آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

‌ ‌اشاره‌ نام‌ برتراند راسل‌ و - تا حد‌ی‌ - شخصیت‌ علمی‌ و فلسفی‌ او، برای‌ مخاطبان‌ این‌ بحث‌ ناآشنا نیست؛ در عین‌ حال، به‌ آن‌ دسته‌ از خوانندگان‌ محترم‌ که‌ خواهان‌ آشنایی‌ بیشتر با ابعاد شخصیت‌ او هستند، توصیه‌ می‌شود مقدمة‌ کتاب‌ برگزیده‌ افکار راسل، نوشته‌ پروفسور رابرت‌ اگنر، و نیز بحثی‌ که‌ در پایان‌ ترجمة‌ فارسی‌ همان‌ کتاب، به‌ قلم‌ مرحوم‌ استاد محمدتقی‌ جعفری‌ در تحلیل‌ شخصیت‌ راسل، آورده‌ شده‌ است، مطالعه‌ کنند. از طرفی، نام‌ و شخصیت‌ علمی‌ و فلسفی‌ مرحوم‌ علامه‌ محمدتقی‌ جعفری‌ برای‌ مخاطبان‌ آشناست. از ویژگی‌های‌ مشترک‌ دو متفکر و فیلسوف‌ نامبردار، توجه‌ و اهتمام‌ آنان‌ به‌ مقوله‌های‌ مختلف‌ در زمینة‌ فلسفه، مذهب‌ و انسان‌شناسی‌ است. به‌ عبارت‌ دیگر، پژوهش‌ فلسفی‌ در زمینة‌ انسان‌ و مذهب‌ در آثار این‌ دو فیلسوف‌ غرب‌ و شرق‌ جایگاه‌ برجسته‌ای‌ را به‌خود اختصاص‌ داده‌ است. با این‌ تفاوت‌ که‌ پژوهش‌های‌ لرد راسل‌ دراین‌باره‌ مبتنی‌ بر فلسفة‌ شکاکیت‌ و الحاد است، ولی‌ تحقیقات‌ استاد جعفری‌ از فلسفة‌ الهی‌ الهام‌ گرفته‌ است، و این‌ امر سبب‌ تفاوت‌ دیدگاه‌ آن‌ دو در این‌گونه‌ مسائل‌ گردیده‌ است؛ تفاوتی‌ که‌ استاد جعفری‌ را در جایگاه‌ منتقد افکار و اندیشه‌های‌ راسل‌ نشانده‌ است. در نوشتار حاضر، نمونه‌هایی‌ از نقدهای‌ استاد که‌ به‌ افکار و اندیشه‌های‌ راسل‌ دربارة‌ پاره‌ای‌ از مهم‌ترین‌ مسائل‌ کلامی، مربوط‌ می‌شود، بازگو شده‌ است. بدین‌ امید که‌ در عین‌ بزرگداشت‌ نام‌ و یاد آن‌ استاد فرزانه، گامی‌ هرچند کوتاه، از جانب‌ نگارنده، در راه‌ خدمت‌ به‌ فرهنگ‌ و اندیشة‌ دینی‌ برداشته‌ شده‌ باشد.(1)

متن

    ‌خدا در اندیشه‌ راسل‌

بحث‌ دربارة‌ مفهوم‌ و وجود (چیستی‌ و هستی) خداوند؛ یکی‌ از مسائلی‌ است‌ که‌ ذهن‌ راسل‌ را به‌ خود مشغول‌ داشته‌ و در مناسبت‌های‌ گوناگون‌ دراین‌باره‌ سخن‌ گفته‌ است؛ ولی‌ آنچه‌ از مجموع‌ سخنان‌ وی‌ به‌ دست‌ می‌آید این‌ است‌ که‌ او هیچگاه‌ نتوانسته‌ یا نخواسته‌ است‌ این‌ مسئلة‌ بسیار مهم‌ را آن‌گونه‌ که‌ در خور شأن‌ یک‌ متفکر ژرف‌نگر است، مورد مطالعه‌ قرار دهد، بلکه‌ از کنار آن‌ با تسامح‌ و تساهلی‌ غیر موجه‌ گذشته‌ است. این‌ امر - به‌ علاوة‌ تصور نادرستی‌ که‌ وی‌ از خدا داشت، و نارسایی‌ الهیات‌ مسیحی‌ - را می‌توان‌ از جمله‌ عواملی‌ دانست‌ که‌ وی‌ را به‌ پرتگاه‌ شکاکیت‌ و الحاد کشانده‌ است. اینک‌ برای‌ روشن‌ شدن‌ این‌ مدعا، نمونه‌هایی‌ از عبارات‌ راسل‌ را با نقدهای‌ استاد جعفری‌ دراین‌باره‌ نقل‌ می‌کنیم:
‌    ‌تصور خدا
راسل: اگر خدایی‌ وجود داشته‌ باشد، اگر بخواهد بدین‌ خاطر که‌ عده‌ای‌ در وجودش‌ شک‌ و تردید می‌کنند، رنجیده‌ خاطر شود، من‌ او را موجودی‌ خودبین‌ و متکبر خواهم‌ پنداشت(2).
استاد جعفری: من‌ نمی‌دانم‌ چه‌ خدایی‌ است‌ که‌ اگر این‌ موجودات‌ ضعیف‌ بخواهند در وجودش‌ شک‌ و تردید کنند، متأثر و رنجیده‌ خاطر خواهد گشت؟ حیف‌ است‌ آن‌ خدایی‌ که‌ چنین‌ وضعی‌ داشته‌ باشد، فکر آقای‌ راسل‌ را اشغال‌ نماید. معلوم‌ نیست‌ آقای‌ راسل‌ با خدای‌ عامیان‌ جنگ‌ و ستیز می‌کند، یا با خدایی‌ که‌ در مغز پیامبران‌ و طلایه‌داران‌ فکری‌ از قبیل‌ انیشتین‌ و وایتهد و افلاطون‌ جلوه‌ کرده‌ است.
تهدیداتی‌ که‌ به‌ وسیله‌ عقلا و پیشوایان‌ ماورأالطبیعه‌ برای‌ خداشناسان‌ صورت‌ گرفته‌ است، نه‌ برای‌ این‌ است‌ که‌ خداوند، در صورت‌ شناخته‌ نشدن، رنجیده‌ خاطر می‌گردد، بلکه‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ اگر انسانی‌ که‌ عقل‌ و فهم‌ و وجدان‌ دارد و می‌تواند با شناختن‌ آن‌ موجود اعلی، موقعیت‌ واقعی‌ خود را درک‌ کند در این‌ کار مسامحه‌ نموده‌ و به‌ خور و خواب‌ و خشم‌ و شهوت‌ بپردازد. چنین‌ انسانی‌ مانند یک‌ حیوان‌ پست‌ به‌ زندگی‌ خود ادامه‌ داده‌ به‌ جای‌ تکامل، خود را به‌ سراشیب‌ حیوانیت‌ سقوط‌ می‌دهد.
احتمال‌ این‌که‌ خدا در صورت‌ عدم‌ اعتنای‌ افراد بشر به‌ مقام‌ شامخ‌ او رنجیده‌ خاطر گردد، موجب‌ احتمال‌ نقص‌ در وجود خدا می‌باشد؛ در صورتی‌ که‌ خداوندی‌ که‌ برای‌ افکار عالی‌ مطرح‌ است، حتی‌ از ذات‌ خود نفع‌ یا ضرر نمی‌بیند؛ چه‌ رسد به‌ این‌که‌ دیگران‌ به‌ او نفع‌ یا ضرری‌ برسانند(3).
‌    ‌خدا و جهان‌
راسل: با آن‌که‌ علم‌ هیئتی‌ که‌ در کتاب‌های‌ تحصیلی‌ ما گنجانده‌ شده‌ بر مبنای‌ عقاید کپرنیک‌ قرار دارد، با این‌ حال، هنوز این‌گونه‌ طرز تفکر در مذهب‌ و اخلاقیات‌ ما نفوذی‌ ننموده‌ و اعتقادات‌ کهن‌ ما را در مورد علم‌ هیئت‌ دگرگون‌ نکرده‌ است. هنوز هم‌ مردم‌ فکر می‌کنند که‌ نقشه‌های‌ خدایی‌ در این‌ دنیا اثر دارند و قدرتی‌ الهی‌ نه‌ تنها به‌ دنبال‌ تحقق‌ خوبی‌هاست، بلکه‌ افراد بدکاره‌ را نیز تنبیه‌ می‌کند.(4)
استاد جعفری: «ظاهراً‌ آقای‌ راسل‌ باید اطلاع‌ داشته‌ باشند که‌ در بین‌ همین‌ مردم‌ امثال‌ نیوتون‌ و انیشتین‌ هم‌ وجود دارد که‌ اولی‌ می‌گوید «جاذبیت، بدون‌ تکیه‌ به‌ یک‌ نیروی‌ عالی‌تر به‌ عنوان‌ خدا نمی‌تواند برقراری‌ سیستم‌ منظومه‌ شمسی‌ را معین‌ کند.» و دومی‌ هم‌ خداوند را به‌ عنوان‌ حافظ‌ قوانین‌ معرفی‌ می‌کند.
گذشته‌ از این‌ دو دانشمند، تعداد زیادی‌ از متفکرین‌ دیگر که‌ عموماً‌ از علمای‌ درجة‌ یک‌ بوده‌اند نیز نظارت‌ خداوند را بر نظام‌ جهان‌ هستی‌ به‌ عبارت‌های‌ گوناگون‌ گوشزد کرده‌اند. از طرف‌ دیگر، یکی‌ از نظریات‌ چهارگانه‌ای‌ که‌ دربارة‌ قانون‌ طبیعت‌ گفته‌ شده، قانون‌ عدم‌ ذاتی‌ است‌ که‌ بیان‌ ادبی‌ آن‌ به‌ صورت‌ زیر است:
جهان‌ کل‌ است‌ و در هر طرفة‌العین‌عدم‌ گردد و لایبقی‌ زمانین‌
به‌ عبارت‌ دیگر، موجودات‌ و روابط‌ جهان‌ طبیعت‌ در هر زمان‌ مانند ریزش‌ فوتون‌ در حال‌ استمرار و تحول‌ است، و چون‌ ذر‌ات‌ ماده‌ نمی‌تواند این‌ حرکات‌ سیستماتیک‌ را دقیقاً‌ ایجاد کند، پس‌ در هر آن، نظارت‌ خداوند‌ این‌ موجود را در جهان‌ هستی‌ به‌ وضع‌ خود نگه‌ می‌دارد.
در این‌ صورت‌ این‌ که‌ آقای‌ راسل‌ می‌گوید «... مردم...» بایستی‌ در این‌ کلمة‌ مردم‌ دقت‌ شود، از این‌ مردم، صدها نفر در مقام‌ نیوتونی‌ قرار دارند، و گفتة‌ آنان‌ هم‌ به‌ قرار فوق‌ بود که‌ بیان‌ کردیم. اگر آقای‌ راسل‌ همین‌ گفتة‌ بالا را به‌طور محسوس‌ و تجربی‌ رد کند، این‌ بحث‌ به‌طور موضوعی‌ حل‌ خواهد شد.(5»)
‌    ‌خدا و زندگی‌ انسان‌
راسل: من‌ همیشه‌ نامه‌هایی‌ از مردم‌ دریافت‌ می‌کنم؛ به‌ این‌ مضمون‌ که‌ خداوند خود نگهداری‌ خواهد کرد، اما خداوند در گذشته‌ هرگز چنین‌ کاری‌ را نکرده‌ است‌ و من‌ نمی‌دانم‌ آنها چرا فکر می‌کنند که‌ خداوند در آینده‌ این‌ کار را خواهد کرد.(6)
استاد جعفری: اولاً: خیلی‌ به‌ جا بود که‌ آقای‌ راسل‌ بگویند که‌ در گذشته‌ چه‌ می‌توانست‌ انجام‌ بگیرد، و چه‌ انجام‌ گرفته‌ است، و چه‌ انجام‌ نگرفته‌ است، همچنین‌ در آینده‌ چه‌ می‌تواند انجام‌ بگیرد، چه‌ انجام‌ خواهد گرفت، و چه‌ انجام‌ نخواهد گرفت. در جواب‌ این‌ سئوال، گمان‌ نمی‌کنم‌ آقای‌ راسل‌ مطلب‌ روشنی‌ را بیان‌ کند؛ زیرا مطابق‌ اصول‌ منطقی، ما هنگامی‌ می‌توانیم‌ دخالت‌ علتی‌ را در معلول‌ مفروضی‌ منکر شویم‌ که‌ تمامی‌ اجزا و پدیده‌های‌ آن‌ معلول‌ را بررسی‌ کرده‌ و علل‌ هر یک‌ از آنها را مشخص‌ کرده‌ و قطع‌ پیدا کنیم‌ که‌ علت‌ مفروض‌ هیچ‌گونه‌ دخالتی‌ در اجزا و شؤ‌ون‌ معلول‌ مفروض‌ نداشته‌ است. اما در صورتی‌ که‌ بعضی‌ از علل‌ اجزای‌ معلول‌ را تشخیص‌ داده‌ و از فهمیدن‌ علل‌ سایر اجزای‌ آن‌ معلول‌ ناتوان‌ بوده‌ باشیم، هیچ‌گونه‌ حقی‌ برای‌ انکار نداریم. بلی، نهایت‌ امر این‌ است‌ که‌ نمی‌توانیم‌ اثبات‌ کنیم‌ که‌ علت‌ مشخص‌ دیگری‌ در باقی‌ اجزای‌ ناشناخته، دخالت‌ داشته‌ است.
نتیجة‌ منطقی‌ این‌ بررسی، این‌ است‌ که‌ ما باید سکوت‌ کنیم‌ نه‌ انکار جزئی، و این‌ همان‌ سیستم‌ فلسفی‌ است‌ که‌ آقای‌ راسل‌ با کوشش‌ زیاد به‌ مردم‌ توصیه‌ کرده‌ است‌ که‌ انسان‌ باید در نظریات‌ خود جایی‌ هم‌ برای‌ شک‌ داشته‌ باشد. باید به‌ این‌ جمله‌ اضافه‌ کرد: مخصوصاً‌ در مثل‌ چنین‌ مسئلة‌ بااهمیتی. زیرا ما می‌دانیم‌ که‌ در تاریخ‌ بشریت، از قدیمی‌ترین‌ اعصار و قرون‌ تاکنون، میلیاردها حوادث‌ اتفاق‌ افتاده‌ است. ما با صدها حدس‌ و تخمین‌ بعضی‌ از آنها را مشخص‌ می‌کنیم، اما نمی‌دانیم‌ که‌ خود آن‌ علل‌ برای‌ چه‌ وجود پیدا کرده‌ است. به‌ اضافه‌ این‌ که‌ در مقابل‌ همان‌ علل، میلیون‌ها حوادث‌ برای‌ ما مجهول‌ جلوه‌ می‌کند. در این‌ صورت، حق‌ اثبات‌ و نفی‌ دربارة‌ دخالت‌ عللی‌ که‌ برای‌ عدة‌ زیادی‌ منطقی‌ جلوه‌ می‌کند، نداریم.
