آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۷

چکیده

متن

مقدمه
جان کاتینگهام (1) استاد فلسفه دانشگاه یدینک انگلستان و داراى آثارى چون خردگرایى (2) (1984)، دکارت (3) (1986)، خردگرایان (4) (1988) و فرهنگ دکارت (5) (1993) است . و همچنین سرپرستى گروهى را بر عهده دارد که دست اندرکار ترجمه جدیدى از آثار فلسفى دکارت (سه جلد از 1984تا1991) براى انتشارات دانشگاه کمبریج هستند . این گفتگو از سوى مجله کوگیتو (6) صورت گرفته است .
کوگیتو: اجازه دهید بحث را با این پرسش آغاز کنیم که شما چگونه فیلسوفى حرفه‏اى شدید . آیا فلسفه را در دانشگاه آموختید؟
کاتینگهام: من در دوران مدرسه آثار کلاسیک لاتین و یونانى و تاریخ باستان را خواندم پس از ورود به دانشگاه آکسفورد، دوره موسوم به «بزرگان‏» (7) را گذراندم که شامل دو سال مطالعه ادبیات یونانى و لاتین و پس از آن دو سال فلسفه و تاریخ باستان بود . بنابراین، من بیشتر به سبب نظام دانشگاهى به سوى فلسفه کشیده شدم تا از سر اشتیاق شدید به مطالعه فلسفه در دانشگاه
کوگیتو: با این همه، اولین مساله‏اى که شما را متوجه فلسفه کرد، چه بود؟ آیا مساله یا پرسش خاص قبلا در جوانى شما را در فکر فرو برده بود؟
کاتینگهام: من پیش از ورود به دانشگاه به همان مسائلى علاقه داشتم که معمولا ذهن نوجوانان را به خود مشغول مى‏کند; یعنى مسائل کلى مربوط به معناى زندگى، من مقدار زیادى فلسفه اگز سیتانسیالیستى بویژه فلسفه نیچه خواندم . هنگام تحصیل در آکسفورد دریافتم که فلسفه نسبتا خشک و کسل کننده است; چون در آن روزها فلسفه در شکل بسیار محدود فلسفه زبانى خلاصه مى‏شد . اما من تقریبا دیر متوجه این نکته شدم; یعنى هنگامى که دوره کارشناسى ارشد را آغاز کرده بودم . با این همه، آنچه همواره مرا بیشتر به سوى فلسفه مى‏کشاند; گستردگى حوزه آن بود، به طورى که در این حوزه مسائل علوم تجربى و علوم انسانى به یکدیگر گره مى‏خورند . چنان که فیلسوفان نوعا کوشیده‏اند تا درباره چگونگى سازگارى یا ناسازگارى مسائل با هم، همچون سازگارى یا ناسازگارى علم و اخلاق، یا علم و دین، دیدگاهى کلى عرضه کنند . همین مفهوم کل نگر (8) فلسفه است که آن را در چشم من از مسائل تخصصى خشک جذابتر مى‏سازد .
کوگیتو: آیا در دوره دانشجویى به فلسفه دکارت علاقه داشتید؟
کاتینگهام: نه; وقتى دانشجوى کارشناسى بودم به فلسفه جدید علاقه‏اى نداشتم . در دوره «بزرگان‏» نیز به طور فشرده روى آثار افلاطون و ارسطو کار مى‏کردیم و ناچار بودیم کل جمهورى افلاطون و اخلاق نیکو ماخس را به زبان اصلى یونانى بخوانیم و در مورد بسیارى از ریزه کاریهاى متون اصلى امتحان بدهیم . پس از آن پریدیم به فلسفه قرن بیستم; یعنى به فلسفه استراوسون و آیر، بدون آن که چیزى از فلسفه میانى (جدید) بخوانیم .
کوگیتو: پس چگونه این قدر به دکارت علاقه‏مند شدید؟
کاتینگهام: شاید از این رو که من ناچار نشده بودم براى امتحان روى فلسفه جدید سخت کار کنم و مى‏توانستم بدون هیچ پیش پنداشتى به آن فلسفه دست‏یابم، و برایم بى‏نهایت جالب بود که ببینم فلسفه معاصرى که مشغول مطالعه‏اش بودم چقدر در فلسفه قرن هفدهم ریشه دارد . وانگهى، وقتى مطالعه فلسفه دکارت را آغاز کردم به آسانى دریافتم که وى نویسنده بسیار گیرا و دلنشین است .
کوگیتو: شما در دنیاى فلسفى به سبب تخصصتان در آثار دکارت بسیار نام آورید . در این سالها ما در آستانه برگزارى جشن چهارصدمین سالگرد تولد او هستیم . امروزه دکارت چه وجهه‏اى دارد؟
کاتینگهام: فکر مى‏کنم وجهه چندانى ندارد; چون اولا، بیشتر فلسفه‏هاى قرن بیستمى ضد دکارتى‏اند . دیدگاه فردگرایانه دکارت درباره پژوهش - یعنى پژوهشگر را متفکرى پنداشتن که یک تنه و بتنهایى مى‏تواند به حقیقت دست‏یابد - سخت ابطال شده و این کار عمدتا از سوى ویت گنشتاین و پیروان او صورت گرفته است که اندیشه تفکر خصوصى (9) و زبان خصوصى (10) را از نظر فلسفى ناسازگار دانسته و بدان تاخته‏اند . ثانیا، بنیادگرایى دکارت، یعنى کوشش او براى بازسازى کل معرفت‏بر پایه شما را اندکى از مقدمات بدیهى و قائم بذات، با حال و هواى بیشتر نظریه‏هاى معرفت قرن بیستمى جور در نمى‏آید . ثالثا، بیشتر فیلسوفان امروزى نظریه وى را درباره نفس، یعنى این مدعا را که ما موجوداتى روحانى و بکلى متفاوت با بدنهاى خود هستیم، نا امید کننده و نادرست مى‏دانند . بنابراین، امروزه دکارت به غول خطاى فلسفى مشهور است .
کوگیتو: دکارت را گاهى پدر فلسفه جدید به شمار مى‏آورند . معناى این عنوان چیست؟ آیا شما آن را سودمند مى‏دانید؟
کاتینگهام: چنان که در پاسخ به سؤال پیش گفتم، اگر منظورتان آموزه‏هاى اصلى دکارت باشد، بیشتر فیلسوفان معاصر آنها را رد کرده‏اند . اما اگر به روشها و نگرش فلسفى وى توجه کنیم، فکر مى‏کنم توجیهى براى این عنوان وجود داشته باشد . دکارت یکى از کسانى است که رسما دیدگاهى جدید عرضه کرد که مرجعیت (11) در فلسفه را انکار مى‏کند . یکى از برنامه‏هاى اصلى وى واژگون سازى مرجعیت دستگاه مستحکم ارسطویى و تا حدى نیز مرجعیت انجیل و پیشنهاد توسل به نور طبیعى، (12) یعنى به قوه عقلى هر خرد انسان، چونان راهنمایى اطمینان بخش‏تر براى دستیابى به حقیقت، به جاى آن بود . امروزه نیز ما این نگرش را حفظ کرده‏ایم . هیچ کس اکنون نمى‏کوشد که مدعایى فلسفى را فقط با توسل به سخنان مرجع بزرگى تایید کند . دکارت میراثهاى دیگرى بر جاى نهاده است که بعدا به آنها خواهیم پرداخت .
