روابط علویان و عباسیان (از سال 11 تا 201 هجرى) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در این مختصر بر آنیم تا روابط دو جانبه ابوطالب و عباس و فرزندان آنان ـ علویان وعباسیان ـ را از عبدالمطلب (متولد حدود 497 میلادى) تا ولىعهدى امام رضا(علیه السلام)،بررسى کنیم. این بررسى را پس از مقدمهاى کوتاه درباره عباس و ابوطالب، در چهارمحور: 1. از رحلت پیامبر(صلى الله علیه) تا شهادت امام حسین(علیه السلام) (11 تا 61 ه¨) 2. از شهادت امامحسین(علیه السلام) تا مرگ ابوهاشم پسر محمد حنفیّه (61 ـ تا 98 ه¨) 3. در دوره دعوت عباسی(100ـ132 ه¨) و 4. از تأسیس دولت عباسى تا ولایتعهدى امام رضا(علیه السلام) پى مىگیریم.
عبدالمطلب سیزده پسر داشت؛ از جمله ابوطالب، عبداللَّه و عباس. ابوطالب وعبداللَّه از یک مادر بودند و عباس از مادرى دیگر.2 ابوطالب از نظر سنّى از عباس وعبداللَّه بزرگتر و عباس همسال پیامبر(صلى الله علیه) بود.3 پس از مرگ عبدالمطلب ریاستبنىهاشم و مناصب اجتماعى آنان، از جمله سقایت (آب دادن حاجیان) و رفادت (طعامدادن حاجیان) و سرپرستى پیامبر(صلى الله علیه) به ابوطالب رسید. سرانجام به سبب ندارى وورشکستگى او، مناصب بنىهاشم به عباس واگذار گردید.4 نیز به همین دلیل و براىکاهش بار زندگى ابوطالب، عباس جعفر را به خانه برد و پیامبر(صلى الله علیه) علی(علیه السلام) را. جعفر کهاز نظر سنّى از علی(علیه السلام) بزرگتر بود، همچنان در خانه عباس بود تا به سن رشد رسید وپیامبر(صلى الله علیه) مبعوث شد و او اسلام آورد و از سرپرستى بىنیاز گردید.5 در دوران بعثت،عباس در کنار ابوطالب از پیامبر(صلى الله علیه) حمایت مىکرد. پس از هجرت رسولخدا9، بهمدینه، عباس با خانوادهاش در مکه ماند و پس از مرگ ابولهب در سال دوم هجرى،بزرگ بنىهاشم در مکه شناخته شد. وى مردى ثروتمند بود و در میان قریش نفوذ بسیارداشت. خود و خاندانش ادعا داشتند که او در همان اوایل بعثت مسلمان شده ولى بهدلیل پراکنده بودن اموال او در میان قریش، اسلام خود را پوشیده مىداشته است.6 به هرروى عباس در سال هشت هجرى به مدینه رفت و از مهاجران به شمار آمد و جز تأثیروى در تسلیم مکیان، همراهى پیامبر(صلى الله علیه) در پیمان عقبه دوم7 و حمایت از پیامبر(صلى الله علیه) دردوران بعثت و حضور در محاصره شعب، در دوران 23 ساله دعوت و حکومتپیامبر(صلى الله علیه) کارى در خور از وى گزارش نشده است. افزون بر اینکه او در جنگ بدر درسپاه مشرکان بود و اسیر شد و با پرداخت سربها آزاد گردید.
اکنون که اندکى درباره عباس در دوران پیامبر(صلى الله علیه) دانستیم، به بررسى روابط علی(علیه السلام)و عباس، و علویان و عباسیان پس از پیامبر(صلى الله علیه) مىپردازیم.
الف) از رحلت پیامبر(صلى الله علیه) تا شهادت امام حسین(علیه السلام) (11 تا 61 هجرى)
از زمانى که دعوت پیامبر(صلى الله علیه) در جزیرة العرب پا گرفت و مردم گروه گروه اسلام آوردند،بنىهاشم را عقیده بر آن بود که پس از پیامبر(صلى الله علیه)، جانشینى وى حق مسلّم آنان خواهدبود.8 در این میان، عباس از لحاظ سنّى، و علی(علیه السلام) از لحاظ سابقه مسلمانى و خدماتىکه به اسلام کرده بود در رأس بنىهاشم بودند، اما چون عباس سابقه چندانى در اسلامنداشت علی(علیه السلام) تنها فرد شایسته جانشینى پیامبر به شمار مىآمد. افزون بر این به اعتقادشیعه، پیامبر(صلى الله علیه) او را به عنوان وصیّ و جانشین خود برگزیده بود.
پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه) عباس و فرزندانش در کنار علی(علیه السلام) بودند و در جریان سقیفهتا وقتى علی(علیه السلام) با ابوبکر بیعت نکرد، آنان نیز بیعت نکردند.9 در غسل و خاک سپارىپیامبر(صلى الله علیه) و حضرت فاطمه3 نیز همراه علی(علیه السلام) بودند. در دوران خلیفه اول هم با آنکه براى تطمیع عباس کوشش فراوانى شد ولى او از علی(علیه السلام) کناره نگرفت.10 در دورانسه خلیفه نخستین، عباس و فرزندانش را عقیده بر آن بود که حقّ علی(علیه السلام) غصب شدهاست. عبداللَّه بن عباس از همان کودکى پیوسته ملازم و همراه علی(علیه السلام) بود و از او دانشمىآموخت. او و دیگر فرزندان عباس در دوره حکومت علی(علیه السلام) همچنان در کنار آنحضرت بودند و به امارت ولایات منصوب شدند. عبداللَّه بن عباس با آن که در برخیموارد نظرش مخالف رأى آن حضرت بود ولى هنگامى که آن حضرت تصمیمىمىگرفت، وى بدان گردن مىنهاد. فرزندان عباس در جنگهاى حضرت علی(علیه السلام) چونجمل، صفّین و نهروان همراه آن حضرت بودند11 و براى تثبیت حکومت او کوشیدند.پس از شهادت علی(علیه السلام) نیز آنان در کنار امام حسن7 قرار گرفتند و برخى از آنان بهامارت منصوب شدند12، اما آن گاه که کار امام حسن7 به سستى گرایید و به اجبارحکومت را به معاویه واگذاشت، آنان راه خود را از علویان جدا کردند. به عبارت دیگرصلح امام حسن7 را مىتوان نقطه جدایى عباسیان از علویان دانست. با این همه درفاصله صلح امام حسن7 تا قیام امام حسین(علیه السلام)، بزرگداشت و احترام امام حسین(علیه السلام) رافرو ننهادند و عبداللَّه بن عباس به عنوان بزرگ عباسیان به امام حسین(علیه السلام) به عنوان بزرگبنىهاشم مىنگریست. با این حال هیچ یک از فرزندان و نوادگان عباس در قیام آنحضرت و قیامهاى دیگر علویان چون زید و پسرش یحیى شرکت نکردند و حتى او را ازقیام و اعتماد بر کوفیان بر حذر مىداشتند.
