کار آمدی و فرهنگ اسلامی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اندیشه حوزه: با نام و یاد خدا و تشکر از جناب آقای نبوی که وقت شریفشان را در اختیار ما و خوانندگان محترم گذاشتند. بحث را از تعریف فرهنگ کارآمد شروع مینماییم.
نبوی:
بسماللّه الرّحمن الرّحیم. من ابتدا یک تعریف نسبتا کوتاه و فشرده از فرهنگ مطرح میکنم تا بحث ما به عناوین و تفاسیر بسیار عام و گستردهای که ممکن است از فرهنگ به ذهن بیاید کشیده نشود و بتوانیم در محدوده معینی بحث را پی بگیریم. به نظر میرسد ملموسترین و محسوسترین بخش فرهنگ، آن بخشی است که روابط درهم پیچیده حیات انسانها را در سطوح مختلف در یک جامعه سامان میدهد. این روابط پیچیده، معطوف به زبان گفتوگو، آداب معاشرت، برطرف کردن نیازهای روحی و اجتماعی در حجم بسیار زیاد و به طور کلّی ایجاد یک فضا و زمینهای برتر از حیات کالبدی و زیستی ما انسانهاست. بنابراین من به ابعاد جزئی و دور فرهنگ نظیر لایههای علم، تخصص، فنّاوری و ذخیره تاریخی و انباشت فکری و آثار عینی و ذهنی انسانها در جوامع مختلف عطف نظر ندارم. فکر میکنم معمولاً بحثهایی که حول و حوش فرهنگمطرح میشود به بخش واضح و ملموس فرهنگ توجّه میکنند و ما هم بحث را در همین بخش دنبال میکنیم.
در سطح ملموس فرهنگ، عموم انسانها در یک جامعه با یکدیگر مشترکات بسیار زیادی دارند؛ همه از زبان مفاهمه میان خودشان استفاده میکنند، آداب و رسوم، کنایهها و نوعی از استنباطها نسبت به رفتار و گفتار یکدیگر دارند و همچنین نوعی رضایتمندی میان آنها وجود دارد. در سطح تخصصی و علمی و ذخیره تاریخی، فرهنگ ژرفای بسیار وسیعتری پیدا میکند که موردنظر ما نیست. بنابراین من به این بخش ملموس عطف نظر دارم و از این جا وارد بحث کارآمدی فرهنگ میشویم.
سؤالی که ما باید پاسخ بگوییم این است که برای یک فرهنگ کارآمد که تعاملات انسانی را در جامعه سامان میدهد چه ویژگیهایی را میتوانیم در نظر بگیریم، یا به تعبیر دیگر، اگر فرهنگ موردنظر ما ویژگیهایی را داشته باشد که به آن بگوییم فرهنگ کارآمد، این ویژگیها کدام است؟
من نه نگاه حداقلی به مسأله میکنم و نه نگاه حداکثری، فکر میکنم بهتر است یک حد متعادل را در یافتن این ویژگیها پیگیری کنیم. در نگاه حداقلی به سطح ظاهری زندگی مادّی توجّه میشود. در این سطح، فرهنگها معمولاً با هم اشتراک بسیار زیادی دارند؛ یعنی ما در شرق دنیا، غربیها در غرب دنیا از جهت حداقلهای خوراک و پوشاک و نوع گفتار و برخی اعمال مانند خندیدن و گریستن و نشست و برخاست با هم تشابهات زیادی داریم. این سطح، سطح مادّی و سطح رویین فرهنگ است. این مقدار حداقلی را توضیح میدهد. میبینیم گاهی اوقات برخی از نگاه سیاسی به فرهنگ نگاه میکنند و میکوشند مثلاً برای رفع منازعات سیاسی نشان دهند که فرهنگهای ما در میان جوامع مختلف با هم اشتراکات بسیار زیادی دارند. از یک جهت درست میگویند و از یک طرف، این سخن نادرست یا به تعبیر بهتر ناقص است. همه فرهنگ همین سطح رویین و ظاهری نیست و اگر به این مقدار بسنده کنیم به جایی نمیرسیم. بنابراین من از نگاه حداقلی پا را پیشتر میگذارم.
از آن طرف، اگر نگاه را حداکثری کنیم به نگرش پستمدرنیستها نزدیک میشویم که در اصل فرهنگها را عوالمی جدای از همدیگر تلقی میکنند که نه زبانیکدیگر را میشناسند و نه کنشهایشان برای هم معنی دارد. حتی به جایی میرسد که چنین تلقی شود که خوراک و پوشاک در فرهنگ شرقی یک معنی و در فرهنگ غربی معنای دیگری دارد. این هم میشود یک نگاه حداکثری که پستمدرنیستها در غرب، از آن دفاع میکنند. در متفکران اسلامی جامعه خودمان کسانی که در نگرش دینی به اخباریگری و به حداکثری نگاه کردن از منظر دین به تمام امور نزدیک میشوند، اینها هم از همین فکر دفاع میکنند و در حقیقت برادر پستمدرنیستها هستند.
بر این اساس با یک نگرش متعادل، در پی ویژگیها و مؤلفههایی برای فرهنگ کارآمد میگردیم. من فکر میکنم فرهنگ کارآمد پنج مشخصه اصلی و مهم دارد:
اولین مشخصهاش این است که نگاهی وسیع و فراگیر به سامان دادن تعاملات انسانها در یک جامعه در سطح حیات مادّی دارد و فقط معنویتگرا نیست. اگر ما امروز از فرهنگ زندگی بودائیان و برهمائیان انتقاد میکنیم و آنها را انسانهایی دائما در خلسه و لاک خود فرورفته تلقی میکنیم، به این دلیل است که به نیازهای مادّی و ملموس در حیات اجتماعیشان توجّه نمیکنند و این بخش در فرهنگ آنها خالی است؛ یعنی اگر بخواهیم از فرهنگ اسلامی خودمان که به این نیازها توجّه میکند معادلهایی را در فرهنگ آنها بیابیم خیلی از موارد را نمییابیم.
اولین ویژگی فرهنگ کارآمد سامان دادن به بخش ملموس و مادّی تعاملات حیاتی انسان است. من تعبیر تعاملات حیاتی انسان را به کار میبرم به دلیل این که منظورم از توجّه فرهنگ به جنبههای مادّی زندگی، بخش کار و تولید و مانند اینها نیست. کار و تولید مواد زندگی مادّی را تولید میکنند، بعد اینها در یک معاشرت و تماس و ارتباط میان انسانها باید به گردش افتد؛ فرهنگ این بخش را سامان میدهد. بخش ماقبلش بیشتر بعد زیستی دارد و رفتار انسان با طبیعت است، رفتار انسان با خودش نیست. ما در فرهنگ اسلامی برای رفتار انسان با طبیعت نیز فرهنگ داریم، ولی وجه حاشیهای را تشکیل میدهد، وجه اصلی رفتار انسانها با یکدیگر است؛ یعنی به این سؤال پاسخ میدهد که بعد از این که تولیدات را به دست آوردیم و دارای امکانات مادّی شدیم چگونه رفتار کنیم؟ این مسأله نقطههایاصلی فرهنگ را تشکیل میدهد.
ویژگی دوم فرهنگ کارآمد توجّه به ضمیر ناپیدای انسانها و سامان دادن تعاملات انسانها در میان یکدیگر در خصوص این ضمیر ناپیدا و باطن و قلب و دل و جاذبه باطنی است. این جا است که فرق میان فرهنگ لطیف و دارای ژرفا و عمق عرفانی با فرهنگ خشک، یا فرهنگی که دارای یک بنبست و صلبیّتی است که نمیتواند به سوی ژرفای عرفانی سوق پیدا کند، ظاهر میشود. فرهنگ کارآمد به این بُعد باطنی و سامان دادن تعاملات انسانها در بخش باطنی توجّه جدّی دارد و هیچ گاه از آن غفلت نمیکند. در مقام مقایسه، به نظر بنده فرهنگ اسلامی از این جهت بسیار کارآمدتر از فرهنگ غرب است. واقعیت این است که فرهنگ غرب از جهت سامان دادن به تعاملهای روحی و باطنی و آنچه در ضمیر ناپیدای انسانها وجود دارد ناموفق است و فرهنگ اسلامی از این جهت موفق میباشد.
ویژگی سوم فرهنگ کارآمد ایجاد رضایت پایدار در میان افراد جامعه است. رضایت پایدار از زندگی در میان افراد جامعه، یعنی این که افراد احساس کنند از طریق این گونه تنظیم روابط اجتماعی و زندگی، برای آنها یک زندگی رضایتمند و مطلوب ـ البتّه در حدّ مقدورات و در حدّ زمینههای ممکن ـ فراهم میشود. فرهنگ ناکارآمد نمیتواند این رضایتمندی را برای انسانها فراهم کند و در این جا این نکته را باید بیفزاییم که وقتی رضایتمندی فراهم نشد، جامعه همواره با دورانهایی از تلاطم و نابسامانی و حرکت به سوی انسجام و دومرتبه نابسامانی روبرو خواهد شد که ما در تصویر فیزیکی یک نوع حرکت زیگزاگی یا حرکت رژورنالیستی را در حیات اجتماعی میتوانیم ترسیم کنیم. دائما جامعه میخواهد از یک جا سر باز کند و به رضایتمندی و آرامشی برسد، ولی وقتی به این افق نزدیک میشود، به دلیل این که پشتوانه غنی فرهنگی ندارد به سوی تشتت و تفرّق حرکت میکند، باز این تفرق بر نارضایتی میافزاید و باز به سوی انسجام حرکت میکند؛ یک حرکت زیگزاگی در فرهنگ.
شما در قیاس میان جوامع قبیلهای و بدوی گذشته با جوامع شهری امروزی در بعضی از نقاط که شهرها محل تلاقی چند فرهنگند، بخوبی میتوانید این تفاوت و تمایز میان دو فرهنگ و دو جامعه راحساس کنید. آن فرهنگ قدیمی و قبیلهای حداقل برای اعضای قبیله خودش یک رضایتمندی در زندگی به صورت پایدار و طولانی فراهم میکند و این فرهنگ چند پاره جدید برای هیچ یک از اعضای موجود در جامعه رضایتمندی مناسب در مقیاس و اندازه جامعه قبیلهای فراهم نمیکند. بنابراین ویژگی سوم فرهنگ کارآمد معطوف به ایجاد رضایتمندی است.
البتّه این جا دریچه بحثی دیگر باز میشود به میزانی که یک فرهنگ ژرفاطلب باشد، ایجاد رضایتمندی برای افراد جامعهاش از یک طرف آسان و از یک طرف دشوار میشود.
از آن جهت آسان میشود که هر اندازه ژرفا میگیرد امکان رضایتمندی به لحاظ بازگشت به درون و عمق و باطن بیشتر میشود. چون از سطح ظاهری مادی عبور میکند، امکان رضایتمندی بیشتر میشود، و از آن جهت دشوار میشود که پاسخ گفتن به همه این نیازها در درون و ژرفا کار سادهای نیست. در سطح ظاهری راحت میشود پاسخ گفت. در سطح باطنی هر چه عمق بگیرید کار شما برای پاسخگویی دشوارتر میشود. میتوان این گونه تشبیه کرد که برای پاسخگویی یک خواسته، یک کودک شش ساله را خیلی راحتتر میتوان راضی کرد تا یک جوان بیست ساله را. خواسته همان خواسته است، امّا در همان حال سطح و عمقش با هم متفاوت است.
لذا در این بخش، رضایتمندی از فرهنگ تناسب مستقیم با دو مؤلفه اول و دوم کارآمدی فرهنگ پیدا میکند، رضایتمندی وابسته به این میشود که چقدر فرهنگ موردنظر به سطح تعاملات مادّی تعاملات باطنی و معنوی انسانها پاسخ میگوید، آن وقت ترکیبی از این دو با ترکیبهای گوناگون و فراوان درجاتی از رضایتمندی را برای افراد جامعه ایجاد میکنند. در این جا به نظر میرسد میتوانیم یک جدول داشته باشیم که در آن، در طیف حداکثرش فرهنگی قرار میگیرد که میتواند تعاملات مادی و معنوی را بخوبی جواب دهد، و آن فرهنگی که در حداقلی که از هم نپاشد، به تعاملات مادّی و معنوی پاسخ میدهد، در پایینترین حد قرار میگیرد. آن وقت یک درجه رضایتمندی از درجه بسیار بالا تا بسیار پایین به دست میآید. اگر از فرهنگی هیچ رضایت پایداری در جامعه حاصل نشود، تحقق عقلانی و تجربه تاریخی و حتی رهنمودهای دینی به ما این را نشان میدهد که چنین فرهنگی باقی نخواهد ماند، از هم خواهد پاشید و متلاشی خواهد شد.
ویژگی چهارم فرهنگ کارآمد، داشتن هاضمه قوی و وسیع است. ما میدانیم که فرهنگها با هم ارتباط و تعامل دارند، همه با هم رابطه معاضدت و تقویت و کمک دارند؛ چنان که فرهنگهای غربی یک فرهنگ نیستند، ولی دست به دست هم میدهند و مثل یک فرهنگ یکدیگر را پشتیبانی میکنند. قطعا ما میدانیم اروپاییها و آمریکاییها با هم اختلاف فرهنگی دارند، امّا شرایط و وضعیّت زیست فرهنگی انسانها در جهان کنونی باعث شده که تعدادی از فرهنگها در درون همدیگر پیوندهایی ایجاد کرده، خود را به صورت یک فرهنگ کلی نشان میدهند، یا به تعبیر بهتر خود را به صورت «کلانْفرهنگ» مطرح میکنند.
