آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۶

چکیده

متن

کتاب علم و دین؛ از تعارض تا گفت‏وگو ( Science and Religon From Comfict to Conversation)توسط جان اف. هاتJohn F. Haught) ) نگاشته شده و از سوی بتول نجفی ترجمه و با مقدمه دکتر مهدی گلشنی منتشر گردیده است. ناشر کتاب، انتشارات کتاب طه در قم است و این کتاب، در 1995 میلادی(1374 شمسی) به رشته تحریر در آمده و و در سال 1382 شمسی(2003 میلادی) در ایران ترجمه شده و به چاپ رسیده است. کتاب 360 صفحه دارد و به استثنای مقدمات و مؤخرات، در یازده بخش تنظیم شده است. محمدحسین صبوری ویراستاری کتاب را به انجام رسانده و با رده بندی 8 ع 2ه/2/9BPcc به بازار آمده است. دکتر جان اف. هات استاد ممتاز الهیات در دانشگاه جرج تاون آمریکا و مؤسس و رئیس مرکز مطالعات علم و دین دانشگاه جرج تاون است و در سال 2001 میلادی(1380 شمسی) موفق به دریافت جایزه گاریگان در علم و دین شده است. هات در ظرف 30 سال گذشته کتاب‏هایی در حوزه‏های علم، کیهان شناسی، دین و محیط شناسی تألیف کرده است که از جمله آنها می‏توان به «پاسخ به 101 سئوال درباره خداوند» و «تکامل و خدا پس از داروین: الهیات تکامل» اشاره کرد.
چکیده و خلاصه کتاب
کتاب علم و دین از تعارض تا گفت‏وگو نُه مسئله زیر را برگزیده و هر یک از آنها را در چهار مکتب فکری تعارض، تمایز، تلاقی و تأیید بررسی نموده و مواضع آنها را چنان مطرح ساخته که گویی نمایندگان آنها حاضرند؛ زیرا به عنوان اول شخص با خواننده روبه‏رو می‏شود و استدلال خود را در این مقام ارائه می‏کند:
آیا دین، مخالف علم است؟
1ـ تعارض: برخی از دانشمندان بر تضاد علم و دین اعتقاد دارند و برای اثبات این ادعا به مجازات گالیله توسط کلیسا و یا مخالفت دین با نظریه تکامل داروین اشاره می‏کنند. معتقدین به این تعارض، تنها شکاکان نیستند، بلکه بسیاری از مسیحیان نیز بر این باورند که کتاب مقدس علم واقعی رامی‏آموزد، و علم در صورت عدم مطابقت با کتاب مقدس، باید کنار گذاشته شود. گروه دیگری از معتقدان به تعارض دین و علم، دلیل این تعارض را آن می‏دانند که علم به دلیل تجزیه واقعیت‏ها، انسان را از ارزش‏های ابدی جدا کرده و با این‏کار معنای حقیقی جهان را می‏گیرد.
2ـ تمایز: در کنار پیروان مکتب تعارض، برخی دیگر اعتقاد دارند که مسئولیت علم و دین چنان از یک‏دیگر مجزا است که هرگز نباید هیچ‏یک را با معیاردیگری سنجید، و مقایسه این دو با یک‏دیگر کاملاً بی‏محتوا و بی‏معنا است. در واقع، راه‏های آنها برای شناخت واقعیت، کاملاً مستقل است و چون علم و دین به یک حوزه واحد، تعلق ندارند، از این رو هیچ دلیلی وجود ندارد که آنها را در تعارض با هم بدانیم. علم با چگونگی رخداد حوادث سروکار دارد، و دین با چرایی آن. علم به علل می‏پردازد و دین به معنا.
3ـ تلاقی: پیروان این کتب بر این باورند که ضمن آن‏که علم و دین از لحاظ زبانی و منطقی متمایزند، نمی‏توان آنها را به طور کامل مجزا دانست. این امر بر کسی پوشیده نیست که دین در تاریخ علم موءثر بوده و هم‏چنین، کیهان‏شناسی علمی نیز بر الهیات بی‏تأثیر نبوده است، بنابراین جایز نیست که این دو را به طور کامل از یک‏دیگر جدا کنیم. این دلایل، علم و دین را در کنار هم جمع می‏کند بدون آن‏که ادغامی در آنها صورت بگیرد. مکتب تلاقی به جای اثبات وجود خدا از طریق علم، به تفسیر کشفیات علمی در چارچوب معنای دینی می‏پردازد، و راه‏هایی را ارائه می‏دهد که مطابق آن، شعور دینی با علم هماهنگ است و وضعیتی را ایجاد می‏کند که در آن، نتایج اکتشافات علمی جای دارد، بدون آن‏که اطلاعات تجربی تغییر کند.
4ـ تأیید: نظریه تأیید نه تنها از کوشش علمی برای معنادار ساختن جهان به طور کامل حمایت می‏کند، بلکه آن را تقویت هم می‏کند. بسیاری از منتقدان، به مصیبت‏بار بودن علم در دنیای جدید اعتقاد دارند و ادعا می‏کنند که اگر علم نبود، جهان در معرض تهدیدهای هسته‏ای، یا آلودگی هوا و خاک و آب نبود. این امر گویای آن است که علم بدون ایمان نمی‏تواند رشد کند و از این رو، همواره دانشمندان به ایمان اتکا می‏کنند؛ ایمان به این که ورای این جهان‏جایگاهی است که اجزایش با جهان واقعی هماهنگ است و ذهن انسان این‏ظرفیت را دارد که دست کم بخشی از این جهان را درک کند. پس ایمان، به معنای یک اطمینان اساسی به معقولیت نامحدود واقعیت، مخالف علم نیست، بلکه سرچشمه واقعی آن نیز هست.
آیا علم، خدا را نفی می‏کند؟
1ـ تعارض: شکاکان می‏گویند چگونه کسی که علم را جدی می‏گیرد، تصور وجود خدا را باور کردنی می‏داند. نماینده برجسته این دسته، استیون وینبرگ فیزیکدان است که می‏گوید: هرچه علم عمیق‏تر به سرشت اشیاء نگاه می‏کند، کمتربه نظر می‏رسد جهان نشانی از یک خدای علاقه‏مند را دربرداشته باشد. عرفا معتقدند تنها یک خداوند قادر است از ماده بی‏جان، حیاتی معجزه‏آسا بیافریند، اما طبق علم امروزی، راز حیات در مولکول و اتم‏های بی‏جان است. بر اساس پیشرفت‏های جدید در علم، برخی اطمینان حاصل‏کرده‏اند که پیدایش جهان از وجود خدا بی‏نیاز است و از این رو وینبرگ معتقد است که فیزیک در آستانه کشف نظریه نهایی برای توضیح قوانین بنیادی جهان است. او می‏افزاید: زمانی‏که با ابزار فیزیک به مطالعه طبیعت می‏پردازیم، چیزی جز این‏حقیقت که جهان کاملاً و آشکارا غیر شخصی، خنثی و بی‏محتواست، نمی‏یابیم.
2ـ تمایز: در مقابل وینبرگ و هم‏اندیشانش، تمایزگران این مسئله را مطرح می‏کنند که علم‏مداری وجود خدا را نفی می‏کند نه علم و فیزیک آن قدر قدرت ندارد که دلایلی ارائه دهد تا به کمک آن مسئله وجود خدا حل شود. آنها اذعان دارند که مطالعه تاریخ انسان‏ها، تنازع برای آزادی و مواردی این چنین، در حوزه علم فیزیک قرار نمی‏گیرد و فیزیک قادر به پاسخ‏گویی آنها نخواهد بود، پس چرا باید متوقع بود که مسئله عدم وجود خدا به سبب این علم به اثبات برسد. در واقع، علم‏مداری هم‏بستگی نزدیکی با مجموعه‏ای از اعتقادات دارد که به مادی‏گرایی علمی‏موسوم است و آن این است که تمام واقعیت از جمله حیات و ذهن، قابل تحویل به ماده بی‏جان است، و روءیای مقدسشان این است که دیر یا زود تمام واقعیت براساس علوم پایه (فیزیک و شیمی و...) به طور کامل قابل فهم خواهد شد. اما آیا ادعاهای علم‏مداری خود آزمون‏ناپذیر و ابطال‏ناپذیر نیست؟ به علاوه، چه کسی می‏تواند مدعی شود که ادعاهای دینی به اندازه ادعاهای علمی ریشه درتجربه ندارند؟
3ـ تلاقی: در این میان، مکتب تلاقی نیز مسایلی را مطرح می‏کند، از جمله: دین می‏گوید خداوندی هست که همواره به وعده‏های خود وفادار است، اما آیا الهیات نباید به کشفیات جهان نظر کند و به آنها معنا دهد؟ از آن‏جا که سنت‏های دینی ما مدت‏ها پیش از آن که علم چنین پیشرفتی داشته باشد، ظهور کرده است، پس می‏توان این انتظار را داشت که علم معاصر مستلزم اصلاح تصویری باشد که دین از خدا به ما داده است؛ یعنی الهیات امروز اگر بخواهد درباره وجود خدای شخصی‏صحبت کند، باید با زبان علم معاصر هماهنگ باشد؛ بنابراین الهیات باید جهت هماهنگی با آخرین پیشرفت‏ها در کیهان‏شناسی، فعالانه تلاش کند و البته طبق کشفیات جدید، فیزیک نوین به خوبی‏با این اعتقاد دینی که جهان از یک عشق الهی‏متعالی نشئت می‏گیرد، هماهنگ است.