کوگیتو: مورخان فلسفه تمایل دارند بر اهمیت متن و پیش زمینه در فهم آثار یک فیلسوف تاکید کنند . اما دانشجویان سال اول غالبا با دکارت آغاز مى‏کنند، بى‏آن که اصلا پیش زمینه‏اى داشته باشند . آیا این کار منطقى است؟
کاتینگهام: مشکلاتى در این شیوه آموزش وجود دارد . اما فکر مى‏کنم ما مى‏توانیم دکارت را به همین شیوه آموزش دهیم . دکارت خودش را از زبان فنى و تخصصى فلسفه بیزار بود و ادعا مى‏کرد که فلسفه‏اش براى هر فرد داراى درک خوب - که به گفته وى در اولین جمله گفتار در روش «چیزى است که به عادلانه‏ترین وجه در میان مردم تقسیم شده است‏» - قابل فهم است . از این رو، وى مدعى شد که ما مى‏توانیم فلسفه را بدون بار و بنه آغاز نماییم و پیشرفت‏خوبى کنیم . او در محاوره در جستجوى حقیقت، (13) را که بواقع نماینده افراد معمولى است، از وضعیت اپیستون (15) که تحصیل کرده دانشگاهى و غرق در زبان فنى و تحصیلى فلسفه است، بهتر و پیشرفتش را سریعتر مى‏داند . دکارت مى‏گوید آموزش تخصصى و فنى، نور طبیعى و قوه عقل را تیره و تار مى‏کند . من فکر مى‏کنم تا حدى حق با اوست . ما مى‏توانیم بدون آموزش رسمى وارد فلسفه وى شویم; اما این هم درست است که چون دکارت خودش غالبا پیش پندارهایى (16) را که از آموزگاران ارسطویى و مدرسى مشربش به ارث برده است، با چهره دیگرى وارد بحثهایش مى‏کند، بنابراین براى فهم درست‏برخى از استدلالهاى او بدون تردید به این پیش زمینه تاریخى نیاز داریم . از این رو، آثار دکارت براى متن درسى چندان مطلوب نیستند، اما از آثار بسیارى از فیلسوفان دیگر براى مبتدیان مناسبترند .
کوگیتو: دانشجویان فلسفه غالبا فقط گفتار در روش و تاملات را مى‏خوانند . تصویرى که از این دو اثر مى‏توان به دست آورد چقدر دقیق است؟
کاتینگهام: اگر شما از مردم قرن هفدهم مى‏پرسید که مهمترین اثر فلسفى دکارت کدام است، احتمالا مى‏گفتند اصول فلسفه که تاریخ نگارش آن 1642، یعنى چند سال پس از نگارش گفتار در روش و تاملات است . اصول بواقع کتابى علمى است . بیشتر مطالب آن درباره امورى همچون قوانین حرکت، منشا و ماهیت منظومه شمسى است که ما آنها را امروزه از مسائل علوم طبیعى به شمار مى‏آوریم . دکارت در روزگار خویش به حامى علم مکانیک آوازه فراوان داشت، یعنى حامى این دیدگاه که همه پدیدارهاى طبیعى را مى‏توان صرفا با استفاده از اصول مکانیک توصیف کرد; اصولى که فرض مى‏شود سرانجام از قوانین ریاضى قابل استخراج است . بنابراین، اساسا اشتباه است که علم را نادیده بگیریم و دکارت را کسى بدانیم که گویى فقط به نظریه معرفت‏یا متافیزیک دلبستگى داشت . استیون گوکروگه (17) در زندگى نامه‏اى که اخیرا درباره دکارت نگاشته، اظهار نظر کرده است که علاقه دکارت به متافیزیک بواقع فقط براى اعتبار بخشى به علم بود; یعنى براى عرضه بنیادهایى براى فیزیک خود .
کوگیتو: این برداشت البته از تایید متن هم برخوردار است . آیا دکارت در جایى نگفته است که شما باید فقط یکبار به متافیزیک بپردازید و سپس آن را کنار بگذارید و روى علم متمرکز شوید؟
کاتینگهام: او قطعا به فرانس برمن، (18) جوان هلندى‏اى که در سال 1648 به ملاقات دکارت رفته بود، گفت وقت زیادى صرف متافیزیک نکند . همچنین در توصیه مشابه‏اى به الیزابت ملکه بوهم (19) اظهار داشت که متافیزیک ممکن است تشویش برانگیز باشد، چون مى‏تواند ما را بیش از اندازه به مساله جدایى نفس و بدن سرگرم کند; در حالى که براى مقاصد اخلاقى و زندگى خوب باید به وحدت (20) آنها توجه کنیم . دکارت معتقد بود که ما این وحدت نفس و بدن را از طریق متافیزیک نمى‏آموزیم، بلکه از تجربه معمولى فرا مى‏گیریم .
کوگیتو: شما بتازگى گروهى را در ترجمه جدید سه جلدى آثار دکارت به زبان انگلیسى رهبرى کردید . آیا این کار تحول چشمگیرى در فهم شما پدید آورده است؟
کاتینگهام: پرسش جالب توجهى است . من فکر نمى‏کنم این کار دگرگونى زیادى در برداشتم از دکارت ایجاد کرده باشد; اما کمک کرد تا او دوباره مطرح شود . اگر ما آثار یک فیلسوف قرن هفدهمى همچون‏ها بزیا لاک را به انگلیسى جدید ترجمه مى‏کردیم، ممکن بود به اختلاف و شکافى برخورد کنیم که آنها را از ما جدا مى‏کند; اما در مورد دکارت چنین نیست و ما غالبا مى‏فهمیم که روش او نو، ساده، زیبا و سر راست است . البته این نکته در مورد همه آثار او صدق نمى‏کند، اما در مورد بیشتر بخشهاى گفتار و تاملات (21) درست است . اجراى یک طرح بزرگ ترجمه ما را وا مى‏دارد که به همه آثار متفکر مورد نظر بنگریم، نه فقط به متون معروف او . بنابراین، فکر مى‏کنم که این کار فهم مرا از دکارت وسعت‏بخشیده است . سومین و تازه‏ترین جلد از این ترجمه که به مکاتبات دکارت اختصاص دارد، بویژه در حوزه‏هاى اخلاق و روانشناسى و رابطه نفس و بدن، درک عمیقى به ما مى‏بخشد که از بیشتر آثار معروف او به دست نمى‏آید .
کوگیتو: بسیار خوب، اکنون از این مساله مى‏گذریم و پرسشهاى جزئى‏ترى درباره فلسفه دکارت مطرح مى‏کنیم . اجازه دهید پرسش را از روش او آغاز کنیم . دکارت ما را دعوت مى‏کند که در همه چیز تردید نماییم و چیزى را بجوییم که چنان یقینى باشد که در برابر همه تردیدها بایستد . آیا کوشش براى تردید در همه باورها منطقى است؟
کاتینگهام: من واقعا مطمئن نیستم که دکارت مى‏گوید ما باید در هر چیزى تردید کنیم . او قطعا مى‏گوید ما باید همه باورهاى پیش پنداشته‏مان را رها کنیم، یعنى همه امورى که درباره‏شان تفکر یا ژرف اندیشى نکرده‏ایم، و با وضح و تمایز کافى تصور ننموده‏ایم . اما در تاملات مفروضات خاصى وجود دارد که تردید پذیر نیست; براى نمونه براهین اثبات وجود خداوند مستلزم مقدماتى است که هرگز در آن تردید نمى‏رود .
