آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۶

چکیده

متن


عرصه شرق شناسى و شرق شناسان، عرصه اى گسترده است و ابعاد گوناگون و متعدد دارد. بررسى میزان بى طرفى شرق شناسان و میزان اعتبار دیدگاه هاى آن ها، و نیز دسته بندى آن ها از این نظر، یکى از این ابعاد است. بى شک گروهى از آنان نسبت به اسلام دیدگاه منفى و مغرضانه دارند، و از این نظر، بررسى هاى آن ها همواره آمیخته با غرض ورزى و حق کشى و وارونه سازى نسبت به اسلام است.
یکى از سرشناسان این گروه، هنرى لامنس، کشیش بلژیکى است. دیدگاه او در تاریخ اسلام بسیار مغرضانه و دور از منطق و روش علمى است. از سوى دیگر، او از نویسندگان دایرة المعارف الاسلامیه است و آثار و نظریاتش، بسیار مطرح مى باشد. از این رو، در این مقاله دیدگاه تاریخى وى مورد نقد و بررسى قرار مى گیرد.
کلید واژگان: شرق شناسى، شرق شناسان، تاریخ، هنرى لامنس خاورشناس، بنى امیه، امیرمؤمنان على(علیه السلام)، امام حسن(علیه السلام)، امام حسین(علیه السلام).
مقدمه
عرصه شرق شناسى و شرق شناسان، عرصه اى بسیار گسترده است و ابعاد وجوانب متعدد و دامنه دار دارد که مطالعه و بررسى همه جانبه آن ها، فرصت بسیار، کوشش و پژوهش دامنه دار و انس و آشنایى عمیق با این عرصه را مى طلبد. برخى از ابعاد گسترده این مقوله را ـ که هر کدام مستقلا در خور پژوهش و بررسى است ـ ،2 مى توان فهرستوار چنین یاد کرد:
ـ سابقه تاریخى شرق شناسى و نقطه آغاز آن;
ـ آیا شرق شناسى یک مکتب و گرایش، یعنى نتیجه محور است یا یک رشته علمى و موضوع محور؟
ـ مراحل شرق شناسى;
ـ گستره موضوعى فعالیت ها و مطالعات شرق شناسان (همچون تاریخ اسلام و سیره نبوى، ملل و نحل، تمدن و فرهنگ اسلامى، آداب و سنن مسلمانان، فقه، تفسیر، عقاید اسلامى، ملل و اقوام مسلمان، و دولت هاى اسلامى و ...);
ـ خاستگاه هاى جغرافیایى گوناگون شرق شناسان;
ـ گرایش هاى اعتقادى آنان;
ـ میزان ارزش و اعتبار مطالعات هر یک از آنان;
ـ میزان تأثیرگذارى مطالعات و دیدگاه هاى شرق شناسان، بهویژه مؤلفان دایرة المعارف هاى اسلامى که نظریه هاى آنان پایه داورى محافل علمى غربیان در این زمینه را تشکیل مى دهد;
ـ عکس العمل مسلمانان در برابر انبوه فعالیت هاى شرق شناسى آنان طى چندین قرن.
در این پژوهش، دو امر از باب مقدمه اهمیّت دارد:
1. دسته بندى و گروه بندى شرق شناسان از لحاظ بى طرفى و نیز اعتبار کار آنان از لحاظ اطلاعاتشان در مورد مباحث مربوط به شرق;
2. گرایش بعضى از آنان به برخى از فرقه ها و طوایف مذهبى و سیاسى در تاریخ اسلام (مانند خوارج، بنى امیه، صوفیه و ...).
1. دسته بندى شرق شناسان از لحاظ بى طرفى یا اعمال تعصب
چنان که یک پژوهشگر معاصر سورى بررسى کرده،3 به یک اعتبار مى توان شرق شناسان را به سه دسته مهم تقسیم کرد:
الف. شرق شناسان جنجالى و متعصب. این گروه، اتهام هاى فراوان بى اساس به اسلام وارد کرده و به جاى بررسى علمى، به حق کشى و تعصب ورزى کشانده شده اند. از این رو، آثار ایشان فاقد ارزش علمى است. افرادى مانند: مارگولیویس، ژولیوس و لهاوزن، ویلیام مور، نورمان دیال، مویر، درمنگهام و هاملتون گیپ را باید در این گروه قرار داد.
ب. شرق شناسان خوش بین و میانه رو (گرچه این اصطلاح با موضع گیرى ها و دیدگاه هاى آنان چندان منطبق نمى باشد.) هر چند این گروه، تعصب و حق کشى گروه نخست را ندارند،
اما عیب کار آنان شناخت ناقص و اطلاعات محدود بسیارى از آنان در مورد شرق و به ویژه اسلام و مسلمانان مى باشد. آنان گاهى کارهاى مفید و مثبتى انجام داده اند، اما دچار اشتباه ها
و داورى هاى خطاى ناخواسته شده اند. شرق شناسانى مانند کیتانى، گوستاولوبون و کارل بروکلمان را مى توان در این گروه جاى داد.
ج. شرق شناسان با ا نصاف، حقیقت جو و مطّلع. این گروه از شرق شناسان توانسته اند حقیقت و ابعاد درونى اسلام را به درستى بشناسند و نوشته ها و دیدگاه هاى منصفانه اى از خود بر جاى گذارند. شرق شناسانى مانند بانو دکتر لورا و یشیا واگلیرى، بانو دکتر. س. زیگرید هونکه، گوته، توماس کارلایل، بودلى، تولستوى، لامارتین و فیلسوف شهیر برناردشاو، از این گروه به شمار مى روند. برخى از ایشان در پرتو حق جویى، بررسى هاى عمیق، و دورى از تعصب و پیش داورى، سرانجام به آیین اسلام گروش پیدا کرده و مسلمان شده اند; افرادى همچون: لئوپولدوایس، اتیین دینیه، لرد هندلى، رینیه جنیو و دکتر گرینیه.
اما با وجود چنین گروه بندى اجمالى، رویکرد اکثریت قریب به اتفاق غربى ها، خصومت و موضع گیرى منفى در مورد اسلام مى باشد. در یک نگاه کلى، شرق شناسى در بسیارى از عرصه ها، در واقع شبکه فرهنگى استعمار به شمار مى رود. و اگر گفته شده است: «شرق شناسى انگلى است روییده بر ریشه استعمار»، براین اساس است.
از این نظر، مى توان شرق شناسى را به صورت کلى به سه نوع: شرق شناسى تبشیرى و مسیحى، شرق شناسى استعمارى و شرق شناسى علمى تقسیم کرد که اکثریت با نوع اول و دوم است.
سیدحسین نصر، اندیشمند ایرانى مقیم در غرب که از درون محافل علمى غرب اطلاعات گسترده، دقیق، عینى و مستند دارد، در این زمینه مى نویسد:
. . . در آغاز و انجام مطالعات مستشرقان درباره اسلام، این پیش فرض ناگفته نهفته بود که اسلام نه یک وحى، بلکه تنها پدیده اى است که عاملى انسانى، آن را در موقعیت تاریخى خاص به وجود آورده است.4
در میان این گروهِ همسرایان، صداى کسانى نظیر لویى ماسینیون. اچ.اى.آر.گیپ، هانرى کربن، و به دنبال آن ها نسلى جدیدتر از محققان همدلشان چنن آنِمارى شیمل به راستى انگشت شمار است.
او در ادامه مى نویسد:
در حقیقت، هیچ دینى در غرب، به اندازه اسلام مورد هجوم فکرى مخالفان قرار نگرفته است و از این لحاظ اصلا نمى توان اسلام را با آیین تائو، کنفوسیوس، هندو، یا آیین بودا مقایسه کرد. از زمان فاجعه سپتامبر و توجه روز افزون به اسلام، این آواز مخالفت بلندتر گشته است... .5
2. دسته بندى شرق شناسان از لحاظ گرایش به برخى از فرقه ها و گروه هاى مذهبى و سیاسى در تاریخ اسلام
برخى از خاورشناسان که نوعاً مسیحى یا یهودى هستند، برخلاف انتظار، به برخى از جریان هاى فکرى یا سیاسى درون جامعه اسلامى در گذشته یا حال گرایش دارند و از آنان جانبدارى مى کنند یا با برخى از آنان خصومت مىورزند، در حالى که على القاعده نباید حساسیتى به این گونه مسائل داخلى مسلمانان داشته باشند.
در این زمینه مى توان به عنوان نمونه، ژولیوس ولهاوزن را طرفدار خوارج،6 آرتورجان آربرى،7 رینولد آلن نیکلسون،8 لوئى ماسینیون9 را طرفدار صوفیه، و هانرى لامنس را هوادار بنى امیه و دشمن سرسخت شیعه شمرد. در این قسمت پس از معرفى اجمالى لامنس، دیدگاه تاریخى او را طى چند بند مورد بررسى قرار مى دهیم:
الف. هنرى لامنس10 کیست؟
هنرى لامنس (1862-1937م)، کشیش بلژیکى، در میان شرق شناسان، از نظر دسته بندى نخست، جزو گروه اول و بلکه در رأس آنان قرار مى گیرد. او از متعصب ترین و حق کش ترین شرق شناسان است.
از نظر گروه بندى دوم نیز وى طرفدار سرسخت سلسله بدنام بنى امیه و حامى معاویة بن ابى سفیان و پسر او یزید، و مخالف شیعه و پیشوایان بزرگ تشیع مانند امیرمؤمنان(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) است.
هنرى لامنس، اول ژوئیه 1862م در شهر گنت11 در بلژیک به دنیا آمد.12 در جوانى به بیروت رفت و در دانشگاه مسیحى بیروت به تحصیل پرداخت. در سال 1878م زندگى رهبانى را آغاز کرد و مرحله اول را دو سال در دیریسوعى ها در دهکده غزیر (در جبل لبنان) گذراند. سپس طى پنج سال به آموختن خطابه و زبان هاى گوناگون پرداخت.
