آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۶

چکیده

متن

در ادامه بخش نخست این مقاله که به جغرافیای تاریخی شهر بست از آغاز تا دورة معاصر پرداخته شده بود در این بخش به اوضاع سیاسی بست از صدر اسلام تا پایان امویان می‌پردازیم. شهر بُست، واقع در شرق سیستان که در اوایل خلافت عثمان فتح شد، تا مدت‌ها پس از آن محل درگیری خلافت با حکومت‌های محلی غیر مسلمان بود‌؛ در نتیجه خوارج، شورشیان و مخالفان حکومت اموی در آن قدرت یافتند. جستجوی چالش‌های فراروی خلافت اموی در منطقه، در کنار بررسی منابع و تحلیل جریان‌های گوناگون و تاثیرگذار در این نقطه از جهان اسلام، به لحاظ شرایطی نظیر دورافتاده و مرزی بودن، سکونت اقوام و گروههای مختلف سیاسی و مذهبی را ایجاب می‌کند، اموری که باعث نابسامانی اوضاع اجتماعی ـ سیاسی آن ‌شده و مانعی اساسی در استقرار یک قدرت تابع خلافت در منطقه بود. دامنه تاثیرگذاری این نابسامانی‌ها، گاه آن چنان گسترده می‌شد که حتی موجودیت خلافت اموی را نیز به خطر می‌انداخت.
واژگان کلیدی: بست، سیستان، فتوحات اسلامی، خوارج، کابلشاه، امویان.

 
مقدمه
فتوحات اولیه مسلمانان در شرق سرزمین‌های اسلامی در دوره خلافت خلیفه دوم، گرچه به سیستان رسید ولی تثبیت و گسترش نیافته، به شرق آن، شهر بست نرسید و با مقاومت سرسختانه مردم و حکومت‌های محلی روبه‌رو شد، اما به دلیل موقعیت سوق‌الجیشی مهمی که این شهر داشت، چشم‌پوشی از آن غیر ممکن بود.
شهر بست دست‌کم از دو جنبه بسیار مهم بود. یکی از نظر نظامی و فتوحات بود که این شهر دروازه هند (سند)، زابلستان و غور به شمار می‌آمد و دست یافتن به آن مناطق، مستلزم تسلط بر شهر بست بود. جنبه دیگر که می‌توان آن را دلیل اصلی به وجود آمدن این شهر دانست، بُعد اقتصادی آن بود. ویژگی اخیر بیشتر به سبب موقعیت تجاری آن و واقع شدن در کنار ملتقای رودهای بزرگ هیرمند و ارغنداب بود. گفتنی است از دوران باستان از طریق این شهر تجارت بین سرزمین‌های اطراف برقرار بوده و این شاخصه را می‌توان از یافته‌های کاوش‌های باستانی در منطقه بُست، مانند مهرهای حکاکی شده که یکی از ابزار مهم تجارت بوده است،[1] به خوبی دریافت.
ویژگی‌های شهر بُست از دید فاتحان اسلامی نیز به دور نمانده بود، از این‌رو، آنان علاوه بر استفاده از موقعیت سوق‌الجیشی این منطقه و گسترش فتوحات به دره سند و سرزمین هند و درگیری با رتبیل که در شرق بُست قدرت داشت، به اهمیت بازرگانی و تجاری آن و نیز ارتباط تجاری سرزمین‌های اسلامی با هند از طریق این شهر، توجه بسیار داشته‌اند. به همین دلیل در همان اوایل فتح، همراهی بازرگانان را با سپاهیان مسلمان مشاهده می‌کنیم.[2]
 با تمام این ویژگی‌ها، نوشتار مستقلی در مورد بُست و تاریخ آن نگاشته نشده و در کتاب‌های تاریخ عمومی و مدخل بست در دایرةالمعارف‌ها، مطالب کلی و مختصری درباره جریان‌های سیاسی ـ اجتماعی عمده وجود دارد که گاهی در حد یک اسم بیش نیست. برای آشنایی بیشتر با جایگاه و نقش شهر بست، در این نوشتار با استفاده از منابع دست اول، چگونگی فتح این منطقه و جریان‌های سیاسی تأثیرگذار در آن با توجه به گروه‌های قومی ـ سیاسی و مذهبی، از ابتدای ورود اسلام تا پایان خلافت اموی، بررسی شده است.
1ـ دورة فتح و خلفای راشدین
1ـ 1ـ بُست در آستانه فتح
در آستانه فتح سیستان و به تبع آن شهر بُست توسط مسلمانان و اعراب، حکومت ساسانی دوران ضعف و انحطاط خود را می‌گذرانید و با به وجود آمدن اختلالاتی در تشکیلات اداری و نظامی آن، به‌ویژه در پی تحمل شکست‌های سنگین در نبردهای قادسیه، جلولا و نهاوند، حکومت‌های محلی فراوانی که در شرق دولت ساسانی وجود داشتند کم کم از تسلط قدرت مرکزی برخود کاستند و تقریباً مستقل عمل می‌کردند، به طوری که عملاً تنها قدرت نظامی‌ این امرای محلی از مرزها، شهرها و مناطق مسکونی محافظت می‌کردند.[3] شاید فرار یزدگرد، آخرین پادشاه ساسانی به سوی سیستان[4] به این علت بود که او تصور می‌کرد امیران حکومت‌های محلی در شرق دولت ساسانی قادر به مقابله با اعراب هستند.
در ولایت سیستان هنگام اولین فتوحات اسلامی، ‌مرزبانی به نام ایران بن‌رستم بن بختیار[5] و از کرانه‌های هلمند تا کابل، حکمرانی به نام رتبیل (کابلشاه) و در بلاد مجاور، فرمانروایان محلی متعددی حکومت می‌کردند.[6] گزارش برخی منابع، هم‌چون الکامل فی التاریخ حکایت از آن دارد که مردم سیستان با مردم قندهار و همچنین با ترک‌ها و اقوام و حکومت‌های محلی دیگر اطراف خود در جنگ بوده‌اند[7] و پیوسته مرزهای آنها جابه‌جا می‌شده و حتی این کشمکش‌ها در دوران اسلامی‌تا زمان اموی ادامه داشته است. بنابراین به طور قطع نمی‌توان گفت که شهر بُست و توابع آن که در مناطق مرزی این حکومت‌های محلی قرار داشته است، در دست کدام یک از این حکومت‌های محلی قرار داشته یا حتی حکومت محلی مستقل و مخصوص به خود داشته است.
