عرفان و تصوف در هر کجای عالم که شکل گرفته، اساساً وجهه یی دینی داشته است. امّا عارفان، برخلاف اهل شریعت، نگاهشان به دین نگاهی جمال شناسانه بوده است. اینان با تکیه بر تجربه های شخصی و ژرف نگری در شریعت و دریافت های اشراقی خویش، از دین، عادت زدایی کرده و کوشیده اند مردم را با سرچشمه باورهای دینی آشنا کنند. همین طرز تلقی از دین، به تدریج نظام عرفانی را با سازه های مختلف، پدید آورده است. در این میان بنیادی ترین عنصر، اسم یا کلمه است که تمام هستی با تجلّی آن ایجاد می گردد. هم چنان که در اسلام و عرفان اسلامی کلمه کُن، ایجادگر هستی است. در مقاله حاضر تقابل و تعامل دو کلمه یا اسم جلال و جمال، که به یک اعتبار مصدر تمام آفریده ها در دو ساحت قهر و لطف الهی و زمینه ساز حرکت و پویایی هستی است، در مثنوی مولانا، مورد بحث قرار گرفته است. تامل بر داده های تجلّی جمالی و جلالی و قلمرو گسترده آن ها، که با روش کتابخانه یی گردآوری و با روش توصیفی تحلیل شده است نشان می دهد که مولانا، ضمن توجه به تقابل این دو، همه جا جمال را بر جلال مقدم شمرده و با توجه به نگرش عاشقانه اش به هستی، جلال الهی را هم نوعی جمال یا لطف خدا به انسان در نظر گرفته است.