آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۵

چکیده

جهان، انسان و قرآن داراى ظاهرى است و باطنى و این از معارف عمیق دینى و قرآنى و برخى روایات، برداشت و استفاده مى شود. تمام اعمال انسان، غیر از پوسته ظاهرى، داراى عمق و باطن اند. شریعت نیز چنین است و باطن آن طریقت و حقیقت است. در بخش دوم این نوشتار، به تبیین باطن تمامى منازل و مراحل حج پرداخته شده و اسرار احرام، طواف، نماز طواف، سعى، عرفات، مشعر و منا در ادامه آمده است. در پایان نیز این نکته مورد تأکید قرار گرفته که «حج انفسى» توحید واقعى است.

متن

از معارف عمیق و ژرفى که در متن دین وجود دارد، آن است که جهان ظاهرى دارد و باطنى. جهان هستى را مراتبى است که نازل ترین آن «ظاهر» و درجات بالاترش «باطن» است. این امر اختصاص به جهان ندارد، بلکه شامل انسان و قرآن نیز مى شود. انسان و قرآن هم، ظاهر و باطن دارند و داراى مراتب و درجات اند، که نازل ترین و پایین ترین درجات هر سه، ظاهر آن ها و رتبه هاى بالاتر، عمق و باطن جهان، انسان و قرآن مى باشد; به عبارت بهتر هریک از این سه مقوله، امرى تشکیکى و داراى دو طرف مى باشد; یک طرف آن، مرتبه ظاهر است و طرف دیگر عمیق ترین لایه جهان، انسان و قرآن مى باشد، که مرتبط با مبدأ است.
از آنجا که مبدأ هر سه یکى است; یعنى خداست که خالق هستى است، خداست که آفریننده انسان است و خداست که نازل کننده قرآن مى باشد. طبعاً هر رتبه اى از جهان، با رتبه اى از انسان و قرآن متناظر است; به تعبیر دیگر، ظاهر جهان، که دنیا است، با ظاهر انسان که انسان مادى و دنیوى است، با ظاهر قرآن متناظر است و هر رتبه اى که به عمق جهان وارد شویم، به عمق انسان و قرآن گام نهاده ایم. این حرکت صاعد و این سلوک مبارک، مرحله به مرحله و منزل به منزل پیش خواهد رفت تا به مبدأ منتهى شود. به دیگر سخن، سه مقوله جهان، انسان و قرآن، در گام نخست، از مبدأ تنزّل کرده اند که این قوس نزولى است و فقط از اراده حق بر مى خیزد. آنجا که فرمود: } إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ{ .(1) خلقت انسان و جهان و نزول قرآن با کلمه «کُنْ» تحقّق مى یابد. اما در گام دوم، هستى و انسان و قرآن حرکتى به سمت او خواهند داشت، که فرمود: } إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ{ .(2) لذا کارِ آفرینش با قوس اول آغاز و با قوس صعودى به انجام مى رسد و این حرکت مدوّر از مبدأ و به سوى منتهایى است که هر دو بر هم منطبق اند; لذا فرمود: } هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ{ .(3)
باطن جهان
این که جهان و عالم هستى داراى مراتب و درجاتى است که یکى ظاهر و دیگرى عمق و باطن است، هم بر اساس مبانى فلسفى قابل استفاده است و هم با نگاه قرآنى مى توان به آن رسید. در مقاله حاضر آنچه مطمح نظر است، توجه به آیات قرآنى است. در قرآن کریم به آیاتى بر مى خوریم که به روشنى به ظاهر و باطن جهان اشاره دارد.
یک ) دسته نخست، آیات ملکوت است. در کتاب خدا مجموعاً 4 آیه است که به ملکوت جهان اشاره دارد; یکى از آن ها مربوط به ابراهیم(علیه السلام) مى باشد: } وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ
1 . یس : 82
2 . بقره : 156
3 . حدید : 3
---------------------------------------------------
مَلَکُوتَ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ{ .(1) از این آیه به دست مى آید که اولا: ملکوت با علوم حسّى و عادى حاصل نمى شود بلکه رؤیت و بصیرت قلبى لازم دارد ثانیاً: اگر کسى به رؤیت ملکوت نایل شد، نتیجه آن، حصول یقین و علمى است که در آن هیچ گونه شک و ریبى نباشد. این رؤیت براى پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) هم حاصل شد اما در مدارج بالاتر;(2)} سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلا مِنْ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا{ .(3)
ملکوت، همان ملک است و خدا مالک اصلى است. } قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ{(4) یا } للهِِ مُلْکُ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ{ .(5) علت مالک بودن او خالق بودن است. لذا خدا مالک است; چون او خالق است; } تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْء قَدِیرٌ الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ... الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَات طِبَاقاً{ .(6)
از مجموع آیات به دست مى آید که ما سوا انتصاب به او دارد و تنها از این حیث مملوک اوست و اگر انسانى این حیثیت یعنى حیثیت انتصاب ما سوا به او را دید، به ملکوت جهان هستى نائل شده است و مى دانیم که جهان هستى حیثیتى جز این ندارد، اگر انسان ما سوا را این گونه نبیند; یعنى عناصر هستى را مستقل بنگرد، این نگاه واقعى نیست و این نگاه دنیوى است و روزى کذب این نگاه روشن خواهد شد; } یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ{ .(7) بنابراین، ملکوت عرشى، همان کلمه «کُنْ» است و همان جهت انتصاب ما سوا به اوست. که اگر انسانى به آن نایل شود، به توحید محض و تدبیر ربوبى نایل خواهد شد.(8) حاصل آن که ملکوت جهان، باطن جهان است.
دو ) دسته دیگر، آیات مربوط به وجه است. برخى از آیات وجه، اشاره به وجه الله
دارد; } کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَان وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَالاِْکْرَامِ{ .(9) این آیه داراى مضمونى قریب به آیه دیگر است; } کُلُّ شَیْء هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ{ .(10) در آیه نخست، «فنا» را به هرکس که روى زمین است نسبت داده، اما در آیه دوم تعمیم داده و هلاکت و فنا را شامل هر شىء دانسته است و در نقطه مقابل، بقا را تنها به وجه الله نسبت داده است. با توجه به دو تعبیر «فَان» و «هَالِکٌ» که شامل زمان حال هم مى شود، به دست مى آید که هر چیز و هرکس اگر وجه الله نباشد، الآن هم حکم هلاکت بر او جارى است. وجه هر کس، بُعدى از او است که با آن، با دیگران مواجه مى شود. لذا به بخش مقدم سر، «وجه» گفته مى شود; چون انسان با آن، با
1 . انعام : 75
2 . البر و سوى، اسماعیل حقى، روح البیان، ج7، ص251 ; آلوسى، سید محمود، روح المعانى، ج12، ص132
3 . بنى اسرائیل : 1
4 . آل عمران : 26
5 . مائده : 120
6 . ملک : 3
7 . طارق : 9
8 . طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان، ج7، ص171 و ج8، ص348 و ج8، ص59
9 . الرحمن : 26 و 25
10 . قصص : 88
---------------------------------------------------
دیگران مواجه مى شود. «وجه الله»، اسماء و صفات اوست که خدا با آن، به ما سوا مواجه مى گردد. علم، قدرت، رحمت، سمع و دیگر اسما و صفات حسناى حق، وجه الله است.(1) در واقع وجه الله با ملکوت اشیاء یکى است و باطن جهان تلقّى مى شود.
سه ) یکى از آیات معجز گونه قرآن کریم، اشاره اى واضح به ظاهر و باطن جهان هستى مى کند; } یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ{ .(2) از این آیه به دست مى آید که «یَعْلَمُونَ» بدل «لا یَعْلَمُونَ» است که در آیه قبلى ذکر شده است و از سوى دیگر در مقابل آن «جاهِلُونَ» قرار ندارد، بلکه تعبیر «غَافِلُونَ» به کار رفته است و در اینجا نکته اى است(3)و آن این که فرقى میان عدم علم یا جهل و میان وجود علمى که از دنیا تجاوز نکند، نیست. لذا علمى که هدف و مقصود آن دنیاست از نظر قرآن برابر جهل، غفلت و نسیان است.
اما نکته مهمتر این که در این آیه تعبیر «ظاهر حیات دنیا» آمده است که نشان مى دهد حیات دنیا باطنى هم دارد و آن باطن چیزى نیست جز آخرت; زیرا این دو، مقابل هم قرار گرفته اند و قرینه مقابله بیانگر آن است که باطن دنیا قیامت است.(4) آن که اهل ظاهر است، دنیا بین بوده و هرکس چشم آخرت بین پیدا کند، به باطن جهان، که قیامت است نایل شده است و این امر ممکن است در ظرف دنیا هم حاصل شود.