1ـ2ـ اولین اقدامات برای فتح بُست
در دوران خلافت عمر به سال 23 ق یکی از سرداران اسلام ‌به نام عاصم بن عمرو همراه عبدالله بن عُمیر به سوی سیستان حرکت کرد و با مردم آن سرزمین جنگید و سپس آنها را در زرنج، مرکز سیستان به محاصره گرفت. آنها ناگزیر تسلیم شده و درخواست صلح کردند به شرط آنکه شهر و اراضی آن از مسلمانان و فاتحان باشد و مراتع و شکارگاه‌ها از تجاوز آنها مصون و برای مردم محفوظ بماند. بدین ترتیب و در پی ایجاد صلح، مردم سیستان ملزم به پرداخت خراج شدند.[8]
به نظر می‌رسد که عاصم بن عمرو از شهر زرنج و اطراف آن فراتر نرفته و به شهر بُست نرسیده باشد، زیرا در هیچ یک از منابع از پیشروی عاصم به دیگر نواحی سیستان، از جمله بُست، یاد نشده است.
پس از بازگشت عاصم از سیستان، مردم آن دیار پیمان شکستند[9] و در سال 30 ق عبدالله بن عامر بن کریز که به مقصد خراسان حرکت کرده بود، مجاشع بن مسعود سلمی ‌را به سیستان فرستاد، اما او با دادن کشته‌های بسیار بازگشت[10] و قادر به فتح دوبارة سیستان نشده، در نتیجه به بُست نیز نرسید.
چون خبر شکست مجاشع به عثمان، خلیفه وقت رسید، وی ربیع بن زیاد بن انس بن دَیّان حارثی را با سپاهی نزد عبدالله بن عامر فرستاد و پیغام داد که وی را روانه دیار سیستان کند.[11] عبدالله بن عامر که با سپاهش در مسیر خراسان به سیرجان کرمان رسیده و در آنجا اردو زده بود، ربیع بن زیاد را روانه سیستان نمود.[12]
1ـ3ـ فتح بُست
ربیع بن زیاد پس از حرکت از نزد عبدالله بن عامر که در سیرجان اردو زده بود، در فهرج فرود آمد، سپس از صحرای آن گذشته[13] و دژ زالق را در روز مهرگان به تصرف در آورد؛ آن گاه به سوی کرکویه که در پنج میلی زالق قرار داشت، رفت و با مردم آنجا صلح کرد. ربیع بن زیاد در ادامه فتوحات خود به سوی روستای هیسون رفت و پس از تصرف بدون جنگ آن، به زالق بازگشت و از آنجا چند راهنما برای فتح زرنج گرفت.[14] وی پس از آن از هیرمند گذشته و به زِرِشت، نزدیک زرنج رسید و با مردم آن به سختی جنگید، آن‌گاه ده ناشروذ[15] و سپس شرواذ[16] را گشود و پس از جنگ با اهل زرنج، آن شهر را محاصره کرد.[17] در پی محاصره شهر زرنج مرزبان یا شاه سیستان به نام ایران بن رستم بن آزاد بن بختیار با مشورت موبدِ موبدان و دیگر بزرگان، نزد فرمانده سپاهیان مسلمان پیک فرستاد و خواستار صلح شد.[18] ربیع در حالی‌که بر روی کشته‌ها نشسته و تکیه داده بود، مرزبان به ملاقات او آمد و در ازای هزار بردة جام زرین به دست، صلح نمود[19] و قرار بر این شد که سیستان هر سال یک میلیون درهم خراج بپردازد.[20]
پس از اتمام کار شهر زرنج، ربیع بن زیاد به سوی دره سناروذ[21] (از انشعابات هیرمند) و بعد خواش رفت و سپس قصد بُست را نمود.مردم بُست از ربیع فرمانبرداری نکرده و با او جنگیدند و بسیاری از آنها کشته شده و تعداد زیادی از آنها اسیر شدند و اسرای آنها نزد خلیفه وقت، عثمان فرستاده شد. از جمله عبدالرحمن ـ  که بعدها دبیر حجاج شد و سلیمان بن عبدالملک او را عامل خراج عراقین نمود ـ  حصین بوالحرث، بسام و سالم بن ذکوان و پسر مولی بن مازن که از بندگی آزاد شده، خود بندگان بسیاری یافتند. این فتح، اولین فتح اسلامی شهر بُست محسوب می‌شود.[22]
ربیع پس از فتح بُست به سوی قریتین که تیمارگاه اسب رستم بود رفت.[23] به گزارش تاریخ سیستان وی پس از آن به بُست بازگشت.[24] البته بلاذری بازگشت ربیع را از قریتین به زرنج می‌داند و می‌گوید که وی دو سال در آنجا اقامت کرده، سپس نزد عبدالله بن عامر بازگشت و در ادامه، مدت حکومت وی را بر سیستان دو سال و نیم ذکر می‌کند،[25] این در حالی است که ابن اثیر مدت امارت ربیع را یک‌سال و نیم دانسته است.[26]
کاتب و منشی ربیع در مدت امارت وی، دانشمند مشهور حسن بصری بود. [27] ربیع بن زیاد قبل از بازگشت نزد ابن عامر، شخصی به نام حارث بن کعب را جانشین خود کرد، لکن اهل زرنج وی را بیرون کردند و دروازه‌های شهر را بستند.[28] به نظر می‌رسد که مردم شهر بُست نیز به واسطه این خلأ قدرت، اعراب را از شهر خود بیرون رانده باشند.
