پادشاهی، در باور و فرهنگ ایرانیان، مدّت ها فرّه ای ایزدی به حساب میآمد. شاهان گرچه به مددِ زر و زور یا به طریق موروثی بر اریکة قدرت تکیه میزدند، در حقیقت حکومت را هدیه ای از جانب پروردگار و حقّ مسلّمِ خود میدانستند. اگر ما نیز این عقیدة نااستوار را، صحیح فرض کنیم، باید بگوییم کمتر پادشاهانی در طول تاریخ وجود داشته اند که قدر این موهبت الهی را دانسته و از آن در جهت منافع و مصالح جامعه استفاده کرده باشند . بیشتر آن ها کسانی بوده اند که برای استمرار قدرتمندی خود، بر زیردستان ستم کرده، امنیتِ مالی و جانی آن ها را قربانی خواسته های سیریناپذیرِ خود کرده اند.
در این گفتار، با توجه به متون ادبی قرن چهارم تا هفتم هجری به ویژگیهای یک حکومت آرمانی پرداخته ایم تا دانسته شود که حکومت چگونه باید رفتار کند تا همگان آرامش و امنیت را حس کنند و از رفاهی نسبی برخوردار باشند؛ سپس به یادکردِ اخلاق و منشِ پادشاهانی پرداخته ایم که بنا به روایت شاعران و نویسندگانِ این دوره، از عدالت و دادگری بهره ای داشته اند و ردّ پای حاکمیت صحیح در زندگیشان دیده شده است. بدیهی است آنچه از نظر میگذرانید، شواهدی است که از متون ادبی استخراج شده؛ بنابراین میتواند در مقایسه با حکومت های آرمانیای که از زبانِ متفکران و جامعه شناسان معرفی شده، مورد بررسی قرار بگیرد.