مجموع آیات، به همراه آیات نور، مثل: } اللهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ...{(5) ما را به این نکته بسیار مهم و اساسى رهنمون مى گردد که ظاهر جهان دنیا است و باطن آن قیامت. و امکان ندارد ظاهر باشد بدون باطن، لذا باطن اکنون وجود دارد و بر ظاهر، که دنیا است مسلط و حاکم مى باشد. به تعبیرى، آخرت بعد دنیا نیست، بلکه فوق دنیا و محیط بر آن است. قرآن مى فرماید: } وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ{ .(6) محیط، اسم فاعل است و ظهور در زمان حال دارد و امکان ندارد جهنم محیط باشد اما جنت محیط به متّـقین نباشد. لذا قیامت با بهشت و جهنمش هم اکنون حاضر و محیط بر دنیا و انسانها است و این نیست جز این که انسان هم ظاهرى متناسب با ظاهر جهان; یعنى دنیا و باطنى متناسب با باطن دنیا، یعنى قیامت داشته باشد.
باطن انسان
بجز آیه پیش گفته، که اشاره اى روشن داشت که انسان هم، ظاهر و باطن دارد; ظاهرش انسان دنیوى و باطنش انسان اخروى است، به گونه هاى دیگر هم مى توان از قرآن استنباط کرد
1 . المیزان، ج19، ص101 و ج16، ص90
2 . روم : 7
3 . زمخشرى، الکشّاف، ج5، ص202
4 . المیزان، ج16، ص157
5 . نور : 35
6 . عنکبوت : 54
---------------------------------------------------
که وجود آدمى داراى درجات و مقاماتى است.
یک) از یک سو عناصرى براى انسان ثابت مى شود که محل آن ها قلب است; نظیر ایمان; } أُوْلَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الاِْیمَانَ{ (1) و از سوى دیگر ایمان در قرآن داراى مراتبى است و افزایش ایمان مطلوب است; } إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً{ .(2) یا فرمود: } یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا...{ . همین مطلب در باره تقوى هم صدق مى کند. از یک طرف محل تقوى قلب است; } أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى{ (3) و از سوى دیگر، تقوى داراى مراتبى است; } یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقَاتِهِ{ .(4) این دسته از آیات نشان مى دهد قلب انسان که تمام حقیقت انسانى است، داراى مراتب و درجاتى است و هرگاه امرى داراى مراتب شد، ظاهر و باطن خواهد داشت.
دو) از سوى دیگر، قرآن براى انسان حیاتى قائل است به نام «حیات طیّب». کسى که اهل عمل صالح باشد و ایمان در وجود او راه یابد، خداوند به او حیاتى مى دهد به نام حیات طیّب و این یک سنت و قانون الهى است. در این قانون، تفاوتى میان زن و مرد نیست; } مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکَر أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً{ .(5) احیا، القاى حیات در شىء است. خداوند با چند تأکید مى فرماید که حیات طیب از سوى خداست، تنها براى مؤمنى حاصل است که داراى عمل صالح اند. در این آیه مراد تغییر صفت حیات نیست; یعنى قرآن نمى خواهد بگوید حیات دو قسم است; حیات خبیث و حیات طیب و ما به مؤمنان حیات طیب مى دهیم. در این صورت باید مى فرمود: «فلنطیّبنّ حیاته» بلکه مراد این است: مؤمنانى که اهل عمل صالح اند، حیات دارند و آن حیات طیّب است.(6) این حیات، حیات مجازى نیست; زیرا اسلوب آیه، براى القاى مطلب مجازى نیست. مضمون آیه مذکور شبیه این آیه است که مى فرماید: } أَ وَ مَنْ کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ{ .(7) به بیان دیگر حیات داراى دو ویژگى است; «علم» و «قدرت». علم همان نورى است که در آیه پیش گفته به آن اشاره شد و در آیات دیگر به قدرت مؤمنان هم اشاره شده است; از جمله این که فرمود: } وَ کَانَ حَقّاً عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ{ .(8) یا فرمود: } مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ{ ،(9) تنها مؤمنان داراى حیات اند و جز آن ها، کسى ندارد. البته این گونه نیست که انسان ها دو دسته اند; زنده و مرده، بلکه مردگان دو قسم اند: خوابیده; یعنى اهل قبور و متحرّک، یعنى انسان هاى غیر مؤمن و در این میان، آن ها
1 . مجادله : 22
2 . انفال : 2
3 . حدید : 16
4 . آل عمران : 102
5 . نحل : 97
6 . المیزان، ج12، صص 343 ـ 341
7 . انعام : 122
8 . روم : 47
9 . مائده : 69
---------------------------------------------------
انسان هاى داراى نورِ زنده اند. لذا قرآن بخش بسیارى از انسان ها را که ما آن ها را زنده مى دانیم، مردگان متحرّک و قائم مى داند. پس انسان هایى که اهل دنیا هستند، مرده محسوب مى شوند و آن ها که به مقام قرب و نور الهى نایل آمده اند، گامى به عمق وجود خود نهاده و به باطن خویش دست یافته اند. چنین انسانى حیات نورانى دارد; } أَفَمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ فَهُوَ عَلَى نُور مِنْ رَبِّهِ{ .(1) در این آیه مى فرماید: کسى که شرح صدر بر اساس حالت تسلیم پیدا کرد، خدا به او نور مى دهد. نکته جالب در این آیه، تعبیر «عَلَى» است که دالّ بر استعلا است.
به تعبیر دیگر، نور مَرکب و رامِ اوست.(2) لذا او با نور مى رود. با نور مى بیند. با نور مى شنود. با نور مى گوید و تمامى افعال و حرکات او به کمک نور انجام مى شود و با این نور مى تواند بیان حق و باطل را تمیز دهد.
ظاهر جهان دنیا است و باطن آن قیامت. و امکان ندارد ظاهر باشد بدون باطن، لذا باطن اکنون وجود دارد و بر ظاهر، که دنیا است مسلط و حاکم مى باشد. به تعبیرى، آخرت بعد دنیا نیست، بلکه فوق دنیا و محیط بر آن است.
سه) دسته اى از آیات در باب قلب است. در این آیات، گاه سخن از ختم قلب است که همراه با غشاوه بر سمع و بصر است. } خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ{(3) گاه مى گوید: ما در قلب برخى انسان ها حالتى قرار دادیم که مانع درک قلبى است; } وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ{(4) و گاه مى فرماید: ما بر قلب برخى انسان ها طبع مى نهیم و این مانع شنیدن آنها است; } وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَسْمَعُونَ{ .(5) زمانى هم سخن از قفل قلب است که اگر قلبى مقفول گردید، تدبّر در قرآن براى او حاصل نخواهد شد; } أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوب أَقْفَالُهَا{ .(6) این دسته از آیات نشان مى دهد که انسان داراى دو وضعیت ادراکى است; یکى ادراک ظاهرى، که براى همه انسان ها به طور یکسان حاصل است. اما وضعیت دیگر ادراکى هم براى انسان ممکن است که اگر حاصل گردد، قلب انسان بینا و داراى بصیرت مى گردد. پیداست که این ادراک غیر از ادراک ظاهرى است و طبعاً ادراک باطنى است که براى باطن انسان; یعنى قلب او حاصل مى گردد.
1 . زمر : 22
2 . المیزان، ج17، ص255 ; روح البیان، ج9، ص212
3 . بقره : 7
4 . انعام : 25
5 . اعراف : 100
6 . محمد : 26
---------------------------------------------------
چهار) در برخى آیات سخن از اَکل نار و خوردن آتش است; } إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً{ .(1) قرآن با صراحت اعمال برخى را «اَکل نار» مى شمارد. این تعبیر مَجاز نیست و ظاهر آن اشاره به واقعیت این عمل دارد که براى واقعیت انسان حاصل است; یعنى واقعاً انسانى که چنین عملى را از روى ظلم انجام دهد، در «باطن» خود آتش خورده است.(2) و در جاى دیگر اشاره به مطلع آتش مى کند و مى فرماید: زادگاه آتش جایى جز قلب و باطن انسان نیست; } نَارُ اللهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الاَْفْئِدَةِ...{ .(3)
این دسته از آیات هم بیانگر این واقعیت مهم است که هم انسان و هم اعمال او داراى ظاهر و باطنى است. ظاهر انسان ممکن است عملى انجام دهد ولى باطن عمل در باطن انسان مى ماند و زمانى ظهور خواهد کرد و ظهور این واقعیت ظهور قیامت است; } یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ{ .(4)
در قرآن مى فرماید: } ذَرُوا ظَاهِرَ الاِْثْمِ وَبَاطِنَهُ{ .(5) یا در جاى دیگر فرمود: } وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ{ .(6) از این دو آیه به دست مى آید که کار سوء و گناه، ظاهرى دارد و باطنى. نه این که کارهاى بد دو قسم است; ظاهرى و باطنى. به تعبیر دیگر، در این دسته از آیات، سخن از ظاهر و باطن فواحش و اثم است، نه این که سخن از فواحش و اثم ظاهرى و باطنى باشد، لذا هر گناهى ظاهرى دارد و باطنى و اگر هر معصیتى ظاهر و باطن دارد، هر عمل صالحى هم اینگونه است.(7) لذا تمامى اعمال انسان ظاهرى دارد که با ظاهر دنیوى انسان در تماس است و باطنى که با باطن و با قلب آدمى مرتبط است و این مسأله همان تجسّم عمل مى باشد.
