استاد جعفری و شخصیت اسلامی زن
آرشیو
چکیده
متن
در کنار صدها آیه و حدیث و سیرة عملی پیامبر(ص) و اهلبیت (ع) دربارة منزلت بالای زن و حقوق اجتماعی او در جامعة اسلامی، چند روایت نیز نقل شده است که ظاهر آن نوعی تعرض به کمال عقلی یا ایمانی - دستکم دربارة برخی زنان - میباشد و شاید برجستهترین نمونة آن عبارتی است که از حضرت امیرالمؤمنین(ع)، در کنار تجلیلها و احتراماتی که در روایات دیگری، از زنان بعمل آمده، نقل شده است که در آن به نقص ایمانی و عقلی اشاره شده است. اینک میخواهیم از زبان استاد علامه، مرحوم شیخ محمدتقی جعفری در شرح ارزشمندی که بر نهجالبلاغه به رقم آوردهاند، به تحلیل این روایت بپردازیم. ایشان در تفسیر خطبة هشتادم به این روایت پرداختهاند و ما خواهیم کوشید ابعاد تحلیل استاد را اجمالاً مورد کاوش قرار دهیم. نخست آنکه بیاد داشته باشیم این عبارت، سطری از سخنرانی مفصلی است که در صورت صحت سند و دقت نقل و عدم تحریف، در پایان "جنگ جمل" صورت گرفته است، جنگی که از جمله توسط یک زن یعنی عایشه، علیه عدالت علوی، رهبری شد و با تحریک احساسات و عواطف مردم و با سوءاستفاده از زنانگی و همسری پیامبر(ص)، باعث خونریزی و جنگ داخلی میان مسلمانان و تضعیف حکومت مشروع امام(ع) شد. بزرگانی معتقدند مراد امام(ع) از ذکر آن عبارت، توجه دادن مردم به نقاط ضعف طبیعی و اکتسابی عایشه و نقش آن نقائص دراین جنگافروزی و فتنه بوده است. کسانی نیز عقیده دارند گرچه این سخنان در وضعیت خاصی صادر شده اما منحصر به آن نیست و به واقعیتی مهم در تفاوتهائی تکوینی اشاره دارد که شامل نقاط قوت و ضعف هریک از زنان و مردان میباشد. گروهی نیز معتقدند که تعبیر نقص در مورد عقل و ایمان در اینجا یک تعبیر ارزشی نیست بدان دلیل که به نقص سهمالارث نیز اشاره شده که مطلقاً نمیتواند دال بر نقصان شأن زن باشد بلکه حکمی است که حاوی نوعی تقسیم کار اجتماعی میان زن و مرد و حامل منافع زن میباشد بویژه که زن در فقه اسلام، علیرغم آنکه حقوق اقتصادی دارد، اما وظائف تأمین نفقة او با پدر و سپس همسر اوست و وظائف دیگری غیر از وظائف اقتصادی دارد. احتمالات دیگری نیز درخصوص این عبارت داده شده است. استاد جعفری، مسئله را از مبنا، پیمیگیرد و حتی با این فرض که این جمله بدرستی از امام و در جنگ جمل، صادر شده باشد، بدنبال درک استدلالی آن است. تقسیم انسان به دو ماهیت جداگانه زن و مرد، معمای مستمر تاریخی در غرب و شرق بوده است و باید بدرستی بررسی کرد که آیا این تقسیم در دیدگاه انسانشناسی و فقاهتی اسلام، جائی دارد یا آنکه اسلام، به زن و مرد، بعنوان دو صنف از یک حقیقت، نظر کرده و ماهیت انسانی مشترکی برای هر دو قائل است و تفاوت در چند حکم و حق، مطلقاً مبتنی بر قول به تفاوت ماهوی زن و مرد نیست.
یک پرسش مهم این است که چرا در طول تاریخ بشر تا هم اینک، هنوز در غرب و شرق، از تنظیم رابطة معقول اجتماعی میان زن و مرد، عاجز بودهاند و علیالدوام در دام افراط و تفریط بوده و هستند؟!
چرا بشر، علیرغم اینهمه ترقی صنفی و تکنیکی و گسترش قدرت در طبیعت، هنوز آگاهی و تکامل لازم برای درک نیازهای متفاوت و مشترک دو عنصر اساسی مرد و زن و اصلاح مناسبات اقتصادی، جنسی، حقوقی و... آنها را بدست نیاورده است؟ و چرا هنوز این مسئله، یک معماست و علیرغم پیدایش کمپیوترهای پیچیده، معما، معماتر میشود؟ آیا در دنیایی که شیر پاک خوردهای مثل "هیوم"، چون میان علت و معلول، طنابی را نمیبیند!! حتی منکر رابطة ضروری علی و اصل "علیت" که واضحترین حقائق است میشود و ابتدائیترین واقعیات هم معدوم فرض میشوند، میتوان توقع داشت که حقوق و مناسبات ظریف زن و مرد را بدرستی کشف و آن معمای کهنه را حل کنند؟! چرا نمیتوانند "وجود زن" و "وجود مرد" را به "وجود انسان"، ترجمه کنند، بیآنکه یکی، دیگری را انکار کند؟ چرا یکدیگر را با همه تفاوتهائی که از حیث زنانگی و مردانگی با هم داریم، به رسمیت نمیشناسیم؟ چرا خود را جزئی از حیات دیگری نمییابیم؟ وانگهی آیا بررسی کردهایم که تفسیرهای مادی و نیهیلیستی که توسط کاموها، شوپنهاورها، توماس هابزها، هیومها و ابوالعلأ معریها از انسان و از حیات شده، چه نقش تخریبی در روند صعود زنان و مردان به سوی قلههای تکاملی حیات، گذارده است؟! چرا تمدنهای بشری، به عالیترین نمود حیات که عدالت و حق و احساس تعهد و تبدیل "حیات طبیعی" به "حیات معقول والاهی" است، گوش فرا نمیدهند؟! در فرهنگ غرب، کسانی چون برتراندراسل، رابطة زن و مرد را تا حد "یک لیوان آبخوردن" نازل میکنند و بر همین اساس، صدها هزار کتاب و مقاله و پایاننامه مینویسند و پس از چند دهه تجربة این تئوریهاست که تازه علائم بنبست آشکار میشود. تاریخ جهان پر از متفکران ورشکستهای است که هر یک، چند دهه یا چند سده، حیات زن و مرد را ببازی گرفته و سپس از یادها رفتهاند. بویژه که برخی از این فلسفههای پر سر و صدا محصول کمبودها، عقدهها و حتی اتفاقات غیرعادی در زندگی شخصی این فیلسوف نمایان در دروان کودکی یا جوانی بوده است. بعنوان نمونه، اگوست کنت، از پدران پوزیتویسم، که از بانیان مذهب انسانپرستی است در پی یک رابطة عاشقانه به خانم "کلوتلددوو"، هوس میکند که فلسفهای بر مبنای "احساس" بجای فلسفة عقلانی پیریزد و از پوزیتویزم نیز عدول میکند و حتی احساسات را در علوم انسانی دخالت میدهد. یا شوپنهاور بدلیل ناراحتی از مادرش، کینههای خود را تبدیل به یک فلسفه میکند و بنیاد مکتب بدبینانهای را میریزد. ناگهان فرهنگ ضد زن و فرهنگ زنپرستانة شهوی، در دو سر افراط و تفریط توسط این دو نظریهپرداز محدود و افراطی و در اثر دو اتفاق شخصی در باب محبت به معشوقه، و نفرت از مادر، سرمیگیرد و منشأ بسیاری عدم تعادلها در باب شأن و حقوق زن در جامعة غربی میشود و بر اساس همین افراطهای دو جانبه، سیاست میگزارند و قانون مینویسند و نظام میسازند و خانواده تشکیل میدهند و نهایتاً انواع صدمات مادی و معنوی، دنیوی و اخروی به انسان وارد میشود. و جالب است که هم کنت و هم شوپنهاور، علیرغم داوریها و احکام متناقض، هر دو تنها بر جمال صوری و جاذبههای جنسی زن تکیه کرده و زیبائی زن را فقط در غریزه جنسی میجویند و جای دیگری بدنبال زن و ارزیابی توانائیها و ناتوانیهای او نیستند.
اگر برخی نظریهپردازان غرب گفتهاند که: «زن، جنس لطیف نیست و مبنای زیبائیهایش تنها بر غریزه سکس است و الا حتی ذوق هنری و توان ارزیابی انواع هنرها را هم ندارند و درباره اغلب حقائق، مغالطه میکنند و...»، افراط در تحلیل برخی واقعیتهاست.
اگر گفتهاند که: «زن، فقط برای تولید مثل آفریده شده و هیچ کمالات علمی و اخلاقی و عملی دیگری از او متوقع نیست»، اگر گفتهاند که: «مردان از راه دانش و هنر، درک اشیأ و یا تصرف در آنها، درصدد سلطة مستقیم بر اشیأاند اما تنها هدف زن، تسلط بر مردان است و هر چیز را وسیلة پیکار با مرد میبینند»، اگر گفتهاند: «علت احترام مردم به زن، روشهای رمانتیک و غیرعقلی تحت تأثیر تعالیم ادیان بوده و همین آموزشهای مذهبی است که نگذارده بشریت به حقارت زنها پی ببرد و...»(1) و... همه، افراطهائی در تفسیر برخی اتفاقات بوده است.
آن نظریهپردازی که معاشقه با زنان را بسادگی یک لیوان آبخوردن و بیهیچ ضابطهای تجویز میکند، در واقع فراموش کرده که بدن زن، مجرای ورود انسانهای جدید به زندگی است و او خواسته است که هیچ قید و شرطی در این مسئله مهم، در کار نباشد زیرا برای او مهم نیست که انسانها به چه شکلی متولد میشوند و بدین دلیل ارتباط جنسی را بیقید و شرط آزاد میکند و هیچقاعده و ارزشی را برای مهار کردن تناسل که گردونة خلقت انسانهای جدید است، نمیپذیرد و زندگی و شرف انسانهای بعد از خود را به مسخره برگزار میکند و وقتی دروازة ورودی انسانها به عالم، اینقدر بیحساب و کتاب باشد، دروازة خروجی آن نیز بدین منوال است و چنین است که مکتب "اصالت شهوت"، حیات انسانی انسانها را از تولد تا مرگ، ببازی میگیرد و همة جنگها و خونریزیها و تجاوزها را مشروعیت میدهد و حرامزادگی را بر نسلهای پَسین تحمیل میکند. نسلهائی که برای ورود به صحنة زندگی، کارت رسمی نزنند و شناسنامه نداشته باشند و بیقاعده بدنیا آمده باشند به هیچقاعدهای هم برای زندگی، مقید نخواهند ماند. مایه تأسف است که کسانی که انسان را بدرستی نمیشناسند، برای انسان، برنامة زندگی و علوم انسانی مینویسند و این، آغاز فاجعه است.
کسانی که آرزوی مرد شدن را به زنان، تزریق میکنند، آیا آرزوی چنگیز و نرون شدن را هم - که فقط در مردان پیدا میشده است - به زنان، هدیه میکنند؟ کدام زنی که اعتدال روانی داشته باشد از زن بودن خود، احساس ناراحتی میکند؟! چرا تفاوتهای طبیعی زن و مرد را به رسمیت نشناسیم و قاعدههای خداوندی را درست و بنفع یکدیگر، رعایت نکنیم؟! این تفاوتها را جدی بگیریم. حتی زن و مردی که با یک عشق با یکدیگر مربوط میشوند، همان یک عشق را با دو نگاه مینگرند:
کلمة واحد "عشق"، در واقع، دو معنای متفاوت برای زن و مرد دارد. آنچه زن از عشق، استنباط میکند باندازة کافی روشن است، ایثار و سرسپردگی بیهیچ دریغ و فروگزاری است و این سرشت نامشروط عشق زن، عشق او را به ایمان تبدیل میکند.
این تفاوتها در احساس و عاطفه و نیز در شطرنج بازیهای عقلنظری میان زن و مرد، به رسالت حیاتی هر یک در این عالم و در خانواده مربوط است. همان عقل نظری است که هابزها و ماکیاولیها و... را هم پرورده است. آیا زنان باید احساس کمبود کنند که چرا ما هم هابز و ماکیاولی نداریم؟ و ما هم باید آتیلا و ابنملجم و تیمورلنگ و هیتلر داشته باشیم!! تا از مردان عقب نمانیم و قهرمانهای خود را باید داشته باشیم؟! و ما هم باید متفکران و مکتبهائی تأسیس کنیم چنانچه مکاتبی شوم در مغز مردانی شوم، ایجاد لذت روانی کرده و سپس جهانی را به آتش کشیده و انسانها را از یکدیگر جدا میکنند؟! چرا زنان خود را در معرض مقایسه با مردان قرار دهند و با دیدن تفاوتهای خود، گمان عقبماندگی کنند؟! چرا خانواده را که محل امن و آرامش انسانها و منزلگاهی است که نطفة شخصیت آدمی در آن منعقد میشود، ناامن میکنیم؟!
زن، به مرد و مرد به زن، وابسته است چنانچه عقل و وجدان و نیز عدالت و قانون، هر یک به دیگری وابستهاند. شخصیت و ارزشهای زن به مرد، وابسته نیست و هردو به یک اندازه، شایستة نام انسانند و هریک، شأن دیگری را نشناسد، شایستة نام انسان نیست اما در روند جریان خلقت و ادامة نسل، مرد و زن، هر دو به یکدیگر، وابستهاند. پس از پذیرش اصل "انسانیت مساوی" در مرد و زن است که باید از تفاوتهای طبیعی آنها پرسید که کجا چنین تفاوتهائی هست و کجا نیست؟ و آنجا که هست به چه میزان است؟! آیا مقاومت زن و مرد در برابر حوادث طبیعی یا اجتماعی به یک اندازه است؟ آیا در تعقل انتزاعی و تجریدی، زن و مرد، مساویاند؟ چرا 90% تصمیم مردان برای خودکشی، عملی میشود ولی کمتر از ده درصد زنانی که تصمیم به خودکشی میگیرند، دست به این عمل میزنند؟ آیا اغلب مخترعان و کاشفان، مرد نبودهاند؟! و آیا غرور کاذب در مردان، بیش از زنان نیست؟! و آیا...؟! در برابر این پرسشهای تاریخی، صدها کتاب و هزاران مقاله نوشتهاند و اختلاف نظرها ادامه دارد. خود مردان نیز با یکدیگر بسیار متفاوتند. آیا علی(ع) و معاویه، یک صنف و نوع واحدند؟! آیا مرد حکیم و مرد دیوانه، مساویاند؟ در زنان نیز، آیا زنان وارسته و مادران برجسته با زنان خودخواه که حق مادری را نمیدانند و مسئولیتی نمیشناسند، مساوی و از یک نوعند؟! آیا زن و مردی که یکدیگر را جزئی از شخصیت خود میبینند با آن زن و مردی که سالها با خصومت و خودخواهی به یکدیگر مینگرند، با هم مساویاند؟
بنظرمیرسد که تفاوتهای انسانی را باید به دو دسته تقسیم وهریک را جداگانه تحلیل کرد:
1) اختلافات اخلاقی و ارزشی که مربوط به جنسیت نیست و در داخل صنف مردان یا زنان و یا میان مردانی با زنانی، وجود دارد.
2) اختلافات غیرارادی و تفاوتهائی که منشأ جنسی دارد و مربوط به طبیعت مرد و زن (نه شخصیتِ آنها) میباشد و علت آن، تسهیل و ممکنسازی تشکیل خانواده و تولیدمثل است که بدون این تفاوتها، مشارکت و تفاعل مرد و زن در تشکیل خانواده و ادامة حیات انسانی، بخطر میافتد. اگر این دسته از تفاوتها منتفی میشد و طبیعت، تساوی مطلق را در همة جهات میان زن و مرد، جاری میکرد و مثلاً زنان نیز در شطرنجبازیهای عقل نظری محض و محرومیت از چشیدن طعم واقعی حیات و قناعت به لذتهای چندثانیهای در آمیزش جنسی و... همچون مردان میبودند و یا اگر مردان مانند زنان، درگیر احساسهای عمیق و تسلیم کردن جان و تن بفرمان عالی خلقت میبودندو اگر... و اگر...، آیا این جابجائیها و شباهت مطلق مرد و زن، نوع بشر را به حیواناتی که در ماقبل تاریخ منقرض شدند، ملحق نمیکرد؟! پیام آفرینش این است که زن و مرد، هیچیک، امتیازات طبیعی خود را دلیل برتری ارزشی خود بر دیگری و امتیازات طبیعی دیگری را، دلیل بر نقصان و عقبماندگی و مظلومیت خود نبینند. تنها در اینصورت است که معمای قدیمی دیالکتیک زن - مرد، براحتی و براستی حل میشود.
زن و مرد نمیتوانند مستقل از یکدیگر زندگی کنند و در مدار جاذبههای جسمی و روانی یکدیگر قرار دارند و با تعامل فیزیولوژیک و پسیکولوژیک بر روی شخصیت یکدیگر تأثیر میگذارند. درست است که زن و مرد، هر یک در هویت انسانی خود، مستقلاند اما در خانواده و در تعامل با یکدیگر، وضعیتهای متفاوتی مییابند. وضعیت زن در جاذبة مرد و تعلق خاطر به او، غیر از وضعیت او مجزا از مرد و در حال تجرد و استقلال است. مرد نیز چنین است و نمیتوان هیچیک را بتنهایی و بدون دیگری و نوع ارتباط و تفاعل و تقسیمکارش با دیگری، بدرستی شناخت زیرا خصوصیات هر یک در حیات دیگری تأثیر میگذارد. پس زن مستقل از مرد، هویت انسانی مستقلی دارد و همان زن در رابطه با مرد، علاوه بر هویت انسانی، هویت زنانگیاش نیز بروز میکند که خودبخود حاوی محدودیتها و ناتوانیها و مسئولیتهائی در برابر جنس متقابل است و البته حقوق و اختیارات و توانمندیهائی نیز در برابر وی خواهد داشت و همین وضعیت عیناً در مورد مرد، صادق است گرچه نوع ناتوانیها و توانائیهای هر یک با دیگری، تفاوتهائی مییابد. در زندگی مشترک، طرفین باید هم به هویت انسانی مساوی یکدیگر و هم به طبیعت جنسی متفاوت یکدیگر، توجه داشته و احترام بگذارند و هرکس در جای خود بایستد و آرزوی جای دیگری را نکند.
