ترس از مرگ به عنوان دغدغه وجودی همه انسان ها موضوعی برای توجه فلسفی مرگ اندیشانی چون سقراط و اپیکور بوده است. سقراط مرگ را همچون خوابی فاقد رؤیا و نوعی جابه جایی مکانی نفس قلمداد می کند و اپیکور نیز تلاش دارد تا در کنار اعتقاد به عدم حیات پس از مرگ و فقدان هرگونه ادراکی در پس آن، بی زیانی مرگ را اثبات کند. وجه اشتراک دیدگاه های این دو متفکر، تلقی آنها از مرگ به مثابه فقدان ادراک است. اما سقراط بدون دست برداشتن از میل به جاودانگی، عدم ادراک را موقتی و صرفاً مربوط به واقعه مرگ می داند و با مشابه دانستن مرگ به خوابی فاقد رؤیا سعی در کاهش ترس انسان ها از مرگ دارد. سؤال اصلی پژوهش حاضر این است که آیا عدمِ وجود فرد و بالتبع عدم ادراک ناشی از آن، نافی زیان بینی فرد مُرده خواهد شد؟ برخی نظریه پردازان در مقام نقادی بر این باورند که مرگ نوعی زیان و آسیب است. با التفات به نظریات ناظر بر زیان مندی پیش (خنثی کننده امیال) و پس از مرگ (ناکامی و محرومیت)، به نظر می رسد مرگ واجد میزانی از زیان و آسیب است و مفروضات و نتایج اپیکور و سقراط اشکالات عدیده ای دارد. نقد و بررسی راه حل های متفاوت این دو متفکر از طریق معرفی نظریات ناظر بر زیان مندی مرگ هدف پژوهش حاضر است؛ و از آنجا که تا به حال هیچ پژوهشی در این خصوص به رابطه میان درک زیانِ مرگ و ترس ناشی از آن متوجه نبوده، ازاین رو این پرداخت فلسفی نوآورانه است.