آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

من علاقمندم که سخنم را با طرح چند سؤال آغاز کنم. زیرا با بسط دادن این سخن، مى‏توانیم بیشتر به موضوع خود در پایان این مقاله دست پیدا کنیم.
سؤال اول: آیا جامعه اسلامى مى‏تواند جامعه‏اى مدرن باشد؟ این که گفتم «اسلامى‏» براى این است که اسلام از سایر آیینها جداست; ما هر چیزى را دین نمى‏دانیم. همچنین باید معلوم باشد که مقصودمان از جامعه دینى چیست؟
شاید دلیل مهم‏تر، این باشد که من فردى سیاسى هستم و بیشتر اوقاتم در امور سیاست مى‏گذرد. براى من، وضعیت جامعه اسلامى و این که آیا مى‏تواند مدرن باشد یا نه، یک مساله حرفه‏اى و کارى است. در اینجا طبیعى است که مقصودم از مدرن‏سازى جامعه، سازمان دهى منطقى آن است; یعنى، این که ما جامعه اسلامى را مدرن کنیم امرى برخوردار از سازگارى است، تعارضى در آن نیست، فرهنگ متناقضى نیست و بخشى از آن با بخش دیگر، تناقض ندارد.
سؤال دوم این است که آیا جامعه اسلامى مى‏توان مدرن شود؟ در اینجا شتاب عملى مطرح است. شاید تئورى‏هاى بیشترى را باید در نظر گرفت. فرض این که جامعه اسلامى مى‏تواند خیلى مدرن باشد، این سؤال را به دنبال مى‏آورد که آیا جامعه امروزى ما مى‏تواند مدرن شود؟ که این خود بحث دیگرى است. سیاستمداران آمریکایى و اروپایى وقتى با ما صحبت مى‏کنند به ما حرفهاى عجیبى مى‏زنند; مى‏گویند شما اگر مى‏خواهید مدرن بشوید باید اقتصاد خود را پیشرفته کنید و براى پیشرفت اقتصادتان باید از ما کمک بگیرید. ما هم تکنولوژى داریم و هم سرمایه. توسعه بدون سرمایه نمى‏شود. آنها به عنوان شرط این کمک مى‏گویند: ما چه موقع مى‏توانیم به شما کمک نمائیم؟ زمانى که شما در نظام ما داخل شوید و معارض با ما نباشید و اقتصادتان بر اقتصاد ما و سیاست‏تان بر سیاست ما منطبق باشد. خوب، اگر این برهان رست‏باشد نتیجه‏اش این خواهد شد که دیگر از اسلام هیچ چیزى باقى نماند. پس مساله امکان مدرن شدن هم در کنار مدرن بودن مورد توجه است. من امروز مى‏خواهم به سؤال اول بپردازم. در اینجا یک نکته وجود دارد و شاید ما که در این جامعه بیشتر مطالعه کرده‏ایم با این مشکل بیشتر آشنا هستیم.
در غرب، جامعه دینى جامعه‏اى است که سیستم دینى آن کلیسا است. این ساختار، ساختارى است که ما در نظرمان است. ولى در اسلام، هرگز چیزى به اسم کلیسا نداشته‏ایم.
مسجد، روحانیت و مرجعیت، هیچ کدام نهاد نیستند و هیچ کدام از اینها خود به خود به طور ذاتى نمى‏توانند صاحب قدرت شوند. اگرچه ممکن است‏شما در نظام ما ببینید که علما در لباس روحانیت، برقدرت تکیه زده‏اند; اما این معنایش این نیست که در اینجا یک سازمان و نهاد رسمى دینى وجود دارد که به شکل یک تشکیلات قانونى، بر سیستم سیاسى برترى پیدا کرده است.
