اقتراح (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در این ویژهنامه از روش اقتراح (به صورت کتبی) به جای مصاحبهی شفاهی (همچون ویژهنامههای پیشین) استفاده نمودهایم. بدین ترتیب سؤالهای مشترکی را، در حوزهی معرفتشناسی، بر دو تن از صاحب نظران این حوزه عرضه کرده و پاسخهای مکتوب و مستند ایشان را در پی هم آوردهایم.
امید که این روش، نسبت به روش مصاحبهی شفاهی، به علمیتر شدن بحث کمک نموده باشد.
پیشنهادات و انتقادات خوانندگان ارجمند، در خصوص استفاده از این روش، برای ما راهگشا خواهد بود.
سؤالات این اقتراح از این قرارند:
1 ) تعریف یا مراد خود را از «معرفتشناسی»، «معرفتشناسی دینی» و «معرفت دینی» بیان نموده و جایگاه هر یک را در طبقهبندی عام علوم و خاص علوم دینی توضیح دهید.
2 ) رابطهی معرفتشناسی و معرفتشناسی دینی چیست و تحولات معرفت شناختی چه تحولاتی در معرفتشناسی دینی ایجاد میکند؟
3 ) رابطهی معرفتشناسی دینی و معرفت دینی چیست و تحولات معرفت شناختی چه تحولاتی در معرفت دینی ایجاد میکند؟
4 ) جایگاه معرفتشناسی در میراث فکری و فلسفی مسلمین چه بوده است؟ نقد شما، ناظر به مقام باید، در این باره چیست؟
5 ) برای رشد و پویایی تأملات معرفت شناختی در حوزهی دین پژوهی چه راه کارهایی را پیشنهاد میکنید؟
* استادیار گروه فلسفه و ریاست دانشکدهی الهیات دانشگاه امام صادق علیهالسلام .
**استادیار گروه فلسفهی دانشکدهی علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس.
سعیدی مهر
پاسخ سؤال 1 :
این پرسش در واقع مجموعهای از چند پرسش است که در کنار هم آمدهاند و از این رو، برای وضوح بیشتر، میکوشم جداگانه به پاسخ هر کدام بپردازم.
1-1- تعریف معرفتشناسی؛
هر تعریفی از معرفتشناسی ارائه شود، در این نکته تردیدی نیست که معرفتشناسی یکی از شاخههای فلسفه - به مثابه یک دانش بشری - است و از این رو، تمام دشواریهایی که فراروی تعریف یک شاخه از دانش وجود دارد، در اینجا نیز رخ خواهند نمود. میدانیم که برپایهی یک روش سنتی که در میان پیشینیان متداول بوده است، تلاش میشد تا با ذکر ویژگیهای کمابیش اساسی یک علم - که از آنها به «رؤوس ثمانیه» تعبیر میشد - تعریفی اولیه از آن علم ارائه شود. در میان این ویژگیها، سه خصیصهی «موضوع»، «روش» و «غایت» از اهمیت بیشتری برخوردار بود. البته، اندیشمندانی که نیم نگاهی به معضل روش شناختی تعریف علوم داشتند، خود به این نکته واقف بودند و گاه نیز به صراحت آن را ابراز میکردند که تعریف حاصل از ذکر رؤوس ثمانیه علم صرفاً یک معرفی اولیه و اجمالی از آن علم است تا طالب علم با بصیرت کافی وارد مسائل آن علم گردد، اما شناخت کامل را جز از رهگذر آشنایی تفصیلی با مسائل آن علم ممکن نمیدانستند. به هر تقدیر، به دلیل وجود مشکلات نظری و عملی ناشی از تبیین این سه ویژگی، خواه به صورت کلی و خواه به صورت موردی (در مورد یک علم خاص)، بحثهای پیچیده و نزاع برانگیزی در باب تعریف موضوع علم، طبقهبندی روشهای علوم، ماهیت غایت علم و... درگرفت که ادبیات گستردهای را در متون سنتی ما به جای گذاشته است.
چنین مینماید که امروزه، واقعیتهای انکار ناپذیری، از جمله دشواریهای ارائهی تعریف دقیق و تحلیلی از یک رشته علمی و نیز در هم تنیدگی شاخههای مختلف علوم و باز تولیدمستمر زیرشاخههای جدید و اصولاً انبساط شبه ارگانیک و اندام وار پیکرهی دانش بشری و ظهور علوم میان رشتهای و...، عالمان را بر آن داشته که از تلاش جهت ارائهی تعاریف منطقی و تحلیلی چشم پوشیده و به همان معرفی (و نه تعریف)های اولیه اکتفا کنند.
غرض از مقدمهی مذکور این بود که در پاسخ به پرسش از تعریف «معرفتشناسی» و پرسشهای مشابه آن، نباید محدودیتهای روش شناختی را از نظر دور داشت. البته بحثهایی از قبیل بحث معیار تشخّص و تمایز علوم از یکدیگر کماکان میتواند ارزش نظری خود را داشته باشد، هرچند نتوان (دست کم در وضعیت کنونی) به نتایج عملی آن چندان خوشبین بود.
اما در مقام معرفی اجمالی «معرفتشناسی» به اختصار میتوان گفت: همان گونه که در نگاه اول و از ظاهر این تعبیر به دست میآید، معرفتشناسی شاخهای از دانش بشری است که اجمالاً با «معرفت» («شناخت»، «علم» یا تعابیر مشابه) سر و کار دارد و به بررسی پارهای پرسشها در باب معرفت میپردازد. به تعبیر دیگر، موضوع معرفتشناسی، معرفت است. اما در اینجا دست کم باید به دو پرسش پاسخ گفت: نخست آنکه مراد ما از معرفت چیست و دوم آنکه، معرفت - به معنای مورد نظر در اینجا - آیا به صورت مطلق مورد بحث و بررسی است یا از جهت خاصی؟
در پاسخ به پرسش اول، بسته به اینکه معرفت را به معنای عام و گستردهی آن بگیریم یا نوع خاصی از آن را اراده کنیم، تصویر ما از معرفتشناسی و گسترهی آن تفاوت خواهد یافت. معرفت یا شناخت، در معنای عام، شامل گسترهی وسیعی میشود که علوم حصولی و حضوری، تصوری و تصدیقی، حسی و خیالی و عقلی، شهودی و فطری (در نزد قائلان به آن) میشود. اگر مراد ما از معرفت در این بحث، معنای عام آن باشد، معرفتشناسی مسائل گستردهای خواهد یافت. اما میدانیم که در معرفتشناسی معاصر غرب، موضوع بحث خصوصِ معرفت گزارهای (Propositional knowledge) است و از این رو، اولاً و بالذات از، فیالمثل، معلومات تصوری یا علم حضوری بحثی به میان نمیآید. بنابر این، اینکه در این بحث چه گسترهای از معرفت را در نظر داشته باشیم، در تصویر نهایی ما از دانش معرفتشناسی تأثیر میگذارد. (از این رو، برخی از معاصران معتقدند که وجهی برای تخصیص مباحث معرفتشناسی به معرفت گزارهای حصولی نیست، بلکه باید تمام اقسام وانحای علم را مورد بحث قرار داد.)
البته، دستهبندیهای دیگر نیز وجود دارند که در این بحث دخیلاند؛ از جمله آنکه گاه مقصود از معرفت، معرفتهای موردی است (مثلاً، معرفت به گزارهی «الف») و گاه (آن گونه که برخی از معاصران مدعی شدهاند) بحث در معرفتشناسی از معرفت به معنای یک شاخه از شاخههای دانش بشری است، نه معرفت به یک گزارهی تک و منفرد. البته، شخصاً معتقدم که هیچ وجهی برای تخصیص موضوع معرفتشناسی به معرفت به معنای اخیر آن (یک شاخهی علمی) وجود ندارد و از قضا، معرفتشناسی به معنای رایج آن در غرب (که از آن به «Epistemology» یا «TheoryOfKnowledge» یاد میکنند) با موارد خاص معرفت سروکار دارد (البته، در اینجا «خاص» به معنای معرفت به گزارهی جزئی نیست، بلکه بحث معرفتشناسی معاصر اعم از معرفت به گزارههای جزئی و کلی است) و حق آن است که آنچه به علم و معرفت، به معنای یک شاخهی علمی میپردازد، «فلسفهی علوم» است و نه معرفتشناسی.
از همین جا به پاسخ پرسش دومی که در خصوص موضوع معرفتشناسی مطرح کردم، نزدیک میشویم. واقعیت آن است که امروزه با شاخههای دیگری از دانش روبرو هستیم، که مسائل آنها نیز به نوعی حول محور معرفت میگردد، مانند علمشناسی فلسفی، روانشناسی ادراک (یا معرفت)، جامعهشناسی معرفت و شاخههای مختلف فلسفهی علوم. تردیدی نیست که معرفت، به مثابه موضوع مشترک این علوم، در هر کدام، از جهت یا حیثیت ویژهای مورد بحث قرار میگیرد که با حیثیت مورد نظر در معرفتشناسی متفاوت است، هر چند تعیین دقیق این تمایز کار دشواری است. افزون بر این، به نظر میرسد که هر یک از این شاخهها، میتواند در نواحی مرزی خود با دیگر شاخهها، مسائل مشترکی نیز داشته باشد. به عبارت صریحتر، همان گونه که قبلاً اشاره شد، امروزه به راحتی نمیتوان خط قاطعی به دور مسائل هر یک از علوم ترسیم کرد، به گونهای که هر مسألهی علمی حداکثر و حداقل در حوزهی یک علم خاص قرار گیرد. برای مثال، امروزه بحث نظریههای صدق در برخی منابع معرفتشناسی طرح میشود در حالی که از نگاهی دیگر، مسألهی فلسفهی منطق به شمار میآید و در منابع مربوط به فلسفهی منطق میتوان آن را سراغ گرفت. مسألهی اذهان دیگر (Other Minds) نیز که غالباً در حوزهی فلسفهی نفس (فلسفهی ذهن) طبقه بندیمیشد، امروز به جرگهی مسائل معرفتشناسی راه یافته است، و از این دست، مسائل متعددی را میتوان یافت.
بنابر این، یک راه سهل الوصولتر آن است که مرز معرفتشناسی با علوم همگن را در سایهی اشاره به عمدهترین مسائل آن به صورت تقریبی ترسیم کنیم. بر این اساس میتوان گفت که معرفتشناسی شاخهای از فلسفه است که با روش فلسفی به بررسی مسائلی از جمله، چیستی معرفت، امکان معرفت (بررسی مسألهی شکاکیت)، گسترهی معرفت و انحای آن، منابع معرفت و اعتبار هر کدام و نظریههای توجیه (Justification) میپردازد. البته، طبیعی است که از میان این مسائل، در نگاه هر یک از معرفت شناسان، ممکن است برخی مهمتر از برخی دیگر بنماید. فیالمثل، بحث از توجیه و نظریههای مختلف در باب آن، در نزد برخی معرفت شناسان، بسیار مهم ارزیابی میشود تا آنجا که گفتهاند بهتر است موضوع معرفتشناسی را، به جای خودِ معرفت، «توجیه» معرفت بدانیم!
1-2- تعریف معرفتشناسی دینی؛
نتیجهای که از بخشی از پاسخ بخش اول پرسش شما به دست آمد، آن بود که متناظر با گستردگی یا محدودیتی که برای معنای مورد نظر خود از معرفت در نظر بگیریم، حوزهی معرفتشناسی مورد تعریف، عام یا خاص خواهد شد. براین پایه، معرفتشناسی به معنای عام، به بررسی مسائل فلسفی مربوط به تمام انحای علم بشری میپردازد و معرفتشناسی به معنای خاص آن (که گونهای از آن در معرفتشناسی معاصر غربی مورد نظر است) به گونهی خاصی از علم.
به نظر میرسد که طبقهبندی دیگری نیز میتوان داشت که، برای تمایز از تفکیک فوق، از آن به دستهبندی معرفتشناسی مطلق / معرفتشناسی مقید تعبیر میکنیم. موضوع معرفتشناسی میتواند حوزههای مختلف معرفتی - از جمله معرفت علمی، معرفت تاریخی، معرفت اخلاقی، معرفتی دینی و... - را دربرگیرد که هر یک از این حوزهها ناظر به گروه خاصی از گزارهها هستند. این حوزهها، علیرغم تعدد و تنوع، مسائل مشترکی دارند که در معرفتشناسی مطلق بحث میشوند. اما هر یک از این حوزهها میتواند، به دلیل ویژگیهای خاص خود، پاسخهای ویژهای را فراروی مشترک بنهد. در اینجاست که بحثهای خاصی شکل میگیرد و به تعبیری، زیرمجموعهی خاصی از مباحث معرفتشناختی متولد میشودکه، برای اشاره به ویژگی آنها، میتوان پسوندی را به عبارت معرفتشناسی افزود (و فیالمثل از تعبیر معرفتشناسی اخلاق، معرفتشناسی علم و معرفتشناسی دین - یا دینی - سخن گفت). بدین ترتیب، به یک تعبیر، معرفتشناسیهای مقیّد ظهور مییابند.
با توجه به توضیح بالا، معرفتشناسی دینی (یا معرفتشناسی دین)، یکی از معرفتشناسیهای مقید (به حوزهی خاصی از معرفت، یعنی معرفت دینی) است. بنابراین در یک معرفی اولیه میتوان گفت: معرفتشناسی دینی شاخهای از معرفتشناسی است که از به کارگیری رهیافتهای معرفت شناسانه به معرفتهای دینی، جهت طرح و پاسخگویی مسائل ویژه این گونه از معرفت، حاصل میشود.
ناگفته نماند که میتوان معانی دیگری از «معرفتشناسی دینی» اراده کرد (همان گونه که در مورد اصطلاحاتی همچون «روانشناسی دینی» یا «جامعهشناسی دینی» چنین است) از جمله «مجموعهی مباحث و مسائل خاص معرفت شناختی که از تعالیم دینی به دست میآید» یا «دیدگاه کلی دین در باب معرفت شناسی» و... ولی روشن است که در ادبیات رایج بحث، چنین معانیای متداول نیستند.
نکته دیگری که نیاز به تأکید دارد آن است که معرفتشناسی مطلق (به معنایی که اشاره شد) در عرض معرفتشناسیهای مقید قرار نمیگیرد بلکه معرفتشناسیهای مقید هر کدام شاخهای از معرفتشناسی مطلقاند و نسبت آنها با معرفت شناسی مطلق چیزی مشابه نسبت شاخههای فلسفه با فلسفه است. اصولاً هرگاه مسائل یک علم بسط و گسترش مییابند، به تدریج و براساس نگاه خاصی که در هر یک از زیرگروههای آن مجموعه بسط یافته پدید میآید، شاهد ظهور زیرشاخههایی برای آن علم هستیم. بدین ترتیب، فلسفه که روزگاری علم واحدی به شمار میآمد، در فرایند بسط تاریخی خود، بستر تولد علوم خاصتری همچون معرفتشناسی، فلسفهی اخلاق، متافیزیک، فلسفه نفس و... گردید و اینک شاهدیم که هر یک از این علوم نیز، پس از آنکه به قدر کفایت فربه میشوند، به همان سرنوشت فلسفه دچار میآیند.
بدین ترتیب هرچند، برای مثال، بحث توجیه از مباحث معرفتشناسی مطلق است، ولی ممکن است اعمال این بحث در خصوص معرفتهای دینی، به طرح نظریهها، دیدگاهها و نهایتاً مسائل جدیدی بیانجامد و از این مرحله است که میتوان گفت در حوزهی
معرفتشناسی دینی وارد شدهایم. البته، به نظر نگارنده، مباحث معرفت شناختی ویژهی معرفت دینی هنوز چنان گسترده نشدهاند که بتوان آن را یک رشته یا شاخهی علمی دانست، هر چند با توجه به سرعت فزایندهی طرح مسائل جدید در این حوزه، وقوع این رخداد، در آیندهی نزدیک، دور از انتظار نخواهد بود.
حاصل آنکه، همان گونه که میتوان از جامعهشناسی معرفت دینی یا روانشناسی معرفت دینی، به عنوان زیرشاخههایی از جامعهشناسی معرفت یا روانشناسی معرفت، سخنن گفت، معرفتشناسی دینی نیز زیرشاخهای از معرفتشناسی (و در نهایت، زیرشاخهای از فلسفه) است که به طرح مسائل معرفت شناختی ویژهی معرفت دینی میپردازد.
1-3- معرفت دینی چیست؟
ارائهی تعریفی برای «معرفت دینی»، بسیار دشوار (و حتی دشوارتر از تعریف «معرفتشناسی» و «معرفتشناسی دینی») است و این دشواری خود معلول عوامل متعددی است. شکی نیست که هر تعریفی از معرفت دینی ارائه شود، نوعی پیوند با تعریف و تصویر، از دین خواهد داشت و به عبارتی، تعریف معرفت دینی متغیری است وابسته به تعریف دین که هرگونه تغییر و تفاوتی در دومی، تغییر اولی را به دنبال دارد و از همین رو اساساً، بر پایهی برخی تعاریف دین، تمایز دین و معرفت دینی بسیار کمرنگ و مبهم میشود! برای مثال، اگر در تعریف خود از دین، دین را مجموعهای از باورها یا معرفتهای خاصی که برای آدمیان حاصل میشود، بدانیم، آنگاه روشن نیست که آیا جدای از دین، حقیقتی به نام معرفت دینی خواهیم داشت یا خیر؟
از سوی دیگر، میدانیم که تعاریف ارائه شده از دین به قدری متنوعاند که به سختی میتوان جنبهی مشترکی میان آنها (یا حتی میان گروهی از آنها) یافت، از تعاریف عاطفی و تبلیغی دین که بگذریم، تعاریف جدیتر نیز بسیار متنوعاند (و از این رو، برخی قائل شدهاند که مفهوم «دین» تنها برپایهی نظریهی شباهت خانوادگی ویتگنشتاین قابل تعریف است). برخی تعاریف چنان عاماند که حتی آیین و مرامی چون کمونیستم را نیز دربرمیگیرند و در برخی دیدگاهها، دین تنها شامل اسلام (به مثابه تنها آیین الهی تحریف ناشده) میگردد. در مورد آیینی همچون اسلام نیز که با مراحل طولی روبرو هستیم، احتمالات مختلفی برحسب اینکه کدام یک از آن مراحل را دین بدانیم، پیش میآید؛ زیرا در این دیدگاه، با حقیقتی مواجهیم کهمراتب و مقامات مختلفی پذیرفته است؛ حقیقتی در مقام لوح محفوظ و علم الهی، حقیقت نازل شده به پیامبر، حقیقت دریافت شده از سوی پیامبر، حقیقت ابلاغ شده به مردم، حقیقت دریافت شده از سوی مردم، برداشت و تفسیر مردمان (یا عالمان دینی) از آن حقیقت و... (و در همین چارچوب است که گاه از اسلام شماره یک و دو و سه سخن گفته شده است)
کوتاه سخن آنکه، تعریف معرفت دینی کاملاً مبتنی بر تعریف دین است و باید ابتدا تکلیف تنوع و تشتت عرضی و طولیای را که در تعاریف موجود از دین به چشم میخورد، روشن کرد.
نکته دیگری که در تعریف «معرفت دینی» تأثیر میگذارد، اخذ عنصر «صدق» در تعریف است. در اینجا، ممکن است، برپایه تعریف رایج معرفت شناسان از معرفت، که متضمّن عنصر «صدق» است (معرفت = باور صادق موجه)، معرفت دینی را لزوماً باوری صادق بدانیم یا آنکه (آن گونه که ظاهراً در بحثهای بومی، در باب معرفت دینی شیوع بیشتری دارد) آن را اعم از اعتقادات دینی صادق و کاذب به شمار آوریم. با نظر به همین نکته است که برخی از معاصران میان «معرفت دینی» و «فهم دینی» تمایز گذاشته، اولی را اعتقاد متضمن صدق و دومی را اعم از اعتقادات صادق و کاذب دانستهاند.
شاید ابهاماتی نظیر آنچه که در بالا به آن اشاره شده سبب شده است که در برخی متون معاصر در کشور، که در باب معرفت دینی نگاشته شده، به تعریفی کلی و اجمالی: همچون «معرفت دربارهی دین و از منظر دین» یا «معرفت به دین و از دین» اکتفا شده و توضیح بیشتری، به ویژه دربارهی تعابیر «از منظر دین» یا «از دین»، ارائه نگردیده است.
به هر تقدیر، اگر بحث، در باب معرفت دینی به معرفت گزارهای اختصاص یابد (که معمولاً چنین است) یک راه برای تعریف معرفت دینی و بیان تمایز آن از سایر معرفتها آن است که معرفت دینی را بر پایه متعلق آن تعریف کرده، فیالمثل بگوییم: معرفت دینی، معرفت به یک گزارهی دینی است. ولی در اینجا پرسش از تعریف گزارهی دینی رخ خواهد نمود و اینکه، اساساً دینی بودن یک گزاره به چیست؟ یک پاسخ حداقلی به این پرسش این خواهد بود که گزارهی دینی، گزارهای است که در متون مقدس دین مورد نظر اظهار شده است. ولی روشن است که این دیدگاه حوزهی معرفتهای دینی را به نوعی محدود میسازد، چرا که در واقع منابع معرفت دینی را در متون دینی منحصر میسازد. از این رو، اگر آنچنان که یک دیدگاه کمابیش رایج معتقد است، عقل را نیز از منابع کسب معرفت دینی (در خصوص حوزهی فقه واحکام عملی یا در تمام حوزهها) بدانیم، تعریف بالا اخص از معرّف خواهد بود.
در هر صورت، به نظر میرسد که در مقام ارائهی تعریف دقیق معرفت دینی، لازم است تمام مختصاتی را که آن را از سایر انحای معرفت جدا میسازد، تعیین کنیم؛ یعنی مشخص سازیم که معرفت دینی، از جهت متعلق معرفت، منابع کسب آن، مبانی و روشهای موجه سازی آن و... چه خصوصیاتی دارد و این کاری است که میباید به تفصیل در مباحث مربوط به «معرفتشناسی دینی» انجام پذیرد.
1-4- جایگاه معرفتشناسی در طبقه بندی علوم؛
پاسخ این سؤال تا حدی از مطالبی که در تعریف معرفتشناسی گفته شد، روشن گردیده به اختصار میتوان گفت: معرفتشناسی یکی از شاخههای فلسفه است که در کنار شاخههای دیگر آن، همچون متافیزیک، فلسفهی منطق، فلسفهی اخلاق، فلسفهی علم، فلسفهی ذهن و... قرار میگیرد. هر یک از این شاخهها، و از جمله معرفتشناسی، یک هستهی مرکزی دارند که مسائل اختصاصی آنها را دربرمیگیرد و پیرامون آن، یک نوار حاشیهای قرار دارد که بستر داد و ستد هر یک از شاخهها با یکدیگر است. بنابراین، هر یک از شاخههای فلسفه، در کنار استقلال نسبی، کاملاً بریده و منعزل از دیگر شاخهها نیست. علاوه بر این، اگر ساختار کلی فلسفه را به صورت یک هرم ملاحظه کنیم، برخی شاخههای فلسفه نقش مبناییتری دارند، به این معنا که شاخههای دیگر را تغذیه میکنند و بیش از آنکه وامدار آنها باشند، مبانی مسائل آنها را تنقیح میکنند. و از قضا، معرفتشناسی از شاخههایی است که کمابیش در قاعدهی این هرم جای میگیرد (بررسی ترابط معرفتشناسی با دیگر شاخههای فلسفه خارج از حوصله این بحث است).
خلاصه آنکه، معرفتشناسی یکی از شاخههای بنیادین فلسفه است که در نوار مرزی خود با شاخههایی همچون فلسفهی منطق، فلسفهی ذهن و علمشناسی فلسفی، مسائل کمابیش مشترکی دارد، معرفتشناسی در طبقه بندی علوم دینی جایگاه خاصی ندارد، زیرا سرشت مسائل آن، فرادینی است؛ بدین معنا که مقید به معرفتهای دینی نیست.