1 ـ 4 ـ فتح دوباره شهر بُست
پس از رفتن ربیع بن زیاد و اخراج جانشین وی توسط مردم، عبدالله بن عامر بن کُریز بن ربیعة بن حبیب بن عبدشمس حاکم خراسان، پسر عمّ خویش[29] عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبدالشمس بن عبد مناف را با سپاهی آراسته به سوی سیستان فرستاد. وی ابتدا وارد زرنج شد و در یکی از روزهای اعیاد پارسیان، قصر مرزبان را محاصره کرد و مرزبان عذر خواسته، در ازای دو هزار غلام و دو میلیون درهم صلح نمود. سپس عبدالرحمن سرزمین‌های میان زرنج و کش تا ناحیه هندوستان را تصرف کرد و از ناحیه رخج تا دیار داور را به دست آورد و مردم آنجا را در کوه زور یا زوز به محاصره گرفت و در نهایت با آنها صلح کرد و به بت‌کده زور داخل شد، دستان بت زرین آن را قطع نمود و دو یاقوت را که در چشمان بت بود به مرزبان داد و گفت: «بدان از این بت سود و زیانی بر نخیزد».[30]
به گفته بلاذری در فتوح البلدان، عبدالرحمن پس از جریان کوه زور با مردم بُست پیمان صلح بست.[31] البته در منابع دیگر، به تصرف بست یا صلح با مردم آن اشاره‌ای نشده است، به‌طور مثال، ابن اثیر پس از گزارش تصرف زرنج، مرکز سیستان فقط به تصرف نواحی آن تا کش و از ناحیه رخج تا داون که به احتمال قوی همان داور باشد، اشاره دارد.[32]
با توجه به اینکه همانند همین متصرفات را بلاذری نقل کرده و از سویی شهر بُست نیز در سرزمین داور و در ملتقای هیرمند و ارغنداب قرار دارد بنابر این تصرف دوبارة شهر بُست ـ البته بدون جنگ ـ بسیار محتمل به نظر می‌رسد و متصرفات عبدالرحمن از ناحیه زرنج تا آن سوی شهر بُست، یعنی زابلستان و رخج ادامه داشته است، حتی ابن‌اثیر و همچنین ابن سعد در الطبقات الکبری، دامنه متصرفات وی را تا کابل کشانده‌اند.[33]
حکومت عبدالرحمن بر سیستان و نواحی آن تا پایان کار عثمان ادامه داشت و چون خبر کشته شدن عثمان به عبدالرحمن رسید، وی اُمَیر بن أحمر یَشکری را به جای خویش گذاشت و خود به خراسان نزد عبدالله بن عامر رفت و آن‌گاه به بصره عزیمت کرد. در این مدت، دوباره مردم سیستان سر به شورش برداشتند و امرای عرب را بیرون راندند.[34]
1ـ 5 ـ بُست در زمان خلافت امیرالمؤمنین(ع)
پس از شورش مردم سیستان در پایان کار عثمان، منطقه سیستان و به تبع آن، شهر بُست به دست امرای محلی اداره می‌شد تا اینکه گروهی از راه‌زنان و شورشیان عرب به سرکردگی حسکة بن عتاب حبطی و عمران بن فضیل برجمی که خلأ قدرت را در منطقه احساس کرده بودند، با توجه به تغییرات در مرکز خلافت و دوری منطقه از آن، شرایط حضور خود را در آنجا مهیا دیده بودند، به سوی سیستان حرکت کرده و مرکز آن را به تصرف خویش در آوردند.[35]‌ آن‌چنان که از منابع به‌دست می‌آید، این شورشیان عرب از شهر زرنج و مناطق اطراف آن فراتر نرفته، در نتیجه به شهر بُست نرسیده‌اند و این شهر همچنان در دست امرای محلی اداره می‌شده است.
پس از آنکه حضرت علی(ع) از جنگ جمل فارغ شد، شخصی به نام عبدالرحمن بن جَزء طائی را به سیستان فرستاد،[36] لکن وی در جنگ با حسکه به شهادت رسید، لذا حضرت شخص دیگری به نام عون بن جعد بن هبیره مخزومی ‌را روانه سیستان نمود، اما وی نیز در نیمه راه، به دست راه‌زنان و شورشیان کشته شد.[37] حضرت که کار را چنان دید، به عبدالله بن عباس، امیر بصره نامه نوشت و فرمان داد که مردی با چهار هزار سپاهی به سوی ولایت سیستان بفرستد. او هم ربعی بن کاس عنبری را به همراهی حصین بن ابی‌الحر و ثابت بن ذی‌الحره حمیری به سوی حسکه فرستاد و حسکه در جنگ با ایشان کشته شد و ربعی تمامی بلاد سیستان و متصرفات قبلی مسلمانان، از جمله شهر بُست را به تصرف خویش در آورد. البته در منابع از چگونگی فتح سخن به میان نیامده است.[38]
ربعی بن کاس تا پایان خلافت حضرت علی و به خلافت رسیدن معاویة بن ابی‌سفیان و سلسله اموی در سیستان حضور داشت.[39]
تاریخ سیستان در مورد حوادث زمان حضرت علی(ع) گزارش دیگری دارد و نویسنده گمنام آن، حاکم منصوب شده از طرف حضرت را فقط عبدالرحمن بن جزء طائی دانسته است که وی تا آغاز جنگ صفین در سیستان حضور داشته و در این زمان عبدالرحمن بن سمره از طرف معاویه به سیستان آمده و عبدالرحمن طائی نزد حضرت علی(ع) بازگشته است و برخلاف بلاذری در فتوح البلدان و ابن‌اثیر در الکامل، هیچ نامی از حاکم دیگر سیستان از جانب حضرت علی(ع)، یعنی ربعی بن کاس نبرده است.[40]
2ـ دورة امویان
2ـ1ـ فتح مجدد بُست به دست حکام اموی
چون معاویه در سال41 ق به خلافت رسید عبدالله بن عامر را بر بصره، خراسان و سیستان مسلط نمود،[41] و عبدالله بن عامر، عبدالرحمن بن سمره را که سابقه حکومت بر سیستان را در زمان خلفای راشدین داشت، به حکومت سیستان فرستاد. وی علاوه بر فتح دوباره شهرهایی که شورش کرده بودند، برای اولین بار به فتح کابل دست زد. عبدالرحمن شهر کابل را چند ماه محاصره کرد و به منجنیق بست تا بالأخره توانست این شهر را که در زمان خلفای راشدین در مقابل فاتحان اسلامی‌مقاومت کرده بود، فتح کند.[42]
پس از تصرف کابل به سوی غرب بازگشته و به طرف شهر بُست رفت. عبدالرحمن که در زمان عثمان شهر بُست را با صلح به دست آورده بود، این بار با جنگ این شهر را گشود.[43] از آنجایی که شهر بُست پس از حکومتِ نماینده حضرت علی(ع) و به حکومت رسیدن امویان، دوباره به دست امرای محلی افتاده یا حاکمان قبلی از حاکم اموی اطاعت نمی‌کرده، از این‌رو، عبدالرحمن مجبور به جنگ شده است.
