تاملى در حدیث و درک تاریخى عقاید (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
تشیع به عنوان یکى از دو گروه اصلى جامعه اسلامى از بدو تکون تا زمان حاضر حوادث بسیارى را به خود دیده است. جریان غمناک کنار زدن اهل بیت پیامبر(ص) از مقام امامت جامعه اسلامى، عواقب تلخ و جبرانناپذیرى را بر مسلمانان وارد کرد. از همان اوان، گروهى اندک وظیفه خود مىدانستند که براساس تاکیدات پیامبر(ص)، پیروى از اهل بیت را مرام خود قرار دهند و در تفسیر دین از آنها استفاده نمایند. رشد تشیع در مراحل مختلف تاریخ اسلام، که با فداکارى ائمه(ع) و یاران مخلص آنها حاصل شد، مقابله جدى حکومتهاى جابرانه زمان را به دنبال داشت. اطلاعات محدودى که از آن زمان به ما رسیده است، ترسیم صحیح تاریخ تشیع را با دشوارى مواجه مى کند.
محققان متعهد باید با تلاش پىگیر سعى در کشف آن حوادث داشته باشند و با بررسى دقیق متون اسلامى، این امر لازم را تحقق بخشند. کوششهاى بسیارى در طول زمان این امر را تا حدى روشن نموده و مورخان بسیارى با تحلیل و بررسى روایات و اخبار سعى در ترسیم صحیح تاریخ تشیع داشتهاند. استاد سید حسین مدرسى طباطبائى هم با همتبلند و تلاش فراوان و بررسى متون دورههاى اول تاریخ اسلام این امر را دنبال کردهاند و با مراجعه و تتبع فراوان در متون اسلامى سعى کردهاند سیرى تاریخى به احادیث و اخبار بدهند و با کنار هم نهادن آنها تاریخ تشیع را نمایان سازند. در مقاله «تکامل مفهوم امامت در بعد سیاسى و اجتماعى» که ترجمه آن در مجله وزین نقدونظر (شماره78) به چاپ رسیده، ایشان به بررسى مفهوم امامت در دیدگاه تشیع و تحولاتى که این مفهوم در نظر شیعیان در دورههاى مختلف حیات ائمه(ع) پیدا کرده است، پرداختهاند. مقاله حاوى نکات مهمى در تاریخ شیعه است که شایسته است اهل تحقیق به آن توجه کافى مبذول دارند. آنچه در ذیل مىآید نگاهى استبه این مقاله از دریچه نقد، و تلاش شده تا با مراجعه به مدارکى که نویسنده محترم معرفى کرده و بررسى استفادهاى که از آنها در مقاله صورت گرفته، صحیح و سقیم آن نمایانده شود. برخى از این مواردعبارتند از:
1. در صفحه17 مجله نقدونظر (شماره78) آمده است که تا پایان قرن اول هجرى، جنبش تشیع فقط در مساله سیاسى احقاق حق اهل بیت پیامبر(ص) در حاکمیت، راه خود را از سواد اعظم جامعه مسلمانان جدا کرده بود. مفهوم این گفته، تبعیت تشیع در مسائل فقهى و حقوقى و اعتقادى از همه مسلمانان است. در قرن اول هنوز فرقههاى مختلف پدید نیامده بود و راى صحابه مورد توجه بود. با وجود اختلاف آراء صحابه، به خاطر سادگى مسائل و نبود شبهات مختلف و پیچیده که در قرن دوم پدید آمد، هنوز در جامعه گروههاى مستقل متمایزى که در موارد زیادى اختلاف نظر داشته باشند قابل تشخیص نبود. برطبق نقل تاریخ، در مباحث فقهى مانند حج تمتع، متعه، جواز جمع نمازهاى ظهر و عصر یا مغرب و عشا، فصول اذان و... اختلاف شدیدى وجود داشته است و هر گروه از صحابه راى خاصى را دنبال مىکردهاند.شیعه نیز در این میان به راى اهل بیت عمل مى کرد. (1) همچنین تفسیر برخى از مباحث اعتقادى مانند جبر و اختیار، صفات خداوند، قضا و قدر، مقام انبیا و... براساس احادیثى که از راویان اهل سنت، مانند ابوهریره، رسیده با آنچه در کلام امیرالمؤمنین(ع) آمده است تفاوت بسیارى دارد. (2) با این همه به خاطر این که منازعات سیاسى در راس مسائل جامعه قرار داشت، اختلافات عقیدتى و فقهى مهم جلوه نمىنمود. ولى در قرن دوم و با ترجمه کتابهاى تمدن ایران و روم و پیدایش مسائل جدید فقهى، که در احادیث منقول از پیامبر(ص) به آنها پرداخته نشده بود، فقهاى عامه با توسل به قیاس و استحسان، مسائل را پاسخ دادند و این امر زمینه اساسى براى جدایى فقه اهل سنت و فقه تشیع از یکدیگر شد. بنابراین نمىتوان گفت که در قرن اول هجرى، شیعه جز در یک مساله، از سواد اعظم مسلمانان تبعیت مىکرد.
2. در صفحه 19 (ستون اول) آمده است: «به نظر مىرسد که دستکم از اواخر قرن اول هجرى انتظار و اعتقاد به ظهور یک منجى و رهایىبخش از دودمان پیامبر(ص)... در همه قشرهاى جامعه اسلامى وجود داشته است.»
تعبیر جمله کمى ابهام دارد. کلمه «اعتقاد» به نظر زاید مىرسد; زیرا اعتقاد به مهدى موعود و منجى، از زمان پیامبر(ص) مطرح بوده است. ولى در اواخر قرن اول هجرى به خاطر ظلم بىحد و حصر بنىامیه مردم منتظر ظهور آن منجىاى بودند که پیامبر(ص) بشارتش را داده بود. و به احتمال زیاد، مراد نویسنده نیز همین بوده است و شاید این اشکال ناشى از ترجمه باشد.
3. در صفحه 19 (ستون دوم)، و نیز صفحه 20 و21 نویسنده سعى کرده است که با استفاده از برخى احادیث اثبات کند که با قرین(ع) در شرایطى که همه انتظار قیام آنها را داشتند، از حرکتسیاسى امتناع کردند و یاران خود را هم از عمل سیاسى بازداشتند و نتیجه گفته ایشان این است که این دو امام بزرگوار، حتى اگر یاران باوفا داشتند و شرایط براى احقاق حق و رفع ظلم مناسب مىبود، باز هم حاضر به حرکتسیاسى نبودند و گویى در آن زمان این فکر القا مىشد که قیام علیه دستگاه ظلم، فقط به وسیله حجت ثانى عشر واقع مىشود. این حرکت ائمه بتدریج در ذهن شیعه وظایف امام را تغییر داد و اقامه حق و عدل و دفع ظلم، از زمره وظایف اصلى امام خارج شد. در نتیجه شیعه بتدریج نقش اصلى امام را صرفا تفسیر دین و بیان مسائل و مشکلات مذهبى و تفسیر قرآن و سنت دانست.
نویسنده براى اثبات این مطالب به پارهاى از احادیث اشاره کرده است، ولى مناسب بود که ایشان به احادیث دیگرى هم که مفاد آنها خلاف مقصود ایشان را نتیجه مىدهد توجه مىکردند و با جمعبندى، مقصود همه احادیث را توضیح مىدادند. همچنین به تفسیرهاى متعدد احادیث هم نظر مىکردند و از میان آن همه، نتیجه نهایى و اصح را اتخاذ مىکردند. در ذیل، مواردى از این احادیث و تفاسیر را ذکر مىکنیم:
الف) کلمه «قائم» در روایات به دو معنا استفاده مىشود: اول، به معنى حجت ثانى عشر (ع) است که در آخرالزمان و براى اصلاح امت قیام مىکند و زمین را پس از گسترش ظلم، پر از عدل و داد مىکند; و دوم، به معنى هر امامى است که مسؤولیت امامت را بر عهده مىگیرد و به امر امامت قیام مىکند. امام باقر(ع) در جواب حکم بن ابىنعیم که سؤال مىکند آیا شما قائم آل محمد هستید یا نه، که اگر هستید آماده فداکارى شوم و اگر نه، که به دنبال زندگى و معیشتبروم مىفرماید: اى حکم! تمامى ما قائم به امر خدا هستیم. حکم سؤال مىکند: شما مهدى هستید؟ مىفرماید: تمامى ما به خدا هدایت مىکنیم. سؤال مىکند: آیا شما صاحب شمشیر هستید؟ مىفرماید: تمامى ما صاحب شمشیر و وارث شمشیر هستیم. مىپرسد: شما دشمنان دین خدا را مىکشید و اولیاى الهى را عزیز مىنمایید و دین الهى را آشکار مىکنید؟ مىفرماید: اى حکم! چگونه من باشم در حالى که به سن 45 سالگى رسیدهام و صاحب این عمل از من جوانتر و چالاکتر است. (3)
دو روایت دیگر هم از امام صادق(ع) نقل شده است که تمامى ائمه(ع) را قائم مىخواند. (4)
ب) اینکه صادقین(ع) در قیامهاى متعدد اواخر دوران بنىامیه و اوایل بنىعباس شرکت نمىکردند و رهبرى را به عهده نمىگرفتند، جهات متعددى داشت. از جمله: در برخى قیامها، مثل قیام عبدالله بن حسن و پسرانش محمد و ابراهیم، ادعاى مهدویت مطرح بوده است. بر طبق روایت «مقاتل الطالبین» که شیخ مفید(ره) نقل کرده است، امام صادق(ع) از بیعتبا محمد بن عبدالله بن حسن به عنوان مهدى امت امتناع کرد و به عبدالله بن حسن فرمود: اگر فکر مىکنى که فرزندت مهدى است، این گونه نیست و هنوز زمان آن نرسیده است، و اگر قصد دارى که براى خدا قیام کند و امر به معروف و نهى از منکر کند، ما تو را وانمىگذاریم; تو بزرگ ما هستى. چگونه تو را بگذاریم و با پسرت بیعت کنیم؟ عبدالله ناراحتشد.... (5)
مىبینیم که در این قضیه حضرت صادق(ع) حاضر استبراى قیام الهى و امر به معروف و نهى از منکر بیعت کند، ولى براى امر مهدویت هرگز. زیرا ادعاى مهدویتباطل و دروغین است.
در مواردى هم افراد براى طرح شخصیتخود قیام مىکردند، و در نتیجه حضرت، قیام را تایید نمىکردند; گروهى از سران معتزله نزد حضرت صادق(ع) آمدند و گفتند که مىخواهند با محمد بن عبدالله به عنوان خلیفه بیعت کنند و از ایشان هم خواستند که با آنها همراه شوند. حضرت، پس از بیان مطالب زیاد، حدیثى از پیامبر(ص) نقل کردند که هرکس قیام کند و مردم را به خود دعوت کند، در حالى که در میان مسلمانان داناتر از او باشد، او گمراه و سختگیر است. (6) حضرت با نقل این حدیثبه سران معتزله فهماندند که قیام محمد بن عبدالله بن حسن براى خدا نیست.
در مواردى هم ائمه(ع) به خاطر نبود یاوران واقعى، که براى احیاى اسلام حاضر به فداکارى باشند، مجبور مىشدند دست از مبارزه بکشند. سدیر صیرفى به حضرت صادق(ع) اعتراض مىکند که با کثرت و فراوانى یاران و شیعیان چرا قیام نمىکنید و اگر این تعداد یاور در زمان امیرالمؤمنین(ع) بود، خلافت را از دست ایشان نمىگرفتند. حضرت تعداد یاران را سؤال مىکند. سدیر شمار آنها را صد هزار و دویست هزار و بلکه نیمى از مردم مىداند. حضرت ساکت مىشود، سپس به خارج شهر مىروند و بچهاى را مىبینند که هفده راس بز را مىچراند . حضرت مىفرماید: «به خدا سوگند اگر به تعداد این بزها یاور داشتم قیام مىکردم.» (7)
نویسنده محترم، همه مفاد این روایت را متذکر نمىشود و فقط از قسمت اول آن استفاده کرده است که حضرت از قیام خوددارى کردند، و به علت آن توجه نمىکند. ائمه(ع) در شرایطى که آمادگى روحى نباشد وارد صحنه مبارزه مستقیم نمىشوند و با کار فرهنگى، نخست زمینه را فراهم مىکنند، همان طور که پیامبر(ص) تا یاوران مناسب نیافتحکومت تاسیس نکرد و یا امیرالمؤمنین(ع) تا اصرار صحابه را بر قبول خلافت ندید، نپذیرفت. وقتى که صحابه با پشتسرگذاردن دوران عثمان، عدالت اسلامى على(ع) در کامشان تلخ شد و به روح جاهلیت تمایل پیدا کردند، از مردمى که بیش از یک قرن پس از پیامبر(ص) زندگى مىکنند و دوران زشت و فاسد بنىامیه را پشتسرگذاشتهاند چه انتظارى مىتوان داشت؟ تربیت آنها نیاز به کار فرهنگى گستردهاى دارد; خستباید مفاهیم اسلامى براى آنها روشن شود و سپس در فکر تشکیل حکومت اسلامى برآمد. پس ائمه نه تنها حرکتسیاسى را تخطئه نمىکردند، بلکه از حرکتهاى سیاسى و نظامى در راه خدا حمایت نیز مىکردند، چنان که از حرکت زید و قیام شهید فخ حمایت کردند. (8)
نویسنده محترم براى اثبات این که امام صادق(ع) شیعیان را از پیوستن به گروههاى مسلح منع مىکردند به قضیه حریز بن عبدالله سجستانى تمسک مىکنند که در کتابهاى رجال آمده است. (9) حریز یکى از محدثین بود و به کار تجارت روغن از کوفه به سجستان اشتغال داشت. او در سجستان یارانى داشت که با وى همعقیده بودند. خوارج در آن منطقه مسلط بودند و نسبتبه امیرالمؤمنین(ع) توهین روا مىداشتند. یاران حریز از او اجازه مىگیرند تا هرکس را که به حضرت دشنام داد، به قتل برسانند. خوارج فکر نمىکردند که شیعیان، یاران آنها را مىکشند و فکر مىکردند که این کار مرجئه است. به همین علتبا آنها جنگ مىکردند تا این که پس از مدتى حقیقت را فهمیدند. یاران حریز در مسجد با او جمع شدند. اماخوارج با حیله و زدن نقب، مسجد را خراب کردند و زمین مسجد را زیر و رو کردند و حریز و یارانش شهید شدند. (10)
و کشى همین نظر را دارد. (12) در روایتى که نویسنده به آن استناد کرده که حضرت صادق(ع) حریز را راه نداد، چنین آمده است: فضل بقباق براى حریز از امام صادق(ع) اجازه خواست تا به حضور حضرت برسد، حضرت اجازه نداد. دوباره درخواست کرد و حضرت جواب رد داد. فضل گفتشخص چقدر باید غلام خود را عقوبت کند؟! فرمود: به مقدار گناه و خطاى او. فضل گفت: سوگند به خدا حریز را بیشتر از عملش عقاب مىدهید. فرمود: واى بر تو، من چنین مىکنم؟،حریز مبارزه علنى کرده است (جرد السیف). (13)
از روایتبرمىآید که حریز پس از علنى شدن مبارزهاش به ملاقات حضرت رفته است. در حالى که روایات قبل دلالت داشت که حریز در سجستان کشته شده بوده است. ممکن ستبگویم که او پس از افشاى قضیه و قبل از شهادتش، یک بار به مدینه آمده باشد و یا به حضرت اطلاع رسیده باشد که او مبارزه مىکند. در هر صورت آیا از این قضیه مىتوان استفاده کرد که، حضرت یارانش را از پیوستن به گروههاى مسلح منع مىکرد؟ یک واقعه، چه عمومیتى دارد؟ آیا حضرت از روى تقیه او را راه نداده است؟ در محیطى که حضرت مجبور مىشود از روى تقیه، یاران خاص خود مانند زرارة را لعنت کند و از آنها تبرى بجوید، چگونه مىتوان از این نوع برخورد امام مراد واقعى او را به دست آورد؟ شاید در شرایط زمانى محدودى، قیام مسلحانه را به صورتى که شیعه در معرض خطر قرار گیرد، منع مىکردند; اما نمىتوان از یک روایت، به این صورت حکم کلى استفاده کرد. علاوه بر این، حریز خود گروه تشکیل داده بود نه اینکه به گروههاى دیگر پیوسته باشد.
