اسماعیلیان اصفهان (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
فعالیت اسماعیلیان در اصفهان، از قرن سوم هجرى آغاز شد. اطلاعات مربوط به این فعالیتها تا نیمهى دوم قرن پنجم، تاریک و مبهم است. در این قرون احمد بن حسین، معروف به دندان و ابوحاتم رازى، در منابع مرتبط با اسماعیلیان این شهر معرفى شدهاند.
اوج فعالیتهاى اسماعیلیان در اصفهان در عهد سلجوقیان است. دو داعى نامدار این دوران، عبدالملک بن عطاش و فرزندش احمد، رهبرى اسماعیلیان را در اختیار داشتند. در دوران عبدالملک اصفهان مرکز فعالیت اسماعیلیان بود.
در این مقاله ضمن بررسى تلاشهاى اسماعیلیان در اصفهان، ارتباط آنان با فاطمیان مصر، اسماعیلیان نزارى الموت و علماى اهل سنت شافعى و حنفى بیان گردیده است؛ و در پایان، رجالى که اسماعیلیان اصفهان ترور کردهاند، معرفى گردیدهاند.
مقدمه
از مهمترین نهضتهاى تاریخ ایران تا قبل از حملهى مغول، جنبش اسماعیلیان است. اوج فعالیت آنان در سدههاى پنجم تا هفتم هجرى است. آنان در این مدت با تشکیل دولت اسماعیلى در قلعهى الموت و قلعههاى دیگر، پرچم مخالفت با خلافت عباسیان و سلجوقیان و دیگر حکومتهاى محلى را برافراشتند.
این فعالیت اسماعیلیان، علاوه بر جنبهى مذهبى ـ سیاسى، جنبهى نظامى هم داشت که موجب شد توجه مورخان به آنان جلب شود.
اسماعیلیان همزمان با فعالیت در مناطق جبل و شمال شرق ایران، در اصفهان هم دست به اقداماتى جهت نفوذ و گسترش دعوت خویش زدند. اوج نفوذ اسماعیلیان در اصفهان در دوران سلجوقیان و در دورهاى است که اصفهان مرکز دولت سلجوقى بوده است. این مقاله در دو بخش به بررسى فعالیت داعیان اسماعیلى در این شهر مىپردازد: در بخش اول به فعالیت داعیان در دوران قبل از سلجوقى، و در بخش دوم به فعالیت آنان در دوران سلجوقى تا انقراض آنان در این شهر.
تحقیقات انجام شده در دوران معاصر در مورد اسماعیلیان بیشتر در بر گیرندهى فعالیتهاى اسماعیلیان الموت است. در این تحقیقات کمتر به حرکت اسماعیلیان اصفهان توجه شده است. بررسى تاریخ اصفهان، به خصوص در عهد سلجوقیان، ارتباط تنگاتنگى با فعالیتهاى اسماعیلیان این شهر دارد.
آغاز دعوت اسماعیلى در اصفهان
شروع فعالیت اسماعیلیان در اصفهان در هالهاى از ابهام است. اولین داعى اسماعیلى در اصفهان احمدبن حسین معروف به دندان بود. ابهامات زیادى در مورد شخصیت و اعمال او وجود دارد. بعضى او را مردى توانگر معرفى مىکنند که در نزدیکى کرج و اصفهان مىزیست. او عقاید شعوبىگرى داشت و از اعراب متنفر بود.1 ابن ندیم او را زیدان و منشى عبدالعزیز بن ابى دلف (د: 280ق) حاکم محال کرج معرفى مىکند که در فلسفه و نجوم مهارت داشت و براى ستارگان آثار روحانى قایل بود.2 منابع مخالف اسماعیلیان او را مرتبط با عبداللّه بن میمون القداح معرفى مىکنند. عبداللّه بن میمون آوازهى دندان را شنید و وى را به نهضت خویش که خصلت ضد عربى داشت درآورد. دندان که با اهداف و روشهاى عبداللّه کاملاً موافق بود، سرمایه و اموال خود را در اختیار عبداللّه گذاشت که در راه دعوت باطنى هزینه کند.3 عبداللّه بن میمون با دندان در زندان عراق آشنا شد و پس از آزادى، در راه بسط دعوت اسماعیلیان کوشید. دندان در ناحیهى جبل فعالیت مىکرد و افراد بسیارى را در آن منطقه به مذهب خویش درآورد. بنا به اخبارى، دندان در اصفهان و اهواز مشغول دعوت بوده است.4
در اقوالى که راجع به دندان وجود دارد، تناقضات زیادى هست. اگر دندان کاتب احمدبن عبدالعزیز ابىدلف بوده باشد، نمىتواند از جهت زمانى همکار و همدست عبداللّه بن میمون باشد. با آنکه منابع مخالف اسماعیلیان او را از داعیان مهم و از پایهگذاران مذهب قرمطى معرفى مىکنند، اسماعیلیان اسمى از او در آثار خویش ذکر نکردهاند.
ابوحاتم رازى و دعوت اسماعیلى اصفهان
دومین شخصیتى که منابع، او را از داعیان اسماعیلى اصفهان دانستهاند، ابوحاتم رازى داعى بزرگ اسماعیلى رى است.5 او از بزرگترین شخصیتهاى اسماعیلى در ایران است که در حدود سال 300 قمرى شروع به فعالیت کرد. وى جانشین ابوجعفر، از خاندان خلف در دعوت اسماعیلى رى بود.6 ابوحاتم از نویسندگان اسماعیلى است که بعضى از کتابهاى او از دستبرد زمانه مصون مانده است. از جمله کتابهاى او کتاب الزینه در کلام7 و کتاب اعلام النبوه8 در باب مسائل کلامى و فلسفه در دفاع از دین، بر مبناى مناظراتى است که بین ابوحاتم و ابوبکر محمدبن زکریاى رازى صورت گرفته بود. آرا و اندیشههاى ابوحاتم در متفکران بعدى اسماعیلى تأثیر زیادى داشته و اغلب آنان، مانند حمیدالدین کرمانى و ناصر خسرو، در اثبات آراى خود یا نقض آراى مخالفان به مطالب ابوحاتم نظر داشتهاند.9
در دورهى ابوحاتم دعوت اسماعیلیان گسترش یافت. وى به دعوت اسماعیلیان در ایران جهت جدیدى بخشید. او داعیانى را به ایالات مجاور رى، از جمله اصفهان فرستاد.10 ذکرى از نام و شرح اعمال داعى ابوحاتم در اصفهان در منابع نیست.
ابوحاتم در دوران خود کوشید تا طبقهى حاکم را جذب فرقهى اسماعیلیه کند و در همین راستا «احمد بن على» (فرماندار رى از سال 307 تا 311ق) را به آیین اسماعیلیه درآورد.11 در حوالى سال 313 قمرى به خاطر تسلط سامانیان سنىمذهب حامى خلافت عباسى، ابوحاتم به اجبار رى را ترک و به سوى طبرستان عزیمت کرد12 و در آنجا به ترویج عقاید اسماعیلى پرداخت.
ابوحاتم موفق شد اسفار و مردآویج سردار او را مدتى به کیش اسماعیلى درآورد13 و هنگامى که اسفار رى را فتح کرد، ابوحاتم همراه او به رى آمد. بنا به نقل حمیدالدین کرمانى، داعى بزرگ اسماعیلى، مباحثهى مشهور بین ابوحاتم و زکریاى رازى، که ابوحاتم آن را در کتاب اعلام النبوه ثبت کرد، در حضور مردآویج صورت گرفته است. حمایت مردآویج از ابوحاتم تداوم نیافت و در سال 321 قمرى نظر مردآویج دربارهى اسماعیلیان عوض شد و او به آزار و اذیت آنان پرداخت؛ و این امر شاید بدان سبب بود که ظهور مهدى در زمانى که ابوحاتم پیشبینى کرده بود، اتفاق نیفتاد.14
ابوحاتم بعد از آن مجبور شد از رى به آذربایجان فرار کند و به یکى از حاکمان محلى به نام مفلح پناهنده شود. او در حدود 322 قمرى درگذشت.15
دعوت اسماعیلیان در اصفهان در دوران سلجوقیان
از فعالیتهاى اسماعیلیان در اصفهان بعد از ابوحاتم تا دورهى سلجوقیان در منابع ذکرى به میان نیامده است در این دوران مراکز عمدهى فعالیتهاى اسماعیلیان در نواحى شمال غربى و مرکزى و شمال شرقى ایران بود. اصفهان در دوران سلجوقیان از مراکز فعالیت اسماعیلیان بود و آنان در تحولات شهر نقش قابل توجهى داشتند.
اوضاع نابهسامان خلافت، دگرگونىهاى بزرگ اجتماعى و اقتصادى قرن پنجم، گسترش دعوت فاطمیان در نواحى تحت سلطهى عباسیان در اوایل و اواسط این قرن، کشته شدن خواجه نظام الملک، بزرگترین دشمن اسماعیلیان، و جنگهاى دایمى بین برکیارق و محمد و اوضاع نسبتا مغشوش ممالک سلجوقى، زمینه را براى گسترش دعوت اسماعیلیان در اصفهان، مرکز سلجوقیان، مهیا کرد.
با مرگ ملکشاه، اصفهان رونق و شکوفایى خود را از دست داد و جانشینان سلطان سلجوقى آنچه را وى بر پا داشته بود، از میان بردند. مرگ ملکشاه زودرس بود و فرزندان نابالغى از وى بر جاى ماندند که هیچ کدام توان سلطنت نداشتند. این سالها، سالهاى اغتشاش و جنگ داخلى بود. ترکان خاتون، همسر ملکشاه به همدستى تاجالملک، فرزند چهار سالهاش محمود را بر تخت شاهى نشاند،16 در حالى که برکیارق فرزند سیزده سالهى ملکشاه جانشین رسمى بود.
ترکان خاتون کوشید با بذل و بخشش فراوان، نظر امراى سپاه را به طرف فرزندش جلب کند. در اصفهان ترکان نظامیه ـ یاران نظام الملک ـ از این که تاج الملک، دشمن نظام الملک، جانب محمود را گرفته است نگران شدند و از برکیارق حمایت کردند. آنها برکیارق را به رى برده و در آنجا سپاهى را براى مقابله با ترکان خاتون، که به نام پسرش حکومت مىکرد فراهم آوردند. دو سپاه در نزدیکى بروجرد با یکدیگر درگیر شدند. سپاه ترکان خاتون شکست خورد و به اصفهان بازگشت. برکیارق نیز با سپاهش به اصفهان آمد و به محاصرهى آن نشست. به سبب طولانى شدن محاصره، شهر دچار قحطى شد. سلطان محمد از اصفهان گریخت و در پى فرار او شهر به دست سربازان برکیارق غارت شد. تاج الملک به نواحى بروجرد گریخت ولى دستگیر و به برکیارق تسلیم شد. ترکان نظامیه او را به دلیل دشمنىهایش با نظام الملک کشتند.17
ترکان خاتون بعد از شکست اولیهاش در برابر برکیارق، اسماعیل یاقوتى، عضو دیگر دودمان سلجوقى را به جنگ با برکیارق دعوت کرد. اسماعیل سپاهى از ترکمنان آذربایجانواران گردآورد، اما شکست خورد. ترکان خاتون با تتش فرزند آلپ ارسلان که حاکم شام بود تماس گرفت، اما در سال 487 قمرى ناگهان درگذشت.18
اسماعیلیه از این موقعیت استفاده کردند و قدرت خود را گسترش دادند. آشفتگى اوضاع اصفهان باعث شد که اسماعیلیانِ این شهر نخستین کسانى باشند که فعالیت رسمى خود را وسعت دادند.
داعیان اسماعیلى اصفهان در دوران سلجوقیان
عبدالملک بن عطاش
اسماعیلیان نواحى شرقى خلافت، از نیمهى دوم قرن پنجمقمرى، چون قدرت فاطمیان را رو به زوال مىدیدند، دیگر متوقع اتکا به رهبرى مرکزى از پایگاه دعوت در قاهره نبودند، گرچه آماده هم نبودند که استقلال و جدایى خویش را از فاطمیان تا بعد از مرگ خلیفهى فاطمى، مستنصر (د: 487ق) اعلام دارند. مدتى پیش از آن که شقاق نزارى ـ مستعلوى رخ دهد، اسماعیلیان ایرانى تحت رهبرى و مرجعیت یک داعى عمده که مقرّش در اصفهان، پایتخت اصلى سلجوقیان، بود، قرار داشتند. این داعى، عبدالملک بن عطاش بود. او از اوایل دههى 460 قمرى در اصفهان ریاست اسماعیلى را در سراسر منطقهى مرکزى و غربى ایران، از کرمان تا آذربایجان، بر عهده داشت.
دربارهى عبدالملک اطلاعات زیادى در دست نیست. اطلاعات موجود او را، همانند بسیارى از مبلغان و داعیان اسماعیلى، مردى دانشمند معرفى مىکنند که شغل طبابت داشت و به خاطر فضل و دانشش، حتى در محافل اهل سنت از احترام زیادى برخوردار بود. خط او معروف و در اصفهان کتب بسیارى به خط او موجود بوده است.19 راوندى در راحة الصدور، عبدالملک را ادیبى معرفى مىکند که در ابتدا خویش را به تشیع منسوب مىکرد و سپس به اسماعیلى بودن متهم شد و چون مورد تعرض واقع شد به رى گریخت.20
عبدالملک از داعیانى است که در زمانهاى پایانى، قبل از انشقاق فاطمیان به نزارى ـ مستعلوى رهبرى را در اختیار داشته است. او از ابتداى کار با فاطمیان مرتبط بود و امام فاطمى او را داعى مناطقى از ایران و ماوراء النهر قرار داده بود.21
عبدالملک بن عطاش در مقام رهبرى، داعیان را به مناطق مختلف ارسال داشت تا دعوت اسماعیلى را بین مردم تبلیغ کند. از مهمترین داعیان او ابونظم و ابومؤمن بودند. به ادعاى صاحب تاریخ الدعوة الاسماعیلیه داعیان او علاوه بر ایران در مناطقى مثل دمشق، صیدا، عکا، طائف و... نیز به دعوت پرداختند.22
عبدالملک بن عطاش به همراه تعدادى دیگر از داعیان اسماعیلى ایران، در دهههاى آخر قرن پنجم قمرى، در زمینههاى فکرى و عقلى هم فعال بودند و احتمالاً دربارهى مسائل و مباحث اعتقادى خود رسالات و کتبى هم نوشته است که از بین رفتهاند. از سالهاى پایان زندگى عبدالملک اخبار در خور اعتمادى در دست نیست. بعضى از اخبار نه چندان مورد اعتماد، بیان مىدارند که عبدالملک در آخر عمر اصفهان را ترک کرد و به الموت نزد حسن صباح رفت و سالهاى آخر عمرش را در زیر چتر حمایت حسن صباح به سر برد. راوندى مىنویسد:
«چون عبدالملک از اصفهان گریخت به رى رفت و از آنجا به حسن صباح پیوست. من استهدى الاعمى عمى عن الهدى.
