هنر را عرق ریزی روح دانسته اند. این جمله بدان معناست که بین روح و روان آدمی با هنری که می آفریند ارتباطی دوسویه و تنگاتنگ وجود دارد. ارتباطی که گاه پای نقدهای روان شناختی را به حوزه ی هنر باز می کند، «نقدی که می کوشد تا پیوستگی های زنده و ملموس میان هنر و هنرمند را پیدا کند و به آنچه در ورای آثار است بپردازد» (امامی، 1378: 129و130) و چون شعر و ادب نیز در زمره ی هنرهاست و «مانند سایر هنرها نمودی نفسانی است. هم از جهت شاعر یا نویسنده ای که آن را ابداع می کند و هم از جهت خواننده ای که از آن محظوظ می شود» (زرین کوب، 1376: 81)، می تواند مورد نقد روان شناسانه قرار گیرد. یکی از این هنرمندها که هنرش بسیار مورد بررسی و مداقّه قرار گرفته «لسان الغیب» حافظ شیرازی است. حافظی که از قرن هشتم به بعد بخشی از ذهن و زبان هر ایرانی را به خود اختصاص داده و به مانایی رسیده است. مانایی ای که شاید حاصل توجه او به حالات درونیش باشد؛ یعنی رسیدن به «خودآگاهی»، خودآگاهی که مهم ترین و اولین مهارت از مهارت های ده گانه ی زندگی است.