نقد و بررسى کتاب خاطرات سیاسى سرآرتور هاردینگ (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
سرآرتور هاردینگ یکى از مأموران عالى رتبه انگلیس در ایران بوده است. وى خاطرات خود درباره مأموریت هاى مختلف خویش و سفر به سرزمین هاى مختلف را در دو جلد یکى به نام «خاطرات یک دیپلمات انگلیسى در اروپا» و دیگرى «خاطرات یک دیپلمات انگلیسى در شرق» تدوین و منتشر شده است. کتاب «خاطرات سیاسى سرآرتور هاردینگ» گزیده اى است از این دو کتاب که توسط جواد شیخ الاسلامى به فارسى برگردانده شده است. آن چه در پى مى آید معرفى این کتاب و نویسنده و نیز نقد و بررسى محتواى آن مى باشد.
واژگان کلیدى: خاطرات، ایران، مشروطه، قاجار و پهلوى.
اشاره
سرآرتور هاردینگ در دوازدهم اکتبر 1859 در لندن دیده به جهان گشود. دوره دبیرستان و دانشگاه را در کالج مشهور«اتین کالج»1 و دانشگاه آکسفورد گذراند. او به دلیل کسب امتیاز علمى در دانشگاه، از سوى کالج اَل سولز2 به عنوان دانشیار دعوت به تدریس شد. وى در سال 1880م در وزارت امور خارجه آغاز به کار کرد و پس از سه سال خدمت در وزارتخانه به مأموریت هاى پى در پى در کشورهاى مختلف و سمت هاى گوناگون گمارده شد، از جمله: دبیر سوم سفارت انگلیس در مادرید، دبیر دوم سفارت بریتانیا در پطرز بورگ (1881م)، دبیر اول سفارت در استانبول (1889ـ1890م)، کفیل کاردار سفارت در بخارست (1890م)، عضو هیئت مهمان داران انگلیسى همراه پرنس نیکولا، ولیعهد روسیه در جریان دیدار وى از هندوستان و خاور دور (1890-1891م)، دبیر اول سفارت انگلیس در قاهره (1891-1894م)، کفیل سرکنسول گرى انگلیس در زنگبار (1894-1896م)، کمیسر عالى انگلیس در افریقا (1896-1900م)، وزیر مختار بریتانیا در تهران (1900-1905م) و چند مأموریت دیگر. وى در سال 1920م بازنشست شد و پس از سیزده سال (1933م) دیده از جهان فروبست.3
معرفى کتاب
هاردینگ خاطرات خود درباره مأموریت هاى گوناگون خویش و سفر به سرزمین هاى مختلف را در دو جلد یکى با نام خاطرات یک دیپلمات انگلیسى در اروپا و دیگرى با عنوان خاطرات یک دیپلمات انگلیسى در شرق در سال هاى 1927-1928م تدوین و منتشر کرده است.
کتاب خاطرات سیاسى سرآرتور هاردینگ گزیده خاطرات سیاسى وى در مأموریت فوق العاده هندوستان از جلد اوّل و مأموریت مصر و ایران از جلد دوم از متن انگلیسى است. که به دلیل اهمیت تاریخى، سیاسى و اجتماعى آن، توسط جواد شیخ الاسلامى به فارسى برگردانده شده است. مترجم افزون بر عنوان بندى هاى کتاب و اشاره به کاستى هاى محتوایى در پاورقى، در مواردى نیز که متن نیاز به توضیح داشته در آخر کتاب به عنوان ضمیمه به تکمیل آن دو بخش پرداخته است.
ترجمه و چاپ هاى کتاب
از خاطرات سیاسى هاردینگ که از متن انگلیسى به فارسى برگردانده شده، به جز ترجمه جواد شیخ الاسلامى ترجمه دیگرى در دست نیست. ترجمه شیخ الاسلامى از سوى دو مؤسسه چاپ شده و در دو قطع و با تفاوت هاى چندى ارائه شده است که در این جا به آن ها اشاره مى شود:
1. نخستین ترجمه، مربوط به خاطرات سیاسى وى در ایران است و از کتاب دو جلدى خاطرات هاردینگ تنها همین بخش ترجمه شده و از سوى مرکز نشر دانشگاهى در سال 1363 در چاپخانه افست (سهامى عام) چاپ و منتشر شده است. مطالب کتاب در دو بخش خاطرات و ضمائم همراه فهرست مطالب در 175 صفحه عرضه شده است.
2. آن گونه که از این ترجمه بر مى آید مترجم محترم ابتدا خاطرات بخش مأموریت در ایران را ترجمه کرده و به چاپ سپرده و سال ها پس از آن، دو بخش دیگر از متن انگلیسى خاطرات هندوستان و مصر را برگزیده، ترجمه، چاپ و منتشر کرده است. از این رو، این دو چاپ در واقع دو اثر مستقل هستند; یکى بخش خاطرات سیاسى هاردینگ در دوران مأموریت ایران، و دیگرى خاطرات سیاسى هندوستان، مصر و ایران در دوران مأموریت وى در این سه کشور. این اثر در بهار سال 1370 از سوى مؤسسه کیهان چاپ و در 351 صفحه عرضه شده است. از آن جا که این ترجمه در مقایسه با چاپ اولى، جامع و کامل تر بود، در این نوشتار نیز همین ترجمه نقد و بررسى شده است.
اهمیت کتاب
اثر هاردینگ مجموعه اطلاعات و آگاهى هاى شفاهى، شنیدارى و دیدارى نسبت کم یابى را در خود دارد که در کمتر مجموعه هاى خاطرات سیاسى یافت مى شود. از این رو، این اثر در موضوع و مقطع تاریخى که عهده دار گزارش آن به شیوه خاص خاطرات است، با این که در محتواى گزارش ومطابقت آن با واقع در موارد زیادى جاى نقد دارد، اما به دلیل ترسیم عینى و توجه به نکته هاى ریز حوادث، از مراجع مهم تاریخ سیاسى ـ اجتماعى دهه آخر قرن نوزدهم و نخستین دهه قرن بیستم به شمار مى آید. از مهم ترین امتیازهاى این اثر آن است که ترسیم گر غرور و نخوت فرمانروایان انگلیس در چهره آشکار آن است. از لابه لاى خاطرات هاردینگ به دست مى آید که این نژاد همواره رفتارى دو گانه با ملل آسیا و شرق داشته، از این رو معروف است که ایرانیان، حتى دربار شاهان در دوران استعمار انگلیس، هیچ گاه رضایت نمى دادند مأمور انگلیسى که در هندوستان خدمت کرده به ایران اعزام شود، زیرا در آن دیار بر اثر زورگویى و قلدرى، کبر و نخوت، برترى جویى جزء عادت آنان مى شد و به هر جاى دیگر مى رفتند آن روحیه را به همراه داشتند. از این رو در دوره قاجار و آغاز پهلوى تأکید مى شد که دیپلمات ها و مستشاران انگلیسى که به ایران مى آیند باید سابقه مأموریت در هندوستان نداشته باشند.
بر این اساس، وقتى مورتیمر دیوراند، از مأموران انگلیس که در هندوستان خدمت کرده بود، در دوره ناصرالدین شاه به سمت وزیر مختارى انگلیس در ایران برگزیده شد، سیاست مداران انگلیس این انتصاب را خطاى محض شمردند.4
از بخش مأموریت هند خاطرات هاردینگ بر مى آید که خودخواهى و غرور نژاد انگلیسى فقط در مورد ملت هاى شرقى نبوده، بلکه با دیگر ملت ها نیز که هم سنگ آنان بوده اند رفتارى غرورآمیز داشته اند. نمونه روشن آن برخورد فرماندار کل انگلیسى در بمبئى با شاهزاده نیکولا و کیفیت استقبال از اوست.5
مواضع و گرایش ها
هاردینگ از آن جا که مأمور عالى رتبه انگلیس در ایران بوده و در کشورهاى مصر و هندوستان نیز سمت هاى عالى داشته است، شغل اش اقتضا مى کرد که هوادار و خواستار جلب منافع کشور متبوعش باشد. از این رو نتوانسته در حوادث کاملا بى طرفانه داورى کند و خود را از جانب دارى از سیاست هاى کشور بریتانیا خلع سازد، بر این اساس، وقتى از روسیه سخن به میان مى آورد آن را کشورى مى داند که کاملاً ایران را تحت نفوذ خود قرار داده و شاهان ایران هیچ گونه اختیارى در برابر آن ها از خود نداشته اند و اگر کشور دیگرى خواسته باشد با ایران قراردادى منعقد کند یا امتیازى کسب نماید باید حتماً ابتدا رضایت روسیه را جلب کند. وى در حقیقت، روسیه را کشورى استعمارى معرفى مى کند، اما از نفوذ و سلطه کشور بریتانیا بر کشورهاى خاور دور و ایران کمتر یاد مى کند یا آن را کار مذمومى نشان نمى دهد. از باب نمونه در صفحه 243 مى خوانیم:
من شخصاً بى نهایت مشتاق بودم که سفر لردکرزن به ایران منجر به تحکیم پیوند دوستى میان دو کشور سلطنتى شود و آیندگان از این دیدار به عنوان رویدادى مؤثر و درخشان در تاریخ روابط دولتین یاد کنند.