عبدالرحمن پس از تصرف شهر بُست، به سوی شهرهای رزان، خشک، زرنج و زابلستان لشکر کشید و در پی شورش مردم کابل، دوباره به این شهر حمله برد و آن را تصرف نمود.[44]
وی دو سال، هم‌زمان با حکومت پسرعمویش ابن عامر بر بصره، در سیستان حکومت کرد، اما با گماردن زیاد ابن ابیه بر بصره از طرف معاویه، عبدالرحمن به بصره بازگشت و زیاد در سال 46ق ربیع بن زیاد حارثی را که سابقه حکومت بر سیستان داشت و اولین فاتح شهر بُست بود، به سوی سیستان فرستاد[45] و عبدالرحمن در سال 50 ق در بصره درگذشت.[46]
به گزارش تاریخ سیستان، عبدالرحمن بن سمره در زمان حکومتش بر سیستان، به مهلب ابن ابی صفره سپه سالاری داده او را به هندوستان فرستاد.[47]
2ـ2ـ درگیری حاکمان اموی و رتبیل شاه
چند ماهی از حکومت ربیع بر سیستان نگذشته بود که کابلشاه (رتبیل) در کابل دست به اقداماتی زد و عرب‌ها را از شهر بیرون نمود و کم‌کم بر زابلستان و رخج در شرق بُست غالب آمد، سپس به سوی شهر بُست حرکت کرد. ربیع که در مرکز سیستان (زرنج) حضور داشت، وقتی از این جریان آگاه شد با گروهی برای مقابله با وی و جلوگیری از پیشروی او به سمت غرب، راهی بُست شد.[48] دو لشکر در بُست به هم رسیدند و این شهر را به محل جنگ تبدیل نمودند که طی آن رتبیل شکست خورده و به رخج عقب نشست. ربیع به دنبال وی به رخج و دیار داور نیز رفت و رتبیل را به سوی سرزمین هندوان عقب راند و خود به سیستان بازگشت.[49]
در سال 51 ق زیاد بن ابیه والی بصره، ربیع را عزل کرده، عبیدالله بن ابی بکره را به جای وی منصوب نمود. وی نیز به بُست و دیگر شهرهای سیستان لشکر کشید و با رتبیل جنگید.[50] هنگامی‌که به رزان در نزدیکی کابل رسید، کار را سخت دید، از طرفی رتبیل نیز برای سرزمین خویش و کابل امان خواست و در مقابل، یک میلیون و دویست هزار درهم فرستاد. عبیدالله نیز صلح را پذیرفت و دویست هزار درهم آن‌را پس فرستاد.[51]
نویسنده تاریخ سیستان، مبلغ صلح‌نامه را دو میلیون درهم دانسته و گفته است که در پی این امان، رتبیل با عبیدالله به زرنج آمد و چون زیاد بن ابیه بسیار مشتاق بود تا با رتبیل ملاقاتی داشته باشد، عبیدالله وی را به بصره فرستاد و زیاد پس از ملاقات، وی را با خلعت بسیار نزد عبیدالله بازگردانید.[52]
پس از عبیدالله بن ابی بکره، عبادبن زیاد تا پایان خلافت معاویه حاکم سیستان و به تبع آن بُست بود. وی در دوران حکومت خویش در نزدیکی بُست با سپاه هندوان جنگید و پیروز شد.[53]
در دوران خلافت معاویه، شهر بُست به محل جنگ بین منصوبان خلافت اموی (معاویه) و رتبیل (حاکم کابل) تبدیل شده بود و مردم بُست روز خوش به خود ندیدند. از سویی به نظر می‌رسد مردم بُست در این لشکرکشی‌ها شرکت داشته، ولی معلوم نیست از کدامین طرف حمایت کرده‌اند یا اینکه جانب احتیاط را نگه داشته و محافظه‌کارانه عمل کرده باشند.
نکته دیگر در دوران خلافت معاویه این است که حاکمان سیستان در تجهیز لشکر برای حمله به هند، از جمله اقدام عبدالرحمن بن سمره که مهلب بن ابی صفره را به سوی هند فرستاد[54] یا مقابله با حملات هندوان، چنان‌که عباد بن زیاد در نزدیکی بُست با هندوان جنگید و پیروز شد،[55] نقش داشته‌اند، و با توجه به نزدیکی و همسایگی شهر بُست با هندوستان و محل این درگیری‌ها، حضور مردم بُست در این حمله‌ها و جنگ‌ها محتمل به نظر می‌رسد، اگرچه در منابع از این حضور یاد نشده است.
2ـ3ـ شورش مردم بُست در اعتراض به واقعة عاشورا
پس از آنکه یزید به خلافت رسید و واقعة تلخ عاشورا به وقوع پیوست، مردم بُست و دیگر شهرهای سیستان پس از آگاهی از این ماجرا دست به شورش زدند.[56] عباد بن زیاد، برادر عبیدالله بن زیاد که در سیستان حاکم بود، اوضاع را آشفته دید و حکومت را رها کرده، خود با بیست میلیون درهم از بیت‌المال به بصره گریخت.[57] پس از فرار عباد بن زیاد، عبیدالله بن زیاد برادر دیگرش، یزید بن زیاد را به سیستان فرستاد، اما وی کاری از پیش نبرد و در پی درگیری‌های به وجود آمده، کشته شد.
حاکم بعدی سیستان، طلحة بن عبدالله بن خلف خزاعی، معروف به طلحه الطلحات بود.[58] وی به شهر بُست رفت و سعی کرد به اوضاع آن سر و سامان دهد و اوضاع آشفته آن را آرام کند.[59]
شورش‌ها و نافرمانی‌های مردم بُست و دیگر شهرهای سیستان در پی واقعه عاشورا همچنان ادامه داشت و تلاش حاکمان اموی و شخص یزید بن معاویه برای سامان دادن اوضاع به جایی نرسید، به طوری که در مدت کوتاه خلافت یزید پس از واقعه عاشورا، شش بار حاکمان اموی سیستان تغییر کردند،[60] اما کاری از پیش نبردند و هرج و مرج شدیدی سراسر سیستان را فراگرفته، هرکسی بر ناحیه‌ای حکم می‌راند تا اینکه یزید بن معاویة در حوران از بلاد شام مرد و پس از وی معاویة بن یزید برای چهل روز به خلافت نشست و در همان سال 65 ق در شام با مروان بن حکم بیعت شد.[61]
2ـ4 ـ بُست در تصرف عمّال ابن‌زبیر
هم زمان با به خلافت رسیدن مروان بن حکم در شام، عبدالله بن زبیر در مدینه از مردم برای خویش بیعت گرفت و اهل عراق نیز با وی بیعت کردند و حکومت بصره و به تبع آن خراسان و سیستان به دست عبدالله بن زبیر افتاد.[62] این در حالی بود که آخرین حاکم سیستان در زمان یزید بن معاویه، در پی ناآرامی‌های پس از واقعه عاشورا که از مهار آنها ناکام مانده بود، پس از مدتی درگذشت و پیش از مرگ او یزید مردی از طایفه یشکُر را والی سیستان کرد که با مخالفت قوم دیگر ساکن به نام مُضَر واقع شد. در منابع علت خاصی برای این مخالفت ذکر نشده است، اما به نظر می‌رسد قوم مُضَرکه از عرب‌های شمالی بودند، حکومت مردی از طایفه یشکر که جنوبی و یمنی بود را برنتافته، در نتیجه وی را از مرکز سیستان بیرون کردند. از این پس میان این اقوام آتش تعصب درگرفت و هر قوم در شهری که مقرشان بود غالب گردیدند.[63]
هنگامی که عبدالعزیز بن عبدالله بن عامر از طرف عبدالله بن زبیر به حکومت سیستان منصوب و وارد زرنج شد، خبر آمد که مردم بُست شورش کرده‌اند.[64] عبدالعزیز ناچار به سوی بُست لشکر کشید و پس از سرکوب شورش به زرنج بازگشت[65] و تا سال 73 ق از طرف عبدالله بن زبیر بر سیستان حکم راند.[66] در این سال عبدالله بن زبیر در جنگ با حجاج بن یوسف ثقفی کشته شد و خلیفه وقت اموی، عبدالملک بن مروان حکومت عراق و خراسان و سیستان را به حجاج سپرد.[67] حجاج نیز امیة بن خالد را به حکومت سیستان منصوب کرد و او فرزندش عبدالله را جانشین خود در سیستان نمود.[68] عبدالله نیز پس از مدتی به بُست رفت و با رتبیل که در زابلستان، درشرق شهر بُست حضور داشت و مشکلات فراوانی را برای حکومت امویان ایجاد می‌کرد، جنگید. چون کار بر وی سخت شد، یک خروار زر هدیه نزد عبدالله فرستاد و ضمانت نمود که دیگر قیام نکرده، جنگ نکند و در ازای دو میلیون درهم صلح نمود.[69] بعضی منابع، مبلغ صلح‌نامه را یک میلیون درهم نوشته و آورده‌اند:
چون عبدالله به شهر بُست رسید، رتبیل نماینده جدید فرستاد و درخواست صلح نمود و هزار هزار درهم بذل کرد. عبدالله نپذیرفت و گفت: اگر این رواق (رواق بُست) را برای من پر از زر کند، ممکن است، برگردم و گرنه هرگز بر نمی‌گردم. او جوان بود و مغرور. رتبیل هم بلاد را برای او تهی کرد و خود عقب نشست و عبدالله داخل شد که ناگاه درها و معابرکوهستان را بر او بستند، عبدالله درخواست کرد که راهش را باز کنند تا برگردد، ولی رتبیل قبول نکرد و گفت: سی‌صد هزار درهم می‌گیرد و صلح می‌کند، به شرط آنکه عبدالله عهدنامه بنویسد که هرگز بلاد ما را قصد نکند و تا زمانی که ما امیر هستیم آن را آتش نزند و خراب نکند. عبدالله ناگزیر پذیرفت و چون خبر آن به عبدالملک بن مروان رسید او را از حکومت معزول نمود.[70]
به این ترتیب، شهر بُست مرز بین حکومت رتبیل و حکومت اموی شد و بیشتر جنگ‌ها و درگیری‌های بین این دو در اطراف این شهر اتفاق می‌افتاد.
