مشروعیت «حکومت ولایى»
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
ما در این نوشتار در صدد تبیین مشروعیتحکومت ولایى هستیم و بهجهت گستردگى بحث از سایر مباحث اندیشه سیاسى اسلام همچونمشارکتسیاسى مردم، رابطه حاکم با توده مردم، شرایط و اختیارات حاکماسلامى صرف نظر مىنماییم.
"مشروعیت" یکى از قدیمىترین و اساسىترین مباحث نظامهاىسیاسى است که از یونان باستان توسط افلاطون و ارسطو و سپس از سوىمتفکرانى همچون سیسرو، آگوستین قدیس، توماس آکوئیناس، فارابى،ابنرشد، غزالى، ماوردى، ابنسینا و سایر شخصیتهاى مشرق و مغرب زمینمورد توجه قرار گرفته و با تقسیم حکومتبه آریستوکراسى، دموکراسى، مونارکى، جمهورى و مانند اینها به بحث از مصادیق حکومتهاى مشروع ونامشروع پرداخته شده است. هر حکومت و دولت و نظام سیاسى براىحدوث و بقاى خویش ناچار به بازشناسى مبانى مشروعیت نظام سیاسى خویش است تا با پشتیبانى از مبانىبتواند در امور عمومى و اجتماعى مردم تصرف کند و حق فرمانروایى را از آن خود قرار دهد.
زیرا در باب مشروعیتسیاسى مهمترین پرسشهاى ذیل پاسخ داده مىشود و حق حاکمیت از آن حاکم ولزوم اطاعت از سوى مردم را توجیه مىنماید اینکه مشروعیتبه چه معناست و در کدام یک از حوزههاى علومسیاسى مورد بحث قرار مىگیرد؟ و نیز منبع و منشا مشروعیت در نظامهاى سیاسى چیست و چه رابطهاىمیان مشروعیتبا مقبولیت و کارآمدى برقرار است؟ آیا قدرت و اقتدار و زور و غصب حکومت، منشامشروعیت و مقبولیت آن مىگردد و در تثبیتحق حاکمیت توانمند است؟ آیا مشروعیت مبتنى بر سنت،مقبولیتآفرین است و آیا توافقات عقلایى و قراردادهاى اجتماعى مشروعیتسازند و آیا ویژگیهاى رهبرانفرزانه مىتوانند منشا مشروعیت گردند؟ و دهها پرسش دیگر.
مشروعیتبا دو رکن مهم از نظامهاى حکومتى سرو کار دارد نخستبا رکن حاکم و اینکه چرا و به چه دلیلتوده مردم باید از فرامین و دستورات حاکم اطاعت کنند و بر چه اساسى باید فلان حاکم، حکمرانى نماید ودوم، رکن نظام حکومتى و اینکه چرا براى نمونه حکومت دموکراسى، لیبرالیستى، نخبهگرایى، اشرافسالارى ومانند اینها باید تحقق یابند و اصلا ملاک مشروعیتحکومتها چیست؟ آیا حکومت زورمدارانه و استبدادى،مشروعیت دارد یا تنها مشروعیت نوع حکومت از طریق رضایت و اراده عموم مردم و یا از ناحیه انطباق آن بااراده و فرامین حق تعالى تحققپذیر است؟
"مشروعیت" در حوزه اندیشه سیاسى، از بحران مفهومى و کاربردى ایمن نیست و بر این اساس پارهاى ازنویسندگان با نیافتن خاستگاه آن به برداشتهاى متفاوتى دست زدند و با خلط میان معناى لغوى و اصطلاحىو نیز آمیختگى میان مشروعیت هنجارى و غیرهنجارى و همچنین مشروعیت ایدئولوژیکى و ساختارى وشخصى، به تذبذب و اعوجاج فکرى گرفتار شدند. قانونى بودن، انطباق با سنتها، قانونیت همراه با رضایتمردم، برخوردارى از ویژگیهاى اخلاقى، توجیه عقلى اعمال قدرت حاکم، حقانیتتام، مقبولیت و اراده عمومىیا اکثریت توده مردم، مطابقتبا آموزههاى دینى و ... نمونههایى از تعاریف ارایه شده از این واژه مىباشد.
تعاریف "مشروعیت"
اینک به پارهاى از تعاریف در باب مشروعیت اشاره مىشود:
1 - مشروعیت عبارت است از توجیه عقلانى "اعمال سلطه و اطاعت". اگر اطاعت، غیرعقلانى باشد مستندبه سنت جارى 1 - مشروعیت عبارت است از توجیه عقلانى "اعمال سلطه و اطاعت". اگر اطاعت، غیرعقلانى باشد مستندبه سنت جارى (Tradition) یا محبوبیتحاکم (فره ایزدى یا (Charisma خواهد بود. (1)
2 - مشروعیتیعنى توجیه عقلى "اعمال قدرت حاکم" و اینکه حاکم براى اعمال قدرت خود چه مجوزىدارد و مردم چه توجیه عقلى براى اطاعت از حاکم ارایه مىکنند. مشروعیت، متضمن توانایى نظام سیاسى درایجاد و حفظ این اعتقادات است که نهادهاى سیاسى موجود، مناسبترین نهادها براى جامعه هستند.مشروعیت ارتباط نزدیکى با مفهوم تعهد و التزام به فرمانبردارى دارد. (2)
3 - "مشروعیت" به معنى قانونى بودن یا طبق قانون بودن است. در گذشته در اروپاى سدههاى میانه همبه همین معنى به کار مىرفت. سیسرو (Cicero) این واژه را براى بیان قانونى بودن قدرت به کار برد. بعدها واژهمشروعیت در اشاره به روشهاى سنتى، اصول قانون اساسى و انطباق با سنتها به کار رفته است. بعد از آن هممرحلهاى فرا رسید که در آن عنصر رضایتبه معنى آن افزوده شد و "رضایت"، پایه و اساس فرمانروایى مشروعدانسته شد. (3)
4 - وقتى حکومت، مشروعیت دارد که مردم تحت فرمان، اعتقاد راستین داشته باشند بر اینکه، ساختار،عملکردها، اقدامات، تصمیمات، سیاستها، مقامات، رهبران یا حکومت از شایستگى، درستکارى یا خیراخلاقى از حق صدور قواعد الزامآور برخوردار باشند. (4)
5 - ژان بیندال مشروعیت را چنین تعریف مىکند که مردم به طور طبیعى و بدون تردید، سازمانى را که بهآن تعلق دارند، مىپذیرند. (5)
6 - ج . ک . رابرت مىگوید: "مشروعیت همان اصلى است که دلالت مىکند بر پذیرش همگانى دستیافتن شخص یا گروه معینى به مقامى سیاسى، به طور کل از راه اعمال قدرت یا در برخى موارد ویژه بر ایناساس که اعمال قدرت براى دستیابى به آن مقام با برخى اصول و رویههاى عمومى اجراى اقتدار هماهنگاست". (6)
که از صفت (Legitimate) اشتقاق یافته در لغتبه معناى"قانونى" ترجمه شده است. این اصطلاح از قدیمالایام در فلسفه و کلام سیاسى، مورد توجه قرار گرفته و از قرننوزدهم در جامعهشناسى سیاسى که یکى از شاخههاى علوم سیاسى مىباشد، مطرح گردید. فلسفه، کلام و یافقه سیاسى به مسایل هنجارى و باید و نبایدهاى حقوقى و ارزشى در حوزه سیاست مىپردازند. بر این اساس،مشروعیتى که در این شاخههاى علوم سیاسى مورد بحث قرار مىگیرد، "مشروعیت هنجارى" نام دارد وجامعهشناسى سیاسى، تلاش فکرى در جهت توضیح و تبیین پدیدهها و رفتارها و ساختهاى سیاسى بهوسیله عوامل اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى است. موضوع این رشته سیاسى، روابط دولت و جامعه و تاثیراتجامعه بر روى دولت است. این علم به بررسى محیط اجتماعى - سیاسى مىپردازد. (7)
به همین دلیل مباحث مربوط به جامعهشناسى سیاسى از جمله مسئله مشروعیت و منابع آن کاملاغیرهنجارى است. یعنى از هست و نیستهاى روابط میان دولت و ملتسخن به میان مىآورد و به بایستى ونبایستىهاى حقوقى و ارزشى، نظر ندارد.
"مشروعیتبه مفهوم مقبولیت" و مورد رضایت مردم در حوزه جامعهشناسى سیاسى و "مشروعیتبهمفهوم حقانیت" در برابر غصب (Usurpation) یعنى ناحق بودن حکومت در حوزه فلسفه، کلام و حقوقسیاسى مورد بحث قرار مىگیرد. در فلسفه سیاسى، پرسش اصلى آن است که حق حاکمیت از آن کیست و چهکسى باید حکومت کند و آیا نوع حکومت و یا شخص حاکم، حق استیا ناحق؟ مشروعیت دارد یا ندارد؟حقانیت دارد و یا غاصب است؟
ولکن در جامعهشناسى سیاسى، پرسش بدینگونه است که چگونه یک حکومت، کارآمد خواهد بود و دوامو مقبولیت و رضایت مردمى پیدا مىکند؟ یک حاکم معین در جامعه دینى یا غیردینى با چه فاکتورها وشرایط و عواملى، محبوبیت مىیابد؟ آیا زور و غلبه و فشار سیاسى، منشا استقرار و استمرار نظام سیاسىمىشود؟ آیا وراثت، شیخوخیت، نژادپرستى، ملىگرایى، اشرافسالارى، نخبهگرایى، ویژگیهاى اخلاقى وشخصى و وارستگى و فرهمندى عرفانى، منابع مشروعیت جامعهشناسانه به شمار مىروند؟ مشروعیت درجامعهشناسى سیاسى، به حق و ناحق بودن حکومت و حاکم کار ندارد و به مقبولیت مردمى و پایگاه اجتماعىحکومت، نظر دارد که آن هم مقولهاى تشکیکى و ذومراتب است؟ یعنى هیچ دولتى صددرصد مقبول یانامقبول است؟ آیا مشروعیت هنجارى و غیرهنجارى یا فلسفى و جامعهشناختى با قدرت ارتباط مستقیمدارد؟ حکومت و حاکمى که مشروعیت فلسفى، کلامى و حقوقى را به دست آورد قدرت و اقتدار او مشروع استو در غیر آن صورت نامشروع و ناحق مىباشد؟ گرچه نفوذ اجتماعى فراوانى داشته باشد و نیز حاکم یا حکومتىکه به دلایل و عوامل معرفتى، اجتماعى، روانشناختى مقبولیت مردمى و رضایت اجتماعى پیدا کند قدرتبالفعل سیاسى نیز به دست مىآورد گرچه با نگاه فلسفى و کلامى، مشروع و حق نباشد؟
منابع مشروعیت
اندیشمندان علوم سیاسى از دو زاویه فلسفى و جامعهشناختى به بحث "منابع مشروعیت" پرداختهاند.
ماکس وبر، سه نوع مشروعیتسنتى، کاریزمایى و قانونى را به عنوان منابع مشروعیتبرمىشمارد.
1) مشروعیتسنتى (Traditional) که مبتنى بر اعتقاد متداول میان سنتها و فرهنگهاى مختلف است واز قدیمالایام اعتبار داشته است و حکومتهاى وراثتى، شیخوخیت، پدرسالارى، نژادپرستى، اشرافگرایى وغیره را به خود اختصاص داده است.
2) مشروعیت فرهمندانه و کاریزمایى (Charismatic) که مبتنى بر فرمانبردارى غیرعادى و استثنایى از یکفرد به جهت تقدس، قهرمانى و یا سرمشق بودن وى و از نظامى که او ایجاد کرده و به او الهام شده است.
3) مشروعیت قانونى که مبتنى بر اعتقاد به قانونى بودن مقررات موجود و حق اعمال سیادت فراخواندهاست. البته مراد ماکس وبر از قوانین در اینجا "توافقات عقلایى" است. (8)
«دیوید ایستون» بر اساس سه نوع منبع به توصیف سه قسم از مشروعیت مىپردازد:
1 - مشروعیت ایدئولوژیک: وقتى که منبع مشروعیت ایدئولوژى، حاکم بر جامعه باشد، آن رامشروعیت ایدئولوژیک مىنامند. نظام سیاسى در واقع تجسم کمال مطلوبها، هدفها و مقاصدى است کهاعضاى جامعه را در تفسیر راه و توضیح حال کمک مىکند و تصورى از آینده در ذهن مىآفریند. ایدئولوژى،هدفهاى نظام سیاسى را تصویر و اعلام مىکند.
2 - مشروعیتساختارى: هر نظام سیاسى، اصولى در مورد واگذارى قدرت سیاسى و اعمال اقتدار داردو بر پایه این اصول از مردم مىخواهد اعتبار ساختارها و هنجارهاى رژیم را بپذیرند. اگر اعتبار ساختارها وهنجارهاى رژیم پذیرفته شود، مشروعیتساختارى به وجود مىآید.
3 - مشروعیتشخصى: اگر رهبران، شخصیت و رفتار برجستهاى داشته باشند و اگر مردم آنها را قابلاعتماد و علاقهمند و متوجه به مسائل خود بدانند یا از آنها بخواهند جامعه را به طرز دیگرى اداره کنند و آنهاهم بپذیرند، واقعیت غیرقابل انکارى پدیدار مىشود که آن را مشروعیتشخصى مىنامند. (9)
گریس جونز، منابع مشروعیت نظام سیاسى انگلستان را بدین شرح گفته است:
1 - تداوم نهادهاى سیاسى و اجتماعى 2 - سنت عدم خشونت3 - باورهاى دینى 4 - باور به ارزشها5 - روند آزادى و یکدلى انتخاباتى 6 - جامعه هماهنگ و یکپارچه و تداوم سنتهاى آن7 - فرهنگ سیاسى انطباقپذیر
به عقیده فردریک، منابع مشروعیت عبارتند از:
1 - دینى 2 - فلسفى 3 - حقوقى 4 - روشى 5 - تجربى (10)
مکاتبى مانند داروینیسم اجتماعى که اندیشههاى سیاسى و اجتماعى خود را بر تنازع بقا و بقاى اصلحمبتنى مىسازند، مشروعیت نظام حکومتى و انواع تصمیمگیریهاى اجتماعى و بینالمللى را بر اساس قهر وغلبه و زور و نزاع و مانند اینها قلمداد مىکنند. متاسفانه این رهیافتسیاسى علاوه بر اندیشه سیاسى غرب وظهور آن در افکار کسانى همچون ماکیاولى، هابز و نیچه در اندیشه سیاسى پارهاى از متفکران اهل سنت نظیرغزالى و ماوردى نیز به چشم مىخورد. این تئورى در واقع مبناى مشروعیتحکومتهاى استبدادى ودیکتاتورى مىباشد.
"مشروعیت الهى" یکى دیگر از منابع مشروعیت است که در بستر تاریخى در کشورهاى شرق و غرب موردتایید قرار گرفته، البته با این رویکرد که حاکمان و پادشاهان با بسط ید و اختیارات تام و حتى خارج از فرامینو دستورات الهى، خلیفه خداوند معرفى مىشدند و تمام فسق و فجور آنها با تفکر جبرگرایى یا تئورىمشروعیت الهى اصلاح مىگردیدند و حکومتهاى سنتى و وراثتى را نیز از مصادیق مشروعیت الهى قلمدادمىکردند. این نوع از مشروعیت در دوران قرون وسطى در مغرب زمین و نظام سیاسى بنىامیه و بنىعباس وحکومتهاى عثمانى ظاهر بوده است. اسلام اصیل و ناب محمدى(ص) و آیات الهى و روایات پیشوایان دین باتفسیر دیگرى از مشروعیت الهى که مبتنى بر جهانبینى، انسانشناسى و معرفتشناسى معینى است نظامسیاسى خود را تثبیت مىکند که توضیح آن در بخش بعدى مقاله خواهد آمد.
"مشروعیت" در اندیشه سیاسى اسلام
مشروعیت در نگاه فلسفه، کلام و فقه اسلامى به معناى مطابقتبا موازین و آموزههاى شریعت اسلاماستیعنى حکومت و حاکمى مشروع است که پایگاه دینى داشته باشد. برایناساس حکومتى که پایبند بهموازین شرعى و الهى باشد، حقانیت دارد. مشروعیتسیاسى در اندیشه و تفکر اسلامى از نوع پدر سالارى،وراثت، شیخوخیت، نژادى، ملیتپرستى، حکومتهاى اشرافگرایى، نخبهگرایى، کاریزمایى و مانند اینهانیست، گرچه به لحاظ توجه تام از سوى دین اسلام به ویژگیها و خواص رهبرى و اوصاف مدیران و کارگزاران،مدیران نمونه دینى، از فرهمندى و وارستگى خاصى برخوردارند و همین امر سبب مىشود تا بر اطاعتپذیرىو علاقه و رضایت مردم تاثیر روانشناسانهاى داشته باشند ولى این نکته با حقانیتحاکم و حکومت کاملاجداست در نتیجه اگر حکومتى یا حاکمى تمام اسباب و عوامل رضایت مردم را فراهم کند اما مطابق موازینشریعت عمل ننماید، مشروعیت دینى پیدا نمىکند و در مقابل حکومت و حاکمى که آموزههاى دینى را مدنظر بگیرد و به احکام الهى پایبند باشد، همچنانکه مشروعیت دینى دارد باید اسباب و عوامل رضایت مشروعاکثریت مردم را فراهم آورد و حقوق طبیعى و شرعى ملت را تحقق بخشد که در آن صورت متدینان به دلیلاعتقاد آنها به فرامین الهى و پایبند بودنشان به شریعت، مشروعیت و مقبولیت جامعهشناسانه را نیز پدیدمىآورند.
اسلام به "کارآمدى" و صلاحیت و توان بالفعل حکومت و حاکم دینى کاملا نظر دارد. حکومت ناتوان وضعیف و غیر کارآمد که با کوتاهى به وظایف شرعى و خدمتگذارى نپردازد نه تنها از مشروعیتبه مفهوممقبولیت، بلکه از مشروعیتبه مفهوم "حقانیت" نیز برخوردار نیست ولى نکته قابل توجه این است که در بابکارآیى یا ناکارآ بودن حکومت و حاکم، باید قضاوتى منصفانه داشت و نباید واقعیتهاى انجام شده را در طولعمر حکومت نادیده گرفت.