در این که عباس و فرزندانش به حقانیت و برترى علی(علیه السلام) و حسن و حسین(علیه السلام) معتقدبودهاند و نیز در این که عبداللَّه بن عباس از شاگردان و خواص علی(علیه السلام) بوده است شکىنیست. افزون بر این، گرچه ابن عباس پس از صلح امام حسن7 به لحاظ پاىبندىاش بهدوستى علی(علیه السلام) بارها از طرف معاویه مورد آزار واقع شد و در زندگى خود هموارهمدافع سرسخت آن حضرت بود13 اما این که آیا عباسیان به امامت آنان همانگونه کهشیعه امامیّه معتقد است، اعتقاد داشتهاند یا نه، دلیل قاطع و روشنى در دست نیست.گرچه به گفته قاضى نعمان (م 363) عباس و فرزندانش به ولایت و امامت علی(علیه السلام) وفرزندانش اعتقاد داشتهاند و ابن عباس با اعتقاد به ولایت علی(علیه السلام) در گذشته است؛14ولى از آنجا که این نویسنده، اسماعیلى مذهب بوده محتمل است که این سخن را بهطرفدارى از فاطمیان و براى زیر سؤال بردن مشروعیت حکومت عباسیان گفته باشد!ولى آنچه این احتمال را ضعیف مىکند سخن برخى از دانشمندان معاصر شیعه امامیهاست که مىگویند: «ابن عباس به ائمّه دوازده گانه شیعه اعتقاد داشته است.»15 مستندسخن ایشان روایتى است که بنا به مفاد آن ابن عباس هنگام مرگ ضمن سخنانى گفتهاست: «اللهم انى أحیى على ما حیى علیه على بن ابى طالب و أموت على ما مات علیهعلى بن ابى طالب، ثم مات...»16. در روایت دیگرى نیز آمده است که امام صادق(علیه السلام)فرمود: «کان ابى یحبّه حبّاً شدیداً... فأتاه (و هو غلام) بعد ما اصاب بصره. فقال: من انت؟قال: انا محمدبن على بن الحسین، فقال: حسبک من لم یعرفک فلا عرفک»17. حال بایددید که آیا از این روایات مىتوان بدین نتیجه دست یافت که در بین عباسیان دست کمعبداللَّه بن عباس به امامت علی(علیه السلام) و دیگر ائمه شیعه معتقد بوده است یا نه؟ البته شایانگفتن است که ابن عباس امام سجاد(علیه السلام) را درک کرده ولى سخنى که دال بر اقرار یا انکارامامت آن حضرت باشد از او گزارش نشده است.
ب) از شهادت امام حسین(علیه السلام) تا مرگ ابوهاشم
بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) شیعیان علوى به دو دسته تقسیم شدند. بیشتر آنان محمدحنفیّه را بزرگ علویان مىدانستند و به امامت او و سپس فرزندش ابوهاشم معتقدشدند، و گروهى اندک حتى کمتر از شمار انگشتان یک دست به نسل امام حسین(علیه السلام)وفادار مانده و على بنالحسین(علیه السلام) را امام خود مىدانستند.18
پیش از این در باب اعتقاد عباسیان به امامت ائمه شیعه نتوانستیم به نتیجه قاطعىدست یابیم. اکنون اعتقاد آنان را نسبت به امامت محمد حنفیه و فرزندش ابوهاشمبررسى مىکنیم.
ابنعباس و فرزندانش پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) رابطه بسیار نزدیکى با محمدحنفیّه و فرزندانش داشتند. به لحاظ آن که این دو از نظر حکومتهاى وقت، بزرگانبنىهاشم شمرده مىشدند، و حکومتها براى بیعت گرفتن از آنان پافشارى مىکردند،و هم از آن رو که بیشتر شیعیان علی(علیه السلام) به محمد حنفیه متمایل شده بودند. رابطه آنهابسیار صمیمىتر از رابطه عباسیان با دیگر علویان به ویژه از نسل حسین(علیه السلام) بود. با وجوداین رابطه بسیار صمیمى، از بررسى برخوردها و رفتار ابن عباس و فرزندانش با محمدحنفیّه چنین بر مىآید که عباسیان به امامت محمد حنفیّه اعتقاد نداشتهاند و ابن عباسخود را همسنگ ابن حنفیّه مىدانسته است. افزون بر این در هیچ یک از سفارشهاى ابنعباس به فرزندانش نه تنها سخنى دال بر پیروى از علویان، چه فرزندان امام حسن و امامحسین(علیه السلام) و چه محمد حنفیّه نیامده است، بلکه او به فرزندش على سفارش مىکند کهاز قیامهاى علویان دورى کند.19 ابن عباس به هنگام مرگ به فرزندش على دو سفارشکرد که در روابط علویان و عباسیان و همچنین در حوادث آینده جهان اسلام نقش مهمّیداشت. وى به فرزندش مىگوید: 1. «بعد از من حجاز جاى شما نیست» 2. «از قیامهاىپسر عموهایت (فرزندان على) بر حذر باش»20. از این رو على بن عبداللَّه بعد از مرگ پدرحجاز را ترک کرد و به دهکدهاى دور افتاده ولى پراهمیّت در جنوب شام ـ بر سر راهمدینه به شام و مصر ـ نقل مکان کرد و با دور کردن اقامتگاهش از منطقه سکونتعلویان، راه و روش سیاسى و اعتقادى خود را نیز از آنان جدا کرد. او از یک سو باپیوستن به امویان از لحاظ سیاسى امنیّت آینده خود و فرزندانش را تأمین کرد و از سوىدیگر در محلّى اقامت جست که از هر گونه شورش و قیامى دور بود و به ظاهر زندگىآرامى را در پیش گرفت. با این همه، در واقع او پس از مرگ ابوهاشم رهبرى اولینسازمان سرّى منظم و بزرگ تبلیغى در تاریخ اسلام را به دست گرفت. از نظر امویانصاحب قدرت، تنها نیروى معارض، علویان بودند و تنها منطقه آشوب خیز عراق بود وشهر کوفه.
پس از آن که ابوهاشم به هنگام بیمارى مرگ (98 ه¨) و براساس روابط صمیمانه ابنعباس و فرزندانش با محمد حنفیّه و فرزندانش، محمد بن على بن عبداللَّه را جانشینخود قرار داد21 عباسیان او را امام واجبالاطاعه خود دانستند و راه خود را کاملاً ازعلویان جدا کردند و تلاش خود را براى دستیابى به حکومت آغاز کردند.
ج) روابط علویان و عباسیان در دوره دعوت عباسى (100.132 ه¨)
پس از مرگ ابوهاشم و بنا بر وصیت او پیروانش به عباسیان پیوستند و سازمان تبلیغاتسرّى وى با تمام برنامهها و اعضایش به خدمت آنان درآمد. در این دوره که از سال 100تا 132 هجرى ادامه مىیابد، عباسیان با تمام توان نیروى منظم و بزرگ تبلیغى خود را بهکار گرفتند و اندیشه خود را در خراسان گسترش دادند و حجاز و عراق را به عنوان حوزهنفوذ علویان رها کردند. عباسیان تبلیغات خود را در نهایت احتیاط انجام مىدادند و آنرا از همه کس حتى فرزندان خود پوشیده مىداشتند. امام عباسى وقتى با علویان ملاقاتمىکرد انگار از همه چیز بىخبر بود و منتظر اقدامى از سوى علویان. در این مدتعلویان نیز در عرض عباسیان در حجاز، عراق و خراسان علیه امویان تبلیغ مىکردند.
پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) یکپارچگى علویان نیز از میان رفت و افزون بر جدایىمحمد حنفیّه، فرزندان امام حسن7 نیز راه خود را از فرزندان امام حسین(علیه السلام) جداکردند. این جدایى تا پیش از سال 100 هجرى محسوس نیست، ولى پس از آن و به ویژهاز سال 120 به بعد محمد بنعبداللَّه مشهور به نفس زکیّه دعوتگران خود را به حجاز،عراق و خراسان فرستاد تا مردم را به او بخوانند. پیش از او و همزمان با وى نیز شمارى ازشیعیان امامیّه در خراسان مردم را به ائمّه شیعه دعوت مىکردند.22 بنابراین آنچه ازمنابع برمىآید بین سالهاى 110 تا 132 سه نیروى هاشمى (بنى الحسن، بنى الحسین،بنى العباس) علیه امویان فعالیت مىکردند و علویان فاطمى (زید و پسرش یحیى) بهقیامهایى علیه امویان دست زدند که عباسیان به شدت از آنها دورى کردند. بنا بردستورالعمل ابن عباس، عباسیان باید از تمام حرکتها و قیامهاى علویان دورىمىجستند.23 هنگامى که امام عباسى سردعوتگر خویش را به خراسان اعزام کرد، بهوى سفارش نمود که از شخصى به نام «غالب» و یارانش که در نیشابور مردم را به محمدبن على بن الحسین(علیه السلام) دعوت مىکنند دورى کند.24 وى آنان را فتنهجو خواند و از آنهابیزارى جست. همچنین هنگامى که زید بن على از کوفیان بیعت مىگرفت داود بن على،برادر امام عباسى همراه او بود و چون هنگام قیام فرا رسید کوفه را ترک کرده به مدینهرفت. امام عباسى نیز طى فرمانى از پیروان کوفىاش خواست تا از هر گونه دخالتى دراین قیام پرهیز کنند.25 پیروان او نیز به هنگام قیام زید، کوفه را ترک کردند و به حیرهرفتند و وقتى به کوفه بازگشتند که زید بردار شده و شهر آرام گرفته و فتنه پایان یافتهبود.26
دستورالعمل دورى از حرکات و قیامهاى علویان همه جا به کار بسته مىشد. در قیامیحیى بن زید نیز از سوى امام عباسى فرمانى دایر بر دورى پیروانش از یحیى و یارانشصادر شد.27 بکیر بن ماهان رییس سازمان دعوت عباسى در کوفه، که خود حامل اینپیام براى شیعیان عباسى در خراسان بود، نزدیک بود به اتهام همکارى با یحیى و دعوتبراى او گرفتار شود.28 منابع حاکى از آن است که بعد از صلح امام حسن7 خاندانعباسى در هیچ یک از قیامهاى ضد اموى شرکت نکردند و به ویژه به شدت از قیامهاىعلویان دورى مىجستند ولى از این قیامها بهترین بهره بردارى را کردند. مثلاً شهادتزید در کوفه و فرزندش یحیى در خراسان که موجبات هیجان مردم را فراهم آورد، سببشد تا شمار زیادى از مردم به دعوت عباسى بپیوندند و به تعبیر یعقوبى، بعد از شهادتزید «شیعیان خراسان به جنبش در آمدند و پیروان و هواخواهانشان زیاد شد... داعیانظاهر شدند، خوابها دیده شد و کتابهاى پیشگویى بر سر زبانها افتاد...»29.دعوتگران عباسى درست دریافته بودند که مردم خراسان از یک سو علاقه شدیدى بهاهل بیت پیامبر(صلى الله علیه) دارند و از سوى دیگر از ستم امویان به ستوه آمده و از آنان به شدتمتنفرند. از این رو با برشمردن ستمهاى امویان در حق خاندان پیامبر(صلى الله علیه) و به ویژه زید ویحیى، آنان را به «آل محمد (صلى الله علیه)» مىخواندند و خراسانیان که چهره واقعى عباسیان رانشناخته بودند و گمان مىکردند که دعوت براى یکى از فرزندان پیغمبر9 است، بهسرعت به آن مىپیوستند.
بعد از مرگ هشام بن عبدالملک (105ـ125) کار امویان بیشتر سستى گرفت. تا اینزمان درگیرى قبایل و تعصب قومى بر سر نفوذ بیشتر در امور حکومتى، ایالات و بهویژهعراق و خراسان را آشفته کرده بود و با آن که والیان این دو منطقه پیاپى عوض مىشدندولى در بهبود اوضاع تأثیرى نداشت. اکنون نوبت به دمشق، مرکز حکومت و شخصخلیفه رسیده بود. جانشین هشام پس از یک سال و چند ماه حکومت به دست دیگرامویان کشته شد (126 ه¨). بنىهاشم که همواره منتظر بودند تا امویان از درون دچاراختلاف شوند، از این فرصت استفاده کرده و در موسم حج در دهکده «ابواء» (مدفنآمنه مادر پیغمبر اسلام9، بین راه مکه و مدینه) جلسهاى تشکیل دادند تا براى آیندهخود و جهان اسلام تصمیم بگیرند. در این جلسه محمد بن عبداللَّه معروف به نفس زکیّهبه عنوان خلیفه آینده معرفى شد و تمام عباسیان از جمله ابراهیم امام، ابوالعباس سفّاح ومنصور و صالح بن على و تمام علویان به جز امام صادق(علیه السلام) با وى بیعت کردند.30 عباسیاندر این جلسه از دعوت و موفقیّت خود چیزى نگفتند و علویان و به ویژه فرزندان امامحسن7 گمان مىکردند که عباسیان براى احقاق حقوق آنان تلاش مىکنند. بنىهاشمبار دیگر به سال 129 ه¨ در زمان حکومت مروان آخرین خلیفه اموى، در مکه31 جلسهاىبراى تجدید بیعت تشکیل داده و در حال مشورت بودند که قاصدى از راه رسید و خبرظهور ابو مسلم در خراسان را به امام عباسى رساند. بنا بر روایات موجود، ابراهیم ودیگر عباسیان پس از دریافت این خبر جلسه را ترک کردند و دیگر هاشمیان نیز به نتیجهشایسته یادکردى دست نیافتند.32 برخى منابع از بیعت دوباره علویان با نفس زکیهحکایت دارند.33
در واپسین روزهاى امویان که بیشتر قلمرو آنان را آشوب فرا گرفته بود و مقارن ایّامىکه ابومسلم در خراسان مقدمات ظهور دعوت عباسى را فراهم مىکرد، عبداللَّه بنمعاویه از فرزندان جعفر بن ابى طالب در کوفه قیام کرد. وى گرچه در کوفه موفقیتى بهدست نیاورد ولى بهزودى بر فارس، اصفهان، همدان، قم، رى، قومس و اهواز چیره شد.بنى هاشم که هیچ یک از قیامهایشان به پیروزى نرسیده بود با مشاهده پیروزى وى از هرطرف بهسوى او روى آوردند و گروهى از عباسیان چون سفّاح، منصور و عبداللَّه بن علىعموى آن دو نیز به او پیوستند.
عبداللَّه بن معاویه ضمن گماشتن بنى هاشم بر ولایات، منصور را نیز به ولایت ایذهمنصوب کرد، ولى حکومت وى دیرى نپایید و از امویان شکست خورد و به امید یارىابومسلم که در خراسان ظهور کرده بود به او پیوست، اما ابو مسلم پس از کسب اطلاع ازنام و نشان وى ـ شاید به فرمان امام عباسى ـ او را زندانى کرده و چندى بعد کشت.34 ازاین برخورد مىتوان دریافت که عباسیان نه تنها از قیامهاى علویان علیه امویان دورىمىجستند بلکه اگر یکى از آنان سر راه ایشان قرار مىگرفت و در موفقیّت آنان مانعىایجاد مىکرد براى پیشبرد کار خود، در از میان برداشتن او هیچ تردید نمىکردند.چنانکه از وجود یحیى بن زید در خراسان هراس داشتند و او را به رفتن به عراق و حجازتشویق مىکردند. به گزارش مقاتل الطالبیین در دوره دعوت عباسیان یکى از علویان بهنام عبیداللَّه بن الحسین بن على بن الحسین نیز به دست ابو مسلم کشته شده است.35بنابراین مىتوان ادّعا کرد که اتحاد و همکارى علویان و عباسیان حتى پیش از سقوطدشمن مشترک به جبههگیرى علیه یکدیگر تبدیل شده بود.