4ـ تأیید: مکتب تأیید اذعان دارد که عقیده به خدای شخصی نه تنها مخالف علم نیست بلکه به طور قاطع از آن حمایت می‏کند. آنها موافق‏اند که دین نمی‏تواند مقبولیت یک نظریه علمی را افزایش یا کاهش دهد، اما این بدان معنا نیست که دین هیچ ارتباطی با علم ندارد. افزون بر آن، اعتقاد آنها بر این است که ایمان به یک خدای شخصی به درک واقعیت علمی کمک می‏کند. آنها می‏گویند: اطمینان‏پذیری از طبیعت در یک پای‏بندی متعالی ریشه دارد. خداباوری اعتقاد دارد که اگر قرار است مبنای محکمی برای اعتمادشان وجود داشته باشد آن مبنا باید دست‏کم خصوصیات شخصی را که قادربه قول دادن است داشته باشد. بنابراین، دین با ایمانی که زیربنای علم قرار دارد، مخالف نیست. بر عکس، دین می‏تواند ایمان یا اعتقاد به واقعیت را که علم برای ارائه کشف جهان به آن نیازمند است، زنده کند و سرانجام این استدلال را ارائه نماید که توحید ادیان خداباور مطلوب‏ترین زمینه را برای شکوفایی علم فراهم کرده است.
آیا تکامل، وجود خدا را رد می‏کند؟
1ـ تعارض: برای برخی از دانشمندان، تکامل به این معنا است که جهان اساسا غیر شخصی و بدون خداست. به بیان دیگر، سه ویژگی تصادف، تنازع و انتخاب موجود در جهان هستی با هرگونه ایده قابل تصور از قدرت، شکوه و تدبیر الهی در تعارض‏اند و از این رو ما به سختی می‏توانیم بفهمیم چگونه یک شخص تحصیل کرده می‏تواند هنوز به خدا اعتقاد داشته باشد. پیشروان این مکتب معتقدند که اگر سوءال اصلی از کتاب مقدس، کنجکاوی علمی‏درباره مبدأ حیات باشد، به طور قطع به مقاصد واقعی آن نمی‏رسند؛ چون الفاظ کتاب مقدس که در زمان قبل از علم تدوین یا آفریده شده عاری از اصطلاحات امروزی است و مقصود اصلی آن نمی‏تواند در سایه اصطلاحات قرن بیستم روشن شود. نمابرگر در این باره می‏گوید: «امیدواریم که علم را از زندانی شدن توسط انواع ایدئولوژی‏ها آزاد کنیم و بپذیریم که تکامل هیچ تجربه‏ای از خدا به ما نمی‏دهد، و خداباوری هم هیچ چیزی به تکامل اضافه نمی‏کند».
2ـ تمایز: علم و دین راه‏های متفاوتی برای نظر کردن به جهان‏اند، از این رو نمی‏توانند به طور معناداری با هم رقابت کنند. این بدان معنا است که تکامل به عنوان یک نظریه علمی کوچک‏ترین تهدیدی برای دین ندارد. ماده‏گرایان علمی درباره تکامل چنان می‏نویسند که گویی این نظریه، در اساس با خداباوری در تضاد است، اما آنها در انجام این کار از پیش فرض‏های یک فرهنگ روشن‏فکرانه سکولاریستی جانب داری می‏کنند. به هر حال، ادعای تمایز گرایان در باب تکامل این است که انسان‏ها نمی‏توانند چیستی حقیقت نهایی را با تعمیق صرف در قوانین و حوادث طبیعی دریابند. در حقیقت، طبیعت خود شاهدی له یا علیه خداوند فراهم نمی‏آورد بلکه با رمز گشایی کم مایه علمی از جهان طبیعت به سختی می‏توانیم درباره امر مهمی چون حقیقت خداوند حکم کنیم. بنابراین ما در رویارویی با نظریه تکامی نه نگران می‏شویم نه دلگرم.
3ـ تلاقی: مطابقت این سنت دینی که خداوند به خیر دنیا می‏اندیشد، پس باید اجازه داده شود که جهان چیزی غیر از خدا باشد، حتی اگر وجود جهان به طورضروری از خدا ناشی شده باشد، باید تا حدودی از آزادی یا استقلال برخوردار باشد. اگر جهان به نحوی، به خود متکی نبود، چیزی بیش از امتداد وجود خدا نمی‏بود، از این رو خود یک جهان نمی‏بود. اگر از منظری واقعاً خداباورانه نظر کنیم، باید جایی برای عدم قطعیت، یعنی فقدان جبر مستقیم الهی، در جهان وجود داشته باشد، اما اگر واقعیت بی‏نظمی در تکامل را به عنوان نمونه ای از عدم قطعیت ضروری تعبیر کنیم، لازمه آن جهانی است که با خداوندی که به خیر آن اهمیت می‏دهد در ارتباط است. از زاویه دیگر می‏توان گفت: تکامل اقتضا نمی‏کند که ما ایده خدا را رها کنیم بلکه از ما می‏خواهد درباره خدا به شکلی تازه فکر کنیم. چنین اقتضایی یک چیز تازه در تاریخ دین نیست؛ چون هر عصری با بحران‏های بی‏سابقه‏ای روبه‏رو می‏شود که ممکن است تغییرات اساسی در شناخت آن عصر از واقعیت نهایی ایجاد کند.
4ـ تأیید: ایمان دینی بخش عمده ای از زمینه اصلی ای را که ایده‏های داروینی در وهله اول در آن ریشه پیدا کرده است فراهم می‏کند. برخی مطالعات اخیر آشکار می‏سازد که خداباوری به صورت بنیادین تفکر تکاملی را تأیید می‏کند. باید اعتراف کرد که نظریه تکاملی به سختی می‏توانست بیرون از یک زمینه فرهنگی که از فهم کتاب مقدس از خدا و تصویر وابسته بدان در مورد ماهیت زمان حاصل می‏شود شکوفا گردد. راهی عمیق‏تر هم وجود دارد که در آن ایمان به خدا، عقیده به تکامل را شکوفا می‏سازد و آن این که هر جهانی که مرتبط با عشق پایان‏ناپذیرخداست، باید یک جهان متحول باشد؛ زیرا اگر خدا، عشق نامحدود خود را نثارجهان کند، جهان محدود به هیچ وجه نمی‏تواند این فیض سخاوتمندانه نامحدود را یک‏باره دریافت کند. در نتیجه افاضه عشق ایثارگرانه خداوند است که جهان به یک مسیر خود تعالی یا همان تکامل می‏افتد.
آیا حیات، قابل تحویل به شیمی است؟
1ـ تعارض: علم بر این مبتنی است که هر واقعیتی که با آن روبه‏رو هستیم، هر اندازه اسرارآمیز باشد، باز می‏تواند در نهایت، به اجزای سازنده و فرآیندهایی‏که می‏توانند به طور کامل بر حسب علوم بنیادی‏تر توضیح داده شوند، تجزیه شود. در واقع، هیچ حوزه‏ای خارج از محدوده آزمون علمی وجود ندارد. ما می‏توانیم به شایستگی، یک تبیین ماده‏گرایانه ناب، نه تنها از حیات و ذهن، بلکه هم‏چنین از اخلاِق و دین، فراهم کنیم؛ یعنی این که یک سلسله مراتب علمی قابل فهم و درک در آرایش اشیاء در جهان مادی وجود دارد؛ اما نمی‏توانیم این نظر را بپذیریم که در سطوح بالاتر، اصول مشخصی در کارند که ما نمی‏توانیم آنها را بر حسب موءلفه‏های علم شیمی و فیزیک موجود در سطوح پایین‏تر بفهمیم.
تحویل‏پذیری کامل حیات به فرآیندهای مادی، به طور قاطع، در قرن حاضر پذیرفته و تثبیت شده است؛ در نهایت، تنها یک سطح از واقعیت وجود دارد و آن سطح، کاملاً در معرض درک علمی ما قرار دارد. بنابراین، علم هیچ شاهدی بر وجود یک معنای متمایز، فراگیر و متعالی برای جهان یا هیچ علت غیر مادی در تکامل حیات و ذهن فراهم نمی‏کند.
2ـ تمایز: وضوح و موجز بودن توضیح علم تحویل‏گرا، برای تمایل عمیق انسان به یافتن ساده‏ترین توضیح ممکن برای پدیده‏های پیچیده، خوشایند است. علم کاملاً اشیاء را تجزیه می‏کند. این یک روش علمی مناسب برای تحلیل پدیده‏های پیچیده و جست‏وجوی ساده‏ترین توضیح ممکن برای آنها است. در عمق تحویل‏گرایی، به طور دقیق یک باور اثبات نشده و اثبات‏ناپذیر وجود دارد که می‏گوید تنها راه معتبر برای فهم اشیایی به پیچیدگی حیات و ذهن، آن است که اجزای شیمیایی و فیزیکی آنها رامشخص کنیم. پس در این وضعیت، تعارض میان علم و دین به وجود نمی‏آید، بلکه بین دو نظام اعتقادی تعارض پدید می‏آید. به عبارت دیگر، تحویل‏گرایی علم نیست، بلکه چیزی شبیه به یک دین است و یک چارچوب فراگیر و انعطاف‏پذیر ارایه می‏کند که بر اساس آن، همه چیزهای دیگر قابل فهم می‏شوند. به بیان دیگر، فرض اساسی تحویل‏گرایی این است که ذهن علمی، یک موضع ممتاز خاص دارد که وسیله‏ای برای شناخت نهایی بقیه جهان است، ولی قادر به فهم روح نیست؛ یعنی اصل سلسله مراتبی بودن به ما می‏آموزد که یک سطح بالاتر می‏تواند سطح پایین‏تر را درک کند، اما سطح پایین‏تر نمی‏تواند بالاتر را درک نماید. بنابراین، علم هرگز قادر نخواهد بود که یک واقعیت عرفانی یا تقدس حیات یا وجود روح را حل کند. ما در عبادت واقعیت روح را تجربه می‏کنیم. وجود خدا هرگز نمی‏تواند هوشیارانه و بدون تسلیم شدن متواضعانه روح در دعا، تجربه شود. به دست آوردن درکی واضح ازحضور خداوند، توسط علم شیمی یا فیزیک نه ممکن است و نه یک هدف مطلوب می‏باشد.
