بنیانهای فکری اسلام و غرب در دفاع از حقوق زنان(4)
آرشیو
چکیده
: برای پاسخ به این سؤال، در سه شماره پیشین، ابتداً به بررسی و تبیین آن دسته از اصول و مبانی اندیشه اسلامی پرداختیم که بر مبنای آن الگوی جدید زن غربی و دفاع از حقوق او شکل گرفته است. سپس مبانی اندیشه اسلامی در مباحث زنان مورد کنکاش قرار گرفت و به تفاوتهای ماهوی آن با نمونههای غربی اشاره شد. ادامه مطلب را در این شماره پی می گیریم..متن
یادآوری : برای پاسخ به این سؤال، در سه شماره پیشین، ابتداً به بررسی و تبیین آن دسته از اصول و مبانی اندیشه اسلامی پرداختیم که بر مبنای آن الگوی جدید زن غربی و دفاع از حقوق او شکل گرفته است. سپس مبانی اندیشه اسلامی در مباحث زنان مورد کنکاش قرار گرفت و به تفاوتهای ماهوی آن با نمونههای غربی اشاره شد.«جانشینی خدا در زمین، هویت انسانی مشترک زن و مرد، زن هدف آفرینش، ملازمه تکوین و تشریع، و تناسب محوری از جمله اصول اندیشه اسلامی هستند که در پردازش الگوی زن مسلمان نقش تعیین کننده و تأثیر گذاری دارند و درشمارههای پیشین مورد بررسی قرار گرفت. اکنون و در ادامه بحثهای قبل دیگر مبانی اندیشه دینی که دردفاع از حقوق زنان و ترسیم الگوی زن مسلمان نقش اساسی دارند، بررسی و تبیین میشوند. 6. تفاوتهای تکوینی زن ومرد زن و مرد در انسانیت همساناند و بر اساس یک هدف مشترک آفریده شدهاند. با وجود این، زن و مرد دو صنف مختلفاند که ویژگیهایی، آنها را از یکدیگر متمایز میسازند، همین تفاوتهاست که زمینهساز درک متقابل، تمایل دوسویه و هماهنگی و همکاری جدّی بین این دو جنس را فراهم میسازد. بنابراین، آنچه مقوم انسانیت است در هر صنف موجود است و آنچه مقوم جنسیت ـ یعنی زنانگی و مردانگی ـ است. منحصر به همان صنف میباشد. بر همین اساس، تکلیف الهی که شرط آن داشتن آگاهی، قدرت و اختیار است، به همهی انسانها تعلق میگیرد و اختصاص به جنس خاصی ندارد. آنچه در اصل تکلیف مدخلیت دارد، جنبهی مشترک زن و مرد است اما نوع تکلیف ممکن است به جنبههای متفاوت آن دو باز گردد که در این صورت احکام خاص جنسیتی شکل میگیرد. آنگاه که تفاوتهای طبیعی زن و مرد سخن میگوییم به ویژگیهایی نظر داریم که دست تکوین در نهاد زن یا مرد نهاده وغالب افراد از این دو جنس، چنین صفتی را دارا هستند. پس وجود افراد نادر و استثنائی که این ویژگیها را ندارند به طبیعی بودن ویژگیها لطمه نمیزند. به عنوان مثال، ویژگی زن قدرت باروری و حمایت از فرزند است و وجود زنان عقیم و فاقد شیر، دلیل بر زنانه نبودن این صفات نیست. حال سخن این است که محدودهی تفاوتهای زن و مرد چیست؟ آیا تفاوتها تنها در محدودهی ویژگیهای جسمی و فیزیولوژیک است یا آنکه پهنهی وسیعتری را شامل میشود؟ برخی از فمینیستها**این گروه از فمینیستها را اصطلاحاً فمینیستهای رادیکال میگویند.*#* و گروهی از جامعهشناسان بر این باورند که هیچ تفاوتی میان زن و مرد به جز تفاوتهای بیولوژیک وجود ندارد و تفاوتهای دیگر، از جمله اختلاف در ذهنیّتها و رفتارها، همگی ناشی از تأثیرات محیطی و فرهنگی است و هیچ ریشه تکوینی ندارد.**رک. : جورج ریتزر. نظریههای جامعهشناسی در دوران معاصر، ص 496 تا 517*#* در مقابل، بسیاری از روانشناسان بر تفاوتهای ساختاری میان زن و مرد تأکید کردهاند. برای مثال، جانگری نویسندهی کتاب مردان مریخی، زنان ونوسی، بر این اعتقاد است که اولین جرقههای اختلاف میان زن و مرد از آنجا بر میخیزد که هر یک طرف مقابل را موجودی چون خود دانسته و جویای تشابه در نقشها باشد، و در مقابل، آنچه رضایات طرفین را فراهم میآورد آن است که هر یک دیگری را با اختلافات و تفاوتهای موجود به رسمیّت بشناسد.**ر ک.: جانگری، مردان مریخی زنان ونوسی، فصل اول.*#* آنچه از ملاحظه مجموع آیات و روایات بدست میآید آن است که زن و مرد نه تنها در بعد جسمی بلکه در ابعاد گونهای از هم متمایزاند.**ر ک. : نساء: 34، زخرف: 18، کلینی، الکافی، ج 5، ص 337، ح 3 و 4 و 5 و 6و ص 338.