از آن طرف، کشورهای دیگری هم هستند که همین گونهاند. در شرق، میان هند و بنگلادش و برمه و ویتنام و نپال یک حالت کلان فرهنگی شکل میگیرد. اگر چه در خود این فرهنگها اختلافاتی وجود دارد، امّا این فرهنگها همدیگر را تقویت میکنند و به صورت یک فرهنگ کلی درمیآیند. این که چین را پرهیز کردم نام ببرم، به خاطر این است که چین هم اکنون در حال گذار است. بخش مدرن آن یک طور شده و بخش غیرمدرن که از گذشته زندگی مردم جریان داشته، طور دیگری است.
در این جا ما تقویت و کمک به یکدیگر را میبینیم. از طرف دیگر به صورت ناخودآگاه فرهنگها بر روی هم تأثیر تغییر دهنده و تحول ایجادکننده میگذارند. مادامی که این تغییر و تحول در حاشیه فرهنگ باشد قطعا به شکوفایی آن فرهنگ کمک میکند، امّا وقتی تغییر و تحوّلی که بر اثر تأثیرات فرهنگی بیرونی حاصل میشود در ارکان و اساس فرهنگ به وجود آید، این فرهنگ تحت تأثیر و تابع فرهنگ تأثیرگذار میشود. در حقیقت آهستهآهسته استقلال خودش را از دست میدهد و درون فرهنگ تأثیرگذار هضم میشود.
یک نوع تأثیری هم که فرهنگها بر هم دارند، منازعه و جنگ میان آنهاست. آقای هانتینگتون همه تئوریاش را براساس جنگ تمدنها استوار کرد و در نظر او جنگ تمدنها همان جنگ کلانْفرهنگهاست. هانتینگتون تمدنها را از درون تعدادوسیعی از فرهنگها بیرون کشید، هر تعداد از جوامع مختلف و فرهنگهایشان که با هم نزدیک بودند انتخاب کرد و یک تمدن از آن انتزاع نمود و نزاع بین تمدنها را تئوریزه کرد.
من اینطور میتوانم این مطلب را توضیح دهم در حالی که میان فرهنگها انواع متعددی از تعامل و روابط امکانپذیر است، چرا ما فقط نوع منازعه و جنگش را انتخاب کنیم؟ میتوانیم گونههای دیگر را برگزینیم. یکی از آنها تعامل است. در این تعامل، فرهنگ کارآمد فرهنگی است که هاضمه بسیار قوی داشته باشد؛ زیرا این تأثیر و تأثرات ناخودآگاه وجود دارد، تکوینی و جبری است، در اختیار من و شما هم نیست، فرهنگها بر هم تأثیر میگذارند؛ چه تأثیر رفاقتی، چه تأثیر بینابین و چه تأثیر دشمنی؛ امّا فرهنگی کارآمد است که هاضمه قوی داشته باشد و این تأثیرها را که بر آن وارد میشود در هاضمه خودش هضم کند. جذبش از نوع تبعی نباشد، جذبی باشد که عنصر بیرونی را در درون خودش هضم میکند، آن را خودی میکند، و اگر خودی نشود، آن را دفع میکند و در درون خودش نگه نمیدارد. به میزانی که هاضمه فرهنگ قویتر باشد کارآمدی فرهنگ بیشتر میشود.
ویژگی پنجم فرهنگ کارآمد توانایی سریع و فوری فرهنگ در پاسخگویی به نیازهای نوشونده و جدید در حرکت رو به رشد جوامع بشری است. ما میبینیم که امکانات، موضوعات و ابداعات تنوع مییابد، روزآمد و نو میشود. به تناسب نوشدن امکانات، تعاملات میان انسانها هم نیاز به نو شدن دارد و فرهنگی که بتواند به این تعاملات پاسخ بگوید و به تناسب نیازهای جدید تعاملات را روزآمد کند، این فرهنگ کارآمد است.
بنابراین، فرهنگ کارآمد فرهنگی است که اولاً به سطح مادّی، ثانیا به سطح معنوی و باطنی، ثالثا به رضایتمندی عمومی از زندگی توجّه کند، و رابعا دارای یک هاضمه وسیع و خامسا پاسخگو به نیازهای نوشونده در سطح تعاملات انسانی باشد.
اندیشه حوزه: در مورد ویژگی چهارم فرهنگ کارآمد، یعنی برخورداری از یک هاضمه قوی و وسیع، که شما اشاره فرمودید، ضمن این که اصل مطلب را باید تأیید کرد، این سؤال پیش میآید که در حال حاضر وقتی در سطح بینالمللی نگاهمیکنیم، میبینیم فرهنگ غربی الآن دارد همه فرهنگها را میبلعد و هضم میکند، یا از آنِ خودش میکند، یا این که آنها را از کارآیی میاندازد و این در حالی است که ما مدعی هستیم که فرهنگ غنی اسلام دارای چنین ویژگیهایی است که شما برشمردید. آیا به نظر شما مسأله دیگری خارج از این برنامه باعث میشود که در مجموع، فرهنگ غربی را به صورت یک فرهنگ به اصطلاح پرهاضمه یا به عبارتی یک فرهنگ درنده که همه فرهنگها را میبلعد مطرح کند، یا به خاطر این است که آن فرهنگ پنج ویژگی یاد شده را داراست و ما باید در فرهنگ اسلامی جهات دیگری به جز این پنج خصلت، جستوجو کنیم که مزیّت آن را بر فرهنگهای غربی و غیرغربی نشان دهد؛ کدامیک از اینهاست؟
نبوی:
شما به این مسأله پرداختید که حال اگر فرض کنیم دو فرهنگ دارای کارآمدیهایی باشند یا حداقل مدعی کارآمدیهایی هستند، چطور میشود که یکی از این دو که مدّعی کارآمدی بیشتری هم هست چنین به نظر میرسد که دارد بازنده میشود و آن دیگری که این مقدار هم شاید مدعی کارآمدی نیست، در حال برنده شدن است. مشکل در کجاست؟ به طور مشخص بحث اصلی ما بر سر فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی است. ما اگر بخواهیم این پنج ویژگی را بر فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی تطبیق کنیم، اتفاقا فرهنگ غرب ضعیفتر و ناکارآمدتر مینماید و فرهنگ اسلامی قویتر و کارآمدتر است، ولی گویا در عمل ما شاهد وضعیتی هستیم که فرهنگ غرب دارد بر جهان مسلط میشود و حتی فرهنگهای جوامع اسلامی را هم تحت شعاع خود قرار میدهد. در مقولههای ترکیبی ما اصولاً با درجه و غلظت ترکیب سر و کار داریم و به اعتقاد من در این بخش، متفکران اسلامی ما کاملاً بحثهای مهم و اساسی را به فراموشی سپردهاند. نه راجع به آن بحث میکنند، نه دقت میکنند، نه به مقتضیات واقعیت که این نکته میطلبد توجّه میکنند. حضرت امام رضوان اللّه تعالی علیه را استثنا میکنم که از ایشان استشهاد هم میکنم که چگونه با دقت به مسائل گوناگون توجّه داشتند.
ما پنج مؤلفه داریم. حال ممکن است کسی بیاید برای فرهنگ کارآمد شش یا هفت مؤلفه بشمارد. از نگاه من یکفرهنگ کارآمد در وجه ذهنی و ایدهآل این گونه است که تمام پنج مؤلفه را در بالاترین سطح ممکن داشته باشد.
باید ببینیم اسلامی که ما در زندگی به جریان انداختهایم در وجه فرهنگیاش از این پنج مؤلفه چه ترکیبی را دارا میباشد. غرب هم همینطور. در مقابل آن، زندگی سکولاری که غرب راه انداخته باید ببینیم مؤلفههای مرکبی که او در کارآمدی فرهنگ خود ترکیب کرده و به دست آورده به چه برآیندی میرسد.
من در این جا یک تشبیه ریاضی میکنم. اگر این پنج مؤلفه را به صورت پنج معادله و پنج مجهول بنویسیم، هر یک از این مؤلفهها میتواند بین صفر تا آن ایدهآلش در نظر گرفته شود و ترکیب هر کدام از اینها که بین صفر تا حد بالای ممکن قابل انعطاف و تغییر است با هم به ما یک برآیندی بدهد. بنابراین ما امکان دهها هزار برآیند از این پنج ویژگی داریم.
حالا باید ببینیم ترکیبی که ما از پنج مؤلفه فرهنگ اسلامی به دست آوردهایم در قیاس با ترکیبی که غرب از مؤلفههای کارآمدی فرهنگش به دست آورده، چه وضعیتی دارد. این جا ما با یک وضعیّت مقایسهای رقابتی سر و کار داریم. اجازه بدهید به هر مؤلفه یک نسبت صفر تا ده بدهیم و بگوییم حدّ پایین صفر، حد بالا ده. حال اگر هر یک از اینها را در نظر بگیریم، فرهنگ غربی اگر از ویژگی کارآمدی نسبت به تعامل حیات انسانها در سطح مادی و سامان دادن این تعامل امتیاز 9 از 10 بیاورد و فرهنگ اسلامی امتیاز یک از 10 را بگیرد، در سطح سامان دادن تعامل معنوی میان انسانها، فرهنگ اسلامی امتیاز 9 بگیرد و فرهنگ غربی امتیاز یک بگیرد، تااین جا اگر قبول داشته باشیم که انسان به اندازه نیازهای معنویاش، نیازهای مادّیاش هم باید برطرف شود، تا این قسمت با هم مساوی شدهاند.
به سراغ رضایتمندی میرویم؛ مثلاً اگر فرهنگ غرب در رضایتمندی نمره 7 از 10 بگیرد و ما در جامعه خودمان امتیاز 3 از ده بدهیم، این جا فرهنگ اسلامی در ترکیب چهار تا عقب است.
در مؤلفه بعدی اگر نسبت به هاضمه بودن، فرهنگ اسلامی نمره 3 بگیرد و فرهنگ غربی نمره 5 و همچنین اگر در پاسخگویی به نیازهای جدید فرهنگ غربی بیشتر امتیاز بگیرد، خوب برآیند چه خواهد شد؟ یعنی ما با یک مقوله ذهنیکلی که برای آن جنس و فصل درست کنیم و خودمان خود را راضی کنیم سر و کار نداریم، با مقولهای سر و کار داریم که وقتی در زندگی انسانها به جریان میافتد به عدد یکایک انسانها تعداد رفتار، تعداد عمل، تعداد رضایت، تعداد نیاز و تعداد پاسخ را پیدا میکند، آن وقت برآیند این باید چنان شود که شما امتیازی را که میخواهید بدهید امتیاز برتری بدهید. در عمل قطعا این فرهنگ در رقابت برنده است و کارآمد میشود، امّا اگر چنین امتیازی به دست نیاید، فرهنگ به کارآمدی نرسیده است.
