آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۷

چکیده

متن

چندی پیش مقاله‏ای با عنوان «بررسی جریان حکمیت از منظری متفاوت» در یکی از نشریات جنوب شرق کشور به چاپ رسید که در آن نکات و سخنان تأمل برانگیز و قابل نقدی درباره تحلیل جریان حکمیت و تطهیر سران حکمیت وجود دارد.
این نوشتار می‏کوشد، برای روشن شدن مسئله و با تکیه بر منابع معتبر و کهن اهل‌سنت، نقاط قابل تأمل این مقاله را در شش محور، نقد کند.


1. کلی گویی و ادعای بی‌دلیل
نویسنده محترم مقاله، بسیاری از مورخان را به استناد به منابع و روایات ضعیف و غیر قابل اعتبار متهم کرده است: «بسیاری از نویسندگان و مورخان در مورد حقیقت این جریان [حکمیت] دچار سردرگمی شده و با اعتماد بر روایات ضعیف و غیر قابل اعتبار، چهره‏ای ناخوشایند از اصحاب بزرگوار پیامبر به تصویر کشیده‏اند.
نویسنده بدون اینکه سند و مدرکی در این باره ارائه کند، صرفاً ادعا کرده
و روشن است این سخن، «کلی گویی و ادعایی بدون دلیل» است و مطلبی
را ثابت نمی‏کند. علاوه بر این، ایشان برای نگارش مقاله خود به سه کتاب معاصر استناد کرده است در حالی که برای چنین مباحثی، منابع قدیمی و کهن اعتبار دارد نه معاصر.
2. عدالت صحابه، مخالف قرآن و سنّت
گرچه در مقاله به «عدالت جمیع صحابه» تصریح نشده، ولی چتر این فرضیه بر تمامی مقاله سایه افکنده و عملکرد صحابه در جنگ صفین و جریان حکمیت، بر مبنای «عدالت جمیع صحابه» تحلیل و بررسی شده است. البته بطلان فرضیه «عدالت جمیع صحابه» و مخالفت آن با صریح قرآن و سنت صحیح نبوی، نزد اهل تحقیق کاملاً آشکار و روشن است، زیرا در آیات الهی و روایات نبوی? به صراحت از گروهی از صحابه انتقادهای شدید اللحن شده است و حتی متأسفانه از وجود منافق در صفوف صحابه، خبر می‏دهد که به این موارد اشاره می‏شود.
1ـ2. آیات قرآن
در ده‏ها آیه از آیات قرآن کریم، از گروهی از صحابه با عناوینی، هم‌چون، منافقان پنهان و ناشناخته، منافقان شناخته شده، صاحبان شک و تردید و ایجاد کنندگان فتنه و درگیری، آزار دهندگان پیامبر?، تمرد کنندگان از دستورات پیامبر?، صحابه فاسق و مرتدان پس از رحلت پیامبر?، یاد شده و خداوند در این آیات، آنها را شدیداً توبیخ و نکوهش کرده است که به بعضی از آنها اشاره می‏شود.
1ـ1ـ2. صحابة منافقِ شناخته شده
در سال ششم هجری، زمانی که پیامبراکرم? در حال بازگشت از غزوه بنی‌مصطلق بودند، سوره منافقین بر آن حضرت نازل شد و صحابه منافق را به پیامبر? و مسلمانان شناساند:
إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللّه‏ِ وَاللّه‏ُ یعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللّه‏ُ یشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ (منافقون: 1)؛ چون منافقون نزد تو آیند گویند: گواهی می‏دهیم که تو واقعاً پیامبر خدایی. و خدا[هم] می‏داند که تو واقعاً پیامبر او هستی، و خدا گواهی می‏دهد که مردم دو چهره، سخت دروغ‌گویند.
2ـ1ـ2. صحابة منافقِ ناشناخته
وَمِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَّرَّتَینِ ثُمَّ یرَدُّونَ إِلَی عَذَابٍ عَظِیمٍ؛(توبه: 101) و برخی از بادیه نشینانی که پیرامون شما هستند منافق‌اند و از ساکنان مدینه [نیز عدّه‏ای] بر نفاق، خو گرفته‏اند. تو آنان را نمی‏شناسی، ما آنان را می‏شناسیم. به زودی آنان را دو بار عذاب می‏کنیم، سپس به عذابی بزرگ باز گردانیده می‏شوند.
3ـ1ـ2. اصحاب شک و تردید و فتنه
إِنَّمَا یسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ بِاللّه‏ِ وَالْیوْمِ الاْخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیبِهِمْ یتَرَدَّدُونَ % وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلَکِنْ کَرِهَ اللّه‏ُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ % لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ مَّا زَادُوکُمْ إِلاَّ خَبَالاً وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَکُمْ یبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّه‏ُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ(توبه: 45ـ47)؛ تنها کسانی از تو اجازه می‏خواهند[به جهاد نروند] که به خدا و روز بازپسین ایمان ندارند و دل‌هایشان به شک افتاده و در شک خود سرگردانند. ٭ و اگر[به راستی] اراده بیرون رفتن داشتند، قطعاً برای آن ساز و برگی تدارک می‏دیدند، ولی خداوند، راه افتادن آنان را خوش نداشت، پس ایشان را منصرف گردانید و [به آنان] گفته شد: «با ماندگان بمانید». ٭ اگر با شما بیرون آمده بودند جز فساد برای شما نمی‏افزودند به سرعت، خود را میان شما می‏انداختند و در حق شما فتنه جویی می‏کردند. و در میان شما جاسوسانی دارند [که] به نفع آنان [ اقدام می‏کنند] و خدا به [حال] ستم‌کاران داناست.
4ـ1ـ2. صحابه آزار دهنده پیامبر?
وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یؤْذُونَ النَّبِی وَیقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیرٍ لَّکُمْ یؤْمِنُ بِاللّه‏ِ وَیؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ یؤْذُونَ رَسُولَ اللّه‏ِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ(توبه: 61)؛ و از ایشان کسانی هستند که پیامبر را آزار می‏دهند و می‏گویند: او زود باور است بگو: گوش خوبی برای شماست، به خدا ایمان دارد و [سخن] مؤمنان را باور می‏کند، و برای کسانی از شما که ایمان آورده‏اند رحمتی است. و کسانی که پیامبر خدا را آزار می‏رسانند، عذابی پردرد[در پیش] خواهند داشت.
تردیدی نیست که این آیه شریفه درباره گروهی از اصحاب منافق نازل شده است، البته در شأن نزول آن اختلاف است: برخی معتقدند این آیه در سال نهم هجری و درباره گروهی از انصار مانند جلاس‌بن سوید، شاس‌بن قیس، مخشی‌بن حمیر، رفاعة‌بن عبدالمنذر و یا نبتل‌بن حارث نازل شده است، اما برخی دیگر می‏گویند آیه یاد شده هنگام بازگشت پیامبر از غزوه تبوک و در باره اصحاب منافقی که از شرکت در جنگ سرباز زدند، نازل شده است.