د) روابط علویان و عباسیان پس از بنیاد دولت عباسى (از 132 ه¨ به بعد)
در آغاز پیروزى عباسیان، بنى هاشم و به ویژه علویان که سالها از ستم امویان در رنج وزحمت بودند از هر سو به سوى کوفه و حیره سرازیر شدند تا هم در جشن پیروزىعباسیان شرکت کنند و هم از بهره خود در حکومت جدید آگاهى یابند. سفاح در همهدوران خود علویان را گرامى مىداشت و به آنان صله و جایزه مىداد، ولى آنان به ویژهفرزندان امام حسن7 که گمان کرده بودند عباسیان براى دستیابى آنها به حکومت بهمیدان آمدهاند، به دریافت جایزه و انعام راضى نمىشدند. به گفته انساب الأشراف (م279) عبداللَّه بن حسن پدر نفس زکیّه همراه دیگر علویان در حیره نزد سفاح رفت.سفاح او را بسیار گرامى داشت و مبلغ یک میلیون درهم به او بخشید؛ ولى هنگامى که بهمدینه برگشت و خویشاوندانش به دیدنش آمده، سفاح را به خاطر اعطاى این مبلغ دعاکردند، گفت: «اى قوم، هرگز نادانتر از شما ندیدهام، مردى را سپاس مىگویید که اندکیاز حق ما را داده و بیشتر آن را صاحب شده است.»36 سخن او به گوش سفّاح رسید وبسیار تعجب کرد. هر چند منصور خشمگینانه پیشنهاد داد که «آهن جز با آهن راستنشود» ولى سفّاح متعرض عبداللَّه نشد؛ زیرا معتقد بود که «هر کس سخت بگیرد،یارانش را بگریزاند و هر کس نرم باشد به او الفت گیرند.»37
از آنجا که همه هاشمیان حتى ابراهیم، امام عباسیان و سفاح و منصور با نفس زکیّه بهخلافت بیعت کرده بودند، فرزندان امام حسن7 خلافت را حق خود دانسته و عباسیانرا غاصب حق خویش مىشمردند. عباسیان نیز که در همان اوایل حکومت خود امویانرا قلع و قمع کرده و از جانب آنان آسوده خاطر شده بودند، تنها نیروى معارض خود راعلویان و به ویژه فرزندان امام حسن7 مىدانستند. بدینسان آن همکارى عباسىـعلوى که از نفرت شدید آنان بر ضد دشمن مشترک پدید آمده بود به محض سقوطدشمن از میان برخاست و علویان خوش باور و نیک سیرت که مىپنداشتند عباسیان بهخاطر ایشان به معرکه آمدهاند خیلى زود پندارشان به نومیدى کشید و اتحاد و همدلىآنان جاى خود را به تعارض و کینهجویى سپرد. از این رو سفّاح کوفه پر آشوب را که دلبه یارى علویان داشت براى مرکز حکومت خود جاى امنى ندانست. بصره نیز با آن کهشهرى بزرگ و چندِ کوفه بود به دلیل این که مردمش گرایشهاى علوى و اموى داشتند،چندان مناسب نبود. بنابراین مرکز حکومت را به حیره منتقل کرد و در صدد ساختنهاشیمّه بر آمد تا آن را مرکز حکومت خود قرار دهد.
هنوز از بنیاد دولت عباسى سالى بیش نگذشته بود که به گفته نرشخى38 (م 348):«یکى از دانشمندان بخارا به نام شُرَیک بن شیخ که مردى بود از عرب به بخارا باشیده ومردى مبارز بود و مذهب شیعه داشتى و مردم را دعوت کردى به خلافت فرزندانامیرالمؤمنین(علیه السلام)...» به سال 133 علیه عباسیان بهپاخاست و گروهى از شیعیان بنى هاشمکه پنداشته بودند حکومت به علویان خواهد رسید و حال پندارشان به نومیدى کشیدهبود، و هم ظلم و ستم و کشتار بىرحمانه عباسیان را مىدیدند، بر وى گرد آمدند و با آنکه شمارى از حکمرانان آن دیار با بیش از سى هزار تن به دعوت او پیوستند ولى این قیامخیلى زود و با نهایت بىرحمى به دست ابو مسلم سرکوب و سران آن کشته شدند. بدینگونه عباسیان نشان دادند که تحمّل هیچ گونه تعرضى را به حریم حکومت ندارند و به هرعنوان و تحت هر نامى هم که باشد تفاوتى ندارد.
در دوران سفاح علویان از آرامش نسبى برخوردار بودند، ولى حکومت او دیرینپایید و به سال 136 هجرى به بیمارى آبله درگذشت. جانشین وى منصور چون بر مسندحکومت تکیه زد در طلب فرزندان عبداللَّه، محمد و ابراهیم که پیش از بنیاد دولتعباسى دوبار (126 و 129) با محمد بیعت کرده بود، بر آمد و در این کار چندان اصرار وپافشارى کرد که تعجب همگان را برانگیخت. به همه جاى مکه و مدینه جاسوسانگماشت. نامههاى جعلى بسیار از زبان هواداران آنان نوشت و با اموالى به عنوان خمسبراى آنها فرستاد تا شاید از این راه بر آنان دست یابد. عبداللَّه پدر آنان را مورد آزار واذیت قرار داد تا بتواند آنان را به تسلیم وادارد، ولى با این همه هر چه بیشتر جست کمتریافت تا آن که تمام اولاد امام حسن7 را جز محمد و ابراهیم که مخفى بودند، دستگیرکرده و به زنجیر بسته با خفت و خوارى به حیره آورده به زندان انداخت و چندان بر آنانسخت گرفت که شب از روز باز نمىشناختند. زندان تاریک و آلوده، و شکنجه و شلاق ومرگ چیزى بود که از پیروزى دولت عباسى، سهم علویان به ویژه اولاد امام حسن7شده بود. سرانجام نفس زکیه نتوانست شکنجه و آزار خاندان خود را تحمل کند و پیشاز آن که دعوتش پا بگیرد به قیامى زودرس دست زد و در مدینه به سال 145 هجرىسیاست «آهن جز به آهن راست نشود» منصور گریبانش را گرفت. محمد در پیکارىنابرابر کشته شد و تنى چند از یارانش که از معرکه جان به در برده بودند سالهاى دراز یامخفى مىزیستند و یا از دست مأموران خلیفه دایم در حال گریز بودند. پس از محمدبرادرش ابراهیم در بصره قیام کرد و به سرنوشت برادر گرفتار آمد.39