در سال 1886 معلم دانشکده یسوعى بیروت شد. پس به انگلیس و لوان سفر کرد و در سال 1896م به وین رسید. در سال 1897م به بیروت بازگشت و در دانشکده یسوعى ها به تدریس تاریخ و جغرافیا پرداخت.
هنگامى که «مرکز مطالعات شرقى» وابسته به دانشکده یسوعى ها در سال 1907م تأسیس گردید در آن جا استاد تاریخ اسلامى شد.
پس از آنکه لویس شیخو در سال 1927م درگذشت، لامنس جانشین وى در مدیریت مجله «المشرق» شد. «المشرق» مجله اى فصلى بود و توسط یسوعى هاى بیروت منتشر مى شد.
آنان مجله دینى ـ تبلیغى عمومى دیگرى به نام «البشیر» داشتند که لامنس سال ها پیش از آن، دوبار مدیریت آن را به عهده داشت.
آثار لامنس پیرامون دو موضوع اصلى مى باشد: الف. سیره نبوى; ب ـ آغاز خلافت اموى.
وى همچنین کتاب ها و تحقیقاتى پیرامون موضوعات متفرقه اى در عقاید اسلامى و تاریخ سوریه و آثار باستانى آن دارد.
آثار لامنس در زمینه سیره نبوى
درباره سیره نبوى، لامنس تألیفات ذیل رابراى معرفى محیطى که اسلام در آن رشد کرد، تألیف نمود:
1. مَهد اسلام;
Le ceeau de L.Islam L.Arabie occidentale a la veille de L'hegire Le Clisa t. Les Be'douius. Rome, 1914.
2. مکه درآ غاز هجرت، بیروت، 1924;
La Mecgue a' la veille de L'He'gire.
3. شهر عربى طائف در آغاز هجرت، بیروت، 1922;
La Cite 'Arabe de Taif a' la Veille. de L,Hegire . 1922.
4. غرب جزیرة العرب قبل از هجرت، بیروت، 1928 که مجموعه اى از شش تحقیق درباره یهود و نصارا پیش از هجرت نبوى و نیز درباره دیانت هاى مختلف عرب قبل از اسلام است (در 344 صفحه).
5. معابد غرب جزیرة العرب پیش از اسلام;
Les Sanctuaires Pre'islamites dans L'Arabie Occidentale.
وى در این پنج کتاب تحقیقات خاورشناسان و باستان شناسان و جغرافى دانان را در این زمینه ها خلاصه مى کند و از خود هیچ کار مستقلى ارائه نمى دهد.
6. قرآن و سنت; چگونگى زندگى محمّد(صلى الله علیه وآله) (گفتارى که در نشریه «مطالعاتى درباره علوم دین»، ج 1، ارائه شد، پاریس، 1910);
Qoran et Tradititon, Comment Fut Compoe'e Lavic de Mahomet.
7. آیا محمد امین بود؟ (گفتارهایى درباره علوم دین، ج 2، پاریس، 1910);
Mahomet futil sincere.
8. عصر محمد(صلى الله علیه وآله) و تاریخ سیره (در «مجله آسیایى» JA، 1911).
9. فاطمه(علیها السلام) و دختران پیامبر، تعلیقاتى محققانه بر تحقیق سیره، رم، 1912;
Fatima etles filles de mahpmet , notes critiues pour l,et'ude de la sira.
سپس به مسئله خلافت پیامبر پس از فوت او پرداخت; در کتابى با این عنوان:
10. حکومت سه گانه ابوبکر و عمر و ابى عبیده، بیروت 1909;
Letrium virat Abou Bakr.. Omar et Abou Obaida (Me'langes de la Faculte' Orientale.t. IV).
آثار لامنس درباره تاریخ آغاز خلافت اموى
به همین گونه، لامنس آغاز خلافت اموى را تحقیق و کتب و تحقیقات ذیل را تألیف کرد:
1. تحقیقاتى درباره حکومت معاویه اوّل، خلیفه اموى، بیروت، 1907;
Etudes sur Le r'egan du Ca Life Omayy ade Mo'awialer.
2. خلافت یزید اول، بیروت 1921;
Le Ca lifat de Yazid ler.
3. زیاد بن أبیه، والى عراق و نماینده معاویه اول (مقاله اى در RSO، ج 4، ص 1912).
4. معاویه دوم یا آخرین سفیانى ها (RSO، ج 7).
5. تحقیقاتى درباره عصر اموى، بیروت، 1930;
Etudes sur Le sie'cle des Omayyades.
6 . آمدن مروانیان و خلافت مروان اول.
تحقیقات لامنس پیرامون اسلام و تاریخ سوریه
در زمینه اسلام به طور کلى، لامنس کتابى عمومى با عنوان: اسلام: عقاید و نظام ها « L'IslamCroyances et Institutions» تألیف کرد. (چاپ اول، بیروت، 1926، چاپ دوم زیر نظر روبیر شدیاق، 1940، چاپ سوم، 1944). لامنس در 23 آوریل 1937م در گذشت.13
چنان که اشاره شد، لامنس با اسلام خصومت مىورزد و اظهار نظرها و داورى هاى بسیار سست و دور از منطق در این باره دارد و از بنى امیه دفاع و حمایت مى کند و از هرگونه حق کشى و وارونه گویى درباره تشیع و ائمه شیعه دریغ نمىورزد. پیش از آنکه به نقد دیدگاه هاى او در این باره بپردازیم، نظر چندتن از اندیشمندان مسلمان را درباره او یادآورى مى کنیم:
ب. دیدگاه صاحب نظران درباره لامنس
1 . سیدغلامرضا سعیدى
استاد سیدغلامرضا سعیدى (نویسنده و مترجم آثار بسیارى از غربى ها و مترجم کتاب خاورشناسى و توطئه خاورشناسان) که طى چندین دهه تألیف و مطالعه و ترجمه آثار انگلیسى دانشمندان غربى، با روال کار شرق شناسان کاملا آشنایى داشت، ضمن مقاله مبسوطى با عنوان «اسلام و مستشرقین» در باره لامنس مى نویسد:
... کار تعصب این دسته به جایى کشیده که در همین قرن بیستم، لامنس بلژیکى که بعداً به تبعیت دولت فرانسه درآمد، بالغ بر چهل سال در شام و لبنان پس از تحصیل زبان و ادبیات عرب و تألیف کتاب هایى در صرف و نحو عربى، صرف نظر از صدها مقاله اى که برضد اسلام در مطبوعات عربى و فرانسوى نوشته، از سیصد کتاب و رساله درباره اسلام نگاشته و به گفته جرج جرداق (که خودش مسیحى است) در میان خاور شناسان هیچ کس به قدر این مرد در ادبیات و تاریخ عرب و اسلام مطالعه و تحقیق نداشته ولى تمام قواى ذهنى خود را صرف حمله بر اسلام نموده و کسى است که به گفته مؤلف کتاب «المستشرقون» هفده مرتبه دوره کتاب «اغانى» را ـ که جز افسانه و غزل ندارد ـ خوانده و یاد داشت برداشته است و آن همه اباطیل را به صورت مدرک تاریخى مورد تحقیق و استفاده قرار داده است و از جمله تألیفاتى که دارد کتابى است درباره فضائل و محامد معاویه و حمله و تعرض برحضرت على(علیه السلام) و به طورى که در مجله یادگار ضمن شرح وفیات الاعیان مرحوم علامه قزوینى از او نام مى برد مى نویسد: کشیش بسیار بسیار متعصبى که حجاج بن یوسف را ستوده و او را مردى عادل مى شناسد! و به نویسندگان مسلمان اعتراض مى کند که او را عادل نشناخته اند!
مرحوم علامه قزوینى مى فرماید: «اگر حجاج بن یوسف همان مردى است که مسلمانان با او سروکار داشته و تاریخ او را نوشته اند، همان مرد ستمگرى است که تاریخ از او یاد مى کند و همان طور که بوده تاریخ او را معرفى کرده است و در هر صورت همانى است که بوده و اگر شما حجاج بن یوسف عادلى سراغ دارید خوبست او را به ما معرفى کنید.14
2 . احمد محمد شاکر
احمد محمد شاکر، دانشمند نامدار مصرى و از نخبگان الأزهر، که تعلیقه هایى بر ترجمه عربى مقالات دایرة المعارف الأسلامیة (تدوین غربى ها) نوشته در تعلیقه مقاله «حسین بن على»، به قلم لامنس (ترجمه خورشید احمد) در نقد سخن لامنس که على(علیه السلام) را فردى بى اراده و فاقد هوش و تیزبینى معرفى کرده، مى نویسد:
پدر لامنس، نویسنده این مقاله، چه در میان شرق شناسان و چه در میان عرب و مسلمانان، مشهور به تعصبورزى است. تعصب، چنان بر او چیره شده که همواره، یا در اکثر موارد، از جاده حق منحرف مى شود. ما هیچ کتابى از او در مباحث مربوط به عرب و اسلام سراغ نداریم که در آن کینه درونى خود را بروز نداده باشد. او از دایره ادب و احترام به عقاید و آراى مخالف نظر خود خارج مى شود.15
3 . دکتر محمد البهیى
دکتر محمد البهیى، اندیشمند برجسته مصرى، در پایان کتاب ارزشمند و عمیق خود درباره تفکر نوین اسلامى و ارتباط آن با استعمار غربى، جدولى به شرق شناسان مهم غربى ـ که غربى ها کتاب هاى آن ها را حجت مى دانند یا نظریات آن ها در غرب شبه حجت است ـ اختصاص داده است، و آن ها را با آثارشان به اختصار معرفى کرده و لامنس را جزو آن ها شمرده و او را چنین معرفى مى کند:
هانرى لامنس مسیحى، فرانسوى است و از نویسندگان دایرة المعارف مى باشد. او تعصب و کینه شدیدى به اسلام دارد و به حدى در عداوت با اسلام و اتهام هایش به این آیین افراط مى کند که بعضى از خود شرق شناسان را نگران کرده است (نک: مجله آمریکایى جمعیت بررسى هاى شرقى، ج 9، ص 16-15، ژانویه سال 1925 م.16
4. دکتر عبدالحلیم محمود
دکتر عبدالحلیم محمود که کتاب اتیین دینیه،17 شرق شناس مسلمان شده فرانسوى را درباره پیامبر اسلام (با همکارى دکتر عبدالحلیم محمد) به عربى به نام محمد رسول الله ترجمه کرده، در مقدمه کتاب، در نقد و بررسى آراء و نظریات شرق شناسان، چندین صفحه را به نقد دیدگاه هاى دور از انصاف و مغرضانه لامنس و خصومت و کینهورزى او درباره اسلام اختصاص داده است.