5ـ1ـ2. صحابه متمرد از دستورات پیامبر اکرم?
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمْ انفِرُوا فِی سَبِیلِ اللّه‏ِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْضِ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الاْخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الاْخِرَةِ إِلاَّ قَلِیلٌ % إِلاَّ تَنفِرُوا یعَذِّبْکُمْ عَذَابا أَلِیما وَیسْتَبْدِلْ قَوْما غَیرَکُمْ وَلاَ تَضُرُّوهُ شَیئا وَاللّه‏ُ عَلَی کُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ(توبه: 38ـ39)؛ ای کسانی که ایمان آورده‏اید، شما را چه شده است که چون به شما گفته شود: در راه خدا بسیج شوید کُندی به خرج می‏دهید؟ آیا به جای آخرت به زندگی دنیا دل خوش کرده‏اید؟ متاع زندگی دنیا در برابر آخرت، جز اندکی نیست. ٭ اگر بسیج نشوید [خدا] شما را به عذابی دردناک عذاب می‏کند و گروهی دیگر به جای شما می‏آورد، و به او زیانی نخواهید رسانید و خدا بر همه چیز تواناست.
6ـ1ـ2. صحابه فاسق
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَینُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْما بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ(حجرات: 6)؛ ای کسانی که ایمان آوده‏اید،اگر فاسقی برایتان خبری آورد، نیک وارسی کنید، مبادا به نادانی، گروهی را آسیب برسانید و [بعد] از آنچه کرده‏اید پشیمان شوید.
شأن نزول این آیه، ولیدبن عقبه است. ابن‌عبدالبر قرطبی مالکی در این باره می‏گوید:
و لا خلاف بین أهل العلم بتأویل القرآن فیما علمت، أنّ قوله عزوجل اِنْ جائکم فاسق بنبأ نَزَلت فی ولید بن عقبه؛ تا آنجای که می‏دانم، هیچ اختلافی بین مفسران درباره شأن نزول آیه مزبور وجود ندارد [ و جملگی بر این هستند که] آیه درباره ولیدبن عقبة، نازل شده است.
سخن ابن‌عبدالبر قرطبی مالکی کاملاً صحیح است و شأن نزول این آیه شریفه، به اتفاق فریقین، ولیدبن عقبه است.
در اوایل سال نهم هجری، ولیدبن عقبه که مأمور جمع‌آوری زکات از قبیله بنی‌مصطلق بود به طرف آنها رفت. هنگامی که اهل قبیله از آمدن نماینده رسول خدا? مطلع شدند با خوشحالی به استقبال او شتافتند، ولی به سبب خصومت قدیمی میان ولید و این قبیله، ولید تصور کرد که آنان به قصد کشتن او آمده‏اند، از این رو خدمت پیامبر بازگشت و بدون دلیل ادعا کرد که آنها از پرداختن زکات، خودداری کرده‏اند و از روی همان کینه قدیمی، پیامبر? و مردم را علیه قبیله بنی‌مصطلق تحریک کرد که این آیه درباره وی نازل شد.
7ـ1ـ2. صحابه مرتد
وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَمَنْ ینْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیهِ فَلَنْ یضُرَّ اللّه‏َ شَیئا وَسَیجْزِی اللّه‏ُ الشَّاکِرِینَ وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّه‏ِ کِتَابا مُؤَجَّلاً وَمَنْ یرِدْ ثَوَابَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَنْ یرِدْ ثَوَابَ الاْخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ(آل‌عمران: 144)؛و محمد جز فرستاده‏ای که پیش از او[هم] پیامبرانی [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود بر می‏گردید؟ و هرکس از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی‏رساند، و به زودی خداوند سپاس‌گزاران را پاداش می‏دهد.
در سال سوم هجری در جنگ احد، زمانی که در حمله دوم مشرکان، مسلمانان غافل‌گیر و تلفات سنگینی را متحمل شدند و پیامبر نیز در این جریان زخمی شد، شایعة قتل پیامبر توسط گروهی از اصحاب منافق بین مسلمانان منتشر شد متأسفانه گروه زیادی از صحابه به جز امام علی? و تعدادی انگشت شمار، پیامبر? را تنها گذاشتند و بدتر از همه اینکه عده‏ای از صحابه، پیمان خود را با پیامبر شکسته و از ابوسفیان تقاضای امان‌نامه کردند.
این اتفاق تأسف‌بار، هم در زمان حیات پیامبر? توسط گروهی از صحابه اتفاق افتاد و بعد از رحلت آن حضرت نیز چنین شد.
2ـ2. روایات نبوی?
روایات صحیح نبوی بسیاری در کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم با عنوان حدیث «حوض» از پیامبر اکرم? نقل شده است که در آن گروهی از اصحاب رسول الله? به شدت نکوهش شده‏اند و از آنها با عنوان‌های بدعت گذار در دین، مرتد، رانده‌شدگان از حوض کوثر، وارد شوندگان به آتش جهنم یاد شده است:
1ـ2ـ2. ارتداد صحابه بعد از رحلت رسول الله?
بخاری و مسلم هر کدام با سلسله سند خود از ابن‌عباس چنین نقل می‏کنند:
گروهی از اصحاب من به سمت راست و گروهی از آنها به سمت چپ برده می‏شوند، پس می‏گویم: اصحابم؟ ندا می‏آید: از وقتی که از آنها جدا شدی، آنها به افکار و عقاید گذشته خود [جاهلیت] بازگشتند.
ابوهریره به نقل از پیامبر?، این صحابه را توصیف می‏کند: «آنها به عقاید و افکار گذشته خود بازگشتند».
2ـ2ـ2. بدعت‏های صحابه بعد از رحلت پیامبر?
بخاری به سند خود از ابن‌عباس چنین نقل می‏کند:
اولین کسی که روز قیامت جامه بر تن او پوشانده می‏شود، ابراهیم? است، آن‌گاه مردانی از امتم فراخوانده می‏شوند و اصحاب شمال معرفی می‏شوند [و به سوی دوزخ سوق داده می‏شوند]، به خدا خطاب می‏کنم: پروردگارا این‏ها اصحاب من هستند، ندا می‏آید: تو نمی‏دانی بعد از تو چه بدعت‌هایی پدید آوردند.
در روایت دیگری این گونه آمده است:
فأقول: یا ربّ أصحابی! فیقال: إنّک لاتدری ما أحدثوا بعدک؛ به خدا می‏گویم: پروردگارا این‏ها اصحاب من هستند، خطاب می‏شود تو نمی‏دانی بعد از تو چه بدعت‏هایی پدید آوردند.
3ـ2ـ2. صحابه رانده شونده از حوض کوثر
بخاری از ابوهریره چنین نقل می‏کند:
پیامبر اکرم? فرمودند: من پیش از شما بر حوض [کوثر] وارد می‏شوم و خداوند مردانی از شما را به من می‏نمایاند، سپس از نزد من رانده می‏شوند. من می‏گویم: پروردگارا اصحابم؟ ندا می‏آید: تو نمی‏دانی اینان پس از تو چه بدعت‏ها و فتنه‏هایی پدید آوردند.