بنابراین نکتهای که باید این جا یادآور شویم این است که ما حد نهایت قابل تصور فرهنگ اسلامی را در ذهن با حدّ نهایت قابل تصوّر فرهنگ غربی مقایسه نکنیم. در آن حد نهایت، انسان مسلمان وارسته متعالی روزآمد متوجه به همه ابعاد زندگی دنیوی و اخروی یقینا بر آن انسان «اومانیست» غرق در نیازهای مادّی خودش در زندگی غربی بسیار بسیار برتری دارد، و آن انسان غربی به این انسان نمونه اعلای اسلامی نمیرسد. ولی در واقعیت عینی زندگی، آیا ما آن انسان مسلمان را داریم؟ اینطور نیست. آیا در واقعیت زندگی غرب آنچنان است که تمام مردم در زندگی عمومیشان به آن درجه از امکانات مادّی رسیدهاند؟ بنابراین هم در امتیاز دادن به مؤلفههای کارآمدی فرهنگ غربی باید دقت کنیم که درست و واقعی باشد و هم در طرف امتیاز دادن به مؤلفههای فرهنگی خودمان. جای خوشبختی است که ما در مؤلفههایی نمره برتر میگیریم که گستردگی و عمق بسیار زیادی دارد و از همان منظر ما میتوانیم فرهنگمان را رشد بدهیم، مقاوم کنیم، توسعه ببخشیم و در گفتوگو هم بتوانیم پیش ببریم و دیگران را قانع کنیم و شیفته خودمان نماییم. ما اگر در پاسخگویی به نیازهای مادّی امتیاز ضعیفتر از غربیها بگیریم در تعاملات معنوی امتیاز بسیار بالایی میگیریم و این برای ما نکته اصلی است که میتواند برنامه آینده رشد فرهنگی ما را بسازد. در سطح رضایتمندی اگر چه ما ممکن است با نگاه مادّی به زندگی نتوانیم نمره رضایتمندی قوی بگیریم، ولی با نگاه معنوی به زندگی نمره رضایتمندی بسیار بالایی میگیریم. مردم ما در کشور خودمان که رهبری امام و انقلاب اسلامی را تجربه کرده و زندگی در این دوران را چشیدهاند، براحتی فشارها و دشواریهای زندگی مادی را تحمل میکنند و درجموع، یک حالت اقناع و رضایت پایدار از زندگی در میان مردم به وجود آمده و این درجه بسیار بالایی از امتیاز برای ما است. البتّه ممکن است از نظر سطح خلاقیتها و ابتکارهای فرهنگی که بتوانیم در رشتههای مختلف ورزشی یا فعالیتهای هنری از آنها بهرهبرداری کنیم، چه بسا در این بخش موفق نبودهایم. واقعیت هم همین است، امّا با این حال میتوانیم با توجّه به جنبههای معنوی رضایتمندی از این موقعیت بهره بگیریم. همچنین هاضمه فرهنگی ما در جامعه اسلامی قوی است. البتّه فشار غرب هم بسیار فزاینده است. الآن احساس من این است که غرب به اندازه همه هاضمه ما دارد عنصر بیرونی وارد این فرهنگ میکند، به طوری که شاید برای هضم آنچه فرهنگ غرب بر ما تحمیل میکند، اگر بخواهیم موارد مثبت آن را بگیریم و زوایدش را دور بریزیم، گذر یک نسل هم کافی نباشد و برای یک نسل زمان کم میآوریم؛ مثلاً غربیها نوعی از خوراک و اغذیه آسان و راحت را در چرخه زندگی خودشان وارد کردهاند. ساندویچهای مختلف و غذاهای جمع و جورتر و جاذبهدارتر آمد، امّا سرعت ورود اینها به جامعه ما و بقیه جوامع اسلامی و شرقی آن قدر زیاد است که گاه در بخشهایی از جامعه میبینیم که هاضمه، امکان هضم این مقدار را ندارد، تا بیاید هضم کند و به اصطلاح پیتزا را داخلی کند و ساندویچ را عمومی و خودی کند، میبیند سیل جدیدی از انواع و اقسام ابداعات جدید روی سر او میریزد. در این جا مسؤولیّت متولیان فرهنگ، نخبگان جامعه اعم از نخبگان دینی و روشنفکران جامعه در جهات بسیاری به بالاترین حدّ ممکن میرسد. آنها باید این هاضمه را ایجاد کنند، زن خانهدار که آمادگی ایجاد چنین هاضمهای را ندارد، هر چه در تلویزیون، رادیو، کتاب آشپزی و غیره جلویش بگذارند، جهت تغذیه را به آن سمت و سو هدایت میکند، میخواهد چیزهای نویی هم که به دست او میآید برای نوگرایی خودش از آن هم استفاده کند، کاری هم ندارد که امریکاییها و فرانسویها از آن استفاده میکنند، به نحو جدّی و بالاصاله توجّه نمیکند، مگر از باب مقاومت و مبارزه منفی که افراد جامعه برای مبارزه منفی بسیج شوند، ولی از جهت تقلید، خود او نمیتواند برخورد منفی فوری با آن بکند. این جا مسؤولیّت نخبگان جامعه بشدّت زیاد میشود و آنها باید ببینندچگونه میشود برای فرهنگ هاضمه جدید کشف کرد و به بخش هاضمه آن افزود؟
من مثالهایی ذکر میکنم. مرحوم نفیسی از ادیبان معروف ما است که برای بسیاری از لغات انگلیسی و فرانسه که وارد کشور ما شد، معادل فارسی وضع کرد؛ مثلاً به جای کلوپ، ایشان واژه باشگاه را گذاشت. باشگاه یعنی در جایی بودن. لفظ باش را ایشان گرفت و با افزودن گاه که اسم زمان و مکان است، این واژه را به دست آورد، یا مثلاً به جای سویپر (سویپر = جاروکننده) که ما در لفظ خلاصه کرده فارسی میگوییم سپور یا سفور، ایشان کلمه رفتگر را گذاشت. به جای کلانتری، واژه پاسگاه را وضع کرد؛ یعنی محل پاس داشتن. البتّه برخی از واژههای عربی غلیظ کم مفهوم را نیز تغییر داد؛ مثلاً به دارایی میگفتند: مالیه و وزارتخانههای دیگر نیز چنین اسمهایی داشتند؛ مانند امنیه، نظامیه و ... که برای اینها نیز معادلهایی وضع کرد.
بنابراین، اقدام ایشان در واقع خدمت بزرگی است و در آن برهه، تقویت بعد هاضمه فرهنگ محسوب میشود.
امّا پس از پیروزی انقلاب اسلامی که ما به سوی رشد اوج گرفتیم، هم شروع کردیم به واردات ابداعات جدید و هم نامهای آنها را وارد کردیم و کسی به فکر نبود که برای آنچه وارد میشود، هاضمه زبانسازی در فرهنگ خودمان ایجاد کند. وقتی هاضمه زبانسازی نبود، استاد دانشگاه ما هم وقت این را ندارد که برای واژهای که استفاده میکند، معادلسازی کند. امروز باید تأسف بخوریم که وقتی در یک سمینار علمی مینشینیم (خود من هم الآن از کلمه سمینار استفاده کردم) میبینیم که در یک همایش علمی زمانی فکر میکنند که بحث بدرستی عنوان شده که معادل انگلیسی آن را حتما تکرار کنند و بر آن تأکید نمایند؛ یعنی ما نه تنها هاضمه را از دست دادهایم، بلکه یک هاضمه قرضی هم به ما دادهاند.
لذا ما در بخش هاضمه واقعا مسأله جدّی داریم؛ بویژه با این وضعیّت موجود و با این فشارها و تحمیلهای فراوانی که فرهنگ غرب و به تعبیر خودشان با جهانیسازی فرهنگ، دارد وارد میکند. ما نسبت به هاضمه خودمان با توجّه به امتیاز صفر تا ده چه نمرهای میدهیم. به هاضمه غرب چه نمرهای میدهیم؟
آخرین وجهش جنبه پاسخگویی بهنیازهای روزآمد و جدید و نوشونده است. این را چه نمرهای میدهیم. این جا عرصه رقابت است؛ یعنی اگر یک لحظه سرعت کم شود، بازندهایم. در این جا نمیشود به فرهنگ مقابل گفت تو حق نداری پدیدههای جدید به میدان آوری! آمدن پدیدههای جدید در اختیار من و شما نیست. ماییم که باید بتوانیم فرهنگ را آماده کنیم، به گونهای که با پدیدههای جدید برخورد معقول داشته باشد و بداند معنای آمدن پدیدههای جدید این نیست که باید همه را جذب کنیم و بپذیریم؛ که در آن صورت میشویم تابع. یا باید اگر آن را نفی میکنیم، ثمرات مثبت آن را با یک نوع خلاقیت و روزآمدی دیگر پاسخ بگوییم. وقتی ما ثمرهاش را از راه معقول و منطقی خودمان ایجاد کردیم، یک قدم هم جلوتر رفتهایم. یک مثال بزنیم؛ یک مثال حساس که کمتر به آن پرداخته میشود: گاهی دانشجویان سؤالی میکند و سیاسیون ما هم چیزهایی میگویند که بر مشکل میافزایند. در زندگی جوان ـ پسر از 16-17 سالگی و دختر از 13-14 سالگی ـ رفع نیازهای جنسی یکی از نیازهای جدّی و اساسی است و فرهنگ نمیتواند چشم او را ببندد. شوخی کردن با این مسأله، تعارف گرفتن آن و بیتوجّهی کردن به آن خسارتبار و مهلک است. در روایات هم داریم، پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ائمه معصومین علیهمالسلام تذکر دادهاند که گذر دوران بلوغ و رها کردن این وضعیّت به امان خود، وارد شدن به دوران معصیت است، باید برای این فکری کرد و اسلام این جا بیشترین توصیهها و دستورالعملها را دارد؛ امّا این دستورالعملها در زندگی پرتحرک و سریع امروزی برنامه و زمینهسازی میخواهد تا به شاخصهای معینی از زندگی فرهنگی امروز ما تبدیل شود. بدون این نمیتوان رقابت کرد و برنده شد.
حال در این تجربه و پاسخگویی به این نیاز، جامعه امروز خودمان را با جوامع امروز غرب مقایسه کنیم. میبینید آن بخشی که نیازهای جنسی را در جامعه، غربیها ـ خارج از موازین معهود، شرعی، دینی و قانونی خودشان ـ به جریان میاندازد که آن مفسده است، به آن کار نداریم، امّا کسی انسان غربی را اجبار نکرده که حتما خارج از این مسیر رفع نیازهای جنسیاش را به جریان بیندازد، میتواند در مسیری که دین و قانونشان ذکر کرده در همان مسیر به جریان بیاندازد؛ یعنی مختار است، زمینه برایش باز استامکان انتخاب دارد و فرهنگش بر او یک مدار انتخاب خاص و ویژه را که الاّ و لابد باید در همان چهارچوب باشد تحمیل نمیکند. وقتی اینطوری شد ما قیاس میکنیم با فرهنگ اسلامی و آنچه در جامعه ما است، میبینیم فرهنگ اسلامی در وجه مطلوب و ایدهآلش هم اتفاقا تنوع دارد، زمینه بازی دارد، چیزی که وجود دارد این است که برای زوجینی که در یک زندگی هستند شروط و تعهداتی گذاشته شده، اگر این زندگی هم تمام شد یک مدتی، فاصلهای را به عنوان گذر از آن دوران زوجینی قبلی قرار دادهاند که این مدت فاصله را زنها رعایت میکنند و بعد از آن آماده میشوند برای انتخاب و اختیار جدید. هیچ مشکلی هم وجود ندارد. ما میبینیم این تنوع در فرهنگ اسلامی حفظ شده و از جهت تعدد زوجات هم برای آن پیشبینی لازم انجام شده و از جهت حل نیازهای جنسی مقطعی هم در اسلام حداقل در فقه شیعه برای آن چارهاندیشی شده، امّا آنچه در فرهنگ خودمان داریم چیست؟ ما در فرهنگ خودمان یک گزینه به صورت اساسی بیشتر نداریم و آن زندگی خانوادگی پایدار در یک انتخاب دائمی طولانی است. من نمیگویم این نباید باشد، خانواده رکن حیات اجتماعی ما است. این را باید توسعه ببخشیم، امّا وقتی فرهنگ آمد در این قسمت متراکم و غلیظ شد، شما مواجه میشوید با معضلی همانند آنچه مثلاً فلان مدیر کل بهداشت فلان استان میگوید: 33% خانمهای کادر درمانی این استان مجردند و بالای سی سال عمر دارند و شما نمیتوانید برای آن چارهاندیشی کنید، چون فرهنگی که شما به جریان انداختهاید و در میان شما هست به صورت هالهای دارد بر جامعه فشار میآورد. فرهنگ رقیب از تنوعهای خودش استفاده میکند و شما در محدوده بسیار کوچکی قرار گرفتهاید و مثل زنجیر و طناب بر دست و پای شما محکم بسته شده و امکان تکان خوردن ندارید. شما چگونه میتوانید نسبت به نیاز جوان به این صورت پاسخگو باشید.
البتّه من در این جا نمیخواهم آن گونه که برخی آقایان میگویند، از ازدواج موقت دانشجویان حمایت کنم یا این مسائل را توضیح بدهم، میخواهم بگویم نخبگانی که وظیفه یافتن راهحل و مسؤولیتهای برنامهریزی اجتماعی را به دست میگیرند، وقتی دریابند که جامعه در عرصه رقابت دارد عقب میافتد، باید برای آن چارهاندیشی کنند. چارهاندیشی آن هم فقط به این نیست که ما یک توصیه کلی کنیم که به وسیله ازدواج موقت و ترویج آن در جامعه میشود به مقدار زیادی مشکل را حل کرد؛ زیرا با شروع موجی از ازدواج موقت ممکن است خانوادههای زیادی از هم بپاشند و مشکل درست شود.
بنابراین ما در وجه کارآمدی در پاسخگویی به نیازهای جدید دقیقا باید عرصههای رقابت و نوآوریهای فرهنگ رقیب را شناسایی کنیم و بعد مزیتهای فرهنگ خودمان را ببینیم. در فرهنگ اسلامی زمینههای این مزیتها بسیار بسیار وجود دارد، که به اعتقاد من بخش اعظم آن را راکد گذاشتهایم و هیچ فکری نمیکنیم. در مورد اوقات فراغت و در باب هنر همین مسأله وجود دارد. بیشترین کاری که ما در جنبه فرهنگی دینی انجام میدهیم رواج دادن یک سبک معین و ثابت از عزاداری است. من مخالف با این سبک نیستم، مدافع جدّی و تمام عیار این سبک هم هستم، امّا سخنم این است که این یک کار از آن ده کار و صد کاری است که ما باید انجام دهیم نه همه آن کار؛ لذا میبینیم که تلویزیون ما بدل این سخنرانی عزاداری و برنامه عزاداری چیزی ندارد عرضه کند. البتّه اخیرا کارهایی کرده و فیلمهایی ساختهاند که مناسب است، ولی پیداست که در عرصه رقابت اگر فرهنگ رقیب ده بیست نوع برنامه و روش کاری به میدان آورد و ما بخواهیم تنها با یک روش پیش برویم، موفق نخواهیم شد.
اگر سرجمع این پنج عامل را در فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی با هم ترکیب کنیم و واقعیات موجود آنها را امتیاز بدهیم، نتیجه این امتیاز آن مقدار فاصله و امکان رقابت ما است. من معتقدم به لحاظ استعداد ما میتوانیم امتیاز بسیار بالاتری بگیریم، ولی به لحاظ دغدغه واقعی نخبگان و متفکران جامعه بسیار راکد بودهایم و مشکل جدی داریم و از این جهت امروز از امتیاز عقب ماندهایم.