کوگیتو: بنابراین، آیا به عقیده شما این که دکارت در اصل علیتى که خودش در تامل سوم از آن یارى مى‏گیرد، تردید نمى‏کند، ضرورتا دچار خطا نشده است؟
کاتینگهام: نه; به گمان من تردید اصولا متوجه قضایاى وجودى (22) است . روش معروف تردید در تامل اول از ما مى‏خواهد در امکان اطمینان خود نسبت‏به میزى که در برابر ماست، تردید کنیم، چون ممکن است در خواب باشیم . تردید در مورد میز به همه امور موجود دیگر قابل تعمیم است; یعنى احتمال دارد زمینى نباشد، آسمانى نباشد، و اصلا اشیاى خارجى نباشد . من فکر نمى‏کنم منظور دکارت تردید افکندن در اصول منطقى و بنیادین تعقل ما باشد . اگر چنین بود، او هرگز نمى‏توانست از این مشکل بیرون بیاید . چنین تردیدى دفاع پذیر نخواهد بود . به نظر من او در همه امور موجود تردید مى‏کند و بدین سان روش او نشان مى‏دهد که یک قضیه وجودى هست که نمى‏توان در آن تردید کرد; یعنى وجود خودش بنابراین، فکر مى‏کنم حوزه تردید به آن گسترده‏گى‏اى که غالبا گفته مى‏شود، نیست .
کوگیتو: آیا این امر روش تردید را معقولتر مى‏سازد؟
کاتینگهام: من این طور فکر مى‏کنم . به نظر من، فرض نهفته در این پرسش شما درست است; یعنى این فرض که اگر ناچار بودیم مطلقا در هر چیزى بدون استثنا تردید کنیم، اصلا هیچ پژوهشى ممکن نمى‏شد .
کوگیتو: بسیار خوب، دستور عمل «کو گیتو ارگوسوم‏» (23) نظریه‏اى دکارتى است که «البته همه آن را شنیده و معمولا آن را به‏» «من فکر مى‏کنم، پس هستم‏» ترجمه مى‏کنند . اما کوگیتو را از دیرباز تاکنون به شیوه گوناگون تعبیر کرده‏اند . تعبیر شما چیست؟
کاتینگهام: به نظر من، مردم بلغور وحشتناکى از این دستور ساخته‏اند . معناى آن بى‏اندازه ساده است و ترجمه بهترش این است که «من دارم فکر مى‏کنم، پس موجود هستم‏» (24) نکته‏اش در این است که اگر شما بکوشید در هر چیزى تردید کنید، در یک چیز نمى‏توانید تردید کنید; یعنى در این که شما دارید فکر مى‏کنید . منطقا نتیجه مى‏شود که شما دارید فکر مى‏کنید، چون تردید خودش فرایندى فکرى است . بنابراین، هنگامى که شما دارید فکر مى‏کنید، محال است تردید کنید که فکر مى‏کنید و نتیجه و «من وجود دارم‏» (26) یقینى است . «تا چه مدت یقینى است؟ هر بار که من آن را مطرح، یا در ذهنم تصور مى‏کنم‏» . به عقیده من، مفاد کوگیتو همین نکته بسیار ساده است . اهمیتش در این نیست که درسهاى شگفت‏انگیز فراوانى به ما مى‏آموزد، بلکه در این است که نشان مى‏دهد تردید در جهان خارج ناقض خود (27) است . بنابراین، بارقه کم رنگى از امید وجود دارد که حتى به رغم شکاکیت مى‏توان به سوى معرفت پیش رفت . حتى اگر شیطان خبیث و توانمندى باشد که نهایت‏سعى خود را در فریفتن شما به کار بندد، در مورد یک چیز نمى‏تواند شما را بفریبد و آن چیز این است که شما دارید فکر مى‏کنید . کوگیتو ناظر به ناکامى شیطان و ناکامى تردید است و بس . به نظر من درباره اهمیت فلسفى آن در برآوردن اهداف دکارت ممکن است مبالغه شده باشد .
کوگیتو: بنابراین، اگر از شما مى‏پرسیدند که آن را تحت کدام یک از مقولات شهود (28) یا استناج (29) و کنش (30) مى‏گنجانید، آیا تمایل داشتید مقوله شهود را برگزینید؟
کاتینگهام: فکر مى‏کنم کسانى که آن را کنش تعبیر کرده‏اند، بینش نافذى داشته‏اند; یعنى فهمیده‏اند که تاملات مجموعه‏اى از آموزه‏هاى مدرسه‏اى (31) نیست . تاملات به چنان که از نامش بر مى‏آید، یک فعالیت است; امورى هستند که شما تصمیم گرفته‏اید انجامشان دهید . شما فقط در صورتى مى‏توانید به حقیقت کوگیتو دست‏یابید که عملا آن را انجام دهید . منظور این نیست که بنده که بالضروره فکر مى‏کنم یا بالضروره وجود دارم، مى‏توانم در لحظه‏اى جلو اندیشه یا حتى تداوم وجودم را بگیرم . منظور فقط این است که با درگیر شدن در فرایند تفکر، از طریق تردید، اندیشه، یا تامل مى‏توانیم ببینیم که دست کم یک چیز هست که نمى‏توانیم در آن تردید کنیم . از این رو، تاملات تجربه‏اى عملى است و دکارت خودش گفته است که به منتقدان، جز آنهایى که آماده‏اند همراه وى به تامل بپردازند، اهمیتى نخواهد داد . نکته مهم این است که تاملات بیش از آن که کتابى براى خواندن باشد، تمرینهایى است که باید به آنها پرداخت .
کوگیتو: دکارت براى این که بتواند از آگاهى مستقیم حالات وجدانى خود به سوى معرفت جهان خارج راهى بیاید، نخست مى‏بایست وجود خداوند را اثبات مى‏کرد . برخى از اندیشمندان معاصر دو برهان اثبات وجود خدا در تاملات را نامعتبر مى‏دانند و معتقدند که دکارت در مطرح کردن آنها ریا ورزیده است . آیا دلیلى بر درستى این نظر وجود دارد؟ آیا دکارت صرفا مى‏کوشید که کلیسا را آرام کند؟
کاتینگهام: من با این مدعا که براهین اثبات وجود خدا در تاملات «نامعتبر» است، موافقم . قطعا برهان وجودى در تامل پنجم معتبر نیست . کل مفاد برهان وجودى این است که براى این که بتوان عنوان «موجود در حد اعلى کمال‏» را بر چیزى اطلاق کرد، باید آن چیز وجود داشته باشد . اما این برهان به ما نمى‏گوید آیا چیزى بواقع صلاحیت این عنوان را دارد یا نه . این انتقاد قدیمى است که من آن را تایید مى‏کنم . چنان که برهان دوم اثبات وجود خدا در تامل سوم، یعنى برهان کالا نشان (32) متکى به مفروضات بسیار مشکوکى درباره علیت است; مفروضاتى که به جهان بینى قرون وسطایى تعلق دارد و خود دکارت در مواقع بى‏خطرتر بر ضد آن مبارزه مى‏کرد .