دکتر محمود ضمن این نقد مى نویسد:
لامنس وقتى که از دشمنان اسلام مانند ابوجهل و ابولهب (سرسخت ترین دشمنان پیامبر) سخن مى گوید، وقتى که از منافقان و خائنان اسلام یاد مى کند، وقتى که از یزید، قاتل حسین(علیه السلام) ـ و یا به صورت عموم از بنى امیه ـ سخن به میان مى آورد، هر چه دلش مى خواهد ستایش مى کند و تا مى تواند مدح و تجلیل مى کند و لباس دروغین و فریبنده اى از فضیلت بر آنان مى پوشاند! او در کتابش به قدرى از بنى امیه با شور و حرارت حمایت کرده است که نفرت موسیو کازانووا، استاد «کالج دى فرانس» را برانگیخته است. کازانووا» (در کتاب محمد و آخر الزمان) مى گوید: روحیه و سرشت اموى ها در مجموع، ترکیبى از طمع در ثروت تا سرحد حرص و آز، و محبت فتح، به خاطر غارت، و از شیفتگى به قدرت و سلطه به خاطر بهره مندى از لذات دنیا بود، از این رو، جا دارد که از کشیش کاتولیکى مثل پدر لامنس سخت تعجب کنیم که داوطلبانه از این افراد ستمگر که مسلمانى آن ها مورد تردید بود، داوطلبانه دفاع و حمایت مى کند و [به پندار خویش ]سادگى «على» را که بنى امیه او را فریفتند! و به او خدعه ورزیدند، مسخره مى کند.
کازانووا مى افزاید: «به راستى عجیب است که این مؤلف، که به تاریخ آن عصر در حد تحسین آمیزى به شایستگى مطلع بود، در این مباحث طرفدارى خود را از بنى امیه بر ضد بنى هاشم نشان مى دهد و بارها در این باره به مجادلات دفاعى و اتهام هاى ادعایى مى پردازد و آن ها را به هم وصل و ارتباط مى دهد!18
5. جرج جرداق
جرج جرداق، یکى از همکیشان دانشمند لبنانى لامنس، در کتاب ارزنده الأمام على صوت العدالة الأنسانیة در فصل «اروپائیان و امام على» پس از معرفى شرق شناسان منصف، اضافه مى کند:
در مقابل این گروه از شرق شناسان منصف، گروه دیگرى هستند که غرض ورزى، آن ها را کور مى کند، اینان خود را به رنج و زحمت مى افکنند تا از حواشى تاریخ و دنباله حوادث، چیزى استنباط کنند تا به وسیله آن ـ به پندار خود ـ مقام امام على(علیه السلام) را پایین آورند و کوچک کنند. نمونه این گروه از شرق شناسان، لامنس است که هدف اول وى از سخنان دراز و بحث هاى طولانى درباره على و امویان، تمجید از معاویه و بنى امیه و جعل یک سلسله قضایا است که مى خواهد به وسیله آن ها على(علیه السلام) را در رتبه پایین تر از معاویه قرار دهد!
جرداق اضافه مى کند:
قبل از این که خلاصه موضع گیرى لامنس را درباره امام على و حوادث جهان اسلام در عصر امام، بیان کنیم، ناگزیریم درباره مقام علمى او سخن بگوییم تا برما اشکال وارد نشود: «لامنس به لحاظ شناخت مدارک و شمول دانش، دائرة المعارفى کم نظیر بود!... این سخن درباره خاورشناس پر دانشى چون او، حق است. جز آنکه ما اکنون درصدد توضیح این معنى هستیم که غرضورزى هاى لامنس، دانش فراوان وى را به تباهى کشید! زیرا او علم خود را در خدمت حقیقت قرار نداد و اسناد بسیارى را که در تصنیفاتش آورد براى نمایاندن چهره واقعیّت به کار نبرد و نخواست تا امورى را که درباره شرق قدیم عربى بر دیگران پنهان مانده بود به درستى روشن کند، بلکه متأسّفانه باید بگوییم که این خاورشناس دانشمند در لحظه هاى بزرگ به دانش و وسعت اطّلاعات خود خیانت کرد; در لحظه هایى که تصمیم گرفت تا آن چه را که تاریخ ثبت کرده و عقل و منطق و طبیعتِ حوادث بدان ها گواهى مى دهند، معکوس جلوه دهد! بلکه تصمیم گرفت عواطف دوستانه اى را که انسان نسبت به بزرگان مسلمانان در صدر اسلام احساس مى کند واژگونه سازد ... و چیزى که تو را بیش از این به تأسّف وامى دارد آن است که هدف روشن لامنس در بدگویى از بزرگان راستین شرق، او را از رسالت علمى اش بکلّى بیرون برده است. از همین رو، اگر امرى دو وجه یا دو احتمال داشته باشد، اسناد و مدارک فراوانى را که به تأییدِ وجه صحیح و رأى درست دلالت دارند، همه را رها مى سازد و به سندى غریب و مقطوع که احتمال نادرست را به خیال خودش تقویت مى کند، اعتماد نشان مى دهد و هنگامى که ببیند اسناد و دلایل فراوانى که مؤیّد یکدیگرند فضیلتى از فضایل آن بزرگان را اثبات مى کنند، خاموشى گرفته و سست مى شود یا اساساً موضوع را نادیده گرفته و دم نمى زند. امّا همین که ملاحظه کند یک عبارت کوتاه به بدگمانى او کمترین اشارتى دارد به نشاط مى افتد و دلیرى مى نماید و چه پرگویى ها که مى کند؟! و این صفت، از صفات مردم دانشمند و عادل و منصف نیست، بلکه به افترا و بهتان نزدیکتر است ... و لامنس به کمک چنین اسلوبى با حوادث شرق قدیمِ عربى روبه رو مى شود که از جمله آن ها رویدادهاى مربوط به علىّ بن ابى طالب است. و با چنین روشى از یک سو به بحث درباره محمّد و على و یاران آن دو مى پردازد و از سوى دیگر، احوال أبوسفیان و معاویه و طرفداران ایشان را بررسى مى کند و دسته اول را در تألیفات خود، آماج تهمت و افترا قرار مى دهد و دسته دوّم را بـراى تمجید و تعظیم در نظر مى گیرد و در هر دو صورت، از مبالغه نیز دریغ نمىورزد.19
جرج جرداق پس از طرح بهانه جویى هاى لامنس براى ایراد طعن و عیب بر على(علیه السلام)، آن را با شیفتگى وى نسبت به بنى امیه مقایسه کرده مى نویسد:
اما وقتى که نوبت به بنى امیه و همه دشمنان امام على(علیه السلام) مى رسد، لامنس به فردى تبدیل مى شود که به مزایاى طیبه (!) امویان ایمان دارد. مثلا، از نظر او ابوسفیان بن حرب شیخ بزرگوار مکه! بود که از نظر علم و تواضع حتى از پسر عالى مقامش معاویه برتر بود. او و زنش هند جگر خوار هر دو شاعر بودند، بلکه ابوسفیان از همه قریش شاعرتر بود. از نظر لامنس معاویة بن ابى سفیان قهرمان بى همتا، شخصى حلیم، مهمان نواز، سیاستمدارى نابغه، مصلح اقتصادى و عمرانى و نظامى، همسر شایسته، حکمران باانضباط و آگاه، پادشاهِ نمونه، دوستدار شعر و موسیقى، و بلکه خود شاعرى بلند پایه و داراى ذوق فنى بود، و او بود که به عنوان یک مربى شایسته، پسرش یزید را با حلم و صفات حسنه تربیت مى کرد! لامنس حتى یک عیب و نقص در معاویه نمى یابد!، به حدى که حلم او ـ که ظاهراً از معاویه اقتباس کرده!20 ـ او را وادار مى کند که تمام جنایت هاى خلیفه اول اموى را توجیه، و او را تبرئه کند. دلیل تبرئه و توجیه او این دلیل خنده آور است که: «معاویه کسى نبود که جرمى مرتکب شود که فایده اى نداشت»! یعنى معاویه کسى را که قتل او براى وى فایده اى نداشت نمى کشت! قضاوت درباره این استدلال عجیب را به عهده خود خوانندگان مى گذاریم. او درباره یزیدبن معاویه، زیاد بن ابیه، عمر بن عاص، مروان بن حکم و سایر امویان و همه یارانشان نیز موضع مشابهى دارد. کافى است که بگویم او در «شجاعت» یزید بن معاویه داد سخن مى دهد، و او را «جوانمرد عرب» و از لحاظ بردبارى «معدن حلم» معرفى مى کند!21
6. عبدالرحمن بَدَوى
دکترعبدالرحمن بدوى، مؤلف کتاب موسوعة المستشرقین،ضمن بحث از آثار لامنس مى نویسد:
زشت ترین کارى که او کرده، به خصوص در کتابش فاطمه((علیها السلام)) و دختران پیامبر این بود که در پیوست ها به صفحات منابعى اشاره مى کند که من با مراجعه به آن ها دیدم که به هیچ وجه در این کتاب ها وجود ندارد و یا این که متن را به گونه انحرافى و بد اندیشانه مى فهمد و یا ظالمانه مواردى را بیرون مى کشد که دلیل بر فساد ذهن و خبث نیت اوست. بدین روى، برخواننده است که به اشارات وى به منابع، اعتماد نورزد، زیرا که بیشتر آن ها تحریف، دروغ و عدم درک وى در فهم متون است. محققى در میان خاورشناسان جدید نمى شناسم که به این مرتبه از گمراهى و فساد نیت رسیده باشد.22
ج. دیدگاه خصمانه درباره پیشوایان بزرگ اسلام