کرا کور رهبر بود در سفر
بود منزلش بىگمان در سفر
و به خط او پس از آن نامهاى یافتند به دوستى نوشته و در اثناى آن یاد که وَقَعْتُ بِالْبازِ الْاَ شْهَبِ فَکان عَوَضا لى عَمّا خَلَّفْتُه؛ به باز اشهب رسیدم و او را بر همهى جهان بگزیدم و دل از آنچه بگذاشتم برداشتم.»23
به اعتقاد بعضى از نویسندگان، منظور عبدالملک از «باز اشهب» حسن صباح است.24
فرض دیگر در مورد سالهاى پایانى حیات عبدالملک بن عطاش این است که او در اصفهان بوده ولى پسرش احمد با اختیارات محدودى، جانشین پدر در اصفهان بوده است.25
عبدالملک بن عطاش و حسن صباح
عبدالملک راهنماى حسن صباح بود که استعداد فوقالعادهى حسن را شناخت و پرورش داد و از آن در جهت دعوت اسماعیلیان استفاده کرد. ارتباط حسن صباح با عبدالملک از طریق یکى از داعیان او به نام مؤمن بود. حسن صباح بعد از آن که توسط یکى از مبلغان محلى اسماعیلى در رى به نام امیره ضراب به کیش اسماعیلى رهنمون شد، بر آن شد که با امام فاطمى قاهره عهد بیعت کند.26 این کار را مؤمن انجام داد. حسن صباح مىگوید:
«و دیگرى بود مؤمن نام که عبدالملک عطاش او را به دعوت اجازت داده بود. از او عهد بیعت خواستم گفت: مرتبهى تو که حسنى از من که مؤمنم بیشتر است؛ من چگونه عهد بر تو گیرم، یعنى بیعت امام چگونه از تو ستانم؟ بعد از الحاح، عهد بر من گرفت».27
مدتى پس از بیعت حسن صباح، عبدالملک به رى آمد؛ زیرا در اصفهان به علت عقاید اسماعیلى مورد تعقیب قرار گرفته بود. حسن با عبدالملک دیدار کرد و مورد پسند و توجه وى قرار گرفت. ابن عطاش در تشکیلات اسماعیلى مقام و منصبى به حسن داد. در همان حال، عبدالملک، حسن را بر آن داشت که به سوى قاهره نزد امام فاطمى، مستنصر باللّه، برود28 و این احتمالاً براى ترقى دادن و تعلیم و تربیت حسن بود؛ همچنان که سى سال قبل از آن ناصر خسرو به این سوى رفته بود.
جامع التواریخ از زبان حسن صباح مىنویسد:
«در رمضان سنه اربع و ستین و اربعمائه عبدالملک عطاش، که در آن وقت در عراق داعى بود، به رى آمد، مرا بپسندید و نیابت دعوت به من فرمود، گفت: تو را به حضرت (خلیفه) باید شد، و خلیفه آن زمان المستنصر باللّه بود».29
روشن نیست که عبدالملک چه مقام و منصبى به حسن داده بود؛ زیرا در میان سلسله مراتب اسماعیلى اصطلاح نایب به چشم نمىخورد. چون رشیدالدین فضلاللّه دوبار آن را با نقشه رفتن حسن به مصر همراه آورده است باید چنین پنداشت که حسن صباح مقام نمایندگى عبدالملک را در مصر به دست آورده بود.30
حسن صباح در سال 469 قمرى با اجازه و یارى عبدالملک از اصفهان به طرف مصر عزیمت کرد و در صفر 471 قمرى به قاهره رسید و مدت دو سال و چند ماه در مصر اقامت داشت و در ذوالحجه 473 قمرى به اصفهان بازگشت.31 بعد از مراجعت از مصر به سفرهاى دور و درازى در سراسر کوهپایههاى مغرب ایران پرداخت. او در جستوجوى محلى بود که بتواند پایگاه عملیات خود را در آن مستقر سازد.
فعالیتهاى حسن صباح در دوران بعد از بازگشت در مصر احتمالاً زیر نظر و رهبرى و هدایت عبدالملک بوده است؛ زیرا در این مدت دعوت اسماعیلى همچنان زیر فرمان کلى عبدالملک بود و شهرت و اعتبار عبدالملک در سالنامههاى سنى هم بر این مسئله اشاره دارد که عبدالملک در این سالها هنوز داعى بزرگ اسماعیلیان در ایران بوده است.
عبدالملک عطاش و رئیس مؤیدالدین مظفر
از رجال مهم سلجوقى که به دعوت عبدالملک بن عطاش در اصفهان به فرقهى اسماعیلى پیوست، رئیس مؤیدالدین مظفر، معروف به مستوفى است. وى در عهد ملکشاه رئیس خراج اصفهان بود.
رئیس مؤیدالدین چون به کیش اسماعیلى گروید، از طرف روحانیون سنى اصفهان و عام و خاص مورد لعن قرار گرفت و چون کار بر او سخت شد از اصفهان به دامغان، که محل امنى بود، و به علاوه جمعى از مردم آنجا به آیین اسماعیلیان گرویده بودند، مهاجرت کرد. وى در قومس و مازندران و خراسان مستغلات و املاکى خرید و متوطن شد.
رئیس مظفر با وجود گرایش به اسماعیلیان از مردان متنفذ و مورد احترام جامعهى آن زمان بود. رشیدالدین فضلاللّه مىنویسد:
«وقتى سلطان سنجر از خراسان به عراق آمد، رئیس مظفر به اشارهى حسن صباح، که مىخواست به هر وسیله با سلطان روابط خویش را نیکو کند، مجلس ضیافتى بر پا کرد و هدایاى بسیارى به وى و امیران و صاحب منصبان او داد. رئیس مظفر را که پیر و ناتوان بود در ملحفه گذاشته به نزد سلطان آوردند، سلطان او را بسیار نواخت و مرتبهى او را گرامى داشت. یکى از وزیران، رئیس را نکوهش کرد و گفت: «پیرانه سر مطیع ملحدان شدى.» رئیس مظفر پاسخ داد: زیرا که حق با ایشان دیدم، وگرنه توقع به مال و جاه نداشتم و ندارم و آنگاه چند نامه را که از دربار سلجوقى به وى نوشته شده بود به وزیر نشان داد و گفت: ببین که از دیوان سلطان مرا چگونه القاب عالى و اسامى بلند نوشتهاند! و بعد نامههاى حسن را بدو نشان داد و گفت: ببین ایشان چگونه بىتکلف مىنویسد! اگر مقصودم طلب مال و لقب و مقام بود، هرگز نمىبایست از درگاه سلطان دور شوم. وزیر تعجب کرد و گفت: «احسنت به فرمانده و فرمانبر، این را چه توان گفت؟»32
احمد بن عبدالملک بن عطاش
احمد بن عبدالملک بعد از پدرش داعى اصفهان گردید. او از درگیرىهاى میان امراى سلجوقى استفاده کرد و مبارزه با آنان را شدت بخشید. احمد مخفیانه به تبلیغ آیین اسماعیلى در اصفهان، مرکز سلجوقیان پرداخت. اوج فعالیتهاى اسماعیلیان اصفهان در دورهى وى است.
به گفتهى مورخان سلجوقى، احمد در دوران پدرش کرباسفروشى مىکرد؛ اما تقیه مىنمود و چنین وانمود مىکرد که منکر عقیدهى پدر است. بدین علت مخالفان اسماعیلیان که موجب فرار پدرش گشته بودند، به او آسیبى نرساندند.33
در دوران احمد بن عبدالملک، در میان اسماعیلیان از نظر سیاسى یک نظر وجود داشت و آن تسخیر قلاع بود. اسماعیلیان با تلاشى گسترده، بر بسیارى از قلاع مستحکم و وسیع دست یافتند. بعد از فرار عبدالملک، احمد در صدد تصرف قلعه شاهدز، واقع بر کوه صفه در هشت کیلومترى جنوب اصفهان34 برآمد. تصرف این قلعه از نظر سیاسى و نظامى براى اسماعیلیان حائز اهمیت بود و ضربه سهمگینى به قلب دولت سلجوقى وارد کرد؛ زیرا قلعهى شاهدز در عین این که نظامى بود و براى حفظ ذخایر جنگى به کار مىرفت، پناهگاهى امن براى خود ملکشاه و پردگیان حرم او بود. راوندى در مورد این قلعه مىنویسد:
«قلعه دز کوه که سلطان ملکشاه بنا فرموده بود و شاهدز نام نهاده و در وقت غیبت سلاطین خزانه و سلاح خانه و وشاقان خود و دختران سراى آنجا بودند و جماعتى از دیالمه حافظ قلعه بودند.»35
احمد براى تصرف قلعه، خود را به صورت معلم کودکان قلعهى شاهدز، که بیشتر محافظان آن سربازان دیلمى با تمایلات شیعى بودند، درآورد. وى به تدریج همهى محافظان قلعه را به آیین اسماعیلى هدایت کرد36 و چون اختلاف و جنگ میان برکیارق و محمد بالا گرفت، از نفوذ خود در میان نگهبانان قلعه استفاده کرد و در سال 494 قمرى قلعه را به تملک خود درآورد.37
بنابر روایتى، احمد دعوتخانهاى نزدیک دروازهى شهر بنا کرد و شروع به تبلیغ و دعوت در تمامى اصفهان نمود. به طورى که سى هزار نفر دعوت او را پذیرفتند.38 با گسترش قدرت اسماعیلیان، شروع به گرفتن خراج و عوارض از نواحى اطراف شاهدز کردند39 و از این طریق ضربهى سنگینى بر اعتبار و قدرت سلجوقیان وارد آوردند.
مدتى بعد، اسماعیلیان قعله دیگرى را به نام خان لنجان، در حدود سى کیلومترى جنوب اصفهان گرفتند. مشخص نیست که اسماعیلیان این قلعه را تسخیر کردند یا به آنان واگذار گردید. در داستانى از آن نوع که مورخان دوست مىدارند دربارهى اسماعیلیان بگویند، آمده است که نجارى با رئیس قلعه طرح دوستى ریخت و سپس در ضیافتى همهى محافظان قلعه را «سیاه مست» کرد و به این طریق، قلعه را تصرف نمود.40
برکیارق و اسماعیلیان اصفهان
با تصرف قلعههاى شاهدز و خان لنجان، که مانند قلاع دیگر اسماعیلى مستحکم بودند، نفوذ اسماعیلیان بیشتر گردید.
چون سلطان برکیارق، سخت سرگرم منازعه با نابرادرىاش سلطان محمد بود که بوسیله برادرش سلطان سنجر پشتیبانى مىشد، کمتر به اعمال اسماعیلیان توجه داشت و قواى او کمتر از آن بود که قسمتى از آن صرف مبارزه با آنان شود؛ از جهت دیگر، مىتوان گفت که سلطان و یا بعضى از سرکردگان او با چشم اغماض به اسماعیلیان مىنگریستند و حتى شاید در بعضى موارد از روى بصیرت به آنان کمک مىکردند.41
اسماعیلیان با پیروزى برکیارق بر سلطان محمد در اقدامات خود گستاختر شدند. دعوت اسماعیلى در دربار و سپاه برکیارق نفوذ کرد. تعداد امیران و سپاهیان برکیارق که به آیین اسماعیلى درآمده بودند چندان زیاد بود که به روایت ابن اثیر بعضى از امراى لشگرى سلجوقى از سلطان برکیارق اجازه خواستند تا از ترس حملهى سربازان اسماعیلى با سلاح و زره در برابر وى حاضر شوند و سلطان این اجازه را به آنان داد. حتى وزیر سلطان، ابوالمحاسن، زیر لباس خود زره بر تن مىکرد.42
در این میان، دستههاى سلجوقىِ مخالف برکیارق، سربازان سلطان را متهم به اسماعیلى بودن مىکردند و گذشته از آن، حملهى اسماعیلیان به امراى مخالف او را از چشم برکیارق مىدیدند، هر چند زندگى خود برکیارق مورد تهدید فداییان قرار گرفته بود. قدرت رو به افزایش اسماعیلیان سرانجام برکیارق را بر آن داشت که دست به اقدام بزند.
در سال 495 قمرى برکیارق با سنجر، که در خراسان فرمانروایى داشت، به توافق رسید که مشترکا علیه اسماعیلیان، که هر دوى آنان را تهدید مىکردند، وارد کارزار شوند. برکیارق کوشش جدى براى حمله به مراکز قدرت اسماعیلى در مغرب ایران و عراق نکرد، ولى براى فرو نشاندن آتش خشم امراى خود و مردم، دستور قتلعام اسماعیلیان اصفهان و بغداد و افرادى که مظنون به همکارى با اسماعیلیان بودند را صادر کرد.43
سربازان سلجوقى و اهالى شهر در جستوجوى افراد اسماعیلى و مظنونان به همکارى با آنان برآمدند. یک اتهام کوچک کافى بود که شخص را به چنگ سربازان بیفکند. تعداد زیادى دستگیر و به میدان بزرگ شهر آورده شدند و در آنجا به قتل رسیدند. ابن اثیر مىگوید: بىگناهان بسیارى در آن روز فداى انتقامجویىهاى شخصى و خصوصى شدند.44 اقدامات ضد اسماعیلى از اصفهان به بغداد کشیده شد. اسماعیلیان در اردوگاه بغداد قتلعام45 و کتابهاى اسماعیلى طعمهى حریق شدند. در همان حال، سنجر در قهستان دست به کشتار زد و گروهى از نزاریان را به بردگى گرفت.
با وجود کشتارهاى عظیمى که از اسماعیلیان در اصفهان شد، چون قلاع مستحکم شاهدز و خان لنجان هنوز در اختیار آنان بود، توانستند موقعیت خود را حفظ کنند. در هنگام مرگ برکیارق در 498 قمرى و بر تخت نشستن سلطان محمد تپر به جاى او، آنان قدرتمندانه به مخالفت و اقدامات خود ادامه مىدادند.