اینکه گفته شده است که لجاجت و عدم اعتراف زنها به اشتباه خویش و قدرت کمتر آنان در بازسازی و تجدید شخصیت خویش، نسبت به مردان مایه تفاوت است، اگر چنین چیزی کلیت هم داشته باشد، ناشی از هویت انسانی زن نیست چنانچه میل به سلطهگری و برتری جوئی و علاقه به حاکمیت مطلق که در مردان بروز میکند نتیجة هویت انسانی مرد نیست و این دسته از قوت و ضعفها و خصلتها، مربوط به علل ثانوی و غیرماهوی است. زنان نباید پروندة شخصیت خود را زود ببندند و علاقه به اصلاحات در شخصیت ثانوی خود را دستکم بگیرند. چرا همة زنان، "رابعة عدویه" - از بزرگان معرفت و عرفان - و همة مردان، سنائی نشوند؟! چرا لجاجت مرد، گستردهتر و لجاجت زن، شکنندهتر و تلختر است و چرا انعطاف در سطوح شخصیت زن، بیشتر است و مرد، آمادگی بیشتری برای تجدید شخصیت خود در برابر زن دارد؟! در هرحال باید میان خصلتهای ماهوی و انسانی زن و مرد با خصلتهای ثانوی و عارضی آنان تفکیک کرد. اینکه برخی متفکران غربی، زنان را فاقد قدرت تشخیص و ترجیح مستقل و قوی و تحت تأثیر مُد و شایعه و مشهورات دانستهاند، اینکه گفتهاند زن از تنهائی، وحشت بیشتری دارد و بیشتر متکی به دیگران است یا نیاز زن به مرد، بیش از نیاز مرد به زن است، اینکه متفکرانی در غرب گفتهاند هم نوابغ و هم مجانین، در مردان بیشتر از زنانند و زن بیشتر به رشد ذهنی کلاسیک و غیرنبوغآمیز تن میدهد و با مطلق فکر، کمتر از مردان، آشنا و دمخوراست، بنحوی در همة این گزارهها، میان ماهیت زن و طبیعت ثانوی او خلط میشود و قابل نقد است.
اینک بنگریم که آیا تفاوتهائی نیز میان مرد و زن هست که بتوان آن را واقعبینانه دریافت:
در روانشناسی معرفت، تقریباً مسلم شده است که نگاه مرد و زن به حیات و واقعیت، از جهاتی کاملاً متفاوت است. اگر مرد بوسیلة حواس و عقل نظری به واقعیت حیات مینگرد، گوئی زن با نیروی خود حیات، به حیات مینگرد و بیشتر نوعی علم حضوری و شهودی دارد درحالیکه مرد، بیشتر با علم حصولی به حیات مینگرد. مردان با عقل نظری، به عکس و انعکاس واقعیت، توجه مییابند اما زنان، مستقیم به حیات مینگرند. ممکن است مرد، معلومات و معقولات بیشتری از واقعیات داشته باشد اما این زناناند که راحتتر و بیشتر، طعم حیات را در ذات خود میچشند، اگر مرد بیشتر در آئینه عقل، به حقایق چشم میدوزد، زن در آئینة ذات خویش به حقیقت مینگرد و شاید همین است که در تاریخ، در برابر هزارها چنگیز و نرون و آتیلا، تنها چند زن همچون کلئوپاترا مییابید که از فرو کردن سنجاق به سینة کنیزان خود، احساس لذت کند و تبدیل به ضربالمثل شود.
دنیای عقلی مردان محاسبهگر، مملو از جانیان بزرگ است ولی در دنیای شهودی و عاطفی زنان، باید گشت تا نمونههای سیاه را پیدا کرد. زن در عشق، محاسبه نمیکند و خود را در طبق اخلاص به مرد خویش عرضه میکند اما مرد، هرچند عاشق، باز محاسبهگر است و همین نوع عقل محاسبهگر است که از خلوص عشق میکاهد. برای مردان پیشآمده که در مواقع خاصی در زندگی، عاشقان پرشوری باشند اما آنها را نمیتوان عاشقان بزرگ خواند چون در شدیدترین شیفتگیهایشان، خود را هرگز یکسره وانمیگذارند و حتی وقتی در برابر معشوقه زانو میزنند، در واقع قصد تصرف کردن او برای خود را دارند و در ژرفنای معاشقه نیز، خود را وانمیگذارند و خود را میبینند و زن، ارزشی میان ارزشها برای آنان است. مرد، میخواهد هستی زن را در هستی خود، ادغام کند و نمیخواهد هستی خود را یکسره بپای زن بریزد و در زن، تحلیل رود اما زن چنان بیمحاسبه و خالصانه عشق میورزد و براحتی شخصیت خود را در این عشقورزی فراموش میکند و بدون این تکیهدادن، در موجودیت خود، نمیتواند بیارامد. این امتیاز بزرگی است که زن نسبت به مرد دارد و امتیازی است که بارها بر توانائی بیشتر مرد در عقل نظری و تجریدی، میچربد و بیشک کمنمیآورد بویژه که توان عقلی و استدلالی بیشتر در مردان، یک امتیاز انسانی و فضیلت ارزشی نیست و گرچه فعالیت عقلی تجریدی و تعمیمی در مغز مرد، بیشتر است اما بزرگتر بودن جمجمه و سنگینتر بودن مغز مرد، و بیشتر بودن عقل نظری در مرد، بمعنای نزدیکتر بودن مردان به آستان حقیقت متعالی و درک بهتری از واقعیت هستی نیست بلکه میتوان گفت زنان و مردان علیرغم درک مشترک در بسیاری حوزهها، در برخی از قلمروها نیز درکهای متفاوتی داشته یعنی از راههای متفاوتی به آستان یک حقیقت میرسند. اگر مردان در راه عقلی، راحتترند، زنان در راهشهودی، سریعتر و راحتترند.
از حیث انسانیت و ارزشالاهی، بیتردید، زنان و مردان، مساوی و نزد خداوند، همردیفاند و تفاوتهای طبیعی آنان را به حساب تفاوت ارزشی گذاردن، مطلقاً در دایرة تعالیم اسلامی نمیگنجد:
1) خداوند (در سورة حجرات - 13) فرمود:
یا ایها الناس انا خلقناکم مِن ذَکرٍ و اُنثی و جعلناکم شعوباً و قبائلَ لتعارفوا اِنَّ اکرمکم عندا... اتقیکم ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را گروه گروه قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید و زندگی هماهنگی داشته باشید. با ارزشترین شما (اعم از زن و مرد) در نزد خداوند، با تقویترین شما است.
2) در آل عمران - 195، خداوند فرمود:
و استجاب لهم ربهم انی لا اضیع عمل عاملٍ منکم من ذکرٍ و اُنثی خداوند اجابتشان فرمود که من عمل هیچیک از شما، چه زن و چه مرد را تضییع نمیکنم.
3) آیات قرآن مکرراً مرد و زن را در کلیة صفات عالی انسانی، یکی دانسته و هیچ تفاوتی قائل نیست (احزاب - 35):
ان المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتین و القانتات و الصادقین و الصادقات و الصابرین و الصابرات و الخاشعین و الخاشعات و المتصدسرقین و المتصدقات و الصائمین و الصائمات و الحافظین فروجهم و الحافظات و الذاکرین الله کثیراً و الذاکرات اعدالله لهممغفرةً و اجراًعظیمً مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان مؤمن و زنان مؤمنه، مردان و زنان عبادت کننده، مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان خشوعکننده در برابر عظمتآلهی، مردان و زنان بخشاینده، مردان و زنان روزهگیر، مردان و زنانی که عفت خود را حفظ مینمایند، مردان و زنانی که خدا را فراوان بیاد میآورند. خداوند بر همة آنان مغفرت و پاداش بزرگی را آماده ساخته است.
چنانچه میبینیم اسلام، صریحاً با هرگونه تفاوتگذاری ارزشی و تبعیض انسانی میان زن و مرد، مخالف است و در ماهیت الاهی و کمالات انسانی، تفاوتی میان آن دو قائل نیست و اهانت به زن و تحقیر او در جهت صددرصد مخالف با آیات قرآنی است.
اینک به بُعد دوم در زن و مرد یعنی به رابطة این دو انسان مساوی با یکدیگر بعنوان دو جنس مخالف و متفاوت بپردازیم:
ما با کسانیکه منکر ضرورت و اصالت تشکل خانوادگیاند و رابطة زن و مرد را تنها برای عمل جنسی موقت میطلبند و به نرینگی و مادینگی، تنها برای لذت آمیزش توجه میکنند، بحثی نداریم. ما تشکیل خانواده را لازم تلقی میکنیم اما نه فقط برای لذت جنسی و گلاویز کردن اسپرم و اوول، بلکه همچنین برای تمهید اولین عنصر زندگی اجتماعی و عامل شکوفائی احساسات وعقل انسانی، به خانواده باید نظر کرد.
اینک به زن و مرد، در ترکیب خانواده بنگریم که چگونه تفاعلی با یکدیگر و یا فرزندان خود و با سایر خانوادهها و طبقات یعنی جامعه و... میتوانند داشت: برای تقسیمکار میان زن و مرد در خانواده و اجتماع و نحوة ادارة آن، چهار فرضیه میتوان تصور نمود:
1) در یک خانواده، دو نفر مستقلاً مدیریت کنند و همة شئون زندگی به یک اندازه توسط هر دو تن، سرپرستی و اداره شود. این فرضیه، یعنی متلاشی کردن خانواده و تزاحم مدیریتی تا حد هرج و مرج، که منشا انواع تصادمها خواهد شد.
2) مدیر کلیه امور خانواده بویژه در روابط خارجی خانواده، یعنی روابط آن با جامعه و طبیعت، زن باشد و مرد در این خصوص، کنار بنشیند تا زن به استقبال انواع درگیریها و تنشهای اقتصادی و اجتماعی و رویدادهای شکننده برود و حتی در دوران آبستنی، وضع حمل، شیردادن، قاعدگی و تربیت نوزاد، مرد درخانه بنشیند و زن در بیابانها و کارخانهها و معدنها و جبههها و ادارات و پشت کامیونها و لودرها و در آهنگری و کارگری و... مشغول تأمین معاش خود و شوهر و فرزندانش باشد!! و مرد که مقاومت بدنی و عصبی بیشتری برای درگیری در چالشهای اقتصادی و اجتماعی و نظامی دارد و ظرافت و توان بسیار کمتری در سرپرستی کودک نسبت به زنان دارد، در خانه بنشیند!! این فرضیه نیز بسیار مضحک و بزرگترین ستم به زنان است.
3) مرد، همهکاره و سالار و خدایگان خانه باشد و همچون سلطانی خودخواه و مستبد، حاکمیت بلادلیل خود را بر اساس هوس خود اعمال کند و شخصیت و حقوق خانواده را لحاظ نکند. این نیز ظلم آشکار به زن و خانواده است.
4) فرضیه دیگر، تقسیم کار معقول، اخلاقی و عادلانه میان زن و مرد بعنوان دو شریک زندگی و دو انسان برابر اما متفاوت، و ادارة شورائی خانواده است بگونهای که هر یک متکفل بخشی از امور حیاتی مادی و معنوی خانواده شود که با قوا و توان بدنی و روانی و ذهنی او سازگارتر است. تفویض ادارة امور اجرائی و اقتصادی خانواده به مرد، یک مأموریت منطقی است که به مرد داده میشود مشروط به آنکه طرفین شوری، حتی در خانوادههائی که فرزندانشان به رشد کافی رسیدهاند، باعدالت و تقوی و نه براساس تمایل شخصی، به ادارة خانواده قیام کنند و نتیجة این مشورت را در بُعد اجرائی و اقتصادی، مردان (مردان متعادل) موظفند که اجرأ و مدیریت کنند و این همان است که قرآن کریم، تعبیر به "قوام" بودن فرموده است. (الرجال قوامون علی النسأ). "قوام"، همان متصدی و سرپرست و مسئول است و اشاره به مسئولیت سنگینی دارد که بر عهدة مرد در تأمین مصالح اجتماعی و اقتصادی همسر و فرزندان دارد بعلاوه که قرآن کریم امر به "تشاور" و مشاورت زن و مرد در امر خانواده فرموده است که با "قیام مرد به معاش خانواده" (قوامیت) هیچ منافاتی ندارد. اسلام، مرد را مأمور ادارة اجرائی خانواده کرده و مشاورت با همسر را نیز واجب فرموده است. این بمعنای مذموم "قیمومیت" نیست که مرد، "قیم" و زن، اسیر و کنیز باشد. و نباید گفت که زنان، مطلقاً "عقل" مشورت ندارند و چرا قرآن، تصمیم شورائی زن و مرد در باب فرزندان را توصیه کرده (بقره - 233) و از "تراضی" (رضایت دو جانبه زن و مرد) و "تشاور" و مشورت، نام آورده است؟! باید پاسخ داد که اسلام هرگز زن را فاقد عقل اجتماعی برای مشورت ندانسته و حتی در موردی که از مشورت با هر زنی در امور اجتماعی پرهیز داده، بسیاری از زنان را واجد صلاحیت عقلی برای این مهم دانسته و جز زنان ناشایست و فاقد شعور کافی اجتماعی، همه زنان را برای مشورت، صالح دانسته است:
علی(ع): ایاک و مشاورة النسأ الامن جُرٍّبَت بکمال عقلٍ. امام علی(ع): که صریحاً زنان بسیاری را واجد عقل کافی و مجرب و صالح برای مشورت در هر امر اجتماعی دانسته و مشورت با آنان را توصیه فرموده است.
بویژه که امر قرآنی وجوب شوری در "امرهم شوری بینهم" و یا "شاورهم فیالامر"، نیز هرگز مخصوص به مردان نشده و شامل همة مسلمین اعم از مرد و زن است زیرا موجود بیعقل، طرف مشورت قرار نمیگیرد پس باید تعبیر "نقص عقل"، بدرستی و با رعایت همة جوانب فهمیده شود.
همچنین لازم به تذکر نیست که رفتارهای تحقیرآمیز و ظالمانهای که در برخی خانوادههای مسلمان با زنان میشود، هیچ منشأ و توجیه دینی نداشته و مطلقاً قابل استناد به اسلام نیست گرچه ممکن است در مواردی نیز برخی جاهلان و عوام، گمان کنند چنان تحقیر یا ستمی بر زنان، از سوی اسلام مجاز دانسته شده و در واقع با تفسیر برأی یا بدفهمی برخی آیات و روایات، خود را مجرم و معصیتکار نیز ندانند.
از قبیل سوءتفسیرهائی که از آیة 34 سورة نسأ شده است و اینک برخی از ین سوءفهمها را روشن کنیم:
"قوام" در آیة کریمه، بمعنای حقوقی "قیم" که اختیار تصرف در مال و توجیه زندگی فرد دیگر را در اختیار دارد (مثل قیم صغیر و دیو از و...) نیست. بدینمعنی مرد، قیم زن نیست زیرا شریعت اسلام، زنان رادر مالکیت، در حقوق اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و مذهبی و اخلاقی و...، کاملاً مستقل شناخته است و تنها محدودیت زن در مواردی است که طبق قرارداد شرعی نکاح، با حقوق مسلم شوهرش منافات داشته باشد چنانچه مرد نیز مکلف به رعایت حقوق زن (هم بعنوان انسان و هم بعنوان همسر) است و در موارد دیگر، آزادیهای خود را دارد. محدودیت طرفین، وظائفی است که هر یک نسبت به خانواده دارند.
پس قوام چیست؟! اجرای مصالح خانوادگی و انجام وظیفة سرپرستی اقتصادی و مدیریت خانواده، و بمعنی مالکیت و یا ولایت از هر جهت و در همة حیثیات نیست. آن وظیفة سرپرستی و مدیریت هم ناشی از تفاوت واقعی امکانات جسمی و روانی زن و مرد است و علت طبیعی دارد و محصول یک قرارداد تحکمی و یک امتیاز ارزشی برای مرد نیست بلکه یک مسئولیت است زیرا مقاومت مرد در برابر رویدادهای خشن زندگی و درگیری با موانع طبیعی و اجتماعی و تلاش برای تأمین معاش، با مقاومت و توازن زن برای این کار بخصوص، متفاوت است.
اینست که در توضیح علت این "قوامیت"، اشاره به تفاضل و تفاوتی میفرماید که از این جهت میان زن و مرد است: (بما فضلا... بعضهم علی بعض) و این هرگز بمعنی "تفضیل ارزشی" نیست بلکه تفاضل طبیعی است که منشأ تفاضل و تفاوت در مسئولیتهای زن و مرد میشود و لذا در ادامة توضیح، میافزاید: (و بما انفقوا من اموالهم) یعنی "قوامیت"، به مسئله نفقه و مسئولیت اقتصادی مرد در برابر خانواده مربوط است و برای آنکه این قوامیت، مورد هیچگونه سوء استفاده یا سوءبرداشت در باب فضیلت ارزشی مرد یا حقارت و صغارت زن قرار نگیرد ادامه میدهد: (فالصالحات قانتاتٌ حافظاتُ للغیب...)، و به صلاحیت ارزشی و انسانی زنان و صفت بزرگ "قنوت" که از کمالات عرفانی و الاهی است و... تصریح میفرماید. همچنین در دو آیه جلوتر، خطاب به مردان و زنان، هر دو میفرماید که خصوصیتهای هر یک نباید باعث احساس کمبود در دیگری شود. بگونهای که مرد یا زن، آرزوی موقعیت دیگری را کنند؛ نسأ - 32: (لا تتمنوا ما فضلا... به بعضکم علی بعض) و این تصریح الاهی است به اینکه برتریهای طبیعی و نقاط قوت مرد یا زن نباید نزد دیگری، نوعی فضیلتالاهی و امتیاز ارزشی تلقی شود یعنی به مردان و زنان، هر دو سفارش میشود که امکانات و مسئولیت خود را دریابند و قدر خود را بدانند و آرزو نکنند که آن دیگری باشند.