دیدگاه هاى مغرضانه و نادرست لامنس محدود به آنچه گذشت، نیست. البته بسیارى از آن ها به قدرى سست و بى اساس است که فاقد هرگونه ارزش نقد و بررسى علمى مى باشد. او گذشته از خصومت با شیعه و بنى هاشم، در مورد سه تن از پیشوایان معصوم یعنى على(علیه السلام) و دو فرزندش امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)که هر سه از محبوب ترین و مقبول ترین شخصیت ها در جهان اسلام هستند و از قدیم تاکنون میلیون ها نفر مسلمان و حتى غیرمسلمان در جهان، شیفته عظمت شخصیت و فضائل و کرامت هاى والاى انسانى آن ها بوده و هستند، داورى هاى خصمانه، کینه توزانه، و دور از حقیقت دارد و مزوّرانه و ناجوانمردانه تلاش مى کند شخصیت آن ها را لکه دار ساخته سیماى روشن آن ها را وارونه جلوه دهد. گویاجرم این پیشوایان بزرگ و عالیقدر این است که با بنى امیه (گروه مورد علاقه لامنس) درگیرى و منازعه داشتند! در اینجا ـ با صرف نظر از نسبت هاى ناروایى که کذب آن ها بسیار روشن و فاقد ارزش نقد علمى است ـ به عنوان نمونه، چند مورد از داورى هاى او را درباره این سه امام، به ترتیب مورد نقد و بررسى قرار مى دهیم:
1 . على(علیه السلام)
الف. تهمت بى تدبیرى و ضعف اراده: یکى از ناجوانمردانه ترین تهمت هایى که لامنس در مورد على(علیه السلام) مطرح کرده تا مقام او را پایین آورده مقام معاویه را بالا ببرد، تهمت بى تدبیرى و ضعف اراده و به تعبیر دیگر، نداشتن هوش و ذکاوت لازم است. او در دایرة المعارف الاسلامیة در مدخل «حسین» ضمن خرده گیرى هایى که درباره امام حسین(علیه السلام) دارد (و در ادامه، به نقد آن ها خواهیم پرداخت) مى گوید:
«ثابت شد که پسر (حسین) دو صفتى را که موجب هلاک پدر (على) شد، از او به ارث برده است; یعنى دو صفت بى ارادگى و کمى ذکاء و هوشمندى.»23 گرچه لامنس ـ مثل بسیارى از موارد ـ هیچ شاهدى بر ادعاى خود ارائه نمى کند، اما مى توان ریشه تاریخى چنین برداشتى را مشخص کرد. گویا مقصود وى، هوش و فطانت سیاسى است، و نظر به بعضى خرده گیرى هایى دارد که از طرف افرادى ساده لوح، در عصر خود امام صورت گرفته و امام در همان زمان پاسخ آن ها را داده، و اینک در نهج البلاغه محفوظ مى باشد. زمانى که معاویه ـ مظهر سیاست هاى ماکیاولى درآن عصر ـ در برابر خلافت شرعى و قانونى على(علیه السلام)کارشکنى کرد، و به تدریج، اوضاع سیاسى به نفع او چرخید، گروهى نادان، این امر را به حساب ناپختگى سیاسى امام گذاشتند! على(علیه السلام)که هرگز حاضر نبود روش سیاسى معاویه را در پیش بگیرد، و آن را محکوم و ضد ارزش مى دانست، در پاسخ پندارهاى یاد شده، فرمود:
«وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بِأَدْهَى مِنِّی، وَ لَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ، وَ لَوْ لَا کَرَاهِیَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ، وَ لَکِنْ کُلُّ غُدَرَة فُجَرَةٌ وَ کُلُّ فُجَرَة کُفَرَةٌ وَ لِکُلِّ غَادِر لِوَاءٌ یُعْرَفُ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَکِیدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِیدَةِ»;24 به خدا سوگند معاویه هوشمندتر از من نیست، بلکه او فریبکار و نابکار است. اگر نیرنگ و فریب، ناپسند و ناشایسته نبود به یقین من هوشمندترین مردم بودم، ولى هر نیرنگى گناه است و هرگناه کفر. در روز قیامت، هر فریبکارى پرچم خاصى دارد که به وسیله آن شناخته مى شود. به خدا سوگند، من با فریب، غافلگیر نمى شوم و در رویارویى با سختى ها و شداید، ناتوان نمى گردم.
گویا سیاست ماکیاولى معاویه، مورد پسند لامنس بوده، از این رو، بدون این که به اصل قضیه بپردازد، با نادیده گرفتن پاسخ امام و بزرگ نمایى خرده گیرى گروهى کوته بین، چنین تهمتى را مطرح کرده است.
جرج جرداق مسیحى (همکیش لامنس) در نقد این اتهام وى، مى نویسد:
لامنس در تألیفات فراوان خود، على را به این منظور یاد مى کند که دستاویزى برضد او پیدا کند و طعنى را درباره او خلق کند. او هر وقت این قهرمان یگانه را یاد کرده او را از نظر ذکاء و هوشمندى، «محدود» معرفى کرده و نخواسته است به بلاغت و شاعرى توانمند صاحب نهج البلاغه اعتماد کند. او با اسلوبى نیرنگ آمیز، روایات مسلّمى را که شجاعت و سلحشورى على(علیه السلام) را اثبات مى کنند، مورد تمسخر قرار داده است. عجیب است که پژوهشگرى بتواند على را از بلاغت و شاعرى و سلحشورى جدا کند، در حالى که این ها صفاتى است که همچون حرارت نسبت به آتش، از على جدا شدنى نیست، بلکه این ها صفاتى است که حتى معاویة بن ابى سفیان و عمرو بن عاص ـ که محبوب و عزیز دل لامنس هستند ـ آن ها را انکار نکرده اند، اما لامنس، خود آن ها را انکار مى کند! اگر انسان بخواهد در انکار امتیازهاى علوى، اسلوب لامنس را در پیش بگیرد، نه تنها مى تواند بى هیچ زحمت و رنجى، منکر صفات معینى در وجود على، محمد، مسیح، سقراط شکسپیر، و ناپلئون بناپارت بشود، بلکه حتى مى تواند اصل وجود خارجى آن ها را نیز از بیخ انکار کند! هیچ کارى از این آسان تر نیست که شخصى در صفحاتى از کتاب، حقیقتى از حقایق را وارونه سازد و با اشاره به بعضى منابع و مآخذ، آن را به بعضى از گزارش ها نسبت دهد!25
ابن ابى الحدید در شرح خطبه یاد شده امام، به تفصیل درباره سیاست اصولى آن حضرت و مبانى آن بحث کرده و با مقایسه آن با سیاست خلیفه دوم و نیز با سیاست خدعه آمیز معاویه، روش سیاسى على(علیه السلام) را چنین معرفى مى کند:
امیرالمؤمنین محدود به قیود شریعت بود و خود را ناگزیر مى دانست از آن پیروى کند. آنچه در طراحى جنگ و تدبیر و نقشه نظامى به نظر مفید مى رسید، اگر موافق شرع نبود به کار نمى بست. پس روش او در خلافت با دیگران که ملتزم به شریعت نبودند تفاوت داشت. امیرالمؤمنین از نصوص و ظواهر شریعت تجاوز نمى کرد و امور دنیا را با معیارهاى دینى تطبیق مى داد و همه را با یک ملاک انجام مى داد. او هیچ امرى را جز طبق کتاب خدا و نص الهى انجام و یا ترک نمى کرد.
ابن ابى الحدید آن گاه از جاحظ، بیان شیوایى در این باره نقل مى کند که خلاصه آن چنین است:
على(علیه السلام) در جنگ، جز طبق کتاب خدا و سنت نبوى عمل نمى کرد، در حالى که معاویه، هم طبق آن دو، و هم برخلاف آن ها عمل مى کرد. معاویه، از همه گونه حیله، چه حلال و چه حرام استفاده مى کرد. او در جنگ با پادشاه هند، از حیله کسرى، و در برخورد با امیر ترک از حیله خاقان چین استفاده مى کرد. اما على(علیه السلام) در جنگ ها به نیروهاى خود مى گفت: با دشمن آغاز جنگ نکنید، بگذارید آنان آغاز جنگ کنند، فرارى ها را تعقیب نکنید، مجروحان را نکشید، درِ بسته رانگشایید. روش او چه در برخورد بلازى الکلاع، ابوالأعور سلمى، عمرو بن العاص، حبیب بن مسلمه و همه رؤسا، و چه در برخورد با اطرافیان و افراد عادى و فرودستان، همین گونه بود. فرماندهان نظامى، در جنگ با دشمن اگر بتوانند دشمن را در حال خواب سرکوب سازند، این کار را مى کنند، اگر نابودى آن ها ممکن شود، خود رابه زحمت محاصره دشمن نمى اندازند، و اگر سوزاندن دشمن زودتر از غرق کردن آن ها میسور باشد، به غرق کردن اکتفا نمى کنند و آتش زدن را به تأخیر نمى افکنند، از هرگونه حیله جنگى مانند نصب منجنیق، سوراخ کردن دیوار قلعه، کمین کردن، مسموم کردن، مردم را با دروغ به جان هم انداختن، پراکندن نامه هاى جعلى در سپاه دشمن، و کشتن به هر وسیله، کوتاهى نمى کنند. اما على(علیه السلام) در اثر تقوا دستش بسته بود، هیچ سخنى جز آنچه رضاى خدا درآن بود، نمى گفت، و هیچ عملیاتى جز آنچه رضاى خدا در آن بود، انجام نمى داد، و به هیچ چیز جز رضاى خدا، راضى نمى شد و رضاى خدا را در حکم قرآن و سنت پیامبر جستوجو مى کرد. اما حیله گران و مکّاران و دسیسه گران چنین نمى کردند. مردم عوام وقتى که حیله هاى عجیب معاویه را دیدند و فریبکارى هاى فراوان او را مشاهده کردند و دیدند که او با این ترفندها به مقاصد خود رسیده، اما چنین کارها را از على(علیه السلام) مشاهده نکردند، در اثر کوتاه فکرى و کم سوادى، پنداشتند که این، مزیتى براى معاویه و نقیصه اى در على(علیه السلام) است!26
اما درباره اتهام بى ارادگى وضعف تدبیر که لامنس درباره على(علیه السلام) مطرح کرده، حقیقت به قدرى روشن است که نیاز به توضیح ندارد، زیرا هر کس که با تاریخ اسلام و حوادث عصر حکومت امام آشنایى دارد مى داند که عزم و اراده و قاطعیت امیرمؤمنان(علیه السلام) امر قابل انکارى نیست و او با این صفات مشهور بود.