سلطان محمد و پایان کار احمد بن عطاش
سلطان محمد بعد از رهایى از فشار خارجى، دستش براى پرداختن به اسماعیلیان باز شد. او تحت نفوذ محمد الخطیبى، رئیس اصفهان، شمار زیادى از کارکنان دیوان را که ادعا مىشد گرایشهاى اسماعیلى دارند، از امور بر کنار کرد و سیاست توجه به اهل خراسان و دور کردن عراقیان (مردم غرب ایران یا عراق عجم) را، به بهانهى آن که اهل خراسان در حمایت از مذهب سنت راسخترند پیش گرفت.46
سلطان محمد کوشش جدید و مصممانهاى را براى سرکوبى اسماعیلیان اصفهان آغاز کرد. ابن اثیر مىگوید:
«وقتى تکلیف سلطنت سلطان محمد روشن شد و براى او منازعى باقى نماند، کارى واجبتر از آن ندید که به جستوجو و جنگ با اسماعیلیان برخیزد و مسلمانان را از جور و ستم آنان نجات دهد. او تصمیم گرفت از قلعهى اصفهان که در دست آنان بود آغاز کند؛ زیرا اکثرا از این قلعه به مردم آسیب مىرساندند و مشرف بر پایتخت بود؛ بدین جهت شخصا در روز ششم شعبان به محاصرهى قلعه اقدام کرد».47
کار محاصره و گرفتن قلعهى شاهدز، با تمهیدات و تدابیرى که احمد بن عبدالملک در پیش گرفت و دوستان و هواداران اسماعیلیان در اردوگاه سلجوقى نیز آنها را پشتیبانى کردند، مدتى به تأخیر افتاد.48 در همان ابتدا، به علت اخبار دروغى که هواخواهان اسماعیلیان در اردوى سلطان پراکندند، حرکت سپاه پنج هفته به تأخیر افتاد.
وقتى احمدبن عبدالملک عطاش خود را سخت تحت فشار یافت، باب یک رشته مباحثات مذهبى طولانى را با سلطان و علماى مذهبى سنى باز کرد. ابن اثیر مىگوید: احمد بن عطاش در پیامى که براى سلطان فرستاد، حجت آورد که اسماعیلیان مسلمانان واقعى هستند؛ زیرا آنان به خداوند بزرگ و کتب و رسل او و قیامت ایمان دارند و به آنچه محمد صلىاللهعلیهوآله آورده است نیز مؤمن هستند و تفاوت آنان با اهل سنت فقط در موضوع امامت است؛ بنابراین، به اعتقاد او، سلطان را هیچ دلیل شرعى براى انجام عملیات بر ضد آنان نیست؛ به خصوص که اسماعیلیان حاضرند اطاعت سلطان را بپذیرند و به وى خراج بدهند.49 این پیام به یک مباحثهى دینى منجر شد. به نظر مىآید در ابتدا بیشتر مناصحان و فقهاى سنى و علما مایل به پذیرفتن استدلال اسماعیلیان بودند. اما معدودى خواهان اتخاذ تصمیم و نظرى شدید بودند. از جمله آنان ابوالحسن على بن عبدالرحمن سمنجانى از شیوخ شافعیان بود که در مقابل آنان ایستاد و گفت: از آنان بپرسید که اگر امامى که شما پیرو اویید آنچه را شرع حرام کرده است بر شما حلال داند، و آنچه را شرع حلال کرده است حرام گرداند، آیا باز پیروى او مىکنید؟ اگر جواب مثبت دادند، خون آنان مباح است.50 این مباحثه به جایى نرسید و محاصرهى قلعه ادامه یافت. اسماعیلیان از سلطان خواستند فردى از علما را براى مباحثه نزد آنان به قلعه بفرستد. سلطان عدهاى از علما، از جمله قاضى ابوالعلا صاعد بن یحیى را که شیخ حنفیان اصفهان بود، فرستاد؛ ولى مباحثهى آنان نتیجهاى نداشت و بدین ترتیب در این مرحله نیز مذاکرات به جایى نرسید.51
اکنون اسماعیلیان به حیلهاى دیگر متوسل شدند و پیشنهاد صلح و متارکه دادند. اسماعیلیان پیشنهاد دادند که به جاى مشاهد، قلعههاى دیگر به آنان داده شود؛ ولى این مرحله از مذاکرات نیز به خاطر حملهى یکى از فداییان به جان یکى از امراى سلطان، که شدیدا مخالف اسماعیلیان بود، متوقف شد و به جایى نرسید. سلطان دگربار بر فشار محاصره افزود و تنها امیدى که براى اسماعیلیان باقى ماند، تسلیم مشروط بود. در شرایط متارکه و تسلیم مورد موافقت قرار گرفت.52 قرار بر این شد که عدهاى از محافظان قلعه، تحت حمایت سلطان، قلعه را ترک گویند و به مراکز دیگر اسماعیلى در ارّجان و قهستان بروند. بقیهى محافظان نیز در یکى از جناحهاى قلعه جاىگیرند و باقى را به تصرف سلطان دهند و وقتى خبرِ به سلامت رسیدن رفتگان را دریافتند، تسلیم شوند و به آنان اجازه رفتن به الموت داده شود. خبرى که در انتظارش بودند، به موقع به آنان در شاهدز رسید، ولى احمد بن عطاش از فرود آمدن استنکاف ورزید. از قرار معلوم، وى بر آن بود که تا آخرین نفس بجنگد. او و گروه کوچکى از اسماعیلیان که حدود هشتاد نفر بودند، با سلجوقیان نبرد کردند و تقریبا همهى مدافعان نابود شدند. زن احمدبن عطاش بعد از آن که جواهر نفیس قیمتى را نابود کرد، خود را از بالاى قلعه فرو انداخت.53 احمد بن عطاش دستگیر شد و او را در خیابانهاى اصفهان براى تماشاى مردم گردانیدند و سپس زنده زنده پوست برکندند و پوستش را از کاه پر کردند و سرش را براى خلیفهى عباسى به بغداد فرستادند.54 قلعهى خان لنجان نیز در زمان محاصرهى قلعه شاهدز به دست سپاه سلجوقى نابود گشت.
پایان کار اسماعیلیان
با این شکستها نفوذ اسماعیلیان در منطقهى اصفهان از بین رفت. گرچه آنان، بعد از این، به اقداماتى همانند ترور بعضى رجال و علماى اهل سنت یا آتش زدن بعضى مکانها دست زدند، ولى هرگز نتوانستند پایگاهى در این شهر به دست آورند. به گفتهى ابن اثیر، در سال 515 قمرى جماعتى از اسماعیلیان مسجد جامع اصفهان را که بزرگترین و بهترین مسجد شهر بود به آتش کشیدند.55 در این آتشسوزى توابع مسجد، یعنى آموزشگاهها، صومعهها، مضیفها و حتى کتابخانهى نفیسى که فهرست آن در سه جلد قطور تنظیم یافته بود، طعمهى شعلههاى آتش شد.56
در سال 523 قمرى فدائیان اسماعیلى عبداللطیف بن محمد بن ثابت خجندى، رئیس شافعیان را که فرمانروایى و تحکم و نفوذ بسیار داشت، به قتل رساندند.57
رابطه اسماعیلیان اصفهان با فاطمیان و نزاریان
عبدالملک بن عطاش رهبر اسماعیلیان مناطق ایران، آخرین داعى فاطمیان ایران محسوب مىشود. او دستورهاى کلى را از قاهره دریافت مىداشت.
در دوران عبدالملک بود که اختلاف نزارى ـ مستعلوى در بین فاطمیان به وجود آمد. به نظر مىرسد تا وقتى که رهبرى اسماعیلیان در اختیار عبدالملک بود، جریان اسماعیلیهى ایران با فاطمیان در ارتباط بوده است؛ با کنار رفتن عبدالملک از رهبرى اسماعیلیان ایران، ارتباط اسماعیلیان ایران با قاهره قطع گردید.
در منابع، خبرى دال بر ارتباط احمد بن عبدالملک عطاش با فاطمیان وجود ندارد. احتمالاً احمد بن عبدالملک بدون این که زیر نظر رهبرى فاطمیان و یا رهبرى حسن صباح در الموت قرار گرفته باشد، مستقلاً اسماعیلیان اصفهان را، با عقایدى که گرایش به نزاریان داشته، رهبرى مىکرده است.
حسن صباح با آن که رهبرى اسماعیلیان نزارى ایران را در دوران بعد از عبدالملک در اختیار داشت، در پى رهبرى قلاع اسماعیلیان اصفهان و نظارت بر آن نبود. در بعضى منابع آمده است حسن صباح در عین نارضایتىاش از اعمال و اقدامات احمد بن عطاش، به خاطر پدرش به او احترام مىگذاشت. ابن اثیر مىگوید: در موقعى که حسن صباح بر الموت مستولى شده و احمد عطاش بر شاهدز مسلط شده بود، روزى از حسن پرسیدند: چرا این ابن عطاش را که مردى نادان است این اندازه تعظیم مىکنى؟ جواب داد: زیرا پدرش استاد من بود و او را در نظر من مقامى بلند بود.58
بعد از احمد بن عطاش که جریان اسماعیلیهى اصفهان رو به نابودى رفت، احتمالاً نزاریان الموت اقدامات بعدى اسماعیلیان در اصفهان (مانند: ترور رجال سیاسى، نظامى و دینى و یا اعمالى تخریبى، مثل به آتش کشیدن مسجد جامع شهر) را انجام دادند. منابع دوران بعد از سلجوقى مثل الکامل فى التاریخ ابن اثیر، جامع التواریخ رشیدالدین فضلاللّه، زبدة التواریخ کاشانى، ترورهاى اصفهان را عمدتا به فداییان نزارى الموت نسبت مىدهند.
علماى اهل سنت و اسماعیلیان اصفهان
بزرگان و علماى اهل سنت اصفهان بزرگترین مخالفان اسماعیلیان بودند. در مقابله با اسماعیلیان، آنان در کنار سلجوقیان قرار داشتند و از مواضعشان شدیدا دفاع مىکردند. علماى شافعى و حنفى که عمدتا از آل صاعد و آل خجند بودند، در مقابله با اسماعیلیان، اتفاق داشتند.
ابوالقاسم مسعود بن محمد خجندى، که در ایام برکیارق رئیس شافعیان اصفهان بود، تعصبى شدید علیه اسماعیلیان به خرج داد. جمعیّت انبوهى با سلاح گرد او آمدند و به دستور او خرمنهاى آتش افروختند و هر کسى را که به تهمت اسماعیلى گرفتار مىشد در آتش مىسوختند و به این علت، اسماعیلیان او را مالک دوزخ لقب داده بودند.59
ابوالحسن على بن عبدالرحمان سمنجانى، از شیوخ شافعیان دورهى سلطان محمد، در سال 500 قمرى در حضور خلقى کثیر قتل اسماعیلیان را قایل گشت و گفت: با وجود اقرار آنان به همهى اصول و ارکان دین مبین، چون آنان به امامى قایلاند که آنچه را شرع ممنوع ساخته است مباح، و مباحِ شریعت را ممنوع مىسازد، قتلشان واجب است.60
ترورهاى اسماعیلیان در اصفهان
اسماعیلیان نزارى دوران سلجوقى، براى رسیدن به مقاصد سیاسى و نظامى، از ترور مخالفان خویش استفاده مىکردند. آنان مبدع سیاست کشتن مخالفان خود نبودند، اما به این شیوه نقش سیاسى عمدهاى دادند و از آن به روش نمایشى و هراسآفرین استفاده کردند. این مسئله موجب شد که تقریبا قتل هر شخصیت مهم دینى و سیاسى به آنان نسبت داده شود و این بهانهاى شد براى دیگر گروهها که دشمنان خویش را از میان بردارند و مطمئن باشند که گناه آن به گردن اسماعیلیان خواهد افتاد و آنان مورد ملامت قرار خواهند گرفت.
قتلهایى که اسماعیلیان نزارى مرتکب مىشدند به وسیلهى فداییانى که حاضر بودند جان خود را بر سر مأموریت خطیر خویش بگذارند، انجام مىگرفت. کشتن شخصیتهاى معروف سیاسى ـ نظامى، که معمولاً محافظانى داشتند، بیشتر در مساجد و مکانهاى عمومى انجام مىگرفت؛ چون بخشى از این سیاست آدمکشى براى به هراس افکندن و ترسانیدن دشمنان بود.
در اصفهان دورهى سلجوقى، بعضى از رجال دینى و سیاسى و نظامى به قتل رسیدند. این قتلها به اسماعیلیان نزارى نسبت داده شد. جاى تردید است که همهى این قتلها را اسماعیلیان انجام داده باشند. این احتمال وجود دارد که بعضى موارد، تصفیه حساب بوده و به پاى اسماعیلیان نوشته شده است.
با افزایش این قتلها، سلجوقیان و قاضیان سنى آنان سیاستى دیگر در پیش گرفتند و آن قتلعام دستهجمعى اسماعیلیان شهر بود. همهى کسانى که متهم به اسماعیلىگرى بودند، محاصره و طعمهى حریق شدند و از دم شمشیر گذشتند و اموالشان مصادره گشت. به دنبال افزایش ترورها در اصفهان، شایعاتى دامن زده شد که موجب وحشت مردم از اسماعیلیان مىگردید. افرادى که اسماعیلیان در اصفهان ترور کردند عمدتا از رجالى بودند که در برابر اهداف و آمال اسماعیلیان ایستادگى مىکردند. مهمترین ترورهایى که در دورهى سلجوقیان در اصفهان انجام گرفت و انگشت اتهام در آن موارد به سوى اسماعیلیان بود، عبارتاند از:
1. قتل مؤذن ساوهاى که در اصفهان زندگى مىکرد. اسماعیلیان اصفهان او را به پذیرش عقاید باطنى دعوت کردند، ولى او نپذیرفت و اسماعیلیان از بیم آن که مبادا راز آنان را افشا و آنها را گرفتار کند وى را کشتند. ابن اثیر مىگوید که وى نخستین قربانى اسماعیلیان بود و خون او نخستین خونى بود که به دست اسماعیلیان بر زمین ریخته شد. خبر این جنایت به نظام الملک داده شد. او شخصا فرمان داد که رئیس فتنهجویان را به سیاست رسانند. متهم طاهر نجار نام داشت و پسر واعظى بود که مقامات مختلف دینى داشت. مردم شهر، در فتنهاى که روى داد، او را به اتهام باطنى کشتند. طاهر نجار را براى عبرت دیگران مجازات و بدنش را سوراخ کردند و جسد او را در بازار شهر گردانیدند. به اعتقاد ابن اثیر او اولین اسماعیلىاى بود که کشته شد.61
وقتى خواجه نظام الملک کشته شد، اسماعیلیان گفتند او نجارى را کشت و ما او را به ازاى خون او کشتیم.