، ح 1 و 2 و 3 و ص 339، ح 4 و 5 و 6 و ص 366، ح 1*#* از تفاوت در ساختمان بدنی و متوسط قد و وزن و حجم مغز گرفته تا تفاوت در خُلقیات، خلاقیتهای هنری، میزان تحملپذیری، آستانهی تحریکپذیری، نوع خردورزی، جنبههای زیبایی شناختی و دهها مورد دیگر همگی در دایره تفاوتها جای میگیرند. البته قبول چنین تفاوتهایی به این معنا نیست که تأثیر وضعیت اجتماعی و فرهنگی را در ایجاد یا پرورش ذهنیتها و رفتارها انکار کنیم، بلکه بر این باوریم که صرف نظر از تفاوتهایی که اصولاً خاستگاه اجتماعی دارد، تفاوتهای طبیعی در جسمیّت، ذهنیّت، احساسات و رفتارها نیز زن و مرد را از هم متمایز میسازد. در این خصوص توجه به چند نکته ضروری است: 1 ـ گاه از تفاوتها به «نقص» و «کمال» تعبیر میشود. چنین تعابیری معمولاً سبب سوء برداشت شده و نقص و عیب در کمال و تعالی اشتباه میگیرند و یکسره بر وجود تفاوتها انگشت تردید گذاشته ساحت خداوند را از آفرینش موجودی معیوب و ناقص مبرّا میدانند. جهان تکوین آکنده از تفاوت و اختلاف در تواناییهاست، اما هیچ کس چنین اختلافاتی را به خودیِ خود نشانه عیب و کمال نمیداند. برای مثال، قدرت بینایی انسان بسیار کمتر از کرکس و قدرت شنوایی و بویایی انسان ضعیفتر از سگ است، اما نقص استعدادی انسان در امور یاد شده به معنای کمبود در تعالی و کمال انسانی نیست. چه بسا برخورداری انسان از چنین قدرتهایی نه تنها به منفعت وی نباشد بلکه مخاطراتی به همراه داشته باشد. پس هر موجود به حسب کارکرد خاصی که دارد، مجهز به یک نوع ساختار طبیعی و جهاز تکوینی است و این ساختارها تنها در کارکردها معنا و مفهوم مییابد. البته ضامن هماهنگی میان اهداف، کارکردها و ساختارها همان اصل حکمت و هدفمندی است که پیشتر از آن یاد کردیم. بنابراین اگر واژههای نقص و کمال مفهوم ارزشی نداشته باشد و تنها به ویژگیهای طبیعی اشاره کند، چنین معنایی از نقص و کمال را در مقایسه زن یا مرد میتوان به کار برد. مثلاً میتوان گفت قدرت عاطفه و احساسات زن غالباً قویتر و احساسات مرد ناقصتر است، چنانکه قدرت تدبیر و خطرپذیری مرد به حسب غالب کاملتر است و توان زن در این مورد ناقصتر است. در قرآنکریم گاه از این گونه نقص و کمالها به «درجه» و «فضل» تعبیر شدهاست. نَح¬نُ قَسَم¬نَا بَی¬نَهُم¬ مَعِیشَتَهُم¬ فِی اَل¬حَیَاهِ اَادُّنیَا وَ رَفَع¬نَا بَع-ضَهُم¬ فَو¬قَ بَع¬ضِ دَرَجَاتٍ ( زخرف: 32) وَ لِلرِّجَالٍ عَلَی¬هِنَّ دَرَجَهً.....(بقره: 228) اَلرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَیَ اَلنِّسَاءِ بِمَا فِضَّلَ اَللّهُ بَع¬ضَهُم¬ عَلَیَ بَع¬ضٍ ( نساء: 34) از این گونه آیات استفاده میشود که منظور از این تعابیر، برتری مردان در پارهای ویژگیهای تکوینی است و ربطی به ارزش و جایگاه حقیقی افراد ندارد. بنابراین با ملاحظه اختلاف درجات تکوینی افراد، نباید دستگاه حکیمانه آفرینش را متهّم به عیب و کاستی کنیم و نه به عنوان دفاع از عدالت خداوند بر هر چه تفاوت است، چشم فرو بندیم. 2. گفته شد که خلقت حکیمانه و هدفمند است. به اعتقاد ما، در متن تکوین ابزار طبیعی لازم به منظور دستیابی به هدف غایی در دسترس زن و مرد، هر دو، قرار گرفته است. از سوی دیگر، تشریع ـ یعنی مجموعه ی معارف و مقررات الهی ـ چراغ راهنمایی است که راه به کارگیری استعدادهای طبیعی برای نیل به مقصود را پیش روی انسان مینهد. بنابراین، چون تکوین بستر تشریع است و تکوین و تشریع هر دو در راستای حرکت به سمت یک هدف به وجود آمدهاند. بناچار با یکدیگر متناسب و همجهتاند. در مقابل، نظریهی دیگری قرار دارد که یا اصولاً تفاوتهای تکوینی را به رسمیت نمیشناسد و یا با اعتقاد به وجود اختلافات تکوینی، تأثیر تکوین در تشریع را انکار میکند. در فرض اخیر، گفته میشود که هر چند خصوصیتهای طبیعی در زن و مرد متفاوت است ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که اختلافات تکوینی لزوماً باید موجب اختلافات تشریعی شود. تفاوت دیدگاه اسلامی و دیدگاه رقیب در نظریهی تناسب و تشابه متجلی شده است. دیدگاه اسلامی بر اصل تناسب استوار است و اگر از واژهی «تساوی» بهره میجوید، آن را در معنای تناسب و تعادل به کار میبرد و دیدگاه غربی بر اصل تشابه کامل میان زن و مرد استوار است. واژهی تساوی و برابری در این دیدگاه، به معنای تشابه و همگونگی است. سند «معاهدهی محو کلیهی اشکال تبعیض علیه زنان » که در سال 1979 م در مجمع عمومی سازمان ملل به تصویب رسید. مهمترین سند بینالمللی در مورد زنان به شمار میآید که بر اساس تشابه حقوق زن و مرد تدوین شده