3ـ تلاقی: مدل سلسله مراتبی، این حقیقت مهم را بیان می‏کند که بعضی از ابعاد واقعیت جامع‏تر از بعضی دیگرند، پس حیات به طور واضح با ارزش‏تر از ماده بی‏جان است و شعور انسانی ذاتاً مهم‏تر از زندگی گیاه یا احساس یک حیوان است. بنابراین، گرچه ممکن است ما بخواهیم ایستادگی سرسختانه سلسله مراتب قدیمی را درهم شکنیم، ولی الهیات هنوز احتیاج دارد که به درستی در این مقوله بیندیشد. به بیان دیگر، زیست‏شناسان به طور تلویحی با بعدی از واقعیت سروکار دارند که به طور کامل در دست‏رس شیمی و فیزیک نیست. این بعد، فقط نوعی شناخت شخصی از زیست‏شناسی فراهم می‏آورد. حقیقت این است که هر سطحی متکی بر سطوحی است که در ذیل آن قرار دارد و مجبور است در دایره محدودیت‏هایی که سطوح پایین‏تر مشخص می‏کند، عمل نماید؛ بنابراین نمی‏توان آن را به صورت کافی با تحلیل سطوح پایین‏تر فهمید. الهیات امروزه باید به طورجدی، رابطه نزدیک میان شیمی، حیات و ذهن را، که علم امروز موفق به کشف آن شده، جدی بگیرد.
4ـ تأیید: دین در تمایل به رسیدن به عمقی که پایین‏تر از سطح اشیاء قرار دارد، با علم شریک است. هنوز یک ویژگی اصلی شعور دینی، جست‏وجو برای سادگی ویگانگی است که بر همه انشعابات ناشی از عبادات خدایان و ارزش‏های متمایز سلطه دارد. البته تحویل‏گرایی، به عنوان یک نظام اعتقادی، دشمن دین عرفانی است، اما جست‏وجو برای سادگی و یگانگی چنین نیست. تحویل‏گرایی اعلام می‏کند که هر چیزی قابل تحویل به فرآیندها و تعاملات مادی است؛ زیرا اینها از طریق تحلیل علمی قابل شناخت می‏باشند. یک بینش واقعا دینی با اشاره به عمق بی‏نهایت و ژرفای وحدتی که فراتر از لوازم ماده گرایی علمی است، ماده را از این که به عنوان واقعیت نهایی عمل کند آزاد می‏کند و علم را از کار شاق و وحشتناک عمل کردن به عنوان بدیل دین نجات می‏دهد.
آیا جهان هدف دارد؟
1ـ تعارض: ملاک اصلی برای علم واقعی فاصله آن از امور و توضیحات غایت گرایانه و غایت‏انگارانه است؛ از این رو کیهان‏شناسان امروزی برخلاف ارسطوییان و متکلمان وقتی از همکارانشان حتی به اشاره می‏شنوند که ممکن است نوعی عامل مؤثر هدف دار جهان را شکل داده است شگف زده می‏شوند. ارنست میر، زیست‏شناس دانشگاه هاروارد، هیچ گونه مکانیسم غایت گرایانه حتی در ارگانیسم زنده نیافته است و بنابراین، هیچ دلیل قانع کننده ای برای اندیشیدن درباره هدف کیهانی نمی‏بیند. در این دیدگاه گفته می‏شود هیچ گرایش کیهانی مشاهده نمی‏شود تا بتوانیم آن را تعمیم دهیم و به سرنوشت هدف‏دار برای جهان برسیم؛ از این رو باید به سراغ واقعیات رفت و از حدس‏های نسنجیده درباره معنای کل جهان پرهیز کرد. برای ما تنها علم راهنمای معتبر به حقیقت است و از آن جا که تاکنون در یافتن شاهدی بر وجود هدف کیهانی اندک موفقیتی نداشته ایم باید نتیجه بگیریم که کاملاً نامحتمل است که چنین چیزی در کار باشد.
2ـ تمایز: ره‏یافت تمایزگرایان آن است که الهیات خلقت را چنان از کیهان‏شناسی علمی جدا کنیم که هیچ فرصتی برای برخورد با آنها نباشد. این عقیده که جهان صرفا یک سیستم فیزیکی است یا این که صرفا به وسیله فرایندهای مادی و میکانیکی پیش می‏رود، از علم نشئت نمی‏گیرد بلکه نتیجه عقایدی است که آنها را علم مداری، ماده‏گرایی و تحویل‏گرایی نامیده‏اند و با غایت‏گرایی تعارض دارند نه با خود علم. واقعیت آن است که علم باید در مورد هدف کیهانی ساکت باشد؛ زیرا این وظیفه دین است که با مسئله هدف سروکار داشته باشد؛ یعنی ما فقط از طریق نوعی ارتباط با کل اموری که مشخصه ایمان دینی می‏باشند به معناداری نهایی این جهان و به هدف‏داری آن پی می‏بریم و نباید توقع داشته باشیم که حضور آن هدف و معنا را به وسیله تحقیق علمی درک کنیم.
3ـ تلاقی: ما نمی‏توانیم یک یا چند عقیده دینی را از روبه‏رو شدن با چالش‏های جدیدی که از علم بر می‏خیزد حفظ کنیم. بنابراین بر خلاف تمایزگرایان، ما هیچ تمایلی نداریم که پرسش‏های مربوط به هدف کیهانی را که از عقاید جدید برمی‏خیزد نادیده انگاریم. علم حتی در خالص‏ترین صورت بندی‏های خود هنوز پرسش‏هایی را درباره غایت کیهانی مطرح می‏کند که الهیات باید به آنها بپردازد. به بیان دیگر، این حقیقت که جهان اساساً وجود دارد، کیهان‏شناسی امروز را بسیار تقویت
کرده است و چون اعتقاد به خلقت جهان، از احساس حیرت در مقابل راز وجود جدایی‏ناپذیر است، متألهان نمی‏توانند نسبت به تحولات علمی جدید بی‏تفاوت باشند. واقعه خلقت الهی درون ما، زیر پای ما، پشت سر ما و در پیش روی ما ادامه دارد. در نهایت، باید توجه نماییم که کاوش علمی در باب آغاز جهان از جست‏وجوی تقریباً عام دین برای مبادی، جدایی‏ناپذیر است.
4ـ تأیید: سکوت در دین ضروری است تا از عدم کفایت تمامی پاسخ‏های ما به سئوالات بزرگ حیات حکایت کند. سکوت دین، ما را برحذر می‏دارد که به شکلی واضح و متمایز هدف جهان را بیان نماییم. پس به این معنا، دین بی‏میلی علم به صحبت درباره هدف را تأیید می‏کند. هم‏چنین خودداری علم از ورود به مسئله غایت اندیشی با تمایل دینی به خاموش بودن در مورد موضوعاتی که نزد ما بسیار بزرگ‏اند، سازگار است. به این معنا، علم در محدود ساختن ما به قلمروی خاص خودمان و بازداشتن ما از پرواز به جاهایی که نمی‏توانیم چیزی درباره آنها بدانیم با عمیق‏ترین عناصر دین همکاری می‏کند. یک اعتقاد خدامحورانه به ما اجازه می‏دهد تا به راحتی کار علمی را دنبال کنیم؛ زیرا به ما می‏آموزد که نیازی نیست مسایل بزرگی چون هدف کیهانی را مایه دل‏مشغولی خو سازیم.
آیا ما به این‏جا تعلق داریم، جهان واحد است و آیا جهان و انسان صاحب شعورند؟
1ـ تعارض: برخی معتقدند جهان فعلی تنها جهانی است که همیشه وجود داشته است؛ زیرا تردیدی نیست که شرایط فیزیکی و دیگر شرایط اولیه این جهان با دقتی بسیار برای تکامل موجودات زنده و ذی شعور مناسب است. آنها می‏گویند ما باید بپذیریم که اگر این شریط متفاوت می‏بود به طور قطع این‏جا نمی‏بودیم. آنها معتقدند وجود جهان دیگری غیر از این جهان دارای شعور به لحاظ فیزیکی ممکن نیست. آنها خود را مجبور نمی‏دانند فرضیه وجود یک عامل موءثر فوق طبیعی را در پی جهان حاضر در کار بیاروند. وجود ما در این جهان مشتمل بر شعور را می‏توان به بهترین وجه به صورت نتیجه‏ای از یک فرایند آزمایش و خطای فوق‏العاده طولانی و وسیع، اما بی‏هدف توضیح داد. حتی در صورت وجود بی‏نهایت جهان، ضرورت مطلقی برای به وجود آمدن شعور در کار نیست.
2ـ تمایز: ما چاره‏ای نداریم جز آن‏که بپذیریم نظریه‏پردازی در باب جهان‏های متعدد و شاید بی‏شمار، هیچ ارتباطی با علم ندارد، بلکه آن، بیشتر کوششی است خطرناک که از سوی یک نظام اعتقادی ماده‏گرا صورت می‏پذیرد، تا خود را چنان با علم درآمیخته و متفق سازد که مقبولیت هر تفسیر دینی غیر مادی از جهان را کاهش دهد. در آن زمان که جهان را ابدی و ضروری می‏پنداشتند، چنین اعتقادی کاملاً با کیهان‏شناسی سازگار بود. در واقع ایمان به ما می‏گوید واقعا متعلق به این دنیا نیستیم بلکه جایگاه ما جای دیگری است و اگر به کلیه متون دینی نظر بیفکنیم آنها به ما می‏آموزد که باید موقعیت خود را هم‏چون زائران یک سرزمین بیگانه تلقی کنیم.