برخوردهاى نارواى عباسیان با علویان به فرزندان امام حسن7 منحصر نمىشد،اولاد امام حسین(علیه السلام) و به ویژه ائمه شیعه نیز پیوسته در معرض آزار و اذیت عباسیانبودند؛براى به عنوان مثال امام صادق(علیه السلام) به عنوان امام شیعیان و بزرگ حسینیان هموارهاز دست منصور به رنج و زحمت بود.40 منصور براى آن که دریابد آیا جعفر بن محمد درتدارک قیام علیه حکومت عباسى هست یا نه، پیوسته تلاش مىکرد.او براى دستیابىبه این هدف نامههاى جعلى فراوان از زبان شیعیان عراق و خراسان به آن حضرتمىنوشت و همراه اموالى منظور این است که نامهها و اموال با هم فرستاده مىشدند.اموالى به عنوان خمس توسط افرادى گمنام که خود را خراسانى معرفى مىکردند، نزد اومىفرستاد. امام با درایتى که داشت آنان را مىشناخت و به ایشان سفارش مىکرد کهخود را در خون فرزندان پیامبر(صلى الله علیه) شریک نکنند.41 سخنچینان نیز براى دریافتپاداش، نزد منصور از آن حضرت بدگویى مىکردند و مىگفتند که او مال و اسلحهجمعآورى کرده و در تدارک قیام است. دست کم در یک مورد منصور، امام صادق وسخن چین را با هم روبرو کرد. امام آنچه را به او نسبت مىدادند انکار کرد ولى سخنچین اصرار داشت که به چشم خود دیده است و راست مىگوید. امام از او خواست کهبر ادعاى خود سوگند یاد کند و ق
عبدالمطلب سیزده پسر داشت؛ از جمله ابوطالب، عبداللَّه و عباس. ابوطالب وعبداللَّه از یک مادر بودند و عباس از مادرى دیگر.2 ابوطالب از نظر سنّى از عباس وعبداللَّه بزرگتر و عباس همسال پیامبر(صلى الله علیه) بود.3 پس از مرگ عبدالمطلب ریاستبنىهاشم و مناصب اجتماعى آنان، از جمله سقایت (آب دادن حاجیان) و رفادت (طعامدادن حاجیان) و سرپرستى پیامبر(صلى الله علیه) به ابوطالب رسید. سرانجام به سبب ندارى وورشکستگى او، مناصب بنىهاشم به عباس واگذار گردید.4 نیز به همین دلیل و براىکاهش بار زندگى ابوطالب، عباس جعفر را به خانه برد و پیامبر(صلى الله علیه) علی(علیه السلام) را. جعفر کهاز نظر سنّى از علی(علیه السلام) بزرگتر بود، همچنان در خانه عباس بود تا به سن رشد رسید وپیامبر(صلى الله علیه) مبعوث شد و او اسلام آورد و از سرپرستى بىنیاز گردید.5 در دوران بعثت،عباس در کنار ابوطالب از پیامبر(صلى الله علیه) حمایت مىکرد. پس از هجرت رسولخدا9، بهمدینه، عباس با خانوادهاش در مکه ماند و پس از مرگ ابولهب در سال دوم هجرى،بزرگ بنىهاشم در مکه شناخته شد. وى مردى ثروتمند بود و در میان قریش نفوذ بسیارداشت. خود و خاندانش ادعا داشتند که او در همان اوایل بعثت مسلمان شده ولى بهدلیل پراکنده بودن اموال او در میان قریش، اسلام خود را پوشیده مىداشته است.6 به هرروى عباس در سال هشت هجرى به مدینه رفت و از مهاجران به شمار آمد و جز تأثیروى در تسلیم مکیان، همراهى پیامبر(صلى الله علیه) در پیمان عقبه دوم7 و حمایت از پیامبر(صلى الله علیه) دردوران بعثت و حضور در محاصره شعب، در دوران 23 ساله دعوت و حکومتپیامبر(صلى الله علیه) کارى در خور از وى گزارش نشده است. افزون بر اینکه او در جنگ بدر درسپاه مشرکان بود و اسیر شد و با پرداخت سربها آزاد گردید.
اکنون که اندکى درباره عباس در دوران پیامبر(صلى الله علیه) دانستیم، به بررسى روابط علی(علیه السلام)و عباس، و علویان و عباسیان پس از پیامبر(صلى الله علیه) مىپردازیم.
الف) از رحلت پیامبر(صلى الله علیه) تا شهادت امام حسین(علیه السلام) (11 تا 61 هجرى)
از زمانى که دعوت پیامبر(صلى الله علیه) در جزیرة العرب پا گرفت و مردم گروه گروه اسلام آوردند،بنىهاشم را عقیده بر آن بود که پس از پیامبر(صلى الله علیه)، جانشینى وى حق مسلّم آنان خواهدبود.8 در این میان، عباس از لحاظ سنّى، و علی(علیه السلام) از لحاظ سابقه مسلمانى و خدماتىکه به اسلام کرده بود در رأس بنىهاشم بودند، اما چون عباس سابقه چندانى در اسلامنداشت علی(علیه السلام) تنها فرد شایسته جانشینى پیامبر به شمار مىآمد. افزون بر این به اعتقادشیعه، پیامبر(صلى الله علیه) او را به عنوان وصیّ و جانشین خود برگزیده بود.
پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه) عباس و فرزندانش در کنار علی(علیه السلام) بودند و در جریان سقیفهتا وقتى علی(علیه السلام) با ابوبکر بیعت نکرد، آنان نیز بیعت نکردند.9 در غسل و خاک سپارىپیامبر(صلى الله علیه) و حضرت فاطمه3 نیز همراه علی(علیه السلام) بودند. در دوران خلیفه اول هم با آنکه براى تطمیع عباس کوشش فراوانى شد ولى او از علی(علیه السلام) کناره نگرفت.10 در دورانسه خلیفه نخستین، عباس و فرزندانش را عقیده بر آن بود که حقّ علی(علیه السلام) غصب شدهاست. عبداللَّه بن عباس از همان کودکى پیوسته ملازم و همراه علی(علیه السلام) بود و از او دانشمىآموخت. او و دیگر فرزندان عباس در دوره حکومت علی(علیه السلام) همچنان در کنار آنحضرت بودند و به امارت ولایات منصوب شدند. عبداللَّه بن عباس با آن که در برخیموارد نظرش مخالف رأى آن حضرت بود ولى هنگامى که آن حضرت تصمیمىمىگرفت، وى بدان گردن مىنهاد. فرزندان عباس در جنگهاى حضرت علی(علیه السلام) چونجمل، صفّین و نهروان همراه آن حضرت بودند11 و براى تثبیت حکومت او کوشیدند.پس از شهادت علی(علیه السلام) نیز آنان در کنار امام حسن7 قرار گرفتند و برخى از آنان بهامارت منصوب شدند12، اما آن گاه که کار امام حسن7 به سستى گرایید و به اجبارحکومت را به معاویه واگذاشت، آنان راه خود را از علویان جدا کردند. به عبارت دیگرصلح امام حسن7 را مىتوان نقطه جدایى عباسیان از علویان دانست. با این همه درفاصله صلح امام حسن7 تا قیام امام حسین(علیه السلام)، بزرگداشت و احترام امام حسین(علیه السلام) رافرو ننهادند و عبداللَّه بن عباس به عنوان بزرگ عباسیان به امام حسین(علیه السلام) به عنوان بزرگبنىهاشم مىنگریست. با این حال هیچ یک از فرزندان و نوادگان عباس در قیام آنحضرت و قیامهاى دیگر علویان چون زید و پسرش یحیى شرکت نکردند و حتى او را ازقیام و اعتماد بر کوفیان بر حذر مىداشتند.