اما در مورد صداقت دکارت باید بگویم که، به عقیده من، او مسیحى کاملا صادقى بود . دلیلى در دست نیست که او از ایمان کاتولیکى‏اى که در آن پرورش یافته بود، دور شده باشد . ما با بازاندیشى (33) در فلسفه دکارت مى‏توانیم ببینیم که فلسفه او اولین گام در دورى از جهان بینى دینى بود . چنان که قبلا نیز گفتم، او از مرجعیت دینى به منزله سنگ محک حقیقت دور شده بود . همچنین از مفهوم خدا به معناى محرک جهان طبیعى فاصله گرفته بود . خداوند در فیزیک دکارت مداخله نمى‏کند، و دکارت مى‏گوید دانشمند نمى‏تواند از اهداف خداوند سر در بیاورد چون اهداف خداوند براى ما قابل درک نیست . خداى دکارت قوانین مکانیکى ساختار جهان را تعیین مى‏کند; اما عقل انسان نمى‏تواند دلیل منطقى آنها را بفهمند . همین که آن قوانین تثبیت‏شدند، بقیه فیزیک به یک معنا خود مختار است . ما مى‏توانیم ساختکار جهان طبیعى را بدون رجوع به خداوند روشن کنیم بنابراین، با توجه به این بازنگرى، من فکر مى‏کنم که فلسفه دکارت از خداگرایى لاهوتى به سوى خداگرایى طبیعى (34) قرن هیجدهم حرکت مى‏کند که در آن خدا دیگر چونان محرک اول اسرار آمیزى به شمار نمى‏آید، بلکه پا را فراتر هم مى‏گذارد و به سوى الحاد (35) مى‏رود . اما فکر نمى‏کنم حق داشته باشیم که بگوییم دکارت یک مسیحى صادق نبود . به هر روى، شواهدى وجود ندارد که بپنداریم او در ایمان کاتولیکى‏اش صادق نبوده است .
کوگیتو: حامیان مدعاى ریاکارى دکارت البته مى‏توانند شواهد زیادى بیاورند که او به تایید روحانیت‏براى فلسفه نیاز داشت و نیز مى‏خواست که فیزیکش در مدارس آموخته شود . از این رو، دلایلى مصلحتى و صرفا فلسفى براى ارائه براهین اثبات وجود خدا و نفس داشت . اما این نکته هرگز نمى‏تواند نشان دهد، که او بر اساس انگیزه‏هاى مختلط عمل مى‏کرد و نیز نمى‏تواند این مدعاى سنگین را به اثبات رساند که او عملا ریاکارى مى‏کرد .
کاتینگهام: کاملا موافقم . دکارت قطعا فردى محتاط بود . او در سال 1633 هنگامى که شنید گالیله به سبب طرفدارى از فرضیات زمین مرکزى (36) که خودش نیز حامى آن بود، محکوم شده است، رساله نخست‏خود درباره فیزیک موسوم به لوموند (37) را پس گرفت . وقتى که اصول (38) را مى‏نوشت، دلش مى‏خواست‏یک کتاب درسى دانشگاهى شود و مراقب بود از رویارویى غیر ضرورى با راست کیشى (ارتدوکس) مقتدر بپرهیزد; اما اشارات وى به خدا در فلسفه‏اش یقینا تغییر روش (39) نبود . تغییر روش پنداشتن آن تحریفى تمام عیار است تغییر روش خدا در مرکز فلسفه‏اش هست، و قوانین حرکت صادره از سوى خداوند نقشى اساسى در فیزیکش بر عهده دارند . خدا قطعا یک فکر بعدى یا امرى زاید در دستگاه فلسفى دکارت نیست .
کوگیتو: هنگامى که تاریخ فلسفه مى‏آموزیم تمایل داریم فلاسفه بزرگ سده‏هاى هفدهم و هجدهم را به تجربه گرا و خردگرا تقسیم کنیم و برچسب خردگرا بر دکارت بزنیم . اما این اصطلاح به چه معناست؟
کاتینگهام: این پرسشى فوق‏العاده دشوار است . من فکر مى‏کنم خردگرایى مفهومى خوشه‏اى (40) است که عناصر بسیار گوناگونى را در بر مى‏گیرد . یکى از آنها مفهوم معرفت پیشینى (41) یعنى مستقل از تجربه است . دکارت بر خلاف لاک قطعا به تصورات فطرى باور داشت . او معتقد بود که ذهن از آغاز تولد با تصورات و حقایق خاصى مجهز شده است که سنگ بناهایى براى استدلالهاى است . عنصر دیگر در خردگرایى، ضرورت گرایى (43) است; یعنى این که حقایق و بویژه حقایق علمى را مى‏توانیم با ضرورت دقیق منطقى توضیح دهیم . طبیعتا در این مورد جاى حمله معروف هیوم به مفهوم رابطه علیت و ضرورت خالى است . بسى دشوار است که قاطعانه بگوییم موضع دکارت در این مساله چیست . او مسلما فیزیک را به هندسیه قیاس مى‏کرد . وى در عبارت مشهورى مى‏گوید زنجیره‏هاى طولانى استدلالهاى هندسه دانان، که بنا به آن نتایج مبسوطى دقیقا از همان مقدمات بسیط استنتاج مى‏شود، او را وا داشت‏بیندیشد که کل معرفت را مى‏توان بدین شیوه عرضه کرد . بدین سان، او شیفته الگوى هندسى شده بود و همین امر او را نوعى خردگرا مى‏سازد; اما در این جا به دو نکته باید توجه کرد: نخست این که قوانین نهایى از نظر دکارت براى عقل بدیهى و ذاتا صادق نیستند . آنها فقط از سوى خداوند صادر شده‏اند; خداوندى که اراده‏اش واقعا براى ما قابل فهم نیست . بنابراین، دکارت، به یک معنا، بیش از این که معمولا فرض مى‏شود به هیوم نزدیک است . هیوم نیز به روابط واقعا ضرورى میان موجودات فاقد شعور باور ندارد . دکارت در این خصوص معتقد است که قوانینى وجود دارد که صرفا از اراده فهم ناپذیر خداوند صادر مى‏شوند . چنین مى‏نماید که درجه‏اى از همگرایى در این جا میان آنچه خردگرایى و تجربه‏گرایى مى‏نامیم، به چشم مى‏خورد .
نکته دیگر مربوط است‏به نقش تجربه . غالبا نوعى کاریکاتور از خردگرایان ترسیم مى‏شود که گویى ایشان کسانى هستند که مى‏پندارند علم را به آسانى از روى صندلى راحتى و بدون هیچ تجربه‏اى به دست آورد . دکارت قطعا از این نوع خردگرایان نیست . او این نکته را روشن کرده است که تصمیم‏گیرى در مورد انتخاب فرضیه‏اى از میان فرضیات مختلف را فقط بر اساس تجربه هدایت‏گرى مى‏توان انجام داد که با برخى از اصول کلى پیشینى و مستقل از تجربه سازگار و هماهنگ است .
کوگیتو: بنابراین، نخست اصول عقلى، دامنه فرضیات احتمالا درست را محدود مى‏کند و سپس تجربه به ما یارى مى‏دهد تا معین کنیم کدام یک از فرضیات باقى مانده واقعا درست است . اما تجربه چگونه این کار را انجام مى‏دهد؟ آیا با نوعى استقراى حذف کننده (44) پیش مى‏رود تا آنجا که همه فرضیات رقیب جز یکى از آنها حذف شوند؟
کاتینگهام: در مورد مساله روشهاى استقرا باید بگویم که دکارت چندان کاردان نیست . او در حقیقت‏به تجربه و روش شناسى علمى کلا بى‏توجه است . بیشتر نظریه‏هاى علمى‏اش حدسهایى مبهمند که بر پایه الگوهاى برگرفته از جهان پیرامونش بنا نشده‏اند . چنان که براى توضیح گرانش به گرداب اشاره مى‏کند و مى‏گوید «گرانش مانند این گرداب عمل مى‏کند» ، یا در مورد بازتابهاى نور، یک توپ تنیس در حال پرش را مثال مى‏زند و مى‏گوید «بازتابهاى نور مانند آن است‏» . او معمولا با علم کاملا ناشیانه برخورد مى‏کند
کوگیتو: اما او مى‏کوشد که روش فرضیه‏اى را با جستجوى یقین سازگار کند . آیا چنین نیست؟ او در پایان اصول مى‏گوید هر یک از فرضیات مکانیکى‏اش، اگر جداگانه لحاظ شوند، دلبخواهى مى‏نماید، اما هنگامى که مى‏بینیم تناسب آنها با هم کمک مى‏کند تا جهان به منزله یک کل معنا دهد، صدقشان را خواهیم پذیرفت .