2. قتل ابوالمظفر خجندى مفتى اصفهان در سال 491 قمرى بدست ابوالفتح سجزى.62
3. قتل بلکابک شحنهى اصفهان در آخر رمضان سال 493 قمرى در خانهى سلطان، با کارد یک فدایى اسماعیلى. او از هواخواهان سلطان محمد و مخالف برکیارق بود. وى از ترس اسماعیلیان بسیار احتیاط کرد و پیوسته زره یا چیزى که مانع ضربت شود، مىپوشید آن روز زره نپوشیده و با عدهى کمى به سراى سلطان رفته بود.63
4. قتل قاضى عبداللّه، قاضى اصفهان در سال 493 قمرى به دست ابوالعباس نقیب مشهدى.64 او با باطنیان بهشدت مبارزه مىکرد و از بیم گزند آنان زره مىپوشید و احتیاط و احتراز مىکرد.65
5. قتل امیر بیکلابک سرمز در سراى سلطان در سال 493 قمرى.66
6. قتل ابوالعلا صاعد بن محمد حنفى دانشمند اصفهانى و مفتى این شهر در روز عید فطر سال 495 قمرى در مسجد جامع اصفهان.67
7. قتل وزیر ابوالمحاسن عبدالجلیل بن محمد دهستانى وزیر سلطان برکیارق در سال 495 قمرى. وزیر مدتى که برکیارق اصفهان را در محاصره داشت، همراه او بود. او براى ملاقات سلطان از چادر خود بیرون آمده بود که جوانى به او حمله و چند زخم به او وارد کرد که سبب مرگ وزیر شد. گفته شده که این جوان از اسماعیلیان بوده است.68
8. قتل عبداللطیف بن محمد بن ثابت، رئیس شافعیان اصفهان در سال 523 قمرى.69
9. قتل سید دولتشاه علوى، رئیس اصفهان به دست ابا عبداللّه موغانى باطنى در سال 528 قمرى.70
10. قتل راشد خلیفهى عباسى در اصفهان در سال 532 قمرى. به دست گروهى از سربازان خراسانىاش که احتمالاً تمایلات اسماعیلى داشتند. نزاریان الموت مىاندیشیدند که راشد به تلافى قتل مسترشد، خلیفه عباسى، که در مراغه به دست اسماعیلیان کشته شده بود، قصد لشکرکشى به الموت را دارد؛ از این رو با شنیدن خبر راشد «هفت روز بشارت زدند»؛ اما تنها این حقیقت که وى یک خلیفهى سنى بود، مىتواند دلیل شادى و مسرت اسماعیلیان از کشته شدنش باشد. در اصفهان، بر عکس، مردم احساس آزردگى و خطر کردند و تمام کسانى را که اسماعیلى مىپنداشتند، قتلعام نمودند.
نتیجه
اسماعیلیان در اصفهان، به ویژه در دوران سلجوقیان، نقشى فعال در حوادث و تحولات این شهر داشتهاند. درگیرىهاى درونى میان سلجوقیان، به خصوص سلطان برکیارق و سلطان محمد موجب افزایش قدرت اسماعیلیان گردید. با بالا گرفتن قدرت اسماعیلیان، بعضى از رجال سیاسى به آنها گرویدند. این دسته از قدرت پنهان اسماعیلیان براى مطامع سیاسى خویش استفاده مىکردند.
علماى اهل سنت که از نظر دینى ـ سیاسى افزایش نفوذ اسماعیلیان را مخالف منافع خود مىدیدند، در مقابل اسماعیلیان ایستادند و امراى سلجوقى را به مبارزه بر ضد آنان تشویق کردند؛ به همین علت، در لیست ترورهاى اسماعیلیان در اصفهان، در کنار رجال سیاسى، تعدادى از علماى اهل سنت اعم از شافعى و حنفى نیز دیده مىشود.
اتحاد امراى سلجوقى و علماى اهل سنت شهر همراه با اقدامات خشن و افراطى اسماعیلیان از عوامل افول و سقوط اسماعیلیان است.
پىنوشتها:
1. ر.ک: برنارد لوئیس، تاریخ اسماعیلیان، ترجمه فریدون بدرهاى، ص 84.
2. محمد بن اسحاق ابن ندیم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، ص 354ـ355.
3. ر.ک: ابوالمعالى محمد الحسینى العلوى، بیان الادیان، تصحیح عباس اقبال، ص36ـ37؛ عبدالقاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ترجمه محمد جواد مشکور، ص 202.
4. رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم، ص 209ـ210.
5. براى اطلاع از احوال ابوحاتم ر.ک:
Encyclopaedia of Islam. London. 1960, vol. 1.p. 125.
6. خواجه نظام الملک، سیر الملوک (سیاست نامه)، به اهتمام هیوبرت دارک، ص 286.
7. این کتاب با عنوان، ابوحاتم احمدبن همدان الرازى، کتاب الزینه فى المصطلحات الاسلامیه، تصحیح حسین بن فیضاللّه الهمدانى، چاپ شده است.
8. ابوحاتم الرازى، اعلام النبوه، تصحیح صلاح الصاوى، غلامرضا اعوانى.
9. همان، ص 11.
10. نظام الملک، سیاست نامه، ص 286.
11. محمد السعید جمالالدین، دولة الاسماعیلیه فى ایران، ص 47.
12. همان، ص 49.
13. عبدالقاهر البغدادى، همان، ص 202ـ203.
14. نظام الملک، همان، ص 287.
15. محمد السعید جمالالدین، همان، ص 54.
16. ر.ک: بندارى اصفهانى، تاریخ سلسله سلجوقى، ترجمه محمد حسین جلیلى، ص 92ـ93؛ محمدبن سلیمان الراوندى، راحة الصدور و آیة السرور، تصحیح محمد اقبال، ص 138ـ140؛ رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ در باب غزنویان، دیالمه، آل سامان، آل سلجوق، به سعى احمد آتش، ص 302ـ303.
17. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 6، ص 342؛ رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 303؛ و صدرالدین ابوالحسن حسینى، زبدةالتواریخ، ترجمه رمضان على روح الهى، ص 99.
18. ر.ک: ابن اثیر، همان، ص 354؛ صدرالدین حسینى، همان، ص 107.
19. ر.ک: رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 315؛ ابن اثیر، همان، ص 404 و 473.
20. راوندى، راحة الصدور و آیة السرور، ص 155ـ156.
21. ر.ک: مصطفى غالب، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 243.
22. همان، ص 243.
23. راوندى، همان، ص 155ـ156.
24. ر.ک: مجتبى مینوى، تاریخ و فرهنگ، ص 176.
25. ر.ک: فرهاد دفترى، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص 408.
26. حسن صباح در قسمى از زندگىنامهى خود مىگوید که در دامن خانوادهاى که بر طریق شیعهى اثنى عشرى مىرفته، پرورش یافته بود، اما تصور مىکرد که مذهب اسماعیلیه تنها فلسفهاى الحادى است تا این که دوستى که به خاطر درستى و اخلاق نیکویش نزد حسن معزز و محترم بود، بدون آن که در ابتدا اسماعیلى بودن خود را براى او فاش کند، وى را متقاعد ساخت که امام اسماعیلى تنها امام حقیقى و راستین است؛ با وجود این، حسن صباح از روبهرو شدن با فحش و ناسزاى عامه که اسماعیلیان بار آن را مىکشیدند، بیم داشت. او پس از یک بیمارى مهلک و خطرناک، با خود اندیشید بدون آن که امام راستین را شناخته باشد، هلاک مىگردد؛ پس به جست و جوى مبلغى اسماعیلى پرداخت تا در ورود به این مذهب از وى بیعت گیرد (ر.ک: رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ، قسمت اسماعیلیان، تصحیح زنجانى، ص 97ـ99؛ عطاملک جوینى، جهانگشاى جوینى، تصحیح محمد قزوینى، ج 3، ص 187).
27. عطاملک جوینى، همان، ج 3، ص 189.
28. عطاملک جوینى، نامهالموت، به اهتمام نجیب مایل هروى، اکبر عشق کابلى، ص 38.
29. خواجه رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 99.
30. مارشال گ.س. هاجسن، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى، ص 109.
31. عطاملک جوینى، همان، ج 3، ص 191.
32. همان، ص 119.
33. رواندى، راحة الصدور و آیة السرور، ص 156.
34. براى قعلهى شاهدز ر.ک: محمد مهزیار: شاهدز کجاست، ص 43ـ49؛ ظهیرالدین نیشابورى، سلجوقنامه، ص 40ـ41؛ یاقوت الحموى، معجم البلدان، ج 3، ص 316؛ میرخواند، روضه الصفا، ج 4، ص 306 به بعد.
35. راوندى، راحة الصدور و آیة السرور، ص 156.
36. همان، ص 156ـ157؛ رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ قسمت آل سلجوق، ص316.
37. ر.ک: ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 6، ص 403.
38. ر.ک: راوندى، راحة الصدور و آیة السرور، ص 157؛ خواجه رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ قسمت آل سلجوقى، ص 316.
39. ابن اثیر، همان، ص 403.
40. لوئیس، همان، ص 203.
41. ر.ک: ابن اثیر، همان، ص 402.
42. همان، ص 407ـ 408.
43. ر.ک: همان، ص 408.
44. همان، ص 408.
45. همان، ص 408.
46. بندارى اصفهانى، همان، ص 108ـ109.
47. ابن اثیر، همان، ص 474.
48. گفته شده که سعدالملک وزیر، همکار اسماعیلیان بوده است، و به همین علت، متهم شد در توطئهاى که در همان زمان براى مسموم کردن سلطان محمد شده، دست داشته است؛ در نتیجه به قتل رسید. بنا به نقل بندارى، که داستان سقوط شاهدز را هم ضبط کرده است، این اتهام، دروغ بوده است. (بندارى اصفهانى، تاریخ سلسله سلجوقى، ص 103ـ109).
49. ابن اثیر، الکامل فى تاریخ، ج 6، ص 474.
50. ر.ک: همان، ص 474.
51. ر.ک: رشیدالدین فضلاللّه، ص 121؛ جمالالدین ابوالقاسم کاشانى، زبدة التواریخ، تصحیح محمدتقى دانش پژوه، ص 156.
52. ابن اثیر، همان، ص 475؛ رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 121؛ کاشانى، همان، ص157.
53. رشیدالدین فضل اللّه، جامع التواریخ قسمت اسماعیلیان، ص 122؛ ابوالقاسم کاشانى، زبدة التواریخ، ص 157.
54. ر.ک: ابن اثیر، همان، ص 475.
55. ر.ک: همان، ص 576ـ577.
56. لطفاللّه هنرفر، گنجینه آثار تاریخى اصفهان، ص 79.
57. ابن اثیر، همان، ص 618.
58. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 6، ص 473.
59. همان، ص 403.
60. همان، ص 474.
61. همان، ص 401ـ402.
62. او در رى به قتل رسید. ر.ک: رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 135؛ ابوالقاسم کاشانى، ص 17.
63. ابن اثیر، همان، ص 394ـ395.
64. کاشانى، همان، ص 171؛ رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 136.
65. ابن اثیر حادثهى قتل قاضى اصفهان را در سال 502 قمرى و در همدان ذکر مىکند. ابناثیر، همان، ص 498.
66. رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 136؛ کاشانى، همان، ص 170.
67. کاشانى، ص 171؛ رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 136؛ جلال الدین همایى غزالى ناخمه، ص 43.
68. ابن اثیر، همان، ص 415.
69. همان، ص 618.
70. رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 145؛ کاشانى، زبدة التواریخ، ص 183؛ مجمع التواریخ سلطانى، ص 231.
منابع:
ـ ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل فى التاریخ، تصحیح على شیرى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1989م).
ـ ابن تغرى بردى، جمالالدین ابوالمحاسن، النجوم الزاهره فى ملوک مصر و القاهره (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1992).
ـ ابن ندیم، احمد بن اسحاق، الفهرست، ترجمهى محمدرضا تجدد (تهران، امیر کبیر، 1366ش).
ـ ابوالمعالى محمد الحسینى العلوى، بیان الادیان، تصحیح عباس اقبال (تهران، ابن سینا، بىتا).
ـ بغدادى، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ترجمهى محمد جواد مشکور (تهران، اشراق، 1367ش).
ـ بندارى اصفهانى، تاریخ سلسله سلجوقى، ترجمه محمد حسین جلیلى (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1356).
ـ جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم (تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1349ش).
ـ جمالالدین، محمد السعید، دوله الاسماعیلیه فى ایران (قاهره، موسسة سجل العرب، 1975م).
ـ جوینى، عطاملک، جهانگشاى جوینى، تصحیح محمد قزوینى (تهران، نشر بامداد، بىتا).
ـ ـــــــــــــــــــــ ، نامهى الموت، تصحیح نجیب مایل هروى، اکبر عشق کابلى (مشهد، بنگاه کتاب، بىتا).
ـ حسینى، صدرالدین ابوالحسن، زبدة التواریخ، ترجمهى رمضان روح الهى (تهران، انتشارات ایل شاهسون، بغدادى، 1380).
ـ دفترى، فرهاد، افسانههاى حشاشین یا اسطورههاى فدائیان، ترجمهى فریدون بدرهاى (تهران، نشر فرزان روز، 1376ش).
ـ ــــــــــــــــــــ ، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى (تهران، نشر فرزان روز، 1375ش).
ـ الرازى، ابوحاتم احمدبن حمدان، اعلام النبوه، تصحیح صلاح الصاوى، غلامرضا اعوانى (تهران، انجمن شاهنشاهى فلسفه ایران، 1356ش).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، کتاب الزینه فى المصطحات الاسلامیه، تصحیح حسین بن فیضاللّه الهمدانى (قاهره، 1956م).
ـ الراوندى، محمد بن سلیمان، راحة الصدور و آیة السرور، تصحیح محمد اقبال (تهران، امیرکبیر، 1364ش).
ـ رشیدالدین، فضلاللّه، جامع التواریخ، درباب غزنویان، دیالمه، آل سامان، آل سلجوق، به سعى احمد آتش (تهران، دنیاى کتاب، 1362ش).
ـ ــــــــــــــــــــــــــ ، جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان)، تصحیح دانش پژوه و مدرس زنجانى (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356ش).
ـ کاشانى، ابوالقاسم، مجمع التواریخ سلطانیه، تصحیح محمد مدرسى زنجانى (تهران، موسسه اطلاعات، 1364ش).
ـ غالب، مصطفى، تاریخ الدعوه الاسماعیلیه (بیروت، دارالاندلس، بىتا).
ـ کاشانى، جمالالدین ابوالقاسم، زبدة التواریخ، تصحیح محمد تقى دانش پژوه (تهران، موسسهى مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366).
ـ لوئیس، برنارد، تاریخ اسماعیلیان، ترجمهى فریدون بدرهاى (تهران، توس، 1363ش).
ـ مهزیار، محمد، شاهدز کجاست (اصفهان، انتشارات گلها، 1379ش).
ـ میرخواند، محمدبن خواوند شاهک، روضة الصفا (تهران، 1339ش).
ـ مینوى، مجتبى، تاریخ و فرهنگ (تهران، خوارزمى، 1356ش).
ـ نظام الملک، خواجه ابو على حسن طوسى، سیر الملوک (سیاست نامه)، تصحیح هیوبرت دارک (تهران، علمى و فرهنگى، 1364ش).
ـ نیشابورى، ظهیرالدین، سلجوقنامه (تهران، کلاله خاور، 1332ش).
ـ هاجسن، مارشال گ.س، فرقهى اسماعیلیه، ترجمهى فریدون بدرهاى (تبریز، کتابفروشى، تهران، 1343ش).
ـ هنرفر، لطفاللّه، گنجینهى آثار تاریخى اصفهان (اصفهان، کتابفروشى ثقفى، 1350ش).