در مجموع، هاردینگ در خاطراتش بیشر بر اقتدار انگلیس در سرزمین هاى مشرق و خاور دور تأکید مىورزد، اقدامات انگلیس را در مستعمرات، خدمت به مردم و مایه نجات ملل عقب مانده مى داند و تلاش هاى استعمارگرانه دولت فخیمه را موجّه، قانونى و انسانى جلوه داده و بدان افتخار مى کند. امروز بر هیچ انسانى در جهان سوم، آسیا، خاور دور و نزدیک جاى شک و تردید نمانده که استعمار پیر، جز غارت ثروت روزمینى و زیرزمینى مردم این سرزمین ها هدفى نداشته است. همه خدمات بهداشتى یا آبادانى سرپوشى براى رسیدن به نیات پلید خود بوده است.
نویسنده، حرکت هاى مردمى و قیام هاى افراد استقلال طلب را که به منظور رهایى از یوغ استعمار انگلیس در کشورهاى محل مأموریتش مبارزه مى کردند ـ اگر در راستاى سیاست ها و منافع کشور متبوعش نمى یافت ـ حرکتى بدون پشتوانه، ناکارآمد و ناکام جلوه مى دهد. این موضع را نسبت به شخصیت هاى مصر، مثل عباس حلمى، عرابى پاشا و... نیز نشان داده است.
در صفحه 106 درباره عباس دوم، خدیو مصر مى نویسد:
تجربه و کارکشتگى پدر را نداشت ...متمایل به این بود که استقلال کامل و اقتدار موروثى خود را به عنوان فرمانرواى مشروع مصر تثبیت کند. و از آن جا که عده اى از درباریانش که غالباً مثل خودش جوان و بى تجربه بودند او را در این رویه اى که اتخاذ کرده بود تشویق مى کردند، پس از صعود به مسند خدیوى، نوعى انزجار محسوس نسبت به دخالت خارجیان که مانع اجراى نظرات شخصى اش در قلمرو حکومت مصر بودند نشان داد.
هاردینگ نسبت به علماى مسلمان متعهد در هر کشور اسلامى، دیدگاهى دوگانه دارد. وى از اغلب علماى اسلام که مانع سیاست ها و منافع اجانب، بهویژه انگلیس در طول دوران استعمار بوده اند، دل خوشى ندارد و دیدگاهش درباره علماى استقلال طلب و دشمن بیگانه، مثبت نیست، ولى از علما و شخصیت هاى علمى که با سیاست ها و منافع آنان موافق بوده یا دست کم به کار آنان کارى نداشته یا جزء روشنفکران لیبرال مآب و غرب گرا بوده اند، چهره اى مثبت ارائه مى دهد و آنان را افرادى زمان شناس، روشن اندیش و ترقى خواه معرفى مى کند. در مقابل، عالمان استقلال طلب را که بر سر مواضع دینى در برابر اجانب استقامت داشته و از منافع دینى و میهنى خود دفاع مى کردند و کم ترین عقب نشینى از موضع خود نداشتند، افرادى خشک مغز، متحجر، مرتجع و... معرفى مى کند. از سوى دیگر، از علماى مسیحى با هر عقیده و فکرى باشند، به عنوان چهره هاى روشن و مثبت یاد کرده و در برابر اندیشه ها و اعتقادات خرافى آن ها نه تنها عکس العمل نشان نمى دهد، بلکه آن را به عنوان حقایق دینى مى ستاید. از باب نمونه در صفحه 95 درباره علماى مصر مى نویسد:
بومیان مصرى او [شیخ البکرى] را به چشم شخصیتى پاک و یزدانى ...مى نگریستند. بکرى بر خلاف اغلب علماى الأزهر، جمود فکرى در آن حدّى که آن ها داشتند نداشت و شخصاً متمایل به این بود که از افکار و اندیشه هاى لیبرال حمایت کند... هم قطار دینى اش معروف به شیخ السادات مردى بود کاملاً مرتجع، مخالف جدى افکار وعقاید نوین. غالب اعضاى دستگاه روحانیت مصر...مردانى بودند بى نهایت کم دانش، قشرى و خشکیده مغز و... .
میزان اعتبار و اتقان مطالب
کتاب از نظر استناد، استحکام، وثاقت و اعتماد در بیان حوادث تاریخى، مشکلى ندارد و نویسنده در مواردى که خودش بالعیان ناظر و شاهد بوده و از نزدیک واقعه اى و جریانى را دیده است، دقت نسبتاً خوبى به کار برده و ریزبینى هاى شنیدنى و خواندنى را منعکس کرده است. البته نویسنده در مورد حوادث تاریخى پیشین و تاریخ گذشته، اصلاً مستند سخن نمى گوید و مدرک و منبع خود را ارائه نمى کند و اگر در برخى مطالب، منبع ارائه مى کند مستند او بیشتر شنیده هایى است که در دیدارها، سیر و سیاحت ها و ملاقات هاى خود از افراد شنیده و همان را به عنوان مطلبى مسلم گرفته و بدون تحقیق از چگونگى واقعه از افراد دیگر، آن را نقل کرده است، علاوه بر این که افرادى که از آن ها نقل مى کند نوعاً افراد مورد وثوق و اعتماد نیستند. از این رو، منابع او از قوت و اتقان بایسته برخوردار نیست. از طرف دیگر، شخص هاردینگ ظاهراً خیلى زودباور بوده یا چون از فرهنگ دینى، رسوم مسلمانى، موقعیت هاى جغرافیایى و .. اطلاعاتى کافى و کامل نداشته هر سخنى را از هر کس شنیده تلقى به قبول کرده و همان را به عنوان مطلب تاریخى، علمى، مذهبى، سیاسى و اجتماعى ارائه کرده است. بر این اساس در موارد بسیارى مرتکب اشتباهات فراوانى شده که درجاى خود بدان مى پردازیم.
مطالب کاربردى کتاب
در این اثر با این که اطلاعات سیاسى، اجتماعى، تاریخى، مذهبى و گزارش هایى از اماکن و سرزمین هاى دیدنى مختلف ارائه شده و در مواردى اطلاعات منحصر به فرد آن ممکن است براى محققان و پژوهشگران تاریخ، سیاست و... بسیار مفید باشد، در عین حال، در برخى موارد تنها به این اثر نمى شود تکیه داشت و بررسى بیشتر لازم است.
هم چنین در بحث ایران، این اثر را نمى توان از منابع تاریخى، گزارشى یا خاطرات دوران مشروطه به شمار آورد، زیرا آن چه مربوط به مشروطه آورده بسیار محدود و اندک است و در همان اندک نیز دیدگاه روشنى ارائه نکرده و با اشکالات و شبهه هاى زیادى رو به روست.
از آن جا که موضوع کتاب، خاطرات وگزارش هاى سفر و مأموریت است تنها به مطالب دیدارى، شنیدارى، گفتارى، مشاهده ها، نقل جریان ها و وقایع تاریخى در مقطع تاریخى همان زمان یا زمان گذشته اکتفا کرده و هیچ گونه بحث نظرى علمى و تحلیلى ارائه نکرده است. از این رو نمى توان این اثر را در ردیف کتاب هایى دانست که به بحث هاى علمى و تحلیلى درباره رخ دادها و حوادث تاریخى، از جمله مشروطه مى پردازند.
محتواى کتاب
محتواى کتاب، سه بخش دارد: 1. مأموریت هاردینگ در هندوستان، 2. مأموریت در مصر، 3. مأموریت در ایران. از این سه بخش، تنها محتواى بخش سوم را گزارش کرده، سپس به ملاحظات و نقد آن مى پردازیم.
گزارش مأموریت ایران
رابطه ایران و انگلیس
رابطه ایران و انگلیس به قرن نوزدهم، دوره سلطنت فتحعلى شاه و ارتباط ناپلئون با فتحعلى شاه و سفارت سرجان ملکم در ایران بر مى گردد. در دوره صدارت میرزا آقاخان نورى حدود یازده ماه رابطه این دو کشور قطع شد و دولت انگلیس رسماً به دولت ایران در اول نوامبر 1856 اعلان جنگ داد.