نویسنده براى اثبات این که حضرت صادق(ع) مطلقا از سیاست دورى مىجست، به روایاتى از تاریخ طبرى (ج7، ص603) و مقاتل الطالبین (ص273) و رجال کشى (ص362 و365) استناد جسته است (پاورقى19مقاله). در تاریخ طبرى از ایوب بن عمر که شخص مجهولى است نقل مىکند که «حضرت صادق(ع) با منصور دوانیقى ملاقات کرد و به او فرمود: اى امیرالمؤمنین! قطعه زمین من را که چشمه ابى زیاد استبه من برگردان تا من از محصول آن استفاده کنم. منصور گفت: به من این مطلب را مىگویى در حالى که سوگند به خدا مىخواهم تو را بکشم. حضرت فرمود: درباره من شتاب مکن و من به سن شصتوسه سالگى رسیدهام و در این سن پدرم و جدم على بن ابیطالب وفات نمود و بر من چنین و چنان باشد اگر تو را ناراحتسازم و پس از تو جانشین تو را ناراحت کنم. منصور به حال حضرت ترحم کرد و از او درگذشت.» این قضیه در تاریخ طبرى با راوى مجهول نقل شده است. حتى اگر قضیه صحت داشته باشد، امرى بوده که در اواخر عمر امام اتفاق افتاده است و امام که به همه تقیه را تعلیم داده، آیا خودش تقیه نمىکرده است؟ این نقلها تا چه حد مىتواند تاریخ صحیح را براى ما ترسیم کند تا بتوانیم رفتار ائمه را از آن به دست آوریم؟ بر طبق نقل کشى، عنبسه از امام صادق(ع) نقل مىکند که مىفرمود: از تنهایى خود به خدا پناه مىبرم تا این که شما اصحاب به دیدنم مىآیید و خوشحال مىشوم. کاش این ظالم اجازه مىداد تا من خانهاى بسازم و در آن اقامت کنم و شما را هم اسکان دهم و به او ضمانت دهیم که از ناحیه ما به او ناراحتىاى نمىرسد.
از این احادیث فقط استفاده مىشود که در مقطعى از زمان و در اواخر عمر، حضرت صادق(ع) به خاطر فشار زیاد حکومت، کارى علنى علیه آن انجام نمىدادهاند. اما بر این که بطور کلى از مبارزه سیاسى دست کشیده باشند دلالت ندارد. خلفاى وقت لابد از ناحیه ائمه خطرى احساس مىکردند که آنها را شهید مىکردند. مبارزه سیاسى فقط این نیست که شخص بطور رو در رو با افراد درگیر شود، بلکه تربیتشاگردان مؤمن و متعهد که هر یک بتوانند در جامعه نقش خاصى ایفا کنند از عالیترین انواع مبارزه سیاسى است.
ج ) در پاورقى 27 براى اثبات این که مردم پس از شکست قیام نفس زکیه، امیدوار بودند که قائم در فاصله پانزده روز ظهور کند، به چند حدیث تمسک شده است. از جمله از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: بین قیام قائم آل محمد و قتل نفس زکیه، تنها پانزده شب فاصله است. (14) باید توجه داشت که روایات متعدد و بسیارى را که در مورد مهدى موعود(ع) و ظهور وى نشانههاى ظهور و کیفیت آن و دیگر مسائل وارد شده است، باید با دقتبا هم جمع کرد. در کتابهاى زیادى که در این مورد نگاشته شده است، یکى از علایم ظهور را قتل نفس زکیه شمردهاند و این امر در چندین روایت آمده است. (15) مراد از نفس زکیه کیست؟ آیا همان محمد بن عبدالله بن حسن است که به این لقب شناخته شده است، یا شخص دیگرى است که در آستانه قیام حضرت مهدى(عج)، در مکه و در بین رکن و مقام شهید مىشود، (16) یا در کوفه همراه با هفتاد تن از صالحان شهید مىشوند، (17) یا این که مراد کشته شدن افراد بىگناه است، (18) و یا احتمالهاى دیگر؟
اگر مراد از نفس زکیه، همان محمد بن عبدالله بن حسن است که در مدینه به دستسپاه منصور کشته شد، با تعابیر دیگر روایات که او در مکه یا در کوفه شهید مىشود چگونه قابل جمع است؟ اما حدیثى که نویسنده به آن استناد کرده صرف نظر از بحثسندى آن اگر به این معنى باشد که امام صادق(ع) چنین سخن گفتهاند، بنابراین باید مراد امام غیر از چیزى باشد که نویسنده استفاده کرده است، و اگر جعلى باشد، باید در فاصله پانزده روز از قتل نفس زکیه جعل شده باشد، و این هم بعید است; زیرا کسى که حدیث جعل مىکند، این کار را به گونهاى انجام نمىدهد که بزودى دروغش آشکار شود.
نویسنده محترم با کنار هم گذاشتن چند حدیثبدون توجه به سند آنها و بدون جمع با تعابیر مختلف دیگر روایات خواستهاند تاریخ را ترسیم کنند وبگویند مردم در آن زمان چگونه فکر مىکردند. آیا حدیثى که یک راوى در زمان خاصى از امام شنیده است تا چه حدى به اطلاع مردم آن روزگار رسیده است تا بتواند فکر آنها را جهت دهد.
مساله امیدوار بودن به قیام قائم آل محمد(عج) همیشه براى مردم مطرح بوده است و همان طور که گفتیم، «قائم» صفت همه امامان است و اگر شرایط فراهم مىشد، ائمه همه قیام به سیف مىکردند. البته قیام نهایى که سراسرى است و جهان شمول مخصوص حجت ثانى عشر(ع) است. نویسنده به حدیثى از اصول کافى (ج1، ص534) استناد جسته که آن هم دلالت ندارد; زیرا در حدیثبا سند بسیار ضعیف آن از امام صادق(ع) درباره نذر روزه گرفتن تا قیام قائم آل محمد سؤال مىشود. حضرت مىفرماید: «روزه بگیر ولى در روزهاى عید قربان و فطر و ایام تشریق و در حال مسافرت و بیمارى روزه نگیر» و پس از اشاره به حادثه کربلا و مکالمه ملائکه با خداوند، مىفرماید «و خداوند پیامبر و دوازده تن وصى ایشان را به ملائکه نشان مىدهد و قائم آل محمد را از بین اوصیا معرفى مىکند.» با توجه به تعابیر ذیل روایت، استفاده نمىشود که قیام قائم آل محمد(ع) بزودى رخ مىدهد. حضرت در مورد روزه گرفتن حکم فقهى آن را بیان کردهاند که در طول سال باید در این روزها و حالتها روزه نگیرى. فاصله عید فطر تا عید قربان هفتاد روز است و شخص اگر در ماه شوال از امام سؤال نموده براى تناسب جواب امام باید یک سال بگذرد تا شخص عید فطر را درک کند. صرفنظر از سند ضعیف روایت که در آن چند نفر واقفى مذهب وجود دارد، اگر این حدیث از امام(ع) صادر شده باشد، دلالتبر این دارد که راوى به امید قیام قائم آل محمد(عج) تا زمان قیام، نذر روزه کرده و حضرت نیز آن را تایید کردهاند که این نوع نذر صحیح است. ایشان از جمله مدارک خود را در این مورد کتاب عقد الدرر سلمى قرار داده است، که در آن از علایم قیام قائم آل محمد(عج)، قتل نفس زکیه را برشمرده است; اما به فاصله و امیدوارى مردم به ظهور قریب الوقوع آن اشاره نشده است.
د ) نویسنده در صفحه 21 در صدد است که تا استفاده از روایات اثبات کند که شیعیان بتدریج وظیفه امام را تفسیر دین دانستند و ذهنیت آنان از امام، تصدى مقام سیاسى یا تلاش براى استقرار حکومت عادل نبود و علت احتیاج به چنین فردى را تمییز حق از باطل و حفظ شریعت از بدعت و تفسیر دین مىدانستند. دست کم رهبرى مبارزه نقش اصلى امام دانسته نمىشد و امام رهبر مذهبى بود و تاکیدى بر مقام سیاسى او نبود.
ما در مباحث قبل بیان کردیم که اگر شرایط اجتماعى فراهم مىشد ائمه علیهم السلام براى اصلاح جامعه قیام مىکردند و امام صادق علیه السلام نیز از کمبود یاران در رنجبود. وگرنه وظیفهاى بزرگ همچون امر به معروف و نهى از منکر که تمامى احکام در پرتو آن زنده مىشود و ترک آن عذاب را فرود مىآورد، (19) تعطیل بردار نیست، و چه منکرى بزرگتر از نظام فاسد که حکام فاسق بر جان و مال و عرض مردم مسلط باشند و احکام الهى را تعطیل کنند؟ آیا حفظ دین و شریعت از بدعت، فقط به بیان مسائل استیا باید احکام الهى در بین مردم اجرا شود تا زنده بماند؟ حیات دین به عدل است و عدالت در پرتو حکومتحق، شکوفا مىشود. دین براى حیات انسان است و انسان در بعد فردى و اجتماعى محتاج شریعت است و اجراى احکام فردى دین فقط بخشى از هدف دین را تامین مىکند و این روش انبیا و اولیا بوده است. البته تفسیر دین، یکى از احتیاجات اصلى مسلمانان است که فقط ائمه علیهم السلام به خاطر اتصال به مبدا نبوى صلىالله علیه و آله از عهده آن برمىآیند ولى این وظیفه، وظیفه اجراى احکام را کم اهمیت نمىکند.
بحث ترابط کامل دین اسلام با سیاست جامعه، از مواردى است که سالهاست در ابعاد مختلف مورد بررسى قرار گرفته است و کتابهاى گوناگونى درباره حکومت اسلامى نگاشته شده است که با رجوع به آنها و جمع بندى تمامى روایات و آیات، نظر قرآن و ائمه علیه السلام درباره آن به دست مىآید. (20) و معلوم مىشود روایاتى که وظیفه امام را تفسیر دین و حفظ آن از بدعت مىداند، فقط قسمتى از وظایف را ذکر کرده است. حتى روایاتى که نویسنده به آن تمسک نموده است، وظایف امام را در جهات مذهبى منحصر نکرده است.
از جمله این روایات: عن اسحاق بن عمار عن ابى عبد الله علیه السلام قال: سمعته یقول: «ان الارض لا تخلو الا وفیها امام کیما ان زاد المؤمنون شیئا ردهم وان نقصوا شیئا اتمه لهم.» (21) و: عن ابى عبد الله علیه السلام قال: « ما زالت الارض الا ولله فیها الحجة یعرف الحلال والحرام ویدعوا الناس الى سبیل الله.» (22) و نیز:
عن ابى عبد الله علیه السلام قال:
«ان الله اجل واعظم من ان یترک الارض بغیر امام عادل.» (23)
آیا این احادیث وظیفه سیاسى امام را نفى مىکند یا کم اهمیت جلوه مىدهد؟ آیا امام عادل در روایت اخیر تنها کسى است که بنفسه عادل است، یا این که عادلى است که ظلم نمىکند و در مقام اداره جامعه به عدالت رفتار مىکند. آیا این حادیثبا حدیث امام حسین علیه السلام از جهت اهمیت تفاوت دارد که امر به معروف و مبارزه سیاسى و جهادى را بر همه واجب مىداند و مىفرماید: ایها الناس ان رسول اللهص قال: «من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناکثا لعهد الله مخالفا لسنة رسول الله(ص) یعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان فلم یغیر علیه بفعل ولا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله.» (24)
آیا ائمه پس از سید الشهدا به این روایت عمل نمىکردند و عمل به آن را بر عهده حجت ثانى عشر(عج) گذاشتند و خود فقط به تعلیم و تربیت و تفسیر دین پرداختند؟ اگر مردم چنین تلقى مىکردند که رهبرى سیاسى به عنوان یکى از وظایف امام بتدریج کم اهمیت مىشود، آیا ائمه علیهم السلام به این برداشت کمک مىکردند؟ پس چگونه با آغاز امامت موسى بن جعفر علیه السلام مبارزه سیاسى دوباره از وظایف اصلى امام قلمداد شد؟ با توجه به کثرت احادیثى که ائمه(ع) فرمودند:«تعداد امامان دوازده نفر است و مهدى موعود آخرین امام است»، چگونه پس از اندک زمانى مردمى که نفس زکیه محمد بن عبد الله بن حسن را مهدى موعود مىدانستند، حضرت موسى بن جعفر علیه السلام را به خاطر ایجاد نهاد وکالت و انتشار حدیث «سابعکم قائمکم» مهدى موعود خواندند، با این که اسم ایشان «محمد» نبود وصفاتى که حضرت صادق علیه السلام براى مهدى موعود شمرده بودند، در ایشان نبود از جمله این که ولادت او مخفى است و کسى او را نمىشناسد و کسى بر او عهد و عقد و بیعت ندارد. (25)
آیا انتظار شیعیان در مبارزه سیاسى به خاطر این نبود که همه ائمه را «قائم» مىدانستند؟ و با تغییر شرایط فکر مىکردند که شرایط قیام بطور کامل تحقق یافته و امام فعلى قیام مىکند و ظلم از بین مىرود. در حدیثى از امام باقر و امام صادق علیهما السلام رسیده است که خداوند مقرر کرده بود که در زمان آنها قیام صورت گیرد ولى به خاطر افشاى اسرار و ... قیام به تاخیر افتاد. (26) در همین جا هم تذکر دهیم که علت اعتقاد به زنده بودن امام کاظم(ع) که باعث تکوین فرقه واقفیه شد، این نبود که مردم چون در فکر قیام بودند تا سالیان دراز نمىخواستند شهادت امام را باور کنند، بلکه پس از شهادت حضرت، جمعى از وکلاى ایشان که اموال زیادى نزد آنها بود حاضر نشدند اموال را به امام رضا(ع) بدهند (27) و این دروغ را پایهریزى کردند که امام کاظم نمرده است. این بحث گسترده است و در این بخش به همین مقدار اکتفا مىکنیم.