ـ یاقوت حموى، شهابالدین ابو عبداللّه، معجم البلدان (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1979م).
- Encyclopedia of Islam. Landon, 1960, vol I.
اوج فعالیتهاى اسماعیلیان در اصفهان در عهد سلجوقیان است. دو داعى نامدار این دوران، عبدالملک بن عطاش و فرزندش احمد، رهبرى اسماعیلیان را در اختیار داشتند. در دوران عبدالملک اصفهان مرکز فعالیت اسماعیلیان بود.
در این مقاله ضمن بررسى تلاشهاى اسماعیلیان در اصفهان، ارتباط آنان با فاطمیان مصر، اسماعیلیان نزارى الموت و علماى اهل سنت شافعى و حنفى بیان گردیده است؛ و در پایان، رجالى که اسماعیلیان اصفهان ترور کردهاند، معرفى گردیدهاند.
مقدمه
از مهمترین نهضتهاى تاریخ ایران تا قبل از حملهى مغول، جنبش اسماعیلیان است. اوج فعالیت آنان در سدههاى پنجم تا هفتم هجرى است. آنان در این مدت با تشکیل دولت اسماعیلى در قلعهى الموت و قلعههاى دیگر، پرچم مخالفت با خلافت عباسیان و سلجوقیان و دیگر حکومتهاى محلى را برافراشتند.
این فعالیت اسماعیلیان، علاوه بر جنبهى مذهبى ـ سیاسى، جنبهى نظامى هم داشت که موجب شد توجه مورخان به آنان جلب شود.
اسماعیلیان همزمان با فعالیت در مناطق جبل و شمال شرق ایران، در اصفهان هم دست به اقداماتى جهت نفوذ و گسترش دعوت خویش زدند. اوج نفوذ اسماعیلیان در اصفهان در دوران سلجوقیان و در دورهاى است که اصفهان مرکز دولت سلجوقى بوده است. این مقاله در دو بخش به بررسى فعالیت داعیان اسماعیلى در این شهر مىپردازد: در بخش اول به فعالیت داعیان در دوران قبل از سلجوقى، و در بخش دوم به فعالیت آنان در دوران سلجوقى تا انقراض آنان در این شهر.
تحقیقات انجام شده در دوران معاصر در مورد اسماعیلیان بیشتر در بر گیرندهى فعالیتهاى اسماعیلیان الموت است. در این تحقیقات کمتر به حرکت اسماعیلیان اصفهان توجه شده است. بررسى تاریخ اصفهان، به خصوص در عهد سلجوقیان، ارتباط تنگاتنگى با فعالیتهاى اسماعیلیان این شهر دارد.
آغاز دعوت اسماعیلى در اصفهان
شروع فعالیت اسماعیلیان در اصفهان در هالهاى از ابهام است. اولین داعى اسماعیلى در اصفهان احمدبن حسین معروف به دندان بود. ابهامات زیادى در مورد شخصیت و اعمال او وجود دارد. بعضى او را مردى توانگر معرفى مىکنند که در نزدیکى کرج و اصفهان مىزیست. او عقاید شعوبىگرى داشت و از اعراب متنفر بود.1 ابن ندیم او را زیدان و منشى عبدالعزیز بن ابى دلف (د: 280ق) حاکم محال کرج معرفى مىکند که در فلسفه و نجوم مهارت داشت و براى ستارگان آثار روحانى قایل بود.2 منابع مخالف اسماعیلیان او را مرتبط با عبداللّه بن میمون القداح معرفى مىکنند. عبداللّه بن میمون آوازهى دندان را شنید و وى را به نهضت خویش که خصلت ضد عربى داشت درآورد. دندان که با اهداف و روشهاى عبداللّه کاملاً موافق بود، سرمایه و اموال خود را در اختیار عبداللّه گذاشت که در راه دعوت باطنى هزینه کند.3 عبداللّه بن میمون با دندان در زندان عراق آشنا شد و پس از آزادى، در راه بسط دعوت اسماعیلیان کوشید. دندان در ناحیهى جبل فعالیت مىکرد و افراد بسیارى را در آن منطقه به مذهب خویش درآورد. بنا به اخبارى، دندان در اصفهان و اهواز مشغول دعوت بوده است.4
در اقوالى که راجع به دندان وجود دارد، تناقضات زیادى هست. اگر دندان کاتب احمدبن عبدالعزیز ابىدلف بوده باشد، نمىتواند از جهت زمانى همکار و همدست عبداللّه بن میمون باشد. با آنکه منابع مخالف اسماعیلیان او را از داعیان مهم و از پایهگذاران مذهب قرمطى معرفى مىکنند، اسماعیلیان اسمى از او در آثار خویش ذکر نکردهاند.
ابوحاتم رازى و دعوت اسماعیلى اصفهان
دومین شخصیتى که منابع، او را از داعیان اسماعیلى اصفهان دانستهاند، ابوحاتم رازى داعى بزرگ اسماعیلى رى است.5 او از بزرگترین شخصیتهاى اسماعیلى در ایران است که در حدود سال 300 قمرى شروع به فعالیت کرد. وى جانشین ابوجعفر، از خاندان خلف در دعوت اسماعیلى رى بود.6 ابوحاتم از نویسندگان اسماعیلى است که بعضى از کتابهاى او از دستبرد زمانه مصون مانده است. از جمله کتابهاى او کتاب الزینه در کلام7 و کتاب اعلام النبوه8 در باب مسائل کلامى و فلسفه در دفاع از دین، بر مبناى مناظراتى است که بین ابوحاتم و ابوبکر محمدبن زکریاى رازى صورت گرفته بود. آرا و اندیشههاى ابوحاتم در متفکران بعدى اسماعیلى تأثیر زیادى داشته و اغلب آنان، مانند حمیدالدین کرمانى و ناصر خسرو، در اثبات آراى خود یا نقض آراى مخالفان به مطالب ابوحاتم نظر داشتهاند.9
در دورهى ابوحاتم دعوت اسماعیلیان گسترش یافت. وى به دعوت اسماعیلیان در ایران جهت جدیدى بخشید. او داعیانى را به ایالات مجاور رى، از جمله اصفهان فرستاد.10 ذکرى از نام و شرح اعمال داعى ابوحاتم در اصفهان در منابع نیست.
ابوحاتم در دوران خود کوشید تا طبقهى حاکم را جذب فرقهى اسماعیلیه کند و در همین راستا «احمد بن على» (فرماندار رى از سال 307 تا 311ق) را به آیین اسماعیلیه درآورد.11 در حوالى سال 313 قمرى به خاطر تسلط سامانیان سنىمذهب حامى خلافت عباسى، ابوحاتم به اجبار رى را ترک و به سوى طبرستان عزیمت کرد12 و در آنجا به ترویج عقاید اسماعیلى پرداخت.
ابوحاتم موفق شد اسفار و مردآویج سردار او را مدتى به کیش اسماعیلى درآورد13 و هنگامى که اسفار رى را فتح کرد، ابوحاتم همراه او به رى آمد. بنا به نقل حمیدالدین کرمانى، داعى بزرگ اسماعیلى، مباحثهى مشهور بین ابوحاتم و زکریاى رازى، که ابوحاتم آن را در کتاب اعلام النبوه ثبت کرد، در حضور مردآویج صورت گرفته است. حمایت مردآویج از ابوحاتم تداوم نیافت و در سال 321 قمرى نظر مردآویج دربارهى اسماعیلیان عوض شد و او به آزار و اذیت آنان پرداخت؛ و این امر شاید بدان سبب بود که ظهور مهدى در زمانى که ابوحاتم پیشبینى کرده بود، اتفاق نیفتاد.14
ابوحاتم بعد از آن مجبور شد از رى به آذربایجان فرار کند و به یکى از حاکمان محلى به نام مفلح پناهنده شود. او در حدود 322 قمرى درگذشت.15
دعوت اسماعیلیان در اصفهان در دوران سلجوقیان
از فعالیتهاى اسماعیلیان در اصفهان بعد از ابوحاتم تا دورهى سلجوقیان در منابع ذکرى به میان نیامده است در این دوران مراکز عمدهى فعالیتهاى اسماعیلیان در نواحى شمال غربى و مرکزى و شمال شرقى ایران بود. اصفهان در دوران سلجوقیان از مراکز فعالیت اسماعیلیان بود و آنان در تحولات شهر نقش قابل توجهى داشتند.
اوضاع نابهسامان خلافت، دگرگونىهاى بزرگ اجتماعى و اقتصادى قرن پنجم، گسترش دعوت فاطمیان در نواحى تحت سلطهى عباسیان در اوایل و اواسط این قرن، کشته شدن خواجه نظام الملک، بزرگترین دشمن اسماعیلیان، و جنگهاى دایمى بین برکیارق و محمد و اوضاع نسبتا مغشوش ممالک سلجوقى، زمینه را براى گسترش دعوت اسماعیلیان در اصفهان، مرکز سلجوقیان، مهیا کرد.
با مرگ ملکشاه، اصفهان رونق و شکوفایى خود را از دست داد و جانشینان سلطان سلجوقى آنچه را وى بر پا داشته بود، از میان بردند. مرگ ملکشاه زودرس بود و فرزندان نابالغى از وى بر جاى ماندند که هیچ کدام توان سلطنت نداشتند. این سالها، سالهاى اغتشاش و جنگ داخلى بود. ترکان خاتون، همسر ملکشاه به همدستى تاجالملک، فرزند چهار سالهاش محمود را بر تخت شاهى نشاند،16 در حالى که برکیارق فرزند سیزده سالهى ملکشاه جانشین رسمى بود.
ترکان خاتون کوشید با بذل و بخشش فراوان، نظر امراى سپاه را به طرف فرزندش جلب کند. در اصفهان ترکان نظامیه ـ یاران نظام الملک ـ از این که تاج الملک، دشمن نظام الملک، جانب محمود را گرفته است نگران شدند و از برکیارق حمایت کردند. آنها برکیارق را به رى برده و در آنجا سپاهى را براى مقابله با ترکان خاتون، که به نام پسرش حکومت مىکرد فراهم آوردند. دو سپاه در نزدیکى بروجرد با یکدیگر درگیر شدند. سپاه ترکان خاتون شکست خورد و به اصفهان بازگشت. برکیارق نیز با سپاهش به اصفهان آمد و به محاصرهى آن نشست. به سبب طولانى شدن محاصره، شهر دچار قحطى شد. سلطان محمد از اصفهان گریخت و در پى فرار او شهر به دست سربازان برکیارق غارت شد. تاج الملک به نواحى بروجرد گریخت ولى دستگیر و به برکیارق تسلیم شد. ترکان نظامیه او را به دلیل دشمنىهایش با نظام الملک کشتند.17
ترکان خاتون بعد از شکست اولیهاش در برابر برکیارق، اسماعیل یاقوتى، عضو دیگر دودمان سلجوقى را به جنگ با برکیارق دعوت کرد. اسماعیل سپاهى از ترکمنان آذربایجانواران گردآورد، اما شکست خورد. ترکان خاتون با تتش فرزند آلپ ارسلان که حاکم شام بود تماس گرفت، اما در سال 487 قمرى ناگهان درگذشت.18
اسماعیلیه از این موقعیت استفاده کردند و قدرت خود را گسترش دادند. آشفتگى اوضاع اصفهان باعث شد که اسماعیلیانِ این شهر نخستین کسانى باشند که فعالیت رسمى خود را وسعت دادند.
داعیان اسماعیلى اصفهان در دوران سلجوقیان
عبدالملک بن عطاش
اسماعیلیان نواحى شرقى خلافت، از نیمهى دوم قرن پنجمقمرى، چون قدرت فاطمیان را رو به زوال مىدیدند، دیگر متوقع اتکا به رهبرى مرکزى از پایگاه دعوت در قاهره نبودند، گرچه آماده هم نبودند که استقلال و جدایى خویش را از فاطمیان تا بعد از مرگ خلیفهى فاطمى، مستنصر (د: 487ق) اعلام دارند. مدتى پیش از آن که شقاق نزارى ـ مستعلوى رخ دهد، اسماعیلیان ایرانى تحت رهبرى و مرجعیت یک داعى عمده که مقرّش در اصفهان، پایتخت اصلى سلجوقیان، بود، قرار داشتند. این داعى، عبدالملک بن عطاش بود. او از اوایل دههى 460 قمرى در اصفهان ریاست اسماعیلى را در سراسر منطقهى مرکزى و غربى ایران، از کرمان تا آذربایجان، بر عهده داشت.
دربارهى عبدالملک اطلاعات زیادى در دست نیست. اطلاعات موجود او را، همانند بسیارى از مبلغان و داعیان اسماعیلى، مردى دانشمند معرفى مىکنند که شغل طبابت داشت و به خاطر فضل و دانشش، حتى در محافل اهل سنت از احترام زیادى برخوردار بود. خط او معروف و در اصفهان کتب بسیارى به خط او موجود بوده است.19 راوندى در راحة الصدور، عبدالملک را ادیبى معرفى مىکند که در ابتدا خویش را به تشیع منسوب مىکرد و سپس به اسماعیلى بودن متهم شد و چون مورد تعرض واقع شد به رى گریخت.20
عبدالملک از داعیانى است که در زمانهاى پایانى، قبل از انشقاق فاطمیان به نزارى ـ مستعلوى رهبرى را در اختیار داشته است. او از ابتداى کار با فاطمیان مرتبط بود و امام فاطمى او را داعى مناطقى از ایران و ماوراء النهر قرار داده بود.21
عبدالملک بن عطاش در مقام رهبرى، داعیان را به مناطق مختلف ارسال داشت تا دعوت اسماعیلى را بین مردم تبلیغ کند. از مهمترین داعیان او ابونظم و ابومؤمن بودند. به ادعاى صاحب تاریخ الدعوة الاسماعیلیه داعیان او علاوه بر ایران در مناطقى مثل دمشق، صیدا، عکا، طائف و... نیز به دعوت پرداختند.22
عبدالملک بن عطاش به همراه تعدادى دیگر از داعیان اسماعیلى ایران، در دهههاى آخر قرن پنجم قمرى، در زمینههاى فکرى و عقلى هم فعال بودند و احتمالاً دربارهى مسائل و مباحث اعتقادى خود رسالات و کتبى هم نوشته است که از بین رفتهاند. از سالهاى پایان زندگى عبدالملک اخبار در خور اعتمادى در دست نیست. بعضى از اخبار نه چندان مورد اعتماد، بیان مىدارند که عبدالملک در آخر عمر اصفهان را ترک کرد و به الموت نزد حسن صباح رفت و سالهاى آخر عمرش را در زیر چتر حمایت حسن صباح به سر برد. راوندى مىنویسد:
«چون عبدالملک از اصفهان گریخت به رى رفت و از آنجا به حسن صباح پیوست. من استهدى الاعمى عمى عن الهدى.