سپس به استقلال شخصیت حقوقی و حقیقی هر یک اشاره میشود که: (للرجال نصیبٌ مما اکتسبوا و للنسأ نصیبٌ مما اکتسبن): مردان از آنچه اندوختهاند نصیبی میبرند و زنان نیز از آنچه اندوختهاند نصیبی میبرند. و در پایان آیة شریفه به مردان و زنان میفرماید که از فضلالاهی مطالبه کنید و سهم بخواهید و او به همه چیز داناست: (و اسئلوا... مِن فضله).
آیة کریمه، بوضوح مردان را از آرزوی خصائص زنانگی و زنان را از تمنای صفات و قوای مردانه برحذر میدارد و میفرماید که تفاوتهای طبیعی و برتریهای تکوینی جسمی و مغزی و روانی که در هر مورد به یکی از زن یا مرد داده شده و متقابلاً نیازها و کمبودهائی در هریک نهاده تا با کمک دیگری رفع شود، مایه فضیلت ارزشی و قرب و بعد به خدا یا کاهش و افزایش در ضریب انسانیت هیچیک نیست. ارزش در میزان مسئولیتشناسی هر کس و تقوای او در ادأ وظیفة خود نسبت به دیگری است. مختصات جبری زن و مرد، اعم از نقاط قوت و ضعف هر یک نسبت به دیگری، هرگز ملاک ارزشهای اسلامی نیست و این پیام مهم قرآنی است که جنسیت و لوازم و آثار آن را دلیل بر کرامت یا قُرب و بُعد از خدا و کمال و نقص ارزشی نشمارید. بویژه که در سراسر قرآن کریم، حتی یک کمال معنوی و ارزش الاهی و فضیلت اخلاقی نیست که مختص به مردان شده باشد بلکه یا عام و مطلق است و یاتصریح به عدم اختصاص شده است.
فرمودهاند که "لیس للانسان الا ما سغی و اَنَّ سعیه سوف یری" (نجم - 39 و 40). یعنی انسان، زن یا مرد، هیچ ندارد (نه در مادیات و نه معنویات) مگر دستآورد تلاشی که میکند و بزودی آن تلاش دیده خواهد شد. هیچ آیهای در قرآن کریم یافت نمیشود که ارزش انسانی خاصی را برای مرد در برابر زن اثبات کند. حاکمیت اجرائی یک مدیر که توأم با مسئولیت و مشروطیت و در حیطة خاص نفقه است، در واقع، نوعی کارگزاری است. خانواده با تقسیم کار و به روش شورائی (عن تشاور) اداره میشود.
اینک ببینیم راههای دیگر متصور کدام است؟! یکی آنکه زن، حاکمیت مطلق داشته باشد و همة استعدادها و مختصات و توان مرد، تعطیل و خنثی شود. این تباهی به کل خانواده سرایت کرده ودر ابعاد مادی و روانی خانواده و روابط درونی و بیرونی آن تأثیر مستقیم میگذارد و شخصیت شکست خورده و تعطیل شدة مرد، ابتدأ خود او و سپس کل معاش و اعصاب خانواده را مختل میسازد.
راه دیگر آن است که مرد، حاکمیت مطلق داشته و آقائی کند که این نیز به تحقیر زن و تعطیل استعدادهای او میانجامد و شخصیت زن را در هم میشکند.
راه سوم، این است که امور مردانه را زن و امور زنانه را مرد برعهده گیرند که این نیز جفا به هر دوست و زندگی را در مشکلات جدیدی درگیر میکند.
راه باقیمانده، همان راهی است که اسلام به خانوادهها - جز در موارد خاص - پیشنهاد میکند که ادأ حقوق یکدیگر و احترام متقابل بر اساس محبت و علاقه و عشق و ارادة شورائی خانواده و تقسیم کار منطقی و دوستانه بر اساس توانائیهای طبیعی هر یک و احساس مسئولیت در برابر یکدیگر است که مرد، متکفل تأمین روابط اقتصادی و مدیریتی خانواده در رابطه با اجتماع گردد و آن را بعنوان وظیفهای شرعی و اخلاقی و نه با عصبانیت یا تکبر یا کراهت یا منتگذاری انجام دهد. بلکه واسطة انتقال مزایای زندگی اجتماعی به درون خانواده باشد و زن نیز متقابلاً، با صمیمیت و آگاهی، موجودیت شوهر را جزئی از شخصیت خود و خود را جزئی از شخصیت مرد خویش ببیند یعنی مرد و زن، با دو شیوه از ارتباطات اجتماعی، خانواده را پالایشگاهی برای اندوختههای خود از جامعه، تلقی کنند.
چنانچه ملاحظه کردیم، اسلام در خانواده، نه مردسالاری و نه زنسالاری، بلکه انسانسالاری و حقسالاری و تکلیفسالاری را ترویج میکند و کرامت را به تقوی میداند. خانوادهای که زن خردمند و با تقوی و مرد با تقوی و خردمند دارد، سعادتمند است و نقش زن دراین میان بسیار مهم است. بگونهای که ضربالمثل لطیفی درمیان بعضی ملل است که: (زن خردمند میتواند مرد احمق را عاقل کند ولی مرد خردمند، توان آن را ندارد که زن بیخرد را بازسازی کند).
یک نمونه از سوء تفسیرهائی که از آیة کریمه شده و قوام را که بمعنای "مسئولیت مالی و مدیریت" است بمعنای "مالکیت مرد بر زن"، تحریف میکند ذکر کردیم. سوء تفسیر دیگری که در آیه کریمه صورت گرفته در مبحث "نشوز زن" است که گروهی آن را بمعنی جواز خشونت علیه زن به کمترین بهانهای، گرفتهاند که ظلم بزرگی در حق قرآن کریم است. آیة کریمه، به وضعیت مسئولیت نشناسی زنانی که مطالبات خود را دارند اما حاضر به انجام وظیفة متقابل خود نبوده و از قرارداد خود با همسر، تخلف و بر او ستم جنسی میکنند، میپردازد:
(واللا تی تخافون نشوزهن فعظوهن واهجروهن فی المضاجع و اضربوهن فان اطعنکم فلاتبغوا علیهن سبیلاً): به مردی که همسرش نشوز کرده و حقوق جنسی مشروع شوهرش را بیهیچ عذری، زیرپا میگذارد، توصیه شده که وی را موعظه کند و پند دهد و درصورت عدم تأثیر و لجاجت زن، همخوابی با زن را ترک کند و درصورتی که بازهم بیفایده بود اجازه نوعی تعزیر خفیف و مشروط داده شده و تصریح شده که اگر باز هم به حقوق قطعی شوهر تن نداد و ظلم را کنار نگذارد، راه دیگری پیش گرفته نشده و برخورد، تشدید نشود و بغی و ستم پیشه نگردد.
برخی گمان کردهاند که آیة کریمه به مردان اجازه داده بمحض آنکه تحریک شدند و زن به هرعلتی از همکاری جنسی امتناع کرد، علیه وی اعمال خشونت شدید کنند، حال آنکه آیه به نکات بسیار دقیقی اشاره دارد: اولاً ببینیم که نشوز و نافرمانی جنسی در آیه، چه چیز است؟!
اگر زنی در اثر اختلالات جنسی یا بیماری و... از همخوابی امتناع میکند، بیشک تکلیفی جنسی در برابر همسر ندارد و باید توسط پزشک معالجه گردد و این نشوز محسوب نمیشود. همخوابی نباید ضرری به بدن زن وارد کند. ولی اگر زن هیچ عذر پزشکی و... ندارد و بیدلیل، نسبت به نیاز و حق مشروع شوهر خود، لجاجت میکند که باعث مفاسدی از جمله ظلم به شوهر است، درصورتیکه ایننشوز وتجاوز به حقشوهر، درحد غیرقابل اصلاح و تعدیل ناپذیر با تأدیبات جزئی در حریمخانه بوده و ناشی از نوعی انتقامجوئی زنانه و باعث اختلاف شدید باشد، شوهر بدون توسل به زور، باید به حاکم و دادگاه رجوع کند تا حاکم با تشخیص وضع روانی طرفین و مصالح خانواده، داوری کند و اما درصورتی که نافرمانی، نوعی انتقامجوئی خفیف و تلاش زن برای درهم شکستن شخصیت مرد و توهین به اوست، مرد به پند و اندرز و تفاهم عاطفی و منطقی بپردازد. اگر زن به لجاجت ادامه دهد مرد میتواند با زن، قهر کرده و موقتاً در رختخواب از او جدا شود و سپس با ضربة خفیفی که هشداری ملایم و غیرمضر باشد و بدون وارد کردن جراحت و صدمه به زن، به او اعلان اعتراض کند و اگر لجاجت زن ادامه یافت، کار را به دادگاه بکشاند. در این جریان خصوصی و جنسی که با شرم و اختفأ ملازم است، نباید در همان مراحل ابتدائی به سرعت به دادگاه عمومی و ملأ عام کشیده شود و آبروی زن و مرد به خطر افتد بلکه اولویت دارد که ابتدا در سطح محدودی در خانه حل شود. مصلحت زن و شوهر در هرحال باید رعایت شود و این حکم و اجازه، در مسیر تعدیل زن واصلاح حق ناشناسی و استبداد زن و اجرای عدالت است و نباید خود، ابزار سوءاستفاده مردی درجهت ظلم به زن واقع شود. ضربه، خفیف و پس از یأس از همه راهحلهای دوستانهتر است. فقیه بزرگی چون صاحب جواهر فتوی میدهد که این امور (قهر و جدائی در رختخواب و ضرب) مخصوص موردی است که زن، بیهیچ عذری، از ادأ حق جنسی شوی خود امتناع کند و شامل سایر امور بجز مسائل جنسی هم نمیشود و در هیچموردی حق اعمال زور ندارد و باید به حاکم رجوع کند (جواهر ج 31 - 320)
دوری در رختخواب هم نباید ظالمانه باشد. امام باقر(ع) فرمود: (در همان رختخواب، پشتش را به زن کند) یعنی رختخوابش را هم جدا نکند: صورة الهجران یحول الیها ظهره فی الفراش (مجمعالبیان در ذیل آیة مزبور).
بعلاوه نشوز، به صرف بروز یک حالت روانی زودگذر مثل قهر یا عصبانیت موقت زن، صدق نمیکند بلکه لغویین آن را به کینهتوزی، ستم ورزیدن، جفا و عصیان و... معنی کردهاند.
همچنین در روایتی از امامباقر(ع)، زدن، به "زدن با مسواک" که بسیار خفیف و بیدرد است تعبیر شده است (مجمعالبیان در ذیل آیة شریفه). همة فقهأ نیز به همین مقدار فتوی دادهاند و ضرب و جرح را اجازه نداده و خشونت را تجویز نکردهاند. هیچ فقیهی اجازه اعمال خشونت و صدمه و خسارت به زن ناشزه را جائز ندانسته و معلوم است که مراد از "اضربوهن"؛ جواز کتکزدن و شکنجه نیست بلکه صرفاً هشدار و اعتراض به زن وظیفهنشناس و در جهت مصلحت طرفین است نه اشباع حس انتقام و دلخنک کردن که فقهأ بزرگی چون شهید ثانی صاحب شرح لمعه، آن را صریحاً حرام دانستهاند (جواهر الکلام - ج 31 - 207).
کتک زدن و مصدوم کردن زن، خود یک جرم و فعل حرام است و لذا فقهأ، ضرب مزبور را مشروط به آن کردهاند که منجر به هیچگونه جراحت و صدمه را خونریزی جزئی یا کلی و مشقت برای زن نباشد و نوعی شکنجه و اعمال خشونت بدنی نباشد که خود، موجب دیه و... است.
پیامبر(ص) فرمود:
چگونه کسی زنش را میزند حال آنکه سپس با او همآغوش میشود؟! (وسائلالشیعه - ج 14 - 119)
و بیاد داشته باشیم که آیه در مورد مردی است که نیاز شدید و مشروع جنسی به همسر خود دارد و در موقعیت حساس و حادی است که زن، بدون هیچ عذری مخالفت کرده و مقاومت او، مرد را درهم میشکند و به اعصاب و... او صدمه میزند.
نکته دیگر آن است که اجرأ سه راهحل تدریجی، همه مشروط به احتمال تأثیر است و اگر مرد از ابتدا مطمئن باشد که این چارهها اثری در زن ندارد و او تصمیم خود را گرفته و یا برای خود موضع و ادلهای در این مقاومت دارد و قانع نمیشود طبق آیه دیگر (35 نسأ)، باید بدون قهر و ضرب، به حکمیت معتمدین طرفین برای حل اختلاف گذاشته شود. همچنین اگر تأثیر راههای سهگانه، فقط زن را بترساند ولی او را به وظیفة انسانیاش هشیار و متوجه نکند، ریشة فساد باقی میماند، مسئله باید از اساس، حل شود.
ضمن آنکه این راهحلها، تعدیلات و چارهجوئیهای شخصی میان زن و مرد است و حکم یا حق مطلق نیست لذا در صورت احتمال عدم تأثیر، قانون، رجوع به حکمین و یا حاکم شرع است. در مورد نشوز مرد نیز آیة 128 نسأ، حق زن را لحاظ کرده است. نشوز مرد و بیمیلی جنسی و بیاعتنائی به زن اگر طبیعی و ناشی از بیماری، مشکل یا موانع غیرارادی باشد، نوعی تخلف نیست و باید زن به مرد کمک کند تا ترمیم روانی و جسمی در مرد صورت گیرد و مرد در معالجة خود بکوشد تا حق زن را ادأ کند ولی اگر از سر توهین و آزار زن و اشباع حس انتقامجوئی و دیگر صفات پست، چنین کند، مجرم است و اسلام با هر جرمی مخالف است و توسط حاکم شرع، تنبیه خواهد شد.
البته در اینجا دیگر راهحلهای قبلی یعنی جدائی در رختخواب و زدن خفیف جهت هشدار به مرد، مکفی نیست چون اساساً روحیات جنسی و وضعیت روانی و بدنی زن و مرد، متفاوت است و در عمل آمیزش نیز متفاوت عمل میکنند و عاملیت یکی و پذیرش دیگری، دو موقعیت جنسی و روانی متفاوت را ایجاد میکند و لذا اعراض جنسی مرد و زن، نمیتواند دو حکم عیناً یکسان و راهحل واحدی داشته باشد و درعینحال، حق جنسی زن نیز در قرآن کریم، کاملاً محفوظ و لازمالرعایه دانسته شده منتهی به تفاوت روحیات جنسی زن و مرد و قوای جسمی و روانی و عصبی آن دو در این راهحلها کاملاً توجه شده است. قرآن، اصلاح رابطه زن و مرد را بنفع طرفین میطلبد و این اصلاح، ابتدأ خصوصی و درون خانوادگی و سپس استمداد از حکمین و داوران خانوادگی از جانب طرفین و نهایتاً توسل به قانون و دادگاه بعنوان آخرین راهحل است.
زن با توسل به زور نمیتواند مرد را مجبور به معاشقه کند و راهحلهای زنانه دارد، همچنین نباید همان ابتدأ مسئله اختلال در معاشقه را به دادگاه کشاند.
بررسی این آیة کریمه، نمونهای از بیدقتی در فهم کلمات قرآنی را که منشأ سوءتفاهم در باب حقوق زن میشود نشان داد.
نمونة دیگر: آیة 223 از سورة بقره است که:
نسأُکم حرثٌ لکم فأتوا حرثکم انی شئتم. کسانی پرسیدهاند که چرا قرآن کریم، زن را کشتگاه مرد دانسته است؟!
اولاً روشن نیست که چرا "کشتگاه" بودن که توضیح یک واقعیت طبیعی در تولید مثل است، توهین تلقی شود؟! مگر بدن و رحم زن، محل پرورش و رشد جنین نیست و همچون زمینی که بذر گیاه را بارور کرده و متولد میکند، بستر تولید انسانهای جدیدی نیست؟ و مگر این یک شاهکار آفرینش نیست و مگر هیچزنی منکر این واقعیت یا معترض بدان است؟!
ثانیا چرا به آیة قبلی 222 توجه نمیشود تا مراد آیة مزبور روشنتر گردد؟! در آیة قبلی، خداوند مردان را از نزدیکی با زنان در دروان قاعدگی و خونریزی، منع میکند و میفرماید: (هو اذیً) یعنی آمیزش در این دوران باعث اذیت و آزار بانوان و صدمه به آنان است. اما وقتی پاک شدند، میتوانید همانگونه که خداوند دستور داده و با رعایت مصالح، با آنان بیامیزید. در ادامة این مسئله است که در آیة مزبور اجازه میدهد بدون روشهای نفرتانگیز و کثافتکاری، آمیزش صورت گیرد. کشتگاه بودن زن، صرفاً مربوط به عمل تناسل است نه بیان تمام شخصیت و هویت زن که بارها در قرآن کریم، شأن مساوی مرد در او تصریح شده است. قرآن توجه داده است که برخلاف فرهنگ مادی که مهبل زن را توالت مردان هرزه قرارداده و زن را صرفاً بیقید و شرط، ابزار ارضأ جنسی خود میدانند، زن، بستر الاهی رشد و پرورش انسانهای جدید و کشتگاه مقدس انسانی است و توالت سیاری برای تیزاب جنسی مردان نیست و در آمیزش جنسی، مصلحت زن و حرمت رحم او و قدسیت عمل مهم انسانسازی را مدنظر داشته باشید.
اینک بار دیگر به روایتی که در صدر کلام طرح شد و به نقص ایمان و عقل اشاره داشت بازگردیم که برخی در سند آن تردید جدی دارند و چون آن را با بسیاری آیات و روایات دیگر و عقل مخالف دیدهاند درصدور آن از ناحیة امام(ع) تردید جدی کرده و مردود دانستهاند وگروهی آن را از نوع جدل دانستهاند که چون این نقص در زن، مورد قبول مردم و مخاطبان بوده است، امام(ع) به همین مقبولات مردم، علیه خودشان در مورد اطاعتشان از عایشه در جنگ با علی(ع)، استناد کرده است.