اندیشه حوزه: از مطالب شما یک نکته دیگر استنباط میشود و آن این که اگر شما هم میپسندید، یک عامل ششم هم اضافه کنیم و بگوییم فرهنگ کارآمد، فرهنگی است که قدرت تولید فرآیندهای فرهنگی هم داشته باشد. آیا این هم میتواند یکی از این چند مشخصه کارآمدی تلقی شود؟
به عبارت دیگر، آنچه شما فرمودید کهرمز پیشرفت فرهنگ غرب و شاید عقب ماندن ما باشد، این است که ما همه اینها را داریم، امّا آن مقداری که توانسته باشیم از ذهنیت به عینیت منتقل کنیم شاید در بعضی از این محورها بیلانش پایینتر است که باز من این نتیجه را میگیرم که به طور طبیعی خودبخود این جنبه کارکردی گرفتن به خود است که فرهنگ را به سمت کارآمدی سوق میدهد. این که ما در ذهنیت، یا در تئوریها و آرمانهای خودمان یک سری مسائلی را داشته باشیم به تنهایی کافی نیست، مگر این که وارد جنبه کردار و رفتار افراد جامعه شود و به این شکل در کنار انسانها قرار گیرد که طبیعتا به بحث کارکرد فرهنگ میرسیم.
ما عامل ششم را در کنار اینها خواهیم دید و آن مسأله تولیدات فرهنگی است، یا به عبارتی آنچه باید در خود فرهنگ جستوجو کنیم، آن استعدادی است که باعث میشود این فرهنگ دائما تولید داشته باشد و شما هم اشاره کردید که فرهنگ غرب دائما در حال تولید فرهنگی است. بنابراین ما هم در مقابل آن اگر این پارامتر را داشته باشیم که قدرت تولید خودمان را آن قدر زیاد کنیم تا در مقابله با هجوم تولیدات آنها ما هم بتوانیم یک سری مسائل و فرآیندهای فرهنگی تولید و ارسال کنیم، با این کار در حقیقت ما توانستهایم دست کم توازنی را ایجاد کنیم. نظر جنابعالی در اینباره چیست؟
نبوی:
برای این که تفسیری که از کارآمدی فرهنگ دادم در کنار توضیح قدرت تولید فرهنگ تناسب بهتری را حفظ کند، اجازه میخواهم این گونه تعبیر کنم که قدرت تولید، شرط بقا و پایداری است و به نظر بنده زمینه و بسترساز کارآمدی است، امّا خودش مؤلفه کارآمدی نیست. ما میتوانیم فرهنگهایی را تصویر کنیم که به لحاظ حجم و مقدار تولیدات فراوانی دارند و تا حدّی هم سعی میکنند تنوع در تولید را رعایت کنند، امّا کارآمد و در عرصه رقابت برنده نیستند؛ چنان که میتوانیم تصویر کنیم که فرهنگهایی از نظر حجم و مقدار و تنوع تولیدات کمتر داشته باشند، امّا کارآمد باشند و در هر جا که قرار گیرند نفوذ کنند و اثر ماندگار خودشان را برجا گذارند. در شرایط امروزی تولیدات فرهنگ غرب به لحاظ تعداد و حجم، از فرهنگ اسلامی بیشتر نیست. ببینید وقتی بنده به لحاظ تولیدات و حجم صحبت میکنم، منظور شمارش تعاملات فرهنگی میان افراد جامعه است. من از سر تحقیق این ادّعا را میکنم که فرهنگ غرب دارای این حجم از تعاملات فرهنگی که ما در میان خودمان هستیم نیست. پس از این جهت امتیاز بیشتر و برگ برنده در اختیار ما است، امّا از طرف دیگر، فرهنگ غرب آن مقداری که در تعاملات فرهنگی و بعد هم در تهاجم فرهنگی بر فرهنگهای دیگر اثر میگذارد و از یک نوع و طیف وسیعی از انواع رفتارهای فرهنگی برخوردار میشود که ما از این منظر دچار نقطهضعف هستیم و با وجود این حجم بزرگ و وسیع تولیدات فرهنگی میبینیم فرهنگ ما در معرض آسیب و خطر جدی است؛ مشکل کجاست؟ مشکل به آن پنج مؤلفه قبلی بازمیگردد.ما مدتهاست که به صورت جدّی و برنامهریزی شده به سطح مادّی فرهنگ توجّه نکردهایم، البتّه در سطح معنوی و باطنی نمره ما خوب است، در بعد هاضمه توجّه نکردهایم، در بعد نیازهای جدید و پاسخگویی به آنها توجّه نکردهایم.
بنابراین توان و حجم تولید بستر و زمینه کارآمدی فرهنگی است، امّا خودبخود یک مؤلفه و ویژگی جداگانهای در کارآمدی فرهنگ ایجاد نمیکند. اگر تولید زیاد باشد، ولی به نقطه تشنه مصرف پاسخ متناسب را ندهد، به نتیجه نمیرسیم.
حال اجازه دهید من مثالی عرض کنم. بعد از سالیان دراز که هیأتهای مذهبی ما را بیشتر افراد مسن پر میکنند، جامعه ما رو به جوان شدن رفته و تعداد زیادی از این جوانها تحصیل کردهاند و دیگر با ادبیات و نوع نشست و برخاست و روحیه فرهنگی موجود در آن هیأتهای مذهبی کوچک اُنس ندارند.
من در هیأتهای مذهبی هستم، خیلی که با نشاط شود 50 ـ 60 نفر یا 70 نفر میشود. هیأتهای کوچک 10، 20 نفری هم داریم. حال هیأت خیلی بزرگ هم باشد، حداکثر 2 تا 3 هزار نفری هم در خودش جمع میکند. ولی شما در یک جا در استادیوم آزادی صدهزار نفر جوان را دارید. لذاست که ما نمیتوانیم حجم را شمارش کنیم و بگوییم ما یک تولید حجیم داریم، بعد دل خوش کنیم که این تولید حجیم باید اثر بگذارد و چرا نمیگذارد؛ لابد جوانها دچار یک مشکل اساسی هستند که این اثر را نمیگیرند. نه، اینطور نیست. ما کاری در فرهنگ نکردهایم که به نیازهای جدید جواب بدهیم. بنابراین تولید زمینه را میسازد. اگر تنها دلخوش کنیم که یکسره تولید میکنیم راه را اشتباه میرویم؛ تولیدی که بتواند با این ویژگیهای پنجگانه دائما خود را دربرآیند بسیار قوی حفظ کند و نگه دارد، مهم است.
اتفاقا یکی از دامها و مهلکههای نهادهای رسمی فرهنگی ما همین جاست. بیلان و گزارش کار سالیانه اینها حجیم است، میبینیم صدها و هزارها اردو، کلاس و جلسات مختلف برگزار و گزارش شده است؛ پس مشکل کجاست؟ چرا احساس میکنیم که اگر پسرفت نکرده باشیم، پیشرفت ما خوب نیست. دلیل آن این است که هر چند این صدها و هزارها فرآیند فرهنگی نسبت به تعدادی از جوانان و نوجوانان ما جواب داده است، ولی حجیم بودن این تعداد نسبت به تنوع و گستره شمول بر همه جوانان جامعه ناچیز بوده است. ما مثلاً نیاز 2 میلیون جوان را پاسخ دادهایم و برای 18 میلیون جوان هیچ کاری نکردهایم. لذا اصل توان تولید، شرط بقای فرهنگ است، و اگر نباشد فرهنگ متلاشی میشود و نمیماند، ولی برای کارآمدی این را باید زمینه تلقی کرد. از این زمینه باید به جوانب مختلفی که در مؤلفههای پنجگانه ذکر کردیم، جواب بدهیم و نیازها را پاسخ گوییم و این نهضتی میخواهد.
البتّه ما به اندازهای که برای ساختن کاربراتور پیکان و رینگ یا اتاق آن در صنعت دغدغه داریم، اگر نصف این دغدغه را در فرهنگ داشته باشیم، بیشک وضعمان بهتر از این میبود و خیلی بیشتر پیش میرفتیم.
بسیاری از کسانی که در وجه فرهنگ کار میکنند و نخبگانی که در فعالیتهای خدمات فرهنگی هستند، فعالیت خود را به صورت یک شغل و کار تعریف شدهای که معاششان را تأمین میکند انجام میدهند. این خودش یک حرکت ضد فرهنگی است. این چگونه میتواند به نیازهای روزآمد جواب بدهد. او خودش با کار فرهنگیاش دارد به حداقل نیازهای خودش فکر میکند؛ بنابراین شما چگونه میخواهید به نیازهای روزآمد برسید و پاسخ دهید. این جاست که ما یک ورطه بسیار بسیار بزرگ و عظیم داریم و انشاءاللّه این بحثها بتواند مقداری این دغدغهها را افزون کند و توجهات را به این قسمت جلب کند که فکرها جدّیتر و اساسیتر بشود.من اگر بخواهم چند مورد را توضیح بدهم، این طور عرض میکنم: ما جاهایی میخواهیم که در پوشاک با مختصات و رنگ و بوی اسلامی نوآوری کند و به تعبیر غربیها مد سازی کند و اسلامی هم باشد؛ الآن یک جا هم نداریم. تمام نمونههایی که میآورند، همه از اروپا وارد میشود. ما در غذا چنین چیزی را نیاز داریم؛ هیچ فکری نشده است. تمام توان و تلاش بخش شورای آرد و نان ما این بوده که نان سنگک بهترین راه است، باید همان را حفظ کنیم، در حالی که نیازهای نوشونده میآید، آن وقت میبینیم نان برشته فرانسوی پایش باز میشود. آیا در نان خوردن هم تقلید کنیم؟ این نشان میدهد آن بخشی که میخواهد این را سامان دهد فقط به منافع جابجایی آرد و نان فکر میکند و هیچ تدبیر دیگری در اینباره اندیشیده نمیشود. لباس، نان و نوشیدنیها آهسته آهسته به این وضعیّت که عرض کردم میرسد.
کجا نخبگان ما برای مسائل یاد شده فکر میکنند و چارهای میاندیشند. وضعیّت ما الآن این گونه است. عدهای افراطی این طرف ایستادهاند و لابد چنین تلقی میکنند که زندگی و سطح تعاملات فرهنگی ما در همان الگوی ده قرن پیش و حداکثر تا دوران صفوی خوب است. عدهای هم آن طرفش در مقابل ایستادهاند و میگویند سطح تعاملات فرهنگی ما فقط وقتی قابلقبول میشود که ما پیرو محض غربیها شویم و از غرب تقلید کنیم. این هر دو صف افراط است. آن وقت ما میبینیم حضرت امام در منشور روحانیت، دقیقا بر این موضوعات انگشت گذاشته و تأکید کردهاند که چه بسا در آینده اشکال و وضعیّت زندگی مردم تغییر کند و علما باید از الآن به فکر آن باشند که با تغییرات چه باید کرد و برای اینها چه چارهای باید اندیشید.
به هر حال در این بخش، ما خلأها و حفرههای عظیمی در جامعه خودمان داریم که اینها کارآمدی فرهنگ اسلامی را بشدت تضعیف میکند و باید برای آنها چاره اساسی اندیشیده شود.
اندیشه حوزه: تشکر میکنم از این که وقتتان را در اختیار مجله اندیشه گذاشتید و به سؤالات ما پاسخ دادید ضمن این که اینها پاسخ به سؤالات ما بود پاسخ به نیازهای فرهنگی کشور هم بود. امیدواریم که با انعکاس آنها و توجّه مسؤولان، گامهایموثری برداشته شود.
در پایان این نشست از جناب عالی استدعا میکنیم اگر باز هم جدای از این مسائلی که مطرح شد راهکارهایی به نظرتان میرسد که تذکر آنها لازم باشد ارائه بفرمایید.
نبوی:
من نکتهای که در این جا ذکرش را لازم میدانیم، مسؤولیّت و رسالت بسیار بزرگی است که بر دوش حوزههای علمیه است. در حوزههای علمیه ما، مسائلی تحت عنوان فرهنگسازی و پرداختن به معضلات و حل مشکلات فرهنگی وجود ندارد. بیشتر طلبهها اصول و فقه میخوانند و به این بحثها مشغولند، ولی دردمندانه عرض میکنم که حوزههای علمیه ما نمیتوانند مدعی ایجاد فرهنگ مطلوب و برتر و کارآمد موردنظر خودشان باشند، مگر این که در این عرصه وارد شوند و مشکلات و سؤالات را بشکافند و برای راهحل آنها چارهجویی کنند. اگر مدار بر این است که وزیر و وکیل و نیروهای اجرایی و مدیران میانی کشور عمدتا از میان تحصیلکردههای علوم جدید و به تعبیر رایجتر از میان روشنفکران انتخاب شوند، من سؤالم از بزرگان حوزههای علمیه این است که تا چه وقت قرار است که این مدیران، این افرادی که مسؤولیت میپذیرند و قطعا توانایی فرهنگسازی در آن افق وسیع را هم ندارند و آنچه را هم که بسازند قطعا فرهنگِ اسلامی موردنظر و مطلوب ما نیست بر سر کار باشند؟ تا چه وقت حوزههای علمی میخواهند اجازه دهند وضع این گونه باشد که وزیر و وکیل بیاید و در جریان حرکت فرهنگی جامعه افت و خیزی کند و حوزهها تنها اعلان نارضایتی کنند؟ تا کجا این گونه میخواهیم پیش برویم؟ یک جایی باید بایستیم و بتوانیم مسائل را از پایه و از اساس با یکدیگر حل کنیم و آن جا به راهحلها برسیم. البتّه شورای عالی انقلاب فرهنگی وجود دارد، شوراهای فرهنگ عمومی کشور هم هستند، بنده خودم عضو شورای فرهنگ عمومی هستم، ولی این در حد پاسخگویی به نیازهای ساختاری و کوتاهمدت نظام است و اگر بخواهد یک حرکت درازمدت، راهبردی و بنیادی انجام شود، بخشی از حوزهها باید به صورت کاملاً جدی وارد شوند. من واقعا نسبت به آینده نگران هستم.