البته‌ خیلی‌ روشن‌ است‌ که‌ هیچ‌ مذهب‌ صحیحی‌ نمی‌گوید وقتی‌ بیمار شدی‌ به‌ پزشک‌ مراجعه‌ مکن، زیرا خدا ترا شفا خواهد داد؛ اگر احتیاج‌ به‌ مسکن‌ پیدا کردی‌ برو در وسط‌ بیابان‌ بنشین، ناگهان‌ خواهی‌ دید یک‌ ساختمان‌ مجلل‌ و مفروش‌ با قالی‌های‌ ابریشمی‌ از طرف‌ خدا ایجاد خواهد شد! همین‌ گونه‌ است‌ سایر شؤ‌ون‌ زندگی. چنان‌که‌ هیچ‌ مذهب‌ صحیحی‌ چنین‌ احکام‌ خلاف‌ منطقی‌ صادر نمی‌کند، همچنین‌ محال‌ است‌ که‌ مذهب‌ بگوید: «هنگامی‌ که‌ دیدید دو نفر یا دو جامعه‌ به‌ ستیز برخاسته‌اند، شما ساکت‌ بنشینید، خدا اصلاح‌ می‌کند». ما بایستی‌ در این‌ که‌ مقصود مقامات‌ عالیة‌ خداشناسان‌ و ارباب‌ مذاهب‌ حقیقی‌ که‌ می‌گویند «خداوند اصلاح‌ کرده‌ است» و «خداوند اصلاح‌ خواهد کرد» چیست، دقت‌ بسیار کنیم.
من‌ عقیده‌ دارم‌ بزرگ‌ترین‌ هدف‌ آنان‌ باید دو چیز بوده‌ باشد: یکی‌ این‌ که‌ خداوند برای‌ جوامع‌ بشریت‌ راهنمایان‌ عالی‌ مقامی‌ فرستاده‌ است‌ که‌ آنها می‌توانند خواست‌های‌ خداوند را که‌ اصلاح‌ و عدالت‌ در روی‌ زمین‌ است، تبلیغ‌ و عملی‌ کنند. علاوه‌ بر این، عقول‌ سلیمه‌ای‌ به‌ افراد انسانی‌ عطا کرده‌ است‌ که‌ بتوانند حق‌ را از باطل‌ تشخیص‌ دهند، و به‌ کمک‌ آن‌ عقل‌های‌ سلیم‌ و آن‌ راهنمایان‌ برای‌ خود زندگی‌ صحیحی‌ ایجاد کنند.
بر این‌ اساس، در مورد این‌ جمله‌ که‌ «خداوند جهان‌ را حفظ‌ خواهد کرد.» جمله‌ای‌ که‌ در نامه‌هایی‌ که‌ راسل‌ دریافت‌ کرده‌ نوشته‌ شده‌ است، یکی‌ از دو معنای‌ زیر ممکن‌ است‌ مقصود بوده‌ باشد:
1. خداوند وسایل‌ زندگی‌ و بقای‌ حیات‌ را در اختیار ما گذاشته‌ است‌ و ما بایستی‌ طبق‌ دستور او بکوشیم‌ و به‌ زندگی‌ منظم‌ خود ادامه‌ دهیم.
2. این‌ اشخاص، با مطالعة‌ وضع‌ کنونی، به‌ کلی‌ از اصلاحات‌ با وسایل‌ معمولی‌ ناامید گشته‌اند، مانند آن‌ بیماری‌ که‌ از تمامی‌ وسایل‌ معمولی‌ مأیوس‌ شده‌ و به‌ مبدأ اصلی‌ متوجه‌ شده‌ است.
در فرض‌ نخست، هیچ‌گونه‌ اشکالی‌ یافت‌ نمی‌شود، و همگان‌ آن‌ را خواهد پذیرفت. و در فرض‌ دوم، اگر ما راه‌های‌ اصلاحی‌ را می‌دانیم، باید در پاسخ‌ آنها بنویسیم: «ناامید نشوید، زیرا خداوند همة‌ وسایل‌ اصلاحی‌ را در اختیار ما قرار داده‌ و ما نیز باید در این‌ راه‌ کوشش‌ کنیم». و اگر خود هم‌ راه‌ چاره‌ای‌ در نظر نداریم، منطقی‌ نیست‌ که‌ آنها را از توجه‌ به‌ مبدأ بازداریم، و دستخوش‌ اضطراب‌ و بدبختی‌ سازیم.
آقای‌ راسل، از جنبة‌ عملی، می‌بایست‌ در نظر بگیرد که‌ بحث‌ دربارة‌ این‌ که‌ خداوند در گذشته‌ در مورد زندگی‌ انسان‌ چه‌  کرده‌ و در آینده‌ چه‌ خواهد کرد، از حساس‌ترین‌ مسائل‌ فلسفی‌ است‌ که‌ با شناخت‌های‌ حسی‌ و از طریق‌ آزمایش‌های‌ علمی‌ نمی‌توان‌ دربارة‌ آنها اظهار نظر کرد. راسل‌ خود اذعان‌ دارد که‌ شناخت‌های‌ علمی، قسمت‌ بسیار ناچیزی‌ از مسائلی‌ را که‌ نوع‌ بشر بدان‌ علاقه‌ دارد، و باید هم‌ علاقه‌ داشته‌ باشد، دربرمی‌گیرد. طبق‌ این‌ اعتراف، راسل‌ نمی‌تواند دخالت‌ خداوند در جهان‌ را در گذشته‌ و آینده‌ نفی‌ کند.
‌    ‌آیا مذهب، سودمند است‌ یا زیانبار؟
راسل: من‌ فکر می‌کنم، اغلب‌ نتایج‌ مذهب‌ در تاریخ‌ مضر بوده‌ است. با این‌ که‌ مذهب‌ سبب‌ شد که‌ کاهنان‌ مصری‌ تقویم‌ را اختراع‌ نموده‌ و به‌ وقوع‌ خسوف‌ و کسوف‌ توجه‌ کنند، به‌ طوری‌ که‌ بتوانند در آن‌ موقع‌ آن‌ را پیش‌بینی‌ کنند، و نظایر اینها از نتایج‌ مفید مذهب‌ بوده‌ است، ولی‌ من‌ فکر می‌کنم‌ که‌ بسیاری‌ از نتایج‌ مذهب‌ زیانبار بوده‌ است. این‌ زیان‌آوری‌ این‌ است‌ که‌ در مذهب، مردم‌ بایستی‌ به‌ چیزهایی‌ عقیده‌مند باشند که‌ دلیل‌ صحیحی‌ برای‌ وجود آنها نیست، و این‌ موضوع‌ برای‌ مذاهب‌ بسیار قابل‌ اهمیت‌ است. مذهب‌ افکار مردم‌ و سیستم‌های‌ تربیتی‌ آنها را تخطئه‌ می‌کند؛ یعنی‌ می‌گوید: عقیدة‌ جزمی‌ به‌ فلان‌ مسئله‌ صحیح‌ و عقیده‌ به‌ چیزهای‌ دیگر غلط‌ است. بدون‌ این‌ که‌ مردم‌ در سؤ‌ال‌ از حق‌ یا باطل‌ بودن‌ آن‌ مسائل‌ مفروض‌ حقی‌ داشته‌ باشند. اصولاً‌ مذهب‌ زیان‌های‌ زیادی‌ داشته‌ است. مقدار زیادی‌ مقدس‌ شمردن‌ محافظه‌کاری‌ و چسبیدن‌ به‌ عادات‌ کهن‌ و محترم‌ شمردن‌ تعصب‌ و کینه‌توزی‌ و اندازة‌ تعصبی‌ که‌ در مذهب‌ وجود دارد - مخصوصاً‌ در اروپا - کاملاً‌ وحشتناک‌ است.(7)
استاد جعفری: همان‌گونه‌ که‌ خود آقای‌ راسل‌ در پاسخ‌ به‌ سؤ‌ال‌ دیگری‌ یادآور شده‌ است، باید هدف‌ بانیان‌ مذاهب‌ را از روش‌ و رفتار پیروان‌ مذاهب‌ جدا کرد؛ چنان‌ که‌ گفته‌ است: «تعالیم‌ بانیان‌ مذاهب‌ کمتر با اعمال‌ پیروانشان‌ ارتباط‌ دارد. به‌ عنوان‌ مثال، من‌ افرادی‌ نظامی‌ را می‌بینم‌ که‌ تصور می‌کنند عقاید مسیحیت‌ در مبارزه‌ با نیروهای‌ شرقی‌ اهمیت‌ بسیار دارد. من‌ موعظة‌ عیسی‌ را در بالای‌ کوه‌ مکرر خوانده‌ام. حتی‌ یک‌ کلمه‌ دربارة‌ تشویق‌ به‌ استعمال‌ بمب‌ هیدروژنی‌ پیدا نکرده‌ام».
تعالیم‌ پیامبران‌ و اهداف‌ آسمانی‌ در قرآن‌ کریم‌ به‌ طور مبسوط‌ بیان‌ شده‌ است. برخی‌ از سرفصل‌های‌ مهم‌ دعوت‌های‌ پیامبران‌ عبارت‌ است‌ از:
1. همگی‌ در سلم‌ و صفا زندگی‌ کنید؛
2. بت‌پرستی‌ مکنید و خدای‌ واحد را بپرستید؛
3. در روی‌ زمین‌ فساد نکنید؛
4. از گذشتگان‌ خود - که‌ راه‌ انحراف‌ را پیموده‌اند تقلید نکنید؛
5. خدا را نیایش‌ کنید؛
6. از اموالتان‌ انفاق‌ کنید؛
7. طلا و نقره‌ را ذخیره‌ نکرده، اجتماع‌ را به‌ فلاکت‌ نکشانید...
آری‌ پیامبران، به‌ انگیزة‌ اصلاح‌ جوامع‌ بشری‌ برخاسته‌اند؛ برای‌ نجات‌ دادن‌ بشر از دست‌ فراعنه‌ برانگیخته‌ شده‌اند، و بشر را از تاریکی‌های‌ نادانی‌ به‌ روشنایی‌ دانش‌ سوق‌ داده‌اند؛ در جهت‌ حل‌ اختلافات‌ تلاش‌ کرده‌اند؛ برای‌ برپایی‌ عدالت‌ مبعوث‌ شده‌اند.
با توجه‌ به‌ اهداف‌ و تعالیم‌ یاد شده، گمان‌ نمی‌رود که‌ امثال‌ آقای‌ راسل‌ در ضرورت‌ مذهب‌ و فواید آن‌ کوچک‌ترین‌ تردیدی‌ داشته‌ باشند. چرا که‌ با اجرای‌ اهداف‌ مزبور، همة‌ آرمان‌های‌ اصیل‌ بشر برآورده‌ خواهد شد. با توجه‌ به‌ چنین‌ اهداف‌ و آرمان‌هایی‌ است‌ که‌ دین‌ می‌تواند از عهدة‌ جواب‌ این‌ پرسش‌ها برآید:
از کجا آمده‌ایم؟ برای‌ چه‌ آمده‌ایم؟ و به‌ کجا خواهیم‌ رفت؟ در حالی‌ که‌ هیچ‌یک‌ از مکاتب‌ فلسفی‌ و اجتماعی‌ قدرت‌ پاسخگویی‌ به‌ سؤ‌الات‌ مزبور را از خود بروز نداده‌اند.
مذاهب‌ حقه‌ - مطابق‌ برنامه‌هایی‌ که‌ متذکر شدیم‌ - می‌خواهند انسان‌ را با سوق‌ دادن‌ به‌ سوی‌ یک‌ موجود ازلی‌ و ابدی، تعلیم‌ داده‌ و تربیت‌ کنند، و این‌ ادعا را هم‌ در طول‌ تاریخ‌ به‌ خوبی‌ اثبات‌ کرده‌اند. مسلماً‌ آقای‌ راسل‌ هم، از روی‌ تواریخ‌ مسلم‌ دنیای‌ بشریت، می‌دانند که‌ مذهب‌ اسلام‌ در یکی‌ از وحشی‌ترین‌ نقاط‌ کرة‌ زمین‌ که‌ حتی‌ انسان‌ را از آن‌ جهت‌ که‌ دختر بود، زنده‌ به‌ گور می‌کردند، ظهور کرد، و در اندک‌ مدتی‌ پیروان‌ خود را که‌ نژادها و محیط‌های‌ مختلفی‌ داشتند، به‌ آن‌چنان‌ کمالی‌ رساند، که‌ توانستند قرن‌های‌ متمادی‌ یگانه‌ مشعل‌دار علم‌ و صنعت‌ و اخلاق‌ و اقتصاد و سیاست‌ صحیح‌ باشند.
این‌ ملت‌ عقب‌افتاده، پس‌ از اندک‌ مدتی، کتابخانه‌ای‌ در اسپانیا تأسیس‌ کرد که‌ شش‌ صد هزار مجلد کتاب‌ داشت. در تمام‌ فنون‌ پزشکی‌ و علوم‌ طبیعی‌ به‌ طور کلی، و ریاضیات‌ و هیئت‌ و تاریخ‌ و جغرافیا و... اولین‌ دانشمندان‌ را ترتیب‌ نمود، و از سقوط‌ حتمی‌ دانش‌ جلوگیری‌ کرد. آیا مناسب‌ نیست‌ که‌ ما در رسیدگی‌ به‌ نتایج‌ مذاهب، به‌ اضافة‌ کارهای‌ کاهنان‌ مصری، مراتب‌ مزبور را هم‌ در نظر بگیریم.
خلاصه، اگر آقای‌ راسل‌ و امثال‌ او برای‌ زندگی‌ پاکیزه‌ تلاش‌ می‌کنند، این‌ همان‌ دستوری‌ است‌ که‌ مذاهب‌ حقه‌ می‌دهند. اما راجع‌ به‌ این‌ که‌ مذهب، افکار مردم‌ و سیستم‌های‌ تربیتی‌ را تخطئه‌ می‌کرد، البته‌ هر مکتب‌ جدید که‌ مطابق‌ آرمان‌ واقعی‌ بشری‌ ارائه‌ شود، بایستی‌ قواعد اندیشه‌های‌ جامعة‌ گذشته‌ را تغییر دهد.
آری، مسائل‌ بی‌اساس‌ که‌ سوداگران‌ به‌ عنوان‌ مذهب‌ ساخته‌ و منتشر کرده‌اند، و تبهکاری‌هایی‌ که‌ از این‌ طریق‌ انجام‌ داده‌اند، یکی‌ از اسباب‌ شرمساری‌ بشر است‌ که‌ نتوانسته‌ است‌ حق‌ را از باطل‌ تشخیص‌ داده‌ و به‌ سودجویان، میدان‌ تاخت‌ و تاز ندهد. ما با راسل‌ در این‌ مطلب‌ هم‌عقیده‌ایم‌ که‌ در تاریخ‌ بشری، صدها عمل‌ زیانبار  به‌ عنوان‌ مذهب‌ صورت‌ گرفته‌ و آسیب‌های‌ جبران‌ناپذیری‌ به‌ بشریت‌ وارد ساخته‌ است، ولی‌ این‌ درندگی‌ و حیوان‌ صفتی، هیچ‌گونه‌ ارتباطی‌ به‌ مذاهب‌ حقه‌ ندارد.