کاتینگهام: بسیار جالب توجه است که بکوشیم دقیقا بفهمیم که دکارت در پایان اصول چه گفته است . او میان یقین مطلق که یقین قیاسى و سفت و سخت است و یقین اخلاقى که براى مقاصد عملى بسنده است، فرق مى‏گذارد و ادعا مى‏کند که نظریه‏هاى فیزیکى‏اش اخلاقا یقینى‏اند; اما پا را از این فراتر مى‏گذارد و ادعایى نسبتا قوى‏تر مى‏کند و شاید تا حدى خود پسندانه مى‏گوید که عملا نیز گمان نمى‏رود نظریه‏هاى فیزیکى‏اش درست نباشد . البته چند سالى از مرگش نگذشته بود که نادرستى نظریاتش اثبات گردید .
کوگیتو: جنبه دیگر فلسفه دکارت که با انتقادهاى خصمانه‏اى رو به رو شده، دو گانه انگارى (45) متا فیزیکى است; یعنى پافشارى بر مرزبندى قاطع میان نفس و بدن و شما اظهار داشتید که ماهیت و دلایل دوگانه انگارى دکارت غالبا بد فهمیده شده است . آیا مى‏توانید توضیح دهید که برداشت‏شما در کجا از تفسیرهاى سنتى‏تر متمایز مى‏شود؟
کاتینگهام: فکر مى‏کنم بنا به تفسیرى که اکنون رایجتر است، دکارت فردى به شمار مى‏آید که همه اوصاف انسان را به دو مقوله جامع و مانع ذهنى و عینى تقسیم مى‏کند . چنان که اگر از فیلسوفان معاصر بخواهیم که از حالت ذهنى نمونه‏اى ذکر کنند، معمولا خواهیم شنید که به چیزهاى همچون دندان درد اشاره مى‏کنند . چنانچه درباره این نکته نیک بیندیشید فورا خواهید دید که چنین پاسخى نسبتا عجیب است . فرض نهفته در این پاسخ این است که حالت ذهنى مورد نظریه باید به موطن نفس متعلق باشد و یا به موطن بدن; اما چون این حالت‏شامل عنصر آگاهى است، باید به موطن ذهنى تعلق داشته نه به موطن فیزیکى به نظر من، موضع دکارت در این خصوص تا حدى پیچیده است . او معتقد است ابعادى کاملا روحانى و غیر جسمانى همچون عقل، (46) خواست، (47) تفکر و اراده، و نیز ابعادى کاملا جسمانى و مکانیکى چونان گوارش (48) و انقباض عضلانى (غیر ارادى) (49) در انسان ست‏به نظر من، همه این امور در اندیشه دکارت به مقوله سومى تعلق دارند . از این رو، بهتر است نظریه او را سه گانه انگارى (50) بنامیم تا دوگانه انگارى چنان که احساسات و انفعلات را نمى‏توان فقط به نفس یا فقط به بدن نسبت داد، بلکه آنها را باید به مقوله دیگرى نسبت داد که دکارت آن را وحدت گوهرى (51) نفس و بدن مى‏نامد . بارى، این وحدت نفس و بدن مرکب از دو عنصر روحانى، یعنى خود تفکر، و عنصر مکانیکى، یعنى بدن، است‏به گونه‏اى که به یک معنا اصطلاح دو گانه انگارى همچنان برازنده آن خواهد بود . اما اگر بخواهیم بدانیم نوع انسان با نوع فرشته فاقد عواطف که فقط به طور عرضى از بدن استفاده مى‏کند، چه تفاوتى دارد (چنان که خود دکارت غالبا از این تفاوت سخن به میان مى‏آورد) باید بگویم که ما فقط نفسهاى ساکن در بدنها نیستیم، بلکه به گفته دکارت، باید تاکید کنیم که ما، بر خلاف فرشتگان عمیقا با بدنهاى خود متحدیم . احساسات و انفعالات بدنى قرائن و شواهدى اساسى بر این مدعاست [سه گانه انگارى در این جا معنا مى‏یابد] .
کوگیتو: بنابراین، هنگامى که دکارت شاگردش، رجیوس، (52) را سرزنش مى‏کند که چرا انسان را فقط وحدتى عرضى از دو چیز متمایز مى‏داند، صرفا به دلایل مصلحتى این کار را نمى‏کند . مصلحت اندیشى سخنى سخیف و توهینى است که به وى نسبت داده مى‏شود . به نظر شما او دلایل فلسفى اصیلى براى عرضى نبودن این وحدت داشت .
کاتینگهام: بله، فکر مى‏کنم دلایل فلسفى دارد . اگر مى‏گفتیم انسان جوهرى کاملا غیر جسمانى است که فقط براى هفتاد یا هشتاد سال به طور اتفاقى در بدن محبوس شده، حاکى از این است که چنین موجودى، به زبان فنى، صرفا «وحدتى عرضى‏» با بدن دارد، نه وحدتى حقیقى . (53) آرى، من فکر مى‏کنم دکارت خالصانه باور داشت که ما داراى چنین وحدت اصیلى هستیم; یعنى این که انسان اصالتا موجود واحدى است . شواهد مؤید این مطلب این است که اوصافى قابل اسناد به انسان وجود دارد، مانند درد، گرسنگى و انفعالات، که نمى‏توان آنها را مستقیما فقط به نفس روحانى یا فقط به بدن مکانیکى نسبت داد .
کوگیتو: مساله دیگرى که تقریبا با مساله دوگانه انگارى مرتبط است، جایگاه حیوانات است . دکارت میان انسان و موجودات فاقد شعور قاطعانه فرق مى‏گذارد و قابلیت‏سخنگویى و زبان را مبناى این تمایز مى‏گیرد . بنابراین، ما مى‏توانیم انتظار داشته باشیم که وى از نهضت «حقوق حیوانات‏» جدید بیزار باشد . دو پرسش مهم در این جا مطرح مى‏شود: یکى به طور کلى مربوط است‏به رابطه مسائل متافیزیکى با مسائل اخلاقى; دیگرى به طور خاص مربوط است‏به همین مساله نظر شما در این باره چیست؟
کاتینگهام: مساله اول بسیار گیراتر است . امروزه ما گرایش داریم اخلاق را چونان یک رشته تخصصى مستقل بپنداریم . دکارت در استعاره مشهورش فلسفه را به درختى تشبیه مى‏کند که ریشه‏هایش متافیزیک، تنه‏اش فیزیک، و شاخه‏هایش علوم خاصى چون طب و مکانیک و شاید مهمتر از همه، اخلاق است . بنابراین، اخلاق چیزى زاید و اختیارى و نیز جداى از بدنه اصلى فلسفه نبود . همه آنها بخشهاى مکملى یک ساختار را نداموارند .
