نویسندگان:
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

چکیده

سید محمد صادق مهدوی، متولد 1327 و فارغ التحصیل رشته جامعه‏شناسی خانواده و جوانان از دانشگاه وین اتریش است. او از سال 1356، به عضویت هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی درآمد و تا اکنون در این دانشگاه تدریس می‏کند. یک بار نیز به عنوان استاد نمونه معرفی شده است. از استاد، محمد صادق مهدوی بیش از بیست مقاله در نشریات علمی و پژوهشی چاپ شده است و حدود ده ترجمه و تألیف هم درباره خانواده و جوانان دارد.طی گفتگویی نظر وی را درمورد اشتغال زنان جویا می شویم.

متن

سید محمد صادق مهدوی، متولد 1327 و فارغ التحصیل رشته جامعه‏شناسی خانواده و جوانان از دانشگاه وین اتریش است. او از سال 1356، به عضویت هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی درآمد و تا اکنون در این دانشگاه تدریس می‏کند. یک بار نیز به عنوان استاد نمونه معرفی شده است. از استاد، محمد صادق مهدوی بیش از بیست مقاله در نشریات علمی و پژوهشی چاپ شده است و حدود ده ترجمه و تألیف هم درباره خانواده و جوانان دارد. رشته فرعی ایشان، روان‏شناسی است نخست، لطفاً تاریخچه‏ای از چگونگی پیدایش جنبش‏های زنان بیان کنید. بعد از عصر روشن‏گری در فرانسه، رویکردی تازه درباره مسائلی نظیر انسان، هستی، آزادی، حکومت و حق پیدا شد. در آن زمان، اشرافی‏گری شدیدی بر فرانسه و سرتاسر جهان حاکم بود و جنایت‏های بسیاری از سوی اشراف انجام می‏شد. در فرانسه، با وجود این‏که اشراف، حدود 5% از جمعیت مردم را تشکیل می‏دادند، تعداد نماینده‏گانشان دوبرابر نمایندگان مردم بود. در رأی‏گیری‏ها هم، رأی هر کدام از اشراف، دو رأی حساب می‏شد. پس از انقلاب کبیر فرانسه هم تا زمان لویی شانزدهم، وضع به همین شکل بود. از نظر فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی نیز، شرایط خاصی بر جامعه حاکم بود. مردم در فقر زندگی می‏کردند و رعیت‏ها مجبور بودند چند نوع مالیات بپردازند. آنان مجبور بودند نمک و شرابی را که دولت توزیع می‏کرد، بخرند و بابت آن، پول زیادی بپردازند. ظلم بر زن‏ها هم دو چندان بود. زنان زیر سلطه دولت بودند و غیر از فشار اقتصادی و سیاسی، قانون‏گذار هم به آنان ظلم می‏کرد، حق طلاق نداشتند، نمی‏توانستند مالک چیزی باشند، هم چنین نمی‏توانستند از والدین و شوهرشان ارث ببرند. بیشتر زنان، پس از مرگ شوهرشان، زندگی سخت و نکبت باری داشتند و بسیاری به این علت، آرزوی مرگ می‏کردند. همه مشاغل سیاسی و اجرایی را مردان در اختیار داشتند. این مشاغل، حتی مشاغل نظامی، موروثی بود و پس از مرگ صاحب شغل، پسرش بر جای او می‏نشست. یک مسئله بسیار مهم، این‏که تحرک اجتماعی برای هیچ قشری امکان نداشت و مردم طبقات پایین، هرگز نمی‏توانستند پیشرفت کنند. حتی خون مردم عادی در برابر یک نجیب زاده ارزشی نداشت. در چنین فضایی، یک مرتبه، عصر روشن‏گری به وجود می‏آید، ارزش‏های تازه‏ای، مانند آزادی و برابری مطرح می‏شود و تعریف‏های تازه‏ای از واژه‏های انسان و حقوق ارائه می‏گردد. یکی از اصطلاحاتی که در پی رواج روشن‏گری به وجود می‏آید، «برابری جنسیت» است؛ یعنی انسان، «بما هو انسان» مطرح است و از نظر حقوقی نباید تفاوتی بین زن و مرد وجود داشته باشد؛ اما جای بحث دارد که این حقوق انسانی است یا اکتسابی؟ بسیاری معتقدند که یکی از پیامدهای عصر روشن‏گری، انقلاب کبیر فرانسه است ؛ یعنی اگر این تحولات فکری ظهور نمی‏یافت، انقلاب فرانسه هم به وقوع نمی‏پیوست. پس از انقلاب کبیر فرانسه بود که مسائلی نظیر آزادی، برابری و حقوق انسانی مطرح می‏شود. موضوع دیگری هم که در پیدایش برابری جنسی، یعنی برابری زن و مرد، مؤثر بود، سوسیالیسم است سوسیالیست‏ها در کنار حمله به نظام سرمایه‏داری و مطرح کردن نظام سوسیالیست، به مسئله برابری مردان و زنان هم دامن زدند و شاید مهم‏ترین معنای فمینیسم، برابری مرد و زن از نظر حقوقی باشد. آگوست بیل کتابی به نام زن و سوسیالیسم دارد که متقارن با پایان جنگ جهانی دوم، در حدود سال 1945 میلادی منتشر شد. این کتاب، که سال‏ها در غرب، بعد از انجیل، پرفروش‏ترین کتاب بود، در دامن زدن به مسئله تحت ستم بودن زنان، و در نتیجه، پیدایش فمینیسم بسیار مؤثر بود. از معروف‏ترین کسانی که در جریان نهضت برابری زنان فعالیت داشتند خانم کلارا زتکین و خانم یوتا منشیک بودند که در میانه قرن نوزدهم میلادی، سردمداران نهضت برابری زن بودند. سوسیالیست‏ها بر دو مطلب تکیه داشتند: اول این‏که در نظام سرمایه داری، سرمایه‏داران بقیه را استثمار می‏کنند. دوم این‏که در نظام سرمایه داری، به زنان ظلم دو چندان شده است. آگوست بیل در آغاز کتابش به نام زن و سوسیالیسم، در تحلیلی بیان می‏کند که زنان از ابتدا، چگونه بودند و چه نقشی داشتند. او نتیجه می‏گیرد که بردگان واقعی در عصر ما، زنان هستند؛ زیرا هم برده سرمایه‏داران هستند و هم برده پدران و شوهران شاید مهم‏ترین عاملی که باعث شد فمینیسم به صورت یک جریان رسمی شکل بگیرد، کتاب آگوست بیل بود که دنبال آن، خانم کلارا زتکین و یوتا منشیک، نهضت برابری زنان را آغاز کردند. شما فمینیسم را برابری حقوق زنان با مردان تعریف کردید. ما در تاریخ غرب می‏بینیم که تا سال 1920 میلادی، تساوی حقوق بین زن و مرد محقق شد و غربی‏ها، حق رأی، مالکیت و ارث زنان را به رسمیت شناختند. پس از این زمان به بعد که مشکلی به نام عدم تساوی حقوقی وجود ندارد، آنان به دنبال چه بودند؟ آنان از نظر حقوقی مشکلی نداشتند، اما این حقوق فقط روی کاغذ بود و عملی نشده بود. بعد از انقلاب اکتبر روسیه، روس‏ها یک قانون اساسی نوشتند و همه حقوق زنان را به رسمیت شناختند؛ اما به علت این که مسئله حقوق زنان، پذیرش فرهنگی و اجتماعی نداشت، کاربرد عینی و عملی پیدا نکرد و تبعیض هم‏چنان وجود داشت. پاسخ دیگر به پرسش شما این است که تنها یک نوع فمینیسم وجود ندارد. عده‏ای می‏گویند: زن موجودی آزاد است، البته تا حدی که مزاحم آزادی‏های فردی دیگران نشود. بعضی دیگر، خواهان برابری زنان با مردند و می‏گویند: هرچه مردها انجام می‏دهند، زنان هم باید آن را انجام دهند و در واقع، خواستار حقوقی مانند مردها هستند. بعضی فمینیست‏ها، به دنبال تقابل با مردند و به تعبیر بهتر، خواهان دنیایی بدون مرد هستند. در جامعه ما، جنبش فمینیسم را چگونه می‏بینند؟ این جنبش، در جامعه ما، به خصوص در میان دختران دبیرستانی و دانشجو، ظاهر شده است. البته ناروایی‏هایی که در باره زنان در جامعه ما صورت می‏گرفته، بستری برای آغاز این جنبش بوده است. تبعیض میان دختر و پسر به گونه‏ای بوده است که خانواده‏ها، وقتی صاحب دختر می‏شدند، احساس خوشحالی نمی‏کردند؛ اما هنگامی که صاحب پسر می‏شدند، آن را به فال نیک می‏گرفتند. در خانه هم، بین دختر و پسر تبعیض وجود داشت. دخترها مجبور بودند از برادرانشان، کاملاً تبعیت کنند. این گونه رفتارها باعث شد موج فمینیسم وارد ایران هم بشود. البته این بستر، به خاطر توجه نکردن به دستورهای اسلام به وجود آمد؛ زیرا در احادیث و سیره پیامبر و ائمه (علیهم السلام)، برای رفتار با زنان و دختران، دستورهای ویژه‏ای وجود دارد؛ اما رفتار مردسالارانه در جامعه ما، باعث شد ستم بیش‏تری بر زنان روا داشته شود. این‏گونه رفتارها، که در جوامع دیگر هم وجود داشته است، موجب شکل‏گیری فمینیسم گردید تا جایی که بعضی، حتی نفی مرد و کنار گذاشتن او از همه صحنه‏های زندگی را خواستار شدند. کار دیگری که سوسیالیست‏ها کردند و سپس فمینیست‏ها به آن دامن زدند، مطرح کردن مسئله کار و اشتغال زنان بود. آنان اصلی‏ترین مسئله برای ایجاد برابری را اشتغال دیدند و گفتند: اگر زن مستقل باشد، می‏تواند هویت خویش را پیدا کند. در واقع، راه استقلال زنان را کار کردن آنان بیان کردند. از سوی دیگر، آن‏چه مانع از کار کردن زن‏ها می‏شد، بچه داری و خانه داری بود. آنان برای این‏که این موانع را هم از پیش رو بردارند، درباره خانه‏داری و بچه داری زنان شبه‏هایی را مطرح کردند و آن‏ها را «در آشپزخانه ماندن» و «کهنه شستن» تعریف کردند. فمینیست‏ها نقش سنتی زن، نقش مادری، نقش همسری و خانه‏داری زن را تحقیر کردند و کوبیدند و از سوی دیگر، آن قدر اهمیت اشتغال را بالا بردند که امروز می‏بینیم بیش‏تر دختران می‏خواهند کار کنند و اگر کار نکنند، گویی هویت انسانی‏شان خدشه دار شده است. حضور زنان در عرصه اشتغال و آغاز این حرکت، چگونه بوده است؟ بعد از انقلاب صنعتی، تحولاتی در جهان و به خصوص در انگلیس رخ داد؛ زیرا در آن‏جا، به وجود آمدن کارخانجات نساجی، باعث رشد انقلاب صنعتی شد که تحولاتی را در پی داشت. صنعت نوپای نساجی، به نیروی انسانی نیاز داشت و این باعث شد کارگران از نقاط روستایی به شهرها بیایند. این کارخانجات، نیروی انسانی مورد نیاز خود را از میان خانم‏ها تأمین می‏کردند؛ گفته می‏شد: نساجی صنعتی است که با ویژگی‏های زنانه سازگارتر است. آرام آرام و تقریباً از سال 1700 میلادی، با دعوت کردن زنان به کار، مسئله اشتغال آنان در بیرون از خانه، مطرح شد. آیا در برابر اشتغال زنان در بیرون از خانه، واکنش‏هایی هم صورت گرفت یا خیر؟ این مسئله، پدیده ساده‏ای نبود. من در برخی منابع دیدم که نوشته بود: « رگ گردن مرد انگلیسی از فرط غیرت متورم می‏شد وقتی می‏شنید که زنش، می‏خواهد بیرون از خانه کار کند». در اوایل قرن هجدم و قبل از انقلاب فرانسه، کار کردن زن در بیرون از خانه و برای کسب در آمد، با فرهنگ و ارزش‏های حاکم بر آن زمان مغایر بود. تغییر این ارزش‏ها به سادگی انجام نشد و جامعه هم آن را به راحتی نپذیرفت. سه قرن طول کشید تا به تدریج پذیرفته شد و تا آن جا پیش رفت که اکنون در کشورهای غربی، خانم‏هایی که کار نمی‏کنند، احساس سرخوردگی می‏کنند. مهم‏ترین مخالف اشتغال زنان، کلیسا بود که به صورت سازمان دهی شده‏ای، با اشتغال زنان مخالفت می‏کرد و می‏کوشید سازمان‏هایی