‌    ‌مذهب‌ و تعبد
استاد جعفری: آقای‌ راسل‌  مذهب‌ را به‌ خاطر دعوت‌ به‌ عقاید جزمی‌ و تعبدی‌ تخطئه‌ کرده‌ است. در این‌ باره‌ باید گفت: اصول‌ و فروع‌ مذاهب‌ حقه، مخصوصاً‌ اسلام، بر دو قسم‌ است:
1. یک‌ عده‌ اصول‌ و فروعی‌ است‌ که‌ کاملاً‌ با عقل‌ منطقی‌ و علمی‌ می‌توان‌ توضیح‌ و تفسیر کرد؛
2. بعضی‌ از احکام‌ هستند که‌ عقل‌ دربارة‌ آن‌ ساکت‌ است؛ نه‌ نفی‌ می‌کند و نه‌ اثبات.
قسم‌ اول، جای‌ بحث‌ و تردید نیست. قسم‌ دوم‌ را چون‌ عقل‌ نه‌ اثبات‌ می‌کند و نه‌ نفی، از آن‌ جهت‌ که‌ به‌ طور کلی‌ عقل‌ صحت‌ مذهب‌ مفروض‌ را قبول‌ کرده‌ است، باز جای‌ اعتراض‌ نیست؛ زیرا نهایت‌ این‌ است‌ که‌ عقل‌ به‌ جهت‌ محدودیتش‌ از علل‌ واقعی‌ آن‌ آگاهی‌ ندارد.
پیروی‌ انسان‌ از این‌ قسم‌ احکام، هیچ‌گونه‌ مخالفتی‌ با منطق‌ ندارد؛ زیرا اکثریت‌ قریب‌ به‌ اتفاق‌ جوامع‌ بشری، از اولین‌ دورانی‌ که‌ از حقوق‌ و قوانین‌ معینه‌ای‌ تبعیت‌ کرده‌ است، از علل‌ واقعی‌ آن‌ حقوق‌ و قوانین‌ آگاهی‌ نداشته‌ است، بلکه‌ همین‌ اندازه‌ قناعت‌ کرده‌ که‌ بگوید باید به‌ قوانین‌ سر تسلیم‌ فرود آورد؛ زیرا بزرگان‌ قوم‌ آنها را تصویب‌ کرده‌اند. وقتی‌ از بزرگان‌ قوم‌ دربارة‌ علل‌ این‌ حقوق‌ و قوانین‌ می‌پرسی، پاسخ‌ می‌دهند: عادات‌ و رسوم‌ و روش‌ عمومی‌ انسان‌ها چنین‌ اقتضا می‌کند.
پس‌ به‌ مجرد این‌که‌ بشر، در یک‌ مذهبی‌ نتوانست‌ علل‌ بعضی‌ از احکام‌ آن‌ مذاهب‌ را بفهمد، دلیل‌ بر نادرستی‌ آن‌ مذهب‌ نخواهد بود. اما در احکام‌ و قوانینی‌ که‌ برخلاف‌ عقل‌ بوده‌ باشد - به‌ طوری‌ که‌ عقل‌ بر مخالفت‌ آن‌ با حقیقت‌ حکم‌ کند - به‌ هیچ‌ وجه‌ چنین‌ احکامی‌ در مذاهب‌ حقه‌ وجود ندارد. البته‌ باید در نظر گرفت‌ که‌ از تمامی‌ مذاهب‌ حقه‌ آنچه‌ که‌ توانسته‌ است‌ خود را حفظ‌ کند و از دستبرد انحرافات‌ مصون‌ باشد، مذهب‌ اسلام‌ است. پس‌ هر مسئله‌ای‌ که‌ مخالف‌ صریح‌ عقل‌ باشد، مسلماً‌ از ساخته‌های‌ سودجویان‌ و منحرفان‌ است، و نمی‌توان‌ آن‌ را به‌ حساب‌ مذاهب‌ حقه‌ گذاشت.
‌    ‌قانون‌ کلی‌ تعبد
از آن‌جا که‌ برخی، تعبدی‌ بودن‌ احکام‌ دینی‌ را دلیل‌ بر نادرستی‌ مذهب‌ پنداشته‌اند،لازم‌ است‌ قانون‌ کلی‌ تعبد را توضیح‌ دهیم:
حکم‌ تعبدی، در نظر برخی‌ از افراد، حکمی‌ است‌ که‌ انسان‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ نمی‌تواند علت‌ آن‌ را بفهمد. و این‌ همان‌ است‌ که‌ در اخلاق‌ تابو(8) مطرح‌ است؛ یعنی‌ احکام‌ و دستوراتی‌ که‌ به‌ کلی‌ عاری‌ از دلیل‌ است. این‌ تصور دربارة‌ حکم‌ تعبدی، بی‌اساس‌ است.
حکم‌ تعبدی‌ در اصطلاح‌ مذاهب‌ حقه، مخصوصاً‌ در اصطلاح‌ فقهای‌ اسلام، این‌ است‌ که‌ انسان‌ کاری‌ را به‌ انگیزة‌ توجه‌ به‌ خداوند و با استناد به‌ امر او، انجام‌ دهد. در حالی‌ که‌ اخلاق‌ تابو هیچ‌گونه‌ استنادی‌ به‌ خداوند ندارد. گرچه‌ برای‌ اغلب‌ وظایف‌ تعبدی، برحسب‌ ظاهر، علتی‌ به‌ نظر نمی‌رسد، ولی‌ منطقی‌ نیست‌ که‌ هر حادثه‌ و حکمی‌ را که‌ نفهمیدیم، بدون‌ تأمل‌ آن‌ را بیهوده‌ و بی‌معنا قلمداد کنیم؛ وگرنه‌ باید اغلب‌ حقوق‌ و قوانین‌ اجتماعی‌ را بی‌اساس‌ بینگاریم؛ چراکه‌ فلسفه‌ و علل‌ آنها کاملاً‌ شناخته‌ نیستند. چون‌ که‌ کلود دوپاکیه‌ در مقدمة‌ کتاب‌ تئوری‌ کلی‌ و فلسفه‌ حقوق‌ گفته‌ است:
باید تصدیق‌ کرد که‌ ایده‌های‌ کلی‌ در سرزمین‌ حقوق‌ مبهم‌اند، حدود و ثغور مفاهیم‌ ذهنی‌ اصلی، غیر قطعی‌ و مورد ایرادند، مصطلحات‌ عرفی‌ درهم‌ و برهم‌ می‌باشد. بدون‌ شک، همین‌ امر است‌ که‌ تودة‌ حقوق‌دانان‌ را از این‌ بررسی‌ دور می‌کند.
اصولاً‌ با توجه‌ به‌ رابطة‌ شدیدی‌ که‌ مبانی‌ حقوق‌ با فلسفة‌ نظری، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، و روش‌شناسی‌ اقوام‌ (دموگرافی)(9) دارد، باید گفت‌ درک‌ فلسفة‌ حقوق‌ برای‌ عموم‌ افراد ممکن‌ نیست. و از این‌ جهت‌ باور و عمل‌ آنان‌ در این‌باره، جنبة‌ تعبدی‌ و یا شبیه‌ به‌ اخلاق‌ تابو دارد.
در هر حال، امور تعبدی‌ در دین‌ اسلام‌ و دیگر مذاهب‌ حقة‌ پیش‌ از اسلام، یک‌ علت‌ و هدف‌ اصلی‌ دارد که‌ عبارت‌ است‌ از خضوع‌ و تسلیم‌ و توجه‌ به‌ مقام‌ شامخ‌ خداوندی. به‌ عبارت‌ ساده‌تر، مقصود اصلی‌ از امور تعبدی، اظهار بندگی‌ به‌ درگاه‌ معبود است؛ اگر چه‌ خودِ‌ کیفیاتِ‌ ویژة‌ آنها قابل‌ شناخت‌ منطق‌ عادی‌ نبوده‌ باشد. دراین‌باره‌ در منابع‌ اسلامی‌ مطالب‌ فراوان‌ و مهمی‌ وجود دارد که‌ برخی‌ را یادآور می‌شویم:
1. فلسفة‌ روزه‌داری‌ از نظر قرآن‌ به‌ دست‌ آوردن‌ روحیه‌ تقوا و پرهیزگاری‌ است. (بقره/ 183).
2. فلسفة‌ قربانی‌ کردن‌ در حج، تمرین‌ صفت‌ تقوا و پروا از مخالفت‌ با خداست. (حج/ 37).
3. امام‌ علی(ع) فلسفة‌ حج‌ و آداب‌ و فرایض‌ آن‌ را پیراستن‌ نفس‌ از صفت‌ ناپسند تکبر و آراستن‌ دل‌ به‌ زیور فروتنی‌ دانسته‌ است.(10)
4. امام‌ رضا(ع) دربارة‌ فلسفه‌ احکام‌ تعبدی‌ در شرایع‌ الهی‌ فرموده‌ است: هدف‌ این‌ است‌ که‌ مردم‌ یاد خدا را فراموش‌ نکنند، و ادب‌ توجه‌ به‌ مقام‌ او را ترک‌ ننمایند، و از امر و نهی‌ او، به‌ این‌ جهت‌ که‌ صلاح‌ و پایداری‌ مردم‌ در آنهاست، سرباز نزنند، اگر آنان‌ بدون‌ تعبد به‌ حال‌ خود واگذار شوند، دل‌های‌ آنان‌ به‌ خشونت‌ و قساوت‌ می‌گراید.(11)
‌    ‌وجود خدا و اصل‌ علیت‌
راسل: اگر برای‌ هر کاری‌ علتی‌ لازم‌ داریم، پس‌ وجود خدا هم‌ علتی‌ می‌خواهد. و اگر امکان‌ وجود چیزی‌ بدون‌ علت‌ می‌رود، چرا خداوند را بدون‌ علت‌ قبول‌ کنیم‌ و طبیعت‌ را همان‌ خدا نپنداریم؟ می‌بینید که‌ بدین‌ طریق، ثابت‌ کردن‌ وجود خدا کار مهملی‌ است‌ و نظیر تفکر هندی‌هاست‌ که‌ می‌گفتند دنیا بر روی‌ یک‌ فیل‌ قرار دارد و آن‌ فیل‌ هم‌ سوار بر یک‌ لاک‌پشت‌ است! اما همین‌ که‌ از ماجرای‌ آن‌ لاک‌پشت‌ جویا می‌شدید، از شما می‌خواستند که‌ موضوع‌ صحبت‌ را عوض‌ کنید. به‌ هر صورت‌ اثبات‌ وجود خدا از این‌ راه‌ با معناتر از مثال‌ فوق‌ نیست.(12)
استاد جعفری: تمام‌ مشکلاتی‌ که‌ آقای‌ راسل‌ را در مبحث‌ الهیات‌ مضطرب‌ ساخته، این‌ است‌ که‌ ایشان‌ در این‌باره، به‌ اندازة‌ سایر مباحث‌ دقت‌ نکرده‌ است. گویا راسل‌ در مورد خداوند، مانند انسان‌ و درخت‌ و غیره، سابقة‌ نیستی‌ سراغ‌ گرفته‌ است؛ بدین‌ جهت‌ این‌ سؤ‌ال‌ که‌ علت‌ خداوند چه‌ بوده‌ است، به‌ فکر وی‌ خطور کرده‌ است. ولی‌ آقای‌ راسل‌ باید بداند که‌ در مفهوم‌ خدا ازلیت‌ مطرح‌ است. و ازلیت‌ با سابقة‌ نیستی‌ سازگار نیست. و چون‌ سابقة‌ نیستی، با نظر به‌ ذات‌ خداوند محال‌ است، پس‌ این‌ سؤ‌ال‌ که‌ علت‌ وجود خداوند چیست، کاملاً‌ غیر منطقی‌ است. و این‌ برخلاف‌ طبیعت‌ است‌ که‌ تمام‌ اجزای‌ آن‌ محکوم‌ به‌ قانون‌ علیت‌ است، یا حداقل‌ در تغییر است. بنابراین‌ هرگز نمی‌توان‌ قانون‌ علیت‌ را از آن‌ جدا کرد. و اگر بگوییم‌ مجموع‌ طبیعت‌ غیر از اجزای‌ آن‌ است، این‌ مطلب‌  خنده‌آورتر می‌شود، زیرا در هیچ‌ مجموعة‌ سیستماتیک‌ که‌ یک‌ کل‌ طبیعی‌ را تشکیل‌ می‌دهند، آن‌ کل‌ با اجرا مغایرت‌ ندارد، بلکه‌ کل‌ در واقع‌ عین‌ همان‌ اجزاست.
از سوی‌ دیگر، از نظر عقل، تسلسل‌ در باب‌ علیت‌ محال‌ است، و باید به‌ علت‌ نخست‌ که‌ وصف‌ معلولیت‌ در آن‌ راه‌ ندارد منتهی‌ گردد. من‌ اگر بپرسم‌ که‌ آقای‌ راسل، چرا شما حرکت‌ نموده‌ و کتاب‌ را از روی‌ میز برداشتید، خواهد گفت: «خواستم‌ مطالعه‌ کنم.» اگر بپرسم‌ چرا خواستید مطالعه‌ کنید، خواهد گفت: «شخصیت‌ من‌ مطالعه‌ را مفید تشخیص‌ داده‌ است.» اگر بپرسم‌ چرا باید مطابق‌ چیزی‌ که‌ شخصیت‌ شما مفید تشخیص‌ داده‌ عمل‌ کنید، گمان‌ نمی‌کنم‌ ایشان‌ علتی‌ برای‌ آن‌ پیدا کند. حال‌ اگر بنا باشد علتی‌ را که‌ دیگر معلول‌ نیست‌ انکار کنیم، به‌ آقای‌ راسل‌ خواهیم‌ گفت: شما شخصیت‌ خویش‌ را انکار کنید؛ زیرا نمی‌توانید علت‌ اقدام‌ به‌ کار مفید را برای‌ ما نشان‌ دهید.