کرا کور رهبر بود در سفر
بود منزلش بىگمان در سفر
و به خط او پس از آن نامهاى یافتند به دوستى نوشته و در اثناى آن یاد که وَقَعْتُ بِالْبازِ الْاَ شْهَبِ فَکان عَوَضا لى عَمّا خَلَّفْتُه؛ به باز اشهب رسیدم و او را بر همهى جهان بگزیدم و دل از آنچه بگذاشتم برداشتم.»23
به اعتقاد بعضى از نویسندگان، منظور عبدالملک از «باز اشهب» حسن صباح است.24
فرض دیگر در مورد سالهاى پایانى حیات عبدالملک بن عطاش این است که او در اصفهان بوده ولى پسرش احمد با اختیارات محدودى، جانشین پدر در اصفهان بوده است.25
عبدالملک بن عطاش و حسن صباح
عبدالملک راهنماى حسن صباح بود که استعداد فوقالعادهى حسن را شناخت و پرورش داد و از آن در جهت دعوت اسماعیلیان استفاده کرد. ارتباط حسن صباح با عبدالملک از طریق یکى از داعیان او به نام مؤمن بود. حسن صباح بعد از آن که توسط یکى از مبلغان محلى اسماعیلى در رى به نام امیره ضراب به کیش اسماعیلى رهنمون شد، بر آن شد که با امام فاطمى قاهره عهد بیعت کند.26 این کار را مؤمن انجام داد. حسن صباح مىگوید:
«و دیگرى بود مؤمن نام که عبدالملک عطاش او را به دعوت اجازت داده بود. از او عهد بیعت خواستم گفت: مرتبهى تو که حسنى از من که مؤمنم بیشتر است؛ من چگونه عهد بر تو گیرم، یعنى بیعت امام چگونه از تو ستانم؟ بعد از الحاح، عهد بر من گرفت».27
مدتى پس از بیعت حسن صباح، عبدالملک به رى آمد؛ زیرا در اصفهان به علت عقاید اسماعیلى مورد تعقیب قرار گرفته بود. حسن با عبدالملک دیدار کرد و مورد پسند و توجه وى قرار گرفت. ابن عطاش در تشکیلات اسماعیلى مقام و منصبى به حسن داد. در همان حال، عبدالملک، حسن را بر آن داشت که به سوى قاهره نزد امام فاطمى، مستنصر باللّه، برود28 و این احتمالاً براى ترقى دادن و تعلیم و تربیت حسن بود؛ همچنان که سى سال قبل از آن ناصر خسرو به این سوى رفته بود.
جامع التواریخ از زبان حسن صباح مىنویسد:
«در رمضان سنه اربع و ستین و اربعمائه عبدالملک عطاش، که در آن وقت در عراق داعى بود، به رى آمد، مرا بپسندید و نیابت دعوت به من فرمود، گفت: تو را به حضرت (خلیفه) باید شد، و خلیفه آن زمان المستنصر باللّه بود».29
روشن نیست که عبدالملک چه مقام و منصبى به حسن داده بود؛ زیرا در میان سلسله مراتب اسماعیلى اصطلاح نایب به چشم نمىخورد. چون رشیدالدین فضلاللّه دوبار آن را با نقشه رفتن حسن به مصر همراه آورده است باید چنین پنداشت که حسن صباح مقام نمایندگى عبدالملک را در مصر به دست آورده بود.30
حسن صباح در سال 469 قمرى با اجازه و یارى عبدالملک از اصفهان به طرف مصر عزیمت کرد و در صفر 471 قمرى به قاهره رسید و مدت دو سال و چند ماه در مصر اقامت داشت و در ذوالحجه 473 قمرى به اصفهان بازگشت.31 بعد از مراجعت از مصر به سفرهاى دور و درازى در سراسر کوهپایههاى مغرب ایران پرداخت. او در جستوجوى محلى بود که بتواند پایگاه عملیات خود را در آن مستقر سازد.
فعالیتهاى حسن صباح در دوران بعد از بازگشت در مصر احتمالاً زیر نظر و رهبرى و هدایت عبدالملک بوده است؛ زیرا در این مدت دعوت اسماعیلى همچنان زیر فرمان کلى عبدالملک بود و شهرت و اعتبار عبدالملک در سالنامههاى سنى هم بر این مسئله اشاره دارد که عبدالملک در این سالها هنوز داعى بزرگ اسماعیلیان در ایران بوده است.
عبدالملک عطاش و رئیس مؤیدالدین مظفر
از رجال مهم سلجوقى که به دعوت عبدالملک بن عطاش در اصفهان به فرقهى اسماعیلى پیوست، رئیس مؤیدالدین مظفر، معروف به مستوفى است. وى در عهد ملکشاه رئیس خراج اصفهان بود.
رئیس مؤیدالدین چون به کیش اسماعیلى گروید، از طرف روحانیون سنى اصفهان و عام و خاص مورد لعن قرار گرفت و چون کار بر او سخت شد از اصفهان به دامغان، که محل امنى بود، و به علاوه جمعى از مردم آنجا به آیین اسماعیلیان گرویده بودند، مهاجرت کرد. وى در قومس و مازندران و خراسان مستغلات و املاکى خرید و متوطن شد.
رئیس مظفر با وجود گرایش به اسماعیلیان از مردان متنفذ و مورد احترام جامعهى آن زمان بود. رشیدالدین فضلاللّه مىنویسد:
«وقتى سلطان سنجر از خراسان به عراق آمد، رئیس مظفر به اشارهى حسن صباح، که مىخواست به هر وسیله با سلطان روابط خویش را نیکو کند، مجلس ضیافتى بر پا کرد و هدایاى بسیارى به وى و امیران و صاحب منصبان او داد. رئیس مظفر را که پیر و ناتوان بود در ملحفه گذاشته به نزد سلطان آوردند، سلطان او را بسیار نواخت و مرتبهى او را گرامى داشت. یکى از وزیران، رئیس را نکوهش کرد و گفت: «پیرانه سر مطیع ملحدان شدى.» رئیس مظفر پاسخ داد: زیرا که حق با ایشان دیدم، وگرنه توقع به مال و جاه نداشتم و ندارم و آنگاه چند نامه را که از دربار سلجوقى به وى نوشته شده بود به وزیر نشان داد و گفت: ببین که از دیوان سلطان مرا چگونه القاب عالى و اسامى بلند نوشتهاند! و بعد نامههاى حسن را بدو نشان داد و گفت: ببین ایشان چگونه بىتکلف مىنویسد! اگر مقصودم طلب مال و لقب و مقام بود، هرگز نمىبایست از درگاه سلطان دور شوم. وزیر تعجب کرد و گفت: «احسنت به فرمانده و فرمانبر، این را چه توان گفت؟»32
احمد بن عبدالملک بن عطاش
احمد بن عبدالملک بعد از پدرش داعى اصفهان گردید. او از درگیرىهاى میان امراى سلجوقى استفاده کرد و مبارزه با آنان را شدت بخشید. احمد مخفیانه به تبلیغ آیین اسماعیلى در اصفهان، مرکز سلجوقیان پرداخت. اوج فعالیتهاى اسماعیلیان اصفهان در دورهى وى است.
به گفتهى مورخان سلجوقى، احمد در دوران پدرش کرباسفروشى مىکرد؛ اما تقیه مىنمود و چنین وانمود مىکرد که منکر عقیدهى پدر است. بدین علت مخالفان اسماعیلیان که موجب فرار پدرش گشته بودند، به او آسیبى نرساندند.33
در دوران احمد بن عبدالملک، در میان اسماعیلیان از نظر سیاسى یک نظر وجود داشت و آن تسخیر قلاع بود. اسماعیلیان با تلاشى گسترده، بر بسیارى از قلاع مستحکم و وسیع دست یافتند. بعد از فرار عبدالملک، احمد در صدد تصرف قلعه شاهدز، واقع بر کوه صفه در هشت کیلومترى جنوب اصفهان34 برآمد. تصرف این قلعه از نظر سیاسى و نظامى براى اسماعیلیان حائز اهمیت بود و ضربه سهمگینى به قلب دولت سلجوقى وارد کرد؛ زیرا قلعهى شاهدز در عین این که نظامى بود و براى حفظ ذخایر جنگى به کار مىرفت، پناهگاهى امن براى خود ملکشاه و پردگیان حرم او بود. راوندى در مورد این قلعه مىنویسد:
«قلعه دز کوه که سلطان ملکشاه بنا فرموده بود و شاهدز نام نهاده و در وقت غیبت سلاطین خزانه و سلاح خانه و وشاقان خود و دختران سراى آنجا بودند و جماعتى از دیالمه حافظ قلعه بودند.»35
احمد براى تصرف قلعه، خود را به صورت معلم کودکان قلعهى شاهدز، که بیشتر محافظان آن سربازان دیلمى با تمایلات شیعى بودند، درآورد. وى به تدریج همهى محافظان قلعه را به آیین اسماعیلى هدایت کرد36 و چون اختلاف و جنگ میان برکیارق و محمد بالا گرفت، از نفوذ خود در میان نگهبانان قلعه استفاده کرد و در سال 494 قمرى قلعه را به تملک خود درآورد.37
بنابر روایتى، احمد دعوتخانهاى نزدیک دروازهى شهر بنا کرد و شروع به تبلیغ و دعوت در تمامى اصفهان نمود. به طورى که سى هزار نفر دعوت او را پذیرفتند.38 با گسترش قدرت اسماعیلیان، شروع به گرفتن خراج و عوارض از نواحى اطراف شاهدز کردند39 و از این طریق ضربهى سنگینى بر اعتبار و قدرت سلجوقیان وارد آوردند.
مدتى بعد، اسماعیلیان قعله دیگرى را به نام خان لنجان، در حدود سى کیلومترى جنوب اصفهان گرفتند. مشخص نیست که اسماعیلیان این قلعه را تسخیر کردند یا به آنان واگذار گردید. در داستانى از آن نوع که مورخان دوست مىدارند دربارهى اسماعیلیان بگویند، آمده است که نجارى با رئیس قلعه طرح دوستى ریخت و سپس در ضیافتى همهى محافظان قلعه را «سیاه مست» کرد و به این طریق، قلعه را تصرف نمود.40
برکیارق و اسماعیلیان اصفهان
با تصرف قلعههاى شاهدز و خان لنجان، که مانند قلاع دیگر اسماعیلى مستحکم بودند، نفوذ اسماعیلیان بیشتر گردید.
چون سلطان برکیارق، سخت سرگرم منازعه با نابرادرىاش سلطان محمد بود که بوسیله برادرش سلطان سنجر پشتیبانى مىشد، کمتر به اعمال اسماعیلیان توجه داشت و قواى او کمتر از آن بود که قسمتى از آن صرف مبارزه با آنان شود؛ از جهت دیگر، مىتوان گفت که سلطان و یا بعضى از سرکردگان او با چشم اغماض به اسماعیلیان مىنگریستند و حتى شاید در بعضى موارد از روى بصیرت به آنان کمک مىکردند.41
اسماعیلیان با پیروزى برکیارق بر سلطان محمد در اقدامات خود گستاختر شدند. دعوت اسماعیلى در دربار و سپاه برکیارق نفوذ کرد. تعداد امیران و سپاهیان برکیارق که به آیین اسماعیلى درآمده بودند چندان زیاد بود که به روایت ابن اثیر بعضى از امراى لشگرى سلجوقى از سلطان برکیارق اجازه خواستند تا از ترس حملهى سربازان اسماعیلى با سلاح و زره در برابر وى حاضر شوند و سلطان این اجازه را به آنان داد. حتى وزیر سلطان، ابوالمحاسن، زیر لباس خود زره بر تن مىکرد.42
در این میان، دستههاى سلجوقىِ مخالف برکیارق، سربازان سلطان را متهم به اسماعیلى بودن مىکردند و گذشته از آن، حملهى اسماعیلیان به امراى مخالف او را از چشم برکیارق مىدیدند، هر چند زندگى خود برکیارق مورد تهدید فداییان قرار گرفته بود. قدرت رو به افزایش اسماعیلیان سرانجام برکیارق را بر آن داشت که دست به اقدام بزند.
در سال 495 قمرى برکیارق با سنجر، که در خراسان فرمانروایى داشت، به توافق رسید که مشترکا علیه اسماعیلیان، که هر دوى آنان را تهدید مىکردند، وارد کارزار شوند. برکیارق کوشش جدى براى حمله به مراکز قدرت اسماعیلى در مغرب ایران و عراق نکرد، ولى براى فرو نشاندن آتش خشم امراى خود و مردم، دستور قتلعام اسماعیلیان اصفهان و بغداد و افرادى که مظنون به همکارى با اسماعیلیان بودند را صادر کرد.43
سربازان سلجوقى و اهالى شهر در جستوجوى افراد اسماعیلى و مظنونان به همکارى با آنان برآمدند. یک اتهام کوچک کافى بود که شخص را به چنگ سربازان بیفکند. تعداد زیادى دستگیر و به میدان بزرگ شهر آورده شدند و در آنجا به قتل رسیدند. ابن اثیر مىگوید: بىگناهان بسیارى در آن روز فداى انتقامجویىهاى شخصى و خصوصى شدند.44 اقدامات ضد اسماعیلى از اصفهان به بغداد کشیده شد. اسماعیلیان در اردوگاه بغداد قتلعام45 و کتابهاى اسماعیلى طعمهى حریق شدند. در همان حال، سنجر در قهستان دست به کشتار زد و گروهى از نزاریان را به بردگى گرفت.
با وجود کشتارهاى عظیمى که از اسماعیلیان در اصفهان شد، چون قلاع مستحکم شاهدز و خان لنجان هنوز در اختیار آنان بود، توانستند موقعیت خود را حفظ کنند. در هنگام مرگ برکیارق در 498 قمرى و بر تخت نشستن سلطان محمد تپر به جاى او، آنان قدرتمندانه به مخالفت و اقدامات خود ادامه مىدادند.
سلطان محمد و پایان کار احمد بن عطاش
سلطان محمد بعد از رهایى از فشار خارجى، دستش براى پرداختن به اسماعیلیان باز شد. او تحت نفوذ محمد الخطیبى، رئیس اصفهان، شمار زیادى از کارکنان دیوان را که ادعا مىشد گرایشهاى اسماعیلى دارند، از امور بر کنار کرد و سیاست توجه به اهل خراسان و دور کردن عراقیان (مردم غرب ایران یا عراق عجم) را، به بهانهى آن که اهل خراسان در حمایت از مذهب سنت راسخترند پیش گرفت.46
سلطان محمد کوشش جدید و مصممانهاى را براى سرکوبى اسماعیلیان اصفهان آغاز کرد. ابن اثیر مىگوید:
«وقتى تکلیف سلطنت سلطان محمد روشن شد و براى او منازعى باقى نماند، کارى واجبتر از آن ندید که به جستوجو و جنگ با اسماعیلیان برخیزد و مسلمانان را از جور و ستم آنان نجات دهد. او تصمیم گرفت از قلعهى اصفهان که در دست آنان بود آغاز کند؛ زیرا اکثرا از این قلعه به مردم آسیب مىرساندند و مشرف بر پایتخت بود؛ بدین جهت شخصا در روز ششم شعبان به محاصرهى قلعه اقدام کرد».47
کار محاصره و گرفتن قلعهى شاهدز، با تمهیدات و تدابیرى که احمد بن عبدالملک در پیش گرفت و دوستان و هواداران اسماعیلیان در اردوگاه سلجوقى نیز آنها را پشتیبانى کردند، مدتى به تأخیر افتاد.48 در همان ابتدا، به علت اخبار دروغى که هواخواهان اسماعیلیان در اردوى سلطان پراکندند، حرکت سپاه پنج هفته به تأخیر افتاد.
