دهه های هفتاد و هشتاد را می توان دوران تثبیت ادبیات زنان و شکل گیری گفتمانی زنانه دانست. شیوا ارسطویی ازجمله نویسندگانی است که با محور قراردادن زنان سعی می کند از مفهوم زنانگی در آثارش کلیشه زدای کند. این مقاله به بررسی انتقادی دو گفتمان قدرت و جنسیت و ارتباط آنها با یکدیگر در داستان «شازده خانم» پرداخته است. داستان در دو سطح درونی و بیرونی پیش می رود. در سطح بیرونی، گفتمان سیاسی حاکم به واسطه انقلاب در حال دگرگونی است و به تبع آن جایگاه سوژ گی افراد در جامعه نیز در حال تغییر است. این تغییرات تعریف زن و زنانگی را نیز شامل می شود. در سطح درونی، راوی خود را در مرز بین سنت و مدرنیته می یابد. او به پشتوانه خودآگاهی اجتماعی، از پذیرفتن بی چون و چرای بخشی از سنت سر باز می زند اما همچنان در جامعه مردسالار در جایگاه فرودست باقی می ماند. این تغییرات یک سویه نیستند. همان طور که دگرگونی در گفتمان قدرت، تحول در گفتمان جنسیت را به دنبال دارد، تغییر گفتمان جنسیت و هویت جنسی نیز خودآگاهی زنان نسبت به حقوق و مطالباتشان را در پی دارد که سطوح بالاتر اجتماعی را وادار به پذیرش موجودیت آنها و سازگار کردن خود با تعاریف جدید می کند.