خوانش انتقادی اشتغال زنان
آرشیو
چکیده
سید محمد صادق مهدوی، متولد 1327 و فارغ التحصیل رشته جامعهشناسی خانواده و جوانان از دانشگاه وین اتریش است. او از سال 1356، به عضویت هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی درآمد و تا اکنون در این دانشگاه تدریس میکند. یک بار نیز به عنوان استاد نمونه معرفی شده است. از استاد، محمد صادق مهدوی بیش از بیست مقاله در نشریات علمی و پژوهشی چاپ شده است و حدود ده ترجمه و تألیف هم درباره خانواده و جوانان دارد.طی گفتگویی نظر وی را درمورد اشتغال زنان جویا می شویم.متن
سید محمد صادق مهدوی، متولد 1327 و فارغ التحصیل رشته جامعهشناسی خانواده و جوانان از دانشگاه وین اتریش است. او از سال 1356، به عضویت هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی درآمد و تا اکنون در این دانشگاه تدریس میکند. یک بار نیز به عنوان استاد نمونه معرفی شده است. از استاد، محمد صادق مهدوی بیش از بیست مقاله در نشریات علمی و پژوهشی چاپ شده است و حدود ده ترجمه و تألیف هم درباره خانواده و جوانان دارد. رشته فرعی ایشان، روانشناسی است نخست، لطفاً تاریخچهای از چگونگی پیدایش جنبشهای زنان بیان کنید. بعد از عصر روشنگری در فرانسه، رویکردی تازه درباره مسائلی نظیر انسان، هستی، آزادی، حکومت و حق پیدا شد. در آن زمان، اشرافیگری شدیدی بر فرانسه و سرتاسر جهان حاکم بود و جنایتهای بسیاری از سوی اشراف انجام میشد. در فرانسه، با وجود اینکه اشراف، حدود 5% از جمعیت مردم را تشکیل میدادند، تعداد نمایندهگانشان دوبرابر نمایندگان مردم بود. در رأیگیریها هم، رأی هر کدام از اشراف، دو رأی حساب میشد. پس از انقلاب کبیر فرانسه هم تا زمان لویی شانزدهم، وضع به همین شکل بود. از نظر فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی نیز، شرایط خاصی بر جامعه حاکم بود. مردم در فقر زندگی میکردند و رعیتها مجبور بودند چند نوع مالیات بپردازند. آنان مجبور بودند نمک و شرابی را که دولت توزیع میکرد، بخرند و بابت آن، پول زیادی بپردازند. ظلم بر زنها هم دو چندان بود. زنان زیر سلطه دولت بودند و غیر از فشار اقتصادی و سیاسی، قانونگذار هم به آنان ظلم میکرد، حق طلاق نداشتند، نمیتوانستند مالک چیزی باشند، هم چنین نمیتوانستند از والدین و شوهرشان ارث ببرند. بیشتر زنان، پس از مرگ شوهرشان، زندگی سخت و نکبت باری داشتند و بسیاری به این علت، آرزوی مرگ میکردند. همه مشاغل سیاسی و اجرایی را مردان در اختیار داشتند. این مشاغل، حتی مشاغل نظامی، موروثی بود و پس از مرگ صاحب شغل، پسرش بر جای او مینشست. یک مسئله بسیار مهم، اینکه تحرک اجتماعی برای هیچ قشری امکان نداشت و مردم طبقات پایین، هرگز نمیتوانستند پیشرفت کنند. حتی خون مردم عادی در برابر یک نجیب زاده ارزشی نداشت. در چنین فضایی، یک مرتبه، عصر روشنگری به وجود میآید، ارزشهای تازهای، مانند آزادی و برابری مطرح میشود و تعریفهای تازهای از واژههای انسان و حقوق ارائه میگردد. یکی از اصطلاحاتی که در پی رواج روشنگری به وجود میآید، «برابری جنسیت» است؛ یعنی انسان، «بما هو انسان» مطرح است و از نظر حقوقی نباید تفاوتی بین زن و مرد وجود داشته باشد؛ اما جای بحث دارد که این حقوق انسانی است یا اکتسابی؟ بسیاری معتقدند که یکی از پیامدهای عصر روشنگری، انقلاب کبیر فرانسه است ؛ یعنی اگر این تحولات فکری ظهور نمییافت، انقلاب فرانسه هم به وقوع نمیپیوست. پس از انقلاب کبیر فرانسه بود که مسائلی نظیر آزادی، برابری و حقوق انسانی مطرح میشود. موضوع دیگری هم که در پیدایش برابری جنسی، یعنی برابری زن و مرد، مؤثر بود، سوسیالیسم است سوسیالیستها در کنار حمله به نظام سرمایهداری و مطرح کردن نظام سوسیالیست، به مسئله برابری مردان و زنان هم دامن زدند و شاید مهمترین معنای فمینیسم، برابری مرد و زن از نظر حقوقی باشد. آگوست بیل کتابی به نام زن و سوسیالیسم دارد که متقارن با پایان جنگ جهانی دوم، در حدود سال 1945 میلادی منتشر شد. این کتاب، که سالها در غرب، بعد از انجیل، پرفروشترین کتاب بود، در دامن زدن به مسئله تحت ستم بودن زنان، و در نتیجه، پیدایش فمینیسم بسیار مؤثر بود. از معروفترین کسانی که در جریان نهضت برابری زنان فعالیت داشتند خانم کلارا زتکین و خانم یوتا منشیک بودند که در میانه قرن نوزدهم میلادی، سردمداران نهضت برابری زن بودند. سوسیالیستها بر دو مطلب تکیه داشتند: اول اینکه در نظام سرمایه داری، سرمایهداران بقیه را استثمار میکنند. دوم اینکه در نظام سرمایه داری، به زنان ظلم دو چندان شده است. آگوست بیل در آغاز کتابش به نام زن و سوسیالیسم، در تحلیلی بیان میکند که زنان از ابتدا، چگونه بودند و چه نقشی داشتند. او نتیجه میگیرد که بردگان واقعی در عصر ما، زنان هستند؛ زیرا هم برده سرمایهداران هستند و هم برده پدران و شوهران شاید مهمترین عاملی که باعث شد فمینیسم به صورت یک جریان رسمی شکل بگیرد، کتاب آگوست بیل بود که دنبال آن، خانم کلارا زتکین و یوتا منشیک، نهضت برابری زنان را آغاز کردند. شما فمینیسم را برابری حقوق زنان با مردان تعریف کردید. ما در تاریخ غرب میبینیم که تا سال 1920 میلادی، تساوی حقوق بین زن و مرد محقق شد و غربیها، حق رأی، مالکیت و ارث زنان را به رسمیت شناختند. پس از این زمان به بعد که مشکلی به نام عدم تساوی حقوقی وجود ندارد، آنان به دنبال چه بودند؟ آنان از نظر حقوقی مشکلی نداشتند، اما این حقوق فقط روی کاغذ بود و عملی نشده بود. بعد از انقلاب اکتبر روسیه، روسها یک قانون اساسی نوشتند و همه حقوق زنان را به رسمیت شناختند؛ اما به علت این که مسئله حقوق زنان، پذیرش فرهنگی و اجتماعی نداشت، کاربرد عینی و عملی پیدا نکرد و تبعیض همچنان وجود داشت. پاسخ دیگر به پرسش شما این است که تنها یک نوع فمینیسم وجود ندارد. عدهای میگویند: زن موجودی آزاد است، البته تا حدی که مزاحم آزادیهای فردی دیگران نشود. بعضی دیگر، خواهان برابری زنان با مردند و میگویند: هرچه مردها انجام میدهند، زنان هم باید آن را انجام دهند و در واقع، خواستار حقوقی مانند مردها هستند. بعضی فمینیستها، به دنبال تقابل با مردند و به تعبیر بهتر، خواهان دنیایی بدون مرد هستند. در جامعه ما، جنبش فمینیسم را چگونه میبینند؟ این جنبش، در جامعه ما، به خصوص در میان دختران دبیرستانی و دانشجو، ظاهر شده است. البته نارواییهایی که در باره زنان در جامعه ما صورت میگرفته، بستری برای آغاز این جنبش بوده است. تبعیض میان دختر و پسر به گونهای بوده است که خانوادهها، وقتی صاحب دختر میشدند، احساس خوشحالی نمیکردند؛ اما هنگامی که صاحب پسر میشدند، آن را به فال نیک میگرفتند. در خانه هم، بین دختر و پسر تبعیض وجود داشت. دخترها مجبور بودند از برادرانشان، کاملاً تبعیت کنند. این گونه رفتارها باعث شد موج فمینیسم وارد ایران هم بشود. البته این بستر، به خاطر توجه نکردن به دستورهای اسلام به وجود آمد؛ زیرا در احادیث و سیره پیامبر و ائمه (علیهم السلام)، برای رفتار با زنان و دختران، دستورهای ویژهای وجود دارد؛ اما رفتار مردسالارانه در جامعه ما، باعث شد ستم بیشتری بر زنان روا داشته شود. اینگونه رفتارها، که در جوامع دیگر هم وجود داشته است، موجب شکلگیری فمینیسم گردید تا جایی که بعضی، حتی نفی مرد و کنار گذاشتن او از همه صحنههای زندگی را خواستار شدند. کار دیگری که سوسیالیستها کردند و سپس فمینیستها به آن دامن زدند، مطرح کردن مسئله کار و اشتغال زنان بود. آنان اصلیترین مسئله برای ایجاد برابری را اشتغال دیدند و گفتند: اگر زن مستقل باشد، میتواند هویت خویش را پیدا کند. در واقع، راه استقلال زنان را کار کردن آنان بیان کردند. از سوی دیگر، آنچه مانع از کار کردن زنها میشد، بچه داری و خانه داری بود. آنان برای اینکه این موانع را هم از پیش رو بردارند، درباره خانهداری و بچه داری زنان شبههایی را مطرح کردند و آنها را «در آشپزخانه ماندن» و «کهنه شستن» تعریف کردند. فمینیستها نقش سنتی زن، نقش مادری، نقش همسری و خانهداری زن را تحقیر کردند و کوبیدند و از سوی دیگر، آن قدر اهمیت اشتغال را بالا بردند که امروز میبینیم بیشتر دختران میخواهند کار کنند و اگر کار نکنند، گویی هویت انسانیشان خدشه دار شده است. حضور زنان در عرصه اشتغال و آغاز این حرکت، چگونه بوده است؟ بعد از انقلاب صنعتی، تحولاتی در جهان و به خصوص در انگلیس رخ داد؛ زیرا در آنجا، به وجود آمدن کارخانجات نساجی، باعث رشد انقلاب صنعتی شد که تحولاتی را در پی داشت. صنعت نوپای نساجی، به نیروی انسانی نیاز داشت و این باعث شد کارگران از نقاط روستایی به شهرها بیایند. این کارخانجات، نیروی انسانی مورد نیاز خود را از میان خانمها تأمین میکردند؛ گفته میشد: نساجی صنعتی است که با ویژگیهای زنانه سازگارتر است. آرام آرام و تقریباً از سال 1700 میلادی، با دعوت کردن زنان به کار، مسئله اشتغال آنان در بیرون از خانه، مطرح شد. آیا در برابر اشتغال زنان در بیرون از خانه، واکنشهایی هم صورت گرفت یا خیر؟ این مسئله، پدیده سادهای نبود. من در برخی منابع دیدم که نوشته بود: « رگ گردن مرد انگلیسی از فرط غیرت متورم میشد وقتی میشنید که زنش، میخواهد بیرون از خانه کار کند». در اوایل قرن هجدم و قبل از انقلاب فرانسه، کار کردن زن در بیرون از خانه و برای کسب در آمد، با فرهنگ و ارزشهای حاکم بر آن زمان مغایر بود. تغییر این ارزشها به سادگی انجام نشد و جامعه هم آن را به راحتی نپذیرفت. سه قرن طول کشید تا به تدریج پذیرفته شد و تا آن جا پیش رفت که اکنون در کشورهای غربی، خانمهایی که کار نمیکنند، احساس سرخوردگی میکنند. مهمترین مخالف اشتغال زنان، کلیسا بود که به صورت سازمان دهی شدهای، با اشتغال زنان مخالفت میکرد و میکوشید سازمانهایی را به