تعبیر دیگر این استعاره این است که ما میوه‏ها را از شاخه‏ها مى‏گیریم . بنا به این برداشت، نگاه دکارت به شاخه‏ها و علوم تا حدودى ابزارى مى‏شود; مثلا این که چگونه زندگى را طولانى‏تر کنیم و چگونه تندرست‏باشیم . اما در این اندیشه نیز بود که چگونه فهم عمیقتر، ما را قادر مى‏سازد به زندگى بهتر رهنمون شویم . یکى از ابعاد این فهم عمیقتر، مهار انفعالات نفسانى است; موضوعى که فیلسوفان اخلاق را از یونان باستان تاکنون به خود مشسغول کرده است . دکارت مى‏اندیشید که علم او با پرتو افشانى بر ساختکار فیزیو لوژیکى زیر بناى انفعالات، ما را از چگونگى پیدایش آنها آگاه خواهد ساخت . این آگاهى ما را قادر مى‏سازد که آنها را در موارد لزوم مهار کنیم و در صورت امکان به نفع خویش به کار گیریم . این نکته بویژه در مورد جایگاه حیوانات و نحوه برخورد با آنها پرسشهاى دشوارى مطرح مى‏سازد . آموزه رسمى دکارت این است که حیوانات ماشینهایى پیچیده و کاملا فاقد نفسند . لازمه این آموزه این است که اگر آنها مدرک نیستند، پس ما نباید در خصوص بهره‏کشى از آنها تردیدى به خود راه دهیم . اما آیا دکارت واقعا به این عقیده افراطى باور دارد؟ دکارت، به عقیده بایلت، زندگینامه نویس وى، از سگى به نام موسیوگرات (54) نگهدارى مى‏کرد، و پذیرش این که او مى‏توانسته آن حیوان را فاقد شعور بداند، دشوار است . چنان که اگر به بحثهاى او درباره حیوانات در بخش گفتار چهارم بنگرید، مى‏یابید که همه آنها بیشتر با فکر و زبان سر و کار دارند تا با احساس و عاطفه . دکارت قطعا بحق تاکید مى‏کرد که حیوانات زبان واقعى ندارند . شما ممکن است‏بتوانید به سگ بیاموزید که براى گرفتن یک بیسکویت پارس کند; اما این زبان نیست، بلکه یک ساختکار محرک و پاسخ است . چیزى در آنها وجود ندارد که همچون پاسخهاى زبانى انسان غنى و ابتکارى باشد .
کوگیتو: آیا دکارت مى‏تواند بر پایه نظریه دو گانه انگارى‏اش حیوانات را داراى احساس بداند؟ شما پیشتر گفتید که نظریه دکارت در مورد انسان نوعى سه گانه انگارى است; اما چنین سه‏گانه انگارى باز هم مستلزم وجود یک نفس روحانى در بدن به منزله پیش شرط انفعالات و احساسات انسانى است . حال اگر اصلا نفسى روحانى در حیوانات نباشد، آیا منطقى است که احساس را به آنها نسبت دهیم؟
کاتینگهام: این مساله بغرنجى است و بستگى دارد به منظور شما از فقدان نفس . هیچ عقل، فهم، اراده یا چیزى دیگرى در حیوان نیست که بتوان آن را به نحو گزاره‏اى بیان کرد . این نکته‏اى است که احتمالا ما امروزه درستى‏اش را مى‏پذیریم . چیزى در سگ یا گربه نیست که با آگاهى گزاره‏اى (55) از حالات بدنش یا حوادث پیرامونش مطابق باشد . به تعبیر دیگر، حیوان از احوال بدن یا اوضاع پیرامونش آگاهى گزاره‏اى ندارد و نمى‏تواند آن را در قالب قضیه بیان کند . خوب، اگر حیوان نفس عاقله ندارد مى‏توانیم منطقا بگوییم چیزى به نام درد در او وجود دارد . من فکر نمى‏کنم که دکارت درباره این موضوع رایى کاملا منظم و شسته و رفته‏اى بیان کرده باشد و کوشش براى ابهام زدایى یا پرده بردارى از منظور وى در این خصوص را به جایى نمى‏برد; اما گویى خط یعنى اگر به مطالبى که در نخستین رساله درباره انسان (58) پیرامون فیزیولوژى گفته است، بنگرید، در آن جا خواهید خواند که رفتارهاى بسیار پیچیده‏اى همچون گوارش و انقباض عضلانى، و حتى فرایندهایى مانند حافظه و تخیل که ما آنها را کارکردهاى روانشناختى مى‏نامیم مى‏توانند بدون نفس رخ دهند . آرى این تحویل گرایى است، اما حذف گرایى نیست . او نمى‏گوید ما واقعا اشیا را به یاد نمى‏آوریم یا تخیل نمى‏کنیم، بلکه فقط مى‏گوید حافظه و تخیل را مى‏توان با اصطلاحات مکانیکى توضیح داد . از این رو، من نمى‏دانم چرا یک دکارتى نباید درباره حیوانات دقیقا همین گونه بیندیشد .
کوگیتو: بنابراین، آیا روانشناسى رشته‏اى فیزیولوژیک خواهد بود که یا با عنصر درونى مربوط به چگونگى عمل دستگاه عصبى و مغز و چیزهایى که میان حیوانات مشترک است، سرو کار دارد، و یا با عنصر «بیرونى‏» مربوط به آن دسته از کارکردهاى روانشناختى که فقط یک نفس عاقله و روحانى مى‏تواند آنها را انجام دهد .
کاتینگهام: فکر مى‏کنم درست است . ما مى‏توانیم گزاره‏هاى روانشناختى را شامل هر دو حوزه بدانیم، یعنى هم شامل فعالیتهایى که دکارت آنها را به نفس عاقله نسبت مى‏دهد، و هم شامل آن قوایى (احساس، تخیل، حافظه) که آنها را با تحویل به اصطلاحات مکانیکى توضیح مى‏دهد . این مساله‏اى است که به نوع تفسیر ما از دکارت بستگى دارد; چون هنگامى که ما واژه «روانشناسى‏» را مى‏شنویم، آن را در چهارچوب مقولات جدید مى‏فهمیم و بى‏درنگ آن را به «نفس‏» در برابر «ماده‏» نسبت مى‏دهیم و فرض مى‏گیریم که تمایز نفس و بدن مورد نظر دکارت نیز باید همین گونه باشد .
کوگیتو: اجازه دهید قبل از این که از این مساله بگذریم نکته‏اى دیگر را در این مورد بیان کنیم . اگر ما برنامه تحویل گرایانه را در این مورد مجاز بدانیم و قواى «پایین‏تر» (احساس، تخیل، حافظه) را با اصطلاحات مکانیکى تبیین کنم، آیا پیامدهاى اخلاقى خواهد داشت؟ اگر ما بدانیم که مى‏توانیم تبیین تحویل گرایانه از همه قواى روانشناختى حیوانات و فقط از برخى از قواى روانشناختى انسان عرضه کنیم، آیا در نحوه نگرش و برخورد ما با حیوانات به اصطلاح «فاقد شعور» تحولى چشمگیر پدید نخواهد آورد؟
کاتینگهام: فکر نمى‏کنم بتوانیم با استناد نوشته‏هاى موجود خود دکارت پاسخ در خورى به این پرسش بدهیم . همچنین فکر نمى‏کنم در حال حاضر راى وى درباره این موضوعات به قدر کافى معلوم شده باشد . نظر شخصى بنده این است که میان موجود غیر عاقل و غیر ناطقى که رنج مى‏کشد، و موجودى که همین حالات روانشناختى را دارد و افزون بر آن مى‏تواند آنها را در قالب قضیه بریزد و بیان کند، تفاوت اخلاقى مهمى هست . آگاهى عقلى از امورى که در حال وقوع است در اهمیت و بواقع در مقدار شرى که آن امور مى‏رسانند، تفاوت زیادى پدید مى‏آورد . من شخصا باور دارم که تحمیل رنج و عذاب بر انسان بدتر از تحمیل آن بر حیوان است، و سبب آن بى‏گمان وجود معرفت و آگاهى گزاره‏اى در انسان و فقدان آن در حیوان است . اما اعتراف مى‏کنم که این پاسخى است که فى‏البداهه در ذهنم آمده است، نه پاسخى که بتفصیل درباره‏اش اندیشیده باشم .