است. مادهی اول از این معاهده، کلیهی تفاوتها، استثنائات و تمایزات در قوانین، آموزشها و برخورداریها را مصداق تبعیض میداند و مادهی دوم از دولتهای عضو میخواهد که در از بین بردن هرگونه تفاوت و تبعیض میان زن و مرد اقدام کنند. مواد بعدی این معاهده بطور مشخص و جزیی موارد تبعیض را بر شمرده و بر از میان بردن این موارد پای میفشارد. دیدگاه تشابه بر اصولی استوار است که از بن مایههای فرهنگ جدید غرب برخاسته است. فرهنگ غرب بر اصل انسان بودن زن و مرد پای میفشارد بدون آنکه حقیقت انسان و هدفمندی آفرینش او را مدّ نظر قرار دهد. بنابراین در بحث از تکوین و ویژگیهای طبیعی زن و مرد نه تنها سخنی از حکیمانه بودن این تفاوتها و تناسب میان تکوین و تشریع در میان نیست بلکه برخی از نوشتهها به صراحت از طبیعت وحشی و ظالم سخن میرانند. از اینرو، جهان غرب بر انسانیت زن و مرد تأکید میورزد بدون آنکه تفاوتهای طبیعی آنان را مورد ملاحظه قرار دهد. از سوی دیگر، فرهنگ غرب بر مبنای فردگرایی، آزادی و حقوق فردی را اصل قرار داده و حیات بشری را مقیّد به اخلاق انسانی ومصالح اجتماعی نمیداند، از اینرو به دفاع از حقوق و آزادیها صرفنظر از جنسیّت فرا میخواند و با هر نقش جنسیتی که به ظاهر محدودیتی برای زن ایجاد کند، به مخالفت بر میخیزد. گویا آنچه پیروان فرهنگ غرب را از التزام به تناسب میان تکوین و تشریع ( بر فرض اعتراف به تفاوتهای تکوینی) و التزام به تفاوتهای حقوقی بر حذر میدارد، این شبهه است که اگر تناسب میان تکوین و تشریع را به عنوان یک اصل بپذیریم، لازم است هر تفاوت تکوینی را منشأ یک اختلاف تشریعی میان زن و مرد بدانیم چه کسی میتواند قبول کند که ویژگیهای طبیعی مثل وزن بدن، طول قامت، قدرت بدنی و مواردی از این قبیل، منشأ احکام حقوقی متفاوت باشد؟ اگر چنین باشد، لازم است به دلیل تفاوتهای تکوینی، برای هر یک از افراد بشر، قانونی تفاوت داشته باشیم. وانگهی، توجیه استعمارگران برای به برده گرفتن سیاهان، همین مسأله تناسب میان طبیعت و قانون بود. آنان استدلال میکردند که چون سیاهان نسبت به نژاد سفید از قوای بدنی قویتر و قوای ذهنی ضیفتری برخوردارند، لازم است خدمتکار سفیدان باشند و کارهای جسمی را بر عهده گیرند. در پاسخ به این شبهه باید گفت که تفاوتهای تکوینی دو دستهاند. برخی ویژگیهای تکوینی، مانند استعدادهای علمی، در نهاد هر فرد قرار داده شده است تا بطور طبیعی زمینهی فعالیتهای گوناگون و در جامعه را فراهم کند بدون آنکه نیازمند به قانون و مقررات خاص باشد.و قرآن کریم به این دسته از تفاوتها تصریح کرده است: وََرَفََََع¬ن¬ا بَع¬ضَهُم¬ فََو¬قَ بَع¬ضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَع¬ضُهُم بَع¬ضاً سُخ¬رِیّاً ( زخرف: 32) این دسته از تفاوتها به گونهای است که به طور طبیعی همان تفاوتهای مطلوب را در جامعه ایجاد میکند و اگر احیاناً از مسیر طبیعی منحرف شود به حیات مادّی و معنوی انسانها چندان آسیبی وارد نمیسازد. برای مثال، تفاوت مشاغل واکثر مسؤولیتهای اجتماعی از این دستهاند. ولی پارهای از تفاوتها چنان است که اگر با هدایتگری تشریع همراه نگردد، مسیر طبیعی خود را به راحتی نخواهد گشود، از قضا، این گونه تفاوتها گاه تأثیر عمیقی در حیات فرد و اجتماع بر جای میگذارد. در چنین مواردی، جامعه نیازمند تشریع و قانونگذاری است، زیرا خداوند حکیم با احاطه بر تناسبات تکوین و تشریع، خود موارد ضروری تأثیر تکوین در تشریع را بیان میکند. بنابراین، از آنجا که تنها خداوند به مصالح حقیقی انسان آگاه است و قانونگذار حقیقی اوست، به موردی که اختلافات تکوینی مستلزم جعل قوانین خاصی است. تصریح کرده است. حال آنکه فرهنگ غرب چون خداوند را از جریان زندگی بشر خارج کرده ( سکولاریسم) و تنها انسان را قانونگذار واقعی میداند ( اومانیسم)، در پاسخ به این شبهه وامانده و بناچار تفاوتهای حقوقی زن و مرد را انکار میکند. 7 ـ گوناگونی راههای کمال پیش تر از این گفته شد که آفرینش زن و مرد با هدف یکسان ـ یعنی نیل به سعادت جاودانه و عبودیت عارفانه ـ بوده است. بنابراین هر دو در این هدف اساسی مشترکند و آفرینش هیچ کدام فرع بر دیگری نیست. این نکته نیز مسلم است که وصول به کمال، نیازمند امکانات و شرایط متناسب است. پژوهش دقیق در منابع اسلامی نشان میدهد که خداوند متعال هم از جنبه تکوینی و هم از جنبه تشریعی، شرایطی پدید آورده است که زن و مرد هر کدام متناسب با ظرفیت خویش راه سعادت دنیوی و اخروی را دنبال کنند. سوال اساسی اینجاست که آیا وحدت در اهداف لزوماً به معنای وحدت در مسیر رسیدن به آن اهداف نیز هست؟ چه بسا در یک مجموعه برای همه اعضا هدف مشترکی در نظر گرفته شود، اما در درون مجموعه، فعالیتها متناسب با استعدادها به گونهای تقسیم شود که هر فرد با انجام کارهای خاصی به آن هدف نزدیک شود. به عنوان مثال، وزارت آموزش عالی یک هدف والا و ارزشمند را که ارتقاء سطح علمی دانشجویان متناسب با نیازهای جامعه است، بر عهده دارد و در عین حال به گونهای سیاستگذاری و سهمیه بندی میکند که هر دانشجو با انتخاب رشته خاص و متناسب با توان خویش در راستای آن هدف گام بردارد. تنوع رشتههای تحصیلی در دانشگاهها و اختلاف کتب و اساتید هرگز به معنای اختلاف در هدف غایی نیست. صحیفه تکوین نیز از این قاعده مستنثا نیست، بلکه زیباترین هماهنگی در قالب تقسیم مسئولیتهای طبیعی به چشم میخورد. مشترک بودن زن و مرد درهدف غایی خلقت باعث نمیشود که وظایف آن دو نیز کاملاً مشابه یکدیگر باشد. پیامبران الهی تمامی بندگان خدا را به قیام برای اهداف الهی از طریق ایمان و عمل صالح؛ فرا خواندهاند. زن و مرد هر دو موظفاند که اعمال صالح انجام دهند و به کمال غایی خویش نزدیک شوند، ولی چه بسا عملی که زن را به کمال میرساند و او را در مسیر سعادت قرار میدهد، دقیقاً همان عملی نباشد که مرد را به کمال میرساند. چنانکه پیامبر اکرم(ص) جهاد مردان را بذل مال و جان در راه خدا و جهاد زنان را شوهرداری نیکو دانستهاند.**الحر العاملی، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، ج5، ص9، ح1، مجلسی، بحارالانوار، ج10ص99، ج18ص107، ج77ص66، ج100ص7، ج103ص247و252 و ص255.*#* وظایف متفاوتی که درشرع اسلام برای زن و مرد قرار داده شده و فعالیتهای آنها را از هم متمایز میسازد، همگی در این راستا قابل تبیین است. چنانکه گذشت، تفاوت دروظایف و نقشها به دلیل تفاوت در ویژگیهای تکوینی و لزوم هماهنگی در امور اجتماعی است و این اختلافها را نباید ملاک ارزش گذاری بر شخصیت زن و مرد پنداشت. در نظام ارزش گذاری اسلام هیچیک از موقعیتهای ظاهری موجب برتری و فرادستی انسان نمیگردد و ارزش افراد در جامعه و در جهان آخرت به معیارهای والای انسانی است. این معیارها و ارزشها در بینش اسلامی از چنان اهمیتی برخوردار است که همه مسئولیتها باید در آن چارچوب و در راستای گسترش آنها باشد. نظام اجتماعی و نهاد خانواده لزوماً بر پایه تقسیم کار و توزیع مسئولیت شکل میگیرد. نکته مهم اینجاست که این برخورداریها یا مسئولیتها هیچ کدام به خودی خود اهمیت ندارد و همگی بستری است تا زن و مرد هر کدام درموضع خویش با آگاهی و اختیار در مسیر کمال تلاش کنند. جالب اینجاست که این راهها با همه تنوع و تعدد به گونهای طراحی شده است که سرانجام به خیر عمومی جامعه و کمال آحاد مردم میانجامد. در میان اندیشمندان قدیم این عقیده رواج داشت که زن آفریده شده است تا به مرد خدمت کند. همین نگرش نهضتهای فمینیستی را بر آن داشت که عقیده به فرودستی زنان و جنس دوم بودن آنان را مورد تعرض و تردید قرار دهند. چنانکه دانسته شد، اندیشه دینی نیز فروتری زن نسبت به مرد را بر نمیتابد و زن را همچون مرد، موجودی برگزیده و شایسته کمالات میداند. حال این پرسش مطرح است که چرا در برخی از آیات**هوالذی خلقکم من نفس واحده و جعل منها زوجها لیسکن الیها...( اعراف/189)*#* غرض از خلقت حوا را آرامش آدم میداند؟ آیا این آیه بدان معنا نیست که زن برای خدمت به مرد آفریده شده است؟ پاسخ این سوال از آنچه پیشتر گفتیم معلوم میشود که نباید میان هدف غایی از خلقت و راههایی که ما را به هدف میرساند، خلط کرد. درصورتی که فرض شود هر یک از زن و مرد وظایف مشخصی بر عهده دارند که بر عهده جنس مخالف نیست، این اختلاف به معنای اختلاف مسیر هر یک از دو جنس در رسیدن به هدف مشترک است. مرد با انجام یک سلسله از وظایف به عبودیت خداوند میرسد و زن با انجام مجموعهای از فعالیتها که در برخی موارد با فعالیتهای مردانه مختلف است، به کمال میرسد. پس حتی اگر ثابت شود که آرامش بخشی شأن ویژه زن در محیط خانواده است، باز هم آنچه گفتیم منافاتی نخواهد داشت؛ زیرا اینگونه نقشها هدف غایی از خلقت نیست بلکه تنها فعالیتی اختصاصی برای رسیدن به هدف مشترک به حساب میآید. 