وجود آورد که در شهرها، تظاهرات راه بیندازند و از مردها هم میخواست اجازه ندهند همسرانشان بیرون از خانه کار کنند. کلیسا کار کردن زنان بیرون از خانه را برخلاف اصول دینی میدانست. البته خانم یوتا منشیک میگوید: «تصویری در مسیحیت از زن وجود دارد که او را دارای ابزار شیطانی میداند؛ یعنی زن موجودی است که انسان را اغوا میکند و سبب رانده شدن آدم از بهشت است و ابزار گناه در اختیار دارد». منظور جسم او است و با این سخن، تصویری کامل؛ منفی از زن ارائه میشد. از حقوق دیگری که در مسیحیت، زن از آن محروم شده بود، حق درس خواندن بود. مسیحیت اجازه نمیداد که زنان درس بخوانند؛ زیرا به اعتقاد آنان، اگر زنان درس بخوانند و با سواد شوند، شیطان بر آنان مسلط میشود و راحتتر مورد وسوسه شیطان قرار میگیرند. از سوی دیگر، نداشتن حق طلاق و ارث، پرسشهایی را در ذهن زنان به وجود آورده بود که ما چه گناهی کردهایم؟ آیا ما صاحب ابزار شیطانی هستیم؟ آیا ما سبب رانده شدن آدم از بهشت هستیم؟ بعد از پیدایش انقلاب صنعتی و رواج صنعت، این پرسشها بیشتر مطرح شد تا کم کم، به صورت جنبشی درآمد که در دنیا از آن با نام جنبش فمینیسم یاد میشود. در چنین فضایی است که مسئله رفع تبعیض یا به دست آوردن حقوق مساوی با مردان مطرح میشود و شاید، نقطه آغاز بحث ما همین باشد. لطفاً با تحلیل نقش سنتی؛ تعریف نقش از دیدگاه جامعهشناسان را بیان کنید؟ در جامعهشناسی، نقش یعنی وظیفه یا مسؤولیتی که در یک گروه، نهاد یا جامعه، بر عهده فردی گذاشته میشود و او باید مطابق نظام ارزشی و هنجارهای جامعه، آن را انجام دهد. پس در جامعه، باید نظارتی هم وجود داشته باشد که مرد، آن نقش را درست انجام بدهد. آیا این نظارت، یک نظارت حقوقی است؟ نه، بیشتر فرهنگی و اجتماعی است؛ زیرا نقشهای فرهنگی نسبت به نقشهای مدون، اهمیت بیشتری دارند. جامعه شناسان معتقدند که در ساختار یک گروه، چه طبیعی باشد و چه اجتماعی، چه خود به خود به وجود آمده باشد و چه انسانها آن را با هدف خاصی به وجود آورده باشند، نقشهای متفاوتی وجود دارد تا آن گروه شکل بگیرد. هر فرد هم، باید قسمتی از مسؤولیت را بر عهده بگیرد تا در نهایت، نهاد یا گروه بتواند وظیفه اصلی خود را انجام دهد. در خانواده هم، برای این که فرد بتواند وظایفی را که بر عهدهاش هست، انجام دهد، باید تقسیم کار وجود داشته باشد. جامعه شناسان، مهمترین وظیفه خانواده در دوران کنونی را، اجتماعی کردن فرزند در مراحل آغازین زندگی میدانند و هیچ جامعهشناسی ـ حتی خانم یوتا منشیک ـ وجود ندارد که با این مطلب مخالف باشد. خانم رز ماری ناوه هرتس میگوید: «اگر مهمترین وظیفه خانواده را تأمین نسل و اجتماعی کردن فرزند در مراحل آغازین زندگی بدانیم، به تقسیم کار نیاز داریم؛ به این دلیل که نقشها، با هم تداخل نکنند و هر کس کار خود را انجام دهد». این، مسئله بسیار مهمی است و همه جامعه شناسان بر آن تأکید دارند. مالینفسکی، جامعه شناس و مردم شناس معروف، از کسانی است که به شدنت مخالف کار کردن زن است. مهمترین دلیل مخالفت او و دیگر جامعه شناسان، با کار تمام وقت زن در بیرون از خانه، آن است که معتقدند کار تمام وقت زن، به بقا، سلامتی و موجودیت افراد خانواده لطمه میزند. پس مفهوم مشارکت و همکاری زوجها در خانه چه میشود؟ یکی از اشکالهای مخالفان نقش سنتی زن، این است که اصطلاح و یا موضوعی را، بدون توجه به این که از کجا آمده و چرا باید در این زمینه مطرح شود، مطرح کرده و از آن تعریف و تمجید میکنند. یکی از این اصلاحات، مشارکت و همکاری است که برای اثبات آن، مسئله مهم تقسیم کار و تفکیک نقش را نفی میکنند، در حالی که معنای مشارکت، در عرصههای مختلف اقتصادی، سیاسی و خانوادگی، ابعاد گوناگونی دارد. سوء تفاهم از آن جا ناشی میشود که موافقان مشارکت، مشارکت در خانواده را، همکاری مرد در کارهای خانه و همکاری زن در نان آوری و اشتغال تلقی کردهاند. حال آنکه مشارکت در زندگی خانوادگی را باید تلاش برای دستیابی به تفاهم مشترک و زندگی تفاهمآمیز دانست. تفاهم مشترک، از چند راه به دست میآید؛ مثل؛ هر یک از زن و شوهر تلاش کند که با خواستههای نامعقول خود، فشار اضافه بر همسر خود وارد نکنند. بهترین شکل مشارکت مرد در خانه، آن است که از همسر خود، توقعات نامعقول نداشته باشد، مرتب به او دستور ندهد و به بهانههای واهی از او انتقاد نکند. در مقابل، بهترین شیوه مشارکت زن با شوهر، کم کردن توقعات و محدود کردن تجملات است. این، پسندیدهترین نوع مشارکت و همکاری است که مشارکت منفعلانه یا مشارکت غیر مستقیم نام دارد. دیگر این که زن و شوهر، در تصمیمگیریهای بزرگ و راهبردی خانواده، با یکدیگر مشورت و همکاری کنند و با اتفاق نظر تصمیم بگیرند؛ اما با وجود این، باید اجرای تصمیمات را به حوزههای مردانه و زنانه تقسیم کرد تا هر کس در حوزه خود، تصمیمات را اجرا کند؛ چون اگر مشارکت، به صورت تداخل نقش در بیاید، ایجاد مزاحمت کرد و باعث بروز مشکلات بسیار خواهد شد. آیا در این تقسیم کار، نظام ارزشی یا سلسله مراتب هم وجود دارد؟ بله، تقسیم کار، خودش سلسله مراتب ایجاد میکند؛ یعنی جامعه، کاری را، که به من و شما میسپارد خودش ارزشگذاری میکند. نقشهایی را که همه یا بیشتر افراد میتوانند بر عهده گیرند، ارزش کمتری دارند و در مقابل، هرچند نقشی تخصصیتر باشد و افراد کمتری از عهده آن برآیند، ارزش بیشتری هم دارد. البته ممکن است نظام ارزشی، برای یک نقش خاص، ارزشی بالایی قائل شود، در حالی که افراد بسیاری میتوانند آن را انجام دهند. در هر گروه و تشکیلاتی، نقشهای اجتماعی متفاوتی هست که یکی از آنها، در جایگاه نقش برتر قرار دارد. معنای نقش برتر این است که دیگران باید از کسی که نقش برتر به او سپرده شده، پیروی کنند؛ زیرا رعایت سلسله مراتب و اطاعت از مافوق، باعث حفظ مجموع میشود. آقای ویلهلم هنریش ریل، اولین کسی است که کتابی به نام خانواده نوشته و خانواده را به عنوان یک موضوع جامعهشناسی مستقل، مطالعه کرده است. او میگوید که خانواده، منشأ جامعه است. هست و زیر بنای جامعه، در خانواده شکل میگیرد و اگر بخواهیم جامعه را حفظ کنیم، باید به مهمترین رکن آن، یعنی خانواده توجه بسیار کرد. در نتیجه، برای ادامه حیات و بقای خانواده نیز باید از اصل مهم سلسله مراتب و تبعیت از رهبری در خانواده، حمایت کرد. او دقیقاً کلمه تبعیت از رهبری را به کار میبرد. نتیجهگیری کلی، این که تقسیم کار باعث به وجود آمدن نقشها میشود و نقشهای متفاوت، نظام سلسله مراتبی را به وجود میآورند. نظام سلسله مراتبی، عالیترین نقش را به وجود میآورد. عالیترین نقش، حکم میکند و همه اعضای گروه باید از دستورهای او پیروی کنند. مالینوفسکی، رناردز، اوریو، گِهْلِنْ، کونیگ، ریل، هومَستر و پارسونز، از جمله جامعه شناسان معروفی هستند که نقش برتر را مهمترین عامل نگهدارنده خانواده، میدانند و همگی معتقدند کسی که در خانواده میتواند صاحب نقش برتر باشد، مرد است؛ گرچه استدلالهایشان با هم متفاوت است. ریل، اولین جامعه شناس خانواده، میگوید که زن و مرد، هر کدام دارای طبیعتی مخصوص هستند و طبیعت زن به اطاعت و طبیعت مرد به امر کردن مایل است. از این رو، نظریه ریل را، نظریه «اصالت حق طبیعی» میگویند؛ اما عدهای در اشکال به نظریه ریل میگویند: آنچه ریل، طبیعت مردانه و زنانه میداند، اموری فرهنگی و اجتماعی هستند و به تربیت فرد بستگی دارند. پس اکتسابیاند. و ربطی به طبیعت بشری ندارند. لوپه، جامعه شناس دیگری است که عقاید شبیه عقاید ریل دارد. این دو، کتابشان را همزمان و در سال 1855 میلادی به چاپ رساندند و همه، این دو را بنیانگذاران جامعهشناسی خانواده میدانند. اولین موضوعی که لوپه مطالعه میکند، خانوادههای کشاورز و در آمد آنان بوده و از آن جا به نقش برتر میرسد. او خانواده را مجموعهای مستقل، که دارای هویت مستقل است، میداند و معتقد است که بدون این هویت مستقل، نظام اجتماعی فرد میریزد. او میگوید: اگر خانواده سامان یافتهای داشته باشیم، اقتصاد ما هم سامان مییابد و برای برخورداری از چنین خانوادههایی، باید حاکمیت رئیس خانواده حفظ شود. جامعه شناس دیگری به نام هلموت شلسکی، پس از جنگ جهانی دوم، کتابی با نام خانواده معاصر در جامعه آلمان نوشت؛ یعنی هنگامی که آلمان شکست خورده بود و همه چیز، از جمله، حاکمیت، اقتصاد، امنیت و درآمد از بین رفته و از هم پاشیده بود و فقط زنان تنها و کودکان بیپناه باقی مانده بودند. او هم در این کتاب میگوید که راه اصلاح جامعه، اصلاح خانواده است. او نقش مرد در نظام خانواده را به ستون خیمهای تشبیه میکند که باید سالم و محکم باشد تا بتواند تکیه گاه مناسبی برای دیگر افراد خانواده قرار گیرد. مرد باید بتواند نیازهای عاطفی و اقتصادی اعضای خانواده را برآورده کند و نیز با اطلاعات و تجربههای خود، به پرسشها و مشکلات آنها پاسخ دهد. شلسکی میگوید: این سخن من با تصویری که یک کودک از پدرش دارد، کاملاً منطبق است؛ یعنی تصویر روان شناختی فرزند از پدر، فردی مقتدر، دانا، توانا و همه کاره است و فرزند به علت همین ذهنیت، همیشه به سراغ پدر میرود. این پدر، باید وجود داشته باشد تا فرزندان، در زمان گرفتاریها، ترسها و احساس مشکلات اقتصادی و عاطفی، به او پناه ببرند. از دید شلسکی، پدر یا مرد، مرجع و حلّال همه مشکلات است. به همین دلیل، نقش برتر باید بر عهده مرد باشد. دیگران هم باید از او اطاعت کنند تا خللی در خانواده به وجود نیاید. در حقیقت، لازمه اقتدار مرد، اطاعت دیگران است. کتاب شلسکی، پس از جنگ، سالها پرفروشترین کتاب جامعهشناسی و الگوی عملی بازسازی، برای آلمان پس از جنگ به حساب میآمد. بنابراین، میبینیم که بیشتر جامعهشناسان، به تفکیک کار و تقسیم نقش عقیده دارند. از نظر جامعه شناسان، مهمترین آکسیوم جامعهشناسی (اصلی بدیهی که در آن تردید وجود ندارد و خیلی مسائل دیگر را تبیین میکند) این است که انسان، موجودی است اجتماعی و دارای زندگی اجتماعی و یکی از ارکان زندگی جمعی، تقسیم کار است. ملاک تفکیک نقش چیست؟ در گذشته ملاک تفکیک نقش، سن و جنس بوده است؛ اما امروز، ملاک این کار، تخصص است در جوامع سنتی، به علت نبودن تخصص و اینکه همه کارها در سطح سادهای بودند، تقسیم نقش، بر مبنای سن و جنس و بر اساس نظام ارزشی انجام میشد. در انسانهای اولیه، شکار و تهیه خوراک، بر عهده مردان، و نگهداری از فرزندان بر عهده زنان بود. در دوره کشاورزی هم، کشت و کار به مردان و انجام دادن امور خانه و نگهداری از فرزندان، به عهده زنان بود؛ اما گاهی زنان در کشاورزی به مردان کمک میکردند. البته به ندرت، در بعضی جوامع، کار کشاورزی بر عهده زنان بود؛ مثلاً در استانهای شمالی کشور ما، شالیکاری، بیشتر بر عهده زنان است و یا کارهای کشاورزی ساده، با نظارت پدر، به کودکان سپرده میشود. مهمترین ویژگی تقسیم کار سنتی، تقسیم بر اساس جنسیت بهگونهای است که تداخل نقش به وجود نیاید. لطفاً برخی از عواملی را که باعث تغییر نقشهای جنسیتی شدهاند، ذکر بفرمائید. یکی از علتهای تغییر نقش جنسیتی، این بوده که شیوه اجتماعی کردن و تعلیم و تربیت، یکسان شده است. در گذشته، دختران و پسران، هر کدام به صورت خاص و برای انجام دادن وظیفهای ویژه تربیت میشدند. از گذشته، بر اساس تقسیم کار سنتی، دخترها را برای مادری، همسری و خانه داری و پسرها را برای کار بیرون از خانه و مهارتهای شغلی لازم آموزش میدادند. آموزش و پرورش یکسان، باعث شد این نظام به هم بریزد. اکنون دختران و پسران ما، یک مدرسه میروند، یک کتاب میخوانند و وقتی که فارغالتحصیل میشوند نیز از نظر توانایی یکسانند. آموزش و پرورش امروزی، فرزندان را برای اشتغال تربیت میکند و این یکی از علتهای به هم خورد نقش سنتی جنسیت است. پس از آن که در سوئد، روابط درهم ریخته شد و اختلالات خانوادگی، طلاق، نگرانی، اضطراب کودکان، زناشوییهای کوتاه مدت و...، رو به فزونی نهاد، یکی از دانشمندان، بعد از بررسیهای دقیق، علت اصلی این مسئله را آموزش و پرورش یکسان دانست. او گفت: زن باید محور اصلی زندگی باشد و ما با اشتغال تمام وقت، نقش محوری آنان در خانواده را از زنان گرفتهایم و این مسئله، علت همه پریشانیها و نگرانیهایی است که در خانوادهها به چشم میخورد. آنان به صورت آزمایشی، شهر کوچکی را با جمعیت حدود ده تا دوازده هزار نفر انتخاب کردند. در آن شهر، به زنان شاغل حقوق میدادند تا در خانه بمانند؛ اما خانمها بیشتر، به بیرون روی میآوردند. پس به این نتیجه رسیدند که چون این زنان برای کار در خانه تربیت نشدهاند، این روش سودمند نیست، بلکه باید شیوههای تربیت را جدا کرد. سپس شهر کوچکتری را انتخاب کردند و به فرزندان شصت ـ هفتاد خانواده، از ابتدا، آموزش جداگانه دادند؛ یعنی دختران را برای مادری و خانهداری و پسران را برای اداره زندگی آموزش دادند و به آنان ارزش این نقشها را هم فهماندند. پس از آن که فرزندان این خانوادهها بزرگ شدند، دخترانشان بیشتر تمایل داشتند در خانه بمانند و نگهداری فرزندان و انجام دادن امور خانه را بر عهده گیرند. باید اضافه کنم که وجود فرزندان، باعث حضور و ارتباط بیشتر پدر با خانواده میشود و نیز موجب میگردد ساعاتی که اعضای خانواده در کنار هم هستند، بیشتر شده و این مسئله، به نوعی احیای خانواده است. از سوی دیگر هم، تبلیغ بر ضد خانهداری و مادری و شأن و منزلت دادن به کار بیرون و کسب درآمد، باعث تغییر در نقش جنسیتی سنتی گردیده است. این ارزشها، یعنی اصالت کار بیرون از خانه، سرمایه، پول و مادیگرایی، از ارزشهایی است که از دل سرمایهداری جوشیده و دگرگونیهای را در ساختار و کارکرد خانواده و نیز شکل روابط میان اعضای خانواده به وجود آورده است. یکی از اصول تجملگرایی، نیاز آفرینی جدید است. سرمایهداری، نیازهای تازه به وجود میآورد و ارضای آن نیازها را هم بسیار مهم میشمارد. این نیازها، بیشتر مصرفی است؛ زیرا، چرخهای سرمایه داری را مصرف بیشتر میچرخاند. انسان برای برآوردن نیازهای غالباً کاذب و غیر ضروری، باید کار کند. از این رو، کار کردن و کسب درآمد، مهم تلقی میشود؛ اما چون جاذبه پول، به تنهایی برای کشاندن زنان به عرصه اشغال کفایت نمیکرد، با پست جلوه دادن خانه داری و نقش مادری، آن خواست را تقویت کردند. انگیزههای جذب زنان به بازار کار و اشتغال چیست؟ در کتاب زن در عرصه کار و اشتغال مادران، گزارشی از تحقیقاتی که در جامعه آلمان صورت گرفته، ارایه شده است. در این کتابها، مباحثی چون انگیزه کار زنان، ویژگی زنان شاغل و نوع اشتغال زنان مطرح شده است. یکی از نکات اساسی این کتابها، این است، زنی که پول در میآورد، پولش را صرف چه کاری میکند. بر آورد کردهاند که در آلمان، پولی که زنان در میآورند، بیشتر صرف تجملات میشود. البته در آلمان، مسئله به این شکل است؛ اما در ایران، این گونه نیست و ما حق نداریم چنین تعمیمی بدهیم. 