استعاره یکی از مهم ترین ابواب علم بیان، دست کم در معنای کلاسیک آن، به شمار می آید. تعریف استقراریافتة امروز آن، که مبتنی است بر مجازی که علاقة آن مشابهت باشد، حاصل تلاش بزرگ مردانی چون عبدالقاهر جرجانی و ابویعقوب سکاکی است که توانستند این نظریه را در بلاغت اسلامی پایه گذاری کنند و تکوین دهند. نظریة استعارة جرجانی که ماهیتاً حاصل ژرف نگری در آثار پیشینیان اوست نشان دهندة بینشی کارکردگرا به استعاره است. دید قرآن شناسانة بلاغت نویسان نخستین، که جرجانی را می توان آخرین حلقة این طیف از محققان دانست که با نگاهی ویژه به قرآن به بررسی مسائل بلاغی می پرداختند، باعث می شد تا از اجزای زبان توقع ایفای نقش های مهم در قرائت آیات قرآن، و به طور کلی، متون ادبی داشته باشند. نظریة استعارة جرجانی پس از رسیدن به سکاکی در مفتاح العلوم به رغم دقت زیاد و داشتن چهارچوب مستحکم بازتابی دیگر دارد؛ نگرش ادیبانة سکاکی باعث می شود تا لزوم درنظرگرفتن کارکرد برای استعاره به دست فراموشی سپرده شود، حال آنکه جرجانی با بینشی عمیق به نقش اجزای زبان در متن دقت می کند. مقایسة آثار جرجانی و سکاکی با یکدیگر نشان می دهد که این دو، نه تنها در این مورد اخیر، بلکه در موارد دیگری نیز اختلافاتی دارند. پژوهش حاضر به بررسی این اختلافات خواهد پرداخت و اختلاف این دو را در تعریف، ماهیت، و روش برخورد با استعاره نشان خواهد داد.