بنابراین اندیشه اسلام به کارآیى نظام سیاسى و حکومتى توجه تام دارد ولى مشروعیت فلسفى و حقانیتالهى را نیز لازم و ضرورى مىشمارد. اگر مشروعیتبه مفهوم حقانیت، زاییده انقیاد و اطاعت عموم مردمباشد، بنابراین حکومتهایى که با خشونت و زور یا اغوا و فریب مردم به مقبولیت عمومى دست مىیابند بایدحق شمرده شوند و حکومت غاصب معاویه، مشروع دانسته شود حال آنکه به اتفاق مسلمین، معاویه در نزاع باامام على(ع) مسیر انحراف را طى کرد و در خطا و اعوجاج سیاسى و نامشروعیتحکومتى گرفتار بود. اما درباب منبع مشروعیتباید توجه داشت که از منظر دروندینى، خداوند تنها منبع ذاتى مشروعیتسیاسىاست. زیرا مبانى اعتقادى اسلام، توحیدخالقى، ربوبى، حاکمیت و قانونگذارى را از آن خداوند سبحان مىداندو حق فرمانروایى در امور اجتماعى را به افراد دیگرى همچون پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله تفویض و واگذارمىنماید. بنابراین مبانى هستىشناسى، انسانشناسى و ارزششناسى که در مکتب دینشناسى اسلام مطرحاست تئورى مشروعیت دینى و الهى را تثبیت مىکند.
این مبانى، منشا حل نزاع و چالش موافقان و مخالفان خبرگان در بحث اصل پنجاه و ششم قانون اساسىشد. در آن دوران گروهى معتقد بودند که خداوند حق حاکمیت را به تمام مردم تفویض کرده است البته با اینپیش شرط که در قلمروى شریعت آنرا اعمال کنند و دسته دیگرى حق حاکمیت در عصر غیبت امام زمان(عج)را از سوى خداوند به فقهاى عادل اختصاص دادند و این اختلاف که آیا اصل ولایتفقیه با حاکمیت ملىسازگارى دارد یا ناسازگار استبه تصویب اکثریت اصل ذیل منجر شد:
"حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشتخویش حاکم ساخته است.هیچکس نمىتواند این حق الهى را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروه خاصى قرار دهد و ملتاین حق خداداد را از طرقى که در اصول بعد مىآید اعمال مىکند." (11)
بنابراین از دیدگاه اسلامى، منبع ذاتى مشروعیت و حقانیت، اعتبار خداوند متعال است زیرا که حاکمیتمطلق عالم و آدم از آن اوست و اقتدار و سیادت ذاتا به او اختصاص دارد، توحید در خالقیت و توحید درربوبیت و توحید در قانونگذارى و حاکمیت، عقلا و نقلا براى او ثابتشده است آنگاه این مشروعیتسیاسى وحق حاکمیت از ناحیه خداوند به دیگران تفویض مىگردد نتیجه آنکه بر اساس اصل اولى و عقلایى، هیچشخصى حق حاکمیتبر دیگرى را ندارد، مگر آنکه از جانب حق تعالى به این منصب نایل آید. حال پرسشمهم در اندیشه سیاسى اسلام، این است که آیا خداوند سبحان این حق را به دیگران واگذار کرده استیا خیر؟آیا به صورت منصب عام یا خاص، شخص یا گروه خاصى را به فرمانروایى منصوب ساخته استیا اینکه این امررا به مردم تفویض نموده تا خود بر اساس ضوابط و قوانین شرعى، حاکمى را معین کنند؟
ما در این نوشته در صدد اثبات ولایت انتصابى پیامبر(ص) و ائمه اطهار علیهم السلام به نصب خاص واثبات ولایت انتصابى فقهاى جامعالشرایط به نصب عام هستیم و در دو بخش مشروعیت ولایت پیامبر(ص) وائمه علیهمالسلام و نیز مشروعیت ولایتفقیه به اثبات این ادعا خواهیم پرداخت.
مشروعیتحکومت پیامبر(ص) و اهلبیت(ع)
ولایت در زبان عربى از ماده "و - ل - ى" مشتق شده است و به فتح و کسر «واو» نیز بکار رفته است. اینماده با تمام مشتقاتش که عبارتند از ولى، والى، مولى، موالى، مولى علیه، اولیاء، ولوى، مستولى، متولى و...بهمعناى قرب (نزدیکى)، دوستى، صاحب، تصرف درامور، رهبرى، سیطره و مانند اینها بکار رفته است. (12)
این اصطلاح در حوزههاى گوناگون اندیشه دینى از جمله کلام، عرفان و فقه اعم از فقه سیاسى، اجتماعى وخانوادگى به کار رفته است:
1 - ولایت در عرفان، باطن نبوت است. که ظاهر آن تصرف در خلق است از طریق اجراى احکام شرعیه واظهار نبوت و ارشاد مردمان با بیان حقایق الهى و معارف زبانى که از طریق کشف و شهود تحصیل مىشود وفرق میان نبى و رسول و ولى، در این است که نبى و رسول داراى تصرف در خلق به حسب ظاهر و شریعتند اماولى به حسب باطن و حقیقت در آنان تصرف مىکند و به همین دلیل گفتهاند که ولایت، بزرگتر از نبوت استهر چند که شخص ولى بزرگتر از نبى نباشد. (13)
سید حیدر آملى در تعریف ولى مىفرماید:
«ولى، کسى است که حق تعالى، متولى امر او شده و او را از معصیتحفظ کرده است. ولى، گاهى محبوباست و گاهى محب، پس اگر در مقام محبوبى باشد ولایت او کسبى نبود و متوقف بر چیزى نیستبلکهازلى، ذاتى، موهوبى و الهى است لکن اگر در مقام محبى باشد باید متصف به صفات الهى و متخلق بهاخلاق الهى شود تا اسم "ولى" بر او صادق باشد.»
شیخ اشراق کسانى را که به ولایت عرفانى نایل شدهاند داراى صلاحیتبراى ولایت اجتماعى و سیاسىمىداند. (14) عرفا ولایت عرفانى را به لحاظهاى مختلف به ولایت عامه یا مطلقه و نیز ولایت الهیه، ولایتملکیه و ولایتبشریه تقسیم کردهاند. (15)
2 - ولایت در عرصه کلام و اعتقادات شیعه به دو معناى "محبت"، و "رهبرى" به کار مىرود. یکى از مهمتریناعتقادات شیعه بر این است که امامت، استمرار نبوت است و امام، شئونات پیامبر(ص) را واجد استیعنى:
الف - ولایت تکوینى (ولایت در نظام تکوین).
ب - ولایت تفسیرى (به عنوان مفسران و شارحان کلام الهى).
ج - ولایت قضایى (براى رفع خصومت و منازعات اجتماعى).
د - ولایتسیاسى و اجتماعى.
3 - ولایت در حوزه فقه، معانى گوناگونى دارد:
الف - در مواردى که افراد تحت ولایت (مولى علیهم) توان اداره نیازهاى خود را ندارند همچون مجنون،صغیر، سفیه، میت. ولایت در اینجا به معناى قیمومیت است و لازمه آن محجوریت مولى علیهم مىباشد.
ب - در مواردى که "مولى علیه" توان عرفى براى اداره امور خود را داراست و محجوریت عقلى و عرفىندارد ولى به جهت اهمیت موضوع و نیز نیازهاى عاطفى و اجتماعى، خداوند سبحان براى آن، ولى در نظرگرفته است مانند ولایت پدر یا جد در امر ازدواج دختر در جهتحمایت از منافع دختر.
ج - "ولایت" به معناى زمامدارى، سرپرستى و رهبرى جامعه، جهت هدایت و نظارت بر اجراى صحیحقوانین الهى و دفاع از حریم شریعت و جلوگیرى از انحرافات اجتماعى مىباشد. این معناى از ولایت در حوزهفقه سیاسى و اجتماعى مطرح است و به هیچ وجه به معناى محجوریت و ناتوانى سیاسى و اجتماعى افرادتحت رهبرى نمىباشد و نباید "مولى علیهم" در ولایتسیاسى و اجتماعى را با "مولى علیهم" در ولایت قسماول یکسان دانست زیرا در ولایتسیاسى و اجتماعى، اولا والى و حاکم، وظیفه مشورت با مردم خصوصامتخصصان و کارشناسان و نخبگان جامعه را دارد ثانیا توده مردم در برابر حاکم، حق انتقاد و نصیحت و امر بهمعروف و نهى از منکر و سایر آزادیهاى مشروع سیاسى و اجتماعى را داراست همانگونه که هر جامعهاى بهلحاظ ضرورتهاى اجتماعى، ناچارند امور عمومى و مشترک و مسائل کلان اجتماعى و اقتصادى و سیاسى را بهفرد یا افرادى واگذار کنند. اسلام در باب این واگذارى اظهار نظر مشخصى کرده است و با توجه به اینکه عناصردولت (State) عبارت از سرزمین، جمعیت، حکومت و حاکمیت است، ولایت فقیه در حوزه سیاسى واجتماعى، عبارت از زمامدارى فقیه جامعالشرایط و عالم به احکام و قوانین اسلام و عادل در اجراى آنها برجمعیت و امت اسلامى در سرزمین اسلامى بر اساس حاکمیت و قوانین الهى است. حال پرسش اساسى ایناست که آیا حق تعالى که اصالتا و بالذات همه انواع ولایتها از جمله ولایت اجتماعى را داراست آیا ولایتسیاسى و اجتماعى را به شخص یا اشخاصى واگذار کرده استیا خیر؟ آیا مشروعیتسیاسى و حقانیتحاکمیت اجتماعى افراد یا فردى از سوى شارع مقدس، امضاء و مورد تایید قرار گرفته یا تعیین و انتخاب حاکمو نوع حکومت را با شرط یا بدون قید و شرط به مردم واگذار کرده است؟
آیات قرآن به صراحت، ولایت الهى، ولایت ملائکه و فرشتگان، ولایت نبوى (ص)، ولایت مؤمنان و ولایتاهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام (البته به انضمام روایات و ماثورات پیشوایان دین) را بیان مىکند.
اینک به بخشى از آیات ولایت اشاره مىشود که از آنها ولایتسیاسى و اجتماعى پیامبر اسلام(ص) و ائمهاطهار (ع) استفاده مىشود:
الف - ولایتخداوند
- ام اتخذوا من دونه اولیآء فالله هوالولى (شورى آیه 9)
«آیا به غیر از او اولیایى براى خود گرفتهاید؟ حال آنکه تنها خداوند است که ولایت دارد.»
- الله ولى الذین آمنوا یخرجهم منالظلمات الىالنور و الذین کفروا اولیآءهم الطاغوت یخرجونهم منالنور الى الظلمات اولئک اصحاب النارهم فیها خالدون (بقره آیه 257)
«خداوند، ولى کسانى است که ایمان آوردهاند، آنان را از ظلمتها به نور خارج ساخت و کسانى که کفرورزیدهاند اولیاء آنها طاغوت است آنان را از نور به سوى تاریکیها به در مىبرد. آنان اصحاب آتشند که خوددر آن جاودانند.»
- الله ولى المؤمنین (آل عمران آیه 68)
«خداوند ولى مؤمنان است.»
- کفى بالله ولیا و کفى بالله نصیرا (نساء آیه 45)
«کافى است که خداوند، سرپرست و ولى باشد و کافى است که خداوند یاور (شما) باشد.»
ب - ولایت ملائکه و فرشتگان الهى
- ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ان لا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التىکنتم توعدون نحن اولیآؤکم فى الحیوة الدنیا و فى الآخرة و لکم فیها ما تشتهى انفسکم و لکم فیها ماتدعون (فصلت آیه 30 - 31)
«به تحقیق کسانى که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس ایستادگى کردند فرشتگان بر آنان فرود مىآیند و(مىگویند) هان بیم مدارید و غمین مباشید و به بهشتى که وعده یافته بودید شاد باشید، در زندگى دنیا ودر آخرت، دوستانتان ماییم و هر چه دلهایتان بخواهد در (بهشت) براى شماست و هر چه خواستار باشیددر آنجا خواهید داشت.»
ج - ولایت نبوى
- النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولوالارحام بعضهم اولى ببعض فى کتاب اللهمن المؤمنین و المهاجرین الا ان تفعلوا الى اولیائکم معروفا کان ذلک فى الکتاب مسطورا(احزابآیه 6)
«پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسرانشان مادران ایشانند و خویشاوندان (طبق) کتابخدا، بعضى نسبتبه بعضى اولویت دارند (و) بر مؤمنان و مهاجران (مقدمند) مگر آنکه بخواهید بهدوستان مؤمن خود (وصیت) یا احسانى کنید و این در کتاب (خدا) نگاشته شده است.»
- یا ایهاالذین آمنوا اطیعواالله و اطیعوالرسول و اولوالامر منکم فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله والرسول ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر ذلک خیر و احسن تاویلا(نساء آیه 59)
«اى کسانى که ایمان آوردهاید خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را (نیز) اطاعت کنید پسهرگاه در امرى (دینى) اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به (کتاب) خدا و(سنت) پیامبر (او) عرضه بدارید این بهتر و نیکفرجامتر است.»
- انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون (مائده 55)
«همانا ولى شما، تنها خدا و پیامبر است و کسانى که ایمان آوردهاند، همان کسانى که نماز بر پا مىدارند ودر حال رکوع زکوة مىدهند.»
- و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضىالله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم و من یعص الله ورسوله فقد ضل ضلالا مبینا(احزاب آیه 36)
«و هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد که چون خدا و فرستادهاش به کارى فرمان دهند براى آنان در کارشاناختیارى باشد و هرکس خدا و فرستادهاش را نافرمانى کند قطعا دچار گمراهى آشکارى گردیده است.»
د - ولایت مؤمنان
- انما ولیکمالله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمونالصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون (مائده 55) - والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیآء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة و یطیعون الله و رسوله اولئک سیرحمهم الله ان الله عزیز حکیم (توبه آیه 71)
«و مردان و زنان با ایمان اولیاء یکدیگرند که به کارهاى پسندیده امر مىکنند و از کارهاى زشتبازمىدارندو نماز را بر پا مىکنند و زکات مىدهند و از خدا و پیامبرش فرمان مىبرند. آنانند که خدا به زودى مشمولرحمتشان قرار خواهد داد که خداوند توانا و حکیم است.»
ه - ولایت ائمه اطهار
آیات مربوط به ولایت مؤمنان به صراحت ماثورات بر ولایت اهل بیت علیهمالسلام نیز دلالت دارند علاوهبر این نکته به آیات و روایات ذیل مىتوان اشاره کرد:
- یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس انالله لا یهدى القوم الکافرین (مائده آیه 67)
«اى پیامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ کن و اگر نکنى پیامش را نرساندهاى و خداتو را از مردم نگاه مىدارد آرى خدا گروه کافران را هدایت نمىکند.»
- الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکمنعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا فمن اضطر فى مخمصة غیر متجانف لاثم فان الله غفور رحیم (مائدهآیه 3)
«امروز کافران از اینکه به دین شما دستبرد زنند و اختلالى رسانند طمع بریدند. پس شما از آنان بیمناکنباشید و از من بترسید. امروز (روز عید غدیر خم که روز ولایت امیرمؤمنان على علیهالسلام است) دینشما را به حد کمال رسانیدم و بر شما نعمتم را تمام کردم و بهترین آئین را که اسلام استبرایتان برگزیدمپس هرگاه کسى در ایام مجاعت و سختى از روى اضطرار نه به قصد گناه چیزى از آنچه حرام شده مرتکبشده حق بر او سخت نگیرد که خدا بسیار بخشنده و مهربان است.»
- فى تفسیر على بن ابراهیم قوله:الیوم یئس الذین کفروا من دینکم قال: ذلک لما نزلت ولایةامیرالمؤمنین علیهالسلام (16) - فى مجمع البیان باسناده الى ابى سعید الخدرى ان رسول الله (ص) لا نزلت هده الایات قال: «الله اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتى و ولایة على بن ابیطالب من بعدى وقال: من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله والمروى عن الامامین ابیجعفر و ابیعبدالله (علیهماالسلام) انه انما نزل بعد ان نصب النبى (ص) علیا علماللانام یوم غدیر خم بعد منصرفه عن حجة الوداع» (17)
مشروعیتحکومت فقیه
اندیشمندان شیعه، اندیشه سیاسى اسلام را به دو دوران حضور و غیبت معصوم تقسیم کردهاند. گفتمانسیاسى آنها در دوران حضور سیاسى امامان معصوم مورد اتفاق همه فقها و اندیشمندان شیعه است گرچه درباب نظام سیاسى در اعصار گذشته به صورت پراکنده سخن مىگفتند ولى جملگى ولایتسیاسى و اجتماعىپیشوایان دین را پذیرا بودند و لکن نسبتبه دوران غیبت رویکردهاى گوناگونى عرضه شده است. اغلب،ولایت انتصابى فقیهان را مطرح کردهاند و بر انتصاب عام فقهاء از سوى شارع مقدس به عنوان حاکم و زمامداراسلامى به دلایل نقلى و براهین عقلى تمسک کردهاند اما هستند افرادى که به ولایت انتخابى فقیه از سوىمردم اعتقاد ورزیدند و کسانى نیز به نظارت مرجعیت اکتفا کردند. ولى همه اندیشمندان شیعه مشروعیتالهى در نظام سیاسى و حکومت دینى را پذیرفتند و در اصل ضرورت جریان قوانین و احکام دینى در جامعهاصرار ورزیدند.
"انتصاب" بر این مطلب دلالت دارد که در زمان غیبتحضرت ولى عصر(عج) فقهاى جامعالشرایط بهصورت نصب عام از طرف شارع مقدس منصوب شدهاند همچنانکه پیامبر اکرم (ص) و ائمه اثنىعشرعلیهمالسلام از ناحیه شارع مقدس تعیین گردیدند و در مقابل، عدهاى نصب عام فقهاى جامعالشرایط به طورمستقیم از ناحیه شارع را نپذیرفته و بر این باورند که خداوند انتخاب حاکم و والى را - ضمن بیان پارهاى ازشرایط حاکمیت از جمله فقاهت، عدالت و مانند اینها - به مردم واگذار نموده و مشروعیت الهى حکومت ولایىبا واسطه انتخاب مردم تحقق مىیابد. نتیجه سخن آن که اولا هر دو رویکرد به مشروعیت الهى اذعان و اعترافدارند و به هیچ وجه سایر منابع مشروعیت در حکومتهاى دموکراسى و لیبرالیستى را نمىپذیرند ثانیا عمدهطرفداران نظریه انتخاب و همه قائلان به انتصاب، فقاهت را شرط حاکمیت دینى مىدانند. تفاوت این دورویکرد در این است که بنابر انتصاب، فقیه جامعالشرایط، مشروعیتسیاسى بالفعل دارد ولى بنابرنظریهانتخاب، مشروعیت فقیه قبل از انتخاب مردم از سنخ مشروعیتشانى مىباشد. در قانون اساسى، اصل یکصد و هفتم که به مسئله رهبرى پرداخته شده است تصریحى بر نظریه انتخاب یا انتصاب ندارد از این روهرکسى مىتواند آنرا برطبق نظریه خویش تطبیق نماید در این اصل چنین آمده است:
«هرگاه یکى از فقها واجد شرایط مذکور در اصل پنجم این قانون از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت ورهبرى شناخته و پذیرفته شده باشد... این رهبر، ولایت امر همه مسئولیتهاى ناشى از کل را برعهده دارد...»