همو به نقل از انس بن مالک می‏نویسد: «پیامبر? فرمودند: گروهی از حوض [کوثر] بر من وارد می‏شوند، زمانی که آنها را شناختم، از نزد من رانده می‏شوند.»
مسلم نیز با سند خود از ابوهریره چنین نقل می‏کند:
پیامبر? فرمودند: همانا گروهی از اصحابم از حوض کوثر رانده می‏شوند همان‌گونه که شترِ سرگردان از آبشخور رانده می‏شود. می‏پرسم علت این امر چیست؟ خطاب می‏شود: تو نمی‏دانی اینان پس از تو چه بدعت‌هایی پدید آوردند. پس می‏گویم: دور باد! دور باد!
4ـ2ـ2. صحابه وارد شونده به آتش جهنم
بخاری با سند خود از ابوهریره چنین نقل می‏کند:
پیامبر? فرمودند: بر سر حوض ایستاده‏ام، در این هنگام گروهی حاضر می‏شوند که آنان را می‏شناسم. مردی [از مأموران خداوند که مراقب آنهاست] از میان من و آنان خارج می‏شود و به آنها می‏گوید: بیایید [برویم]. می‏پرسم: کجا؟ پاسخ می‏دهد: به خداسوگند به سوی آتش. می‏پرسم: گناه آنان چیست؟ پاسخ می‏دهد: آنان پس از تو به افکار و عقاید گذشته خود [جاهلیت] بازگشتند.
5ـ2ـ2. لعن و نفرین پیامبر? بر صحابه مرتد
بخاری با سند خود از ابوسعید خدری چنین نقل می‏کند:
خداوند در روز قیامت خطاب به پیامبر? می‏فرماید: تو [ای پیامبر?] نمی‏دانی بعد از تو چه بدعت‌هایی پدید آوردند. من [پیامبر?] نیز می‏گویم: دور باد، دور باشد کسی که اوضاع را پس از من دگرگون کرد.
6ـ2ـ2. تصریح پیامبر? بر نفاق گروهی از صحابه
مسلم با سلسله سند خود از حذیفة بن یمان چنین نقل می‏کند:
قال النبی?: فی أصحابی اثْنا عشر منافقاً، فیهم ثمانیةٌ لایدْخُلُون الجنة حتی یلِجَ الجملُ فی سَمِّ الخیاط... ؛ پیامبر اکرم? فرمودند: در میان اصحابم، دوازده نفر منافق وجود دارد که هشت نفر آنها وارد بهشت نخواهند شد مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن عبور کند!
7ـ2ـ2. هراس سی تن از صحابه از محسوب شدن به عنوان منافق
بخاری از ابن ابی‌مُلَیکه نقل می‏کند: «من سی نفر از اصحاب پیامبر? را درک کردم که تمامی آنها می‏ترسیدند از منافقین باشند.»
از مجموع این آیات و روایات صحیح نبوی، به دست می‏آید که دیدگاه «عدالت جمیع صحابه» که مبنای نویسنده محترم مقاله است، مبنایی سست است و نمی‏توان از این رهگذر، جنایات معاویه، عمروبن‌عاص و کسانی که علیه امام زمان خود و خلیفه چهارم حضرت امام علی? طبق مبنای خودشان شورش کرده‏اند را توجیه کرد و به سادگی از کنار خون هزاران نفر گذشت. به هرحال، مسئول خون‌ریزی و کشتن هزاران نفر در جنگ صفین، معاویه و کسانی که علیه خلیفه چهارم، شوریده‏اند، می‏باشند و از این حقیقت تلخ، گریزی نیست.
3. ولی دم عثمان؟
نویسنده در جای جای این مقاله، معاویه را ولی دم عثمان معرفی کرده است و با حالت جانب‌دارانه از معاویه و چشم پوشی از جنایات وی می‏گوید:
از آنجایی که مردم شام در خون‌خواهی خلیفه سوم با حضرت معاویه بیعت کرده بودند و در این مورد کوتاه نمی‏آمدند، با رسیدن خبر حرکت سپاه عراق به سوی شام، به تجهیز لشکری شصت هزار نفری پرداخته و از جانب شمال شرقی دمشق برای رویارویی به سوی صفین روانه شدند.
گمان می‏رود نویسنده محترم، حوزوی باشد و اطلاعات فقهی داشته باشد. ازنظر فقهی و دیدگاه چهار مذهب، شافعی، مالکی، حنفی و حنبلی، ولی دم مقتول، وارثان و فرزندان و به اصطلاح فقهی، طبقه اول ارث هستند و اقامه دعوا و حق قصاص برای آنها ثابت است نه معاویه و امثال او. در منابع فقهی حنفی‌ها چنین آمده است: «کسی استحقاق قصاص دارد که طبق قانون الهی [از مقتول] ارث می‏برد. بنابراین، زوج و زوجه نیز از یکدیگر ارث می‏برند. حکم دیه نیز همانند قصاص است.»
حنبلی‏ها، مالکی‏ها و شافعی‏ها نیز با عبارت‌های مختلف، ولی دم مقتول را فرزندان و طبقه اول ارث می‏دانند و با وجود آنها نوبت به سایر طبقات و دیگران نمی‏رسد. عثمان نیز فرزندان متعددی داشت به نام‌های عبدالله اکبر، عبدالله اصغر، عمرو، اَبان، خالد، عمر، سعید، ولید، امّ سعید، مغیره، عبدالملک، ام ابان ام عمرو و عایشه. بنابراین، وارثان حقیقی عثمان و اولیای دم او، چهارده فرزند وی هستند و با وجود اینان نوبت به دیگران، به‌ویژه معاویه نمی‏رسد، زیرا معاویه عمو زاده‏ای بیش نبوده است. بنابراین در این زمینه هیچ حقی نداشت تا به بهانه خون‏خواهی عثمان، علیه خلیفه چهارم شورش کند و امت اسلامی را به بحران و چالش و خون‌ریزی بکشاند. ابوموسی اشعری به صراحت می‏گوید که معاویه، ولی دم عثمان نیست و بر این نکته تأکید و پافشاری کرده است. در ماه مبارک رمضان سال 37 در دومةالجندل، عمروبن عاص به ابوموسی اشعری چنین گفت:
ای ابوموسی چه چیزی مانع آن است که معاویه را ولی خون عثمان‏شناسی در حالی که موقعیت خاندان او را در میان قریش می‏دانی؟ اگر می‏ترسی که مردم بگویند معاویه را که سابقه‏ای در اسلام نداشته است ولیّ خونِ عثمان شمرده‏ای، تو را بر این اختیار حجتی است، به این ترتیب که می‏گویی: من او را ولیّ خون عثمان، خلیفه مظلوم یافتم که به خون خواهی او برخاسته و صاحب سیاستی نیکو و تدبیری درست است و از همه مهم‌تر اینکه وی برادر ام‌حبیبه است که مادر مؤمنان و همسر پیامبر? است و خود در صحبت او بوده و یکی از اصحاب پیامبر? است.