در این که عباس و فرزندانش به حقانیت و برترى علی(علیه السلام) و حسن و حسین(علیه السلام) معتقدبودهاند و نیز در این که عبداللَّه بن عباس از شاگردان و خواص علی(علیه السلام) بوده است شکىنیست. افزون بر این، گرچه ابن عباس پس از صلح امام حسن7 به لحاظ پاىبندىاش بهدوستى علی(علیه السلام) بارها از طرف معاویه مورد آزار واقع شد و در زندگى خود هموارهمدافع سرسخت آن حضرت بود13 اما این که آیا عباسیان به امامت آنان همانگونه کهشیعه امامیّه معتقد است، اعتقاد داشتهاند یا نه، دلیل قاطع و روشنى در دست نیست.گرچه به گفته قاضى نعمان (م 363) عباس و فرزندانش به ولایت و امامت علی(علیه السلام) وفرزندانش اعتقاد داشتهاند و ابن عباس با اعتقاد به ولایت علی(علیه السلام) در گذشته است؛14ولى از آنجا که این نویسنده، اسماعیلى مذهب بوده محتمل است که این سخن را بهطرفدارى از فاطمیان و براى زیر سؤال بردن مشروعیت حکومت عباسیان گفته باشد!ولى آنچه این احتمال را ضعیف مىکند سخن برخى از دانشمندان معاصر شیعه امامیهاست که مىگویند: «ابن عباس به ائمّه دوازده گانه شیعه اعتقاد داشته است.»15 مستندسخن ایشان روایتى است که بنا به مفاد آن ابن عباس هنگام مرگ ضمن سخنانى گفتهاست: «اللهم انى أحیى على ما حیى علیه على بن ابى طالب و أموت على ما مات علیهعلى بن ابى طالب، ثم مات...»16. در روایت دیگرى نیز آمده است که امام صادق(علیه السلام)فرمود: «کان ابى یحبّه حبّاً شدیداً... فأتاه (و هو غلام) بعد ما اصاب بصره. فقال: من انت؟قال: انا محمدبن على بن الحسین، فقال: حسبک من لم یعرفک فلا عرفک»17. حال بایددید که آیا از این روایات مىتوان بدین نتیجه دست یافت که در بین عباسیان دست کمعبداللَّه بن عباس به امامت علی(علیه السلام) و دیگر ائمه شیعه معتقد بوده است یا نه؟ البته شایانگفتن است که ابن عباس امام سجاد(علیه السلام) را درک کرده ولى سخنى که دال بر اقرار یا انکارامامت آن حضرت باشد از او گزارش نشده است.
ب) از شهادت امام حسین(علیه السلام) تا مرگ ابوهاشم
بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) شیعیان علوى به دو دسته تقسیم شدند. بیشتر آنان محمدحنفیّه را بزرگ علویان مىدانستند و به امامت او و سپس فرزندش ابوهاشم معتقدشدند، و گروهى اندک حتى کمتر از شمار انگشتان یک دست به نسل امام حسین(علیه السلام)وفادار مانده و على بنالحسین(علیه السلام) را امام خود مىدانستند.18
پیش از این در باب اعتقاد عباسیان به امامت ائمه شیعه نتوانستیم به نتیجه قاطعىدست یابیم. اکنون اعتقاد آنان را نسبت به امامت محمد حنفیه و فرزندش ابوهاشمبررسى مىکنیم.
ابنعباس و فرزندانش پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) رابطه بسیار نزدیکى با محمدحنفیّه و فرزندانش داشتند. به لحاظ آن که این دو از نظر حکومتهاى وقت، بزرگانبنىهاشم شمرده مىشدند، و حکومتها براى بیعت گرفتن از آنان پافشارى مىکردند،و هم از آن رو که بیشتر شیعیان علی(علیه السلام) به محمد حنفیه متمایل شده بودند. رابطه آنهابسیار صمیمىتر از رابطه عباسیان با دیگر علویان به ویژه از نسل حسین(علیه السلام) بود. با وجوداین رابطه بسیار صمیمى، از بررسى برخوردها و رفتار ابن عباس و فرزندانش با محمدحنفیّه چنین بر مىآید که عباسیان به امامت محمد حنفیّه اعتقاد نداشتهاند و ابن عباسخود را همسنگ ابن حنفیّه مىدانسته است. افزون بر این در هیچ یک از سفارشهاى ابنعباس به فرزندانش نه تنها سخنى دال بر پیروى از علویان، چه فرزندان امام حسن و امامحسین(علیه السلام) و چه محمد حنفیّه نیامده است، بلکه او به فرزندش على سفارش مىکند کهاز قیامهاى علویان دورى کند.19 ابن عباس به هنگام مرگ به فرزندش على دو سفارشکرد که در روابط علویان و عباسیان و همچنین در حوادث آینده جهان اسلام نقش مهمّیداشت. وى به فرزندش مىگوید: 1. «بعد از من حجاز جاى شما نیست» 2. «از قیامهاىپسر عموهایت (فرزندان على) بر حذر باش»20. از این رو على بن عبداللَّه بعد از مرگ پدرحجاز را ترک کرد و به دهکدهاى دور افتاده ولى پراهمیّت در جنوب شام ـ بر سر راهمدینه به شام و مصر ـ نقل مکان کرد و با دور کردن اقامتگاهش از منطقه سکونتعلویان، راه و روش سیاسى و اعتقادى خود را نیز از آنان جدا کرد. او از یک سو باپیوستن به امویان از لحاظ سیاسى امنیّت آینده خود و فرزندانش را تأمین کرد و از سوىدیگر در محلّى اقامت جست که از هر گونه شورش و قیامى دور بود و به ظاهر زندگىآرامى را در پیش گرفت. با این همه، در واقع او پس از مرگ ابوهاشم رهبرى اولینسازمان سرّى منظم و بزرگ تبلیغى در تاریخ اسلام را به دست گرفت. از نظر امویانصاحب قدرت، تنها نیروى معارض، علویان بودند و تنها منطقه آشوب خیز عراق بود وشهر کوفه.
پس از آن که ابوهاشم به هنگام بیمارى مرگ (98 ه¨) و براساس روابط صمیمانه ابنعباس و فرزندانش با محمد حنفیّه و فرزندانش، محمد بن على بن عبداللَّه را جانشینخود قرار داد21 عباسیان او را امام واجبالاطاعه خود دانستند و راه خود را کاملاً ازعلویان جدا کردند و تلاش خود را براى دستیابى به حکومت آغاز کردند.
ج) روابط علویان و عباسیان در دوره دعوت عباسى (100.132 ه¨)
پس از مرگ ابوهاشم و بنا بر وصیت او پیروانش به عباسیان پیوستند و سازمان تبلیغاتسرّى وى با تمام برنامهها و اعضایش به خدمت آنان درآمد. در این دوره که از سال 100تا 132 هجرى ادامه مىیابد، عباسیان با تمام توان نیروى منظم و بزرگ تبلیغى خود را بهکار گرفتند و اندیشه خود را در خراسان گسترش دادند و حجاز و عراق را به عنوان حوزهنفوذ علویان رها کردند. عباسیان تبلیغات خود را در نهایت احتیاط انجام مىدادند و آنرا از همه کس حتى فرزندان خود پوشیده مىداشتند. امام عباسى وقتى با علویان ملاقاتمىکرد انگار از همه چیز بىخبر بود و منتظر اقدامى از سوى علویان. در این مدتعلویان نیز در عرض عباسیان در حجاز، عراق و خراسان علیه امویان تبلیغ مىکردند.
پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) یکپارچگى علویان نیز از میان رفت و افزون بر جدایىمحمد حنفیّه، فرزندان امام حسن7 نیز راه خود را از فرزندان امام حسین(علیه السلام) جداکردند. این جدایى تا پیش از سال 100 هجرى محسوس نیست، ولى پس از آن و به ویژهاز سال 120 به بعد محمد بنعبداللَّه مشهور به نفس زکیّه دعوتگران خود را به حجاز،عراق و خراسان فرستاد تا مردم را به او بخوانند. پیش از او و همزمان با وى نیز شمارى ازشیعیان امامیّه در خراسان مردم را به ائمّه شیعه دعوت مىکردند.22 بنابراین آنچه ازمنابع برمىآید بین سالهاى 110 تا 132 سه نیروى هاشمى (بنى الحسن، بنى الحسین،بنى العباس) علیه امویان فعالیت مىکردند و علویان فاطمى (زید و پسرش یحیى) بهقیامهایى علیه امویان دست زدند که عباسیان به شدت از آنها دورى کردند. بنا بردستورالعمل ابن عباس، عباسیان باید از تمام حرکتها و قیامهاى علویان دورىمىجستند.23 هنگامى که امام عباسى سردعوتگر خویش را به خراسان اعزام کرد، بهوى سفارش نمود که از شخصى به نام «غالب» و یارانش که در نیشابور مردم را به محمدبن على بن الحسین(علیه السلام) دعوت مىکنند دورى کند.24 وى آنان را فتنهجو خواند و از آنهابیزارى جست. همچنین هنگامى که زید بن على از کوفیان بیعت مىگرفت داود بن على،برادر امام عباسى همراه او بود و چون هنگام قیام فرا رسید کوفه را ترک کرده به مدینهرفت. امام عباسى نیز طى فرمانى از پیروان کوفىاش خواست تا از هر گونه دخالتى دراین قیام پرهیز کنند.25 پیروان او نیز به هنگام قیام زید، کوفه را ترک کردند و به حیرهرفتند و وقتى به کوفه بازگشتند که زید بردار شده و شهر آرام گرفته و فتنه پایان یافتهبود.26
دستورالعمل دورى از حرکات و قیامهاى علویان همه جا به کار بسته مىشد. در قیامیحیى بن زید نیز از سوى امام عباسى فرمانى دایر بر دورى پیروانش از یحیى و یارانشصادر شد.27 بکیر بن ماهان رییس سازمان دعوت عباسى در کوفه، که خود حامل اینپیام براى شیعیان عباسى در خراسان بود، نزدیک بود به اتهام همکارى با یحیى و دعوتبراى او گرفتار شود.28 منابع حاکى از آن است که بعد از صلح امام حسن7 خاندانعباسى در هیچ یک از قیامهاى ضد اموى شرکت نکردند و به ویژه به شدت از قیامهاىعلویان دورى مىجستند ولى از این قیامها بهترین بهره بردارى را کردند. مثلاً شهادتزید در کوفه و فرزندش یحیى در خراسان که موجبات هیجان مردم را فراهم آورد، سببشد تا شمار زیادى از مردم به دعوت عباسى بپیوندند و به تعبیر یعقوبى، بعد از شهادتزید «شیعیان خراسان به جنبش در آمدند و پیروان و هواخواهانشان زیاد شد... داعیانظاهر شدند، خوابها دیده شد و کتابهاى پیشگویى بر سر زبانها افتاد...»29.دعوتگران عباسى درست دریافته بودند که مردم خراسان از یک سو علاقه شدیدى بهاهل بیت پیامبر(صلى الله علیه) دارند و از سوى دیگر از ستم امویان به ستوه آمده و از آنان به شدتمتنفرند. از این رو با برشمردن ستمهاى امویان در حق خاندان پیامبر(صلى الله علیه) و به ویژه زید ویحیى، آنان را به «آل محمد (صلى الله علیه)» مىخواندند و خراسانیان که چهره واقعى عباسیان رانشناخته بودند و گمان مىکردند که دعوت براى یکى از فرزندان پیغمبر9 است، بهسرعت به آن مىپیوستند.
بعد از مرگ هشام بن عبدالملک (105ـ125) کار امویان بیشتر سستى گرفت. تا اینزمان درگیرى قبایل و تعصب قومى بر سر نفوذ بیشتر در امور حکومتى، ایالات و بهویژهعراق و خراسان را آشفته کرده بود و با آن که والیان این دو منطقه پیاپى عوض مىشدندولى در بهبود اوضاع تأثیرى نداشت. اکنون نوبت به دمشق، مرکز حکومت و شخصخلیفه رسیده بود. جانشین هشام پس از یک سال و چند ماه حکومت به دست دیگرامویان کشته شد (126 ه¨). بنىهاشم که همواره منتظر بودند تا امویان از درون دچاراختلاف شوند، از این فرصت استفاده کرده و در موسم حج در دهکده «ابواء» (مدفنآمنه مادر پیغمبر اسلام9، بین راه مکه و مدینه) جلسهاى تشکیل دادند تا براى آیندهخود و جهان اسلام تصمیم بگیرند. در این جلسه محمد بن عبداللَّه معروف به نفس زکیّهبه عنوان خلیفه آینده معرفى شد و تمام عباسیان از جمله ابراهیم امام، ابوالعباس سفّاح ومنصور و صالح بن على و تمام علویان به جز امام صادق(علیه السلام) با وى بیعت کردند.30 عباسیاندر این جلسه از دعوت و موفقیّت خود چیزى نگفتند و علویان و به ویژه فرزندان امامحسن7 گمان مىکردند که عباسیان براى احقاق حقوق آنان تلاش مىکنند. بنىهاشمبار دیگر به سال 129 ه¨ در زمان حکومت مروان آخرین خلیفه اموى، در مکه31 جلسهاىبراى تجدید بیعت تشکیل داده و در حال مشورت بودند که قاصدى از راه رسید و خبرظهور ابو مسلم در خراسان را به امام عباسى رساند. بنا بر روایات موجود، ابراهیم ودیگر عباسیان پس از دریافت این خبر جلسه را ترک کردند و دیگر هاشمیان نیز به نتیجهشایسته یادکردى دست نیافتند.32 برخى منابع از بیعت دوباره علویان با نفس زکیهحکایت دارند.33
در واپسین روزهاى امویان که بیشتر قلمرو آنان را آشوب فرا گرفته بود و مقارن ایّامىکه ابومسلم در خراسان مقدمات ظهور دعوت عباسى را فراهم مىکرد، عبداللَّه بنمعاویه از فرزندان جعفر بن ابى طالب در کوفه قیام کرد. وى گرچه در کوفه موفقیتى بهدست نیاورد ولى بهزودى بر فارس، اصفهان، همدان، قم، رى، قومس و اهواز چیره شد.بنى هاشم که هیچ یک از قیامهایشان به پیروزى نرسیده بود با مشاهده پیروزى وى از هرطرف بهسوى او روى آوردند و گروهى از عباسیان چون سفّاح، منصور و عبداللَّه بن علىعموى آن دو نیز به او پیوستند.
عبداللَّه بن معاویه ضمن گماشتن بنى هاشم بر ولایات، منصور را نیز به ولایت ایذهمنصوب کرد، ولى حکومت وى دیرى نپایید و از امویان شکست خورد و به امید یارىابومسلم که در خراسان ظهور کرده بود به او پیوست، اما ابو مسلم پس از کسب اطلاع ازنام و نشان وى ـ شاید به فرمان امام عباسى ـ او را زندانى کرده و چندى بعد کشت.34 ازاین برخورد مىتوان دریافت که عباسیان نه تنها از قیامهاى علویان علیه امویان دورىمىجستند بلکه اگر یکى از آنان سر راه ایشان قرار مىگرفت و در موفقیّت آنان مانعىایجاد مىکرد براى پیشبرد کار خود، در از میان برداشتن او هیچ تردید نمىکردند.چنانکه از وجود یحیى بن زید در خراسان هراس داشتند و او را به رفتن به عراق و حجازتشویق مىکردند. به گزارش مقاتل الطالبیین در دوره دعوت عباسیان یکى از علویان بهنام عبیداللَّه بن الحسین بن على بن الحسین نیز به دست ابو مسلم کشته شده است.35بنابراین مىتوان ادّعا کرد که اتحاد و همکارى علویان و عباسیان حتى پیش از سقوطدشمن مشترک به جبههگیرى علیه یکدیگر تبدیل شده بود.