4 در صفحه 22 آمده است: «نظریه عصمت ائمه که در همین دوره دوره امام صادق از سوى هشام بن حکم متکلم بزرگ شیعه در آن عصر بیان گردید کمک شایانى به پذیرفته شدن ذهنیت جدید کرد.»
این عبارت داراى ابهام است. آیا مراد ایشان این است که معصوم بودن ائمه (ع) از زمان هشام بن حکم مطرح شد و تا قبل از آن این اعتقاد نبوده است و هشام این را مطرح ساخت؟ یا این که از زمان هشام که مباحثات کلامى گسترده شکل گرفت، مساله معصوم بودن ائمه هم مورد بحث قرار گرفت و هشام از اولین متکلمانى است که در این زمینه به مناظره پرداخته است.
بر اهل فن پوشیده نیست که کتابهاى کلامى شیعه، یکى از خصوصیات امام را عصمت مىدانند و بر اعتبار آن، دلایل مختلف عقلى و نقلى مطرح مىکنند. در ابتدا، چند حدیث نقل مىکنیم:
عن ابى عبد الله(ع) قال: «عشر خصال من صفات الامام: العصمة والنصوص وان یکون اعلم الناس واتقاهم لله واعلمهم بکتاب الله وان یکون صاحب الوصیة الظاهره ویکون له المعجز والدلیل ...» (28)
عن ابى عبد الله(ع): «ان مما استحقتبه الامامة التطهیر والطهارة من الذنوب والمعاصى الموبقة التى توجب النار....» (29)
فى خبر سلیم بن قیس قال: سمعت امیرالمؤمنین(ع) یقول: «انما الطاعة لله عزوجل و لرسوله ولولاة الامر وانما امر بطاعة اولى الامر لانهم معصومون مطهرون لایامرون بمعصیته.» (30)
عن على بن الحسین(ع) قال: «الامام منا لایکون الا معصوما ....» (31)
همچنین روایاتى در تفسیر آیه «واذا ابتلى ابراهیم ربه ...» (32) وارد و یادآور شده است که مرتبه امامتبالاتر از مرتبه نبوت و رسالت است و حضرت ابراهیم(ع) پس از طى مراحل مختلف، به مرتبه امامت ارتقا یافت. روایتى از ابن عمیر رسیده که مىگوید: من از هشام بن حکم درباره صفت عصمت امام، بهترین استفاده را بردم و هشام با استدلال، علت عصمت امام را بیان کرد; زیرا گناه در انسان از ناحیه حرص و حسد و غضب و شهوت نشات مىگیرد و این صفات در امام وجود ندارد. (33) باز روایت دیگرى را حسین اشقر نقل مىکند که: از هشام درباره اعتقاد به عصمت امام سؤال کردم، هشام گفت: این را از امام صادق(ع) سؤال کردم، فرمود: «المعصوم هو الممتنع بالله من جمیع محارم الله ....» (34)
روایات دیگرى هم از پیامبر صلى الله علیه وآله رسیده است، نظیر: «... فانهم (على والائمة من ولده) خیرة الله عزوجل وصفوته وهو المعصومون من کل ذنب وخطیئة.» (35) وهمچنین ابن عباس مىگوید: از پیامبر صلى الله علیه و آله شنیدم که مىفرمود: «انا وعلى والحسن و الحسین وتسعة من ولد الحسین مطهرون معصومون ....» (36)
در این باره روایات دیگرى هم هست و در تفسیر آیه تطهیر هم این معنا آمده است. آیا با وجود این روایات از پیامبر و امیرالمؤمنین و دیگر ائمه علیهم السلام مىتوان گفت که معصوم بودن ائمه را هشام مطرح ساخته است؟ یا این که باید گفت که با توجه به مناظرات هشام و طبق روایتى که در بالا آمد، هشام این مطلب را براى اولین بار با توضیح وشرح کامل مطرح کرده است؟ آیا اصحاب خاص اولین امامان، آنها را معصوم نمىدانستند؟ اعتراض و اشکال به ائمه موجب نمىشود که در عصمت ایشان از گناه تردید شود; زیرا این اعتراض و ابراز راى ... در بین صحابهغ پیامبر صلى الله علیه وآله نیز بوده، در حالى که عصمت پیامبر(ص) از ابتدا مورد پذیرش بوده است.
اگر مراد ایشان این باشد که طرح گسترده نظریه عصمت در مناظرات کلامى از سوى هشام زمینه را براى پذیرش فکر جدید فراهم کرد، اشکال رفع مىشود.
5 در صفحه 23 (ستون دوم) آمده است: «این جناح که افکار خود را از نظریات مذهب کیسانیه ... مىگرفت، نوعى پیوند میان تشیع و غالىگرى بود. اینان اصرار مىورزیدند که ائمه را موجوداتى فوق طبیعى وانمود کنند و مىگفتند علت واقعى احتیاج جامعه به امام آن است که وى محور و قطب عالم آفرینش است و اگر یک لحظه زمین بدون امام بماند در هم فرو خواهد ریخت»; در پاورقى 35 آمده است که: این مطلب که این گفتهها و روایات همه مربوط به غلات استبنا به تشخیص و تاکید شریف مرتضى است در کتاب شافى.
ابتدا برخى از روایات را مىآوریم و بعد کلام سید مرتضى را نقل مىکنیم تا ببینیم آیا ایشان این روایات را مربوط به غلات مىداند یا نه.
ابى حمزه عن ابى عبد الله(ع) قال: قلت له: اتبقى الارض بغیر امام؟ قال: «لو بقیت الارض بغیر امام ساعة لساخت.»
عن ابى جعفر(ع) قال: «لو ان الامام رفع من الارض ساعة لماجتباهلها کما یموج البحر باهله.»
قال الرضا(ع) : «نحن حجج الله فى خلقه ... بنا یمسک الله السموات والارض ان تزولا وبنا ینزل الغیث وینشر الرحمة ولا تخلو الارض من قائم منا ظاهر او خاف ولو خلتیوما بغیر حجة لماجتباهلها کما یموج البحر باهله.»
عن ابى جعفر(ع) یقول: «لو بقیت الارض یوما بلا امام منا لساختباهلها ولعذبهم الله باشد عذابه. ان الله تبارک وتعالى جعلنا حجة فى ارضه وامانا فى الارض لاهل الارض لم یزالوا فى امان من ان تسیخ بهم الارض ما دمنا بین اظهرهم. فاذا اراد الله ان یهلکهم ثم لا یمهلهم ولا ینظرهم ذهب بنا من بینهم و رفعنا الیه ثم یفعل الله ما شاء واحب.»
این روایات با اسناد متعدد در کتابهاى روایى مطرح است. (37) این گونه تعابیر در ادعیه و زیاراتى همچون زیارت جامعه کبیره نیز فراوان یافت مىشود. در همه این تعابیر آنچه مورد توجه است این است که ائمه هدى به خاطر عظمت روحى، واسطه فیض الهى هستند و زمین بدون وجود امام وحجت، اهلش را فرو مىبرد و قرار نخواهد داشت; به فرموده ثامن الحج(ع)، ما واسطه فیض الهى در بقاى نظام عالم هستیم و خداوند به واسطه ما زمین و آسمانها را حفظ مىکند و به واسطه ما باران و رحمت را فرو مىفرستد.
در هیچ یک از این تعابیر نیامده است که این کار را ائمه بطور مستقل انجام مىدهند. همان طور که خداوند نظام عالم را از طریق اسباب، هدایت مىکند، سبب برتر که خداوند اراده خود را از آن ناحیه به عالم طبیعت ارسال مىکند وجود مقدس انبیا و اولیاست که حجت الهى بر مردم هستند. این که این مطلب در حق ائمه، غلو استیا نه، در علم کلام بحث مىشود و ما در اینجا متعرض آن نمىشویم. چرا که این بحث تنها در باره ائمه(ع) مطرح نیست; بلکه شامل تمامى حجج الهى اعم از انبیا و اولیا و اوصیا مىشود. اگر در حالى که وجود مادى مثل خورشید مىتواند واسطه فیض الهى دررشد موجودات طبیعى باشد، این که انوار مقدسه واسطه فیض از مقام الهى به عالم ماده باشد این غلو است را به مباحث کلام ارجاع مىدهیم و باید کسى که این را غلو و باطل مىداند تمامى این احادیث را جعلى بداند و تمامى روایات یا ادعیه یا زیارات که مضمون این مطلب در آن است را کنار گذارد، چه سند آن صحیح باشد یا نه.
هدف ما در اینجا صرفا این است که آیا سید مرتضى هم آنچه را که نویسنده به ایشان نسبت داده است، قائل استیا نه؟ سید مرتضى در جواب کسانى که به امامیه نسبتهایى دادهاند اعتراضات را یکایک مطرح مىکند و جواب مىدهد. ابتدا اعتراض را از کتاب «المغنى فى التوحید والعدل» تالیف قاضى عبد الجبار همدانى نقل مىکند:
«فاما ما حکاه عن بعضهم (امامیه) من انه (لولا الامام لما قامت السموات والارض ولاصح من العبد الفعل) فلیس نعرفه قولا لاحد من الامامیة تقدم ولاتاخر اللهم الا ان یرید ما تقدم حکایته من قول الغلاة فان اراد ذلک فقد قال: ان الکلام مع اولئک لیس بکلام فى الامامة واحال به على مامضى فى کتابه من ان الاله لایکون جسما على ان من قال بذلک من الغلاة ان کان قاله فلم یوجبه من حیث کان اماما وانما اوجبه من حیث کان الها، وصاحب الکتاب انما شرع فى حکایة تعلیل من اوجب الامامة وذکر اقوال المختلفین فیها وفى وجوبها وما احتیج له الى الامام وفى الجملة فلیس یحسن بمثله من اهل العلم ان یحکى فى کتابه ما لایرجع فى العلم بصحته الا الیه ولا یسمع الا من جهته، فان فضلاء اهل العلم یرغبون عن ان یحکوا عن اهل المذاهب الا ما یعترفون به وهو موجود فى کتبهم الظاهرة المشهورة.» (38)
سید(ره) این کلام را که: بدون امام آسمانها وزمین باقى نیستند و قائم نخواهند بود و عمل بنده صحیح نیست، به طایفه امامیه نسبت نمىدهد. و حتى به غلات هم نسبت نمىدهد و مىگوید اگر کسى به آن قائل باشد از جهت اله بودن امام به او نسبت مىدهد نه از جهت امام بودن. به این معنا، قائل به این مطلب امام را اله مىداند نه این که واسطه فیض الهى. سید به قاضى اشکال مىکند که مطلبى را نقل مىکند که در کتابهاى مشهور امامیه و کسانى که امامت را واجب مىدانند نیست، پس چگونه آن را رد مىکند. این از آداب مناظره به دور است. اگر سید نظر به این روایات دارد، باید گفت که این روایات در اصول کافى و بصائر الدرجات وعیون اخبار الرضا و کمال الدین و ... وجود دارد. آیا اینها از کتب مشهور امامیه نیست و آیا اینها در نزد سید مرتضى نبوده است و یا قاضى عبد الجبار از آن خبر ندارد. کمى دقت در مضمون گفته سید با توجه به تصریحات آن (وانما اوجبه من حیث کان الها و...) بر اهل تحقیق روشن مىکند که این مطلب در مورد کسانى است که نسبتخدا بودن به امام مىدادند که برخى غلات از جمله آنها بودند. (البته سید در این هم تشکیک مىکند) باید دانست که فرق استبین «قامت السموات بالامام» و «اقام الله السموات بالامام، بین «امسک الامام السموات والارض ان تزولا» و بین «بنا یمسک الله السموات والارض ان تزولا.» بنابراین، سید مرتضى مطالب این احادیث را به غلات نسبت نداده است.
6 در صفحه23، ستون دوم آمده «در آن دوره، حدیثى در میان شیعیان دهان به دهان نقل مىشد که براساس آن، هفتمین امام، قائم آل محمد بود...» این مطلب به روایاتى صرفنظر از سند آنها مستند شده است (پاورقى 36 مقاله). پس از وفات حضرت موسى بن جعفر(ع) ادعا شده، نه این که در زمان حیات حضرت در بین شیعیان نقل مىشد. به احتمال زیاد برخى از این احادیث را گروه واقفیه به حضرت صادق(ع) بدروغ نسبت دادهاند و اگر از امام صادق(ع) هم جمله «سابعکم قائمکم» صادر شده باشد، مراد از آن این است که موسى بن جعفر(ع) هفتمین امام است که به امر امامت قیام مىکند، نه این که او قائم آل محمد است که قیام فراگیر مىکند و ظلم را از بین مىبرد. دو حدیث مذکور در رجال کشى تفسیر و نسخههاى مختلفى دارد که در حاشیه آن آمده است. گروه واقفیه براساس دروغ پایهریزى شد و جعل و تحریف احادیث از این گروه بعید نیست. (39)
7 آخرین نکتهاى که ذکر مىشود مربوط به خمس است که نویسنده از صفحه 26 به بعد، به آن پرداخته است.
مؤلف توضیح مىدهند که امامان نخستین تا روزگار امام باقر و امام صادق(ع) این مالیات را از پیروان خود نمىستاندند و ظاهرا دریافت منظم این مالیات از زمان امام جواد(ع) در سال 202 آغاز شد. [سال 220 صحیح است] ایشان در این زمینه، به روایتى اشاره مىکنند که ما آن را مىآوریم تا معلوم شود که آیا روایت، مربوط به خمس استیا نه.