2ـ5 ـ حرکت ابن اشعث
در سال 78 ق حجاج، عبیدالله بن ابی بکره را به حکومت سیستان منصوب نمود.[71] وی یک سال را با رتبیل در صلح گذراند و رتبیل نیز خراج می‌پرداخت، هرچند گاهی در آن تعلل می‌ورزید تا اینکه حجاج دستور حمله به رتبیل و تصرف بلادش را برای او صادر کرد.[72] عبیدالله پسرش به نام مغیره را به جای خویش در زرنج گذاشت و به سوی شهر بُست حرکت کرد، ولی در جنگ چندان پیروز نبود و در ازای هفت‌صد هزار درهم،[73] مجبور به صلح شد. عبیدالله در بُست درگذشت و در همان‌جا مدفون شد و به گزارش تاریخ سیستان مدفن او هم‌اکنون در شهر بُست است.[74]
خلیفة بن خیاط که در تاریخ خویش نتیجه این جنگ را شکست عبیدالله دانسته و آن را فاجعه دردناکی برای خلیفه شمرده، گفته است که خلیفه به استاندار عراق، حجاج دستور داد تا سپاهی برای تأدیب رتبیل اعزام کند.[75] حجاج سپاه بزرگی ترتیب داد، به نام «جیش الطواویس» و فرماندهی آن را به عبدالرحمن بن محمد اشعث سپرد و در سال 82 ق به سوی سیستان فرستاد.[76]  ابن اشعث هنگامی‌که به سیستان رسید به بُست رفت و در آنجا اقامت گزید، سپس به قصد نبرد با رتبیل، به سمت کابل حرکت کرد، ولی چون در سرزمین و بلاد وی پیش رفت، از مکر و تدبیر جنگی رتبیل به هراس افتاد و به شهر بُست بازگشت و به حجاج نوشت که بازگشته و جنگ با رتبیل را به سال آینده موکول کرده است. وی در پاسخ ابن اشعث نامه‌ای تهدیدآمیز به وی نوشت و مجدداً دستور حمله به رتبیل را صادر کرد. ابن اشعث که از قبل نیز رابطه خوبی با حجاج نداشت،[77] این تهدید حجاج را اهانت سنگینی نسبت به خود قلمداد نمود، و مردم بُست و دیگر مناطق سیستان و همچنین سپاه خویش را بر ضد حجاج تحریک نمود و برای خود از آنان بیعت گرفت. ابن اشعث برای برانگیختن احساسات مردم و سپاهیانش علیه حجاج، او را متهم به بی‌دینی نمود و سپس به قصد خلع حجاج به سوی عراق حرکت کرد.[78]
ابن اشعث قبل از حرکت با رتبیل صلح نامه‌ای نوشت مبنی بر اینکه رتبیل در مناطق خویش آزادی عمل بیشتری داشته باشد و اگر ابن اشعث بر حجاج پیروز شد، رتبیل را از دادن خراج معاف کند و اگر شکست خورد، رتبیل از او حمایت کرده، او را امان دهد.[79]
ابن اشعث ابتدا در شوشتر در نزدیکی اهواز با لشکریان حجاج روبه‌رو شد و آنان را شکست داد و درپی آن به بصره وارد شد،[80] اما حجاج چندی بعد وی را در زاویه، نزدیک بصره شکست داد. ابن اشعث ناچار بصره را ترک کرد و به سوی کوفه رفت، حجاج نیز در پی وی به سوی کوفه لشکر کشید و در دیرجماجم با وی درگیر شد.[81]
در روزهای ابتدایی جنگ، پیروزی با ابن اشعث بود، ولی با درخواست کمک حجاج از عبدالملک بن مروان و فرستادن سپاهی از سوی وی، ابن اشعث به سختی شکست خورد و به سوی سیستان گریخت و خواست وارد شهر زرنج شود که عامل وی در آنجا حکومت می‌کرد. وی عبدالله بن عامر از بنی‌مجاشع و از قبیله بنی‌تمیم بود که در شهر را بست و ابن اشعث را راه نداد.[82] ابن اشعث نیز ناچار عازم شهر بُست شد که شخصی به نام عیاض بن عمرو[83] یا عیاض بن همیان بن هشام سدوسی[84] و یا به نقل طبری، عیاض بن همیان ابوهشام بن عیاض سدوسی در آنجا حکومت می‌کرد که از قبیله بکر بن وائل بود.[85] وی از ابن اشعث استقبال کرد و او را وارد شهر نمود، اما در واقع می‌خواست وی را به حجاج تسلیم کند یا بکشد تا به این وسیله خود را به حجاج نزدیک کند.[86] هنگام ورود ابن اشعث به بُست، رتبیل برای استقبال وی به شهر بُست داخل شد و حاکم بُست را از اقدامش منحرف نمود و گفت: اگر به ابن اشعث آزاری برساند وحتی تار مویی از وی کم شود عرصه را بر وی تنگ می‌گیرد و او را همراه کسان و فرزندانش خواهد کشت و اموالشان را به غارت برده، بین لشکریان تقسیم خواهد کرد.[87] حاکم بُست، از این تهدید رتبیل هراسید و ابن اشعث را آزاد گذاشت. ابن اشعث مدتی به عنوان نماینده رتبیل در شهر بُست حکومت کرد و عامل وی در این شهر بود، سپس به سرزمین رتبیل رفته، نزد او ‌ماند.[88]
یاران ابن اشعث بعد از این قضایا به هرات و زرنج لشکرکشیده و جنگیدند،[89] اما سرانجام براثر تهدید حجاج و تدبیر شخصی به نام عبید بن ابی‌سبیع که نزد رتبیل نفوذ داشت، با همراهی حاکم سیستان و بُست (عمارة بن تمیم) که در این هنگام در بُست مقیم بود، ابن اشعث و برادرش قاسم را در بند کردند و خواستند که وی را نزد حجاج بفرستند که در ناحیه رخج خود را از بام انداخت و کشت. به این ترتیب، حرکت ابن اشعث در سال 85 ق پایان یافت.[90]
2ـ 6ـ قدرت‌گیری خوارج
در سراسر دورة حکومت امویان، مناطق جنوب شرقی ایران، از جمله سیستان و شهر بُست و توابع آن، پذیرای گروه‌های خوارج بود. این مناطق به دلیل فاصله زیاد از مرکز حکومت، اوضاع خاص جغرافیایی، عدم تسلط کافی حکومت مرکزی بر این مناطق و بافت عمدتاً غیر شهری آن از سویی، و درهم پاشیدگی اوضاع سیاسی ـ اجتماعی که در قرن اول هجری در نتیجه سقوط نظام پیشین و ورود اعراب به داخل این مناطق بود از سویی دیگر، زمینه مساعد برای ظهور و قدرت‌گیری گروه‌هایی در این منطقه، از جمله خوارج را فراهم آورد.