3ـ تلاقی: تمایزگرایان به همان‏گونه افتراق و جدایی میان شعور و کیهان معتقدند که در علم مداری می‏یابیم. آنها تأثیر خداوند در حوزه آزادی شخصی و شخصیت و نیز در تاریخ انسانی را می‏پذیرند، اما این امکان را که خداوند با کل طبیعت ارتباط نزدیک دارد یا اینکه انسان‏ها خود به طور پرهیزناپذیری به جهان وابسته‏اند، نادیده می‏گیرند. اگرچه فرضیه تصادف و حیات‏گرایی با یک‏دیگر قابل جمع نیستند، اما در این مسئله مشترک‏اند که ماده فاقد شعور است. اگر معنایی فراگیر برای جهان وجوددارد، آن معنا فراتر از آن است که علم به تنهایی بتواند آن را درک نماید. ما از ظهور این معنا در زیست‏شناسی و کیهان‏شناسی خوشحالیم که جهان به هیچ وجه، دشمن شعورنیست.
4ـ تأیید: رویکرد تأیید نه تنها به دنبال راه‏هایی است که در آنها دین بتواند با نظرات علمی هماهنگ باشد، بلکه در پی آن است که چگونه ممکن است دین از کار علمی حمایت کند. از یک دیدگاه کلامی، این ایده که ممکن است تعداد زیادی جهان در کار باشد، کاملاً با ایده خدا سازگار است. با در نظر گرفتن لطف فوق‏العاده‏ای که دین به خالق نسبت می‏دهد، خداوند می‏تواند تعداد زیادی از جهان‏ها را به وجود آورد. وقتی دانشمندان احساس خود را نسبت به امکان وجود تعداد زیادی جهان یا اعصار جهانی بیان می‏کنند، تأمل در چنین سطح عظیمی که‏گاه به نامتناهی می‏گراید آن گونه که بعضی از متألهان و شکاکان اعتقاد دارند، با حساسیت دینی در تضاد نیست. گرچه جهان فیزیکی متناهی است، اما اندازه غیرقابل تصور آن و امکان تکثیر انشعابات یا اعصار آن یک استعاره دینی زنده درمورد نامتناهی بودن خداوند است. در واقع می‏توانیم بگوییم او خواستار زیاد کردن زیبایی کیهانی است.
چرا در طبیعت پیچیدگی یافت می‏شود؟
1ـ تعارض: متألهان طبیعی دست خدا را در پس نظم غریب و جاذبه‏های غریبی می‏بینند که هم اکنون علم، در فرآیندهای ظاهراً دارای آشوب کشف می‏کند، اما کسانی که از لحاظ عقلی، با شک‏گرایی علمی‏مأنوس‏ترند، در تأکید علمی جدید بر روی آشوب و پیچیدگی، چیزی که ما را به دین رهنمون شود، نمی‏یابند. در واقع، وضعیت از نظر شکاکان از این قرار است که ماده ذاتا به خود سازمان می‏دهد، پس نیازی به طراح فوق طبیعی خارجی نیست تا بر آشوب طبیعت مهر نظم بزند. آشوب خود به خود منجر به نظم می‏شود و طبیعت، کورکورانه سیستم‏هایی را برمی‏گزیند که از بیشترین تطبق پذیری برخوردارند. خود سازمان‏دهی، یک خاصیت تقلیل‏ناپذیر ماده است، از این رو پدیده پیچیدگی سازمان‏یافته به توضیحی ورای خود نیاز ندارد.
2ـ تمایز: این واقعیت که ماده خود را سازمان می‏دهد یا این که نظم به طور خود به خود از آشوب ناشی می‏شود دیدگاه کلامی ما را مختل نمی‏کند. در حقیقت این که ماده ذاتا خود را تنظیم می‏کند به ما دلیل کافی را می‏دهد تا خدای سطحی مورد نظر متکلمان طبیعی را که می‏کوشند او را از طریق الهیات فیزیکی در خلأهای جهل انسانی بگنجانند، طرد کنیم. به بیان دیگر، الهیات طبیعی، صانعی را می‏سازد تا نظم پیچیده موجود در طبیعت را توضیح دهد. بنابراین شکاکان با کنار گذاشتن هر صانع فوق طبیعی که برای حاکم نمودن نظم بر بی‏نظمی مداخله می‏نماید، به الهیات ما خدمت بزرگی کرده‏اند. آنها برای ما مسیری را ساخته‏اند که هر جا لازم باشد، در ارتباط با آزادی انسان و جست‏وجوی معنا و نه صرفاً برای ارضای حس کنجکاوی علمی خود، درباره خدا صحبت کنیم.
3ـ تلاقی: پرسشی که امروزه از سوی دانشمندان مطرح می‏شود که چرا در جهان پیچیدگی وجود دارد از این پرسش کلامی که چرا چیزی وجود دارد فاصله ناچیزی دارد؛ بنابراین، علوم جدید نمی‏توانند به راحتی، همان‏گونه که انتزاعات اتمی و مکانیکی فیزیک کلاسیک می‏توانست، ازپرسش‏های دینی جدا شوند. علم چیزهای جالب و تازه‏ای درباره وجوه نظم کیهانی به ما می‏آموزد، اما به تنهایی نمی‏تواند واقعیت عریان طراحی را توضیح دهد. درست است که علم طرح‏های پیچیده‏ای را کشف می‏کند که قبلاً به آنها توجه نکرده بود، اما آیا دانشمندان می‏توانند این پرسش بسیار عمیق را مطرح سازند که چرا طراحی و پیچیدگی در طبیعت وجود دارد؟ از این رو آن‏چه علم جدید درباره آشوب وپیچیدگی، به الهیات پیشنهاد می‏کند، این است که شهود دینی غلبه نظم بربی‏نظمی، یک احساس معقول است.
4ـ تأیید: آن‏چه در مورد آشوب و پیچیدگی، بسیار چشم‏گیر است، استعداد طبیعت برای خودسازمان‏دهی است. علم، پیچیدگی طبیعت را در تمام سطوح، فعال و خودآفرین می‏بیند. واقعا جهان خود سازمان‏دهنده به ما اجازه می‏دهد تفکری را درباره خدا مطرح کنیم که مدت‏های طولانی در دین حاضر بوده ولی برای مدتی بسیار طولانی کنار گذاشته شده و آن این‏که خداوند نه تنها بی‏نهایت مهربان، بلکه بی‏نهایت متواضع نیز می‏باشد؛ زیرا جهان خود سازمان‏دهنده، امکان هستی می‏یابد؛ یعنی ما با استفاده از ایده‏های آشوب و پیچیدگی، هنوز می‏توانیم معتقد باشیم که جهان کاملاً بر حضور خالق ایثارگر متکی است و نسبت به او حساس است. خلق مدام جهان کاری تعاونی است که خود سازمان‏دهی دینامیک آن در نهایت، در اثر عشق خداوند میسر گشته است.
آیا جهان مخلوق است ؟
1ـ تعارض: شکاکان علمی به چیزی فراتر از فیزیک بزرگ نیاز دارند تا به ایمان دینی رهنمون شوند؛ زیرا به طور کلی این امر را بدیهی نمی‏دانند که جهان صرفا به واسطه این که مبدأی داشته، خالقی داشته باشد. در واقع، نظریه کوانتوم امکان این را که جهان از عدم به وجود آمده باشد، فراهم می‏کند. طبق نظریه فیزیک کوانتوم، جهان زمانی به اندازه یک ذره اتمی بود و چنین ذره‏ای نیاز به علت ندارد بلکه ذرات موسوم به ذرات مجازی خود به خود به وجود می‏آیند، پس چرا جهان اولیه که اندازه ذره اتمی بود نتواند به همین طریق و بدون هیچ گونه علتی به وجود آمده باشد؟
2ـ تمایز: کار علم این نیست که با پرسش‏های بنیادی سر و کار داشته باشد و بخواهد یا بتواند به آنها پاسخ دهد؛ پس نظریه فیزیک انفجار بزرگ نمی‏تواند به ما بگوید که خلقت به چه معنایی است. نظریه‏های مربوط به انفجار بزرگ برای ما نظریه‏های علمی هیجان انگیزی در مورد تولد جهان فعلی فراهم می‏کنند اما آموزه خلقت درباره چیزی مهم‏تر است. کیهان شناسان به دنبال یک علت اولیه هستند و ما اعتراضی نسبت به آن نداریم، اما الهیات خلقت چندان به آغازهای زمانی مربوط نمی‏شوند؛ یعنی از لحاظ الهیات ضرورت ندارد که جهان حتی آغازی داشته باشد؛ زیرا جهان چه در زمان شروع شده باشد و چه نشده باشد از لحاظ دینی به شالوده‏ای متعال نیاز دارد که وجود آن را پاسداری کند.