در تعابیر روایات آمده است که حضرت باقر(ع) براى شیعیان خمس را حلال کردند تا زندگى آنها با حرام مخلوط نشود; راوى درباره آیه خمس سؤال مىکند، حضرت صادق(ع) مىفرماید: «هى والله الافادة یوما بیوم الا ان ابى جعل شیعته فى حل لیزکوا. (40) » این روایتبه قرینه «هى والله الافادة...» در مورد خمس ارباح مکاسب است که مورد انکار عامه بوده است نه مطلق خمس. روایت صفحه 138 «تهذیب» (جلد4) مربوط به موردى است که افراد با کسانى که خمس نمىدهند معامله مىکنند و تقصیرى هم ندارند; در این موارد حضرت صادق(ع)حکم به حلیت دادهاند. یا در صفحه 143 و 144 همان کتاب، سخن در خصوص کنیزان جنگى است که بدون اداى خمس غنیمتبه امام واقعى، بر آنان معامله صورت مىگرفته و ائمه(ع) براى طیب ولادت براى شیعیان، از حق خود در غنائم گذشتهاند; و یا در مورد خراج زمین بوده است که حضرت صادق(ع) تا ظهور قائم آل محمد آن را براى شیعه حلال کردند. در روایت آمده که حضرت، خمس غوص را به مسمع برگرداندند و فرمودند: تمامى زمین و آنچه از آن در دست مردم است، از آن ماست، ولى ما براى شیعیان حلال کردیم. اگر باقرین(ع) خمس را در مورد غنائم جنگى نمىگرفتند، به این دلیل بود که خمس غنائم را حکومت مىگرفت و یا در مورد خراج زمین، چون از سوى دولت گرفته مىشد و یا زکات بخصوص زکات غلات و انعام را نیز ماموران زکات مىگرفتند. با تحلیل ائمه، در واقع آنچه به عنوان خمس و زکات و مالیات بر زمین توسط حکومتهاب جائر، گرفته شده در حالى که مى باید به امام حق برسد، به عنوان واقعى حساب شده و دیگر چیزى از شیعیان گرفته نمىشد. این که خمس داده شده به حکومت را به عنوان خمس حساب کنند، غیر از این است که خمس نگیرند. از طرفى در برخى موارد، امام صادق(ع) خمس را برگرداندند، مثل رد کردن خمس غوص (41) و برگرداندن تمامى مال به علباء، (42) و در برخى موارد هم امام باقر(ع) خمس را مىپذیرفتند; علباء اسدى گوید: والى بحرین شدم و اموال بسیارى به دست آوردم که با آن زمین و برده خریدم و از کنیزان فرزند زاده شد. سپس همراه با عیال و امولدها و زنان خمس مال را نزد امام باقر(ع) بردم و جریان را براى حضرت بیان کردم. حضرت فرمود: تمامى اموال از آن ماست ولى این مقدار را که آوردى مىپذیرم و اموالى را هم که خرج کردى و یا ام ولد خریدى حلال مىکنم. (43)
مى دانیم که خمس، بر گنج و غنیمت و ارباح مکاسب و غوص و ارض خریدارى شده توسط ذمى و مال مخلوط به حرام و معدن وضع شده است. در روایات رکاز آمده که حضرت امیرالمؤمنین(ع) امر کرد که خمس این موارد را بدهند. (44) بر طبق روایت، دادن خمس در بین مردم مسلم بوده است و یا در مورد معدن و کنز و غوص، نصاب قرار دادند و افراد براى اداى خمس سؤال مىکردند، که نشانه رواج پرداختخمس در جامعه آن روز است. در مورد مال مختلط به حرام نیز دستور به دادن خمس آمده و موارد دیگرى که در کتاب خمس وسائل آمده است. بنابراین، بطور کلى نمىتوان گفت که در زمان باقرین(ع) هیچ گونه خمسى گرفته نمىشده است. باید روایات را با هم جمع کرد، نه این که از تعبیر «تحلیل خمس» در چند روایتحکم کرد که صادقین(ع) خمس نمىگرفتند.
اما درباره «دریافت منظم خمس از زمان امام جواد»(ع)، با توجه به حدیث طولانى علىبن مهزیار از امام جواد(ع)، حضرت به على بن مهزیار نامهاى مىنگارند که در آن آمده است: الذى اوجبت فى سنتى هذه وهذه ستة عشرین و مائتین فقط لمعنى من المعانى اکره تفسیر المعنى کله خوفا من الانتشار وسافسر لک بعضه ان شاء الله تعالى; ان موالى اسال الله صلاحهم او بعضهم قصروا فیما یجب علیهم فعلمت ذلک فاحببت ان اطهرهم وازکیهم بما فعلت فى عامى هذا من امر الخمس قال الله تعالى: «خذ من اموالهم صدقه ...» «الم یعلموا ان الله هو یفبل ...» «وقل اعلموا فسیرى ...» ولم اوجب ذلک علیهم فى کل عام ولا اوجب علیهم الا الزکاة التى فرضها الله علیهم وانما اوجبت علهیم الخمس فى سنتى هذه فى الذهب والفضة التى قد حال علیها الحول ولم اوجب ذلک علیهم فى متاع ولا آنیة ولا دواب ولا خدم ولاربح ربحه فى تجارة ولا ضیعة الا ضیعة سافسر لک امرها تحفیفا منى عن موالى ومنا منى علیهم لما یغتال السلطان من اموالهم ولما ینوبهم فى ذاتهم فاما الغنائم والفوائد فهى واجبة علیهم فى کل عام قال الله تعالى «واعلموا انما ...» والغنائم والفوائد یرحمک الله فهى الغنیمة ... فاما الذى اوجب من الغلات والضیاع فى کل عام فهو نصف السدس ممن کانت ضیعته تقوم بمؤنته ومن کانت ضیعته لاتقوم بمؤنته فلیس فیه نصف سدس ولاغیر ذلک. (45) »
آنچه امام در سال 220 هجرى قمرى واجب کردند، تنها براى یک سال بود که چون شیعیان در پرداخت مالیات واجب کوتاهى کردند حضرت براى تطهیر و تزکیه آنها خمس مال را به عنوان مالیات قرار دادند. حضرت به آیه زکات اشاره مىکنند که خداوند دستور گرفتن زکات مىدهد، و این خمس را بر طلا و نقرهاى که یک سال بر آن گذشته باشد قرار مىدهند. با توجه به ذکر آیه زکات و این که مورد این خمس طلا و نقرهاى است که یکسال بر آن گذشته و با توجه به پرداخت نکردن واجب مالى، حضرت در آن سال زکات طلا و نقره را که عشر بوده است، به مقدار خمس گرفتند و این با خمس مصطلح فرق دارد. مساله خمس مصطلح را که مربوط به ارباح مکاسب و غیر آن است در ذیل حدیث «فاما الغنائم ...» بیان مىکنند که هر سال باید داده شود و به تفصیل موارد آن ذکر مىشود و بر زمین و غلات یک دوازدهم سالانه قرار مىدهند ،اگر محصول زمین هزینه آن را تدارک کند. بنابراین در صدر حدیث که خمس بر طلا و نقره واجب شده وتنها براى یک سال بوده است این در واقع زکاتى بوده که دو برابر گرفته مىشود. و هر جا که در روایت کلمه خمس به کاررفته دلالت نمىکند که مراد، خمس مصطلح در مقابل زکات باشد کما این که هرجا کلمه عشر آمده، دلالتبر زکات نمىکند و براى مالیات گوناگون دولتى عشر به کار رفته است. (46)
در حدیث گفته نشده است که خمس از آن سال واجب شده است. خمس در هر سال واجب بوده است، همان طور که امام رضا و امام کاظم(ع) آن را مىگرفتند که نویسنده هم به آن اشاره کرده است. خمس در برخى موارد از زمان امیرالمؤمنین(ع) هم گرفته مىشده است. فقط در مورد خمس ارباح مکاسب اختلاف است که آیا قبل از زمان صادقین(ع) هم مطرح بوده یا نه که در کتابهاى فقهى آمده است. (47) در مورد اخبار تحلیل و موارد آن بحثهاى زیادى شده است که در چه مواردى خمس، تحلیل شده است و تفسیر هر کدام چیست؟ اخبار تحلیل هم فقط پارهاى از موارد را مطرح مىسازد. برخى دلالتبر تحلیل مناکح و کنیزان اسیر براى پاکى نسل دارد و برخى دلالتبر تحلیل فىء و غنایم که از دست مخالفان به شیعه رسیده است دارد. بر تحلیل آنچه از غیر معتقد خمس خریدارى شود دلالت دارد و بر آن حمل مىشود و گروهى بر تحلیل اراضى و انفال. (48) از طرفى، توقیع از طرف حضرت صاحب الزمان(ع) وارد شده که دلالتبر تحلیل خمس دارد. (49) بنابراین با توجه به این که روایات تحلیل داراى مضامین مختلف است و از طرفى روایاتى که لالتبر وجوب اداى خمس دارد، از زمان حضرت على(ع) تا زمان حضرت حجت(عج) ادامه دارد، باید روایات را در یک جمع صحیح حدیثى قرار داد و مقصود هر یک را به دست آورد. از این روست که فقها براى کشف مفاد این اخبار، مباحث مفصلى را مطرح کردهاند. اگر حدیثى از امام باقر و صادق(ع) آمده که خمس را نمىگرفتند، در مقابل آن هم حدیثى آمده که امام خمس را مىگرفتند و یا مالیات دیگر را. (50)
در زمان امام کاظم و رضا(ع) هم خمس گرفته مىشده است; به گونهاى که افراد درصدد گرفتن اجازه در خمس بودند و حضرت مىفرماید: «ان الخمس عوننا على دیننا وعلى عیالنا وعلى موالینا وما نبذله ونشترى من اعراضنا ممن نخاف سطوته فلا تزروه عنا... والمسلم من یفى لله بما عهد الیه ولیس المسلم من اجاب باللسان وخالف بالقلب. (51) » و همین طور امام کاظم(ع) خمس مىگرفتند چنانچه نویسنده محترم در پاورقى 49 اشاره کرده است. و چون ثابت کردیم که روایت امام جواد(ع) دلالتبر این ندارد که خمس از سال 220 واجب شده استبلکه آن مالیات، زکات بوده که دو برابر گرفته شده است، معلوم مىشود که خمس قبل از امام جواد(ع) هم گرفته مىشده و همه موظف بودند آن را بپردازند و ائمه فقط در موارد خاص، آن را بخشیدهاند. به لحاظ مفصل بودن بحث در دلالت اخبار، اهل تحقیق را به کتابهاى فقهى نگاشته شده در مورد خمس ارجاع مىدهیم.
در مقاله مذکور موارد جزئى دیگرى هم وجود دارد که از احادیثبرداشتخاصى شده است و پرداختن به آنها وقت مناسب مىطلبد.
در پایان، نکاتى را که در طى مقاله یادآور شدیم به لحاظ روشى مىتوان چنین جمعبندى کرد.
1. براى آن که تاریخ یک دوره را ترسیم کنیم، نمىتوان تنها به یک حدیث توجه کرد و براساس مفاد آن حکم کرد که در یک دوره طولانى واقعه این گونه بوده است. از یک روایت که واقعهاى را نقل مىکند، اگر به گونهاى در آن ذکر نشده باشد که این امر در زمانى طولانى رخ داده است، نمىتوان استفاده کرد که در دورهاى طولانى شرایط این چنین بوده است.
2. اگر هم روایتى دلالت داشته باشد بر این که در دورهاى طولانى مسالهاى وجود داشته است، باید به روایات متعارض آن نیز توجه کافى شود وسپس با هم جمع صحیح شوند.
3. سند روایت تا حدى کمک مىکند که آیا مضمون روایت مقبول استیا نه. البته نمىتوان تنها با تکیه برسند، روایت را قبول یا رد کرد، ولى تا حدى کمک مىکند. محقق باید معیارى براى تشخیص روایت جعلى از واقعى داشته باشد، و هر روایتى را سند تاریخى قرار ندهد.
4. روایات ائمه (ع) در جو خفقان صادر شده است و براى همین جهت در استفاده از روایات و دانستن مقصود امام، باید به شرایط تقیه از حکام، تقیه از عامه و شرایط دیگر توجه شود; و به بیان دیگر، براى برداشت از روایت و نسبت دادن عملى به ائمه باید به تمامى جهات در رفع تعارض روایات که در اصول و رجال و درایه مورد نظر است توجه شود. با وصف این، تتبع قدم نخست در تحقیق است و مهمتر از آن، دقت در مضامین روایات و جمع صحیح بین آنها با توجه به مبانى است.
پىنوشتها:
1. ر.ک: عبدالحسین شرفالدین، مسائل فقهیه والاجتهاد والنص; محمود شهابى، ادوار فقه، ج1، ص452 به بعد; مرتضى عسکرى، معالم المدرستین، فصل سوم از بحثسوم.
2. ر.ک: عبدالحسین شرفالدین، ابوهریره، اصول کافى، ج1، ص62، 138، 139، 141و155.
3. اصول کافى، ج1، ص536.
4. همان.
5. مفید، ارشاد ج2، انتشارات آلالبیت 192.
6. وسائل الشیعه، باب9 (از ابواب جهاد العدو)، ح2.
7. اصول کافى، ج2، ص242.
8. ر.ک: دراسات فى ولایة الفقیه، ج1، ص208تا220 و 606تا610.
9. قاموس الرجال، ج3، ص160; رجال نجاشى، ص145-144; و غیر اینها. (پاورقى21 در مقاله مورد بحث).
10. الاختصاص، ص207; بحارالانوار، ج47، ص394.
11. قاموس الرجال، ج3، ص162.
12. اختیار معرفة الرجال، ص385.
13. همان، ص383; ر.ک: سفینة البحار، ج2، انتشارات وزارت اوقاف،ص151.
14. معجم الرجال الحدیث، ج8، ص247.
15. کمالالدین، ص649.
16. بحارالانوار، ج52، ص192، 208 و307.
17. همان، ص220.
18. همان، ص234.
19. ر.ک: وسائل الشیعه، کتاب امر به معروف و نهى از منکر، باب1.
20. به عنوان نمونه بنگرید به: امام خمینى(ره)، ولایت فقیه; و نیز به دراسات فى ولایة الفقیه،ج1 ....
21. اصول کافى، ج1، ص178.
22. همان.
23. همان.
24. طبرى، تاریخ...، ج7، ص300.
25. اصول کافى، ج1، ص342.
26. طوسى، الغیبة، ص263.
27. اختیار معرفة الرجال، حدیث 759 و871 و946.
28. بحارالانوار، ج25، ص140.
29. همان، ص149.
30. همان، ص200.
31. همان، ص194.
32. همان، ص200، 205 و206.
33. همان، ص192.
34. همان، ص194.
35. همان، ص193.
36. همان، ص201.
37. بصائر، ص489-488; اصول کافى، ج1، ص179; کمالالدین، ص204-201; بحارالانوار، ج25، ص2030; و....
38. الشافى فى الامامة، ج1، ص42.
39. به عنوان نمونه بنگرید به: اختیار معرفة الرجال، ص475، ح902.
40. اصول کافى، ج1، ص544.
41. همان، ص408.
42. اختیار معرفة الرجال، ص200، ح356.
43. تهذیب، ج4، ص137. در سند روایت، حکم بن علباء آمده است، ولى گفته شده که صحیح: حکم عن علباء است. بنگرید به: معجم رجال الحدیث، ذیل «حکم بن علباء».
44. کافى، ج5، ح48 از باب نوادر کتاب المعیشة، ص315.
45. تهذیب، ج4، ص141، ح398. در مقاله سال 220 به اشتباه 202 آمده است.