از بیان‌ فوق‌ روشن‌ می‌شود مثالی‌ که‌ آقای‌ راسل‌ آورده، و اعتقاد به‌ وجود خداوند را با عقیدة‌ خرافی‌ هندی‌ها مقایسه‌ می‌کند، کاملاً‌ نامربوط‌ است، و به‌ روش‌ خاص‌ وی‌ در تحلیل‌ مسائل‌ دینی‌ باز می‌گردد که‌ با ذکر یک‌ مثال، یک‌ اصل‌ و قانون‌ کلی‌ را زیر و رو می‌کند؛ اما این‌که‌ آن‌ مثال‌ چه‌ اندازه‌ با قانون‌ مزبور مرتبط‌ است، مورد دقت‌ کافی‌ قرار نمی‌گیرد.(13)
‌    ‌راسل‌ و ادلة‌ وجود خدا
راسل: ادلة‌ بسیاری‌ بر وجود خدا اقامه‌ شده‌ است. فکر می‌کنم‌ که‌ همة‌ آنها بی‌اعتبار است، و اگر کسی‌ نمی‌خواست‌ که‌ اعتقاد به‌ نتیجة‌ آنها پیدا کند، هرگز این‌گونه‌ ادله‌ را نمی‌پذیرفت. من‌ فکر نمی‌کنم‌ که‌ به‌ طور قطع‌ چیزی‌ به‌عنوان‌ خدا وجود ندارد، من‌ فکر می‌کنم‌ این‌ مسئله‌ نظیر خدایان‌ المپیک‌ و خدایان‌ نروژی‌ بوده‌ باشد. آنها (خدایان‌ المپی‌ و والاها) ممکن‌ است‌ وجود داشته‌ باشند. من‌ نمی‌توان‌ اثبات‌ کنم‌ که‌ آنها وجود ندارند، من‌ فکر می‌کنم‌ که‌ احتمال‌ وجود خدایان‌ مسیحی‌ بیش‌ از آنها نباشد و معتقدم‌ همة‌ آنها دارای‌ صرف‌ امکان‌ می‌باشند.(14)
استاد جعفری: از عبارت‌های‌ مزبور به‌ دست‌ می‌آید که‌ آقای‌ راسل‌ در موضوع‌ خدا شکاک‌ بوده‌ و ادله‌ای‌ که‌ برای‌ اثبات‌ خدا گفته‌ شده‌ است، او را قانع‌ نکرده‌ است، و خدایانی‌ را که‌ بعضی‌ از ملل‌ پرستیده‌اند، همه‌ را از یک‌ مقوله‌ دانسته‌ است. به‌ نظر می‌رسد، آقای‌ راسل‌ در این‌باره‌ به‌ معلومات‌ عمومی‌ قناعت‌ ورزیده‌ است؛ لذا به‌ ساخته‌های‌ بشری‌ ایمان‌ ندارد. و گمان‌ نمی‌کنم‌ هیچ‌ متفکر عاقلی‌ نیز به‌ این‌ ساخته‌ها اعتقاد داشته‌ باشد. گویا آقای‌ راسل‌ مسئلة‌ خدا را منحصر به‌ همان‌ عقاید و ایده‌های‌ موهوم‌ نموده، آنگاه‌ از همة‌ آنها انتقاد کرده‌ و خدایان‌ ساختگی‌ المپی(15) و ایزدان‌ نروژی(16) را رد می‌کند. ولی‌ دربارة‌ خدایی‌ که‌ انبیای‌ عظام‌ و فلاسفة‌ بزرگ‌ و دانشمندان‌ نامی‌ به‌ او اعتقاد دارند، و ادله‌ای‌ بر وجود او اقامه‌ کرده‌اند، سخنی‌ نگفته‌ است.
آقای‌ راسل‌ به‌ خوبی‌ می‌داند که‌ همین‌ بشر است‌ که‌ در امتداد تاریخ‌ صدها حقیقت‌ را مشوش‌ و مسخ‌ نموده، عدالت‌ را مطابق‌ شهوات‌ خود تفسیر کرده‌ است؛ آزادی‌ را سلاحی‌ برای‌ از بین‌ بردن‌ ناتوانان‌ به‌ کار برده‌ است؛ حق‌ را ناحق‌ و ناحق‌ را حق‌ جلوه‌ داده‌ است؛ آیا از این‌ لاابالی‌گری‌ افراد بشری‌ می‌توان‌ گفت‌ من‌ در ضرورت‌ عدالت‌ شک‌ دارم؟ من‌ دربارة‌ آزادی‌ دلیلی‌ ندارم؟ و حق‌ و ناحق‌ برای‌ من‌ موهوم‌ است؟ متفکر باید به‌ طور دقیق‌ از جهان‌شناسی‌ بهره‌برداری‌ کند. خدایی‌ را که‌ باید آقای‌ راسل‌ مورد توجه‌ قرار دهد، نباید با خدایان‌ المپی‌ و خدای‌ مسیحیان‌ مقایسه‌ کند. به‌ جا بود که‌ آقای‌ راسل‌ دربارة‌ خدایی‌ که‌ دین‌ اسلام‌ معرفی‌ می‌کند، مطالعه‌ می‌کردند.
نکتة‌ دیگر این‌که‌ اگر آقای‌ راسل‌ امکان‌ وجود خدا را قبول‌ دارد، بایستی‌ وجود خدا را هم‌ ضروری‌ بداند؛ زیرا خدا یعنی‌ موجودی‌ که‌ واجب‌الوجود است‌ و به‌ علتی‌ احتیاج‌ ندارد، موجودی‌ که‌ آخرین‌ مراتب‌ کمال‌ را داراست. در این‌ صورت، احتمال‌ عدم‌ چنین‌ موجودی‌ به‌ کلی‌ منتفی‌ است؛ زیرا این‌ نفی، یا از نداشتن‌ علت‌ است، یا به‌ جهت‌ وجود مانعی‌ از هستی‌ او. ولی‌ هیچ‌ یک‌ از این‌ دو فرض‌ پذیرفته‌ نیست؛ زیرا واجب‌الوجود نیاز به‌ علت‌ ندارد، چنان‌که‌ فرض‌ وجود مانع، با این‌ فرض‌ که‌ خدا آخرین‌ مرتبة‌ کمال‌ را دارد، ناسازگار است. خلاصه‌ اگر آقای‌ راسل‌ قبول‌ کند که‌ امکان‌ دارد خدای‌ غیرمحتاج‌ به‌ علت‌ و فناناپذیر و دارای‌ آخرین‌ کمال‌ وجود داشته‌ باشد (همان‌گونه‌ که‌ مدعای‌ خداشناسان‌ است) بایستی‌ به‌ وجود خداوند، اعتراف‌ کند.
نکتة‌ سوم‌ در این‌باره، این‌ است‌ که‌ هرگاه‌ آقای‌ راسل‌ احتمال‌ وجود خدا را منطقی‌ دانسته، مردود نمی‌شمارد، باید دید که‌ آیا این‌ احتمال‌ می‌تواند از جنبة‌ رفتاری، چنان‌ تأثیری‌ در ما بگذارد که‌ گویا به‌ وجود خدا یقین‌ داریم، یا خیر. البته‌ پاسخ‌ مثبت‌ است؛ زیرا خود یقین‌ و احتمال‌ یکی‌ از هدف‌های‌ مستقل‌ انسانی‌ نیست، بلکه‌ آنچه‌ اهمیت‌ دارد موضوعاتی‌ است‌ که‌ انسان‌ به‌ آنها یقین‌ پیدا می‌کند، یا احتمال‌ می‌دهد.
بر این‌ اساس، چه‌ بسا یقین‌ به‌ سود یا زیانی‌ اندک، در مقام‌ عمل‌ بر انسان‌ تأثیر نگذارد، ولی‌ احتمال‌ به‌ سود یا زیان‌ بزرگی‌ - هر چند احتمال‌ آن‌ ناچیز باشد - بر انگیزندة‌ انسان‌ در مقام‌ عمل‌ باشد. بدون‌ شک، هیچ‌ موضوعی‌ مهم‌تر از مسئلة‌ وجود خدا قابل‌ تصور نیست؛ زیرا بنابراین‌که‌ خداوند وجود داشته‌ باشد، تمامی‌ گفتار و رفتار ما تحت‌ محاسبة‌ او بوده، سعادت‌ و شقاوت‌ ابدی‌ ما نتیجة‌ محاسبات‌ او دربارة‌ رفتار و گفتار ما خواهد بود. در این‌ صورت، نادیده‌ گرفتن‌ وجود خدا، با احتمال‌ بزرگ‌ترین‌ خطر و زیان‌ همراه‌ است. پس‌ همین‌ احتمال، برای‌ ایمان‌ به‌ خدا و التزام‌ به‌ قوانین‌ الهی‌ کافی‌ خواهد بود.(17)
‌    ‌فلسفة‌ آفرینش‌ و مسئلة‌ شرور
راسل: اگر خداوند، در فکر انسان‌هاست، چرا در تکوین‌ اولیه، انسان‌ را یکباره‌ نیافرید؟ و راز وجود خزندگان‌ بزرگ‌ اولیه، سوسماران‌ غول‌پیکر و پستانداران‌ پیل‌ اندام‌ و نظایر آنها چه‌ بوده‌ است؟ دکتر بارنس‌ (Barnes) در جایی‌ اعتراف‌ می‌کند که‌ هدف‌ آفرینش‌ کرم‌ کدو معماست. چه‌ هدف‌ مفیدی‌ می‌توان‌ برای‌ سگ‌های‌ هار و کرم‌ کدو جُست؟ قطعاً‌ این‌که‌ بگویند، قوانین‌ طبیعت‌ همان‌ طور که‌ عامل‌ پرورش‌ دهندة‌ خوبی‌هاست، بدی‌ها را نیز پرورش‌ می‌دهد، پذیرفته‌ نیست، زیرا قوانین‌ را خداوند به‌ وجود آورده‌ است.
شر‌ی‌ که‌ به‌ خاطر گناه‌ بوده‌ باشد، ممکن‌ است‌ به‌عنوان‌ صاحب‌ اختیار بودن‌ انسان‌ها توضیح‌ داده‌ شود، اما اشکال‌ وجود شر، در دوران‌های‌ قبل‌ از انسان‌ها به‌ قوت‌ خود باقی‌ است. به‌ هر صورت، مشکل‌ است‌ ببینیم‌ چه‌ جواب‌ دیگری‌ که‌ از نظر منطقی‌ قابل‌ قبول‌ باشد، می‌توان‌ حدس‌ زد. اشکال‌ فوق، قدیمی‌ ولی‌ هنوز هم‌ پابرجاست. آن‌ خدایی‌ که‌ آفرینندة‌ دنیایی‌ است‌ که‌ شر‌ نیز در آن‌ به‌ چشم‌ می‌خورد - و این‌ شر به‌ خاطر گناه‌ انسانی‌ نیست‌ - پس‌ باید لااقل‌ بخشی‌ از وجود خودش‌ نیز شر‌ بوده‌ باشد.(18)
استاد جعفری: این‌که‌ آقای‌ راسل‌ می‌گوید چرا خداوند از اول‌ انسان‌ را به‌ همان‌ صورتی‌ که‌ بایست‌ و شایست‌ نیافرید، در این‌باره‌ پاسخ‌های‌ متینی‌ داده‌ شده‌ که‌ خلاصة‌ آنها از این‌ قرار است:
اگر همة‌ انسان‌ها کامل‌ آفریده‌ می‌شدند، و در لحظه‌ای‌ که‌ چشم‌ به‌ دنیا می‌گشودند همة‌ وسایل‌ زندگی‌ مادی‌ و معنوی‌ مهیا بوده‌ و درون‌ دنیا جز نغمة‌ نیکی‌ نواخته‌ نمی‌شد، در این‌ صورت‌ برای‌ موجودی‌ به‌ نام‌ انسان، تلاش‌ برای‌ کسب‌ کمال‌ نامفهوم‌ بود؛ یعنی‌ تکامل‌ انسانی‌ معنا و مفهومی‌ نداشت.
اما مسئلة‌ خزندگان، سوسماران‌ غول‌پیکر، کرم‌ کدو و مانند آن، از این‌ جهت‌ برای‌ آقای‌ راسل‌ شگفت‌آور شده‌ است‌ که‌ ایشان‌ تکامل‌ را از دریچة‌ چشم‌ یک‌ انسان‌ در نظر گرفته، و نیک‌ و بد و زشت‌ و زیبا را، با مقیاس‌های‌ خود می‌سنجند. و توجه‌ ندارند که‌ هیکل‌ سوسمار یا کرم‌ کدو، با نظر به‌ صورت‌ یک‌ انسان‌ زیبا، زشت، یا با نظر به‌ مغز یک‌ انسان‌ متفکر، ناقص‌ جلوه‌ می‌کند؛ ولی‌ باید تصدیق‌ کرد که‌ آنها هم‌ زنده‌اند. و با همان‌ شکل‌ زشت‌ و قلمرو کوچک‌ خود، زندگی‌ را می‌خواهند و برای‌ ادامة‌ آن‌ می‌کوشند؛ درست، به‌ همان‌ صورت‌ که‌ یک‌ انسان‌ زشت‌ یا فاقد قوة‌ تعقل‌ برای‌ ادامة‌ زندگی‌ خود از هیچ‌ کوششی‌ فروگذار نمی‌کند. پس‌ اعتراض‌ مزبور از محدودیت‌ تفکر، و در نظر نگرفتن‌ نسبیت‌ احساسات، ناشی‌ شده‌ است.(19)
‌    ‌فرضیة‌ تکامل‌ و معارضه‌های‌ کلامی‌ آن‌
راسل: به‌ واسطة‌ عقاید داروین، زمین‌شناسی‌ جدید، و دکترین‌ تکامل‌ بود که‌ برای‌ اولین‌ بار اعتقاد مردان‌ علم‌ انگلستان‌ متزلزل‌ شد. زیرا این‌ فرض‌ که‌ نژاد انسانی‌ از تغییرات‌ نامحسوس‌ جانداران‌ کوچک‌تری‌ پا به‌ عرصة‌ وجود نهاده‌ است، به‌ دنبال‌ خود مسائلی‌ را که‌ فهمشان‌ بس‌ مشکل‌ است، مطرح‌ خواهد کرد. از آن‌ جمله‌ این‌که‌ از چه‌ لحظه‌ای‌ در مسیر تکامل، اجداد دیرین‌ ما به‌ کسب‌ اختیار نایل‌ آمدند، و در چه‌ مرحله‌ای‌ از این‌ سفر طولانی‌ که‌ از وجود تک‌ سلولی‌ آغاز شده‌ بود، نسل‌ بشر صاحب‌ ارواح‌ فناناپذیر و جاویدان‌ شدند، و برای‌ اولین‌بار در چه‌ زمانی‌ اجداد بزرگ‌ ما قادر به‌ انجام‌ چنان‌ شرارت‌هایی‌ شدند که‌ مستحق‌ عذاب‌ ابدی‌ گردند.(20)
آنچه‌ گالیله‌ و نیوتون‌ در نجوم‌ انجام‌ دادند، داروین‌ در زیست‌شناسی‌ انجام‌ داد. سازش‌ جانداران‌ - اعم‌ از حیوان‌ و گیاه‌ - با محیطی‌ که‌ در آن‌ زندگی‌ می‌کنند، مورد علاقة‌ علمای‌ طبیعی‌ قرن‌ 18 و قرن‌ 19 بود. این‌ سازش‌ بر مبنای‌ هدف‌ آفرینش‌ توضیح‌ داده‌ می‌شد. توضیح‌ آنان‌ حقیقتاً‌ در پاره‌ای‌ از مواقع‌ خسته‌ کننده‌ بود. مشکل‌ می‌توان‌ باور کرد که‌ اگر خرگوش‌ها هم‌ خداشناس‌ بودند، از این‌که‌ راسوها طبیعتی‌ مناسب‌ با شکار خرگوش‌ دارند، سپاسگزار می‌شدند و یا در مورد کرم‌ کدو سکوتی‌ تعمدی‌ وجود داشت.(21)
استاد جعفری: امروزه، عقاید داروین‌ و بلکه‌ اصل‌ مکتب‌ ترانسفورمیسم، دچار چنان‌ ابهامات‌ و معماهای‌ لاینحلی‌ گشته‌ که‌ پیر روسو مؤ‌لف‌ کتاب‌ معروف‌ تاریخ‌ صنایع‌ و اختراعات‌ می‌گوید:
مشکلاتی‌ که‌ بر این‌ مکتب‌ گرفته‌اند تا ابد حل‌ نخواهد شد.