8. زن و مرد، متفاوت امّا مکمّل راز تفاوت بین زن و مرد در استعدادها و قوای مختلف چیست و آیا این گوناگونی زمینه ساز ناهنجاری در روابط آن دو نیست؟ تحقیق در تفاوتهای تکوینی زن و مرد ما را به رمز و راز این تفاوتها آشنا میسازد. تمایز میان ویژگیهای زن و مرد را میتوان از الطاف شگفت انگیز جهان هستی و راز دلبستگی و پیوستگی این دو جنس به یکدیگر دانست. از آنجا که انسان موجودی طبیعتاً اجتماعی است و نمیتواند امور خود را به تنهایی انجام دهد، نیازمند برقراری ارتباط با دیگران است. برخی از احتیاجات، انسانها را به ایجاد پیوند عاطفی و عملی با جنس مخالف ترغیب میکند و خداوند در صحیفه تکوین زمینههای این پیوند را برقرار کرده است. اگر جامعه را به مثابه یک پیکره زنده و دارای اجزاء مختلف بدانیم، زن و مرد دو عضو رئیسی این پیکرند که هر کدام با ایفای نقش خاص خود، در عین انجام وظایف مشترک، زمینه سلامت و پویایی جامعه را فراهم میسازند.شرط آنکه هر عضو نقش خود را به خوبی ایفا کند، همکاری و هماهنگی با تمامی اجزای دیگر است. در این تصویر، تفاوت نقشها و فعالیتها نه تنها نشانه کم اهمیتی اعضا نیست، بلکه همین تفاوتهای حکیمانه ضامن هماهنگی و پویایی مجموعه و مانع بروز اختلال در این پیگر واحد است. در تفکر اسلامی، ارتقای هر یک از اعضای خانواده یا جامعه تا حدود زیادی در گرو ارتقای اعضای دیگر است. از این رو، افراد یک جامعه از جمله مرد و زن، کمال خود را در کمال سایر افراد میدانند. بنابراین، راه حل اسلام برای ایجاد جامعهای پویا و انسانهایی متکامل، تاکید بر لزوم هماهنگی و مودت متقابل بویژه در روابط زن و مرد است. از آنجا که خداوند انسان را به منظور نیل به مراتب تعالی و کمال آفرید و مرد و زن هر یک در نیل به آرامش و تعالی از توانایی کامل برخوردار نبودند، با ایجاد حس نیاز متقابل، میان آن دو پیوند متقابل برقرار ساخت تا هر یک از دو جنس دیگری را برای تعالی خویش لازم و ضروری بداند. بنابراین پیوند عاطفی و محبت آمیز میان مرد و زن پیوندی مقدس و الهی است: و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنواالیها و جعل بینکم موده و رحمه...(روم/ 21) در میان علمای غرب، در این خصوص، دو دیدگاه عمده به چشم میخورد. بسیاری از روانشاسان بر وجود تفاوتهای تکوینی میان زن و مرد اصرار میورزند و همین تفاوتها را منشا پیوند میان این دو جنس میدانند. از این نگاه، زن و مرد چون دو سیارهاند که در دو جهت مخالف به گرد یکدیگر در گردشاند. جان گری، روانشناس آمریکایی، که خود از منتقدان دیدگاههای تند فمینیستی به حساب میآید، در کتاب معروف خود مردان مریخی و زنان ونوسی همین معنا را به صورت تمثیلی توصیف کرده است: فرض کنید که مردها از سیاره مریخ و زنها از سیاره ونوس هستند. در روزگاران قدیم روزی مریخیها با تلسکوپهای خود، ونوسیها را کشف کردند. با نگاهی کوتاه، احساساتی در آنها برانگیخته شدکه بیسابقه بود. آنها عاشق شدند. در فضا به سیاره ونوس پرواز کردند. ونوسیها با آغوش باز به آنها خوش آمد گفتند. آنها ناخودآگاه میدانستند که چنین روزی پیش خواهد آمد. دلهایشان مملو از عشقی شد که قبلا احساس نکرده بودند. عشق بین ونوسیها و مریخیها سحرآمیز بود. آنها از باهم بودن لذت میبردند. هر کدام از دنیای دیگری بودند و از تفاوت هایشان خوششان میآمد. ماهها صرف شناخت یکدیگر کردند. احتیاجات و سلیقهها و امیال و رفتار طرف مقابلشان را کشف کردند و تفاوتهای خود را ارج نهادند. سالها با عشق و آرامش درکنار یکدیگر زندگی کردند. سپس مصمم به پرواز به کره زمین شدند. در آغاز همه چیز شگفت آور و زیبا بود. ولی آنها تحت تاثیر جو زمین قرار گرفتند و یک روز صبح، همگی با نوعی فراموشی انتخابی ازخواب برخواستند. هم مریخیها و هم ونوسیها فراموش کردند که از سیارههای جداگانهای هستند و ملزم به داشتن تفاوتها میباشند. همان روز صبح هر چیزی که در مورد تفاوت هایشان آموخته بودند از خاطرشان زدوده شد. از آن روز بود که برخورد و کشمکش بین زن و مرد آغاز شد.