46. دراسات فى ولایة الفقیه، ج4، ص257 به بعد.
47. بنگرید به: مستند العروة، کتاب الخمس والانفال، ص149; ....
48. دراسات فى ولایة الفقیه، ج3، ص75.
49. وسائل الشیعه، باب4، من ابواب الانفال، ح16.
50. ر.ک: همان، باب1، من ابواب ما یجب فیه الخمس، ح3.
51. همان، باب3، من ابواب الانفال، ح2; اصول کافى، ج1، ص547.
محققان متعهد باید با تلاش پىگیر سعى در کشف آن حوادث داشته باشند و با بررسى دقیق متون اسلامى، این امر لازم را تحقق بخشند. کوششهاى بسیارى در طول زمان این امر را تا حدى روشن نموده و مورخان بسیارى با تحلیل و بررسى روایات و اخبار سعى در ترسیم صحیح تاریخ تشیع داشتهاند. استاد سید حسین مدرسى طباطبائى هم با همتبلند و تلاش فراوان و بررسى متون دورههاى اول تاریخ اسلام این امر را دنبال کردهاند و با مراجعه و تتبع فراوان در متون اسلامى سعى کردهاند سیرى تاریخى به احادیث و اخبار بدهند و با کنار هم نهادن آنها تاریخ تشیع را نمایان سازند. در مقاله «تکامل مفهوم امامت در بعد سیاسى و اجتماعى» که ترجمه آن در مجله وزین نقدونظر (شماره78) به چاپ رسیده، ایشان به بررسى مفهوم امامت در دیدگاه تشیع و تحولاتى که این مفهوم در نظر شیعیان در دورههاى مختلف حیات ائمه(ع) پیدا کرده است، پرداختهاند. مقاله حاوى نکات مهمى در تاریخ شیعه است که شایسته است اهل تحقیق به آن توجه کافى مبذول دارند. آنچه در ذیل مىآید نگاهى استبه این مقاله از دریچه نقد، و تلاش شده تا با مراجعه به مدارکى که نویسنده محترم معرفى کرده و بررسى استفادهاى که از آنها در مقاله صورت گرفته، صحیح و سقیم آن نمایانده شود. برخى از این مواردعبارتند از:
1. در صفحه17 مجله نقدونظر (شماره78) آمده است که تا پایان قرن اول هجرى، جنبش تشیع فقط در مساله سیاسى احقاق حق اهل بیت پیامبر(ص) در حاکمیت، راه خود را از سواد اعظم جامعه مسلمانان جدا کرده بود. مفهوم این گفته، تبعیت تشیع در مسائل فقهى و حقوقى و اعتقادى از همه مسلمانان است. در قرن اول هنوز فرقههاى مختلف پدید نیامده بود و راى صحابه مورد توجه بود. با وجود اختلاف آراء صحابه، به خاطر سادگى مسائل و نبود شبهات مختلف و پیچیده که در قرن دوم پدید آمد، هنوز در جامعه گروههاى مستقل متمایزى که در موارد زیادى اختلاف نظر داشته باشند قابل تشخیص نبود. برطبق نقل تاریخ، در مباحث فقهى مانند حج تمتع، متعه، جواز جمع نمازهاى ظهر و عصر یا مغرب و عشا، فصول اذان و... اختلاف شدیدى وجود داشته است و هر گروه از صحابه راى خاصى را دنبال مىکردهاند.شیعه نیز در این میان به راى اهل بیت عمل مى کرد. (1) همچنین تفسیر برخى از مباحث اعتقادى مانند جبر و اختیار، صفات خداوند، قضا و قدر، مقام انبیا و... براساس احادیثى که از راویان اهل سنت، مانند ابوهریره، رسیده با آنچه در کلام امیرالمؤمنین(ع) آمده است تفاوت بسیارى دارد. (2) با این همه به خاطر این که منازعات سیاسى در راس مسائل جامعه قرار داشت، اختلافات عقیدتى و فقهى مهم جلوه نمىنمود. ولى در قرن دوم و با ترجمه کتابهاى تمدن ایران و روم و پیدایش مسائل جدید فقهى، که در احادیث منقول از پیامبر(ص) به آنها پرداخته نشده بود، فقهاى عامه با توسل به قیاس و استحسان، مسائل را پاسخ دادند و این امر زمینه اساسى براى جدایى فقه اهل سنت و فقه تشیع از یکدیگر شد. بنابراین نمىتوان گفت که در قرن اول هجرى، شیعه جز در یک مساله، از سواد اعظم مسلمانان تبعیت مىکرد.
2. در صفحه 19 (ستون اول) آمده است: «به نظر مىرسد که دستکم از اواخر قرن اول هجرى انتظار و اعتقاد به ظهور یک منجى و رهایىبخش از دودمان پیامبر(ص)... در همه قشرهاى جامعه اسلامى وجود داشته است.»
تعبیر جمله کمى ابهام دارد. کلمه «اعتقاد» به نظر زاید مىرسد; زیرا اعتقاد به مهدى موعود و منجى، از زمان پیامبر(ص) مطرح بوده است. ولى در اواخر قرن اول هجرى به خاطر ظلم بىحد و حصر بنىامیه مردم منتظر ظهور آن منجىاى بودند که پیامبر(ص) بشارتش را داده بود. و به احتمال زیاد، مراد نویسنده نیز همین بوده است و شاید این اشکال ناشى از ترجمه باشد.
3. در صفحه 19 (ستون دوم)، و نیز صفحه 20 و21 نویسنده سعى کرده است که با استفاده از برخى احادیث اثبات کند که با قرین(ع) در شرایطى که همه انتظار قیام آنها را داشتند، از حرکتسیاسى امتناع کردند و یاران خود را هم از عمل سیاسى بازداشتند و نتیجه گفته ایشان این است که این دو امام بزرگوار، حتى اگر یاران باوفا داشتند و شرایط براى احقاق حق و رفع ظلم مناسب مىبود، باز هم حاضر به حرکتسیاسى نبودند و گویى در آن زمان این فکر القا مىشد که قیام علیه دستگاه ظلم، فقط به وسیله حجت ثانى عشر واقع مىشود. این حرکت ائمه بتدریج در ذهن شیعه وظایف امام را تغییر داد و اقامه حق و عدل و دفع ظلم، از زمره وظایف اصلى امام خارج شد. در نتیجه شیعه بتدریج نقش اصلى امام را صرفا تفسیر دین و بیان مسائل و مشکلات مذهبى و تفسیر قرآن و سنت دانست.
نویسنده براى اثبات این مطالب به پارهاى از احادیث اشاره کرده است، ولى مناسب بود که ایشان به احادیث دیگرى هم که مفاد آنها خلاف مقصود ایشان را نتیجه مىدهد توجه مىکردند و با جمعبندى، مقصود همه احادیث را توضیح مىدادند. همچنین به تفسیرهاى متعدد احادیث هم نظر مىکردند و از میان آن همه، نتیجه نهایى و اصح را اتخاذ مىکردند. در ذیل، مواردى از این احادیث و تفاسیر را ذکر مىکنیم:
الف) کلمه «قائم» در روایات به دو معنا استفاده مىشود: اول، به معنى حجت ثانى عشر (ع) است که در آخرالزمان و براى اصلاح امت قیام مىکند و زمین را پس از گسترش ظلم، پر از عدل و داد مىکند; و دوم، به معنى هر امامى است که مسؤولیت امامت را بر عهده مىگیرد و به امر امامت قیام مىکند. امام باقر(ع) در جواب حکم بن ابىنعیم که سؤال مىکند آیا شما قائم آل محمد هستید یا نه، که اگر هستید آماده فداکارى شوم و اگر نه، که به دنبال زندگى و معیشتبروم مىفرماید: اى حکم! تمامى ما قائم به امر خدا هستیم. حکم سؤال مىکند: شما مهدى هستید؟ مىفرماید: تمامى ما به خدا هدایت مىکنیم. سؤال مىکند: آیا شما صاحب شمشیر هستید؟ مىفرماید: تمامى ما صاحب شمشیر و وارث شمشیر هستیم. مىپرسد: شما دشمنان دین خدا را مىکشید و اولیاى الهى را عزیز مىنمایید و دین الهى را آشکار مىکنید؟ مىفرماید: اى حکم! چگونه من باشم در حالى که به سن 45 سالگى رسیدهام و صاحب این عمل از من جوانتر و چالاکتر است. (3)
دو روایت دیگر هم از امام صادق(ع) نقل شده است که تمامى ائمه(ع) را قائم مىخواند. (4)
ب) اینکه صادقین(ع) در قیامهاى متعدد اواخر دوران بنىامیه و اوایل بنىعباس شرکت نمىکردند و رهبرى را به عهده نمىگرفتند، جهات متعددى داشت. از جمله: در برخى قیامها، مثل قیام عبدالله بن حسن و پسرانش محمد و ابراهیم، ادعاى مهدویت مطرح بوده است. بر طبق روایت «مقاتل الطالبین» که شیخ مفید(ره) نقل کرده است، امام صادق(ع) از بیعتبا محمد بن عبدالله بن حسن به عنوان مهدى امت امتناع کرد و به عبدالله بن حسن فرمود: اگر فکر مىکنى که فرزندت مهدى است، این گونه نیست و هنوز زمان آن نرسیده است، و اگر قصد دارى که براى خدا قیام کند و امر به معروف و نهى از منکر کند، ما تو را وانمىگذاریم; تو بزرگ ما هستى. چگونه تو را بگذاریم و با پسرت بیعت کنیم؟ عبدالله ناراحتشد.... (5)
مىبینیم که در این قضیه حضرت صادق(ع) حاضر استبراى قیام الهى و امر به معروف و نهى از منکر بیعت کند، ولى براى امر مهدویت هرگز. زیرا ادعاى مهدویتباطل و دروغین است.
در مواردى هم افراد براى طرح شخصیتخود قیام مىکردند، و در نتیجه حضرت، قیام را تایید نمىکردند; گروهى از سران معتزله نزد حضرت صادق(ع) آمدند و گفتند که مىخواهند با محمد بن عبدالله به عنوان خلیفه بیعت کنند و از ایشان هم خواستند که با آنها همراه شوند. حضرت، پس از بیان مطالب زیاد، حدیثى از پیامبر(ص) نقل کردند که هرکس قیام کند و مردم را به خود دعوت کند، در حالى که در میان مسلمانان داناتر از او باشد، او گمراه و سختگیر است. (6) حضرت با نقل این حدیثبه سران معتزله فهماندند که قیام محمد بن عبدالله بن حسن براى خدا نیست.
در مواردى هم ائمه(ع) به خاطر نبود یاوران واقعى، که براى احیاى اسلام حاضر به فداکارى باشند، مجبور مىشدند دست از مبارزه بکشند. سدیر صیرفى به حضرت صادق(ع) اعتراض مىکند که با کثرت و فراوانى یاران و شیعیان چرا قیام نمىکنید و اگر این تعداد یاور در زمان امیرالمؤمنین(ع) بود، خلافت را از دست ایشان نمىگرفتند. حضرت تعداد یاران را سؤال مىکند. سدیر شمار آنها را صد هزار و دویست هزار و بلکه نیمى از مردم مىداند. حضرت ساکت مىشود، سپس به خارج شهر مىروند و بچهاى را مىبینند که هفده راس بز را مىچراند . حضرت مىفرماید: «به خدا سوگند اگر به تعداد این بزها یاور داشتم قیام مىکردم.» (7)
نویسنده محترم، همه مفاد این روایت را متذکر نمىشود و فقط از قسمت اول آن استفاده کرده است که حضرت از قیام خوددارى کردند، و به علت آن توجه نمىکند. ائمه(ع) در شرایطى که آمادگى روحى نباشد وارد صحنه مبارزه مستقیم نمىشوند و با کار فرهنگى، نخست زمینه را فراهم مىکنند، همان طور که پیامبر(ص) تا یاوران مناسب نیافتحکومت تاسیس نکرد و یا امیرالمؤمنین(ع) تا اصرار صحابه را بر قبول خلافت ندید، نپذیرفت. وقتى که صحابه با پشتسرگذاردن دوران عثمان، عدالت اسلامى على(ع) در کامشان تلخ شد و به روح جاهلیت تمایل پیدا کردند، از مردمى که بیش از یک قرن پس از پیامبر(ص) زندگى مىکنند و دوران زشت و فاسد بنىامیه را پشتسرگذاشتهاند چه انتظارى مىتوان داشت؟ تربیت آنها نیاز به کار فرهنگى گستردهاى دارد; خستباید مفاهیم اسلامى براى آنها روشن شود و سپس در فکر تشکیل حکومت اسلامى برآمد. پس ائمه نه تنها حرکتسیاسى را تخطئه نمىکردند، بلکه از حرکتهاى سیاسى و نظامى در راه خدا حمایت نیز مىکردند، چنان که از حرکت زید و قیام شهید فخ حمایت کردند. (8)
نویسنده محترم براى اثبات این که امام صادق(ع) شیعیان را از پیوستن به گروههاى مسلح منع مىکردند به قضیه حریز بن عبدالله سجستانى تمسک مىکنند که در کتابهاى رجال آمده است. (9) حریز یکى از محدثین بود و به کار تجارت روغن از کوفه به سجستان اشتغال داشت. او در سجستان یارانى داشت که با وى همعقیده بودند. خوارج در آن منطقه مسلط بودند و نسبتبه امیرالمؤمنین(ع) توهین روا مىداشتند. یاران حریز از او اجازه مىگیرند تا هرکس را که به حضرت دشنام داد، به قتل برسانند. خوارج فکر نمىکردند که شیعیان، یاران آنها را مىکشند و فکر مىکردند که این کار مرجئه است. به همین علتبا آنها جنگ مىکردند تا این که پس از مدتى حقیقت را فهمیدند. یاران حریز در مسجد با او جمع شدند. اماخوارج با حیله و زدن نقب، مسجد را خراب کردند و زمین مسجد را زیر و رو کردند و حریز و یارانش شهید شدند. (10)
و کشى همین نظر را دارد. (12) در روایتى که نویسنده به آن استناد کرده که حضرت صادق(ع) حریز را راه نداد، چنین آمده است: فضل بقباق براى حریز از امام صادق(ع) اجازه خواست تا به حضور حضرت برسد، حضرت اجازه نداد. دوباره درخواست کرد و حضرت جواب رد داد. فضل گفتشخص چقدر باید غلام خود را عقوبت کند؟! فرمود: به مقدار گناه و خطاى او. فضل گفت: سوگند به خدا حریز را بیشتر از عملش عقاب مىدهید. فرمود: واى بر تو، من چنین مىکنم؟،حریز مبارزه علنى کرده است (جرد السیف). (13)
از روایتبرمىآید که حریز پس از علنى شدن مبارزهاش به ملاقات حضرت رفته است. در حالى که روایات قبل دلالت داشت که حریز در سجستان کشته شده بوده است. ممکن ستبگویم که او پس از افشاى قضیه و قبل از شهادتش، یک بار به مدینه آمده باشد و یا به حضرت اطلاع رسیده باشد که او مبارزه مىکند. در هر صورت آیا از این قضیه مىتوان استفاده کرد که، حضرت یارانش را از پیوستن به گروههاى مسلح منع مىکرد؟ یک واقعه، چه عمومیتى دارد؟ آیا حضرت از روى تقیه او را راه نداده است؟ در محیطى که حضرت مجبور مىشود از روى تقیه، یاران خاص خود مانند زرارة را لعنت کند و از آنها تبرى بجوید، چگونه مىتوان از این نوع برخورد امام مراد واقعى او را به دست آورد؟ شاید در شرایط زمانى محدودى، قیام مسلحانه را به صورتى که شیعه در معرض خطر قرار گیرد، منع مىکردند; اما نمىتوان از یک روایت، به این صورت حکم کلى استفاده کرد. علاوه بر این، حریز خود گروه تشکیل داده بود نه اینکه به گروههاى دیگر پیوسته باشد.