نویسنده کتاب، پس از اشاره کوتاه به این پیشینه، خاطرات خود را از باریابى به پیشگاه شاه ایران، لباسى که باید هنگام حضور به پیشگاه ملوکانه بپوشد، رسوم ویژه اى که باید رعایت گردد و کیفیت تقدیم استوار نامه به شاه آغاز مى کند، سپس با توصیف سفیر پیشین بریتانیا برش هاى تاریخىِ گذشته ایران از دوره نادرشاه، کریم خان زند و شاهان قاجار، چگونگى کشته شدن نادرشاه افشار در 1160ق/1747م و برنامه تجزیه ایران را یاد مى کند و مى گوید: در این ایام کریم خان از طایفه کردان زند، پرچم استقلال برافراشت و شیراز را به عنوان پایتخت خود برگزید و بیشتر نواحى جنوب و غرب ایران را زیر سلطه خود درآورد. آن گاه درباره روى کارآمدن آقامحمدخان قتل و غارت ها و سفاکى هاى او و جانشین وى، فتحعلى شاه، محمد شاه و پسرش ناصرالدین شاه مطالبى آورده، سپس از نخستین سفر ناصر الدین شاه به اروپا در سال 1873م و پایتخت هایى که از آن ها دیدار داشته، از جمله لندن که پدرهاردینگ در آن زمان به دستور ملکه، مهماندار رسمى دولت انگلستان تا پایان سفر شاه همراه او بوده، یاد مى کند و خاطراتى از استقبال شاه ایران در آن دوران که وى در دبیرستان درس مى خواند، نقل مى کند.
در ادامه مباحث، به معرفى سفراى کشورهاى خارجى که در ایران در زمان او حضور داشتند، ترکیه، روسیه، فرانسه، اتریش و آلمان مى پردازد گزارش هاى کوتاه و سودمندى درباره پیشینه آشنایى با آنان در کشورهاى مختلف، از جمله ایران، جایگاه معاونان، زنان آن ها و چگونگى معاشرت با آنان ارائه مى کند که اطلاع از آن براى کسانى که در پى آشنایى با رفتار مأموران سیاسى کشورهاى مختلف در ایران هستند بسیار ارزنده است. در ادامه این مطالب، مسئله امتیاز نفت جنوب ایران براى یکى از اتباع انگلیس به نام ویلیام دارسى را مطرح کرده و آن را مانع اصلى بر سر راه قرارداد روسیه مى داند، چون ایران وام دار روس ها بود. با نقشه هاى مأموران انگلیسى پیش از اطلاع روسیه از این قرارداد، انگلیسى ها امتیاز نفت جنوب را گرفتند. هاردینگ از چگونگى سرمایه گذارى محدوده انحصار، چگونگى اعطاى سهام شرکت به افراد درجه اول مملکت و شیوه بازیافت سرمایه را تشریح مى کند.
از ارتش ایران در زمانى که او در ایران بوده و دولت روسیه آموزش نظام سربازان ایرانى را به عهده داشت داستان ها و خاطرات بسیار خواندنى که پیداست آن ها را براى تحقیر ایران و دولت روسیه آورده است، ارائه مى دهد، از جمله مى نویسد: سربازان در سربازخانه ها نبودند، سر کار مى رفتند و درآمد خود را با فرماندهان تقسیم مى کردند. هنگامى که فرمانده کل براى بازرسى از سربازخانه ها به خراسان رفت سربازى در سربازخانه ها نبود که از آن ها سان ببیند. رفتند گدایان را آوردند و لباس نظامى پوشیدند که بسیار مضحکه شده بود.
سپس از موضوع گمرک و نوسازى آن توسط مسیونوز بلژیکى و روش کار آن ها سخن مى گوید، و رئیس گمرکات را شخصى کاردان و با کفایت معرفى مى کند.
در ادامه خاطرات خود، از موضوع بست نشینى و پناهندگى، تاریخچه و مکان هایى که افراد در آن ها بست مى نشسته اند; یعنى سفارتخانه هاى کشورهاى خارجى، به ویژه انگلیس، حرم مطهر امام رضا(علیه السلام)، حرم حضرت عبدالعظیم، منزل علماى برجسته و امثال این ها یاد مى کند. یکى ازمحل هاى بست نشینى که بیشتر به کارمندان پست و چاپارچیان اختصاص داشته، اصطبل ویژه سلطنتى بوده است. کسى که در این جا بست مى نشست باید دم رنگ شده یکى از اسبان اعلاحضرت را هم مى گرفت، هر چند خطر هم متوجه او مى شد باید استقامت مى کرد. بست نشینى ویژه طبقه پایین جامعه نبوده، بلکه افراد سرشناس جامعه هم به منظور فرار از قانون و مجازات یا تظلم و حق خواهى به چنین عملى دست مى زدند.
نویسنده در خاطراتش به نخستین سفر مظفرالدین شاه به فرنگستان و دیدارش از تمامى پایتخت هاى بزرگ اروپا که در زمستان سال 1901م به طور ناگهانى اتفاق افتاد پرداخته و از ماجراى اعطاى نشان زانوبند از سوى ملکه انگلیس به شاه ایران ـ که صفحات زیادى از کتاب را به خود اختصاص داده است ـ و موضوع حادّ اقامت شاه در لندن که باعث ناراحتى شاه و هیئت همراه شد، به تفصیل گزارش کرده است.
هاردینگ، افزون بر خاطرات، سفرها، نکته هاى تاریخى و جریان هاى مهم تاریخى در دیدار از اماکن مهم مذهبى و باستانى، به تشریح اقدامات سیاسى و مأموریت هاى سیاسى و دیپلماسى که روشن گر بخشى از تاریخ سیاسى ـ اجتماعى کشور است پرداخته، مثل مأموریت سفر کرزن، دیدارهاى او از بوشهر، خلیج فارس و گفتوگو با امیر بحرین.
از جمله دیدارهاى مهم هاردینگ در سفر عراق بازدید از بخش هاى مختلف حفارى هاى بابل، شهر کوفه و نجف اشرف است. وى در جریان این سفر به معرفى علماى نجف مى پردازد و سپس گزارش عظمت و هیمنه سفر محمدحسن مامقانى را به ایران از زبان یکى از علماى تهران نقل مى کند. در برگشت از سفر عراق جاده تهران بغداد را داراى مهم ترین بار ترافیکى معرفى مى کند که محمولات آن اجساد مردگان بودند. از علماى تهران یاد مى کند و شیخ هادى نجم آبادى را مى ستاید و برچسب هایى نیز به او مى زند. هاردینگ با این که در عصر مشروطیت و آغاز آن در ایران نبوده است، ولى در عین، حال گزارش اجمالى از شخصیت هاى صاحب نقش در نهضت، هنگام آغاز و پیروزى و آینده آن ارائه مى کند. البته در گزارش هاى خود بیشتر به بیان کلیات بسنده مى کند و به قضاوت در موارد خاص و مقاطع گوناگون نهضت نمى پردازد، بلکه تنها به رهبران نهضت و ناکارآمدى و عقیم ماندن نهضت، اشاره دارد. از این رو، در مجموع، دیدگاه روشن و موضعى شفاف درباره مشروطه و شخصیت هاى آن ارائه نمى دهد. تا آن جا که بحث گنجایش داشته باشد در بخش ملاحظات، این موضوع پى گیرى خواهد شد.
هاردینگ پس از اشاره چند سطرى به نهضت مشروطیت برنامه پایان مأموریت خود را با ترک تهران در سال 1905م و آغاز سفر به مرکز ایالت خراسان، از راه ورامین، دامغان، شاهرود، نیشابور و مشهد تشریح مى کند. در نیشابور از وضعیت قبر شاعر بلند آوازه ایران عطار نیشابورى براى هیئت مدیره انجمن عمر خیام در لندن گزارش تهیه مى کند.
در مشهد سرهنگ سایکس، کنسولگرى بریتانیا (بخش خاورى) را بر عهده داشت و به دلیل تجارب و آشنایى فوق العاده او به آداب و رسوم شرقیان مورد مراجعه افراد بود و اطلاعات بسیار مفیدى درباره جغرافیاى اجتماعى ـ محیطى این دیار داشت. هاردینگ به همراه او از تمام نقاط دیدنى خراسان، به ویژه کلات نادر دیدار مى کند، حتى یک هفته در کلات نادر مى ماند و از آثار باستانى و اماکن دیدنى آن جا و مردم آن دیار خاطرات شنیدنى به ثبت مى رساند.
ملاحظات
در مورد برخى مطالب تاریخى، نقل ها و دیدگاه هاى نویسنده ملاحظاتى وجود دارد که بر اساس ترتیب متن کتاب به شرح زیر ارائه مى گردد.