عمروعاص سپس مسئله توان‌مندی و مال و منال و امکانات و چیره‌دستی را به ابوموسی اشعری پیشنهاد کرد و گفت: اگر او صاحب اختیار شود تو را چنان گرامی دارد و بنوازد که دیگری هرگز[مانند آن] با تو نکرده باشد.
آن‌گاه ابوموسی گفت: ای عمرو! از خدا بترس. اما اینکه از شرف معاویه سخن گفتی، به راستی او را در شرف چنین شایستگی نباشد، اگر معاویه را از این رهگذر شرفی باشد پس شایسته‏تر از او ابرهةبن صباح باشد چه او اهل دین و صاحب و فضل است.
گذشته از این اگر من بخواهم کار (خون خواهی عثمان) را به شریف‌ترین فرد قریش بسپارم بی‌گمان به علی‌بن ابی‌طالب می‏سپارم.
این گفت‌وگوی تاریخی که بین ابوموسی اشعری و عمروبن عاص پدید آمده است حقایق و نکات بسیار مهمی را روشن می سازد:
1. معرفی کردن معاویه به عنوان خون‌خواه عثمان، تلاشی بود که از جانب معاویه و به وسیله عمروبن عاص صورت پذیرفت در حالی که سایرین همه مخالف این کار بودند.
2. مخالفت صریح ابوموسی اشعری صحابی با خون‌خواهی عثمان از سوی معاویه، و عدم صلاحیت معاویه برای چنین امری به این دلیل که حاکم و خلیفه نبود.
3. ابوموسی اشعری، حضرت امیرالمؤمنین علی? را ولی دم عثمان و مستحق تصدی این امر می‏دانست، چون خلیفه چهارم و امام زمان و حاکم وقت بود.
4. تلاش بی‏وقفه عمروبن عاص برای خون خواهی عثمان، معرفی کردن معاویه (از جمله بیان فضیلت و جایگاه قبیله‏ای معاویه ، نسبت فامیلی او با پیامبر?) و تطمیع ابوموسی با زر و زیور، نشانه این است که، معاویه هیچ گونه صلاحیت شرعی، عرفی و سیاسی برای تصدی خون‌خواهی عثمان نداشت و این مسئله برای صحابه و مردم آن دوران نیز کاملاً روشن بود.
5. متأسفانه این نص تاریخی، اختلاف و دنیاطلبی گروهی از صحابه پیامبر? را برای قدرت، نشان می‏دهد.
4. معاویه؛ احیاگر سنت جاهلی
نویسنده مقاله در تحلیلی کاملاً شخصی و بدون مدرک از شورش معاویه علیه خلیفه چهارم امام علی? و با نگاه جانب‌دارانه از معاویه و اهل شام و توجیه جنایات آنها می‏گوید:
تمام خواسته ما [معاویه و اهل شام] این است که قاتلان شورشی را به ما تسلیم کنند، پس از آن ما با او [علی بن ابی طالب?] به عنوان امیر المؤمنین? و خلیفه مسلمین بیعت می‏کنیم و از او اطاعت می‏نماییم.
همان‌گونه که گفته شد، ولی دم عثمان، فرزندان وی هستند و حق قصاص یا بخشش قاتلان برای آنها ثابت است نه برای معاویه و سایر فرصت‌طلبان از طرف دیگر، طریقه اقامه دعوا نیز مشخص است؛ به این صورت که فرزندان عثمان به عنوان اولیای دم، می‏بایست همانند سایر مردم مدینه با خلیفه چهارم، حضرت امام علی? بیعت می‏کردند، سپس از طریق حاکم وقت و خلیفه چهارم، علیه قاتلان عثمان، اقامه دعوا می‏کردند و قاتلان را در دادگاه، محکوم کرده و به مجازات اعمال خود می‏رساندند، چنان‌که گزارش‌های تاریخی و فتاوای علمای چهارگانه اهل سنت، به این نکته تصریح دارند. در گزارش‌های تاریخی می‏بینیم در دوران قتل عثمان، اولیای دم عثمان چگونه از مسیر حق و صحیحِ دادخواهی خون عثمان منحرف شدند و با بیعت نکردن با خلیفه چهارم، حضرت امام علی? و پناه بردن به معاویه و شامیان که شریک قتل عثمان بودند، و از همه مهم‏تر، شوریدن و برپا کردن جنگ فتنه علیه خلیفه چهارم به بهانه خون‌خواهی عثمان، چه لطمه‏ای را بر پیکره اسلام وارد ساختند و برای خون خواهی یک نفر، خون هزاران نفر را به ناحق بر زمین ریختند بدون اینکه پاسخ‌گوی اولیای دم آنها باشند!.
ابن ابی‌الحدید معتزلی شافعی، مورخ بنام اهل‌سنت، سخنانی در تأیید مطالب یاد شده دارد. وی بعد از تشریح اوضاع سیاسی‌ـ اجتماعی مدینه در زمان قتل عثمان، درباره دیدگاه حضرت امام علی? به عنوان خلیفه چهارم درباره قاتلان عثمان و همچنین شورش معاویه چنین می‏گوید:
به حضرت علی? امید می‏دادند که معاویه و سایرین به اطاعت آن حضرت درخواهند آمد [و با آن حضرت، بیعت می‏کنند] و فرزندان عثمان [اولیای دم] نزد امام آمده و نزد ایشان اقامه دعوا می‏کنند [و شکایت خود را به امام علی? عرضه کنند] و عده‏ای را که در کشتن و محاصره کردن عثمان نقش داشته‏اند، مشخص کنند، همان‌گونه که سیر و روند دادخواهی نزد امام و قاضی به این صورت است، در این شرایط است که [امام و قاضی] می‏تواند به حکم الهی عمل کند [و قاتل را مجازات کند]. در حالی که [زمان امام علی?] چنین نشد و معاویه و اهل شام سرکشی کردند و فرزندان عثمان به معاویه پناهنده شدند و از حضرت امام علی? جدا شدند و قصاص [قاتلان عثمان] را به گونه شرعی درخواست نکردند، بلکه با زور و غلبه آن را پس‌گیری کردند و معاویه آن را به صورت تعصّب جاهلی قرارداد و هیچ کدام از آنها [معاویه و فرزندان عثمان] خون‌خواهی عثمان را از راه صحیح دنبال نکردند.
ابن ابی‌الحدید در ادامه می‏گوید:
اگر خون‌خواهی عثمان طبق راه و رسم صحیح خود و از طریق [خلیفه چهارم] و حکومت وقت پی‌گیری می‏شد [چنین خون‌ریزی و جنگ افروزی پدید نمی‏آید]، در حالی که حضرت امام علی? به معاویه چنین فرمودند: ای معاویه اما خواسته تو درباره خون‌خواهی عثمان، اول باید در اطاعت وارد شوی [و با من به عنوان خلیفه چهارم بیعت کنی] و سایر شورشیان را به سوی من بخوانی، آن‌گاه طبق قرآن و سنت پیامبر? عمل خواهیم کرد.