باطن قرآن
قرآن داراى دو مقام است; ظاهر و باطن. این مطلب ازآیات گوناگون قابل استنباط است.
یک) دسته اى از آیات نشان مى دهد که قرآن مقام تفصیل دارد و قبل از آن، داراى مقام اجمال است. در اول سوره هود آمده است; } الـر، کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیم خَبِیر{ .(8) مراد از کتاب همین قرآنى است که در دست ماست. نکته مهم این که در این آیه مقابله اى میان مقام احکام و مقام تفصیل حاصل شده است و میان این دو مقام با لفظ «ثُمَّ»
1 . نساء : 10
2 . المیزان، ج4، ص351
3 . همزه : 7
4 . طارق : 9
5 . انعام : 120
6 . انعام : 151
7 . المیزان، ج7، ص333
8 . هود : 1
---------------------------------------------------
عطف شده است که دلالت بر نوعى تراخى مى کند. تفصیل یعنى ایجاد فاصله میان اجزاى یک شىء که داراى نوعى ارتباط باشد و در برابر، احکام به معناى ارجاع اجزاى یک شىء متفرق به امر واحد و بسیط ، بدون این که در آن اجزایى باشد. واضح است که بساطت و کثرت از جهت الفاظ و جهات ظاهرى نیست بلکه به معنا و مضمون آیات باز مى گردد. لذا ممکن است معانى، تفصیل یافته، به آیات و سور تبدیل شود و امکان دارد تمام معانى مجتمع گردیده، به دنبال غرضى باشد. مقام اجمال، مقام احکام قرآنى بوده و به دنبال آن، مقام تفصیل قرار خواهد گرفت.
از سوى دیگر، مبدأ تفصیل } ...مِنْ لَدُنْ حَکِیم خَبِیر...{ بیان شده است. حکیم از اسماء حسناى الهى است که دالّ بر اتقان صنع است. و «خَبِیر» هم از دیگر اسماى حسناى الهى است که مفید علم به جزئیات کائنات مى باشد.(1) از این مجموع به دست مى آید که قرآن دو مقام دارد; مقام احکام و مقام تفصیل یا مقام «مِنْ لَدُنْ» و مقام کثرت و گاهى به مقام اجمال مقام مکنون بر اساس آیه: } إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتَاب مَکْنُون{(2) و یا مقام امّ الکتاب براساس آیه: } عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ{(3) گفته مى شود. خلاصه آن که مقام تفصیل مقام ظاهرى قرآن کریم است و مقام اجمال و بساطت باطن قرآن مى باشد.
دو) در پاره اى از آیات مى خوانیم که قرآن دوگونه نزول دارد: «انزال» و «تنزیل». اوّلى نزول دفعى و دوّمى نزول تدریجى است; } إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ{(4) یا } وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْء{ .(5) اگر در جایى تنزیل مطرح باشد، باید امرى باشد که از مقام رفیع به مقامى پایین تنزیل یافته باشد، لذا لازمه تنزیل این است که اولا، امر تنزیل یافته داراى مراتب نزول باشد، ثانیاً، تنزیل داراى مبدأ و منتها باشد. در هر صورت، منتهاى نزول، ظاهر قرآن و مراتب بالاتر و مبدأ تنزل آیات بطون قرآن کریم خواهد بود.
مسأله باطن داشتنِ قرآن، از آیات تدبّر و برخى آیات دیگر هم به دست مى آید. بجز این ها مسأله ظاهر و باطن قرآن در روایات متعدّدى به صراحت بیان شده است، که به چند نمونه از آن ها اشاره مى شود:
ـ در روایتى فضیل بن یسار گوید، از ابو جعفر(علیهما السلام) در باره این روایت پرسیدم که:
«مَا فِی الْقُرْآنِ آیَةٌ إِلاَّ وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ وَ ما فِیْهِ حَرْفٌ إِلاّ وَ لَهُ حَدٌّ وَ لِکُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ» ما، یَعْنِی بِقَوْلِهِ: لَها ظهر و بطن؟ قَالَ: ظَهْرُهُ تَنْزِیلُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِیلُهُ، مِنْهُ مَا مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ
1 . المیزان، ج10، ص138 ـ 136 ; روح المعانى ج7، ص131
2 . واقعه : 78
3 . رعد : 39
4 . حج : 9
5 . نحل : 89
---------------------------------------------------
یَکُنْ بَعْدِ، یَجْرِی کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ، کُلَّمَا جَاءَ مِنْهُ شَیْء وَقَعَ، قَالَ: اللَّهُ } وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ{ نَحْنُ نَعْلَمُهُ».(1)
ـ در روایت مبسوطى از پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمودند:
«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ فِی دَارِ هُدْنَة وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَر، وَ السَّیْرُ بِکُمْ سَرِیعٌ، وَ قَدْ رَأَیْتُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ یُبْلِیَانِ کُلَّ جَدِید، وَ یُقَرِّبَانِ کُلَّ بَعِید، وَ یَأْتِیَانِ بِکُلِّ مَوْعُود، فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ. قَالَ: فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الاَْسْوَدِ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ؟ قَالَ: دَارُ بَلاَغ وَ انْقِطَاع، فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ، فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ، وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِیلُ یَدُلُّ عَلَى خَیْرِ سَبِیل، وَ هُوَ کِتَابٌ فِیهِ تَفْصِیلٌ وَ بَیَانٌ وَ تَحْصِیلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ، لَیْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ، فَظَاهِرُهُ حُکْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ، ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ».(2)
از مجموع مباحث پیش گفته به دست مى آید که جهان، انسان و قرآن ظاهرى دارند و در عالم بالا، هر یک داراى باطن مى باشند. اگر جهان هستى عالم تکوین است و قرآن کریم عالم تشریع، این امر به معناى هماهنگى نظام تکوین و تشریع است که از دیگر معارف بلند قرآنى است. مسأله ظاهر و باطن منحصر به سه امر مذکور نیست، بلکه شامل اعمال انسانى هم مى شود که بدان اشارتى شد. همچنین نعمت هاى الهى هم ظاهر و باطن دارد; } وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً{ .(3)
از دیگر مسائل مهم در بیان معارف دینى این که: علم هم از این قاعده مستثنى نیست. عارفان علم را دو دسته مى دانند: «اکتسابى» و «ارثى». علوم اکتسابى یا رسمى، علومى است که از طریق آموزش انسانى و به تدریج و همراه با رنج فراوان به دست مى آید. علم ارثى یا الهى، علمى است که از طریق تعلیم ربانى، در اندک زمانى و به راحتى حاصل شود. ممکن است انسان واجد علم رسمى یا صاحب علم ارثى یا داراى هر دو علم باشد اما آنچه مهم است این است که علم مفید، علم ارثى و باطنى است; چنانکه پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) به این مطلب اشاره فرمود:
«الْعِلْمُ عِلْمان: عِلْمٌ عَلَى اللِّسانِ فَذلِکَ حُجَّةٌ عَلَى ابْنِ آدَم وَ عِلْمٌ فِی الْقَلْبِ فَذلِکَ الْعِلْمُ النَّافِعِ».(4)
همچنین در کلام امیر مؤمنان(علیه السلام)چنین آمده است که:
1 . به نقل از المیزان، ج3، صص73 ـ 71
2 همان.
3 . لقمان : 20
4 . الکافى، ج2، ص135 ; وسائل الشیعة، ج1، ص152 ; بحار الانوار، ج54، ص145
---------------------------------------------------
«الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ، وَ لا یَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ یَکُنِ الْمَطْبُوعُ».(1)
علم الوراثه، در قلبى که از کدورت صفات نفسانى و قذارت طبایع حیوانى وعلایق زشت دنیوى منزّه است مى جوشد و اسرار جهان غیب را هویدا و آشکار مى سازد. علم موروثى علمى است که از جانب حق باشد و او معلّم انسان قرار گیرد; } عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً{ .(2)
اهل کشف وارثان کشوف نبوى اند و به برکت پیروى از آن بزرگواران، به وراثت علوم حقیقى نایل مى شوند. این علوم تقلیدى نیست. تقلید تقیید است و تمام علماى رسوم در قید تقلیدند و گاهى از حس و گاهى از عقلشان تقلید مى کنند، اما آن که وارث علم حقیقى است، اگر هم مقلّد باشد، تنها مقلّد خداست و این دسته، علماى حقیقى و اهل تحقیق اند. اصل در عالم جهل است و علم مستفاد و وجود است و وجود مخصوص خداوند مى باشد; «فتقلید الحقّ الذی له الوجود أولى من تقلید مَن هو مخلوق مثلک فکما استفدت منه سبحانه الوجود فاستفد منه العلم» .(3)
صوفى ها گاهى به جاى علوم اکتسابى و ارثى، از اصطلاح علم الروایه و علم الدرایه استفاده مى کنند.(4) ولى آنچه مهم است این که آنان معلّم علوم ارثى یا وهبى یا علم الدرایه را اَب معنوى مى دانند. آنان بر اساس حدیثى از پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) که فرمود: «الآباء ثلاثة; أب ولّدک و أب ربّاک و أب علّمک»،(5) معتقدند(6) که معلّم عارفان، انبیا و اولیاى الهى اند. علوم صوفیه میراث معنوى است که از سوى اب معنوى بر قلب عارف مى نشیند. زمین ارث صورى خداست. ولى میراث پیامبران علوم معنوى و حقیقى است.