متفکران و فقهاى شیعه در جهت اثبات ولایت انتصابى فقیه و مشروعیتحکومت ولایتى که از مهمترینمباحثحکومت دینى ولایى استبا نگاه کلامى و فقهى به سه دسته از براهین و دلایل تمسک کردهاند گرچهآنان که رنگ کلامى به این مسئله مىدادند بیشتر به ادله عقل و فقیهان به دلایل نقلى بیشتر عنایت داشتنداما سه دسته دلایل عبارتند از:
نخست، براهینى که عقلى محضاند. در این دسته براهین تنها از مقدمات عقلى استفاده مىشود. دوم،دلایلى که نقلى محضاند یعنى فقط به آیات و روایات استناد مىگردد و سوم براهینى که عقلى و نقلى وآمیختهاى از مقدمات عقلى و آیات و روایات مىباشند. در این مقاله براى اثبات مشروعیت ولایت فقیه بهبراهین و دلایل دسته دوم و سوم اکتفا مىشود.
1 - برهان عقلى و نقلى
این برهان که از مقدمات عقلى و قلمرو دین با روش درون دینى تشکیل شده است در بردارنده هشتمقدمه مىباشد.
1 - 1 - تشکیل حکومتبراى تامین نیازمندیهاى اجتماعى و جلوگیرى از هرج و مرج و فساد و اختلالنظام از ضرورتها و بدیهیات عقل عملى است.
2 - 1 - با نگاه درون دینى ثابت مىشود که دین اسلام و ماهیت و کیفیت قوانین اسلام، حاوى احکامعبادى، مالى، اقتصادى، حقوقى، جزایى، دفاعى، تربیتى، خانوادگى و سایر ابعاد حیات آدمى مىباشد.
3 - 1 - احکام و قوانین دین اسلام، غیرمنسوخ و تا قیامت، پایدار و قابل اجرا مىباشد. زیرا نیازهاى دائمىحیات بشرى خواهان قوانین ثابتبشرى مىباشد.
4 - 1 - تحقق احکام و قوانین دین اسلام بدون تشکیل حکومت، میسر نیست زیرا احکام مربوط به جهاد وتهاجم مهاجمان و قوانین اقتصادى و مالى و بینالمللى و سایر قوانین الهى بدون بر پا داشتن حکومت دینىامکان پذیر نیست.
5 - 1 - بر پا داشتن حکومت دینى و اجراى قوانین اسلام بدون دستگاه اجرایى و قوه مجریه، فعلیتپذیرنیست.
6 - 1 - عقل حکم مىکند که رئیس دستگاه اجرایى، فردى متخصص، کارشناس، اسلامشناس، وارسته،مدیر، عادل و با تقوا باشد و در تفسیر قوانین الهى و انطباق قوانین کلى بر جزئیات همچون نفس قوانین ازویژگى عصمتبرخوردار باشد. زیرا جهت هدایت و تکامل بشریت، عصمت در اجراى قوانین نیز شرط لازماست.
7 - 1 - هنگامى که تحصیل یک مصلحت لازم، درحد مطلوب و ایدهآل که مجریان معصوم باشند میسرنشد عقل عملى از باب لزوم رجوع جاهل به عالم، حکم مىکند که باید نزدیکترین مرتبه به حد مطلوب راتامین کرد یعنى حکومت کسى را که اقرب به امام معصوم باشد و این اقربیت در سه امر اصلى متبلور مىشود:
یکى - علم به احکام کلى اسلام (فقاهت)
دوم - شایستگى روحى و اخلاقى به گونهاى که تحت تاثیر هواهاى نفسانى و تهدید و تطمیعها قرارنگیرد(تقوى)
سوم - کارآیى در مقام مدیریت جامعه که به خصلتهاى فردى از قبیل درک سیاسى و اجتماعى و آگاهى ازمسائل بینالمللى، شجاعت در برخورد با دشمنان و تبهکاران، حدس صائب در تشخیص اولویتها و اهمیتهاقابل تحلیل است.
8 - 1 - بنابراین زمانى که مردم عملا از پیشوایى رهبر معصوم علیهالسلام محروم هستند یا باید خداىمتعال از اجراى احکام اجتماعى اسلام، صرفنظر کرده باشد یا اجراى آن را به کسى که اصلح از دیگران استداده باشد تا ترجیح مرجوح و نقض غرض و خلاف حکمت لازم نیاید و با توجه به باطل بودن فرض اول، فرضدوم ثابت مىشود یعنى ما از راه عقل کشف مىکنیم که چنین اذن و اجازهاى از طرف خداى متعال و اولیاىمعصوم(ع) صادر شده است. (18)
ب - دلایل نقلى
فقها و متفکران اسلامى براى اثبات ولایتفقیه و مشروعیتحکومت ولایى به دلایل نقلى اعم از آیات وروایات پیامبر اسلام(ص) و ائمه (ع) از جمله مقبوله عمر بن حنظله، مشهوره ابى خدیجه، احادیث "اللهمارحم خلفایى"، "العلماء ورثة الانبیاء"، "الفقهاء حصونالاسلام"، "الفقهاء امناالرسول"، "اماالحوادث الواقعه"،"العلماء حکام على الناس"، "مجارىالامور و الاحکام على ایدى العلماء" و مانند اینهاتمسک کردهاند. در اینبخش از مقاله جهت عدم اطاله کلام فقط به یک دلیل مهم اشاره مىشود و از حیثسند و دلالت مورد توجهقرار مىگیرد.
روایت عمر بن حنظله:
این روایت مورد استناد فقهاى فراوانى از جمله محقق نراقى در "عوائدالایام" (19) ، صاحب جواهر در"جواهرالکلام" (20) ، شیخ انصارى در کتاب "القضاء و الشهادات" (21) ، بحرالعلوم در "بلغةالفقیه" (22) ، مامقانى در"هدایةالانام فى حکم اموال الامام" (23) ، میرزاى نائینى در "منیةالطالب" (24) ، سبزوارى در"مهذب الاحکام" (25) ، امام خمینى در "البیع" (26) ، آیتالله گلپایگانى در " الهدایة الى من له الولایة" (27) ، استادجوادى آملى در کتاب "پیرامون وحى و رهبرى" (28) و بسیارى از اندیشمندان دیگر قرار گرفته است.
و اما حدیث عمر بن حنظله به روایت کلینى بدین شرح است:
«محمد بن یحیى، عن محمد بن الحسین، عن محمد بن عیسى، عن صفوان بن یحیى، عن داود بنالحصین، عن عمر بن حنظلة:
«قال: سالت اباعبدالله(ع) عن رجلین من اصحابنا، بینهما منازعة فى دین او میراث فتحاکما الىالسلطان او الى القضاة ایحل ذلک؟ فقال(ع): من تحاکم الیهم فى حق او باطل فانما تحاکم الىالطاغوت، و ما یحکم له فانما یاخذ سحتا و ان کان حقا ثابتا له، لانه اخذه بحکم الطاغوت و قد امرالله انیکفر به، قال الله تعالى یریدون ان یتحاکموا الى الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به قلت فکیف یصنعان؟قال(ع): ینظران (الى) من کان منکم ممن قد روى حدیثنا و نظر حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا،فلیرضوا به حکما فانى قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فانما استخف بحکم الله وعلینا رد و الراد علینا الراد على الله و هو على حد الشرک بالله.» (29)
مرحوم کلینى به سند خودش از عمر بن حنظله روایت مىکند. وى مىگوید:
«از امام صادق(ع) پرسیدم (30) در باره دو مرد از خودمان در باب دین و میراث، نزاعى دارند. آنگاه بهسلطان یا قاضیان جهتحل آن حضور یافتند. آیا این عمل حلال است؟ جضرت فرمود: هر کس در مواردحق یا باطل به آنها مراجعه کند در واقع از طاغوت مطالبه قضاوت کرده است و آنچه طغیانگر به آن حکمکرده باشد به باطل اخذ نموده است. اگر چه براى او حق ثابتباشد زیرا به حکم طاغوت آن را گرفته است وخداوند فرموده است: به او کافر باشند خداى تعالى فرماید: مىخواهند به طاغوت محاکمه برند در صورتىکه مامور بودند به او کافر شوند. عمربنحنظله گوید: پرسیدم پس چه کنند؟ امام فرمود: به کسانى که از شما حدیث ما را روایت مىکنند ودر حلال و حرام ما دقت مىنمایند و احکام ما را مىدانند، نظر کنند پس باید او را به عنوان حاکم پذیراباشند زیرا من او را براى شما حاکم قرار دادم و هر گاه به حکم ما حکم کند و از او پذیرفته نشود حکم خداکوچک شمرده شده و ما را رد کرده است و آنکه ما را رد کند خدا را رد کرده است و این به اندازه شرک بهخداوند است.»
سند روایت: حدیث عمر بن حنظله از جهتسند، صحیح و خالى از اشکال است، تنها نکته قابل توجه درسند این است که شیخ طوسى در رجال و فهرستخود به جرح محمد بن عیسى بن عبیدالیقطین بن یونس وداود بن حصین اسدى پرداخته اولى را ضعیف (31) ، دومى را واقفى دانسته (32) ولى هر دو شخصیت توسطنجاشى توثیق شدهاند. وى درباره داود بن حصین مىنویسد: "داود بن حصین الاسدى مولاهم کوفى ثقة روىعن ابى عبدالله و ابىالحسن علیهماالسلام" (33) سید داماد نیز در این باره مىنویسد: "لم یثبت عندى وقفهبلالراجح جلالته عن کل غمز و شائبه" (34) حال اگر توقف و واقفى بودن داود بن حصین ثابت گردد به شهادتنجاشى باید وثاقت او را پذیرفت و در صحتسند روایت، وثاقت راویان آن کفایت مىکند و همچنین نجاشىدرباره محمد بن عیسى مىنویسد: محمد بن عیسى بن عبید بن یقطین بن موسى مولى اسد بن خزیمه،ابوجعفر: "جلیل فى اصحابنا، ثقة، عین، کثیرالراویة، حسنالتصانیف" (35)
دلالت روایت: مقبوله عمر بن حنظله، مشتمل بر دو توصیه ایجابى و سلبى است، از یک طرف امام صادقعلیهالسلام مطلقا مراجعه به سلطان ستمگر و قاضیان دولت نامشروع را حرام معرفى مىکند و احکام صادر ازسوى آنها را گرچه صحیح باشد، فاقد ارزش و باطل مىخواند و از طرف دیگر شیعیان را جهت رفع نیازهاىاجتماعى و قضایى به مراجعه به فقهاى جامعالشرایط مکلف مىسازد. بنابراین:
اولا - عبارت "فانى قد جعلته علیکم حاکما" با تاکید و توجه نسبتبه واژه "جعل"، نصب و تعیین عالمان بهاحکام الهى و حلال و حرام شرعى یعنى فقیهان جامعالشرایط از سوى شارع مقدس به عنوان حاکم جامعهاستفاده مىشود.
ثانیا - گرچه موارد پرسش در روایت، مسئله منازعه و قضاوت است و لکن با جمله "فانى قد جعلته علیکمحاکما" با توجه به واژه حاکم که دلالتبر احکام حکومتى دارد تعمیم آن در سایر مسایل و شؤون حکومتبهدست مىآید و "قضاء" به عنوان مهمترین شان حکومتى ذکر شده است. در ضمن موارد سؤال مخصص پاسخنمىباشد و اینکه برخى گمان کردهاند " حاکما" در اینجا به معناى "قاضیا" است تصرف در لفظ کردهاند کهخلاف ظاهر الفاظ و تصرفى مجازى به شمار مىرود.
ثالثا - امام علیهالسلام در صدر روایت دادخواهى و مراجعه هم به سلطان و هم به قضات حکومتى را حرامشمرده و حکم آنها را باطل معرفى کرده است و در صورتى که قضاوت آنها عادلانه و به حق باشد از دیدگاه امامنیز باطل است زیرا اصل نظام حکومتى را مردود و سحت معرفى کرده است. بر این اساس مراجعه به حکومتمشروع که انتصاب از ناحیه شارع مقدس است مورد توصیه و تکلیف امام قرار گرفته است.
امام راحل در کتاب "ولایتفقیه" جهت تفسیر و تبیین روایت عمر بن حنظله چنین مىنگارد:
«همانطور که از صدر و ذیل این روایت و استشهاد امام(ع)، به آیه شریفه به دست مىآید. موضوع سؤال،حکم کلى بوده و امام هم تکلیف کلى را بیان فرموده است و عرض کردم که براى حل و فصل دعاوى حقوقى وجزائى هم به قضات مراجعه مىشود و هم به مقامات اجرائى و به طور کلى حکومتى. رجوع به قضات براى ایناست که حق ثابتشود و فصل خصومات و تعیین کیفر گردد و رجوع به مقامات اجرائى براى الزام طرف دعوىبه قبول محاکمه یا اجراى حکم حقوقى و کیفرى هر دو است لهذا در این روایت از امام سؤال مىشود که آیا بهسلاطین و قدرتهاى حکومتى و قضات رجوع کنیم؟ حضرت در جواب، از مراجعه به مقامات حکومتى ناروا چهاجرائى و چه قضائى نهى مىفرمایند. دستور مىدهند که ملت اسلام در امور خود نباید به سلاطین و حکامجور و قضاتى که از عمال آنها هستند رجوع کنند، هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند براى احقاق وگرفتن آن اقدام کنند مسلمان اگر پسر او را کشتهاند یا خانهاش را غارت کردهاند باز حق ندارد به حکام جوربراى دادرسى مراجعه کند. همچنین اگر طلبکار است و شاهد زنده در دست دارد نمىتواند به قضات سرسپردهو عمال ظلمه مراجعه نماید. هرگاه در چنین مواردى به آنها رجوع کرد به "طاغوت" یعنى قدرتهاى ناروا روىآورده است و در صورتى که به وسیله این قدرتها و دستگاههاى ناروا به حقوق مسلم خویش نائل آمد "فانمایاخذه سحتا و ان کان حقا ثابتا له" به حرام دست پیدا کرده و حق ندارد در آن تصرف کند حتى بعضى از فقهادر عین شخصى گفتهاند که مثلا اگر عباى شما را بردند و شما به وسیله حکام جور پس گرفتید نمىتوانید درآن تصرف کنید. ما اگر به این حکم قائل باشیم دیگر در کلیات یعنى در عین کلى شک نداریم مثلا: در این کهاگر کسى طلبکار بود و براى گرفتن حق خود به مرجع و مقامى غیر از آن که خدا قرار داده مراجعه و طلب خودرا به وسیله او وصول کرد تصرف در آن جائز نیست و موازین شرح همین را اقتضا مىکند. این حکم سیاستاسلام است، حکمى است که سبب مىشود مسلمانان از مراجعه به قدرتهاى ناروا و قضاتى که دستنشانده آنهاهستند خوددارى کنند تا دستگاههاى دولتى جائر و غیر اسلامى بسته شوند... و راه به سوى ائمه هدى(ع) وکسانى که از طرف آنها حق حکومت و قضاوت دارند باز شود. مقصد اصلى این بوده که نگذارند سلاطین وقضاتى که از عمال آنها هستند مرجع امور باشند و مردم دنبال آنها بروند... بنابراین، تکلیف ملت اسلامچیست؟ و در پیشامدها و منازعات باید چه کنند و به چه مقامى رجوع کنند. «قال: ینظران من کان منکم ممنکان روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا»
در اختلافات به راویان حدیث ما که به حلال و حرام خدا - طبق قواعد - آشنایند و احکام ما را طبق موازینعقلى و شرعى مىشناسند رجوع کنند. امام(ع) هیچ جاى ابهامى باقى نگذاشته تا کسى بگوید پس راویانحدیث هم مرجع و حاکم مىباشند تمام مراتب را ذکر فرموده و مقید کرده به اینکه در حلال و حرام طبققواعد نظر کند و به احکام معرفت داشته، موازینى دستش باشد تا روایاتى را که از روى تقیه یا جهات دیگر واردشده و خلاف واقع مىباشد تشخیص دهد و معلوم است که معرفتبه احکام و شناختحدیث غیر از نقلحدیث است مىفرماید که این شرایط را دارا باشد از طرف من براى امور حکومتى و قضایى مسلمین تعیینشده و مسلمانها حق ندارند به غیر او رجوع کنند.
... این فرمان که امام (ع) صادر فرموده کلى و عمومى است همانطور که حضرت امیرالمؤمنین(ع) در دورانحکومت ظاهرى خود، حاکم، والى و قاضى تعیین مىکرد و عموم مسلمانان وظیفه داشتند که از آنها اطاعتکنند و تعبیر به " حاکما" فرموده تا خیال نشود که فقط امور قضائى مطرح است و سایر امور حکومتى ارتباطندارد نیز از صدور ذیل روایت و آیهاى که در حدیث ذکر شده استفاده مىشود که موضوع تنها تعیین قاضىنیست که امام(ع) فقط نصب قاضى فرموده باشد و در سایر امور مسلمانان تکلیفى معین نکرده و در نتیجهیکى از دو سؤالى را که راجع به دادخواهى از قدرتهاى اجرائى ناروا بوده بلا جواب گذاشته باشد این روایت ازواضحات است و در سند و دلالتش وسوسهاى نیست جاى تردید نیست که امام(ع) فقها را براى حکومت وقضاوت تعیین فرموده است. بر عموم مسلمانان لازم است که از این فرمان امام(ع) اطاعت نمایند.» (36)
نتیجه استدلال این است که فقهاى جامعالشرایط علاوه بر منصبهاى ولایت در افتاء، اجراى حدود،اختیارات قضایى، نظارت بر حکومت، امور حسبیه، در مسایل سیاسى و اجتماعى نیز ولایت دارند و اینمناصب و اختیارات از اطلاق ادله ولایت فقیه استفاده مىگردد.