وی در تأیید کلام حضرت امیر? سخن علمای معتزله را یادآور شده و می‏گوید:
علمای معتزله چنین گفته‏اند: این کلام[سخن امام علی? به معاویه] عین حق و منتهای درستی است، زیرا [سیر دادخواهی این گونه است که] مردم باید [با بیعت با امام] در طاعت و پیروی از امام داخل شوند، اگر [امام] به حق حکم کند، امامت و پیشوایی او ادامه خواهد یافت و اگر به ناحق حکم کند، از امامت خلع می‏شود.
ابن ابی‌الحدید در جای دیگر با انتقاد شدید از فرزندان عثمان به عنوان اولیای دم در پناه بردن به معاویه و کمک به فتنه و آشوب توسط معاویه در امت اسلامی، سخن حضرت امیر? را به معاویه یادآور می‏شود:
ای معاویه [به ناحق] سنگ خون‌خواهی عثمان را به سینه می‏زنی؟! اول در جایی که مسلمانان داخل شده‏اند، داخل شو [و با خلیفه چهارم بیعت کن] سپس متهمان را به من معرفی کن، آن‌گاه آنها را طبق کتاب خدا محاکمه می‏کنم.
وی در شرح این فراز از سخنان حضرت امام علی? می‏گوید:
دانشمندان معتزلی چنین گفته‏اند: این کلام [سخن امام علی? به معاویه] کاملاً حق و درست است، زیرا اولیای دم اولاً می‏بایست با امام زمان خود بیعت می‏کردند و در اطاعت آن داخل می‏شدند، سپس اقامه دعوا نزد امام زمان و خلیفه وقت می‏بردند. اگر امام به حق داوری می‌کرد، امامتش پایدار می‏ماند و اگر به حق داوری نمی‌کرد، خلافت و امامتش نقض می‌شد. [با این وصف] خون‏خواهان عثمان که عبارت‌اند از فرزندان وی، با امام علی? [که خلیفه وقت بود] بیعت نکردند و در اطاعت ایشان داخل نشدند. همچنین معاویه که پسر عموی عثمان بود، با امام علی? بیعت نکرد و از ایشان پیروی نکرد، [در این صورت] خون‏خواهی اولیای دم عثمان و طلب قصاص قاتلان عثمان، قبل از بیعت با امام علی? و اطاعت از ایشان، عین ظلم و ستم و دشمنی است... پس اگر اولیای دم از اطاعت و پیروی از امام و خلیفه، سرپیچی کنند، دیگر امام و خلیفه وقت، لازم نیست قاتلان را قصاص کند، زیرا قصاصی که حق اولیای دم بوده، به سبب سرکشی و نافرمانی اولیای دم علیه امام و خلیفه، ساقط می‏شود.
فتاوای فقهای اهل‏سنت نیز در این‏باره همین است. آنها در کتاب‏القصاص بحث «باب القصاص بالسیف» قصاص را حق اولیای دوم مقتول و استیفای حق و قصاص را منوط به اذن امام و حاکم دانسته‏اند.
آنها با عبارت‌های مختلف چنین گفته‏اند:
مطالبه قصاص جز در محضر سلطان جایز نیست.
کسی که حق قصاص نسبت به دیگر داشته باشد، بدون اذن امام نمی‌تواند
قصاص نماید.
قصاص هر چند مربوط به نفس باشد، جز در محضر سلطان یا نائبش مورد مطالبه قرار نمی‌گیرد.
نکته مهمی که باید به آن اشاره نمود این است که قصاص در جایی مطرح است که فردی مستقیماً در قتل شریک باشد و از محل قتل، متواری شده باشد، در حالی که درباره قاتلان عثمان چنین نبوده و تمامی افرادی که مستقیماً در قتل عثمان شرکت داشتند، همان روز، به قتل رسیدند. ابن ابی‌الحدید در این‌باره می‏گوید:
قصاص بر کسی جاری می‏شود که مستقیماً در قتل و کشتن نقش داشته باشد، در حالی که کسانی که در قتل عثمان، مستقیماً نقش‌آفرین بودند در همان روز در منزل عثمان کشته شدند، و کسانی را که معاویه [به بهانه] خون‏خواهی عثمان، تحت تعقیب قرار داده بود، هیچ نقشی در قتل عثمان نداشتند و اکثراً جزء توده مردم ناراضی، محاصره‌کنندگان و فحش‌دهندگان به عثمان بودند. بنابراین از دیدگاه شرع، این گروه [که مستقیماًدر قتل عثمان نقشی نداشتند] قصاص نمی‏شوند[پس موضوع قصاص منتفی است و مطالبه قصاص قاتلان، ترفندی سیاسی بوده است]. بنابراین هیچ گونه حق قصاصی برای اولیای دم عثمان باقی نخواهد ماند.
با توجه به نصوص تاریخی و فتاوای علمای مذاهب اهل سنت چنین به دست می‏آید:
1. فرزندان عثمای اولیای خون عثمان هستند نه معاویه؛
2. اولیای خون عثمان برای قصاص می‏بایست همانند سایر مردم مدینه، مصر و... با خلیفه چهارم حضرت امام علی? بیعت می‏کردند و بعد از آن، اقامه دعوا و قصاص برای قاتلان عثمان را طلب می‏کردند، چنان که فتوای فقهای اهل‌سنت همین‌گونه است، اما آنان بر خلاف رویه مسلمانان حرکت کردند.
3. فرزندان عثمان با بیعت نکردن با خلیفه چهارم و پیوستن به معاویه و شامیان، در زنده کردن سنت‏های جاهلی تلاش کردند و به جای اینکه خون‏خواهی عثمان را از راه شرعی پی‌گیری کنند، مانند دوران جاهلیت با شمشیر و زور، امت اسلامی را به فتنه و آشوب کشاندند و خون هزاران بی‌گناه را بر زمین ریختند.
4. فرزندان عثمان به عنوان اولیای دم، با بیعت نکردن با خلیفه چهارم و سرکشی علیه ایشان، حق قصاص را از خود ساقط کردند.
5. با کشته شدن مباشران در قتل عثمان، عملاً موضوع قصاص منتفی شده بود، از این رو می‏توان گفت معاویه و اهل شام، با خون‏خواهی عثمان در پی اهداف دیگری بودند که مهم‏ترین آن قدرت‏طلبی معاویه و براندازی حکومت خلیفه چهارم حضرت امام علی? بود.
5. فریب‏کاری عمروبن عاص و فریب خوری ابوموسی اشعری
نویسنده مقاله، در صدر مقاله خود با انتقاد از «بسیاری از نویسندگان و مورخان»، مدعی است «ضعف رأی و فریب خوردن ابوموسی اشعری و زیرکی و فریب‏کاری عمروبن عاص» امری غیر واقعی و بی‌اساس است و این مسئله را بدون ارائه هیچ‌گونه دلیل و مدرکی «ساخته و پرداخته مخالفان و دشمنان صحابه» دانسته است.