شریعت، طریقت، حقیقت
از مسائل مهم دیگر، که هم نتیجه مباحث پیشین است و هم مستنداتى از آیات و احادیث دارد، آن است که، شریعت هم ظاهر و باطن دارد. نماز بجز کالبد ظاهرى، باطنى دارد که همان ذکر خداست; } إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَذِکْرُ اللهِ أَکْبَرُ{ .(7) روزه ظاهرى دارد که امساک است، اما باطن آن امساک و تقواى معنوى است; } یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ{(8) و اینجاست که مسأله شریعت و طریقت در عرفان اسلامى مطرح مى شود.
عرفا و صوفیان، تعریف هاى گوناگونى از شریعت، طریقت و حقیقت کرده اند; ابوالقاسم
1 . نهج البلاغه، حکمت 338
2 . کهف : 65
3 . محى الدین ابن عربى، الفتوحات المکّیه، ج3، ص167
4 . سراج، طوسى، اللّمع، ص26
5 . آملى، سید حیدر، جامع الاسرار، ص351
6 . آملى، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص352 ـ 351
7 . عنکبوت : 35
8 . بقره : 183
---------------------------------------------------
قشیرى مى گوید: «شریعت التزام عبودیت و حقیقت، مشاهده ربوبیت است. لذا اگر شریعت مؤید به حقیقت و اگر حقیقت مؤید به شریعت نباشد قابل قبول نیست. پس شریعت قیام به تکلیف و حقیقت شهود مقدّرات الهى است.»(1)
هجویرى نیز معتقد است که «شریعت صحّت ظاهر و حقیقت حفظ حالت باطن است.»(2)
در کلمات صوفیان تطبیقاتى نسبت به مسأله سه عنصرىِ شریعت، طریقت و حقیقت صورت گرفته است.(3) این سه امر، مقتضاى سه امر دیگر است. به تعبیر دیگر، شریعت اقتضاى رسالت، طریقت اقتضاى نبوت و حقیقت از اقتضائات ولایت است. همچنین شریعت مربوط عوام ناس و طریقت مربوط به خواص و حقیقت مربوط به اخص خواص انسان ها است. شریعت مقتضاى اسلام و طریقت مقتضاى ایمان و حقیقت مقتضاى یقین است; چنانکه کشف به شریعت، الهام به طریقت و وحى به حقیقت مرتبط است. همچنین علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین مراتبى است که بر آن سه مترتّب است. سه عالمِ ملک، ملکوت و جبروت و نیز سه عالمِ محسوس، نفوس و عقول در ارتباط با شریعت، طریقت و حقیقت مى باشد.
به هر تقدیر، اینگونه تثلیث ها، مقتضاى تثلیث در عالم خلقت است; زیرا عارفان را عقیده بر این است که آفرینش از فرد به سوى تثلیث و از آن به سوى عالم کثرت مى باشد.
نتیجه آنکه، احکام شرعى و تکالیف دینى، ظاهرى دارند که در شریعت ظهور پیدا مى کند و باطنى که در طریقت و باطن دیگر که در حقیقت تجلّى مى یابد. بر این اساس، مى توان گفت: حج هم ظاهرى دارد که احکام شرعى آن را تشکیل مى دهد; مانند حج واجب و مستحب یا حج تمتّع، قِران و اِفراد یا احکام حجّ نیابتى یا واجبات و مندوبات حج.
همچنین تمام احکام شرع که در باب حج مطرح است، داراى باطن بلکه بطون است، که در روایات و احادیث و نیز ذوقیات عرفا به آن ها اشاره شده است.
حج انفسى
حج، به معناى قصد است،(4) و قصد بدون مقصود ممکن نیست. مقصد، حجّ بیت الله و کعبه است. کعبه دو قسم است; کعبه صورى و کعبه معنوى. آن که به دنبال صورت کعبه است، حج ظاهرى به جاى آورده و از رسیدن به باطن حج محروم است. به این گونه حج، «حج آفاقى» مى توان گفت. اما اگر مقصد حج، کعبه معنوى و بیت واقعى و حقیقى بود، «حج انفسى» حاصل
1 . قشیرى، عبد الکریم، الرساله القشیریه، ص159
2 . هجویرى، على بن عثمان، کشف المحجوب، ص498
3 . آملى، سید حیدر، اسرار الشیعه واطوار الطریقه و انوار الحقیقه، صص 6 و 21 و 22 و 24 و 25 و 32 و 35
4 . لسان العرب، ج3، ص137 ; معجم مفردات الفاظ القرآن، ص236
---------------------------------------------------
شده است. در حجّ انفسى احرام، تلبیه، طواف، نماز طواف، سعى، عرفات، منا، رمى و ذبح معناى دیگرى دارد و صورتى واقعى پیدا مى کند و گرنه در حدّ ظاهر و سیر آفاق و انجام اعمال بى محتوا باقى خواهد ماند.
کعبه معنوى و بیت الله حقیقى، مقام قلب است. مقام قلب دو مقام است; یا مقام قلب انسان کبیر، که همان بیت معمور یا لوح محفوظ مى باشد و یا مقام قلب انسان صغیر است که از آن به مقام نفس یا مقام فؤاد تعبیر مى شود. بنابراین، مقصدِ حج انفسى، یا اتصال به حقیقت انسان کامل است یا اتحاد با حقیقت انسان صغیر، که در هردو صورت، حاجى گامى در جهت نیل به حج حقیقى برداشته است.
در حدیثى، درباره کعبه آمده است:
«إِنَّ أَوَّلَ بَیْت مَدَتْ عَلَى الْماءِ وَ ظَهَرَتْ عَلَى وَجْهِهِ کانَتِ الْکَعْبَة قَبْلَ الاَْرْضِ وَ ما عَلَیْها مِنَ الْبُیُوتِ».(1)
و در حدیث دیگرى آمده است:
«الْکَعْبَةُ أَوَّلُ بَیْت ظَهَرَتْ عَلَى وَجْهِ السَّماءِ عِنْدَ خَلْقِ السَّماءِ، خَلَقَهُ اللهُ قَبْلَ اْلأَرْضِ بِأَلْفَی عام وَ کانَ زُبْدَةً بَیْضاءَ عَلَى وَجْهِ الْماءِ فَدَمِیَتِ اْلأَرْضُ تَحْتَهُ».(2)
این دو حدیث یاد آور یکى از آیات قرآن کریم است; } إِنَّ أَوَّلَ بَیْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکاً وَهُدىً لِلْعَالَمِینَ{ .(3)
تطبیق حجّ انفسى مربوط به انسان کبیر بر حدیث: مراد از کعبه نفس کلّى انسان کبیر است که همان بیت الله الأعظم مى باشد، ظهور آن بر ماء، اشاره به عوالم روحانى دارد که از قلب انسان کبیر نشأت گرفته است. یکى از قواعد عرفانى مى گوید: هرگاه وجودى فوق وجود دیگر بود، وجود بالا بر وجود پایین تسلّط و احاطه دارد. قرآن مى فرماید:
} هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّام وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ{ .(4)
معناى آیه این است که: عرش، قبل از خلقت آسمان ها و زمین مادى، وجود داشته است. البته مراد از عرش دو چیز مى تواند باشد; یا مراد عرش معنوى است که همان عقل اول است، در این صورت، ماء همان آب ظاهرى است. وجه دیگر این که منظور از عرش علم مطلق الهى است که فوق علوم جزئى است. بر این اساس، «بکّه» اشاره به نفس مکى انسان کبیر دارد و
1 . آملى، سید حیدر، اسماء الشریعه، صص230 ـ 223
2 . آملى، سید حیدر، اسرار الشریعة واطوار الطریقه وانوار الحقیقه، صص230 ـ 223
3 . آل عمران : 96
4 . هود : 7
---------------------------------------------------
منظور از ناس عموم مردم است. در این آیه تمام انسان ها مکلف به توجه به انسان اعظم اند; حتّى انبیا و اوصیا. مبارک اشاره به برکاتى دارد که از انسان کامل سرازیر شده به مراتب پایین تر مى رسد، چنانکه فیض ها و تجلّیات او هدایتى است که از جناب قدس انسان کامل به عوالم مادون تنزّل مى یابد. هرکس به این حریم وارد شود، در امنیت مطلق است; } وَمَنْ دَخَلَهُ کَانَ آمِناً{ .(1) اگر انسانى مستعد است، باید به حریم بیت الله اعظم، که مقام قدسى انسان کامل است، وارد شود و سبیلى به آن پیدا کند; } وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلا{ .(2)
حج عمل صالح است و عمل صالح دو گونه است; عمل صالحى که مربوط به اهل شریعت است و آن عملى است که ریا و سُمعه یا شکى در آن نباشد، بلکه خالص براى رضاى خدا صورت گیرد; } قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَ مَمَاتِی للهِِ رَبِّ الْعَالَمِینَ{ .(3) اما عمل صالحِ واقعى مربوط به اهل طریقت و اهل حقیقت است. آنان که اهل وصل اند، به هنگام عبادت جز صاحب عبادت نمى بینند. عمل آن ها محجوب نیست بلکه با شهود حق صورت مى گیرد; } فَمَنْ کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحاً وَلاَ یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً{ .(4)
گسترش عوالم بعد از کعبه، از عوالم روحانى است و سپس به عوالم جسمانى مى رسد; زیرا روحانیات از جسمانیات لطیف تر و وجود آن ها بالاتر است. بر این اساس، عالم ارواح و عالم امر، به عالم خلق و عالم اجسام مقدم است و عالم ماده پایین ترین درجه عالم هستى است.
