یکی از انواع ادبی مهم که بخش های عظیمی از شعر فارسی را در بر گرفته، بیان مباحث اخلاقی در لابه لای اشعار است. در واقع کمتر شاعر و نویسنده ای هست که دغدغه تعلیمی و اخلاق آموزی نداشته باشد. این رویکرد در همان اشعار نخستین قرن سوم و چهارم رخ نموده است؛ به گونه ای که شهید بلخی در شعری که به نخستین غزل فارسی زبانزد است، بر اساس روایتی به پند غیرمستقیم روی می آورد. شعر قرن چهارم و پنجم هرچند بیشتر تغزلی و توصیفی است، جانب تعلیمی و اندرزی آن نیز فروگذار نشده است. رودکی، فردوسی، کسایی مروزی و ابوشکور، هریک در ادبیات تعلیمی شناخته شده اند. در انتقال شعر فارسی از قرن چهارم و پنجم به شعر قرن ششم و هفتم هجری، به دلیل رواج اندیشه ها و نگرش های آسمانی و عرفان و تصوف و پیشرفت های علمی، مباحث اساسی در ادبیات تعلیمی نیز دگرگون شد؛ به گونه ای که بر اساس مطالعه حاضر، علاوه بر حفظ بیشتر اندرزهای مشترک سده های پیشین، اندیشه های تعلیمی جدیدی بنا به نگرش های تعلیمی به شعر تعلیمی عرفانی فارسی افزوده شده است. در این مقاله با مطالعه اکثر شعرهای این چند قرن، ادبیات تعلیمی اندرزی این دو دوره (سبک خراسانی و سبک عراقی) بررسی و مقایسه شده است. نتیجه این است که شعر تعلیمی با ورود عرفان و تصوف، غنای بیشتری می یابد و به نگرش های آسمانی و دگرگونی دست می یابد و از این راه، کمیت و کیفیت اندرزها و تعلیم اخلاقیات متعالی می شود.