ما باید مفهوم دقیق‏ترى را از جامعه دینى مطرح کنیم. مفهومى که من پایه قرار داده‏ام، این است که جامعه دینى براى من جامعه‏اى است که در آن، اندیشه دینى به شکلى خیلى طبیعى در عقلانیت رفتارى آن جامعه مندرج شده باشد. من از رفتار و عقلانیت رفتارى صحبت مى‏کنم، به خاطر این که جامعه در واقع، به معنى جمعى آزاد از آدمها نیست که در کنار هم جمع شده‏اند. موقعى این جمع تبدیل به جامعه مى‏شود که موقعیت جمعى مشترکى در عمل داشته باشند; یعنى از آنها عمل اجتماعى حادث شود. همچنین از افراد آن جامعه نیز باید آثارى ظاهر شود. تا قبل از آن، نظمى که در آنجا هست، نظم اجتماعى نیست، بلکه نظمى بین اعضاى یک مجموعه خاص است.
به قول ارسطو، انسان حیوانى ناطق است; نطق یا Logos ] »پدیده پیچیده‏اى است‏شامل سخن گفتن، فکر کردن و از آن مهم‏تر، قدرت عبور از فکر به ذهن; یعنى تماشاى فکر. خیلى از حیوانات هم صحبت مى‏کنند، فکر مى‏کنند، اما نمى‏گوییم نطق دارند. اما جنبه‏اى از انسانیت وجود دارد که به احتمال زیاد، از نطق در نمى‏آید و آن جنبه عامل بودنش است. یعنى انسان فعل ارادى انجام مى‏دهد; عامل و کننده است و این از نطق هم فراتر است و جوهر انسانى کاملا به این صدور عمل ارادى مربوط است و شاید از یک منظر، نطق جزئى از این عنصر اعمال ارادى است، یکى از ارکانش است، ربط منطقى بین این دو وجود ندارد و احتمالا از نظر حوزه مفهومى، دومى وسیع‏تر از اولى است. حالا جامعه یا نظم اجتماعى، در واقع حیثیتى است که از توصیف مفهوم عاملیت فرد پیدا مى‏شود. فرد عامل، سپس به شکل جمعى به یک عنصر اجتماعى تبدیل مى‏شود و از این رو، تمام جهات ذاتى عمل ارادى فردى را با خودش عمل مى‏کند. همین خصوصیاتى که در عمل ارادى به شکل ذاتى، مخصوص عمل اراده فرد است در عمل جمعى هم وارد مى‏شود و عقلانیت در واقع مهم‏ترین ریشه و شیرازه عمل ارادى است.
از آنجا که نظم اجتماعى و جامعه اسلامى براى ما جامعه‏اى است که داراى نظم خاصى است، بنابراین، جایى که این نظم وجود خودش را آشکار مى‏کند در پوسترها و سخنرانیها نیست، بلکه دقیقا در اعمالى است که به شکل جمعى از آن جامعه پیدا مى‏شود. پس ما سر نخ اسلامیت‏مان را در جامعه اسلامى باید بدانیم که در کجا دنبالش بگردیم. بنابراین، در سخنرانیها به دنبال آن نمى‏گردیم.
آنجا که نظم اسلامى آشکار مى‏شود جایى است که عمل جمعى پیدا مى‏شود. بنابراین، رابطه‏اش را هم پیدا کردیم; جامعه اسلامى جامعه‏اى است که اسلام به شکل طبیعى و ذاتى در این صدور افعال، چه جمعى و چه فردى، مندرج است. این جامعه ممکن ست‏حکومت نداشته باشد، که در آن صورت، حالت پیشرفته‏اش نیست; و ممکن است‏حکومت داشته باشد، که وضعیت طبیعى‏اش است. نظم اجتماعى در حالت پیشرفته خود حتما احتیاج به نهادى به اسم حکومت دارد.