شبهات ولایت فقیه
1 - برخى گمان کردهاند که تئورى ولایت فقیه و اندیشه سیاسى حکومت ولایى از ابداعات فقهاى معاصر ویا حداکثر از دوران محقق نراقى به بعد است و فقیهان گذشته به هیچ وجه از ولایت فقیه به مفهومحکومتدارى و زمامدارى جامعه سخنى نگفتهاند. خطاى این ادعا با نگاهى گذرا به پیشینه تاریخى بحثولایت فقیه کاملا آشکار مىگردد بحث نیابت عامه و خاصه حضرت ولى عصر(عج) از آغاز غیبت صغرى و کبرىدر میان شیعیان مطرح بوده است. براى نمونه شیخ مفید (متوفاى سال 413 هجرى) در باب امر به معروف ونهى از منکر کتاب المقنعه مىنویسد:
«اجراى حدود و احکام اسلام به سلطان اسلام است که از ناحیه خداوند منصوب شدهاند و منظور ازسلطان، ائمه هدى از آل محمد(ص) یا کسانى که از جانب ایشان منصوب گردیدهاند مىباشند و امامان نیزاین امر را به فقهاى شیعه واگذار کردهاند تا در صورت امکان، مسئولیت اجرائى آن را برعهده گیرند.» (37)
حمزة بن عبدالعزیز دیلمى معروف به سلار دیلمى (متوفاى 448) در کتاب مراسم مىنویسد:
«اجراى احکام و حدود در میان مردم به فقهاء واگذار شده است و به همه شیعیان دستور داده شده تا دراقامه این امور به فقیهان کمک کنند.» (38)
قاضى عبدالعزیز حلبى معروف به ابن براج (متوفاى 481) در کتاب المهذب اذعان دارد که عهدهدارى امرحکومت و اقامه حدود در میان مسلمانان با اعتقاد به ماذون بودن از طرف امام عادل، اشکال ندارد. (39)
فقهاى دیگرى همچون شیخالطایفه (متوفاى 460)، ابن حمزه عمادالدین طوسى(متوفاى 550)،محمدبن ادریس حلى (متوفاى 598) نیز به صراحت منصب قضاوت را به فقهاى جامعالشرایط اختصاصدادهاند. (40)
علامه حلى(متوفاى 726) در "تذکرةالفقهاء" و "القواعد"، ماذون بودن فقیهان در زمان غیبت از سوى اماممعصوم(ع) در باب قضاوت و اقامه حدود را شرط دانسته و در باب امر به معروف و نهى از منکر کتاب "مختلفالشیعة" با تمسک به روایت مقبوله عمر بن حنظله و سایر روایات، ولایت عامه فقیه را تثبیت مىنماید. (41) محقق کرکى معروف به محقق ثانى(متوفاى 940) تصریح مىکند که فقهاى شیعه اتفاق نظر دارند که فقیهجامعالشرایط از سوى امامان معصوم(ع) در همه امورى که نیابت در آن دخالت دارد، نایب است. (42)
مقدس اردبیلى (متوفاى 993) در مواضع مختلف کتاب مجمعالفائده و البرهان از نیابت عامه فقیهانسخن گفته است و تصریح مىکند که فقیه نیابت اصلى ولایت امام علیهالسلام را به عهده دارد. (43)
سید محمد بن على موسوى عاملى(متوفاى 1009)، ملامحسن فیض کاشانى(متوفاى 1091)، سیدجوادبن محمد حسینى عاملى(متوفاى 1226)، محقق نراقى(متوفاى 1245) شیخ جعفر کاشفالغطاء، شیخمحمد حسن نجفى(متوفاى 1266) شیخ انصارى، حاج آقا رضا همدانى(متوفاى 1322)، سید محمدبحرالعلوم(متوفاى 1326) و مرحوم بروجردى (44) نیز از فقهاى عظیم و برجستهاى هستند که از ولایت وحاکمیت فقیه جامعالشرایط دفاع کردند. شایان ذکر است اگر برخى از فقهاء همچون شیخ انصارى در کتاببیع از کتاب مکاسب و یا آیت الله خوئى در دیگر آثار فقهى به مطالب صاحب جواهر و دیگر فقهاء پرداختند درمقام رد مدعا نبودند بلکه تنها آن ادله مذکور را غیر کافى معرفى کردند ولى در باب تصدى امور عامة و اجراىاحکام انتظامى اسلام در عصر غیبتبه دست فقیه جامعالشرایط هیچ مخالفتى نکردهاند. به همین دلیل شیخانصارى در کتاب "القضاء و الشهادات" با استناد به "مقبوله عمر بن حنظله" به اثبات ولایت فقیه پرداختند. (45) و آیتالله خوئى در کتاب مبانى "تکملةالمنهاج" و کتاب "التنقیح" ضمن بیان مقدمات و اصولى از جملهعمومیت و همگانى بودن اجراى حدود و احکام اسلام حتى در دوران غیبت و عدم مسئولیت آحاد مردم و بااستناد به "توقیع شریف حضرت ولى عصر" و روایتحفص، ابراز مىدارند که اینگونه روایات به انضمام دلائلىکه حق نظر دادن و حکم نمودن را در دوران غیبت، از کل فقهاء مىداند، به خوبى روشن مىشود که اقامه حدودو اجراى احکام انتظامى در عصر غیبت، حق فقهاء و وظیفه آنان مىباشد. (46)
چنانچه ملاحظه مىکنید فقهاء، جملگى ولایت فقیه در مسایل اجتماعى را پذیرفتهاند ولى اغلب همچونصاحب جواهر، محقق نراقى، امام و غیره ولایت را به عنوان یک حکم وضعى و منصب شرعى همانند "زوجیت"و ولایت "اب و جد" معرفى کردهاند و عدهاى نیز از باب امور حسبیه و واجب کفایى و یک تکلیف شرعى اینمسئولیت اجرایى را وظیفه فقهاء دانستهاند همچون آیت الله خویى.
2 - اشکال شده است که ولایت در تاریخ فقه شیعه به معناى حکومت و کشوردارى مطرح نبوده است:
«متاسفانه هیچیک از اندیشمندان که متصدى طرح مساله ولایت فقیه شدهاند تاکنون به تحلیل وبازجویى در شرح العباره معانى حکومت و ولایت و مقایسه آنها با یکدیگر نپرداختهاند...از نظر تاریخى نیزولایتبه مفهوم کشوردارى، به هیچ وجه در تاریخ فقه اسلامى مطرح نبوده.» (47)
"استاد معرفت" در پاسخ این شبهه مىنویسد:
«ظاهرا کتابهایى که فقهاى اسلامى از دیر زمان، درباره "احکامالولاة" نوشتهاند و ابواب و مسائلى که باهمین عنوان در کتب فقهیه آوردهاند به نظر نویسنده یاد شده نرسیده و بدون مراجعه به منابع فقهى یاکتابهاى تاریخ و لغت، بى گدار به آب زده، پیش خود ولایت را به معناى قیمومیت که لازمه آن تداعىمحجوریت در مولىعلیه است پنداشته... روشن نیست این معنا را از کدامین منبع گرفته که هیچیک ازمطرح کنندگان مساله ولایت فقیه چنین مفهوم نادرستى را حتى تصور هم نکردهاند.» (48)
استاد معرفتبعد از روششناسى مبادى متصدى ولایت فقیه و استناد به سخنان فقهاء مىفرماید:
«به خوبى روشن است که مقصود از ولایت، همان مسئولیت اجرائى احکام انتظامى است که درباره امامتنیز همین معنى منظور است و اصلا مسالهاى به نام قیمومیت و محجوریت در کار نیست و هر کس چیزىتوهم کند، پندارى بیش نمىباشد.» (49)
3 - شبهه دیگر ناشى از عدم دقت و درک صحیح نسبتبه واژه مطلقه در عنوان ولایت مطلقه فقیه استمتاسفانه عدهاى ولایت مطلقه فقیه را با حکومت مطلقه و خودکامه و مستبدانه و ظالمانه و حکومتبدونملاک و قانون و ضابطه مترادف گرفتهاند. (50) حال پرسش ما از این شبههسازان و معرکهگیران اندیشه سیاسىاین است آیا ولایت مطلقه پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) را نیز به همین گونه تفسیر مىکنند؟ طبیعتا اگر اینافراد به بدیهیات عقاید کلامى شیعه اعتقاد داشته باشند جواب منفى خواهند داد در ضمن واژه "مطلقه" دراین اصطلاح به معناى اعم از احکام اولیه فرعیه است و احکام ثانوى را نیز در بر مىگیرد و به عبارت دیگراحکام حکومتى از احکام شرعى و مقدم بر سایر احکام شرعیه مىباشد و فقیه جامعالشرایط همچون سایرمردم تابع تمام قوانین الهى است (51) و حق عدول از چارچوب قوانین اسلام را که اعم از احکام اولیه و ثانویهباشد، ندارد. (52)
به عبارت دیگر، مقصود از اطلاق، گستره قلمروى "ولایت فقیه" استبرخلاف ولایت پدر در امر ازدواج یاولایت مؤمنان عادل در حفظ اموال غائبین یا ولایت وصى یا قیم شرعى بر صغار.
این گسترش دامنه کاملا در شریعت، معین و مشخص شده است و فقیه جامعالشرایط، حق خروج از ایندامنه را ندارد و اگر خارج از محدوده شریعت و دستورات الهى گام بردارد مهمترین شرط ولایت که همانا تدینو عدالت اوست منتفى مىگردد و درنتیجه ولایت و حق حاکمیت نیز از او سلب مىشود. قرآن این مطلب رابراى پیامبر، شرط دانسته است و به همین دلیل نقش خبرگان رهبرى نیز در نظارت بر عملکرد ولى فقیه دراساسنامه خبرگان مورد تایید قرار گرفته است پس "مطلقه" به معناى نامحدود بودن و بىقید و شرط بودن ومطلقالعنان بودن نیست. ولایت مطلقه یعنى ریاست عامه و فراتر از قواى مقننه، قضائیه و مجریه واین نوع ازریاست در سایر نظامهاى سیاسى براى رئیسجمهور در نظر گرفته شده استبا این تفاوت که در نظام سیاسىاسلام، قوانین الهى و شریعت اسلام در حکومت دینى جریان دارد ولى در سایر نظامهاى سیاسى قوانین عرفىو سکولار حاکمند.
4 - گمان دیگرى از سوى پارهاى افراد مطرح شده که در ولایت، رابطه ولى با "مولىعلیهم" یکطرفه است.والى باید دستور و فرمان دهد و مولى علیهم مىبایست اطاعت نمایند. و توده مردم هیچ حقى نسبتبه حاکماسلامى ندارند. این ادعا نیز غلط است و از ضعف معرفت دینى در اندیشه سیاسى اسلام نشات گرفته است.مقام رهبرى و حاکم اسلامى نزد دو مقام مسئولیت دارد. از یک طرف در پیشگاه خداوند مسئولیت دارد که بهناچار وظیفه اجراى عادلانه احکام و قوانین اسلامى و عدم خروج از قلمروى اسلام را داراست و از طرف دیگردر پیشگاه مردم مسئولیت دارد و عنصر کارآمدى و رفع نیازهاى عمومى ملت که در گذشته بدان اشاره شد وسایر حقوق مردم بر رهبرى و زمامداران اسلامى ثابت است و رعایت آنها لازم و واجب مىباشد. امام على(ع)مسئولیت متقابل امام و امت را چنین تبیین مىکند:
«ایهاالناس ان لى علیکم حقا و لکم على حق، فاما حقکم على فالنصیحة لکم و توفیر فیئکم و تعلیمکم کىلا تجهلوا و تادیبکم کیما تعملوا. و اما حقى علیکم فالوفا و البیعة و النصیحة فىالمشهد و المغیبوالاجابة حین ادعوکم و الطاعة حین آمرکم» (53)
«اى مردم، همانا من بر شما حقى دارم و شمانیز بر من صاحب حق هستید و اما حق شما بر من این است کهاز نصایح و تامین رفاه زندگى و تعلیم و آموزش شما کوتاهى نورزم و اما حق من بر شما این است که به بیعتو پیمان خود وفادار باشید و در حضور و غیاب اهل نصیحتباشید و وقتى شما را فرامىخوانم اجابت کنیدو آنگاه که دستورى دهم اطاعت نمایید.»
لزوم مشورت حاکمان و زمامداران با مردم یکى دیگر از وظایف آنهاست که در آیات و روایات بدان تصریحشده است آیه " وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل علىالله"(آل عمران آیه 259) که از صیغه امر "شاور"استفاده شده و دلالتبر وجوب مشورت دارد و نیز آیه "وامرهم شورى بینهم(شورى آیه 38) و احادیثىهمچون "من استبد برایه هلک" (54) و "المستبد برایه موقوف على مداحض الزلل" (55) مؤید این مدعامىباشند.
5 - نویسنده دیگرى براى ایجاد تردید در مشروعیت ولایت فقیه مىنویسد:
«آیا شگفتآور نیست که فقیهان شیعه براى اثبات ولایت مطلقه فقیه و تبیین امر مهم و عظیم حکومتدینى، تکیهشان بر روایتى است از عمر بن حنظله که در ثقه بودنش جمعى شک داشتهاند و مضمونروایت هم سؤالات مربوط به نزاعهاى جزئى بر سر ارث و طلب» (56)
وى نیز گرفتار اشتباه بزرگى در مبادى تصدیقى ولایت فقیه شده است زیرا:
اولا: متفکرانى که مدعى اثبات ولایت فقیه هستند و نام برخى از آنها در مقاله برده شد تنها به روایت عمربن حنظله تمسک نکردهاند، بلکه براهین عقلى فراوانى و نیز احادیثبسیارى چون روایات ابى خدیجه،احادیث اللهم ارحم خلفایى، اما الحوادث الواقعه، العلماء حکام على الناس، مجارىالامور و الاحکام علىایدىالعلماء، الفقهاء حصول الاسلام و غیره را مورد استناد قرار دادهاند.
ثانیا: روایت عمر بن حنظله همچنانکه گذشت نزد فقهاء، روایتى مقبول است و اسناد آن هم خالى ازاشکال است و بزرگانى از فقهاء همچون علامه حلى، شهید ثانى و غیره بدان استناد کردهاند.
6 - برخى حاکمیت فقیه جامعالشرایط را از باب "وکالت" معرفى مىکنند و استعمال ولایتبر این نوعاز حاکمیت را نمىپذیرند؟ این دیدگاه که از عدم دقت در مفاهیم سیاسى از جمله حکومت و حاکمیت و نیزمفاهیم فقهى از جمله وکالت نشات گرفته است نیز باطل مىباشد زیرا میان حاکمیت و سرپرستى و ریاسترابطه منطقى و محکمى برقرار است. زمامداران حکومت که در مناصب قدرت نشستهاند جهت اداره جامعه بهامر و نهى و فرماندارى مىپردازند واین معناى از حکومتبه هیچوجه با مفهوم "وکالت" که اطاعتپذیرىوکیل از موکل در آن درج شده استسازگارى ندارد. بنابر این وکالت در ارکان دولتخصوصا در عنصر حاکمیتجایگاهى ندارد.
پى نوشتها:
1) محمد جواد لاریجانى - نقد دیندارى و مدرنیسم، انتشارات اطلاعات 1372، ص 51
2) اندروونیسنت - نظریههاى دولت - دکترحسین بشیریه، ص 68 - 67
3) عبدالرحمن عالم - بنیادهاى علم سیاست، نشر نى، ص 105
4) رابرت دال - تجزیه و تحلیل جدید سیاست - حسین ظفریان، نشر مترجم 1364، ص 70
5) عبدالرحمن عالم ص 106
6) Oxford Advanced Learn¤s Dictionary 1997, P. 674
7) حسین بشیریه - جامعهشناسى سیاسى - نشر نى، ص 19 و 17
8) ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، ص 274 - 273
9) عبدالرحمن عالم، ص 108
10) عبدالرحمن عالم، ص 107
11) مشروح مذاکرات قانون اساسى، ج 1، ص 544
12) ر.ک به معجم مقاییساللغة، ج 6، ص 141 - الصحاح، ج 6، ص 2528 - المصباحالمنیر،ج 2، ص 396 - تاجالعروس، ج 10، ص398 - المفردات لالفاظ القرآن، ص 570 - لسانالعرب، ج 15، ص 407 - اقربالموارد، ج 3، ص 1487 - النهایت ابن اثیر، ج5، ص 227
13) سید حیدر آملى، نصالخصوصالحکم، تهران 1367 - ص 168 - 169
14) مجموعه مصنفات شیخ اشراق کتاب حکمةالاشراق، ج 2، ص 12
15) المفتوحات المکیه، ج 14، البابالثالث و الخمسون مائه ص 508 - 526
16) تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 587
17) همان، ص 589
18) ر.ک به کتاب البیع، ج 2، ص 460 و ولایت فقیه ص 25 - 34، پیرامون وحى و رهبرى مقاله ولایت و امامت ص 146 - 147 وفصلنامه حکومت اسلامى شماره اول، پاییز 1375، مقاله اختیارات ولىفقیه در خارج از مرزها ص 89 - 91
19) احمد نراقى، عوائدالایام، عائدة فى ولایة الحاکم، ص 533
20) محمد حسن نجفى، جواهرالکلام فى شرح شرائعالاسلام، ج 21، ص 395
21) مرتضى انصارى، القضاء و الشهادات، ص 48 - 49
22) سید محمد بحرالعلوم، بلغةالفقیه، رسالات فىالولایات، ج 3، ص 233
23) عبدالله مامقانى، رسالة هدایةالانام فى حکم اموال الامام، ص 145
24) محمد حسین نائینى، منیةالطالب، ج 2، ص 337
25) سید عبدالاعلى سبزوارى، مهذبالاحکام، ج 11، ص 279
26) امام خمینى، البیع، ج 2، ص 476
27) سید محمد رضا گلپایگانى، الهدایة الى من له الولایه، ص 37
28) عبدالله جوادى آملى، پیرامون وحى و رهبرى، ص 164
29) کلینى، الاصول من الکافى، ج 1، کتاب فضلالعلم، باب اختلاف الحدیث، ج 10، ص 67
30) اصول کافى، ج 1، ترجمه سید جواد مصطفوى، ص 86
31) رجال شیخ، اصحابالهادى(ع)، بابالمیم، شماره 10، ص 422
32) همان مدرک، اصحابالکاظم، بابالدال، شماره 5، ص 349
33) رجال نجاشى، ص 115
34) معجم، رجالالحدیث، سید ابوالقاسم خویى، ج 7، ص 98
35) همان مدرک، ج 17، ص 113
36) ولایت فقیه، ص 102 - 106
37) المقنعه، ص 81 - 811
38) المراسمالعلویه، ص 263
39) المهذب، ج 1، ص 341
40) النهایة فى مجرد الفقه و الفتاوى، ص 301 - 302، الوسیله کتاب القضایا و الاحکام فصل بیان القاضى، السرائر، ج 3، ص 536 -539
41) تذکرةالفقهاء، ج 1، ص 459، القواعد، ج 1، ص 119، مختلفالشیعه،ص 339، و ایضاحالفوائد، ج 1، ص 398 - 399
42) رسائل محقق کرکى، ج 1، ص 142 و نیز ر.ک به جامعالمقاصد، ج 2، ص 375
43) ر.ک به مجمعالفائده و البرهان، ج 1، ص 231، ج 12، ص 11، ج 8، ص 160، ج 12، ص 28
44) ر.ک به مدارکالاحکام، ج 5، ص 427 - مفاتیحالشرایع، ج 2، ص 50 -مفتاحالکرامه، ج 1، ص 21 - جواهرالکلام، ج 16، ص178 - القضاء و الشهادات، ص 48 - 49 - مصباحالفقیه،کتابالخمس، ص 160 - 161 - بلغةالفقیه، ج 3، ص 243 -البدرالزهراء، ص 57
45) القضاء و الشهادات،ص 48 - 49
46) ر.ک به مبانى کملةالمنهاج، ج 1، ص 224 - 226 و التنقیح اجتهاد و تقلید ص 419
47) حکمت و حکومت، ص 178
48) ولایت فقیه، ص 42 - 43
49) همان، ص 44
50) حکمت و حکومت، ص 178
51) صحیفه نور، ج 20، ص 170 - 171
52) ر.ک به ولایت فقیه
53) نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبه 34
54) بحارالانوار، ج 72، ص 104
55) همان، ص 105
56) مجله کیان، شماره 36، ص 12
ما در این نوشتار در صدد تبیین مشروعیتحکومت ولایى هستیم و بهجهت گستردگى بحث از سایر مباحث اندیشه سیاسى اسلام همچونمشارکتسیاسى مردم، رابطه حاکم با توده مردم، شرایط و اختیارات حاکماسلامى صرف نظر مىنماییم.