با صرف‌ نظر از چگونگی‌ ابهامات‌ و اشکالات‌ فوق، این‌ نکته‌ مسلم‌ است‌ که‌ وجود آنها به‌ مقدار زیادی‌ از تزلزل‌ عقاید مربوط‌ به‌ آفرینش‌ او جلوگیری‌ کرده‌ است. جای‌ تعجب‌ است‌  که‌ آقای‌ راسل، چگونه‌ از این‌ همه‌ تغییرات‌ که‌ به‌ وسیلة‌ دانشمندان‌ جانورشناس‌ در عقاید داروین‌ انجام‌ گرفته‌ بی‌خبر است. خلاصه‌ این‌که‌ مشکلاتی‌ را که‌ آقای‌ راسل‌ مطابق‌ نظریة‌ داروین‌ به‌ میان‌ می‌کشند، می‌توان‌ منتفی‌ دانست.
ثانیاً: همین‌ مشکلات‌ به‌ گونه‌ای‌ دیگر بر عقیدة‌ داروین‌ نیز وارد است: آیا خلأ موجود میان‌ انسان‌ و میمون‌ پرشده‌ است؟ از کدامین‌ زمان‌ بشر نیروی‌ اختیار را در خود احساس‌ کرده، و در مقابل‌ کارهای‌ اختیاری‌ بد، احساس‌ ندامت‌ کرده‌ است؟ و از کی‌ به‌ تجرد روح‌ و ادلة‌ آن‌ متوجه‌ شده‌ است؟ تاریخ‌ حقیقی‌ یا تخمینی‌ تبدیل‌ میمون‌ها به‌ انسان‌ از کی‌ شروع‌ شده‌ است؟ ساختمان‌ مغز انسانی، تشکیلات‌ خاص‌ خود را از کی‌ و با چه‌ شرایطی‌ به‌ خود گرفته‌ است؟ مشکلات‌ مهمی‌ از این‌ قبیل، بر نظریة‌ تکامل‌ داروین‌ وارد است‌ که‌ طرفداران‌ تکامل‌ را حیران‌ کرده‌ است. خلاصه، مسئلة‌ تکامل، آنقدرها هم‌ روشن‌ نیست‌ که‌ آقای‌ راسل‌ روی‌ آن‌ تکیه‌ کرده‌ و با آوردن‌ چند مثال‌ - مانند همیشه‌ - اصل‌ و قانونی‌ را پی‌ریزی‌ نماید.(22)
ناچیز شمردن‌ برخی‌ موجودات‌ طبیعی، باتوجه‌ به‌ سود و زیان‌های‌ نسبی‌ آنها، ناشی‌ از قضاوتی‌ سطحی‌ است‌ و از محدودیت‌ دانش‌ و آگاهی‌ انسان‌ نسبت‌ به‌ موجودات‌ طبیعی‌ سرچشمه‌ می‌گیرد. در یک‌ کارخانة‌ بزرگ، یک‌ پیچ‌ یا مهره‌ برای‌ فرد غیرمطلع‌ بی‌مصرف‌ و ناچیز جلوه‌ می‌کند، درحالی‌که‌ همان‌ پیچ‌ و مهره‌ برای‌ کسی‌ که‌ از کار آن‌ دستگاه‌ آگاه‌ باشد، ممکن‌ است‌ از بسیاری‌ از قسمت‌ها ضروری‌تر هم‌ باشد.
اما شکار شدن‌ حیوانات‌ ضعیف‌ به‌دست‌ حیوانات‌ نیرومند، البته‌ با نظر سطحی‌ زننده‌ به‌نظر می‌رسد، ولی‌ با نظر به‌ محدودیت‌ حیات‌ جانداران، مسئلة‌ نابودی‌ و مرگ‌ هر جانداری‌ حتمی‌ است. نهایت‌ این‌ است‌ که‌ مقدمات‌ بعضی‌ از مرگ‌ها با ناراحتی‌ توأم‌ است‌ (23)
‌    ‌زیبایی‌ و قانونمندی‌ در طبیعت‌
راسل: من‌ نمی‌فهمم، کجا باید زیبایی‌ و هم‌آهنگی‌ طبیعت‌ را جست‌وجو کرد؟ در امپراتوری‌ حیوانات‌ که‌ می‌بینم‌ بی‌رحمانه‌ به‌ شکار یکدیگر مشغولند و اکثریت‌ آنها یا وحشیانه‌ کشته‌ می‌شوند، یا از بی‌غذایی‌ می‌میرند. به‌ سهم‌ خودم، من‌ از این‌که‌ هرگونه‌ زیبایی‌ یا تناسبی‌ در وجود کرم‌ کدو بیابم‌ عاجزم. این‌ را هم‌ نمی‌توانم‌ قبول‌ کنم‌ که‌ این‌ مخلوق‌ برای‌ تنبیه‌ ما به‌ خاطر گناهانمان‌ فرستاده‌ شده‌ است؛ زیرا بیشتر از این‌که‌ در بین‌ انسان‌ها بوده‌ باشد، در میان‌ حیوان‌هاست. تصور می‌کنم، مقصود از این‌ زیبایی‌ و هم‌آهنگی‌ چیزی‌ نظیر وجود آسمان‌های‌ پرستاره‌ است. ولی‌ این‌ حقیقت‌ را نیز نباید  از نظر دور داشت‌ که‌ ستارگان‌ هم، گاه‌ و بیگاه‌ منفجر می‌شوند و اجرام‌ نزدیک‌ خود را به‌ توده‌ای‌ از غبار مبدل‌ می‌سازند.(24)
استاد جعفری: آیا آقای‌ راسل‌ نمی‌داند که‌ چرا متفکران‌ و دانشمندان‌ این‌ اندازه‌ به‌ کشف‌ قوانین‌ عشق‌ می‌ورزیدند؟ آیا معنای‌ علم‌ غیر از این‌ است‌ که‌ در هر رشتة‌ آن، قطعه‌ یا قطعه‌هایی‌ از جهان‌ طبیعت‌ به‌ صورت‌ اصول‌ و قوانین‌ کلی‌ جلوه‌ می‌کند؟ با این‌ وصف، اگر کسی‌ در وجود قوانین‌ علمی‌ شک‌ کند، بدون‌ شک‌ آقای‌ راسل‌ چنین‌ مردی‌ را از مغز و فکر بی‌بهره‌ می‌داند. آیا وجود قوانین‌ علمی‌ ثابت‌ نمی‌کند که‌ در طبیعت‌ محاسبه‌ای‌  وجود دارد؟ اما مسئله‌ زیبایی، غیر از مسئلة‌ هماهنگی‌ است؛ مثلاً‌ آتشی‌ در انبار پنبه‌ شعله‌ور شده‌ و آن‌ را می‌سوزاند، این‌ منظره‌ زیبا نیست، اما تمام‌ پدیده‌هایی‌ که‌ در حادثة‌ مزبور وجود دارد، تابع‌ قانون‌ و هماهنگ‌ است. اکنون‌ آیا پذیرفته‌ است‌ که‌ مالک‌ چنین‌ انباری‌ سوختن‌ آن‌ را دلیل‌ بر ناهماهنگی‌ جهان‌ طبیعت‌ بداند؟ آنچه‌ دلیل‌ بر خداشناسی‌ است، وجود نظم‌ و قانون‌ در جهان‌ طبیعت‌ است(25)؛ نه‌ زیبایی‌  آن‌ براساس‌ سود و زیان‌هایی‌ که‌ با مقیاس‌های‌ محدود انسانی‌ جلوه‌ می‌کند.(26)
‌    ‌ترس، عامل‌ گرایش‌ به‌ مذهب!
وقتی‌ وایت‌ از راسل‌ می‌پرسد علت‌ این‌که‌ در طی‌ قرون، بشر، آن‌ چنان‌که‌ نمودار است، خواستار مذهب‌ بوده‌ است، چیست‌ وی‌ می‌گوید:
من‌ اصولاً‌ فکر می‌کنم‌ که‌ علت‌ این‌ خواستاری، ترس‌ بوده‌ است؛ چون‌ بشر تا حدی‌ خود را ناتوان‌ می‌بیند. سه‌ عامل‌ است‌ که‌ موحبات‌ ترس‌ او را فراهم‌ می‌آورد: یکی‌ طبیعت‌ است‌ که‌ به‌ وسیله‌ صاعقه‌ به‌ او ضربه‌ می‌زند، یا به‌ وسیلة‌ زلزله‌ او را در کام‌ خود فرو می‌برد. دیگری‌ خود انسان‌ است‌ که‌ می‌تواند هم‌نوعان‌ خود را به‌ وسیلة‌ جنگ‌ نابود کند. عامل‌ سوم‌ که‌ ارتباط‌ زیادی‌ با مذاهب‌ دارد، شهوات‌ شدید او هستند که‌ می‌توانند به‌ انسان‌ صدمه‌هایی‌ وارد کنند، و آنها در لحظات‌ آرامش‌ زندگی‌ از آنچه‌ از دست‌ داده‌اند، پشیمان‌ می‌شوند، و مذهب‌ موجب‌ می‌شود که‌ تعدیلی‌ در ترس‌ و وحشت‌ آنها به‌ عمل‌ آید.(27)
استاد جعفری: آقای‌ راسل، معلول‌ یا فایدة‌ یک‌ پدیده‌ را به‌ جای‌  علت‌ آن‌ به‌ کار برده‌اند؛ زیرا خود ترس‌ یک‌ حالت‌ همگانی‌ است‌ و به‌دست‌ آوردن‌ آرامش‌ روحی‌ در مواقع‌ ترس، یکی‌ از فواید گرویدن‌ به‌ مذهب‌ است. یعنی‌ انسانِ‌ معتقد به‌ مذهب، می‌تواند ناملایمات‌ را - به‌ استثنای‌ آنچه‌ خود آنها را انتخاب‌ کرده‌ است‌ - به‌ مشیت‌ خداوندی‌ مربوط‌ ساخته‌ و بدین‌ وسیله‌ آرامش‌ یابد. ولی‌ علت‌ تحریک‌ کنندة‌ انسان‌ به‌ مذهب، مسائل‌ دیگری‌ از قبیل‌ احساس‌ عظمت‌ دستگاه‌ هستی، و این‌که‌ این‌ دستگاه‌ با عظمت‌ از یک‌ موجود عالی‌ صادر شده‌ است، و همچنین‌ احساس‌ تکلیف‌ است‌ که‌ در مقابل‌ تمامی‌ تمایلات‌ حیوانی‌ انسان، خودنمایی‌ کرده‌ از انسان‌ انجام‌ آن‌ را به‌ جهت‌ انسانیتش‌ طلب‌ می‌کند.
سومین‌ عامل‌ گرایش‌ به‌ مذهب، یقین‌ یا حداقل‌ احتمال‌ خودپسندانه‌ به‌ جاودانگی‌ انسان‌ است.
‌    ‌انسان‌ و جست‌وجوی‌ کمال‌ برتر
آقای‌ راسل‌ در پاسخ‌ سؤ‌ال‌ دیگر وایت‌ که‌ پرسیده‌ است: «آیا بشر در جست‌وجوی‌ برخی‌ از علل‌ ایمان، که‌ علل‌ خارج‌ از خود بزرگ‌تر از او جلوه‌ می‌کند، نیست؟ این‌ موجود را نه‌ صرفاً‌ به‌عنوان‌ مسئلة‌ ترس‌ و یا اتکا به‌ آن‌ جست‌وجو می‌کند. بلکه‌ همچنین‌ می‌خواهد کارهایی‌ را برای‌ این‌که‌ او هست، انجام‌ دهد.» چنین‌ می‌گوید:
خوب، چیزهای‌ زیادی‌ هستند که‌ از خود انسان‌ بزرگ‌ترند؛ منظورم‌ خانواده، سپس‌ ملت، پس‌ از آن‌ بشریت‌ به‌ طور عمومی‌ است. تمامی‌ آنها بزرگ‌تر از خود شخص‌ هستند و کاملاً‌ برای‌ اشغال‌ هرگونه‌ احساس‌ خیراندیشی‌ که‌ یک‌ انسان‌ دارد، کافی‌ است.
این‌ جواب، به‌ خوبی‌ می‌رساند که‌ علت‌ این‌که‌ انسان‌ به‌ موجودی‌ برتر از خود توجه‌ کرده‌ است، نه‌ تنها برای‌ ترس‌ و ناتوانی‌ اوست، بلکه‌ این‌ توجه، خود ناشی‌ از یک‌ احساس‌ مستقلی‌ است، و این‌ جواب‌ با جواب‌ گذشته‌ که‌ می‌گفت‌ علت‌ گرویدن‌ انسان‌ به‌ مذهب، ترس‌ و ناتوانی‌ است، تقریباً‌ تناقض‌ دارد. مگر این‌که‌ بگوییم‌ مقصود آقای‌ راسل‌ این‌ است‌ که‌ علت‌ گرویدن‌ اشخاص‌ معمولی‌ به‌ مذهب، ترس‌ و ناتوانی‌ است، ولی‌ در اصل‌ مذهب‌ این‌ معنا منظور نبوده‌ است.
در هر حال، جست‌وجوی‌ یک‌ موجود به‌عنوان‌ این‌که‌ این‌ موجود کامل‌ و قابل‌ پرستش‌ است، نه‌ به‌عنوان‌ ترس‌ و زبونی، یک‌ احساس‌ مستقل‌ است؛ گرچه‌ بعضی‌ها مانند راسل‌ می‌گویند این‌ احساس‌ را با بشردوستی‌ که‌ از انسان‌ بزرگ‌تر است، می‌توان‌ اشباع‌ کرد. البته‌ میان‌ پرستش‌ یک‌ موجود کامل‌ و انسان‌ دوستی، هیچ‌ منافاتی‌ وجود ندارد، بلکه‌ انسان‌ دوستی‌ حقیقی‌ با شناخت‌ آن‌ موجود کامل، اساسی‌تر و استوارتر خواهد بود.
ما همین‌ مطلب‌ را در تاریخ‌ 11 سپتامبر 1963 به‌ آقال‌ راسل‌ نوشتیم‌ و خواستیم‌ که‌ ایشان‌ علت‌ منافات‌ این‌ دو احساس‌ را بیان‌ کند؛ پاسخ‌ وی‌ که‌ در تاریخ‌ 16 سپتامبر 1963 به‌ ما رسیده‌ است، این‌ مسئله‌ را مبهم‌ گذاشته‌ و این‌که‌ جست‌وجوی‌ موجود کامل‌ عمومی‌ بوده‌ باشد، انکار کرده‌ و گفته‌ است:
من‌ چنین‌ عمومیتی‌ را در تمامی‌ افراد انسانی‌ نمی‌بینم.