کوگیتو: آیا پس از گذر از قرن هفدهم و رسیدن به قرن بیستم باز هم مطالعه فلسفه دکارت نکته‏هایى آموزنده براى فیلسوفان معاصر در بر دارد؟
کاتینگهام: فکر مى‏کنم درسهایى در بر دارد . چنان که عزم دکارت در حفظ کل معرفت انسانى در حوزه فلسفه چیزى است که من آن را هم‏گیرا و هم آموزنده مى‏دانم . به نظر من، اگر فلسفه فقط مجموعه‏اى از رشته‏هاى بسیار تخصصى شود که تنها براى متخصصان قابل فهم باشد، علت وجودى‏اش تا حد زیادى از دست مى‏رود . دکارت با آن نوع مدرسیگرى در ستیز بود که نیروى عقلى زیادى را صرف بیان موشکافانه امورى مى‏کرد که امروزه از دیدگاه ما تقریبا همه آنها بى‏ارزش است . اصحاب مدرسه از درک بى‏ارزش بودن بیشتر بحثهاى خود غافل بودند; منظورم بحثهاى مدرسى درباره انواع معرفت‏حسى و عقلى و صورتهاى التفاتى (59) و مانند آنهاست . همه این امور و اصطلاحات را بارها و بارها تعریف کرده و با چالاکى ذهنى زیادى به بحث گذاشته بودند; اما ارتباط این بحثها با مسائل جدى مربوط به ماهیت انسان یا فهم ما از جهان طبیعى گسسته شده بود . چنین مى‏نماید که جنبه‏هایى از فلسفه امروزه نیز دچار همین آفت‏شده است . در این جاست که دکارت گرایى مى‏تواند ما را در بازگشت‏به مساله لزوم ارتباط فلسفه تخصصى با کل جهان بینى‏مان یارى دهد .
کوگیتو: این درسى کلى است که مى‏توانیم از فلسفه دکارت بیاموزیم . آیا درسهاى ویژه‏اى هم وجود دارد؟
کاتینگهام: مسائل بسیارى را مى‏توان نشان داد که دکارت روى آنها کار کرده و از لحاظ فلسفى پربار است . شاید مهمترین مساله‏اى که امروزه هنوز کاملا پاسخى در خور نیافته، مربوط است‏به ارتباط تفکر ذهنى ما درباره جهان و توصیف عینى آن . دکارت مى‏پنداشت‏با اصطلاحات ریاضى همچون اندازه، شکل، حرکت، و آرایش جزئیات مى‏توان توصیف درستى از جهان به دست داد . ما مى‏توانیم فهرست این اصطلاحات را تغییر و بسط دهیم و به طور کلى سایر اوصاف فیزیکى مهم را نیز به آن بیفزاییم و تکمیل کنیم; اما این بسط و تغییر بر مساله فلسفى رابطه فهم ذهنى و توصیف عینى جهان تاثیرى ندارد; چون این نوع تفسیر تکمیلى نیز باز هم تفکر متفکر، یعنى فاعل تجربه را نادیده مى‏انگارد . یکى از دلایلى که دکارت پاى نفس عاقله را به میان مى‏آورد این است که دقیقا نمى‏دانست‏با زبان و اندیشه چه کند و چگونه آنها را همچون عمل هضم، حرکت، احساس و مانند آنها با تحویل به امور مکانیکى تبیین کند . من فکر مى‏کنم که اکنون نیز ما تا حد نسبتا زیادى در همان مخمصه قرار داریم . رابطه میان زبان علم و زبان تفکر ذهنى و خود آگاهى چیزى است که ما هنوز واقعا آن را نفهمیده‏ایم .
کوگیتو: بنابراین، مى‏توانیم دکارت را منبع سودمندى براى دیدگاههاى ضد تحویل گرایانه درباره نفس برگردیم، دیدگاههایى که امروزه نیز کسانى تا حد زیادى به آن پایبندند .
کاتینگهام: فکر مى‏کنم در نگرش کسانى همین توماس ناگل (60) درباره نفس، این اندیشه دکارتى نهفته است که ما را وا مى‏دارد بپرسیم فاعل تجربه‏گر شبیه چه چیزى باید باشد . ناگل بر مساله ارتباط میان تجربه ذهنى و توصیف عینى جهان تاکید مى‏کند; مساله‏اى که ردپاى آن را مى‏توان تا دکارت پى‏گرفت . من نمى‏گویم دکارت براى این مساله راه حلهایى داشته است; اما آنچه وى لاجرم درباره این گفته بسیار برانگیزاننده است . به یک معنا مى‏توان گفت که او مساله را تعریف و مطرح مى‏کند .
کوگیتو: حوزه دیگرى که فیلسوفان قرن بیستم در آن به دکارت مى‏اندیشند، البته حوزه زبان است . زبان شناس بزرگ آمریکایى، نوام چومسکى، (61) حتى نام یکى از کتابهایش را زبان شناسى دکارتى (62) نهاده است . چرا «دکارتى‏» نامیده است؟
کاتینگهام: نکته اساسى که چومسکى مطرح کرده این است که شما مى‏توانید زیان را چونان محصول یک دستگاه محرک پاسخ تبیین کنید . زبان، آفرینشى (63) و ابتکارى، (64) به گفته وى، محرک ناوا بسته (65) است . آرى، این مطلب کم و بیش با گفته دکارت، در بخش گفتار پنجم منتشر شده در سال 1637 مطابق است . دکارت در آن جا یادآور مى‏شود که هر چند حیوانات کارهاى پیچیده و متنوعى انجام مى‏دهند، شما با تحلیل مى‏یابید که هر یک از بروندادهاى آنها با درونداد ویژه‏اى آغاز مى‏شود; در حالى که زبان پدیده‏اى کاملا متفاوت است . برو نداد زبانى تازه، ابتکارى و ناوابسته به محرکات خاص است . مساله مهم در مورد حیوانات این نیست که آنها نمى‏توانند سخن بگویند و از نظر فیزیکى نمى‏توانند عبارت بسازند (در مجموع فقط طوطى‏ها مى‏توانند عبارت سازى کنند) ; بلکه این است که آنها موجوداتى غیر ناطقند . بنابراین، باید براى تواناییهاى ویژه انسان تفسیرى تبیین کننده و کاملا متفاوت با تفسیر تواناییهاى حیوان بیاوریم . به نظر من چومسکى و دکارت از این جهت‏با هم ارتباط مى‏یابند .