"مشروعیت" یکى از قدیمىترین و اساسىترین مباحث نظامهاىسیاسى است که از یونان باستان توسط افلاطون و ارسطو و سپس از سوىمتفکرانى همچون سیسرو، آگوستین قدیس، توماس آکوئیناس، فارابى،ابنرشد، غزالى، ماوردى، ابنسینا و سایر شخصیتهاى مشرق و مغرب زمینمورد توجه قرار گرفته و با تقسیم حکومتبه آریستوکراسى، دموکراسى، مونارکى، جمهورى و مانند اینها به بحث از مصادیق حکومتهاى مشروع ونامشروع پرداخته شده است. هر حکومت و دولت و نظام سیاسى براىحدوث و بقاى خویش ناچار به بازشناسى مبانى مشروعیت نظام سیاسى خویش است تا با پشتیبانى از مبانىبتواند در امور عمومى و اجتماعى مردم تصرف کند و حق فرمانروایى را از آن خود قرار دهد.
زیرا در باب مشروعیتسیاسى مهمترین پرسشهاى ذیل پاسخ داده مىشود و حق حاکمیت از آن حاکم ولزوم اطاعت از سوى مردم را توجیه مىنماید اینکه مشروعیتبه چه معناست و در کدام یک از حوزههاى علومسیاسى مورد بحث قرار مىگیرد؟ و نیز منبع و منشا مشروعیت در نظامهاى سیاسى چیست و چه رابطهاىمیان مشروعیتبا مقبولیت و کارآمدى برقرار است؟ آیا قدرت و اقتدار و زور و غصب حکومت، منشامشروعیت و مقبولیت آن مىگردد و در تثبیتحق حاکمیت توانمند است؟ آیا مشروعیت مبتنى بر سنت،مقبولیتآفرین است و آیا توافقات عقلایى و قراردادهاى اجتماعى مشروعیتسازند و آیا ویژگیهاى رهبرانفرزانه مىتوانند منشا مشروعیت گردند؟ و دهها پرسش دیگر.
مشروعیتبا دو رکن مهم از نظامهاى حکومتى سرو کار دارد نخستبا رکن حاکم و اینکه چرا و به چه دلیلتوده مردم باید از فرامین و دستورات حاکم اطاعت کنند و بر چه اساسى باید فلان حاکم، حکمرانى نماید ودوم، رکن نظام حکومتى و اینکه چرا براى نمونه حکومت دموکراسى، لیبرالیستى، نخبهگرایى، اشرافسالارى ومانند اینها باید تحقق یابند و اصلا ملاک مشروعیتحکومتها چیست؟ آیا حکومت زورمدارانه و استبدادى،مشروعیت دارد یا تنها مشروعیت نوع حکومت از طریق رضایت و اراده عموم مردم و یا از ناحیه انطباق آن بااراده و فرامین حق تعالى تحققپذیر است؟
"مشروعیت" در حوزه اندیشه سیاسى، از بحران مفهومى و کاربردى ایمن نیست و بر این اساس پارهاى ازنویسندگان با نیافتن خاستگاه آن به برداشتهاى متفاوتى دست زدند و با خلط میان معناى لغوى و اصطلاحىو نیز آمیختگى میان مشروعیت هنجارى و غیرهنجارى و همچنین مشروعیت ایدئولوژیکى و ساختارى وشخصى، به تذبذب و اعوجاج فکرى گرفتار شدند. قانونى بودن، انطباق با سنتها، قانونیت همراه با رضایتمردم، برخوردارى از ویژگیهاى اخلاقى، توجیه عقلى اعمال قدرت حاکم، حقانیتتام، مقبولیت و اراده عمومىیا اکثریت توده مردم، مطابقتبا آموزههاى دینى و ... نمونههایى از تعاریف ارایه شده از این واژه مىباشد.
تعاریف "مشروعیت"
اینک به پارهاى از تعاریف در باب مشروعیت اشاره مىشود:
1 - مشروعیت عبارت است از توجیه عقلانى "اعمال سلطه و اطاعت". اگر اطاعت، غیرعقلانى باشد مستندبه سنت جارى 1 - مشروعیت عبارت است از توجیه عقلانى "اعمال سلطه و اطاعت". اگر اطاعت، غیرعقلانى باشد مستندبه سنت جارى (Tradition) یا محبوبیتحاکم (فره ایزدى یا (Charisma خواهد بود. (1)
2 - مشروعیتیعنى توجیه عقلى "اعمال قدرت حاکم" و اینکه حاکم براى اعمال قدرت خود چه مجوزىدارد و مردم چه توجیه عقلى براى اطاعت از حاکم ارایه مىکنند. مشروعیت، متضمن توانایى نظام سیاسى درایجاد و حفظ این اعتقادات است که نهادهاى سیاسى موجود، مناسبترین نهادها براى جامعه هستند.مشروعیت ارتباط نزدیکى با مفهوم تعهد و التزام به فرمانبردارى دارد. (2)
3 - "مشروعیت" به معنى قانونى بودن یا طبق قانون بودن است. در گذشته در اروپاى سدههاى میانه همبه همین معنى به کار مىرفت. سیسرو (Cicero) این واژه را براى بیان قانونى بودن قدرت به کار برد. بعدها واژهمشروعیت در اشاره به روشهاى سنتى، اصول قانون اساسى و انطباق با سنتها به کار رفته است. بعد از آن هممرحلهاى فرا رسید که در آن عنصر رضایتبه معنى آن افزوده شد و "رضایت"، پایه و اساس فرمانروایى مشروعدانسته شد. (3)
4 - وقتى حکومت، مشروعیت دارد که مردم تحت فرمان، اعتقاد راستین داشته باشند بر اینکه، ساختار،عملکردها، اقدامات، تصمیمات، سیاستها، مقامات، رهبران یا حکومت از شایستگى، درستکارى یا خیراخلاقى از حق صدور قواعد الزامآور برخوردار باشند. (4)
5 - ژان بیندال مشروعیت را چنین تعریف مىکند که مردم به طور طبیعى و بدون تردید، سازمانى را که بهآن تعلق دارند، مىپذیرند. (5)
6 - ج . ک . رابرت مىگوید: "مشروعیت همان اصلى است که دلالت مىکند بر پذیرش همگانى دستیافتن شخص یا گروه معینى به مقامى سیاسى، به طور کل از راه اعمال قدرت یا در برخى موارد ویژه بر ایناساس که اعمال قدرت براى دستیابى به آن مقام با برخى اصول و رویههاى عمومى اجراى اقتدار هماهنگاست". (6)
که از صفت (Legitimate) اشتقاق یافته در لغتبه معناى"قانونى" ترجمه شده است. این اصطلاح از قدیمالایام در فلسفه و کلام سیاسى، مورد توجه قرار گرفته و از قرننوزدهم در جامعهشناسى سیاسى که یکى از شاخههاى علوم سیاسى مىباشد، مطرح گردید. فلسفه، کلام و یافقه سیاسى به مسایل هنجارى و باید و نبایدهاى حقوقى و ارزشى در حوزه سیاست مىپردازند. بر این اساس،مشروعیتى که در این شاخههاى علوم سیاسى مورد بحث قرار مىگیرد، "مشروعیت هنجارى" نام دارد وجامعهشناسى سیاسى، تلاش فکرى در جهت توضیح و تبیین پدیدهها و رفتارها و ساختهاى سیاسى بهوسیله عوامل اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى است. موضوع این رشته سیاسى، روابط دولت و جامعه و تاثیراتجامعه بر روى دولت است. این علم به بررسى محیط اجتماعى - سیاسى مىپردازد. (7)
به همین دلیل مباحث مربوط به جامعهشناسى سیاسى از جمله مسئله مشروعیت و منابع آن کاملاغیرهنجارى است. یعنى از هست و نیستهاى روابط میان دولت و ملتسخن به میان مىآورد و به بایستى ونبایستىهاى حقوقى و ارزشى، نظر ندارد.
"مشروعیتبه مفهوم مقبولیت" و مورد رضایت مردم در حوزه جامعهشناسى سیاسى و "مشروعیتبهمفهوم حقانیت" در برابر غصب (Usurpation) یعنى ناحق بودن حکومت در حوزه فلسفه، کلام و حقوقسیاسى مورد بحث قرار مىگیرد. در فلسفه سیاسى، پرسش اصلى آن است که حق حاکمیت از آن کیست و چهکسى باید حکومت کند و آیا نوع حکومت و یا شخص حاکم، حق استیا ناحق؟ مشروعیت دارد یا ندارد؟حقانیت دارد و یا غاصب است؟
ولکن در جامعهشناسى سیاسى، پرسش بدینگونه است که چگونه یک حکومت، کارآمد خواهد بود و دوامو مقبولیت و رضایت مردمى پیدا مىکند؟ یک حاکم معین در جامعه دینى یا غیردینى با چه فاکتورها وشرایط و عواملى، محبوبیت مىیابد؟ آیا زور و غلبه و فشار سیاسى، منشا استقرار و استمرار نظام سیاسىمىشود؟ آیا وراثت، شیخوخیت، نژادپرستى، ملىگرایى، اشرافسالارى، نخبهگرایى، ویژگیهاى اخلاقى وشخصى و وارستگى و فرهمندى عرفانى، منابع مشروعیت جامعهشناسانه به شمار مىروند؟ مشروعیت درجامعهشناسى سیاسى، به حق و ناحق بودن حکومت و حاکم کار ندارد و به مقبولیت مردمى و پایگاه اجتماعىحکومت، نظر دارد که آن هم مقولهاى تشکیکى و ذومراتب است؟ یعنى هیچ دولتى صددرصد مقبول یانامقبول است؟ آیا مشروعیت هنجارى و غیرهنجارى یا فلسفى و جامعهشناختى با قدرت ارتباط مستقیمدارد؟ حکومت و حاکمى که مشروعیت فلسفى، کلامى و حقوقى را به دست آورد قدرت و اقتدار او مشروع استو در غیر آن صورت نامشروع و ناحق مىباشد؟ گرچه نفوذ اجتماعى فراوانى داشته باشد و نیز حاکم یا حکومتىکه به دلایل و عوامل معرفتى، اجتماعى، روانشناختى مقبولیت مردمى و رضایت اجتماعى پیدا کند قدرتبالفعل سیاسى نیز به دست مىآورد گرچه با نگاه فلسفى و کلامى، مشروع و حق نباشد؟
منابع مشروعیت
اندیشمندان علوم سیاسى از دو زاویه فلسفى و جامعهشناختى به بحث "منابع مشروعیت" پرداختهاند.
ماکس وبر، سه نوع مشروعیتسنتى، کاریزمایى و قانونى را به عنوان منابع مشروعیتبرمىشمارد.
1) مشروعیتسنتى (Traditional) که مبتنى بر اعتقاد متداول میان سنتها و فرهنگهاى مختلف است واز قدیمالایام اعتبار داشته است و حکومتهاى وراثتى، شیخوخیت، پدرسالارى، نژادپرستى، اشرافگرایى وغیره را به خود اختصاص داده است.
2) مشروعیت فرهمندانه و کاریزمایى (Charismatic) که مبتنى بر فرمانبردارى غیرعادى و استثنایى از یکفرد به جهت تقدس، قهرمانى و یا سرمشق بودن وى و از نظامى که او ایجاد کرده و به او الهام شده است.
3) مشروعیت قانونى که مبتنى بر اعتقاد به قانونى بودن مقررات موجود و حق اعمال سیادت فراخواندهاست. البته مراد ماکس وبر از قوانین در اینجا "توافقات عقلایى" است. (8)
«دیوید ایستون» بر اساس سه نوع منبع به توصیف سه قسم از مشروعیت مىپردازد:
1 - مشروعیت ایدئولوژیک: وقتى که منبع مشروعیت ایدئولوژى، حاکم بر جامعه باشد، آن رامشروعیت ایدئولوژیک مىنامند. نظام سیاسى در واقع تجسم کمال مطلوبها، هدفها و مقاصدى است کهاعضاى جامعه را در تفسیر راه و توضیح حال کمک مىکند و تصورى از آینده در ذهن مىآفریند. ایدئولوژى،هدفهاى نظام سیاسى را تصویر و اعلام مىکند.
2 - مشروعیتساختارى: هر نظام سیاسى، اصولى در مورد واگذارى قدرت سیاسى و اعمال اقتدار داردو بر پایه این اصول از مردم مىخواهد اعتبار ساختارها و هنجارهاى رژیم را بپذیرند. اگر اعتبار ساختارها وهنجارهاى رژیم پذیرفته شود، مشروعیتساختارى به وجود مىآید.
3 - مشروعیتشخصى: اگر رهبران، شخصیت و رفتار برجستهاى داشته باشند و اگر مردم آنها را قابلاعتماد و علاقهمند و متوجه به مسائل خود بدانند یا از آنها بخواهند جامعه را به طرز دیگرى اداره کنند و آنهاهم بپذیرند، واقعیت غیرقابل انکارى پدیدار مىشود که آن را مشروعیتشخصى مىنامند. (9)
گریس جونز، منابع مشروعیت نظام سیاسى انگلستان را بدین شرح گفته است:
1 - تداوم نهادهاى سیاسى و اجتماعى 2 - سنت عدم خشونت3 - باورهاى دینى 4 - باور به ارزشها5 - روند آزادى و یکدلى انتخاباتى 6 - جامعه هماهنگ و یکپارچه و تداوم سنتهاى آن7 - فرهنگ سیاسى انطباقپذیر
به عقیده فردریک، منابع مشروعیت عبارتند از:
1 - دینى 2 - فلسفى 3 - حقوقى 4 - روشى 5 - تجربى (10)
مکاتبى مانند داروینیسم اجتماعى که اندیشههاى سیاسى و اجتماعى خود را بر تنازع بقا و بقاى اصلحمبتنى مىسازند، مشروعیت نظام حکومتى و انواع تصمیمگیریهاى اجتماعى و بینالمللى را بر اساس قهر وغلبه و زور و نزاع و مانند اینها قلمداد مىکنند. متاسفانه این رهیافتسیاسى علاوه بر اندیشه سیاسى غرب وظهور آن در افکار کسانى همچون ماکیاولى، هابز و نیچه در اندیشه سیاسى پارهاى از متفکران اهل سنت نظیرغزالى و ماوردى نیز به چشم مىخورد. این تئورى در واقع مبناى مشروعیتحکومتهاى استبدادى ودیکتاتورى مىباشد.
"مشروعیت الهى" یکى دیگر از منابع مشروعیت است که در بستر تاریخى در کشورهاى شرق و غرب موردتایید قرار گرفته، البته با این رویکرد که حاکمان و پادشاهان با بسط ید و اختیارات تام و حتى خارج از فرامینو دستورات الهى، خلیفه خداوند معرفى مىشدند و تمام فسق و فجور آنها با تفکر جبرگرایى یا تئورىمشروعیت الهى اصلاح مىگردیدند و حکومتهاى سنتى و وراثتى را نیز از مصادیق مشروعیت الهى قلمدادمىکردند. این نوع از مشروعیت در دوران قرون وسطى در مغرب زمین و نظام سیاسى بنىامیه و بنىعباس وحکومتهاى عثمانى ظاهر بوده است. اسلام اصیل و ناب محمدى(ص) و آیات الهى و روایات پیشوایان دین باتفسیر دیگرى از مشروعیت الهى که مبتنى بر جهانبینى، انسانشناسى و معرفتشناسى معینى است نظامسیاسى خود را تثبیت مىکند که توضیح آن در بخش بعدى مقاله خواهد آمد.
"مشروعیت" در اندیشه سیاسى اسلام
مشروعیت در نگاه فلسفه، کلام و فقه اسلامى به معناى مطابقتبا موازین و آموزههاى شریعت اسلاماستیعنى حکومت و حاکمى مشروع است که پایگاه دینى داشته باشد. برایناساس حکومتى که پایبند بهموازین شرعى و الهى باشد، حقانیت دارد. مشروعیتسیاسى در اندیشه و تفکر اسلامى از نوع پدر سالارى،وراثت، شیخوخیت، نژادى، ملیتپرستى، حکومتهاى اشرافگرایى، نخبهگرایى، کاریزمایى و مانند اینهانیست، گرچه به لحاظ توجه تام از سوى دین اسلام به ویژگیها و خواص رهبرى و اوصاف مدیران و کارگزاران،مدیران نمونه دینى، از فرهمندى و وارستگى خاصى برخوردارند و همین امر سبب مىشود تا بر اطاعتپذیرىو علاقه و رضایت مردم تاثیر روانشناسانهاى داشته باشند ولى این نکته با حقانیتحاکم و حکومت کاملاجداست در نتیجه اگر حکومتى یا حاکمى تمام اسباب و عوامل رضایت مردم را فراهم کند اما مطابق موازینشریعت عمل ننماید، مشروعیت دینى پیدا نمىکند و در مقابل حکومت و حاکمى که آموزههاى دینى را مدنظر بگیرد و به احکام الهى پایبند باشد، همچنانکه مشروعیت دینى دارد باید اسباب و عوامل رضایت مشروعاکثریت مردم را فراهم آورد و حقوق طبیعى و شرعى ملت را تحقق بخشد که در آن صورت متدینان به دلیلاعتقاد آنها به فرامین الهى و پایبند بودنشان به شریعت، مشروعیت و مقبولیت جامعهشناسانه را نیز پدیدمىآورند.
اسلام به "کارآمدى" و صلاحیت و توان بالفعل حکومت و حاکم دینى کاملا نظر دارد. حکومت ناتوان وضعیف و غیر کارآمد که با کوتاهى به وظایف شرعى و خدمتگذارى نپردازد نه تنها از مشروعیتبه مفهوممقبولیت، بلکه از مشروعیتبه مفهوم "حقانیت" نیز برخوردار نیست ولى نکته قابل توجه این است که در بابکارآیى یا ناکارآ بودن حکومت و حاکم، باید قضاوتى منصفانه داشت و نباید واقعیتهاى انجام شده را در طولعمر حکومت نادیده گرفت.
بنابراین اندیشه اسلام به کارآیى نظام سیاسى و حکومتى توجه تام دارد ولى مشروعیت فلسفى و حقانیتالهى را نیز لازم و ضرورى مىشمارد. اگر مشروعیتبه مفهوم حقانیت، زاییده انقیاد و اطاعت عموم مردمباشد، بنابراین حکومتهایى که با خشونت و زور یا اغوا و فریب مردم به مقبولیت عمومى دست مىیابند بایدحق شمرده شوند و حکومت غاصب معاویه، مشروع دانسته شود حال آنکه به اتفاق مسلمین، معاویه در نزاع باامام على(ع) مسیر انحراف را طى کرد و در خطا و اعوجاج سیاسى و نامشروعیتحکومتى گرفتار بود. اما درباب منبع مشروعیتباید توجه داشت که از منظر دروندینى، خداوند تنها منبع ذاتى مشروعیتسیاسىاست. زیرا مبانى اعتقادى اسلام، توحیدخالقى، ربوبى، حاکمیت و قانونگذارى را از آن خداوند سبحان مىداندو حق فرمانروایى در امور اجتماعى را به افراد دیگرى همچون پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله تفویض و واگذارمىنماید. بنابراین مبانى هستىشناسى، انسانشناسى و ارزششناسى که در مکتب دینشناسى اسلام مطرحاست تئورى مشروعیت دینى و الهى را تثبیت مىکند.