سرآرتور هاردینگ چون از تاریخ این سرزمین، آیین اسلام، رسوم و آداب مردم و دیدگاه هاى شخصیت هاى دینى و ...آگاهى و اطلاعات جامع و فراگیر نداشته، در موارد بسیارى که از شاهان ایران، تاریخ ایران ، عالمان دینى و مقاطع تاریخى و آیین و آداب اسلامى سخن به میان آورده، دچار اشتباهات و لغزش هاى زیادى شده که تا حدودى کتاب را از استوارى و اتقان و ارزش بایسته در این گونه نقل ها و گزارش ها انداخته است. نقل هاى بى مدرک و منبع، و صرفاً نقل از یک دوست یا رفیق و یا یک فرد سیاسى دربارى، تاجر کم اطلاع و امثال این ها تا حدود زیادى از استحکام اثر کاسته است. اگر این اثر به دقت مطالعه شود در عین حال که اطلاعات سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و جغرافیایى مفید زیادى دارد و در نوع نگاه و برداشت هاى تیز و ریزى که آورده سودمند است، ولى چون نویسنده آن بومى نبوده نتوانسته است در موضوعات گوناگون، در فضاى فرهنگى، مذهبى و اجتماعى ایران قرار گیرد، از این رو محتواى آن در موضوعات بسیارى خالى از اشکال و اشتباه کلى و جزئى نیست.
در این جا گوشه اى از آن ها را به طور گذرا پیش روى خوانندگان مى گذاریم:
1. در صفحه 154 وقتى به تاریخچه روى کار آمدن کریم خان زند اشاره مى کند، مى گوید:
کریم خان عنوان شاه و تاج سلطانى را نپذیرفت، به لقب ساده «وکیل» بسنده کرد. بهوسیله این عنوان مى خواست اعلان کند: حکمران اصلى کشور، کسى دیگر است و او نایب السلطنه، و کارگزار شخصى دیگر، شاید خود را وکیل «امام غایب» که به عقیده ایرانیان هنوز زنده، ولى از چشم ها پنهان است مى دانست، زیرا از تاریخ سقوط خاندان صفوى تا به حال مردم ایران دیگر هیچ پادشاهى را غیر از همان امام غایب به چشم سلطان مشروع کشورشان ننگریسته اند.
احتمال این که لقب وکیل به معناى وکالت از امام عصر(عج) باشد بى شک اشتباه است، زیرا کاربردى که واژه «وکیل الرعایا» در تاریخ داشته غیر از مفهوم و معناى یاد شده بوده است. وکیل الرعایا معنایى جز نماینده و وکیل مردم چیز دیگرى را نمى رساند، از این رو این کلمه به هیچ عنوان معنا و مفهوم نیابت و وکالت امام عصر(عج) را نمى دهد. هیچ کس حتى خود کریم خان هم چنین ادعایى نداشته است. این برداشت به خوبى از جریان به قدرت رسیدن کریم خان در خطه شیراز آشکار است:
خان هاى لُر على مردان خان، کریم خان و ابوالفتح خان، میرزا ابوتراب را که از دخترزادگان شاه سلطان حسین صفوى بود در حالى که هشت سال بیش نداشت به عنوان شاه اسماعیل سوم برگزیدند. پس از آن در جنگ و گریز بین ابوالفتح خان و على مردان خان، ابوالفتح خان کشته شد. على مردان براى تصرف شیراز آماده شد. کریم خان، اصفهان را از عمّال على مردان پس گرفت و در چهار محال بختیارى با على مردان جنگید و او را کشت. شاه اسماعیل سوم با استقبال پرشکوه کریم خان در اصفهان بر تخت نشست و کریم خان وکیل الدوله او شد. کریم خان همواره شاه اسماعیل را به عنوان شاه و خود را وکیل او مى دانست .سپس این عنوان را به صورت «وکیل الرعایا» تکمیل کرد و خود را وکیل مردم مى خواند و از هویت آنان اعتبار مى گرفت، نه شاه. او در سخنانش نیز گه گاه تصریح مى کرد که ما وکیل مردم ایرانیم.6
2. در صفحه 154 سطر چهاردهم، آمده است: «ایرانیان تنها سلطان مشروع را امام غایب مى دانند». این سخن او طبق معیار و قواعد فقهى و حقوقى اسلام، بهویژه تشیع پذیرفته نیست، چون بى شک، در عصر غیبت فقیه جامع الشرایط (فقیهى که از شرایط رهبرى برخوردار باشد) به عنوان حاکم عادل از طرف امام عصر (عج) و پروردگار مأذون است، حکومت عدل اقامه کند. در این صورت، نظام اسلامى که ولى فقیه در رأس آن باشد، مشروع و امضا شده است. بنابراین، در این جا هاردینگ از مسئله ولایت فقیه در عصر غیبت کبرا غفلت کرده است.
3. هاردینگ در صفحه 155 در اشاره اى که به تاریخچه تسلط قاجاریه بر ایران و خونریزى هاى آقامحمدخان قاجار و سقوط سلسله زندیه دارد مى نویسد: «لطفعلى خان زند را که وارث به حق کریم خان عادل بود...». بى تردید، توصیف کریم خان به عنوان فرمانرواى عادل، پرسش برانگیز است. البته اگرچه وى در مقایسه با شاهان گذشته و آینده ایران از نظرگاه عرفى و در محاوره ها، جایگاه مطلوبى داشته، ولى اگر خواسته باشیم از نظرگاه فقهى و حقوقى اطلاق وصف عادل را بر چنین شخصى بررسى کنیم قطعاً با واقعیت خارجى سازگار نیست، چنان که بیوگرافى نگاران نیز لقب عادل را درباره او به طور مطلق به کار نبرده اند. آن چه مى شود گفت این است که حجم پرونده جنایات کریم خان در مدت زمامدارى اش ممکن است از بسیارى از سلاطین سبک تر باشد، ولى تهى از ظلم و ستم و قتل و غصب وخیانت نیست. بنابراین اگر به کارنامه رفتارى او در مدت حکومتش بنگریم نقطه هاى سیاهى از ظلم و جنایت قتل و ... وجود دارد که با استعمال واژه «عادل» در مورد او سازگارى ندارد. ازجمله جنایات او کشتار مردم لیراوى در صفحات لرستان، قتل عام افاغنه، کورکردن شیخ علیخان زند، افکندن فرزند نوزاد خود در رودخانه پر آب، بریدن گوش و بینى قاصد مهرعلى خان تکلّو، به قتل رساندن فتحعلى خان افشار است7 که این اعمال با عادل بودن او کاملاً در تضاد است.
نویسنده تاریخ گیتى گشا مى نویسد:
کریم خان در یک روز، ناگهان کشیک چى باشى و رئیس محافظان مخصوص خود، تراب خان چگینى و هم چنین میرزا عقیل اصفهانى از مستوفیان بزرگ و چند تن دیگر را بى هیچ بهانه اى به قتل رساند...8
4. در صفحه 156 در مورد مرگ فتحعلى شاه آورده است که مرگ وى در تهران در کاخ سلطنتى اتفاق افتاده است. به نظر مى رسد راوى اى که جریان مرگ فتحعلى شاه را براى هاردینگ نقل کرده او را به اشتباه انداخته و او بدون هیچ گونه تحقیق و جستوجو از درستى یا نادرستى موضوع، آن را مسلّم گرفته در کتابش آورده است.
از نظر محل حادثه، این که مرگ فتحعلى شاه در تهران بوده کاملاً اشتباه است، زیرا جریان برخورد فتحعلى شاه با درویش که هاردینگ نقل مى کند، اگر هم صحت داشته باشد على القاعده باید در بازار اصفهان صورت گرفته باشد، بنابراین فتحعلى شاه در تهران از دنیا نرفته، بلکه در اصفهان درگذشته است. عبدالله مستوفى در این باره مى نویسد:
فتحعلى شاه در روزهاى آخر عمر خود سفرى به اصفهان کرد... بعد از ناخوشى چند روزه، در اصفهان، از این دنیا رخت بربست و جنازه او را به قم آوردند و دفن کردند سال فوتش 1250 قمرى.9
5. هاردینگ در صفحه 163 وقتى از ناصر الدین شاه سخن مى گوید او را به عنوان یک ظالم به تمام معنا معرفى مى کند و نمونه وحشى گرى او را در رفتار با بابى ها نشان مى دهد و مى نویسد:
...ناصر الدین شاه یک ستم گر کامل العیار شرقى بود...گواه این حرف من آن شکنجه ها و عقوبت هاى وحشیانه اى بود که درباره پیروان باب به کار برد. اعضاى این فرقه مذهبى گرچه احتمال داشت در آتیه، خطرى براى سلطنت خودکامه ناصر الدین شاه باشند...شهریار مستبد، شکنجه هایى در حق این گروه به کار برد که از هر حیث با شکنجه هاى وحشیانه اى که نرون نسبت به نخستین مسیحیان اروپایى رواداشت برابرى مى کرد.