رفتار متعصبانه اعراب اموی با غیر عرب و اعمال تبعیض در دوران اموی و روحیه مساوات طلبی مردم منطقه، نیاز متقابلی بین مردم بومی و خوارج به وجود آورده و موجبات همکاری خوارج و مردمان منطقه را در پی داشت. اولین حرکت‌های قابل ملاحظة خوارج در منطقه در زمان حجاج و خلافت عبدالملک بن مروان بود که ظلم و تعدی به حد اعلای خود رسیده بود. حجاج پس از مرگ ابن اشعث و سرکوب شورش‌ وی، عمارة بن تمیم را از حکومت سیستان عزل، و شخصی به نام مسمع بن مالک را به حکومت سیستان فرستاد.[91] در زمان حکومت مسمع، شخصی از خوارج به نام ابوخلدة خارجی بر ضد وی قیام نمود، اما در مقابله و جنگ با مسمع شکست خورد و قیامش سرکوب شد.[92] هرچند ابوخلده کاری از پیش نبرد، اما این حرکت از جانب خوارج، نشانه نفوذ و قدرت‌گیری آنها در منطقه بود و آنها را برای اولین بار به صحنه سیاسی ـ نظامی ‌منطقه وارد کرد.
پس از حکومت عبدالملک بن مروان و در زمان خلفای بعدی اموی، خوارج روز به روز بر قدرت خویش در مناطق اطراف بُست و زرنج افزودند تا اینکه در زمان خلافت هشام بن عبدالملک قدرت را در شهر زرنج به دست گرفتند[93] و قضاوت را به معمر بن عبدالله که محدثی سیستانی بود، سپردند.[94] اگرچه در منابع، گزارشی در مورد شهر بست و اینکه در این زمان تحت سیطره خوارج بوده است، وجود ندارد، اما می‌توان گفت که عموماً مناطق سیستان در این زمان تحت سیطره و قدرت خوارج بوده است.
چون خبر قدرت‌گیری خوارج در سیستان به هشام خلیفه اموی رسید، وی شخصی به نام اصفح بن عبدالله شیبانی را در سال 108 ق به سیستان فرستاد.[95] وی در جنگی که پس از 23 سال صلح و متارکه[96] با رتبیل داشت زخمی شد و پس از مدتی درگذشت و در نتیجه نتوانست از قدرت خوارج بکاهد و به گزارش تاریخ سیستان در این زمان خوارج بسیار قدرت یافتند[97] و قدرت عمال حکومت اموی محدود به شهرهای بزرگ، هم‌چون زرنج و بُست می‌شد و در بقیه مناطق، خوارج قدرت را در دست داشتند. این وضع تقریباً تا پایان خلافت اموی و حتی زمان خلافت عباسی ادامه داشت.
2ـ7ـ اختلافات قومی اعراب ساکن در شهر بُست و زرنج
پس از آنکه ولید بن یزید بن عبدالملک در سال 125 ق به خلافت رسید،[98] عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز را به حکومت عراق، خراسان و سیستان گمارد و او نیز حرب بن قطر ]قطن[ هلالی را به سیستان فرستاد. در همان سال عبدالله بن معاویة بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب، معروف به ذی الجناحین بر عبدالله بن عمر شورش نمود و عبدالله بن عمر به جنگ با او برخاست. ذوالجناحین به سوی سیستان رفت و حرب، حاکم سیستان چون نمی‌خواست با او بجنگد، سیستان را به سواد بن اشعث سپرد و خود از سیستان خارج شد. چون خبر به عبدالله بن عمر رسید محمد بن مروان را در سال 126 ق به سیستان فرستاد.[99]
پس از مدتی ولید بن یزید مرد و یزید بن ولید بن عبدالملک در سال 126 ق جایش نشست و حکومت عبدالله بن عمر را تأیید نمود. وی نیز حرب بن قطن را دوباره به دلیل آنکه مردم سیستان وی را خوش داشتند، به سیستان فرستاد. پس از مدتی یزید مرد و ابراهیم بن ولید خلیفه شد. در این دوره نیز حرب بن قطن همچنان حاکم سیستان بود و دوام حکومت وی بر سیستان به دلیل خوش‌رفتاری و رضایت مردم سیستان از وی بود تا اینکه فتنه بزرگی از جانب اعراب ساکن در سیستان بروز نمود و میان دو قبیله مهم اعراب، یعنی بنی‌تمیم و بنی‌بکر بن وائل جنگ و درگیری شروع شد و تمام سیستان به طرف‌داران این دو گروه تبدیل شدند.[100] حرب حاکم سیستان در پی این قضیه بر جان خویش بیمناک شد و بار دیگر سوار بن اشعر را جانشین خویش نمود و خود فرار را برقرار ترجیح داد. عبدالله بن عمر چون از این امر آگاه شد، سعید بن عمرو را که از آل سعید بن عاص بود، به سیستان فرستاد. وی در زرنج، مرکز سیستان که بیشتر بنی‌تمیمی‌ها در آن ساکن بودند، وارد و ساکن شد.[101]
در سویی دیگر در شهر بُست که بنی بکر بن وائل حضور چشم‌گیری داشتند، شخصی به نام بحتری بن سهلب که از جانب خلیفه اموی آمده بود، اقامت داشت. پس از مدتی بین این دو قبیله به رهبری سعید بن عمرو و بحتری بن سهلب، جنگ شدیدی درگرفت. مردم سیستان که از این وضع درمانده بودند، هر دو را از سیستان بیرون کردند و سوار بن اشعر را به امارت نشاندند.[102] در پی این درگیری‌ها، سوار در همان ماه اول حکومت خود، کشته شد و این غوغا همچنان ادامه داشت تا اینکه ابراهیم، خویش را از خلافت عزل نموده و مردم با مروان بن محمد که آخرین خلیفه اموی است، بیعت کردند.[103]
نتیجه
 با وجودی که شهر بُست حدود سال 30 ق توسط مسلمانان فتح شد، اما تا زمان معاویه هم چنان نافرمان بوده و چندین بار مجدداً فتح شد. بعد از دوران معاویه نیز اغلب محل تجمع مخالفان نظام اموی بود.