3ـ تلاقی: تلاقی‏اندیشان می‏گویند: ما قبول داریم که الهیات فیزیکی، الهیات را در دنیای عقلی تا حدودی مستأصل ساخته است اما مصون ساختن کامل الهیات در مقابل آن‏چه در علم می‏گذرد برای انسجام فکری آن ضرر کمتری ندارد. الهیات جز آن که چون یک کیهان شناس به تفکر در باب خدا بپردازد چاره‏ای ندارد. امروزه وقتی متألهان از رابطه خدا با جهان سخن می‏گویند باید نظریه انفجار بزرگ و سایر چیزهایی را نیز که نسبیت و فیزیک کوانتومی درباره جهان می‏گویند، در نظر داشته باشند. هر چند ما تمایل نداریم اعتقاد خود به خلقت جهان را به طور مستقیم بر نظریه‏های علمی مبتنی سازیم اما تأمل ما در این باره به این معنا نیست که کیهان شناسی انفجار بزرگ از منظر کلامی نامربوط است.
4ـ تأیید: ایمان به خلقت نه تنها با علم سازگار است بلکه از نظر ماهیت، تأییدکننده آن نیز می‏باشد. در واقع، دانشمندان همیشه آگاه نیستند که آموزه دینی خلقت چگونه از لحاظ تاریخی و منطقی به طور چشم گیری به توسعه رشته آنها کمک کرده است. به عبارتی صریح‏تر، این ایده کلامی که جهان خلق شده است به علم تجربی اهمیتی می‏دهد که دیگر راه‏های نظر کردن به جهان فاقد آن است. برای فهم این نکته، می‏توان تصور نمود که جهان طبیعی به طور ابدی و ضروری وجود دارد. این ضرورت عام، به نوبه خود مستلزم این است که هر شی‏ء جزئی نیز در جهان ضرورتا به گونه‏ای باشد که هست و نمی‏توانسته غیر این باشد. اگر ما در چنین جهانی زندگی می‏کردیم در این صورت علم تجربی اساسا بی‏ربط می‏بود.
آیا دین مسئول بحران‏های محیط زیست است؟
1ـ تعارض: شک‏گرایی علمی بر آن است که دین، در بهترین وضعیت، یک انحراف غیرضروری و در بدترین حالت، مانعی جدی در مسیر یک دغدغه زیست محیطی‏سالم است. این که ما برای جهان خاکی هیچ‏گونه هدف نهایی نمی‏بینیم، نباید بدان معنا باشد که زیستگاه زمینی ما شایسته مراقبت ما نیست. در واقع ناسازگاری یا بی‏تفاوتی دین نسبت به جهان، این زمین گران‏بها را در نظر ما بی‏اعتبار می‏کند. دین به خاطر جهت‏گیری به سوی جهان فوق طبیعی، و درست به دلیل این واقعیت، برای حیات بر روی این سیاره ارزش بسیار کمی قایل است. دین به اندازه نفوذ وهم‏انگیز و اسرارآمیزی که در بین مردم دارد نمی‏خواهد و یا نمی‏تواند مکمل نهضت زیست محیطی شود. دین به اندازه‏ای که دغدغه جهان دیگر را دارد برای این جهان دغدغه ندارد.
2ـ تمایز: این وسوسه وجود دارد که تمام شرور محیط زیست را به یک علت، یعنی دین، نسبت دهیم، در حالی که ترک عامل دین است که به ما اجازه می‏دهد نظام زیستی زمین را نابود کنیم. پس ما این نظر را که دین علت مشکلات محیط زیست است، بسیار ناچیز می‏دانیم. ما نیاز داریم علم را با تمامی انواع فرض‏ها، خواه دینی و خواه غیردینی، به‏دقت مقایسه کنیم. این بدان معناست که باید در ارزش زیست محیطی اتحادی که شکاکان علمی، به صورت غیر نقادانه، بین علم از یک سو و ماده‏گرایی از سوی دیگر به وجود آورده‏اند، تردید کنیم و دغدغه‏های دینی را جای‏گزین آن نماییم و یا این که برای این منظور مبنایی بس‏محکم‏تر را می‏توان شریک کرد و آن احساس دینی است که هر چیز زمینی را در نهایت در امر ابدی سهیم می‏سازد.
3ـ تلاقی: ما مدعی هستیم که علم در تفکرمان در مورد موضوعات دینی تغییر قابل‏توجهی ایجاد کرده ولی ایده دینی هم‏چنان معتقد است. پذیرش جهان به معنای آن است که باید بی‏قراری ذاتی آن را نیز پذیرفت؛ یعنی دین‏داران قانع شده‏اند که در این ماجرای کیهانی، هم اقتضائات زیست محیطی وجود دارد و هم ملزومات کلامی؛ از این رو اگر آن چیزی را که دین می‏کوشد ما را به آن وادارد، بپذیریم، مجبور نیستیم خود را از طبیعت جدا سازیم و جهان را ترک کنیم تا بتوانیم به دین عمل کنیم. در واقع حتی ممکن است مجاز باشیم بگوییم ماجراجویی جهان ریشه بی‏قراری دینی ما است. چیزی که ایده‏های علمی جدید، از لحاظ کلامی، متضمن آن‏اند، این است که دیگر نمی‏توانیم نگرانی‏مان را درباره سرنوشت خود از نگرانی‏مان درباره کل جهان جدا کنیم. کیهان اساساً مرتبط با انسانیت ماست. اگر طبیعت واقعاًنوید دهنده است، پس به همان دلیل مراقبت ما را می‏طلبد. در ضمن لازم است که به آینده جهان امیدوار باشیم تا شوق مراقبت از سلامت طبیعت را در ما زنده کند. البته امید صادقانه به سعادت کیهانی نهایی، ما را از اتکای نسنجیده به طبیعت و این‏که آن قادر به ارضای عمیق‏ترین آرزوهای ماست، آزاد می‏کند.
4ـ تأیید: دین در هسته خود متضمن یک نگرانی زیست محیطی است، هم در دنیای وابسته به کتاب مقدس و هم در خارج آن. حتی صرف نظر از وحی، ادیان خداباور قبول دارند که راز خداباوری در زیبایی و تنوع طبیعت بروز می‏کند. در واقع ادیان نمی‏توانند صرف نظر از غنا و تنوع موجود در طبیعت، چیز زیادی درباره خدا بگویند. این که جهان طبیعی در واقع تجمع نمادینی از خداست، به طبیعت، سرشتی قدسی می‏دهد که تمایلات تخریبی ما را عقیم می‏سازد. دین ما را به لذت بردن و پرورش ارتباطمان با جهان طبیعی تشویق می‏کند. آیین‏گرایی اقتضا دارد که هیچ تصمیم شخصی نگیریم، بدون آن‏که به تأثیراحتمالی آن بر جامعه ساکنان زمین برای تمام نسل‏های بعد، توجه کنیم. بنابراین، بحران زیست‏محیطی با فقدان یک درک صحیح از معنای دینی، مرتبط است.
نقد و بررسی
بر کتاب هات، نقدهای بسیاری وارد است ولی با اشاره به برخی از آنها و تعمیم نتایج آن به سایر موارد می‏توان سیمایی از یک نقد کامل از کتاب هات ارایه کرد:
الف ـ مطابق مکتب تعارض، علم جدید با دین آشتی‏ناپذیر است؛ از این رو باید فاتحه خداباوری را خواند. البته بعضی از مذهبیون از منظری دیگر، به ایده تعارض معتقدند و بر آن هستند که باید علم فعلی را با علم دیگری جای‏گزین کرد.
ب‏ـ پیروان مکتب تمایز بر آن هستند که عمده تعارض بین علم جدید و دین ناشی از آن است که این دو حوزه متمایز، درهم تنیده شده‏اند و در حالی که علم باید به توصیف جهان فیزیکی و چگونگی پیدایش آن بپردازد و دین با مسایلی از قبیل سرشت خداوند و معنای وجود سروکار داشته باشد، بسیاری از دانشمندان، علم خود را با نظام عقیدتی خویش چون ماده گرایی و تحویل گرایی آغشته می‏کنند. در واقع، تعارض ادعا شده میان علم و دین تعارض میان دین و این نظام‏های عقیدتی اضافه شده به علم است؛ یعنی بعضی از دانشمندان چیزی را که به عنوان علم معرفی می‏کنند مجموعه ای از مفروضات متافیزیکی ثابت نشده می‏باشد که با روش علمی تلفیق شده است.
ج‏ـ پیروان مکتب تلاقی به جدایی علم و دین معتقدند اما تفکیک کامل بین آنها را قبول ندارند. آنها می‏پذیرند که علم و دین از لحاظ منطقی و زبانی متمایزند ولی ایمان دارند که در دنیای واقعی نمی‏توان آنها را به سادگی‏ای که رویکرد تمایز فرض می‏کند از هم جدا نمود. از نظر آنها تحولاتی نظیر نیاز ناظر در مکانیک کوانتومی و تنظیم ظریف ثابت‏های طبیعت نه تنها از وجود خالق حکایت دارند بلکه نوید یک پیشرفت و خلاقیت ابدی را می‏دهند. جدایی کامل علم و دین می‏تواند موجب صلح بین آنها باشد اما در واقع، مانع تقابل سازنده میان آنها می‏گردد. در این مکتب، یافته‏ها و بصیرت‏هایی از علم را به کار می‏برند که بصیرت‏های دینی را تأیید کنند. برای مثال، تکامل پذیرفته می‏شود و سپس تلاش می‏گردد خدا را در آن وارد کنند. به نظر آنها، دانش علمی می‏تواند ایمان دینی را وسعت بخشد و در عوض، ایمان دینی شناخت ما را از جهان عمیق‏تر می‏کند؛ یعنی آنچه علم درباره جهان به ما می‏آموزد در برداشت دینی ما مؤثر خواهد بود.