1-5- جایگاه معرفتشناسی دینی در طبقه بندی علوم؛
معرفتشناسی دینی، شاخهای از معرفتشناسی و در نهایت، شاخهای از فلسفه است. اما از آن جهت که به معرفت دینی اختصاص دارد، علیالقاعده باید بتوان برای آن جایی درطبقهبندی علوم دینی نیز در نظر گرفت. البته، از آنجا که مسائل مربوط به حوزهی معرفتشناسی دینی، در سنت اسلامی، به صورت پراکنده در علوم مختلفی نظیر فلسفه، کلام، تفسیر (و روشهای تفسیری) و اصول فقه مطرح شدهاند، هنوز شاخهای به عنوان معرفتشناسی دینی در منظومهی علوم اسلامی شکل نگرفته است.
پاسخ سؤال 2 :
با توجه به نسبت «معرفتشناسی» با «معرفتشناسی دینی»، تردیدی نیست که تحولات معرفتشناختی میتواند در معرفتشناسی دینی مؤثر افتد. طبقهبندی انحای مختلف تأثیرات معرفتشناسی در معرفتشناسی دینی نیازمند بحث مفصلی است که مجال دیگری میطلبد. نظریههای جدید در حوزهی معرفتشناسی از یک سو میتواند به ظهور نظریههای جدیدی در معرفتشناسی دینی بیانجامد و از سوی دیگر، ممکن است به جرح و تعدیل نظریههای قبلی بیانجامد. برای مثال، نقد مبانی معرفتشناسی مبناگروی قرینه گرایانه، از سوی فیلسوفان وابسته به مکتب موسوم به «معرفتشناسی اصلاح شده»، منجر به طرح دیدگاههای جدیدی در توجیه معرفتهای دینی از سوی پلانتینگا و همفکران او گردید. در اینجا، ابتدا تحولی در معرفتشناسی (مطلق) صورت گرفت (نشان دادن بیکفایتی مبناگروی در دفاع از منحصر ساختن باورهای پایه در باورهای بدیهی و خطاناپذیر) و این تحول، در سایهی نظریهپردازی جدید، به ابداع نظریهای جدید در معرفتشناسی دینی و تعدیل نظریهی قبلی (نظریهی معرفت شناختی الهیات طبیعی) انجامید.
همچنین، یک معرفتشناس میتواند با بهرهگیری از نظریهها و الگوهای مورد قبول در معرفتشناسی (مطلق)، به تبیین جایگاه معرفتی معرفتهای خاص دینی بپردازد و این کاری است که برای مثال، آلستون در خصوص جایگاه معرفتی تجربههای دینی (با استفاده از مدل ادراک حسی) انجام داد.
البته به نظر میرسد که رابطهی فوق لزوماً یک سویه نیست، بلکه گاه تحولات حوزهی معرفتشناسی دینی میتواند به تحولی در معرفتشناسی بیانجامد. برای مثال، ممکن است که یک معرفتشناس دینی به نظریهی جدیدی در خصوص توجیه یا منابع معرفت دینی دست یابد و سپس با تعمیم این نظریه به کل حوزهی معرفت، نظریهی عامی را در ساحت معرفتشناسی بپروراند.
پاسخ سؤال 3 :
معرفتشناسی و معرفتشناسی دینی، از سنخ «علم»، به معنای شاخه یا رشته علمیاند، ولی معرفت دینی یک شاخه علمی نیست. بنابراین، رابطهای از سنخ روابط فیمابین شاخههای مختلف علمی میان معرفتشناسی و معرفت دینی یا میان معرفتشناسی دینی و معرفت دینی متصور نیست. معرفت دینی در حکم موضوع است برای معرفتشناسی دینی. بنابراین، مشکل بتوان تصور کرد که تحولات حوزهی معرفتشناسی دینی (به مثابهی رشتهای از دانش) در معرفت دینی (به مثابهی یک پدیدهی خارجی) تأثیر گذارد! همان گونه که فیالمثل تحولات نظری در حوزهی کیهانشناسی تأثیری بر اجرام آسمانی نمیگذارد. آری، میتوان تصور کرد که در معرفتهای دینی آدمیان، تحول خاصی صورت گیرد و این تحول معرفت شناس دینی را ملزم سازد که برای تبیین آن، به نظریهپردازی دست یازد و نظریههای قبلی را تعدیل کند.
بنابراین، به نظر میرسد که به یک معنای خاص، ممکن است تحولات مربوط به معرفت دینی به تحول معرفتشناسی دینی بیانجامد ولی تصور روشنی از عکس این رابطه ندارم.
پاسخ سؤال 4 :
معرفتشناسی، و به تبع آن معرفتشناسی دینی، به عنوان یک رشتهی علمی، قدمت زیادی ندارد، هر چند پارهای از مسائل معرفت شناختی - همچون مسألهی شکاکیت یا ادراک حسی - از دیرزمان در مکاتب مختلف فلسفی مطرح بوده است. در حوزهی اسلام نیز، پارهای مسائل معرفت شناختی به صورت پراکنده در علوم مختلف - و به ویژه در فلسفه - از زمانهای گذشته مورد توجه بوده است. برای مثال، فیلسوفان اسلامی به مسألهی شکاکیت - یا به تعبیر آنان «سفسطه» - توجه داشته و با دسته بندی انحای آن، راه حلهای نظری - و گاه عملی - ارائه دادهاند. مسألهی وجود ذهنی از دو بُعد اصلی تشکیل میشده که بُعد نخست، یعنی وجود صور علمی در وعاء ذهن، حیثیت وجود شناختی علم و بُعد دوم، یعنی مطابقت صورت علمی با خارج، حیثیت معرفت شناختی (به معنای رایج امروزین آن) داشته است. همچنین میتوان مسألهی تعریف علم و تقسیمبندیهای مختلف آن را که مورد توجه فیلسوفان ما بوده است، به نوعی از جمله مسائل معرفتشناسی به شمار آورد. افزون بر این، در بحث قوای ادراکی نفس، عموماً مسائلی مطرح شده که با بحث منابع معرفت، به عنوانیک بحث معرفت شناختی،کاملاً مرتبط است.
حاصل آنکه، در بخشهای مختلف فسلفهی اسلامی میتوان بخشهایی را یافت که، با بازخوانی، قابل طرح در حوزهی معرفتشناسیاند. اما اینکه فیلسوفان مسلمان تا چه حد و در چه مواردی در حل معضلات اساسی معرفتشناسی کامیاب بودهاند، مسألهای است که باید در جای مناسبی، به تفصیل، بررسی شود.
در مورد معرفتشناسی دینی نیز، مسأله - البته در حد ضعیفتری - از همین قرار است. در اینجا به ویژه پارهای مباحث اصولی - که در اصول فقه مطرح شده - قابل توجه است. برای مثال، چه بسا بتوان کل مباحث حجیت را، که در اصول طرح شده، در چارچوب ارائهی نظریهای برای توجیه معرفتشناختی معرفت فقهی ارزیابی کرد. (البته، تفاوتهای دقیقی وجود دارد که نباید از نظر دور داشت). همچنین، بحث کلی اصول از ادلهی فقهی نیز، از یک نگاه، به مثابهی بحثی از منابع بخشی از معرفتهای دینی (یعنی، معرفت فقهی) قابل ملاحظه است.
حاصل آنکه، هم در زمینهی معرفتشناسی (مطلق) و هم در زمینهی معرفتشناسی دینی، بحثهای ارزشمندی در سنت اسلامی وجود دارد که اگر زمانی درصدد تدوین اولیهی یک دورهی معرفتشناسی دینی (با نگاهی خاص به اسلام) باشیم، بازخوانی، تنقیح و تنظیم آن بحثها بسیار ضروری و مفید خواهد بود.
پاسخ سؤال 5 :
پیشنهاد راهکارهای عملی، اگر بخواهد از جامعیت نسبی برخوردار باشد، بحث مفصلی را میطلبد. در اینجا، تنها به ترسیم یک راهبرد (استراتژی) کلی اکتفا میکنم. برای برداشتن گامهای استقرار در این مسیر، پس از احساس نیاز جدی به رویکرد فعال به مسائل معرفتشناسی دینی، میباید از یک سو نگاهی به سنت غنی خود داشته باشیم و از سوی دیگر، با جدیت تمام به مطالعهی توصیفی، تحلیلی و انتقادی ادبیات معاصر غربی، در این حوزه، بپردازیم. با مطالعهی توأمان میراث پیشینیان و آثار معاصر، میتوانیم به بازکاوی نظریههای مفید و راهگشا در سنت اندیشهی اسلامی بپردازیم و پس از شناخت مسائل و دیدگاههای جدید، آنها را به سنت خود عرضه کنیم و از رهگذر ایجاد گفتگویی فعال و انتقادی میان دیدگاههای سنتی و معاصر، به تدریج چارچوب کلی معرفتشناسی دینی را پی ریزی کنیم.
علیزاده :
پاسخ سؤالهای 1 تا 4 :
این سؤال مشتمل بر سه سؤال جداگانه است، از این میان «معرفتشناسی» و «معرفتشناسی دینی»، از آن حیث که هر دو جزو آن شاخههای معرفتی هستند که به صورت رشتهی علمی درآمدهاند، با هم سنخیت دارند و میتوان از جایگاه آنها در طبقه بندی علوم سخن گفت. اما «معرفت دینی»، رشتهی علمی معینی نیست، بلکه عنوان عامی است که از سویی قابل اطلاق بر رشتههای علمی متعدد است و از سوی دیگر بر معرفتهایی هم که به صورت رشتهی علمی درنیامدهاند، اطلاق میشود. علیهذا سخن از جایگاه معرفت دینی در طبقهبندی علوم معنای محصلی ندارد. به هر روی پاسخ سؤال شما ضمن چهار محور قابل ارائه است:
الف) معرفتشناسی؛
ب ) معرفتشناسی دینی؛
ج ) معرفت دینی؛
د ) جایگاه معرفتشناسی و معرفتشناسی دینی در طبقهبندی علوم.
معرفت شناسی
معرفتشناسی امروزه نام یک رشتهی علمی فعال و پویاست که سالیانه تعداد زیادی کتاب و مقاله توسط متفکران و فعالان در این رشته، نگاشته میشود و در مراکز علمی، اعم از حوزه و دانشگاه، آموزش داده میشود. مباحث مربوط به معرفتشناسی، مثل هر شاخهی معرفتی دیگر، پیش از آنکه به دست کسانی همچون جان لاک(1) تبدیل به یک دیسیپلین شود، به صورت استطرادی و پراکنده، در آثار فلسفی، مورد گفتگو قرار میگرفت. ذهن کنجکاو آدمی همچنانکه پرسشهای فراوانی را راجع به واقعیتهای مختلف این عالم(2) مطرح میساخت،
______________________________
1. John Locke
2. واقعیت در مباحث فلسفی اعم از واقعیت عینی، ذهنی و زبانی است. میان مجموعهی اشیائی که در ساحت عین تحقق دارند و مجموعهی اشیائی که متعلق به عالم ذهن اند و مجموعهی اشیائی که در قلمرو زبان قرار دارند، نسبت عموم و خصوص من وجه وجود دارد. وجه اشتراک این سه مجموعه عبارت است از آن دسته
______________________________
توجه او را به علم و ادراک هم، که یکی از پدیدههای جهان هستی است، معطوف میساخت.
علم و ادراک از جنبههای مختلفی مورد توجه قرار گرفته و از همین رو پرسشهای متفاوتی را به وجود آورده است. برخی از این پرسشها مربوط به نحوهی وجود علم و ادراک است؛ پرسشهایی مانند:
- آیا علم و ادراک وجود عینی دارد یا ذهنی؟
- علم از مقولهی جوهر است یا عرض؟
- علم مادی است یا مجرد؟
- علم نوع واحد است یا انواع متعدد دارد؟
از این قبیل اند. پاسخ این پرسشها، که در حال تبدیل شدن به یک رشتهی علمی است، به حوزهی «وجودشناسی معرفت» تعلق دارد.
برخی دیگر از این پرسشها مربوط به زمینههای روانی پیدایش علم و ادراک و لوازم روانشناختی آن است. از آنجا که ادراک، یک فعل نفسانی است و فاعل آن نفس و روح آدمی است، از این رو مورد توجه روان شناسان هم قرار گرفته است. پرسشهای معطوف به زمینههای روانی پیدایش علم و ادراک و آثار و لوازم روحی و روانی که در پی دارد، مربوط به حوزهی معرفتی دیگری است که «روان شناسی ادراک» نام دارد. بحث روانشناسی ادراک در این است که چه فرایندهایی در روان ما انسانها رخ میدهد که ما دارای تصور یا تصدیق خاصی میشویم یا دو چیز را با هم مقایسه میکنیم یا استدلالی را نادرست و استدلالی را
_______________________________
از واقعیات عینی که ما به آنها علم داریم و دربارهی آنها صحبت میکنیم یا چیزی مینویسیم و به این ترتیب واقعیات یاد شده پس از تبلور ذهنی، که در مرحلهی علم به آنها تحقق پیدا میکند، تبلور زبانی هم پیدا میکنند. وجه افتراق ذهن و عین، از یک سو اشیاء عینی است که ما به آنها علم پیدا نکردهایم و چه بسا از مقولهی نادانستنیها هستند و از سوی دیگر مفاهیم و گزارههایی که ذهن ما آنها را ساخته و حاکی از هیچ نوع واقعیتی در خارج نیستند مثل مفاهیم و گزارههای اعتباری به معنای قراردادی و گزارههای کاذب. وجه افتراق ذهن و زبان هم از سوی ذهن، معانی و مفاهیمی است که لفظی برای آن وضع نشده و یا اساساً قابل بیان نیستند و به سخن دیگر «یدرک و لایوصفاند» و از سوی زبان هم الفاظ بیمعنا هستند. در فلسفه، هم راجع به اشیاء عینی بحث میشود، مسائل وجودشناسی Ontologyو جهانشناسی Cosmology از این قبیلاند، و هم دربارهی اشیاء ذهنی گفتگو میشود، مباحث معرفتشناسی دربارهی تصورات و تصدیقات و برخی از مباحث فلسفهی ذهن مربوط به عالم ذهناند. در فلسفههای زبانی هم راجع به اشیاء زبانی بحث میشود.
______________________________
درست تشخیص میدهیم یا فکر میکنیم؛ یعنی برای به دست آوردن معلوم جدیدی، معلومات سابقمان را فراهم میآوریم و امثال ذلک. چه فرایندی در انسان رخ میدهد که انسان صاحب علم میشود؟
حاصل آنکه روانشناسی ادراک به مطالعهی مجموعهی فعالیتهای روانی مختلف میپردازد که این فعالیتها منجر به ادراک میشود، خواه این ادراک، ادراک تصوری باشد، خواه تصدیقی، خواه ادراک دانشی باشد، خواه بینشی، خواه علم حصولی باشد، خواه علم حضوری، خواه از مقولهی فهم(1) باشد، خواه از مقولهی تفسیر و خواه از مقولهی استدلال.
بخشی دیگر از پرسشهای مرتبط با علم و ادراک مربوط به حوزهی معرفتشناسی است؛ باید توجه داشت که معرفتشناسی شاخهای متمایز و متفاوت از دو شاخهی پیشگفته یعنی وجودشناسی ادراک و روانشناسی ادراک است. هر چند حل برخی از مسائل معرفتشناسی منوط و متوقف بر مسائل دو علم یاد شده است؛ اما این توقف و ارتباط بین مسائل سه علم موجب اتحاد آنها نمیشود. چنین ارتباطی میان مسائل ریاضیات و فیزیک هم هست ولی کسی آن دو را یکی نمیداند.
در دانش معرفتشناسی مسائل فراوانی مطرح است که سه مسأله از این میان از اهمیت ویژهای برخوردار است. این سه مسأله عبارتند از: ارزش علم و ادراکات آدمی، محدودهی علم و معرفت بشر و راههای حصول علم و معرفت.
______________________________
1. فهمیدن متفاوت از دانستن است هر چند ادراک شامل هر دو میشود. در مواجههی ادراکی با اشیا میتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد: یک دسته اشیائی هستند که وجه دلالی دارند و نوعی معطوف شدگی در آنها هست، مثل گفته و نوشته، و ما در مواجههی ادراکی طالب مدلول آنها هستیم نه خود آنها، آنچه در این مواجهه به دست میآید فهم نامیده میشود، دانشی که فرایند فهم و اصول و ضوابط حاکم بر آن را بررسی میکند «هرمنوتیک» نامیده میشود.
دستهی دیگر اشیائی هستند که وجه دلالی ندارند، دال بر چیزی نیستند و ما در مواجههی ادراکی با آنها، طالب خود آنها هستیم نه مدلولشان. آنچه در این مواجهه فراچنگ میآید، معرفت است نه فهم. معرفتشناسی دانشی است که چند و چون معرفت و اصول و ضوابط حاکم بر فرایند معرفت را مورد بررسی و مطالعه قرار میدهد.
گفتنی است که تقسیم اشیا به دو دستهی دال و غیر دال مطابق فهم عرفی و عادی و به سخن دیگر در بادی نظر است، اما پس از تأمل و تعمق معلوم میشود که تنها گفته و نوشته نیستند که وجه دلالی دارند، و جنبهی معطوف شدگی در آنها هست، بلکه اموری از قبیل اشیا هنری، مثل نقاشی یا فیلم و دیگر انواع هنر، نیز واجد چنین خصیصهای هستند و معمولاً در مواجههی با آنها از پیام نهفته در پشت آنها سؤال میشود و منتقدان و مفسران هنری به تفسیر و تأویل آنها میپردازند. برخی از هرمنوتیستها معتقدند که همهی واقعیات جهان هستی وجه دلالی دارند و کار همهی متفکران و دانشمندان چیزی جز فهم و تفسیر نیست.
ارزش علم و معرفت
بحث این مسأله آن است که واقع نمایی علم و دانش ما چقدر است؟ آیا ادراکات ما مطابق با واقع است؟ تئوریهای صدق(1) در پاسخ به این نوع پرسشهاست که مطرح شده است و بخش معتنابهی از آثار معرفتشناسی را به خود اختصاص داده است.
در مبحث محدودهی علم و معرفت بشر، سؤال اساسی این است که چه اموری دانستنی است و چه اموری نادانستنی؟ پیش فرض این سؤال آن است که آدمی به همه چیز علم پیدا نمیکند.(2) و قلمرو پدیدهها و واقعیات، وسیعتر از علم و معرفت ماست. و به تعبیر قرآن کریم «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً»(3).
______________________________
1. در مبحث صدق دو مسأله وجود دارد و معرفت شناسان ضمن آن تلاش میکنند به دو سؤال پاسخ دهند: یک سؤال این است که صدق چیست و تعریف آن کدام است؟ و سؤال دیگر ناظر به ملاک صدق است و اینکه چگونه میتوان گزارهی صادق را از غیر آن جدا کرد. دستگاههای مختلف منطقی، علی العموم، برای پاسخ به سؤال دوم پدید آمدهاند و در پاسخ به سؤال اول بیش از هشت نظریه پدید آمده است. ذیلاً برخی از مهمترین این نظریات را نام میبریم:
الف) تئوری مطابقت صدق Corespondence theory of truth؛
ب ) تئوری تلائم صدق Coherence theory of truth؛
ج ) تئوری اصالت عمل صدق Pragmatistic theory of truth؛
د ) تئوری زاید بودن صدق Redundancy theory of truth؛
ه ) تئوری معنا شناختی صدق Semantic theory of truth.
برای مطالعهی تفصیلی در باب این نظریات رجوع کنید به: فارابی، الجمع بین رأی الحکیمین، ص 80 ؛ ابن سینا، نجات، دانشگاه تهران، ص 43 ، پاپکین، ریچارد، کلیات فلسفه، ص 337 به بعد؛
Haack, Susan, Philosophy of logios, Cambridge, PP 86-134;
2. شکاکان معتقدند که ما به هیچ چیز علم پیدا نمیکنیم. در مقابل این مدعای شکاکان، که در قالب قضیه سالبهی کلیه بیان میشود، معرفت شناسان مدعای متواضعانهای را در قالب قضیهی موجبهی جزئیه بیان نمودهاند، آن قضیه این است که ما به برخی از امور علم داریم. این گزاره را اصل معرفت شناختی رئالیسم مینامند و غالباً به صورت زیر صورت بندی میکنند: «برخی از باورها و ادراکات ما مطابق با واقع است». این اصل به همراه اصل وجود شناختی رئالیسم مؤلفههای اساسی واقع گرایی را تشکیل میدهند. اصل وجود شناختی رئالیسم بیانگر آن است که برخی از امور واقعیت دارند. شکاکان در مقابل این اصل نیز معتقدند «هیچ چیز واقعیت ندارد» از همین روست که یکی از مباحث پایهای در آثار معرفتشناسی مبحث شکاکیت است؛ و معرفتشناس میکوشد در خلال آن مدعیات شکاکان را ابطال نماید. گفتنی است که به لحاظ منطقی برای صدق قضیهی موجبهی جزئیه، تنها وجود یک مصداق برای موضوع که متصف به محمول آن باشد، کفایت میکند.
3. اسراء / 85 .
______________________________
سؤال مهم دیگر در این مبحث آن است که اساساً دانستنی چیست و معرفت به چه امری اطلاق میشود؟ از زمان افلاطون به این سو، برای تحقق معرفت سه شرط را لازم دانستهاند.(1) و معمولاً آنها را در تعریف معرفت اخذ میکنند. آن سه شرط عبارتند از: باور صادق موجه True Justified Blief .(2)
از مسألهی صدق که بگذریم، مسألهی توجیه Problem of Justificationو مسألهی باور و پدیدههای مشابه آن همچون ظن و یقین و اعتقاد و ایمان و...، که با عنوان جامع «گرایشهای گزارهای»(3) به آنها اشاره میشود، از مسائل مهم معرفتشناسی هستند و در دو دههی اخیر بیشترین حجم مباحث معرفت شناختی و چالشها و نظریهپردازیها در آن، معطوف به این دو مسأله بوده است.
کار توجیه که علیالاغلب با ارائهی دلیل و استدلال و بینه جویی سامان مییابد، وقتی مطرح میشود که آدمی درصدد دعوت دیگران به سوی باورها و اعتقادات خویش برمیآید و تلاش میکند که دیگران را هم همانند خودش باورمند کند. پس از طرح مسألهی گتیه در باب اجزاء معرفت، نظریات مربوط به توجیه، به صورت چشمگیری افزایش یافته است.
راههای حصول معرفت
مسألهی سوم از میان سه مسألهی پیشگفته بررسی راههای حصول علم و معرفت است، آیا
______________________________
1. ر. ک: افلاطون، تئاتتوس، ص 201 ؛ همو، منون، ص 98 .
2. تعریف یاد شده برای معرفت، که اصل آن از افلاطون است، تا سال 1963 م مقبولیت و روایی داشته است، در آن سال ادموند گیته Edmund. L. Gettier با انتشار مقالهای تحت عنوان «آیا معرفت باور صدق موجه است؟» دو مثال نقضی بر تعریف یاد شده وارد ساخت. مقالهی گیته منشأ گفتگوها و مناقشات فراوانی شده است که در مجموع منجر به توسعه و پیشرفت بیش از پیش معرفتشناسی شده است. مشخصات مقالهی گیته چنین است:
Edmund L. Gettier, »Is Justified true belief knowledge?« Analysis, Vol. 23 (Blackwell, 1963), PP.121-3.
این مقاله توسط آقای شاپور اعتماد ترجمه شده و در مجلهی ارغنون شماره 8 و 7 منتشر شده است.
3. وجه تسمیهی عنوان «گرایشهای گزارهای» Propositional atitude از یک سو صبغهی غالب معرفتشناسی جدید است که محور آن گزاره است، متعلق همهی مباحث و احکام، در این معرفتشناسی، گزارهها هستند؛ و از سوی دیگر ارتباطی است که بین امور یاد شده (باور، یقین، ظن، وهم، شک، اطمینان، اعتقاد، ایمان) و فاعل شناسا (نفس) وجود دارد. نفس انسان در فرایند شناخت و در فعل ادراک، گرایشی به گزارهها پیدا میکند و این گرایش را با عناوین پیش گفته اظهار میکند.