نویسنده براى اثبات این که حضرت صادق(ع) مطلقا از سیاست دورى مىجست، به روایاتى از تاریخ طبرى (ج7، ص603) و مقاتل الطالبین (ص273) و رجال کشى (ص362 و365) استناد جسته است (پاورقى19مقاله). در تاریخ طبرى از ایوب بن عمر که شخص مجهولى است نقل مىکند که «حضرت صادق(ع) با منصور دوانیقى ملاقات کرد و به او فرمود: اى امیرالمؤمنین! قطعه زمین من را که چشمه ابى زیاد استبه من برگردان تا من از محصول آن استفاده کنم. منصور گفت: به من این مطلب را مىگویى در حالى که سوگند به خدا مىخواهم تو را بکشم. حضرت فرمود: درباره من شتاب مکن و من به سن شصتوسه سالگى رسیدهام و در این سن پدرم و جدم على بن ابیطالب وفات نمود و بر من چنین و چنان باشد اگر تو را ناراحتسازم و پس از تو جانشین تو را ناراحت کنم. منصور به حال حضرت ترحم کرد و از او درگذشت.» این قضیه در تاریخ طبرى با راوى مجهول نقل شده است. حتى اگر قضیه صحت داشته باشد، امرى بوده که در اواخر عمر امام اتفاق افتاده است و امام که به همه تقیه را تعلیم داده، آیا خودش تقیه نمىکرده است؟ این نقلها تا چه حد مىتواند تاریخ صحیح را براى ما ترسیم کند تا بتوانیم رفتار ائمه را از آن به دست آوریم؟ بر طبق نقل کشى، عنبسه از امام صادق(ع) نقل مىکند که مىفرمود: از تنهایى خود به خدا پناه مىبرم تا این که شما اصحاب به دیدنم مىآیید و خوشحال مىشوم. کاش این ظالم اجازه مىداد تا من خانهاى بسازم و در آن اقامت کنم و شما را هم اسکان دهم و به او ضمانت دهیم که از ناحیه ما به او ناراحتىاى نمىرسد.
از این احادیث فقط استفاده مىشود که در مقطعى از زمان و در اواخر عمر، حضرت صادق(ع) به خاطر فشار زیاد حکومت، کارى علنى علیه آن انجام نمىدادهاند. اما بر این که بطور کلى از مبارزه سیاسى دست کشیده باشند دلالت ندارد. خلفاى وقت لابد از ناحیه ائمه خطرى احساس مىکردند که آنها را شهید مىکردند. مبارزه سیاسى فقط این نیست که شخص بطور رو در رو با افراد درگیر شود، بلکه تربیتشاگردان مؤمن و متعهد که هر یک بتوانند در جامعه نقش خاصى ایفا کنند از عالیترین انواع مبارزه سیاسى است.
ج ) در پاورقى 27 براى اثبات این که مردم پس از شکست قیام نفس زکیه، امیدوار بودند که قائم در فاصله پانزده روز ظهور کند، به چند حدیث تمسک شده است. از جمله از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: بین قیام قائم آل محمد و قتل نفس زکیه، تنها پانزده شب فاصله است. (14) باید توجه داشت که روایات متعدد و بسیارى را که در مورد مهدى موعود(ع) و ظهور وى نشانههاى ظهور و کیفیت آن و دیگر مسائل وارد شده است، باید با دقتبا هم جمع کرد. در کتابهاى زیادى که در این مورد نگاشته شده است، یکى از علایم ظهور را قتل نفس زکیه شمردهاند و این امر در چندین روایت آمده است. (15) مراد از نفس زکیه کیست؟ آیا همان محمد بن عبدالله بن حسن است که به این لقب شناخته شده است، یا شخص دیگرى است که در آستانه قیام حضرت مهدى(عج)، در مکه و در بین رکن و مقام شهید مىشود، (16) یا در کوفه همراه با هفتاد تن از صالحان شهید مىشوند، (17) یا این که مراد کشته شدن افراد بىگناه است، (18) و یا احتمالهاى دیگر؟
اگر مراد از نفس زکیه، همان محمد بن عبدالله بن حسن است که در مدینه به دستسپاه منصور کشته شد، با تعابیر دیگر روایات که او در مکه یا در کوفه شهید مىشود چگونه قابل جمع است؟ اما حدیثى که نویسنده به آن استناد کرده صرف نظر از بحثسندى آن اگر به این معنى باشد که امام صادق(ع) چنین سخن گفتهاند، بنابراین باید مراد امام غیر از چیزى باشد که نویسنده استفاده کرده است، و اگر جعلى باشد، باید در فاصله پانزده روز از قتل نفس زکیه جعل شده باشد، و این هم بعید است; زیرا کسى که حدیث جعل مىکند، این کار را به گونهاى انجام نمىدهد که بزودى دروغش آشکار شود.
نویسنده محترم با کنار هم گذاشتن چند حدیثبدون توجه به سند آنها و بدون جمع با تعابیر مختلف دیگر روایات خواستهاند تاریخ را ترسیم کنند وبگویند مردم در آن زمان چگونه فکر مىکردند. آیا حدیثى که یک راوى در زمان خاصى از امام شنیده است تا چه حدى به اطلاع مردم آن روزگار رسیده است تا بتواند فکر آنها را جهت دهد.
مساله امیدوار بودن به قیام قائم آل محمد(عج) همیشه براى مردم مطرح بوده است و همان طور که گفتیم، «قائم» صفت همه امامان است و اگر شرایط فراهم مىشد، ائمه همه قیام به سیف مىکردند. البته قیام نهایى که سراسرى است و جهان شمول مخصوص حجت ثانى عشر(ع) است. نویسنده به حدیثى از اصول کافى (ج1، ص534) استناد جسته که آن هم دلالت ندارد; زیرا در حدیثبا سند بسیار ضعیف آن از امام صادق(ع) درباره نذر روزه گرفتن تا قیام قائم آل محمد سؤال مىشود. حضرت مىفرماید: «روزه بگیر ولى در روزهاى عید قربان و فطر و ایام تشریق و در حال مسافرت و بیمارى روزه نگیر» و پس از اشاره به حادثه کربلا و مکالمه ملائکه با خداوند، مىفرماید «و خداوند پیامبر و دوازده تن وصى ایشان را به ملائکه نشان مىدهد و قائم آل محمد را از بین اوصیا معرفى مىکند.» با توجه به تعابیر ذیل روایت، استفاده نمىشود که قیام قائم آل محمد(ع) بزودى رخ مىدهد. حضرت در مورد روزه گرفتن حکم فقهى آن را بیان کردهاند که در طول سال باید در این روزها و حالتها روزه نگیرى. فاصله عید فطر تا عید قربان هفتاد روز است و شخص اگر در ماه شوال از امام سؤال نموده براى تناسب جواب امام باید یک سال بگذرد تا شخص عید فطر را درک کند. صرفنظر از سند ضعیف روایت که در آن چند نفر واقفى مذهب وجود دارد، اگر این حدیث از امام(ع) صادر شده باشد، دلالتبر این دارد که راوى به امید قیام قائم آل محمد(عج) تا زمان قیام، نذر روزه کرده و حضرت نیز آن را تایید کردهاند که این نوع نذر صحیح است. ایشان از جمله مدارک خود را در این مورد کتاب عقد الدرر سلمى قرار داده است، که در آن از علایم قیام قائم آل محمد(عج)، قتل نفس زکیه را برشمرده است; اما به فاصله و امیدوارى مردم به ظهور قریب الوقوع آن اشاره نشده است.
د ) نویسنده در صفحه 21 در صدد است که تا استفاده از روایات اثبات کند که شیعیان بتدریج وظیفه امام را تفسیر دین دانستند و ذهنیت آنان از امام، تصدى مقام سیاسى یا تلاش براى استقرار حکومت عادل نبود و علت احتیاج به چنین فردى را تمییز حق از باطل و حفظ شریعت از بدعت و تفسیر دین مىدانستند. دست کم رهبرى مبارزه نقش اصلى امام دانسته نمىشد و امام رهبر مذهبى بود و تاکیدى بر مقام سیاسى او نبود.
ما در مباحث قبل بیان کردیم که اگر شرایط اجتماعى فراهم مىشد ائمه علیهم السلام براى اصلاح جامعه قیام مىکردند و امام صادق علیه السلام نیز از کمبود یاران در رنجبود. وگرنه وظیفهاى بزرگ همچون امر به معروف و نهى از منکر که تمامى احکام در پرتو آن زنده مىشود و ترک آن عذاب را فرود مىآورد، (19) تعطیل بردار نیست، و چه منکرى بزرگتر از نظام فاسد که حکام فاسق بر جان و مال و عرض مردم مسلط باشند و احکام الهى را تعطیل کنند؟ آیا حفظ دین و شریعت از بدعت، فقط به بیان مسائل استیا باید احکام الهى در بین مردم اجرا شود تا زنده بماند؟ حیات دین به عدل است و عدالت در پرتو حکومتحق، شکوفا مىشود. دین براى حیات انسان است و انسان در بعد فردى و اجتماعى محتاج شریعت است و اجراى احکام فردى دین فقط بخشى از هدف دین را تامین مىکند و این روش انبیا و اولیا بوده است. البته تفسیر دین، یکى از احتیاجات اصلى مسلمانان است که فقط ائمه علیهم السلام به خاطر اتصال به مبدا نبوى صلىالله علیه و آله از عهده آن برمىآیند ولى این وظیفه، وظیفه اجراى احکام را کم اهمیت نمىکند.
بحث ترابط کامل دین اسلام با سیاست جامعه، از مواردى است که سالهاست در ابعاد مختلف مورد بررسى قرار گرفته است و کتابهاى گوناگونى درباره حکومت اسلامى نگاشته شده است که با رجوع به آنها و جمع بندى تمامى روایات و آیات، نظر قرآن و ائمه علیه السلام درباره آن به دست مىآید. (20) و معلوم مىشود روایاتى که وظیفه امام را تفسیر دین و حفظ آن از بدعت مىداند، فقط قسمتى از وظایف را ذکر کرده است. حتى روایاتى که نویسنده به آن تمسک نموده است، وظایف امام را در جهات مذهبى منحصر نکرده است.
از جمله این روایات: عن اسحاق بن عمار عن ابى عبد الله علیه السلام قال: سمعته یقول: «ان الارض لا تخلو الا وفیها امام کیما ان زاد المؤمنون شیئا ردهم وان نقصوا شیئا اتمه لهم.» (21) و: عن ابى عبد الله علیه السلام قال: « ما زالت الارض الا ولله فیها الحجة یعرف الحلال والحرام ویدعوا الناس الى سبیل الله.» (22) و نیز:
عن ابى عبد الله علیه السلام قال:
«ان الله اجل واعظم من ان یترک الارض بغیر امام عادل.» (23)
آیا این احادیث وظیفه سیاسى امام را نفى مىکند یا کم اهمیت جلوه مىدهد؟ آیا امام عادل در روایت اخیر تنها کسى است که بنفسه عادل است، یا این که عادلى است که ظلم نمىکند و در مقام اداره جامعه به عدالت رفتار مىکند. آیا این حادیثبا حدیث امام حسین علیه السلام از جهت اهمیت تفاوت دارد که امر به معروف و مبارزه سیاسى و جهادى را بر همه واجب مىداند و مىفرماید: ایها الناس ان رسول اللهص قال: «من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناکثا لعهد الله مخالفا لسنة رسول الله(ص) یعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان فلم یغیر علیه بفعل ولا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله.» (24)
آیا ائمه پس از سید الشهدا به این روایت عمل نمىکردند و عمل به آن را بر عهده حجت ثانى عشر(عج) گذاشتند و خود فقط به تعلیم و تربیت و تفسیر دین پرداختند؟ اگر مردم چنین تلقى مىکردند که رهبرى سیاسى به عنوان یکى از وظایف امام بتدریج کم اهمیت مىشود، آیا ائمه علیهم السلام به این برداشت کمک مىکردند؟ پس چگونه با آغاز امامت موسى بن جعفر علیه السلام مبارزه سیاسى دوباره از وظایف اصلى امام قلمداد شد؟ با توجه به کثرت احادیثى که ائمه(ع) فرمودند:«تعداد امامان دوازده نفر است و مهدى موعود آخرین امام است»، چگونه پس از اندک زمانى مردمى که نفس زکیه محمد بن عبد الله بن حسن را مهدى موعود مىدانستند، حضرت موسى بن جعفر علیه السلام را به خاطر ایجاد نهاد وکالت و انتشار حدیث «سابعکم قائمکم» مهدى موعود خواندند، با این که اسم ایشان «محمد» نبود وصفاتى که حضرت صادق علیه السلام براى مهدى موعود شمرده بودند، در ایشان نبود از جمله این که ولادت او مخفى است و کسى او را نمىشناسد و کسى بر او عهد و عقد و بیعت ندارد. (25)
آیا انتظار شیعیان در مبارزه سیاسى به خاطر این نبود که همه ائمه را «قائم» مىدانستند؟ و با تغییر شرایط فکر مىکردند که شرایط قیام بطور کامل تحقق یافته و امام فعلى قیام مىکند و ظلم از بین مىرود. در حدیثى از امام باقر و امام صادق علیهما السلام رسیده است که خداوند مقرر کرده بود که در زمان آنها قیام صورت گیرد ولى به خاطر افشاى اسرار و ... قیام به تاخیر افتاد. (26) در همین جا هم تذکر دهیم که علت اعتقاد به زنده بودن امام کاظم(ع) که باعث تکوین فرقه واقفیه شد، این نبود که مردم چون در فکر قیام بودند تا سالیان دراز نمىخواستند شهادت امام را باور کنند، بلکه پس از شهادت حضرت، جمعى از وکلاى ایشان که اموال زیادى نزد آنها بود حاضر نشدند اموال را به امام رضا(ع) بدهند (27) و این دروغ را پایهریزى کردند که امام کاظم نمرده است. این بحث گسترده است و در این بخش به همین مقدار اکتفا مىکنیم.