این مبانى، منشا حل نزاع و چالش موافقان و مخالفان خبرگان در بحث اصل پنجاه و ششم قانون اساسىشد. در آن دوران گروهى معتقد بودند که خداوند حق حاکمیت را به تمام مردم تفویض کرده است البته با اینپیش شرط که در قلمروى شریعت آنرا اعمال کنند و دسته دیگرى حق حاکمیت در عصر غیبت امام زمان(عج)را از سوى خداوند به فقهاى عادل اختصاص دادند و این اختلاف که آیا اصل ولایتفقیه با حاکمیت ملىسازگارى دارد یا ناسازگار استبه تصویب اکثریت اصل ذیل منجر شد:
"حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشتخویش حاکم ساخته است.هیچکس نمىتواند این حق الهى را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروه خاصى قرار دهد و ملتاین حق خداداد را از طرقى که در اصول بعد مىآید اعمال مىکند." (11)
بنابراین از دیدگاه اسلامى، منبع ذاتى مشروعیت و حقانیت، اعتبار خداوند متعال است زیرا که حاکمیتمطلق عالم و آدم از آن اوست و اقتدار و سیادت ذاتا به او اختصاص دارد، توحید در خالقیت و توحید درربوبیت و توحید در قانونگذارى و حاکمیت، عقلا و نقلا براى او ثابتشده است آنگاه این مشروعیتسیاسى وحق حاکمیت از ناحیه خداوند به دیگران تفویض مىگردد نتیجه آنکه بر اساس اصل اولى و عقلایى، هیچشخصى حق حاکمیتبر دیگرى را ندارد، مگر آنکه از جانب حق تعالى به این منصب نایل آید. حال پرسشمهم در اندیشه سیاسى اسلام، این است که آیا خداوند سبحان این حق را به دیگران واگذار کرده استیا خیر؟آیا به صورت منصب عام یا خاص، شخص یا گروه خاصى را به فرمانروایى منصوب ساخته استیا اینکه این امررا به مردم تفویض نموده تا خود بر اساس ضوابط و قوانین شرعى، حاکمى را معین کنند؟
ما در این نوشته در صدد اثبات ولایت انتصابى پیامبر(ص) و ائمه اطهار علیهم السلام به نصب خاص واثبات ولایت انتصابى فقهاى جامعالشرایط به نصب عام هستیم و در دو بخش مشروعیت ولایت پیامبر(ص) وائمه علیهمالسلام و نیز مشروعیت ولایتفقیه به اثبات این ادعا خواهیم پرداخت.
مشروعیتحکومت پیامبر(ص) و اهلبیت(ع)
ولایت در زبان عربى از ماده "و - ل - ى" مشتق شده است و به فتح و کسر «واو» نیز بکار رفته است. اینماده با تمام مشتقاتش که عبارتند از ولى، والى، مولى، موالى، مولى علیه، اولیاء، ولوى، مستولى، متولى و...بهمعناى قرب (نزدیکى)، دوستى، صاحب، تصرف درامور، رهبرى، سیطره و مانند اینها بکار رفته است. (12)
این اصطلاح در حوزههاى گوناگون اندیشه دینى از جمله کلام، عرفان و فقه اعم از فقه سیاسى، اجتماعى وخانوادگى به کار رفته است:
1 - ولایت در عرفان، باطن نبوت است. که ظاهر آن تصرف در خلق است از طریق اجراى احکام شرعیه واظهار نبوت و ارشاد مردمان با بیان حقایق الهى و معارف زبانى که از طریق کشف و شهود تحصیل مىشود وفرق میان نبى و رسول و ولى، در این است که نبى و رسول داراى تصرف در خلق به حسب ظاهر و شریعتند اماولى به حسب باطن و حقیقت در آنان تصرف مىکند و به همین دلیل گفتهاند که ولایت، بزرگتر از نبوت استهر چند که شخص ولى بزرگتر از نبى نباشد. (13)
سید حیدر آملى در تعریف ولى مىفرماید:
«ولى، کسى است که حق تعالى، متولى امر او شده و او را از معصیتحفظ کرده است. ولى، گاهى محبوباست و گاهى محب، پس اگر در مقام محبوبى باشد ولایت او کسبى نبود و متوقف بر چیزى نیستبلکهازلى، ذاتى، موهوبى و الهى است لکن اگر در مقام محبى باشد باید متصف به صفات الهى و متخلق بهاخلاق الهى شود تا اسم "ولى" بر او صادق باشد.»
شیخ اشراق کسانى را که به ولایت عرفانى نایل شدهاند داراى صلاحیتبراى ولایت اجتماعى و سیاسىمىداند. (14) عرفا ولایت عرفانى را به لحاظهاى مختلف به ولایت عامه یا مطلقه و نیز ولایت الهیه، ولایتملکیه و ولایتبشریه تقسیم کردهاند. (15)
2 - ولایت در عرصه کلام و اعتقادات شیعه به دو معناى "محبت"، و "رهبرى" به کار مىرود. یکى از مهمتریناعتقادات شیعه بر این است که امامت، استمرار نبوت است و امام، شئونات پیامبر(ص) را واجد استیعنى:
الف - ولایت تکوینى (ولایت در نظام تکوین).
ب - ولایت تفسیرى (به عنوان مفسران و شارحان کلام الهى).
ج - ولایت قضایى (براى رفع خصومت و منازعات اجتماعى).
د - ولایتسیاسى و اجتماعى.
3 - ولایت در حوزه فقه، معانى گوناگونى دارد:
الف - در مواردى که افراد تحت ولایت (مولى علیهم) توان اداره نیازهاى خود را ندارند همچون مجنون،صغیر، سفیه، میت. ولایت در اینجا به معناى قیمومیت است و لازمه آن محجوریت مولى علیهم مىباشد.
ب - در مواردى که "مولى علیه" توان عرفى براى اداره امور خود را داراست و محجوریت عقلى و عرفىندارد ولى به جهت اهمیت موضوع و نیز نیازهاى عاطفى و اجتماعى، خداوند سبحان براى آن، ولى در نظرگرفته است مانند ولایت پدر یا جد در امر ازدواج دختر در جهتحمایت از منافع دختر.
ج - "ولایت" به معناى زمامدارى، سرپرستى و رهبرى جامعه، جهت هدایت و نظارت بر اجراى صحیحقوانین الهى و دفاع از حریم شریعت و جلوگیرى از انحرافات اجتماعى مىباشد. این معناى از ولایت در حوزهفقه سیاسى و اجتماعى مطرح است و به هیچ وجه به معناى محجوریت و ناتوانى سیاسى و اجتماعى افرادتحت رهبرى نمىباشد و نباید "مولى علیهم" در ولایتسیاسى و اجتماعى را با "مولى علیهم" در ولایت قسماول یکسان دانست زیرا در ولایتسیاسى و اجتماعى، اولا والى و حاکم، وظیفه مشورت با مردم خصوصامتخصصان و کارشناسان و نخبگان جامعه را دارد ثانیا توده مردم در برابر حاکم، حق انتقاد و نصیحت و امر بهمعروف و نهى از منکر و سایر آزادیهاى مشروع سیاسى و اجتماعى را داراست همانگونه که هر جامعهاى بهلحاظ ضرورتهاى اجتماعى، ناچارند امور عمومى و مشترک و مسائل کلان اجتماعى و اقتصادى و سیاسى را بهفرد یا افرادى واگذار کنند. اسلام در باب این واگذارى اظهار نظر مشخصى کرده است و با توجه به اینکه عناصردولت (State) عبارت از سرزمین، جمعیت، حکومت و حاکمیت است، ولایت فقیه در حوزه سیاسى واجتماعى، عبارت از زمامدارى فقیه جامعالشرایط و عالم به احکام و قوانین اسلام و عادل در اجراى آنها برجمعیت و امت اسلامى در سرزمین اسلامى بر اساس حاکمیت و قوانین الهى است. حال پرسش اساسى ایناست که آیا حق تعالى که اصالتا و بالذات همه انواع ولایتها از جمله ولایت اجتماعى را داراست آیا ولایتسیاسى و اجتماعى را به شخص یا اشخاصى واگذار کرده استیا خیر؟ آیا مشروعیتسیاسى و حقانیتحاکمیت اجتماعى افراد یا فردى از سوى شارع مقدس، امضاء و مورد تایید قرار گرفته یا تعیین و انتخاب حاکمو نوع حکومت را با شرط یا بدون قید و شرط به مردم واگذار کرده است؟
آیات قرآن به صراحت، ولایت الهى، ولایت ملائکه و فرشتگان، ولایت نبوى (ص)، ولایت مؤمنان و ولایتاهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام (البته به انضمام روایات و ماثورات پیشوایان دین) را بیان مىکند.
اینک به بخشى از آیات ولایت اشاره مىشود که از آنها ولایتسیاسى و اجتماعى پیامبر اسلام(ص) و ائمهاطهار (ع) استفاده مىشود:
الف - ولایتخداوند
- ام اتخذوا من دونه اولیآء فالله هوالولى (شورى آیه 9)
«آیا به غیر از او اولیایى براى خود گرفتهاید؟ حال آنکه تنها خداوند است که ولایت دارد.»
- الله ولى الذین آمنوا یخرجهم منالظلمات الىالنور و الذین کفروا اولیآءهم الطاغوت یخرجونهم منالنور الى الظلمات اولئک اصحاب النارهم فیها خالدون (بقره آیه 257)
«خداوند، ولى کسانى است که ایمان آوردهاند، آنان را از ظلمتها به نور خارج ساخت و کسانى که کفرورزیدهاند اولیاء آنها طاغوت است آنان را از نور به سوى تاریکیها به در مىبرد. آنان اصحاب آتشند که خوددر آن جاودانند.»
- الله ولى المؤمنین (آل عمران آیه 68)
«خداوند ولى مؤمنان است.»
- کفى بالله ولیا و کفى بالله نصیرا (نساء آیه 45)
«کافى است که خداوند، سرپرست و ولى باشد و کافى است که خداوند یاور (شما) باشد.»
ب - ولایت ملائکه و فرشتگان الهى
- ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ان لا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التىکنتم توعدون نحن اولیآؤکم فى الحیوة الدنیا و فى الآخرة و لکم فیها ما تشتهى انفسکم و لکم فیها ماتدعون (فصلت آیه 30 - 31)
«به تحقیق کسانى که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس ایستادگى کردند فرشتگان بر آنان فرود مىآیند و(مىگویند) هان بیم مدارید و غمین مباشید و به بهشتى که وعده یافته بودید شاد باشید، در زندگى دنیا ودر آخرت، دوستانتان ماییم و هر چه دلهایتان بخواهد در (بهشت) براى شماست و هر چه خواستار باشیددر آنجا خواهید داشت.»
ج - ولایت نبوى
- النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولوالارحام بعضهم اولى ببعض فى کتاب اللهمن المؤمنین و المهاجرین الا ان تفعلوا الى اولیائکم معروفا کان ذلک فى الکتاب مسطورا(احزابآیه 6)
«پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسرانشان مادران ایشانند و خویشاوندان (طبق) کتابخدا، بعضى نسبتبه بعضى اولویت دارند (و) بر مؤمنان و مهاجران (مقدمند) مگر آنکه بخواهید بهدوستان مؤمن خود (وصیت) یا احسانى کنید و این در کتاب (خدا) نگاشته شده است.»
- یا ایهاالذین آمنوا اطیعواالله و اطیعوالرسول و اولوالامر منکم فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله والرسول ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر ذلک خیر و احسن تاویلا(نساء آیه 59)
«اى کسانى که ایمان آوردهاید خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را (نیز) اطاعت کنید پسهرگاه در امرى (دینى) اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به (کتاب) خدا و(سنت) پیامبر (او) عرضه بدارید این بهتر و نیکفرجامتر است.»
- انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون (مائده 55)
«همانا ولى شما، تنها خدا و پیامبر است و کسانى که ایمان آوردهاند، همان کسانى که نماز بر پا مىدارند ودر حال رکوع زکوة مىدهند.»
- و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضىالله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم و من یعص الله ورسوله فقد ضل ضلالا مبینا(احزاب آیه 36)
«و هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد که چون خدا و فرستادهاش به کارى فرمان دهند براى آنان در کارشاناختیارى باشد و هرکس خدا و فرستادهاش را نافرمانى کند قطعا دچار گمراهى آشکارى گردیده است.»
د - ولایت مؤمنان
- انما ولیکمالله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمونالصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون (مائده 55) - والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیآء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة و یطیعون الله و رسوله اولئک سیرحمهم الله ان الله عزیز حکیم (توبه آیه 71)
«و مردان و زنان با ایمان اولیاء یکدیگرند که به کارهاى پسندیده امر مىکنند و از کارهاى زشتبازمىدارندو نماز را بر پا مىکنند و زکات مىدهند و از خدا و پیامبرش فرمان مىبرند. آنانند که خدا به زودى مشمولرحمتشان قرار خواهد داد که خداوند توانا و حکیم است.»
ه - ولایت ائمه اطهار
آیات مربوط به ولایت مؤمنان به صراحت ماثورات بر ولایت اهل بیت علیهمالسلام نیز دلالت دارند علاوهبر این نکته به آیات و روایات ذیل مىتوان اشاره کرد:
- یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس انالله لا یهدى القوم الکافرین (مائده آیه 67)
«اى پیامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ کن و اگر نکنى پیامش را نرساندهاى و خداتو را از مردم نگاه مىدارد آرى خدا گروه کافران را هدایت نمىکند.»
- الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکمنعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا فمن اضطر فى مخمصة غیر متجانف لاثم فان الله غفور رحیم (مائدهآیه 3)
«امروز کافران از اینکه به دین شما دستبرد زنند و اختلالى رسانند طمع بریدند. پس شما از آنان بیمناکنباشید و از من بترسید. امروز (روز عید غدیر خم که روز ولایت امیرمؤمنان على علیهالسلام است) دینشما را به حد کمال رسانیدم و بر شما نعمتم را تمام کردم و بهترین آئین را که اسلام استبرایتان برگزیدمپس هرگاه کسى در ایام مجاعت و سختى از روى اضطرار نه به قصد گناه چیزى از آنچه حرام شده مرتکبشده حق بر او سخت نگیرد که خدا بسیار بخشنده و مهربان است.»
- فى تفسیر على بن ابراهیم قوله:الیوم یئس الذین کفروا من دینکم قال: ذلک لما نزلت ولایةامیرالمؤمنین علیهالسلام (16) - فى مجمع البیان باسناده الى ابى سعید الخدرى ان رسول الله (ص) لا نزلت هده الایات قال: «الله اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتى و ولایة على بن ابیطالب من بعدى وقال: من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله والمروى عن الامامین ابیجعفر و ابیعبدالله (علیهماالسلام) انه انما نزل بعد ان نصب النبى (ص) علیا علماللانام یوم غدیر خم بعد منصرفه عن حجة الوداع» (17)
مشروعیتحکومت فقیه
اندیشمندان شیعه، اندیشه سیاسى اسلام را به دو دوران حضور و غیبت معصوم تقسیم کردهاند. گفتمانسیاسى آنها در دوران حضور سیاسى امامان معصوم مورد اتفاق همه فقها و اندیشمندان شیعه است گرچه درباب نظام سیاسى در اعصار گذشته به صورت پراکنده سخن مىگفتند ولى جملگى ولایتسیاسى و اجتماعىپیشوایان دین را پذیرا بودند و لکن نسبتبه دوران غیبت رویکردهاى گوناگونى عرضه شده است. اغلب،ولایت انتصابى فقیهان را مطرح کردهاند و بر انتصاب عام فقهاء از سوى شارع مقدس به عنوان حاکم و زمامداراسلامى به دلایل نقلى و براهین عقلى تمسک کردهاند اما هستند افرادى که به ولایت انتخابى فقیه از سوىمردم اعتقاد ورزیدند و کسانى نیز به نظارت مرجعیت اکتفا کردند. ولى همه اندیشمندان شیعه مشروعیتالهى در نظام سیاسى و حکومت دینى را پذیرفتند و در اصل ضرورت جریان قوانین و احکام دینى در جامعهاصرار ورزیدند.
"انتصاب" بر این مطلب دلالت دارد که در زمان غیبتحضرت ولى عصر(عج) فقهاى جامعالشرایط بهصورت نصب عام از طرف شارع مقدس منصوب شدهاند همچنانکه پیامبر اکرم (ص) و ائمه اثنىعشرعلیهمالسلام از ناحیه شارع مقدس تعیین گردیدند و در مقابل، عدهاى نصب عام فقهاى جامعالشرایط به طورمستقیم از ناحیه شارع را نپذیرفته و بر این باورند که خداوند انتخاب حاکم و والى را - ضمن بیان پارهاى ازشرایط حاکمیت از جمله فقاهت، عدالت و مانند اینها - به مردم واگذار نموده و مشروعیت الهى حکومت ولایىبا واسطه انتخاب مردم تحقق مىیابد. نتیجه سخن آن که اولا هر دو رویکرد به مشروعیت الهى اذعان و اعترافدارند و به هیچ وجه سایر منابع مشروعیت در حکومتهاى دموکراسى و لیبرالیستى را نمىپذیرند ثانیا عمدهطرفداران نظریه انتخاب و همه قائلان به انتصاب، فقاهت را شرط حاکمیت دینى مىدانند. تفاوت این دورویکرد در این است که بنابر انتصاب، فقیه جامعالشرایط، مشروعیتسیاسى بالفعل دارد ولى بنابرنظریهانتخاب، مشروعیت فقیه قبل از انتخاب مردم از سنخ مشروعیتشانى مىباشد. در قانون اساسى، اصل یکصد و هفتم که به مسئله رهبرى پرداخته شده است تصریحى بر نظریه انتخاب یا انتصاب ندارد از این روهرکسى مىتواند آنرا برطبق نظریه خویش تطبیق نماید در این اصل چنین آمده است:
«هرگاه یکى از فقها واجد شرایط مذکور در اصل پنجم این قانون از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت ورهبرى شناخته و پذیرفته شده باشد... این رهبر، ولایت امر همه مسئولیتهاى ناشى از کل را برعهده دارد...»