با این مقدمه که گفتم، عملا مى‏توانم وارد محور دوم سؤال شوم که مفهومى از مدرنیته است. من براى فهم جامعه دینى مجبور شدم وارد مقوله عمل اجتماعى و عمل جمعى بشوم. در فهم مدرنیته هم به این مفهوم نیاز داریم. من از تقابل مدرنیته و سنت، خیلى فراتر فکر مى‏کنم و حق این است که این گونه از آن صحبت کنیم. این که ما صحبت از تقابلش کنیم، چندان به درد ما نمى‏خورد. یعنى اگر بنا شود درباره چیزى که مدرن است‏یا چیزى که سنتى است ضابطه عقلانیت را اعمال نکنیم، هر دوشان بیهوده خواهند بود; برایمان چیز جالبى ندارد. پس شاید نقطه شروع ما نباید از تقابل بین مدرنیته و سنت‏باشد، بلکه از جاى دیگرى باید شروع کنیم. ما باید برداشت و فهممان از مدرنیته را مقدارى تغییر دهیم. چه کسى آدم مدرن است؟ آیا کسى که ابزار خیلى پیشرفته به کار مى‏برد؟ مثلا فرض کنید عرب صاحب نفت، تمام وسایل پیشرفته را در اختیار دارد; هواپیماى شخصى، تلفن، ماشین، و تمامى امکانات را دارد، ولى کلام و بیانى که این عرب با تلفن منتقل مى‏کند، همان عباراتى است که شش هزار سال پیش، افراد با آن صحبت مى‏کردند; اگرچه ابزارش مدرن است، تفاوتى ندارد. آیا این آقاى عرب را مى‏توانیم مدرن بنامیم؟! ظاهرا به راحتى به او نمى‏توانیم مدرن بگوییم. در جامعه هم همین طور است. آیا ما مى‏توانیم مدرن بودن جامعه را صرفا به این بگیریم که داراى آسمان خراشهاى بزرگ است، اتوبان دارد و مردم خودروهاى خوبى سوارند؟ مدرن بودن هم مساله‏اى است مربوط به عامل بودن انسان; انسان چون عامل است و از او افعال ارادى صادر مى‏شود، مدرن‏سازى هم یکى از ویژگیهاى اعمال او به شمار مى‏رود. انسان مدرن چون به گونه خاصى عمل مى‏کند، مدرن مى‏شود; جامعه مدرن چون به نحو خاصى انجام وظیفه مى‏کند و اعمال جمعى از آن صادر مى‏شود، مدرن است، نه به خاطر آن که وسایلش مدرن است.
من مدلى براى مدرنیته یا نظریه خاصى براى فهم مدرنیته عرضه مى‏کنم که در کتاب نقد دیندارى و مدرنیزم، آن را آورده‏ام و آن این است که میل به مدرنیته در دین، به دلیل ویژگى عقلانیتى است که در مدرنیته وجود دارد. یعنى نحوه خاصى از عقلانیت که عمل خاصى را در مدرنیته مشخص مى‏کند، آن میلى است که من اسمش را عقلانیت فنى گذاشته‏ام و مقدارى با مفهوم عقلانیت ابزارى فاصله دارد. مطابق مدلى که از مدرنیته عرضه مى‏کنم، انسانى مدرن است که اعمالش عقلایى و بر مبناى عقل فنى باشد; جامعه‏اى مدرن است که فعل آن نظم اجتماعى باشد و افعالى که از نظم اجتماعى پیدا مى‏شود عقلانى و براساس عقل فنى باشد. لازم است مقدارى راجع به عقل فنى صحبت کنیم. من براى عقل فنى چهار ویژگى را در اینجا اسم مى‏برم.