اما بنظر میرسد اگر سند و صدور روایت، قطعی هم میبود میتوان با دقت در مفاد کلمات حدیث، به درک درستتری از آن رسید و دید که این تعبیر، مستلزم نقص ارزشی و توهین به زن یا کاهش شأن انسانی او نیست.
آیا مراد از "نقص"، پائینتر دانستن شأن و مکانت زن در دستگاه آفرینش است؟! بدلیل آیات مکرر و محکم قرآنی و روایات بسیاری از حضرت امیر(ع) و سایر اولیأ، که تصریح برخلاف این ادعأ کردهاند، چنین نیست بلکه صرفاً اشاره به یک واقعیت طبیعی دارد که بیان حد زن در برابر حد مرد است و نمایش نقص کمی است نه نقص کیفی که ملاک ارزشهاست. یعنی کیفیت و ارزش زن، کمتر از مرد نیست اما تفاوت طبیعی در سه مورد ذکر شده است:
-1 نواقصالایمان - با این استدلال که زن در دوران قاعدگی، نماز و روزه را ترک میکند نه اینکه زن در دوران قاعدگی، فاسق است و عادل نیست، یا دروغگو است و راستگو نیست، و نه اینکه شخصیت اعتقادی او مختل شده است، بلکه بجهت وضع جنسی و روانی خاصی که در این دوران پیدا میکند [و روانپزشکان این وضع روانی را مشروحاً مطرح میکنند] بجهت معاف کردن زن از توجه دقیق که در حال نماز پیش میآید و لزوم آزاد ساختن دستگاه گوارش و معده در غذا و آشامیدنیها که در دوران قاعدگی خیلی اهمیت دارد، تکلیف نماز و روزه از زن برداشته میشود. درعینحال، رابطة زن با خدا بوسیلة "ذکر" در نمازگاهش بدون احساس فشار از تکلیف معین، محفوظ و دائمی است و او میتواند در اوقات نماز در حال ذکر خداوندی باشد و روزههایی را که در روزهای قاعدگی ترک کرده است، در غیرآن روزها قضا نماید. از این بحث و تحقیق روشن میشود که مقصود ازنقص ایمان زن، نقص رابطة زن با خدا نیست، بلکه مقصود، حالت استثنائی موقتی است که زن بجهت حالت عارضی جسمانی که اغلب با دگرگونیهای روانی توأم میباشد، از فشار تکلیف معین و مقرر، رها میگردد و این نقصان شخصیت ایمانی زن نیست بلکه عمل ایمانی و عبادی خاصی برای چند روز از او خواسته نشده است.
-2 نواقصالعقول - ظاهر این دو کلمه اینست که عقول زنان در برابر عقول مردان ناقص است.
اما اولا مقصود از نقص، کاهش ارزشی نیست، چنانکه محدودیتهای زن در هنگام بارداری در برابر رویدادهائی که تنظیم رابطه با آنها احتیاج به قدرت دارد، کاهش ارزشی نیست. زن در حال بارداری در مهمترین جریان حیات، یعنی اشتغال به رویاندن بذر انسانی در تلاش مقدسی است که بدون آن، دستگاه خلقت انسانی از کارمیافتد. اگر با دقت بنگریم و سهم مرد را در دستگاه خلقت در نظر بگیریم، خواهیم دید سهم مرد دراین روند که عبارتست از لحظات محدودی از لذت در موقع تخلیة نطفه، بسیار ناچیز است و قابل مقایسه با سهم زن که با تمام موجودیتش در اجرای فرمان خلقت به تلاش میافتد، نمیباشد. پس چنانکه ناچیزی سهم مرد در اجرای فرمان خلقت، نقص ارزشی برای او محسوب نمیشود، همچنین محدودتر بودن عقل نظری محض در زن که وسیلهای برای تجرید و تعمیم و غیرذلک است، نسبت به مرد، نقص ارزشی نمیباشد بلکه تفاوتی طبیعی است.
ثانیاً - عدم تساوی شهادت مرد و زن که امیرالمؤمنین علیهالسلام بیان فرمودهاند، با نظر به محدودیت طبیعی ارتباطات زن با حوادث و رویدادهای بسیار گوناگون اجتماعی است که مرد در آنها غوطهور است و توانائی دقت و بررسی عوامل و مختصات و نتائج آنها را بیش از زن دارا میباشد و کنجکاوری مرد و نفوذ فکری او در ریشههای حوادث یک امر طبیعی است که در نتیجة قرار گرفتن مرد در امواج گوناگون و تلاطمهای متنوع زندگی، بوجود میآید. لذا اگر مردی را فرض کنیم که از قرار گرفتن در امواج و خطوط پرپیچ و خم حوادث زندگی برکنار باشد و این برکنار بودن، ارتباطات وسیع وی را با جهان عینی و زندگی محدود نماید، بدون تردید شهادت او هم دربارة اموری که معمولاً از آنها برکنار است، دچار اشکال میگردد. بهمین جهت است که شهادت زنها در موارد زیادی حتی بدون تعدد، مساوی شهادت مردها میباشد و آن موارد عبارتند از موضوعاتی که لا یَعلَمُ اِلامِن قِبَلِها (دانسته نمیشوند مگر از طرف خود زنها). مانند شهادت زن به اینکه در روزهای قاعدگی است یا در روزهای "طهر" و اینکه بچهای که در شکم او است مربوط بکدام مرد است و غیرذلک.
این نکته هم قابل تذکر است که بدانجهت که زن، نگهبان طبیعی حیات است، خداوند متعال عواطف و احساسات او را خیلی قویتر و متفاوت و قویتر از مرد، قرار داده است، زیرا بقای حیات انسانها از نظر نیازی که به احساس لذت و الم دارد، بیشتر به عواطف و احساسات نیازمند است تا دلیلپردازیهای تجریدی.
وجود این نعمت عظمی در صنف زنها، آنان را از پرداختن به نمودهای خشک زندگی بازمیدارد و آن نمودها برای زن در درجة دوم و فرعی محسوب میشوند.
همچنین لازم است که تعریف مختصری دربارة عقل بدهیم: عقل و تعقل، عبارت است از آن فعالیت مغزی که با قوانین و اصول تثبیتشده از قضایای روشن و ساده، نتایج مطلوب را بدست آورد. فعالیت عقلانی عبارتست از دقیق اندیشیدن در انتخاب وسایل برای وصول به هدفهای مطلوب. البته مسلم است که بجهت تنوع قضایا و تنوع هدفها و میزان اطلاع از قوانین و اصول تثبیت شده، فعالیتهای عقلانی نیز متنوع میباشند. عقل با این تعریف در همة انسانهائی که از نظر ساختمان مغزی، صحیح و سالمند، چه مرد
و چه زن و چه سیاه و چه سفید وجود دارد، اختلافی که میان مردم در این فعالیت عقلانی دیده میشود، مربوط به کیفیت و کمیت آشنائی مردم با قضایای استخدام شده در راه هدفها و اختلافنظر آنان در هدفگیریها و آشنائی با قوانین و اصول عقلی و محیط اجتماعی میباشد.
نوعی دیگر از فعالیتهای عقلانی وجود دارند که تجرید و تعمیم نامیده میشوند، مانند عددسازی مغز و تجرید کلی و تعمیم مفاهیم و غیرذلک. ما بهیچ وجه نمیتوانیم انواع فعالیتهای مغزی و روانی را با مرزهای عینی از یکدیگر تفکیک و با آنها مانند نمودهای قابل لمس، ارتباط برقرار کنیم، لذا نمیتوانیم برای هر یک از فعالیتهای مغزی و روانی، الفاظی کاملاً متمایز بکار ببریم. وقتی میگوئیم: نوعی از فعالیتهای مغزی ما عبارتست از عددسازی، نوع دیگر عبارتست از تجرید کلی، نوع سوم عبارت است از درک بینهایت ریاضی، نوع چهارم عبارتست از درک بینهایت کیفی، نوع پنجم عبارتست از فعالیت تجزیهای، نوع ششم عبارتست از فعالیت ترکیبی و... آیا این همه فعالیتها یکی هستند و کافی است که کلمة فعالیت عقلانی را برای نشان دادن هر یک از آنها به کار ببریم، یا هر یک از آنها فعالیت مخصوصی هستند که دارای هویت معینی میباشند؟ هنوز این سئوال به پاسخ قانعکننده نرسیده است. اینست که یک تقسیم قابلپذیرش در فعالیتهای عقلانی از دورانهای قدیم معرفت و جهانبینی، در افکار شرق و غرب، مطرح شده و تقریباً با اتقاق نظر مقبول تلقی شده است. آن تقسیم عبارتست از: -1 عقل نظری، -2 عقل عملی.
عقل نظری - همان استنتاج نتیجه با انتخاب قضایا و وسایلی که برای رسیدن به هدفها کمک مینمایند، بدون اینکه واقعیت یا ارزش آن هدفها و وسایل را تضمین نمایند. منطق صوری و ریاضی که عالیترین جلوة فعالیتهای عقل نظری میباشند، هرگز متکفل واقعیت و ارزش هدفها و وسائل خود نیستند. بعنوان مثال وقتی که میگوئیم: انسان سنگ است و هیچ سنگی تناسل نمیکند پس انسان تناسل نمیکند. از نظر منطقی که ابزار فعالیت، عقل نظریست کاملاً صحیح است، ولی مقدمة اول که عبارتست از «انسان سنگ است» خلاف واقع است. یعنی قضیهای که برای نتیجة «انسان تناسل نمیکند» استخدام شده، غلط است. همچنین اگر عددی را که در واقع 7 است، 2 فرض نموده و آنرا در 2 ضرب کنید، نتیجة 4 کاملاً صحیح است. آنچه غلط است یکی از واحدهای عمل ریاضی مزبور است که عبارت است از 2 که در واقع 7 بوده و شما آنرا 2 فرض نمودهاید. بدین ترتیب عقل نظری که همواره با ابزار منطق فعالیت میکند، کاری با واقعیت ندارد، چنانکه کاری با ارزشها هم ندارد. یعنی وقتی شما با تفکر منطقی و ریاضی به این نتیجه میرسید که آزادی یا عدالت در فلان جامعه را با این مقدمات میتوان منفی کرد، را برای بدست آوردن همین هدف با روش منطقی محض که ابزار کار عقل نظری است، انجام دادهاید. آنچه غلط و ضدانسانی است، ستم را هدف قراردادن است نه تنظیم مقدمات و شکل ترتیب و انتخاب وسائل. در حقیقت، عقل نظری محض، بنائی ساختمان را تعلیم میدهد که آجرها چگونه روی هم قرار بگیرد، مقاومت مصالح درچه حدودی ضرورت دارد، پیریزی ساختمان به چه مقدار سیمان و آهک و سنگ و آهن احتیاج دارد؟ اما اینکه این ساختمان، جایگاهی برای تعلیم و تربیت و احیای انسانها خواهد بود، یا کشتار گاهی برای انسانها؟ عقل نظری محض کاری با این مسائل ندارد. همواره عقل نظری بر آنچه از پیش صحیح فرض شده است، حکم صادر میکند، و کاری با آن ندارد که صحیح از نظر چه کسی؟ صحیح در چه شرایط؟ صحیح بر اساس کدامین واقعیتها؟ بهمین جهت منطقدانان حرفهای، حتی کسانیکه ابتکاراتی را در منطق بوجود آوردهاند، فقط از آن جهت که منطق میدانند و بر همة راههای فعالیت عقل نظری آشنا هستند، جهانشناسان و انسانشناسان واقعی نبودهاند، زیرا واقعیتها و ارزشها غیر از شناخت و قدرت بر تنظیمبندی فرمولها بر مبنای وسایل صحیح فرض شده، میباشد.
این همان عقل نظری است که صدها مکتب و عقیده را ساخته و پرداخته و در طول تاریخ انسانها را رویاروی هم قرارداده و کرة خاکی ما را به شکل کشتارگاه درآورده است. اگر از هر یک از حامیان این مکتبها بپرسید که شما ادعاهای خود را چگونه اثبات میکنید؟ بیدرنگ به منطق و عقل نظری محض تکیه خواهد کرد. اگر شما به ارسطو بگوئید: شما وجود هیولی را با کدامین دلیل اثبات میکنید؟ او نخواهد گفت: شب هیولی را در خواب دیدهام بلکه خواهد گفت: من با دلیل منطق عقل، وجود هیولی را اثبات میکنم. اگر به منکرین وجود هیولی هم بگوئید: شما با چه دلیلی میگوئید که هیولی وجود ندارد، باز نخواهند گفت که در عالم خیالات بودم، هیولی را ندیدم، بلکه اینان هم دلایل منطقی و عقلی ارسطو را با استدلال منطق عقلی، رد خواهند کرد و هم برای نفی هیولی بر دلیل مزبور تکیه خواهند کرد. این همان مسئله است که حتی روان آرام دکارت را مضطرب ساخته است. او میگوید:
«از فلسفه چیزی نمیگویم، جز اینکه میدیدم با آنکه از چندین قرن نفوس ممتاز بدان سرگرم بودهاند، هیچ قضیهای از آن نیست که موضوع مباحثه و مجادله و بنابراین مشکوک نباشد و به خود آن چنان غرور نداشتم که امیدوار باشم در این باب برخوردارتر از دیگران شوم و چون ملاحظه کردم که در هر مبحث چندین رأی مختلف میتوان یافت که هریک از آنها را جمعی از فضلا طرفدارند. درصورتیکه البته رأی صواب و حقیقت یکی بیش نیست».(2) بدینترتیب چون همة ارباب مکاتب برای اثبات عقاید خویش، ادعای منطق و تعقل مینمایند!! پس ارزش عقل نظری محض، جز چیدن واحدهائی که صحیح فرض شده است، در کنار همدیگر یا پشتسر یکدیگر برای
نتیجهگیری، چیزی دیگر نیست و نمیتواند اختلافات را برطرف بسازد. از طرف دیگر این یک پدیدة ساده نیست که مغزهای متفکر بشری چه در شرق و چه در غرب، کوششهای فراوانی مبذول میدارند که فعالیت اختصاصی عقل نظری را معین نموده و نگذارند از حدود خود تجاوز نماید. عقل نظری محض، قدرت ورود به حوزة ارزشها را ندارد. عقل نظری، کاری با واقعیات فینفسه ندارد. درصورتیکه عقل عملی، هر یک از نیروهای فعال درون بشری را مانند عقل نظری و وجدان و حدس و استشمام واقعیات و اراده و تجسیم و اندیشه را هماهنگ میسازد که همة آنها را در وصول به واقعیات و بایستگیها و شایستگیها بسیج نماید. آن گروه از متفکران شرقی و غربی که نه برای ارضای حس کنجکاوی فقط، بلکه برای دریافت واقعیات در محصول و کاربرد عقل نظری نگریسته و آنرا ارزیابی واقعی نمودهاند، همگی به این نتیجه رسیدهاند که عقل نظری محض، وسیلهای است برای تنظیم واحدهائی که صحیح فرض شده و در جهت رسیدن به هدفهائی که مطلوب تلقی شده است نه اینکه عقل نظری، حاکم مطلق در واقعیات و ارزشهای شناخت انسان و طبیعت و بایستگیها و شایستگیهای آدمی بوده باشد.
میبینیم که عقل خشک ریاضی و تفکر محض نظری، که در صنف مردان بیش از زنان، فعال است، دخالتی در ارزشگزاری انسانی ندارد و عقل عملی که به کمال و صعود انسانی مربوط است در مرد و زن، مساوی است. قیاس و استقرأ و حل معادلات ریاضی و چیدن صغری و کبری، یک فن است نه یک ارزش انسانی، و اگر نوع مرد در این جهت با نوع زن، تفاوت داشته باشد و کمیت چنین نیروئی در آن دو یکسان نباشد، هرگز بمعنی کسر شأن یکی و قدر و قیمت دیگری نیست بویژه که در درک حقائق حیات و کمال معرفتالاهی و رشد اخلاقی و ارادة خیر که همه به عقل عملی مربوط است، زن و مرد، مساویاند و درک برخی حقائق لطیف عاطفی و شهودی برای زنان آسانتر از مردان است و در این نوع ادراکات، زنان حتی قویترند.
-3 نواقص الحظوظ - در این خطبه تفاوت سوم میان زن و مرد در سهمالارث است که مطابق آیه 11 سورة نسأ:
یُوصیکُمُاللهُ فی أَولادِکُم لِلذَّکَرِ مِثلُ حَظٍّ الا ُنثَیَینِ خداوند دربارة فرزندانتان بشما توصیه میکند که سهم مرد برابر سهم دو زن باشد.
البته این قانون در همة مسائل ارث، کلیت ندارد از آنجمله:
-1 اگر وارث میت فقط پدر و مادر و یک پسر باشد، مال شش قسمت میشود، چهار قسمت را پسر و هر از پدر و مادر یک قسمت میبرند. -2 اگر میت چند برابر و خواهرمادری داشته باشد، مال بطور مساوی میان آنان تقسیم میشود. -3 سهمالارث فرزندان برادر و خواهر مادری میان زن و مرد مساول تقسیم میشود. -4 اگر وارث میت منحصر به جد و جدة مادری باشد، مال میان آن دو مساوی تقسیم میشود. -5 اگر وارث میت هم دائی و هم خاله باشد و همة آنها پدر و مادری یا پدری، یامادری باشند مال بطور مساوی میان زن و مرد تقسیم میشود.
اما در مواردی که سهم مرد، دو برابر زن است ازجمله، بدان علت است که مسئولیت ادارة معاش و تأمین مخارج زن و کل خانواده بر عهدة مرد است و زن، گرچه حقوق اقتصادی و حق کار و درآمد دارد ولی هیچ تکلیف اقتصادی برعهدة او نیست و...
پس در باب سه نقص مذکور در عقل و ایمان و سهمالارث باید گفت که سخن از کمیت و مقدار است نه کیفیت و تفاوت شأن ارزشی و شخصیت زن و مرد. و آن نیز عمومیت ندارد یعنی شامل همه ابعاد عقل و ایمان و همة انواع ارث نیست.