دـ مکتب تأیید برآن است که ایده وجود یک جهان عقلانی و قابل فهم، در تفکر یهودی مسیحی ریشه دارد؛ به این معنا که دانشمندان به طور ضمنی با این ایمان کار می‏کنند که جهان فیزیکی، جهانی ساده، زیبا، عقلانی‏و قابل فهم است و بدون این ایمان دلیلی بر انجام آزمایش‏ها یا نظریه پردازی‏ها نیست. به بیان دیگر، دین آن انگیزه ای را که به دانش علمی منتهی می‏شود تأیید می‏کند و از کو شش‏های علمی برای معنادار ساختن جهان، به طور کامل حمایت و حتی آن را تقویت می‏کند. پس دین تأییدکننده اعتمادی است که ضرورتا زیربنای علم است.
جان اف. هات در نوشته بالا میان رویکردهای تلاقی و تأیید در تردد است و گاهی آنها را تلفیق می‏کند. ضمن این‏که او با اصرار می‏خواهد نشان دهد که یافته‏های علم را می‏توان در مسایل کلامی به کار برد، البته در صورتی که در الهیات به طور مناسب تجدید نظر شود.
کتاب هات دارای اشکالات دیگری نیز می‏باشد، از جمله:
1ـ مؤلف فرض می‏کند که جهان از لحاظ ابعاد، متناهی است، در حالی که کیهان شناسی معاصربه این مسئله جواب قطعی نداده است. در واقع، آن چیزی که هم اکنون پذیرفته شده است و با آموزه‏های دینی سازگار است این است که جهان نامتناهی است.
2ـ هات در این بحث که «آیا حیات قابل تحویل به شیمی است؟» تمایزی بین حالات نبات و انسان قایل نیست و البته منظور از تحویل را نیز به خوبی مشخص نمی‏کند که آیا منظور قرائت قوی از تحویل گرایی است یا قرائت ضعیف. در سیستم‏های پیچیده، پدیده‏های جدیدی ظاهر می‏شوند و علمی که سطح رویین را مطالعه می‏کند شامل مفاهیمی می‏گردد که در سطح زیرین نمودی ندارند، اما طبق قرائت قوی، در سطح رویین، عنصر یا اصلی جدید ظاهر می‏شود.
3ـ مشکل عمده کتاب هات دیدگاه‏های کلامی وی است که نه تنها با الهیات اسلامی سازگار نیست بلکه حتی بسیاری از مسیحیان نیر آن را قبول ندارند. وی به الهیات پویشی معتقد است. تأثیر از بزرگان فلسفه وایتهد را به سادگی می‏توان در آثار او نشان داد. در این جا چند مورد از این دیدگاه‏ها بیان می‏گردد:
الف‏ـ او معتقد است که باید در الهیات تجدیدنظر صورت گیرد و این تجدید نظر باید در پرتو بصیرت‏های به دست‏آمده از علم جدید باشد. از این زاویه به این گفته او بنگرید: «الهیات امروز اگر اساسا بخواهد درباره تشخص خدا صحبت کند باید به زبانی باشد که با کیهان شناسی علمی معاصر هماهنگ باشد.» (ص81).
ب‏ـ به عقیده هات درک تکامل داروینی مستلزم یک تجدید نظر کامل در الهیات است. این ادعا را می‏توان از این سخن او دریافت: «متأسفانه بسیاری از متألهان هنوز این واقعیت را پذیرا نشده‏اند که ما در دنیای پس از داروین و نه پیش از آن زندگی می‏کنیم؛ یعنی در یک جهان در حال تحول که با آرای دینی ما بسیار متفاوت به نظر می‏رسد. پس الهیات ما اگر بخواهد در فضای عقلانی امروز باقی بماند باید به زبانی تازه و برحسب مفاهیم تکاملی بیان شود. به بیان دیگر، هنگامی که ما در دوره پس از داروین درباره دین می‏اندیشیم نمی‏توانیم به طور دقیق همان تفکراتی را داشته باشیم که آگوستین، ابن سینا، ابن میمون، آکوئیناس، یا اجداد و پدران ما در این باب داشته‏اند؛ از این رو امروز ممکن است نیاز باشد تمام الهیات را به زبان تکاملی بازنویسی کنیم.» (ص116).
هات مطابق الهیات پویشی نکته دیگری را درباره تکامل بیان نموده و آن این که تکامل رخ می‏دهد چون خداوند بیشتر علاقه مند به خطر پذیری است تا حفظ وضع موجود. او در این باره نوشته است: «احساس دینی خدایی‏که در آینده رسد و جهان را نوید همواره تازه حیات جدید ملاقات می‏کند از نظر ما مناسب‏ترین چارچوب برای داده‏های تکاملی است.» (ص 121).

ج‏ـ هات در ایده دانایی و توانایی مطلق خداوند تجدید نظر نموده و صحبت از خدایی می‏کند که ایثارگرانه قدرت گسترده خود را کنار می‏گذارد، همراه با جهان تقلا می‏کند و در معرض شگفت زده شدن قرار دارد. از این رو است که می‏گوید: «خدا برای این که یک جهان متمایز خلق کند، آزادانه اعمال قدرت الهی و حضور گسترده خود را کنار می‏گذارد. به بیان دیگر، خلقت، بیانی از قدرت الهی نیست، بلکه نشانی از تواضع الهی است. خداوند آزادانه متحمل ایثار می‏شود تا چیزی جز واقعیت الهی بتواند به وجود آید. در قلب حیات خداوندی، یک قبض عمدی، یک کاهش جامعیت الهی به ناچیزی و یک کناره‏گیری خود تهی ساز از حضور و قدرت بی‏پایان الهی وجود دارد. این خود تهی سازی است که اجازه می‏دهد چیز دیگری جز خدا، یعنی جهان، به وجود آید».
به عقیده هات خداوند ایثارگرانه از قدرت خود صرف نظر کرده و به جهان خود سازمان‏دهی داده است؛ او می‏نویسد: «هم‏چنین به علت تواضع خداوندی و دلبستگی عاشقانه او به تمامیت این چیز دیگر است که جهان از ابتدای وجود خود یک قابلیت درونی برای خود سازمان‏دهی دارد.» (ص272).
این کناره گیری خداوند به خاطر این است که جا برای خلاقیت تکاملی باز شود؛ چون اراده خداوند براین است که زیبایی کیهانی حداکثر شود. این عقیده هات مستلزم آن است که خداوند به طور دقیق نداند جهان چگونه شکوفا می‏گردد. از نظر وی، خداوند، حاکمیت مطلق خود را کنار می‏گذارد و در تکامل مشارکت می‏جوید تا طبیعت را نجات دهد. از نظر هات، قدرت خداوند در عرصه اجازه دهی متواضعانه به جهان خود سازمان‏دهنده مؤثرتر ظاهر می‏شود تا از طریق اعمال قدرت مستقیم. وی برای تأیید سخن خود می‏نویسد: «جهان قادر به خود سازمان‏دهی، به طور قطع کامل‏تر است و به جهانی تبدیل می‏شود که در مقایسه با جهانی که به صورت منفعل در دستان یک خالق در نظر گرفته می‏شود، هستی قوی تری دارد.» (ص274).
به طور خلاصه، از این بخش از گفتارهات می‏توان نتیجه گرفت که وی دیدگاهی ابتدایی، مقید به زمان و انسان گونه از خداوند به دست می‏دهد. او از خدایی صحبت می‏کند که همواره همراه با جهان در تلاش است، و این گونه شأن خداوند را در سطح یک شیئی فیزیکی تقلیل می‏دهد.
4ـ از بدو پیدایش علم جدید، کاوش برای یافتن علل غایی کنار گذاشته شد و در عصر حاضر، بسیاری از دانشمندان معاصر یا منکر هدف داری در طبیعت هستند و یا صحبت از آن را در حوزه علوم فیزیکی و زیستی درست نمی‏دانند. هات در مقام توجیه رویکرد این دسته از دانشمندان، این موضع را در پیش می‏گیرد که این مسئله یک راز است و باید هم‏چنان یک راز بماند و حتی دین هم نمی‏تواند این راز را برملا کند. وی در جایی می‏گوید: «تفاوت میان تأمل ما و تمایزگرایان این است که
ما حدس می‏زنیم که حتی دین نتواند درباره هدف کیهانی چیز بسیار زیادی به ما بگوید.» و در جایی دیگر می‏گوید: «حتی دین و الهیات نیز قادر نیستند هدف اشیاء را با چیزی که جوهر و وضوح داشته باشد، توضیح دهند»؛ زیرا «دین اصیل همواره یک جنبه بی‏میلی دارد؛ یعنی متمایل به سکوت است. سکوت در دین ضروری است تا حکایت از عدم کفایت تمامی پاسخ‏های ما به سؤالات بزرگ حیات نماید. سکوت دین ما را برحذر می‏دارد که به نحوی واضح و متمایز بگوییم که هدف جهان چه می‏تواند باشد... از این رو، علم در محدود ساختن ما به قلمروی خاص خودمان و بازداشتن ما از پرواز به جاهایی که نمی‏توانیم چیزی درباره آنها بدانیم با عمیق‏ترین عناصر دینی همکاری می‏کند.» (ص304و 305).
نتیجه و توصیه
آن‏چه گذشت، تنها پیش درآمدی برای گفت‏وگو است نه عین گفت‏وگو. به عبارت دیگر، بیان چهار موضع در علم و دین، در صورتی با ارزش است که به عنوان یک نقطه شروع گفت‏وگو تلقی گردد و اگر هنوز نمی‏توانیم خود را از هرجهت با یکی از چهار راه منطبق سازیم، باید به گفت‏وگو ادامه داد. رویکرد تعارض ممکن است گاه برای یک لحظه قانع کننده به نظر برسد، اما ادامه گفت‏وگو، ممکن است شفافیت تمایزگرایی یا تجارب مبهم تلاقی‏گرایی یا حتی پیشنهادهای تأییدگرایی را پیش روی ما قرار دهد، ولی وحدت بنیادین علم و دین در رویکرد تأیید به چشم می‏خورد. راه چهارم حکایت از آن دارد که علم و دین، اگرچه ممکن است متفاوت باشند، اما سرچشمه و مبدأ مشترک دارند؛ علم و دین از غریزه بنیادی حقیقت‏جویی که در قلب وجود ما قرار دارد، نشئت می‏گیرند.