متفکران و فقهاى شیعه در جهت اثبات ولایت انتصابى فقیه و مشروعیتحکومت ولایتى که از مهمترینمباحثحکومت دینى ولایى استبا نگاه کلامى و فقهى به سه دسته از براهین و دلایل تمسک کردهاند گرچهآنان که رنگ کلامى به این مسئله مىدادند بیشتر به ادله عقل و فقیهان به دلایل نقلى بیشتر عنایت داشتنداما سه دسته دلایل عبارتند از:
نخست، براهینى که عقلى محضاند. در این دسته براهین تنها از مقدمات عقلى استفاده مىشود. دوم،دلایلى که نقلى محضاند یعنى فقط به آیات و روایات استناد مىگردد و سوم براهینى که عقلى و نقلى وآمیختهاى از مقدمات عقلى و آیات و روایات مىباشند. در این مقاله براى اثبات مشروعیت ولایت فقیه بهبراهین و دلایل دسته دوم و سوم اکتفا مىشود.
1 - برهان عقلى و نقلى
این برهان که از مقدمات عقلى و قلمرو دین با روش درون دینى تشکیل شده است در بردارنده هشتمقدمه مىباشد.
1 - 1 - تشکیل حکومتبراى تامین نیازمندیهاى اجتماعى و جلوگیرى از هرج و مرج و فساد و اختلالنظام از ضرورتها و بدیهیات عقل عملى است.
2 - 1 - با نگاه درون دینى ثابت مىشود که دین اسلام و ماهیت و کیفیت قوانین اسلام، حاوى احکامعبادى، مالى، اقتصادى، حقوقى، جزایى، دفاعى، تربیتى، خانوادگى و سایر ابعاد حیات آدمى مىباشد.
3 - 1 - احکام و قوانین دین اسلام، غیرمنسوخ و تا قیامت، پایدار و قابل اجرا مىباشد. زیرا نیازهاى دائمىحیات بشرى خواهان قوانین ثابتبشرى مىباشد.
4 - 1 - تحقق احکام و قوانین دین اسلام بدون تشکیل حکومت، میسر نیست زیرا احکام مربوط به جهاد وتهاجم مهاجمان و قوانین اقتصادى و مالى و بینالمللى و سایر قوانین الهى بدون بر پا داشتن حکومت دینىامکان پذیر نیست.
5 - 1 - بر پا داشتن حکومت دینى و اجراى قوانین اسلام بدون دستگاه اجرایى و قوه مجریه، فعلیتپذیرنیست.
6 - 1 - عقل حکم مىکند که رئیس دستگاه اجرایى، فردى متخصص، کارشناس، اسلامشناس، وارسته،مدیر، عادل و با تقوا باشد و در تفسیر قوانین الهى و انطباق قوانین کلى بر جزئیات همچون نفس قوانین ازویژگى عصمتبرخوردار باشد. زیرا جهت هدایت و تکامل بشریت، عصمت در اجراى قوانین نیز شرط لازماست.
7 - 1 - هنگامى که تحصیل یک مصلحت لازم، درحد مطلوب و ایدهآل که مجریان معصوم باشند میسرنشد عقل عملى از باب لزوم رجوع جاهل به عالم، حکم مىکند که باید نزدیکترین مرتبه به حد مطلوب راتامین کرد یعنى حکومت کسى را که اقرب به امام معصوم باشد و این اقربیت در سه امر اصلى متبلور مىشود:
یکى - علم به احکام کلى اسلام (فقاهت)
دوم - شایستگى روحى و اخلاقى به گونهاى که تحت تاثیر هواهاى نفسانى و تهدید و تطمیعها قرارنگیرد(تقوى)
سوم - کارآیى در مقام مدیریت جامعه که به خصلتهاى فردى از قبیل درک سیاسى و اجتماعى و آگاهى ازمسائل بینالمللى، شجاعت در برخورد با دشمنان و تبهکاران، حدس صائب در تشخیص اولویتها و اهمیتهاقابل تحلیل است.
8 - 1 - بنابراین زمانى که مردم عملا از پیشوایى رهبر معصوم علیهالسلام محروم هستند یا باید خداىمتعال از اجراى احکام اجتماعى اسلام، صرفنظر کرده باشد یا اجراى آن را به کسى که اصلح از دیگران استداده باشد تا ترجیح مرجوح و نقض غرض و خلاف حکمت لازم نیاید و با توجه به باطل بودن فرض اول، فرضدوم ثابت مىشود یعنى ما از راه عقل کشف مىکنیم که چنین اذن و اجازهاى از طرف خداى متعال و اولیاىمعصوم(ع) صادر شده است. (18)
ب - دلایل نقلى
فقها و متفکران اسلامى براى اثبات ولایتفقیه و مشروعیتحکومت ولایى به دلایل نقلى اعم از آیات وروایات پیامبر اسلام(ص) و ائمه (ع) از جمله مقبوله عمر بن حنظله، مشهوره ابى خدیجه، احادیث "اللهمارحم خلفایى"، "العلماء ورثة الانبیاء"، "الفقهاء حصونالاسلام"، "الفقهاء امناالرسول"، "اماالحوادث الواقعه"،"العلماء حکام على الناس"، "مجارىالامور و الاحکام على ایدى العلماء" و مانند اینهاتمسک کردهاند. در اینبخش از مقاله جهت عدم اطاله کلام فقط به یک دلیل مهم اشاره مىشود و از حیثسند و دلالت مورد توجهقرار مىگیرد.
روایت عمر بن حنظله:
این روایت مورد استناد فقهاى فراوانى از جمله محقق نراقى در "عوائدالایام" (19) ، صاحب جواهر در"جواهرالکلام" (20) ، شیخ انصارى در کتاب "القضاء و الشهادات" (21) ، بحرالعلوم در "بلغةالفقیه" (22) ، مامقانى در"هدایةالانام فى حکم اموال الامام" (23) ، میرزاى نائینى در "منیةالطالب" (24) ، سبزوارى در"مهذب الاحکام" (25) ، امام خمینى در "البیع" (26) ، آیتالله گلپایگانى در " الهدایة الى من له الولایة" (27) ، استادجوادى آملى در کتاب "پیرامون وحى و رهبرى" (28) و بسیارى از اندیشمندان دیگر قرار گرفته است.
و اما حدیث عمر بن حنظله به روایت کلینى بدین شرح است:
«محمد بن یحیى، عن محمد بن الحسین، عن محمد بن عیسى، عن صفوان بن یحیى، عن داود بنالحصین، عن عمر بن حنظلة:
«قال: سالت اباعبدالله(ع) عن رجلین من اصحابنا، بینهما منازعة فى دین او میراث فتحاکما الىالسلطان او الى القضاة ایحل ذلک؟ فقال(ع): من تحاکم الیهم فى حق او باطل فانما تحاکم الىالطاغوت، و ما یحکم له فانما یاخذ سحتا و ان کان حقا ثابتا له، لانه اخذه بحکم الطاغوت و قد امرالله انیکفر به، قال الله تعالى یریدون ان یتحاکموا الى الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به قلت فکیف یصنعان؟قال(ع): ینظران (الى) من کان منکم ممن قد روى حدیثنا و نظر حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا،فلیرضوا به حکما فانى قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فانما استخف بحکم الله وعلینا رد و الراد علینا الراد على الله و هو على حد الشرک بالله.» (29)
مرحوم کلینى به سند خودش از عمر بن حنظله روایت مىکند. وى مىگوید:
«از امام صادق(ع) پرسیدم (30) در باره دو مرد از خودمان در باب دین و میراث، نزاعى دارند. آنگاه بهسلطان یا قاضیان جهتحل آن حضور یافتند. آیا این عمل حلال است؟ جضرت فرمود: هر کس در مواردحق یا باطل به آنها مراجعه کند در واقع از طاغوت مطالبه قضاوت کرده است و آنچه طغیانگر به آن حکمکرده باشد به باطل اخذ نموده است. اگر چه براى او حق ثابتباشد زیرا به حکم طاغوت آن را گرفته است وخداوند فرموده است: به او کافر باشند خداى تعالى فرماید: مىخواهند به طاغوت محاکمه برند در صورتىکه مامور بودند به او کافر شوند. عمربنحنظله گوید: پرسیدم پس چه کنند؟ امام فرمود: به کسانى که از شما حدیث ما را روایت مىکنند ودر حلال و حرام ما دقت مىنمایند و احکام ما را مىدانند، نظر کنند پس باید او را به عنوان حاکم پذیراباشند زیرا من او را براى شما حاکم قرار دادم و هر گاه به حکم ما حکم کند و از او پذیرفته نشود حکم خداکوچک شمرده شده و ما را رد کرده است و آنکه ما را رد کند خدا را رد کرده است و این به اندازه شرک بهخداوند است.»
سند روایت: حدیث عمر بن حنظله از جهتسند، صحیح و خالى از اشکال است، تنها نکته قابل توجه درسند این است که شیخ طوسى در رجال و فهرستخود به جرح محمد بن عیسى بن عبیدالیقطین بن یونس وداود بن حصین اسدى پرداخته اولى را ضعیف (31) ، دومى را واقفى دانسته (32) ولى هر دو شخصیت توسطنجاشى توثیق شدهاند. وى درباره داود بن حصین مىنویسد: "داود بن حصین الاسدى مولاهم کوفى ثقة روىعن ابى عبدالله و ابىالحسن علیهماالسلام" (33) سید داماد نیز در این باره مىنویسد: "لم یثبت عندى وقفهبلالراجح جلالته عن کل غمز و شائبه" (34) حال اگر توقف و واقفى بودن داود بن حصین ثابت گردد به شهادتنجاشى باید وثاقت او را پذیرفت و در صحتسند روایت، وثاقت راویان آن کفایت مىکند و همچنین نجاشىدرباره محمد بن عیسى مىنویسد: محمد بن عیسى بن عبید بن یقطین بن موسى مولى اسد بن خزیمه،ابوجعفر: "جلیل فى اصحابنا، ثقة، عین، کثیرالراویة، حسنالتصانیف" (35)
دلالت روایت: مقبوله عمر بن حنظله، مشتمل بر دو توصیه ایجابى و سلبى است، از یک طرف امام صادقعلیهالسلام مطلقا مراجعه به سلطان ستمگر و قاضیان دولت نامشروع را حرام معرفى مىکند و احکام صادر ازسوى آنها را گرچه صحیح باشد، فاقد ارزش و باطل مىخواند و از طرف دیگر شیعیان را جهت رفع نیازهاىاجتماعى و قضایى به مراجعه به فقهاى جامعالشرایط مکلف مىسازد. بنابراین:
اولا - عبارت "فانى قد جعلته علیکم حاکما" با تاکید و توجه نسبتبه واژه "جعل"، نصب و تعیین عالمان بهاحکام الهى و حلال و حرام شرعى یعنى فقیهان جامعالشرایط از سوى شارع مقدس به عنوان حاکم جامعهاستفاده مىشود.
ثانیا - گرچه موارد پرسش در روایت، مسئله منازعه و قضاوت است و لکن با جمله "فانى قد جعلته علیکمحاکما" با توجه به واژه حاکم که دلالتبر احکام حکومتى دارد تعمیم آن در سایر مسایل و شؤون حکومتبهدست مىآید و "قضاء" به عنوان مهمترین شان حکومتى ذکر شده است. در ضمن موارد سؤال مخصص پاسخنمىباشد و اینکه برخى گمان کردهاند " حاکما" در اینجا به معناى "قاضیا" است تصرف در لفظ کردهاند کهخلاف ظاهر الفاظ و تصرفى مجازى به شمار مىرود.
ثالثا - امام علیهالسلام در صدر روایت دادخواهى و مراجعه هم به سلطان و هم به قضات حکومتى را حرامشمرده و حکم آنها را باطل معرفى کرده است و در صورتى که قضاوت آنها عادلانه و به حق باشد از دیدگاه امامنیز باطل است زیرا اصل نظام حکومتى را مردود و سحت معرفى کرده است. بر این اساس مراجعه به حکومتمشروع که انتصاب از ناحیه شارع مقدس است مورد توصیه و تکلیف امام قرار گرفته است.
امام راحل در کتاب "ولایتفقیه" جهت تفسیر و تبیین روایت عمر بن حنظله چنین مىنگارد:
«همانطور که از صدر و ذیل این روایت و استشهاد امام(ع)، به آیه شریفه به دست مىآید. موضوع سؤال،حکم کلى بوده و امام هم تکلیف کلى را بیان فرموده است و عرض کردم که براى حل و فصل دعاوى حقوقى وجزائى هم به قضات مراجعه مىشود و هم به مقامات اجرائى و به طور کلى حکومتى. رجوع به قضات براى ایناست که حق ثابتشود و فصل خصومات و تعیین کیفر گردد و رجوع به مقامات اجرائى براى الزام طرف دعوىبه قبول محاکمه یا اجراى حکم حقوقى و کیفرى هر دو است لهذا در این روایت از امام سؤال مىشود که آیا بهسلاطین و قدرتهاى حکومتى و قضات رجوع کنیم؟ حضرت در جواب، از مراجعه به مقامات حکومتى ناروا چهاجرائى و چه قضائى نهى مىفرمایند. دستور مىدهند که ملت اسلام در امور خود نباید به سلاطین و حکامجور و قضاتى که از عمال آنها هستند رجوع کنند، هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند براى احقاق وگرفتن آن اقدام کنند مسلمان اگر پسر او را کشتهاند یا خانهاش را غارت کردهاند باز حق ندارد به حکام جوربراى دادرسى مراجعه کند. همچنین اگر طلبکار است و شاهد زنده در دست دارد نمىتواند به قضات سرسپردهو عمال ظلمه مراجعه نماید. هرگاه در چنین مواردى به آنها رجوع کرد به "طاغوت" یعنى قدرتهاى ناروا روىآورده است و در صورتى که به وسیله این قدرتها و دستگاههاى ناروا به حقوق مسلم خویش نائل آمد "فانمایاخذه سحتا و ان کان حقا ثابتا له" به حرام دست پیدا کرده و حق ندارد در آن تصرف کند حتى بعضى از فقهادر عین شخصى گفتهاند که مثلا اگر عباى شما را بردند و شما به وسیله حکام جور پس گرفتید نمىتوانید درآن تصرف کنید. ما اگر به این حکم قائل باشیم دیگر در کلیات یعنى در عین کلى شک نداریم مثلا: در این کهاگر کسى طلبکار بود و براى گرفتن حق خود به مرجع و مقامى غیر از آن که خدا قرار داده مراجعه و طلب خودرا به وسیله او وصول کرد تصرف در آن جائز نیست و موازین شرح همین را اقتضا مىکند. این حکم سیاستاسلام است، حکمى است که سبب مىشود مسلمانان از مراجعه به قدرتهاى ناروا و قضاتى که دستنشانده آنهاهستند خوددارى کنند تا دستگاههاى دولتى جائر و غیر اسلامى بسته شوند... و راه به سوى ائمه هدى(ع) وکسانى که از طرف آنها حق حکومت و قضاوت دارند باز شود. مقصد اصلى این بوده که نگذارند سلاطین وقضاتى که از عمال آنها هستند مرجع امور باشند و مردم دنبال آنها بروند... بنابراین، تکلیف ملت اسلامچیست؟ و در پیشامدها و منازعات باید چه کنند و به چه مقامى رجوع کنند. «قال: ینظران من کان منکم ممنکان روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا»
در اختلافات به راویان حدیث ما که به حلال و حرام خدا - طبق قواعد - آشنایند و احکام ما را طبق موازینعقلى و شرعى مىشناسند رجوع کنند. امام(ع) هیچ جاى ابهامى باقى نگذاشته تا کسى بگوید پس راویانحدیث هم مرجع و حاکم مىباشند تمام مراتب را ذکر فرموده و مقید کرده به اینکه در حلال و حرام طبققواعد نظر کند و به احکام معرفت داشته، موازینى دستش باشد تا روایاتى را که از روى تقیه یا جهات دیگر واردشده و خلاف واقع مىباشد تشخیص دهد و معلوم است که معرفتبه احکام و شناختحدیث غیر از نقلحدیث است مىفرماید که این شرایط را دارا باشد از طرف من براى امور حکومتى و قضایى مسلمین تعیینشده و مسلمانها حق ندارند به غیر او رجوع کنند.
... این فرمان که امام (ع) صادر فرموده کلى و عمومى است همانطور که حضرت امیرالمؤمنین(ع) در دورانحکومت ظاهرى خود، حاکم، والى و قاضى تعیین مىکرد و عموم مسلمانان وظیفه داشتند که از آنها اطاعتکنند و تعبیر به " حاکما" فرموده تا خیال نشود که فقط امور قضائى مطرح است و سایر امور حکومتى ارتباطندارد نیز از صدور ذیل روایت و آیهاى که در حدیث ذکر شده استفاده مىشود که موضوع تنها تعیین قاضىنیست که امام(ع) فقط نصب قاضى فرموده باشد و در سایر امور مسلمانان تکلیفى معین نکرده و در نتیجهیکى از دو سؤالى را که راجع به دادخواهى از قدرتهاى اجرائى ناروا بوده بلا جواب گذاشته باشد این روایت ازواضحات است و در سند و دلالتش وسوسهاى نیست جاى تردید نیست که امام(ع) فقها را براى حکومت وقضاوت تعیین فرموده است. بر عموم مسلمانان لازم است که از این فرمان امام(ع) اطاعت نمایند.» (36)
نتیجه استدلال این است که فقهاى جامعالشرایط علاوه بر منصبهاى ولایت در افتاء، اجراى حدود،اختیارات قضایى، نظارت بر حکومت، امور حسبیه، در مسایل سیاسى و اجتماعى نیز ولایت دارند و اینمناصب و اختیارات از اطلاق ادله ولایت فقیه استفاده مىگردد.