نبوی:
بسماللّه الرّحمن الرّحیم. من ابتدا یک تعریف نسبتا کوتاه و فشرده از فرهنگ مطرح میکنم تا بحث ما به عناوین و تفاسیر بسیار عام و گستردهای که ممکن است از فرهنگ به ذهن بیاید کشیده نشود و بتوانیم در محدوده معینی بحث را پی بگیریم. به نظر میرسد ملموسترین و محسوسترین بخش فرهنگ، آن بخشی است که روابط درهم پیچیده حیات انسانها را در سطوح مختلف در یک جامعه سامان میدهد. این روابط پیچیده، معطوف به زبان گفتوگو، آداب معاشرت، برطرف کردن نیازهای روحی و اجتماعی در حجم بسیار زیاد و به طور کلّی ایجاد یک فضا و زمینهای برتر از حیات کالبدی و زیستی ما انسانهاست. بنابراین من به ابعاد جزئی و دور فرهنگ نظیر لایههای علم، تخصص، فنّاوری و ذخیره تاریخی و انباشت فکری و آثار عینی و ذهنی انسانها در جوامع مختلف عطف نظر ندارم. فکر میکنم معمولاً بحثهایی که حول و حوش فرهنگمطرح میشود به بخش واضح و ملموس فرهنگ توجّه میکنند و ما هم بحث را در همین بخش دنبال میکنیم.
در سطح ملموس فرهنگ، عموم انسانها در یک جامعه با یکدیگر مشترکات بسیار زیادی دارند؛ همه از زبان مفاهمه میان خودشان استفاده میکنند، آداب و رسوم، کنایهها و نوعی از استنباطها نسبت به رفتار و گفتار یکدیگر دارند و همچنین نوعی رضایتمندی میان آنها وجود دارد. در سطح تخصصی و علمی و ذخیره تاریخی، فرهنگ ژرفای بسیار وسیعتری پیدا میکند که موردنظر ما نیست. بنابراین من به این بخش ملموس عطف نظر دارم و از این جا وارد بحث کارآمدی فرهنگ میشویم.
سؤالی که ما باید پاسخ بگوییم این است که برای یک فرهنگ کارآمد که تعاملات انسانی را در جامعه سامان میدهد چه ویژگیهایی را میتوانیم در نظر بگیریم، یا به تعبیر دیگر، اگر فرهنگ موردنظر ما ویژگیهایی را داشته باشد که به آن بگوییم فرهنگ کارآمد، این ویژگیها کدام است؟
من نه نگاه حداقلی به مسأله میکنم و نه نگاه حداکثری، فکر میکنم بهتر است یک حد متعادل را در یافتن این ویژگیها پیگیری کنیم. در نگاه حداقلی به سطح ظاهری زندگی مادّی توجّه میشود. در این سطح، فرهنگها معمولاً با هم اشتراک بسیار زیادی دارند؛ یعنی ما در شرق دنیا، غربیها در غرب دنیا از جهت حداقلهای خوراک و پوشاک و نوع گفتار و برخی اعمال مانند خندیدن و گریستن و نشست و برخاست با هم تشابهات زیادی داریم. این سطح، سطح مادّی و سطح رویین فرهنگ است. این مقدار حداقلی را توضیح میدهد. میبینیم گاهی اوقات برخی از نگاه سیاسی به فرهنگ نگاه میکنند و میکوشند مثلاً برای رفع منازعات سیاسی نشان دهند که فرهنگهای ما در میان جوامع مختلف با هم اشتراکات بسیار زیادی دارند. از یک جهت درست میگویند و از یک طرف، این سخن نادرست یا به تعبیر بهتر ناقص است. همه فرهنگ همین سطح رویین و ظاهری نیست و اگر به این مقدار بسنده کنیم به جایی نمیرسیم. بنابراین من از نگاه حداقلی پا را پیشتر میگذارم.
از آن طرف، اگر نگاه را حداکثری کنیم به نگرش پستمدرنیستها نزدیک میشویم که در اصل فرهنگها را عوالمی جدای از همدیگر تلقی میکنند که نه زبانیکدیگر را میشناسند و نه کنشهایشان برای هم معنی دارد. حتی به جایی میرسد که چنین تلقی شود که خوراک و پوشاک در فرهنگ شرقی یک معنی و در فرهنگ غربی معنای دیگری دارد. این هم میشود یک نگاه حداکثری که پستمدرنیستها در غرب، از آن دفاع میکنند. در متفکران اسلامی جامعه خودمان کسانی که در نگرش دینی به اخباریگری و به حداکثری نگاه کردن از منظر دین به تمام امور نزدیک میشوند، اینها هم از همین فکر دفاع میکنند و در حقیقت برادر پستمدرنیستها هستند.
بر این اساس با یک نگرش متعادل، در پی ویژگیها و مؤلفههایی برای فرهنگ کارآمد میگردیم. من فکر میکنم فرهنگ کارآمد پنج مشخصه اصلی و مهم دارد:
اولین مشخصهاش این است که نگاهی وسیع و فراگیر به سامان دادن تعاملات انسانها در یک جامعه در سطح حیات مادّی دارد و فقط معنویتگرا نیست. اگر ما امروز از فرهنگ زندگی بودائیان و برهمائیان انتقاد میکنیم و آنها را انسانهایی دائما در خلسه و لاک خود فرورفته تلقی میکنیم، به این دلیل است که به نیازهای مادّی و ملموس در حیات اجتماعیشان توجّه نمیکنند و این بخش در فرهنگ آنها خالی است؛ یعنی اگر بخواهیم از فرهنگ اسلامی خودمان که به این نیازها توجّه میکند معادلهایی را در فرهنگ آنها بیابیم خیلی از موارد را نمییابیم.
اولین ویژگی فرهنگ کارآمد سامان دادن به بخش ملموس و مادّی تعاملات حیاتی انسان است. من تعبیر تعاملات حیاتی انسان را به کار میبرم به دلیل این که منظورم از توجّه فرهنگ به جنبههای مادّی زندگی، بخش کار و تولید و مانند اینها نیست. کار و تولید مواد زندگی مادّی را تولید میکنند، بعد اینها در یک معاشرت و تماس و ارتباط میان انسانها باید به گردش افتد؛ فرهنگ این بخش را سامان میدهد. بخش ماقبلش بیشتر بعد زیستی دارد و رفتار انسان با طبیعت است، رفتار انسان با خودش نیست. ما در فرهنگ اسلامی برای رفتار انسان با طبیعت نیز فرهنگ داریم، ولی وجه حاشیهای را تشکیل میدهد، وجه اصلی رفتار انسانها با یکدیگر است؛ یعنی به این سؤال پاسخ میدهد که بعد از این که تولیدات را به دست آوردیم و دارای امکانات مادّی شدیم چگونه رفتار کنیم؟ این مسأله نقطههایاصلی فرهنگ را تشکیل میدهد.
ویژگی دوم فرهنگ کارآمد توجّه به ضمیر ناپیدای انسانها و سامان دادن تعاملات انسانها در میان یکدیگر در خصوص این ضمیر ناپیدا و باطن و قلب و دل و جاذبه باطنی است. این جا است که فرق میان فرهنگ لطیف و دارای ژرفا و عمق عرفانی با فرهنگ خشک، یا فرهنگی که دارای یک بنبست و صلبیّتی است که نمیتواند به سوی ژرفای عرفانی سوق پیدا کند، ظاهر میشود. فرهنگ کارآمد به این بُعد باطنی و سامان دادن تعاملات انسانها در بخش باطنی توجّه جدّی دارد و هیچ گاه از آن غفلت نمیکند. در مقام مقایسه، به نظر بنده فرهنگ اسلامی از این جهت بسیار کارآمدتر از فرهنگ غرب است. واقعیت این است که فرهنگ غرب از جهت سامان دادن به تعاملهای روحی و باطنی و آنچه در ضمیر ناپیدای انسانها وجود دارد ناموفق است و فرهنگ اسلامی از این جهت موفق میباشد.
ویژگی سوم فرهنگ کارآمد ایجاد رضایت پایدار در میان افراد جامعه است. رضایت پایدار از زندگی در میان افراد جامعه، یعنی این که افراد احساس کنند از طریق این گونه تنظیم روابط اجتماعی و زندگی، برای آنها یک زندگی رضایتمند و مطلوب ـ البتّه در حدّ مقدورات و در حدّ زمینههای ممکن ـ فراهم میشود. فرهنگ ناکارآمد نمیتواند این رضایتمندی را برای انسانها فراهم کند و در این جا این نکته را باید بیفزاییم که وقتی رضایتمندی فراهم نشد، جامعه همواره با دورانهایی از تلاطم و نابسامانی و حرکت به سوی انسجام و دومرتبه نابسامانی روبرو خواهد شد که ما در تصویر فیزیکی یک نوع حرکت زیگزاگی یا حرکت رژورنالیستی را در حیات اجتماعی میتوانیم ترسیم کنیم. دائما جامعه میخواهد از یک جا سر باز کند و به رضایتمندی و آرامشی برسد، ولی وقتی به این افق نزدیک میشود، به دلیل این که پشتوانه غنی فرهنگی ندارد به سوی تشتت و تفرّق حرکت میکند، باز این تفرق بر نارضایتی میافزاید و باز به سوی انسجام حرکت میکند؛ یک حرکت زیگزاگی در فرهنگ.
شما در قیاس میان جوامع قبیلهای و بدوی گذشته با جوامع شهری امروزی در بعضی از نقاط که شهرها محل تلاقی چند فرهنگند، بخوبی میتوانید این تفاوت و تمایز میان دو فرهنگ و دو جامعه راحساس کنید. آن فرهنگ قدیمی و قبیلهای حداقل برای اعضای قبیله خودش یک رضایتمندی در زندگی به صورت پایدار و طولانی فراهم میکند و این فرهنگ چند پاره جدید برای هیچ یک از اعضای موجود در جامعه رضایتمندی مناسب در مقیاس و اندازه جامعه قبیلهای فراهم نمیکند. بنابراین ویژگی سوم فرهنگ کارآمد معطوف به ایجاد رضایتمندی است.
البتّه این جا دریچه بحثی دیگر باز میشود به میزانی که یک فرهنگ ژرفاطلب باشد، ایجاد رضایتمندی برای افراد جامعهاش از یک طرف آسان و از یک طرف دشوار میشود.
از آن جهت آسان میشود که هر اندازه ژرفا میگیرد امکان رضایتمندی به لحاظ بازگشت به درون و عمق و باطن بیشتر میشود. چون از سطح ظاهری مادی عبور میکند، امکان رضایتمندی بیشتر میشود، و از آن جهت دشوار میشود که پاسخ گفتن به همه این نیازها در درون و ژرفا کار سادهای نیست. در سطح ظاهری راحت میشود پاسخ گفت. در سطح باطنی هر چه عمق بگیرید کار شما برای پاسخگویی دشوارتر میشود. میتوان این گونه تشبیه کرد که برای پاسخگویی یک خواسته، یک کودک شش ساله را خیلی راحتتر میتوان راضی کرد تا یک جوان بیست ساله را. خواسته همان خواسته است، امّا در همان حال سطح و عمقش با هم متفاوت است.
لذا در این بخش، رضایتمندی از فرهنگ تناسب مستقیم با دو مؤلفه اول و دوم کارآمدی فرهنگ پیدا میکند، رضایتمندی وابسته به این میشود که چقدر فرهنگ موردنظر به سطح تعاملات مادّی تعاملات باطنی و معنوی انسانها پاسخ میگوید، آن وقت ترکیبی از این دو با ترکیبهای گوناگون و فراوان درجاتی از رضایتمندی را برای افراد جامعه ایجاد میکنند. در این جا به نظر میرسد میتوانیم یک جدول داشته باشیم که در آن، در طیف حداکثرش فرهنگی قرار میگیرد که میتواند تعاملات مادی و معنوی را بخوبی جواب دهد، و آن فرهنگی که در حداقلی که از هم نپاشد، به تعاملات مادّی و معنوی پاسخ میدهد، در پایینترین حد قرار میگیرد. آن وقت یک درجه رضایتمندی از درجه بسیار بالا تا بسیار پایین به دست میآید. اگر از فرهنگی هیچ رضایت پایداری در جامعه حاصل نشود، تحقق عقلانی و تجربه تاریخی و حتی رهنمودهای دینی به ما این را نشان میدهد که چنین فرهنگی باقی نخواهد ماند، از هم خواهد پاشید و متلاشی خواهد شد.
ویژگی چهارم فرهنگ کارآمد، داشتن هاضمه قوی و وسیع است. ما میدانیم که فرهنگها با هم ارتباط و تعامل دارند، همه با هم رابطه معاضدت و تقویت و کمک دارند؛ چنان که فرهنگهای غربی یک فرهنگ نیستند، ولی دست به دست هم میدهند و مثل یک فرهنگ یکدیگر را پشتیبانی میکنند. قطعا ما میدانیم اروپاییها و آمریکاییها با هم اختلاف فرهنگی دارند، امّا شرایط و وضعیّت زیست فرهنگی انسانها در جهان کنونی باعث شده که تعدادی از فرهنگها در درون همدیگر پیوندهایی ایجاد کرده، خود را به صورت یک فرهنگ کلی نشان میدهند، یا به تعبیر بهتر خود را به صورت «کلانْفرهنگ» مطرح میکنند.