______________________________
همهی معلومات و دانستنیهای ما از طریق حواس، اعم از حواس ظاهری و حواس باطنی، حاصل میشود یا افزون بر آنها قوای دیگری هم در وجود آدمی، دست اندرکار علم و معرفت است؟
عقل و شهود چه جایگاهی در حصول معرفت دارند و هر یک از آنها چگونه عمل میکنند؟ آیا دستگاه ادراکی بشر، منفعل محض است یا علاوه بر اثر پذیری از عالم بیرون فعال هم هست؟ و در هر صورت سهم ذهن و عین در معرفت چقدر است و چگونه تعیین میشود؟ داد و ستد و تعامل قوای یاد شده چگونه است؟ آیا معرفت حسی، معرفت عقلی و معرفت شهودی به امر واحدی تعلق دارند؟ و صرفاً زاویهی نگاه ما موجب تنوع آنها شده است یا ما با هر یک از قوای یاد شده به ساحتهای متفاوتی از جهان هستی نظر میکنیم؟
این سؤالها و سؤالهای فراوان دیگر از این دست مربوط به محور سوم از مباحث معرفتشناسی است.
تا به اینجا کوشیدهایم دانش معرفتشناسی را به واسطهی مسائل آن معرفی کنیم و این به جهت آن است که تعریف به موضوع یا غایت و حتی روش در اینجا چندان کارساز نیست و هیچ یک از آنها موجب تمییز معرفتشناسی از مشابهات خود نمیشود؛ چرا که معرفتشناسی که یکی از شاخههای فلسفهی مطلق است از حیث روش و غایت با دیگر شاخههای فلسفه هماهنگ و همسوست، معرفتشناسی نیز از روش کلی فلسفه که همانا روش عقلی استدلالی است تبعیت میکند و غایت آن هم همانند دیگر شاخههای فلسفه، تحری حقیقت یعنی سیرآزاد عقلانی جهت نیل به حقیقت است. از سوی دیگر «معرفت» نیز که موضوع دانش معرفتشناسی است، اختصاص به این دانش ندارد و همچنانکه پیشتر گفتیم در شاخههای دیگری همچون «وجودشناسی علم و ادراک»، «روانشناسی ادراک»، «جامعهشناسی معرفت» و نظایر آن نیز موضوع بحث، معرفت و علم و ادراک است. به این ترتیب تنها چیزی که موجب تمایز معرفتشناسی از دانشهای هم سنخ خود میشود، مسائل آن است.
معرفتشناسی دینی
مسائل و پرسشهایی که تاکنون مورد بحث قرار دادیم ناظر به همهی انواع معرفت است، از این رو شاخهی معرفتی حاصل از این مسائل و مطالعات مربوط به آن را میتوانمعرفتشناسی مطلق نامید، در مقابل معرفتشناسی مطلق، معرفتشناسیهای مقید و مضاف به رشتههای علمی معین قرار دارد. برای مثال معرفتشناسی ریاضی، معرفت شناسی اخلاق و همین طور معرفتشناسی دینی، از معرفتشناسیهای مقید و مضاف هستند. در معرفتشناسی ریاضی سؤالهایی از این قبیل مطرح و مورد بررسی قرار میگیرد:
- ذهن ما چگونه با مفاهیم ریاضی نظیر عدد، مجموعه و... آشنا میشود؟
- صدق و کذب گزارههای ریاضی، یعنی گزارههایی که از مفاهیم ریاضی ساخته شده است، چگونه تعریف میشود و با چه معیار و ملاکی گزارههای صادق از کاذب تمییز داده میشود؟
- توجیه باورهای ریاضی چگونه سامان مییابد و استدلال ریاضی چه تفاوتی با انواع دیگر استدلال دارد؟
نظیر این پرسشها را در خصوص علم اخلاق نیز میتوان مطرح کرد. در علم اخلاق نیز همانند دیگر رشتههای علمی با مجموعهای از مفاهیم و گزارهها سر و کار داریم. موضوع گزارههای اخلاقی فعل ارادی و اختیاری انسان است و محمول آنها یکی از مفاهیم: خوب، بد، باید، نباید، درست، نادرست، وظیفه، مسؤولیت، فضیلت و رذیلت(1) است. حال در خصوص این گزارهها و مفاهیم نیز میتوان پرسید که:
- ذهن ما چگونه با مفاهیم و محمولهای اخلاقی آشنا میشود؟
- صدق و کذب گزاره(2)های اخلاقی چگونه تعریف میشود و ملاک آن چیست؟
______________________________
1. مفاهیم الفاظ و تعابیر یاد شده را ارزشهای اخلاقی مینامند. با این مفاهیم در باب افعال انسانها ارزش داوری اخلاقی میکنیم، یعنی ارج و قیمت آنها را از منظر اخلاقی محک میزنیم و با ترازوی اخلاق میسنجیم. در باب این مفاهیم همچنان که بحث معرفت شناختی مطرح میشود، بحثهای وجود شناختی و روان شناختی هم قابل طرح است؛ یعنی میتوان از نحوهی وجود آنها، جوهر یا عرض بودن آنها، مجرد یا مادی بودن آنها، پرسش نمود؛ کما اینکه میتوان از زمینههای روانی پیدایش آنها و لوازم روان شناختیشان، سؤال کرد. به این ترتیب در کنار وجودشناسی و روانشناسی مطلق، روانشناسیها و وجودشناسیهای مقید و مضاف هم خواهیم داشت.
2. باید توجه داشت که موصوف «صدق» و «کذب» فقط گزارههای خبری است. مفاهیم و گزارههای انشایی قابلیت اتصاف به صدف و کذب را ندارند. در مباحث ارزششناسی، مفاهیم صدق و کذب را ارزشهای منطقی مینامند. برای ارزش داوری منطقی، این مفاهیم را به گزارههای خبری نسبت میدهیم؛ از اینجا میتوان نتیجه گرفت که در باب مفاهیم و گزارههای انشایی، ارزش داوری منطقی امکانپذیر نیست.
______________________________
- اثبات صدق این گزارهها چگونه امکانپذیر است؟
به همین قیاس چنین پرسشهایی را در خصوص آموزههای دینی هم میتوان مطرح کرد. ابهامی که در اینجا وجود دارد مربوط به واژهی «دین» و «دینی» است که معمولاً به صورت پسوند معرفتشناسی، در ما نحن فیه، به کار میرود. مراد از دین ممکن است یکی از علوم دینی مثل فقه، تفسیر و امثال آن باشد، که در این صورت مراد از معرفت شناسی دینی، معرفتشناسی فقه یا تفسیر خواهد بود و سؤالهای معرفت شناختی پیش گفته را در حوزهی مفاهیم و گزارههای این علوم میتوان مطرح ساخت و به معرفتشناسیهای مقید و مضاف در باب آنها دست یافت. و ممکن است مراد از دین، متون دینی برای مثال قرآن و حدیث باشد، در این صورت متعلق مباحث معرفتشناسی، مفاهیم و گزارههای موجود در این متون خواهد بود.
دو تفسیر یاد شده در باب معرفتشناسی دینی ناشی از معانی مختلفی است که برای «دین» میتوان در نظر گرفت، اما ابهام در این مبحث به آنچه گفتیم محدود نمیشود؛ پسوند «دین» یا «دینی» در ترکیب یاد شده نیز تصویرهای متفاوتی از معرفتشناسی در باب دین ایجاد میکند:
الف) یک تصویر از معرفتشناسی دینی، که پیش از این کمابیش آن را توصیف کردیم، آن است که بگوییم شاخهای از معرفتشناسی که با تکیه بر روش عام معرفتشناسی به بحث و تحقیق در باب مقولات دینی میپردازد. نام مناسب برای این تصویر «معرفتشناسی دین» است، نه دینی.
ب ) تصویر دیگر آن است که بگوییم: مجموعهای از اطلاعات و معلومات راجع به علم و ادراک که از آموزههای دینی (برای مثال در اسلام از قرآن و روایات) استخراج شده است.
با صرف نظر از مناقشات نظری که در باب علم دینی به معنای یاد شده وجود دارد(1) و
______________________________
گفتنی است که صدق و کذب منطقی متفاوت از صدق و کذب اخلاقی است و میان آنها از نسب اربعه، نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است. صدق منطقی عبارت است از مطابقت سخن با واقع در حالی که صدق اخلاقی به مطابقت سخن با اعتقاد و باور صاحب سخن اطلاق میگردد.
1. در باب رابطهی عقل و وحی یا علم و دین و اینکه آیا وحی آمده است تا ما را از عقل بینیاز کند و همهی
______________________________
اینکه آیا انبیا آمدهاند این نوع علم را به پیروان خود آموزش دهند و انسانها با صرف نظر از دین، خودشان میتوانند به این علوم دست یابند و اینکه آیا نیاز به این علوم در منظومهی حاجات بشر به دین میگنجد یا نه، در متون دینی اسلام (قرآن و روایات) آموزههای معتنابهی در باب مباحث معرفتشناسی وجود دارد. با یک حساب سرانگشتی شاکله زیر را میتوان برای این نوع مباحث در نظر گرفت:
1 ) امکان شناخت: دعوت به تفکر و تدبر(1).
2 ) اهمیت شناخت:
الف) علم یکی از ملاکهای برتری انسانها بر یکدیگر است(2).
______________________________
علوم را باید از کتابهای مقدس دینی اخذ و اقتباس کرد یا نه عقل و وحی هر کدام قلمرو خاص خود را دارد، هر چند میان آنها تعامل و داد و ستد وجود دارد اما تفکیک و تمایزشان هم محفوظ است، نظریات مختلفی وجود دارد. تفصیل بحث را از منابع ذیل بجویید:
- ژیلسون، اتین، عقل و وحی در قرون وسطی، ترجمهی شهرام پازوکی، مؤسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران 1371 .
- آربری، آرتور جان، عقل و وحی در اسلام، ترجمهی حسن جوادی، امیرکبیر، تهران 1358 .
- ژیلسون، اتین، روح فلسفهی قرون وسطی، ترجمهی علیمراد داودی، مؤسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران 1366 .
1. دعوت به تفکر و تدبر و ارج نهادن بر آن در شمار زیادی از آیات قرآن و احادیث وارد شده است که نمونههای ذیل از آن جمله است:
ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب (آل عمران/190)
الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار (آل عمران / 191).
- تعبیرات «ان فی ذلک لایات لقوم یتفکرون» و «لعلهم یتفکرون» که از بسامد معتنابهی در قرآن برخوردار است، همگی دال بر امکان شناخت است و الا چنان دعوتی و چنین تعبیراتی لغو میبود.
النبی صلیاللهعلیهوآله : فکرة ساعة خیر من عبادة سنة یک ساعت فکر کردن از عبادت یک سال بهتر است. (بحار، ج 71 ، ص 326) .
الامام علی علیهالسلام : و لا عبادة کالتفکر فی صنعة الله عز و جل (امالی طوسی، ج 1 ، ص 145) هیچ عبادتی همسان اندیشیدن در آفرینش خدای عز و جل نیست.
2. قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون انما یتذکر اولوالالباب (زمر / 9).
یرفع الله الذین آمنو منکم والذین اوتو العلم درجات (مجادله / 11).
امام صادق علیهالسلام از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نقل میکند که: و اکثر الناس قیمة اکثر هم علماً و اقل الناس قیمة اقلهم علماً (امالی صدوق، ص 19) ارزشمندترین انسانها عالمترین آنهاست و کم ارزشترین انسان کسی است که علم او کمترین است.
______________________________
ب ) علم مایهی خشیت است(1).
ج ) تشویق و تحریض به علم آموزی(2).
3 ) منابع شناخت:
الف) سیر در آفاق(3)؛
ب ) سیر در انفس(4)؛
1 ) انسان؛
2 ) جامعه؛
ج ) تاریخ(5).
4 ) روش شناخت.
5 ) آفات و موانع شناخت(6):
______________________________
1. انما یخشی الله من عباده العلماء (فاطر / 28) .
2. پایههای تمدن اسلامی بر اهمیت دادن به علم و دانش و تعلیم و تعلم نهاده شده است. پیامبر بزرگوار اسلام پس از مبعوث شدن به مقام نبوت و رسالت و اتصال به عالم وحی، در نخستین گام، مردم را به فراگیری علم و دانش فراخواند (آیات اول سورهی علق) و بالاترین ارج و منزلت را برای خواندن و نوشتن و آموختن قائل گردید و پایهی بزرگترین تمدنها و بالندهترین فرهنگها را در جهان پیریزی کرد و پیروان خود را به آموختن علم و حکمت از آغاز تا پایان زندگی (اطلبواالعلم من المهد الی اللحد) و از نزدیکترین تا دورترین نقاط جهان (ولو بالصین) و به هر بها و هزینهای (ولو بسفک المهج و خوض اللجج) تشویق نمود.
3. سیروا فی الارض فانظروا کیف بدء الخلق.
قل انظروا ماذا فی السموات و الارض (یونس / 101) و فی الارض آیات للموقنین (ذاریات / 20).
4. و فی انفسکم افلا تبصرون (ذاریات / 21).
5. قل سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة الذین من قبل (روم / 42).
6. راجع به آفات و موانع شناخت و اینکه چه عواملی موجب تقویت شناخت و چه عواملی موجب تضعیف آن میشود، تحقیقات خوبی در معرفتشناسی جدید صورت گرفته است. معرفت شناسان جدید تقریباً همهی عواملی را که در آیات و روایات اسلامی از آنها به عنوان عوامل مؤثر در شناخت، خواه در جهت مثبت و خواه در جهت منفی، یاد شده است مورد بحث قرار دادهاند. برای مثال نگاه کنید به: فصول 11 ، 46 و 47 کتاب «لویاتان» نوشتهی هابز که در حقیقت شاهکار اوست. این کتاب اخیراً توسط آقای دکتر بشیریه ترجمه و منتشر شده است. البته هابز به گناه به معنای دینیاش، اعتقادی نداشت بلکه به خطای اخلاقی اعتقاد داشت و از همین رو میگوید: خطای اخلاقی در شناخت تأثیر میگذارد. بعد از هابز کانت و بعد از او فیخته، بیکن، هیوم، مارکس، کارل مانهایم، شوپنهاور، نیچه، فروید، فوکو، دریدا، جان رالز، هابرماس، السترمکین تایر، همگی شخصیتهایی هستند که در باب تأثیر عوامل روحی، منافع شخصی،
______________________________
الف) هوا و هوس(1)؛
ب ) عشق(2)؛
ج ) عجب(3)؛
د ) طمع(4)؛
ه ) غضب(5)؛
و ) جحود(6)؛
ز ) رسوبات فکری(7)؛
ح ) تقلید کورکورانه(8).
______________________________
گروهی و طبقاتی، فساد اخلاقی، شهرتطلبی، قدرتطلبی، گناه آلودگی و... در شناخت و تصویری که آدمی از جهان واقع پیدا میکند، هم داستاناند.
متفکرانی که قائل به تأثیر گناه در معرفت هستند به سه دست قابل تقسیماند:
الف) کسانی که معتقدند گناه مورد بحث در اینجا همان گناه ازلی و نخستین است؛
ب ) گروهی که معتقدند گناه یاد شده گناههای معمولی و روزمره است؛
ج ) گروهی که به هر دو نوع گناه در این مسأله تأکید دارند.
در باب اینکه تأثیر یاد شده در چه شناختی تحقق پیدا میکند باز دو نظریه وجود دارد: برخی معتقدند در همهی شناختها حتی شناختهای ریاضی و منطقی، گناه آلودگی فاعل شناسا تأثیر میگذارد. برخی دیگر برآنند که هر چه مسأله با مسائل وجودی ما، با منافع و مضار وجودی ما، بیشتر تماس داشته باشد، آن وقت در شناخت آن امر گناه مؤثر است.
1. أفرأیت من اتخذ الهه هواه و أضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة فمن یهدیه من بعد اللّه افلا تذکرون (جاثیه / 23)؛ علی علیهالسلام عدو العقل الهوی (بحار، ج 78 / 12).
2. پیامبر صلیاللهعلیهوآله : حبک للشیء یعمی و یصم (بحار، ج 77 ، ص 165) .
3. امام صادق علیهالسلام : العجب صارف عن طلب العلم، داع الی الغمط و الجهل (المستدرک، ج 1 ، ص 17).
علی علیهالسلام : العجب یفسد العقل (غررالحکم، ص 19).
4. امام علی علیهالسلام : اکثر مصارع العقول، تحت بروق المطامع (نهج البلاغه) .
5. علی علیهالسلام : غیر ممتنع بالحکمة، عقل مغلول بالغضب و الشهوة (غرر الحکم، ص 223).
6. علی علیهالسلام : اللجاجة تسل الرأی (نهج البلاغه).
7. فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما کانوا به یستهزؤن (مؤمن / 83).
8. ر. ک: سورة الشعرا آیات 59 تا 74 ؛ آیات و روایات بیشتر در خصوص عوامل مؤثر در شناخت را از جلد اول مجموعهی «الحیاة» بجویید.
______________________________
برای هر یک از عناوین مذکور در شاکله بحث ارائه شده در بالا مطالب چشمگیری در متون دینی میتوان یافت. استخراج این مطالب و سازمان دهی و صورت بندی آنها، اگر منجر به تحقق یک رشتهی علمی شود، نام مناسب برای آن، معرفتشناسی دینی خواهدبود.(1)
ج ) معرفت دینی
معرفت دینی، برخلاف «معرفتشناسی» و «معرفتشناسی دینی»، یک رشته علمی نیست، بلکه چنانکه پیشتر اشاره کردیم، عنوان عامی است که طیف وسیعی از علوم، که شاخههای معرفتی مستقلی محسوب میشوند، و اطلاعات و معلوماتی که هنوز تبدیل به یک رشتهی علمی نشدهاند، حتی حاصل فهم ما از یک گزارهی دینی، یعنی گزارهای که در یک متن دینی آمده یا پیش فرض و لوازم آن گزاره، تحت شمول آن قرار میگیرد.
گفتنی است که مباحث مطرح شده در دو دههی اخیر در حوزهی دین پژوهی، اصطلاح «معرفت دینی» را دچار ابهام کرده و به صورت مشترک لفظی درآورده است.
د ) جایگاه معرفتشناسی و معرفت شناسی دینی در طبقه بندی علوم
طبقه بندی (Classification) در هر علمی ابزار کارآمدی برای شناخت و معرفت است و به یک معنا میتوان گفت که علم چیزی جز طبقه بندی که حاصل آن تکثیر واحد و توجیه کثیر است(2) نمیباشد. تاریخ علم حکایت از آن دارد که دانشمندان افزون بر طبقهبندی موضوع و متعلقات علم خود، در قالب طبقهبندی طبیعی یا مصنوعی(3)، به طبقهبندی خود
______________________________
1. یک نمونه از تلاشهایی که جهت نیل به این هدف صورت گرفته است، کتاب «شناختشناسی در قرآن» تألیف آیت اللّه جوادی آملی است، انتشارات مرکز مدیریت حوزهی علمیه قم در سال 1370 این کتاب را چاپ و منتشر نموده است.
2. برای مثال در فلسفه از موجود واحد، که در فهم عرفی اصلاً محل توجه نیست، مقولاتی همچون وجود، ماهیت، جوهر، عرض، قوه، فعل، علت، معلول، وحدت، کثرت و... استخراج و انتزاع میکنند؛ و این چیزی جز تکثیر واحد نیست. و آنجا که از وحدت وجود سخن به میان میآورند و همهی کثرتها را به وحدت ارجاع میدهند و در بن همهی کثرات حقیقت واحدی را میبینند و به اثبات میرسانند، کارشان توجیه کثیر است.
3. طبقه بندی مصنوعی آن است که اشیا را برحسب صفات ظاهری آنها از یکدیگر جدا کنند و براساس این صفات، اشیا را در طبقات مختلف قرار دهند، طبقهبندی طبیعی عبارت است از مرتب کردن اشیا براساس شناخت صفات ذاتی و نسب و روابط ضروری آنها. (ر. ک: فرهنگ فلسفی، تألیف جمیل صلیبا، ترجمهی منوچهر صانعی دره بیدی، انتشارات حکمت، چاپ اول، تهران 1366 ، ص 227).
______________________________
علوم و دانشها هم دست زدهاند. این طبقهبندی که از منظر فرامعرفتی صورت میگیرد، موجب شناخت بهتر دانشها و سهولت مقایسهی آنها با یکدیگر میگردد. در طول تاریخ علم طبقهبندیهای متعددی از علوم به عمل آمده است، سبب این تعدد ملاکهای گوناگونی بوده است که مبنای رده بندی محسوب میشده است. ذیلاً برخی از این ملاکها را بررسی میکنیم، سعی ما بر آن است که جایگاه معرفتشناسی و معرفتشناسی دینی را در هر یک از طبقهبندیهای مورد بحث نشان دهیم.
ملاکهای وحدت و تمایز علوم
اموری همچون موضوع، روش، غایت و... از آن حیث که هر یک از آنها محور وحدت بخشی است که اجزاء یک علم را گرد هم میآورد و از مفاهیم و گزارههای متعدد و متکثر مجموعهی واحدی میسازد، ملاک وحدت و از آن حیث که موجب تمایز و جداشدن مجموعههای مختلف از یکدیگر میشود، ملاک تمایز نامیده میشوند. ذیلاً این ملاکها را بررسی میکنیم.
1 ) تقسیم علوم با ملاک موضوع
رایجترین نوع طبقهبندی علوم در میان اندیشمندان مسلمان، طبقهبندی با ملاک موضوع است(1) که منسوب به ارسطو میباشد. در این طبقهبندی ابتدا علوم را به حقیقی و اعتباری، آنگاه علوم حقیقی را به نظری و عملی تقسیم میکردهاند. یونانیان این دو قسم را فلسفهی عملی و فلسفهی نظری و مسلمانان آنها را حکمت عملی(2) و حکمت نظری نامیدهاند. هر یک از انواع حکمت نیز به نوبهی خود به سه قسمت تقسیم میشد و از همین رو بود که این طبقهبندی را طبقهبندی مسدس ارسطوئی مینامیدند. اقسام یاد شده در نمودار روبرو نشان داده شده است:
______________________________
1. ر. ک: ابن سینا، الشفاء : المنطق، (تصحیح ابراهیم مدکور، چاپ مصر) ج 1 ، صص 14-13 .
2. این نام گذاری مقتبس از قرآن و تحت تأثیر آموزههای قرآنی بود. قرآن کریم یکی از رسالتهای پیامبران را تعلیم حکمت (سورهی جمعه، آیه 2) و حکمت را مساوی خیر کثیر (سورهی بقره، آیه 269) دانسته و حامل حکمت را مورد ستایش قرار داده است (سورهی لقمان، آیه 12). در روایات هم آمده است که الحکمة ضالة المومن: حکمت گم شدهی مومن است. اطلاق حکمت به فلسفه و مابعدالطبیعه لوازمی به دنبال داشت که در جای دیگر به آنها پرداختهام (ر. ک: درآمدی به معرفتشناسی، مجلهی ندای صادق، زمستان 1377).
______________________________
حکمت علیا: علم کلی یا امور عامه، خداشناسی یا ربوبیات
حکمت نظریحکمت وسطی (ریاضیات): حساب، هندسه، هیئت و موسیقی
حکمت سفلی (طبیعیات): احکام کلی جسم، کیهانشناسی،
حکمتمعدنشناسی و...
اخلاق
حکمت عملیتدبیر منزل
سیاست مدن
اگر بخواهیم در طبقه بندی یاد شده جایی برای معرفتشناسی و معرفتشناسی دینی پیدا کنیم. آنجا، جز، «حکمت علیا» نخواهد بود. هر چند ملاک این طبقهبندی، موضوع است و موضوع معرفتشناسی چنانکه پیشتر اشاره کردیم، علم و معرفت است. اما معرفت به تعبیر صدرالمتألهین از عوارض ذاتیه وجود است (اسفار، ج 3 ، ص 278) و به همین لحاظ معرفتشناسی یکی از مسائل علم علیا یا مابعدالطبیعه و متافیزیک است.