احمد محمد شاکر پژوهشگر برجسته مصرى، در تعلیقه خود بر ادعاى لامنس، در این باره مى نویسد: از هیچ مورّخ قدیم یا جدید نشنیده ایم که على بن ابى طالب را متهم به بى ارادگى و دودلى یا کمى هوشمندى کند، بلکه هوشمندى على و عزم و قاطعیت او صفاتى است که مورّخان متفقاً او را با آن ها متصف دانسته و حتى برخى او را داراى روحیه خطرپذیرى دانسته اند که گاهى او را به تنگناها و مشکلات مى افکند، و هیچ بیم و نگرانى به خود راه نمى داد. دانش و هوشمندى و ذکاى او به حدى بود که چه در عصر او و چه بعدها، تنها افراد معدودى به آن رتبه رسیده اند.27
ب. تهمت سبک سرى و شوخ طبعى: تهمت دیگر لامنس درباره على(علیه السلام) تهمت سبک سرى و شوخ طبعى است.
اگر کسى به آثار لامنس، بهویژه کتاب بررسى روزگار اُمویان « Etudes sur Ie siecle desomayyades» (چاپ بیروت، سال 1930م) بنگرد، به کینه جویى لامنس درباره بزرگان اسلام به خوبى پى مى برد و از شیوه کار او به حیرت و شگفتى دچار مى شود! به عنوان نمونه، لامنس در فصل نخستین از کتاب مذکور که آن را تحت عنوان «درباره علىّ بن ابى طالب (propos de Ali ibn Abitalib) نگاشته مى کوشد از شأن امام بزرگوار مسلمانان بکاهد و حتى او را که از جدّى ترین مردان تاریخ شمرده مى شود، مردى سبک سر! جلوه دهد و مى نویسد: او مردى جِلْف بود il etait leger(ص 3، چاپ بیروت.) انصاف و تاریخ شناسى وى را از این تعبیر باید قیاس گرفت!
لامنس در این نسبتِ مغرضانه از عَمْروبن عاص پیروى کرده که براى پیروزى سیاسى، دروغگویى را جایز مى شمرد! و به مردم شام تلقین مى کرد که على(علیه السلام)مردى شوخ و بازیگر است و لیاقت خلافت را ندارد، چنان که امیر مؤمنان(علیه السلام) این اتّهام دروغین را از او گزارش نموده و بدان پاسخ داده است.
در خطبه هشتاد و چهارم از نهج البلاغه مى خوانیم که امام(علیه السلام) درباره عَمْروبن عاص فرمود:
«یَزْعُمُ لِأَهْلِ الشَّامِ أَنَّ فِیَّ دُعَابَةً وَ أَنِّى امْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ أُعَافِسُ وَ أُمَارِسُ لَقَدْ قَالَ بَاطِلًا وَ نَطَقَ آثِماً أَمَا وَ شَرُّ الْقَوْلِ الْکَذِبُ إِنَّهُ لَیَقُولُ فَیَکْذِبُ... أَمَا وَ اللَّهِ إِنِّى لَیَمْنَعُنِى مِنَ اللَّعِبِ ذِکْرُ الْمَوْتِ وَ إِنَّهُ لَیَمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْیَانُ الاْخِرَةِ!»; او به گمان مردم شام افکنده که در من شوخ طبعى راه دارد و من مردى بازیگرم که یکسره به هزل و شوخى مى پردازم! همانا گفتارى باطل آورده و گناهکارانه سخن گفته است. آگاه باشید که بدترین سخنان، دروغ گفتن است و او سخن مى گوید، امّا دروغ مى گوید ... سوگند به خدا که یاد مرگ مرا از شوخى و بازیگرى باز مى دارد و فراموشى آخرت، نیز وى را از راست گفتن باز مى دارد!
جاى تأسّف دارد که خاورشناس پرآوازه اى همچون لامنس با دروغگویان تاریخ هم آواز شده است.28
پى جویى هاى تاریخى نشان مى دهد که عیب جویى عمرو بن عاص نیز برگرفته از سخن خلیفه دوم بوده است که هنگام یاد کردن على(علیه السلام) به عنوان گزینه محتمل تصدّى خلافت بعد از وى، به عبدالله بن عباس گفته است. عبدالله بن عباس مى گوید: روزى عمر [در زمان خلافتش] اظهار ناراحتى کرد، وقتى که علت آن را پرسیدم، گفت: من هر چه فکر کردم به فکرم نرسید که خلافت را پس از خود به چه کسى واگذار کنم؟ آن گاه گفت: گویا تو قوم و خویشت على(علیه السلام) را براى این منصب شایسته مى دانى؟ گفتم: خوب، با آن همه سابقه جهاد، و قرابت و علمش، چه مانعى دارد؟ گفت: راست گفتى، لکن او شوخ طبع است.29
ابن ابى الحدید درباره این اظهار نظر عمر توجیهى دارد و مدعى است که او نظر عیب جویى نداشته، بلکه مقصود وى این بوده که على شدت عمل و سخت گیرى لازم را (مثل او) براى اداره خلافت ندارد، منتها عمرو عاص این سخن را از وى گرفته و بزرگ کرده و بازیگرى را به آن اضافه کرده است.
ابن ابى الحدید در توجیه سخن خلیفه دوم مى گوید: انسانى که داراى خوى مخصوصى است، فضیلت را فقط در آن خوى مى داند; مثلا، شخص بخیل، فضیلت را تنها در امساک مى داند و به افراد بخشنده و اهل کرم ایراد گرفته آن ها را به اسراف و اتلاف مال و بى احتیاطى متهم مى کند. هم چنین فرد بخشنده، بخیلان را به تنگ چشمى و بدبینى و مال دوستى متهم مى کند. شخص ترسو و بزدل از شجاعت بدگویى مى کند، متقابلا شخص شجاع هم ترسوها را تحقیر کرده، جبن را ضعف و ذلت و خوارى مى داند.
بر این اساس، چون عمر شخصى همواره عبوس، خشن و سختگیر بود، براین باور بود که فضیلت، همان است و خلاف آن نقیصه است، و اگر او خود شخصى نرمخوى و بشّاش و خوش خلق بود، حتماً آن را فضیلت، و خلاف آن را نقص مى دانست. حتى اگر فرض کنیم، على، خُلق او، و او خلق على را داشت، درباره على مى گفت: «کاش او تندخو نبود»! منتها این پسر عاص بود که سخن او را بزرگ کرد و در شام به صورت یک عیب بزرگ براى آن حضرت شایع کرد.
صرف نظر از میزان صحت توجیه ابن ابى الحدید، وى در هر حال اصل شوخى و مزاح على(علیه السلام) را نفى مى کند و مى گوید: اگر در حال و وضع على(علیه السلام) در عصر رسول خدا تأمّل کنیم، بسیار بعید است که بتوانیم به او نسبت شوخى و مزاح بدهیم، زیرا چه در کتب شیعه و چه در کتب محدثین، شاهدى براین امر پیدا نمى کنیم. هم چنین در ایام خلافت ابى بکر و عمر در کتب سیره، حتى یک حدیث نمى توان یافت که ارتباطى به شوخى او داشته باشد. سوگند به خدا او از این معانى بسیار دور بود. على(علیه السلام) کى وقت فراغت داشت تا این گونه صفات در او به وجود آید؟ تمام اوقات او در عبادت و نماز، ذکر، فتاوا، آموزش علم، رفت و آمد و مراجعات مردم بها و براى فراگیرى احکام و تفسیر قرآن سپرى مى شد. او تمام یا اکثر روزها را روزه مى گرفت، و همه یا اکثر شبها را مشغول نماز بود. این ها در ایام آرامش و صلح بود، اما در ایام جنگ، وقت او با شمشیر آخته، نیزه تیز، سوار شدن بر مرکب جنگى، فرماندهى سپاه و عملیات جنگى مى گذشت. با این گرفتارى ها و اشتغال ها، او کى وقت فراغت و بیکارى داشت که به شوخى و مزاح بپردازد؟!30
2 . امام حسن(علیه السلام)
تبرئه معاویه از قتل حسن بن على: لامنس در مقاله اى که در دایرة المعارف الاسلامیة درباره زندگینامه امام حسن مجتبى(علیه السلام) نوشته، اتهام هاى متعدد ناجوانمردانه و مغرضانه نسبت به آن امام معصوم وارد کرده است. اتهام هایى که صرفاً یک ادعا و تهمت و بلکه اهانت است و هیچ سند و شاهد تاریخى ندارد.