1 . آل عمران : 97
2 . همان.
3 . انعام : 162
4 . کهف : 110
---------------------------------------------------
تطبیق حج انفسى مربوط به انسان صغیر بر حدیث:(1) مراد از کعبه، که اوّلین بیتى است که ظاهر شده است، قلب انسان است و ظهور آن بر ماء تعلّق روح به نطفه و بدن مادى است. خلقت آن، عبارت از خلقت قلب انسانى قبل از روح حیوانى است و قبل از زمین بدن که ممکن است از آن تعبیر به دو هزار سال بشود. از آنجا که بدن طفیل روح است، پیدایش و رشد آن براساس تدبیر روح صورت مى گیرد. لذا مراد از اوّلین بیت، که مبارک است قلب معنوى است که هرگونه برکتى است از اوست و هر تدبیر و هدایتى نسبت به مراتب دانى انسانى است، از قلب انسان سرچشمه مى گیرد. حجّ این بیت، از سوى خدا مقدر است و انسان باید راهى به درون باز کند; } وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلا{(2) کسى که به این مسیر برود و در این راه گام نهد، بر آیات، اسرار و حقایق معنوى واقف مى شود و براى خود زاد اخروى بر مى گیرد. چنین کسى به علوم حقیقى و موت ارادى نائل آمده و حجاب ها را یک به یک پشت سر مى گذارد و به تدریج به مدینه واقعى و کعبه مقصود گام مى نهد و این حج انفسى است و حج انسان هاى با ایمان و اهل حقیقت است.
از منظر عرفانى، حج دو گونه است:(3) یکى «حج غیبت» و دیگرى «حج حضور»; کسى که در مکه است اما از صاحب خانه غایب، همانند کسى است که در خانه خود است; زیرا هر دو در غیبت است و کسى که در خانه خود حاضر باشد همانند آن که در مکه حاضر است. اما حضور در مکه از حضور در خانه اولى است; لذا حج جهادى است براى کشف و مشاهده و از این رو، مقصود حج، دیدن خانه نیست بلکه رؤیت و شهود صاحب خانه است.
عارفان براى حج و مقام ابراهیم دو مقام معتقدند:(4) یکى «مقام تن» و دیگرى «مقام دل»; مقام تن، احرام، دخول به حرم، طواف، نماز، سعى، تقصیر، مزدلفه، رمى، هَدى، وقوف به منا و رمى جمرات است. اما مقام دل که اشاره به باطن حج دارد، مقام خُلّت ابراهیم است. در این موضع، حاجى باید از عادات اعراض کند، به ترک لذات بپردازد، از ذکر غیر او احرام بندد و از تمامى ما سوا اجتناب کند، سنگ به هواى نفس زند تا به مقام امن الهى و رمى از اغواى شیطان نایل شود; } إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ{ .(5)
آنگاه که ابراهیم به مقام خلّت رسید و خلیل الله نام گرفت، از علایق گذشت و دل از غیر او بگسست. آنگاه که ابراهیم به منجنیق آمد و او را به سمت آتش پرتاب کردند، جبرئیل آمد و از او پرسید: آیا حاجتى دارى؟ ابراهیم پاسخ داد: «أمّا إِلَیْکَ فَلا»، سپس جبرئیل پرسید: از
1 . همان: صص244 ـ 230
2 . آل عمران : 97
3 . هجویرى، على بن عثمان، کشف المحجوب، ص427
4 . همان، ص422
5 . بقره : 131
---------------------------------------------------
خدا هم حاجتى ندارى؟ ابراهیم(علیه السلام) پاسخ داد: «حَسْبِی مِن سُؤالی عِلْمُهُ بِحالی».
از ابو یزید بسطامى نقل است که گفت: «در نخستین حجّ، من بجز خانه هیچ چیز ندیدم، دوّم بار خانه و خداوند خانه دیدم و سوم بار همه خداوند خانه دیدم هیچ خانه ندیدم.»(1) از این روایت که عارفان گفته اند: «أظلم الأشیاء دار الحبیب بلا حبیب».(2)
سرّ احرام
احرام را آدابى است:
* ادب اول، «غسل» کند و در این غسل نیّت غسل احرام داشته باشد، اما قصد اصلى از غسل، طهارت از خطایا و ذنوب است. سالک به هنگام احرام میقات باید قصدى به جز خروج از گناه و کندن ریشه هاى معصیت از دل نداشته باشد; به عبارت دیگر، نیت و قصد واقعىِ انجام غسل احرام، طهارت از گناه و رجوع به مقام ربوبى الهى است. چنانکه در حدیث شِبلى امام سجاد(علیه السلام) فرمود: «فَحِینَ اغْتَسَلْتَ نَوَیْتَ أَنَّکَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَایَا وَ الذُّنُوبِ؟ قَالَ: لاَ. قَالَ: فَمَا نَزَلْتَ الْمِیقَاتَ».(3)
* ادب دوم، «پوشیدن لباس احرام» است; یعنى لباس هاى معمول را کنار گذاشته، لباس احرام را که طاهر و سفید است و در آن نماز جایز است، بپوشد. این نیز سرّى دارد و آن این که به هنگام کندن لباس معمول، باید از جمیع عادات نادرست گذشته چشم بپوشد. باید از ریا و نفاق در آید و باید پیمان بندد که وارد شبهات نشود.
معاصى دو قسم است: معاصى متّیقن و معاصى مشتبه; کسى به حج انفسى وارد مى شود که از مشتبهات هم کناره گیرد. علاوه بر این که نه تنها نباید دست نیالود، بلکه سنت آن است که به آن نزدیک نشد، که اگر کسى به معصیت نزدیک شد، امکان انجام و ارتکاب آن کم نیست. پس ادب دوم در احرام این که، قریب و نزدیک به مشتبهات نشود.
امام سجاد(علیه السلام) در فراز دیگرى از حدیث شبلى فرمود: «فَحِینَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِیطِ ثِیَابِکَ نَوَیْتَ أَنَّکَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّیَاءِ وَ النِّفَاقِ وَ الدُّخُولِ فِی الشُّبُهَاتِ، قَالَ: لاَ. قَالَ: فَحِینَ اغْتَسَلْتَ نَوَیْتَ أَنَّکَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَایَا وَ الذُّنُوبِ. قَالَ: لاَ. قَالَ: فَمَا نَزَلْتَ الْمِیقَاتَ وَ لاَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِیطِ الثِّیَابِ وَ لاَ اغْتَسَلْتَ».(4)
* ادب سوم این که، «نماز احرام» بگزارد و بعد از آن دعا کند و در دعا بگوید:
1 . هجویرى، على بن عثمان، کشف المحجوب، ص424
2 . همان.
3 . مستدرک الوسائل، ج10، ص166
4 . همان.
---------------------------------------------------
پروردگارا! من نداى تو را اجابت کردم و به وعده تو ایمان آوردم و امر تو را تبعیت نمودم و سپس هرچه از خدا مى خواهد به زبان آورد; «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ(علیه السلام) : فَإِذَا انْفَتَلْتَ مِنْ صَلاَتِکَ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ أَثْنِ عَلَیْهِ وَ صَلِّ عَلَى النَّبِیِّ(صلى الله علیه وآله) وَ قُلْ: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ أَنْ تَجْعَلَنِی مِمَّنِ اسْتَجَابَ لَکَ وَ آمَنَ بِوَعْدِکَ وَ اتَّبَعَ أَمْرَکَ فَإِنِّی عَبْدُکَ وَ فِی قَبْضَتِکَ لاَ أُوقَى إِلاَّ مَا وَقَیْتَ وَ لاَ آخُذُ إِلاَّ مَا أَعْطَیْتَ وَ قَدْ ذَکَرْتَ الْحَجَّ فَأَسْأَلُکَ أَنْ تَعْزِمَ لِی عَلَیْهِ عَلَى کِتَابِکَ وَ سُنَّةِ نَبِیِّکَ وَ تُقَوِّیَنِی عَلَى مَا ضَعُفْتُ عَنْهُ وَ تَسَلَّمَ مِنِّی مَنَاسِکِی فِی یُسْر مِنْکَ وَ عَافِیَة وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَفْدِکَ الَّذِی رَضِیتَ وَ ارْتَضَیْتَ وَ سَمَّیْتَ وَ کَتَبْتَ اللَّهُمَّ فَتَمِّمْ لِی حَجَّتِی وَ عُمْرَتِی اللَّهُمَّ إِنِّی أُرِیدُ التَّمَتُّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ عَلَى کِتَابِکَ وَ سُنَّةِ نَبِیِّکَ(صلى الله علیه وآله) فَإِنْ عَرَضَ لِی شَیْءٌ یَحْبِسُنِی فَحُلَّنِی حَیْثُ حَبَسْتَنِی لِقَدَرِکَ الَّذِی قَدَّرْتَ عَلَیَّ اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ حَجَّةً فَعُمْرَةً أَحْرَمَ لَکَ شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ عِظَامِی وَ مُخِّی وَ عَصَبِی مِنَ النِّسَاءِ وَ الثِّیَابِ وَ الطِّیبِ أَبْتَغِی بِذَلِکَ وَجْهَکَ وَ الدَّارَ الاْخِرَةَ».(1)
امام سجاد(علیه السلام) هم در باب نماز احرام مى فرماید: باید به هنگام انجام نماز احرام، چنین نیت داشت که انسان به خدا تقرّب یابد و مشغول انجام حسنات او باشد تا داخل میقات بیاید.