گفتنی است که معرفتشناسی دینی شاخهای از معرفتشناسی به معنای عام است و از حیث روش و متد داوری با آن همسان است. از این رو در این بخش از گفتگو هر حکمی که در باب معرفتشناسی داشته باشیم شامل معرفتشناسی دینی هم خواهد بود. تنها استثنایی که میتوان قائل شد آن است که معرفتشناسی دینی در تصویر دومی که از آن ارائه کردیم، به فرض تحقق یکی از اقسام علوم دینی است ولی معرفتشناسی مطلق چنین نیست.
2 ) طبقه بندی روشی علوم
طبقه بندی رایج تا رنسانس با ملاک موضوع و گه گاه با ملاک غایت بوده است. اندیشمندان بعد از رنسانس همچون دکارت و دیگران بر اهمیت روش تأکید نمودند و توجه علم شناسان را به نقش اساسی روش جلب نمودند. از آن زمان به این سو طبقهبندی روشی علوم رایج گشته است. امروزه معمولاً طبقهبندی با ملاک روش آغاز میشود و دانشهای هم روش را با ملاک موضوع تقسیم و رده بندی میکنند. در نمودار زیر طبقهبندی روشی علوم را ملاحظه میکنید.
انواع علم با رده بندی روشی
طبیعی: فیزیک، شیمی، زیستشناسی و...
علوم حسی - تجربی
انسانی: روانشناسی تجربی، جامعهشناسی تجربی و...
علوم عقلی استدلالی: فلسفه، منطق و ریاضیات
علوم نقلی - تاریخی: علم تاریخ، جغرافیای سیاسی، علم لغت و...
علوم کشفی - شهودی: عرفان و روانشناسی شهودی
تنوع روشها به تنوع سؤالها و مسائل علوم مختلف است؛ روش پاسخ به این سؤال که در اتاق مجاور چه کسی است، متفاوت است از روش پاسخ به این سؤال که فیالمثل هدف و غایت زندگی چیست. به پرسش کنندهی سؤال اول میگوییم برو و ببین و دومی را چنین راهنمایی میکنیم که برای یافتن پاسخ سؤال یاد شده، بنشین و بیندیش. و همینطور به کسی که پرسش او راجع به مسائل تاریخی است میگوییم برو بپرس و کسی را که از چند و چون حالات روانی سؤال کرده است به درون بینی و غور در خویش دعوت میکنیم.
3 ) طبقه بندی علوم براساس قوای ذهنی که موضوعات علوم را درک میکنند
در این نوع طبقهبندی که در معرفتشناسی جدید مورد توجه و بحث قرار گرفته است، قوای حافظه (memory) مخیله (imagination) و عاقله (reason) عمدتاً ملاک طبقهبندی قرار گرفته است.(1) حافظه موجد تاریخ است. تاریخ به شعبههای فرعی تاریخ مدنی (civil history)، که به بررسی تاریخ انسان می پردازد و تاریخ طبیعی (natural history)، که رویدادهای طبیعت را ثبت و ضبط میکند، تقسیم میشود. تاریخ طبیعی نقش مهمی در علم ایفا میکند زیرا در آن امور واقعی که به کار استقراء میآیند، گردآوری میشود. مخیله موجد شعر یا برانگیختن اندیشه های مهار نشده است. عاقله، خطهی فلسفه و قلمرو خاص آن است.
در این طبقهبندی که مورد توجه بیکن، دیدرو و دالامبر واقع شده است، قوایی که دست اندرکار تولید دانشهای مورد نظر آنان بود، مد نظر قرار گرفته است. از این رو با عنایت به اینکه معرفتشناسی یکی از شاخههای فلسفهی مطلق است جایگاه معینی در این طبقهبندی دارد.
4 ) طبقهبندی علوم با ملاک غایت
چنانکه پیشتر گفتیم، قدما معمولاً، به تبعیت از ارسطو، دانشها را با ملاک موضوع طبقهبندی میکردند. این ملاک به جهت تعریفی که از موضوع علم به دست میدادند و به تبع رابطهای که بین مسائل و موضوع یک علم قائل بودند،(2) مشکلی را در فراگیری همهی علوم و به دست
______________________________
1. کاپالدی، نیکلاس، فلسفهی علم، ترجمهی علی حقی، انتشارات سروش، تهران 1377 ، ص 74 .
2. براساس تعریف قدما، موضوع هر علمی عبارت است از یک عنوان جامع، کل یا کلی که در آن از حالات و ویژگیهای مربوط به آن عنوان، و به تعبیر منطق دانها از عوارض ذاتی آن بحث میشود. مسائل یک علم
______________________________
آوردن یک رده بندی جامع از دانشها پدید آورده بود. برای مثال مسائل علوم مصرف کننده(1)همچون کلام و اصول فقه و علوم اعتباری، همچون فقه و حقوق و علومی که مشتمل بر گزارههای شخصیاند، همچون تاریخ، جغرافی و... چنین ارتباطی را با موضوعات خودشان ندارند. یعنی همهی مسائل آنها از عوارض ذاتیهی موضوعشان خبر نمیدهند. در چنین مواردی بود که قدما به «غایت» تمسک میجستند.
در معرفتشناسی جدید نیز ملاک غایت مورد توجه است؛ با این ملاک علوم را به عملی و نظری، آلی و اصالی، معرفتی و مهارتی و توصیفی و توصیهای تقسیم میکنند. علوم نظری علومی هستند که غایت دانستن آنها خودشان هستند؛ اقبال آدمیان به این علوم جهت اشباع غریزهی کنجکاوی و حقیقت جویی است. اما «علوم عملی» به دانشهایی اطلاق میشود که هدف از دانستن آنها تغییر و دگرگون کردن است. متعلق این تغییر گاهی خود انسان و گاهی جهان بیرون از او و مشخصاً طبیعت است. علم اخلاق و علوم فنی و تکنولوژیک، دانشهای عملی هستند.
تقسیم علوم به آلی و اصالی به لحاظ خادم و مخدوم بودن برخی از دانشها نسبت به یکدیگر است. علوم آلی یا خادم به دانشهایی اطلاق میشود که سبب به وجود آمدن آنها دانشهای دیگر (دانشهای مخدوم) بوده است و این علوم مقدمه و ابزار تحقیق در آنها هستند، به گونهای که اگر آن علوم دیگر نبود این علوم هم به وجود نمیآمدند. برای مثال علم اصول فقه را در نظر بگیرید، این علم به خاطر علم فقه و برای فراهم آوردن اصول و ضوابطی که در امر تفقه به کار فقیهان میآید، به وجود آمده است. اگر علم فقه نبود و یا نیازی به استنباط احکام امور مستحدثه از منابع فقهی وجود نداشت - همان طور که در عصر ائمه علیهمالسلام چنین بود - علم اصول فقه هرگز به وجود نمیآمد. علم جبر نیز نسبت به علم حساب چنین
______________________________
نیز عبارت از گزارههایی است که موضوعات آنها زیر چتر موضوع علم قرار میگیرد. رابطهی موضوع علم با موضوعات مسائل ممکن است رابطهی یک کلی با جزئیات آن باشد و ممکن است رابطهی کل با اجزاء آن باشد. محمولهای مسائل نیز همواره از عوارض ذاتیه موضوع علماند.
1. مجموعهی دانشها را از یک لحاظ به دو گروه تولید کننده و مصرف کننده تقسیم میکنند، علوم تولید کننده به دانشهایی اطلاق میشود که وجه غالب در کار آنها تئوری و نظریهسازی است. اما علوم مصرف کننده نظریه سازی نمیکنند بلکه حسب نیاز از نظریات تولید شده در علوم دیگر استفاده مینمایند.
______________________________
است؛ علم جبر برای سهولت در محاسبات ریاضی از یک سو و عمومیت و شمول بخشیدن به احکام ریاضیات از سوی دیگر، پدید آمده است و این کار در سایهی به کارگیری زبان نمادی است که امکانپذیر شده است.
علومی همانند اصول فقه و جبر را که خادم علوم دیگر هستند و برای خدمت به آنها به وجود آمدهاند، علوم آلی مینامند. و علوم مخصوصی همچون حساب و فقه یا علومی که به خاطر دانشهای دیگر بوجود نیامدهاند و اقبال بشر به آنها به خاطر خود آنها و حاجتی که آدمیان به خود آن علوم دارند، بوده است، علوم اصالی نامیده میشوند.
در تقسیم علم به معرفتی و مهارتی و به تعبیر غربیها Knowing that... و Knowing how... ، علم به معنای مطلق دانستن مقسم قرار گرفته است. برای قسم اول دانشهایی از قبیل فیزیک، شیمی و فلسفه را میتوان مثال زد و برای قسم دوم دانستنیهای مثل رانندگی، خیاطی و شاعری را. معرفت و مهارت با خصوصیات و ویژگیهایی که در پی میآید از همدیگر متمایز میشوند.
الف) رشد معرفت کمی، ولی رشد مهارت کیفی است.
ب ) مهارت امری مشکک و ذومراتب است، ولی معرفت چنین نیست.
ج ) معرفت قابل انتقال و صدق و کذبپذیر است، ولی مهارت چنین نیست.
در تقسیم علوم به توصیهای و توصیفی وجه و صبغهی غالب دانشها مورد نظر است. اگر غالب گزارههای یک علم گزارههای توصیفی باشند و از حیث صورت و قالب، به صورت «x هست»، « xنیست» و «x با yنسبت R را دارد» ارائه شوند و از حیث محتوا خبری و گزارشی دربارهی یکی از ساحات هستی یعنی خدا، انسان و طبیعت ارائه نمایند، علم مشتمل بر این گزارهها توصیفی نامیده میشود. علوم توصیهای و دستوری علومی هستند که بجای توصیف و تفسیر هستی دستورالعملهایی را برای تغییر هستی و راه و روشی را برای رسیدن به اهداف معینی توصیه مینمایند. گزارههای این علوم، گزارههای دستوری Normative و انشایی هستند که صدق و کذب در آنها راه ندارد.
5 ) تقسیم علوم به طبیعی و غیرطبیعی
مراد از «علوم طبیعی» در این تقسیم مجموع دانشهایی است که از طرق عادی تعلیم و تربیت و کسب علم به دست میآیند. طرق عادی کسب علم همان چهار روشی است کهپیشتر مورد بحث قرار گرفت یعنی روش تجربی، روش عقلی، روش تاریخی و روش شهودی. افزون بر این علوم دانشهایی هم هستند که از طرق غیرعادی مثل وحی و الهام به دست میآیند. در این قسم علاوه بر علوم وحیانی، علوم فرا روانشناسی(1) را هم میگنجانند. اگر چه این علوم بالقوه از علوم طبیعیاند یعنی ممکن است در آینده مجاری طبیعی برای تعلیم و تعلم آنها یافت شود ولی در حال حاضر چنین نیستند.
6. تقسیم علوم به موهوب (لدنی) و کسبی
در فرهنگ اسلامی و به ویژه در ادبیات عرفانی از دو نوع علم سخن به میان آمده است: یکی علمی است که از طریق سیر در آفاق و انفس و دیدن و شنیدن و یادگرفتن دانستنیهایی که جان آدمی را زینت میدهد و بر کمالات او میافزاید، حاصل میگردد. و دیگری علمی است که از طریق تصفیهی باطنی و زدودن زنگار از دل، از درون آدمی میجوشد و بر زبان او جاری میشود(2). در اینجا نیازی به یادگیری و معلم و استاد وجود ندارد و به سخن مولوی:خویش را صافی کن از اوصاف خود تا ببینی ذات پاک صاف خود
بینی اندر دل علوم انبیا بیکتاب و بیمعید و اوستا
در اهمیت کشف و شهود، صوفیه سخنان بسیار دارند و تمثیل معروف مسابقهی بین نقاشان چینی و نقاشان رومی(3) نیز، که در ادب فارسی انعکاس و جلوهی روشن و زیبایی یافته
______________________________
1. بیش از 40 شاخهی علمی وجود دارد که از قدیم الایام در تمام مکاتب وجود داشته است، جادو، کف بینی، طالع بینی، جفر، فکر خوانی، تله پاتی و... از جملهی این شاخهها هستند. قدما این دانشها را «علوم غریبه» مینامیدند. در انگلستان آنها را «علوم روحی» و در آمریکا «علوم فراروانشناسی» مینامند. در این کشورها انجمنهای علمی بیطرفانهای به وجود آمده است که با روشهای گزینشی خاصی افراد با استعدادهای ویژه را به عضویت میپذیرند. یکی از کارهای این انجمنها تدوین و انتشار دانشهای یاد شده در قالب کتاب است. برخی از کتابهایی که در این موضوعات به زبان فارسی ترجمه شده است عبارتند از: ادراکات لحظات نزدیک به مرگ، نوشتهی ملوین مورس، ترجمهی رضا جمالیان؛ از مرگ بازگشتگان، تألیف کارلیس اوسیس و ارلاندور هارالدسون، ترجمهی بهنام جمالیان و... .
2. در احادیث آمده است که: «من أخلص لله اربعین صباحاً أجری الله ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه» یعنی هر کس که چهل روز خود را برای خدا خالص گرداند و به او اخلاص بورزد خداوند سرچشمههای حکمت را از قلب او بر زبانش جاری میکند. سنت چلهنشینی در میان عرفا و صوفیه از چنین آموزهای نشأت گرفته است.
3. مولوی «قصهی مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورت گری» را در مثنوی معنوی اینگونه روایت کرده است که :
______________________________
است، در بیان اهمیت این نوع معرفت است. در حدیث نبوی آمده است: «لیس العلم بکثرة التعلیم بل هو نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء من عباده». در روایت دیگر میخوانیم: «من أخلص لله اربعین صباحاً اجری الله ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه.»
حافظ با اقتباس از این روایت میگوید:سحرگه رهروی در سرزمینی همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف که در شیشه بر آرد اربعینی
عارفان، بطور معمول، علم خود را، که از قسم دوم است، بسیار بالاتر از علوم قسم اول میدانستند. مرحوم زرین کوب در این خصوص مینویسد:
این که صوفیه غالباً اذواق و مواجید خویش را مستند و میزان حقیقت میدانستهاند و علم و برهان را حجاب میشمردهاند و کنار مینهادهاند البته از مواردی است که به سبب آن از جانب کسانی مثل ابن الجوزی و ابن قیم الجوزیة و اقران آنها بر این جماعت طعنها رفته
__________________________________
چینیان گفتند ما نقاشتر رومیان گفتند ما را کر و فر
گفت سلطان امتحان خواهم در این کز شما خود کیست در دعوی گزین
چینیان صد رنگ از شه خواستند پس خزینه باز کرد آن ارجمند
هر صباحی از خزینه، رنگها چینیان را راتبه بود و عطا
رومیان گفتند: نه نقش و نه رنگ در خور آید کار را جز دفع زنگ
در فرو بستند و صیقل میزدند همچو گردون ساده و صافی شدند
چینیان با استفاده از انواع رنگها و با تکیه بر دانش رنگرزی و مهارت صورتگری نقاشی باشکوهی پدید آوردند، در عوض رومیان دیوار مقابل تابلوی چینیان را صیقل دادند. روز داوری پس از پرده برداری از دو تابلوی متقابل، نقش و نگار چینیان به دیوار صاف و صیقل یافتهی رومیان منعکس شد و شاه عکس تصاویر نقاشان چین را بر دیوار آینه گون رومیان تابناکتر و شفافتر یافت. مولوی بعد از بیان داستان چنین نتیجهگیری میکند.رومیان آن صوفیانند ای پسر بی ز تکرار و کتاب و بیهنر
لیک صیقل کردهاند آن سینهها پاک از آز و حرص و بخل و کینهها
آن صفای آینه وصف دل است کو نقوش بی عدد را قابل است
اهل صیقل رستهاند از بو و رنگ هر دمی بینند خوبی بیدرنگ
نقش و قشر علم را بگذاشتند رایت عین الیقین افراشتند
مأخذ این قصه، حکایتی است در کتاب احیاء العلوم (ج 3 ، ص 17) تألیف امام محمد غزالی، برای شرح کامل قصه به همراه نقد و بررسی رجوع کنید به کتاب آفتاب معنوی تألیف نادر وزین پور، انتشارات امیرکبیر، تهران 1371 ، صص 262-255 .
است و غالباً صوفیه معتدل نیز از آن تحاشی داشتهاند. اما صوفیه به هر حال بر این اذواق و مواجید خویش زیاده تکیه داشتهاند و بسا که حکم ذوق و کشف را بیش از حدیث و خبر و قیاس معتبر میشمردهاند. گویند یکی را از صوفیه پرسیدند که چرا سفر نگزینی تا از عبدالرزاق حدیث شنوی؟ گفت: آن کس که از رزاق حدیث شنود با سماع عبدالرزاق چکار دارد؟ از بایزید نقل کردهاند. که پیش او گفتند: فلان کس از فلان حدیث آموخت و از او چیزها نوشت. شیخ گفت: «مساکین أخذوا علمهم میتاً عن میت و أخذنا علمنا عن الحی الذی لایموت». از دیگری نقل کردهاند که گفته است چون صوفیی بینی که به «أخبرنا و حدثنا» مشغول است دست از وی بشوی.(1)
حاصل سخن ما در پایان این بخش از گفتگو آن است که معرفتشناسی دانشی است که دربارهی علم و معرفت بحث میکند؛ در تعریف معرفت به مثابهی موضوع دانش یاد شده، نظریات متعددی ارائه شده است، تعریفی که تا حدودی توافق اندیشمندان را جلب کرده است، عبارت است از: «باور صادقِ موجه» (True Justified Blief) .
مباحث مربوط به معرفت در فلسفهی غرب، پیش از جان لاک به صورت استطرادی و در مطاوی مباحث مختلف مطرح میشد. جان لاک نخستین کسی بود که این مباحث را تبدیل به یک رشتهی علمی کرد. بعد از او کانت توجه فیلسوفان را به اهمیت علم و معرفت و بحث و بررسی در باب آن معطوف کرد و انقلابی در تاریخ اندیشهی فلسفی پدید آورد که در پی آن دل مشغولی فیلسوفان از شناختن هستی و جهان عینی به شناخت فاهمه و ذهن و به طور کلی دستگاه ادراکی انسان بدل شد.
در فلسفهی اسلامی تا زمان ملاصدرا معرفتشناسی یک مسألهی فلسفی هم تلقی نمیشد و فیلسوفان ضمن مباحثی همچون وجود ذهنی، کلی و جزئی، مقولات و... عمدتاً مباحث وجود شناختی علم و ادراک را مطرح میکردند. ملاصدرا نخستین کسی بود که آن را از مسائل فلسفه به حساب آورد.(2) فیلسوفان نوصدرایی، در پی آشنایی با موج جدید فلسفهی غرب، مباحث مربوط به علم و ادراک را پیگیری کردند و امروزه این بحث به واسطهی
______________________________
1. زرین کوب، ارزش میراث صوفیه، ص 160 .
2. گزارش کارنامهی فیلسوفان اسلامی در باب معرفتشناسی را از مقالهی «جایگاه معرفتشناسی در فلسفهی اسلامی» به قلم نگارنده، فصلنامهی پژوهشی دانشگاه امام صادق علیهالسلام ، شمارهی 8 ، زمستان 77 ، صص 31-7 ، بجویید.
______________________________
تلاشهای مرحوم علامهی طباطبایی و شاگردان وی در حال تبدیل شدن به یک رشتهی معرفتی است.
تا به اینجا پاسخ سؤالهای 2 تا 4 هم ضمن پاسخ به سؤال اول ارائه گردید. در خصوص سؤال 5 به جهت طولانی شدن بحث پاسخی را به اختصار عرض میکنم تا در فرصتی دیگر به تفصیل در این باب گفتگو کنیم.
پاسخ سؤال 5 :
پویایی، توسعه و گسترش هر علمی در گرو طرح پرسشهای جدید است، به سخن دیگر هر علمی از مسأله تغذیه میکند و فربه میشود. مسائل جدید، وقتی پیش روی یک دانش مطرح میشود که :
اولاً خصم و رقیبی در میان باشد و با اشکال و ایراد و نکتهگیری خود، چالشهای علمی ایجاد کند، در تطور و تکامل تاریخ اندیشهی بشر از ابتدا تاکنون، دو گروه از انسانها دخیل بودهاند: یک گروه کسانی بودند که قواعد علمی و نظریات مختلف در حوزههای معرفتی گوناگون را کشف و ارائه میکردند، و گروه دیگر کسانی بوده و هستند که به نکته گیری و کشف پارادوکس(1)ها و مآلاً نقد و انتقاد میپرداختهاند. نقش این گروه دوم در پیشرفت و پویایی دانش بشر به هیچ روی کمتر از گروه اول نبوده است.
در جامعهی کنونی ما، نقد و نقادی به سامان نیست و در حقیقت میتوان گفت که حتی به درستی فهم نشده است. امروزه تفکر نقاد Critical thinking به صورت یک علم درآمده است و در دانشگاههای پیشرفتهی دنیا به عنوان یک مادهی درسی برای همهی دانشجویان ارائه میشود، و تاکنون کتابهای متعددی در موضوع یاد شده به نگارش درآمده است.
برای به سامان کردن و رواج نقد و نقادی، طبیعی است که باید دانشگاهها و حوزههای علمیهی ما پیش قدم شوند.
ثانیاً، برون نگری(2)، مطالعات مقایسهای و میان رشتهای، همگی از عوامل رشد و پویایی
______________________________
1. پارادوکس (Paradox) عبارت است از به دست آوردن یک نتیجهی غیرقابل قبول، مثل اجتماع نقیضین، از مقدمات مقبول و قواعد استنتاجی معتبر.
2. مراد از برون نگری آن است که از موضوع و متعلق علم، فاصله بگیریم و از منظر فراتری به آن نگاه کنیم. با این نگاه موضوع بررسی ما خود علم، روش تحقیق و داوری در آن، پیش فرضهای علم، داد و ستد آن با
______________________________
معرفت هستند. از این رو لازم است به این نوع بحثها در مراکز علمی، پژوهشی و آموزشی دامن زده شود.
ثالثاً، بیگمان معرفتشناسی، اعم از مطلق و مقید، در نقاط دیگر دنیا به ویژه در غرب پیشرفت زیادی کرده است، آشنایی با نظریات و پرسشهای مطرح در این حوزه، و سپس بومی سازی آنها و عرضهی آنها بر میراث غنی فلسفی و کلامی مسلمانان و بازخوانی، سازمان دهی و صورت بندی نظریات موجود در این میراث و پاسخ یابی به پرسشهای جدید براساس مبانی پیشینیان، تأثیر به سزایی در پیشرفت و پویایی این دانش در کشور ما خواهد داشت. به دنبال این نوع مطالعات و پژوهشهاست که اندیشهی آدمی مستعد نوآوری، بداعت و نظریهپردازی میشود.
_______________________________
علوم دیگر، تطوراتی که در طول تاریخ پیدا کرده و امثال آن خواهد بود. حاصل چنین بررسیهایی، پیدایش فلسفهی علوم و معرفتهای درجه دوم است.
در مراکز تعلیمی ما از برخی موارد استنثنایی و فردی همچون ابن خلدون که بگذریم، اصحاب هر شاخهی معرفتی وظیفهی خود را به غور رسی حوزهی معرفتی و شاخهی تخصصی خود منحصر کرده است و نتیجه این شده است که نه تنها دانشهای میان رشتهای Interdesciplinary در میان ما رشد نکردهاند، بلکه از شناخت عمیق خود شاخههای مورد بحث هم بازماندهایم. چرا که در شناخت یک علم، خود آن علم به تنهایی کافی نیست، بلکه آگاهی از امور دیگر و مقایسهی آنهاست که موجب میشود ماهیت علم بر ما مکشوف شود. قاعدهی «تعرف الاشیاء بأضدادها او بأغیارها»، شامل رشتههای علمی هم میشوند.