یکی از مشکلات اعراب در منطقه، درگیری با خاندان رتبیل (حکام محلی زابلستان) بود. سرکشی و عصیان خاندان رتبیل این امکان را برای مردم بومی بُست فراهم می‌آورد که سر از اطاعت بر دارند وحتی عمال خلیفه را از آن دیار برانند.[104] به این ترتیب، رتبیل چنان در منطقه تأثیرگذار بود که در زمان حکومت حجاج بن یوسف ثقفی، حجاج عامل سیستان را با رضایت او انتخاب کرد.
این در حالی بود که اختلافات قبایلی بین اعراب مستقر در بُست و سیستان، یعنی قبایل بکر بن وائل و بنوتمیم که اختلافات عمیقی با هم داشتند، بر دامنه تشنج اوضاع می‌ا‌فزودند. این امر مانع استقرار قدرتی متمرکز و تابع خلافت می‌شد، زیرا اغلب حکامی‌که مستقیم یا غیر مستقیم از سوی خلافت به این منطقه می‌آمدند با مخالفت یکی از دو قبیلة مذکور روبه‌رو می‌شدند. بدیهی است این تشنجات به انضمام شرایط جغرافیایی، دوری از مرکز خلافت، صعب العبور بودن جاده‌های ارتباطی و اوضاع نابسامان سیاسی ـ اجتماعی منطقه، زمینه‌هایی بودند که امکان پناه بردن مخالفان حکومت وقت به این مناطق و احتمالاً پی‌ریزی قیام و شورش علیه نظام اموی را فراهم می‌ساخت.
از جملة این مخالفان خوارج بودند که در مرحلة سوم از فعالیت‌های خویش در ایران به نقاط دوردستی مانند بُست عقب نشستند و به اشاعه ایدئولوژی خود در این منطقه پرداختند. این گروه، منشأ عربی ـ اسلامی داشت و برخی از مردم منطقه به سوی آنها روی آوردند و در جو ظلم و خفقانی که حاکمان اموی برای مردم منطقه پدید آورده بودند، آنها را نجات‌بخش خویش تلقی می‌کردند، به‌ویژه که بنابر بعضی اطلاعات موجود، خوارج نه تنها مانع دریافت خراج و مالیات می‌شدند، بلکه خود نیز از مردم چیزی مطالبه نمی‌کردند. اغلب هواداران خوارج در بُست از میان روستاییان و اقشار فرودست جامعة شهری بودند و افراد متمکن و برجستة اجتماع کمتر می‌توانستند با خوارج همراهی مؤثری داشته باشند و به همین علت بود که قدرت خوارج بیشتر در روستاها و حومة شهرها نمود و بروز داشتند و آنان کمتر توانستند بر شهرها تسلط یابند و اگر هم یافتند بسیار زودگذر بود.
عامل دیگری که بر دامنه تشنج اوضاع در سیستان و به خصوص شهر بُست می‌افزود، دسته‌های موسوم به مطوعه یا غازیان ‌بودند که برای بسط اسلام در سرزمین‌های مشرکان، از جمله غور، زابلستان و سند و نیز برای مقابله با خوارج، به طور داوطلبانه و از روی علاقه لباس رزم می‌پوشیدند و حتی بدون دستور مستقیم از خلافت، دست به جهاد می‌زدند.[105]این گروه شبه نظامی‌ گاه خود موجب ناامنی و هرج و مرج شده و به تدریج قدرتی مستقل به موازات حاکمیت‌های مختلف موجود در منطقه و شهر بُست شدند و به رغم اینکه حامی ‌و مؤید نظام خلافت بودند بعضی اوقات اسباب نگرانی حکام و والیان را فراهم می‌کردند. با توجه به این مشکلات خلافت اموی هیچ‌گاه نتوانست قدرت خویش را در منطقه تثبیت کند و به ثبات قابل قبول دست یابد.
 
منابع
ـ ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن علی بن ابی الکرم شیبانی، الکامل فی التاریخ، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی، 1408 ق.
ـ ابن کثیر، اسماعیل بن کثیر، البدایـة والنهایه، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی.
ـ ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، دارصادر.
ـ ابی زید بلخی، احمد بن سهل، البدء والتاریخ، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417 ق.
ـ ابن خیاط، ابوعمرو بن ابی هبیره، خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، نجف، ]بی‌نا[، 1967 م.
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون حضرمی مغربی، تاریخ ابن خلدون، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی، 1419 ق.
ـ ذهبی، شمس‌الدین محمد بن احمد بن عثمان، العبر فی خبر من غبر، بیروت، دارالفکر، 1418 ق.
ـ ابن اعثم کوفی، احمد بن علی، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1374، چاپ دوم.
ـ بلاذری، ابی الحسن، فتوح البلدان، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1398 ق.
ـ ترکمنی‌آذر، پروین و صالح پرگاری، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی ایران در دورة صفاریان و علویان، تهران، سمت، 1380، چاپ دوم.
ـ حبیبی، عبدالحی، جغرافیای تاریخی افغانستان، پیشاور، مرکز نشراتی میوند، 1378، چاپ دوم.
ـ طبری، ابی جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم والملوک (تاریخ طبری)، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1408 ق، چاپ دوم، ج 3 و 5.
ـ غبار، میر غلام محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، قم، احسانی، 1375.
ـ میری، مهدی و حمید حسنعلی‌پور، پیشینه تجارت در شهر سوخته، دانشگاه زابل، 1382.
ـ نویسنده نامعلوم، تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعرای بهار، تهران، انتشارات پدیده خاور، 1366، چاپ دوم.
ـ یعقوبی، احمد بن یعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1412 ق.
 

--------------------------------------------------------------------------------
* کارشناس ارشد تاریخ تمدن. دریافت 25/7/87 ـ پذیرش 15/8/87 .