انتقادى که در این ادعاها بر هاردینگ وارد است، شیوه حمایت گونه او همانند سایر مستشرقان و انگلیسى ها از فرقه ضاله بابیه است:
اولاً: او این گروه را که هیچ پایه و مایه مذهبى ندارند فرقه اى ساخته و پرداخته دست استعمار انگلیس به شمار مى آیند به عنوان فرقه مذهبى شناسانده است;
ثانیاً: براى مظلوم نمایى و بزرگ جلوه دادن بابى ها، مطالب دروغى در مورد شکنجه آن ها از سوى ناصر الدین شاه مطرح کرده است و به منظور کم رنگ جلوه دادن جنایات جنایتکاران اروپایى، مثل نرون، ناصرالدین شاه را نمونه اى از او معرفى کرده است. از مجموع همه این مطالب بر مى آید که نویسنده همانند ادوارد براون ترویج و حمایت از بابى ها جزو برنامه و مأموریتش بوده است. البته با این بیان، قصد دفاع و تطهیر ناصر الدین شاه را نداریم، زیرا عملکرد او از زاویه هاى گوناگون مورد انتقاد است که در صدد بیان آن نیستم.
6. در صفحه 164 در مورد جانشینى ناصر الدین شاه مى گوید: ظل السلطان چون از زن صیغه اى ناصر الدین شاه بود جانشین وى نشد و مظفرالدین که از زن اصلى او بود به عنوان جانشین وى برگزیده شد، زیرا زن صیغه هم سنگ با شوهر نیست.
آن چه در نقد این اظهار نظر مى شود گفت این است که دیدگاه هاردینگ درباره این مسئله کلیت ندارد، گرچه در مواردى مى توان آن را پذیرفت. اما این سخن در مورد شاهان، بهویژه شاهان قاجار به دلیل آن که از نظر مذهبى تا حدودى مقید بودند، صادق نیست، چون بنا به دستور شرع مقدس بیش از چهار زن رسمى با عقد دائم نمى توانستند بگیرند و از طرف دیگر، به چهار زن بسنده نمى کردند از این رو، چاره اى نداشتند که از صیغه و عقد غیر دائم نیز استفاده کنند. و این روش و شیوه شاهان قاجار، به معنا و مفهوم عدم همپایگى زن با شوهر، دست کم در مورد این گونه افراد نیست.
7. در صفحه 180 در باب مکان دفن خلفاى سه گانه (ابوبکر، عمر و عثمان) مى گوید که محل دفن آنان مکه مکرمه است، در حالى که این، یک اشتباه تاریخى بسیار روشن و بدیهى است. هر کس کمترین اطلاعاتى از تاریخ و جغرافیا و اماکن مقدس اسلامى داشته باشد، مى داند که خلفاى سه گانه در مدینه منوره مدفون هستند نه در مکه مکرمه.
8. در صفحه 181 از ملایى که در دوران اقامتش در ایران با او آشنا بوده و با او در مورد مسائل اعتقادى و سیاسى گفتوگو داشته یاد مى کند و او را به عنوان فردى که طلیعه دار وحدت مسلمانان بوده مى ستاید و از او به نام شیخ محمد ابوطالب نام مى برد که در تهران مى زیسته است. چند مرتبه از او به همین نام یاد مى کند.
در این جا نیز هاردینگ یکى دیگر از اشتباهات را مرتکب شده است، زیرا شخصى که از او نام مى برد بى شک، حاج میرزا سید (محمد) ابوطالب زنجانى است که از روى ناآگاهى از او با نام «شیخ محمد ابوطالب» بدون ذکر سیادت و زنجانى بودن یاد کرده است.10
9. بست نشینى یکى از مباحثى است که هاردینگ در این کتاب به آن پرداخته، ولى هنگام بیان حد و مرز بست نشینى، آن را با موضوع تحصن و انگیزه آن اشتباه گرفته و خلط کرده است. او در صفحه 199 مى نویسد:
مشهورترین نمونه این موضوع ( اعتصاب دسته جمعى ناراضیان) شاید همان قضیه بست نشینى مشروطه خواهان در سفارت انگلیس باشد که در زمان تصدى جانشین من (سرسیسل اسپرینگ رایس) صورت گرفت و هزاران نفر از ناراضیان سیاسى، همراه با نوکرها، پیش خدمت ها، آشپزها و مقادیر زیادى برنج و گوشت و روغن و نان و دیگ و سایر لوازم غذاپزى، در تابستان 1906م در محوطه باغ سفارت انگلیس در تهران چادر زدند و اعلام داشتند تا موقعى که مقام سلطنت (مظفر الدین شاه قاجار) دست به اصلاحات سیاسى نزند و قانون اساسى به ملت عطا نکند، به هیچ عنوان محل تحصن را ترک نخواهند کرد.
این مطلب به چند دلیل، مخدوش است:
اولاً: هاردینگ موضوع بست نشینى یا تحصن مشروطه خواهان را در سفارت انگلیس بدون ارتباط با نهضت مردم مسلمان و جنبه عدالت خواهى و مذهبى این حرکت ذکر کرده و از هیچ تحصن دیگرى که در مرقد عبدالعظیم یا در قم انجام شده نامى به میان نمى آورد، هم چنان که درباره پیشگامى علما و رهبران مذهبى سکوت مى کند. تنها به چند جمله کلى و خنثى تحت عنوان ناراضیان، از این حرکت و تحصن یاد مى کند که بیشتر بعد سیاسى و مادى نهضت را نشان مى دهد تا یک حرکت انقلابى ارزشى و عدالت خواهانه;
ثانیاً: بست نشینى را که نوعاً افراد براى فرار از قانون و عدالت از آن استفاده مى کردند ـ البته در مواردى هم این کار را وسیله تظلم و احقاق حق قرار مى دادند ـ با تحصن یا بست نشینى که براى گرفتن قانون و اجراى آن و اقامه عدالت است، خلط کرده و بین این دو مقوله تفکیک نکرده است;
ثالثاً: این که درباره جریان تحصن در سفارت انگلیس دیدگاه هاى متفاوتى وجود دارد که در جاى خود بدان پرداخته شده است.
10. در صفحه 229 فتواهاى علماى شیعه را که در آن حکم به تکفیر برخى افراد شده، با فتواهاى مذهبى کشیشان و پاپ هاى مسیحى در قرون وسطى و پس از آن مقایسه کرده است، مى نویسد:
علماى بزرگ عتبات ...سیاست شاه ایران و وزیران او را در تهران به شدت تخطئه کرده اند... تأثیر و نفوذ این قبیل فتواها در کشورى مثل ایران که اکثریت مردمش شیعه هستند فوق العاده زیاد است و ما ناچار بودیم به عواقب آن بیندیشیم. این گونه فتواهاى مذهبى در جهان مسیحیت نیز سابقه دارند. نمونه اش آن تکفیر نامه هاى شدیدالحن قرون وسطایى است که پاپ هاى آن دوره بر ضد مخالفان مذهبى و سیاسى خود صادر و آن ها را مضمحل مى کردند.
بى تردید، قیاس تکفیرهاى علماى شیعه با علماى مسیحى درست نیست، زیرا تخطئه و تکفیر دانشمندان مسیحى در بیشتر موارد، به خصوص در قرون وسطى بر اساس و مبناى دانش و وحى و خرد نبوده، بلکه مبناى آن، کتاب هاى تحریف شده اى است که سال ها پس از عصر حضرت مسیح از ذهن دانشمندان تراوش کرده، در حالى که فتواى مراجع شیعه بر اساس اصول و قواعد عقلانى و ادله شرعى و بر اساس نص قرآن و سخنان صریح پیشوایان دین صادر مى شود.
11. در صفحه 230 در معرفى شیعیان، اشتباه بسیار روشنى مرتکب شده، نوشته است:
... شیعیان مؤمن... دوازده امام شیعه را به عنوان رؤساى حقیقى مذهبى خود قبول دارند و این ها ائمه اى هستند که شجره نسبشان مستقیماً به على بن ابیطالب(علیه السلام) و همسرش (که دختر یزدگرد پادشاه آتش پرست و پاک نژاد ایرانى بود) مى پیوندد.
هاردینگ در تبیین انتساب شیعیان به على(علیه السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) بر اثر ناآگاهى از ابتدایى ترین موضوعات تاریخى اسلام مرتکب اشتباه شده و شهربانو دختر یزدگرد پادشاه ساسانى را (بر فرض که همسر امام حسین(علیه السلام) مادر امام زین العابدین(علیه السلام) بوده باشد) به جاى فاطمه زهرا((علیها السلام)) دختر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و همسر على بن ابى طالب(علیه السلام)معرفى کرده و بارها این اشتباه روشن و بدیهى را مرتکب شده است، از جمله در صفحه 248.