اگر مترجم فارسى کتاب سیر تاریخى و ارزیابى اندیشه شرق شناس درباره او مى نویسد: کتاب معروف او فاطمه و دختران محمد فحشنامه اى است علیه پیامبر اسلام و خاندان پاک آن حضرت31 این معنى در مقاله یاد شده وى درباره امام مجتبى(علیه السلام)نیز واقعیت دارد، زیرا این مقاله، در واقع زندگینامه نیست، بلکه فحشنامه و ادعانامه است; ادعانامه اى گستاخانه و اهانت آمیز، به گونه اى که دکتر احمد محمد شاکر در تعلیقه هایى که بر این مقاله نوشته تا حدى پاسخ اشتباهات او را داده است، اما در یک مورد، تعبیر لامنس به قدرى زشت و زننده است که احمد شاکر به نوعى از طرف او عذرخواهى کرده مى نویسد: نویسنده این مقاله، از این کلمه و امثال آن پشیمان مى شود!32
بارى، چون بسیارى از ادعاهاى او از حد تهمت و بدگویى تجاوز نمى کند، ارزش نقد و پاسخ گویى را ندارد، و برخى دیگر از ادعاهایش را پژوهشگران پاسخ داده اند.33 ازاین رو، ما در این جا به عنوان نمونه، تنها یک مورد از دیدگاه او را مورد نقد و بررسى قرار مى دهیم که عبارت است از تبرئه معاویة بن ابى سفیان، از قتل امام حسن مجتبى(علیه السلام) به وسیله زهر. از نظر تاریخ مسلّم است که معاویه، جَعده (دختر اشعث بن قیس)، همسر حضرت مجتبى را با پرداخت پول و وعده تزویج او به یزید، تحریک کرد و وى با مسموم کردن حضرت، او را به شهادت رساند. لامنس با انکار این قضیه مسلّم، مى نویسد:
حسن [بن على] در مدینه در اثر ذات الریه درگذشت. شاید علت مرگ او افراط در لذت جویى بوده است. تلاش هایى شده است تا گناه مرگ او را به پاى معاویه بنویسند، و هدف از این امر این بوده که عار این اتهام را متوجه امویان سازند و لقب شهید یا سیدالشهدا که به این پسر بى قدر فاطمه داده شده، توجیه کنند. غیر از مؤلفان شیعه یا کسانى که طرفدار خاص علویان بوده اند، کسى جرأت این اتهام شنیع را آشکارا نداشته است. در عین حال، این اتهام فرصت بدگویى به خاندان اشعث بن قیس را فراهم ساخته است که دشمن شیعه بوده اند، زیرا این خاندان در شورشى که در جنگ صفین پیش آمد نقش داشتند. معاویه کسى نبود که جرمى مرتکب شود که مجوّزى نداشت.34
در پاسخ این ادعا باید توجه داشت که این مطلب را تنها مورّخان شیعه ننوشته اند، بلکه مورّخان بزرگ اهل سنت نیز ـ که احتمال جانبدارى از علویان در مورد آن ها نیست ـ این معنا را نقل کرده اند; مورّخانى همچون: عبدالرحمان سیوطى،35 سبط ابن جوزى،36 ابن عبدالبّر،37ابوالفرج اصفهانى،38 ابن ابى الحدید،39 و مسعودى.40
دانشمند بزرگ اهل سنت محمد صبّان، پس از نقل جنایت جعده تصریح مى کند که بسیارى از دانشمندان متقدم و متأخر براین باورند که حسن بن على به وسیله زهر شهید شد.41
شهادت حضرت مجتبى(علیه السلام) توسط دختر اشعث، در آن زمان در حافظه جامعه، یک امر مسلم بوده است، به گونه اى که طبق گواهى مورّخان، پس از شهادت امام حسن(علیه السلام) مردى از خاندان طلحه، جعده را تزویج کرد و از او داراى فرزندانى شد، گاهى که میان فرزندان وى و دیگر تیره هاى قریش مشاجره اى رخ مى داد، قریشیان آن ها را «فرزندان زن شوهرکش»! خطاب مى کردند.42
البته معاویه تنها حسن بن على(علیه السلام) را با زهر نکشت، بلکه اصولا روش او این بود که رقباى سیاسى خود را که وجود آن ها را خطرى براى حکومت خویش مى دانست، به صورت مزوّرانه و با مسموم کردن مى کشت و با کمترین سر و صدا از خطر آن ها خلاص مى شد.
بر اساس این سیاست کلى، او براى فراهم سازى زمینه براى ولیعهدى پسرش یزید، نه تنها حسن بن على، بلکه سعد بن ابى وقاص را نیز به همین روش کشت.43 او هم چنین مالک اشتر. فرمانده برجست و یار وفادرا على(علیه السلام)را در راه مصر به همین کیفیت به قتل رساند که از نظر تاریخى امرى مسلّم است و نیازى به اثبات ندارد. و نیز وقتى که معاویه احساس کرد مردم شام به عبدالرحمن بن خالد بن ولید گرایش پیدا کرده اند او را به همین طرز سر به نیست کرد!44
3 . امام حسین(علیه السلام)
انکار شجاعت و حماسه تاریخى امام حسین(علیه السلام): امام حسین(علیه السلام)، امام سوم معصوم نیز که در جهان به عظمت و شجاعت معروف، و مقتداى آزادگان و آزادى خواهان است، از نیش قلم و ناسزاهاى لامنس مصون نمانده است. او در مقاله کوتاهى که در دایرة المعارف الاسلامیه درباره زندگینامه امام حسین(علیه السلام) نوشته کوشیده است عظمت و شجاعت و سرفرازى آن سرور آزادگان را انکار نموده، او را شخصى ضعیف، بى اراده و ناتوان معرفى کند.45 او در این باره نیز ـ مانند موارد دیگر ـ ادعاهایى دارد که هیچ پایه و اساسى ندارند، و همه آن ها در خور نقد و بررسى علمى نیستند. از این رو، در این جا تنها چند مورد از سخنان او را مورد نقد و بررسى قرار مى دهیم. او مى گوید:
1 . در آن ده روز، ضعف و ناتوانى این مدعىِ خلافت، به تدریج آشکار شد و بى عزمى و بى ارادگى او باز به سراغش آمد و به محاصره حلقه آهنى که سپاه عبیدالله بن زیاد گرد او زده بودند در آمد.46
2 . جنگ حسین بن على با سپاه یزید، و شکست او، به سرعت و در زمانى کمتر از نحر یک شتر یا چرت زدن یک نفر، خاتمه یافت.47
3 . پس از محاصره حسین بن على، پیروان او تلاش کردند مقاومت کنند، اما او همچنان هیچ حرکتى از خود نشان نداد و برهیچ یک از اعمال قهرمانى که شیعیان همواره با شیفتگى و دلدادگى به آن ترنم مى کنند، اقدام نکرد.48 اینک به بررسى هر یک از موارد سه گانه مزبور مى پردازیم:
1 . بى ارادگى: قبلا اشاره شد که به پندار لامنس، حسین بن على(علیه السلام)، بى ارادگى و حالت تردید و بى عزمى را از پدرش على(علیه السلام) به ارث برده بود، لامنس در این جا، مسئله را به آن پندار، عطف کرده است، در حالى که این ادعا، نه در مورد پدر صادق است و نه در مورد پسر. همه مى دانند که این پندار در مورد حسین بن على چه قدر بى پایه و بى اساس است، زیرا سراسر زندگانى حسین بن على(علیه السلام)، ویژه موضع گیرى هاى سیاسى او، چه در ده سالى که پس از شهادت برادرش امام حسن(علیه السلام) با معاویة بن ابى سفیان معاصر بود و چه پس از آغاز حکومت یزید، همه گواهى مى دهد که او مرد عزم و اراده پولادین، شخصى هدفدار، شجاع، و پاى بند اصول و آرمان هاى خود بود و هیچ وقت حاضر نشد از مواضع اصولى و مکتبى خود حتى یک قدم عقب نشینى کند و تمام خطرهاى این ایستادگى را به جان خرید. او کسى بود که در برابر تمامى تلاش هاى چند ساله معاویه براى تثبیت ولایت عهدى پسرش، و با وجود تهدیدها و تطمیع هاى مکرر او ـ که سرانجام همه طوایف و اقوام و بزرگان را وادار به تسلیم کرد ـ تا مرگ معاویه ایستادگى کرد و از بیعت خوددارى ورزید. در مخالفت با یزید نیز کوچک ترین تردیدى از خود نشان نداد و به سخنان سازش کاران و کسانى که ـ در قالب صلاح اندیشى و خیر خواهى ـ او را از رویارویى با یزید، نهى مى کردند، ترتیب اثر نداد به گونه اى که آن روز، حرکت او در نظر عده اى که اهداف عالى او را درک نمى کردند، تندروى، و با ارزیابى هاى عادى، «ریسک» و «خطرپذیرى» به حساب مى آمد.
خطبه ها، سخنان و نامه هاى او نیز که اینک در دسترس همگان است، همه حکایت از عزم و اراده جدى او مى کند، به گونه اى که وقتى بر سر دو راهى بیعت (ذلت) و مرگ قرار
گرفت، با شعار «هیهات منّا الذلة» مرگ با عزت را انتخاب کرد. این ها همه از مسلّمات تاریخ آن دوره است و براى صاحب نظران و اصحاب تاریخ نیازى به اثبات ندارد.
گویا حسین بن على(علیه السلام) از آن رومستحق این همه طعن و نیش و تهمت از طرف لامنس شده است که در برابر بنى امیه ایستاد و تسلیم نشد، و اگر او اندکى اراده از خود نشان مى داد و با سکوت و تسلیم خود، به جاى تحمل تشنگى و نوشیدن جام شهادت، و از دست دادن عزیزان و اسیرى خاندان، مفتخر! به دریافت کیسه هاى سیم و زر از دربار یزید مى شد!، از نظر امثال لامنس قهرمان اراده بود!
2 . شکست و کشته شدن حسین بن على(علیهما السلام) در اندک مدت: گویا مستند لامنس در این ادعا گزارش بعضى از فرماندهان چاپلوس و بى قدر یزید مانند زحر بن قیس است که پس از حادثه کربلا در گزارش خود به یزید، بلوف زده و براى خوش آمد وى گفتند: «ما به اردوى حسین بن على حمله کردیم و در اندک مدتى در حد نحر یک شتر و یا چرت زدن یک نفر، آن را در هم پیچیدیم و او و یارانش را کشتیم و به غائله خاتمه دادیم.» در حالى که این، یک بلوف آشکار بود، زیرا از نظر تاریخى مسلّم است که در روز عاشورا، جنگ، از آغاز روز شروع شد و تا عصر آن روز طول کشید و خود امام حسین(علیه السلام)و بعضى از باقى ماندگان یارانش هنگام عصر به شهادت رسیدند و حدود هفتاد نفر (یا بیشتر) از یاران آن حضرت به شهادت رسیدند، متقابلا سپاه عمر بن سعد نیز تلفاتى داد. حال چگونه ممکن است این همه حوادث در یک مدت اندک رخ داده باشد؟!