وی در مقاله خود چنین می‏نویسد:
بسیاری از نویسندگان و مورخان درمورد حقیقت این جریان [حکمیت] دچار سردرگمی شده و با اعتماد بر روایات ضعیف و غیرقابل اعتبار، چهره‏ای ناخوشایند از اصحاب بزرگوار پیامبر? به ویژه حضرت ابوموسی اشعری و حضرت عمروبن عاص به تصویر کشیده‏اند؛ حضرت ابوموسی اشعری را به ضعف رأی و فریب خوردن و حضرت عمروبن عاص را به زیرکی و فریب‌کاری متهم ساخته‏اند. در صورتی که این قبیل روایات، ساختگی بوده و توسط مخالفان و دشمنان صحابه وضع شده‏اند، و بعضی از نویسندگان بدون ارزیابی دقیق و سنجش علمی، آنها را پذیرفته‏اند. این دو صحابی بزرگوار از این اتهامات پاک و مبرا بوده‏اند... .
حال آنکه ضعف رأی و فریب خوردن ابوموسی و نیرنگ بازی عمروبن عاص، مسئله‌ای است که در منابع‏کهن تاریخی اهل سنّت از آن یاد شده و صحابه بزرگ بر ساده لوح بودن ابوموسی و مکّاربودن عمروبن عاص تصریح کرده‏اند که به مواردی از آن اشاره نمائید.
1ـ5. سخن ابن‌عباس
زمانی که ابوموسی با تعارف‌های ظاهری عمروبن عاص، می‏خواست شروع به صحبت کردن کند، ابن عباس نزد ابوموسی آمد و به او گفت:
وای بر تو، من یقین دارم که او [عمروبن‏عاص] قصد فریب تو را دارد، اگر تو و عمروبن عاص بر امر واحدی توافق کرده‏اید بگذار او پیش از تو سخن بگوید. آنگاه تو سخن بگوی، زیرا عمروبن عاص مرد حیله‏گری است و من اطمینان ندارم که او به آنچه با تو [در خلوت] توافق کرده است، پای‌بند باشد و می‏دانم چون تو در میان مردم به پاخیزی [و اول] سخن گویی با تو مخالفت خواهد کرد.
ابن‌عباس بعد از فریب خوردن ابوموسی از عمروبن عاص، ابوموسی را به شدت نکوهش کرد و گفت: «خدا ابوموسی را روسیاه کند، من [پیشاپیش] او را بر حذر داشتم و به رأی خردمندانه رهنمون شدم، ولی او فکر نکرده و نسنجیده عمل کرد.»
2ـ5. اعتراف ابوموسی به ساده لوحی خود و مکار بودن عمروبن عاص
ابوموسی اشعری پس از نیرنگ خوردن خود از عمروبن عاص با حالت پشیمانی می‏گوید: «ابن‌عباس مرا از نیرنگ آن تبهکار بر حذر داشته بود، ولی من به عمروبن عاص اطمینان کردم و گمان می‏کردم وی چیزی غیر از خیرخواهی امت را نمی‏خواهد.»
3ـ5. سخن احنف بن قیس
وی در مقاطع گوناگون، عدم صلاحیت ابوموسی اشعری برای حکمیت و ساده لوحی وی را یادآور شده بود:
من [ابوموسی اشعری] را آزموده و شیرش را دوشیده‏ام و عصاره عقل و خردش را کشیده‏ام و او را کُند ذهن و بسیار ساده یافته‏ام وی صلاحیت چنین کاری [حکمیت] را ندارد.
در نقل دیگری از احنف‌بن قیس چنین آمده است:
عبدالله‌بن قیس[ابوموسی] مردی است که من عصاره عقل و فهم او را سنجیده‏ام و او را بسیار ساده لوح و کُند ذهن یافته‏ام، او از یمن است و قومش با معاویه هستند.
همچنین احنف‌بن قیس آخرین کسی است که ابوموسی اشعری را به سمت دومة الجندل بدرقه کرد. وی که می‏دانست عمروبن عاص، شخص مکار و نیرنگ باز است، ابوموسی را نصیحت کرد و او را از دام‏ها و فریب‏های عمروبن عاص آگاه ساخت:
زمانی که با عمروبن عاص روبه رو شدی، آغاز به سلام مکن، هر چند ابتدای به سلام، سنت است، ولی او شایسته این سنت نیست. به او دست نده، زیرا دست تو دست امانت است. مبادا بگذاری او تو را بر بالا دست مسند بنشاند، همانا این حیله و نیرنگی است [که می‏خواهد تو را غافل و فریفته کند]. او را به تنهایی ملاقات نکن و بپرهیز از اینکه در خانه‏ای سخن گوید که به نیرنگ، مردان و گواهانی در زوایای آن خانه پنهان کرده باشد[که سخنان تو را بشنوند و به زیانت گواهی دهند].
4ـ5. ناسزا گویی ابوموسی و عمروبن عاص به یکدیگر
نصربن مزاحم می‏گوید: بعد از جریان حکمیت و نیرنگ عمروبن عاص، ابوموسی اشعری و عمروبن عاص، همدیگر را با فحش و ناسزا بدرقه کردند؛ ابوموسی عمروبن عاص را به «سگ»، و عمروبن عاص، ابوموسی را به «الاغ» تشبیه کرد.
5ـ5. اعتراف عمروبن عاص به حیله‏گری
عمروبن عاص بعد از فریب دادن ابوموسی، چنین سرود:
خَدَعْتُ اَبا موسی خدیعة شیظم
یخادع سَقْباً فی فلاة من الارض
فقلت له إنّا کرهنا کدیهما
فَنْخلَعْهما قبل التلا تل و الدّحْض

به ابوموسی نیرنگی بزرگ زدم [و کلاه گشادی بر سرش گذاشتم] چنان که بچه شتری نادان در زمین برآمده فریب داده شود.
به او گفتم: ما هیچ یک از آن دو پیشوا [علی و معاویه] را خوش نداریم پس پیش از آن که دشواری‌ها بیشتر شود هر دو را خلع می‏کنیمِ.
6ـ5. لعن ابوموسی و عمروبن عاص در کلام حضرت امیر?
حضرت امام علی? نیز بعد از جریان ناموفق حکمیت، معاویه و عمروبن عاص و ابوموسی اشعری را لعن و نفرین می‏کرد: «و چون علی[?] نماز صبح و مغرب را می‌خواند و نمازش تمام می‌شد، می‌گفت بارالها، معاویه و عمور و ابو موسی و... را لعنت کن».