عبارت دیگری که در ذیل همین روایت آمده، پرهیز دادن از زنان شرور و توصیه به احتیاط در مورد همة زنان حتی در نیکیهاست. این تعبیر نیز ممکن است بد فهمیده شود.
پرهیز از شرارت، اختصاص به زنان شرور ندارد. از انسانهائی - چه مرد و چه زن - که پروائی از تعدی و خباثت ندارند و فاقد طهارت اخلاقیاند، باید پرهیز کرد. در این سخنان چون موضوع بحث، زن (عایشه) بوده است، به شرارت زن اشاره شده است. و مراد خاتمة جمله در مورد محتاط بودن در باب زن حتی در مورد مواضع درست آن، زنان صالحه و توصیههای درست آنان نیست چون قرآن کریم، زنان مؤمن را در ردیف مردان مؤمن، دانسته و به هر دو دستور و اجازه و ولایت برای امر بمعروف و نهیازمنکر دیگران داده است و حضرت امیر(ع)، چنین موردی را مراد نکردهاند بلکه برای قلع مادة اغواگری و اغواپذیری در رابطه با وسوسة زن و برای هشیار کردن مخاطب از تهدیدهائی که از این ناحیه وجود دارد چنان تعبیری - اگر نقل درست باشد - فرمودهاند. بویژه که عایشه، بعنوان همسر پیامبر(ص) و زنی نیک شناخته میشد و همین باعث فریب افکار عمومی و بپا شدن جنگ جمل و خونریزی میان مسلمانان شد.
پینوشتها :
.1 قصة الفلسفة الحدیثه ج 2/393 - احمد امین و زکی نجیب محمود.
.2 گفتار در روش درست راه بردن عقل - دکارت - ترجمه فروغی در سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 132.
یک پرسش مهم این است که چرا در طول تاریخ بشر تا هم اینک، هنوز در غرب و شرق، از تنظیم رابطة معقول اجتماعی میان زن و مرد، عاجز بودهاند و علیالدوام در دام افراط و تفریط بوده و هستند؟!
چرا بشر، علیرغم اینهمه ترقی صنفی و تکنیکی و گسترش قدرت در طبیعت، هنوز آگاهی و تکامل لازم برای درک نیازهای متفاوت و مشترک دو عنصر اساسی مرد و زن و اصلاح مناسبات اقتصادی، جنسی، حقوقی و... آنها را بدست نیاورده است؟ و چرا هنوز این مسئله، یک معماست و علیرغم پیدایش کمپیوترهای پیچیده، معما، معماتر میشود؟ آیا در دنیایی که شیر پاک خوردهای مثل "هیوم"، چون میان علت و معلول، طنابی را نمیبیند!! حتی منکر رابطة ضروری علی و اصل "علیت" که واضحترین حقائق است میشود و ابتدائیترین واقعیات هم معدوم فرض میشوند، میتوان توقع داشت که حقوق و مناسبات ظریف زن و مرد را بدرستی کشف و آن معمای کهنه را حل کنند؟! چرا نمیتوانند "وجود زن" و "وجود مرد" را به "وجود انسان"، ترجمه کنند، بیآنکه یکی، دیگری را انکار کند؟ چرا یکدیگر را با همه تفاوتهائی که از حیث زنانگی و مردانگی با هم داریم، به رسمیت نمیشناسیم؟ چرا خود را جزئی از حیات دیگری نمییابیم؟ وانگهی آیا بررسی کردهایم که تفسیرهای مادی و نیهیلیستی که توسط کاموها، شوپنهاورها، توماس هابزها، هیومها و ابوالعلأ معریها از انسان و از حیات شده، چه نقش تخریبی در روند صعود زنان و مردان به سوی قلههای تکاملی حیات، گذارده است؟! چرا تمدنهای بشری، به عالیترین نمود حیات که عدالت و حق و احساس تعهد و تبدیل "حیات طبیعی" به "حیات معقول والاهی" است، گوش فرا نمیدهند؟! در فرهنگ غرب، کسانی چون برتراندراسل، رابطة زن و مرد را تا حد "یک لیوان آبخوردن" نازل میکنند و بر همین اساس، صدها هزار کتاب و مقاله و پایاننامه مینویسند و پس از چند دهه تجربة این تئوریهاست که تازه علائم بنبست آشکار میشود. تاریخ جهان پر از متفکران ورشکستهای است که هر یک، چند دهه یا چند سده، حیات زن و مرد را ببازی گرفته و سپس از یادها رفتهاند. بویژه که برخی از این فلسفههای پر سر و صدا محصول کمبودها، عقدهها و حتی اتفاقات غیرعادی در زندگی شخصی این فیلسوف نمایان در دروان کودکی یا جوانی بوده است. بعنوان نمونه، اگوست کنت، از پدران پوزیتویسم، که از بانیان مذهب انسانپرستی است در پی یک رابطة عاشقانه به خانم "کلوتلددوو"، هوس میکند که فلسفهای بر مبنای "احساس" بجای فلسفة عقلانی پیریزد و از پوزیتویزم نیز عدول میکند و حتی احساسات را در علوم انسانی دخالت میدهد. یا شوپنهاور بدلیل ناراحتی از مادرش، کینههای خود را تبدیل به یک فلسفه میکند و بنیاد مکتب بدبینانهای را میریزد. ناگهان فرهنگ ضد زن و فرهنگ زنپرستانة شهوی، در دو سر افراط و تفریط توسط این دو نظریهپرداز محدود و افراطی و در اثر دو اتفاق شخصی در باب محبت به معشوقه، و نفرت از مادر، سرمیگیرد و منشأ بسیاری عدم تعادلها در باب شأن و حقوق زن در جامعة غربی میشود و بر اساس همین افراطهای دو جانبه، سیاست میگزارند و قانون مینویسند و نظام میسازند و خانواده تشکیل میدهند و نهایتاً انواع صدمات مادی و معنوی، دنیوی و اخروی به انسان وارد میشود. و جالب است که هم کنت و هم شوپنهاور، علیرغم داوریها و احکام متناقض، هر دو تنها بر جمال صوری و جاذبههای جنسی زن تکیه کرده و زیبائی زن را فقط در غریزه جنسی میجویند و جای دیگری بدنبال زن و ارزیابی توانائیها و ناتوانیهای او نیستند.
اگر برخی نظریهپردازان غرب گفتهاند که: «زن، جنس لطیف نیست و مبنای زیبائیهایش تنها بر غریزه سکس است و الا حتی ذوق هنری و توان ارزیابی انواع هنرها را هم ندارند و درباره اغلب حقائق، مغالطه میکنند و...»، افراط در تحلیل برخی واقعیتهاست.
اگر گفتهاند که: «زن، فقط برای تولید مثل آفریده شده و هیچ کمالات علمی و اخلاقی و عملی دیگری از او متوقع نیست»، اگر گفتهاند که: «مردان از راه دانش و هنر، درک اشیأ و یا تصرف در آنها، درصدد سلطة مستقیم بر اشیأاند اما تنها هدف زن، تسلط بر مردان است و هر چیز را وسیلة پیکار با مرد میبینند»، اگر گفتهاند: «علت احترام مردم به زن، روشهای رمانتیک و غیرعقلی تحت تأثیر تعالیم ادیان بوده و همین آموزشهای مذهبی است که نگذارده بشریت به حقارت زنها پی ببرد و...»(1) و... همه، افراطهائی در تفسیر برخی اتفاقات بوده است.
آن نظریهپردازی که معاشقه با زنان را بسادگی یک لیوان آبخوردن و بیهیچ ضابطهای تجویز میکند، در واقع فراموش کرده که بدن زن، مجرای ورود انسانهای جدید به زندگی است و او خواسته است که هیچ قید و شرطی در این مسئله مهم، در کار نباشد زیرا برای او مهم نیست که انسانها به چه شکلی متولد میشوند و بدین دلیل ارتباط جنسی را بیقید و شرط آزاد میکند و هیچقاعده و ارزشی را برای مهار کردن تناسل که گردونة خلقت انسانهای جدید است، نمیپذیرد و زندگی و شرف انسانهای بعد از خود را به مسخره برگزار میکند و وقتی دروازة ورودی انسانها به عالم، اینقدر بیحساب و کتاب باشد، دروازة خروجی آن نیز بدین منوال است و چنین است که مکتب "اصالت شهوت"، حیات انسانی انسانها را از تولد تا مرگ، ببازی میگیرد و همة جنگها و خونریزیها و تجاوزها را مشروعیت میدهد و حرامزادگی را بر نسلهای پَسین تحمیل میکند. نسلهائی که برای ورود به صحنة زندگی، کارت رسمی نزنند و شناسنامه نداشته باشند و بیقاعده بدنیا آمده باشند به هیچقاعدهای هم برای زندگی، مقید نخواهند ماند. مایه تأسف است که کسانی که انسان را بدرستی نمیشناسند، برای انسان، برنامة زندگی و علوم انسانی مینویسند و این، آغاز فاجعه است.
کسانی که آرزوی مرد شدن را به زنان، تزریق میکنند، آیا آرزوی چنگیز و نرون شدن را هم - که فقط در مردان پیدا میشده است - به زنان، هدیه میکنند؟ کدام زنی که اعتدال روانی داشته باشد از زن بودن خود، احساس ناراحتی میکند؟! چرا تفاوتهای طبیعی زن و مرد را به رسمیت نشناسیم و قاعدههای خداوندی را درست و بنفع یکدیگر، رعایت نکنیم؟! این تفاوتها را جدی بگیریم. حتی زن و مردی که با یک عشق با یکدیگر مربوط میشوند، همان یک عشق را با دو نگاه مینگرند:
کلمة واحد "عشق"، در واقع، دو معنای متفاوت برای زن و مرد دارد. آنچه زن از عشق، استنباط میکند باندازة کافی روشن است، ایثار و سرسپردگی بیهیچ دریغ و فروگزاری است و این سرشت نامشروط عشق زن، عشق او را به ایمان تبدیل میکند.
این تفاوتها در احساس و عاطفه و نیز در شطرنج بازیهای عقلنظری میان زن و مرد، به رسالت حیاتی هر یک در این عالم و در خانواده مربوط است. همان عقل نظری است که هابزها و ماکیاولیها و... را هم پرورده است. آیا زنان باید احساس کمبود کنند که چرا ما هم هابز و ماکیاولی نداریم؟ و ما هم باید آتیلا و ابنملجم و تیمورلنگ و هیتلر داشته باشیم!! تا از مردان عقب نمانیم و قهرمانهای خود را باید داشته باشیم؟! و ما هم باید متفکران و مکتبهائی تأسیس کنیم چنانچه مکاتبی شوم در مغز مردانی شوم، ایجاد لذت روانی کرده و سپس جهانی را به آتش کشیده و انسانها را از یکدیگر جدا میکنند؟! چرا زنان خود را در معرض مقایسه با مردان قرار دهند و با دیدن تفاوتهای خود، گمان عقبماندگی کنند؟! چرا خانواده را که محل امن و آرامش انسانها و منزلگاهی است که نطفة شخصیت آدمی در آن منعقد میشود، ناامن میکنیم؟!
زن، به مرد و مرد به زن، وابسته است چنانچه عقل و وجدان و نیز عدالت و قانون، هر یک به دیگری وابستهاند. شخصیت و ارزشهای زن به مرد، وابسته نیست و هردو به یک اندازه، شایستة نام انسانند و هریک، شأن دیگری را نشناسد، شایستة نام انسان نیست اما در روند جریان خلقت و ادامة نسل، مرد و زن، هر دو به یکدیگر، وابستهاند. پس از پذیرش اصل "انسانیت مساوی" در مرد و زن است که باید از تفاوتهای طبیعی آنها پرسید که کجا چنین تفاوتهائی هست و کجا نیست؟ و آنجا که هست به چه میزان است؟! آیا مقاومت زن و مرد در برابر حوادث طبیعی یا اجتماعی به یک اندازه است؟ آیا در تعقل انتزاعی و تجریدی، زن و مرد، مساویاند؟ چرا 90% تصمیم مردان برای خودکشی، عملی میشود ولی کمتر از ده درصد زنانی که تصمیم به خودکشی میگیرند، دست به این عمل میزنند؟ آیا اغلب مخترعان و کاشفان، مرد نبودهاند؟! و آیا غرور کاذب در مردان، بیش از زنان نیست؟! و آیا...؟! در برابر این پرسشهای تاریخی، صدها کتاب و هزاران مقاله نوشتهاند و اختلاف نظرها ادامه دارد. خود مردان نیز با یکدیگر بسیار متفاوتند. آیا علی(ع) و معاویه، یک صنف و نوع واحدند؟! آیا مرد حکیم و مرد دیوانه، مساویاند؟ در زنان نیز، آیا زنان وارسته و مادران برجسته با زنان خودخواه که حق مادری را نمیدانند و مسئولیتی نمیشناسند، مساوی و از یک نوعند؟! آیا زن و مردی که یکدیگر را جزئی از شخصیت خود میبینند با آن زن و مردی که سالها با خصومت و خودخواهی به یکدیگر مینگرند، با هم مساویاند؟
بنظرمیرسد که تفاوتهای انسانی را باید به دو دسته تقسیم وهریک را جداگانه تحلیل کرد:
1) اختلافات اخلاقی و ارزشی که مربوط به جنسیت نیست و در داخل صنف مردان یا زنان و یا میان مردانی با زنانی، وجود دارد.
2) اختلافات غیرارادی و تفاوتهائی که منشأ جنسی دارد و مربوط به طبیعت مرد و زن (نه شخصیتِ آنها) میباشد و علت آن، تسهیل و ممکنسازی تشکیل خانواده و تولیدمثل است که بدون این تفاوتها، مشارکت و تفاعل مرد و زن در تشکیل خانواده و ادامة حیات انسانی، بخطر میافتد. اگر این دسته از تفاوتها منتفی میشد و طبیعت، تساوی مطلق را در همة جهات میان زن و مرد، جاری میکرد و مثلاً زنان نیز در شطرنجبازیهای عقل نظری محض و محرومیت از چشیدن طعم واقعی حیات و قناعت به لذتهای چندثانیهای در آمیزش جنسی و... همچون مردان میبودند و یا اگر مردان مانند زنان، درگیر احساسهای عمیق و تسلیم کردن جان و تن بفرمان عالی خلقت میبودندو اگر... و اگر...، آیا این جابجائیها و شباهت مطلق مرد و زن، نوع بشر را به حیواناتی که در ماقبل تاریخ منقرض شدند، ملحق نمیکرد؟! پیام آفرینش این است که زن و مرد، هیچیک، امتیازات طبیعی خود را دلیل برتری ارزشی خود بر دیگری و امتیازات طبیعی دیگری را، دلیل بر نقصان و عقبماندگی و مظلومیت خود نبینند. تنها در اینصورت است که معمای قدیمی دیالکتیک زن - مرد، براحتی و براستی حل میشود.
زن و مرد نمیتوانند مستقل از یکدیگر زندگی کنند و در مدار جاذبههای جسمی و روانی یکدیگر قرار دارند و با تعامل فیزیولوژیک و پسیکولوژیک بر روی شخصیت یکدیگر تأثیر میگذارند. درست است که زن و مرد، هر یک در هویت انسانی خود، مستقلاند اما در خانواده و در تعامل با یکدیگر، وضعیتهای متفاوتی مییابند. وضعیت زن در جاذبة مرد و تعلق خاطر به او، غیر از وضعیت او مجزا از مرد و در حال تجرد و استقلال است. مرد نیز چنین است و نمیتوان هیچیک را بتنهایی و بدون دیگری و نوع ارتباط و تفاعل و تقسیمکارش با دیگری، بدرستی شناخت زیرا خصوصیات هر یک در حیات دیگری تأثیر میگذارد. پس زن مستقل از مرد، هویت انسانی مستقلی دارد و همان زن در رابطه با مرد، علاوه بر هویت انسانی، هویت زنانگیاش نیز بروز میکند که خودبخود حاوی محدودیتها و ناتوانیها و مسئولیتهائی در برابر جنس متقابل است و البته حقوق و اختیارات و توانمندیهائی نیز در برابر وی خواهد داشت و همین وضعیت عیناً در مورد مرد، صادق است گرچه نوع ناتوانیها و توانائیهای هر یک با دیگری، تفاوتهائی مییابد. در زندگی مشترک، طرفین باید هم به هویت انسانی مساوی یکدیگر و هم به طبیعت جنسی متفاوت یکدیگر، توجه داشته و احترام بگذارند و هرکس در جای خود بایستد و آرزوی جای دیگری را نکند.
اینکه گفته شده است که لجاجت و عدم اعتراف زنها به اشتباه خویش و قدرت کمتر آنان در بازسازی و تجدید شخصیت خویش، نسبت به مردان مایه تفاوت است، اگر چنین چیزی کلیت هم داشته باشد، ناشی از هویت انسانی زن نیست چنانچه میل به سلطهگری و برتری جوئی و علاقه به حاکمیت مطلق که در مردان بروز میکند نتیجة هویت انسانی مرد نیست و این دسته از قوت و ضعفها و خصلتها، مربوط به علل ثانوی و غیرماهوی است. زنان نباید پروندة شخصیت خود را زود ببندند و علاقه به اصلاحات در شخصیت ثانوی خود را دستکم بگیرند. چرا همة زنان، "رابعة عدویه" - از بزرگان معرفت و عرفان - و همة مردان، سنائی نشوند؟! چرا لجاجت مرد، گستردهتر و لجاجت زن، شکنندهتر و تلختر است و چرا انعطاف در سطوح شخصیت زن، بیشتر است و مرد، آمادگی بیشتری برای تجدید شخصیت خود در برابر زن دارد؟! در هرحال باید میان خصلتهای ماهوی و انسانی زن و مرد با خصلتهای ثانوی و عارضی آنان تفکیک کرد. اینکه برخی متفکران غربی، زنان را فاقد قدرت تشخیص و ترجیح مستقل و قوی و تحت تأثیر مُد و شایعه و مشهورات دانستهاند، اینکه گفتهاند زن از تنهائی، وحشت بیشتری دارد و بیشتر متکی به دیگران است یا نیاز زن به مرد، بیش از نیاز مرد به زن است، اینکه متفکرانی در غرب گفتهاند هم نوابغ و هم مجانین، در مردان بیشتر از زنانند و زن بیشتر به رشد ذهنی کلاسیک و غیرنبوغآمیز تن میدهد و با مطلق فکر، کمتر از مردان، آشنا و دمخوراست، بنحوی در همة این گزارهها، میان ماهیت زن و طبیعت ثانوی او خلط میشود و قابل نقد است.