4 در صفحه 22 آمده است: «نظریه عصمت ائمه که در همین دوره دوره امام صادق از سوى هشام بن حکم متکلم بزرگ شیعه در آن عصر بیان گردید کمک شایانى به پذیرفته شدن ذهنیت جدید کرد.»
این عبارت داراى ابهام است. آیا مراد ایشان این است که معصوم بودن ائمه (ع) از زمان هشام بن حکم مطرح شد و تا قبل از آن این اعتقاد نبوده است و هشام این را مطرح ساخت؟ یا این که از زمان هشام که مباحثات کلامى گسترده شکل گرفت، مساله معصوم بودن ائمه هم مورد بحث قرار گرفت و هشام از اولین متکلمانى است که در این زمینه به مناظره پرداخته است.
بر اهل فن پوشیده نیست که کتابهاى کلامى شیعه، یکى از خصوصیات امام را عصمت مىدانند و بر اعتبار آن، دلایل مختلف عقلى و نقلى مطرح مىکنند. در ابتدا، چند حدیث نقل مىکنیم:
عن ابى عبد الله(ع) قال: «عشر خصال من صفات الامام: العصمة والنصوص وان یکون اعلم الناس واتقاهم لله واعلمهم بکتاب الله وان یکون صاحب الوصیة الظاهره ویکون له المعجز والدلیل ...» (28)
عن ابى عبد الله(ع): «ان مما استحقتبه الامامة التطهیر والطهارة من الذنوب والمعاصى الموبقة التى توجب النار....» (29)
فى خبر سلیم بن قیس قال: سمعت امیرالمؤمنین(ع) یقول: «انما الطاعة لله عزوجل و لرسوله ولولاة الامر وانما امر بطاعة اولى الامر لانهم معصومون مطهرون لایامرون بمعصیته.» (30)
عن على بن الحسین(ع) قال: «الامام منا لایکون الا معصوما ....» (31)
همچنین روایاتى در تفسیر آیه «واذا ابتلى ابراهیم ربه ...» (32) وارد و یادآور شده است که مرتبه امامتبالاتر از مرتبه نبوت و رسالت است و حضرت ابراهیم(ع) پس از طى مراحل مختلف، به مرتبه امامت ارتقا یافت. روایتى از ابن عمیر رسیده که مىگوید: من از هشام بن حکم درباره صفت عصمت امام، بهترین استفاده را بردم و هشام با استدلال، علت عصمت امام را بیان کرد; زیرا گناه در انسان از ناحیه حرص و حسد و غضب و شهوت نشات مىگیرد و این صفات در امام وجود ندارد. (33) باز روایت دیگرى را حسین اشقر نقل مىکند که: از هشام درباره اعتقاد به عصمت امام سؤال کردم، هشام گفت: این را از امام صادق(ع) سؤال کردم، فرمود: «المعصوم هو الممتنع بالله من جمیع محارم الله ....» (34)
روایات دیگرى هم از پیامبر صلى الله علیه وآله رسیده است، نظیر: «... فانهم (على والائمة من ولده) خیرة الله عزوجل وصفوته وهو المعصومون من کل ذنب وخطیئة.» (35) وهمچنین ابن عباس مىگوید: از پیامبر صلى الله علیه و آله شنیدم که مىفرمود: «انا وعلى والحسن و الحسین وتسعة من ولد الحسین مطهرون معصومون ....» (36)
در این باره روایات دیگرى هم هست و در تفسیر آیه تطهیر هم این معنا آمده است. آیا با وجود این روایات از پیامبر و امیرالمؤمنین و دیگر ائمه علیهم السلام مىتوان گفت که معصوم بودن ائمه را هشام مطرح ساخته است؟ یا این که باید گفت که با توجه به مناظرات هشام و طبق روایتى که در بالا آمد، هشام این مطلب را براى اولین بار با توضیح وشرح کامل مطرح کرده است؟ آیا اصحاب خاص اولین امامان، آنها را معصوم نمىدانستند؟ اعتراض و اشکال به ائمه موجب نمىشود که در عصمت ایشان از گناه تردید شود; زیرا این اعتراض و ابراز راى ... در بین صحابهغ پیامبر صلى الله علیه وآله نیز بوده، در حالى که عصمت پیامبر(ص) از ابتدا مورد پذیرش بوده است.
اگر مراد ایشان این باشد که طرح گسترده نظریه عصمت در مناظرات کلامى از سوى هشام زمینه را براى پذیرش فکر جدید فراهم کرد، اشکال رفع مىشود.
5 در صفحه 23 (ستون دوم) آمده است: «این جناح که افکار خود را از نظریات مذهب کیسانیه ... مىگرفت، نوعى پیوند میان تشیع و غالىگرى بود. اینان اصرار مىورزیدند که ائمه را موجوداتى فوق طبیعى وانمود کنند و مىگفتند علت واقعى احتیاج جامعه به امام آن است که وى محور و قطب عالم آفرینش است و اگر یک لحظه زمین بدون امام بماند در هم فرو خواهد ریخت»; در پاورقى 35 آمده است که: این مطلب که این گفتهها و روایات همه مربوط به غلات استبنا به تشخیص و تاکید شریف مرتضى است در کتاب شافى.
ابتدا برخى از روایات را مىآوریم و بعد کلام سید مرتضى را نقل مىکنیم تا ببینیم آیا ایشان این روایات را مربوط به غلات مىداند یا نه.
ابى حمزه عن ابى عبد الله(ع) قال: قلت له: اتبقى الارض بغیر امام؟ قال: «لو بقیت الارض بغیر امام ساعة لساخت.»
عن ابى جعفر(ع) قال: «لو ان الامام رفع من الارض ساعة لماجتباهلها کما یموج البحر باهله.»
قال الرضا(ع) : «نحن حجج الله فى خلقه ... بنا یمسک الله السموات والارض ان تزولا وبنا ینزل الغیث وینشر الرحمة ولا تخلو الارض من قائم منا ظاهر او خاف ولو خلتیوما بغیر حجة لماجتباهلها کما یموج البحر باهله.»
عن ابى جعفر(ع) یقول: «لو بقیت الارض یوما بلا امام منا لساختباهلها ولعذبهم الله باشد عذابه. ان الله تبارک وتعالى جعلنا حجة فى ارضه وامانا فى الارض لاهل الارض لم یزالوا فى امان من ان تسیخ بهم الارض ما دمنا بین اظهرهم. فاذا اراد الله ان یهلکهم ثم لا یمهلهم ولا ینظرهم ذهب بنا من بینهم و رفعنا الیه ثم یفعل الله ما شاء واحب.»
این روایات با اسناد متعدد در کتابهاى روایى مطرح است. (37) این گونه تعابیر در ادعیه و زیاراتى همچون زیارت جامعه کبیره نیز فراوان یافت مىشود. در همه این تعابیر آنچه مورد توجه است این است که ائمه هدى به خاطر عظمت روحى، واسطه فیض الهى هستند و زمین بدون وجود امام وحجت، اهلش را فرو مىبرد و قرار نخواهد داشت; به فرموده ثامن الحج(ع)، ما واسطه فیض الهى در بقاى نظام عالم هستیم و خداوند به واسطه ما زمین و آسمانها را حفظ مىکند و به واسطه ما باران و رحمت را فرو مىفرستد.
در هیچ یک از این تعابیر نیامده است که این کار را ائمه بطور مستقل انجام مىدهند. همان طور که خداوند نظام عالم را از طریق اسباب، هدایت مىکند، سبب برتر که خداوند اراده خود را از آن ناحیه به عالم طبیعت ارسال مىکند وجود مقدس انبیا و اولیاست که حجت الهى بر مردم هستند. این که این مطلب در حق ائمه، غلو استیا نه، در علم کلام بحث مىشود و ما در اینجا متعرض آن نمىشویم. چرا که این بحث تنها در باره ائمه(ع) مطرح نیست; بلکه شامل تمامى حجج الهى اعم از انبیا و اولیا و اوصیا مىشود. اگر در حالى که وجود مادى مثل خورشید مىتواند واسطه فیض الهى دررشد موجودات طبیعى باشد، این که انوار مقدسه واسطه فیض از مقام الهى به عالم ماده باشد این غلو است را به مباحث کلام ارجاع مىدهیم و باید کسى که این را غلو و باطل مىداند تمامى این احادیث را جعلى بداند و تمامى روایات یا ادعیه یا زیارات که مضمون این مطلب در آن است را کنار گذارد، چه سند آن صحیح باشد یا نه.
هدف ما در اینجا صرفا این است که آیا سید مرتضى هم آنچه را که نویسنده به ایشان نسبت داده است، قائل استیا نه؟ سید مرتضى در جواب کسانى که به امامیه نسبتهایى دادهاند اعتراضات را یکایک مطرح مىکند و جواب مىدهد. ابتدا اعتراض را از کتاب «المغنى فى التوحید والعدل» تالیف قاضى عبد الجبار همدانى نقل مىکند:
«فاما ما حکاه عن بعضهم (امامیه) من انه (لولا الامام لما قامت السموات والارض ولاصح من العبد الفعل) فلیس نعرفه قولا لاحد من الامامیة تقدم ولاتاخر اللهم الا ان یرید ما تقدم حکایته من قول الغلاة فان اراد ذلک فقد قال: ان الکلام مع اولئک لیس بکلام فى الامامة واحال به على مامضى فى کتابه من ان الاله لایکون جسما على ان من قال بذلک من الغلاة ان کان قاله فلم یوجبه من حیث کان اماما وانما اوجبه من حیث کان الها، وصاحب الکتاب انما شرع فى حکایة تعلیل من اوجب الامامة وذکر اقوال المختلفین فیها وفى وجوبها وما احتیج له الى الامام وفى الجملة فلیس یحسن بمثله من اهل العلم ان یحکى فى کتابه ما لایرجع فى العلم بصحته الا الیه ولا یسمع الا من جهته، فان فضلاء اهل العلم یرغبون عن ان یحکوا عن اهل المذاهب الا ما یعترفون به وهو موجود فى کتبهم الظاهرة المشهورة.» (38)
سید(ره) این کلام را که: بدون امام آسمانها وزمین باقى نیستند و قائم نخواهند بود و عمل بنده صحیح نیست، به طایفه امامیه نسبت نمىدهد. و حتى به غلات هم نسبت نمىدهد و مىگوید اگر کسى به آن قائل باشد از جهت اله بودن امام به او نسبت مىدهد نه از جهت امام بودن. به این معنا، قائل به این مطلب امام را اله مىداند نه این که واسطه فیض الهى. سید به قاضى اشکال مىکند که مطلبى را نقل مىکند که در کتابهاى مشهور امامیه و کسانى که امامت را واجب مىدانند نیست، پس چگونه آن را رد مىکند. این از آداب مناظره به دور است. اگر سید نظر به این روایات دارد، باید گفت که این روایات در اصول کافى و بصائر الدرجات وعیون اخبار الرضا و کمال الدین و ... وجود دارد. آیا اینها از کتب مشهور امامیه نیست و آیا اینها در نزد سید مرتضى نبوده است و یا قاضى عبد الجبار از آن خبر ندارد. کمى دقت در مضمون گفته سید با توجه به تصریحات آن (وانما اوجبه من حیث کان الها و...) بر اهل تحقیق روشن مىکند که این مطلب در مورد کسانى است که نسبتخدا بودن به امام مىدادند که برخى غلات از جمله آنها بودند. (البته سید در این هم تشکیک مىکند) باید دانست که فرق استبین «قامت السموات بالامام» و «اقام الله السموات بالامام، بین «امسک الامام السموات والارض ان تزولا» و بین «بنا یمسک الله السموات والارض ان تزولا.» بنابراین، سید مرتضى مطالب این احادیث را به غلات نسبت نداده است.
6 در صفحه23، ستون دوم آمده «در آن دوره، حدیثى در میان شیعیان دهان به دهان نقل مىشد که براساس آن، هفتمین امام، قائم آل محمد بود...» این مطلب به روایاتى صرفنظر از سند آنها مستند شده است (پاورقى 36 مقاله). پس از وفات حضرت موسى بن جعفر(ع) ادعا شده، نه این که در زمان حیات حضرت در بین شیعیان نقل مىشد. به احتمال زیاد برخى از این احادیث را گروه واقفیه به حضرت صادق(ع) بدروغ نسبت دادهاند و اگر از امام صادق(ع) هم جمله «سابعکم قائمکم» صادر شده باشد، مراد از آن این است که موسى بن جعفر(ع) هفتمین امام است که به امر امامت قیام مىکند، نه این که او قائم آل محمد است که قیام فراگیر مىکند و ظلم را از بین مىبرد. دو حدیث مذکور در رجال کشى تفسیر و نسخههاى مختلفى دارد که در حاشیه آن آمده است. گروه واقفیه براساس دروغ پایهریزى شد و جعل و تحریف احادیث از این گروه بعید نیست. (39)
7 آخرین نکتهاى که ذکر مىشود مربوط به خمس است که نویسنده از صفحه 26 به بعد، به آن پرداخته است.
مؤلف توضیح مىدهند که امامان نخستین تا روزگار امام باقر و امام صادق(ع) این مالیات را از پیروان خود نمىستاندند و ظاهرا دریافت منظم این مالیات از زمان امام جواد(ع) در سال 202 آغاز شد. [سال 220 صحیح است] ایشان در این زمینه، به روایتى اشاره مىکنند که ما آن را مىآوریم تا معلوم شود که آیا روایت، مربوط به خمس استیا نه.