این ادعاى لامنس نمونه روشنى از روش شیطنت آمیز اوست که براى اثبات نظریات خود، در گوشه و کنار تاریخ مى گردد و هر جا سندى ـ هر چند مخدوش ـ مى یابد که به نحوى مى تواند به نفع او تمام شود انتخاب، و یا نصوص تاریخى را به دلخواه خود تفسیر مى کند.
3 . عمل قهرمانانه انجام ندادن حسین بن على(علیهما السلام): این که حسین بن على(علیهما السلام) هیچ عمل قهرمانانه اى انجام نداد، از آن نوع انکار واقعیات است که کسى در روز روشن بگوید: نیمه شب است و از منکران، دلیل بطلبد!
دکتر احمد محمد شاکر در نقد این سخن مى گوید: «در صورتى که شجاعت حسین در آن جنگ، در تاریخ ثابت شده است و به تعبیر نویسنده مقاله، شیعه به آن ترنم مى کند، چگونه نویسنده مى تواند آن را نفى و انکار کند؟ آرى، تعصّب و هوادارى، چیره شونده است، و هدایت، تنها هدایت خدا است.»49
کدام قهرمانى مثل حسین بن على(علیهما السلام) از خود، شجاعت و دلاورى نشان داده است؟ او با یاران اندک خود، در برابر هزاران نفر سپاه دشمن شجاعانه ایستاد و دلاورانه جنگید. حُمیدبن مسلم، یکى از سپاهیان عمربن سعد، که در صحنه کارزار حضور داشته، و بسیارى از حوادث جنگ را گزارش کرده مى گوید: «در عمرم هیچ بى یاور مانده و تنها مانده اى را ندیدم که فرزندان، افراد خاندان و یاران او کشته شده باشند، و از حسین بن على قوى القلب تر و برخود مسلط تر باشد. پیاده نظام به وى حملهور مى شدند و او آن ها را از راست و چپ پراکنده مى کرد، و آن ها فرار مى کردند، همانند گله بُزها، وقتى که گرگ بر آن ها حمله کند.»50
زخم هاى فراوان شمشیر، تیر و نیزه که بر بدن او وارد شده بود (و تعداد آن ها تا بیش از سیصد نقل شده است) همه، در طرف جلوى پیکر او بود،51 زیرا هرگز پشت به دشمن نمى کرد و همواره سینه به سینه با دشمن مى جنگید. حماسه اى که حسین بن على(علیهما السلام) و یاران جانباز و فداکار او آفریدند چنان درخشان بود که حتى دشمنان، زبان به ستایش آن گشودند. ابن ابى الحدید معتزلى مى نویسد:
روزى به شخصى که در کربلا در سپاه عمر بن سعد حاضر بوده، گفتند: واى بر تو! آیا فرزندان رسول خدا را کشتید؟ او گفت: سخن یاوه گفتى،52 اگر تو هم به جاى ما بودى، کار ما را مى کردى، گروهى که دستانشان در قبضه هاى شمشیرها بود، همچون شیران ژیان بر ما تاختند، سلحشوران را از چپ و راست درهم مى کوبیدند، خود را به آغوش مرگ مى افکندند، اما نمى پذیرفتند، هیچ چیز بین آن ها و بین غلتیدن در دریاى مرگ، یا تسلّط بر حکومت، حایل نمى شد. اگر اندکى دست نگه مى داشتیم، کل سپاهیان ما کشته مى شدند. با این وضع، چه مى توانستیم بکنیم اى بى مادر!53
نتیجه بحث
هنرى لامنس (1862-1937م) فرانسوى، متولد بلژیک و مقیم لبنان، از شرق شناسان بسیار متعصب و لجوج است که کینه و خصومت عجیبى با اسلام دارد. او از میان گروه هاى سیاسى و اجتماعى مطرح در تاریخ اسلام، طرفدار سر سخت بنى امیه و دشمن کینه توز شیعه و بنى هاشم است.
روش بررسى هاى تاریخى لامنس، روشى منفى و متعصبانه و دور از انصاف و منطق علمى است. او براى اثبات پیش فرض ها و ذهنیات جانبدارانه خود، در گوشه و کنار تاریخ، به دنبال گزارش هاى ـ هر چند مخدوش ـ مى گردد و به آن ها اعتماد مى کند. او نصوص مسلّم تاریخى را طبق میل خود تفسیر مى کند. از این گذشته، به صورت فریبنده اى به منابع و مآخذى ارجاع مى دهد که ادعاهاى وى، مطلقاً در آن ها نیست!
چنان که اشاره شد، او طرفدار سرسخت بنى امیه، دشمن شیعه و پیشوایان اسلام است. از این رو، در کتاب ها و مقالات متعددش با شیطنت، مى کوشد مقام على(علیه السلام) را پایین آورده، معاویه را برتر از او معرفى کند! او هم چنین در دو مقاله خود در دایرة المعارف الأسلامیه درباره امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)، نسبت به هر دو امام طعن و اتهام و گستاخى هاى متعدد دارد که با هیچ سند تاریخى همخوانى ندارد. در مجموع، دیدگاه تاریخى او فاقد اعتبار است.
 کتاب نامه
1. نهج البلاغه، تحقیق صبحى صالح.
2. ابن ابى الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهر، داراحیاء الکتب العربیة (بى تا).
3. ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبین، تحقیق احمد صقر، چاپ دوم، قم، منشورات الشریف
الرضى، 1374.
4. ابوخلیل، شوقى، الاسلام فى قفص الأتهام، چاپ پنجم، دمشق، دارالفکر، 1998 م.
5. البهى، محمد، الفکر الاسلامى الحدیث و صلته بالأستعمار الغربى، چاپ ششم، بیروت، دارالکفر،
1973 م.
6. بدوى، عبدالرحمن، فرهنگ کامل خاورشناسان، ترجمه شکرالله خاکرند، چاپ اول، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1375.
7. جرداق، جرج، ألامام على صوت العدالة الانسانیة، بیروت، منشورات دارمکتبة الحیاة، 1970 م.
8. حسینى طباطبایى، مصطفى، نقد آثار خاورشناسان، چاپ اول، تهران، انتشاران چاپخش، 1375.
9. دسوقى، محمد، سیرتاریخى و ارزیابى اندیشه شرق شناسان ترجمه دکتر محمد رضا افتخار زاده، چاپ اول، تهران، نشر هزاران، 1376.
10. دینیه، اتیین، محمد رسول الله، ترجمه دکتر عبدالحلیم محمود و دکتر عبدالحلیم محمد، قاهره، دارالمعارف، 1966 م.
11. زمانى، احمد، حقایق پنهان (پژوهشى از زندگانى سیاسى امام حسن مجتبى(علیه السلام))، چاپ دوم، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1378.
12. سبط ابن الجوزى، یوسف بن فرغلى، تذکرة الخواص، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة،
1383 ق.
13. سیوطى، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، چاپ سوم، قاهره، مطبعة المدنى، 1383 ق.
14. شرق شناسان، دایرة المعارف الاسلامیه، بیروت، دارالمعرفة (بى تا).
15. شیخ مفید، محمد بن نعمان، الأرشاد فى معرفة حجج الله على العباد، قم، مکتبة بصیرتى، (بى تا).
16. صَبّان، محمد، اسعاف الراغبین، در حاشیه نور الأبصار.
17. صدوق محمد بن على بن بابویه، الأمالى، قم، المطبعة الحکمة، 1373 ق.
18. طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، (بى تا).
19. مسعودى، على بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، چاپ اول، بیروت، دارالأندلس، 1385 ق.
20. نصر، سید حسین، قلب اسلام، ترجمه مصطفى شهرآیینى، چاپ اول، تهران، انتشارات
حقیقت، 1383.
21. یعقوبى، احمد بن ابى واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1383 ق.
مقالات
سعیدى، سید غلامرضا، اسلام و مستشرقین، محمد خاتم پیامبران، (مجوعه مقالات، ج 2)، تهران، حسینیه ارشاد، 1348.
 
--------------------------------------------------------------------------------
 
1. مدیر پژوهشى گروه تاریخ مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره).
2. در این زمینه پژوهش هایى توسط دانشمندان ایرانى، عرب و اروپایى صورت گرفته که آثار یاد شده در زیر را به عنوان نمونه هایى از این کوشش ها مى توان نام برد: سیر تاریخى و ارزیابى اندیشه شرق شناسى، دکتر محمد دسوقى که به همین نام توسط دکتر محمود رضا افتخارزاده به فارسى ترجمه شده است. الأسشراق بین دعاته و معارضیه، مجموعه مقالاتى به قلم گروهى از غربى ها که توسط هاشم صالح گردآورى و به عربى ترجمه و چاپ شده است. خاورشناسى و توطئه خاور شناسان، مارگرت مارکوس (مریم جمیله) که توسط مرحوم سیدغلامرضا سعیدى به همین نام به فارسى ترجمه شده است. تاریخ حرکة الأستشراق، یوهان فوک که توسط عمر لطفى العالم از آلمانى به همین نام به عربى ترجمه شده است. الأسلام و شبهات المستشرقین، الشیخ فؤاد کاظم المقدادى. الاسلام فى قفص الاتهام، دکتر شوقى ابوخلیل. المستشرقون و الدراسات القرآنیة، دکتر محمدحسین على الصفیر شرق شناسى، ادوارد سعید (مسیحى فلسطینى الاصل) که توسط دکتر عبدالرحیم گواهى به همین نام به فارسى ترجمه شده است. موسوعة المستشرقین، دکتر عبدالرحمن بدوى که توسط آقاى شکرالله خاکرند به نام فرهنگ کامل خاورشناسان به فارسى ترجمه شده است. نقد آثار خاورشناسان، مصطفى حسینى طباطبائى. جریان شناسى تاریخ نگارى ها در ایران معاصر، ابوالفضل شکورى. مجتبى مینوى، مقاله اسلام از دریچه چشم مسیحیان، محمد خاتم پیامبران (مجموعه مقالات، ج 2، ص 169)
3. دکتر شوقى ابوخلیل، الأسلام فى قفص الأتهام، مقدمه چاپ اول، ص 13-16. این کتاب توسط آقاى حسن اکبرى مرزناک در ایران به فارسى ترجمه و در سال 1355 شمسى در تهران چاپ و منتشر شده است. آن چه ازکتاب یاد شده نقل گردید، با استفاده از ترجمه مزبور به صورت نقل به مضمون است (ص 15-22).