وقتى احمدبن عبدالملک عطاش خود را سخت تحت فشار یافت، باب یک رشته مباحثات مذهبى طولانى را با سلطان و علماى مذهبى سنى باز کرد. ابن اثیر مىگوید: احمد بن عطاش در پیامى که براى سلطان فرستاد، حجت آورد که اسماعیلیان مسلمانان واقعى هستند؛ زیرا آنان به خداوند بزرگ و کتب و رسل او و قیامت ایمان دارند و به آنچه محمد صلىاللهعلیهوآله آورده است نیز مؤمن هستند و تفاوت آنان با اهل سنت فقط در موضوع امامت است؛ بنابراین، به اعتقاد او، سلطان را هیچ دلیل شرعى براى انجام عملیات بر ضد آنان نیست؛ به خصوص که اسماعیلیان حاضرند اطاعت سلطان را بپذیرند و به وى خراج بدهند.49 این پیام به یک مباحثهى دینى منجر شد. به نظر مىآید در ابتدا بیشتر مناصحان و فقهاى سنى و علما مایل به پذیرفتن استدلال اسماعیلیان بودند. اما معدودى خواهان اتخاذ تصمیم و نظرى شدید بودند. از جمله آنان ابوالحسن على بن عبدالرحمن سمنجانى از شیوخ شافعیان بود که در مقابل آنان ایستاد و گفت: از آنان بپرسید که اگر امامى که شما پیرو اویید آنچه را شرع حرام کرده است بر شما حلال داند، و آنچه را شرع حلال کرده است حرام گرداند، آیا باز پیروى او مىکنید؟ اگر جواب مثبت دادند، خون آنان مباح است.50 این مباحثه به جایى نرسید و محاصرهى قلعه ادامه یافت. اسماعیلیان از سلطان خواستند فردى از علما را براى مباحثه نزد آنان به قلعه بفرستد. سلطان عدهاى از علما، از جمله قاضى ابوالعلا صاعد بن یحیى را که شیخ حنفیان اصفهان بود، فرستاد؛ ولى مباحثهى آنان نتیجهاى نداشت و بدین ترتیب در این مرحله نیز مذاکرات به جایى نرسید.51
اکنون اسماعیلیان به حیلهاى دیگر متوسل شدند و پیشنهاد صلح و متارکه دادند. اسماعیلیان پیشنهاد دادند که به جاى مشاهد، قلعههاى دیگر به آنان داده شود؛ ولى این مرحله از مذاکرات نیز به خاطر حملهى یکى از فداییان به جان یکى از امراى سلطان، که شدیدا مخالف اسماعیلیان بود، متوقف شد و به جایى نرسید. سلطان دگربار بر فشار محاصره افزود و تنها امیدى که براى اسماعیلیان باقى ماند، تسلیم مشروط بود. در شرایط متارکه و تسلیم مورد موافقت قرار گرفت.52 قرار بر این شد که عدهاى از محافظان قلعه، تحت حمایت سلطان، قلعه را ترک گویند و به مراکز دیگر اسماعیلى در ارّجان و قهستان بروند. بقیهى محافظان نیز در یکى از جناحهاى قلعه جاىگیرند و باقى را به تصرف سلطان دهند و وقتى خبرِ به سلامت رسیدن رفتگان را دریافتند، تسلیم شوند و به آنان اجازه رفتن به الموت داده شود. خبرى که در انتظارش بودند، به موقع به آنان در شاهدز رسید، ولى احمد بن عطاش از فرود آمدن استنکاف ورزید. از قرار معلوم، وى بر آن بود که تا آخرین نفس بجنگد. او و گروه کوچکى از اسماعیلیان که حدود هشتاد نفر بودند، با سلجوقیان نبرد کردند و تقریبا همهى مدافعان نابود شدند. زن احمدبن عطاش بعد از آن که جواهر نفیس قیمتى را نابود کرد، خود را از بالاى قلعه فرو انداخت.53 احمد بن عطاش دستگیر شد و او را در خیابانهاى اصفهان براى تماشاى مردم گردانیدند و سپس زنده زنده پوست برکندند و پوستش را از کاه پر کردند و سرش را براى خلیفهى عباسى به بغداد فرستادند.54 قلعهى خان لنجان نیز در زمان محاصرهى قلعه شاهدز به دست سپاه سلجوقى نابود گشت.
پایان کار اسماعیلیان
با این شکستها نفوذ اسماعیلیان در منطقهى اصفهان از بین رفت. گرچه آنان، بعد از این، به اقداماتى همانند ترور بعضى رجال و علماى اهل سنت یا آتش زدن بعضى مکانها دست زدند، ولى هرگز نتوانستند پایگاهى در این شهر به دست آورند. به گفتهى ابن اثیر، در سال 515 قمرى جماعتى از اسماعیلیان مسجد جامع اصفهان را که بزرگترین و بهترین مسجد شهر بود به آتش کشیدند.55 در این آتشسوزى توابع مسجد، یعنى آموزشگاهها، صومعهها، مضیفها و حتى کتابخانهى نفیسى که فهرست آن در سه جلد قطور تنظیم یافته بود، طعمهى شعلههاى آتش شد.56
در سال 523 قمرى فدائیان اسماعیلى عبداللطیف بن محمد بن ثابت خجندى، رئیس شافعیان را که فرمانروایى و تحکم و نفوذ بسیار داشت، به قتل رساندند.57
رابطه اسماعیلیان اصفهان با فاطمیان و نزاریان
عبدالملک بن عطاش رهبر اسماعیلیان مناطق ایران، آخرین داعى فاطمیان ایران محسوب مىشود. او دستورهاى کلى را از قاهره دریافت مىداشت.
در دوران عبدالملک بود که اختلاف نزارى ـ مستعلوى در بین فاطمیان به وجود آمد. به نظر مىرسد تا وقتى که رهبرى اسماعیلیان در اختیار عبدالملک بود، جریان اسماعیلیهى ایران با فاطمیان در ارتباط بوده است؛ با کنار رفتن عبدالملک از رهبرى اسماعیلیان ایران، ارتباط اسماعیلیان ایران با قاهره قطع گردید.
در منابع، خبرى دال بر ارتباط احمد بن عبدالملک عطاش با فاطمیان وجود ندارد. احتمالاً احمد بن عبدالملک بدون این که زیر نظر رهبرى فاطمیان و یا رهبرى حسن صباح در الموت قرار گرفته باشد، مستقلاً اسماعیلیان اصفهان را، با عقایدى که گرایش به نزاریان داشته، رهبرى مىکرده است.
حسن صباح با آن که رهبرى اسماعیلیان نزارى ایران را در دوران بعد از عبدالملک در اختیار داشت، در پى رهبرى قلاع اسماعیلیان اصفهان و نظارت بر آن نبود. در بعضى منابع آمده است حسن صباح در عین نارضایتىاش از اعمال و اقدامات احمد بن عطاش، به خاطر پدرش به او احترام مىگذاشت. ابن اثیر مىگوید: در موقعى که حسن صباح بر الموت مستولى شده و احمد عطاش بر شاهدز مسلط شده بود، روزى از حسن پرسیدند: چرا این ابن عطاش را که مردى نادان است این اندازه تعظیم مىکنى؟ جواب داد: زیرا پدرش استاد من بود و او را در نظر من مقامى بلند بود.58
بعد از احمد بن عطاش که جریان اسماعیلیهى اصفهان رو به نابودى رفت، احتمالاً نزاریان الموت اقدامات بعدى اسماعیلیان در اصفهان (مانند: ترور رجال سیاسى، نظامى و دینى و یا اعمالى تخریبى، مثل به آتش کشیدن مسجد جامع شهر) را انجام دادند. منابع دوران بعد از سلجوقى مثل الکامل فى التاریخ ابن اثیر، جامع التواریخ رشیدالدین فضلاللّه، زبدة التواریخ کاشانى، ترورهاى اصفهان را عمدتا به فداییان نزارى الموت نسبت مىدهند.
علماى اهل سنت و اسماعیلیان اصفهان
بزرگان و علماى اهل سنت اصفهان بزرگترین مخالفان اسماعیلیان بودند. در مقابله با اسماعیلیان، آنان در کنار سلجوقیان قرار داشتند و از مواضعشان شدیدا دفاع مىکردند. علماى شافعى و حنفى که عمدتا از آل صاعد و آل خجند بودند، در مقابله با اسماعیلیان، اتفاق داشتند.
ابوالقاسم مسعود بن محمد خجندى، که در ایام برکیارق رئیس شافعیان اصفهان بود، تعصبى شدید علیه اسماعیلیان به خرج داد. جمعیّت انبوهى با سلاح گرد او آمدند و به دستور او خرمنهاى آتش افروختند و هر کسى را که به تهمت اسماعیلى گرفتار مىشد در آتش مىسوختند و به این علت، اسماعیلیان او را مالک دوزخ لقب داده بودند.59
ابوالحسن على بن عبدالرحمان سمنجانى، از شیوخ شافعیان دورهى سلطان محمد، در سال 500 قمرى در حضور خلقى کثیر قتل اسماعیلیان را قایل گشت و گفت: با وجود اقرار آنان به همهى اصول و ارکان دین مبین، چون آنان به امامى قایلاند که آنچه را شرع ممنوع ساخته است مباح، و مباحِ شریعت را ممنوع مىسازد، قتلشان واجب است.60
ترورهاى اسماعیلیان در اصفهان
اسماعیلیان نزارى دوران سلجوقى، براى رسیدن به مقاصد سیاسى و نظامى، از ترور مخالفان خویش استفاده مىکردند. آنان مبدع سیاست کشتن مخالفان خود نبودند، اما به این شیوه نقش سیاسى عمدهاى دادند و از آن به روش نمایشى و هراسآفرین استفاده کردند. این مسئله موجب شد که تقریبا قتل هر شخصیت مهم دینى و سیاسى به آنان نسبت داده شود و این بهانهاى شد براى دیگر گروهها که دشمنان خویش را از میان بردارند و مطمئن باشند که گناه آن به گردن اسماعیلیان خواهد افتاد و آنان مورد ملامت قرار خواهند گرفت.
قتلهایى که اسماعیلیان نزارى مرتکب مىشدند به وسیلهى فداییانى که حاضر بودند جان خود را بر سر مأموریت خطیر خویش بگذارند، انجام مىگرفت. کشتن شخصیتهاى معروف سیاسى ـ نظامى، که معمولاً محافظانى داشتند، بیشتر در مساجد و مکانهاى عمومى انجام مىگرفت؛ چون بخشى از این سیاست آدمکشى براى به هراس افکندن و ترسانیدن دشمنان بود.
در اصفهان دورهى سلجوقى، بعضى از رجال دینى و سیاسى و نظامى به قتل رسیدند. این قتلها به اسماعیلیان نزارى نسبت داده شد. جاى تردید است که همهى این قتلها را اسماعیلیان انجام داده باشند. این احتمال وجود دارد که بعضى موارد، تصفیه حساب بوده و به پاى اسماعیلیان نوشته شده است.
با افزایش این قتلها، سلجوقیان و قاضیان سنى آنان سیاستى دیگر در پیش گرفتند و آن قتلعام دستهجمعى اسماعیلیان شهر بود. همهى کسانى که متهم به اسماعیلىگرى بودند، محاصره و طعمهى حریق شدند و از دم شمشیر گذشتند و اموالشان مصادره گشت. به دنبال افزایش ترورها در اصفهان، شایعاتى دامن زده شد که موجب وحشت مردم از اسماعیلیان مىگردید. افرادى که اسماعیلیان در اصفهان ترور کردند عمدتا از رجالى بودند که در برابر اهداف و آمال اسماعیلیان ایستادگى مىکردند. مهمترین ترورهایى که در دورهى سلجوقیان در اصفهان انجام گرفت و انگشت اتهام در آن موارد به سوى اسماعیلیان بود، عبارتاند از:
1. قتل مؤذن ساوهاى که در اصفهان زندگى مىکرد. اسماعیلیان اصفهان او را به پذیرش عقاید باطنى دعوت کردند، ولى او نپذیرفت و اسماعیلیان از بیم آن که مبادا راز آنان را افشا و آنها را گرفتار کند وى را کشتند. ابن اثیر مىگوید که وى نخستین قربانى اسماعیلیان بود و خون او نخستین خونى بود که به دست اسماعیلیان بر زمین ریخته شد. خبر این جنایت به نظام الملک داده شد. او شخصا فرمان داد که رئیس فتنهجویان را به سیاست رسانند. متهم طاهر نجار نام داشت و پسر واعظى بود که مقامات مختلف دینى داشت. مردم شهر، در فتنهاى که روى داد، او را به اتهام باطنى کشتند. طاهر نجار را براى عبرت دیگران مجازات و بدنش را سوراخ کردند و جسد او را در بازار شهر گردانیدند. به اعتقاد ابن اثیر او اولین اسماعیلىاى بود که کشته شد.61
وقتى خواجه نظام الملک کشته شد، اسماعیلیان گفتند او نجارى را کشت و ما او را به ازاى خون او کشتیم.