هات در کتاب خود به روشنی بعضی از مسایل جاری حوزه دین و علم را مطرح و تبیین ساخته و در آن، خطاهای علم مداری افراطی را به خوبی توضیح داده است، اگرچه به شکل دیگری به دام علم مداری افتاده است. آشنایی با چنین کتابی برای دانشجویان الهیات اسلامی و حوزه‏های علمیه لازم است؛ زیرا با مسایلی که اکنون در محافل علمی و فلسفی غرب در زمینه الهیات مطرح است آشنا می‏شوند و در تبیین و تشریح دیدگاه‏های اسلامی در مورد این موضوعات و نقد دیدگاه‏های انحرافی تلاش کافی به عمل خواهند آورد. در غیر این صورت، با توجه به گسترش ارتباطات جهانی، محیط ما از تأثیر سوء برداشت‏های انحرافی در زمینه الهیات مصون نخواهد بود. البته دانستن آن برای سایر دانش پژوهان مسلمان در صورتی توصیه می‏شود که قبل از مطالعه آن به اندازه کافی با الهیات اسلامی آشنا شوند.
پرسش و پاسخ
در تلاش برای آشناسازی دانش پژوهان مسلمان با پاسخ سؤالات مطرح شده توسط هات، لازم است پاسخ‏های الهیات اسلامی بیان گردد. البته چون پاسخ‏گویی به همه سؤالات در این مقال ممکن نیست تنها به بیان چند پاسخ اکتفا می‏کنیم:
رابطه علم و دین چگونه است؟
بحث رابطه علم و دین بحثی بسیار مفصل و دقیق است. آن‏چه به صورت خلاصه می‏توان بیان کرد این است که: علم دارای معانی گوناگون است و ابتدا باید دید کدام معنای از علم مورد سوءال است. در این‏جا به برخی از معانی آن اشاره می‏شود:
1ـ علم به معنای قطع؛ مسلّم است که این معنا مورد بحث نمی‏باشد.
2ـ علم به معنای آگاهی قطعی و مطابق با واقع؛ علم به این معنا هرگز با دین تعارض ندارد.
3ـ علم به معنای مطلق آگاهی (Knowledge)؛ استعمال کلمه علم در این معنا دارای دو مقصود است:
الف) استعمال حقیقی و آن وقتی است که صورت ذهنی (علم) با واقع عینی (Object)مطابقت داشته باشد.
ب) استعمال مجازی و آن وقتی است که مراد از علم صرف تصور و تصدیق ذهنی (Subjective)باشد، اعم از آن که با واقع خارجی مطابقت داشته باشد (شبیه علم به معنای دوم) یا نداشته باشد (جهل مرکب).
وجه مشترک همه معانی بالا آن است که در هیچ یک از آنها محدودیت روشی و متدلوژیک (Methodologic)وجود ندارد.
4ـ علم به معنای دانش تجربی (Science)؛ علم در این معنا دارای ویژگی‏های زیر است:
الف) ظنی است و مانند علوم فلسفی و ریاضیات مبتنی بر براهین قطعی نمی‏باشد؛
ب) دارای متد تجربی (Experimental)است؛
ج) مرکب از گزاره‏های صحیح و غیرصحیح است.
آن‏چه بیشتر در بحث رابطه علم و دین مطرح است، ارتباط دین با علوم تجربی است. اگر به دقت ویژگی‏های علوم تجربی بررسی گردد به خوبی می‏توان فهمید که آیا بین گزاره‏های دینی و علمی تعارض وجود دارد یا ندارد. داده این دسته از علوم به دو بخش تقسیم پذیرند:
 (1) قوانین علمی؛ این بخش از گزاره‏های علمی تا حدی از قطعیت برخوردار است و تأثیرپذیری کمتری از عوامل ظنی دارد. این قضایا معمولاً با گزاره‏های قطعی دینی هیچ گونه برخورد و تعارضی ندارند. البته مقصود ما از دین در این بحث خصوص اسلام است، نه هر دینی؛ زیرا چه بسا بر اثر تحریفات پدید آمده در ادیانی چون مسیحیت تعارضات جدی در این مرحله نیز یافت شود.
(2) نظریات علمی (Theovies)؛ با توجه به این‏که نظریات علمی از قطعیت برخوردار نیست و در موارد بسیاری این نظریات دچار ابطال و دگرگونی می‏شوند، بنابراین نباید انتظار داشت که همیشه نظریات علمی با داده‏های دینی هماهنگ و کاملاً سازگار باشند؛ زیرا لازمه آن این است که دین نیز مانند آرای ظنی و تجربی دانشمندان همواره دست‏خوش تغییر و دگرگونی شود. بنابراین ممکن است برخی از گزاره‏های دینی با برخی از گزاره‏های علمی در زمانی معارض افتد و در زمان دیگری موافق شود. به عنوان نمونه می‏توان دیدگاه قرآن را درباره پیوند بیولوژیک جنین با والدین در نظر گرفت، که تا اواخر قرن نوزدهم مغایر نگرش علمی رایج در زیست‏شناسی بود، ولی در نیمه دوم قرن نوزدهم نظریات مبتنی بر پیوند یک‏سویه فرزند با پدر یا مادر همگی منسوخ گردید و علم جدید نیز با دیدگاه قرآن در این زمینه هم‏سو شد.
از طرف دیگر باید توجه داشت که کاروان علمی بشر هنوز در نیمه راه است و بسیاری از نظریات علمی موجود نیز در آینده دگرگون خواهد شد. طبیعی است در میان این آرا اندیشه‏های صحیح و غیرصحیح بسیاری وجود خواهد داشت؛ بنابراین انتظار هماهنگی کامل دین و علم به معنای دانش تجربی انتظاری نابه‏جا است، اما آن‏چه مسلّم است این است که بین قطعیات دین و علم تعارضی نبوده و نخواهد بود.
رابطه عقل و دین چگونه است؟
عقل نیز در معانی گوناگونی به کار می‏رود و در هر معنا پاسخ ویژه‏ای دارد:
الف) عقل به معنای ره‏آوردهای علمی تجربی بشر؛ اگر عقل به علوم تجربی (reducted) معنا شود در واقع این مطلب به معنای همان رابطه علم و دین است که گذشت.
ب) عقل به معنای خرد جزءنگر راسیونالیستی (Rationalistic)و یا خرد ابزاری (InstrumentalReuson)؛ این معنا از خرد در برخی از موارد نه تنها با دین، بلکه با خود عقل به معنای دیگری که خواهد آمد در تعارض می‏افتد، و علت آن، نه وجود نقص در دین، بلکه به خاطر ناقص بودن این عقل است. عقل ابزاری و جزءنگر در محدوده خرد لازم و مفید است امّا اصالت دادن به آن آفت بزرگی است که گریبان‏گیر راسیونالیسم (Rationalistim)و عقل‏گرایی افراطی غربی شد. عقل‏گرایی افراطی راسیونالیستی و ابزاری به هیچ روی با ارزش‏ها و فضایل معنوی و امور معنوی و کمال آفرین کاری ندارد و سر آدمی را در آخور مادیت و حیوانیت فرو می‏برد و تنها به نیازهای دنیایی انسان می‏اندیشد، ازاین‏رو گاه با تعالیم دین در تعارض می‏افتد؛ زیرا در بسیاری از موارد رسیدن به ارزش‏ها و کمالات در گرو فرو نهادن بخشی از تمایلات مادی و حیوانی است.
ج) عقل کل نگر توحیدی؛ چنین خردی نه تنها با دین اندک تعارضی ندارد، بلکه بین دین و عقل به این معنا هرگز جدایی و اصطکاک نیست؛ الدین والعقل توأمان. در اسلام عقل ـ البته عقل قطعی، نه ظنی ـ یکی از منابع کشف احکام الهی است. از دیدگاه قرآن یکی از بیماری‏های بزرگ بشریت که او را از دین دور ساخته است عقل‏گریزی است؛ از این رو قرآن در موارد مختلف انسان‏ها را دعوت به تعقل و ژرف‏اندیشی می‏کند؛ زیرا در پرتو قرآن، عظمت، حقانیت و سودمندی تعالیم انبیا کشف و درک می‏شود، تا آن‏جا که در نصوص اسلامی آمده است: «العقل ما عبد به‏الرحمن واکتسب به‏الجنان... ؛ به واسطه عقل خداوند مورد پرستش قرار می‏گیرد و به حکم آن بهشت به دست می‏آید».