12. از دیگر انتقادهایى که بر محتوا و مطالب کتاب خاطرات هاردینگ وارد است، دیدگاه او در مورد زیدیه یمن است; وى در صفحه 231 گفته است:
زیدیه یمن از ده امام شیعیان دوازده امامى پیروى مى کنند.
سخنان یاد شده بر خلاف اعتقادات زیدیه است، زیرا هیچ یک از فرقه هاى زیدیه قائل به ده امام شیعیان نیستند. آنان زید، پسر امام سجاد(علیه السلام) را پس از آن حضرت امام خود مى دانند و پس از او یحیى بن زید را امام مى شناسند و معتقدند امامت در اولاد فاطمه است و هر فاطمىِ عالم و شجاع و سخاوت مند که امامت را به دست گیرد، امام و واجب الاطاعه است.11
13. در صفحه 232 در مورد انتساب برخى وقایع مهم و مشهور تاریخى به افراد نیز دچار اشتباهات فاحشى شده است، از جمله کشنده على(علیه السلام) را فیروزان دانسته و نام فیروزان را که قاتل عمر است به جاى نام عبدالرحمن بن ملجم، قاتل على بن ابى طالب آورده است.12
14. در صفحه 233 بر این باور است که اصول و پایه هاى مذهب تشیع در مقایسه با مذاهب چهارگانه اهل سنت (حنفى، مالکى، شافعى و حنبلى) ضعیف تر است، زیرا این مذاهب و مکاتب، اصول و قوانینى دارند که سرنوشت و ماهیتشان از قرون وسطى به این طرف، تغییر نکرده و به همین دلیل از استحکام و اتقان بیشترى برخوردارند.
از این اظهار نظر بر مى آید که به کلى از اصول و مبانى و پایه هاى مذاهب اسلامى بى اطلاع بوده است، از این رو آن چه مایه و اساس قوت یک مذهب مى شود نشناخته وآن را مایه ضعف شمرده است، زیرا روشن است که اگر اصول و قوانین مذهب و مکتبى هرگز تغییر نکند، نقطه ضعف آن است نه نقطه قوتش، چرا که در چنین صورتى از پاسخ گویى به نیازهاى متغیر زمان ناتوان خواهد بود.
بى تردید، باز بودن باب اجتهاد و نظر در مکتب تشیع و مسدود بودن آن در دیدگاه اهل سنت از اسباب قوت و استحکام مذهب تشیع به شمار مى آید. از منظر همه دانشوران و حقوق دانان، این مطلب مبرهن است که مذهبى که اصول و قواعدش قابل انطباق بر شرایط و مقتضیات زمان باشد و قابل انعطاف در برابر حوادث و پیش آمدهاى هر عصر باشد این دلیل استوارى و پایدارى و بقاى آن مذهب است. پروفسور ادوارد براون، خاورشناس انگلیسى که سرآرتور هاردینگ براى دیدگاه هاى او احترام ویژه قایل است، درباره این موضوع به تفصیل بحث کرده و برترى مذهب تشیع را از این ناحیه بر سایر مذاهب، بیان کرده است. ادوارد براون مى نویسد:
اختلاف بزرگ عملى میان علماى شیعه و سنى در تفسیرى است که این دو گروه از اجتهاد مى کنند. و مفهوم اجتهاد عبارت از دانایى فقهى و استعداد براى کشف حقایق تازه مذهبى است که لازمه اش احاطه کامل بر آیات و احکام قرآنى و حدیث و سنت است. و کسى که به این مقام شامخ رسیده باشد که بتواند احکام و قوانین الهى را طبق مقتضیات زمان تفسیر کند در اصطلاح شیعیان، مجتهد نامیده مى شود. در حال حاضر، چنین مقام و مرجعى میان اهل تسنن وجود ندارد، زیرا به عقیده آن ها «باب اجتهاد» از زمان مرگ امام احمد بن محمدبن حنبل... که به سال 241ق اتفاق افتاد بسته شده است از این دیدگاه... باید تصدیق کرد که مکتب تشیع بر اهل تسنن رجحان دارد، زیرا خصیصه انعطاف و انطباق با مقتضیات زمان در آن بیشتر است13
15. در صفحه 248 وقتى از دیدار خود از نجف اشرف گزارش مى کند، دو اشتباه مرتکب مى شود: اول، این که حرم مطهر امام على(علیه السلام) را به عنوان مسجد على(علیه السلام)معرفى مى کند دوم، این که تبار على(علیه السلام) را با تبار شهربانو مادر على بن حسین(علیه السلام)خلط مى کند و مى نویسد:
پس از اندکى استراحت، [راهنماى ما] هر دوى ما را از وسط شوارع تنگ نجف به مسجد بزرگ على(علیه السلام)هدایت کرد که در درون آن، زیر آرامگاهى باشکوه، خلیفه اى که از تمام خلفاى دیگر، پیش شیعیان محبوتر است. خلیفه اى که در چشم ایرانیان (به عنوان نوه یزدگرد) ارتباط دهنده ایران هخامنشى و ایران اسلامى شمرده مى شود، به خواب ابد رفته است.
چنان که روشن است در این اظهار نظر نیز همچون بسیارى از دیدگاه هایى که در این مورد ابراز داشته به دلیل عدم آگاهى از اماکن مقدس و نام هاى خاص هر مکان، نام مسجد را به جاى حرم مطهر حضرت على(علیه السلام) به کار برده است، در حالى که بین مسجد و حرم در اسلام تفاوت هاى بسیارى است و حتى از حیث احکام و مستحبات با یکدیگر تفاوت دارند که در کتاب هاى فقهى بدان پرداخته شده است. از طرف دیگر در مورد تبار و نیاکان حضرت على(علیه السلام) دچار اشتباه فاحش شده است، زیرا بسیار روشن است که پدر و اجداد على(علیه السلام) هیچ ارتباطى با شاهان هخامنشى ندارند و تیره و نژاد آن ها با یکدیگر دوتاست، حتى سرزمین نژادى و قوم و قبیله اى و زندگى آنان از حیث جغرافیا با یکدیگر متفاوت است. شبیه این اشتباه در چند جاى کتاب، از جمله صفحه 230 تکرار شده است.
16. در صفحه 251 در باب معرفى علماى شیعه، در نجف، اشتباهاتى دارد، از جمله وقتى به محمد حسن مامقانى مى رسد او را سید معرفى مى کند و مى نویسد:
مامقانى عمامه بزرگ و مشکى (نشانه سیادت در ایران) بر سرداشت... .
بى تردید، هاردینگ در مورد سیادت مامقانى اشتباه کرده، چون وى سید نبوده و عمامه سفید بر سر داشته است، نه مشکى.14
اشتباه دیگرى که در مورد شیخ محمد حسن مامقانى مرتکب شده درباره محل وفات آن مرحوم است. او در صفحه 252 مى نویسد:
این مسافرت به ایران، آخرین مسافرت آقاى مامقانى بود، زیرا اندکى پس از ورود به مشهد مقدس و زیارت قبر امام هشتم(علیه السلام) که بیشتر به همین منظور به ایران آمده بود، در همان جا درگذشت.
این اظهار نظر در مورد محل درگذشت مامقانى ادعایى بیش نیست و با واقع خارجى همخوانى ندارد، زیرا مرحوم شیخ محمدحسن مامقانى در 18 محرم الحرام 1323 در نجف اشرف دار فانى را وداع گفت و در مقبره اى که به اسم خودش معروف است دفن شد.15
17. در صفحه 252 ضمن معرفى علماى تهران، شیخ هادى نجم آبادى را از زهّاد دانسته و بنا به اعتقاد برخى او را جزء اعضاى سرّى فرقه بابیه شمرده است.