امید که این روش، نسبت به روش مصاحبهی شفاهی، به علمیتر شدن بحث کمک نموده باشد.
پیشنهادات و انتقادات خوانندگان ارجمند، در خصوص استفاده از این روش، برای ما راهگشا خواهد بود.
سؤالات این اقتراح از این قرارند:
1 ) تعریف یا مراد خود را از «معرفتشناسی»، «معرفتشناسی دینی» و «معرفت دینی» بیان نموده و جایگاه هر یک را در طبقهبندی عام علوم و خاص علوم دینی توضیح دهید.
2 ) رابطهی معرفتشناسی و معرفتشناسی دینی چیست و تحولات معرفت شناختی چه تحولاتی در معرفتشناسی دینی ایجاد میکند؟
3 ) رابطهی معرفتشناسی دینی و معرفت دینی چیست و تحولات معرفت شناختی چه تحولاتی در معرفت دینی ایجاد میکند؟
4 ) جایگاه معرفتشناسی در میراث فکری و فلسفی مسلمین چه بوده است؟ نقد شما، ناظر به مقام باید، در این باره چیست؟
5 ) برای رشد و پویایی تأملات معرفت شناختی در حوزهی دین پژوهی چه راه کارهایی را پیشنهاد میکنید؟
* استادیار گروه فلسفه و ریاست دانشکدهی الهیات دانشگاه امام صادق علیهالسلام .
**استادیار گروه فلسفهی دانشکدهی علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس.
سعیدی مهر
پاسخ سؤال 1 :
این پرسش در واقع مجموعهای از چند پرسش است که در کنار هم آمدهاند و از این رو، برای وضوح بیشتر، میکوشم جداگانه به پاسخ هر کدام بپردازم.
1-1- تعریف معرفتشناسی؛
هر تعریفی از معرفتشناسی ارائه شود، در این نکته تردیدی نیست که معرفتشناسی یکی از شاخههای فلسفه - به مثابه یک دانش بشری - است و از این رو، تمام دشواریهایی که فراروی تعریف یک شاخه از دانش وجود دارد، در اینجا نیز رخ خواهند نمود. میدانیم که برپایهی یک روش سنتی که در میان پیشینیان متداول بوده است، تلاش میشد تا با ذکر ویژگیهای کمابیش اساسی یک علم - که از آنها به «رؤوس ثمانیه» تعبیر میشد - تعریفی اولیه از آن علم ارائه شود. در میان این ویژگیها، سه خصیصهی «موضوع»، «روش» و «غایت» از اهمیت بیشتری برخوردار بود. البته، اندیشمندانی که نیم نگاهی به معضل روش شناختی تعریف علوم داشتند، خود به این نکته واقف بودند و گاه نیز به صراحت آن را ابراز میکردند که تعریف حاصل از ذکر رؤوس ثمانیه علم صرفاً یک معرفی اولیه و اجمالی از آن علم است تا طالب علم با بصیرت کافی وارد مسائل آن علم گردد، اما شناخت کامل را جز از رهگذر آشنایی تفصیلی با مسائل آن علم ممکن نمیدانستند. به هر تقدیر، به دلیل وجود مشکلات نظری و عملی ناشی از تبیین این سه ویژگی، خواه به صورت کلی و خواه به صورت موردی (در مورد یک علم خاص)، بحثهای پیچیده و نزاع برانگیزی در باب تعریف موضوع علم، طبقهبندی روشهای علوم، ماهیت غایت علم و... درگرفت که ادبیات گستردهای را در متون سنتی ما به جای گذاشته است.
چنین مینماید که امروزه، واقعیتهای انکار ناپذیری، از جمله دشواریهای ارائهی تعریف دقیق و تحلیلی از یک رشته علمی و نیز در هم تنیدگی شاخههای مختلف علوم و باز تولیدمستمر زیرشاخههای جدید و اصولاً انبساط شبه ارگانیک و اندام وار پیکرهی دانش بشری و ظهور علوم میان رشتهای و...، عالمان را بر آن داشته که از تلاش جهت ارائهی تعاریف منطقی و تحلیلی چشم پوشیده و به همان معرفی (و نه تعریف)های اولیه اکتفا کنند.
غرض از مقدمهی مذکور این بود که در پاسخ به پرسش از تعریف «معرفتشناسی» و پرسشهای مشابه آن، نباید محدودیتهای روش شناختی را از نظر دور داشت. البته بحثهایی از قبیل بحث معیار تشخّص و تمایز علوم از یکدیگر کماکان میتواند ارزش نظری خود را داشته باشد، هرچند نتوان (دست کم در وضعیت کنونی) به نتایج عملی آن چندان خوشبین بود.
اما در مقام معرفی اجمالی «معرفتشناسی» به اختصار میتوان گفت: همان گونه که در نگاه اول و از ظاهر این تعبیر به دست میآید، معرفتشناسی شاخهای از دانش بشری است که اجمالاً با «معرفت» («شناخت»، «علم» یا تعابیر مشابه) سر و کار دارد و به بررسی پارهای پرسشها در باب معرفت میپردازد. به تعبیر دیگر، موضوع معرفتشناسی، معرفت است. اما در اینجا دست کم باید به دو پرسش پاسخ گفت: نخست آنکه مراد ما از معرفت چیست و دوم آنکه، معرفت - به معنای مورد نظر در اینجا - آیا به صورت مطلق مورد بحث و بررسی است یا از جهت خاصی؟
در پاسخ به پرسش اول، بسته به اینکه معرفت را به معنای عام و گستردهی آن بگیریم یا نوع خاصی از آن را اراده کنیم، تصویر ما از معرفتشناسی و گسترهی آن تفاوت خواهد یافت. معرفت یا شناخت، در معنای عام، شامل گسترهی وسیعی میشود که علوم حصولی و حضوری، تصوری و تصدیقی، حسی و خیالی و عقلی، شهودی و فطری (در نزد قائلان به آن) میشود. اگر مراد ما از معرفت در این بحث، معنای عام آن باشد، معرفتشناسی مسائل گستردهای خواهد یافت. اما میدانیم که در معرفتشناسی معاصر غرب، موضوع بحث خصوصِ معرفت گزارهای (Propositional knowledge) است و از این رو، اولاً و بالذات از، فیالمثل، معلومات تصوری یا علم حضوری بحثی به میان نمیآید. بنابر این، اینکه در این بحث چه گسترهای از معرفت را در نظر داشته باشیم، در تصویر نهایی ما از دانش معرفتشناسی تأثیر میگذارد. (از این رو، برخی از معاصران معتقدند که وجهی برای تخصیص مباحث معرفتشناسی به معرفت گزارهای حصولی نیست، بلکه باید تمام اقسام وانحای علم را مورد بحث قرار داد.)
البته، دستهبندیهای دیگر نیز وجود دارند که در این بحث دخیلاند؛ از جمله آنکه گاه مقصود از معرفت، معرفتهای موردی است (مثلاً، معرفت به گزارهی «الف») و گاه (آن گونه که برخی از معاصران مدعی شدهاند) بحث در معرفتشناسی از معرفت به معنای یک شاخه از شاخههای دانش بشری است، نه معرفت به یک گزارهی تک و منفرد. البته، شخصاً معتقدم که هیچ وجهی برای تخصیص موضوع معرفتشناسی به معرفت به معنای اخیر آن (یک شاخهی علمی) وجود ندارد و از قضا، معرفتشناسی به معنای رایج آن در غرب (که از آن به «Epistemology» یا «TheoryOfKnowledge» یاد میکنند) با موارد خاص معرفت سروکار دارد (البته، در اینجا «خاص» به معنای معرفت به گزارهی جزئی نیست، بلکه بحث معرفتشناسی معاصر اعم از معرفت به گزارههای جزئی و کلی است) و حق آن است که آنچه به علم و معرفت، به معنای یک شاخهی علمی میپردازد، «فلسفهی علوم» است و نه معرفتشناسی.
از همین جا به پاسخ پرسش دومی که در خصوص موضوع معرفتشناسی مطرح کردم، نزدیک میشویم. واقعیت آن است که امروزه با شاخههای دیگری از دانش روبرو هستیم، که مسائل آنها نیز به نوعی حول محور معرفت میگردد، مانند علمشناسی فلسفی، روانشناسی ادراک (یا معرفت)، جامعهشناسی معرفت و شاخههای مختلف فلسفهی علوم. تردیدی نیست که معرفت، به مثابه موضوع مشترک این علوم، در هر کدام، از جهت یا حیثیت ویژهای مورد بحث قرار میگیرد که با حیثیت مورد نظر در معرفتشناسی متفاوت است، هر چند تعیین دقیق این تمایز کار دشواری است. افزون بر این، به نظر میرسد که هر یک از این شاخهها، میتواند در نواحی مرزی خود با دیگر شاخهها، مسائل مشترکی نیز داشته باشد. به عبارت صریحتر، همان گونه که قبلاً اشاره شد، امروزه به راحتی نمیتوان خط قاطعی به دور مسائل هر یک از علوم ترسیم کرد، به گونهای که هر مسألهی علمی حداکثر و حداقل در حوزهی یک علم خاص قرار گیرد. برای مثال، امروزه بحث نظریههای صدق در برخی منابع معرفتشناسی طرح میشود در حالی که از نگاهی دیگر، مسألهی فلسفهی منطق به شمار میآید و در منابع مربوط به فلسفهی منطق میتوان آن را سراغ گرفت. مسألهی اذهان دیگر (Other Minds) نیز که غالباً در حوزهی فلسفهی نفس (فلسفهی ذهن) طبقه بندیمیشد، امروز به جرگهی مسائل معرفتشناسی راه یافته است، و از این دست، مسائل متعددی را میتوان یافت.
بنابر این، یک راه سهل الوصولتر آن است که مرز معرفتشناسی با علوم همگن را در سایهی اشاره به عمدهترین مسائل آن به صورت تقریبی ترسیم کنیم. بر این اساس میتوان گفت که معرفتشناسی شاخهای از فلسفه است که با روش فلسفی به بررسی مسائلی از جمله، چیستی معرفت، امکان معرفت (بررسی مسألهی شکاکیت)، گسترهی معرفت و انحای آن، منابع معرفت و اعتبار هر کدام و نظریههای توجیه (Justification) میپردازد. البته، طبیعی است که از میان این مسائل، در نگاه هر یک از معرفت شناسان، ممکن است برخی مهمتر از برخی دیگر بنماید. فیالمثل، بحث از توجیه و نظریههای مختلف در باب آن، در نزد برخی معرفت شناسان، بسیار مهم ارزیابی میشود تا آنجا که گفتهاند بهتر است موضوع معرفتشناسی را، به جای خودِ معرفت، «توجیه» معرفت بدانیم!
1-2- تعریف معرفتشناسی دینی؛
نتیجهای که از بخشی از پاسخ بخش اول پرسش شما به دست آمد، آن بود که متناظر با گستردگی یا محدودیتی که برای معنای مورد نظر خود از معرفت در نظر بگیریم، حوزهی معرفتشناسی مورد تعریف، عام یا خاص خواهد شد. براین پایه، معرفتشناسی به معنای عام، به بررسی مسائل فلسفی مربوط به تمام انحای علم بشری میپردازد و معرفتشناسی به معنای خاص آن (که گونهای از آن در معرفتشناسی معاصر غربی مورد نظر است) به گونهی خاصی از علم.
به نظر میرسد که طبقهبندی دیگری نیز میتوان داشت که، برای تمایز از تفکیک فوق، از آن به دستهبندی معرفتشناسی مطلق / معرفتشناسی مقید تعبیر میکنیم. موضوع معرفتشناسی میتواند حوزههای مختلف معرفتی - از جمله معرفت علمی، معرفت تاریخی، معرفت اخلاقی، معرفتی دینی و... - را دربرگیرد که هر یک از این حوزهها ناظر به گروه خاصی از گزارهها هستند. این حوزهها، علیرغم تعدد و تنوع، مسائل مشترکی دارند که در معرفتشناسی مطلق بحث میشوند. اما هر یک از این حوزهها میتواند، به دلیل ویژگیهای خاص خود، پاسخهای ویژهای را فراروی مشترک بنهد. در اینجاست که بحثهای خاصی شکل میگیرد و به تعبیری، زیرمجموعهی خاصی از مباحث معرفتشناختی متولد میشودکه، برای اشاره به ویژگی آنها، میتوان پسوندی را به عبارت معرفتشناسی افزود (و فیالمثل از تعبیر معرفتشناسی اخلاق، معرفتشناسی علم و معرفتشناسی دین - یا دینی - سخن گفت). بدین ترتیب، به یک تعبیر، معرفتشناسیهای مقیّد ظهور مییابند.
با توجه به توضیح بالا، معرفتشناسی دینی (یا معرفتشناسی دین)، یکی از معرفتشناسیهای مقید (به حوزهی خاصی از معرفت، یعنی معرفت دینی) است. بنابراین در یک معرفی اولیه میتوان گفت: معرفتشناسی دینی شاخهای از معرفتشناسی است که از به کارگیری رهیافتهای معرفت شناسانه به معرفتهای دینی، جهت طرح و پاسخگویی مسائل ویژه این گونه از معرفت، حاصل میشود.
ناگفته نماند که میتوان معانی دیگری از «معرفتشناسی دینی» اراده کرد (همان گونه که در مورد اصطلاحاتی همچون «روانشناسی دینی» یا «جامعهشناسی دینی» چنین است) از جمله «مجموعهی مباحث و مسائل خاص معرفت شناختی که از تعالیم دینی به دست میآید» یا «دیدگاه کلی دین در باب معرفت شناسی» و... ولی روشن است که در ادبیات رایج بحث، چنین معانیای متداول نیستند.
نکته دیگری که نیاز به تأکید دارد آن است که معرفتشناسی مطلق (به معنایی که اشاره شد) در عرض معرفتشناسیهای مقید قرار نمیگیرد بلکه معرفتشناسیهای مقید هر کدام شاخهای از معرفتشناسی مطلقاند و نسبت آنها با معرفت شناسی مطلق چیزی مشابه نسبت شاخههای فلسفه با فلسفه است. اصولاً هرگاه مسائل یک علم بسط و گسترش مییابند، به تدریج و براساس نگاه خاصی که در هر یک از زیرگروههای آن مجموعه بسط یافته پدید میآید، شاهد ظهور زیرشاخههایی برای آن علم هستیم. بدین ترتیب، فلسفه که روزگاری علم واحدی به شمار میآمد، در فرایند بسط تاریخی خود، بستر تولد علوم خاصتری همچون معرفتشناسی، فلسفهی اخلاق، متافیزیک، فلسفه نفس و... گردید و اینک شاهدیم که هر یک از این علوم نیز، پس از آنکه به قدر کفایت فربه میشوند، به همان سرنوشت فلسفه دچار میآیند.
بدین ترتیب هرچند، برای مثال، بحث توجیه از مباحث معرفتشناسی مطلق است، ولی ممکن است اعمال این بحث در خصوص معرفتهای دینی، به طرح نظریهها، دیدگاهها و نهایتاً مسائل جدیدی بیانجامد و از این مرحله است که میتوان گفت در حوزهی
معرفتشناسی دینی وارد شدهایم. البته، به نظر نگارنده، مباحث معرفت شناختی ویژهی معرفت دینی هنوز چنان گسترده نشدهاند که بتوان آن را یک رشته یا شاخهی علمی دانست، هر چند با توجه به سرعت فزایندهی طرح مسائل جدید در این حوزه، وقوع این رخداد، در آیندهی نزدیک، دور از انتظار نخواهد بود.
حاصل آنکه، همان گونه که میتوان از جامعهشناسی معرفت دینی یا روانشناسی معرفت دینی، به عنوان زیرشاخههایی از جامعهشناسی معرفت یا روانشناسی معرفت، سخنن گفت، معرفتشناسی دینی نیز زیرشاخهای از معرفتشناسی (و در نهایت، زیرشاخهای از فلسفه) است که به طرح مسائل معرفت شناختی ویژهی معرفت دینی میپردازد.
1-3- معرفت دینی چیست؟
ارائهی تعریفی برای «معرفت دینی»، بسیار دشوار (و حتی دشوارتر از تعریف «معرفتشناسی» و «معرفتشناسی دینی») است و این دشواری خود معلول عوامل متعددی است. شکی نیست که هر تعریفی از معرفت دینی ارائه شود، نوعی پیوند با تعریف و تصویر، از دین خواهد داشت و به عبارتی، تعریف معرفت دینی متغیری است وابسته به تعریف دین که هرگونه تغییر و تفاوتی در دومی، تغییر اولی را به دنبال دارد و از همین رو اساساً، بر پایهی برخی تعاریف دین، تمایز دین و معرفت دینی بسیار کمرنگ و مبهم میشود! برای مثال، اگر در تعریف خود از دین، دین را مجموعهای از باورها یا معرفتهای خاصی که برای آدمیان حاصل میشود، بدانیم، آنگاه روشن نیست که آیا جدای از دین، حقیقتی به نام معرفت دینی خواهیم داشت یا خیر؟
از سوی دیگر، میدانیم که تعاریف ارائه شده از دین به قدری متنوعاند که به سختی میتوان جنبهی مشترکی میان آنها (یا حتی میان گروهی از آنها) یافت، از تعاریف عاطفی و تبلیغی دین که بگذریم، تعاریف جدیتر نیز بسیار متنوعاند (و از این رو، برخی قائل شدهاند که مفهوم «دین» تنها برپایهی نظریهی شباهت خانوادگی ویتگنشتاین قابل تعریف است). برخی تعاریف چنان عاماند که حتی آیین و مرامی چون کمونیستم را نیز دربرمیگیرند و در برخی دیدگاهها، دین تنها شامل اسلام (به مثابه تنها آیین الهی تحریف ناشده) میگردد. در مورد آیینی همچون اسلام نیز که با مراحل طولی روبرو هستیم، احتمالات مختلفی برحسب اینکه کدام یک از آن مراحل را دین بدانیم، پیش میآید؛ زیرا در این دیدگاه، با حقیقتی مواجهیم کهمراتب و مقامات مختلفی پذیرفته است؛ حقیقتی در مقام لوح محفوظ و علم الهی، حقیقت نازل شده به پیامبر، حقیقت دریافت شده از سوی پیامبر، حقیقت ابلاغ شده به مردم، حقیقت دریافت شده از سوی مردم، برداشت و تفسیر مردمان (یا عالمان دینی) از آن حقیقت و... (و در همین چارچوب است که گاه از اسلام شماره یک و دو و سه سخن گفته شده است)
کوتاه سخن آنکه، تعریف معرفت دینی کاملاً مبتنی بر تعریف دین است و باید ابتدا تکلیف تنوع و تشتت عرضی و طولیای را که در تعاریف موجود از دین به چشم میخورد، روشن کرد.
نکته دیگری که در تعریف «معرفت دینی» تأثیر میگذارد، اخذ عنصر «صدق» در تعریف است. در اینجا، ممکن است، برپایه تعریف رایج معرفت شناسان از معرفت، که متضمّن عنصر «صدق» است (معرفت = باور صادق موجه)، معرفت دینی را لزوماً باوری صادق بدانیم یا آنکه (آن گونه که ظاهراً در بحثهای بومی، در باب معرفت دینی شیوع بیشتری دارد) آن را اعم از اعتقادات دینی صادق و کاذب به شمار آوریم. با نظر به همین نکته است که برخی از معاصران میان «معرفت دینی» و «فهم دینی» تمایز گذاشته، اولی را اعتقاد متضمن صدق و دومی را اعم از اعتقادات صادق و کاذب دانستهاند.
شاید ابهاماتی نظیر آنچه که در بالا به آن اشاره شده سبب شده است که در برخی متون معاصر در کشور، که در باب معرفت دینی نگاشته شده، به تعریفی کلی و اجمالی: همچون «معرفت دربارهی دین و از منظر دین» یا «معرفت به دین و از دین» اکتفا شده و توضیح بیشتری، به ویژه دربارهی تعابیر «از منظر دین» یا «از دین»، ارائه نگردیده است.
به هر تقدیر، اگر بحث، در باب معرفت دینی به معرفت گزارهای اختصاص یابد (که معمولاً چنین است) یک راه برای تعریف معرفت دینی و بیان تمایز آن از سایر معرفتها آن است که معرفت دینی را بر پایه متعلق آن تعریف کرده، فیالمثل بگوییم: معرفت دینی، معرفت به یک گزارهی دینی است. ولی در اینجا پرسش از تعریف گزارهی دینی رخ خواهد نمود و اینکه، اساساً دینی بودن یک گزاره به چیست؟ یک پاسخ حداقلی به این پرسش این خواهد بود که گزارهی دینی، گزارهای است که در متون مقدس دین مورد نظر اظهار شده است. ولی روشن است که این دیدگاه حوزهی معرفتهای دینی را به نوعی محدود میسازد، چرا که در واقع منابع معرفت دینی را در متون دینی منحصر میسازد. از این رو، اگر آنچنان که یک دیدگاه کمابیش رایج معتقد است، عقل را نیز از منابع کسب معرفت دینی (در خصوص حوزهی فقه واحکام عملی یا در تمام حوزهها) بدانیم، تعریف بالا اخص از معرّف خواهد بود.
در هر صورت، به نظر میرسد که در مقام ارائهی تعریف دقیق معرفت دینی، لازم است تمام مختصاتی را که آن را از سایر انحای معرفت جدا میسازد، تعیین کنیم؛ یعنی مشخص سازیم که معرفت دینی، از جهت متعلق معرفت، منابع کسب آن، مبانی و روشهای موجه سازی آن و... چه خصوصیاتی دارد و این کاری است که میباید به تفصیل در مباحث مربوط به «معرفتشناسی دینی» انجام پذیرد.
1-4- جایگاه معرفتشناسی در طبقه بندی علوم؛
پاسخ این سؤال تا حدی از مطالبی که در تعریف معرفتشناسی گفته شد، روشن گردیده به اختصار میتوان گفت: معرفتشناسی یکی از شاخههای فلسفه است که در کنار شاخههای دیگر آن، همچون متافیزیک، فلسفهی منطق، فلسفهی اخلاق، فلسفهی علم، فلسفهی ذهن و... قرار میگیرد. هر یک از این شاخهها، و از جمله معرفتشناسی، یک هستهی مرکزی دارند که مسائل اختصاصی آنها را دربرمیگیرد و پیرامون آن، یک نوار حاشیهای قرار دارد که بستر داد و ستد هر یک از شاخهها با یکدیگر است. بنابراین، هر یک از شاخههای فلسفه، در کنار استقلال نسبی، کاملاً بریده و منعزل از دیگر شاخهها نیست. علاوه بر این، اگر ساختار کلی فلسفه را به صورت یک هرم ملاحظه کنیم، برخی شاخههای فلسفه نقش مبناییتری دارند، به این معنا که شاخههای دیگر را تغذیه میکنند و بیش از آنکه وامدار آنها باشند، مبانی مسائل آنها را تنقیح میکنند. و از قضا، معرفتشناسی از شاخههایی است که کمابیش در قاعدهی این هرم جای میگیرد (بررسی ترابط معرفتشناسی با دیگر شاخههای فلسفه خارج از حوصله این بحث است).
خلاصه آنکه، معرفتشناسی یکی از شاخههای بنیادین فلسفه است که در نوار مرزی خود با شاخههایی همچون فلسفهی منطق، فلسفهی ذهن و علمشناسی فلسفی، مسائل کمابیش مشترکی دارد، معرفتشناسی در طبقه بندی علوم دینی جایگاه خاصی ندارد، زیرا سرشت مسائل آن، فرادینی است؛ بدین معنا که مقید به معرفتهای دینی نیست.