**جان گری، مردان مریخی زنان ونوسی، ص1؛ و نیز رک: روزه پیره، روانشناسی اختلافی زن و مرد، محمد حسین سروری، ص20.*#* در مقابل، برخی از دانشمندان غربی تفاوتهای روحی و رفتاری مرد و زن را محصول نظامهای اجتماعی میدانند و نقش مثبت و سازنده آن در پیشرو اهداف زندگی را نادیده میگیرند.**رک: جوآن بوریس آنکو، جلوههای زندگی یک زن، منیژه بهزاد، روانشناسی افسردگی زنان، بهزاد رحمتی، ص 20.*#* برخی از فمینیستها که منکر تفاوت زن و مرد هستند، اصولاً جنس مرد را دشمن اصلی زن میدانند و بر مبارزه با جنس مذکر اصرار میورزند. برخی از نوشتجات این گروه، فرض را بر جنگ و ستیز تاریخی میان دو جنس گذاشته و بجای دست گذاشتن بر ریشه انحراف جوامع که همانا جهل و خودپسندی است، میان زن ومرد صف بندی سیاسی ترسیم میکند.**مارلین فرنچ، جنگ علیه زنان*#* برای روشن تر شدن موضوع، توجه به دو نکته زیر راهگشا است: 1 ـ فرهنگ جدید غرب بر اساس منفعت طلبی و سوداگری و در راستای تقویت نظام سرمایه داری غرب شکل گرفته است. نتیجه سوداگری و فردگرایی چیزی جزتضاد منافع افراد و گروههای اجتماعی نیست. ایجاد اتحادیههای مختلف که بر اساس صف بندیهای اجتماعی شکل گرفتهاند، تشکیل جمعیتهای دفاع از حقوق زنان و اصل قرار گرفتن حقوق در برابر اخلاق عمدتاً رهاورد همین دیدگاههاست. یکی دیگر از نتایج فردگرایی غرب آن است که زن و مرد را دو موجود مستقل، ونه مکمل، میداند و در برنامههای فرهنگی و نظام حقوقی، هر یک را به تنهایی ملاحظه میکند و از نگرش جامع نسبت به حقوق آحاد جامعه و مجموعه نظام اجتماعی عاجز است. تضاد میان زن ومرد نتیجه همین نگرش به فرد و جامعه است. تشکیل دهها " انجمن دفاع از حقوق مردان" در دهه اخیر، که واکنش طبیعی تشکیل انجمنهای زنانه درمغرب زمین است، نه تنها به تعادل اوضاع کمک نمیکند که تخاصم و ستیز را وارد مراحل بحرانی تر خواهد کرد. جای تعجب است که جهان غرب که خود شعار "زنان نیمی از پیکره اجتماع" را مطرح و توسعه اقتصادی را در گرو فعالیت و ارتقای وضع زنان میداند، چگونه با قبول تخاصم بین دو جنس به فرسایش نیروها کمک میکند؟ به عقیده ما، تنها با سرسپردن به تفاوتهای تکوینی و توجه به هدایت الهی و ایجاد زمینه برای تفاهم وهمدلی است که میتوان به منافع واقعی هر دو جنس دست یافت. 2 ـ نیازمتقابل عامل اصلی پیوند دهنده انسانها به یکدیگر است وزن و مرد نیز از این ضابطه مستثنا نیستند. آنگاه که انسان احساس نیاز را به حس بی نیازی تبدیل کند، در راه انحطاط و خروج از مسیر اعتدال گام نهاده است: کلا ان الانسان لیطغی(علق/ 6) مکمل بودن زن و مرد نسبت به یکدیگر آنگاه به منصه ظهور وتحقق خواهد رسید که احساس نیاز به جنس مخالف در هر یک از دو جنس به رسمیت شناخته شود؛ استحکام نظام خانواده نیز دقیقاً منوط به این حس نیازمندی است. حرکتهایی که در دهههای اخیر به نام دفاع از حقوق زنان انجام گرفته، از آنجا که به این اصل اساسی بی توجه مانده، در مجموع نه تنها موفقیت آمیز نبوده بلکه کیان خانواده را با بحران جدی مواجه ساخته است. زمانی که مرد احساس کند نیازهای جنسی را در بحران جدی مواجه ساخته است. زمانی که مرد احساس کند نیازهای جنسی را درخارج از محیط خانواده میتوان پاسخ گفت و چندان به حمایت جنسی همسر محتاج نیست یا زمانی که گمان کند تکنولوژی جدید جای تلاش و هنرنماییهای زن در خانه را پر میکند و خانواده نیازی به پشتیبانی از سوی همسر ندارد و در مقابل، زمانی که زن با اتکا به درآمد مالی خود احساس بی نیازی نسبت به شوهر کند و مرد را حامی اقتصادی خانواده نداند یا زمانی که اشتغال تمام وقت زن، فرصت هنرنمایی در فعالیتهای خانوادگی را به وی ندهد وخستگی ناشی از کار او را در تامین نیازهای مرد ناتوان کند و بالاخره، زمانی که این دو موجود خسته فرصت هم صحبتی و ارضای حس عاطفی را از یکدیگر سلب کنند، چگونه میتوان به خانوادهای مستحک دل بست. بزرگترین دستاورد غرب برای زنان آن بود که با طرح شعار تساوی زن و مرد، زنان را از میدان قدرت نمایی آنان ـ یعنی محیط خانواده ـ خارج نموده و روانه میدانهایی کرد که قدرت برابری با مردان را درآن حوزهها نداشتند. زن در محیط خانواده شخصیتی توانمند بود و شخصیتهای توانمندی را به جامعه عرضه میکرد.