از آن طرف، کشورهای دیگری هم هستند که همین گونهاند. در شرق، میان هند و بنگلادش و برمه و ویتنام و نپال یک حالت کلان فرهنگی شکل میگیرد. اگر چه در خود این فرهنگها اختلافاتی وجود دارد، امّا این فرهنگها همدیگر را تقویت میکنند و به صورت یک فرهنگ کلی درمیآیند. این که چین را پرهیز کردم نام ببرم، به خاطر این است که چین هم اکنون در حال گذار است. بخش مدرن آن یک طور شده و بخش غیرمدرن که از گذشته زندگی مردم جریان داشته، طور دیگری است.
در این جا ما تقویت و کمک به یکدیگر را میبینیم. از طرف دیگر به صورت ناخودآگاه فرهنگها بر روی هم تأثیر تغییر دهنده و تحول ایجادکننده میگذارند. مادامی که این تغییر و تحول در حاشیه فرهنگ باشد قطعا به شکوفایی آن فرهنگ کمک میکند، امّا وقتی تغییر و تحوّلی که بر اثر تأثیرات فرهنگی بیرونی حاصل میشود در ارکان و اساس فرهنگ به وجود آید، این فرهنگ تحت تأثیر و تابع فرهنگ تأثیرگذار میشود. در حقیقت آهستهآهسته استقلال خودش را از دست میدهد و درون فرهنگ تأثیرگذار هضم میشود.
یک نوع تأثیری هم که فرهنگها بر هم دارند، منازعه و جنگ میان آنهاست. آقای هانتینگتون همه تئوریاش را براساس جنگ تمدنها استوار کرد و در نظر او جنگ تمدنها همان جنگ کلانْفرهنگهاست. هانتینگتون تمدنها را از درون تعدادوسیعی از فرهنگها بیرون کشید، هر تعداد از جوامع مختلف و فرهنگهایشان که با هم نزدیک بودند انتخاب کرد و یک تمدن از آن انتزاع نمود و نزاع بین تمدنها را تئوریزه کرد.
من اینطور میتوانم این مطلب را توضیح دهم در حالی که میان فرهنگها انواع متعددی از تعامل و روابط امکانپذیر است، چرا ما فقط نوع منازعه و جنگش را انتخاب کنیم؟ میتوانیم گونههای دیگر را برگزینیم. یکی از آنها تعامل است. در این تعامل، فرهنگ کارآمد فرهنگی است که هاضمه بسیار قوی داشته باشد؛ زیرا این تأثیر و تأثرات ناخودآگاه وجود دارد، تکوینی و جبری است، در اختیار من و شما هم نیست، فرهنگها بر هم تأثیر میگذارند؛ چه تأثیر رفاقتی، چه تأثیر بینابین و چه تأثیر دشمنی؛ امّا فرهنگی کارآمد است که هاضمه قوی داشته باشد و این تأثیرها را که بر آن وارد میشود در هاضمه خودش هضم کند. جذبش از نوع تبعی نباشد، جذبی باشد که عنصر بیرونی را در درون خودش هضم میکند، آن را خودی میکند، و اگر خودی نشود، آن را دفع میکند و در درون خودش نگه نمیدارد. به میزانی که هاضمه فرهنگ قویتر باشد کارآمدی فرهنگ بیشتر میشود.
ویژگی پنجم فرهنگ کارآمد توانایی سریع و فوری فرهنگ در پاسخگویی به نیازهای نوشونده و جدید در حرکت رو به رشد جوامع بشری است. ما میبینیم که امکانات، موضوعات و ابداعات تنوع مییابد، روزآمد و نو میشود. به تناسب نوشدن امکانات، تعاملات میان انسانها هم نیاز به نو شدن دارد و فرهنگی که بتواند به این تعاملات پاسخ بگوید و به تناسب نیازهای جدید تعاملات را روزآمد کند، این فرهنگ کارآمد است.
بنابراین، فرهنگ کارآمد فرهنگی است که اولاً به سطح مادّی، ثانیا به سطح معنوی و باطنی، ثالثا به رضایتمندی عمومی از زندگی توجّه کند، و رابعا دارای یک هاضمه وسیع و خامسا پاسخگو به نیازهای نوشونده در سطح تعاملات انسانی باشد.
اندیشه حوزه: در مورد ویژگی چهارم فرهنگ کارآمد، یعنی برخورداری از یک هاضمه قوی و وسیع، که شما اشاره فرمودید، ضمن این که اصل مطلب را باید تأیید کرد، این سؤال پیش میآید که در حال حاضر وقتی در سطح بینالمللی نگاهمیکنیم، میبینیم فرهنگ غربی الآن دارد همه فرهنگها را میبلعد و هضم میکند، یا از آنِ خودش میکند، یا این که آنها را از کارآیی میاندازد و این در حالی است که ما مدعی هستیم که فرهنگ غنی اسلام دارای چنین ویژگیهایی است که شما برشمردید. آیا به نظر شما مسأله دیگری خارج از این برنامه باعث میشود که در مجموع، فرهنگ غربی را به صورت یک فرهنگ به اصطلاح پرهاضمه یا به عبارتی یک فرهنگ درنده که همه فرهنگها را میبلعد مطرح کند، یا به خاطر این است که آن فرهنگ پنج ویژگی یاد شده را داراست و ما باید در فرهنگ اسلامی جهات دیگری به جز این پنج خصلت، جستوجو کنیم که مزیّت آن را بر فرهنگهای غربی و غیرغربی نشان دهد؛ کدامیک از اینهاست؟
نبوی:
شما به این مسأله پرداختید که حال اگر فرض کنیم دو فرهنگ دارای کارآمدیهایی باشند یا حداقل مدعی کارآمدیهایی هستند، چطور میشود که یکی از این دو که مدّعی کارآمدی بیشتری هم هست چنین به نظر میرسد که دارد بازنده میشود و آن دیگری که این مقدار هم شاید مدعی کارآمدی نیست، در حال برنده شدن است. مشکل در کجاست؟ به طور مشخص بحث اصلی ما بر سر فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی است. ما اگر بخواهیم این پنج ویژگی را بر فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی تطبیق کنیم، اتفاقا فرهنگ غرب ضعیفتر و ناکارآمدتر مینماید و فرهنگ اسلامی قویتر و کارآمدتر است، ولی گویا در عمل ما شاهد وضعیتی هستیم که فرهنگ غرب دارد بر جهان مسلط میشود و حتی فرهنگهای جوامع اسلامی را هم تحت شعاع خود قرار میدهد. در مقولههای ترکیبی ما اصولاً با درجه و غلظت ترکیب سر و کار داریم و به اعتقاد من در این بخش، متفکران اسلامی ما کاملاً بحثهای مهم و اساسی را به فراموشی سپردهاند. نه راجع به آن بحث میکنند، نه دقت میکنند، نه به مقتضیات واقعیت که این نکته میطلبد توجّه میکنند. حضرت امام رضوان اللّه تعالی علیه را استثنا میکنم که از ایشان استشهاد هم میکنم که چگونه با دقت به مسائل گوناگون توجّه داشتند.
ما پنج مؤلفه داریم. حال ممکن است کسی بیاید برای فرهنگ کارآمد شش یا هفت مؤلفه بشمارد. از نگاه من یکفرهنگ کارآمد در وجه ذهنی و ایدهآل این گونه است که تمام پنج مؤلفه را در بالاترین سطح ممکن داشته باشد.
باید ببینیم اسلامی که ما در زندگی به جریان انداختهایم در وجه فرهنگیاش از این پنج مؤلفه چه ترکیبی را دارا میباشد. غرب هم همینطور. در مقابل آن، زندگی سکولاری که غرب راه انداخته باید ببینیم مؤلفههای مرکبی که او در کارآمدی فرهنگ خود ترکیب کرده و به دست آورده به چه برآیندی میرسد.
من در این جا یک تشبیه ریاضی میکنم. اگر این پنج مؤلفه را به صورت پنج معادله و پنج مجهول بنویسیم، هر یک از این مؤلفهها میتواند بین صفر تا آن ایدهآلش در نظر گرفته شود و ترکیب هر کدام از اینها که بین صفر تا حد بالای ممکن قابل انعطاف و تغییر است با هم به ما یک برآیندی بدهد. بنابراین ما امکان دهها هزار برآیند از این پنج ویژگی داریم.
حالا باید ببینیم ترکیبی که ما از پنج مؤلفه فرهنگ اسلامی به دست آوردهایم در قیاس با ترکیبی که غرب از مؤلفههای کارآمدی فرهنگش به دست آورده، چه وضعیتی دارد. این جا ما با یک وضعیّت مقایسهای رقابتی سر و کار داریم. اجازه بدهید به هر مؤلفه یک نسبت صفر تا ده بدهیم و بگوییم حدّ پایین صفر، حد بالا ده. حال اگر هر یک از اینها را در نظر بگیریم، فرهنگ غربی اگر از ویژگی کارآمدی نسبت به تعامل حیات انسانها در سطح مادی و سامان دادن این تعامل امتیاز 9 از 10 بیاورد و فرهنگ اسلامی امتیاز یک از 10 را بگیرد، در سطح سامان دادن تعامل معنوی میان انسانها، فرهنگ اسلامی امتیاز 9 بگیرد و فرهنگ غربی امتیاز یک بگیرد، تااین جا اگر قبول داشته باشیم که انسان به اندازه نیازهای معنویاش، نیازهای مادّیاش هم باید برطرف شود، تا این قسمت با هم مساوی شدهاند.
به سراغ رضایتمندی میرویم؛ مثلاً اگر فرهنگ غرب در رضایتمندی نمره 7 از 10 بگیرد و ما در جامعه خودمان امتیاز 3 از ده بدهیم، این جا فرهنگ اسلامی در ترکیب چهار تا عقب است.
در مؤلفه بعدی اگر نسبت به هاضمه بودن، فرهنگ اسلامی نمره 3 بگیرد و فرهنگ غربی نمره 5 و همچنین اگر در پاسخگویی به نیازهای جدید فرهنگ غربی بیشتر امتیاز بگیرد، خوب برآیند چه خواهد شد؟ یعنی ما با یک مقوله ذهنیکلی که برای آن جنس و فصل درست کنیم و خودمان خود را راضی کنیم سر و کار نداریم، با مقولهای سر و کار داریم که وقتی در زندگی انسانها به جریان میافتد به عدد یکایک انسانها تعداد رفتار، تعداد عمل، تعداد رضایت، تعداد نیاز و تعداد پاسخ را پیدا میکند، آن وقت برآیند این باید چنان شود که شما امتیازی را که میخواهید بدهید امتیاز برتری بدهید. در عمل قطعا این فرهنگ در رقابت برنده است و کارآمد میشود، امّا اگر چنین امتیازی به دست نیاید، فرهنگ به کارآمدی نرسیده است.