80% در آمد زنان آلمان، در مصارفی خرج میشود که اگر کار نمیکردند، نیازی به آنها نداشتند؛ مانند غذا خوردن در بیرون از خانه، مهد کودک بردن فرزندان، تعویض مدام لوازم قدیمی و خرید وسایل نو. از مصاحبههایی که درباره انگیزههای اشتغال، با زنان صورت گرفته، بعضی از آنان دلیل اشتغال خود را، میل به حضور در جامعه ذکر کردهاند. برخی نیاز مادی و استقلال اقتصادی و برخی دیگر، ارضای خواستهها و یا دوست داشتن کار را بیان کردهاند. یکی دیگر از عوامل تحول در نقشهای جنسیت، تأثیر پذیری از دیگر کشورها است؛ یعنی اینکه زنان خارجی کار میکنند، پس زنان ما در ایران هم، باید کار کنند. بر اساس جدیدترین آمار دریافتی از اینترنت، در پانزده کشور اروپایی، فقط یک سوم زنان 15 تا 65 ساله، شاغل هستند؛ یعنی در دو سوم خانوادههای غربی، همان نقشهای سنتی حاکم است و تحول چندانی در این نقشها صورت نگرفته است. بسیاری از زنان هم اصل تقسیم کار در خانواده را پذیرفتهاند. با وجود اینکه بزرگان علم جامعهشناسی، تقسیم نقشها را پذیرفتهاند، چرا در اسناد بینالمللی، مانند کنوانسیونها و یا اسنادی که در سازمان ملل و یونسکو وجود دارد، با نقشهای جنسیتی به شدت مبارزه میشود. به بیان دیگر، چرا در اسناد بین المللی، چیزی غیر از شاخصهای جامعه شناختی وجود دارد؟ دلیل این امر چیزی نیست جز اختلاف در ماهیت علم و سیاست. به بیان دیگر، علم یک چیز میگوید و سیاست چیز دیگر سیاست در پی کسب رأی است و میدانیم که نیمی از جمیعت جهان را زنان تشکیل میدهند. این اسناد، پشتوانه سیاست دارند، نه علم و حساب علم هم از سیاست جدا است. رکن مهم سیاست، سوء استفاده از احساسات بشری است. از مقولههای علمی هم، فقط فناوری مطرح است و علوم انسانی مهجور مانده و به آنها توجهی نمیشود. سیاستمداران، زمانی سراغ علم و دانش میروند که برای پیشبرد اهداف خود، نیازمند تأئید علمی باشند. در غیر اینصورت، برای نظریات علمی، ارزشی قائل نمیشوند. درست است که آنچه در کنوانسیونها، درباره آزادی و برابری زنان دنبال میشود، بیشتر پیرو یک جریان سیاسی است تا رسیدن به یک هدف مقدس، اما این مسئله، واقعیت ظلمی که در طول تاریخ، به زنان شده است، نمیپوشاند. برای دست یابی به مساوات و برابری بین زنان و مردان، حتماً نباید در نقش سنتی زنان، تغییر ایجاد کرد، بلکه نگاهی تازه به برخی نقشها، از جمله اهمیت دادن به نقش مادری، میتواند کار سازتر بوده و ما را بهتر به مقصود برساند. خلاصه این که طرف داران برابری زن و مرد، معتقدند که مردان، در امور خانه و نگهداری فرزندان، باید مشارکت کنند و زنان هم در بیرون از خانه، به کاری تمام وقت مشغول باشند تا همه هزینههای زندگی بر دوش مرد نباشد. نظر کنوانسیونهای این چنین، این است که در طول تاریخ، ستم زیادی بر زنان رفته است و برای رفع تبعیض، همه چیزهایی که در گذشته وجود داشته است، باید از بین بروند؛ ولی این، خود خطائی دیگری است؛ زیرا از نظر روانشناسی، تفاوتهای بسیاری بین زن و مرد وجود دارد. تفاوتهای اکتسابی، اجتماعی و حتی ماهوی. در چنین حالتی، عبارت «رفع هر گونه تبعیض» اصلاً معنا ندارد؛ اما امروزه آن قدر به مسئله تبعیض جنسیتی دامن زده میشود که میگویند: هر قانونی که مردان تصویب کنند، حتی اگر به نفع ما باشد، ارزش ندارد. نظر شما درباره از بین بردن تفکیک نقشها در خانواده چیست؟ مشارکتی که فمینیستها در پی آن هستند، در واقع، اختلاط نقش است. «اشتغال مادران و تأثیر آن بر فرزند»، نام فصلی از کتاب خانم ناوه هرتز، روانشناس آلمانی است. وی این فصل را با نقل قولی از پشت اشتاین، شروع میکند و میگوید: «بچهای رشد سالم عاطفی دارد که سه سال، در دامان مادرش باشد». معنای این جمله، این است که مادر نباید کار کند و باید تمام وقت، در کنار فرزندش حضور داشته باشد. برخی در جواب این گفته که یکی از وظایف زن، مادری است، میگویند: «فرزند نمیخواهند» و در واقع، صورت مسئله را پاک میکنند؛ اما آیا خانواده بدون فرزند، معنا دارد. در این صورت، تکلیف بقای نسل و ارائه حیات بشر چیست؟ رشد و سلامت عاطفی و روانی نوزاد، زمانی تضمین میشود که دستکم، در سه سال اول، کودک حتماً تحت مراقبت مادر باشد. این درست ترجمه بخشی از تحقیقی است که در سال 1990 میلادی صورت گرفته است. در مقاله دیگری، نوشته شده است: «رشد سالم عاطفی فرزند، معلول رابطه عاطفی مادر و فرزند است»؛ یعنی اگر رابطه عاطفی مادر و فرزند قطع شود، رشد و سلامت عاطفی او خدشهدار میشود. در تحقیقی که در سال 1994 صورت گرفته است، رشد عقلی فرزند را منوط به رابطه عاطفی مادر و فرزند دانستهاند؛ یعنی اگر بین مادر و کودک، رابطه عاطفی سالم وجود نداشته باشد، رشد فکری او مختل میشود. اما در برابر این همه استدلال علمی، عدهای با یک استدلال بچه گانه و سادهلوحانه، میگویند: اگر این گونه است که شما میگویید، پس چرا غربیها آن قدر پیشرفت کردهاند؟ باید بدانیم که پیشرفتهای علمی، مربوط به نخبگان میشود که کمتر از 1% جامعه را تشکیل میدهند و اینان کسانی نیستند که مادرانشان از صبح بیرون از خانه کار کنند. متأسفانه مردم باور نمیکنند که نخبگان در شرایط عادی، پرورش نیافتهاند. مادران آنان به این گفته واوک عمل کرد اند که میگوید:«در دسترس بودن مادر برای فرزند، مسئله بسیار مهمی است». تحقیق دیگری هم صورت گرفته است که میگوید: «بچهها از این که به خانه بروند و ببینند مادرشان در خانه نیست، دچار اضطراب میشوند. حتی مردها نیز اینگونهاند». فرزند به این امید وارد خانه میشود که مادر، در را برایش باز کند. نبودن مادر در خانه، بچهها، به ویژه آنانی را که کمتر از سیزده سال دارند، نگران و مضطرب میکند. وقتی در این باره از بچهها سؤال شد، گفتند که مهمترین مسئله برایشان، وقتی به خانه میروند، این است که مادرشان در خانه باشد. مسئله بسیار مهم دیگری که به حضور پدر بستگی دارد، پیدا کردن هویت جنسی است. بچهها، چه پسر و چه دختر، با بودن پدر، هویت جنسی خود را در مییابند و میفهمند که جنسشان با دیگری متفاوت است. این شناخت، برای بچه، بسیار لازم است. تحقیقی نشان میدهد که وقتی مادر، بیرون از خانه کار میکند، ساعتهای حضور پدر هم کمتر میشود؛ چون وقتی مادر در خانه است، پدر دوست دارد زودتر به خانه برسد و بیشتر در خانه بماند. پس اشتغال زن، ارتباط بین پدر و فرزند را هم دستخوش تغییر میکند. آیا زندگی ماشینی و وجود فراغت بسیار، تأثیری در مسئله اشتغال زنان دارد؟ بنده معتقد نیستم که زن نباید کار کند، بلکه حتی کار کردن را مفید میدانم؛ اما باید روشن شود که نوع کاری و در چه زمانی برای چه زنی مناسب است. از این رو، ما باید از مشاغلی صحبت کنیم که با روحیات زنانه کاملاً سازگار باشد. زن باید فعالیت اجتماعی داشته باشد، مطالعه کند، به رادیو و تلوزیون گوش بدهد، در مجامع علمی و فرهنگی حضور داشته باشد، اما نه به این معنا که هر روز ساعت هفت صبح از خانه خارج شود و ساعت چهار بعد از ظهر برگردد. بیشتر جامعه شناسان معروف، در دو مورد اتفاق نظر دارند: اول این که با اختلاط نقشها مخالفند. دوم این که با اشتغال زن بیرون از خانه، به صورت تمام وقت، یعنی به مدت هشت ساعت در روز به مدت سی سال، مخالفند. آنان میگویند: اولاً، نوع کار زن با شرایطش، باید متناسب باشد و نیز باید شغلی انعطافپذیر داشته باشد؛ یعنی بعضی وقتها تمام وقت کار کند و بعضی وقتها، مانند زمانی که بچه دار میشود، اصلاً کار نکند، ثانیاً شغل زن باید متنوع باشد؛ یعنی کاری که هم درآمد داشته باشد، هم برای حضور در جامعه و فعالیت اجتماعی مناسب باشد. زن باید بتواند با توجه به سن و تعداد فرزندان، شغل خود را عوض کند. یکی از استدلالها، این است که اگر زن در خانه بنشیند، از بسیاری جریانات اجتماعی عقب میافتد؛ اما پاسخ این است که لازم نیست زن خود را محصور کند. او میتواند فعالیت سیاسی و اجتماعی داشته باشد؛ ولی نه به قیمت لطمه زدن به خانواده. در نتیجه، بین وظایف مادری و خانهداری، که اساسیترین نقش زن محسوب میشود، و نیز اشتغال به صورت پاره وقت و محدود، مغایرتی دیده نمیشود. خانم الیزابت پفابل میگوید که باید بین مادری و اشتغال زن تفاهم ایجاد کرد. هنگام تغییر شرایط، باید نوع کار و ساعت کار زن تغییر کند؛ مثلاً به مادری که بچه دارد، حقوق و کمک هزینه پرداخت شود بعد هم شغلش به گونهای تغییر کند که نیاز به حضور تمام وقت در بیرون از خانه نداشته باشد. راه حل دیگری که خانم پفابل پیشنهاد میدهد، آن است که زن در خانه، از بستگان یا خدمتکار و نیز فناوری جدید کمک بگیرد. در هر صورت، روابط عاطفی مادر و فرزند، نباید خدشه دار شود؛ زیرا این روابط، غیر از اهمیت که برای سلامتی کودک دارند، در سلامت روانی و تعادل رفتاری مادر هم تأثیر بسیار دارد. باید بدانیم که اشتغال را با مادر بودن و نقش سنتی زن، میشود هماهنگ کرد. زن میتواند کارهای متفاوتی انجام دهد؛ اما با وجود این، باید متوجه باشد که به وظایف اصلی خود، که بر اساس نظریه تفکیک نقش، مادری و خانهداری است، لطمه وارد نشود، خانم پفابل میگوید: «همه جنگها بر سر این است که زنها سعی دارند بین مادری و اشتغال، آشتی ایجاد کنند». او در جای دیگری میگوید: «من خودم تحصیل کرده و درس خواندهام؛ ولی عملاً در این جامعه، چه کاری به زن میهند؟ آیا عرضه کنندگان مشاغل، به زنان و مردان به یک چشم نگاه میکنند و بر اساس قابلیت، توانایی و شایستگی، مشاغل را به افراد واگذار میکنند؟ صد البته که چنین نیست و آمارها گویای این است که بیشتر زنان شاغل، مشاغل پایین و پست را بر عهده میگیرند». در جمهوری اسلامی، دولت موظف است شغلهایی را ایجاد کند که در خور نقشهای اجتماعی، فرهنگی و شأن زن مسلمان باشد، مشاغلی که باعث شود زنان، خود را موجودی عاطل و باطل نبینند و احساس پوچی، هرز رفتن و شکست نکنند. زن باید فعالیت داشته باشد. او میتواند در امور خیریه فعالیت کند، تحقیق و پژوهش کند؛ در مجامع علمی و انجمنها حاضر شود و هزاران کار ارزشمند دیگر. در واقع، بهترین کار برای زن، فعالیت اجتماعی است؛ اما فعالیتی که با خانواده محوری، مغایر باشد. در این صورت و با این نگاه، کار کردن زن، نه تنها به خانواده لطمهای نمیزند، بلکه مفید هم هست. فمینیستها چه استدلالهایی دارند؟ فمینیستها و معتقدان به تغییر نقش جنسیتی، چند نوع استدلال دارند. آنان میگویند: یکی از عوامل مهم برتری جنسیتی مردان، امتیازات آنان است که باید حذف شوند؛ زیرا مغایر عدالتند. اینان یکی از این امتیازات را قدرت میدانند و میگویند: توضیع قدرت بین جنیستها، عادلانه نیست. معتقدند که این قدرت، شامل، پول، شغل، موقعیت اجتماعی و... میشود. حتی منابع مالی هم، چه در خانواده و چه در دیگر گروههای اجتماعی، در اختیار مردان است. شغلهای مهم سیاسی و اقتصادی را هم، منحصر در مردان میبینند. با این نگاه، فمینیستها نتیجه میگیرند که مردها، موقعیت برتری نسبت به زنان دارند و قدرت در دست مردان است. همین مسئله باعث تبعیض بر ضد زنان شد و مردها از این ابزار بر ضد آنان استفاده میکنند. و این، یک واقعیت است. نکتهای است که فمینیستها دنبالش هستند، این است که گمان میکنند زندگی خانوادگی، عرصه جنگ است و دو نفر در برابر هم صف آرایی کردهاند و هر یک میکوشد دیگری را از میدان خارج کند، در حالی که این تصور، غلط است و خانواده و زن و فرزند، در قدرت و ثروت پدر، سهیماند. یکی دیگر از استدلالهای فمینیستی، این است که زنان و مردان، در همه چیز برابرند. به بیان دیگر، بین زن و مرد، هیچ تفاوتی نیست؛ اما واقعیت این است که زنان و مردان، از چند نظر، از جمله روانشناختی و فرهنگی با هم متفاوتند؛ مثلاً در زندگی زناشویی، انتظارات زن و مرد، فرق میکند و دیدشان هم درباره زندگی، متفاوت است. بخشی از سخنان فمینیستها مبنی بر این که زنها در جامعه، مورد ستم مردان قرار میگیرند، درست است؛ اما اینکه منشأ این ظلم چیست و چگونه میتوان با ستم مردان بر ضد زنان مبارزه کرد، امری است که نتوانستهاند آن را به درستی تبیین کنند. پیامد از بین بردن تفکیک نقش در خانواده، بر ساختار این واحد اجتماعی چیست؟ پارسونز، جامعهشناس معروف آمریکایی، کسی است که بیش از دیگران، درباره این مسئله کار کرده است. او میگوید که اگر تداخل نقش پیدا شود، یعنی پدر و مادر، هر دو، هم بیرون از خانه کار کنند و هم کارهای خانه را انجام دهند، لطمه بزرگی بر پیکر خانواده وارد میشود. وی فایده تفکیک نقش را دو چیز میداند: یکی آموزش هویت جنسی و دیگری، ایجاد تعادل شخصیتی، رفتاری و روانی برای فرزندان در سنین بالاتر. استدلال پارسونز این است که اگر تداخل نقش به وجود آید، فرزند در آینده نمیداند چه کاری باید انجام دهد و وظیفهاش چیست؟ چون مشاهده کرده است که پدر و مادرش، هر دو نقش را انجام میدهند. از این رو، در آینده خودش هم دچار تضادی میشود. او نخواهد دانست که در برابر همسرش، چه وظیفهای دارد و متقابلاً، همسرش چه وظیفهای در برابر او دارد و باید چه انتظاری از او داشته باشد. پس لطمه شخصیتی دیده و تعادل روحیاش به هم میخورد. در جامعه، دو نوع نقش وجود دارد: نقشهای عاطفی و نقشهای ابزاری. فرزند نقشهای ابزاری را از پدر و نقشهای عاطفی را از مادر یاد میگیرد. حال اگر در خانوادهای تداخل نقش وجود داشته باشد، اختلالات شخصیتی بسیاری در فرزندان بروز میکند. مخالفت جامعه شناسان بزرگ، با اختلالاط نقش و نیز اشتغال تمام وقت خانمها، مبنای علمی دارد. کوینک، جامعه شناس سوئدی، که به تازگی هم از دنیا رفته است، به صراحت میگوید: «اشتغال تمام وقت زن، در بیرون خانواده، به خانواده، زن، شوهر و بچهها، لطمه جدی وارد میکند». او میگوید: «زنی که کار میکند، به دلیل خستگی، نمیتواند نقش عاطفی خود را ایفا کند. همچنین بخش زیادی از فکر و ذهنش را، مسائل مربوط به کارش اشتغال میکند. وقتی روابط خانوادگی، دچار اخلال شد، بر رابطه بین اعضای خانواده تأثیر میگذارد»؛ مثلاً وقتی خسته است، زود عصبانی میشود و نمیتواند خواستههای عاطفی فرزندش را برآورده کند ممکن است برخورد تندی هم انجام دهد که نتیجه آن، سرخوردگی، چیزی دیگری نیست. چنین زنی، با همسرش نیز نمیتواند رابطه عاطفی درستی برقرار کند. به همین دلیل، میبینیم که یکی از جاهایی که طلاق زیاد صورت میگیرد، خانوادههایی است که در آنها، زن شاغل است. در زنان شاغل، به علت تمکن مالی و استقلال اقتصادی، سازگاری به شدت کاهش مییابد؛ زیرا در این زنان، آستانه تحمل بسیار پایین میآید. اینها، واقعیاتی است که با آنها رو به رو هستیم .