چکیده

این مقاله به بررسی روان کاوانه ی رمان همزاد اثر فیودور داستایوسکی می پردازد و در پی آن است که بر اساس نظریه های زیگموند فروید، نیروها و انگیزه های ناخودآگاه شخصیت اول داستان را مورد بحث قرار دهد. هدف از بررسی روان کاوانه در داستان، این است که اعمال و افکار شخصیت اول بهتر درک شود و مشخص شود گرفتاری های روانی او از چه عواملی نشأت می گیرد. شخصیت اصلی داستان، آقای گالیادکین، کارمند میان رده ای است که آرزوی پیشرفت به درجات بالاتر را در سر می پروراند. در مسیر تلاش های مزورانه اش برای رسیدن به مطلوب و همچنین در میان افکار و احساسات پریشانش، به تدریج دنیای واقعیت برای او مبهم می شود. گالیادکین رفته رفته گرفتار دنیایی مملو از توقعات واهی می شود و شخصیتش دو پاره می گردد. گالیادکین دغل باز داستان برای رفتارهای مکارانه اش کالبدی جدید می سازد و اعمال این فرد نوظهور را بی ارتباط با خود می پندارد. این گسست شخصیتی در ابتدا بر اساس نظریه ی رانه های مرگ و زندگی فروید مورد بحث قرار می گیرد. رانه ی زندگی در او برای بالابردن احتمال بقا، در آغاز، باعث تسریع در گسست شخصیتی اش می شود. در ادامه، رانه ی مرگ نیرو می گیرد تا "خود" ضعیف و شکست خورده اش را از میان ببرد. همچنین، روابط گالیادکین با دیگران و انتظار و تصوری که از آن ها دارد بر اساس مفهوم عقده ی ادیپ و نقش والدین در ایجاد الگوهای ذهنی در فرد بررسی می شود. او در ذهن آشفته و بیمار خود به دنبال تکرار دنیای خیالی دوران کودکی است. علاوه بر این موضوع، رفتار و افکار گالیادکین بر اساس نشانگان مالیخولیا تحلیل می شود.

تبلیغات