می‌گردد و سیاست «توزیع عادلانه ثروت» «جایگزین سیاست» «تولید عادلانه ثروت» خواهد شد.
اینک همین شاخص پیشرفت را متوجه عوامل حکومت نیز می‌کنیم و براساس آن‌، تحقق یا عدم تحقق عدالت را در رفتار عاملان حکومت ارزیابی می‌کنیم؛ یعنی توانمندی عاملان حکومت در تحقق اهداف برنامه‌های از پیش تعریف شده سنجیده می‌‌شود و واضح است که درصورت منفی‌بودن شاخص‌ها باید جابجایی نیروها صورت پذیرد؛ البته  چنین گردشی نیز در ارتباط با مصادیق فقیر و غنی نیز صورت خواهد گرفت (بنابراین فقیر امروز، لزوما فردا فقیر نخواهد بود)؛ چنان‌که درسطح توانمندی آنان نیز جریان خواهد داشت (و لذا ممکن است فقیر جامعه‌ای در مقایسه با جوامع دیگر غنی  باشد.)
اینک به‌عنوان شاخص تکمیلی دیگر در مساله عدالت، شاخص چهارم را  با عنوان «پایداری جوامع انسانی» مطرح می‌کنیم و معلوم است که چنین شاخصی بویژه درصورت بروز بحران‌های اجتماعی‌، اقتصادی‌، سیاسی و حتی طبیعی از قدرت کشف بالایی برخوردار است.
برخی از شرکت‌هایی که در دهه چهل جزء شرکت‌های برتر دنیا بوده‌اند، امروز یا وجود خارجی ندارند یا در ردیف آخرین شرکت‌ها قرار گرفته‌اند! «طول عمر بسیاری ازموسسات حتی به اندازه نصف عمر طبیعی یک انسان نمی‌رسد. بررسی‌ای که در سال 1983 میلادی توسط موسسه رویال داچ شل صورت گرفت، حاکی از این بود که یک سوم شرکت‌هایی که در سال 1970 جزء 500 شرکت برتر دنیا بوده‌اند، محو شده و از بین رفته‌اند. درهمین مطالعه تخمین زده شده است که طول عمر متوسط عظیم‌ترین بنگاه‌های اقتصادی کمتر از چهل سال بوده است.» 
و پیامبر اسلام در همین رابطه فرموده بودند:
«الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم.»
اینک براساس آن‌چه بیان داشتم، مجموع شاخص‌های چهارگانه تحقق عدالت را درعبارت ذیل تقدیم می‌دارم:
«عدالت، ایجادکننده احساس «قناعتی» است که برای فرد و جامعه انسانی درانتهای فرآیند تولید محصولی همچون خودرو، به‌واسطه «حصول توانمندی»‌اش برای فعلیت‌بخشیدن به آن‌چه می‌خواسته (و نهایت آن توانمندی: «اعجاز») و «حصول پایداری» هویت جمعی مثل سازمان یا ملت یا... حاصل می‌گردد.»
اینک نکته بسیار مهمی را باید متذکر شوم و آن این‌ است که مسیر کمالی در نظام آفرینش الاهی، به همین‌جا ختم نمی‌گردد و احساس خشنودی حاصل از قناعت را می‌توان به یک درجه بالاتر (بدون هیچ محدودیتی) نیز افزایش داد که نام آن «رضایت» می‌باشد و درمسیر دیگری فراتر از عدالت، به‌نام «احسان» قابل دست‌یابی است.
اجازه دهید این بحث را در قالب مثالی تقدیم کنم:
فرض کنیم فردی خودرویی را از شرکت تولیدکننده آن خریداری می‌کند. دراین‌صورت او انتظار دارد که این خودرو خواسته‌های طبیعی او (جابجایی و حرکت) را برآورده و به‌علاوه وعده‌های شرکت خودرو را تحصیل کند؛ یعنی در یک کلام «انتظارات» او محقق شود. اگر چنین نشود، او «ناراضی» می‌گردد و هر مشتری ناراضی براساس آمار، به‌طور متوسط به یازده نفر اطلاع‌رسانی (تبلیغ منفی) می‌کند. اما اگر انتظارات او محقق شود، او به‌سطح قناعت می‌رسد و اظهار نارضایتی نمی‌کند (شاخص دوم)، ولی به سطح رضایت دست نمی‌یابد.