این که از قول برخى گفته است که شیخ هادى از اعضاى سرّى فرقه بابیه است، ادعایى بیش نیست و تهمتى است که از سوى فرقه بابیه و حسودان به او نسبت داده شده است. برچسبى که نسبت به دیگر علماى مؤثر، از جمله سید جمال الدین اسدآبادى نیز زده اند، مأموران انگلیس و مستشرقان، خود این اتهام را به افراد شایسته و مؤثر وارد مى کنند و خود آن را شایع مى سازند و آن را تکرار مى کنند. در مورد شیخ هادى نیز بى شک خود طرفداران بابى ها، بهویژه سیاست مداران انگلیس به این اتهام دامن زده اند. آن چه شایع کردن این اتهام را از سوى هاردینگ معنا مى بخشد، خط مشى صدساله اخیر بابى هاى ایران است که همواره از سیاست هاى انگلیس پیروى کرده اند، از این رو تعریف و توصیف و ستایش وزیر مختار انگلیس از بابى ها به هر مناسبت و آن ها را به زهد و برجستگى ستودن امر طبیعى است. این اتهام را در حالى به شیخ هادى مى زنند که خودش در اثر گران سنگ اش با دلیل و برهان به ردّ بابى ها پرداخته و آنان را جزء فرقه هاى گمراه دانسته است. نویسنده کتاب علماى مجاهد مى نویسد:
بخشى از کتاب تحریر العقلاء (اثر نجم آبادى) به ردّ بابى گرى اختصاص یافته است.16
18. در نقل برخى مطالب به صورت گزارش، گاهى بر نقل هاى بى اساس تکیه کرده و جریان هایى را که با واقع هماهنگى ندارد آورده است، از جمله در صفحه 257 در گزارش خود از سفر به بغداد، مى نویسد که از اجساد مردگانى که در عتبات عالیات دفن مى شوند براى گرم کردن حمام هاى عتبات استفاده مى شود.
این انتقاد بر هاردینگ وارد است که بر فرض، استاندار سنى بغداد چنین سخنى اظهار کرده باشد باید دید آیا با واقع و اعتقاد مردم عتبات همخوانى دارد؟ بى شک چنین مطلبى مغرضانه است و هیچ گونه پایه و اساسى ندارد، زیرا گرمابه داران عتبات عالیات نوعاً شیعیان متشرع و بیشتر آنان از ایرانى هاى متعصب بوده اند و ممکن نیست چنین کارى از ناحیه آنان صورت گیرد، زیرا این کار نبش قبر است و نبش قبر مسلمان حرام است، و از طرف دیگر، اهانت به جنازه مسلمان است که شرعاً حرام است و مسلمان شیعه مسلماً مرتکب چنین حرامى نمى شود، علاوه بر این، اگر چنین موضوعى ـ هر چند به صورت احتمال ضعیف ـ صحت مى داشت هرگز کسى حاضر نمى شد جنازه مرده محترمش را از فرسنگ ها حمل کند و در عتبات دفن نماید.
مشروطه، رهبران و دستاوردهاى آن از نگاه نویسنده
هاردینگ در پایان بخش مأموریت ایران، به صورت فشرده و گذرا به چند موضوع درباره نهضت مشروطه اشاره کرده و از نهضت مشروطه به عنوان جنبش ملى انقلابى یاد مى کند که در سال 1906 م یک سال پس از مأموریتش در ایران اتفاق افتاد. در مورد علل و انگیزه نهضت مشروطه به شکست روسیه از ژاپن اشاره دارد و هدف از آن را سقوط استبداد حاکم که با پیروى از نظام استبدادى روسیه حکومت مى کرد، مى داند و بر آن است که اوضاع کشور در پرتو نهضت مشروطه و رهبرى کارگردانانى که پیدا کرده، ارزیابى آینده آن بسیار مشکل مى نماید و امیدى به سامان یافتن ایران پس از انقلاب و آشوب هاى پس از آن نیست. گرچه در پایان با اشاره به ضرب المثل معروفى که مى آورد پیداست که کاملاً ناامید از آینده نبوده است. به هر تقدیر، او تنها حدود یک صفحه از کتابش را به طور مستقیم به مشروطه اختصاص داده است. او درباره علت جنبش مشروطه در صفحه 292 مى نویسد:
انهدام ناوگان مقتدر روسیه در خاور دور، آن هم به دست یک دولت جوان آسیایى، یکى از علل اصلى و غیر مستقیم آن جنبش ملى انقلابى بود که سال بعد (1906م) در ایران به ظهور پیوست، اگرچه کارگردانان نهضت به خوبى از عهده اداره اش برنیامدند، ولى هدف اصلى نهضت به طور کلى از بین بردن شیوه حکومت استبدادى در ایران بود که با رشته نامرئى به نظام استبدادى روسیه اتصال داشت. پیش بینى اثرات و عواقب این نهضت (جنبش مشروطه ایران) در زمان خود ما چندان آسان نیست، زیرا روش ها و شیوه هاى بچه گانه اى که رؤساى این نهضت بعداً براى رسیدن به هدف هاى خود پیش گرفتند از همان آغازِ کار، این بدبینى را بهوجود آورد که جنبش مشروطیت ایران شاید عواقبى وخیم تر از عواقب حکومت استبدادى براى ایرانیان داشته باشد. چنان که گفتم ثمرات نهایى این نهضت را دشوار بتوان به این زودى سنجید و ارزیابى کرد. از آن طرف هیچ گونه علامت یا قرینه اى امیدبخش به چشم نمى خورد که سرانجام رهبرى جدید در ایران ظهور کند و نظم و آرامش داخلى را (بدان سان که نخستین شاهان قاجار به وجود آورده بودند) دوباره به کشور بازگرداند، ولى به هر حال براى میهن پرستان ایرانى لااقل جاى این تسلى باقى است که اگر وضع کشورشان آشفته است، وضع همسایه بزرگ و خوفناکشان (روسیه) در حال حاضر حتى از وضع خود آن ها هم آشفته تر است و این خود بشارتى است براى مردم ایران که شاید مفهوم آن ضرب المثل مشهور فارسى که مى گوید: پایان شب سیه سفید است، سرانجام در عرصه سیاست تحقق یابد.
ملاحظات
از آن جا که نویسنده در زمان قیام مشروطه در ایران حضور نداشته و اخبار و گزارش هایى که از ایران به او مى رسیده از یک کانال بیشتر نبوده از نهضت مشروطه، کلیاتى بیشتر دریافت نداشته و همان را بدون تحقیق و جستوجو در کتابش اشاره کرده است. آن چه از مجموع مطالب به عنوان دیدگاه نویسنده مى شود ارائه داد چند موضوع است:
1. اصل مشروطه و اهداف ضد استبدادى آن;
2. علل و انگیزه هاى مستقیم وغیر مستقیم نهضت مشروطه;
3. رهبرى نهضت;
4. دستاوردهاى نهضت.
هاردینگ در مورد علل و انگیزه نهضت مشروطه، منشأى را نشان مى دهد و آن را علل اصلى مى شمارد که از دید بسیارى از مورخان پذیرفته نیست، او مى گوید: «انهدام ناوگان مقتدر روسیه در خاور دور ...یکى از علل اصلى و غیر مستقیم آن جنبش ملى انقلابى بود». اما بسیارى از تاریخ نگارانِ عصر مشروطه کتک خوردن تاجران قند توسط علاءالدوله حاکم تهران را یکى از مهم ترین علل و عوامل آغازین نهضت مشروطه مى دانند. نویسنده کتاب تاریخ مشروطه ایران مى نویسد:
در زمانى که علاءالدوله حکمران تهران بود قند، گران شد. علاءالدوله که مرد گردن کش و سخت گیرى بود از بازرگانان قند فروش خواست بهاء قند را کاهش دهند. تاجران عذر آوردند که گرانى قند به خاطر جنگ روسیه و ژاپن است و قیمت جهانى قند بالا رفته. علاءالدوله هفده تن از بازرگانان را به اداره حکمرانى خواند و دستور داد چند تن را بفلک بستند و چوب به پاهاى آنان زدند، از جمله سید پیرمرد محترم و خیّرى به نام سید هاشم قندى را بفلک بستند و چوب زدند. و همین ماجرا از عوامل آغاز نهضت مشروطه شد.17
البته عوامل دیگرى، مثل جسارت مسیونوز به مقام شامخ روحانیت، شهادت سید عبدالحمید، طلبه جوان و انگیزه هاى عدالت خواهانه که از عامه مردم اظهار شد و... علل و اسبابى بودند که دست به دست هم دادند و به رهبرى روحانیت اصیل، نهضت مشروطه نضج گرفت و به تدریج، پیش رفت و به دست آوردهاى مهمى نایل شد.
ناآرامى و آشفتگى، لازمه هر حرکت و انقلاب است. هیچ انقلابى بدون درگیرى، نابسامانى واحیاناً کشتار و فداکارى صورت پذیر نیست. هاردینگ روى این وضعیت گذرا به داورى نشسته و با نگرانى از آشفتگى این برش از تاریخ نهضت، خواهان بازگشت اوضاع به دوره آغاز شاهان قاجار شده و براى ایران آرزوى نظم و آرامش آقامحمدخانى کرده است.