ویژگى نخست: عقل فنى وضعیت‏حقیقى خودش را همیشه در سطح اکولوژیک و محیطى مى‏بیند. عامل وقتى که مى‏خواهد عملى را انجام دهد، همواره محاط در یک وضعیت عقلى است. وضعیت، بخشى از عمل واقع است که به نحوى به آن عمل ربط پیدا کرده است. این وضعیت‏حقیقى چه تاثیرى بر عامل دارد؟ هر وقت توجه عامل به ویژگیهاى بلاواسطه محیطى‏اش محدود بشود، در آن صورت او دارد عقل فنى را به کار مى‏برد. یعنى فرض کنید سربازى در خط مقدم جبهه، در مقابل دشمن مى‏جنگد. وضعیت‏حقیقى او چیست؟ عقل فنى مى‏گوید تو در جبهه با این امکانات دفاعى و تهاجمى قرار دارى و دشمن با امکانات خاص خودش به تو حمله مى‏کند. اما آیا این تمام وضع حقیقى است‏یا نه، ممکن است تمام وضع حقیقى نباشد. ممکن است وراى این وضعى که ما مى‏بینیم وضعیتى باشد که ما به کار نگرفته‏ایم و یا از آن اطلاع نداریم. این که ما خودمان را در سطح اکولوژیک و محیطى محصور کنیم، از ویژگى‏هاى عقل فنى است. البته من مفهوم اکولوژى را با گونه‏اى تسامح به کار مى‏برم. چون ممکن است مفهومى که من از اکولوژى به کار مى‏برم، در بر دارنده امکانات اجتماعى هم باشد، ولى وضعیت‏بلاواسطه طرف است.
ویژگى دوم: عقل فنى همیشه سعى دارد که از محیط اقداماتش در حد اکولوژیک، دقیق‏ترین اطلاع را داشته باشد و به همین دلیل، مبتنى بر اطلاعات و علم است. عقل فنى مى‏خواهد بهترین وضعیت را داشته باشد، بخصوص در جهاتى که مربوط به شناخت وضعیت اقدامى است. عجیب نیست که در مدرنیته علم خیلى مهم است. به خاطر این که اصلا در عقلانیت فنى اتکا به فهم دقیق از وضعیت اقدامى، یکى از جهات کاملا اساسى است.
ویژگى سوم: عقل فنى در انتخاب هدف، همواره عملى بودن را مبنا قرار مى‏دهد. عملى بودن براى عقل فنى، یعنى وقتى که مى‏خواهد هدفى را انتخاب کند، اولین سؤال این است که کدام لقمه اندازه دهان من است. یعنى عقل فنى اول به سراغ این نمى‏رود که وظیفه ما چیست؟ بلکه مى‏سنجد که من با این امکانات چه مى‏توانم بکنم؟ البته عملى بودن فراتر از امکان داشتن است. عملى بودن، حتى گاهى در بعضى جاها، به معنى آسان بودن، کم‏خرج بودن و مانند آن است. از این رو، عملى بودن فراتر از ممکن بودن است.
ویژگى چهارم: عقل فنى در برنامه‏ریزى است. یعنى وقتى که عامل مى‏خواهد اقدام کند، در برنامه‏اى که انتخاب مى‏کند مهم‏ترین سؤالش این است که این برنامه چقدر کارآمد است.