لازمة‌ نفی‌ عمومیت‌ (سلب‌ عموم) این‌ است‌ که‌ مردم‌ دو دسته‌اند:
الف) کسانی‌ که‌ چنین‌ انگیزه‌ و احساسی‌ را دارند؛
ب) افرادی‌ که‌ چنین‌ انگیزه‌ و احساس‌ را ندارند.
پس‌ این‌که‌ بگوییم‌ مذهب‌ عموماً‌ مولود ترس‌ است، با سخن‌ یاد شده‌ سازگاری‌ ندارد.
نکتة‌ دیگر این‌که‌ ترسی‌ که‌ مولود نادانی‌ است، بایستی‌ با برطرف‌ شدن‌ نادانی‌ و ترس، برطرف‌ شده‌ در نتیجه‌ مذهب‌ و اساس‌ آن‌ که‌ توجه‌ به‌ خداست‌ متزلزل‌ شود، و این‌ مطلب‌ بر خلاف‌ واقعیت‌ محسوس‌ است. زیرا عده‌ای‌ از فلاسفه‌ و متفکران‌ هستند که‌ هر چند - به‌ اعتقاد خودشان‌ - مجهولی‌ در دستگاه‌ انسان‌ و جهان‌ ندارند، در عین‌ حال‌ انسان‌های‌ دیندار و موحدی‌ هستند؛ چنان‌که‌ از رنه‌دکارت‌ نقل‌ شده‌ که‌ گفته‌ است: «شما ماده‌ و حرکت‌ را به‌ من‌ بدهید، من‌ موجودات‌ را می‌سازم.» با این‌که‌ وی‌ از دینداران‌ و موحدان‌ برجسته‌ به‌ شمار می‌رود. همچنین‌ با این‌که‌ علم‌ و دانش‌ در حال‌ توسعن‌ و پیشرفت‌ خیره‌ کننده‌ است، مسأله‌ خداشناسی‌ با جدیت‌ تمام‌ مطرح‌ است.(28)
‌    ‌دربارة‌ مذاهب‌ انسان‌مداری‌ (اومانیسم)
جایگزین‌ ساختن‌ بشریت‌ به‌ جای‌ خداوند - چنان‌که‌ در کلام‌ راسل‌ به‌ آن‌ اشاره‌ شده‌ است‌ - مورد قبول‌ عده‌ای‌ از متفکران‌ در قرن‌های‌ اخیر بوده، و مذهب‌ انسان‌مداری‌(Humanism)  هم‌ یکی‌ از نتایج‌ این‌ حرکت‌ فکری‌ بوده‌ است؛ چنان‌که‌ از فویرباخ‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ وی‌ دین‌ را برای‌ اشباع‌ بعضی‌ از احتیاجات‌ عمیق‌ انسان‌ تلقی‌ کرده‌ است. از نظر وی، مسئلة‌ مشکلی‌ که‌ بشر با آن‌ روبه‌رو است، پیدا کردن‌ جانشین‌ برای‌ خداپرستی‌ است‌ که‌ به‌ زعم‌ وی‌ با پیشرفت‌ علوم‌ افسرده‌ شده‌ است؛ جانشینی‌ که‌ بتواند اجتماع‌ انسان‌ را به‌ «ایدة‌ برتر» اشباع‌ کند. وی‌ گفته‌ است:
برای‌ ما ممکن‌ است‌ که‌ این‌ معبود را در خود انسان‌ جست‌وجو کنیم، ولی‌ نه‌ انسان‌ به‌عنوان‌ یک‌ پدیدة‌ فردی، بلکه‌ انسان‌ با روابط‌ اجتماعی‌اش.(29)
اولا: آقای‌ راسل‌ و فویرباخ‌ هر دو قبول‌ دارند که‌ انسان‌ در صدد پیدا کردن‌ موضوع‌ برتری‌ است‌ که‌ بتواند حس‌ پرستش‌ برتر از خود (به‌ اصطلاح‌ راسل) و ایدة‌ برتر (به‌ اصطلاح‌ فویرباخ) را که‌ در ژرفای‌ وجود انسان‌ احساس‌ می‌شود، اشباع‌ کند. این‌ احساس‌ غیر از احساس‌ خیراندیشی‌ است‌ که‌ می‌تواند با خانواده، ملت‌ و بشرگرایی‌ اشباع‌ شود.
ثانیا: خیراندیشی‌ در این‌ امور، با توجه‌ به‌ خداوندی‌ که‌ آفرینندة‌ خانواده، ملت‌ و نوع‌ بشر است، منافات‌ ندارد.
ثالثا: به‌ گواهی‌ مسلم‌ تاریخ، مصلحان‌ بشر، و در ردیف‌ اول، پیامبران‌ الهی‌ بزرگ‌ترین‌ نتیجة‌ خداشناسی‌ را بشردوستی‌ معرفی‌ کرده‌اند. مگر پیامبر اسلام‌ (ص) نیست‌ که‌ می‌فرماید: تمامی‌ افراد بشر مانند عائلة‌ خداوند است‌ و محبوب‌ترین‌ شما در نزد خدا کسی‌ است‌ که‌ بیشتر به‌ عائلة‌ او محبت‌ ورزد. مگر علی‌ (ع) نیست‌ که‌ بارها فرمود: من‌ نمی‌توانم‌ در کوفه‌ سیر بخوابم‌ در حالی‌ که‌ شاید در حجاز و یمامه‌ افرادی‌ وجود داشته‌ باشند که‌ گرسنه‌ بخوابند. و مگر همو در دستور جاودانی‌ خود به‌ مالک‌ اشتر نفرمود: با همة‌ مردم‌ مدارا کن‌ و به‌ آنان‌ محبت‌ ورز؛ زیرا یا برادر دینی‌ تو هستند، یا در آفرینش‌ با تو یکسانند. و مگر همو نفرمود: اگر تمامی‌ دنیا را با هر چه‌ که‌ در  آن‌ است‌ به‌ من‌ دهند، در مقابل‌ ستم‌ به‌ مورچه‌ای‌ به‌ این‌که‌ پوست‌ جوی‌ را از دهان‌ آن‌ بکشم، چنین‌ نخواهم‌ کرد. و به‌ گفتة‌ ناصرخسرو قبادیانی:
خلق‌ همه‌ یکسره‌ نهال‌ خدایندهیچ‌ نه‌ بشکن‌ از این‌ نهال‌ و نه‌ برکن‌
دست‌ خداوند باغ‌ خلق‌ دراز است‌ بر خسک‌ و خار همچو بر گل‌  و سوسن‌
خون‌ به‌ ناحق، نهال‌ کندن‌ اویست‌دل‌ ز نهال‌ خدای‌ کندن، برکن.(30)

‌    ‌استبداد قدیم‌ شرقی‌ و تصور وجود خدا!
راسل: تمام‌ تصور وجود خدا تصوری‌ است‌ که‌ از استبداد قدیم‌ شرقی‌ها سرچشمه‌ گرفته‌ است. این‌ تصوری‌ است‌ که‌ برای‌ یک‌ انسان‌ آزاد کاملاً‌ بی‌ارزش‌ است... لازمة‌ یک‌ دنیای‌ خوب‌ داشتن، محبت‌ و شهامت‌ است، و هرگز، به‌ افسوس‌ خوردن‌ در مورد گذشته‌ها و یا محدود نمودن‌ هوش‌ و استعداد بشر به‌ وسیلة‌ کلماتی‌ که‌ مدت‌ها قبل‌ توسط‌ مردانی‌ بی‌اطلاع‌ و جاهل‌ بیان‌ شده‌اند، احتیاج‌ نیست.(31)
استاد جعفری: اصولاً‌ شکاکیت‌ و فرار از واقعیت‌های‌ مثبت، به‌جهت‌ عدم‌ قدرت‌ ذهنی، ادراکاتی‌ است‌ که‌ از سوفسطایی‌های‌ پیش‌ از میلاد در یونان‌ سرچشمه‌ گرفته، و برای‌ یک‌ انسان‌ با تفکرات‌ مثبت‌ کاملا بی‌ارزش‌ است. اگر در مقابل‌ واقعیات، گفتن‌ کلمة‌ نه‌ سپر خوبی‌ است، یک‌ کلمة‌ آری‌ هم‌ شکنندة‌ آن‌ سپر می‌باشد.
آیا در قاموس‌ معلومات‌ بشری‌ مطلبی‌ دشوارتر از نفی‌ خدا وجود دارد؟ و آیا از کسی‌که‌ دائماً‌ ادعا می‌کند که‌ معلومات‌ بشر ناچیز است، چنین‌ ادای‌ بزرگی‌ شنیدنی‌ است؟ آقای‌ راسل! به‌قول‌ آندره‌ ژید، بی‌ایمانی‌ به‌ خدا آنقدرها هم‌ که‌ ما خیال‌ می‌کنیم‌ آسان‌ نیست؛ زیرا برای‌ این‌گونه‌ فکر کردن‌ می‌بایست‌ به‌ طبیعت‌ ننگریسته‌ باشیم. شما وکیل‌ متفکران‌ درجة‌ اول‌ بشریت‌ نیستید که‌ به‌ ایمان‌ آنها به‌ خدا - که‌ به‌ عقیدة‌ خودشان‌ از هر چیز با ارزش‌تر است‌ - با نظر حقارت‌ بنگرید. و هم‌ آنان‌ هستند که‌ تمدن‌ امروز بشری‌ را برای‌ من‌ و جناب‌عالی‌ مهیا کرده‌اند. دیگر این‌که، آقای‌ راسل‌ بفرمایید ببینیم‌ آیا این‌ استبداد شرقی‌ که‌ سبب‌ اعتقاد به‌ وجود خدا شده‌ است؟ آیا مسائل‌ اقتصادی، خداشناسی‌ را ایجاب‌ کرده‌ است؟ و بالاخره‌ آیا جهل‌ و ناتوانی‌ بشر اعتقاد به‌ خدا را برای‌ مردم‌ به‌وجود آورده‌ است؟ ما کدام‌ یک‌ از این‌ عواملی‌ را که‌ شما عنوان‌ می‌کنید، قبول‌ کنیم؟ آیا این‌ عوامل‌ خود با یکدیگر تضاد ندارند؟
استبداد شرقی، بردگی‌ هم‌ داشته‌ است؛ ولی‌ چرا بردگی‌ برداشته‌ شد؟ اما اعتقاد به‌ خدا از بین‌ نرفت؟ استبداد شرقی‌ فئودال‌گری‌ هم‌ داشته‌ است: ولی‌ چرا فئودالیسم‌ شرقی‌ از بین‌ رفت؟ اما اعتقاد به‌ خدا از بین‌ نرفت؟ حالا فرض‌ کنیم‌ که‌ استبداد شرقی‌ منشأ چنین‌ اعتقادی‌ بوده‌ است، این‌ مطلب‌ به‌ سایر جوامع‌ بشری، یعنی‌ اروپا و امریکا و استرالیا و افریقا چه‌ ارتباطی‌ دارد؟ اگر بگویید این‌ متاع‌ را شرقی‌ها به‌ آن‌ مناطق‌ برده‌اند، می‌گوییم: آیا شرقی‌ها هزاران‌ تحفه‌های‌ دیگر هم‌ به‌ سایر جوامع‌ نبرده‌اند؟ یا فقط‌ همین‌ یک‌ تحفه‌ بوده‌ است؟ و آیا در ملل‌ دموکراتیک‌ گذشته‌ تصور وجود خدا هم‌ نبوده‌ است؟
مسئله‌ توجه‌ به‌ خدا، صدها و بلکه‌ هزاران‌ قرن‌ است‌ که‌ در افکار بشری‌ دیده‌ می‌شود. هزاران‌ سیستم‌ عوض‌ شده، تحولات‌ و تغییرات‌ بی‌شمار و همه‌ جانبه‌ای‌ در روان‌های‌ مردمان‌  ایجاد شده، ولی‌ توجه‌ به‌ خدا با شکل‌های‌ گوناگون، به‌ وجود خود ادامه‌ می‌دهد. بدین‌ ترتیب، آقای‌ راسل‌ باید به‌ این‌ حقیقت‌ اعتراف‌ کند که‌ این‌ پدیده‌ در درون‌ ما ریشة‌ عمیقی‌ دارد. حال‌ چنانچه‌ مدعی‌ هستند که‌ پدیدة‌ مزبور بی‌اساس‌ است، باید دلیلش‌ را هم‌ بیاورند. و تنها با گفتن‌ این‌که‌ علت‌ توجه‌ مردم‌ به‌ خدا استبداد شرقی‌ها بوده، ادعایی‌ به‌ آن‌ بزرگی‌ اثبات‌ نمی‌شود؛ به‌ ویژه‌ آن‌ که‌ استبداد شرقی‌ها همراه‌ با صدها پدیدة‌ دیگر از بین‌ رفته، ولی‌ حساسیت‌ و توجه‌ مردم‌ به‌ خدا افزایش‌ هم‌ یافته‌ است.(32)
‌    ‌آیندة‌ مذهب‌
یکی‌ از پرسش‌های‌ وایت‌ از راسل‌ این‌ بوده‌ است‌ که: آیا فکر می‌کنید که‌ مذهب‌ دارای‌ سازمان، همچنان‌ به‌ وجود خود ادامه‌ خواهد داد، و بشریت‌ را در قبضة‌ خود خواهد داشت؟
راسل: فکر می‌کنم‌ این‌ مسئله‌ مربوط‌ به‌ این‌ است‌ که‌ آیا مردم‌ مشکلات‌ اجتماعی‌ خود را حل‌ خواهند کرد یا نه؟ به‌ عقیدة‌ من‌ اگر جنگ‌های‌ بزرگ‌ و ناملایمات‌ همچنان‌ ادامه‌ داشته‌ باشد و مردم‌ زیادی‌ با زندگی‌ بدبختانه‌ای‌ به‌ سربرند، احتمالاً‌ مذهب‌ باقی‌ خواهد ماند. بنابراین‌ به‌نظر من‌ اگر مردم‌ مسائل‌ اجتماعی‌ خود را حل‌ کنند، مذهب‌ از بین‌ خواهد رفت، و اگر مسائل‌ اجتماعی‌ خود را حل‌ نکنند، فکر نمی‌کنم‌ مذهب‌ نابود شود. شما می‌توانید نمونه‌هایی‌ از آن‌ را در گذشته‌ به‌ دست‌ آورید.
