یکی از مبانی مهم تفسیر نزد مفسران، مسئله جواز تفسیر است؛ اینکه آیا به طور کلی تفسیر کردن قرآن با چیزی فراتر از روایات منقول از معصومان یا دست کم اجتهاد عقلی در تفسیر قرآن برای غیرمعصومان جایز است یا خیر؛ از دیرباز تا کنون ادله بسیاری برای جواز اجتهاد در تفسیر از سوی اندیشمندان و مفسران مسلمان ارائه شده است. تحلیل این ادله بیانگر وجود تفاوت هایی در شیوه استدلال هر یک از مفسران برای اثبات مدعای جواز تفسیر است؛ به گونه ای که استدلال ها، بین استدلال برای جواز تفسیر و استدلال برای وجوب تفسیر در نوسان است و به نظر می رسد فرایندی تطوری بر این موضوع حاکم بوده است. این مقاله سیر تطور ادله اقامه شده برای اثبات جواز تفسیر را از رهگذر تحلیل متنی و استنطاقی ادله به کار گرفته شده برای اثبات جواز تفسیر، بررسی کرده است. یافته های پژوهش نشان می دهد نخستین رویارویی مفسران با جریان تفسیرگریزی در قرن سوم و توسط طبری انجام شد. اما این ابن کثیر بود که با طرح بحث وجوب تفسیر قرآن تیر خلاص را بر پیکر نیمه جان جریان تفسیرگریزی نواخت.