7ـ5. گزارش مورخان
مورخان در کتاب‏های تاریخی خویش، ساده لوحی ابوموسی اشعری و مکار بودن عمروبن عاص را نیز گزارش کرده‌اند، چنان که در گزارشی آمده است:
[در سال 37 ق] هنگامی که عمرو و ابوموسی در دومة الجَندل یکدیگر را ملاقات کردند، عمرو می‏کوشید عبدالله بن قیس[ابوموسی] را در سخن گفتن مقدم دارد و می‏گفت: تو پیش از من با پیامبر? همراه بودی و از من بزرگ‌تر، پس اول تو صحبت کن و من بعد از تو سخن می‏گویم. عمروبن عاص، ابوموسی را در هر چیزی مقدم می‏داشت و آرام آرام او را به این کار عادت می‏داد و بدین ترتیب ابوموسی را فریب داد و در خلع [امام] علی نیز ابوموسی پیش قدم شد.
نصر بن مزاحم در مقاطع گوناگون به ساده لوحی و فریب خوردن ابوموسی تصریح دارد:
«و کان فی ابوموسی غفلة ابوموسی مردی ساده انگار بود». «و کان ابو موسی رجلاً مغّفلاً ابو موسی مرد کودن و ساده لوح بود».
با توجه به گزارش‏های تاریخی یاد شده و تصریح بزرگان صحابه بر
ساده لوحی و فریب خوردن ابوموسی اشعری و حقه‌بازی و نیرنگ‌بازی عمروبن عاص، و از همه بدتر، فحاشی ابوموسی و عمروبن عاص، سخن نویسنده
مقاله مزبور، نه تنها ادعایی بی‏دلیل است، بلکه دلایل تاریخی ادعای وی را
کاملاً نقض می‏کند و در واقع، صحابه پیامبر را به دروغ‌گویی و نشر سخنان بی‏اساس متهم می‏کند.
6. تحمیل ابوموسی اشعری به عنوان حَکَم و داور
نویسنده مقاله بدون ارائه هیچ‌گونه دلیل تاریخی، مدعی شده است که: «انتخاب حضرت ابوموسی اشعری بر خلاف در بسیاری از کتب تاریخ شایع است بنا به تحمیل خوارج بر حضرت علی? نبوده است». این در حالی است که گزارش‌های تاریخی بسیاری در تحمیلی بودن ابوموسی اشعری از جانب خوارج و نارضایتی شدید حضرت علی? از حکم بودن ابوموسی اشعری وجود دارد.
در گزارش مورخان چنین آمده است: در سال 37 ق و ابتدای جریان حکمیت، اشعث بن قیس به همراه عده‏ای دیگر نزد امیر المؤمنین علی? آمدند و با لحن تند و تحمیل به امام چنین گفتند:
اشعث و قاریانی که بعداً جزء خوارج شدند، گفتند: ما ابوموسی اشعری را برگزیده‏ایم. [امام] علی? به آنها فرمود: من به داوری ابوموسی راضی نیستم و صلاح نمی‏دانم که او را به این امر مهم بگمارم. اشعث و زیدبن حصین و مشعر به همراه گروهی از قاریان گفتند: ما جز به داوری ابوموسی رضایت نمی‏دهیم، زیرا او ما را از این فتنه‏ها آگاه ساخته بود. [امام] علی? فرمود: ابوموسی مورد رضایت من نیست او از من جدا شد و مردم را از یاری و همراهی من باز داشت و سپس فرار کرد و بعد از چند ماه به او امان دادم. اما ابن‌عباس را برای این کار شایسته می‏دانم.
زمانی که احنف بن قیس از انتخاب ابوموسی اشعری، به امام علی? اعتراض می‏کند، امام در پاسخ می‏فرماید:
اینان [خوارج] عبدالله بن قیس [ابوموسی اشعری] را علم کرده و نزد من آوردند [و مرا به انتخاب او مجبور کردند] و گفتند: ابوموسی را بفرست که ما به او رضایت داده‏ایم و خداوند خود، امر خویش را پیش خواهد برد.
این دو گزارش به صراحت، نارضایتی امام علی? را از ابوموسی اشعری به عنوان حکم و تحمیل وی را از جانب خوارج بر آن حضرت نشان می‏دهد. از این‌رو، حضرت پس از جریان حکمیت و فریب خوردن ابوموسی، بعد از نماز صبح و مغرب، معاویه، عمروبن عاص و ابوموسی اشعری را لعن و نفرین می‏کرد.
با این حال جای تعجب و شگفتی است که نویسنده محترم مقاله، این حقایق را نادیده گرفته و فقط بر اساس ادعا و گمانه زنی، انتخاب ابوموسی اشعری را غیر تحمیلی دانسته است.
نتیجه
حکمیت جریان تلخی بود که برای پوشاندن جنایات و طغیان و شورش معاویه و همدستانش علیه خلیفه وقت، حضرت امام علی? به وقوع پیوست و بر آن حضرت تحمیل شد، چنانکه داور و حکم بودن ابوموسی اشعری و معاهده و مفاد آن نیز بر امام تحمیل شد و در نهایت نیز به جای حل و فصل فتنه معاویه و مشخص کردن مقصر این همه خون‌ریزی و جنایت، با نیرنگ و فتنه عمروبن عاص، معاویه شورشی، تبرئه و بلکه به عنوان خلیفه معرفی شد و با ساده لوحی ابوموسی اشعری، امام علی? از خلافت خلع شد. اما جای این سؤال هنوز باقی است که چرا خلیفه اول که از پشتوانه رأی مردمی کم برخوردار بود، برای تثبیت خلافت خود حق داشت با مخالفان خود و صحابه متحصن در منزل حضرت زهرا? که منجر به شهادت حضرت زهرا? شد، برخورد شدید و آنان را سرکوب کند یا اینکه اصحاب اهل ردّه را تار و مار کند، ولی حضرت علی? که خلیفه چهارم بود و از بیش‏ترین رأی و مقبولیت عمومی جامعه اسلامی برخوردار بود، حق نداشت برای دفاع از رأی مردم و تثبیت خلافت و امنیت جامعه اسلامی با معاویه و سایر سرکشان به مقابله برخیزد؟!

منابع
ـ ابن‌ابی حاتم رازی شافعی، عبدالرحمن‌بن محمد ادریس، تفسیر القرآن العظیم مسنداً عن رسول‌الله? و الصحابة و التابعین، تحقیق اسعد محمد طیب، بیروت، مکتبة العصریة، چ سوم، 1424 ق.
ـ ابن اثیر جزری شافعی، عزالدّین ابوالحسن علی‌بن ابی المکرم، الکامل فی التاریخ، تحقیق علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408 ق.
ـ طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالکتب العلمیة، چ دوم، 1408 ق.
ـ طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، تعلیق محمود شاکر، تصحیح علی عاشور، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1421 ق.
ـ ابن جوزی حنبلی، جمال الدین ابو الفرج عبدالرحمان ابن علی، المنتظم فی تواریخ الملوک و الامم، تحقیق سهیل زکّار، بیروت، دارالفکر، 1415 ق.
ـ ابن قتیبه دینوری، ابو محمد عبدالله بن مسلم، المعارف، تحقیق ثروت عکاشه، قم، منشورات شریف رضی، 1415 ق.
