خواجگان از روزگاران کهن در ساختار سیاسی فرمانروایان مشرق زمین ایفاگر نقش های متعدد بودند. ضرورت وجودی آنها در ساختار سیاسی علی الاصول از ضرورت ها و نیازهای بخشی از سیستم سیاسی نشات می گرفت. اندرونی یا حرمسرا مکانی بود که فقط زنان و کنیزان متعدد پادشاهان در آن می زیستند. حال به منظور سامان دادن روابط داخلی اندرونی و همین طور روابط شاه و هر فرد دیگر با زنان ساکن اندرونی خواجگان را به استخدام درآورده بودند. پرسش بنیادین مقاله کنونی این است که خواجه را از منظر جنسی چگونه می توان تعریف کرد؟ آیا خواجگان هویت خود را به مثابه یک مرد تعریف می کردند یا نه برعکس خود را زنانی می پنداشتند که می توانستند که با زنان اندرونی رابطه ای متناسب برقرار کنند؟ فرضیه پژوهش این است که خواجگان را نمی توان الزما مرد یا زن تلقی کرد بلکه سخن از جنس سومی است که واجد برخی خصائص بیولوژیک مردانه از یک سو و برخی صفات بیولوژیک و جنسی زنانه از سوی دیگر هستند. با توجه به بررسی بعمل آمده روشن گردید برخی از این کودکان مذکر در کودکی اخته شده و بدین ترتیب یکی از مهمترین ویژگی های بیولوژیک جنس مذکر را از دست می دهند و برخی دیگر که به شکل طبیعی و مادرزادی به حالت خواجه درمی آمدند. از نظر پیکرشناختی و فیزیکی برخی اندام های خواجگان چون فرم صورت، فقدان ریش و سیبیل، برجستگی سینه ها حالتی زنانه به آنان می داد. نظریۀ جنس سوم که در مقاله حاضر به شکل مقدماتی ارائه شده است متضمن این ایده است که خواجگان نمونه ای از آندروژنی نه به معنای یونگی کلمه که ناظر به ترکیب حالات روانی مردانه زنان در یک جنس است، بلکه نمونه ای از هیبرید مردانه و زنانه در سطح پیکرشناختی به شمار می روند.