1-5- جایگاه معرفتشناسی دینی در طبقه بندی علوم؛
معرفتشناسی دینی، شاخهای از معرفتشناسی و در نهایت، شاخهای از فلسفه است. اما از آن جهت که به معرفت دینی اختصاص دارد، علیالقاعده باید بتوان برای آن جایی درطبقهبندی علوم دینی نیز در نظر گرفت. البته، از آنجا که مسائل مربوط به حوزهی معرفتشناسی دینی، در سنت اسلامی، به صورت پراکنده در علوم مختلفی نظیر فلسفه، کلام، تفسیر (و روشهای تفسیری) و اصول فقه مطرح شدهاند، هنوز شاخهای به عنوان معرفتشناسی دینی در منظومهی علوم اسلامی شکل نگرفته است.
پاسخ سؤال 2 :
با توجه به نسبت «معرفتشناسی» با «معرفتشناسی دینی»، تردیدی نیست که تحولات معرفتشناختی میتواند در معرفتشناسی دینی مؤثر افتد. طبقهبندی انحای مختلف تأثیرات معرفتشناسی در معرفتشناسی دینی نیازمند بحث مفصلی است که مجال دیگری میطلبد. نظریههای جدید در حوزهی معرفتشناسی از یک سو میتواند به ظهور نظریههای جدیدی در معرفتشناسی دینی بیانجامد و از سوی دیگر، ممکن است به جرح و تعدیل نظریههای قبلی بیانجامد. برای مثال، نقد مبانی معرفتشناسی مبناگروی قرینه گرایانه، از سوی فیلسوفان وابسته به مکتب موسوم به «معرفتشناسی اصلاح شده»، منجر به طرح دیدگاههای جدیدی در توجیه معرفتهای دینی از سوی پلانتینگا و همفکران او گردید. در اینجا، ابتدا تحولی در معرفتشناسی (مطلق) صورت گرفت (نشان دادن بیکفایتی مبناگروی در دفاع از منحصر ساختن باورهای پایه در باورهای بدیهی و خطاناپذیر) و این تحول، در سایهی نظریهپردازی جدید، به ابداع نظریهای جدید در معرفتشناسی دینی و تعدیل نظریهی قبلی (نظریهی معرفت شناختی الهیات طبیعی) انجامید.
همچنین، یک معرفتشناس میتواند با بهرهگیری از نظریهها و الگوهای مورد قبول در معرفتشناسی (مطلق)، به تبیین جایگاه معرفتی معرفتهای خاص دینی بپردازد و این کاری است که برای مثال، آلستون در خصوص جایگاه معرفتی تجربههای دینی (با استفاده از مدل ادراک حسی) انجام داد.
البته به نظر میرسد که رابطهی فوق لزوماً یک سویه نیست، بلکه گاه تحولات حوزهی معرفتشناسی دینی میتواند به تحولی در معرفتشناسی بیانجامد. برای مثال، ممکن است که یک معرفتشناس دینی به نظریهی جدیدی در خصوص توجیه یا منابع معرفت دینی دست یابد و سپس با تعمیم این نظریه به کل حوزهی معرفت، نظریهی عامی را در ساحت معرفتشناسی بپروراند.
پاسخ سؤال 3 :
معرفتشناسی و معرفتشناسی دینی، از سنخ «علم»، به معنای شاخه یا رشته علمیاند، ولی معرفت دینی یک شاخه علمی نیست. بنابراین، رابطهای از سنخ روابط فیمابین شاخههای مختلف علمی میان معرفتشناسی و معرفت دینی یا میان معرفتشناسی دینی و معرفت دینی متصور نیست. معرفت دینی در حکم موضوع است برای معرفتشناسی دینی. بنابراین، مشکل بتوان تصور کرد که تحولات حوزهی معرفتشناسی دینی (به مثابهی رشتهای از دانش) در معرفت دینی (به مثابهی یک پدیدهی خارجی) تأثیر گذارد! همان گونه که فیالمثل تحولات نظری در حوزهی کیهانشناسی تأثیری بر اجرام آسمانی نمیگذارد. آری، میتوان تصور کرد که در معرفتهای دینی آدمیان، تحول خاصی صورت گیرد و این تحول معرفت شناس دینی را ملزم سازد که برای تبیین آن، به نظریهپردازی دست یازد و نظریههای قبلی را تعدیل کند.
بنابراین، به نظر میرسد که به یک معنای خاص، ممکن است تحولات مربوط به معرفت دینی به تحول معرفتشناسی دینی بیانجامد ولی تصور روشنی از عکس این رابطه ندارم.
پاسخ سؤال 4 :
معرفتشناسی، و به تبع آن معرفتشناسی دینی، به عنوان یک رشتهی علمی، قدمت زیادی ندارد، هر چند پارهای از مسائل معرفت شناختی - همچون مسألهی شکاکیت یا ادراک حسی - از دیرزمان در مکاتب مختلف فلسفی مطرح بوده است. در حوزهی اسلام نیز، پارهای مسائل معرفت شناختی به صورت پراکنده در علوم مختلف - و به ویژه در فلسفه - از زمانهای گذشته مورد توجه بوده است. برای مثال، فیلسوفان اسلامی به مسألهی شکاکیت - یا به تعبیر آنان «سفسطه» - توجه داشته و با دسته بندی انحای آن، راه حلهای نظری - و گاه عملی - ارائه دادهاند. مسألهی وجود ذهنی از دو بُعد اصلی تشکیل میشده که بُعد نخست، یعنی وجود صور علمی در وعاء ذهن، حیثیت وجود شناختی علم و بُعد دوم، یعنی مطابقت صورت علمی با خارج، حیثیت معرفت شناختی (به معنای رایج امروزین آن) داشته است. همچنین میتوان مسألهی تعریف علم و تقسیمبندیهای مختلف آن را که مورد توجه فیلسوفان ما بوده است، به نوعی از جمله مسائل معرفتشناسی به شمار آورد. افزون بر این، در بحث قوای ادراکی نفس، عموماً مسائلی مطرح شده که با بحث منابع معرفت، به عنوانیک بحث معرفت شناختی،کاملاً مرتبط است.
حاصل آنکه، در بخشهای مختلف فسلفهی اسلامی میتوان بخشهایی را یافت که، با بازخوانی، قابل طرح در حوزهی معرفتشناسیاند. اما اینکه فیلسوفان مسلمان تا چه حد و در چه مواردی در حل معضلات اساسی معرفتشناسی کامیاب بودهاند، مسألهای است که باید در جای مناسبی، به تفصیل، بررسی شود.
در مورد معرفتشناسی دینی نیز، مسأله - البته در حد ضعیفتری - از همین قرار است. در اینجا به ویژه پارهای مباحث اصولی - که در اصول فقه مطرح شده - قابل توجه است. برای مثال، چه بسا بتوان کل مباحث حجیت را، که در اصول طرح شده، در چارچوب ارائهی نظریهای برای توجیه معرفتشناختی معرفت فقهی ارزیابی کرد. (البته، تفاوتهای دقیقی وجود دارد که نباید از نظر دور داشت). همچنین، بحث کلی اصول از ادلهی فقهی نیز، از یک نگاه، به مثابهی بحثی از منابع بخشی از معرفتهای دینی (یعنی، معرفت فقهی) قابل ملاحظه است.
حاصل آنکه، هم در زمینهی معرفتشناسی (مطلق) و هم در زمینهی معرفتشناسی دینی، بحثهای ارزشمندی در سنت اسلامی وجود دارد که اگر زمانی درصدد تدوین اولیهی یک دورهی معرفتشناسی دینی (با نگاهی خاص به اسلام) باشیم، بازخوانی، تنقیح و تنظیم آن بحثها بسیار ضروری و مفید خواهد بود.
پاسخ سؤال 5 :
پیشنهاد راهکارهای عملی، اگر بخواهد از جامعیت نسبی برخوردار باشد، بحث مفصلی را میطلبد. در اینجا، تنها به ترسیم یک راهبرد (استراتژی) کلی اکتفا میکنم. برای برداشتن گامهای استقرار در این مسیر، پس از احساس نیاز جدی به رویکرد فعال به مسائل معرفتشناسی دینی، میباید از یک سو نگاهی به سنت غنی خود داشته باشیم و از سوی دیگر، با جدیت تمام به مطالعهی توصیفی، تحلیلی و انتقادی ادبیات معاصر غربی، در این حوزه، بپردازیم. با مطالعهی توأمان میراث پیشینیان و آثار معاصر، میتوانیم به بازکاوی نظریههای مفید و راهگشا در سنت اندیشهی اسلامی بپردازیم و پس از شناخت مسائل و دیدگاههای جدید، آنها را به سنت خود عرضه کنیم و از رهگذر ایجاد گفتگویی فعال و انتقادی میان دیدگاههای سنتی و معاصر، به تدریج چارچوب کلی معرفتشناسی دینی را پی ریزی کنیم.
علیزاده :
پاسخ سؤالهای 1 تا 4 :
این سؤال مشتمل بر سه سؤال جداگانه است، از این میان «معرفتشناسی» و «معرفتشناسی دینی»، از آن حیث که هر دو جزو آن شاخههای معرفتی هستند که به صورت رشتهی علمی درآمدهاند، با هم سنخیت دارند و میتوان از جایگاه آنها در طبقه بندی علوم سخن گفت. اما «معرفت دینی»، رشتهی علمی معینی نیست، بلکه عنوان عامی است که از سویی قابل اطلاق بر رشتههای علمی متعدد است و از سوی دیگر بر معرفتهایی هم که به صورت رشتهی علمی درنیامدهاند، اطلاق میشود. علیهذا سخن از جایگاه معرفت دینی در طبقهبندی علوم معنای محصلی ندارد. به هر روی پاسخ سؤال شما ضمن چهار محور قابل ارائه است:
الف) معرفتشناسی؛
ب ) معرفتشناسی دینی؛
ج ) معرفت دینی؛
د ) جایگاه معرفتشناسی و معرفتشناسی دینی در طبقهبندی علوم.
معرفت شناسی
معرفتشناسی امروزه نام یک رشتهی علمی فعال و پویاست که سالیانه تعداد زیادی کتاب و مقاله توسط متفکران و فعالان در این رشته، نگاشته میشود و در مراکز علمی، اعم از حوزه و دانشگاه، آموزش داده میشود. مباحث مربوط به معرفتشناسی، مثل هر شاخهی معرفتی دیگر، پیش از آنکه به دست کسانی همچون جان لاک(1) تبدیل به یک دیسیپلین شود، به صورت استطرادی و پراکنده، در آثار فلسفی، مورد گفتگو قرار میگرفت. ذهن کنجکاو آدمی همچنانکه پرسشهای فراوانی را راجع به واقعیتهای مختلف این عالم(2) مطرح میساخت،
______________________________
1. John Locke
2. واقعیت در مباحث فلسفی اعم از واقعیت عینی، ذهنی و زبانی است. میان مجموعهی اشیائی که در ساحت عین تحقق دارند و مجموعهی اشیائی که متعلق به عالم ذهن اند و مجموعهی اشیائی که در قلمرو زبان قرار دارند، نسبت عموم و خصوص من وجه وجود دارد. وجه اشتراک این سه مجموعه عبارت است از آن دسته
______________________________
توجه او را به علم و ادراک هم، که یکی از پدیدههای جهان هستی است، معطوف میساخت.
علم و ادراک از جنبههای مختلفی مورد توجه قرار گرفته و از همین رو پرسشهای متفاوتی را به وجود آورده است. برخی از این پرسشها مربوط به نحوهی وجود علم و ادراک است؛ پرسشهایی مانند:
- آیا علم و ادراک وجود عینی دارد یا ذهنی؟
- علم از مقولهی جوهر است یا عرض؟
- علم مادی است یا مجرد؟
- علم نوع واحد است یا انواع متعدد دارد؟
از این قبیل اند. پاسخ این پرسشها، که در حال تبدیل شدن به یک رشتهی علمی است، به حوزهی «وجودشناسی معرفت» تعلق دارد.
برخی دیگر از این پرسشها مربوط به زمینههای روانی پیدایش علم و ادراک و لوازم روانشناختی آن است. از آنجا که ادراک، یک فعل نفسانی است و فاعل آن نفس و روح آدمی است، از این رو مورد توجه روان شناسان هم قرار گرفته است. پرسشهای معطوف به زمینههای روانی پیدایش علم و ادراک و آثار و لوازم روحی و روانی که در پی دارد، مربوط به حوزهی معرفتی دیگری است که «روان شناسی ادراک» نام دارد. بحث روانشناسی ادراک در این است که چه فرایندهایی در روان ما انسانها رخ میدهد که ما دارای تصور یا تصدیق خاصی میشویم یا دو چیز را با هم مقایسه میکنیم یا استدلالی را نادرست و استدلالی را
_______________________________
از واقعیات عینی که ما به آنها علم داریم و دربارهی آنها صحبت میکنیم یا چیزی مینویسیم و به این ترتیب واقعیات یاد شده پس از تبلور ذهنی، که در مرحلهی علم به آنها تحقق پیدا میکند، تبلور زبانی هم پیدا میکنند. وجه افتراق ذهن و عین، از یک سو اشیاء عینی است که ما به آنها علم پیدا نکردهایم و چه بسا از مقولهی نادانستنیها هستند و از سوی دیگر مفاهیم و گزارههایی که ذهن ما آنها را ساخته و حاکی از هیچ نوع واقعیتی در خارج نیستند مثل مفاهیم و گزارههای اعتباری به معنای قراردادی و گزارههای کاذب. وجه افتراق ذهن و زبان هم از سوی ذهن، معانی و مفاهیمی است که لفظی برای آن وضع نشده و یا اساساً قابل بیان نیستند و به سخن دیگر «یدرک و لایوصفاند» و از سوی زبان هم الفاظ بیمعنا هستند. در فلسفه، هم راجع به اشیاء عینی بحث میشود، مسائل وجودشناسی Ontologyو جهانشناسی Cosmology از این قبیلاند، و هم دربارهی اشیاء ذهنی گفتگو میشود، مباحث معرفتشناسی دربارهی تصورات و تصدیقات و برخی از مباحث فلسفهی ذهن مربوط به عالم ذهناند. در فلسفههای زبانی هم راجع به اشیاء زبانی بحث میشود.
______________________________
درست تشخیص میدهیم یا فکر میکنیم؛ یعنی برای به دست آوردن معلوم جدیدی، معلومات سابقمان را فراهم میآوریم و امثال ذلک. چه فرایندی در انسان رخ میدهد که انسان صاحب علم میشود؟
حاصل آنکه روانشناسی ادراک به مطالعهی مجموعهی فعالیتهای روانی مختلف میپردازد که این فعالیتها منجر به ادراک میشود، خواه این ادراک، ادراک تصوری باشد، خواه تصدیقی، خواه ادراک دانشی باشد، خواه بینشی، خواه علم حصولی باشد، خواه علم حضوری، خواه از مقولهی فهم(1) باشد، خواه از مقولهی تفسیر و خواه از مقولهی استدلال.
بخشی دیگر از پرسشهای مرتبط با علم و ادراک مربوط به حوزهی معرفتشناسی است؛ باید توجه داشت که معرفتشناسی شاخهای متمایز و متفاوت از دو شاخهی پیشگفته یعنی وجودشناسی ادراک و روانشناسی ادراک است. هر چند حل برخی از مسائل معرفتشناسی منوط و متوقف بر مسائل دو علم یاد شده است؛ اما این توقف و ارتباط بین مسائل سه علم موجب اتحاد آنها نمیشود. چنین ارتباطی میان مسائل ریاضیات و فیزیک هم هست ولی کسی آن دو را یکی نمیداند.
در دانش معرفتشناسی مسائل فراوانی مطرح است که سه مسأله از این میان از اهمیت ویژهای برخوردار است. این سه مسأله عبارتند از: ارزش علم و ادراکات آدمی، محدودهی علم و معرفت بشر و راههای حصول علم و معرفت.
______________________________
1. فهمیدن متفاوت از دانستن است هر چند ادراک شامل هر دو میشود. در مواجههی ادراکی با اشیا میتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد: یک دسته اشیائی هستند که وجه دلالی دارند و نوعی معطوف شدگی در آنها هست، مثل گفته و نوشته، و ما در مواجههی ادراکی طالب مدلول آنها هستیم نه خود آنها، آنچه در این مواجهه به دست میآید فهم نامیده میشود، دانشی که فرایند فهم و اصول و ضوابط حاکم بر آن را بررسی میکند «هرمنوتیک» نامیده میشود.
دستهی دیگر اشیائی هستند که وجه دلالی ندارند، دال بر چیزی نیستند و ما در مواجههی ادراکی با آنها، طالب خود آنها هستیم نه مدلولشان. آنچه در این مواجهه فراچنگ میآید، معرفت است نه فهم. معرفتشناسی دانشی است که چند و چون معرفت و اصول و ضوابط حاکم بر فرایند معرفت را مورد بررسی و مطالعه قرار میدهد.
گفتنی است که تقسیم اشیا به دو دستهی دال و غیر دال مطابق فهم عرفی و عادی و به سخن دیگر در بادی نظر است، اما پس از تأمل و تعمق معلوم میشود که تنها گفته و نوشته نیستند که وجه دلالی دارند، و جنبهی معطوف شدگی در آنها هست، بلکه اموری از قبیل اشیا هنری، مثل نقاشی یا فیلم و دیگر انواع هنر، نیز واجد چنین خصیصهای هستند و معمولاً در مواجههی با آنها از پیام نهفته در پشت آنها سؤال میشود و منتقدان و مفسران هنری به تفسیر و تأویل آنها میپردازند. برخی از هرمنوتیستها معتقدند که همهی واقعیات جهان هستی وجه دلالی دارند و کار همهی متفکران و دانشمندان چیزی جز فهم و تفسیر نیست.
ارزش علم و معرفت
بحث این مسأله آن است که واقع نمایی علم و دانش ما چقدر است؟ آیا ادراکات ما مطابق با واقع است؟ تئوریهای صدق(1) در پاسخ به این نوع پرسشهاست که مطرح شده است و بخش معتنابهی از آثار معرفتشناسی را به خود اختصاص داده است.
در مبحث محدودهی علم و معرفت بشر، سؤال اساسی این است که چه اموری دانستنی است و چه اموری نادانستنی؟ پیش فرض این سؤال آن است که آدمی به همه چیز علم پیدا نمیکند.(2) و قلمرو پدیدهها و واقعیات، وسیعتر از علم و معرفت ماست. و به تعبیر قرآن کریم «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً»(3).
______________________________
1. در مبحث صدق دو مسأله وجود دارد و معرفت شناسان ضمن آن تلاش میکنند به دو سؤال پاسخ دهند: یک سؤال این است که صدق چیست و تعریف آن کدام است؟ و سؤال دیگر ناظر به ملاک صدق است و اینکه چگونه میتوان گزارهی صادق را از غیر آن جدا کرد. دستگاههای مختلف منطقی، علی العموم، برای پاسخ به سؤال دوم پدید آمدهاند و در پاسخ به سؤال اول بیش از هشت نظریه پدید آمده است. ذیلاً برخی از مهمترین این نظریات را نام میبریم:
الف) تئوری مطابقت صدق Corespondence theory of truth؛
ب ) تئوری تلائم صدق Coherence theory of truth؛
ج ) تئوری اصالت عمل صدق Pragmatistic theory of truth؛
د ) تئوری زاید بودن صدق Redundancy theory of truth؛
ه ) تئوری معنا شناختی صدق Semantic theory of truth.
برای مطالعهی تفصیلی در باب این نظریات رجوع کنید به: فارابی، الجمع بین رأی الحکیمین، ص 80 ؛ ابن سینا، نجات، دانشگاه تهران، ص 43 ، پاپکین، ریچارد، کلیات فلسفه، ص 337 به بعد؛
Haack, Susan, Philosophy of logios, Cambridge, PP 86-134;
2. شکاکان معتقدند که ما به هیچ چیز علم پیدا نمیکنیم. در مقابل این مدعای شکاکان، که در قالب قضیه سالبهی کلیه بیان میشود، معرفت شناسان مدعای متواضعانهای را در قالب قضیهی موجبهی جزئیه بیان نمودهاند، آن قضیه این است که ما به برخی از امور علم داریم. این گزاره را اصل معرفت شناختی رئالیسم مینامند و غالباً به صورت زیر صورت بندی میکنند: «برخی از باورها و ادراکات ما مطابق با واقع است». این اصل به همراه اصل وجود شناختی رئالیسم مؤلفههای اساسی واقع گرایی را تشکیل میدهند. اصل وجود شناختی رئالیسم بیانگر آن است که برخی از امور واقعیت دارند. شکاکان در مقابل این اصل نیز معتقدند «هیچ چیز واقعیت ندارد» از همین روست که یکی از مباحث پایهای در آثار معرفتشناسی مبحث شکاکیت است؛ و معرفتشناس میکوشد در خلال آن مدعیات شکاکان را ابطال نماید. گفتنی است که به لحاظ منطقی برای صدق قضیهی موجبهی جزئیه، تنها وجود یک مصداق برای موضوع که متصف به محمول آن باشد، کفایت میکند.
3. اسراء / 85 .
______________________________
سؤال مهم دیگر در این مبحث آن است که اساساً دانستنی چیست و معرفت به چه امری اطلاق میشود؟ از زمان افلاطون به این سو، برای تحقق معرفت سه شرط را لازم دانستهاند.(1) و معمولاً آنها را در تعریف معرفت اخذ میکنند. آن سه شرط عبارتند از: باور صادق موجه True Justified Blief .(2)
از مسألهی صدق که بگذریم، مسألهی توجیه Problem of Justificationو مسألهی باور و پدیدههای مشابه آن همچون ظن و یقین و اعتقاد و ایمان و...، که با عنوان جامع «گرایشهای گزارهای»(3) به آنها اشاره میشود، از مسائل مهم معرفتشناسی هستند و در دو دههی اخیر بیشترین حجم مباحث معرفت شناختی و چالشها و نظریهپردازیها در آن، معطوف به این دو مسأله بوده است.
کار توجیه که علیالاغلب با ارائهی دلیل و استدلال و بینه جویی سامان مییابد، وقتی مطرح میشود که آدمی درصدد دعوت دیگران به سوی باورها و اعتقادات خویش برمیآید و تلاش میکند که دیگران را هم همانند خودش باورمند کند. پس از طرح مسألهی گتیه در باب اجزاء معرفت، نظریات مربوط به توجیه، به صورت چشمگیری افزایش یافته است.
راههای حصول معرفت
مسألهی سوم از میان سه مسألهی پیشگفته بررسی راههای حصول علم و معرفت است، آیا
______________________________
1. ر. ک: افلاطون، تئاتتوس، ص 201 ؛ همو، منون، ص 98 .
2. تعریف یاد شده برای معرفت، که اصل آن از افلاطون است، تا سال 1963 م مقبولیت و روایی داشته است، در آن سال ادموند گیته Edmund. L. Gettier با انتشار مقالهای تحت عنوان «آیا معرفت باور صدق موجه است؟» دو مثال نقضی بر تعریف یاد شده وارد ساخت. مقالهی گیته منشأ گفتگوها و مناقشات فراوانی شده است که در مجموع منجر به توسعه و پیشرفت بیش از پیش معرفتشناسی شده است. مشخصات مقالهی گیته چنین است:
Edmund L. Gettier, »Is Justified true belief knowledge?« Analysis, Vol. 23 (Blackwell, 1963), PP.121-3.
این مقاله توسط آقای شاپور اعتماد ترجمه شده و در مجلهی ارغنون شماره 8 و 7 منتشر شده است.
3. وجه تسمیهی عنوان «گرایشهای گزارهای» Propositional atitude از یک سو صبغهی غالب معرفتشناسی جدید است که محور آن گزاره است، متعلق همهی مباحث و احکام، در این معرفتشناسی، گزارهها هستند؛ و از سوی دیگر ارتباطی است که بین امور یاد شده (باور، یقین، ظن، وهم، شک، اطمینان، اعتقاد، ایمان) و فاعل شناسا (نفس) وجود دارد. نفس انسان در فرایند شناخت و در فعل ادراک، گرایشی به گزارهها پیدا میکند و این گرایش را با عناوین پیش گفته اظهار میکند.