اما اگر مشتری، پس ازدریافت محصول، علاوه بر تحقق انتظاراتش‌، به‌نتایج اضافی درراستای خواسته‌اش از خرید خودرو دست یابد، به‌سطح رضایت خواهد رسید. شاخص تحقق چنین رضایتی، تبلیغ رایگان چنین کالایی است و هر مشتری راضی، براساس آمار به‌طور متوسط  به سه نفر تبلیغ می‌کند. 
البته دراین‌جا باید به نقش «رضایت پایدار» توجه کنیم که در عمل راه برگشت فرد را مسدود می‌کند (افاِن مات او قتل، انقلبتم علی اعقابکم) و در مرحله بعد، عامل «پایداری غیرقابل برگشت یک فکر، مکتب، جامعه، سازمان و...» را فراهم می‌آورد. در این‌صورت نباید  فریب انتظارات کاذب و رضایت‌های مقطعی و ناپایدار را بخوریم. اندیشه‌جهانی با رویکرد زمانی (و نه مکانی: سیاره من)  به جهان، تابع چنین شاخصی است تا با معنای کشفی (و نه اعتباری) از خاتمیت رسالت پیامبر (ص) خبر دهد: «و حلال محمد (ص) حلال الی یوم القیامه» تا در نهایت فرزند برومندش، حضرت ولی‌عصر (عج)، بشر تشنه  در همه ادوار تاریخ  را از مزه احسان خویش سیراب سازد.
اینک فرمول شماره 3  را تقدیم می‌دارم که نشان‌دهنده میزان رضایت فرد است:







و قرآن نیز به‌شاخص رضایت به‌عنوان آخرین پله معراج اشاره فرموده است:
«رضی الله عنهم و رضوا عنه...»
«... یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه ... » (والفجر، 27 و 28)
همچنین قرآن‌کریم مکانیزم دستیابی به‌چنین سطحی را در پیمایش مسیر «احسان» معرفی می‌نماید:
«للذین احسنوا، الحسنی و زیاده!» (یونس، آیه 26)
«و من یقترف حسنه، نزد له فیها حسنی» (شوری، آیه 23)
و اینک  قانون دستیابی به آن را  تقدیم می‌دارم:
رابطه شماره 4: [بهترین کار به‌ بهترین روش = احسان]
«تبارک الذی بیده الملک و هو علی کل شیء قدیر. الذی خلق الموت و الحیاه، لیبلوکم «ایکم احسن عملا» و هو العزیز الغفور» (آیات 1و 2 از سوره ملک)
و
«احسان، جریانی است که خط پایان ندارد؛ چراکه حدی برای «بهترین کار و بهترین روش» قابل تصور نیست»
فاستبقوا الخیرات... (بقره، آیه 148)
بنابراین وضعیت ایده آل جامعه اسلامی، فراتر از عدل، یعنی تحقق جریان احسان در جامعه است.
اینک درزمینه پرسش سوم به‌بحث می‌پردازم:
موانع اجرایی تحقق عدالت در جامعه چیست؟
به‌نظر می‌رسد برای دستیابی عملی (به‌دور از شعار) به‌عدالت، مهم‌ترین اقدام، پس از گذران مراحل فوق، شناسایی موانعی است که درتحقق عدالت در مجتمع انسانی وجود دارد؛ بنابراین اینک به‌طرح یکی از مهم‌ترین موانع اجرایی آن می‌پردازم:
«عدالت  سیستمی و ظلم سیستمی»
بسیارند کسانی که درهنگام بروز مشکلات و بحران‌های اجتماعی، به‌دنبال «راه‌حل سریعی» از جمله مدیر مقتدری می‌گردند که با ورود او به‌سطح مدیریت یک مجتمع انسانی، همه مشکلات و بحران‌های موجود را حل کند و متاسفانه  خود این افراد هم باورشان این است که با تحقق چنین امری قادر به حل مشکلات خواهند بود؛ بنابراین ناخواسته وعده‌هایی می‌دهند که بر طبق فرمول شماره 3، سبب افزایش سطح انتظارات مخاطبان شده و درنتیجه اولا امکان دستیابی به‌سطح قناعت و ثانیا امکان دستیابی به‌سطح رضایت را دشوارتر می‌سازند و به‌همین‌دلیل به علت بروز «پدیده شتاب‌دهنده» (Accelerator)، بحران موجود بهمن‌وار،  افزون‌تر می‌گردد در این‌جا است که سیکل تباه‌کار (Vicious - cycle) در درون سیستم به راه می‌افتد و به‌علت ناتوانی فردقبلی، مدیری دیگر وارد میدان می‌شود و برای اثبات توانمندی‌اش، وعده‌های بیشتر(کمی) و درمواردی هم وعده‌هایی در سطح بالاتر(کیفی) می‌دهد! این وعده‌ها به نوبه خود سطح انتظارات را بالا و بالاتر می‌برد تا زمان برای نزول و حرکت «بهمن» فرا رسد. در این‌جا است که کوچک‌ترین حرکتی به فاجعه‌ای عظیم می‌انجامد.