قطعات سخت افزار و خدمات انسانی را با خدمات اداری معارضه کرد و به موجودی ضعیف تر و کم اهمیت تر تنزل یافت. البته آنچه گفتیم بدان معنا نیست که از نقش سازنده زنان در عرصههای اجتماعی غفلت کنیم، بلکه سخن در توجه به نقشهای اصلی زن و مرد در محیط خانواده است. مسئولیتهای اجتماعی ویژه زنان گاه جنبه لزوم و وجوب به خود میگیرد و در پارهای موارد حضور اجتماعی زنان نقش تعیین کننده دارد، اما این نکته را نباید فراموش کرد در اندیشه اسلامی، زن ومرد دارای دو نقش مکمل در خانواده و در جامعهاند و این مسئولیتهای مشترک و اختصاصی بر طبق ضوابط دینی در همه حال باید رعایت گردد. 9.خانواده عالی ترین نماد همکاری مشترک زن و مرد پس از بیان این نکته که زن ومرد دو موجود متفاوت و نیازمند تکاملاند و مکمل یکدیگرند، اکنون به این مساله مهم میپردازیم که خانواده، به عنوان کارآمدترین، کارسازترین و بنیادی ترین نهاد اجتماعی، عالی ترین محصول همدلی و همکاری زن و مرد و بهترین محل پیوند زن ومرد و بیشترین زمینه ساز کمال آن دو است. در فرهنگ اسلامی، بر خلاف مسیحیت تحریف شده که تجرد را مقدم بر ازدواج و ازدواج را تنها به عنوان راهی برای فرار از بدکاری به رسمیت میشناسد،**به مجردان و بیوه زنان میگویم که ایشان را نیکوست که مثل من(مجرد) بمانند لکن اگر پرهیز ندارند ازدواج کنند. زیرا که ازدواج از آتش هوس بهتر است.(نامه اول پولس به قرنتیان 7/1)*#* ازدواج پیوندی الهی و بهترین نهاد سازنده اجتماعی به حساب میآید: و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه...(روم/21) ما بنی فی الاسلام بناء احب الی الله عزوجل و اعز من التزویج**مجلسی، بحارالانوار، ج103، ص 222، ج 40*#* منابع اسلامی بر این نکته تاکید میورزند که ازدواج زمینه ساز رشد و کمال است و عزوبت زمینه ساز انحطاط و عقب ماندگی است. از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است: من تزوج فقد احرز نصف دینه، فلیتق الله فی النصف الباقی**همان، ص 219، ح14*#* من احب ان یلقی الله طاهرا مطهرا فلیلقه بزوجه**همان، ص 220، ح18*#* شرار امتی عزابها**همان، ح42، و نیز رک: ح19، 21، 23، 28، 29، 31، 32*#* خانواده بهترین محیطی است که زن و مرد پیوسته یکدیگر را در پیمودن مسیر کمال به تسخیر میآورند. آثار عمدهای را که خانواده سالم میتواند در رشد و ارتقای اعضا پویای جامعه ایفا کند، میتوان چنین برشمرد: 1 ـ خانواده بهترین محل تلاقی ویژگیهایی مکمل زن و مرد است. پیوند این ویژگیها در یک نظام هماهنگ میتواند تعادل روحی و روانی را برای کلیه اعضا به ارمغان آورد و در مجموع مصالح همه افراد خانواده را تامین کند. این تعادل بهترین توشه در راه پیمودن مسیر کمال است. 2 ـ ارضای صحیح قوای جنسی در خانواده هم زمینه ساز سلامت جسم و روان است و هم سلامت اجتماعی و مصونیت اخلاقی جامعه را در پی خواهد داشت. 3 ـ خانواده بهترین محیط برای شکل گیری شخصیت فرزند است. خانواده به فرزند میآموزد که چگونه ارتباط برقرار کند، هماهنگی کند، تاثیر بگذارد و تاثیر پذیرد. خانواده در انتقال ارزشها به نسل آینده بیشترین نقش را ایفا میکند و زمینه ساز سلامت اخلاقی فرزند است. 4 ـ خانه بهترین محل برای بروز استعدادهای زن و اعلام توانمندیهای اوست. زن در نقشهای بی بدیل خود که مادری و همسری است، اهمیت وجودی خویش را به رخ میکشد و دشوارترین و پیچیده ترین فعالیتهای فرهنگی و هنری را در این جایگاه ارایه میکند. 5 ـ تربیت فرزند و کارآمد کردن اعضای خانواده بهترین خدمتی است که خانواده به جامعه ارائه میدهد. جایگاه رفیع خانواده در نگرش اسلامی موجب شده است که به عنوان مهم ترین بنیان اجتماعی مورد توجه خاص قرار گیرد و منافع خانواده در قیاس با دیگر نهادها به طور ویژه مورد عنایت باشد. بنابراین در تنظیم روابط اجتماعی و ارایه الگوی حضور و مشارکت اجتماعی زنان، باید آثار این فعالیتها در تحکیم یا تضعیف پیوندهای خانوادگی مورد مطالعه قرار گیرد و برآیند تمامی طرحها هم جهت با رشد و پویای خانواده باشد. اسلام با اصل قرار دادن کانون خانواده در وظایف زن و مرد، به دیگر وظایف اجتماعی انسانها نیز جهت و معنای مشخصی بخشیده شده است. در اینجا توجه به نکات زیر حائز اهمیت است: 1 ـ گفتیم که فردگرایی شاخصه اصلی فرهنگ جدید