در قرن‌ هیجدهم‌ که‌ اوضاع‌ آرام‌ بود، اکثر مردمِ‌ تحصیل‌ کرده‌ آزادانه‌ فکر می‌کرند؛ ولی‌ هنگامی‌ که‌ انقلاب‌ فرانسه‌ فرا رسید اشراف‌ انگلیسی‌ بدین‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ آزادی‌ فکر مردم‌ را به‌ گیوتین‌ (ماشین‌ قتل) می‌کشاند. بنابراین‌ آزادی‌ فکر را رها ساختند و عمیقاً‌ مذهبی‌ شدند و این‌ پدیده‌ در زمان‌ ویکتوریا بود. همان‌ مطلب‌ در مورد انقلاب‌ روسیه‌ رخ‌ داد. انقلاب، مردم‌ را ترسانید و مردم‌ فکر می‌کردند که‌ اگر به‌ خداوند توجهی‌ نداشته‌ باشند، اموالشان‌ مصادره‌ خواهد شد. بنابراین‌ به‌ خدا معتقد ماندند.(33)
استاد جعفری: این‌ پاسخ‌ راسل‌ یا پاسخ‌ دیگر وی‌ به‌ پرسش‌ دیگری‌ که‌ وایت‌ از او پرسیده، منافات‌ دارد. زیرا در آن‌جا گرایش‌ مردم‌ به‌ مذهب‌ را نوعی‌ عادت‌ دانسته‌ است؛ مانند عادت‌ مردم‌ بعضی‌ از کشورها به‌ داشتن‌ عصا به‌ هنگام‌ راه‌ رفتن. ولی‌ در این‌جا معتقد شدند که‌ مذهب‌ ریشة‌ اجتماعی‌ دارد.
در تحلیل‌ و بررسی‌ این‌ پاسخ‌ نکاتی‌ به‌نظر می‌رسد:
‌    ‌1. علل‌ اصلی‌ اعتقاد به‌ مذهب‌
گرچه‌ تسلی‌ و آرامش‌ خاطر در مقابل‌ ناگواری‌ها و ناملایمات‌ اجتماعی‌ یکی‌ از فواید مذهب‌ است، هرگز علت‌ اصلی‌ آن‌ نیست. علل‌ اصلی‌ اعتقاد به‌ مذهب، عظمت‌ دستگاه‌ جهان، و وجود نعمت‌ها، و احساس‌ توجه‌ به‌ موجود برتر و بی‌مانند آن‌ است. این‌ حقیقت‌ با نظر به‌ روش‌ خود بانیان‌ مذاهب‌ خیلی‌ روشن‌ است. چنان‌که‌ آیات‌ بسیاری‌ از قرآن‌ کریم‌ بر آن‌ دلالت‌ دارد. از این‌ آیات‌ به‌ روشنی‌ به‌دست‌ می‌ آید که‌ بزرگ‌ترین‌ عامل‌ توجه‌ به‌ ماورای‌ طبیعت‌ به‌عنوان‌ شالودة‌ مذهب، توجه‌ به‌ قوانین‌ هماهنگ‌ طبیعت‌ و وسایل‌ آسایشی‌ است‌ که‌ خداوند متعال‌ برای‌ انسان‌ آفریده‌ است.(34)
‌    ‌2. تفاوت‌ انسان‌ها در توجه‌ به‌ خدا
آنچه‌ که‌ واقعیت‌ روش‌ انسان‌ها نشان‌ می‌دهد این‌ است‌ که‌ افراد بشر در توجه‌ به‌ خدا متفاوتند. عده‌ای‌ - همان‌گونه‌ که‌ راسل‌ یادآور شده‌ است‌ - تنها در مواجه‌ با ناملایمات‌ زندگی‌ و به‌ انگیزة‌ رهایی‌ از آنها به‌ خدا روی‌ می‌آورند. این‌ واقعیت‌ در آیاتی‌ از قرآن‌ کریم‌ نیز بازگو شده‌ است.(35) در مقابل‌ این‌ افراد، عده‌ای‌ دیگر به‌ هنگام‌ برخورداری‌ از نعمت‌ها به‌ سپاسگزاری‌ خدا روی‌ آورده، و در شداید و در بحران‌های‌ زندگی‌ از خداوند روی‌گردان‌ می‌باشند. در برخی‌ از روایات‌ آمده‌ است‌ که‌ فقر یکی‌ از علل‌ کفر است.
از دیدگاه‌ اسلام، هیچ‌ یک‌ از این‌ دو حالت‌ به‌ طور انحصار عامل‌ توجه‌ به‌ خدا نبوده، بکله‌ هر یک‌ از آن‌ دو می‌توانند از اسباب‌ توجه‌ به‌ خداوند باشند. آنچه‌ در این‌ مورد به‌نظر می‌رسد این‌ است‌ که‌ باید مقدمات‌ و علل‌ اعتقاد افراد به‌ مذهب‌ را دقیقاً‌ بررسی‌ کرد. عده‌ای‌ مقدمات‌ عقیده‌ را به‌ گونه‌ای‌ تصدیق‌ کرده‌اند که‌ در ناملایمات‌ بیشتر به‌ خداوند متوجه‌ می‌شوند، و عده‌ای‌ دیگر به‌ عکس؛ هر چه‌ دستگاه‌ هستی‌ به‌ میل‌ و رغبت‌ آنها بچرخد، تمایلشان‌ به‌ مذهب‌ بیشتر است. ولی‌ - چنان‌که‌ گفتیم‌ - هر دو پدیده‌ در مسئلة‌ خداشناسی‌ قابل‌ استفاده‌ است.
‌    ‌3. مذهب‌ جایگزین‌ ندارد
تا پرسش‌های‌ سه‌ گانة: از کجا آمده‌ام؟ برای‌ چه‌ آمده‌ام؟ به‌ کجا خواهم‌ رفت؟ به‌ حل‌ قطعی‌ و نهایی‌ نرسد - چنان‌که‌ قوانین‌ شناسایی‌ ما اظهار ناتوانی‌ از حل‌ نهایی‌ آنها می‌کند - مذهب‌ با ریشة‌ عمیقی‌ که‌ دارد،  انسان‌ را به‌ خود جلب‌ خواهد کرد؛ مگر این‌که‌ ثابت‌ کنیم‌ که‌ این‌ پرسش‌ها نباید مطرح‌ شود! ولی‌ آیا ما می‌توانیم‌ افکار را از طرح‌ این‌ سؤ‌الات‌ باز داریم؟ درحالی‌که‌ بدون‌ توجه‌ به‌ این‌که‌ ممکن‌ است‌ در آینده‌ کشف‌ شود بشر این‌ پرسش‌های‌ عمیق‌ را در مقابل‌ خود مطرح‌ دیده‌ است.
‌    ‌پدیده‌های‌ ثابت‌ و متغیر
برای‌ تبیین‌ مطلب‌ یاد شده، باید توجه‌ داشت‌ که‌ پدیده‌هایی‌ را که‌ شؤ‌ون‌ عمومی‌ بشر را تشکیل‌ می‌دهند می‌توان‌ به‌ دو دسته‌ تقسیم‌ کرد:
الف) پدیده‌های‌ ثابت؛
ب) پدیده‌های‌ متغیر.
پدیده‌های‌ ثابت‌ اموری‌ هستند که‌ افراد بشر در تمامی‌ دوران، دارای‌ آنها بوده‌ و تحولات‌ گوناگونی‌ که‌ در امتداد زمان‌ رخ‌ می‌دهد، نمی‌تواند به‌ طور حقیقی‌ آنها را دستخوش‌ تبدلات‌ سازد. از پدیده‌های‌ ثابت‌ می‌توان‌ امور زیر را نام‌ برد:
1. علاقه‌ به‌ ادامة‌ زندگی‌ ملایم‌ باطبع؛
2. طبیعت‌ سودجویی‌ بشری‌ که‌ باعث‌ تصادم‌ تمایلات‌ افراد می‌گردد؛
3. مشکل‌ تصادم‌ تمایلات‌ افراد با قراردادهای‌ مناسب‌ حل‌ و فصل‌ می‌شود؛
4. ساختمان‌ مغزی‌ انسان‌ او را به‌ کنجکاوی‌ وادار می‌سازد...
پدیده‌های‌ متغیر اموری‌  هستند که‌ در گرو عوامل‌ گوناگون‌ بوده‌ و با گذشت‌ زمان‌ تحول‌ می‌یابد. از پدیده‌های‌ متغیر امور ذیل‌ را می‌توان‌ نام‌ برد.
1. مقدار آشنایی‌ انسان‌ با جهان‌ خارج‌ و حوادث‌ جاری‌ در آن؛
2. کیفیت‌ و کمیت‌ بهره‌برداری‌ انسان‌ از جهان‌ طبیعت؛
3. تعیین‌ قراردادهای‌ حقوقی‌ و اقتصادی‌ و سیاسی.
به‌ طور کلی‌ اغلب‌ مصادیق‌ اصول‌ ثابتة‌ بشری‌ را می‌توان‌ جزء پدیده‌های‌ متغیر دانست. مثلاً‌ مصداق‌ زندگی‌ یک‌ انسان‌ غارنشین‌ با زندگی‌ کوخ‌نشین‌ از حیث‌ عوامل‌ و نتایج‌ متفاوت‌ است، ولی‌ هر دو دسته‌ در پدیدة‌ کلی‌ علاقه‌ به‌ ادامة‌ زندگی‌ یکسانند. از همین‌ قبیل‌ است‌ مصادیق‌ خبر و شر و سعادت‌ و بدبختی‌ و عدالت‌ و ظلم، و نظایر آن. این‌ مصادیق، حقایق‌ ثابتی‌ ندارند و با خصوصیات‌ و مشخصاتی‌ نامحدود و متغیر در امتداد زمان‌ها جلوه‌ می‌کنند.
چون‌ اساس‌ مذهب‌ از مقولة‌ پدیده‌های‌ ثابت‌ است، اگر چه‌ در آینده‌ تغییر شکل‌ و تحولاتی‌ هم‌ در مذهب‌ صورت‌ گیرد، اساس‌ آن‌ تزلزل‌ناپذیر خواهد بود؛ زیرا بر خلاف‌ تصور عده‌ای‌ که‌ زیربنای‌ مذهب‌ را اموری‌ زوال‌پذیر می‌دانند، گروهی‌ دیگر از فلاسفة‌ و دانشمندان، مذهب‌ را نتیجة‌ یک‌ احساس‌ درونی‌ ضروری‌ و علت‌ مطلق‌ بر دستگاه‌ هستی‌ (خدا) می‌دانند، و نیز نتیجة‌  این‌ می‌دانند که‌ اگر مذهب‌ به‌ پرسش‌های‌ سه‌ گانه‌ (از کجا آمده‌ام؟ برای‌ چه‌ آمده‌ام؟ و کجا می‌روم؟) پاسخ‌ ندهد این‌ پرسش‌ها بدون‌ پاسخ‌ خواهند ماند
اگر این‌  مسئله‌ را درست‌ بررسی‌ کنیم، خواهیم‌ دید که‌ احساس‌ مزبور، و سه‌ سؤ‌ال‌ یاد شده، از عهد غارنشینی، مطابق‌ وسایل‌ پرستش‌ که‌ به‌ طور فراوان‌ کشف‌ شده‌ است، تا امروز از ثابت‌ترین‌ پدیده‌های‌ روانی‌ بشر بوده، و  در این‌ پدیده، قرن‌ بیستم‌ با عهد غارنشینی‌ تفاوتی‌ ندارد. به‌ عبارت‌ دیگر، اساس‌ این‌ پدیده، دستخوش‌ تحولات‌ عوامل‌ در امتداد زمان‌ها قرار نگرفته‌ است.(36)
‌    ‌آیا روح‌ جاودانه‌ است؟
راسل: دربارة‌ جاودانگی‌ روح، به‌نظر من‌ خیلی‌ روشن‌ است‌ که‌ رابطه‌ میان‌ بدن‌ و فکر هر طور که‌ ممکن‌ است‌ بوده‌ باشد، خیلی‌ بیش‌ از آنچه‌ تصور می‌شود به‌ هم‌ نزدیک‌ است، و هیچ‌ دلیلی‌ وجود ندارد که‌ فکر کنیم‌ وقتی‌ که‌ مغز متلاشی‌ می‌شود، فکر باقی‌ می‌ماند.(37)
استاد جعفری: در این‌ جواب، آقای‌ رسل‌ جانب‌ احتیاط‌ را گرفته‌ و بقای‌ روح‌ را به‌طور جزم‌ انکار نکرده‌ است. ولی‌ از بیان‌ فوق‌ چنین‌ معلوم‌ می‌شود که‌ آقای‌ راسل‌ انسانیت‌ انسان‌ را به‌ احتمال‌ قوی‌ با مغز او می‌داند؛ به‌طوری‌ که‌ اگر مغز از میان‌ برود، دلیل‌ دیگری‌ را که‌ اثبات‌ کند روح‌ باقی‌ خواهد ماند در نظر ندارد.
اگر مقصود آقای‌ راسل‌ از جمله‌ آن‌ است‌ که‌ مردم‌ گمان‌ می‌کنند که‌ روح، فضایی‌ را اشغال‌ کرده‌ و بدن‌ فضایی‌ دیگر را، البته‌ نظر آقای‌ راسل‌ صحیح‌ است. زیرا چنین‌ تصوری‌ عامیانه‌ و نادرست‌ است. و اگر مقصود این‌ است‌ که‌ رابطة‌ جسم‌ و روح‌ توهمی‌ بیش‌ نیست؛ یعنی‌ حقیقتی‌ به‌عنوان‌ روح‌ که‌ وجودی‌ مستقل‌ از جسم‌ دارد، واقعیت‌ ندارد، این‌ همان‌ انکار تجرد و غیرمادی‌ بودن‌ روح‌ است‌ که‌ دربارة‌ آن‌ بحث‌ خواهیم‌ کرد. و اگر مقصود این‌ است‌ که‌ رابطة‌ جسم‌ و روح‌ خیلی‌ عمیق‌ و دقیق‌ است، در این‌ صورت، آقای‌ راسل‌ روحی‌ را قبول‌ کرده‌ است‌ که‌ دارای‌ وصف‌ یاد شده‌ است، و باید بحث‌ جداگانه‌ای‌ دربارة‌ آن‌ انجام‌ دهد تا حقیقت‌ آن‌ روشن‌ شود و بتوان‌ دربارة‌ آن‌ اظهار نظر قطعی‌ کرد.
‌    ‌دلایل‌ تجرد روح‌
کسانی‌ که‌ روح‌ را از اوصاف‌ و احکام‌ مادی‌ مجرد می‌دانند، ادله‌ای‌ را بر مدعای‌ خود اقامه‌ کرده‌اند که‌ برخی‌ را یادآور می‌شویم:
1. در بدن‌ انسان، از آغاز تا مرگ، تحولات‌ گوناگونی‌ رخ‌ می‌دهد، ولی‌ انسان‌ از هنگامی‌ که‌ متوجه‌ خود گشته‌ و «من» را به‌طور صحیح‌ درک‌ می‌کند، با گذشت‌ سال‌ها و تحولات‌ بسیار، سنخ‌ آن‌ «من»  عوض‌ نمی‌شود. اگر من‌ عبارت‌ از مجموعة‌ اعضای‌ داخلی‌ و خارجی‌ بود، می‌بایست‌ با اختلاف‌ با اختلاف‌ حالات‌ جسم‌ «من» هم‌ تغییر می‌کرد. در این‌جا باید به‌ این‌ نکته‌ توجه‌ نمود که‌ تحولاتی‌ که‌ انسان‌ درون‌ خود احساس‌ می‌کند، مربوط‌ به‌ «من» نیست‌ بلکه‌ مرکز این‌ تحولات‌ همان‌ است‌ که‌ فروید از آن‌ به‌ «او» تعبیر کرده‌ است‌ و نسبت‌ میان‌ «من» و «او» نسبت‌ فرد نابینای‌ است‌ که‌ راهنمای‌ خود را به‌ دوش‌ می‌کشد. غریزه‌های‌ مختلف، واقعیت‌ او را تشکیل‌ می‌دهد. و این‌ «من» است‌ که‌ فرآورده‌های‌ «او» را با ملاحظة‌ پدیده‌های‌ خارج‌ از انسان‌ تنظیم‌ می‌کند. گذشته‌ از این، مقصود ما از عدم‌ تحولات‌ روحی، از سنخ‌ تحولات‌ مادی‌ است‌ نه‌ تکامل‌ معنوی.