کوگیتو: اکنون کارهاى پژوهشى‏تان در چه زمینه‏اى است؟ آیا هنوز روى فلسفه دکارت کار مى‏کنید؟ و اگر آرى، روى کدام بعد از آثار او؟
کاتینگهام: من اکنون بیش از گذشته روى اخلاق کار مى‏کنم، و برخى از این گرایشهاى جدید در اخلاق مرا به حوزه دکارتى بازگرداند . دکارت بسیارى از سالهاى آخر عمرش روى انفعالات و نقش آنها در زندگى انسان کار مى‏کرد . توضیح وى در مورد چگونگى پیروى ما از انفعالات، به نظر من، فوق‏العاده گیراست . اگرچه او را غالبا خردگرا مى‏خوانند، در مقایسه با رواقیون و افلاطونیان چندان خردگرا نیست; یعنى او باور ندارد که انفعالات نفسانى براى زندگى خوب یکسره زیان بخشند و فقط باید مهار و سرکوب شوند . بر عکس، او در عبارتى معروف مى‏گوید بیشتر این خوشى و شادمانى انسان را همین عواطف است که ارزشمند مى‏سازد . همچنین وى، آگاه است که بخش زیادى از زندگى عاطفى ما بواقع براى ما موجودات عاقل، مبهم است; این اندیشه‏اى است که ممکن است‏بسیار جدید بنماید، هر چند جاى بحث فراوان دارد . این مطلب با بحث نخست‏مان درباره دو گانه انگارى دکارت ارتباط دارد . به نظر من، آموزه دکارت درباره وضوح حالات ذهنى، یعنى دسترس مستقیم، به همه حالات ذهنى خود، فقط در مورد بعد عقلى نفس صدق مى‏کند . من نمى‏توانم تفکرى گزاره‏اى داشته باشم بدون این که از وقوع چنین تفکرى آگاه باشم; اما بخش زیادى از زندگى عاطفى ما همچنان براى ما تیره و تار مى‏ماند و براى فهمیدن این که هنگام خشم و وحشت و یا حالاتى از این دست واقعا در من چه مى‏گذرد، باید کوششى فراوان بکنیم . چنین کوششى، به نظر دکارت، ما را به علل انفعالات و غالبا به رویدادهاى دوران کودکى باز مى‏گرداند . بنابراین، بحث دکارت درباره انفعالات به طرز گیرایى، هم با کارهاى اولیه یونانیان و هم با پژوهشهاى روانکاوان و روانشناسان جدید ارتباط مى‏یابد .
کوگینو: آیا دکارت تفسیر نظام‏مندى از اخلاق عرضه کرده است؟ آیا او براى زندگى یا رفتار خوب دیدگاه یا مجموعه قواعدى سودمند پیشنهاد کرده است؟
کاتینگهام: دکارت قطعا یک علم اخلاق عمومى، یعنى معیارى براى عمل درست عرضه نکرد . او همچون بیشتر فیلسوفان قرن هفدهم فرسنگها از نتیجه‏گرایى (66) و حسابگرى سودها و هزینه‏ها دور است . وى بیشتر به زندگى شخصى و چگونگى سپرى کردن آن مى‏پردازد . دستورالعمل ساده‏اى در این باره ندارد; اما تقریبا امیدوار است که نشان دهد چگونه بخش غیر عقلانى نفس را، یعنى احساسات و عواطفى که اکنون فقط برخى از آنها را مى‏فهمیم، بهتر مى‏توانیم درک کنیم و نیز آنها را دوباره چنان تربیت و هدایت کنیم که به جاى آن که قواى اسرار آمیز و گمراه کننده‏اى به نظر آیند، خود بخشى از زندگى خوب و سرچشمه‏هاى خوشى و شادمانى ما شوند .
کوگیتو: البته لازمه مطالب فوق‏الذکر این است که بپذیریم موجود غیر متجسد و روحانى محض ممکن است اصلا مطلوب نباشد . اگر خوشى انسان به انفعالات او وابسته است، و انفعالات نیز فقط به یک نفس متجسد، یا شاید به تعبیر دقیقتر به وحدت نفس و بدن تعلق دارد، بنابراین پس از جدایى نفس از بدن دیگر باید منتظر چه چیزى مى‏باشیم؟
کاتینگهام: پرسش خوبى است . دکارت درباره این که زندگى آخرت ممکن است‏شبیه به چه چیزى باشد، چندان نیندیشیده است; اما چنانچه تفسیر من از وى درست‏باشد، آن بخش از انسان که پس از مرگ باقى مى‏ماند، چیزى نسبتا مجرد است . شما احتمالا است زمانى را صرف تامل درباره اوصاف و احکام مثلث متساوى‏الساقین کرده‏اید، اما هدفتان این نبوده است که از این تامل لذت زیادى، به معناى معمول کلمه، ببرید .
کوگیتو: ما معمولا در پایان گفتگو و براى حسن ختام از گفتگو شونده مى‏پرسیم هنگامى که به فلسفه نمى‏پردازد، از چه کارهاى دیگرى لذت مى‏برد . (67)
کاتینگهام: موسیقى یکى از دلبستگیهاى من است، من عضو یک انجمن سرود خوانان هستم; هر چند خودم را خواننده نمى‏دانم . همچنین، عضو غیر حرفه‏اى یک انجمن نمایش محلى‏ام و گاه به گاه روى صحنه نمایش ظاهر مى‏شوم . ورزش اسکى در سالهاى اخیر یکى از سرگرمیهاى من شده است . اسکى شیوه‏اى عالى براى تزکیه نفس است، اما متاسفانه اندکى پر هزینه است و چون درآمدم کفاف نمى‏کند، شیفته ورزش اقتصادى‏تر دیگرى به نام پیاده‏روى شده‏ام .
کوگیتو: البته وحدت گوهرى نفس و بدن مایه همه فعالیتهاى نیک است . از شما متشکرم .
پى‏نوشت‏ها:
John Cottingham
Rationalism
Descartes
Rationalists
A Descartes Dectionary
6 . مجله کوگیتو، (cogito) دست اندرکار نشر مقالات فلسفى در زمینه‏هاى گوناگون فلسفه و از دیدگاه مشربهاى مختلف فلسفى است . هدف اصلى از انتشار این نشریه علاقه‏مند ساختن عموم مردم بویژه جوانان به مباحث فلسفى است . این نشریه سه بار در سال از سوى انجمن کوگیتوى بخش فلسفه دانشگاه بریستون انگلستان منتشر مى‏شود .
7. مادس آند گریتس، (Modsand Greats) عنوان دوره مقدماتى و نهایى لیسانس علوم انسانى در دانشگاه آکسفورد است .
8. Synoptic Concept Of Philosophy
9. Privatethought
10. Private Ionguage
11. authority
12. natural Iight
13. The Search After Truth
14. Polyander
15. Episton
16. Preconception
17. Gaukroger
18. Franz Burman
19. Princess Elizabeth Of Bohemia
20. union
21. Meditations
22. euistential propasition
23. Cogitoergosum
24. Iamthinking, there fore Ieuist
25. Iam
26. Ieuist
27. self - defeating
28. intuition
29. inference
30. performance
31. blackboarddoctrines
32. Trademark Argument
33. hindsight
34. deism
35. atheism
36. heliocentrichypothesis
37. Lemonde
38. principle
39. tackedon
40. cluster - concept
41. aprioriknowledge
42. innatism
43. ncessitarianism
44. eliminative induction
45. metaphysicaldualism
46. intellect
47. Volition
48. digestion
49. (involuntary) muscular contraction
50. trialism
51. substantial union
52. Regius
53. genuine Oneness
54. Monsieur Grat
55. Propositionalawareness
56. redeuctionist
57. eliminiativist
58. Treatiseonman
59. intentionalform
60. Thomas Nagel
61. Noamchamsky
62. cartesian Linguistics
63. creative
64. innovative
65. stimulus - free
66. conseguentialism
67. ماخذ ترجمه:
An Intarview with yohn cottingham, in cogito vol, 10,no 1,Spring 1996.

تبلیغات