«فَحِینَ صَلَّیْتَ الرَّکْعَتَیْنِ، نَوَیْتَ أَنَّکَ تَقَرَّبْتَ إِلَى اللَّهِ بِخَیْرِ الاَْعْمَالِ مِنَ الصَّلاَةِ وَ أَکْبَرِ حَسَنَاتِ الْعِبَادِ؟ قَالَ: لاَ. قَالَ: فَحِینَ لَبَّیْتَ نَوَیْتَ أَنَّکَ نَطَقْتَ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ بِکُلِّ طَاعَة وَ صُمْتَ عَنْ کُلِّ مَعْصِیَة؟ قَالَ: لاَ. قَالَ لَهُ(علیه السلام) : مَا دَخَلْتَ الْمِیقَاتَ وَ لاَ صَلَّیْتَ وَ لاَ لَبَّیْتَ».(2)
* و از آداب احرام «عقد احرام» است. سالک در حجّ انفسى، باید به هنگام نیّت احرام، هر عهد و پیمانى که با غیر خدا دارد، رها کند و تنها عهد و پیمان با خدا بندد و با خود نیت کند که هرگز عهد با خدا نشکند، که آثار شومى در انتظار اوست. در حدیث شبلى مى خوانیم که امام سجاد(علیه السلام) فرمود:
«فَحِینَ عَقَدْتَ الْحَجَّ، نَوَیْتَ أَنَّکَ قَدْ حَلَلْتَ کُلَّ عَقْد لِغَیْرِ اللَّهِ؟ قَالَ: لاَ. قَالَ لَهُ(علیه السلام) : مَا تَنَظَّفْتَ وَ لاَ أَحْرَمْتَ وَ لاَ عَقَدْتَ الْحَجَّ».(3)
* ادب دیگر احرام، «تلبیه» است. انسان حج گزار در این مقام به خدا لبیک مى گوید و نداى او را اجابت مى کند. لذا نباید بعد از آن، خواهش هاى نفسانى و آمال شیطانى را پاسخ دهد. لبیک مقام سکوت از معصیت است. لبیک مقام ترک معصیت است. لبیک مقام ندامت از گناه و قلع ماده معصیت است و لبیک دخول به حریم طاعت الهى است. امام صادق(علیه السلام) در
1 . التهذیب، ج1، ص468 ; الکافى، ج4، ص331 ; الفقیه، ص436
2 . مستدرک الوسائل، ج10، ص166
3 . همان.
---------------------------------------------------
حدیث حج فرمود:
«وَ لَبِّ بِمَعْنَى إِجَابَة صَادِقَة صَافِیَة خَالِصَة زَاکِیَة لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِی دَعْوَتِکَ مُتَمَسِّکاً بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى».(1)
احرام را اسرارى است:
محرّمات احرام دو قسم است: «محرّمات خاص» و «محرّمات عام»; محرّمات خاص همان موارد معروفى است که در کتب فقهى به آن اشاره شده است.
* اما سرّ احرام، احرام از جمیع معاصى و حتى مشتبهات است. نفس باید به هنگام احرام از نفسانیات، مشتهیات و تمام لذات فاصله بگیرد و حتى لذّت حلال را، به قدر ضرورت، آن هم نه براى تحصیل لذّت، بلکه براى انجام تکلیف الهى، استفاده کند.(2)
* سرّ دیگر احرام آن است که مشاهده محسوساست و مادیات را برخود حرام کند و در گامى بالاتر، شهود ما سوا را برخود حرام سازد; به عبارتى دیگر، از احرام به فنا دست یابد و از احرام متوجه عالم روحانیت، عالم وصل و عالم اسماء الهى شود، که این کعبه حقیقى و این حج انفسى است.
* از اسرار احرام، تردّد میان خوف و رجا است; زیرا آنگاه که انسان لبیک مى گوید، نمى داند پاسخ چیست. آیا پاسخ حق «لبّیک» است یا «لا لبّیک».
ابوالقاسم قشیرى مى گوید: «شریعت التزام عبودیت و حقیقت، مشاهده ربوبیت است. لذا اگر شریعت مؤید به حقیقت و اگر حقیقت مؤید به شریعت نباشد قابل قبول نیست.
در حدیثى از امام علىّ بن الحسین(علیهما السلام) آمده است که آن حضرت بعد از احرام، رنگ از رخسارش پرید، صحابى علّت را جویا شدند. امام(علیه السلام) فرمود: خوف آن دارم که خدا در پاسخ من بگوید: «لا لبّیک»; «حَجّ عَلِیّ بن الْحُسَین(علیه السلام) فَلَمَّا أَحْرَمَ وَ اسْتَوَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ اَصْفَرَ لَوْنُهُ وَ وَقَعَتْ عَلَیْهِ الرَّعْدَة وَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُلَبِّیَ، فَقیلَ أَ لا تُلَبِّی فَقالَ أَخْشى أَنْ یَقُولَ لِی لا لَبَّیْکَ وَ لا سَعْدَیکَ فَلَمَّا لَبَّى غُشِیَ عَلَیهِ».(3)
* سرّ دیگر احرام این که، هرگاه همگان لبیک مى گویند و نداى حق را به صورت جمعى پاسخ مى دهند، انسان متذکّر نفخ صور و حشر تمامى انسان ها از قبور مى شود. در عرصه قیامت
1 . مصباح الشریعه، ص17
2 . ملکى تبریزى، میرزا جواد آقا، ص172
3 . المحجة البیضاء، ج2، ص201
---------------------------------------------------
انسان ها دو دسته مى شوند: «محبّین» و «مطرودین»; تلبیه اشاره به این است که انسان در قیامت با محبّین محشور گردد.
به هر تقدیر، سر احرام همان است که امام سجاد(علیه السلام) در حدیث شبلى فرمود: «فَحِینَ أَحْرَمْتَ نَوَیْتَ أَنَّکَ حَرَّمْتَ عَلَى نَفْسِکَ کُلَّ مُحَرَّم حَرَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لَا قَالَ فَحِینَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَیْتَ أَنَّکَ قَدْ حَلَلْتَ کُلَّ عَقْد لِغَیْرِ اللَّهِ قَالَ لاَ قَالَ لَهُ(علیه السلام) مَا تَنَظَّفْتَ وَ لاَ أَحْرَمْتَ»(1) و همین مضمون در کلمات امام صادق(علیه السلام) هم ذکر شده است: «وَ أَحْرِمْ مِنْ کُلِّ شَیْء یَمْنَعُکَ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ یَحْجُبُکَ عَنْ طَاعَتِهِ».(2) به تعبیر دیگر اولین مقام حج، «تخلیه» است. یعنى زدودن دل از گناهان و از مادیات و در نهایت از غیر خدا. اما بعد از تخلیه مقام «تحلیه» و نیز «تجلیه» قرار دارد. بنابراین، حج تکلیف الهى است که داراى هر دو مقام سلبى و ایجابى یا تخلیه و تجلیه است. لذا حج جزو تکالیفى است که به تنهایى مى تواند دستگیرى انسان کند و او را تا مقام بیت الله حقیقى بالا برد; یعنى داراى مقام جامعیت است.
اسرار طواف
بعد از آن که انسان به حرم وارد شد و به مقام امن الهى داخل گشت، نخست باید عظمت بیت را شهود و رؤیت کند و از خانه به صاحب خانه متذکّر گردد و رزقى را که شامل او شده قدر بداند و بداند که در زمره وافدین و «آمّین البیت الحرام» در آمده است. نخستین عمل حج بعد از دخول حرم، طواف است.
طواف را آدابى است:(3)
* نخستین ادب طواف آن است که با آبى مبارک غسل کند و بعد از غسل دست به دعا برداشته، از خدا بخواهد مستمع و شنونده نداى حق گردد. مطیع فرمان او باشد. بدنش را از عذاب دور نگه دارد و توفیقاتش را شامل حال او گرداند و با این طهارت، به طهارت باطن نایل آید و سپس جهت طواف داخل حرم رود.