اینک بنگریم که آیا تفاوتهائی نیز میان مرد و زن هست که بتوان آن را واقعبینانه دریافت:
در روانشناسی معرفت، تقریباً مسلم شده است که نگاه مرد و زن به حیات و واقعیت، از جهاتی کاملاً متفاوت است. اگر مرد بوسیلة حواس و عقل نظری به واقعیت حیات مینگرد، گوئی زن با نیروی خود حیات، به حیات مینگرد و بیشتر نوعی علم حضوری و شهودی دارد درحالیکه مرد، بیشتر با علم حصولی به حیات مینگرد. مردان با عقل نظری، به عکس و انعکاس واقعیت، توجه مییابند اما زنان، مستقیم به حیات مینگرند. ممکن است مرد، معلومات و معقولات بیشتری از واقعیات داشته باشد اما این زناناند که راحتتر و بیشتر، طعم حیات را در ذات خود میچشند، اگر مرد بیشتر در آئینه عقل، به حقایق چشم میدوزد، زن در آئینة ذات خویش به حقیقت مینگرد و شاید همین است که در تاریخ، در برابر هزارها چنگیز و نرون و آتیلا، تنها چند زن همچون کلئوپاترا مییابید که از فرو کردن سنجاق به سینة کنیزان خود، احساس لذت کند و تبدیل به ضربالمثل شود.
دنیای عقلی مردان محاسبهگر، مملو از جانیان بزرگ است ولی در دنیای شهودی و عاطفی زنان، باید گشت تا نمونههای سیاه را پیدا کرد. زن در عشق، محاسبه نمیکند و خود را در طبق اخلاص به مرد خویش عرضه میکند اما مرد، هرچند عاشق، باز محاسبهگر است و همین نوع عقل محاسبهگر است که از خلوص عشق میکاهد. برای مردان پیشآمده که در مواقع خاصی در زندگی، عاشقان پرشوری باشند اما آنها را نمیتوان عاشقان بزرگ خواند چون در شدیدترین شیفتگیهایشان، خود را هرگز یکسره وانمیگذارند و حتی وقتی در برابر معشوقه زانو میزنند، در واقع قصد تصرف کردن او برای خود را دارند و در ژرفنای معاشقه نیز، خود را وانمیگذارند و خود را میبینند و زن، ارزشی میان ارزشها برای آنان است. مرد، میخواهد هستی زن را در هستی خود، ادغام کند و نمیخواهد هستی خود را یکسره بپای زن بریزد و در زن، تحلیل رود اما زن چنان بیمحاسبه و خالصانه عشق میورزد و براحتی شخصیت خود را در این عشقورزی فراموش میکند و بدون این تکیهدادن، در موجودیت خود، نمیتواند بیارامد. این امتیاز بزرگی است که زن نسبت به مرد دارد و امتیازی است که بارها بر توانائی بیشتر مرد در عقل نظری و تجریدی، میچربد و بیشک کمنمیآورد بویژه که توان عقلی و استدلالی بیشتر در مردان، یک امتیاز انسانی و فضیلت ارزشی نیست و گرچه فعالیت عقلی تجریدی و تعمیمی در مغز مرد، بیشتر است اما بزرگتر بودن جمجمه و سنگینتر بودن مغز مرد، و بیشتر بودن عقل نظری در مرد، بمعنای نزدیکتر بودن مردان به آستان حقیقت متعالی و درک بهتری از واقعیت هستی نیست بلکه میتوان گفت زنان و مردان علیرغم درک مشترک در بسیاری حوزهها، در برخی از قلمروها نیز درکهای متفاوتی داشته یعنی از راههای متفاوتی به آستان یک حقیقت میرسند. اگر مردان در راه عقلی، راحتترند، زنان در راهشهودی، سریعتر و راحتترند.
از حیث انسانیت و ارزشالاهی، بیتردید، زنان و مردان، مساوی و نزد خداوند، همردیفاند و تفاوتهای طبیعی آنان را به حساب تفاوت ارزشی گذاردن، مطلقاً در دایرة تعالیم اسلامی نمیگنجد:
1) خداوند (در سورة حجرات - 13) فرمود:
یا ایها الناس انا خلقناکم مِن ذَکرٍ و اُنثی و جعلناکم شعوباً و قبائلَ لتعارفوا اِنَّ اکرمکم عندا... اتقیکم ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را گروه گروه قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید و زندگی هماهنگی داشته باشید. با ارزشترین شما (اعم از زن و مرد) در نزد خداوند، با تقویترین شما است.
2) در آل عمران - 195، خداوند فرمود:
و استجاب لهم ربهم انی لا اضیع عمل عاملٍ منکم من ذکرٍ و اُنثی خداوند اجابتشان فرمود که من عمل هیچیک از شما، چه زن و چه مرد را تضییع نمیکنم.
3) آیات قرآن مکرراً مرد و زن را در کلیة صفات عالی انسانی، یکی دانسته و هیچ تفاوتی قائل نیست (احزاب - 35):
ان المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتین و القانتات و الصادقین و الصادقات و الصابرین و الصابرات و الخاشعین و الخاشعات و المتصدسرقین و المتصدقات و الصائمین و الصائمات و الحافظین فروجهم و الحافظات و الذاکرین الله کثیراً و الذاکرات اعدالله لهممغفرةً و اجراًعظیمً مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان مؤمن و زنان مؤمنه، مردان و زنان عبادت کننده، مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان خشوعکننده در برابر عظمتآلهی، مردان و زنان بخشاینده، مردان و زنان روزهگیر، مردان و زنانی که عفت خود را حفظ مینمایند، مردان و زنانی که خدا را فراوان بیاد میآورند. خداوند بر همة آنان مغفرت و پاداش بزرگی را آماده ساخته است.
چنانچه میبینیم اسلام، صریحاً با هرگونه تفاوتگذاری ارزشی و تبعیض انسانی میان زن و مرد، مخالف است و در ماهیت الاهی و کمالات انسانی، تفاوتی میان آن دو قائل نیست و اهانت به زن و تحقیر او در جهت صددرصد مخالف با آیات قرآنی است.
اینک به بُعد دوم در زن و مرد یعنی به رابطة این دو انسان مساوی با یکدیگر بعنوان دو جنس مخالف و متفاوت بپردازیم:
ما با کسانیکه منکر ضرورت و اصالت تشکل خانوادگیاند و رابطة زن و مرد را تنها برای عمل جنسی موقت میطلبند و به نرینگی و مادینگی، تنها برای لذت آمیزش توجه میکنند، بحثی نداریم. ما تشکیل خانواده را لازم تلقی میکنیم اما نه فقط برای لذت جنسی و گلاویز کردن اسپرم و اوول، بلکه همچنین برای تمهید اولین عنصر زندگی اجتماعی و عامل شکوفائی احساسات وعقل انسانی، به خانواده باید نظر کرد.
اینک به زن و مرد، در ترکیب خانواده بنگریم که چگونه تفاعلی با یکدیگر و یا فرزندان خود و با سایر خانوادهها و طبقات یعنی جامعه و... میتوانند داشت: برای تقسیمکار میان زن و مرد در خانواده و اجتماع و نحوة ادارة آن، چهار فرضیه میتوان تصور نمود:
1) در یک خانواده، دو نفر مستقلاً مدیریت کنند و همة شئون زندگی به یک اندازه توسط هر دو تن، سرپرستی و اداره شود. این فرضیه، یعنی متلاشی کردن خانواده و تزاحم مدیریتی تا حد هرج و مرج، که منشا انواع تصادمها خواهد شد.
2) مدیر کلیه امور خانواده بویژه در روابط خارجی خانواده، یعنی روابط آن با جامعه و طبیعت، زن باشد و مرد در این خصوص، کنار بنشیند تا زن به استقبال انواع درگیریها و تنشهای اقتصادی و اجتماعی و رویدادهای شکننده برود و حتی در دوران آبستنی، وضع حمل، شیردادن، قاعدگی و تربیت نوزاد، مرد درخانه بنشیند و زن در بیابانها و کارخانهها و معدنها و جبههها و ادارات و پشت کامیونها و لودرها و در آهنگری و کارگری و... مشغول تأمین معاش خود و شوهر و فرزندانش باشد!! و مرد که مقاومت بدنی و عصبی بیشتری برای درگیری در چالشهای اقتصادی و اجتماعی و نظامی دارد و ظرافت و توان بسیار کمتری در سرپرستی کودک نسبت به زنان دارد، در خانه بنشیند!! این فرضیه نیز بسیار مضحک و بزرگترین ستم به زنان است.
3) مرد، همهکاره و سالار و خدایگان خانه باشد و همچون سلطانی خودخواه و مستبد، حاکمیت بلادلیل خود را بر اساس هوس خود اعمال کند و شخصیت و حقوق خانواده را لحاظ نکند. این نیز ظلم آشکار به زن و خانواده است.
4) فرضیه دیگر، تقسیم کار معقول، اخلاقی و عادلانه میان زن و مرد بعنوان دو شریک زندگی و دو انسان برابر اما متفاوت، و ادارة شورائی خانواده است بگونهای که هر یک متکفل بخشی از امور حیاتی مادی و معنوی خانواده شود که با قوا و توان بدنی و روانی و ذهنی او سازگارتر است. تفویض ادارة امور اجرائی و اقتصادی خانواده به مرد، یک مأموریت منطقی است که به مرد داده میشود مشروط به آنکه طرفین شوری، حتی در خانوادههائی که فرزندانشان به رشد کافی رسیدهاند، باعدالت و تقوی و نه براساس تمایل شخصی، به ادارة خانواده قیام کنند و نتیجة این مشورت را در بُعد اجرائی و اقتصادی، مردان (مردان متعادل) موظفند که اجرأ و مدیریت کنند و این همان است که قرآن کریم، تعبیر به "قوام" بودن فرموده است. (الرجال قوامون علی النسأ). "قوام"، همان متصدی و سرپرست و مسئول است و اشاره به مسئولیت سنگینی دارد که بر عهدة مرد در تأمین مصالح اجتماعی و اقتصادی همسر و فرزندان دارد بعلاوه که قرآن کریم امر به "تشاور" و مشاورت زن و مرد در امر خانواده فرموده است که با "قیام مرد به معاش خانواده" (قوامیت) هیچ منافاتی ندارد. اسلام، مرد را مأمور ادارة اجرائی خانواده کرده و مشاورت با همسر را نیز واجب فرموده است. این بمعنای مذموم "قیمومیت" نیست که مرد، "قیم" و زن، اسیر و کنیز باشد. و نباید گفت که زنان، مطلقاً "عقل" مشورت ندارند و چرا قرآن، تصمیم شورائی زن و مرد در باب فرزندان را توصیه کرده (بقره - 233) و از "تراضی" (رضایت دو جانبه زن و مرد) و "تشاور" و مشورت، نام آورده است؟! باید پاسخ داد که اسلام هرگز زن را فاقد عقل اجتماعی برای مشورت ندانسته و حتی در موردی که از مشورت با هر زنی در امور اجتماعی پرهیز داده، بسیاری از زنان را واجد صلاحیت عقلی برای این مهم دانسته و جز زنان ناشایست و فاقد شعور کافی اجتماعی، همه زنان را برای مشورت، صالح دانسته است:
علی(ع): ایاک و مشاورة النسأ الامن جُرٍّبَت بکمال عقلٍ. امام علی(ع): که صریحاً زنان بسیاری را واجد عقل کافی و مجرب و صالح برای مشورت در هر امر اجتماعی دانسته و مشورت با آنان را توصیه فرموده است.
بویژه که امر قرآنی وجوب شوری در "امرهم شوری بینهم" و یا "شاورهم فیالامر"، نیز هرگز مخصوص به مردان نشده و شامل همة مسلمین اعم از مرد و زن است زیرا موجود بیعقل، طرف مشورت قرار نمیگیرد پس باید تعبیر "نقص عقل"، بدرستی و با رعایت همة جوانب فهمیده شود.
همچنین لازم به تذکر نیست که رفتارهای تحقیرآمیز و ظالمانهای که در برخی خانوادههای مسلمان با زنان میشود، هیچ منشأ و توجیه دینی نداشته و مطلقاً قابل استناد به اسلام نیست گرچه ممکن است در مواردی نیز برخی جاهلان و عوام، گمان کنند چنان تحقیر یا ستمی بر زنان، از سوی اسلام مجاز دانسته شده و در واقع با تفسیر برأی یا بدفهمی برخی آیات و روایات، خود را مجرم و معصیتکار نیز ندانند.
از قبیل سوءتفسیرهائی که از آیة 34 سورة نسأ شده است و اینک برخی از ین سوءفهمها را روشن کنیم:
"قوام" در آیة کریمه، بمعنای حقوقی "قیم" که اختیار تصرف در مال و توجیه زندگی فرد دیگر را در اختیار دارد (مثل قیم صغیر و دیو از و...) نیست. بدینمعنی مرد، قیم زن نیست زیرا شریعت اسلام، زنان رادر مالکیت، در حقوق اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و مذهبی و اخلاقی و...، کاملاً مستقل شناخته است و تنها محدودیت زن در مواردی است که طبق قرارداد شرعی نکاح، با حقوق مسلم شوهرش منافات داشته باشد چنانچه مرد نیز مکلف به رعایت حقوق زن (هم بعنوان انسان و هم بعنوان همسر) است و در موارد دیگر، آزادیهای خود را دارد. محدودیت طرفین، وظائفی است که هر یک نسبت به خانواده دارند.
پس قوام چیست؟! اجرای مصالح خانوادگی و انجام وظیفة سرپرستی اقتصادی و مدیریت خانواده، و بمعنی مالکیت و یا ولایت از هر جهت و در همة حیثیات نیست. آن وظیفة سرپرستی و مدیریت هم ناشی از تفاوت واقعی امکانات جسمی و روانی زن و مرد است و علت طبیعی دارد و محصول یک قرارداد تحکمی و یک امتیاز ارزشی برای مرد نیست بلکه یک مسئولیت است زیرا مقاومت مرد در برابر رویدادهای خشن زندگی و درگیری با موانع طبیعی و اجتماعی و تلاش برای تأمین معاش، با مقاومت و توازن زن برای این کار بخصوص، متفاوت است.
اینست که در توضیح علت این "قوامیت"، اشاره به تفاضل و تفاوتی میفرماید که از این جهت میان زن و مرد است: (بما فضلا... بعضهم علی بعض) و این هرگز بمعنی "تفضیل ارزشی" نیست بلکه تفاضل طبیعی است که منشأ تفاضل و تفاوت در مسئولیتهای زن و مرد میشود و لذا در ادامة توضیح، میافزاید: (و بما انفقوا من اموالهم) یعنی "قوامیت"، به مسئله نفقه و مسئولیت اقتصادی مرد در برابر خانواده مربوط است و برای آنکه این قوامیت، مورد هیچگونه سوء استفاده یا سوءبرداشت در باب فضیلت ارزشی مرد یا حقارت و صغارت زن قرار نگیرد ادامه میدهد: (فالصالحات قانتاتٌ حافظاتُ للغیب...)، و به صلاحیت ارزشی و انسانی زنان و صفت بزرگ "قنوت" که از کمالات عرفانی و الاهی است و... تصریح میفرماید. همچنین در دو آیه جلوتر، خطاب به مردان و زنان، هر دو میفرماید که خصوصیتهای هر یک نباید باعث احساس کمبود در دیگری شود. بگونهای که مرد یا زن، آرزوی موقعیت دیگری را کنند؛ نسأ - 32: (لا تتمنوا ما فضلا... به بعضکم علی بعض) و این تصریح الاهی است به اینکه برتریهای طبیعی و نقاط قوت مرد یا زن نباید نزد دیگری، نوعی فضیلتالاهی و امتیاز ارزشی تلقی شود یعنی به مردان و زنان، هر دو سفارش میشود که امکانات و مسئولیت خود را دریابند و قدر خود را بدانند و آرزو نکنند که آن دیگری باشند.
سپس به استقلال شخصیت حقوقی و حقیقی هر یک اشاره میشود که: (للرجال نصیبٌ مما اکتسبوا و للنسأ نصیبٌ مما اکتسبن): مردان از آنچه اندوختهاند نصیبی میبرند و زنان نیز از آنچه اندوختهاند نصیبی میبرند. و در پایان آیة شریفه به مردان و زنان میفرماید که از فضلالاهی مطالبه کنید و سهم بخواهید و او به همه چیز داناست: (و اسئلوا... مِن فضله).
آیة کریمه، بوضوح مردان را از آرزوی خصائص زنانگی و زنان را از تمنای صفات و قوای مردانه برحذر میدارد و میفرماید که تفاوتهای طبیعی و برتریهای تکوینی جسمی و مغزی و روانی که در هر مورد به یکی از زن یا مرد داده شده و متقابلاً نیازها و کمبودهائی در هریک نهاده تا با کمک دیگری رفع شود، مایه فضیلت ارزشی و قرب و بعد به خدا یا کاهش و افزایش در ضریب انسانیت هیچیک نیست. ارزش در میزان مسئولیتشناسی هر کس و تقوای او در ادأ وظیفة خود نسبت به دیگری است. مختصات جبری زن و مرد، اعم از نقاط قوت و ضعف هر یک نسبت به دیگری، هرگز ملاک ارزشهای اسلامی نیست و این پیام مهم قرآنی است که جنسیت و لوازم و آثار آن را دلیل بر کرامت یا قُرب و بُعد از خدا و کمال و نقص ارزشی نشمارید. بویژه که در سراسر قرآن کریم، حتی یک کمال معنوی و ارزش الاهی و فضیلت اخلاقی نیست که مختص به مردان شده باشد بلکه یا عام و مطلق است و یاتصریح به عدم اختصاص شده است.