ممکن‌ است‌ گفته‌ شود: سلول‌های‌ هم‌ ثابت‌ و تغییرناپذیرند، پس‌ آنها هم‌ مادی‌ نیستند.
در پاسخ‌ یادآور می‌شویم‌ که‌ اولاً: این‌ مسئله‌ مورد قبول‌ همة‌ دانشمندان‌ نیست، بلکه‌ عدة‌ کثیری‌ می‌گویند سلول‌ها تغییرات‌ کندی‌ دارند. ثانیاً: بر فرض‌ این‌که‌ سلول‌های‌ مغزی‌ ثابت‌ باشند، آیا هنگامی‌ که‌ احساس‌ «من» می‌کنیم، احساس‌ یک‌ عده‌ مواد کوچک‌ به‌عنوان‌ سلول‌ می‌کنیم؟ یا این‌که‌ یک‌ حقیقت‌ ثابتی‌ را ادراک‌ می‌کنیم، که‌ در اصطلاح‌ روان‌شناسی‌ و فلسفه‌ آن‌ را «من» می‌گویند؟ البته‌ موضوع‌ احساس‌ ما سلول‌های‌ مغز نیست؛ زیرا میلیاردها انسان‌ در دنیا زندگی‌ کرده‌ و «من» را درک‌ کرده‌اند، بدون‌ این‌که‌ از وجود سلول‌ آگاهی‌ داشته‌ باشند. ثالثاً: شاهد بر این‌که‌ مقصود از «من» مجموعة‌ اجزای‌ بدن‌ نیست‌ - علاوه‌ بر آنچه‌ گذشت‌ - این‌ است‌ که‌ مسلماً‌ با جدا شدن‌ عضوی‌ از بدن، «من» نقصان‌ عضوی‌ پیدا نمی‌کند.
2. گاهی، حواس‌ ما آمادة‌ دریافت‌ حوادث‌ خارجی‌اند، ولی‌ به‌ جهت‌ تمرکز داخلی، هیچ‌ یک‌ از آن‌ حواس‌ وظیفة‌ طبیعی‌ خود را انجام‌ نمی‌دهند؛ مثلاً‌ نشسته‌ایم‌ و با دوست‌ خود مشغول‌ مذاکرة‌ علمی‌ هستیم، یا به‌تنهایی‌ و با دقت‌ کامل‌ مشغول‌ رسیدگی‌ به‌ یک‌ مسئله‌ علمی‌ می‌باشیم. با این‌که‌ راه‌ گوش‌ باز است، صدا را نمی‌شنویم، انگشتان‌ و سایر اعضای‌ بدن‌ برای‌ احساس‌ کیفیت‌های‌ هوایی‌ از قبیل‌ گرمی‌ و سردی‌ حاضر است، ولی‌ عمل‌ ادراک‌ حسی‌ انجام‌ نمی‌شود. همین‌گونه‌ است‌ سایر حواس. حال‌ اگر روح‌ به‌عنوان‌ نیرویی‌ که‌ باعث‌ تمرکز قوای‌ حسی‌ است، وجود نداشته‌ باشد، این‌ تمرکز معلول‌ چیست؟
ممکن‌ است‌ گفته‌ شود: تشکیلات‌ عصبی‌ مغز به‌هنگام‌ دقت‌ در یک‌ امر مهم، اعصاب‌ مربوط‌ به‌ حواس‌ را تعطیل‌ کرده، فعالیت‌ خود را به‌همان‌ موضوع‌ دقیق‌ اختصاص‌ می‌دهد. پس‌ دلیل‌ مزبور وقتی‌ درست‌ است‌ که‌ برای‌ خود مغز جنبة‌ مدیریت‌ تمام‌ فعالیت‌های‌ فکری‌ را قایل‌ نشویم.
3. انسان‌ مفاهیم‌ و قوانین‌ کلی‌ را تعقل‌ می‌کند. و چون‌ این‌ مفاهیم‌ و قوانین‌ امور مادی‌ و دارای‌ جرم‌ نیستند و ابعاد هندسی‌ ندارند، بنابراین‌ محل‌ آنها نمی‌تواند دارای‌ جرم‌ و امتداد بوده‌ باشد. بنابراین، روح‌ حقیقی‌ است‌ که‌ دارای‌ جرم‌ و امتداد نیست.
4. انسان‌ می‌تواند در دورة‌ زندگانی‌ معمولی‌ خود - به‌ گفتة‌ هولگر هیدن(38) -  یک‌ میلیون‌ میلیارد (؟؟10) اطلاع‌ را در حافظه‌ خود ثبت‌ کند. اخیرا برخی‌ از دانشمندان، محتویات‌ حافظه‌ را از میلیاردها میلیارد هم‌ بیشتر دانسته‌اند. هرگونه‌ تئوری‌ برای‌ تفسیر محل‌ عضوی‌ این‌ عدد سرسام‌ آور با شکست‌ مواجه‌ گشته، و آخرین‌ نظریه‌ این‌ بوده‌ است‌ که‌ مغز حدود دوازده‌ میلیارد سلول‌ عصبی‌ دارد، ولی‌ تعداد آگاهی‌های‌ ثبت‌ شده‌ با رقم‌ نجومی‌ یاد شده‌ در عدد مزبور نمی‌گنجد. ضمنا این‌ هم‌ منطقی‌ نیست‌ که‌ یک‌ سلول‌ مغزی‌ بتواند ده‌ یا صد حالت‌ مختلف‌ داشته‌ باشد؛ اگرچه‌ حتمی‌ با این‌ فرض‌ هم‌ ظرفیت‌ حافظة‌ توانای‌ انسان‌ پر نمی‌شود.
با این‌که‌ خود این‌ قضیه‌ از جنبة‌ طبیعی‌ بهت‌آور و شاید غیر قابل‌ تحلیل‌ باشد، ما جنبة‌ دیگر این‌ مسئله‌ را در نظر می‌گیریم‌ و آن‌ این‌که‌ هنگامی‌ که‌ می‌خواهیم‌ حادثه‌ای‌ را که‌ مثلاً‌ بیست‌ سال‌ پیش‌ در حافظه‌ ثبت‌ کرده‌ایم، با این‌که‌ میلیون‌ها حادثة‌ دیگر بعد از آن‌ حادثه‌ بر محفوظات‌ خود افزوده‌ایم، با این‌ حال‌ بی‌درنگ‌ آن‌ حادثه‌ را از لابلای‌ میلیون‌ها یا میلیاردها اطلاع‌ ضبط‌ شده، استحضار می‌کنیم. نکتة‌ مهم‌ در این‌ فعالیت‌ ذهنی‌ این‌ است‌ که‌ احساس‌ می‌کنیم‌ چیزی‌ در جست‌وجوی‌ آن‌ حادثه‌ است‌ و تا کنون‌ آن‌ جست‌وجوگر جز «من» جنبة‌ منطقی‌ پیدا نکرده‌ است. این‌ دلیل‌ را می‌توان‌ از مهم‌ترین‌ دلایل‌ غیر مادی‌ بودن‌ روح‌ به‌ شمار آورد.
5. روح‌ می‌تواند حقایقی‌ را که‌ واقعیت‌ ندارند، تصویر و تجسیم‌ کند و آنها را دارای‌ واقعیت‌ جلوه‌ دهد؛ به‌ گونه‌ای‌ که‌ از خود آن‌ واقعیت‌ قوی‌تر و اصیل‌تر نمودار می‌شود، و بالعکس، گاهی‌ حقایق‌ را غیر واقعی‌ و معدوم‌ تصور می‌کند. این‌ پدیدة‌ روحی‌ با قوانین‌ طبیعی‌ سازگار نیست.
6. خواب‌هایی‌ که‌ حوادث‌ آینده‌ را نشان‌ می‌دهد، حوادثی‌ که‌ هیچ‌گونه‌ سابقه‌ای‌ نداشته‌ است، شاهد دیگری‌ بر غیرمادی‌ بودن‌ روح‌ انسان‌ است.
7. مسئلة‌ شگفت‌آور اختیار، با توجه‌ به‌ ثبوت‌ آن‌که‌ بر خلاف‌ قوانین‌ طبیعی‌ است، تجرد روح‌ را اثبات‌ می‌کند.
ممکن‌ است‌ گفته‌ شود این‌ وجوه‌ که‌ برای‌ اثبات‌ مجرد بودن‌ روح‌ ذکر شد، مربوط‌ به‌ مجهولات‌ بشر است‌ و علم‌ رفته‌ رفته‌ آنها را کشف‌ خواهد کرد؛ البته‌ ما نیز در اغلب‌ مجهولات‌ همین‌ عقیده‌ را داریم، ولی‌ نباید فراموش‌ کرد که‌ علم‌ متعهد نشده‌ است‌ که‌ اگر روزی‌ این‌ مجهولات‌ را کشف‌ کند، از قوانین‌ طبیعی‌ کنونی‌ تجاوز نکند، بلکه‌ ممکن‌ است‌ با یک‌ عده‌ قوانینی‌ این‌ مجهولات‌ را کشف‌ کند که‌ با اصول‌ طبیعی‌ امروز منافات‌ داشته‌ باشد. چنان‌که‌ در قرن‌های‌ گذشته‌ این‌ امر تحقق‌ یافته‌ است.(39)
عقاید و اندیشه‌های‌ کلامی‌ دیگری‌ نیز از برتراند راسل‌ به‌ قلم‌ استاد مرحوم‌ محمدتقی‌ جعفری‌ مورد نقد و بررسی‌ قرار گرفته‌ است‌ که‌ نوشتار حاضر گنجایش‌ نقل‌ آنها را ندارد. امید است‌ در فرصت‌ و مناسبتی‌ دیگر این‌ نقصان، جبران‌ گردد.


‌    ‌پی‌نوشت‌ها :

.1 بحث‌های‌ این‌ نوشتار از دو کتاب‌ برگزیدة‌ افکار راسل‌ و بررسی‌ مصاحبه‌ راسل‌ - وایت‌ اقتباس‌ گردیده‌ است. نگارنده، علاوه‌ بر گردآوری‌ مطالب‌ و تنظیم‌ جدید آنها، در پاره‌ای‌ موارد با حفظ‌ اصل‌ امانت‌ در نقل، به‌ تلخیص‌ و احیاناً‌ تغییرات‌ جزئی‌ در عبارات‌ ناگزیر شده‌ است.
.2 برگزیدة‌ افکار راسل، ص‌ 52.
.3 همان، ص‌ 55 - 54.
.4 همان، ص‌ 55.
.5 همان، ص‌ 57 - 56.
.6 توضیح‌ و بررسی‌ مصاحبه‌ برتراند راسل‌ - وایت، ص‌ 175.
.7 بررسی‌ مصاحبة‌ راسل‌ - وایت، ص‌ 131 - 130.
Taboo Morality..‌
. Demography.9
.10 نهج‌البلاغه، خطبة‌ قاصعه.
.11 عیون‌ اخبار الرضا، ج‌ 2، ص‌ 103.
.12 برگزیدة‌ افکار راسل، ص‌ -69 70.
.13 همان، ص‌ 70 - 71.
.14 بررسی‌ مصاحبة‌ راسل‌ - وایت، ص‌ 103 و ص‌ 124.
.15 مردم‌ یونان‌ به‌ افتخار بعضی‌ از خدایان‌ خود، جشن‌های‌ باشکوه‌ ورزشی‌ برپا می‌کردند که‌ بازی‌های‌ بزرگ‌ نام‌ داشت. یکی‌ از این‌ جشن‌ها المپی‌ نام‌ داشت‌ که‌ به‌ نام‌ زئوس‌ در المپی‌ برگزار می‌شد. این‌ جشن‌ باشکوه‌ترین‌ این‌ جشن‌ها بود که‌ هر چهار سال‌ یک‌ بار تجدید می‌شد.
.16 والاها کاخی‌ بوده‌ است‌ متعلق‌ به‌ آدین. مردم‌ اسکاندیناوی‌ عقیده‌ داشتند ارواح‌ قهرمانانی‌ که‌ در جنگ‌ کشته‌ می‌شوند در آن‌جا سکونت‌ دارند.
.17 بررسی‌ مصاحبة‌ راسل‌ - وایت، ص‌ 124 - 128.
.18 برگزیدة‌ افکار راسل، ص‌ -94 95.
.19 همان، ص‌ 69 - 97.
.20 برگزیدة‌ افکار راسل، ص‌ 73 - 74.
.21 همان، ص‌ 77.
.22همان، ص‌ 75-74.
.23همان، ص‌ 78-77.
.24 همان، ص‌ 78 - 79.
.25 یعنی‌ در مسئله‌ زیبایی‌ جهان‌ طبیعت، باید زیبایی‌ طبیعی‌ به‌ معنای‌ نظم‌ و هماهنگی‌ پدیده‌های‌ جهان‌ را از زیبایی‌ استحسابی‌ که‌ امری‌ نسبی‌ است، جدا کرد. آنچه‌ دلیل‌ خداشناسی‌ است، زیبایی‌ به‌ معنای‌ نخست‌ است؛ نه‌ زیبایی‌ به‌ معنای‌ دوم.
.26 برگزیدة‌ افکار راسل، ص‌ 79.
.27 بررسی‌ مصاحبه‌ راسل‌ - وایت، -157 158. نیز ر.ک: برگزیدة‌ افکار راسل، ص‌ 110 - 111.
.28 بررسی‌ مصاحبه‌ راسل‌ - وایت، ص‌ 158 - 164.
.29 روادالفکر الاشتراکیة، ص‌ 386.
.30 بررسی‌ مصاحبه‌ راسل‌ - وایت، ص‌ 196 - 198.
.31 برگزیدة‌ افکار راسل، ص‌ 102 - 103.
.32 برگزیدة‌ افکار راسل، ص‌ 103 - 107.
.33 بررسی‌ مصاحبة‌ راسل‌ - وایت، ص‌ 198 - 199.
.34 ر.ک. سورة‌ بقره، آیات‌ 164، 163، 22، 21 و سورة‌ نحل، آیات‌ 81، 80، 72.
.35 ر. ک. سورة‌ عنکبوت‌ ، آیة‌ 56 و سورة‌ لقمان، آیة‌ 32.
.36 بررسی‌ مصاحبة‌ راسل‌ - وایت، صص‌ 199 - 208.
.37 همان، ص‌ 103.
8.Holger Hyden.3
.39 بررسی‌ مصاحبة‌ راسل‌ - وایت، صص‌ 118 - 123.

تبلیغات