شبهات ولایت فقیه
1 - برخى گمان کردهاند که تئورى ولایت فقیه و اندیشه سیاسى حکومت ولایى از ابداعات فقهاى معاصر ویا حداکثر از دوران محقق نراقى به بعد است و فقیهان گذشته به هیچ وجه از ولایت فقیه به مفهومحکومتدارى و زمامدارى جامعه سخنى نگفتهاند. خطاى این ادعا با نگاهى گذرا به پیشینه تاریخى بحثولایت فقیه کاملا آشکار مىگردد بحث نیابت عامه و خاصه حضرت ولى عصر(عج) از آغاز غیبت صغرى و کبرىدر میان شیعیان مطرح بوده است. براى نمونه شیخ مفید (متوفاى سال 413 هجرى) در باب امر به معروف ونهى از منکر کتاب المقنعه مىنویسد:
«اجراى حدود و احکام اسلام به سلطان اسلام است که از ناحیه خداوند منصوب شدهاند و منظور ازسلطان، ائمه هدى از آل محمد(ص) یا کسانى که از جانب ایشان منصوب گردیدهاند مىباشند و امامان نیزاین امر را به فقهاى شیعه واگذار کردهاند تا در صورت امکان، مسئولیت اجرائى آن را برعهده گیرند.» (37)
حمزة بن عبدالعزیز دیلمى معروف به سلار دیلمى (متوفاى 448) در کتاب مراسم مىنویسد:
«اجراى احکام و حدود در میان مردم به فقهاء واگذار شده است و به همه شیعیان دستور داده شده تا دراقامه این امور به فقیهان کمک کنند.» (38)
قاضى عبدالعزیز حلبى معروف به ابن براج (متوفاى 481) در کتاب المهذب اذعان دارد که عهدهدارى امرحکومت و اقامه حدود در میان مسلمانان با اعتقاد به ماذون بودن از طرف امام عادل، اشکال ندارد. (39)
فقهاى دیگرى همچون شیخالطایفه (متوفاى 460)، ابن حمزه عمادالدین طوسى(متوفاى 550)،محمدبن ادریس حلى (متوفاى 598) نیز به صراحت منصب قضاوت را به فقهاى جامعالشرایط اختصاصدادهاند. (40)
علامه حلى(متوفاى 726) در "تذکرةالفقهاء" و "القواعد"، ماذون بودن فقیهان در زمان غیبت از سوى اماممعصوم(ع) در باب قضاوت و اقامه حدود را شرط دانسته و در باب امر به معروف و نهى از منکر کتاب "مختلفالشیعة" با تمسک به روایت مقبوله عمر بن حنظله و سایر روایات، ولایت عامه فقیه را تثبیت مىنماید. (41) محقق کرکى معروف به محقق ثانى(متوفاى 940) تصریح مىکند که فقهاى شیعه اتفاق نظر دارند که فقیهجامعالشرایط از سوى امامان معصوم(ع) در همه امورى که نیابت در آن دخالت دارد، نایب است. (42)
مقدس اردبیلى (متوفاى 993) در مواضع مختلف کتاب مجمعالفائده و البرهان از نیابت عامه فقیهانسخن گفته است و تصریح مىکند که فقیه نیابت اصلى ولایت امام علیهالسلام را به عهده دارد. (43)
سید محمد بن على موسوى عاملى(متوفاى 1009)، ملامحسن فیض کاشانى(متوفاى 1091)، سیدجوادبن محمد حسینى عاملى(متوفاى 1226)، محقق نراقى(متوفاى 1245) شیخ جعفر کاشفالغطاء، شیخمحمد حسن نجفى(متوفاى 1266) شیخ انصارى، حاج آقا رضا همدانى(متوفاى 1322)، سید محمدبحرالعلوم(متوفاى 1326) و مرحوم بروجردى (44) نیز از فقهاى عظیم و برجستهاى هستند که از ولایت وحاکمیت فقیه جامعالشرایط دفاع کردند. شایان ذکر است اگر برخى از فقهاء همچون شیخ انصارى در کتاببیع از کتاب مکاسب و یا آیت الله خوئى در دیگر آثار فقهى به مطالب صاحب جواهر و دیگر فقهاء پرداختند درمقام رد مدعا نبودند بلکه تنها آن ادله مذکور را غیر کافى معرفى کردند ولى در باب تصدى امور عامة و اجراىاحکام انتظامى اسلام در عصر غیبتبه دست فقیه جامعالشرایط هیچ مخالفتى نکردهاند. به همین دلیل شیخانصارى در کتاب "القضاء و الشهادات" با استناد به "مقبوله عمر بن حنظله" به اثبات ولایت فقیه پرداختند. (45) و آیتالله خوئى در کتاب مبانى "تکملةالمنهاج" و کتاب "التنقیح" ضمن بیان مقدمات و اصولى از جملهعمومیت و همگانى بودن اجراى حدود و احکام اسلام حتى در دوران غیبت و عدم مسئولیت آحاد مردم و بااستناد به "توقیع شریف حضرت ولى عصر" و روایتحفص، ابراز مىدارند که اینگونه روایات به انضمام دلائلىکه حق نظر دادن و حکم نمودن را در دوران غیبت، از کل فقهاء مىداند، به خوبى روشن مىشود که اقامه حدودو اجراى احکام انتظامى در عصر غیبت، حق فقهاء و وظیفه آنان مىباشد. (46)
چنانچه ملاحظه مىکنید فقهاء، جملگى ولایت فقیه در مسایل اجتماعى را پذیرفتهاند ولى اغلب همچونصاحب جواهر، محقق نراقى، امام و غیره ولایت را به عنوان یک حکم وضعى و منصب شرعى همانند "زوجیت"و ولایت "اب و جد" معرفى کردهاند و عدهاى نیز از باب امور حسبیه و واجب کفایى و یک تکلیف شرعى اینمسئولیت اجرایى را وظیفه فقهاء دانستهاند همچون آیت الله خویى.
2 - اشکال شده است که ولایت در تاریخ فقه شیعه به معناى حکومت و کشوردارى مطرح نبوده است:
«متاسفانه هیچیک از اندیشمندان که متصدى طرح مساله ولایت فقیه شدهاند تاکنون به تحلیل وبازجویى در شرح العباره معانى حکومت و ولایت و مقایسه آنها با یکدیگر نپرداختهاند...از نظر تاریخى نیزولایتبه مفهوم کشوردارى، به هیچ وجه در تاریخ فقه اسلامى مطرح نبوده.» (47)
"استاد معرفت" در پاسخ این شبهه مىنویسد:
«ظاهرا کتابهایى که فقهاى اسلامى از دیر زمان، درباره "احکامالولاة" نوشتهاند و ابواب و مسائلى که باهمین عنوان در کتب فقهیه آوردهاند به نظر نویسنده یاد شده نرسیده و بدون مراجعه به منابع فقهى یاکتابهاى تاریخ و لغت، بى گدار به آب زده، پیش خود ولایت را به معناى قیمومیت که لازمه آن تداعىمحجوریت در مولىعلیه است پنداشته... روشن نیست این معنا را از کدامین منبع گرفته که هیچیک ازمطرح کنندگان مساله ولایت فقیه چنین مفهوم نادرستى را حتى تصور هم نکردهاند.» (48)
استاد معرفتبعد از روششناسى مبادى متصدى ولایت فقیه و استناد به سخنان فقهاء مىفرماید:
«به خوبى روشن است که مقصود از ولایت، همان مسئولیت اجرائى احکام انتظامى است که درباره امامتنیز همین معنى منظور است و اصلا مسالهاى به نام قیمومیت و محجوریت در کار نیست و هر کس چیزىتوهم کند، پندارى بیش نمىباشد.» (49)
3 - شبهه دیگر ناشى از عدم دقت و درک صحیح نسبتبه واژه مطلقه در عنوان ولایت مطلقه فقیه استمتاسفانه عدهاى ولایت مطلقه فقیه را با حکومت مطلقه و خودکامه و مستبدانه و ظالمانه و حکومتبدونملاک و قانون و ضابطه مترادف گرفتهاند. (50) حال پرسش ما از این شبههسازان و معرکهگیران اندیشه سیاسىاین است آیا ولایت مطلقه پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) را نیز به همین گونه تفسیر مىکنند؟ طبیعتا اگر اینافراد به بدیهیات عقاید کلامى شیعه اعتقاد داشته باشند جواب منفى خواهند داد در ضمن واژه "مطلقه" دراین اصطلاح به معناى اعم از احکام اولیه فرعیه است و احکام ثانوى را نیز در بر مىگیرد و به عبارت دیگراحکام حکومتى از احکام شرعى و مقدم بر سایر احکام شرعیه مىباشد و فقیه جامعالشرایط همچون سایرمردم تابع تمام قوانین الهى است (51) و حق عدول از چارچوب قوانین اسلام را که اعم از احکام اولیه و ثانویهباشد، ندارد. (52)
به عبارت دیگر، مقصود از اطلاق، گستره قلمروى "ولایت فقیه" استبرخلاف ولایت پدر در امر ازدواج یاولایت مؤمنان عادل در حفظ اموال غائبین یا ولایت وصى یا قیم شرعى بر صغار.
این گسترش دامنه کاملا در شریعت، معین و مشخص شده است و فقیه جامعالشرایط، حق خروج از ایندامنه را ندارد و اگر خارج از محدوده شریعت و دستورات الهى گام بردارد مهمترین شرط ولایت که همانا تدینو عدالت اوست منتفى مىگردد و درنتیجه ولایت و حق حاکمیت نیز از او سلب مىشود. قرآن این مطلب رابراى پیامبر، شرط دانسته است و به همین دلیل نقش خبرگان رهبرى نیز در نظارت بر عملکرد ولى فقیه دراساسنامه خبرگان مورد تایید قرار گرفته است پس "مطلقه" به معناى نامحدود بودن و بىقید و شرط بودن ومطلقالعنان بودن نیست. ولایت مطلقه یعنى ریاست عامه و فراتر از قواى مقننه، قضائیه و مجریه واین نوع ازریاست در سایر نظامهاى سیاسى براى رئیسجمهور در نظر گرفته شده استبا این تفاوت که در نظام سیاسىاسلام، قوانین الهى و شریعت اسلام در حکومت دینى جریان دارد ولى در سایر نظامهاى سیاسى قوانین عرفىو سکولار حاکمند.
4 - گمان دیگرى از سوى پارهاى افراد مطرح شده که در ولایت، رابطه ولى با "مولىعلیهم" یکطرفه است.والى باید دستور و فرمان دهد و مولى علیهم مىبایست اطاعت نمایند. و توده مردم هیچ حقى نسبتبه حاکماسلامى ندارند. این ادعا نیز غلط است و از ضعف معرفت دینى در اندیشه سیاسى اسلام نشات گرفته است.مقام رهبرى و حاکم اسلامى نزد دو مقام مسئولیت دارد. از یک طرف در پیشگاه خداوند مسئولیت دارد که بهناچار وظیفه اجراى عادلانه احکام و قوانین اسلامى و عدم خروج از قلمروى اسلام را داراست و از طرف دیگردر پیشگاه مردم مسئولیت دارد و عنصر کارآمدى و رفع نیازهاى عمومى ملت که در گذشته بدان اشاره شد وسایر حقوق مردم بر رهبرى و زمامداران اسلامى ثابت است و رعایت آنها لازم و واجب مىباشد. امام على(ع)مسئولیت متقابل امام و امت را چنین تبیین مىکند:
«ایهاالناس ان لى علیکم حقا و لکم على حق، فاما حقکم على فالنصیحة لکم و توفیر فیئکم و تعلیمکم کىلا تجهلوا و تادیبکم کیما تعملوا. و اما حقى علیکم فالوفا و البیعة و النصیحة فىالمشهد و المغیبوالاجابة حین ادعوکم و الطاعة حین آمرکم» (53)
«اى مردم، همانا من بر شما حقى دارم و شمانیز بر من صاحب حق هستید و اما حق شما بر من این است کهاز نصایح و تامین رفاه زندگى و تعلیم و آموزش شما کوتاهى نورزم و اما حق من بر شما این است که به بیعتو پیمان خود وفادار باشید و در حضور و غیاب اهل نصیحتباشید و وقتى شما را فرامىخوانم اجابت کنیدو آنگاه که دستورى دهم اطاعت نمایید.»
لزوم مشورت حاکمان و زمامداران با مردم یکى دیگر از وظایف آنهاست که در آیات و روایات بدان تصریحشده است آیه " وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل علىالله"(آل عمران آیه 259) که از صیغه امر "شاور"استفاده شده و دلالتبر وجوب مشورت دارد و نیز آیه "وامرهم شورى بینهم(شورى آیه 38) و احادیثىهمچون "من استبد برایه هلک" (54) و "المستبد برایه موقوف على مداحض الزلل" (55) مؤید این مدعامىباشند.
5 - نویسنده دیگرى براى ایجاد تردید در مشروعیت ولایت فقیه مىنویسد:
«آیا شگفتآور نیست که فقیهان شیعه براى اثبات ولایت مطلقه فقیه و تبیین امر مهم و عظیم حکومتدینى، تکیهشان بر روایتى است از عمر بن حنظله که در ثقه بودنش جمعى شک داشتهاند و مضمونروایت هم سؤالات مربوط به نزاعهاى جزئى بر سر ارث و طلب» (56)
وى نیز گرفتار اشتباه بزرگى در مبادى تصدیقى ولایت فقیه شده است زیرا:
اولا: متفکرانى که مدعى اثبات ولایت فقیه هستند و نام برخى از آنها در مقاله برده شد تنها به روایت عمربن حنظله تمسک نکردهاند، بلکه براهین عقلى فراوانى و نیز احادیثبسیارى چون روایات ابى خدیجه،احادیث اللهم ارحم خلفایى، اما الحوادث الواقعه، العلماء حکام على الناس، مجارىالامور و الاحکام علىایدىالعلماء، الفقهاء حصول الاسلام و غیره را مورد استناد قرار دادهاند.
ثانیا: روایت عمر بن حنظله همچنانکه گذشت نزد فقهاء، روایتى مقبول است و اسناد آن هم خالى ازاشکال است و بزرگانى از فقهاء همچون علامه حلى، شهید ثانى و غیره بدان استناد کردهاند.
6 - برخى حاکمیت فقیه جامعالشرایط را از باب "وکالت" معرفى مىکنند و استعمال ولایتبر این نوعاز حاکمیت را نمىپذیرند؟ این دیدگاه که از عدم دقت در مفاهیم سیاسى از جمله حکومت و حاکمیت و نیزمفاهیم فقهى از جمله وکالت نشات گرفته است نیز باطل مىباشد زیرا میان حاکمیت و سرپرستى و ریاسترابطه منطقى و محکمى برقرار است. زمامداران حکومت که در مناصب قدرت نشستهاند جهت اداره جامعه بهامر و نهى و فرماندارى مىپردازند واین معناى از حکومتبه هیچوجه با مفهوم "وکالت" که اطاعتپذیرىوکیل از موکل در آن درج شده استسازگارى ندارد. بنابر این وکالت در ارکان دولتخصوصا در عنصر حاکمیتجایگاهى ندارد.
پى نوشتها:
1) محمد جواد لاریجانى - نقد دیندارى و مدرنیسم، انتشارات اطلاعات 1372، ص 51
2) اندروونیسنت - نظریههاى دولت - دکترحسین بشیریه، ص 68 - 67
3) عبدالرحمن عالم - بنیادهاى علم سیاست، نشر نى، ص 105
4) رابرت دال - تجزیه و تحلیل جدید سیاست - حسین ظفریان، نشر مترجم 1364، ص 70
5) عبدالرحمن عالم ص 106
6) Oxford Advanced Learn¤s Dictionary 1997, P. 674
7) حسین بشیریه - جامعهشناسى سیاسى - نشر نى، ص 19 و 17
8) ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، ص 274 - 273
9) عبدالرحمن عالم، ص 108
10) عبدالرحمن عالم، ص 107
11) مشروح مذاکرات قانون اساسى، ج 1، ص 544
12) ر.ک به معجم مقاییساللغة، ج 6، ص 141 - الصحاح، ج 6، ص 2528 - المصباحالمنیر،ج 2، ص 396 - تاجالعروس، ج 10، ص398 - المفردات لالفاظ القرآن، ص 570 - لسانالعرب، ج 15، ص 407 - اقربالموارد، ج 3، ص 1487 - النهایت ابن اثیر، ج5، ص 227
13) سید حیدر آملى، نصالخصوصالحکم، تهران 1367 - ص 168 - 169
14) مجموعه مصنفات شیخ اشراق کتاب حکمةالاشراق، ج 2، ص 12
15) المفتوحات المکیه، ج 14، البابالثالث و الخمسون مائه ص 508 - 526
16) تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 587
17) همان، ص 589
18) ر.ک به کتاب البیع، ج 2، ص 460 و ولایت فقیه ص 25 - 34، پیرامون وحى و رهبرى مقاله ولایت و امامت ص 146 - 147 وفصلنامه حکومت اسلامى شماره اول، پاییز 1375، مقاله اختیارات ولىفقیه در خارج از مرزها ص 89 - 91
19) احمد نراقى، عوائدالایام، عائدة فى ولایة الحاکم، ص 533
20) محمد حسن نجفى، جواهرالکلام فى شرح شرائعالاسلام، ج 21، ص 395
21) مرتضى انصارى، القضاء و الشهادات، ص 48 - 49
22) سید محمد بحرالعلوم، بلغةالفقیه، رسالات فىالولایات، ج 3، ص 233
23) عبدالله مامقانى، رسالة هدایةالانام فى حکم اموال الامام، ص 145
24) محمد حسین نائینى، منیةالطالب، ج 2، ص 337
25) سید عبدالاعلى سبزوارى، مهذبالاحکام، ج 11، ص 279
26) امام خمینى، البیع، ج 2، ص 476
27) سید محمد رضا گلپایگانى، الهدایة الى من له الولایه، ص 37
28) عبدالله جوادى آملى، پیرامون وحى و رهبرى، ص 164
29) کلینى، الاصول من الکافى، ج 1، کتاب فضلالعلم، باب اختلاف الحدیث، ج 10، ص 67
30) اصول کافى، ج 1، ترجمه سید جواد مصطفوى، ص 86
31) رجال شیخ، اصحابالهادى(ع)، بابالمیم، شماره 10، ص 422
32) همان مدرک، اصحابالکاظم، بابالدال، شماره 5، ص 349
33) رجال نجاشى، ص 115
34) معجم، رجالالحدیث، سید ابوالقاسم خویى، ج 7، ص 98
35) همان مدرک، ج 17، ص 113
36) ولایت فقیه، ص 102 - 106
37) المقنعه، ص 81 - 811
38) المراسمالعلویه، ص 263
39) المهذب، ج 1، ص 341
40) النهایة فى مجرد الفقه و الفتاوى، ص 301 - 302، الوسیله کتاب القضایا و الاحکام فصل بیان القاضى، السرائر، ج 3، ص 536 -539
41) تذکرةالفقهاء، ج 1، ص 459، القواعد، ج 1، ص 119، مختلفالشیعه،ص 339، و ایضاحالفوائد، ج 1، ص 398 - 399
42) رسائل محقق کرکى، ج 1، ص 142 و نیز ر.ک به جامعالمقاصد، ج 2، ص 375
43) ر.ک به مجمعالفائده و البرهان، ج 1، ص 231، ج 12، ص 11، ج 8، ص 160، ج 12، ص 28
44) ر.ک به مدارکالاحکام، ج 5، ص 427 - مفاتیحالشرایع، ج 2، ص 50 -مفتاحالکرامه، ج 1، ص 21 - جواهرالکلام، ج 16، ص178 - القضاء و الشهادات، ص 48 - 49 - مصباحالفقیه،کتابالخمس، ص 160 - 161 - بلغةالفقیه، ج 3، ص 243 -البدرالزهراء، ص 57
45) القضاء و الشهادات،ص 48 - 49
46) ر.ک به مبانى کملةالمنهاج، ج 1، ص 224 - 226 و التنقیح اجتهاد و تقلید ص 419
47) حکمت و حکومت، ص 178
48) ولایت فقیه، ص 42 - 43
49) همان، ص 44
50) حکمت و حکومت، ص 178
51) صحیفه نور، ج 20، ص 170 - 171
52) ر.ک به ولایت فقیه
53) نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبه 34
54) بحارالانوار، ج 72، ص 104
55) همان، ص 105
56) مجله کیان، شماره 36، ص 12