تأملی انتقادی در باب نظریه انحطاط ایران و راه برون رفت از آن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مقاله حاضر با اذعان به این امر که نظریه انحطاط تاریخی ایران از نظر تفحص در مبادی فکری و تاریخ اندیشه ایران زمین اهمیت به سزایی دارد، درصدد سنجش این نظریه از نظر انسجام درونی و قابلیت توضیح دهندگی تحولات تاریخی است. به عبارت دیگر با فرض اعتبار گزاره انحطاط به مثابه مفهومِ توضیح دهنده وضعیت ایرانیان در دو سده اخیر (که التزام به مبانی معرفتی تجدد و اصل پیشرفت و نگاه به تاریخ و تاریخ اندیشه در ایران از سکوی تجدد اروپایی را به عنوان پیش فرض بنیادی پیش می کشد) به تأمل و نقد رویکرد و ره آورد نظریه انحطاط می پردازد. روش پژوهشی این مقاله، تفسیر متن است که بر خودبنیادی ذاتی متن به عنوان شرط لازم فهم آن تأکید دارد. نتیجه گیری مقاله آن است که اگرچه رهیافت طباطبایی در نظریه انحطاط (به جهت تأمل عمیق در تاریخ تفکر حوزه تمدنی ایران) بصیرت بخش است و بانی آن توانسته تاریخ اندیشه و به ویژه اندیشه سیاسی در ایران را در چارچوب یک طرح پژوهشی جامع به دقت مورد بررسی قرار دهد، با این حال، این نظریه فاقد انسجام درونی است و برخلاف مدعای واضع آن، در مواردی به تبیین های جامعه شناسانه راه می برد. این نظریه با ارائه روایتی کلان نگر از تاریخ، مشکلات امروزین جامعه ایران را به یورش مغولان در هشتصد سال قبل و زوال نظری فلسفه و اندیشه سیاسی متعاقب آن نسبت می دهد. نظریه انحطاط ایران ضمن کم التفاتی به مبنای نظری دین بنیاد حوزه تمدن ایرانی، فلسفه سیاسی را به عنوان عامل زیربنایی و تعیین کننده سایر عرصه های حیات اجتماعی می داند و راه رهایی را در تعابیر مناقشه برانگیزی چون \""تأسیس تجدد فلسفی از مجرای نقادی سنت\"" جستجو می کند. نتیجه گیری مقاله این است که روایت طباطبایی به لحاظ اتکا و ابتنای بر متن های کلاسیک، ارزش آکادمیک والایی دارد، اما از نظر ارائه راه عملی و ممکن، سخت ناتوان و مبهم به نظر می رسد. پیشنهاد مقاله این است که هر نوع تبیین نظریه انحطاط در مورد تاریخ ایران بیش از هر چیز باید فراز و فرودهای تفکر دینی را مدنظر قرار دهد