این نگاه بدبینانه هاردینگ به نهضت مشروطه برخاسته از غفلت از آرمان هایى است که مردم و رهبران واقعى مشروطه در پى آن بوده اند; حرکتى که در پى عدالت خواهى و حاکمیت قانون بود و گام هاى زیادى در این راه به پیش برداشته و توانست قانون، مجلس و پارلمان تشکیل دهد و براى کنترل و هرج و مرج و فعال ما یشاء بودن شاهان مستبد قانون وضع کند. بى شک، این گام هاى اساسى که انجام شد نظم و انضباط و اجراى قانون را نوید مى داد، با این همه دستاوردها، هاردینگ آرزوى شرایط حاکمیت استبداد براى کشور نموده، به دور از انصاف و غیر واقع بینانه داورى کرده است. البته چون دیدگاهش را روشن بیان نکرده، مشخص نیست از کدام دسته از رهبران نهضت اظهار یأس کرده است؟ آیا مرادش رهبران روحانى ایران و نجف بوده که در کتابش نامى از آن ها به میان نیاورده است یا منظورش روشنفکران و وابستگان به دربار و سفارتخانه هاى خارجى است؟ او مشخص نکرده که از کارگردانان و مدیران اجرایى کشور یا از قانون اساسى و مجلس که امور قانون گذارى کشور در ید قدرت آنان بوده، کدام دسته و گروه را تابع روش هاى بچگانه دانسته است؟ او به صورت روشن بیان نکرده که آیا منورالفکرها را که در آغاز نهضت سهمى نداشتند ولى وقتى که انقلاب پیروز شد زمام امور را به دست گرفتند مانند عین الدوله ها زیر سؤال برده یا دستگاه روحانى که رهبرى نهضت را که در آغاز به دست داشت و پس از به ثمر رسیدن نهضت، آن ها را کنار زدند؟ از آن جا که نویسنده با روحانیت پیشتاز و مؤثر در جامعه از آغاز کتاب میانه اى ندارد، گویا منظور او روحانیت و مذهبى هاست و به دلیل حضور فعّال و پیشتازى آنان در صحنه هاى انقلاب، نویسنده به آینده نهضت خوشبین نیست.
هم چنین هاردینگ روشن نکرده که کدام مرحله از نهضت را عقیم مى داند و آن را از استبداد هم بدتر معرفى مى کند. آیا نظرش به مراحل اولیه و آغاز پیروزى است یا زمانى که علما مانند شیخ فضل الله نورى را به دار زدند، سیدعبدالله بهبهانى را ترور کردند، افراد مؤثر در انقلاب مشروطه را تهدید کردند، عده اى مثل پیرم خان ارمنى، رئیس نظمیه شد، تقى زاده ها تئوریسین نهضت شدند، عین الدوله هاى جنایت کار مشروطه خواه کُش، روى کار آمدند و با امنیت و آرامش از مواهب کشور برخوردار بودند؟
از این که هاردینگ هیچ نامى از رهبران روحانى نهضت نمى برد و حتى یک مرتبه از رهبران مذهبى ایران، مثل شیخ فضل الله نورى، سید عبدالله بهبهانى، سید محمد طباطبایى یا رهبران روحانى نجف، مثل آخوند خراسانى، شیخ عبدالله مازندرانى و میرزا حسین خلیلى تهرانى در هیچ موضوعى یاد نمى کند، و در مقابل از عین الدوله، علاءالدوله، مشیرالدوله، امین السلطان، ناصرالملک و... نام مى برد و تعریف مى کند و ویژگى ها و فعالیت هاى آنان را یادآور مى شود بر مى آید که منظور او از فرصت طلبان و این که گفته از رهبران مشروطه ناامید است و اوضاع ایران را این ها نمى توانند به سامان برند به احتمال زیاد، جناح مذهبى و بهویژه رهبران روحانى نهضت است; کسانى که سیاست انگلیس هیچوقت با آنان موافق نبوده است و همواره انگلیس در صدد خارج کردن روحانیت اصیل از صحنه اجتماع و مبارزه با استبداد بوده است.
به هر حال، از مجموع کلیاتى که هاردینگ به آن ها اشاره کرده مى توان به دست آورد که نویسنده حتى بدیهیات تاریخى را نادیده گرفته است، زیرا در مورد پیشتازى روحانیت جاى هیچ گونه تردید نیست، حتى مخالفان روحانیت و روشنفکران غرب زده هم معترف هستند که روحانیت با پشتوانه مردمى، نهضت مشروطه را آغاز کردند. با تحصن صغرا در مرقد حضرت عبدالعظیم و تحصن کبرا در قم، مجوز مشروطه را براى اداره کشور گرفتند و کشور را از استبداد و هرج و مرج و حکومت خودسرانه شاهان رها ساختند، اما هاردینگ اصلاً در کتابش از این ها یاد نکرده است.
سخن پایانى
به هر تقدیر، خاطرات سیاسى سرآرتور هاردینگ انگلیسى (1859 ـ 1933م) که شامل یادداشت هاى مأموریت فوق العاده او به هندوستان ونیز مأموریت او به مصر و ایران است، اهمیت تاریخى، سیاسى و اجتماعى دارد و به همین دلیل توسط دکتر جواد شیخ الاسلامى به فارسى ترجمه و منتشر شده است.
این کتاب، مجموعه اطلاعات و آگاهى هاى شفاهى، شنیدارى و دیدارى نسبتاً کم یابى را در بر دارد که در کمتر مجموعه هاى خاطرات سیاسى از این نوع، یافت مى شود. اما در عین حال، محتواى آن در موارد متعددى با واقعیت هاى خارجى تطابق ندارد و نقد و بررسى لازم دارد که در این مقاله، تنها بخش مربوط به ایران نقد و بررسى شد و موارد ضعف و اشتباه آن تبیین گردید.
کتابنامه
1. هاردینگ، چارلز، دیپلماسى کهن.
2. احمد پناهى، محمد، آقامحمدخان چهره حیله گر تاریخ، انتشارات نمونه.
3. امام خمینى(قدس سره)، ولایت فقیه، مرکز تنظیم و نشر آثار امام خمینى(قدس سره)، 1373.
4. احمد پناهى، محمد (پناهى سمنانى)، کریم خان، نیکوترین زمامدار تاریخ، تهران، اقبال، 1375.
5. موسوى نامى، محمدصادق، تاریخ گیتى گشا، تهران، امیرکبیر، 1368.
6. مستوفى، عبدالله، شرح زندگانى من یا تاریخ اجتماعى و ادارى قاجاریه، چاپ دوم: تهران، زوار، 1371.
7. ترکمان، محمد، مجموعه اى از رسائل شیخ فضل الله نورى، تهران، مؤسسه فرهنگى رسا، 1363.
8. ملک زاده، مهدى، تاریخ مشروطیت، تهران، انتشارات علمى، 1373.
9. میرزایى، محمدکاظم، مجله یادگار شماره هاى 6، 7 و 8.
10. شهرستانى، محمد ابن عبدالکریم، الملل و النحل، لبنان، دار المعرفه، بیروت، 1402ق.
11. براون، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران.
12. واعظ خیابانى تبریزى، علماء المعاصرین، کتابفروشى اسلامیه، 1366ق.
13. رجبى، محمدحسن، علماى مجاهد، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1382.
14. کسروى، احمد، تاریخ مشروطه ایران، تهران، امیرکبیر، 1378.
--------------------------------------------------------------------------------
1و2 3. مقدمه کتاب.
4. کتاب خاطرات سیاسى سرآرتور هاردینگ، پیشگفتار ص 5 به نقل از: دیپلماسى کهن: چارلز هاردینگ متن انگلیسى، ص 62.
5. همان، ص 16.
6. ر.ک: پناهى سمنانى، کریم خان زند، نیکوترین زمامدار تاریخ ایران، ص 43 _ 44 به نقل از: همو، آقا محمد خان، چهره حیله گر تاریخ، ص 26.
7. پناهى سمنانى، کریم خان زند، نیکوترین زمامدار تاریخ ایران، ص 159.
8. تاریخ گیتى گشا، ص 16.
9. عبدالله مستوفى، شرح زندگانى من یا تاریخ اجتماعى و ادارى قاجاریه، ج 1، ص 41.
10. ملک زاده، تاریخ مشروطیت، ج 1، ص 2-3; محمد ترکمان، مجموعه اى از رسائل شیخ فضل الله نورى، ج 1، ص 52، مجله یادگار شماره هاى 6 و 7 ص 130 ـ 134 و سال سوم شماره 8 مجله یادگار ص 35 ـ 44 مقاله اى که برادرزاده دانشمندش میرزا کاظم میرزایى نوشته است.
11. شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 154.
12. این اشتباه را هنگامى که سخن از کوفه و مسجد کوفه و شهادت على(علیه السلام) به میان آورده دوباره تکرار کرده است.
13. ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ج 4، ص 353.
14. ملاعلى واعظ خیابانى تبریزى، علماء المعاصرین، ص 80.
15. همان، ص 82.
16. محمد حسن رجبى، علماى مجاهد، ص 511.
17. احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران، ص 58.