د) روابط علویان و عباسیان پس از بنیاد دولت عباسى (از 132 ه¨ به بعد)
در آغاز پیروزى عباسیان، بنى هاشم و به ویژه علویان که سالها از ستم امویان در رنج وزحمت بودند از هر سو به سوى کوفه و حیره سرازیر شدند تا هم در جشن پیروزىعباسیان شرکت کنند و هم از بهره خود در حکومت جدید آگاهى یابند. سفاح در همهدوران خود علویان را گرامى مىداشت و به آنان صله و جایزه مىداد، ولى آنان به ویژهفرزندان امام حسن7 که گمان کرده بودند عباسیان براى دستیابى آنها به حکومت بهمیدان آمدهاند، به دریافت جایزه و انعام راضى نمىشدند. به گفته انساب الأشراف (م279) عبداللَّه بن حسن پدر نفس زکیّه همراه دیگر علویان در حیره نزد سفاح رفت.سفاح او را بسیار گرامى داشت و مبلغ یک میلیون درهم به او بخشید؛ ولى هنگامى که بهمدینه برگشت و خویشاوندانش به دیدنش آمده، سفاح را به خاطر اعطاى این مبلغ دعاکردند، گفت: «اى قوم، هرگز نادانتر از شما ندیدهام، مردى را سپاس مىگویید که اندکیاز حق ما را داده و بیشتر آن را صاحب شده است.»36 سخن او به گوش سفّاح رسید وبسیار تعجب کرد. هر چند منصور خشمگینانه پیشنهاد داد که «آهن جز با آهن راستنشود» ولى سفّاح متعرض عبداللَّه نشد؛ زیرا معتقد بود که «هر کس سخت بگیرد،یارانش را بگریزاند و هر کس نرم باشد به او الفت گیرند.»37
از آنجا که همه هاشمیان حتى ابراهیم، امام عباسیان و سفاح و منصور با نفس زکیّه بهخلافت بیعت کرده بودند، فرزندان امام حسن7 خلافت را حق خود دانسته و عباسیانرا غاصب حق خویش مىشمردند. عباسیان نیز که در همان اوایل حکومت خود امویانرا قلع و قمع کرده و از جانب آنان آسوده خاطر شده بودند، تنها نیروى معارض خود راعلویان و به ویژه فرزندان امام حسن7 مىدانستند. بدینسان آن همکارى عباسىـعلوى که از نفرت شدید آنان بر ضد دشمن مشترک پدید آمده بود به محض سقوطدشمن از میان برخاست و علویان خوش باور و نیک سیرت که مىپنداشتند عباسیان بهخاطر ایشان به معرکه آمدهاند خیلى زود پندارشان به نومیدى کشید و اتحاد و همدلىآنان جاى خود را به تعارض و کینهجویى سپرد. از این رو سفّاح کوفه پر آشوب را که دلبه یارى علویان داشت براى مرکز حکومت خود جاى امنى ندانست. بصره نیز با آن کهشهرى بزرگ و چندِ کوفه بود به دلیل این که مردمش گرایشهاى علوى و اموى داشتند،چندان مناسب نبود. بنابراین مرکز حکومت را به حیره منتقل کرد و در صدد ساختنهاشیمّه بر آمد تا آن را مرکز حکومت خود قرار دهد.
هنوز از بنیاد دولت عباسى سالى بیش نگذشته بود که به گفته نرشخى38 (م 348):«یکى از دانشمندان بخارا به نام شُرَیک بن شیخ که مردى بود از عرب به بخارا باشیده ومردى مبارز بود و مذهب شیعه داشتى و مردم را دعوت کردى به خلافت فرزندانامیرالمؤمنین(علیه السلام)...» به سال 133 علیه عباسیان بهپاخاست و گروهى از شیعیان بنى هاشمکه پنداشته بودند حکومت به علویان خواهد رسید و حال پندارشان به نومیدى کشیدهبود، و هم ظلم و ستم و کشتار بىرحمانه عباسیان را مىدیدند، بر وى گرد آمدند و با آنکه شمارى از حکمرانان آن دیار با بیش از سى هزار تن به دعوت او پیوستند ولى این قیامخیلى زود و با نهایت بىرحمى به دست ابو مسلم سرکوب و سران آن کشته شدند. بدینگونه عباسیان نشان دادند که تحمّل هیچ گونه تعرضى را به حریم حکومت ندارند و به هرعنوان و تحت هر نامى هم که باشد تفاوتى ندارد.
در دوران سفاح علویان از آرامش نسبى برخوردار بودند، ولى حکومت او دیرینپایید و به سال 136 هجرى به بیمارى آبله درگذشت. جانشین وى منصور چون بر مسندحکومت تکیه زد در طلب فرزندان عبداللَّه، محمد و ابراهیم که پیش از بنیاد دولتعباسى دوبار (126 و 129) با محمد بیعت کرده بود، بر آمد و در این کار چندان اصرار وپافشارى کرد که تعجب همگان را برانگیخت. به همه جاى مکه و مدینه جاسوسانگماشت. نامههاى جعلى بسیار از زبان هواداران آنان نوشت و با اموالى به عنوان خمسبراى آنها فرستاد تا شاید از این راه بر آنان دست یابد. عبداللَّه پدر آنان را مورد آزار واذیت قرار داد تا بتواند آنان را به تسلیم وادارد، ولى با این همه هر چه بیشتر جست کمتریافت تا آن که تمام اولاد امام حسن7 را جز محمد و ابراهیم که مخفى بودند، دستگیرکرده و به زنجیر بسته با خفت و خوارى به حیره آورده به زندان انداخت و چندان بر آنانسخت گرفت که شب از روز باز نمىشناختند. زندان تاریک و آلوده، و شکنجه و شلاق ومرگ چیزى بود که از پیروزى دولت عباسى، سهم علویان به ویژه اولاد امام حسن7شده بود. سرانجام نفس زکیه نتوانست شکنجه و آزار خاندان خود را تحمل کند و پیشاز آن که دعوتش پا بگیرد به قیامى زودرس دست زد و در مدینه به سال 145 هجرىسیاست «آهن جز به آهن راست نشود» منصور گریبانش را گرفت. محمد در پیکارىنابرابر کشته شد و تنى چند از یارانش که از معرکه جان به در برده بودند سالهاى دراز یامخفى مىزیستند و یا از دست مأموران خلیفه دایم در حال گریز بودند. پس از محمدبرادرش ابراهیم در بصره قیام کرد و به سرنوشت برادر گرفتار آمد.39
برخوردهاى نارواى عباسیان با علویان به فرزندان امام حسن7 منحصر نمىشد،اولاد امام حسین(علیه السلام) و به ویژه ائمه شیعه نیز پیوسته در معرض آزار و اذیت عباسیانبودند؛براى به عنوان مثال امام صادق(علیه السلام) به عنوان امام شیعیان و بزرگ حسینیان هموارهاز دست منصور به رنج و زحمت بود.40 منصور براى آن که دریابد آیا جعفر بن محمد درتدارک قیام علیه حکومت عباسى هست یا نه، پیوسته تلاش مىکرد.او براى دستیابىبه این هدف نامههاى جعلى فراوان از زبان شیعیان عراق و خراسان به آن حضرتمىنوشت و همراه اموالى منظور این است که نامهها و اموال با هم فرستاده مىشدند.اموالى به عنوان خمس توسط افرادى گمنام که خود را خراسانى معرفى مىکردند، نزد اومىفرستاد. امام با درایتى که داشت آنان را مىشناخت و به ایشان سفارش مىکرد کهخود را در خون فرزندان پیامبر(صلى الله علیه) شریک نکنند.41 سخنچینان نیز براى دریافتپاداش، نزد منصور از آن حضرت بدگویى مىکردند و مىگفتند که او مال و اسلحهجمعآورى کرده و در تدارک قیام است. دست کم در یک مورد منصور، امام صادق وسخن چین را با هم روبرو کرد. امام آنچه را به او نسبت مىدادند انکار کرد ولى سخنچین اصرار داشت که به چشم خود دیده است و راست مىگوید. امام از او خواست کهبر ادعاى خود سوگند یاد کند و ق