به نظر من، مدلى که مبتنى بر چهار ویژگى ارائه کردم، تمام خصوصیات پدیده مدرنیته را توضیح مى‏دهد. مثلا این که عقل مدرن سکولار است و مردم مدرن گرایش به سکولاریزم دارند، خیلى طبیعى است. چون وقتى شما وضعیت‏حقیقى را متنازل در محیط اکولوژیک مى‏کنید، دیگر به دنبال ریشه رفتن نوعى وقت تلف کردن است; اگر نگوییم دیوانگى است. بنابراین، چندان عجیب نیست که ما در دوره مدرن مى‏بینیم که مردم به ریشه و اصل هستى و چیستى‏شان علاقه ندارند، بلکه تغافل روشن و مشخصى نسبت‏به این گونه مسائل دارند. خصوصیتى که در این مدل، قابل دیدن است، مساله توسعه فنى است. اگر در مدرنیته مى‏بینید جوامعى که مدرن هستند، ابزار مدرن به کار مى‏برند و هر روز زمینه ابزار، پیشرفت دارند، این امرى طبیعى است. چون ما در اصل انتخاب، عملى بودن را داشتیم و در برنامه، کارآمدى را داشتیم. پس به طور طبیعى، اینها ما را به پیشرفت ابزار و وسایل مى‏رساند. همه چیزهایى را که ما در پدیده مدرنیته به طور معمولى و با عقل عرفى مى‏بینیم، سرنخهایش را مى‏توانیم با این چهار اصل که گفتم، پیدا کنیم و به نحوى توجیه نماییم. بنابراین به نظر من این مدل، مدلى مفهومى خواهد بود و مفهوم پست مدرنیسم را از اینجا مى‏توان به خوبى درک کرد. پست مدرن به این معنا نیست که حالا مثلا در امر پیشرفت ارتباطات تحولى پیدا شده است. پست‏مدرنیسم، اساسا ادامه همین پیشرفت تکنولوژیکى نیست. چیزى که ما را از مدرنیسم به پست مدرنیسم مى‏برد، به طور قطع به عقلانیت مربوط مى‏شود. پست مدرنیسم یعنى فراتر رفتن از عقل. در این عبور از این مرز عقل فنى است که ما پیوسته مدرنیته را مى‏شکافیم و وارد پست مدرنیسم مى‏شویم. یعنى این گونه نیست که پست مدرنیسم ادامه همان جاده مدرنیسم باشد. مسیرهاى مختلفى در پست‏مدرنیسم هست. میل میان مدرن و پست مدرن هم به معنى آن نیست که ارتباطات در یک شرایطى، حالتى داشت و حالا پیشرفت کرده است، اطلاعات پیشرفت کرده است. اینها حتى ملاک مدرنیسم هم براى ما نبود، تا چه رسد به این که ملاک پست مدرنیسم باشد.
تفاوت پست مدرنیسم با مدرنیسم در عقلانیت است. هر وقت‏شما عقل فنى را کنار گذاشتید و از آن فراتر رفتید، وارد حوزه پست مدرنیسم شده‏اید. حال در این صورت، آیا جامعه اسلامى مى‏تواند مدرن باشد یا نه؟ در این مورد، من تردیدهاى جدى دارم. چون معناى این سخن این است که آیا عقل فنى با اندیشه اسلامى مى‏سازد، یا خیر.
در پاسخ، باید آن چهار محور را بررسى کنیم. آیا در فهم وضعیت‏حقیقى مى‏توانم خود را به شناخت محیط محصور کنم؟ البته داشتن تصویر هرچه دقیق‏تر از وضعیت، یعنى ابتنا بر علم و هدفمندى، را قبول دارم; اما آیا عملى بودن کافى است؟ مسلما کافى نیست. ما صحبت از سعادت انسان مى‏کنیم; از سعادت ذاتى انسان، سعادت ذاتى جامعه، کمال حقیقى انسان و امثال اینها سخن مى‏گوییم. بنابراین، عملى بودن، بلافاصله در کنار این درست‏بودن قرار مى‏گیرد.
در مورد برنامه اقدام، کارآمدى خیلى مهم است، اما گاهى وظیفه بر کل کارآمدى حکومت مى‏کند. یعنى گاهى انسان، کارى را انجام مى‏دهد که در مقیاس عقل فنى کار غلطى است; کارآمد نیست، ولى به عنوان انجام وظیفه مى‏تواند درست‏باشد. یعنى مشکل ما در جامعه دینى و جامعه اسلامى با مدرنیسم، در دعواى بین جدید و قدیم نیست، بلکه ظاهرا سر چیزهاى مهم‏ترى مشکل داریم. من نمى‏خواهم بگویم که این مشکل به معناى این است که راه اقدام صحیح بر روى ما بسته است; ولى در مجموع، چنین نتیجه‏گیرى مى‏شود که مدرنیته به درد جامعه دینى نمى‏خورد و ما باید به دوره پست‏مدرنیسم فکر کنیم، اگر بخواهیم جامعه اسلامى درستى را تحقق بخشیم.

تبلیغات