4. سیدحسین نصر، قلب اسلام، ترجمه مصطفى شهرآیینى، ص 3.
5. همان، ص 4.
6. نگاه کنید به کتاب او درباره خوارج و شیعه که توسط دکتر عبدالرحمن بدوى به نام الخوارج و الشیعه به عربى، و توسط محمودرضا افتخارزاده به نام شیعه و خوارج به فارسى ترجمه شده است.
7. از آثار او سه کتاب یاد شده در زیر را مى توان نام برد:
الف ـ شیراز مهد شعر و عرفان;
ب ـ شیخ فرید الدین عطار;
ج ـ درباره جلال الدین مولوى (نقد آثار خاورشناسان، ص 123-124).
8. محور اندیشه نیکلسون تصوف است، آن هم تصوفى که از احوال و آثار عرفاى مسیحى سرچشمه گرفته است. او در جست وجوى هماهنگى با مسلمانان، به آثار صوفیانى چون حلاج، مولوى، ابن عربى و دیگران روى آورده است. آثار و کتاب هاى او درباره تصوف از این قرار است: عرفاى اسلام، مفهوم شخصیت در تصوف، مقالات گوناگون در باب تصوف، رومى شاعر و عارف. او کتاب هایى نیز درباره تصوف، تحقیق و چاپ کرده; مانند کتاب اللمع فى التصوف، کتاب مثنوى جلال الدین محمد بلخى، سیر العباد الى المعاد، دیوان ترجمان الأشراق، اثر ابن عربى (نقد آثار خاورشناسان، ص 54-55).
9. او در اثر مطالعه کتاب تذکرة الأولیاء عطار، سخت به پژوهش در زندگى حسین بن منصور، مشهور به حلاج دلبستگى پیدا کرد و به ایران سفر نمود و از شهر بیضا (از توابع فارس) که زادگاه حلاج بود، دیدن کرد. از آن پس محور اساسى تتبعات وى، زندگى حلاج و عرفان ایرانى بود. آثار و کتاب هاى او در زمینه تصوف عبارتند از: بررسى ریشه هاى فنى عرفان اسلامى، منحنى زندگى حلاج، مصیبت حلاج، صوفى شهید اسلام، مقالاتى راجع به تصوف در دایرة المعارف اسلامى (نقد آثار خاورشناسان، ص 45 - 46).
10. HENRI LAMMENS.
11. Gend.
12 او در بلژیک متولد شده و بعداً به تابعیت فرانسه درآمده است. از این رو، از او به عنوان فرانسوى هم یاد مى شود.
13. دکتر عبدالرحمن بدوى، فرهنگ کامل خاورشناسان، ترجمه شکرالله خاکرند، ص 356-358.
14. محمد خاتم پیامبران (مجموعه مقالات)، سیدغلامرضا سعیدى، اسلام و مستشرقین، ص 284.
15. دایرة المعارف الاسلامیة، ج 7، ص 427، مدخل حسین.
16. دکتر محمد البهى، الفکر الإسلامى الحدیث وصلته بالأستعمار الغربى، ص 558.
17. آلفونس اتیین دینیه فرانسوى (1861-1929م) از بزرگان فن نقاشى و تصویرگرى در جهان است. او شیفته زندگى عرب و طبیعت بلاد عربى بود و هر سال شش ماه در کشور الجزایر در شهر «بوسعادة» اقامت مى کرد. کتاب هاى او معمولا همراه با لوح ها و تصویرهاى زیباى خود او درباره موضوع کتاب است. زندگینامه او در فرهنگ بزرگ «لاروس» آمده است. او در سال 1927م در شهر الجزیره در یک اجتماع بزرگ، مسلمانى خود را رسماً اعلام کرد و وصیت کرد که پس از مرگ، او را به عنوان یک مسلمان و یکتاپرست در قبرى که قبلا در بوسعاده آماده کرده دفن کنند. دینیه به قدرى در برابر سمپاشى هاى شرق شناسان مغرض، ایستادگى و از اسلام دفاع کرد که لقب اسلامى «ناصر الدین» گرفت. ناصرالدین کتاب هاى متعددى به زبان فرانسوى درباره اسلام و موضوعات اسلامى تألیف کرده است، از جمله: 1ـ زندگى عرب، 2ـ سراب، 3ـ زندگى صحرا، 4ـ شرق از دیدگاه غرب، 5ـ سیره نبوى، 6ـ پرتو ویژه نور اسلام. دو کتاب اخیر با نام «اشعة خاصة بنور الإسلام» و «محمد رسول الله» به عربى ترجمه شده است (محمد رسول الله، ترجمه دکتر عبدالحلیم محمود و دکتر عبدالحلیم محمد، قاهره، دارالمعارف، 1966م، مقدمه به قلم دکتر عبدالحلیم محمود، ص 7و 8، پاورقى، به نقل از مقاله یاد بود ناصرالدین به قلم استاد راشد رستم در روزنامه الأهرام، مورخ 19/12/1929).
18. محمد رسول الله، مقدمه، ص 53-54.
19. جرج جرداق، الأمام على صوت العدالة الانسانیة، ج 5، ص 239. ترجمه فارسى سخنان جرداق، برگرفته از کتاب نقد آثار خاورشناسان (ص 172) به قلم آقاى مصطفى حسینى طباطبائى است.
20. البته این، نظر جرج جرداق است که معاویه را حلیم حسینى دانسته، اما در جاى خود ثابت شد که حلم معاویه از دروغ هاى تاریخ است.
21. جرج جرداق، همان، ص 243-244.
22. فرهنگ کامل خاورشناسان، ترجمه شکرالله خاکرند، ص 358.
23. فقد ثبت أنّ الأبن ورث عن ابیه الصفتین اللتین کانتا السبب فى هلاک أبیه، و هى التردّد و قلة الفطنة (دایرة المعارف الاسلامیه، ج 7، ص 427، مدخل حسین).
24. نهج البلاغه، تحقیق صبحى صالح، خطبه 200.
25. الامام على صوت العدالة الانسانیة، ج 5، ص 240-241.
26. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 212-213 و 228-239.
27. دایرة المعارف الاسلامیه، ج 7، ص 427، مدخل حسین.
28. نقد آثار خاورشناسان، ص 175.
29. صدقت و لکنّه امرؤ فیه دعابة. در دنباله این گفتوگو، عمر در مورد هر یک از نامزدهاى محتمل دیگر مانند: طلحه، زبیر، عبدالرحمان، سعد بن ابى وقاص و عثمان نیز عیب هایى مطرح کرد. (ابن ابى الحدید، همان، ج 6، ص 326).
30. ابن ابى الحدید، همان، ج 6، ص 326-329.
31. دکتر محمد دسوقى، سیر تاریخى و ارزیابى اندیشه شرق شناسى، ترجمه دکتر محمود رضا افتخارزاده، مقدمه، ص 36.
32. أظنّ أن کاتب المقال یندم على هذه الکلمة و غیرها من الأوصاف التى نعت بها الحسن، عن عصبیة و عن خطأ فى النظر فى مقاییس الأخلاق الصحیحة. (ج 7، ص 402).
33. احمد زمانى، حقایق پنهان.
34. دایرة المعارف الاسلامیة، ج 7، ص 402.
35. تاریخ الخلفا، ص 192.
36. تذکرة الخواص، ص 211.
37. الأستیعاب فى معرفة الأصحاب (در حاشیه الاصابه)، ج 1، ص 375.
38. مقاتل الطالبیین، ص 80 و 60.
39. شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 11.
40. مروج الذهب، ج 2، ص 427.
41. و بموته شهیداً جزم غیر واحد من المتقدمین و المتأخرین (اسعاف الراغبین، در حاشیه نور الابصار، ص 182).
42. ابوالفرج، همان، ص 80.
43. ابوالفرج، همان، ص 80.
44. محمد بن جریر، طبرى، تاریخ الأمم و الملوک، ج 6، ص 129 (حوادث سال 46); یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 213.
45. ج 7، ص 427-429. این مقاله در ویرایش دوم این دایرة المعارف، حذف شده و مقاله جدیدى از خاورشناسان دیگرى به نام «وشیاوالییرى» جایگزین آن شده است. اما چون هنوز در مراکز علمى و کتابخانه ها موجود و مورد مراجعه است، نقد آن لازم به نظر رسید.
46. و فى هذه الأیام العشرة أخذ ضعف هذه المطالب بالخلافة یتجلّى شیئاً فشیئاً، و عاوده تردّده، و اطبقت علیه الحلقة الفولادیة التى ضربها حوله جند عبید الله.
47. لم تستغرق من الزمن اکثر مما یستغرقه نحر بعیر او اغفاءة مغف.
48. و حاول مشایعوه المقاومة و لکن الحسین لم یحرک ساکنا، و لم یقم بعمل واحد من اعمال البطولة التى أغرم الشیعة بالتغنّى بها.
49. اذا کانت شجاعة الحسین فى الموقعة ثابتة فى التاریخ، و تغنّى بها الشیعة، کما زعم کاتب، المقال، فأنّى له أن ینفیها و أن ینکرها؟، الان ان الهّوى غلاّب و الهدى هدى الله.
50. مفید، الأرشاد فى معرفة حجج الله على العباد، ص 241.
51. صدوق، الأمالى، مجلس سى و یکم، حدیث 1.
52. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 263.
53. متن عربى چنین است: عضضت بالجندل = سنگ بجوى!، که مفهومش این است که کاش به جاى نان، سنگ بخورى، حیف از نانى که خوردى، این چه سخن بیهوده اى است که مى گویى؟!

تبلیغات