در تعابیر روایات آمده است که حضرت باقر(ع) براى شیعیان خمس را حلال کردند تا زندگى آنها با حرام مخلوط نشود; راوى درباره آیه خمس سؤال مىکند، حضرت صادق(ع) مىفرماید: «هى والله الافادة یوما بیوم الا ان ابى جعل شیعته فى حل لیزکوا. (40) » این روایتبه قرینه «هى والله الافادة...» در مورد خمس ارباح مکاسب است که مورد انکار عامه بوده است نه مطلق خمس. روایت صفحه 138 «تهذیب» (جلد4) مربوط به موردى است که افراد با کسانى که خمس نمىدهند معامله مىکنند و تقصیرى هم ندارند; در این موارد حضرت صادق(ع)حکم به حلیت دادهاند. یا در صفحه 143 و 144 همان کتاب، سخن در خصوص کنیزان جنگى است که بدون اداى خمس غنیمتبه امام واقعى، بر آنان معامله صورت مىگرفته و ائمه(ع) براى طیب ولادت براى شیعیان، از حق خود در غنائم گذشتهاند; و یا در مورد خراج زمین بوده است که حضرت صادق(ع) تا ظهور قائم آل محمد آن را براى شیعه حلال کردند. در روایت آمده که حضرت، خمس غوص را به مسمع برگرداندند و فرمودند: تمامى زمین و آنچه از آن در دست مردم است، از آن ماست، ولى ما براى شیعیان حلال کردیم. اگر باقرین(ع) خمس را در مورد غنائم جنگى نمىگرفتند، به این دلیل بود که خمس غنائم را حکومت مىگرفت و یا در مورد خراج زمین، چون از سوى دولت گرفته مىشد و یا زکات بخصوص زکات غلات و انعام را نیز ماموران زکات مىگرفتند. با تحلیل ائمه، در واقع آنچه به عنوان خمس و زکات و مالیات بر زمین توسط حکومتهاب جائر، گرفته شده در حالى که مى باید به امام حق برسد، به عنوان واقعى حساب شده و دیگر چیزى از شیعیان گرفته نمىشد. این که خمس داده شده به حکومت را به عنوان خمس حساب کنند، غیر از این است که خمس نگیرند. از طرفى در برخى موارد، امام صادق(ع) خمس را برگرداندند، مثل رد کردن خمس غوص (41) و برگرداندن تمامى مال به علباء، (42) و در برخى موارد هم امام باقر(ع) خمس را مىپذیرفتند; علباء اسدى گوید: والى بحرین شدم و اموال بسیارى به دست آوردم که با آن زمین و برده خریدم و از کنیزان فرزند زاده شد. سپس همراه با عیال و امولدها و زنان خمس مال را نزد امام باقر(ع) بردم و جریان را براى حضرت بیان کردم. حضرت فرمود: تمامى اموال از آن ماست ولى این مقدار را که آوردى مىپذیرم و اموالى را هم که خرج کردى و یا ام ولد خریدى حلال مىکنم. (43)
مى دانیم که خمس، بر گنج و غنیمت و ارباح مکاسب و غوص و ارض خریدارى شده توسط ذمى و مال مخلوط به حرام و معدن وضع شده است. در روایات رکاز آمده که حضرت امیرالمؤمنین(ع) امر کرد که خمس این موارد را بدهند. (44) بر طبق روایت، دادن خمس در بین مردم مسلم بوده است و یا در مورد معدن و کنز و غوص، نصاب قرار دادند و افراد براى اداى خمس سؤال مىکردند، که نشانه رواج پرداختخمس در جامعه آن روز است. در مورد مال مختلط به حرام نیز دستور به دادن خمس آمده و موارد دیگرى که در کتاب خمس وسائل آمده است. بنابراین، بطور کلى نمىتوان گفت که در زمان باقرین(ع) هیچ گونه خمسى گرفته نمىشده است. باید روایات را با هم جمع کرد، نه این که از تعبیر «تحلیل خمس» در چند روایتحکم کرد که صادقین(ع) خمس نمىگرفتند.
اما درباره «دریافت منظم خمس از زمان امام جواد»(ع)، با توجه به حدیث طولانى علىبن مهزیار از امام جواد(ع)، حضرت به على بن مهزیار نامهاى مىنگارند که در آن آمده است: الذى اوجبت فى سنتى هذه وهذه ستة عشرین و مائتین فقط لمعنى من المعانى اکره تفسیر المعنى کله خوفا من الانتشار وسافسر لک بعضه ان شاء الله تعالى; ان موالى اسال الله صلاحهم او بعضهم قصروا فیما یجب علیهم فعلمت ذلک فاحببت ان اطهرهم وازکیهم بما فعلت فى عامى هذا من امر الخمس قال الله تعالى: «خذ من اموالهم صدقه ...» «الم یعلموا ان الله هو یفبل ...» «وقل اعلموا فسیرى ...» ولم اوجب ذلک علیهم فى کل عام ولا اوجب علیهم الا الزکاة التى فرضها الله علیهم وانما اوجبت علهیم الخمس فى سنتى هذه فى الذهب والفضة التى قد حال علیها الحول ولم اوجب ذلک علیهم فى متاع ولا آنیة ولا دواب ولا خدم ولاربح ربحه فى تجارة ولا ضیعة الا ضیعة سافسر لک امرها تحفیفا منى عن موالى ومنا منى علیهم لما یغتال السلطان من اموالهم ولما ینوبهم فى ذاتهم فاما الغنائم والفوائد فهى واجبة علیهم فى کل عام قال الله تعالى «واعلموا انما ...» والغنائم والفوائد یرحمک الله فهى الغنیمة ... فاما الذى اوجب من الغلات والضیاع فى کل عام فهو نصف السدس ممن کانت ضیعته تقوم بمؤنته ومن کانت ضیعته لاتقوم بمؤنته فلیس فیه نصف سدس ولاغیر ذلک. (45) »
آنچه امام در سال 220 هجرى قمرى واجب کردند، تنها براى یک سال بود که چون شیعیان در پرداخت مالیات واجب کوتاهى کردند حضرت براى تطهیر و تزکیه آنها خمس مال را به عنوان مالیات قرار دادند. حضرت به آیه زکات اشاره مىکنند که خداوند دستور گرفتن زکات مىدهد، و این خمس را بر طلا و نقرهاى که یک سال بر آن گذشته باشد قرار مىدهند. با توجه به ذکر آیه زکات و این که مورد این خمس طلا و نقرهاى است که یکسال بر آن گذشته و با توجه به پرداخت نکردن واجب مالى، حضرت در آن سال زکات طلا و نقره را که عشر بوده است، به مقدار خمس گرفتند و این با خمس مصطلح فرق دارد. مساله خمس مصطلح را که مربوط به ارباح مکاسب و غیر آن است در ذیل حدیث «فاما الغنائم ...» بیان مىکنند که هر سال باید داده شود و به تفصیل موارد آن ذکر مىشود و بر زمین و غلات یک دوازدهم سالانه قرار مىدهند ،اگر محصول زمین هزینه آن را تدارک کند. بنابراین در صدر حدیث که خمس بر طلا و نقره واجب شده وتنها براى یک سال بوده است این در واقع زکاتى بوده که دو برابر گرفته مىشود. و هر جا که در روایت کلمه خمس به کاررفته دلالت نمىکند که مراد، خمس مصطلح در مقابل زکات باشد کما این که هرجا کلمه عشر آمده، دلالتبر زکات نمىکند و براى مالیات گوناگون دولتى عشر به کار رفته است. (46)
در حدیث گفته نشده است که خمس از آن سال واجب شده است. خمس در هر سال واجب بوده است، همان طور که امام رضا و امام کاظم(ع) آن را مىگرفتند که نویسنده هم به آن اشاره کرده است. خمس در برخى موارد از زمان امیرالمؤمنین(ع) هم گرفته مىشده است. فقط در مورد خمس ارباح مکاسب اختلاف است که آیا قبل از زمان صادقین(ع) هم مطرح بوده یا نه که در کتابهاى فقهى آمده است. (47) در مورد اخبار تحلیل و موارد آن بحثهاى زیادى شده است که در چه مواردى خمس، تحلیل شده است و تفسیر هر کدام چیست؟ اخبار تحلیل هم فقط پارهاى از موارد را مطرح مىسازد. برخى دلالتبر تحلیل مناکح و کنیزان اسیر براى پاکى نسل دارد و برخى دلالتبر تحلیل فىء و غنایم که از دست مخالفان به شیعه رسیده است دارد. بر تحلیل آنچه از غیر معتقد خمس خریدارى شود دلالت دارد و بر آن حمل مىشود و گروهى بر تحلیل اراضى و انفال. (48) از طرفى، توقیع از طرف حضرت صاحب الزمان(ع) وارد شده که دلالتبر تحلیل خمس دارد. (49) بنابراین با توجه به این که روایات تحلیل داراى مضامین مختلف است و از طرفى روایاتى که لالتبر وجوب اداى خمس دارد، از زمان حضرت على(ع) تا زمان حضرت حجت(عج) ادامه دارد، باید روایات را در یک جمع صحیح حدیثى قرار داد و مقصود هر یک را به دست آورد. از این روست که فقها براى کشف مفاد این اخبار، مباحث مفصلى را مطرح کردهاند. اگر حدیثى از امام باقر و صادق(ع) آمده که خمس را نمىگرفتند، در مقابل آن هم حدیثى آمده که امام خمس را مىگرفتند و یا مالیات دیگر را. (50)
در زمان امام کاظم و رضا(ع) هم خمس گرفته مىشده است; به گونهاى که افراد درصدد گرفتن اجازه در خمس بودند و حضرت مىفرماید: «ان الخمس عوننا على دیننا وعلى عیالنا وعلى موالینا وما نبذله ونشترى من اعراضنا ممن نخاف سطوته فلا تزروه عنا... والمسلم من یفى لله بما عهد الیه ولیس المسلم من اجاب باللسان وخالف بالقلب. (51) » و همین طور امام کاظم(ع) خمس مىگرفتند چنانچه نویسنده محترم در پاورقى 49 اشاره کرده است. و چون ثابت کردیم که روایت امام جواد(ع) دلالتبر این ندارد که خمس از سال 220 واجب شده استبلکه آن مالیات، زکات بوده که دو برابر گرفته شده است، معلوم مىشود که خمس قبل از امام جواد(ع) هم گرفته مىشده و همه موظف بودند آن را بپردازند و ائمه فقط در موارد خاص، آن را بخشیدهاند. به لحاظ مفصل بودن بحث در دلالت اخبار، اهل تحقیق را به کتابهاى فقهى نگاشته شده در مورد خمس ارجاع مىدهیم.
در مقاله مذکور موارد جزئى دیگرى هم وجود دارد که از احادیثبرداشتخاصى شده است و پرداختن به آنها وقت مناسب مىطلبد.
در پایان، نکاتى را که در طى مقاله یادآور شدیم به لحاظ روشى مىتوان چنین جمعبندى کرد.
1. براى آن که تاریخ یک دوره را ترسیم کنیم، نمىتوان تنها به یک حدیث توجه کرد و براساس مفاد آن حکم کرد که در یک دوره طولانى واقعه این گونه بوده است. از یک روایت که واقعهاى را نقل مىکند، اگر به گونهاى در آن ذکر نشده باشد که این امر در زمانى طولانى رخ داده است، نمىتوان استفاده کرد که در دورهاى طولانى شرایط این چنین بوده است.
2. اگر هم روایتى دلالت داشته باشد بر این که در دورهاى طولانى مسالهاى وجود داشته است، باید به روایات متعارض آن نیز توجه کافى شود وسپس با هم جمع صحیح شوند.
3. سند روایت تا حدى کمک مىکند که آیا مضمون روایت مقبول استیا نه. البته نمىتوان تنها با تکیه برسند، روایت را قبول یا رد کرد، ولى تا حدى کمک مىکند. محقق باید معیارى براى تشخیص روایت جعلى از واقعى داشته باشد، و هر روایتى را سند تاریخى قرار ندهد.
4. روایات ائمه (ع) در جو خفقان صادر شده است و براى همین جهت در استفاده از روایات و دانستن مقصود امام، باید به شرایط تقیه از حکام، تقیه از عامه و شرایط دیگر توجه شود; و به بیان دیگر، براى برداشت از روایت و نسبت دادن عملى به ائمه باید به تمامى جهات در رفع تعارض روایات که در اصول و رجال و درایه مورد نظر است توجه شود. با وصف این، تتبع قدم نخست در تحقیق است و مهمتر از آن، دقت در مضامین روایات و جمع صحیح بین آنها با توجه به مبانى است.
پىنوشتها:
1. ر.ک: عبدالحسین شرفالدین، مسائل فقهیه والاجتهاد والنص; محمود شهابى، ادوار فقه، ج1، ص452 به بعد; مرتضى عسکرى، معالم المدرستین، فصل سوم از بحثسوم.
2. ر.ک: عبدالحسین شرفالدین، ابوهریره، اصول کافى، ج1، ص62، 138، 139، 141و155.
3. اصول کافى، ج1، ص536.
4. همان.
5. مفید، ارشاد ج2، انتشارات آلالبیت 192.
6. وسائل الشیعه، باب9 (از ابواب جهاد العدو)، ح2.
7. اصول کافى، ج2، ص242.
8. ر.ک: دراسات فى ولایة الفقیه، ج1، ص208تا220 و 606تا610.
9. قاموس الرجال، ج3، ص160; رجال نجاشى، ص145-144; و غیر اینها. (پاورقى21 در مقاله مورد بحث).
10. الاختصاص، ص207; بحارالانوار، ج47، ص394.
11. قاموس الرجال، ج3، ص162.
12. اختیار معرفة الرجال، ص385.
13. همان، ص383; ر.ک: سفینة البحار، ج2، انتشارات وزارت اوقاف،ص151.
14. معجم الرجال الحدیث، ج8، ص247.
15. کمالالدین، ص649.
16. بحارالانوار، ج52، ص192، 208 و307.
17. همان، ص220.
18. همان، ص234.
19. ر.ک: وسائل الشیعه، کتاب امر به معروف و نهى از منکر، باب1.
20. به عنوان نمونه بنگرید به: امام خمینى(ره)، ولایت فقیه; و نیز به دراسات فى ولایة الفقیه،ج1 ....
21. اصول کافى، ج1، ص178.
22. همان.
23. همان.
24. طبرى، تاریخ...، ج7، ص300.
25. اصول کافى، ج1، ص342.
26. طوسى، الغیبة، ص263.
27. اختیار معرفة الرجال، حدیث 759 و871 و946.
28. بحارالانوار، ج25، ص140.
29. همان، ص149.
30. همان، ص200.
31. همان، ص194.
32. همان، ص200، 205 و206.
33. همان، ص192.
34. همان، ص194.
35. همان، ص193.
36. همان، ص201.
37. بصائر، ص489-488; اصول کافى، ج1، ص179; کمالالدین، ص204-201; بحارالانوار، ج25، ص2030; و....
38. الشافى فى الامامة، ج1، ص42.
39. به عنوان نمونه بنگرید به: اختیار معرفة الرجال، ص475، ح902.
40. اصول کافى، ج1، ص544.
41. همان، ص408.
42. اختیار معرفة الرجال، ص200، ح356.
43. تهذیب، ج4، ص137. در سند روایت، حکم بن علباء آمده است، ولى گفته شده که صحیح: حکم عن علباء است. بنگرید به: معجم رجال الحدیث، ذیل «حکم بن علباء».
44. کافى، ج5، ح48 از باب نوادر کتاب المعیشة، ص315.
45. تهذیب، ج4، ص141، ح398. در مقاله سال 220 به اشتباه 202 آمده است.
46. دراسات فى ولایة الفقیه، ج4، ص257 به بعد.
47. بنگرید به: مستند العروة، کتاب الخمس والانفال، ص149; ....
48. دراسات فى ولایة الفقیه، ج3، ص75.
49. وسائل الشیعه، باب4، من ابواب الانفال، ح16.
50. ر.ک: همان، باب1، من ابواب ما یجب فیه الخمس، ح3.
51. همان، باب3، من ابواب الانفال، ح2; اصول کافى، ج1، ص547.