را به وجود آورد که در شهرها، تظاهرات راه بیندازند و از مردها هم می‏خواست اجازه ندهند همسرانشان بیرون از خانه کار کنند. کلیسا کار کردن زنان بیرون از خانه را برخلاف اصول دینی می‏دانست. البته خانم یوتا منشیک می‏گوید: «تصویری در مسیحیت از زن وجود دارد که او را دارای ابزار شیطانی می‏داند؛ یعنی زن موجودی است که انسان را اغوا می‏کند و سبب رانده شدن آدم از بهشت است و ابزار گناه در اختیار دارد». منظور جسم او است و با این سخن، تصویری کامل؛ منفی از زن ارائه می‏شد. از حقوق دیگری که در مسیحیت، زن از آن محروم شده بود، حق درس خواندن بود. مسیحیت اجازه نمی‏داد که زنان درس بخوانند؛ زیرا به اعتقاد آنان، اگر زنان درس بخوانند و با سواد شوند، شیطان بر آنان مسلط می‏شود و راحت‏تر مورد وسوسه شیطان قرار می‏گیرند. از سوی دیگر، نداشتن حق طلاق و ارث، پرسش‏هایی را در ذهن زنان به وجود آورده بود که ما چه گناهی کرده‏ایم؟ آیا ما صاحب ابزار شیطانی هستیم؟ آیا ما سبب رانده شدن آدم از بهشت هستیم؟ بعد از پیدایش انقلاب صنعتی و رواج صنعت، این پرسش‏ها بیش‏تر مطرح شد تا کم کم، به صورت جنبشی درآمد که در دنیا از آن با نام جنبش فمینیسم یاد می‏شود. در چنین فضایی است که مسئله رفع تبعیض یا به دست آوردن حقوق مساوی با مردان مطرح می‏شود و شاید، نقطه آغاز بحث ما همین باشد. لطفاً با تحلیل نقش سنتی؛ تعریف نقش از دیدگاه جامعه‏شناسان را بیان کنید؟ در جامعه‏شناسی، نقش یعنی وظیفه یا مسؤولیتی که در یک گروه، نهاد یا جامعه، بر عهده فردی گذاشته می‏شود و او باید مطابق نظام ارزشی و هنجارهای جامعه، آن را انجام دهد. پس در جامعه، باید نظارتی هم وجود داشته باشد که مرد، آن نقش را درست انجام بدهد. آیا این نظارت، یک نظارت حقوقی است؟ نه، بیش‏تر فرهنگی و اجتماعی است؛ زیرا نقش‏های فرهنگی نسبت به نقش‏های مدون، اهمیت بیش‏تری دارند. جامعه شناسان معتقدند که در ساختار یک گروه، چه طبیعی باشد و چه اجتماعی، چه خود به خود به وجود آمده باشد و چه انسان‏ها آن را با هدف خاصی به وجود آورده باشند، نقش‏های متفاوتی وجود دارد تا آن گروه شکل بگیرد. هر فرد هم، باید قسمتی از مسؤولیت را بر عهده بگیرد تا در نهایت، نهاد یا گروه بتواند وظیفه اصلی خود را انجام دهد. در خانواده هم، برای این که فرد بتواند وظایفی را که بر عهده‏اش هست، انجام دهد، باید تقسیم کار وجود داشته باشد. جامعه شناسان، مهم‏ترین وظیفه خانواده در دوران کنونی را، اجتماعی کردن فرزند در مراحل آغازین زندگی می‏دانند و هیچ جامعه‏شناسی ـ حتی خانم یوتا منشیک ـ وجود ندارد که با این مطلب مخالف باشد. خانم رز ماری ناوه هرتس می‏گوید: «اگر مهم‏ترین وظیفه خانواده را تأمین نسل و اجتماعی کردن فرزند در مراحل آغازین زندگی بدانیم، به تقسیم کار نیاز داریم؛ به این دلیل که نقش‏ها، با هم تداخل نکنند و هر کس کار خود را انجام دهد». این، مسئله بسیار مهمی است و همه جامعه شناسان بر آن تأکید دارند. مالینفسکی، جامعه شناس و مردم شناس معروف، از کسانی است که به شدنت مخالف کار کردن زن است. مهم‏ترین دلیل مخالفت او و دیگر جامعه شناسان، با کار تمام وقت زن در بیرون از خانه، آن است که معتقدند کار تمام وقت زن، به بقا، سلامتی و موجودیت افراد خانواده لطمه می‏زند. پس مفهوم مشارکت و هم‏کاری زوج‏ها در خانه چه می‏شود؟ یکی از اشکال‏های مخالفان نقش سنتی زن، این است که اصطلاح و یا موضوعی را، بدون توجه به این که از کجا آمده و چرا باید در این زمینه مطرح شود، مطرح کرده و از آن تعریف و تمجید می‏کنند. یکی از این اصلاحات، مشارکت و هم‏کاری است که برای اثبات آن، مسئله مهم تقسیم کار و تفکیک نقش را نفی می‏کنند، در حالی که معنای مشارکت، در عرصه‏های مختلف اقتصادی، سیاسی و خانوادگی، ابعاد گوناگونی دارد. سوء تفاهم از آن جا ناشی می‏شود که موافقان مشارکت، مشارکت در خانواده را، همکاری مرد در کارهای خانه و همکاری زن در نان آوری و اشتغال تلقی کرده‏اند. حال آن‏که مشارکت در زندگی خانوادگی را باید تلاش برای دست‏یابی به تفاهم مشترک و زندگی تفاهم‏آمیز دانست. تفاهم مشترک، از چند راه به دست می‏آید؛ مثل؛ هر یک از زن و شوهر تلاش کند که با خواسته‏های نامعقول خود، فشار اضافه بر همسر خود وارد نکنند. بهترین شکل مشارکت مرد در خانه، آن است که از همسر خود، توقعات نامعقول نداشته باشد، مرتب به او دستور ندهد و به بهانه‏های واهی از او انتقاد نکند. در مقابل، بهترین شیوه مشارکت زن با شوهر، کم کردن توقعات و محدود کردن تجملات است. این، پسندیده‏ترین نوع مشارکت و هم‏کاری است که مشارکت منفعلانه یا مشارکت غیر مستقیم نام دارد. دیگر این که زن و شوهر، در تصمیم‏گیری‏های بزرگ و راهبردی خانواده، با یکدیگر مشورت و هم‏کاری کنند و با اتفاق نظر تصمیم بگیرند؛ اما با وجود این، باید اجرای تصمیمات را به حوزه‏های‏ مردانه و زنانه تقسیم کرد تا هر کس در حوزه خود، تصمیمات را اجرا کند؛ چون اگر مشارکت، به صورت تداخل نقش در بیاید، ایجاد مزاحمت کرد و باعث بروز مشکلات بسیار خواهد شد. آیا در این تقسیم کار، نظام ارزشی یا سلسله مراتب هم وجود دارد؟ بله، تقسیم کار، خودش سلسله مراتب ایجاد می‏کند؛ یعنی جامعه، کاری را، که به من و شما می‏سپارد خودش ارزش‏گذاری می‏کند. نقش‏هایی را که همه یا بیش‏تر افراد می‏توانند بر عهده گیرند، ارزش کم‏تری دارند و در مقابل، هرچند نقشی تخصصی‏تر باشد و افراد کم‏تری از عهده آن برآیند، ارزش بیش‏تری هم دارد. البته ممکن است نظام ارزشی، برای یک نقش خاص، ارزشی بالایی قائل شود، در حالی که افراد بسیاری می‏توانند آن را انجام دهند. در هر گروه و تشکیلاتی، نقش‏های اجتماعی متفاوتی هست که یکی از آن‏ها، در جایگاه نقش برتر قرار دارد. معنای نقش برتر این است که دیگران باید از کسی که نقش برتر به او سپرده شده، پیروی کنند؛ زیرا رعایت سلسله مراتب و اطاعت از مافوق، باعث حفظ مجموع می‏شود. آقای ویلهلم هنریش ریل، اولین کسی است که کتابی به نام خانواده نوشته و خانواده را به عنوان یک موضوع جامعه‏شناسی مستقل، مطالعه کرده است. او می‏گوید که خانواده، منشأ جامعه است. هست و زیر بنای جامعه، در خانواده شکل می‏گیرد و اگر بخواهیم جامعه را حفظ کنیم، باید به مهم‏ترین رکن آن، یعنی خانواده توجه بسیار کرد. در نتیجه، برای ادامه حیات و بقای خانواده نیز باید از اصل مهم سلسله مراتب و تبعیت از رهبری در خانواده، حمایت کرد. او دقیقاً کلمه تبعیت از رهبری را به کار می‏برد. نتیجه‏گیری کلی، این که تقسیم کار باعث به وجود آمدن نقش‏ها می‏شود و نقش‏های متفاوت، نظام سلسله مراتبی را به وجود می‏آورند. نظام سلسله مراتبی، عالی‏ترین نقش را به وجود می‏آورد. عالی‏ترین نقش، حکم می‏کند و همه اعضای گروه باید از دستورهای او پیروی کنند. مالینوفسکی، رناردز، اوریو، گِهْلِنْ، کونیگ، ریل، هومَستر و پارسونز، از جمله جامعه شناسان معروفی هستند که نقش برتر را مهم‏ترین عامل نگهدارنده خانواده، می‏دانند و همگی معتقدند کسی که در خانواده می‏تواند صاحب نقش برتر باشد، مرد است؛ گرچه استدلال‏هایشان با هم متفاوت است. ریل، اولین جامعه شناس خانواده، می‏گوید که زن و مرد، هر کدام دارای طبیعتی مخصوص هستند و طبیعت زن به اطاعت و طبیعت مرد به امر کردن مایل است. از این رو، نظریه ریل را، نظریه «اصالت حق طبیعی» می‏گویند؛ اما عده‏ای در اشکال به نظریه ریل می‏گویند: آن‏چه ریل، طبیعت مردانه و زنانه می‏داند، اموری فرهنگی و اجتماعی هستند و به تربیت فرد بستگی دارند. پس اکتسابی‏اند. و ربطی به طبیعت بشری ندارند. لوپه، جامعه شناس دیگری است که عقاید شبیه عقاید ریل دارد. این دو، کتابشان را هم‏زمان و در سال 1855 میلادی به چاپ رساندند و همه، این دو را بنیان‏گذاران جامعه‏شناسی خانواده می‏دانند. اولین موضوعی که لوپه مطالعه می‏کند، خانواده‏های کشاورز و در آمد آنان بوده و از آن جا به نقش برتر می‏رسد. او خانواده را مجموعه‏ای مستقل، که دارای هویت مستقل است، می‏داند و معتقد است که بدون این هویت مستقل، نظام اجتماعی فرد می‏ریزد. او می‏گوید: اگر خانواده سامان یافته‏ای داشته باشیم، اقتصاد ما هم سامان می‏یابد و برای برخورداری از چنین خانواده‏هایی، باید حاکمیت رئیس خانواده حفظ شود. جامعه شناس دیگری به نام هلموت شلسکی، پس از جنگ جهانی دوم، کتابی با نام خانواده معاصر در جامعه آلمان نوشت؛ یعنی هنگامی که آلمان شکست خورده بود و همه چیز، از جمله، حاکمیت، اقتصاد، امنیت و درآمد از بین رفته و از هم پاشیده بود و فقط زنان تنها و کودکان بی‏پناه باقی مانده بودند. او هم در این کتاب می‏گوید که راه اصلاح جامعه، اصلاح خانواده است. او نقش مرد در نظام خانواده را به ستون خیمه‏ای تشبیه می‏کند که باید سالم و محکم باشد تا بتواند تکیه گاه مناسبی برای دیگر افراد خانواده قرار گیرد. مرد باید بتواند نیازهای عاطفی و اقتصادی اعضای خانواده را برآورده کند و نیز با اطلاعات و تجربه‏های خود، به پرسش‏ها و مشکلات آن‏ها پاسخ دهد. شلسکی می‏گوید: این سخن من با تصویری که یک کودک از پدرش دارد، کاملاً منطبق است؛ یعنی تصویر روان شناختی فرزند از پدر، فردی مقتدر، دانا، توانا و همه کاره است و فرزند به علت همین ذهنیت، همیشه به سراغ پدر می‏رود. این پدر، باید وجود داشته باشد تا فرزندان، در زمان گرفتاری‏ها، ترس‏ها و احساس مشکلات اقتصادی و عاطفی، به او پناه ببرند. از دید شلسکی، پدر یا مرد، مرجع و حلّال همه مشکلات است. به همین دلیل، نقش برتر باید بر عهده مرد باشد. دیگران هم باید از او اطاعت کنند تا خللی در خانواده به وجود نیاید. در حقیقت، لازمه اقتدار مرد، اطاعت دیگران است. کتاب شلسکی، پس از جنگ، سال‏ها پرفروش‏ترین کتاب جامعه‏شناسی و الگوی عملی بازسازی، برای آلمان پس از جنگ به حساب می‏آمد. بنابراین، می‏بینیم که بیش‏تر جامعه‏شناسان، به تفکیک کار و تقسیم نقش عقیده دارند. از نظر جامعه شناسان، مهم‏ترین آکسیوم جامعه‏شناسی (اصلی بدیهی که در آن تردید وجود ندارد و خیلی مسائل دیگر را تبیین می‏کند) این است که انسان، موجودی است اجتماعی و دارای زندگی اجتماعی و یکی از ارکان زندگی جمعی، تقسیم کار است. ملاک تفکیک نقش چیست؟ در گذشته ملاک تفکیک نقش، سن و جنس بوده است؛ اما امروز، ملاک این کار، تخصص است در جوامع سنتی، به علت نبودن تخصص و این‏که همه کارها در سطح ساده‏ای بودند، تقسیم نقش، بر مبنای سن و جنس و بر اساس نظام ارزشی انجام می‏شد. در انسان‏های اولیه، شکار و تهیه خوراک، بر عهده مردان، و نگه‏داری از فرزندان بر عهده زنان بود. در دوره کشاورزی هم، کشت و کار به مردان و انجام دادن امور خانه و نگهداری از فرزندان، به عهده زنان بود؛ اما گاهی زنان در کشاورزی به مردان کمک می‏کردند. البته به ندرت، در بعضی جوامع، کار کشاورزی بر عهده زنان بود؛ مثلاً در استان‏های شمالی کشور ما، شالی‏کاری، بیش‏تر بر عهده زنان است و یا کارهای کشاورزی ساده، با نظارت پدر، به کودکان سپرده می‏شود. مهم‏ترین ویژگی تقسیم کار سنتی، تقسیم بر اساس جنسیت به‏گونه‏ای است که تداخل نقش به وجود نیاید. لطفاً برخی از عواملی را که باعث تغییر نقش‏های جنسیتی شده‏اند، ذکر بفرمائید. یکی از علت‏های تغییر نقش جنسیتی، این بوده که شیوه اجتماعی کردن و تعلیم و تربیت، یک‏سان شده است. در گذشته، دختران و پسران، هر کدام به صورت خاص و برای انجام دادن وظیفه‏ای ویژه تربیت می‏شدند. از گذشته، بر اساس تقسیم کار سنتی، دخترها را برای مادری، همسری و خانه داری و پسرها را برای کار بیرون از خانه و مهارت‏های شغلی لازم آموزش می‏دادند. آموزش و پرورش یک‏سان، باعث شد این نظام به هم بریزد. اکنون دختران و پسران ما، یک مدرسه می‏روند، یک کتاب می‏خوانند و وقتی که فارغ‏التحصیل می‏شوند نیز از نظر توانایی یک‏سانند. آموزش و پرورش امروزی، فرزندان را برای اشتغال تربیت می‏کند و این یکی از علت‏های به هم خورد نقش سنتی جنسیت است. پس از آن که در سوئد، روابط درهم ریخته شد و اختلالات خانوادگی، طلاق، نگرانی، اضطراب کودکان، زناشویی‏های کوتاه مدت و...، رو به فزونی نهاد، یکی از دانشمندان، بعد از بررسی‏های دقیق، علت اصلی این مسئله را آموزش و پرورش یک‏سان دانست. او گفت: زن باید محور اصلی زندگی باشد و ما با اشتغال تمام وقت، نقش محوری آنان در خانواده را از زنان گرفته‏ایم و این مسئله، علت همه پریشانی‏ها و نگرانی‏هایی است که در خانواده‏ها به چشم می‏خورد. آنان به صورت آزمایشی، شهر کوچکی را با جمعیت حدود ده تا دوازده هزار نفر انتخاب کردند. در آن شهر، به زنان شاغل حقوق می‏دادند تا در خانه بمانند؛ اما خانم‏ها بیشتر، به بیرون روی می‏آوردند. پس به این نتیجه رسیدند که چون این زنان برای کار در خانه تربیت نشده‏اند، این روش سودمند نیست، بلکه باید شیوه‏های تربیت را جدا کرد. سپس شهر کوچک‏تری را انتخاب کردند و به فرزندان شصت ـ هفتاد خانواده، از ابتدا، آموزش جداگانه دادند؛ یعنی دختران را برای مادری و خانه‏داری و پسران را برای اداره زندگی آموزش دادند و به آنان ارزش این نقش‏ها را هم فهماندند. پس از آن که فرزندان این خانواده‏ها بزرگ شدند، دخترانشان بیش‏تر تمایل داشتند در خانه بمانند و نگهداری فرزندان و انجام دادن امور خانه را بر عهده گیرند. باید اضافه کنم که وجود فرزندان، باعث حضور و ارتباط بیش‏تر پدر با خانواده می‏شود و نیز موجب می‏گردد ساعاتی که اعضای خانواده در کنار هم هستند، بیش‏تر شده و این مسئله، به نوعی احیای خانواده است. از سوی دیگر هم، تبلیغ بر ضد خانه‏داری و مادری و شأن و منزلت دادن به کار بیرون و کسب درآمد، باعث تغییر در نقش جنسیتی سنتی گردیده است. این ارزش‏ها، یعنی اصالت کار بیرون از خانه، سرمایه، پول و مادی‏گرایی، از ارزش‏هایی است که از دل سرمایه‏داری جوشیده و دگرگونی‏های را در ساختار و کارکرد خانواده و نیز شکل روابط میان اعضای خانواده به وجود آورده است. یکی از اصول تجمل‏گرایی، نیاز آفرینی جدید است. سرمایه‏داری، نیازهای تازه به وجود می‏آورد و ارضای آن نیازها را هم بسیار مهم می‏شمارد. این نیازها، بیش‏تر مصرفی است؛ زیرا، چرخ‏های سرمایه داری را مصرف بیش‏تر می‏چرخاند. انسان برای برآوردن نیازهای غالباً کاذب و غیر ضروری، باید کار کند. از این رو، کار کردن و کسب درآمد، مهم تلقی می‏شود؛ اما چون جاذبه پول، به تنهایی برای کشاندن زنان به عرصه اشغال کفایت نمی‏کرد، با پست جلوه دادن خانه داری و نقش مادری، آن خواست را تقویت کردند. انگیزه‏های جذب زنان به بازار کار و اشتغال چیست؟ در کتاب زن در عرصه کار و اشتغال مادران، گزارشی از تحقیقاتی که در جامعه آلمان صورت گرفته، ارایه شده است. در این کتاب‏ها، مباحثی چون انگیزه کار زنان، ویژگی زنان شاغل و نوع اشتغال زنان مطرح شده است. یکی از نکات اساسی این کتاب‏ها، این است، زنی که پول در می‏آورد، پولش را صرف چه کاری می‏کند. بر آورد کرده‏اند که در آلمان، پولی که زنان در می‏آورند، بیش‏تر صرف تجملات می‏شود. البته در آلمان، مسئله به این شکل است؛ اما در ایران، این گونه نیست و ما حق نداریم چنین تعمیمی بدهیم. 