جهان ب ینی ما مُسلمانان را «توحیدی» می خوانند امّا متاسفانه بسیار کم از حقیقت معنایی و چیستی آن می دانیم . لفظی آسمانی است که مقام برترین و عظیم اش را درک نمی کنیم و توجّهی به اصیل بودن رابطه حقیقت مُحتوائی آن با حقیقت و مُحتوای خُداگونه جوهره وجودی مان نداریم و تنها لقلقه ای مُشتری پسند بر زبان های گُنگ و نارسایمان شده است. از «معماری اسلامی» بسیار دم می زنیم و تفاوت و یا یکی بودن آن را با «معماری توحیدی جاری در جُزء و کُلِّ هستی» نمی دانیم. هان، راستی مگر «معماری توحیدی» و «معماری توحیدی جهانی» هم داریم؟! پاسخ مُحقّقانه این مقال به پرسش جاری «آری» است و داریم و «معماری توحیدی جهانی» همان «معماری اسلامی» مطلوب و مورد علاقه ماست و آن «معماری اسلامی» و یا «معماری توحیدی جهانی» یعنی: «معماری وارد شدن در حریم یگانه و بلکه مُطلق وجود» و باید بدانیم که «مُطلق وجود» یعنی: «الله» (خداوندگار سلام). و راز و رمز و بلکه کلید طلائی گشایش درب ها و کیمیای نظر همیشه موفّق و مطلوب همه کیمیاگران همان «فانی گشتن (که: فانی دیدن) حقیقتِ وجود خود و همه چیز و همه کس در حاکمیّت مُطلقه و حتمی الاجرای آن همیشه باقی و همواره بر پای و برپا دارنده قامت جُزء و کُلِّ هستی» است. در این مقالِ بس کوتاه می خواهیم بگوییم که در «معماری توحیدی»، همان گونه که از یگانه دل عظیم و مُحیط (یا فراگیرنده) مفهوم توحید راستین برمی آید، همه چیزها (و از جمله آثار هنری و معماری و حتّی خود شهر) تجلّیاتی گوناگون از جمال و کمال او و وام گیرنده نُور یگانه او هستند و نسبت رابطه وجودی نفس ما، فکر ما، آفریدن ما و آثار بر پا شده و وجودیافته به وسیله ما، با او و اسم ها و صفات او، همه و همه تنها «رابطه فقر مُطلق با غنائی مُطلق» است؛ «رابطه مُطلق عدم با مُطلق وجود»، و «رابطه عَدَمِ بَدیل با وجود عین» (در حالی که «وجود عین» نیز یعنی: همان «هستی مُطلق»)؛ «رابطه آینه ای (به حقیقت فقیر، ولی حقیقتاً صاف و زُلالی) برای پدیدار نمودن صورتی زمان مند و مُتعیّن به حُدود از آن غنای مُطلق و مُطلقِ جمال او و کمال او». می خواهیم بگُوییم برای خُداگونه بودن و خُداگونه عمل نمودن در آفرینش آثار، در گُستره این هستیِ دانش بُنیان بایستی به حقیقت امر «دانشمند و دانش مدار» بود، باید «عالم» بود تا بتوان «عادل» بود، و باید «عادل» بود تا بتوان «خالق» بود و برای «خالق بودن» تنها و تنها باید «عَدمِ بَدیل» موضوع مورد آفرینش یعنی همان «نیاز» را «معلوم» داشت، و به عبارتی آن را در قالب «نیازی حقیقی و به عبارتی کاملاً دقیق و حساب شده» تعریف و تبیین نمود و برای «معلوم داشتن دقیق» هر جُزء نیاز از آن نیاز کُلّی، باید به همه جوانب گوناگون آن و عوامل مرتبط با آن و با هندسه آن حقیقتاً «عالِم» بود و یا اینکه قلب یا اندیشه ای به حقیقت آینه وار و البتّه صاف و زُلالی خود را مُقابل با خورشیدِ تابنده نُور «الله» (یگانه دانش زنده و پوینده و خداوندگاری مُطلقه همه دانش های وحدت بُنیان) بر پا داشت (و البتّه این هر دو بیان، یکی است، و آن بیان یگانه عبارت است از این که: باید تنها و تنها مُنعکس کننده نُور بود (و مُنعکس کننده نُور «او» و یا «هُو») بود، و تنها «او» یعنی «آن محبوب یگانه و معبود همگان» را خواست، و همه چیز را از «او» و با «او» و در «او» و تجلّائی از «او» دانست. به همین دلیل می توان: مفهوم «قرار دادن هر چیز در مکان بایسته و شایسته مربوطه» (یا همان «عدل») را با مفهوم «عقل» و «خلق» یا آفرینش یکی دانست و هر سه این مفاهیم را «سه تجلّی گونه گون از نُور واحد الله». البتّه باید یادمان باشد که: هرگز «عدم بدیل» یک شیء و یا اثر خاصّ معمارانه و یا «نیستی نقیض» آن نمی تواند با «هستی حقیقی» آن شیء و یا اثر در یک جا و به عنوان «یک حقیقت در اتّحاد» و «باهم بودنی در هم» دیده شود،. بلکه «باهم بودنی به همراه، و البتّه رُخ به رُخ»؛ «باهم بودنی مانند: باهم بودن آینه و رُخساره نگار» صورت درست و بایسته و شایسته پاسخ به مسئله است.