--------------------------------------------------------------------------------
[1]. مهدی میری و حمید حسنعلی پور، پیشینه تجارت در شهر سوخته، 1382، ص 25.
[2]. نویسنده نامعلوم، تاریخ سیستان، 1366، ص 85.
[3]. پروین ترکمنی آذر و صالح پرگاری، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره صفاریان و علویان، 1380، ص 5 ـ 6.
[4]. شمس‌الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، العبر فی خبر من غبر، 1418، ج 1، ص 28.
[5]. تاریخ سیستان، ص80 / ابی الحسن بلاذری، فتوح البلدان، 1398، ص386.
[6]. عبدالحی حبیبی، جغرافیای تاریخی افغانستان، 1378، ص 186.
[7]. عزالدین ابوالحسن علی بن ابی الکرم شیبانی، الکامل فی التاریخ، 1408، ج 2، ص 206 / تاریخ ابن خلدون،
1419، ج 2، ص 461 / اسماعیل بن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 7، ص 148.
[8]. تاریخ ابن خلدون، ص461 / ابن اثیر، همان، ج 2، ص 206.
[9]. ابن اثیر، همان، ج 2، ص 261.
[10]. تاریخ سیستان، ص80.
[11]. همان.
[12]. بلاذری، همان، ص 385.
[13]. همان.
[14]. همان / ابن اثیر، همان، ج 2، ص 261.
[15]. ابن اثیر، همان / بلاذری، همان، ص 385.
[16]. بلاذری، همان.
[17]. همان، ص386 / ابن اثیر، همان، ج 2، ص 261.
[18]. تاریخ سیستان، ص181.
[19]. همان، ص82 / ابن اثیر، همان، ج 2، ص 261 / بلاذری، همان، 386.
[20]. تاریخ سیستان، ص 82.
[21]. بلاذری، همان، ص 386.
[22]. تاریخ سیستان، ص 82 ـ 83 .
[23]. بلاذری، همان، ص386.
[24]. تاریخ سیستان، ص83.
[25]. بلاذری، همان، ص 386.
[26]. ابن اثیر، همان، ج 2، ص 261.
[27]. همان / بلاذری، همان، 386.
[28]. بلاذری، همان.
[29]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ص 284.
[30]. ابن اثیر، همان، ج 2، ص262 / بلاذری، همان، ص 386.
[31]. بلاذری، همان.
[32]. ابن اثیر، همان، ج 2 ، ص 262.
[33]. همان / ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 47.
[34]. تاریخ سیستان، ص84 / بلاذری، همان، ص386.
[35]. ابن اثیر، همان، ج2، ص351 / بلاذری، همان، ص 387.
[36]. تاریخ سیستان، ص 85 / ابن اثیر، همان، ج 2، ص 351 / بلاذری، همان.
[37]. بلاذری، همان، ص 387.
[38]. همان / ابن اثیر، همان، ج 2، ص 352.
[39]. بلاذری، همان، ص 388.
[40]. تاریخ سیستان، ص 85.
[41]. همان، ص 90.
[42]. بلاذری، همان، ص 388
[43]. ابن سعد، همان، ج 5، ص 47.
[44]. همان.
[45]. تاریخ سیستان، ص91.
[46]. بلاذری، همان، ص 388.
[47]. تاریخ سیستان، ص 85.
[48]. بلاذری، همان، ص 389.
[49]. همان / تاریخ سیستان، ص91 ـ 92.
[50]. بلاذری، همان، ص 389 / تاریخ سیستان، ص92 ـ 94.
[51]. بلاذری، همان، ص 389.
[52]. تاریخ سیستان، ص 94.
[53]. همان، ص 95 ـ 97.
[54]. همان، ص 85.
[55]. همان، ص 95.
[56]. همان، ص 100.
[57]. همان.
[58]. بلاذری، همان، ص 89.
[59]. تاریخ سیستان، ص 101.
[60]. همان، ص 98 ـ 103.
[61]. همان، ص104.
[62]. همان، ص105.
[63]. بلاذری، همان، ص 389.
[64]. تاریخ سیستان، ص105.
[65]. همان، ص 106.
[66]. ابی جعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، 1408، ج 3، ص 538 / ابی زید احمد بن سهل بلخی، البدء والتاریخ، ج 2، ص 250.
[67]. ابی زید بلخی، همان، ج 2، ص 250.
[68]. تاریخ سیستان، ص107 / ابن اثیر، همان، ج 3، ص 81 .
[69]. تاریخ سیستان، ص 108.
[70]. ابن اثیر، همان، ج 3، ص 81 .
[71]. تاریخ سیستان، ص 110 / ابن اثیر، همان، ج 3، ص136 / ابی زید بلخی، همان، ج 2، ص 255.
[72]. ابن اثیر، همان، ج 3، ص 136.
[73]. همان / تاریخ سیستان، ص 111.
[74]. تاریخ سیستان، ص 111 ـ 112.
[75]. خلیفـة بن خیاط، تاریخ خلیفـة بن خیاط، 1967، ج 1، ص 278.
[76]. تاریخ سیستان، ص112 / ابی زید بلخی، همان، ج 2، ص 255.
[77]. طبری، همان، ج 3، ص 617.
[78]. همان، ص 622 ـ 623.
[79]. همان، ص 623.
[80]. همان، ص 625.
[81]. ر.ک: همان، ص 629 به بعد.
[82]. همان، ص 641.
[83]. احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، 1412، ج 2، ص 199.
[84]. ابن اثیر، همان، ج 3، ص 159.
[85]. طبری، همان، ج 3، ص 641.
[86]. همان / ابن اثیر، همان، ج 3، ص 159 / یعقوبی، همان، ج 2، ص 199.
[87]. طبری، همان، ج 3، ص 641 / ابن اثیر، همان، ص 159.
[88]. طبری، همان.
[89]. همان، ص641 ـ 642 / ابن اثیر، همان، ج 3، ص 159 ـ 160.
[90]. یعقوبی، همان، ج 2، ص 201 / طبری، همان، ج 3، ص 652 ـ 653 / ابن اثیر، همان، ج 3، ص 169 ـ 170.
[91]. تاریخ سیستان، ص 118.
[92]. همان.
[93]. همان، ص 126.
[94]. همان / میرغلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، 1375ش، ج 1، ص 169.
[95]. تاریخ سیستان، ص 126.
[96]. میرغلام محمد غبار، همان، ج 1، ص 169.
[97]. تاریخ سیستان، ص126 ـ 127.
[98]. یعقوبی، همان، ج 2، ص 261.
[99]. تاریخ سیستان، ص 130.
[100]. همان، ص 131.
[101]. همان.
[102]. همان، ص 132.
[103]. همان، ص 134.
[104]. تاریخ سیستان، ص 84 و100.
[105]. همان، ص173.

تبلیغات