80% در آمد زنان آلمان، در مصارفی خرج می‏شود که اگر کار نمی‏کردند، نیازی به آن‏ها نداشتند؛ مانند غذا خوردن در بیرون از خانه، مهد کودک بردن فرزندان، تعویض مدام لوازم قدیمی و خرید وسایل نو. از مصاحبه‏هایی که درباره انگیزه‏های اشتغال، با زنان صورت گرفته، بعضی از آنان دلیل اشتغال خود را، میل به حضور در جامعه ذکر کرده‏اند. برخی نیاز مادی و استقلال اقتصادی و برخی دیگر، ارضای خواسته‏ها و یا دوست داشتن کار را بیان کرده‏اند. یکی دیگر از عوامل تحول در نقش‏های جنسیت، تأثیر پذیری از دیگر کشورها است؛ یعنی این‏که زنان خارجی کار می‏کنند، پس زنان ما در ایران هم، باید کار کنند. بر اساس جدیدترین آمار دریافتی از اینترنت، در پانزده کشور اروپایی، فقط یک سوم زنان 15 تا 65 ساله، شاغل هستند؛ یعنی در دو سوم خانواده‏های غربی، همان نقش‏های سنتی حاکم است و تحول چندانی در این نقش‏ها صورت نگرفته است. بسیاری از زنان هم اصل تقسیم کار در خانواده را پذیرفته‏اند. با وجود این‏که بزرگان علم جامعه‏شناسی، تقسیم نقش‏ها را پذیرفته‏اند، چرا در اسناد بین‏المللی، مانند کنوانسیون‏ها و یا اسنادی که در سازمان ملل و یونسکو وجود دارد، با نقش‏های جنسیتی به شدت مبارزه می‏شود. به بیان دیگر، چرا در اسناد بین المللی، چیزی غیر از شاخص‏های جامعه شناختی وجود دارد؟ دلیل این امر چیزی نیست جز اختلاف در ماهیت علم و سیاست. به بیان دیگر، علم یک چیز می‏گوید و سیاست چیز دیگر سیاست در پی کسب رأی است و می‏دانیم که نیمی از جمیعت جهان را زنان تشکیل می‏دهند. این اسناد، پشتوانه سیاست دارند، نه علم و حساب علم هم از سیاست جدا است. رکن مهم سیاست، سوء استفاده از احساسات بشری است. از مقوله‏های علمی هم، فقط فناوری مطرح است و علوم انسانی مهجور مانده و به آن‏ها توجهی نمی‏شود. سیاستمداران، زمانی سراغ علم و دانش می‏روند که برای پیش‏برد اهداف خود، نیازمند تأئید علمی باشند. در غیر این‏صورت، برای نظریات علمی، ارزشی قائل نمی‏شوند. درست است که آن‏چه در کنوانسیون‏ها، درباره آزادی و برابری زنان دنبال می‏شود، بیش‏تر پیرو یک جریان سیاسی است تا رسیدن به یک هدف مقدس، اما این مسئله، واقعیت ظلمی که در طول تاریخ، به زنان شده است، نمی‏پوشاند. برای دست یابی به مساوات و برابری بین زنان و مردان، حتماً نباید در نقش سنتی زنان، تغییر ایجاد کرد، بلکه نگاهی تازه به برخی نقش‏ها، از جمله اهمیت دادن به نقش مادری، می‏تواند کار سازتر بوده و ما را بهتر به مقصود برساند. خلاصه این که طرف داران برابری زن و مرد، معتقدند که مردان، در امور خانه و نگهداری فرزندان، باید مشارکت کنند و زنان هم در بیرون از خانه، به کاری تمام وقت مشغول باشند تا همه هزینه‏های زندگی بر دوش مرد نباشد. نظر کنوانسیون‏های این چنین، این است که در طول تاریخ، ستم زیادی بر زنان رفته است و برای رفع تبعیض، همه چیزهایی که در گذشته وجود داشته است، باید از بین بروند؛ ولی این، خود خطائی دیگری است؛ زیرا از نظر روان‏شناسی، تفاوت‏های بسیاری بین زن و مرد وجود دارد. تفاوت‏های اکتسابی، اجتماعی و حتی ماهوی. در چنین حالتی، عبارت «رفع هر گونه تبعیض» اصلاً معنا ندارد؛ اما امروزه آن قدر به مسئله تبعیض جنسیتی دامن زده می‏شود که می‏گویند: هر قانونی که مردان تصویب کنند، حتی اگر به نفع ما باشد، ارزش ندارد. نظر شما درباره از بین بردن تفکیک نقش‏ها در خانواده چیست؟ مشارکتی که فمینیست‏ها در پی آن هستند، در واقع، اختلاط نقش است. «اشتغال مادران و تأثیر آن بر فرزند»، نام فصلی از کتاب خانم ناوه هرتز، روان‏شناس آلمانی است. وی این فصل را با نقل قولی از پشت اشتاین، شروع می‏کند و می‏گوید: «بچه‏ای رشد سالم عاطفی دارد که سه سال، در دامان مادرش باشد». معنای این جمله، این است که مادر نباید کار کند و باید تمام وقت، در کنار فرزندش حضور داشته باشد. برخی در جواب این گفته که یکی از وظایف زن، مادری است، می‏گویند: «فرزند نمی‏خواهند» و در واقع، صورت مسئله را پاک می‏کنند؛ اما آیا خانواده بدون فرزند، معنا دارد. در این صورت، تکلیف بقای نسل و ارائه حیات بشر چیست؟ رشد و سلامت عاطفی و روانی نوزاد، زمانی تضمین می‏شود که دست‏کم، در سه سال اول، کودک حتماً تحت مراقبت مادر باشد. این درست ترجمه بخشی از تحقیقی است که در سال 1990 میلادی صورت گرفته است. در مقاله دیگری، نوشته شده است: «رشد سالم عاطفی فرزند، معلول رابطه عاطفی مادر و فرزند است»؛ یعنی اگر رابطه عاطفی مادر و فرزند قطع شود، رشد و سلامت عاطفی او خدشه‏دار می‏شود. در تحقیقی که در سال 1994 صورت گرفته است، رشد عقلی فرزند را منوط به رابطه عاطفی مادر و فرزند دانسته‏اند؛ یعنی اگر بین مادر و کودک، رابطه عاطفی سالم وجود نداشته باشد، رشد فکری او مختل می‏شود. اما در برابر این همه استدلال علمی، عده‏ای با یک استدلال بچه گانه و ساده‏لوحانه، می‏گویند: اگر این گونه است که شما می‏گویید، پس چرا غربی‏ها آن قدر پیش‏رفت کرده‏اند؟ باید بدانیم که پیش‏رفت‏های علمی، مربوط به نخبگان می‏شود که کم‏تر از 1% جامعه را تشکیل می‏دهند و اینان کسانی نیستند که مادرانشان از صبح بیرون از خانه کار کنند. متأسفانه مردم باور نمی‏کنند که نخبگان در شرایط عادی، پرورش نیافته‏اند. مادران آنان به این گفته واوک عمل کرد اند که می‏گوید:«در دسترس بودن مادر برای فرزند، مسئله بسیار مهمی است». تحقیق دیگری هم صورت گرفته است که می‏گوید: «بچه‏ها از این که به خانه بروند و ببینند مادرشان در خانه نیست، دچار اضطراب می‏شوند. حتی مردها نیز این‏گونه‏اند». فرزند به این امید وارد خانه می‏شود که مادر، در را برایش باز کند. نبودن مادر در خانه، بچه‏ها، به ویژه آنانی را که کم‏تر از سیزده سال دارند، نگران و مضطرب می‏کند. وقتی در این باره از بچه‏ها سؤال شد، گفتند که مهم‏ترین مسئله برایشان، وقتی به خانه می‏روند، این است که مادرشان در خانه باشد. مسئله بسیار مهم دیگری که به حضور پدر بستگی دارد، پیدا کردن هویت جنسی است. بچه‏ها، چه پسر و چه دختر، با بودن پدر، هویت جنسی خود را در می‏یابند و می‏فهمند که جنسشان با دیگری متفاوت است. این شناخت، برای بچه، بسیار لازم است. تحقیقی نشان می‏دهد که وقتی مادر، بیرون از خانه کار می‏کند، ساعت‏های حضور پدر هم کم‏تر می‏شود؛ چون وقتی مادر در خانه است، پدر دوست دارد زودتر به خانه برسد و بیش‏تر در خانه بماند. پس اشتغال زن، ارتباط بین پدر و فرزند را هم دست‏خوش تغییر می‏کند. آیا زندگی ماشینی و وجود فراغت بسیار، تأثیری در مسئله اشتغال زنان دارد؟ بنده معتقد نیستم که زن نباید کار کند، بلکه حتی کار کردن را مفید می‏دانم؛ اما باید روشن شود که نوع کاری و در چه زمانی برای چه زنی مناسب است. از این رو، ما باید از مشاغلی صحبت کنیم که با روحیات زنانه کاملاً سازگار باشد. زن باید فعالیت اجتماعی داشته باشد، مطالعه کند، به رادیو و تلوزیون گوش بدهد، در مجامع علمی و فرهنگی حضور داشته باشد، اما نه به این معنا که هر روز ساعت هفت صبح از خانه خارج شود و ساعت چهار بعد از ظهر برگردد. بیش‏تر جامعه شناسان معروف، در دو مورد اتفاق نظر دارند: اول این که با اختلاط نقش‏ها مخالفند. دوم این که با اشتغال زن بیرون از خانه، به صورت تمام وقت، یعنی به مدت هشت ساعت در روز به مدت سی سال، مخالفند. آنان می‏گویند: اولاً، نوع کار زن با شرایطش، باید متناسب باشد و نیز باید شغلی انعطاف‏پذیر داشته باشد؛ یعنی بعضی وقت‏ها تمام وقت کار کند و بعضی وقت‏ها، مانند زمانی که بچه دار می‏شود، اصلاً کار نکند، ثانیاً شغل زن باید متنوع باشد؛ یعنی کاری که هم درآمد داشته باشد، هم برای حضور در جامعه و فعالیت اجتماعی مناسب باشد. زن باید بتواند با توجه به سن و تعداد فرزندان، شغل خود را عوض کند. یکی از استدلال‏ها، این است که اگر زن در خانه بنشیند، از بسیاری جریانات اجتماعی عقب می‏افتد؛ اما پاسخ این است که لازم نیست زن خود را محصور کند. او می‏تواند فعالیت سیاسی و اجتماعی داشته باشد؛ ولی نه به قیمت لطمه زدن به خانواده. در نتیجه، بین وظایف مادری و خانه‏داری، که اساسی‏ترین نقش زن محسوب می‏شود، و نیز اشتغال به صورت پاره وقت و محدود، مغایرتی دیده نمی‏شود. خانم الیزابت پفابل می‏گوید که باید بین مادری و اشتغال زن تفاهم ایجاد کرد. هنگام تغییر شرایط، باید نوع کار و ساعت کار زن تغییر کند؛ مثلاً به مادری که بچه دارد، حقوق و کمک هزینه پرداخت شود بعد هم شغلش به گونه‏ای تغییر کند که نیاز به حضور تمام وقت در بیرون از خانه نداشته باشد. راه حل دیگری که خانم پفابل پیشنهاد می‏دهد، آن است که زن در خانه، از بستگان یا خدمتکار و نیز فناوری جدید کمک بگیرد. در هر صورت، روابط عاطفی مادر و فرزند، نباید خدشه دار شود؛ زیرا این روابط، غیر از اهمیت که برای سلامتی کودک دارند، در سلامت روانی و تعادل رفتاری مادر هم تأثیر بسیار دارد. باید بدانیم که اشتغال را با مادر بودن و نقش سنتی زن، می‏شود هماهنگ کرد. زن می‏تواند کارهای متفاوتی انجام دهد؛ اما با وجود این، باید متوجه باشد که به وظایف اصلی خود، که بر اساس نظریه تفکیک نقش، مادری و خانه‏داری است، لطمه وارد نشود، خانم پفابل می‏گوید: «همه جنگ‏ها بر سر این است که زن‏ها سعی دارند بین مادری و اشتغال، آشتی ایجاد کنند». او در جای دیگری می‏گوید: «من خودم تحصیل کرده و درس خوانده‏ام؛ ولی عملاً در این جامعه، چه کاری به زن می‏هند؟ آیا عرضه کنندگان مشاغل، به زنان و مردان به یک چشم نگاه می‏کنند و بر اساس قابلیت، توانایی و شایستگی، مشاغل را به افراد واگذار می‏کنند؟ صد البته که چنین نیست و آمارها گویای این است که بیش‏تر زنان شاغل، مشاغل پایین و پست را بر عهده می‏گیرند». در جمهوری اسلامی، دولت موظف است شغل‏هایی را ایجاد کند که در خور نقش‏های اجتماعی، فرهنگی و شأن زن مسلمان باشد، مشاغلی که باعث شود زنان، خود را موجودی عاطل و باطل نبینند و احساس پوچی، هرز رفتن و شکست نکنند. زن باید فعالیت داشته باشد. او می‏تواند در امور خیریه فعالیت کند، تحقیق و پژوهش کند؛ در مجامع علمی و انجمن‏ها حاضر شود و هزاران کار ارزشمند دیگر. در واقع، بهترین کار برای زن، فعالیت اجتماعی است؛ اما فعالیتی که با خانواده محوری، مغایر باشد. در این صورت و با این نگاه، کار کردن زن، نه تنها به خانواده لطمه‏ای نمی‏زند، بلکه مفید هم هست. فمینیست‏ها چه استدلال‏هایی دارند؟ فمینیست‏ها و معتقدان به تغییر نقش جنسیتی، چند نوع استدلال دارند. آنان می‏گویند: یکی از عوامل مهم برتری جنسیتی مردان، امتیازات آنان است که باید حذف شوند؛ زیرا مغایر عدالتند. اینان یکی از این امتیازات را قدرت می‏دانند و می‏گویند: توضیع قدرت بین جنیست‏ها، عادلانه نیست. معتقدند که این قدرت، شامل، پول، شغل، موقعیت اجتماعی و... می‏شود. حتی منابع مالی هم، چه در خانواده و چه در دیگر گروه‏های اجتماعی، در اختیار مردان است. شغل‏های مهم سیاسی و اقتصادی را هم، منحصر در مردان می‏بینند. با این نگاه، فمینیست‏ها نتیجه می‏گیرند که مردها، موقعیت برتری نسبت به زنان دارند و قدرت در دست مردان است. همین مسئله باعث تبعیض بر ضد زنان شد و مردها از این ابزار بر ضد آنان استفاده می‏کنند. و این، یک واقعیت است. نکته‏ای است که فمینیست‏ها دنبالش هستند، این است که گمان می‏کنند زندگی خانوادگی، عرصه جنگ است و دو نفر در برابر هم صف آرایی کرده‏اند و هر یک می‏کوشد دیگری را از میدان خارج کند، در حالی که این تصور، غلط است و خانواده و زن و فرزند، در قدرت و ثروت پدر، سهیم‏اند. یکی دیگر از استدلال‏های فمینیستی، این است که زنان و مردان، در همه چیز برابرند. به بیان دیگر، بین زن و مرد، هیچ تفاوتی نیست؛ اما واقعیت این است که زنان و مردان، از چند نظر، از جمله روان‏شناختی و فرهنگی با هم متفاوتند؛ مثلاً در زندگی زناشویی، انتظارات زن و مرد، فرق می‏کند و دیدشان هم درباره زندگی، متفاوت است. بخشی از سخنان فمینیست‏ها مبنی بر این که زن‏ها در جامعه، مورد ستم مردان قرار می‏گیرند، درست است؛ اما این‏که منشأ این ظلم چیست و چگونه می‏توان با ستم مردان بر ضد زنان مبارزه کرد، امری است که نتوانسته‏اند آن را به درستی تبیین کنند. پیامد از بین بردن تفکیک نقش در خانواده، بر ساختار این واحد اجتماعی چیست؟ پارسونز، جامعه‏شناس معروف آمریکایی، کسی است که بیش از دیگران، درباره این مسئله کار کرده است. او می‏گوید که اگر تداخل نقش پیدا شود، یعنی پدر و مادر، هر دو، هم بیرون از خانه کار کنند و هم کارهای خانه را انجام دهند، لطمه بزرگی بر پیکر خانواده وارد می‏شود. وی فایده تفکیک نقش را دو چیز می‏داند: یکی آموزش هویت جنسی و دیگری، ایجاد تعادل شخصیتی، رفتاری و روانی برای فرزندان در سنین بالاتر. استدلال پارسونز این است که اگر تداخل نقش به وجود آید، فرزند در آینده نمی‏داند چه کاری باید انجام دهد و وظیفه‏اش چیست؟ چون مشاهده کرده است که پدر و مادرش، هر دو نقش را انجام می‏دهند. از این رو، در آینده خودش هم دچار تضادی می‏شود. او نخواهد دانست که در برابر همسرش، چه وظیفه‏ای دارد و متقابلاً، همسرش چه وظیفه‏ای در برابر او دارد و باید چه انتظاری از او داشته باشد. پس لطمه شخصیتی دیده و تعادل روحی‏اش به هم می‏خورد. در جامعه، دو نوع نقش وجود دارد: نقش‏های عاطفی و نقش‏های ابزاری. فرزند نقش‏های ابزاری را از پدر و نقش‏های عاطفی را از مادر یاد می‏گیرد. حال اگر در خانواده‏ای تداخل نقش وجود داشته باشد، اختلالات شخصیتی بسیاری در فرزندان بروز می‏کند. مخالفت جامعه شناسان بزرگ، با اختلالاط نقش و نیز اشتغال تمام وقت خانم‏ها، مبنای علمی دارد. کوینک، جامعه شناس سوئدی، که به تازگی هم از دنیا رفته است، به صراحت می‏گوید: «اشتغال تمام وقت زن، در بیرون خانواده، به خانواده، زن، شوهر و بچه‏ها، لطمه جدی وارد می‏کند». او می‏گوید: «زنی که کار می‏کند، به دلیل خستگی، نمی‏تواند نقش عاطفی خود را ایفا کند. هم‏چنین بخش زیادی از فکر و ذهنش را، مسائل مربوط به کارش اشتغال می‏کند. وقتی روابط خانوادگی، دچار اخلال شد، بر رابطه بین اعضای خانواده تأثیر می‏گذارد»؛ مثلاً وقتی خسته است، زود عصبانی می‏شود و نمی‏تواند خواسته‏های عاطفی فرزندش را برآورده کند ممکن است برخورد تندی هم انجام دهد که نتیجه آن، سرخوردگی، چیزی دیگری نیست. چنین زنی، با همسرش نیز نمی‏تواند رابطه عاطفی درستی برقرار کند. به همین دلیل، می‏بینیم که یکی از جاهایی که طلاق زیاد صورت می‏گیرد، خانواده‏هایی است که در آن‏ها، زن شاغل است. در زنان شاغل، به علت تمکن مالی و استقلال اقتصادی، سازگاری به شدت کاهش می‏یابد؛ زیرا در این زنان، آستانه تحمل بسیار پایین می‏آید. این‏ها، واقعیاتی است که با آن‏ها رو به رو هستیم .

تبلیغات