______________________________
همهی معلومات و دانستنیهای ما از طریق حواس، اعم از حواس ظاهری و حواس باطنی، حاصل میشود یا افزون بر آنها قوای دیگری هم در وجود آدمی، دست اندرکار علم و معرفت است؟
عقل و شهود چه جایگاهی در حصول معرفت دارند و هر یک از آنها چگونه عمل میکنند؟ آیا دستگاه ادراکی بشر، منفعل محض است یا علاوه بر اثر پذیری از عالم بیرون فعال هم هست؟ و در هر صورت سهم ذهن و عین در معرفت چقدر است و چگونه تعیین میشود؟ داد و ستد و تعامل قوای یاد شده چگونه است؟ آیا معرفت حسی، معرفت عقلی و معرفت شهودی به امر واحدی تعلق دارند؟ و صرفاً زاویهی نگاه ما موجب تنوع آنها شده است یا ما با هر یک از قوای یاد شده به ساحتهای متفاوتی از جهان هستی نظر میکنیم؟
این سؤالها و سؤالهای فراوان دیگر از این دست مربوط به محور سوم از مباحث معرفتشناسی است.
تا به اینجا کوشیدهایم دانش معرفتشناسی را به واسطهی مسائل آن معرفی کنیم و این به جهت آن است که تعریف به موضوع یا غایت و حتی روش در اینجا چندان کارساز نیست و هیچ یک از آنها موجب تمییز معرفتشناسی از مشابهات خود نمیشود؛ چرا که معرفتشناسی که یکی از شاخههای فلسفهی مطلق است از حیث روش و غایت با دیگر شاخههای فلسفه هماهنگ و همسوست، معرفتشناسی نیز از روش کلی فلسفه که همانا روش عقلی استدلالی است تبعیت میکند و غایت آن هم همانند دیگر شاخههای فلسفه، تحری حقیقت یعنی سیرآزاد عقلانی جهت نیل به حقیقت است. از سوی دیگر «معرفت» نیز که موضوع دانش معرفتشناسی است، اختصاص به این دانش ندارد و همچنانکه پیشتر گفتیم در شاخههای دیگری همچون «وجودشناسی علم و ادراک»، «روانشناسی ادراک»، «جامعهشناسی معرفت» و نظایر آن نیز موضوع بحث، معرفت و علم و ادراک است. به این ترتیب تنها چیزی که موجب تمایز معرفتشناسی از دانشهای هم سنخ خود میشود، مسائل آن است.
معرفتشناسی دینی
مسائل و پرسشهایی که تاکنون مورد بحث قرار دادیم ناظر به همهی انواع معرفت است، از این رو شاخهی معرفتی حاصل از این مسائل و مطالعات مربوط به آن را میتوانمعرفتشناسی مطلق نامید، در مقابل معرفتشناسی مطلق، معرفتشناسیهای مقید و مضاف به رشتههای علمی معین قرار دارد. برای مثال معرفتشناسی ریاضی، معرفت شناسی اخلاق و همین طور معرفتشناسی دینی، از معرفتشناسیهای مقید و مضاف هستند. در معرفتشناسی ریاضی سؤالهایی از این قبیل مطرح و مورد بررسی قرار میگیرد:
- ذهن ما چگونه با مفاهیم ریاضی نظیر عدد، مجموعه و... آشنا میشود؟
- صدق و کذب گزارههای ریاضی، یعنی گزارههایی که از مفاهیم ریاضی ساخته شده است، چگونه تعریف میشود و با چه معیار و ملاکی گزارههای صادق از کاذب تمییز داده میشود؟
- توجیه باورهای ریاضی چگونه سامان مییابد و استدلال ریاضی چه تفاوتی با انواع دیگر استدلال دارد؟
نظیر این پرسشها را در خصوص علم اخلاق نیز میتوان مطرح کرد. در علم اخلاق نیز همانند دیگر رشتههای علمی با مجموعهای از مفاهیم و گزارهها سر و کار داریم. موضوع گزارههای اخلاقی فعل ارادی و اختیاری انسان است و محمول آنها یکی از مفاهیم: خوب، بد، باید، نباید، درست، نادرست، وظیفه، مسؤولیت، فضیلت و رذیلت(1) است. حال در خصوص این گزارهها و مفاهیم نیز میتوان پرسید که:
- ذهن ما چگونه با مفاهیم و محمولهای اخلاقی آشنا میشود؟
- صدق و کذب گزاره(2)های اخلاقی چگونه تعریف میشود و ملاک آن چیست؟
______________________________
1. مفاهیم الفاظ و تعابیر یاد شده را ارزشهای اخلاقی مینامند. با این مفاهیم در باب افعال انسانها ارزش داوری اخلاقی میکنیم، یعنی ارج و قیمت آنها را از منظر اخلاقی محک میزنیم و با ترازوی اخلاق میسنجیم. در باب این مفاهیم همچنان که بحث معرفت شناختی مطرح میشود، بحثهای وجود شناختی و روان شناختی هم قابل طرح است؛ یعنی میتوان از نحوهی وجود آنها، جوهر یا عرض بودن آنها، مجرد یا مادی بودن آنها، پرسش نمود؛ کما اینکه میتوان از زمینههای روانی پیدایش آنها و لوازم روان شناختیشان، سؤال کرد. به این ترتیب در کنار وجودشناسی و روانشناسی مطلق، روانشناسیها و وجودشناسیهای مقید و مضاف هم خواهیم داشت.
2. باید توجه داشت که موصوف «صدق» و «کذب» فقط گزارههای خبری است. مفاهیم و گزارههای انشایی قابلیت اتصاف به صدف و کذب را ندارند. در مباحث ارزششناسی، مفاهیم صدق و کذب را ارزشهای منطقی مینامند. برای ارزش داوری منطقی، این مفاهیم را به گزارههای خبری نسبت میدهیم؛ از اینجا میتوان نتیجه گرفت که در باب مفاهیم و گزارههای انشایی، ارزش داوری منطقی امکانپذیر نیست.
______________________________
- اثبات صدق این گزارهها چگونه امکانپذیر است؟
به همین قیاس چنین پرسشهایی را در خصوص آموزههای دینی هم میتوان مطرح کرد. ابهامی که در اینجا وجود دارد مربوط به واژهی «دین» و «دینی» است که معمولاً به صورت پسوند معرفتشناسی، در ما نحن فیه، به کار میرود. مراد از دین ممکن است یکی از علوم دینی مثل فقه، تفسیر و امثال آن باشد، که در این صورت مراد از معرفت شناسی دینی، معرفتشناسی فقه یا تفسیر خواهد بود و سؤالهای معرفت شناختی پیش گفته را در حوزهی مفاهیم و گزارههای این علوم میتوان مطرح ساخت و به معرفتشناسیهای مقید و مضاف در باب آنها دست یافت. و ممکن است مراد از دین، متون دینی برای مثال قرآن و حدیث باشد، در این صورت متعلق مباحث معرفتشناسی، مفاهیم و گزارههای موجود در این متون خواهد بود.
دو تفسیر یاد شده در باب معرفتشناسی دینی ناشی از معانی مختلفی است که برای «دین» میتوان در نظر گرفت، اما ابهام در این مبحث به آنچه گفتیم محدود نمیشود؛ پسوند «دین» یا «دینی» در ترکیب یاد شده نیز تصویرهای متفاوتی از معرفتشناسی در باب دین ایجاد میکند:
الف) یک تصویر از معرفتشناسی دینی، که پیش از این کمابیش آن را توصیف کردیم، آن است که بگوییم شاخهای از معرفتشناسی که با تکیه بر روش عام معرفتشناسی به بحث و تحقیق در باب مقولات دینی میپردازد. نام مناسب برای این تصویر «معرفتشناسی دین» است، نه دینی.
ب ) تصویر دیگر آن است که بگوییم: مجموعهای از اطلاعات و معلومات راجع به علم و ادراک که از آموزههای دینی (برای مثال در اسلام از قرآن و روایات) استخراج شده است.
با صرف نظر از مناقشات نظری که در باب علم دینی به معنای یاد شده وجود دارد(1) و
______________________________
گفتنی است که صدق و کذب منطقی متفاوت از صدق و کذب اخلاقی است و میان آنها از نسب اربعه، نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است. صدق منطقی عبارت است از مطابقت سخن با واقع در حالی که صدق اخلاقی به مطابقت سخن با اعتقاد و باور صاحب سخن اطلاق میگردد.
1. در باب رابطهی عقل و وحی یا علم و دین و اینکه آیا وحی آمده است تا ما را از عقل بینیاز کند و همهی
______________________________
اینکه آیا انبیا آمدهاند این نوع علم را به پیروان خود آموزش دهند و انسانها با صرف نظر از دین، خودشان میتوانند به این علوم دست یابند و اینکه آیا نیاز به این علوم در منظومهی حاجات بشر به دین میگنجد یا نه، در متون دینی اسلام (قرآن و روایات) آموزههای معتنابهی در باب مباحث معرفتشناسی وجود دارد. با یک حساب سرانگشتی شاکله زیر را میتوان برای این نوع مباحث در نظر گرفت:
1 ) امکان شناخت: دعوت به تفکر و تدبر(1).
2 ) اهمیت شناخت:
الف) علم یکی از ملاکهای برتری انسانها بر یکدیگر است(2).
______________________________
علوم را باید از کتابهای مقدس دینی اخذ و اقتباس کرد یا نه عقل و وحی هر کدام قلمرو خاص خود را دارد، هر چند میان آنها تعامل و داد و ستد وجود دارد اما تفکیک و تمایزشان هم محفوظ است، نظریات مختلفی وجود دارد. تفصیل بحث را از منابع ذیل بجویید:
- ژیلسون، اتین، عقل و وحی در قرون وسطی، ترجمهی شهرام پازوکی، مؤسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران 1371 .
- آربری، آرتور جان، عقل و وحی در اسلام، ترجمهی حسن جوادی، امیرکبیر، تهران 1358 .
- ژیلسون، اتین، روح فلسفهی قرون وسطی، ترجمهی علیمراد داودی، مؤسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران 1366 .
1. دعوت به تفکر و تدبر و ارج نهادن بر آن در شمار زیادی از آیات قرآن و احادیث وارد شده است که نمونههای ذیل از آن جمله است:
ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب (آل عمران/190)
الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار (آل عمران / 191).
- تعبیرات «ان فی ذلک لایات لقوم یتفکرون» و «لعلهم یتفکرون» که از بسامد معتنابهی در قرآن برخوردار است، همگی دال بر امکان شناخت است و الا چنان دعوتی و چنین تعبیراتی لغو میبود.
النبی صلیاللهعلیهوآله : فکرة ساعة خیر من عبادة سنة یک ساعت فکر کردن از عبادت یک سال بهتر است. (بحار، ج 71 ، ص 326) .
الامام علی علیهالسلام : و لا عبادة کالتفکر فی صنعة الله عز و جل (امالی طوسی، ج 1 ، ص 145) هیچ عبادتی همسان اندیشیدن در آفرینش خدای عز و جل نیست.
2. قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون انما یتذکر اولوالالباب (زمر / 9).
یرفع الله الذین آمنو منکم والذین اوتو العلم درجات (مجادله / 11).
امام صادق علیهالسلام از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نقل میکند که: و اکثر الناس قیمة اکثر هم علماً و اقل الناس قیمة اقلهم علماً (امالی صدوق، ص 19) ارزشمندترین انسانها عالمترین آنهاست و کم ارزشترین انسان کسی است که علم او کمترین است.
______________________________
ب ) علم مایهی خشیت است(1).
ج ) تشویق و تحریض به علم آموزی(2).
3 ) منابع شناخت:
الف) سیر در آفاق(3)؛
ب ) سیر در انفس(4)؛
1 ) انسان؛
2 ) جامعه؛
ج ) تاریخ(5).
4 ) روش شناخت.
5 ) آفات و موانع شناخت(6):
______________________________
1. انما یخشی الله من عباده العلماء (فاطر / 28) .
2. پایههای تمدن اسلامی بر اهمیت دادن به علم و دانش و تعلیم و تعلم نهاده شده است. پیامبر بزرگوار اسلام پس از مبعوث شدن به مقام نبوت و رسالت و اتصال به عالم وحی، در نخستین گام، مردم را به فراگیری علم و دانش فراخواند (آیات اول سورهی علق) و بالاترین ارج و منزلت را برای خواندن و نوشتن و آموختن قائل گردید و پایهی بزرگترین تمدنها و بالندهترین فرهنگها را در جهان پیریزی کرد و پیروان خود را به آموختن علم و حکمت از آغاز تا پایان زندگی (اطلبواالعلم من المهد الی اللحد) و از نزدیکترین تا دورترین نقاط جهان (ولو بالصین) و به هر بها و هزینهای (ولو بسفک المهج و خوض اللجج) تشویق نمود.
3. سیروا فی الارض فانظروا کیف بدء الخلق.
قل انظروا ماذا فی السموات و الارض (یونس / 101) و فی الارض آیات للموقنین (ذاریات / 20).
4. و فی انفسکم افلا تبصرون (ذاریات / 21).
5. قل سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة الذین من قبل (روم / 42).
6. راجع به آفات و موانع شناخت و اینکه چه عواملی موجب تقویت شناخت و چه عواملی موجب تضعیف آن میشود، تحقیقات خوبی در معرفتشناسی جدید صورت گرفته است. معرفت شناسان جدید تقریباً همهی عواملی را که در آیات و روایات اسلامی از آنها به عنوان عوامل مؤثر در شناخت، خواه در جهت مثبت و خواه در جهت منفی، یاد شده است مورد بحث قرار دادهاند. برای مثال نگاه کنید به: فصول 11 ، 46 و 47 کتاب «لویاتان» نوشتهی هابز که در حقیقت شاهکار اوست. این کتاب اخیراً توسط آقای دکتر بشیریه ترجمه و منتشر شده است. البته هابز به گناه به معنای دینیاش، اعتقادی نداشت بلکه به خطای اخلاقی اعتقاد داشت و از همین رو میگوید: خطای اخلاقی در شناخت تأثیر میگذارد. بعد از هابز کانت و بعد از او فیخته، بیکن، هیوم، مارکس، کارل مانهایم، شوپنهاور، نیچه، فروید، فوکو، دریدا، جان رالز، هابرماس، السترمکین تایر، همگی شخصیتهایی هستند که در باب تأثیر عوامل روحی، منافع شخصی،
______________________________
الف) هوا و هوس(1)؛
ب ) عشق(2)؛
ج ) عجب(3)؛
د ) طمع(4)؛
ه ) غضب(5)؛
و ) جحود(6)؛
ز ) رسوبات فکری(7)؛
ح ) تقلید کورکورانه(8).
______________________________
گروهی و طبقاتی، فساد اخلاقی، شهرتطلبی، قدرتطلبی، گناه آلودگی و... در شناخت و تصویری که آدمی از جهان واقع پیدا میکند، هم داستاناند.
متفکرانی که قائل به تأثیر گناه در معرفت هستند به سه دست قابل تقسیماند:
الف) کسانی که معتقدند گناه مورد بحث در اینجا همان گناه ازلی و نخستین است؛
ب ) گروهی که معتقدند گناه یاد شده گناههای معمولی و روزمره است؛
ج ) گروهی که به هر دو نوع گناه در این مسأله تأکید دارند.
در باب اینکه تأثیر یاد شده در چه شناختی تحقق پیدا میکند باز دو نظریه وجود دارد: برخی معتقدند در همهی شناختها حتی شناختهای ریاضی و منطقی، گناه آلودگی فاعل شناسا تأثیر میگذارد. برخی دیگر برآنند که هر چه مسأله با مسائل وجودی ما، با منافع و مضار وجودی ما، بیشتر تماس داشته باشد، آن وقت در شناخت آن امر گناه مؤثر است.
1. أفرأیت من اتخذ الهه هواه و أضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة فمن یهدیه من بعد اللّه افلا تذکرون (جاثیه / 23)؛ علی علیهالسلام عدو العقل الهوی (بحار، ج 78 / 12).
2. پیامبر صلیاللهعلیهوآله : حبک للشیء یعمی و یصم (بحار، ج 77 ، ص 165) .
3. امام صادق علیهالسلام : العجب صارف عن طلب العلم، داع الی الغمط و الجهل (المستدرک، ج 1 ، ص 17).
علی علیهالسلام : العجب یفسد العقل (غررالحکم، ص 19).
4. امام علی علیهالسلام : اکثر مصارع العقول، تحت بروق المطامع (نهج البلاغه) .
5. علی علیهالسلام : غیر ممتنع بالحکمة، عقل مغلول بالغضب و الشهوة (غرر الحکم، ص 223).
6. علی علیهالسلام : اللجاجة تسل الرأی (نهج البلاغه).
7. فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما کانوا به یستهزؤن (مؤمن / 83).
8. ر. ک: سورة الشعرا آیات 59 تا 74 ؛ آیات و روایات بیشتر در خصوص عوامل مؤثر در شناخت را از جلد اول مجموعهی «الحیاة» بجویید.
______________________________
برای هر یک از عناوین مذکور در شاکله بحث ارائه شده در بالا مطالب چشمگیری در متون دینی میتوان یافت. استخراج این مطالب و سازمان دهی و صورت بندی آنها، اگر منجر به تحقق یک رشتهی علمی شود، نام مناسب برای آن، معرفتشناسی دینی خواهدبود.(1)
ج ) معرفت دینی
معرفت دینی، برخلاف «معرفتشناسی» و «معرفتشناسی دینی»، یک رشته علمی نیست، بلکه چنانکه پیشتر اشاره کردیم، عنوان عامی است که طیف وسیعی از علوم، که شاخههای معرفتی مستقلی محسوب میشوند، و اطلاعات و معلوماتی که هنوز تبدیل به یک رشتهی علمی نشدهاند، حتی حاصل فهم ما از یک گزارهی دینی، یعنی گزارهای که در یک متن دینی آمده یا پیش فرض و لوازم آن گزاره، تحت شمول آن قرار میگیرد.
گفتنی است که مباحث مطرح شده در دو دههی اخیر در حوزهی دین پژوهی، اصطلاح «معرفت دینی» را دچار ابهام کرده و به صورت مشترک لفظی درآورده است.
د ) جایگاه معرفتشناسی و معرفت شناسی دینی در طبقه بندی علوم
طبقه بندی (Classification) در هر علمی ابزار کارآمدی برای شناخت و معرفت است و به یک معنا میتوان گفت که علم چیزی جز طبقه بندی که حاصل آن تکثیر واحد و توجیه کثیر است(2) نمیباشد. تاریخ علم حکایت از آن دارد که دانشمندان افزون بر طبقهبندی موضوع و متعلقات علم خود، در قالب طبقهبندی طبیعی یا مصنوعی(3)، به طبقهبندی خود
______________________________
1. یک نمونه از تلاشهایی که جهت نیل به این هدف صورت گرفته است، کتاب «شناختشناسی در قرآن» تألیف آیت اللّه جوادی آملی است، انتشارات مرکز مدیریت حوزهی علمیه قم در سال 1370 این کتاب را چاپ و منتشر نموده است.
2. برای مثال در فلسفه از موجود واحد، که در فهم عرفی اصلاً محل توجه نیست، مقولاتی همچون وجود، ماهیت، جوهر، عرض، قوه، فعل، علت، معلول، وحدت، کثرت و... استخراج و انتزاع میکنند؛ و این چیزی جز تکثیر واحد نیست. و آنجا که از وحدت وجود سخن به میان میآورند و همهی کثرتها را به وحدت ارجاع میدهند و در بن همهی کثرات حقیقت واحدی را میبینند و به اثبات میرسانند، کارشان توجیه کثیر است.
3. طبقه بندی مصنوعی آن است که اشیا را برحسب صفات ظاهری آنها از یکدیگر جدا کنند و براساس این صفات، اشیا را در طبقات مختلف قرار دهند، طبقهبندی طبیعی عبارت است از مرتب کردن اشیا براساس شناخت صفات ذاتی و نسب و روابط ضروری آنها. (ر. ک: فرهنگ فلسفی، تألیف جمیل صلیبا، ترجمهی منوچهر صانعی دره بیدی، انتشارات حکمت، چاپ اول، تهران 1366 ، ص 227).
______________________________
علوم و دانشها هم دست زدهاند. این طبقهبندی که از منظر فرامعرفتی صورت میگیرد، موجب شناخت بهتر دانشها و سهولت مقایسهی آنها با یکدیگر میگردد. در طول تاریخ علم طبقهبندیهای متعددی از علوم به عمل آمده است، سبب این تعدد ملاکهای گوناگونی بوده است که مبنای رده بندی محسوب میشده است. ذیلاً برخی از این ملاکها را بررسی میکنیم، سعی ما بر آن است که جایگاه معرفتشناسی و معرفتشناسی دینی را در هر یک از طبقهبندیهای مورد بحث نشان دهیم.
ملاکهای وحدت و تمایز علوم
اموری همچون موضوع، روش، غایت و... از آن حیث که هر یک از آنها محور وحدت بخشی است که اجزاء یک علم را گرد هم میآورد و از مفاهیم و گزارههای متعدد و متکثر مجموعهی واحدی میسازد، ملاک وحدت و از آن حیث که موجب تمایز و جداشدن مجموعههای مختلف از یکدیگر میشود، ملاک تمایز نامیده میشوند. ذیلاً این ملاکها را بررسی میکنیم.
1 ) تقسیم علوم با ملاک موضوع
رایجترین نوع طبقهبندی علوم در میان اندیشمندان مسلمان، طبقهبندی با ملاک موضوع است(1) که منسوب به ارسطو میباشد. در این طبقهبندی ابتدا علوم را به حقیقی و اعتباری، آنگاه علوم حقیقی را به نظری و عملی تقسیم میکردهاند. یونانیان این دو قسم را فلسفهی عملی و فلسفهی نظری و مسلمانان آنها را حکمت عملی(2) و حکمت نظری نامیدهاند. هر یک از انواع حکمت نیز به نوبهی خود به سه قسمت تقسیم میشد و از همین رو بود که این طبقهبندی را طبقهبندی مسدس ارسطوئی مینامیدند. اقسام یاد شده در نمودار روبرو نشان داده شده است:
______________________________
1. ر. ک: ابن سینا، الشفاء : المنطق، (تصحیح ابراهیم مدکور، چاپ مصر) ج 1 ، صص 14-13 .
2. این نام گذاری مقتبس از قرآن و تحت تأثیر آموزههای قرآنی بود. قرآن کریم یکی از رسالتهای پیامبران را تعلیم حکمت (سورهی جمعه، آیه 2) و حکمت را مساوی خیر کثیر (سورهی بقره، آیه 269) دانسته و حامل حکمت را مورد ستایش قرار داده است (سورهی لقمان، آیه 12). در روایات هم آمده است که الحکمة ضالة المومن: حکمت گم شدهی مومن است. اطلاق حکمت به فلسفه و مابعدالطبیعه لوازمی به دنبال داشت که در جای دیگر به آنها پرداختهام (ر. ک: درآمدی به معرفتشناسی، مجلهی ندای صادق، زمستان 1377).
______________________________
حکمت علیا: علم کلی یا امور عامه، خداشناسی یا ربوبیات
حکمت نظریحکمت وسطی (ریاضیات): حساب، هندسه، هیئت و موسیقی
حکمت سفلی (طبیعیات): احکام کلی جسم، کیهانشناسی،
حکمتمعدنشناسی و...
اخلاق
حکمت عملیتدبیر منزل
سیاست مدن
اگر بخواهیم در طبقه بندی یاد شده جایی برای معرفتشناسی و معرفتشناسی دینی پیدا کنیم. آنجا، جز، «حکمت علیا» نخواهد بود. هر چند ملاک این طبقهبندی، موضوع است و موضوع معرفتشناسی چنانکه پیشتر اشاره کردیم، علم و معرفت است. اما معرفت به تعبیر صدرالمتألهین از عوارض ذاتیه وجود است (اسفار، ج 3 ، ص 278) و به همین لحاظ معرفتشناسی یکی از مسائل علم علیا یا مابعدالطبیعه و متافیزیک است.