ـ ابن کثیر دمشقی شافعی، ابوالفداء اسماعیل بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، تصحیح ریاض عبدالله عبدالهادی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1422 ق.
ـ ابوالسعود حنفی، محمد بن محمد غمادی، إرشاد العقل السلیم الی مزایا الکتاب الکریم (تفسیر ابی السعود)، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، چ چهارم، 1414 ق.
ـ آلوسی شافعی، شهاب الدین محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، تحقیق: محمد احمد الأمَد و عمر عبدالسلام السلامی، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، 1420 ق.
ـ بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تحقیق جمعی از علماء، بیروت، مؤسسه اعلمی، 1419ق.
ـ بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، تحقیق شیخ عبدالعزیز بن عبدالله بن باز، بیروت، دارالفکر، 1414 ق.
ـ بغوی شافعی، ابو محمد حسین بن مسعود بن محمد بن فرّاء، التهذیب فی فقه الامام الشافعی، تحقیق شیخ عادل احمد عبدالموجود و شیخ علی محمد معوّض، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1418 ق.
ـ بغوی شافعی، ابومحمد حسین بن مسعود، معالم التنزیل فی التفسیر و التأویل، بیروت، دارالفکر، 1422 ق.
ـ بَلاذُری، احمد بن یحیی بن جابر، کتاب جُمَل مِنْ أنساب الأشراف، تحقیق ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، 1417 ق.
ـ بیضاوی شافعی، ناصر الدین ابوسعید عبدالله بن عمر بن محمد شیرازی، أنوار التنزیل و اسرار التأویل (تفسیر البیضاوی)، بیروت، دارالکتب العلمیة، بیروت، چ سوم، 1427ق.
ـ ثعلبی شافعی، ابواسحاق احمد، الکشف و البیان (تفسیر ثعلبی)، تحقیق ابومحمد بن عاشور، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، 1422ق.
ـ حجاوی مقْدسی حنبلی، ابوالنجا شرف الدین موسی، الإقناع فی فقه الامام احمد بن حنبل، تحقیق عبداللطیف محمد موسوی سبکی، بیروت، دارالمعرفة، بی‏تا.
ـ حُویزی، شیخ عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، تصحیح و تعلیق سیدهاشم رسولی محلاتی، دارالتفسیر، قم، 1424ق.
ـ زمخشری حنفی، ابوالقاسم جار الله محمود بن عمر بن محمد، تفسیر الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، تصحیح: محمد عبدالسلام شاهین، دارالکتب العلمیة، بیروت، چ سوم، 1424 ق.
ـ سمرقندی حنفی، ابواللیث نصر بن محمد بن احمد، بحر العلوم فی التفسیر معروف به تفسیرسمرقندی، تحقیق: محبّ‏الدین ابوسعید عمربن غرامه‏عمروی، بیروت، دارالفکر، چ دوم،1424ق.
ـ سیوطی شافعی، جلال الدین، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، تصحیح شیه نجْدت نجیب، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1421 ق.
ـ شافعی، ابوعبدالله محمد بن ادریس، الأم، بیروت، دارالفکر، 1422 ق.
ـ شبر، سیدعبدالله، الجوهر الثمین فی تفسیر الکتاب المبین، کویت، مکتبة الألفین، 1407 ق.
ـ شیخ نظام، الفتاوی الهندیة فی مذهب الإمام أعظم أبی حنیفة النعمان، بیروت، دارالفکر، چ دوم، 1411ق.
ـ شیرازی شافعی، ابواسحاق ابراهیم بن علی بن یوسف، المهذب فی فقه الامام الشافعی، تحقیق: شیخ زکریا عمیرات، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1416 ق.
ـ طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تصحیح و تعلیق: سیدهاشم رسولی محلاتی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1379 ق.
ـ صنعانی، عبدالرزاق، تفسیر عبدالرزاق، تحقیق: دکتر محمود محمد عبده، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ق.
ـ فخر رازی شافعی، التفسیر الکبیر و مفاتیح الغیب معروف به تفسیر الفخر الرازی، بیروت، دارالفکر، 1423ق.
ـ فیروزآبادی، ابوطاهر محمدبن یعقوب، تنویر المقباس مِنْ تفسیر ابن‌عباس، دارالفکر، بیروت، بی‌تا.
ـ فیض کاشانی، مولی محمدمحسن، تفسیر الصافی، تهران، مکتبة الصدر، 1379ق.
ـ فیض کاشانی، مولی محمدمحسن، أصفی فی تفسیر القرآن، تصحیح مهدی انصاری قمی، قم، لوح محفوظ، 1423ق.
ـ قرطبی مالکی، ابوعبدالله محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، تصحیح شیخ هشام سمیر بخاری، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1422 ق.
ـ قرطبی مالکی، محمد بن رشد، بدایة المجتهد و نهایة المقتصد، بیروت، دارالمعرفة، چ ششم، 1402ق.
ـ قفال، سیف‌الدین ابوبکر محمدبن احمد، حلیة العلماء فی معرفة مذاهب الفقهاء، تحقیق دکتر یاسین احمد ابراهیم درادکه، بیروت، مکتبةالرسالة الحدیثة، 1988 م.
ـ کاشانی حنفی، علاءالدین ابوبکر بن مسعود، بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع، تحقیق: محمد عدنان‌بن یاسین درویش، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، چ دوم، 1419ق.
ـ ماوردی، ابوحسن علی بن محمد بن حبیب، الحاوی الکبیر، تحقیق دکتر محمود مطرجی، بیروت، دارالفکر، 1414ق.
ـ مسعودی شافعی، ابوالحسن علی بن حسین بن علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق مفید محمد قمیحه، بیروت، دارالکتب العلمیه، بی‌تا.
ـ مسکویه، ابو علی، احمد بن محمد بن یعقوب، تجارب الامم و تعاقب الهمم، تحقیق سیدکسروی حسن، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1424 ق.
ـ مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح، بیروت، دارالارقم، 1419ق.
ـ معتزلی شافعی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، دمشق، دار إحیاء الکتب العربیة، چ دوم، 1385 ق.
ـ مقاتل بن سلیمان، ابوالحسن ازْدی، تفسیر مقاتل بن سلیمان، تحقیق احمد فرید، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1424ق.
ـ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، قاهره، مؤسسةالعربیة الحدیثة، 1382 ق.
ـ یافعی شافعی، ابومحمد عبد الله بن اسعد بن علی بن سلیمان، مرآةالجنان و عبرةالیقظان فی معرفة ما یعتبر من حوادث الزمان، تحقیق خلیل منصور، بیروت، دارالکتب العلمیه،1417ق.
ـ یوسفی غروی، محمد هادی، موسوعة التاریخ الاسلامی، قم، مجمع الفکر الاسلامی، 1417ق.
ـ واحدی، علی بن احمد، اسباب النزول، تحقیق کمال بسیونی زغلول، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411ق.

 

تبلیغات