بنابراین نکتهای که باید این جا یادآور شویم این است که ما حد نهایت قابل تصور فرهنگ اسلامی را در ذهن با حدّ نهایت قابل تصوّر فرهنگ غربی مقایسه نکنیم. در آن حد نهایت، انسان مسلمان وارسته متعالی روزآمد متوجه به همه ابعاد زندگی دنیوی و اخروی یقینا بر آن انسان «اومانیست» غرق در نیازهای مادّی خودش در زندگی غربی بسیار بسیار برتری دارد، و آن انسان غربی به این انسان نمونه اعلای اسلامی نمیرسد. ولی در واقعیت عینی زندگی، آیا ما آن انسان مسلمان را داریم؟ اینطور نیست. آیا در واقعیت زندگی غرب آنچنان است که تمام مردم در زندگی عمومیشان به آن درجه از امکانات مادّی رسیدهاند؟ بنابراین هم در امتیاز دادن به مؤلفههای کارآمدی فرهنگ غربی باید دقت کنیم که درست و واقعی باشد و هم در طرف امتیاز دادن به مؤلفههای فرهنگی خودمان. جای خوشبختی است که ما در مؤلفههایی نمره برتر میگیریم که گستردگی و عمق بسیار زیادی دارد و از همان منظر ما میتوانیم فرهنگمان را رشد بدهیم، مقاوم کنیم، توسعه ببخشیم و در گفتوگو هم بتوانیم پیش ببریم و دیگران را قانع کنیم و شیفته خودمان نماییم. ما اگر در پاسخگویی به نیازهای مادّی امتیاز ضعیفتر از غربیها بگیریم در تعاملات معنوی امتیاز بسیار بالایی میگیریم و این برای ما نکته اصلی است که میتواند برنامه آینده رشد فرهنگی ما را بسازد. در سطح رضایتمندی اگر چه ما ممکن است با نگاه مادّی به زندگی نتوانیم نمره رضایتمندی قوی بگیریم، ولی با نگاه معنوی به زندگی نمره رضایتمندی بسیار بالایی میگیریم. مردم ما در کشور خودمان که رهبری امام و انقلاب اسلامی را تجربه کرده و زندگی در این دوران را چشیدهاند، براحتی فشارها و دشواریهای زندگی مادی را تحمل میکنند و درجموع، یک حالت اقناع و رضایت پایدار از زندگی در میان مردم به وجود آمده و این درجه بسیار بالایی از امتیاز برای ما است. البتّه ممکن است از نظر سطح خلاقیتها و ابتکارهای فرهنگی که بتوانیم در رشتههای مختلف ورزشی یا فعالیتهای هنری از آنها بهرهبرداری کنیم، چه بسا در این بخش موفق نبودهایم. واقعیت هم همین است، امّا با این حال میتوانیم با توجّه به جنبههای معنوی رضایتمندی از این موقعیت بهره بگیریم. همچنین هاضمه فرهنگی ما در جامعه اسلامی قوی است. البتّه فشار غرب هم بسیار فزاینده است. الآن احساس من این است که غرب به اندازه همه هاضمه ما دارد عنصر بیرونی وارد این فرهنگ میکند، به طوری که شاید برای هضم آنچه فرهنگ غرب بر ما تحمیل میکند، اگر بخواهیم موارد مثبت آن را بگیریم و زوایدش را دور بریزیم، گذر یک نسل هم کافی نباشد و برای یک نسل زمان کم میآوریم؛ مثلاً غربیها نوعی از خوراک و اغذیه آسان و راحت را در چرخه زندگی خودشان وارد کردهاند. ساندویچهای مختلف و غذاهای جمع و جورتر و جاذبهدارتر آمد، امّا سرعت ورود اینها به جامعه ما و بقیه جوامع اسلامی و شرقی آن قدر زیاد است که گاه در بخشهایی از جامعه میبینیم که هاضمه، امکان هضم این مقدار را ندارد، تا بیاید هضم کند و به اصطلاح پیتزا را داخلی کند و ساندویچ را عمومی و خودی کند، میبیند سیل جدیدی از انواع و اقسام ابداعات جدید روی سر او میریزد. در این جا مسؤولیّت متولیان فرهنگ، نخبگان جامعه اعم از نخبگان دینی و روشنفکران جامعه در جهات بسیاری به بالاترین حدّ ممکن میرسد. آنها باید این هاضمه را ایجاد کنند، زن خانهدار که آمادگی ایجاد چنین هاضمهای را ندارد، هر چه در تلویزیون، رادیو، کتاب آشپزی و غیره جلویش بگذارند، جهت تغذیه را به آن سمت و سو هدایت میکند، میخواهد چیزهای نویی هم که به دست او میآید برای نوگرایی خودش از آن هم استفاده کند، کاری هم ندارد که امریکاییها و فرانسویها از آن استفاده میکنند، به نحو جدّی و بالاصاله توجّه نمیکند، مگر از باب مقاومت و مبارزه منفی که افراد جامعه برای مبارزه منفی بسیج شوند، ولی از جهت تقلید، خود او نمیتواند برخورد منفی فوری با آن بکند. این جا مسؤولیّت نخبگان جامعه بشدّت زیاد میشود و آنها باید ببینندچگونه میشود برای فرهنگ هاضمه جدید کشف کرد و به بخش هاضمه آن افزود؟
من مثالهایی ذکر میکنم. مرحوم نفیسی از ادیبان معروف ما است که برای بسیاری از لغات انگلیسی و فرانسه که وارد کشور ما شد، معادل فارسی وضع کرد؛ مثلاً به جای کلوپ، ایشان واژه باشگاه را گذاشت. باشگاه یعنی در جایی بودن. لفظ باش را ایشان گرفت و با افزودن گاه که اسم زمان و مکان است، این واژه را به دست آورد، یا مثلاً به جای سویپر (سویپر = جاروکننده) که ما در لفظ خلاصه کرده فارسی میگوییم سپور یا سفور، ایشان کلمه رفتگر را گذاشت. به جای کلانتری، واژه پاسگاه را وضع کرد؛ یعنی محل پاس داشتن. البتّه برخی از واژههای عربی غلیظ کم مفهوم را نیز تغییر داد؛ مثلاً به دارایی میگفتند: مالیه و وزارتخانههای دیگر نیز چنین اسمهایی داشتند؛ مانند امنیه، نظامیه و ... که برای اینها نیز معادلهایی وضع کرد.
بنابراین، اقدام ایشان در واقع خدمت بزرگی است و در آن برهه، تقویت بعد هاضمه فرهنگ محسوب میشود.
امّا پس از پیروزی انقلاب اسلامی که ما به سوی رشد اوج گرفتیم، هم شروع کردیم به واردات ابداعات جدید و هم نامهای آنها را وارد کردیم و کسی به فکر نبود که برای آنچه وارد میشود، هاضمه زبانسازی در فرهنگ خودمان ایجاد کند. وقتی هاضمه زبانسازی نبود، استاد دانشگاه ما هم وقت این را ندارد که برای واژهای که استفاده میکند، معادلسازی کند. امروز باید تأسف بخوریم که وقتی در یک سمینار علمی مینشینیم (خود من هم الآن از کلمه سمینار استفاده کردم) میبینیم که در یک همایش علمی زمانی فکر میکنند که بحث بدرستی عنوان شده که معادل انگلیسی آن را حتما تکرار کنند و بر آن تأکید نمایند؛ یعنی ما نه تنها هاضمه را از دست دادهایم، بلکه یک هاضمه قرضی هم به ما دادهاند.
لذا ما در بخش هاضمه واقعا مسأله جدّی داریم؛ بویژه با این وضعیّت موجود و با این فشارها و تحمیلهای فراوانی که فرهنگ غرب و به تعبیر خودشان با جهانیسازی فرهنگ، دارد وارد میکند. ما نسبت به هاضمه خودمان با توجّه به امتیاز صفر تا ده چه نمرهای میدهیم. به هاضمه غرب چه نمرهای میدهیم؟
آخرین وجهش جنبه پاسخگویی بهنیازهای روزآمد و جدید و نوشونده است. این را چه نمرهای میدهیم. این جا عرصه رقابت است؛ یعنی اگر یک لحظه سرعت کم شود، بازندهایم. در این جا نمیشود به فرهنگ مقابل گفت تو حق نداری پدیدههای جدید به میدان آوری! آمدن پدیدههای جدید در اختیار من و شما نیست. ماییم که باید بتوانیم فرهنگ را آماده کنیم، به گونهای که با پدیدههای جدید برخورد معقول داشته باشد و بداند معنای آمدن پدیدههای جدید این نیست که باید همه را جذب کنیم و بپذیریم؛ که در آن صورت میشویم تابع. یا باید اگر آن را نفی میکنیم، ثمرات مثبت آن را با یک نوع خلاقیت و روزآمدی دیگر پاسخ بگوییم. وقتی ما ثمرهاش را از راه معقول و منطقی خودمان ایجاد کردیم، یک قدم هم جلوتر رفتهایم. یک مثال بزنیم؛ یک مثال حساس که کمتر به آن پرداخته میشود: گاهی دانشجویان سؤالی میکند و سیاسیون ما هم چیزهایی میگویند که بر مشکل میافزایند. در زندگی جوان ـ پسر از 16-17 سالگی و دختر از 13-14 سالگی ـ رفع نیازهای جنسی یکی از نیازهای جدّی و اساسی است و فرهنگ نمیتواند چشم او را ببندد. شوخی کردن با این مسأله، تعارف گرفتن آن و بیتوجّهی کردن به آن خسارتبار و مهلک است. در روایات هم داریم، پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ائمه معصومین علیهمالسلام تذکر دادهاند که گذر دوران بلوغ و رها کردن این وضعیّت به امان خود، وارد شدن به دوران معصیت است، باید برای این فکری کرد و اسلام این جا بیشترین توصیهها و دستورالعملها را دارد؛ امّا این دستورالعملها در زندگی پرتحرک و سریع امروزی برنامه و زمینهسازی میخواهد تا به شاخصهای معینی از زندگی فرهنگی امروز ما تبدیل شود. بدون این نمیتوان رقابت کرد و برنده شد.
حال در این تجربه و پاسخگویی به این نیاز، جامعه امروز خودمان را با جوامع امروز غرب مقایسه کنیم. میبینید آن بخشی که نیازهای جنسی را در جامعه، غربیها ـ خارج از موازین معهود، شرعی، دینی و قانونی خودشان ـ به جریان میاندازد که آن مفسده است، به آن کار نداریم، امّا کسی انسان غربی را اجبار نکرده که حتما خارج از این مسیر رفع نیازهای جنسیاش را به جریان بیندازد، میتواند در مسیری که دین و قانونشان ذکر کرده در همان مسیر به جریان بیاندازد؛ یعنی مختار است، زمینه برایش باز استامکان انتخاب دارد و فرهنگش بر او یک مدار انتخاب خاص و ویژه را که الاّ و لابد باید در همان چهارچوب باشد تحمیل نمیکند. وقتی اینطوری شد ما قیاس میکنیم با فرهنگ اسلامی و آنچه در جامعه ما است، میبینیم فرهنگ اسلامی در وجه مطلوب و ایدهآلش هم اتفاقا تنوع دارد، زمینه بازی دارد، چیزی که وجود دارد این است که برای زوجینی که در یک زندگی هستند شروط و تعهداتی گذاشته شده، اگر این زندگی هم تمام شد یک مدتی، فاصلهای را به عنوان گذر از آن دوران زوجینی قبلی قرار دادهاند که این مدت فاصله را زنها رعایت میکنند و بعد از آن آماده میشوند برای انتخاب و اختیار جدید. هیچ مشکلی هم وجود ندارد. ما میبینیم این تنوع در فرهنگ اسلامی حفظ شده و از جهت تعدد زوجات هم برای آن پیشبینی لازم انجام شده و از جهت حل نیازهای جنسی مقطعی هم در اسلام حداقل در فقه شیعه برای آن چارهاندیشی شده، امّا آنچه در فرهنگ خودمان داریم چیست؟ ما در فرهنگ خودمان یک گزینه به صورت اساسی بیشتر نداریم و آن زندگی خانوادگی پایدار در یک انتخاب دائمی طولانی است. من نمیگویم این نباید باشد، خانواده رکن حیات اجتماعی ما است. این را باید توسعه ببخشیم، امّا وقتی فرهنگ آمد در این قسمت متراکم و غلیظ شد، شما مواجه میشوید با معضلی همانند آنچه مثلاً فلان مدیر کل بهداشت فلان استان میگوید: 33% خانمهای کادر درمانی این استان مجردند و بالای سی سال عمر دارند و شما نمیتوانید برای آن چارهاندیشی کنید، چون فرهنگی که شما به جریان انداختهاید و در میان شما هست به صورت هالهای دارد بر جامعه فشار میآورد. فرهنگ رقیب از تنوعهای خودش استفاده میکند و شما در محدوده بسیار کوچکی قرار گرفتهاید و مثل زنجیر و طناب بر دست و پای شما محکم بسته شده و امکان تکان خوردن ندارید. شما چگونه میتوانید نسبت به نیاز جوان به این صورت پاسخگو باشید.
البتّه من در این جا نمیخواهم آن گونه که برخی آقایان میگویند، از ازدواج موقت دانشجویان حمایت کنم یا این مسائل را توضیح بدهم، میخواهم بگویم نخبگانی که وظیفه یافتن راهحل و مسؤولیتهای برنامهریزی اجتماعی را به دست میگیرند، وقتی دریابند که جامعه در عرصه رقابت دارد عقب میافتد، باید برای آن چارهاندیشی کنند. چارهاندیشی آن هم فقط به این نیست که ما یک توصیه کلی کنیم که به وسیله ازدواج موقت و ترویج آن در جامعه میشود به مقدار زیادی مشکل را حل کرد؛ زیرا با شروع موجی از ازدواج موقت ممکن است خانوادههای زیادی از هم بپاشند و مشکل درست شود.
بنابراین ما در وجه کارآمدی در پاسخگویی به نیازهای جدید دقیقا باید عرصههای رقابت و نوآوریهای فرهنگ رقیب را شناسایی کنیم و بعد مزیتهای فرهنگ خودمان را ببینیم. در فرهنگ اسلامی زمینههای این مزیتها بسیار بسیار وجود دارد، که به اعتقاد من بخش اعظم آن را راکد گذاشتهایم و هیچ فکری نمیکنیم. در مورد اوقات فراغت و در باب هنر همین مسأله وجود دارد. بیشترین کاری که ما در جنبه فرهنگی دینی انجام میدهیم رواج دادن یک سبک معین و ثابت از عزاداری است. من مخالف با این سبک نیستم، مدافع جدّی و تمام عیار این سبک هم هستم، امّا سخنم این است که این یک کار از آن ده کار و صد کاری است که ما باید انجام دهیم نه همه آن کار؛ لذا میبینیم که تلویزیون ما بدل این سخنرانی عزاداری و برنامه عزاداری چیزی ندارد عرضه کند. البتّه اخیرا کارهایی کرده و فیلمهایی ساختهاند که مناسب است، ولی پیداست که در عرصه رقابت اگر فرهنگ رقیب ده بیست نوع برنامه و روش کاری به میدان آورد و ما بخواهیم تنها با یک روش پیش برویم، موفق نخواهیم شد.
اگر سرجمع این پنج عامل را در فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی با هم ترکیب کنیم و واقعیات موجود آنها را امتیاز بدهیم، نتیجه این امتیاز آن مقدار فاصله و امکان رقابت ما است. من معتقدم به لحاظ استعداد ما میتوانیم امتیاز بسیار بالاتری بگیریم، ولی به لحاظ دغدغه واقعی نخبگان و متفکران جامعه بسیار راکد بودهایم و مشکل جدی داریم و از این جهت امروز از امتیاز عقب ماندهایم.