* ادب دیگر طواف آن است که، از حجر الأسود آغاز و به آن پایان ببرد و نیز باید استعلام حجر انجام دهد و اگر نمى تواند آن را مس کند. سرّ استعلام، مصافحه با خدا است. آن که با خدا مصافحه کند، اعتماد به غیر او نکند. امام سجاد(علیه السلام) در این باره فرمود:
1 . مستدرک الوسائل، ج10، ص166
2 . مصباح الشریعه، ص17
3 . فیض کاشانى، محسن، المحجة البیضاء، ج2، صص 171 ـ 168
---------------------------------------------------
«صَافَحْتَ الْحَجَرَ وَ وَقَفْتَ بِمَقَامِ إِبْرَاهِیمَ(علیه السلام) وَ صَلَّیْتَ بِهِ رَکْعَتَیْنِ؟ قَالَ: نَعَمْ. فَصَاحَ(علیه السلام)صَیْحَةً کَادَ یُفَارِقُ الدُّنْیَا. ثُمَّ قَالَ: آهِ، آهِ، ثُمَّ قَالَ(علیه السلام) مَنْ صَافَحَ الْحَجَرَ الاَْسْوَدَ فَقَدْ صَافَحَ اللَّهَ تَعَالَى، فَانْظُرْ یَا مِسْکِینُ لاَ تُضَیِّعْ أَجْرَ مَا عَظُمَ حُرْمَتُهُ وَ تَنْقُضِ الْمُصَافَحَةَ بِالْمُخَالَفَةِ وَ قَبْضِ الْحَرَامِ نَظِیرَ أَهْلِ الاْثَامِ...».(1)
* باز از آداب است که با وقار گام بردارد، چون در محضر الهى است. تا حدّ امکان نزدیک کعبه گردد و نیز آنگاه که به باب البیت رسید، با یاد ذلّت انسان در برابر خدا در قیامت و با در خواست بهشت از او، این دعا را بخواند:
«سَائِلُکَ، فَقِیرُکَ، مِسْکِینُکَ بِبَابِکَ، فَتَصَدَّقْ عَلَیْهِ بِالْجَنَّةِ; اللَّهُمَّ الْبَیْتُ بَیْتُکَ وَ الْحَرَمُ حَرَمُکَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُکَ وَ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ الْمُسْتَجِیرِ بِکَ مِنَ النَّارِ فَأَعْتِقْنِی وَ وَالِدَیَّ وَ أَهْلِی وَ وُلْدِی وَ إِخْوَانِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنَ النَّارِ، یَا جَوَادُ یَا کَرِیمُ».(2)
طواف به غیر از آداب، داراى اسرارى است:
* یکى این که فرشتگان الهى پیرامون کعبه مى گردند، لذا انسان باید خود را همگون با فرشتگان کند; } وَتَرَى الْمَلاَئِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ{ .(3) لذا به هنگام طواف، طواف جسمانى نکند و متوجه طواف قلب به دور بیت الله حقیقى، که همان عرش الهى است، باشد. طواف شریف طواف قلب در حضرت ربوبى است و کعبه نمادى از او در عالم ملک و شهادت است. انسان به هنگام طواف باید متذکّر بیت معمور در آسمان ها باشد. طواف انسان به دور کعبه ملکى، همان طواف ملائکه به دور عرش الهى است و انسان باید به هنگام طواف تا آسمان ها و فرشتگان بالا رود.
* سرّ دیگرِ طوافِ هفت گانه، رفع حجب هفت گانه است که گاهى از آن ها به هفت اخلاق رذیله تعبیر مى شود; یعنى عجب، کبر، حسد، حرص، بخل، غضب و شهوت. لذا با هر شوطى از طواف، اخلاقى ناپسند را از قلب خود بیرون رانده، روح و قلب خود را جهت تجلّى انوار الهى صفا مى دهد.
* و از اسرار طواف آن است(4) که، با هر طوافى به رمزى از رموز قرآنى نایل مى شود.
در روایات است (گذشت) که قرآن ظَهرى دارد و بطنى و براى بطن آن باز بطنى است
تا هفت بطن. انسان حج گزار با هر شوطى از طواف، به بطنى از آیات قرآن کریم نایل
مى شود.
1 . مستدرک الوسائل، ج10، ص166
2 . المحجة البیضاء، ج2، ص170
3 . زمر، 75
4 . همان.
---------------------------------------------------
وقوف مقام ابراهیم(علیه السلام) از دیگر ارکان حج است که همراه با نماز مقام مى باشد. این عمل اشاره به آن دارد که انسان باید به تمام اوامر الهى وقوف کند و به هنگام نماز، نیّت کند که نمازى همانند نماز ابراهیم(علیه السلام) به جاى آورد. نماز ابراهیم(علیه السلام) توحید محض است. نماز ابراهیم(علیه السلام) طاعت صرف است و نماز ابراهیم(علیه السلام) خلوص کامل است و به فرموده امام سجاد(علیه السلام) : اگر چنین وقوف و نمازى نداشته باشد، حج حقیقى و حج انفسى به جاى نیاورده است.(1)
امام صادق(علیه السلام) دربیانى گهربار، سر طواف را چنین بیان فرمود: «طُفْ بِقَلْبِکَ مَعَ الْمَلاَئِکَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ کَطَوَافِکَ مَعَ الْمُسْلِمِینَ بِنَفْسِکَ حَوْلَ الْبَیْتِ».(2)
اسرار سعى
به هنگام سعى، باید طهارت کامل داشت و طهارت ظاهرى اشاره به طهارت باطنى دارد و آن که اهل طهارت قلبى است، مى تواند با حقیقت قرآن در تماس باشد و از آن بهره گیرد; } فِی کِتَاب مَکْنُون لاَ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ{ .(3)
همچنین به هنگام سعى میان صفا و مروه، غیر از حمد و ثناى الهى، دعاهاى فراوانى است که انسان را به یاد قیامت، تنهایى قبر، غربت محشر و تضرّع و زارى مى اندازد.
سرّ مهم سعى و تردد میان صفا و مروه، تردّد میان ملک و ملکوت است.(4) انسان براى خدمت به عالم ملک مى آید و براى شهود جناب حق به عالم ملکوت وارد مى شود. عرفان، نوعى سلوک است و سلوک نوعى حرکت، لذا عرفان با سکون و ایستایى سازگار نیست. سلوک عرفانى یا به تعبیرى سفر معنوى، چهار گونه است; یکى از مباحث عرفانى این است که سالک داراى چهار سفر است.(5) سفر اول، «سفر از خلق به حق». سفر دوم، «سفر از حق به حق» به کمک تن است. سفر سوم، «سفر از حق به سوى خلق» به کمک حق است و سفر چهارم «سفر از خلق به سوى خلق» به کمک حق است. سعى میان صفا و مروه که تردّد میان ملک و ملکوت است، ناظر به سفر اول و سفر سوم عرفانى است. سفر اول که پیمودن منازل و مقامات عرفانى است وصول به مقام ولایت است که باطن هستى است و سفر سوم تنزّل از مقام ربوبى است که حاصل آن مقام انبأ مى باشد; لذا نتیجه سفر اول، که سعى اول است، کسب مقام ولایت مى باشد و حاصل سفر سوم که سعى دوم است، تحصیل مقام انبأ و نبوت مى باشد. در ضمن
1 . مستدرک الوسائل، ج10، ص166
2 . مصباح الشریعه، ص17
3 . واقعه : 79
4 . المحجة البیضاء، ص203 به بعد.
5 . امام خمینى، سید روح الله، مصباح الهدایه الى الخلافة والولایه، صص214 ـ 204
---------------------------------------------------
به دست مى آید که ولایت باطن نبوت است.
یکى دیگر از اسرار سعى میان صفا و مروه، تردّد میان دو کفه میزان در عرصه قیامت است.(1) صفا تمثل کفّه حسنات و مروه تمثل کفّه سیّئات است. تردّد به این معناست که انسان نمى داند در قیامت چه عاقبتى در انتظار اوست و کدام کفه براى او ترجیح پیدا مى کند. در واقع سعى میان صفا و مروه، تردّد در میان مغفرت و عذاب است. سعى میان صفا و مروه تردد میان ظاهر و باطن است. سعى میان صفا و مروه تردّد میان خوف و رجا است. سعى میان صفا و مروه تردّد میان آفاق و انفس است; } سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الاْفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ{(2) و سعى میان صفا و مروه تردّد میان یمین و شمال است; } إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ{ .(3)
اسرار عرفات
انسان حج گزار، بعد از احرام به سرزمین عرفات مى آید. ورود به این سرزمین مبارک، نماز و دعاهاى مختلفى دارد که در منابع معتبر مذکور است. وقوف در عرفات باید وقوف در برابر سید و مولا باشد و بعد از وقوف از او اعراض نکند. وقوف در عرفات همراه با معرفت است. معرفت نسبت به سرائر، حقایق و مقام قلب. حاجى در جبل الرحمه باید به یاد رحمت عام و خاص خداوند باشد. پروردگار شاهد بر همه، ناظر بر بندگان و رحیم نسبت به مؤمنان است. آن که به وادى معرفت و رحمت در مى آید، باید خود را یکسره تسلیم حق کند و از او مدد گیرد تا حجى واقعى به جاى آورد.