گفتنی است که معرفتشناسی دینی شاخهای از معرفتشناسی به معنای عام است و از حیث روش و متد داوری با آن همسان است. از این رو در این بخش از گفتگو هر حکمی که در باب معرفتشناسی داشته باشیم شامل معرفتشناسی دینی هم خواهد بود. تنها استثنایی که میتوان قائل شد آن است که معرفتشناسی دینی در تصویر دومی که از آن ارائه کردیم، به فرض تحقق یکی از اقسام علوم دینی است ولی معرفتشناسی مطلق چنین نیست.
2 ) طبقه بندی روشی علوم
طبقه بندی رایج تا رنسانس با ملاک موضوع و گه گاه با ملاک غایت بوده است. اندیشمندان بعد از رنسانس همچون دکارت و دیگران بر اهمیت روش تأکید نمودند و توجه علم شناسان را به نقش اساسی روش جلب نمودند. از آن زمان به این سو طبقهبندی روشی علوم رایج گشته است. امروزه معمولاً طبقهبندی با ملاک روش آغاز میشود و دانشهای هم روش را با ملاک موضوع تقسیم و رده بندی میکنند. در نمودار زیر طبقهبندی روشی علوم را ملاحظه میکنید.
انواع علم با رده بندی روشی
طبیعی: فیزیک، شیمی، زیستشناسی و...
علوم حسی - تجربی
انسانی: روانشناسی تجربی، جامعهشناسی تجربی و...
علوم عقلی استدلالی: فلسفه، منطق و ریاضیات
علوم نقلی - تاریخی: علم تاریخ، جغرافیای سیاسی، علم لغت و...
علوم کشفی - شهودی: عرفان و روانشناسی شهودی
تنوع روشها به تنوع سؤالها و مسائل علوم مختلف است؛ روش پاسخ به این سؤال که در اتاق مجاور چه کسی است، متفاوت است از روش پاسخ به این سؤال که فیالمثل هدف و غایت زندگی چیست. به پرسش کنندهی سؤال اول میگوییم برو و ببین و دومی را چنین راهنمایی میکنیم که برای یافتن پاسخ سؤال یاد شده، بنشین و بیندیش. و همینطور به کسی که پرسش او راجع به مسائل تاریخی است میگوییم برو بپرس و کسی را که از چند و چون حالات روانی سؤال کرده است به درون بینی و غور در خویش دعوت میکنیم.
3 ) طبقه بندی علوم براساس قوای ذهنی که موضوعات علوم را درک میکنند
در این نوع طبقهبندی که در معرفتشناسی جدید مورد توجه و بحث قرار گرفته است، قوای حافظه (memory) مخیله (imagination) و عاقله (reason) عمدتاً ملاک طبقهبندی قرار گرفته است.(1) حافظه موجد تاریخ است. تاریخ به شعبههای فرعی تاریخ مدنی (civil history)، که به بررسی تاریخ انسان می پردازد و تاریخ طبیعی (natural history)، که رویدادهای طبیعت را ثبت و ضبط میکند، تقسیم میشود. تاریخ طبیعی نقش مهمی در علم ایفا میکند زیرا در آن امور واقعی که به کار استقراء میآیند، گردآوری میشود. مخیله موجد شعر یا برانگیختن اندیشه های مهار نشده است. عاقله، خطهی فلسفه و قلمرو خاص آن است.
در این طبقهبندی که مورد توجه بیکن، دیدرو و دالامبر واقع شده است، قوایی که دست اندرکار تولید دانشهای مورد نظر آنان بود، مد نظر قرار گرفته است. از این رو با عنایت به اینکه معرفتشناسی یکی از شاخههای فلسفهی مطلق است جایگاه معینی در این طبقهبندی دارد.
4 ) طبقهبندی علوم با ملاک غایت
چنانکه پیشتر گفتیم، قدما معمولاً، به تبعیت از ارسطو، دانشها را با ملاک موضوع طبقهبندی میکردند. این ملاک به جهت تعریفی که از موضوع علم به دست میدادند و به تبع رابطهای که بین مسائل و موضوع یک علم قائل بودند،(2) مشکلی را در فراگیری همهی علوم و به دست
______________________________
1. کاپالدی، نیکلاس، فلسفهی علم، ترجمهی علی حقی، انتشارات سروش، تهران 1377 ، ص 74 .
2. براساس تعریف قدما، موضوع هر علمی عبارت است از یک عنوان جامع، کل یا کلی که در آن از حالات و ویژگیهای مربوط به آن عنوان، و به تعبیر منطق دانها از عوارض ذاتی آن بحث میشود. مسائل یک علم
______________________________
آوردن یک رده بندی جامع از دانشها پدید آورده بود. برای مثال مسائل علوم مصرف کننده(1)همچون کلام و اصول فقه و علوم اعتباری، همچون فقه و حقوق و علومی که مشتمل بر گزارههای شخصیاند، همچون تاریخ، جغرافی و... چنین ارتباطی را با موضوعات خودشان ندارند. یعنی همهی مسائل آنها از عوارض ذاتیهی موضوعشان خبر نمیدهند. در چنین مواردی بود که قدما به «غایت» تمسک میجستند.
در معرفتشناسی جدید نیز ملاک غایت مورد توجه است؛ با این ملاک علوم را به عملی و نظری، آلی و اصالی، معرفتی و مهارتی و توصیفی و توصیهای تقسیم میکنند. علوم نظری علومی هستند که غایت دانستن آنها خودشان هستند؛ اقبال آدمیان به این علوم جهت اشباع غریزهی کنجکاوی و حقیقت جویی است. اما «علوم عملی» به دانشهایی اطلاق میشود که هدف از دانستن آنها تغییر و دگرگون کردن است. متعلق این تغییر گاهی خود انسان و گاهی جهان بیرون از او و مشخصاً طبیعت است. علم اخلاق و علوم فنی و تکنولوژیک، دانشهای عملی هستند.
تقسیم علوم به آلی و اصالی به لحاظ خادم و مخدوم بودن برخی از دانشها نسبت به یکدیگر است. علوم آلی یا خادم به دانشهایی اطلاق میشود که سبب به وجود آمدن آنها دانشهای دیگر (دانشهای مخدوم) بوده است و این علوم مقدمه و ابزار تحقیق در آنها هستند، به گونهای که اگر آن علوم دیگر نبود این علوم هم به وجود نمیآمدند. برای مثال علم اصول فقه را در نظر بگیرید، این علم به خاطر علم فقه و برای فراهم آوردن اصول و ضوابطی که در امر تفقه به کار فقیهان میآید، به وجود آمده است. اگر علم فقه نبود و یا نیازی به استنباط احکام امور مستحدثه از منابع فقهی وجود نداشت - همان طور که در عصر ائمه علیهمالسلام چنین بود - علم اصول فقه هرگز به وجود نمیآمد. علم جبر نیز نسبت به علم حساب چنین
______________________________
نیز عبارت از گزارههایی است که موضوعات آنها زیر چتر موضوع علم قرار میگیرد. رابطهی موضوع علم با موضوعات مسائل ممکن است رابطهی یک کلی با جزئیات آن باشد و ممکن است رابطهی کل با اجزاء آن باشد. محمولهای مسائل نیز همواره از عوارض ذاتیه موضوع علماند.
1. مجموعهی دانشها را از یک لحاظ به دو گروه تولید کننده و مصرف کننده تقسیم میکنند، علوم تولید کننده به دانشهایی اطلاق میشود که وجه غالب در کار آنها تئوری و نظریهسازی است. اما علوم مصرف کننده نظریه سازی نمیکنند بلکه حسب نیاز از نظریات تولید شده در علوم دیگر استفاده مینمایند.
______________________________
است؛ علم جبر برای سهولت در محاسبات ریاضی از یک سو و عمومیت و شمول بخشیدن به احکام ریاضیات از سوی دیگر، پدید آمده است و این کار در سایهی به کارگیری زبان نمادی است که امکانپذیر شده است.
علومی همانند اصول فقه و جبر را که خادم علوم دیگر هستند و برای خدمت به آنها به وجود آمدهاند، علوم آلی مینامند. و علوم مخصوصی همچون حساب و فقه یا علومی که به خاطر دانشهای دیگر بوجود نیامدهاند و اقبال بشر به آنها به خاطر خود آنها و حاجتی که آدمیان به خود آن علوم دارند، بوده است، علوم اصالی نامیده میشوند.
در تقسیم علم به معرفتی و مهارتی و به تعبیر غربیها Knowing that... و Knowing how... ، علم به معنای مطلق دانستن مقسم قرار گرفته است. برای قسم اول دانشهایی از قبیل فیزیک، شیمی و فلسفه را میتوان مثال زد و برای قسم دوم دانستنیهای مثل رانندگی، خیاطی و شاعری را. معرفت و مهارت با خصوصیات و ویژگیهایی که در پی میآید از همدیگر متمایز میشوند.
الف) رشد معرفت کمی، ولی رشد مهارت کیفی است.
ب ) مهارت امری مشکک و ذومراتب است، ولی معرفت چنین نیست.
ج ) معرفت قابل انتقال و صدق و کذبپذیر است، ولی مهارت چنین نیست.
در تقسیم علوم به توصیهای و توصیفی وجه و صبغهی غالب دانشها مورد نظر است. اگر غالب گزارههای یک علم گزارههای توصیفی باشند و از حیث صورت و قالب، به صورت «x هست»، « xنیست» و «x با yنسبت R را دارد» ارائه شوند و از حیث محتوا خبری و گزارشی دربارهی یکی از ساحات هستی یعنی خدا، انسان و طبیعت ارائه نمایند، علم مشتمل بر این گزارهها توصیفی نامیده میشود. علوم توصیهای و دستوری علومی هستند که بجای توصیف و تفسیر هستی دستورالعملهایی را برای تغییر هستی و راه و روشی را برای رسیدن به اهداف معینی توصیه مینمایند. گزارههای این علوم، گزارههای دستوری Normative و انشایی هستند که صدق و کذب در آنها راه ندارد.
5 ) تقسیم علوم به طبیعی و غیرطبیعی
مراد از «علوم طبیعی» در این تقسیم مجموع دانشهایی است که از طرق عادی تعلیم و تربیت و کسب علم به دست میآیند. طرق عادی کسب علم همان چهار روشی است کهپیشتر مورد بحث قرار گرفت یعنی روش تجربی، روش عقلی، روش تاریخی و روش شهودی. افزون بر این علوم دانشهایی هم هستند که از طرق غیرعادی مثل وحی و الهام به دست میآیند. در این قسم علاوه بر علوم وحیانی، علوم فرا روانشناسی(1) را هم میگنجانند. اگر چه این علوم بالقوه از علوم طبیعیاند یعنی ممکن است در آینده مجاری طبیعی برای تعلیم و تعلم آنها یافت شود ولی در حال حاضر چنین نیستند.
6. تقسیم علوم به موهوب (لدنی) و کسبی
در فرهنگ اسلامی و به ویژه در ادبیات عرفانی از دو نوع علم سخن به میان آمده است: یکی علمی است که از طریق سیر در آفاق و انفس و دیدن و شنیدن و یادگرفتن دانستنیهایی که جان آدمی را زینت میدهد و بر کمالات او میافزاید، حاصل میگردد. و دیگری علمی است که از طریق تصفیهی باطنی و زدودن زنگار از دل، از درون آدمی میجوشد و بر زبان او جاری میشود(2). در اینجا نیازی به یادگیری و معلم و استاد وجود ندارد و به سخن مولوی:خویش را صافی کن از اوصاف خود تا ببینی ذات پاک صاف خود
بینی اندر دل علوم انبیا بیکتاب و بیمعید و اوستا
در اهمیت کشف و شهود، صوفیه سخنان بسیار دارند و تمثیل معروف مسابقهی بین نقاشان چینی و نقاشان رومی(3) نیز، که در ادب فارسی انعکاس و جلوهی روشن و زیبایی یافته
______________________________
1. بیش از 40 شاخهی علمی وجود دارد که از قدیم الایام در تمام مکاتب وجود داشته است، جادو، کف بینی، طالع بینی، جفر، فکر خوانی، تله پاتی و... از جملهی این شاخهها هستند. قدما این دانشها را «علوم غریبه» مینامیدند. در انگلستان آنها را «علوم روحی» و در آمریکا «علوم فراروانشناسی» مینامند. در این کشورها انجمنهای علمی بیطرفانهای به وجود آمده است که با روشهای گزینشی خاصی افراد با استعدادهای ویژه را به عضویت میپذیرند. یکی از کارهای این انجمنها تدوین و انتشار دانشهای یاد شده در قالب کتاب است. برخی از کتابهایی که در این موضوعات به زبان فارسی ترجمه شده است عبارتند از: ادراکات لحظات نزدیک به مرگ، نوشتهی ملوین مورس، ترجمهی رضا جمالیان؛ از مرگ بازگشتگان، تألیف کارلیس اوسیس و ارلاندور هارالدسون، ترجمهی بهنام جمالیان و... .
2. در احادیث آمده است که: «من أخلص لله اربعین صباحاً أجری الله ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه» یعنی هر کس که چهل روز خود را برای خدا خالص گرداند و به او اخلاص بورزد خداوند سرچشمههای حکمت را از قلب او بر زبانش جاری میکند. سنت چلهنشینی در میان عرفا و صوفیه از چنین آموزهای نشأت گرفته است.
3. مولوی «قصهی مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورت گری» را در مثنوی معنوی اینگونه روایت کرده است که :
______________________________
است، در بیان اهمیت این نوع معرفت است. در حدیث نبوی آمده است: «لیس العلم بکثرة التعلیم بل هو نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء من عباده». در روایت دیگر میخوانیم: «من أخلص لله اربعین صباحاً اجری الله ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه.»
حافظ با اقتباس از این روایت میگوید:سحرگه رهروی در سرزمینی همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف که در شیشه بر آرد اربعینی
عارفان، بطور معمول، علم خود را، که از قسم دوم است، بسیار بالاتر از علوم قسم اول میدانستند. مرحوم زرین کوب در این خصوص مینویسد:
این که صوفیه غالباً اذواق و مواجید خویش را مستند و میزان حقیقت میدانستهاند و علم و برهان را حجاب میشمردهاند و کنار مینهادهاند البته از مواردی است که به سبب آن از جانب کسانی مثل ابن الجوزی و ابن قیم الجوزیة و اقران آنها بر این جماعت طعنها رفته
__________________________________
چینیان گفتند ما نقاشتر رومیان گفتند ما را کر و فر
گفت سلطان امتحان خواهم در این کز شما خود کیست در دعوی گزین
چینیان صد رنگ از شه خواستند پس خزینه باز کرد آن ارجمند
هر صباحی از خزینه، رنگها چینیان را راتبه بود و عطا
رومیان گفتند: نه نقش و نه رنگ در خور آید کار را جز دفع زنگ
در فرو بستند و صیقل میزدند همچو گردون ساده و صافی شدند
چینیان با استفاده از انواع رنگها و با تکیه بر دانش رنگرزی و مهارت صورتگری نقاشی باشکوهی پدید آوردند، در عوض رومیان دیوار مقابل تابلوی چینیان را صیقل دادند. روز داوری پس از پرده برداری از دو تابلوی متقابل، نقش و نگار چینیان به دیوار صاف و صیقل یافتهی رومیان منعکس شد و شاه عکس تصاویر نقاشان چین را بر دیوار آینه گون رومیان تابناکتر و شفافتر یافت. مولوی بعد از بیان داستان چنین نتیجهگیری میکند.رومیان آن صوفیانند ای پسر بی ز تکرار و کتاب و بیهنر
لیک صیقل کردهاند آن سینهها پاک از آز و حرص و بخل و کینهها
آن صفای آینه وصف دل است کو نقوش بی عدد را قابل است
اهل صیقل رستهاند از بو و رنگ هر دمی بینند خوبی بیدرنگ
نقش و قشر علم را بگذاشتند رایت عین الیقین افراشتند
مأخذ این قصه، حکایتی است در کتاب احیاء العلوم (ج 3 ، ص 17) تألیف امام محمد غزالی، برای شرح کامل قصه به همراه نقد و بررسی رجوع کنید به کتاب آفتاب معنوی تألیف نادر وزین پور، انتشارات امیرکبیر، تهران 1371 ، صص 262-255 .
است و غالباً صوفیه معتدل نیز از آن تحاشی داشتهاند. اما صوفیه به هر حال بر این اذواق و مواجید خویش زیاده تکیه داشتهاند و بسا که حکم ذوق و کشف را بیش از حدیث و خبر و قیاس معتبر میشمردهاند. گویند یکی را از صوفیه پرسیدند که چرا سفر نگزینی تا از عبدالرزاق حدیث شنوی؟ گفت: آن کس که از رزاق حدیث شنود با سماع عبدالرزاق چکار دارد؟ از بایزید نقل کردهاند. که پیش او گفتند: فلان کس از فلان حدیث آموخت و از او چیزها نوشت. شیخ گفت: «مساکین أخذوا علمهم میتاً عن میت و أخذنا علمنا عن الحی الذی لایموت». از دیگری نقل کردهاند که گفته است چون صوفیی بینی که به «أخبرنا و حدثنا» مشغول است دست از وی بشوی.(1)
حاصل سخن ما در پایان این بخش از گفتگو آن است که معرفتشناسی دانشی است که دربارهی علم و معرفت بحث میکند؛ در تعریف معرفت به مثابهی موضوع دانش یاد شده، نظریات متعددی ارائه شده است، تعریفی که تا حدودی توافق اندیشمندان را جلب کرده است، عبارت است از: «باور صادقِ موجه» (True Justified Blief) .
مباحث مربوط به معرفت در فلسفهی غرب، پیش از جان لاک به صورت استطرادی و در مطاوی مباحث مختلف مطرح میشد. جان لاک نخستین کسی بود که این مباحث را تبدیل به یک رشتهی علمی کرد. بعد از او کانت توجه فیلسوفان را به اهمیت علم و معرفت و بحث و بررسی در باب آن معطوف کرد و انقلابی در تاریخ اندیشهی فلسفی پدید آورد که در پی آن دل مشغولی فیلسوفان از شناختن هستی و جهان عینی به شناخت فاهمه و ذهن و به طور کلی دستگاه ادراکی انسان بدل شد.
در فلسفهی اسلامی تا زمان ملاصدرا معرفتشناسی یک مسألهی فلسفی هم تلقی نمیشد و فیلسوفان ضمن مباحثی همچون وجود ذهنی، کلی و جزئی، مقولات و... عمدتاً مباحث وجود شناختی علم و ادراک را مطرح میکردند. ملاصدرا نخستین کسی بود که آن را از مسائل فلسفه به حساب آورد.(2) فیلسوفان نوصدرایی، در پی آشنایی با موج جدید فلسفهی غرب، مباحث مربوط به علم و ادراک را پیگیری کردند و امروزه این بحث به واسطهی
______________________________
1. زرین کوب، ارزش میراث صوفیه، ص 160 .
2. گزارش کارنامهی فیلسوفان اسلامی در باب معرفتشناسی را از مقالهی «جایگاه معرفتشناسی در فلسفهی اسلامی» به قلم نگارنده، فصلنامهی پژوهشی دانشگاه امام صادق علیهالسلام ، شمارهی 8 ، زمستان 77 ، صص 31-7 ، بجویید.
______________________________
تلاشهای مرحوم علامهی طباطبایی و شاگردان وی در حال تبدیل شدن به یک رشتهی معرفتی است.
تا به اینجا پاسخ سؤالهای 2 تا 4 هم ضمن پاسخ به سؤال اول ارائه گردید. در خصوص سؤال 5 به جهت طولانی شدن بحث پاسخی را به اختصار عرض میکنم تا در فرصتی دیگر به تفصیل در این باب گفتگو کنیم.
پاسخ سؤال 5 :
پویایی، توسعه و گسترش هر علمی در گرو طرح پرسشهای جدید است، به سخن دیگر هر علمی از مسأله تغذیه میکند و فربه میشود. مسائل جدید، وقتی پیش روی یک دانش مطرح میشود که :
اولاً خصم و رقیبی در میان باشد و با اشکال و ایراد و نکتهگیری خود، چالشهای علمی ایجاد کند، در تطور و تکامل تاریخ اندیشهی بشر از ابتدا تاکنون، دو گروه از انسانها دخیل بودهاند: یک گروه کسانی بودند که قواعد علمی و نظریات مختلف در حوزههای معرفتی گوناگون را کشف و ارائه میکردند، و گروه دیگر کسانی بوده و هستند که به نکته گیری و کشف پارادوکس(1)ها و مآلاً نقد و انتقاد میپرداختهاند. نقش این گروه دوم در پیشرفت و پویایی دانش بشر به هیچ روی کمتر از گروه اول نبوده است.
در جامعهی کنونی ما، نقد و نقادی به سامان نیست و در حقیقت میتوان گفت که حتی به درستی فهم نشده است. امروزه تفکر نقاد Critical thinking به صورت یک علم درآمده است و در دانشگاههای پیشرفتهی دنیا به عنوان یک مادهی درسی برای همهی دانشجویان ارائه میشود، و تاکنون کتابهای متعددی در موضوع یاد شده به نگارش درآمده است.
برای به سامان کردن و رواج نقد و نقادی، طبیعی است که باید دانشگاهها و حوزههای علمیهی ما پیش قدم شوند.
ثانیاً، برون نگری(2)، مطالعات مقایسهای و میان رشتهای، همگی از عوامل رشد و پویایی
______________________________
1. پارادوکس (Paradox) عبارت است از به دست آوردن یک نتیجهی غیرقابل قبول، مثل اجتماع نقیضین، از مقدمات مقبول و قواعد استنتاجی معتبر.
2. مراد از برون نگری آن است که از موضوع و متعلق علم، فاصله بگیریم و از منظر فراتری به آن نگاه کنیم. با این نگاه موضوع بررسی ما خود علم، روش تحقیق و داوری در آن، پیش فرضهای علم، داد و ستد آن با
______________________________
معرفت هستند. از این رو لازم است به این نوع بحثها در مراکز علمی، پژوهشی و آموزشی دامن زده شود.
ثالثاً، بیگمان معرفتشناسی، اعم از مطلق و مقید، در نقاط دیگر دنیا به ویژه در غرب پیشرفت زیادی کرده است، آشنایی با نظریات و پرسشهای مطرح در این حوزه، و سپس بومی سازی آنها و عرضهی آنها بر میراث غنی فلسفی و کلامی مسلمانان و بازخوانی، سازمان دهی و صورت بندی نظریات موجود در این میراث و پاسخ یابی به پرسشهای جدید براساس مبانی پیشینیان، تأثیر به سزایی در پیشرفت و پویایی این دانش در کشور ما خواهد داشت. به دنبال این نوع مطالعات و پژوهشهاست که اندیشهی آدمی مستعد نوآوری، بداعت و نظریهپردازی میشود.
_______________________________
علوم دیگر، تطوراتی که در طول تاریخ پیدا کرده و امثال آن خواهد بود. حاصل چنین بررسیهایی، پیدایش فلسفهی علوم و معرفتهای درجه دوم است.
در مراکز تعلیمی ما از برخی موارد استنثنایی و فردی همچون ابن خلدون که بگذریم، اصحاب هر شاخهی معرفتی وظیفهی خود را به غور رسی حوزهی معرفتی و شاخهی تخصصی خود منحصر کرده است و نتیجه این شده است که نه تنها دانشهای میان رشتهای Interdesciplinary در میان ما رشد نکردهاند، بلکه از شناخت عمیق خود شاخههای مورد بحث هم بازماندهایم. چرا که در شناخت یک علم، خود آن علم به تنهایی کافی نیست، بلکه آگاهی از امور دیگر و مقایسهی آنهاست که موجب میشود ماهیت علم بر ما مکشوف شود. قاعدهی «تعرف الاشیاء بأضدادها او بأغیارها»، شامل رشتههای علمی هم میشوند.