اندیشه حوزه: از مطالب شما یک نکته دیگر استنباط میشود و آن این که اگر شما هم میپسندید، یک عامل ششم هم اضافه کنیم و بگوییم فرهنگ کارآمد، فرهنگی است که قدرت تولید فرآیندهای فرهنگی هم داشته باشد. آیا این هم میتواند یکی از این چند مشخصه کارآمدی تلقی شود؟
به عبارت دیگر، آنچه شما فرمودید کهرمز پیشرفت فرهنگ غرب و شاید عقب ماندن ما باشد، این است که ما همه اینها را داریم، امّا آن مقداری که توانسته باشیم از ذهنیت به عینیت منتقل کنیم شاید در بعضی از این محورها بیلانش پایینتر است که باز من این نتیجه را میگیرم که به طور طبیعی خودبخود این جنبه کارکردی گرفتن به خود است که فرهنگ را به سمت کارآمدی سوق میدهد. این که ما در ذهنیت، یا در تئوریها و آرمانهای خودمان یک سری مسائلی را داشته باشیم به تنهایی کافی نیست، مگر این که وارد جنبه کردار و رفتار افراد جامعه شود و به این شکل در کنار انسانها قرار گیرد که طبیعتا به بحث کارکرد فرهنگ میرسیم.
ما عامل ششم را در کنار اینها خواهیم دید و آن مسأله تولیدات فرهنگی است، یا به عبارتی آنچه باید در خود فرهنگ جستوجو کنیم، آن استعدادی است که باعث میشود این فرهنگ دائما تولید داشته باشد و شما هم اشاره کردید که فرهنگ غرب دائما در حال تولید فرهنگی است. بنابراین ما هم در مقابل آن اگر این پارامتر را داشته باشیم که قدرت تولید خودمان را آن قدر زیاد کنیم تا در مقابله با هجوم تولیدات آنها ما هم بتوانیم یک سری مسائل و فرآیندهای فرهنگی تولید و ارسال کنیم، با این کار در حقیقت ما توانستهایم دست کم توازنی را ایجاد کنیم. نظر جنابعالی در اینباره چیست؟
نبوی:
برای این که تفسیری که از کارآمدی فرهنگ دادم در کنار توضیح قدرت تولید فرهنگ تناسب بهتری را حفظ کند، اجازه میخواهم این گونه تعبیر کنم که قدرت تولید، شرط بقا و پایداری است و به نظر بنده زمینه و بسترساز کارآمدی است، امّا خودش مؤلفه کارآمدی نیست. ما میتوانیم فرهنگهایی را تصویر کنیم که به لحاظ حجم و مقدار تولیدات فراوانی دارند و تا حدّی هم سعی میکنند تنوع در تولید را رعایت کنند، امّا کارآمد و در عرصه رقابت برنده نیستند؛ چنان که میتوانیم تصویر کنیم که فرهنگهایی از نظر حجم و مقدار و تنوع تولیدات کمتر داشته باشند، امّا کارآمد باشند و در هر جا که قرار گیرند نفوذ کنند و اثر ماندگار خودشان را برجا گذارند. در شرایط امروزی تولیدات فرهنگ غرب به لحاظ تعداد و حجم، از فرهنگ اسلامی بیشتر نیست. ببینید وقتی بنده به لحاظ تولیدات و حجم صحبت میکنم، منظور شمارش تعاملات فرهنگی میان افراد جامعه است. من از سر تحقیق این ادّعا را میکنم که فرهنگ غرب دارای این حجم از تعاملات فرهنگی که ما در میان خودمان هستیم نیست. پس از این جهت امتیاز بیشتر و برگ برنده در اختیار ما است، امّا از طرف دیگر، فرهنگ غرب آن مقداری که در تعاملات فرهنگی و بعد هم در تهاجم فرهنگی بر فرهنگهای دیگر اثر میگذارد و از یک نوع و طیف وسیعی از انواع رفتارهای فرهنگی برخوردار میشود که ما از این منظر دچار نقطهضعف هستیم و با وجود این حجم بزرگ و وسیع تولیدات فرهنگی میبینیم فرهنگ ما در معرض آسیب و خطر جدی است؛ مشکل کجاست؟ مشکل به آن پنج مؤلفه قبلی بازمیگردد.ما مدتهاست که به صورت جدّی و برنامهریزی شده به سطح مادّی فرهنگ توجّه نکردهایم، البتّه در سطح معنوی و باطنی نمره ما خوب است، در بعد هاضمه توجّه نکردهایم، در بعد نیازهای جدید و پاسخگویی به آنها توجّه نکردهایم.
بنابراین توان و حجم تولید بستر و زمینه کارآمدی فرهنگی است، امّا خودبخود یک مؤلفه و ویژگی جداگانهای در کارآمدی فرهنگ ایجاد نمیکند. اگر تولید زیاد باشد، ولی به نقطه تشنه مصرف پاسخ متناسب را ندهد، به نتیجه نمیرسیم.
حال اجازه دهید من مثالی عرض کنم. بعد از سالیان دراز که هیأتهای مذهبی ما را بیشتر افراد مسن پر میکنند، جامعه ما رو به جوان شدن رفته و تعداد زیادی از این جوانها تحصیل کردهاند و دیگر با ادبیات و نوع نشست و برخاست و روحیه فرهنگی موجود در آن هیأتهای مذهبی کوچک اُنس ندارند.
من در هیأتهای مذهبی هستم، خیلی که با نشاط شود 50 ـ 60 نفر یا 70 نفر میشود. هیأتهای کوچک 10، 20 نفری هم داریم. حال هیأت خیلی بزرگ هم باشد، حداکثر 2 تا 3 هزار نفری هم در خودش جمع میکند. ولی شما در یک جا در استادیوم آزادی صدهزار نفر جوان را دارید. لذاست که ما نمیتوانیم حجم را شمارش کنیم و بگوییم ما یک تولید حجیم داریم، بعد دل خوش کنیم که این تولید حجیم باید اثر بگذارد و چرا نمیگذارد؛ لابد جوانها دچار یک مشکل اساسی هستند که این اثر را نمیگیرند. نه، اینطور نیست. ما کاری در فرهنگ نکردهایم که به نیازهای جدید جواب بدهیم. بنابراین تولید زمینه را میسازد. اگر تنها دلخوش کنیم که یکسره تولید میکنیم راه را اشتباه میرویم؛ تولیدی که بتواند با این ویژگیهای پنجگانه دائما خود را دربرآیند بسیار قوی حفظ کند و نگه دارد، مهم است.
اتفاقا یکی از دامها و مهلکههای نهادهای رسمی فرهنگی ما همین جاست. بیلان و گزارش کار سالیانه اینها حجیم است، میبینیم صدها و هزارها اردو، کلاس و جلسات مختلف برگزار و گزارش شده است؛ پس مشکل کجاست؟ چرا احساس میکنیم که اگر پسرفت نکرده باشیم، پیشرفت ما خوب نیست. دلیل آن این است که هر چند این صدها و هزارها فرآیند فرهنگی نسبت به تعدادی از جوانان و نوجوانان ما جواب داده است، ولی حجیم بودن این تعداد نسبت به تنوع و گستره شمول بر همه جوانان جامعه ناچیز بوده است. ما مثلاً نیاز 2 میلیون جوان را پاسخ دادهایم و برای 18 میلیون جوان هیچ کاری نکردهایم. لذا اصل توان تولید، شرط بقای فرهنگ است، و اگر نباشد فرهنگ متلاشی میشود و نمیماند، ولی برای کارآمدی این را باید زمینه تلقی کرد. از این زمینه باید به جوانب مختلفی که در مؤلفههای پنجگانه ذکر کردیم، جواب بدهیم و نیازها را پاسخ گوییم و این نهضتی میخواهد.
البتّه ما به اندازهای که برای ساختن کاربراتور پیکان و رینگ یا اتاق آن در صنعت دغدغه داریم، اگر نصف این دغدغه را در فرهنگ داشته باشیم، بیشک وضعمان بهتر از این میبود و خیلی بیشتر پیش میرفتیم.
بسیاری از کسانی که در وجه فرهنگ کار میکنند و نخبگانی که در فعالیتهای خدمات فرهنگی هستند، فعالیت خود را به صورت یک شغل و کار تعریف شدهای که معاششان را تأمین میکند انجام میدهند. این خودش یک حرکت ضد فرهنگی است. این چگونه میتواند به نیازهای روزآمد جواب بدهد. او خودش با کار فرهنگیاش دارد به حداقل نیازهای خودش فکر میکند؛ بنابراین شما چگونه میخواهید به نیازهای روزآمد برسید و پاسخ دهید. این جاست که ما یک ورطه بسیار بسیار بزرگ و عظیم داریم و انشاءاللّه این بحثها بتواند مقداری این دغدغهها را افزون کند و توجهات را به این قسمت جلب کند که فکرها جدّیتر و اساسیتر بشود.من اگر بخواهم چند مورد را توضیح بدهم، این طور عرض میکنم: ما جاهایی میخواهیم که در پوشاک با مختصات و رنگ و بوی اسلامی نوآوری کند و به تعبیر غربیها مد سازی کند و اسلامی هم باشد؛ الآن یک جا هم نداریم. تمام نمونههایی که میآورند، همه از اروپا وارد میشود. ما در غذا چنین چیزی را نیاز داریم؛ هیچ فکری نشده است. تمام توان و تلاش بخش شورای آرد و نان ما این بوده که نان سنگک بهترین راه است، باید همان را حفظ کنیم، در حالی که نیازهای نوشونده میآید، آن وقت میبینیم نان برشته فرانسوی پایش باز میشود. آیا در نان خوردن هم تقلید کنیم؟ این نشان میدهد آن بخشی که میخواهد این را سامان دهد فقط به منافع جابجایی آرد و نان فکر میکند و هیچ تدبیر دیگری در اینباره اندیشیده نمیشود. لباس، نان و نوشیدنیها آهسته آهسته به این وضعیّت که عرض کردم میرسد.
کجا نخبگان ما برای مسائل یاد شده فکر میکنند و چارهای میاندیشند. وضعیّت ما الآن این گونه است. عدهای افراطی این طرف ایستادهاند و لابد چنین تلقی میکنند که زندگی و سطح تعاملات فرهنگی ما در همان الگوی ده قرن پیش و حداکثر تا دوران صفوی خوب است. عدهای هم آن طرفش در مقابل ایستادهاند و میگویند سطح تعاملات فرهنگی ما فقط وقتی قابلقبول میشود که ما پیرو محض غربیها شویم و از غرب تقلید کنیم. این هر دو صف افراط است. آن وقت ما میبینیم حضرت امام در منشور روحانیت، دقیقا بر این موضوعات انگشت گذاشته و تأکید کردهاند که چه بسا در آینده اشکال و وضعیّت زندگی مردم تغییر کند و علما باید از الآن به فکر آن باشند که با تغییرات چه باید کرد و برای اینها چه چارهای باید اندیشید.
به هر حال در این بخش، ما خلأها و حفرههای عظیمی در جامعه خودمان داریم که اینها کارآمدی فرهنگ اسلامی را بشدت تضعیف میکند و باید برای آنها چاره اساسی اندیشیده شود.
اندیشه حوزه: تشکر میکنم از این که وقتتان را در اختیار مجله اندیشه گذاشتید و به سؤالات ما پاسخ دادید ضمن این که اینها پاسخ به سؤالات ما بود پاسخ به نیازهای فرهنگی کشور هم بود. امیدواریم که با انعکاس آنها و توجّه مسؤولان، گامهایموثری برداشته شود.
در پایان این نشست از جناب عالی استدعا میکنیم اگر باز هم جدای از این مسائلی که مطرح شد راهکارهایی به نظرتان میرسد که تذکر آنها لازم باشد ارائه بفرمایید.
نبوی:
من نکتهای که در این جا ذکرش را لازم میدانیم، مسؤولیّت و رسالت بسیار بزرگی است که بر دوش حوزههای علمیه است. در حوزههای علمیه ما، مسائلی تحت عنوان فرهنگسازی و پرداختن به معضلات و حل مشکلات فرهنگی وجود ندارد. بیشتر طلبهها اصول و فقه میخوانند و به این بحثها مشغولند، ولی دردمندانه عرض میکنم که حوزههای علمیه ما نمیتوانند مدعی ایجاد فرهنگ مطلوب و برتر و کارآمد موردنظر خودشان باشند، مگر این که در این عرصه وارد شوند و مشکلات و سؤالات را بشکافند و برای راهحل آنها چارهجویی کنند. اگر مدار بر این است که وزیر و وکیل و نیروهای اجرایی و مدیران میانی کشور عمدتا از میان تحصیلکردههای علوم جدید و به تعبیر رایجتر از میان روشنفکران انتخاب شوند، من سؤالم از بزرگان حوزههای علمیه این است که تا چه وقت قرار است که این مدیران، این افرادی که مسؤولیت میپذیرند و قطعا توانایی فرهنگسازی در آن افق وسیع را هم ندارند و آنچه را هم که بسازند قطعا فرهنگِ اسلامی موردنظر و مطلوب ما نیست بر سر کار باشند؟ تا چه وقت حوزههای علمی میخواهند اجازه دهند وضع این گونه باشد که وزیر و وکیل بیاید و در جریان حرکت فرهنگی جامعه افت و خیزی کند و حوزهها تنها اعلان نارضایتی کنند؟ تا کجا این گونه میخواهیم پیش برویم؟ یک جایی باید بایستیم و بتوانیم مسائل را از پایه و از اساس با یکدیگر حل کنیم و آن جا به راهحلها برسیم. البتّه شورای عالی انقلاب فرهنگی وجود دارد، شوراهای فرهنگ عمومی کشور هم هستند، بنده خودم عضو شورای فرهنگ عمومی هستم، ولی این در حد پاسخگویی به نیازهای ساختاری و کوتاهمدت نظام است و اگر بخواهد یک حرکت درازمدت، راهبردی و بنیادی انجام شود، بخشی از حوزهها باید به صورت کاملاً جدی وارد شوند. من واقعا نسبت به آینده نگران هستم.