در نقطه مقابل، متخصصان علم «تحلیل سیستم‌ها» اشکال اصلی در این موارد را درساختار(structure) سیستمی می‌دانند که در آن شرایط بر افراد و جامعه مورد بحث حاکم است؛ درنتیجه براساس این نظر، با تغییردادن افراد در درون سیستم، اگر مشکل پیچیده‌تر نگردد، هرگز مرتفع نمی‌شود! بنابراین براساس این نظر، آن‌چه در گام اول ما بدان نیازمندیم، شناسایی ساختار موجود سیستم و ثانیا شناسایی و استفاده از نقطه اهرمی و اهرم‌ها برای تغییر اساسی، سریع و کارآمد در سیستم است. 
به‌عنوان‌مثال رفتار رانندگان ایرانی را مورد تحلیل سیستمی قرار می‌دهیم: محصول چنین رفتاری در شرایط کنونی و براساس آمار و ارقام، باورنکردنی است: جایگاه اول جهانی در تخلفات رانندگی!
همه ما زمانی‌که از بیرون به‌رفتار این رانندگان می‌نگریم، آن‌ها را تقبیح می‌کنیم؛ اما تقریبا تمامی ما هنگامی که در جایگاه رانندگی قرار می‌گیریم، همان کارها را انجام می‌دهیم و اگر هم انجام ندهیم، تاثیر خاصی در آن نتیجه نامطلوب نداریم.
بسیاری از افراد، راه حل مشکل را در سرکارآمدن یک مدیر قوی و قاطع می‌دانند که بدون هیچ چشم‌‌پوشی، برای هرگونه تخلفی مجازات سنگین تعیین کند یا درصورت تخلف، اتومبیل را توقیف کند یا میزان جریمه‌ها را افزایش دهد و...
ولی آیا واقعا چنبن است؟ یا همه این راه حل‌ها، اگرچه ممکن است  تا زمان محدودی وضع را بهتر کند (مثل مسکن)، اما به‌خاطر بقای علت اصلی، به‌زودی مشکل، ویرانگرتر از قبل به سراغمان برمی‌گردد که ازنظر علم تحلیل سیستم‌ها، این نتیجه غیرمنتظره، به‌واسطه بروز پدیده «فیدبک جبرانی» (CompensatingFeed back) می‌باشد. (بهترین مثال برای درک این مطلب، بالارفتن در جهت عکس پله‌های برقی است)
دراین‌موارد  مشکل اصلی در عدم شناخت دقیق مردم و مسئولان  از ساختار حاکم بر سیستم  کنونی است و دراین‌صورت واضح است که تلاش برای شناسایی نقطه اهرمی و اهرم‌های اصلاح سیستم، تا چه‌میزان غیرممکن خواهد بود.
اما آن‌چه در این رابطه بسیار با اهمیت‌تر به‌نظر می‌رسد و عدم توجه به آن، مشکل ما را چند برابر می‌کند، فرآیند ارزیابی‌ها از وضعیت موجود می‌باشد که  به‌دنبال مقصرشناختن فرد یا گروهی، آن‌هم با عناوینی مثل خیانت و خیانتکار، چرخه تباه‌کار دیگری را شارژ کرده و سطح اعتماد جامعه را نیز نسبت به یکدیگر و مسئولان، روزبه‌روز کاهش می‌دهد تا نقطه نزول «بهمن» دیگری را نیز فراهم آورد؛ یعنی قوز بالای قوز.