امام سجاد(علیه السلام) در ادامه حدیث شبلى از این باب مى فرماید:
«هَلْ عَرَفْتَ بِمَوْقِفِکَ بِعَرَفَةَ مَعْرِفَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَمْرَ الْمَعَارِف وَ الْعُلُومِ؟ وَ عَرَفْتَ قَبْضَ اللَّهِ عَلَى صَحِیفَتِکَ وَ اطِّلاَعَهُ عَلَى سَرِیرَتِکَ وَ قَلْبِکَ؟ قَالَ: لاَ. قَالَ: نَوَیْتَ بِطُلُوعِکَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ أَنَّ اللَّهَ یَرْحَمُ کُلَّ مُؤْمِن وَ یَتَوَلَّى کُلَّ مُسْلِم وَ مُسْلِمَة؟ قَالَ: لاَ. قَالَ: ...فَمَا وَقَفْتَ بِعَرَفَةَ».(4)
* سرّ دیگر عرفات، وقوف به احادیث معرفت نفس است. این مضمون که معرفت نفس همان معرفت رَبّ است، به گونه هاى مختلف در احادیث معتبر آمده است. «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ».(5) مضمون این حدیث چنین نیست که هر کس خود را شناخت خدا را خواهد
1 . المحجة البیضاء، ج2، ص203
2 . فصلت : 53
3 . ق : 17
4 . مستدرک الوسائل، ج10، ص166
5 . آمرى، عبد الواحد، غرر الحکم ودرر الکلم، ص191
---------------------------------------------------
شناخت، بلکه مفاد دقیق حدیث این است که عرفان نفس و عرفان ربّ یکى است; به دیگر سخن این دسته احادیث، اشاره به این آیه دارد که: } یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِیدُ{ .(1)
* اما سرّ اعظم عرفات، مضامینِ دعاى عرفه است; دعایى که سید الشهدا آن را با کمال تضرّع و ابتهال به درگاه احدى زمزمه کرد. این دعاى سراسر عشق و سوز، آنچنان بلند و والا است که شرح آن مجالى مستقل مى طلبد و در این خلاصه نمى گنجد. به هر حال مسأله عرفه تا بدان پایه مهم است که گفته اند اعظمِ گناهان آن است که انسان در عرفه حاضر شود و گمان کند خدا او را شامل مغفرت خود قرار نداده است.
اسرار مشعر
عرفات مقام وحدت است و مشعر مقام کثرت. در این مرحله حاجى باید به مشاعر صورى و معنوى وقوف پیدا کند تا حکمت آن ها را بداند. مشاعر، مدارک انسانى است و قواى ادراکى باید در اختیار انسان باشد که اگر چنین شد، سالک به مقام نفى خواطر نایل مى شود و در این صورت قادر است خلع بدن کند و به تعبیر جناب سهروردى خلع بدن یا موت اختیارى از شرایط حکمت است. مى گوید: ما حکیم را حکیم نمى دانیم مگر آن که خلع بدن داشته باشد.(2)
* سرّ دیگر مشعر این که به هنگام وقوف باید مولاى خود را حاضر ببیند. او به سرزمین رحمت آمده است، لذا باید نسیم رأفت و رحمت را نسبت به خود احساس کند.(3)
امام صادق(علیه السلام) وقوف مزدلفه را جهت کسب تقوا مى داند. مشعر براى صعود است، مشعر براى اعتلاى روح به عالم بالاست; چنانکه انسان از کوه بالا مى رود، باید منازل و پلکان صعود، کمال، توحید و فنا را یک به یک بپیماید. «وَ اتَّقِهِ بِمُزْدَلِفَةَ وَ اصْعَدْ بِرُوحِکَ إِلَى الْمَلاَِ الاَْعْلَى بِصُعُودِکَ إِلَى الْجَبَلِ».(4) امام چهارم شیعیان در ادامه حدیث شبلى، اسرار مشعر را چنین بیان مى کند:
«به هنگام ورود به مشعر باید قلب انسان متوجه تقوا و خوف الهى باشد. به هنگام رفتن به مشعر باید قلب انسان مضطرب و متمایل به انحراف نشود. قلب انسان در مشعر باید موحّد شود و گام در صراط مستقیم نهد.»(5)
1 . فاطر : 15
2 . سهروردى، شیخ شهاب الدین، حکمت الاشراق.
3 . المحجة البیضاء، ج2، ص202
4 . مصباح الشریعه، ص17
5 . مستدرک الوسائل، ج10، ص166
---------------------------------------------------
اسرار منا
وقوف در سرزمین شریف منا، همراه با آدابى است; آداب مربوط به جمع حصى، آداب مربوط به تعداد آن، آداب مربوط به رمى، همچنین آداب مربوط به هدى و آداب مربوط به تقصیر. اما ادبى که بیش از همه بر آن تأکید شده، نیت خالص است. انسان باید به هنگام رمى و ذبح و تقصیر، تمام توجه به وجود خود را براى خالق هستى پاک و منزّه کند. درون خود را از هر گونه شرک افعالى، صفاتى و ذاتى پاک سازد. بود و نبود خود را براى خدا خالص گرداند و تنها او را مدبّر عالم و مؤثر در ما سوا بداند و ببیند. با بسم الله آغاز کند و با بسم الله کار خود را به انجام رساند. از خدا بخواهد تصدّق او را بپذیرد و به او رضاى خود را هدیه کند.
انسان براى خدمت به عالم ملک مى آید و براى شهود جناب حق به عالم ملکوت وارد مى شود. عرفان، نوعى سلوک است و سلوک نوعى حرکت، لذا عرفان با سکون و ایستایى سازگار نیست.
رمى جمرات، رمى دنیا و متاع قلیل آن است. سالک بعد از رمى به دنیا باز نمى گردد و نگاه استقلالى به آن نمى اندازد، سپس نفس و نفسانیات را در محضر ربوبى ذبح مى کند تا پس از آن، اهل عیش دنیوى نباشد و در واقع مرده اى شود که حیاتش نزد ربّ است; } لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ{ .(1) سپس به تحلیق مى پردازد. حلق رأس اشاره به کندن حبّ دنیا از نفس است. در این هنگام دنیا کاملا از اعتبار مى افتد و حیات دنیوى نزد او خیال و توهّم مى شود. این امر تنها در حالتى رخ مى دهد که خداى عظیم براى انسان عظیم باشد. به بیان دیگر، اگر عظیم براى انسان حقیر باشد، حقیر برایش عظیم مى شود، لذا سالک باید عظیم بدارد تا امر حقیر نزد او حقیر شود. پس عارف باید تعظیم الحق کند تا حقارت دنیا و زخارف آن در قلب او بنشیند. تنها در این صورت است که حج او مقبول و چنین انسانى حج گزار خواهد شد.
پایان حج، زیارتِ مدینه و اهل بیت است. در حدیث است که اگر کسى به مکه آمد و به زیارت پیامبر(صلى الله علیه وآله) نرفت، مبتلا به جفاى نبىّ گرامى خواهد شد و کسى که ایشان را زیارت کرد، به طور حتم مشمول شفاعت آن حضرت شده، بهشت بر او واجب مى گردد. کسى که در مکه یا مدینه بمیرد، بدون حساب و به همراه اصحاب بدر به سوى خدا هجرت کرده به
1 . بقره : 154
---------------------------------------------------
بهشت مى رود.(1)
از مستحبات دیگر، زیارات مدینه، زیارت سیّده زنان عالم، صدیقه طاهره است که در روایات معتبر آمده است: قبر مخفىِ آن حضرت یا در روضة النبى است و یا در قبرستان بقیع. در این باب آداب و زیارات متعددى وارد شده است.
نتیجه گیرى
حاصل آن که: حج، ظاهرى دارد و باطنى. کسى که به باطن حج نایل نشود، از انجام حق حقیقى محروم مانده است. حج انفسى نیل به اسرار حج است و سرّ حج چیزى جز توحید نیست. حج رفع حجاب است.حج تفویض اموربه خداست. حج اداى حقوق است.حج بى اعتمادى به غیر خداست و حج اعتصام به حبل الله است. حج کسب استعداد براى روزى است که جز او کسى به یاد انسان نیست. حج نفى رذایل است. حج کسب فضایل است. حج توبه، خلوص، اقبال، ذکر، تجدید عهد و ورود به امن و امان الهى است. حج خضوع، ورع، صفا، طاعت و یاد مرگ است و در یک کلام حج توحید کامل است و خداوند هیچ عبادتى را در قرآن به خود منصوب نکرده، مگر حج را; } وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلا{ .(2)
پى نوشت ها
1 . الفقیه، ص293
2 . آل عمران : 197

تبلیغات