فرمودهاند که "لیس للانسان الا ما سغی و اَنَّ سعیه سوف یری" (نجم - 39 و 40). یعنی انسان، زن یا مرد، هیچ ندارد (نه در مادیات و نه معنویات) مگر دستآورد تلاشی که میکند و بزودی آن تلاش دیده خواهد شد. هیچ آیهای در قرآن کریم یافت نمیشود که ارزش انسانی خاصی را برای مرد در برابر زن اثبات کند. حاکمیت اجرائی یک مدیر که توأم با مسئولیت و مشروطیت و در حیطة خاص نفقه است، در واقع، نوعی کارگزاری است. خانواده با تقسیم کار و به روش شورائی (عن تشاور) اداره میشود.
اینک ببینیم راههای دیگر متصور کدام است؟! یکی آنکه زن، حاکمیت مطلق داشته باشد و همة استعدادها و مختصات و توان مرد، تعطیل و خنثی شود. این تباهی به کل خانواده سرایت کرده ودر ابعاد مادی و روانی خانواده و روابط درونی و بیرونی آن تأثیر مستقیم میگذارد و شخصیت شکست خورده و تعطیل شدة مرد، ابتدأ خود او و سپس کل معاش و اعصاب خانواده را مختل میسازد.
راه دیگر آن است که مرد، حاکمیت مطلق داشته و آقائی کند که این نیز به تحقیر زن و تعطیل استعدادهای او میانجامد و شخصیت زن را در هم میشکند.
راه سوم، این است که امور مردانه را زن و امور زنانه را مرد برعهده گیرند که این نیز جفا به هر دوست و زندگی را در مشکلات جدیدی درگیر میکند.
راه باقیمانده، همان راهی است که اسلام به خانوادهها - جز در موارد خاص - پیشنهاد میکند که ادأ حقوق یکدیگر و احترام متقابل بر اساس محبت و علاقه و عشق و ارادة شورائی خانواده و تقسیم کار منطقی و دوستانه بر اساس توانائیهای طبیعی هر یک و احساس مسئولیت در برابر یکدیگر است که مرد، متکفل تأمین روابط اقتصادی و مدیریتی خانواده در رابطه با اجتماع گردد و آن را بعنوان وظیفهای شرعی و اخلاقی و نه با عصبانیت یا تکبر یا کراهت یا منتگذاری انجام دهد. بلکه واسطة انتقال مزایای زندگی اجتماعی به درون خانواده باشد و زن نیز متقابلاً، با صمیمیت و آگاهی، موجودیت شوهر را جزئی از شخصیت خود و خود را جزئی از شخصیت مرد خویش ببیند یعنی مرد و زن، با دو شیوه از ارتباطات اجتماعی، خانواده را پالایشگاهی برای اندوختههای خود از جامعه، تلقی کنند.
چنانچه ملاحظه کردیم، اسلام در خانواده، نه مردسالاری و نه زنسالاری، بلکه انسانسالاری و حقسالاری و تکلیفسالاری را ترویج میکند و کرامت را به تقوی میداند. خانوادهای که زن خردمند و با تقوی و مرد با تقوی و خردمند دارد، سعادتمند است و نقش زن دراین میان بسیار مهم است. بگونهای که ضربالمثل لطیفی درمیان بعضی ملل است که: (زن خردمند میتواند مرد احمق را عاقل کند ولی مرد خردمند، توان آن را ندارد که زن بیخرد را بازسازی کند).
یک نمونه از سوء تفسیرهائی که از آیة کریمه شده و قوام را که بمعنای "مسئولیت مالی و مدیریت" است بمعنای "مالکیت مرد بر زن"، تحریف میکند ذکر کردیم. سوء تفسیر دیگری که در آیه کریمه صورت گرفته در مبحث "نشوز زن" است که گروهی آن را بمعنی جواز خشونت علیه زن به کمترین بهانهای، گرفتهاند که ظلم بزرگی در حق قرآن کریم است. آیة کریمه، به وضعیت مسئولیت نشناسی زنانی که مطالبات خود را دارند اما حاضر به انجام وظیفة متقابل خود نبوده و از قرارداد خود با همسر، تخلف و بر او ستم جنسی میکنند، میپردازد:
(واللا تی تخافون نشوزهن فعظوهن واهجروهن فی المضاجع و اضربوهن فان اطعنکم فلاتبغوا علیهن سبیلاً): به مردی که همسرش نشوز کرده و حقوق جنسی مشروع شوهرش را بیهیچ عذری، زیرپا میگذارد، توصیه شده که وی را موعظه کند و پند دهد و درصورت عدم تأثیر و لجاجت زن، همخوابی با زن را ترک کند و درصورتی که بازهم بیفایده بود اجازه نوعی تعزیر خفیف و مشروط داده شده و تصریح شده که اگر باز هم به حقوق قطعی شوهر تن نداد و ظلم را کنار نگذارد، راه دیگری پیش گرفته نشده و برخورد، تشدید نشود و بغی و ستم پیشه نگردد.
برخی گمان کردهاند که آیة کریمه به مردان اجازه داده بمحض آنکه تحریک شدند و زن به هرعلتی از همکاری جنسی امتناع کرد، علیه وی اعمال خشونت شدید کنند، حال آنکه آیه به نکات بسیار دقیقی اشاره دارد: اولاً ببینیم که نشوز و نافرمانی جنسی در آیه، چه چیز است؟!
اگر زنی در اثر اختلالات جنسی یا بیماری و... از همخوابی امتناع میکند، بیشک تکلیفی جنسی در برابر همسر ندارد و باید توسط پزشک معالجه گردد و این نشوز محسوب نمیشود. همخوابی نباید ضرری به بدن زن وارد کند. ولی اگر زن هیچ عذر پزشکی و... ندارد و بیدلیل، نسبت به نیاز و حق مشروع شوهر خود، لجاجت میکند که باعث مفاسدی از جمله ظلم به شوهر است، درصورتیکه ایننشوز وتجاوز به حقشوهر، درحد غیرقابل اصلاح و تعدیل ناپذیر با تأدیبات جزئی در حریمخانه بوده و ناشی از نوعی انتقامجوئی زنانه و باعث اختلاف شدید باشد، شوهر بدون توسل به زور، باید به حاکم و دادگاه رجوع کند تا حاکم با تشخیص وضع روانی طرفین و مصالح خانواده، داوری کند و اما درصورتی که نافرمانی، نوعی انتقامجوئی خفیف و تلاش زن برای درهم شکستن شخصیت مرد و توهین به اوست، مرد به پند و اندرز و تفاهم عاطفی و منطقی بپردازد. اگر زن به لجاجت ادامه دهد مرد میتواند با زن، قهر کرده و موقتاً در رختخواب از او جدا شود و سپس با ضربة خفیفی که هشداری ملایم و غیرمضر باشد و بدون وارد کردن جراحت و صدمه به زن، به او اعلان اعتراض کند و اگر لجاجت زن ادامه یافت، کار را به دادگاه بکشاند. در این جریان خصوصی و جنسی که با شرم و اختفأ ملازم است، نباید در همان مراحل ابتدائی به سرعت به دادگاه عمومی و ملأ عام کشیده شود و آبروی زن و مرد به خطر افتد بلکه اولویت دارد که ابتدا در سطح محدودی در خانه حل شود. مصلحت زن و شوهر در هرحال باید رعایت شود و این حکم و اجازه، در مسیر تعدیل زن واصلاح حق ناشناسی و استبداد زن و اجرای عدالت است و نباید خود، ابزار سوءاستفاده مردی درجهت ظلم به زن واقع شود. ضربه، خفیف و پس از یأس از همه راهحلهای دوستانهتر است. فقیه بزرگی چون صاحب جواهر فتوی میدهد که این امور (قهر و جدائی در رختخواب و ضرب) مخصوص موردی است که زن، بیهیچ عذری، از ادأ حق جنسی شوی خود امتناع کند و شامل سایر امور بجز مسائل جنسی هم نمیشود و در هیچموردی حق اعمال زور ندارد و باید به حاکم رجوع کند (جواهر ج 31 - 320)
دوری در رختخواب هم نباید ظالمانه باشد. امام باقر(ع) فرمود: (در همان رختخواب، پشتش را به زن کند) یعنی رختخوابش را هم جدا نکند: صورة الهجران یحول الیها ظهره فی الفراش (مجمعالبیان در ذیل آیة مزبور).
بعلاوه نشوز، به صرف بروز یک حالت روانی زودگذر مثل قهر یا عصبانیت موقت زن، صدق نمیکند بلکه لغویین آن را به کینهتوزی، ستم ورزیدن، جفا و عصیان و... معنی کردهاند.
همچنین در روایتی از امامباقر(ع)، زدن، به "زدن با مسواک" که بسیار خفیف و بیدرد است تعبیر شده است (مجمعالبیان در ذیل آیة شریفه). همة فقهأ نیز به همین مقدار فتوی دادهاند و ضرب و جرح را اجازه نداده و خشونت را تجویز نکردهاند. هیچ فقیهی اجازه اعمال خشونت و صدمه و خسارت به زن ناشزه را جائز ندانسته و معلوم است که مراد از "اضربوهن"؛ جواز کتکزدن و شکنجه نیست بلکه صرفاً هشدار و اعتراض به زن وظیفهنشناس و در جهت مصلحت طرفین است نه اشباع حس انتقام و دلخنک کردن که فقهأ بزرگی چون شهید ثانی صاحب شرح لمعه، آن را صریحاً حرام دانستهاند (جواهر الکلام - ج 31 - 207).
کتک زدن و مصدوم کردن زن، خود یک جرم و فعل حرام است و لذا فقهأ، ضرب مزبور را مشروط به آن کردهاند که منجر به هیچگونه جراحت و صدمه را خونریزی جزئی یا کلی و مشقت برای زن نباشد و نوعی شکنجه و اعمال خشونت بدنی نباشد که خود، موجب دیه و... است.
پیامبر(ص) فرمود:
چگونه کسی زنش را میزند حال آنکه سپس با او همآغوش میشود؟! (وسائلالشیعه - ج 14 - 119)
و بیاد داشته باشیم که آیه در مورد مردی است که نیاز شدید و مشروع جنسی به همسر خود دارد و در موقعیت حساس و حادی است که زن، بدون هیچ عذری مخالفت کرده و مقاومت او، مرد را درهم میشکند و به اعصاب و... او صدمه میزند.
نکته دیگر آن است که اجرأ سه راهحل تدریجی، همه مشروط به احتمال تأثیر است و اگر مرد از ابتدا مطمئن باشد که این چارهها اثری در زن ندارد و او تصمیم خود را گرفته و یا برای خود موضع و ادلهای در این مقاومت دارد و قانع نمیشود طبق آیه دیگر (35 نسأ)، باید بدون قهر و ضرب، به حکمیت معتمدین طرفین برای حل اختلاف گذاشته شود. همچنین اگر تأثیر راههای سهگانه، فقط زن را بترساند ولی او را به وظیفة انسانیاش هشیار و متوجه نکند، ریشة فساد باقی میماند، مسئله باید از اساس، حل شود.
ضمن آنکه این راهحلها، تعدیلات و چارهجوئیهای شخصی میان زن و مرد است و حکم یا حق مطلق نیست لذا در صورت احتمال عدم تأثیر، قانون، رجوع به حکمین و یا حاکم شرع است. در مورد نشوز مرد نیز آیة 128 نسأ، حق زن را لحاظ کرده است. نشوز مرد و بیمیلی جنسی و بیاعتنائی به زن اگر طبیعی و ناشی از بیماری، مشکل یا موانع غیرارادی باشد، نوعی تخلف نیست و باید زن به مرد کمک کند تا ترمیم روانی و جسمی در مرد صورت گیرد و مرد در معالجة خود بکوشد تا حق زن را ادأ کند ولی اگر از سر توهین و آزار زن و اشباع حس انتقامجوئی و دیگر صفات پست، چنین کند، مجرم است و اسلام با هر جرمی مخالف است و توسط حاکم شرع، تنبیه خواهد شد.
البته در اینجا دیگر راهحلهای قبلی یعنی جدائی در رختخواب و زدن خفیف جهت هشدار به مرد، مکفی نیست چون اساساً روحیات جنسی و وضعیت روانی و بدنی زن و مرد، متفاوت است و در عمل آمیزش نیز متفاوت عمل میکنند و عاملیت یکی و پذیرش دیگری، دو موقعیت جنسی و روانی متفاوت را ایجاد میکند و لذا اعراض جنسی مرد و زن، نمیتواند دو حکم عیناً یکسان و راهحل واحدی داشته باشد و درعینحال، حق جنسی زن نیز در قرآن کریم، کاملاً محفوظ و لازمالرعایه دانسته شده منتهی به تفاوت روحیات جنسی زن و مرد و قوای جسمی و روانی و عصبی آن دو در این راهحلها کاملاً توجه شده است. قرآن، اصلاح رابطه زن و مرد را بنفع طرفین میطلبد و این اصلاح، ابتدأ خصوصی و درون خانوادگی و سپس استمداد از حکمین و داوران خانوادگی از جانب طرفین و نهایتاً توسل به قانون و دادگاه بعنوان آخرین راهحل است.
زن با توسل به زور نمیتواند مرد را مجبور به معاشقه کند و راهحلهای زنانه دارد، همچنین نباید همان ابتدأ مسئله اختلال در معاشقه را به دادگاه کشاند.
بررسی این آیة کریمه، نمونهای از بیدقتی در فهم کلمات قرآنی را که منشأ سوءتفاهم در باب حقوق زن میشود نشان داد.
نمونة دیگر: آیة 223 از سورة بقره است که:
نسأُکم حرثٌ لکم فأتوا حرثکم انی شئتم. کسانی پرسیدهاند که چرا قرآن کریم، زن را کشتگاه مرد دانسته است؟!
اولاً روشن نیست که چرا "کشتگاه" بودن که توضیح یک واقعیت طبیعی در تولید مثل است، توهین تلقی شود؟! مگر بدن و رحم زن، محل پرورش و رشد جنین نیست و همچون زمینی که بذر گیاه را بارور کرده و متولد میکند، بستر تولید انسانهای جدیدی نیست؟ و مگر این یک شاهکار آفرینش نیست و مگر هیچزنی منکر این واقعیت یا معترض بدان است؟!
ثانیا چرا به آیة قبلی 222 توجه نمیشود تا مراد آیة مزبور روشنتر گردد؟! در آیة قبلی، خداوند مردان را از نزدیکی با زنان در دروان قاعدگی و خونریزی، منع میکند و میفرماید: (هو اذیً) یعنی آمیزش در این دوران باعث اذیت و آزار بانوان و صدمه به آنان است. اما وقتی پاک شدند، میتوانید همانگونه که خداوند دستور داده و با رعایت مصالح، با آنان بیامیزید. در ادامة این مسئله است که در آیة مزبور اجازه میدهد بدون روشهای نفرتانگیز و کثافتکاری، آمیزش صورت گیرد. کشتگاه بودن زن، صرفاً مربوط به عمل تناسل است نه بیان تمام شخصیت و هویت زن که بارها در قرآن کریم، شأن مساوی مرد در او تصریح شده است. قرآن توجه داده است که برخلاف فرهنگ مادی که مهبل زن را توالت مردان هرزه قرارداده و زن را صرفاً بیقید و شرط، ابزار ارضأ جنسی خود میدانند، زن، بستر الاهی رشد و پرورش انسانهای جدید و کشتگاه مقدس انسانی است و توالت سیاری برای تیزاب جنسی مردان نیست و در آمیزش جنسی، مصلحت زن و حرمت رحم او و قدسیت عمل مهم انسانسازی را مدنظر داشته باشید.
اینک بار دیگر به روایتی که در صدر کلام طرح شد و به نقص ایمان و عقل اشاره داشت بازگردیم که برخی در سند آن تردید جدی دارند و چون آن را با بسیاری آیات و روایات دیگر و عقل مخالف دیدهاند درصدور آن از ناحیة امام(ع) تردید جدی کرده و مردود دانستهاند وگروهی آن را از نوع جدل دانستهاند که چون این نقص در زن، مورد قبول مردم و مخاطبان بوده است، امام(ع) به همین مقبولات مردم، علیه خودشان در مورد اطاعتشان از عایشه در جنگ با علی(ع)، استناد کرده است.
اما بنظر میرسد اگر سند و صدور روایت، قطعی هم میبود میتوان با دقت در مفاد کلمات حدیث، به درک درستتری از آن رسید و دید که این تعبیر، مستلزم نقص ارزشی و توهین به زن یا کاهش شأن انسانی او نیست.
آیا مراد از "نقص"، پائینتر دانستن شأن و مکانت زن در دستگاه آفرینش است؟! بدلیل آیات مکرر و محکم قرآنی و روایات بسیاری از حضرت امیر(ع) و سایر اولیأ، که تصریح برخلاف این ادعأ کردهاند، چنین نیست بلکه صرفاً اشاره به یک واقعیت طبیعی دارد که بیان حد زن در برابر حد مرد است و نمایش نقص کمی است نه نقص کیفی که ملاک ارزشهاست. یعنی کیفیت و ارزش زن، کمتر از مرد نیست اما تفاوت طبیعی در سه مورد ذکر شده است:
-1 نواقصالایمان - با این استدلال که زن در دوران قاعدگی، نماز و روزه را ترک میکند نه اینکه زن در دوران قاعدگی، فاسق است و عادل نیست، یا دروغگو است و راستگو نیست، و نه اینکه شخصیت اعتقادی او مختل شده است، بلکه بجهت وضع جنسی و روانی خاصی که در این دوران پیدا میکند [و روانپزشکان این وضع روانی را مشروحاً مطرح میکنند] بجهت معاف کردن زن از توجه دقیق که در حال نماز پیش میآید و لزوم آزاد ساختن دستگاه گوارش و معده در غذا و آشامیدنیها که در دوران قاعدگی خیلی اهمیت دارد، تکلیف نماز و روزه از زن برداشته میشود. درعینحال، رابطة زن با خدا بوسیلة "ذکر" در نمازگاهش بدون احساس فشار از تکلیف معین، محفوظ و دائمی است و او میتواند در اوقات نماز در حال ذکر خداوندی باشد و روزههایی را که در روزهای قاعدگی ترک کرده است، در غیرآن روزها قضا نماید. از این بحث و تحقیق روشن میشود که مقصود ازنقص ایمان زن، نقص رابطة زن با خدا نیست، بلکه مقصود، حالت استثنائی موقتی است که زن بجهت حالت عارضی جسمانی که اغلب با دگرگونیهای روانی توأم میباشد، از فشار تکلیف معین و مقرر، رها میگردد و این نقصان شخصیت ایمانی زن نیست بلکه عمل ایمانی و عبادی خاصی برای چند روز از او خواسته نشده است.