توجه داشته باشید که مقصود از لفظ ساختار در این بحث، ارتباطات درونی و کلیدی عوامل یک سیستم با یکدیگر است (و نه ارتباطات افراد با یکدیگر) که برروی رفتار مجموعه در طول زمان موثر است. این عوامل را درمثال ترافیک می‌توان ارتباطات موثر میان سطح تولید خودرو، میزان ورود به‌بازار داخلی، میزان خروج ازرده مصرف، میزان قابل دسترس‌بودن و میزان هزینه حمل ‌و نقل، توانمندی ناوگان حمل و نقل عمومی و ابزارهای جایگزین (فضای مجازی برای اشتغال و ... )، زمان اوج ترافیک، فرهنگ استفاده از خودرو و انگیزه‌های استفاده از خودرو، جاده‌ها و معبرها، تکنولوژی به‌کارگیری کنترل و هدایت، میزان قابلیت انعطاف ابزارهای مورد استفاده، کارآمدی نیروهای پلیس و مسئولان اجرایی، کارآمدی قوانین راهنمایی و رانندگی با توجه به تحولات، ضریب اطمینان مردم نسبت‌به مسئولان و یکدیگر، میزان پراکندگی مراکزعمومی مثل دانشگاه‌ها، بیمارستان‌ها، مراکز خرید و ... دانست. البته درمواردی هم باید به‌شناسایی روابط سیستم‌های مادر با زیر سیستم‌ها نیز پرداخت که در این‌صورت ساختار سیستم را باید وسیع‌تر درنظر بگیریم.
پس برای اصلاح ریشه‌ای مشکل، راه‌حل کوتاه‌مدت و موقتی را برای ایجاد فرصت زمانی لازم برای به‌کارگیری راه حل اساسی مربوط به‌ساختار موجود سیستم به‌کار می‌گیریم.  
بنابراین باید پذیرفت که هر سیستمی براساس نیازها و اهداف خاصی طراحی می‌شود؛ به‌همین‌سبب دارای ساختار خاصی است که با تغییر شرایط بیرونی و تاثیر آن بر محیط درونی سیستم، نیازمند اصلاح ساختار سیستم برای کار در محیط جدید و شرایط جدید می‌باشیم. اگر چنین اصلاحی صورت نگیرد، صرف جابجایی نیروها، نمی‌تواند سطح نارضایی موجود را که ناشی از قضاوت نیروهای انسانی از روابط موجود در درون سیستم است، تغییر اساسی دهد. براین‌اساس، باید ظلم موجود را به‌جای این‌که مستقیما به‌افراد منتسب کنیم، به سیستم و ساختار آن منتسب کنیم (اگرچه ساختار سیستم‌ها درمرحله قبل، محصول تصمیمات انسان‌ها است.)
به‌همین‌دلیل مناسب می‌بینم عنوان «عدالت سیستمی و ظلم سیستمی» را در این بحث مورد توجه قرار دهم. چاره‌اندیشی اساسی و ریشه‌ای دراین رابطه، طراحی سیستم‌های داینامیک (SystemDynamics) می‌باشد که همچون سیستم‌های زنده و ارگانیک، به‌طور خودکار قابلیت تطبیق با شرایط و موقعیت‌های جدید را داشته و «عدالت پویا» (DynamicJustice) را محقق می‌سازند. به‌نظر می‌رسد که عنوان کلی «مدخلیت زمان و مکان در اجتهاد»، که حضرت امام‌خمینی (ره) طلایه‌دار طرح آن در مباحث فقهی بودند، اینک در مبحث طراحی سیستم داینامیک حقوقی اسلام، کاربرد ویژه‌ای خواهد یافت و ما را برآن می‌دارد تا مباحث موجود را به‌سمت «عدالت پویا» و«نظم پویا» به‌عنوان دو وجه سکه محصول نظام‌های داینامیک هدایت کنیم. تحقق چنین عدالت و نظمی دروضعیت و شرایط‌ کنونی بویژه در دوره جامعه جهانی، نیازمند مهندسی دوباره (ReEngineering) اصول و قواعد حقوقی، کلامی و فلسفی موجود ما است که مبانی آن را در بخش اول کتاب «مبانی استنباط در حقوق اسلامی و حقوق اسلامی»  مطرح کرده‌ام و ورود به آن نیازمند مقاله مستقلی است.
 


تبلیغات