غربی است. فردگرایی در محیط خانواده سبب میگردد که پیوند اعضای خانواده صرفاً بر پایه منافع شخصی باشد، به طوری که اعضا هر زمان که منافع شخصی شان ایجاب کند خانواده را ترک میکنند. از این رو، بسیاری از طلاقها در کشورهای اروپایی که از آن به طلاقهای رضایت مندانه تعبیر میشود ـ نه به دلیل تخاصم زن و مرد، بلکه به دلیل تغییر منافع شخصی است. در چنین خانوادههایی اعضاء نسبت به یکدیگر چنان که باید احساس مسئولیت نمیکنند و روابط والدین و فرزندان از استحکام لازم برخوردار نیست. 2 ـ در غرب، بی توجهی به جایگاه خانواده دو نتیجه غم انگیز در پی داشته است. اول آنکه در تنظیم قوانین و مقررات و الگوهای توسعه اجتماعی چون بنیان خانواده به عنوان اصل مهم مورد توجه قرار نمیگیرد، برآیند اجرای قوانین و مدلهای توسعه به تضعیف خانواده میانجامد. دوم آنکه به تدریج رقبای جدی در کنارخانواده پا به عرصه میگذارند وحتی به عنوان اشکالی از خانواده رسمیت مییابند، به گونهای که امروزه شمار زیادی از جوانان در چارچوب خانوادههای همجنس، تک سرپرست، بدون ازدواج و تک عض به سر میبرند. بر طبق یک آمار، در اوایل دهه 1990 تنها در کشور فرانسه که در این زمینه بسیار عقب تر از کشورهای اسکاندیناوی است، ده درصد از زوجها در دایره وصلتهای آزاد باهم زندگی میکردند. این نسبت در حوالی پاریس درمیان جوانان کمتر از 25 سال به 50 درصد میرسید. از نظر پارلمان اروپا، خانواده تک والدی را باید واحد خانواده انگاشت و نباید در مورد آن هیچ گونه تمایز و تبعیضی قایل شد. امروزه با افزایش وصلتهای غیررسمی بر تعداد کودکانی که بیرون از مدار زناشویی زاده میشوند، افزوده شده است. در سال 1980، 40 درصد از کودکان سوئدی ازمادران بی شوهر زاده شدند و این وضع در کشوری که اصلاحات اجتماعی در آن به سود خانواده تک والدی و فرزند او صورت گرفته است، چندان غریب نیست. بیشتر کشورهای اروپایی در حال حاضر با تجربه افزایش تعداد افراد و بویژه جوانانی روبه رو هستندکه مجرد زندگی میکنند. مدارک نشان میدهدکه در 1985 م در فرانسه، 27 درصدمردان 30 تا 34 ساله و 26 درصد زنان در همین گروه سنی، تنها زندگی میکردند. همه بررسیها نشان میدهد که فردمحوری و نیاز به شادمانه زیستن بر همه چیز غلبه دارد. اکنون اروپائیان کمتر مایلاند به قانون گذاران اجازه دهند برای زندگی خصوصی آنها قوانین رفتاری وضع کنند.**آندره میشل، مارینا، سارا، میشل و ژان، پیام یونسکو، ص 34*#* نگاه فرهنگ غرب به خانواده به گونهای است که ارزش خانواده را گاه تا سرحد یک هم سفرگی ساده تنزل میدهد. با این وجود، چون فردگرایی و لیبرالیسم ارزشهای پذیرفته شده در جهان غرباند، گاه چنین مینماید که بروز این مسائل در جامعه غرب از نگاه آنان بحران به حساب نمیآید. بر عکس، نویسندگان غرب گرا برخی ارزشهای موجود در خانواده مذهبی چون ایثار، توجه به مصالح خانواده و جایگاه متناسب پدر و مادر را به باد انتقاد گرفتهاند. به اعتقاد آنان، خانواده در شکل امروزین آن مهمترین نهادی است که فرد را برای قبول دیکتاتوری در سطح جامعه آماده میکند، چرا که وجود اقتدار در خانواده سبب میشود که کودکان درخانواده اطاعت و سرفرود آوردن در برابر قدرتمندان و خصومت نسبت به ضعفا را یاد بگیرند.**رک: مهوش قهرمانی، جامعه مدنی وخانوده هسته ای، فرهنگ توسته، ص 32*#* 2 ـ با آنکه پیوند عاطفی مهمترین نقش را دراستحکام و بقاء خانواده و جامعه ایفاء میکند، چنان که شایسته است به اهمیت روحیات زنانه و جایگاه آن به عنوان نقطه مرکزی این پیوند پرداخته نشده است. با آنکه متون دینی ما، چه آیات قرآنی و چه احادیث، به جایگاه مهم مادری و همسری و لزوم توجه ویژه به مادر اهتمام داشتهاند، اما فرهنگ کنونی ما چنان که بایسته است به احساسات و عاطفه به عنوان نیازی اساسی نمینگرد. از یک سو، در فرهنگ سنتی ما آنقدر که از حضور احساسات زنانه در جایگاههایی چون مشورت و قضاوت انتقاد شده در تجلیل از کاربرد مثبت این روحیه سخن به میان نیامده است و این خود موجب شده است که احساساتی بودن زن همیشه به عنوان ویژگی منفی مورد تمسخر قرار گیرد. از سوی دیگر، تاثیرات فرهنگ غرب در فرهنگ خودی از اهمیت خانهداری کاسته است به گونهای که امروزه کمتر زنی به خانه داری خود افتخار میکند.