خلقت جهان هدف‏مند است؟
از آیات قرآن کریم استفاده می‏شود که جهان هدف‏دار است:
«یَاأَ یُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِیخَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ؛ ای مردم، پروردگارتان را بپرستید کسی که شما و کسانی را که قبل از شما بودند آفرید (که زمینه‏ای شود) تا شاید شما با تقوی شوید» (بقره / 21). و در ادامه می‏فرماید: «الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً؛ پروردگار شما کسی است که زمین را برای شما گسترده قرار داد و آسمان را بنا کرد» (بقره / 22). «جعل لکم» یعنی خلقت جهان برای انسان است و در حقیقت انسان گل سرسبد جهان هستی است. حال این پرسش مطرح می‏شود که اگر کل جهان برای بشر است و هدف از آفرینش آنها این است که به انسان خدمت کنند، پس هدف انسان چیست، یا چرا خداوند انسان را آفرید؟ پاسخ این سؤال در آیات متعددی از قرآن به صورت‏های مختلف بیان شده است، از این رو، برای رسیدن به پاسخ نهایی لازم است آیات مختلف را مطرح و در پایان جمع‏بندی و نتیجه‏گیری نماییم:
1. در سوره ذاریات هدف خلقت را «عبادت» معرفی نموده و می‏فرماید: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛ جن و انسان را نیافریدیم مگر برای اینکه عبادت کنند.» (ذاریات/56). پس هدف خلقت عبادت است، البته به معنای وسیع آن؛ یعنی تسلیم خدا بودن و بندگی او را انجام دادن که نماز و روزه و... مظاهری از آن می‏باشد. خدمت به خلق، دانش‏اندوزی و هر گونه کمال‏جویی و تلاش در راه خدا می‏تواند به نوعی عبادت باشد. مفسرین در ذیل این آیه شریفه از امام صادق علیه‏السلام حکایت کرده‏اند که خدای بزرگ انسان‏ها را نیافرید مگر برای معرفت. در حقیقت، معرفت مقدمه‏ای برای عبادت است.
2. در سوره هود می‏فرماید: «إِلَّا مَن رَحِمَ رَبُّکَ وَلِذلِکَ خَلَقَهُمْ؛ مردم همواره در حال اختلاف و کشمکش هستند مگر کسی را که پروردگارت رحم کند و برای همین (پذیرش رحمت) آنها را آفرید!» (هود / 119). برخی از این آیه استفاده کرده‏اند که هدف خلقت، «وحدت» است. برخی دیگر از مفسرین گفته‏اند: هدف خلقت، «رحمت» است. البته این دو عبارت منافاتی با هم ندارند، چون در حقیقت «وحدت» جامعه نوعی «رحمت» الهی است. ولی آن‏چه با سیاق آیه سازگارتر است همان «رحمت» است؛ یعنی خداوند می‏خواهد رحمتش را به مردم برساند و به تعبیر دیگر، خداوند مردم را آفرید تا جلوه‏ای از رحمت او باشند و رحمت او را تجلی دهند.
3. در برخی دیگر از آیات هدف از خلقت انسان «آزمایش» معرفی می‏شود: «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛ خداوند مرگ و حیات را آفرید به خاطر این‏که ببیند شما کدام یک نیکوتر عمل می‏کنید.» (مُلک/2). نکته جالب این‏که نمی‏فرماید: «أکثر عملا»، یعنی چه کسی بیشتر عبادت انجام می‏دهد، بلکه می‏فرماید «أحسن عملا». البته «عمل بهتر» با «کثرت عمل» منافاتی ندارد.
4. در آیه ششم سوره انشقاق هدف خلقت انسان را ملاقات پروردگار معرفی می‏کند: «یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ؛ ای انسان! تو تلاش می‏کنی در راه پروردگارت، آن هم تلاش فراوانی تا این‏که او را ملاقات کنی».
5. برخی دیگر از آیات قرآن هدف خلقت را «علم» معرفی کرده‏اند: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ؛ خداوند آسمان‏های هفت‏گانه و زمین‏ها را همانند آنها آفرید و امر را در بین آنها جاری کرد به خاطر این‏که بدانید که خداوند بر همه چیز تواناست» (طلاق / 12). در این آیه می‏فرماید: ما عالَم را آفریدیم تا شما به قدرت خدا پی ببرید؛ در حقیقت، علم، معرفت و دانش انسان، هدف خلقت است.
6. در برخی دیگر از آیات هدف خلقت و به تعبیر بهتر، نهایت، غایت و مقصدی را که انسان به سوی آن در حرکت است «خدا» معرفی می‏کند: «إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ؛ ما از خداییم و به سوی خد ا باز می‏گردیم» (بقره / 156).
نتیجه این که: از نظر قرآن کریم، «هدف آفرینش انسان، علم، رحمت، ملاقات، آزمایش، پرستش و بازگشت به سوی خدا می‏باشد. حال باید دید کدام یک از این موارد اصلی و کدام یک فرعی است. مفسرین در این مورد احتمالات متعددی را مطرح کرده‏اند ولی به نظر می‏رسد «ملاقات با خداوند» و «به سوی خدا رفتن» اصل باشد؛ زیرا خود خداوند به عنوان هدف عالی خلقت انسان و هدف نهایی کمال انسان، مطرح است. انسان به سوی او حرکت می‏کند و به عنوان مقدمه‏ای برای این حرکت، به انسان «علم» داده می‏شود و در این مسیر «آزمایش» می‏شود و وقتی در آزمایش‏ها موفق شد و به «پرستش» پروردگار دست یافت «رحمت الهی» بر او نازل می‏شود و به «کمال نهایی» که ملاقات با خدا است خواهد رسید. بنابراین می‏توان گفت که این اهداف در طول هم‏دیگر هستند. به عبارت دیگر، هر کدام مقدمه‏ای برای تحقق دیگری است، و می‏تواند همراه بقیه نیز مطرح بشود و گاهی هر کدام در مراحلی، مقدمه یک‏دیگر واقع می‏شود تا انسان به هدف نهایی، یعنی «ملاقات پروردگار»، دست یابد.
علم و خدا چه رابطه‏ایی دارند؟
با وجود پیشرفت‏های علمی، انسان هم‏چنان به دین نیاز دارد؛ چون دین جزء خواسته‏های فطری و عاطفی بشر می‏باشد که با طبیعت انسان عجین شده است. استاد مطهری در این باره می‏گوید: «پدیده‏های اجتماعی در مدتی که باقی هستند حتماً باید با خواسته‏های بشر تطبیق کنند؛ به این معنا که یا خود آن پدیده‏ها خواسته بشر باشند و یا تأمین کننده خواسته‏های بشر باشند؛ یعنی یا باید بشر خود آنها را از عمق غریزه و فطرتش بخواهد، یا باید از اموری باشند که حتی اگر انسان از عمق غریزه آنها را نمی‏خواهد و خودشان مطلوب طبیعت و هدف تمایلات بشر نیستند، اما وسیله باشند؛ یعنی وسیله تأمین خواسته‏های اولیه بشر باشند و حاجت‏های او را برآورند... اتفاقاً دین هر دو خاصیت را دارد؛ یعنی هم جزء نهاد بشر است و هم از لحاظ تأمین حوایج و خواسته‏های بشری، مقامی را دارد که جانشین ندارد». (مطهری، ج 3، ص 384). در مورد قسمت اوّل، قرآن کریم می‏فرماید: «توجه خویش را به سوی دین حق گرا پایدار کن، این فطرت الهی است که همه مردم بر آن آفریده شده‏اند».
بسیاری از دانشمندان معروف جهان به فطری و طبیعی بودن حس دینی نظر داده‏اند، تا جایی که «کوونتایم» حس مذهبی را بُعد چهارم انسان دانسته و می‏گوید: «حس دینی یکی از عناصر اولیه ثابت و طبیعی روح انسانی است. اصلی‏ترین و ماهوی‏ترین قسمت آن با هیچ یک از رویدادهای دیگر قابل تطبیق نیست بلکه نحوه ادراک فطری و راه عقلی است که یکی از چشمه‏های آن از ژرفای روان ناخود آگاه فوران می‏کند». (مکارم شیرازی، ص274). ضمن این که دین تأمین‏کننده خواسته‏های بشر است و جانشین هم ندارد. استاد مطهری در این مورد می‏گوید: «زمانی خیال می‏کردند اگر تمدن پیشرفت کرد، دیگر جایی برای دین نیست. امروز دیگر معلوم شده که پیشرفت علم و تمدن نیازی را که بشر به دین برای یک زندگی خوب دارد رفع نمی‏کند. بشر هم از لحاظ شخصی احتیاج به دین دارد و هم از لحاظ اجتماعی نیازمند دین است... از تولستوی، حکیم معروف روسی می‏پرسند: ایمان چیست؟ می‏گوید: ایمان همان چیزی است که انسان با آن زندگی می‏کند. سرمایه زندگی است». (مطهری، پیشین، ص398).
استاد مطهری، دین را پشتوانه اخلاق و قانون دانسته و می‏گوید: «رکن اساسی در اجتماعات بشری، اخلاق است و قانون و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط و فقط دین است. آلکس کارل می‏گوید: «مغزها خیلی پیش رفته اما افسوس که دل‏ها هنوز ضعیف است. دل را فقط ایمان قوی می‏کند. تمام مفاسد بشریت از این است که مغزها نیرومند شده و دل‏ها ضعیف و ناتوان باقی مانده‏اند.» به راستی تمدن چه می‏کند؟ تمدن برای انسان ابزار می‏سازد؛ ابزارهای خوب. انصافاً ابزارهای خوب اختراع می‏کند اما آدم‏ها چطور؟ چه چیز می‏تواند آدم‏ها را عوض کند؟ چه چیز می‏تواند به آدم‏ها هدف‏های مقدس و عالی بدهد؟ چه چیز است که می‏تواند ارزش‏های بشری را عوض کند؟ انسانیت مساوی است با دین و ایمان و اگر دین و ایمان نباشد انسانیتی نیست». (پیشین، ص 401).
منابع و مآخذ:
1ـ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران، ج 3، 1372.
2ـ مکارم‏شیرازی، ناصر، انگیزه پیدایش مذاهب، انتشارات هدف، قم، 1369.

 

تبلیغات