2. قتل ابوالمظفر خجندى مفتى اصفهان در سال 491 قمرى بدست ابوالفتح سجزى.62
3. قتل بلکابک شحنهى اصفهان در آخر رمضان سال 493 قمرى در خانهى سلطان، با کارد یک فدایى اسماعیلى. او از هواخواهان سلطان محمد و مخالف برکیارق بود. وى از ترس اسماعیلیان بسیار احتیاط کرد و پیوسته زره یا چیزى که مانع ضربت شود، مىپوشید آن روز زره نپوشیده و با عدهى کمى به سراى سلطان رفته بود.63
4. قتل قاضى عبداللّه، قاضى اصفهان در سال 493 قمرى به دست ابوالعباس نقیب مشهدى.64 او با باطنیان بهشدت مبارزه مىکرد و از بیم گزند آنان زره مىپوشید و احتیاط و احتراز مىکرد.65
5. قتل امیر بیکلابک سرمز در سراى سلطان در سال 493 قمرى.66
6. قتل ابوالعلا صاعد بن محمد حنفى دانشمند اصفهانى و مفتى این شهر در روز عید فطر سال 495 قمرى در مسجد جامع اصفهان.67
7. قتل وزیر ابوالمحاسن عبدالجلیل بن محمد دهستانى وزیر سلطان برکیارق در سال 495 قمرى. وزیر مدتى که برکیارق اصفهان را در محاصره داشت، همراه او بود. او براى ملاقات سلطان از چادر خود بیرون آمده بود که جوانى به او حمله و چند زخم به او وارد کرد که سبب مرگ وزیر شد. گفته شده که این جوان از اسماعیلیان بوده است.68
8. قتل عبداللطیف بن محمد بن ثابت، رئیس شافعیان اصفهان در سال 523 قمرى.69
9. قتل سید دولتشاه علوى، رئیس اصفهان به دست ابا عبداللّه موغانى باطنى در سال 528 قمرى.70
10. قتل راشد خلیفهى عباسى در اصفهان در سال 532 قمرى. به دست گروهى از سربازان خراسانىاش که احتمالاً تمایلات اسماعیلى داشتند. نزاریان الموت مىاندیشیدند که راشد به تلافى قتل مسترشد، خلیفه عباسى، که در مراغه به دست اسماعیلیان کشته شده بود، قصد لشکرکشى به الموت را دارد؛ از این رو با شنیدن خبر راشد «هفت روز بشارت زدند»؛ اما تنها این حقیقت که وى یک خلیفهى سنى بود، مىتواند دلیل شادى و مسرت اسماعیلیان از کشته شدنش باشد. در اصفهان، بر عکس، مردم احساس آزردگى و خطر کردند و تمام کسانى را که اسماعیلى مىپنداشتند، قتلعام نمودند.
نتیجه
اسماعیلیان در اصفهان، به ویژه در دوران سلجوقیان، نقشى فعال در حوادث و تحولات این شهر داشتهاند. درگیرىهاى درونى میان سلجوقیان، به خصوص سلطان برکیارق و سلطان محمد موجب افزایش قدرت اسماعیلیان گردید. با بالا گرفتن قدرت اسماعیلیان، بعضى از رجال سیاسى به آنها گرویدند. این دسته از قدرت پنهان اسماعیلیان براى مطامع سیاسى خویش استفاده مىکردند.
علماى اهل سنت که از نظر دینى ـ سیاسى افزایش نفوذ اسماعیلیان را مخالف منافع خود مىدیدند، در مقابل اسماعیلیان ایستادند و امراى سلجوقى را به مبارزه بر ضد آنان تشویق کردند؛ به همین علت، در لیست ترورهاى اسماعیلیان در اصفهان، در کنار رجال سیاسى، تعدادى از علماى اهل سنت اعم از شافعى و حنفى نیز دیده مىشود.
اتحاد امراى سلجوقى و علماى اهل سنت شهر همراه با اقدامات خشن و افراطى اسماعیلیان از عوامل افول و سقوط اسماعیلیان است.
پىنوشتها:
1. ر.ک: برنارد لوئیس، تاریخ اسماعیلیان، ترجمه فریدون بدرهاى، ص 84.
2. محمد بن اسحاق ابن ندیم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، ص 354ـ355.
3. ر.ک: ابوالمعالى محمد الحسینى العلوى، بیان الادیان، تصحیح عباس اقبال، ص36ـ37؛ عبدالقاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ترجمه محمد جواد مشکور، ص 202.
4. رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم، ص 209ـ210.
5. براى اطلاع از احوال ابوحاتم ر.ک:
Encyclopaedia of Islam. London. 1960, vol. 1.p. 125.
6. خواجه نظام الملک، سیر الملوک (سیاست نامه)، به اهتمام هیوبرت دارک، ص 286.
7. این کتاب با عنوان، ابوحاتم احمدبن همدان الرازى، کتاب الزینه فى المصطلحات الاسلامیه، تصحیح حسین بن فیضاللّه الهمدانى، چاپ شده است.
8. ابوحاتم الرازى، اعلام النبوه، تصحیح صلاح الصاوى، غلامرضا اعوانى.
9. همان، ص 11.
10. نظام الملک، سیاست نامه، ص 286.
11. محمد السعید جمالالدین، دولة الاسماعیلیه فى ایران، ص 47.
12. همان، ص 49.
13. عبدالقاهر البغدادى، همان، ص 202ـ203.
14. نظام الملک، همان، ص 287.
15. محمد السعید جمالالدین، همان، ص 54.
16. ر.ک: بندارى اصفهانى، تاریخ سلسله سلجوقى، ترجمه محمد حسین جلیلى، ص 92ـ93؛ محمدبن سلیمان الراوندى، راحة الصدور و آیة السرور، تصحیح محمد اقبال، ص 138ـ140؛ رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ در باب غزنویان، دیالمه، آل سامان، آل سلجوق، به سعى احمد آتش، ص 302ـ303.
17. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 6، ص 342؛ رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 303؛ و صدرالدین ابوالحسن حسینى، زبدةالتواریخ، ترجمه رمضان على روح الهى، ص 99.
18. ر.ک: ابن اثیر، همان، ص 354؛ صدرالدین حسینى، همان، ص 107.
19. ر.ک: رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 315؛ ابن اثیر، همان، ص 404 و 473.
20. راوندى، راحة الصدور و آیة السرور، ص 155ـ156.
21. ر.ک: مصطفى غالب، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 243.
22. همان، ص 243.
23. راوندى، همان، ص 155ـ156.
24. ر.ک: مجتبى مینوى، تاریخ و فرهنگ، ص 176.
25. ر.ک: فرهاد دفترى، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص 408.
26. حسن صباح در قسمى از زندگىنامهى خود مىگوید که در دامن خانوادهاى که بر طریق شیعهى اثنى عشرى مىرفته، پرورش یافته بود، اما تصور مىکرد که مذهب اسماعیلیه تنها فلسفهاى الحادى است تا این که دوستى که به خاطر درستى و اخلاق نیکویش نزد حسن معزز و محترم بود، بدون آن که در ابتدا اسماعیلى بودن خود را براى او فاش کند، وى را متقاعد ساخت که امام اسماعیلى تنها امام حقیقى و راستین است؛ با وجود این، حسن صباح از روبهرو شدن با فحش و ناسزاى عامه که اسماعیلیان بار آن را مىکشیدند، بیم داشت. او پس از یک بیمارى مهلک و خطرناک، با خود اندیشید بدون آن که امام راستین را شناخته باشد، هلاک مىگردد؛ پس به جست و جوى مبلغى اسماعیلى پرداخت تا در ورود به این مذهب از وى بیعت گیرد (ر.ک: رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ، قسمت اسماعیلیان، تصحیح زنجانى، ص 97ـ99؛ عطاملک جوینى، جهانگشاى جوینى، تصحیح محمد قزوینى، ج 3، ص 187).
27. عطاملک جوینى، همان، ج 3، ص 189.
28. عطاملک جوینى، نامهالموت، به اهتمام نجیب مایل هروى، اکبر عشق کابلى، ص 38.
29. خواجه رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 99.
30. مارشال گ.س. هاجسن، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى، ص 109.
31. عطاملک جوینى، همان، ج 3، ص 191.
32. همان، ص 119.
33. رواندى، راحة الصدور و آیة السرور، ص 156.
34. براى قعلهى شاهدز ر.ک: محمد مهزیار: شاهدز کجاست، ص 43ـ49؛ ظهیرالدین نیشابورى، سلجوقنامه، ص 40ـ41؛ یاقوت الحموى، معجم البلدان، ج 3، ص 316؛ میرخواند، روضه الصفا، ج 4، ص 306 به بعد.
35. راوندى، راحة الصدور و آیة السرور، ص 156.
36. همان، ص 156ـ157؛ رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ قسمت آل سلجوق، ص316.
37. ر.ک: ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 6، ص 403.
38. ر.ک: راوندى، راحة الصدور و آیة السرور، ص 157؛ خواجه رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ قسمت آل سلجوقى، ص 316.
39. ابن اثیر، همان، ص 403.
40. لوئیس، همان، ص 203.
41. ر.ک: ابن اثیر، همان، ص 402.
42. همان، ص 407ـ 408.
43. ر.ک: همان، ص 408.
44. همان، ص 408.
45. همان، ص 408.
46. بندارى اصفهانى، همان، ص 108ـ109.
47. ابن اثیر، همان، ص 474.
48. گفته شده که سعدالملک وزیر، همکار اسماعیلیان بوده است، و به همین علت، متهم شد در توطئهاى که در همان زمان براى مسموم کردن سلطان محمد شده، دست داشته است؛ در نتیجه به قتل رسید. بنا به نقل بندارى، که داستان سقوط شاهدز را هم ضبط کرده است، این اتهام، دروغ بوده است. (بندارى اصفهانى، تاریخ سلسله سلجوقى، ص 103ـ109).
49. ابن اثیر، الکامل فى تاریخ، ج 6، ص 474.
50. ر.ک: همان، ص 474.
51. ر.ک: رشیدالدین فضلاللّه، ص 121؛ جمالالدین ابوالقاسم کاشانى، زبدة التواریخ، تصحیح محمدتقى دانش پژوه، ص 156.
52. ابن اثیر، همان، ص 475؛ رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 121؛ کاشانى، همان، ص157.
53. رشیدالدین فضل اللّه، جامع التواریخ قسمت اسماعیلیان، ص 122؛ ابوالقاسم کاشانى، زبدة التواریخ، ص 157.
54. ر.ک: ابن اثیر، همان، ص 475.
55. ر.ک: همان، ص 576ـ577.
56. لطفاللّه هنرفر، گنجینه آثار تاریخى اصفهان، ص 79.
57. ابن اثیر، همان، ص 618.
58. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 6، ص 473.
59. همان، ص 403.
60. همان، ص 474.
61. همان، ص 401ـ402.
62. او در رى به قتل رسید. ر.ک: رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 135؛ ابوالقاسم کاشانى، ص 17.
63. ابن اثیر، همان، ص 394ـ395.
64. کاشانى، همان، ص 171؛ رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 136.
65. ابن اثیر حادثهى قتل قاضى اصفهان را در سال 502 قمرى و در همدان ذکر مىکند. ابناثیر، همان، ص 498.
66. رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 136؛ کاشانى، همان، ص 170.
67. کاشانى، ص 171؛ رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 136؛ جلال الدین همایى غزالى ناخمه، ص 43.
68. ابن اثیر، همان، ص 415.
69. همان، ص 618.
70. رشیدالدین فضلاللّه، همان، ص 145؛ کاشانى، زبدة التواریخ، ص 183؛ مجمع التواریخ سلطانى، ص 231.
منابع:
ـ ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل فى التاریخ، تصحیح على شیرى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1989م).
ـ ابن تغرى بردى، جمالالدین ابوالمحاسن، النجوم الزاهره فى ملوک مصر و القاهره (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1992).
ـ ابن ندیم، احمد بن اسحاق، الفهرست، ترجمهى محمدرضا تجدد (تهران، امیر کبیر، 1366ش).
ـ ابوالمعالى محمد الحسینى العلوى، بیان الادیان، تصحیح عباس اقبال (تهران، ابن سینا، بىتا).
ـ بغدادى، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ترجمهى محمد جواد مشکور (تهران، اشراق، 1367ش).
ـ بندارى اصفهانى، تاریخ سلسله سلجوقى، ترجمه محمد حسین جلیلى (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1356).
ـ جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم (تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1349ش).
ـ جمالالدین، محمد السعید، دوله الاسماعیلیه فى ایران (قاهره، موسسة سجل العرب، 1975م).
ـ جوینى، عطاملک، جهانگشاى جوینى، تصحیح محمد قزوینى (تهران، نشر بامداد، بىتا).
ـ ـــــــــــــــــــــ ، نامهى الموت، تصحیح نجیب مایل هروى، اکبر عشق کابلى (مشهد، بنگاه کتاب، بىتا).
ـ حسینى، صدرالدین ابوالحسن، زبدة التواریخ، ترجمهى رمضان روح الهى (تهران، انتشارات ایل شاهسون، بغدادى، 1380).
ـ دفترى، فرهاد، افسانههاى حشاشین یا اسطورههاى فدائیان، ترجمهى فریدون بدرهاى (تهران، نشر فرزان روز، 1376ش).
ـ ــــــــــــــــــــ ، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى (تهران، نشر فرزان روز، 1375ش).
ـ الرازى، ابوحاتم احمدبن حمدان، اعلام النبوه، تصحیح صلاح الصاوى، غلامرضا اعوانى (تهران، انجمن شاهنشاهى فلسفه ایران، 1356ش).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، کتاب الزینه فى المصطحات الاسلامیه، تصحیح حسین بن فیضاللّه الهمدانى (قاهره، 1956م).
ـ الراوندى، محمد بن سلیمان، راحة الصدور و آیة السرور، تصحیح محمد اقبال (تهران، امیرکبیر، 1364ش).
ـ رشیدالدین، فضلاللّه، جامع التواریخ، درباب غزنویان، دیالمه، آل سامان، آل سلجوق، به سعى احمد آتش (تهران، دنیاى کتاب، 1362ش).
ـ ــــــــــــــــــــــــــ ، جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان)، تصحیح دانش پژوه و مدرس زنجانى (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356ش).
ـ کاشانى، ابوالقاسم، مجمع التواریخ سلطانیه، تصحیح محمد مدرسى زنجانى (تهران، موسسه اطلاعات، 1364ش).
ـ غالب، مصطفى، تاریخ الدعوه الاسماعیلیه (بیروت، دارالاندلس، بىتا).
ـ کاشانى، جمالالدین ابوالقاسم، زبدة التواریخ، تصحیح محمد تقى دانش پژوه (تهران، موسسهى مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366).
ـ لوئیس، برنارد، تاریخ اسماعیلیان، ترجمهى فریدون بدرهاى (تهران، توس، 1363ش).
ـ مهزیار، محمد، شاهدز کجاست (اصفهان، انتشارات گلها، 1379ش).
ـ میرخواند، محمدبن خواوند شاهک، روضة الصفا (تهران، 1339ش).
ـ مینوى، مجتبى، تاریخ و فرهنگ (تهران، خوارزمى، 1356ش).
ـ نظام الملک، خواجه ابو على حسن طوسى، سیر الملوک (سیاست نامه)، تصحیح هیوبرت دارک (تهران، علمى و فرهنگى، 1364ش).
ـ نیشابورى، ظهیرالدین، سلجوقنامه (تهران، کلاله خاور، 1332ش).
ـ هاجسن، مارشال گ.س، فرقهى اسماعیلیه، ترجمهى فریدون بدرهاى (تبریز، کتابفروشى، تهران، 1343ش).
ـ هنرفر، لطفاللّه، گنجینهى آثار تاریخى اصفهان (اصفهان، کتابفروشى ثقفى، 1350ش).
ـ یاقوت حموى، شهابالدین ابو عبداللّه، معجم البلدان (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1979م).
- Encyclopedia of Islam. Landon, 1960, vol I.