-2 نواقصالعقول - ظاهر این دو کلمه اینست که عقول زنان در برابر عقول مردان ناقص است.
اما اولا مقصود از نقص، کاهش ارزشی نیست، چنانکه محدودیتهای زن در هنگام بارداری در برابر رویدادهائی که تنظیم رابطه با آنها احتیاج به قدرت دارد، کاهش ارزشی نیست. زن در حال بارداری در مهمترین جریان حیات، یعنی اشتغال به رویاندن بذر انسانی در تلاش مقدسی است که بدون آن، دستگاه خلقت انسانی از کارمیافتد. اگر با دقت بنگریم و سهم مرد را در دستگاه خلقت در نظر بگیریم، خواهیم دید سهم مرد دراین روند که عبارتست از لحظات محدودی از لذت در موقع تخلیة نطفه، بسیار ناچیز است و قابل مقایسه با سهم زن که با تمام موجودیتش در اجرای فرمان خلقت به تلاش میافتد، نمیباشد. پس چنانکه ناچیزی سهم مرد در اجرای فرمان خلقت، نقص ارزشی برای او محسوب نمیشود، همچنین محدودتر بودن عقل نظری محض در زن که وسیلهای برای تجرید و تعمیم و غیرذلک است، نسبت به مرد، نقص ارزشی نمیباشد بلکه تفاوتی طبیعی است.
ثانیاً - عدم تساوی شهادت مرد و زن که امیرالمؤمنین علیهالسلام بیان فرمودهاند، با نظر به محدودیت طبیعی ارتباطات زن با حوادث و رویدادهای بسیار گوناگون اجتماعی است که مرد در آنها غوطهور است و توانائی دقت و بررسی عوامل و مختصات و نتائج آنها را بیش از زن دارا میباشد و کنجکاوری مرد و نفوذ فکری او در ریشههای حوادث یک امر طبیعی است که در نتیجة قرار گرفتن مرد در امواج گوناگون و تلاطمهای متنوع زندگی، بوجود میآید. لذا اگر مردی را فرض کنیم که از قرار گرفتن در امواج و خطوط پرپیچ و خم حوادث زندگی برکنار باشد و این برکنار بودن، ارتباطات وسیع وی را با جهان عینی و زندگی محدود نماید، بدون تردید شهادت او هم دربارة اموری که معمولاً از آنها برکنار است، دچار اشکال میگردد. بهمین جهت است که شهادت زنها در موارد زیادی حتی بدون تعدد، مساوی شهادت مردها میباشد و آن موارد عبارتند از موضوعاتی که لا یَعلَمُ اِلامِن قِبَلِها (دانسته نمیشوند مگر از طرف خود زنها). مانند شهادت زن به اینکه در روزهای قاعدگی است یا در روزهای "طهر" و اینکه بچهای که در شکم او است مربوط بکدام مرد است و غیرذلک.
این نکته هم قابل تذکر است که بدانجهت که زن، نگهبان طبیعی حیات است، خداوند متعال عواطف و احساسات او را خیلی قویتر و متفاوت و قویتر از مرد، قرار داده است، زیرا بقای حیات انسانها از نظر نیازی که به احساس لذت و الم دارد، بیشتر به عواطف و احساسات نیازمند است تا دلیلپردازیهای تجریدی.
وجود این نعمت عظمی در صنف زنها، آنان را از پرداختن به نمودهای خشک زندگی بازمیدارد و آن نمودها برای زن در درجة دوم و فرعی محسوب میشوند.
همچنین لازم است که تعریف مختصری دربارة عقل بدهیم: عقل و تعقل، عبارت است از آن فعالیت مغزی که با قوانین و اصول تثبیتشده از قضایای روشن و ساده، نتایج مطلوب را بدست آورد. فعالیت عقلانی عبارتست از دقیق اندیشیدن در انتخاب وسایل برای وصول به هدفهای مطلوب. البته مسلم است که بجهت تنوع قضایا و تنوع هدفها و میزان اطلاع از قوانین و اصول تثبیت شده، فعالیتهای عقلانی نیز متنوع میباشند. عقل با این تعریف در همة انسانهائی که از نظر ساختمان مغزی، صحیح و سالمند، چه مرد
و چه زن و چه سیاه و چه سفید وجود دارد، اختلافی که میان مردم در این فعالیت عقلانی دیده میشود، مربوط به کیفیت و کمیت آشنائی مردم با قضایای استخدام شده در راه هدفها و اختلافنظر آنان در هدفگیریها و آشنائی با قوانین و اصول عقلی و محیط اجتماعی میباشد.
نوعی دیگر از فعالیتهای عقلانی وجود دارند که تجرید و تعمیم نامیده میشوند، مانند عددسازی مغز و تجرید کلی و تعمیم مفاهیم و غیرذلک. ما بهیچ وجه نمیتوانیم انواع فعالیتهای مغزی و روانی را با مرزهای عینی از یکدیگر تفکیک و با آنها مانند نمودهای قابل لمس، ارتباط برقرار کنیم، لذا نمیتوانیم برای هر یک از فعالیتهای مغزی و روانی، الفاظی کاملاً متمایز بکار ببریم. وقتی میگوئیم: نوعی از فعالیتهای مغزی ما عبارتست از عددسازی، نوع دیگر عبارتست از تجرید کلی، نوع سوم عبارت است از درک بینهایت ریاضی، نوع چهارم عبارتست از درک بینهایت کیفی، نوع پنجم عبارتست از فعالیت تجزیهای، نوع ششم عبارتست از فعالیت ترکیبی و... آیا این همه فعالیتها یکی هستند و کافی است که کلمة فعالیت عقلانی را برای نشان دادن هر یک از آنها به کار ببریم، یا هر یک از آنها فعالیت مخصوصی هستند که دارای هویت معینی میباشند؟ هنوز این سئوال به پاسخ قانعکننده نرسیده است. اینست که یک تقسیم قابلپذیرش در فعالیتهای عقلانی از دورانهای قدیم معرفت و جهانبینی، در افکار شرق و غرب، مطرح شده و تقریباً با اتقاق نظر مقبول تلقی شده است. آن تقسیم عبارتست از: -1 عقل نظری، -2 عقل عملی.
عقل نظری - همان استنتاج نتیجه با انتخاب قضایا و وسایلی که برای رسیدن به هدفها کمک مینمایند، بدون اینکه واقعیت یا ارزش آن هدفها و وسایل را تضمین نمایند. منطق صوری و ریاضی که عالیترین جلوة فعالیتهای عقل نظری میباشند، هرگز متکفل واقعیت و ارزش هدفها و وسائل خود نیستند. بعنوان مثال وقتی که میگوئیم: انسان سنگ است و هیچ سنگی تناسل نمیکند پس انسان تناسل نمیکند. از نظر منطقی که ابزار فعالیت، عقل نظریست کاملاً صحیح است، ولی مقدمة اول که عبارتست از «انسان سنگ است» خلاف واقع است. یعنی قضیهای که برای نتیجة «انسان تناسل نمیکند» استخدام شده، غلط است. همچنین اگر عددی را که در واقع 7 است، 2 فرض نموده و آنرا در 2 ضرب کنید، نتیجة 4 کاملاً صحیح است. آنچه غلط است یکی از واحدهای عمل ریاضی مزبور است که عبارت است از 2 که در واقع 7 بوده و شما آنرا 2 فرض نمودهاید. بدین ترتیب عقل نظری که همواره با ابزار منطق فعالیت میکند، کاری با واقعیت ندارد، چنانکه کاری با ارزشها هم ندارد. یعنی وقتی شما با تفکر منطقی و ریاضی به این نتیجه میرسید که آزادی یا عدالت در فلان جامعه را با این مقدمات میتوان منفی کرد، را برای بدست آوردن همین هدف با روش منطقی محض که ابزار کار عقل نظری است، انجام دادهاید. آنچه غلط و ضدانسانی است، ستم را هدف قراردادن است نه تنظیم مقدمات و شکل ترتیب و انتخاب وسائل. در حقیقت، عقل نظری محض، بنائی ساختمان را تعلیم میدهد که آجرها چگونه روی هم قرار بگیرد، مقاومت مصالح درچه حدودی ضرورت دارد، پیریزی ساختمان به چه مقدار سیمان و آهک و سنگ و آهن احتیاج دارد؟ اما اینکه این ساختمان، جایگاهی برای تعلیم و تربیت و احیای انسانها خواهد بود، یا کشتار گاهی برای انسانها؟ عقل نظری محض کاری با این مسائل ندارد. همواره عقل نظری بر آنچه از پیش صحیح فرض شده است، حکم صادر میکند، و کاری با آن ندارد که صحیح از نظر چه کسی؟ صحیح در چه شرایط؟ صحیح بر اساس کدامین واقعیتها؟ بهمین جهت منطقدانان حرفهای، حتی کسانیکه ابتکاراتی را در منطق بوجود آوردهاند، فقط از آن جهت که منطق میدانند و بر همة راههای فعالیت عقل نظری آشنا هستند، جهانشناسان و انسانشناسان واقعی نبودهاند، زیرا واقعیتها و ارزشها غیر از شناخت و قدرت بر تنظیمبندی فرمولها بر مبنای وسایل صحیح فرض شده، میباشد.
این همان عقل نظری است که صدها مکتب و عقیده را ساخته و پرداخته و در طول تاریخ انسانها را رویاروی هم قرارداده و کرة خاکی ما را به شکل کشتارگاه درآورده است. اگر از هر یک از حامیان این مکتبها بپرسید که شما ادعاهای خود را چگونه اثبات میکنید؟ بیدرنگ به منطق و عقل نظری محض تکیه خواهد کرد. اگر شما به ارسطو بگوئید: شما وجود هیولی را با کدامین دلیل اثبات میکنید؟ او نخواهد گفت: شب هیولی را در خواب دیدهام بلکه خواهد گفت: من با دلیل منطق عقل، وجود هیولی را اثبات میکنم. اگر به منکرین وجود هیولی هم بگوئید: شما با چه دلیلی میگوئید که هیولی وجود ندارد، باز نخواهند گفت که در عالم خیالات بودم، هیولی را ندیدم، بلکه اینان هم دلایل منطقی و عقلی ارسطو را با استدلال منطق عقلی، رد خواهند کرد و هم برای نفی هیولی بر دلیل مزبور تکیه خواهند کرد. این همان مسئله است که حتی روان آرام دکارت را مضطرب ساخته است. او میگوید:
«از فلسفه چیزی نمیگویم، جز اینکه میدیدم با آنکه از چندین قرن نفوس ممتاز بدان سرگرم بودهاند، هیچ قضیهای از آن نیست که موضوع مباحثه و مجادله و بنابراین مشکوک نباشد و به خود آن چنان غرور نداشتم که امیدوار باشم در این باب برخوردارتر از دیگران شوم و چون ملاحظه کردم که در هر مبحث چندین رأی مختلف میتوان یافت که هریک از آنها را جمعی از فضلا طرفدارند. درصورتیکه البته رأی صواب و حقیقت یکی بیش نیست».(2) بدینترتیب چون همة ارباب مکاتب برای اثبات عقاید خویش، ادعای منطق و تعقل مینمایند!! پس ارزش عقل نظری محض، جز چیدن واحدهائی که صحیح فرض شده است، در کنار همدیگر یا پشتسر یکدیگر برای
نتیجهگیری، چیزی دیگر نیست و نمیتواند اختلافات را برطرف بسازد. از طرف دیگر این یک پدیدة ساده نیست که مغزهای متفکر بشری چه در شرق و چه در غرب، کوششهای فراوانی مبذول میدارند که فعالیت اختصاصی عقل نظری را معین نموده و نگذارند از حدود خود تجاوز نماید. عقل نظری محض، قدرت ورود به حوزة ارزشها را ندارد. عقل نظری، کاری با واقعیات فینفسه ندارد. درصورتیکه عقل عملی، هر یک از نیروهای فعال درون بشری را مانند عقل نظری و وجدان و حدس و استشمام واقعیات و اراده و تجسیم و اندیشه را هماهنگ میسازد که همة آنها را در وصول به واقعیات و بایستگیها و شایستگیها بسیج نماید. آن گروه از متفکران شرقی و غربی که نه برای ارضای حس کنجکاوی فقط، بلکه برای دریافت واقعیات در محصول و کاربرد عقل نظری نگریسته و آنرا ارزیابی واقعی نمودهاند، همگی به این نتیجه رسیدهاند که عقل نظری محض، وسیلهای است برای تنظیم واحدهائی که صحیح فرض شده و در جهت رسیدن به هدفهائی که مطلوب تلقی شده است نه اینکه عقل نظری، حاکم مطلق در واقعیات و ارزشهای شناخت انسان و طبیعت و بایستگیها و شایستگیهای آدمی بوده باشد.
میبینیم که عقل خشک ریاضی و تفکر محض نظری، که در صنف مردان بیش از زنان، فعال است، دخالتی در ارزشگزاری انسانی ندارد و عقل عملی که به کمال و صعود انسانی مربوط است در مرد و زن، مساوی است. قیاس و استقرأ و حل معادلات ریاضی و چیدن صغری و کبری، یک فن است نه یک ارزش انسانی، و اگر نوع مرد در این جهت با نوع زن، تفاوت داشته باشد و کمیت چنین نیروئی در آن دو یکسان نباشد، هرگز بمعنی کسر شأن یکی و قدر و قیمت دیگری نیست بویژه که در درک حقائق حیات و کمال معرفتالاهی و رشد اخلاقی و ارادة خیر که همه به عقل عملی مربوط است، زن و مرد، مساویاند و درک برخی حقائق لطیف عاطفی و شهودی برای زنان آسانتر از مردان است و در این نوع ادراکات، زنان حتی قویترند.
-3 نواقص الحظوظ - در این خطبه تفاوت سوم میان زن و مرد در سهمالارث است که مطابق آیه 11 سورة نسأ:
یُوصیکُمُاللهُ فی أَولادِکُم لِلذَّکَرِ مِثلُ حَظٍّ الا ُنثَیَینِ خداوند دربارة فرزندانتان بشما توصیه میکند که سهم مرد برابر سهم دو زن باشد.
البته این قانون در همة مسائل ارث، کلیت ندارد از آنجمله:
-1 اگر وارث میت فقط پدر و مادر و یک پسر باشد، مال شش قسمت میشود، چهار قسمت را پسر و هر از پدر و مادر یک قسمت میبرند. -2 اگر میت چند برابر و خواهرمادری داشته باشد، مال بطور مساوی میان آنان تقسیم میشود. -3 سهمالارث فرزندان برادر و خواهر مادری میان زن و مرد مساول تقسیم میشود. -4 اگر وارث میت منحصر به جد و جدة مادری باشد، مال میان آن دو مساوی تقسیم میشود. -5 اگر وارث میت هم دائی و هم خاله باشد و همة آنها پدر و مادری یا پدری، یامادری باشند مال بطور مساوی میان زن و مرد تقسیم میشود.
اما در مواردی که سهم مرد، دو برابر زن است ازجمله، بدان علت است که مسئولیت ادارة معاش و تأمین مخارج زن و کل خانواده بر عهدة مرد است و زن، گرچه حقوق اقتصادی و حق کار و درآمد دارد ولی هیچ تکلیف اقتصادی برعهدة او نیست و...
پس در باب سه نقص مذکور در عقل و ایمان و سهمالارث باید گفت که سخن از کمیت و مقدار است نه کیفیت و تفاوت شأن ارزشی و شخصیت زن و مرد. و آن نیز عمومیت ندارد یعنی شامل همه ابعاد عقل و ایمان و همة انواع ارث نیست.
عبارت دیگری که در ذیل همین روایت آمده، پرهیز دادن از زنان شرور و توصیه به احتیاط در مورد همة زنان حتی در نیکیهاست. این تعبیر نیز ممکن است بد فهمیده شود.
پرهیز از شرارت، اختصاص به زنان شرور ندارد. از انسانهائی - چه مرد و چه زن - که پروائی از تعدی و خباثت ندارند و فاقد طهارت اخلاقیاند، باید پرهیز کرد. در این سخنان چون موضوع بحث، زن (عایشه) بوده است، به شرارت زن اشاره شده است. و مراد خاتمة جمله در مورد محتاط بودن در باب زن حتی در مورد مواضع درست آن، زنان صالحه و توصیههای درست آنان نیست چون قرآن کریم، زنان مؤمن را در ردیف مردان مؤمن، دانسته و به هر دو دستور و اجازه و ولایت برای امر بمعروف و نهیازمنکر دیگران داده است و حضرت امیر(ع)، چنین موردی را مراد نکردهاند بلکه برای قلع مادة اغواگری و اغواپذیری در رابطه با وسوسة زن و برای هشیار کردن مخاطب از تهدیدهائی که از این ناحیه وجود دارد چنان تعبیری - اگر نقل درست باشد - فرمودهاند. بویژه که عایشه، بعنوان همسر پیامبر(ص) و زنی نیک شناخته میشد و همین باعث فریب افکار عمومی و بپا شدن جنگ جمل و خونریزی میان مسلمانان شد.
پینوشتها :
.1 قصة الفلسفة الحدیثه ج 2/393 - احمد امین و زکی نجیب محمود.
.2 گفتار در روش درست راه بردن عقل - دکارت - ترجمه فروغی در سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 132.